در چه زمانى زكات واجب شد؟
از آيات مختلف قرآن از جمله آيه 156 سوره اعراف، و آيه 3 سوره نمل، و آيه 4 سوره لقمان، و آيه 7 سوره فصلت كه همه از سورههاى مكى هستند، چنين استفاده مىشود كه حكم وجوب زكات در مكه نازل شده است، و مسلمانان موظف به انجام اين وظيفه اسلامى بودهاند، ولى به هنگامى كه پيامبر ص به مدينه آمد و پايه حكومت اسلامى را گذارد و طبعا نياز به تشكيل بيت المال پيدا كرد، از طرف خداوند ماموريت يافت كه زكات را از مردم شخصا بگيرد (نه اينكه خودشان به ميل و نظر خود در مصارف آن صرف كنند).
آيه شريفه خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً … (سوره توبه 103) در اين هنگام نازل، شد، و مشهور اين است كه اين در سال دوم هجرت بود، سپس مصارف زكات به طور دقيق در آيه مورد بحث كه آيه 60 سوره توبه است بيان گرديد، و جاى تعجب نيست كه تشريع اخذ زكات در آيه 103 باشد و ذكر مصارف آن كه مىگويند در سال نهم هجرت نازل شده در آيه 60، زيرا مىدانيم آيات قرآن بر طبق تاريخ نزول جمعآورى نشده، بلكه به فرمان پيامبر ص هر كدام در مورد مناسب قرار داده شده است.
4- منظور از” مؤلفة قلوبهم” چه اشخاصى هستند؟
آنچه از تعبير” مؤلفة قلوبهم” فهميده مىشود آن است كه يكى از مصارف زكات كسانى هستند كه به خاطر ايجاد الفت و محبت به آنها زكات داده مىشود، ولى آيا منظور از آن كفار و غير مسلمانانى است كه به خاطر استفاده از همكارى آنها در جهاد از طريق كمك مالى تشويق مىشوند؟ يا مسلمانان ضعيف الايمان را نيز شامل مىگردد؟
همانگونه كه در مباحث فقهى گفتهايم مفهوم آيه، و همچنين پارهاى از روايات كه در اين زمينه وارد شده مفهوم وسيعى دارد، و تمام كسانى را كه با تشويق مالى، از آنها به نفع اسلام و مسلمين جلب محبت مىشود، در بر مىگيرد، و دليلى بر تخصيص آن به كفار نيست.
5- نقش زكات در اسلام
با توجه به اينكه اسلام به صورت يك مكتب صرفا اخلاقى، و يا فلسفى و اعتقادى، ظهور نكرد، بلكه به عنوان يك” آئين جامع” كه تمام نيازمنديهاى مادى و معنوى در آن پيشبينى شده، پا به عرصه ظهور گذاشت، و نيز با توجه به اينكه اسلام، از همان عصر پيامبر ص، با تاسيس حكومت همراه بود، و همچنين با توجه به اينكه اسلام توجه خاصى به حمايت از محرومان و مبارزه با فاصله طبقاتى دارد، روشن مىشود كه نقش بيت المال، و زكات كه يكى از منابع درآمد بيت المال است، از مهمترين نقشها است.
شك نيست كه هر جامعهاى داراى افرادى از كار افتاده، بيمار، يتيمان بىسرپرست، معلولين، و امثال آنها ميباشد كه بايد مورد حمايت قرار گيرند.
و نيز براى حفظ موجوديت خود در برابر هجوم دشمن، نياز به سربازان مجاهدى دارد كه هزينه آنها از طرف حكومت پرداخته مىشود، همچنين كارمندان حكومت اسلامى، دادرسان و قضات، و نيز وسائل تبليغاتى و مراكز دينى، هر كدام نيازمند به صرف هزينهاى است كه بدون يك پشتوانه مالى منظم، و مطمئن، سامان نمىپذيرد.
به همين دليل در اسلام مساله زكات كه در حقيقت يك نوع” ماليات بر- درآمد و توليد و” ماليات بر ثروت راكد” محسوب مىشود، از اهميت خاصى برخوردار است، تا آنجا كه در رديف مهمترين عبادات قرار گرفته، و در بسيارى از موارد با نماز همراه ذكر شده، و حتى شرط قبولى نماز شمرده شده است! حتى در روايات اسلامى مىخوانيم كه اگر حكومت اسلامى از شخص، يا اشخاصى، مطالبه زكات كند، و آنها در برابر حكومت، ايستادگى كنند و سرباز زنند، مرتد محسوب مىشوند، و در صورتى كه اندرزها در مورد آنها سود ندهد، توسل به نيروى نظامى، در مقابل آنها جايز است، داستان اصحاب رده (همان گروهى كه بعد از پيامبر ص سر از پرداخت زكات باز زدند و خليفه وقت به مبارزه با آنها برخاست و حتى على ع اين مبارزه را امضاء كرد و شخصا يكى از پرچمداران در ميدان جنگ بود) در تواريخ اسلام مشهور است.
در روايتى از امام صادق ع مىخوانيم:
من منع قيراطا من الزكاة فليس هو بمؤمن، و لا مسلم، و لا كرامة
!:” كسى كه يك قيراط از زكات را نپردازد نه مؤمن است و نه مسلمان و ارزشى ندارد” «1».
جالب توجه اينكه از روايات استفاده ميشود كه” حدود” و” مقدار” زكات آن چنان دقيقا در اسلام تعيين شده، كه اگر همه مسلمانان زكات اموال خويش را بطور صحيح و كامل بپردازند، هيچ فردى فقير و محروم در سرتاسر كشور اسلامى باقى نخواهد ماند.
در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم
و لو ان الناس ادوا زكاة اموالهم ما بقى مسلم فقيرا محتاجا! … و ان الناس ما افتقروا، و لا احتاجوا، و لا جاعوا، و لا عروا، الا بذنوب الاغنياء
!:” اگر همه مردم زكات اموال خود را بپردازند مسلمانى فقير و نيازمند، باقى نخواهد ماند، و مردم فقير و محتاج و گرسنه و برهنه نمىشوند مگر به خاطر گناه ثروتمندان”! «2» و نيز از روايات استفاده مىشود كه اداى زكات باعث حفظ اصل مالكيت و
__________________________________________________
(1) وسائل الشيعه ج 6 صفحه 20 باب 4 حديث 9. […..]
(2) وسائل ج 6 صفحه 4 (باب 1 حديث 6- از ابواب زكات).
تفسير نمونه، ج8، ص: 12
تحكيم پايههاى آنست، بطورى كه اگر مردم اين اصل مهم اسلامى را فراموش كنند شكاف و فاصله ميان گروهها آن چنان مىشود كه اموال اغنياء نيز به خطر خواهد افتاد.
در حديثى از امام موسى بن جعفر ع مىخوانيم
حصنوا اموالكم بالزكاة
:” اموال خود را بوسيله زكات حفظ كنيد”. «1»
همين مضمون از پيامبر ص و امير مومنان على ع نيز در احاديث ديگر نقل شده است.
براى اطلاع بيشتر از اين احاديث به ابواب يك و سه و چهار و پنج از ابواب زكات از جلد ششم وسائل مراجعه فرمائيد.
6- آخرين نكتهاى كه توجه به آن لازم است اين است كه در آيه مورد بحث در مورد چهار گروه كلمه” لام” ذكر شده (إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ) و اين تعبير معمولا نشانه” ملكيت” است.
ولى در مورد چهار گروه ديگر كلمه” فى” آمده است (وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ) و اين تعبير معمولا براى بيان” مصرف” است «2».
در ميان مفسران در تفسير اين” اختلاف تعبير” گفتگو است، بعضى معتقدند كه گروه چهارگانه اول، مالك زكات، مىشوند، و گروه چهارگانه دوم، مالك، نخواهند شد، و تنها جايز است زكات در مورد آنان مصرف گردد.
بعضى ديگر معتقدند كه اين اختلاف تعبير اشاره به نكته ديگرى است و
__________________________________________________
(1) وسائل ج 6 صفحه 6 (باب 1 حديث 11- از ابواب زكات).
(2) بايد توجه داشت كه در دو مورد” فى” صريحا ذكر شده، و در دو مورد عطف بر مجرور” فى” است، همانگونه كه” لام” در يك مورد ذكر شده و بقيه عطف بر آن است.
تفسير نمونه، ج8، ص: 13
آن اينكه گروه چهارگانه دوم استحقاق بيشترى براى زكات دارند، زيرا كلمه” فى” براى بيان ظرفيت است، گويا اين گروه چهارگانه ظرف زكات مىباشند و زكات مظروف آنها است، در حالى كه گروههاى نخستين چنين نيستند.
ولى ما در اينجا احتمال ديگرى را انتخاب كردهايم و آن اينكه شش گروه” فقراء، مساكين، عاملين عليها، مؤلفة قلوبهم، غارمين، و ابن السبيل” كه بدون” فى” ذكر شدهاند يكسان مىباشند و عطف بر يكديگر و دو گروه ديگر كه” فى الرقاب” و” فى سبيل اللَّه” است و با كلمه” فى” بيان گرديده، وضع خاصى دارند، شايد اين تفاوت تعبير از اين نظر باشد كه گروههاى ششگانه مىتوانند مالك زكات شوند، و مىتوان زكات را به خود آنها پرداخت (حتى بدهكاران و كسانى كه از اداى دين خود ناتوانند، البته در صورتى كه اطمينان داشته باشيم آن را در مورد اداى دين خود مصرف مىكنند).
ولى دو گروه مالك زكات نمىشوند، و نمىتوان به آنها پرداخت، بلكه بايد در مورد آنها مصرف گردد، مثلا بردگان را بايد از طريق زكات خريد و آزاد كرد، روشن است كه آنها در اين صورت مالك زكات نمىشوند، و همچنين مواردى كه تحت عنوان” فى سبيل اللَّه” مندرج است، از قبيل هزينه جهاد، تهيه اسلحه و يا ساختن مسجد و مراكز دينى و مانند آنها هيچيك مالك زكات نيستند، بلكه مصرف آنند.
و به هر حال اين تفاوت در تعبير نشان مىدهد كه تا چه اندازه تعبيرات قرآن حساب شده است.
سوره مومنون در مكه نازل شده، ولى بعضى از مفسران نوشتهاند كه بعضى از آيات اين سوره در مدينه نازل شده است، وجود آيه زكات در آن براى بعضى اين فكر را به وجود آورده كه تمام اين سوره نمىتواند در مكه نازل شده باشد، چرا كه مىدانيم زكات نخستين بار در مدينه تشريع شد و به دنبال نزول آيه خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً … (توبه 103) پيامبر ص فرمان داد ماموران جمع زكات به اطراف بروند و از مردم زكات بگيرند.
ولى بايد توجه داشت كه” زكات” مفهوم وسيعى دارد كه واجب و مستحبّ را شامل مىشود، و معنى آن منحصر به زكات واجب نيست، لذا در روايات مىخوانيم كه نماز و زكات هميشه با هم بوده است «1».
اما از اين گذشته به عقيده بعضى از دانشمندان زكات در مكه نيز واجب بوده، ولى به صورت اجمالى و سر بسته، يعنى هر كس موظف بوده مقدارى از اموال خود را به نيازمندان بدهد.
ولى در مدينه كه حكومت اسلامى تشكيل شد زكات تحت برنامه دقيقى قرار گرفت و براى آن نصاب بندى شد و پيامبر ص ماموران جمع زكات را به هر سو فرستاد تا از مردم زكات بگيرند. «2»
__________________________________________________
(1) در روايتى از امام باقر و امام صادق مىخوانيم
فرض اللَّه الزكاة مع الصلاة.
(2) تفسير روح المعانى ج 18 ص 2.
[سوره فصلت (41): آيات 6 تا 8]
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ (6) الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ (7) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (8)
ترجمه:
6- بگو من فقط انسانى مثل شما هستم كه اين حقيقت بر من وحى مىشود كه معبود شما تنها يكى است، پس تمام توجه خويش را به او كنيد، و از وى آمرزش طلبيد، واى بر مشركان! 7- همانها كه زكات را ادا نمىكنند، و آخرت را منكرند.
8- اما كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند پاداشى جاودانى دارند.
تفسير: مشركان چه كسانى هستند؟
اين آيات هم چنان سخن از مشركان و كافران مىگويد، و در حقيقت پاسخى است به گفتارى كه از آنها در آيات قبل نقل شده، و دفع هر گونه توهم و اشتباه در زمينه دعوت پيامبر ص.
مىفرمايد:” بگو من تنها انسانى مثل شما هستم و اين حقيقت پيوسته بر من وحى مىشود كه معبود شما فقط يكى است” (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ).
نه مدعى فرشته بودنم، و نه انسانى از يك نژاد برتر و نه خداوند و نه فرزند خدا هستم بلكه انسانى همچون شما هستم با اين تفاوت كه پيوسته فرمان توحيد به من وحى مىشود، من هرگز نمىخواهم شما را مجبور به پذيرش اين آئين كنم، تا آن گونه كه گفتيد سرسختانه در برابر من بايستيد و مقاومت يا تهديد كنيد، راهى است روشن پيش پاى شما مىگذارم، و بيش از اين وظيفهاى ندارم، تصميمگيرى نهايى با خود شما است.
سپس ادامه مىدهد” اكنون كه چنين است تمام توجه خويش را به اين معبود يكتا كنيد و از شرك و گناه توبه و استغفار نمائيد” (فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ) «1».
سپس به عنوان هشدار و اعلام خطر مىافزايد:” واى بر مشركان” (و ويل للمشركين).
آيه بعد به معرفى مشركان پرداخته، و جملهاى را در اين زمينه بازگو مىكند كه منحصر به اين آيه است مىفرمايد:” همان كسانى كه زكات را ادا نمىكنند و نسبت به آخرت كافرند” (الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ).
در حقيقت معرف آنها دو چيز است: ترك زكات، و انكار معاد.
اين آيه در ميان مفسران گفتگوهاى زيادى برانگيخته است، و در تفسير آن احتمالات فراوانى دادهاند، علت اصلى آن اين است كه زكات يكى از فروع اسلام است، چگونه ترك آن دليل بر كفر و شرك مىشود؟
__________________________________________________
(1) جمله” فاستقيموا” از ماده استقامت در اينجا به معنى مستقيم رو به چيزى بودن است و لذا با” الى” متعدى شده چرا كه مفهوم” استواء” را در بر دارد
. تفسير نمونه، ج20، ص: 216
بعضى ظاهر آيه را حفظ كرده و گفتهاند ترك زكات هر چند توام با انكار وجوب آن نباشد باز نشانه كفر است.
بعضى ديگر ترك توام با انكار را دليل بر كفر دانستهاند، چرا كه زكات از ضروريات اسلام است و منكر آن كافر مىباشد.
جمعى گفتهاند: زكات در اينجا به معنى تطهير و پاكيزگى است، و منظور از ترك زكات ترك پاكسازى صفحه دل از لوث شرك است، همانگونه كه در آيه 81 سوره كهف نيز آمده است” خَيْراً مِنْهُ زَكاةً” (فرزندى كه از او پاكتر باشد).
ولى اشكال مطلب در اينجا است كه تعبير به لا يؤتون (نمىپردازند و ادا نمىكنند) هيچگونه تناسبى با اين معنى ندارد.
بنا بر اين راهى جز اين نيست كه منظور همان اداء زكات باشد.
مشكل ديگر اينجا است كه زكات در سال دوم هجرت در مدينه تشريع شد، و اين آيات مكى است، حتى به گفته بعضى از مفسران بزرگ سوره فصلت از نخستين سورههايى است كه در مكه نازل شده، لذا ناچار شدهاند كه زكات را در اينجا به معنى هر گونه” انفاق در راه خدا” تفسير كنند، يا بگويند اصل وجوب زكات در مكه نازل شده بود، اما حد و حدود و نصاب و مقدار آن در سال دوم هجرت نازل گرديد.
به هر حال آنچه در اينجا نزديكتر به مفهوم آيه است اين است كه منظور از زكات همان مفهوم عام انفاق بوده باشد، و ذكر آن در نشانههاى شرك به خاطر اين است كه انفاقهاى مالى در راه خداوند يكى از روشنترين نشانههاى ايثار و گذشت و عشق به اللَّه است، چرا كه مال از محبوبترين امور نزد انسان مىباشد، و انفاق و ترك انفاق مىتواند شاخصى براى شرك و ايمان در بسيارى از موارد گردد تا آنجا كه بعضى اموال خويش را از جان خود نيز محبوبتر دارند و نمونههاى آن را در طول زندگى ديدهايم.
و به عبارت ديگر منظور ترك انفاقى است كه نشانه عدم ايمان آنها به خدا است و به همين دليل در رديف عدم ايمان به معاد ذكر شده، و يا ترك زكات توام با انكار وجوب آن است. نكته ديگرى كه مىتواند به روشن شدن تفسير آيه كمك كند اين است كه” زكات” در ميان دستورات اسلام وضع خاصى دارد، و پرداختن آن نشانه به رسميت شناختن حكومت اسلامى بوده است، و ترك آن غالبا نوعى طغيان و سركشى و قيام بر ضد حكومت اسلامى محسوب مىشده، و مىدانيم قيام بر ضد حكومت اسلامى موجب كفر است.
گواه اين سخن مطلبى است كه در تاريخ اسلام در باره” اصحاب رده” (گروهى كه بعد از وفات پيامبر ص مرتد شدند) آمده است، آنها جمعى از طوايف” بنى طى” و” غطفان” و” بنى اسد” بودند كه از دادن زكات به ماموران حكومت اسلامى سر باز زدند، و به اين طريق پرچم مخالفت را برافراشتند، مسلمانان وفادار به قرآن با آنها پيكار كردند و آنان را در هم كوبيدند.
درست است كه موقع نزول اين آيه هنوز حكومت اسلامى تشكيل نشده بود، ولى اين آيه مىتواند در عين حال اشاره سربستهاى به مطلب فوق باشد.
در تواريخ آمده است كه” اهل رده” بعد از وفات پيامبر ص گفتند:
اما الصلاة فنصلى، و اما الزكاة فلا يغصب اموالنا!:” نماز را مىخوانيم، اما زكات نه، ما اجازه نخواهيم داد اموال ما غصب گردد”! به دنبال اين ماجرا مسلمانان تصميم گرفتند با اين گروه به پيكار برخيزند و آن را دليل بر ارتدادشان مىدانستند. «1»
در آخرين آيه مورد بحث به معرفى گروهى كه در نقطه مقابل اين مشركان
__________________________________________________
(1)” تفسير ابو الفتوح” جلد 10 صفحه 9 ذيل آيات مورد بحث
. تفسير نمونه، ج20، ص: 218
بخيل و بى ايمان قرار دارند، و جزاى آنها، پرداخته مىگويد:” كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند اجر و پاداشى جاودانى و قطع ناشدنى دارند” (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ).
” ممنون” از ماده” من” در اينجا به معنى قطع يا نقص است، بنا بر اين” غير ممنون” يعنى” غير مقطوع” و بدون نقص، بعضى واژه” منون” (بر وزن زبون) به معنى مرگ را نيز از همين ماده دانستهاند و همچنين” منت گذاردن با زبان” را، چرا كه اولى قطع و پايان عمر است، و دومى نعمت و شكر را قطع مىكند «1».
بعضى از مفسران نيز گفتهاند: منظور از” غير ممنون” در اينجا اين است كه هيچگونه منتى بر مؤمنان در اين اجر و پاداش گذارده نمىشود (ولى معنى اول مناسبتر به نظر مىرسد).
نكته: اهميت فوق العاده زكات در اسلام:
آيه فوق با تعبير تكان دهندهاش تاكيد مجددى است بر اهميت اين فريضه اسلامى، خواه به معنى زكات واجب گرفته شود يا به مفهوم وسيع و گستردهتر، و بايد چنين باشد زيرا:
” زكات” يكى از عوامل مهم عدالت اجتماعى و مبارزه با فقر و محروميت، و پر كردن فاصلههاى طبقاتى، و تقويت بنيه مالى حكومت اسلامى، و پاكسازى روح و جان از حب دنيا و مال پرستى، و خلاصه وسيله بسيار مؤثرى براى قرب الهى است.
در بسيارى از روايات اسلامى تعبيراتى آمده است كه نشان مىدهد” ترك زكات” در سر حد كفر است و شبيه تعبيرى است كه در آيات فوق آمده، به عنوان نمونه:
__________________________________________________
(1)” راغب” در مفردات در ماده” من”
. تفسير نمونه، ج20، ص: 219
1- در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم كه از جمله وصاياى پيامبر ص به على ع اين بود:
يا على كفر باللَّه العظيم من هذه الامه عشرة، و عد منهم مانع الزكاة … ثم قال يا على! من منع قيراطا من زكات ماله فليس بمؤمن و لا مسلم و لا كرامة، يا على! تارك الزكات يسئل اللَّه الرجعة الى الدنيا، و ذلك قوله عز و جل حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ.
..:” اى على! ده طايفه از اين امت به خداوند بزرگ كافر شدهاند، و يكى از اين ده گروه را مانع الزكات شمرد … سپس فرمود: اى على! هر كس قيراطى از زكات مالش را نپردازد نه مؤمن است و نه مسلمان و ارزشى در پيشگاه خدا ندارد.
اى على! تارك الزكات به هنگام مرگ تقاضاى بازگشت به اين دنيا (براى جبران گناه عظيم خود مىكند اما پذيرفته نمىشود) و اين همان است كه خداوند در قرآن به آن اشاره فرموده: زمانى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد مىگويد پروردگارا! مرا بازگردانيد (اما پاسخ منفى مىشنود) …” «1».
2- در حديث ديگرى از امام صادق آمده است:
ان اللَّه عز و جل فرض للفقراء فى اموال الاغنياء فريضة لا يحمدون الا بادائها و هى الزكاة بها حقنوا دماءهم و بها سموا مسلمين:
” خداوند بزرگ براى فقيران در اموال اغنيا فريضهاى قرار داده كه جز با اداء آن شايسته ستايش نيستند، و آن زكات است كه به وسيله آن خون خود را حفظ مىكنند و نام مسلمان بر آنها گذارده مىشود” «2».
3- بالآخره در حديث ديگرى از امام صادق ع مىخوانيم:
من منع قيراطا من الزكاة فليمت ان شاء يهوديا او نصرانيا:
__________________________________________________
(1 و 2) وسائل الشيعه جلد 6 صفحه 18 و 19 (باب ثبوت الكفر و الارتداد و القتل بمنع الزكاة استحلالا و جحودا) جمعى از فقها و محدثين همانند صاحب” وسائل” روايات فوق را حمل بر مورد انكار زكات گرفتهاند
. تفسير نمونه، ج20، ص: 220
” كسى كه قيراطى از زكات را منعكند يا بايد يهودى از دنيا برود يا نصرانى” «1».
در زمينه اهميت زكات در اسلام، و فلسفه آن، و همچنين تاريخ وجوب زكات در اسلام، و ساير خصوصيات مربوط به آن در جلد 8 از صفحه 6 به بعد (ذيل آيه 60 سوره توبه) مشروحا بحث كردهايم.
