رجعت در قران

رجعت در قران ( بر گرفته از تفسیر نمونه)
[سوره النمل (27): آيات 82 تا 85]
وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ (82) وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ (83) حَتَّى إِذا جاؤُ قالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآياتِي وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً أَمَّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (84) وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ (85)
ترجمه:
82- هنگامى كه فرمان عذاب آنها رسد (و در آستانه رستاخيز قرار گيرند) جنبنده‏اى را از زمين براى آنها خارج مى‏كنيم كه با آنها تكلم مى‏كند و مى‏گويد: مردم به آيات ما ايمان نمى‏آورند.
83- به خاطر بياور روزى را كه ما از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى‏كردند محشور مى‏كنيم و آنها را نگه مى‏داريم تا به يكدگر ملحق شوند.
84- تا زمانى كه (به پاى حساب) مى‏آيند به آنها مى‏گويد آيا آيات مرا تكذيب كرديد و در صدد تحقيق برنيامديد شما چه اعمالى انجام مى‏داديد.
85- در اين هنگام فرمان عذاب بر آنها واقع مى‏شود و آنها سخنى ندارند كه بگويند.
تفسير:
آيات مورد بحث اشاره به قسمتى از حوادثى كه در آستانه رستاخيز صورت مى‏گيرد كرده، و سرنوشت دردناك اين منكران لجوج را مجسم مى‏سازد.
مى‏گويد:” هنگامى كه فرمان عذاب فرا مى‏رسد و آنها در آستانه رستاخيز قرار مى‏گيرند، جنبنده‏اى را از زمين، براى آنان خارج مى‏كنيم كه با آنها سخن مى‏گويد، و سخنش اين است كه مردم به آيات خدا ايمان نمى‏آورند” (وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ).
منظور از” وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ” صدور فرمان خدا و مجازاتى است كه به آنها قول داده شده، يا وقوع رستاخيز و حضور نشانه‏هاى آن است، نشانه‏هايى كه با مشاهده آن هر كس خاضع و تسليم مى‏شود و يقين پيدا مى‏كند كه وعده‏هاى الهى هم حق بوده و قيامت نزديك است، و در آن حال درهاى توبه بسته مى‏شود، چرا كه ايمان در چنين شرائطى جنبه اضطرارى خواهد داشت.
البته اين دو معنى از يكديگر جدا نيست، زيرا نزديك شدن قيامت با عذاب و مجازات گنهكاران توأم است.
اما در اينكه اين” جنبنده زمينى” چيست و كيست؟ و برنامه و رسالت او چگونه است؟ قرآن به صورت سربسته بيان كرده، و گويى مى‏خواسته است به اجمال از آن بگذرد كه گاهى تاثير سخن در آن است كه مطلب هول‏انگيز را در پرده بگويند.
همين اندازه مى‏گويد: موجود متحرك و جنبنده‏اى است كه خدا او را از زمين در آستانه رستاخيز، ظاهر مى‏سازد، او با مردم سخن مى‏گويد، و سخنش اين است كه مردم به آيات خدا ايمان نمى‏آورند.
به تعبير ديگر كار او اين است صفوف را از هم جدا مى‏كند و منكران و منافقان را از مؤمنان مشخص مى‏سازد، اين است برنامه او.
بديهى است منكران با ديدن اين صحنه به خود مى‏آيند و از گذشته تاريك خويش پشيمان مى‏شوند ولى چه سود كه راه بازگشت بسته است.
درباره جزئيات” دابة الارض” و صفات و مشخصات دقيقش در روايات اسلامى، در كتب تفسير و حديث شيعه و اهل سنت، مطالب بسيارى وارد شده است كه ما در ذيل همين آيات در بحث نكات به خواست خدا به آن اشاره خواهيم كرد.
سپس به يكى ديگر از نشانه‏هاى رستاخيز اشاره كرده مى‏گويد:” بخاطر بياور روزى را كه ما از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى‏كردند محشور مى‏كنيم، و آنها را نگه مى‏داريم تا به يكديگر ملحق شوند” (وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ).
” حشر” به معنى كوچ دادن و خارج كردن گروهى از مقرشان و حركت دادن آنها به سوى ميدان جنگ يا غير آن است.
” فوج” چنان كه راغب در مفردات مى‏گويد، به معنى گروهى است كه به سرعت حركت مى‏كنند.
” يوزعون” به معنى نگهداشتن جمعيت است بطورى كه گروهى به گروه ديگر ملحق شوند، و اين تعبير معمولا در مورد جمعيت‏هاى زياد گفته مى‏شود، همانگونه كه نظير آن را در مورد لشكريان سليمان در اين سوره خوانديم.
بنا بر اين از مجموع آيه چنين استفاده مى‏شود كه روزى فرا خواهد رسيد
كه از هر قوم و جمعيتى خداوند گروهى را محشور مى‏كند و آنها را براى مجازات و كيفر اعمالشان آماده مى‏سازد.
بسيارى از بزرگان اين آيه را اشاره به مساله رجعت و بازگشت گروهى از بدكاران و نيكوكاران به همين دنيا در آستانه رستاخيز مى‏دانند، چرا كه اگر اشاره به خود رستاخيز و قيامت باشد، تعبير به” مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً” (از هر جمعيتى، گروهى) صحيح نيست، زيرا در قيامت، همه محشور مى‏شوند، چنان كه قرآن در آيه 47 سوره كهف مى‏گويد: وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً:” ما آنها را محشور مى‏كنيم و احدى را ترك نخواهم گفت”.
شاهد ديگر اين است كه قبل از اين آيه سخن از نشانه‏هاى رستاخيز در پايان اين جهان بود، در آيات آينده نيز به همين موضوع اشاره مى‏شود، بنا بر اين بعيد به نظر مى‏رسد كه آيات قبل و بعد از حوادث پيش از رستاخيز سخن گويد، اما آيه وسط از خود رستاخيز، هماهنگى آيات ايجاب مى‏كند كه همه درباره حوادث قبل از قيامت باشد.
در اين زمينه روايات فراوانى نيز داريم كه در بحث نكات ضمن تفسير معنى” رجعت” به آن اشاره خواهد شد.
ولى مفسران اهل سنت معمولا آيه را ناظر به قيامت مى‏دانند، و ذكر كلمه” فوج” را اشاره به رؤساء و سردمداران هر گروه و جمعيت مى‏شمرند و در مورد ناهماهنگى آيات كه از اين تفسير برمى‏خيزد گفته‏اند آيات در حكم تاخير و تقديم است و گويى آيه 83 بعد از 85 قرار گرفته باشد! ولى مى‏دانيم هم تفسير” فوج” به معنى مزبور خلاف ظاهر است، و هم تفسير ناهماهنگى آيات به تقديم و تاخير.
” سرانجام، اين گروه را به پاى محاسبه مى‏آورند و خداوند به آنها مى‏گويد  آيا آيات مرا تكذيب كرديد در حالى كه آگاهى از آن نداشتيد و در صدد تحقيق از آن برنيامديد”؟! (حَتَّى إِذا جاؤُ قالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآياتِي وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً)” و چه اعمالى انجام مى‏داديد” (أَمَّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) «1».
گوينده اين سخن خداوند است و منظور از آيات، معجزات پيامبران و يا فرمانهاى الهى و يا همه اينها است.
