بهار قرآن
يكي از راههاي رسيدن به رضوان الهي، ماه مبارك رمضان است كه داراي بركات بيشماري است. از مهمترين ويژگيهاي اين ماه این كه قرآن كريم در اين ماه نازل شده است. “شهر رمضان الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدي لِلنّاسِ وَ بَيناتٍ مِنَ الْهُدي وَ الْفُرْقانِ»1 در آيات قرآن تصريح شده، كه قرآن در ماه رمضان نازل شده است. به همين دليل ماه رمضان را بهار قرآن مينامند. اينكه قرآن، در ماه رمضان نازل شده است، به چه معناست؟ بيشتر مفسران اهل سنت و عده اندكي از مفسران شيعه گفتهاند منظور اين آيه اين است كه آغاز نزول قرآن در ماه رمضان بوده است. اين امر عرفي است كه وقتي يك كار طولاني و تدريجي، از يك روز يا ساعت و موقعيتي شروع ميشود، گفته شود اين كار در آن زمان انجام گرفت. البته اين مطلب با تاريخ نزول قرآن هماهنگي ندارد. ما معتقديم كه پيغمبر اكرم در 27 ماه رجب مبعوث شدند، و اولين نزول قرآن نيز سوره «علق» بود كه در هنگام بعثت نازل شد. بنابراين آغاز نزول قرآن در ماه رمضان با تاريخ و روايات مشهور شيعه سازگار نيست. بعضي ديگر گفتهاند غير از چند آيه كه در آغاز بعثت در ماه رجب نازل شد، پس از مدتي، نزول آيات قطع شد. اما از ماه رمضان بود كه آيات قرآن پشت سر هم و به صورت منظم نازل گشت و به همين دليل آغاز نزول قرآن را از اين ماه ميدانند. البته براي اين ادعا، دليل محكمي وجود ندارد.
بيت الله در آسمانها
رواياتي وجود دارد كه به نزول قرآن در دو مرحله اشاره مينمايد. براساس روايات يك نزول از عندالله يا از لوح محفوظ تا بيت المعمور وجود داشته است و يك نزول از بيت المعمور به قلب مقدس پيغمبر اكرم(ص)2. در توضيح بيت المعمور آمده است كه آنچنان كه كعبه در روي زمين به عنوان خانه خدا قرار داده شده و انسانها بايد بر گرد آن طواف كنند، در آسمان نيز مكاني به نام بيت المعمور، به موازات كعبه قرار دارد كه فرشتگان بر گرد آن طواف ميكنند. منظور از نزول قرآن در ماه رمضان به اين معناست كه قرآن از لوح محفوظ، در اين ماه به بيت المعمور، نازل شد، اما به زمين نرسيد، بلكه به صورت تدريجي به زمين رسيده و طي بيست و سه سال بر پيغمبر خدا(ص) نازل گشت. در ارتباط با انواع نزول قرآن مرحوم علامه طباطبايي در تفسير الميزان مطالبي را فرمودهاند كه به آن اشارهاي مي كنيم. وقتي ميگوييم چيزي از جانب خدا بر پيغمبر يا به اين عالم، نازل ميشود، آنچه كه در آغاز تداعي ميشود، آن است كه در آسمانها و عالم بالا يك چيزهايي وجود دارند كه آرام آرام پايين آمده و نازل ميشوند. معني حسّي و ظاهري نزول نيز همين است. اگر به آن چيزهايي كه خداوند ميفرمايد نازل شده دقت نموده و بنگريم كه اين نزولات در كجا بوده؟ چگونه نازل شده؟ و بر چه نازل شده؟ متوجه ميشويم اين معناي حسي كه ما تصور ميكنيم، صد در صد درست نيست.
