معرفت به خداوند متعال

 

عجزازثنا

مناجات عارفین با این جمله شروع می شود:الهی قصرت الاسن عن بلوغ ثنائک .در آیات و روایات و مضامین زیادی از ادعیه بعضی تصرحیاً و بعضی تلویحاً آمده است که انسان قدرت به جا آوردن حمد و ثناء الهی را آن طور که شایسته ی او است ندارد. کلامی را فرقین(شیعه و سنی ) از پیامبر اکرم (ص) نقل کرده اند که لا احصی ثناءعلیک انت کما اثنیت علی نفسک من نمی توانم ثنای تو را بشمارم تو آنچنان هستی که خود ثنای خود گفتی در نهج البلاغه می فرماید : الحمد لله الذی لا یبلغ مدحته القائلون . و نیز مضامینی مانند: ما عبدناک حق عبادتک وما عرفناک حق معرفتک. اکنون در مقابل این مطالبی که در روایت به تواتر آمده باید چه کار کنیم؟

معرفت خدا چگونه و چقدر ؟

بعضی از برادران اهل سنت و حتی از گروه های شیعه می گویند: درباره ی خدا حق نداریم چیزی بگوییم! فقط حق داریم آنچه در خود قرآن آمده بیان کنیم ، آن هم از آن جهت که در قرآن آمده است. حق نداریم بگوییم خدا دارای فلان صفت است یا من خدا را این گونه می نشاسم ما نمی توانیم درباره ی خدا چیزی بفهمیم! در مقابل گروه دیگری می گویند: چیزهایی که در قرآن آمده معنایش همان چیزهایی است که ما در مکالمات خودمان می فهمیم و هیچ معنای دیگر ندارد. حتی (یدالله) یعنی واقعاً – العیاذ بالله- خدا دست دارد ! و لتصع علی عینی . نشان می دهد که واقعاً خدا چشم دارد! حالا این دست و چشم چه جور و چه اندازه است نمی دانیم . این نتیجه در مسجد دمشق روی منبر روایتی نقل می کرد خدای متعال شب های جمعه از آسمان نازل می شود و می آید به بندگانش برکت می دهد.می گفت: خدا همین طور که من از پله های منبر پایین می آید! به این ها می گویند: مجسمه ، مشبهه ، و اسمهایی از این قبیل امروزه عمده ی وهابیون تابع این شیعیه هستند و از او الهام گرفته اند. کسانی که در فکر و فهمشان ضعف و قصور دارند خدا را به گونه ای تصور می کنند که واقعیت ندارد البته غیر از این هم نمی توانند بفهمند این داستان آموزنده ی مثنوی را همه شنیده ایم (البته من در روایات ندیده ام ).

«دید موسی یک شبانی را به راه » وقتی شبان می خواست با خدا گفتگو کند می گفت :«تو کجایی تا شوم من چاکرت ،چارقت دوزم زنم شانه به سرت » همین ها را بلد بود . وقتی هم موسی (ع) گفت این ها درست نیست و کفر است شبان دیگر حرف نزد . تا به موسی وحی آمد که چرا بنده ی ما را از ما جدا کردی ؟ معنایش این است که بیش از این نمی توانست بفهمد . مضمونی در کلام امیر المومنین (ع) هست که مورچه خیال می کند خدا هم دو تا شاخک دارد برای اینکه می بیند اگر خودش این شاخک ها را نداشتته باشد عاجز است و نمی تواند راه برود و کار کند . به هر حال انسانهایی هستند که در اثر قصور فهم اعتقادات نادرستی درباره خدا دارند و پیش از این هم نمی توانند بفهمند . اما آیا ما هم باید همین گونه باشیم ؟

