کبر وغرور در قران وروایات(تفسیر شریف نمونه)
[سوره الإسراء (17): آيات 83 تا 84]
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً (83) قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلاً (84)
ترجمه:
83- هنگامى كه به انسان نعمت مىبخشيم (از حق) روى مىگرداند، و متكبرانه دور مىشود، و هنگامى كه كمترين بدى به او مىرسد (از همه چيز) مايوس مىگردد.
84- بگو هر كس طبق روش (و خلق و خوى) خود عمل مىكند پروردگار شما! آنها را كه راهشان نيكوتر است بهتر مىشناسد.
تفسير: هر كسى بر فطرت خود مىتند
بعد به يكى از ريشهدارترين بيماريهاى اخلاقى” انسانهاى تربيت نايافته” اشاره كرده مىگويد:” هنگامى كه به اين انسان نعمت مىبخشيم (غرور و استكبار به او دست مىدهد) به پروردگار خود پشت مىكند و با حالت تكبر، دور مىشود” (وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ).
” اما هنگامى كه نعمت را از او سلب كنيم، و حتى مختصر ناراحتى به او برسد ياس و نوميدى سر تا پاى او را فرا مىگيرد” (وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ كانَ يَؤُساً)” اعرض” از ماده” اعراض” به معنى روىگردانيدن، و منظور در اينجا روى برگردانيدن از خدا و حق است. تفسير نمونه، ج12، ص: 244
” نا” از ماده” ناى” (بر وزن رأى) به معنى دور شدن است، و با اضافه كلمه” بجانبه” معنى تكبر و غرور و موضعگيرى خصمانه را مىرساند.
از مجموع اين جمله استفاده مىشود كه انسانهاى بى ايمان و يا ضعيف الايمان به هنگام روى آوردن نعمتها آن چنان مغرور مىشوند كه به كلى بخشنده نعمتها را بدست فراموشى مىسپارند، نه تنها فراموشش مىكنند بلكه يك حالت بى اعتنايى و اعتراض و استكبار در برابر او به خود مىگيرند.
جمله” مسه الشر” اشاره به كمترين ناراحتى است كه به انسان دست مىدهد، يعنى آنها بقدرى كمظرفيتند كه با مختصر گرفتارى، دست و پاى خود را گم مىكنند و رشته افكارشان به كلى در هم مىريزد و ظلمت ياس و نوميدى بر قلبشان سايه مىافكند.
دومين آيه روى سخن را به پيامبر ص كرده مىفرمايد:” بگو هر كس بر طبق روش و خلق و خوى خود عمل مىكند” (قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ).
مؤمنانى كه از آيات قرآن، شفا مىطلبند و رحمت كسب مىكنند، و ظالمانى كه جز خسارت و زيان، بهرهاى از آن نمىگيرند، و انسانهاى كمظرفيتى كه در حال نعمت مغرورند و در مشكلات مايوس و زبون، همه اينها طبق روحياتشان عمل مىكنند، روحياتى كه بر اثر تعليم و تربيت و اعمال مكرر خود انسان شكل گرفته است.
و در اين ميان خداوند شاهد و ناظر حال همه است:” آرى پروردگار شما آگاهتر است به كسانى كه راهشان بهتر و از نظر هدايت پربارتر است” (فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلًا).
تفسير نمونه، ج12، ص: 245
نكته ها:
1- غرور و ياس دو بيمارى خطرناك اخلاقى
اين سخن را بسيار از ديگران شنيدهايم و يا به ديگران گفتهايم كه فلان كس ديگر خدا را بنده نيست، چرا كه به نوايى رسيده.
و نيز بسيار ديدهايم كه همين گونه اشخاص تازه به نوا رسيده و خدا را فراموش كرده، هنگامى كه از آن حال سقوط مىكنند يا گرفتار شدائد مىشوند، چنان بيچاره و زبون و دستپاچه و مايوس مىگردند كه انسان باور نمىكند اينها همان آدمهاى سابقند! آرى چنين است حال همه افراد كوتهفكر، بىايمان و كمظرفيت، به عكس دوستان خدا كه روحشان همچون اوقيانوس است و سختترين طوفانها در آنان اثر نمىكند، چون كوه در مقابل حوادث سخت ايستادهاند و چون كاه در مقابل فرمان خدا، دنيا را به آنها ببخشى دست و پاى خود را گم نمىكنند و جهان را از آنها بگيرى خم به ابرو نمىآورند! عجب اينكه اين انسانهاى خود باخته كم تحمل كه حالاتشان در بسيارى از سورههاى قرآن آمده است (يونس 12- لقمان 32- فجر- 14 و 15- فصلت 48 و 49) در حال سختى، خداپرست مىشوند و به فطرت الهى، و خويشتن خويش باز مىگردند، اما با فرو نشستن طوفان حادثه، چنان تغيير جهت مىدهند كه گويى هرگز نام خدا را نشنيدهاند.
اين بلاى بزرگى است، زيرا سبب مىشود كه هرگز نتوانند در زندگى موضعگيرى مستقل و صحيحى داشته باشند، تنها راه درمان اين بيمارى خطرناك بالا بردن سطح فكر در پرتو علم و ايمان، و ترك وابستگى و اسارت در چنگال ماديات، و قبول زهد و پارسايى به معنى سازنده است.
تفسير نمونه، ج12، ص: 246
ضمنا پاسخ اين سؤال از بيان فوق، روشن شد كه مىگويند: آيات مورد بحث، اين گونه افراد را در هنگام سختيها،” يؤس” (نوميد) معرفى كرده، در حالى كه در آيات ديگر (مانند آيه 65 سوره عنكبوت) آنها را به عنوان” مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ” كه حاكى از نهايت توجه به خدا است در چنين حالى توصيف مىنمايد.
ولى اين دو حالت با هم تضادى ندارند بلكه يكى مقدمه ديگرى است، اين گونه افراد به هنگام روبرو شدن با مشكلات از زندگى خويش به كلى مايوس مىشوند و همين حالت ياس سبب مىشود كه پردهها از فطرتشان كنار برود و به درگاه خدا روى آورند، اما اين توجه اضطرارى نه براى آنها افتخارى است و نه دليلى است بر بيداريشان، زيرا به محض اينكه مشكلات بر طرف گردد، به همان حال سابق كه طبيعت ثانوى آنها شده رو مىآورند.
ولى اولياى حق و بندگان راستين خدا نه تنها با ديدن چهره مشكلات مايوس نمىشوند، بلكه اين حوادث بر ميزان استقامتشان مىافزايد، و به خاطر اتكاء به خدا و اعتماد به نفس، حالت تهاجم بيشتر نسبت به مشكلات به خود مىگيرند چرا كه ياس را در وجودشان راهى نيست آنها فقط خدا را در مشكلات نشناختهاند، در همه حال با ياد او زندهاند، و به ذات پاكش تكيه دارند، و نور رحمتش هميشه در قلب آنها پرتوافكن است.
2-” شاكلة” چيست؟!
” شاكلة” در اصل از ماده” شكل” به معنى مهار كردن حيوان است، و” شكال” به خود مهار مىگويند، و از آنجا كه روحيات و سجايا و عادات هر انسانى او را مقيد به رويهاى مىكند به آن” شاكله” مىگويند و كلمه” اشكال” به سؤالها و نيازها و كليه مسائلى گفته مىشود كه به نوعى انسان رامقيد مىسازد «1».
تفسير نمونه، ج12، ص: 247
به اين ترتيب مفهوم” شاكله” هيچگونه اختصاصى به طبيعت ذاتى انسان ندارد، لذا مرحوم” طبرسى” در” مجمع البيان” دو معنى براى آن ذكر كرده است، طبيعت و خلقت و نيز طريقه و مذهب و سنت (چرا كه هر يك از اين امور انسان را از نظر عمل به نحوى مقيد ميسازد).
و از اينجا روشن مىشود آنها كه آيه فوق را دليلى بر حكومت صفات ذات بر انسان گرفتهاند و آن را دليلى بر جبر مىپندارند، و در اين راه تا آنجا پيش رفتهاند كه به تربيت و تزكيه اعتقاد ندارند، تا چه حد در اشتباهند.
اين طرز تفكر كه به علل مختلف سياسى و اجتماعى و روانى كه در مباحث جبر و اختيار آوردهايم بر ادبيات بسيارى از ملتها حكومت مىكند و براى توجيه نارساييهاى خود به آن متوسل مىشوند از خطرناكترين اعتقاداتى است كه مىتواند يك جامعه را به ذلت و زبونى بكشاند، و در حال عقب افتادگى، سالها يا قرنها نگاه دارد.
درست در شعر زير كه بيانگر اين تفكر در مساله تعليم و تربيت است بينديشيد:
درختى كه تلخ است اندر سرشت گرش بر نشانى به باغ بهشت
و از جوى خلدش به هنگام آب به بيخ انگبين ريزى و شهد ناب
سرانجام گوهر به كار آورد همان ميوه تلخ بار آورد!
اگر براستى اين منطق، زير بناى مسائل تربيتى و اجتماعى قرار گيرد، بيهوده بودن هر گونه تعليم و تربيت، اجتناب ناپذير خواهد بود.
و به همين دليل ما معتقديم مسلك جبر هميشه دستاويزى براى سلطههاى استعمارى بوده تا به اين وسيله از واكنشهاى شديد مردمانى كه به زنجير كشيده شدهاند در امان بمانند.
__________________________________________________
(1) مفردات راغب ماده” شكل”.
تفسير نمونه، ج12، ص: 248
جمله معروف: الجبر و التشبيه امويان و العدل و التوحيد علويان:
” عقيده جبر و تشبيه خدا به موجودات از اعتقادات بنى اميه است، و عقيده عدل و توحيد زير بناى مكتب علوى است” بيانگر اين واقعيت مىباشد.
خلاصه، شاكله هرگز به معنى طبيعت ذاتى نيست، بلكه به هر گونه عادت و طريقه و مذهب و روشى كه به انسان جهت مىدهد شاكله گفته مىشود بنا بر اين عادات و سننى كه انسان بر اثر تكرار يك عمل اختيارى كسب كرده است، و همچنين اعتقاداتى كه با استدلال و يا از روى تعصب پذيرفته است، همه اينها نقش تعيين كننده دارند، و شاكله محسوب مىشوند.
اصولا ملكات و روحيات انسان معمولا جنبه اختيارى دارد چرا كه انسان هنگامى كه عملى را تكرار كند، نخست” حالت” و سپس” عادت” و بعد تدريجا تبديل به” ملكه” مىشود، همين ملكات است كه به اعمال انسان شكل مىدهد و خط او را در زندگى مشخص ميسازد، در حالى كه پيدايش آن مستند به عوامل اختيارى بوده است.
در بعضى از روايات” شاكله” به نيت تفسير شده است، در اصول كافى از امام صادق ع چنين نقل شده:
النية افضل من العمل الا و ان النية هى العمل، ثم تلا قوله عز و جل قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ
يعنى على نيته:” نيت افضل از عمل است اصلا نيت همان عمل است سپس آيه قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ را قرائت فرمود و اضافه كرد منظور از شاكله نيت است” «1».
اين تفسير، نكته جالبى در بر دارد. و آن اينكه نيت انسان كه از اعتقادات او برمىخيزد به عمل او شكل مىدهد، و اصولا خود نيت يك نوع شاكله يعنى امر مقيد كننده است، لذا گاهى نيت را به خود عمل، تفسير فرموده و گاه آن را برتر از عمل شناخته، چرا كه به هر حال” خط عمل” منشعب از” خط نيت” است.
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 3 صفحه 114.
تفسير نمونه، ج12، ص: 249
در روايت ديگرى مىخوانيم كه از امام صادق ع پرسيدند آيا مىتوان در معابد يهود و كليساهاى نصارى نماز خواند؟ فرمود:” در آنها نماز بخوانيد” كسى مىپرسد: آيا ما در آن نماز بخوانيم هر چند آنها هم در آن نماز مىخوانند؟
فرمود: آرى، مگر قرآن نمىخوانى آنجا كه مىفرمايد: قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى سَبِيلًا سپس فرمود: تو به سوى قبلهات نماز بخوان و آنها را رها كن «1».
__________________________________________________
[سوره الأعراف (7): آيات 11 تا 18]
وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ (11) قالَ ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (12) قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ (13) قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (14) قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (15)
قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (16) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ (17) قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ (18)
ترجمه:
11- ما شما را آفريديم سپس صورتبندى كرديم سپس به فرشتگان گفتيم براى آدم خضوع كنيد آنها سجده كردند جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود.
تفسير نمونه، ج6، ص: 98
12- (خداوند به او) فرمود: چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى در آن هنگام كه به تو فرمان دادم؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفريدهاى و او را از خاك! 13- گفت: از آن (مقام و مرتبهات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و رتبه) تكبر بورزى بيرون رو كه تو از افراد پست و كوچكى! 14- (شيطان) گفت: مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار).
15- فرمود: تو از مهلتدادهشدگانى! 16- گفت: اكنون كه مرا گمراه ساختى من بر سر راه مستقيم تو براى آنها كمين مىكنم.
17- سپس از پيشرو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغ آنها مىروم و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت.
18- فرمود: از آن (مقام) با ننگ و عار و خوارى بيرون رو، و سوگند ياد مىكنم كه هر كس از آنها از تو پيروى كند جهنم را از شما همگى پر مىكنم!
تفسير:
ماجراى سركشى و عصيان ابليس
در هفت سوره از سورههاى قرآن اشاره به آفرينش انسان و چگونگى خلقت او شده است و همانطور كه در آيه پيش اشاره كرديم، ذكر اين موضوع براى بيان شخصيت انسان و مقام و رتبه او در ميان موجودات جهان، و احياى حس شكرگزارى در وجود او است.
در اين سورهها با تعبيرات مختلف، آفرينش انسان از خاك و سجود فرشتگان براى او، و سركشى شيطان و سپس موضعگيريش در برابر نوع انسان آمده است.
تفسير نمونه، ج6، ص: 99
در نخستين آيه مورد بحث، خداوند مىگويد:” ما شما را آفريديم، و سپس صورتبندى كرديم، بعد از آن به فرشتگان (و از جمله ابليس كه در صف آنها قرار داشت اگر چه جزء آنها نبود) فرمان داديم، براى آدم جد نخستين شما سجده كنند” (وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ).” همگى اين فرمان را به جان و دل پذيرفتند و براى آدم سجده كردند، مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود” (فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ).
اينكه در آيه فوق،” خلقت” قبل از” صورتبندى” بيان شده، ممكن است اشاره به اين باشد كه نخست ماده اصلى انسان را آفريديم و بعد، به آن صورت انسانى بخشيديم.
ضمنا همانطور كه در ذيل آيه 34 سوره بقره گفتهايم: سجده فرشتگان براى آدم به معنى” سجده پرستش” نبوده است، زيرا پرستش مخصوص خدا است، بلكه سجده در اينجا به معنى خضوع و تواضع است (يعنى در برابر عظمت آدم خضوع كردند) و يا به معنى سجده براى خداوندى است كه چنين مخلوق موزون و با عظمتى آفريده است.
و نيز همانگونه در ذيل آن آيه گفتهايم،” ابليس” از فرشتگان نبود، بلكه طبق تصريح آيات قرآن، از قسم ديگرى از مخلوقات بنام” جن” بوده است (براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه جلد اول صفحه 126 مراجعه كنيد).
در آيه بعد مىگويد: خداوند” ابليس” را به خاطر سركشى و طغيانگرى مؤاخذه كرد، و” گفت چه چيز سبب شد كه در برابر آدم سجده نكنى و فرمان مرا ناديده بگيرى” (قالَ ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ).
او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديد و گفت:” من از او بهترم، به دليل اينكه مرا از آتش آفريدهاى و او را از خاك و گل”! (قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ).
تفسير نمونه، ج6، ص: 100
گويا چنين مىپنداشت كه آتش برتر از خاك است، و اين يكى از بزرگترين اشتباهات ابليس بود، شايد هم اشتباه نمىكرد و آگاهانه دروغ مىگفت زيرا مىدانيم خاك سرچشمه انواع بركات و منبع تمام مواد حياتى و مهمترين وسيله براى ادامه زندگى موجودات زنده است، در حالى كه آتش چنين نيست.
درست است كه آتش يكى از شرايط تجزيه و تركيب موجودات جهان است، ولى نقش اصلى را همان مواد موجود در خاك دارند و آتش تنها وسيلهاى براى تكميل آنها محسوب مىشود.
و نيز درست است كه كره زمين در آغاز كه از خورشيد جدا شد، به صورت گوى آتشينى بود كه تدريجا سرد شد، ولى بايد توجه داشت زمين ما دام كه سوزان و شعلهور بود، مطلقا موجودات زندهاى نداشت از آن زمان حيات و زندگى در اين كره پيدا شد، كه خاك و گل جاى آتش را گرفت.
به علاوه هر آتشى در روى زمين پيدا شود، از موادى سرچشمه مىگيرد كه از خاك بدست آمده است، خاك سرچشمه پرورش درختان و درختان سرچشمه پيدايش آتش مىباشند، حتى مواد نفتى يا چربىهايى كه قابل احتراقند نيز بازگشت به خاك يا حيواناتى كه از مواد نباتى تغذيه دارند، مىكنند.
از همه اينها گذشته امتياز آدم در اين نبود كه از خاك است، بلكه امتياز اصلى او همان” روح انسانيت” و مقام خلافت و نمايندگى پروردگار بوده است، بنا بر اين به فرض كه ماده نخستين شيطان از او برتر باشد، دليل بر اين نمىشود كه در برابر آفرينش آدم با آن روح و عظمت خداداد و مقام نمايندگى پروردگار، سجده و خضوع نكند، و ظاهر اين است كه شيطان همه اين مطالب را مىدانست تنها تكبر و خودپسندى جلو او را گرفت و همه اينها بهانه بود.
تفسير نمونه، ج6، ص: 101
نخستين قياس، قياس شيطان بود
در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت ع به ما رسيده قياس كردن احكام و حقايق دينى به شدت محكوم شده است و در اين اخبار مىخوانيم نخستين كسى كه قياس كرد، شيطان بود، امام صادق ع به ابو حنيفه فرمود: لا تقس فان اول من قاس ابليس:” قياس مكن كه نخستين قياس كننده شيطان بود” «1».
در منابع اهل تسنن مانند تفسير” المنار” و تفسير” طبرى” از” ابن عباس” و” ابن سيرين” و” حسن بصرى” نيز اين مطلب نقل شده است «2».
منظور از” قياس” اين است كه موضوعى را به موضوع ديگر كه از بعضى جهات با آن شباهت دارد مقايسه كنيم، و همان حكمى كه درباره موضوع اول است، درباره موضوع دوم نيز اجرا شود، بدون اينكه فلسفه و اسرار حكم اول را كاملا بدانيم، مثل اينكه مىدانيم” بول” انسان محكوم به نجاست و ناپاكى است و بايد از آن پرهيز كرد، سپس” عرق” انسان را هم با آن مقايسه كنيم و بگوئيم چون اين دو در پارهاى از جهات و اجزاى تركيبى با هم شباهت دارند، هر دو ناپاك و نجس هستند، در حالى كه اگر چه در پارهاى از جهات با هم شباهت دارند، ولى از جهاتى هم متفاوتند، يكى رقيقتر و ديگرى غليظتر، پرهيز از يكى كار سادهاى است و پرهيز از ديگرى بسيار مشكل و طاقتفرسا، به علاوه تمام فلسفههاى حكم اول بر ما روشن نيست، و اين يك مقايسه تخمينى بيش نمىباشد.
به همين جهت پيشوايان ما با الهام از كلام پيامبر ص قياس را شديدا
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد دوم صفحه 6.
(2) المنار جلد 8 صفحه 331 و تفسير طبرى جزء 8 صفحه 98 و تفسير قرطبى جلد 4 صفحه 2607.
تفسير نمونه، ج6، ص: 102
محكوم كرده و باطل شمردهاند، زيرا گشوده شدن باب قياس سبب مىشود كه هر كس با مطالعه محدود و فكر كوتاه خود، به مجرد اينكه دو موضوع را از پارهاى جهات، مساوى دانست، حكم يكى را در باره ديگرى اجرا كند، و به اين ترتيب هرج و مرجى از نظر قوانين و احكام دينى به وجود آيد.
ممنوع بودن قياس از نظر حكم خرد منحصر به قوانين دينى نيست، پزشكان هم اكيدا توصيه مىكنند كه هرگز نسخه بيمارى را به بيمار ديگر ندهيد، هر چند بيمارى آنها از نظر شما شبيه باشند، فلسفه آن روشن است، زيرا دو بيمار ممكن است در نظر ما با هم شباهت داشته باشند، ولى با اين حال از جهات فراوانى، مثلا از نظر ميزان تحمل نسبت به دارو، و گروه خونى و مثلا ميزان قند و اوره و چربى خون تفاوت ميان اين دو بوده باشد كه افراد عادى هرگز نمىتوانند آنها را تشخيص بدهند، بلكه تشخيص آن منحصرا بوسيله پزشكان ماهر امكان دارد، اگر بدون در نظر گرفتن اين خصوصيات، داروى يكى را به ديگرى بدهيم ممكن است نه تنها مفيد نباشد بلكه گاهى سرچشمه خطرات جبران ناپذيرى گردد.
احكام الهى از اين هم دقيقتر و باريكتر است و به همين دليل در روايات داريم اگر احكام خدا با قياس سنجيده شود، دين خدا از بين خواهد رفت، يا فساد آن بيشتر از صلاح آن است «1».
به علاوه پناه بردن به قياس براى كشف احكام الهى نشانه نارسايى مذهب است، زيرا هنگامى كه براى هر موضوع در مذهب، حكمى وارد شده باشد ديگر نيازى به قياس نيست، به همين جهت شيعه چون تمام نيازمنديها را از نظر حكم مذهبى از مكتب اهل بيت ع كه وارثان مكتب پيامبرند ص گرفته، نيازى نمىبيند كه دست به سوى قياس دراز كند، ولى فقهاى اهل تسنن چون
__________________________________________________
(1) به وسائل الشيعه جلد 18 باب قياس مراجعه شود.
تفسير نمونه، ج6، ص: 103
مكتب اهل بيت ع را كه طبق فرمان پيامبر ص بعد از قرآن بايد پناهگاه مسلمانان بوده باشد به دست فراموشى سپردهاند و در احكام اسلامى گرفتار كمبود مدرك گرديدهاند، چارهاى جز اين نمىبينند كه دست به سوى قياس دراز كنند.
و اما در مورد” شيطان” كه در روايات مىخوانيم او نخستين كسى بود كه قياس كرد، نكتهاش اين است كه او آفرينش خود را از نظر مادى با آفرينش آدم، مقايسه نمود و برترى آتش را در پارهاى از جهات، بر خاك دليل بر برترى همه جانبه گرفت، بدون اينكه به ساير امتيازات خاك و از آن بالاتر به امتيازات روحانى و معنوى آدم توجه كند، و به اصطلاح از طريق” قياس اولويت”، اما قياسى كه بر پايه تخمين و گمان و مطالعه سطحى و نامحدودش قرار داشت، حكم به برترى خود بر آدم نمايد، و حتى فرمان خدا را به خاطر همين قياس باطل زير پا بگذارد! جالب اينكه در بعضى از روايات كه از امام صادق ع در كتب شيعه و اهل تسنن هر دو نقل شده است مىخوانيم:
من قاس امر الدين برأيه قرنه اللَّه تعالى يوم القيامة بابليس
:” كسى كه امر دين را با قياس بسنجد، خداوند در روز قيامت او را با ابليس، قرين خواهد كرد” «1».
كوتاه سخن اينكه: مقايسه موضوعى بر موضوعى ديگر بدون آگاهى از تمام اسرار آن نمىتواند دليل بر اتحاد حكم آنها شود، و اگر پاى قياس به مسائل مذهبى كشيده شود، ضابطهاى براى احكام باقى نمىماند، زيرا ممكن است، يك نفر موضوعى را طورى قياس كند و حكم تحريم آن را صادر نمايد و ديگرى
__________________________________________________
(1) تفسير المنار جلد 8 صفحه 331 و نور الثقلين جلد 2 صفحه 7.
تفسير نمونه، ج6، ص: 104
آن را با موضوع ديگر قياس كرده و حلال بشمرد! تنها موضوعى كه مىتوان به عنوان استثناء در اينجا روى آن تكيه كرد، اين است كه خود قانونگذار يا مثلا خود طبيب، دليل و فلسفه حكم خود را بيان كند كه در اين صورت مىتوان هر كجا كه آن دليل و فلسفه موجود است، حكم را جارى ساخت، و اصطلاحا آن را” قياس منصوص العلة” مىگويند، مثلا اگر طبيب به بيمار بگويد بايد از فلان ميوه پرهيز كنى، زيرا ترش است، بيمار مىفهمد كه ترشى براى او ضرر دارد و بايد از آن پرهيز كند هر چند در غير آن ميوه باشد، همچنين اگر در قرآن يا سنت، تصريح شود كه از شراب بپرهيزيد زيرا مسكر است، از آن مىفهميم كه هر مايع مسكرى (اگر چه شراب نباشد) حرام است، اين گونه قياس ممنوع نيست چون دليل آن ذكر شده و قطعى است، تنها در موردى ممنوع است كه ما فلسفه و دليل حكم را به طور قطع از تمام جهات ندانيم.
البته بحث قياس، بحثى است بسيار پردامنه، كه آنچه در بالا گفته شد، تنها فشردهاى از آن بود، براى توضيح بيشتر به كتب اصول فقه و كتب اخبار، باب قياس مراجعه فرمائيد، و ما اين بحث را در اينجا با ذكر حديث زير به پايان مىرسانيم:
در كتاب” علل الشرائع” چنين نقل شده كه” ابو حنيفه وارد بر امام صادق ع شد امام به او فرمود به من خبر دادهاند كه تو در احكام خدا قياس مىكنى، ابو حنيفه گفت: آرى چنين است من قياس مىكنم، امام ع گفت:
اين كار را ديگر تكرار نكن، زيرا نخستين كسى كه قياس كرد ابليس بود، آنجا كه گفت: خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ، او آتش و گل را با هم مقايسه كرد، در حالى اگر نورانيت و روحانيت آدم را با نورانيت آتش مقايسه مىكرد، تفاوت ميان آن دو را در مىيافت، و برترى يكى را بر ديگرى تشخيص مىداد” «1».
تفسير نمونه، ج6، ص: 105
پاسخ يك سؤال
در اينجا يك سؤال باقى مىماند، و آن اينكه چگونه شيطان، با خدا سخن گفت، مگر وحى بر او نازل مىشده است؟
پاسخ اين سؤال اين است كه گفتگوى خدا، هميشه جنبه وحى ندارد، بلكه وحى عبارت از پيام رسالت و نبوت است، و هيچ مانعى ندارد كه خداوند با شخص ديگرى نه به عنوان وحى و رسالت، بلكه از طريق الهام درونى، يا به وسيله بعضى از فرشتگان سخن بگويد، خواه اين شخص از صالحان و پاكان باشد، همانند مريم و مادر موسى يا از ناصالحان باشد مانند شيطان!- اكنون به تفسير بقيه آيات باز مىگرديم:
از آنجا كه امتناع شيطان از سجده كردن، براى آدم ع يك امتناع ساده و معمولى نبود و نه يك گناه عادى محسوب مىشد، بلكه يك سركشى و تمرد آميخته به اعتراض و انكار مقام پروردگار بود، زيرا اينكه مىگويد: من از او بهترم در واقع به اين معنى است كه فرمان تو در مورد سجده بر آدم، بر خلاف حكمت و عدالت است، و موجب مقدم داشتن” مرجوح” بر” راجح”! به اين جهت، مخالفت او سر از كفر و انكار علم و حكمت خدا در آورد و به همين جهت، مىبايست تمام مقامها و موقعيتهاى خويش را در درگاه الهى از دست بدهد، به همين سبب
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 2 ص 9.
تفسير نمونه، ج6، ص: 106
خداوند او را از آن مقام برجسته و موقعيتى كه در صفوف فرشتگان پيدا كرده بود بيرون كرد و به او فرمود:” از اين مقام و مرتبه، فرود آى” (قالَ فَاهْبِطْ مِنْها).
در مورد ضمير” منها” جمعى از مفسران معتقدند كه به” آسمان” يا” بهشت” بر مىگردد، و بعضى به” مقام و درجه” باز گرداندهاند كه از نظر نتيجه، چندان تفاوتى با هم ندارند.
سپس سرچشمه اين سقوط و تنزل را با اين جمله، براى او شرح مىدهد كه” تو حق ندارى در اين مقام و مرتبه، راه تكبر، پيش گيرى” (فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها).
و باز به عنوان تاكيد بيشتر، اضافه مىفرمايد:” بيرون رو كه از افراد پست و ذليل هستى” (يعنى نه تنها با اين عمل بزرگ نشدى، بلكه به عكس به خوارى و پستى گرائيدى) (فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ).
از اين جمله به خوبى روشن مىشود كه تمام بدبختى شيطان، مولود تكبر او بود، اين خود برتربينى او، كه خود را در مقامى بيش از آنچه شايسته آن بود قرار داد، سبب شد كه نه تنها بر آدم سجده نكند، بلكه علم و حكمت خدا را انكار نمايد و به فرمان او خرده گيرد، و سرانجام تمام مقام و حيثيت خود را از دست بدهد، و به جاى بزرگى، پستى و ذلت را براى خويش بخرد، يعنى نه تنها به هدف نرسيد، بلكه درست در جهت عكس آن قرار گرفت.
در نهج البلاغه در” خطبه قاصعه” از امير مؤمنان على ع به هنگام نكوهش كبر و خود برتربينى چنين مىخوانيم:
فاعتبروا بما كان من فعل اللَّه بابليس اذا حبط عمله الطويل و جهده الجهيد، و كان قد عبد اللَّه ستة آلاف ..
عن كبر ساعة واحدة فمن ذا بعد ابليس يسلم على اللَّه بمثل معصيته؟! كلا ما كان اللَّه سبحانه ليدخل الجنة بشرا بامر اخرج به منها ملكا ان حكمه فى اهل السماء و اهل الارض لواحد «1»:” پند و عبرت گيريد به آنچه خداوند با ابليس
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه خطبه 192 طبق نهج البلاغه صبحى صالح. […..]
تفسير نمونه، ج6، ص: 107
رفتار كرد، در آن هنگام كه اعمال و عبادات طولانى و تلاش و كوششهاى او را كه شش هزار سال بندگى خدا كرده بود … به خاطر ساعتى تكبر ورزيدن بر باد داد، با اينحال چه كسى بعد از ابليس مىتواند از كيفر خدا در برابر انجام همان معصيت مصون بماند؟ نه، هرگز، ممكن نيست خداوند، انسانى را به بهشت بفرستد، در برابر كارى كه به خاطر آن فرشتهاى را از بهشت رانده است «1» حكم خداوند در باره اهل آسمان و زمين يكى است”.
در حديثى نيز از امام على بن الحسين ع چنين نقل شده كه فرمود:” گناهان شعب و سرچشمههايى دارد، اولين سرچشمه گناه و معصيت پروردگار،” تكبر” است كه گناه ابليس بود و به خاطر آن از انجام فرمان خدا امتناع كرد و تكبر ورزيد و از كافران شد و سپس” حرص” بود كه سرچشمه گناه (و ترك اولى) از ناحيه آدم و حوا شد … سپس” حسد” بود كه سرچشمه گناه فرزندش (قابيل) گرديد و نسبت به برادرش (هابيل) حسد ورزيد و او را به قتل رسانيد” «2».
از امام صادق ع نيز نقل شده كه فرمود:
اصول الكفر ثلاثة الحرص و الاستكبار و الحسد فاما الحرص فان آدم حين نهى عن الشجرة، حمله الحرص على ان اكل منها و اما الاستكبار فابليس حيث امر بالسجود لادم فابى و اما الحسد فابنا آدم حيث قتل احدهما صاحبه
«3».
” اصول و ريشههاى كفر و عصيان، سه چيز است، حرص و تكبر و حسد، اما حرص سبب شد كه آدم از درخت ممنوع بخورد، و اما تكبر سبب شد كه ابليس از فرمان خدا سرپيچى كند، و اما حسد، سبب شد كه يكى از فرزندان آدم ديگرى را به قتل رساند!”.
__________________________________________________
(1) اطلاق” فرشته” بر شيطان به خاطر آن است كه در صفوف آنها جاى داشت و هم رديف آنها بود نه اينكه از خود آنها باشد چنان كه سابقا هم اشاره كرديم.
(2) سفينة البحار جلد 2 صفحه 458 (ماده كبر).
(3) اصول كافى جلد 2 صفحه 219 باب اصول الكفر.
تفسير نمونه، ج6، ص: 108
اما داستان شيطان به همين جا پايان نيافت، او به هنگامى كه خود را مطرود دستگاه خداوند ديد، طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه، تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود كه گفت:
” خدايا! مرا تا پايان دنيا مهلت ده، و زنده بگذار” (قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ).
اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند فرمود:” به تو مهلت داده خواهد شد” (قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ) گرچه در اين آيات تصريح نشده است كه چه اندازه از تقاضاى شيطان پذيرفته گرديد، ولى در آيه 38 سوره حجر مىخوانيم كه به او گفته شد فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ:” به تو تا روز معينى مهلت داده خواهد شد” يعنى تمام تقاضاى او به اجابت نرسيد، بلكه به مقدارى كه خداوند مىخواست انجام شد (در باره معنى” إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ” ذيل آيه 38 سوره حجر به خواست خدا بحث خواهيم كرد).
ولى او نمىخواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمر طولانى كند، بلكه هدف خود را از اين عمر طولانى چنين بيان كرد:” اكنون كه مرا گمراه ساختى! بر سر راه مستقيم تو كمين مىكنم و آنها را از راه بدر مىبرم” (قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ) تا همانطور كه من گمراه شدم، آنها نيز به گمراهى بيفتند!.
نخستين پايهگذار مكتب جبر شيطان بود!
از آيه فوق بر مىآيد كه شيطان براى تبرئه خويش، نسبت جبر به خداوند داد، و گفت: چون تو مرا گمراه ساختى، من نيز در گمراهى نسل آدم كوشش خواهيم كرد.
تفسير نمونه، ج6، ص: 109
گرچه بعضى از مفسران، اصرار دارند كه جمله” فبما اغويتنى” را طورى تفسير كنند كه مفهوم آن جبر نباشد، ولى ظاهرا هيچ موجبى براى اين اصرار نيست، زيرا ظاهر جمله معنى جبر را مىرساند و از شيطان هم، هيچ بعيد به نظر نمىرسد كه چنين سخنى را بگويد.
گواه بر اين سخن، حديثى است كه از امير مؤمنان على ع نقل شده كه” به هنگام مراجعت از صفين، پير مردى از” قضا و قدر” سؤال كرد و حضرت در پاسخ فرمود: آنچه انجام داديم همه قضا و قدر الهى بوده، پير مرد چنين پنداشت كه منظور همان مساله جبر است، حضرت با شدت تمام، او را از اين پندار باطل باز داشت و ضمن سخنان مفصلى به او فرمود: تلك مقالة اخوان عبدة الاوثان و خصماء الرحمن و حزب الشيطان:” اين گفتار بتپرستان و دشمنان خدا و حزب شيطان است” «1» سپس قضا و قدر را به معنى قضا و قدر تشريعى يعنى فرمانها و تكاليف پروردگار تفسير فرمود”. و از اينجا روشن مىشود نخستين كسى كه دم از مكتب جبر زد شيطان بود.
سپس شيطان، براى تاييد و تكميل گفتار خود، اضافه كرد كه نه تنها بر سر راه آنها كمين مىكنم بلكه” از پيشرو، و از پشت سر، و از طرف راست، و از طرف چپ از چهار طرف، به سراغ آنها مىروم، و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت” (ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ).
ممكن است تعبير بالا، كنايه از اين باشد كه شيطان، انسان را” محاصره” مىكند و سعى دارد به هر وسيلهاى كه ممكن است براى وسوسه و گمراهى اوبكوشد، و اين تعبير در كلمات روزمره نيز ديده مىشود، كه مىگوئيم فلان كس از چهار طرف گرفتار قرض يا بيمارى يا دشمن شده است.
__________________________________________________
(1) اصول كافى جلد 1 باب جبر و قدر صفحه 120.
تفسير نمونه، ج6، ص: 110
و اينكه سمت بالا و پائين ذكر نشده به خاطر آن است كه انسان معمولا در چهار سمت، حركت و فعاليت دارد.
اما در روايتى كه از امام باقر ع نقل شده، تفسير عميقترى براى اين چهار جهت ديده مىشود، آنجا كه مىفرمايد:” منظور از آمدن شيطان به سراغ انسان از” پيش” رو اين است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه مىدهد، و منظور از” پشت سر” اين است كه آنها را به گرد- آورى اموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مىكند، و منظور از” طرف راست” اين است كه امور معنوى را به وسيله شبهات و ايجاد شك و ترديد، ضايع مىسازد، و منظور از” طرف چپ” اين است كه لذات مادى و شهوات را در نظر آنها جلوه مىدهد «1».
در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر فرمان بيرون رفتن ابليس از حريم قرب خدا و مقام و منزلت بالا صادر مىشود، با اين تفاوت كه در اينجا حكم طرد او به صورت تحقيرآميزتر و شديدتر صادر شده است و شايد به خاطر لجاجتى بود كه شيطان در مورد اصرار در وسوسه افراد انسان به خرج داد، يعنى در آغاز تنها گناه او سركشى از اطاعت فرمان خدا بود و به همين جهت فرمان خروج او صادر شد، اما بعدا گناه بزرگ ديگرى بر گناه خود افزود و آن تصميم گمراه ساختن دگران بود، به او فرمود:” از اين مقام با بدترين ننگ و عار بيرون رو و با خوارى و ذلت فرود آى”! (قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً) «2».
__________________________________________________
(1) تفسير مجمع البيان جلد 4 صفحه 403.
(2)” مذءوم” از ماده” ذئم” (بر وزن طعم) به معنى عيب شديد است، و” مدحور” از ماده” دحر” (بر وزن دهر) به معنى بيرون راندن توأم با ذلت و خوارى است.
[سوره غافر (40): آيات 34 تا 35]
وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ فَما زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جاءَكُمْ بِهِ حَتَّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ (34) الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ (35)
ترجمه:
34- پيش از اين يوسف با دلائل روشن به سراغ شما آمد، ولى شما هم چنان در آنچه او آورده بود ترديد داشتيد، تا زمانى كه از دنيا رفت، گفتيد: هرگز خداوند بعد از او رسولى مبعوث نخواهد كرد، اينگونه خداوند هر اسرافكار ترديد كنندهاى را گمراه مىسازد.
35- همانها كه در آيات الهى بىآنكه براى آنها آمده باشد به مجادله برمىخيزند، كارى كه خشم عظيمى نزد خداوند و نزد كسانى كه ايمان آوردهاند بار مىآورد، اينگونه خداوند بر قلب هر متكبر جبارى مهر مى نهد.
تفسير نمونه، ج20، ص: 97
تفسير: متكبران جبار از درك صحيح محرومند
در اين آيات هم چنان سخنان مؤمن آل فرعون ادامه مىيابد:
در يك بررسى اجمالى در آيات گذشته و آينده و آيات مورد بحث چنين به نظر مىرسد كه” مؤمن آل فرعون” براى نفوذ در قلب تيره فرعون و فرعونيان و زدودن زنگار كبر و كفر از آنها سخنان خود را در پنج شكل و مقطع مطرح كرد:
” مقطع اول” سخنان دو جانبه و احتياط آميز و دعوت آن قوم كافر طغيانگر به پرهيز از ضرر محتمل بود دائر بر اينكه” اگر موسى دروغ بگويد دامن خودش را مىگيرد، و اگر راست بگويد دامان ما را مىگيرد، بترسيد و احتياط را از دست ندهيد”.
در” مقطع دوم” آنها را به سير و مطالعه در احوال اقوام پيشين دعوت مىكند، و از اينكه آنها نيز گرفتار چنان سرنوشت شومى شوند آنها را بر حذر مىدارند.
در” مقطع سوم” كه در آيات مورد بحث مطرح شده قسمتى از تاريخ خودشان را متذكر مىشود، تاريخى كه چندان فاصله از آنها ندارد و روابط و پيوندهاى آن به هم نخورده است، و آن مساله نبوت” يوسف” است كه از اجداد موسى بود، و طرز برخورد آنها با دعوت او را مطرح مىكند.
در آيه اول مىگويد:” پيش از اين، يوسف با دلائل روشن براى هدايت شما آمد” (وَ لَقَدْ جاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّناتِ) «1».
” اما شما هم چنان در دعوت او شك و ترديد داشتيد” (فَما زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جاءَكُمْ بِهِ).
__________________________________________________
(1) تنها موردى كه در قرآن دلالت بر نبوت” يوسف” دارد اين آيه است هر چند در سوره يوسف نيز اشاراتى به اين معنى هست اما صراحتى ندارد
. تفسير نمونه، ج20، ص: 98
نه از اين جهت كه دعوت او پيچيدگى داشت، و نشانهها و دلائل او كافى نبود، بلكه به خاطر ادامه خودكامگيها، سرسختى نشان داديد، و پيوسته اظهار شك و ترديد نموديد.
سپس براى اينكه خود را از هر گونه تعهد و مسئوليت خلاص كنيد و به خودكامگى و هوسرانى خويش ادامه دهيد” هنگامى كه يوسف از دنيا رفت گفتيد هرگز خداوند بعد از او رسولى مبعوث نخواهد كرد” (حَتَّى إِذا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا).
و به خاطر اين روش نادرستتان مشمول هدايت الهى نشديد، آرى” اينگونه خداوند هر اسرافكار ترديد كننده وسوسهگر را گمراه مىكند” (كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ).
شما از يك سو راه اسراف و تجاوز از حدود الهى را پيش گرفتيد، و از سوى ديگر در همه چيز شك و ترديد و وسوسه نموديد، و اين دو كار سبب شد كه خداوند دامنه لطفش را از شما بر گيرد، و شما را در وادى ضلالت رها سازد، و جز اين سرنوشتى در انتظارتان نبود.
اكنون هم اگر در برابر دعوت موسى همان روش را پيش گيريد و به بحث و تحقيق نپردازيد، ممكن است او پيامبرى باشد از سوى خدا اما نور هدايتش هرگز بر قلوب مستور و محجوب شما نتابد.
آيه بعد به معرفى” مسرفان مرتاب” پرداخته مىگويد:” آنها كسانى هستند كه در آيات الهى بدون اينكه دليلى براى آنها آمده باشد به مجادله برمىخيزند” (الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ) «1».
__________________________________________________
(1) با اينكه” الذين” بدل از” مسرف مرتاب” است و” مبدل منه” مفرد مىباشد بدل آن جمع آمده، زيرا نظر به فرد مشخص نيست، بلكه جنس است
. تفسير نمونه، ج20، ص: 99
بى آنكه هيچ دليل روشنى از عقل و نقل براى سخنان خود داشته باشند، در برابر آيات بينات الهى موضعگيرى مىكنند، و با احتمالات نيش غولى و وسوسههاى بىاساس و بهانهجوئيها به مخالفت خود ادامه مىدهند.
سپس براى نشان دادن زشتى اين عمل مىافزايد:” اينگونه جدال بىاساس در مقابل حق خشم عظيمى نزد خداوند و نزد كسانى كه ايمان آوردهاند برمىانگيزد” (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا) «1».
چرا كه” جدال به باطل” و موضعگيرى بى دليل و بى منطق در برابر آيات الهى هم مايه گمراهى مجادله كنندگان، و هم اسباب ضلالت ديگران است، نور حق را در محيط خاموش مىكند و پايههاى حاكميت باطل را محكم مىسازد.
و در پايان آيه به دليل عدم تسليم آنها در مقابل حق اشاره كرده مىفرمايد” اينگونه خداوند بر قلب هر متكبر جبارى مهر مىنهد”! (كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ) «2».
لجاجتها و عناد در برابر حق پردهاى ظلمانى بر فكر انسان مىاندازد و حس تشخيص را از او مىگيرد، كار به جايى مىرسد كه قلب او همچون يك ظرف در بسته مهر شده مىگردد كه نه محتواى فاسد آن بيرون مىآيد و نه محتواى صحيح و جانپرورى وارد آن مىشود.
__________________________________________________
(1) فاعل” كبر”” الجدال” است كه از جمله قبلى استفاده مىشود،” مقتا” تميز مىباشد، بعضى از مفسران نيز احتمال دادهاند كه فاعل آن” مسرف مرتاب” بوده باشد، ولى معنى اول بهتر به نظر مىرسد.
(2) قابل توجه اينكه در اين آيه” متكبر و جبار” به عنوان توصيف قلب ذكر شده (هر چند به صورت اضافه است) نه به عنوان توصيف شخص اشاره به اينكه اصل كبر و جباريت از قلب است، و از آنجاست كه به سراسر وجود انسان سرايت مىكند و تمام اعضا به رنگ تكبر و جباريت در مىآيد
. تفسير نمونه، ج20، ص: 100
آرى كسانى كه به خاطر داشتن اين دو صفت زشت” تكبر و جباريت” تصميم گرفتهاند در مقابل حق بايستند و هيچ واقعيتى را پذيرا نشوند خداوند روح حق طلبى را از آنها مىگيرد، آن چنان كه حق در ذائقه آنها تلخ، و باطل شيرين مىآيد.
مؤمن آل فرعون با اين بيانات كار خود را كرد، و چنان كه از آيات بعد نيز استفاده مىشود تصميم فرعون را دائر بر قتل” موسى” ع متزلزل ساخت، و يا حد اقل آن را به تاخير انداخت، همان تاخيرى كه سرانجام خطر را از موسى برطرف ساخت و اين رسالت بزرگى بود كه اين مرد هوشيار و شجاع در اين مرحله حساس انجام داد، و چنان كه بعدا خواهيم ديد احتمالا جان خود را بر سر اين كار نهاد.
تفسير نمونه، ج20، ص: 101
[سوره غافر (40): آيات 36 تا 37]
وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ (36) أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِباً وَ كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ فِي تَبابٍ (37)
ترجمه:
36- فرعون گفت: اى هامان! براى من بناى مرتفعى بساز شايد به وسائلى رسم.
37- وسائل (صعود به) آسمانها، تا از خداى موسى آگاه شوم، هر چند گمان مىكنم او دروغگو باشد، اينچنين اعمال بد فرعون در نظرش زينت داده شده بود، و او را از راه حق باز داشت، و توطئه فرعون (و فرعونصفتان) جز به نابودى نمىانجامد.
تفسير: مىخواهم به آسمان روم تا از خداى موسى خبر گيرم!!
گرچه سخنان” مؤمن آل فرعون” اين اثر را گذاشت كه فرعون را از تصميم قتل موسى باز داشت، ولى نتوانست فرعون را از مركب غرور پائين آورد و از شيطنت باز دارد، و در مقابل حق به تسليم وادار كند، چرا كه فرعون شايستگى و لياقت آن را نداشت، لذا در ادامه اعمال شيطنتآميز خود به كار تازهاى دست زد و آن مساله ساختن برج بلند براى صعود به آسمانها و آگاهى از خداى موسى بود! چنان كه در آيات مورد بحث مىخوانيم:
تفسير نمونه، ج20، ص: 102
” فرعون گفت: اى هامان! براى من بناى مرتفعى بساز شايد با وسائل و اسبابى مجهز شوم” (وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا هامانُ ابْنِ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَبْلُغُ الْأَسْبابَ).
” اسبابى كه مرا به آسمانها برساند تا از خداى موسى آگاه شوم، هر چند گمان مىكنم او دروغگو باشد” (أَسْبابَ السَّماواتِ فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ كاذِباً).
آرى” اين چنين اعمال بد فرعون در نظرش زينت داده شده بود و او را از راه حق باز داشت” (كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ).
” اما توطئه و مكر فرعون جز به زيان و نابودى نمىانجامد” (وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِي تَبابٍ).
” صرح” در اصل به معنى وضوح و روشنى و” تصريح” به معنى آشكار نمودن، سپس به بناهاى بلند و به قصرهاى زيبا و مرتفع اين كلمه اطلاق شده، چرا كه كاملا واضح و روشن و آشكار است، بسيارى از مفسران و ارباب لغت به اين معنى تصريح كرده اند.
و” تباب” به معنى خسارت و هلاكت است.
نخستين چيزى كه در اينجا به نظر مىرسد اين است كه هدف فرعون از اين كار چه بود؟
آيا او واقعا در اين حد از حماقت بود كه فكر مىكرد خداى موسى ع در آسمان است و به فرض كه در آسمان باشد با ساختن يك بناى بلند كه در مقابل كوههاى سطح زمين ارتفاع بسيار ناچيزى دارد مىتواند به آسمان برود؟! اين مساله بسيار بعيد به نظر مىرسد، چرا كه فرعون با تمام غرور و تكبرى كه داشته مرد هوشيار و سياستمدارى بود كه ساليان دراز ملت عظيمى را در بند نگه داشته بود و با قدرت بر آنها حكومت مىكرد، و در مورد چنين اشخاصى هر حركتى جنبه شيطانى دارد، بايد قبل از هر چيز به سراغ تحليل انگيزه سياست شيطانى اين امر رفت.
تفسير نمونه، ج20، ص: 103
ظاهر اين است فرعون به عنوان چند هدف دست به چنين كارى زد:
1- او مىخواست وسيلهاى براى اشتغال فكرى مردم و انصراف ذهن آنها از مساله نبوت موسى ع و قيام بنى اسرائيل فراهم آورد، و مساله ساختن اين بناى مرتفع كه به گفته بعضى از مفسران در زمينى بسيار وسيع با پنجاه هزار مرد بنا و معمار، و كارگران زياد براى فراهم آوردن وسائل ساخته مىشد مىتوانست مسائل ديگر را تحت الشعاع قرار دهد، و هر چه بنا بالاتر مىرود توجه مردم را بيشتر به خود جلب كند، و نقل همه محافل و خبر روز همين موضوع باشد و مساله پيروزى موسى را بر ساحران كه ضربه عظيمى بر پيكر قدرت فرعونيان وارد ساخت موقتا به طاق نسيان زند.
2- او مىخواست از اين طريق كمك مادى و اقتصادى به تودههاى زحمتكش كند، و كارى هر چند موقت براى بيكاران فراهم سازد تا كمى مظالم او را فراموش كنند و وابستگى مردم از نظر اقتصادى به خزينه او بيشتر گردد.
3- برنامه اين بود كه بعد از پايان بنا بر فراز آن رود و نگاهى به آسمان كند و احتمالا تيرى در كمان گذارد و پرتاب كند و باز گردد، و براى تحميق مردم بگويد: خداى موسى هر چه بود تمام شد! به سراغ كار خود برويد، و فكرتان راحت باشد! و گرنه براى فرعون روشن بود بناى عظيم او كه از چند صد متر تجاوز نمىكرد سهل است از فراز كوههاى بسيار مرتفع نيز اگر به آسمان نگاه شود منظره آن همان است كه از روى زمين صاف ديده مىشود بدون كمترين تغيير. تفسير نمونه، ج20، ص: 104
قابل توجه اين كه فرعون در برابر موسى ع با گفتن اين سخنان و بيان اين دستور يك گام عقبنشينى مىكند و مىگويد: من مىخواهم در باره خداى موسى تحقيق كنم” فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى” و مىافزايد:” هر چند او را دروغگو گمان مىكنم” و به اين ترتيب از مرحله يقين به خلاف مرحله گمان و شك تنزل مىكند.
و نيز قابل توجه اينكه قرآن با جمله” كَذلِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِي تَبابٍ” نخست ريشه اصلى انحراف فرعون را كه همان زينت يافتن اعمال زشتش در نظرش به خاطر كبر و غرور و خود خواهى بيان مىدارد، سپس نتيجه آن را كه گمراهى از طريق حق است، و در مرحله سوم شكست نهايى نقشههاى او را اعلام مىكند، سه جمله كوتاه با سه محتواى غنى.
مسلما اين بازيهاى سياسى براى مدت كوتاهى مىتواند مؤثر واقع شود، ولى در دراز مدت قطعا با شكست روبرو خواهد شد.
در بعضى از روايات آمده است كه” هامان” بناى برج فرعونى را آن قدر بالا برد كه ديگر تند بادها اجازه ادامه كار به بناها نمىدادند، نزد فرعون آمد و به او گفت: ديگر ما قادر نيستيم بر ارتفاع بنا بيفزائيم، و چيزى نگذشت كه تند باد سهمگينى وزيد و بنا را واژگون كرد «1».
و معلوم شد تمام قدرتنمايى فرعون به يك باد بند است!
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 13 صفحه 125 (نقل از تفسير على بن ابراهيم)
” موسى گفت: من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مىبرم از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمىآورد”! (وَ قالَ مُوسى إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ).
موسى اين سخن را با قاطعيت و اطمينانى كه مولود از ايمان نيرومند و اتكاى او بر ذات پاك پروردگار بود بيان كرد و نشان داد كه از چنين تهديدى ترسى به خود راه نداده است.
اين گفتار موسى ع به خوبى نشان مىدهد افرادى كه داراى اين دو ويژگى باشند آدمهاى خطرناكى محسوب مىشوند:” تكبر” و” عدم ايمان به روز قيامت” و بايد از چنين افرادى به خدا پناه برد!
تفسير نمونه، ج20، ص: 81
” تكبر” سبب مىشود كه انسان جز خود و افكار خودش را نبيند، آيات و معجزات خدا را سحر بخواند، مصلحان را مفسد، و اندرز دوستان و اطرافيان را محافظه كارى و ضعف نفس بشمرد! و” عدم ايمان به روز حساب” سبب مىشود كه هيچ حسابى در برنامه و كار او نباشد، و حتى در برابر قدرت نامحدود پروردگار، با قدرت بسيار ناچيزش به مبارزه برخيزد، و به جنگ پيامبران او برود، چرا كه حسابى در كار نيست.
اكنون ببينيم سرانجام اين تهديد فرعون به كجا منتهى شد؟ آيات بعد پرده از روى اين مساله بر مىدارد و چگونگى نجات موسى را از چنگال آن مرد مغرور متكبر روشن مىسازد.
