رجعت در قران ( بر گرفته از تفسیر نمونه)
[سوره النمل (27): آيات 82 تا 85]
وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ (82) وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ (83) حَتَّى إِذا جاؤُ قالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآياتِي وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً أَمَّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (84) وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ (85)
ترجمه:
82- هنگامى كه فرمان عذاب آنها رسد (و در آستانه رستاخيز قرار گيرند) جنبندهاى را از زمين براى آنها خارج مىكنيم كه با آنها تكلم مىكند و مىگويد: مردم به آيات ما ايمان نمىآورند.
83- به خاطر بياور روزى را كه ما از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مىكردند محشور مىكنيم و آنها را نگه مىداريم تا به يكدگر ملحق شوند.
84- تا زمانى كه (به پاى حساب) مىآيند به آنها مىگويد آيا آيات مرا تكذيب كرديد و در صدد تحقيق برنيامديد شما چه اعمالى انجام مىداديد.
85- در اين هنگام فرمان عذاب بر آنها واقع مىشود و آنها سخنى ندارند كه بگويند.
تفسير:
آيات مورد بحث اشاره به قسمتى از حوادثى كه در آستانه رستاخيز صورت مىگيرد كرده، و سرنوشت دردناك اين منكران لجوج را مجسم مىسازد.
مىگويد:” هنگامى كه فرمان عذاب فرا مىرسد و آنها در آستانه رستاخيز قرار مىگيرند، جنبندهاى را از زمين، براى آنان خارج مىكنيم كه با آنها سخن مىگويد، و سخنش اين است كه مردم به آيات خدا ايمان نمىآورند” (وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ).
منظور از” وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ” صدور فرمان خدا و مجازاتى است كه به آنها قول داده شده، يا وقوع رستاخيز و حضور نشانههاى آن است، نشانههايى كه با مشاهده آن هر كس خاضع و تسليم مىشود و يقين پيدا مىكند كه وعدههاى الهى هم حق بوده و قيامت نزديك است، و در آن حال درهاى توبه بسته مىشود، چرا كه ايمان در چنين شرائطى جنبه اضطرارى خواهد داشت.
البته اين دو معنى از يكديگر جدا نيست، زيرا نزديك شدن قيامت با عذاب و مجازات گنهكاران توأم است.
اما در اينكه اين” جنبنده زمينى” چيست و كيست؟ و برنامه و رسالت او چگونه است؟ قرآن به صورت سربسته بيان كرده، و گويى مىخواسته است به اجمال از آن بگذرد كه گاهى تاثير سخن در آن است كه مطلب هولانگيز را در پرده بگويند.
همين اندازه مىگويد: موجود متحرك و جنبندهاى است كه خدا او را از زمين در آستانه رستاخيز، ظاهر مىسازد، او با مردم سخن مىگويد، و سخنش اين است كه مردم به آيات خدا ايمان نمىآورند.
به تعبير ديگر كار او اين است صفوف را از هم جدا مىكند و منكران و منافقان را از مؤمنان مشخص مىسازد، اين است برنامه او.
بديهى است منكران با ديدن اين صحنه به خود مىآيند و از گذشته تاريك خويش پشيمان مىشوند ولى چه سود كه راه بازگشت بسته است.
درباره جزئيات” دابة الارض” و صفات و مشخصات دقيقش در روايات اسلامى، در كتب تفسير و حديث شيعه و اهل سنت، مطالب بسيارى وارد شده است كه ما در ذيل همين آيات در بحث نكات به خواست خدا به آن اشاره خواهيم كرد.
سپس به يكى ديگر از نشانههاى رستاخيز اشاره كرده مىگويد:” بخاطر بياور روزى را كه ما از هر امتى گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مىكردند محشور مىكنيم، و آنها را نگه مىداريم تا به يكديگر ملحق شوند” (وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ).
” حشر” به معنى كوچ دادن و خارج كردن گروهى از مقرشان و حركت دادن آنها به سوى ميدان جنگ يا غير آن است.
” فوج” چنان كه راغب در مفردات مىگويد، به معنى گروهى است كه به سرعت حركت مىكنند.
” يوزعون” به معنى نگهداشتن جمعيت است بطورى كه گروهى به گروه ديگر ملحق شوند، و اين تعبير معمولا در مورد جمعيتهاى زياد گفته مىشود، همانگونه كه نظير آن را در مورد لشكريان سليمان در اين سوره خوانديم.
بنا بر اين از مجموع آيه چنين استفاده مىشود كه روزى فرا خواهد رسيد
كه از هر قوم و جمعيتى خداوند گروهى را محشور مىكند و آنها را براى مجازات و كيفر اعمالشان آماده مىسازد.
بسيارى از بزرگان اين آيه را اشاره به مساله رجعت و بازگشت گروهى از بدكاران و نيكوكاران به همين دنيا در آستانه رستاخيز مىدانند، چرا كه اگر اشاره به خود رستاخيز و قيامت باشد، تعبير به” مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً” (از هر جمعيتى، گروهى) صحيح نيست، زيرا در قيامت، همه محشور مىشوند، چنان كه قرآن در آيه 47 سوره كهف مىگويد: وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً:” ما آنها را محشور مىكنيم و احدى را ترك نخواهم گفت”.
شاهد ديگر اين است كه قبل از اين آيه سخن از نشانههاى رستاخيز در پايان اين جهان بود، در آيات آينده نيز به همين موضوع اشاره مىشود، بنا بر اين بعيد به نظر مىرسد كه آيات قبل و بعد از حوادث پيش از رستاخيز سخن گويد، اما آيه وسط از خود رستاخيز، هماهنگى آيات ايجاب مىكند كه همه درباره حوادث قبل از قيامت باشد.
در اين زمينه روايات فراوانى نيز داريم كه در بحث نكات ضمن تفسير معنى” رجعت” به آن اشاره خواهد شد.
ولى مفسران اهل سنت معمولا آيه را ناظر به قيامت مىدانند، و ذكر كلمه” فوج” را اشاره به رؤساء و سردمداران هر گروه و جمعيت مىشمرند و در مورد ناهماهنگى آيات كه از اين تفسير برمىخيزد گفتهاند آيات در حكم تاخير و تقديم است و گويى آيه 83 بعد از 85 قرار گرفته باشد! ولى مىدانيم هم تفسير” فوج” به معنى مزبور خلاف ظاهر است، و هم تفسير ناهماهنگى آيات به تقديم و تاخير.
” سرانجام، اين گروه را به پاى محاسبه مىآورند و خداوند به آنها مىگويد آيا آيات مرا تكذيب كرديد در حالى كه آگاهى از آن نداشتيد و در صدد تحقيق از آن برنيامديد”؟! (حَتَّى إِذا جاؤُ قالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآياتِي وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً)” و چه اعمالى انجام مىداديد” (أَمَّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) «1».
گوينده اين سخن خداوند است و منظور از آيات، معجزات پيامبران و يا فرمانهاى الهى و يا همه اينها است.
و منظور از جمله” وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً” يعنى بدون آنكه از آن تحقيق كنيد و به حقيقت امر آگاهى يابيد به تكذيب آن پرداختيد و اين نهايت جهل و نادانى است كه انسان بدون تحقيق و احاطه علمى به چيزى در صدد انكار آن برآيد.