و منظور از جمله” وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً” يعنى بدون آنكه از آن تحقيق كنيد و به حقيقت امر آگاهى يابيد به تكذيب آن پرداختيد و اين نهايت جهل و نادانى است كه انسان بدون تحقيق و احاطه علمى به چيزى در صدد انكار آن برآيد.
در حقيقت از آنها دو چيز سؤال مى‏شود يكى از تكذيب بدون تحقيقشان، و ديگر از اعمالى كه انجام مى‏دادند.
اگر آيه فوق درباره قيامت و رستاخيز باشد، مفهومش معلوم است و اما اگر اشاره به مساله رجعت باشد- چنان كه هماهنگى آيات ايجاب مى‏كند- اشاره به اين است كه به هنگام بازگشت گروهى از بدكاران به اين جهان، كسى كه نماينده خدا و ولى امر است، آنها را مورد بازپرسى قرار مى‏دهد، سپس به مقدار استحقاقشان آنها را مجازات دنيوى مى‏كند، و اين مانع از عذاب آخرت آنها نخواهد بود، چنان كه بسيارى از مجرمان، حد شرعى در اين جهان مى‏خورند و در صورت عدم توبه در آخرت نيز مجازاتشان محفوظ است.
بديهى است اين مجرمان در مقابل هيچيك از اين دو سؤال پاسخى ندارند
__________________________________________________
(1) جمله” أَمَّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ” جمله استفهاميه است و” اما” مركب از” ام” كه حرف عطف است و معمولا بعد از همزه استفهام براى معادله دو چيز مى‏آيد و” ما” استفهاميه است و مجموع آن چنين معنى مى‏دهد” او اى شى‏ء كنتم تعملونه”.
كه بدهند لذا در آخرين آيه مورد بحث، اضافه مى‏كند:” فرمان عذاب الهى در مورد آنها صادر مى‏شود و آنها سخنى ندارند كه بگويند”! (وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ).
اين عذاب به معنى عذاب دنيا است هر گاه آيه را به معنى رجعت بدانيم، و به معنى عذاب آخرت است اگر آيه را به معنى قيامت بدانيم.
نكته‏ها:
1- دابة الارض چيست؟
” دابه” به معنى” جنبنده” و” ارض” به معنى” زمين” است، و بر خلاف آنچه بعضى مى‏پندارند” دابه” تنها به جنبندگان غير انسان اطلاق نمى‏شود، بلكه مفهوم وسيعى دارد كه انسانها را نيز در بر مى‏گيرد، چنان كه در آيه 6 سوره هود مى‏خوانيم: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها:” هيچ جنبنده‏اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خدا است”.
و در آيه 61 سوره نحل آمده: وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ” اگر خداوند مردم را به خاطر ستمهايشان مجازات مى‏كرد، جنبنده‏اى را بر صفحه زمين باقى نمى‏گذاشت”.
و در آيه 22 سوره انفال مى‏خوانيم: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ:” بدترين جنبندگان نزد خداوند افراد كر و گنگى هستند كه چيزى نمى‏فهمند”.
اما در مورد تطبيق اين كلمه، همانگونه كه در تفسير آيه بيان كرديم، قرآن بطور سر بسته از آن گذشته، گويى بنا بر اجمال و ابهام بوده، تنها وصفى كه براى آن ذكر كرده اين است كه با مردم سخن مى‏گويد، و افراد بى ايمان را اجمالا مشخص مى‏كند، ولى در روايات اسلامى و سخنان مفسرين، بحثهاى زيادى در اين زمينه ديده مى‏شود كه در يك جمع بندى مى‏توان آن را در دو تفسير خلاصه كرد:
1- گروهى آن را يك موجود جاندار و جنبنده غير عادى از غير جنس انسان با شكلى عجيب دانسته‏اند، و براى آن عجائبى نقل كرده‏اند كه شبيه خارق عادات و معجزات انبياء است.
اين جنبنده در آخر زمان ظاهر مى‏شود، و از كفر و ايمان سخن مى‏گويد و منافقين را رسوا مى‏سازد و بر آنها علامت مى‏نهد.
2- جمعى ديگر به پيروى از روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده او را يك انسان مى‏دانند، يك انسان فوق العاده، يك انسان متحرك و جنبنده و فعال كه يكى از كارهاى اصليش جدا ساختن صفوف مسلمين از منافقين و علامت‏گذارى آنها است، حتى از پاره‏اى از روايات استفاده مى‏شود كه عصاى موسى و خاتم سليمان با او است، و مى‏دانيم عصاى موسى، رمز قدرت و اعجاز، و خاتم سليمان، رمز حكومت و سلطه الهى است، و به اين ترتيب او يك انسان قدرتمند و افشاگر است! در حديثى از حذيفه از پيامبر ص در توصيف” دابة الارض” چنين آمده است
لا يدركها طالب و لا يفوتها هارب فتسم المؤمن بين عينيه، و يكتب بين عينيه مؤمن و تسم الكافر بين عينيه و تكتب بين عينيه كافر، و معها عصا موسى و خاتم سليمان:
” او به قدرى نيرومند است كه هيچكس به او نمى‏رسد و كسى از دست او نمى‏تواند فرار كند، در پيشانى مؤمن علامت مى‏گذارد و مى‏نويسد مؤمن و در پيشانى كافر علامت ميگذارد و مى‏نويسد كافر! با او عصاى موسى و انگشتر سليمان است «1».
و در روايات متعددى بر شخص امير مؤمنان على ع تطبيق شده است:
در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق ع مى‏خوانيم:” مردى به عمار ياسر گفت آيه‏اى در قرآن است كه فكر مرا پريشان ساخته و مرا در شك انداخته
__________________________________________________
(1) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.
است، عمار گفت: كدام آيه؟ گفت: آيه وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ اين كدام جنبنده است؟
عمار مى‏گويد: به خدا سوگند من روى زمين نمى‏نشينم، غذايى نمى‏خورم و آبى نمى‏نوشم تا دابة الارض را به تو نشان دهم! سپس همراه آن مرد به خدمت على ع آمد، در حالى كه غذا مى‏خورد هنگامى كه چشم امام ع به عمار افتاد، فرمود بيا، عمار آمد و نشست و با امام ع غذا خورد.
آن مرد سخت در تعجب فرو رفت و با ناباورى به اين صحنه مى‏نگريست، چرا كه عمار به او قول داده بود و قسم خورده بود كه تا به وعده‏اش وفا نكند غذا نخورد، گويى قول و قسم خود را فراموش كرده است. هنگامى كه عمار برخاست و با على ع خدا حافظى كرد، آن مرد رو به او كرده گفت: عجيب است تو سوگند ياد كردى كه غذا نخورى و آب ننوشى و بر زمين ننشينى مگر اينكه” دابة الارض” را به من نشان دهى؟ عمار در جواب گفت:
اريتكها ان كنت تعقل!:” من او را به تو نشان دادم اگر مى‏فهميدى”! «1» نظير همين حديث در تفسير عياشى از” ابو ذر” رحمة اللَّه عليه نقل شده است «2».
علامه مجلسى در بحار الانوار با سند معتبرى از امام صادق ع چنين نقل مى‏كند كه على ع در مسجد خوابيده بود، پيامبر ص آنجا آمد، على ع را بيدار كرد و فرمود قم يا دابة اللَّه!:” برخيز اى جنبنده الهى” كسى از ياران عرض كرد اى رسول خدا آيا ما حق داريم يكديگر را بر چنين اسمى بناميم؟
پيامبر فرمود: نه اين نام مخصوص او است، و او است” دابة الارض” كه خداوند در قرآن فرموده: وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ … سپس فرمود: اى على! در آخر زمان خداوند تو را در بهترين صورت زنده مى‏كند
__________________________________________________
(1 و 2) مجمع البيان ذيل آيات مورد بحث.