[سوره الحجر (15): آيات 26 تا 44]
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (26) وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ (27) وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (28) فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ (29) فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (30)
إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (31) قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ (32) قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ (33) قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ (34) وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ (35)
قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (36) قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (37) إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (38) قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (39) إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ (40)
قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ (41) إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ (42) وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ (43) لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (44)
تفسير نمونه، ج11، ص: 67
ترجمه:
26- ما انسان را از گل خشكيدهاى كه از گل بدبوى (تيره رنگى) گرفته شده بود آفريديم.
27- و جن را پيش از آن از آتش گرم و سوزان خلق كرديم.
28- بخاطر بياور هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت من بشر را از گل خشكيدهاى كه از گل بدبويى گرفته شده بود خلق مىكنم.
29- هنگامى كه كار آن را بپايان رسانيدم و در او از روح خود (يك روح شايسته و بزرگ) دميدم همگى براى او سجده كنيد.
30- فرشتگان همگى و بدون استثناء سجده كردند.
31- جز ابليس كه ابا كرد از اينكه با سجده كنندگان باشد.
32- (خداوند) فرمود اى ابليس چرا با سجده كنندگان نيستى.
33- گفت من هرگز براى بشرى كه او را از خاك خشكيدهاى كه از گل بدبويى گرفته شده است آفريدهاى سجده نخواهم كرد! 34- فرمود از صف آنها (فرشتگان) بيرون رو كه رانده درگاه مايى.
35- و لعنت (و دورى از رحمت حق) بر تو خواهد بود تا روز قيامت.
36- گفت پروردگارا! مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار).
37- فرمود تو از مهلت يافتگانى.
38- (اما نه تا روز رستاخيز بلكه) تا روز و وقت معينى.
39- گفت پروردگارا! بخاطر اينكه مرا گمراه ساختى من نعمتهاى مادى را در زمين در نظر آنها تزيين مىدهم و همگى را گمراه خواهم ساخت! 40- مگر بندگان مخلصت، 41- فرمود اين راه مستقيم من است (و سنت هميشگيم) …
42- كه بر بندگانم تسلط نخواهى يافت مگر گمراهانى كه از تو پيروى مىكنند.
43- و جهنم ميعادگاه همه آنها است.
44- هفت در دارد و براى هر درى گروه معينى از آنها تقسيم شدهاند!
تفسير نمونه، ج11، ص: 68
تفسير:
آفرينش انسان
به مناسبت آيات گذشته كه قسمتهايى از آفرينش خداوند و نظام هستى را بيان مىكرد، در اين آيات به شاهكار بزرگ خلقت يعنى آفرينش انسان پرداخته و طى آيات متعدد و پرمحتوايى بسيارى از جزئيات اين آفرينش را بازگو مىكند كه ما در اينجا نخست به تفسير اجمالى آيات ميپردازيم، سپس نكات مهم را مورد بحث جداگانهاى قرار مىدهيم.
نخست مىفرمايد:” ما انسان را از” صلصال” (خاك خشكيدهاى كه به هنگام برخورد با چيزى صدا مىكند) كه از” حمإ مسنون” (گل تيره رنگ و متغير و بدبو) گرفته شده بود آفريديم” (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ).
” و طايفه” جان” را پيش از آن از آتش گرم و سوزان آفريديم” (وَ الْجَانَّ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ).
” سموم” در لغت به معنى باد سوزانى است كه گويى در تمام روزنههاى پوست بدن انسان نفوذ مىكند زيرا عرب به سوراخهاى بسيار ريز پوست بدن، مسام، مىگويد و سموم نيز به همين مناسبت بر چنين بادى اطلاق مىشود و ماده سم نيز از همان است چرا كه در بدن نفوذ كرده و انسان را مىكشد يا بيمار ميسازد.
مجددا به آفرينش انسان باز مىگردد و گفتگوى خداوند را با فرشتگان كه قبل از آفرينش انسان روى داد، چنين بيان مىكند:
” به خاطر بياور هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بشر تفسير نمونه، ج11، ص: 69
را از خاك خشكيدهاى كه از گل تيره رنگ بد بو گرفته شده مىآفرينم” (وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ).
” و هنگامى كه خلقت آن را به پايان و كمال رساندم و از روح خود (يك روح شريف و پاك و با عظمت) در آن دميدم همگى به خاطر آن سجده كنيد” (فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ).
آفرينش انسان پايان پذيرفت و آنچه شايسته جسم و جان انسان بود به او داده شد و همه چيز انجام يافت:” در اين هنگام همه فرشتگان بدون استثناء سجده كردند” (فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ).
تنها كسى كه اطاعت اين فرمان را نكرد” ابليس” بود، لذا اضافه ميكند” به جز ابليس كه خوددارى كرد از اينكه همراه سجده كنندهگان باشد” (إِلَّا إِبْلِيسَ أَبى أَنْ يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ).
اينجا بود كه ابليس مورد بازپرسى قرار گرفت و خدا” به او گفت: اى ابليس چرا تو با سجده كنندگان نيستى؟” (قالَ يا إِبْلِيسُ ما لَكَ أَلَّا تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ).
ابليس كه غرق غرور و خودخواهى خويش بود آن چنان كه عقل و هوش او را پوشانده بود گستاخانه در برابر پرسش پروردگار به پاسخ پرداخت و” گفت:
من هرگز براى بشرى كه او را از خاك خشكيدهاى كه از گل بدبويى گرفته تفسير نمونه، ج11، ص: 70
شده است آفريدهاى سجده نخواهم كرد” (قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ).
آتش نورانى و فروزنده كجا، و خاك تيره و متعفن كجا؟ آيا موجود شريفى همچون من در برابر موجود پستترى بايد خضوع و تواضع كند؟! اين چه قانونى است؟!.
او كه از اسرار آفرينش بر اثر خودخواهى و غرور بى خبر مانده بود و بركات خاك را كه منبع هر خير و بركتى است بدست فراموشى سپرده بود و از آن مهمتر آن روح شريف و عظيم الهى را كه در آدم وجود داشت ناديده مىگرفت، ناگهان از اوج مقامى كه داشت سقوط كرد، ديگر شايسته نبود كه او در صف فرشتگان باشد، لذا بلافاصله” خدا به او فرمود از آن (از بهشت يا از آسمانها و يا از صفوف فرشتگان) بيرون رو كه تو رجيم و رانده شده درگاه مايى” (قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ).
و بدان كه اين غرورت مايه كفرت شد و اين كفر براى هميشه تو را مطرود كرد،” لعنت و دورى از رحمت خدا تا روز رستاخيز بر تو خواهد بود”! (وَ إِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلى يَوْمِ الدِّينِ).
ابليس كه در اين هنگام خود را رانده درگاه خدا ديد، و احساس كرد كه آفرينش انسان سبب بدبختى او شد، آتش كينه در دلش شعلهور گشت، تا انتقام خويش را از فرزندان آدم بگيرد، هر چند مقصر اصلى خود او بود، نه آدم، و نه فرمان خدا، ولى غرور و خود خواهى توام با لجاجتش اجازه نمىداد اين واقعيت را درك كند. تفسير نمونه، ج11، ص: 71
لذا” عرض كرد: پروردگارا اكنون كه چنين است مرا تا روز رستاخيز مهلت ده”! (قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ).
نه براى اينكه توبه كند، يا از كرده خود پشيمان باشد و در مقام جبران برآيد، بلكه براى اينكه به لجاجت و عناد و دشمنى و خيره سرى ادامه دهد! خداوند هم اين خواسته او را پذيرفت و” فرمود مسلما تو از مهلت يافتگانى” (قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ).
ولى نه تا روز مبعوث شدن خلايق در رستاخيز، چنان كه خواستهاى، بلكه” تا وقت و زمان معينى” (إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ).
در اينكه منظور از يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ، چه روزى است، مفسران احتمالات متعددى دادهاند:
بعضى گفتهاند منظور پايان اين جهان و بر چيده شدن دوران تكليف است، چرا كه بعد از آن، طبق ظاهر آيات قرآن، همه جهانيان از بين مىروند و تنها ذات پاك خداوند باقى ميماند، بنا بر اين تنها به مقدارى از درخواست ابليس موافقت شد.
بعضى ديگر احتمال دادهاند كه منظور از” وقت معلوم” زمان معينى است كه تنها خدا مىداند، و جز او هيچكس از آن آگاه نيست، چرا كه اگر آن وقت را آشكار مىساخت ابليس تشويق به گناه و سركشى بيشتر شده بود.
بعضى نيز احتمال دادهاند منظور روز قيامت است چرا كه او مىخواست تا آن روز زنده بماند تا از حيات جاويدان برخوردار گردد و با نظر او موافقت گرديد، به خصوص اينكه تعبير به يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ در آيه 50 سوره واقعه درباره روز قيامت نيز آمده است. تفسير نمونه، ج11، ص: 72
ولى اين احتمال بسيار بعيد است، چرا كه اگر چنين مىبود بايد خداوند به طور كامل با درخواست او موافقت كرده باشد، در حالى كه ظاهر آيات فوق اين است كه بطور كامل با درخواست او موافقت نشده و تنها تا” يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ” موافقت شده است.
و به هر حال تفسير اول با روح و ظاهر آيه از همه موافقتر است، و در بعضى از روايات كه از امام صادق ع نقل شده نيز به اين معنى تصريح گرديده است «1».
در اينجا ابليس نيت باطنى خود را آشكار ساخت هر چند چيزى از خدا پنهان نبود و” عرض كرد: پروردگارا! به خاطر اينكه مرا گمراه ساختى (و اين انسان زمينه بدبختى مرا فراهم ساخت) من نعمتهاى مادى روى زمين را در نظر آنها زينت مىدهم، و انسانها را به آن مشغول مىدارم و سرانجام همه را گمراه خواهم ساخت” (قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ).
اما او به خوبى مىدانست كه وسوسههايش در دل” بندگان مخلص خدا” هرگز اثر نخواهد گذاشت، و دامهايش آنها را به خود مشغول نخواهد كرد، خلاصه بندگان خالص و مخلص آن چنان نيرومندند كه زنجيرهاى اسارت شيطان را از هم مىگسلند، لذا بلافاصله براى سخن خود استثنايى قائل شد و گفت:” مگر آن بندگان خالص شده تو” (إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ).
بديهى است كه خدا هرگز شيطان را گمراه نساخته بود، بلكه اين نسبت شيطنتآميز بود كه از ابليس صادر شد، براى اينكه خود را به اصطلاح تبرئه كند و توجهى براى اغواگرى خود ترتيب دهد، و اين رسم همه ابليسها و شياطين
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 3 صفحه 13 حديث 45.
تفسير نمونه، ج11، ص: 73
است كه اولا گناهان خويش را به گردن ديگران مىافكنند، و ثانيا همه جا مىكوشند تا اعمال زشت خود را با منطقهاى غلطى توجيه كنند، نه تنها در برابر بندگان خدا، حتى در برابر خود خدا كه از همه چيز آگاه است؟
ضمنا بايد توجه داشت” مخلصين” جمع” مخلص” (بفتح لام) همانگونه كه در تفسير سوره يوسف بيان كرديم كسى است كه به مرحله عالى ايمان و عمل پس از تعليم و تربيت و مجاهده با نفس رسيده باشد كه در برابر وسوسههاى شيطان و هر وسوسهگر نفوذ ناپذير شود «1».
خداوند به عنوان تحقير شيطان و تقويت قلب جويندگان راه حق و پويندگان طريق توحيد” فرمود: اين راه مستقيم من است …” و اين سنت فناناپذيرى است كه من آن را بر عهده گرفتهام … (قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ).
كه” تو هيچگونه تسلط و قدرتى بر بندگان من ندارى مگر گمراهانى كه شخصا بخواهند از تو پيروى كنند” (إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِينَ).
يعنى در واقع اين تو نيستى كه مىتوانى مردم را گمراه كنى، بلكه اين انسانهاى منحرفند كه با ميل و اراده خويش دعوت تو را اجابت كرده، پشت سر تو گام بر مىدارند.
و به تعبير ديگر اين آيه اشارهاى است به آزادى اراده انسانها، و اينكه ابليس و لشكر او هرگز نمىتوانند كسى را اجبارا به راه فساد بكشانند، بلكه اين خود انسانها هستند كه دعوت او را لبيك گفته و دريچههاى قلب خويش را به روى او مىگشايند، و به او اذن دخول مىدهند!
__________________________________________________
(1) به جلد نهم تفسير نمونه صفحه 377 مراجعه كنيد.
تفسير نمونه، ج11، ص: 74
خلاصه اينكه وسوسههاى شيطان گرچه مؤثر است ولى تصميم نهايى با شيطان نيست، با خود انسانها هست، چرا كه انسان مىتواند در برابر وسوسههاى او بايستد و دست رد بر سينه او بگذارد.
در واقع خداوند مىخواهد اين خيال باطل و پندار خام را از مغز شيطان بيرون كند كه او حكومت بلامنازعى بر انسانها پيدا خواهد كرد.
سپس صريحترين تهديدهاى خود را متوجه پيروان شيطان كرده مىگويد:
” جهنم ميعادگاه همه آنها است” (وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ).
گمان نكنند كه آنها از چنگال مجازات مىتوانند فرار كنند و يا به حساب آنها رسيدگى نمىشود، حساب همه آنها يك جا و در يك محل رسيدگى خواهد شد.
” همان دوزخى كه هفت در دارد، و براى هر درى گروهى از پيروان شيطان تقسيم شدهاند” (لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ).
اين در در حقيقت درهاى گناهانى است كه به وسيله آن، افراد وارد دوزخ مىشوند، هر گروهى بوسيله ارتكاب گناهى و از درى، همانگونه كه درهاى بهشت، طاعات و اعمال صالح و مجاهدتهايى است كه بوسيله آن بهشتيان وارد بهشت مىشوند.
نكته ها:
1- تكبر و غرور سرچشمه بزرگترين بدبختيها است
مهمترين نكته تربيتى كه از داستان ابليس و آفرينش آدم كه در سورههاى مختلف قرآن آمده استفاده مىشود همان سقوط وحشتناك ابليس از آن مقام تفسير نمونه، ج11، ص: 75
والايى كه داشت به خاطر كبر و غرور است! مىدانيم ابليس از فرشتگان نبود (همانگونه كه از آيه 50 سوره كهف استفاده مىشود) و آن چنان ارتقاء مقام در سايه اطاعت فرمان خدا پيدا كرده بود كه در صفوف فرشتگان قرار داشت، حتى بعضى مىگويند معلم فرشتگان بود، و طبق آنچه از خطبه قاصعه در نهج البلاغه استفاده مىشود هزاران سال پرستش خدا كرده بود.
اما همه اين مقامات را به خاطر يك ساعت تكبر و غرور از دست داد، و آن چنان گرفتار تعصب و خودپرستى شد كه حتى در مقام عذرخواهى و توبه برنيامد، بلكه هم چنان به كار خود ادامه داد و در جاده لجاجت آن چنان ثابت قدم ماند كه تصميم گرفت مسئوليت شركت در جرم همه ظالمان و گنهكاران از فرزندان آدم را به عنوان يك وسوسهگر بپذيرد، و معادل كيفر و عذاب همه آنها را يك جا تحمل كند! اين است نتيجه خودخواهى و غرور و تعصب و خودپسندى و استكبار.
نه تنها ابليس كه، با چشم خود انسانهاى شيطان صفتى را ديدهايم، يا شرح حال آنها را در صفحات سياه تاريخ مطالعه كردهايم كه هنگامى كه بر مركب غرور و تكبر و خودخواهى سوار شدند دنيايى را به خاك و خون كشيدند، گويى پردهاى از خون و جهل، چشمان ظاهر و باطن آنها را از كار انداخته، و هيچ حقيقتى را مشاهده نمىكنند، ديوانهوار در راه ظلم و بيدادگرى گام بر مىدارند و سرانجام خود را در بدترين پرتگاهها ساقط مىكنند.
اين استكبار و غرور، آتش سوزان و وحشتناكى است، همانگونه كه انسان ممكن است ساليان دراز زحمت بكشد و خانه و وسائل و سرمايهاى براى زندگى فراهم سازد، ولى محصول آن را تنها با يك شعله آتش در چند لحظه تبديل به خاكستر كند، همچنين كاملا امكان پذير است كه محصول اطاعت هزاران سال را با ساعتى استكبار و غرور در برابر خدا از دست دهد، چه درسى از اين گويا و تكان دهندهتر؟!.
تفسير نمونه، ج11، ص: 76
عجب اينكه او حتى به اين نكته روشن نيز توجه نداشت كه آتش بر خاك برترى ندارد چرا كه منبع همه بركات: گياهان، حيوانات، معادن، محل ذخيره آبها خلاصه سرچشمه پيدايش هر موجود زندهاى خاك است، ولى كار آتش سوزندگى و در بسيارى از مواقع ويرانگرى است.
على ع در همان خطبه قاصعه (خطبه 192 نهج البلاغه) از ابليس به عنوان عدو اللَّه (دشمن خدا) و امام المتعصبين و سلف المستكبرين (پيشواى متعصبان لجوج، و سر سلسله مستكبران) نام برده و مىگويد” به همين جهت خداوند لباس عزت را از اندام او بيرون كرد، و چادر مذلت بر سر او افكند” سپس اضافه مىكند:” آيا نمىبينيد چگونه خداوند او را به خاطر تكبرش كوچك كرد؟
و به خاطر برترىجوئيش پست ساخت؟ در دنيا رانده شد و عذاب دردناك در سراى ديگر براى او فراهم ساخت (الا ترون كيف صغره اللَّه بتكبره، و وضعه بترفعه، فجعله فى الدنيا مدحورا و أعد له فى الآخرة سعيرا).
ضمنا همانگونه كه اشاره كرديم ابليس نخستين پايهگذار مكتب جبر بود، همان مكتبى كه بر خلاف و جدان هر انسانى است و يكى از دلائل مهم پيدايش آن، تبرئه كردن انسانهاى گنهكار در برابر اعمالشان است، در آيات فوق خوانديم ابليس براى تبرئه خويش و اثبات اينكه حق دارد در گمراهى فرزندان آدم بكوشد به همين دروغ بزرگ متوسل شد، و گفت: خداوندا تو مرا گمراه كردى و من هم به همين خاطر فرزندان آدم را جز مخلصان گمراه خواهم كرد!
2- شيطان بر چه كسانى تسلط مىيابد؟
باز هم ذكر اين نكته را ضرورى مىدانيم كه نفوذ وسوسههاى شيطانى در انسان يك نفوذ ناآگاه و اجبارى نيست، بلكه ما به ميل خويش وسوسه او را به دل راه مىدهيم، و گرنه حتى خود شيطان مىداند كه بر مخلصان- آنها كه خويشتن را در پرتو تربيت خالص كردهاند و زنگار شرك را از روح و جان زدودهاند- راه ندارد.
تفسير نمونه، ج11، ص: 77
به تعبير رساتر- همان تعبيرى كه از آيات فوق استفاده مىشود- رابطه شيطان و گمراهان، رابطه” پيشوا” و” پيرو” است، نه رابطه” اجبار كننده”” و اجبار شونده”.
3- درهاى جهنم!
در آيات فوق خوانديم، جهنم هفت در دارد (بعيد نيست عدد هفت در اينجا عدد تكثير باشد، يعنى درهاى بسيار و فراوان دارد، همانگونه كه در آيه 27 سوره لقمان نيز عدد هفت به همين معنى آمده است).
ولى واضح است اين تعدد درها (مانند تعدد درهاى بهشت) نه به خاطر كثرت واردان است به طورى كه از يك در كوچك نتوانند وارد شوند، و نه جنبه تشريفاتى دارد، بلكه در حقيقت اشاره به عوامل گوناگونى است كه انسان را به جهنم مىكشاند، هر نوع از گناهان درى محسوب مىشود.
در خطبه جهاد در نهج البلاغه مىخوانيم
ان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللَّه لخاصة اوليائه:
” جهاد درى از درهاى بهشت است كه آن را به روى بندگان خاصش گشوده است” «1».
و در حديث معروف مىخوانيم
ان السيوف مقاليد الجنة:
” شمشيرها كليدهاى بهشتند” اين گونه تعبيرات به خوبى منظور از درهاى متعدد بهشت و دوزخ را روشن مىسازد.
قابل توجه اينكه در حديث امام باقر ع مىخوانيم”
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه خطبه 27.
تفسير نمونه، ج11، ص: 78
بهشت، هشت دردارد” «1» در حالى كه آيات فوق مىگويد: جهنم هفت در دارد، اين تفاوت اشاره به اين است كه هر چند درهاى ورود به بدبختى و عذاب فراوان باشد، ولى با اين حال درهاى وصول به سعادت و خوشبختى از آن افزونتر است (در ذيل آيه 23 سوره رعد نيز در اين زمينه صحبت كرديم).
4-” گل تيره” و” روح خدا”.
جالب اينكه از اين آيات به خوبى استفاده مىشود كه انسان از دو چيز مختلف آفريده شده كه يكى در حد اعلاى عظمت، و ديگرى ظاهرا در حد ادنى از نظر ارزش.
جنبه مادى انسان را گل بد بوى تيره رنگ (لجن) تشكيل مىدهد، و جنبه معنوى او را چيزى كه به عنوان روح خدا از آن ياد شده است.
البته خدا نه جسم دارد و نه روح، و اضافه روح به خدا به اصطلاح” اضافه تشريفى” است و دليل بر اين است كه روحى بسيار پر عظمت در كالبد انسان دميده شده، همانگونه كه خانه كعبه را به خاطر عظمتش” بيت اللَّه” مىخوانند، و ماه مبارك رمضان را به خاطر بركتش” شهر اللَّه” (ماه خدا) مىنامند.
و به همين دليل قوس صعودى اين انسان آن قدر بالا است كه بجايى مىرسد كه جز خدا نبيند، و قوس نزوليش آن قدر پائين است كه از چهار پايان هم پائينتر خواهد شد (بَلْ هُمْ أَضَلُّ) و اين فاصله زياد ميان” قوس صعودى” و” نزولى” خود دليل بر اهميت فوق العاده اين مخلوق است.
و نيز اين تركيب مخصوص دليل بر آن است كه عظمت مقام انسان به خاطر جنبه مادى او نيست، چرا كه اگر به جنبه ماديش باز گرديم لجنى بيش نمىباشد.
__________________________________________________
(1) خصال صدوق ابواب الثمانية. […..]
تفسير نمونه، ج11، ص: 79
اين روح الهى است كه با استعدادهاى فوق العادهاى كه در آن نهفته است و مىتواند تجليگاه انوار خدا باشد، به او اينهمه عظمت بخشيده و براى تكامل او تنها راه اين است كه آن را تقويت كند و جنبه مادى را كه وسيلهاى براى همين هدف است در طريق پيشرفت اين مقصود به كار گيرد (چرا كه در رسيدن به آن هدف بزرگ مىتواند كمك مؤثرى كند).
از آيات خلقت آدم در آغاز سوره بقره نيز استفاده مىشود كه سجده فرشتگان در برابر آدم به خاطر علم خاص الهى او بود، و اما اين سؤال كه چگونه سجده براى غير خدا امكان پذير است و آيا براستى فرشتگان براى خدا به خاطر اين آفرينش عجيب سجده كردند، و يا سجده آن براى آدم بود، پاسخ آن را در ذيل همان آيات مربوط به آفرينش آدم در سوره بقره بيان كرديم (به جلد اول تفسير نمونه صفحه 127 مراجعه فرمائيد)
5- جان چيست؟
كلمه” جن” در اصل به معنى چيزى است كه از حس انسان پوشيده باشد، مثلا مىگوئيم جنة الليل- يا- فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ يعنى هنگامى كه پرده سياه شب او را پوشاند و به همين جهت” مجنون” به كسى كه عقلش پوشيده و” جنين” به طفلى كه در رحم مادر پوشانده شده و” جنت” به باغى كه زمينش را درختان پوشاندهاند، و” جنان” به قلب كه در درون سينه پوشانده شده و” جنة” به معنى سپر كه انسان را از ضربات دشمن مىپوشاند، آمده است.
البته از آيات قرآن استفاده مىشود كه” جن” يك نوع موجود عاقلى است كه از حس انسان پوشيده شده، و آفرينش آن در اصل از آتش يا شعلههاى صاف آتش است، و ابليس نيز از همين گروه است.
تفسير نمونه، ج11، ص: 80
بعضى از دانشمندان از آنها تعبير به نوعى از” ارواح عاقله” مىكنند كه مجرد از ماده مىباشد، (البته پيدا است تجرد كامل ندارد چرا كه چيزى كه از ماده آفريده شده است مادى است، ولى نيمه تجردى دارد، چرا كه با حواس ما درك نمىشود، و به تعبير ديگر يك نوع جسم لطيف است).
و نيز از آيات قرآن بر مىآيد كه آنها مؤمن و كافر دارند، مطيع و سركش دارند و آنها نيز داراى تكليف و مسئوليتند.
البته شرح اين مسائل و همچنين هماهنگى آنها با علم امروز، احتياج به بحث بيشترى دارد كه ما به خاطر رعايت تناسب- به خواست خدا- در تفسير سوره جن كه در جزء 29 قرآن است بحث خواهيم كرد.
نكتهاى كه در اينجا اشاره به آن لازم است، اين است كه در آيات فوق كلمه” جان” آمده است كه از همان ماده” جن” است.
آيا اين دو كلمه (جن و جان) هر دو به يك معنى است، و يا چنان كه بعضى از مفسران گفتهاند جان نوع خاصى از جن است.
اگر آيات قرآن را كه در اين زمينه وارد شده در برابر هم قرار دهيم روشن مىشود كه هر دو به يك معنى مىباشد، چرا كه در قرآن گاهى” جن” در مقابل انسان قرار داده شده و گاهى” جان” در مقابل انسان.
مثلا در آيه 88- سوره اسراء مىخوانيم قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ و يا در آيه 56 سوره ذاريات مىخوانيم وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ.
در حالى كه در آيه 15 سوره رحمان مىخوانيم خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ و باز در همين سوره آيه 39 مىخوانيم فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ.
[سوره غافر (40): آيات 69 تا 76]
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ أَنَّى يُصْرَفُونَ (69) الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (70) إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ (71) فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ (72) ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ (73)
مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ (74) ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ (75) ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (76)
تفسير نمونه، ج20، ص: 170
ترجمه:
69- آيا نديدى كسانى را كه مجادله در آيات ما مىكنند چگونه از راه حق منحرف مىشوند؟
70- كسانى كه كتاب (آسمانى) و آنچه را بر فرستادگان خود نازل كرديم تكذيب كردند، اما به زودى (نتيجه كار خود را) مىفهمند.
71- در آن هنگام كه غلها و زنجيرها بر گردن آنان قرار گرفته و آنها را مىكشند.
72- و در آب جوشان وارد مىكنند، سپس در آتش دوزخ افروخته مىشوند! 73- سپس به آنها گفته مىشود: كجا هستند آنچه را شريك خدا قرار مىداديد؟
74- همان معبودهايى را كه جز خدا پرستش مىكرديد؟ آنها مىگويند: همه از نظر ما پنهان و گم شدند، بلكه ما اصلا قبل از اين چيزى پرستش نمىكرديم! اينگونه خداوند كافران را گمراه مىسازد! 75- اين به خاطر آن است كه به ناحق در زمين شادى مىكرديد و از روى غرور و مستى به خوشحالى مىپرداختيد.
76- از درهاى جهنم وارد شويد، و جاودانه در آن بمانيد، و چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران؟!
تفسير: سرنوشت ستيزه جويان مغرور
باز هم در اين آيات سخن از كسانى است كه در آيات الهى به مجادله برمىخيزند، و در برابر دلائل نبوت و محتواى دعوت انبيا سر تسليم فرود نمىآورند، در اين آيات سرنوشت چنين اشخاصى به طرز روشنى ترسيم شده است.
نخست مىگويد:” آيا نديدى كسانى كه در آيات الهى مجادله مىكنند چگونه از راه حق منحرف مىگردند” (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ أَنَّى يُصْرَفُونَ).
تفسير نمونه، ج20، ص: 171
اين مجادله و گفتگوهاى توام با لجاجت و عناد، اين تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى بى پايه سبب مىشود كه آنها از صراط مستقيم به بيراهه كشيده شوند، چرا كه حقايق تنها در پرتو روح حقجويى آشكار مىگردد.
در حقيقت بيان اين مطلب در صورت يك استفهام تعجب آميز از شخص پيامبر بيانگر اين است كه هر انسان بىطرفى به وضع آنها نگاه كند از انحراف آنها در شگفتى فرو مىرود كه با اينهمه آيات و نشانههاى روشن چگونه حق را نمىبينند؟! سپس به توضيح بيشتر در باره آنها پرداخته، مىافزايد:” همان كسانى كه كتاب آسمانى و آنچه را بر رسولان خود نازل كرديم تكذيب كردند” (الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا).
قابل توجه اينكه در اين سوره بارها از” مجادله كنندگان در آيات الهى” سخن به ميان آمده است كه در سه مورد به صورت الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ مطرح شده، (آيه 35 و 56 و آيه مورد بحث) و قرائن نشان مىدهد كه مقصود از” آيات اللَّه” بيشتر همان آيات نبوت، و محتواى كتب آسمانى است، البته از آنجا كه آيات توحيد و مسائل مربوط به معاد نيز در كتب آسمانى مطرح بوده آنها نيز در قلمرو مجادله آنها قرار داشته است.
آيا اين تكرار براى تاكيد اين مطلب مهم است و يا در هر دو مورد مطلب جديدى منظور بوده؟
احتمال دوم نزديكتر به نظر مىرسد، چرا كه هر يك از اين آيات سه گانه مطلب خاصى را تعقيب مىكند.
در آيه 56 سخن از انگيزه اينگونه مجادلهها يعنى كبر و غرور و خود برتربينى است.
تفسير نمونه، ج20، ص: 172
در حالى كه در آيه 35 از مجازات دنيوى آنها كه مساله مهر نهادن خداوند بر دلهاى آنان است بحث مىكند.
و در آيه مورد بحث گفتگو از مجازات اخروى آنها و انواع كيفرهاى دوزخى است.
توجه به اين نكته نيز لازم است كه” يجادلون” به صورت فعل مضارع است كه دلالت بر استمرار دارد، اشاره به اينكه اينگونه افراد كه آيات الهى را تكذيب كردهاند براى توجيه عقائد و اعمال زشت خود مرتبا به مجادله و گفتگوهاى بىاساس مىپردازند.
به هر حال در پايان آيه آنها را با اين سخن تهديد مىكند:” آنان به زودى نتيجه شوم كار خود را مىفهمند” (فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ).
” آن هنگام كه غلها و زنجيرها بر گردن آنها قرار گرفته و با اين غل و زنجير آنها را مىكشند” (إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ) «1».
” به درون آب جوشان، و سپس در آتش دوزخ سوزانده مىشوند”! (فِي الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ).
” يسجرون” از ماده” سجر” (بر وزن فجر) به گفته راغب در مفردات به معنى بر افروختن آتش و شعلهور ساختن آن است، و به گفته جمعى ديگر از ارباب
__________________________________________________
(1)” اغلال” جمع” غل” به معنى طوقى است كه بر گردن يا دست و پا مىنهند، و در اصل از ماده” غلل” بر وزن اجل، به معنى آبى است كه در ميان درختان جارى ميشود و اگر به خيانت” غلول” و به حرارت ناشى از تشنگى” غليل” مىگويند به خاطر نفوذ تدريجى آنها در درون انسان است، و” سلاسل” جمع” سلسلة” به معنى زنجير است و” يسحبون” از ماده” سحب” (بر وزن سهو) به معنى كشيدن است.
تفسير نمونه، ج20، ص: 173
لغت و مفسران به معنى پر كردن تنور از آتش است «1».
به همين جهت بعضى از آيه چنين فهميدهاند كه اين گروه از كافران خود آتشگيرههاى دوزخ مىشوند همانگونه كه در آيه 24 سوره بقره مىخوانيم:
فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ:” از آتشى بپرهيزيد كه هيزم آن سنگها و انسانها است” و جمعى از اين تعبير چنين فهميدهاند كه تمام وجود آنها پر از آتش مىشود (البته اين دو معنى با هم منافاتى ندارد).
اين نوع مجازات براى مجادله كنندگان و مستكبران لجوج در حقيقت عكس العملى است مناسب با اعمال آنها در اين جهان، آنها از روى كبر و غرور به تكذيب آيات الهى پرداختند، و خود را در زنجيرهاى تقليدها و تعصبهاى كوركورانه گرفتار ساختند، در آن روز با نهايت ذلت و خوارى غل و زنجير بر گردن آنها مىنهند و آنها را در آب سوزان مىكشند و سپس به آتشگيرههاى دوزخ تبديل مىشوند.
علاوه بر اين عذابهاى جسمانى آنها را با يك سلسله عذابهاى دردناك روحى مجازات مىكنند، از جمله همان است كه در آيه بعد به آن اشاره كرده، مىفرمايد:
” سپس به آنها گفته مىشود كجا هستند آنچه را شريك خداوند قرار مىداديد”؟! (ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تُشْرِكُونَ).
” همان معبودهايى را كه جز خدا پرستش مىكرديد” (مِنْ دُونِ اللَّهِ).
__________________________________________________
(1)” تفسير صافى” و” روح المعانى” و” كشاف” ذيل آيات مورد بحث- در” لسان العرب” معنى اصلى” سجر” را پر كردن قرار داده است، و مىگويد” سجرت النهر” به معنى پر كردن نهر از آب است
.
تا از شما شفاعت كنند و از ميان اين عذابهاى دردناك و امواج متلاطم آتش دوزخ رهايى بخشند، مگر بارها نگفتيد كه ما اينها را به خاطر آن پرستش مىكنيم كه شفيعان ما باشند؟” پس كجا رفت شفاعتشان؟! ولى آنها با سرافكندگى و سرشكستگى در پاسخ” مىگويند: آنها از نظر ما پنهان شدند و نابود و هلاك گشتند به طورى كه هيچ خبرى از آنها نيست” (قالُوا ضَلُّوا عَنَّا) «1».
بدون شك- همانگونه كه در ساير آيات قرآن نيز آمده- اين معبودان دروغين در جهنم هستند، و اى بسا در كنارشان باشند، اما از اين نظر كه هيچ نقش و تاثير و خاصيتى ندارند گويى گم و گور شدهاند! سپس آنها مىبينند كه اصل اعتراف به عبوديت بتها داغ ننگى بر پيشانيشان است، لذا در مقام انكار بر مىآيند و مىگويند:” ما اصلا قبل از اين چيزى پرستش نمىكرديم”! (بَلْ لَمْ نَكُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَيْئاً).
اينها اوهام و خيالاتى بيش نبودند كه ما آنها را واقعيتهايى مىپنداشتيم، سرابهايى بودند در بيابان زندگى ما كه آنها را آب گمان مىكرديم، اما امروز براى ما روشن شده كه آنها اسمهايى بىمسمى و الفاظى بى معنى و مفهومند كه پرستش آنها جز ضلالت و گمراهى و بيهودگى هيچ نبود، بنا بر اين آنها يك واقعيت غير قابل انكار را بازگو مىكنند.
احتمال ديگرى در تفسير اين آيه نيز وجود دارد كه آنها در مقام دروغگويى بر مىآيند، به گمان اينكه خود را با دروغ از رسوايى برهانند، چنان كه در آيه 23 و 24 سوره انعام مىخوانيم: ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ:
__________________________________________________
(1) مفسران براى” ضلوا” در اينجا دو معنى گفتهاند: بعضى آن را به معنى” ضاعوا” و” هلكوا” گرفتهاند، و بعضى به معنى” غابوا” چنان كه مىگوئيم” ضلت الدابة” يعنى” غابت فلم يعرف مكانها”
. تفسير نمونه، ج20، ص: 175
” پاسخ عذر آنها جز اين نيست كه مىگويند به خدايى كه پروردگار ما است سوگند كه ما مشرك نبوديم، ببين چگونه به خودشان نيز دروغ مىگويند، و آنچه را به دروغ شريك خدا مىپنداشتند از انظارشان گم مىشود”! در پايان آيه مىفرمايد:” اينگونه خداوند كافران را گمراه مىسازد” (كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ).
كفر و لجاجت آنها پرده و حجابى بر قلب و فكر آنها مىشود، لذا راه مستقيم حق را گذارده، در بيراهه گام مىنهد، و در قيامت نيز از راه بهشت محروم شده به بيراهه دوزخ كشيده مىشوند، آرى اينچنين خداوند كافران را گمراه مىسازد.
آيه بعد به علت گرفتاريهاى اين گروه، در اينهمه بلا و مصيبت و عذاب اشاره كرده، مىگويد:” اين عذابها به خاطر آن است كه به ناحق در زمين شادى مىكرديد و از روى غرور و مستى شهوات به خوشحالى مىپرداختيد”! (ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ).
از مخالفت با پيامبران و كشتن مؤمنان و در فشار گذاردن محرومان و مستضعفان لذت مىبرديد، و از ارتكاب گناهان و قانونشكنيها در خود احساس غرور و سربلندى مىكرديد، اكنون بايد كفاره آن همه شادى بيجا و غرور و غفلت و مستى شهوت را در ميان اين غل و زنجيرها، و در لابلاى شعلههاى آتش بدهيد.
” تفرحون” از ماده” فرح” به معنى شادى و خوشحالى است كه گاهى ممدوح است و شايسته، همانگونه كه در آيه 4- 5 سوره روم آمده است وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ:” در آن روز (كه روميان اهل كتاب بر مشركان مجوس پيروز گردند) مؤمنان شاد خواهند شد.
و گاه مذموم است و بر اساس باطل، چنان كه در داستان قارون در آيه 76
تفسير نمونه، ج20، ص: 176
سوره قصص مىخوانيم: إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ:” به خاطر بياور هنگامى را كه قومش به او گفتند اينهمه شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمىدارد”.
البته اين تفاوت بايد از قرائن شناخته شود، و پيداست كه در آيه مورد بحث” فرح” از نوع دوم منظور است.
” تمرحون” از ماده” مرح” (بر وزن فرح) به گفته جمعى از ارباب لغت و مفسران به معنى شدت فرح، و گستردگى آن است.
و بعضى آن را به معنى شادى به خاطر مطالب بىاساس دانستهاند.
در حالى كه بعضى ديگر آن را به معنى شادى توام با يك نوع طرب و به كار گرفتن نعمتهاى الهى در مسير باطل شمردهاند.
ظاهر اين است كه همه اين معانى به يك مطلب باز مىگردد، زيرا شدت شادى و افراط در آن سر از همه اين مسائل در مىآورد، و با انواع گناهان و آلودگيها و عياشى و هوسرانى توام مىشود «1».
آرى اينگونه شاديهاى توام با غرور و غفلت و بيخبرى، و همراه با هوسرانى و شهوت، انسان را به سرعت از خدا دور مىكند، و از درك حقايق باز مىدارد، واقعيتها را شوخى، و حقايق را مجاز جلوه مىدهد، و چنين كسانى سرنوشتى جز آنچه در آيات فوق گفته شد ندارند.
اينجاست كه به آنها خطاب مىشود كه:” وارد شويد از درهاى جهنم، و جاودانه در آن بمانيد” (ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها).
” و چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران” (فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ).
__________________________________________________
(1)” راغب” در” مفردات” مىگويد: الفرح انشراح الصدر بلذة عاجلة و اكثر ما يكون ذلك فى اللذات البدنية و المرح شدة الفرح و التوسع فيه
. تفسير نمونه، ج20، ص: 177
اين جمله تاكيد مجددى است بر اينكه سرچشمه اصلى بدبختيهاى آنها همان كبر و غرور بوده است، همان كبرى كه ام الفساد و حجاب در برابر ديدگان حق بين انسان و عامل مقاومت در برابر انبياء و اصرار در مسير باطل است.
در اين آيه باز به” ابواب جهنم” (درهاى دوزخ) برخورد مىكنيم.
آيا داخل شدن از درهاى دوزخ به اين معنى است كه هر گروهى از درى وارد مىشوند؟ يا يك گروه از درهاى متعدد مىگذرند؟ به اين معنى كه دوزخ همانند بعضى از زندانهاى وحشتناك و تو بر تو از بندها يا طبقات گوناگون تشكيل شده، گروهى از گمراهان سرسخت بايد از همه اين طبقات بگذرند، و در” درك اسفل” و” قعر جهنم” جاى گيرند! شاهد اين سخن حديثى است كه از امير مؤمنان على ع در تفسير آيه لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ (حجر- 44) نقل شده كه فرمود:
ان جهنم لها سبعة ابواب، اطباق بعضها فوق بعض، و وضع احدى يديه على الأخرى، فقال هكذا!:
” جهنم هفت در دارد، هفت طبقه بعضى بالاى بعضى قرار گرفته، سپس يكى از دستهاى خود را روى ديگرى قرار داد و فرمود اينچنين”! «1».
در اينجا تفسير ديگرى نيز وجود دارد كه خلاصهاش اين است: درهاى جهنم- همانند درهاى بهشت- اشاره به عوامل گوناگونى است كه انسان را به جهنم يا بهشت مىكشاند، هر نوع از گناهان، و هر نوع از اعمال خير، درى محسوب مىشود، در روايات اسلامى نيز به آن اشاره شده است، مطابق اين تفسير عدد 7 براى” تكثير” است نه” تعداد” و اينكه گفته مىشود بهشت داراى هشت در است اشاره به افزون بودن عوامل رحمت از عوامل عذاب و غضب است .اين دو تفسير با هم تضادى ندارند .
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 5 و 6 صفحه 338 (ذيل آيه 44 سوره حجر) در اين زمينه روايات ديگرى نيز نقل شده كه مرحوم علامه مجلسى در جلد 8 بحار الانوار صفحه 289 و 301 و 285 آورده است
. تفسير نمونه، ج20، ص: 178
. با وجود اينهمه اسباب هدايت الهى كه در صحف مكرمه به وسيله فرشتگان مقرب خداوند، با انواع تذكرات، نازل شده، باز هم اين انسان سركش و ناسپاس تسليم حق نمىشود” مرگ بر اين انسان، چقدر كافر و ناسپاس است”؟! (قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ) «1».
__________________________________________________
(1) تعبير” قتل الانسان” نوعى نفرين و به گفته زمخشرى در كشاف از بدترين انواع نفرين است، و” ما” در جمله” ما اكفر” به عنوان تعجب است، تعجب از كسى كه از يك سو اينهمه اسباب هدايت در اختيار دارد، و از سوى ديگر اينهمه نعمتهاى الهى شامل حال او است باز راه كفر و كفران را پيش مىگيرد.
تفسير نمونه، ج26، ص: 137
” كفر” در اينجا ممكن است به معنى عدم ايمان، و يا به معنى ناسپاسى و كفران، و يا به معنى هر گونه ستر و پوشش حق باشد، و مناسب همين معنى جامع است، چرا كه در آيات قبل سخن از اسباب هدايت و ايمان بود، و در آيات بعد سخن از انواع نعمتهاى پروردگار است.
به هر حال منظور از تعبير” مرگ بر اين افراد” معنى كنايى آن يعنى اظهار شدت غضب و تنفر نسبت به اينگونه افراد كافر و ناسپاس است.
و از آنجا كه سرچشمه سركشيها و ناسپاسيها غالبا غرور است براى درهم شكستن اين غرور در آيه بعد مىفرمايد:” خداوند اين انسان را از چه چيز آفريده”؟! (مِنْ أَيِّ شَيْءٍ خَلَقَهُ).
او را از نطفهاى ناچيز و بىارزش آفريد، و سپس او را موزون ساخت و در تمام مراحل اندازهگيرى نمود” (مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ).
چرا اين انسان به اصل خلقت خود نمىانديشد؟! و ناچيز بودن مبدء اصلى خود را فراموش مىكند، وانگهى چرا قدرت خداوند در آفرينش اين موجود بديع از آن نطفه ناچيز را نمىنگرد؟ كه دقت در همين آفرينش انسان از نطفه و اندازهگيرى تمام ابعاد وجودى او، اعضاء پيكرش، استعدادهايش و نيازهايش خود بهترين دليل براى خداشناسى و معرفة اللَّه است.
جمله” قدره” از ماده” تقدير” به معنى اندازهگيرى و موزون ساختن است، زيرا مىدانيم در ساختمان وجود انسان بيش از بيست نوع فلز و شبه فلز به كار رفته كه هر كدام از نظر كميت و كيفيت اندازه معينى دارد، كه اگر كم و بيشى در آن رخ دهد نظام وجود انسان به هم مىريزد، از اين گذشته كيفيت كبر و غرور، سرچشمه گناهان بزرگ است.
تفسير نمونه، ج26، ص: 138
” خود برتربينى” بلاى عظيمى است كه خمير مايه بسيارى از معاصى محسوب مىشود، غفلت از خدا، كفران نعمتها، غرق شدن در عياشى و هوسبازى، تحقير ديگران، و استهزاى مؤمنان، همه از آثار شوم اين صفت رذيله است، افراد كم ظرفيت همين كه به نوايى مىرسند، چنان گرفتار كبر و غرور مىشوند كه مطلقا ارزشى براى ديگران قائل نيستند، و همان سبب جدايى آنها از جامعه، و جدايى جامعه از آنها مىشود.
__________________________________________________
(1)” طنطاوى” ذيل آيات مورد بحث
در عالمى از پندار فرو مىروند، خود را تافتهاى جدا بافته مىپندارند وحتى از مقربان خدا مىشمارند، و همين سبب مىشود كه عرض و آبرو و حتى جان ديگران در نظر آنها، بى ارزش و بى مقدار باشد، به” همز” و” لمز” مشغول مىشوند، و با عيبجويى و مذمت ديگران، به گمان خود بر عظمت خويش مىافزايند! جالب اينكه در بعضى از روايات اينگونه افراد به” عقرب” تشبيه شدهاند، كه كارشان نيش زدن است، (و اگر نيش عقرب نه از ره كين است، نيش آنها از راه كينهتوزيهاست).
در حديثى آمده است كه پيغمبر اكرم ص فرمود:” من در شب معراج گروهى از دوزخيان را ديدم كه گوشت از پهلويشان جدا مىكردند و به آنها مىخوراندند!، از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟! گفت: هؤلاء الهمازون من امتك، اللمازون!:” اينها عيبجويان و استهزاء كنندگان از امت تواند(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 667 حديث 5
از آيات قرآن به خوبى استفاده مىشود كه سرچشمه اصلى كفر همان كبر است چنان كه در باره شيطان مىخوانيم:
أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ:” او سر باز زد و تكبر ورزيد و از كافران شد” (بقره آيه 34).
و به همين دليل جايگاه متكبران جز آتش سوزان جهنم نمىتواند باشد،
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” ذيل آيات مورد بحث.
تفسير نمونه، ج19، ص: 520
حتى در حديثى از پيامبر اسلام ص آمده:
ان فى جهنم لواد للمتكبرين يقال له سقر، شكى الى اللَّه عز و جل شدة حره، و سأله ان يتنفس فاذن له فتنفس فاحرق جهنم!
” در جهنم سرزمينى است مخصوص متكبران كه به آن سقر گفته مىشود يك وقت از شدت حرارتش به خداوند شكايت كرد و تقاضا كرد تنفسى كند به او اجازه داده شد، نفسى كشيد كه جهنم را سوزانيد! «(1) تفسير” على بن ابراهيم” طبق نقل نور الثقلين جلد 4 صفحه 496- همين معنى در تفسير” صافى” ذيل آيات مورد بحث نيز آمده است.».
[سوره الزمر (39): آيات 71 تا 72]
وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا بَلى وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ (71) قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ (72)
ترجمه:
71- و كسانى كه كافر شدند گروه گروه به سوى جهنم رانده مىشوند، وقتى به دوزخ مىرسند درهاى آن گشوده مىشود، و نگهبانان دوزخ به آنها مىگويند: آيا رسولانى از ميان شما نيامدند كه آيات پروردگارتان را براى شما بخوانند، و از ملاقات اين روز شما را بر حذر دارند؟! مىگويند: آرى (پيامبران آمدند و آيات الهى را بر ما خواندند) ولى فرمان عذاب الهى بر كافران مسلم شده است.
72- به آنها گفته مىشود: از درهاى جهنم وارد شويد، جاودانه در آن بمانيد، چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران؟! (تمام تقصيرها از خود شما بوده است).
تفسير: آنها كه گروه گروه، وارد دوزخ مىشوند
اين آيات نيز هم چنان بحثهاى معاد را ادامه مىدهند، و آنچه را به صورت تفسير نمونه، ج19، ص: 549
اجمال در آيات گذشته در مورد پاداش و كيفر مؤمنان و كافران آمده به طور تفصيل بيان مىكند.
نخست از دوزخيان شروع مىكند و مىگويد:” آنها كه كافر شدند گروه گروه به سوى جهنم رانده مىشوند”! (وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً).
چه كسانى كه آنها را مىرانند؟ فرشتگان عذاب كه مامورند آنها را تا مقابل درهاى دوزخ ببرند، شبيه اين تعبير در آيه 21 سوره” ق” نيز آمده است:
وَ جاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِيدٌ:” هر انسانى در صحنه قيامت وارد مىشود در حالى كه همراه او كسى است كه او را مىراند و شاهد و گواهى”.
تعبير به” زمر” به معنى گروه اندك، نشان مىدهد كه آنها در دستههاى كوچك و پراكنده به سوى جهنم رانده مىشوند.
” سيق” از ماده” سوق” به معنى حركت دادن است.
سپس مىافزايد:” اين امر ادامه پيدا مىكند تا هنگامى كه به دوزخ مىرسند در اين موقع درهاى دوزخ گشوده مىشود و نگهبانان دوزخ از روى ملامت به آنها مىگويند: آيا پيامبرانى از شما نيامدند كه آيات پروردگارتان را براى شما بخوانند و از ملاقات اين روز شما را بر حذر دارند”؟! (حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا) «1».
از اين تعبير به خوبى استفاده مىشود كه درهاى جهنم قبل از ورود آنها بسته است درست همانند درهاى زندانها هنگامى كه نزديك آن مىرسند ناگهان به روى آنان گشوده مىشود و اين مشاهده ناگهانى وحشت بيشترى در آنها ايجاب مىكند، اما قبل از هر چيز در زير رگبار ملامت خازنان دوزخ قرار مىگيرند
__________________________________________________
(1)” خزنة” جمع” خازن” از ماده” خزن” (بر وزن جزم) به معنى حفظ كردن چيزى است و” خازن” به حافظ و نگاهبان گفته مىشود. […..]
تفسير نمونه، ج19، ص: 550
كه به آنها مىگويند تمام اسباب هدايت براى شما فراهم بود.
پيامبرانى از جنس خود شما همراه با آيات پروردگارتان و با انذار و اعلام خطرهاى مستمر و پى در پى و تلاوت آيات به طور پىگير و مداوم به سراغ شما آمدند «1».
با اينحال چگونه اين تيرهروزى دامان شما را گرفت؟ و به راستى اين گفتگوى خازنان دوزخ از دردناكترين عذابها براى آنها است كه به هنگام ورود در جهنم (بجاى خوشآمد بهشتيان) با آن روبرو مىشوند.
به هر حال آنها با يك جمله كوتاه و دردآلود به آنها پاسخ داده” مىگويند:
آرى پيامبران آمدند و آيات الهى را بر ما خواندند و به قدر كافى انذار كردند، ولى فرمان عذاب الهى بر كافران مسلم شد” و عذاب او دامان ما را گرفت (قالُوا بَلى وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ).
جمعى از مفسران بزرگ” كلمة العذاب” را اشاره به سخن مىدانند كه به هنگام هبوط آدم به زمين، يا به هنگام تصميم شيطان به اغواى بنى آدم از سوى پروردگار گفته شد، چنان كه در” آيه 39 بقره” مىخوانيم وقتى آدم به زمين هبوط كرد خداوند فرمود: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ:” كسانى كه كافر شوند و آيات ما را تكذيب كنند آنها اصحاب آتشند و جاودانه در آن خواهند ماند”.
و به هنگامى كه شيطان عرض كرد همه آنها- جز بندگان مخلصت- را اغوا مىكنم، خداوند فرمود: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ” به طور مسلم دوزخ را از گنهكاران جن و انس پر خواهم كرد”! (الم سجده 13).
به اين ترتيب آنها اعتراف مىكنند كه راه تكذيب انبيا و انكار آيات الهى
__________________________________________________
(1)” يتلون” و” ينذرون” هر دو فعل مضارع است و دليل بر استمرار.
تفسير نمونه، ج19، ص: 551
را پيش گرفتند و طبعا سرنوشتى بهتر از اين نخواهند داشت.
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از” حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ” همان باشد كه در آيات 7 سوره يس آمده است: لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ:” فرمان عذاب در باره اكثر آنها محقق شده است آنها ديگر ايمان نمىآورند”. اشاره به اينكه گاه انسان بر اثر گناه فراوان و دشمنى و لجاجت و تعصب در برابر حق كارش به جايى مىرسد كه بر دل او مهر نهاده مىشود و راه بازگشتى براى او باقى نمىماند، و با اين حال فرمان عذاب الهى در مورد او قطعى مىشود.
ولى به هر حال همه اينها از اعمال خود انسان سرچشمه مىگيرد، و جاى اين نيست كه كسى از اين جمله توهم جبر و عدم آزادى اراده انسان كند.
اين گفتگوى كوتاه در آستانه جهنم پايان مىگيرد” به آنها گفته مىشود از درهاى جهنم وارد شويد، جاودانه در آن بمانيد، چه بد جايگاهى است جايگاه متكبران”؟! (قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ) درهاى جهنم چنان كه قبلا هم اشاره كردهايم ممكن است به معنى درهايى باشد كه بر حسب اعمال انسانها تنظيم شده است و هر گروهى را به تناسب عمل خود به دوزخ مىبرند، همانگونه كه درهاى بهشت نيز چنين است و لذا يكى از درهاى آن” باب المجاهدين” نام دارد، و در كلام امير مؤمنان على ع نيز آمده
ان الجهاد باب من ابواب الجنة
:” جهاد درى از درهاى بهشت است” «1».
جالب اينكه فرشتگان عذاب از ميان تمام اوصاف رذيله انسان كه او را به دوزخ مىبرد روى مساله” تكبر” تكيه مىكنند، اشاره به اينكه سرچشمه
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه خطبه 27.
