نقدی برنقد خرافات مشهور درباره میلاد پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) از زبان رجبی‌دوانی

در خبرگزاری فارس در سالروز تولد نبی اکرم صلی الله علیه واله وسلم گفتگویی با محمدحسین رجبی‌دوانی تحت عنوان نقد خرافات مشهور درباره میلاد پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) از زبان رجبی‌دوانی منتشر کردکه بهتر بود اقای رجبی دوانی مبانی نقد ومستندات ان را نیر بیان می کردند که متاسفانه این اتفاق رخ نداد ولذا بران شدیم تا نقدی بر نقد ایشان وارد کرده واز نقل بیانات سست وبی پایه واساس ان هم زمانی که همه دشمنان اسلام در صدد تخریب ارزشهای الهی وباورهای دینی بر امده اند جلوگیری نماییم.

خبر گزاری فارس چنین اورده:
“محمدحسین رجبی‌دوانی استاد تاریخ اسلام خرافات مشهور درباره میلاد پیامبر(ص) از جمله داستان «شق‌الصدر»، سرنگونی‌ بت‌های کعبه، خشک‌ شدن دریاچه ساوه و ماجرای انتخاب حضرت توسط دایه‌اش را نقد کرد.
محمدحسین رجبی‌دوانی استاد تاریخ اسلام به مناسبت فرا رسیدن هفدهم ربیع‌الاول و سالروز میلاد پیامبر اعظم(ص)، ضمن تبریک این ایام در گفت‌وگو با خبرنگار آئین و اندیشه فارس برخی خرافات منتسب به این ایام را برشمرد:

 

* خشک‌شدن دریاچه ساوه صحت ندارد
برخی نقل‌ها و منابع تاریخی حوادث عجیبی ـ از جمله خشک‌شدن دریاچه ساوه ـ را برای ولادت پیامبر(ص) بر شمرده‌اند. گذشته از اینکه بسیاری از محققان معاصر، برخی از راویان این نقل‌ها یا احادیث را ضعیف و مشکوک دانسته‌اند، چنین مواردی را در سخن از ولادت رسول خدا(ص) مطرح نمی‌کنند، چرا که از نگاه آن‌ها اصل آن ماجراها زیر سؤال است. ولادت پیامبر(ص) رحمت است و نه نقمت که دریاچه ساوه را خشک کند. ضمن اینکه تاکنون کسی نیز بررسی نکرده است که آیا واقعاً در منطقه ساوه دریاچه‌ای بوده است که خشک شود یا خیر؟!”
نقد:
و طاق كسري از ميانش شكست و دو حصّه شد و آب دجله شكافته شد و در قصر او جاري گرديد و نوري در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گرديد و پرواز كرد تا به مشرق رسيد، هر بتي كه در هر جاي عالم بود بر رو افتادند و درياچه ساوه كه سالها آن را مي‌پرستيدند فرو رفت و خشك شد و وادي سماوه كه سال ها بود كسي آب در آن نديده بود آب در آن جاري شد.(1)
خبرگزاری فارس از قول ایشان اورده:
“سرنگونی بت‌های مکه واقعیت ندارد
در برخی نقل‌ها آمده است که در شب میلاد حضرت، همه بت‌های مکه به رو افتاده و سرنگون شد. قاعدتاً نمی‌توان به این نقل‌ها اعتماد کرد، چون اگر این نقل واقعیت داشت، در میان مردم بت‌پرست متعصّب مکه، انعکاس وسیعی می‌یافت و به این سادگی از ذهن آنان پاک نمی‌شد.”
نقد:
از حضرت امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ روايت شده است؛ كه چون آن حضرت متولّد شد بت ها كه بر كعبه گذاشته بودند همه بر رو افتادند و چون شام شد اين ندا از آسمان رسيد كه: جاءَ الحق و زهق الباطل إنَّ الباطل كان زهوقا؛(2)حق آمد و باطل نابود شد همانا باطل نابود شدني است.(3) و جميع دنيا در آن شب روشن شد و هر سنگ و كلوخي و درختي خنديد و آنچه در آسمانها و زمين ها بود تسبيح خدا گفتند و شيطان گريخت و مي‌گفت: بهترين امّتها و بهترين خلايق و گرامي ترين بندگان و بزرگ ترين عالميان محمّد ـ صلي الله عليه و آله ـ است.(4)
همچنین خبرگزاری اورده:
“مطالب کذب درباره دایه و دوران شیرخوارگی حضرت
در خصوص دوران شیرخوارگی پیامبر(ص) در بادیه نیز مطالبی مطرح می‌شود که اشتباه است.
محمد(ص) دو، سه یا هفت روز بیشتر از مادر شیر نخورد. شاید آمنه به سبب شوک ناشی از درگذشت ناگهانی عبدالله قادر به شیر دادن نبود. تا چند روز «ثویبه» کنیز ابولهب ـ که پیش از این حمزه را شیر داده بود ـ به محمد(ص) شیر می‌داد، تا اینکه طبق سنت آن زمان، زنانی از بادیه برای تحویل گرفتن نوزادان اهل مکه به این شهر آمدند.
مطابق روایات از 10 زنی که از قبیله سعدیه آمده بودند، تنها حلیمه نتوانسته بود نوزادی را برای شیر دادن با خود ببرد. گفته می‌شود او ابتدا از بردن محمد(ص) به سبب آنکه یتیم و فقیر بود، امتناع کرد، اما چون نمی‌خواست دست خالی باز گردد به تشویق همسرش حاضر شد آن حضرت را با خود ببرد!
این مطلب با واقعیت مطابقت ندارد. سنت سپردن نوزادان به زنان شیرده، سنتی اشرافی و در خاندان‌های متموّل رایج بود که با دو انگیزه صورت می‌گرفت: یکی؛ پرورش آنها در فضای پاک و آزاد بادیه که از آلودگی و بیماری‌های شهر به دور بود و دیگری؛ آموختن زبان فصیح عربی.
بنابراین عمل‌کردن به سنت اشراف برای فقرا معنی ندارد! جد و قیّم محمد(ص) یعنی عبدالمطلب، از افراد شاخص مکه و ثروتمندان قریش بود و برای حلیمه یا هر زن دیگر، افتخار بزرگی بود که نوزاد سرور و بزرگ مکه را پرورش دهد.
دوره اقامت حضرت محمد(ص) در بادیه را با توجه به روایات موجود، دو، چهار و یا پنج سال ذکر می‌کنند که با توجه به شواهد و قرائن، قول پنج سال صحیح‌تر به نظر می‌رسد. در این مدت حلیمه دو یا سه بار آن حضرت را به مکه نزد مادر برد و سرانجام او را به مادر سپرد.”
نقد:
مورخان، دایه های پیامبر اسلام را دو زن دانسته‌اند:
1) حلیمه سعدیه: حلیمه، دختر ابو ذؤیب عبدالله بن حارث، از قبیله بنی سعد بود. او محمد را از هفت روزگی شیر داد. حلیمه یا به دعوت عبدالمطلب یا همراه دیگر دایگان برای شیر دادن کودکان مکه (و قبول پرستاری آنان) به مکه رفت، محمد را با خود به قبیله خویش برد.
2) ثویبه: ثویبه، کنیز ابولهب (دشمن سرسخت پیامبر اسلام)، بود. او مدتی محمد را از همان شیری که به کودکش، مسروح، می‌داد، تغذیه می کرد. وی پیش از آن،حمزه، عموی پیامبر را نیز شیر داده بود. ثویبه تا آخرین لحظات حیات پیامبر و خدیجه، مورد علاقه آنان بود. پیامبر پس از بعثت، کسی را فرستاد تا ثویبه را از ابولهب خریداری کند ولی ابولهب امتناع کرد. پس از بازگشت پیامبر از نبرد خیبر، خبر مرگ ثویبه به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم رسید و او را بسیار محزون کرد. (4)
پیامبر سراغ فرزند او را گرفت تا به او نیکی کند ولی او پیش از مادرش از دنیا رفته بود.

