«پيروي از سلف» جملهاي است بسيار آشنا براي محدثان تمام ادوار تاريخِ اصحاب حديث اهل سنت؛
اما تا پيش از ظهور ابنتيميه در اوايل قرن هشتم، اين کلمه بيشتر در معناي لغوياش يعني «گذشتگان» بهکار ميرفت. عبارت «پيروي از سلف» يا «ائمه سلف» را ميتوان در عبارات اصحاب حديث قرن دوم و سوم يافت.
بعد از تبيين اصول سنت به دست «احمد بن حنبل» استفاده از لفظ «سلف» کاربرد بيشتري يافت و در اين دوره به صورت مشخصتر بهکار رفت. شهرستاني معتقد است که بسياري از سلف، مثبت صفات ازلي براي خداوند بودند و برخي از سلف در اثبات صفات مبالغه کرده، به تشبيه گرفتار شدند اما برخي ديگر از سلف متعرض تأويل نشدند، مثل مالک بن انس، احمد بن حنبل و سفيان ثوري. اينان روش سلف قبل از خود از اصحاب حديث را پيموده و گفتند:
“ما به آنچه در کتاب و سنت آمده، ايمان داريم و تأويل نميکنيم و گفتند: ما به مسائلي که سلف متعرض آنها نشده، نميپردازيم”.
لفظ سلف در قرن پنجم و ششم در آثار بسياري آمده است. ابنابييعلي معتقد است که:
“روش من همان روش سلف و پدرم است. روش سلف صالح رشيد و ديدگاه سلف حميد در اخبار صفات اين است که صفات خداوند چنان است که بيان شده، ولي از ادراک حقيقتش عاجزيم.”
با مراجعت به آثار و افکار آن دسته از اصحاب حديث که قبل از ابنتيميه ميزيستهاند، ميتوان افراد زير را از کساني دانست که به آراي سلف ظاهرگرا در باب صفات الهي توجه داشته و هر گونه تأويل آيات و روايات را مردود دانستهاند و همچون ديگر سلفيان در مسائل صفات الهي، بر اساس ظاهر آيات و روايات نظر داده و در عين حال از تشبيه دوري ميجستند. ابنخزيمه ، محدث معروف شافعيمذهب، در کتاب التوحيد و اثبات صفات الرب؛ بربهاري ، محدث و شيخ حنبليان در بغداد و مؤلف کتاب شرح السنه؛ ابنابيزيد قيرواني مالکي مذهب معروف به مالک صغير؛ ابنبَطّه عُکبري حنبلي صاحب کتاب الابانه عن شريعه الفرقه الناجيه؛ ابنمَنده حنبلي در کتاب الايمان و الرّد علي الجهميه؛ ثعلبي در تفسير خود به نام الکشف والبيان؛ بغوي معروف به فرّاء يکي ديگر از شافعي مذهبان سلفي در تفسير معالم التنزيل؛ ابنعربي ، محدث مالکيمذهب در کتاب العواصم و ابنقدامه حنبلي مؤلف المغني در شرح مختصر الخرقي در فقه حنبلي؛
در قرن هفتم، ابنتيميه ظهور کرد و در سال 698 قمري کتاب معروف و جنجالي خود به نام «الفتوي الحمويه الکبري» يا «العقيده الحمويه الکبري»، در پاسخ به سؤالي در باب «ديدگاه ائمه دين درباره آيات صفات» نوشت و به کرّات از عقيده سلف ياد کرد. وي حدود پنجاهبار لفظ «سلف» را در اين رساله کوچک بهکار برد و نوشت:
«در عقل صريح و نقل صحيح چيزي که مخالف طريقه سلفيه باشد، وجود ندارد»
و اينچنين مکتبي با عنوان «سلفيه» راه خود را در تاريخ باز نمود. از ابنتيميه اجتهادات جديدي صورت گرفت که مورد انتقاد شديد علماي اهل سنت قرار گرفت و سبکي در شفاء السقام و «سمهودي» در وفاء الوفاء به تفصيل به نقد ابنتيميه در باب توسل و شفاعت پرداختند و اکنون نيز آثاري همچون آيين وهابيت از آيت الله سبحاني و مفاهيم يحب آن تصحح از سيد محمد علوي مالکيمذهب در نقد اين تفکرات منتشر شده است.
بعد از ابنتيميه، جريان سلفيه در زيديه مدافعاني همچون ابنالامير صنعاني و شوکاني يافت، ولي در تفکر اصحاب حديث مدافعان جدياي نداشت تا اينکه محمد بن عبدالوهاب در عربستان ظهور کرد و وهابيت را با گرايش تکفيري تأسيس کرد. در شرق جهان اسلام، شاه ولي الله دهلوي به ترويج برخي از آراي ابنتيميه در ميان حنفيان شبهقاره هند پرداخت. و شاگردش سيد احمد بريلوي بر پيروي از «سنت محض» و «طريقت سلف» تأکيد فراوان کرد. وي منتقد تقديس بيش از اندازه پيامبر و اولياء الهي بود و طلب حاجت و نذر براي آنان را جايز نميدانست.
در شمال آفريقا نيز در قرن حاضر سيد محمد رشيد رضا تفکر سلفيه را پذيرفت و در آثار خود بهويژه در تفسير المنار و مجله المنار از آن دفاع کرد و اينچنين تفکر سلفيه در شمال آفريقا رواج يافت. اگرچه اين چهار جريان فکري در اعتقادات و تفاسير خود اختلافات فراواني دارند، اما مباني فکري آنها به هم نزديک است. نگارنده اين سطور در کتاب مباني فکري سلفيه به نقد اين مباني پرداخته و به تفصيل آنها را ردّ کرده است.
از طرفي ديگر جهان اسلام در سه قرن گذشته در اثر ضعف داخلي و استعمار خارجي لطمات فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي و سياسي فراواني را متحمل گشته است. مسلمانان در اين زمان به سه گروه تبديل شدند:
1 ) نوانديشان،
2 ) اصلاحطلبان
3 ) و اصولگرايان.
اصولگرايان که در اهل سنت نام سلفيه را با خود يدک ميکشند، در ايران با عناويني همچون بنيادگرايي، سلفيگري، بيداري اسلامي و احياگري اسلامي و در ادبيات عرب با عناوين احياءالدين، الصحوه الاسلامي، اصوليه الاسلاميه، الحرکه الاسلاميه و بعثه الاسلاميه از آن ياد ميشود.
تفکر بازگشت به سلف و اصول اسلامي به ميزان قابل توجهي در تمام جوامع اسلامي، آن هم به صورت محلي و منطقهاي پراکندگي دارد. شايد بيشترين تأکيد طراحان اين تفکر بر بُعد سياسي جنبش است که در سلفيه شمال آفريقا و تمام جرياناتي که تحت تأثير اين جريان هستند، بيشتر ديده ميشود. همين مباحث را ميتوان در سلفيه شبهقاره هند نيز مشاهده کرد. سلفيه عربستان اگرچه بيشتر بر بُعد مذهبي خاصي تأکيد ميورزد، اما تأثير تفکر سيد قطب و محمد قطب موجب ظهور جنبشي سياسي و انقلابي از دل وهابيت گرديده است که برخي آن را وهابيت انقلابي و عدهاي آن را وهابيت سياسي و تعدادي آن را سلفيه جهادي يا سلفيه انقلابي نام نهادهاند؛ اما به نظر ميرسد «سلفيه انقلابي» بهترين نام براي اين گروه باشد.