تفسير نمونه، ج19، ص: 552
اصلى كفر و انحراف و گناه بيش از همه كبر و غرور و عدم تسليم در برابر حق است آرى كبر است كه پردههاى ضخيم بر چشم انسان مىافكند و او را از ديدن چهره تابناك محروم مىسازد، و به همين دليل در روايتى از امام صادق و امام باقر ع مىخوانيم:
لا يدخل الجنة من فى قلبه مثقال ذرة من كبر
: كسى كه به مقدار ذرهاى از كبر در قلبش وجود داشته باشد داخل بهشت نمىشود”! «1»
__________________________________________________
(1) كافى جلد 2 باب الكبر حديث 6.
[سوره الأنعام (6): آيه 6]
أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ (6)
ترجمه:
6- آيا مشاهده نكردند چقدر از اقوام پيشين را هلاك كرديم؟! اقوامى كه (از شما نيرومندتر بودند و) قدرتهايى به آنها داديم كه به شما نداديم، بارانهاى پى در پى بر آنها فرستاديم و نهرها از زير (آباديهاى) آنها جارى ساختيم (اما هنگامى كه سركشى و طغيان كردند) آنها را به خاطر گناهانشان نابود ساختيم و جمعيت ديگرى بعد از آنان بوجود آورديم.
تفسير نمونه، ج5، ص: 155
تفسير: سرنوشت طغيانگران
از اين آيه به بعد، قرآن يك برنامه تربيتى مرحله به مرحله را، براى بيدار ساختن بت پرستان و مشركان- به تناسب انگيزههاى مختلف شرك و بت پرستى- عرضه مىكند، نخست براى كوبيدن عامل غرور كه يكى از عوامل مهم طغيان و سركشى و انحراف است، دست به كار شده و با يادآورى وضع اقوام گذشته و سرانجام دردناك آنها، به اين افراد، كه پرده غرور بر چشمانشان افتاده است هشدار مىدهد و مىگويد:” آيا اينها مشاهده نكردند چه اقوامى را پيش از آنها هلاك كرديم، اقوامى كه امكاناتى در روى زمين در اختيار آنها گذاشتيم كه در اختيار شما نگذاشتيم” (أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ).
از جمله اينكه” بارانهاى پر بركت و پشت سر هم براى آنها فرستاديم” (وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً) «1».
” و ديگر اينكه نهرهاى آب جارى را از زير آباديهاى آنها و در دسترس آنها جارى ساختيم” (وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ).
اما به هنگامى كه راه طغيان را پيش گرفتند، هيچيك از اين امكانات نتوانست آنها را از كيفر الهى بر كنار دارد” و ما آنها را به خاطر گناهانشان نابود كرديم” (فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ).
__________________________________________________
(1) مدرار در اصل از ماده” در” به معنى شير است و سپس به مايعاتى همانند باران كه ريزش دارد گفته شده است و” مدرار” صيغه مبالغه است و جمله” أَرْسَلْنَا السَّماءَ” در حقيقت براى بيان مبالغه بيشتر مىباشد.
تفسير نمونه، ج5، ص: 156
” و بعد از آنها اقوام ديگرى روى كار آورديم” (وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ).
آيا نبايد مطالعه حال گذشتگان براى آنها سرمشقى بشود؟! و از خواب غفلت بيدار، و از مستى غرور هشيار گردند، آيا خداوندى كه درباره گذشتگان چنين عمل كرد توانايى ندارد همان برنامه را نيز درباره اينها اجرا كند؟! در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت:
1-” قرن” گرچه معمولا به معنى يك زمان طولانى (صد سال يا هفتاد سال يا سى سال) آمده است، ولى گاهى- همانطور كه اهل لغت تصريح كردهاند- به قوم و جمعيتى كه در يك زمان قرار دارند گفته مىشود (اصولا قرن از ماده اقتران و به معنى نزديكى است و چون اهل عصر واحد و زمانهاى متقارب به هم نزديكند به آنها، و هم به زمان آنها قرن گفته مىشود).
2- در آيات قرآن مكرر به اين موضوع اشاره شده كه امكانات فراوان مادى باعث غرور و غفلت افراد كم ظرفيت مىشود، زيرا با داشتن اينها خود را بىنياز از پروردگار مىپندارند، غافل از اينكه اگر لحظه به لحظه و ثانيه به ثانيه كمك و امداد الهى به آنها نرسد، نابود و خاموش مىگردند چنان كه مىخوانيم” إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى”: انسان طغيان مىكند هنگامى كه خود را بىنياز پندارد” «1».
3- اين هشدار مخصوص بت پرستان نيست، هم امروز قرآن نيز به دنياى ثروتمند ماشينى كه بر اثر فراهم بودن امكانات زندگى از باده غرور سر مست شده، هشدار مىدهد كه وضع گذشتگان را فراموش نكنيد كه چگونه بر اثر عامل گناه، همه چيز را از دست دادند، شما هم با روشن شدن جرقه آتش يك جنگ جهانى ديگر ممكن است همه چيز را از دست بدهيد و به دوران قبل از تمدن
__________________________________________________
(1) سوره علق آيه 6 و 7.
تفسير نمونه، ج5، ص: 157
صنعتى خود باز گرديد، توجه داشته باشيد كه عامل بدبختى آنها چيزى جز گناه و ظلم و ستم و بيدادگرى و عدم ايمان نبوده همين عامل در جامعه شما نيز آشكار شده است.
براستى مطالعه تاريخ زندگى فراعنه مصر، و ملوك سبا، و سلاطين كلده و آشور، و قيصرهاى روم با آن زندگانى افسانهاى و ناز و نعمت بىحساب، و سپس مطالعه عواقب دردناكى كه بر اثر كفر و بيدادگرى طومار زندگانى آنها را در هم پيچيد براى همه كس و براى همه ما درس عبرتى است بزرگ و آشكار.
[سوره الأنعام (6): آيه 7]
وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (7)
ترجمه:
7- و اگر نامهاى بر روى صفحهاى بر آنها نازل كنيم و (علاوه بر ديدن) آن را با دستهاى خود لمس كنند باز كافران مىگويند اين چيزى جز يك سحر آشكار نيست!
تفسير: آخرين درجه لجاجت
ديگر از عوامل انحراف آنها تكبر و لجاجت است كه در اين آيه اشاره به آن شده، زيرا افراد متكبر معمولا مردم لجوجى هستند، چون تكبر به آنها اجازه تسليم در برابر حق را نمىدهد و همين سبب مىشود كه به اصطلاح روى دنده لج بيفتند و هر دليل روشن و برهان واضحى را به نحوى انكار كنند هر چند تا سر حد انكار بديهيات پيش رود!، همانطور كه بارها با چشم خود اين موضوع را در ميان افراد متكبر و خود خواه ديده ايم.
تفسير نمونه، ج5، ص: 158
قرآن در اينجا اشاره به تقاضاى جمعى از بت پرستان (كه مىگويند اين اشخاص نضر بن حارث و عبد اللَّه بن ابى اميه و نوفل بن خويلد بودند كه به پيامبر ص گفتند ما تنها در صورتى ايمان مىآوريم كه نامهاى از طرف خداوند با چهار فرشته بر ما نازل كنى!!) كرده و مىگويد:” اگر همانطور كه آنها تقاضا كردند، نوشتهاى بر صفحهاى از كاغذ و مانند آن بر تو نازل كنيم، و علاوه بر مشاهده كردن، با دست خود نيز آن را لمس كنند باز مىگويند: اين يك سحر آشكار است!” (وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ).
يعنى دائره لجاجت آنها تا حدى توسعه يافته كه روشنترين محسوسات را يعنى آنچه با” مشاهده” و” لمس” درك مىشود، انكار مىكنند و به بهانه سحر از تسليم شدن در برابر آن سر باز مىزنند، در حالى كه در زندگى روزانه خود براى اثبات واقعيتها به يك دهم از اين نشانهها نيز قناعت مىكنند و آن را قطعى و مسلم مىدانند! و اين نيست مگر به خاطر خود خواهى و تكبر و لجاجت سختى كه بر روح آنها سايه افكنده.
ضمنا بايد توجه داشت كه” قرطاس” به معنى هر چيزى است كه روى آن مىنويسند اعم از كاغذ و پوست و الواح، و اگر امروز قرطاس را فقط به كاغذ مىگويند براى اين است كه كاغذ متداولترين چيزى است كه روى آن نوشته مىشود.
آتش كبر و غرور سرمايه هستى را مى سوزاند
[سوره سبإ (34): آيات 31 تا 33]
وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ (31) قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ (32) وَ قالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِي أَعْناقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (33)
تفسير نمونه، ج18، ص: 98
ترجمه:
31- كافران گفتند: ما هرگز به اين قرآن و كتب ديگر كه قبل از آن بوده ايمان نخواهيم آورد، اگر ببينى هنگامى كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان (براى حساب و جزا) بازداشت شدهاند (از وضع آنها تعجب مىكنى) در حالى كه هر كدام گناه خود را به گردن ديگرى مىاندازد، مستضعفان به مستكبران مىگويند:
اگر شما نبوديد ما مؤمن بوديم! 32- (اما) مستكبران به مستضعفان پاسخ مىدهند: آيا ما شما را از هدايت بازداشتيم بعد از آن كه به سراغ شما آمد (و آن را به خوبى در يافتيد) بلكه شما خود مجرم بوديد! 33- مستضعفان به مستكبران مىگويند وسوسههاى فريبكارانه شما در شب و روز (مايه گمراهى ما شد) هنگامى كه به ما دستور مىداديد كه به خداوند كافر شويم و شريكهايى براى او قرار دهيم آنها هنگامى كه عذاب (الهى) را مىبينند ندامت خود را كتمان مىكنند (مبادا بيشتر رسوا شوند) و ما غل و زنجير در گردن كافران مىنهيم آيا جز آنچه عمل مىكردند به آنها جزا داده مىشود؟!
تفسير:
به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون موضعگيرى مشركان در برابر مساله معاد بود در آيات مورد بحث بعضى از صحنههاى دردناك معاد را براى آنها مجسم مىسازد تا به سرانجام كار خويش واقف گردند.
نخست مىگويد:” كافران گفتند: ما هرگز به اين قرآن و كتب آسمانى ديگر كه قبل از آن بوده ايمان نخواهيم آورد” (وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ).
كلمه” لن” همانگونه كه مىدانيم براى نفى ابد است، بنا بر اين آنها مىخواهند بگويند كه اگر تا ابد هم تبليغ كنيد ما ايمان نخواهيم آورد، و اين دليل بر لجاجت آنهاست، كه تصميم خود را براى ابد گرفته بودند، در حالى كه يك تفسير نمونه، ج18، ص: 99
فرد حق طلب اگر به دليلى قانع نشد نمىتواند دلائل احتمالى آينده را نشنيده انكار كند و بگويد دلائل ديگر را نيز در بست رد مىكنم! در اينكه منظور از” الَّذِينَ كَفَرُوا” كيست؟ جمعى از مفسران آن را به مشركان تفسير كردهاند، و بعضى به يهود و اهل كتاب، ولى قرائن آيات بعد كه سخن از شرك مىگويد دليل بر اين است كه منظور مشركان است.
منظور از بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ همان كتب آسمانى است كه قبل از قرآن بر پيامبران ديگر نازل شده است، چرا كه اين تعبير در بسيارى از آيات قرآن به همين معنى- مخصوصا بعد از ذكر قرآن- به كار رفته، و اينكه بعضى احتمال دادهاند منظور” معاد” و يا” محتواى قرآن” بوده بسيار بعيد به نظر مىرسد.
به هر حال انكار ايمان نسبت به كتب انبياى پيشين شايد به اين منظور بوده كه قرآن روى اين مطلب تكيه مىكند كه نشانههاى پيامبر اسلام ص در تورات و انجيل به وضوح آمده است، آنها براى نفى نبوت پيامبر اسلام كتب آسمانى ديگر را نيز نفى مىكنند، و مىگويند: نه به اين كتاب ايمان مىآوريم نه به كتب پيش از آن! سپس به وضع آنها در قيامت پرداخته روى سخن را به پيامبر ص كرده، مىگويد:” اگر ببينى هنگامى كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان براى حساب و دادرسى بازداشت شدهاند (از وضع آنها در حيرت فرو خواهى رفت) در حالى كه هر يك از آنها گناه خود را به گردن ديگرى مىاندازد، و با يكديگر مشغول به جدال و مخاصمهاند”؟! (وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ) «1».
__________________________________________________
(1)” يرجع” هم به صورت فعل لازم به كار مىرود هم به صورت فعل متعدى، و در اينجا به صورت دوم است، و معنى” ارجاع” و بازگشت دادن را مىرساند، و از آنجا كه بعد از آن” بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ” آمده است نتيجتا معنى” مفاعله” را مىدهد.
تفسير نمونه، ج18، ص: 100
بار ديگر از آيه فوق استفاده مىشود كه يكى از مهمترين مصداقهاى” ظلم” همان” شرك و كفر” است.
تعبير به عند ربهم اشاره به اين است كه آنها در پيشگاه كسى حاضر مىشوند كه مالك و پروردگار آنها بوده، و چه شرمسارى از اين برتر و بالاتر كه انسان نزد كسى احضار گردد كه هرگز به او و فرمانهايش ايمان نياورده در حالى كه تمام وجودش غرق نعمتهاى او بوده است.
” در اين حال” مستضعفين” همان افراد بى خبرى كه چشم و گوش بسته دنباله رو ديگران بودهاند به” مستكبرين” يعنى همانها كه راه كبر و غرور و سلطه جويى بر ديگران و دادن خط فكرى شيطانى به آنها را مىپيمودند چنين مىگويند: اگر شما نبوديد، اگر وسوسههاى فريبنده شيطنتآميز شما نبود، ما در صف مؤمنان بوديم” (يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ).
آنها مىخواهند به اين وسيله تمام گناهان خويش را بر گردن اين” مستكبران” بى رحم بيندازند، هر چند در دنيا حاضر نبودند چنين برخورد قاطعى با آنها داشته باشند، چرا كه ضعف و زبونى بر وجودشان چيره شده بود، و حريت خويش را از دست داده بودند، اما اكنون كه آن مفاهيم كاذب كه مستكبران را از آنها جدا مىكرد بر باد رفته، و نتائج اعمال همه آشكار گشته، رو در روى آنها مىايستند و با صراحت سخن مىگويند و پرخاش مىكنند.
ولى مستكبران خاموش نمىمانند،” در پاسخ به مستضعفين مىگويند: آيا ما شما را از طريق هدايت باز داشتيم بعد از آنكه هدايت به سراغ شما آمد و به قدر كافى اتمام حجت شد و پيامبران گفتنىها را گفتند” (قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناكُمْ عَنِ الْهُدى بَعْدَ إِذْ جاءَكُمْ).
تفسير نمونه، ج18، ص: 101
نه ما مسئول نيستيم،” بلكه خود شما گنهكار بوديد” كه با داشتن آزادى اراده تسليم سخنان بى اساس ما شديد، به كفر و الحاد روى آورديد و سخنان منطقى انبياء را به دست فراموشى سپرديد (بَلْ كُنْتُمْ مُجْرِمِينَ).
درست است كه مستكبران با وسوسههاى خود مرتكب گناه بزرگى شده بودند، ولى اين سخن آنها نيز واقعيت دارد كه اين دنباله روان نبايد چشم و گوش بسته به دنبال آنها مىافتادند، و از اين نظر گناهشان به گردن خودشان است.
اما” مستضعفين” به اين پاسخ قانع نمىشوند، و بار ديگر براى اثبات مجرم بودن مستكبران به سخن مىآيند” و به مستكبرين چنين مىگويند بلكه وسوسهها و توطئهها و تبليغات مكارانه شما در شب و روز سبب شد كه ما از هدايت بازمانيم، در آن هنگام كه شما به ما دستور مىداديد كه به خداوند كافر شويم و براى او شريك و شبيه قرار دهيم” (وَ قالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً).
آرى شما بوديد كه دست از تبليغات سوئتان بر نمىداشتيد، و هيچ فرصتى را از شب و روز براى پيشبرد اهداف شومتان از دست نمىداديد، درست است كه ما در پذيرش آزاد بوديم و مقصر و گنهكار، ولى شما هم به عنوان عامل فساد مسئوليد و گنهكار، بلكه سنگ اول به دست ناپاك شما گذاشته شد، به خصوص اينكه همواره از موضع قدرت با ما سخن مىگفتيد (تعبير” تامروننا” گواه بر اين مطلب است).
بديهى است مستكبران نمىتوانند پاسخى از اين سخن داشته باشند و شركت خود را در اين جرم بزرگ انكار كنند.
لذا هر دو گروه از كرده خود پشيمان مىشوند، مستكبران از گمراه ساختن ديگران و مستضعفان از پذيرش بى قيد و شرط اين وسوسههاى شوم،” اما هنگامى كه عذاب الهى را مىبينند ندامت خود را كتمان مىكنند مبادا بيشتر رسوا شوند، و ما، غل و زنجير بر گردن كافران مىنهيم” (وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِي أَعْناقِ الَّذِينَ كَفَرُوا).
گرچه كتمان كردن در آن جهان كه يوم البروز است و چيزى قابل مخفى كردن نيست فائدهاى ندارد، اما آنها طبق عادت ديرينهاى كه در دنيا داشتند به پندار اينكه مىتوانند حال خود را مكتوم دارند به پنهان كارى دست مىزنند.
آرى آنها هر وقت در دنيا به اشتباه خود پى مىبردند و نادم مىشدند شجاعت اظهار ندامت كه مقدمهاى براى بازگشت و تجديد نظر بود نداشتند، و همين خصيصه اخلاقى خود را در قيامت نيز به كار مىگيرند و اما چه سود؟
بعضى از مفسران احتمال دادهاند كه اين پنهان داشتن ندامت به خاطر شدت وحشتى است كه از مشاهده عذاب الهى و گذاردن غل و زنجير بر گردن آنها دست مىدهد، نفسهايشان در سينهها حبس مىشود و زبانشان از سخن باز مىماند.
هر چند همانها در مواقف ديگر قيامت فرياد” يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ” را” اى واى ما ستمگر بوديم” سر مىدهند (انبياء- 14).
بعضى نيز” اسرار” را در اينجا به معنى” اظهار” كردهاند و گفتهاند اين واژه در لغت عرب در دو معنى متضاد استعمال مىشود، و نظير آن نيز كم نيست ولى با توجه به موارد استعمالات اين لغت (اسرار) در قرآن و غير قرآن اين معنى بعيد به نظر مىرسد چرا كه” سر” معمولا در مقابل” علن” قرار مىگيرد، و راغب نيز در مفردات به ضعيف بودن اين قول تصريح كرده است، هر چند بعضى از علماى لغت به هر دو معنى اشاره كردهاند «1».
__________________________________________________
(1) در” لسان العرب” ذيل ماده” سر” بحث مشروحى در اين زمينه آمده و اختلافات اهل لغت و ادب را در اين باره نقل كرده است (جلد 4 صفحه 357)
. تفسير نمونه، ج18، ص: 103
به هر حال اينها نتيجه اعمال خودشان است كه از پيش فراهم ساختهاند” آيا آنها جزائى جز اعمالى كه انجام مىدادند دارند”؟! (هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
آرى اين اعمال و كردار كفار و مجرمين است كه به صورت زنجيرهاى اسارت بر گردن و دست و پاى آنها گذارده مىشود، آنها در اين جهان نيز اسير هواى نفس، و زر و زور و پست و مقام بودند، و در قيامت كه تجسم اعمال صورت مىگيرد همان اسارتها به شكل ديگرى ظاهر مىشود.
آيه فوق بار ديگر مساله تجسم اعمال را كه بارها به آن اشاره كردهايم روشن مىسازد، زيرا سخن از اين مىگويد كه” جزاى آنها خود اعمال آنها است” و چه تعبيرى از اين زندهتر و روشنتر براى تجسم اعمال؟! تعبير به” الَّذِينَ كَفَرُوا” دليل بر اين است كه هم اغواگران مستكبر به اين سرنوشت گرفتار مىشوند و هم اغوا شوندگان مستضعف و همه كافران و اصولا ذكر اين وصف اشاره به اين است كه علت مجازات آنها همان كفر آنها است.
خود بينى رمز توقف است
– قوم شعيب چنان كه از آيات فوق استفاده كرديم افرادى خودخواه و خودبين بودند، خود را فهميده و شعيب را نادان مى- پنداشتند، او را به باد مسخره مىگرفتند، سخنانش را بىمحتوا و شخصش را ضعيف و ناتوان مىخواندند، و اين خود بينى و خود خواهى سرانجام آسمان زندگيشان را تاريك ساخت و آنها را به خاك سياه نشاند!.
نه تنها انسان كه حيوان نيز اگر خود بين باشد در راه متوقف خواهد شد، مىگويند: يك نفر اسب سوار به نهر آبى رسيد ولى با تعجب ملاحظه كرد كه اسب حاضر نيست از آن نهر كوچك و كم عمق بگذرد، هر چه در اين كار اصرار ورزيد سودى نداشت، مرد حكيمى فرا رسيد و گفت: آب نهر را به هم زنيد تا گل آلود شود مشكل حل خواهد شد! اين كار را كردند اسب به آرامى عبور كرد، تعجب كردند و از او نكته حل مشكل را خواستند.
مرد حكيم گفت: هنگامى كه آب صاف بود اسب عكس خود را در آب مىديد و مىپنداشت خود او است، و حاضر نبود پا به روى خويشتن بگذارد، همين كه آب گل آلود شد و خويش را فراموش كرد با سادگى از آن گذشت!.
[سوره لقمان (31): آيات 16 تا 19]
يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ (16) يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (17) وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (18) وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ (19)
ترجمه:
16- پسرم! اگر باندازه سنگينى دانه خردلى (عمل نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا در گوشهاى از آسمانها و زمين قرار گيرد خداوند آن را (در قيامت براى حساب) مىآورد، خداوند دقيق و آگاه است.
17- پسرم! نماز را بر پا دار، و امر به معروف و نهى از منكر كن، و در برابر مصائبى كه به تو مىرسد با استقامت و شكيبا باش كه اين از كارهاى مهم و اساسى است.
تفسير نمونه، ج17، ص: 51
18- (پسرم!) با بى اعتنايى از مردم روى مگردان، و مغرورانه بر زمين راه مرو كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست ندارد.
19- (پسرم!) در راه رفتن اعتدال را رعايت كن، از صداى خود بكاه (و هرگز فرياد مزن) كه زشتترين صداها صداى خران است.
تفسير: همچون كوه بايست و با مردم خوشرفتارى كن!
نخستين اندرز لقمان پيرامون مساله توحيد و مبارزه با شرك بود، دومين اندرز او در باره حساب اعمال و معاد است كه حلقه” مبدء” و” معاد” را تكميل مىكند.
مىگويد:” پسرم! اگر اعمال نيك و بد، حتى به اندازه سنگينى خردلى باشد، در درون صخرهاى يا در گوشهاى از آسمان يا درون زمين جاى گيرد، خدا آن را در دادگاه قيامت حاضر مىكند، و حساب آن را مىرسد چرا كه خداوند دقيق و آگاه است” (يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ).
” خردل” گياهى است كه داراى دانههاى سياه بسيار كوچكى است كه در كوچكى و حقارت ضرب المثل مىباشد.
اشاره به اينكه اعمال نيك و بد هر قدر كوچك و كم ارزش، و هر قدر مخفى و پنهان باشد، همانند خردلى كه در درون سنگى در اعماق زمين، يا در گوشهاى از آسمانها مخفى باشد، خداوند لطيف و خبير كه از تمام موجودات كوچك و بزرگ و صغير و كبير در سراسر عالم هستى آگاه است آن را براى حساب، و پاداش و كيفر حاضر مىكند، و چيزى در اين دستگاه گم نمىشود! ضمير در” انها” به” حسنات و سيئات و اعمال نيك و بد” باز مىگردد «1».
__________________________________________________
(1) بعضى احتمال دادهاند كه ضمير فوق ضمير شان و قصه باشد، و يا به مفهوم شرك باز گردد و هر دو احتمال بعيد است.
تفسير نمونه، ج17، ص: 52
توجه به اين آگاهى پروردگار از اعمال انسان، و محفوظ ماندن همه نيكيها و بديها در كتاب علم پروردگار و نابود نشدن چيزى در اين عالم هستى، خميرمايه همه اصلاحات فردى و اجتماعى است و نيروى محرك قوى به سوى خيرات و باز دارنده مؤثر از شرور و بديها است.
ذكر” سماوات” و” ارض” بعد از بيان” صخره” در حقيقت از قبيل ذكر عام بعد از خاص است.
در حديثى كه در” اصول كافى” از” امام باقر” ع نقل شده مىخوانيم:
اتقوا المحقرات من الذنوب، فان لها طالبا، يقول احدكم اذنب و استغفر، ان اللَّه عز و جل يقول وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ، و قال عز و جل: إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ:
” از گناهان كوچك بپرهيزيد چرا كه سرانجام كسى از آن باز خواست مىكند، گاهى بعضى از شما مىگويند ما گناه مىكنيم و به دنبال آن استغفار مىنمائيم، در حالى كه خداوند عز و جل مىگويد: ما تمام آنچه آنها از پيش فرستادهاند و همچنين آثارشان را، و همه چيز را در لوح محفوظ احصا كردهايم، و نيز فرموده: اگر اعمال نيك و بد حتى به اندازه سنگينى دانه خردلى باشد در دل صخرهاى يا در گوشهاى از آسمان يا اندرون زمين، خدا آن را حاضر مىكند چرا كه خداوند لطيف و خبير است” «1».
بعد از تحكيم پايههاى مبدء و معاد كه اساس همه اعتقادات مكتبى است به مهمترين اعمال يعنى مساله نماز پرداخته، مىگويد:
” پسرم نماز را بر پا دار” (يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ).
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 4 صفحه 204.
تفسير نمونه، ج17، ص: 53
چرا كه نماز مهمترين پيوند تو با خالق است، نماز قلب تو را بيدار و روح تو را مصفى، و زندگى تو را روشن مىسازد.
آثار گناه را از جانت مىشويد، نور ايمان را در سراى قلبت پرتوافكن مىدارد، و تو را از فحشاء و منكرات باز مىدارد.
بعد از برنامه نماز به مهمترين دستور اجتماعى يعنى” امر به معروف و نهى از منكر” پرداخته مىگويد:” مردم را به نيكيها و معروف دعوت كن و از منكرات و زشتيها باز دار” (وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ).
و بعد از اين سه دستور مهم عملى به مساله صبر و استقامت كه در برابر ايمان همچون سر نسبت به تن است، پرداخته مىگويد:” در برابر مصائب و مشكلاتى كه بر تو وارد مىشود، صابر و شكيبا باش كه اين از وظائف حتمى و كارهاى اساسى هر انسانى است” (وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ).
مسلم است كه در همه كارهاى اجتماعى مخصوصا در برنامه امر به معروف و نهى از منكر، مشكلات فراوانى وجود دارد، و سود پرستان سلطهجو، و گنهكاران آلوده و خودخواه، به آسانى تسليم نمىشوند، و حتى در مقام اذيت و آزار، و متهم ساختن آمران به معروف و ناهيان از منكر بر مىآيند كه بدون صبر و استقامت و شكيبايى هرگز نمىتوان بر اين مشكلات پيروز شد.
” عزم” به معنى اراده محكم است و تعبير به” عزم الامور” در اينجا يا به معنى كارهايى است كه دستور مؤكد از سوى پروردگار به آن داده شده است و يا كارهايى كه انسان بايد نسبت به آن عزم آهنين و تصميم راسخ داشته باشد، و هر كدام از اين دو معنى باشد اشاره به اهميت آنست.
تعبير” ذلك” اشاره به صبر و شكيبايى است و اين احتمال نيز وجود دارد كه به همه امورى كه در آيه فوق ذكر شده، از جمله نماز و امر به معروف و نهى از منكر، باز گردد، ولى در بعضى ديگر از آيات قرآن اين تعبير بعد از مساله صبر مطرح شده كه احتمال اول را تقويت مىكند.
تفسير نمونه، ج17، ص: 54
سپس لقمان به مسائل اخلاقى در ارتباط با مردم و خويشتن پرداخته، نخست تواضع و فروتنى و خوشرويى را توصيه كرده مىگويد:” با بى اعتنايى از مردم روى مگردان” (وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ).
” و مغرورانه بر روى زمين راه مرو” (وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً).
” چرا كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست نمىدارد” (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ).
” تصعر” از ماده” صعر” در اصل يك نوع بيمارى است كه به شتر دست مىدهد و گردن خود را كج مىكند.
” مرح” (بر وزن فرح) به معنى غرور و مستى ناشى از نعمت است.
” مختال” از ماده” خيال”، و” خيلاء” به معنى كسى است كه با يك سلسله تخيلات و پندارها خود را بزرگ مىبيند.
” فخور” از ماده” فخر” به معنى كسى است كه نسبت به ديگران فخر فروشى مىكند (تفاوت” مختال” و” فخور” در اين است كه اولى اشاره به تخيلات كبرآلود ذهنى است، و دومى به اعمال كبر آميز خارجى است).
و به اين ترتيب لقمان حكيم در اينجا از دو صفت بسيار زشت ناپسند كه مايه از هم پاشيدن روابط صميمانه اجتماعى است اشاره مىكند: يكى تكبر و بى اعتنايى، و ديگر غرور و خودپسندى است كه هر دو در اين جهت مشتركند كه انسان را در عالمى از توهم و پندار و خود برتر بينى فرو مىبرند، و رابطه او را از ديگران قطع مىكنند.
تفسير نمونه، ج17، ص: 55
مخصوصا با توجه به ريشه لغوى” صعر” روشن مىشود كه اين گونه صفات يك نوع بيمارى روانى و اخلاقى است، يك نوع انحراف در تشخيص و تفكر است، و گر نه يك انسان سالم از نظر روح و روان هرگز گرفتار اينگونه پندارها و تخيلات نمىشود.
ناگفته پيدا است كه منظور” لقمان”، تنها مساله روى گرداندن از مردم و يا راه رفتن مغرورانه نيست، بلكه منظور مبارزه با تمام مظاهر تكبر و غرور است اما از آنجا كه اين گونه صفات قبل از هر چيز خود را در حركات عادى و روزانه نشان مىدهد، انگشت روى اين مظاهر خاص گذارده است.
در آيه بعد دو برنامه ديگر اخلاقى را كه جنبه اثباتى دارد- در برابر دو برنامه گذشته كه جنبه نفى داشت- بيان كرده مىگويد:” پسرم! در راه رفتنت اعتدال را رعايت كن” (وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ).
” و در سخن گفتنت نيز رعايت اعتدال نما و از صداى خود بكاه و فرياد مزن” (وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ).
” چرا كه زشتترين صداها صداى خران است”! (إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ) «1» «2».
در واقع در اين دو آيه از دو صفت، نهى، و به دو صفت، امر شده:
” نهى” از” خود برتر بينى”، و” خودپسندى”، كه يكى سبب مىشود انسان نسبت به بندگان خدا تكبر كند، و ديگرى سبب مىشود كه انسان خود را در حد كمال پندارد، و در نتيجه درهاى تكامل را بروى خود ببندد هر چند خود را باديگرى مقايسه نكند.
__________________________________________________
(1)” حمير” جمع” حمار” به معنى خر است.
(2)” انكر” افعل تفضيل است و گر چه معمولا افعل تفضيل در مورد مفعول نمىآيد ولى در باب عيوب به طور نادر اين صيغه آمده است (” انكر” افعل تفضيل از” منكر” است).
تفسير نمونه، ج17، ص: 56
گر چه اين دو صفت غالبا توأمند، و ريشه مشترك دارند ولى گاه از هم جدا مىشوند.
و” امر” به رعايت اعتدال در” عمل” و” سخن”، زيرا تكيه روى اعتدال در راه رفتن يا آهنگ صدا در حقيقت به عنوان مثال است.
و براستى كسى كه اين صفات چهارگانه را دارد انسان موفق و خوشبخت و پيروزى است، در ميان مردم محبوب، و در پيشگاه خدا عزيز است.
قابل توجه اينكه ممكن است در محيط زندگى ما صداهايى ناراحت كنندهتر از صداى خران باشد (مانند صداى كشيده شدن بعضى از قطعات فلزات به يكديگر كه انسان به هنگام شنيدنش احساس مىكند، گوشت اندامش فرو مىريزد!) ولى بدون شك اين صداها جنبه عمومى و همگانى ندارد. بعلاوه ناراحت كننده بودن با زشتتر بودن فرق دارد، آنچه به راستى از صداهاى معمولى كه انسان مىشنود از همه زشتتر است همان صداى الاغ مىباشد، كه نعرهها و فريادهاى مغروران و ابلهان به آن تشبيه شده است.
نه تنها زشتى از نظر بلندى صدا و طرز آن، بلكه گاه به جهت بى دليل بودن، چرا كه به گفته بعضى از مفسران صداى حيوانات ديگر غالبا به واسطه نيازى است، اما اين حيوان گاهى بى جهت و بدون هيچگونه نياز و بى هيچ مقدمه فرياد را وقت و بى وقت سر مىدهد! و شايد به همين دليل است كه در بعضى از روايات نقل شده كه هر گاه صداى الاغ بلند مىشود شيطانى را ديده است.
بعضى گفتهاند فرياد هر حيوانى تسبيح خدا است جز صداى الاغ! به هر حال از همه اين سخنها كه بگذريم زشت بودن اين صدا از ميان صداها نياز به بحث و گفتگو ندارد.
تفسير نمونه، ج17، ص: 57
و اگر مىبينيم در بعضى از روايات كه از امام صادق ع نقل شده اين آيه به عطسهاى كه با صوت بلند ادا مىشود، و يا داد و فرياد به هنگام سخن گفتن تفسير گرديده در حقيقت بيان مصداق روشنى از آن است «1».
نكتهها:
1- آداب راه رفتن
درست است كه راه رفتن مساله سادهاى است، اما همين مساله ساده مىتواند بيانگر حالات درونى و اخلاقى و احيانا نشانه شخصيت انسان بوده باشد، چرا كه قبلا هم گفتهايم روحيات و خلقيات انسان در لابلاى همه اعمال او منعكس مىشود و گاه يك عمل كوچك حاكى از يك روحيه ريشهدار است.
و از آنجا كه اسلام تمام ابعاد زندگى را مورد توجه قرار داده در اين زمينه نيز چيزى را فروگزار نكرده است.
در حديثى از رسول خدا ص مىخوانيم:
من مشى على الارض اختيالا لعنه الارض، و من تحتها، و من فوقها!
:” كسى كه از روى غرور و تكبر، روى زمين راه رود زمين، و كسانى كه در زير زمين خفتهاند، و آنها كه روى زمين هستند، همه او را لعنت مىكنند”! «2».
باز در حديث ديگرى از پيامبر اكرم ص مىخوانيم:
نهى ان يختال الرجل فى مشيه و قال من لبس ثوبا فاختال فيه خسف اللَّه به من شفير جهنم و كان قرين قارون لانه اول من اختال!
” پيامبر از راه رفتن مغرورانه و متكبرانه نهى كرد و فرمود: كسى كه لباسى بپوشد و با آن كبر بورزد، خداوند او را در كنار دوزخ به قعر زمين مىفرستد
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” ذيل آيه مورد بحث.
(2) ثواب الاعمال و امالى صدوق (طبق نقل تفسير نور الثقلين جلد 4 ص 207).
تفسير نمونه، ج17، ص: 58
و همنشين قارون خواهد بود، چرا كه او نخستين كسى بود كه غرور و كبر را بنياد نهاد” «1».
و نيز از امام صادق ع مىخوانيم كه فرمود:” خداوند ايمان را بر جوارح و اعضاى انسان واجب كرده و در ميان آنها تقسيم نموده است: از جمله بر پاهاى انسان واجب كرده است كه به سوى معصيت و گناه نرود، و در راه رضاى خدا گام بر دارد. و لذا قرآن فرموده است: در زمين متكبرانه راه مرو … و نيز فرموده:
اعتدال را در راه رفتن رعايت كن” «2».
در روايت ديگر اين ماجرا از پيامبر گرامى اسلام ص نقل شده است كه از كوچهاى عبور مىفرمود: ديوانهاى را مشاهده كرد كه مردم اطراف او را گرفتهاند و به او نگاه مىكنند فرمود:
على ما اجتمع هؤلاء:
” اينها براى چه اجتماع كردهاند” عرض كردند:
على المجنون يصرع:
” در برابر ديوانهاى كه دچار صرع و حملههاى عصبى شده است”.
پيامبر ص نگاهى به آنها كرد و فرمود:
ما هذا بمجنون الا اخبركم بمجنون حق المجنون:
” اين ديوانه نيست، مىخواهيد ديوانه واقعى را به شما معرفى كنم”؟! عرض كردند آرى اى رسول خدا.
فرمود:
ان المجنون: المتبختر فى مشيه، الناظر فى عطفيه، المحرك جنبيه بمنكبيه فذلك المجنون و هذا المبتلى:
” ديوانه واقعى كسى است كه متكبرانه گام بر مىدارد، دائما به پهلوهاى خود نگاه مىكند، پهلوهاى خود را به همراه شانهها تكان مىدهد” (و كبر و غرور از تمام وجود او مىبارد).
__________________________________________________
(1) ثواب الاعمال و امالى صدوق (طبق نقل تفسير نور الثقلين جلد 4 ص 207).
(2)” اصول كافى” جلد دوم صفحه 28 (باب ان الايمان مبثوث لجوارح البدن كلها). […..]
تفسير نمونه، ج17، ص: 59
اين ديوانه واقعى است اما آنكه ديديد بيمار است”! «1»
2- آداب سخن گفتن
در اندرزهاى لقمان اشارهاى به آداب سخن گفتن شده بود، و در اسلام باب وسيعى براى اين مساله گشوده شده، از جمله اينكه:
تا سخن گفتن ضرورتى نداشته باشد سكوت از آن بهتر است.
چنان كه در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم:
السكوت راحة للعقل:
” سكوت مايه آرامش فكر است”»
.
و در حديثى از امام على بن موسى الرضا ع آمده است
من علامات الفقه:
العلم و الحلم و الصمت، ان الصمت باب من ابواب الحكمه:
” از نشانههاى فهم و عقل، داشتن آگاهى و بردبارى و سكوت است، سكوت درى از درهاى حكمت است”»
.
ولى البته در روايات ديگر تاكيد شده است،” در مواردى كه سخن گفتن لازم است مؤمن بايد هرگز سكوت نكند”” پيامبران به سخن گفتن دعوت شدند نه به سكوت”،” وسيله رسيدن به بهشت و رهايى از دوزخ، سخن گفتن به موقع است”»
.
3- آداب معاشرت
آن قدر كه در روايات اسلامى وسيله پيامبر ص و ائمه اهل بيت ع به مساله تواضع و حسن خلق و ملاطفت در برخوردها و ترك خشونت در معاشرت، اهميت داده شده است به كمتر چيزى اهميت داده شده.
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” ج 76 صفحه 57.
(2 و 3 و 4) وسائل جلد 8 صفحه 532.
تفسير نمونه، ج17، ص: 60
بهترين و گوياترين دليل در اين زمينه خود روايات اسلامى است، كه نمونهاى از آن را در اينجا از نظر مىگذرانيم.
شخصى نزد پيامبر ص آمد، عرض كرد
يا رسول اللَّه اوصني، فكان فيما اوصاه ان قال الق اخاك بوجه منبسط:
” مرا سفارش كن، فرمود: برادر مسلمانت را با روى گشاده ملاقات كن” «1».
در حديث ديگرى از پيامبر ص مىخوانيم:
ما يوضع فى ميزان امرء يوم القيامة افضل من حسن الخلق!:
” در روز قيامت چيزى برتر و بالاتر از حسن خلق در ترازوى عمل كسى نهاده نمىشود”! «2».
در حديث ديگرى از امام صادق ع آمده است:
البر و حسن الخلق يعمران الديار و يزيدان فى الاعمار:
” نيكو كارى و حسن خلق، خانهها را آباد، و عمرها را زياد مىكند” «3».
و نيز از رسول خدا ص نقل شده:
اكثر ما تلج به امتى الجنة تقوى اللَّه و حسن الخلق:
” بيشترين چيزى كه سبب مىشود امت من به خاطر آن وارد بهشت شوند تقواى الهى و حسن خلق است” «4».
در مورد تواضع و فروتنى نيز از على ع مىخوانيم:
زينة الشريف التواضع:
” آرايش انسانهاى با شرافت فروتنى است” «5».
و بالآخره در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم:
التواضع اصل كل خير نفيس، و مرتبة رفيعة، و لو كان للتواضع لغة يفهمها الخلق لنطق عن حقايق ما فى مخفيات العواقب … و من تواضع للَّه شرفه اللَّه على كثير من عباده … و ليس للَّه عز و جل عبادة يقبلها و يرضاها الا و بابها التواضع:
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 74 صفحه 171.
(2 و 3 و 4)” اصول كافى” جلد 2 باب حسن الخلق صفحه 81 و 82.
(5)” بحار الانوار” جلد 75 صفحه 120.
تفسير نمونه، ج17، ص: 61
” فروتنى ريشه هر خير و سعادتى است، تواضع مقام والايى است، و اگر براى فروتنى زبان و لغتى بود كه مردم مىفهميدند بسيارى از اسرار نهانى و عاقبت كارها را بيان مىكرد …
كسى كه براى خدا فروتنى كند، خدا او را بر بسيارى از بندگانش برترى مىبخشد …
هيچ عبادتى نيست كه مقبول درگاه خدا و موجب رضاى او باشد مگر اينكه راه ورود آن فروتنى است” «1».
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 75 صفحه 121.
مستكبران كيانند؟!
در چندين آيه از آيات قرآن” استكبار” به عنوان يك صفت ويژه كفار به كار رفته، و از همه آنها استفاده مىشود، كه منظور از آنها تكبر از قبول حق است.
در سوره نوح آيه 7 مىخوانيم: وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً:
هنگامى كه من اين گروه بىايمان را دعوت مىكنم تا مشمول عفو تو شوند انگشتها را در گوش گذارده و در زير لباس خود را پنهان مىكنند، و در گمراهى اصرار مىورزند و در برابر حق استكبار دارند.
و در سوره” منافقين” آيه 5 مىخوانيم: وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ:” و هنگامى كه به آنها بگويى بيائيد تا رسول خدا براى شما آمرزش بطلبد، سرپيچى مىكنند و آنها را مىبينى كه مردم را از راه حق باز مىدارند و استكبار مىورزند”.
و در سوره” جاثيه” آيه 8 درباره همين گروه مىخوانيم: يَسْمَعُ آياتِ اللَّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها:” آيات خدا را كه بر او خوانده مىشود مىشنود، اما چنان با حالت استكبار اصرار بر كفر دارد كه گويى آن آيات را هرگز نشنيده است”! و در حقيقت بدترين استكبار همان تكبر از قبول حق است، چرا كه تمام راههاى هدايت را به روى انسان مىبندد و تمام عمر در بدبختى و گناه و بىايمانى مىماند.
تفسير نمونه، ج11، ص: 195
على ع” در نهج البلاغه” در خطبه” قاصعه” صريحا شيطان را به عنوان” سلف المستكبرين”” پيشكسوت و سر سلسله مستكبران) معرفى مىكند، چرا كه او نخستين گام را در مخالفت با حق و عدم تسليم در مقابل اين واقعيت كه آدم از او كاملتر است برداشت.
و به اين ترتيب تمام كسانى كه از پذيرش حق سر باز مىزنند، خواه از نظر مالى تهيدست باشند يا متمكن، مستكبرند، ولى نمىتوان انكار كرد كه در بسيارى از اوقات تمكن زياد مالى سبب مىشود كه انسان از پذيرش حق خوددارى كند.
در روضه كافى از امام صادق ع مىخوانيم:
و من ذهب يرى ان له على الآخر فضلا فهو من المستكبرين، فقلت انما يرى ان له عليه فضلا بالعافية اذا رآه مرتكبا للمعاصى؟ فقال هيهات هيهات! فلعله ان يكون قد غفر له، ما اتى، و انت موقوف تحاسب، أ ما تلوت قصة سحرة موسى (ع) «1».
” كسى كه براى خود بر ديگرى امتياز قائل است، از مستكبران است- راوى حديث مىگويد از امام پرسيدم كه آيا مانعى دارد اگر انسان كسى را مشغول گناه ببيند، براى خود كه مرتكب گناه نيست امتيازى بر او قائل باشد؟
امام فرمود اشتباه كردى! چه بسا خدا سرانجام گناه او را ببخشد، ولى تو را در پاى حساب حاضر سازد، آيا قصه ساحران زمان موسى را در قرآن نخواندى” (كه يك روز به خاطر پاداش فرعون و تقرب به دربار او حاضر شدند در برابر پيامبر اولوا العزم پروردگار قيام كنند، ولى با ديدن چهره حق ناگهان تغيير مسير دادند تا آنجا كه در برابر تهديد فرعون به كشتن نيز مقاومت كردند و خدا آنها را مشمول عفو و رحمت خود قرار داد؟!).
(1) تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 48.
[سوره غافر (40): آيات 47 تا 50]
وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ فِي النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِيباً مِنَ النَّارِ (47) قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُلٌّ فِيها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبادِ (48) وَ قالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ (49) قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا بَلى قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلالٍ (50)
ترجمه:
47- به خاطر بياور هنگامى را كه در آتش دوزخ با هم محاجه مىكنند، ضعفا به مستكبران مىگويند: ما پيرو شما بوديم آيا (امروز) سهمى از آتش را بجاى ما پذيرا تفسير نمونه، ج20، ص: 122
مىشويد؟! 48- مستكبران مىگويند: ما همگى در آن هستيم، خداوند در ميان بندگانش (به عدالت) حكم كرده است.
49- و آنها كه در آتشند به خازنان جهنم مىگويند: از پروردگارتان بخواهيد يك روز عذاب را از ما بردارد.
50- آنها مىگويند: آيا پيامبران شما با دلائل روشن به سراغتان نيامدند؟ مىگويند: آرى آنها مىگويند: پس هر چه مىخواهيد دعا كنيد، ولى دعاى كافران (به جايى نمىرسد و) جز در ضلالت نيست.
تفسير: محاجه ضعفا و مستكبران در دوزخ!
از آنجا كه مؤمن آل فرعون در پايان سخنانش جمعيت فرعونيان را به مساله قيامت و عذاب دوزخ توجه داد، آيات مورد بحث رشته سخن را در همين زمينه به دست گرفته و دنبال مىكند، و صحنههايى از گفتگوى پرخاشگرانه دوزخيان را در دل آتش منعكس مىسازد.
نخست مىفرمايد:” بخاطر بياور هنگامى را كه آنها در آتش دوزخ محاجه و گفتگو مىكنند،” ضعفا” به” مستكبران” مىگويند: ما پيروان شما بوديم، آيا اكنون سهمى از عذاب و نصيبى از آتش دوزخ را بجاى ما پذيرا مىشويد”؟
(وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ فِي النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِيباً مِنَ النَّارِ) «1».
منظور از” ضعفا” كسانى هستند كه علم كافى و استقلال فكرى نداشتند، چشم و گوش بسته به دنبال سردمداران كفر حركت مىكردند كه قرآن از آنها به عنوان مستكبران ياد كرده است:
__________________________________________________
(1) بعضى تصور كردهاند كه مرجع ضمير در” يتحاجون” آل فرعون مىباشد، ولى قرائن موجود در اين آيات نشان مىدهد كه آيه مفهوم وسيعى دارد و همه كفار را شامل مىشود
. تفسير نمونه، ج20، ص: 123
بدون شك اين پيروان در آنجا مىدانند كه رهبران آنها نيز خود گرفتار عذابند، و كمترين توانايى براى دفاع از آنها ندارند اما چرا اين پيروان به آنها پناه مىبرند و تقاضا مىكنند سهمى از عذابشان را بپذيرند؟! بعضى گفتهاند اين به خاطر آن است كه در اين جهان عادت كرده بودند در حوادث سخت به آنها پناه برند، در آنجا نيز ناخودآگاه به سوى اين امر كشيده مىشوند.
ولى بهتر اين است كه گفته شود اين يك نوع سخريه و ملامت و سرزنش نسبت به آنها است، تا معلوم شود تمام ادعاهاى آنها پوشالى و خالى از حقيقت بوده است «1».
قابل توجه اين كه از امير مؤمنان على ع نقل شده در يكى از روزهاى” غدير” خطبهاى خواند و ضمن دعوت مردم به توحيد الهى آنها را به طاعت كسانى كه خداوند امر به اطاعت آنها كرده است توجه داد و آيه فوق را يادآور شد، سپس افزود:
ا فتدرون الاستكبار ما هو؟ هو ترك الطاعة لمن امروا بطاعته، و الترفع على من ندبوا الى متابعته، و القرآن ينطق من هذا كثيرا، ان تدبره متدبر زجره، و وعظه!:
” آيا مىدانيد استكبار چيست؟ ترك اطاعت كسانى كه مامور به اطاعت آنها هستيد و خود برتربينى نسبت به آنها، قرآن از اين مقوله سخن بسيار مىگويد، به گونهاى كه اگر انسان در آن بينديشد او را اندرز مىدهد و از خلاف باز مىدارد” (در حقيقت امام ع با اين تعبيرات زنده و روشن مىخواهد راه عذر را بر كسانى كه وصاياى پيامبر ص را در روز غدير فراموش كردند و دنبال دگران رفتند
__________________________________________________
(1)” تبعا” جمع تابع است، و بعضى احتمال دادهاند كه مصدر باشد و اطلاق مصدر بر اشخاصى كه موصوف به صفتى هستند معمول است يعنى ما عين تبعيت براى شما بوديم!
. تفسير نمونه، ج20، ص: 124
هشدار دهد) «1».
به هر حال مستكبران در پاسخ اين سخن سكوت نمىكنند اما جوابى مىگويند كه از نهايت ضعف و زبونى آنها حكايت دارد، چنان كه قرآن در آيه بعد به آن اشاره كرده مىفرمايد:” مستكبران مىگويند: ما و شما همگى در اين آتش دوزخيم، و سرنوشت مشتركى داريم، خداوند در ميان بندگانش به عدالت حكم كرده است”! (قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُلٌّ فِيها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبادِ).
اگر مىتوانستيم مشكلى را از شما حل كنيم از خودمان حل مىكرديم، هيچ كارى از ما در اينجا ساخته نيست، نه دفع عذاب از شما و نه از خودمان، و نه حتى پذيرش بخشى از مجازات شما.
قابل توجه اينكه در آيه 21 سوره ابراهيم همين پيشنهاد ضعفا در برابر مستكبران مطرح شده و در آنجا مىخوانيم: مستكبران در جواب مىگويند:
لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَيْناكُمْ سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِيصٍ:
” اگر خدا ما را (به سوى راه رهايى از عذاب) هدايت كرده بود ما نيز شما را هدايت مىكرديم (كار از اينها گذشته است) چه بيتابى كنيم و چه شكيبايى تفاوتى ندارد”! پيدا است كه اين دو جواب منافاتى با هم ندارد و مكمل يكديگر است.
اينجا كه دست آنها از هر وسيلهاى كوتاه مىشود رو به سوى خازنان دوزخ و ماموران عذاب مىكنند” و اين دوزخيان به خازنان جهنم مىگويند شما از پروردگارتان بخواهيد يك روز عذاب را از ما بر دارد” (وَ قالَ الَّذِينَ فِي النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ) «2».
__________________________________________________
(1)” مصباح شيخ” (طبق نقل تفسير نور الثقلين جلد 4 صفحه 526)
. (2)” خزنه” جمع خازن به معنى محافظ و نگاهبان است
. تفسير نمونه، ج20، ص: 125
آنها مىدانند كه مجازات الهى بر طرف شدنى نيست، تنها تقاضايشان اين است كه يك روز عذاب الهى از آنان برداشته شود يك روز تخفيف بگيرند نفسى تازه كنند، و اندكى بياسايند، و به همين قانع هستند! ولى مراقبان دوزخ” مىگويند: آيا پيامبران شما با دلائل روشن به سراغتان نيامدند”؟ و آيا بقدر كافى براى شما اتمام حجت نشد؟ (قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ).
در پاسخ” مىگويند: آرى” (قالُوا بَلى).
ولى خازنان دوزخ به آنان” مىگويند: حال كه چنين است هر چه مىخواهيد دعا كنيد، اما بدانيد دعاى كافران بجايى نمىرسد و ضايع و نابود مىشود”! (قالُوا فَادْعُوا وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ).
شما خود معترفيد كه پيامبران الهى با دلائل روشن آمدند، اما به آنها اعتنا نكرديد و كافر شديد، بنا بر اين هر چه دعا كنيد سودى ندارد، چرا كه خدا دعاى كافران را نمىپذيرد.
جمعى از مفسران در تفسير جمله اخير گفتهاند منظور اين است كه شما خودتان دعا كنيد زيرا ما بدون اذن پروردگار نمىتوانيم دعا كنيم، اشاره به اين كه وقتى ما چنين اجازهاى نداشته باشيم بايد بدانيد درهاى نجات به روى شما بسته است، درست است كه كافر در قيامت مؤمن مىشود، اما اين ايمان چيزى از آثار كفر او نمىكاهد، لذا هم چنان نام كافر بر او مىماند.
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مىرسد.
تفسير نمونه، ج6، ص: 368
سه صفت متکبران
از صفات اين گونه افراد” متكبر و سركش” و چگونگى ” سلب توفيق حقپذيرى” از آنها اشاره كرده مىفرمايد:
” آنها اگر تمام آيات و نشانههاى الهى را ببينند، ايمان نمىآورند”! (وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها).
” و نيز اگر راه راست و طريق درست را مشاهده كنند، انتخاب نخواهند كرد” (وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا).
و به عكس” اگر راه منحرف و نادرست را ببينند، راه خود انتخاب مىكنند” (وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا).
بعد از ذكر اين صفات سهگانه كه همگى حكايت از انعطاف ناپذيريشان در برابر حق مىباشد، اشاره به دليل آن كرده، مىگويد:” اينها همه به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند” (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ).
