مناجات با خدا

 


«إلهي فَاجْعَلْنا مِمَّن اصْطَفَيْتَهُ لِقُرْبِكَ وَ وِلايَتِكَ، وَ أخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَ مَحَبَّتِكَ، وَشَوَّقْتَهُ إلَي لِقائِكَ.» محور مناجات محبين محبت خداست؛ بعضي فراز‌ها دربارة مقدمات محبت و بعضي راجع به لوازمش و بعضي هم دربارة نتايج محبت است. خواندن اين‌ها غير از اين‌ كه ثواب دارد و ياد اهلبيت است، دو فايده ديگر هم مي‏تواند داشته باشد. يكي اين كه توجه پيدا مي‌كنيم كه خداي متعال براي انسان چه چيزهايي مهيا كرده و اين كه امكان دارد انسان به چه مقاماتي برسد. دوم اين كه ان‏شاءالله اگر انگيزه‏اي برايمان پيدا شد، در اين مسيرها حركت كنيم و بدانيم كه چه چيزهايي به درد مي‏خورد، و بالاخره چون همه‏ي موفقيت‏ها را بايد از خدا خواست، بدانيم چه چيزهايي از خدا بخواهيم. همه‏اش فكر نان و آب نباشيم! در اين فرازها فرض اين است كه كسي كه اين مناجات‏ها را بيان مي‏كند داراي محبت خدا هست، لكن مي‏خواهد بر محبتش افزوده و به نتايجش نايل شود. مي‏گويد مرا از كساني قرار ده كه براي محبتت خالص كردي؛ يعني در اين مسير تكامل پيدا كنم و به محبت كامل برسم.

 

محبت و رضايت طرفيني
لازمه‏ي محبت كامل به خداي متعال اين است كه توجه انسان به طور عمده  معطوف به محبوبش باشد. بعضي‏ كارها هم از لوازم محبت است كه باز هم آنها از كمالات و فضايل اخلاقي است. از راه محبت، اين فضايل خيلي زودتر و بهتر پيدا مي‏شود، مثل رضاي به قضاي الهي كه اگر انسان بخواهد از راههاي عادي، رضا به قضاي الهي پيدا كند، راه طولاني است و به اين زودي‏ها موفق نمي‏شود. اما اگر خدا را دوست داشت، كارهايش را مي‏پسندد و هر چه او دوست داشت، او هم قبول مي‏كند. اگر آن، محبت شديد و كاملي باشد ديگر نمي‏گويد اين كار به نفع من است يا به ضرر من. نهايت خواسته‏ي او اين است كه خدا  از او راضي باشد و در مقابل خواست او، خواستي ندارد. متقابلاً وقتي انسان كسي را دوست دارد، دلش مي‏خواهد محبوب از او خشنود باشد. اين از آثار طبيعي محبت است كه اگر انسان بفهمد كسي كه محبوب او است از او نگراني دارد، خيلي ناراحت مي‏شود. اين است كه در اين دعا مي‌فرمايد: از تو مي‏خواهم كه رضايت خودت را به من ببخشي؛ «هبوته برضاك».

امان از قهر محبوب!
«وَاَعَذْتَهُ مِنْ هَجْرِكَ وَقِلاكَ»، متقابلاً همينطور كه انسان نهايت آرزويش اين است كه محبوبش از او خشنود باشد، بيشترين چيزي هم كه از آن مي‏ترسد اين است كه محبوبش نسبت به او بي‌مهر و علاقه شود كه اين باعث مي‏شود او را رها كند. براي همين مي‏گويد: من را از كساني قرار بده كه آنها را از هجر و دوريت در امان قرار دادي. هجر، ترك كردني است كه از روي ناخشنودي است. همان قهر كردن است، مطلق فراق هجر نيست كه اين عالم، عالم فِراق است. در اين عالم بالاترين بندگان خدا هم آن وصلي را كه آرزويشان است برايشان تحقق پيدا نمي‏كند. اصل فراق تقريبا لازمه‏ي زندگي اين عالم است، ولي كشنده اين است كه جدايي از روي ناخشنودي باشد. «هجر» و «قلا» تقريبا هر دويش همين معنا را دارد، ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلي1؛ «وَدَّعَكَ» يعني تو را رهاكرده و جدا شده. «قَلي» يعني با تو بي‏مهري و قهر كرده است.

جايگاه راستين
«وَبَوَّأتَهُ مَقْعَدَ الصِّدْقِ في جَوارِكَ»، و نهايتا آرزوي انسان اين است كه هميشه در كنار محبوبش باشد. البته در كنار بودن هر موردي متناسب با خودش است. در قرآن كريم به كساني كه نهايت تقوي را داشته باشند وعده داده شده كه در يك جايگاه شايسته‏اي نزد خدا هستند؛ «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ2.» در اين جا مي‌فرمايد: مرا در يك جايگاه راستين قرار ده و مرا مهيا كن براي جايگاهي كه شايسته‏ي نشستن است، كه آنجا جوار و همسايگي تو است.