__________________________________________________
(1) وسائل الشيعه جلد 6 صفحه 18 و 19 (باب ثبوت الكفر و الارتداد و القتل بمنع الزكاة استحلالا و جحودا) جمعى از فقها و محدثين همانند صاحب” وسائل” روايات فوق را حمل بر مورد انكار زكات گرفتهاند
[سوره التوبة (9): آيات 103 تا 105]
خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (103) أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (104) وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)
تفسير نمونه، ج8، ص: 117
ترجمه:
103- از اموال آنها صدقهاى (زكات) بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و پرورش دهى، و به آنها (هنگام گرفتن زكات) دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنها است و خداوند شنوا و دانا است.
104- آيا نمىدانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مىپذيرد و صدقات را مىگيرد و خداوند توبهپذير و مهربان است.
105- بگو عمل كنيد، خداوند و فرستاده او و مؤمنان اعمال شما را مىبينند و به زودى به سوى كسى باز مىگرديد كه پنهان و آشكار را مىداند و شما را به آنچه عمل مىكرديد خبر مىدهد.
تفسير: زكات عامل پاكى فرد و جامعه
در نخستين آيه مورد بحث اشاره به يكى از احكام مهم اسلام يعنى مسئله زكات شده است، و به عنوان يك قانون كلى به پيامبر ص دستور مىدهد كه” از اموال آنها صدقه يعنى زكات بگير” (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً).
كلمه” من” كه براى بيان” تبعيض” است، نشان مىدهد كه زكات همواره جزئى از مال را تشكيل مىدهد، نه همه آن و نه قسمت عمده آن را.
سپس به دو قسمت از فلسفه اخلاقى و روانى و اجتماعى زكات اشاره كرده ميفرمايد” تو با اين كار آنها را پاك مىكنى و نمو مىدهى” (تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها) آنها را از رذائل اخلاقى، از دنيا پرستى و بخل و امساك پاك مىكنى، و نهال نوعدوستى و سخاوت و توجه به حقوق ديگران را در آنها پرورش مىدهى.
از اين گذشته، مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و فاصله طبقاتى و محروميت گروهى از جامعه به وجود مىآيد با انجام اين فريضه الهى برمىچينى، و صحنه اجتماع را از اين آلودگيها پاك مىسازى.
و نيز همبستگى اجتماعى و نمو و پيشرفت اقتصادى در سايه اينگونه برنامهها تامين مىگردد.
بنا بر اين حكم زكات هم” پاك كننده فرد و اجتماع” است و هم نمو دهنده بذرهاى فضيلت در افراد، و هم سبب پيشرفت جامعه، و اين رساترين تعبيرى است كه در باره زكات مىتوان گفت: از يك سو آلودگيها را مىشويد و از سوى ديگر تكامل آفرين است.
اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده كه فاعل” تُطَهِّرُهُمْ” زكات باشد، و فاعل تُزَكِّيهِمْ پيامبر ص بنا بر اين معنى آيه چنين خواهد بود: زكات آنها را پاك مىكند، و به وسيله آن تو آنها را پرورش مىدهى، ولى اظهر اين است كه فاعل در هر دو، شخص پيامبر ص مىباشد همانگونه كه در آغاز معنى كرديم، هر چند از نظر نتيجه تفاوت چندانى ميان اين دو تعبير وجود ندارد.
سپس اضافه مىكند” هنگامى كه آنها زكات مىپردازند براى آنها دعا كن و به آنها درود بفرست” (وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ).
اين نشان مىدهد كه حتى در برابر انجام وظائف واجب بايد از مردم تشكر و تقدير كرد، و مخصوصا از طريق معنوى و روانى آنها را تشويق نمود، لذا در روايات مىخوانيم هنگامى كه مردم زكات خود را خدمت پيامبر ص مىآوردند پيامبر ص با جمله
اللهم صل عليهم
به آنها دعا مىكرد.
بعد اضافه مىكند كه” اين دعا و درود تو مايه آرامش خاطر آنهاست” (إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ).
چرا كه از پرتو اين دعا رحمت الهى بر دل و جان آنها نازل مىشود، آن گونه كه آن را احساس كنند، بعلاوه قدردانى پيامبر ص و يا كسانى كه در جاى او قرار مىگيرند و زكات اموال مردم را مىپذيرند، يك نوع آرامش روحى و فكرى به آنها مىبخشد، كه اگر ظاهرا چيزى را از دست دادهاند بهتر از آن را بدست آوردهاند.
جالب اينكه تا كنون نشنيدهايم كه ماموران وصول ماليات موظف باشند از مردم تشكر كنند، ولى اين دستور به عنوان يك حكم مستحبّ در برنامههاى اسلامى روشنگر عمق جنبههاى انسانى در اين دستورها است.
و در پايان آيه به تناسب بحثى كه گذشت مىگويد:” خداوند شنوا و دانا است” (وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).
هم دعاى پيامبر ص را مىشنود، و هم از نيات زكات دهندهگان آگاه است.
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1- از شان نزولى كه براى آيات گذشته ذكر كرديم به خوبى روشن مىشود كه اين آيه پيوند نزديكى با آيه قبل و مسئله توبه” ابو لبابه” و يارانش دارد، زيرا آنها به شكرانه قبول توبههايشان اموال خود را نزد پيامبر ص آوردند و او تنها قسمتى از آن را برگرفت.
اما اين شان نزول هيچگاه منافات با اين ندارد كه آيه بيان يك حكم كلى و عمومى در مورد زكات اموال بوده باشد، و اينكه بعضى از مفسران تضادى ميان اين دو پنداشتهاند درست نيست، همانگونه كه در ساير آيات قرآن و شان نزولها كرارا گفتهايم.
تنها سؤالى كه در اينجا باقى ميماند اين است كه طبق روايتى پيامبر ص يك سوم اموال ابو لبابه و يارانش را پذيرفت، در حالى كه مقدار زكات در هيچ- مورد يك سوم نيست، در گندم و جو و خرما و مويز گاهى يك دهم و گاهى يك بيستم است، و در طلا و نقره تقريبا 5: 2 درصد مىباشد، و در چهار پايان (گاو و گوسفند و شتر) نيز هرگز به يك سوم نمىرسد.
اما اين سؤال را مىتوان چنين پاسخ گفت كه: پيامبر ص مقدارى از اموال آنها را به عنوان زكات و مقدار اضافى را تا ثلث، به عنوان كفاره گناهانشان، پذيرفت.
بنا بر اين پيامبر ص زكات واجب آنها را گرفته و مقدارى از آن بيشتر را براى پاكسازى از گناهانشان پذيرفته است كه مجموع هر دو، به يك سوم مىرسيده است.
2- دستور” خذ” (بگير) دليل روشنى است كه رئيس حكومت اسلامى مىتواند زكات را از مردم بگيرد، نه اينكه منتظر بماند كه اگر مايل بودند خودشان بپردازند و اگر نبودند نه.
3- جمله” صَلِّ عَلَيْهِمْ” گر چه خطاب به پيامبر ص است ولى روشن است كه يك حكم كلى را بيان مىكند (زيرا قانون كلى اين است كه احكام اسلام ميان پيامبر و ديگران تفاوتى ندارد و ويژگيهاى پيامبر از نظر احكام بايد با دليل خاص ثابت شود).
بنا بر اين متصديان امور بيت المال در هر عصر و زمان مىتوانند با جمله (اللهم صل عليهم) به زكات دهندهگان دعا كنند.
با اين حال تعجب در اين است كه بعضى از متعصبان اهل سنت صلوات را براى آل پيامبر ص مستقلا جائز نمىدانند، يعنى اگر كسى بگويد (اللهم صل على على امير المؤمنين) يا (صل على فاطمه الزهراء) ممنوع مىشمرند، در حالى كه ممنوع بودن اينگونه دعا دليل مىخواهد نه جواز آن، بعلاوه همانگونه كه در بالا گفتيم قرآن صريحا اجازه مىدهد كه در باره افراد عادى چنين دعائى شود، تا چه رسد براى اهل بيت جانشينان پيامبر ص و ولى، چه مىتوان كرد كه تعصبها گاهى جلو فهم آيات قرآن را نيز مىگيرد.
و از آنجا كه بعضى از گنهكاران مانند متخلفان جنگ تبوك به پيامبر ص اصرار داشتند كه توبه آنها را بپذيرد در دومين آيه مورد بحث به اين موضوع اشاره مىكند كه پذيرش توبه كار پيامبر نيست.
” آيا آنها نمىدانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مىپذيرد (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ) نه تنها پذيرنده توبه او است، بلكه” زكات و يا صدقات ديگرى را كه به عنوان كفاره گناه و تقرب به پروردگار مىدهند، نيز خدا مىگيرد” (و ياخذ الصدقات).
شك نيست كه گيرنده زكات و صدقات يا پيامبر ص و امام ع و پيشواى مسلمين است و يا افراد مستحق، و در هر صورت خداوند به ظاهر آنها را نمىگيرد، ولى از آنجا كه دست پيامبر و پيشوايان راستين دست خدا است (چرا كه آنها نماينده خدا هستند) گويى خداوند اين صدقات را مىگيرد، همچنين بندگان نيازمندى كه به اجازه و فرمان الهى اين گونه كمكها را مىپذيرند آنها نيز در حقيقت نمايندگان پروردگارند، و به اين ترتيب دست آنها نيز دست خدا است.
اين تعبير يكى از لطيفترين تعبيراتى است كه عظمت و شكوه اين حكم اسلامى يعنى زكات را مجسم مىسازد، و علاوه بر تشويق همه مسلمانان به اين فريضه بزرگ الهى به آنها هشدار مىدهد كه در پرداخت زكات و صدقات نهايت ادب و احترام را به خرج دهند چرا كه گيرنده خدا است، نكند همچون افراد كوتاه فكر چنين تصور كنند كه مانعى ندارد شخص نيازمند مورد تحقير قرار گيرد، و يا آن چنان زكات را به او بپردازند كه شخصيتش در هم شكسته شود، بلكه به عكس بايد همچون بنده خاضعى در مقابل ولى نعمت خود شرط ادب را در اداى زكات و رساندن به اهلش رعايت كنند.
در روايتى كه از پيامبر ص نقل شده ميخوانيم (
ان الصدقة تقع فى يد اللَّه قبل ان تصل الى يد السائل
):” صدقه پيش از آنكه در دست نيازمند قرار بگيرد به دست خدا مىرسد”! «1» در حديث ديگرى از امام سجاد نقل شده كه
ان الصدقة لا تقع فى يد العبد حتى تقع فى يد الرب
” صدقه در دست بنده نمىافتد مگر اينكه قبلا در دست خدا قرار بگيرد” (نخست به دست خدا و بعد به دست بنده مىرسد) «2».
حتى در روايتى تصريح شده كه همه اعمال اين آدمى را فرشتگان تحويل مىگيرند جز صدقه كه مستقيما به دست خدا مىرسد! «3» اين مضمون كه با عبارات گوناگون در روايات اهل بيت ع خوانديم از طرق اهل تسنن نيز از پيامبر ص با تعبير ديگرى نقل شده است در صحيح مسلم و بخارى چنين آمده است
ما تصدق احدكم بصدقه من كسب حلال طيب- و لا يقبل اللَّه الا الطيب- الا اخذها الرحمن بيمينه و ان كانت تمرة فتربوا فى كف الرحمن حتى تكون اعظم من الجبل
:” هيچ كس از شما صدقهاى از در آمد حلالى نمىپردازد- و البته خداوند جز حلال قبول نمىكند- مگر اينكه خداوند با دست راست خود آن را مىگيرد حتى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست خدا نمو مىكند تا بزرگتر از كوه شود «4».
__________________________________________________
(1) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.
(2) تفسير عياشى (طبق نقل تفسير صافى ذيل آيه فوق).
(3) تفسير عياشى (طبق نقل تفسير برهان ذيل آيه فوق).
(4) تفسير المنار جلد 11 صفحه 33 (اين حديث از طرف اهل بيت از امام صادق (ع) نيز نقل شده به جلد 96 بحار الانوار صفحه 134 چاپ جديد مراجعه شود).
تفسير نمونه، ج8، ص: 123
اين حديث كه پر از تشبيه و كنايههاى پر معنى است روشنگر اهميت فوق العاده خدمات انسانى و كمك به نيازمندان در تعليمات اسلام است.
تعبيرات مختلف ديگرى كه در احاديث در اين زمينه وارد شده به قدرى جالب و پر اهميت است كه پرورش يافتگان اين مكتب را چنان در برابر نيازمندانى كه كمكهاى مالى را مىگيرند خاضع مىكند كه گويى شخص نيازمند بر آنها منت گذارده و افتخار داده كه آن كمك را از آنان پذيرفته است! مثلا از بعضى از احاديث استفاده مىشود كه پيشوايان معصوم گاهى پيش از آنكه صدقهاى را به شخص نيازمند بدهند نخست دست خود را بعلامت احترام و تعظيم مىبوسيدند سپس آن را به نيازمند مىدادند، و يا اينكه نخست آن را به نيازمند مىدادند بعد از او مىگرفتند و آن را مىبوسيدند و مىبوئيدند و به او باز مىگردانيدند، چرا؟ كه با دست خدا روبرو بودند! اما چقدر دورند مردمى كه به هنگام يك كمك جزئى به برادران و خواهران نيازمند خود آنها را تحقير مىكنند و يا با خشونت و بىاعتنايى با آنها رفتار مىكنند و يا حتى گاهى بسوى آنها با بىادبى پرتاب مىكنند.
البته همانگونه كه در جاى خود گفتهايم اسلام نهايت كوشش خود را به خرج مىدهد كه در تمام جامعه اسلامى حتى يك فقير و نيازمند پيدا نشود، ولى بدون شك در هر جامعهاى افراد از كار افتاده آبرومند، كودكان يتيم، بيماران و مانند آنها كه توانايى بر توليد ندارند وجود دارد، كه بايد به وسيله بيت المال و افراد متمكن با نهايت ادب و احترام به شخصيت آنان بىنياز شوند.
و در پايان آيه بار ديگر بعنوان تاكيد مىفرمايد:” و خداوند توبهپذير و مهربان است” (وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).
تفسير نمونه، ج8، ص: 124
توبه و جبران همانگونه كه از آيات متعددى از قرآن مجيد استفاده مىشود توبه تنها ندامت و پشيمانى از گناه نيست، بلكه بايد توام با اصلاح و جبران نيز باشد، اين جبران مخصوصا ممكن است به صورت كمكهاى بلا عوض به نيازمندان باشد چنان كه در آيات فوق، و در داستان” ابو لبابه” خوانديم.
و اين تفاوت نمىكند كه گناه يك گناه مالى باشد، يا گناه ديگر، همانگونه كه در مسئله متخلفان از جنگ تبوك خوانديم، در واقع هدف اين است كه روح آلوده به گناه، با عمل صالح و شايستهاى شستشو شود، و پاكى نخستين و فطرى را بازيابد.
در آيه بعد بحثهاى گذشته را به شكل تازهاى تاكيد مىكند و به پيامبر ص دستور مىدهد كه به همه مردم اين موضوع را ابلاغ كن” و بگو اعمال و وظائف خود را انجام دهيد، و بدانيد هم خدا و هم رسولش و هم مؤمنان اعمال شما را خواهند ديد” (وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ).
اشاره به اينكه كسى تصور نكند اگر در خلوتگاه يا در ميان جمع عملى را انجام مىدهد از ديدگاه علم خدا مخفى و پنهان مىماند، بلكه علاوه بر خداوند، پيامبر ص و مؤمنان نيز از آن آگاهند.
توجه و ايمان به اين حقيقت چه اثر عميق و فوق العادهاى در پاكسازى اعمال و نيات دارد، معمولا اگر انسان حس كند حتى يك نفر مراقب او است وضع خود را چنان مىكند كه مورد ايراد نباشد تا چه رسد به اينكه احساس نمايد كه خدا و پيامبر ص و مؤمنان از اعمال او آگاه مىشوند.
اين آگاهى مقدمه پاداش و يا كيفرى است كه در جهان ديگر در انتظار او است، لذا به دنبال اين جمله مىافزايد:” و به زودى به سوى كسى كه آگاه تفسير نمونه، ج8، ص: 125
از پنهان و آشكار است باز مىگرديد، و شما را به آنچه عمل كردهايد خبر مىدهد” و بر طبق آن جزا خواهد داد (وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1- مساله عرض اعمال
در ميان پيروان مكتب اهل بيت ع با توجه به اخبار فراوانى كه از امامان رسيده عقيده معروف و مشهور بر اين است كه پيامبر ص و امامان از اعمال همه امت آگاه مىشوند، يعنى خداوند از طرق خاصى اعمال امت را بر آنها عرضه مىدارد.
رواياتى كه در اين زمينه نقل شده بسيار زياد است و شايد در سر حد تواتر باشد كه بعنوان نمونه چند قسمت را ذيلا نقل مىكنيم:
از امام صادق ع نقل شده كه فرمود:
تعرض الاعمال على رسول اللَّه اعمال العباد كل صباح، ابرارها و فجارها، فاحذروها، و هو قول اللَّه عز و جل وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ، و سكت
:” تمام اعمال مردم هر روز صبح به پيامبر عرضه مىشود، اعمال نيكان و بدان، بنا بر اين مراقب باشيد و اين مفهوم گفتار خداوند است كه ميفرمايد: وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ، اين را فرمود و ساكت شد” «1».
در حديث ديگرى از امام باقر ع مىخوانيم:
ان الاعمال تعرض على نبيكم كل عشية الخميس فليستح احدكم ان تعرض على نبيه العمل القبيح
!” تمامى اعمال شما بر پيامبرتان هر عصر پنجشنبه عرضه مىشود، بنا بر اين بايد از اينكه عمل زشتى از شما بر پيامبر ص عرضه شود شرم كنيد” «2».
__________________________________________________
(1) اصول كافى جلد اول صفحه 171 (باب عرض الاعمال).
(2) تفسير برهان جلد 2 صفحه 158. […..]
تفسير نمونه، ج8، ص: 126
باز در روايت ديگرى از امام على بن موسى الرضا ع مىخوانيم كه شخصى به خدمتش عرض كرد براى من و خانوادهام دعائى فرما، فرمود مگر من دعا نمىكنم؟
و اللَّه ان اعمالكم لتعرض على فى كل يوم و ليله
” بخدا سوگند، اعمال شما هر شب و روز بر من عرضه مىشود”.
راوى اين حديث مىگويد اين سخن بر من گران آمد، امام متوجه شد و به من فرمود:
ا ما تقرا كتاب اللَّه عز و جل وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ، هو و اللَّه على بن ابى طالب
:” آيا كتاب خداوند عز و جل را نمىخوانى كه ميگويد: عمل كنيد خدا و پيامبرش و مؤمنان عمل شما را مىبينند بخدا سوگند منظور از مؤمنان على بن ابى طالب (و امامان ديگر از فرزندان او) مىباشد «1».
البته در بعضى از اين اخبار تنها سخن از پيامبر ص به ميان آمده و در پارهاى از على ع، و در بعضى پيامبر و امامان همگى ذكر شدهاند، همانطور كه بعضى تنها عصر پنجشنبه را وقت عرض اعمال مىشمرند، و بعضى همه روز، و بعضى هفتهاى دو بار و بعضى در آغاز هر ماه و بعضى بهنگام مرگ و گذاردن در قبر.
روشن است كه اين روايات منافاتى با هم ندارند، و همه آنها مىتواند صحيح باشد، درست همانند اينكه در بسيارى از مؤسسات گزارش كار كرد، روزانه را همه روز، و گزارش كار هفته را در پايان هفته، و گزارش كار ماه يا سال را در پايان ماه يا سال به مقامات بالاتر مىدهند.
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه آيا از خود آيه فوق منهاى رواياتى كه در تفسير آن وارد شده است اين موضوع را مىتوان استفاده كرد و يا همانگونه كه مفسران اهل سنت گفتهاند آيه اشاره به يك مسئله عادى دارد و آن اينكه انسان هر عملى انجام دهد، خواه ناخواه ظاهر خواهد شد، و علاوه بر خداوند،
__________________________________________________
(1) اصول كافى جلد 1 صفحه 171 (باب عرض الاعمال).
تفسير نمونه، ج8، ص: 127
پيامبر ص و همه مؤمنان از طرق عادى از آن آگاه مىشوند.
در پاسخ اين سؤال بايد گفت: انصاف اين است كه در خود آيه شواهدى بر اين موضوع داريم زيرا:
اولا: آيه اطلاق دارد، و تمام اعمال را شامل مىشود و مىدانيم كه همه اعمال از طرق عادى بر پيامبر ص و مؤمنان آشكار نخواهد شد، چرا كه بيشتر اعمال خلاف در پنهانى و بطور مخفيانه انجام مىشود و در پرده استتار غالبا پوشيده مىماند، و حتى بسيارى از اعمال نيك مستور و مكتوم چنين است.
و اگر ما ادعا كنيم كه همه اعمال اعم از نيك و بد و يا غالب آنها بر همه روشن مىشود سخنى بسيار گزاف گفتهايم.
بنا بر اين آگاهى پيامبر ص و مؤمنان از اعمال مردم بايد از طرق غير عادى و به تعليم الهى باشد.
ثانيا: در پايان آيه مىخوانيم فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ” خداوند شما را در قيامت به آنچه عمل كردهايد آگاه مىسازد” شك نيست كه اين جمله تمام اعمال آدمى را اعم از مخفى و آشكار شامل مىشود، و ظاهر تعبير آيه اين است كه منظور از عمل در اول و آخر آيه يكى است، بنا بر اين آغاز آيه نيز همه اعمال را چه آشكار باشد چه پنهان باشد شامل مىشود، و شك نيست كه آگاهى بر همه اينها از طرق عادى ممكن نيست.
به تعبير ديگر پايان آيه از جزاى همه اعمال سخن مىگويد، آغاز آيه نيز از اطلاع خداوند و پيامبر و مؤمنان نسبت به همه اعمال بحث مىكند، يكى مرحله آگاهى است، و ديگرى مرحله جزا، و موضوع در هر دو قسمت يكى است.
ثالثا: تكيه روى مؤمنان در صورتى صحيح است كه منظور همه اعمال و از طرق غير عادى باشد، و الا اعمال آشكار را هم مؤمنان مىبينند و هم غير مؤمنان.
از اينجا ضمنا اين نكته روشن مىشود كه منظور از مؤمنان در اين آيه- همانگونه كه در روايات فراوانى نيز آمده است- تمام افراد با ايمان نيست، بلكه گروه خاصى از آنها است كه به فرمان خدا از اسرار غيب آگاهند يعنى جانشينان راستين پيامبر ص.
نكته مهمى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه، همانگونه كه سابقا اشاره كرديم مساله عرض اعمال اثر تربيتى فوق العادهاى در معتقدان به آن دارد، زيرا هنگامى كه من بدانم علاوه بر خداوند كه همه جا با من است پيامبر ص و پيشوايان محبوب من همه روز يا همه هفته از هر عملى كه انجام مىدهم، در هر نقطه و هر مكان اعم از خوب و بد همه آگاه مىشوند، بدون شك بيشتر رعايت مىكنم و مراقب اعمال خود خواهم بود.
درست مثل اينكه كاركنان مؤسسهاى بدانند همه روز يا همه هفته گزارش تمام جزئيات اعمال آنها به مقامات بالاتر داده مىشود و آنها از همه آنها با خبر مىگردند.