در حقيقت از آنها دو چيز سؤال مىشود يكى از تكذيب بدون تحقيقشان، و ديگر از اعمالى كه انجام مىدادند.
اگر آيه فوق درباره قيامت و رستاخيز باشد، مفهومش معلوم است و اما اگر اشاره به مساله رجعت باشد- چنان كه هماهنگى آيات ايجاب مىكند- اشاره به اين است كه به هنگام بازگشت گروهى از بدكاران به اين جهان، كسى كه نماينده خدا و ولى امر است، آنها را مورد بازپرسى قرار مىدهد، سپس به مقدار استحقاقشان آنها را مجازات دنيوى مىكند، و اين مانع از عذاب آخرت آنها نخواهد بود، چنان كه بسيارى از مجرمان، حد شرعى در اين جهان مىخورند و در صورت عدم توبه در آخرت نيز مجازاتشان محفوظ است.
بديهى است اين مجرمان در مقابل هيچيك از اين دو سؤال پاسخى ندارند
__________________________________________________
(1) جمله” أَمَّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ” جمله استفهاميه است و” اما” مركب از” ام” كه حرف عطف است و معمولا بعد از همزه استفهام براى معادله دو چيز مىآيد و” ما” استفهاميه است و مجموع آن چنين معنى مىدهد” او اى شىء كنتم تعملونه”.
كه بدهند لذا در آخرين آيه مورد بحث، اضافه مىكند:” فرمان عذاب الهى در مورد آنها صادر مىشود و آنها سخنى ندارند كه بگويند”! (وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ).
اين عذاب به معنى عذاب دنيا است هر گاه آيه را به معنى رجعت بدانيم، و به معنى عذاب آخرت است اگر آيه را به معنى قيامت بدانيم.
نكتهها:
1- دابة الارض چيست؟
” دابه” به معنى” جنبنده” و” ارض” به معنى” زمين” است، و بر خلاف آنچه بعضى مىپندارند” دابه” تنها به جنبندگان غير انسان اطلاق نمىشود، بلكه مفهوم وسيعى دارد كه انسانها را نيز در بر مىگيرد، چنان كه در آيه 6 سوره هود مىخوانيم: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها:” هيچ جنبندهاى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خدا است”.
و در آيه 61 سوره نحل آمده: وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ” اگر خداوند مردم را به خاطر ستمهايشان مجازات مىكرد، جنبندهاى را بر صفحه زمين باقى نمىگذاشت”.
و در آيه 22 سوره انفال مىخوانيم: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ:” بدترين جنبندگان نزد خداوند افراد كر و گنگى هستند كه چيزى نمىفهمند”.
اما در مورد تطبيق اين كلمه، همانگونه كه در تفسير آيه بيان كرديم، قرآن بطور سر بسته از آن گذشته، گويى بنا بر اجمال و ابهام بوده، تنها وصفى كه براى آن ذكر كرده اين است كه با مردم سخن مىگويد، و افراد بى ايمان را اجمالا مشخص مىكند، ولى در روايات اسلامى و سخنان مفسرين، بحثهاى زيادى در اين زمينه ديده مىشود كه در يك جمع بندى مىتوان آن را در دو تفسير خلاصه كرد:
1- گروهى آن را يك موجود جاندار و جنبنده غير عادى از غير جنس انسان با شكلى عجيب دانستهاند، و براى آن عجائبى نقل كردهاند كه شبيه خارق عادات و معجزات انبياء است.
اين جنبنده در آخر زمان ظاهر مىشود، و از كفر و ايمان سخن مىگويد و منافقين را رسوا مىسازد و بر آنها علامت مىنهد.
2- جمعى ديگر به پيروى از روايات متعددى كه در اين زمينه وارد شده او را يك انسان مىدانند، يك انسان فوق العاده، يك انسان متحرك و جنبنده و فعال كه يكى از كارهاى اصليش جدا ساختن صفوف مسلمين از منافقين و علامتگذارى آنها است، حتى از پارهاى از روايات استفاده مىشود كه عصاى موسى و خاتم سليمان با او است، و مىدانيم عصاى موسى، رمز قدرت و اعجاز، و خاتم سليمان، رمز حكومت و سلطه الهى است، و به اين ترتيب او يك انسان قدرتمند و افشاگر است! در حديثى از حذيفه از پيامبر ص در توصيف” دابة الارض” چنين آمده است
لا يدركها طالب و لا يفوتها هارب فتسم المؤمن بين عينيه، و يكتب بين عينيه مؤمن و تسم الكافر بين عينيه و تكتب بين عينيه كافر، و معها عصا موسى و خاتم سليمان:
” او به قدرى نيرومند است كه هيچكس به او نمىرسد و كسى از دست او نمىتواند فرار كند، در پيشانى مؤمن علامت مىگذارد و مىنويسد مؤمن و در پيشانى كافر علامت ميگذارد و مىنويسد كافر! با او عصاى موسى و انگشتر سليمان است «1».
و در روايات متعددى بر شخص امير مؤمنان على ع تطبيق شده است:
در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق ع مىخوانيم:” مردى به عمار ياسر گفت آيهاى در قرآن است كه فكر مرا پريشان ساخته و مرا در شك انداخته
__________________________________________________
(1) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.
است، عمار گفت: كدام آيه؟ گفت: آيه وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ اين كدام جنبنده است؟
عمار مىگويد: به خدا سوگند من روى زمين نمىنشينم، غذايى نمىخورم و آبى نمىنوشم تا دابة الارض را به تو نشان دهم! سپس همراه آن مرد به خدمت على ع آمد، در حالى كه غذا مىخورد هنگامى كه چشم امام ع به عمار افتاد، فرمود بيا، عمار آمد و نشست و با امام ع غذا خورد.
آن مرد سخت در تعجب فرو رفت و با ناباورى به اين صحنه مىنگريست، چرا كه عمار به او قول داده بود و قسم خورده بود كه تا به وعدهاش وفا نكند غذا نخورد، گويى قول و قسم خود را فراموش كرده است. هنگامى كه عمار برخاست و با على ع خدا حافظى كرد، آن مرد رو به او كرده گفت: عجيب است تو سوگند ياد كردى كه غذا نخورى و آب ننوشى و بر زمين ننشينى مگر اينكه” دابة الارض” را به من نشان دهى؟ عمار در جواب گفت:
اريتكها ان كنت تعقل!:” من او را به تو نشان دادم اگر مىفهميدى”! «1» نظير همين حديث در تفسير عياشى از” ابو ذر” رحمة اللَّه عليه نقل شده است «2».
علامه مجلسى در بحار الانوار با سند معتبرى از امام صادق ع چنين نقل مىكند كه على ع در مسجد خوابيده بود، پيامبر ص آنجا آمد، على ع را بيدار كرد و فرمود قم يا دابة اللَّه!:” برخيز اى جنبنده الهى” كسى از ياران عرض كرد اى رسول خدا آيا ما حق داريم يكديگر را بر چنين اسمى بناميم؟
پيامبر فرمود: نه اين نام مخصوص او است، و او است” دابة الارض” كه خداوند در قرآن فرموده: وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ … سپس فرمود: اى على! در آخر زمان خداوند تو را در بهترين صورت زنده مىكند
__________________________________________________
(1 و 2) مجمع البيان ذيل آيات مورد بحث.
