تكبر وراه درمان ان

 

« حكيمي گفت پرسيدم از امام صادق، عليه السلام، از پست تر و پايين‌تر درجة برگشت از حق. پس فرمود: همانا كبر پايين تر درجه اوست.»

شرح كبر:

شرح « كبر» عبارت است از يك حالت نفسانيه كه انسان ترفع كند و بزرگي كند و بزرگي فروشد بر غير خود. و اثر آن اعمالي است كه از انسان صادر مي‌شود و آثاري است كه در خارج بروز كند كه گويند تكبر كرد. و اين صفت غير از عجب است.

 

اين صفت زشت و اين رذيلة خبيثه وليده و ثمرة عجب است؛ زيرا كه عجب خودپسندي است، و كبر بزرگي كردن بر غير و عظمت فروشي است. انسان كه خود كمالي ديد، يك حالت به او دست مي‌دهد كه آن عبارت از سرور و غنج و تدلل و غير آن است، و آن حالت را عجب گويند؛ و چون غير خود را فاقد آن كمال متوهم گمان كرد، در او حالت ديگري دست دهد كه آن رويت تفوق و تقدم است،‌و از رويت يك حالت بزرگي فروشي و ترفع و تعظمي دست دهد كه آن را «‌كبر»‌گويند. و اينها تمام در قلب و باطن است م اثر آن در ظاهر، چه در هيئت بدن و چه در افعال و اقوال باشد تكبراست. وبالجمله، انسان خودبين خود خواه شود؛ و چون خود خواهي افزايد، خودپسند گردد؛ و چون خود پسندي لبريز آيد، خود فروشي كند. و بدان كه صفات نفسانيه، چه در جانب نقص و رذايل و چه در جانب كمال و فضايل، بسيار دقيق و مختلط است؛ و از اين جهت فرق بين بعضي با بعضي بغايت مشكل است؛ و چه بسا باشد كه اختلاف شديد بين علماء اعلام در تحديد آنها واقع گردد، يا نشود صفت وجداني را به طوري كه خالي از خدشه باشد تعريف كرد. لهذا بهتر اين است كه اين امور را واگذار به وجدان كنيم و خود را از قيد مفهوم تراشي رهايي دهيم و از اصل مقصد و مقصود باز نمانيم.

پس بايد دانست كه از براي كبر درجاتي است شبيه درجاتي كه در عجب ذكر شد. و بعضي از درجات ديگر كه در عجب نيز نظير داشت ولي چون در آن جا مهم نبود و دراين جا مهم است ذكر مي‌شود. اما آنچه كه شبيه آن در عجب گذشت شش درجه است:

يكي كبر به واسطة ايمان و عقايد حقه؛ و رد مقابل آن، كبر به واسطة كفر و عقايد باطله است.

ديگر كبر به واسطة ملكات فاضله و صفات حميده؛‌و در مقابل آن، كبر به واسطة رذايل اخلاق و ملكات ناهنجار است.

و ديگر كبر به واسطة مناسك و عبادات و صالحات اعمال است؛ و در مقابل آن، كبر به واسطة معاصي و سيئات افعال است.

و هر يك از اينها ممكن است وليدة همان درجه عجب باشد كه در نفس است؛ و ممكن است آن را سبب ديگر باشد كه بعد از اين اشاره به آن مي‌شود. و اما آنچه كه اينجا بالخصوص مورد نظر مي‌شود، كحبر به واسطة امور خارجيه است؛‌ مثل نسب و حسب و مال و منال و سيادت و رياست و غير آن و ما ان شاء الله در ضمن فصولي چند اشاره به بعضي مفاسد اين رذيله و علاج آن به مقدار مقدور خود مي‌نماييم، و از خداي تعالي توفيق تاثير در خويشتن و غير مي‌طلبيم.

درجات كبر :

بدان كه از براي كبر به اعتبار ديگر درجاتي است: اول، كبر به خداي تعالي

دوم. كبر به انبيا و رسل و اوليا، صلوات الله عليهم.

سوم، كبر به اوامر خداي تعالي؛ كه اين دو نيز به كبر به خداي تعالي بر گردد.

چهارم، كبر بر بندگان خدا؛ كه آن نيز پيش اهل معرفت به كبر به خدا بر گردد.

اما كبر به خداي تعالي، كه از همه قبيحتر و مهلكتر و مرتبة اعلاي آن است، در اهل كفر و جحود و مدعيان الوهيت پيدا شود. و گاهي نمونه‌اي از آن در بعض اهل ديانت پيدا شود كه ذكر آن مناسب نيست. و اين از غايت جهل و ناداني و ندانستن ممكن است حد خويش و مقام واجب الوجود را.

و اما كبر بر انبيا و اوليا در زمان انبيا بسيار اتفاق مي‌افتاد و خداي تعادلي خبر داده است از حال آنها كه گفتند: “انومن لبشرين مثلنا “و از اهل اين ملت گفتند:” لولا نزل هذا القرآن علي رجل من القريتين عظيم” و در صدر اسلام، تكبر بر اولياء خدا بسيار واقع گرديد و در اين زمانها نمونه‌اي از آن در بعضي از متحلين به اسلام است.

و اما كبر به اوامر خدا در بعض اهل معصيت پيدا شود؛ چنانچه ترك حج كند براي آنكه اعملا آن را از قبيل لباس احرام و غيره را برخود روا ندارد؛ و ترك نماز كند، زيرا كه وضع سجده را با مقام خود مناسب نداند. و گاهي در بعض اهل مناسك و عبادات و اهل علم و ديانت پيدا شود؛ چنانچه ترك اذان كند تكبراً، و قبول قول حق نكند اگر از مثل خود يا پايينتر از خود شنيد. گاهي اتفاق مي‌افتد كه انسان مطلبي را از رفيق يا همقطارش مي‌شنود و آن را با كمال شدت رد مي‌كند و طعن به قائلش مي‌زند، ولي همان مطلب را از برزگي در دين يا دنيا اگر شنيد قبول مي‌كند.

حتي ممكن است در اول از روي جد رد كند، و در دوم از روي جد قبول كند. اين شخص طالب حق نيست. تكبرش پرده به روي حق مي‌پوشد، و تملقش از بزرگ كه غير از صفت تواضع ممدوح است او را كر و كور مي‌كند. و از همين تكبر است تكبر تدريس علمي يا كتابي كه با شان خود مناسب نداند، و ترك تدريس براي اشخاص بي عنوان ظاهري، يا براي عده قليله ، و ترك جماعت در مسجد كوچك و قناعت به عده كم، گر چه بداند كه رضاي حق تعالي در آن است. و گاهي از بس مطلب دقيق مي‌شود صاحب اين خلق نمي‌فهمد كه عملش مستند به خلق كبر است، مگر آنكه در صدد اصلاح نفس برآيد و دقيق شود در مكايد آن.

اما كبر بر بندگان خدا، از همه بدتر كبر بر علماء بالله و دانشمندان است، كه مفاسد آن از همه بيشتر و ضررش مهمتر است. و از اين كبر است ترك مجالست فقرا و تقدم در مجالس و محافل و در راه و رفتار. و اين در جميع طبقات، از اشراف و اعيان گرفته تا علما و محدثين، و از اغنيا گرفته تا فقرا- مگر كسي را كه خداي تعالي حفظ فرمايد- رايج و شايع است. و تميز بين تواضع و تملق، و تكبر و تابي نفس گاهي بغايت مشكل شود و بايد اناسن به خداي تعالي پناه برد تا او را هدايت بنمايد. و اگر انسان در صدصد اصلاح برآيد و حركت به جانب مطلوب كند، ذات مقدس حق تعالي به رحمت واسعة خود راهنمايي مي‌فرمايد و سير را آسان مي‌كند.