تو كيستي؟
«وَخَصَصْتَهُ بِمَعْرِفَتِكَ.» از اينجاست كه راه را به انسان نشان مي‏دهد كه اگر  خواستيم به مقام محبّين برسيم، چه كار بايد كنيم. شايد اولين قدم معرفت است. وقتي انسان خدا را نمي‏شناسد، طبعاً اين چنين خواسته‏هايي هم از او ناشي  نمي‏شود. گاهي ما خدا را كسي مي‌شناسيم كه يك بهشت و جهنمي درست كرده و گفته است اگر از اين راه برويد مي‏برمتان بهشت و اگر آن راه برويد مي‏برم جهنم! چيزي كه از خدا مي‏شناسيم اين است اما ديگر خودش را نمي‏شناسيم. يا اينكه اين عالم را خلق كرده؛ العياذ بالله مثل معماري كه خانه را مي‏سازد. ديگر به خودش چه كار داريم؟! اينها را در اختيار ما قرار  داده و بس! اين براي اين است كه معرفت نداريم به اين كه نياز ما به خود او خيلي بيشتر از نياز ما به مخلوقاتش است. هر اندازه پايه‏ي معرفت انسان بالاتر رود محبتش نسبت به خدا بيشتر مي‏شود. اصلاً نمي‏فهميم جوار خدا يعني چه؟! اگر جوار خدا هم يك چيز مطلوبي است، مطلوب است يعني آيا از همه چيز مطلوبتر است؟! حتي از حور و قصور هم مطلوبتر؟! چه مي‏فهميم؟! وقتي هم دعايش را مي‏خوانيم براي اين است كه ثواب داشته باشد! اما آيا واقعاً از عمق دلمان اين خواست براي ما پيدا مي‌شود؟ چگونه خواستي است كه به دنبالش حركت پيدا مي‌شود لوازمش را كسب مي‌كنيم؛ براي آن تلاش و سرمايه گذاري و چيزهاي ديگر را فداي آن مي‌كنيم؟ آن وقتي است كه او را بشناسيم. پس اول بايد از او بخواهيم كه به ما معرفت بندگان خاصش را عنايت كند. «وَخَصَصْتَهُ بِمَعْرِفَتِكَ»؛ ما را از آن كساني قرار بده كه اين معرفت را خاص آنها قرار دادي. بعد از معرفت چه بخواهيم؟

من هيچم!
«وَأهَّلْتَهُ لِعِبادَتِكَ.» اگر بخواهيم به قرب او نائل شويم بايد بدانيم راهش فقط بندگي خداست. بنده از خودش هيچ چيز ندارد، و اين نداشتن را بايد در همه‏ي زندگي‏اش نشان دهد. بعضي كارها فقط براي اين منظور قرار داده شده است، مثل نماز، سجده. اين را براي اين تشريع كرده‌اند كه نشان بدهد ما چيزي نداريم؛ اين‌ها نشان بندگي است. عبادت، يعني اراده ما در مقابل اراده‏ي خدا صفر و هيچ است؛ هر چه تو بخواهي! هر كاري را به قصد اطاعت خدا انجام دهيم، مي‏شود عبادت. اما ما كه عمري را با اين مسائل گذرانديم و گوشت و پوستمان در راه تحصيل علم روييده؛ چقدر در شبانه روز اين حال را داريم كه براي خودمان چيزي قائل نباشيم؟! براي اين است كه ما اهلش نيستيم و لياقتش را نداريم. اين است كه امام از خدا مي‏خواهد كه ما را از كساني قرار بده كه اهل عبادت‏ و لايق بندگي تو هستند. خودم را كه نگاه مي‏كنم بنده‏ي شكم هستم! چرا؟ مي‏روم دنبال چيزي كه از خوردنش خوشم بيايد! اگر پول، شهوت يا  مقام نبود حركتي نمي‌كردم! اسير اينها هستيم، بندة اين‌هاييم. تا انسان گونه است، لياقت بندگي خدا را ندارد. وقتي لياقت بندگي خدا را پيدا مي‏كنيم، كه از بند اسارت اين‌ها خلاص شويم. بايد بگويم خدايا شكم را تو دادي، و چون تو اجازه دادي، استفاده مي‏كنم. كاملش اين است كه اگر تو نگفته بودي اصلاً نمي‏خوردم. اگر گفته بودي بمير از گرسنگي مي‏مردم؛ بندگي واقعي اين است. مرحله‏ي اولش اين است كه در حدي كه او اجازه داده، يعني حرام مرتكب نشوم و گناه نكنم؛ آن وقت مي‏توانم در مقام بندگي خدا برآيم. وگرنه از عبادت هم لذتي نمي‏بريم و خسته‏ هم مي‏شويم. «وَأهَّلْتَهُ لِعِبادَتِكَ»؛ من را از كساني قرار بده كه اهل عبادت‏اند و لايق‏اند كه عبادت تو را به جا آورند.