با وجود تناقض و اختلاف در زمان شیردهی ثویبه (از سه روز تا هفت ماه) و نیز این ماجرای دروغین که ابولهب، دشمن دیرین پیامبر، به دلیل شادمانی از تولد حضرت محمد، ثویبه را آزاد کرد و ثویبه پس از آزادی شروع به شیر دادن پیامبر کرد، چندان صحیح به نظر نمی‌رسد که ثویبه یکی از دایگان پیامبر باشد. (5)
عبدالمطلب، بزرگ قریش، که سرپرستی حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم را به عهده داشت به دنبال دایه‌ای برای نوه خود بود. عقیل بن ابی وقاص – پیرترین مرد قریش – حلیمه دختر ابوذؤیب از قبیله بنی سعد را برای دایگی محمد صلی الله علیه و آله وسلم معرفی کرد. عقیل گفت:« او زنی است عاقل که از گفتاری فصیح و سیمایی زیبا و خاندانی گرامی برخوردار است.»

عبدالمطلب پدر حلیمه (ابو ذؤیب عبدالله بن حارث) را توسط پیکی به نزد خود فرا خواند و از او درخواست کرد که حلیمه را برای شیردادن حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم به مکه بیاورد و در عوض پاداشی بزرگ دریافت کند.
صبحگاهان حلیمه با شوهرش (بکر بن سعد) به دیدار عبدالمطلب در مکه آمدند.
حلیمه کودک را در آغوش گرفت و پستان چپ خود را به دهان او گذاشت ولی محمد از خوردن امتناع کرد و با دست خود، سینه‌ی راست او را گرفت. به دلیل آن که پستان راستش بدون شیر بود، حلیمه او را وادار به خوردن پستان چپ می کرد ولی موفق نمی شد تا این که بالاخره سینه راست خود را در دهان نوزاد نهاد. همین که نوزاد شروع به مکیدن کرد، پستان حلیمه پر شیر شد و دهان کودک از شیر انباشته شد. حلیمه با شگفتی گفت:« چقدر عجیب است! من دوازده کودک از سینه چپ خود شیر داده ام ولی یک قطره شیر از سینه راستم ننوشیده‌اند؛ ولی اکنون به برکت این کودک پستانم پر از شیر شده است.»

عبدالمطلب ابتدا از حلیمه خواست در مکه بماند ولی او سکونت در قبیله خود (اطراف مکه) را ترجیح داد، به همین دلیل، عبدالمطلب با دو شرط محمد را به حلیمه سپرد: اول آن که با نوزاد رفتار خوبی داشته باشد و دیگر این که هر جمعه او را برای دیدنش به مکه بیاورد.
آن‌گاه نوزاد را همراه چهار هزار درهم و هدایایی گرانبها به حلیمه سپرد. حلیمه همراه شوهرش در حالی که محمد را در آغوش داشت، سوار بر شتر شدند و به سمت محل سکونت قبیله خود (بنی سعد) حرکت کردند. (6)
«مجاهد» از ابن عباس پرسید:«آیا دایه ها بر سر محمد صلی الله علیه و آله و سلم مشاجره کردند؟»
گفت:« آری به خدا سوگند، و دلیلش این بود که وقتی آمنه کودک خود، محمد، را به دنیا آورد، فرشته ای در آسمان بانگ زد: این محمد آقای همه پیامبران است، خوشا به سعادت زنی که او را شیر دهد.
کار به جایی رسید که همه خواستار شیر دادن به محمد صلی الله علیه و آله و سلم شده بودند، تا این که دوباره ندایی برخاست که:« دست نگهدارید! خداوند در میان زنان، دایه‌ای برای او مشخص کرده است و او حلیمه است.» (7)
حلیمه گفت:
روزی در حالت بین بیداری و خواب مشاهده کردم که کسی نزدیک من آمد و مرا در نهری از آب که سفیدتر از شیر و شیرین تر از عسل بود، انداخت و سپس گفت:« بنوش!»
وقتی نوشیدم، مرا به جای خود باز گرداند و گفت:« به شهر مکه برو. در آن جا مولود مبارکی است که باعث سعادت و نیک بختی تو خواهد شد.»
آن گاه با دست به سینه من زد و گفت:« خداوند سینه تو را پر شیر کند و از حوادث ناگوار مصون دارد!»
از آن حالت بین خواب و بیداری خارج شدم و احساس کردم سینه هایم پر شیر شده است و زیبایی خاصی پیدا کرده ام. (8)
حلیمه فرمود:« هر شب و روزی که محمد نزد ما بود، از جانب خدا خیری بر ما نازل می‌شد و با وجود قحطی و کمی علوفه، گوسفندان ما از چریدن در صحرا سیر می شدند و شیر کافی می دادند، در حالی که گوسفندان دیگر قبیله، گرسنه از صحرا باز می گشتند. یکی از فرزندان خودم که همزمان با محمد شیر می‌نوشید، هیچ گاه پیش از او شیر نخورد.
زمانی که همراه محمد از مکه به سوی محل سکونت خود می رفتیم، مردی نورانی که نور او تا اوج آسمان می رسید، از غاری خارج شد و گفت:« خداوند متعال مرا مأمور حفظ و نگاهبانی محمد صلی الله علیه و آله و سلم کرده است.»

2- پستان بی شیر حلیمه با مکیدن محمد صلی الله علیه و آله پر شیر شد.
3- مرکبی که حلیمه با آن سفر می کرد، به هنگام سواری محمد پرتوان و چالاک شد.
4- هیچ‌گاه مگس بر او نمی نشست و هیچ حیوان گزنده ای به او نزدیک نمی شد.
5- آمنه می گوید:« پس از به دنیا آمدن حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم هیچ گاه چراغی روشن نکردم، زیرا نوری که از او پرتو افشان بود مرا از چراغ بی‌نیاز می‌کرد.»