آيا رؤيت در اينجا به معنى ديدن است
2- معروف در ميان گروهى از مفسران اين است كه رؤيت در جمله فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ …. به معنى معرفت است، نه به معنى علم، چرا كه يك مفعول بيشتر نگرفته و مىدانيم كه اگر رؤيت به معنى علم باشد دو مفعول مىگيرد.
ولى مانعى ندارد كه رؤيت را به همان معنى اصليش كه مشاهده محسوسات باشد بگيريم نه به معنى” علم” و نه به معنى” معرفت”، اين موضوع در مورد خداوند كه همه جا حاضر و ناظر است و به همه محسوسات احاطه دارد جاى بحث نيست، و اما در مورد پيامبر ص و امامان نيز مانعى ندارد كه آنها خود اعمال را به هنگام عرضه شدن ببينند، زيرا مىدانيم اعمال انسان فانى نمىشود بلكه تا قيامت باقى ميماند.
3- شك نيست كه خداوند قبل از انجام اعمال از آنها با خبر و آگاه است و اينكه در آيه با جمله فسيرى اللَّه مىگويد” به زودى خدا اعمال شما را مىبيند” اشاره به وضع اعمال بعد از وجود و تحقق آنها است.
[سوره آلعمران (3): آيه 180]
وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (180)
ترجمه:
180- آنها كه بخل مىورزند و آنچه را خدا از فضل خود به آنان داده انفاق نمىكنند، گمان نكنند براى آنها خير است، بلكه براى آنها شر است، به زودى در روز قيامت آنچه را در باره آنان بخل ورزيدند همانند طوقى به گردن آنها مىافكنند و ميراث آسمانها و زمين از آن خدا است و خداوند از آنچه انجام مىدهيد آگاه است.
تفسير نمونه، ج3، ص: 190
تفسير: طوق سنگين اسارت
وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ …
آيه فوق، سرنوشت بخيلان را در روز رستاخيز، توضيح مىدهد، همانها كه در جمعآورى و حفظ ثروت ميكوشند و از انفاق كردن در راه بندگان خدا، خود- دارى مىكنند.
گرچه در آيه، نامى از زكات و حقوق واجب مالى برده نشده، ولى در روايات اهل بيت و همچنين در گفتار مفسران، آيه به مانعان زكات تخصيص داده شده است و تشديدهايى كه در آيه بچشم مىخورد نيز دليل بر اين است كه منظور انفاق مستحبى نيست.
آيه مىگويد:” افرادى كه بخل مىورزند و از آنچه خداوند از فضل خود به آنها داده در راه او نمىدهند، تصور نكنند بسود آنها است، بلكه اين كار به- زيان آنها تمام مىشود”.
سپس سرنوشت آنها را در رستاخيز، چنين توصيف مىكند: سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ: بزودى اموالى را كه در مورد آن بخل ورزيدند، همانند طوقى در گردن آنها مىآويزند.
از اين جمله استفاده مىشود، اموالى كه حقوق واجب آن، پرداخته نشده، و اجتماع، از آن بهرهاى نگرفته است و تنها در مسير هوسهاى فردى و گاهى مصارف جنون آميز بكار گرفته شده و يا بى دليل رويهم انباشته گرديده و هيچكس از آن استفاده نكرده، همانند ساير اعمال زشت انسان، در روز رستاخيز طبق قانون” تجسم اعمال”، تجسم مىيابد، و بصورت وسيله عذاب دردناكى در خواهد آمد.
تجسم اينگونه اموال به طوقى كه بر گردن مىافتد اشاره به اين حقيقت است كه انسان تمام سنگينى مسئوليت آنها را تحمل خواهد كرد بدون اينكه از آثار آنها بهرهمند گردد، اموال سرشارى كه بطور جنون آميز جمعآورى و نگهدارى گردد و در خدمت اجتماع نباشد جز زنجير و زندان، براى صاحب آن چيزى نيست زيرا مىدانيم بهرهگيرى شخصى از مال و ثروت، حدود معينى دارد و از آنكه بگذرد جز يك نوع اسارت و سنگينى بيهوده نتيجهاى نخواهد داشت مگر اين كه از بركات معنوى آن برخوردار و در مسير كارهاى مثبت قرار گيرد.
اينگونه اموال نه تنها در قيامت طوق سنگينى بر گردن صاحبانش خواهد بود بلكه در اين دنيا نيز چنين است، منتها در رستاخيز آشكارا و در اينجا بصورت مخفىترى مىباشد، چه جنون و حماقتى از اين بالاتر كه انسان مسئوليتهاى فراوان تحصيل ثروت را باضافه مسئوليتها و زحمات فراوان كه براى حفظ و محاسبه و نگاهدارى و دفاع از آن لازم است بر دوش كشد، در حالى كه هيچگونه از آن، منتفع نگردد آيا طوق اسارت چيزى جز اين است؟! در تفسير عياشى از امام باقر ع روايت شده كه” هر كس زكات مال خود را نپردازد خدا آن مال را به طوقهايى از آتش مبدل ميكند، سپس به او گفته مىشود همانطور كه در دنيا به هيچ قيمت، اين اموال را از خود دور نمىكردى اكنون آنها را بردار و بگردن خود بيفكن”! قابل توجه اينكه: در آيه، از مال، تعبير به” بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ” شده كه مفهوم آن اين است مالك حقيقى، اموال و منابع در آمد، خدا است، و آنچه بهر كس داده شده از فضل و كرم او است، بنا بر اين جاى اين نيست كه كسى از انفاق در راه مالك حقيقى، بخل بورزد! بعضى از مفسران، معتقدند كه مفهوم اين جمله عموميت دارد و همه مواهب الهى حتى علم و دانش را شامل مىشود، ولى اين احتمال با ظاهر تعبيرات آيه تطبيق نمىكند.
سپس آيه اشاره به يك نكته ديگر مىكند و مىگويد: وَ لِلَّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ
: يعنى اين اموال، چه در راه خدا و بندگان او انفاق شود يا نشود، بالآخره از صاحبان آن جدا خواهد شد، و خداوند وارث همه ميراثهاى زمين و آسمان خواهد بود، اكنون كه چنين است چه بهتر كه پيش از جدا شدن از آنها، از بركات معنوى آن بهرهمند گردند، نه تنها از حسرت و مسئوليت آن.
و در پايان آيه مىفرمايد: خدا از اعمال شما آگاه است اگر بخل بورزيد ميداند و اگر در راه كمك به جامعه انسانى از آن استفاده كنيد آن را نيز ميداند و بهر كس پاداش مناسبى خواهد داد (وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ).
[سوره المؤمنون (23): آيات 99 تا 100]
حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ (99) لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (100)
ترجمه:
99- (آنها هم چنان به راه غلط خود ادامه مىدهند) تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد مىگويد: پروردگار من! مرا باز گردانيد!.
100- شايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهى نمودم) عمل صالحى انجام دهم (به او مىگويند) چنين نيست، اين سخنى است كه او به زبان مىگويد (و اگر باز گردد برنامهاش همچون سابق است) و پشت سر آنها برزخى است تا روزى كه برانگيخته مىشوند.
تفسير: تقاضاى ناممكن!
در تعقيب بحثهايى كه در آيات قبل پيرامون سرسختى مشركان و گنهكاران در مسير باطلشان گذشت، در آيات مورد بحث وضع دردناكشان را به هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مىگيرند چنين توصيف مىكند:
” آنها به اين راه غلط خود هم چنان ادامه مىدهند تا هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد” (حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ) «1».
__________________________________________________
(1)” حتى” در حقيقت غايتى است براى جمله محذوفى كه از عبارات گذشته فهميده مىشود، و در تقدير چنين است: انهم يستمرون على هذا الحال حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ” آنها بر اين طريقه ادامه مىدهند تا مرگشان فرا رسد” و اين معنى از جمله” نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ” كه در دو آيه قبل آمده استفاده مىشود (دقت كنيد).
تفسير نمونه، ج14، ص: 311
در اين هنگام كه خود را در حال بريدن از اين جهان و قرار گرفتن در جهان ديگر مىبينند، پردههاى غرور و غفلت از مقابل ديدگانشان كنار مىرود گويى سرنوشت دردناك خويش را با چشم مىبيند، عمر و سرمايههاى از دست رفته و كوتاهىهايى را كه در گذشته كرده و گناهانى را كه مرتكب شدهاند عواقب شوم آن را مشاهده مىكنند، اينجا است كه فرياد او بلند مىشود و” مىگويد: اى پروردگار من! مرا باز گردانيد”! (قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ).
مرا باز گردانيد” شايد گذشته خود را جبران كنم و عمل صالحى در برابر آنچه ترك گفتم بجا آورم” (لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ).
اما از آنجا كه قانون آفرينش چنين اجازه بازگشتى را به هيچكس، نه نيكوكار و نه بدكار، نمىدهد، به او چنين پاسخ داده مىشود” نه! هرگز راه باز- گشتى وجود ندارد” (كَلَّا).
” اين سخنى است كه او به زبان مىگويد” (إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها).
سخنى كه هرگز از اعماق دلش با اراده و آزادى بر نخواسته است، اين همان سخنى است كه هر بدكارى به موقع گرفتار شدن در چنگال مجازات و هر قاتلى به هنگام ديدن چوبه دار مىگويد و هر وقت امواج بلا فرو بنشيند باز همان برنامه سابق خود را ادامه مىدهد.
اين شبيه چيزى است كه در آيه 28 سوره انعام مىخوانيم” وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ” (آنها اگر به حيات دنيا باز گردند باز به همان برنامهها و روش خود ادامه مىدهند).
و در پايان آيه، اشاره بسيار كوتاه و پر معنى به جهان اسرار آميز برزخ كرده مىگويد:” در پشت سر آنها تا روزى كه برانگيخته مىشوند برزخى وجود دارد” (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ).
تفسير نمونه، ج14، ص: 312
نكتهها:
1- مخاطب در جمله” رَبِّ ارْجِعُونِ” كيست؟
با توجه به اينكه كلمه” رب” مخفف” ربى” به معنى” پروردگار من” مىباشد، آغاز اين جمله نشان مىدهد مخاطب خداوند متعال است، ولى از آنجا كه” ارجعون” (باز گردانيد مرا) به صيغه” جمع” آمده، مخاطب نمىتواند خدا باشد، و جمع اين دو تعبير در جمله فوق سؤالانگيز شده است.
جمعى از مفسران معتقدند كه مخاطب خداوند است و ذكر صيغه جمع در اينجا به عنوان احترام و تعظيم است، كه در زبان فارسى ما نيز معمول است به مخاطب واحد، هنگام احترام” شما” مىگوئيم، ولى با توجه به اينكه اين تعبير در زبان عربى، مخصوصا در اعصار گذشته، رائج نبوده، و در قرآن نيز نمونهاى براى آن ديده نمىشود، ضعف اين تفسير روشن است «1».
جمع ديگرى از مفسران گفتهاند مخاطب در واقع فرشتگان مرگ و قبض ارواحند، و گفتن كلمه” رب” يك نوع استغاثه به درگاه خدا مىباشد كه در سخنان روز مره ما نيز فراوان است كه وقتى انسان در بحرانى سخت قرار مىگيرد نخست به درگاه خدا استغاثه مىكند و بعد از مردم يارى مىطلبد و فرياد مىزند:” اى خدا! اى خدا! مرا نجات دهيد، به كمك من بشتابيد”.
اين تفسير صحيحتر به نظر مىرسد.
__________________________________________________
(1) بعضى از مفسران آيه 9 سوره قصص” قرة عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ” را كه از زبان همسر فرعون به هنگام گرفتن قنداقه موسى از آب مىباشد نمونهاى از اين تعبير دانستهاند، كه در آغاز آن مخاطب فرعون است، و در دنباله آن، مخاطب اطرافيان او هستند كه مامور قتل پسران بنى اسرائيل بودند (دقت كنيد).
تفسير نمونه، ج14، ص: 313
2- تفسير جمله” فِيما تَرَكْتُ”
در آيات فوق خوانديم كه كافران در آستانه مرگ تقاضا مىكنند كه آنها را بازگردانند تا” در آنچه ترك گفتهاند” عمل صالح انجام دهند.
بعضى معتقدند” فِيما تَرَكْتُ” در اينجا اشاره به اموالى است كه از آنها به يادگار مىماند كه در تعبيرات معمولى نيز از آن به” تركه ميت” تعبير مىشود.
حديثى كه از امام صادق ع نقل شده است شاهدى بر اين معنى است، آنجا كه فرمود:
من منع قيراطا من الزكاة فليس بمؤمن و لا مسلم و هو قوله تعالى رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ:
” كسى كه قيراطى از زكات را ندهد نه مؤمن است و نه مسلمان و سخن خداوند” رَبِّ ارْجِعُونِ …” نيز همين را مىگويد” «1».
در حالى كه بعضى ديگر معنى وسيعترى براى آن قائلند و” ما تركت” را اشاره به تمام اعمال صالحى كه ترك گفته مىدانند، يعنى: خداوندا! مرا باز گردان تا اعمال صالحى را كه ترك كردهام جبران كنم، و حديثى كه در بالا نقل كرديم چنانچه از قبيل بيان مصداق روشن باشد منافاتى با اين تفسير وسيع و جامع ندارد و با توجه به اينكه اين گونه افراد از تمام فرصتهايى كه از دست دادهاند پشيمان مىشوند و ميل دارند همه را جبران كنند، تفسير دوم صحيحتر به نظر مىرسد.
ضمنا تعبير به” لعل” در جمله” لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً” (شايد عمل صالحى انجام دهم) ممكن است اشاره به اين باشد كه اين افراد آلوده و منحرف از وضع آينده خود نيز اطمينان كامل ندارند و كم و بيش مىدانند كه اين ندامت و پشيمانى معلول شرائط خاصى است كه در آستانه مرگ براى آنها پيدا شده است و اى بسا اگر باز گردند همان روش گذشته را ادامه خواهند داد و حقيقت نيز همين است.
__________________________________________________
(1) كافى و ثواب الاعمال و من لا يحضره الفقيه (طبق نقل تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 552).
تفسير نمونه، ج14، ص: 314
3-” كلا” در اينجا چه چيزى را نفى مىكند؟
” كلا” كلمهاى است كه در لغت عرب براى منع و جلوگيرى و ابطال گفتار طرف مقابل مىآيد، و در واقع نقطه مقابل” اى” (آرى) است كه براى تصديق مىباشد.
در پاسخ سؤال فوق بعضى گفتهاند:” كلا” نفى تقاضاى كفار براى بازگشت به زندگى دنيا است، يعنى: راه بازگشت بسته شده و به هيچوجه امكان پذير نيست.
بعضى ديگر گفتهاند كه اين كلمه براى نفى ادعاى آنها است كه مىگويند اگر ما به دنيا باز گرديم گذشته را جبران خواهيم كرد، خداوند مىگويد: اين يك ادعاى بى اساس و تو خالى است و اگر آنها باز گردند برنامه همان برنامه پيشين است.
در عين حال هيچ مانعى ندارد كه اين كلمه اشاره به نفى هر دو معنى باشد.
ذكر اين نكته نيز لازم است كه اين تقاضا و جواب گر چه در آيه فوق تنها در مورد مشركان ذكر شده ولى مسلم است كه اختصاص به آنها ندارد، بلكه تقاضاى همه گنهكاران و ستمگران و آلودگان است كه با ديدن سر نوشت دردناك خود در آستانه مرگ از گذشته پشيمان مىشوند و تقاضاى بازگشت مىكنند اما دست رد بر سينه آنها مىزنند.
4- جهان برزخ چيست؟
عالم برزخ چه عالمى است؟ و كجا است؟ و دليل بر اثبات چنين عالمى كه در ميان دنيا و عالم آخرت قرار دارد چيست؟ تفسير نمونه، ج14، ص: 315
آيا برزخ براى همه است يا براى گروه معينى؟
و بالآخره وضع حال مؤمنان و صالحان و نيز كافران و بدكاران در آنجا چگونه است؟
اينها سؤالاتى است كه در اين زمينه وجود دارد و در آيات و روايات اشاراتى به آن شده است و لازم است تا آنجا كه وضع اين كتاب اجازه مىدهد به پاسخ آنها بپردازيم.
واژه” برزخ” در اصل به معنى چيزى است كه در ميان دو شىء، حائل مىشود و سپس به هر چيزى كه ميان دو امر قرار گيرد” برزخ” گفته شده است و روى همين جهت به عالمى كه ميان دنيا و عالم آخرت قرار گرفته،” برزخ” گفته مىشود.
دليل بر وجود چنين جهانى كه گاهى از آن تعبير به” عالم قبر” و يا” عالم ارواح” مىشود از طريق ادله نقليه است آيات متعددى از قرآن مجيد داريم كه بعضى ظهور و بعضى صراحت در اين معنى دارد.
آيه مورد بحث (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) ظاهر در وجود چنين عالمى است، هر چند بعضى خواستهاند كلمه برزخ را در اين آيه به معنى مانعى براى بازگشت به اين دنيا معرفى كنند و گفتهاند مفهوم آيه اين است كه پشت سر انسان مانعى است كه او را از بازگشت به اين جهان منع مىكند، ولى اين معنى بسيار بعيد به نظر مىرسد، زيرا تعبير به” إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ” (تا روز رستاخيز) دليل بر اين است كه اين برزخ در ميان دنيا و آخرت قرار گرفته، نه ميان انسان و دنيا.
از آياتى كه” صريحا” وجود چنين جهانى را اثبات مىكند آيات مربوط به حيات شهيدان است مانند وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ:” هرگز گمان نكن كسانى كه در راه خدا كشته شدند مردگانند آنها زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند” (آيه 169 سوره آل عمران).
در اينجا خطاب به پيامبر است، و در آيه 154 سوره بقره خطاب به همه مؤمنان كرده مىگويد: وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ.
نه تنها در مورد مؤمنان عاليمقامى همچون شهيدان جهان برزخ وجود دارد بلكه درباره كفار طغيانگرى همچون فرعون و يارانش نيز وجود برزخ صريحا در آيه 46 سوره مؤمن آمده است:
النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ:” آنها (فرعون و يارانش) هر صبح و شام در برابر آتش قرار مىگيرند و به هنگامى كه روز قيامت بر پا مىگردد فرمان داده مىشود آل فرعون را در شديدترين كيفرها وارد كنيد.
البته آيات ديگرى را نيز براى اين موضوع ذكر كردهاند كه در صراحت و ظهور به پايه آيات فوق نمىرسد، تنها مطلبى كه در آيات برزخ بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه بجز آيه مورد بحث كه مساله برزخ را به طور كلى بيان كرده، بقيه آنها مساله را به صورت خصوصى مثلا در مورد” شهداء” يا” آل فرعون” طرح مىكند.
ولى روشن است كه نه آل فرعون خصوصيتى دارند، كه همانند آنها در جهان بسيار بوده، و نه شهيدان چرا كه قرآن مجيد گروهى از صالحان و خاصان را همطراز آنها شمرده، در آيه 69 سوره نساء پيامبران و صديقان و شهداء و صالحان را در كنار هم قرار مىدهد فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ.
درباره عمومى بودن يا نبودن برزخ سخنى داريم كه در پايان اين بحث به خواست خدا خواهد آمد.
و اما از نظر روايات- در كتب معروف شيعه و اهل تسنن روايات فراوانى است كه با تعبيرات مختلف و كاملا متفاوت از جهان برزخ و عالم قبر و ارواح و خلاصه جهانى كه ميان اين عالم و عالم آخرت قرار دارد سخن مىگويد:
1- در حديث معروفى كه در كلمات قصار در نهج البلاغه آمده است مىخوانيم كه على ع هنگام مراجعت از جنگ صفين وقتى كه نزديك كوفه كنار قبرستانى كه بيرون دروازه قرار داشت رسيد، رو به سوى قبرها كرد و چنين گفت:
يا اهل الديار الموحشة و المحال المقفرة و القبور المظلمة! يا اهل التربه! يا اهل الغربه! يا اهل الوحده! يا اهل الوحشة! انتم لنا فرط سابق و نحن لكم تبع لا حق، اما الدور فقد سكنت، و اما الازواج فقد نكحت و اما الاموال فقد قسمت، هذا خبر ما عندنا فما خبر ما عندكم؟
ثم التفت الى اصحابه فقال: اما لو اذن لهم فى الكلام لاخبروكم ان خير الزاد التقوى:
” اى ساكنان خانههاى وحشتناك و مكانهاى خالى و قبرهاى تاريك! اى خاكنشينان! اى غريبان! اى تنهايان! اى وحشتزدگان! شما در اين راه بر ما پيشى گرفتيد و ما نيز به شما ملحق خواهيم شد، اگر از اخبار دنيا بپرسيد به شما مىگويم خانههايتان را ديگران ساكن شدند، همسرانتان به نكاح ديگران در آمدند، و اموالتان تقسيم شد، اينها خبرهايى است كه نزد ما است نزد شما چه خبر؟! سپس رو به يارانش كرد و فرمود: اگر به آنها اجازه سخن گفتن داده شود حتما به شما خبر مىدهند كه بهترين زاد و توشه براى اين سفر پرهيزكارى است” «1».
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه كلمات قصار شماره 130.
تفسير نمونه، ج14، ص: 318
روشن است كه تمام اين تعبيرات را بر مجاز و كنايه نمىتوان حمل كرد، بلكه همه آنها خبر از اين واقعيت مىدهد كه انسان بعد از مرگ داراى يك نوع حيات برزخى است مىفهمد و درك مىكند و اگر اجازه سخن گفتن داشته باشد سخن هم مىگويد.
2- در حديث ديگرى از اصبغ بن نباته از على ع مىخوانيم كه روزى حضرت از كوفه خارج شد و به نزديك سرزمين” غرى” (نجف) آمد و از آن گذشت اصبغ مىگويد: ما به او رسيديم در حالى كه ديديم روى زمين دراز كشيده است قنبر گفت: اى امير مؤمنان اجازه نمىدهى عبايم را زير پاى شما پهن كنم؟ فرمود:
نه اينجا سرزمينى است كه خاكهاى مؤمنان در آن قرار دارد و يا اين كار تو مزاحمتى براى آنها است.
اصبغ مىگويد: عرض كردم خاك مؤمن را فهميدم چيست؟ اما مزاحمت آنها چه معنى دارد؟
فرمود:
يا بن نباته لو كشف لكم لرايتم ارواح المؤمنين فى هذا الظهر حلقا، يتزاورون و يتحدثون، ان فى هذا الظهر روح كل مؤمن و بوادى برهوت نسمة كل كافر:
” اى فرزند نباته اگر پرده از مقابل چشم شما بر داشته شود ارواح مؤمنان را مىبينيد كه در اينجا حلقه حلقه نشستهاند و يكديگر را ملاقات مىكنند و سخن مىگويند اينجا جايگاه مؤمنان است و در وادى برهوت ارواح كافران «1».
3- در حديث ديگرى از امام على بن الحسين ع مىخوانيم:
ان القبر اما روضة من رياض الجنة، او حفرة من حفر النار!:
” قبر باغى است از باغهاى بهشت يا گودالى از گودالهاى جهنم”! «2».