از شيفتگي تا رؤيت
«وَهَيَّمْتَ قَلْبَهُ لإِرَادَتِكَ»؛ كساني لايق عبادت‏اند كه از اول، شيفته‏ي تو هستند، يا در اثر بندگي، محبت شديد و شيدايي را نسبت به تو پيدا كنند. پس من را از كساني قرار بده كه آنها را شيفته‏ي ارادت خودت قرار دادي. شيفتگي، شدت محبت است كه انسان غير از محبوب چيز ديگر نمي‏شناسد. رفتارش جنون‏آميز است! گويا اختيارش دست خودش نيست.  زيرا مجذوب محبوب‌ است. چنين كساني لياقت مشاهده‏ي خدا را دارند.
در بحث مشاهده و نظر به وجه الله، اجمالاً از آيات و روايات به دست مي‏آيد كه به يك معنا مشاهده‏ي خداي متعال، ممكن و براي اولياي خدا و مومنين كامل، ميسر است. فرمايش اميرالمؤمنينعليه‌السلام كه مي‌فرمايند: «لا تدركه العيون بمشاهدة العيان، و لكن تدركه القلوب بحقايق الايمان3» و تعبيرات ديگري كه در همين مناجاتها زياد وارد شده، حقيقتي است كه حالا چطور است، چه داند آنكه اشتر مي‏چراند؟! البته مرتبه‌ي كامل رؤيت در عالم آخرت است. چون تا بدن و تعلق به آن است، مرتبه‏ي كامل اين رؤيت مشكل است. به هر حال كساني هستند كه انتخاب شده‌اند براي اين كار.  اگر آن راه معرفت را اوّل رفتيم و به  دنبال آن معرفت، به بندگي و عبادت پرداختيم سپس به دنبال آن محبت، حالت شيفتگي و شيدايي نسبت به خدا پيدا شد، به اينجا مي‏رسد كه، «وَاجْتَبَيْتَهُ لِمُشاهَدَتِكَ وَأخْلَيْتَ وَجْهَهُ لَكَ.» وقتي با كسي مواجه مي‏شويم با صورتمان با او رو به رو مي‏شويم. اين طبيعي است كه انسان با كسي كه مي‏خواهد حرف بزند و انس بگيرد پشت به او نمي‏كند. توجه هم اصلاً از كلمه‏ي وجه گرفته شده؛ النظر الي وجه الله هم به همين مناسبت است. يعني آن حيثيت توجه و روبرو شدن را مي‏رساند. در اين جمله از خداي متعال مي‏خواهد كه مرا از كساني قرار بده كه صورت و توجه‌شان، مخصوص توست. يعني رويشان را به هيچ طرف ديگر نمي‏كنند. اگر انسان در زندگي سر و كارش با يكي باشد، هر جا برود رويش آن طرف است. البته چون روي خدا يك جسمي نيست كه در گوشه‏اي باشد؛ «أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ4»، اما دلش آن طرف است كه خدا هست. هر طرفي رو مي‏كند فقط به او و آثار و الطاف او نگاه مي‌كند.

فراغ قلب
«وَفَرَّغْتَ فُوادَهُ لِحُبِّكَ»؛ يعني دل و قلبش را فقط براي محبت خودت، فارغ كردي. اگر در ظرف گلاب سركه، بريزيد خراب مي‏شود. ظرفي كه مخصوص گلاب است، چيز ديگري نبايد در آن ريخته شود. ظرف دل دوستان خدا،  مخصوص محبت خداست و چيز ديگري در آن جا نمي‏شود. خدا وقتي مي‏خواهد محبتش را به كسي بدهد ظرفش را پاك مي‏كند تا آلوده نباشد. خدا بعضي بنده‏هايش را آنقدر دوست دارد كه اگر ابتلائات يا تعلقاتي هم هست، آنقدر وسيله فراهم مي‏كند و زير و رو مي‏كند تا آن‌ها پاك شود. آلودگي‏هاي دل‌ها مختلف است. جوان‌ها! قدر خودتان را بدانيد. تا دلبستگي به امور دنيا پيدا نشده، دل بيشتر آماده است كه محبت خدا را دريافت كند و تميز و طاهر شود. دل پاك جوانان چون ظرفي شيشه‏اي است آماده براي پر شدن از عطر.

ويژگي‌هاي «عندالله»
«وَرَغَّبْتَهُ فيما عِنْدَكَ». چيزهايي را مي‏گويد «عِنْدَكُمْ» است و چيزهايي  «عِنْدَ اللّهِ». مثل وقتي كه مي‏گويد: اگر انفاق ‏كنيد پيش خدا محفوظ است. يا در مورد شهدا، مي‌فرمايد: «عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ5»؛ پيش خدا روزي داده مي‏شوند. اين روزي‏هايي كه پيش شماست چيز ديگري است، آنها پيش خدا روزي دارند. حتماً هم لازم نيست انسان مفهوم «عِنْدَ اللّهِ» را در عالم آخرت بفهمد. ممكن است كساني در همين عالم باشند و سر سفره‏ي خدا بنشينند. به هر حال، يكي از ويژگيهايش اين است كه آنچه «عندنا» است، تمام شدني است. اما «عِنْدَ اللّهِ» تمام‏شدني نيست، يك روز، يك سال، صد سال، يك ميليون سال، … تمام نمي‏شود. اين كه «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ6»، دنيا را مي‏فرمايد. «وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ7»، يك بهره‏اي است كه شما در دنيا مي‏گيريد «وَ اللّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقي8»؛ اين ديگر براي اهلش است، به هر حال اگر كساني خواستند در اين مسير پيش بروند اول بايد بدانند كه به اين زرق و برق‏هاي زودگذر توجهي نكنند. رغبت و ميلشان بايد در «ما عِنْدَ اللّهِ» باشد. توجهشان به آن چيزهايي باشد كه بهتر است، خَيْرٌ است، و أَبْقي است. هم كيفيتش بهتر است، و هم كميتش بيشتر و هم دوامش كامل است.

