معاشرت از روي آگاهي توسط شيعيان صورت مي گيرد

نوف البکالي از اميرالمؤمنين ـ‌عليه السلام‌ـ نقل کرده كه مي‌فرمايند: «… يُخَالِطُ النَّاسَ بِعِلْمٍ وَ يُفَارِقُهُمْ بِسِلْمٍ. يَتَكَلَّمُ لِيَغْنَمَ وَ يَسْأَلُ لِيَفْهَم‏…» : از اوصاف شيعه ما اين است که وقتي با مردم معاشرت می‌کند، اين کار را با علم و آگاهي انجام می‌دهد و اگر از کساني جدا شود، با مسالمت جدا می‌شود (طوري جدا می‌شود که موجب دشمني نشود) اگر سخني می‌گويد براي اين است که سودي ببرد و اگر سؤالي می‌کند براي اين است که بر دانائي و معرفتش افزوده شود.
اين اوصاف نصايح ساده‌اي نيست که همه جا يافت می‌شود؛ بلکه در اين جملات، ظرائفي بيان شده که به افراد ممتاز اختصاص دارد. اين توصيفات در آخر به آنجا کشيده می‌شود که شنونده صيحه‌اي می‌زند و از دنيا می‌رود!

 


معاشرت انسان با انسانهاي ديگر کاملاً طبيعي است و يک انگيزه فطري دارد. انسان طوري آفريده شده است که از ديدن هم نوعان خود خرسند می‌شود. اگر کسي مدّتي با ديگران ارتباطش قطع شود، شکنجه بزرگي براي او خواهد بود. از اين جهت زندان يک مجازات است که ارتباط انسان با هم نوعانش قطع می‌شود و در نوع شديد آن حتّي به زنداني اجازه نمی‌دهند که انسانهاي ديگر را ببيند. اگر کسي به اين حالت مبتلا شد، می‌فهمد که ديدن انسان‌هاي ديگر چه نعمت بزرگي است. اين گونه خلقت حکمت‌هائي دارد؛ چراکه بسياري از کمالات انسان در سايه زندگي اجتماعي و در ارتباط با ديگران پيدا خواهد شد. در ابتدا ارتباط با پدر و مادر و در مرحله بعد با معلم و رفيق و ساير انسان‌هاست، که از آن براي دنيا و آخرت استفاده می‌کند. اگر انسان بخواهد به تنهائي زندگي کند، هم به مشقّت خواهد افتاد و معلوم نيست تا چه اندازه می‌تواند به زندگي ادامه دهد و هم به کمالات روحي و انساني نخواهد رسيد. ممکن است کسي بگويد در تنهائي مشغول عبادت می‌شويم. ولي اگر تنها بوديم چگونه متوجّه می‌شديم که عبادتي در کار است و چگونه بايد آن را انجام داد؟ خدا انسان را به گونه‌اي آفريده که تکاملش با ديگران ارتباط داشته باشد؛ يعني هر انساني را براي انسان ديگر نعمت قرار داده است و اين انگيزه را هم به طور فطري در انسان نهاده تا با ديگران معاشرت کند. البتّه اين تمايلات در افراد گوناگون، مختلف است و ويژگی‌هاي انسان‌ها از لحاظ مراتب، تفاوت دارد. هم قواي شناختي افراد فرق می‌کند و هم احساسات آنها و هم عواطف و تمايلات شان؛ امّا اصل آن در همه انسانها وجود دارد. به اصطلاح روانشناسان، بعضي برون‌گرا هستند و بسيار علاقه مندند که اجتماعي باشند و با ديگران ارتباط داشته باشند و بعضي درون‌گرا هستند و ميل دارند بيشتر تنها باشند و به تفکر بپردازند. اين اختلافات کمابيش وجود دارد؛ امّا هيچ انساني از معاشرت با ديگران متنفّر نيست و اگر کسي از معاشرت بيزار باشد، به خاطر امور عارضي است؛ مثلاً يک دشمني يا شرّي از طرف مقابل ديده است.
امّا مسئله مهمّ اين است که هر انساني چقدر امر معاشرت را آگاهانه انجام می‌دهد. در جلسات قبل هم روي اين مسئله تکيه شد که ارزش فعّاليت انساني که موجب تکامل انسان می‌شود، بستگي به مقدار آگاهي او دارد که با آن کار را انجام می‌دهد و اگر بدون آگاهي وارد کاري شود، در تکامل انسان چندان تأثيري ندارد. اين قاعده در آنجا که با امر حقّي مخالفت می‌کند نيز جاري است. گاهي مخالفت از روي عناد است و گاهي از روي ناآگاهي. دسته دوم بيشتر قابل چشم‌پوشي است؛ ولي دسته اول چون عنصر آگاهي در آن تأثير دارد، در سقوط انسان بسيار مؤثر است.
در بحث معاشرت هم بحث به همين منوال است. اصل معاشرت با ديگران يک امر فطري و به يک معنا غريزي است؛ امّا گاهي معاشرت خارج از انتخاب و بدون فکر اتّفاق می‌افتد، و گاهي انسان می‌نشيند فکر می‌کند که با چه کساني معاشرت کند، و چرا؟ هر مقدار عنصر آگاهي در اين مرحله دخالت داشته باشد، در رشد انسان چه در بعد مثبت و چه در بعد منفي مؤثرتر است. اينکه حضرت می‌فرمايند : «يُخَالِطُ النَّاسَ بِعِلْمٍ» شايد اشاره به اين مطلب باشد که انتخاب ايشان در مورد معاشر و رفيق و همسر در اثر يک برخورد و اتّفاق نيست؛ بلکه از روي حساب و آگاهي است. مؤمن از روي معيارهاي صحيح، اصلح را انتخاب می‌کند.

