رضوان الهي، محور اخلاق ديني شيعيان

قال مولانا اميرالمؤمنين ـ‌ صلوات الله و سلامه عليه‌ـ في وصف شيعته: «… قَانِعٌ بِالَّذِي قُدِّرَ لَهُ؛ لَا يَجْمَحُ بِهِ الْغَيْظُ، وَ لَا يَغْلِبُهُ الْهَوَى، وَ لَا يَقْهَرُهُ الشُّح …»: به آنچه برايش مقدَّر شده قانع است. خشم و غضب مثل اسب سرکشي که صاحبش را زمين مي‌زند، بر او مسلط نمی‌شود که او را از پا در بياورد، و مغلوب هواي نفس واقع نمي‌شود، و بخل او را مقهور نمي‌سازد.

 

خشم، شهوت و بخل، سه ريشه مفاسد
در جلسه قبل چند صفت ذکر شد که جامع آن اوصاف اين است که شيعه علی‌پسند در رفتارهايش بايد دو ويژگي داشته باشد: يکي اين‌که موضوعاً و حکماً نسبت به عملي که انجام می‌دهد، آگاهي داشته باشد؛ دوم، انتخابش از روي آگاهي و تشخيص عقلي باشد. حقّ و باطل را بشناسد و کاري را انتخاب کند که حقّ است. در مقابل کساني هستند که يا ناآگاهانه وارد يک کاري می‌شوند، يا اگر آگاهي دارند، عوامل نفساني و شيطاني آن‌ها را منحرف می‌کند. اگر کسي اين دو مورد را رعايت کند، بسياري از اوصافي را که در اين روايت شريف ذکر شده، دارا مي‌شود. ساير اوصاف از فروع اين مطلب است، از جمله سه وصف أخير: لَا يَجْمَحُ بِهِ الْغَيْظُ، وَ لَا يَغْلِبُهُ الْهَوَى، وَ لَا يَقْهَرُهُ الشُّح. عواملي که مي‌تواند انسان را حتّي بعد از شناخت و دانستن اين‌که حقّ و باطل کدام است، منحرف کند، يکي خشم است و يکي هواي نفس و ديگري حرص. حضرت اين سه را از شيعه ممتاز نفي مي‌کند. می‌فرمايد: خشم، شهوت و تمايلات بر او مسلط نمی‌شوند تا او را از راه حق منحرف کنند. به اصطلاح علم اخلاق، نه قوه شهويه او غالب است و نه قوه غضبيه‌اش، يعني از حد اعتدال خارج نشده است.
اگر کاري را انجام نمی‌دهد، به خاطر شحّ و بخل نيست؛ بلکه وظيفه‌اش می‌داند که نبايد عمل کند. شحّ يک بخل ثابت دروني و عميق است. قرآن کريم در دو آيه، تعبير عجيبي دارد: «وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون»
1: کساني رستگار هستند که از بخل نجات پيدا کرده باشند. اين حالت منشأ خيلي از مفاسد و رذايل می‌شود. کسي که اين حالت خودگزيني را داشته باشد، همه چيز را براي خودش مي‌خواهد. دلش نمي‌خواهد مالش را خرج کند و يا به کسي بدهد. حتّي گاه به آنجا مي‌رسد که اگر ببيند ديگري انفاق مي‌کند، به او هم اعتراض می‌کند که به آن «لئامت» می‌گويند. شيعه بايد از اين امور محفوظ باشد.

قانع به تقدير الهي
آنچه در اين عبارت‌ها به توضيح بيشتري احتياج دارد، تعبير اوّل است که مي‌فرمايد: قَانِعٌ بِالَّذِي قُدِّرَ لَهُ. ويژگي مفهوم قناعت اين است که مورد آن فقط نعمت‌هاست، اما در مورد مصيبت‌ها، مفهوم صبر بکار مي‌رود. مقصود از «الّذِي قُدِّرَ لَه» نعمت‌هايي است که خدا برايش مقدَّر کرده است.
در کتاب‌هاي اخلاقي، قناعت را در مقابل حرص و طمع مي‌دانند و کسي را که گرفتار حرص و طمع نيست و به آنچه براي او ميسّر است، قانع مي‌باشد، مدح و ستايش مي‌کنند.