ذكر و شكر دائم و اطاعت محض
وَألْهَمْتَهُ ذِكْرَكَ؛ كسي كه اين معرفت و رغبت را پيدا كرد به «ما عِنْدَ اللّهِ» احتياج به اين دارد كه هميشه ياد خدا باشد. عوامل اين دنيا به طور دائم غفلت ساز است. بايد شخص عاملي داشته باشد تا اين غفلت‏ها را از بين ببرد و دل متوجه خدا شود. پس اگر به اهميت اين مطلب توجه كنيم، از خدا مي‏خواهيم كه اي خداي بزرگ! تو خودت، يادت را به ما القاء كن.
سپس وقتي از نعمت ذكر الهي استفاده كرد بايد قدردانش باشد و مواظب باشد اين معرفت و توجهي را كه خدا به او داده زود از دست ندهد، و راهش اين است كه شكرش را به جا بياورد، «وَأوْزَعْتَهُ شُكْرَكَ»؛ شكرت را نصيبش كني.
«وَشَغَلْتَهُ بِطاعَتِكَ»؛ او را به طاعت خودت مشغول كردي. «وَصَيَّرْتَهُ مِنْ صَالِحي بَرِيَّتِكَ، واخْتَرْتَهُ لمُناجاتِكَ»؛ او را از انسانهاي شايسته قرار دادي و او را براي مناجات خودت انتخاب كردي. «وَقَطَعْتَ عَنْهُ كُلَّ شَيْء يَقْطَعُهُ عَنْكَ»؛ چيزهايي در دنيا هست كه انسان را از خدا جدا مي‏كند. وقتي به آن‌ها توجه كند و به آن‌ها بپردازد نمي‏تواند به ياد و اطاعت خدا مشغول باشد. اين‌ها با يكديگر جمع نمي‌شوند. به قول معروف يا خدا يا خرما! بنابراين از خدا مي‏خواهد آن چيزهايي كه باعث مي‏شود تا انسان را از خدا ببرُد خودش آنها را از ما قطع كند. خدايا! چيزهايي را كه مرا از تو جدا مي‏كند از من جدا كن.

رسیدن به مقام محبین:

حمد وثناء مخصوص پروردگار هستی است، هم اوکه کائنات و مخلوقات را به درایت و کفایت آفرید و به ما توفیق عنایت فرمود تا گامی هرچند کوچک در جهت معرفت نسبت به دخت گرامی محمّد مصطفی(صلی الله علیه و آله وسلم) یعنی زهرای مرضیّه (سلام الله علیها) برداشته و در اقیانوس پر گوهر زندگانی آن بزرگوار غور نموده و به قدر بضاعت گوهری بر گرفته تا چراغ راه نماییم.

قلم قاصرتر از آنست که در فضائل ذاتی و صفاتی آن بانوی بزرگوار به گردش در آید. آدمی از هر منظری که به او نزدیک می شود جز بر حیرت ما و عظمت او نمی افزاید، لازمه عصمت هم همین است. پرنده فهم بشری به دامنه وجود او نمی تواند نزدیک شود. حقیقت شب قدر اوست که در وصفش می توان گفت: «و ما ادرئک ما لیلة القدر»

با این حال بهترین راه برای نزدیک شدن به حقیقت افراد گوش جان سپردن به کلمات عرشی آنان است و در این راه هرچه نقص است از مخاطب سخنان گرانبار آنهاست که:« انبیاء با هرکس به اندازه عقل و فهمش سخن می گویند.» اما تنها راه رفع این نقص نیز همین طریق است.

گوش فرادادن به سخنان و عمل به آن آدمی را به سرمنزل مقصود نزدیک و بالطبع فهمش از مطالب عمیقتر می گردد.

وما در ابتدا ، به صورت بسیار مختصر و مفیدپیشکش حضورکرده وسپس به بیان وصایای حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) می پردازیم.

گرايش به پرستش به عنوان مهم  ترين ويژگي فطري انسان و حتي سرچشمه تمام ابعاد فطري مطرح مي‌باشد و از آن با تعابير گوناگون از جمله تقدس، تمايل و گرايش، اطاعت و … سخن گفته شده است. در منطق وحي، دين بعنوان فطرت ذاتي انسان و سنت الهي در خلقت انسان كه هيچ تبديل در آن وجود ندارد به نصّ صريح ذكر گرديده است.

در حوزة دين  شناسي مطلبي كه متأسفانه كم  تر مورد توجه قرار گرفته و موجب پيدايش اكثر مغالطات و انحرافات فكري واقع گرديده و نهايتاً در بعد علم و عمل موجب خسران نوع بشري گرديده اين است كه دين بعنوان امري حصولي و بيروني مورد توجه قرار گرفته و بحث علل گرايش به دين و يا دلايل دين  گريزي انسان از مباحث عمده  اي است كه به صورت  هاي گوناگون مطرح مي  باشد در حالي كه گرايش و تمايل انسان به هر چيزي و هر عقيده  اي بيانگر دين او است، (حتي كفر و دين  ستيزي نوعي دين محسوب مي  گردد) زيرا انسان بر خلاف همة موجودات با توجه به استعدادهاي متنوع وجودي خود داراي تمايلات و گرايش  هاي متفاوتي است و ظهور هر استعداد و غلبة هر تمايلي بيان  گر پرستش و دين او مي  باشد. اما از آن  جا كه ويژگي كثرت در عالم طبيعت و فعليت داشتن غرايز و تنوع نيازها و خواسته  ها و مدني  الطبع بودن اگر هدايت نشود، مي  تواند موجب انحراف و تباهي انسان گردد و بالقوه بودن فطرت كه در ظهور و شكوفا شدن خويش نيازمند هدايت و راهنمائي و دستگيري است لذا، به حكم عقل و فطرت و حكمت الهي ايجاب مي  كند كه انسان در اين مسير به خود واگذاشته نگردد و كيفيت دفع موانع و اسباب ظهور كمالات به او تعليم گردد. بنابراين اولين خطابي كه از سوي حق جلّ و اعلي به حضرت آدم ابوالبشر در هبوط به عالم طبيعت مي  شود حاكي از اين حقيقت است «قال اهبطا منها جميعاً بعضكم لبعض عدوّ‌‌ فامّا يأتينكم مني هدي فمن اتّبع هداي…» و هم  چنين كريمة «يتلوا عليكم اياته و يزكّيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمه…» و «و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التي كانت عليهم» نيز در اين مورد كليد ابواب معرفت را فراروي حقيقت جويان قرار مي  دهد.

