حماسه اقتصادی – تسخیر موجودات برای انسان (تفسیر نمونه)
[سوره إبراهيم (14): آيات 31 تا 34]
قُلْ لِعِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ (31) اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ (32) وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ (33) وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ (34)
ترجمه:
31- بگو به بندگان من كه ايمان آوردهاند، نماز را بر پا دارند و از آنچه به آنها روزى دادهايم پنهان و آشكار انفاق كنند پيش از آنكه روزى فرا رسد كه نه در آن خريد و فروش است و نه دوستى (نه با مال مىتوانند از چنگال كيفر خدا رهايى يابند و نه با پيوندهاى مادى).
32- خداوند همان كسى است كه آسمانها و زمين را آفريده و از آسمان آبى نازل كرده و با آن ميوهها (ى مختلف) را خارج ساخت و روزى شما قرار داد و كشتى را مسخر شما گردانيد تا بر صفحه دريا به فرمان او حركت كنند و نهرها را (نيز) مسخر شما گرداند.
33- خورشيد و ماه را كه با برنامه منظمى در كارند به تسخير شما در آورد و شب و روز را (نيز) مسخر شما ساخت. ير نمونه، ج10، ص: 349
34- و از هر چيزى كه از او تقاضا كرديد به شما داد و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد هرگز آنها را احصاء نخواهيد كرد انسان ستمگر و كفران كننده است.
تفسير: عظمت انسان از ديدگاه قرآن
در تعقيب آيات گذشته كه از برنامه مشركان و كسانى كه كفران نعمتهاى الهى كردند و سرانجام به دار البوار كشيده شدند سخن مىگفت در آيات مورد بحث، سخن از برنامه بندگان راستين و نعمتهاى بى انتهاى او است كه بر مردم نازل شده.
نخست مىگويد:” به بندگان من كه ايمان آوردهاند بگو: نماز را بر پاى دارند و از آنچه به آنها روزى دادهايم در پنهان و آشكار انفاق كنند” (قُلْ لِعِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً).
” پيش از آنكه روزى فرا رسد كه نه در آن روز خريد و فروش است، تا بتوان از اين راه سعادت و نجات از عذاب را براى خود خريد، و نه دوستى به درد مىخورد” (مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خِلالٌ).
سپس به معرفى خدا از طريق نعمتهايش مىپردازد آن گونه معرفى كه عشق او را در دلها زنده مىكند، و انسان را به تعظيم در برابر عظمت و لطفش وا ميدارد زيرا اين يك امر فطرى است كه انسان نسبت به كسى كه به او كمك كرده و لطف و رحمتش شامل او است علاقه و عشق پيدا مىكند و اين موضوع را ضمن آياتى چند چنين بيان مىدارد:
” خداوند همان كسى است كه آسمانها و زمين را آفريده است” (اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ).
” و از آسمان آبى فرستاد كه به وسيله آن ميوههاى مختلف را خارج ساخت و از آنها به شما روزى داد” (وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ تفسير نمونه، ج10، ص: 350
الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ
).
” او كشتى را مسخر شما ساخت” هم از نظر مواد ساختمانيش كه در طبيعت آفريده است و هم از نظر نيروى محركش كه بادهاى منظم سطح اقيانوسها است (وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ).
” تا اين كشتيها بر صفحه اقيانوسها به فرمان او به حركت در آيند” و سينه آبها را بشكافند و به سوى ساحل مقصود پيش روند، و انسانها و وسائل مورد نيازشان را از نقطهاى به نقاط ديگر به آسانى حمل كنند (لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ).
همچنين” نهرها را در تسخير شما در آورد” (وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ).
تا از آب حياتبخش آنها زراعتهايتان را آبيارى كنيد، و هم خود و دامهايتان سيراب شويد، و هم در بسيارى از اوقات، صفحه آنها را به عنوان يك جاده هموار مورد بهره بردارى قرار داده، با كشتىها و قايقها از آنها استفاده كنيد، و هم از ماهيان آنها و حتى از صدفهايى كه در اعماقشان موجود است، بهره گيريد.
نه تنها موجودات زمين را مسخر شما ساخت بلكه” خورشيد و ماه را كه دائما در كارند سرگشته فرمان شما قرار داد” (وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ) «1».
نه فقط موجودات اين جهان بلكه حالات عارضى آنها را نيز به فرمان شما آورد، همانگونه كه” شب و روز را مسخر شما ساخت”
__________________________________________________
(1)” دائبين” از ماده” دئوب” به معنى ادامه كار طبق يك عادت و سنت ثابت است، و از آنجا كه خورشيد و ماه مليونها سال با روش ثابت و معينى به برنامه نور افشانى و تربيت موجودات زنده و ايجاد جزر و مد در اقيانوسها و خدمات ديگر ادامه مىدهند، تعبيرى بهتر از دائبين براى آنها تصور نمىشود.
تفسير نمونه، ج10، ص: 351
(وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ).
” و از هر چيزى كه از او تقاضا كرديد و از نظر جسم و جان فرد و اجتماع و سعادت و خوشبختى به آن نياز داشتيد در اختيار شما قرار داد” (وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ).
و به اين ترتيب” اگر نعمتهاى الهى را بخواهيد بشمريد هرگز نمىتوانيد شماره كنيد” (وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها).
چرا كه نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار آن چنان سر تا پاى وجود و محيط زندگى شما را فرا گرفته كه قابل احصا نيستند، به علاوه آنچه از نعمتهاى الهى شما مىدانيد در برابر آنچه نمىدانيد قطرهاى است در برابر دريا.
اما با اينهمه لطف و رحمت الهى، باز اين انسان ستمگر است و كفران كننده نعمت (إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ).
نعمتهايى كه اگر بدرستى از آنها استفاده مىكرد مىتوانست، سراسر جهان را گلستان كند و طرح مدينه فاضله را پياده سازد، بر اثر سوء استفادهها و ظلمها و كفران نعمتها به جايى رسيده است كه افق زندگيش را تاريك، و شهد حيات را در كامش زهر جانگداز كرده، و انبوهى از مشكلات طاقتفرسا به صورت غلها و زنجيرها بر دست و پايش نهاده است.
نكتهها:
1- پيوندى با خالق و پيوندى با خلق
بار ديگر در اين آيات در تنظيم برنامه مؤمنان راستين به مساله” صلاة” (نماز)” و انفاق” برخورد مىكنيم كه در نظر ابتدايى ممكن است اين سؤال را ايجاد كند كه چگونه از ميان آن همه برنامههاى عملى اسلام، انگشت تنها روى تفسير نمونه، ج10، ص: 352
اين دو نقطه گذارده شده است.
علتش اين است كه اسلام ابعاد مختلفى دارد كه مىتوان آنها را در سه قسمت خلاصه كرد: رابطه انسان با خدا، رابطه انسان با خلق خدا، و رابطه انسان با خودش كه قسمت سوم در حقيقت نتيجهاى است براى قسمت اول، و دوم، و دو برنامه فوق (صلاة و انفاق) هر كدام رمزى است به يكى از دو بعد اول و دوم.
نماز مظهرى است براى هر گونه رابطه با خدا چرا كه اين رابطه در نماز از هر عمل ديگرى بهتر مشخص مىشود، و انفاق از آنچه خدا روزى داده با توجه به مفهوم وسيعش كه هر گونه نعمت مادى و معنوى را شامل مىشود رمزى است براى پيوند با خلق.
البته با توجه به اينكه سورهاى كه از آن بحث مىكنيم” مكى” است، و هنگام نزول آن هنوز حكم زكات نازل نشده بود، اين انفاق را نمىتوان مربوط به زكات دانست بلكه معنى وسيعى دارد كه حتى زكات را بعد از نزولش در خود جا مىدهد.
و به هر حال ايمان در صورتى ريشه دار است كه در عمل متجلى شود و انسان را از يك سو به خدا نزديك كند و از سوى ديگر به بندگانش!
2- چرا پنهان و آشكار؟
كرارا در آيات قرآن مىخوانيم كه مؤمنان راستين انفاق يا صدقاتشان در سر و علن يعنى پنهان و آشكار است، و به اين ترتيب علاوه بر بيان انفاق به معنى وسيعش به كيفيت آن هم توجه داده شده است، چرا گاهى انفاق پنهانى مؤثرتر و آبرومندانهتر است، و گاهى اگر آشكارا باشد سبب تشويق ديگران و الگويى براى نشان دادن برنامههاى اسلامى و بزرگداشتى براى شعائر دين محسوب مىشود، به علاوه مواردى پيش مىآيد كه طرف، از گرفتن انفاق ناراحت تفسير نمونه، ج10، ص: 353
مىگردد.
الان كه ما در حال جنگ با دشمن خونخوار هستيم (و يا هر ملت مسلمانى كه با چنين وضعى روبرو شود) مردم با ايمان براى كمك به آسيب ديدگان جنگ و يا مجروحين و معلولين و يا به خود جنگجويان هر روز با مقادير زيادى انواع وسائل زندگى راهى مرزها و مناطق جنگى مىشوند، و اخبار آن در همه وسائل ارتباط جمعى منعكس مىگردد، تا هم دليلى براى همدردى و پشتيبانى بيدريغ عموم ملت مسلمان از جنگجويانش باشد و هم نشانهاى بر زنده بودن روح انسانى در عموم مردم و هم تشويقى باشد براى كسانى كه از اين قافله عقب ماندهاند تا خود را هر چه زودتر به قافله برسانند، بديهى است در اين گونه موارد انفاق علنى مؤثرتر است.
بعضى از مفسران نيز در تفاوت ميان اين دو گفتهاند: انفاق علنى مربوط به واجبات است، كه معمولا جنبه تظاهر در آن نيست، زيرا انجام وظيفه كردن بر همه لازم است، و چيز مخفيانهاى نمىتواند باشد، ولى انفاقهاى مستحبى چون چيزى افزون بر وظيفه واجب است ممكن است توام با تظاهر و ريا شود و لذا مخفى بودنش بهتر است.
به نظر مىرسد كه اين تفسير جنبه كلى ندارد، بلكه در واقع شاخهاى است از تفسير اول.
3- در آن روز” بيع” و” خلال” نيست
مىدانيم ماهيت روز قيامت همان دريافت نتيجهها و رسيدن به عكس- العملها و بازتابهاى اعمال است، و به اين ترتيب در آنجا كسى نمىتواند براى نجات از عذاب فديهاى دهد، و حتى اگر فرضا تمام اموال و ثروتهاى روى زمين در اختيار او باشد و آن را انفاق كند تا ذرهاى از كيفر اعمالش كم بشود تفسير نمونه، ج10، ص: 354
ممكن نيست، چرا كه” دار عمل” كه سراى دنيا است پروندهاش در هم پيچيده شده است و آنجا” دار حساب” است.
همچنين پيوند دوستى مادى با هر كس و به هر صورت نمىتواند در آنجا رهايى بخش باشد (توجه داشته باشيد خلال و خله به معنى دوستى است).
و به تعبير ساده مردم در زندگى اين دنيا براى نجات از چنگال مجازاتها غالبا يا متوسل به پول مىشوند و يا به پارتى يعنى، از طريق” رشوهها” و” رابطهها” براى خنثى كردن مجازاتها دست بكار مىشوند.
اگر چنين تصور كنند كه در آنجا نيز چنين برنامههايى امكان پذير است دليل بر بى خبرى و نهايت نادانى آنها است.
و از اينجا روشن مىشود كه نفى وجود خله و دوستى در اين آيه هيچگونه منافاتى با دوستى مؤمنان با يكديگر در عالم قيامت كه در بعضى از آيات به آن تصريح شده ندارد، چرا كه آن يك دوستى و مودت معنوى است در سايه ايمان.
و اما مساله” شفاعت” همانگونه كه بارها گفتهايم به هيچوجه مفهوم مادى در آن نيست بلكه با توجه به آيات صريحى كه در اين زمينه وارد شده است، تنها در سايه پيوندهاى معنوى و يك نوع شايستگى كه بخاطر بعضى از اعمال خير به دست آمده، مىباشد كه شرح آن را ذيل آيات 254 سوره بقره (جلد دوم تفسير نمونه صفحه 188 و جلد اول صفحه 159 به بعد) بيان داشتيم.
4- همه موجودات سر بر فرمان تواند اى انسان!
بار ديگر در اين آيات به تسخير موجودات مختلف زمين و آسمان در برابر انسان برخورد مىكنيم كه روى شش قسمت از آن تكيه شده است:
تسخير كشتيها، تسخير نهرها، تسخير خورشيد، تسخير ماه، تسخير شب تفسير نمونه، ج10، ص: 355
و تسخير روز كه بخشى از آسمان و بخشى از زمين و بخشى از پديدههاى ميان اين دو (شب و روز) مىباشد.
سابقا گفتهايم باز هم يادآورى آن لازم است كه انسان از ديدگاه قرآن آن قدر عظمت دارد كه همه اين موجودات به فرمان” اللَّه” مسخر او گشتهاند، يعنى يا زمام اختيارشان بدست انسان است، و يا در خدمت منافع انسان حركت مىكنند، و در هر حال آن قدر به اين انسان عظمت داده شده است كه به صورت يك هدف عالى در مجموعه آفرينش در آمده است.
خورشيد براى او نور افشانى مىكند، بسترش را گرم مىسازد، انواع گياهان براى او مىروياند محيط زندگانيش را از لوث ميكربهاى مزاحم پاك مىكند، شادى و سرور مىآفريند، و مسير زندگى را به او نشان مىدهد.
ماه، چراغ شبهاى تاريك او است، تقويمى است طبيعى و جاودانى، جزر و مدى كه بر اثر ماه پيدا مىشود، بسيارى از مشكلات انسان را مىگشايد، درختان زيادى را (به خاطر بالا آمدن آب نهرهاى مجاور درياها) آبيارى مىكند، درياى خاموش و راكد را به حركت در مىآورد و از ركود و گنديدن حفظ مىكند و اكسيژن لازم بر اثر تموج در اختيار موجودات زنده درياها مىگذارد.
بادها، كشتىها را در سينه اقيانوسها به حركت در مىآورند و بزرگترين مركب و وسيعترين جادههاى انسان را همين كشتىها و همين درياها تشكيل مىدهند، تا آنجا كه گاهى، كشتيهايى به عظمت يك شهر و با همان جمعيت كه در يك شهر كوچك زندگى مىكنند بر پهنه اقيانوسها به حركت در مىآيند.
نهرها، در خدمت او هستند، زراعتهايش را آبيارى و دامهايش را سيراب و محيط زندگيش را با طراوت و حتى مواد غذائيش (ماهيها) را در دل خود براى او مىپرورانند.
تفسير نمونه، ج10، ص: 356
تاريكى شب همچون لباسى او را مىپوشاند، و آرامش و راحتى به او ارزانى مىدارد، و همچون يك باد زن، حرارت سوزنده آفتاب را تخفيف مىدهد و به او جان و حيات تازه مىبخشد.
و سرانجام روشنايى روز، او را به حركت و تلاش دعوت مىكند، و گرمى و حرارت مىآفريند و در همه جا جنبش و حركت ايجاد مىكند.
و خلاصه همه از بهر او سرگشته و فرمانبردارند و بيان و شرح اين همه نعمت علاوه بر اينكه در انسان شخصيت تازهاى مىآفريند و او را به عظمت مقام خويش آگاه مىسازد، حس شكرگزاريش را نيز برمىانگيزد.
از اين بيان ضمنا اين نتيجه بدست آمد كه” تسخير” در فرهنگ قرآن به دو معنى آمده است، يكى در خدمت منافع و مصالح انسان بودن (مانند تسخير خورشيد و ماه) و ديگرى زمام اختيارش در دست بشر بودن (مانند تسخير كشتىها و درياها).
و اينكه بعضى پنداشتهاند كه اين آيات اشاره به اصطلاحى است كه امروز براى تسخير داريم (مانند تسخير كره ماه بوسيله مسافران فضايى) درست به نظر نمىرسد، زيرا در بعضى از آيات قرآن مىخوانيم وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ (جاثيه- 13) كه نشان مىدهد همه آنچه در آسمانها و همه آنچه در زمين است مسخر انسان است، در حالى كه مىدانيم مسافرت فضانوردان به همه كرات آسمانى قطعا محال است.
آرى در قرآن بعضى آيات ديگر داريم كه ممكن است اشاره به اين نوع تسخير باشد كه به خواست خدا در تفسير سوره” الرحمن” از آن بحث خواهيم كرد (درباره مسخر بودن موجودات در برابر انسان در ذيل آيه 2 سوره رعد نيز بحثى داشتيم).
تفسير نمونه، ج10، ص: 357
5- دائبين
گفتيم” دائب” از ماده” دئوب” به معنى استمرار چيزى در انجام يك برنامه به صورت يك حالت و سنت است، البته خورشيد، حركت به دور زمين ندارد و اين زمين است كه به دور آفتاب مىگردد و ما مىپنداريم آفتاب به دور ما مىچرخد، ولى در معنى دائب حركت در مكان نيفتاده است بلكه استمرار در انجام يك كار و يك برنامه در مفهوم آن درج است، و مىدانيم خورشيد و ماه برنامه نورافشانى و تربيتى خود را نسبت به كره زمين و انسانها به طور مستمر و با يك حساب كاملا منظم انجام مىدهند (و فراموش نبايد كرد كه يكى از معانى دأب، عادت است) «1».
6- آيا هر چه را از خدا مىخواهيم به ما مىدهد؟
در آيات فوق خوانديم كه خداوند، به شما لطف كرد و قسمتى از آنچه را از او تقاضا كرديد به شما داد (توجه داشته باشيد” من” در جمله” مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ” تبعيضيه است).
و اين به خاطر آن است كه بسيار مىشود انسان از خدا چيزى مىخواهد كه قطعا ضرر و زيان و يا حتى هلاك او در آن است و خود نمىداند، اما خداوند عالم و حكيم و رحيم، هرگز به چنين تقاضايى پاسخ نمىدهد.
و در عوض شايد در بسيارى از اوقات انسان با زبانش چيزى را از خدا نخواهد ولى با زبان حالش و فطرت و طبيعت و هستيش آن را تمنا مىكند، و خدا به او مىدهد، و هيچ مانعى ندارد كه سؤال در جمله” ما سَأَلْتُمُوهُ” هم سؤال به زبان
__________________________________________________
(1) البته دانشمندان امروز براى خورشيد حركات ديگرى مانند حركت به دور خود و يا حركت به همراه مجموعه منظومه شمسى در دل كهكشانى كه در آن قرار دارد قائل هستند.
تفسير نمونه، ج10، ص: 358
قال را شامل شود هم زبان حال را.
7- چرا نعمتهاى او قابل شمارش نيستند
اين يك حقيقت است كه سر تا پاى وجود ما غرق نعمتهاى او است و اگر كتابهاى مختلف علوم طبيعى و انسانشناسى و روانشناسى و گياهشناسى و مانند آن را بررسى كنيم، خواهيم ديد كه دامنه اين نعمتها تا چه حد گسترده است، اصولا هر نفسى به گفته آن اديب بزرگ، دو نعمت در آن موجود است و به هر نعمتى شكرى واجب.
از اين گذشته مىدانيم در بدن يك انسان به طور متوسط ده ميليون ميليارد سلول زنده است، كه هر كدام يك واحد فعال بدن ما را تشكيل مىدهد، اين عدد بقدرى بزرگ است كه اگر ما بخواهيم اين سلولها را شماره كنيم، صدها سال طول مىكشد!.
و تازه اين يك بخش از نعمتهاى خدا نسبت به ما است، و بنا بر اين براستى اگر ما بخواهيم نعمتهاى او را بشماريم قادر نيستيم وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها.
در درون خون انسان دو دسته گلبول (موجودات زنده كوچكى كه در خون شناورند و وظائف حياتى سنگين بر دوش دارند) وجود دارند: مليونها گلبول قرمز كه وظيفه آنها رساندن اكسيژن هوا براى سوخت و ساز سلولهاى بدن، و مليونها گلبول سفيد كه وظيفه آنها پاسدارى از سلامت انسان در مقابل هجوم ميكربها به بدن مىباشد و عجب اينكه آنها بدون استراحت و خواب دائما كمر به خدمت انسان بستهاند.
آيا با اين حال هرگز مىتوانيم نعمتهاى بىپايانش را احصاء كنيم.
تفسير نمونه، ج10، ص: 359
8- افسوس كه انسان” ظلوم” و” كفار” است.
از بحثهاى گذشته به اين واقعيت رسيديم كه خداوند با اين همه موجوداتى كه مسخر فرمان انسان كرده، و با آن همه نعمتى كه به او ارزانى داشته، ديگر كمبودى از هيچ جهت براى او نيست.
ولى اين انسان بر اثر دور ماندن از نور ايمان و تربيت، در جاده طغيان و ظلم و ستم گام مىنهد و به كفران نعمت مشغول مىشود:
انحصارگران سعى مىكنند نعمتهاى گسترده الهى را به خود منحصر سازند و منابع حياتى آن را در اختيار بگيرند، و با اينكه خودشان جز اندكى را نمىتوانند مصرف كنند ديگران را از رسيدن به آن محروم مىنمايند.
اين ظلم و ستمها كه در شكل انحصارطلبى، استعمار، و تجاوز به حقوق ديگران ظاهر مىشود محيط آرام زندگى او را دستخوش طوفانها مىكند، جنگها مىآفريند، خونها مىريزد، و اموال و نفوس را به نابودى مىكشاند.
در حقيقت قرآن مىگويد اى انسان همه چيز بقدر كافى در اختيار تو است، اما به شرط اينكه ظلوم و كفار نباشى، به حق خود قناعت كنى و به حقوق ديگران تجاوز ننمايى!.
[سوره النحل (16): آيات 9 تا 13]
وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ (9) هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ (10) يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (11) وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (12) وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (13)
ترجمه:
9- و بر خداست كه راه است را به بندگان نشان دهد، اما بعضى از راهها بيراهه است و اگر خدا بخواهد همه شما را (به اجبار) هدايت مىكند (ولى اجبار سودى ندارد).
10- او كسى است كه از آسمان آبى فرستاد كه شرب شما از آن است، و گياهان و درختان كه حيوانات خود را در آن به چرا مىبريد نيز از آن است.
11- خداوند با آن (آب باران) براى شما زراعت و زيتون و نخل و انگور مىروياند، و از همه ميوهها، مسلما در اين نشانه روشنى است براى گروهى كه تفكر مىكنند تفسير نمونه، ج11، ص: 167
12- او شب و روز و خورشيد و ماه را مسخر شما ساخت، و نيز ستارگان به فرمان او مسخر شمايند، در اين نشانههايى است (از عظمت خدا) براى گروهى كه عقل خود را بكار مىگيرند.
14- (علاوه بر اين) مخلوقاتى را كه در زمين آفريده نيز مسخر (فرمان شما) ساخت، مخلوقاتى با رنگهاى مختلف در اين نشانه روشنى است براى گروهى كه متذكر مىشوند.
تفسير: همه چيز در بند تسخير تو است اى انسان
به دنبال نعمتهاى مختلفى كه در آيات گذشته بيان شد، قسمت ديگرى از نعمتهاى مهم الهى در آيات مورد بحث آمده است نخست به يكى از نعمتهاى بسيار مهم معنوى اشاره كرده مىفرمايد:” بر خدا است كه راه راست و صراط مستقيم را كه هيچگونه انحراف و كژى در آن نيست در اختيار بندگان بگذارد” (وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ)” قصد” به معنى صاف بودن راه است، و بنا بر اين قَصْدُ السَّبِيلِ به معنى راه راست مىباشد راهى كه انحراف و ضلالت در آن وجود ندارد «1».
در اينكه اين راه راست اشاره به جنبه تكوينى يا تشريعى مىكند، مفسران تفسيرهاى مختلفى دارند، ولى هيچ مانعى ندارد كه هر دو جنبه را شامل شود.
توضيح اينكه: خداوند انسان را با نيروهاى مختلفى مجهز ساخته، و استعدادهاى گوناگونى به او داده تا در مسير تكامل كه هدف آفرينش است به او كمك كند، و از اين نظر همانند گياهان و يا انواع جانداران است، كه نيروها و غرائز لازم براى رسيدن به اين هدف در اختيارشان گذارده شده است، با اين تفاوت كه انسان
__________________________________________________
(1) بعضى از مفسران بزرگ مانند علامه طباطبائى در الميزان،” قصد” را به معنى” قاصد” گرفتهاند كه نقطه مقابل” جائر” يعنى منحرف از حق است.
تفسير نمونه، ج11، ص: 168
با اراده خود و آزادانه تصميم مىگيرد ولى حيوانات و گياهان بىاختيار به سوى هدفشان پيش مىروند، و قوس صعودى تكامل انسان نيز قابل مقايسه با جانداران ديگر نيست به اين ترتيب از نظر خلقت و آفرينش و تكوين انسان را مجهز به عقل و استعداد و نيروهاى لازم براى پيمودن اين صراط مستقيم كرده است.
و از سوى ديگر، خدا پيامبران را با وحى آسمانى و تعليمات كافى و قوانين مورد نياز انسان فرستاده است، تا از نظر تشريع، راه را از چاه مشخص كرده و با انواع بيانها او را تشويق به پيمودن اين راه كنند و از مسيرهاى انحرافى باز دارند.
و جالب اينكه خداوند در آيه فوق اين امر را به عنوان فريضهاى بر خود لازم شمرده و با كلمه عَلَى اللَّهِ (بر خدا لازم است) از آن ياد كرده است كه همانند آن را در آيات ديگر قرآن نيز مىخوانيم إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى:” بر ما است كه انسان را هدايت كنيم” (ليل- 12)، اگر ما، در وسعت مفهوم عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ و مجموعه نيروهاى مادى و معنوى كه در آفرينش انسان و تعليم و تربيت او به كار رفته دقيق شويم، به عظمت اين نعمت بزرگ كه از همه نعمتها برتر است، آگاه خواهيم شد.
سپس از آنجا كه راههاى انحرافى فراوان است، به انسانها هشدار مىدهد و مىگويد” بعضى از اين راهها منحرف و بيراهه است” (وَ مِنْها جائِرٌ) «1».
