آيا پيامبر (ص) ، ابوبکر را از ترس خبر دادن او به کفار با خود به غار برد ؟
سؤال 1 : در كتاب ( النور و البرهان ) شيخ ابوالقاسم ابن صباغ آمده است كه پيامبر ، ابوبکر را از ترس خبر دادن او به کفار با خود به غار برد. لطفا در مورد اين کتاب توضيح داده و جلد و صفحه اين مطلب را بيان کنيد.
سؤال 2 :اين مطلب که : ” در جريان هجرت ، آن شخصي که راه شناس بود ( از کفار قريش ) مسير حرکت پيامبر ابتدا فقط يک جاي پا ديد و گفت : از اينجا به بعد محمد با کسي ديگر همراه شد ” در کدام منبع يا منابع تاريخي اهل سنت آمده است ؟
پاسخ :
سؤال 1 :
نويسنده اين کتاب شيخ ابوهاشم بن صباغ است ، در حال حاضر اين کتاب در دسترس نيست ؛ ولي مرحوم سيد بن طاووس در کتاب ( الطرائف ، ص 410) اين مطلب را از اين کتاب نقل مي کند .
ايشان مي فرمايد :
ومن طريف الروايات في أن النبي ( صلي الله عليه وآله وسلم ) ما صحب أبا بكر إلى الغار خوفا منه أن يدل الكفار عليه ما ذكره أبو هاشم بن الصباغ في كتاب النور والبرهان فقال في باب ما أنزل الله تعالى على نبيه ” ص ” قم فأنذر ”
وقوله تعالى ” فاصدع بما تؤمر ” وما ضمن رسول الله صلى الله عليه وآله لمن أجابه وصدقه ، رفع الحديث عن محمد بن إسحاق قال : قال حسان : قدمت مكة معتمرا وأناس من قريش يقذفون أصحاب رسول الله ” ص ” فقال ما هذا لفظه : فأمر رسول الله عليا عليه السلام فنام على فراشه ، وخشي ابن أبي قحافة أن يدل القوم عليه فأخذه معه ومضى إلى الغار .
الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف – السيد ابن طاووس – ص 410
از دسته رواياتي که دلالت مي کند پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از ترس اين که ابوبکر جاي را به کفار نشان ندهد او را با خود به غار بردند روايتي است که شيخ ابوهاشم بن صباغ در کتاب النور و البرهان باب : ما أنزل الله علي نبيه ذيل آيه « قم فأنذر» و آيه « فاصدع بما تؤمر» وباب« ما ضمن رسول الله (صلى الله عليه وآله) لمن أجابه وصدقه » مي آورد : حسان مي گويد براي انجام حج عمرة به مکه آمدم ديدم مردمي از قريش به اصحاب رسول خدا فحش مي دادند…. پس اينگونه مي گويد : رسول خدا به علي عليه السلام (درشب ليلة المبيت) امر نمود ( که درجاي ايشان بخوابد) علي عليه السلام نيز اجابت نمود ولي از ابن ابي قحافة ( کنيه ابوبکر) ترسيد که مبادا جاي ايشان را به کساني که دنبال پيامبر بودند نشان دهد به همين خاطر او را با خود به غار بردند .
نکته ديگرکه شايسته است توجه بفرمائيد اين است که نظير همين مطلب در کتب ديگر اهل سنت که در حال حاضر موجود مي باشد يافت مي شود .