انواع معرفت

خدا قوه ای به نام عقل به ما داده است که بچه های خرد سال یا افراد بله و سفیه ندارد. حقیقت این است که در طول تاریخ کسانی که معتقد به خدای متعال بودند بلاش می کردند خدا را هر چه بهتر بشانسند. اما چه اندازه این تلاش ها به ثمر رسیده به طور مسلم همه یکسان نیست . بعضی از حکمای سابق خدا را به عنوان محرک اول می شناختند و می گفتند :اگر خدا نبوده هیچ حرکتی در عالم پدید نمی آمد ، چیز جدیدی به وجود نمی آمد و تغییری پیدا نمی شد و باید بگوییم کسی وجود داشته که اولین حرکت را در عالم به وجود آورده است . بعضی از حکمای خداشناسی اروپایی می گفتند: عالم مثل ساعتی است و خدا باید باشد تا این ساعت را کوک کند وقتی آن را کوک کرد دیگر هیچ کاری به خدا ندارد و خود به خود حرکت خواهد کرد تا بینهایت . این خیلی عجیب نیست نوعی آزمایش های فیزیکی انجام دادند که بعضی از اجسام در یک فضای خالی از هوا و صیقلی که حرکت داده می شوند حرکتشان ادامه پیدا می کند و احتیاج به تحریک جدید ندارند . پس خدا یعنی کسی که عالم را کوک کرده و اگر –العیاذ بالله – معدوم شود ضروری به عالم نمی زند ! در برخی از کتاب های کلامی ما هم چنین چیزی نقل شده که خدا به عنوان محدث عالم است و عالم به علت مقیه نمی خواهد . وقتی خدا عالم را ایجاد کرد دیگر برای بقایش احتیاج به او ندارد . ما الحمدالله به برکت نور اسلام قرآن ،حدیث، و هم با استفاده از کلمات بزرگان در ابتدا خدا را به عنوان صانع یعنی صنعتگر :کسی که موادی را ترکیب می کند و در آن هیئتی به وجود بیاورد نمی توانیم درست تصور کنیم . اگر مقداری این مفهوم را کامل تر تصور کنیم به جای صانع می گوییم : خالق. خدا کسی است که عالم را آفریده است و …… می خواهیم عرض کنم معنا یا شناختی که از خدا داریم بسیار متفاوت است بعضی از مراتب آن را بعضی اشخاص نمی توانند بفهمند و نباید آنها را ملامت کرد. ولی مقداری از آن را بعضی می فهمیم . می فهمیم که خدا تنها کارش این نیست که در عالم حرکت یا تغییراتی ایجاد کند یا این که فقط صانع باشد . او هم خالق است و هم آفریدگار از عدم . خلق از نیستی به هستی می کند. انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون. اما حالا به راستی آیا بیش از این نمی شود خدا را شناخت؟وقتی می گوییم کسی عالم را آفریده این یک مفهوم کلی است. باید با برهان دیگری اثبات کنیم که آفریدگار یکی بیشتر نیست . نتیجه ضمیمه کردن آن برهان هم این می شود که کلی منحصر در فرد است . ولی بالاخره درک این مفهوم کلی است . آیا بیش از این نمی شود خدا را شناخت؟باید از انوار کلام اهل بیت (ع) استفاده کنیم و خیال نکنیم معرفت خدا منحصر است در این شناخت ها ، معرفت ها و درس هایی که می خوانیم یا آنچه با فهم ظاهری مان از روایات و آیات استفاده می کنیم . عقل و فهم بشر راه کاملی برای معرفت خدا نیست. استناد می کنیم به همین جمله ای که در این مناجات آمده است که (خدیا را معرفت خودت را عجز از معرفت قرار دادی) اگر بخواهیم خدا را بشناسیم باید بگوییم همین است که ما نمی توانیم تو را بشناسیم !

انواع و صفات محبین اهل بیت(ع)