2 ) تقسیم بندی بر اساس ژئوپلتیک سلفیت:
با بررسيها و مطالعاتي که صورت گرفته، به اين نتيجه ميتوان رسيد که سلفيه در جهان اسلام را ميتوان به چهار گروه يا گرايش منطقهاي تقسيم کرد. برخي سلفيان را به افراطي و معتدل تقسيم کرده و عدهاي نيز به چهار گرايش: سلفيه معتدل، سلفيه اصلي، سلفيه طرفدار آلباني و سلفيه جهادي تقسيم کردهاند؛ اما در اين نوشتار بر اساس چهار منطقه مهمي که جريان سلفي با تمام اختلافات و گرايشها در آن مناطق ظهور کردند، پرداخته و سلفيان آن مناطق را بازکاوي ميکنيم.
1/2 ) سلفيه وهابي تکفيري در شبه جزیره عربستان:
شايد برخي از محققان و پژوهشگران نام نهادن وهابيت به سلفيه را نپسندد و معتقد باشند که افکار وهابيت، ارتباطي با آرا و افکار سلف ندارد و هيچيک از سلف، اعتقادات وهابيت را قبول ندارند. اگرچه اين حرف حقي است و نگارنده اين سطور هم با آن موافق است اما امروزه با تبليغات فراوانِ آلسعود و وهابيت، اطلاق سلفيه بر آنان پذيرفته شده و تمام مباحث سلفيه، بيشتر حول آرا و افکار سلفياني ميچرخد که تفکرات ابنتيميه و ابنقيم جوزي را پذيرفتهاند. بنابراين ما، وهابيت را به عنوان يکي از مهمترين جريانات سلفي عصرحاضر ميشناسيم. «محمد ابوزهره» نيز همين راه را رفته و مينويسد که:
«منظور از سلفيه همان کسانياند که خود را به سلف منسوب کردهاند؛ گرچه در برخي از انديشههاي آنان که به مذهب سلف نسبت دادهاند، مناقشه خواهيم کرد. آنان در قرن چهارم هجري ظهور کردند و از حنبليان بودند و چنين ميپنداشتند که تمام آرايشان به امام احمد بن حنبل منتهي ميشود سپس در قرن هفتم ظهور تازه يافتند و شيخالاسلام ابنتيميه آن را دوباره زنده کرد و در فراخواني به آن، دوچندان کوشيد و مسائل ديگري به آن افزود که بزرگانِ عصر خويش را به انديشه وا داشت. سپس در قرن دوازدهم هجري در شبهجزيره عربستان، محمد بن عبدالوهاب اين انديشهها را احيا کرد که وهابيان همچنان تا امروز منادي اين افکارند و مردم را به مذهب سلف فرا ميخوانند».
آغاز دعوت وهابيان در ديار نجد، به سال 1157 قمري برميگردد؛ زماني که محمد بن عبدالوهاب حرکت تبليغي خويش را در مبارزه با آنچه آن را شرک ميناميد، آغاز کرد. وي براي توسعه دعوت خود به دِرْعيّه رفت و با دادن دست اتحاد با محمد بن سعود حاکم اين شهر، راه را براي پيروزيهاي بعدي دعوت وهابي هموار کرد. حرکت مزبور ابتدا منطقه نجد را تحت پوشش قرار داد. سپس در پي نبردها و خونريزيهاي فراوان، بر سواحل خليجفارس و تمامي منطقه حجاز حکومت کردند. در سال 1235 قمري با قلع و قمع دولت وهابي به دست ابراهيم پاشاي عثماني، و قتل عبدالله بن سعود در اسلامبول، خاندان آل سعود از قدرت ساقط شدند و نزديک به هشتاد سال در عزلت بودند.
مرحله دوم دعوت وهابيان با فعاليت عبدالعزيز بن عبدالرحمان در سال 1319ق با همکاري انگلستان آغاز شد؛ زماني که وي از کويت به نجد آمد و پس از تسلط بر نجد و توسعه قدرت خود، کشور عربستان سعودي را ايجاد کرد و تاکنون فرزندان وي بر اين کشور حکومت ميکنند.
وهابيان در يکصد سال اخير خود را سلفي ناميده و در سراسر جهانِ اسلام با عنوان سلفيه از افکار و آراي خود تبليغ ميکنند که يکي از بهترين اين آثار کتاب العقائد السلفيه بادلتها النقليه والعقليه نگارش آلبوطامي از بزرگان وهابيت در عصر حاضر است. در اين کتاب تمام عقايد وهابيت با عنوان عقايد سلفيه و به تبع آن عقايد سلف صالح قرون نخستين مطرح و به مسلمانان سنّي القا ميشود. جهان اسلام هم در طول چند دهه گذشته سلفي بودن وهابيت را پذيرفته و برخي از علماي اهل سنت، گرايشاتي به اين تفکر پيدا کردهاند.
از طرف ديگر اکثر اهل سنت به نقد آرا و افکار وهابيت پرداخته و به خوبي تبيين کردهاند که افکار وهابيت، اجتهادات ابنتيميه است و هيچيک از سلف به اين اجتهادات، اعتقادي نداشته و آنها را از مصاديق شرک نميدانستهاند. به علت آثار متعدد در زمينه وهابيت و نقد افکار آنان به همين مختصر اکتفا کرده و خوانندگان را به آثار موجود ارجاع ميدهيم.
1/1/2 ) جريان زيديه سلفي اعتدالي
از قرن نهم هجري به بعد در زيديه يمن، انديشمنداني ظهور يافته که به تفکر سلفي گرايش پيدا کرده و کمکم از زيديه معتزله يا زيدي اهل بيتي فاصله گرفتند. اين افراد به رد و نقض افکار مطرح در زيديه پرداخته و انديشه و افکار اهل حديثِ اهل سنت و ابنتيميه را به زيديه وارد کردند. زيديه که تا آن زمان در فقه و کلام گرايش عقلي داشت با ظهور اين افکار به سوي اهل سنت گرايش پيدا کرده، مروّج افکار احمد بن حنبل، ابنتيميه و وهابيت گرديد و اينچنين به احاديث مروي از طريق اهل سنت متمايل شد. اين چرخش از ابنالوزير در قرن هشتم و نهم هجري شروع شد و در قرون بعد به وسيله فرزندان و شاگردان وي ادامه يافت. در قرن يازده حسن بن احمد جلال اين راه را ادامه داده و در قرن دوازدهم اين فکر تجديد حيات دوباره يافت. در اين قرن دو نفر از بزرگان زيديه به نامهاي صالح بن مهدي مُقبلي و محمد بن اسماعيل معروف به ابنالامير به دفاع از تفکر سلفيه پرداخته و حتي ابنالامير رسالهاي در تأييد ديدگاههاي محمد بن عبدالوهاب نوشت. اين گرايش در قرن سيزدهم با ظهور محمد بن علي شوکاني به اوج خود رسيد و در اصول و فروع به حنابله نزديک گرديد. مدرسه شوکاني تاکنون در يمن پايدار مانده و اکنون دو طيف مختلف در زيديه وجود دارد؛ يکي از آنها، همان خط اصيل زيديه قاسميّه است که افکار انديشمندان سابق زيديه را ترويج ميکند که ميتوان از اين با عنوان «زيديه اهلبيتي» يا «زيديه معتزلي» ياد کرد و ديگري جريان زيديه سلفي يا زيديه سني است که به وسيله عربستان در حال تقويت است.
2/1/2 ) ابنالوزير:
محمد بن ابراهيم بن علي از نوادگان قاسم رسّي، معروف به ابنالوزير، در سال 775ق در يمن به دنيا آمد. وي نزد شافعيان مکه تلمّذ نمود و به حديث اشتغال داشت و بر خلاف خانوادهاش ميل شديدي به اهل حديثِ اهل سنت داشت.