و وسيله‏اى در دست تو است كه دشمنان را با آن علامت مى‏نهى” «1».
طبق اين روايات، آيه فوق مربوط به” رجعت” است و با آيه‏اى كه بعدا درباره رجعت مى‏آيد هماهنگ مى‏باشد.
مرحوم ابو الفتوح رازى در تفسير خود ذيل آيه فوق مى‏نويسد: بر طبق اخبارى كه از طريق اصحاب ما نقل شده،” دابة الارض” كنايه از حضرت مهدى صاحب الزمان ع است «2».
با در نظر گرفتن اين حديث و احاديث فوق، مى‏توان از” دابة الارض” مفهوم كلى‏ترى را استفاده كرد كه بر هر يك از پيشوايان بزرگ كه در آخر زمان قيام و حركت فوق العاده مى‏كنند و حق و باطل و مؤمن و كافر را از هم مشخص مى‏سازند منطبق مى‏شود.
اين تعبير كه در روايات وارد شده كه عصاى موسى و انگشتر سليمان كه رمز قدرت و پيروزى و حكومت است با او است قرينه‏اى است بر اينكه دابة الارض يك انسان بسيار فعال است نه يك حيوان.
و نيز اينكه در روايات وارد شده كه مؤمن و كافر را نشانه‏گذارى مى‏كند و صفوفشان را مشخص مى‏سازد با انسان سازگار است.
سخن گفتن با مردم كه در متن آيه قرآن به عنوان توصيف او آمده نيز مناسب همين معنى است.
در يك جمع بندى به اينجا مى‏رسيم كه از يك سو واژه” دابه” بيشتر در غير انسانها به كار مى‏رود (هر چند در قرآن كرارا در مفهوم اعم و يا در مورد انسانها استعمال شده) از سوى ديگر قرائن متعدد در خود آيه وجود دارد، و روايات فراوانى در تفسير آيه وارد شده است كه نشان مى‏دهد منظور از” دابة الارض”
__________________________________________________
(1) بحار الانوار ج 53 صفحه 52. […..]
(2) تفسير ابو الفتوح جلد 8 صفحه 423.
در اينجا انسانى است با ويژگيهايى كه در بالا ذكر كرديم، انسانى است بسيار فعال، مشخص كننده خط حق و باطل، مؤمن و منافق و كافر، انسانى است كه در آستانه رستاخيز ظاهر مى‏شود و خود يكى از آيات عظمت پروردگار است.
2-” رجعت” در كتاب و سنت
از مسائلى كه در آيات مورد بحث قابل ملاحظه است، ظهور بعضى از اين آيات در مساله رجعت است.
” رجعت” از عقائد معروف شيعه است و تفسيرش در يك عبارت كوتاه چنين است: بعد از ظهور مهدى ع و در آستانه رستاخيز گروهى از” مؤمنان خالص” و” كفار و طاغيان بسيار شرور” به اين جهان بازمى‏گردند، گروه اول مدارجى از كمال را طى مى‏كنند، و گروه دوم كيفرهاى شديدى مى‏بينند.
مرحوم” سيد مرتضى” كه از بزرگان شيعه است چنين مى‏گويد:” خداوند متعال بعد از ظهور حضرت مهدى گروهى از كسانى كه قبلا از دنيا رفته‏اند به اين جهان بازمى‏گرداند، تا در ثواب و افتخارات يارى او و مشاهده حكومت حق بر سراسر جهان شركت جويند، و نيز گروهى از دشمنان سرسخت را بازمى‏گرداند تا از آنها انتقام گيرد.
سپس مى‏افزايد: دليل بر صحت اين مذهب اين است كه هيچ عاقلى نمى‏تواند قدرت خدا را بر اين امر انكار كند چرا كه اين مساله محالى نيست، در حالى كه بعضى از مخالفين ما چنان اين موضوع را انكار مى‏كنند كه گويى آن را محال و غير ممكن مى‏شمرند.
بعد اضافه مى‏كند: دليل بر اثبات اين عقيده اجماع اماميه است زيرا احدى از آنها با اين عقيده مخالفت نكرده است” «1».
__________________________________________________
(1)” سفينة البحار” جلد 1 صفحه 511 (ماده رجع).
البته از كلمات بعضى از قدماى علماى شيعه و همچنين از سخنان مرحوم طبرسى در مجمع البيان برمى‏آيد كه اقليت بسيار كوچكى از شيعه با اين عقيده مخالف بودند، و رجعت را به معنى بازگشت دولت و حكومت اهل بيت ع تفسير مى‏كردند، نه بازگشت اشخاص و زنده شدن مردگان، ولى مخالفت آنها طورى است كه لطمه‏اى به اجماع نمى‏زند.
به هر حال در اينجا بحثهاى فراوانى است كه براى خارج نشدن از طرز بحث تفسيرى به صورت فشرده در اينجا مى‏آوريم:
1- بدون ترديد احياى گروهى از مردگان در اين دنيا از محالات نيست، همانگونه كه احياى جميع انسانها در قيامت كاملا ممكن است و تعجب از چنين امرى همچون تعجب گروهى از مشركان جاهليت از مساله معاد است و سخريه در برابر آن همانند سخريه آنها در مورد معاد مى‏باشد، چرا كه عقل چنين چيزى را محال نمى‏بيند، و قدرت خدا آن چنان وسيع و گسترده است كه همه اين امور در برابر آن سهل و آسان است.
2- در قرآن مجيد، وقوع رجعت اجمالا در پنج مورد از امتهاى پيشين آمده است.
الف- در مورد” پيامبرى كه از كنار يك آبادى عبور كرد در حالى كه ديوارهاى آن فرو ريخته بود و اجساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراكنده شده بود، و از خود پرسيد چگونه خداوند اينها را پس از مرگ زنده مى‏كند، اما خدا او را يكصد سال ميراند و سپس زنده كرد و به او گفت چقدر درنگ كردى؟
عرض كرد يك روز يا قسمتى از آن، فرمود نه بلكه يكصد سال بر تو گذشت” (آيه 259 سوره بقره).
اين پيامبر، عزير باشد يا پيامبر ديگرى تفاوت نمى‏كند، مهم صراحت قرآن در زندگى پس از مرگ است در همين دنيا (فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ).
ب- قرآن در آيه 243 همين سوره بقره سخن از جمعيت ديگرى به ميان مى‏آورد كه” از ترس مرگ (و طبق گفته مفسران به بهانه بيمارى طاعون از شركت در ميدان جهاد خوددارى كردند و) از خانه‏هاى خود بيرون رفتند خداوند فرمان مرگ به آنها داد و سپس آنها را زنده كرد” (فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ).
گرچه بعضى از مفسران كه نتوانسته‏اند وقوع چنين حادثه غير عادى را تحمل كنند آن را تنها بيان يك مثال شمرده‏اند، ولى روشن است كه اين گونه تاويلات در برابر ظهور بلكه صراحت آيه در وقوع اين مساله، قابل قبول نيست.