ابوجعفر اسکافي استاد ابن ابي الحديد در جواب جاحظ که قائل است ابوبکر در راه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم از همه صحابه سختي بيشتري را تحمل کرد مي گويد :
ثم يقال له ما بالك أهملت أمر مبيت علي عليه السلام على الفراش بمكة ليلة الهجرة هل نسيته أم تناسيته فإنها المحنة العظيمة والفضيلة الشريفة التي متى امتحنها الناظر ، وأجال فكره فيها ، رأى تحتها فضائل متفرقة ومناقب متغايرة ، وذلك أنه لما استقر الخبر عند المشركين أن رسول الله صلى الله عليه وآله مجمع على الخروج من بينهم للهجرة إلى غيرهم قصدوا إلى معاجلته ، وتعاقدوا على أن يبيتوه في فراشه ، وان يضربوه بأسياف كثيرة ، بيد كل صاحب قبيلة من قريش سيف منها ، ليضيع دمه بين الشعوب ، ويتفرق بين القبائل ، ولا يطلب بنو هاشم بدمه قبيلة واحدة بعينها من بطون قريش ، وتحالفوا على تلك الليلة ، واجتمعوا عليها ، فلما علم رسول الله صلى الله عليه وآله ذلك من أمرهم ، دعا أوثق الناس عنده ، أمثلهم في نفسه ، وأبذلهم في ذات الاله لمهجته ، وأسرعهم أجابه إلى طاعته ، فقال له إن قريشا قد تحالفت على أن تبيتني هذه الليلة ، فامض إلى فراشي ، ونم في مضجعي ، والتف في بردى الحضرمي ليروا انى لم اخرج ، وإني خارج إن شاء الله . فمنعه أولا من التحرز وإعمال الحيلة ، وصده عن الاستظهار لنفسه بنوع من أنواع المكايد والجهات التي يحتاط بها الناس لنفوسهم ، والجاه إلى أن يعرض نفسه لظبات السيوف الشحيذة من أيدي أرباب الحنق والغيظة ، فأجاب إلى ذلك سامعا مطيعا طيبة بها نفسه ، ونام على فراشه صابرا محتسبا ، واقيا له بمهجته ، ينتظر القتل ، ولا نعلم فوق بذل النفس درجه يلتمسها صابر ، ولا يبلغها طالب ، ( والجود بالنفس أقصى غاية الجود ) ، ولولا أن رسول الله صلى الله عليه وآله علم أنه أهل لذلك ، لما أهله ، ولو كان عنده نقص في صبره أو في شجاعته أو في مناصحته لابن عمه ، واختير لذلك ، لكان من اختاره صلى الله عليه وآله منقوضا في رأيه ، مضرا في اختياره ، ولا يجوز أن يقول هذا أحد من أهل الاسلام ، وكلهم مجمعون على أن الرسول صلى الله عليه وآله عمل الصواب ، وأحسن في الاختيار . ثم في ذلك – إذا تأمله المتأمل – وجوه من الفضل :
منها انه وإن كان عنده في موضع الثقة ، فإنه غير مأمون عليه الا يضبط السر فيفسد التدبير بافشائه تلك الليلة إلى من يلقيه إلى الأعداء .
ومنها انه وإن كان ضابطا للسر وثقه عند من اختاره ، فغير مأمون عليه الجبن عند مفاجأة المكروه ، ومباشرة الأهوال ، فيفر من الفراش ، فيفطن لموضع الحيلة ، ويطلب رسول الله صلى الله عليه وآله فيظفر به .
ومنها انه وإن كان ضابطا للسر ، شجاعا نجدا ، فلعله غير محتمل للمبيت على الفراش ، لان هذا أمر خارج عن الشجاعة إن كان قد قامه مقام المكتوف الممنوع ، بل هو أشد مشقة من المكتوف الممنوع ، لان المكتوف الممنوع يعلم من نفسه انه لاسبيل له إلى الهرب ، وهذا يجد السبيل إلى الهرب والى الدفع عن نفسه، ولا يهرب ولا يدافع . ومنها انه وإن كان ثقة عنده ، ضابطا للسر ، شجاعا محتملا للمبيت على الفراش ، فإنه غير مأمون أن يذهب صبره عند العقوبة الواقعة ، والعذاب النازل بساحته ، حتى يبوح بما عنده ، ويصير إلى الاقرار بما يعلمه ، وهو انه اخذ طريق كذا فيطلب فيؤخذ ، فلهذا قال علماء المسلمين إن فضيلة علي عليه السلام تلك الليلة لا نعلم أحدا من البشر نال مثلها .
تو را چه شده است که داستان خوابيدن علي عليه السلام را در جاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در شب ليلة المبيت ذکر نکرده اي آيا آن را فراموش کرده اي يا خودت را به فراموشي زده اي ؟!