سبب اصلي تكبر :

كبر را اسباب بسياري است كه برگشت تمام آنها به اين است كه انسان در خود كمالي توهم كند كه آن باعث عجب شود و مخلوط با حب نفس گرديده حجاب كمال ديگران شده آنها را ناقصتر از خود گمان كند، و اين سبب ترفع قلبي يا ظاهري گردد. مثلاً‌ در علماء عرفان گاهي پديد آيد كسي كه خود را از اهل معارف و شهود داند و از اصحاب قلوب و سابقة حسني انگارد و بر ديگران لاف ترفع و تعظم زند،‌و حكما و فلاسفه را قشري و فقها و محدثين را ظاهر بين و ساير مردم را چون بهايم داند؛ و به همة بندگان خدا به نظر تحقير و تعبير نگاه كند. و بيچاره خود لاف از فناء في الله و بقاء بالله زند و كوس تحقق كوبد، با آنكه معارف الهيه اقتضا مي‌كند خوش بيني به موجودات را. و اگر شم معرفت الله كرده بود به مظاهر جمال و جلال حق، تكبر نمي‌كرد؛ چنانچه رد مقام بيان و علم خود او نيز تصريح به خلاف حالت خود كند. و اين نيست جز آنكه معارف به قلبش وارد نشده. و بيچاره به مقام ايمان هم نرسيده دم از عرفان مي‌زند؛ و از عرفان حظي نداشته از تحقق سخن مي‌راند. و در حكما نيز اشخاصي پيدا مي‌شود كه چون خود را داراي برهان و علم به حقايق داند و خود را از اهل يقين بالله و ملائكته و كتبه و رسله شمارد، به سايرين به نظر حقارت نگاه كند و ساير علوم را جزو علم حساب نكند؛ و تمام بندگان خدا را ناقص داند در علم و ايمان؛ و به آنها تكبر نمايد در قلب، و در ظاهر نيز با نخوت و تكبر با مردم رفتار كند؛ با آنكه علم به مقام ربوبيت و فقر ممكن اقتضا مي‌كند خلاف آن را، و حكيم آن است كه داراي ملكه تواضع باشد به واسطة علم به مبدا و معاد.

خداي تعالي لقمان را حكمت عطا فرمود به نص قرآن شريف، و از دستورات آن بزرگوار به فرزندش آن است كه خداي تعالي نقل مي‌فرمايد: و لا تصعر خدك للناس و لا تمش في الارض مرحا ان الله لا يحب كل مختال فخور.

و در مدعيهاي ارشاد و تصوف و تهذيب باطن گاهي شخصي پيدا مي‌شود كه به تكبر با مردم رفتار كند،‌و بدين به علما و فقها و تابعين آنها گردد، و به حكما و علما طعنها زند وغير خود و سر سپردگان به خود را اهل هلاك داند، و چون دستش از علوم تهي است علوم را خار طريق خواند واهل آن را شيطان راه سالك شمارد؛ با آنكه آنچه در مقام دعوي مقام خود گويد اقتضاي خلاف اينها نمايد؛ و هادي خلايق و مرشد گمراهان بايد خود از مهلكات و موبقات مبرا باشد، و از دنيا گذشته و محو جمال حق شده، بايد به بندگان خدا تكبر نكند و بدبين به آنها نباشد. و در فقها و علماي فقه و حديث و طلاب آن نيز گاهي كسي پيدا شود كه مردم ديگر را حقير شمارد و به آنها تكبر فروشي كند و خود را مستحق همه طور اكرام و اعظام داند، و لازم بداند كه همة مدرم اطاعت امر او كنند و هر چه گويد چون و چرا نكنند؛ خود را لايسال علما يفعل و هم يسالون انگارد؛ و جز خود و چند نفر معدودي مثل خود را اهل بهشت نداند؛ و اسم هر طايفه‌اي از هر علمي در ميان آيد، نسنجيده طرد كند و اسباب هلاك داند، و علما و ساير علوم را از روي جهل و ناداني طرد كند و چنين ارائه دهد كه ديانتش موجب شده كه اينها را تحقير و توهين كند، با آنكه علم و ديانت مبرا از اين اطوار و اخلاق‌اند. « قول به غير علم»‌را شريعت مطهره حرام كرده و حرمت مسلم را واجب دانسته، اين بيچاره بيخبر از ديانت و علم خلاف قول خدا و رسول كرده و آن را به صورت دين در آورده، با آنكه سيرة سلف و خلف از علماي بزرگ غير از اين بوده.

اين حال علوم شرعيه كه هر يك اقتضا دارد كه علماي آن متصف به تواضع باشند و ريشة تكبر را از قلوب قلع كنند. هيچ علمي تكبر نياورد و با تواضع مخالف نيست. پس از اين، علت آنكه اين اشخاص علمشان خلاف علمشان است بيان مي‌نماييم، در علماي ساير علوم، از قبيل طب و رياضي و طبيعي، و همين طور صاحبان صنعت دقيق،‌مثل برق و مكانيك و غير آن،‌ نيز تكبر فروشي بسيار پيدا مي‌شود. ساير علوم را هر چه باشد چيزي ندانند و به اهل آن با نظر تحقير نگاه كنند و هر يك گمان كنند كه علم آن است كه پيش اوست و در ظاهر و قلب به مردم كبريايي كنند، با آنكه علم آنها اين اقتضا را ندارد.

اما غير اهل علم، بعضي از اهل مناسك و عبادت نيز بسيار به مردم تكبر كنند و آنها را حقير شمارند و تحقير كنند؛ ساير مردم را، حتي علما را، اهل نجات ندانند؛ هر وقت از علم سخني پيش آيد، گويند علم بي علم چه فايده دارد؟ عمده عمل است؛ و به عملي كه خود اشتغال دارند خيلي اهميت مي‌دهند، و به همة طبقات از روي كبر و عجب نظر كنند؛‌با اينكه اگر اهل عبادت حقيقي و اخلاص باشد بايد عملش او را اصلاح كند. نماز از منكر و فحشا نهي مي‌نمايد و معراج مومن است، اين پنجاه سال نماز خوان و مواظب اعمال واجبه و مستحبه، به رذيلة كبر، كه الحاد است، و عجب، كه از فحشاء و منكر بزرگتر است، متصف شده و به شيطان و خلق او نزديك گرديده! نمازي از فحشا نهاي نكند و نگاهدار قلب نباشد، بلكه به واسطة كثرت آن قلب ضايع گردد، نماز نيست. نمازي كه وقتي خيلي مواظبت كردي از او ، تو را به شيطان و خاصة او، كه كبر است، نزديك كند نماز نيست؛ نه آنكه نماز اين اقتضا را دارد. اينها كبر حاصل از علم و عمل.

و اما آنچه از غير اينها حاصل شود نيز برگشت كند به رويت يك نحو كمال در خود و غير را فاقد آن ديدن. مثلاً كسي كه داراي نسب و حسب است، بر فاقد آن تكبر كند گاهي. و گاهي كه داراي جمال و زيبايي است، بر فاقد آن تكبر فروشد. پس رويهم رفته، سبب كبر رويت كمال متوهم است و بهجت به آن و عجب به آن، و فاقد ديدن غير است از آن. حتي صاحبان اخلاق فاسده و اعمال قبيحه نيز گاهي به غير خود كبر كنند، چون آن را كه در خود است يك نحو كمال انگارند!