رضوان الهي، محور اخلاق ديني
همان طور که قبلاً هم عرض کرده‌ام، معمولاً در کتاب‌هاي اخلاقي فضايل اخلاقي را به سه يا چهار فضيلت، برمي‌گردانند و می‌گويند اين صفات حدّ وسط بين افراط و تفريط هستند. وقتي انسان خودش را از حد افراط و تفريط حفظ کند، صاحب فضيلت می‌شود. انگيزه‌‌اي ‌که ايشان روي آن تکيه مي‌کنند، اين است که اين فضائل، ممدوح است و نزد عقلاء محبوب است. اين روح مطالب اخلاقي است.
اما اخلاق ديني فراتر از اين است. مراتب عاليه ارزش‌هاي اخلاقي همه‌ به توحيد برمی‌گردد. اگر روح توحيد در آن نباشد ارزش‌هاي اخلاقي ديني در حدّ ارزش‌هاي اخلاقي سکولار تنزّل می‌کند. در اسلام براي تشويق افراد به قناعت، نمي‌گويند: قناعت داشته باشيد تا مردم شما را ستايش کنند. اين حدّ يک اخلاق عمومي است که قوام آن به دين نيست. امّا وقتي پاي دين به ميان می‌آيد، اخلاق اوج می‌گيرد و انگيزه‌هاي بسيار قوي براي کسب فضايل پيدا می‌شود و همه اين‌ها در سايه خداشناسي است. اين‌جا حضرت نمي‌فرمايد: شيعيان ما آدم‌هاي قانعي هستند؛ بلکه تعبير خاصي بکار مي‌برنند: «قَانِعٌ بِالَّذِي قُدِّرَ لَهُ».