شوکاني درباره اسلوب کلمات و جملات ابنالوزير مينويسد:
«… روش نوشتاري او شبيه کلام ابنحزم و ابنتيميه است…».
ابنالوزير در سال 840 هـ از دنيا رفت.
ابنالوزير با نقد طريقه متکلمين، قائل است که بسياري از امور ديني، مسائل فطري بوده و احتياج به استدلالات دقيق متکلمانه ندارد و حتي اين استدلالها باعث مفاسد و شک و شبهه بيشتر ميشود و در بسياري از موارد متلکمان از کتاب و سنت دور شده و به آن مراجعه نميکنند.
ابنالوزير با نقد متکلمان به تعريف محدثان پرداخته و از اينکه در زيديه کتب حديثي بسيار کم است گلهمند بوده و زيديه را به مراجعه به احاديث اهل سنت فرا ميخواند. يکي از اساتيد ابنالوزير رسالهاي به او نوشته و وي را متهم به قول به رؤيت خداوند در قيامت، قدم قرآن و مخالفت با اهلبيت ميکند. ابنوزير در جواب اين رساله به تأليف کتاب العواصم والقواصم دست ميزند. او در اين کتاب به احاديث ضعيف و مجعول استناد کرده، ولي گاهي خود به نقد احاديث ميپردازد.
ابنالوزير در اين کتاب از صحابه، بالأخص از ابوهريره دفاع کرده و ميگويد:
«اگر در راستگو بودن ابوهريره شک کنيم… شک در قادحين او اوليتر است».
در دوران معاصر محمود ابوريّه از علماي اهل سنت به نقد مرويات ابوهريره پرداخته و کتاب شيخ المضيره ابوهريره را تأليف نمود که باعث مباحث فراواني در محافل اصحاب حديث گرديد. احمد محمود صبحي بسياري از افکار ابنالوزير را به صورت خلاصه در کتاب في علم الکلام آورده است.
3/1/2 ) ابنالامير:
محمد بن اسماعيل از نسل امام مجتبي(عليه السلام) در سال 1099ق در يمن متولد شد. سپس راهي مکه گرديد و نزد علماي مکه درس خواند و به شهرش بازگشت. ابنالامير کتاب ضوء النهار حسن بن احمد جلال را که بر مشي سلفيان بود، تدريس کرده و بر آن حاشيهاي نوشته و نام آن منحه الغفار علي ضوء النهار ناميد. در اواخر عمر وي وهابيت در عربستان ظهور کرده؛ ابنالامير به سرعت آن را تأييد نمود، ولي هنگامي که فهميد که وهابيت مسلمانان را کافر ميدانند از تأييد خود پشيمان گشته و افعال و اعمال وهابيت در کشتار مسلمانان را تقبيح کرد. وي در سال 1182ق از دنيا رفت.
ابنالامير در رساله تطهير الاعتقاد من إدران الإلحاد به تأييد محمد بن عبدالوهاب پرداخته و با تأثيرپذيري از ابنتيميه زيارت اهل قبور را مشابه عمل مشرکين دانسته و نذر براي مردگان و طواف پيرامون قبر را حرام و شرک دانسته است. او همچنين بناء بر قبر حضرت رسول(صلالله عليه و آله وسلم) را عملي اسلامي ندانسته و ميگويد:
«اين بنا ساخته صحابه و علماي امت نيست، بلکه برخي از سلاطين مصر آن را ساختهاند».
ديدگاههاي وي بسيار شبيه اعتقادات ابنتيميه بوده و در اين زمينه مينويسد:
«هر کس اعتقاد به قبري دارد و او را نافع يا ضار ميداند يا از آن حاجتي ميخواهد… يا به آنها متوسل ميشود، يا نذري براي زنده يا مرده ميکند، يا طلب حاجتي از آن دارد. تمام اينها شرک است و رفتار جاهليّت»
ايشان نه تنها به جاي اينکه در تصحيح عمل مسلمين کوشا باشد، بلکه اگر کسي هم درصدد آن برآيد، انکار ميکند. وي در اين زمينه مينويسد:
«اگر شما بگوييد که قبوريون ميگويند: ما خدا را عبادت کرده و نماز و روزه و حجّمان براي خدا است. ما جواب ميدهيم که اين جهل است. در دل آنها شرک وجود دارد و دعا و ندا و توسل و استغاثه و نذر اين افراد نشانه اعتقاد آنها به پرستش قبور است».
4/1/2 ) شوکاني:
محمد بن علي شوکاني در سال 1172ق در يمن متولد گرديد. وي در يمن درس خواند و در سال 1209ق قاضي يمن شد و در سال 1250ق در صنعاء از دنيا رفت. يکي از مهمترين آثار وي نيل الاوطار است. شوکاني اين کتاب را به توصيه دو استادش عبدالقادر بن احمد و حسن مغربي نوشته است
عبدالقادر بن احمد از شاگردان محمد بن اسماعيل الامير بوده و تفکرات سلفي را از ابنالامير اخذ نموده و به شوکاني انتقال داده است.
شوکاني در البدر الطالع مينويسد:
«من صحيح مسلم، فتح الباري، سنن ابنماجه و تمام سنن ترمذي را نزد عبدالقادر بن احمد خواندم. او بيشترين تأثير را در من داشت».
شوکاني درباره مغربي مينويسد:
… صحيح مسلم، صحيح بخاري، سنن أبيداود و شرح بلوغ المرام را خواندم. وي در سال 1208ق از دنيا رفت…».
شوکاني قبل از اينکه زيدي باشد، يک سلفي تمامعيار است. او در بحث صفات خبري به تجسيم و تشبيه متمايل شده و درباره کرسي مينويسد:
«ظاهر اين است که کرسي جسمي است که آثار خاص خود را دارد ـ و دليلي بر عدول از معناي حقيقي وجود ندارد. اختلاف سلف درباره اثبات جهت براي خداوند معروف است. معيار ما کتاب و سنت است و شکي نيست که اين لفظ بر ظاهرِ غالب خود بايد حمل گردد».
شوکاني در رساله التحف علي مذهب السلف درباره صفات خبري مينويسد:
«حق اين است که فهم سلف بهتر از خلف بوده و اصحاب و تابعين آيات و روايات را بر ظاهرش حمل کرده و از قيل و قال پرهيز ميکردند. بنابراين بايد همان راه سلف را رفت و از تفکر آنها تبعيت کرد. سلف ميگويد: ما استواء را براي خدا قائليم، ولي از کيفيت آن خبر نداريم».
شوکاني که راه ابنتيميه را در پيش گرفته بود، رسالهاي در تحريم بناي قبور نوشته و نام آن را شرح الصدور في تحريم رفع القبور نهاده است. وي در اين زمينه ادعاي عجيبي کرده و مينويسد:
«تمام مردم، از سابق و لاحق، اول و آخر، از زمان صحابه تاکنون اتفاق دارند که رفع قبور و بناي بر آنها بدعت است و پيامبر وعده عذاب بر فاعل آن داده است و هيچيک از مسلمانان در اين زمينه مخالفتي نکرده است، ولي گويا امام يحيي بن حمزه مقالهاي نوشته و بناي بر قبور را جايز دانسته است و کسي غير از ايشان اين مطلب را بيان نکرده و تمام کساني که در فقه، اين را قبول کردهاند به او اقتدا کردهاند».
