براي اجابت دعامعرفت و توجه به نياز لازم است

براي اجابت دعامعرفت و توجه به نياز لازم است
در جلسه‏ي گذشته عرض كرديم كه به عنوان يك اصلِ كلّي، انسان زماني مي‏تواند از دعا و مناجات‏ استفاده‏ي شايسته و بايسته را ببرد كه علاوه بر توجه به معنا و مفهومِ كلام، حالش هم با آن مضمون، هماهنگ باشد؛ و الاّ بعضي مضامين را  اگر انسان حال مساعدي نداشته باشد نمي‏تواند به قصد انشاء بخواند؛ چه بسا بهتر است كه آن‌ها را نخواند وگرنه دروغ مي‏شود.
در مناجات مفتقرين براي اينكه انسان حال مساعدِ با اين مضامين داشته باشد بايد سه نوع معرفت و توجه داشته باشد؛ اول اينكه نيازهاي خودش را بشناسد، و در حال دعا و مناجات هم به اين نيازها توجه داشته باشد؛ يعني كاملا نيازهايش را براي خود مجسم كند؛ پس ابتدا،  دانستن و توجه كردن به نيازها است.  دوم،  دانستن و توجه كردن به اينكه خداي متعال مي‏تواند نيازهاي او را برطرف كند، يعني خودش را در مقابل كسي ببيند كه قدرتي نامتناهي دارد و هر كار بخواهد مي‏كند، «و اذا قضي امراً يقول له كُنْ فَيَكُونُ»1. و سوم اينكه، غير از خدا كس ديگري از عهده بر طرف کردن آن نياز برنمي‏آيد. شايد انسان معتقد باشد كه خدا هم مي‏تواند روزي بدهد، اما ممكن است تصور كند كه خودم هم مي‏توانم؛ كار مي‏كنم، زحمت مي‏كشم و پول در مي‏آورم، يا مي‏روم درِ خانه‏ي  پدر، برادر يا دوست و آشنايم و او مشكلم را حل مي‏كند؛ پس حتماً ضرورت ندارد پيش خدا برود! مسئله‏ي سوم اين است كه بداند نياز خود را بايد فقط پيش خدا ببرد. ديگران هم اگر كاري مي‏كنند،  همه وسيله‏اي هستند كه خدا  اراده و فراهم كرده است.  دو نكته آخر، بستگي به معرفت ما نسبت به صفات خداي متعال و توحيد دارد و اين كه، چه اندازه باور کنيم همه‏ي كارها دست خداست – البته نه به معناي جبر. البته كسب معرفت هم توفيق الهي مي‏خواهد. بسياري از ما در  همان قدم اول كه بايد نيازهاي خودمان را بدانيم، مشكل داريم؛ خيلي از ما هم نيازها را مي‏دانيم، اما به آن‌ها توجه نداريم و غافليم. ما در مرحله اول معرفت دو مشكل داريم. يكي اين كه به نيازهايمان توجه نداريم؛ ولي مشكل‏تر اين است كه اصلاً ما بعضي از نيازها را به درستي درک نمي‌کنيم و نمي‌فهميم كه چنين چيزهايي هم هست، بايد آن‌ها را بشناسيم‏ و در صدد رفعشان باشيم.
ما بايد سعي كنيم به اين چيزهايي كه مي‏دانيم و باور داريم كمي توجه كنيم. اين روش را قرآن كريم هم به كار گرفته است. به عنوان نمونه خداوند در سوره‏ي انعام مي‏فرمايد: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلي قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتِيكُمْ بِهِ2 بسياري از ما اصلاً توجه نداريم به اين كه ممكن است اين چشمي كه داريم از ما گرفته شود و ديگر نبيند. اگر از ما سوال كنند كه آيا ممكن است نابينا بشويم، مي‌گوييم: امكان عقلي دارد، ولي باور نداريم كه خواهد شد؛ چون درحال حاضر من چشم دارم و مي‏بينم! ادبا گفته‌اند: «أَ رَأَيْتُمْ» يا «أَ رَأَيْتَكُمْ» يعني «أَخْبِرُوني»؛ «قُلْ  أَرَأَيْتُمْ» يعني به من بگوييد، إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ؛ اگر خدا گوش و چشم و عقلتان را بگيرد، كيست كه غير از خدا دوباره گوش و چشم به شما بدهد و عقلتان را برگرداند؟! بنابراين شما براي اينكه عقلتان باقي بماند يا چشمتان بينا و گوشتان شنوا بماند به خدا احتياج داريد. هيچكس ديگر هم نمي‏تواند اين كار را بكند؛ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتِيكُمْ بِهِ. مشابه اين آيه در سوره‏ي قصص مي‏فرمايد: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ.3 اگر شب ادامه پيدا كند و ديگر روز نشود، يا خدا اين عالم را به گونه‌اي آفريده بود كه هميشه شب بود، اگر خدا حركت وضعي را در زمين قرار نداده بود ، مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ؛ چه كسي براي شما نور مي‏آورد؟ أَ فَلا تَسْمَعُونَ؟! نقطه‏ي مقابلش هم مي‌فرمايد: إِنْ جَعَلَ اللّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ،4 نور خيلي خوب است اما آرامشي كه در شب براي استراحت و خواب وجود دارد، در روشنايي روز پيدا نمي‏شود؛ أَ فَلا تُبْصِرُونَ؟
در سوره‏ي ملك مي‏فرمايد: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ؛5 اگر نهرهاي آبي كه روي زمين جاري است و شما از آنها استفاده مي‏كنيد، خشك شود و آبش فرو برود، چه كسي آب گوارا براي شما مي‏آورد؟! چه بسيار افرادي روي دريا از تشنگي هلاك شدند، چون آب شور را هر چه بخورند تشنه‏تر مي‏شوند. اگر خدا اراده كند كه رودخانه‌ها خشك شود، چه کسي براي ما آب گوارا مي‏آورد؟!  خلاصه‌ي اين آيات توجه به اين نكته است كه نعمت‌هايي كه شما جلوي چشمتان مي‏بينيد، نياز خودتان را هم به آنها احساس مي‏كنيد – اما توجه نداريد كه اين‌ها چه نعمت‌هاي عظيمي است- همه اين نعمت‌ها را خدا به شما داده و احتياج داريد كه خدا اين نعمت‌ها را براي شما ادامه دهد. اگر مادر مهربان نداشتيم چگونه متولد مي‏شديم؟ اگر مادر نمي‏ماند و ما را پرستاري نمي‏كرد، براي احتياج‌هايمان، چه کسي به ما رسيدگي مي‏كرد؟! در اطرافتان،به هر گوشه‏اي نگاه كنيد صدها و هزاران نعمتي‌ مي‌بينيد كه به آنها احتياج داريد و اگر نباشد به مشكل مي‌افتيد. فكر كردن به اين مطالب انسان را آماده مي‌کند که بفهمد من «مفتقرم» و وقتي فقر خودش برايش مجسم شد، آن وقت دست گدايي‏اش بلند مي‌شود؛ ولي تا زماني كه فكر نكرده چه نيازهايي دارد، خيال مي‏كند همه چيز را از خودش دارد. پس مي‌گويد: چرا بايد دعا كنم؟ ناله‏ براي چه؟
مسئله‏ي مهم‌تر نيازهايي است كه در اين مناجات هم مطرح شده است، و اصلاً بسياري از ‏ما – از جمله خود گوينده – توجه نداريم كه اين نيازها خيلي مهم و ارزشمند است. ما خيال مي‏كنيم نيازهايمان فقط همين نيازهاي مادي و خورد و خوراك است؛ همان چيزي كه گاو هم دارد! اما توجه نداريم به اينكه نياز انساني چيز ديگري است. ما براي هدف ديگري خلق شده‌ايم؛ چيزهايي كه خيلي ارزش دارد و همه‏ي دنيا در مقابل آنها هيچ است. همه‏ي آنچه مردم دنيا به آن مي‏نازند، در مقابل آنچه بايد درك كنند و به آن برسند، پشيزي ارزش ندارد، بسياري از آن‌ها در حكم صفر است. بعضي از آن‌ها هم كه ضرر دارد، ارزشش زير صفر است؛ چون براي آخرت انسان ضرر دارد. البته بعضي از نيازها طبيعي است. اگر انسان گرسنه بماند، آن وقت مي‏فهمد غذا يعني چه. معروف است كه فردي ثروتمند از گرسنگي كفش خودش را جويد و عاقبت هم از گرسنگي مرد! اگر انسان مدتي به آب دسترسي نداشته باشد ارزش يك جرعه آب را مي‏فهمد، فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ.