معناي تقدير
مفهوم تقدير در اديان به خصوص در دين اسلام و بالاخص درمذهب شيعه، يک مفهوم کليدي و مهمّي است. اجمالاً بايد گفت : اين مسئله از فروع توحيد است. توحيد انواعي دارد: توحيد ذاتي، توحيد صفاتي و توحيد افعالي.
توحيد افعالي دو تفسير دارد: يکي اين‌که خدا در کارهايش يگانه است؛ يعني احتياج به شريک ندارد. معناي ديگرش اين است که همه کارها به اراده الهي برمی‌گردد. با اين‌که افعال از فاعل‌هاي طبيعي، فاعل‌هاي ارادي، انساني و غير انساني سرمی‌زند، امّا فاعليت در سطح أعلي، فاعليت خداي متعال است. با يک نظر ساده به قرآن، مي‌بينيم که قرآن اصرار دارد که همه پديده‌ها را به نحوي به خدا نسبت دهد. می‌فرمايد خدا آب را از آسمان نازل می‌کند. می‌دانيم علت نازل شدنِ آب از آسمان، اين است که خورشيد به دريا مي‌تابد و‌ آب گرم می‌شود و به صورت بخار در می‌آيد. اختلاف وزن هواي گرم و هواي سرد، جريان باد را پديد مي‌آورد و باد ابرها را بالاتر مي‌برد و وقتي به جاي سرد می‌رسد، تبديل به باران می‌شود و بر زمين مي‌بارد. امّا قرآن می‌گويد: خدا باد را مي‌فرستد، ابر را تسخير می‌کند، ابر را مي‌رساند به جايي که بايد ببارد، و خدا مي‌باراند. در اثر نزول باران گياه را خدا مي‌روياند، و خدا شما و حيوانات شما را با آن گياه روزي می‌دهد. حتّی‌ در مورد دانه اي که درون خاک مي‌افتد و در اثر باران، متورّم مي‌شود و مي‌شکافد، می‌گويد: ما اين کار را می‌کنيم. اين فرهنگ قرآني است که هيچ کس نمی‌تواند انکار کند. اينگونه تعبيرات در قرآن فراوان وجود دارد. مي‌فرمايد: خدا انسان را زنده می‌کند و خدا می‌ميراند. خداست که روزي می‌دهد و خداست که روزي بعضي را کم و روزي بعضي را زياد قرار می‌دهد. «اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِه‏…»
2. خدا به هر کس می‌خواهد، اولاد پسر و به هر کس می‌خواهد اولاد دختر می‌دهد. گاهي دوقلو می‌دهد: يک دختر و يک پسر: «…يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ الذُّكُورَ * أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثا…»3. بالاتر از آن تصريح می‌کند که «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّه‏…»4. ممکن است کسي بگويد: خدا بدون اختيار ما، ما را زنده کرد، امّا مرگ ما در اختيار خودمان است؛ هر وقت خواستيم خودکشي می‌کنيم! می‌گويد: اين طور نيست. هيچ کسي بي اذن خدا نمی‌تواند بميرد. در رابطه با ايمان و کفرِ انسان‌ها هم می‌فرمايد: «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّه‏ …»5.
البتّه نمي‌گويد شما انجام نمي‌دهيد؛ بلکه اعمال انسان‌ها را به خودشان نسبت مي‌دهد؛ امّا می‌گويد: در عين حال بايد به اذن خدا باشد. چرا اين قدر روي اين مطلب اصرار دارد؟ قرآن از اين بيانات هدفي دارد. مسأله اين است که اصلاً آفرينش انسان براي تکامل اختياري او است. تکامل اختياري انسان به اين است که به خدا نزديک شود. به خدا نزديک شدن يعني خدا را خوب بشناسد و بداند خدا چه‌‌کاره است. اگر خداوند اين‌ مطالب را نگويد، عقل ما به آنها نمی‌رسد. ما خيال می‌کنيم خودمان يک کسي هستيم. وجودمان اتّفاقي بوده، گاهي هم مريض می‌شويم و می‌ميريم‌. حالا هم هر کاري دلمان می‌خواهد، انجام مي‌دهيم. تعليم و تربيت قرآني درست نقطه مقابل اين است و کمال انسان را در اين مي‌داند که اين فکر و پندار را تصحيح کند. مَثَل چنين پنداري، مَثَل کسي است که مي‌بيند اتومبيلي در خيابان حرکت می‌کند. می‌گويد: اتومبيل حرکت می‌کند. خيلي که عالم باشد و مکانيک خوانده باشد، می‌گويد: بنزين در موتور، انرژي ايجاد می‌کند و انرژي حرارتي به مکانيکي تبديل می‌شود و باعث حرکت می‌شود. اين ديگر نهايت علم اوست. اما يک حساب ديگري هم وجود دارد و آن اين است که يک انسان پشت فرمان نشسته است و او پا روي پدال گاز می‌گذارد و ماشين را به حرکت در می‌آورد.
در همه عالم عواملي در طول هم وجود دارد و همه سر جاي خود درست است؛ ولي يک چيز وجود دارد که انسان‌ها نمي‌بينيد و آن غيب است. هنر به اين است که آن را بشناسيم. بدانيم که پشت اين پرده‌ها، سلسله‌‌جنباني است. ما آفريده شده‌ايم که به اين سو حرکت کنيم که در هر حالي، دست خدا را ببينيم، حتّي آن وقتي که حرف مي‌زنيم. وقتي نمرود از حضرت ابراهيم پرسيد: خداي تو چه کسي است؟ گفت: «… الَّذي هُوَ يُطْعِمُني‏ وَ يَسْقينِ»