شوکاني در اين مسئله خود را به تجاهل زده و عمل صحابه در بقاي بنا قبور انبيا در ايران و شام را ناديده گرفته است. قبر حضرت ابراهيم در شام، قبر حضرت دانيال در شوش، قبر سلمان در مدائن، نشانه توجه مسلمين به اين قبور است. ثانياً تمام علماي شيعه و تمام انديشمندان عرفان و تصوف و اکثر علماي اهل سنت اين کار را جايز، بلکه مستحب ميدانند. يقيناً خود شوکاني مقابر بزرگاني مثل الهادي الي الحق و ديگر انديشمندان زيدي را که بنا بر آنها ساخته شده است ديده و خود ميداند که بسياري از بزرگان بر قبور آنها وارد شده و سورهاي از سور قرآن را خواندهاند، ولي عجيب است که اينگونه منکر جواز، آن هم به اتفاق تمام علماي مسلمين است. احتمالاً منظور از تمام مسلمين يعني ابنتيميه و پيروان آن، زيرا شايد ديگران را مسلمان نميداند.
مبناي اصحاب حديث و ابنتيميه عدم تأويل است، ولي اگر حديث يا آيهاي مخالف اعتقادات آنها باشد، تأويل آن اشکالي ندارد و اين تناقضي آشکار در افکار و آراي سلفيه، از جمله شوکاني است.
شوکاني درباره اثبات وصايت حضرت امير به احاديثي از مسند احمد بن حنبل و غير آن تمسک کرده و وصيت را ثابت ميداند، ولي مثل ديگر بزرگان زيديه اين احاديث را حمل بر اولويت کرده که مردم به خاطر عذر نتوانستند به اين اولويت جامه عمل بپوشانند.
سلفيه زيديه با حمايتهاي وهابيت در يمن حضور پررنگي دارند و در پي ترويج افکار سلفيان ميباشند و مدارس و مساجد پررونقي در يمن ايجاد کردهاند.
2/2 ) سلفيه در شبهقاره هند:
شاه ولي الله دهلوي در سال 1114 قمري در هند به دنيا آمد. نزد پدرش شاه عبدالرحيم دهلوي تلمذ کرد و در سال 1143 قمري به حجاز رفت و چهارده ماه نزد اساتيد مکه و مدينه با افکار ابنتيميه آشنا گرديد. در سال 1145 به هند بازگشت و تا هنگام مرگش در سال 1176 قمري به تدريس و تأليف پرداخت. وي کتابي به نام رساله التوحيد دارد که برخي تأثيرات ابنتيميه در اين اثر يافت ميگردد. بعد از او قيام سيد احمد بريلوي به همراه شاه اسماعيل دهلوي از شاگردان و منسوبان شاه وليالله دهلوي، تفکر سلفي را در هند گسترش داد.
شاه ولي الله دهلوي باب اجتهاد را که از مدتها پيش بسته شده بود در هند باز کرد و در اين موضوع به سخنان ابنتيميه و ابنقيم استناد نمود. شاه ولي الله برخي از اجتهادات ابنتيميه را پذيرفت و توجه زياد به مشايخ و اوليا الهي را مورد نقد قرار داد و مطالعه موطامالک را در هند احيا کرد.
جمالالدين قاسمي از علماي سلفي دمشق در کتاب قواعد التّحديث، که اثري مهم در اصول حديث به شمار ميآيد، اغلب به تفکر شاه ولي الله اشاراتي دارد. ابوزهره در رساله الحديث و المحدثون به نقش بيهمتاي شاه ولي الله در زمينه اشاعه مطالعه حديث در هند توجه دارد. تفکر شاه ولي الله بر مباني زير استوار بود:
الف/2/2 ) سلفي گري و توجه به سلف:
که بر اساس رد قطعي شرک بر تکيه بر قرآن و حديث و تعادل بين عبادات و عادات بر مبناي نظريه سلفيگري ميباشد.
ب/2/2 ) اجتهاد و فقه مقارن:
او معتقد است که براي مسائل مربوط به اعتقادات يا آيين و مراسم ميتوان از احکام و فتواي چهار مکتب اصلي فقهي تبعيت کرد که برگرفته از تفکرات ابنتيميه بود.
شاه ولي الله به بعضي از اعمال صوفيان ايراد ميگرفت و در مسئله شرک و شفاعت همچون محمد بن عبدالوهاب، توسل به پيامبران و اولياء الله را جايز ندانسته و نسبت به شيعيان سختگير بود، اما نسبت به اهلبيت(عليه السلام) ارادت خاصي داشت.
بعد از شاه ولي الله، شاه عبدالعزيز دهلوي فرزند شاه ولي الله ملقب به سراجالهند به خاطر اينکه کمپاني هند شرقي در کليه دعاوي تعاريف خود را جايگزين شريعت اسلام نموده بود، هند را سرزمين کفار و دارالحرب اعلام کرد. ادامهدهنده راه عبدالعزيز کسي نبود جز شاگرد وفادار و مريدش سيد احمد بارلي يا بريلوي
او قائل به پيروي از «سنت محض» و «طريقت سَلَف» بود. وي تقديس بيش از حدّ پيامبران و اولياء الله راکه در نزد صوفيان مطرح بود، بدعت دانسته، مراسم تعزيه شيعيان را نيز کاري بدعتآميز تلقي مينمود. وي با همراهي شاه اسماعيل دهلوي و عبدالحي بن هبه الله، داماد شاه ولي الله، به تبليغ آيين خود پرداخت. او سجده بر قبور و طلب حاجت از آنها و نذر و نياز به اوليا و افراط در تعظيم مرشد را جايز نميدانست و مخالف تفضيل علي(عليه السلام) و بزرگداشت امام حسين(عليه السلام) بود.
او وساطت اوليا در انجام افعالي که تنها از خداوند برميآيد را شرک ميدانست. وي اصلاحات خود را بر پايه اعتقاد به وحدانيت خدا و محو شرک و بدعت در قالب تصوف خانقاهي و نفي اعمال عبادي و عرفاني معمول مسلمين هند آغاز کرد و بر مبناي ايمان حقيقي به قرآن و سنت، در پي اعاده اسلام سلفي برآمد.
گفتني است که در اسناد بريتانيا همواره از پيروان سيد احمد بارلي با عنوان وهابي ياد شده است. در کتاب المهنّد علي المفنّد درباره مفهوم وهابيت در هند آمده که زماني در بمبئي هر کسي از سجده قبور اوليا و طواف آن منع ميکرد وهابي ناميده ميشد.
1/2/2 ) مدرسه دارالعلوم ديوبند:
در سال 1857 ميلادي قيامي از سوي مسلمانان هند عليه انگليسيان استعمارگر صورت گرفت که به شدت سرکوب شد. در واکنش به شکست قيام مردم هند در سال 1857 سه گرايش در بين مسلمانان هند به وجود آمد که يکي از آنها تأسيس مدرسه سلفي به پيروي از شاه ولي الله و سيد احمد بريلوي در ديوبند به دست مولانا محمد قاسم نانوتوي در سال 1867م/1283ق بود. در ظرف 30 سال بعد از تأسيس مدرسه نزديک به 40 مدرسه وابسته به آن بنيان نهاده شد که همه آنها، برنامه آموزشي و اساتيد خود را از مدرسه دارالعلوم ديوبند اخذ کردند، لذا ديوبند مرکز جديدي براي نشر اسلام در هند گرديد.