و از آنجا كه نعمت اختيار و آزادى اراده و انتخاب، يكى از مهمترين عوامل تكامل انسان مىباشد با يك جمله كوتاه به آن اشاره كرده مىگويد” اگر خدا مىخواست همه شما را به اجبار به راه راست هدايت مىكرد” به گونهاى كه نتوانيد گامى از آن فراتر بگذاريد (وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ).
__________________________________________________
(1) ضمير” منها” به سبيل باز مىگردد، و سبيل مؤنث مجازى است.
تفسير نمونه، ج11، ص: 169
ولى اين كار را نكرد، چرا كه هدايت اجبارى، نه افتخار است و نه تكامل، بلكه به شما آزادى داد تا اين راه را با پاى خود بپيمائيد و به بالاترين اوج تكامل برسيد.
جمله فوق ضمنا به اين واقعيت اشاره مىكند كه گام نهادن گروهى از انسانها در طريق جائر و راه منحرف، نبايد اين توهم را ايجاد كند كه خدا در برابر آنها مغلوب شده است بلكه اين خواست او است و مقتضاى حكمت است كه انسانها آزاد باشند.
در آيه بعد باز به سراغ مادى مىرود تا حس شكرگزارى انسانها را برانگيزد، آتش عشق خدا را در دلهايشان بيفروزد، و آنها را به شناخت بيشتر بخشنده اين نعمتها دعوت كند.
مىگويد:” او كسى است كه از آسمان آبى فرو فرستاد” (هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً).
آبى حياتبخش، زلال، شفاف، و خالى از هر گونه آلودگى” كه شما از آن مىنوشيد” (لَكُمْ مِنْهُ شَرابٌ).
” و نيز گياهان و درختانى از آن به وجود مىآيد كه حيوانات خود را در آن به چرا مىفرستيد” (وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ).
” تسيمون” از ماده” اسامه” به معنى چراندن حيوانات است و مىدانيم حيوانات هم از گياهان زمين استفاده مىكنند هم از برگهاى درختان، و اتفاقا” شجر” در لغت عرب معنى وسيعى دارد كه هم به درخت گفته مىشود و هم به گياه.
بدون شك منافع آب باران تنها نوشيدن انسان و روئيدن درختان و گياهان نيست، بلكه شستشوى زمينها، تصفيه هوا، ايجاد رطوبت لازم براى طراوت پوست تفسير نمونه، ج11، ص: 170
تن انسان و راحتى تنفس او، و مانند آن همه از فوائد باران است، ولى از آنجا كه دو قسمت ياد شده، از اهميت بيشترى برخوردار بوده روى آن تكيه شده.
باز همين مساله را چنين ادامه مىدهد” به وسيله اين آب باران براى شما زراعت را مىروياند، و همچنين زيتون و نخل و انگور را” (يُنْبِتُ لَكُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّيْتُونَ وَ النَّخِيلَ وَ الْأَعْنابَ).
” و خلاصه از تمام ميوهها” (وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ).
” مسلما در آفرينش اين ميوههاى رنگارنگ و پر بركت و اين همه محصولات كشاورزى نشانه روشنى است از خدا براى كسانى كه اهل تفكرند” (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).
” زرع” هر گونه زراعتى را شامل مىشود،” زيتون” هم نام آن درخت مخصوص است و هم نام ميوه آن (ولى به گفته بعضى از مفسران” زيتون” فقط نام درخت است، و” زيتونه” نام ميوه آن در حالى كه در آيه 35 سوره نور زيتونه به خود درخت اطلاق شده است).
” نخيل” (درخت خرما) هم به معنى مفرد و هم به معنى جمع استعمال مىشود، و اعناب جمع” عنبه” به معنى انگور است.
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه چرا از ميان همه ميوهها، قرآن مجيد، تنها روى اين سه ميوه تكيه كرده است، زيتون و خرما و انگور، دليل آن را به خواست خدا در ذيل همين آيات مىخوانيد.
سپس به نعمت تسخير موجودات مختلف جهان در برابر انسان اشاره كرده، مىفرمايد:” خداوند شب و روز را براى شما مسخر كرد و همچنين خورشيد و ماه را” (وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ). تفسير نمونه، ج11، ص: 171
” ستارگان نيز به فرمان او مسخر شما هستند” (وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ).
” مسلما در اين امور نشانههايى است از عظمت خدا و بزرگى آفرينش براى آنها كه انديشه مىكند” (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ).
در ذيل آيات سوره رعد و ابراهيم گفتيم كه مفهوم واقعى تسخير موجودات براى انسان آنست كه در خدمت منافع او باشند، و به نفع او كار كنند، و به او امكان بهرهگيرى دهند، به همين جهت شب و روز و خورشيد و ماه و ستارگان كه هر كدام به نوعى در زندگى انسان اثر دارند و مورد بهره بردارى او قرار مىگيرند در تسخير اويند.
اين تعبير جالب (مسخر بودن موجودات براى انسان به فرمان خدا) علاوه بر اينكه شخصيت و عظمت واقعى انسان را از ديدگاه اسلام و قرآن روشن مىسازد، و به او عظمتى مىبخشد كه درخور مقام خليفة اللهى است، نعمتهاى گوناگون خدا را به خاطرش مىآورد، حس قدردانى را در او برمىانگيزد، و از نظام بديعى كه در چگونگى اين تسخير به كار رفته، وى را به خدا نزديك مىسازد.
و به همين جهت در پايان آيه ميگويد: در اين تسخير نشانههايى است براى آنها كه انديشه مىكنند.
براى آگاهى بيشتر از اسرار اين تسخير به شرح مبسوطى كه در سوره ابراهيم آيات 32 و 33 آورديم مراجعه فرمائيد.
علاوه بر اينها” مخلوقاتى را كه در زمين آفريده نيز مسخر فرمان شما ساخت” (وَ ما ذَرَأَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ).
” مخلوقاتى گوناگون و رنگارنگ” (مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ). تفسير نمونه، ج11، ص: 172
از انواع پوششها، غذاها، همسران پاك، وسائل رفاهى گرفته تا انواع معادن و منابع مفيد زير زمينى و روى زمينى و ساير نعمتها.
” در اينها نيز نشانهاى است آشكار براى مردمى كه متذكر مىشوند” (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ)
نكتهها:
1- نعمتهاى مادى و معنوى
جالب اينكه در آيات فوق نعمتهاى مادى و معنوى آن چنان به هم آميخته شده است كه نمىتوان آنها را از يكديگر تفكيك كرد، با اين حال لحن آيات مزبور در زمينه نعمتهاى معنوى با مادى متفاوت است.
در هيچ مورد نمىگويد بر خدا است كه فلان رزق و روزى را براى شما بيافريند، اما در مورد هدايت، راه راست مىگويد” بر خدا است كه راه راست را به شما نشان دهد”، و نيروهاى لازم را براى پيمودن اين راه از نظر تكوين و تشريع در اختيارتان بگذارد.
اصولا بحثهاى يك بعدى از روش قرآن دور است، حتى آنجا كه سخن از آفرينش درختان و ميوهها و تسخير خورشيد و ماه به ميان مىآورد باز آن را در مسير يك هدف معنوى قرار مىدهد و مىگويد:” اين نعمتهاى مادى نيز نشانهاى است از عظمت آفرينش و آفريدگار”.
2- چرا تنها زيتون و نخل و انگور؟!
ممكن است چنين به نظر آيد كه اگر قرآن در آيات فوق از ميان انواع ميوهها روى زيتون و خرما و انگور تكيه كرده به خاطر وجود آنها در محيط نزول تفسير نمونه، ج11، ص: 173
قرآن بوده است، ولى با توجه به جهانى و جاودانى بودن قرآن، و عمق تعبيراتش روشن مىشود كه مطلب از اين فراتر است.
غذاشناسان و دانشمندان بزرگى كه ساليان دراز از عمر خود را در راه مطالعه خواص گوناگون ميوهها صرف كردهاند به ما مىگويند كمتر ميوهاى است كه براى بدن انسان از نظر غذايى به اندازه اين سه ميوه، مفيد و مؤثر باشد.
همانها مىگويند” روغن زيتون” براى توليد سوخت بدن ارزش بسيار فراوان دارد، كالرى حرارتى آن بسيار بالا است، و از اين جهت يك نيروبخش است و آنها كه مىخواهند همواره سلامت خود را حفظ كنند، بايد به اين اكسير علاقمند شوند.
روغن زيتون دوست صميمى كبد آدمى است، و براى رفع عوارض كليهها و سنگهاى صفراوى و قولنجهاى كليوى و كبدى و رفع يبوست بسيار مؤثر است.
به همين دليل در روايات اسلامى نيز از آن مدح و تمجيد فراوان شده، در حديثى از امام على بن موسى الرضا ع درباره زيتون چنين مىخوانيم:” غذاى خوبى است، دهان را خوشبو و بلغم را بر طرف مىسازد، صورت را صفا و طراوت مىبخشد، اعصاب را تقويت نموده و بيمارى و درد را از ميان مىبرد و آتش خشم و غضب را فرو مىنشاند” «1».
و از آن مهمتر اينكه در خود قرآن از درخت زيتون به عنوان شجره مباركه (درخت پر بركت) ياد شده است.
با پيشرفت دانش پزشكى و غذاشناسى اهميت دارويى” خرما” نيز به ثبوت رسيده است. در خرما كلسيم وجود دارد كه عامل اصلى استحكام استخوانها است و نيز فسفر وجود دارد كه از عناصر اصلى تشكيل دهنده مغز و مانع ضعف اعصاب
__________________________________________________
(1) اسلام پزشك بى دارو،
تفسير نمونه، ج11، ص: 174
و خستگى است، و قوه بينايى را مىافزايد.
و نيز پتاسيم موجود است كه فقدان آن را در بدن علت حقيقى زخم معده مىدانند، و وجود آن براى ماهيچهها و بافتهاى بدن بسيار پر ارزش است.
اين سخن امروز در ميان غذاشناسان معروف است كه خرما از سرطان جلوگيرى مىكند، زيرا آمارهايى كه در اين زمينه تهيه شده نشان مىدهد در مناطقى كه خرما بيشتر مىخورند ابتلاى به سرطان كمتر است، و اعراب و صحرا نشينانى كه در فقر غذايى به سر مىبرند بواسطه خوردن خرما هرگز مبتلا به سرطان نمىشوند، عامل اين موضوع را وجود” منيزيم” مىدانند.
قند فراوانى كه در خرما وجود دارد از سالمترين قندها است كه حتى در بسيارى از موارد مبتلايان به بيمارى قند نيز مىتوانند براحتى از آن استفاده كنند.
دانشمندان در خرما سيزده ماده حياتى و پنج نوع ويتامين كشف كردهاند كه آن را به صورت يك منبع غذايى غنى و بسيار پر ارزش در آورده است «1».
به همين دليل در روايات اسلامى نيز روى اين ماده غذايى تاكيد فراوان ديده مىشود، از على ع نقل شده كه فرمود:
كل التمر فان فيه شفاء من الادواء
:” خرما بخوريد كه شفاى بيماريها است”.
و نيز روايت شده كه در بسيارى از اوقات غذاى على ع را نان و خرما تشكيل مىداد.
و در روايت ديگر مىخوانيم:” خانهاى كه در آن خرما نيست اهل آن
__________________________________________________
(1) اولين دانشگاه و آخرين پيامبر جلد 7 صفحه 65- جالب اينكه جلد هفتم اين كتاب از آغاز تا به آخر پيرامون خواص غذايى و درمانى خرما و انگور سخن مىگويد كه مطالعه آن انسان را به اهميت اين دو غذا آشنا مىسازد.
تفسير نمونه، ج11، ص: 175
خانه در واقع گرسنهاند”! «1».
در آيات سوره مريم نيز خواهد آمد كه خداوند مريم را در آن بيابان كه فاقد وسيله بود هنگامى كه عيسى را به دنيا آورده بود از رطب تازه روزى داد، و اين اشارهاى است به اينكه يكى از بهترين غذاها براى مادرى كه فرزند به دنيا آورده رطب تازه است، و حتى در رواياتى كه ذيل آيه آمده مىخوانيم بهترين دارو براى چنين زنان همين ميوه است «2».
و اما در مورد” انگور” به گفته دانشمندان غذاشناس بقدرى عوامل مؤثر دارد كه مىتوان گفت، يك داروخانه طبيعى است؟ علاوه بر اين انگور از نظر خواص، بسيار نزديك به شير مادر است، يعنى يك غذاى كامل محسوب مىشود انگور دو برابر گوشت، در بدن حرارت ايجاد مىكند، و علاوه بر اين ضد سم است، براى تصفيه خون، دفع رماتيسم، نقرس، و زيادى اوره خون، اثر درمانى مسلمى دارد، انگور معده و روده را لايروبى مىكند، نشاط آفرين و بر طرف كننده اندوه است، اعصاب را تقويت كرده، و ويتامينهاى مختلف موجود در آن به انسان نيرو و توان مىبخشد.
انگور علاوه بر اينكه غذاى بسيار پر ارزشى است قدرت ميكرب كشى قابل ملاحظهاى دارد و حتى عامل مؤثرى است براى مبارزه با بيمارى سرطان «3».
به همين دليل در حديثى از پيامبر ص:
خير طعامكم الخبز و خير فاكهتكم العنب:
” بهترين طعام شما نان و بهترين ميوه شما انگور است” «4».
اگر ما بخواهيم آنچه را غذاشناسان در زمينه اين ميوهها گفتهاند و روايات
__________________________________________________
(1) سفينة البحار جلد اول صفحه 125.
(2) مدرك قبل.
(3) اولين دانشگاه و آخرين پيامبر جلد 7 صفحات 101 و 142.
(4) اسلام پزشك بى دارو. […..]
تفسير نمونه، ج11، ص: 176
فراوانى كه در منابع اسلامى در اين رابطه نقل شده در اينجا بياوريم مسلما از روش تفسير خارج خواهيم شد، مقصود اين بود روشن سازيم كه تكيه كردن قرآن بر اين سه نوع ميوه بى دليل نيست، و شايد در آن روز قسمت مهمى از آن بر مردم پوشيده بوده است.
3- تفكر، تعقل، تذكر
در آيات فوق، بعد از بيان سه بخش از نعمتهاى الهى مردم را دعوت به انديشه كرده منتها در يك مورد مىگويد: در اينها نشانههايى است براى قومى كه تفكر مىكنند، در مورد ديگر مىگويد براى قومى كه تعقل دارند، و در مورد سوم براى قومى كه متذكر مىشوند.
اين اختلاف تعبير مسلما جنبه تفنن در عبارت ندارد، بلكه آنچه از روش قرآن مىدانيم هر كدام اشاره به نكتهاى است، و شايد نكته اين تفاوت آن باشد كه در مورد الوان نعمتهاى موجود در زمين آن قدر مساله روشن است كه تنها تذكر و يادآورى كافى است، ولى در مورد زراعت و زيتون و نخل و انگور و به طور كلى ميوهها كمى بيشتر انديشه لازم است، تا به خواص غذايى و درمانى آنها آشنا شويم، به همين جهت تعبير به” تفكر” مىكند.
اما در مورد تسخير خورشيد و ماه و ستارگان و اسرار شب و روز باز هم انديشه بيشترى لازم است، لذا تعبير به” تعقل” كه گوياى سطح بالاترى از انديشه است فرموده.
در هر حال روى سخن قرآن همه جا با انديشمندان و متفكران و صاحبان مغز و عقل است، و با توجه به اينكه قرآن از محيطى بر خاسته كه در آنجا جز جهل حكومت نمىكرد، عظمت اين تعبيرات آشكارتر مىشود و هم پاسخى است دندانشكن به آنها كه به خاطر بعضى از مذاهب خرافى خط سرخ روى همه تفسير نمونه، ج11، ص: 177
مذاهب راستين كشيدهاند و مىگويند مذهب، وسيله تخدير و از كار انداختن انديشهها است و ايمان به خدا مولود جهل آدمى است!.
اينگونه آيات قرآن تقريبا در همه سورهها گسترده است، به وضوح مىگويد مذهب راستين زائيده انديشه و تفكر و تعقل است و اسلام در همه جا سر و كار با متفكران و انديشمندان و اولوا الالباب دارد، نه با جاهلان و خرافاتيان، يا روشنفكر نمايان بى منطق.
تفسير نمونه، ج11، ص: 178
[سوره النحل (16): آيات 14 تا 18]
وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (14) وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (15) وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ (16) أَ فَمَنْ يَخْلُقُ كَمَنْ لا يَخْلُقُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (17) وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (18)
ترجمه:
14- او كسى است كه دريا را مسخر (شما) ساخت تا از آن گوشت تازه بخوريد و وسائل زينتى براى پوشش از آن استخراج نمائيد، و كشتيها را مىبينيد كه سينه دريا را مىشكافند تا شما (به تجارت پردازيد) و از فضل خدا بهره گيريد، شايد شكر نعمتهاى او را بجا آوريد.
15- و در زمين كوههاى ثابت و محكمى افكند تا لرزش آن را نسبت به شما بگيرد، و نهرها ايجاد كرد، و راههايى تا هدايت شويد.
16- و (نيز) علاماتى قرار داد و (شب هنگام) آنها بوسيله ستارگان هدايت مىشوند. تفسير نمونه، ج11، ص: 179
17- آيا كسى كه مىآفريند همچون كسى است كه نمىآفريند؟ آيا متذكر نمىشويد!! 18- و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد هرگز نمىتوانيد آن را احصا كنيد، خداوند غفور و رحيم است.
تفسير: نعمت كوهها و درياها و ستارگان
اين آيات به سراغ بخش مهم ديگرى از نعمتهاى بىپايان خداوند در مورد انسانها مىرود و نخست از درياها كه منبع بسيار مهم حيات و زندگى است آغاز مىكند و مىگويد:
” و او كسى است كه درياها را براى شما تسخير كرد و به خدمت شما گمارد” (وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ).
مىدانيم قسمت عمده روى زمين را درياها تشكيل مىدهند، و نيز مىدانيم نخستين جوانه حيات در درياها آشكار شده، و هم اكنون نيز دريا منبع مهمى براى ادامه حيات انسان و همه موجودات روى زمين است، و قرار دادن آن در خدمت بشر يكى از نعمتهاى بزرگ خدا است:
سپس به سه قسمت از منافع درياها اشاره كرده مىفرمايد:
” تا از آن گوشت تازه بخوريد” (لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا).
گوشتى كه زحمت پرورش آن را نكشيدهايد تنها دست قدرت خدا آن را در دل اقيانوسها پرورش داده و رايگان در اختيارتان گذارده است.
مخصوصا تكيه روى طراوت و تازگى اين گوشت، با توجه به اينكه در آن عصر و زمان از يك جهت، و در عصر و زمان ما از جهت ديگر، گوشتهاى كهنه فراوان بوده و هست، اهميت اين نعمت را آشكارتر مىسازد، و هم اهميت تغذيه از گوشت تازه را. تفسير نمونه، ج11، ص: 180
با تمام پيشرفتى كه در زندگى و تمدن مادى بشر به وجود آمده، هنوز دريا يكى از مهمترين منابع تغذيه انسان را تشكيل مىدهد، و همه سال صدها هزار تن از گوشت تازهاى كه دست لطف پروردگار براى انسانها پرورش داده، از دريا صيد مىشود.
لذا اكنون كه جمعيت كره زمين رو به افزايش است و بعضى در مطالعات ابتدايى خود احساس مىكنند خطر كمبود مواد غذايى مردم جهان را براى آينده تهديد مىكند، افكار دانشمندان متوجه درياها شده و چشم اميد خود را به آن دوختهاند تا از طريق پرورش و تكثير نسل انواع ماهيها بتوانند اين كمبود را به مقدار قابل ملاحظهاى بر طرف سازند.
اين از يك سو، از سوى ديگر مقرراتى براى جلوگيرى از آلوده شدن آب درياها و از ميان رفتن نسل ماهىها وضع كردهاند كه از مجموع آن اهميت جمله فوق كه در چهارده قرن قبل در قرآن نازل شده است روشنتر مىشود.
ديگر از منافع آن مواد زينتى است كه از درياها استخراج مىشود لذا اضافه مىكند:” تا از آن زينتى براى پوشيدن استخراج كنيد” (وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها).
انسان مانند چهارپايان نيست كه ذوق نداشته باشد، بلكه يكى از ابعاد معروف چهارگانه روح انسان را حس زيبايى تشكيل مىدهد كه سرچشمه پيدايش شعر و هنر اصيل و مانند آنها است.
بدون شك اين بعد از روح انسانى نقش مؤثرى در حيات بشر دارد، لذا بايد بطرز صحيح و سالمى- دور از هر گونه افراط و تفريط و اسراف و تبذير- اشباع گردد.
آنها كه غرق در تجمل پرستى و انواع زينتند به همان گونه گمراهند كه افراد خشك و مخالف هر گونه زينت چرا كه يكى در طرف افراط و مايه نابودى تفسير نمونه، ج11، ص: 181
سرمايهها و ايجاد فاصله طبقاتى و كشتن معنويات است، و ديگرى در طرف تفريط و باعث خمودى و ركود.
به همين دليل در اسلام، استفاده از زينت به صورت معقول و خالى از هر گونه اسراف مانند بهرهگيرى از لباسهاى خوب، انواع عطريات، بعضى سنگهاى قيمتى و مانند آن- مخصوصا در مورد زنان- كه نياز روحيشان به زينت بيشتر است توصيه شده است، ولى باز تاكيد مىكنيم كه بايد خالى از اسراف و تبذير باشد.
بالآخره سومين نعمت دريا را حركت كشتىها به عنوان يك وسيله مهم براى انتقال انسان و نيازمنديهاى او، ذكر مىكند، و مىفرمايد:” كشتىها را مىبينى كه آبها را بر صفحه اقيانوسها مىشكافند” (وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ).
صحنهاى كه در برابر سرنشينان كشتى به هنگام حركت بر صفحه اقيانوسها ظاهر مىشود چقدر ديدنى است” خدا اين نعمت را به شما داد تا از آن بهره گيريد و از فضل او در مسير تجارت خود از كشتىها استفاده كنيد” (وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ) «1».
با توجه به اينهمه نعمت، حس شكرگزارى را در شما زنده كند” شايد شكر نعمتهاى او را بجا آوريد” (وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).
” فلك” (كشتى) هم به معنى مفرد آمده و هم به معنى جمع.
[سوره لقمان (31): آيات 20 تا 24]
أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ (20) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ (21) وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (22) وَ مَنْ كَفَرَ فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (23) نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ (24)
تفسير نمونه، ج17، ص: 63
ترجمه:
20- آيا نديدى خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است مسخر شما كرده و نعمتهاى خود را- چه نعمتهاى ظاهر و چه نعمتهاى باطن- بر شما گسترده و افزون ساخته است؟
ولى بعضى از مردم بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنى در باره خدا مجادله مىكنند.
21- هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد، مىگويند: نه، ما از چيزى پيروى مىكنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم! آيا حتى اگر شيطان آنها را دعوت به عذاب آتش فروزان كند (باز هم تبعيت مىكنند)؟! 22- كسى كه روح خود را تسليم خدا كند در حالى كه نيكو كار باشد به دستگيره محكمى چنگ زده (و به تكيه گاه مطمئنى تكيه كرده است) و عاقبت همه كارها به سوى خدا است.
23- و كسى كه كافر شود كفر او تو را غمگين نسازد، بازگشت همه آنها به سوى ما است، و ما آنها را از اعمالى كه انجام دادهاند (و نتايج شوم آن) آگاه خواهيم ساخت، خداوند از آنچه در درون سينهها است آگاه است.
24- ما كمى از متاع دنيا را در اختيار آنان مىگذاريم سپس آنها را مجبور به تحمل عذاب شديد مىكنيم.
تفسير: تكيه گاه مطمئن!
بعد از پايان اندرزهاى دهگانه لقمان در زمينه مبدأ و معاد و راه و رسم زندگى و برنامههاى اجتماعى و اخلاقى قرآن براى تكميل آن به سراغ بيان نعمتهاى الهى مىرود تا حس شكرگزارى مردم را برانگيزد، شكرى كه سرچشمه” معرفة اللَّه” و انگيزه اطاعت فرمان او مىشود «1».
__________________________________________________
(1) بعضى از مفسران مانند” آلوسى” در” روح المعانى” و فخر رازى در” تفسير كبير” آيات مورد بحث را مربوط به آيات قبل از ذكر وصاياى لقمان دانستهاند كه مشركان را مخاطب ساخته مىگويد:” اين خلق خدا است نشان دهيد بتها چه آفرينشى داشتند”؟- و در آيات مورد بحث مىگويد:” آيا نديديد كه خداوند آنچه را در آسمان و زمين است مسخر شما گردانيد، ولى ذيل اين آيه و آيات بعد از آن و رواياتى كه در تفسير آن وارد شده با عموميت مفهوم آيه سازگارتر است.
تفسير نمونه، ج17، ص: 64
روى سخن را به همه انسانها كرده مىگويد:” آيا نديديد خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است مسخر فرمان شما كرد كه در مسير منافع و سود شما حركت كنند”؟ (أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ، ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ).
تسخير موجودات آسمانى و زمينى براى انسان مفهوم وسيعى دارد كه هم شامل امورى مىشود كه در قبضه اختيار او است و با ميل و ارادهاش در مسير منافع خود به كار مىگيرد، مانند بسيارى از موجودات زمينى، يا امورى كه در اختيار انسان نيست اما خداوند آنها را مامور ساخته كه به انسان خدمت كند، همچون خورشيد و ماه.
بنا بر اين، همه موجودات مسخر فرمان خدا در طريق سود انسانها هستند خواه مسخر فرمان انسان باشند يا نه، و به اين ترتيب لام در” لكم” به اصطلاح لام منفعت است «1».
سپس مىافزايد:” خداوند نعمتهاى خود را- اعم از نعمتهاى ظاهر و باطن- بر شما گسترده و افزون ساخت” (وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً).
” اسبغ” از ماده” سبغ” (بر وزن صبر) در اصل به معنى پيراهن يا زره گشاد و وسيع و كامل است، سپس به نعمت گسترده و فراوان نيز اطلاق شده است.