و وسيلهاى در دست تو است كه دشمنان را با آن علامت مىنهى” «1».
طبق اين روايات، آيه فوق مربوط به” رجعت” است و با آيهاى كه بعدا درباره رجعت مىآيد هماهنگ مىباشد.
مرحوم ابو الفتوح رازى در تفسير خود ذيل آيه فوق مىنويسد: بر طبق اخبارى كه از طريق اصحاب ما نقل شده،” دابة الارض” كنايه از حضرت مهدى صاحب الزمان ع است «2».
با در نظر گرفتن اين حديث و احاديث فوق، مىتوان از” دابة الارض” مفهوم كلىترى را استفاده كرد كه بر هر يك از پيشوايان بزرگ كه در آخر زمان قيام و حركت فوق العاده مىكنند و حق و باطل و مؤمن و كافر را از هم مشخص مىسازند منطبق مىشود.
اين تعبير كه در روايات وارد شده كه عصاى موسى و انگشتر سليمان كه رمز قدرت و پيروزى و حكومت است با او است قرينهاى است بر اينكه دابة الارض يك انسان بسيار فعال است نه يك حيوان.
و نيز اينكه در روايات وارد شده كه مؤمن و كافر را نشانهگذارى مىكند و صفوفشان را مشخص مىسازد با انسان سازگار است.
سخن گفتن با مردم كه در متن آيه قرآن به عنوان توصيف او آمده نيز مناسب همين معنى است.
در يك جمع بندى به اينجا مىرسيم كه از يك سو واژه” دابه” بيشتر در غير انسانها به كار مىرود (هر چند در قرآن كرارا در مفهوم اعم و يا در مورد انسانها استعمال شده) از سوى ديگر قرائن متعدد در خود آيه وجود دارد، و روايات فراوانى در تفسير آيه وارد شده است كه نشان مىدهد منظور از” دابة الارض”
__________________________________________________
(1) بحار الانوار ج 53 صفحه 52. […..]
(2) تفسير ابو الفتوح جلد 8 صفحه 423.
در اينجا انسانى است با ويژگيهايى كه در بالا ذكر كرديم، انسانى است بسيار فعال، مشخص كننده خط حق و باطل، مؤمن و منافق و كافر، انسانى است كه در آستانه رستاخيز ظاهر مىشود و خود يكى از آيات عظمت پروردگار است.
2-” رجعت” در كتاب و سنت
از مسائلى كه در آيات مورد بحث قابل ملاحظه است، ظهور بعضى از اين آيات در مساله رجعت است.
” رجعت” از عقائد معروف شيعه است و تفسيرش در يك عبارت كوتاه چنين است: بعد از ظهور مهدى ع و در آستانه رستاخيز گروهى از” مؤمنان خالص” و” كفار و طاغيان بسيار شرور” به اين جهان بازمىگردند، گروه اول مدارجى از كمال را طى مىكنند، و گروه دوم كيفرهاى شديدى مىبينند.
مرحوم” سيد مرتضى” كه از بزرگان شيعه است چنين مىگويد:” خداوند متعال بعد از ظهور حضرت مهدى گروهى از كسانى كه قبلا از دنيا رفتهاند به اين جهان بازمىگرداند، تا در ثواب و افتخارات يارى او و مشاهده حكومت حق بر سراسر جهان شركت جويند، و نيز گروهى از دشمنان سرسخت را بازمىگرداند تا از آنها انتقام گيرد.
سپس مىافزايد: دليل بر صحت اين مذهب اين است كه هيچ عاقلى نمىتواند قدرت خدا را بر اين امر انكار كند چرا كه اين مساله محالى نيست، در حالى كه بعضى از مخالفين ما چنان اين موضوع را انكار مىكنند كه گويى آن را محال و غير ممكن مىشمرند.
بعد اضافه مىكند: دليل بر اثبات اين عقيده اجماع اماميه است زيرا احدى از آنها با اين عقيده مخالفت نكرده است” «1».
__________________________________________________
(1)” سفينة البحار” جلد 1 صفحه 511 (ماده رجع).
البته از كلمات بعضى از قدماى علماى شيعه و همچنين از سخنان مرحوم طبرسى در مجمع البيان برمىآيد كه اقليت بسيار كوچكى از شيعه با اين عقيده مخالف بودند، و رجعت را به معنى بازگشت دولت و حكومت اهل بيت ع تفسير مىكردند، نه بازگشت اشخاص و زنده شدن مردگان، ولى مخالفت آنها طورى است كه لطمهاى به اجماع نمىزند.
به هر حال در اينجا بحثهاى فراوانى است كه براى خارج نشدن از طرز بحث تفسيرى به صورت فشرده در اينجا مىآوريم:
1- بدون ترديد احياى گروهى از مردگان در اين دنيا از محالات نيست، همانگونه كه احياى جميع انسانها در قيامت كاملا ممكن است و تعجب از چنين امرى همچون تعجب گروهى از مشركان جاهليت از مساله معاد است و سخريه در برابر آن همانند سخريه آنها در مورد معاد مىباشد، چرا كه عقل چنين چيزى را محال نمىبيند، و قدرت خدا آن چنان وسيع و گسترده است كه همه اين امور در برابر آن سهل و آسان است.
2- در قرآن مجيد، وقوع رجعت اجمالا در پنج مورد از امتهاى پيشين آمده است.
الف- در مورد” پيامبرى كه از كنار يك آبادى عبور كرد در حالى كه ديوارهاى آن فرو ريخته بود و اجساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراكنده شده بود، و از خود پرسيد چگونه خداوند اينها را پس از مرگ زنده مىكند، اما خدا او را يكصد سال ميراند و سپس زنده كرد و به او گفت چقدر درنگ كردى؟
عرض كرد يك روز يا قسمتى از آن، فرمود نه بلكه يكصد سال بر تو گذشت” (آيه 259 سوره بقره).
اين پيامبر، عزير باشد يا پيامبر ديگرى تفاوت نمىكند، مهم صراحت قرآن در زندگى پس از مرگ است در همين دنيا (فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ).
ب- قرآن در آيه 243 همين سوره بقره سخن از جمعيت ديگرى به ميان مىآورد كه” از ترس مرگ (و طبق گفته مفسران به بهانه بيمارى طاعون از شركت در ميدان جهاد خوددارى كردند و) از خانههاى خود بيرون رفتند خداوند فرمان مرگ به آنها داد و سپس آنها را زنده كرد” (فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ).
گرچه بعضى از مفسران كه نتوانستهاند وقوع چنين حادثه غير عادى را تحمل كنند آن را تنها بيان يك مثال شمردهاند، ولى روشن است كه اين گونه تاويلات در برابر ظهور بلكه صراحت آيه در وقوع اين مساله، قابل قبول نيست.