و بدان كه صاحب صفت كبر گاهي به واسطة بعضي جهات خود داري كند از اظهار آن و هيچ ترتيب آثار ندهد، ولي اين شجرة خبيثه در قلبش ريشه دارد؛ و لهذا از او تراوش كند آثار وقتي كه از حال طبيعي خارج شود. مثل آنكه غضب عنان را از دست او بگيرد. در آن حال شروع كند به اظهار كبريا و عظمت و دارايي خود را از هر قبيل است – علم است يا عمل يا چيز ديگر- به چشم ديگري كشد و بر او افتخار كند. و گاهي ظاهر كند كبر خود را و اعتنا به جهات خارجيه نكند، و شدت كبر آن را گسيخته عنان كند؛ پس ، گاهي ظاهر شود كبر در اعمال و حركات و سكناتش؛ مثل آنكه تقدم در مجالس كند و از ديگران در ورود و خروج جلو افتد؛ و فقرا را در مجلس خود راه ندهد، و ترك مجالست آنها كند؛ و براي خود حريم قرار دهد؛ و در راه رفتن و نگاه كردن و جواب و سئوال با مردم و ديگر اعمال كبر كند. و بعضي از محققين،كه ما بسياري از اصول مطالب را در اين حديث از او اخذ كرده و ترجمه كرديم، گويد كه درجة نازلة كبر در عالم اين است كه روي خود را از مردم برگرداند و از آنها گويي اعراض كند. در عابد آن است كه عبوس كند بر مردم و چين بر جبين اندازد، گويي از مردم پرهيز كند يا به آنها غضب كرده است؛ و بيچاره نمي‌داند كه ورع در پيشاني نيست و چين آن و در عبوس صورت نيست و در برگرداندن صورت و اعراض از مردم نيست و در گردن كج كردن و سر پايين انداختن نيست و در دامن جمع كردن نيست، بلكه ورع در قلب است. پيغمبر، صلي الله عليه و آله، فرمود:‌« تقوا اين جاست.» و اشاره فرمود به سينة خود. و گاهي ظاهر شود كبر در زبان او و به ديگران مفاخره و مباهات كند و تزكية نفس نمايد. عابد در مقام تفاخر گويد من فلان عمل را كردم. و ديگران را تنقيص كند و اعمال خود را بزرگ شمارد. گاهي هم تصريح نمي‌:ند ولي چيزي مي‌گويد كه لازمه‌اش تزكية نفس است. و عالم گويد به غير:‌ تو چه مي‌داني؟ من فلان كتاب را چندين دفعه ديدم، چندين سال در مجامع علمي بودم و اساتيد و اساطين ديدم و زحمتها كشيدم، كتابها نوشتم، تصنيف و تاليفها كردم . و همينطور. پس، در هر حال بايد به خدا پيناه برد از شر نفس و مكايد آن.

مفاسد كبر :

بدان كه اين صفت زشت ناهنجار هم في نفسه داراي مفاسيد است و هم از او مفاسد بسياري زاييده شود. اين رذيله انسان را از كمالات ظاهري و باطني و از حظوظ دنيوي و اخروي باز دارد، و توليد بغض و عداوت كند و انسان را از چشم خلايق بيندازد و پست و ناچيز كند، و مردم را وادار كند كه با او معارضة به مثل كنند و او را خوار كنند و تحقير نمايند. در حديث كافي وارد است كه حضرت صادق، عليه السلام، فرموده:« هيچ بنده‌اي نيست مگر آنكه در سر او لجامي است و فرشته‌اي است كه آن را نگاه مي‌دارد. پس وقتي كه تكبر كند،‌مي‌گويد:” پايين بيا، خداي تو را پايين بياورد.” پس او هميشه در پيش خود بزرگترني مردم است و در چشم مردم كوچكترين آن‌هاست. و هنگامي كه تواضع نمايد، خداي تعالي آن لجامي را كه در سر اوست مرتفع فرمايد، و گويد به او كه ” بزرگ شو،‌خداوند تو را بزرگ و رفيع كند.” پس هميشه كوچكترين مردم است نزد خود و رفيعترين مردم است در نزد آنها.»

اي عزيز، همان دماغي كه تو داري و همان نفسي كه تو داري ديگران هم دارند؛ تو اگر فروتن شدي، قهراً مردم تو را احترام كنند و بزرگ شمارند؛ و اگر تكبر كني پيشرفت ندارد. اگر توانستند تو را خوار و ذليل مي‌كنند و به تو اعتنا نمي‌كنند؛ و اگر نتوانستند در دل آنها خواري و در جشم آنها ذليلي و مكانت نداري. تو با تواضع دل مردم را فتح كن؛ دل كه پيش تو آمد؛ آثارخود را ظاهر مي‌كند. و اگر قلوب از تو برگشت، آثار آن برخلاف مطلوب تو است. پس، تو اگر فرضاً احترام طلب و برزگي خواه هم هستي، بايد از راه آن وارد شوي؛ و آن مماشات با مردم و تواضع با آنهاست؛‌نتيجه تكبر خلاف مطلوب و مقصود تو است؛ پس ، نيتجه دنيايي كه نمي‌گيري سهل است، نتيجة به عكس مي‌گيري. ]به[ علاوه، اين خلق موجب ذلت در آخرت و خوار شدن در آن عالم مي‌شود: همان طور كه در اين عالم مردم را حقير شمردي و به بندگان خدا بزرگي كردي و به آنها عظمت و جلال و عزت و حشمت فروختي، در آخرت صورت همين بزرگي ذلت است و خوار شدن. چنانچه در حديث شريف كافي وارد است:‌ باسناده عن داود بن فرقد عن اخيه قال: سمعت ابا عبدالله، عليه السلام، يقول : ان المتكبرين يجعلون في صور اذر يتوطاهم الناس حتي يفرغ الله من الحساب. « برادر داود بن فرقد گويد شنيدم حضرت صادق، عليه السلام، مي‌گفت:” همانا متكبران قرار داده شوند به صورت مورچگان ضعيف، پايمال نمايند مردم آنها را تا خدا از حساب فارغ شود.”» و در وصيتهاي حضرت صادق، عليه السلام، است به اصحاب خود. قال:‌اياكم و العظمة و اكبر؛ فان الكبر راداء الله ، عزوجل ؛ فمن نازغ الله رداءه، قصمه الله و اذله يوم القيامة . حاصل معني آنكه « بترسيد از عظمت و كبر كردن؛‌زيرا كه كبر مختص به خداي عزوجل است؛ و كسي كه منازعه كند خدا را در آن، خداي تعالي او را در هم شكند و ذليلش كند روز قيامت.» و نمي‌دانم كه اگر خداي تعالي كسي را ذليل كند چه خواهد كرد با او و به چه حالي مبتلا مي‌شود؟ زيرا كه امور آخرتي با دنيا فرقها دارد. ذلت در آخرت غير از ذلت در دنياست؛ چنانچه نعمتها و عذابهاي آنجا مناسبت با اينجا ندارد: نعمتش فوق تصور ماست؛ عذابش خارج از حوصلة ماست؛ كرامتش بالاتر از آنچه هست كه ما خيال مي‌كنيم. ذلت و خوارش غير از اين ذلت و خواريهايي است كه ما گمان مي‌كنيم. و عاقبت كار متكبر هم جهنم است. در حديث است كه الكبر مطايا النار كسي كه مركب كبر سوار است او را به آتش مي‌برد، و روي بهشت را نخواهد ديد تا در او از اين صفت اثري باشد. چنانچه از رسول اكرم، صلي الله عليه و آله،‌نقل است كه فرمود: لن يدخل الجنة من في قلبه مثقال حبه من خردل من كبر. و جناب امام باقر و امام صادق، عليهما السلام،‌ نيز قريب به همين را فرموده‌اند. و در حديث شريف كافي است كه حضرت باقر، عليه‌السلام، فرمودند: العز رداء الله و اكبر ازاره؛ فمن تناول شيئاً منه اكبه الله في جهنم. حاصل معني آنكه « عزت و كبريا از خداست. كسي كه چيزي از او را داشته باشد، خداي تعالي او را به روي در جهنم افكند.» آن هم چه جهنمي براي متكبرين تهيه شده است‌]كه[ غير از جهنم ساير مردم است. بس است حديث كمرشكني كه سابقاً ترجمة آن را نقل كردم، اينجا كه محل اوست نقل مي‌كنم:

محمد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن ابيه ،‌عن ابن ابي عمير، عن ابن بكير، عن ابي عبدالله، عليه السلام، قال: ان في جهنم لوادياً للمتكبرين يقال له «سقر»؛ شكي الي الله،‌عزوجل ، شدة حره و ساله ان ياذن له ان يتنفس؛ فتنفس فاحرق جهنم.