در اينكه منظور از نعمتهاى” ظاهر” و” باطن” در اين آيه چيست؟ مفسران بسيار سخن گفتهاند.
بعضى نعمت” ظاهر” را چيزى مىدانند كه براى هيچكس قابل انكار نيست
__________________________________________________
(1) در باره تسخير موجودات براى انسان در جلد 10 ذيل آيه 2 سوره رعد صفحه 120 بحثهاى ديگرى نيز داشتيم.
تفسير نمونه، ج17، ص: 65
همچون آفرينش و حيات و انواع روزيها، و نعمتهاى” باطن” را اشاره به امورى مىدانند كه بدون دقت و مطالعه قابل درك نيست (مانند بسيارى از قدرتهاى روحى و غرائز سازنده).
بعضى نعمت” ظاهر” را اعضاى ظاهر و نعمت” باطن” را قلب شمردهاند.
بعضى ديگر نعمت” ظاهر” را زيبايى صورت و قامت راست و سلامت اعضاء و نعمت” باطن” را” معرفة اللَّه” دانستهاند.
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام ص مىخوانيم كه” ابن عباس” از آن حضرت در اين زمينه سؤال كرد، فرمود:” ابن عباس! نعمت ظاهر اسلام است، و آفرينش كامل و منظم تو بوسيله پروردگار و روزىهايى كه به تو ارزانى داشته.
و اما نعمت باطن، پوشاندن زشتيهاى اعمال تو و رسوا نكردنت در برابر مردم است” «1».
در حديث ديگرى از امام باقر ع مىخوانيم:” نعمت آشكار، پيامبر ص و معرفة اللَّه و توحيد است كه پيامبر آورده، و اما نعمت پنهان، ولايت ما اهل بيت و پيمان دوستى با ما است” «2».
ولى در حقيقت هيچگونه منافاتى در ميان اين تفسيرها وجود ندارد و هر كدام يكى از مصداقهاى روشن نعمت ظاهر و باطن را بيان مىكند، بى آنكه مفهوم گسترده آن را محدود سازد.
و در پايان آيه از كسانى سخن مىگويد كه نعمتهاى بزرگ الهى را كه از درون و برون، انسان را احاطه كرده، كفران مىكنند، و به جدال و ستيز در برابر حق برمىخيزند، مىفرمايد:” بعضى از مردم هستند كه در باره خداوند بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنى، مجادله مىكنند” (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ).
__________________________________________________
(1 و 2)” مجمع البيان” ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج17، ص: 66
و بجاى اينكه بخشنده آن همه نعمتهاى آشكار و نهان را بشناسند، رو به سوى شرك و انكار، از سر جهل و لجاجت مىآورند.
در اينكه فرق در ميان” علم” و” هدايت” و” كِتابٍ مُنِيرٍ” چيست؟
شايد بهترين بيان اين باشد كه” علم” اشاره به ادراكاتى است كه انسان از طريق عقل و خرد خويش درك مىكند، و” هدى” اشاره به معلمان و رهبران الهى و آسمانى و دانشمندانى است كه مىتوانند در اين مسير دست او را بگيرند و به سر منزل مقصود برسانند، و منظور از” كتاب منير” كتابهاى آسمانى مىباشد كه از طريق وحى، قلب و جان انسان را پر فروغ مىسازند.
در حقيقت اين گروه لجوج نه خود دانشى دارند، و نه به دنبال راهنما و رهبرى هستند، و نه از وحى الهى استمداد مىجويند، و چون راه هدايت در اين سه امر منحصر است لذا با ترك آنها به وادى گمراهى و وادى شياطين كشيده شدهاند.
آيه بعد به منطق ضعيف و سست اين گروه گمراه اشاره كرده مىگويد:
” هنگامى كه به آنها گفته شود، از آنچه خداوند نازل كرده پيروى كنيد مىگويند:
نه، ما از چيزى پيروى مىكنيم كه پدران خود را بر آن يافتيم”! (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا).
و از آنجا كه پيروى از نياكان جاهل و منحرف، جزء هيچ يك از طرق سه گانه هدايت آفرين فوق نيست، قرآن از آن به عنوان راه شيطانى ياد كرده مىفرمايد:” آيا حتى اگر شيطان آنها را دعوت به عذاب آتش فروزان كند باز هم بايد از او تبعيت كنند”؟! (أَ وَ لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ) «1».
__________________________________________________
(1) مفسران معمولا” لو” را در اينجا به معنى شرطيه گرفتهاند كه جزاى آن محذوف است و در تقدير چنين است لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ ا يتبعونه.
تفسير نمونه، ج17، ص: 67
در حقيقت قرآن در اينجا پوشش پيروى از سنت نياكان را كه ظاهرى فريبنده دارد كنار مىزند و چهره واقعى عمل آنها را كه همان پيروى از شيطان در مسير آتش دوزخ و جهنم است آشكار مىسازد.
آرى رهبرى شيطان به تنهايى كافى است كه انسان با آن مخالفت كند، هر چند در لفافههاى دعوت به سوى حق بوده باشد كه مسلما يك پوشش انحرافى است و دعوت به سوى آتش دوزخ نيز به تنهايى كافى براى مخالفت است هر چند دعوت كننده مجهول الحال باشد، حال اگر دعوت كننده شيطان و دعوتش به سوى آتش افروخته جهنم باشد تكليف روشن است.
آيا هيچ عاقلى دعوت پيامبران الهى را به سوى بهشت رها مىكند و به دنبال دعوت شيطان به سوى جهنم مىرود؟! سپس به بيان حال دو گروه مؤمن خالص و كفار آلوده پرداخته، آنها را در مقايسه با يكديگر و مقايسه با آنچه در مورد پيروان شيطان و مقلدان كور و كر نياكان بيان كرده، مورد توجه قرار مىدهد، مىگويد:” كسى كه قلب و جان خود را تسليم خدا كند و در آستان پروردگار سر تسليم و اطاعت فرود آورد در حالى كه محسن و نيكوكار باشد به دستگيره محكمى چنگ زده است” (وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى).
منظور از” تسليم وجه براى خدا” در حقيقت اشاره به توجه كامل با تمام وجود به ذات پاك پروردگار است زيرا” وجه” (به معنى صورت) به خاطر آنكه شريفترين عضو بدن و مركز مهمترين حواس انسانى است به عنوان كنايه از ذات او به كار مىرود.
تعبير به” هُوَ مُحْسِنٌ” از قبيل ذكر عمل صالح بعد از ايمان است.
چنگ زدن به دستگيره محكم تشبيه لطيفى از اين حقيقت است كه انسان براى تفسير نمونه، ج17، ص: 68
نجات از قعر دره ماديگرى و ارتقاء به بلندترين قلههاى معرفت و معنويت و روحانيت نياز به يك وسيله محكم و مطمئن دارد اين وسيله چيزى جز ايمان و عمل صالح نيست، غير آن، همه پوسيده و پاره شدنى و مايه سقوط و مرگ است، علاوه بر اين آنچه باقى مىماند اين وسيله است، و بقيه همه فانى و نابود شدنى است.
و لذا در پايان آيه مىفرمايد:” عاقبت همه كارها به سوى خدا است” (وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ).
در حديثى كه در تفسير برهان از طرق اهل سنت از امام على بن موسى الرضا ع از پيامبر گرامى اسلام نقل شده چنين آمده:
سيكون بعدى فتنة مظلمة، الناجى منها من تمسك بالعروة الوثقى، فقيل يا رسول اللَّه و ما العروة الوثقى؟ قال ولاية سيد الوصيين، قيل يا رسول اللَّه و من سيد الوصيين؟
قال: امير المؤمنين، قيل يا رسول اللَّه و من امير المؤمنين؟ قال مولى المسلمين و اما مهم بعدى، قيل يا رسول اللَّه و من مولى المسلمين و امامهم بعدك؟ قال: اخى على بن ابى طالب (ع):
” بعد از من فتنهاى تاريك و ظلمانى خواهد بود تنها كسانى از آن رهايى مىيابند كه به عروة الوثقى چنگ زنند، عرض كردند: اى رسول خدا عروة الوثقى چيست؟ فرمود: ولايت سيد اوصياء است.
عرض كردند يا رسول اللَّه سيد اوصياء كيست؟ فرمود: امير مؤمنان.
عرض كردند امير مؤمنان كيست؟ فرمود مولاى مسلمانان و پيشواى آنان بعد از من، باز براى اينكه پاسخ صريحترى بگيرند عرض كردند او كيست؟
فرمود: برادرم على بن ابى طالب ع «1».
روايات ديگرى نيز در همين ازمنه كه منظور از” عروة الوثقى” دوستى اهل بيت ع يا دوستى آل محمد ص يا امامان از فرزندان حسين ع است نقل شده «2».
__________________________________________________
(1)” تفسير برهان” جلد 3 صفحه 279 ذيل آيه مورد بحث.
(2) براى توضيح بيشتر به” تفسير برهان” جلد 3 صفحه 278 و 279 مراجعه فرمائيد.
تفسير نمونه، ج17، ص: 69
بارها گفتهايم كه اين تفسيرها بيان مصداقهاى روشن است، و منافات با مصاديق ديگرى همچون توحيد و تقوى و مانند آن ندارد.
سپس به بيان حال گروه دوم پرداخته مىگويد:” كسى كه كافر شود و اين حقايق روشن را انكار كند، كفر او تو را غمگين نسازد” (وَ مَنْ كَفَرَ فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ).
چرا كه تو وظيفهات را به خوبى انجام دادهاى، او است كه بر خويشتن ظلم و ستم مىكند.
اين گونه تعبيرات كه در قرآن مجيد مكرر آمده است نشان مىدهد كه پيغمبر گرامى اسلام ص از اينكه مشاهده مىكرد گروهى جاهل و لجوج، راه خدا را با اينهمه دلائل روشن و نشانههاى واضح، ترك مىگويند و به بيراهه سر مىنهند، سخت رنج مىبرد، و آن قدر غمگين، و اندوهناك مىشد كه بارها خداوند او را دلدارى مىدهد، و چنين است راه و رسم يك رهبر دلسوز.
و نيز نگران مباش كه گروهى در دنيا با اينكه كفر مىورزند و ظلم و ستم مىكنند، از نعمتهاى الهى متنعمند، و گرفتار مجازات نيستند، زيرا دير نشده است” بازگشت همه آنها به سوى ما است و ما آنها را از اعمالشان و نتائج تلخ و شوم آن، آگاه مىسازيم” (إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا).
نه تنها از اعمالشان آگاهيم كه از نيات و اسرار درون دلهايشان نيز با خبريم” زيرا خداوند از آنچه در درون سينهها است آگاه است” (إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ).
اين تعبير كه خداوند مردم را در قيامت از اعمالشان با خبر مىسازد يا از آنچه در آن اختلاف داشتند با خبر مىكند، در آيات فراوانى از قرآن مجيد نازل شده است و با توجه به اينكه” ننبئكم” از ماده” نبا” مىباشد، و” نبا” تفسير نمونه، ج17، ص: 70
طبق آنچه راغب در مفردات آورده به خبرى گفته مىشود كه محتوا و فايده مهمى دارد و صريح و آشكار و خالى از هر گونه كذب است، روشن مىشود كه اين تعبيرات اشاره به آن است كه خداوند در قيامت چنان افشاگرى از اعمال انسانها مىكند كه جاى هيچگونه اعتراض و انكار براى كسى باقى نمىماند، آنچه را مردم در اين دنيا انجام مىدهند و غالبا به دست فراموشى مىسپارند، همه را مو به مو ظاهر مىسازد، و براى حساب و جزا آماده مىكند.
حتى آنچه در دل انسان مىگذرد و هيچكس جز خدا از آن آگاه نيست، همه را به صاحبان آنها گوشزد مىكند!.
سپس مىافزايد بهره آنها از زندگى دنيا تو را شگفتزده نكند،” ما كمى از متاع دنيا در اختيار آنان مىگذاريم- و متاع دنيا هر چه باشد كم و ناچيز است- سپس آنها را بالاجبار به عذاب شديد مىكشانيم” عذابى مستمر و دردناك (نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلًا ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ).
اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه آنها تصور نكنند، در اين جهان از قبضه قدرت خداوند خارجند، خود او مىخواهد آنها را براى آزمايش و اتمام حجت و مقاصدى ديگر آزاد بگذارد، و همين متاع قليل به آنها نيز از سوى او است، و چقدر متفاوت است حال اين گروه كه ذليلانه و بالاجبار به عذاب غليظ الهى كشانده مىشوند با آنها كه تمام وجودشان در اختيار خدا است و چنگ به عروة الوثقى زدهاند، در دنيا پاك و نيكوكار زندگى مىكنند و در آخرت در جوار رحمت الهى متنعمند.
تفسير نمونه، ج17، ص: 71
[سوره لقمان (31): آيات 25 تا 30]
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (25) لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (26) وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (27) ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْسٍ واحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (28) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى وَ أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (29)
ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (30)
تفسير نمونه، ج17، ص: 72
ترجمه:
25- هر گاه از آنها سؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است مسلما مىگويند اللَّه بگو الحمد للَّه (كه خود شما معترفيد) ولى اكثر آنها نمىدانند.
26- از آن خدا است آنچه در آسمانها و زمين است، چرا كه خداوند بى نياز و شايسته ستايش است.
27- اگر آنچه روى زمين از درختان است قلم شوند، و دريا براى آن مركب گردد، و هفت دريا به آن افزوده شود، اينها همه تمام مىشوند اما كلمات خدا پايان نمىگيرد، خداوند عزيز و حكيم است.
28- آفرينش و زندگى مجدد همه شما همانند يك فرد بيش نيست، خداوند شنوا و بينا است.
29- آيا نديدى كه خداوند شب را در روز و روز را در شب داخل مىكند؟ و خورشيد و ماه را مسخر شما ساخته؟ و هر كدام تا سر آمد معينى بحركت خود ادامه مىدهند؟
خداوند به آنچه انجام مىدهيد آگاه است.
30- اينها همه دليل بر آن است كه خداوند حق است و آنچه غير از او مىخوانند باطل است و خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه است.
تفسير: ده وصف از اوصاف پروردگار
در شش آيه فوق مجموعهاى از صفات خداوند بيان شده است كه در حقيقت ده صفت عمده يا ده اسم از اسماء الحسنى را بيان مىكند:
غنى، حميد، عزيز، حكيم، سميع، بصير، خبير، حق، على و كبير.
اين از يك نظر، و از سوى ديگر در آيه نخست از” خالقيت” خداوند سخن مىگويد و در آيه دوم از” مالكيت مطلقه” او در آيه سوم از” علم بى انتهايش” بحث مىكند و در آيه چهارم و پنجم از” قدرت نامتناهيش”.
و در آخرين آيه نتيجه مىگيرد كسى كه داراى اين صفات است” حق” است و غير از او همه باطل و هيچ و پوچند. تفسير نمونه، ج17، ص: 73
با توجه به اين بحث اجمالى، به شرح آيات باز گرديم:
نخست مىفرمايد:” اگر از آنها سؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است بطور قطع در پاسخ مىگويند” اللَّه” (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ).
اين تعبير كه در آيات ديگر قرآن نيز ديده مىشود (سوره عنكبوت آيه 61- 63، زمر 38، زخرف 9) از يك سو دليل بر اين است كه مشركان هرگز منكر توحيد خالق نبودند، و نمىتوانستند خالقيت را براى بتها قائل شوند، تنها به شرك در عبادت و شفاعت بتها معتقد بودند.
و از سوى ديگر دليل بر فطرى بودن توحيد و تجلى اين نور الهى در سرشت همه انسانها است.
سپس مىگويد حال كه آنها به توحيد خالق معترفند:” بگو حمد و ستايش مخصوص اللَّه است كه خالق همه چيز مىباشد نه بتها كه خود مخلوق اويند، ولى اكثر آنها نمىدانند و نمىفهمند كه عبادت بايد منحصر به خالق جهان باشد” (قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ).
سپس به مساله” مالكيت” حق مىپردازد چرا كه بعد از ثبوت خالقيت نياز به دليل ديگرى بر مالكيت او نيست، مىفرمايد:” از آن خدا است آنچه در آسمان و زمين است” (لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
بديهى است آن كس كه” خالق” و” مالك” است مدبر امور جهان نيز مىباشد و به اين ترتيب بخشهاى سه گانه توحيد (توحيد خالقيت، توحيد مالكيت و توحيد ربوبيت) ثابت مىگردد.
و كسى كه چنين است از همه چيز بى نياز و شايسته هر گونه ستايش است به همين دليل در پايان آيه مىافزايد:” خداوند غنى و حميد است” (إِنَّ اللَّهَ هُوَ تفسير نمونه، ج17، ص: 74
الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ
).
او غنى على الاطلاق، و حميد از هر نظر است، چرا كه هر موهبتى در جهان است به او باز مىگردد، و هر كس هر چه دارد از او دارد، و خزائن همه خيرات به دست او است و اين دليل زنده غناى او مىباشد.
و از آنجا كه” حمد” به معنى ستايش بر كار نيكى است كه به اختيار از كسى سر مىزند و هر نيكى در جهان مىبينيم از سوى پروردگار است پس همه ستايشها از آن او است، حتى اگر ما زيبايى گل را مىستائيم و جاذبه عشقهاى ملكوتى را توصيف مىكنيم و عظمت كار يك ايثارگر جانباز را ارج مىنهيم باز در حقيقت او را مىستائيم كه اين زيبايى و آن جاذبه و عظمت نيز از او است، پس او” حميد على الاطلاق” است.
آيه بعد ترسيمى از علم بى پايان خدا است، كه با ذكر مثالى بسيار گويا و رسا مجسم شده است:
قبلا ذكر اين نكته را لازم مىدانيم كه مطابق آنچه در تفسير على بن ابراهيم آمده است:” گروهى از يهود، هنگامى كه پيرامون مساله روح از پيامبر ص سؤال كردند و قرآن در پاسخ آنها گفت: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا:” روح از فرمان پروردگار من است، و بهره شما از علم جز اندكى بيش نيست” اين سخن بر آنان گران آمد و از پيامبر ص پرسيدند كه آيا اين فقط در باره ما است، فرمود: نه، همه را شامل مىشود (حتى ما را).
ولى آنها افزودند اى محمد! تو در مورد خود گمان مىكنى بهره كمى از علم دارى در حالى كه قرآن به تو داده شده، و به ما هم تورات، در قرآنت آمده است” كسى كه حكمت به او داده شده خير كثير به او داده شده است” اين سخنان با هم سازگار نيست! تفسير نمونه، ج17، ص: 75
در اينجا آيه وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ … (آيه مورد بحث) نازل شد، و روشن ساخت كه علم انسان هر قدر هم گسترده باشد در برابر علم خداوند ذره بى مقدارى بيش نيست، و آنچه نزد شما بسيار است نزد خدا بسيار كم است «1».
نظير اين روايت را از طريق ديگرى در ذيل آيه 109 سوره كهف بيان كرديم.
به هر حال قرآن مجيد براى ترسيم علم نامتناهى خداوند چنين مىگويد:
” اگر آنچه روى زمين از درختان است قلم شوند، و دريا براى آن مركب گردد، و هفت دريا بر اين دريا افزوده شود، تا علم خدا را بنويسند، اينها همه تمام مىشوند اما كلمات خدا پايان نمىگيرد، خداوند عزيز و حكيم است” (وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ).
” يمده” از ماده” مداد” به معنى مركب يا ماده رنگينى است كه با آن مىنويسند، و در اصل از” مد” به معنى كشش گرفته شده زيرا خطوط به وسيله كشش قلم بر صفحه كاغذ پيدا مىشود.
بعضى از مفسران معنى ديگرى نيز براى آن نقل كردهاند و آن روغنى است كه در چراغ مىريزند و سبب روشنايى چراغ است، و هر دو معنى در واقع به يك ريشه باز مىگردد.
” كلمات” جمع” كلمه” است و در اصل به معنى الفاظى است كه انسان با آن سخن مىگويد، سپس به معنى گستردهترى اطلاق شده، و آن هر چيزى است كه مىتواند بيانگر مطلبى باشد، و از آنجا كه مخلوقات گوناگون اين جهان هر كدام بيانگر ذات پاك خدا و علم و قدرت اويند، به هر موجودى” كلمة اللَّه”
__________________________________________________
(1)” تفسير برهان” جلد 3 صفحه 279.
تفسير نمونه، ج17، ص: 76
اطلاق شده، مخصوصا در مورد موجودات شريفتر و با عظمتتر، اين تعبير به كار رفته، چنان كه در باره مسيح ع در آيه 171 سوره نساء مىخوانيم: إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ (نظير همين معنى در آيه 45 سوره آل عمران نيز آمده است).
سپس به همين مناسبت” كلمات اللَّه” به معنى علم و دانش پروردگار به كار رفته است.
[سوره الحج (22): آيات 63 تا 66]
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ (63) لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (64) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (65) وَ هُوَ الَّذِي أَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ (66)
ترجمه:
63- آيا نديدى خداوند از آسمان آبى فرستاد و زمين (بر اثر آن) سر سبز و خرم مىگردد؟
و خداوند لطيف و خبير است.
64- آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است، و خداوند بى نياز و شايسته هر گونه ستايش است. تفسير نمونه، ج14، ص: 157
65- آيا نديدى كه خداوند آنچه در زمين است مسخر شما كرد؟ و كشتيها به فرمان او بر صفحه اوقيانوسها حركت مىكنند و آسمان (كرات و سنگهاى آسمانى) را نگه مىدارد تا بر زمين، جز به فرمان او، فرو نيفتند؟ خداوند نسبت به مردم رحيم و مهربان است.
66- او كسى است كه شما را زنده كرد سپس مىميراند بار ديگر زنده مىكند اما اين انسان كفران كننده و ناسپاس است.
تفسير: نشانههاى خدا در صحنه هستى
در آيات گذشته، سخن از قدرت بى پايان خداوند و حقانيت او بود، در آيات مورد بحث نشانههاى مختلفى از اين قدرت گسترده و حقانيت مطلقه را بيان مىكند.
نخست مىگويد:” آيا نديدى كه خداوند از آسمان آبى فرستاد و زمين خشكيده و مرده بواسطه آن سبز و خرم مىگردد”؟! (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً).
زمينى كه آثار حيات از او رخت بر بسته بود و چهرهاى عبوس و زشت و تيره داشت با نزول قطرات حياتبخش باران، زنده شد و آثار حيات در آن نمايان گشت و لبخند زندگى در چهره او آشكار.
آرى” خداوندى كه به اين سادگى اينهمه حيات و زندگى مىآفريند لطيف و خبير است” (إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ).
” لطيف” از ماده” لطف” به معنى كار بسيار ظريف و باريك است، و اگر به رحمتهاى خاص الهى،” لطف” گفته مىشود نيز به خاطر همين ظرافت آن است.
” خبير” به معنى كسى است كه از مسائل دقيق آگاه است.
لطيف بودن خدا ايجاب مىكند كه نطفههاى كوچك و كم ارزش گياهان را كه در درون بذرها در اعماق خاكها نهفته است پرورش دهد، و آنها را كه تفسير نمونه، ج14، ص: 158
در نهايت ظرافت و لطافتند از اعماق خاك تيره بر خلاف قانون جاذبه بيرون فرستد، و در معرض تابش آفتاب، و وزش نسيم قرار دهد، و سرانجام آن را به گياهى بارور، يا درختى تنومند تبديل كند.
اگر او دانههاى باران را نمىفرستاد و محيط بذر و زمين اطراف آن نرم و ملايم و” لطيف” نمىشد آنها هرگز قدرت نمو و رشد نمىداشتند، اما او با اين باران به آن محيط خشك و خشن، لطف و نرمش بخشيد تا آماده حركت و نمو گردد.
در عين حال از تمام نيازها و احتياجات اين دانه ضعيف از آغاز حركت در زير خاك تا هنگامى كه سر به آسمان كشيده، آگاه و خبير است.
خداوند به مقتضاى لطفش باران را مىفرستد، و به مقتضاى خبير بودنش اندازهاى براى آن قائل است كه اگر از حد بگذرد سيل است و ويرانى، و اگر كمتر از حد باشد خشكسالى و پژمردگى و اين است معنى لطيف بودن و خبير بودن خداوند.
در آيه 18 سوره مؤمنون نيز مىخوانيم: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ:” ما از آسمان آبى فرستاديم به اندازه معين، سپس آن را در زمين ساكن كرديم” «1».
نشانه ديگرى كه براى قدرت بى پايان و حقانيت ذات پاك او مىآورد اين است كه مىگويد:” آنچه در آسمانها، و آنچه در زمين است از آن خدا است” (لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ).
خالق همه او است، و مالك همه نيز او است، و به همين دليل بر همه چيز توانايى دارد.
__________________________________________________
(1) در جلد پنجم تفسير نمونه صفحه 386 ذيل آيه 103 سوره انعام بحث جالبى در باره” لطيف بودن خداوند” داشتيم به آنجا مراجعه فرمائيد.
تفسير نمونه، ج14، ص: 159
و نيز به همين دليل” او تنها غنى و بى نياز در عالم هستى، و شايسته هر گونه حمد و ستايش است” (وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ).
پيوند اين دو صفت (غنى و حميد) با هم يك پيوند بسيار حساب شده است، چرا كه اولا بسيارند كسانى كه غنى هستند اما بخيلند و استثمارگر و انحصار طلب و غرق غفلت و غرور، و به همين دليل عنوان غنى بودن گاهى تداعى اين اوصاف را مىكند، ولى غنى بودن خداوند توأم است با لطف و بخشندگى، جود و سخاى او نسبت به بندگان كه او را شايسته حمد و ستايش مىكند.
ثانيا: اغنياى ديگر غنايشان ظاهرى است و اگر جود و سخايى دارند در واقع از خودشان نيست چرا كه تمام نعمت و امكانات را خدا در اختيار آنها گذارده است، غنى بالذات و شايسته هر گونه ثنا و ستايش تنها ذات پاك او است.