شك نيست كه تنها با يك يا چند مرتبه، تكذيب آيات الهى، انسان استحقاق چنان سلب توفيقى پيدا نخواهد كرد، و راه توبه و بازگشت، هنوز به روى او باز است، ولى بدون شك ادامه و اصرار در اين راه، او را به جايى مىرساند كه حس تشخيص نيك و بد و راه راست و منحرف (” رشد” و” غى”) از او سلب مىگردد.
آيه بعد كيفر چنين اشخاصى را بيان كرده مىگويد:” آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و لقاى رستاخيز را منكر شوند اعمالشان به كلى حبط و نابود مىگردد” (و الذين كذبوا بآياتنا و لقاء الآخرة حبطت اعمالهم.)
” حبط” به معنى باطل و بىخاصيت نمودن عمل است، يعنى اين گونه افراد حتى اگر كار خيرى انجام دهند، نتيجهاى براى آنها نخواهد داشت
و در پايان آيه چنين اضافه مىكند، اين سرنوشت براى آنها، جنبه انتقامى ندارد، اين نتيجه اعمال خود آنها است، بلكه عين اعمال آنها است كه در برابرشان مجسم شده،” آيا آنها جز اعمالى را كه انجام مىدادند، جزا داده مىشوند”؟ (هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه دليل بر تجسم اعمال، و حضور خود اعمال نيك و بد در قيامت مىباشد
[سوره النساء (4): آيه 36]
وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ بِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً (36)
ترجمه:
36- و خدا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد، و به پدر و مادر نيكى كنيد و همچنين به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان، و همسايه نزديك، و همسايه دور، و” دوست و همنشين” و واماندگان در سفر و بردگانى كه مالك آنها هستيد، زيرا خداوند كسى را كه متكبر و فخرفروش است (و از اداى حقوق ديگران سرباز مىزند) دوست نمىدارد.
تفسير:
آيه فوق يك سلسله از حقوق اسلامى را اعم از حق خدا و حقوق بندگان و آداب معاشرت با مردم را بيان داشته است، و روى هم رفته، ده دستور از آن استفاده مىشود:
1- وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً
نخست مردم را دعوت به عبادت و بندگى پروردگار و ترك شرك و بتپرستى كه ريشه اصلى تمام برنامههاى اسلامى است مىكند، دعوت به توحيد و يگانه پرستى روح را پاك، و نيت را خالص، و اراده را قوى، و تصميم را براى انجام هر برنامه مفيدى محكم مىسازد، و از آنجا كه آيه بيان يك رشته از حقوق اسلامى است، قبل از هر چيز اشاره به حق خداوند بر مردم كرده است و مىگويد:” خدا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد”.
2- وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً
تفسير نمونه، ج3، ص: 379
سپس اشاره به حق پدر و مادر كرده و توصيه مىكند كه نسبت به آنها نيكى كنيد، حق پدر و مادر از مسائلى است كه در قرآن مجيد زياد روى آن تكيه شده و كمتر موضوعى است كه اين قدر مورد تاكيد واقع شده باشد، و در چهار مورد از قرآن، بعد از توحيد قرار گرفته است «1».
از اين تعبيرهاى مكرر استفاده مىشود كه ميان اين دو ارتباط و پيوندى است و در حقيقت چنين است چون بزرگترين نعمت، نعمت هستى و حيات است كه در درجه اول از ناحيه خدا است، و در مراحل بعد به پدر و مادر ارتباط دارد، زيرا كه فرزند، بخشى از وجود پدر و مادر است، بنا بر اين ترك حقوق پدر و مادر، هم دوش شرك به- خدا است.
در باره حقوق پدر و مادر بحثهاى مشروحى داريم كه در ذيل آيات مناسب در سوره اسراء و لقمان به خواست خدا خواهد آمد.
3- وَ بِذِي الْقُرْبى
سپس دستور به نيكى كردن نسبت به همه خويشاوندان مىدهد و اين موضوع نيز از مسائلى است كه در قرآن تاكيد فراوان در باره آن شده است، گاهى به عنوان” صله رحم”، و گاهى به عنوان” احسان و نيكى” به آنها، در واقع اسلام مىخواهد به اين وسيله علاوه بر پيوند وسيعى كه در ميان تمام افراد بشر به وجود آورده، پيوندهاى محكمترى در ميان واحدهاى كوچكتر و متشكلتر، بنام” فاميل” و” خانواده” به وجود آورد تا در برابر مشكلات و حوادث يكديگر را يارى دهند و از حقوق هم دفاع كنند.
4- وَ الْيَتامى
سپس اشاره به حقوق” ايتام” كرده، و افراد با ايمان را توصيه به نيكى در حق آنها مىكند، زيرا در هر اجتماعى بر اثر حوادث گوناگون هميشه كودكان يتيمى وجود دارند كه فراموش كردن آنها نه فقط وضع آنان را به خطر مىافكند، بلكه وضع اجتماع را نيز به خطر مىاندازد، چون كودكان يتيم اگر بى سرپرست بمانند
__________________________________________________
1- سوره بقره آيه 83- سوره انعام آيه 151- سوره اسراء آيه 23 (علاوه بر آيه فوق)
تفسير نمونه، ج3، ص: 380
و يا به اندازه كافى از محبت اشباع نشوند، افرادى هرزه، خطرناك و جنايتكار بار مىآيند، بنا بر اين نيكى در حق يتيمان هم نيكى به فرد است هم نيكى به اجتماع!
5- وَ الْمَساكِينِ
بعد از آن حقوق مستمندان را يادآورى مىكند چون در يك اجتماع سالم كه عدالت در آن برقرار است نيز افرادى معلول و از كار افتاده و مانند آن وجود خواهند داشت كه فراموش كردن آنها بر خلاف تمام اصول انسانى است، و اگر فقر و محروميت به خاطر انحراف از اصول عدالت اجتماعى دامنگير افراد سالم گردد نيز بايد با آن به مبارزه برخاست.
6- وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى
سپس توصيه به نيكى در حق همسايگان نزديك مىكند- در اينكه منظور از همسايه نزديك چيست مفسران احتمالات مختلفى دادهاند بعضى معنى آن را همسايگانى كه جنبه خويشاوندى دارند دانستهاند ولى اين تفسير با توجه به اينكه در جملههاى سابق از همين آيه اشاره به حقوق خويشاوندان شده بعيد به نظر مىرسد، بلكه منظور همان نزديكى مكانى است زيرا همسايگان نزديكتر حقوق و احترام بيشترى دارند، و يا اينكه منظور همسايگانى است كه از نظر مذهبى و دينى با انسان نزديك باشند.
7- وَ الْجارِ الْجُنُبِ
سپس در باره همسايگان دور سفارش مىنمايد و همانطور كه گفتيم، منظور از آن دورى مكانى است- زيرا طبق پارهاى از روايات تا چهل خانه از چهار طرف همسايه محسوب مىشوند «1» كه در شهرهاى كوچك تقريبا تمام شهر را در بر مىگيرد.
(چون اگر خانه هر انسانى را مركز دايرهاى فرض كنيم كه شعاع آن از هر طرف چهل خانه باشد، با يك محاسبه ساده در باره مساحت چنين دايرهاى روشن مىشود كه مجموع خانههاى اطراف آن را تقريبا پنج هزار خانه تشكيل مىدهد كه مسلما
__________________________________________________
1- نور الثقلين جلد اول صفحه 480.
تفسير نمونه، ج3، ص: 381
شهرهاى كوچك بيش از آن خانه ندارند).
جالب توجه اينكه قرآن در آيه فوق علاوه بر ذكر” همسايگان نزديك”، تصريح به حق” همسايگان دور” كرده است زيرا كلمه همسايه معمولا مفهوم محدودى دارد، و تنها همسايگان نزديك را در برمىگيرد لذا براى توجه دادن به وسعت مفهوم آن از نظر اسلام راهى جز اين نبوده كه نامى از همسايگان دور نيز صريحا برده شود.
و نيز ممكن است منظور از همسايگان دور، همسايگان غير مسلمان باشد، زيرا حق جوار (همسايگى) در اسلام منحصر به همسايگان مسلمان نيست و غير مسلمانان را نيز شامل مىشود. (مگر آنهايى كه با مسلمانان سر جنگ داشته باشند).
” حق جوار” در اسلام به قدرى اهميت دارد كه در وصاياى معروف امير مؤمنان ع مىخوانيم:
ما زال (رسول اللَّه) يوصى بهم حتى ظننا انه سيورثهم
:” آن قدر پيامبر ص در باره آنها سفارش كرد، كه ما فكر كرديم شايد دستور دهد همسايگان از يكديگر ارث ببرند (اين حديث در منابع معروف اهل تسنن نيز آمده است، در تفسير المنار و تفسير قرطبى از بخارى نيز همين مضمون از پيامبر ص نقل شده است).
در حديث ديگرى از پيامبر ص نقل شده كه در يكى از روزها سه بار فرمود:
و اللَّه لا يؤمن
:” به خدا سوگند چنين كسى ايمان ندارد …” يكى پرسيد چه كسى؟! پيامبر ص فرمود:
الذى لا يامن جاره بوائقه
:” كسى كه همسايه او از مزاحمت او در امان نيست”! «1» و باز در حديث ديگرى مىخوانيم كه پيامبر ص فرمود:
من كان يؤمن باللَّه و اليوم الآخر فليحسن الى جاره
:” كسى كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارد بايد به همسايگان خود نيكى كند” «2».
__________________________________________________
1- تفسير قرطبى جلد سوم صفحه 1754.
2- المنار جلد پنجم صفحه 92 ط بيروت.
تفسير نمونه، ج3، ص: 382
و از امام صادق ع نقل شده كه فرمود:
حسن الجوار يعمر الديار و يزيد فى الاعمار
:” نيكى كردن همسايگان به يكديگر، خانهها را آباد و عمرها را طولانى مىكند” «1».
در جهان ماشينى كه همسايگان كوچكترين خبرى از هم ندارند و گاه مىشود دو همسايه حتى پس از گذشتن بيست سال نام يكديگر را نمىدانند اين دستور بزرگ اسلامى درخشندگى خاصى دارد، اسلام اهميت فوق العادهاى براى مسائل عاطفى و تعاون انسانى قائل شده در حالى كه در زندگى ماشينى عواطف روز- بروز تحليل مىروند و جاى خود را به سنگدلى مىدهند.
8- وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ
سپس در باره كسانى كه با انسان دوستى و مصاحبت دارند، توصيه مىكند.
ولى بايد توجه داشت كه” صاحب بالجنب” معنايى وسيعتر از دوست و رفيق دارد و در واقع هر كسى را كه به نوعى با انسان نشست و برخاست داشته باشد، در بر مىگيرد خواه دوست دائمى باشد يا يك دوست موقت (همانند كسى كه در اثناء سفر با انسان همنشين مىگردد، و اگر مىبينيم در پارهاى از روايات” صاحب بالجنب” به رفيق سفر (رفيقك فى السفر) و يا كسى كه به اميد نفعى سراغ انسان مىآيد (المنقطع اليك يرجو نفعك) تفسير شده، منظور اختصاص به آنها نيست بلكه بيان توسعه مفهوم اين تعبير است كه همه اين موارد را نيز در بر مىگيرد، و به اين ترتيب آيه يك دستور جامع و كلى براى حسن معاشرت نسبت به تمام كسانى كه با انسان ارتباط دارند مىباشد، اعم از دوستان واقعى، و همكاران، و همسفران، و مراجعان، و شاگردان، و مشاوران، و خدمتگزاران.
و در پارهاى از روايات” صاحب بالجنب” به” همسر”، تفسير شده است، چنان كه نويسندگان المنار و تفسير روح المعانى و قرطبى در ذيل آيه از على ع
__________________________________________________
1- تفسير صافى صفحه 120.
تفسير نمونه، ج3، ص: 383
همين معنى را نقل كردهاند، ولى بعيد نيست كه آن نيز بيان يكى از مصاديق آيه باشد.
9- وَ ابْنِ السَّبِيلِ
دسته ديگرى كه در اينجا در باره آنها سفارش شده، كسانى هستند كه در سفر و بلاد غربت احتياج پيدا مىكنند و با اينكه ممكن است در شهر خود افراد متمكنى باشند، در سفر به علتى وامىمانند و تعبير جالب” ابن السبيل” (فرزند راه) نيز از اين نظر است كه ما نسبت به آنها هيچگونه آشنايى نداريم تا بتوانيم آنها را به قبيله يا فاميل يا شخصى نسبت دهيم، تنها به حكم اينكه مسافرانى هستند نيازمند، بايد مورد حمايت قرار گيرند.
10- وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ
در آخرين مرحله توصيه به نيكى كردن نسبت به بردگان شده است، و در حقيقت آيه با حق خدا شروع شده و با حقوق بردگان ختم مىگردد، زيرا اين حقوق از يكديگر جدا نيستند، و تنها اين آيه نيست كه در آن در باره بردگان توصيه شده، بلكه در آيات مختلف ديگر نيز در اين زمينه بحث شده است. ضمنا اسلام برنامه دقيقى براى آزادى تدريجى بردگان تنظيم كرده كه به” آزادى مطلق” آنها مىانجامد، و بخواست خدا در ذيل آيات مناسب، مشروحا از آن سخن خواهيم گفت.
إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالًا فَخُوراً در پايان آيه با اين جمله كه:” خداوند افراد متكبر و فخرفروش را دوست نمىدارد” هشدار مىدهد كه هر كس از فرمان خدا سرپيچى كند و به خاطر تكبر از رعايت حقوق خويشاوندان و پدر و مادر و يتيمان و مسكينان و ابن السبيل و دوستان سرباز زند محبوب خدا و مورد لطف او نيست و آن كس كه مشمول لطف او نباشد، از هر خير و سعادتى محروم است.
گواه بر اين معنى روايتى است كه در ذيل اين آيه وارد شده: يكى از ياران پيامبر ص مىگويد:” در محضرش اين آيه را خواندم، پيامبر ص زشتى تكبر و نتائج سوء آن را برشمرد به حدى كه من گريه كردم، فرمود: چرا گريه مىكنى؟ گفتم: من دوست دارم لباسم، جالب و زيبا باشد و مىترسم با همين عمل جزء متكبران باشم فرمود: نه تو اهل بهشتى و اينها علامت تكبر نيست، تكبر آن است كه انسان در مقابل حق، خاضع نباشد و خود را بالاتر از مردم بداند و آنها را تحقير كند (و از اداى حقوق آنها سرباز زند)”.
خلاصه اينكه از جمله اخير آيه برمىآيد كه سرچشمه اصلى شرك و پايمال كردن حقوق مردم غالبا خودخواهى و تكبر است و اداى حقوق فوق مخصوصا در مورد بردگان و يتيمان و مستمندان و مانند آنها نياز به روح تواضع و فروتنى دارد «1».
__________________________________________________
1- بايد توجه داشت كه” مختال” از ماده” خيال” به معنى كسى است كه با يك سلسله” تخيلات” خود را بزرگ مىپندارد، و اگر مىبينيم به است” خيل” گفته مىشود نيز به- خاطر آن است كه هنگام راه رفتن شبيه متكبران گام برمىدارد، و” فخور” از ماده” فخر” به معنى كسى است كه فخرفروشى مىكند، بنا بر اين تفاوت ميان اين دو كلمه در اينجا است كه يكى اشاره به تخيلات كبرآلود ذهنى و ديگرى به اعمال تكبرآميز خارجى است.
تفسير نمونه، ج3، ص: 385
[سوره النساء (4): آيات 37 تا 39]
الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً (37) وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً (38) وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً (39)
ترجمه:
37- آنها كسانى هستند كه بخل مىورزند و مردم را نيز به بخل دعوت مىكنند و آنچه را كه خداوند از فضل (و رحمت) خود به آنها داده كتمان مىنمايند (اين عمل آنها در حقيقت از كفرشان سرچشمه گرفته) و ما براى كافران عذاب خوار كنندهاى آماده كردهايم.
38- و آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مىكنند و ايمان به خداوند و روز بازپسين ندارند (چرا كه شيطان رفيق و همنشين آنها است) و كسى كه شيطان قرين او است بدقرينى انتخاب كرده است.
39- چه مىشد اگر آنها ايمان به خدا و روز بازپسين مىآوردند و از آنچه خدا به آنها روزى كرده (براى او و در راه او) انفاق مىنمودند؟ و خداوند بر آنها آگاه است (و پاداش آنها را بطور كامل مىدهد).
تفسير: انفاقهاى ريايى و الهى
اين آيه در حقيقت، دنباله آيات پيش و اشاره به افراد متكبر و خودخواه است.
تفسير نمونه، ج3، ص: 386
” آنها كسانى هستند كه نه تنها خودشان از نيكى كردن به مردم، بخل مىورزند، بلكه ديگران را نيز به آن دعوت مىكنند (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ).
علاوه بر اين سعى دارند آنچه را كه خدا به آنها مرحمت كرده، مخفى كنند، مبادا افراد اجتماع از آنها توقعى پيدا كنند (وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ).
سپس سرانجام و عاقبت كار آنها را چنين بيان مىكند كه ما براى كافران عذاب خوار كنندهاى مهيا ساختهايم (وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً) شايد سر اين تعبير آن باشد كه” بخل” غالبا از كفر سرچشمه مىگيرد، زيرا افراد بخيل، در واقع ايمان كامل به مواهب بىپايان پروردگار و وعدههاى او نسبت به نيكوكاران ندارند، فكر مىكنند كمك به ديگران آنها را بيچاره خواهد كرد.
و اينكه مىگويد: عذاب آنها خوار كننده است براى اين است كه جزاى” تكبر” و” خود برتربينى” را از اين راه ببينند.
ضمنا بايد توجه داشت كه بخل منحصر به امور مالى نيست، بلكه گرفتگى در هر نوع موهبت الهى را شامل مىشود، بسيارند كسانى كه در امور مالى بخيل نيستند ولى در علم و دانش و مسائل ديگرى از اين قبيل بخل مىورزند! در آيه دوم به يكى ديگر از صفات متكبران خود خواه اشاره كرده، مىفرمايد:
وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ …:
” آنها كسانى هستند كه اگر انفاقى مىكنند به خاطر تظاهر و نشان دادن به مردم و كسب شهرت و مقام است، و هدف آنها خدمت به خلق، و جلب رضايت خالق، نيست به همين دليل در موارد انفاق پايبند استحقاق طرف نيستند، بلكه دائما در اين فكرند كه چگونه انفاق كنند تا بيشتر بتوانند از آن بهرهبردارى به سود خود نموده، و موقعيت خود را تثبيت كنند، زيرا آنها ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند، و به همين جهت در انفاقهايشان انگيزه معنوى نيست، بلكه انگيزه آنها همان نام و شهرت و كسب شخصيت كاذب از اين طريق است كه آن نيز از آثار تكبر و خودخواهى آنها است.
تفسير نمونه، ج3، ص: 387
وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً آنها شيطان را دوست و رفيق خود انتخاب كردند و كسى كه چنين باشد بسيار بد رفيقى براى خود انتخاب كرده و سرنوشتى بهتر از اين نخواهد داشت، چون منطق و برنامه آنها همان منطق و برنامه رفيقشان شيطان است، او است كه به آنها مىگويد انفاق خالصانه موجب فقر مىشود: (الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ- بقره- 268) و بنا بر اين يا انفاق نمىكنند و بخل مىورزند (چنان كه در آيه قبل اشاره شد) و يا اگر انفاق كنند در مواردى است كه از آن بهرهبردارى شخصى خواهند كرد (چنان كه در اين آيه اشاره شده است).
از اين آيه ضمنا استفاده مىشود كه يك همنشين بد تا چه اندازه مىتواند در سرنوشت انسان مؤثر باشد، تا آنجا كه او را به آخرين درجه سقوط بكشاند.
و نيز از آن استفاده مىشود كه رابطه” متكبران” با” شيطان و اعمال شيطانى” يك رابطه مستمر است نه موقت و گاهگاهى، چرا كه شيطان را به عنوان رفيق و” قرين” و همنشين خود انتخاب كردهاند.
وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ …
در اينجا به عنوان اظهار تاسف به حال اين عده مىفرمايد:” چه مىشد اگر آنها از اين بىراههها بازمىگشتند و ايمان به خدا و روز رستاخيز پيدا مىكردند، و از مواهبى كه خداوند در اختيار آنها گذاشته با اخلاص نيت و فكر پاك به بندگان خدا مىدادند، و از اين راه براى خود كسب سعادت و خوشبختى دنيا و آخرت مى- كردند” و با اينكه اين راه، صافتر و روشنتر و پرفايدهتر است و راهى را كه آنها انتخاب كردهاند جز زيان و بدبختى نتيجهاى ندارد چرا در كار خود تجديد نظر نمىكنند؟!. تفسير نمونه، ج3، ص: 388
وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً و در هر حال خداوند از نيات و اعمال آنها با خبر است و بر طبق آن به آنها جزا و كيفر مىدهد.
قابل توجه اينكه در آيه سابق كه سخن از انفاقهاى رياكارانه بود انفاق به-” اموال” نسبت داده شده، و در اين آيه به” مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ” نسبت مىدهد، اين تفاوت تعبير ممكن است اشاره به سه نكته باشد:
نخست اينكه در انفاقهاى ريايى توجه به حلال و حرام بودن مال نمىشود، در حالى كه در انفاقهاى الهى حلال بودن و مصداق” مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ” بودن مورد توجه است.
ديگر اينكه در انفاقهاى ريايى افراد انفاق كننده چون مال را متعلق به خودشان مىدانند از كبرفروشى و منت گذاردن ابا ندارند، در حالى كه در انفاقهاى الهى چون توجه به اين دارند كه اموال را خدا به آنها داده و اگر گوشهاى از آن را در راه او خرج مىكنند، جاى منت نيست از هر گونه كبرفروشى و منت خود- دارى مىكنند.
از طرف ديگر انفاقهاى ريايى غالبا منحصر به مال است زيرا چنين اشخاص از سرمايههاى معنوى بىبهرهاند تا از آنها انفاق كنند، اما انفاقهاى الهى دامنه وسيعى دارد و تمام مواهب مادى و معنوى اعم از مال و علم و موقعيت اجتماعى و مانند آن را در برمىگيرد.
نشانه هاى مستكبرين.
مستكبران خود خواه هميشه مسائل جدى را كه در مسير خواستهها و هوسها و منافع آنها نيست به بازى و شوخى ميگيرند. و بهمين دليل مسخره كردن حقايق مخصوص آنچه مربوط به زندگى مستضعفان است جزئى از زندگى آنها را تشكيل ميدهد، بسيار ديدهايم كه آنها براى رنگ و آب دادن به جلسات پر گناه خود دنبال فرد با ايمان تهى دستى ميگردند كه او را به اصطلاح ملعبه و مضحكه سازند.
تفسير نمونه، ج9، ص: 94
و اگر در مجالس خود دسترسى به چنين افراد پيدا نكنند فرد يا افرادى از آنها را غيابا سوژه سخن قرار داده و مىگويند و مسخره مىكنند و مى خندند.
آنها خود را عقل كل مىپندارند و به گمان اينكه ثروت انبوه و حرام آنها نشانه لياقت و شخصيت و ارزش آنها است ديگران را نالايق و بىارزش و فاقد شخصيت مىدانند! ولى قرآن مجيد سختترين حملات خود را متوجه اين گونه افراد مغرور و متكبر كرده و مخصوصا سخريههاى آنها را شديدا محكوم مىكند.
فى المثل در تاريخ اسلامى مىخوانيم هنگامى كه” ابو عقيل انصارى” آن كارگر باايمان و فقير شب را بيدار ماند و به آب آوردن از چاههاى مدينه براى خانهها ادامه داد، و مختصر خرمايى را كه از اين راه به عنوان مزد دريافت داشته بود به عنوان كمك به ارتش مسلمانان براى جنگ تبوك خدمت پيامبر ص آورد گروهى از منافقان مستكبر بر او خنديدند آيات قرآن نازل شد و همچون صاعقه بر آنها فرو ريخت (الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ):
” آنها كه مؤمنان اطاعت كننده را در كمكهاى مالى در راه خدا به باد مسخره مىگيرند و آنان را كه جز به مقدار توانايى اندك دسترسى به چيز ديگر ندارند، مسخره مىكنند خداوند آنان را مسخره خواهد كرد و براى آنها عذاب دردناكى است:
[سوره الانفطار (82): آيات 6 تا 12]
يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ (6) الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ (7) فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ (8) كَلاَّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ (9) وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ (10)
كِراماً كاتِبِينَ (11) يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ (12)
ترجمه:
6- اى انسان چه چيز تو را در برابر پروردگار كريمت مغرور ساخته؟! 7- همان خدايى كه تو را آفريد و منظم ساخت.
8- و در هر صورتى مىخواست تو را تركيب نمود.
9- آن چنان كه شما مىپنداريد نيست، بلكه شما روز جزا را منكريد.
10- و بدون شك نگاهبانانى بر شما گمارده شده.
11- والا مقام و نويسنده (اعمال نيك و بد شما).
12- آنها مىدانند شما چه مىكنيد.
تفسير نمونه، ج26، ص: 217
تفسير:
اى انسان چه چيز تو را مغرور ساخته؟!
در تعقيب آيات گذشته كه پيرامون معاد سخن مىگفت، در آيات مورد بحث براى بيدار كردن انسان از خواب غفلت، و توجه او به مسئوليتهايش در برابر خداوند، نخست او را مخاطب ساخته و با يك استفهام توبيخى شديد و در عين حال توأم با نوعى لطف و محبت مىفرمايد:” اى انسان چه چيزى تو را از پروردگار كريمت غافل ساخته؟ و در برابر او جسور و مغرور نموده”؟! (يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ).
در اينجا” انسان” را به عنوان انسانيتش كه اتمام امتيازات او را بر ساير موجودات اين جهان ياد آور مىشود مخاطب ساخته، سپس او را در برابر خداوندى قرار مىدهد كه هم” رب” است و هم” كريم” به مقتضاى ربوبيتش پيوسته او را در كنف حمايت خود قرار داده، و تربيت و تكامل او را بر عهده گرفته، و به مقتضاى كرمش او را بر سر خوان نعمت خود نشانده، و از تمام مواهب مادى و معنوى برخوردار ساخته است، بىآنكه انتظارى از او داشته باشد و پاداش و عوضى بطلبد، حتى خطاهاى او را ناديده مىگيرد، و با كرمش او را مورد عفو قرار مىدهد.
آيا سزاوار است چنين موجود شريفى در برابر چنان پروردگار بزرگى جسور گردد؟
و يا لحظهاى از او غافل شود و در انجام فرمانش كه ضامن سعادت خود او است قصور ورزد؟
و لذا در حديثى از پيغمبر اكرم ص آمده است كه هنگام تلاوت اين آيه فرمود: غره جهله:” جهل و نادانيش او را مغرور و غافل ساخته است”! «1».
تفسير نمونه، ج26، ص: 218
و از اينجا روشن مىشود هدف اين است كه با تكيه بر مساله ربوبيت و كرم خداوند غرور و غفلت انسان را درهم بشكند، آن گونه كه بعضى پنداشتهاند كه هدف تلقين آدمى در زمينه عذر خواهى او است كه در جواب بگويد: كرمت مرا مغرور ساخت.
و نيز آنچه از” فضيل بن عياض” نقل شده كه از او سؤال كردند اگر در روز قيامت خداوند تو را به حضور طلبد و از تو بپرسد: ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ، در جواب چه مىگويى گفت: در جواب مىگويم: غرنى ستورك المرخاة” پردههايى كه بر گناهان من افكنده بودى مرا غافل و مغرور ساخت” نيز متناسب مفهوم آيه نيست، بلكه در جهت مخالف هدف اصلى آيه قرار دارد، چرا كه هدف درهم شكستن غرور و بيدار كردن از خواب غفلت است، نه پرده جديدى بر پردههاى غفلت افكندن! بنا بر اين سزاوار نيست آيه را از هدفى كه داشته منحرف سازيم، و در جهت مخالف آن نتيجهگيرى كنيم.
” غرك” از ماده” غرور” در اصل به معنى غفلت به هنگام بيدارى است، و به تعبير ديگر غفلت در جايى كه انسان بايد غافل نباشد، و از آنجا كه غفلت گاه سر چشمه” جسارت” و يا” خود برتر بينى” مىشود واژه” غرور” به اين معانى نيز تفسير شده است، و شيطان را از اين رو” غرور” (بر وزن شرور) مىگويند كه انسان را با وسوسههاى خود فريب مىدهد و غافل و مغرور مىكند.
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 449 همين حديث در” در المنثور” و” روح البيان” و” روح المعانى” و” قرطبى” ذيل آيه مورد بحث نقل شده است.
تفسير نمونه، ج26، ص: 219
در تفسير” كريم” تعبيرات گوناگونى گفتهاند، بعضى گفتهاند: كريم بخشندهاى است كه تمام افعالش احسان است و هرگز با بخشش خود در پى كسب سود يا دفع زيان نيست.
بعضى گفتهاند: كريم كسى است كه هم آنچه را بر او است و هم آنچه را بر او لازم نيست مىبخشد.
و بعضى گفتهاند: كريم كسى است كه متاع كم را مىپذيرد، و بهاى زياد در برابر آن مىدهد.
ولى در حقيقت همه اينها در مفهوم كريم در صورتى كه در حد اعلى همچون كرم خداوند در نظر گرفته شود جمع است. و در كرم خداوند همين بس كه تنها به عفو گنهكار راضى نمىشود بلكه گناهان را (در مورد كسانى كه شايستگى دارند) به حسنات تبديل مىكند.
امير مؤمنان على ع در تفسير اين آيه جملههاى عجيبى دارد، مىفرمايد:
اين آيه كوبندهترين دليل در برابر شنونده است، و قاطعترين عذر در برابر شخص مغرور، كسى كه جهالت و نادانيش او را جسور و مغرور ساخته، خداوند مىفرمايد:
اى انسان چه چيز تو را بر گناهت جرأت داده؟، و چه چيز تو را در برابر پروردگارت مغرور ساخته؟، و چه چيز تو را به هلاكت خويش علاقه مند نموده؟
آيا اين بيمارى تو بهبودى ندارد؟ يا اين خوابت به بيدارى نمى انجامد؟
تفسير نمونه، ج26، ص: 220
چرا (لا اقل) آن مقدار كه به ديگران رحم مىكنى به خودت رحم نمىكنى، تو هر گاه كسى را در ميان آفتاب سوزان به بينى بر او سايه مىافكنى، هر گاه بيمارى را به بينى كه درد، او را سخت ناتوان ساخته از روى ترحم بر او گريه مىكنى، پس چه چيز تو را بر بيماريت صبور ساخته، و بر مصيبتت شكيبا نموده، و از گريه بر خويشتن تسليت داده؟ در حالى كه عزيزترين افراد نزد تو خودت مىباشى چگونه ترس از نزول بلا در شب ترا بيدار نكرده، با اينكه در گناه و معصيت او غوطهورى، و در حالى كه زير سلطه او قرار دارى.
بيا و اين بيمارى (غفلت از خدا) را با داروى تصميم و عزم راسخ مداوا كن، و اين خواب غفلتى را كه چشمانت را فرو گرفته با بيدارى برطرف ساز، بيا مطيع خداوند شو، و به ياد او انس گير، خوب تصور كن كه به هنگام غفلتت از خدا او با دادن نعمتها به تو عنايت مىكند، تو را به سوى عفو و بخشش خويش مىخواند، و زير پوشش فضل و بركات خود قرار مىدهد.
در حالى كه تو هم چنان به او پشت كردهاى، و به ديگرى رو مىآورى، بزرگ است خداوندى كه با اين قدرت عظيم،” كريم” است، اما تو با اين ضعف و حقارت چقدر بر معصيت او جسورى! … «1».
سپس براى بيدار ساختن اين انسان غافل به گوشهاى از كرم و الطافش به او در چهار مرحله اشاره كرده. مىفرمايد:” همان خدايى كه تو را آفريد، سپس دستگاههاى وجودت را منظم ساخت و سپس تعديل نمود” (الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ).
” و به هر صورتى مىخواست تو را تركيب نمود” (فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ) «2».
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه خطبه 223.
(2)” ما” در” ما شاء” زائده است، و بعضى احتمال دادهاند” ما” شرطيه بوده باشد اما احتمال اول مناسبتر است.
تفسير نمونه، ج26، ص: 221
و به اين ترتيب مراحل چهارگانه عظيم خلقت را يعنى اصل آفرينش، و سپس تنظيم، و بعد از آن تعديل، و سر انجام تركيب بندى را در عباراتى كوتاه و پر معنى بيان مىكند.
در مرحله اول اصل آفرينش انسان قرار دارد كه او را از نطفهاى ناچيز در ظلمتكده رحم آفريد.
و در مرحله بعد كه مرحله” تسويه و تنظيم” است هر عضوى از اعضاء پيكر او را با نظم بندى عجيبى موزون ساخت، چشم و گوش و قلب و عروق و ساير اعضا را كه اگر انسان در ساختمان و نظام هر يك به تنهايى بينديشد، و الطاف و مواهب الهى را در هر يك از آنها بنگرد دنيايى از علم و قدرت و لطف و كرم را در برابر چشمان خود مجسم مىبيند.
مواهبى كه هزاران سال است دانشمندان علوم طبيعى درباره آن مىانديشند، و مىگويند، و مىنويسند، و هنوز آغاز دفتر است و آنها هم چنان در اول وصف او مانده اند.
سپس نوبت به موهبت سوم ديگرى مىرسد كه” تعديل ميان قوا و اعضاى پيكر و هماهنگى و رابطه آنها با يكديگر است”.
بدن انسان عمدتا از دو بخش آفريده شده كه قرينه يكديگرند: دستها و پاها چشمها و گوشها و استخوان بنديها و عروق و اعصاب و عضلات در دو بخش بدن هماهنگ و مكمل يكديگرند.
بعلاوه اعضاء مختلف نيز كار يكديگر را تكميل مىكنند، فى المثل دستگاه تنفس به گردش خون كمك مىكند، و دستگاه گردش خون به تنفس، براى بلعيدن يك لقمه غذا، دندانها و زبان، و غدههاى بزاقى، و عضلات اطراف دهان، و گلو، همه دست به دست هم مىدهند تا لقمهاى وارد دستگاه هاضمه شود، و از آن پس نيز هماهنگيهاى زيادى صورت مىگيرد تا غذا هضم و جذب بدن گردد،و نيروى لازم را براى تلاش و حركت ايجاد كند اينها همه در جمله” فعدلك” جمع است.
بعضى اين جمله را اشاره به راست قامت بودن انسان در ميان انواع حيوانات كه فضيلت و مزيتى براى او محسوب مىشود دانستهاند، اين معنى با مرحله بعد سازگارتر است ولى معنى قبل جامعتر مىباشد.
و سر انجام مرحله” تركيب” و” صورت بندى” او در مقايسه با موجودات ديگر فرا مىرسد، آرى خداوند نوع انسان را در مقايسه با انواع حيوانات و جانوران صورتى موزون و زيبا و بديع داده است، همچنين سيرتى زيبا توأم با فطرتى بيدار، و تركيبى كه آماده پذيرش هر گونه علم و آگاهى و تعليم و تربيت است.
و از اين گذشته صورتهاى افراد انسان با يكديگر متفاوت است و همانگونه كه در آيه 22 سوره روم آمده است” اختلاف رنگها و زبانهاى شما از آيات خدا است”” وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ” كه اگر اين تفاوت نبود نظام زندگى اجتماعى بشر مختل مىشد.
علاوه بر اين اختلاف ظاهرى، اختلافهايى در استعدادها و ذوقها و سليقهها قرار داده، و آنها را به صورتهايى كه حكمتش اقتضا مىكرده تركيب و تنظيم نموده، تا از مجموع آنها جامعهاى سالم به وجود آيد كه همه نيازمنديهاى خود را تامين كند و قواى ظاهر و باطن انسانها مكمل يكديگر شوند.
در مجموع همانگونه كه در آيه 4 سوره” تين” آمده است لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ” خداوند اين انسان را به بهترين صورت آفريده است.
تفسير نمونه، ج26، ص: 223
كوتاه سخن اينكه در اين آيات و بسيارى ديگر از آيات قرآن خداوند اين انسان فراموشكار و مغرور را وادار به عرفان خويشتن مىكند از آغاز آفرينش در رحم مادر، تا لحظه تولد، و از آن گاه تا نمو و رشد كامل، وجود خويش را مورد بررسى دقيق قرار دهد، و ببيند در هر گام، و در هر لحظه، نعمت تازهاى از سوى آن منعم بزرگ به سراغش آمده، تا خود را سراپا غرق احسان او بيند و از مركب غرور و غفلت پائين آيد و طوق بندگى حق را بر گردن نهد.
سپس قرآن به سراغ منشا غرور و غفلت آنها مىرود، و مىفرمايد: آن گونه كه مىپنداريد نيست” بلكه روز جزا را منكريد” (كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ).
نه مساله كرم خداوند مايه غرور شما است، و نه لطف و نعمتهاى او، بلكه ريشه اصلى را در عدم ايمان به روز رستاخيز بايد بيابيد «1».
آرى هنگامى كه در حال افراد مغرور و غافل دقت كنيم مىبينم مساله اصلى اين است كه در اعماق روح بسيارى از آنها شك و ترديد يا انكار قيامت نهفته است، و امور ديگر همگى بهانه است، به همين دليل اگر پايههاى ايمان به معاد در دلها تقويت گردد اين غرور و غفلتها برچيده خواهد شد.
منظور از” دين” در اينجا جزا و روز جزا است و اينكه بعضى احتمال دادهاند
__________________________________________________
(1)” كلا” حرف ردع و براى انكار مطلبى است كه قبلا ذكر شده، يا توهم شده است، و در اينكه” كلا” در اين آيه نفى چه چيزى است مفسران احتمالات زيادى دادهاند كه از همه بهتر همان است كه در بالا ذكر شد، يعنى در اينجا” كلا” تمام سر چشمههاى غرور و غفلت را نفى مىكند جز تكذيب و انكار قيامت كه بعد از” بل” ذكر شده است،” راغب” در” مفردات” (در ماده بل) همين معنى را برگزيده و بعد از ذكر آيه فوق مىگويد كانه قيل ليس هاهنا ما يقضى ان يغرهم به تعالى و لكن تكذيبهم هو الذى حملهم على ما ارتكبوه.
تفسير نمونه، ج26، ص: 224
منظور” دين اسلام” است بعيد به نظر مىرسد چرا كه محور سخن در اين آيات معاد است.
سپس براى از ميان بردن عوامل غرور و غفلت و تقويت ايمان به معاد مىافزايد:” بدون شك نگاهبانانى بر شما گمارده شده است” (وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ) «1».
” نگاهبانانى كه در نزد پروردگار مقرب و محترمند و پيوسته اعمال شما را مىنويسند” (كِراماً كاتِبِينَ).
” و از آنچه شما انجام مىدهيد آگاهند، و همه را به خوبى مىدانند” (يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ).
منظور از” حافظين” در اينجا فرشتگانى هستند كه مامور حفظ و نگهدارى اعمال انسانها اعم از نيك و بد هستند كه در آيه 17 سوره ق از آنها تعبير به” رقيب و عتيد” شده است: ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ:” انسان هيچ سخنى را تلفظ نمىكند مگر اينكه نزد آن فرشتهاى است مراقب و آماده براى انجام ماموريت، و در همان سوره ق در آيه قبل مىفرمايد: إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ:” به خاطر بياوريد هنگامى را كه دو فرشته راست و چپ كه ملازم شما هستند اعمال شما را تلقى و ثبت مىكنند.
__________________________________________________
(1) بعضى از مفسران مانند مؤلف” روح البيان” و” روح المعانى” گفتهاند كه” واو” در اينجا حاليه است، ولى احتمال استينافيه مناسبتر است.
تفسير نمونه، ج26، ص: 225
در آيات ديگر قرآن نيز به وجود اين فرشتگان مراقب اعمال اشاره شده است.
بدون شك خداوند قبل از هر كس، و بهتر از هر كس، شاهد و ناظر اعمال آدمى است، ولى براى تاكيد بيشتر و احساس مسئوليت فزونتر مراقبان زيادى گمارده است كه يك گروه از آنها همين فرشتگانند.
علاوه بر اينها مراقبان ديگرى انسان را از هر طرف احاطه كردهاند كه مجموع آنها را تحت عنوان گواهان در دادگاه قيامت در هفت قسمت در جلد 20 صفحه 254- 258 ذكر كردهايم (ذيل آيه 20 و 21 سوره فصلت) و فهرست وار در اينجا به آن اشاره مىشود:
نخست ذات پاك خداوند كه مىفرمايد:” هر عملى را انجام مىدهيد ما شاهد و ناظريم” (يونس 61).
سپس پيامبران و اوصيا هستند (نساء- 41).
و بعد از آن زبان و دست و پا و به طور كلى اعضاى پيكر انسان (نور- 24).
و ديگر پوست تن انسان (فصلت 21).
و ديگر فرشتگان (ق- 21) و آيه مورد بحث.
و سپس زمينى كه انسان روى آن زندگى مىكند و اطاعت و گناه از او سر مىزند (زلزال- 4).
و سر انجام زمانى كه اعمال در آن انجام مىشود (سفينة البحار جلد 2 ماده يوم).
در” احتجاج طبرسى” آمده است كه شخصى از امام صادق (ع) پرسيد: علت وجود فرشتگان مامور ثبت اعمال نيك و بد انسانها چيست، در حالى كه مىدانيم خداوند عالم السر و ما هو اخفى است يعنى هر چيزى را كه از آن مخفىتر نيست مىداند؟! امام ع در پاسخ فرمود:
تفسير نمونه، ج26، ص: 226
استعبدهم بذلك، و جعلهم شهودا على خلقه، ليكون العباد لملازمتهم اياهم اشد على طاعة اللَّه مواظبة، و عن معصيته اشد انقباضا، و كم من عبد يهم بمعصية فذكر مكانهما فارعوى و كف، فيقول ربى يرانى، و حفظتى على بذلك تشهد، و ان اللَّه برأفته و لطفه و كلهم بعباده، يذبون عنهم مردة الشياطين، و هو ام الارض، و آفات كثيرة من حيث لا يرون باذن اللَّه، الى ان يجيء امر اللَّه عز و جل.
” خداوند اين فرشتگان را به عبادت خود دعوت كرد و آنها را شهود بر بندگانش قرار داد، تا بندگان به خاطر مراقبت آنان، بيشتر مراقب اطاعت الهى باشند، و از عصيان او بيشتر ناراحت شوند، و چه بسيار بندهاى كه تصميم به گناه مىگيرد سپس به ياد اين” فرشته مىافتد و خوددارى مىكند، مىگويد:
پروردگارم مرا مىبيند، و فرشتگان حافظ اعمال نيز گواهى مىدهند، علاوه بر اين، خداوند به رحمت و لطفش اينها را مامور بندگان كرده، تا به فرمان خدا شياطين سركش را از آنها دور كند، و همچنين جانوران زمين و آفات بسيار را كه آنها نمىبينند، تا آن زمان كه فرمان خدا و مرگ آنها فرا- رسد” «1».
از اين روايت به خوبى استفاده مىشود كه آنها علاوه بر ماموريت ثبت اعمال مامور حفظ انسان از حوادث ناگوار و آفات و وسوسههاى شياطين نيز هستند.
(در باره وظائف مختلف فرشتگان الهى و ماموريتهاى آنها شرح مبسوطى در جلد 18 صفحه 173 تا 177 (ذيل آيه 1 سوره فاطر) آمده است.
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 522. […..]
تفسير نمونه، ج26، ص: 227
قابل توجه اينكه آيات فوق در توصيف اين فرشتگان مىگويد:” آنهابزرگوار و در نزد پروردگار والا مقامند” تا انسانها بيشتر مراقب اعمال خويش باشند زيرا هر قدر ناظر بر اعمال انسان شخصيت والاترى داشته باشد انسان بيشتر از او ملاحظه مىكند، و از انجام گناه شرمندهتر مىشود.
تعبير به” كاتبين” در حقيقت تاكيدى است بر اين معنى كه آنها به حافظه قناعت نمىكنند، بلكه دقيقا مىنويسند و ثبت مىكنند، و به اين ترتيب هرگز چيزى از آنها فوت نمىشود و صغير و كبير را ثبت مىكند.
تعبير به” يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ”” آنچه را انجام مىدهيد آنها مىدانند” باز تاكيد مجددى است بر اين حقيقت كه آنها از همه اعمال شما بدون استثنا آگاهند و نوشتن آنها بر اساس همين آگاهى است.
ضمنا تمام اين تعبيرات بيانگر اختيار و آزادى اراده انسان است، چرا كه اگر آدمى اختيارى از خود نداشت گماردن اينهمه مامورين ثبت و ضبط اعمال، و اينهمه هشدار و اخطارها هدف و مفهوم صحيحى نخواهد داشت.
از سوى ديگر همه اينها بيانگر اين واقعيت است كه مساله حساب و جزاى الهى بسيار سخت جدى است، چرا كه خداوند اهميت فوق العادهاى به آن داده است.
و توجه و ايمان به اين واقعيت كافى است كه انسان را تربيت كند و به مسئوليتهايش آشنا سازد و اثر بازدارنده فوق العاده روى اعمال خلاف بگذارد.
نكته: ماموران ثبت اعمال
نه تنها در آيات فوق كه در بسيارى ديگر از آيات قرآن و روايات اسلامى به اين معنى اشاره شده كه خداوند مامورانى مراقب هر انسانى كرده كه اعمال او را اعم از نيك و بد مىنويسند، و نامه اعمال را براى روز جزا آماده مىكنند.
تفسير نمونه، ج26، ص: 228
در باره ويژگيهاى اين فرشتگان تعبيرات پر معنى و هشدار دهندهاى در روايات اسلامى وارد شده است از جمله اينكه:
1- كسى از امام موسى بن جعفر ع سؤال كرد: دو فرشتهاى كه مامور ثبت اعمال انسان هستند آيا از اراده و تصميم باطنى او به هنگام گناه يا كار نيك نيز با خبر مىشوند؟
امام ع در پاسخ فرمود: آيا بوى چاه فاضل آب و عطر يكى است؟
راوى عرض كرد: نه! امام ع فرمود: هنگامى كه انسان نيت كار خوبى كند نفسش خوشبو مىشود! فرشتهاى كه در سمت راست است (و مامور ثبت حسنات مىباشد) به فرشته سمت چپ مىگويد: برخيز كه او اراده كار نيك كرده است و هنگامى كه آن را انجام داد زبان آن انسان قلم آن فرشته، و آب دهانش مركب او مىشود، و آن را ثبت مىكند، اما هنگامى كه اراده گناهى مىكند نفسش بد بو مىشود! ملائكه طرف چپ به فرشته سمت راست مىگويد بر خيز كه او اراده معصيت كرده، و هنگامى كه آن را انجام مىدهد زبانش قلم آن فرشته و آب دهانش مركب او است و آن را مىنويسد”! «1».
اين حديث به خوبى نشان مىدهد كه نيت انسان در تمام وجود او اثر مىگذارد، و فرشتگان از اسرار درونش بوسيله آثار برون آگاه مىشوند، و مسلما اگر آگاه نباشند نمىتوانند اعمال انسان را به خوبى ثبت كنند، چرا كه چگونگى نيت در ارزش و خلوص و آلودگى عمل فوق العاده مؤثر است تا آنجا كه پيغمبر اكرم ص در حديث معروفى فرموده:
انما الاعمال بالنيات
” اعمال به نيتها بستگى دارد”.
__________________________________________________
(1)” اصول كافى جلد 2 باب من يهم بالحسنة أو السيئة حديث 3.
تفسير نمونه، ج26، ص: 229
ديگر اينكه معلوم مىشود از خود انسان مىگيرند و براى او خرج مىكنند، زبان ما قلم آنها است، و آب دهان ما مركب آنها! 2- آنها مامورند به هنگامى كه انسان نيت كار نيك مىكند آن را به عنوان يك” حسنه” ثبت كنند، و هنگامى كه آن را انجام مىدهد ده حسنه بنويسند، اما هنگامى كه تصميم بر گناه مىگيرد تا عمل نكرده چيزى بر او نمىنويسند و بعد از عمل تنها يك گناه ثبت كنند «1».
اين تعبير بيانگر نهايت لطف و فضل الهى بر انسان است كه نيت گناه را بر او مىبخشد، و فعل گناه را بر طبق موازين عدالت جزا مىدهد، ولى در مسير اطاعت هر نيتى حسنهاى است، و هر كار نيكى را بر طبق تفضل پاداش مىدهد، نه بر ميزان عدل، و اين تشويقى است براى انجام اعمال نيك.
3- در روايت ديگرى آمده است كه رسول خدا ص بعد از اشاره به وجود اين دو فرشته، و نوشتن حسنات با پاداش ده برابر، فرمود هنگامى كه انسان كار بدى انجام مىدهد، فرشته راست به فرشته چپ مىگويد: در نوشتن اين گناه عجله مكن شايد كار نيكى بعد از آن انجام دهد كه گناه او را بپوشاند همانگونه كه خداوند بزرگ مىفرمايد:” إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ” يا اينكه توبه و استغفار كند (و اثر گناه از ميان برود) … و او هفت ساعت از نوشتن كار بد خوددارى مىكند، و اگر كار نيك يا استغفارى به دنبال آن نيايد فرشته حسنات به فرشته سيئات مىگويد بنويس بر اين بدبخت محروم”! «2».
4- در حديث ديگرى از امام صادق ع آمده است:” هنگامى كه مؤمنان در يك مجلس خصوصى با هم سخن مىگويند حافظان اعمال، به يكديگر مىگويند
__________________________________________________
(1) همان مدرك حديث 1 و 2.
(2)” اصول كافى” جلد 2″ باب من يهم بالحسنة او السيئة” حديث 4.
تفسير نمونه، ج26، ص: 230
ما از آنها دور شويم، شايد سرى دارند كه خدا آن را مستور داشته”! «1».
5- على ع در يكى از خطبههايش كه مردم را در آن به تقوى دعوت كرده، مىفرمايد:” بدانيد اى بندگان خدا كه مراقبانى از خودتان بر شما گماشته شده، و ديدبانهايى از اعضاى پيكرتان، و نيز بدانيد حسابگران راستگو اعمال شما را ثبت مىكنند، و حتى شماره نفسهايتان را نگه مىدارند، نه ظلمت شب تاريك شما را از آنها پنهان مىدارد، و نه درهاى محكم و فرو بسته و چه فردا به امروز نزديك است” «2»!
__________________________________________________
(1)” اصول كافى” مطابق نقل” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 110.
(2)” نهج البلاغه” خطبه 157.
نوح براى خودش و كسانى كه به او ايمان آورده بودند چنين دعا مىكنند:” پروردگارا! مرا بيامرز، و همچنين پدر و مادرم، و تمام كسانى را كه با ايمان وارد خانه من شدند، و براى تمام مؤمنين و مؤمنات، و ظالمان را جز هلاكت ميفزا” (رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا تَباراً) «1».
اين طلب آمرزش براى اين است كه نوح مىخواهد بگويد گرچه من صدها سال تبليغ مستمر داشتم، و هر گونه زجر و شكنجه را در اين راه تحمل كردم، اما چون ممكن است ترك اولايى در اين مدت از من سر زده باشد من از آن هم تقاضاى عفو مىكنم، و هرگز خود را در پيشگاه مقدست تبرئه نمىنمايم.
و چنين است حال” اولياء اللَّه” كه بعد از آن همه زحمت و تلاش در راه خدا باز هم خويش را مقصر مىدانند و هرگز گرفتار غرور و خود بزرگبينى نمىشوند
__________________________________________________
(1)” تبار” به معنى” هلاكت” است و به معنى” زيان و خسارت” نيز تفسير شده است.
تفسير نمونه، ج25، ص: 91
نه همچون افراد كمظرفيت كه با انجام يك كار كوچك چنان مغرور مىشوند كه گويى از خداوند طلبكارند! نوح در حقيقت براى چند نفر طلب آمرزش مىكند:
” اول” براى خودش، مبادا قصور و ترك اولايى از او سر زده باشد.
” دوم” براى پدر و مادرش، به عنوان قدردانى و حقشناسى از زحمات آنان.
” سوم” براى تمام كسانى كه به او ايمان آوردند هر چند كم بودند، و سپس همراه او سوار بر كشتى شدند كه آن كشتى نيز خانه نوح بود.
” چهارم” براى مردان و زنان باايمان در تمام جهان و در تمام طول تاريخ، و از اينجا رابطه خود را با مؤمنان سراسر عالم بر قرار مىسازد.
ولى در پايان باز تاكيد بر نابودى ظالمان مىكند، اشاره به اينكه آنها به خاطر ظلمشان مستحق چنين عذابى بودند.
[سوره الفرقان (25): آيات 63 تا 67]
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً (63) وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً (64) وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً (65) إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (66) وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً (67)
ترجمه:
63- بندگان خاص خداوند رحمن آنها هستند كه با آرامش و بى تكبر بر زمين راه مىروند و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند به آنها سلام مىگويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مىگذرند).
64- آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مىكنند.
65- آنها كسانى هستند كه مىگويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت و پر دوام است! 66- آن بد جايگاه و بد محل اقامتى است.
67- آنها كسانى هستند كه هر گاه انفاق كنند نه اسراف مىكنند و نه سختگيرى، بلكه در ميان ايندو حد اعتدالى دارند.
تفسير نمونه، ج15، ص: 147
تفسير: صفات ويژه بندگان خاص خدا
از اين آيات به بعد بحث جامع و جالبى پيرامون صفات ويژه بندگان خاص پروردگار كه تحت عنوان” عباد الرحمن” آمده، مطرح مىشود، و در حقيقت تكميلى است براى آيات گذشته كه مشركان لجوج هنگامى كه نام خداوند رحمان برده مىشد از سر استهزاء و غرور مىگفتند: رحمان چيست؟ و ديديم كه قرآن ضمن دو آيه خداوند” رحمان” را به آنها معرفى كرد، اكنون نوبت اين رسيده است به بندگان خاص اين خداوند رحمان را معرفى كند، جايى كه بندگان او اين قدر عالى مقام و با شخصيتند عظمت خداى رحمان را بهتر مىتوان درك كرد.