6- پس از تولد حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم مردم از هر سو به دیدار او می رفتند. هر کس او را زیارت می کرد، چنان از بوی مشک، معطر می شد که وقتی بازمی‌گشت، دیگران از بوی خوش او سرمست می‌شدند.
7- پس از زایمان آمنه، عبدالمطلب به دیدار او و فرزندش آمد. به سیمای محمد که چون ماه می درخشید نگاه کرد و از این که دید نوزاد لب به تسبیح و تکبیر خدا گشوده است، شگفت زده شد. (9)
در خبر گزاری فارس امده:
” «شق‌الصدر» داستان مجعول است 
داستان مجعول شق‌الصدر یکی دیگر از خرافات مشهور درباره پیامبر(ص) است.
در منابع اهل تسنن و برخی منابع شیعه، نقل‌هایی حاکی از شکافتن سینه حضرت محمد(ص) ـ شق‌الصدر ـ هنگام اقامت در صحرا آمده که کاملاً بی‌اساس است.
به موجب این نقل‌های بی‌اساس، دو مرد سفیدپوش (یا جبرئیل) از آسمان به زمین آمده و در مقابل چشمان کودکانی که با آن حضرت بازی می‌کردند، سینه محمد(ص) را شکافته و قلب او را بیرون آورده و از آن لخته خونی را که سهم شیطان در قلب وی بوده است، خارج کرده و در تشتی پر از برف شست‌وشو داده و در جای خود می‌گذارند و پس از سخنانی به آسمان باز می‌گردند!
برخی داستان شق‌الصدر را ذیل تفسیر آیه «ألم نشرح لک صدرک» برای توضیح انشراح صدر پیغمبر(ص) آورده‌اند، در حالی که خود این نقل‌ها، دلیلی واضح برای بطلان آن است. مگر ممکن است نوعی از پلیدی در قلب سرور خلایق خدا باشد که در هیچ کس دیگری ‌ـ حتی ابوسفیان و ابوجهل و ابولهب ـ نیست؟!
طبق فرموده پیغمبر اکرم (ص) نخستین چیزی که خدا آفرید، نور وجود مقدس آن حضرت بود. بنابراین چرا از ابتدا چنین آلودگی را در خلقت او قرار بدهد تا بعداً مجبور شود مقابل چشمان حیرت‌زده چند کودک، سینه او را بشکافند و آن آلودگی را برطرف کنند؟! ضمن اینکه چگونه این امر مادی در بدن پیغمبر آینده، می‌تواند از نظر معنوی مشکل‌ساز باشد؟
اصلاً آیا پذیرفتنی است که افضل و اکمل و سرور پیامبران خدا با چنین عملی آماده رسالت شود؟ در این صورت چگونه بر دیگر انبیاء که مشکلی نداشتند، فضیلت و برتری خواهد داشت؟!”
در این گفتار مانیز با ایشان هم عقیده ایم ولذا با بررسی شقوق مختلف موضوع را در تائید بیان ایشان مطرح میکنیم.
صفحات تاریخ گواهى مى‏دهد، دوران زندگى رهبر مسلمانان جهان از آغاز كودكى تا روزى كه به پیامبرى و رسالت مبعوث شد و تا زمانى كه دعوت حق را لبیك گفته و به سراى باقى شتافت، پر از حوادث شگفت‏انگیز مى‏باشد. این حوادث بیانگر این واقعیت است، كه حیات پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم یك زندگى عادى نبوده و حكایت از عظمت‏شخصیت او مى‏كند.
دانشمندان و تاریخ نویسانى كه جهان‏بینى آنان تنها از دریچه‏ى مادى‏گرى شكل مى‏گیرد، وقوع حوادث غیر عادى در زندگانى انبیاى الهى را زاییده‏ى پندار و یا ساخته و پرداخته حب و علاقه زیاد پیروان ادیان مى‏دانند. این دانشمندان، حداكثر، انبیاى الهى را انسانهاى فوق بشرى كه با افكار نورانى خود سیر زندگانى بشریت را روشن نموده، معرفى كرده‏اند. (10).)
دانشمندان مسلمان با قبول عالم ماده و روابطى كه بر آن حاكم است، بر این عقیده‏اند: تمام پدیده‏هاى عالم به اراده‏ى الهى مى‏باشد و امور جهان تحت قدرت خداوند تدبیر مى‏شود، و خداوند در جهت هدایت انسانها، بنا به مصالحى كه خود آگاه است، از باب لطف و رحمت‏بر بندگان، حوادث شگفت‏انگیزى را در مورد بعضى از انسانها تحقق مى‏بخشد، تا آنها مشعلهاى ایت‏بشریت‏شوند.
از جمله این موارد، حوادث مهم دوران كودكى پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم را مى‏توان ذكر كرد، مانند: شكاف برداشتن طاق كسرى و پر شیر شدن رگهاى خشكیده‏ى سینه حلیمه سعدیه و زیاد شدن بركات در قبیله او (11).
متاسفانه در بین نقل این ارهاصات (12)سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام.
و كرامات كه نشانه‏هاى عظمت ‏شخصیت پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم است و سبب فخر و مباهات مسلمانان مى‏باشد، عده‏اى ناآگاه یا مغرض، خلاف واقعها ومطالب ناروایى به پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم نسبت داده‏اند، كه اگر بپذیریم با سوء نیت همراه نبوده، حاصلى جز وهن شخصیت پیامبر بزرگ اسلام و خدشه به عظمت پیامبرصلى الله علیه و آله و سلمدر بر ندارد.
از جمله این اسراییلیات داستان «شق صدر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم‏» را مى‏توان ذكر كرد كه در كتابهاى حدیث و تاریخ غیر امامیه روایاتى جعلى در مورد شكافتن سینه پیامبر در كودكى نقل شده و این واقعه را در شما ر فضایل و كرامات حضرت محمدصلى الله علیه و آله و سلم برشمرده‏اند.
.صلی الله علیه واله وسلم طرح و تبیین موضوع «شق صدر النبى‏»
در بیان جمعى از اهل سنت (13)
از حلیمه سعدیه نقل كرده‏اند: پس از آن كه محمدصلى الله علیه و آله و سلم را براى شیر دادن به میان قبیله خود بردم، هنوز چند ماهى از این ماجرا نگذشته بود كه (طبق معمول روزهاى سابق) محمدصلى الله علیه و آله و سلمبا فرزندان دیگر براى بازى به پشت چادرها رفتند، ناگهان برادر رضاعى او سراسیمه و شتابان به نزد ما آمده، گفت: برادر قریشى ما را دریابید كه دو مرد سفید پوش او را گرفته خواباندند، سینه‏اش را شكافتند و چیزى از سینه او بیرون آوردند. حلیمه گوید: من و شوهرم به جانب او روان شدیم، بچه را با رنگى پریده، مضطرب و وحشت‏زده در نقطه‏اى از بیابان مشاهده كردیم، بى‏اختیار در آغوشش كشیده، بدو گفتم: پسرجان چه اتفاقى برایت افتاده، او گفت: دو مرد سفید پوش پیش من آمدند و مرا خوابانده سینه‏ام را شكافتند، قلب مرا در آوردند و غده‏اى سیاه از آن بیرون كشیدند و آن را در طشت طلایى شستشو دادند و دوباره در جایش قرار دادند.
مطلب بالا خلاصه داستانى است‏به نام «شق صدر النبى صلى الله علیه و آله و سلم‏» كه در كتابهاى روایى و تاریخى اهل سنت آمده است(14)
و به عنوان كرامت و فضیلتى براى پیامبر نقل شده است.
ناقلان این داستان مى‏گویند: این عمل در مدت عمر پیامبر چهار یا بعضا پنج مرتبه تكرار شده است: زمان طفولیت‏حضرت، قبل از پنج‏سالگى، در ده سالگى، در بیست‏سالگى و در شب معراج و تكرار این حادثه را سبب ازدیاد شرافت و مقام حضرت دانسته‏اند، و این معنى را برخى از شعرا به نظم درآورده، گفته‏اند:)
“لقد شق صدر النبى محمد مرارا تشریف وذا غایة المجد
فاولى له التشریف فیها مؤثل لتطهیر من مضغة فى بنى سعد
و ثانیه كانت له و هو یافع و ثالثه للمبعث الطیب الند
و رابعه عند العروج لربه و ذا باتفاق فاستمع یااخا الشد
و خامسه فیها خلاف تركتها لفقدان تصحیح لها عند ذى النقد