بنيانگذاران ديوبند که عميقاً تحت تأثير شاه ولي الله دهلوي بودند، بيشتر به کلام با رويکردي حديثگرايانه نظر مينمودند. در دوران محمود الحسن که از نسل دوم ا ساتيد ديوبند بود؛ ديوبند اعتباي بينالمللي يافت و بعد از الازهر در مرتبه دوم قرار گرفت و افرادي از جنوب آفريقا، کشورهاي جنوب شرق آسيا، آسياي مرکزي، ايران و بهخصوص افغانستان به ديوبند آمدند.
در اين زمان گرايش اصلاحي نزديک به انديشه وهابيت در هند پررنگ شد و غالب بزرگان مذکور به بعضي اعمال با نگاه بدعتآميز و شرکآلود نگاه ميکردند و علماي ديوبند کمکم به وهابيان نزديک شدند.
رويکرد اين مدرسه در دوره مقدمات تأکيد بر حديث و فقه حنفي است زبان تدريس در اين مدارس اردو است. کتاب تصفيه العقيده مولانا قاسم نانوتوي به عنوان کتاب اعتقادي و تقويه الايمان شاه اسماعيل دهلوي در بين ديوبنديان از اهميت خاصي برخوردار است.
شاه اسماعيل در کتاب تقويه الايمان به بعضي اعمال صوفيان همچون احترام به قبور، نذر براي مردگان، مخالفت با عرس، سجده احترام بر مرشد، مراسم مرگ و تولد و زيارت قبور تاخته و آنان را خلاف شرع دانسته، چنان که به اعتقاد برخي، اين کتاب ترجمه کتاب التوحيد محمد بن عبدالوهاب است. در سال 1967 دولت هند به يادبود صدمين سال تأسيس مدرسه دارالعلوم ديوبند، تمبر يادبودي به چاپ رساند و نخستوزير هند، اينديراگاندي، از ديوبند ديدن کرد. از آن زمان تاکنون نيز مدارس ديوبند بهکار خويش ادامه ميدهند و ساليانه صدها نفر از آن مدارس فارغالتحصيل ميگردند، و ديوبند به عنوان مسلک اصلي علماي شبهقاره شناخته ميشود.
2/2/2 ) سازمان تبليغي جماعت:
يکي از سازمانهايي که مؤسسان آن پرورش يافته مدارس ديوبنداند، سازمان تبليغي جماعت هندوستان است که در حال حاضر فعالترين سازمان ديني مسلمانان هند است که هزاران نفر عضو و ميليونها نفر هوادار دارد، و روزانه صدها گروه سيار تبليغي به سراسر هند اعزام ميکند و حتي حوزه فعاليت خود را به اروپا و آمريکا نيز گسترش داده است. بنيانگذار اين سازمان مولانا محمد الياس است که به ديوبند رفته و در درس شرح صحيح بخاري و سنن ترمذي شرکت کرد و سازماني تأسيس کرد که اکنون بزرگترين سازمان تبليغي ـ ديني هند است. او از معتقدان ديني خواست که چند روز در ماه را به خدمت دين درآمده و به خاطر خدا به تبليغ اسلام بپردازند.
هستههاي اوليه مبلغان با بودجه شخصي و بدون دريافت مزد از مردم يا سازماني به تبليغ در روستاها و شهرهاي مختلف رفته و آداب و اعمال عمومي اسلامي همچون نماز، روزه و حجاب را به مردم ياد ميدادند. آنان غذاي خود را به همراه برده و در مساجد اقامت مينمودند. اين کار به وسيله جانشينان مولانا الياس، همچون مولانا يوسف و مولانا انعام حسن با شدت بيشتري ادامه يافت و اکنون در سراسر هند به عنوان پرچمداران اهل حديث و سلفيگري شناخته ميشوند.
از معروفترين مبلغان اين سازمان شيخالحديث مولانا زکريا صاحب کتاب فضائل الاعمال است که کتاب مهمي نزد اصحاب حديث هند است. سازمان با صوفياني که احترام به قبور، شفاعت بزرگان و احترام مرشد را تبليغ ميکنند، مخالف است و تأکيد بر نماز، ريش گذاشتن و عدم توسل به اوليا از مهمترين تبليغات آنهاست. مراسم سوگواري، تولد امام زمان و عيد نوروز را بدعت ميدانند و شديداً نسبت به خلفاي سهگانه متعصباند و از بياحترامي به آنها ناراحت ميشوند و حتي براي معاويه نيز احترام قائلاند.
از بزرگان آنها ابوالحسن ندوي، شيخ محمد بشير و شيخ منظور احمد نعماني را ميتوان نام برد. اکنون مدرسه دارالعلم زاهدان بر اساس تفکر ديوبنديه و سازمان تبليغي جماعت اداره ميشود.
سلفيه شبهقاره هند ذکر تولد پيامبر(صل الله عليه و آله وسلم) را جايز، بلکه مستحب دانستهاند، به شرط آنکه منجر به اعمال خلاف شرع نشود و مخالف سيره سلف نباشد. سهارنپوري ميگويد:
“اينکه بزرگان ما از بزرگداشت بعضي مواليد جلوگيري ميکردند، به خاطر منکراتي بود که در آنها انجام ميشد؛ مثل ذکر روايات موضوعه، اختلاط زن و مرد، اسراف در تزئينات و تکفير و سب و لعن هر کس که در آن مجالس شرکت نکند؛ ولي اگر مجالس خالي از منکرات باشد هيچکس مخالف ذکر تولد پيامبر و امثال آن نيست”.
ديوبنديه با طواف دور قبر، سجده تعظيم در وقت ورود به زيارتگاه بزرگان و اوليا، سجده در جلوي مرشد، مراسم تعزيه شيعيان هندوستان، اعتقاد به قدوم روح پيامبر(صل الله عليه و آله وسلم) از عالم ارواح به عالم شهادت در زمان مجالس بزرگداشت ميلاد پيامبر(صل الله عليه و آله وسلم) مخالفت کرده و آنها را بدعت در دين معرفي مينمايند.
ديوبنديه و رابطهاش با وهابيت:
وهابيت عربستان در درون خود معتقدان افراطي و غير افراطي دارد. دولت عربستان به گرايشهاي همفکر و يا نزديک به خود کمکهاي معنوي و مادي زيادي ميکند و در کل به جريان اهل حديثِ اهل سنت رونق ميبخشد. در عين حال عدهاي از علماي وهابي عربستان به همه فرق ديگر نگاه منفي دارند. آنان به خاطر مخالفت شديد رهبران بزرگ آنان همچون ابنتيميه، ابنقيم و محمد بن عبدالوهاب با تصوف، کتابها و جزوات بسياري در نقد تصوف نوشتهاند.
ديوبنديان در اين اواخر به وهابيت نزديک شدهاند ولي به خاطر بعضي اختلافات عقيدتي از طرف وهابيت کتبي در ردّ ديوبنديان نوشته شده و ميشود. از جمله اين کتابها مي توان به کتاب السراج المنير في تنبيه جماعه التبليغ علي أخطائهم نام برد که نويسنده به اشتباهات عقيدتي سازمان تبليغي جماعت هند پرداخته و مباحث صوفيانه را از خطاهاي آنان بيان کرده است. کتاب ديگر القول البليغ في التحذير من جماعه التبليغ از نويسنده پرکار وهابي، شيخ حمود بن عبدالله تويجري است که شديداً در کتاب خود به بزرگان ديوبنديه همچون شيخ رشيد احمد گنگوهي، شيخ امدادالله مکي و… اعتراض نموده و اعمال صوفيانه آنها را زير سؤال برده است.