ثالثا: بىنيازان ديگر اگر كارى مىكنند بالآخره سودى از آن عايد خودشان مىشود تنها كسى كه بى حساب مىبخشد و سودى عائد او نمىگردد بلكه مىخواهد تا بر بندگان جودى كند، او است و به همين دليل از همه شايستهتر به حمد و ثنا است.
باز به نمونه ديگرى از اين قدرت بى پايان در زمينه تسخير موجودات براى انسانها اشاره كرده مىفرمايد:” آيا نديدى كه خداوند آنچه را در زمين است مسخر شما كرد” و همه مواهب و امكانات آن را در اختيار شما قرار داد؟
تا هر گونه بخواهيد از آن بهره بگيريد (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ).
و همچنين كشتيها را در حالى كه در درياها به فرمان او به حركت در مىآيند و سينه آبها را مىشكافند و به سوى مقصدها پيش مىروند”؟ (وَ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ).
از اين گذشته” خداوند آسمان را در جاى خود نگهميدارد تا بر زمين جز به فرمان او فرود نيفتد” (وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ). تفسير نمونه، ج14، ص: 160
از يك سو هر يك از كرات آسمانى را در مدار خود به حركت در آورده و نيروى” دافعه” حاصل از گريز از مركز را درست معادل نيروى” جاذبه” آنها قرار داده است، تا هر يك در مدار خود بى آنكه در فاصلههاى آنها دگرگونى حاصل بشود به حركت در آيند، و تصادمى در ميان كرات روى ندهد.
از سوى ديگر جو زمين را آن چنان آفريده كه به سنگريزههاى سرگردان اجازه بر خورد با زمين و توليد ناراحتى و ويرانى براى اهلش ندهند.
آرى اين رحمت و لطف او نسبت به بندگان است كه اين چنين گهواره زمين را امن و امان و خالى از هر گونه خطر آفريده تا محل آسايش و آرامش بندگان باشد، نه سنگهاى سرگردان آسمانى بر زمين سقوط مىكنند نه كرات ديگر با آن تصادم مىنمايند.
لذا در پايان آيه اضافه مىكند:” خداوند نسبت به مردم مهربان و رحيم است (إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ).
سرانجام در آخرين آيه از قدرت پروردگار در مهمترين مساله جهان هستى، يعنى مساله حيات و مرگ سخن مىگويد و مىفرمايد:” او كسى است كه شما را زنده كرد” (خاك بى جان بوديد لباس حيات بر شما پوشانيد) (وَ هُوَ الَّذِي أَحْياكُمْ).
” سپس بعد از طى دوره حيات شما را مىميراند” (و به همان خاك كه از آن برخاستيد باز مىگرديد) (ثُمَّ يُمِيتُكُمْ).
” و ديگر بار در رستاخيز حياتى نوين به شما مىبخشد” (و سر از خاك مرده بر مىآوريد و آماده حساب و جزا مىشويد) (ثُمَّ يُحْيِيكُمْ).
اما با اين حال” اين انسان در برابر اينهمه نعمتهايى كه خدا در زمين و آسمان در جسم و جان، به او ارزانى داشته كفران كننده و ناسپاس است، و با ديدن اينهمه تفسير نمونه، ج14، ص: 161
نشانههاى روشن، ذات پاك او را انكار مىكنند” (إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ).
نكتهها:
1- صفات ويژه پروردگار
در آيات فوق و دو آيه قبل از آن به ترتيب چهارده بخش از صفات خداوند (در آخر هر آيه دو صفت) بيان شده است: عليم و حليم- عفو و غفور- سميع و بصير- على و كبير- لطيف و خبير- غنى و حميد- رءوف و رحيم كه هر بخش از اين صفات دو گانه هماهنگ و مكمل يكديگرند، عفو خداوند با غفران او، سميع بودن با بصير بودن، بلند مقام بودنش با بزرگيش، لطيف بودن با آگاهيش، غنى بودن با حميد بودنش، و بالآخره رءوف بودن با مهربانيش همه هماهنگ، و در عين حال هر كدام از آنها درست متناسب همان بحثى است كه در آن آيه مطرح شده، و چون قبلا در ذيل خود آيات از آن سخن گفتهايم نياز به تكرار نمىبينيم.
[2- آيات فوق دليل بر قدرت خدا است]
آيات فوق همانگونه كه دليلى بر قدرت خدا است و تاكيدى بر وعدههاى نصرت الهى نسبت به بندگان با ايمان، همچنين نشانهاى است از حقانيت ذات پاك او كه در آيات گذشته روى آن تكيه شده بود، و نيز دليلى است بر توحيد، و دليلى است بر معاد، چرا كه مساله زنده شدن زمينهاى مرده به وسيله گياهان سر سبز در پرتو نزول باران و همچنين مساله حيات و مرگ نخستين انسان شاهد زندهاى است بر اينكه او قادر است بار ديگر انسان را زنده كند و لباس حيات بر او بپوشاند، چنان كه در بسيارى از آيات قرآن به همين امور بر مساله معاد استدلال شده.
ضمنا جمله إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ با توجه به اينكه” كفور” صيغه مبالغه است تفسير نمونه، ج14، ص: 162
اشاره به كفر و انكار انسانهاى لجوج مىكند كه حتى با مشاهده اينهمه آيات عظمت خدا باز راه انكار را پيش مىگيرند، و يا اشاره به كفران و ناسپاسى اينگونه افراد است كه وجودشان غرق نعمتهاى او است و باز هم نه در مقام شكر منعمند و نه شناخت او.
3- تسخير موجودات زمين و آسمان
همانگونه كه سابقا هم اشاره كردهايم تسخير اين امور براى انسان از اين نظر است كه خدا آنها را خدمتگزار انسان قرار داده و در مسير منافع او مىباشند (شرح مفصل اين موضوع را در جلد يازدهم تفسير نمونه صفحه 167 به بعد- ذيل آيات 12 تا 14 سوره نحل و همچنين در جلد دهم صفحه 120 به بعد ذيل آيه 2 سوره رعد- بيان كردهايم).
و اگر مىبينيم در ميان نعمتهاى زمينى، حركت كشتيها بر صحنه اقيانوسها بالخصوص ذكر شده به خاطر آن است كه اين كشتيها در گذشته و حال مهمترين وسيله ارتباطى و انتقال انسانها و كالاها از نقطهاى به نقطه ديگر بوده و هستند، و هيچ وسيله نقليهاى تا كنون نتوانسته است جاى كشتيها را در اين زمينه بگيرد.
به طور قطع اگر يك روز تمام كشتيها بر صفحه اقيانوسها از حركت باز ايستند زندگى انسانها به كلى مختل خواهد شد، چرا كه راههاى خشكى قدرت و كشش نقل و انتقال اينهمه وسائل و كالا را ندارد، مخصوصا در عصر و زمان ما با توجه به اينكه مهمترين وسيله حركت زندگى صنعتى بشر نفت است، و مهمترين وسيله براى انتقال نفت از نقطهاى به نقاط ديگر همان كشتيها هستند اهميت اين نعمت بزرگ الهى آشكارتر مىشود، چرا كه گاهى كار يك كشتى نفتكش غول پيكر را” ده هزار اتومبيل هم” نمىتواند انجام دهد! و انتقال نفت از طريق خطوط لوله نيز براى نقاط محدودى از دنيا امكان پذير است.
[سوره الرحمن (55): آيات 7 تا 13]
وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ (7) أَلاَّ تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ (8) وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ (9) وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ (10) فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ (11)
وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ (12) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ (13)
ترجمه:
7- و آسمان را برافراشت و ميزان و قانون (در آن) گذاشت.
8- تا در ميزان طغيان نكنيد (و از مسير عدالت منحرف نشويد).
9- وزن را بر اساس عدل بر پا داريد و در ميزان كم نگذاريد.
10- و زمين را براى خلايق آفريد.
11- كه در آن ميوهها و نخلهاى پر شكوفه است.
12- و دانههايى كه همراه با ساقه و برگى است كه به صورت كاه درمىآيد، و گياهان خوشبو.
13- پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مىكنيد شما اى گروه انس و جن؟
تفسير نمونه، ج23، ص: 106
تفسير:
آسمان را برافراشت و براى هر چيز ميزانى قرار داد
اين آيات همچنين ادامه بيان نعمتهايى است كه در آيات پيشين آمده بود، و چنان كه گفتيم در آن آيات به پنج نعمت بزرگ كه از مهمترين مواهب الهى است اشاره شده، بنا بر اين در نخستين آيه مورد بحث به ششمين نعمت كه نعمت آفرينش آسمان است اشاره كرده، مىفرمايد:” خداوند آسمان را برافراشت” (وَ السَّماءَ رَفَعَها).
” آسمان” در اين آيه خواه به معنى” جهت بالا” باشد يا” كواكب آسمانى” و يا” جو زمين” (يعنى قشر عظيم هوايى كه گرداگرد اين كره را فرا گرفته و همچون سپرى از زمين در مقابل اشعه زيانبار كيهانى و سنگهاى آسمانى حفظ مىكند، و نيز گرماى آفتاب و رطوبت برخاسته از دريا را براى تشكيل ابرها و نزول باران در خود نگاه مىدارد) هر كدام باشد موهبتى است بزرگ و نعمتى است بى نظير، چرا كه بدون آن زندگى كردن براى انسان محال است و يا ناقص.
آرى نور و روشنايى كه مايه گرما و هدايت و حيات و حركت است از سوى آسمان مىآيد، باران از طريق آسمان مىبارد، و نزول وحى نيز از آسمان است.
(در اين صورت آسمان مفهوم اعم از مادى و معنوى دارد).
از همه اينها گذشته اين آسمان برافراشته با تمام مفاهيمش آيت عظيمى از آيات خدا است، و در طريق معرفتش به انسانها بهترين كمك را مىكند، و هنگامى كه” اولو الالباب” در آن مىانديشند بى اختيار مىگويند رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا:” پروردگارا اين دستگاه با عظمت را بيهوده نيافريدهاى” (آل عمران- 191).
سپس به سراغ نعمت هفتم مىرود، و مىفرمايد:” خداوند ميزان را قرار تفسير نمونه، ج23، ص: 107
داد” (وَ وَضَعَ الْمِيزانَ).
” ميزان” به معنى هر گونه وسيله سنجش است، سنجش حق از باطل، سنجش عدالت از ظلم و ستم، و سنجش ارزشها و سنجش حقوق انسانها در مراحل و مسيرهاى مختلف اجتماعى.
” ميزان” هر قانون تكوينى و دستور تشريعى را شامل مىشود، چرا كه همه وسيله سنجشند.
درست است كه” ميزان” در لغت به معنى ترازو و وسيله وزن كردن سنگينى اجسام است، اما مسلما ميزانى كه در اين آيه، بعد از ذكر آفرينش آسمان به آن اشاره شده مفهوم گستردهاى دارد كه هر وسيله سنجش و همه قوانين تكوين و تشريع را فرا مىگيرد، نه فقط وسيله سنجش وزن اجناس.
اصولا برافراشته بودن آسمان و نظم دقيقى كه بر مليونها كره آسمانى حاكم است بدون ميزان و قوانين حساب شدهاى امكانپذير نيست.
و اينكه مىبينيم در بعضى از عبارات” ميزان” به معنى” قرآن” يا به معنى” عدل” يا به معنى” شريعت” يا” ترازو” تفسير شده است در حقيقت هر كدام اشاره به مصداقى از اين مفهوم كل و گسترده است.
در آيه بعد نتيجهگيرى جالبى از اين موضوع كرده مىافزايد:” هدف از قرار دادن ميزان در عالم هستى اين است كه شما هم ميزان را رعايت كنيد و در آن طغيان ننمائيد” (أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ).
شما نيز بخشى از اين عالم عظيم هستيد و هرگز نمىتوانيد به صورت يك وصله ناهمرنگ در اين جهان بزرگ زندگى كنيد، عالم نظام و ميزانى دارد، شما هم بايد نظام و ميزان داشته باشيد.
اگر ميزان و قانون از عالم بزرگ برچيده شود راه فنا و نابودى پيش تفسير نمونه، ج23، ص: 108
مىگيرد، و اگر زندگى شما هم فاقد نظم و ميزان باشد رو به فنا خواهيد رفت.
چه تعبير جالبى كه از كل عالم هستى به انسان منتقل مىشود، و قوانين حاكم بر آن عالم كبير را با قوانين حاكم بر زندگى انسان عالم صغير هماهنگ مىشمرد، و اين است حقيقت توحيد كه اصول حاكم همه جا يكى است.
بار ديگر روى مساله عدالت و وزن تكيه كرده مىگويد:” شما وزن را بر اساس عدالت برپا داريد و در ميزان كم و كسر نگذاريد” (وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لا تُخْسِرُوا الْمِيزانَ).
قابل توجه اينكه در اين آيات سه بار” ميزان” ذكر شده است، با اينكه ممكن بود در مرحله دوم و سوم از ضمير استفاده شود، اين نشان مىدهد كه” ميزان” در اين سه آيه به سه معنى متفاوت است كه استفاده از ضمير جوابگوى آن نيست، و تناسب آيات نيز چنين ايجاب مىكنند چرا كه در مرحله اول سخن از ميزان و معيار و قوانينى است كه خداوند در سراسر عالم هستى قرار داده است.
و در مرحله دوم سخن از عدم طغيان انسانها در تمام موازين زندگى فردى و اجتماعى است كه طبعا دايره محدودترى دارد.
و در مرحله سوم روى مساله وزن به معنى خاص آن تكيه كرده، و دستور مىدهد كه در سنجش و وزن اشياء به هنگام معامله چيزى كم و كسر نگذارند، و اين مرحله محدودتر است.
به اين ترتيب انسجام جالبى در آيات به صورت سلسله مراتب در مساله ميزان و سنجش به كار رفته است، كه از دايرههاى بزرگ به دوائر كوچكتر تفسير نمونه، ج23، ص: 109
منتقل مىشود «1».
اهميت ميزان به هر معنى در زندگى و حيات انسان چنان است كه هر گاه همين مصداق محدود و كوچكش يعنى” ترازو” را يك روز از زندگى حذف كنيم براى مبادله اشياء گرفتار چه دردسرها و هرج و مرجها دعوا و نزاعها خواهيم شد.
به همين نسبت هر گاه مفاهيم گستردهتر آن حذف شود نابسامانى افزونتر و بى حساب است.
از آنچه گفتيم روشن مىشود اينكه در بعضى از روايات” ميزان” به وجود” امام” ع تفسير شده به خاطر آن است كه وجود مبارك امام معصوم وسيلهاى است براى سنجش حق از باطل و معيارى است براى تشخيص حقايق، و عامل مؤثرى است براى هدايت «2» همچنين تفسير ميزان به” قرآن مجيد” نيز ناظر به همين معنى است.
و به هر حال با توجه به اينكه همه اين آيات در مقام ذكر نعمتهاى الهى است روشن مىشود كه وجود” ميزان” چه در كل جهان هستى و چه در جامعه انسانيت و روابط اجتماعى، و چه در كار و كسب و تجارت همه از نعمتهاى گرانبهاى خداوند است.
__________________________________________________
(1)” فخر رازى” در تفسيرش مىگويد: ميزان در آيه اول اسم آلت است (به معنى وسيله سنجش) و در آيه دوم معنى مصدرى دارد (يعنى وزن كردن) و در آيه سوم معنى مفعولى دارد و به معنى” جنس موزون” است.
(2) اين حديث در تفسير” على بن ابراهيم” از امام على بن موسى الرضا (ع) روايت شده است، و حديث مفصل است ما تنها مضمون گوشهاى از آن را نقل كرديم (تفسير على بن ابراهيم جلد 2 صفحه 343).
تفسير نمونه، ج23، ص: 110
سپس از آسمان به زمين مىآيد و مىفرمايد:” خداوند زمين را براى زندگى انسانها آفريد” (وَ الْأَرْضَ وَضَعَها لِلْأَنامِ).
” انام” را بعضى به معنى” انسانها” و بعضى به معنى” انس و جن” و گاه آن را به معنى” هر موجود ذى روح” تفسير كردهاند.
البته جمعى از ارباب لغت و مفسران آن را به مطلق” خلق” نيز تفسير كردهاند ولى قرائن موجود و خطابهاى سوره كه متوجه انس و جن است نشان مىدهد كه منظور از آن در اينجا همان انس و جن است.
آرى اين كره خاكى كه در اينجا به عنوان يك موهبت مهم الهى ذكر شده و در آيات ديگر از آن به عنوان” مهاد” (گهواره) ياد كرده، قرارگاه مطمئن و آرام و آمادهاى است كه براى غالب ما اهميتش در حالت عادى درك نمىشود، اما هنگامى كه يك زمين لرزه كوچك همه چيز را به هم مىريزد، و يا يك آتشفشان، شهرى را زير مواد مذاب و دود آتش دفن مىكند، به اين حقيقت پى مىبريم كه اين زمين آرام چه نعمت و بركتى است، مخصوصا اگر به آنچه دانشمندان در باره سرعت حركت زمين به دور خود، و به دور آفتاب، گفتهاند بينديشيم اهميت اين آرامش در عين حركت سريع و سرسامآورش، نه يك حركت بلكه انواع مختلف حركت، روشنتر مىشود «1».
تعبير به” وضع” در مورد زمين در برابر” رفع” در مورد” آسمان” علاوه بر لطف خاصى كه در اين مقابله است اشاره پر معنايى به تسليم بودن زمين و منابع آن در مقابل انسان است، همانگونه كه در آيه 15 سوره ملك مىخوانيم: هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ
__________________________________________________
(1) سرعت حركت زمين را به دور خورشيد (حركت انتقالى) 35 كيلومتر در ثانيه! ذكر كردهاند، و سرعت سير آن را به گرد خود در حدود 1600 كيلومتر در ساعت (در مناطق استوايى) است.
تفسير نمونه، ج23، ص: 111
:” او كسى است كه زمين را” رام” و” مسخر” شما قرار دارد، در جادهها و طرق مختلف آن حركت كنيد، و از رزق الهى كه در آن آفريده شده است استفاده كنيد”.
و به اين ترتيب هشتمين نعمت بزرگ را در اين سلسله مشخص مىسازد.
در آيه بعد به سراغ نهمين و دهمين نعمت كه بخشى از مواد غذايى انسان را تشكيل مىدهد رفته، مىگويد:” در زمين ميوهها و نخلهاى پر شكوفه است” (فِيها فاكِهَةٌ وَ النَّخْلُ ذاتُ الْأَكْمامِ).
” فاكهة” به معنى هر گونه ميوه است (چنان كه راغب در مفردات گفته) و اينكه بعضى آن را به معنى همه ميوهها به استثناى خرما و رطب تفسير كردهاند دليلى ندارد جز اينكه” نخل” به صورت جداگانه در آيه ذكر شده است، در حالى كه ممكن است اين تكرار به خاطر اهميتى باشد كه در نخل و خرما است، در ذيل آيه 11 سوره نحل و آيه 25 سوره مريم بحث مشروحى در باره فوائد خرما از نظر غذايى و مواد مختلف حياتبخش آن داشتهايم) «1».
” اكمام” جمع” كم” (بر وزن جن) به غلافى مىگويند كه ميوه را مىپوشاند و” كم” (بر وزن قم) به معنى آستين است كه دست را مىپوشاند، و” كمه” (بر وزن قبه) به معنى شب كلاهى است كه سر را مىپوشاند «2».
انتخاب اين توصيف در مورد ميوه درخت نخل كه در آغاز در غلافى پنهان
__________________________________________________
(1) به جلد 13 تفسير نمونه صفحه 46 به بعد، و همچنين به جلد 11 صفحه 172 به بعد مراجعه نمائيد.
(2) در اين زمينه در جلد بيستم صفحه 315 به بعد شرحى آوردهايم (ذيل آيه 47 سوره فصلت).
تفسير نمونه، ج23، ص: 112
است، و سپس غلاف مىشكافد و خوشه نخل به طرز جالبى بيرون مىريزد، ممكن است به خاطر زيبايى خيره كننده آن باشد، و يا به خاطر منافعى كه در همان غلاف نهفته است و داراى عصاره اسانس مخصوصى است كه هم جنبه غذايى دارد و هم دارويى، و از همه گذشته اين غلاف همچون رحم مادر، فرزندان نخل را تا مدتى در خود پرورش مىدهد، و از آفات حفظ مىكند، و هنگامى كه توانستند راه خود را در برابر هوا و نور آفتاب ادامه دهند غلاف جدا مىشود و كنار مىرود.
از همه گذشته وضع خاص ميوه اين درخت كه نخست در غلاف است و بعد به صورت خوشهاى بيرون مىآيد چيدن آن را سهل و آسان مىسازد، و اگر بنا بود درخت نخل با آن طول قامت ميوههاى پراكنده فى المثل همچون درخت سيب داشت چيدنش بسيار مشكل بود.
و سرانجام از يازدهمين و دوازدهمين مواهبش بدينگونه سخن مىگويد:
” و در زمين دانههايى است همراه با ساقه و برگهايى كه به صورت كاه درمىآيد و همچنين گياهان خوشبو و معطر” (وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحانُ).
دانههاى غذايى خوراك انسان، و برگهاى تر و خشكش خوراك حيواناتى است كه در خدمت انسان، و از شير و گوشت و پوست و پشم آنها بهره مىگيرد، و به اين ترتيب چيزى از آن بىفايده و دور ريختنى نيست.
و از سوى ديگر گياهان خوشبو و گلها را نيز در زمين آفريده كه مشام جسم و جان را معطر مىكند، و روح را آرامش و نشاط مىبخشد، و به اين وسيله نعمتهايش را بر انسان تمام كرده است.
” حب” به هر گونه دانه مىگويند و” عصف” (بر وزن اسب) به معنى تفسير نمونه، ج23، ص: 113
برگها و اجزايى است كه از گياهان جدا مىشوند و گاه به وسيله بادها به هر سو پراكنده مىگردد، و به” كاه” نيز گفته شده است.
براى” ريحان” معانى زيادى گفتهاند، از جمله: گياهان خوشبو، و هر گونه روزى است، و در اينجا مناسب همان معنى اول است.
پس از ذكر اين نعمتهاى گوناگون مادى و معنوى در آخرين آيه مورد بحث جن و انس را مخاطب ساخته، مىگويد:” كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مىكنيد”؟! (فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ).
نعمتهايى كه يكى از ديگرى گرانبهاتر و پرارزشتر است، نعمتهايى كه سراسر زندگى شما را در برگرفته، و هر يك نشانه روشنى از قدرت و لطف و مهر پروردگار است، چگونه ممكن است اينها را تكذيب كرد؟! اين استفهام، استفهام تقريرى است كه در مقام اقرار گرفتن مىآورند، و لذا در روايتى كه در آغاز سوره خوانديم به ما دستور داده شده است كه بعد از ذكر اين جمله عرضه داريم: پروردگارا! ما هيچيك از نعمتهاى تو را تكذيب نمىكنيم”” لا بشىء من آلائك رب اكذب”.
گرچه در آيات گذشته تنها سخن از انسانها به ميان آمده است و مطلقا سخنى از طايفه جن در ميان نبود، ولى آيات بعد نشان مىدهد كه مخاطب در ضمير” تثنيه” (كما) اين دو گروهند.
به هر حال خداوند با اين جمله انس و جن را در برابر اين واقعيت قرار مىدهد كه پيرامون اين مسائل بينديشند، و بعد بى آنكه نياز به تعليم ديگرى باشد از عقل خود اين سؤال را بكنند كه” آيا هيچيك از اين نعمتهاى الهى قابل انكار است” و اگر نيست چرا ولى نعمت خود را نشناسند؟ چرا شكر منعم تفسير نمونه، ج23، ص: 114
را وسيله شناخت او قرار ندهند؟ و چرا در آستان مقدسش سر تعظيم فرود نياورند؟! تعبير به” اى” اشاره به اين است كه هر يك از اين نعمتها دليل بر مقام ربوبيت پروردگار و لطف و احسان او است، تا چه رسد به مجموع آنها.
نكتهها:
شناخت نعمتها نردبان معرفت اللَّه است
كمى دقت در نعمتهاى دوازدهگانه فوق (نعمت قرآن، خلقت انسان، تعليم بيان، حساب منظم زمان، آفرينش گياهان و انواع اشجار، آفرينش آسمان، حاكميت قوانين، آفرينش زمين با ويژگيهايش، خلقت ميوهها، خلقت نخل، آفرينش حبوبات، و خلقت گلها و گياهان معطر) با جزئيات و ريزهكاريها و اسرارى كه در هر يك نهفته است كافى است كه حس شكرگزارى را در انسان برانگيزد، و او را به دنبال عرفان و شناخت مبدأ اين نعمتها بفرستد.
و به همين دليل خداوند متعال از بندگانش بعد از ذكر اين نعمتها نسبت به يك يك آنها اقرار مىگيرد، و اين جمله را در آيات آينده نيز بعد از ذكر نعمتهاى ديگر تكرار مىكند كه مجموعا 31 بار مىشود.
اين تكرار نه تنها منافاتى با فصاحت ندارد بلكه خود يكى از فنون فصاحت است، اين درست به آن مىماند كه پدرى فرزند فراموشكارش را مخاطب ساخته مىگويد: آيا فراموش كردى كودكى خرد و ناتوان بودى؟ چه خون جگرها براى پرورش تو خوردم؟
آيا فراموش كردى بيمار شدى و بهترين طبيبان را براى تو حاضر ساخته؟
و براى دارو و درمانت چه زحمتها كه نكشيدم. تفسير نمونه، ج23، ص: 115
آيا فراموش كردى هنگامى كه به مرحله جوانى رسيدى و نياز به همسر داشتى پاكترين همسران را براى تو انتخاب كردم؟
آيا فراموش كردى آن زمان كه نياز به خانه و زندگى و وسائل داشتى همه چيز را براى تو فراهم ساختم؟
پس اين سركشى و طغيان و بى مهرى و بى وفايى از چيست؟
خداوند منان نيز نعمتهاى گوناگونش را به اين بشر فراموشكار يادآور مىشود، و به دنبال هر بخش از اين نعمتها از او سؤال مىكند” كداميك از اينها را مىتوانى انكار كنى”؟! پس اين نافرمانى و طغيان از چيست؟ در حالى كه اطاعت من نيز رمز تكامل و پيشرفت خود شما است، و از آن چيزى عائد پروردگارتان نمىشود.