ج- در آيه 55 و 56 سوره بقره درباره” بنى اسرائيل” مى‏خوانيم كه گروهى از آنها بعد از تقاضاى مشاهده خداوند گرفتار صاعقه مرگبارى شدند و مردند، سپس خداوند آنها را به زندگى بازگرداند تا شكر نعمت او را بجا آورند (ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).
د- در آيه 110 سوره مائده ضمن بر شمردن معجزات عيسى ع مى‏خوانيم:
وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِي:” تو مردگان را به فرمان من زنده مى‏كردى”.
اين تعبير نشان مى‏دهد كه مسيح ع از اين معجزه خود (احياى موتى) استفاده كرد، بلكه تعبير به فعل مضارع (تخرج) دليل بر تكرار آن است و اين خود يك نوع رجعت براى بعضى محسوب مى‏شود.
ه: بالآخره در سوره بقره در آيه 73 در مورد كشته‏اى كه در بنى اسرائيل براى پيدا كردن قاتلش نزاع و جدال برخاسته بود، قرآن مى‏گويد:” دستور داده شد گاوى را با ويژگيهايى سر ببرند و بخشى از آن را بر بدن مرده زنند تا به حيات بازگردد (و قاتل خود را معرفى كند و نزاع خاتمه يابد) (فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى‏ وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ‏
) علاوه بر اين پنج مورد، موارد ديگرى در قرآن مجيد ديده مى‏شود همچون
داستان اصحاب كهف كه آن نيز چيزى شبيه به رجعت بود، و داستان مرغهاى چهارگانه ابراهيم ع كه بعد از ذبح بار ديگر به زندگى بازگشتند تا امكان معاد را در مورد انسانها براى او مجسم سازند كه در مساله رجعت نيز قابل توجه است.
به هر حال چگونه ممكن است كسى قرآن را به عنوان يك كتاب آسمانى بپذيرد و با اينهمه آيات روشن باز امكان رجعت را انكار كند؟ اساسا مگر رجعت چيزى جز بازگشت به حيات بعد از مرگ است؟
مگر رجعت نمونه كوچكى از رستاخيز در اين جهان كوچك محسوب نمى‏شود؟
كسى كه رستاخيز را در آن مقياس وسيعش مى‏پذيرد، چگونه مى‏تواند خط سرخ بر مساله رجعت بكشد؟ و يا آن را بباد مسخره گيرد؟ و يا همچون احمد امين مصرى در كتاب فجر الاسلام بگويد: اليهودية ظهرت بالتشيع بالقول بالرجعة!:
” آئين يهود ديگرى در مذهب شيعه به خاطر اعتقاد به رجعت ظهور كرده است”! «1».
راستى چه فرقى ميان اين گفتار احمد امين، و تعجب و انكار اعراب جاهليت در مقابل معاد جسمانى است؟! 3- آنچه تا به اينجا گفتيم امكان رجعت را ثابت مى‏كرد آنچه وقوع آن را تاييد مى‏كند روايات زيادى است كه از جمعى از ثقات از ائمه اهل بيت ع نقل شده است، و از آنجا كه بحث ما گنجايش نقل آنها را ندارد كافى است آمارى را كه مرحوم علامه مجلسى از آن جمع آورى كرده است بازگو كنيم او مى‏گويد:
چگونه ممكن است كسى به صدق گفتار ائمه اهل بيت ع ايمان داشته باشد و احاديث متواتر رجعت را نپذيرد؟ احاديث صريحى كه شماره آن به حدود
__________________________________________________
(1)” عقائد الاماميه” از شيخ محمد رضا المظفر صفحه 71.
دويست حديث مى‏رسد كه چهل و چند نفر از راويان ثقات، و علماى اعلام، در بيش از پنجاه كتاب آورده‏اند … اگر اين احاديث متواتر نباشد چه حديثى متواتر است”؟! «1».
3- اما فلسفه رجعت
مهمترين سؤالى كه در برابر اين عقيده مطرح مى‏شود اين است كه هدف از رجعت قبل از رستاخيز عمومى انسانها چيست؟
با توجه به آنچه از روايات اسلامى استفاده مى‏شود اين موضوع جنبه همگانى ندارد، بلكه اختصاص به مؤمنان صالح‏العملى دارد كه در يك مرحله عالى از ايمان قرار دارند، و همچنين كفار و طاغيان ستمگرى كه در مرحله منحطى از كفر و ظلم قرار دارند، چنين به نظر مى‏رسد كه بازگشت مجدد اين دو گروه به زندگى دنيا به منظور تكميل يك حلقه تكاملى گروه اول و چشيدن كيفر دنيوى گروه دوم است.
به تعبير ديگر گروهى از مؤمنان خالص كه در مسير تكامل معنوى با موانع و عوائقى در زندگى خود روبرو شده‏اند و تكامل آنها ناتمام مانده است حكمت الهى ايجاب مى‏كند كه سير تكاملى خود را از طريق بازگشت مجدد به اين جهان ادامه دهند، شاهد و ناظر حكومت جهانى حق و عدالت باشند و در بناى اين حكومت شركت جويند، چرا كه شركت در تشكيل چنين حكومتى از بزرگترين افتخارات است.
و بعكس گروهى از منافقان و جباران سرسخت علاوه بر كيفر خاص خود در رستاخيز بايد مجازاتهايى در اين جهان، نظير آنچه اقوام سركشى مانند فرعونيان و عاد و ثمود و قوم لوط ديدند ببينند، و تنها راه آن رجعت است.
__________________________________________________
(1)    بحار الانوار جلد 53 صفحه 122.
[سوره البقرة (2): آيات 28 تا 29]
كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (28) هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ (29)
ترجمه:
28- چگونه به خداوند كافر مى‏شويد در حالى كه شما اجسام بى‏روحى بوديد و او شما را زنده كرد، سپس شما را مى‏ميراند، و بار ديگر شما را زنده مى‏كند، سپس به سوى او باز مى‏گرديد (بنا بر اين نه حيات و زندگى شما، از شما است و نه مرگتان، آنچه داريد از خدا است).
29- او خدايى است كه همه آنچه (از نعمتها) در زمين وجود دارد، براى شما آفريده سپس به آسمان پرداخت، و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود و او به هر چيز آگاه است.
تفسير: نعمت اسرار آميز حيات
قرآن در دو آيه فوق با ذكر يك سلسله از نعمتهاى الهى و پديده‏هاى شگفت انگيز آفرينش انسانها را متوجه پروردگار و عظمت او مى‏سازد، و دلائلى را كه در گذشته (آيه 21 و 22 همين سوره) در زمينه شناخت خدا ذكر كرده بود تكميل مى‏كند.
قرآن در اينجا براى اثبات وجود خدا از نقطه‏اى شروع كرده كه براى احدى جاى انكار باقى نمى‏گذارد و آن مساله پيچيده حيات و زندگى است.
نخست مى‏گويد:” چگونه شما خدا را انكار مى‏كنيد در حالى كه اجسام بى‏روحى بوديد و او شما را زنده كرد و لباس حيات بر تنتان پوشانيد” (كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ).
قرآن به همه ما يادآورى مى‏كند كه قبل از اين شما مانند سنگها و چوبها و موجودات بى‏جان مرده بوديد، و نسيم حيات اصلا در كوى شما نوزيده بود.