همچنين نويسنده کتاب الديوبنديه، تعريفها و عقايدها، شيخ محمد زکريا کاندهلوي رهبر معنوي اهل حديث هندوستان را به عنوان کسي که روايات موضوعه و ضعيف را قبول دارد و در کتابهايش اوهام و خرافات را نقل ميکند، ياد مينمايد. کتاب ديگري که تخصصاً در اين موضوع نوشته شده و از نظر اطلاعات در اين زمينه کتاب مناسبي است، دعوه الامام محمد بن عبدالوهاب في القارّه الهنديه بين مؤيديها و معانديها نوشته ابوالمکرم بن عبدالجليل سلفي است که در آن از شيخ محمد انورشاه کشميري و شيخ حسين احمد مدني به عنوان دو مدرس بزرگ ديوبنديه و مخالف سرسخت محمد بن عبدالوهاب ياد مينمايد.
ميتوان گفت که اگرچه وهابيت با فرقه ديوبنديه شبهقاره هند به خاطر تمايل به تصوف مخالف است ولي اشتراکات فراواني در باب توسل و شفاعت ميان اين دو مکتب وجود دارد.
3/2 ) سلفيه در شمال آفريقا:
شايد اولين جرقههاي تفکر سلفي ابنتيميهاي را بتوان در سخنان سيد محمد رشيد رضا جستجو کرد. رشيد رضا شاگرد محمد عبده بود و در ابتدا روش اصلاحي آن را پذيرفت، اما در دوران اقامت رشيد رضا در مصر دو تن از نوادگان محمد بن عبدالوهاب يعني عبدالرحمن بن حسن و عبداللطيف بن حسن به مصر آمده و شروع به انتشار آثار محمد بن عبدالوهاب نمودند. رشيد رضا تحت تأثير افکار آنان با ابنتيميه آشنا و عقايد وي را پذيرفت.رشيد رضا خود در اينباره مينويسد:
«در اوايل طلبگي فکر ميکردم که مذهب سلف، مذهب ضعيفي است اما هنگامي که آثار ابنتيميه و سفاريني را مطالعه کردم به اين نتيجه ر سيدم که مذهب سلف، مذهب حقي است و مخالفان آن از افکار سلفيه اطلاعي ندارند».
رشيد رضا از هواداران بازگشت به سلف بود و در مجله المنار به تبليغ اين انديشه ميپرداخت و حسن البناء هم تحت تأثير گرايشهاي سلفيه رشيد رضا قرار گرفت.
رشيد رضا پس از پذيرش تفکرات سلفيه، از مبلغان وهابيت در مصر گشته، آثار محمد بن عبدالوهاب را با عنوان مجموعه التوحيد به چاپ رسانيد و خود نيز آثاري همچون الوهابيه و الحجاز تأليف کرد. رشيد رضا ميگفت که:
«به خاطر خدا ربع قرن از وهابيت دفاع ميکند و عبدالعزيز پادشاه عربستان را خليفه عادل ميداند».
رشيد رضا ابنتيميه را اعلم اهل زمين دانسته، در اينباره معتقد است که:
«هيچکس به اندازه ابنتيميه از مسائل ديني اطلاع ندارد و کلام ايشان از تمام متکلمان برتري دارد و هيچکس از کتابهاي ابنتيميه بينياز نيست. آثار ابنتيميه نسبت به شرح مواقف و شرح مقاصد برتري دارند. چون آثار ابنتيميه ما را به مذهب سلف نزديک ميکند.»
در نگاه رشيد رضا ؛
«ابنتيميه و محمد بن عبدالوهاب ناصر سنت و از بينبرنده بدعت بودند و عبادت خالص را ترويج کردهاند».
مهمترين کار رشيد رضا در راه تبليغ عقايد سلفيان تأسيس مجله المنار بود که نخستين شماره آن در سال 1315 در قاهره منتشر شد و او تا سي و پنج سال بهطور مداوم در صفحات آن عقايد اشاعره و صفويان را با معيارهايي که از ابنتيميه گرفته بود، نقد ميکرد.
1/3/2 ) اخونالمسلمين و گسترش سلفيگري اعتدالي و افراطي در شمال آفريقا :
بعد از رشيد رضا گسترش تفکر سلفيه در مصر مديون اخوانالمسلمين است که پيرو معتدل تفکرات سلفيه گرديد. اخوان در 1928 توسط حسن البناء در اسکندريه تأسيس شد. واکنش حسن البناء در قبال بحران به وجود آمده در جهان اسلام ؛ طرفداري از بازگشت به بنيادهاي اسلام، يعني دعوت به سلفيّه بود. دعوت بناء بازتاب مستقيم جنبشهاي تجديد حياتطلبانه قبلي بود.
حسن البناء را بيش از هر فرد ديگر، ميتوان تجسم تجديد احيا تفکر سلف سني قرن بيستم دانست. گرچه جنبش بنّاء فاقد عمق فلسفي جنبش سلفيه بود، اما موفق شد آنچنان حمايت تودهاي را سازماندهي کند که هيچ جنبش اسلامي ديگري در قرون اخير قادر به انجام آن نبود. بناء شخصاً علاقه چنداني به مسائل پيچيده و غامض ايدئولوژيک نداشت. وي براي ترويج ايدئولوژي اخوان، به قرآن و شش کتاب معتبر حديث تکيه ميکرد. به علاوه، وي به افکار و اقدامات ديگر شارحان پيشگام سلفيگري از جمله احمد بنحنبل، ابنحزم، ابنتيميه، نووي، و ديگر نظريهپردازان تأسي ميجست.
از دل تفکرات اعتدالي و تقريبي اخوانالمسلمين، گرايش افراطي هجرت و جهاد؛ سيد قطب بيرون آمد. سيد قطب رهبر معنوي اخوانالمسلمين، در زندان تندرو گرديد و حلقه ارتباطي ميان اخوانالمسلمين و گرايشهاي افراطي گرديد.
در واقع، سيد قطب به عنوان يک ايدئولوگ مبارز، رهبري تبديل سلفيگري اعتدالي اخوانالمسلمين به افراطگرايي دهه 1970 را به عهده داشت. نقش و نفوذ محوري سيد قطب بر مبارزات جديد از سه ويژگي برخوردار بود:
الف/1/3/2 ) سيد قطب به عنوان يک نظريهپرداز تأثير نيرومندي بر نوزايي و جهتگيري جديد ايدئولوژي اسلامي داشت؛
ب/1/3/2 ) قطب به عنوان عضو برجسته اخونالمسلمين کهن، تداوم سازماني ميان اخوان و شاخههاي انقلابي آن را فراهم ميساخت؛
ج/1/3/2 ) سرپيچي سيد قطب، به عنوان يک عنصر فعال، از دولت و مرگ او باعث شد تا مبارزان جوانتر شيوه شهادت را از او بياموزند.
سيد قطب واقعيت اجتماعي را تضاد دائمي ميان راه اسلامي و جاهليت ميدانست. قواعد و پايههاي اصول ايدئولوژيک او را ميتوان چنين خلاصه کرد:
1/1/3/2 ) سيستم اجتماعي ـ سياسي مسلط بر جهان اسلام، سيستم جاهليت آميخته با گناهکاري، بيعدالتي، رنج و انکار ارشاد الهي اسلامي است.
2/1/3/2 ) وظيفه مسلمان با ايمان اين است که براي تبديل جامعه جاهلي از طريق دعوت و جهادِ پيکارجويانه، به تجديد حيات اسلام دست زنند.
3/1/3/2 ) تبديل جامعه جاهلي به جامعه راستين اسلامي، به عهده مسلمانان پيشتاز فداکار است.
4/1/3/2 ) هدف نهايي مسلمانان متعهد بايد استقرار حاکميت خداوند در روي زمين باشد. تا به اين وسيله تمام گناهان، رنجها، و فشارها رفع شود.