اينها نعمت‏هاي پيش پا افتاده‌اي است كه به نيازهاي حيواني ما بر مي‏گردد. اما چيزهايي هست كه فراتر از اينهاست؛ حتماً شنيده‌ايد كساني بوده‌اند كه در دنيا نعمت و ثروت فراوان داشتند، ولي گاهي از غصه خودكشي كرده‌اند، نشنيده‌ايد؟ در داستانها و شرح حالشان مي‌خوانيم كه در اثر عشق و ناكامي در آن و از اين قبيل امور دست به خودكشي زده‏اند؛ يا كساني كه به خاطر حسد دست به برادركشي مي‌زنند. اگر داستانهاي ديگر را باور نمي‏كنيد، قرآن را كه باور مي‏كنيد. اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ6، پسران يعقوب در بيت نبوت بزرگ شدند و فرزندان بلاواسطه‏ي او بودند؛ اما وقتي ديدند پدرشان به يوسف بيشتر علاقه دارد، نتوانستند تحمل كنند. ببينيد حسد چه مي‌كند! هم چنين هزاران موضوع ديگر، كه فراتر از شكم و مادياتِ خالص است، كه به مسائل رواني ارتباط دارد؛ تا برسد به مسايلي كه فراتر از فهم امثال بنده است. چطور ممكن است انسان احساس كند از محبوبي كه كامل‌ترين و زيباترين محبوب‏ها است، جداست و به او دسترسي ندارد، و اين جدايي او را رنج ندهد و اين مطلب باعث نشود دلش آتش بگيرد؟!
تعبيراتي كه در اين مناجات به كار رفته «لوْعَة»، «غُلَّة» و «لَهْفَة». «غُلَّة» است، يعني حالت جوشش دل؛ كه مثل ديگ  مي‏جوشد؛ زماني كه بنده‌اي در اثر فراق خدا، دلش بجوشد و بسوزد. اما اين يعني چه؟ اگر ما  كه با قرآن و حديث سر و كار داريم اين معني را نفهميم، چه كسي بايد بفهمد؟! فهبني يا الهي و سيدي و ربي صبرت علي عذابك فكيف اصبر علي فراقك يعني چه؟ آيا علي آتش جهنم را نمي‏شناخت كه مي‏گويد: اگر من بر آتش جهنم صبر كنم، اما بر فراق تو نمي‏توانم صبر كنم؟ بله، ولي براي علي درد فراق از آتش جهنم سوزنده‏تر است. اما ما از اين مفهوم تصور درستي نداريم. اصلاً نمي‌دانيم فراق خدا يعني چه، تا چه برسد به وصول به خدا!
خداوند در آيه‌اي مي‌فرمايد: لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛7 كساني هستند كه خدا در روز قيامت به آن‌ها نگاه نمي‏كند. اصلا نگاه كردن خدا يعني چه؟ اين آيه در مقام تحذير و انذار است و انذار از چيزي است كه طرف از آن بترسد؛ اما ما از اين موضوع ترسي نداريم؛ اگر خدا به ما نگاه نكند چه مي‏شود؟! ما چه احتياجي داريم كه خدا به ما نگاه كند؟ بچه‏اي كه عزيز مادر است و احتياج به نوازش مادر دارد، اگر مادر با او قهر كند و به او نگاه نكند، آن وقت مي‏فهمد كه قهر كردن يعني چه، پيش مادر مي‌آيد و مي‏گويد: من را بزن اما با من قهر نكن. «هر چه كني بكن، مكن ترك من اي نگار من». ما اصلاً نچشيده‌ايم كه نگاه خدا چه مزه‏اي دارد تا بگوييم وقتي خدا نگاه نمي‏كند چه عذابي مي‏كشيم! براي همين بايد در مورد چنين موضوعاتي فكر كرد. عقل، براي همين چيزهاست.