__________________________________________________
(1) بحار الانوار ج 6 ص 243.
(2) تفسير نور الثقلين جلد 2 صفحه 553. […..]
تفسير نمونه، ج14، ص: 319
4- در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم: كه فرمود:
البرزخ القبر، و هو الثواب و العقاب بين الدنيا و الآخرة … و اللَّه ما نخاف عليكم الا البرزخ:
” برزخ همان عالم قبر است كه پاداش و كيفر ميان دنيا و آخرت است، به خدا ما بر شما نمىترسيم مگر از برزخ”! «1».
5- در حديث ديگرى كه در كتاب” كافى” نقل شده است بعد از ذكر اين جمله مىخوانيم راوى از امام سؤال كرد و ما البرزخ (برزخ چيست) امام فرمود:
القبر منذ حين موته الى يوم القيامة
(قبر از زمان مرگ تا روز قيامت ادامه دارد) «2».
6- در حديث ديگرى از امام صادق ع مىخوانيم كه شخصى خدمتش عرض كرد: جمعى نقل مىكنند كه ارواح مؤمنان بعد از مرگ در سينه پرندگان سبز رنگى قرار مىگيرند كه اطراف عرش الهى مىگردند؟! امام فرمود:
لا، المؤمن اكرم على اللَّه من ان يجعل روحه فى حوصلة طير و لكن فى ابدان كابدانهم:
” چنين نيست، مؤمن نزد خدا گرامىتر از اين است كه روح او را در سينه پرندهاى محبوس كند، بلكه ارواح مؤمنين در بدنهايى همانند بدنهايشان قرار دارد” «3».
اين حديث اشاره به قالب مثالى است كه از جهاتى شباهت به اين بدن مادى دارد ولى داراى يك نوع تجرد برزخى است.
7- باز در حديث ديگرى كه در كتاب” كافى” نقل شده از امام صادق ع مىخوانيم كه در مورد ارواح مؤمنين از حضرتش سؤال كردند فرمود:
فى حجرات فى الجنة ياكلون من طعامها و يشربون من شرابها و يقولون ربنا اقم لنا
__________________________________________________
(1) تفسير نور الثقلين جلد 2 صفحه 553.
(2) همان مدرك صفحه 554.
(3) كتاب كافى (طبق نقل بحار الانوار جلد ششم صفحه 268).
تفسير نمونه، ج14، ص: 320
الساعة و انجز لنا ما وعدتنا:
” آنها در حجرههايى از بهشت قرار دارند، از غذاهاى بهشتى مىخورند، و از نوشيدنيهايش مىنوشند، و مىگويند پروردگارا! هر چه زودتر قيامت را بر پا كن و به وعدههايى كه به ما دادهاى وفا فرما” «1».
8- در حديث ديگرى در همان كتاب از همان امام بزرگوار آمده است:
هنگامى كه يكى از مؤمنان از دنيا مىرود، ارواح مؤمنين او را احاطه مىكنند و از كسانى كه در دنيا بودهاند و زندهاند يا مردهاند جستجو مىكنند، اگر بگويد فلان كس از دنيا رفته اما او را نزد خود حاضر نمىبينند مىگويند: حتما سقوط كرده (يعنى در دوزخ قرار گرفته!) «2».
پيدا است كه منظور از بهشت و جهنم در روايات فوق، بهشت و دوزخ برزخى است نه عالم قيامت كه اين دو با هم فرق بسيار دارند.
خلاصه روايات در اين زمينه بسيار زياد است و در ابواب مختلف جمعآورى شده است كه به قسمتى از ابواب آن اشاره مىكنيم:
روايات فراوانى كه سخن از سؤال و فشار و عذاب قبر مىگويد.
رواياتى كه از تماس ارواح با خانواده خود و مشاهده وضع حال آنها بحث مىكند.
رواياتى كه از حوادث شب معراج و تماس پيامبر ص با ارواح انبيا و پيامبران سخن مىگويد.
رواياتى كه مىگويد: نتيجه كارهاى نيك يا بدى كه انسان در اين جهان انجام داده بعد از مرگ به او مىرسد … و مانند آن «3».
__________________________________________________
(1) بحار الانوار جلد 6 صفحه 269.
(2) همان مدرك.
(3) اين روايات را مرحوم” سيد عبد اللَّه شبر” در كتاب” تسلية الفؤاد فى بيان الموت و المعاد” گردآورى كرده است.
تفسير نمونه، ج14، ص: 321
برزخ و ارتباط با عالم ارواح- گر چه بسيارى از كسانى كه دعوى ارتباط با عالم ارواح دارند دروغ مىگويند، يا گرفتار تخيل و پندارند، ولى طبق تحقيقاتى كه انجام شده است اين امر به اثبات رسيده كه ارتباط با عالم ارواح امكان پذير است، و اين امر براى جمعى از آگاهان، به تجربه رسيده است كه در تماس با ارواح حقايقى را درك كردهاند.
اين امر خود دليل روشنى بر اثبات جهان برزخ و واقعيت آن است، و نشان مىدهد كه بعد از عالم دنيا و مرگ جسم، و قبل از قيام آخرت، جهان ديگرى وجود دارد «1».
همچنين دلائل عقلى كه براى اثبات تجرد روح و بقاى آن بعد از فناى جسم در دست داريم خود دليل ديگرى بر اثبات جهان برزخ است (دقت كنيد).
ترسيمى از عالم برزخ
اگر از شاخ و برگها صرف نظر كنيم در ميان علماى اسلام در مورد مساله برزخ و عذاب و نعمت در اين عالم اتفاق نظر وجود دارد و علماى شيعه و اهل سنت در اين امر متفقند، جز اندكى كه قابل ملاحظه نيستند.
دليل اين اتفاق نظر نيز روشن است زيرا وجود جهان برزخ و نعمت و عذاب آن همانگونه كه گفتيم صريحا در آيات قرآن مجيد آمده است.
در مورد شهيدان قرآن با صراحت مىگويد: نبايد تصور كرد كه آنها مردگانند آنها زندهاند و نزد پروردگارشان نعمت و روزى مىگيرند و از آنچه خدا به آنها داده است خوشحالند و حتى به بازماندگان بشارت مىدهند كه آنها غم و اندوهى ندارند (آل عمران آيه 169).
__________________________________________________
(1) براى توضيح بيشتر در مساله ارتباط ارواح به كتاب” عود ارواح و ارتباط با ارواح” و كتاب جهان پس از مرگ مراجعه فرمائيد.
تفسير نمونه، ج14، ص: 322
نه تنها اين دسته از نيكوكاران متنعمند بلكه گروهى از بدترين طاغيان و مجرمان نيز در عذابند چنان كه درباره معذب بودن آل فرعون بعد از مرگ و قبل از قيام قيامت، قبلا اشاره كرديم (سوره غافر آيه 46).
و روايات نيز چنان كه دانستيم در منابع اسلامى در حد تواتر است.
بنا بر اين اصل وجود عالم برزخ جاى بحث نيست، مهم آن است كه بدانيم زندگى برزخى چگونه است كه در اينجا تصويرهاى مختلفى ذكر شده است كه روشنترين آنها آن است كه روح انسان بعد از پايان زندگى اين جهان در اجساد لطيفى قرار مىگيرد كه از بسيارى از عوارض اين ماده كثيف بر كنار است و چون از هر نظر شبيه اين جسم است، به آن” قالب مثالى” يا” بدن مثالى” مىگويند كه نه به كلى مجرد است، و نه مادى محض، بلكه داراى يك نوع” تجرد برزخى” است.
بعضى از محققان آن را تشبيه به وضع روح در حالت خواب كردهاند كه در آن حال ممكن است با مشاهده نعمتهايى براستى لذت ببرد و يا بر اثر ديدن مناظر هولناك معذب و متالم شود آن چنان كه گاه واكنش آن در همين بدن نيز ظاهر مىشود، و به هنگام ديدن خوابهاى هولناك، فرياد مىكشد، نعره مىزند، پيچ و تاب مىخورد، بدن او غرق عرق مىشود.
حتى بعضى معتقدند كه در حال خواب به راستى روح با قالب مثالى فعاليت مىكند و حتى بالاتر از آن معتقدند كه ارواح قويه در حال بيدارى نيز مىتواند همان تجرد برزخى را نيز پيدا كند، يعنى از جسم جدا شده و با همين قالب مثالى به ميل خود، و يا از طريق خوابهاى مغناطيسى در جهان سير كند و از مسائلى با خبر گردد «1».
__________________________________________________
(1) مرحوم علامه مجلسى ضمن بيان اين مطلب در بحار الانوار تصريح مىكند كه تشبيه حالت برزخ به حالت رؤيا و خواب در بسيارى از اخبار وارد شده، و حتى امكان دارد نفوس قويه عاليه داراى جسدهاى مثالى متعددى باشند، و به اين وسيله رواياتى كه مىگويد:
امامان نزد هر كس در حال جان دادن حاضر مىشوند نياز به توجيه و تفسيرى نخواهد داشت (بحار الانوار جلد 6 ص 271).
تفسير نمونه، ج14، ص: 323
بلكه بعضى تصريح مىكنند كه قالب مثالى در باطن بدن هر انسانى هست، منتها به هنگام مرگ و آغاز زندگى برزخى جدا مىشود و گاه در همين زندگى مادى دنيا نيز امكان جدايى- چنان كه گفتيم- براى او حاصل مىشود.
حال اگر تمام اين مشخصات را براى قالب مثالى نپذيريم اصل مطلب را نمىتوان انكار كرد چرا كه در روايات بسيارى به آن اشاره شده و از نظر دليل عقل نيز هيچگونه مانعى ندارد.
ضمنا از آنچه گفتيم پاسخ اين ايراد روشن شد كه بعضى مىگويند: اعتقاد به جسد مثالى مستلزم اعتقاد به مساله تناسخ است، چرا كه تناسخ چيزى جز اين نيست كه روح واحد منتقل به جسمهاى متعدد گردد.
جواب اين ايراد را مرحوم” شيخ بهايى” به طرز روشنى بيان كرده است، او مىگويد: تناسخى كه همه مسلمانان اتفاق بر بطلان آن دارند اين است كه روح بعد از ويرانى اين بدن به بدن ديگرى در همين عالم بازگردد، اما تعلق روح به بدن مثالى در” جهان برزخ” تا قيام قيامت كه باز به بدنهاى نخستين به فرمان خدا بر مىگردد هيچگونه ارتباطى به تناسخ ندارد، و اگر مىبينيد ما تناسخ را شديدا انكار كرده و معتقدان آن را تكفير مىكنيم به خاطر آن است كه آنها قائل به ازلى بودن ارواح و انتقال دائمى آنها از بدنى به بدن ديگرند و معاد جسمانى را در جهان ديگر به كلى منكرند «1».
و اگر همانطور كه بعضى گفتهاند قالب مثالى در باطن همين بدن مادى باشد پاسخ مساله تناسخ روشنتر مىشود، زيرا روح از قالب خود به قالب ديگرى منتقل نشده بلكه بعضى از قالبهاى خود را رها ساخته و با ديگرى ادامه حيات برزخى داده است.
[سوره الماعون (107): آيات 1 تا 7]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ (1) فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ (2) وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ (3) فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ (4)
الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ (5) الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ (6) وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ (7)
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان 1- آيا كسى كه روز جزا را پيوسته انكار مىكند مشاهده كردى؟
2- او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مىراند.
3- و ديگران را به اطعام مسكين تشويق نمىكند.
4- پس واى بر نمازگزارانى كه …
5- نماز خود را به دست فراموشى مىسپارند.
6- آنها كه ريا مىكنند.
7- و ديگران را از ضروريات زندگى منع مىنمايند.
تفسير: اثرات شوم انكار معاد
در اين سوره نخست پيغمبر اكرم ص را مخاطب قرار داده و اثرات شوم انكار روز جزا را در اعمال منكران بازگو مىكند.
” آيا ديدى كسى را كه روز جزا را پيوسته انكار مىكند”؟! (أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ).
سپس بى آنكه در انتظار پاسخ اين سؤال بماند مىافزايد.
” او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مىراند”! (فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ).
” و ديگران را به اطعام مسكين و مستمند تشويق نمىكند” (وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ).
منظور از” دين” در اينجا” جزا” يا” روز جزا” است، و انكار روز جزا و دادگاه بزرگ آن، بازتاب وسيعى در اعمال انسان دارد كه در اين سوره به پنج قسمت از آن اشاره شده است از جمله:” راندن يتيمان با خشونت،” و” عدم تشويق ديگران به اطعام افراد مسكين” است يعنى نه خود انفاق مىكند و نه ديگران را دعوت به اين كار مىنمايد.
بعضى نيز احتمال دادهاند كه منظور از” دين” در اينجا قرآن يا تمام آئين اسلام است، ولى معنى اول مناسبتر به نظر مىرسد، و نظير آن را در سوره” انفطار” آيه 9 كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ، و سوره” تين” آيه 7 فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ نيز تفسير نمونه، ج27، ص: 359
آمده است كه به قرينه آيات ديگر آن سورهها منظور از دين روز جزا است.
” يدع” از ماده” دع” (بر وزن حد) به معنى دفع شديد و راندن توأم با خشونت و عنف است.
و” يحض” از ماده” حض” به معنى تحريض و ترغيب ديگران بر چيزى است،” راغب” در” مفردات” مىگويد:” حص” تشويق در حركت و سير است، ولى” حض” چنين نيست «1».
از آنجا كه” يحض” و” يدع” به صورت فعل” مضارع” آمده نشان مىدهد كه اين كار مستمر آنها است در مورد يتيمان و مستمندان.
باز در اينجا اين نكته جلب توجه مىكند كه در مورد يتيمان مساله عواطف انسانى بيشتر مطرح است تا اطعام و سير كردن، چرا كه بيشترين رنج يتيم از دست دادن كانون عاطفه و غذاى روح است، و تغذيه جسمى در مرحله بعد قرار دارد.
و باز در اين آيات به مساله اطعام” مستمندان” كه از مهمترين كارهاى خير است برخورد مىكنيم، تا آنجا كه مىفرمايد: اگر خود قادر به اطعام مستمندى نيست ديگران را به آن تشويق كند.
تعبير به” فذلك” (با توجه به اينكه” فا” در اينجا معنى سببيت را مىبخشد) اشاره به اين نكته است كه فقدان ايمان به معاد سبب اين خلافكاريها مىشود، و به راستى چنين است، آن كس كه آن روز بزرگ و آن دادگاه عدل، و آن حساب و كتاب و پاداش و كيفر را در اعماق جان باور كرده باشد، آثار مثبتش در تمام اعمال او ظاهر مىشود، ولى آنها كه ايمان ندارند اثر آن در جرأتشان بر گناه و انواع جرائم كاملا محسوس است.
در سومين وصف اين گروه، مىفرمايد:” واى بر نمازگزاران” (فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ).
__________________________________________________
(1)” مفردات” ماده” حض”.
تفسير نمونه، ج27، ص: 360
” همان نمازگزارانى كه نماز خود را به دست فراموشى مىسپرند” (الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ).
نه ارزشى براى آن قائلند، و نه به اوقاتش اهميتى مىدهند، و نه اركان و شرائط و آدابش را رعايت مىكنند.
” ساهون” از ماده” سهو” در اصل به معنى خطايى كه از روى غفلت سرزند، خواه در فراهم كردن مقدماتش مقصر باشد يا نه، البته در صورت اول معذور نيست، و در صورت دوم معذور است، ولى در اينجا منظور سهو توأم با تقصير است.
بايد توجه داشت كه نمىفرمايد” در نمازشان سهو مىكنند” چون سهو در نماز به هر حال براى هر كس واقع مىشود، بلكه مىفرمايد” از اصل نماز سهو مىكنند” و كل آن را به دست فراموشى مىسپرند.
روشن است اين مطلب اگر يك يا چند بار اتفاق بيفتد ممكن است از قصور باشد، اما كسى كه پيوسته نماز را فراموش مىكند و آن را به دست فراموشى مىسپارد، پيدا است كه براى آن اهميتى قائل نيست، و يا اصلا به آن ايمان ندارد، و اگر گهگاه نماز مىخواند از ترس زبان مردم و مانند آن است.
در اين كه منظور از” ساهون” در اينجا چيست؟ علاوه بر آنچه در بالا گفتيم تفسيرهاى ديگرى نيز كردهاند، از جمله اينكه منظور تاخير انداختن نماز از وقت فضيلت است.
و يا اينكه منظور اشاره به منافقانى است كه نه براى نماز ثوابى معتقد بودند و نه براى ترك آن عقاب.
يا اينكه منظور كسانى است كه در نمازهاى خود ريا مىكنند (در حالى كه اين معنى در آيه بعد مىآيد).
البته جمع ميان اين معانى ممكن است هر چند تفسير اول مناسبتر به نظر مىرسد.
به هر حال وقتى فراموش كنندگان نماز شايسته ويل هستند آنها كه به كلى ترك نماز گفته و تارك الصلاة هستند چه حالى خواهند داشت؟! در چهارمين مرحله به يكى ديگر از بدترين اعمال آنها اشاره كرده، مىفرمايد:” آنها كسانى هستند كه پيوسته ريا مىكنند” (الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ).
و در آخرين مرحله مىافزايد:” آنها ديگران را از ضروريات زندگى منع مىكنند” (وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ).
مسلما يكى از سرچشمههاى تظاهر و رياكارى عدم ايمان به روز قيامت، و عدم توجه به پاداشهاى الهى است، و گرنه چگونه ممكن است انسان پاداشهاى الهى را رها كند و رو به سوى خلق و خوش آيند آنها آورد؟!” ماعون” از ماده” معن” (بر وزن شان) به معنى چيز كم است، و بسيارى از مفسران معتقدند كه منظور از آن در اينجا اشياء جزئى است كه مردم مخصوصا همسايهها از يكديگر به عنوان عاريه يا تملك مىگيرند، مانند مقدارى نمك، آب، آتش (كبريت) ظروف و مانند اينها.
بديهى است كسى كه از دادن چنين اشيايى به ديگرى خوددارى مىكند آدم بسيار پست و بى ايمانى است، يعنى آنها به قدرى بخيلاند كه حتى از دادن اين اشياء كوچك مضايقه دارند، در حالى كه همين اشياء كوچك گاه نيازهاى بزرگى را برطرف مىكند، و منع آن، مشكلات بزرگى در زندگى مردم ايجاد مىنمايد.
جمعى نيز گفتهاند منظور از” ماعون” زكات است، چرا كه زكات نسبت به اصل مال غالبا بسيار كم است، گاه ده درصد، و گاه پنج درصد، و گاه دو و نيم درصد است.
البته” منع زكات” نيز يكى از بدترين كارها است، چرا كه” زكات” بسيارى از مشكلات اقتصادى جامعه را حل مىكند.
در روايتى از امام صادق ع آمده است كه در تفسير ماعون فرمود:
هو القرض يقرضه، و المتاع يعيره، و المعروف يصنعه:
” ماعون وامى است كه انسان به ديگرى مىدهد، و وسائل زندگى است كه به عنوان عاريه در اختيار ديگران مىگذارد، و كمكها و كارهاى خيرى كه انسان انجام مىدهد” «1» در روايت ديگرى از همان حضرت اين معنى نقل شده، و در ذيل آن آمده است كه راوى گفت: ما همسايگانى داريم كه وقتى وسائلى را به آنها عاريه مىدهيم آن را مىشكنند و خراب مىكنند، آيا گناه است به آنها ندهيم؟
فرمود: در اين صورت مانعى ندارد «2».
در معنى” ماعون” احتمالات ديگرى نيز گفتهاند، تا آنجا كه در تفسير قرطبى بالغ بر دوازده قول در اين زمينه نقل شده كه بسيارى از آنها را مىتوان در هم ادغام كرد و مهم همان است كه در بالا آورديم.
ذكر اين دو كار پشت سر يكديگر (رياكارى و منع ماعون) گويى اشاره به اين است كه آنها آنچه براى خدا است به نيت خلق بجا مىآورند، و آنچه براى خلق است از آنها دريغ مىدارند، و به اين ترتيب هيچ حقى را به حق دارش نمىرسانند.
اين سخن را با حديثى از پيغمبر اكرم ص پايان مىدهيم، فرمود:
__________________________________________________
(1 و 2)” كافى” مطابق نقل” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 679.
تفسير نمونه، ج27، ص: 363
من منع الماعون جاره منعه اللَّه خيره يوم القيامة، و وكله الى نفسه، و من وكله الى نفسه فما اسوء حاله؟!:
” كسى كه وسائل ضرورى و كوچك را از همسايهاش دريغ دارد خداوند او را از خير خود، در قيامت منع مىكند، و او را به حال خود وامىگذارد، و هر كسى خدا او را به خود واگذارد، چه بد حالى دارد؟ «1».
نكتهها:
1- جمعبندى بحثهاى سوره ماعون
در اين سوره كوتاه، مجموعهاى از صفات رذيله كه در هر كس باشد نشانه بى ايمانى و پستى و حقارت او است آمده، و قابل توجه اينكه همه آنها را فرع بر تكذيب دين، يعنى جزا يا روز جزا قرار داده است، تحقير يتيمان، ترك اطعام گرسنگان، غفلت از نماز، رياكارى، و عدم همكارى با مردم حتى در دادن وسائل كوچك زندگى اين مجموعه را تشكيل مىدهد، و به اين ترتيب افراد بخيل و خودخواه، و متظاهرى را منعكس مىكند كه نه پيوندى با” خلق” دارند، و نه رابطهاى با” خالق” افرادى كه نور ايمان و احساس مسئوليت در وجودشان نيست نه به پاداش الهى مىانديشند و نه از عذاب او بيمناكند.
2- تظاهر و ريا يك بلاى بزرگ اجتماعى
ارزش هر عمل بستگى به” انگيزه” آن دارد، و يا به تعبير ديگر از ديدگاه
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 679 حديث 20.
تفسير نمونه، ج27، ص: 364
اسلام، اساس هر عمل را،” نيت” تشكيل مىدهد، آن هم” نيت خالص”.
اسلام قبل از هر چيز پرونده نيت را مورد بررسى قرار مىدهد، و لذا در حديث معروفى از پيغمبر اكرم ص آمده است كه:
انما الاعمال بالنيات، و لكل امرء ما نوى:
” هر عملى بستگى به نيت او دارد، و بهره هر كس مطابق نيتى است كه در عمل دارد”.
و در ذيل اين حديث آمده است: آن كس كه براى خدا جهاد كند اجرش بر خداوند بزرگ است، و كسى كه براى متاع دنيا پيكار كند، يا حتى نيت به دست آوردن” عقال” (طناب كوچكى كه پاى شتر را با آن مىبندند) كرده باشد بهرهاش فقط همان است” «1».
اينها همه به خاطر آن است كه” نيت” هميشه به عمل شكل مىدهد، آن كس كه براى خدا كارى انجام مىدهد، شالوده آن را محكم مىكند، و تمام تلاش او اين است كه مردم از آن بهره بيشتر گيرند، ولى كسى كه براى تظاهر و رياكارى عملى انجام مىدهد، تنها به ظاهر و زرق و برق آن مىپردازد، بى آنكه به عمق و باطن و شالوده و بهرهگيرى نيازمندان اهميت دهد.
