بي تابي، حالتي کودکانه
غالباً کودکان در يک حالاتي نميتوانند خودشان را کنترل کنند. با اندک صدائي اضطراب پيدا ميکنند. ناملايمات، بيماريها و دردها را نميتوانند تحمّل کنند؛ گرسنگي و تشنگي را اظهار ميکنند و اگر توجه نشد، داد و فرياد ميکنند، گريه ميکنند. وقتي گرفتاري شان رفع شد، اسباب بازي برايشان فراهم شد يا خوراکي خوبي يافتند، همه چيز را فراموش ميکنند. اين حالات کودکانه اي است که افراد معمولاً تجربه کرده اند. جامع بين اينها اين است که کودک يک حالت انفعال شديد دارد. با رشد کودک پدر و مادر سعي ميکنند اين حالات را تعديل کنند و با تلقين و تشويق او را عادت دهند که در مقابل اين تحولات، آرامشش را تا حدّي حفظ کند و اگر گرسنگي، تشنگي يا دردي برايش پيش آمد، يک مقدار تحمل کند، زود داد و فرياد و بي تابي نکند، و همين طور عادتش ميدهند که اگر يک کسي به او خدمتي کرد از او تشکّر کند. اينها آداب اجتماعي است که بر اساس يک سلسله ارزشهاي پسنديده شده در جامعه، سعي ميشود به کودک القا شود؛ تا تدريجاً يک رشد اخلاقي و فرهنگي پيدا کند و حالتي فعال و مقاوم را جايگزين آن حالت انفعالي کند.
وقار، ارزشي اجتماعي
کم کم با رشد کودک، حالت وقاري در او پيدا ميشود و آن حالت بچگي که دائماً اين طرف و آن طرف جست و خيز کند و آرام نگيرد، در اثر آن تلقينات و تأديب ها، کم رنگ ميشود. در سنين بلوغ و جواني، معمولاً اشخاصي در اجتماع داراي ارزش اجتماعي بيشتري هستند که بيشتر ميتوانند خودشان را کنترل کنند و به طور طبيعي شخص با وقار، پيش عُقلا محترم است.
راهکارهاي نهادينه کردن ارزشها
اين يک مسأله بسيار ريشه داري است و ابتدا در زمينه علوم تربيتي مطرح ميشود که وقتي ميخواهيم ديگران را تربيت کنيم، بر چه اساسي آنها را تشويق به رعايت هنجارهاي اجتماعي کنيم و آنها را از حالاتي که جامعه عُقلا نميپسندد، دور کنيم.
1. بر اساس اقتضاي عقل
راه عمومي که حتي فيلسوفان تربيتي و فلاسفه اخلاق هم از قديم مطرح کردهاند، اين است که به افراد بفهمانيم، اقتضاي عقل اين است که شما اين صفات را داشته باشيد و اين ارزشها را رعايت کنيد. نشانه اش هم اين است که در پي آن، عُقلا از شما ستايش ميکنند. از طرفي با تشويق و از طرف ديگر با انذارهايي سعي ميکنند اين آداب و هنجارها نهادينه شود و کودکان تربيت شوند. ريشه اين تشويق و انذارها بر ميگردد به اين مطلب که بعضي کارها در نظر آدمهاي عاقل، کار زشتي است و باعث ميشود انسان ارزشش را از دست بدهد. اما اگر سنگين و با وقار باشد، زود خودش را نبازد، مردم براي او احترام قائل ميشوند. و بالاخره به زبان طلبگي، عُقلا او را مدح ميکنند.
اين ارزشها تا اين حد، برخاسته از دين نيست و در هر جامعهاي کم و بيش شناخته شده است. گرچه جامعه ليبرال امروزي سعي در وارونه کردن اين ارزشها دارد؛ ولي هنوز در همه جوامع کم و بيش مورد قبول است و سعي ميکنند بچههايشان را هم به همين صورت تربيت کنند و اين را القا کنند که اين حرکات مربوط به يک مقطع سنّي پاييني است که هنوز عقل رشد نکرده است. با همين تعبيرات سعي ميکنند اين آداب و رسوم را نهادينه کنند.