آن  چه در بين شرايع آسماني مشهود است و متأسفانه بيش  ترين ضربه  ها را بر اين شريعت  ها وارد نموده، اين است كه فلسفة وجودي شريعت  ها شناخته نگرديده و اكثر پيروان اين شرايع دين و شريعت را وسيله  اي براي رسيدن به اهداف فرضي خود قرار داده  اند و لذا مي  بينيم، هرگاه با اغراض خويش ناسازگار دانسته، يا دست به انكار آن زده و يا در گروه مخالفان قرار گرفته  اند.

قال الحسين ابن علي(ع):« الناس عبيدالدنيا والدّين لعق علي السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محّصوا بالبلاء قلّ الدّيانون. »

شاهد بر اين ادعا، تاريخ انبياء است، بيشتر آزار و اذيت را حضرت موسي(ع) از بني  اسرائيل مي  بيند تا آن  جا كه خداوند خطاب به امت مرحومه مي  فرمايد «يا ايها الذين امنوا لا تكونوا كالذين اذوا موسي…».

بيش  ترين ضربه و تحريف بر آئين يهوديت توسط بزرگان و پرچمداران آن وارد مي‌گردد. مخالفان و همدستان براي كشتن حضرت عيسي(ع) پيروان او بوده  اند، بزرگ  ترين عامل تحريف شريعت عيسوي و روي  گرداندن مردم، عمكرد ناصحيح اربابان كليسا در قرون وسطي بوده است.

اگر از مدت رسالت پيامبر اسلام(ص) صرف نظر كرده و نقد و بررسي آن دوران را، به مجالي ديگر واگذاريم در  مي  يابيم بعد از آن حضرت(ص) بيش  ترين ضربه كه بر آئين محمدي وارد گرديد، از سوي مسلمانان بوده است.

بيش  ترين انحرافات و بدعت  هايي كه در اين شريعت صورت گرفته از سوي كساني بوده كه به ناحق خود را جانشين رسول اكرم(ص) معرفي كرده و با توجه به قلوب مريض و اهواء فاسدة خويش و در نظر گرفتن منافع خويش خود را مبلغ و مروج آن شريعت معرفي كرده  اند و عوام از مردم نيز هر يك با در نظر گرفتن خواسته  هاي خويش پيرو گروه و فرقه  اي شده  اند.

راستي خطاب حق تعالي به پيامبر گرامي خويش(ص) كه مي  فرمايد: «و ذر الذين اتخذوا دينهم لهواً و لعباً» اشاره به كدامين حقيقت مي  كند. اگر در زمان رسالت آن حضرت گروهي هستند كه دين را لهو و لعب گرفته  اند و خداوند حبيب خويش را فرمان مي  دهد آنان را به خود واگذار، آيا بعد از آن حضرت بر شريعت آن بزرگوار چه آمده است. مگر آنكه كريمة «ما ينطق عن الهوي»  در شأن او نازل گرديده نفرموده است كه «ستفرّق امّتي ثلاث و سبعين فرقه، فرقه منها ناجيه والباقون هالكون»  و جالب آنكه هر فرقه و مسلكي خود را، فرقه ناجيه معرفي مي  كند و ذات احديت در نهي مؤمنين حقيقي و انذارآنان فرمود: «ولاتكونوا من المشركين من الذين فرقوا دينهم وكانوا شيعاً كل حزب بما لديهم فرحون».

حال اگر با توجه به آن  چه از اخبار رسيده و خبر نبيّ صادق(ص) در وصف حضرت علي(ع) و شيعيان او كه فرمودند «و الذي نفسي بيده ان هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيمه»  و ادّلة عقلي و شواهد تاريخي بپذيريم كه شيعيان مي  توانند پيروان واقعي شريعت محمدي(ص) باشند به وضوح در مي  يابيم كه چه انحرافات و بدعت  هاي زيادي نيز در آيين تشيع، از سوي جاهلان متنسّك و يا عالمان متهتّك وارد گرديده كه صادق آل محمد(ص) در اين  باره شكوه نموده و فرموده  اند «قطع ظهري اثنان عالم متهتّك و جاهل متنسّك هذا يصدّ النّاس عن علمه بتهتّكه و هذا يصدّ الناس عن نسكه بجهله».

مگر كساني كه شمشير بر روي علي(ع) كشيدند و حتي او را كافر خواندند جز با تمسك به اسلام خويش و تنها براي تحقق حكم الهي ظاهراً هدف ديگري داشتند. حقيقت تلخ جنگ صفين و فريب غالب كه منجر به مغلوبيت حقيقت واضح گرديد، شكوه  هاي حضرت علي(ع) از پيروان خويش همگي بيان  گر اين واقعيت مي باشد.

مگر اين همه آزار و اذيت از سوي چه كساني بر خاندان عصمت و طهارت وارد گرديد. (و اين در حالي بود كه پيامبر اكرم(ص) اجر رسالت خويش را مودت آنان طلب نموده بود).

راستي دختر پيامبر(ص) و پارة تن او را چه كساني آزردند، غربت و مظلوميت حضرت علي(ع) در چه جامعه  اي بود. بي  وفايي و سست  عنصري ياران امام حسن(ع) و تسلط سه ركن زر و زور و تزوير از سوي معاويه به چه نامي، چگونه و كجا صورت گرفت.

واقعة عاشورا صرف نظر از جنبة باطني و عرفاني آن (كه اصلي  ترين جنبة آن است) ريشه در چه مسائلي دارد، تابعين و مشايعين، بيعت كنندگان و ممهّدين و قاتلين چراغ هدايت امّت پيامبر خاتم(ص) كه هر صبح و شامي مورد لعنت قرار مي گيرند چه كساني بودند، به چه نامي، چگونه دست به جنايتي زدند كه در تاريخ شريعت  هاي آسماني مانندي ندارد كه امّتي با خاندان پيامبر خويش چنان كنند كه مسلمانان با فرزند پيامبر خويش(ص) كه در وصفش «حسين مني و انا من حسين» ، «سيدا شباب اهل الجنه…» شنيده بودند با فرمان يا خيل  الله اركبي و بالجنه ابشري  انجام دادند.