ج- در آيه 55 و 56 سوره بقره درباره” بنى اسرائيل” مىخوانيم كه گروهى از آنها بعد از تقاضاى مشاهده خداوند گرفتار صاعقه مرگبارى شدند و مردند، سپس خداوند آنها را به زندگى بازگرداند تا شكر نعمت او را بجا آورند (ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).
د- در آيه 110 سوره مائده ضمن بر شمردن معجزات عيسى ع مىخوانيم:
وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي:” تو مردگان را به فرمان من زنده مىكردى”.
اين تعبير نشان مىدهد كه مسيح ع از اين معجزه خود (احياى موتى) استفاده كرد، بلكه تعبير به فعل مضارع (تخرج) دليل بر تكرار آن است و اين خود يك نوع رجعت براى بعضى محسوب مىشود.
ه: بالآخره در سوره بقره در آيه 73 در مورد كشتهاى كه در بنى اسرائيل براى پيدا كردن قاتلش نزاع و جدال برخاسته بود، قرآن مىگويد:” دستور داده شد گاوى را با ويژگيهايى سر ببرند و بخشى از آن را بر بدن مرده زنند تا به حيات بازگردد (و قاتل خود را معرفى كند و نزاع خاتمه يابد) (فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ
) علاوه بر اين پنج مورد، موارد ديگرى در قرآن مجيد ديده مىشود همچون
داستان اصحاب كهف كه آن نيز چيزى شبيه به رجعت بود، و داستان مرغهاى چهارگانه ابراهيم ع كه بعد از ذبح بار ديگر به زندگى بازگشتند تا امكان معاد را در مورد انسانها براى او مجسم سازند كه در مساله رجعت نيز قابل توجه است.
به هر حال چگونه ممكن است كسى قرآن را به عنوان يك كتاب آسمانى بپذيرد و با اينهمه آيات روشن باز امكان رجعت را انكار كند؟ اساسا مگر رجعت چيزى جز بازگشت به حيات بعد از مرگ است؟
مگر رجعت نمونه كوچكى از رستاخيز در اين جهان كوچك محسوب نمىشود؟
كسى كه رستاخيز را در آن مقياس وسيعش مىپذيرد، چگونه مىتواند خط سرخ بر مساله رجعت بكشد؟ و يا آن را بباد مسخره گيرد؟ و يا همچون احمد امين مصرى در كتاب فجر الاسلام بگويد: اليهودية ظهرت بالتشيع بالقول بالرجعة!:
” آئين يهود ديگرى در مذهب شيعه به خاطر اعتقاد به رجعت ظهور كرده است”! «1».
راستى چه فرقى ميان اين گفتار احمد امين، و تعجب و انكار اعراب جاهليت در مقابل معاد جسمانى است؟! 3- آنچه تا به اينجا گفتيم امكان رجعت را ثابت مىكرد آنچه وقوع آن را تاييد مىكند روايات زيادى است كه از جمعى از ثقات از ائمه اهل بيت ع نقل شده است، و از آنجا كه بحث ما گنجايش نقل آنها را ندارد كافى است آمارى را كه مرحوم علامه مجلسى از آن جمع آورى كرده است بازگو كنيم او مىگويد:
چگونه ممكن است كسى به صدق گفتار ائمه اهل بيت ع ايمان داشته باشد و احاديث متواتر رجعت را نپذيرد؟ احاديث صريحى كه شماره آن به حدود
__________________________________________________
(1)” عقائد الاماميه” از شيخ محمد رضا المظفر صفحه 71.
دويست حديث مىرسد كه چهل و چند نفر از راويان ثقات، و علماى اعلام، در بيش از پنجاه كتاب آوردهاند … اگر اين احاديث متواتر نباشد چه حديثى متواتر است”؟! «1».
3- اما فلسفه رجعت
مهمترين سؤالى كه در برابر اين عقيده مطرح مىشود اين است كه هدف از رجعت قبل از رستاخيز عمومى انسانها چيست؟
با توجه به آنچه از روايات اسلامى استفاده مىشود اين موضوع جنبه همگانى ندارد، بلكه اختصاص به مؤمنان صالحالعملى دارد كه در يك مرحله عالى از ايمان قرار دارند، و همچنين كفار و طاغيان ستمگرى كه در مرحله منحطى از كفر و ظلم قرار دارند، چنين به نظر مىرسد كه بازگشت مجدد اين دو گروه به زندگى دنيا به منظور تكميل يك حلقه تكاملى گروه اول و چشيدن كيفر دنيوى گروه دوم است.
به تعبير ديگر گروهى از مؤمنان خالص كه در مسير تكامل معنوى با موانع و عوائقى در زندگى خود روبرو شدهاند و تكامل آنها ناتمام مانده است حكمت الهى ايجاب مىكند كه سير تكاملى خود را از طريق بازگشت مجدد به اين جهان ادامه دهند، شاهد و ناظر حكومت جهانى حق و عدالت باشند و در بناى اين حكومت شركت جويند، چرا كه شركت در تشكيل چنين حكومتى از بزرگترين افتخارات است.
و بعكس گروهى از منافقان و جباران سرسخت علاوه بر كيفر خاص خود در رستاخيز بايد مجازاتهايى در اين جهان، نظير آنچه اقوام سركشى مانند فرعونيان و عاد و ثمود و قوم لوط ديدند ببينند، و تنها راه آن رجعت است.
__________________________________________________
(1) بحار الانوار جلد 53 صفحه 122.
[سوره البقرة (2): آيات 28 تا 29]
كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (28) هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (29)
ترجمه:
28- چگونه به خداوند كافر مىشويد در حالى كه شما اجسام بىروحى بوديد و او شما را زنده كرد، سپس شما را مىميراند، و بار ديگر شما را زنده مىكند، سپس به سوى او باز مىگرديد (بنا بر اين نه حيات و زندگى شما، از شما است و نه مرگتان، آنچه داريد از خدا است).
29- او خدايى است كه همه آنچه (از نعمتها) در زمين وجود دارد، براى شما آفريده سپس به آسمان پرداخت، و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود و او به هر چيز آگاه است.
تفسير: نعمت اسرار آميز حيات
قرآن در دو آيه فوق با ذكر يك سلسله از نعمتهاى الهى و پديدههاى شگفت انگيز آفرينش انسانها را متوجه پروردگار و عظمت او مىسازد، و دلائلى را كه در گذشته (آيه 21 و 22 همين سوره) در زمينه شناخت خدا ذكر كرده بود تكميل مىكند.
قرآن در اينجا براى اثبات وجود خدا از نقطهاى شروع كرده كه براى احدى جاى انكار باقى نمىگذارد و آن مساله پيچيده حيات و زندگى است.
نخست مىگويد:” چگونه شما خدا را انكار مىكنيد در حالى كه اجسام بىروحى بوديد و او شما را زنده كرد و لباس حيات بر تنتان پوشانيد” (كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ).
قرآن به همه ما يادآورى مىكند كه قبل از اين شما مانند سنگها و چوبها و موجودات بىجان مرده بوديد، و نسيم حيات اصلا در كوى شما نوزيده بود.