2. بر اساس تربيت ديني
سؤال اين است که آيا در اسلام هم، اين ارزشها بر اساس همين هنجارهاي اجتماعي ترويج ميشود؟ آيا مقصود اميرالمؤمنين عليه السلام وقتي ميفرمايد: «شيعيانِ ما عند الزلازل بايد وقور باشند» اين است که آدمهاي باوقاري باشند تا عُقلا آنها را مدح کنند و بگويند : عجب آدمهاي خوبي!؟ يا يک راز ديگري در کار است؟
با يک نگاه سطحي به قرآن کريم مييابيم که محور تشويقها و تحذيرهاي قرآن، که سعي ميکند مردم را با توجه به آن به کارهاي خوب و کسب فضايل وادار کند، نعمتها و عذابهاي ابدي است. در تربيت ديني اين روش شايع است و براي همه اقشار جامعه، همه مخاطبين اعم از مرد و زن و پير و جوان و عالم و جاهل عموميت دارد که بعد از اعتقاد به خدا و معاد، معترف باشند: کارهاي خوب موجب سعادت ابدي و پاداش بينهايت خداوند ميشود: «… جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ1» و در مقابل کارهاي بد موجب عذاب ابدي.
و رضوان من الله اکبر
ولي غير از آنچه به صورت عمومي القا ميشود، در مرتبه بالاتر سعي ميشود توجه افراد را به رضايت الهي جلب کنند و به گونهاي افراد را تربيت کنند که مقصود اصلي آنها، رضايت خدا باشد و بيش از آن که به نعمتهاي آخرت علاقه داشته باشند، به رضاي الهي علاقهمند باشند. وقتي چنين حالي براي انسان پيدا ميشود که خدا را دوست داشته باشد؛ چون طبيعتاً وقتي انسان کسي را دوست دارد، دلش ميخواهد محبوبش از او راضي باشد. به همين جهت در تربيت ديني سعي ميشود که محبت خدا در انسان تقويت شود؛ تا از ترسِ عذاب يا طمعِ پاداش، فراتر برود. کار خوب انجام دهد، چون خدا دوست دارد. وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام ميفرمايد: شيعيان ما فِي الزَّلَازِلِ وَقُورٌ وَ فِي الْمَكَارِهِ صَبُورٌ، نميخواهد به آن نوع هنجارهاي اجتماعي و ارزشهاي عُقلايي که همه عُقلاي عالم دنبالش هستند، اکتفا کند؛ بلکه مرتبه ديگري از اين ارزشها را ميخواهد مطرح کند که هم هدفش خيلي فراتر و عاليتر است و هم روشش با آن روشها فرق ميکند.
در کتابهاي اخلاقي که فيلسوفان اخلاقي نوشتهاند، عمده راهي که براي کسب فضايل اخلاقي مطرح ميکنند، تمرين است. البته اول از تمرينهاي ساده، بعد بالاتر تا آن صفت اخلاقي براي او ملکه و ثابت شود.
آيا براي اينکه يک مؤمن بخواهد وقور باشد تنها راهش همين است؟ همان طور که غير مؤمن را تمرين ميدهند براي اينکه بچگي نکند، در مقابل سختيها بيتاب نباشد، مؤمن هم بايد عيناً از همين روش و با همان ترتيب استفاده کند؟ يا نه، براي مؤمن تمرين ديگري هست؟
تبشير و انذار انبياء فراتر از تبشير و انذار عموم عُقلا است. اول تبشير و انذار به ثوابها و عقابها است و بعد تبشير و انذار به رضايت الهي و غضب الهي. انساني که ايمانش ترقي ميکند، نهايت فکرش اين است که براي خشنودي خدا چه کنم؟ و جز اين، هيچ چيز ديگر برايش مهم نيست. اين نکتهاي است که در دعاها و مناجاتها و آيات قرآن به آن تصريح و تأکيد شده است : «وَ مَا لِأَحَدٍ عِندَهُ مِن نِّعْمَةٍ تجُْزَى * إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلىَ2» . هيچ انگيزهاي ندارند، إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلىَ. فقط توجه به خود خداست. در بعضي دعاها و مناجاتها کار به آنجا ميرسد که ميگويد: اگر من را سالها در عذاب جهنم بسوزاني اما تو راضي باشي، من آن را ترجيح ميدهم. اين اوج ترقي روح انساني است که عشق به خدا دارد.