به راستى پاره شدن سینه محمدصلى الله علیه و آله و سلم در چند مرتبه به خاطر كمال شرافت و رسیدن به نهایت مجد و بزرگوارى است.
پس نخست، جمع گشت تمامى شرافت‏بر او، تا از لعاب دهان بنى سعد تطهیر شود.
بار دوم، زمانى بود كه نوجوانى را مى‏گذراند، و بار سوم هنگام بعثت پاكیزه و بلند مرتبه.
نوبت چهارم، گاه معراج به سوى پروردگار بود، اى برادر هدایت‏یافته! بشنو اینها را كه همه مورد اتفاق نظر است
“شق الصَدر” در لغت و اصطلاح
الف. معناى لغوى
در كتاب مصباحُ المنیر آمده است: الشق بالفتح، انفراج (15).
)فى الشى‏ء. كتاب اقرب الموارد «الشق‏» را این گونه معنى كرده است: شق الشى‏ء شقاً، صدعه (16)و فرقه و منه قولهم: شق عصا المسلمین، اى فرق جمعهم..
ب. معناى اصطلاحى
معناى اصطلاحى «شق الصدر» همان معناى لغوى آن است; یعنى، شكافتن سینه و منظور از «قصة شق الصدر» داستان شكافتن سینه پیامبرصلى الله علیه و آله و سلماست.
فرضیه‏هاى مطرح در مورد قصه «شق الصدر»
در رابطه با موضوع «شق الصدر» دو نظریه مختلف از دانشمندان مسلمان بیان شده است:
1. دانشمندان سنى مذهب بعد از نقل این داستان، آن را پذیرفته و از كمالات حضرت رسولصلى الله علیه و آله و سلم بر شمرده‏اند و یا لااقل آن را تلقى به قبول كرده و در مخالفت‏با مفاد داستان حرفى نزده‏اند. از دانشمندان اهل سنت تنها “محمود ابوریة” در كتاب «اضواء على السنة المحمدیة‏» این داستان را جعلى و از اسراییلیات شمرده است.
2. دانشمندان شیعى در رابطه با صحت این داستان به سه دسته تقسیم مى‏شوند:
الف) اكثریت آنها این داستان را جعلى و از اسراییلیات مى‏دانند; مانند: طبرسى در «مجمع البیان‏» و ….
ب) عده‏اى نیز وقوع این حادثه را از قبیل تمثیل و تمثل دانسته و در صدد توجیه عقلانى آن بوده‏اند; مانند: علامه طباطبایى در «المیزان‏» .
ج) بعضى از دانشمندان شیعى نیز به خاطر وقایع شگفت‏انگیزى كه در این داستان است، آن را تلقى به قبول كرده‏اند; مانند: علامه مجلسى در كتاب «بحار الانوار» .
پیشینه‏ى روایى وتاریخى قصه «شق الصدر»
الف. ریشه‏هاى روایى
ریشه‏هاى روایى خبر «شق الصدر» را در اخبارى مى‏توان یافت كه در كتابهاى صحیح بخارى و مسلم (17)
و یا سایر كتابهاى روایى و اهل سنت نقل شده است. بخارى در صحیح از ابى‏هریره (18).
نقل مى‏كند كه : هر كدام از فرزندان آدم علیه السلام به دنیا مى‏آید، شیطان، انگشتى به پهلویش مى‏زند غیر از، عیسى بن مریم كه چون خواست‏به او انگشت‏بزند حجاب بر او زده شد و انگشت (شیطان) به حجاب اصابت كرد. و در روایتى دیگر آورده است كه: «مولودى از فرزندان آدم به دنیا نمى‏آید، مگر این كه شیطان به هنگام تولد اورا لمس نماید، مگر مریم و فررندش‏» و در صحیح مسلم آمده كه: مولودى از فرزندان آدم به دنیا نمى‏آید مگر این كه به خاطر نیش زدن شیطان، گریه مى‏كند «الا یستهل من نخسة
الشیطان(19)
نقل چنین احادیثى در كتب روایى اهل سنت، دادن حربه به دست مسیحیان متعصب بر ضرر مسلمانان است. آنها به استناد این احادیث قایل شده‏اند كه هیچ بشرى حتى پیامبران معصوم نبوده و در معرض خطا و لغزش هستند، مگر عیسى بن مریم، او از لمس شیطان مصون ماند و همین امر مافوق بشرى بودن او را تایید كرده و نشان مى‏دهد كه او موجودى لاهوتى است. (20.
ابو ریة به صورت شكواییه از ناقلان این احادیث مى‏گوید: اگر مسلمانان به برادران مسیحى بگویند: چرا خداوند خطاى (21)آدم علیه السلام و ذریه او را به غیر این طریق مشكل نبخشید تا لازم نباشد روح پاك و سالم عیسىعلیه السلام را كه بدون گناه و پاك بود (این‏گونه به سوى خود) ببرد [منظور به دار آویختن حضرت عیسى علیه السلام] .
در جواب، مسیحیان مى‏گویند: چرا خداوند پیامبر را كه برگزیده‏اش بود، بدون عمل جراحى قلب همانند دیگر برادرانش، از انبیا و رسولان منزه از خون سیاه و نصیب شیطان نیافرید تا دیگر نیازى به عمل جراحى، آن هم چندین مرتبه كه سینه‏اش پاره پاره شد، نباشد.(22)
آلوسى در تفسیر روح‏المعانى در ذیل آیه «الم نشرح‏» مى‏گوید : «الشرح فى الاصل بمعنى الفسخ…» و در ادامه در تفسیر این آیه كه چگونه قلب پیامبر توسع و شرح صدر پیدا كرد، اشاره به روایتى مى‏كند از ابن عباس كه در این باره نقل شده است، و آن همان «قصه شق الصدر» است. «عن ابن عباس و جماعة انه اشارة الى شق صدره الشریف فى صبیاه و قد وقع هذا الشق على ما فى بعض الاخبار و هو عند مرضعته حلیمة…» . (23).
بعضى از اهل سنت‏بعد از نقل این داستان آن را از جمله مزایا و فضایلى شمرده‏اند كه مخصوص پیامبر اسلامصلى الله علیه و آله و سلم مى‏باشد، و هیچ پیامبرى حتى حضرت عیسىعلیه السلام از چنین موهبت الهى برخوردار نبوده‏اند. ابن برهان حلبى در كتاب «انسان العیون فى سیرة الامین والمامون‏» (24)
و بوطى در كتاب
«فقه السیرة‏» (25).
چنین راى را برگزیده‏اند.
ب. ریشه‏ى تاریخى
علامه جعفر مرتضى در این باره مى‏گوید: «حقیقت این است كه این روایت ماخوذ از –داستانهاى- زمان جاهلیت است. در كتاب «اغانى‏» افسانه‏اى آمده كه مفادش چنین است:
«اُمَیّة بن ابى صلت‏» در خواب دید، دو پرنده آمدند، یكى در باب خانه نشست و دیگرى داخل شد، قلب اُمیّة را شكافت و سپس آن را برگرداند. پرنده دیگر به آن –پرنده- گفت: آیا دریافت كردى؟ گفت: آرى، گفت: آیا تزكیه شد؟ گفت: قبول نكرد. سپس قلب را به محلش باز گرداند. آنگاه عمل شكافتن سینه چهار بار براى او –اُمیّة- تكرار شد» .
به نظر مى‏رسد وجود خرافات و افسانه‏هایى، مانند داستان «اُمیّة بن ابى الصلت‏» و روایات جعلى مانند روایت «مس شیطان‏» زمینه‏ها را براى نقل روایاتى در مورد «شق صدر النبى صلى الله علیه و آله و سلم‏» و ساختن چنین داستانى فراهم كرده است.
دیدگاه‏ها در مورد قصه «شق الصدر»
الف) دیدگاه دانشمندان اهل سنت
منشا این حادثه را در كتابهاى روایى و تاریخى غیر امامیه مى‏توان یافت و علماى اهل سنت را از نظریه پردازان این داستان مى‏توان ذكر كرد. این واقعه را در كتابهاى روایى اهل سنت در «صحیح مسلم‏» كتاب الایمان و «صحیح بخارى‏» كتاب التوحید و در «مسند احمد» كتاب باقى مسند المكثرین و در كتابهاى تاریخى در «سیره ابن هشام‏» و «تاریخ طبرى‏» در قسمت دوران كودكى پیامبرصلى الله علیه و آله و سلممى‏توان یافت. «مسلم بن الحجاج‏» از «انس بن مالك‏» نقل مى‏كند كه جبرئیل نزد رسول خداصلى الله علیه و آله و سلمآمد، درحالى كه با نوجوانى مشغول بازى بود. وى را گرفت، بر زمین انداخت، آنگاه سینه‏اش را شكافت، قلب او را بیرون آورد، و از درون آن لخته خونى بیرون كشید و گفت: این سهم شیطان از تو است، سپس قلب را با آب زمزم، در طشتى از طلا شستشو داد و بعد از ترمیم درجاى خود نهاد، بچه‏ها نزد مادرش -دایه او- رفتند و گفتند: محمد كشته شد. آنان به طرف او شتافتند و او را رنگ پریده یافتند. «انس‏» مى‏گوید: من اثر بخیه را در سینه‏اش دیدم. (26