ولى اكنون داراى نعمت حيات و هستى مىباشيد، اعضاء و دستگاههاى مختلف، حواس و ادراك به شما داده شده، اين هستى و حيات را چه كسى به شما عطا كرده آيا خود به خويشتن داديد؟
بديهى است هر انسان منصفى بدون هيچ ترديد اعتراف مىكند كه اين نعمت از خود او نيست، بلكه از ناحيه يك مبدء عالم و قادر به او رسيده است، كسى كه تمام رموز حيات و قوانين پيچيده آن را مىدانسته، و بر تنظيم آن قدرت داشته، آن گاه جاى اين سؤال است كه پس چرا به خدايى كه بخشنده حيات و هستى است كفر مىورزيد؟.
امروز براى همه دانشمندان مسلم شده كه ما در اين جهان چيزى پيچيدهتر از مساله حيات و زندگى نداريم، چرا كه با تمام پيشرفتهاى شگرفى كه در زمينه علوم و دانشهاى طبيعى نصيب بشر گرديده، هنوز معماى حيات گشوده نشده است اين مساله آن قدر اسرار آميز است كه افكار مليونها دانشمند و كوششهايشان تا كنون از درك آن عاجز مانده، ممكن است در آينده در پرتو تلاشهاى پىگير، انسان از رموز حيات، تدريجا آگاه گردد، ولى مساله اين است كه آيا هيچكس مىتواند چنين امر فوق العاده دقيق و ظريف و پر از اسرار را كه نيازمند به يك علم و قدرت فوق العاده است به طبيعت بىشعور كه خود فاقد حيات بوده است نسبت دهد.
اينجا است كه مىگوئيم پديده حيات در جهان طبيعت بزرگترين سند اثبات وجود خدا است كه پيرامون آن كتابها نگاشتهاند، و قرآن در آيه فوق مخصوصا روى همين مساله تكيه كرده است، كه ما فعلا با همين اشاره كوتاه از آن مىگذريم.
پس از يادآورى اين نعمت، دليل آشكار ديگرى را يادآور مىشود و آن مساله” مرگ” است مىگويد:” سپس خداوند شما را مىميراند” (ثُمَّ يُمِيتُكُمْ).
انسان مىبيند اقوام و خويشان و بستگان و آشنايان يكى پس از ديگران مىميرند و جسد بىجان آنها زير خاكها مدفون مىشود، اينجا نيز جاى تفكر و انديشه است، چه كسى هستى را از آنها گرفت؟ اگر هستى آنها از خودشان بود، بايد جاودانى باشد، اينكه از آنها گرفته مىشود دليل بر اين است كه ديگرى به آنها بخشيده.
آرى آفريننده حيات همان آفريننده مرگ است، چنان كه در آيه 2 سوره مالك مىخوانيم: الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا:” او خدايى است كه حيات و مرگ را آفريده كه شما را در ميدان حسن عمل بيازمايد”.
قرآن پس از ذكر اين دو دليل روشن بر وجود خدا و آماده ساختن روح انسان براى مسائل ديگر در دنباله اين بحث به ذكر مساله معاد و زنده شدن پس از مرگ پرداخته، مىگويد: سپس بار ديگر شما را زنده مىكند (ثُمَّ يُحْيِيكُمْ).
البته اين زندگى پس از مرگ به هيچوجه جاى تعجب نيست، چرا كه قبلا نيز انسان چنين بوده است و با توجه به دليل اول يعنى اعطاى حيات به موجود بىجان، پذيرفتن اعطاى حيات پس از متلاشى شدن بدن، نه تنها كار مشكلى نيست بلكه از نخستين بار آسانتر است (هر چند آسان و مشكل براى وجودى كه قدرتش بى انتها است مفهومى ندارد!).
عجب اينكه گروهى بودند كه در حيات دوباره انسانها ترديد داشته و دارند در حالى كه حيات نخستين را كه از موجودات بيجان صورت گرفته مىدانند.
جالب اينكه قرآن در آيه فوق، پرونده حيات را از آغاز تا انتها در برابر ديدگان انسان گشوده، و در يك بيان كوتاه آغاز و پايان حيات، و سپس مساله معاد را در برابر او مجسم ساخته است.
و در پايان اين آيه مىگويد:” سپس به سوى او بازگشت مىكنيد” (ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ).
مقصود از رجوع به سوى پروردگار همان بازگشت به سوى نعمتهاى خداوند مىباشد، يعنى در قيامت و روز رستاخيز به نعمتهاى خداوند بازگشت مىكنيد” شاهد اين گفته آيه 36 سوره انعام است كه مىفرمايد:
وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ:” خداوند مردگان را برمىانگيزد سپس به سوى او بازگشت مىكنند”.
ممكن است منظور از رجوع به سوى پروردگار حقيقتى از اين دقيقتر و باريكتر باشد و آن اينكه همه موجودات در مسير تكامل از نقطه عدم كه نقطه” صفر” است شروع كرده و به سوى” بىنهايت” كه ذات پاك پروردگار است پيش مىروند، بنا بر اين با مردن، تكامل تعطيل نمىشود و بار ديگر انسان در رستاخيز به زندگى و حيات در سطحى، عاليتر باز مىگردد و سير تكاملى او ادامه مىيابد.
پس از ذكر نعمت حيات و اشاره به مساله مبدء و معاد، به يكى ديگر از نعمتهاى گسترده خداوند اشاره كرده مىگويد:” او خدايى است كه آنچه روى زمين است براى شما آفريده” (هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً).
و به اين ترتيب ارزش وجودى انسانها و سرورى آنان را نسبت به همه موجودات زمينى مشخص ميكند، و درست از اينجا در مىيابيم كه اين انسان را خدا براى امر بسيار پر ارزش و عظيمى آفريده است، همه چيز را براى او آفريده او را براى چه چيز؟ آرى او عاليترين موجود در اين صحنه پهناور است و از تمامى آنها ارزشمندتر.
تنها اين آيه نيست كه مقام والاى انسان را يادآور مىشود، بلكه در قرآن آيات فراوانى مىيابيم كه انسان را هدف نهايى آفرينش كل موجودات جهان معرفى مىكند، چنان كه در آيه 13 سوره جاثيه آمده است: وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ و الارض:” آنچه در آسمانها و هر چه در زمين است مسخر شما قرار داد”.
و در جاى ديگر به طور مشروحتر مىخوانيم:
وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ … «1».
وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ … «2».
وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ … «3».
سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ …»
وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ … «5»:
” كشتىها را مسخر شما ساخت … نهرها را مورد تسخير شما قرار داد …
شب و روز را مسخر فرمانتان كرد … شما را بر درياها و اقيانوسها مسلط ساخت …
خورشيد و ماه را نيز فرمانبردار و در خدمت شما قرار داد …
(بحث بيشتر در اين زمينه را در جلد دهم، صفحه 120، ذيل آيه 2 سوره رعد و نيز در همان جلد ذيل آيات 32 و 33 سوره ابراهيم، صفحه 349، مطالعه مىفرمائيد).
بار ديگر به دلائل توحيد باز گشته مىگويد:” سپس خداوند به آسمان پرداخت و آنها را به صورت” هفت آسمان” مرتب نمود، و او به هر چيز آگاه است” (ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ).