بر اساس فلسفه تعليم و تربيت اسلامي و فلسفه اخلاق اسلامي ما ميتوانيم از چنين راه ممتازي استفاده کنيم. در مرحله اول بايد توجه به اهميت نعمتهاي اخروي داشت و بدانيم که اين نعمتها هم از نظر کميت و هم از نظر کيفيت، قابل مقايسه با نعمتهاي دنيائي نيستند. اما در مرحله بعد اگر خدا لطف کند و محبت خودش را در دل آدم بياندازد، راه براي کسب همه فضايل بسيار آسان ميشود. يکي از نمونههاي برجسته در وقار، مرحوم آيت الله بهاء الديني رضوان الله عليه بودند. يادم نميآيد يکبار ايشان را ديده باشم که حالت وقار و سنگيني نداشته باشد.
ايمان به قدرت و حکمت الهي
ا ما بايد باور کنيم که خداي متعال بر همه عالم نظارت دارد و چيزي از اراده او خارج نيست. حل هر مشکلي فقط به دست اوست. «وَ إِنْ يمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ يرِدْكَ بِخَيرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يصيبُ بِهِ مَنْ يشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ3». اگر خيري براي کسي بخواهد هيچ کس نميتواند جلويش را بگيرد و اگر اراده شري هم براي کسي داشته باشد و مصلحت اقتضا کند مصيبتي به کسي برسد، آن را هم هيچ کس نميتواند مانع شود. اگر انسان اين را باور کند، هم وقار پيدا ميکند، هم در مقابل مشکلات صبور ميشود و هم وقتي نعمتي به او برسد، سرمست نميشود تا همه چيز را فراموش کند. لحظه به لحظه ميداند که اين نعمت از طرف خداست و در صدد شکر آن نعمت بر ميآيد. به حضرت داود عليه السلام خطاب شد : بانويي است به نام خلاده، برو در خانه آن بانوي محترمه پيغامي از طرف ما به او برسان. بگو بشارت بده که تو اهل بهشت هستي و در بهشت قرين شماست. حضرت داوود عليه السلام در خانه او را زد. زن سالمندي بيرون آمد. گفت: درباره من چيزي نازل شده؟ فرمود: بله پيغامي از طرف خدا براي شما آورده ام. بشارت به شما که اهل بهشت هستي و در بهشت قرين من هستي. گفت: شما احتمال نميدهيد اشتباه کردهايد؟ شايد يک زن ديگري به اين اسم باشد. من کاري نکردهام که مستوجب چنين پيغامي باشم. فرمود: من درست آمدهام. اکنون از حالت خودت بگو تا بگويم چرا خدا اين پيغام را به شما داده است. گفت من هيچ کار فوقالعادهاي ندارم. چيزي که احتمال ميدهم خدا پسنديده باشد اين است که از وقتي که خودم را شناختهام، در مقابل هيچ سختي بيتابي نکردهام. هر مشکلي پيش آمده حتي از خدا نخواستهام که آن را رفع کند. گفتم لابد خدا مصلحتي ميدانسته است.صبر کردهام تا خدا خودش رفع کند. اگر بيمار بودم يا سختي ديگري بوده هيچوقت از خدا نخواستهام که اين را رفع کند؛ صبر کردهام. حضرت داوود فرمود: همين است آنچه شما را همنشين پيغمبر خدا در بهشت قرار داده است4.
ما بايد سعي کنيم که اين ارزشهاي اسلامي را بهتر بشناسيم و مخصوصاً کساني که افتخار پيروي اميرالمؤمنين عليه السلام را دارند سعي کنند از اينها بهره بيشتري داشته باشند.