از اصل واقعه و نقد و بررسي آن كه صرف نظر نمائيم دردناك  ترين مسئله، بدعت  ها و تحريفاتي است كه پيرامون آن از سوي شيعيان و به اسم ارادت و محبّت به آن حضرت صورت گرفته تا آن  جا كه متفكران و بزرگواراني چون شهيد مرتضي مطهري خبر از وجود تحريف  هاي ظاهري و معنوي در اين مورد داده و حتي اين  گونه مسائل را از جنايتي كه شمر در روز عاشورا انجام داد، دردناك  تر توصيف مي  نمايد و مي  گويند: «تحريفاتي كه بدست ما مردم در اين حادثه صورت گرفته است همه در اين جهت، پائين آوردن قضيه بوده است، در جهت مسخ كردن قضيه بوده است و در اين قضيه هم علماي امت تقصير داشته  اند و هم مردم ما».و در جاي ديگر مي  گويند: «آن  قدر (تحريفات) زياد است كه اگر روضه  هاي دروغ را باصطلاح بخواهند جمع كنند روضه  هايي كه مي  خوانند و دروغ است شايد چند جلد كتاب پانصد صفحه  اي بشود» و متأسفانه شاهد آن هستيم كه هر روز بر اين  گونه مسائل به شكل  هاي گوناگون و در همة ابعاد افزوده مي  گردد.

حقيقتاً بر اسلامي كه توسط خاتم الرّسل(ص) بعنوان كامل  ترين شريعت حقّه نزد خداوند براي هدايت انسان  ها ابلاغ گرديد چه خواهد آمد كه پيامبر(ص) و ائمه(ع) از آن خبر داده و مسلمانان را به داشتن بصيرت كافي يادآوري كرده  اند. اوج اين بدعت  ها و تحريفات را در كلام موجز صادق آل محمد(ع) مي توان پي برد كه فرمودند «زماني كه خاتم ما برمي خيزد امر جديدي مي  آورد چنانچه پيامبر اسلام امر جديدي آوردند».  و هم  چنين فرمايش حضرت علي(ع) تذكر و هشداري براي هر خردمند بصيري مي  باشد آن  جا كه فرمودند «يأتي علي الناس زمان لايبقي فيهم من القران الا رسمه و من الاسلام الا اسمه و مساجدهم يومئذ عامره من البناء خراب من الهدي…». در اين  جا لازم است اهميت و ماهيت تفكر در كمال انساني و شناخت صحيح دين مورد بررسي قرار گيرد تا بتوان در پرتو انوار آن از تحريفات و بدعت  ها در امان ماند.

راه رسیدن به مقام محبین از طریق شهادت:

اگر ائمه معصومین (علیهم السلام) کامل هستند و اگر ما باور داریم که آنها الگوی زندگی ما هستند، یکی از چیز هایی که باید زندگی ما به آن ختم شود، سرانجام زیبای شهادت است. از آثار محبت این است که زندگی ما رنگ و بوی اهل بیت را به خود بگیرد و ختم زندگی ما نیز مثل آنها ختم به شهادت شود. لذا شهادت طلبی، شاخصه ی یک شیعه ی واقعی است. شیعه ی بدون شهادت، شیعه نخواهد بود. یعنی امام (علیه السلام) که قدم بر می دارد، شیعه قدم جای پای او می گذارد و چیزی که در زندگی همه ی ائمه ی معصومین (علیه السلام) تحقق پیدا کرده، شهادت است. لذا امام زمان ما هم این چنین می شوند.
در این جهت از امام صادق (علیه السلام) داریم که: ” شیعیان ما همه به شهادت می رسند، حتی آن کس که بر روی تخت بیماری باشد.” اگر یادتان باشد به مناسب مجلس شهیدی، فتح بابی شد که منظور از اینکه طالب شهادت شویم، چیست؟ منظور این نیست که باید بدنش قطعه قطعه شود و در جهاد اصغر خونش ریخته شود. شهید در دیدگاه دینی ما کسی است که قدرت مشاهده ی خدا را پیدا می کند. لذا زیادند کسانی که خونشان هنوز ریخته نشده و در جهاد اصغر کشته نشده،. اما شهید محسوب می شوند، چون قدرت مشاهده ی خدا را پیدا کرده اند. قدرت مشاهده ی حقایق عالم  را به دست آورده اند.
شهید از کلمه ی شهود می آید، یعنی مشاهده کردن. گفتیم یکی از عوامل موثر که انسان را به شهود می رساند، عشق و ولایت و محبت است. اگر محبت باری تعالی و ائمه ی معصومین (علیه السلام) در وجود من و شما رسوخ کند، ما شهید خواهیم بود. البته گفتم، شهدا هم مثل خیلی از معانی معنوی، مراتب دارند. بعضی قدرت شهودشان آن قدر زیاد است که هر لحظه به لقاء خداوند می رسند. مثل مولا علی (علیه السلام) که شهید صدّیق است. بعضی هم درجه ی شهودشان برای زمانی است که یک لطافت قلبی دارند و همین نگاه کردن و شهودشان درجه دارد.
در روایت داریم که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به مسجد رفت و دید جوانی آثار بندگی در چهره اش نمایان شده است. مانند اوقاتی که شدّت بندگی آنقدر زیاد می شود که نشانه های خدا در ظاهر و چهره انسان نمایان می شود. آن جوان آیت الله شد! نشانه خدا شد! گاهی اوقات بعضی ها را می بینید و یاد خدا می افتید، یاد قیامت می افتید، آنها آیت خدا شده اند.
اولین سوالی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) از آن جوان پرسید، این بود:” چه می بینی؟!”
این جوان که در جنگ احد به شهادت رسید به پیامبر (صلی الله علیه و آله) می گوید: یا رسول الله! من جهنمیان را می بینم، بهشتیان را هم همین طور! ببینید که این جوان قبل از مردن، همه چیز را می دید. اما پیامبر دستور می دهد که او سکوت کند و چیزی نگوید. در همان جنگ احد جوان به شهادت می رسد. اگر شیعه هستید، باید شهادت طلب باشید. باید تا آخرین لحظه به دنبال امام خود باشید و از شهادت طلبی عقب نمانید.
در شب شهادت امام باقر( علیه السلام) حدیثی از ایشان تقدیم می کنم. حالا ما می خواهیم شهید شویم، می رویم محضر آقا امام باقر(علیه السلام) و می گوییم: آقا! پله ی اول شهادت چیست؟ ایشان می فرمایند: هیچ معرفتی مانند شناخت نفس خودت نیست! ما در شهادت، قدرت دیدن پیدا می کنیم. خدا را می بینیم، قیامت، بهشت و جهنم را می بینیم. اولیاء خدا، جهنم را می دیدند و لذا می ترسیدند. مگر نشنیدید آیت الله قوچانی قیامت خود را پیشاپیش مشاهده می کرد؟ آقای نجفی قوچانی رفت گوشت بخرد و قصاب گفت: پول خورد ندارم، اشکالی ندارد، فردا بیاورید! مرحوم قوچانی رفت، فردا آمد و دید مغازه بسته و صاحب مغازه مرده است. آقای قوچانی با خودش گفت: خوب بعداً ورثه اش می آیند و مغازه را باز می کنند. آقا پول را از لای در می اندازد داخل مغازه و می رود. شب در عالم رویای صادقه می بیند در روز قیامت آقا را می برند و شروع به سوال و جواب می کنند. نماز و روزه و دیگر اعمال واجبه را سوال می کنند و آقا پاسخ می دهد. خوب! همه را انجام داده اید، اما یک حق الناس به گردنتان باقی مانده است. یک سهمی از پول یتیمان فلان قصاب را باید این آقا می رساند، اما نرساند. حالا چه کار کنیم؟ هیچی سکه را داغ کنید، ذوب کنید و بر سینه اش بگذارید تا یادش نرود که حق را باید به حق دار برساند.
این یک نوع شهود است. گاهی اوقات که دارای شهود می شویم، پیشاپیش نتیجه ی عمل خود را می بینیم. آیت الله قوچانی وقتی این عذاب را شهود کرد، از خواب بلند شد و جای سوختگی سکه را روی سینه اش دید.
حضرت آیت الله گلپایگانی نیز پسرش را صدا می کند و به او می گوید: دیشب در عالم رویای صادقه دیدم چگونه می میرم و یک سال قبل از مرگش، کیفیت از دنیا رفتنش را برای پسرش توضیح می دهد. شما ابتدا باید یک چیز را ببینید تا بعد از آن چیزهایی مثل قیامت و وجود نازنین امام زمان (عج) را ببینید. آن چه را که باید اول از همه ببینید، خودتان هستید. حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند: بهترین شناخت، شناخت خود نفس است. تو خلیفه الله هستی، اگر تو قدرت دیدن همین را که خلیفه الله هستی را نداشته باشی، چگونه می توانی خود را ببینی؟!
امام باقر(علیه السلام) فرمودند: هیچ معرفتی مانند شناخت نفس خودت نیست. لذا کسی اگر طالب شهادت است باید نفس خود را بشناسد.