جامعهاى كه به رياكارى عادت كند، نه فقط از خدا و اخلاق حسنه و ملكات فاضله دور مىشود، بلكه تمام برنامههاى اجتماعى او از محتوا تهى مىگردد، و در يك مشت ظواهر فاقد معنى خلاصه مىشود، و چه دردناك است سرنوشت چنين انسان، و چنين جامعهاى؟! روايات در مذمت” ريا” بسيار زياد است، تا آنجا كه آن را نوعى شرك ناميدهاند، و ما در اينجا به ذكر سه روايت تكان دهنده قناعت مىكنيم:
1- در حديث از پيغمبر اكرم ص آمده است:
سياتى على الناس
__________________________________________________
(1)” وسائل الشيعه” جلد اول صفحه 35 (ابواب مقدمه العبادات باب 5 حديث 10). […..]
تفسير نمونه، ج27، ص: 365
زمان تخبث فيه سرائرهم، و تحس فيه علانيتهم، طمعا فى الدنيا لا يريدون به ما عند ربهم، يكون دينهم رياء، لا يخالطهم خوف، يعمهم اللَّه بعقاب فيدعونه دعاء الغريق فلا يستجيب لهم!:
” زمانى بر مردم فرا مىرسد كه باطنهاى آنها زشت و آلوده مىشود، و ظاهرشان زيبا، به خاطر طمع در دنيا اين در حالى كه علاقهاى به پاداشهاى پروردگارشان ندارند، دين آنها ريا مىشود، و خوف خدا، در دل آنها وجود ندارد، خداوند همه آنها را به عذاب سختى گرفتار مىكند، و هر قدر خدا را مانند شخص غريق بخوانند هرگز دعايشان مستجاب نمىشود” «1».
2- در حديث ديگرى از امام صادق ع مىخوانيم كه به يكى از يارانش به نام” زراره” فرمود.
من عمل للناس كان ثوابه على الناس يا زراره! كل رياء شرك!:
” كسى كه براى مردم عمل كند ثوابش بر مردم است، اى زراره! هر ريايى شرك است”! «2».
3- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم ص آمده است:
ان المرائى يدعى يوم القيامة باربعة اسماء: يا كافر! يا فاجر! يا غادر! يا خاسر! حبط عملك، و بطل اجرك، فلا خلاص لك اليوم، فالتمس اجرك ممن كنت تعمل له!:
” شخص رياكار در روز قيامت با چهار نام صدا زده مىشود: اى كافر! اى فاجر! اى حيلهگر! واى زيانكار! عملت نابود شد، و اجرت باطل گشت، امروز هيچ راه نجاتى ندارى، پاداش خود را از كسى بخواه كه از براى او عمل كردى”! «3».
__________________________________________________
(1)” اصول كافى” جلد 2 باب الرياء حديث 14.
(2)” وسائل الشيعه” جلد اول صفحه 49 (ذيل حديث 11).
(3)” وسائل الشيعه” جلد اول صفحه 51 (ذيل حديث 16).
(108) سوره كوثر اين سوره در مكه نازل شده و داراى 3 آيه است
تفسير نمونه، ج27، ص: 368
[سوره البقرة (2): آيه 177]
لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (177)
ترجمه:
177- نيكى (تنها) اين نيست (كه به هنگام نماز) صورت خود را به سوى مشرق و مغرب كنيد (و تمام گفتگوى شما از مساله قبله و تغيير قبله باشد و همه وقت خود را مصروف آن سازيد) بلكه نيكى (و نيكوكار) كسانى هستند كه به خدا و روز رستاخيز و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آوردهاند، و مال (خود) را با علاقهاى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان انفاق مىكنند، نماز را بر پا مىدارند، و زكات را مىپردازند و به عهد خود- به هنگامى كه عهد بستند- وفا مىكنند، در برابر محروميتها و بيماريها، و در ميدان جنگ استقامت به خرج مىدهند، اينها كسانى هستند كه راست مىگويند (و گفتار و رفتار و اعتقادشان هماهنگ است) و اينها هستند پرهيزگاران.
تفسير نمونه، ج1، ص: 597
شان نزول:
چون تغيير قبله سر و صداى زيادى در ميان مردم بخصوص يهود و نصارى به راه انداخت، يهود كه بزرگترين سند افتخار خود (پيروى مسلمين از قبله آنان) را از دست داده بودند زبان به اعتراض گشودند، كه قرآن در آيه 142 با جمله (سَيَقُولُ السُّفَهاءُ) به آن اشاره كرده است آيه فوق نازل گرديد و تاييد كرد كه اينهمه گفتگو در مساله قبله صحيح نيست بلكه مهمتر از قبله مسائل ديگرى است كه معيار ارزش انسانهاست و بايد به آنها توجه شود و آن مسائل را در اين آيه شرح داده است.
تفسير: ريشه و اساس همه نيكيها
همانگونه كه در تفسير آيات تغيير قبله گذشت، نصارا به هنگام عبادت رو به سوى شرق و يهود رو به سوى غرب كرده، عبادات خود را انجام مىدادند، اما خدا كعبه را براى مسلمين قبله قرار داد كه در طرف جنوب بود و حد وسط ميان آن دو محسوب مىشد.
و نيز ديديم كه مخالفين اسلام از يك سو و تازه مسلمانان از سوى ديگر چه سر و صدايى پيرامون تغيير قبله به راه انداختند.
آيه فوق روى سخن را به اين گروهها كرده، مىگويد:” نيكى تنها اين نيست كه به هنگام نماز صورت خود را به سوى شرق و غرب كنيد و تمام وقت خود را صرف اين مساله نمائيد” (لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ).
” بر” (بر وزن ضد) در اصل به معنى توسعه است، سپس در معنى نيكيها و خوبيها و احسان، به كار رفته است، زيرا اين كارها در وجود انسان محدود نمىشود و گسترش مىيابد و به ديگران مىرسد و آنها نيز بهرهمند مىشوند.
و” بر” (بر وزن نر) جنبه وصفى دارد و به معنى شخص نيكوكار است، در اصل به معنى بيابان و مكان وسيع مىباشد، و از آنجا كه نيكوكاران روحى وسيع و گسترده دارند اين واژه بر آنها اطلاق مىشود.
قرآن سپس به بيان مهمترين اصول نيكيها در ناحيه ايمان و اخلاق و عمل ضمن بيان شش عنوان پرداخته چنين مىگويد:” بلكه نيكى (نيكوكار) كسانى هستند كه به خدا و روز آخر و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران ايمان آوردهاند” (وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ).
در حقيقت اين نخستين پايه همه نيكيها و خوبيها است: ايمان به مبدء و معاد و برنامههاى الهى، و پيامبران كه مامور ابلاغ و اجراى اين برنامهها بودند، و فرشتگانى كه واسطه ابلاغ اين دعوت محسوب مىشدند، ايمان به اصولى كه تمام وجود انسان را روشن مىكند و انگيزه نيرومندى براى حركت به سوى برنامههاى سازنده و اعمال صالح است.
جالب اينكه نمىگويد” نيكوكار” كسانى هستند كه … بلكه مىگويد” نيكى” كسانى هستند كه …
اين به خاطر آن است كه در ادبيات عرب و همچنين بعضى زبانهاى ديگر هنگامى كه مىخواهند آخرين درجه تاكيد را در چيزى بيان كنند آن را بصورت مصدرى مىآورند نه به صورت وصف، مثلا گفته مىشود على ع عدل جهان انسانيت است، يعنى آن چنان عدالت پيشه است كه گويى تمام وجودش در آن حل شده و سر تا پاى او در عدالت غرق گشته است، به گونهاى كه هر گاه به او نگاه كنى چيزى جز عدالت نمىبينى! و همچنين در نقطه مقابل آن مىگوئيم بنى اميه ذلت اسلام بودند گويى تمام وجودشان تبديل به خوارى شده بود.
بنا بر اين از اين تعبير ايمان محكم و نيرومندى در سطح بالا استفاده مىشود.
پس از ايمان به مساله انفاق و ايثار و بخششهاى مالى اشاره مىكند و مىگويد:
” مال خود را با تمام علاقهاى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و واماندگان در راه و سائلان و بردگان مىدهند” (وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ).
بدون شك گذشتن از مال و ثروت براى همه كس كار آسانى نيست، مخصوصا هنگامى كه به مرحله ايثار برسد، چرا كه حب آن تقريبا در همه دلها است، و تعبير على حبه نيز اشاره به همين حقيقت است كه آنها در برابر اين خواسته دل براى رضاى خدا مقاومت مىكنند.
جالب اينكه در اينجا شش گروه از نيازمندان ذكر شدهاند: در درجه اول بستگان و خويشاوندان آبرومند، و در درجه بعد يتيمان و مستمندان، سپس آنهايى كه نيازشان كاملا موقتى است مانند واماندگان در راه، بعد سائلان، اشاره به اينكه نيازمندان همه اهل سؤال نيستند، گاهى چنان خويشتن دارند كه ظاهر آنها همچون اغنيا است در حالى كه در باطن سخت محتاجند، چنان كه قرآن در جاى ديگر مىگويد يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ:” افراد ناآگاه آنها را به خاطر شدت خويشتندارى اغنياء تصور مىكنند” (سوره بقره- 273) و سرانجام به بردگان اشاره مىكند كه نياز به آزادى و استقلال دارند هر چند ظاهرا نياز مادى آنها به وسيله مالكشان تامين گردد.
سومين اصل از اصول نيكيها را بر پا داشتن نماز مىشمرد و مىگويد:” آنها نماز را برپا مىدارند” (وَ أَقامَ الصَّلاةَ).
نمازى كه اگر با شرائط و حدودش، و با اخلاص و خضوع، انجام گيرد، انسان را از هر گناه باز مىدارد و به هر خير و سعادتى تشويق مىكند.
چهارمين برنامه آنها را اداء زكات و حقوق واجب مالى ذكر كرده مىگويد:
” آنها زكات را مىپردازند” (وَ آتَى الزَّكاةَ).
بسيارند افرادى كه در پارهاى از موارد حاضرند به مستمندان كمك كنند اما در اداء حقوق واجب سهلانگار مىباشند، و به عكس گروهى غير از اداى حقوق واجب به هيچگونه كمك ديگرى تن در نمىدهند، حتى حاضر نيستند حتى يك دينار به نيازمندترين افراد بدهند، آيه فوق با ذكر” انفاق مستحبّ و ايثارگرى” از يك سو، و” اداى حقوق واجب” از سوى ديگر، اين هر دو گروه را از صف نيكوكاران واقعى خارج مىسازد و نيكوكار را كسى مىداند كه در هر دو ميدان انجام وظيفه كند.
و جالب اينكه در مورد انفاقهاى مستحبّ كلمه عَلى حُبِّهِ (با اينكه ثروت محبوب آنها است) را ذكر مىكند، ولى در مورد زكات واجب نه، چرا كه اداى حقوق واجب مالى يك وظيفه الهى و اجتماعى است و اصولا نيازمندان- طبق منطق اسلام- در اموال ثروتمندان به نسبت معينى شريكند، پرداختن مال شريك نيازى به اين تعبير ندارد.
پنجمين ويژگى آنها را وفاى به عهد مىشمرد و مىگويد:” كسانى هستند كه به عهد خويش به هنگامى كه پيمان مىبندند وفا مىكنند” (وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا).
چرا كه سرمايه زندگى اجتماعى اعتماد متقابل افراد جامعه است، و از جمله گناهانى كه رشته اطمينان و اعتماد را پاره مىكند و زيربناى روابط اجتماعى را سست مىنمايد ترك وفاى به عهد است، به همين دليل در روايات اسلامى چنين مىخوانيم كه مسلمانان موظفند سه برنامه را در مورد همه انجام دهند، خواه طرف مقابل، مسلمان باشد يا كافر، نيكوكار باشد يا بدكار، و آن سه عبارتند از:
وفاى به عهد، اداى امانت و احترام به پدر و مادر «1».
__________________________________________________
(1) اصول كافى جلد دوم باب البر بالوالدين صفحه 129 حديث 15.
و بالاخره ششمين و آخرين برنامه اين گروه نيكوكار را چنين شرح مىدهد:
” كسانى هستند كه در هنگام محروميت و فقر، و به هنگام بيمارى و درد، و همچنين در موقع جنگ در برابر دشمن، صبر و استقامت به خرج مىدهند، و در برابر اين حوادث زانو نمىزنند” (وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ) «1» و در پايان آيه به عنوان جمعبندى و تاكيد بر شش صفت عالى گذشته مىگويد:” اينها كسانى هستند كه راست مىگويند و اينها پرهيزگارانند” أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ).
راستگويى آنها از اينجا روشن مىشود كه اعمال و رفتارشان از هر نظر با اعتقاد و ايمانشان هماهنگ است، و تقوا و پرهيزگاريشان از اينجا معلوم مىشود كه آنها هم وظيفه خود را در برابر” اللَّه” و هم در برابر نيازمندان و محرومان و كل جامعه انسانى و هم در برابر خويشتن خويش انجام مىدهند.
جالب اينكه شش صفت برجسته فوق هم شامل اصول اعتقادى و اخلاقى و هم برنامههاى عملى است.
در زمينه اصول اعتقادى تمام پايههاى اصلى ذكر شده، و از ميان برنامههاى عملى به انفاق و نماز و زكات كه سمبلى از رابطه خلق با خالق، و خلق با خلق است اشاره گرديده و از ميان برنامههاى اخلاقى تكيه بر وفاى به عهد و استقامت و پايدارى شده كه ريشه همه صفات عالى اخلاقى را تشكيل مىدهد.
__________________________________________________
(1)” باساء” از ماده” بؤس” به معنى فقر و” ضراء” به معنى درد و بيمارى و” حين الباس” به معنى هنگام جنگ است (مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث).
[سوره التغابن (64): آيات 14 تا 18]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (14) إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (15) فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (16) إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ (17) عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (18)
ترجمه:
14- اى كسانى كه ايمان آوردهايد بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها بر حذر باشيد، و اگر عفو كنيد و صرفنظر نمائيد و ببخشيد (خدا شما را مىبخشد) چرا كه خداوند بخشنده و مهربان است.
15- اموال و فرزندانتان وسيله آزمايش شما هستند، و اجر و پاداش عظيم نزد خدا است.
16- بنا بر اين تا آنجا كه در توان داريد تقواى الهى پيشه كنيد، و گوش دهيد و اطاعت نمائيد، و انفاق كنيد كه براى شما بهتر است، و آنها كه از بخل و حرص خويشتن مصون بمانند رستگار و پيروزند.
17- اگر به خدا قرض الحسنه دهيد آن را براى شما مضاعف مىسازد، و شما را مىبخشد و خداوند شكر كننده و بردبار است.
18- او از پنهان و آشكار با خبر است و او عزيز و حكيم است.
شان نزول:
در روايتى از امام باقر ع مىخوانيم: كه در مورد آيه” إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ …” فرمود: منظور اين است كه وقتى بعضى از مردان مىخواستند هجرت كنند پسر و همسرش دامن او را گرفتند و مىگفتند: تو را به خدا سوگند كه هجرت نكن، زيرا اگر بروى ما بعد از تو بىسرپرست خواهيم شد، بعضى مىپذيرفتند و مىماندند، آيه فوق نازل شد و آنها را از قبول اين گونه پيشنهادها و اطاعت فرزندان و زنان در اين زمينهها بر حذر داشت، اما بعضى ديگر اعتنا نمىكردند و مىرفتند ولى به خانواده خود مىگفتند به خدا اگر با ما هجرت نكنيد و بعدا در (دار الهجرة) مدينه نزد ما آئيد ما مطلقا به شما اعتنا نخواهيم كرد، ولى به آنها دستور داده شد كه هر وقت خانواده آنها به آنها پيوستند گذشته را فراموش كنند و جمله وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ناظر به همين معنى است «1».
__________________________________________________
(1) تفسير” على بن ابراهيم” مطابق نقل” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 342 (حديث 20) همين معنى به صورت مختصرترى در تفسير” در المنثور” و” تفاسير ديگر” از ابن عباس نقل شده است، ولى هيچكدام به جامعيت روايت فوق نيست.
تفسير: اموال و فرزندانتان وسيله آزمايش شما هستند
از آنجا كه در آيات گذشته فرمان به اطاعت بىقيد و شرط خدا و رسولش آمده بود، و از آنجا كه يكى از موانع مهم اين راه علاقه افراطى به اموال و همسران و فرزندان است در آيات مورد بحث به مسلمان در اين زمينه هشدار مىدهد.
نخست مىگويد:” اى كسانى كه ايمان آوردهايد! بعضى از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند، از آنها بر حذر باشيد” (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ).
البته نشانههاى اين عداوت كم نيست گاه مىخواهيد اقدام به كار مثبتى همچون هجرت كنيد دامان شما را مىگيرند و مانع اين فيض عظيم مىشوند، و گاه انتظار مرگ شما را مىكشند تا ثروت شما را تملك كنند، و مانند اينها.
بدون شك نه همه فرزندان چنينند، و نه همه همسران، و لذا در آيه با تعبير” من” تبعيضيه، به همين معنى اشاره مىكند كه تنها بعضى از آنها چنينند، مراقب آنها باشيد.
البته اين دشمنى گاه در لباس دوستى است و به گمان خدمت است، و گاه به راستى با نيت سوء و قصد عداوت انجام مىگيرد، و يا به قصد منافع خويشتن.
مهم اين است كه وقتى انسان بر سر دوراهى قرار مىگيرد كه راهى به سوى خدا مىرود و راهى به سوى زن و فرزند، و اين دو احيانا از هم جدا شدهاند، بايد در تصميمگيرى ترديد به خود راه ندهد كه رضاى حق را بر همه چيز مقدم بشمارد زيرا نجات دنيا و آخرت در آن است.
لذا در آيه 23 سوره توبه مىخوانيم: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ
:” اى كسانى كه ايمان آوردهايد پدران و برادرانتان را دوستان خود قرار ندهيد اگر آنها كفر را بر ايمان مقدم بشمرند، و هر كس از شما آنها را دوست دارد ظالم و ستمگر است”.
ولى از آنجا كه ممكن است اين دستور بهانهاى براى خشونت و انتقامجويى و افراط از ناحيه پدران و همسران گردد بلا فاصله در ذيل آيه براى تعديل آنها مىفرمايد:” و اگر عفو كنيد و صرفنظر نمائيد و ببخشيد خداوند نيز شما را مشمول عفو و رحمتش قرار مىدهد چرا كه خدا غفور و رحيم است” (وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
بنا بر اين اگر آنها از كار خود پشيمان شدند و در مقام عذرخواهى برآمدند، و يا بعد از هجرت به شما پيوستند آنها را از خود نرانيد، عفو و گذشت پيشه كنيد، همانطور كه انتظار داريد خدا هم با شما چنين كند.
در داستان افك” عايشه” در تفسير سوره نور مىخوانيم: هنگامى كه كار شايعهسازان در مدينه بالا گرفت بعضى از مؤمنان كه بستگانشان در صف شايعه- سازان بودند سوگند ياد كردند كه هر گونه كمك مالى را از آنها قطع كنند، آيه 22 همان سوره نازل شد و گفت:” آنها كه داراى برترى مالى و وسعت زندگى هستند نبايد سوگند ياد كنند كه از انفاق نسبت به نزديكان و مستمندان و مهاجران در راه خدا دريغ نمايند آنها بايد عفو كنند و صرفنظر نمايند”:
أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ:” آيا دوست نداريد خداوند شما را ببخشد”؟! در اينكه فرق ميان” عفو” و” صفح” و” غفران” چيست؟ با توجه به مفهوم لغوى آنها روشن مىشود كه سلسله مراتب بخشش گناه را بيان مىكند، زيرا” عفو” به معنى صرفنظر كردن از مجازات است، و” صفح” مرتبه بالاترى است يعنى ترك هر گونه سرزنش، و” غفران” به معنى پوشاندن گناه و به فراموشى سپردن آن است. تفسير نمونه، ج24، ص: 206
به اين ترتيب افراد با ايمان در عين قاطعيت در حفظ اصول اعتقادى خويش، و عدم تسليم در مقابل زن و فرزندانى كه آنها را به راه خطا دعوت مىكنند، بايد تا آنجا كه مىتوانند در تمام مراحل از محبت و عفو و گذشت دريغ ندارند كه همه اينها وسيلهاى است براى تربيت و باز گرداندن آنان به خط اطاعت خداوند.
در آيه بعد به يك اصل كلى ديگر در مورد اموال و فرزندان اشاره كرده، مىفرمايد:” اموال و اولاد شما، وسيله آزمايش شما هستند” (َّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ
).
و اگر در اين ميدان آزمايش، از عهده برآئيد،” اجر و پاداش عظيم نزد خداوند (از آن شما) خواهد بود” (اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ
).
در آيه گذشته تنها سخن از عداوت” بعضى” از همسران و فرزندان نسبت به انسان بود كه او را از راه اطاعت خدا منحرف ساخته، به گناه، و گاهى به كفر مىكشانند، ولى در اينجا سخن از” همه” فرزندان و اموال است كه وسيله آزمايش انسانند.
در واقع خداوند براى تربيت انسان، دائما او را در كورههاى داغ امتحان قرار مىدهد، و با امور مختلفى او را مىآزمايد، اما اين دو (اموال و فرزندان) از مهمترين وسائل امتحان او را تشكيل مىدهند، چرا كه جاذبه اموال از يك سو و عشق و علاقه به فرزندان از سوى ديگر، چنان كشش نيرومندى در انسان ايجاد مىكند كه در مواردى كه رضاى خدا از رضاى آنها جدا مىشود، انسان سخت در فشار قرار مىگيرد.
تعبير به” انما” كه معمولا براى حصر آورده مىشود نشان مىدهد كه اين دو موضوع، بيش از هر چيز ديگر وسيله امتحان است، و به همين دليل در روايتى از امير مؤمنان على ع مىخوانيم كه فرمود:
تفسير نمونه، ج24، ص: 207
لا يقولن احدكم:” اللهم انى اعوذ بك من الفتنة” لانه ليس احد الا و هو مشتمل على فتنة، و لكن من استعاذ فليستعذ من مضلات الفتن، فان اللَّه سبحانه يقول:” و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنة
“:” هيچكس از شما نگويد خداوندا، من به تو پناه مىبرم، از امتحان و آزمايش، چرا كه هر كس داراى وسيله آزمايشى است (و حد اقل مال و فرزندى دارد و اصولا طبيعت زندگى دنيا، طبيعت آزمايش و بوته امتحان است) و لكن كسى كه مىخواهد به خدا پناه برد، از امتحانات گمراه كننده پناه برد چه اينكه خداوند مىگويد:” بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمون است «1».
همين معنى با مختصر تفاوتى در آيه 28 سوره انفال ديده مىشود (آنچه در ذيل كلام امير مؤمنان على ع و روايت فوق ذكر شده تعبيرى است كه در سوره انفال آمده است، دقت كنيد).