جمله” استوى” از ماده” استواء” گرفته شده كه در لغت به معنى تسلط و احاطه كامل و قدرت بر خلقت و تدبير است، ضمنا كلمه” ثم” در جمله” ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ” الزاما به معنى تاخير زمانى نيست بلكه مىتواند به معنى تاخير در بيان و ذكر حقايقى پشت سر هم بوده باشد.
__________________________________________________
(1) و (2) و (3) سوره ابراهيم آيه 32 و 33.
(4) سوره جاثيه آيه 12.
(5) سوره ابراهيم آيه 32.
نكتهها:
1- تناسخ و عود ارواح
آيه فوق، از جمله آيات متعددى است كه عقيده به تناسخ را صريحا نفى، مىكند، زيرا عقيدهمندان به تناسخ چنين مىپندارند كه انسان بعد از مرگ بار ديگر به همين زندگى باز مىگردد منتها روح او در جسم ديگر (و نطفه ديگر) حلول كرده و زندگى مجددى را در همين دنيا آغاز مىكند، و اين مساله ممكن است بارها تكرار شود، اين زندگى تكرارى در اين جهان را” تناسخ” يا” عود ارواح” مىنامند.
آيه فوق صريحا مىگويد: بعد از مرگ، يك حيات بيش نيست و طبعا اين حيات همان زندگى در رستاخيز و قيامت است، و به تعبير ديگر آيه مىگويد:
شما مجموعا دو حيات و مرگ داشته و داريد، نخست مرده بوديد (در عالم موجودات بىجان قرار داشتيد) خداوند شما را زنده كرد، سپس مىميراند و بار ديگر زنده مىكند، اگر تناسخ صحيح بود، تعداد حيات و مرگ انسان بيش از دو حيات و مرگ بود.
همين مضمون در آيات متعدد ديگر قرآن نيز به چشم مىخورد كه در جاى خود به آن اشاره خواهد شد «1».
بنا بر اين عقيده به تناسخ كه گاهى نام آن را تغيير داده،” عود ارواح” مىنامند از نظر قرآن باطل و بى اساس است.
__________________________________________________
(1) موضوع رجعت نمىتواند در اين مساله اشكالى ايجاد كند زيرا رجعت تنها براى عده خاصى است و جنبه عمومى و همگانى ندارد در حالى كه آيه بالا يك حكم كلى را بيان مىكند.
تفسير نمونه، ج1، ص: 165
بعلاوه ما دلائل عقلى روشنى داريم كه اين عقيده را نفى مىكند و آن را به عنوان يك نوع ارتجاع و عقب گرد در قانون تكامل اثبات مىنمايد كه در جاى خود از آن سخن گفتهايم .
ذكر اين نكته نيز لازم است كه بعضى شايد آيه فوق را اشاره به حيات برزخى بدانند، در حالى كه آيه هيچ دلالتى بر آن ندارد، تنها مىگويد: شما قبلا جسم بىجانى بوديد، خداوند شما را زنده كرد، بار ديگر مىميراند (اشاره به مرگ در پايان زندگى اين دنيا است) سپس زنده مىكند (اشاره به حيات آخرت) سپس سير تكاملى خود را به سوى او ادامه مىدهيد.
[سوره غافر (40): آيات 10 تا 12]
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ (10) قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ (11) ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ (12)
ترجمه:
10- كسانى را كه كافر شدند روز قيامت صدا مىزنند كه عداوت و خشم پروردگار نسبت به شما از عداوت و خشم خودتان نسبت به خودتان بيشتر است، چرا كه دعوت به سوى ايمان مىشديد ولى انكار مىكرديد.
11- آنها مىگويند: پروردگارا! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى، اكنون به گناهان خود معترفيم، آيا راهى براى خارج شدن (از دوزخ) وجود دارد؟! 12- اين بخاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مىشد انكار مىكرديد، و اگر كسانى براى او شريك قائل مىشدند ايمان مىآورديد، هم اكنون داورى مخصوص خداوند بلند مرتبه و بزرگ است (و شما را به حكمت خود كيفر مىدهد)
تفسير نمونه، ج20، ص: 40
تفسير:
ما به گناه خود معترفيم آيا راه جبرانى هست؟!
در آيات گذشته سخن از شمول” رحمت” الهى نسبت به مؤمنان بود، و د آيات مورد بحث سخن از چگونگى” غضب” پروردگار بر افراد بىايمان است، تا با قرينه مقابله هر دو بحث روشنتر گردد.
نخست مىفرمايد:” كسانى را كه كافر شدند روز قيامت صدا مىزنند كه عداوت و خشم پروردگار نسبت به شما از عداوت و خشم شما به خودتان بيشتر است چرا كه دعوت به سوى ايمان مىشديد ولى راه كفر را پيش مىگرفتيد” (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِنْ مَقْتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ).
چه كسى آنها را چنين ندا مىكند؟ ظاهر اين است كه فرشتگان عذاب براى ملامت و سرزنش و رسوا كردن آنها چنين ندايى سر مىدهند، در حالى كه فرشتگان رحمت همواره آماده اكرام و احترام مردم با ايمان و صالح مىباشند.
اين احتمال نيز داده شده است كه اين ندا از ناحيه بعضى از كفار نسبت به بعضى ديگر است، اما معنى اول مناسبتر به نظر مىرسد، و به هر حال اين ندايى است كه در روز قيامت داده مىشود و آيات بعد گواه روشنى بر اين معنى است.
” مقت” در لغت به معنى بغض و عداوت شديد است، اين آيه نشان مىدهد كه افراد بىايمان هر چند نسبت به خود عداوت شديد پيدا مىكنند خشم خداوند نسبت به آنها از آن هم شديدتر است.
اما اينكه منظور از خشم و عداوت كفار نسبت به خودشان چيست؟ در اينجا دو تفسير وجود دارد:
نخست اينكه آنها بزرگترين دشمنى را در حق خود در دنيا انجام دادهاند، چرا كه دست رد بر سينه مناديان توحيد زدند، نه تنها از چراغهاى هدايت الهى روى برتافتند بلكه آنها را در هم شكستند، آيا دشمنى با خويشتن از اين شديدتر مىشود كه انسان به خاطر پيروى هواى نفس و بهرهگيرى از متاع چند روزه دنيا راه سعادت جاويدان را به روى خويش ببندد و درهاى عذاب ابدى را بگشايد.
مطابق اين تفسير جمله” إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ” (در آن زمان كه به ايمان دعوت مىشديد و شما كفر مىورزيديد) در واقع بيان كيفيت خشم و عداوت آنها با خودشان است.
تفسير ديگر اينكه مراد دشمنى و خشم آنها بر خويشتن در قيامت است، چرا كه وقتى نتيجه كار خود را در آنجا مشاهده مىكنند سخت پشيمان و ناراحت مىشوند، ناله و نعره آنها بلند مىشود، از شدت ناراحتى دو دست خود را گاز مىگيرند:” وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ” (فرقان- 27).
آرزو مىكنند اى كاش خاك بودند: يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً
(نبا- 40).