خودت را ببینی یعنی چه؟! ما دو نوع خود داریم؛ یک خودِ حیوانی داریم و یک خودِ الهی. خود حیوانی یعنی: خود خواهی و خود بینی و این از رزایل اخلاقی است. اما نگاه به خودِ الهی، خودی است که مال ملکوت تو است. اگر یک مقدار حواست را جمع کنی، استعداد داری و می توانی تجلی صفات باری تعالی باشی. این نفس، نفس الهی است. گاهی اوقات بدترین جهالت های ما این است که خودمان را نمی شناسیم.گاهی اوقات خودمان را نمی شناسیم و خود را از حیوان تشخیص نمی دهیم. شما به حیوانات عالم نگاه کنید که طبق غرایز حیوانی خود، یک نوع توقعات معدود و محدود دارند. مثلاً  گرگ را دیده اید که طبق غریزه ی حیوانی خود شکار می کند و وقتی سیر شد، می رود. اصلاً تا به حال دیده اید که گرگ انبار کند؟ حرص بورزد؟ شاید به گله بزند و حریص شود و 4 تا گوسفند را بزند و بعد از آن تمام می کند.
اما انسان در بعد حیوانی خود، هر چقدر غارت می کند،  باز هم انبار می کند. گاهی اوقات برای نسل او هم کافی است، اما کوتاه نمی آید. این بُعد، بُعد حیوانی انسان است. انسانی که بُعد ملکوتی خود را نشناسد، توقعاتش از حیوانات پست تر می شود. خدا در قرآن می فرماید:” انسانی که خود را گم می کند و بعد خدا را گم می کند،  به اندازه ی چهار پایان پایین می آید.” وبعد می گوید:” نه از آنها هم پست تر می شود.”
لذا آدمی که می خواهد به شهود برسد، باید خود را بشناسد. یعنی بُعد ملکوتی خود را بشناسد.
مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک       چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
من مال این دنیا نیستم. مرغی ملکوتی هستم که چند روزی، به عبارتی چند سالی، در این دنیا هستم. اگر خدا، گوشی، چشمی، شهوتی، غضبی و … به من داده است،  به این دلیل نیست که من از آنها به صورت حیوانی استفاده کنم، چون منِ انسان، خلیفه خدا هستم. وقتی کسی خود را این گونه  بشناسد، کم کم، گناه تعطیل می شود. چون وقتی خودشناسی آمد و خود را خلیفه ی خدا دید، پس باید مثل خدا عمل کند. بعد آرام آرام به سبب دوری از گناه،  قلب، لطافت پیدا می کند و قدرت دیدن بالا و بالاتر می رود. لذا اولین درجه ی شهادت “خودشناسی” است.
اگر  می خواهید بگویید راه شهادت چیست؟ می فرماید که اول خودتان را یادآور شوید. همان طور که خدا در شب قدر از طریق ائمه ی هدی (علیهم السلام) به ما خبر می دهد که صفات خدا را صدا بزنید. چرا صفات خدا را صدا بزنیم؟! که ما صفات خدا را باید روی زمین بروز دهیم. شما می خواهید خدا را ببینید؟ چگونه می خواهید خدا را ببیند؟ شهادت خدای باری تعالی، یعنی مشاهده خدا! این گونه است که در خودت است. مثلاً می خواهی ستّاریت خدا را ببینی، ستّاریت را تو می توانی ظهور دهی. علی بن ابیطالب (علیهم السلام) یکی از القابش آیت الله العظمی است. یعنی نشانه ی بزرگ خداوند!
برای چه چیز؟! شما در همه ی حوزه های رفتاری امیرالمومنین (علیه السلام) نگاه می کنید، می بینید صفات خدا ظهور می کند. سرّ آن کجاست؟ آن جاست که علی بن ابیطالب (علیه السلام) اول خودش را شناخت، خود را به اندازه ی یک ماده پست ندانست. توقعاتش را به اندازه یک حیوان، پایین ندانست. انسانی که به مقام والای کمال می رسد، خود به خود توقعاتش بالا می رود. توقع من و شما که به میزان شناخت ما از خودمان است، اگر من و شما خود را در حد یک چهار پا دانستیم، توقعاتمان هم همان است. حالا خیلی از افراد در جامعه ی بشری، زندگیشان با حیوانات تفاوتی ندارد. حیوانات شهوت دارند، بیشتر بشریت هم دنبال همین هستند! حیوانات، اِعمال غضب می کنند، بشر هم همین طور! حیوانات تولید مثل می کنند، بشر هم همین طور است. فرق امتیاز بشر با حیوانات در چیست؟ وقتی خودمان را بشناسیم، می فهمیم که امتیازِ انسان بالاست. از حیوان انتظار نداریم که بخشش کند! از حیوان انتظار نداریم که به پدر و مادر خود احترام بگذارد! او حیوان است و تابع غرایز خود. من و تو این گونه هستیم و غیر از این چند بُعد مادّی، یک بعد دیگر هم داریم. همین را بفهمیم، ما شهید شده ایم.  همین که باور کنیم که مقام ما از حیوانات بیشتر است، ما می توانیم صفات خوبی را ظاهر کنیم. این اولین مرحله ی شهادت است. هر کس به اینجا برسد، حواسش جمع می شود و بعد می شود شهید. زیرا همه جا خودش را خلیفه ی خدا می داند. با خدا زندگی می کند. و بعد این جمله ی حضرت امام خمینی (ره) هم محقق می شود که می فرماید: عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید. اگر آدم همین را درک کند، این یعنی شهادت. حتماً نباید کشته شود. لذا آنهایی که می خواهند خدا به آنها توفیق شهادت دهد، باید بیشتر با خدا آشنا شوند.
امام باقر(علیه السلام) می فرمایند: اگر معرفت خدا می خواهی، اول خود را بشناس.
اگر ما معرفت امام زمان(عج) می خواهیم، باید خودمان را بشناسیم. آنقدر در دعای عهد می گوییم که خدایا! آقایمان را به ما نشان بده. اما چرا نمی بینیم؟! چون ما خودمان به خودمان کور هستیم. آقای ما انسان کامل است. اگر ما خودمان را درک کردیم، آقایمان را نیز درک می کنیم.
همیشه آقا امام زمان یاور و معین و رفیق و شفیق ماست، ولی چون ما خودمان را گم کرده ایم، به آقای بی اعتنا هستیم.
پس اولین مرحله که ما به شهادت برسیم “معرفت النفس” است.
راه های رسیدن به خودشناسی چیست؟
1- تفکر:
ما باید چگونه خود را بشناسیم؟ اول باید فکر کنیم، ببنیم با دیگر خلایق چه فرقی داریم.
2- ذکر است.
یادمان بیاید که ما خیلی از کارها را می توانیم انجام دهیم.
3- الگو برداری:
یعنی انسان کاملی مثل امام رضا (علیه السلام) و دیگر ائمه را نگاه کنیم و بگوییم، می توانیم مثل آنها شویم و این می تواند به معرفت ما کمک کند.

پي نوشتها:

1. ضحي / 1-3.

2. قمر / 55.

3. نهج البلاغه، خطبه 178.

4. بقره / 115.

5. آل‏عمران / 169.

6. نحل / 96.

7. آل‏عمران / 185.

8. طه / 73.

 


جستجو