جدائي با مسالمت
مؤمن وقتي هم می‌خواهد از کسي جدا شود، همين گونه است. البتّه اين نکته را نبايد فراموش کرد که در اخلاق و آداب اسلامي، مفارقت از دوستِ خداپسند مذمّت شده است و اگر به صورت قهر باشد، مذمّت آن بسيار بيشتر است و گفته شده هيچ مؤمني حقّ ندارد بيش از سه روز با مؤمن ديگري قهر کند1. در روايت آمده است که اگر مؤمني با کسي يکسال رفيق بود، آن شخص حکم خويشاوند را پيدا می‌کند و نبايد به آساني رفاقتش را قطع کند. امّا اگر تشخيص داد رفاقت با کسي برايش مفيد نيست و می‌خواهد رفاقت را ترک کند، مؤمن طبق يک سري عوامل اتّفاقي، مثلاً به صرف اينکه از يک حرفي ناراحت شود و اينگونه عوامل، اين کار را نمی‌کند. اگر می‌خواهد از کسي جدا شود روي يک حساب و سنجشي است که اين جدائي نزد خدا مطلوب است يا نه. از طرف ديگر، کيفيت اين امر با مسالمت است. قرآن در مورد طلاق دادن همسر می‌فرمايد : «وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوف‏ …»2: …اگر از همسرتان هم جدا می‌شويد با نيکي و خوبي جدا شويد، نه از روي عداوت و پرخاش و دشمني؛ اينها شأن مؤمن نيست. مؤمن وقتي تشخيص داد که بايد از کسي جدا شود، با تفکر و مشورت سعي می‌کند مقدماتي را فراهم کند که با مسالمت جدا شود: وَ يُفَارِقُهُمْ بِسِلْمٍ.

سخن گفتن براي سود بردن
اولين قدم معاشرت، صحبت کردن و احوال پرسي است. بسياري از مردم اينگونه صحبت‌ها را هم بدون تفکّر و صرفاً از روي اتّفاق مطرح می‌کنند؛ يعني عقلاني و سنجيده نيست. اما گاهي انسان با کسي معاشرت می‌کند تا از علم و ادب او در راه انجام وظايف الهي استفاده کند. اين دو معاشرت بسيار با هم متفاوت است. اگر بخواهيم سخن‌ها را از لحاظ ارزش طبقه بندي کنيم، از زير صفر شروع می‌شود تا بي نهايت. صحبتهاي انسان، از قبيل احوال‌پرسي، سؤال کردن، باب سخن را باز کردن و … ممکن است ارزشش زير صفر باشد و يا ممکن است آن‌قدر متعالي باشد که نتوان ارزش آن را حساب کرد. انسان عاقل وقتي می‌بيند سخن گفتن اين‌قدر می‌تواند از لحاظ ارزش متفاوت باشد، زبانش را باز نمی‌کند که هرچه به زبان آمد بگويد؛ بلکه به دنبال اين است که از فرصت حرف زدن بهترين استفاده را بکند. اما کساني که در مکتب اسلام و اهل بيت ـ‌عليهم السلام‌ـ  تربيت نشده‌اند، نه حرف زدنشان حساب دارد و نه سؤال کردنشان. مثلاً گاهي از اسرار زندگي ديگران پرس و جو می‌کند؛ اسراري که فاش شدنش جائز نيست، و با اين سؤال خود مرتکب معصيت هم می‌شود؛ مخصوصاً گاهي به دنبال اين است که نقطه ضعف‌هائي از کساني به دست آورد تا در فرصت مناسب به رخ آنها بکشد!
اما مؤمن در همه اينها با حساب وارد می‌شود. وقتي می‌خواهد سر صحبت را با کسي باز کند فکر می‌کند که از کجا شروع کند تا هم براي خود و هم براي ديگري و احياناً براي جماعت و امّتي نفع داشته باشد. وقتي انسان براي مصالح جامعه اسلامی‌صحبت می‌کند و واقعاً قصد دارد يک قدمي براي اصلاح فسادي در جامعه بردارد و يا قدمي براي رفع مشکل يک برادر ايماني بردارد، ارزش آن به قدري است که قابل بيان نيست. گرچه با گفتن چند جمله شروع می‌شود، امّا ملائکه از نوشتن ثوابش عاجز می‌شوند. وقتي می‌شود با زبان اين کارها را کرد، چرا چنين نکنيم؟ «يَتَكَلَّمُ لِيَغْنَمَ»: مؤمن صحبتي که می‌کند براي اين است که سودي بر آن مترتب شود.