2- مساله نظم و حساب در زندگى
در بدن ما بيش از بيست فلز و شبه فلز به كار رفته است كه هر كدام با كيفيت خاص و كميت معينى است، و هر گاه كمترين تغييرى در ميزان و معيار آنها رخ دهد سلامت ما به خطر مىافتد، فى المثل در فصل گرما كه انسان زياد عرق مىكند گاه گرفتار گرمازدگى مىشود، و بى آنكه بيمارى ديگرى داشته باشد ممكن است تا سرحد مرگ پيش رود، در حالى كه علت آن مساله بسيار سادهاى است و آن كم شدن آب بدن و نمك خون مىباشد، و درمان آن چيزى جز نوشيدن آب و خوردن نمك اضافى نيست! اين يك نمونه ساده از نظم و حساب در ساختمان تن ماست، گاه اندازه گيريها در ساختمان موجودهاى ظريفتر همچون سلولها، و از آن ظريفتر اتمها به قدرى دقيق و ظريف است كه يك هزارم، و گاه يك ميليونيم ميليمتر، يا ميلى تفسير نمونه، ج23، ص: 116
گرم، سرنوشتساز است، تا آنجا كه دانشمندان ناچارند براى اين محاسبههاى دقيق از مغزهاى الكترونيكى استفاده كنند.
اين در نظام تكوين است، در جريانهاى اجتماعى نيز انحراف از قانون عدالت، بسيار مىشود كه ملتى را در كام نيستى فرو مىبرد.
قرآن مجيد در چهارده قرن قبل با تعبيراتى كه در آيات فوق خوانديم پرده از روى اين حقيقت برداشته، و با جمله” و السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزانِ” همه گفتنيها را گفته است، و طغيان و سرپيچى از قوانين تشريعى را همسنگ طغيان و سرپيچى از قوانين تكوينى كه حاكم بر آسمانهاست شمرده.
چه تصوير جالبى قرآن در اين آيات از جهان هستى، و از عالم انسانيت ارائه مىدهد؟ نه تنها اين جهان كه جهان آخرت نيز” يوم الحساب” است، و روز” نصب موازين” بلكه در آنجا حساب و ميزان به درجات دقيقتر از اينجا است، و به همين دليل در روايات اسلامى به ما دستور داده شده است كه حساب خودمان را برسيم پيش از آنكه به حسابمان برسند، و خويشتن را در ميزان سنجش بگذاريم پيش از آنكه ما را وزن كنند” حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا”.
[سوره الرعد (13): آيات 1 تا 4]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
المر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (1) اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (2) وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (3) وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (4)
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر 1- المر- اينها آيات كتاب (آسمانى) است، و آنچه از طرف پروردگار بر تو نازل شده حق است ولى اكثر مردم ايمان نمىآورند.
2- خدا همان كسى است كه آسمان را- بدون ستونى كه قابل رؤيت باشد- آفريد سپس تفسير نمونه، ج10، ص: 108
بر عرش استيلا يافت (و زمام تدبير جهان را بدست گرفت) و خورشيد و ماه را مسخر ساخت كه هر كدام تا زمان معينى حركت دارند كارها را او تدبير مىكند آيات را (براى شما) تشريح مىنمايد تا به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد 3- و او كسى است كه زمين را گسترد و در آن كوهها و نهرهايى قرار داد و از تمام ميوهها در آن دو جفت آفريد (پرده سياه) شب را بر روز مىپوشاند، در اينها آياتى است براى آنها كه تفكر مىكنند.
4- و در روى زمين قطعاتى در كنار هم قرار دارد كه با هم متفاوتند و باغهايى از انگور، و زراعت، و نخلها، كه گاهى بر يك پايه مىرويند و گاهى بر دو پايه، همه آنها از يك آب سيراب مىشوند و با اينحال بعضى از آنها را از جهت ميوه بر ديگرى برترى مىدهيم، در اينها نشانههايى است براى آنها كه عقل خويش را بكار مىگيرند.
تفسير: نشانههاى خدا در آسمان و زمين و جهان گياهان
بار ديگر به حروف مقطعه قرآن كه در 29 سوره آمده است، در آغاز اين سوره برخورد مىكنيم، منتها حروف مقطعهاى كه در اينجا ذكر شده، در واقع تركيبى است از” الم” كه در آغاز چند سوره آمده و” الر” كه در آغاز چند سوره ديگر بيان شده، و در واقع اين سوره تنها سورهاى است كه در آغاز آن” المر” ديده مىشود، و از آنجا كه به نظر مىرسد حروف مقطعه آغاز هر سوره پيوند مستقيمى با محتواى آن سوره دارد، محتمل است اين تركيب كه در آغاز سوره رعد است اشاره به اين باشد كه محتواى سوره” رعد” جامع محتواى هر دو گروه از سورههايى است كه با” الم” و” الر” آغاز مىشود، و اتفاقا دقت در محتواى اين سورهها اين موضوع را تاييد مىكند.
درباره تفسير حروف مقطعه قرآن تا كنون در آغاز سورههاى بقره و آل تفسير نمونه، ج10، ص: 109
عمران و اعراف، بحثهاى مشروحى داشتهايم، كه نيازى به تكرار آنها نمىبينيم.
به هر حال نخستين آيه اين سوره از عظمت قرآن سخن مىگويد:
” اينها آيات كتاب بزرگ آسمانى است” (تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ) «1»” و آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است حق است” (وَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ).
و جاى هيچگونه شك و ترديد در آن ديده نمىشود، چرا كه بيان كننده حقايق عينى جهان آفرينش و روابط آن با انسانها مىباشد.
حقى است كه با باطل آميخته نشده و به همين دليل نشانههاى حقانيتش از چهرهاش هويدا است، و نياز به استدلال بيشترى ندارد.
” اما با اين همه، مردم بو الهوس و نادان كه اكثريت را تشكيل مىدهند به اين آيات ايمان نمىآورند” (وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ).
چرا كه اگر انسان را به حال خودش وا گذارند و پيروى معلمى پاكدل را كه در مسير زندگى، هدايت و تربيتش كند نپذيرد و هم چنان در پيروى از هوسها آزاد باشد، غالبا راه را گم كرده، به بيراهه مىرود.
اما اگر مربيان الهى و هاديان راه حق، امام و پيشواى آنها باشند و او خود را در اختيارشان بگذارد، اكثريت به راه حق مىروند.
سپس به تشريح قسمت مهمى از دلائل توحيد و نشانههاى خدا در جهان آفرينش مىپردازد، و انسان خاكى را در پهنه آسمانها به گردش وا مىدارد، و اين كرات با عظمت و نظام و حركت و اسرار آن را به او نشان مىدهد، تا به قدرت بىپايان و حكمت بىانتهايش پى برد، و چه زيبا مىگويد:
__________________________________________________
(1) همانگونه كه در گذشته گفتيم انتخاب اسم اشاره بعيد (تلك) بجاى اسم اشاره قريب (هذه) كنايهاى است از عظمت آيات قرآن و رفعت و بلند پايه بودن آن.
تفسير نمونه، ج10، ص: 110
” خدا همان كسى است كه آسمانها را چنان كه مىبينيد بدون ستون بر پا داشت” يا” آنها را با ستونهاى نامرئى برافراشت” (اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها) «1» براى جمله” بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها” دو تفسير گفتهاند: نخست اينكه” همانگونه كه مىبينيد آسمان، بىستون است” (گويى در اصل چنين بوده، ترونها بغير عمد) ديگر اينكه” ترونها”، صفت براى” عمد” بوده باشد كه معنيش چنين است، آسمانها را بدون ستونى كه مرئى باشد، برافراشته است، كه لازمه آن وجود ستونى براى آسمان است، اما ستونى نامرئى!.
و اين همان است كه از امام على بن موسى الرضا (ع) در حديث حسين بن خالد آمده است، او مىگويد از امام ابى الحسن الرضا (ع) پرسيدم، اينكه خداوند فرموده وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ (سوگند به آسمان كه داراى راههاست) يعنى چه، فرمود: اين آسمان راههايى به سوى زمين دارد … حسين بن خالد مىگويد عرض كردم چگونه مىتواند راه ارتباطى با زمين داشته باشد در حالى كه خداوند مىفرمايد آسمانها بىستون است، امام فرمود:
سبحان اللَّه، أ ليس اللَّه يقول بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها؟ قلت بلى، فقال ثم عمد و لكن لا ترونها:
” عجيب است، آيا خداوند نمىفرمايد بدون ستونى كه قابل مشاهده باشد؟ من عرض كردم آرى، فرمود: پس ستونهايى هست و ليكن شما آن را نمىبينيد” «2».
__________________________________________________
(1) عمد (بر وزن صمد) و عمد (بر وزن دهل) هر دو جمع عمود به معنى ستون است، هر چند از نظر ادبى اولى را جمع و دومى را اسم جمع دانستهاند (مجمع البيان ذيل آيه).
(2) اين حديث را در تفسير برهان از تفسير على بن ابراهيم و همچنين از تفسير عياشى نقل كرده است (برهان جلد 2 صفحه 278).
تفسير نمونه، ج10، ص: 111
اين آيه با توجه به حديثى كه در تفسير آن وارد شده است، پرده از روى يك حقيقت علمى برداشته كه در زمان نزول آيات، بر كسى آشكار نبود، چرا كه در آن زمان هيئت بطلميوس با قدرت هر چه تمامتر، بر محافل علمى جهان و بر افكار مردم حكومت مىكرد، و طبق آن آسمانها به صورت كراتى تو در تو همانند طبقات پياز روى هم قرار داشتند و طبعا هيچكدام معلق و بىستون نبود، بلكه هر كدام بر ديگرى تكيه داشت، ولى حدود هزار سال بعد از نزول اين آيات، علم و دانش بشر به اينجا رسيد كه افلاك پوست پيازى، به كلى موهوم است و آنچه واقعيت دارد، اين است كه كرات آسمان هر كدام در مدار و جايگاه خود، معلق و ثابتند، بىآنكه تكيه گاهى داشته باشند، و تنها چيزى كه آنها را در جاى خود ثابت مىدارد، تعادل قوه جاذبه و دافعه است كه يكى ارتباط با جرم اين كرات دارد و ديگرى مربوط به حركت آنهاست.
اين تعادل جاذبه و دافعه به صورت يك ستون نامرئى، كرات آسمان را در جاى خود نگه داشته است.
حديثى كه از امير مؤمنان على ع در اين زمينه نقل شده بسيار جالب است، طبق اين حديث امام فرمود:
هذه النجوم التي فى السماء مدائن مثل المدائن الذى فى الارض مربوطة كل مدينة الى عمود من نور «1».
:” اين ستارگانى كه در آسمانند، شهرهايى هستند همچون شهرهاى روى زمين كه هر شهرى با شهر ديگر (هر ستارهاى با ستاره ديگر) با ستونى از نور مربوط است”.
آيا تعبيرى روشنتر و رساتر از” ستون نامرئى” يا” ستونى از نور” در افق ادبيات آن روز براى ذكر امواج جاذبه و تعادل آن با نيروى دافعه پيدا
__________________________________________________
(1) سفينة البحار جلد 2 صفحه 574 نقل از تفسير على بن ابراهيم قمى.
تفسير نمونه، ج10، ص: 112
مىشد؟ «1» سپس مىفرمايد:” خداوند بعد از آفرينش اين آسمانهاى بىستون كه نشانه بارز عظمت و قدرت بىانتهاى او است، بر عرش استيلا يافت، يعنى حكومت عالم هستى را بدست گرفت” (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ) درباره معنى” عرش” و تسلط خداوند بر آن در سوره اعراف ذيل آيه 54 به قدر كافى بحث شده است «2».
بعد از بيان آفرينش آسمانها و حكومت پروردگار بر آنها، سخن از تسخير خورشيد و ماه مىگويد:” او كسى است كه خورشيد و ماه را مسخر و فرمانبردار و خدمتگزار ساخت” (وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ).
چه تسخيرى از اين بالاتر كه همه اينها سر بر فرمان او هستند، و خدمتگزار انسانها و همه موجودات زندهاند. نور مىپاشند، جهانى را روشن مىسازند، بستر موجودات را گرم نگه مىدارند، موجودات زنده را پرورش مىدهند، در درياها جزر و مد مىآفرينند و خلاصه سرچشمه همه حركتها و بركتها هستند.
اما اين نظام جهان ماده جاودانى و ابدى نيست،” و هر كدام از اين خورشيد و ماه تا سرآمد مشخصى كه براى آنها تعيين شده است در مسير خود به حركت ادامه مىدهند” (كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى).
و به دنبال آن مىافزايد كه اين حركات و گردشها و آمد و شدها و دگرگونيها بىحساب و كتاب نيست و بدون نتيجه و فائده نمىباشد بلكه” اوست كه همه كارها را تدبير مىكند”، و براى هر حركتى حسابى، و براى هر حسابى هدفى در نظر گرفته است (يُدَبِّرُ الْأَمْرَ).
__________________________________________________
(1) براى توضيح بيشتر به كتاب” قرآن و آخرين پيامبر” صفحه 166 به بعد مراجعه فرمائيد.
(2) به جلد ششم تفسير نمونه صفحه 204 مراجعه فرمائيد.
تفسير نمونه، ج10، ص: 113
” او آيات خويش را براى شما برمىشمرد و ريزهكاريهاى آنها را شرح مىدهد تا به لقاى پروردگار و سراى ديگر ايمان پيدا كنيد” (يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ).
به دنبال آيه قبل كه انسان را به آسمانها مىبرد و آيات الهى را در عالم بالا نشان مىدهد دومين آيه از آيات توحيدى اين سوره، انسان را به مطالعه زمين و كوهها و نهرها و انواع ميوهها و طلوع و غروب خورشيد دعوت مىكند، تا بينديشد كه محل آسايش و آرامش او در آغاز چه بوده و چگونه به اين صورت در آمده است.
مىگويد:” او كسى است كه زمين را گسترش داد” (وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ).
آن چنان آن را گسترد كه براى زندگى انسان و پرورش گياهان و جانداران آماده باشد، گودالها و سراشيبىهاى تند و خطرناك را بوسيله فرسايش كوهها و تبديل سنگها به خاك پر كرد، و آنها را مسطح و قابل زندگى ساخت، در حالى كه چينخوردگيهاى نخستين آن چنان بودند كه اجازه زندگى به انسان نمىدادند.
اين احتمال نيز در اين جمله وجود دارد كه منظور از” مَدَّ الْأَرْضَ” اشاره به همان مطلبى باشد كه دانشمندان زمينشناسى مىگويند كه تمام زمين در آغاز زير آب پوشيده بود، سپس آبها در گودالها قرار گرفت و خشكيها تدريجا از آب سر بر آوردند و روز به روز گسترده شدند، تا به صورت كنونى در آمدند.
پس از آن به مساله پيدايش كوهها اشاره مىكند و مىفرمايد:” خداوند در زمين كوهها قرار داد” (وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ).
همان كوههايى كه در آيات ديگر قرآن” اوتاد” (ميخهاى) زمين معرفى تفسير نمونه، ج10، ص: 114
شده شايد به دليل اينكه كوهها از زير به هم پنجه افكندهاند و همچون زرهى تمام سطح زمين را پوشانده كه هم فشارهاى داخلى را از درون خنثى كنند و هم نيروى فوق العاده جاذبه ماه و جزر و مد را از بيرون، و به اين ترتيب، تزلزل و اضطراب و زلزلههاى مداوم را از ميان ببرند و كره زمين را در آرامش براى زندگى انسانها نگه دارند.
ذكر كوهها بعد از ذكر گسترش زمين گويا اشاره به آن است كه نه زمين آن چنان گسترده است كه هيچ پستى و بلندى در آن نباشد كه در اين صورت هرگز بارانها و آبها روى آن قرار نمىگرفت و يا همه جا تبديل به باتلاق مىگشت و طوفانها دائما بر سطح آن جريان داشت، ولى با آفرينش كوهها از هر دو جهت امن و امان شد.
و نه تمامش كوه و دره است كه قابل زندگى نباشد، و در مجموع تركيبى است از مناطق مسطح و صاف و كوهها و درهها كه بهترين تركيب را براى زندگى بشر و ساير موجودات زنده تشكيل مىدهد. سپس به آبها و نهرهايى كه در روى زمين، جريان دارد اشاره كرده مىگويد:” و در آن نهرهايى قرار داد” (وَ أَنْهاراً).
سيستم آبيارى زمين بوسيله كوهها، و ارتباط كوهها با نهرها، بسيار جالب است، زيرا بسيارى از كوههاى روى زمين، آبهايى را كه به صورت برف در آمده در قله خود يا در شكافهاى درههايشان ذخيره مىكنند كه تدريجا آب مىشوند و به حكم قانون جاذبه از مناطق مرتفعتر به سوى مناطق پست و گسترده روان مىگردند و بىآنكه نياز به نيروى ديگرى باشد در تمام مدت سال به طور طبيعى بسيارى از زمينها را آبيارى و سيراب مىكنند.
اگر شيب ملايم زمينها نبود، و اگر آبها به اين صورت در كوهها ذخيره نمىشد، آبيارى اغلب مناطق خشك امكان پذير نبود، و يا اگر امكان داشت هزينه تفسير نمونه، ج10، ص: 115
فوق العاده زيادى لازم داشت.
بعد از آن به ذكر مواد غذايى و ميوههايى كه از زمين و آب و تابش آفتاب به وجود مىآيد و بهترين وسيله براى تغذيه انسان است پرداخته، مىگويد:
” و از تمام ميوهها دو جفت در زمين قرار داد” (وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِيها زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ). اشاره به اينكه ميوهها موجودات زندهاى هستند كه داراى نطفههاى نر و ماده مىباشند كه از طريق تلقيح، بارور مىشوند.
اگر” لينه” دانشمند و گياهشناس معروف سوئدى در اواسط قرن 18 ميلادى موفق به كشف اين مساله شد كه زوجيت در جهان گياهان تقريبا يك قانون عمومى و همگانى است و گياهان نيز همچون حيوانات از طريق آميزش نطفه نر و ماده، بارور مىشوند و ميوه مىدهند، قرآن مجيد در يكهزار و يكصد سال قبل از آن، اين حقيقت را فاش ساخت، و اين خود يكى از معجزات علمى قرآن مجيد است كه بيانگر عظمت اين كتاب بزرگ آسمانى مىباشد.
شكى نيست كه قبل از” لينه” بسيارى از دانشمندان اجمالا به وجود نر و ماده در بعضى از گياهان پى برده بودند، حتى مردم عادى مىدانستند كه مثلا اگر نخل را بر ندهند يعنى از نطفه نر روى قسمتهاى ماده گياه نپاشند ثمر نخواهد داد، اما هيچكس بدرستى نمىدانست كه اين يك قانون تقريبا همگانى است، تا اينكه” لينه” موفق به كشف آن شد، ولى همانگونه كه گفتيم قرآن قرنها قبل از وى، از روى آن پرده برداشته بود.
و از آنجا كه زندگى انسان و همه موجودات زنده و مخصوصا گياهان و ميوهها بدون نظام دقيق شب و روز امكان پذير نيست در قسمت ديگر اين آيه از اين موضوع سخن به ميان آورده، مىگويد: خداوند بوسيله شب، روز را مىپوشاند و پرده بر آن مىافكند” (يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ). تفسير نمونه، ج10، ص: 116
چرا كه اگر پرده تاريك آرامبخش شب نباشد، نور مداوم آفتاب، همه گياهان را مىسوزاند و اثرى از ميوهها و بطور كلى از موجودات زنده بر صفحه زمين باقى نمىماند.
با اينكه در كره ماه، روز، دائمى نيست، اما همين مقدار كه طول روزها به مقدار پانزده شبانه روز كره زمين است، حرارت در وسط روز در كره ماه آن قدر بالا مىرود كه اگر آب و مايع ديگرى در آنجا باشد به نقطه جوشش و بالاتر از آن مىرسد و هيچ موجود زندهاى را كه در زمين مىشناسيم، تاب تحمل آن گرما را در شرائط عادى ندارد.
و در پايان آيه مىفرمايد:” در اين موضوعات كه گفته شد، آيات و نشانههايى است براى آنهايى كه تفكر مىكنند” (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).
آنها كه در اين نظام بديع و شگرف، مىانديشند، در نظام نور و ظلمت، در نظام كرات آسمانى و گردش آنها و در نظام نور افشانى خورشيد و ماه و خدمتگزارى آنان نسبت به انسانها، و در نظام گسترش زمين و اسرار پيدايش كوهها و نهرها و گياهان و ميوهها، آرى آنها در اين آيات قدرت لا يزال و حكمت بىپايان آفريدگار را به روشنى مىبينند.
در آخرين آيه مورد بحث، به يك سلسله نكات جالب زمينشناسى و گياه شناسى كه هر كدام نشانه نظام حساب شده آفرينش است اشاره كرده، نخست مىفرمايد:
” در زمين قطعات مختلفى وجود دارد كه در كنار هم و در همسايگى يكديگرند” (وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ) «1».
با اينكه اين قطعات همه با يكديگر متصل و مربوطند، هر كدام ساختمان
__________________________________________________
(1)” متجاور” از ماده” جار”، به معنى همسايه و نزديك است، ولى هنگامى كه مىفرمايد: قطع متجاورات، مفهومش اين است كه قطعههاى مختلفى هستند كه در كنار هم قرار دارند و الا اگر همه آنها يكسان بودند تعبير قطعههاى مجاور معنى نداشت. […..]
تفسير نمونه، ج10، ص: 117
و استعدادى مخصوص به خود دارند، بعضى محكم، بعضى نرم، بعضى شور، بعضى شيرين و هر كدام استعداد براى پرورش نوع خاصى از گياهان و درختان ميوه و زراعت را دارد، چرا كه نيازهاى انسان و جانداران زمينى بسيار زياد و متفاوت است، گويى هر قطعه از زمين ماموريت بر آوردن يكى از اين نيازها را دارد، و اگر همه يك نواخت بودند، و يا استعدادها به صورت صحيحى در ميان قطعات زمين تقسيم نشده بود، انسان گرفتار چه كمبودهايى از نظر مواد غذايى و دارويى و ساير نيازمنديها مىشد، اما با تقسيم حساب شده اين ماموريت و بخشيدن استعداد پرورش آن به قطعات مختلف زمين همه اين نيازمنديها به طور كامل بر طرف مىگردد.
ديگر اينكه” در همين زمين باغها و درختانى وجود دارد از انواع انگور و زراعتها و نخلها” (وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِيلٌ) «1».
و عجب اينكه اين درختان و انواع مختلف آنها،” گاهى از يك پايه و ساقه مىرويند و گاه از پايههاى مختلف” (صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ) «2».
” صنوان” جمع” صنو” در اصل به معنى شاخهاى است كه از تنه اصلى درخت بيرون مىآيد و بنا بر اين صنوان به معنى شاخههاى مختلفى است كه از يك تنه بيرون مىآيد.
جالب اينكه گاه مىشود كه هر يك از اين شاخهها، نوع خاصى از ميوه را تحويل مىدهد، ممكن است اين جمله اشاره به مساله استعداد درختان براى پيوند باشد
__________________________________________________
(1) اعناب جمع عنب و نخيل جمع نخل است، و شايد ذكر صيغه جمع در اينجا اشاره به انواع مختلف انگور و خرما است كه هر يك از اين دو ميوه شايد صدها نوع در عالم خود داشته باشد با خواص و طعم و رنگ متفاوت.
(2) براى” صنو” معنى ديگرى ذكر كردهاند و آن” شبيه” است، ولى به نظر مىرسد كه اين معنى از معنى اول كه در بالا ذكر كرديم گرفته شده است.
تفسير نمونه، ج10، ص: 118
كه گاه بر يك پايه چند پيوند مختلف مىزنند و هر كدام از اين پيوندها رشد كرده و نوع خاصى از ميوه را به ما تحويل مىدهد، خاك يكى، و ريشه و ساقه يكى، اما ميوه و محصولش مختلف و متفاوت است! و عجيبتر اينكه،” همه آنها از يك آب سيراب مىشوند” (يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ).
و با اين همه،” بعضى از اين درختان را بر بعض ديگر از نظر ميوه برترى مىدهيم” (وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ).
حتى بسيار ديدهايم كه در يك درخت يا در يك شاخه، ميوههايى از يك جنس وجود دارد كه طعمها و رنگهاى متفاوت دارند، و در جهان گلها بسيار ديده شده است كه يك بوته گل و حتى يك شاخه، گلهايى به رنگهاى كاملا مختلف عرضه مىكند.
اين چه آزمايشگاه و لابراتوار اسرار آميزى در شاخه درختان به كار گذارده شده است كه از مواد كاملا يكسان، تركيبات كاملا مختلف توليد مىكند كه هر يك بخشى از نيازمندى انسان را برطرف مىسازد.
آيا هر يك از اين اسرار دليل بر وجود يك مبدء حكيم و عالم كه اين نظام را رهبرى كند نيست.
اينجاست كه در پايان آيه مىفرمايد:” در اين امور نشانههايى است از عظمت خدا براى آنها كه تعقل و انديشه مىكنند” (إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ).
نكتهها
1- در نخستين آيه مورد بحث،
در ابتدا اشاره به اسرار آفرينش و توحيد شده بود، ولى در پايان آيه مىخوانيم يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ: تفسير نمونه، ج10، ص: 119
” خداوند آيات خويش را براى شما تشريح مىكند تا به قيامت و معاد ايمان بياوريد” اين سؤال پيش مىآيد كه چه رابطهاى بين مساله توحيد و معاد است كه يكى به عنوان نتيجه ديگرى ذكر شده است؟!.