اين آيات دوازده صفت از صفات ويژه آنان را بيان مىكند كه بعضى به جنبههاى اعتقادى ارتباط دارند، و برخى اخلاقى، و پارهاى اجتماعى، قسمتى جنبه فردى دارد و بخش ديگرى جمعى است، و رويهم رفته مجموعهاى است از والاترين ارزشهاى انسانى.
نخست مىگويد:” بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبر بر روى زمين راه مىروند” (وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً)»
.
در واقع نخستين توصيفى كه از” عِبادُ الرَّحْمنِ” شده است، نفى كبر و غرور و خودخواهى است كه در تمام اعمال انسان و حتى در كيفيت راه رفتن او آشكار مىشود زيرا ملكات اخلاقى هميشه خود را در لابلاى اعمال و گفتار و حركات انسان نشان
__________________________________________________
(1)” هون” مصدر است و به معنى نرمش و آرامش و عدم تكبر مىباشد، و استعمال مصدر در معنى اسم فاعل در اينجا براى تاكيد است، يعنى آنها آن چنانند كه گويى عين آرامش و نفى تكبرند!
تفسير نمونه، ج15، ص: 148
مىدهند، تا آنجا كه از چگونگى راه رفتن يك انسان مىتوان با دقت و موشكافى به قسمت قابل توجهى از اخلاق او پىبرد.
آرى آنها متواضعند، و تواضع كليد ايمان است، در حالى كه غرور و كبر كليد كفر محسوب مىشود، در زندگى روزمره با چشم خود ديدهايم و در آيات قرآن نيز كرارا خواندهايم كه متكبران مغرور حتى حاضر نبودند به سخنان رهبران الهى گوش فرا دهند، حقايق را به باد مسخره مىگرفتند، و ديد آنها فراتر از نوك بينى آنها نبود، آيا با اين حالت كبر ايمان آوردن امكان پذير است؟! آرى اين مؤمنان بنده خداوند رحمانند، و نخستين نشانه بندگى همان تواضع است. تواضعى كه در تمام ذرات وجود آنان نفوذ كرده و حتى در راه رفتن آنها آشكار است.
و اگر مىبينيم يكى از مهمترين دستوراتى كه خداوند به پيامبرش مىدهد اين است كه وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولًا: در روى زمين از سر كبر و غرور گام بر مدار چرا كه نمىتوانى زمين را بشكافى و طول قامتت هرگز به كوهها نمىرسد. (سوره اسراء آيه 37) نيز به خاطر همين است كه روح ايمان تواضع مىباشد.
راستى اگر انسان كمترين شناختى از خود و جهان هستى داشته باشد مىداند در برابر اين عالم بزرگ چه اندازه كوچك است؟ حتى اگر گردنش همطراز كوهها شود تازه بلندترين كوههاى زمين در برابر عظمت زمين كمتر از برآمدگىهاى پوست نارنج نسبت به آن است، همان زمينى كه خود ذره ناچيزى است در اين كهكشانهاى عظيم.
آيا با اين حال كبر و غرور دليل جهل و نادانى مطلق نيست؟! در حديث جالبى از پيامبر ص مىخوانيم كه روزى از كوچهاى عبور مىكردند جمعى از مردم را در يك نقطه مجتمع ديدند از علت آن سؤال كردند
تفسير نمونه، ج15، ص: 149
عرض كردند ديوانهاى است كه اعمال جنونآميز و خندهآورش مردم را متوجه خود ساخته پيامبر آنها را به سوى خود فرا خواند و فرمود: مىخواهيد ديوانه واقعى را به شما معرفى كنم؟ همه خاموش بودند و با تمام وجودشان گوش مىدادند:
فرمود:
المتبختر فى مشيه، الناظر فى عطفيه، المحرك جنبيه بمنكبيه الذى لا يرجى خيره و لا يؤمن شر، فذلك المجنون و هذا مبتلى!:
” كسى كه با تكبر و غرور راه مىرود و پيوسته به دو طرف خود نگاه مىكند، پهلوهاى خود را با شانه خود حركت مىدهد (غير از خود را نمىبيند و انديشهاش از خودش فراتر نمىرود) كسى كه مردم به خير او اميد ندارند و از شر او در امان نيستند ديوانه واقعى او است اما اين را كه ديديد تنها يك بيمار است”.
دومين وصف آنها حلم و بردبارى است چنان كه قرآن در ادامه همين آيه مىگويد:” و هنگامى كه جاهلان آنها را مورد خطاب قرار مىدهند و به جهل و جدال و سخنان زشت مىپردازند در پاسخ آنها” سلام” مىگويند” (وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً).
سلامى كه نشانه بى اعتنايى توأم با بزرگوارى است، نه ناشى از ضعف، سلامى كه دليل عدم مقابله به مثل در برابر جاهلان و سبك مغزان است، سلام وداع گفتن با سخنان بى رويه آنها است، نه سلام تحيت كه نشانه محبت و پيوند دوستى است، خلاصه سلامى كه نشانه حلم و بردبارى و بزرگوارى است.
آرى يكى ديگر از پديدههاى با عظمت روحى آنها تحمل و حوصله است كه بدون آن هيچ انسانى راه دشوار و پر فراز و نشيب عبوديت و بندگى خدا را طى نخواهد كرد مخصوصا در جوامعى كه افراد فاسد و مفسد و جاهل و نادان در آن فراوان است.
تفسير نمونه، ج15، ص: 150
در دومين آيه به سومين ويژگى آنها كه عبادت خالصانه پروردگار است پرداخته مىگويد” آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مىكنند” (وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً).
در ظلمت شب كه چشم غافلان در خواب است و جايى براى تظاهر و ريا وجود ندارد خواب خوش را بر خود حرام كرده و به خوشتر از آن كه ذكر خدا و قيام و سجود در پيشگاه با عظمت او است مىپردازند، پاسى از شب را به مناجات با محبوب مىگذرانند، و قلب و جان خود را با ياد و نام او روشن مىكنند.
گرچه جمله” يبيتون” دليل بر اين است كه آنها شب را با سجود و قيام به صبح مىآورند ولى معلوم است كه منظور بخش قابل ملاحظهاى از شب است، و يا اگر تمام شب باشد در بعضى از مواقع چنين است.
ضمنا تقديم” سجود” بر” قيام” به خاطر اهميت آن است هر چند در موقع نماز عملا قيام مقدم بر سجود است «1».
چهارمين صفت ويژه آنان خوف و ترس از مجازات و كيفر الهى است:” آنها كسانى هستند كه پيوسته مىگويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت و شديد و پر دوام است” (وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً).
” چرا كه جهنم بد جايگاه و بد محل اقامتى است” (إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً).
با اينكه آنها شبها به ياد خدا هستند و به عبادتش مشغول، و روزها در مسير انجام وظيفه گام برمىدارند باز هم قلوبشان مملو از ترس مسئوليتها است، همان ترسى كه عامل نيرومندى براى حركت به سوى انجام وظيفه بيشتر و بهتر است،
__________________________________________________
(1) بايد توجه داشت كه” سجد” جمع” ساجد” و” قيام” جمع” قائم” است.
تفسير نمونه، ج15، ص: 151
همان ترسى كه به سان يك پليس نيرومند از درون، انسان را كنترل مىكند، و بى آنكه مامور و مراقبى داشته باشد وظائف خود را به نحو احسن انجام مىدهد و در عين حال خود را در پيشگاه خدا مقصر مىشمرد.
واژه” غرام” در اصل به معنى مصيبت و ناراحتى شديدى است كه دست از سر انسان برندارد، و اگر به شخص طلبكار غريم «1» گفته مىشود به خاطر آن است كه دائما براى گرفتن حق خويش ملازم انسان است، به عشق و علاقه سوزانى كه انسان را با اصرار به دنبال كار يا چيزى مىفرستد نيز” غرام” گفته مىشود اطلاق اين واژه بر جهنم به خاطر آن است كه عذابش شديد، پىگير و پر دوام است.
تفاوت” مستقر” و” مقام” شايد از اين نظر بوده باشد كه دوزخ براى كافران جايگاه هميشگى (مقام) است، و براى مؤمنان مدتى قرارگاه (مستقر) مىباشد، و به اين ترتيب به هر دو گروهى كه وارد دوزخ مىشوند اشاره شده است.
روشن است كه دوزخ بد قرارگاه و محل اقامتى است، آتش سوزان كجا و قرار گرفتن كجا؟
شعلههاى كشنده كجا و اقامت و آسايش كجا؟
اين احتمال نيز وجود دارد كه” مستقر” و” مقام” هر دو به يك معنا باشد و تاكيدى است بر دوام مجازات دوزخ، درست در مقابل بهشت كه درباره آن ذيل همين آيات مىخوانيم” خالِدِينَ فِيها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً”:” مؤمنان جاودانه در غرفههاى بهشتى مىمانند چه جايگاه خوب و چه محل اقامت نيكويى است) (فرقان- 76).
در آخرين آيه مورد بحث به پنجمين صفت ممتاز” عباد الرحمن” كه اعتدال
__________________________________________________
(1)” غريم” هم به” طلبكار” گفته مىشود و هم به” بدهكار” (لسان العرب ماده غرم).
تفسير نمونه، ج15، ص: 152
و دورى از هر گونه افراط و تفريط در كارها مخصوصا در مساله انفاق است اشاره كرده مىفرمايد:” آنها كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مىكنند و نه سختگيرى، بلكه در ميان اين دو حد اعتدالى را رعايت مىكنند” (وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً).
جالب توجه اينكه اصل انفاق كردن را مسلم مىگيرد بطورى كه نياز به ذكر نداشته باشد چرا كه انفاق يكى از وظائف حتمى هر انسانى است، لذا سخن را روى كيفيت انفاق آنان مىبرد و مىگويد: انفاقى عادلانه و دور از هر گونه اسراف و سختگيرى دارند، نه آن چنان بذل و بخششى كنند كه زن و فرزندشان گرسنه بمانند، و نه آن چنان سختگير باشند كه ديگران از مواهب آنها بهره نگيرند.
در تفسير” اسراف” و” اقتار” كه نقطه مقابل يكديگرند مفسران سخنان گوناگونى دارند كه روح همه به يك امر بازمىگردد و آن اينكه” اسراف” آن است كه بيش از حد و در غير حق و بيجا مصرف گردد، و” اقتار” آن است كه كمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد.
در يكى از روايات اسلامى تشبيه جالبى براى اسراف و” اقتار” و حد اعتدال شده است و آن اينكه هنگامى كه امام صادق ع اين آيه را تلاوت فرمود مشتى سنگريزه از زمين برداشت و محكم در دست گرفت، و فرمود اين همان” اقتار” و سختگيرى است، سپس مشت ديگرى برداشت و چنان دست خود را گشود كه همه آن به روى زمين ريخت و فرمود اين” اسراف” است، بار سوم مشت ديگرى برداشت و كمى دست خود را گشود به گونهاى كه مقدارى فرو ريخت و مقدارى در دستش بازماند، و فرمود اين همان” قوام” است «1».
واژه” قوام” (بر وزن عوام) در لغت به معنى عدالت و استقامت و حد وسط
__________________________________________________
(1) كافى- بنا بر نقل تفسير نور الثقلين جلد 4 صفحه 29.
تفسير نمونه، ج15، ص: 153
ميان دو چيز است و” قوام” (بر وزن كتاب) به معنى چيزى است كه مايه قيام و استقرار بوده باشد.
نكتهها:
1- طرز مشى مؤمنان
در آيات فوق خوانديم كه يكى از نشانههاى بندگان خاص خدا تواضع است، تواضعى كه بر روح آنها حكومت مىكند و حتى در راه رفتن آنها نمايان است، تواضعى كه آنها را بر تسليم در برابر حق وامىدارد، ولى گاه ممكن است بعضى تواضع را با ضعف و ناتوانى و سستى و تنبلى اشتباه كنند كه اين طرز فكر خطرناكى است.
تواضع در راه رفتن به اين نيست كه سست و بى رمق گام بردارند، بلكه در عين تواضع گامهايى محكم و حاكى از جديت و قدرت بردارند. در حالات پيامبر ص مىخوانيم كه يكى از اصحاب مىگويد:
ما رايت احدا اسرع فى مشيته من رسول اللَّه (ص) كانما الارض تطوى له و انا لنجهد انفسنا و انه لغير مكترث:
” من كسى را سريعتر در راه رفتن از پيامبر نديدم، گويى زمين زير پاى او جمع مىشد، و ما به زحمت مىتوانستيم به او برسيم و او اهميتى نمىداد” «1».
در حديث ديگرى از امام صادق ع مىخوانيم كه در تفسير آيه” الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً” فرمود:
و الرجل يمشى بسجيته التي جبل عليها، لا يتكلف و لا يتبختر:
” منظور اين است كه انسان به حال طبيعى خودش راه برود و تكلف و تكبر در آن نداشته باشد «2».
__________________________________________________
(1) فى ظلال ذيل آيه مورد بحث، در تفسير قرطبى روايت ديگرى نيز در همين زمينه نقل مىكند كه شباهت زيادى به آنچه در بالا گفتيم دارد.
(2) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج15، ص: 154
در حديث ديگرى در حالات پيامبر ص آمده:
قد كان يتكفا فى مشيه كانما يمشى فى صبب:
” هنگامى كه پيامبر اسلام ص راه مىرفت در عين اينكه عجولانه نبود با سرعت گام برمىداشت گويى از يك سرازيرى پائين مىرفت «1».
به هر حال همان گونه كه گفتيم كيفيت راه رفتن به تنهايى مطرح نيست، بلكه دريچهاى است براى پىبردن به وضع روحيات يك انسان، و در حقيقت آيه اشارهاى به نفوذ روح تواضع و فروتنى در جان و روح عباد الرحمن مىكند.
2- سختگيرى و اسراف
بدون شك اسراف يكى از مذمومترين اعمال از ديدگاه قرآن و اسلام است، و در آيات و روايات نكوهش فراوانى از آن شده، اسراف يك برنامه فرعونى است (وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ) (يونس 83).
اسراف كنندگان اصحاب دوزخ و جهنمند (وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ) (غافر 43).
و با توجه به آنچه امروز ثابت شده كه منابع روى زمين با توجه به جمعيت انسانها آن قدر زياد نيست كه بتوان اسراف كارى كرد، و هر اسراف كارى سبب محروميت انسانهاى بى گناهى خواهد بود، بعلاوه روح اسراف معمولا توأم با خودخواهى و خودپسندى و بيگانگى از خلق خدا است.
در عين حال بخل و سختگيرى و خسيس بودن نيز به همين اندازه زشت و ناپسند و نكوهيده است، اصولا از نظر بينش توحيدى مالك اصلى خدا است و ما همه امانتدار او هستيم و هر گونه تصرفى بدون اجازه و رضايت او زشت و ناپسند است و مىدانيم او نه اجازه اسراف مىدهد و نه اجازه بخل و تنگ چشمى.
__________________________________________________
(1) تفسير روح المعانى ذيل آيه مورد بحث.
(وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ) «1».
آرى شما غرق در لذات بوديد، و جز تمتع از مواهب مادى اين جهان چيزى نمىفهميديد، و به خاطر آزادى بىقيد و شرط در اين قسمت” معاد” را انكار كرديد تا دستتان كاملا باز باشد، و هر گونه ظلم و ستم براى بدست آوردن اين مواهب بر ديگران روا داشتيد، امروز كيفر آن همه هوسبازيها، و هواپرستيها، و استكبار و فسق خود را مىبينيد.
دو گناه براى دوزخيان]
در ذيل آيه دو گناه براى اين دوزخيان ذكر شده نخست” استكبار در زمين” و دوم” فسق” ممكن است اولى اشاره به عدم ايمان به آيات الهى و بعثت انبيا و رستاخيز باشد، و دومى اشاره به انواع گناهان، يكى از ترك اصول دين سخن مىگويد، و ديگرى از پايمال كردن فروع دين « (1) تفسير” الميزان” جلد 18 صفحه 224.».
[سوره القصص (28): آيات 58 تا 60]
وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلاَّ قَلِيلاً وَ كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ (58) وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ ما كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرى إِلاَّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ (59) وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى أَ فَلا تَعْقِلُونَ (60)
ترجمه:
58- بسيارى از شهرها و آباديهايى كه بر اثر فزونى نعمت مست و مغرور شده بود هلاك كرديم. اين خانههاى آنهاست (كه ويران شده) و بعد از آنها جز اندكى كسى در آن سكونت نكرد، و ما وارث آنان بوديم.
59- پروردگار تو هرگز شهرها و آبادىها را هلاك نمىكرد تا اينكه در كانون آنها پيامبرى مبعوث كند كه آيات ما را بر آنان بخواند، و ما هرگز آبادىهايى را هلاك نكرديم مگر آنكه اهلش ظالم بودند.
60- آنچه به شما داده شده متاع زندگى دنيا و زينت آن است و آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است، آيا انديشه نمىكنيد؟
تفسير نمونه، ج16، ص: 127
تفسير: دلبستگيهاى دنيا شما را نفريبد
در آيات گذشته سخن از اين بود كه بعضى از كفار مكه متوسل به اين عذر مىشدند كه اگر ما ايمان بياوريم، عرب به ما حمله مىكند و ما را از سرزمينمان بيرون مىراند و زندگى ما را مختل مىكند، و در آيات گذشته يك پاسخ گويا به اين سخن داده شد.
در آيات مورد بحث دو پاسخ ديگر به آن داده شده است:
نخست مىفرمايد: به فرض كه شما ايمان را نپذيرفتيد و در سايه كفر و شرك زندگى مرفه مادى پيدا كرديد، اما فراموش نكنيد:” ما بسيارى از شهرهايى را كه مست و مغرور نعمت و زندگى مرفه بودند نابودشان كرديم” (وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها).
آرى غرور نعمت آنها را به طغيان دعوت كرد، و طغيان سرچشمه ظلم و بيدادگرى شد، و ظلم ريشه زندگانى آنها را به آتش كشيد.
” اين خانهها و ديار آنها است كه بعد از آنان جز مدت قليلى كسى در آن سكونت نكرد” (فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلًا).
آرى شهرها و خانههاى ويران آنها هم چنان خالى و خاموش و بدون صاحب مانده است و اگر كسانى به سراغ آن آمدند افراد كم و در مدت كوتاهى بود.
” و ما وارث آنها بوديم”! (وَ كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ).
آيا شما مشركان مكه نيز مىخواهيد در سايه كفر به همان زندگى مرفهى برسيد كه پايانش همانست كه گفته شد، اين چه ارزشى مىتواند داشته باشد؟!” بطرت” از ماده” بطر” (بر وزن بشر) به معنى طغيان و غرور بر اثر فزونى نعمت است. تفسير نمونه، ج16، ص: 128
تعبير به” تلك” كه اسم اشاره به دور است و غالبا در امور قابل مشاهده به كار مىرود ممكن است اشاره به سرزمين” عاد” و” ثمود” و” قوم لوط” باشد كه در فاصلهاى نه چندان زياد با مردم مكه قرار داشت، يعنى در سرزمين احقاف (ميان يمن و شام) يا در وادى القرى و يا در سرزمين سدوم كه همه آنها در مسير كاروانهاى تجارى اعراب مكه به شام بود و اعراب با چشم خود اين ديار خالى را مىديدند كه بعد از آنها كمتر كسى در آنجا سكونت گزيده بود.
جمله الا قليلا كه به صورت استثناء آمده است سه احتمال دارد:
نخست اينكه استثناء از” ساكنان” باشد، دوم از” مساكن” و سوم از” سكونت”.
در صورت اول مفهومش اين است كه تنها گروه اندكى بعد از آنها ساكن اين ديار شد، و در صورت دوم معنى چنين است كه تنها خانههاى اندكى از آنها بعدا مسكون شد و در صورت سوم مفهوم اين است كه تنها زمان كمى در آنها سكونت شده است، چرا كه هر كس در اين شهرهاى شوم و بلاخيز، سكونت اختيار كرد به زودى طومار زندگانيش درهم پيچيده شد.
البته اراده هر سه معنى نيز طبق روش ما مشكل ايجاد نمىكند، هر چند معنى اول به نظر نزديكتر مىرسد.
بعضى نيز آن را اشاره به سكونت موقت مسافران به هنگام رفت و آمدشان از اين مناطق دانستهاند، و بعضى قليل را اشاره به جغدها و حيوانات وحشى دانستهاند قدر مسلم اين است كه اين شهرهاى آلوده به گناه و شرك چنان ويران گشت كه ديگر روى آبادى به خود نديد.
تعبير به” كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ” اشاره به خالى ماندن آن ديار است و نيز اشارهاى است به مالكيت حقيقى خداوند نسبت به همه چيز، كه اگر مالكيت اعتبارى بعضى اشياء را موقتا به بعضى انسانها واگذار كند، چيزى نمىگذرد كه همه زائل مىگردد و او وارث همگان خواهد بود.
تفسير نمونه، ج16، ص: 129
آيه بعد در حقيقت جواب سؤال مقدرى است و آن اينكه: اگر چنين است كه خداوند طغيانگران را نابود مىكند، پس چرا مشركان مكه و حجاز را كه طغيانگرى را به حد اعلا رسانيده بودند و جهل و جنايتى نبود كه مرتكب نشوند با عذابش نابود نكرد.
قرآن مىگويد:” پروردگار تو هرگز شهرها و آباديها را هلاك نمىكرد تا اينكه در كانون و مركز آنها پيامبرى بفرستد كه آيات ما را بر آنان بخواند” (وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا).
آرى تا اتمام حجت نكنيم و پيامبران را با دستورات صريح نفرستيم مجازات نخواهيم كرد.
تازه بعد از اتمام حجت مراقب اعمال آنها هستيم، اگر ظلم و ستمى از آنها سر زد و مستوجب عذاب شدند مجازاتشان مىكنيم” و ما هرگز شهرهايى را هلاك نمىكرديم مگر آنكه اهلش ظالم و ستمگر باشند” (وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى … إِلَّا وَ أَهْلُها ظالِمُونَ).
تعبير” ما كان ربك” يا” ما كنا” دليل بر اين است كه اين سنت هميشگى و جاودانگى خدا بوده و هست كه بدون اتمام حجت كافى كيفر نمىدهد.
جمله” حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولًا” (تا در مركز اين شهرها پيامبرى مبعوث كند) اشاره به اين است كه لزومى ندارد در هر شهر و روستا پيامبرى مبعوث شود، همين اندازه كه در يك كانون بزرگ كه مركز پخش اخبار و محل انديشمندان و متفكران يك قوم است پيامبرى مبعوث گردد كافى است، زيرا مردم تمام آن منطقه بر اثر نيازهاى زندگى مرتبا به آنجا رفت و آمد دارند و هر خبرى در آنجا باشد به سرعت در تمام منطقه و نقاط دور و نزديك پخش مىگردد، همانگونه تفسير نمونه، ج16، ص: 130
كه آوازه قيام پيامبر اسلام ص در سرزمين مكه در مدت كوتاهى در تمام جزيره عربستان پيچيده و از آن هم فراتر رفت چون مكه ام القرى بود، هم مركز روحانى حجاز، و هم مركز تجارى بود، و حتى در مدت كوتاهى به مراكز مهم تمدن آن زمان رسيد.
بنا بر اين آيه يك حكم كلى و عمومى را بيان مىكند، و اينكه بعضى از مفسران آن را اشاره به مكه دانستهاند كاملا بىدليل است و تعبير به” فى امها” نيز يك تعبير عام است، چرا كه” ام” به معنى مادر و مركز اصلى است و اختصاصى به مكه ندارد «1».
آخرين آيه مورد بحث پاسخ سومى است براى گفتار بهانهجويانى كه مىگفتند اگر ايمان بياوريم عرب بر ما هجوم مىكند و زندگى ما را به هم مىريزد، قرآن مىگويد:” آنچه را از اين رهگذر به دست مىآوريد متاع بىارزش زندگى دنيا و زينت آن است” (وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها).
ولى آنچه نزد خدا است (از نعمتهاى بىپايان جهان ديگر، و مواهب معنويش در اين دنيا) بهتر و پايدارتر است” (وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى).
چرا كه تمام نعمتهاى مادى دنيا داراى عوارض ناگوار و مشكلات گوناگونى است و هيچ نعمت مادى خالص از ضرر و خطر يافت نمىشود.
بعلاوه نعمتهايى كه در نزد خدا است به خاطر جاودانگى آنها و زودگذر بودن مواهب اين دنيا قابل مقايسه نيست، بنا بر اين هم بهتر و هم پايدارتر است.
به اين ترتيب در يك مقايسه ساده هر انسان عاقلى مىفهمد كه نبايد آن را فداى اين كرد، لذا در پايان آيه مىفرمايد:” آيا تعقل نمىكنيد”؟! (أَ فَلا تَعْقِلُونَ).
__________________________________________________
(1) در مورد اينكه آيا اين آيه شامل مستقلات عقليه نيز مىشود يا نه در جلد 12 صفحه 51 (ذيل آيه 15 سوره اسراء) بحثى داشتيم.
تفسير نمونه، ج16، ص: 131
” فخر رازى” از يكى از فقها چنين نقل مىكند كه اگر كسى وصيت كند ثلث مالش را به عاقلترين مردم بدهند فتواى من اين است كه اين ثلث را به كسانى بدهند كه اطاعت فرمان حق مىكنند، زيرا عاقلترين مردم كسى است كه متاع اندك (زودگذرى) را بدهد و سرمايه فراوان (پايدارى) را بگيرد و اين تنها در مورد مطيعان فرمان خدا صادق است.
سپس فخر رازى اضافه مىكند كه گويا او اين حكم فقهى را از آيه مورد بحث استفاده كرده است «1».
__________________________________________________
(1) تفسير كبير فخر رازى جلد 25 صفحه 6
[سوره الكهف (18): آيات 37 تا 41]
قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً (37) لكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً (38) وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً (39) فَعَسى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً (40) أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً (41)
ترجمه:
37- دوست (با ايمان) ش در حالى كه با او به گفتگو پرداخته بود گفت: آيا به خدايى كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفريد، و بعد از آن تو را مرد كاملى قرار داد كافر شدى؟! 38- ولى من كسى هستم كه” اللَّه” پروردگار من است، و هيچكس را شريك پروردگارم قرار نمىدهم.
39- تو چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى اين نعمتى است كه خدا خواسته؟ قوت (و نيرويى) جز از ناحيه خدا نيست، اما اگر مىبينى من از نظر مال و فرزند از تو كمترم (مطلب مهمى نيست).
تفسير نمونه، ج12، ص: 431
40- شايد پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد، و مجازات حساب شدهاى از آسمان بر باغ تو فرو فرستد، آن چنان كه آن را به زمين بى گياه لغزندهاى تبديل كند! 41- و يا آب آن در اعماق زمين فرو رود، آن چنان كه هرگز قدرت جستجوى آن را نداشته باشى!
تفسير: اينهم پاسخ مستضعفان
اين آيات رد بافتههاى بى اساس آن ثروتمند مغرور و از خود راضى و بى ايمان است كه از زبان دوست مؤمنش مىشنويم:
او كه تا آن موقع دم فرو بسته بود و به سخنان اين مرد سبك مغز گوش فرا مىداد تا هر چه در درون دارد برون ريزد، سپس يك جا پاسخ دهد، وارد گفتگو شد” و به او گفت آيا كافر شدى به خدايى كه تو را از خاك آفريد و سپس از نطفه و بعد از آن تو را مرد كاملى قرار داد”؟! (قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا).
در اينجا يك سؤال پيش مىآيد و آن اينكه در سخنان آن مرد مغرور كه در آيات گذشته آمده بود چيزى صريحا در زمينه انكار وجود خدا ديده نمىشد، در حالى كه ظاهر پاسخى كه مرد موحد به او مىدهد و نخستين مطلبى كه بخاطر آن وى را سرزنش مىكند مساله انكار خدا است.
لذا او را از طريق مساله آفرينش انسان كه يكى از بارزترين دلائل توحيد است متوجه خداوند عالم و قادر مىكند.
خدايى كه انسان را در آغاز از خاك آفريد، مواد غذايى كه در زمين وجود داشت جذب ريشههاى درختان شد، و درختان به نوبه خود غذاى حيوانات شدند، و انسان از آن گياه و گوشت اين حيوان استفاده كرد، و نطفهاش از اينها شكل گرفت، نطفه در رحم مادر مراحل تكامل را پيمود تا به انسان كاملى تبديل شد، انسانى كه از همه موجودات زمين برتر است، مىانديشد، فكر مىكند، تصميم مىگيرد و همه چيز را مسخر خود مىسازد، آرى تبديل خاك بى ارزش به چنين موجود شگرفى با آن همه سازمانهاى پيچيدهاى كه در جسم و روح او است يكى از دلائل بزرگ توحيد است.
در پاسخ اين سؤال مفسران تفسيرهاى گوناگونى دارند:
1- گروهى گفتهاند از آنجا كه اين مرد مغرور صريحا معاد را انكار كرد و يا مورد ترديد قرار داد لازمه آن انكار خداست، چرا كه منكران معاد جسمانى در واقع منكر قدرت خدا بودند و باور نمىكردند كه خاكهاى متلاشى شده بار ديگر لباس حيات بپوشند، لذا آن مرد با ايمان با ذكر” آفرينش نخستين” انسان از خاك، و سپس نطفه، و مراحل ديگر، او را متوجه قدرت بى پايان پروردگار مىكند، تا بداند مساله معاد را همواره در صحنههاى همين زندگى با چشم خود مىبينيم.
2- بعضى ديگر گفتهاند كه شرك و كفر او بخاطر اين بود كه براى خويشتن استقلالى در مالكيت قائل شد و مالكيت خود را جاودانى پنداشت.
3- احتمال سومى نيز بعيد به نظر نمىرسد كه او در قسمتى از سخنانش كه قرآن همه آن را بازگو نكرده است به انكار خدا برخاسته بود، كه به قرينه سخنان آن مرد با ايمان روشن مىشود، لذا در آيه بعد مشاهده مىكنيم كه آن مرد با ايمان مىگويد تو اگر انكار خدا كردى و راه شرك پوييدى من هرگز چنين نمىكنم.
به هر حال اين احتمالات سهگانه كه در تفسير آيه فوق گفته شد بى ارتباط با يكديگر نيست، و مىتواند سخن آن مرد موحد اشارهاى بهمه اينها باشد.
سپس اين مرد با ايمان براى درهم شكستن كفر و غرور او گفت: ولى من كسى هستم كه اللَّه پروردگار من است” من با اين عقيده افتخار و مباهات مىكنم (لكِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّي) «1».
تو افتخار به اين مىكنى كه باغ و زراعت و ميوه و آب فراوان دارى، ولى من افتخار مىكنم كه پروردگار من خدا است، خالق من، رازق من او است، تو به دنيايت مباهات مىكنى، من به عقيده و ايمان و توحيدم!” و من هيچكس را شريك پروردگارم قرار نمىدهم” (وَ لا أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً).
بعد از اشاره به مساله توحيد و شرك كه مهمترين مساله سرنوشتساز است، مجددا او را مورد سرزنش قرار داده مىگويد:” تو چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى اين نعمتى است كه خدا خواسته”، چرا همه اينها را از ناحيه خدا ندانستى و شكر نعمت او را بجا نياوردى؟! (وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ) «2»” چرا نگفتى هيچ قوت و قدرتى جز از ناحيه خدا نيست” (لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ).
اگر تو زمين را شكافتهاى، بذر پاشيدهاى، نهال غرس كردهاى، درختان را بر دادهاى! و به موقع به همه چيز آن رسيدهاى تا به اين پايه رسيده است، همه اينها با استفاده از قدرتهاى خداداد، و امكانات و وسائلى است كه خدا در اختيار تو قرار داده، تو از خود هيچ ندارى و بدون او هيچ هستى!.
سپس اضافه كرد:” اگر مىبينى من از نظر مال و فرزند از تو كمترم (مطلب مهمى نيست) (إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً).
__________________________________________________
(1) كلمه” لكنا” در اصل” لكن انا” بوده، سپس درهم ادغام شده و به اينصورت درآمده است. […..]
(2) جمله ما شاء اللَّه محذوفى دارد و در تقدير چنين است هذا ما شاء اللَّه (اين چيزى است كه خدا خواسته) يا- ما شاء اللَّه كائن (هر چه خدا بخواهد همان مىشود).
تفسير نمونه، ج12، ص: 434
” خدا مىتواند بهتر از باغ تو را در اختيار من بگذارد” (فَعَسى رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ).
نه تنها بهتر از آنچه تو دارى به من بدهد بلكه:” خداوند صاعقهاى از آسمان بر باغ تو فرستد و در مدتى كوتاه اين سرزمين سرسبز و خرم را به سرزمين بى گياه و لغزندهاى تبديل كند” (وَ يُرْسِلَ عَلَيْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً).
يا به زمين فرمان دهد تكانى بخورد” و اين چشمه و نهر جوشان در اعماق آن فرو برود، آن چنان كه هرگز قدرت جستجوى آن را نداشته باشى” (أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً).
” حسبان” (بر وزن لقمان) در اصل از ماده حساب گرفته شده است، سپس به معنى تيرهايى كه به هنگام پرتاب كردن آن را شماره مىكنند آمده، و نيز به معنى مجازاتى است كه روى حساب دامنگير اشخاص مىگردد، و در آيه فوق منظور همين است.
(صعيد) به معنى قشر روى زمين است (در اصل از ماده” صعود” گرفته شده).
” زلق” به معنى سرزمينى است صاف و بدون هيچگونه گياه آن چنان كه پاى انسان بر آن بلغزد (جالب توجه اينكه امروز براى اينكه شنهاى روان را ثابت كنند و از فرو رفتن آباديها در زير طوفانهاى شن جلوگيرى به عمل آورند سعى مىكنند گياهان و نباتات و درختانى در آنها برويانند و به اصطلاح از آن حالت زلق و لغزندگى بيرون آيد و مهار شود).
در واقع آن مرد با ايمان و موحد رفيق مغرور خود را هشدار داد كه بر اين نعمتها دل نبندد چرا كه هيچكدام قابل اعتماد نيست.
تفسير نمونه، ج12، ص: 435
در واقع او مىگويد: با چشم خودت ديده، و يا لا اقل با گوش شنيدهاى كه صاعقههاى آسمانى گاهى در يك لحظه كوتاه، باغها و خانهها و زراعتها را به تلى از خاك، يا زمينى خشك و بى آب و علف تبديل كرده است.
و نيز شنيده يا ديدهاى كه گاهى يك زمين لرزه شديد قناتها را فرو مىريزد، چشمهها را مىخشكاند، آن چنان كه قابل اصلاح و مرمت نيستند.
تو كه اينها را مىدانى اين غرور و نخوت براى چيست؟! تو كه اين صحنهها را ديدهاى اينهمه دلبستگى چرا؟! چرا مىگويى باور نمىكنم اين نعمتها هرگز فانى بشوند، بلكه جاودانه خواهند ماند، اين چه نادانى و ابلهى است؟!
[سوره الكهف (18): آيات 42 تا 44]
وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فِيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً (42) وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مُنْتَصِراً (43) هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً (44)
ترجمه:
42- (به هر حال عذاب خدا فرا رسيد) و تمام ميوههاى آن نابود شد، او مرتبا دستهاى خود را- بخاطر هزينههايى كه در آن صرف كرده بود- بهم ميماليد، در حالى كه تمام باغ بر پايهها فرو ريخته بود، و مىگفت اى كاش كسى را شريك پروردگارم قرار نداده بودم! 43- و گروهى، غير از خدا، نداشت كه او را يارى كنند، و نمىتوانست از خويشتن يارى گيرد.
تفسير نمونه، ج12، ص: 436
44- در اين هنگام ثابت شد كه ولايت (و قدرت) از آن خداوند حق است، او است كه برترين ثواب و بهترين عاقبت را (براى مطيعان) دارد.
تفسير: و اينهم پايان كارشان
سرانجام گفتگوى اين دو نفر پايان گرفت بى آنكه مرد موحد توانسته باشد در اعماق جان آن ثروتمند مغرور و بى ايمان نفوذ كند، و با همين روحيه و طرز فكر به خانه خود بازگشت.
غافل از اينكه فرمان الهى دائر به نابودى باغها و زراعتهاى سرسبزش صادر شده است، و بايد كيفر غرور و شرك خود را در همين جهان ببيند و سرنوشتش درس عبرتى براى ديگران شود.
شايد در همان لحظه كه پردههاى سياه شب همه جا را فرا گرفته بود، عذاب الهى نازل شد، به صورت صاعقهاى مرگبار، و يا طوفانى كوبنده و وحشتناك، و يا زلزلهاى ويرانگر و هولانگيز، هر چه بود در لحظاتى كوتاه اين باغهاى پرطراوت، و درختان سر به فلك كشيده، و زراعت به ثمر نشسته را در هم كوبيد و ويران كرد:” و عذاب الهى به فرمان خدا از هر سو محصولات آن مرد را احاطه و نابود ساخت” (وَ أُحِيطَ بِثَمَرِهِ).
” احيط” از ماده” احاطه” است و در اينگونه موارد به معنى” عذاب فراگير” است كه نتيجه آن نابودى كامل است صبحگاهان كه صاحب باغ با يك سلسله رؤياها به منظور سركشى و بهرهگيرى از محصولات باغ به سوى آن حركت كرد، همين كه نزديك شد با منظره وحشتناكى روبرو گشت، آن چنان كه دهانش از تعجب بازماند، و چشمانش بيفروغ شد و از حركت ايستاد.
تفسير نمونه، ج12، ص: 437
نمىدانست اين صحنه را در خواب مىبيند يا بيدارى؟! درختان همه بر خاك فرو غلطيده بودند، زراعتها زير و رو شده بودند، و كمتر اثرى از حيات و زندگى در آنجا به چشم مىخورد.
گويى در آنجا هرگز باغ خرم و زمينهاى سرسبزى وجود نداشته، و نالههاى غمانگيز جغدها در ويرانههايش طنينانداز بوده است، قلبش به طپش افتاد، رنگ از چهرهاش پريد، آب در دهانش خشكيد، و آنچه از كبر و غرور بر دل و مغز او سنگينى مىكرد يكباره فرو ريخت! گويى از يك خواب عميق و طولانى بيدار شده است:” او مرتبا دستها را به هم مىماليد و در فكر هزينههاى سنگينى بود كه در يك عمر از هر طرف فراهم نموده و در آن خرج كرده بود، در حالى كه همه بر باد رفته و بر پايهها فرو ريخته بود” (فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فِيها وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها).
درست در اين هنگام بود كه از گفتهها و انديشههاى پوچ و باطل خود پشيمان گشت” و مىگفت اى كاش احدى را شريك پروردگارم نمىدانستم، و اى كاش هرگز راه شرك را نمىپوئيدم (وَ يَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً).
اسفانگيزتر اينكه او در برابر اينهمه مصيبت و بلا، تنهاى تنها بود” كسانى را جز خدا نداشت كه او را در برابر اين بلاى عظيم و خسارت بزرگ يارى دهند” (وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
و از آنجا كه تمام سرمايه او همين بود چيز ديگرى نداشت كه بجاى آن بنشاند،” و نمىتوانست از خويشتن يارى گيرد” (وَ ما كانَ مُنْتَصِراً).
در حقيقت تمام پندارهاى غرور آميزش در اين ماجرا بهم ريخت و باطل گشت، از يك سو مىگفت من هرگز باور نمىكنم اين ثروت و سرمايه عظيم فنايى داشته باشد، ولى به چشم خود فناى آن را مشاهده كرد.
از سوى ديگر به رفيق موحد و با ايمانش كبر و بزرگى مىفروخت و مىگفت تفسير نمونه، ج12، ص: 438
من از تو قويتر و پر يار و ياورترم، اما بعد از اين ماجرا مشاهده كرد كه هيچكس يار و ياور او نيست.
از سوى سوم او به قدرت و قوت خويش متكى بود و نيروى خود را نامحدود مىپنداشت، ولى بعد از اين حادثه و كوتاه شدن دستش از همه جا و همه چيز، به اشتباه بزرگ خود پى برد، زيرا چيزى كه بتواند گوشهاى از آن خسارت بزرگ را جبران كند در اختيار نداشت.
اصولا يار و ياورانى كه بخاطر مال و ثروت همانند مگسهاى دور شيرينى اطراف انسان را مىگيرند، و گاه انسان آنها را تكيهگاه روز بدبختى خود مىپندارد، به هنگامى كه آن نعمت از ميان برود يكباره همگى پراكنده مىشوند، چرا كه دوستى آنها به صورت يك پيوند معنوى نبود، پشتوانه مادى داشت كه با از ميان رفتنش از ميان رفت.
ولى هر چه بود دير شده بود، و اين گونه بيدارى اضطرارى كه به هنگام نزول بلاهاى سنگين، حتى براى فرعونها و نمرودها پيدا مىشود، بى ارزش است، و به همين دليل نتيجهاى بحال او نداشت.
درست است كه او در اينجا جمله” لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً” را بر زبان جارى كرد، همان جملهاى كه دوست با ايمانش قبلا مىگفت ولى او در حال سلامت گفت و اين در حال بلا!” و در اين هنگام بود كه اين حقيقت بار ديگر به ثبوت پيوست كه ولايت و سرپرستى و قدرت از آن خدا است خداوندى كه عين حق است” (هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ).
آرى در اينجا كاملا روشن گشت كه همه نعمتها از او است و هر چه اراده او باشد آن مىشود، و جز به اتكاء لطف او كارى ساخته نيست.
تفسير نمونه، ج12، ص: 439
آرى” او است كه برترين پاداش را دارد و او است كه بهترين عاقبت را براى مطيعان فراهم مىسازد” (هُوَ خَيْرٌ ثَواباً وَ خَيْرٌ عُقْباً).
پس اگر انسان مىخواهد به كسى دل بهبندد و بر چيزى تكيه كند و اميد به پاداش كسى داشته باشد چه بهتر كه تكيهگاهش خدا و دلبستگى، و اميدش به لطف و احسان پروردگار باشد.
نكتهها:
1- غرور ثروت
در اين داستان ترسيم زندهاى از آنچه ما غرور ثروتش مىناميم، مشاهده مىكنيم، و به سرانجام اين غرور كه پايانش شرك و كفر است آشنا مىشويم.
انسانهاى كمظرفيت هنگامى كه بجايى رسيدند و برترى مختصرى از نظر مقام و ثروت بر ديگران يافتند، غالبا گرفتار بلاى غرور مىشوند، نخست سعى مىكنند امكانات خود را به رخ ديگران بكشند، و آن را وسيله برترىجويى قرار دهند، جمع شدن مگسصفتان را دور اين شيرينى دليل بر نفوذ خويشتن در دلها قرار دهند، اين همان است كه قرآن با جمله” أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً” در آيات فوق از آن ياد كرده است.
عشق و علاقه آنها به دنيا كم كم پندار جاودانگى آن را در نظرشان مجسم مىسازد، و فرياد” ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً” را سر ميدهند! ايمان به جاودانگى دنياى مادى چون تضاد روشنى با رستاخيز دارد نتيجتا به انكار معاد برمىخيزند” وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً” مىگويند.
خودبينى و خودپسنديشان سبب مىشود كه برترى مادى را دليل بر قرب در درگاه پروردگار بدانند، و براى خويشتن مقام فوق العادهاى نزد او قائل شوند، و بگويند اگر به سوى خدا بازگرديم و معاد و آخرتى در كار باشد جاى ما در آنجا از اينجا هم بهتر است!!” وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً”.
اين مراحل چهارگانه كم و بيش در زندگى قدرتمندان دنياپرست با تفاوتهايى ديده مىشود در واقع خط سير انحرافى آنها از دنياپرستى شروع، و به شرك و بتپرستى و كفر و انكار معاد ختم مىگردد، چرا كه قدرت مادى را همچون بتى مىپرستند و غير آن را بدست فراموشى مىسپرند.
2- اين سرگذشت عبرتانگيز در عين فشردگى، علاوه بر اين درس بزرگ درسهاى ديگرى نيز بما مىآموزد.
الف- نعمتهاى دنياى مادى هر قدر وسيع و گسترده باشد نامطمئن و ناپايدار است، برق صاعقهاى مىتواند در يك شب و يا حتى چند لحظه كوتاه باغها و زراعتهايى كه محصول سالهاى دراز از عمر انسان است به تلى از خاك و خاكستر و زمين خشك و لغزنده تبديل كند.
زمين لرزه مختصرى چشمههاى جوشانى را كه مبدء اينهمه حيات و بركت بود در كام خود فرو كشد آن گونه كه حتى قابل ترميم نباشد.
ب- دوستانى كه به عشق بهرهگيرى مادى دور انسان حلقه مىزنند آن چنان بىاعتبار و بيوفا هستند كه در همان لحظاتى كه اين نعمتها از انسان جدا مىشوند با او وداع مىگويند، گويى تصميم آن را از قبل گرفته بودند” وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ فِئَةٌ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ”.
اين گونه ماجراها كه نمونههايش را بارها شنيده و يا ديدهايم ثابت مىكند كه جز بر خدا نمىتوان دل بست، دوستان باوفا و راستين انسان تنها كسانى هستند كه پيوندهاى معنوى ارتباط آنها را برقرار مىسازد، اينها دوستان حال ثروت، تنگدستى، پيرى و جوانى، تندرستى و بيمارى، و عزت و ذلتند، حتى رابطههاى مودتشان بعد از مرگ نيز تداوم دارد.
تفسير نمونه، ج12، ص: 441
ج- بيدارى بعد از بلا غالبا بيهوده است-
بارها گفتهايم بيدارى اضطرارى نه دليل بر انقلاب درونى و تغيير خط و مسير انسان است، و نه نشانه پشيمانى از اعمال گذشته، بلكه هر انسانى چشمش به چوبه دار، و يا امواج بلا و طوفان بيفتد، موقتا تحت تاثير قرار ميگيرد، و در لحظاتى كوتاه كه عمرش بيش از عمر آن بلا نيست تصميم بر تغيير مسير خود مىگيرد اما چون ريشهاى در اعماق جانش ندارد با خاموش شدن آن طوفان اين تفكر نيز خاموش مىشود، و درست بخط اول بازميگردد.
اگر در سوره نساء آيه 18 مىخوانيم كه به هنگام مشاهده نشانههاى مرگ درهاى توبه به روى انسان بسته مىشود نيز دليلش همين است، و اگر مىبينيم قرآن در آيات سوره يونس (آيه 90 و 91) در باره فرعون مىگويد: هنگامى كه غرق او نزديك شد و در ميان امواج مىغلطيد صدا زد من به خداى يگانه، خداى بنى اسرائيل، ايمان آوردم، اما اين توبه هرگز از او قبول نشد، آن نيز دليلش همين است.
د- نه فقر دليل ذلت است و نه ثروت دليل عزت-
اين درس ديگرى است كه آيات فوق به ما مىآموزد.
البته در جوامع مادى و مكتبهاى مادهگرا، غالبا اين توهم پيش مىآيد كه فقر و ثروت دليل ذلت و عزت است به همين دليل مىبينيم مشركان عصر جاهليت از يتيم بودن و يا تهيدستى پيامبر اسلام ص تعجب مىكردند و مىگفتند چرا اين قرآن بر يكى از ثروتمندان مكه و طائف نازل نشده؟ لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ (آيه 31 سوره زخرف).
ه- راه شكستن غرور-
يك انسان آزاده هنگامى كه وسوسههاى غرور بخاطر مال و مقام در اعماق دلش جوانه مىزند بايد ريشه آن را با توجه به تاريخچهى پيدايش خودش قطع كند، آن روز كه خاك بى ارزش بود، آن روز كه نطفه ناتوانى تفسير نمونه، ج12، ص: 442
بود، آن روز كه به صورت نوزادى ضعيف و غير قادر بر حركت از مادر متولد گشت، همانگونه كه قرآن در آيات فوق براى شكستن غرور آن ثروتمند بى ايمان او را به گذشتهاش بازمىگرداند، و از زبان آن مرد با ايمان مىگويد” أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا”.
و- جهان طبيعت به ما درس مىدهد-
جالب اينكه در آيات فوق هنگامى كه توصيف آن باغهاى پربركت را مىخوانيم مىگويد:” وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَيْئاً” آن باغها هيچگونه ستمى در تقديم ثمرات خود به جهان انسانيت نداشتند” ولى در باره صاحب آن باغ مىگويد:” وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ”.
يعنى اى انسان نگاهى به جهان آفرينش كن ببين اين درختان پرثمر و زراعتهاى پربركت، چگونه هر چه دارند در طبق اخلاص گذارده، و به تو تقديم مىدارند نه از انحصارطلبى آنها خبرى است، و نه از بخل و حسد اثرى، جهان آفرينش صحنه ايثار است و بذل و بخشش، زمين آنچه را در اختيار دارد به گياهان و حيوانات ايثارگرانه تقديم مىكند، و درختان و گياهان تمام مواهب خويش را در اختيار انسانها و جانداران ديگر مىگذارند، قرص خورشيد روز به روز لاغرتر مىشود و نور افشانى ميكند، ابرها مىبارند و نسيمها مىوزند و امواج حيات را در همه جا مىگسترانند، اين نظام آفرينش است.
ولى تو اى انسان چگونه مىخواهى گل سرسبد اين جهان باشى و روشنترين قوانين آن را زير پا بگذارى؟! وصله ناهمرنگ براى عالم خلقت شوى، همه مواهب را به خويش اختصاص دهى و حق ديگران را بربايى؟!
[سوره هود (11): آيات 8 تا 11]
وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (8) وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ (9) وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (10) إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ (11)
ترجمه:
8- و اگر مجازات را تا زمان محدود از آنها به تاخير اندازيم (از روى استهزا) مىگويند چه چيز مانع آن شده؟! آگاه باشيد آن روز كه به سراغشان مىآيد هيچ چيز مانع آن نخواهد بود و آنچه را مسخره مىكردند دامنشان را مىگيرد! 9- و اگر به انسان نعمتى بچشانيم سپس از او بگيريم بسيار نوميد و ناسپاس خواهد بود.
10- و اگر نعمتهايى پس از شدت و ناراحتى به او برسانيم مىگويد مشكلات از من بر طرف شد و ديگر باز نخواهد گشت و غرق شادى و غفلت و فخر فروشى مىشود.
11- مگر آنها كه (در سايه ايمان راستين) صبر و استقامت ورزيدند و عمل صالح انجام دادند، كه براى آنها آمرزش و اجر بزرگى است.
تفسير: مؤمنان پر ظرفيت و افراد بىايمان كم ظرفيتند
در اين آيات- به تناسب بحثى كه در باره افراد بىايمان گذشت- گوشههايى از حالات روانى و نقاط ضعف اخلاقى اين گونه افراد تشريح شده، همان نقاط ضعفى كه انسان را به راههاى تاريك و فساد مىكشاند.
تفسير نمونه، ج9، ص: 30
نخستين صفتى كه براى آنها ذكر مىكند، شوخى كردن با حقايق و مسخره نمودن مسائل سرنوشت ساز است، آنها بر اثر جهل و نادانى و غرور هنگامى كه تهديد رجال آسمانى را در زمينه مجازات و كيفر بدكاران مىشنوند، و” چند صباحى بر آنها مىگذرد و خداوند به لطفش عذاب و مجازات را تاخير مىاندازد با بىشرمى مخصوصى مىگويند چه چيز اين عذاب الهى را به تاخير انداخت؟” چه شد اين مجازات، كجا رفت اين كيفر؟ (وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ ما يَحْبِسُهُ).
” امت” از ماده” ام” (بر وزن قم) به معنى مادر است، و در اصل به معنى انضمام اشياء به يكديگر مىباشد و به همين جهت به هر گروهى كه در هدف، يا در زمان و مكان واحدى جمعند امت گفته مىشود، ولى اين كلمه به معنى وقت و زمان نيز آمده است، چرا كه اجزاى زمان بهم پيوستهاند و يا به خاطر اينكه هر جماعت و گروهى در عصر و زمانى زندگى مىكنند، در سوره يوسف آيه 45 مىخوانيم وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ” زندانى آزاد شده بعد از مدتى به ياد يوسف افتاد” در آيه مورد بحث نيز” امت” به همين معنى آمده است، و لذا با كلمه” معدودة” توصيف شده است، يعنى اگر مدت كوتاهى مجازات را از آنها تاخير بيندازيم مىگويند: چه چيز مانع آن شده است؟
بهر حال اين شيوه همه جاهلان مغرور و بىخبر است، كه هر چه با تمايلات آنها سازگار نباشد، در نظرشان مسخره است، لذا تهديدهاى تكان دهنده و بيدار كننده مردان حق را، به شوخى مىگيرند و هميشه با آتش بازى مىكنند.
اما قرآن با صراحت به آنها پاسخ مىگويد: آگاه باشيد آن روز كه مجازات الهى فرا رسيد هيچ چيز جلو آن را نخواهد گرفت” (أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ).
” و آنچه را مسخره مىكردند بر آنان نازل مىشود” و آنها را درهم مىكوبد (وَ حاقَ بِهِمْ ماكانُوا به یسْتَهْزِؤُنَ).
درست است كه در آن موقع ناله و فريادشان به آسمان بلند مىشود، و از گفتههاى شرمآور خود، پشيمان مىگردند، اما نه آن ناله به جايى مىرسد و نه اين پشيمانى سودى خواهد داشت.
ديگر از نقطههاى ضعف آنان، كم ظرفيتى در برابر مشكلات و ناراحتيها و قطع بركات الهى است، چنان كه در آيه بعد مىگويد:” و هر گاه نعمت و رحمتى به انسان بچشانيم و سپس آن را از او بر گيريم او مايوس و نوميد مىشود و به كفران و ناسپاسى بر مىخيزد” (وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ).
گرچه در اين آيه سخن از انسان به طور كلى به ميان آمده، ولى همانگونه كه سابقا هم به آن اشاره كرديم، كلمه” انسان” در اين گونه آيات اشاره به انسانهاى تربيت نايافته و خودرو و بىارزش است، بنا بر اين با بحثى كه در آيه قبل در باره افراد بىايمان گذشت، تطبيق مىكند.