و ان ذلك (مغمز الشیطان) مخلوق فى كل واحد من الانبیاء عیسى علیه السلام وغیره ولم تنزع الامن نبینا محمد صلى الله علیه و آله و سلم قال صلى الله علیه و آله و سلم: «ثم غسلا قلبى بذلك الثلج‏»
«قال لى انس فكنت ارى اثر المخیط فى صدره‏» . نزدیك به این معنى و عبارات -كه از صحیح مسلم نقل شد- و یا عین آن را مى‏توان در سیره ابن هشام (27).
السید الحسنى از علماى شیعه در كتاب «سیدة المصطفى‏» ، ص 46، این راى و نظر را برگزید.
«تاریخ یعقوبى‏»(28)
«تاریخ طبرى‏» (29)،
«تاریخ مسعودى‏» (30)
و «السیرة الحلبیة‏» (31)
یافت و اگر اختلافى وجود دارد در تعداد افرادى است كه براى این كار آمده‏اند. در بعضى از كتابها از آنها به ملك یا جبرئیل تعبیر شده و در بعض دیگر به دو مرد سفیدپوش، ولى در اصل وقوع چنین حادثه‏اى در تمام كتابهاى مذكور، اتفاق نظر وجود دارد. البته ناقل خبر كتاب صحیح مسلم «انس بن مالك‏» و ناقل خبر كتابهاى تاریخ «حلیمه‏» است. بعضى
(32).
خواسته‏اند در جهت تایید این واقعه به آیات یكم تا سوم سوره مباركه «انشراح‏» تمسك كنند. آنجا كه خداوند خطاب به پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم فرموده‏اند:
«الم نشرح لك صدرك و وضعنا عنك ورزك‏» (33).
«آیا سینه تو را نگشودیم و سنگینى آن را از تو برنداشتیم‏» .
نقد و بررسى دیدگاه اهل سنت
1. ضعف سند روایت
با مراجعه به كتابهاى رجالى اهل سنت (34)
معلوم مى‏گردد كه مؤلفان این كتب، «ثور بن یزید شامى‏» را كه یكى از راویان این خبر است و طبرى این داستان را از او نقل كرده توثیق نكرده‏اند، ابن حجر مى‏گوید: جد او در صفین جزو لشگریان معاویه بود و در آن نبرد كشته شد، و هر موقع نام على‏علیه السلامرا نزد «ثور» مى‏بردند، مى‏گفت: مردى كه جد مرا كشته دوست ندارم، هرموقع نزد او درباره‏ى على‏علیه السلام بدگویى مى‏كردند، سكوت مى‏نمود.
ابن هشام در تاریخ، این داستان را از «بعض اهل علم‏» نقل مى‏كند، نقل روایت‏به این صورت ضعف سندى دیگرى به شمار مى‏رود. زیرا معلوم نیست كه این «بعض اهل علم‏» چه افرادى مى‏باشند، در نتیجه خبر مجهول و ضعیف خواهد بود و نمى‏توان به مفاد آن پایبند بوده و بر اساس آن عمل كرد و یا اعتقادى را برگزید.
2. ضعف متن روایت
محمود ابوریه در كتاب «اضواء على السنة المحمدیة‏» به نقل از استادش «محمد عبده‏» مى‏گوید: این خبر از اخبار ظنیه بوده و خبر واحد است و موضوع آن عالم غیب است و ایمان به غیب نیز جزو عقاید مى‏باشد و در آن ظن و گمان مفید فایده نیست، به دلیل قول خداوند: «…ان الظن لا یغنى من الحق شیئا» (35)
3. تعارض بین مفاد روایات
در بین مفاد روایاتى كه در مورد این واقعه نقل شده، تعارض آشكارى به چشم مى‏خورد. ابن هشام مى‏گوید: سبب ارجاع رسول اللهصلى الله علیه و آله و سلمبه مادرش این بود كه عده‏اى از مسیحیان حبشه او را با دایه‏اش دیدند، آنگاه از او -دایه‏اش- سؤالاتى كردند و پیامبر را مورد معاینه قرار دادند، آنگاه به دایه‏اش گفتند: ما این كودك را مى‏گیریم و به سرزمین حبشه مى‏بریم، -با شنیدن این سخنان- حلیمه بر جان پیامبر ترسید و او را به مادرش برگرداند
در حالى‏كه در ادامه مطلب ابن هشام و دیگران نیز در كتابهایشان نقل كرده‏اند كه علت‏برگرداندن پیامبرصلى الله علیه و آله و سلمبه نزد مادرش داستان شكافتن سینه او بوده است; زیرا حلیمه و شوهرش ترسیدند جنیان به پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم لطمه‏اى وارد كنند
، بنابراین او را به مادرش برگرداندند.
چگونه ممكن است، پاره شدن سینه پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم سبب برگشت او به مادرش باشد؟ در حالى‏كه وقوع این حادثه را در سن دو یا سه سالگى پیامبر نقل كرده‏اند، با این كه همه اتفاق دارند كه پیامبر بعد از اتمام پنج‏سالگى به مادرش برگردانده شد. (37)
4. منبع شرارت كجاست؟
آیا ممكن است غده یا “لخته” خونى در قلب، منبع شرارت باشد، در حالى‏كه شرارت و تقوا به قلب مادى ربطى ندارد. به علاوه چرا چندین مرتبه این عمل تكرار شده، آیا -العیاذ بالله- این به بدى سیرت و ذات پیامبر بر نمى‏گردد وبهره پیامبر نسبت‏به سایر افراد بنى‏آدم از شیطان بیشتر نبوده است؟
5. آیا ایجاد طهارت باطنى احتیاج به عملیات جراحى دارد؟
اگر خداوند بخواهد بنده‏اش را از شرور و بدیها پاك كند آیا احتیاج به عمل جراحى، آن هم در انظار عمومى دارد و چگونه ملك مجرد با پر و بالش این عمل را انجام مى‏دهد؟!
6. شیطان را بر بندگان مخلص خدا راهى نیست
آیا این قبیل روایات با آنچه در آیات قرآنى آمده كه شیطان بر بندگان مخلص خدا راه نفوذ ندارد، معارض نیست؟
و هنگام تعارض باید جانب كدامیك را گرفت؟
خداوند در قرآن از قول شیطان نقل مى‏كند كه او مى‏گوید: قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ *:
«پروردگارا! بدانچه گمراهم نمودى هر آینه زینت مى‏دهم در زمین براى بندگان و به زودى همه آنها، به جز بندگان مخلصت را گمراه مى‏كنم‏» (38)
. إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ ۚ وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ وَكِيلًا
خداوند در جواب شیطان مى‏فرماید: «بر بندگان من تو را سلطه‏اى نیست‏» . (39)
«ابوریه‏» بعد از آوردن این آیات مى‏گوید: «چگونه اینان كتاب خدا را به وسیله سنت ظنیه و احادیث متواتر را با اخبار آحاد كه فقط مفید ظن است، دفع مى‏كنند» . (40).
قصه «شق الصدر» در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید
ابن ابى الحدید در شرح نهج ‏البلاغه‏اش در ذیل كلام امیر مؤمنانعلیه السلامدر خطبه قاصعه آنجا كه حضرت مى‏فرماید:
«لقد قرن الله به من لدن كان فطیما اعظم ملك من ملائكته، یسلك به طریق المكارم ومحاسن اخلاق العالم لیله و نهاره‏» (41)
مى‏گوید: «ینبغى ان نذكر الان ما ورد فى شان رسول اللهصلى الله علیه و آله و سلم وعصمه بالملائكة لیكون ذلك تقریرا و ایضاحا لقولهعلیه السلام”ولقد قرن‏الله…” . (42).
«شایسته است آنچه در شان و عصمت رسول اللهصلى الله علیه و آله و سلموارد شده است را ذكر كنیم تا توضیحى روشن براى كلام حضرت باشد كه فرمود: “لقد قرن الله…”» .