ولى اكنون داراى نعمت حيات و هستى مى‏باشيد، اعضاء و دستگاههاى مختلف، حواس و ادراك به شما داده شده، اين هستى و حيات را چه كسى به شما عطا كرده آيا خود به خويشتن داديد؟
بديهى است هر انسان منصفى بدون هيچ ترديد اعتراف مى‏كند كه اين نعمت از خود او نيست، بلكه از ناحيه يك مبدء عالم و قادر به او رسيده است، كسى كه تمام رموز حيات و قوانين پيچيده آن را مى‏دانسته، و بر تنظيم آن قدرت داشته، آن گاه جاى اين سؤال است كه پس چرا به خدايى كه بخشنده حيات و هستى است كفر مى‏ورزيد؟.
امروز براى همه دانشمندان مسلم شده كه ما در اين جهان چيزى پيچيده‏تر از مساله حيات و زندگى نداريم، چرا كه با تمام پيشرفتهاى شگرفى كه در زمينه علوم و دانشهاى طبيعى نصيب بشر گرديده، هنوز معماى حيات گشوده نشده است اين مساله آن قدر اسرار آميز است كه افكار مليونها دانشمند و كوششهايشان تا كنون از درك آن عاجز مانده، ممكن است در آينده در پرتو تلاشهاى پى‏گير، انسان از رموز حيات، تدريجا آگاه گردد، ولى مساله اين است كه آيا هيچكس مى‏تواند چنين امر فوق العاده دقيق و ظريف و پر از اسرار را كه نيازمند به يك علم و قدرت فوق العاده است به طبيعت بى‏شعور كه خود فاقد حيات بوده است نسبت دهد.
اينجا است كه مى‏گوئيم پديده حيات در جهان طبيعت بزرگترين سند اثبات وجود خدا است كه پيرامون آن كتابها نگاشته‏اند، و قرآن در آيه فوق مخصوصا  روى همين مساله تكيه كرده است، كه ما فعلا با همين اشاره كوتاه از آن مى‏گذريم.
پس از يادآورى اين نعمت، دليل آشكار ديگرى را يادآور مى‏شود و آن مساله” مرگ” است مى‏گويد:” سپس خداوند شما را مى‏ميراند” (ثُمَّ يُمِيتُكُمْ).
انسان مى‏بيند اقوام و خويشان و بستگان و آشنايان يكى پس از ديگران مى‏ميرند و جسد بى‏جان آنها زير خاكها مدفون مى‏شود، اينجا نيز جاى تفكر و انديشه است، چه كسى هستى را از آنها گرفت؟ اگر هستى آنها از خودشان بود، بايد جاودانى باشد، اينكه از آنها گرفته مى‏شود دليل بر اين است كه ديگرى به آنها بخشيده.
آرى آفريننده حيات همان آفريننده مرگ است، چنان كه در آيه 2 سوره مالك مى‏خوانيم: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا:” او خدايى است كه حيات و مرگ را آفريده كه شما را در ميدان حسن عمل بيازمايد”.
قرآن پس از ذكر اين دو دليل روشن بر وجود خدا و آماده ساختن روح انسان براى مسائل ديگر در دنباله اين بحث به ذكر مساله معاد و زنده شدن پس از مرگ پرداخته، مى‏گويد: سپس بار ديگر شما را زنده مى‏كند (ثُمَّ يُحْيِيكُمْ).
البته اين زندگى پس از مرگ به هيچوجه جاى تعجب نيست، چرا كه قبلا نيز انسان چنين بوده است و با توجه به دليل اول يعنى اعطاى حيات به موجود بى‏جان، پذيرفتن اعطاى حيات پس از متلاشى شدن بدن، نه تنها كار مشكلى نيست بلكه از نخستين بار آسانتر است (هر چند آسان و مشكل براى وجودى كه قدرتش بى انتها است مفهومى ندارد!).
عجب اينكه گروهى بودند كه در حيات دوباره انسانها ترديد داشته و دارند در حالى كه حيات نخستين را كه از موجودات بيجان صورت گرفته مى‏دانند.
جالب اينكه قرآن در آيه فوق، پرونده حيات را از آغاز تا انتها در برابر ديدگان انسان گشوده، و در يك بيان كوتاه آغاز و پايان حيات، و سپس مساله معاد را در برابر او مجسم ساخته است.
و در پايان اين آيه مى‏گويد:” سپس به سوى او بازگشت مى‏كنيد” (ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ).
مقصود از رجوع به سوى پروردگار همان بازگشت به سوى نعمتهاى خداوند مى‏باشد، يعنى در قيامت و روز رستاخيز به نعمتهاى خداوند بازگشت مى‏كنيد” شاهد اين گفته آيه 36 سوره انعام است كه مى‏فرمايد:
وَ الْمَوْتى‏ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ:” خداوند مردگان را برمى‏انگيزد سپس به سوى او بازگشت مى‏كنند”.
ممكن است منظور از رجوع به سوى پروردگار حقيقتى از اين دقيقتر و باريكتر باشد و آن اينكه همه موجودات در مسير تكامل از نقطه عدم كه نقطه” صفر” است شروع كرده و به سوى” بى‏نهايت” كه ذات پاك پروردگار است پيش مى‏روند، بنا بر اين با مردن، تكامل تعطيل نمى‏شود و بار ديگر انسان در رستاخيز به زندگى و حيات در سطحى، عاليتر باز مى‏گردد و سير تكاملى او ادامه مى‏يابد.
پس از ذكر نعمت حيات و اشاره به مساله مبدء و معاد، به يكى ديگر از نعمتهاى گسترده خداوند اشاره كرده مى‏گويد:” او خدايى است كه آنچه روى زمين است براى شما آفريده” (هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً).
و به اين ترتيب ارزش وجودى انسانها و سرورى آنان را نسبت به همه موجودات زمينى مشخص ميكند، و درست از اينجا در مى‏يابيم كه اين انسان را خدا براى امر بسيار پر ارزش و عظيمى آفريده است، همه چيز را براى او آفريده او را براى چه چيز؟ آرى او عاليترين موجود در اين صحنه پهناور است و از تمامى آنها ارزشمندتر.
تنها اين آيه نيست كه مقام والاى انسان را يادآور مى‏شود، بلكه در قرآن آيات فراوانى مى‏يابيم كه انسان را هدف نهايى آفرينش كل موجودات جهان معرفى مى‏كند، چنان كه در آيه 13 سوره جاثيه آمده است: وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ و الارض:” آنچه در آسمانها و هر چه در زمين است مسخر شما قرار داد”.
و در جاى ديگر به طور مشروحتر مى‏خوانيم:
وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ … «1».
وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ … «2».
وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ … «3».
سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ …»
وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ … «5»:
” كشتى‏ها را مسخر شما ساخت … نهرها را مورد تسخير شما قرار داد …
شب و روز را مسخر فرمانتان كرد … شما را بر درياها و اقيانوسها مسلط ساخت …
خورشيد و ماه را نيز فرمانبردار و در خدمت شما قرار داد …
(بحث بيشتر در اين زمينه را در جلد دهم، صفحه 120، ذيل آيه 2 سوره رعد و نيز در همان جلد ذيل آيات 32 و 33 سوره ابراهيم، صفحه 349، مطالعه مى‏فرمائيد).
بار ديگر به دلائل توحيد باز گشته مى‏گويد:” سپس خداوند به آسمان پرداخت و آنها را به صورت” هفت آسمان” مرتب نمود، و او به هر چيز آگاه است” (ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ).