در اينجا بسيارى از مفسران و محدثان نقل كردهاند كه روزى رسول خدا ص بر فراز منبر مشغول خطبه بود، حسن و حسين ع كه آن روز دو كودك بودند وارد شدند در حالى كه پيراهنهاى سرخى به تن داشتند، گاه به هنگام راه رفتن لغزش پيدا كرده مىافتادند، همين كه چشم رسول خدا ص به آنها افتاد خطبه خود را قطع كرد و از منبر فرود آمد و آنها را در بغل گرفت، و بر فراز منبر برد، و بر دامان خود نشانيد و بعد فرمود:” خداوند عز و جل درست فرموده است كه مىگويد:نَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ
من هنگامى كه نظر به اين دو كودك كردم كه راه مىروند و مىلغزند، شكيبايى نكردم تا گفتارم را قطع نمودم و آنها را برداشتم، و بعد از آن به خطبه خود ادامه داد «2».
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” كلمات قصار جمله 93.
(2)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 301 (ذيل آيات مورد بحث) همين حديث را” قرطبى” در تفسير خود و” روح المعانى” و” فى ظلال”، و” الميزان” با تفاوتهاى مختصرى نقل كردهاند.
بايد توجه داشت كه” فتنه” و آزمايش، گاه آزمون خير است و گاه آزمون شر، و در اينجا مىتواند آزمون خير باشد به اين معنى كه خدا مىخواهد پيامبرش را بيازمايد كه به هنگام اشتغال به خطبه آنهم بر فراز منبر آيا ممكن است از حال اين دو فرزند كه جگر گوشههاى زهرا ع هستند و هر كدام در آينده مقام والايى خواهند داشت غافل گردد، يا ابهت و شكوه خطبه مانع از ابراز عاطفه و محبت نخواهد گشت، و گرنه مسلم است كه پيامبر ص از ياد خدا و انجام مسئوليت سنگين تبليغ و هدايت به خاطر محبت فرزندان هرگز غافل نمىشد.
و به هر حال اين عمل پيامبر ص هشدارى بود به همه مسلمانان تا موقعيت اين دو فرزند على ع و فاطمه ع را بشناسند.
لذا در حديثى كه در منابع معروف اهل سنت نقل شده مىخوانيم كه” براء ابن عازب” (صحابى معروف) مىگويد:
رأيت الحسن بن على على عاتق النبى صلى اللَّه عليه و آله و هو يقول: اللهم انى احبه فاحبه:
” حسن بن على را بر شانه پيامبر ص ديدم در حالى كه مىفرمود:” خدايا من او را دوست مىدارم تو هم او را دوست بدار” «1».
در روايات ديگر آمده كه گاه حسين ع مىآمد و به هنگام سجده بر دوش پيامبر ص مىرفت و حضرت مانع او نمىشد «2»! و اينها همه بيانگر عظمت مقام اين دو امام بزرگ است.
__________________________________________________
(1)” صحيح مسلم” جلد 4 صفحه 1883 (باب فضائل الحسن و الحسين عليهما السلام حديث 58).
(2)” بحار” جلد 43 صفحه 296 حديث 57.
در آيه بعد به عنوان نتيجهگيرى مىفرمايد،” اكنون كه چنين است تقواى الهى پيشه كنيد آن قدر كه در توان داريد، و فرمانهاى او را بشنويد و اطاعت كنيد، و در راه او انفاق نمائيد كه براى شما بهتر است” (فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ أَنْفِقُوا خَيْراً لِأَنْفُسِكُمْ).
نخست دستور به اجتناب از گناهان مىدهد (چرا كه تقوا بيشتر ناظر به پرهيز از گناه است) و سپس دستور به اطاعت فرمان و شنيدنى كه مقدمه اين اطاعت است و از ميان طاعات بخصوص روى مساله انفاق كه از مهمترين آزمايشهاى الهى است تكيه مىكند و سرانجام هم مىگويد سود تمام اينها عائد خود شما مىشود.
بعضى از مفسران” خيرا” را به معنى” مال” تفسير كردهاند كه وسيله نيل به كارهاى مثبت است همانگونه كه در آيه وصيت نيز به همين معنى آمده است:
كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ:” بر شما مقرر شده هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد اگر خيرى از خود به يادگار گذاشته وصيت به طور شايسته براى پدر و مادر و نزديكان كند” (بقره- 180).
جمعى نيز خير را به معنى گستردهاى تفسير كرده، و آن را قيد” انفاق” ندانسته، بلكه به كل آيه مربوط مىدانند و مىگويند: منظور اين است اطاعت تمام اين اوامر به سود شما است، (اين تفسير مناسبتر به نظر مىرسد) «1».
ذكر اين نكته نيز لازم است كه دستور به تقوا به مقدار توانايى هيچ منافاتى با آيه 102 سوره آل عمران ندارد كه مىگويد: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ:” آن گونه كه حق تقوا و پرهيزكارى است از خدا بپرهيزيد” بلكه اين
__________________________________________________
(1) بنا بر اين تفسير اول” خيرا” مفعول” انفقوا” است، و بنا بر تقسيم دوم خبر است براى فعل مقدرى و در تقدير چنين است” يكن خيرا لكم”.
هر دو مكمل يكديگرند، چرا كه در يك جا مىگويد:” تا آنجا كه در توان داريد تقوا پيشه كنيد” و در جاى ديگر مىگويد:” حق تقوا را اداء كنيد” مسلم است ادا كردن حق تقوا به مقدار قدرت و توانايى انسان است، زيرا تكليف ما لا يطاق معنى ندارد، هدف اين است كه انسان آخرين كوشش خود را در اين طريق به كار گيرد.
بنا بر اين كسانى كه آيه مورد بحث را ناسخ آيه سوره آل عمران دانستهاند در اشتباهند.
و در پايان آيه به عنوان تاكيدى بر مساله انفاق مىفرمايد: و آنها كه از بخل و حرص خويش مصون بمانند رستگار و پيروزند” (وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).
” شح” به معنى بخل توأم با حرص است، و مىدانيم اين دو صفت رذيله از بزرگترين موانع رستگارى انسان، و بزرگترين سد راه انفاق و كارهاى خير است، اگر انسان دست به دامن لطف الهى زند و با تمام وجودش از او تقاضا كند و در خودسازى و تهذيب نفس بكوشد و از اين دو رذيله نجات يابد سعادت خود را تضمين كرده است.
گرچه در بعضى از روايات از امام صادق ع آمده است:
من ادى الزكاة فقد وقى شح نفسه
:” كسى كه زكات را بپردازد از بخل و حرص رهايى يافته” «1» ولى روشن است كه اين يكى از مصداقهاى زنده ترك بخل و حرص است، نه تمام مفهوم آن.
در حديث ديگرى مىخوانيم كه امام صادق ع از شب تا صبح طواف خانه خدا بجا مىآورد و پيوسته مىفرمود:
اللهم قني شح نفسى
:” خداوندا! مرا
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 301. […..]
تفسير نمونه، ج24، ص: 211
از حرص و بخل خودم نگاهدار” يكى از يارانش عرض مىكند: فدايت شوم، امشب نشنيدم غير از اين دعا، دعاى ديگرى كنى فرمود: چه چيز از بخل و حرص نفس مهمتر است در حالى كه خداوند مىفرمايد: وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «1».
سپس براى تشويق به انفاق و جلوگيرى از بخل و شح نفس مىفرمايد:
” اگر شما به خدا، قرض الحسنه دهيد، آن را براى شما مضاعف مىسازد، و شما را مشمول آمرزش خويش مىگرداند، و خدا شكرگزار و بردبار است) (إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ).
چه تعبير عجيبى كه بارها در قرآن مجيد در مورد” انفاق فى سبيل اللَّه” تكرار شده، خدايى كه آفريننده اصل و فرع وجود ما، و بخشنده تمام نعمتها، و مالك اصلى همه ملكها است، از ما وام مىطلبد! و در برابر آن وعده” اجر مضاعف” و آمرزش مىدهد، و نيز از ما تشكر مىكند، لطف و محبت بالاتر از اين تصور نمىشود، و بزرگوارى و رحمت فراتر از اين ممكن نيست، ما چه هستيم و چه داريم كه به او وام دهيم؟ و تازه چرا اينهمه پاداش عظيم بگيريم؟! اينها همه نشانه اهميت مساله انفاق از يك سو و لطف بىپايان خدا در باره بندگان از سوى ديگر نيست؟
” قرض” در اصل به معنى قطع كردن و بريدن است، و چون با واژه” حسن” همراه شود، اشاره به جدا كردن مال از خويشتن و دادن آن در راه خير است.
” يضاعفه” از ماده” ضعف” (بر وزن شعر) چنان كه قبلا هم گفتهايم،
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 346.
تنها به معنى دو برابر نيست، بلكه چندين برابر را نيز شامل مىشود كه در مورد” انفاق” تا هفتصد برابر، و بيش از آن، در قرآن آمده است! (بقره- 261).
ضمنا جمله” يَغْفِرْ لَكُمْ” دليل بر اين است كه انفاق، يكى از عوامل آمرزش گناه است.
تعبير به” شكور” كه يكى از اوصاف خدا است، دليل بر اين است كه خداوند از بندگانش به وسيله پاداشهاى عظيم تشكر مىكند، و” حليم” بودن او اشاره به مساله آمرزش گناهان، و عدم تعجيل در عقوبت بندگان است.
و بالآخره در آخرين آيه مىفرمايد:” او آگاه از پنهان و آشكار است و قدرتمند و حكيم است” (عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).
از اعمال بندگان مخصوصا انفاقهاى آنها، در نهان و آشكار، با خبر است، و اگر از آنها تقاضاى وامى مىكند، نه به خاطر نياز و عدم قدرت است بلكه به خاطر كمال لطف و محبت است، و اگر اين همه پاداش در برابر انفاقها به آنها وعده مىدهد، اين نيز مقتضاى حكمت او است.
و به اين ترتيب اوصاف پنجگانه خداوند كه در اين آيه و آيه قبل به آن اشاره شده، همگى نوعى ارتباط با مساله انفاق در راه او دارد، ولى توجه به اين صفات پنجگانه خداوند علاوه بر مساله تشويق به انفاق، انسان را در مساله اطاعت پروردگار به طور كلى و خوددارى از هر گونه گناه مصممتر مىكند و به او قوت قلب و نيروى اراده و روح تقوا مىبخشد.
نكته: يك حديث پر معنى
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام آمده است:
ما من مولود يولد الا فى شبابيك رأسه مكتوب خمس آيات من سورة التغابن
:” هيچ نوزادى متولد نمىشود مگر اينكه در مشبكهاى سرش پنج آيه از سوره تغابن نوشته شده”! «1» ممكن است منظور همين پنج آيه آخر سوره باشد كه در مورد اموال و اولاد سخن مىگويد، و نوشته شدن اين پنج آيه در شبكههاى سر اشاره به حتمى بودن اين مساله است، يعنى محتواى اين آيات در باره همه فرزندان آدم بدون استثناء صادق است.
تعبير به” شبابيك” جمع” شباك” بر وزن (خفاش) به معنى (مشبك) ممكن است اشاره به استخوانهاى سر باشد كه قطعات آن درهم فرورفته و يا اشاره به شبكههاى مغزى است، و در هر حال دليل بر وجود اين روحيات در انسانها است.
(1)” روح البيان” جلد 10 صفحه 24.
[سوره النمل (27): آيات 1 تا 6]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
طس تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ (1) هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ (2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (3) إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ (4)
أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ وَ هُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (5) وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ (6)
تفسير نمونه، ج15، ص: 395
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر 1- طس، اين آيات قرآن، و كتاب مبين است.
2- وسيله هدايت و بشارت براى مؤمنان است.
3- همان كسانى كه نماز را بر پا مىدارند و زكات را ادا مىكنند و به آخرت يقين دارند.
4- كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال (سوء) آنها را براى آنان زينت مىدهيم به طورى كه آنها سرگردان مىشوند.
5- آنها كسانى هستند كه عذاب بد (و دردناك) براى آنها است و آنها در آخرت زيانكارترين مردمند.
6- و بطور مسلم اين قرآن از سوى حكيم و دانايى بر تو القا مىشود.
تفسير: قرآن از سوى حكيم دانايى است
باز در آغاز اين سوره به” حروف مقطعه” قرآن برخورد مىكنيم، و با توجه به اينكه بلافاصله بعد از آن از عظمت قرآن سخن مىگويد به نظر مىرسد كه يكى از اسرار آن اين باشد كه اين كتاب بزرگ و آيات مبين از حروف ساده الفباء تشكيل يافته، و زيبنده ستايش آن آفريدگارى است كه چنين اثر بديعى را از چنان مواد سادهاى به وجود آورده، و ما در اين زمينه بحثهاى مشروحى در آغاز سوره بقره و آل عمران و اعراف داشتهايم، (به جلد اول و دوم و ششم تفسير نمونه مراجعه كنيد).
سپس مىافزايد:” اين آيات قرآن و كتاب مبين است” (تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ).
اشاره به دور (با لفظ” تلك”) براى بيان عظمت اين آيات آسمانى است و تعبير به” مبين” تاكيدى است بر اينكه قرآن، هم آشكار است و هم آشكاركننده حقايق «1».
گرچه بعضى از مفسران احتمال دادهاند كه تعبير به” قرآن” و” كتاب مبين” اشاره به دو معنى جداگانه باشد، و دومى” لوح محفوظ” را بيان مىكند ولى ظاهر آيه نشان مىدهد كه هر دو بيان يك واقعيت است، يكى در لباس الفاظ و تلاوت، و ديگرى در لباس نوشتن و كتابت.
در دومين آيه مورد بحث، دو توصيف ديگر براى قرآن بيان شده:” قرآنى كه مايه هدايت، و وسيله بشارت براى مؤمنان است” (هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ).
” همان كسانى كه نماز را بر پا مىدارند و زكات را ادا مىكنند و به آخرت يقين دارند (الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ).
و به اين ترتيب، هم اعتقاد آنها به مبدء و معاد محكم است، و هم پيوندشان با خدا و خلق، بنا بر اين اوصاف فوق اشارهاى به اعتقاد كامل و برنامه عملى جامع آنها است.
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه اگر اين گروه از مؤمنان، هم از نظر مبانى اعتقادى و هم عملى راه صاف را برگزيدهاند ديگر چه نيازى است كه قرآن براى هدايت آنها بيايد.
ولى با توجه به اينكه هدايت داراى مراحل مختلف است كه هر مرحلهاى مقدمهاى است براى بالاتر، و بالاتر، پاسخ اين سؤال، روشن مىشود.
بعلاوه تداوم هدايت خود مساله مهمى است و همان چيزى است كه ما شب
__________________________________________________
(1) مبين از ماده ابانه است و به طورى كه بعضى از مفسران (آلوسى در روح المعانى) گفتهاند اين ماده گاهى به معنى فعل لازم و گاهى متعدى آمده، در صورت اول مفهوم كلمه مبين همان آشكار خواهد بود، و در صورت دوم آشكار كننده.
تفسير نمونه، ج15، ص: 397
و روز در نمازهاى خود با گفتن” اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ” از خدا مىخواهيم كه ما را در اين مسير ثابت دارد و تداوم بخشد كه بى لطف او اين تداوم ممكن نيست.
از اين گذشته، استفاده از آيات قرآن و كتاب مبين، تنها براى كسانى ميسر است كه روح حقيقتطلبى و حق جويى در آنها باشد، هر چند هنوز به هدايت كامل نرسيده باشند، و اگر مىبينيم در يك جا قرآن مايه هدايت” پرهيزگاران” معرفى شده (بقره آيه 2) و در جاى ديگر مايه هدايت” مسلمين” (سوره نحل آيه 102) و در اينجا مايه هدايت” مؤمنين”، يك دليلش همين است كه لا اقل تا مرحلهاى از تقوى و تسليم و ايمان به واقعيتها در دل انسان نباشد به دنبال حق نمىرود، و از نور اين كتاب مبين، بهره نمىگيرد كه قابليت محل نيز شرط است.
از همه اينها گذشته،” هدايت” و” بشارت” توأم با يكديگر تنها براى مؤمنان است و ديگران را چنين بشارتى نيست.
و از اينجا روشن مىشود كه اگر در بعضى از آيات قرآن، هدايت به طور وسيع و گسترده براى عموم مردم شمرده است (هُدىً لِلنَّاسِ) (بقره- 185) منظور همه كسانى است كه زمينه مساعدى براى پذيرش حق دارند، و گرنه لجوجان متعصب و سرسخت، كوردلانى هستند كه اگر بجاى يك خورشيد هزاران آفتاب بر آنها بتابد، كمترين بهرهاى از آن نمىگيرند.
سپس به بيان حال گروهى كه در نقطه مقابل مؤمنان قرار دارند پرداخته و يكى از خطرناكترين حالاتشان را چنين بازگو مىكند:” كسانى كه ايمان به آخرت ندارند اعمال سوئشان را براى آنها زينت مىدهيم و در طريق زندگى حيران و سرگردان مىشوند” (إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ).
تفسير نمونه، ج15، ص: 398
آلودگى در نظر آنها پاكى، زشتيها نزد آنها زيبا، پستيها افتخار، و بدبختيها و سيهروزيها سعادت و پيروزى محسوب مىشود.
آرى چنين است حال كسانى كه در طريق غلط گام مىنهند و بر آن ادامه مىدهند، واضح است وقتى انسان كار زشت و نادرستى را انجام داد تدريجا قبح و زشتيش در نظر او كم مىشود، و به آن عادت مىكند، پس از مدتى كه به آن خو گرفت، توجيهاتى براى آن مىتراشد، كم كم به صورت زيبا و حتى به عنوان يك وظيفه در نظرش جلوه مىكند، و چه بسيارند افراد جنايتكار و آلودهاى كه به راستى به اعمال خود افتخار مىكنند و آن را نقطه مثبتى مىشمرند.
اين دگرگونى ارزشها، و بهم ريختن معيارها در نظر انسان، كه نتيجهاش سرگردان شدن در بيراهههاى زندگى است از بدترين حالاتى است كه به يك انسان دست مىدهد.
جالب اينكه در آيه مورد بحث و يكى ديگر از آيات قرآن (انعام- 108) اين” تزيين” به” خدا” نسبت داده شده است، در حالى كه در هشت مورد به” شيطان”، و در ده مورد به صورت فعل مجهول (زين) آمده است، و اگر درست بينديشيم همه بيانگر يك واقعيت است.
اما اينكه به خدا نسبت داده شده است به خاطر آنست كه او” مسبب الاسباب” در عالم هستى است، و هر موجودى تاثيرى دارد به خدا منتهى مىشود، آرى اين خاصيت را خداوند در تكرار عمل قرار داده كه انسان تدريجا به آن خو مىگيرد، و حس تشخيص او دگرگون مىشود، بى آنكه مسئوليت انسان از بين برود و يا براى خدا ايراد و نقصى باشد (دقت كنيد).
و اگر به شيطان يا هواى نفس نسبت داده شود به خاطر اين است كه عامل نزديك و بدون واسطه، آنها هستند.
و اگر گاه به صورت فعل مجهول آمده اشاره به اين است كه طبيعت عمل چنين اقتضا مىكند كه بر اثر تكرار، ايجاد” حالت” و” ملكه” و” عشق” و علاقه مىكند.
سپس به نتيجه” تزيين اعمال” پرداخته و سرانجام كار چنين كسانى را اين گونه بيان مىكند:” آنها كسانى هستند كه عذابى بد و شديد و دردناك دارند” (أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ).
در دنيا سرگردان و مايوس و پريشان خواهند بود، و در آخرت گرفتار مجازاتى هولناك.
” و آنها در آخرت زيانكارترين مردمند” (وَ هُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ).
دليل بر اينكه آنها از همه زيانكارترند همان است كه در” سوره كهف آيه 103″ آمده است: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً:” بگو آيا زيانكارترين مردم را به شما معرفى كنم؟ آنها هستند كه تلاشها و كوششهايشان در زندگى دنيا نابود شده در عين حال گمان مىكنند عمل نيك انجام مىدهند”! چه زيانى از اين بالاتر كه انسان اعمال زشتش را زيبا ببيند و تمام نيروى خود را براى آن به كار گيرد به گمان اينكه كار مثبتى انجام مىدهد، اما سرانجام ببيند جز بدبختى و سيهروزى ببار نياورده است.
و در آخرين آيه مورد بحث به عنوان تكميلى بر اشارات گذشته در زمينه عظمت محتواى قرآن، و مقدمهاى براى داستانهاى انبياء كه بلافاصله بعد از آن شروع مىشود مىفرمايد:” بطور مسلم اين قرآن از سوى حكيم و دانايى بر تو القا مىشود” (وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ).
گرچه” حكيم” و” عليم” هر دو اشاره به دانايى پروردگار است، ولى” حكمت” معمولا جنبههاى عملى را بيان مىكند، و” علم” جنبههاى نظرى را، به تعبير ديگر” عليم” از آگاهى بى پايان خدا خبر مىدهد، و” حكيم” از نظر و حساب و هدفى كه در ايجاد اين عالم و نازل كردن قرآن به كار رفته است.
و چنين قرآنى كه از ناحيه چنان پروردگارى نازل مىشود، بايد كتاب مبين و روشنگر باشد، و مايه هدايت و بشارت مؤمنان، و داستانهايش خالى از هر گونه خرافه و تحريف «1».
نكته: واقع نگرى و ايمان
مساله مهم در زندگى انسان اين است كه واقعيات را آن چنان كه هست درك كند، و در برابر آن موضعگيرى صريح داشته باشد، پندارها، پيشداوريها، و تمايلات انحرافى، حب و بغضها، مانع از درك و ديد واقعيات آن چنان كه هست نگردد، و مهمترين تعريفى كه براى فلسفه شده است همين است،” درك حقايق اشياء آن چنان كه هست”.
به همين دليل يكى از مهمترين تقاضاهايى كه معصومين از خدا داشتند اين بود اللهم ارنى الاشياء كما هى:” خداوندا واقعيتها و موجودات را آن گونه كه هست به من نشان ده” (تا ارزشها را به درستى بشناسم و حق آن را ادا كنم).
__________________________________________________
(1)” تلقى” مضارع مجهول از باب” تفعيل” است ثلاثى مجرد آن متعدى به يك مفعول مىشود (لقى) و ثلاثى مزيد آن متعدى به دو مفعول، در آيه مورد بحث خداوند فاعل است و القاء كننده قرآن، پيامبر مفعول اول، و قرآن مفعول ثانى، و در اينجا چون به صورت فعل مجهول آمده مفعول اول به جاى فاعل نشسته، و مفعول دوم صريحا در كلام آمده است.
تفسير نمونه، ج15، ص: 401
و اين حالت بدون” ايمان” ميسر نيست، چرا كه هوا و هوسهاى سركش، و تمايلات نفسانى بزرگترين حجاب و سد اين راه است، و رفع اين حجاب جز در پرتو تقوى و كنترل هواى نفس، امكان پذير نيست.
لذا در آيات فوق خوانديم:” كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، اعمال زشتشان را براى آنها زينت مىدهيم، و سرگردان مىشوند”.
نمونه آشكار و عينى اين معنى را در زندگى گروهى از دنيا پرستان زمان خود به روشنى مىبينيم.
آنها به مسائلى افتخار مىكنند، و جزء تمدنش مىشمارند كه در واقع چيزى جز ننگ و آلودگى و رسوايى نيست.
لجام گسيختگى و بى بند و بارى را نشانه” آزادى”.