حديث در كمال اعتبار است، بلكه مثل« صحيح» است. « ابن بكير از حضرت صادق، عليه السلام، نقل مي‌كند كه گفت: ” همانا در جهنم وادي هست از براي متكبران كه او را «سقر» گويند. شكايت كرد به خداي عز و جل از شدت حرارت خود و خواست از خدا كه اذن دهد او را كه نفس بكشد. پس تنفس كرد؛ پس محترق كرد جهنم را.» پناه مي‌برم به خدا از جايي كه خودش با آنكه دار عذاب است از حرارت خودش شكايت كند و جهنم از نفس او بسوزد. سختي و شدت حرارت آتش آخرت را ما نمي‌توانيم در اين عالم ادراك كنيم؛ زيرا كه سبب اختلاف شدت و ضعف عذاب يكي قوت و ضعف ادراك است: هر چه مدرك قويتر و ادراك تامتر و خالصتر باشد بيشتر ادراك الم و درد كند.

و يكي ديگر اختلاف موادي است كه حس به او قائم است در قبول حرارت. چون مواد مختلف است در قبول حرارت. مثلا طلا و آهن بيشتر قبول حرارت مي‌كنند از سرب و قلع؛ و اينها بيشتر قبول مي‌كنند از چوب و زغال و اينها از گوشت و پوست.

و يكي ديگر شدت ارتباط قوة ادراك است به محل قابل. مثلاً مغز سر انسان با آنكه قبول حرارت كمتر مي‌كند از استخوانها، مع ذلك تاثرش بيشتر است؛ زيرا كه قوة ادراك در آن بيشتر است؛ زيرا كه قوة ادراك در آن بيشتر نمايش دارد.

و يكي ديگر نقص و كمال خود حرارت است. اگر حرارت صد درجه باشد، بيشتر متالم مي‌كند از آنكه پنجاه درجه باشد.

ويكي ديگر اختلاف ارتباط مادة فاعلة حرارت است به مادة قابلة آن. مثلاً آتش اگر مقارن با دست باشد يا بچسبد به دست، در سوختن فرق مي‌كند.

تمام اين اسباب خمسه كه ذكر شد در اين عالم در كمال نقص است، و در آن عالم در كمال قوت و تماميت است. جميع ادراكات ما در اين عالم ناقص و ضعيف و محجوب به حجب كثيره‌اي است كه ذكر آنها موجب تطويل و مناسب با اين مقام نيست.

امروز چشم ما ملائكه و بهشت و جهنم را نمي‌بيند؛ گوش ما صداهاي عجيب و غريب برزخ و برزخيان و قيامت و اهل آن را نمي‌شنود؛‌حس ما ادراك حرارت آنجا را نمي‌كند. همه از نقص خود اينهاست. آيات و اخبار اهل بيت، صلوات الله عليهم، مشحون به ذكر اين مطلب است تلويحاً و تصريحاً؛ علاوه بر آنكه مطابق برهان است در محل خود.

اما بدن انسان در اين عالم قابل قبول حرارت نيست. يك ساعت اگر در اين آتش سرد دنيا بماند خاكستر مي‌شود؛ ولي خداوند قادر در قيامت اين بدن را طوري قرار مي‌دهد و خلق مي‌فرمايد كه در آن آتش جهنم – كه به شهادت جبرئيل امين اگر يك حلقه از سلسلة هفتاد ذراعي اهل جهنم را در اين عالم بياورند، تمام كوهها از شدت حرارت آن ذوب مي‌شود. باقي مي‌ماند هميشه و ذوب نمي‌شود و تمام نمي‌گردد. پس، بدن انسان هم در قيامت قابليتش طرف قياس نيست با اين عالم.

و اما ارتباط نفس به بدن در اين عالم خيلي ضعيف و ناقص است. اين عالم تعصي دارد از آنكه نفس در او به قواي خود ظاهر گردد؛ ولي آن عالم مملكت ظهور نفس است؛ و نسبت نفس در او به بدن نسبت فاعليت و خلاقيت است؛ چنانچه در محل خود ثابت است. و اين نسبت اتم مراتب نسبتها و ارتباطهاست.

و اما آتش اين عالم يك آتش افسرده سردي است، و يك امرعرضي مشوب به مواد خارجيه غير خالص است؛ ولي آتش جهنم خالص و بي خلط و جوهر قائم بالذات حي مريدي است كه از روي شعور اهل خود را مي سوزاند؛ و به هر قدر كه مامور است فشار به اهل خود مي‌آورد. در وصفش شنيدي فرمودة صادق مصدق جبرئيل امين را. قرآن خدا و اخبار انبيا پر است از وصف آن.

و اما ارتباط آتش جهنم و التصاق آن به بدن در اين عالم شبيه ندارد. جميع آتشهاي اين عالم اگر به انسان احاطه كند بيش از احاطة به سطوح نكند،‌ ولي آتش جهنم به ظاهر و باطن و به خود مدارك و متعلقات آنها يك نحو احاطه دارد. آن آتش است كه قلب و روح و قوا را مي‌سوزاند و با آنها يك نحو اتحاد پيدا مي‌كند كه در اين عالم بي نظير است.

پس، معلوم شد كه موجبات عذاب در اين عالم به هيچ وجه فراهم نيست: نه مواد اينجا لايق قبول، و نه فاعل حرارت تام الفاعلية، و نه ادراك تام است. آتشي كه جهنم از نفس او بسوزد ما ادراك آن را و تصور آن را نمي‌توانيم بكنيم، مگر آنكه خداي نخواسته جزو متكبران گرديم و اين خلق زشت ناهنجار را اصلاح نكرده از اين عالم منتقل شويم و بالمعاينه آن را ببينيم.فلبئس مثوي المتكبرين.

بعضي از موجباب كبر :

بدان كه از موجبات تكبر كردن، به واسطة آن اموري كه ذكر شد، يكي كوچكي دماغ و ضعف قابليت و پستي و كم حوصلگي است؛ و بالجمله چون ظرفيتش كم است، به مجرد آنكه يك كمالي در خود مي‌بيند و يك امتيازي در خود مشاهده مي‌كند گمان مي‌كند داراي مقام و مرتبه‌اي است؛ با آنكه اگر با نظر اعتبار و انصاف نظر كند، به هر رشته‌اي كه وارد است و به هر كمالي كه متصف است، مي‌فهمد كه آنچه را كه كمال گمان كرده و به آن افتخار و تكبر نموده، يا اصلاً كمال نبوده، يا اگر بوده در مقابل كمالات ديگران قدر قابلي نداشته، و بيچاره صورت خود را به سيلي سرخ كرده و استسمن ذاورم، مثلاً عارفي كه به واسطة عرفان خود به سايرين به چشم حقارت نظر كرده تكبر مي‌كند و « قشري» و ظاهري مي‌گويد، آيا از معارف الهيه چه دارد جز يك دسته مفهومات كه همه حجاب حقايق اند و سد طريق؛ و يك مقدار اصطلاحات دلفريب با زرق و برق كه به معارف الهيه ارتباطي ندارد و با خداشناسي و علم به اسماء و صفات مراحلي فاصله دارد؟ معارف صفت قلب است. و به عقيدة نويسنده تمام اين علوم علمي هستند نه محض دانستن مفاهيم و بافتن اصطلاحات. ما به اين عمر كوتاه و اطلاع كم ، در اين عرفاء اصطلاحي، و در علماء ساير علوم، اشخاصي ديديم كه به حق عرفان و علم قسم است كه اين اصطلاحات در دل آنها اثر نكرده، بلكه اثر ضد كرده!

اي عزيز، عرفان بالله به قول تو قلب را محل تجليات اسماء و صفات و جلوه ذات و محل ورود سلطان حقيقي مي‌نمايد كه محو آثار مي‌نمايد و تلوين را مي‌برد و تعينات را مي‌زدايد:‌ان الملوك اذا دخلول قرية افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة.

قلب را احدي احمدي مي‌كند؛ پس چرا قلب تو را محو جمال خودت كرده! تلوين را افزوده اضافات و تعينات را افزايش داده؛ تو را زا حق تعالي و تجليات اسمائي او غافل نموده؛ قلب تو را منزلگاه شيطان نموده؛ بندگان خدا و خاصان درگاه حق و جلوات جمال محبوب را به نظر تحقير و پستي نگاه مي‌كني! واي به حال تو عارف كه حالت از همه كس بدتر است و حجت برتر تمامتر است. تو تكبر به حق مي‌كني ! فرعونيت به حضرت اسماء و صفات و تجليات ذات مي‌نمايي!