در کتاب تحف العقول از سدیر صیفری نقل شده است که می گوید: در خدمت امام صادق (ع) بودم. شخصی آمد و گفت: من از دوستان شما هستم . حضرت فرمودند: از کدام دسته از دوستان ما هستی ؟ آن شخص سکوت کرد . من پرسیدم که آقا مگر دوستان شما چند دسته اند ؟ فقال له سدیر و کم محبوبکم یا ابن رسول الله فقال علی ثلاث طبقات، دوستان ما سه دسته اند . یک دسته هم ما را در ظاهر دوست دارند و اظهار دوستی می کنند ، و هم در دل . یک دسته فقط به زبان می آورند ولی در دل محبتی به ما ندارند و دسته سوم در دل محبت دارند اما اظهار نمی کنند. هر کدام ویژگی هایی دارند . آنهایی که هم در دل محبت دارند اما اظهار نمی کنند. هر کدام ویژگی هایی دارند . آنهایی که هم در دل محبت ما را دارند و هم در ظاهر بیان می کنند دارای کمالاتی هستند . خدا به واسطه ی آنها بلاها را از مردم رفع می کنند دعاها را به برکت آنها مستجاب می کند اینها عالی ترین اند . هم النمط الا علی. وقتی حضرت اینها را فرمود آن شخصی که از محبین امام بود گفت : من از همین دسته ام که هم شما را در باطن دوست دارم و هم در ظاهر . حضرت فرمود : اینها علامتی دارند تو ببین این علامت ها را داری یا نه ؟! ان لمحبینا فی السر و العانیه علامات یعرفون بها قال الرجل و ما تلک العلامات؟ قال (ع) تلک خلال، این علامات چند چیز است. اولها انهم عرفوا التوحید حق معرفته، اولین علامات دوستان خالص ما که هم در سر و هم در آشکار ما را دوست دارند این است که توحید را خوب شناخته اند ، عرفوا التوحید حق معرفته و احکموا علم توحیده ، علم توحید را کاملا محکم و متقن آموخته اند . و الایمان بعد ذلک بما هو و ما صفته. هم به ذات خدا ایمان آورده اند هم به صفات خدا. ثم علموا حدود الایمان و حقائقه و شروطه و تأویله. دوستان واقعی ما ایمان را سرسری نیاموخته اند بلکه حقایق و حدود و شرایط و معنای واقعی آن را آموخته اند . سدیر می گوید: یا بن رسول الله تا حالا نشنیده بودم شما این گونه ایمان را تعریف کنید . خیلی بیان تازه ای است ! قال سدیر یا ابن رسول الله ما سمعتک تصف الایمان بهذه الصفه ان رأیت أن تفسیر ما قلت. اگر صلاح می دانید این فرمایش تان را تفسیر کنید. حضرت فرمودند : این که گفتم خدا را کاملا می شناسندو توحید کامل دارند به خاطر این است که مردم خدا را چند جور می شناسند . بعضی در دلشان توهم هایی دارند و در واقع همین اوهام خودشان را می پرستند. که این یک نوع شرک است . من زعم انه یعرف الله بتوهم القلوب فهو مشرک. بعضی ها فقط اسم خدا را پرستش می کنند. الله ، رحمن ، و مانند این ها را . پیداست که اینها خدا نیستند . بلکه ساخته ی انسان است . الفاظ مخلوق است. بعضی ها هم صفت را می پرستند هم موصوف را پس به دو خدا قائلند یعنی صفت را غیر از ذات می پندارند . و من زعم انه یعبد الاسم و المعنی فقد جعل مع الله شریکا. و من زعم انه یعبد الصفه والموصوف فقد ابطل التوحید الان الصفه غیر الوصوف :می گوید: من هم صفت را عبادت می کنم هم موصوف را پس صفت را غیر از موصوف می داند . این که توحید نشد!