پاسخ اين سؤال با توجه به اين نكته روشن مىشود كه اولا قدرت خداوند بر ايجاد اين جهان، دليل بر قدرت او بر اعاده آن است، همانگونه كه در آيه 29 سوره اعراف مىخوانيم كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ:” همانگونه كه شما را در آغاز آفريد باز مىگرداند” و يا در اواخر سوره يس مىخوانيم:” آيا خدايى كه آسمانها و زمين را آفريد قدرت ايجاد مثل آن را ندارد”.
ثانيا همانگونه كه در بحثهاى معاد گفتهايم، اگر عالم آخرت نباشد، آفرينش اين جهان، بيهوده خواهد بود، چرا كه اين زندگى به تنهايى نمىتواند هدفى براى آفرينش اين جهان پهناور باشد قرآن مجيد ضمن آيات مربوط به معاد (سوره واقعه آيه 62) مىگويد: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُونَ:
” شما كه اين جهان را ديدهايد چگونه متذكر نمىشويد كه حتما جهانى بعد از آن خواهد بود” «1».
2- معجزات علمى قرآن.
در قرآن مجيد، آيات فراوانى است كه پرده از روى يك سلسله اسرار علمى كه در آن زمان از چشم دانشمندان پنهان بوده، برداشته، كه اين خود نشانهاى از اعجاز و عظمت قرآن است و محققانى كه در باره اعجاز قرآن بحث كردهاند، غالبا به قسمتى از اين آيات اشاره نمودهاند.
يكى از اين آيات آيهاى است كه در بالا ذكر شد كه درباره زوجيت گياهان بحث مىكند، همانگونه كه گفتيم مساله زوجيت در جهان گياهان به صورت يك
__________________________________________________
(1) براى توضيح بيشتر به كتاب” معاد و جهان پس از مرگ” مراجعه فرمائيد.
تفسير نمونه، ج10، ص: 120
قضيه جزئى براى بشر از قديم الايام شناخته شده بود، اما به عنوان يك قانون كلى و همگانى، نخستين بار در اروپا در اواسط قرن هيجدهم بوسيله دانشمند ايتاليايى” لينه” پرده از روى آن برداشته شد، اما قرآن براى مسلمانان از هزار سال حتى بيشتر خبر داده بود.
اين موضوع در سوره لقمان آيه 10 نيز آمده است: وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ:” از آسمان آبى فرستاديم و بوسيله آن در زمين از هر زوج گياه مفيد رويانديم”.
در بعضى از آيات ديگر نيز اشاره به اين موضوع شده است.
3- تسخير خورشيد و ماه.
در آيات فوق خوانديم كه خداوند خورشيد و ماه را مسخر كرده است، آيات فراوانى در قرآن مجيد داريم كه مىگويد كرات آسمانى و موجودات زمينى و شب و روز و مانند آن، همه مسخر انسانند، در يك مورد مىخوانيم:” خداوند نهرها را مسخر شما كرد” وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ (ابراهيم- 32).
و در مورد ديگر مىفرمايد:” كشتى را مسخر شما ساخت” وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ (ابراهيم- 32) و در جاى ديگر” شب و روز را براى شما تسخير كرد” سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ (نحل- 12).
[سوره فاطر (35): آيات 13 تا 14]
يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ (13) إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ (14)
ترجمه:
13- او شب را در روز داخل مىكند و روز را در شب، و خورشيد و ماه را مسخر (شما) كرده، هر كدام از آنها تا سرآمد معينى به حركت خود ادامه دهد، اين است خداوند، پروردگار شما، حاكميت (در سراسر عالم) از آن او است، و كسانى را كه جز او مىخوانيد (و مىپرستيد) حتى به اندازه پوست نازك هسته خرما حاكميت (و مالكيت) ندارند! 14- اگر آنها را بخوانيد صداى شما را نمىشنوند، و اگر بشنوند به شما پاسخ نمىگويند، و روز قيامت شرك (و پرستش) شما را منكر مىشوند، و هيچ كس مانند (خداوند آگاه و) خبير تو را (از حقايق) با خبر نمىسازد!.
تفسير نمونه، ج18، ص: 212
تفسير: اين معبودهاى دروغين حتى صداى شما را نمىشنوند!
باز در اين آيات به قسمت ديگرى از آيات توحيد و نعمتهاى بىپايان پروردگار اشاره مىكند تا ضمن آگاهى دادن به انسان حس شكرگزارى آنان را در مسير شناخت معبود حقيقى برانگيزد، و از هر گونه شرك و پرستشهاى خرافى باز دارد، مىفرمايد:” او كسى است كه شب را در روز و روز را در شب داخل مىكند” (يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ).
” يولج” از ماده” ايلاج” به معنى داخل كردن است، و ممكن است اشاره به يكى از دو معنى و يا هر دو معنى زير باشد: افزايش و كاهش تدريجى شب و روز در طول سال كه مايه پيدايش فصول مختلف با آن همه آثار و بركات مىباشد، انتقال تدريجى از شب به روز و از روز به شب به واسطه وجود شفق و بين الطلوعين كه از خطرات انتقال ناگهانى از ظلمت به نور و از نور به ظلمت جلوگيرى مىكند، و به انسان آمادگى كافى براى انتقال كاملا آرام و بى خطر را از يكى به ديگرى فراهم مىسازد «1».
بعد به مساله تسخير خورشيد و ماه اشاره كرده مىگويد:” او خورشيد و ماه را مسخر شما نمود” (وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ).
چه تسخيرى از اين برتر و بالاتر كه همه آنها در مسير منافع انسان حركت مىكنند، و سرچشمه انواع بركات در زندگى بشرند، و ابر و باد و ماه و خورشيد و فلك در كار هستند تا انسان بتواند زندگى خود را تامين كرده و در غفلت فرو برود، و به ياد منبع اصلى اين مواهب باشد (در زمينه تسخير خورشيد و ماه بحث مشروحى در جلد دهم ذيل آيه 2 سوره رعد و 33 ابراهيم- صفحه 120 و 354 داشتيم).
__________________________________________________
(1) در زمينه تغيير تدريجى شب و روز در جلد دوم صفحه 367 ذيل آيه 27 سوره آل عمران بحث كردهايم. […..]
تفسير نمونه، ج18، ص: 213
اما اين خورشيد و ماه در عين اينكه به طور كاملا منظم در مسير خود مىگردند و خدمتگزار لايق و خوبى براى انسانند نظامى كه حاكم بر آنهاست جاودانى نيست، حتى اين سيارات عظيم با آن همه نور و روشنايى سرانجام تاريك مىشوند و از كار مىافتند، لذا به دنبال بحث تسخير مىافزايد:” هر كدام از اين دو، تا زمان مشخصى” كه براى آنها تعيين شده به حركت خود ادامه مىدهند” (كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى).
و به مقتضاى اذ الشمس كورت و اذ النجوم انكدرت (سوره تكوير آيه 1 و 2) سرانجام همگى رو به تاريكى و خاموشى خواهند نهاد.
بعضى از مفسران تفسير ديگرى براى اجل مسمى (سرآمد معين) در اينجا كردهاند و آن حركت دوريه خورشيد و ماه است كه اولى در يك سال تمام، و دومى در يك ماه پايان مىگيرد «1».
ولى با توجه به موارد استعمال اين تعبير در آيات متعددى از آيات قرآن مجيد كه به معنى پايان عمر آمده است روشن مىشود كه تفسير مزبور درست نيست، و حتى همان تفسير اول يعنى پايان عمر خورشيد و ماه است (به آيات 61- نحل 45- فاطر 42- زمر 4- نور و 67- غافر مراجعه فرمائيد).
سپس به عنوان نتيجهگيرى از اين بحث توحيدى مىفرمايد:” اين است خداوند، پروردگار بزرگ شما” (ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ).
خداوندى كه نظام نور و ظلمت و حركات حساب شده خورشيد و ماه را با تمام بركاتشان مقرر فرموده است.
” حاكميت در عالم مخصوص او است” (له الملك).
” و معبودهايى را كه شما جز او مىخوانيد حتى حاكميت و مالكيت به اندازه
__________________________________________________
(1) تفسير” روح البيان” و” ابو الفتوح رازى”.
تفسير نمونه، ج18، ص: 214
پوست نازكى كه روى هسته خرما كشيده شده در سرتاسر عالم هستى ندارند” (وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما يَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِيرٍ) «1».
” قطمير” بنا به گفته” راغب” در” مفردات” اثرى است كه در پشت هسته خرما وجود دارد، (فرورفتگى كوچكى است) و به گفته” طبرسى” در” مجمع البيان” و” قرطبى” در تفسيرش پوسته نازك سفيد رنگى است كه سراسر هسته را پوشانده، و در هر حال كنايه از موجودات بسيار كوچك و كم ارزش است.
آرى اين بتها نه مبدء سودى هستند، و نه منشأ زيانى، نه از شما دفاع مىكنند، و نه از خويشتن، نه حاكميت دارند و نه مالكيت حتى بر پوسته هسته خرمايى! با اين حال چگونه شما بيخردان آن را پرستش مىكنيد و حل مشكلاتتان را از آنها مىخواهيد؟! سپس مىافزايد:” اگر آنها را براى حل مشكلات خود بخوانيد هرگز صداى شما را نمىشنوند” (إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دعائكم).
چرا كه قطعاتى از سنگ و چوب بيش نيستند جمادند و بىشعور!” و به فرض كه ناله و اصرار و الحاح شما را بشنوند هرگز توانايى پاسخگويى به نيازهاى شما ندارند” (وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَكُمْ).
چرا كه روشن شد حتى به اندازه پوست نازك هسته خرمايى مالك سود و زيانى در جهان هستى نيستند، با اينحال چگونه انتظار داريد كه براى شما كارى صورت دهند يا گرهى را بگشايند؟
و از اين بالاتر” روز قيامت كه مىشود آنها پرستش و شرك شما را منكر
__________________________________________________
(1) تعبير به” الذين” كه معمولا براى جمع مذكر عاقل است در مورد بتها به خاطر توهمى است كه آنها از اين موجودات بيجان داشتند كه قرآن همان تعبير آنان را ذكر كرده و سپس شديدا رد مىكند.
تفسير نمونه، ج18، ص: 215
مىشوند” (وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ).
و مىگويند: خداوندا اينها پرستش ما نمىكردند بلكه هواى نفس خويش را در حقيقت مىپرستيدند.
اين شهادت و گواهى يا به زبان حال است كه هر كس به بتها بنگرد با گوش هوش اين سخن را از آنان مىشنود، و يا اينكه همان خداوندى كه در آن روز اعضاء و جوارح و پوست تن انسان را به سخن در مىآورد به آنها فرمان سخن گفتن مىدهد، تا شهادت دهند كه اين بت پرستان منحرف اوهام و شهوات خود را در حقيقت پرستش مىكردهاند.
اين آيه شبيه چيزى است كه در آيه 28 سوره يونس آمده است، آنجا كه مىفرمايد: وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكانَكُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ” به خاطر بياوريد روزى را كه همه آنها را جمع مىكنيم سپس به مشركان مىگوئيم شما و معبودهايتان در جاى خود باشيد (تا به حسابتان رسيدگى شود) سپس آنها را از هم جدا مىكنيم (تا از هر يك جداگانه سؤال شود) در اينجا معبودهايشان به آنها مىگويند: شما هرگز ما را عبادت نمىكرديد”؟! جمعى از مفسران احتمال دادهاند كه اين تعبيرات در مورد معبودهايى همچون فرشتگان و حضرت مسيح ع باشد، چرا كه سخن گفتن روز قيامت تنها از آنها ساخته است و جمله” إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دعائكم” اشاره به اين است كه آنها آن چنان به خود مشغولند كه اگر آنها را بخوانيد سخنان شما را نمىشنوند «1».
ولى با توجه به وسعت مفهوم وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ظاهر اين است كه
__________________________________________________
(1) اين احتمال در تفسير” مجمع البيان” و تفسير” آلوسى” و” قرطبى” آمده است.
تفسير نمونه، ج18، ص: 216
منظور بتها است، به خصوص اينكه جمله” إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دعائكم” (اگر آنها را بخوانيد صداى شما را نمىشنوند) ظاهرا مربوط به دنياست.
در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مىفرمايد:” هيچكس مانند خداوندى كه از همه چيز آگاه است تو را با خبر نمىسازد” (وَ لا يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ).
اگر مىگويد: بتها در قيامت پرستش شما را انكار مىكنند، و از شما بيزارى مىجويند، تعجب نكنيد، زيرا كسى از اين موضوع خبر مىدهد كه از تمام عالم هستى و ذره ذره آن آگاه است آينده همچون گذشته و حال در پيشگاه علم او روشن و آشكار است.
گرچه مخاطب در اين جمله ظاهرا شخص پيامبر ص است، ولى پيداست كه نظر به همه انسانها است.
نكته: سوء استفاده از آيات و تفسيرهاى انحرافى
گرچه در خلال تفسير آيات روشن شد كه منظور از آخرين آيه مورد بحث (إِنْ تَدْعُوهُمْ لا يَسْمَعُوا دُعاءَكُمْ …) بتها است كه نه گوش شنوايى براى تقاضاهاى عابدان خود دارند، و نه اگر مىداشتند قادر بر حل مشكلى بودند، و نه در جهان هستى سر سوزنى مالكيت و حاكميت دارند.
ولى جمعى از وهابيين قشرى، براى بريدن ارتباط مسلمين از پيامبر اسلام و پيشوايان بزرگ از طريق توسل و شفاعت طلبيدن، به اين آيه و مانند آن تمسك جستهاند، و گفتهاند قرآن مىگويد: تمام كسانى را كه غير از خدا مىخوانيد- حتى پيامبران!- سخن شما را نمىشنوند و اگر بشنوند اجابت نمىكنند.
و يا چنان كه در آيه 197 سوره اعراف آمده وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ:” كسانى را كه غير از خدا مىخوانيد تفسير نمونه، ج18، ص: 217
نمىتوانند شما را يارى كنند و نه حتى خويشتن را در برابر مشكلات يارى دهند” و مانند اينگونه آيات.
و به اين ترتيب هر گونه توسل را به ارواح پيامبران و امامان را نفى مىكنند، و آن را مخالف توحيد مىشمرند! در حالى كه يك نگاه ساده به آياتى كه قبل از اين آيات و بعد از آن است براى درك اين حقيقت كافى است كه منظور از آن بتها مىباشد چرا در همه اينها سخن از بتها در ميان است، سخن از سنگ و چوبهايى است كه آنها را شريك خدا مىپنداشتند و براى آنها قدرتى در برابر قدرت خدا قائل بودند.
ولى چه كسى است كه نداند انبياء و اولياء، همچون شهداى راه خدا كه قرآن با صراحت از حيات آنها سخن مىگويد، داراى حيات برزخى هستند، و مىدانيم در حيات برزخى فعاليت روح گستردهتر و وسيعتر است، چرا كه از حواجب مادى و تعلقات دنيوى رهايى يافته، اين از يك سو.
از سوى ديگر بدون شك توسل به اين ارواح پاك نه به اين معنى است كه براى آنها در مقابل خداوند استقلالى قائل شويم، بلكه هدف آن است كه از آبرو جاه آنها در پيشگاه خدا مدد بطلبيم و از احترام و عظمتى كه در درگاه خدا دارند كمك بخواهيم كه اين عين توحيد و عبوديت پروردگار است (دقت كنيد).
بنا بر اين همانگونه كه قرآن صريحا در مساله شفاعت مىگويد آنها به اذن و فرمان خدا شفاعت مىكنند (مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ):
” چه كسى است كه بتواند در درگاه خدا جز به فرمان او شفاعت كند” (بقره- 255) همچنين توسل به آنان نيز از همين طريق و همين رهگذر است.
چه كسى مىتواند آيات صريح توسل را انكار كند؟ و يا آن را شرك بپندارد و در مقابل قرآن بايستد و دم از توحيد زند؟ جز جاهلان مغرورى كه اين نغمههاى شوم را كه منجر به ايجاد تفرقه بين مسلمين است سر دادهاند! تفسير نمونه، ج18، ص: 218
لذا در حالات صحابه پيامبر ص مىخوانيم كه آنها در مشكلات به كنار قبر پيامبر ص مىآمدند، و توسل مىجستند، و از روح پاك او در درگاه خدا يارى مىطلبيدند.
چنان كه” بيهقى” محدث معروف اهل سنت نقل مىكند كه در زمان خليفه دوم خشكسالى و قحطى شد، بلال به همراهى عدهاى از صحابه به كنار قبر پيامبر ص آمد و چنين گفت: (يا رسول اللَّه استق لامتك … فانهم قد هلكوا …)” اى رسول خدا براى امتت باران بخواه … كه هلاك شدند” «1».
بعضى از مفسران اهل سنت مانند” آلوسى” احاديث زيادى در اين زمينه نقل كرده، و پس از گفتگو و سختگيرى در مورد اين احاديث سرانجام چنين مىگويد: بعد از تمام اين گفتگوها، من مانعى در توسل به پيشگاه خداوند به مقام پيامبر ص نمىبينم، چه در حال حيات و چه بعد از ممات … سپس كسان ديگرى را كه در پيشگاه خدا مقامى دارند نيز بر آن افزوده و اعتراف به جواز توسل به آنها مىكند «2».
بحث مشروح ديگرى نيز در اين زمينه در جلد چهارم صفحه 366 ذيل آيه 35 سوره مائده داشتهايم.
__________________________________________________
(1) از كتاب التوصل الى حقيقة التوسل”.
(2) روح المعانى.
[سوره يس (36): آيات 71 تا 76]
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ (71) وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ (72) وَ لَهُمْ فِيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ أَ فَلا يَشْكُرُونَ (73) وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ (74) لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ (75)
فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (76)
ترجمه:
71- آيا آنها نديدند كه از آنچه با قدرت خود به عمل آوردهايم چهار پايانى براى آنها آفريديم كه آنان مالك آن هستند؟
72- آنها را رام ايشان ساختيم، هم مركب آنان از آن است و هم از آن تغذيه مىكنند.
73- و براى آنان منافع ديگرى در آن (حيوانات) است و نوشيدنيهاى گوارايى، آيا با اين حال شكرگزارى نمىكنند؟
74- آنها غير از خدا معبودانى براى خويش برگزيدند به اين اميد كه يارى شوند.
75- ولى آنان قادر به يارى ايشان نيستند و اين (عبادت كنندگان در قيامت) لشكر آنها تفسير نمونه، ج18، ص: 447
خواهند بود كه در آتش دوزخ حضور مىيابند! 76- بنا بر اين سخنان آنها تو را غمگين نسازد، ما آنچه را پنهان مىدارند يا آشكار مىكنند مىدانيم!
تفسير:
منافع سرشار چهار پايان براى شما
بار ديگر قرآن مجيد در اين آيات به مساله توحيد و شرك باز مىگردد، و ضمن بر شمردن قسمتى از نشانههاى عظمت خدا در زندگى انسانها، و رفع نيازمنديهاى آنها از سوى خدا، به ضعف و ناتوانى و بينوايى بتها اشاره كرده، در يك مقايسه روشن، حقانيت خط توحيد، و بطلان خط شرك را آشكار مىسازد.
نخست مىگويد:” آيا آنها نديدند كه از آنچه با قدرت خود به عمل آوردهايم چهار پايانى براى آنها آفريديم كه آنان مالك آن هستند” (أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ) «1».
و براى اينكه به خوبى بتوانند از اين چهار پايان بهره گيرند” آنها را رام ايشان ساختيم” (وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ).
” هم از آنها مركب را هوار براى خود فراهم مىسازند، و هم از آنها تغذيه مىكنند” (فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ).
منافع آنها به همين جا ختم نمىشود، بلكه” براى آنان منافع ديگر در اين حيوانات و نوشيدنيهاى گوارايى است” (وَ لَهُمْ فِيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ).
__________________________________________________
(1) جمله” او لم يروا …” جملهاى است كه با واو عطف بر جمله قبل معطوف شده است، منتها از آنجا كه همزه استفهام هميشه صدرنشين است بر واو عاطفه مقدم شده، و رؤيت در اينجا ممكن است به معنى دانستن و يا به معنى نگاه كردن بوده باشد.
تفسير نمونه، ج18، ص: 448
” آيا با اين حال شكر اين نعمتها را بجا نمىآورند”؟! شكرى كه وسيله معرفت اللَّه و شناخت ولى نعمت است (أَ فَلا يَشْكُرُونَ).
در اينجا چند نكته قابل توجه است:
1- از ميان نعمتهاى مختلفى كه انسان در آن غوطهور است در اينجا انگشت روى نعمت وجود چهارپايان گذارده شده، چرا كه آنها در زندگى روزمره انسان حضور دائم دارند، به حدى زندگى انسان با آنها گره خورده كه اگر از صفحه زندگى او حذف شوند به راستى كار بر او مشكل و پيچيده خواهد شد، ولى به دليل حضور دائمشان، كمتر مورد توجه قرار مىگيرند.
2- جمله” عملت ايدينا” (دست ما آن را انجام داده) كنايه از اعمال قدرت مستقيم پروردگار است، زيرا انسان مهمترين عضوى كه با آن اعمال قدرت مىكند دستهاى اوست، به همين جهت” يد” (دست) كنايه از قدرت است، مثلا كسى مىگويد فلان منطقه در دست من است، يعنى در سيطره قدرت من قرار گرفته، قرآن مجيد مىگويد يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ:” دست خدا بالاى دست آنهاست” (فتح- 10).
به هر حال ذكر” ايدى” به صورت جمع اشاره به مظاهر گوناگون قدرت پروردگار مىباشد.
3- جمله” فَهُمْ لَها مالِكُونَ” (با فاء تفريع) اشاره به اين است چهار پايان را ما به قدرت خويش آفريدهايم اما مالكيتش را به انسانها بخشيديم، و اين نهايت لطف پروردگار را بيان مىكند، بنا بر اين اشكالى كه براى بعضى از مفسران در” فاء تفريع” در اينجا پيدا شده موردى ندارد، اين درست به آن مىماند كه ما به كسى مىگوئيم اين باغ را ما آباد كردهايم اما تو بهره آن را مىبرى، و اين نشانه نهايت محبت و ايثار و گذشت است. تفسير نمونه، ج18، ص: 449
4- جمله” ذللناها لهم” اشاره به مساله مهم رام شدن چهار پايان براى انسان است، اين حيوانات زورمند پر قدرت كه گاه به طور نادر، به فرمان خدا ذللناها را فراموش كرده، سر به عصيان و طغيان بر مىدارند چنان خطرناك مىشوند كه دهها نفر در مقابل آنان عاجز مىشوند، ولى در حالت عادى گاهى يك قطار شتر را به ريسمانى بسته و به دست كودكى چند ساله مىسپارند و” مىبرد هر جا كه خاطر خواه اوست”!.
به راستى عجيب است، انسانها نه قادرند مگسى را بيافرينند، و نه حتى مىتوانند مگسى را رام خويش كنند، اما خداوند قادر منان ميليونها ميليون چهار پايان مختلف را آفريده و رام انسانها ساخته است كه دائما در خدمت آنانند.
5- جمله” فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ” (با توجه به اينكه ركوب صفت مشبه است و به معنى مركوب يعنى حيوانى كه بر آن سوار مىشوند) اشاره به اين است كه انسانها پارهاى از چهار پايان را به عنوان مركب انتخاب مىكنند و بعضى را براى تغذيه.
گرچه گوشت همه چهار پايان معمولى از نظر اسلام حلال است، ولى عملا تنها بخشى از آنها براى تغذيه مورد استفاده قرار مىگيرد، فى المثل گوشت الاغ جز در موارد ضرورت كسى از آن استفاده نمىكند.
البته اين در صورتى است كه” منها” را در هر دو جمله به معنى” تبعيض” در افراد بگيريم، اما اگر اولى تبعيض افرادى و دومى تبعيض اجزايى بوده باشد مفهومش اين مىشود كه بعضى از چهار پايان را مركوب خويش مىسازيد و از قسمتى از اجزاى تن آنها تغذيه مىكنند (چرا كه استخوان و مانند آن قابل تغذيه نيست).
6- جمله” لَهُمْ فِيها مَنافِعُ” اشاره به فوائد زياد ديگرى است كه از چهار پايان عائد انسان مىشود، از جمله پشم آنها براى انواع لباسها و فرشها و خيمه، تفسير نمونه، ج18، ص: 450
و پوست آنها براى لباس و كفش و كلاه و وسائل مختلف زندگى، و حتى امروز كه صنايع چهره زندگى انسان را به كلى دگرگون ساخته باز نياز مبرم انسانها هم از نظر تغذيه، و هم از نظر لباس و ساير وسائل زندگى به چهار پايان به قوت باقى است.
حتى امروز انواع سرمها و واكسنها را كه براى مبارزه با بيماريها يا پيشگيرى، مؤثرترين وسيلهاند با استفاده از چهار پايان و موادى كه از خون آنها مىگيرند، تهيه مىشود.
حتى بىارزشترين امور در زندگى چهار پايان كه مدفوعات آنهاست نيز مورد استفاده است، زمينها را به وسيله آن آباد و درختان را پر بار مىسازند.
7- تعبير به” مشارب” اشاره به شيرهايى است كه از چهارپايان مختلف گرفته مىشود، و قسمت مهمى از مواد غذايى انسان از آن و فراوردههاى آن تامين مىگردد، به طورى كه صنايع شيرسازى و فراوردههاى شيرى در دنيا، امروز قسمت مهمى از صادرات و واردات كشورها را تشكيل مىدهد، همان شيرى كه يك غذاى كامل براى انسان است، و از ميان” فرث” و” دم” اين” لبن سائغ” و گوارا خارج مىگردد كه براى نوشندگان مايه لذت، و براى ناتوانها مايه قدرت است «1».
8- جمله” أَ فَلا يَشْكُرُونَ” كه به صورت استفهام انكارى مطرح شده، به منظور برانگيختن فطرت و عواطف انسانها براى شكرگزارى در برابر نعمتهاى بىپايانى است كه گوشهاى از آن در آيات فوق آمده است، و چنان كه مىدانيم” لزوم شكر منعم” پايهاى است براى” معرفة اللَّه” چرا كه شكر بدون شناخت
__________________________________________________
(1) در باره خارج شدن شير از پستان حيوانات و قدرتنمايى خدا در آفرينش اين ماده غذايى، و همچنين مواد مهمى كه در شير وجود دارد بحث مشروحى در جلد 11 صفحه 291 (ذيل آيه 66 سوره نحل) آوردهايم.