وى در تفسیر كلام حضرت علیه السلام به ذكر جریان شق صدر پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم به نقل از «كتاب تاریخ طبرى‏» مى‏پردازد. و در جهت تایید این مطلب حدیثى را از امام باقرعلیه السلامنقل مى‏كند كه اصحاب امام باقرعلیه السلاماز او در مورد قول خداوند كه مى‏فرماید: «الا من ارتضى من رسول…» سؤال كردند. حضرتعلیه السلامفرمود: «خداوند براى انبیاى خود ملائكه‏اى را مامور كرده كه اعمال آنها را حفظ و رسالت را به آنها تبلیغ مى‏كنند و براى پیامبر اسلام ملك عظیمى را موكل كرده كه از هنگام شیرخوارگى او را به خیرات و خوبیها و مكارم اخلاق ارشاد و از بدیها باز مى‏دارد» . (43).
ب) دیدگاه دانشمندان شیعه
در منابع شیعى این داستان را مى‏توان در كتابهاى تفسیر ذیل آیه اول سوره «اسراء» كه جریان معراج پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم را بیان مى‏كند و در سوره «انشراح‏» ذیل آیه «الم نشرح…» و در منابع روایى در كتاب شریف بحار (جلد15) جستجو كرد.
1. قصه «شق الصدر» در تفسیر مجمع البیان (39)
شیخ طبرسى در تفسیر شریف مجمع البیان در تفسیر آیه‏ى اول سوره اسراء به مناسبت نقل ماجراى معراج پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم مى‏گوید: «روایات زیادى در ارتباط با عروج پیامبرصلى الله علیه و آله و سلمبه آسمان وارد شده است و عده‏ى كثیرى از صحابه نیز آنها را نقل كرده‏اند، كه این روایات را به چهار دسته مى‏توان تقسیم كرد:
الف. روایاتى كه قطع به صحت آن داریم; زیرا متواترند و علم به صحت آنها پیدا مى‏كنیم.
ب. روایاتى كه عقل وقوع مضامین آنها را تجویز مى‏كند، و با اصول دین ما نیز مخالفتى ندارد و ما نیز مفاد آنها را مى‏پذیریم.
ج. روایاتى كه، متن آنها با بعضى از اصول دینى سازگارى ندارد، گرچه تفسیر و تاویل آنها بر وجهى كه موافق اصول اعتقادى باشد، ممكن است. بنابراین لازم است این گونه روایات را قبول نكنیم‏» .
در ادامه شیخ طبرسى براى هر كدام از این چهار قسم مثالهایى را نقل مى‏كند، تا این كه مى‏گوید:
«اما نوع چهارم از روایات مانند این كه نقل شده، در شب معراج پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم با خداوند صحبت كرد، و او را دید، و یا این كه گفته شده سینه پیامبر شكافته شد» . (و قلب او را از بدیها و گناه شستشو دادند) .
شیخ طبرسى براى بطلان قسم چهارم از روایات و مثالهاى آن دلیل مى‏آورد و مى‏گوید: «دلیل بطلان مثال رؤیت و تكلم با خدا این است كه قبول این مطلب سبب تشبیه و تجسیم خداوند مى‏شود، و خداوند منزه از آن است، و دلیل بطلان مثال شكافته شدن سینه پیامبر وشستشوى آن از گناه و بدیها این است كه پیامبرصلى الله علیه و آله و سلمپاك و پاكیزه (طاهر ومطهر) از هر بدى و عیبى آفریده شد، به علاوه چگونه ممكن است قلب با شستشوى ظاهرى از گناه و اعتقاد سوء كه یك امر درونى و روحى است پاك شود(44)
2. قصه «شق الصدر» در تفسیر المیزان
علامه طباطبایى در تفسیر المیزان در ذیل آیه اول سوره اسراء كه خداوند مى‏فرماید: سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ ﴿١﴾  «منزه است آن –خدایى- كه بنده‏اش را شبانگاهى از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى كه -به واسطه‏ى پیامبران- آن را بركت داده‏ایم سیر داد، تا از نشانه‏هاى خود به او بنمایانیم كه او همان شنواى بیناست‏» . (45
مى‏گوید: مثلت له تمثیلا: اذا صورت له مثاله بالكتابة وغیرها ومنه «العبد اذا كان اول یوم من ایام الاخرة مثل له ماله و ولده و عمله ویجوز ان یراد بالتمثل حضور هذه الثلاثة بالبال وحضور صورها فى الخیال‏»
(46). تمثیل بهشت‏براى پیامبرصلى الله
علیه و آله و سلم شده است و بهشت را براى او ممثل كرده‏اند; نه این كه در خارج بهشت را با چشم سر مشاهده كرده باشد.
ایشان در ذیل همین مطلب «قصه شق الصدر» را یادآور مى‏شود و مى‏گوید: «قصه شق‏الصدر پیامبر نیز مانند رؤیت و دیدن بهشت نوعى تمثل بوده است‏»
. و در ادامه مى‏گوید: «واقع شدن چنین تمثیلاتى در ظواهر كتاب و سنت (زیاد است) كه راهى براى انكار آنها وجود ندارد» .
لازم به تذكر است كه قبول این قبیل توجیهات متفرع بر صحت و قبول اصل سند روایت مى‏باشد. و توجیه تمثل علامه با فرض قبول سند روایت در صورتى قابل قبول است كه با متن روایات صحیح در كتب شیعه سازگارى داشته باشد.
به علاوه، به نظر مى‏رسد قول به تمثل با متن روایاتى كه از كتب اهل سنت در این مورد نقل شده است قابل جمع نیست وسازگارى ندارد; زیرا از جمله احادیث منقول در این باره، حدیثى است كه از طریق انس بن مالك نقل شده است.
انس در روایتى كه در كتاب صحیح مسلم از او نقل شده است مى‏گوید: «من جاى بخیه را در سینه پیامبر دیدم‏» با توجه به این قسمت روایت، قبول قول به تمثل در شكافتن سینه رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم امرى مشكل است.
3. قصه «شق‏الصدر» در كتاب بحارالانوار (42)
این داستان را علامه مجلسى در جلد پانزدهم بحار به نقل از كسى كه او را «واقدى‏» مى‏نامند، نقل كرده است. وى داستان را این طور بیان مى‏كند كه: «جبرئیل، رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم را به پشت انداخت و لباسش را بالا زد، پیامبر به او فرمود: اى برادر چه اراده كرده‏اى، جبرئیل گفت، نگران نباش، بالش را بیرون آورد، سینه و شكم پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم را پاره كرد، قلب او را گشود و لكه سیاهى از آن بیرون آورد، سپس قلب را شستشو داد و آن را در سینه گذاشت‏» .
وى در ادامه مى‏گوید: عبدالله بن عباس سؤال كرد از رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم از چه چیزى قلب تو را شستشو دادند؟ پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم فرمود: «از شك و فتنه نه از كفر; زیرا من هرگز كافر نبودم و به درستى كه من ایمان به خدا داشتم قبل از این كه در صلب آدم علیه السلام جاى گیرم‏» .
علامه مجلسى مى‏گوید: روایت‏شق صدر از طریق مخالفان نقل شده است، و عده‏ى زیادى از اصحاب -علماء شیعه- بر آن اعتماد نمى‏كنند، ولى به خاطر دو نكته من آن را ذكر كرده‏ام: (47)
الف. روایات «شق الصدر» وقوع حوادث عجیب و شگفت‏انگیزى را در مورد شخصیت پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم بیان مى‏كند كه عقل در قبول آن مشكلى ندارد.
ب. در بعضى تالیفات شیعیان این روایت ذكر شده است(48)
4. نظر سید هاشم المعروف الحسنى
وى در كتاب «سیرة المصطفى‏» بعد از نقل این داستان، و اعتراف به ضعف سند روایات در برابر این موضوع مى‏گوید: اما ضعف سند به تنهایى نمى‏تواند سبب انكار این حادثه شود; زیرا آنچه در این روایات آمده از نوع اعجاز است و عقل به آن احاطه و دسترسى ندارد، در حالى‏كه قدرت خداوند نیز واسع و فراگیر است. به علاوه در زندگى پیامبر بزرگ اسلام از این قبیل حوادث زیاد است كه تفسیرى براى آن غیر از اراده خداوند نمى‏توان یافت.(49)