جمله” استوى” از ماده” استواء” گرفته شده كه در لغت به معنى تسلط و احاطه كامل و قدرت بر خلقت و تدبير است، ضمنا كلمه” ثم” در جمله” ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ” الزاما به معنى تاخير زمانى نيست بلكه مى‏تواند به معنى تاخير در بيان و ذكر حقايقى پشت سر هم بوده باشد.
__________________________________________________
(1) و (2) و (3) سوره ابراهيم آيه 32 و 33.
(4) سوره جاثيه آيه 12.
(5) سوره ابراهيم آيه 32.
نكته‏ها:
1- تناسخ و عود ارواح
آيه فوق، از جمله آيات متعددى است كه عقيده به تناسخ را صريحا نفى، مى‏كند، زيرا عقيده‏مندان به تناسخ چنين مى‏پندارند كه انسان بعد از مرگ بار ديگر به همين زندگى باز مى‏گردد منتها روح او در جسم ديگر (و نطفه ديگر) حلول كرده و زندگى مجددى را در همين دنيا آغاز مى‏كند، و اين مساله ممكن است بارها تكرار شود، اين زندگى تكرارى در اين جهان را” تناسخ” يا” عود ارواح” مى‏نامند.
آيه فوق صريحا مى‏گويد: بعد از مرگ، يك حيات بيش نيست و طبعا اين حيات همان زندگى در رستاخيز و قيامت است، و به تعبير ديگر آيه مى‏گويد:
شما مجموعا دو حيات و مرگ داشته و داريد، نخست مرده بوديد (در عالم موجودات بى‏جان قرار داشتيد) خداوند شما را زنده كرد، سپس مى‏ميراند و بار ديگر زنده مى‏كند، اگر تناسخ صحيح بود، تعداد حيات و مرگ انسان بيش از دو حيات و مرگ بود.
همين مضمون در آيات متعدد ديگر قرآن نيز به چشم مى‏خورد كه در جاى خود به آن اشاره خواهد شد «1».
بنا بر اين عقيده به تناسخ كه گاهى نام آن را تغيير داده،” عود ارواح” مى‏نامند از نظر قرآن باطل و بى اساس است.
__________________________________________________
(1) موضوع رجعت نمى‏تواند در اين مساله اشكالى ايجاد كند زيرا رجعت تنها براى عده خاصى است و جنبه عمومى و همگانى ندارد در حالى كه آيه بالا يك حكم كلى را بيان مى‏كند.
تفسير نمونه، ج‏1، ص: 165
بعلاوه ما دلائل عقلى روشنى داريم كه اين عقيده را نفى مى‏كند و آن را به عنوان يك نوع ارتجاع و عقب گرد در قانون تكامل اثبات مى‏نمايد كه در جاى خود از آن سخن گفته‏ايم .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه بعضى شايد آيه فوق را اشاره به حيات برزخى بدانند، در حالى كه آيه هيچ دلالتى بر آن ندارد، تنها مى‏گويد: شما قبلا جسم بى‏جانى بوديد، خداوند شما را زنده كرد، بار ديگر مى‏ميراند (اشاره به مرگ در پايان زندگى اين دنيا است) سپس زنده مى‏كند (اشاره به حيات آخرت) سپس سير تكاملى خود را به سوى او ادامه مى‏دهيد.
[سوره غافر (40): آيات 10 تا 12]
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ (10) قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ (11) ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ (12)
ترجمه:
10- كسانى را كه كافر شدند روز قيامت صدا مى‏زنند كه عداوت و خشم پروردگار نسبت به شما از عداوت و خشم خودتان نسبت به خودتان بيشتر است، چرا كه دعوت به سوى ايمان مى‏شديد ولى انكار مى‏كرديد.
11- آنها مى‏گويند: پروردگارا! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى، اكنون به گناهان خود معترفيم، آيا راهى براى خارج شدن (از دوزخ) وجود دارد؟! 12- اين بخاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مى‏شد انكار مى‏كرديد، و اگر كسانى براى او شريك قائل مى‏شدند ايمان مى‏آورديد، هم اكنون داورى مخصوص خداوند بلند مرتبه و بزرگ است (و شما را به حكمت خود كيفر مى‏دهد)
تفسير نمونه، ج‏20، ص: 40
تفسير:
ما به گناه خود معترفيم آيا راه جبرانى هست؟!
در آيات گذشته سخن از شمول” رحمت” الهى نسبت به مؤمنان بود، و د آيات مورد بحث سخن از چگونگى” غضب” پروردگار بر افراد بى‏ايمان است، تا با قرينه مقابله هر دو بحث روشنتر گردد.
نخست مى‏فرمايد:” كسانى را كه كافر شدند روز قيامت صدا مى‏زنند كه عداوت و خشم پروردگار نسبت به شما از عداوت و خشم شما به خودتان بيشتر است چرا كه دعوت به سوى ايمان مى‏شديد ولى راه كفر را پيش مى‏گرفتيد” (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ).
چه كسى آنها را چنين ندا مى‏كند؟ ظاهر اين است كه فرشتگان عذاب براى ملامت و سرزنش و رسوا كردن آنها چنين ندايى سر مى‏دهند، در حالى كه فرشتگان رحمت همواره آماده اكرام و احترام مردم با ايمان و صالح مى‏باشند.
اين احتمال نيز داده شده است كه اين ندا از ناحيه بعضى از كفار نسبت به بعضى ديگر است، اما معنى اول مناسبتر به نظر مى‏رسد، و به هر حال اين ندايى است كه در روز قيامت داده مى‏شود و آيات بعد گواه روشنى بر اين معنى است.
” مقت” در لغت به معنى بغض و عداوت شديد است، اين آيه نشان مى‏دهد كه افراد بى‏ايمان هر چند نسبت به خود عداوت شديد پيدا مى‏كنند خشم خداوند نسبت به آنها از آن هم شديدتر است.
اما اينكه منظور از خشم و عداوت كفار نسبت به خودشان چيست؟ در اينجا دو تفسير وجود دارد:
نخست اينكه آنها بزرگترين دشمنى را در حق خود در دنيا انجام داده‏اند، چرا كه دست رد بر سينه مناديان توحيد زدند، نه تنها از چراغهاى هدايت الهى روى برتافتند بلكه آنها را در هم شكستند، آيا دشمنى با خويشتن از اين شديدتر مى‏شود كه انسان به خاطر پيروى هواى نفس و بهره‏گيرى از متاع چند روزه دنيا راه سعادت جاويدان را به روى خويش ببندد و درهاى عذاب ابدى را بگشايد.
مطابق اين تفسير جمله” إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ” (در آن زمان كه به ايمان دعوت مى‏شديد و شما كفر مى‏ورزيديد) در واقع بيان كيفيت خشم و عداوت آنها با خودشان است.
تفسير ديگر اينكه مراد دشمنى و خشم آنها بر خويشتن در قيامت است، چرا كه وقتى نتيجه كار خود را در آنجا مشاهده مى‏كنند سخت پشيمان و ناراحت مى‏شوند، ناله و نعره آنها بلند مى‏شود، از شدت ناراحتى دو دست خود را گاز مى‏گيرند:” وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ يَدَيْهِ” (فرقان- 27).
آرزو مى‏كنند اى كاش خاك بودند: يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً
(نبا- 40).