تفسير نمونه، ج18، ص: 451
بخشنده نعمت امكان پذير نيست، بعلاوه مطالعه اين نعمتها و اينكه هرگز بتها در آن دخالت و تاثيرى ندارند وسيلهاى خواهد بود براى ابطال شرك.
لذا در آيات بعد به تشريح حال مشركان پرداخته چنين مىگويد:” آنها غير از خدا معبودانى براى خويش برگزيدند به اين اميد كه از سوى آنها يارى شوند” (و مورد حمايت بتان قرار گيرند) (وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ).
چه خيال خام و فكر باطلى؟ كه اين موجودات ضعيف را كه هيچ قدرتى بر دفاع از خويشتن ندارند تا چه رسد به ديگران، در كنار خالق زمين و آسمان و بخشنده آن همه مواهب قرار دهند، و در حوادث مشكل زندگى از آنان يارى طلبند؟
آرى آنها گاه براى اين به سراغ بتها مىرفتند كه مايه عزتشان باشد” وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا” (مريم- 81).
و گاه آنها را شفيعان در درگاه خداوند مىپنداشتند” وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ”” آنها غير از خدا موجوداتى را مىپرستند كه نه زيانى مىتوانند به آنها برسانند و نه سودى، مىگويند اينها شفيعان ما در درگاه خدا هستند”! به هر حال تمام اين پندارها نقش بر آب است، و چنان كه قرآن در آيه” 192 سوره اعراف” مىفرمايد:” اين بتان نه مىتوانند يارى عابدانشان كنند، و نه حتى يارى خودشان”” وَ لا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ”.
لذا در آيه بعد مىافزايد:” آنها قادر به نصرت و يارى عبادت كنندگان خويش نيستند، و اين عابدان در قيامت لشكر آنها خواهند بود و همگى در آتش تفسير نمونه، ج18، ص: 452
دوزخ حضور مىيابند” (لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ).
چه دردناك است كه اين پيروان در آن روز به صورت لشكريانى پشت سر بتها قرار گيرند، و همگى در دادگاه عدل خدا حضور يابند، و بعد از آن همگى به دوزخ فرستاده شوند، بىآنكه بتوانند گرهى را از كار لشكر خود بگشايند.
اصولا تعبير به” محضرون” در همه جا نشانه تحقير است و حاضر ساختن افراد بى آنكه خودشان تمايل داشته باشند نشانه حقارت آنها است.
طبق اين تفسير، ضمير اول” هم” در جمله” وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ” به” عابدها” و ضمير دوم به” معبودها” بر مىگردد، در حالى كه بعضى از مفسران احتمال عكس آن را نيز دادهاند كه معبودان و بتها لشكر عابدين خود در آن روز خواهند بود، در عين اينكه لشكرند كمترين يارى از آنها ساخته نيست! ولى تفسير اول مناسبتر است.
به هر حال اين تعبيرها تنها در مورد معبودان صاحب شعور مانند شياطين و گردنكشان جن و انس صادق است، ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه در آن روز خداوند در بتهايى كه از سنگ و چوب ساختند نيز عقل و شعورى مىآفريند تا عابدان خود را سرزنش كنند، و ضمنا همين سنگ و چوبها به عنوان آتشگيرههاى جهنم در كنار آنان خواهند بود، چنان كه قرآن در (آيه 98- انبيا) مىگويد:
” إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ”:
” شما و آنچه را غير از خدا مىپرستيد هيزم جهنم خواهيد بود، و همگى در آن وارد مىشويد”!.
سرانجام در آخرين آيه مورد بحث به عنوان دلدارى پيامبر ص و تقويت روحيه او در برابر اينهمه كارشكنيها و فتنهانگيزيها و افكار و اعمال خرافى، مىفرمايد:
” اكنون كه چنين است سخنان آنها تو را غمگين نكند كه گاهى ترا شاعر مىخوانند تفسير نمونه، ج18، ص: 453
و گاهى ساحر و گاه تهمتهاى ديگرى مىبندند، چرا كه آنچه را آنها در دل مخفى مىدارند و يا با زبان آشكار مىسازند همه را ما مىدانيم” (فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ).
نه نيات آنها بر ما پوشيده است، و نه توطئههاى مخفيانه آنها، و نه تكذيبها و شيطنتهاى آشكارشان، همه را مىدانيم و حساب آنها را براى روز حساب نگه مىداريم و تو را از شر آنها در اين جهان نيز در امان خواهيم داشت.
نه تنها پيامبر ص كه هر مؤمنى مىتواند با اين گفتار الهى دلگرم باشد كه همه چيز در اين عالم در حضور خداوند است و چيزى بر او از مكائد دشمنان مخفى نخواهد بود، او دوستان خود را در لحظات سخت تنها نخواهد گذاشت و همواره حامى و حافظ آنها خواهد بود.
نكته:
بينش توحيدى براى خدا پرستان خط مشى خاصى در زندگى ايجاد مىكند، كه آنها را از خطوط شركآلود كه مبتنى بر انتخاب بتها يا پناه بردن به انسانهاى ضعيفى همچون خويش است جدا مىسازد.
صريحتر بگوئيم: در دنياى امروز كه جهان دو قطبى شده و دو قدرت بزرگ شرق و غرب بر آن حاكم است، معمولا اين فكر براى بسيارى از كشورهاى كوچك و متوسط پيدا مىشود، كه براى حفظ خويشتن بايد به يكى از اين دو بت! پناه برد، و در حوزه حمايت او قرار گرفت، در حالى كه تجربيات نشان داده است كه به هنگام بروز حوادث سخت و مشكلات و بحرانها، اين قدرتهاى به ظاهر بزرگ نه گرهى از كار خود مىتوانند بگشايند، و نه از كار اقمار و پيروانشان، و چه زيبا مىگويد قرآن:” لا يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ يَنْصُرُونَ”” نه توانايى يارى و حمايت از عابدان خود دارند، و نه مىتوانند خود را حفظ كنند”. تفسير نمونه، ج18، ص: 454
اين هشدارى است به همه مسلمانان و رهروان توحيد خالص كه از همه اين بتها ببرند، و به سايه لطف الهى پناه ببرند، تنها متكى به خويشتن و نيروى ايمان و معنويت جوامع اسلامى باشند، و هرگز اين افكار شركآلود را كه بايد براى روز حادثه از اين قدرتها كمك گيرند به مغز خود راه ندهند، و اصولا فرهنگ جوامع اسلامى را از اينگونه افكار پاكسازى كنند، و بدانند تا كنون ضربههاى فراوانى از اين رهگذر- چه در مقابله با اسرائيل غاصب، و چه در برابر دشمنان ديگر- خوردهاند، در حالى كه اگر اين اصل اصيل قرآنى در ميان آنها حاكم بود هرگز گرفتار اين شكستهاى دردناك نمىشدند، به اميد آن روز كه همگى در سايه اين تعليم قرآنى افكار خويش را نوسازى كنيم، متكى به خويشتن باشيم، و به سايه لطف” اللَّه” پناه بريم و سربلند و آزاد زندگى كنيم.
[سوره عبس (80): آيات 24 تا 32]
فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ (24) أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا (25) ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (26) فَأَنْبَتْنا فِيها حَبًّا (27) وَ عِنَباً وَ قَضْباً (28)
وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً (29) وَ حَدائِقَ غُلْباً (30) وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا (31) مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ (32)
ترجمه:
24- انسان بايد به غذاى خويش بنگرد.
25- ما آب فراوانى از آسمان فروريختيم! 26- سپس زمين را از هم شكافتيم.
27- و در آن دانههاى فراوانى رويانديم. تفسير نمونه، ج26، ص: 144
28- و انگور و سبزى بسيار، 29- و زيتون و نخل فراوان، 30- و باغهايى پر درخت، 31- و ميوه و چراگاه، 32- تا وسيلهاى براى بهرهگيرى و چهارپايانتان باشد.
تفسير: انسان بايد به غذاى خود بنگرد!
از آنجا كه آيات قبل سخن از مساله معاد مىگفت، و آيات آينده نيز با صراحت بيشترى از اين مساله سخن مىگويد، به نظر مىرسد كه آيات مورد بحث به منزله دليلى است براى مساله معاد كه از طريق بيان قدرت خداوند بر همه چيز، و همچنين احياى زمينهاى مرده به وسيله نزول باران كه خود نوعى معاد در عالم گياهان است، امكان رستاخيز را اثبات مىكند.
در ضمن چون اين آيات از انواع غذاهايى كه خدا در اختيار انسان و چهار پايان قرار داده سخن مىگويد حس شكرگزارى انسان را برمىانگيزد و او را به شناخت منعم و معرفت اللَّه دعوت مىكند.
نخست مىفرمايد:” انسان بايد به غذاى خويش بنگرد” كه چگونه خداوند آن را آفريده است؟ (فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ) «1».
نزديكترين اشياء خارجى به انسان غذاى او است كه با يك دگرگونى جزء بافت وجود او مىشود، و اگر به او نرسد به زودى راه فنا را پيش مىگيرد، و به همين دليل قرآن از ميان تمام موجودات روى مواد غذايى آن هم موادى
__________________________________________________
(1) ممكن است جمله” فلينظر” جزاء شرط مقدرى باشد، و در تقدير چنين است” ان كان الانسان فى شك من ربه و من البعث فلينظر الى طعامه”.
تفسير نمونه، ج26، ص: 145
كه از طريق گياهان و درختان، عائد انسان مىشود تكيه كرده است.
روشن است كه منظور از” نگاه كردن” تماشاى ظاهرى نيست، بلكه نگاه به معنى دقت و انديشه در ساختمان اين مواد غذايى، و اجزاء حياتبخش آن، و تاثيرات شگرفى كه در وجود انسان دارد، و سپس انديشه در خالق آنها است.
و اينكه بعضى احتمال دادهاند مراد نگاه ظاهرى است، نگاهى كه باعث تحريك غدههاى بزاقى دهن، مىشود، در نتيجه كمك به هضم غذا مىكند بسيار بعيد به نظر مىرسد، زيرا آيه به قرينه آيات قبل و بعد اصلا در مقام بيان اينگونه مسائل نيست، منتها بعضى از دانشمندان غذاشناس كه قرآن را تنها از زاويه محدود مسائل شخصى خود مىنگرند طبيعى است چنين پندارى درباره آيه فوق داشته باشند.
بعضى نيز معتقدند كه منظور از نگاه كردن به مواد غذايى اين است كه انسان هنگامى كه بر سر سفره مىنشيند دقيقا بنگرد كه آنها را از چه راهى تهيه كرده؟ حلال يا حرام؟ مشروع يا نامشروع؟ و به اين ترتيب جنبههاى اخلاقى و تشريعى را مورد توجه قرار دهد.
در بعضى از روايات كه از معصومين نقل شده نيز آمده است كه منظور از” طعام” در اينجا” علم و دانشى” است كه غذاى روح انسان است، بايد بنگرد كه آن را از چه كسى گرفته؟ از جمله از امام باقر ع نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود:” علمه الذى ياخذه عمن ياخذه”؟ «1».
نظير همين معنى از امام صادق ع نيز نقل شده است «2».
بدون شك معنى ظاهرى آيه همان غذاهاى جسمانى است كه در آيات بعد مشروحا ذكر شده، ولى غذاى روح را نيز از طريق قياس اولويت مىتوان استفاده كرد، چرا كه انسان تركيبى است از روح و جسم، همانگونه كه جسم
__________________________________________________
(1 و 2) تفسير” برهان” جلد 4 صفحه 429.
تفسير نمونه، ج26، ص: 146
او نياز به غذاى مادى دارد، روح او نيز محتاج به غذاى روحانى است.
و جايى كه انسان بايد در غذاى جسمانيش دقيق شود، و سرچشمه آن را كه باران حياتبخش است طبق آيات بعد بشناسد بايد در غذاى روحانى خود نيز دقت بخرج دهد كه از طريق باران وحى بر سر زمين قلب پاك پيامبر ص نازل مىگردد، و از آنجا در سينههاى معصومين ع ذخيره مىشود و همچون چشمههاى جوشانى در صفحه قلوب جارى مىگردد، و انواع ميوههاى لذتبخش ايمان و تقوا و فضائل اخلاقى را پرورش مىدهد.
آرى انسان بايد درست بنگرد كه سرچشمه اصلى علم و دانش او كه غذاى روحانى او است كجا است مبادا از سرچشمه آلودهاى تغذيه شود و روح و جان او را بيمار كند يا به هلاكت افكند.
و نيز از طريق قياس اولويت مىتوان مساله” حلال و حرام” و مشروع و نامشروع را به وسيله” دلالت التزامى” از آيه استفاده كرد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه هم” طعام” در آيه شريفه معنى وسيع و گسترده دارد، و هم” نگاه كردن” و بنا بر اين تفسيرهاى سه گانه فوق در آن جمع مىگردد.
در اينكه منظور از” انسان” در اينجا چه كسى است؟ ناگفته پيدا است كه همه انسانها را شامل مىشود، اعم از مؤمن و كافر، همه بايد به اين مواد غذايى و شگفتيها و اسرار نهفته در آنها بنگرند، تا افراد بىايمان راه حق را پيدا كنند و افراد مؤمن بر ايمانشان افزوده شود.
و به راستى هر يك از مواد غذايى: ميوهها، دانههاى غذايى سبزيها، براى خود دنياى شگفتانگيزى دارد كه مدتها مىتوان روى آن مطالعه كرد، و درسهايى از آن آموخت كه در تمام عمر به ما روشنايى و بينش مىدهد.
تفسير نمونه، ج26، ص: 147
سپس به شرح تفصيلى اين مواد غذايى و منابع آن پرداخته، مىفرمايد:
” ما آب فراوانى از آسمان فرو ريختيم” (أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا).
” صب” به معنى” فرو ريختن آب است از طرف بالا” و در اينجا منظور نزول باران است، و تعبير به” صبا” در آخر آيه براى بيان تاكيد و فراوانى اين آب مىباشد.
آرى آب كه مهمترين مايه حيات است همواره به مقدار فراوان به لطف پروردگار از آسمان نازل مىشود، و مىدانيم تمام نهرها، و چشمهها، و قناتها، و چاههاى آب، ذخائر آبى خود را از باران مىگيرند، و مايه اصلى همه آنها باران است كه” اگر باران به كوهستان نبارد به سالى دجله گردد خشك رودى”.
بنا بر اين به هنگام مطالعه” مواد غذايى” قبل از هر چيز انسان به نظام بارش باران متوجه مىشود، كه چگونه دائما آفتاب بر سطح درياها مىتابد، و ابرها از آن برمىخيزند، و بادها آنها را بحركت در مىآورند، سپس به خاطر دور شدن از سطح زمين، و قرار گرفتن در منطقه سرد جوى بار ديگر تبديل به آب شده، و فرو مىريزند آبى زلال و پاك و خالى از هر گونه املاح مضر و آلودگى، آن هم به صورت قطرات كوچك، يا دانههاى نرم برف كه به آرامى بر زمين مىنشيند، و جذب زمين و گياهان و درختان مىشود.
بعد از ذكر موضوع آب كه يكى از اركان مهم رويش گياهان است، به سراغ ركن مهم ديگر يعنى” زمين” مىرود، و مىافزايد:” سپس زمين را از هم شكافتيم” (ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا).
بسيارى از مفسران گفتهاند كه اين شكافتن اشاره به شكافتن زمين به وسيله جوانههاى گياهان است، و به راستى اين يكى از عجائب است كه جوانهاى با آن همه تفسير نمونه، ج26، ص: 148
نرمى و لطافت خاكهاى سخت را مىشكافد، و گاه در كوهستانها از لابلاى سنگها عبور كرده، سر بيرون مىآورد، چه قدرت عظيمى خالق بزرگ در اين جوانه لطيف آفريده است كه مىتواند اين چنين قدرتنمايى كند؟! بعضى نيز احتمال دادهاند كه منظور شكافتن زمين به وسيله شخم زدن انسانها، يا حتى به وسيله كرمهايى است كه نوعى عمل شخم زدن را توام با اعمال حياتى ديگر در زمين انجام مىدهند! درست است كه شخم زدن كار انسان است، ولى از آنجا كه تمام وسائل آن را خدا در اختيار او گذاشته، به خداوند نسبت داده شده است.
تفسير سومى كه براى اين تعبير به نظر مىرسد و از جهاتى ترجيح دارد اين است كه منظور از شكافتن زمين خرد شدن سنگهاى سطح آن است.
توضيح اينكه: در آغاز سطح زمين را قشر عظيمى از سنگها پوشانده بود، بارانهاى سيلابى پى در پى فرو باريدند، و سنگها را شكافتند، ذرات آن را جدا كردند و در قسمتهاى گود زمين گستردند، و به اين ترتيب توده خاك قابل زراعت تشكيل شد، و هم اكنون نيز سيلابها قسمتى از آنها را در خود حل كرده به دريا مىريزند، اما خاكهاى جديدى كه به وسيله برف و باران مجددا تشكيل مىشود جاى آن را مىگيرد، و گرنه انسان گرفتار كمبود خاك زراعتى مىشد! به اين ترتيب آيه اشاره به يكى از معجزات علمى قرآن است كه نشان مىدهد اول بارانها فرو مىبارند، و سپس زمينها شكافته مىشوند و آماده زراعت مىگردند، نه تنها در روزهاى نخست اين عمل صورت گرفته كه امروز نيز ادامه دارد.
اين تفسير از آنجا كه مساله” انبات” و روياندن گياه در آيه بعد ذكر مىشود مناسبتر به نظر مىرسد. تفسير نمونه، ج26، ص: 149
جمع ميان هر سه تفسير نيز بعيد نيست.
بعد از ذكر اين دو ركن اساسى يعنى” آب” و” خاك” به هشت قسمت از از روئيدنيها كه از اركان اساسى غذاى انسان يا حيوانات است اشاره كرده، مىفرمايد:” سپس ما در زمين دانه فراوانى رويانديم” (فَأَنْبَتْنا فِيها حَبًّا).
دانههاى غذايى كه مايه اصلى تغذيه انسان و انواع حيوانات است، دانههايى كه اگر يك سال بر اثر خشكسالى قطع شود قحطى و گرسنگى تمام جهان را فرا مىگيرد، و انسانها همه در زحمت فرو مىروند.
تعبير به” حبا” به صورت” نكره” در اينجا دليل بر بيان عظمت، و يا تنوع انواع اين دانهها است، و اينكه بعضى آن را تفسير به خصوص” گندم” و” جو” كردهاند دليلى بر آن نيست، چرا كه اين تعبير همه حبوبات را شامل مىشود.
و در مرحله بعد مىافزايد:” همچنين انگور و سبزى بسيار” (وَ عِنَباً وَ قَضْباً) ذكر” عنب” (انگور) از ميان تمام ميوهها به خاطر مواد غذايى و حياتى فراوانى است كه در اين ميوه نهفته شده، و آن را به صورت يك غذاى كامل در آورده است (توجه داشته باشيد كه” عنب” هم به” انگور” گفته مىشود و هم به” درخت انگور” و در آيات قرآن بر هر دو اطلاق شده، ولى در اينجا مناسب همان انگور است).
” قضب” (بر وزن جذب) در اصل به معنى سبزيهايى است كه آن را در نوبتهاى مختلف مىچينند، و در اينجا به معنى انواع سبزيهاى خوردنى است، و ذكر آن به دنبال انگور دليل بر اهميت اين ماده غذايى است. تفسير نمونه، ج26، ص: 150
كه در علم غذاشناسى امروز فوق العاده روى آن تكيه مىشود.
گاه كلمه” قضب” به معنى قطع كردن و چيدن، و واژه” قضيب” به معنى شاخه درخت آمده، و” سيف قاضب” به معنى شمشير قاطع است.
از ابن عباس نقل شده كه منظور از” قضب” در اينجا” رطب” است كه آن را از درخت مىچينند، ولى اين تفسير بسيار بعيد به نظر مىرسد، چرا كه در آيه بعد اشاره جداگانه به مساله” رطب” شده است.
بعضى نيز احتمال دادهاند كه” قضب” به معنى ميوههاى بوتهاى باشد (مانند خيار و هندوانه و مانند آنها) و يا ريشههاى گياهى (مانند هويج و پياز و كلم).
ولى بعيد نيست كه” قضب” در اينجا معنى گستردهاى داشته باشد كه هم سبزيهاى خوردنى را شامل شود، و هم ميوههاى بوتهاى و هم ريشههاى غذايى را.
سپس مىافزايد:” و زيتون و نخل فراوان” (وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلًا).
تكيه روى اين دو ميوه نيز دليلش روشن است چرا كه امروز ثابت شده كه هم” زيتون” و هم” خرما” از مهمترين مواد غذايى نيروبخش و مفيد و سلامت آفرين است.
و در مرحله بعد مىافزايد:” و باغهايى پر درخت (با انواع ميوههاى رنگارنگ)” (وَ حَدائِقَ غُلْباً).
” حدائق” جمع” حديقة” به معنى باغى است كه اطراف آن ديوار و محفوظ باشد، و در اصل به معنى قطعه زمينى است كه داراى آب است، اين واژه از” حدقه” چشم گرفته شده كه دائما آب در آن جارى است.
و از آنجا كه اينگونه باغها معمولا باغهاى ميوه است مىتواند اشارهاى به تفسير نمونه، ج26، ص: 151
انواع ميوههاى بهشتى بوده باشد.
” غلب” (بر وزن قفل) جمع” اغلب” و” غلباء” به معنى گردن كلفت است، و در اصل از ماده غلبه گرفته شده، و در اينجا به معنى درختان بلند و تنومند است.
سپس مىافزايد:” و ميوه و چراگاه” (وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا).
” اب” (با تشديد باء) به معنى گياهان خودرو و چراگاهى است كه آماده چريدن حيوانات و يا چيدن گياهان باشد، و در اصل معنى” آمادگى” را مىبخشد، و از آنجا كه اينگونه چراگاهها آماده بهرهبردارى است به آن” اب” گفته شده.
بعضى نيز گفتهاند منظور از” اب” ميوههايى است كه قابل خشك كردن و ذخيره نمودن براى زمستان است، به مناسبت اينكه هميشه آماده بهرهبردارى است.
بسيارى از مفسران اهل سنت و شيعه در ذيل اين آيه نقل كردهاند كه روزى عمر بر منبر بود و اين آيات را تلاوت كرد، سپس گفت: همه اينها را ما مىشناسيم اما” اب” چيست؟ نمىدانم، سپس عصائى را كه در دست داشت رها كرد و گفت: به خدا سوگند كه اين يك نوع تكلف است، چه اشكالى دارد معنى” اب” را ندانى! شما از چيزى از كتاب اللَّه پيروى كنيد كه براى شما تبيين شده، و به آن عمل نمائيد و آنچه را نمىدانيد و نمىفهميد موكول به پروردگار كنيد! «1».
اين نشان مىدهد كه او مفهوم كلمه” اب” را چيز پيچيدهاى مىدانست، در حالى كه با مراجعه به متون لغت روشن مىشود كه مطلب پيچيدهاى نيست.
و عجب اينكه در” در المنثور” آمده است كه همين سؤال را از” ابو بكر”
__________________________________________________
(1) تفسير” روح المعانى”،” قرطبى”،” فى ظلال القرآن”،” در المنثور” و” الميزان” ذيل آيات مورد بحث.
تفسير نمونه، ج26، ص: 152
كردهاند، او گفت من اگر در كتاب خدا چيزى را بگويم كه نمىدانم كدام آسمان بر سر من سايه مىافكند، و كدام زمين حاضر است مرا بپذيرد؟.
درست است كه بسيارى از دانشمندان اهل سنت از اين دو حديث نتيجه گرفتهاند كه هيچكس نبايد در مورد مسائلى كه آگاه نيست، مخصوصا در كتاب اللَّه، سخنى بگويد، ولى بالآخره جاى اين سؤال باقى است كه چگونه كسى كه به عنوان پيشوا و خليفه مسلمين مىخواهد حكومت كند از مفهوم لغتى كه در متن قرآن مجيد آمده و چندان پيچيدگى ندارد آگاه نباشد؟ اينها همه دليل بر اين است كه بايد در هر عصر و زمان رهبرى الهى در ميان مردم بوده باشد كه از تمام مسائل شرع آگاه و از هر اشتباه و خطايى مصون و معصوم باشد.
و لذا در ذيل حديثى كه مرحوم” مفيد” در” ارشاد” آورده است مىخوانيم:
هنگامى كه اين ماجرا به گوش امير مؤمنان على ع رسيد، فرمود:
سبحان اللَّه ا ما علم ان الأب هو الكلاء و المرعى و ان قوله تعالى:” وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا” اعتداد من اللَّه بانعامه على خلقه، فيما غذاهم به، و خلقه لهم و لانعامهم، مما تحيى به انفسهم و تقوم به اجسادهم
:” عجيب است، آيا او نمىدانست كه” اب” به معنى گياهان خودرو و چراگاه است، و اينكه جمله” و فاكهة و ابا” عنايتى است از سوى خداوند نسبت به بندگانش در آنچه از مواد غذايى به آنها داده، و براى آنان و چهارپايانشان آفريده، از چيزهايى كه مايه حيات و قوام جسم آنها است”؟! «1».
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه در آيات گذشته بعضى از ميوهها بالخصوص مطرح شده بود، و در اينجا ميوه به طور كلى مطرح شده، و از اين گذشته در آيه قبل كه سخن از باغها مىگفت ظاهرا نظر به ميوههاى باغها داشت، چگونه بار ديگر ميوه در اينجا مطرح شده است؟.