سؤال براي فهميدن
گاهي انسان صحبتي که مطرح می‌کند، سؤال و استفهام است. آيا اصل سؤال کردن خوب است يا نه؟ از چه چيزهائي بايد سؤال کرد؟ به صورت کلي بايد گفت: انسان از چيزهائي که نمی‌داند سؤال می‌کند؛ اما چرا می‌خواهد بفهمد؟ قاعدتاً بايد سؤال براي فهم چيزي باشد که براي خود و ديگري مفيد باشد. اما اگر به دنبال فهم چيزي باشد که هيچ فايده‌اي براي او ندارد و باعث تلف شدن وقت و مشغول شدن ذهن ديگران می‌شود و احياناً موجب معصيت می‌شود، اين سؤال چرا بايد مطرح شود؟
همه اينها تحت يک قاعده کلي است که در اوصاف مؤمنين در قرآن به آن اشاره شده است: «وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون»
3: مؤمن کار بيهوده نمی‌کند؛ بلکه به دنبال نفع حقيقي است. منفعت گاهي منفعت دنيوي است، مثل اينکه افرادي به دنبال اين هستند که ببينند کدام بانک تسهيلات بيشتري با سود کمتري می‌دهد؟ و يا کجا به سرمايه، سود بيشتري می‌دهند؟ ويا کجا زمين گران شده و کجا ارزان شده است، و از اين قبيل چيزها. البته تا جائي که حلال باشد اشکالي ندارد که انسان از نعمت‌هاي دنيا به صورت حلال استفاده کند. اما اگر براي گرفتن ربا استفاده کند، اين سوء استفاده است، نه استفاده حقيقي.
حتّي در کلاس درس که سؤال کردن براي فهم مطالبي از استاد است، اين سؤال کردن می‌تواند ضررهائي داشته باشد که بر نفعش غالب است. شيطان همه جا کم و بيش حضور دارد و اثر خودش را می‌گذارد. برخي شيطاني ثابت دارند که رفيق و همدم آنهاست: «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرين‏»
4: آنهائي که از ذکر خدا غافل می‌شوند و عمداً ياد خدا را فرا موش می‌کنند، خداوند براي آنها رفيق شيطاني قرار می‌دهد که هميشه همراه آنهاست. آنهائي هم که شيطاني همدم خود ندارند، از اين مصون نيستند که گاهي با شيطان برخورد کنند. «إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطان‏ ِتَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون‏»5. سر درس که استاد مشغول درس دادن است، ممکن است سؤالي به ذهن برسد. در اينجا گاهي واقعاً چيزي را نمی‌داند و می‌خواهد به جواب آن برسد. در اين صورت می‌تواند بعد از درس، به‌طور خصوصي از استاد بپرسد. اين يک راه براي به جواب رسيدن است. در روايات گفت شده که علم مثل گنجي پنهان است؛ اگر می‌خواهيد از اين گنج استفاده کنيد بايد از کليد آن استفاده کنيد و کليد آن سؤال کردن است6. بنابراين سؤال کردن خوب است ولي در صورتي که سؤالي مناسب، در وقت مناسب و با انگيزه صحيح باشد و در درجه اول براي خدا باشد؛ به اين معنا که بتوان با آن بيشتر به خدا تقرّب پيدا کرد.