اي طلبة مفاهيم! اي گمراه حقايق! قدري تامل كن ببين چه داري از معارف؟ چه اثري در خود از حق وصفاتش مي‌بيني؟ علم موسيقي و ايقاع شايد از علم تو دقيقتر باشد؛ هيئت و مكانيك و ساير علوم طبيعي و رياضي در اصطلاحات و دقت با علم تو همدوش است؛ همانطور كه آنها عرفان بالله نمي‌آورد، علم تو هم تا محجوب به حجاب اصطلاحات و پردة مفاهيم و اعتبارات است، نه از او كيفيتي حاصل شود نه حال. بلكه در شريعت علم علوم طبيعي و رياضي از علوم شما بهتر است، زيرا كه آنها نتيجة خود را مي‌دهد، و از شما بي نتيجه يا به عكس نتيجه مي‌دهد! مهندس نتيجة هندسه را، و زرگر نتيجة صنعت خود را مي‌برد؛ شما از نتيجة دنيايي بازمانده به نتيجة معارف هم نرسيديد؛ بلكه حجاب شما غلظتش بيشتر است. تا صحبت احديت در پيش مي‌آيد، يك ظلمت بي انتهايي تصور مي‌كنيد! و تا از حضرت اسماء و صفات سخني مي‌شنويد يك كثرت لايتناهي در نظر مي‌آوريد! پس راهي به حقايق و معارف از اين اصطلاحات پيدا نشد، و خود سرماية افتخار و تكبر بر علماي حقه گرديد. معارفي كه كدورت قلب را بيفزايد معارف نيست. واي بر معارفي كه عاقبت امر صاحبش را وارث شيطان كند؛ كبر از اخلاق خاصة شيطان است. او به پدر تو آدم كبر كرد، مطرود درگاه شد؛ تو كه به همة آدم و آدمزاده‌ها كبر مي‌كني نيز مطرودي، از اينجا حال ساير علوم را بفهم. حكيم اگر حكيم است و نسبت حق را با خلق و خود را با حق فهميده، كبريا از دل او بيرون رود و وارسته شود؛ولي بيچاره طالب اين مفاهيم و اصطلاحات گمان كرده حكمت اينهاست و حكيم عالم به اينهاست. گاهي خود را متصف به صفات واجب شمارد و گويد حكيم از صفات حق است. الحكمة هي التشبه بالاله. و گاهي خود را در زمرة انبيا و مرسلين قلمداد كند و يعلمهم الكتاب و الحكمة تلاوت كند. و گاهي الحكمة ضاله المومن و من يوت الحكمه فقد اوتي خيراً كثيراً قرائت كند.

قلب او از حكمت بيخبر و هزاران مراحل از خيرات دور و از حكمت مهجور است.

حكيم متاله و فيلسوف بزرگ اسلام، جناب محقق داماد، رضوان الله عليه، مي‌فرمايد حكيم آن است كه بدن از براي او چون لباس باشد: هر وقت اراده كند، او را رها كند. او چه مي‌گويد و ما چه مي‌گوييم! او از حكمت چه فهميده و ما چه فهميديم! پس، تو كه به واسطة چند مفهوم و پاره‌اي اصطلاحات به خود مي‌بالي و به مردم كبريا مي‌كني، معلوم شد از كم ظرفيتي و كوچكي حوصله است و كمي قابليت است.

آن بيچاره‌اي كه خود را مرشد و هادي خلايق داند و در مسند دستگيري و تصوف قرار گرفته از اين دو حالش پست تر و غمزه‌اش بيشتر است. اصطلاحات اين دو دسته را به سرقت برده و سر و صورتي به متاع بازار خود داده و دل بندگان خدا را از حق منصرف و مجذوب به خود نموده و آن بيچارة صاف و بي آلايش را به علما و ساير مردم بدبين نموده؛ براي رواج بازار خود فهميده يا نفهميده پاره‌اي از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بيچاره داده گمان كرده به لفظ «مجذوبعلي شاه» يا « محبوبعلي شاه »‌حال جذبه و حب دست دهد! اي طالب دنيا و اي دزد مفاهيم! اين كار تو هم اين قدر كبر و افتخار ندارد. بيچاره از تنگي حوصله و كوچكي كله گاهي خودش هم بازي خورده خود را داراي مقامي دانسته. حب نفس و دنيا به مفاهيم مسروقه و اضافات و اعتبارات پيوند شده يك وليدة ناهنجاري پيدا شده؛ و از انضمام اينها يك معجون عجيبي و اخلوطة غريبه‌اي فراهم شود! و خود را با اين همه عيب مرشد خلايق و هادي نجات امت و داراي سر شريعت، بلكه و قاحت را گاهي از حد گذارنده، داراي مقام ولايت كليه دانسته! اين نيز از كمي استعداد و قابليت و تنگي سينه و ضيق قلب است.

تو طلبة فقه و حديث و ساير علوم شرعيه نيز در مقام علم بيش از يك دسته اصطلاحات كه در اصول و حديث به خرج رفته نداني. اگر اين علوم كه همه‌اش مربوط به عمل است در تو اضافه‌اي نكرده و تو را اصلاح ننموده، بلكه مفاسد اخلاقيه و عمليه بار آورده، كارت از علماي ساير علوم پست تر و ناچيزتر، بلكه از كار همة عوام پست‌تر است. اين مفاهيم عرضيه و معاني حرفيه و نزاعهاي بيفايده، كه بسياري از آن به دين خدا ارتباطي ندارد و از علوم هم حساب نمي‌شود كه اسمش را بگذاري ثمرة علميه دارد، اين قدر ابتهاج و تكبر ندارد. خدا شاهد است و كفي به شهيداً كه علم اگر نتيجه‌اش اين‌ها باشد و تو را هدايت نكند و مفاسد اخلاقي و عملي را از تو دور نكند،‌پست‌ترين شغلها از آن بهتر است؛‌چه كه آنها نتيجة عاجلي دارد و مفاسد دنيوي و اخرويش كم‌تر است، و تو بيچاره جز وزر و وبال نتيجه‌يي نبري و جز مفاسد اخلاقي و اعمال ناهنجار حاصلي برنداري. پس، علم تو هم از نظر اعتبار علمي تكبرندارد. منتها از بس افق فكرت كوتاه است به مجرد آنكه دو تا اصطلاح در هم و بر هم كردي، خود را عالم و ساير مردم را جاهل داني؛ و پر ملائكه مقربين را به زير پاي خود پهن مي‌كني و جايگاه را در مجالس و راه را در كوچه‌ها بربندگان خدا تنگ مي‌نمايي، و علم و علماي آن ]را[ تضييع مي كني و توهين به نوع خود مي‌نمايي.

از همة اينها پست‌تر و كوچكتر كسي است كه به امور خارجيه، از قبيل مال و منال و حشم وطايفه، تكبر كند. بيچاره از جميع اخلاق آدمي و آداب انساني دور است و دستش از تمام علوم و معارف تهي است، ولي چون لباسش پشم گوسفند است و پدرش فلان و فلان است به مردم تكبر كند! چه فكر كوچك و قلب تنگ و تاريكي دارد كه قانع شده از تمام كمالات به لباس زيبا و از تمام زيباييها به كلاه و قبا! بيچاره به مقام حيواني و حظوظ حيوانيت ساخته،‌و قناعت كرده از جميع مقامات انسانيه به يك صورت خالي از مغز و شكل تهي از حقيقت،‌و خود را با اين وصف داراي مقام دانسته. اين قدر پست و نالايق است كه اگر كسي از او يك رتبة‌دنيايي بالاتر باشد، چنان با او رفتار كند كه گويي بنده با مولاي خود. البته كسي كه همش جز دنيا نباشد، بندة دنيا و اهل دنيا است؛ ذليل است پيش كساني كه معبود او نزد اوست.