نزول از خزائن الهي
خداوند در قرآن ميفرمايد هر چه در اين عالم وجود دارد، ما از خزائني كه داريم نازل ميكنيم «وَ إِنْ مِنْ شَيءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»3 به تعبير ساده خداوند انبارهايي دارد كه براي آن وسعت و اندازهاي نميتوان تصور نمود. به اندازهاي كه خدا لازم بداند و مصلحت باشد، آنها را نازل ميفرمايد. درباره آهن نيز خداوند ميفرمايد «وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ»4 و آهن را نازل كرديم. شايد تصور شود كه آهن در كره يا سيّاره ديگري بوده و از آن جا خدا آهن را بر كره زمين نازل فرموده است، اما اينگونه نيست. اينكه خدا ميفرمايد همه چيز نزد ما خزائني دارد ميتوان فهميد كه نازل كردن و پايين فرستادن آنها از نوع بالا و پايينهاي مادي نيست. اينكه ميفرمايد «إِنْ مِنْ شَيءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ» خدا كه در فراز آسمانها نيست، خدا در همه جا حضور دارد و در نزد خدا، خزانه همه چيز و همه اشياء وجود دارد. موجوداتي كه ما در اين عالم ميبينيم و در شرايط خاصي به نحوي وجود پيدا ميكنند، در عالم ديگر نيز يك نحو از وجود را دارا هستند. آن عالم بسيار وسيعتر از اين عالم ماست، به گونهاي كه نسبت آن عالم به اين عالم، نسبت خزائن است به شيء محدودي كه از انبار بيرون ميآورند. اين مطلب همچون اسما و صفات الهي است كه با تعبيرات و الفاظ قابل فهم براي انسان در قرآن آمده است. مثلا معناي لغوي «الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي»5 اين است كه خدا بر عرش نشست. «لِتَسْتَوُوا عَلي ظُهُورِهِ»6 يعني سوار بر پشت مركبها ميشويد. در اين آيه منظور اين نيست كه ـ العياذبالله ـ خدا و عرش يك جسم است، و خدا نيز بر بالاي آن، قرار دارد. اين تصور ناقص و عاميانه اي از خداي متعال است. حقيقت مطلب به گونهايست كه با اين الفاظي كه ما انسانها با آن سر و كار داريم، نميتوان آن را بيان نمود. البته اهل ادب و لغت ميگويند ممكن است در جمله مضافي در تقدير باشد يا استعاره و كنايه باشد، اما هيچ کدام از اينها حقيقت آن را بيان نميکنند. در نزول اشياء از خزائن الهي نيز خدا وقتي چيزي را نازل ميكند از قبيل پايين آوردن شيء از بالاي پشت بام بر زمين نيست. ما نميتوانيم آن حقيقتي كه فوق عالم مادي است و نسبت به اين عالم حكم خزائن دارد را بفهميم. لوح محفوظ نيز اينگونه است «بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ * فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ»7 لوحي است كه نه تنها قرآن، بلكه همه امور از آغاز تا پايان عالم، در آنجا ثبت شده است. اين لوح چگونه است؟ كجاست؟ به چه خط و زباني نوشته شده است؟ حقيقت آن است كه ما نبايد توقع داشته باشيم كه اين حقيقت عظيم را درك كنيم.
پاكان تنها درك كنندگان حقيقت قرآن
دايره شناخت و معرفت ما محدود به ماديات است. با تلاش فراوان شايد بتوانيم اندكي آنها را تجريد و تلطيف كنيم، اما كنه و ذات قرآن را به آساني نميتوان درك نمود، مگر كساني كه آن حقيقت را پيدا نمايند. قرآن ميفرمايد «فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»8؛ نميفرمايد «لا يعلمه»، «لا يفهمه»، يا «لا يعرفه الا المطهرون»؛ ميفرمايد قرآن كتاب پوشيده و پر رمز و راز و مستوري است كه فقط گروهي كه «مطهر» هستند، ميتوانند آن را «لمس» كنند. مفسرين بزرگ «مطهرون» را به معني «معصومين» ميدانند. به فرمايش قرآن فقط معصومين هستند كه حقيقت عظيم قران را درك و لمس ميكنند، آن هم نه لمس مادي با بدن. خود مسّ يعني چه؟ آن را نيز ما نميفهميم.