نقد و نظر:

در مورد قصه «شق الصدر» زندگى پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم پر از حوادث واقعى مى‏باشد كه نمونه‏اى از یك انسان كامل را در آن مى‏توان یافت و شخصیت او داراى چنین جاذبه روحى و معنوى بوده است كه در طول تاریخ تمدن اسلامى تمام انسانهاى آشنا به تاریخ اسلام حتى آنان كه با او مخالف بوده‏اند را تحت تاثیر قرار داده است. با وجود چنین حوادث شگفت‏انگیز و وجود شخصیت‏بزرگى كه همگى حكایت از الهى بودن او مى‏كند، ضرورتى ندارد براى نشان دادن عظمت وكمال پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم به نقل حوادثى دروغین وخلاف واقع پیرامون شخصیت او پرداخت. بیان این قبیل وقایع نه تنها موجبات رفعت و بلندى مقام پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم را فراهم نمى‏كند، بلكه سبب وهن و توهین به ساحت عصمت او مى‏شود. علاوه بر مطالب مذكور، نكات ذیل در بطلان نظریه «شق الصدر» پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم قابل توجه مى‏باشد
شكافتن سینه وجسم حضرت و شستشوى قلب مادى او موجبات پاكى از گناه و بدى را فراهم نمى‏آورد; زیرا گناه یك فعل روحى و غیر مادى مى‏باشد كه با شستشوى عضوى مادى برطرف شدن اثر آن ممكن نیست. كانون گناه، روح و روان انسان است نه قلبى كه در قفسه سینه قرار دارد و اگر در لسان قرآن و روایات كانون گناه و ثواب قلب معرفى مى‏شود، غالبا همان روح و نفس انسانى مراد است، نه قلب مادى كه در قفسه سینه قرار دارد
وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَىٰ ۖ وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ ۚ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا (50)
آیات اول سوره مباركه «انشراح‏» که می فرماید: أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ ﴿١﴾ وَوَضَعْنَا عَنكَ وِزْرَكَ ﴿٢﴾ الَّذِي أَنقَضَ ظَهْرَكَ ﴿٣﴾
ارتباطى به «شق صدر النبى صلى الله علیه و آله و سلم‏» ندارد (كه بعضى آن را به عنوان مؤیدى براى این داستان آورده‏اند) زیرا شرح صدرى كه در این سوره مراد است، همان مساله سعه صدر است، كه معناى صبر، استقامت و تحمل مصایب و مشكلات را دارد و ربطى به شكافتن سینه پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم ندارد.
. اگر داستان «شق الصدر» را بپذیریم، معنایش این است كه پاكى حضرت از گناه جبرى و خارج از اختیار او بوده و به او تحمیل شده است، و این را به عنوان فضیلتى براى حضرتش نمى‏توان ذكر كرد. به علاوه اگر اراده‏ى خداوند بر این تعلق گرفته بود، تا پیامبرش را از گناه پاك كند، چه نیازى به انجام این امور مشكل داشت، بلكه خداوند با یك اراده‏ى تكوینى «كُن فَیَكون‏» بدون عمل جراحى قلب پیامبرصلى الله علیه و آله و سلمرا از لخته خون سیاه و غده‏ى بد پاك مى‏كرد تا حضرتصلى الله علیه و آله و سلم به گناه آلوده نشود.
البته اتّفاقات دیگری نیز در هنگام ولادت پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله واقع شده مختصرا به ان می پردازیم.
از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ روايت شده است كه ابليس به هفت آسمان مي‌رفت و خبرهاي سماويّه را مي‌شنيد، وقتي كه حضرت عيسي ـ عليه السلام ـ متولّد شد او را از سه آسمان منع كردند و چون پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ متولّد شد او را از همة آسمانها منع كردند و شياطين را با تيرهاي شهاب از درهاي آسمان راندند، پس قريش گفتند: حتماً وقت تمام شدن دنيا و آمدن قيامت است كه اهل كتاب (يهود و نصاري) ذكر مي‌كردند و ما شنيديم، عمرو بن اميه كه داناترين اهل جاهليّت بود گفت: نگاه كنيد به ستاره‌هاي معروف كه مردم با آنها زمانهاي زمستان و تابستان را مي‌شناسند اگر يكي از آنها بيفتد، بدانيد وقت آن است كه همة خلايق هلاك شوند و اگر آنها به حال خود و ستاره‌هاي ديگر ظاهر شوند پس امر غريبي اتّفاق خواهد افتاد.(51
وقتي رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ متولّد شد، ديوها رانده شدند و مردم را زمين لرزه اي فرا گرفت كه به همه جاي دنيا رسيد تا آنجا كه كليسا ها ويران گشت و چيزي كه جز خدا پرستش مي‌شد از جاي خود كنده شد و ستارگاني هويدا گشت كه پيش از آن ديده نمي‌شد و كاهنان يهود از آن در شگفت ماندند.(52)
ايوان كسري بلرزيد و چهار كنگره آن افتاد و آتشكدة فارس كه هزار سال خاموش نشده بود در آن شب خاموش شد و داناترين علماي مجوس در آن شب در خواب ديد كه شتراني عربي اسباني سركش را مي‌كشند و از دجله گذشتند و داخل بلاد ايشان شدند،(53) و تخت هر پادشاهي در آن صبح سرنگون شده بود و جميع پادشاهان در آن روز لال بودند و سخن نمي‌توانستند بگويند و علم كاهنان ـ پيشگويان ـ برطرف شد و سحر ساحران باطل شد وهر كاهن و پيش گوئي كه بود ميان او و همزادي كه داشت و خبر ها را به او مي‌داد جدايي افتاد و قريش در ميان عرب بزرگ شدند و ايشان را آل الله گفتند، چونكه آنان در خانة خدا بودند.(54)و آمنه مادر پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ گفت: كه چون پسرم بر زمين رسيد دست ها را بر زمين گذاشت و سر به سوي آسمان بلند كرد و به اطراف نظر كرد پس از او نوري ساطع شد كه همه چيز را روشن كرد و به سبب آن نور قصرهاي شام را ديدم و در ميان آن روشني صدايي شنيدم كه قائلي ـ گوينده‌اي ـ مي‌گفت: زاييدي بهترين مردم را، پس نام او را محمّد بگذار.(55)
مرحوم طبرسي در كتاب احتجاج از امام موسي ـ عليه السلام ـ روايت كرده است كه چون پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ از مادر متولد شد، دست چپ را بر زمين گذاشت و دست راست را به سوي آسمان كرد و لبهاي خود را به توحيد به حركت آورد و از دهان مباركش نوري ساطع شد كه اهل مكّه قصرهاي بصري و اطراف آن را كه از شام است ديدند و قصرهاي سرخ يمن و نواحي آن را و قصرهاي سفيد اصطخر فارس و حوالي آن را ديدند و در شب ولادت آن حضرت دنيا روشن شد تا آن كه جنّ و انس و شياطين ترسيدند و گفتند در زمين امر غريبي رُخ داده است. ملائكه را ديدند كه فرود مي‌آمدند و بالا مي‌رفتند و تسبيح و تقديس خدا مي‌كردند و ستاره ها به حركت آمدند و در ميان هوا مي‌ريختند.(56) و در آن وقت شيطان در ميان اولاد خود فرياد كرد تا همه نزد او جمع شدند و گفتند: چه چيز تو را آشفته ساخته است اي سيّد ما، گفت: واي بر شما از اول شب تا حال احوال آسمان و زمين را متغيّر مي‌يابم و بايد كه حادثه عظيمي در زمين واقع شده باشد كه تا عيسي به آسمان رفته است مثل آن واقع نشده است، پس برويد و جستجو كنيد كه چه امر غريبي حادث شده است، پس متفرّق شدند و گرديدند و برگشتند و گفتند چيزي نيافتيم، ابليس بزرگ شيطانها گفت كه دانستن اين، كار من است، پس جستجو كرد در تمام دنيا تا به حرم رسيد، ديد ملائكه اطراف حرم را فرو گرفته اند، چون خواست كه داخل شود ملائكه بر او بانگ زدند و او برگشت؛ پس كوچك شد مانند گنجشكي و از جانب كوه حري داخل شد، جبرئيل گفت: برگرد اي ملعون، گفت: اي جبرئيل يك سوال از تو مي‌كنم، بگو امشب در زمين چه اتّفاقي افتاده است، جبرئيل گفت: محمّد ـ صلي الله عليه و آله ـ كه بهترين پيغمبران است امشب متولّد شده است، پرسيد كه آيا مرا در او بهره اي هست؟ گفت: نه، پرسيد آيا در امّت او بهره دارم؟ گفت: بلي، ابليس گفت: راضي شدم.(57)
پی نوشت ها:
1-. ابي كثير، ابوالفداء الحافظ، پيشين، جلد 2، صفحه 268 و 269؛ و مجلسي، علامه محمد باقر، پيشين، جلد 15، صفحه 257 و 258.
2-. سوره اسراء، آيه 81.
3- . سروي مازندراني، ابن شهرآشوب، پيشين، جلد 1، صفحه 31، و علّامه محمد باقر مجلسي، پيشين، جلد 15، صفحه 274.
4- . مجلسي، علّامه محمّد باقر، حياة القلوب، تحقيق: سيد علي اماميان ، چاپ چهارم، قم: انتشارات سرور، 1382، جلد 3، صفحه 141؛ و مجلسي، محمّد باقر، بحار الانوار، پيشين، جلد 15، صفحه 274.
5-بحارالانوار، ج15، ص 384و337و321، الصحیح من سیرة النبی، ص 17تا38، سیرة النبویه، ج1، ص169
6-سیرةالنبویه، ج1، ص169 وبحارالانوار، ج15، ص341 و الفضائل  ص371
7-بحارالانوار، ج15، ص385، ح24
8-بحارالانوار، ج15، ص371، ح20
9-بحارالانوار، ج15، ص331تا333 و ص376 و 377
10- تاریخ عرب، ص 143، فیلیپ حتى، مترجم: ابوالقاسم پاینده; تاریخ جامع ادیان، جان، بى ناس ، ص‏716، مترجم: على اصغر حكمت
11-. بحار: 15/345; سیرة ابن هشام: 1/177; تاریخ طبرى: 2/158; مناقب ابن شهر آشوب: 1/24; زندگانى محمد، ص 160، هیكل
12-ارهاصات: به آن حوادثى كه مقارن ولادت و در طول دوران كودكى پیامبر اتفاق افتاده است مى‏گویند، مانند خشك شدن دریاچه ساوه و به رو افتادن بتها در بتخانه‏ها…،
13-سیره ابن هشام: 1/174 175; تاریخ طبرى: 2/158 162; تاریخ یعقوبى: 1/10; صحیح مسلم، كتاب الایمان، ح‏236; صحیح البخارى، كتاب التوحید، ح‏6943; مسند احمد، ح‏13555.
. [قالت (حلیمة [… اذا اتانا اخوه یشتد فقال لى و لابیه ذاك اخى القریشى قداخذه رجلان علیها ثیاب بیض فاضجعاه فشقا بطنه فهما یسوطانه
14-اضواء على السنة المحمدیة، ص 187، محمود ابوریه
15-سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام، ص 110، علامه جعفر مرتضی
16-«انفراج‏» به معنى باز شدن، گرفته شده از ماده «فرج الشى‏ء» چیزى را باز كرد
صدع الشى: آن چیز را شكافت                                              17-
18-صحیح مسلم، كتاب الایمان، ح‏236
19-تفسیر روح المعانى: 3/137 در ذیل آیه «و انى اعیذها بك و ذریتها من الشیطان‏» درباره مس شیطان فرزندان آدم مگر حضرت عیسى مسیح، مطالبى را نقل كرده است
20- صحیح بخارى: 6/359; بخارى این روایت را در تفسیر سوره مریم، آیه‏ى «انى اعیذ بك و ذریتها…» آورده است
21- نخسة به معنای سیخ زدن و نیش زدن، نخسة الشیطان سیخ زدن شیطان
22-اضواء على السنة المحمدیة، ص 186، به نقل از كتاب «المسیحیة فى الاسلام‏» نوشته ابراهیم لوقا
23- بر اساس اعتقاد مسیحیان، حضرت عیسى مسیح به صلیب آویخته شد تا كفاره‏ى گناهان آدم وفرزندان اوباشد، و آنها معتقدند انسانها با گناه جبلى به دنیا مى‏آیند24
24- اضواء على السنة المحمدیة، ص183
25- تفسیر روح المعانى: 3/166
26-السیرة الحلبیة النبویة: 1/165…
27- فقه السیرة، بوطى، ص 53
28- صحیح مسلم، كتاب الایمان، ح‏236; صحیح البخارى، كتاب التوحید ح 3: 696، مسند احمد ح‏5: 1355، قریب به این مضمون در سیره ابن هشام: 1/175; تاریخ طبرى: 2/158 162; تاریخ یعقوبى: 2/10.
29-سیره ابن هشام: 1/174 175
30- تاریخ طبرى: 1/574.30-
31- تاریخ یعقوبی:10/2.
32-تاریخ مسعودى: 2/275
33- (انشراح/21)
34-السیرة الحلبیة: 1/165.در مسند احمد، ح 5: 1355 و صحیح البخارى، ح 3: 616 و صحیح مسلم، ح 236، جبرئیل را به عنوان كسى كه شق صدر نبى را انجام داد معرفى كرده‏اند