در هر صورت، يكي از عوامل قوية تكبر كوچكي افق فكر و پستي حد قابليت است؛ و لهذا چيزهايي كه كمال نيست، يا كمال لايق نيست، در او تاثير شديد كرده او را به عجب و كبر وادار مي‌كند؛ و هر چه در او حب نفس و دنيا بيشتر باشد، اين امور در او بيشتر موثر واقع شود.

راه درمان تكبر:

اكنون كه مفاسد كبر را دانستي، در صدد علاج نفس برآ؛ و دامن همت به كمر زن براي پاك كردن قلب از اين كدورت و صاف كردن آيينة دل از اين غبار غليظ. اگر اهل قوت نفس وسعة‌ صدري و ريشة حب دنيا در دلت محكم نشده و زخارف دنيا در قلبت پر جلوه نكرده است و چشم اعتبار و انصافت باز است،‌ همان فصل سابق بهترين علاجهاي علمي است: و اگر در اين مرحله وارد نيستي، قدري تفكر در حالات خودت كن شايد دلت بيدار شود. اي انساني كه اول امرت هيچ نبودي و در كتم عدي دهرهاي غير متناهيه بودي، ناچيزتر از عدم و محو از صفحة وجود چيست؟ پس از آنكه ارادة حق تعلق گرفت به پيدايش تو، از بس ناقص القابليه و پست و ناچيز بودي و قابل قوبل فيض نبودي تو را از هيولاي عالم، كه جز قوة محض و ضعف صرف چيزي نبود، به صورت جسميه و عنصريه، كه اخس موجودات و پست‌ترين كائنات است، در آورد. و از آنجا تو را به صورت نطفه‌اي كه اگر دستت به آن آلوده گردد استقذار كني و او را با زحمت پاك كني در آورد و در منزلي بس تنگ وپليد،‌كه آن آنثيين پدر است، جايگزين كرد. و از مجراي بول تو را در حال زشت فجيعي به رحم مادر وارد كرد؛‌و تو را در جايي منزل داد كه از ذكر آن متنفر شوي. و در آنجا تو را به شكل علقه و مضغه در آورد؛ و با غذايي تربيت كرد كه از شنيدنش وحشت كني و بايد خجلت كشي،‌ولي چون همه مبتلاي به اين بليه‌ها هستند خجلت زايل شود: و البليه اذا عمت طابت. تو در تمام اين تطورات ارذل و اذل و پست ترين موجودات بودي. از جميع ادراكات ظاهري و باطني عاري و از تمام كمالات بري بودي. پس از آنكه به رحمت واسعة خود تو را قابل حيات فرمود، حيات چنان در تو ناقص هويدا شد كه از كرمي پست‌تر بودي در شئون حياتي براي نقصان قابليت تو و به رحمت خود بتدريج حيات و شئون آن را در تو زياد كرد تا آنكه لايق شدي به آمدن ]به [ محيط دنيا. از پست‌ترين مجراها در پست‌ترين حالات تو را وارد اين فضا كرد، در صورتي كه در تمام كمالات و شئون حيات از جميع بچه‌هاي حيوانات ضعيفتر و پست‌تر بودي. پس از آنكه تو را به قدرت كامله داراي قواي ظاهره و باطنه فرمود، باز به قدري ضعيف وناچيزي كه هيچيك از قواي خودت در تحت تصرف نيست.

صحت خود را حفظ نتواني كرد؛ قدرت و حيات خود را نگاهداري نتواني نمود؛ جواني و جمال خود را محفوظ نتواني كرد؛ اگر آفتي و مرضي به تو هجوم آورد به دفعش قادر نيستي- بالجمله، هيچيك از وجود و شئون آن در تحت اختيارات نيست. اگر يك روز گرسنه بماني، به خوردن هر مردار گنديده‌اي حاضر شوي؛ و اگر تشنگي به تو غلبه كند، به هر آب گنديدة پليدي رضايت دهي. و همين طور در تمام چيزها يك بندة ذليل بيچاره هستي كه به هيچ چيزي قادر نيستي. و اگر حظ خود را از وجود و كمالات وجود مقايسه كني با ساير موجودات، مي‌بيني تو وتمام كرة زمين، بلكه تمام منظومة شمسي، در مقابل عالم جسماني، كه پست‌ترين همة عوالم است و كوچكترين همة نشات است، قدر محسوسي نداريد.

عزيزم،‌جز خودت كسي را نديدي؛ و آنچه ديدي به نظر اعتبار و موازنه در نياوردي. خودت را با هر چه داري از شئون حيات و از زخارف دنيا قياس كن به شهرت، و شهرت را به مملكتت،‌و آن را به ساير ممالك دنيا- كه از صد يكي از آنها را نشنيدي- و تمام ممالك را به خود زمين، و زمين را به منظومة شمسي و كرات وسيعه‌اي كه ريزة خوار اشعة منيرة شمس‌اند، و تمام منظومة شمسي را كه از محيط فكر من و تو خراج است به منظومه‌هاي ديگري كه شمس ما به همة سياراتش يكي از سيارات يكي از آنهاست، كه هر يك آنها طرف قياس با شمس ما و سيارات آن نيست و آنچه از آنها تاكنون- از قراري كه مي‌گويند- كشف شده است چندين ميليون مجرة است، كه در اين مجرة نزديك كوچك چندين مليون منظومة شمسي است، كه كوچكترين آنها از شمس ما مليونها مليون بزرگتر است و نورانيتر! اينها همه از عالم جسماني است كه قدر آن را جز خالق آنها نمي‌داند؛ و كشف ارباب كشف به مقدار قليلي از آن بيشتر موفق نشده. و تمام عالم اجسام در مقابل عالم ماوراء الطبيعه هيچ قدر محسوسي ندارد؛ و در آنجا عواملي است كه در فكر بشر نگنجد. اينها شئون حيات تو و حظوظ تو و من است از اين عالم وجود. و پس از آنكه ارادة حق تعلق گرفت كه تو را از اين دنيا ببرد،‌ امر كند به جميع قوايت كه رو به ضعف گذارند؛ و فرمان دهد به تمام ادراكاتت كه از كار بايستند؛ كارخانة وجودت را مختل فرمايد؛ سمع و بصر وقوت و قدرتت را بگيرد؛ و تو يك جمادي شوي كه پس از چند روز از گند و تعفنت مشام مردم متاذي شود؛ و از صورت هيئتت آدمها گريزان گردند؛ و تمام اجزاء واعضايت پس از مدتي از هم بگسلد و پاشيده گردد. اينها حال جسم تو. مال و منال و حشمت تو هم كه حالش معلوم است.

اما برزخ تو اگر اصلاح نشده خداي نخواسته بروي خدا مي‌داند در چه صورتي و در چه حالتي هستي. ادراكات اهل اين عالم از ديدن و شنيدن و شم آن عاجز است. ظلمت و وحشت و فشار قبر را تو هر چه بشنوي به تاريكيها و وحشتها و فشارهاي اين عالم قياس مي‌كني، با آنكه قياس باطلي است. خداوند به فرياد ما برسد از آنجه براي خود به اختيار خود تهيه كرديم. عذاب قبر كه نمونه‌اي از عذاب آخرت است، و از بعض روايات استفاده شود كه دست ما از دامن شفعا هم كوتاه است، خدا مي‌داند چه عذابي است؟ حال نشئه آخرت ما از همة حالات سابقه بدتر و وحشتناكتر است؛ روز بروز حقايق است؛ روز كشف سراير است؛ روز تجسم اعمال و اخلاق است؛ روز رسيدن به حساب است؛ روز ذلت در موافق است. اين هم حال قيامت.