معرفت شاهدانه

فرمود: دوستان ما باید توحید را خوب بشناسند تا شناختشان این طور نباشد . پس چگونه باشد؟ قیل له فکیف سبیل التوحید قال(ع) باب البحث ممکن و طلب المرخج موجود. ان معرفه عین الشاهد قبل صفته و معرفه صفه الغائب قبل عینه. عبارت ها پیچیده است. حضرت می فرماید ما وقتی می خواهیم چیزی را که حاضر چیزی را که حاضر است حضوراً بشناسیم آن را به واسطه ی اوصافش نمی شناسیم . مثلاً کسی نمی گوید : بچه ام را از این می شناسم که وزن یا قدش فلان مقدار است و رنگش این طور است. در اینجا اول ذات را می شناسم بعد می روم سراغ صفات . معرفه عین الشاهد قبل صفته اگر چیزی حاضر است شاهد است یعنی حضور دارد و غایب نیست و بخواهم آن را بشناسم نمی گویم چه صفاتی دارد . اما اگر چیز غایبی را بخواهید بشناسید ناچار اول باید صفاتش را بشناسید . دوستان واقعی ما کسانی هستند که خدا را به صورت شاهد می شناسند یعنی معرفتشان شاهدانه است نه غایبانه ،وقتی با خدا سخن می گویند گویا او را می بیند . یک نوع شناختی است که خدا را حاضر می بینند و احتیاج ندارند که او را با صفات بشناسند . اما دیگران که معرفتشان به این حد نرسیده با صفات می شناسند. و این درکی است غایبانه . از اینجا می فهمیم نوعی معرفت وجود دارد که با معرفت هایی که با مفاهیم کلی و ذهنی پیدا می شود متفاوت است . این معرفت طوری است که خدای متعال نوری به انسان می دهد که گویا خدا را حضوراً می بیند و می یابد. حالی برای انسان پیدا می شود که قابل وصف نیست سپس انسان متوجه می شود که گویا خدا پهلویش حاضر بود. از ما می خواهند که اول توحید را کامل کنیم و برسیم به اینکه خدا را این گونه بشناسیم . البته اگر کسی نتواند معذور است. اما اینها نشانه ای است برای انسان که خداوند را راهی را نشان داده که اگر انسان بخواهد و همت داشته باشد می تواند جزء کسانی شود که محبین اهلبیت (فی السر و العانیه ) هستند. اجمالاً خیال نکنیم فقط باید الفاظی تعبدی بگوییم. ولو معنایش را نفهمیم یا معنای یک صفتی را بفهمیم اما مصداقش را نیابیم . در جلسه ای قبل اشاره کردم به عالم ذر که در آن معرفتی است که به شخص خدا پیدا شده است نه به مفهوم آن . تعبیر روایت این است که خدا خودش را به بندگان نشان داد. اراهم نفسه ولو لا ذلک. که اگر آن نبود . آنها حجت داشتند و می گفتند ما که نمی دانستیم پس نشناختیم . در ذیل این روایت هم می گوید که آن دوستان ما که خدا را می شناسند مثل برادران یوسف هستند که خودش را با خودش شناختند انک لانت یوسف قال انا یوسف. حضرت می فرماید: تو همه چیز را با خدا میشناسی و خدا را با خودش می شناسی یعنی انسان می تواند طوری شود که خدا را با خودش بشناید و خدا خودش به او بگوید:من خدا هستم (البته نه با این زبان ) . در دعای ابوحمزه هم می خوانیم :بک عرفتک و انت دللتنی علیک ……. و لو لا انت لم ادر ما انت اصلاً معرفت حقیقی همی است . معرفت های دیگر معرفت صفات است .آن هم مفاهیم صفت آن چه با براهین عقلی در فلسفه و کلام و…….. اثبات می شود . نهایتاً یک سلسله مفاهیم است. چیزی که از ما می خواهند آن است که دل با خود خدا ارتباط داشته باشد نه با مفاهیم و این کار شدنی است. حضرت می فرماید:اگر تو از دوستان واقعی ما هستی باید این علامتها را داشته باشی و اگر این ها را نداری ادعا نکن که من از محبین شما فی السر و العانیه هستم . کسانی که چنین محبتی به ما داشته باشند مایه ی برکت عالم هستند. دیگران به واسطه ی آنها آمریزده می شوند و دعا به وسیله ی آنها مستجاب می شود. پس از ما خواسته اند که به این پایه از معرفت که دارین اکتفا نکنیم . و برای بالا رفتن راهی جز اطاعت از خدا و پیامبر و اهل بیت (ع) ندارین . این ها با فشار آوردن به ذهن پیدا نمی شود ! انسان باید با خدا آشتی کند از خدا بخواهد که خدا خودش این نور را را عنایت فرماید وگرنه تا ما با خدا قهریم و با دیگران آشتی این نوع معرفت پیدا نمی شود بنده باید تسلیم واقعی باشد هرچه او می خواهد . آن وقت خدا این نور را در دل انسان می دهد ان شاء الله .

لزوم معرفت به خدا

در بخش اخلاق الهى كه ناظر به رابطه انسان با خدا است، نخستين فعل نفسانى كه مطرح مى‏شود، ايمان است.پيش از اين دانستيم:

1. ايمان ريشه ارزش ديگر رفتارها و صفت‏هاى اخلاقى است.

2. از آن جا كه ايمان يك فعل اختيارى و نفسانى است، در حوزه بحث‏هاى اخلاقى قرار مى‏گيرد.

3. براى تحقق ايمان، شناختن متعلق ايمان ضرورى است.

4. از آن جا كه علم معمولا از راه‏هاى اختيارى حاصل مى‏شود، تحصيل علم مى‏تواند در شمار افعال ارزشمند اخلاقى قرار گيرد.

از مجموع امور ياد شده نتيجه گرفته مى‏شود، تحصيل علم به متعلق ايمان مانند: خدا، فرستادن پيامبران، انزال كتابهاى آسمانى، بعث، نشور و حساب از لحاظ اخلاقى امرى شايسته و بايسته است؛ آنچنان كه بدون آن، راه به جايى نتوان برد.در اين ميان، بنيادين‏ترين علوم، علم به خداى سبحان است كه اساس و پايه ساير معارف دينى است.