6: خداي من آن کسي است که غذا به من می‌خوراند و آب به من می‌نوشاند. نگفت آب خلق کرده که من بنوشم. گفت: يسقِينِي. وقتي مريض می‌شوم او مرا شفا می‌دهد. آيا حضرت ابراهيم معتقد بود که دارو اثر ندارد؟ آيا معتقد بود که غذاخوردن تأثيري ندارد؟ مسلّماً حضرت ابراهيم اينها را مي‌دانست. حضرت موسي مريض شده بود. خدا گفت بايد پيش طبيب بروي، او فلان دارو را به تو مي‌دهد، آن دارو را استفاده کن تا خوب شوي. موسي خود دارو را استفاده کرد، ولي خوب نشد. خداوند فرمود: گفتم بايد پيش طبيب بروي!
او اسباب را قرار داده است و ما بايد از اين اسباب استفاده کنيم؛ امّا بايد آن دستي که از غيب به اين اسباب اثر مي‌‌بخشد را ببينيم. با او آشنا شويم. اعتمادمان بر او باشد و از کسي ديگر جز او نترسيم. اين مطلب را در طي مراحلي مي‌‌توان فهميد. انسان بايد کم کم فکر کند، عقلش تکامل پيدا کند و خدا به او نورانيّت دهد، تا بفهمد که چه‌‌طور با اينکه همه اين کارها را خودش مي‌کند و خودش هم مسؤول آن است و جبري در کار نيست، در عين حال کار خداست. خدا نيز اين مطالب را در طي مراحلي مي‌گويد. اول مي‌گويد: هر کاري مي‌کنيد، خدا مي‌داند. بعد مي‌گويد: خداوند اينها را در يک کتابي نوشته است. به شما هم مي‌گوييم كه اين‌ها را نوشته‌‌ايم؛ براي اين كه نه از خوشايند‌ها خيلي سرمست شويد ونه از مصيبت‌ها خيلي ناراحت شويد. وقتي بدانيد اين پيشامد مقدّر است، اگر دلخواهتان بود، خيلي شاد نمي‌شويد و اگر خلاف آن بود، خيلي ناراحت نمي‌شويد: «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُم‏ …»
7. در مرحله بعد مي‌فرمايد: آن چه را که واقع مي‌شود او خواسته که واقع ‌شود. مشيت و اراده خداست؛ حتّي اندازه‌گيري کرده است. تقدير يعني تعيينِ اندازه يک چيز. تا اين‌جا هنوز فهميدنش براي انسان سخت نيست. مثلاً يک خانه‌‌اي را که مي‌خواهند بسازند، اگر نقشه آنرا بدهند و بگويند: بايد طبق اين نقشه بسازي، باز خود انسان است که مي‌سازد. تقدير همان تعيين نقشه کار است. مثلاً حرفي که مي‌خواهد زده شود و از دهان بيرون آيد، حدّ و حدود آن، تقديرات آن است مثل اينکه با کدام هوا و با چه مقدار انرژي و با چه شرائطي انجام گيرد؟ تا مي‌رسد به آنجايي که عينيت خارجي پيدا مي‌کند. همه اين‌ها تحت اراده خداست. هيچ کدام از اين‌ها بي اذن خدا واقع نمي‌شود؛ امّا خدا خواسته که شما کار را با اراده خودتان انجام دهيد. حدّ و حدود آن را هم تعيين کرده است. من و شما در ايران زندگي مي‌کنيم. اين تقدير ما بوده که در ايران باشيم و در استراليا نباشيم. نطفه ما از فلان غذا به وجود آمده است و اين در اختيار ما نبوده است. تا مي‌رسد به کارهايي که انجام مي‌دهيم. مثلاً کجا و نزد کدام استاد درس بخوانيم؟ مگر استاد را ما خلق مي‌کنيم؟ مگر مدرسه را ما مي‌‌سازيم؟ اگرچه اين‌ها به وسيله مخلوقات فراهم شده، ولي همه اين‌ها منتسب به خداست. همه اين واسطه‌ها مثل حلقه‌هاي يک زنجيري مي‌ماند که سر سلسله آن به دست اوست. وقتي سر زنجير را حرکت مي‌دهد اين حلقه‌ها مي‌‌جنبد.
اگر انسان اين معرفت را پيدا کرد، خدا را همه جا حاضر مي‌بيند. آن وقت ديگر در مقابل هر کسي خضوع نمي‌کند و تملّق نمي‌گويد و از کسي نمي‌‌ترسد. براي خودش هم ارزشي استقلالي قائل نيست؛ چراکه اگر يک کاري مي‌کند به توفيق خداست.
البتّه يک روز همه اين‌ها را به عيان خواهيم ديد؛ امّا کمال انسان اين است که حالا که آن حقايق برايش غيب است، ايمان به غيب داشته باشد. «… هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب …»
8. هر چه اين ايمان قوی‌‌تر باشد، انسان به خدا نزديک‌تر می‌شود. ما بايد قدم به قدم اين مسير را طي کنيم. سعي کنيم به ياد خدا باشيم، دست خدا را همه جا ببينيم، به او اعتماد داشته باشيم، براي او شريکي قائل نباشيم، و بدانيم تدبير و تقدير عالم به دست اوست.
انسان اگر از اين علم و معرفت برخوردار شد، به آنچه اسباب الهي و تقديرات خدا برايش فراهم کرده است، قانع مي‌شود. امّا آيا اين قناعت براي اين است که مردم آنرا خوب مي‌دانند؟ نه، چنين انساني قانع است، چون خدا دوست دارد که به آنچه مقدَّر کرده، قانع باشد و تقدير او را بپسندد. معتقد باشد که خداوند اشتباه نمی‌کند و خير او را می‌خواهد و با او دشمني ندارد.
علي – عليه السلام – می‌گويد شيعه ما «قَانِعٌ بِالَّذِي قُدِّرَ لَهُ»: به تقدير الهي قناعت می‌کند. نمي‌فرمايد: بما تيسَّر له؛ بلکه چون خدا مقدَّر کرده، آنرا دوست دارد و به آن راضي است.
اميدواريم به برکت اهل‌بيت – صلوات الله عليهم اجمعين – خداوند شمه‌اي از اين معارف را به ما هم مرحمت کند.

 


جستجو