35-تفسیر روح المعانى: 30/166.
بنابراین، ما مكلف نیستیم به مضمون این روایات ایمان بیاوریم.(36)

36-تهذیب التهذیب: ج‏2/ ص 33.

37- اضواء على السنة المحمدیة، ص 188.
/-سیره ابن هشام: 1/177.
/-قال لى ابوه یا حلیمة: لقد خشیت ان یكون هذا الغلام قد اصیب [دیوانه شود] فالحقیه باهله قبل ان یظهر به ذلك.
/-سیره ابن هشام: 1/174، سیره حلبى: 1/166.
/-سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام: 1/112; حیات محمد، ص 161، هیكل
38-حجر/40 و39
39-اسراء/35
40- اضواء على السنة المحمدیة، ص 188
41-قسمت اول خطبه قاصعه، نهج البلاغه
42- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید: 13/204
43- شرح نهج البلاغه: 13/207
44- تفسیر مجمع البیان: 3/395
45- تفسیر المیزان: 13/34.
46-مجمع البحرین، ج‏5، كتاب الام / صحیح مسلم، كتاب الایمان، ح‏236.
47- بحار الانوار: 15/356
48- بحار الانوار:ص357
49-و هذا الاختلاف وان كان بذاته من الدواعى التى تثیر الشكوك حول هذه الحادثة وبخاصة اذا نظرناالى اسانید تلك المرویات الا ان ذلك وحده لا یكفى لانكار هذه الحادثة من اساسها لان ما جاء فى تلك المرویات هو من نوع الاعجاز والعقل لا تحیط به…» . سیرة المصطفى، ص46
50-احزاب/33
51-. سروي مازندراني، ابن شهرآشوب، مناقب، قم، انتشارات علامه، بي تا، جلد 1، صفحه 31؛ و مجلسي، علامه محمد باقر، پيشين، جلد 15، صفحه 257.
52- . يعقوبي، احمد بن اسحاق، پيشين، جلد 1، صفحه 359.
53-. ابن كثير، ابوالفداء الحافظ، البداية و النهايه، بيروت، مكتبة المعارف، 1410 هجري، جلد 2، صفحه 268؛ و مجلسي، علّامه محمّد باقر، پيشين، جلد 15، صفحه 257 ؛ و يعقوبي، احمد ابن اسحاق، پيشين، جلد 1، صفحه 359.
54-. سروي مازندراني، ابن شهرآشوب، پيشين، جلد 1، صفحه 30.
55- . ابن هشام، سيره النبويه، داراحياء التراث العربي، بيروت، لبنان، جلد 1، صفحه 166.
56-. مجلسي، علّامه محمّد باقر، پيشين، جلد 15، صفحه 275 و 274.
57-. راوندي، قطب الدين، الخرائج و الجرائح، التحقيق: مؤسسة الامام المهدي،قم، جلد 1، صفحه 69-71. و مجلسي، محمّد باقر، بحارالانوار، پيشين، جلد 15، صفحه 257.

 


جستجو