سومين نقطه ضعف آنها اين است كه به هنگامى كه در ناز و نعمت فرو مىروند، چنان خودباختگى و غرور و تكبر بر آنها چيره مىشود كه همه چيز را فراموش مىكنند، چنان كه قرآن مىگويد: و اگر نعمتهايى بعد از ناراحتيها به اين انسان برسد چنان از خود مغرور مىشود كه مىگويد ديگر همه مشكلات و ناراحتيهاى من برطرف شد و هرگز باز نخواهد گشت، و به همين جهت شادى و سرور بىحساب و فخر فروشى و غرور بيجا سر تا پاى او را فرا مىگيرد آن چنان كه از شكر نعمتهاى پروردگار غافل مىگردد” (وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ).
احتمال ديگرى در تفسير اين آيه در جمله” ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي” نيز هست و آن اينكه هنگامى كه اين گونه اشخاص گرفتار شدائدى مىشوند و سپس به تفسير نمونه، ج9، ص: 32
لطف پروردگار شدائد جاى خود را به نعمتها مىدهد، آنها مىگويند شدائد گذشته كفاره گناهان ما بود، و تمام معاصى ما با آن شسته شد ما ديگر پاك و پاكيزه شديم!، و از مقربان درگاه خدا و به همين دليل نيازى به توبه و بازگشت به درگاه او نداريم! سپس اضافه مىكند” تنها افراد با ايمان كه صبر را در برابر شدائد و حوادث سخت زندگى پيشه كردهاند و در همه حال از اعمال صالح فروگذار نمىكنند، از تنگنظرىها و ناسپاسيها و غرور، و تكبر بر كنارند” (إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ).
آنها نه به هنگام وفور نعمت، مغرور مىشوند و خدا را فراموش مىكنند، و نه به هنگام شدت و مصيبت مايوس مىگردند و كفران مىكنند، بلكه روح بزرگ و فكر بلندشان” نعمت” و” بلا” را هر دو در خود هضم كرده و در هر حال از ياد خدا و وظائفشان غافل نمىگردند.
و به همين دليل” براى اين افراد آمرزش و پاداش بزرگى خواهد بود” (أُولئِكَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
امت معدوده و ياران مهدى ع
1- در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت ع به ما رسيده، امت معدوده به معنى نفرات كم، و اشاره به ياران مهدى ع گرفته شده است، به اين ترتيب معنى آيه نخستين چنين مىشود: اگر ما مجازات اين ستمگران و بدكاران را به قيام مهدى و يارانش واگذار كنيم آنها مىگويند چه چيز جلو عذاب خدا را گرفته است؟ تفسير نمونه، ج9، ص: 33
ولى البته همانگونه كه گفتيم معنى ظاهر آيه اين است كه امة معدودة به معنى زمان معدود و معين است و اتفاقا در روايتى كه از امير مؤمنان على ع در تفسير آيه نقل شده” امت معدوده” همين گونه تفسير گرديده، بنا بر اين روايات مزبور ممكن است اشاره به معنى دوم آيه و به اصطلاح” بطن آيه” بوده باشد كه البته در اين صورت بيان يك قانون كلى در مورد ستمگران است، نه يك مساله مربوط به مشركان و مجرمان زمان پيامبر ص و مىدانيم كه قرآن آياتش معانى مختلفى دارد، معنى نخستين و ظاهر آن ممكن است در باره يك مساله خاص يا گروه معينى باشد، اما معنى دوم آن يك معنى عام و مجرد از زمان و گروه معين.
چهار پديده كوتاه فكرى
2- در آيات فوق سه حالت مختلف از حالات روحى مشركان و گنهكاران ترسيم شده كه در ضمن آن چهار وصف براى آنان آمده است:
نخست اينكه آنها در برابر قطع نعمتها يؤوس يعنى بسيار نااميد، و ديگر اينكه كفور يعنى بسيار ناسپاسند.
و به عكس هنگامى كه غرق نعمت مىشوند، يا حتى مختصر نعمتى به آنها مىرسد” از خوشحالى” دست و پاى خود را گم كرده، يعنى چنان ذوق زده و غرق لذت و نشاط مىگردند كه از همه چيز غافل مىشوند، و اين سرمستى از باده لذت و غرور آنها را به فساد و تجاوز از حدود الهى مىكشاند.
ديگر اينكه فخور يعنى در موقع نعمت بسيار متكبر و خود برتربين و فخر فروش مىشوند.
به هر حال اين صفات چهارگانه همه پديدههايى هستند از كوتاهى فكر و كمى ظرفيت و اينها اختصاص به گروه معينى از افراد بىايمان و آلوده ندارد، بلكه يك سلسله اوصاف عمومى براى همه آنها است.
ولى مردم باايمان كه روحى بزرگ، و فكرى بلند، و سينهاى گشاده، و ظرفيتى وافر دارند، نه دگرگونيهاى روزگار آنها را تكان مىدهد، نه سلب نعمتها آنان را به ناسپاسى و نوميدى مىكشاند، و نه روى آوردن نعمتها آنها را در غرور و غفلت فرو مىبرد.
لذا در آخرين آيه كه از اين به عنوان يك استثنا ياد مىكند بجاى كلمه” ايمان” صبر و استقامت را بكار مىبرد (دقت كنيد).
ميزان كم ظرفيتى
3- نكته ديگرى كه بايد به آن توجه كرد اين است كه در هر دو مورد (هم مورد سلب نعمت پس از اعطاى آن، و هم مورد اعطاى نعمت پس از سلب آن) تعبير به” اذقنا” كه از ماده اذاقه بمعنى چشانيدن است شده، اشاره به اينكه آنها بقدرى كم ظرفيتند كه حتى اگر مختصر نعمتى به آنها داده شود و سپس آن را از آنها بگيريم داد و فرياد و ناسپاسيشان بلند مىشود و نيز اگر بعد از ناراحتيها مختصر نعمتى به آنها برسد چنان ذوق زده مىشوند كه سر از پا نمىشناسند!
نعمتها همه موهبت است
4- جالب اينكه در آيه اول نعمت را با كلمه” رحمت” بيان كرده، و در آيه دوم با همان كلمه” نعمت” و اين ممكن است اشاره به آن باشد كه نعمتهاى الهى همه از طريق تفضل و رحمت خدا به انسان مىرسد، نه از طريق استحقاق، و اگر بنا بود نعمتها جنبه استحقاقى پيدا كند گروه كمى مشمول آن مىشدند، يا هيچكس مشمول آن نمىشد.
اعمال نيك دو اثر دارد
5- در آخرين آيه به افراد با ايمان و با استقامت كه داراى عمل صالحند هم وعده” مغفرت” و آمرزش از گناه داده شده و هم وعده” اجر كبير”، اشاره به اينكه اعمال نيك دو اثر دارد، يكى شستشوى گناهان و ديگرى جلب پاداشهاى بزرگ.
[سوره الأنعام (6): آيه 6]
أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ (6)
ترجمه:
6- آيا مشاهده نكردند چقدر از اقوام پيشين را هلاك كرديم؟! اقوامى كه (از شما نيرومندتر بودند و) قدرتهايى به آنها داديم كه به شما نداديم، بارانهاى پى در پى بر آنها فرستاديم و نهرها از زير (آباديهاى) آنها جارى ساختيم (اما هنگامى كه سركشى و طغيان كردند) آنها را به خاطر گناهانشان نابود ساختيم و جمعيت ديگرى بعد از آنان بوجود آورديم.
تفسير نمونه، ج5، ص: 155
تفسير: سرنوشت طغيانگران
از اين آيه به بعد، قرآن يك برنامه تربيتى مرحله به مرحله را، براى بيدار ساختن بت پرستان و مشركان- به تناسب انگيزههاى مختلف شرك و بت پرستى- عرضه مىكند، نخست براى كوبيدن عامل غرور كه يكى از عوامل مهم طغيان و سركشى و انحراف است، دست به كار شده و با يادآورى وضع اقوام گذشته و سرانجام دردناك آنها، به اين افراد، كه پرده غرور بر چشمانشان افتاده است هشدار مىدهد و مىگويد:” آيا اينها مشاهده نكردند چه اقوامى را پيش از آنها هلاك كرديم، اقوامى كه امكاناتى در روى زمين در اختيار آنها گذاشتيم كه در اختيار شما نگذاشتيم” (أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ).
از جمله اينكه” بارانهاى پر بركت و پشت سر هم براى آنها فرستاديم” (وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً) «1».
” و ديگر اينكه نهرهاى آب جارى را از زير آباديهاى آنها و در دسترس آنها جارى ساختيم” (وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ).
اما به هنگامى كه راه طغيان را پيش گرفتند، هيچيك از اين امكانات نتوانست آنها را از كيفر الهى بر كنار دارد” و ما آنها را به خاطر گناهانشان نابود كرديم” (فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ).
__________________________________________________
(1) مدرار در اصل از ماده” در” به معنى شير است و سپس به مايعاتى همانند باران كه ريزش دارد گفته شده است و” مدرار” صيغه مبالغه است و جمله” أَرْسَلْنَا السَّماءَ” در حقيقت براى بيان مبالغه بيشتر مىباشد.
تفسير نمونه، ج5، ص: 156
” و بعد از آنها اقوام ديگرى روى كار آورديم” (وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ).
آيا نبايد مطالعه حال گذشتگان براى آنها سرمشقى بشود؟! و از خواب غفلت بيدار، و از مستى غرور هشيار گردند، آيا خداوندى كه درباره گذشتگان چنين عمل كرد توانايى ندارد همان برنامه را نيز درباره اينها اجرا كند؟! در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت:
1-” قرن” گرچه معمولا به معنى يك زمان طولانى (صد سال يا هفتاد سال يا سى سال) آمده است، ولى گاهى- همانطور كه اهل لغت تصريح كردهاند- به قوم و جمعيتى كه در يك زمان قرار دارند گفته مىشود (اصولا قرن از ماده اقتران و به معنى نزديكى است و چون اهل عصر واحد و زمانهاى متقارب به هم نزديكند به آنها، و هم به زمان آنها قرن گفته مىشود).
2- در آيات قرآن مكرر به اين موضوع اشاره شده كه امكانات فراوان مادى باعث غرور و غفلت افراد كم ظرفيت مىشود، زيرا با داشتن اينها خود را بىنياز از پروردگار مىپندارند، غافل از اينكه اگر لحظه به لحظه و ثانيه به ثانيه كمك و امداد الهى به آنها نرسد، نابود و خاموش مىگردند چنان كه مىخوانيم” إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى”: انسان طغيان مىكند هنگامى كه خود را بىنياز پندارد” «1».
3- اين هشدار مخصوص بت پرستان نيست، هم امروز قرآن نيز به دنياى ثروتمند ماشينى كه بر اثر فراهم بودن امكانات زندگى از باده غرور سر مست شده، هشدار مىدهد كه وضع گذشتگان را فراموش نكنيد كه چگونه بر اثر عامل گناه، همه چيز را از دست دادند، شما هم با روشن شدن جرقه آتش يك جنگ جهانى ديگر ممكن است همه چيز را از دست بدهيد و به دوران قبل از تمدن
__________________________________________________
(1) سوره علق آيه 6 و 7.
تفسير نمونه، ج5، ص: 157
صنعتى خود باز گرديد، توجه داشته باشيد كه عامل بدبختى آنها چيزى جز گناه و ظلم و ستم و بيدادگرى و عدم ايمان نبوده همين عامل در جامعه شما نيز آشكار شده است.
براستى مطالعه تاريخ زندگى فراعنه مصر، و ملوك سبا، و سلاطين كلده و آشور، و قيصرهاى روم با آن زندگانى افسانهاى و ناز و نعمت بىحساب، و سپس مطالعه عواقب دردناكى كه بر اثر كفر و بيدادگرى طومار زندگانى آنها را در هم پيچيد براى همه كس و براى همه ما درس عبرتى است بزرگ و آشكار.
[سوره النمل (27): آيات 20 تا 26]
وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ (20) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (21) فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ (22) إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ (23) وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ (24)
أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (25) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (26)
تفسير نمونه، ج15، ص: 440
ترجمه:
20- (سليمان) در جستجوى پرنده (هدهد) برآمد و گفت چرا هدهد را نمىبينم يا اينكه او از غايبان است.
21- من او را قطعا كيفر شديدى خواهم داد و يا او را ذبح مىكنم و يا دليل روشنى (براى غيبتش) براى من بياورد.
22- چندان طول نكشيد (كه هدهد آمد و) گفت من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى نيافتى من از سرزمين سبا يك خبر قطعى براى تو آوردهام.
23- من زنى را ديدم كه بر آنها حكومت مىكند و همه چيز در اختيار داشت (مخصوصا) تخت عظيمى دارد.
24- (اما) من او و قومش را ديدم كه براى غير خدا- خورشيد- سجده مىكنند و شيطان اعمالشان را در نظرشان زينت داده آنها را از راه بازداشته و آنها هدايت نخواهند شد.
25- چرا براى خداوندى سجده نمىكنند كه آنچه در آسمانها و زمين پنهان است خارج مىكند؟
و آنچه را مخفى مىكنيد و آشكار نمىسازيد، ميداند؟
26- خداوندى كه معبودى جز او نيست، و پروردگار و صاحب عرش عظيم است.
تفسير: داستان هدهد و ملكه سبا
در اين قسمت از آيات به فراز ديگرى از زندگى شگفتانگيز سليمان اشاره كرده، و ماجراى هدهد و ملكه سبا را بازگو مىكند.
نخست مىگويد:” سليمان هدهد را نديد، و در جستجوى او برآمد” (وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ).
اين تعبير به وضوح بيانگر اين حقيقت است كه او به دقت مراقب وضع كشور و اوضاع حكومت خود بود و حتى غيبت يك مرغ از چشم او پنهان نمىماند!. تفسير نمونه، ج15، ص: 441
بدون شك منظور از پرنده در اينجا همان هدهد است، چنان كه در ادامه سخن، قرآن مىافزايد، سليمان” گفت: چه شده است كه هدهد را نمىبينم” (فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ).
” يا اينكه او از غائبان است” (أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ).
در اينكه سليمان از كجا متوجه شد كه هدهد در جمع او حاضر نيست؟
بعضى گفتهاند به خاطر اين بود كه به هنگام حركت كردن او، پرندگان بر سرش سايه مىافكندند، و او از وجود روزنهاى در اين سايبان گسترده از غيبت هدهد آگاه شد.
و بعضى ديگر ماموريتى براى هدهد در تشكيلات او قائل شدهاند، و او را مامور يافتن مناطق آب مىدانند، و به هنگام نياز به جستجوگرى براى آب او را غائب ديد.
به هر حال اين تعبير كه ابتدا گفت:” من او را نمىبينم” سپس افزود” يا اينكه او از غائبان است” ممكن است اشاره به اين باشد كه آيا او بدون عذر موجهى حضور ندارد و يا با عذر موجهى غيبت كرده است؟
در هر صورت يك حكومت سازمان يافته و منظم و پر توان، چارهاى ندارد جز اينكه تمام فعل و انفعالاتى را كه در محيط كشور و قلمرو او واقع مىشود زير نظر بگيرد، و حتى بود و نبود يك پرنده، يك مامور عادى را از نظر دور ندارد، و اين يك درس بزرگ است.
” سليمان” براى اينكه حكم غيابى نكرده باشد، و در ضمن غيبت هدهد روى بقيه پرندگان، تا چه رسد به انسانهايى كه پستهاى حساسى بر عهده داشتند اثر نگذارد افزود:” من او را قطعا كيفر شديدى خواهم داد”! (لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً).
تفسير نمونه، ج15، ص: 442
” و يا او را ذبح مىكنم”! (أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ).
” يا براى غيبتش بايد دليل روشنى به من ارائه دهد” (أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ).
منظور از” سلطان” در اينجا، دليلى است كه مايه تسلط انسان، بر اثبات مقصودش گردد، و تاكيد آن بوسيله” مبين” براى اين است كه اين فرد متخلف حتما بايد دليل كاملا روشنى بر تخلف خود اقامه كند.
در حقيقت سليمان ع بى آنكه غائبانه داورى كند تهديد لازم را در صورت ثبوت تخلف نمود، و حتى براى تهديد خود دو مرحله قائل شد كه متناسب با مقدار گناه بوده باشد: مرحله مجازات بدون اعدام، و مرحله مجازات اعدام.
ضمنا نشان داد كه او حتى در برابر پرنده ضعيفى تسليم دليل و منطق است و هرگز تكيه بر قدرت و تواناييش نمىكند.
” ولى غيبت هدهد، چندان به طول نيانجاميد” (فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ).
بازگشت و رو به سليمان كرد و چنين” گفت: من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاهى ندارى، من از سرزمين سبأ يك خبر قطعى (و دست اول) براى تو آوردهام”؟ (فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ).
” هدهد” گويا آثار خشم را در چهره سليمان مشاهده كرد، و براى بر طرف كردن ناراحتى او نخست به صورت كوتاه و سربسته خبر از مطلب مهمى داد كه حتى سليمان با تمام علم و دانشش از آن آگاهى ندارد! و هنگامى كه خشم سليمان فرو نشست، به شرح آن پرداخت كه در آيات بعد خواهد آمد.
قابل توجه اينكه: لشكريان سليمان و حتى پرندگانى كه مطيع فرمان او بودند آن قدر عدالت سليمان به آنها آزادى و امنيت و جسارت داده بود، كه هدهد بدون ترس بى پرده و با صراحت به او مىگويد:” من به چيزى آگاهى يافتم كه تو از آن آگاه نيستى”.
تفسير نمونه، ج15، ص: 443
بر خورد او با سليمان، همچون برخورد درباريان چاپلوس با سلاطين جبار نبود، كه براى بيان يك واقعيت، نخست مدتى تملق مىگويند، و خود را ذره ناچيزى قلمداد كرده سپس به خاك پاى ملوكانه، مطلب خود را در لابلاى صد گونه چاپلوسى عرضه مىدارند و هرگز در سخنان خود صراحت به خرج نمىدهند و هميشه از كنايههاى نازكتر از گل استفاده مىكنند، مبادا گرد و غبارى بر قلب سلطان بنشيند! آرى هدهد با صراحت گفت: غيبت من بى دليل نبوده، خبر مهمى آوردهام كه تو از آن با خبر نيستى! ضمنا اين تعبير درس بزرگى است براى همگان كه ممكن است موجود كوچكى چون هدهد مطلبى بداند كه داناترين انسانهاى عصر خويش از آن بيخبر باشد تا آدمى به علم و دانش خود مغرور نگردد، هر چند سليمان باشد و با علم وسيع نبوت.
به هر حال هدهد در شرح ماجرا چنين گفت:” من به سرزمين سبا رفته بودم زنى را در آنجا يافتم كه بر آنها حكومت مىكند، و همه چيز را در اختيار دارد مخصوصا تخت عظيمى داشت”! (إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ).
” هدهد” با اين سه جمله تقريبا تمام مشخصات كشور سبا و طرز حكومت آن را براى سليمان بازگو كرد.
نخست اينكه كشورى است آباد داراى همه گونه مواهب و امكانات.
ديگر اينكه يك زن بر آن حكومت مىكند، و دربارى بسيار مجلل دارد حتى شايد مجللتر از تشكيلات سليمان چرا كه هدهد تخت سليمان را مسلما ديده بود، با اينحال از تخت ملكه سبا به عنوان” عرش عظيم” ياد مىكند!. تفسير نمونه، ج15، ص: 444
و با اين سخن به سليمان فهمانيد مبادا تصور كنى تمام جهان در قلمرو حكومت تو است و تنها عظمت و تخت بزرگ در گرو تو مىباشد.
سليمان از شنيدن اين سخن در فكر فرو رفت ولى هدهد به او مجال نداد و مطلب ديگرى بر آن افزود مساله عجيب و ناراحت كنندهاى كه من در آنجا ديدم اين بود كه:” مشاهده كردم آن زن و قوم و ملتش در برابر خورشيد- نه در برابر اللَّه- سجده مىكنند”! (وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ).
” شيطان بر آنها تسلط يافته و اعمالشان را در نظرشان زينت داده” (و افتخار مىكنند كه در برابر آفتاب سجده مىنمايند!) (وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ).
و به اين ترتيب” شيطان آنها را از راه حق باز داشته” (فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ).
آنها چنان در بت پرستى فرو رفتهاند كه من باور نمىكنم به آسانى از اين راه برگردند” آنها هدايت نخواهند شد” (فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ).
و به اين ترتيب وضع مذهبى و معنوى آنها را نيز مشخص ساخت كه آنها سخت در بتپرستى فرو رفتهاند و حكومت ترويج آفتاب پرستى مىكند و مردم بر دين ملوكشاناند.
بتكدههاى آنها و اوضاع ديگرشان چنان نشان مىدهد كه آنان در اين راه غلط پافشارى دارند، و به آن عشق مىورزند و مباهات مىكنند، و در چنين شرائطى كه توده مردم و حكومت در يك خط قرار گرفتهاند هدايت يافتن آنها بسيار بعيد است.
سپس افزود” آنها چرا براى خداوندى سجده نمىكنند كه آنچه در آسمانها و زمين پنهان است خارج مىكند، و آنچه را مخفى مىداريد و آشكار مىسازيد مىداند” (أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ) «1».
تفسير نمونه، ج15، ص: 445
واژه” خبا” (بر وزن صبر) به معنى هر چيز پنهانى و پوشيده است و در اينجا اشاره به احاطه علم پروردگار به غيب آسمان و زمين است، يعنى چرا براى خداوندى سجده نمىكنند كه غيب آسمان و زمين و اسرار نهفته آن را مىداند.
و اينكه بعضى آن را به خصوص باران (در مورد آسمانها) و گياه (در مورد زمين) تفسير كردهاند، در حقيقت از قبيل بيان مصداق روشن است.
و همچنين آنها كه به معنى خارج ساختن موجودات از غيب عدم به وجود تفسير كردهاند.
جالب اينكه نخست از علم خدا به اسرار نهفته زمين و آسمان سخن مىگويد و سپس از اسرار نهفته درون قلب انسانها! اما اينكه چرا هدهد از تمام صفات پروردگار روى مساله عالم بودن او به غيب و شهود در جهان كبير و صغير، تكيه كرد، ممكن است به تناسب اين باشد كه سليمان با همه توانايى قدرتش از وجود كشور” سبا” با آن ويژگيهايش بيخبر بود، او مىگويد بايد دست به دامن لطف خدايى زد كه چيزى از او پنهان نيست.
و يا به تناسب اينكه- طبق معروف- هدهد داراى حس ويژهاى بود كه از وجود آب در درون زمين با خبر مىشد، لذا سخن از خداوندى مىگويد كه ازهمه آنچه در عالم هستى پنهان است آگاهى دارد.
__________________________________________________
(1) كلمه” الا” به عقيده جمعى از مفسران در اينجا مركب از” ان” و” لا” است و آن را متعلق به جمله” صدهم” يا” زين لهم” دانسته و” لام” در تقدير گرفتهاند كه مجموعا چنين مىشود:” صدهم عن السبيل لئلا يسجدوا للَّه” ولى ظاهر اين است كه” الا” در اينجا حرف تحضيض است و معنى” هلا” دارد، و همانگونه كه در بالا گفتيم اين جمله ظاهرا دنباله كلام هدهد است هر چند بعضى آن را جمله استينافيه و از كلام خدا دانستهاند.
تفسير نمونه، ج15، ص: 446
و سرانجام سخن خود را چنين پايان مىدهد:” همان خداوندى كه معبودى جز او نيست و پروردگار و صاحب عرش عظيم است” (اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ).
و به اين ترتيب روى” توحيد عبادت” و” توحيد ربوبيت” پروردگار، و نفى هر گونه شرك تاكيد كرده و سخن خود را به پايان مىبرد.
نكته ها:
الف- درسهاى آموزنده [از داستان سليمان]
آنچه در اين بخش از آيات خوانديم، نكتههاى فراوانى دارد كه مىتواند در زندگى همه انسانها و روند همه حكومتها مؤثر باشد:
1- رئيس حكومت يا يك مدير بايد آن چنان در سازمان تشكيلاتى خود دقيق باشد كه حتى غيبت يك فرد عادى و كوچك را احساس و پىگيرى كند.
2- مراقب تخلف يك فرد باشد و براى اينكه روى ديگران اثر نگذارد، محكم كارى كند، و پيشگيرى لازم را به عمل آورد.
3- هرگز نبايد كسى را غيابا محاكمه كرد، بايد اجازه داد در صورت امكان از خودش دفاع كند.
4- بايد جريمه به مقدار جرم باشد، و براى هر جرمى مجازات متناسبى در نظر گرفته شود، و سلسله مراتب رعايت گردد.
5- بايد هر كس و لو بزرگترين قدرتهاى اجتماعى، تسليم دليل و منطق باشند هر چند دليل از دهان فرد كوچكى بيرون آيد.
تفسير نمونه، ج15، ص: 447
6- در محيط جامعه بايد آن قدر صراحت و آزادى حكمفرما گردد حتى يك فرد عادى بتواند در موقع لزوم به رئيس حكومت بگويد:” من از چيزى آگاهم كه تو نمىدانى”! 7- ممكن است كوچكترين افراد از مسائلى آگاه شوند كه بزرگترين دانشمندان و قدرتمندان از آن بيخبر باشند تا انسان هرگز به علم و دانش خود مغرور نگردد.
8- در سازمان اجتماعى بشر، نيازهاى متقابل آن قدر زياد است كه گاه سليمانها محتاج يك پرنده مىشوند.
9- گرچه در جنس زنان شايستگيها بسيار است، و حتى خود اين داستان نشان مىدهد كه ملكه سبا از فهم و درايت فوق العادهاى برخوردار بود، ولى با اينهمه رهبرى حكومت چندان با وضع روح و جسم آنها سازگار نيست كه هدهد نيز از اين مساله تعجب كرد و گفت:” من زنى را بر آنها حكمران ديدم”! 10- مردم غالبا بر همان آئينى هستند كه زمامدارانشان مىباشند، لذا در اين داستان مىخوانيم كه هدهد مىگويد من آن زن و قوم و ملت او را ديدم كه براى خورشيد سجده مىكنند (نخست سخن از سجده ملكه سپس از ملتش مىگويد).
ب- پاسخ به چند سؤال
بعضى از مفسران در اينجا سؤالاتى مطرح كردهاند:
از جمله اينكه: سليمان با آن علم و دانش و امكانات حكومتش چگونه از وجود چنين كشورى بى اطلاع بود، وانگهى فاصلهاى ميان يمن و مركز حكومت سليمان را كه ظاهرا سرزمين شام بوده، چگونه هدهد پيمود، و از اين گذشته هدهد، راه را گم كرده بود كه به آنجا رفت يا منظور ديگرى داشته؟
تفسير نمونه، ج15، ص: 448
در مورد سؤال اول ممكن است چنين پاسخ گفت كه: سليمان قاعدتا از وجود چنين كشورى با خبر بوده ولى ويژگيها و خصوصيات آن را نمىدانسته است، بعلاوه بيابان حجاز ميان اين دو كشور فاصله بوده، و وسائل ارتباطى در آن زمان هرگز مانند زمان ما نبوده است (البته آگاهى از طريق علم غيب و الهام الهى مساله ديگرى است).
و اما طى اين مسافت براى هدهد مساله غير ممكن نيست، چرا كه ما پرندگانى را سراغ داريم كه فاصله قطب شمال و قطب جنوب زمين را طى مىكنند در حالى كه فاصله يمن تا شام در برابر آن فاصله ناچيزى است.
آمدن هدهد به اين سرزمين ممكن است به اين جهت بوده باشد كه طبق بعضى از تواريخ سليمان از سرزمين شام براى زيارت خانه خدا به سرزمين” مكه” آمده بود، تا آئين ابراهيم (حج) را بجا آورد، سپس در مسير خود متمايل به طرف جنوب شد به حدى كه فاصله زيادى تا سرزمين يمن نداشت و هدهد در هنگامى كه سليمان در استراحت به سر مىبرد از فرصت استفاده كرد و به نزديكى قصر ملكه سبا آمد و اين صحنه عجيب توجه او را به خود جلب كرد «1».
__________________________________________________
(1) براى توضيح بيشتر در مورد اين ماجرا به” دائرة المعارف فريد و جدى” جلد 10 صفحه 470 (ماده هدهد) مراجعه كنيد، هر چند روايت مشروح آن خالى از مبالغههايى نيست.
[سوره التكاثر (102): آيات 1 تا 8]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ (1) حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ (2) كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (3) ثُمَّ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (4)
كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ (5) لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ (6) ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ (7) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ (8)
تفسير نمونه، ج27، ص: 275
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان 1- تفاخر و تكاثر شما را به خود مشغول داشته (و از خدا غافل كرده).
2- تا آنجا كه زيارت قبرها رفتيد (و قبور مردگان خود را برشمرديد).
3- چنين نيست كه شما خيال مىكنيد به زودى خواهيد دانست.
4- باز چنان نيست كه شما مىپنداريد به زودى خواهيد دانست.
5- چنان نيست كه شما خيال مىكنيد اگر شما علم اليقين (به آخرت) داشتيد (به سراغ اين موهومات و تفاخرها نمىرفتيد).
6- شما قطعا جهنم را خواهيد ديد! 7- سپس (با ورود در آن) آن را به عين اليقين مشاهده خواهيد كرد.
8- سپس در آن روز همه شما از نعمتهايى كه داشتهايد سؤال خواهيد شد.
شان نزول:
همانگونه كه اشاره كرديم مفسران معتقدند كه اين سوره در باره قبائلى نازل شد كه بر يكديگر تفاخر مىكردند، و با كثرت نفرات و جمعيت يا اموال و ثروت خود بر آنها مباهات مىنمودند تا آنجا كه براى بالا بردن آمار نفرات قبيله به گورستان مىرفتند و قبرهاى مردگان هر قبيله را مىشمردند!.
منتها بعضى آن را ناظر به دو قبيله از قبائل قريش در مكه مىدانند، و بعضى دو قبيله از قبائل انصار پيامبر ص در مدينه و بعضى تفاخر يهود را بر ديگران، هر چند مكى بودن آن صحيحتر به نظر مىرسد.
ولى مسلم است كه اين شان نزولها هر چه باشد هرگز مفهوم آيه را محدود نمىكند.
تفسير نمونه، ج27، ص: 276
تفسير: بلاى تكاثر و تفاخر!
در اين آيات نخست با لحنى ملامت بار مىفرمايد:” تفاخر و مباهات بر يكديگر شما را از خدا و قيامت به خود مشغول داشت” (أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ).
” تا آنجا كه به زيارت و ديدار قبرها رفتيد، و قبور مردگان خود را برشمرديد” (حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ).
اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه” تكاثر” و” تفاخر” آن چنان آنها را به خود مشغول داشته كه تا لحظه ورود در قبر نيز ادامه دارد.
ولى معنى اول با تعبير” زُرْتُمُ الْمَقابِرَ” و همچنين شان نزولها و خطبه نهج البلاغه كه به خواست خدا بعدا به آن اشاره مىشود سازگارتر است.
” الهاكم” از ماده” لهو” به معنى سرگرم شدن به كارهاى كوچك و غافل ماندن از اهداف و كارهاى مهم است،” راغب” در” مفردات” مىگويد:
” لهو” چيزى است كه انسان را به خود مشغول داشته، و از مقاصد و اهدافش بازمىدارد.
” تكاثر” از ماده” كثرت” به معنى تفاخر و مباهات و فخرفروشى بر يكديگر است «1».
” زرتم” از ماده” زيارة” و” زور” (بر وزن قول) در اصل به معنى قسمت بالاى سينه است، سپس به معنى ملاقات كردن و روبرو شدن به كار رفته است، و
__________________________________________________
(1) در استعمالات روزمره فارسى” تكاثر” به معنى ثروتاندوزى استعمال مىشود در حالى كه اين معنى در ريشه لغوى آن نيست، ولى در بعضى از روايات كه بعدا به آن اشاره مىكنيم چنين استعمالى آمده است.
تفسير نمونه، ج27، ص: 277
” زور” (بر وزن قمر) به معنى كج شدن قسمت بالاى سينه است، و از آنجا كه دروغ نوعى انحراف از حق است، به آن،” زور” (بر وزن نور) اطلاق مىشود.
” مقابر” جمع” مقبرة” به معنى محل قبر ميت است، و زيارت كردن مقابر در اينجا يا كنايه از مرگ است (طبق بعضى از تفاسير) و يا به معنى رفتن به سراغ قبرها براى شمارهكردن و تفاخر نمودن (طبق تفسير مشهور).
و همانگونه كه گفتيم معنى دوم صحيحتر به نظر مىرسد، و يكى از شواهد آن سخنى است كه از امير مؤمنان على ع در اين زمينه در نهج البلاغه آمده است كه بعد از تلاوت” أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ” فرمود:
يا له مراما ما ابعده؟
و زورا ما اغفله؟ و خطرا ما أفظعه؟ لقد استخلوا منهم اى مدكر و تناوشوهم من مكان بعيد، ا فبمصارع آبائهم يفخرون؟ ام بعد يد الهلكى يتكاثرون؟ يرتجعون منهم اجسادا خوت، و حركات سكنت، و لان يكونوا عبرا احق من ان يكونوا مفتخرا!:
” شگفتا! چه هدف بسيار دورى؟ و چه زيارت كنندگان غافلى؟ و چه افتخار موهوم و رسوايى؟ به ياد استخوان پوسيده كسانى افتادهاند كه سالها است خاك شدهاند، آنهم چه يادآورى؟ با اين فاصله دور به ياد كسانى افتادهاند كه سودى به حالشان ندارند، آيا به محل نابودى پدران خويش افتخار مىكنند؟
و يا با شمردن تعداد مردگان و معدومين خود را بسيار مىشمرند؟ آنها خواهان بازگشت اجسادى هستند كه تار و پودشان از هم گسسته، و حركاتشان به سكون مبدل شده.
اين اجساد پوسيده اگر مايه عبرت باشند سزاوارتر است تا موجب افتخار گردند”! «1».
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” خطبه 221
تفسير نمونه، ج27، ص: 278
اين خطبه كه تنها به قسمتى از آن در اينجا اشاره كردهايم بقدرى تكان دهنده و گويا و صريح است كه” ابن ابى الحديد” معتزلى مىگويد: من به كسى كه همه امتها به او سوگند ياد مىكنند قسم مىخورم كه از پنجاه سال پيش تا كنون بيش از هزار بار اين خطبه را خواندهام، و در هر بار در درون قلبم لرزش و ترس و پند و موعظه تازهاى پديد آمده، و در روحم به سختى اثر گذارده، اعضاء و جوارحم به لرزه افتاده، و هرگز نشده كه در آن تامل كنم جز اينكه در آن حال به ياد مرگ خانواده و بستگان و دوستانم افتادهام و درست برايم مجسم شده كه من همانم كه امام ع توصيف فرموده است.
چقدر واعظان و خطبا و گويندگان و افراد فصيح در اين باره سخن گفته اند، و من گوش فرا دادهام، و در سخنان آنها دقت كردهام، ولى در هيچيك تاثير سخن امام ع را نيافتهام!.
اين تاثيرى كه سخن او در قلب من مىگذارد يا از ايمانى سرچشمه مىگيرد كه به گوينده آن تعلق دارد، و يا نيت يقين و اخلاص او سبب شده است كه اينچنين در ارواح نفوذ كند، و در قلوب جايگزين شود” «1».
او در قسمت ديگرى از سخنانش مىگويد: ينبغى لو اجتمع فصحاء العرب قاطبة فى مجلس و تلى عليهم ان يسجدوا له!:” سزاوار است اگر فصحاء عرب همگى در مجلسى اجتماع كنند و اين خطبه براى آنها خوانده شود در برابر آن سجده كنند، و در همين جا اشاره به گفتار معاويه در باره فصاحت امير مؤمنان على ع مىكند كه مىگويد: و اللَّه ما سن الفصاحة لقريش غيره:
” به خدا هيچكس فصاحت را براى قريش غير او پايهگذارى نكرد”!
__________________________________________________
(1) شرح” نهج البلاغه”” ابن ابى الحديد” جلد 11 صفحه 153
تفسير نمونه، ج27، ص: 279
در آيه بعد آنها را با اين سخن مورد تهديد شديد قرار داده، مىفرمايد:
” چنين نيست كه شما مىپنداريد و با آن تفاخر مىكنيد، شما به زودى نتيجه اين تفاخر موهوم خود را خواهيد دانست” (كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ).
باز براى تاكيد مىافزايد:” سپس چنين نيست كه شما مىپنداريد، به زودى خواهيد دانست” (ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ).
جمعى از مفسران اين دو آيه را تكرار و تاكيد يك مطلب دانستهاند و هر دو به صورت سربسته از عذابهايى كه در انتظار اين مستكبران متفاخر است خبر مىدهد.
در حالى كه بعضى ديگر اولى را اشاره به عذاب قبر و برزخ كه انسان بعد از مرگ، با آن روبرو مىشود دانستهاند، و دومى را اشاره به عذاب قيامت.
در حديثى از امير مؤمنان على ع آمده است كه فرمود:”
ما زلنا نشك فى عذاب القبر حتى نزلت أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ، الى قوله كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، يريد فى القبر، ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، بعد البعث
“: گروهى از ما پيوسته در باره عذاب قبر در شك بودند تا اينكه سوره” أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ” نازل شد تا آنجا كه فرمود: كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ منظور از آن عذاب قبر است، سپس مىفرمايد: ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ منظور عذاب قيامت است” «1».
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 534
تفسير نمونه، ج27، ص: 280
در تفسير كبير فخر رازى اين مطلب از يكى از ياران على ع بنام” زر بن جيش” نقل شده كه مىگويد: ما از عذاب قبر در شك بوديم تا از على عشنيديم كه مىفرمود:” اين آيه دليل بر عذاب قبر است” «1».
سپس مىافزايد:” اينچنين نيست كه شما تفاخر كنندگان مىپنداريد اگر شما به آخرت ايمان داشتيد و با علم اليقين آن را مىدانستيد هرگز به سراغ اين امور نمىرفتيد و تفاخر و مباهات به اين مسائل باطل نمىكرديد” (كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ) «2».
باز براى تاكيد و انذار بيشتر مىافزايد:” شما قطعا جهنم را خواهيد ديد” (لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ).
” سپس با ورود در آن، آن را به عين اليقين مشاهده خواهيد كرد” (ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ).
” سپس در آن روز همه شما قطعا از نعمتهايى كه داشتهايد سؤال خواهيد شد”.
(ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ).
بايد در آن روز روشن سازيد كه اين نعمتهاى خداداد را در چه راهى مصرف كردهايد؟ و از آنها براى اطاعت الهى يا معصيتش كمك گرفتهايد، يا
__________________________________________________
(1)” تفسير فخر رازى” جلد 32 صفحه 78
(2) بعضى معتقدند كه واژه” كلا” در اينگونه موارد براى تاكيد و به معنى” حقا” مىباشد اين سخن را طبرسى در مجمع البيان نقل مىكند و مىگويد:” العرب تؤكد بكلا و حقا”.
تفسير نمونه، ج27، ص: 281
نعمتها را ضايع ساخته هرگز حق آن را ادا ننمودهايد؟
نكته ها:
1- سرچشمه تفاخر و فخرفروشى
از آيات فوق استفاده مىشود كه يكى از عوامل اصلى تفاخر و تكاثر و فخر فروشى همان جهل و نادانى نسبت به پاداش و كيفر الهى و عدم ايمان به معاد است.
از اين گذشته جهل انسان به ضعفها و آسيبپذيريهايش، به آغاز پيدايش و سرانجامش، از عوامل ديگر اين كبر و غرور و تفاخر است، به همين دليل قرآن مجيد براى درهم شكستن اين تفاخر و تكاثر سرگذشت اقوام پيشين را در آيات مختلف بازگو مىكند كه چگونه اقوامى با داشتن امكانات و قدرت فراوان با وسائل سادهاى نابود شدهاند.
با وزش بادها، با يك جرقه آسمانى (صاعقه)، با يك زمين لرزه، با نزول باران بيش از حد، خلاصه با” آب” و” باد” و” خاك” و گاه با” سجيل” و” پرندگان كوچك”، نابود شدند و از ميان رفتند.
با اينحال اينهمه تفاخر و غرور براى چيست؟!.
عامل ديگرى براى اين امر همان احساس ضعف و حقارت ناشى از شكستها است كه افراد براى پوشاندن شكستهاى خود پناه به تفاخر و فخرفروشى مىبرند، و لذا در حديثى از امام صادق ع
ما من رجل تكبر او تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه:
” هيچكس تكبر و فخرفروشى نمىكند مگر به خاطر ذلتى كه در نفس خود مىيابد” «1» و لذا هنگامى كه احساس كند به حد كمال رسيده است
__________________________________________________
(1)” اصول كافى” جلد 2 صفحه 236 باب الكبر حديث 17 […..]
تفسير نمونه، ج27، ص: 282
نيازى در اين تفاخر نمىبيند.
در حديث ديگرى از امام باقر ع مىخوانيم:
ثلاثة من عمل الجاهلية:
الفخر بالانساب، و الطعن فى الاحساب، و الاستسقاء بالانواء:
” سه چيز است كه از عمل جاهليت است: تفاخر به نسب، و طعن در شخصيت و شرف خانوادگى افراد، و طلبيدن باران به وسيله ستارگان” «1».
در حديث ديگرى از امير مؤمنان على ع مىخوانيم:
اهلك الناس اثنان: خوف الفقر، و طلب الفخر:
” دو چيز مردم را هلاك كرده: ترس از فقر (كه انسان را وادار به جمع مال از هر طريق و با هر وسيله مىكند) و تفاخر” «2».
و به راستى از مهمترين عوامل حرص و بخل و دنياپرستى و رقابتهاى مخرب و بسيارى از مفاسد اجتماعى همين ترس بى دليل از فقر و تفاخر و برترىجويى در ميان افراد و قبائل و امتها است.
و لذا در حديثى از پيغمبر اكرم ص مىخوانيم كه فرمود:
ما اخشى عليكم الفقر و لكن اخشى عليكم التكاثر:
” من از فقر بر شما نمىترسم ولى از تكاثر بيم دارم” «3».
” تكاثر” همانگونه كه قبلا اشاره كرديم در اصل به معنى تفاخر است، ولى گاه به معنى فزونطلبى و جمع مال آمده چنان كه در حديثى از پيغمبر اكرم ص مىخوانيم:
التكاثر، (فى) الاموال جمعها من غير حقها، و منعها من حقها، و شدها فى الاوعية
: تكاثر جمع آورى اموال از طرق نامشروع، و خوددارى از
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 73 صفحه 291
(2)” بحار الانوار” جلد 73 صفحه 290 حديث 12
(3)” الدر المنثور” جلد 6 صفحه 387
تفسير نمونه، ج27، ص: 283
اداى حق آن و بستن آنها در خزينهها و صندوقها است” «1».
اين بحث دامنهدار را با حديث پر معنايى از پيغمبر اكرم ص پايان مىدهيم، او در تفسير” أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ” فرمود:
يقول ابن آدم مالى مالى، و ما لك من مالك الا ما اكلت فافنيت او لبست فابليت او تصدقت فامضيت:
” انسان مىگويد مال من، مال من! در حالى كه مال تو تنها همان غذايى است كه مىخورى، و لباسى كه مىپوشى، و صدقاتى كه در راه خدا انفاق مىكنى”! «2» و اين نكتهاى است بسيار جالب كه بهره هر كس از اموال فراوانى كه جمع آورى مىكند و گاه كمترين دقتى در حلال و حرام بودن آن ندارد چيزى جز همان مختصرى كه مىخورد و مىنوشد و مىپوشد، و يا در راه خدا انفاق مىكند نيست، و مىدانيم: آنچه را شخصا مصرف مىكند، ناچيز است و چه بهتر كه از طريق انفاق بهره خود را بيشتر كند.
2- يقين و مراحل آن:
” يقين” نقطه مقابل” شك” است، همانگونه كه علم نقطه مقابل جهل است، و به معنى وضوح و ثبوت چيزى آمده است، و طبق آنچه از اخبار و روايات استفاده مىشود به مرحله عالى ايمان” يقين” گفته مىشود، امام باقر ع فرمود:
” ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است، و تقوى يك درجه از ايمان بالاتر، و يقين يك درجه برتر از تقوا است” سپس افزود:” و لم يقسم بين الناس شىء اقل من اليقين”:” در ميان مردم چيزى كمتر از يقين تقسيم نشده است”!
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 662 حديث 8
(2)” صحيح مسلم” (طبق نقل مجمع البيان جلد 10 صفحه 534)
تفسير نمونه، ج27، ص: 284
راوى سؤال مىكند يقين چيست؟ مىفرمايد: التوكل على اللَّه، و التسليم للَّه، و الرضا بقضاء اللَّه، و التفويض الى اللَّه!:” حقيقت يقين توكل بر خدا، و تسليم در برابر ذات پاك او، و رضا به قضاى الهى، و واگذارى تمام كارهاى خويش به خداوند است” «1».
برترى مقام يقين از مقام تقوى و ايمان و اسلام چيزى است كه در روايات ديگر نيز روى آن تاكيد شده است «2».
در حديث ديگرى از امام صادق ع مىخوانيم:
من صحة يقين المرأ المسلم ان لا يرضى الناس بسخط اللَّه، و لا يلومهم على ما لم يؤته اللَّه … ان اللَّه بعدله و قسطه جعل الروح و الراحة فى اليقين و الرضا و جعل الهم و الحزن فى الشك و السخط:
” از نشانههاى صحت يقين مردم مسلمان اين است كه مردم را با خشم الهى از خود خشنود نكند، و آنها را بر چيزى كه خداوند به او نداده است ملامت ننمايد (آنها را مسئول محروميت خود نشمارد) … خداوند به خاطر عدل و دادش آرامش و راحت را در يقين و رضا قرار داده، و اندوه و حزن را در شك و ناخشنودى”! از اين تعبيرات و تعبيرات ديگر به خوبى استفاده مىشود كه وقتى انسان به مقام يقين مىرسد آرامش خاصى سراسر قلب و جان او را فرا مىگيرد.
ولى با اين حال براى يقين مراتبى است كه در آيات فوق و آيه 95 سوره واقعه (إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ) به آن اشاره شده است و آن سه مرحله است «3».
1- علم اليقين و آن اين است كه انسان از دلائل مختلف به چيزى ايمان آورد مانند كسى كه با مشاهده دود ايمان به وجود آتش پيدا مىكند.
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 70 صفحه 138 حديث 4
(2)” همان مدرك” صفحه 135- 137
(3)” بحار الانوار” جلد 70 صفحه 143.
تفسير نمونه، ج27، ص: 285
2- عين اليقين، و آن در جايى است كه انسان به مرحله مشاهده مىرسد و با” چشم” خود مثلا آتش را مشاهده مىكند.
3- حق اليقين و آن همانند كسى است كه وارد در آتش شود و سوزش آن را لمس كند، و به صفات آتش متصف گردد، و اين بالاترين مرحله يقين است.
محقق طوسى در يكى از سخنان خود مىگويد:” يقين” همان اعتقاد جازم مطابق و ثابت است كه زوال آن ممكن نيست، و در حقيقت از دو علم تركيب يافته، علم به معلوم، و علم به اينكه خلاف آن علم محال است، و داراى چند مرتبه است:” علم اليقين” و” عين اليقين” و” حق اليقين” «1».
در حقيقت مرحله اول جنبه عمومى دارد و مرحله دوم، براى پرهيزگاران است و مرحله سوم مخصوص خاصان و مقربان.
و لذا در حديثى آمده است كه خدمت پيغمبر اكرم ص عرض كردند:
شنيدهايم بعضى از ياران عيسى روى آب راه مىرفتند؟! فرمود: لو كان يقينه اشد من ذلك لمشى على الهواء: اگر يقينش از آن محكمتر بود بر هوا راه مىرفت”! مرحوم” علامه طباطبائى” بعد از ذكر اين حديث مىافزايد: همه چيز بر محور يقين به خداوند سبحان، و محو كردن اسباب جهان تكوين از استقلال در تاثير دور مىزند، بنا بر اين هر قدر اعتقاد و ايمان انسان به قدرت مطلقه الهيه بيشتر گردد اشياء جهان به همان نسبت در برابر او مطيع و منقاد خواهد شد «2».
و اين است رمز رابطه يقين و تصرف خارق العاده در عالم آفرينش.
__________________________________________________
(1) مطابق نقل” بحار الانوار” جلد 70 صفحه 143.
(2)” الميزان” جلد 6 صفحه 200 (ذيل آيه 105 سوره مائده).
تفسير نمونه، ج27، ص: 286
3- همگى دوزخ را مشاهده مىكنند!
جمله” لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ” داراى دو تفسير است: نخست اينكه منظور مشاهده دوزخ در آخرت است، كه مخصوص كفار، و يا براى عموم جن و انس است، چرا كه طبق بعضى آيات قرآن همگى از كنار جهنم بايد بگذرند.
ديگر اينكه منظور مشاهده آن با شهود قلبى در همين عالم دنيا است، و در اين صورت اين جمله جواب قضيه شرطيه است، مىفرمايد:” اگر شما” علم اليقين” مىداشتيد” جهنم” را در همين جهان با چشم دل مشاهده مىكرديد” چرا كه مىدانيم بهشت و دوزخ هم اكنون آفريده شدهاند و وجود خارجى دارند.
ولى همانگونه كه قبلا نيز اشاره كردهايم تفسير اول با آيات بعد كه سخن از روز قيامت مىگويد مناسبتر است، بنا بر اين يك قضيه قطعى و غير مشروط است.
4- در قيامت از چه نعمتهايى سؤال مىشود؟
در آخرين آيه اين سوره خوانديم كه مسلما همه شما روز قيامت از نعمتها بازپرسى خواهيد شد، بعضى گفتهاند منظور از اين نعمت” سلامت” و” فراغت خاطر” است، و بعضى آن را” تندرستى” و” امنيت” مىدانند و بعضى همه نعمتها را مشمول آيه شمردهاند.
در حديثى از امير مؤمنان على ع مىخوانيم:
النعيم الرطب، و الماء البارد
“:” نعيم رطب و آب خنك است”! در حالى كه در حديث ديگرى مىخوانيم كه” ابو حنيفه” از” امام صادق” ع در باره تفسير اين آيه سؤال كرد، امام ع سؤال را به او برگرداند، تفسير نمونه، ج27، ص: 287
و فرمود:” نعيم به عقيده تو چيست”؟ عرض كرد: غذا است و طعام و آب خنك، فرمود: اگر خدا بخواهد تو را روز قيامت در پيشگاهش نگهدارد تا از هر لقمهاى كه خوردهاى، و هر جرعهاى كه نوشيدهاى، از تو سؤال كند بايد بسيار در آنجا بايستى”! عرض كرد:” پس نعيم چيست”؟
فرمود:” ما اهل بيت هستيم كه خداوند به وجود ما به بندگانش نعمت داده، و ميان آنها بعد از اختلاف الفت بخشيده، دلهاى آنان را به وسيله ما به هم پيوند داده، و برادر خود ساخته، بعد از آنكه دشمن يكديگر بودند، و به وسيله ما آنها را به اسلام هدايت كرده” … آرى نعيم همان پيامبر ص و خاندان او است” «1».
تفسير اين روايات ظاهرا مختلف، چنين است كه” نعيم” يك معنى بسيار گسترده دارد كه همه مواهب الهى را اعم از” معنوى” مانند دين و ايمان و اسلام و قرآن و ولايت، و انواع نعمتهاى” مادى” را اعم از فردى و اجتماعى شامل مىشود، منتها نعمتهايى كه اهميت بيشترى دارند مانند نعمت” ايمان و ولايت” بيشتر از آنها سؤال مىشود كه آيا حق آنها ادا شده يا نه؟ و ظاهرا رواياتى كه نعمتهاى مادى را از شمول اين آيه نفى مىكند ناظر به اين معنى است كه شما نبايد مصداقهاى مهمتر را رها كرده به مصداقهاى كوچكتر روى آوريد، و در حقيقت هشدارى است به مردم در زمينه سلسله مراتب مواهب و نعمتهاى الهى و اينكه در برابر آنها مسئوليت سنگين دارند.
و چگونه ممكن است از اين نعمتها سؤال نشود در حالى كه سرمايههاى بزرگى هستند كه در اختيار بشر قرار داده شده، و بايد از هر كدام دقيقا قدر- دانى كنند و شكر آن را بجاى آورند، و در موارد خود صرف كنند.
__________________________________________________
(1) مجمع البيان جلد 10 صفحه 535.
(103) سوره و العصر اين سوره در” مكه” نازل شده و داراى 3 آيه است
تفسير نمونه، ج27، ص: 290
محتوى و فضيلت سوره” و العصر”
معروف اين است كه اين سوره در” مكه” نازل شده، هر چند بعضى احتمال” مدنى” بودن آن را نيز دادهاند، مقاطع كوتاه آيات سوره، و لحن آن، نيز شاهد مكى بودن آن است.
به هر حال جامعيت اين سوره به حدى است كه به گفته بعضى از مفسران تمام علوم و مقاصد قرآن در اين سوره خلاصه شده است، و به عبارت ديگر: اين سوره در عين كوتاه بودن برنامه جامع و كاملى براى سعادت انسان تنظيم و ارائه نموده است.
نخست از سوگند پر معنى به” عصر” شروع مىشود كه تفسير آن را به زودى خواهيد ديد، سپس سخن از زيانكار بودن همه انسانها كه در طبيعت زندگى تدريجى نهفته است به ميان مىآورد، بعد فقط يك گروه را از اين اصل كلى جدا مىكند، آنها كه داراى برنامه چهار مادهاى زير هستند:
ايمان، عمل صالح، سفارش يكديگر به حق، و سفارش يكديگر به صبر و اين چهار اصل، در واقع برنامههاى اعتقادى و عملى و فردى و اجتماعى اسلام را در برمىگيرد.
در باره فضيلت تلاوت اين سوره در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم:
من قرأ” وَ الْعَصْرِ” فى نوافله بعثه اللَّه يوم القيامة مشرقا وجهه ضاحكا سنه قريرة عينه حتى يدخل الجنة:
” هر كس سوره” و العصر” را در نمازهاى نافله بخواند خداوند او را در قيامت برمىانگيزد در حالى كه صورتش نورانى، چهرهاش خندان و چشمش (به نعمتهاى الهى) روشن است، تا داخل بهشت شود”! «1» و معلوم است كه اينهمه افتخار و سرور و شادمانى از آن كسى است كه اين اصول چهارگانه را در زندگى خود پياده كند، نه فقط به خواندن قناعت نمايد.