و از شدت ناراحتى به خود مىپيچد، و چون چشم بينا به مقتضاى فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (ق- 22) پيدا كردهاند، و همه حقايق و اسرار درون به مقتضاى” يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ” (الطارق- 9) آشكار گرديده، و پروندههاى اعمال به مقتضاى” وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ” (التكوير- 10) گشوده شده است، و به مقتضاى” كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً” (اسراء- 14) از خودش براى حسابرسى خودش دعوت گرديده، سخت خود را محكوم مىكنند و با تمام وجود از خود متنفر مىشوند و مىگريزند.
اينجاست كه ندا داده مىشود:” دشمنى و خشم خدا بر شما از اين هم بيشتر است، چرا كه داعيان حق و فرستادگان خدا شما را به ايمان دعوت كردند و شما راه كفر پيش گرفتيد و به آن ادامه داديد”.
مطابق اين تفسير جمله” إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمانِ فَتَكْفُرُونَ” بيان دليل عظمت خشم خدا نسبت به آنان است «1».
هر دو تفسير مناسب است اما تفسير اول از جهاتى مناسبتر به نظر مىرسد.
به هر حال مجرمان با مشاهده اوضاع و احوال قيامت و آگاهى بر خشم خداوند نسبت به آنها از خواب غفلت طولانى خويش بيدار مىشوند و در فكر چاره مىافتند، و” مىگويند: پروردگارا! ما را دو بار ميراندى و دو بار زنده كردى و ما در اين مرگ و حياتها همه چيز را فهميديم، اكنون به گناهان خود اعتراف مىكنيم، آيا راهى براى خارج شدن از دوزخ (و بازگشت به دنيا و جبران ما فات) وجود دارد”؟! (قالُوا رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ).
آرى در آنجا پردههاى غرور و غفلت كنار مىرود، و چشم حقيقت بين انسان باز مىشود، لذا چارهاى جز اعتراف به گناه ندارد.
آنها در اين جهان اصرار به انكار معاد داشتند، و پيامبران را در اين زمينه به باد استهزاء مىگرفتند، اما هنگامى كه مرگ و حيات متوالى خود را مىبينند جايى براى انكار باقى نمىماند، تكيه كردن آنها روى تكرار مرگ و حيات شايد از اين نظر است كه مىخواهند بگويند: اى خداوندى كه مالك مرگ
__________________________________________________
(1) طبق تفسير اول” اذ”” ظرفيه” است و متعلق به” مقتكم انفسكم” مىباشد.
و طبق تفسير دوم” تعليليه” است، و متعلق به مقت اللَّه مىباشد- قابل توجه اينكه در باره دو” مقت” كه در آيه فوق است چهار احتمال وجود دارد كه هر يك از مفسران يكى از آنها را برگزيده است: نخست اينكه ظرف هر دو قيامت بوده باشد، ديگر اينكه ظرف هر دو دنيا باشد سوم اينكه ظرف مقت اول دنيا و مقت دوم آخرت باشد، و چهارم عكس آن است، ولى از همه بهتر طبق تفسير فوق اين است كه اولى مربوط به آخرت و دومى مربوط به دنيا و يا هر دو مربوط به آخرت باشد (دقت كنيد). […..]
تفسير نمونه، ج20، ص: 43
و حياتى، توانايى اين را دارى كه بار ديگر ما را به دنيا بازگردانى تا در مقام جبران برآئيم.
دو مرگ و دو حيات
در اينكه منظور از” دو بار ميراندن” و” دو بار زنده كردن” چيست؟
مفسران چندين تفسير ذكر كردهاند كه از ميان همه آنها سه احتمال قابل ذكر است.
1- منظور از دو بار ميراندن، مرگ در پايان عمر و مرگ در پايان برزخ است، و منظور از دو مرتبه احيا، احياى برزخى و احياى در قيامت است.
توضيح اينكه هنگامى كه انسان مىميرد نوع ديگرى از حيات به عنوان حيات برزخى پيدا مىكند، همان حياتى كه شهدا به مقتضاى” بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ” (آل عمران- 169) دارند، همان حياتى كه پيامبر ص و امامان ع دارند، سلام ما را مىشنوند و پاسخ مىگويند، و نيز همان حياتى كه سركشان و طاغيانى همچون آل فرعون دارند و صبح و شام به مقتضاى” النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا” (غافر- 46) مجازات مىشوند.
از سوى ديگر مىدانيم در پايان اين جهان در نخستين نفخه صور نه تنها انسانها كه همه فرشتگان و ارواح مردگان كه در قالبهاى مثالى هستند به مقتضاى فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ: (زمر- 68) مىميرند، و كسى جز ذات پاك خداوند باقى نمىماند (البته مرگ و حيات فرشتگان و ارواح همانند مرگ و حيات ما انسانها نيست همانطور كه شرح آن را در ذيل آيه 86 سوره زمر داديم).
به اين ترتيب ما يك حيات جسمانى داريم و يك حيات برزخى، در پايان عمر از حيات جسمانى مىميريم، و در پايان اين جهان از حيات برزخى و نيز داراى دو حيات به دنبال اين دو مرگ هستيم: حيات برزخى، و حيات روز قيامت.
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه ما غير از اين دو حيات حيات سومى هم در اين دنيا داريم و مرگى هم قبل از ورود در اين دنيا داشتيم چرا كه قبلا موجود مردهاى بوديم، به اين ترتيب سه حيات و مرگ مىشود.
پاسخ اين سؤال با دقت در خود آيه روشن مىشود، زيرا مرگ قبل از حيات دنيا (در آن حال كه خاك بوديم)” موت” است نه” اماته” يعنى” ميراندن” و اما حيات در اين دنيا گرچه مصداق احياء است ولى قرآن در آيه فوق به اين جهت به آن اشاره نكرده است كه اين احيا چندان مايه عبرت براى كافران نبوده، آنچه كه باعث بيدارى و اعتراف آنها به گناه شده نخست حيات برزخى است و سپس حيات در رستاخيز (دقت كنيد).
2- منظور از دو حيات زنده شدن در قبر براى پارهاى از سؤالات است، و زنده شدن در قيامت، و منظور از دو مرگ مرگ در پايان عمر و مرگ در قبر مىباشد.
لذا جمعى از مفسران اين آيه را دليل بر حيات موقت در قبر دانستهاند.
در اينكه حيات در قبر چگونه است؟ آيا جسمانى است، يا برزخى، يا نيمه جسمانى؟ بحثهايى است كه اينجا جاى آن نيست.
3- منظور از مرگ نخستين، مرگ قبل از وجود انسان در دنيا است، چرا كه قبلا خاك بود، بنا بر اين زندگى اول نيز زندگى اين دنيا مىشود، و مرگ دوم در پايان اين جهان است، و حيات دوم در رستاخيز.
كسانى كه اين تفسير را برگزيدهاند به آيه 28 سوره بقره نيز استدلال كردهاند كه مىگويد: كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ:” چگونه به خدا كافر مىشويد در حالى كه شما مرده بوديد او شما را زنده كرد، سپس مىميراند، بار ديگر زنده مىكند، سپس به سوى او باز مىگرديد”.
ولى آيه مورد بحث سخن از دو” اماته”” ميراندن” مىگويد در حالى كه در آيه سوره بقره يك” موت” است و يك” اماته” «1».
از ميان اين تفسيرها تفسير اول مناسبتر به نظر مىرسد.