و از شدت ناراحتى به خود مى‏پيچد، و چون چشم بينا به مقتضاى فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (ق- 22) پيدا كرده‏اند، و همه حقايق و اسرار درون به مقتضاى” يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ” (الطارق- 9) آشكار گرديده، و پرونده‏هاى اعمال به مقتضاى” وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ” (التكوير- 10) گشوده شده است، و به مقتضاى” كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً” (اسراء- 14) از خودش براى حسابرسى خودش دعوت گرديده، سخت خود را محكوم مى‏كنند و با تمام وجود از خود متنفر مى‏شوند و مى‏گريزند.
اينجاست كه ندا داده مى‏شود:” دشمنى و خشم خدا بر شما از اين هم بيشتر است، چرا كه داعيان حق و فرستادگان خدا شما را به ايمان دعوت كردند و شما راه كفر پيش گرفتيد و به آن ادامه داديد”.
مطابق اين تفسير جمله” إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ” بيان دليل عظمت خشم خدا نسبت به آنان است «1».
هر دو تفسير مناسب است اما تفسير اول از جهاتى مناسبتر به نظر مى‏رسد.
به هر حال مجرمان با مشاهده اوضاع و احوال قيامت و آگاهى بر خشم خداوند نسبت به آنها از خواب غفلت طولانى خويش بيدار مى‏شوند و در فكر چاره مى‏افتند، و” مى‏گويند: پروردگارا! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى و ما در اين مرگ و حياتها همه چيز را فهميديم، اكنون به گناهان خود اعتراف مى‏كنيم، آيا راهى براى خارج شدن از دوزخ (و بازگشت به دنيا و جبران ما فات) وجود دارد”؟! (قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى‏ خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ).
آرى در آنجا پرده‏هاى غرور و غفلت كنار مى‏رود، و چشم حقيقت بين انسان باز مى‏شود، لذا چاره‏اى جز اعتراف به گناه ندارد.
آنها در اين جهان اصرار به انكار معاد داشتند، و پيامبران را در اين زمينه به باد استهزاء مى‏گرفتند، اما هنگامى كه مرگ و حيات متوالى خود را مى‏بينند جايى براى انكار باقى نمى‏ماند، تكيه كردن آنها روى تكرار مرگ و حيات شايد از اين نظر است كه مى‏خواهند بگويند: اى خداوندى كه مالك مرگ
__________________________________________________
(1) طبق تفسير اول” اذ”” ظرفيه” است و متعلق به” مقتكم انفسكم” مى‏باشد.
و طبق تفسير دوم” تعليليه” است، و متعلق به مقت اللَّه مى‏باشد- قابل توجه اينكه در باره دو” مقت” كه در آيه فوق است چهار احتمال وجود دارد كه هر يك از مفسران يكى از آنها را برگزيده است: نخست اينكه ظرف هر دو قيامت بوده باشد، ديگر اينكه ظرف هر دو دنيا باشد سوم اينكه ظرف مقت اول دنيا و مقت دوم آخرت باشد، و چهارم عكس آن است، ولى از همه بهتر طبق تفسير فوق اين است كه اولى مربوط به آخرت و دومى مربوط به دنيا و يا هر دو مربوط به آخرت باشد (دقت كنيد). […..]
تفسير نمونه، ج‏20، ص: 43
و حياتى، توانايى اين را دارى كه بار ديگر ما را به دنيا بازگردانى تا در مقام جبران برآئيم.
دو مرگ و دو حيات
در اينكه منظور از” دو بار ميراندن” و” دو بار زنده كردن” چيست؟
مفسران چندين تفسير ذكر كرده‏اند كه از ميان همه آنها سه احتمال قابل ذكر است.
1- منظور از دو بار ميراندن، مرگ در پايان عمر و مرگ در پايان برزخ است، و منظور از دو مرتبه احيا، احياى برزخى و احياى در قيامت است.
توضيح اينكه هنگامى كه انسان مى‏ميرد نوع ديگرى از حيات به عنوان حيات برزخى پيدا مى‏كند، همان حياتى كه شهدا به مقتضاى” بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ” (آل عمران- 169) دارند، همان حياتى كه پيامبر ص و امامان ع دارند، سلام ما را مى‏شنوند و پاسخ مى‏گويند، و نيز همان حياتى كه سركشان و طاغيانى همچون آل فرعون دارند و صبح و شام به مقتضاى” النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا” (غافر- 46) مجازات مى‏شوند.
از سوى ديگر مى‏دانيم در پايان اين جهان در نخستين نفخه صور نه تنها انسانها كه همه فرشتگان و ارواح مردگان كه در قالبهاى مثالى هستند به مقتضاى فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ: (زمر- 68) مى‏ميرند، و كسى جز ذات پاك خداوند باقى نمى‏ماند (البته مرگ و حيات فرشتگان و ارواح همانند مرگ و حيات ما انسانها نيست همانطور كه شرح آن را در ذيل آيه 86 سوره زمر داديم).
به اين ترتيب ما يك حيات جسمانى داريم و يك حيات برزخى، در پايان عمر از حيات جسمانى مى‏ميريم، و در پايان اين جهان از حيات برزخى و نيز داراى دو حيات به دنبال اين دو مرگ هستيم: حيات برزخى، و حيات روز قيامت.
در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه ما غير از اين دو حيات حيات سومى هم در اين دنيا داريم و مرگى هم قبل از ورود در اين دنيا داشتيم چرا كه قبلا موجود مرده‏اى بوديم، به اين ترتيب سه حيات و مرگ مى‏شود.
پاسخ اين سؤال با دقت در خود آيه روشن مى‏شود، زيرا مرگ قبل از حيات دنيا (در آن حال كه خاك بوديم)” موت” است نه” اماته” يعنى” ميراندن” و اما حيات در اين دنيا گرچه مصداق احياء است ولى قرآن در آيه فوق به اين جهت به آن اشاره نكرده است كه اين احيا چندان مايه عبرت براى كافران نبوده، آنچه كه باعث بيدارى و اعتراف آنها به گناه شده نخست حيات برزخى است و سپس حيات در رستاخيز (دقت كنيد).
2- منظور از دو حيات زنده شدن در قبر براى پاره‏اى از سؤالات است، و زنده شدن در قيامت، و منظور از دو مرگ مرگ در پايان عمر و مرگ در قبر مى‏باشد.
لذا جمعى از مفسران اين آيه را دليل بر حيات موقت در قبر دانسته‏اند.
در اينكه حيات در قبر چگونه است؟ آيا جسمانى است، يا برزخى، يا نيمه جسمانى؟ بحثهايى است كه اينجا جاى آن نيست.
3- منظور از مرگ نخستين، مرگ قبل از وجود انسان در دنيا است، چرا كه قبلا خاك بود، بنا بر اين زندگى اول نيز زندگى اين دنيا مى‏شود، و مرگ دوم در پايان اين جهان است، و حيات دوم در رستاخيز.
كسانى كه اين تفسير را برگزيده‏اند به آيه 28 سوره بقره نيز استدلال كرده‏اند كه مى‏گويد: كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ:” چگونه به خدا كافر مى‏شويد در حالى كه شما مرده بوديد او شما را زنده كرد، سپس مى‏ميراند، بار ديگر زنده مى‏كند، سپس به سوى او باز مى‏گرديد”.
ولى آيه مورد بحث سخن از دو” اماته”” ميراندن” مى‏گويد در حالى كه در آيه سوره بقره يك” موت” است و يك” اماته” «1».