______تفسير نمونه، ج27، ص: 291____________________________________________
(1)” تفسير مجمع البيان” جلد 10 صفحه 545.
[سوره الحديد (57): آيات 21 تا 24]
سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (21) ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (22) لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (23) الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (24)
ترجمه:
21- بر يكديگر سبقت گيريد براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى كه پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمين است، و آماده شده براى كسانى كه به خدا و رسولانش ايمان آوردهاند، اين فضل الهى است به هر كس بخواهد مىدهد، و خداوند صاحب فضل عظيم است.
تفسير نمونه، ج23، ص: 359
22- هيچ مصيبتى در زمين و نه در وجود شما روى نمىدهد مگر اينكه همه آنها را قبل از آنكه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است و اين امر براى خداوند آسان است.
23- اين به خاطر آن است كه براى آنچه از شما فوت شده تاسف نخوريد، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشيد، و خداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد.
24- همانها كه بخل مىكنند و مردم را نيز دعوت به بخل مىنمايند، و هر كس (از اين فرمان) روى گردان شود (به خدا زيانى نمىرساند) چرا كه خداوند بىنياز و شايسته ستايش است.
تفسير: يك مسابقه بزرگ معنوى
بعد از بيان ناپايدارى جهان و لذات آن، و اينكه مردم در سرمايههاى كم ارزش اين جهان نسبت به يكديگر تفاخر و تكاثر مىجويند، در آيات مورد بحث مردم را به يك مسابقه عظيم روحانى در طريق كسب آنچه پايدار است و سزاوار هر گونه تلاش و كوشش دعوت كرده مىفرمايد:” براى نيل به آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه وسعت آن همچون پهنه آسمان و زمين است و آماده براى كسانى است كه ايمان به خداوند فرستادگان او آوردهاند بر يكديگر سبقت جوييد” (سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ).
در حقيقت مغفرت پروردگار كليد بهشت است همان بهشتى كه پهنه آسمان و زمين را فرا مىگيرد، و از هم اكنون آماده براى پذيرايى مؤمنان است، تا كسى نگويد بهشت نسيه است، و بر نسيه دل نبايد نهاد، گرچه به فرض نسيه بود از هر نقدى نقدتر محسوب مىشد، چرا كه از سوى خدايى وعده داده شده كه قادر بر همه چيز است، تا چه رسد به اينكه كاملا نقد و الان موجود است.
تفسير نمونه، ج23، ص: 360
شبيه همين معنى در آيه 133 سوره آل عمران آمده، با اين تفاوت كه در اينجا” سابقوا” (از ماده” مسابقه” و در آنجا” سارعوا” (از ماده” مسارعه” به معنى سرعت گرفتن بر يكديگر) آمده است كه با هم قريب الافق هستند (با توجه به مفهوم باب مفاعله كه غلبه كردن دو نفر را در مقابل هم مجسم مىكند.)
تفاوت ديگر اينكه: در آنجا عرضها السماوات و الارض است و در اينجا” كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ” و با كمى دقت روشن مىشود كه اين دو تعبير نيز يك حقيقت را بازگو مىكند.
و نيز در آنجا مىگويد” آماده براى پرهيزكاران است” و در اينجا مى فرمايد:
” براى مؤمنان”.
از آنجا كه پرهيزكارى ثمره درخت ايمان راستين است اين دو تعبير نيز لازم و ملزوم يكديگرند.
به اين ترتيب هر دو آيه يك حقيقت را تعقيب مىكند با دو بيان متفاوت، به همين دليل آنچه از بعضى نقل شده كه آيه سوره آل عمران را اشاره به بهشت” مقربان” دانستهاند و آيه مورد بحث را اشاره به بهشت” مؤمنان” صحيح به نظر مىرسد.
به هر حال تعبير به” عرض” در اينجا در مقابل” طول” نيست آن چنان كه بعضى از مفسران گفتهاند، و به دنبال آن در جستجوى طول چنان بهشتى هستند كه عرضش همچون آسمان و زمين است، و از اين نظر به زحمت افتادهاند! بلكه” عرض” در اينگونه استعمالات به معنى وسعت است، مانند تعبير” پهنه” در فارسى مىگوئيم پهنه دشت، يعنى وسعت صحرا.
تعبير به” مغفرت” و آمرزش قبل از بشارت به بهشت كه در هر دو آيه آمده اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه تا انسان پاك از گناه نشود لايق ورود به بهشت و جوار قرب پروردگار نخواهد بود.
تفسير نمونه، ج23، ص: 361
اين نكته نيز شايسته توجه است كه پيشى گرفتن به سوى مغفرت پروردگار از طريق اسباب آن است، مانند” توبه” و” جبران طاعات فوت شده” و اصولا” اطاعت پروردگار، پرهيز از معاصى” است.
و اگر در بعضى از احاديث با تفاسير روى بعضى از واجبات و مستحبات تكيه شده مانند” پيشى گرفتن در جماعت در صف اول” و يا” صف اول در جهاد” و يا” تكبيرة الاحرام با امام جماعت” و يا” نماز اول وقت” به خاطر ذكر مثال يا بيان مصداق روشن است و چيزى از گستردگى مفهوم آيه نمىكاهد.
و در پايان آيه مىافزايد:” اين فضل الهى است كه به هر كس بخواهد مىدهد و خداوند صاحب فضل عظيم است” (ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ).
يقينا آن چنان بهشت گسترده با آن مواهب عظيمش چيزى نيست كه انسان با اين اعمال ناچيز به آن برسد، و اين تنها فضل و رحمت و لطف الهى است كه آن پاداش عظيم را در مقابل اين قليل قرار داده، و از او نيز جز اين انتظار نيست.
چرا كه پاداشها هميشه به مقياس اعمال نيست بلكه به مقياس كرم پاداش دهنده است.
و به هر حال اين تعبير به خوبى نشان مىدهد كه ثواب و جزا مزد عمل نيست بلكه يك نوع تفضل و رحمت است.
سپس براى تاكيد بيشتر در زمينه عدم دلبستگى به دنيا، و شاد نشدن به اقبال آن، و غمگين نگشتن به ادبار آن، مىافزايد:” هيچ مصيبتى در زمين و در وجود شما واقع نمىشود مگر اينكه همه آنها قبل از آنكه شما و زمين را بيافرينيم در كتاب (لوح محفوظ) ثبت است، و اين امر براى خداوند آسان است” (ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ) «1».
آرى مصائبى كه در زمين رخ مىدهد همچون زلزلهها و سيلها و طوفانها و آفات مختلف، و همچنين مصائبى كه در نفوس انسانها واقع مىشود مانند مرگ و ميرها، و انواع حوادث دردناكى كه دامان انسان را مىگيرد همه آنها از قبل مقدر شده است، و در لوح محفوظ ثبت است.
ولى بايد توجه داشت كه مصائبى كه در اين آيه به آن اشاره شده، تنها مصائبى است كه به هيچوجه قابل اجتناب نيست و مولود اعمال انسانها نمىباشد (و به تعبير ديگر حصر در اينجا حصر اضافى است).
شاهد اين سخن آنكه در آيه 30 سوره” شورى” مىخوانيم: وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ:” هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام دادهايد، و بسيارى را نيز عفو مىكند”! با توجه به اينكه آيات يكديگر را تفسير مىكنند، هنگامى كه اين دو آيه در برابر هم قرار گيرد نشان مىدهد مصائبى كه دامنگير انسان مىشود بر دو گونه است: مصائبى است كه مجازات و كفاره گناهان او است و اين مصائب بسيارند، ظلمها، بيدادگريها، خيانتها، انحرافات و ندانم كاريها و امثال آن سرچشمه بسيارى از مصائب خود ساخته ما است.
__________________________________________________
(1) در اينكه مرجع ضمير در” نبراها” چيست؟ احتمالات متعددى دادهاند، بعضى مرجع آن را” زمين” و” انفس” مىدانند، و بعضى” مصيبه” و بعضى همه اينها، اما با توجه به لحن آيه مناسب معنى اول است چرا كه مىخواهد بگويد حتى پيش از آفرينش زمين و آسمان و شما اين مصائب پيش بينى شده است.
تفسير نمونه، ج23، ص: 363
ولى بخشى از مصائب است كه ما هيچگونه نقشى در آنها نداريم و به صورت يك امر حتمى و اجتناب ناپذير دامان فرد يا جامعهاى را مىگيرد، حساب اين دو از هم جدا است، و لذا بسيارى از انبياء، و اولياء و صلحاء گرفتار اينگونه مصائب مىشدند، اين مصائب فلسفه دقيقى دارد كه در بحثهاى خداشناسى و عدل الهى و مساله آفات و بلاها به آن اشاره كردهايم.
لذا در حديثى مىخوانيم: هنگامى كه امام على بن الحسين ع را با غل و زنجير وارد مجلس يزيد كردند يزيد رو به امام ع كرد و آيه سوره شورى را خواند: ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ (و مىخواست چنين وانمود كند كه مصائب شما خانواده نتيجه اعمال خودتان است، و از اين طريق زخم زبان بزند) اما امام فورا كلام او را نفى كرد و فرمود: كلا، ما نزلت هذه فينا، انما نزلت فينا: ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها:” چنين نيست، اين آيه در باره ما نازل نشده، آنچه در باره ما نازل شده آيه ديگرى است كه مىگويد: هر مصيبتى در زمين يا وجود شما رخ دهد پيش از آفرينش شما در لوح محفوظ ثبت شده است (و فلسفه و حكمتى دارد) «1».
بحث مشروحترى در اين زمينه ذيل همان آيه 30 سوره شورى (جلد 20 صفحه 440) داشتهايم «2».
شاگردان مكتب ائمه اهل بيت ع نيز همين معنى را از آيه فهميدهاند، چنان كه نقل مىكنند هنگامى كه” سعيد بن جبير” را نزد” حجاج” آوردند و تصميم به قتل وى گرفت مردى از حضار گريه كرد، سعيد گفت: چرا گريه مىكنى؟
__________________________________________________
(1) تفسير على بن ابراهيم مطابق نقل نور الثقلين جلد 5 صفحه 247. […..]
(2) در جلد 4 صفحه 20 به بعد نيز ذيل آيه 78 و 79 سوره نساء بحث ديگرى داشتهايم كه تناسب با آيات مورد بحث دارد.
تفسير نمونه، ج23، ص: 364
در پاسخ گفت به خاطر اين مصيبتى كه براى تو پيش آمده، گفت گريه نكن اين در علم خدا بوده است كه چنين شود، آيا نشنيدهاى كه خداوند مىفرمايد:
ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها «1».
البته تمام حوادثى كه در عالم رخ مىدهد در لوح محفوظ و علم بىپايان خداوند ثبت است، و اگر در اينجا تنها اشاره به مصائب واقع در زمين و نفوس انسانى شده به خاطر اين است كه موضوع سخن همين معنى بوده، و چنان كه خواهيم ديد نتيجهگيرى در آيه بعد از همين موضوع مىشود.
ضمنا جمله إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ اشاره به اين است كه ثبت و حفظ اينهمه حوادث در لوح محفوظ با كثرت فوق العادهاى كه دارد براى خداوند آسان است.
و منظور از” لوح محفوظ” علم بىپايان خداوند است، و يا صفحه جهان خلقت و نظام علت و معلول كه آن نيز مصداق علم فعلى خداوند است (دقت كنيد).
اكنون ببينيم فلسفه تقدير اين مصائب در لوح محفوظ و سپس بيان اين حقيقت در قرآن چيست؟ آيه بعد پرده از روى اين راز مهم برداشته، مىگويد:
” اين براى آن است كه به خاطر آنچه از دست دادهايد غمگين نشويد، و به آنچه خداوند به شما داده شاد و دلبسته نباشيد” (لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ).
اين دو جمله كوتاه در حقيقت يكى از مسائل پيچيده فلسفه آفرينش را حل مىكند، چرا كه انسان هميشه در جهان هستى با مشكلات و گرفتاريها
__________________________________________________
(1)” روح البيان” جلد 9 صفحه 375.
تفسير نمونه، ج23، ص: 365
و حوادث ناگوارى روبرو است، و غالبا از خود سؤال مىكند: با اينكه خداوند مهربان و كريم و رحيم است اين حوادث دردناك براى چيست؟! قرآن مىگويد:” هدف اين بوده كه شما دلبسته و اسير زرق و برق اين جهان نباشيد”.
منظور اين بوده كه موقعيت اين گذرگاه و پلى كه نامش دنيا است، و همچنين موقعيت خودتان را در اين جهان گم نكنيد، دلباخته و دلداده آن نشويد، و آن را جاودانه نپنداريد كه اين دلبستگى فوق العاده بزرگترين دشمن سعادت شما است، شما را از ياد خدا غافل مىكند و از مسير تكامل باز مىدارد.
اين مصائب زنگ بيدار باشى است براى غافلان و شلاقى است، بر ارواح خفته، و رمزى است از ناپايدارى جهان، و اشارهاى است به كوتاه بودن عمر اين زندگى.
حقيقت اين است كه مظاهر فريبنده اين” دار الغرور” زود انسان را به خود جذب و سرگرم، و از ياد حق غافل مىكند، ناگهان بيدار مىشود كه كاروان رفته، و او در خواب، و بيابان در پيش.
اين حوادث كه هميشه در زندگى بوده و هميشه خواهد بود، و حتى پيشرفتهاى عظيم علم هم نتوانسته و نخواهد توانست جلو حوادث دردناكى همچون زلزلهها، طوفانها، سيلها و بيماريها و امثال آن را بگيرد درسى است از” بىمهرى زمانه رسوا” و به انسان فرياد مىزند:
” اين دشت خوابگاه شهيدان است فرصت شمار وقت تماشا را
“! اين بدان معنى نيست كه انسان به مواهب الهى در اين جهان پشت پا بزند، و يا از آنها بهره نگيرد، مهم اين است كه اسير آن نگردد، و آن را هدف و بهره اصلى خود نشمرد.
قابل توجه اينكه در مورد آنچه از دست مىرود تبديل به” فاتكم” (از شما فوت شده) مىكند، اما در مورد مواهب و نعمتهاى به دست آمده آن را به خدا نسبت مىدهد و” بما آتاكم” مىگويد، چرا كه فوت و فنا در ذات اشياء افتاده است، اين وجود است كه از فيض خداوند سرچشمه مىگيرد.
آرى اين مصائب شكننده تفاخر و غرور است، لذا در پايان آيه مىافزايد:” خداوند هيچ متكبر فخرفروشى را دوست ندارد” (وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ).
” مختال” از ماده” خيال” گرفته شده و به معنى” متكبر” است، زيرا تكبر از خيال فضيلت، و پندار برترى بر ديگران، پيدا مىشود، و” فخور” صيغه مبالغه از ماده” فخر” به معنى كسى است كه بسيار بر ديگران فخرفروشى مىكند.
تنها كسى گرفتار اين حالات مىشود كه مست ناز و نعمت گردد، ولى وجود آفات و مصائب براى آنها كه قابل بيدارى و هدايتند اين مستى و آثار آن را از بين مىبرد.
افراد با ايمان با توجه به اصل فوق هنگامى كه به نعمتى از سوى خدا مىرسند خود را امانتدار او مىدانند، نه از رفتن آن غمگين مىشوند نه از داشتن آن مست و مغرور، در حقيقت آنها خود را همچون مسئولان بيت المال مىدانند كه يك روز اموال زيادى را دريافت، و روز ديگر هزاران هزار پرداخت مىكنند، نه از دريافتش ذوق زده مىشوند و نه از پرداختش غمگين.
و چه تعبير جالبى دارد امير مؤمنان على ع در باره همين آيه آنجا كه مىگويد:
الزهد كله بين كلمتين من القرآن: قال اللَّه تعالى لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ و من لم ياس على الماضى، و لم يفرح بالاتى فقد اخذ الزهد بطرفيه!:
” تمام زهد در ميان دو جمله از قرآن است، آنجا كه خداوند متعال مىفرمايد:
” اين براى آن است كه به خاطر آنچه از دست دادهايد غمگين نشويد، و به آنچه خدا به شما داده دلبسته و مغرور نباشيد”، بنا بر اين هر كس بر گذشته تاسف نخورد و به آنچه در دست دارد دلبسته نباشد، زهد را از هر دو طرف در اختيار گرفته” «1».
نكته ديگر اينكه توجه به اين اصل كه ناكاميها با زندگى انسان از آغاز عجين بوده، و طبق سنت حكيمانهاى مقدر شده است، و دنيا پيوسته فراز و نشيب دارد، انسان را براى تحمل شدائد شجاع و در برابر حوادث سخت، صبور و مقاوم مىسازد، به او آرامش خاطر مىدهد، و از بيتابيها و جزع مانع مىگردد.
ولى باز تاكيد مىكنيم اين تنها در مورد مصائب غير قابل اجتناب است، و گرنه مصيبتها و ناكاميهايى كه تنها معلول گناهان و سهلانگارى خود انسان است از اين بحث خارج مىباشد و راه مقابله با آنها موضعگيرى صحيح در برنامههاى زندگى است.
اين بحث را با سرگذشتى كه بعضى از مفسران آوردهاند پايان مىدهيم:
” قتيبة بن سعيد” «2» مىگويد: وارد يكى از قبايل عرب شدم، صحرايى ديدم پر از شترانى كه همه مرده بودند كه به شماره در نمىآمد، در آنجا پير زنى بود، پرسيدم اين شتران از آن كه بوده است؟ گفت: آن پير مرد را كه بالاى آن تل مىبينى كه نشسته و پشم مىتابد، به سراغ او آمدم، گفتم: اينها همه از آن تو بوده؟! گفت: بنام من بوده است! گفتم: چه شده كه به اين روزگار افتادهاند؟
او در جواب (بى آنكه اشارهاى به آفت و علت مرگ و مير آنها كند) گفت: آن كس كه داده بود گرفت، گفتم: (ناراحت نيستى و) در اين باب چيزى گفتهاى؟
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” كلمات قصار كلمه 439.
(2)” قتيبة بن سعيد” يكى از محدثان است كه از مالك ابن انس روايت مىكند (منتهى الارب).
گفت: بلى، اين دو بيت را گفتهام:
لا و الذى انا عبد من خلائقه و المرء فى الدهر نصب الرزء و المحن
ما سرنى ان ابلى فى مباركها و ما جرى من قضاء اللَّه لم يكن!
” سوگند به آن كس كه من بندهاى از مخلوقات او هستم- كه انسان در دنيا هدف مصائب و محنتها است”.
” اگر شترانم در خوابگاه خود بودند- و اين قضاى الهى كه اتفاق افتاد رخ نمىداد خوشحال نمىشدم” (من تنها به رضاى او راضيم و هر چه او خواسته است همان را مىپسندم) «1».
آخرين آيه مورد بحث توضيح و تفسيرى است بر آنچه در آيه قبل آمده و در حقيقت مختال فخور (متكبر فخرفروش) را معرفى مىكند، مىفرمايد:
” آنها كسانى هستند كه بخل مىورزند و مردم را نيز به بخل دعوت مىكنند” (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ) «2».
آرى لازمه دلبستگى شديد به مواهب دنيا تكبر و غرور است، و لازمه تكبر و غرور بخلكردن، و دعوت ديگران به بخل است، اما بخل كردن به اين دليل كه سرمايه كبر و غرور خود را اين اموال مىداند، و هرگز نمىخواهد آن را از دست دهد، و اما دعوت ديگران به بخل براى اين است كه اولا اگر ديگران سخاوتمند باشند او رسوا مىشود، و ثانيا چون بخل را دوست دارد مبلغ چيزى است كه به آن عشق مىورزد!
__________________________________________________
(1)” تفسير ابو الفتوح رازى” جلد 11 صفحه 53- نظير همين معنا را تفسير روح البيان در جلد 9 صفحه 376 آورده است.
(2)” الذين …” بدل از” كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ” است (تفسير كشاف ذيل آيات مورد بحث) ضمنا بايد توجه داشت كه در بدل و مبدل منه تطابق در معرفه و نكره شرط نيست.
و براى اينكه تصور نشود اصرار و تاكيد خداوند در مساله انفاق و ترك بخل و يا حتى تعبير به آيات گذشته به” وام گرفتن خداوند از بندگان” كه همه براى تشويق آنها به انفاق است از نياز ذات پاك او سرچشمه مىگيرد، در پايان آيه مىافزايد:” هر كس از اين دستور روىگردان شود به خدا زيانى نمىرساند زيرا خداوند بى نياز و مورد ستايش است” (وَ مَنْ يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ).
همه به او نيازمندند و او از همگان بىنياز است، چرا كه خزائن و منابع اصلى همه چيز نزد او است، و از آنجا كه جامع همه صفات كمال است شايسته هر حمد و ستايش نيز مىباشد.
گرچه” بخل” در آيه فوق بيشتر ناظر به بخل در انفاق مالى است، ولى اين واژه مفهوم گستردهاى دارد كه بخل در علم و اداى حقوق و مانند آن را نيز شامل مىشود.
[سوره القصص (28): آيات 38 تا 42]
وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ (38) وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ (39) فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ (40) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ (41) وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ (42)
ترجمه:
38- فرعون گفت: اى جمعيت (درباريان!) من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم! (اما براى تحقيق بيشتر) اى هامان آتشى بر گل بيفروز! (و آجرهاى محكم بساز) و براى من برج بلندى ترتيب ده، تا از خداى موسى خبر گيرم هر چند من گمان مىكنم او از دروغگويان است! 39- (سرانجام) فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند، و پنداشتند به سوى ما باز نمىگردند.
تفسير نمونه، ج16، ص: 85
40- ما نيز او و لشكريانش را گرفتيم و به دريا افكنديم، اكنون بنگر پايان كار ظالمان چه شد؟
41- و ما آنها را پيشوايانى كه دعوت به آتش (دوزخ) مىكنند قرار داديم، و روز رستاخيز يارى نخواهند شد.
42- در اين دنيا لعنت پشت سر لعنت نصيب آنها كرديم، و روز قيامت از زشت رويانند.
تفسير: ببين سرانجام كار ظالمان چه شد؟!
در اينجا با نهمين صحنه از اين تاريخ پرماجرا و آموزنده مواجه مىشويم و آن صحنهسازى فرعون بوسيله ساختن برج معروفش براى بيرون كردن موسى از ميدان است.
مىدانيم يكى از سنتهاى سياستبازان كهنهكار اين است كه هر گاه حادثه مهمى بر خلاف ميل آنها واقع شود براى” منحرف ساختن افكار عمومى” از آن فورا دست به كار آفريدن صحنه تازهاى مىشوند كه افكار تودهها را به خود جلب و از آن حادثه نامطلوب منحرف و منصرف كنند.
به نظر مىرسد كه داستان ساختن برج عظيم بعد از ماجراى مبارزه موسى با ساحران بوده، چرا كه از سوره مؤمن در قرآن مجيد استفاده مىشود كه اين كار در هنگامى بود كه فرعونيان نقشه قتل موسى را مىكشيدند، و مؤمن آل فرعون به دفاع از او برخاسته بود. و مىدانيم قبل از مبارزه موسى ع با ساحران چنين سخنى در كار نبود، بلكه برنامه تحقيق در باره موسى و كوبيدن او از طريق ساحران در جريان بود. و از آنجا كه قرآن مجيد جريان مبارزه موسى را با ساحران در سورههاى طه و اعراف و يونس و شعراء بيان كرده است در اينجا از بيان آن صرفنظر نموده، تنها به مساله بناى برج پرداخته كه تنها در اين سوره و سوره مؤمن مطرح شده است.
تفسير نمونه، ج16، ص: 86
به هر حال آوازه پيروزى موسى ع بر ساحران در سراسر مصر پيچيد، ايمان آوردن ساحران به موسى نيز مزيد بر علت شد، موقعيت حكومت فرعونيان سخت به خطر افتاد احتمال بيدار شدن تودههاى در بند بسيار زياد بود، بايد افكار عمومى را به هر قيمتى كه هست از اين مساله منحرف ساخت و يك سلسله مشغوليات ذهنى كه در عين حال توأم با بذل و بخشش دستگاه حكومت باشد و مردم را بتواند اغفال و تحميق كند فراهم ساخت.
فرعون در اين زمينه به مشورت نشست، و در نتيجه فكرش به چيزى رسيد كه در نخستين آيه مورد بحث آمده است:” فرعون گفت: اى گروه اطرافيان و درباريان! من خدايى غير از خودم براى شما سراغ ندارم”! (وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي).
خداى زمينى مسلما منم! و اما خداى آسمان دليلى بر وجود او در دست نيست، اما من احتياط را از دست نمىدهم و به تحقيق مىپردازم! سپس رو به وزيرش هامان كرد گفت:” هامان! آتشى برافروز بر خشتها” (و آجرهاى محكمى بساز) (فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ).
” سپس قصر و برجى بسيار مرتفع براى من بساز، تا بر بالاى آن روم، و خبرى از خداى موسى بگيرم!، هر چند من باور نمىكنم او راستگو باشد، و فكر مىكنم او از دروغگويان است”! (فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ).
چرا فرعون نامى از آجر نبرد و با جمله آتشى بر گل (خشت) بيفروز قناعت كرد؟ بعضى مىگويند دليلش اين است كه تا آن زمان ساختن آجر معمول نشده بود، و اين كار به ابتكار فرعونيان صورت گرفت در حالى كه بعضى ديگر معتقدند اين طرز بيان يك نوع بيان متكبرانه و موافق سنت جباران بوده است.
بعضى نيز گفتهاند كلمه” آجر” تعبير فصيحى نيست كه قرآن آن را به كار برد، لذا بجاى آن چنين تعبيرى را آورده است.
در اينجا جمعى از مفسران مانند” فخر رازى” و” آلوسى” به بيان اين سخن پرداختهاند كه آيا به راستى فرعون اين دستور خود را در زمينه ساختن كاخ آسمان خراشش عملى ساخت يا نه؟
ظاهرا چيزى كه فكر اين مفسران را به خود مشغول داشته اين است كه به هيچ حساب اين كار عاقلانه نبوده است، مگر مردم بالاى كوهها نرفته بودند و منظره آسمان را همانگونه كه بر روى زمين است نديده بودند؟ كاخى كه به دست بشر ساخته مىشود از كوه مرتفعتر است؟ كدام احمق باور مىكرد كه از بالاى چنين كاخى بتوان به آسمان دست يافت؟! ولى آنها كه چنين مىانديشند از اين نكته غافلند كه اولا سرزمين مصر كوهستانى نبود، و از اين گذشته سادهلوحى تودههاى مردم آن زمان را فراموش كردهاند كه چگونه ممكن بود آنها را با اين مسائل اغفال كرد و فريب داد؟ حتى در عصر و زمان ما كه به اصطلاح عصر علم و دانش است مسائلى مىبينيم كه شباهت به اين فريب و نيرنگها دارد.
به هر حال طبق بعضى از تواريخ،” هامان” دستور داد تا زمين وسيعى براى اين كاخ و برج بلند در نظر گيرند، و پنجاه هزار مرد بناء و معمار براى اين كار گسيل داشت، و هزاران نفر كارگر براى فراهم آوردن وسائل كار مامور كرد، درهاى خزانه را گشود و اموال زيادى در اين راه مصرف كرد و كارگران زيادى به كار گمارد، به طورى كه در همه جا سر و صداى اين برج عظيم پيچيد.
هر قدر اين بنا بالاتر و بالاتر مىرفت، مردم بيشتر به تماشاى آن مىآمدند، و در انتظار اين بودند كه فرعون با اين بنا چه خواهد كرد.
بنا بقدرى بالا رفت كه بر تمام اطراف مسلط شد، بعضى نوشتهاند معماران آن را چنان ساختند كه از پلههاى مارپيچ آن مرد اسب سوارى مىتوانست بر فراز برج قرار گيرد! هنگامى كه ساختمان به اتمام رسيد، و بيش از آن توان بالا بردن آن را نداشتند، روزى فرعون با تشريفاتى به آنجا آمد، و شخصا از برج عظيم بالا رفت هنگامى كه بر فراز برج رسيد نگاهى به آسمان كرد و منظره آسمان را همانگونه ديد كه از روى زمين صاف معمولى مىديد، كمترين تغيير و دگرگونى وجود نداشت!.
معروف است تيرى به كمان گذاشت به آسمان پرتاب كرد تير بر اثر اصابت به پرندهاى، و يا طبق توطئه قبلى خودش خونآلود بازگشت فرعون از آنجا پائين آمد و به مردم گفت: برويد و فكرتان راحت باشد خداى موسى را كشتم! «1».
حتما گروهى از سادهلوحان و مقلدان چشم و گوش بسته حكومت وقت اين خبر را باور كردند و در همه جا پخش نمودند، و از آن سرگرمى تازهاى براى اغفال مردم مصر ساختند.
اين را نيز نقل كردهاند كه اين بنا دوامى نياورد (و طبعا هم نبايد دوام بياورد) آرى اين بنا در هم شكست و ويران شد و گروهى را از ميان برد، و در اينجا داستانهاى ديگرى نقل كردهاند كه چون اصالت آنها روشن نبود از نقل آنها صرفنظر شد.
قابل توجه اينكه فرعون در اين سخنش” ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي” (من غير از خودم خدايى براى شما سراغ ندارم!) نهايت شيطنت را به خرج مىدهد الوهيت خود را مسلم مىشمرد و بحث را تنها در اين قرار مىدهد آيا غير از او خداى ديگرى هست يا نه؟! سپس به خاطر عدم وجود دليل آن را نيز نفى مىكند.
و در مرحله سوم براى اقامه دليل بر عدم وجود خدايى ديگر داستان برج
__________________________________________________
(1) اقتباس از تفسير ابو الفتوح رازى ذيل آيات مورد بحث جلد 8 صفحه 462.
تفسير نمونه، ج16، ص: 89
عظيم را به ميان مىآورد! همه اينها نشان مىدهد كه او به خوبى مطالب را مىدانست، اما براى تحميق مردم مصر و حفظ موقعيت خويش با الفاظ بازى مىكرد.
قرآن سپس به استكبار فرعون و فرعونيان و عدم تسليم آنها در برابر” مبدء” و” معاد” كه ريشه جنايات آنها نيز از انكار همين دو اصل سرچشمه مىگرفت پرداخته چنين مىگويد:” فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند (و خدا را كه آفريننده بزرگ زمين و آسمان است انكار نمودند) و گمان كردند كه قيامتى در كار نيست، و به سوى ما باز نمىگردند” (وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ).
انسان ضعيفى كه گاهى قادر به دور كردن پشهاى از خود نيست، و گاه يك موجود ذرهبينى به نام ميكرب نيرومندترين افراد او را به زير خاك مىفرستد چگونه مىتواند خود را بزرگ معرفى كند و دعوى الوهيت نمايد؟! در حديث معروف قدسى آمده است كه خداوند مىفرمايد:
الكبرياء ردائى، و العظمة ازارى، فمن نازعنى واحدا منهما القيته فى النار!:
” بزرگى رداى من است و عظمت لباسى است كه به قامت كبريايى من دوخته شده، هر كس در اينها با من منازعه كند او را به دوزخ مىافكنم”! «1».
بديهى است خدا نيازى به اين توصيفها ندارد مهم اين است كه طغيانگرى انسان و جنايتگرى او زمانى شروع مىشود كه خود را گم مىكند و باد كبر و غرور مغز او را پر سازد.
__________________________________________________
(1) تفسير” روح المعانى”، تفسير كبير” فخر رازى”، تفسير” الميزان” و تفاسير ديگر ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج16، ص: 90
اما ببينيم سرانجام اين كبر و غرور به كجا رسيد، قرآن مىگويد:” ما او و لشكريانش را گرفتيم و در دريا پرتاب كرديم”! (فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ).
آرى مرگ آنها را به دست عامل حياتشان سپرديم، و نيل را كه رمز عظمت و قدرت آنها بود به گورستانشان مبدل ساختيم! جالب اينكه تعبير به” فَنَبَذْناهُمْ” مىكند از ماده” نبذ” (بر وزن نبض) كه به معنى دور افكندن اشياء بىارزش و بىمقدار است راستى انسان خودخواه مستكبر و جانى و جبار چه ارزشى مىتواند داشته باشد؟، آرى ما اين موجودات بىارزش را از جامعه انسانى طرد كرديم و صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك ساختيم.
و در پايان آيه روى سخن را به پيامبر اسلام كرده مىفرمايد:” ببين عاقبت كار ظالمان چگونه بود”؟ (فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ).
اين نگاه با چشم ظاهر نيست كه با چشم دل است، و اين تعبير مخصوص ظالمان ديروز نيست كه ستمگران امروز نيز سرنوشتى جز اين ندارند! بعد مىافزايد” ما آنها را امامان و پيشوايانى قرار داديم كه دعوت به دوزخ مىكنند و روز قيامت هيچكس به يارى آنها نمىآيد”! (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ).
اين تعبير براى بعضى از مفسران مشكلى ايجاد كرده كه چگونه ممكن است خداوند كسانى را پيشوايان باطل قرار دهد؟ كار او دعوت به خير و مبعوث ساختن امامان و پيشوايان حق است نه باطل.
ولى اين مطلب پيچيدهاى نيست، زيرا اولا: آنها سردسته دوزخيانند و هنگامى كه گروههايى از دوزخيان به سوى آتش حركت مىكنند آنها پيشاپيش آنان در حركتند، همانگونه كه در اين جهان ائمه ضلال بودند در آنجا نيز پيشوايان دوزخند كه آن جهان تجسم بزرگى است از اين جهان!.
ثانيا: ائمه ضلال بودن در حقيقت نتيجه اعمال خود آنها است، و مىدانيم تاثير هر سبب به فرمان خدا است آنها خطى را پيش گرفتند كه به امامت گمراهان منتهى مىشد، اين وضع آنها در رستاخيز.
باز براى تاكيد بيشتر قرآن چهره آنها را در دنيا و آخرت چنين ترسيم مىكند:” در اين دنيا لعنتى پشت سر لعنت نصيب آنها كرديم، و در روز قيامت آنها از زشت چهرگان و سيهرويانند” (وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ) «1».
لعنت خدا كه همان طرد از رحمت است، و لعنت فرشتگان و مؤمنان كه نفرين است هر صبح و شام و هر وقت و بىوقت نثار آنها مىشود، گاهى در عموم لعن ظالمان و مستكبران داخلند، و گاه بالخصوص مورد لعن و نفرين واقع مىشوند، زيرا هر كس تاريخ آنها را و رق مىزند بر آنها لعن و نفرين مىفرستد! به هر حال اين زشت سيرتان اين جهان زشت صورتان آن جهانند كه آن روز” يوم البروز” و روز كنار رفتن پردهها است!
نكته: امامان” نور” و” نار”
در منطق قرآن ما دو گونه” امام” داريم: امامى كه پيشواى متقين در مسير
__________________________________________________
(1)” مقبوح” از ماده” قبح” به معنى زشتى است، و اينكه بعضى از مفسران” مقبوح” را به معنى مطرود يا رسوا و يا مغضوب و مانند آن تفسير كردهاند همه تفسير به لازم مطلب است و گرنه معنى” مقبوح” واضح است.
تفسير نمونه، ج16، ص: 92
هدايت است، چنان كه در سوره انبياء آيه 73 در باره گروهى از پيامبران چنين مىخوانيم: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ:” آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مىكردند، و انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و آنها تنها مرا پرستش مىكردند”.
اينها امامانى بودند با برنامههاى روشن زيرا توحيد خالص و دعوت به خير و نيكى و حق و عدالت، متن برنامه آنها را تشكيل مىداد، اينها امامان نورند كه خط آنها در سلسله انبياء و اوصياء تا پيامبر خاتم و اوصيايش تداوم يافته.
و امامانى كه رهبران ضلال و گمراهى هستند و به تعبير آيات مورد بحث ائمه نارند.
از ويژگيهاى اين دو گروه از پيشوايان، آن چنان كه در حديثى از امام صادق ع آمده است، اين است كه:” گروه اول فرمان خدا را بر فرمان خلق و اراده خودشان مقدم مىشمرند، و حكم او را برترين احكام مىدانند، در حالى كه گروه دوم فرمان خويش را بر فرمان خدا مقدم مىدارند و حكم خويش را قبل از حكم او مىشمرند” «1».
و با اين معيار شناخت اين دو گروه از امامان بسيار روشن خواهد بود! در روز رستاخيز كه صفوف از هم مشخص مىشود هر گروهى بدنبال امامشاناند ناريان، ناريان را طالبند، و نوريان، نوريان را چنان كه قرآن مىگويد:” يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ”:” آن روز روزى است كه هر گروهى را به نام امامشان دعوت مىكنيم” (اسراء- 71).
__________________________________________________
(1) تفسير صافى ذيل آيات مورد بحث.
ير نمونه، ج16، ص: 93
بارها گفتهايم رستاخيز تجسمى است عظيم از اين جهان كوچك و آنها كه در اينجا به امامى دل بستهاند و در خط او گام برمىدارند در آنجا نيز در خط اوهستند!” بشر بن غالب” از امام” ابو عبد اللَّه الحسين” ع چنين نقل مىكند كه من از تفسير آيه يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ از آن حضرت پرسيدم فرمود:
امام دعا الى هدى فاجابوه اليه، و امام دعا الى ضلالة فاجابوه اليها، هؤلاء فى الجنة، و هؤلاء فى النار، و هو قوله عز و جل فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ:
” امامى دعوت به هدايت مىكند و گروهى اجابت او مىكنند، و امامى دعوت به ضلالت مىكند و گروهى دعوتش را پذيرا مىشوند، آنها در بهشتند و اينها در دوزخ، و اين است معنى” فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ” «1».
جالب اينكه فرعونى كه در دنيا پيشاپيش روى پيروانش حركت كرد و آنها را در امواج نيل غرق نمود در قيامت نيز در پيشاپيش آنها حركت مىكند و در درياى آتش وارد مىكند، چنان كه قرآن مىگويد: يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ:” پيشاپيش قومش در روز قيامت حركت مىكند و آنها را وارد دوزخ مىسازد”! (هود- 98).
اين بحث را با سخنى از على ع پايان مىدهيم آنجا كه در باره گروهى از منافقان مىفرمايد:
ثم بقوا بعده، فتقربوا الى ائمة الضلالة، و الدعاة الى النار بالزور و البهتان، فولوهم الاعمال، و جعلوهم حكاما على رقاب الناس:
” اين گروه بعد از پيامبر ماندند و به ائمه ضلال تقرب جستند، و آنها دعوت كنندگان به دوزخ از طريق دروغ و بهتان بودند، پيشوايان ضلال نيز از وجود اينها بهره گرفتند، پستها به آنها دادند و آنها را بر گردن مردم حاكم و سوار كردند”! «2»
__________________________________________________
(1) امالى صدوق مطابق نقل نور الثقلين ج 3 ص 192.
(2) نهج البلاغه خطبه 210.
ه- راه شكستن غرور-
يك انسان آزاده هنگامى كه وسوسههاى غرور بخاطر مال و مقام در اعماق دلش جوانه مىزند بايد ريشه آن را با توجه به تاريخچهى پيدايش خودش قطع كند، آن روز كه خاك بى ارزش بود، آن روز كه نطفه ناتوانى بود، آن روز كه به صورت نوزادى ضعيف و غير قادر بر حركت از مادر متولد گشت، همانگونه كه قرآن در آيات فوق براى شكستن غرور آن ثروتمند بى ايمان او را به گذشتهاش بازمىگرداند، و از زبان آن مرد با ايمان مىگويد” أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا”.
[سوره الأعراف (7): آيات 146 تا 147]
سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ (146) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (147)
ترجمه:
146- به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبر مىورزند از ايمان به آيات خود منصرف مىسازيم (بطورى كه) اگر هر آيه و نشانهاى را ببينند به آن ايمان نمىآورند و اگر راه هدايت را ببينند راه خود انتخاب نمىكنند و اگر طريق گمراهى را ببينند راه خود انتخاب مىكنند (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند.
147- و كسانى كه آيات ما و لقاى رستاخيز را تكذيب (و انكار) كنند اعمالشان نابود مىگردد آيا جز آنچه را عمل كردهاند پاداش داده مىشوند.
تفسير نمونه، ج6، ص: 367
تفسير: سرنوشت متكبران
بحثى كه در اين دو آيه آمده است در حقيقت يك نوع نتيجهگيرى از آيات گذشته در زمينه سرنوشت فرعون و فرعونيان و سركشان بنى اسرائيل است، خداوند در اين آيات اين حقيقت را بيان مىكند كه اگر فرعونيان و يا سركشان
بنى اسرائيل با مشاهده آن همه معجزات و شنيدن آن همه آيات الهى به راه نيامدند به خاطر آن است كه ما افراد متكبر و خودخواه را كه در برابر حق جبههگيرى مىكنند- به جرم اعمالشان- از قبول حق باز مىداريم و به تعبير ديگر اصرار و ادامه به سركشى و تكذيب آيات الهى آن چنان در فكر و روح انسان اثر مىگذارد كه به صورت موجودى انعطافناپذير و غير قابل نفوذ در برابر حق درمىآيد.
لذا نخست مىفرمايد:” بزودى كسانى را كه در زمين، به غير حق تكبر ورزيدند از آيات خود، منصرف مىسازيم” (سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ).
و از اينجا روشن مىشود كه آيه فوق، هيچگونه منافاتى با دلائل عقلى ندارد كه براى توجيه آن، همانند بسيارى از مفسران، مرتكب خلاف ظاهر شويم، اين يك سنت الهى است كه نسبت به آنها كه لجاجت و سركشى را به آخرين حد مىرسانند، توفيق هر گونه هدايت و راهيابى را سلب مىكند، و به تعبير ديگر: اين خاصيت اعمال زشت خود آنها است كه با توجه به انتساب همه اسباب به خدا كه مسبب الاسباب نهايى است به او نسبت داده شده است.
اين موضوع نه موجب جبر است و نه محذور ديگر، تا بخواهيم دست به توجيه آيه بزنيم.
ضمنا بايد توجه داشت كه ذكر” بِغَيْرِ الْحَقِّ” بعد از” تكبر” به عنوان تاكيد است، زيرا هميشه تكبر و خود برتربينى و تحقير بندگان خدا، بدون حق است اين تعبير همانند آيه 61 از سوره بقره مىباشد آنجا كه مىگويد:
وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ (آنها كه پيامبران را بناحق مىكشند).
بخصوص اينكه با كلمه” فِي الْأَرْضِ” همراه است، كه به معنى سركشى و طغيان در روى زمين مىآيد، و مسلما چنين عملى، هميشه به غير حق است.
سپس به سه قسمت از صفات اين گونه افراد” متكبر و سركش” و چگونگى ” سلب توفيق حقپذيرى” از آنها اشاره كرده مىفرمايد:
تفسير نمونه، ج6، ص: 368
” آنها اگر تمام آيات و نشانههاى الهى را ببينند، ايمان نمىآورند”! (وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها).
” و نيز اگر راه راست و طريق درست را مشاهده كنند، انتخاب نخواهند كرد” (وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا).
و به عكس” اگر راه منحرف و نادرست را ببينند، راه خود انتخاب مىكنند” (وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا).
بعد از ذكر اين صفات سهگانه كه همگى حكايت از انعطاف ناپذيريشان در برابر حق مىباشد، اشاره به دليل آن كرده، مىگويد:” اينها همه به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند” (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ).
شك نيست كه تنها با يك يا چند مرتبه، تكذيب آيات الهى، انسان استحقاق چنان سلب توفيقى پيدا نخواهد كرد، و راه توبه و بازگشت، هنوز به روى او باز است، ولى بدون شك ادامه و اصرار در اين راه، او را به جايى مىرساند كه حس تشخيص نيك و بد و راه راست و منحرف (” رشد” و” غى”) از او سلب مىگردد.
آيه بعد كيفر چنين اشخاصى را بيان كرده مىگويد:” آنها كه آيات ما را تكذيب كنند و لقاى رستاخيز را منكر شوند اعمالشان به كلى حبط و نابود مىگردد” (و الذين كذبوا بآياتنا و لقاء الآخرة حبطت اعمالهم.)
” حبط” به معنى باطل و بىخاصيت نمودن عمل است، يعنى اين گونه افراد حتى اگر كار خيرى انجام دهند، نتيجهاى براى آنها نخواهد داشت (توضيح بيشتر درباره اين موضوع را در ذيل آيه 217 سوره بقره بيان كردهايم) «1».
تفسير نمونه، ج6، ص: 369
و در پايان آيه چنين اضافه مىكند، اين سرنوشت براى آنها، جنبه انتقامى ندارد، اين نتيجه اعمال خود آنها است، بلكه عين اعمال آنها است كه در برابرشان مجسم شده،” آيا آنها جز اعمالى را كه انجام مىدادند، جزا داده مىشوند”؟ (هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه دليل بر تجسم اعمال، و حضور خود اعمال نيك و بد در قيامت مىباشد.
[سوره فصلت (41): آيات 49 تا 52]
لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ (49) وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ (50) وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ (51) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقاقٍ بَعِيدٍ (52)
تفسير نمونه، ج20، ص: 319
ترجمه:
49- انسان هرگز از تقاضاى نيكى (و نعمت) خسته نمىشود، و هر گاه شر و بدى به او رسد مايوس و نوميد مىگردد.
50- و هر گاه او را رحمتى از سوى خود بعد از ناراحتى بچشانيم مىگويد: اين به خاطر شايستگى و استحقاق من بوده، و گمان نمىكنم قيامت برپا شود (و به فرض كه قيامتى باشد) هر گاه به سوى پروردگارم بازگردم براى من نزد او پاداشهاى نيك است! ما كافران را از اعمالى كه انجام دادهاند (به زودى) آگاه خواهيم كرد، و از عذاب شديد به آنها مىچشانيم.
51- و هر گاه نعمتى به انسان دهيم روى مىگرداند، و با حال تكبر از حق دور مىشود، ولى هر گاه مختصر ناراحتى به او رسد تقاضاى فراوان و مستمر (براى برطرف شدن آن) دارد.
52- بگو: به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند باشد و شما به آن كافر شويد چه كسى گمراهتر خواهد بود از كسى كه با آن مخالفت مىكند؟!
تفسير: اين انسانهاى كم ظرفيت
به تناسب بحثى كه در آيات گذشته در باره مشركان و سرنوشت آنها بيان شده بود، در آيات مورد بحث ترسيمى از حال اين انسانهاى ضعيف و بىايمان شده، ترسيمى گويا و روشنگر، و تجسمى زنده و آشكار از اين افراد كوتاه فكر و كمظرفيت.
نخست مىفرمايد:” انسان هرگز از تقاضاى نيكيها، اموال و ثروتها و مواهب زندگى خسته و ملول نمىشود” (لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ).
هرگز تنور حرص او از گرمى نمىافتد، هر چه بيشتر پيدا مىكند باز بيشتر مىخواهد، و هر چه به او بدهند باز سير نمىشود.
” اما اگر دنيا به او پشت كند، نعمتهاى او زائل گردد، و شر و بدى و تنگدستى و فقر دامن او را بگيرد، به كلى مايوس و نوميد مىشود” (وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ).
تفسير نمونه، ج20، ص: 320
منظور از انسان در اينجا” انسان تربيت نايافته” اى است كه قلبش به نور معرفت الهى و ايمان پروردگار، و احساس مسئوليت در روز جزا روشن نشده، انسانهايى كه بر اثر جهانبينيهاى غلط در محدوده عالم ماده گرفتارند، و روح بلندى كه ما وراى آن را ببيند، و ارزشهاى والاى انسانى را بنگرد، ندارند.
آرى آنها به هنگام اقبال دنيا مسرور و مغرورند، و به هنگام ادبار دنيا مغموم و مايوسند، نه پناهگاهى دارند كه به آنها پناه دهد و نه چراغ فروزانى كه نور اميد بر قلب آنها بپاشد.
ضمنا بايد توجه داشت كه” دعاء” گاه به معنى خواندن كسى است، و گاه به معنى طلب كردن چيزى است، و در آيه مورد بحث به معنى دوم مىباشد، بنا بر اين لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ: يعنى انسان از طلب و تقاضاى نيكيها هرگز ملول و خسته نمىشود.
در اينكه” يئوس” و” قنوط” به يك معنى است، يعنى انسان نوميد، يا دو معنى مختلف دارد؟ و تفاوت ميان اين دو چيست؟ در ميان مفسران گفتگو است:
بعضى هر دو را به يك معنى (براى تاكيد) دانستهاند «1».
ولى بعضى” يئوس” را از ماده” ياس” به معنى وجود نوميدى در درون قلب و” قنوط” را به معنى ظاهر ساختن آن در چهره و در عمل دانستهاند «2».
مرحوم طبرسى در مجمع البيان در ميان اين دو چنين فرق گذاشته كه ياس نوميدى از خير است و قنوط نوميدى از رحمت «3».
__________________________________________________
(1)” الميزان” ذيل آيات مورد بحث (جلد 17 صفحه 426)
. (2)” فخر رازى” در تفسير كبير (جلد 27 صفحه 137) و تفسير” روح المعانى” (جلد 25 صفحه 4)
. (3)” مجمع البيان” جلد 9 صفحه 18
. تفسير نمونه، ج20، ص: 321
ولى آنچه از موارد استعمال واژه” ياس” و” قنوط” در قرآن مجيد به دست مىآيد اين است كه ياس و قنوط تقريبا در يك معنى به كار مىرود، مثلا در داستان يوسف مىخوانيم كه يعقوب فرزندان خود را از ياس از رحمت الهى بر حذر داشت، در حالى كه آنها در مورد پيدا كردن يوسف هم قلبا مايوس بودند و هم نشانههاى ياس را ظاهر كرده بودند (يوسف- 87).
و در مورد قنوط در داستان بشارت فرزند به ابراهيم مىخوانيم كه او از اين مساله اظهار تعجب كرد، اما فرشتگان به او گفتند: بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطِينَ:” ما تو را به حق بشارت داديم بنا بر اين مايوس نباش”! (حجر- 55).
در آيه بعد به يكى ديگر از حالات نامطلوب انسانهاى دور مانده از علم و ايمان يعنى حالت غرور و از خود راضى بودن اشاره كرده، مىفرمايد:” هر گاه ما به انسان رحمتى از سوى خود، بعد از ناراحتى كه به او رسيده بچشانيم، مىگويد: اين به خاطر شايستگى من است و لايق چنين مقام و موهبتى بودهام” (وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هذا لِي) «1».
اين بينواى مغرور فراموش مىكند كه اگر لطف خدا نبود بجاى اين نعمت بايد گرفتار بلا شود، و همچون قارون مستكبر كه وقتى خداوند براى آزمايش او ثروت زيادى به وى بخشيد و به او گفتند تو هم نيكى كن آن گونه كه خدا بر تو روا داشته، گفت: نه، من هر چه دارم بر اثر علم و دانش و لياقت ذاتى خودم دارم!” قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي” (قصص- 78).
__________________________________________________
(1) بعضى از مفسران گفتهاند كه جمله” هذا لى” يعنى” اين نعمت هميشه براى من پايدار خواهد بود” كه در حقيقت دوام آن را مىرساند، اما تفسيرى كه در بالا گفتيم مناسبتر است هر چند ميان اين دو تضادى وجود ندارد و قابل جمع است كه هم خود را مستحق نعمت بداند و هم آن را دائم و جاودانى پندارد.
در دنباله آيه مىافزايد: اين غرور سرانجام او را به انكار آخرت مىكشاند و مىگويد: من باور ندارم قيامتى در كار باشد” (وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً).
” و به فرض كه قيامتى در كار باشد، هر گاه من به سوى پروردگارم باز گردم پاداشهاى نيك و مواهب بسيار از براى من نزد او آماده است”! خدايى كه در دنيا مرا اينچنين گرامى داشته حتما در آخرت بهتر از اين پذيرايى خواهد كرد! (وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّي إِنَّ لِي عِنْدَهُ لَلْحُسْنى).
نظير اين مطلب در سوره كهف، در داستان آن دو دوستى كه يكى ثروتمند بود و راه كفر و غرور را پيش گرفت، و ديگرى در مسير ايمان ثابت قدم ماند، آمده است: آنجا كه قرآن از زبان آن مرد مغرور كه صاحب باغها و چشمههاى پر آب بود نقل مىكند:” ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً- وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَباً”:” من هرگز گمان نمىكنم قيامت برپا شود، و اگر قيامتى در كار باشد و به سوى پروردگارم بازگردم جايگاهى بهتر و عاليتر از اين خواهم يافت”!! (كهف- 35 و 36).
ولى خداوند اين افراد مغرور و خيره سر را در پايان اين آيه چنين تهديد مىكند كه:” ما به زودى كافران را از اعمالى كه انجام دادهاند آگاه خواهيم كرد، و از عذاب شديد به آنها مىچشانيم” (فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِما عَمِلُوا وَ لَنُذِيقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِيظٍ) «1».
همين معنى در جاى ديگر از قرآن مجيد و به تعبير ديگر آمده است: آنجا كه مىفرمايد: وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ:” هر گاه به انسان نعمتى را پس از ناراحتى و شدت بچشانيم مىگويد: مشكلات و گرفتاريها براى هميشه از من برطرف شد، و ديگر
__________________________________________________
(1)” عذاب غليظ” به معنى” عذاب شديد و متراكم” است
. تفسير نمونه، ج20، ص: 323
بر نخواهد گشت، سپس غرق شادى و غفلت و كبر و غرور مىشود” (هود- 10).
در آيه بعد سومين حالتى را كه براى اينگونه انسانها به هنگام اقبال و ادبار دنياى مادى رخ مىدهد بازگو مىكند كه حالت فراموشكارى به هنگام نعمت، و جزع و فزع به هنگام مصيبت است.
مىفرمايد:” هر گاه به انسان نعمتى دهيم روى مىگرداند، و با تكبر از حق دور مىشود” (وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ).
” اما هر گاه مختصر ناراحتى به او برسد تقاضاى فراوان و زيادى براى برطرف شدن آن دارد و دعاى مستمر مىكند” (وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ).
” نا” از ماده” ناى” (بر وزن راى) به معنى دور شدن مىباشد و هنگامى كه” جانب” (پهلو) پشت سر آن قرار گيرد كنايه از تكبر و غرور است، چون آدمهاى متكبر صورت خود را بر مىگردانند و با بىاعتنايى دور مىشوند.