و اما حال جهنم، كه بعد از قيامت است، آن هم معلوم است. از جهنم خبري مي‌شنوي! عذاب جهنم فقط آتشش نيست؛ يك در هولناكي از آن به چشمت باز شود كه اگر در اين عالم باز شود تمام اهل آن از وحشت هلاك شوند؛ و همين طور يك در آن به گوشت باز شود و يكي به بيني ات باز شود كه هر يك از آنها اگر به اهل اين عالم باز شود، از شدت عذاب آن هلاك شوند. يكي از علماي آخرت گويد كه همان طور كه حرارت جهنم در كمال شدت است، سرماي آن هم در كمال شدت است. خداي تعالي قادر است جمع بين سرما و گرما را بنمايد. اين هم حال آخر كارت. پس، كسي كه اول امرش عدمي است غير متناهي، و از وقتي كه پا به عرصة وجود مي‌گذارد جميع تطوراتش زشت و نازيباست و تمام حالاتي كه بر او رخ مي‌دهد خجالت آور است،‌ و دنيا و برزخ و آخرتش هر يك از ديگري فجيعتر و مفتضحتر است، آيا به چه چيز تكبر مي‌كند؟ با چه كمال و جمالي افتخار مي‌نمايد؟‌

پس، معلوم شد كه تكبر نيست مگر از غايت جهل و ناداني! هر كس جهلش بيشتر و عقلش ناقصتر است، كبرش بيشتر است. هر كس عملش بيشتر و روحش بزرگتر و صدرش منشر حتر است،متواضعتر است. رسول خدا،‌ صلي الله عليه و آله، كه عملش از وحي الهي ماخوذ بود و روحش به قدري بزرگ بود كه يك تنه غلبه بر روحيات مليونها مليون بشر كرد- تمام عادات جاهليت و اديان باطله را زير پا گذاشت و نسخ جميع كتب كرد و ختم دايرة نبوت به وجود شريفش شد، سلطان دنيا و آخرت و متصرف در تمام عوالم بود باذن الله- تواضعش با بندگان خدا از همه كس بيشتر بود. كراهت داشت كه اصحاب براي احترام او به پا خيزند. وقتي وارد مجلس مي‌شد پايين مي‌نشست. روي زمين طعام ميل مي‌فرمود و روي زمين مي‌نشست و مي‌فرمود من بنده‌اي هستم، مي‌خروم مثل خوردن بنده و مي‌نشينم مثل نشستن بنده. از حضرت صادق، عليه السلام، نقل است كه پيغمبر، صلي الله عليه و آله، دوست داشت بر الاغ بي پالان سوار شود و با بندگان خدا در جايگاه پست طعام ميل فرمايد، و به فقرا به دو دست خود عطا فرمايد. آن بزرگوار سوار الاغ مي‌شد و در رديف خود بندة خود يا غير آن را مي‌نشاند. در سيرة آن سرور است كه با اهل خانة خود شركت در كارخانه مي‌فرمود. و به دست مبارك گوسنفدان را مي‌دوشيد؛ و جامعه و كشف خود را مي‌دوخت؛ و با خادم خود آسيا مي‌كرد و خمير مي‌نمود؛‌و بضاعت خود را به دست مبارك مي‌برد؛ و مجالست با فقرا و مساكين مي‌كرد و هم غذا مي‌شد. اينها و بالاتر از اينها سيرة آن سرور است و تواضع آن بزرگوار است. در صورتي كه علاوه بر مقامات معنوي رياست و سلطنت ظاهري آن بزرگوار نيز بكمال بود. همين طور علي بن ابي طالب، صلوات الله عليه، نيز اقتداي به آن بزرگوار كرده سيره‌اش سيرة رسول الله، صلي الله عليه وآله، بود. پس، اي عزيز اگر تكبر به كمال معنوي است، از ]آن[ آنها بالاتر از همه بود، و اگر به رياست و سلطنت است دارا بودند،‌با اين وصف تواضعشان بيشتر از همه كس بود. پس، بدان كه تواضع وليدة علم و معرفت است، و كبر و سركشي زاييدة جهل و ناداني است. اين ننگ جهل و عراپستي نظر را از خود دور كن؛ و متصف به صفات انبيا شو؛ و صفت شيطان را به يك سو انداز؛ و منازعه با خداي خود در رداي كبرياي او مكن كه منازع با حق مقهور غضب او خواهد شد و به رو در آتش خواهد افتاد.

اگر در صدد اصلاح نفس بر آمدي، طريق عملي آن نيز با قدري مواظبت سهل و آسان است. و در اين طريق با همت مردانه و حريت فكر و بلندي نظر به هيچ مخاطره تصادف نمي‌كني. تنها راه غلبة به نفس اماره و شيطان و راه نجات برخلاف ميل آنها رفتار كردن است. هيچ راهي بهتر براي سركوبي نفس از اتصاف به صفت متواضعين و رفتار كردن مطابق رفتار و سيره و طريقة آنها نيست. در هر مرتبه از تكبر كه هستي و اهل هر رشتة علمي و عملي و غير آن كه هستي، بر خلاف ميل نفساني چندي عمل كن، با تنبهات علمي و تفكر در نتايج دنيايي و آخرتي، اميد است راه آسان و سهل شده نتيجة مطلوبه بگيري اگر نفس از تو تمنا كرد كه صدر مجلس را اشغال كن و تقدم بر همقطار خود پيدا كن، تو بر خلاف ميل آن رفتار كن. اگر تأنف مي‌كند از مجالست با فقرا و مساكين، تو دماغ او را به خاك ماليده با فقرا مجالست كن، هم غذا شو،‌مزاح كن. ممكن است نفس از راه بحث با تو پيش آيد و بگويد تو داراي مقامي بايد مقام خود را براي ترويج شريعت حفظ كني، با فقرا نشستن وقع تو را از قلوب مي‌برد، مزاح با زير دستان تو را كم وزن مي‌كند، پايين نشستن در مجالس از مقام تو كاسته مي‌كند، آن وقت خوب نمي‌تواني به وظيفة شرعي خود اقدام كني؛ بدان تمام اينها دامهاي شيطان و مكايد نفس است. رسول اكرم، صلي الله عليه و آله، موقعيتش در دنيا از حيث رياست از تو بيشتر بود، و سيره‌اش آن بود كه ديدي. من خود در علماي زمان خود كساني را ديدم كه رياست تامه يك مملكت، بلكه قطر شيعه را، داشتند، و سيرة آنها تالي تلو سيرة رسول اكرم، صلي الله عليه و آله، بود. جناب استاد معظم و فقيه مكرم، حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي، كه از هزار وسيصد و چهل تا پنجاه و پنج رياست تامه و مرجعيت كاملة قطر شيعه را داشت، همه ديديم كه چه سيره‌اي داشت. با نوكر و خادم خود هم سفره وغذا بود؛روي زمين مي‌نشست؛ با اصاغر طلاب مزاحهاي عجيب و غريب مي‌فرمود، اخيراً كه كسالت داشت، بعد از مغرب بدن ردا يك رشتة مختصري دور سرش پيچيده بود و گيوه به پا كرده در كوچه قدم مي‌زد. وقعش در قلوب بيشتر مي‌شد و به مقام او از اين كارها لطمه‌اي وارد نمي‌آمد. غير از آن مرحوم، از علماي خيلي محترم قم بودند كه به هيچ وجه اين قيودي كه شيطان شما براي شما مي‌تراشد در آنها نبود. خود بضاعف خود را از بازار مي‌خريد؛ براي منزل خود آب از آب انبارها مي‌آورد؛ اشتغال به كار منزل پيدا مي‌كرد؛ مقدم و موخر و صدر و ذيل پيش نظر پاك آنها يكسان بود. تواضعشان به طوري بود كه ماية تعجب انسان مي‌شد، و مقامات آنها محفوظ بود؛ محل آنها در قلوب بيشتر مي‌شد.

در هر حال، صفت نبي اكرم، صلي الله عليه و آله،‌و علي بن ابي طالب، عليه السلام، انسان را كوچك نمي‌كند. ولي بايد ملتفت كيد نفس در اين مخالفت با او باشي كه گاهي دام خود را باز كرده از راه ديگر تو را زمين مي‌زند. مثلاً مي‌بيني بعضيها به طوري در پايين مجلس مي‌نشينند كه مي‌فهمانند به حضار كه مقام من بالاتر از اينهاست، ولي تواضع كردم! يا مثلاً يك نفر كه مشتبه است كه بر او مقدم است اگر بر خود مقدم داشتند، يك نفر ديگر را كه معلوم التاخر است مقدم مي‌دارند كه رفع اشتباه كنند كه تقدم داشتن براي تواضع بود! اينها و صدها قبيل اين از مكايد نفس است؛ و علاوه نمودن كبر و اضافه نمودن است به آن رياكاري و سالوسي را.