نزول بر قلب پيامبر
درباره نزول قرآن نيز درك و فهم و معرفت ما بسيار اندك و محدود است. جبرئيل چگونه آن را نازل ميكردهاند؟ آيا جبرئيل صداي خدا را شنيده و براي پيامبر خدا(ص) نقل ميفرمودند؟ اين كه در قرآن آمده «نَزَل بِه الروح الاَمين» يعني قرآن را روح الامين به همراه قرآن بر قلب پيغمبر(ص) نازل ميشود؟ منظور از قلب پيامبر چيست؟ جبرئيل قرآن را چگونه بر قلب پيامبر خدا(ص) نازل ميفرمود؟ بايد اعتراف كنيم كه پاسخ هيچ كدام از اين پرسشها را نميدانيم. درك مقام عالي خداي متعال نيز به اين آساني نيست. خداوند «العلي العظيم» است، «يا علي يا عظيم»، يعني كسي كه علو دارد و مقام او بالاست، آيا اين مقام بالا يعني بالاي آسمانها؟ خدا كه همه جا حضور دارد؟ منظور از اين بالايي و مرتبه عالي، بالايي جسماني كه نيست. خدا جسم نيست كه بالا باشد يا پايين، «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ»9 اين جا است كه متوجه ميشويم به اين آساني نميتوان به درك و فهم مفاهيم عالي قرآن نائل شويم. در قرآن ذكر شده «وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ»10 قرآن نزد ما مرتبه بسيار بلندي دارد؛ بعضي گفتهاند: «حكيم» به معناي محكم است، يعني بيدرز. ممكن است از ريشه حكمت نيز باشد. هرچه هست قرآن داراي مقام بالايي است. وقتي قرآن بر قلب پيامبر خدا(ص) نازل ميشود حضرت آن را مييابد، درك ميكند، صداي آن را ميشنود، نوشته آن را ميبيند، معناي آن در ذهن او منعكس ميشود و حقيقت آن را مييابد. اما همه اين امور براي ما مجهول است و حقيقت آنها را نميفهميم. همين اندازه ميدانيم كه يك چنين چيزهايي وجود دارد. آن چه مرحوم علامه طباطبايي ميفرمايند اين است كه مقام عالي كه قرآن «عنداللّه» و «فِي أُمِّ الْكِتابِ» يا در لوح محفوظ دارد، همچون خطهايي نيست كه روي كاغذ نوشته شده و با لحن و صوت كلمات آن ادا شوند، بلكه ما شبيه عكس و صوت آنچه خدا بر قلب شريف پيامبر خدا(ص) نازل فرموده را ياد ميگيريم و در ذهن آن را تصور ميكنيم و به زبان ميآوريم و ميخوانيم و همين كه ميخوانيم يا آن را كه روي كاغذ مينويسيم، قداست و نورانيت پيدا ميكند. نشانهاش اين است كه ما حق نداريم بيوضو دست به قرآن بزنيم. شايد تصور كنيم براي احترام به قرآن اينها امور اعتباريست، اما مطلب از اين بالاتر است.
آيات قرآن نور است
داستان كربلايي كاظم را شايد شنيدهايد. پيكر پاك ايشان در قبرستان نو در قم مدفون است. ايشان يك پيرمرد كشاورز با لباس ساده روستايي و كلاه نمدي بود، كربلايي كاظم كاملاً بيسواد بود تا جايي كه اسم خود را نميتوانست بنويسد، با اين حال با لطف و عنايت خدا و به خاطر اخلاصي كه داشت به يكباره حافظ كل قرآن شد. به گونهاي كه اگر هر آيه از قرآن را با خصوصيات آن از ايشان ميپرسيدي پاسخ ميداد. حتي نقطه هاي آيات و خواص آيات را نيز ميدانست. مرحوم آيت الله شيخ مرتضي حائري رضوان الله عليه، ميفرمودند: من خودم كتاب جواهر را در برابر كربلايي كاظم گذاشتم. گفتم اينجا چيزي از قرآن ميبيني؟ چند سطر را دست گذاشت و گفت اينها قرآن است. درست بر روي آيات دست ميگذاشت. گفتم از كجا ميفهمي؟ اين سطرها با ديگر سطرها چه فرقي دارد؟ گفت اينها نور دارد. من از نور آنها ميفهمم كه آيات قرآن است. حضرت آيت الله خزعلي نيز نقل ميكنند شخصي براي كربلايي كاظم بر روي كاغذ، دو تا «واو» نوشت؛ يك «واو» را به نيّت عادي، و يك «واو» را به نيّت قرآن. وقتي هر دو «واوِ» را كه به او نشان دادند، به «واو» قرآني اشاره کرد و گفت: اين نور دارد. اگر چشم من و شما اين نورها و اين امور را نميبيند نبايد بگوييم اين امور واقعيت ندارد و نيست. خيلي امور هست كه ما نميبينيم. اي كاش مقداري، چشمانمان باز ميشد «فَإِنَّها لا تَعْمَي الْأَبْصارُ»11. وقتي كه ميگويند به قرآن بيوضو دست نزنيد، اين فقط براي اين نيست كه به قرآن احترام بگذاريم و به آن اهميت بدهيم بلكه براي آن است كه وقتي كلمات و آيات به قصد قرآن نوشته شد قداست و نورانيت پيدا ميكند. اين نورانيت از كجا ميآيد؟ آيا شعاعي از آن نور اصلي كه عندالله است به آن ميتابد؟ چرا چشم يك انسان اين نور را ميبيند و چشم ديگران نميبيند؟ پاسخ هيچ كدام از اينها را نميدانيم.