سيد قطب به عنوان يکي از شارحين تفکر بنيادگرايانه در زمينه مخالفت با موضوعات مجرد فلسفي و تأکيد بر تعبير و تفسير تحتالفظي برداشتهاي اسلامي از شيوه ابنحزم، ابنتيميه و شاگردان او پيروي کرد. در ميان نويسندگان قرن بيست، حسن البناء و ابوالاعلي مودودي تأثير خاصي بر شکلگيري نظريههاي سيد قطب گذاشتند. در اين موارد، سيد قطب کوشش ميکرد خداشناسي بنيادگرايانه ابنتيميه و ابنقيم جوزي، نظريهپردازان عمده سلفيه را احيا کند.
سيد قطب در فرازهايي از کتاب خود مينويسد:
«اما امروز در جاهليتي به سر ميبريم مشابه جاهليتي که به هنگام ظهور اسلام وجود داشت و بلکه تاريکتر از آن. تمامي آنچه در اطراف ماست، جاهلي است… تصورات و عقايد مردم، عادات و تقاليد آنها، منابع فرهنگشان. هنرها و ادبياتشان، مقررات و قوانينشان. حتي بسياري از آنچه را که فرهنگ اسلامي، منابع اسلامي، فلسفه اسلامي و تفکر اسلامي ميشماريم جاهلي است… اينها همگي محصول اين جاهليت است»
«پس به ناچار ميبايد از زير فشار اين جامعه جاهلي و تصورات و تقاليد و رهبري جاهلي به صحبت بنشينيم و دوستيش را بپذيريم. چرا که با اين صفتش، صفت جاهلي، غير قابل گفتگوست. وظيفه ما اين است که اولاً تحولي در درون خود به وجود آوريم تا بر اساس آن بتوانيم جامعه را دگرگون سازيم. وظيفه نخستين، دگرگون ساختن واقعيت اين جامعه است. وظيفه ما دگرگون ساختن بنياد اين واقعيت جاهلي است. اين واقعيتي است که از اساس در برابر راه و روش اسلامي قرار گرفته و با جبر و فشار مانع از آن بود که برمبناي آنچه خداوند از ما خواسته زندگي کنيم… اسلام بيش از دو نوع جامعه نميشناسد. جامعه جاهلي و جامعه اسلامي. جامعه اسلامي جامعهاي است که اسلام را در تمامي ابعاد عقيده و عبادت، شريعت و نظام سلوک و اخلاق تحقق بخشيده است. جامعه جاهلي جامعهاي است که به اسلام عمل نميکند. نه اعتقادات و تصوراتش از اسلام است و نه ارزشها و ظوابطش و نه نظام و قوانينش و نه سلوک و اخلاقش. جامعه اسلامي جامعهاي نيست مرکب از افرادي که خود را «مسلمان» ناميدهاند. حال آنکه شريعت قانون آنان نيست، هر چند نماز بخوانند و روزه بگيرند و به حج روند. جامعه اسلامي جامعهاي نيست که از نزد خود اسلامي جز آنچه خداوند مقرر فرموده و پيامبر تفسير کرده، ابداع کند و آن را اسلام بنامد».
وي در فرازي ديگر مينويسد:
«اسلام مشارکت با جاهليت را نميپذيرد. نه از ناحيه تصور و نه از ناحيه شرايط و لوازمي که اين تصور به دنبال ميآورد… يا اسلام يا جاهليت، هيچ حد وسطي وجود ندارد که نيمش از اسلام و نيم ديگرش از جاهليت باشد و اسلام آن را بپذيرد و بدان رضايت دهد… حکم يا حکم خداست و يا حکم جاهلي است. قانون يا قانون خداست و يا هوي و هوس. حاکميت بخشيدن به خدا و به قوانين الهي بر روي زمين و نابود ساختن حاکميت انسان و قوانين انساني و انتزاع قدرت از دست غاصبان و باز گرداندنش به خداوند سبحان. صرفاً با تبليغ و موعظه حاصل نخواهد آمد، چرا که جباران سلطهجو و غاصبان حاکميت خدا، قدرت را با تبليغ و ارشاد واگذار نخواهند کرد. اگر چنين بود پيامبران به سادگي ميتوانستند دين خدا را بر روي زمين مستقر سازند و اين عکس آن چيزي است که تاريخ نشان ميدهد. تاريخ اين دين همچون تاريخ اديان گذشته است».
«اين اعلان عمومي براي آزادسازي انسان بر روي زمين از هر قدرتي که جز قدرت خداست و اينکه الوهيت و ربوبيت تنها متعلق به اوست، اعلاني نظري و فلسفي و انفعالي نيست. اعلاني است محرک و واقعي و فعال. اعلاني است که ميخواهد قانون خدا را بر روي زمين تحقق بخشد و عملاً انسانها را از بندگي بندگان به بندگي خدا درآورد. پس به ناچار بايد در کنار بيان، تحرک هم وجود داشته باشد. تا بدين وسيله بتواند با واقعيت در تمامي ابعاد برخورد کند».
جملات فوق منقولاتي است از کتاب معالم في الطريق سيد قطب که عليرغم طولاني شدنش، به لحاظ اهميتي که براي روشنتر شدن تفکر سلفيه جهادي داشت، آورديم. واقعيت اين است که مباني اعتقادي و فکري و سياسي جنبش اسلامي موجود در قلمرو سلفيان جهادي و انقلابي، شناخته نخواهد شد تا تفکر سيد قطب شناخته و فهم شود.استقبال عظيم جوانان از سيد قطب، بهويژه اين کتاب، به سبب خلأ انديشههاي اسلامي ـ انقلابي در جامعه اهل سنّت و اساساً در تاريخ اهل سنت بوده است.عموم منتقدان مسلمان از اينکه او جامعه مسلمانان را جامعهاي جاهلي ناميده و آن را همانند دارالحرب دانسته، انتقاد کردهاند.
2/3/2 ) احزاب و گروههاي سلفي شمال آفريقا:
در دهه هفتاد قرن بيستم برخي گروههاي اسلامي در مصر ظهور کردند که روش آنها در برخورد با وقايع سياسي و اجتماعي بر خلاف اخوانالمسلمين تا حدودي همراه با خشونت بود. بيشتر اين اعضا در اخوانالمسلمين عضويت داشتند و نوشتههاي سيد قطب مهمترين منبع فکري آنان بود. بهطور کل برداشتهاي گوناگوني از تعاليم سيد قطب باعث انشعاباتي از اخوانالمسلمين در دهه 1970 شد که عمدهترين آنها عبارتند از:
1/2/3/2 ) سازمان «شباب محمد» يا «آکادمي ارتش»:
اين سازمان در سال 1974 به رهبري شخصي به نام صالح سريه، فردي فلسطيني که شناسنامه اردني داشت، تأسيس شد. ايشان يکي از اعضاي اخوان اردن بود اما بعدها به عضويت حزب التحرير الاسلامي درآمد.
صالح سريه در رساله الايمان ايدئولوژي اين حرکت را اينگونه بيان مينمايد که حکومتهاي تمامي کشورهاي اسلامي کافرند و هيچ ترديدي در اين نيست. وي به دارالاسلام و دارالحرب اشاره ميکند که :
1/1/2/3/2 ) به اعتقاد فقها «دارالاسلام» جايي است که کلمه الله در آن بالاترين جايگاه را داشته باشد و بدانچه خدا نازل کرده، حکم شود.