پس بدرستيکه اين کار تحمل سختي و پايداري بزرگي است كه هر زمان شخصي خود را به جاي وي گذارد و فکرش را متوجه آن کند مي بيند در آن فضيلت هاي بسيار ومنقبتهاي مختلفي موجود است .
وقضيه از اين قرار است که وقتي به مشرکين خبر رسيد که رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم قصد خروج براي هجرت به سوي غير ايشان ( اهل مدينه) دارند خواستند براي اينکار چاره اي انديشيند ، پس پيمان بستند که شب هنگام در کنار بستر وي جمع شوند واو را با شمشير هاي بسيار بزنند ، در دست افرادي از قبيله هاي مختلف قريش شمشيري از آن شمشير ها باشد تا خون وي بين گروههاي مختلف تقسيم شود وبني هاشم نتوانند خون وي را از قبيله اي خاص طلب کنند . و براي آن شب قسم خوردند و در آن شب با هم جمع شدند .
پس وقتي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از اين ماجرا با خبر شدند ، کسي را فرا خواندند که از همه بيشتربه وي اطمينان داشتند (علي عليه السلام) و کسي که خود را بيشتر ازهمه براي رسول خدا صلي الله عليه وآله در معرض خطر مي گذاشت و کسي را که از همه بيشتر در راه خدا فداکاري مي کرد وکسي که سريعتر از همه از وي اطاعت مي کرد . پس به وي گفت که قريشيان هم پيمان شده اند که امشب بر سر من بريزند . پس به خوابگاه من برو و در جاي من بخواب و روپوش من را بر روي خود بينداز تا ايشان گمان کنند من بيرون نرفته ام ، و من با اذن خدا بيرون خواهم رفت .
پس اولا علي را ازاينکه حيله اي به کار برد تا جانش را حفظ کند منع کرد ( چون بايد به حالت عادي درجاي رسول خدا مي خوابيد) واو را مجبور کرد که جان خود را در معرض ضربات شمشير هاي صاحبان کينه و خشم قرار دهد . پس او اين مطلب را پذيرفت در حاليکه رضاي خاطر به آن داشت و در جاي رسول خدا خوابيد در حاليکه به خاطر خدا صبر مي کرد و با دادن جان خود جان رسول خدا را حفظ مي نمود و انتظار کشته شدن را مي کشيد. ما برتر از مقام بذل جان مقامي نمي شناسيم که آرزوي آن را بکنيم . (و بذل جان بالاترين بخشش هاست) .
و اگر رسول خدا نمي دانست و علم نداشت که وي صلاحيت اين کار را دارد وي را انتخاب نمي کرد و اگردراو اندکي کمبود صبر يا شجاعت يا خير خواهي براي رسول خدا وجود داشت وبا اين وجود براي اين کار انتخاب مي شد رسول خدا کسي را انتخاب کرده بودند که انتخاب درستي نبود ، و حق گفتن چنين مطلبي را هيچ فردي از امت ندارد و همه اجماع دارند که رسول خدا صلي الله عليه و آله عمل درست را انجام داده اند .
اگر کسي در اين مطلب نظر کند چند جهت برتري براي علي (نسبت به ابو بکر) مي بيند :
زيرا ابو بکر حتي اگر ( ازجهت ظاهري) مورد اطمينان رسول خدا بود اما پيامبراکرم به رازداري وي اطمينان نداشتند چون ممکن بود ابوبکر راز هجرت رسول خدا را در آن شب فاش کند و دشمنان به حضرت دست پيدا کنند در نتيجه تمام نقشه هاي رسول خدا نقش بر آب مي شد .
حتي اگر ابو بکر نزد رسول خدا از جهت رازداري مورد اطمينان بود اما رسول خدا از نترسيدن وي در هنگام مقابله با سختي اطمينان نداشتند پس شايد از خوابگاه رسول خدا فرار نموده متوجه محل نقشه رسول خدا شده دنبال رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم برود ؛ پس کفار ايشان را پيدا کنند.