__________________________________________________
(1)” ارشاد مفيد” مطابق نقل الميزان جلد 20 صفحه 319
تفسير نمونه، ج26، ص: 153
در پاسخ مىگوئيم: اما اينكه بعضى از ميوهها بالخصوص ذكر شده مانند انگور و زيتون و خرما (به قرينه درخت نخل) به خاطر اهميت فوق العادهاى است كه از ميان ميوهها دارند «1»، و اما اينكه چرا” فاكهه” (ميوه) جداگانه از” حدائق” (باغها) ذكر شده؟، ممكن است به خاطر اين باشد كه باغها منافع ديگرى غير از ميوه نيز دارند، منظره زيبا، طراوت و هواى سالم و مانند آن از اين گذشته برگ بعضى از درختان و ريشه و پوست بعضى ديگر، جزء مواد خوراكى هستند (مانند چاى و دارچين و زنجبيل و امثال آن) به علاوه برگهاى بسيارى از درختان خوراك مناسبى براى حيوانات است و مىدانيم آنچه در آيات فوق آمده، هم خوراك انسان را شامل مىشود، هم خوراك حيوان را.
و لذا در آيه بعد كه آخرين آيه مورد بحث است، مىافزايد:” تا وسيله بهرهگيرى شما و چارپايانتان باشد” (مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ).
” متاع” هر چيزى است كه انسان از آن متمتع و بهرهمند مىشود.
نكته: مواد غذايى سالم
آنچه در اين آيات آمده بود، هشت نوع از مواد غذايى براى انسان و چارپايان بود، و جالب اينكه همه آنها، غذاهاى گياهى و نباتى است، اين به خاطر اهميتى است كه” گياهان” و” حبوبات” و” ميوهها” در تغذيه انسان دارند، بلكه غذاى حقيقى انسان همينها است، و غذاهاى حيوانى در درجه بعد قرار دارد و
__________________________________________________
(1) درباره اهميت ماده غذايى زيتون و خرما و انگور بحث مشروحى در جلد 11 صفحه 172 به بعد (ذيل آيه 11 نحل) آوردهايم.
تفسير نمونه، ج26، ص: 154
به مقدار كمتر.
آنچه در اينجا قابل توجه است اينكه: علم غذاشناسى امروز كه يكى از علوم گسترده و مهم است و براى خود دنياى وسيعى با چشماندازهاى وسيعترى را مجسم مىكند، در حقيقت شرحى است بر آنچه در اين آيات آمده، و عظمت قرآن را منعكس مىكند، مخصوصا موادى كه در آيات بالا روى آن تكيه شده هر يك از ديدگاه علم غذاشناسى، بسيار مهم و با ارزش است.
به هر حال دقت در اين امور، انسان را به عظمت خالق آنها، و الطاف و محبتهاى او نسبت به نوع بشر آشناتر مىسازد.
آرى دقت در غذاى جسم، و سپس در غذاى روح، هم از نظر محتوى و ساختمان، و هم از نظر طرق اكتساب، مىتواند آدمى را در مسير معرفة اللَّه و تهذيب نفس و خودسازى پيش برد، آرى” آدمى بايد در غذايش به دقت بنگرد” و چه پر معنى است همين يك جمله كوتاه.
[سوره الحجر (15): آيات 19 تا 21]
وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ (19) وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ (20) وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (21)
ترجمه:
19- و زمين را گسترديم، و در آن كوههاى ثابتى افكنديم، و از هر گياه موزون در آن رويانديم.
20- و براى شما انواع وسايل زندگى در آن قرار داديم، و همچنين براى كسانى كه شما نمىتوانيد به آنها روزى دهيد.
21- خزائن همه چيز نزد ما است ولى ما جز به اندازه معين آن را نازل نمىكنيم.
تفسير: گنجينه همه چيز نزد ما است
در اينجا به بخشى از آيات آفرينش، و نشانههاى عظمت خدا در زمين، مىپردازد تا بحث پيشين تكميل گردد.
نخست از خود زمين شروع كرده مىفرمايد:” ما زمين را گسترش داديم” (وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها).
” مد” در اصل به معنى گسترده ساختن و بسط دادن است، و به احتمال قوى در اينجا اشاره به سر برآوردن خشكيهاى زمين از زير آب است، زيرا ميدانيم تفسير نمونه، ج11، ص: 53
در آغاز تمام سطح كره زمين بر اثر بارانهاى سيلابى زير آب پنهان بود، و ساليان درازى بر اين منوال گذشت، بارانهاى سيلابى فرو نشستند، آبها در گودالهاى زمين جاى گرفتند، و خشكيها تدريجا از زير آب نمايان گشتند، اين همان چيزى است كه در روايات اسلامى عنوان” دحو الارض” معروف شده است.
و از آنجا كه آفرينش كوهها با آن فوائد زيادى كه دارند يكى از نشانههاى توحيد است، به ذكر آن پرداخته و اضافه مىكند” ما در زمين كوههاى مستقر و ثابتى انداختيم” (وَ أَلْقَيْنا فِيها رَواسِيَ).
تعبير به القاء (افكندن) در مورد كوهها با اينكه مىدانيم كوهها همان چينخوردگيهاى زمين هستند كه بر اثر سرد شدن تدريجى پوسته زمين و يا به خاطر مواد آتشفشانى به وجود آمدهاند ممكن است از اين نظر باشد كه” القاء” به معنى ايجاد نيز آمده است، در زبان روز مره خود نيز مىگوئيم كه ما براى فلان زمين طرحى ريختيم و چند اطاق در آن انداختيم يعنى بنا كرديم و ايجاد نموديم.
به هر حال اين كوهها علاوه بر اينكه از ريشه به هم پيوستهاند و همچون زرهى زمين را در برابر فشار درونى از لرزشها حفظ مىكنند، و علاوه بر اينكه قدرت طوفانها را در هم شكسته و وزش باد و نسيم را به دقت كنترل مىنمايند، محل خوبى براى ذخيره آبها به صورت برف و يا چشمهها مىباشند.
مخصوصا تكيه روى كلمه” رواسى” جمع” راسيه” به معنى ثابت و پا بر جا، اشاره لطيفى است به آنچه در بالا بيان كرديم كه آنها هم خودشان ثابتند و هم مايه ثبات پوسته زمين و زندگى انسانها مىباشند.
به سراغ مهمترين عامل زندگى بشر و همه جانداران يعنى گياهان ميرود، و مىفرمايد:” ما در روى زمين از هر گياه موزون رويانديم (وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ). تفسير نمونه، ج11، ص: 54
چه تعبير زيبا و رسايىاى است تعبير به” موزون” كه در اصل از ماده” وزن” به معنى شناسايى اندازه هر چيز گرفته شده است «1» و اشاره به حساب دقيق و نظم شگرف و اندازههاى متناسب در همه اجزاى گياهان است كه هر يك از آنها بلكه هر يك از اجزاء آنها از ساقه و شاخه و برگ و گلبرگ و تخم و ميوه حساب و كتاب معينى دارد.
در كره زمين شايد صدها هزار نوع گياه داريم با خواص مختلف و آثار متنوع و گوناگون كه شناخت هر يك دريچهاى است براى شناخت” اللَّه” و برگ هر كدام از آنها دفترى است از” معرفت كردگار”.
اين احتمال نيز در معنى اين جمله داده شده است كه منظور روئيدن معادن مختلف در كوهها مىباشد زيرا عرب كلمه” انبات” را درباره معدن نيز به كار مىبرد.
در بعضى از روايات نيز اشاره به اين معنى شده است، در روايتى از امام باقر ع مىخوانيم: كه تفسير اين آيه را از حضرتش پرسيدند، فرمود:” منظور اين است كه خداوند در كوهها معادن طلا و نقره و جواهرات و ساير فلزات آفريده است” «2».
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از انبات (روياندن) در اينجا معنى وسيعى است كه همه مخلوقاتى را كه خداوند در زمين ايجاد كرده است، فرا مىگيرد، در سوره نوح از قول اين پيامبر بزرگ مىخوانيم كه به مردم مىگفت وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً:” خداوند شما را همچون گياهى از زمين رويانيد” (نوح- 17).
__________________________________________________
(1) الوزن معرفة قدر الشيء (مفردات راغب).
(2) تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 6 (توجه داشته باشيد كه طبق اين تفسير ضمير فيها به كوهها برمىگردد).
تفسير نمونه، ج11، ص: 55
و به هر حال هيچ مانعى ندارد كه آيه مفهوم گستردهاى داشته باشد كه گياهان و انسانها و معادن و مانند آن را شامل شود.
و از آنجا كه وسائل زندگى انسان منحصر به گياهان و معادن نيست در آيه بعد به تمام اين مواهب اشاره كرده مىگويد:” ما انواع وسائل زندگى را براى شما در زمين قرار داديم” (وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ).
نه تنها براى شما بلكه براى همه موجودات زنده” و كسانى كه شما روزى آنها را نمىدهيد” و از دسترس شما خارجند (وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ).
آرى براى همه آنها نيازمنديهايشان را فراهم ساختيم.
” معايش” جمع” معيشة” و آن وسيله و نيازمنديهاى زندگى انسان است، كه گاهى خود به دنبال آن مىرود، و گاهى آن به سراغ او مىآيد.
گرچه بعضى از مفسران كلمه” معايش” را تنها تفسير به زراعت و گياهان و يا خوردنيها و نوشيدنيها كردهاند، ولى پيدا است كه مفهوم لغت كاملا وسيع است و تمام وسائل حيات را شامل مىشود.
مفسران در جمله” مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ” دو تفسير گفتهاند:
نخست اينكه همانگونه كه در بالا گفتيم خداوند مىخواهد مواهب خويش را هم درباره انسانها و هم درباره حيوانات و موجودات زندهاى كه انسان توانايى تغذيه آنها ندارد بيان كند.
ديگر اينكه خداوند مىخواهد به انسانها گوشزد نمايد كه ما هم وسيله زندگى براى شما در اين زمين قرار داديم و هم موجودات زندهاى در اختيارتان گذارديم (مانند چهار پايان) كه شما توانايى بر روزى دادن آنها نداريد، خداوند تفسير نمونه، ج11، ص: 56
آنها را روزى مىدهد هر چند اين كار بدست شما انجام پذيرد «1».
ولى به نظر ما تفسير اول صحيحتر به نظر مىرسد و دليل ادبى آن را نيز در ذيل صفحه آوريم.
در حديثى كه از تفسير على بن ابراهيم نقل شده نيز تاييدى براى اين تفسير مىيابيم آنجا كه در معنى جمله” مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ” مىگويد: لكل ضرب من الحيوان قدرنا شيئا مقدرا:” براى هر يك از حيوانات چيزى مقدر داشتيم” «2».
و در آخرين آيه مورد بحث، در حقيقت به پاسخ سؤالى مىپردازد كه براى بسيارى از مردم پيدا مىشود و آن اينكه چرا خداوند آن قدر از ارزاق و مواهب در اختيار انسانها نمىگذارد كه بى نياز از هر گونه تلاش و كوشش باشند.
مىفرمايد:” خزائن و گنجينههاى همه چيز نزد ما است، ولى ما جز به اندازه معين آن را نازل نمىكنيم” (وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ)
__________________________________________________
(1) بنا بر تفسير” من” در جمله” مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقِينَ” عطف بر ضمير” لكم” مىباشد و بنا بر تفسير دوم عطف بر” معايش”- بعضى از مفسران نسبت به تفسير اول ايراد كردهاند كه اسم ظاهر مجرور عطف بر ضمير مجرور نمىشود مگر با تكرار حرف جر، يعنى در اينجا لازم بود لام بر سر” من” نيز وارد شود، ديگر اينكه چگونه كلمه” من” به غير انسان از موجودات زنده اطلاق شده ولى هيچيك از اين دو ايراد وارد نيست زيرا عدم تكرار حرف جر در عبارات عرب شاهد و مثال دارد، و همچنين اطلاق من بر موجودات غير عاقل، از طرفى بر تفسير دوم نيز مىتوان اين خرده را گرفت كه كلمه معايش آن چنان مفهوم وسيعى دارد كه همه وسائل زندگى حتى چهارپايان و مانند آنها را شامل مىشود بنا بر اين بعد از ذكر معايش نيازى به ذكر آن نبوده است و به همين دليل ما تفسير اول را ترجيح داديم.
(2) تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 9.
تفسير نمونه، ج11، ص: 57
. بنا بر اين چنان نيست كه قدرت ما محدود باشد و از تمام شدن ارزاق وحشتى داشته باشيم، بلكه منبع و مخزن و سرچشمه همه چيز نزد ما است، و ما توانايى بر ايجاد هر مقدار در هر زمان داريم، ولى همه چيز اين عالم حساب دارد و ارزاق و روزيها نيز به مقدار حساب شدهاى از طرف خدا نازل مىگردد.
لذا در جاى ديگر از قرآن مىخوانيم: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ:” اگر خداوند روزى را بىحساب براى بندگانش بگستراند از جاده حق منحرف مىشوند و لكن به اندازهاى كه مىخواهد نازل مىگرداند” (شورى- 27).
كاملا روشن است كه تلاش و كوشش براى زندگى علاوه بر اينكه تنبلى و سستى و دل مردگى را از انسانها دور مىسازد: و حركت و نشاط مىآفريند، وسيله بسيار خوبى براى اشتغال سالم فكرى و جسمى آنها است، و اگر چنين نبود و همه چيز بى حساب در اختيار انسان قرار داشت معلوم نبود دنيا چه منظرهاى پيدا مىكرد؟
يك مشت انسانهاى بيكار، با شكمهاى سير، و بدون هيچگونه كنترل، غوغايى به پا مىكردند، چرا كه مىدانيم مردم اين جهان همچون انسانهاى بهشتى نيستند كه هر گونه شهوت و خودخواهى و غرور و انحراف از دل و جانشان شسته شده باشد، بلكه انسانهايى هستند با همه صفات نيك و بد كه بايد در كوره اين جهان قرار گيرند و آبديده شوند، و چه چيز بهتر از تلاش و حركت و اشتغال سالم مىتواند آنان را آبديده كند.
بنا بر اين همانگونه كه فقر و نياز، انسان را به انحراف و بدبختى مىكشاند بى نيازى بيش از حد نيز منشا فساد و تباهى است.
تفسير نمونه، ج11، ص: 58
نكتهها:
1- خزائن خداوند چيست؟
در آيات متعددى از قرآن مىخوانيم كه: خداوند خزائنى دارد، خزائن آسمانها و زمين از آن خدا است، و يا خزائن هر چيز نزد او است.
” خزائن” جمع” خزانه” به معنى محلى است كه انسان اموالش را براى حفظ در آن جمعآورى مىكند، و در اصل از ماده خزن (بر وزن وزن) به معنى حفظ و نگاهدارى چيزى است، بديهى است، كسى اقدام به جمع آورى و اندوختن و حفظ چيزى مىكند كه قدرتش نامحدود باشد و نتواند در هر عصر و زمانى آنچه مىخواهد فراهم سازد، لذا در موقع توانايى، آنچه لزومش را احساس مىكند براى موقع ضرورت مىاندوزد و در خزانه گردآورى مىكند.
ولى آيا اين مفاهيم در مورد خداوند تصور مىشود؟ مسلما نه، به همين دليل جمعى از مفسران مانند طبرسى در مجمع البيان، و فخر رازى در تفسير كبير، و راغب در مفردات، خزائن اللَّه را به معنى” مقدورات الهى” تفسير كردهاند، يعنى همه چيز در خزانه قدرت خدا جمع است و هر مقدار از آن را لازم و صلاح بداند ايجاد مىكند.
ولى بعضى ديگر از مفسران بزرگ گفتهاند منظور از” خزائن خداوند” مجموعه امورى است كه در عالم هستى و جهان ماده وجود دارد، اعم از عناصر و اسباب ايجاد آنها، در اين مجموعه همه چيز به حد زياد وجود دارد، ولى هر يك از فرآوردهها و موجودات خاص اين عالم به مقدار محدودى ايجاد مىشود، بىآنكه امكان وجود تنها منحصر به آن باشد «1».
اين تفسير گرچه از نظر اصولى مساله قابل قبوليست، ولى تعبير به عندنا
__________________________________________________
(1) الميزان جلد 12 صفحه 148.
تفسير نمونه، ج11، ص: 59
(نزد ما) بيشتر با تفسير اول هماهنگ است.
و به هر حال انتخاب تعبيراتى مانند” خَزائِنُ اللَّهِ” با اين كه با مفهوم معموليش در مورد خداوند صادق نيست، به خاطر آن است كه خداوند مىخواهد با زبان خود مردم با آنها سخن بگويد.
از آنچه گفتيم ضمنا اين نكته روشن شد كه تفسير بعضى از مفسران، خزائن را به خصوص” آب و باران” و محدود ساختن آن در اين مصداق معين، نه تنها دليلى ندارد، بلكه متناسب با وسعت مفهوم آيه نيز نيست.
2- نزول مقامى و نزول مكانى
همانگونه كه سابقا هم اشاره كردهايم، نزول هميشه به معنى نزول مكانى يعنى از بالا به پائين آمدن بلكه گاهى به معنى نزول مقامى است، مثلا هر گاه نعمتى از شخص بزرگى به زير دستان مىرسد از آن تعبير به نزول مىشود، به همين جهت در قرآن مجيد اين كلمه در مورد نعمتهاى خداوند به كار رفته، اعم از آنهايى كه از آسمان نازل مىشود، مانند باران، و يا در زمين پرورش پيدا ميكند مانند حيوانات همانگونه كه در آيه 6 سوره زمر مىخوانيم: وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ و در مورد آهن در سوره حديد آيه 25 مىخوانيم وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ و مانند اينها.
خلاصه” نزول” و” انزال” در اينجا به معنى وجود و ايجاد و خلقت است، منتها چون از ناحيه خداوند نسبت به بندگان مىباشد چنين تعبيرى از آن شده است.
تفسير نمونه، ج11، ص: 60
[سوره الحجر (15): آيات 22 تا 25]
وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ (22) وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ (23) وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ (24) وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (25)
ترجمه:
22- ما بادها را براى تلقيح (ابرها و بهم پيوستن و بارور ساختن آنها) فرستاديم، و از آسمان آبى نازل كرديم با آن سيراب ساختيم، در حالى كه شما توانايى حفظ و نگهدارى آن را نداشتيد.
23- مائيم كه زنده مىكنيم و ميميرانيم و وارث (همه جهان) ما هستيم.
24- ما هم پيشينيان شما را دانستيم و هم متاخران را.
25- پروردگار تو قطعا همه را (در قيامت) جمع و محشور مىكند چرا كه حكيم و دانا است.
تفسير:
نقش باد و باران
در تعقيب بيان قسمتى از اسرار آفرينش و نعمتهاى خدا در آيات گذشته، مانند آفرينش زمين، كوهها، گياهان، وسائل زندگى، در نخستين آيه مورد بحث به وزش بادها و نقش مؤثر آنها در نزول بارانها اشاره كرده مىگويد:” ما بادها را فرستاديم در حالى كه بارور كنندهاند” (قطعات ابر را به هم مىپيوندند و بارور تفسير نمونه، ج11، ص: 61
مىسازند) (وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ).
” و به دنبال آن از آسمان آبى فرو فرستاديم” (فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً).
” و بوسيله آن همه شما را سيراب كرديم” (فَأَسْقَيْناكُمُوهُ).
” در حالى كه شما توانايى بر حفظ و نگهدارى آن نداشتيد” (وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ).
” لواقح” جمع” لاقح” به معنى بارور كننده است، و در اينجا اشاره به بادهايى است كه قطعات ابر را به هم پيوند مىدهد، و آنها را آماده باران مىسازد.
گرچه بعضى از دانشمندان معاصر خواستهاند اين آيه را اشاره به تلقيح گياهان بوسيله بادها و گردافشانى بگيرند: و از اين راه به يكى از مسائلى علمى كه در عصر نزول قرآن مورد توجه جوامع بشرى نبود تفسير كنند، و از دلائل اعجاز علمى قرآن بشمارند، ولى در عين قبول اين واقعيت كه وزش بادها اثر عميقى در جابجا كردن گردههاى نطفه نر و بارور ساختن گياهان دارند نمىتوان آيه فوق را اشاره به آن دانست.
چرا كه بعد از اين كلمه بلافاصله، نازل شدن باران از آسمان (آنهم با فاء تفريع) آمده است، كه نشان مىدهد تلقيح كردن بادها مقدمهاى براى نزول باران است.
به هر حال تعبير فوق از زيباترين تعبيراتى است در مورد ابرها و تولد باران از آنها ممكن است گفته شود. ابرها را به مادران و پدرانى تشبيه كرده كه به كمك بادها آميزش مىكنند و باردار مىشوند و فرزندان خود، دانههاى باران، را به زمين مىنهند.
جمله: ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِينَ (شما توانايى حفظ و ذخيره كردن اين آبها را نداريد) ممكن است اشاره به ذخيره كردن آب باران قبل از نزولش باشد، يعنى تفسير نمونه، ج11، ص: 62
شما نمىتوانيد اين ابرها كه منابع اصلى بارانند در اختيار بگيريد، و نيز ممكن است اشاره به ذخيره كردن باران بعد از نزولش باشد، يعنى شما نمىتوانيد حتى بعد از نزول باران آن را بمقدار زياد گرد آورى و حفظ كنيد، اين خدا است كه از طريق منجمد ساختن آنها در قله كوهها به صورت برف و يخ، و يا فرستادن آنها به اعماق زمين كه بعدا به صورت چشمهها و كاريزها و چاهها ظاهر مىشوند، آنها را گردآورى و ذخيره مىكند.
سپس به دنبال بحثهاى توحيدى به معاد و مقدمات آن اشاره كرده، ميگويد:
” مائيم كه زنده مىكنيم و مائيم كه ميميرانيم” (وَ إِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ).
” و وارث همه روى زمين و تمام اين جهان مائيم” (وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ).
اشاره به مساله حيات و مرگ كه در واقع مهمترين و قطعىترين مسائل است هم مىتواند مقدمه براى بحث معاد باشد و هم تكميلى براى بحث توحيد، چرا كه پديده حيات شگرفترين پديده عالم هستى است، و بررسى اين پديده به خوبى مىتواند ما را به آفريننده حيات آشنا سازد، اصولا نظام مرگ و زندگى نظامى است كه بدون اتكاء بر يك قدرت و علم بى پايان امكان پذير نيست.
از سوى ديگر وجود مرگ و زندگى خود دليل بر اين است كه موجودات اين عالم از خود چيزى ندارد و هر چه دارند از ناحيه ديگرى است، و سرانجام وارث همه آنها خدا است!.
بعد اضافه مىكند” ما هم پيشينيان شما را مىدانيم و هم متاخران را” (وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ).
بنا بر اين هم خود آنها و هم اعمالشان در برابر علم ما روشن و آشكارند، و از تفسير نمونه، ج11، ص: 63
اين نظر معاد و رستاخيز و محاسبه اعمال همه آنها كاملا در برابر ما سهل است.
و لذا بلافاصله به دنبال اين سخن مىگويد:” پروردگار تو به طور قطع همه آنها را به زندگى جديد در رستاخيز باز مىگرداند و جمع و محشور مىكند” (وَ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ).
” چرا كه او هم حكيم است و هم عالم” (إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ).
” حكمت” او ايجاب مىكند كه مرگ پايان همه چيز نباشد، زيرا اگر زندگى منحصر به همين چند روز حيات اين جهان بود آفرينش جهان بيهوده و بى محتوا مىشد، و از خداوند حكيم دور است كه يك چنين آفرينش بىنتيجهاى داشته باشد.
ولى هنگامى كه اين آفرينش مقدمهاى براى آمادگى جهت يك سير دائمى به سوى بىنهايت، و يا به تعبير ديگر مقدمهاى براى زندگانى ابدى و جاويدان باشد كاملا مفهوم و معنى پيدا مىكند، و هماهنگ با حكمت او است. زيرا حكيم بى حساب كارى نمىكند.
و عليم بودنش سبب مىشود كه در امر معاد و حشر، مشكلى ايجاد نشود، هر ذره خاكى كه از انسانى به گوشهاى پرتاب شده جمعآورى مىكند و حيات جديد به آن مىبخشد، و از سوى ديگر پرونده اعمال همگى هم در دل اين جهان طبيعت و هم در درون جان انسانها ثبت است. و او از همه اينها آگاه است.
بنا بر اين حكيم و عليم بودن خدا دليل فشرده و پر مغزى بر مساله حشر و معاد محسوب مىشود.
تفسير نمونه، ج11، ص: 64
نكتهها: پيشينيان و متاخران كيانند؟
در تفسير آيه و لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ مفسران احتمالات زيادى دادهاند مرحوم طبرسى در مجمع البيان شش تفسير و قرطبى هشت احتمال، و ابو الفتوح رازى حدود ده احتمال ذكر كرده است، ولى بررسى دقيق آنها نشان مىدهد كه همه را مىتوان در يك تفسير واحد جمع كرد زيرا:
كلمه” مستقدمين” و” مستاخرين” معنى وسيعى دارد كه هم شامل پيشگامان و متاخران در زمان مىشود، و هم شامل پيشگامان در اعمال خير، و يا جهاد و مبارزه با دشمنان حق، و يا حتى صفوف نماز جماعت، و مانند اينها.
و با توجه به اين معنى جامع، تمام احتمالاتى را كه در” تقدم” و” تاخر” در آيه بالا دادهاند مىتوان جمع كرد و پذيرفت.
در حديثى مىخوانيم كه پيامبر ص تاكيد فراوانى در زمينه شركت در صف اول نماز جماعت فرمود، و گفت:” خداوند و فرشتگان درود مىفرستند بر آنهايى كه پيشگامند در اين صفوف” و به دنبال اين تاكيد مردم براى شركت در صف اول فشار آوردند، قبيله بنام” بنى عذره” بودند كه خانههايشان از مسجد دور بود گفتند ما خانههايمان را مىفروشيم و خانههايى نزديك مسجد پيامبر ص خريدارى مىكنيم تا به صف اول برسيم، آيه فوق نازل شد (و به آنها گوشزد كرد كه خدا نيات شما را مىداند حتى اگر در صف آخر قرار گيريد چون تصميم بر اين داريد كه در صف اول باشيد پاداش نيت خود را خواهيد داشت) «1».
مسلم است كه محدوديت اين شان نزول هرگز سبب محدوديت مفهوم وسيع آيه نخواهد شد.
__________________________________________________
(1) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.