2/1/2/3/2 ) «دارالحرب» جايي است که کفر در بالاترين جايگاه باشد و حکم خدا اجرا نشود، اگرچه تمام سکنه آن مسلمان باشند.
وي جهاد را تنها راه براي تغيير حکومتهاي کافران ميداند و ميگويد:
«جهاد براي تغيير اين حکومتها و ايجاد حکومت اسلامي بر هر مرد و زن واجب عيني است، حکم جهاد تا روز قيامت جريان دارد».
2/2/3/2 ) الجهاد:
گروهي که با الهام از انديشه سيد قطب و با استفاده از تجارب گروههاي ديگر، با انسجام و پختگي بيشتري تشکيل شد. الجهاد به جاي جدا کردن خود از اجتماع، در اجتماع و مؤسسات دولتي نفوذ کرد و علاوه بر اين از رهبري دستهجمعي برخوردار بود. اين گروه موفقترين گروه بعد از اخوانالمسلمين بوده و ترور سادات کار اين گروه است. بدينگونه که خالد اسلامبولي که از اعضاي اين گروه بود، طرح خود را مطرح کرد و با فتواي عمر عبدالرحمن، سادات را ترور نمود؛ و فرياد زد:
«من خالد اسلامبولي هستم، فرعون مصر را کشتم و از مرگ باکي ندارم».
اين تشکيلات در سال 1979م به وسيله محمد عبدالسلام فرج پايهگذاري شد. ايشان با استناد به برخي فتاوي فقهي علماي گذشته از جمله ابنتيميه، زبان به تکفير حکومت گشود و بر ضرورت قيام عليه حاکم تأکيد کرد و فتواهايي که ابنتيميه در هنگام يورش تاتارها به کشورهاي اسلامي صادر کرده بود از مهمترين مباني فقهي عبدالسلام فرج در نگارش الفريضه الغائبه، است. وي فتواي ابنتيميه مبني بر اينکه تاتارها مرتدند را، با وجود اينکه مسلماني خود را اعلام کردهاند و قيام عليه آنان و کشتن آنان واجب است را بر اوضاع حاکم بر مصر و نظام حکومتي آن منطبق دانست.
3/2/3/2 ) جماعهالمسلمين يا التکفير و الهجره:
رهبر اين گروه شکري مصطفي بود. وی مصر را به عنوان يک جامعه جاهلي معرفي و معتقد بود بايد جامعه اسلامي بنا شود. شکري مصطفي تحت تأثير افکار سيد قطب و يکي از اعضاي جماعت اخوانالمسلمين در سال 1971 حزبي به نام جماعتالمسلمين تشکيل داد.
شکري مصطفي، علاوه بر تکفير نظام سياسي، افراد جامعه را نيز تکفير کرد و فرقي ميان جامعه سياسي و نظام سياسي نميگذاشت. وي اينچنين استدلال ميکرد که جامعه فاسد منجر به نظام فاسد خواهد شد و از آن به «جاهليت مدرن» تعبير ميکرد.
اين گروه معتقد بودند که بايد از جامعه حالت «مفاصله کامله» داشت و بايد به کوهها پناه برد. به همين خاطر مطبوعات مصر جماعهالمسلمين را به عنوان دستهاي از چريکها معرفي کرده و نام آنها را «التکفير والهجره» گذاشتند.
اين گروه شباهت زيادي با الجهاد دارد. هر دو معتقدند که پس از خلفاي راشدين جامعه اسلامي از «اسلام ناب» دور شده و اين مسئله مسلمانان را مکلف ميسازد که عليه چنين رژيمهايي قيام کنند و دست به مبارزه مسلحانه بزنند تا حکومت اسلامي دوباره برقرار شود.
گروه تکفير، مدعي است پس از خلفاي راشدين هم رژيم و هم جامعه کافر است و مسلمانان راستين بايد از آن هجرت کنند و اين گروه همه مکاتب و مفسران سنتي اسلام را بدون استثنا تکفير ميکرد، در حالي که گروه جهاد، برخي از مفسران سني مانند ابنتيميه را تأييد مينمايند.
بنابراين عنصر اساسي در افکار عقايد اين جماعت تکفير است. اينها معتقدند هر کس که مرتکب کبيره باشد کافر است و کساني هم که اصرار بر کبيره کنند و توبه ننمايند کافرند. حکامي که حکم نميکنند به آنچه خداوند نازل کرده است محکوم به کفرند. هر کس به اقوال ائمه يا اجماع ولو اجماع صحابه، قياس يا مصالح مرسله و استحسان تمسک کند، مشرک و کافر است.
عنصر دوم در افکار و عقايد اين گروه هجرت ميباشد. همانگونه که بيان شد اين گروه جامعه معاصر مصر را جامعه جاهلي ميدانستند و از آن هجرت و به سوي کوهها پناه ميبردند، تا بتوانند جامعه اسلامي تشکيل دهند و فقط قائل به حجيت کتاب و سنت بودند. همه مساجد را مسجد ضرار دانسته و ائمه جماعات آنها را کافر معرفي ميکردند؛ مگر چهار مسجد:
1/3/2/3/2 ) مسجدالحرام،
2/3/2/3/2 ) مسجدالنبي،
3/3/2/3/2 ) مسجد قبا
4/3/2/3/2 ) و مسجدالاقصي.
نيز معتقد بودند شکري مصطفي مهدي اين امت است.
4/2/3/2 ) حرکت اتجاه اسلامي تونس:
اين حرکت در سال 1969 در تونس توسط راشد الغنوشي تأسيس شد. غنوشي در جنوب شرقي تونس در سال 1939م متولد شد و در دمشق تحصيل نمود و سپس در رشته فلسفه تربيتي در فرانسه ادامه ادامه تحصيل داد.
شخصيت شيخ راشد الغنوشي برخاسته از يک گرايش و جهتگيري مشخص نبود بلکه آميختهاي از گرايشهاي مختلف بود. الغنوشي از يکسو به اخوانالمسلمين و بهويژه افکار سيد قطب تمايل داشت و از سوي ديگر داراي انديشهاي سلفي بود که نمايندگي آن را ناصرالدين الباني در سوريه به عهده داشت و الغنوشي در زمان اقامت خود در سوريه در جلسات درسي الباني حاضر مي شد.
همچنين الغنوشي متأثر از کتابهاي مالک نبي بود که مالک نبي را اينگونه معرفي ميکنند:
«ايمان غزالي، گستردگي عقلي ابنخلدون و عزم حسن البناء» را داشت».
5/2/3/2 ) جماعت انصار السنه المحمديه:
جمعيتي اسلامي سلفي است که در مصر به وجود آمد و سپس در جاهاي ديگر نيز نفوذ کرده است. اين جمعيت نيز اساس دعوتش را دعوت توحيد خالص و سنت صحيح قرار داده است. مؤسس اين جمعيت شيخ محمد حامد الفقي است که ايشان و همفکرانش آن را سال 1345قمري در قاهره تأسيس کردند. مباني فکري اين جماعت، بر اساس عقيده و روش اصحاب حديث است و از مصنفات علماي سلفيه همچون ابنتيميه، ابنقيم جوزي و محمد بن عبدالوهاب اخذ کردهاند.
بنابراين ميتوان گرايشات سلفي شمال آفريقا را التقاطي از تفکرات سلفياني همچون ابنتيميه، رشيد رضا و گرايشات سياسي حسن البناء و سيد قطب دانست. نتيجه آنکه گرايشات سلفي مناطق مختلف جهان اسلام، اگرچه ارتباطات وثيقي با هم دارند، اما اختلافات فراواني نيز در ميان آنها يافت ميشود.
منبع :گاهنامه سخن