بايد وارد مجاهده با قصد خالص شد البته آن وقت نفس اصلاح مي‌شود. تمام صفات نفسانيه قابل اصلاح است؛ ليكن در اول امر كمي زحمت دارد. آن هم بعد از ورود در اصلاح سهل و آسان مي‌شود. عمده به فكر تصفيه و اصلاح افتادن است و از خواب بيدار شدن است. منزل اول انسانيت «يقظه» است. و آن بيدار شدن از خواب غفلت و هشيار شدن از سكر طبيعت است،‌و فهميدن اينكه انسان مسافر است؛ و هر مسافر زاد و راحله مي‌خواهد. زاد و راحلة انسان خصال خود انسان است. مركوب اين سفر پرخوف و خطر و اين راه تاريك و باريك و سراط احد از سيف و ادق از شعر، همت مردانه است. نور اين طريق مظلم ايمان و خصال حميده است. اگر سستي كند و فتور نمايد، از اين صراط نتواند گذشت؛ به رو در آتش افتد و با خاك مذلت يكسان شده به پرتگاه هلاكت افتد. و كسي كه از اين صراط نتواند گذشت، از صراط آخرت نيز نتواند گذشت.

اي عزيز، همت كن و پردة جهل و ناداني را پاره كن و از اين ورطة هولناك خود را نجات ده. حضرت مولاي متقيان و يگانه سالك راه و راهنماي حقيقي در مسجد فرياد مي‌زد به طوري كه همسايه‌هاي مسجد مي‌شنيدند: تجهزوا رحمكم الله، فقد نودي فيكم بالرحيل. هيچ تجهيزي در سفري آخرت براي شما مفيد نيفتد الا كمالات نفسانيه و تقواي قلب و اعمال صالحه و صفاي باطن،‌ بي عيب بودن و بيغش بودن.

فرضاً كه اهل ايمان ناقص صوري باشي، بايد از اين غشها خالص شوي نادر زمرة سعدا و صالحين قرار گيري. رفع غش با آتش توبه و ندامت و گذاشتن نفس را در كورة عتاب و ملام و ذوب كردن آن را به آتش پشيماني و برگشت به سوي خداست. در اين عالم خودت بكن،‌والا در كورة عذاب الهي و نارالله الموقده. قلبت را ذوب كنند و خدا مي‌داند چند قرن از قرنهاي آخرت اين اصلاح طول مي‌كشد.پاك شدن در اين عالم سهل و آسان است؛ تغييرات و تبديلات در اين نشئه خيلي زود واقع مي‌شود؛ و اما د رآن عالم تغيير به طور ديگري است و زوال يك ملكه از ملكات نفس قرنها طول دارد. پس، اي برادر تا عمر و جواني و قوت و اختيار باقي است اصلاح نفس كن. اعتنا به اين جاه و شرفها مكن؛ اين اعتبارات را زير پا بگذار. تو آدمزاده‌اي، صفت شيطان را از خود دور كن. ممكن است شيطان به اين رذيله از ساير رذايل بيشتر اهميت دهد؛ و چون اين صفت خود اوست و موجب طرد او از درگاه خداي متعال، عارف و عامي و عالم و جاهل را بخواهد همسلك خود كند؛ و در آن عالم كه ملاقات كني او را با اين رذيله، گرفتار ملامت او هم بشوي.

بگويد اي آدمزاده! مگر انبيا به تو خبر ندادند كه براي تكبر به پدر تو من مطرود درگاه حق شدم، براي تحقير مقام آدم و تعظيم مقام خود ملعون شدم، تو چرا خود را گرفتار اين رذيله كردي؟ در آن هنگام تو بيچاره علاوه بر عذابها و گرفتاريها و حسرت و ندامتهايي كه به شنيدن درست نبايد، گرفتار سرزنش اذل مخلوقات و پست‌ترين موجودات هم هستي! شيطان كه تكبر به خدا نكرده بود؛ تكبر كرد به آدم كه مخلوق حق است، گفت: خلقتني من نار و خلقته من طين. خود را بزرگ شمرد و آدم را كوچك. تو آدمزاده‌ها را كوچك شماري و خود را بزرگ. تو نيز از اوامر خدا سرپيچي كني: فرموده فروتن باش، تواضع كن با بندگان خدا،‌تكبر كني؛ سرافزاري نمايي. پس چرا فقط شيطان را لعن مي‌كني، نفس خبيث خودت را هم شريك كن در لعن؛ همان طور كه شريك با او در اين رذيله‌اي. تو از مظاهر شيطاني! شيطان مجسمي! شايد صورت برزخي و قيامتي تو شيطان باشد! ميمزان در صور آخرت ملكات نفس است. مانع ندارد صورت شيطان باشي؛ صورت مورچة كوچك هم باشي. موازين عالم آخرت غير از اينجاست.

در اين حد كه حسد گاهي مبدأ تكبر است:

بدان كه گاهي چنين اتفاق افتد كه فاقد كمال به واجد كمال تكبر كند. مثلاً فقير به غني، جاهل به عالم. و بايد دانست كه همان طور كه عجب گاهي مبدأ تكبر است، حسد نيز گاهي مبدأ آن شود. ممكن است انسان چون خود را فاقد آن كمال ديد كه در غير است، به آن حسد ورزد؛ و اين سبب شود كه كبر كند به غير و آن را هر چه تواند تذليل و توهين كند. در كافي شريف از حضرت صادق، عليه السلام، حديث كند كه فرمود كه كبر گاهي مي‌باشد در اشرار مردم از هر جنس پس از آن فرمودند بعد از كلامي – كه « رسول خدا، صلي الله عليه و آله، مي‌گذشت در بعضي از كوچه‌هاي مدينه،‌يك زن سياهي سرگين جمع مي‌كرد. گفته شد به او : دور شو از سر راه رسول خدا صلي الله عليه و آله گفت:‌” راه گشاد است! “‌ بعضي از همراهان به او قصد تعرض كردند، پيغمبر فرمود:” واگذاريد او را كه او متكبر است.”

و گاهي در بعضي از اهل علم اين صفت پيدا شود و عذر تراشد كه تواضع براي اغنيا خوب نيست؛ و نفس اماره به او گويد كه تواضع از براي اغنيا ايمان را ناقص كند. بيچاره فرق نمي‌گذارد بين تواضع براي غناي اغنيا و غير آن:‌يك وقت رذيلة حب دنيا و جذبة طلب شرف و جاه انسان را به تواضع وا مي‌دارد، اين خلق تواضع نيست؛‌اين تملق و چاپلوسي است، و از رذايل نفسانيه است. صاحب اين خلق از فقرا تواضع نكند مگر آنكه در آنها طمعي داشته باشد يا طعمه سراغ كند.

يك وقت،‌خلق تواضع انسان را دعوت به احترام و فروتني مي‌كند؛ غني باشد يا فقير، مطمح نظر باشد يا نباشد. يعني تواضع او بي آلايش است؛‌روح او پاك و پاكيزه است؛‌جاه و شرف مجامع قلب او ]را[ به خود جذب نكرده. اين تواضع براي فقرا خوب است؛ براي اغنيا هم خوب است. هر كس را به فرا خور حال او احترام بايد كرد. ولي اين تحقير تو و تكبر تو از اهل جاه و شرف نه از آن است كه متملق نيستي؛ بلكه براي آن است كه حسودي و خودت هم در اشتباهي. ولهذا اگر به تو احترام غير متوقع كند، او را تواضع كني و براي او فروتن شوي! در هر صورت، مكايد نفس و شاهكارهاي او به قدري دقيق است كه انسان جز پناه به خدا چاره‌اي ندارد.

منابع و ماخذ

1) امام خميني، چهل حديث، حديث شماره 4

2) حبيب الله طاهري، درس‌هايي از اخلاق، انتشارات اسلامي

3) حضرت آيت الله مشكيني، درس‌هايي از اخلاق، انتشارات پارسايان

 


جستجو