از ميان اين تفسيرها تفسير اول مناسبتر به نظر مى‏رسد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه بعضى از طرفداران تناسخ خواسته‏اند از اين آيه براى زندگى و مرگ تكرارى انسانها و بازگشت ارواح به بدنهاى جديد در اين دنيا استدلال كنند، در حالى كه آيه فوق يكى از دلائل زنده نفى تناسخ است، زيرا مرگ و حيات را منحصر در دو قسمت مى‏كند، ولى طرفداران عقيده تناسخ خبر از مرگ و حياتهاى متعدد و متوالى مى‏دهند و معتقدند روح يك انسان ممكن است چند بار در كالبدهاى جديد و نطفه‏هاى تازه حلول كند و به اين دنيا باز گردد.
به هر حال ناگفته پيداست كه پاسخ اين تقاضاى كافران كه از دوزخ بيرون آيند و به دنيا برگردند تا به گمان خود گذشته تاريك را جبران نمايند منفى است و منفى بودن آن به قدرى روشن است كه حتى در آيات مورد بحث سخنى از آن به ميان نيامده، تنها در آيه بعد مطلبى ذكر مى‏كند كه به منزله دليل آن است، مى‏فرمايد:” اين به خاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مى‏شد راه انكار پيش مى‏گرفتيد و كفر مى‏ورزيديد، ولى هر گاه كسانى به او شرك مى‏آوردند در برابر آنها تسليم بوديد و ايمان مى‏آورديد”
__________________________________________________
(1) بعضى از مفسران اين احتمال را نيز داده‏اند كه آيه فوق ناظر به” رجعت” باشد، اما با توجه به عموميت آيه فوق در باره همه كافران و عدم ثبوت عموميت رجعت نسبت به همه آنها اين تفسير قابل گفتگو است.
(ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا).
آرى هر جا سخن از توحيد و پاكى و تقوا و فرمان حق بود چهره در هم مى‏كشيديد، و هر جا از كفر و نفاق و شرك و آلودگى سخن به ميان مى‏آمد خوشحال و شادان مى‏شديد، و به همين دليل سرنوشتى غير از اين نداريد.
در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه اين پاسخ چگونه با در خواست بازگشت به دنيا ارتباط پيدا مى‏كند؟
ولى تعبيرات آيه بيانگر اين واقعيت است كه اين گونه اعمال آنها مقطعى و موقتى نبود بلكه دائما چنين بودند، لذا اگر باز گردند همين برنامه را ادامه خواهند داد و اين ايمان و تسليم در قيامت جنبه اضطرارى دارد نه واقعى، بعلاوه اعتقاد و اعمال و نيات گذشته آنها ايجاب مى‏كند به طور مخلد در دوزخ باشند، با اين حال بازگشت به دنيا امكان پذير نيست.
به هر حال اين وضع مخصوص كسانى است كه كفر و شرك و گناه در وجود آنها ريشه دوانده، همانها كه به گفته قرآن از شنيدن نام خداى يگانه مشمئز مى‏شدند، و از شنيدن نام بتها شادمان،” وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (زمر- آيه 45).
اين اختصاص به عصر پيامبر ص ندارد در زمان ما نيز كوردلانى هستند كه از ايمان و توحيد و تقوا گريزانند و هر جا بوى كفر و نفاق و فساد به مشام برسد به آنجا رو مى‏آورند.
لذا در بعضى از روايات اهل بيت ع اين آيه به مساله” ولايت” تفسير شده كه بعضى از شنيدن آن ناراحت مى‏شوند، و از شنيدن نام مخالفان آنها شاد (روشن است كه اين تفسير از قبيل تطبيق كلى بر مصداق است نه انحصار تمام مفهوم آيه در اين مصداق).
در پايان آيه براى آنكه اين تاريك‏دلان مشرك را براى هميشه مايوس كند مى‏افزايد:” حاكميت و داورى مخصوص خداوند بلند مقام و بزرگ است” (فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ).
جز او قاضى و داد خواه و دادرسى در اين محكمه نيست، و چون او على و كبير است نه مغلوب كسى مى‏گردد، نه توصيه‏اى در او مؤثر مى‏شود، و نمى‏توان از طريق فداء و غرامت و يارى اين و آن بر حكم او غلبه كرد، حاكم مطلق او است، و همه سر بر فرمان اويند، و هيچ راه فرارى در برابر حكمش وجود ندارد.
نكته: دعاى دور از حاجت!
اين نخستين بار نيست كه در آيات قرآن به تقاضاى دوزخيان يا كفار مبنى بر بازگشت مجدد به اين جهان بر خورد مى‏كنيم كه با پاسخ منفى روبرو مى‏شوند، بارها در آيات قرآن مجيد اين موضوع مطرح شده است.
در سوره شورى آيه 44 مى‏خوانيم: ظالمان بعد از مشاهده عذاب مى‏گويند” هَلْ إِلى‏ مَرَدٍّ مِنْ سَبِيلٍ”:” آيا راهى به سوى بازگشت وجود دارد”؟
و در سوره زمر آيه 58 در باره انسانهاى گنهكار و بى‏ايمان آمده است:
هنگامى كه آنها عذاب الهى را مى‏بينند مى‏گويند: اگر بار ديگر به دنيا باز گرديم از نيكوكاران خواهيم بود” أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ”.
و در مؤمنون آيه 107 از قول همين اشخاص آمده است: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ:” پروردگارا ما را از دوزخ بيرون فرست، اگر بار ديگر بازگشت كرديم ما مسلما ظالم و ستمگريم”!
گروهى نيز به هنگامى كه فرشتگان مرگ را مى‏بينند چنين تقاضايى از خدا مى‏كنند و مى‏گويند: رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ:
” پروردگارا مرا باز گردانيد، شايد در آنچه كوتاهى نمودم و ترك گفتم عمل صالحى انجام دهم” (مؤمنون 99- 100).
اما در همه جا با” كلا” (چنين چيزى ممكن نيست) و يا تعبيرات مشابهى رو به رو مى‏شوند.
و به اين ترتيب قرآن مى‏گويد: زندگى اين جهان تجربه‏اى است كه هرگز براى يك نفر تكرار نمى‏شود، پس اين خيال خام را بايد از سر بيرون كرد كه اگر بعد از مرگ با واكنشى شديد رو به رو شديم راه بازگشت و جبران باز است، نه هرگز چنين نيست.
دليل آن روشن است، در قانون تكامل و روند آن، ارتجاع و بازگشت ممكن نيست، همانگونه كه محال است از نظر اين قانون نوزادى به شكم مادر باز گردد، خواه دوران تكاملى خود را در رحم مادر به پايان رسانده باشد و يا ناقص سقط گردد، بازگشت امكان پذير نيست، مرگ نيز همچون تولد ثانوى است، و انتقال از چنين عالم دنيا به عالم ديگر، در آنجا نيز چنين بازگشتى محال است.
از اين گذشته بيداريهاى اضطرارى هرگز دليل بر بيدارى واقعى نيست و به هنگام فرونشستن عوامل آن، فراموشكارى باز مى‏گردد و همان اعمال تكرار مى‏شود، چنان كه در زندگى همين دنيا در مورد بسيارى از مردم اين معنى را آزمايش كرده‏ايم كه در تنگناهاى زندگى دست به دامن لطف خدا مى‏زنند از در توبه وارد مى‏شوند اما همين كه طوفان فرو نشست همه چيز به دست فراموشى سپرده مى‏شود


جستجو