اين نكته نيز قابل توجه است كه بعضى از طرفداران تناسخ خواستهاند از اين آيه براى زندگى و مرگ تكرارى انسانها و بازگشت ارواح به بدنهاى جديد در اين دنيا استدلال كنند، در حالى كه آيه فوق يكى از دلائل زنده نفى تناسخ است، زيرا مرگ و حيات را منحصر در دو قسمت مىكند، ولى طرفداران عقيده تناسخ خبر از مرگ و حياتهاى متعدد و متوالى مىدهند و معتقدند روح يك انسان ممكن است چند بار در كالبدهاى جديد و نطفههاى تازه حلول كند و به اين دنيا باز گردد.
به هر حال ناگفته پيداست كه پاسخ اين تقاضاى كافران كه از دوزخ بيرون آيند و به دنيا برگردند تا به گمان خود گذشته تاريك را جبران نمايند منفى است و منفى بودن آن به قدرى روشن است كه حتى در آيات مورد بحث سخنى از آن به ميان نيامده، تنها در آيه بعد مطلبى ذكر مىكند كه به منزله دليل آن است، مىفرمايد:” اين به خاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مىشد راه انكار پيش مىگرفتيد و كفر مىورزيديد، ولى هر گاه كسانى به او شرك مىآوردند در برابر آنها تسليم بوديد و ايمان مىآورديد”
__________________________________________________
(1) بعضى از مفسران اين احتمال را نيز دادهاند كه آيه فوق ناظر به” رجعت” باشد، اما با توجه به عموميت آيه فوق در باره همه كافران و عدم ثبوت عموميت رجعت نسبت به همه آنها اين تفسير قابل گفتگو است.
(ذلِكُمْ بِأَنَّهُ إِذا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِنْ يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا).
آرى هر جا سخن از توحيد و پاكى و تقوا و فرمان حق بود چهره در هم مىكشيديد، و هر جا از كفر و نفاق و شرك و آلودگى سخن به ميان مىآمد خوشحال و شادان مىشديد، و به همين دليل سرنوشتى غير از اين نداريد.
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه اين پاسخ چگونه با در خواست بازگشت به دنيا ارتباط پيدا مىكند؟
ولى تعبيرات آيه بيانگر اين واقعيت است كه اين گونه اعمال آنها مقطعى و موقتى نبود بلكه دائما چنين بودند، لذا اگر باز گردند همين برنامه را ادامه خواهند داد و اين ايمان و تسليم در قيامت جنبه اضطرارى دارد نه واقعى، بعلاوه اعتقاد و اعمال و نيات گذشته آنها ايجاب مىكند به طور مخلد در دوزخ باشند، با اين حال بازگشت به دنيا امكان پذير نيست.
به هر حال اين وضع مخصوص كسانى است كه كفر و شرك و گناه در وجود آنها ريشه دوانده، همانها كه به گفته قرآن از شنيدن نام خداى يگانه مشمئز مىشدند، و از شنيدن نام بتها شادمان،” وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ (زمر- آيه 45).
اين اختصاص به عصر پيامبر ص ندارد در زمان ما نيز كوردلانى هستند كه از ايمان و توحيد و تقوا گريزانند و هر جا بوى كفر و نفاق و فساد به مشام برسد به آنجا رو مىآورند.
لذا در بعضى از روايات اهل بيت ع اين آيه به مساله” ولايت” تفسير شده كه بعضى از شنيدن آن ناراحت مىشوند، و از شنيدن نام مخالفان آنها شاد (روشن است كه اين تفسير از قبيل تطبيق كلى بر مصداق است نه انحصار تمام مفهوم آيه در اين مصداق).
در پايان آيه براى آنكه اين تاريكدلان مشرك را براى هميشه مايوس كند مىافزايد:” حاكميت و داورى مخصوص خداوند بلند مقام و بزرگ است” (فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ).
جز او قاضى و داد خواه و دادرسى در اين محكمه نيست، و چون او على و كبير است نه مغلوب كسى مىگردد، نه توصيهاى در او مؤثر مىشود، و نمىتوان از طريق فداء و غرامت و يارى اين و آن بر حكم او غلبه كرد، حاكم مطلق او است، و همه سر بر فرمان اويند، و هيچ راه فرارى در برابر حكمش وجود ندارد.
نكته: دعاى دور از حاجت!
اين نخستين بار نيست كه در آيات قرآن به تقاضاى دوزخيان يا كفار مبنى بر بازگشت مجدد به اين جهان بر خورد مىكنيم كه با پاسخ منفى روبرو مىشوند، بارها در آيات قرآن مجيد اين موضوع مطرح شده است.
در سوره شورى آيه 44 مىخوانيم: ظالمان بعد از مشاهده عذاب مىگويند” هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِيلٍ”:” آيا راهى به سوى بازگشت وجود دارد”؟
و در سوره زمر آيه 58 در باره انسانهاى گنهكار و بىايمان آمده است:
هنگامى كه آنها عذاب الهى را مىبينند مىگويند: اگر بار ديگر به دنيا باز گرديم از نيكوكاران خواهيم بود” أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ”.
و در مؤمنون آيه 107 از قول همين اشخاص آمده است: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ:” پروردگارا ما را از دوزخ بيرون فرست، اگر بار ديگر بازگشت كرديم ما مسلما ظالم و ستمگريم”!
گروهى نيز به هنگامى كه فرشتگان مرگ را مىبينند چنين تقاضايى از خدا مىكنند و مىگويند: رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ:
” پروردگارا مرا باز گردانيد، شايد در آنچه كوتاهى نمودم و ترك گفتم عمل صالحى انجام دهم” (مؤمنون 99- 100).
اما در همه جا با” كلا” (چنين چيزى ممكن نيست) و يا تعبيرات مشابهى رو به رو مىشوند.
و به اين ترتيب قرآن مىگويد: زندگى اين جهان تجربهاى است كه هرگز براى يك نفر تكرار نمىشود، پس اين خيال خام را بايد از سر بيرون كرد كه اگر بعد از مرگ با واكنشى شديد رو به رو شديم راه بازگشت و جبران باز است، نه هرگز چنين نيست.
دليل آن روشن است، در قانون تكامل و روند آن، ارتجاع و بازگشت ممكن نيست، همانگونه كه محال است از نظر اين قانون نوزادى به شكم مادر باز گردد، خواه دوران تكاملى خود را در رحم مادر به پايان رسانده باشد و يا ناقص سقط گردد، بازگشت امكان پذير نيست، مرگ نيز همچون تولد ثانوى است، و انتقال از چنين عالم دنيا به عالم ديگر، در آنجا نيز چنين بازگشتى محال است.
از اين گذشته بيداريهاى اضطرارى هرگز دليل بر بيدارى واقعى نيست و به هنگام فرونشستن عوامل آن، فراموشكارى باز مىگردد و همان اعمال تكرار مىشود، چنان كه در زندگى همين دنيا در مورد بسيارى از مردم اين معنى را آزمايش كردهايم كه در تنگناهاى زندگى دست به دامن لطف خدا مىزنند از در توبه وارد مىشوند اما همين كه طوفان فرو نشست همه چيز به دست فراموشى سپرده مىشود