خدا به آن بندهاي كه لياقت دارد، چشم بينايي ميدهد تا نورانيت قرآن را ببيند. در اين امور شك نميتوان كرد. از اينجا بايد فهميد كه غير از خطوطي كه ما ميبينيم، قرآن باطن ديگري دارد. شگفتآور اين است كه آن باطن هنگامي منعكس ميشود كه با نيت شما توأم باشد. در حقيقت در اين كه اين كاغذ با حقيقت قرآن ارتباط برقرار كند؛ روح شما نقش دارد. به راستي چه عاملي باعث شد تا آن «واو» حرف قرآني شده و نور پيدا كند، جز نيت و اراده انساني؟ خدا به انسان قدرتي را عنايت فرموده كه با آن اراده و قدرت ميتواند، صفحه كاغذي را مظهر نور الهي كند. آيا انسان با اين قدرت و توان نميتواند خود را تغيير بدهد و نوراني کند؟
آتش بر حافظ قرآن حرام ميشود
مرحوم آخوند ملاعلي همداني رضوان الله عليه، ميگفتند در همدان، فردي به نام آقا سيد يوسف، حافظ قرآن بود. براي اولين بار كه به ديدن من آمد به او گفتم آقا سيديوسف! اگر كسي قرآن را آتش بزند، چطور ميشود؟ آقا سيديوسف گفت: خدا نكند! مگر كسي ميتواند جرأت و جسارت كند تا قرآن را آتش بزند؟ گفتم قرآن مگر غير از اين است كه خطي روي كاغذ نوشته شده؟ بعد ادامه دادم و گفتم: درست است. كسي نبايد قرآن را آتش بزند، اين كاغذ به واسطه اين كه خطي به قصد قرآن روي آن نوشته شده، احترام و نورانيت پيدا ميكند. اما آيا تو فكر ميكني خدا قلبي را كه قرآن بر آن نوشته شده، آتش بزند؟ وقتي حروف قرآن بر روي كاغذ نوشته شود ديگر جرأت نداريم به آن بياحترامي بكنيم و بيوضو به آن دست بزنيم؛ اگر قلبي حافظ قرآن شد آيا ارزش آن از كاغذ كمتر است؟ به ويژه آنكه علاوه بر حفظ قرآن، آثار آن نيز بر روي قلب حك شده و معنا و حقيقت آن نيز در دل ظهور پيدا كند. مرحوم آخوند ملا علي همداني به آقا سيديوسف حافظ قرآن، بشارت داده بود كه خدا تو را نميسوزاند. براي اينكه خدا به تو توفيق داده كه حافظ قرآن باشي، بدان كه ارزش قلب تو که قرآن بر آن حك شده كمتر از كاغذ نيست كه روي آن خط قرآن نوشته شده است.
تحمل ديدن نور عظيم كار هر كسي نيست جز معصوم
حقيقت اينكه قرآن از سوي خدا بر پيغمبر(ص) نازل ميشود، چيست؟ ميشود حدس زد كه روح پيامبر اكرم(ص) موجود ذو مراتبي است كه تحمل نورانيت بسيار شديد را نيز دارد. شايد جز اهل بيت كسي آن نور را نتواند تحمل كند. مرتبهاي از وجود و روح پيغمبر اكرم(ص) ميتواند حقيقت قرآن را بيابد. اينگونه نيست كه الفاظ گوناگوني كه ما ميبينيم، همان حقيقت باشد، بلكه مرتبهاي از آن نور است که گسترش يافته. خدا ميفرمايد «قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ»12 ما تعبير به نور ميكنم چون نور را ميبينيم. چيز ديگري در اين باره نميتوانيم درك كنيم و ببينيم. به علاوه خداوند هم در قرآن همين تعبير را به کار ميبرد: «اللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ» درباره حقيقتي كه خيلي بالاتر و عاليتر از فهم ماست، لفظي بهتر از نور نداريم. نور خورشيد در هنگام ظهر وقتي ميتابد، نميتوان با چشم عادي به آن نگاه كرد اما در هنگام غروب ميشود کمي به نور آن نگاه كرد. اين مراتب نور است. حقيقت قرآن نيز نور است. اگر آن نور عظيم بخواهد با اين عالم متناسب بشود، بايد تنزل پيدا كند. كمرنگ بشود تا براي ما قابل درك شود. مثل نور شديدي كه به منشور ميتابد و سپس نورهايي ضعيف شده و رنگي در منشور پخش ميشود. براساس اين تشبيه، نور قرآن، حالت جمعي، فشردگي و بساطت دارد. «فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ»مراتبي عالي دارد. به تدريج تنزل ميكند و از فشردگي به گستردگي ميرسد تا اينكه به صورت الفاظ و مفاهيمي كه ما در ذهن، امكان تصور آن را داريم، به ما ارايه ميشود تا بتوانيم قرآن را بخوانيم. آنچه كه هست نور منبسط است. اما آنچه نزد خداست نه از نور آن و نه از مرتبه عندالله آن خبر نداريم. مثال ساده براي اين نور عظيم، نور شديد و ضعيف، خورشيد گرفتگي است. ميگويند براي ديدن خورشيد گرفتگي عينكهاي مخصوص نياز است تا چشم آسيب نبيند. از پشت چند لايه فيلتر ميشود نور خورشيد را، آن هم در حال خسوف ديد؛ در غير اينصورت چشم انسان نابينا ميشود. آن نور عظيم قابل درك براي انسان عادي نيست، هنگامي كه تنزل پيدا كند مرتبه جسماني و نفساني پيغمبر خدا(ص) آن را مييابد. آن چه ما درك ميكنيم صورتي است از آنچه بر قلب پيغمبر خدا(ص) نازل ميشود. مرتبه نازلهاي از آن نور است. آنچه ما درك ميكنيم عكسي از آن نور است.