 

چگونه بايد بود؟
در مورد اين مضامين فكر كنيم و ببينيم اهل بيت اين مطالب را براي چه گفته‌اند؛ ما كجاييم و اينها كجا؟ اگر ما كه شيعه اهل بيت هستيم در مورد اين مسائل فكر نكنيم پس اينها براي كيست؟ پس ولايت يعني چه؟ پيروي اهل‌بيت كدام است؟ ما با پيروان ديگران چه فرقي داريم؟ اين راهي است براي حلّ همه‏ي مشكلات؛ هم توفيق فكر كردن درباره‏ي آنچه مي‏دانيم و هم توفيق كسب معرفت نسبت به آن‏چه نمي‏دانيم، و هم اين توفيق كه بعد از دانستن عمل كنيم و كمي ذهنمان را از اين زخارف دنيا پالايش دهيم. همه‏ي اينها يك اكسير لازم دارد؛ آن هم گدايي و توسل به پيشگاه خدا و اولياء خداست. اين را فراموش نكنيم، اگر هيچ همت ديگري نمي‏كنيم، اين اكسير را فراموش نكنيم.

ادامه مناجات مفتقرين…
فَيا مُنْتَهي أمَلِ الآمِلِينَ؛ هر كسي هر آرزويي داشته باشد، بالاترين آرزويش تويي. درك اين مطلب خيلي مشكل نيست، چون وقتي فهميديم كه قدرت نامتناهي در دست اوست و همه چيز بايد با اراده‏ي او تحقق پيدا كند، فهميدن اين كه آرزوي رسيدن به او از همه چيز بالاتر است، مشكل نيست؛ بلكه مشكل اين است كه آرزوي ما به طور مستقيم به خود او تعلق گيرد، نه به نعمت‏هايي كه با چندين واسطه به ما مي‏رسد و به خوشي‏هاي خودمان برمي‏گردد.
وَ يا غايَةَ سُولِ السَّائِلِينَ؛اي نهايت درخواست سؤال‏كنندگان.
ويا أقْصي طِلْبَةِ الطَّالِبينَ؛ اي بالاترين درخواست جويندگان. ظاهراً منظور از اين فراز درخواست نعمتهاي خدا نيست، چون  نعمت‏هاي مادي را طالبين آنها به دنبالش هستند. مقصود خود اوست كه، قرب به او و رسيدن به اوست كه بالاترين خواسته‏هاست.
و يا أعْلي رَغْبَةِ الرَّاغِبينَ، وَيا وَلِيَّ الصَّالِحينَ؛ خداوند يك ولايت عامي دارد كه نسبت به همه‏ي مخلوقات است و ولايت‌هاي خاصي كه براي بندگان خالصش هست. شرط اينكه انسان به ولايت الهي برسد، يا مشمول ولايت خاص الهي قرار بگيرد، يعني خدا متولي همه ‏كار‌ش شود، اين است كه بايد صلاحيت و شايستگي لازم را باشد. خدا براي همه اين ويژگي را قائل نمي‏شود.
وَيا مُجيبَ دَعْوَةِ المُضْطَرِّينَ، وَيا ذُخْرَ المُعْدِمينَ، «معدم» يعني «صار ذا عدم و فقد» به عبارت ديگر يعني فاقد.
وَيا كَنْزَ البائِسينَ، وَيا غِياثَ المُستَغيثينَ،
ترجمه‏ اين‌ها را همه مي‏دانيد، توضيح خاصي هم ندارم.
وَيا قاضِيَ حَوائِج الفُقَراءِ وَالمَساكِينَ، وَيا أكْرَمَ الأكْرَمِينَ، وَيا أرْحَمَ الرَّاحِمينَ، لَكَ تَخَضُّعِي وَسُؤلي، وَإلَيْكَ تَضَرُّعي وَابْتِهالي، تقديم جار و مجرور افاده‏ي حصر مي‏كند، در اين فراز يعني خضوع من تنها براي توست؛ تضرع و ابتهال من فقط به سوي توست.
أسألُكَ أن تُنيلَني مِنْ رَوْحِ رِضْوانِكَ، درخواست من اين است كه آن نسيم رضايت‌ خودت را به من برساني، مرا به روح رضوان و به نسيم رضايتت نائل كني.
وَتُديمَ عَلَيَّ نِعَمَ امْتِنانِكَ، نعمت‏هايي را كه بر من منت گذاشتي و عطا كردي، ادامه دهي؛ يعني انسان احساس مي‏كند براي ادامه‏ي اين نعمتها به خدا احتياج دارد. اگر چشم داريم، تصور نكنيم ديگر بي‌نيازيم؛ نه، ادامه‌ي ديدن در لحظه‏ي بعد، احتياج به ادامه اين نعمت‌ها از طرف خدا دارد.