انواع معرفت به خدا

شناخت خداى سبحان براى انسان از دو راه ممكن است: شناخت حضورى؛ شناخت حصولى.شناخت حضورى نيز دو گونه است:

1. درك فطرى يا خداشناسى فطرى كه يك علم حضورى غير اكتسابى در نهاد انسان و بيرون از محدوده اختيار او است و از اين رو در عرصه اخلاق نمى‏گنجد. [2]

درك فطرى در بيشتر انسان‏ها تنها استعداد و مايه‏اى است كه آدمى با تلاش خود مى‏تواند آن را از استعداد به فعليت و از حالت ابهام به مرحله درك حضورى آگاهانه برساند.

2. علم حضورى اكتسابى، كه يك علم حضورى روشن و آگاهانه است و آدمى با تلاش و پس از پيمودن مراحل تكامل، اين شايستگى را مى‏يابد كه خداوند آن را به او افاضه كند. اين‏علم حضورى داراى مراتب گوناگون شديد و ضعيف است. آخرين مرحله اين نوع علم ارزشمند، همان هدف نهايى آفرينش و بالاترين مرتبه كمال انسانى است.از اين رو، فعاليت اخلاقى نيز بايد رو به همين سوى داشته باشد.در متون دينى با تعابير گوناگونى مانند رؤيت، شهود و نظر، به اين حقيقت اشارت رفته و آمده است كه اولياى خدا در جهان ديگر بدان نايل مى‏گردند و بدين سان به سعادت جاودان خويش مى‏رسند. [3]

هر چند دريافت معرفت حضورى مستقيما در اختيار آدمى نيست، اما مقدمات دستيابى به آن، افعال اختيارى است.در حقيقت، افاضه اين كمال، پاداش بخشى از افعال اختيارى آدمى است كه به صورت تام و كامل در آخرت به او داده مى‏شود؛ اگر چه مراتب پايين‏تر اين درك حضورى به صورت حال يا ملكه، گاهى در دنيا نيز براى اولياى خدا فراهم مى‏گردد.

آنچه با موضوع اين نوشتار تناسب دارد، دو چيز است:

1. ادراك‏هاى حصولى و استدلالى كه نسبت به خداى متعال، صفات و افعال او مى‏توانيم به دست آوريم.

2. كارهاى اختيارى شايسته‏اى كه در نزديك شدن انسان به ادراك حضورى آگاهانه مؤثرند.

ارزش خداشناسى

دانستيم ريشه تمام ارزش‏هاى اخلاقى ايمان به خدا است و اين ايمان بر معرفت و شناخت خداوند مبتنى است، و هر چه اين معرفت كامل‏تر و زنده‏تر باشد، آن ايمان نيز بارورتر و كامل‏تر بوده انسان بر خوردار از آن، سعادت‏مندتر خواهد بود.بنابراين علم و معرفت به متعلق ايمان پايه‏هاى ارزش‏هاى اخلاقى است.اين معرفت هرچه شديدتر و كامل‏تر باشد، از طريق تأثير در ايمان، ارزش والاترى مى‏آفريند و در نيل آدمى به سعادت جاودان، تأثيرعميق‏ترى خواهد داشت.از اين رو، لازم است پس از حصول اين معرفت، با توجه مكرر به آن و احضار آن در ضمير آگاه خود، آن را زنده و فعال نگه داريم؛ در غير اين صورت، خاموش و بى‏اثر مى‏گردد.در آياتى كه خداوند مؤمنان را رستگار مى‏خواند؛ [4] به ايمانى نظر دارد كه زنده، فعال و در رفتار فردى و اجتماعى آدمى مؤثر است.

تأثير معرفت بر ايمان

معرفت خداوند از دو سو در تكامل انسان تأثير مى‏گذارد:

1. هر چه شناخت آدمى استوارتر، روشن‏تر و از ترديد و ابهام پيراسته‏تر باشد يعنى به يقين برسد و آن يقين نيز افزايش يابد به همان ميزان انسان از ايمان قوى‏تر و بارورتر و التزام عملى عميق و گسترده‏ترى بر خوردار خواهد بود.

2. آدمى علمى را كه تحصيل كرده و بدان توجه دارد و بكوشد آن را در زندگى روزمره خود تأثير دهد، در پناه آن مى‏تواند ايمان خويش را مصون و محفوظ دارد.

تأكيد فراوان قرآن بر فضيلت علم و معرفت از همين جا است.روشن‏ترين و كامل‏ترين مصداق علمى كه در قرآن ستايش شده، معرفت به ذات، صفات و افعال خداوند است؛ بلكه برخى از آيات تنها به همين معرفت نظر دارد

 


جستجو