حتي اگر ابو بکر حافظ سر رسول خدا بود وشجاع اما شايد توانايي خوابيدن در جايگاه رسول خدا را نداشت . چون تحمل آن حالت جداي از بحث شجاعت است . زيرا بايد شجاع را در حالت دست بسته ممنوع از مقابله قرار دهي(يعني شجاع جرات دفاع از خود را دارد اما در اينجا نمي توانداز خود دفاع کند) .بلکه اين امر سخت تر از شخص دست بسته است . زيرا شخص دست بسته مي داند که راه فراري ندارد اما اين شخص هم مي تواند فرار کند و هم مي تواند از خود دفاع نمايد(اما چنين کاري نمي نمايد).
حتي اگر او شخص رازدار وشجاعي بود و مي توانست در جاي رسول خدا بخوابد و فرار هم نکند اما رسول خدا از بعد آن اطمينان نداشتند که اگر وي را زنده گرفته وشکنجه کنند اقرار به آنچه که مي داند نکند و مسير رسول خدا را به کفار نشان ندهد پس ايشان به دنبال رسول خدا رفته ايشان را پيدا کنند.
به همين دليل است که علماي مسلمين گفته اند کسي را نمي شناسيم که به فضيلت علي در آن شب رسيده باشد .
پاسخ سؤال 2 :
آنچه که در اين مورد وجود دارد اين است که کُرز قيافه شناس ( ازکفار قريش ) به دنبال رد پاي پيامبر اکرم ( صلي الله عليه و آله و سلم) مي گشت ، دربعضي منابع نقل مي کنند که دو رَد پا ديد وهردو را شناسايي کرد ( يکي متعلق به پيامبر اکرم ( صلي الله عليه و آله و سلم) است و يکي متعلق به ابوبکر) و در بعضي منابع ديگر مثل تاريخ ابن خلدون و دلائل النبوة « الأصبهاني » نقل مي کنند او يک رد پا ديد و گفت اين رد پا متعلق به محمد است . و صحبتي از ابو بکر به ميان نياورد .
ابن خلدون مي گويد :
كان كرزبن علقمة بن هلال بن حريبة بن عبد فهم بن حليل الذى قفا أثررسول الله صلى الله عليه وسلم حتى انتهى إلى الغار ورأى عليه نسج العنكبوت وعش اليمامة ببيضها فرخوا عنه .
کرزبن علقمة رد پاي پيامبر را ( پس از شناسايي ) دنبال مي کرد تا به درب غار رسيد . ديد در آنجا عنکبوتي تار تنيده و کبوتري هم تخم گذاشته و روي تخم ها نشسته است .
أصبهاني مي گويد :
لما توارى رسول الله صلي الله عليه وسلم من قريش أخرجت قريش معقلا أبا كرز القائف فرأوا أثرا فقالوا انظر إلى هذا الأثر فقال ما رأيت وجه محمد قط ولكن إن شئتم ألحقت لكم نسب هذا الأثر قالوا ألحق قال هذا الذي في مقام إبراهيم أو هذا من الذي في مقام إبراهيم فقال أبو سفيان خرفت حسدا للنبي صلى الله عليه وسلم أن يكون يشبه بإبراهيم عليه السلام .
زماني که رسول خدا به خاطر آزار و اذيت قريشيان از مکه خارج شدند قريشيان براي پيدا کردن پيامبرأبا کرز را با خود بردند ، پس آنها جاي پاي حضرت را ديدند به کرز گفتند به اين رد پا نگاه کن ( آيا اين رد پا ي محمد است ؟) او گفت : من تا به حال محمد را نديده ام ولي اگر بخواهيد ( از روي اين جاي پا ) به شما مي گويم او چه شخصيتي است ، گفتند : بگو ، او گفت : اين فرد کسي است که جايگاه و مقام ابراهيم پيامبر را داراست ، و يا اينکه از کساني است که در جايگاه و رتبه ابراهيم است . ابوسفيان بخاطرحسدي که نسبت به پيامبراکرم داشت ازاينکه کُرز حضرت را به ابراهيم تشبيه کرد برآشفت وبه کُرز گفت تو نادان وخرفت شده اي .
تاريخ ابن خلدون ج2، ص 315 ، باب : و أما بطون خند بن الياس بن مضر ؛ دلائل النبوة ص 75 ، چاپ اول – دار طيبة رياض . مؤلف اسماعيل بن محمد بن فضل الأصبهاني – تحقيق محمد محمد حداد .