وَها أنا بِبابِ كَرَمِكَ واقِفٌ. معمولاً ذهن ما به گونه‌اي است كه بايد امور معنوي را با تشبيه به امور مادي و حسي درك كنيم. به همين دليل است كه وقتي انسان مي‏خواهد حال خودش را نسبت به خداي متعال مجسم كند، چنين تصور مي‏كند كه براي كرم و رحمت خدا يك دروازه‏ي بزرگي است كه هيچ حد و حصري ندارد. ما در مقابل اين دروازه چه موقعيتي داريم؟ به اندازه‏ي پشه‏اي كه در فضاي بينهايتي پرواز كند. بلكه نسبت ما به وسعت كَرم الهي، از پشه‏اي كه ما در اين فضا مشاهده مي‏كنيم كمتر است! يك موجود ضعيفِ ذليل و فاقد همه چيز، كه هر چه دارد براي تو است و تو داده‌اي و اگر ازاو بگيري او فقير محض است.
وَلِنَفَحاتِ بِرِّكَ مُتَعَرِّضٌ، كسي كه در تنگناي خفقان آوري گير كرده؛ كسي كه مبتلا به گازگرفتگي مي‏شود و نمي‏تواند نفس بكشد، در چنين حالتي است كه انسان مي‌فهمد هواي لطيف چقدر ارزش دارد. انسان بايد چنين حالتي را فرض كند كه دچار خفگي شده و احتياج دارد كه نسيمي از رحمت خدا به او برسد، تا نفس بكشد و زنده شود. گناهان آنچنان ما را اسير كرده، كه اگر نسيم رحمت الهي به ما نرسد خفه مي‏شويم؛ البته اگر نشده باشيم!
وَبِحَبْلِكَ الشَّدِيدِ مُعْتَصِمٌ؛ به ريسمان محكم تو من چنگ انداخته‌ام. از مضامين دعاها چنين برمي‏آيد كه وضع انسان در مقابل مشكلاتي كه او را تهديد مي‏كند مثل كسي است كه از بالاي بلندي به سوي گودالي مي‌پرد و زير پاي او انواع عذاب‌ها و گرفتاري‏ها است. انسان مشرف به افتادن در چنين جهنمي است و فقط يك جا هست كه اگر دستش را به آن بگيرد نجات پيدا مي‏كند، و كس ديگري نيست كه او را نجات دهد. انسان بايد درك كند كه فقط ريسمان الهي است كه خدا، بين ما و خودش قرار داده و اگر به آن چنگ بزنيم نجات پيدا مي‏كنيم و الاّ سقوط و تباهي در انتظار ما است.
إلهي ارْحَمْ عَبْدَكَ الذَّلِيلَ، ذا اللِّسانِ الكَلِيلِ، والعَمَلِ القَلِيلِ، بنده‏اي كه سراپا ذلت است. حتي عملي كه انجام مي‏دهد، به توفيق توست، كه آن هم عمل قليلي است. گاهي بعضي اشخاص كوتاه‌نظر فكر مي‏كنند، اگر توفيقي داشته باشند و مثلاً ماه رمضان، روزه بگيرند و شبها را احيا بدارند، كار بزرگي انجام داده‌اند؛ يا موفقيت در تدريس، تحصيل، تحقيق و چيزهاي ديگر؛ اما اگر بخواهيم بفهميم كه اين عمل‌هاي ما، چه اندازه اهميت دارد و چقدر بزرگ است، خوب است به فرمايش اميرالمؤمنين  توجه كنيم كه بعد از اينكه شب تا صبح را به انواع عبادات مشغول بود و آن گريه‏ها و ناله‏ها را داشت، دم صبح مي‏گفت: آه! آه! مِنْ قِلَّةِ زادي؛ علي شوخي نمي‏كرد! او مي‏فهميد، ما نمي‏فهميم. آه مي‏كشيد و مي‏گفت: چقدر توشه‏ي علي كم است!
وامْنُنْ عَلَيْهِ بِطَوْلِكَ الْجَزِيلِ؛ با بخشش فراوانت به من منت گذار.
وَاكْنِفْهُ تَحْتَ ظِلِّكَ الظَّلِيلِ؛ در زير سايه‏ي گسترده‏ي خودت، من را در كنف لطف خودت بگير.
يا كَريمُ يا جَمِيلُ، يا أرْحَمَ الرَّاحِمينَ.


1. بقره / 117.

2. انعام / 46.

3. قصص / 71.

4. قصص / 72.

5. ملك / 30.

6. يوسف / 9.

7. آل‏عمران / 77.

 


جستجو