قرآن تابشي از نور عظيم
«الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ» شايد در شب قدر، در يك لحظه، قرآن در شب قدر، بر پيغمبر نازل شده است. پيغمبر در شب قدر عبادتهاي ديگر نيز انجام ميدادند. نزول قرآن در شب قدر اين نبود كه جبرئيل تا طلوع فجر شش هزار و اندي آيه را براي پيامبر(ص) بخواند، بلكه منظور آن است كه قلب مقدس پيغمبر(ص) داراي نوري ميشود كه آن نور وقتي گسترش مييابد، تبديل به الفاظي ميشود كه ما آن را در قالب قرآن ميبينيم. اين الفاظي كه ما ميشنويم، انعكاس آن قرآن است. آن قرآن فقط بر قلب پيغمبر نازل شده است. اين نزول از بالا به پائين نيست. خدا كه بالاي آسمانها نيست. در همه جا حضور دارد. سپس پيغمبر خدا(ص) آن چه را دريافت كرده براي مردم ميخواند. البته نبايد تصور شود كه وقتي خود آن نور را پيغمبر دريافت ميكند ديگر كلامش، كلام خدا نيست. بلكه آن عين آيات قرآن است كه «فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ * مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ * بِأَيْدِي سَفَرَةٍ * كِرامٍ بَرَرَةٍ»13 آيات قرآن كه نازل ميشود در صحيفههاي نوراني است، خدا آن صحيفهها را نوشته و نازل كرده است. آنجا كه ميگويد «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ » اين كلام الهي است كه در گوش پيامبر منعكس ميشود. درست است كه مقام نوراني قرآن را فقط قلب او درك ميكند، اما اين را وقتي به صورت لفظ بيان ميكند، ما نيز ميتوانيم، اين لفظ را بشنويم و سپس آن را منتقل كنيم و بخوانيم؛ اما آنچه ميخوانيم كلام خداست كه ميخوانيم نه آن كه تصور شود، در قرآن اشتباه يا تصرف شده است، آنگونه كه بعضي از كوردلان تصور ميكنند. قرآن وقتي ميفرمايد «يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ»14يعني «ما» قرآن را آسان كرديم به زبان تو تا مردم بفهمند. مرتبهاي از كلام خدا آن مرتبه نوراني است كه فوق فهم ماست. براي اينكه براي ما قابل فهم بشود كه ما آن را بخوانيم، در شب قدر خداي متعال نور اصلي قرآن را بر قلب پيغمبر(ص) نازل فرمود. جز با تشبيه به محسوسات نميتوانيم آن را تصور كنيم. فرض كنيد قلب مقدس پيغمبر(ص) ظرفي است و جبرئيل نوري از آسمان را درون اين قلب ميگذارد. اين نور همان قرآن است، تمام قرآن كه نازل شد. اما وقتي كه ميخواهد آن را بيان كند تا ما آنرا بخوانيم، به اين الفاظ و اصواتي كه ما ميشنويم، تبديل ميشود. بحث ابعاد بسيار دارد و وقت ما کوتاه است.
1. بقره / 185.
2. ر.ك: بحارالأنوار، ج 94، ص 11، باب 53.
3. حجر / 21.
4. حدید / 25.
5. طه / 5.
6 . زخرف/ 14.
7. بروج /21-22.
8. واقعه / 78-79.
9. بقره / 11.
10. زخرف / 4.
11. حج / 46.
12. مائده / 15.
13. عبس / 13-16.
14. مريم / 97.