برهنگى و آلودگى زنان را دليل بر” تمدن”.
مسابقه در تجمل پرستى را نشانه” شخصيت”.
غرق شدن در انواع فساد را، مظهر” حريت”.
آدم كشى و جنايت و ويرانگرى را دليل بر” قدرت”.
خرابكارى و غصب سرمايههاى ديگران را،” استعمار” (آبادسازى!).
به كار گرفتن وسائل ارتباط جمعى را در مسير زنندهترين برنامههاى ضد اخلاقى دليل بر” احترام به خواست انسانها”.
زير پا گذاردن حقوق محرومان را، نشانه” احترام به حقوق بشر”! اسارت در چنگال اعتيادها، هوسها، ننگها و رسواييها را،” شكلى از آزادى” تقلب و تزوير و بدست آوردن اموال و ثروت از هر طريقى كه باشد دليل بر” استعداد و لياقت”! رعايت اصول عدل و داد و احترام به حق ديگران نشانه” بىعرضگى و عدم لياقت”.
تفسير نمونه، ج15، ص: 402
دروغ و پيمانشكنى دو رويى و تزوير را نشان” سياست”.
خلاصه اعمال سوء و ننگينشان آن چنان در نظرشان زينت داده شده است كه نه تنها از آن احساس شرم نمىكنند بلكه به آن افتخار و مباهات نيز مىكنند، و پيدا است چهره چنين جهانى چگونه خواهد بود، و راهى را كه به سوى آن مىرود كدام سو است؟!
[سوره لقمان (31): آيات 1 تا 5]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
الم (1) تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ (2) هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ (3) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (4)
أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5)
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر 1- الم 2- اين آيات كتاب حكيم است (آياتى پر محتوا و استوار).
3- مايه هدايت و رحمت براى نيكوكاران است.
4- همانها كه نماز را بر پا مىدارند، زكات را ادا مىكنند، و به آخرت يقين دارند.
5- آنها بر طريق هدايت پروردگارشان هستند، و آنهايند رستگاران.
تفسير نمونه، ج17، ص: 9
تفسير: نيكوكاران كيانند؟
اين سوره، با ذكر عظمت و اهميت قرآن آغاز مىشود، و بيان حروف مقطعه در ابتداى آن نيز اشاره لطيفى به همين حقيقت است، كه اين آيات كه از حروف ساده الفبا تركيب يافته، چنان محتوايى بزرگ و عالى دارد كه سرنوشت انسانها را به كلى دگرگون مىسازد (الم).
لذا بعد از ذكر” حروف مقطعه” مىگويد:” اين آيات كتاب حكيم است” (تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ).
” تلك” در لسان عرب براى اشاره به دور است، و كرارا گفتهايم كه اين تعبير مخصوصا كنايه از عظمت و اهميت اين آيات است گويى در اوج آسمانها و در نقطه دور دستى قرار گرفته! توصيف” كتاب” به” حكيم” يا به خاطر استحكام محتواى آن است، چرا كه هرگز باطل به آن راه نمىيابد، و هر گونه خرافه را از خود دور مىسازد جز حق نمىگويد، و جز به راه حق دعوت نمىكند، درست در مقابل” لهو الحديث” (سخنان بيهوده) كه در آيات بعد مىآيد قرار دارد.
و يا به معنى آن است كه اين قرآن همچون دانشمند حكيمى است كه در عين خاموشى با هزار زبان سخن مىگويد، تعليم مىدهد، اندرز مىگويد، تشويق مىكند، انذار مىنمايد، داستانهاى عبرتانگيز بيان مىكند، و خلاصه به تمام معنى داراى حكمت است، و اين سرآغاز، تناسب مستقيمى دارد با سخنان” لقمان حكيم” كه در اين سوره از آن بحث به ميان آمده.
البته هيچ مانعى ندارد كه هر دو معنى” حكمت” در آيه فوق منظور باشد.
آيه بعد هدف نهايى نزول قرآن را با اين عبارت بازگو مىكند:” اين كتاب حكيم مايه هدايت و رحمت براى نيكوكاران است” (هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ).
” هدايت” در حقيقت مقدمهاى است براى” رحمت پروردگار”، چرا كه انسان نخست در پرتو نور قرآن حقيقت را پيدا مىكند و به آن معتقد مىشود، و در عمل خود آن را به كار مىبندد، و به دنبال آن مشمول رحمت واسعه و نعمتهاى بى پايان پروردگار مىگردد.
قابل توجه اينكه در اينجا قرآن، مايه هدايت و رحمت” محسنين” شمرده شده، و در آغاز سوره نمل، مايه هدايت و بشارت” مؤمنين” (هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ).
و در آغاز سوره بقره، مايه هدايت” متقين” (هُدىً لِلْمُتَّقِينَ).
اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه بدون تقوا و پرهيزگارى روح تسليم و پذيرش حقائق در انسان زنده نمىشود، و طبعا هدايتى در كار نخواهد بود.
و از اين مرحله پذيرش حق كه بگذريم، مرحله ايمان فرا مىرسد كه علاوه بر هدايت، بشارت به نعمتهاى الهى نيز وجود خواهد داشت.
و اگر از مرحله تقوى و ايمان فراتر رويم و به مرحله عمل صالح برسيم رحمت خدا نيز در آنجا افزوده مىشود.
بنا بر اين سه آيه فوق، سه مرحله پى در پى از مراحل تكامل بندگان خدا را بازگو مىكند: مرحله پذيرش حق، مرحله ايمان و مرحله عمل، و قرآن در اين سه مرحله به ترتيب مايه” هدايت” و” بشارت” و” رحمت” است (دقت كنيد).
آيه بعد محسنين را با سه وصف، توصيف كرده، مىگويد:” آنها كسانى هستند كه نماز را بر پا مىدارند، زكات را ادا مىكنند، و به آخرت يقين دارند” (الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ).
پيوند آنها با خالق از طريق نماز، و با خلق خدا از طريق زكات، قطعى است و يقين آنها به دادگاه قيامت انگيزه نيرومندى است براى پرهيز از گناه و براى انجام وظائف.
و در آخرين آيه مورد بحث عاقبت و سرانجام كار” محسنين” را چنين بيان مىكند:” آنها بر طريق هدايت پروردگارشان هستند، و آنها رستگارانند” (أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).
جمله” أُولئِكَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ”، از يك سو نشان مىدهد كه هدايت آنها از طرف پروردگارشان تضمين شده است، و از سوى ديگر تعبير” على”، دليل بر اين است كه گويى هدايت براى آنها يك مركب راهوار است، و آنها بر اين مركب سوار و مسلطند.
و از اينجا تفاوت اين” هدايت” با هدايتى كه در آغاز سوره آمده روشن مىشود، چرا كه هدايت نخستين همان آمادگى پذيرش حق است، و اين هدايت برنامه وصول به مقصد مىباشد.
ضمنا جمله أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ كه طبق ادبيات عرب، دليل بر حصر است، نشان مىدهد كه تنها راه رستگارى، همين راه است، راه نيكوكاران، راه آنها كه با خدا و خلق خدا در ارتباطند، و راه آنها كه به مبدء و معاد ايمان كامل دارند.
[سوره التوبة (9): آيات 103 تا 105]
خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (103) أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (104) وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)
تفسير نمونه، ج8، ص: 117
ترجمه:
103- از اموال آنها صدقهاى (زكات) بگير تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و پرورش دهى، و به آنها (هنگام گرفتن زكات) دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنها است و خداوند شنوا و دانا است.
104- آيا نمىدانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مىپذيرد و صدقات را مىگيرد و خداوند توبهپذير و مهربان است.
105- بگو عمل كنيد، خداوند و فرستاده او و مؤمنان اعمال شما را مىبينند و به زودى به سوى كسى باز مىگرديد كه پنهان و آشكار را مىداند و شما را به آنچه عمل مىكرديد خبر مىدهد.
تفسير: زكات عامل پاكى فرد و جامعه
در نخستين آيه مورد بحث اشاره به يكى از احكام مهم اسلام يعنى مسئله زكات شده است، و به عنوان يك قانون كلى به پيامبر ص دستور مىدهد كه” از اموال آنها صدقه يعنى زكات بگير” (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً).
كلمه” من” كه براى بيان” تبعيض” است، نشان مىدهد كه زكات همواره جزئى از مال را تشكيل مىدهد، نه همه آن و نه قسمت عمده آن را.
سپس به دو قسمت از فلسفه اخلاقى و روانى و اجتماعى زكات اشاره كرده ميفرمايد” تو با اين كار آنها را پاك مىكنى و نمو مىدهى” (تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها) آنها را از رذائل اخلاقى، از دنيا پرستى و بخل و امساك پاك مىكنى، و نهال نوعدوستى و سخاوت و توجه به حقوق ديگران را در آنها پرورش مىدهى.
از اين گذشته، مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و فاصله طبقاتى و محروميت گروهى از جامعه به وجود مىآيد با انجام اين فريضه الهى برمىچينى، و صحنه اجتماع را از اين آلودگيها پاك مىسازى.
و نيز همبستگى اجتماعى و نمو و پيشرفت اقتصادى در سايه اينگونه برنامهها تامين مىگردد.
بنا بر اين حكم زكات هم” پاك كننده فرد و اجتماع” است و هم نمو دهنده بذرهاى فضيلت در افراد، و هم سبب پيشرفت جامعه، و اين رساترين تعبيرى است كه در باره زكات مىتوان گفت: از يك سو آلودگيها را مىشويد و از سوى ديگر تكامل آفرين است.
اين احتمال نيز در معنى آيه داده شده كه فاعل” تُطَهِّرُهُمْ” زكات باشد، و فاعل تُزَكِّيهِمْ پيامبر ص بنا بر اين معنى آيه چنين خواهد بود: زكات آنها را پاك مىكند، و به وسيله آن تو آنها را پرورش مىدهى، ولى اظهر اين است كه فاعل در هر دو، شخص پيامبر ص مىباشد همانگونه كه در آغاز معنى كرديم، هر چند از نظر نتيجه تفاوت چندانى ميان اين دو تعبير وجود ندارد.
سپس اضافه مىكند” هنگامى كه آنها زكات مىپردازند براى آنها دعا كن و به آنها درود بفرست” (وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ).
اين نشان مىدهد كه حتى در برابر انجام وظائف واجب بايد از مردم تشكر و تقدير كرد، و مخصوصا از طريق معنوى و روانى آنها را تشويق نمود، لذا در روايات مىخوانيم هنگامى كه مردم زكات خود را خدمت پيامبر ص مىآوردند پيامبر ص با جمله
اللهم صل عليهم
به آنها دعا مىكرد.
بعد اضافه مىكند كه” اين دعا و درود تو مايه آرامش خاطر آنهاست” (إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ).
چرا كه از پرتو اين دعا رحمت الهى بر دل و جان آنها نازل مىشود، آن گونه كه آن را احساس كنند، بعلاوه قدردانى پيامبر ص و يا كسانى كه در جاى او قرار مىگيرند و زكات اموال مردم را مىپذيرند، يك نوع آرامش روحى و فكرى به آنها مىبخشد، كه اگر ظاهرا چيزى را از دست دادهاند بهتر از آن را بدست آوردهاند.
جالب اينكه تا كنون نشنيدهايم كه ماموران وصول ماليات موظف باشند از مردم تشكر كنند، ولى اين دستور به عنوان يك حكم مستحبّ در برنامههاى اسلامى روشنگر عمق جنبههاى انسانى در اين دستورها است.
و در پايان آيه به تناسب بحثى كه گذشت مىگويد:” خداوند شنوا و دانا است” (وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).
هم دعاى پيامبر ص را مىشنود، و هم از نيات زكات دهندهگان آگاه است.
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1- از شان نزولى كه براى آيات گذشته ذكر كرديم به خوبى روشن مىشود كه اين آيه پيوند نزديكى با آيه قبل و مسئله توبه” ابو لبابه” و يارانش دارد، زيرا آنها به شكرانه قبول توبههايشان اموال خود را نزد پيامبر ص آوردند و او تنها قسمتى از آن را برگرفت.
اما اين شان نزول هيچگاه منافات با اين ندارد كه آيه بيان يك حكم كلى و عمومى در مورد زكات اموال بوده باشد، و اينكه بعضى از مفسران تضادى ميان اين دو پنداشتهاند درست نيست، همانگونه كه در ساير آيات قرآن و شان نزولها كرارا گفتهايم.
تنها سؤالى كه در اينجا باقى ميماند اين است كه طبق روايتى پيامبر ص يك سوم اموال ابو لبابه و يارانش را پذيرفت، در حالى كه مقدار زكات در هيچ- مورد يك سوم نيست، در گندم و جو و خرما و مويز گاهى يك دهم و گاهى يك بيستم است، و در طلا و نقره تقريبا 5: 2 درصد مىباشد، و در چهار پايان (گاو و گوسفند و شتر) نيز هرگز به يك سوم نمىرسد.
اما اين سؤال را مىتوان چنين پاسخ گفت كه: پيامبر ص مقدارى از اموال آنها را به عنوان زكات و مقدار اضافى را تا ثلث، به عنوان كفاره گناهانشان، پذيرفت.
بنا بر اين پيامبر ص زكات واجب آنها را گرفته و مقدارى از آن بيشتر را براى پاكسازى از گناهانشان پذيرفته است كه مجموع هر دو، به يك سوم مىرسيده است.
2- دستور” خذ” (بگير) دليل روشنى است كه رئيس حكومت اسلامى مىتواند زكات را از مردم بگيرد، نه اينكه منتظر بماند كه اگر مايل بودند خودشان بپردازند و اگر نبودند نه.
3- جمله” صَلِّ عَلَيْهِمْ” گر چه خطاب به پيامبر ص است ولى روشن است كه يك حكم كلى را بيان مىكند (زيرا قانون كلى اين است كه احكام اسلام ميان پيامبر و ديگران تفاوتى ندارد و ويژگيهاى پيامبر از نظر احكام بايد با دليل خاص ثابت شود).
بنا بر اين متصديان امور بيت المال در هر عصر و زمان مىتوانند با جمله (اللهم صل عليهم) به زكات دهندهگان دعا كنند.
با اين حال تعجب در اين است كه بعضى از متعصبان اهل سنت صلوات را براى آل پيامبر ص مستقلا جائز نمىدانند، يعنى اگر كسى بگويد (اللهم صل على على امير المؤمنين) يا (صل على فاطمه الزهراء) ممنوع مىشمرند، در حالى كه ممنوع بودن اينگونه دعا دليل مىخواهد نه جواز آن، بعلاوه همانگونه كه در بالا گفتيم قرآن صريحا اجازه مىدهد كه در باره افراد عادى چنين دعائى شود، تا چه رسد براى اهل بيت جانشينان پيامبر ص و ولى، چه مىتوان كرد كه تعصبها گاهى جلو فهم آيات قرآن را نيز مىگيرد.
و از آنجا كه بعضى از گنهكاران مانند متخلفان جنگ تبوك به پيامبر ص اصرار داشتند كه توبه آنها را بپذيرد در دومين آيه مورد بحث به اين موضوع اشاره مىكند كه پذيرش توبه كار پيامبر نيست.
” آيا آنها نمىدانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مىپذيرد (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ) نه تنها پذيرنده توبه او است، بلكه” زكات و يا صدقات ديگرى را كه به عنوان كفاره گناه و تقرب به پروردگار مىدهند، نيز خدا مىگيرد” (و ياخذ الصدقات).
شك نيست كه گيرنده زكات و صدقات يا پيامبر ص و امام ع و پيشواى مسلمين است و يا افراد مستحق، و در هر صورت خداوند به ظاهر آنها را نمىگيرد، ولى از آنجا كه دست پيامبر و پيشوايان راستين دست خدا است (چرا كه آنها نماينده خدا هستند) گويى خداوند اين صدقات را مىگيرد، همچنين بندگان نيازمندى كه به اجازه و فرمان الهى اين گونه كمكها را مىپذيرند آنها نيز در حقيقت نمايندگان پروردگارند، و به اين ترتيب دست آنها نيز دست خدا است.
اين تعبير يكى از لطيفترين تعبيراتى است كه عظمت و شكوه اين حكم اسلامى يعنى زكات را مجسم مىسازد، و علاوه بر تشويق همه مسلمانان به اين فريضه بزرگ الهى به آنها هشدار مىدهد كه در پرداخت زكات و صدقات نهايت ادب و احترام را به خرج دهند چرا كه گيرنده خدا است، نكند همچون افراد كوتاه فكر چنين تصور كنند كه مانعى ندارد شخص نيازمند مورد تحقير قرار گيرد، و يا آن چنان زكات را به او بپردازند كه شخصيتش در هم شكسته شود، بلكه به عكس بايد همچون بنده خاضعى در مقابل ولى نعمت خود شرط ادب را در اداى زكات و رساندن به اهلش رعايت كنند.
در روايتى كه از پيامبر ص نقل شده ميخوانيم (
ان الصدقة تقع فى يد اللَّه قبل ان تصل الى يد السائل
):” صدقه پيش از آنكه در دست نيازمند قرار بگيرد به دست خدا مىرسد”! «1» در حديث ديگرى از امام سجاد نقل شده كه
ان الصدقة لا تقع فى يد العبد حتى تقع فى يد الرب
” صدقه در دست بنده نمىافتد مگر اينكه قبلا در دست خدا قرار بگيرد” (نخست به دست خدا و بعد به دست بنده مىرسد) «2».
حتى در روايتى تصريح شده كه همه اعمال اين آدمى را فرشتگان تحويل مىگيرند جز صدقه كه مستقيما به دست خدا مىرسد! «3» اين مضمون كه با عبارات گوناگون در روايات اهل بيت ع خوانديم از طرق اهل تسنن نيز از پيامبر ص با تعبير ديگرى نقل شده است در صحيح مسلم و بخارى چنين آمده است
ما تصدق احدكم بصدقه من كسب حلال طيب- و لا يقبل اللَّه الا الطيب- الا اخذها الرحمن بيمينه و ان كانت تمرة فتربوا فى كف الرحمن حتى تكون اعظم من الجبل
:” هيچ كس از شما صدقهاى از در آمد حلالى نمىپردازد- و البته خداوند جز حلال قبول نمىكند- مگر اينكه خداوند با دست راست خود آن را مىگيرد حتى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست خدا نمو مىكند تا بزرگتر از كوه شود «4».
__________________________________________________
(1) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.
(2) تفسير عياشى (طبق نقل تفسير صافى ذيل آيه فوق).
(3) تفسير عياشى (طبق نقل تفسير برهان ذيل آيه فوق).
(4) تفسير المنار جلد 11 صفحه 33 (اين حديث از طرف اهل بيت از امام صادق (ع) نيز نقل شده به جلد 96 بحار الانوار صفحه 134 چاپ جديد مراجعه شود).
اين حديث كه پر از تشبيه و كنايههاى پر معنى است روشنگر اهميت فوق العاده خدمات انسانى و كمك به نيازمندان در تعليمات اسلام است.
تعبيرات مختلف ديگرى كه در احاديث در اين زمينه وارد شده به قدرى جالب و پر اهميت است كه پرورش يافتگان اين مكتب را چنان در برابر نيازمندانى كه كمكهاى مالى را مىگيرند خاضع مىكند كه گويى شخص نيازمند بر آنها منت گذارده و افتخار داده كه آن كمك را از آنان پذيرفته است! مثلا از بعضى از احاديث استفاده مىشود كه پيشوايان معصوم گاهى پيش از آنكه صدقهاى را به شخص نيازمند بدهند نخست دست خود را بعلامت احترام و تعظيم مىبوسيدند سپس آن را به نيازمند مىدادند، و يا اينكه نخست آن را به نيازمند مىدادند بعد از او مىگرفتند و آن را مىبوسيدند و مىبوئيدند و به او باز مىگردانيدند، چرا؟ كه با دست خدا روبرو بودند! اما چقدر دورند مردمى كه به هنگام يك كمك جزئى به برادران و خواهران نيازمند خود آنها را تحقير مىكنند و يا با خشونت و بىاعتنايى با آنها رفتار مىكنند و يا حتى گاهى بسوى آنها با بىادبى پرتاب مىكنند.
البته همانگونه كه در جاى خود گفتهايم اسلام نهايت كوشش خود را به خرج مىدهد كه در تمام جامعه اسلامى حتى يك فقير و نيازمند پيدا نشود، ولى بدون شك در هر جامعهاى افراد از كار افتاده آبرومند، كودكان يتيم، بيماران و مانند آنها كه توانايى بر توليد ندارند وجود دارد، كه بايد به وسيله بيت المال و افراد متمكن با نهايت ادب و احترام به شخصيت آنان بىنياز شوند.
و در پايان آيه بار ديگر بعنوان تاكيد مىفرمايد:” و خداوند توبهپذير و مهربان است” (وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).
تفسير نمونه، ج8، ص: 124
توبه و جبران همانگونه كه از آيات متعددى از قرآن مجيد استفاده مىشود توبه تنها ندامت و پشيمانى از گناه نيست، بلكه بايد توام با اصلاح و جبران نيز باشد، اين جبران مخصوصا ممكن است به صورت كمكهاى بلا عوض به نيازمندان باشد چنان كه در آيات فوق، و در داستان” ابو لبابه” خوانديم.
و اين تفاوت نمىكند كه گناه يك گناه مالى باشد، يا گناه ديگر، همانگونه كه در مسئله متخلفان از جنگ تبوك خوانديم، در واقع هدف اين است كه روح آلوده به گناه، با عمل صالح و شايستهاى شستشو شود، و پاكى نخستين و فطرى را بازيابد.
در آيه بعد بحثهاى گذشته را به شكل تازهاى تاكيد مىكند و به پيامبر ص دستور مىدهد كه به همه مردم اين موضوع را ابلاغ كن” و بگو اعمال و وظائف خود را انجام دهيد، و بدانيد هم خدا و هم رسولش و هم مؤمنان اعمال شما را خواهند ديد” (وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ).
اشاره به اينكه كسى تصور نكند اگر در خلوتگاه يا در ميان جمع عملى را انجام مىدهد از ديدگاه علم خدا مخفى و پنهان مىماند، بلكه علاوه بر خداوند، پيامبر ص و مؤمنان نيز از آن آگاهند.
توجه و ايمان به اين حقيقت چه اثر عميق و فوق العادهاى در پاكسازى اعمال و نيات دارد، معمولا اگر انسان حس كند حتى يك نفر مراقب او است وضع خود را چنان مىكند كه مورد ايراد نباشد تا چه رسد به اينكه احساس نمايد كه خدا و پيامبر ص و مؤمنان از اعمال او آگاه مىشوند.
اين آگاهى مقدمه پاداش و يا كيفرى است كه در جهان ديگر در انتظار او است، لذا به دنبال اين جمله مىافزايد:” و به زودى به سوى كسى كه آگاه از پنهان و آشكار است باز مىگرديد، و شما را به آنچه عمل كردهايد خبر مىدهد” و بر طبق آن جزا خواهد داد (وَ سَتُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد
1- مساله عرض اعمال
در ميان پيروان مكتب اهل بيت ع با توجه به اخبار فراوانى كه از امامان رسيده عقيده معروف و مشهور بر اين است كه پيامبر ص و امامان از اعمال همه امت آگاه مىشوند، يعنى خداوند از طرق خاصى اعمال امت را بر آنها عرضه مىدارد.