اما گاهي انگيزه‌هاي غير الهي در کار است. مثلاً در برخي موارد با اين‌که می‌تواند سؤال را خصوصي از استاد بپرسد، اما براي اين‌که به رفقاي خود بفهماند که اين سؤال به ذهن من آمد، ولي به ذهن شما نيامد و من از شما بهتر می‌فهمم،‌ آن را سر کلاس مي‌پرسد! در ابتدا اين وسوسه شيطان است و مؤمن در معرض وسوسه شيطان قرار می‌گيرد، ولي فوراً متوجه می‌شود که اين شيطان است که او را وسوسه می‌کند: «…تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُون‏». حال اگر فرصتي نيست و مجبور است که سر درس از استاد سؤال کند، شخص ضعيف‌الايمان پس از جواب استاد، گاهي سؤال را با وجه ديگري تکرار می‌کند، به اين قصد که تلويحاً اشاره کند که دقّت من از دقّت استاد هم بيشتر بود و بايد جواب روشن‌تري داد. گاهي وسوسه‌هاي شيطان به قدري قوي می‌شود که انسان دوست دارد طوري سؤال کند که استاد را خجل کند و به ديگران هم بفهماند که اين استاد نمی‌تواند جواب دهد و احياناً من بهتر از او می‌دانم! در اينجا يک سؤال و يک مسئله است که با يک زبان هم مطرح می‌شود، امّا اين انگيزه‌ها ارزش را از زمين تا آسمان متفاوت می‌کند.
برخي افراد سؤالاتي معما گونه طرح می‌کنند تا طرف را به عجز درآورند. در روايات تعبير «تعنّت» براي اين دسته از سؤالات بکار برده شده است؛ يعني سؤالاتي که براي به زحمت انداختن و اذيت کردن، مطرح می‌شود. اين سؤالات نه تنها ثوابي ندارد، بلکه به خاطر اينکه موجب ايذاء يک مؤمن و ريختن آبروي وي می‌شود، گناه هم دارد. پس در اين گونه موارد با اينکه سؤالات علمی‌است و صورت سخن به يک شکل است، ولي انگيزه‌ها می‌تواند اينقدر متفاوت باشد. بدين جهت حضرت می‌فرمايد: «وَ يَسْأَلُ لِيَفْهَم». بايد ديد هدف از اين سؤال چيست. حضرت خيلي بر نوع سؤال مؤمن تکيه نمی‌کند، چراکه مسلماً مؤمن سؤالي را مطرح نمی‌کند که در آن معصيت باشد؛ بلکه بر انگيزه سؤال تکيه می‌کند.
به طور کلي ما بايد يک دقت ويژه در انگيزه‌هايمان داشته باشيم. وقتي می‌خواهيم کاري انجام دهيم، قبل از انجام، تأمل کنيم و ببينيم چه چيزي ما را وادار می‌کند که اين کار را انجام دهيم. اگر ديديم انگيزه ما، انگيزه‌اي خداپسند است، خدا را بر اين انگيزه شکر کنيم و کار را انجام دهيم و از خدا توفيق براي انجام صحيح عمل را طلب کنيم. اما اگر ديديم از روي هواي نفس است و انجام اين کار براي امتثال امر الهي نيست، بلکه چون دلخواه ماست، می‌خواهيم انجام دهيم، در اين صورت بايد مهار سخن را به دست بگيريم و به آساني سخن نگوئيم. بسياري از بزرگان از زبان مراقبتهاي شديدي می‌کردند که بيهوده به کار نيفتد تا موجب خسارت نشود.
پس در درجه اول بايد ديد سخني که می‌خواهيم بگوئيم جائز است يا خير؛ و در درجه بعد ببينيم انگيزه ما براي اين کار چيست؟ انگيزه است که به رفتار انسان ارزش مثبت يا منفي می‌دهد. گاهي يک انگيزه انسان را متوجه عرش می‌کند و گاهي يک انگيزه انسان را از فرش به اعماق جهنّم ساقط می‌کند.
ان‌شاءالله خداوند به برکت ولايت اهل بيت ـ‌عليهم السلام‌ـ و توجّهات حضرت ولي عصر ـ‌ارواحنا فداه‌ـ به همه ما توفيق دهد که آنگونه رفتار کنيم که مورد پسند آنها باشد.

 


جستجو