رواياتى كه در اين زمينه نقل شده بسيار زياد است و شايد در سر حد تواتر باشد كه بعنوان نمونه چند قسمت را ذيلا نقل مىكنيم:
از امام صادق ع نقل شده كه فرمود:
تعرض الاعمال على رسول اللَّه اعمال العباد كل صباح، ابرارها و فجارها، فاحذروها، و هو قول اللَّه عز و جل وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ، و سكت
:” تمام اعمال مردم هر روز صبح به پيامبر عرضه مىشود، اعمال نيكان و بدان، بنا بر اين مراقب باشيد و اين مفهوم گفتار خداوند است كه ميفرمايد: وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ، اين را فرمود و ساكت شد” «1».
در حديث ديگرى از امام باقر ع مىخوانيم:
ان الاعمال تعرض على نبيكم كل عشية الخميس فليستح احدكم ان تعرض على نبيه العمل القبيح
!” تمامى اعمال شما بر پيامبرتان هر عصر پنجشنبه عرضه مىشود، بنا بر اين بايد از اينكه عمل زشتى از شما بر پيامبر ص عرضه شود شرم كنيد” «2».
__________________________________________________
(1) اصول كافى جلد اول صفحه 171 (باب عرض الاعمال).
(2) تفسير برهان جلد 2 صفحه 158. […..]
باز در روايت ديگرى از امام على بن موسى الرضا ع مىخوانيم كه شخصى به خدمتش عرض كرد براى من و خانوادهام دعائى فرما، فرمود مگر من دعا نمىكنم؟
و اللَّه ان اعمالكم لتعرض على فى كل يوم و ليله
” بخدا سوگند، اعمال شما هر شب و روز بر من عرضه مىشود”.
راوى اين حديث مىگويد اين سخن بر من گران آمد، امام متوجه شد و به من فرمود:
ا ما تقرا كتاب اللَّه عز و جل وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ، هو و اللَّه على بن ابى طالب
:” آيا كتاب خداوند عز و جل را نمىخوانى كه ميگويد: عمل كنيد خدا و پيامبرش و مؤمنان عمل شما را مىبينند بخدا سوگند منظور از مؤمنان على بن ابى طالب (و امامان ديگر از فرزندان او) مىباشد «1».
البته در بعضى از اين اخبار تنها سخن از پيامبر ص به ميان آمده و در پارهاى از على ع، و در بعضى پيامبر و امامان همگى ذكر شدهاند، همانطور كه بعضى تنها عصر پنجشنبه را وقت عرض اعمال مىشمرند، و بعضى همه روز، و بعضى هفتهاى دو بار و بعضى در آغاز هر ماه و بعضى بهنگام مرگ و گذاردن در قبر.
روشن است كه اين روايات منافاتى با هم ندارند، و همه آنها مىتواند صحيح باشد، درست همانند اينكه در بسيارى از مؤسسات گزارش كار كرد، روزانه را همه روز، و گزارش كار هفته را در پايان هفته، و گزارش كار ماه يا سال را در پايان ماه يا سال به مقامات بالاتر مىدهند.
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه آيا از خود آيه فوق منهاى رواياتى كه در تفسير آن وارد شده است اين موضوع را مىتوان استفاده كرد و يا همانگونه كه مفسران اهل سنت گفتهاند آيه اشاره به يك مسئله عادى دارد و آن اينكه انسان هر عملى انجام دهد، خواه ناخواه ظاهر خواهد شد، و علاوه بر خداوند،
__________________________________________________
(1) اصول كافى جلد 1 صفحه 171 (باب عرض الاعمال).
پيامبر ص و همه مؤمنان از طرق عادى از آن آگاه مىشوند.
در پاسخ اين سؤال بايد گفت: انصاف اين است كه در خود آيه شواهدى بر اين موضوع داريم زيرا:
اولا: آيه اطلاق دارد، و تمام اعمال را شامل مىشود و مىدانيم كه همه اعمال از طرق عادى بر پيامبر ص و مؤمنان آشكار نخواهد شد، چرا كه بيشتر اعمال خلاف در پنهانى و بطور مخفيانه انجام مىشود و در پرده استتار غالبا پوشيده مىماند، و حتى بسيارى از اعمال نيك مستور و مكتوم چنين است.
و اگر ما ادعا كنيم كه همه اعمال اعم از نيك و بد و يا غالب آنها بر همه روشن مىشود سخنى بسيار گزاف گفتهايم.
بنا بر اين آگاهى پيامبر ص و مؤمنان از اعمال مردم بايد از طرق غير عادى و به تعليم الهى باشد.
ثانيا: در پايان آيه مىخوانيم فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ” خداوند شما را در قيامت به آنچه عمل كردهايد آگاه مىسازد” شك نيست كه اين جمله تمام اعمال آدمى را اعم از مخفى و آشكار شامل مىشود، و ظاهر تعبير آيه اين است كه منظور از عمل در اول و آخر آيه يكى است، بنا بر اين آغاز آيه نيز همه اعمال را چه آشكار باشد چه پنهان باشد شامل مىشود، و شك نيست كه آگاهى بر همه اينها از طرق عادى ممكن نيست.
به تعبير ديگر پايان آيه از جزاى همه اعمال سخن مىگويد، آغاز آيه نيز از اطلاع خداوند و پيامبر و مؤمنان نسبت به همه اعمال بحث مىكند، يكى مرحله آگاهى است، و ديگرى مرحله جزا، و موضوع در هر دو قسمت يكى است.
ثالثا: تكيه روى مؤمنان در صورتى صحيح است كه منظور همه اعمال و از طرق غير عادى باشد، و الا اعمال آشكار را هم مؤمنان مىبينند و هم غير مؤمنان از اينجا ضمنا اين نكته روشن مىشود كه منظور از مؤمنان در اين آيه- همانگونه كه در روايات فراوانى نيز آمده است- تمام افراد با ايمان نيست، بلكه گروه خاصى از آنها است كه به فرمان خدا از اسرار غيب آگاهند يعنى جانشينان راستين پيامبر ص.
نكته مهمى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه، همانگونه كه سابقا اشاره كرديم مساله عرض اعمال اثر تربيتى فوق العادهاى در معتقدان به آن دارد، زيرا هنگامى كه من بدانم علاوه بر خداوند كه همه جا با من است پيامبر ص و پيشوايان محبوب من همه روز يا همه هفته از هر عملى كه انجام مىدهم، در هر نقطه و هر مكان اعم از خوب و بد همه آگاه مىشوند، بدون شك بيشتر رعايت مىكنم و مراقب اعمال خود خواهم بود.
درست مثل اينكه كاركنان مؤسسهاى بدانند همه روز يا همه هفته گزارش تمام جزئيات اعمال آنها به مقامات بالاتر داده مىشود و آنها از همه آنها با خبر مىگردند.
آيا رؤيت در اينجا به معنى ديدن است
2- معروف در ميان گروهى از مفسران اين است كه رؤيت در جمله فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ …. به معنى معرفت است، نه به معنى علم، چرا كه يك مفعول بيشتر نگرفته و مىدانيم كه اگر رؤيت به معنى علم باشد دو مفعول مىگيرد.
ولى مانعى ندارد كه رؤيت را به همان معنى اصليش كه مشاهده محسوسات باشد بگيريم نه به معنى” علم” و نه به معنى” معرفت”، اين موضوع در مورد خداوند كه همه جا حاضر و ناظر است و به همه محسوسات احاطه دارد جاى بحث نيست، و اما در مورد پيامبر ص و امامان نيز مانعى ندارد كه آنها خود اعمال را به هنگام عرضه شدن ببينند، زيرا مىدانيم اعمال انسان فانى نمىشود بلكه تا قيامت باقى ميماند.
تفسير نمونه، ج8، ص: 129
3- شك نيست كه خداوند قبل از انجام اعمال از آنها با خبر و آگاه است و اينكه در آيه با جمله فسيرى اللَّه مىگويد” به زودى خدا اعمال شما را مىبيند” اشاره به وضع اعمال بعد از وجود و تحقق آنها است.
[سوره الأعلى (87): آيات 14 تا 19]
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى (14) وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى (15) بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا (16) وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى (17) إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى (18)
صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى (19)
ترجمه:
14- مسلما رستگار مىشود كسى كه خود را تزكيه كند.
15- و نام پروردگارش را بياد آورد و نماز بخواند.
16- بلكه شما حيات دنيا را مقدم مىداريد.
17- در حالى كه آخرت بهتر و پايدارتر است.
18- اين دستورات در كتب آسمانى پيشين آمده است.
19- كتب ابراهيم و موسى.
تفسير: برنامهاى كه در همه كتب آسمانى آمده
در آيات قبل اشارهاى به مجازات سخت كفار معاند، و دشمنان حق شده بود، و در آيات مورد بحث به نجات اهل ايمان و عوامل اين نجات اشاره مىكند، نخست مىفرمايد” مسلما رستگار مىشود كسى كه خود را تزكيه كند” (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى).
” و نام پروردگارش را به ياد آورد و به دنبال آن نماز بخواند” (وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى).
به اين ترتيب عامل فلاح و رستگارى و پيروزى و نجات را سه چيز مىشمرد:
” تزكيه” و” ذكر نام خداوند” و سپس” بجا آوردن نماز”.
در اينكه منظور از” تزكيه” چيست تفسيرهاى گوناگونى ذكر كردهاند:
نخست اينكه منظور پاكسازى روح از شرك است، به قرينه آيات قبل، و نيز به قرينه اينكه مهمترين پاكسازى همان پاكسازى از شرك است.
ديگر اينكه منظور پاكسازى دل از رذائل اخلاقى و انجام اعمال صالح است، به قرينه آيات فلاح در قرآن مجيد از جمله آيات آغاز سوره مؤمنون كه فلاح را در گرو اعمال صالح مىشمرد، و به قرينه آيه 9 سوره شمس كه بعد از ذكر مساله تقوى و فجور مىفرمايد: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها:” رستگار شد كسى كه نفس خود را از فجور و اعمال زشت پاك كرد و به زينت تقوى بياراست”.
ديگر اينكه منظور” زكات فطره” در روز عيد فطر است كه نخست بايد زكات را پرداخت و بعد نماز عيد را بجا آورد، چنان كه در روايات متعددى از امام صادق ع اين معنى نقل شده است «1».
همين معنى در منابع اهل سنت از امير مؤمنان على ع روايت شده «2».
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 556 حديث 19 و 20.
(2)” روح المعانى” جلد 30 صفحه 110-” تفسير كشاف” جلد 4 صفحه 740.
در اينجا اين سؤال مطرح است كه سوره اعلى سوره مكى است، و در مكه نه زكات فطر مقرر شده بود، و نه روزه ماه مبارك، و نه مراسم نماز عيد فطر.
در پاسخ اين سؤال بعضى گفتهاند كه هيچ مانعى ندارد آغاز اين سوره در مكه نازل شده باشد و پايانش در مدينه.
اين احتمال نيز قويا وجود دارد كه تفسير فوق از قبيل بيان يك مصداق روشن و تطبيق آيه بر فرد واضح است.
بعضى نيز” تزكيه” را در اينجا به معنى دادن صدقه مالى دانستهاند.
مهم اين است كه” تزكيه” معنى وسيعى دارد كه همه اين مفاهيم را در بر مىگيرد، هم پاكسازى روح از آلودگى شرك، و هم پاكسازى از اخلاق رذيله، و هم پاكسازى عمل از محرمات، و هر گونه ريا، و هم پاكسازى مال و جان به وسيله دادن زكات در راه خدا، زيرا طبق آيه خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها:” از اموال آنها صدقهاى (زكات) بگير تا آنها را به وسيله آن پاكسازى و تزكيه كنى” دادن زكات سبب پاكى روح و جان است.
بنا بر اين، تمام تفسيرها ممكن است در معنى گسترده آيه جمع باشد.
قابل توجه اينكه: در آيات فوق نخست سخن از تزكيه و بعد ذكر پروردگار و سپس نماز است.
به گفته بعضى از مفسران مراحل عملى مكلف سه مرحله است:
نخست” ازاله عقائد فاسده از قلب” سپس” حضور معرفة اللَّه و صفات و اسماء او در دل” و سوم” اشتغال به خدمت” آيات فوق در سه جمله كوتاه اشاره به اين سه مرحله كرده است «1».
اين نكته نيز قابل توجه است كه” نماز” را فرع بر” ذكر پروردگار” مىشمرد، اين به خاطر آن است كه تا بياد او نيفتد و نور ايمان در دل او پرتو افكن
__________________________________________________
(1)” تفسير فخر رازى” جلد 31 صفحه 147.
نشود به نماز نمىايستد، بعلاوه نمازى ارزشمند است كه توأم با ذكر او و ناشى از ياد او باشد، و اينكه بعضى ذكر پروردگار را تنها به معنى” اللَّه اكبر” يا” بسم اللَّه الرحمن الرحيم” كه در آغاز نماز گفته مىشود تفسير كردهاند در حقيقت بيان مصداقهايى از آن است.
سپس به عامل اصلى انحراف از اين برنامه فلاح و رستگارى اشاره كرده، مىافزايد:” بلكه شما حيات دنيا را مقدم مىداريد” (بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا).
” در حالى كه آخرت بهتر و پايدارتر است” (وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى).
و اين در حقيقت همان مطلبى است كه در احاديث نيز آمده: حب الدنيا رأس كل خطيئة:” محبت دنيا سرچشمه هر گناهى است «1».
در حالى كه هيچ عقلى اجازه نمىدهد كه انسان” سراى باقى” را به” متاع فانى” بفروشد و اين لذات مختصر و آميخته با انواع درد و رنج را بر آن همه نعمت جاويدان و خالى از هر گونه ناملائمات مقدم بشمرد.
و سرانجام در پايان سوره مىفرمايد:” اين دستوراتى كه گفته شد منحصر به اين كتاب آسمانى نيست، بلكه در صحف و كتب پيشين نيز آمده است” (إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى).
__________________________________________________
(1) اين حديث با عبارات مختلف از” امام صادق” و” امام سجاد” على بن الحسين، بلكه از همه انبيا نقل شده است، و اين دليل بر اهميت فوق العاده آن است (نور الثقلين جلد 5 صفحه 556 و 557).
” صحف و كتب ابراهيم و موسى” (صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى) «1».
در اينكه مشار اليه” هذا” چيست؟ نظرات گوناگونى وجود دارد:
جمعى گفتهاند اشاره به دستورات اخير در زمينه” تزكيه” و” نماز” و” مقدم نشمردن حيات دنيا بر آخرت” است، چرا كه اينها از اساسىترين تعليمات همه انبيا بوده، و در تمام كتب آسمانى آمده است.
بعضى ديگر آن را اشاره به تمام” سوره” مىدانند، چرا كه از توحيد شروع مىشود، و با نبوت ادامه مىيابد، و به برنامههاى عملى ختم مىشود.
و به هر حال، اين تعبير نشان مىدهد كه محتواى پر اهميت اين سوره، يا خصوص آيات اخير، از اصول اساسى عالم اديان، و از تعليمات بنيادى همه انبيا و پيامبران است و اين خود نشانهاى است از عظمت سوره و از اهميت اين تعليمات.
” صحف” جمع” صحيفه” در اينجا به معنى لوح و يا صفحهاى است كه چيزى بر آن مىنويسند.
آيات فوق نشان مىدهد كه حضرت ابراهيم ع و موسى ع نيز داراى كتابهاى آسمانى بودهاند.
در روايتى از ابو ذر مىخوانيم كه مىگويد: به پيغمبر اكرم ص عرض كردم انبيا چند نفر بودند؟
فرمود يكصد و بيست و چهار هزار نفر.
گفتيم: رسولان آنها چند نفر بودند؟
فرمود: سيصد و سيزده نفر، و بقيه فقط” نبى” بودند.
__________________________________________________
(1) ممكن است” صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى” توضيحى براى” الصُّحُفِ الْأُولى” باشد، اين احتمال نيز وجود دارد كه بيان و مصداق روشن آن باشد، در صورت اول همه كتب انبياى پيشين را شامل مىشود، و در صورت دوم تنها صحف ابراهيم و موسى را.
تفسير نمونه، ج26، ص: 406
عرض كردم: آدم نبى بود؟
فرمود بله، خداوند با او سخن گفت و او را با دست خود آفريد، سپس پيامبر ص افزود، اى ابو ذر! چهار نفر از انبياء عرب بودند: هود و صالح و شعيب و پيامبر تو.
گفتم: اى رسول خدا! خداوند چند كتاب نازل فرمود؟
فرمود: صد و چهار كتاب، ده كتاب بر” آدم” پنجاه كتاب بر” شيث” و بر” اخنوخ” كه ادريس است سى كتاب، و او نخستين كسى است كه با قلم نوشت و بر” ابراهيم” ده كتاب و نيز تورات و انجيل و زبور و فرقان را (بر موسى و مسيح و داود و پيامبر اسلام نازل كرد) «1».
تعبير به” الصحف الاولى” در مورد كتابهاى ابراهيم و موسى در برابر صحف اخير است كه بر حضرت مسيح و پيغمبر اكرم ص نازل شده است.
نكته: تحليلى بر حديث” حب الدنيا رأس كل خطيئة”
مسلما براى افراد مؤمن اين محاسبه قرآنى كه در آيات فوق آمده در مقايسه دنيا با آخرت كه مىگويد” آخرت بهتر و پايدارتر است”.
كاملا روشن است، اما با اين حال چگونه انسان مؤمن در بسيارى از اوقات اين علم و آگاهى خود را زير پا مىگذارد و آلوده گناهان و جرائمى مىشود؟! پاسخ اين سؤال يك جمله است، و آن غلبه شهوات بر وجود انسان، و سرچشمه غلبه شهوات نيز حب دنيا است.
حب دنيا اعم از حب مال، مقام، شهوت جنسى، تفوقطلبى، برترى جويى،
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 476.
تنپرورى، انتقامجويى، و مانند اينها، گاه چنان طوفانى در روح انسان ايجاد مىكند كه تمام معلومات او را بر باد مىدهد، و حتى گاه حس تشخيص او را از ميان مىبرد، و در نتيجه حيات دنيا بر آخرت مقدم مىدارد.
اينكه در روايات اسلامى كرارا حب دنيا به عنوان سرچشمه تمام گناهان شمرده شده است يك واقعيت عينى و محسوس است كه در زندگى خود و ديگران بارها آن را آزمودهايم.
بنا بر اين براى قطع ريشههاى گناه راهى جز اين نيست كه حب و عشق دنيا را از دل بيرون كنيم.
بايد به دنيا همچون وسيلهاى، گذرگاهى، پلى، و يا همچون مزرعهاى بنگريم.
ممكن نيست عاشقان دنيا بر سر دو راهى” وصول به متاع اين جهان و نيل به رضاى خدا” دومى را مقدم شمرند.
اگر پروندههاى جنايى را بنگريم واقعيت حديث فوق را در آنها به خوبى مشاهده مىكنيم.
هنگامى كه علل جنگها، خونريزيها، كشت و كشتارها (حتى ميان برادران و دوستان) را مورد توجه قرار مىدهيم جاى پاى حب دنيا در همه آنها مشهود و نمايان است.
اما چگونه مىتوان حب دنيا را از دل بيرون كرد با اينكه ما همه فرزند دنيائيم، و علاقه فرزند به مادر يك امر طبيعى است؟! اين نياز به آموزش فكرى و فرهنگى و عقيدتى، و سپس تهذيب نفس دارد.
و از جمله امورى كه مىتواند بالاترين كمك را به سالكان راه در اين مسير كند ملاحظه عاقبت كار دنيا پرستان است.
فراعنه با آن همه قدرت و امكانات مالى سرانجام چه كردند؟ قارون از اينهمه گنجهايى كه كليد آنها را چندين انسان نيرومند به زحمت مىكشيدند چه اندازه با خود برد؟! قدرتهاى عظيمى را كه در عصر و زمان خود مىنگريم، و با نسيمى دفتر زندگانيشان بر هم مىخورد، و با يك گردش ليل و نهار از تخت قدرت فرو مىافتند، و كاخها و ثروتهايشان را مىگذارند و مىگريزند، و يا به زير خاك پنهان مىشوند، خود بهترين واعظ و معلم ماست.
اين سخن دامنهدار را با حديثى از امام على بن الحسين ع كه بسيار رسا و گويا است پايان مىدهيم:
از حضرتش پرسيدند كه افضل اعمال نزد خدا چيست؟
فرمود:
ما من عمل بعد معرفة اللَّه عز و جل و معرفة رسوله (ص) افضل من بغض الدنيا:
” هيچ عملى بعد از معرفت خداوند و رسولش افضل از دشمنى با دنيا نيست”! سپس افزود: زيرا براى حب دنيا شعب بسيارى است، و معاصى نيز شعب بسيارى دارد، اولين چيزى كه با آن معصيت خدا شد معصيت ابليس بود در آن زمان كه ابا كرد و” تكبر” ورزيد و از كافرين شد.
سپس” حرص” بود كه سرچشمه معصيت (و ترك اولاى) آدم و حوا گشت، در آن زمان كه خداوند متعال به آنها فرمود:” از هر جاى بهشت مىخواهيد بخوريد، ولى نزديك اين درخت (ممنوع) نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود” ولى آنها به سراغ چيزى رفتند كه به آن نياز نداشتند! و همين براى فرزندان آنها تا روز قيامت باقى ماند، چرا كه غالب چيزهايى را كه انسان مىطلبد به آن نيازى ندارد (نيازها غالبا منشا گناه نيستند، آنچه منشا گناه است هوسها و امور زائد بر نياز است) سپس” حسد” بود كه سرچشمه گناه فرزند آدم شد، نسبت به برادرش حسد ورزيد و او را به قتل رساند.
تفسير نمونه، ج26، ص: 409
و از شعب آن حب زنان، حب دنيا، «1» حب رياست، حب راحتى، حب سخن، حب برترى، و حب ثروت است، اينها هفت خصلتند كه همگى در حب دنيا جمعند، و لذا پيامبران و دانشمندان بعد از آگاهى بر اين حقيقت گفتهاند: حب الدنيا رأس كل خطيئة «2».
خداوندا! حب دنيا را كه ريشه همه گناهان است از دل ما بيرون ببر.
پروردگارا! خودت در مسير پر پيچ و خم تكامل دست ما را بگير و به سر منزل مقصود هدايت فرما.
بار الها تو از پنهان و آشكار آگاهى گناهان مخفى و آشكار ما را به لطف و كرمت ببخشا.
آمين يا رب العالمين پايان سوره اعلى آغاز ماه مبارك رمضان 1407
__________________________________________________
(1) به نظر مىرسد كه منظور از” حب دنيا” در اينجا” حب بقاء در دنيا” بوده باشد، كه آن يكى از شعب هفتگانه محسوب مىشود و معمولا در شكل” طول امل و درازى آرزوها” ظاهر مىگردد (دقت كنيد).
(2) اصول كافى جلد 2 باب حب الدنيا و الحرص عليها حديث 8- در همين باب از اصول كافى 17 روايت در اين زمينه نقل شده كه بسيار آموزنده است. […..]