” عريض” به معنى پهن در مقابل طويل است، و عرب اين دو تعبير را در مورد كثرت و زيادى به كار مىبرد.
شبيه همين معنى در سوره يونس آمده است: وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ:” هنگامى كه به انسان مختصر زيانى برسد ما را در همه حال مىخواند، در حالى كه به پهلو خوابيده، يا نشسته، يا ايستاده است، اما هنگامى كه ناراحتى او را بر طرف سازيم چنان مىرود كه گويى هرگز ما را براى حل مشكلى نخوانده! اينگونه براى اسرافكاران اعمالشان زينت داده شده است”! (يونس- 12).
آرى چنين است انسان فاقد ايمان و تقوا كه دائما به اين حالات گرفتار است، به هنگام روى آوردن نعمتها” حريص” و” مغرور” و” فراموشكار” و به هنگام پشت كردن نعمتها” مايوس” و نوميد و” پر جزع”.
ولى در مقابل، مردان حق و پيروان راستين مكتب انبيا آن چنان پرظرفيت و پرمايهاند كه نه روى آوردن نعمتها آنها را دگرگون مىسازد، و نه ادبار دنيا ضعيف و ناتوان و مايوس، آنها به مصداق رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ سودمندترين تجارتها، و پرفايدهترين درآمدها، آنها را از ياد خدا غافل نمىسازد، آنها فلسفه تلخيها و شيرينيهاى زندگى را به خوبى مىدانند، آنها مىدانند كه گاه تلخيها زنگ بيدار باش است، و شيرينىها آزمايش و امتحان الهى.
گاه تلخيها مجازات غفلتها است، و نعمتها براى برانگيختن حس شكرگزارى بندگان.
قابل توجه اينكه در آيات فوق تعبير به” اذقنا” و” مسه” شده، كه مفهومش اين است با مختصر رو آوردن دنيا يا زوال نعمتها وضع اين افراد كم مايه دگرگون مىشود، و راه غرور، يا نوميدى و ياس را پيش مىگيرند، آنها چنان كوتاه فكر و ضعيفند كه طبق ضرب المثل معروف با غورهاى ترش مىشوند و با مويزى شيرين.
آرى يكى از مهمترين آثار ايمان به خدا همان وسعت روح، و بلندى افق فكر، و شرح صدر و آمادگى مقابله با مشكلات و مصائب و مبارزه با هيجانات نامطلوب نعمتها است.
امير مؤمنان على ع ضمن دعاهايى كه در آن سرمشق به ياران خود مىدهد عرض مىكند:
نسأل اللَّه سبحانه ان يجعلنا و اياكم ممن لا تبطره نعمة، و لا تقصر به عن طاعة ربه غاية، و لا تحل به بعد الموت ندامة و كئابة:
” از خدا مىخواهيم كه ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ نعمتى آنها را مست و مغرور نمىسازد، و هيچ هدفى آنها را از طاعت پروردگار باز نمىدارد، و پس از فرا رسيدن مرگ پشيمانى و اندوه دامانشان را نمىگيرد”
(نهج البلاغه خطبه 64).
در آخرين آيه مورد بحث آخرين سخن را با اين افراد لجوج در ميان مىگذارد، و اصل عقلى معروف دفع ضرر محتمل را با بيانى روشن براى آنها تشريح مىكند، خطاب به پيامبر كرده، مىفرمايد:” به آنها بگو به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند يگانه يكتا باشد (و حساب و جزا و بهشت و دوزخى در كار باشد) و شما به آن كافر شويد، چه كسى گمراهتر خواهد بود از آن كس كه در مخالفت دور و گمراهى شديد قرار دارد”؟! (قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُمْ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي شِقاقٍ بَعِيدٍ) «1».
البته اين گفتار در مورد كسانى است كه هيچ دليل منطقى در آنها كارگر نيست، در حقيقت آخرين سخنى است كه به اشخاص لجوج و مغرور و متعصب گفته مىشود، و آن اينكه: اگر شما حقانيت قرآن و توحيد و وجود عالم پس از مرگ را صد در صد نپذيريد مسلما دليل بر نفى آن نيز نداريد، بنا بر اين اين احتمال باقيست كه دعوت قرآن و مساله معاد واقعيت داشته باشد، آن گاه فكر كنيد چه سرنوشت تاريك و وحشتناكى خواهيد داشت با اين گمراهى و مخالفت شديد و موضعگيرى در برابر اين مكتب الهى.
اين همان سخنى است كه ائمه دين ع در برابر افراد لجوج در آخرين مرحله مطرح مىكردند چنان كه در حديثى كه در كتاب كافى آمده، مىخوانيم:
امام صادق ع با” ابن ابى العوجاء” مادى و ملحد عصر خود سخنان بسيارى داشت، آخرين مرحله كه او را در مراسم حج ملاقات كرد بعضى از ياران امام عرض كردند مثل اينكه ابن ابى العوجاء مسلمان شده؟! امام فرمود: او از اين كوردلتر
__________________________________________________
(1)” ا رايتم” معمولا آن را به معنى” اخبرونى” (به من خبر دهيد) تفسير مىكنند و ما بحث مشروحى در اين زمينه در جلد 5 صفحه 231 داشتيم
. تفسير نمونه، ج20، ص: 326
است، هرگز مسلمان نخواهد شد، هنگامى كه چشمش به امام صادق ع افتاد گفت اى آقا و بزرگ من! امام فرمود
ما جاء بك الى هذا الموضع؟
:” تو اينجا براى چه آمدهاى”؟! عرض كرد: عادة الجسد، و سنة البلد، و لننظر ما الناس فيه من الجنون و الحق و رمى الحجارة!:” براى اينكه هم جسم ما عادت كرده، هم سنت محيط اقتضاء مىكند، ضمنا نمونههايى از كارهاى جنونآميز مردم، و سر تراشيدنها، و سنگ انداختنها را تماشا كنم!!” امام فرمود:
انت بعد على عتوك و ضلالك، يا عبد الكريم!
:” تو هنوز بر سركشى و گمراهى خود باقى هستى، اى عبد الكريم” «1»! او خواست شروع به سخن كند امام فرمود:”
لا جِدالَ فِي الْحَجِ
:” در حج جاى مجادله نيست” و عباى خود را از دست او كشيد، و اين جمله را فرمود:
ان يكن الامر كما تقول- و ليس كما تقول- نجونا و نجوت، و ان يكن الامر كما نقول- و هو كما نقول- نجونا و هلكت!:
” اگر مطلب اين باشد كه تو مىگويى (و خدا و قيامتى در كار نباشد) كه مسلما چنين نيست، هم ما اهل نجاتيم و هم تو، ولى اگر مطلب اين باشد كه ما مىگوئيم، و حق نيز همين است، ما اهل نجات خواهيم بود و تو هلاك مىشوى”.
” ابن ابى العوجاء” رو به همراهانش كرد و گفت: وجدت فى قلبى حزازة فردونى، فردوه فمات!:” در درون قلبم دردى احساس كردم، مرا بازگردانيد، او را بازگرداندند و به زودى از دنيا رفت” «2»!
__________________________________________________
(1)” عبد الكريم” اسم اصلى” ابن ابى العوجاء” بود، و چون او منكر خدا بود امام ع مخصوصا او را به اين نام صدا مىزد تا شرمنده شود
. (2) كافى جلد 1 ص 61 (كتاب التوحيد باب حدوث العالم)
. تفسير نمونه، ج20، ص: 327
نكته:
در اينجا سؤالى مطرح است و آن اينكه: در آيات مورد بحث خوانديم:
إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ:” هنگامى كه به انسان شر و ناراحتى برسد دعاى عريض و مستمر دارد”.
ولى در آيه 83 اسراء آمده است: و اذا مسه الشركان يؤسا:” هنگامى كه بدى به او برسد مايوس مىشود” (همين مضمون در آيات مورد بحث نيز آمده بود).
سؤال اين است: دعاى مستمر و كثير دليل بر اميدوارى است، در حالى كه در آيه ديگر مىگويد او نوميد مىشود.
بعضى از مفسران در پاسخ اين سؤال مردم را به دو گروه تقسيم كردهاند گروهى كه به هنگام سختيها به كلى مايوس مىشوند، و گروهى كه اصرار در دعا و جزع و فزع دارند «1».
بعضى ديگر گفتهاند: منظور از ياس، نوميدى از اسباب عادى است، و اين منافات با تقاضاى از خداوند و دعا كردن ندارد «2».
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از” ذو دعاء عريض” تقاضاى از خداوند نيست، بلكه جزع و فزع فراوان است، شاهد اين سخن آيه 20 سوره معارج است كه مىفرمايد: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً:
” انسان حريص آفريده شده، هنگامى كه ناراحتى به او رسد بسيار جزع و فزع مىكند”.
__________________________________________________
(1) تفسير” روح البيان” جلد 8 صفحه 280
. (2) تفسير” الميزان” جلد 17 صفحه 428 ولى اين تفسير با توجه به اينكه آيات فوق در مورد مذمت اينگونه اشخاص است، در حالى كه قطع اميد از اسباب ظاهرى كردن و روى به خدا آوردن نه تنها عيب نيست بلكه شايسته مدح و تمجيد است زياد مناسب به نظر نمىرسد […..]
. تفسير نمونه، ج20، ص: 328
يا اينكه اين دو حالت در دو مرحله به اينگونه افراد كمظرفيت دست مىدهد، در ابتدا شروع به دعا و تقاضاى زياد از پير و پيغمبر مىكنند، و فرياد و جزع و فزع سر مىدهند، اما چيزى نمىگذرد كه حالت ياس سراسر وجود آنها را فرا گرفته مايوس و خاموش مىشوند.
جالب اينكه فرشتگان عذاب از ميان تمام اوصاف رذيله انسان كه او را به دوزخ مىبرد روى مساله” تكبر” تكيه مىكنند، اشاره به اينكه سرچشمه اصلى كفر و انحراف و گناه بيش از همه كبر و غرور و عدم تسليم در برابر حق است آرى كبر است كه پردههاى ضخيم بر چشم انسان مىافكند و او را از ديدن چهره تابناك محروم مىسازد، و به همين دليل در روايتى از امام صادق و امام باقر ع مىخوانيم:
لا يدخل الجنة من فى قلبه مثقال ذرة من كبر
: كسى كه به مقدار ذرهاى از كبر در قلبش وجود داشته باشد داخل بهشت نمىشود”! «1»
__________________________________________________
(1) كافى جلد 2 باب الكبر حديث 6.
[سوره الأحقاف (46): آيه 20]
وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ (20)
ترجمه:
20- آن روز كه كافران را بر آتش عرضه مىكنند به آنها گفته مىشود از طيبات و لذائذ در زندگى دنياى خود استفاده كرديد، و از آن بهره گرفتيد، اما امروز عذاب ذلت بار به خاطر استكبارى كه در زمين به ناحق كرديد و به خاطر گناهانى كه انجام مىداديد جزاى شما خواهد بود.
تفسير: زهد و ذخيره براى آخرت
اين آيه هم چنان بحث آيات گذشته را پيرامون مجازات كافران و مجرمان ادامه مىدهد و گوشههايى از عذابهاى جسمانى و روحانى آنها را بازگو كرده، مىفرمايد:
” آن روز كه كافران را به آتش دوزخ عرضه مىكنند به آنها گفته مىشود از” طيبات” و لذائذ در زندگى دنيا به قدر كافى استفاده كرديد، و از آن بهرهمند شديد، اما امروز عذاب ذلتبار به خاطر استكبارى كه در زمين به ناحق كرديد
تفسير نمونه، ج21، ص: 344
و به خاطر گناهانى كه انجام مىداديد جزاى شما خواهد بود” (وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها فَالْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَفْسُقُونَ) «1».
آرى شما غرق در لذات بوديد، و جز تمتع از مواهب مادى اين جهان چيزى نمىفهميديد، و به خاطر آزادى بىقيد و شرط در اين قسمت” معاد” را انكار كرديد تا دستتان كاملا باز باشد، و هر گونه ظلم و ستم براى بدست آوردن اين مواهب بر ديگران روا داشتيد، امروز كيفر آن همه هوسبازيها، و هواپرستيها، و استكبار و فسق خود را مىبينيد.
نكتهها:
[1- در قيامت كفار بر آتش عرضه مىشوند]
اين آيه مىگويد در قيامت كفار بر آتش عرضه مىشوند و شبيه آن در آيه 26 مؤمن در باره عذاب برزخى فرعونيان آمده است النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا:” هر صبح و شام آنها بر آتش دوزخ عرضه مىشوند”.
در حالى كه در بعضى ديگر آيات قرآن مىخوانيم كه” جهنم” بر كافران عرضه مىشود: و عرضنا جهنم للكافرين عرضا (در آن روز جهنم را به كافران عرضه مىداريم) (كهف- 100).
__________________________________________________
(1)” يوم”” ظرف” است و متعلق به فعل محذوفى است كه از جملههاى بعد استفاده مىشود و در تقدير چنين است” و يوم يعرض الذين كفروا على النار يقال لهم اذهبتم طيباتكم …”.
تفسير نمونه، ج21، ص: 345
لذا بعضى از مفسران بزرگ گفته اند: در قيامت دو نوع عرضه است: پيش از حساب آتش را بر مجرمان عرضه مىدارند تا وحشت و هراس سراسر وجودشان را فرا گيرد (و اين خود يك مجازات روحانى است) و بعد از حساب و فرستادنآنها به سوى دوزخ آنها را بر عذاب الهى عرضه مىدارند «1».
بعضى نيز گفتهاند در عبارت يك نوع” قلب” است و منظور از عرضه داشتن كافران بر آتش همان عرضه داشتن آتش بر كفار است، چرا كه آتش عقل و شعورى ندارد تا كافران را به او عرضه كنند، در حالى كه عرضه داشتن در مواردى است كه طرف داراى درك و شعورى باشد.
ولى اين ايراد را مىتوان پاسخ گفت چرا كه در پارهاى از آيات قرآن يك نوع درك و شعور براى دوزخ بيان شده تا آنجا كه خداوند با آن سخن مىگويد، و او پاسخ مىدهد: مىفرمايد: هل امتلات؟” اى دوزخ آيا پر شدى”؟ در پاسخ عرض مىكند: هَلْ مِنْ مَزِيدٍ؟:” آيا بيشتر از اين هم وجود دارد”؟! (ق- 30).
حق اين است كه حقيقت عرضه داشتن به معنى رفع موانع ميان دو چيز است، تا آنجا كه يكى در اختيار ديگرى قرار گيرد، و در مورد كافران و دوزخ مطلب چنان است كه موانع در ميان آن دو بر طرف مىشود، و در اين صورت هم مىتوان گفت: آنها بر آتش عرضه مىشوند، و هم آتش بر آنها، و هر دو تعبير صحيح است.
و به هر حال نيازى نيست كه عرضه داشتن را به معنى وارد شدن در آتش بگيريم آن چنان كه” طبرسى” در” مجمع البيان” آورده، بلكه اين عرضه داشتن خود يك نوع عذاب دردناك و هولناك است كه دوزخيان قبل از ورود در آتش تمام قسمتهاى جهنم را از بيرون با چشم خود مىبينند و سرنوشت شوم خويش را مشاهده مىكنند و زجر مىكشند.
2-
[جمله” اذهبتم طيباتكم”]
جمله” أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ” به معنى بهرهگيرى از لذائذ دنياست و تعبير به” اذهبتم” (برديد) به خاطر آن است كه اين لذائذ و مواهب با
__________________________________________________
(1) تفسير” الميزان” جلد 18 صفحه 223 ذيل آيات مورد بحث.
تفسير نمونه، ج21، ص: 346
بهرهگيرى نابود مىشوند و از بين مىروند.
مسلما تمتع از مواهب الهى در اين جهان كار نكوهيدهاى نيست، آنچه نكوهيده است غرق شدن در لذات مادى و فراموش كردن ياد خدا و قيامت، يا بهرهگيرى گناه آلود و بىقيد و شرط از اين لذات و غصب حقوق ديگران در اين رابطه است.
قابل توجه اينكه اين تعبير تنها در اين آيه از قرآن مجيد ديده مىشود، اشاره به اين است كه گاه انسان از لذات دنيا چشم مىپوشد، يا جز به مقدار لازم براى نيرو گرفتن در كارهاى الهى از آنها بهره نمىگيرد، در اين صورت گويى اين طيبات را ذخيره براى آخرتش كرده است.
ولى بسيار مىشود كه همچون چهارپايان، بدون قيد و شرط از آنها بهره مىگيرد و همه را به نابودى مىكشاند، و نه تنها چيزى براى آخرت ذخيره نمىكند بلكه كولهبارى از گناه نيز براى خود فراهم مىسازد، قرآن در باره اين گروه مىگويد: أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا.
در بعضى از كتب لغت نقل شده است كه منظور از جمله انفقتم طيبات ما رزقتم فى شهواتكم و فى ملاذ الدنيا، و لم تنفقوها فى مرضات اللَّه:” شما روزيهاى پاكيزهاى را كه داشتيد در طريق شهوات خود مصرف كرديد و در طريق خشنودى خداوند انفاق نكرديد” «1».
[3-” طيبات” همه مواهب دنيا است]
” طيبات” معنى وسيع و گستردهاى دارد و همه مواهب دنيا را شامل مىشود هر چند بعضى از مفسران آن را فقط به معنى نيروى جوانى تفسير كردهاند ولى حق اين است كه جوانى تنها يك مصداق مىتواند باشد.
__________________________________________________
(1)” مجمع البحرين” ماده” ذهب”.
تفسير نمونه، ج21، ص: 347
[4- تعبير به” عذاب الهون”]
تعبير به” عذاب الهون” (مجازات توهينآميز و تحقير كننده) عكس- العملى است در مقابل استكبار آنها در زمين، چرا كه مجازات الهى كاملا متناسب نوع گناه است، آنها كه بر خلق خدا و حتى بر انبياء كبر فروختند و در برابر هيچ قانونى خضوع نكردند بايد با ذلت و حقارت تمام كيفر بينند.
[5- دو گناه براى دوزخيان]
در ذيل آيه دو گناه براى اين دوزخيان ذكر شده نخست” استكبار در زمين” و دوم” فسق” ممكن است اولى اشاره به عدم ايمان به آيات الهى و بعثت انبيا و رستاخيز باشد، و دومى اشاره به انواع گناهان، يكى از ترك اصول دين سخن مىگويد، و ديگرى از پايمال كردن فروع دين «1».
[6- تعبير به” غير الحق”]
تعبير به” غير الحق” به اين معنى نيست كه استكبار دو گونه است” حق” و” ناحق” بلكه اين تعبيرات معمولا براى تاكيد گفته مىشود و نظائر فراوان دارد.
7- زهد پيشوايان بزرگ
در منابع مختلف حديث و تفسير روايات فراوانى از زهد پيشوايان بزرگ اسلام آمده كه مخصوصا به آيه مورد بحث در آن استناد شده است، از جمله:
در حديثى آمده است كه روزى عمر در” مشربه ام ابراهيم” (محلى در نزديكى مدينه) خدمت پيامبر ص آمد در حالى كه بر حصيرى از برگ خرما خوابيده بود و قسمتى از بدن مبارك او روى خاك قرار داشت، و متكائى از الياف درخت خرما زير سر داشت، سلام كرد و نشست، گفت: تو پيامبر خدا و بهترين خلق او هستى، كسرى و قيصر بر تختهاى طلا و فرشهاى ابريشمين مىخوابند، ولى
__________________________________________________
(1) تفسير” الميزان” جلد 18 صفحه 224.
تفسير نمونه، ج21، ص: 348
شما اينچنين! پيامبر فرمود:
اولئك قوم اجلت طيباتهم، و هى وشيكة الانقطاع و انما آخرت لنا طيباتنا:
” آنها گروهى هستند كه طيباتشان در اين دنيا به آنها داده شده، و به زودى قطع مىشود، ولى طيبات ما براى قيامت ذخيره شده است” «1».
در حديث ديگرى از امام باقر ع مىخوانيم: روزى مقدارى حلواى مخصوصى خدمتش آوردند، حضرت از خوردن آن امتناع فرمود، عرض كردند آيا آن را حرام مىدانى؟! فرمود: نه،
و لكنى اخشى ان تتوق اليه نفسى فاطلبه
ثم تلا هذه الايه: أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها:” من از اين مىترسم كه نفسم به آن مشتاق گردد، و پيوسته به دنبال آن باشم، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا … «2».
در حديث ديگرى آمده است:
ان امير المؤمنين (ع) اشتهى كبدا مشوية على خبز لينه فاقام حولا يشتهيها، ذكر ذلك للحسن (ع) و هو صائم يوما من الايام فصنعها له فلما اراد ان يفطر قربها اليه، فوقف سائل بالباب، فقال:
يا بنى! احملها اليه، لا تقرأ صحيفتنا غدا: أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها
!:” امير مؤمنان على ع تمايل به خوراكى از جگر بريان با نان نرم داشت يك سال گذشت و به اين خواست خود ترتيب اثر نداد، روزى به امام حسن ع دستور تهيه آن را داد در حالى كه حضرت صائم بود، خوراك براى افطار آماده شد، هنگامى كه مىخواست افطار فرمايد سائلى بر در خانه آمد، امام ع فرمود:
اين غذا را به سائل ده مبادا هنگامى كه نامه اعمال ما فرداى قيامت خوانده مىشود به ما بگويند: أَذْهَبْتُمْ طَيِّباتِكُمْ فِي حَياتِكُمُ الدُّنْيا وَ اسْتَمْتَعْتُمْ بِها:” شما طيبات خود را در دنيا گرفتيد و به آن متمتع شديد” «3».
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 9 صفحه 88.
(2)” تفسير برهان” جلد 4 صفحه 175 ذيل آيه مورد بحث.
(3)” سفينة البحار” جلد 2 ماده كبد.
[سوره القمر (54): آيات 47 تا 55]
إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ (47) يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (48) إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (49) وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (50) وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ (51)
وَ كُلُّ شَيْءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ (52) وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ (53) إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ (54) فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ (55)
ترجمه:
47- مجرمان در گمراهى و شعلههاى آتشند.
48- در آن روز كه در آتش دوزخ به صورتشان كشيده مىشوند (و به آنها گفته مىشود) بچشيد آتش دوزخ را.
49- ما هر چيزى را به اندازه آفريديم. تفسير نمونه، ج23، ص: 75
50- و فرمان ما يك امر بيش نيست، همچون يك چشم بر هم زدن! 51- ما كسانى را كه در گذشته شبيه شما بودند هلاك كرديم آيا كسى هست كه متذكر شود.
52- و هر كارى را انجام دادند در نامههاى اعمالشان ثبت است.
53- و هر كار كوچك و بزرگى نوشته مىشود.
54- پرهيزگاران در باغها و نهرهاى بهشتى جاى دارند.
55- در جايگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر.
تفسير: در جايگاه صدق نزد خداوند مقتدر!
اين آيات در حقيقت ادامه بحث آيات قبل پيرامون كيفيت حال مشركان و مجرمان در قيامت است، آخرين آيه از آيات گذشته اين حقيقت را بيان كرد كه روز قيامت ميعاد آنهاست و آن روز مصيبتبار و تلخى است، تلختر از مصائب و شكستهاى دنيا.
در نخستين آيه مورد بحث به بيان علت اين امر پرداخته، مىگويد:
” مجرمان در گمراهى و شعلههاى آتش دوزخند” (إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ) «1».
” در آن روز در آتش دوزخ به صورتشان كشيده مىشوند، و به آنها گفته
__________________________________________________
(1)” سعر” چنان كه ذيل آيه 24 همين سوره اشاره كردهايم دو معنى دارد نخست اينكه جمع” سعير” به معنى آتش برافروخته است، ديگر اينكه به معنى جنون و هيجان زدگى و برافروختگى توأم با از دست دادن اعتدال فكرى است، و در آيه مورد بحث ممكن است به معنى اول باشد، و يا به معنى دوم، در اين صورت مفهوم آيه چنين است:
آنها مىگفتند ما اگر از انسانى همانند خود پيروى كنيم گمراه و ديوانهايم قرآن مىگويد:
روز قيامت مىفهمند كه با انكار و تكذيب انبيا در گمراهى و جنون بودهاند!
تفسير نمونه، ج23، ص: 76
مىشود بچشيد و لمس كنيد آتش دوزخ را” دوزخى كه پيوسته آن را انكار مىكرديد و دروغ و افسانه مىپنداشتيد (يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِي النَّارِ عَلى وُجُوهِهِمْ ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ).
” سقر” (بر وزن سفر) در اصل به معنى تغيير رنگ بدن و متاذى شدن از تابش آفتاب و مانند آن است، و از آنجا كه جهنم اين دگرگونى و آزار را به نحو شديد دارد يكى از نامهاى آن” سقر” است، و مراد از” مس” همان تماس گرفتن و لمس كردن است، بنا بر اين به دوزخيان گفته مىشود بچشيد حرارت سوزانى را كه از لمس آتش دوزخ حاصل مىشود، بچشيد و نگوئيد اينها دروغ و خرافه و اسطوره است.
بعضى معتقدند كه” سقر” نام تمام دوزخ نيست بلكه بخش خاصى از دوزخ است كه سوزندگى فوق العاده عجيبى دارد، چنان كه در روايتى از امام صادق ع نقل شده:” درهاى است به نام” سقر” كه جايگاه متكبران است، و هر گاه نفس بكشد دوزخ را مىسوزاند”! «1».
و از آنجا كه ممكن است خيال شود كه اين عذابها با آن معاصى هماهنگ نيست، در آيه بعد مىافزايد:” ما هر چيزى را به اندازه آفريديم” (إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ).
آرى هم عذابهاى دردناك آنها در اين دنيا روى حساب است، و هم مجازاتهاى شديد آنها در آخرت، نه تنها مجازاتها كه هر چيزى را خدا آفريده روى حساب و نظام حساب شدهاى است، زمين و آسمان، موجودات زنده و بيجان، اعضاى پيكر انسان، و وسائل و اسباب حيات زندگى هر كدام روى حساب و اندازه لازم
__________________________________________________
(1)” تفسير صافى” ذيل آيات مورد بحث.
تفسير نمونه، ج23، ص: 77
است، و چيزى در اين عالم بى حساب و كتاب نيست، چرا كه آفريده آفريدگار حكيمى است.
سپس مىفرمايد: نه تنها اعمال ما از روى حكمت است، بلكه توأم با نهايت قدرت و قاطعيت نيز مىباشد، زيرا” فرمان ما يك امر بيش نيست و چنان با سرعت انجام مىگيرد همانند يك چشم بر هم زدن”! (وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ).
آرى هر چيز را اراده كنيم مىگوئيم:” كن”:” موجود باش” آن نيز بلافاصله موجود مىشود، (حتى كلمه” كن” هم به اصطلاح از باب ضيق بيان است، و الا اراده و مشيت خداوند همان و تحقق مراد او همان).
بنا بر اين آن روز كه فرمان برپا شدن قيامت را صادر مىكنيم با يك چشم بر هم زدن همه چيز در مسير رستاخيز قرار مىگيرد، و حيات نوين در كالبدها دميده مىشود.
همچنين آن روز كه اراده كنيم كه مجرمان را به وسيله صاعقهها و صيحههاى آسمانى يا زمين لرزهها و طوفانها و تندبادها مجازات كنيم، و يا اراده عذاب آنها داشته باشيم يك فرمان بيشتر لازم نيست، بلافاصله همه اينها حاصل مىشود.
اينها همه هشدارى است براى گناهكاران تا بدانند خداوند در عين حكيم بودن قاطع است، و در عين قاطعيت، حكيم، و از مخالفت فرمانش بر حذر باشند.
آيه بعد بار ديگر مجرمان و كفار را مخاطب ساخته و توجه آنها را به سرنوشت اقوام پيشين معطوف مىدارد، و مىگويد:” ما افرادى را در گذشته كه شبيه شما بودند هلاك و نابود كرديم، آيا كسى هست كه متذكر شود و پند گيرد” (وَ لَقَدْ أَهْلَكْنا أَشْياعَكُمْ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ).
” اشياع” جمع” شيعه” به معنى كسانى است كه از سوى فردى به هر طرف مىروند و امور مربوط به او را نشر و شياع مىدهند، و او را تقويت مىكنند و اگر شيعه به معنى پيرو استعمال مىشود نيز از همين جهت است.
مسلما اقوام پيشين، پيرو مشركان مكه و مانند آنها نبودند، بلكه قضيه بر عكس بود، اما از آنجا كه طرفداران يك نفر” شبيه” او هستند اين واژه در معنى” شبيه و مانند” نيز به كار مىرود.
اين را نيز نبايد ناديده گرفت كه اين گروه از كفار مكه از برنامههاى پيشينيان نيرو مىگرفتند، و از خط مكتب آنها استفاده مىكردند، و به همين جهت بر اقوام پيشين اشياع (شيعه ها) اطلاق شده است.
به هر حال اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مىكند كه وقتى اعمال و رفتار و اعتقادات شما با آنها يكى است، دليلى ندارد كه شما سرنوشتى جز سرنوشت آنها داشته باشيد بيدار شويد و پند گيريد.
سپس به اين اصل اساسى اشاره مىكند كه با مرگ اقوام پيشين اعمال آنها نابود نشد، بلكه” هر كارى را انجام دادند در نامههاى اعمالشان ثبت است” (وَ كُلُّ شَيْءٍ فَعَلُوهُ فِي الزُّبُرِ).
همين گونه اعمال شما نيز ثبت و ضبط مىشود، و براى يوم الحساب محفوظ است.
” زبر” جمع” زبور” به معنى” كتاب” است، و در اينجا اشاره به نامه اعمال آدميان مىباشد، بعضى نيز احتمال دادهاند كه منظور از آن” لوح محفوظ” باشد، ولى اين معنى با صيغه جمع سازگار نيست.
تفسير نمونه، ج23، ص: 79
سپس براى تاكيد بيشتر مىافزايد:” و هر كار صغير و كبيرى بدون استثنا نوشته مىشود” (وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ).
بنا بر اين حساب اعمال در آن روز يك حساب جامع و كامل است، چنان كه وقتى نامه اعمال مجرمان به دست آنها داده مىشود فرياد برمىآورند:
كه اى واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كوچك و بزرگى نيست مگر آن را شماره كرده”!” وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها” (سوره كهف آيه 49).
” مستطر” از ماده” سطر” در اصل به معنى” صف” مىباشد، خواه انسانهايى كه در يك صف ايستادهاند، يا درختانى كه در يك صف قرار دارند، يا كلماتى كه بر صفحه كاغذ در يك صف رديف شدهاند، و از آنجا كه بيشتر در معنى اخير به كار مىرود معمولا اين معنى از آن به ذهن مىرسد.
و به هر حال اين هشدار ديگرى است به اين افراد گنهكار و غافل و بيخبر.
و از آنجا كه سنت قرآن مجيد بر اين است كه صالحان و طالحان و نيكان و بدان را در مقايسه با يكديگر معرفى مىكند، چرا كه در مقايسه تفاوتها چشمگيرتر و آشكارتر است در اينجا نيز بعد از ذكر سرنوشت كافران مجرم اشاره كوتاهى به سرنوشت مسرتبخش و روحپرور پرهيزكاران كرده، مىفرمايد:
” پرهيزكاران در ميان باغها و نهرهاى بهشتى و فضاى گسترده و فيض وسيع خداوند جاى دارند” (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ).
” نهر” (بر وزن قمر) و همچنين نهر (بر وزن قهر) هر دو به معنى مجراى آب فراوان است و به همين مناسبت گاهى به فضاى گسترده يا فيض عظيم و نور گسترده” نهر” (بر وزن قمر) گفته شده است.
اين واژه در آيه مورد بحث (قطع نظر از حديث آينده) ممكن است به همان معنى اصلى يعنى نهر آب بوده باشد، و مفرد بودن آن مشكلى ايجاد نمىكند، چرا كه معنى جنس و جمع دارد بنا بر اين هماهنگ” جنات” جمع” جنت” است.
و نيز ممكن است اشاره به وسعت فيض الهى و نور و روشنايى گسترده بهشت و فضاى وسيع آن باشد، و يا به هر دو معنى، اما در حديثى كه در المنثور از پيغمبر گرامى اسلام ص نقل شده مىخوانيم: النهر الفضاء و السعة ليس بنهر جار” نهر به معنى فضا و گستردگى است نه به معنى نهر جارى” «1».
آخرين آيه مورد بحث كه آخرين آيه سوره” قمر” است توضيح بيشترى براى جايگاه متقين داده، چنين مىگويد:” آنها در جايگاه صدق و حق و راستى نزد خداوند مالك قادر قرار دارند” (فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ).
چه توصيف جالبى در اين آيه از جايگاه پرهيزگاران شده است؟ دو ويژگى دارد كه همه امتيازات در آن جمع است: نخست اينكه آنجا جايگاه صدق است و هيچگونه باطل و بيهودگى در آن راه ندارد، سراسر حق است و تمام وعدههاى خداوند در باره بهشت در آنجا عينيت پيدا مىكند، و صدق آنها آشكار مىشود.
ديگر اينكه: در جوار و قرب خدا است، همان چيزى كه از كلمه” عند” (نزد) استفاده مىشود كه اشاره به نهايت قرب و نزديكى و معنوى است نه جسمانى، آن هم نسبت به خداوندى كه هم مالك است و هم قادر، هر گونه نعمت و موهبتى در قبضه قدرت و در فرمان حكومت و مالكيت او است، و به همين دليل در پذيرايى
__________________________________________________
(1) تفسير” در المنثور” جلد 6 صفحه 139.
تفسير نمونه، ج23، ص: 81
اين ميهمانان گرامى فروگذار نخواهد كرد، و تنها خودش مىداند چه مواهبى براى آنها آماده ساخته است.
قابل توجه اينكه: در اين دو آيه كه سخن از مواهب و پاداشهاى بهشتيان است نخست از مواهب مادى آنها كه باغهاى وسيع و نهرهاى جارى است سخن مىگويد، سپس از پاداش بزرگ معنوى آنها كه حضور در پيشگاه قرب مليك مقتدر است، تا انسان را مرحله به مرحله آماده كند، و روح او را به پرواز درآورد و در شور و نشاط فرو برد، به خصوص كه تعبيراتى همچون” مليك” و” مقتدر” و نيز” مقعد صدق” همگى دلالت بر دوام و بقاى اين حضور و قرب معنوى دارد.
نكته ها:
1- همه چيز جهان روى حساب است
جمله إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ در عين فشردگى از حقيقت مهمى در عالم خلقت پرده برمىدارد، حقيقتى كه بر سراسر جهان هستى حاكم است، و آن اندازهگيرى دقيق در همه كائنات جهان است.
هر قدر علم و دانش بشرى پيشرفت مىكند به اين اندازهگيرى دقيق آشناتر مىشود، اين اندازهگيرى دقيق نه تنها در موجودات ذرهبينى كه در كرات عظيم آسمانى نيز حاكم است.
فى المثل مىشنويم فضانوردان با محاسبات دقيق علمى كه وسيله صدها نفر كارشناس متخصص بوسيله مغزهاى الكترونيكى انجام مىگيرد موفق مىشوند، درست در همان منطقهاى از كره ماه كه مىخواستند بنشينند، با اينكه ظرف چند روزى كه سفينه فضايى فاصله زمين و ماه را مىپيمايد همه چيز دگرگون مىشود، ماه هم بدور خود مىگردد و هم بدور زمين، و جاى آن بكلى عوض مىشود، و حتى در لحظه پرتاب سفينه نيز زمين هم بدور خود و هم بدور آفتاب با سرعت فوق العادهاى در حركت است، ولى از آنجا كه تمام اين حركات گوناگون حساب و اندازه دقيقى دارد كه مطلقا از آن تخلف نمىكند، فضانوردان موفق مىشوند كه با محاسبات پيچيده درست در منطقه مورد نظر فرود آيند! ستارهشناسان مىتوانند از دهها سال قبل، خسوف و كسوفهاى جزئى و كلى را كه در نقاط مختلف زمين روى مىدهد دقيقا پيشبينى كنند، اينها همه نشانه دقت در اندازهگيريهاى جهان بزرگ است.
در موجودات كوچك، در مورچگان ريز با آن اندامهاى پيچيده و متنوع و رگها و اعصاب، ظرافت اين اندازهگيرى خيره كننده است، و هنگامى كه به موجودات كوچكتر، يعنى جانداران ذرهبينى، ميكربها، ويروسها، آميبها مىرسيم ظرافت اين اندازهگيرى اوج مىگيرد، و در آنجا حتى يك هزارم ميليمتر و كوچكتر از آن تحت حساب است، و از آن فراتر هنگامى كه به داخل اتم وارد مىشويم تمام اين مقياسهاى اندازهگيرى را بايد دور بريزيم، و اندازهها به قدرى كوچك مىشود كه به فكر هيچ انسانى نمىگنجد.
اين اندازهگيرى تنها در مساله كميتها نيست، كيفيتهاى تركيبى از اين اندازهگيرى نيز دقيقا برخوردار است، نظامى كه بر روح و روحيات انسان و اميال و غرائز او حاكم است، نيز اندازهگيرى دقيقى در مسير خواستههاى فردى و اجتماعى انسان دارد كه اگر كمترين دگرگونى در آن رخ دهد نظام زندگى فردى و اجتماعى او به هم مىريزد.
در عالم طبيعت، موجوداتى هستند كه آفت يكديگرند، و هر كدام ترمزى در برابر ديگرى محسوب مىشود.
پرندگان شكارى از گوشت پرندگان كوچك تغذيه مىكنند، و از اينكه آنها از حد بگذرند، و تمام محصولات را آسيب برسانند جلوگيرى مىنمايند، و لذا عمر طولانى دارند.
ولى همين پرندگان شكارى، بسيار كم تخم مىگذارند، و كم جوجه مىآورند، و تنها در شرايط خاصى زندگى مىكنند، اگر بنا بود با اين عمر طولانى جوجههاى فراوان بياورند، فاتحه تمام پرندگان كوچك خوانده مىشد.
اين مساله دامنه بسيار گستردهاى در جهان حيوانات و گياهان دارد كه مطالعه آن انسان را به عمق” إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ” آشناتر مىسازد.
2- تقدير الهى و آزادى اراده انسان
ممكن است از آيه مورد بحث و شبيه آن اين توهم، يا سوء استفاده پيش آيد كه اگر همه چيز را خداوند روى اندازه و حسابى آفريده است پس اعمال و افعال ما نيز مخلوق او است، و بنا بر اين از خود اختيارى نداريم.
ولى چنان كه قبلا نيز گفتهايم گرچه اعمال ما به تقدير و مشيت الهى است و هرگز خارج از محدوده قدرت و اراده او نيست ولى او مقدر ساخته كه ما در اعمال خود مختار باشيم، و لذا براى ما تكليف و مسئوليت قائل شده كه اگر اختيار نداشتيم تكليف و مسئوليت نامفهوم و بى معنى بود بنا بر اين اگر ما در اعمال خود فاقد اراده و مجبور باشيم اين بر خلاف تقدير الهى است.
ولى در مقابل افراط” جبريون” گروهى به تفريط و تندروى در جهت مقابل افتادهاند كه آنها را” قدريون” و مفوضه مىنامند، آنها صريحا مىگويند:
اعمال ما به دست ما است، و خدا را مطلقا به اعمال ما كارى نيست، و به اين ترتيب قلمرو حكومت الهى را محدود ساخته و خود را مستقل پنداشته، و راه شرك را مىپويند.
تفسير نمونه، ج23، ص: 84
حقيقت اين است كه جمع ميان اين دو اصل (توحيد و عدل) نياز به دقت و ظرافت خاصى دارد، اگر توحيد را به اين معنى تفسير كنيم كه خالق همه چيز حتى اعمال ما خداست، بطورى كه ما هيچ اختيارى نداريم” عدل” خدا را انكار كردهايم، چرا كه گنهكاران را مجبور بر معاصى ساخته و سپس آنها را مجازات مىكند.
و اگر عدل را به اين معنى تفسير كنيم كه خدا هيچ دخالتى در اعمال ما ندارد او را از حكومتش خارج ساختهايم و در دره” شرك” سقوط كردهايم.
” امر بين الامرين” كه ايمان خالص و صراط مستقيم و خط ميانه است اين است كه معتقد باشيم ما مختاريم ولى مختار بودنمان نيز به اراده خدا است و هر لحظه بخواهد مىتواند از ما سلب اختيار نمايد و اين همان مكتب اهل بيت ع است.
قابل توجه اين كه در ذيل آيات مورد بحث روايات متعددى در مذمت از اين دو گروه در كتب تفسير اهل سنت و شيعه وارد شده است:
از جمله در حديثى مىخوانيم كه پيغمبر اكرم فرمود”
صنفان من امتى ليس لهم فى الاسلام نصيب: المرجئة و القدرية، انزلت فيهم آية فى كتاب اللَّه، إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ.:”
__________________________________________________
(1) در تفسير روح المعانى اين حديث را از بخارى، ترمذى، ابن ماجه، ابن عدى، و ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده است جلد 27 صفحه 81- نظير همين حديث را قرطبى در تفسيرش آورده است (جلد 9 صفحه 6318).
تفسير نمونه، ج23، ص: 85
دو گروه از امتم هستند كه سهمى در اسلام ندارند! جبرىها، و قدرىها و در باره اينها آيه إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ …” گنهكاران در گمراهى و جنون و شعلههاى آتشاند …” نازل شده” «1».
” مرجئه” از ماده” ارجاء” به معنى تاخير انداختن است و اين اصطلاحى است كه در مورد جبريون به كار مىرود چرا كه آنها اوامر الهى را ناديدهگرفته، و رو به سوى معصيت مىآورند به گمان اين كه مجبورند، يا اين كه معتقدند مرتكبين گناهان كبيره سرنوشتشان روشن نيست و آن را به قيامت مىاندازند «1».
و در حديثى از امام باقر ع مىخوانيم:”نزلت هذه فى القدرية” ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ
” اين آيات در باره قدريه نازل شده در قيامت به آنها گفته مىشود آتش دوزخ را بچشيد ما هر چيزى را روى حساب و اندازه آفريديم «2» (اشاره به اين كه منظور از اندازه و حساب اين است كه براى هر گناهى مجازات دقيقى معين ساختهايم، و اين يكى ديگر از تفسيرهاى آيه است، و يا اين كه شما كه منكر تقدير الهى بوديد و خود را قادر بر هر چيز مىپنداشتيد و خدا را از قلمرو اعمال خود بيرون فكر مىكرديد اكنون قدرت خدا را ببينيد، و بچشيد عذاب انحراف خود را).
3- فرمان خداوند فقط يك كلمه است!
مىدانيم در ميان” علت تامه” و” معلول” هيچگونه فاصله زمانى وجود ندارد، و لذا در اصطلاح فلاسفه، تقدم علت را بر معلول تقدم رتبى مىدانند، و در مورد اراده خداوند نسبت به امر ايجاد و خلقت كه روشنترين مصداق علت تامه يا مصداق منحصر به فرد علت تامه است، اين معنى روشنتر مىباشد.
__________________________________________________
(1) مجمع البحرين ماده” رجا”.
(2) تفسير” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 186.
تفسير نمونه، ج23، ص: 86
و لذا اگر آيه وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ: (امر ما يك كلمه بيش نيست) را به كلمه” كن” تفسير كردهاند، از تنگى بيان است، و الا كلمه” كن” نيز تركيبى است از كاف و نون و نياز به زمان دارد، و حتى” فاء” در” فيكون” كه معمولا بيانگر نوعى زمان است از جهت تنگى بيان مىباشد، و حتى تشبيه” كلمح بالبصر” «1» (يك چشم بر هم زدن) در آيه 77 سوره نحل هنگامى كه سخن از امر الهى در باره رستاخيز مىگويد و آن را تشبيه به” لمح بصر” مىكند مىافزايد: أَوْ هُوَ أَقْرَبُ” از يك چشم بر هم زدن نيز نزديكتر است”! به هر حال در اينجا سخن از زمان به خاطر تعبيرات روزمره ما است، و به خاطر آن است كه قرآن به زبان ما با ما سخن مىگويد، و گرنه خداوند و اوامرش ما فوق زمان است ضمنا تعبير به” واحدة” ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه يك فرمان كافى است و نياز به تكرار ندارد، و يا اشاره به اينكه فرمان او در باره كوچك و بزرگ و صغير و كبير و حتى آفرينش مجموع آسمانهاى گسترده با يك ذره خاك فرق نمىكند.
اصلا كوچك و بزرگ و مشكل و آسان در مقياس فكر محدود و قدرت ناچيز ماست، و آنجا كه سخن از قدرت بى انتها مطرح است، اين مفاهيم به كلى از ميان مىرود و همه يك رنگ و يك شكل مىشوند (دقت كنيد).
در اينجا” يك سؤال” پيش مىآيد كه اگر معنى جمله فوق اين است كه همه چيز آنا وجود پيدا مىكند، اين امر با مشاهده تدريجى بودن حوادث جهان سازگار نيست.
ولى” پاسخ” اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مىشود، و آن اينكه:
فرمان او همه جا يك كلمه است كه از يك چشم بر هم زدن نيز سريعتر مىباشد ولى محتواى فرمان متفاوت است، اگر به جنين فرمان داده كه در نه ماه دوران خود را تكميل كند يك لحظه كم و زياد نخواهد شد، و فوريت آن به اين است كه درست در رأس اين مدت تكميل گردد، و اگر فرمان به كره زمين داده، كه
__________________________________________________
(1)” لمح” (بر وزن مسح) در اصل به معنى درخشيدن برق است سپس به معنى نگاه سريع آمده است.
تفسير نمونه، ج23، ص: 87
در 24 ساعت يك بار بدور خود بچرخد فرمانش تخلف ناپذير است، و به تعبير ديگر براى تاثير فرمان او هيچ زمانى لازم نيست، اين محتواى فرمان است كه با توجه به سنت تدريجى بودن عالم ماده و خاصيت و طبيعت حركت، زمان به خود مىپذيرد.
4- آغاز و پايان سوره قمر
قابل توجه اينكه سوره قمر با وحشت و اضطراب و هشدار به نزديك شدن قيامت آغاز شده، و با آرامش مطلقى كه براى مؤمنان راستين در جايگاه صدق در نزد مليك مقتدر بيان فرموده پايان مىگيرد، و چنين است راه و رسم تربيت كه از اضطراب و وحشت شروع مىشود، و به آرامش كامل منتهى مىگردد، افكار پريشان را جمع مىكند، هوسهاى سركش را رام مىنمايد، خوف و اضطراب درونى را از عوامل فنا و نابودى و ضلال برطرف مىسازد و در جوار ابديت پروردگار و در پيشگاه رحمت و قرب او غرق آرامش و سكينه و اطمينان مىكند.
و به راستى توجه به اينكه خداوند مالك بى منازع و حاكم بى مانع در سرتاسر عالم هستى است، و توجه به اينكه او مقتدر است و قدرتش در همه چيز نافذ است به انسان آرامش بىنظيرى مىبخشد.
بعضى از مفسران نقل كردهاند كه اين دو نام مقدس (مليك و مقتدر) تاثير عميقى در اجابت دعا دارد، به طورى كه يكى از روات نقل مىكند كه من وارد مسجد شدم در حالى كه گمان مىكردم صبح شده، ولى معلوم شد مقدار زيادى از شب باقى مانده و احدى در مسجد غير از من نبود، ناگهان حركتى از پشت سرم شنيدم ترسيدم اما ديدم ناشناسى صدا مىزند اى كسى كه قلبت مملو از ترس است وحشت نكن و بگو: اللهم انك مليك مقتدر، ما تشاء من امر يكون سپس هر چه مىخواهى بخواه او مىگويد من اين دعاى كوتاه را خواندم و چيزى از خدا نخواستم مگر اينكه انجام شد «1».
خداوندا! تو مليك و مقتدرى ما را چنان توفيقى مرحمت فرما كه در سايه ايمان و عمل و تقوا در جايگاه صدق، در جوار قرب و رحمتت قرار گيريم.
__________________________________________________
(1)” روح المعانى” جلد 27 صفحه 83.
تفسير نمونه، ج23، ص: 89
(55) سوره الرحمن اين سوره در مكه نازل شده و داراى 78 آيه است
تفسير نمونه، ج23، ص: 91
[سوره الأعراف (7): آيات 11 تا 18]
وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ (11) قالَ ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (12) قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ (13) قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (14) قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (15)
قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (16) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ (17) قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ (18)
ترجمه:
11- ما شما را آفريديم سپس صورتبندى كرديم سپس به فرشتگان گفتيم براى آدم خضوع كنيد آنها سجده كردند جز ابليس كه از سجده كنندگان نبود.
تفسير نمونه، ج6، ص: 98
12- (خداوند به او) فرمود: چه چيز تو را مانع شد كه سجده كنى در آن هنگام كه به تو فرمان دادم؟ گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفريدهاى و او را از خاك! 13- گفت: از آن (مقام و مرتبهات) فرود آى! تو حق ندارى در آن (مقام و رتبه) تكبر بورزى بيرون رو كه تو از افراد پست و كوچكى! 14- (شيطان) گفت: مرا تا روز رستاخيز مهلت ده (و زنده بگذار).
15- فرمود: تو از مهلتدادهشدگانى! 16- گفت: اكنون كه مرا گمراه ساختى من بر سر راه مستقيم تو براى آنها كمين مىكنم.
17- سپس از پيشرو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغ آنها مىروم و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت.
18- فرمود: از آن (مقام) با ننگ و عار و خوارى بيرون رو، و سوگند ياد مىكنم كه هر كس از آنها از تو پيروى كند جهنم را از شما همگى پر مىكنم!
تفسير:
ماجراى سركشى و عصيان ابليس
در هفت سوره از سورههاى قرآن اشاره به آفرينش انسان و چگونگى خلقت او شده است و همانطور كه در آيه پيش اشاره كرديم، ذكر اين موضوع براى بيان شخصيت انسان و مقام و رتبه او در ميان موجودات جهان، و احياى حس شكرگزارى در وجود او است.
در اين سورهها با تعبيرات مختلف، آفرينش انسان از خاك و سجود فرشتگان براى او، و سركشى شيطان و سپس موضعگيريش در برابر نوع انسان آمده است.
در نخستين آيه مورد بحث، خداوند مىگويد:” ما شما را آفريديم، و سپس صورتبندى كرديم، بعد از آن به فرشتگان (و از جمله ابليس كه در صف آنها قرار داشت اگر چه جزء آنها نبود) فرمان داديم، براى آدم جد نخستين شما سجده كنند” (وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ).” همگى اين فرمان را به جان و دل پذيرفتند و براى آدم سجده كردند، مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود” (فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ).
اينكه در آيه فوق،” خلقت” قبل از” صورتبندى” بيان شده، ممكن است اشاره به اين باشد كه نخست ماده اصلى انسان را آفريديم و بعد، به آن صورت انسانى بخشيديم.
ضمنا همانطور كه در ذيل آيه 34 سوره بقره گفتهايم: سجده فرشتگان براى آدم به معنى” سجده پرستش” نبوده است، زيرا پرستش مخصوص خدا است، بلكه سجده در اينجا به معنى خضوع و تواضع است (يعنى در برابر عظمت آدم خضوع كردند) و يا به معنى سجده براى خداوندى است كه چنين مخلوق موزون و با عظمتى آفريده است.
و نيز همانگونه در ذيل آن آيه گفتهايم،” ابليس” از فرشتگان نبود، بلكه طبق تصريح آيات قرآن، از قسم ديگرى از مخلوقات بنام” جن” بوده است (براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه جلد اول صفحه 126 مراجعه كنيد).
در آيه بعد مىگويد: خداوند” ابليس” را به خاطر سركشى و طغيانگرى مؤاخذه كرد، و” گفت چه چيز سبب شد كه در برابر آدم سجده نكنى و فرمان مرا ناديده بگيرى” (قالَ ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ).
او در پاسخ به يك عذر ناموجه متوسل گرديد و گفت:” من از او بهترم، به دليل اينكه مرا از آتش آفريدهاى و او را از خاك و گل”! (قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ).
گويا چنين مىپنداشت كه آتش برتر از خاك است، و اين يكى از بزرگترين اشتباهات ابليس بود، شايد هم اشتباه نمىكرد و آگاهانه دروغ مىگفت زيرا مىدانيم خاك سرچشمه انواع بركات و منبع تمام مواد حياتى و مهمترين وسيله براى ادامه زندگى موجودات زنده است، در حالى كه آتش چنين نيست.
درست است كه آتش يكى از شرايط تجزيه و تركيب موجودات جهان است، ولى نقش اصلى را همان مواد موجود در خاك دارند و آتش تنها وسيلهاى براى تكميل آنها محسوب مىشود.
و نيز درست است كه كره زمين در آغاز كه از خورشيد جدا شد، به صورت گوى آتشينى بود كه تدريجا سرد شد، ولى بايد توجه داشت زمين ما دام كه سوزان و شعلهور بود، مطلقا موجودات زندهاى نداشت از آن زمان حيات و زندگى در اين كره پيدا شد، كه خاك و گل جاى آتش را گرفت.
به علاوه هر آتشى در روى زمين پيدا شود، از موادى سرچشمه مىگيرد كه از خاك بدست آمده است، خاك سرچشمه پرورش درختان و درختان سرچشمه پيدايش آتش مىباشند، حتى مواد نفتى يا چربىهايى كه قابل احتراقند نيز بازگشت به خاك يا حيواناتى كه از مواد نباتى تغذيه دارند، مىكنند.
از همه اينها گذشته امتياز آدم در اين نبود كه از خاك است، بلكه امتياز اصلى او همان” روح انسانيت” و مقام خلافت و نمايندگى پروردگار بوده است، بنا بر اين به فرض كه ماده نخستين شيطان از او برتر باشد، دليل بر اين نمىشود كه در برابر آفرينش آدم با آن روح و عظمت خداداد و مقام نمايندگى پروردگار، سجده و خضوع نكند، و ظاهر اين است كه شيطان همه اين مطالب را مىدانست تنها تكبر و خودپسندى جلو او را گرفت و همه اينها بهانه بود.
تفسير نمونه، ج6، ص: 101
نخستين قياس، قياس شيطان بود
در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت ع به ما رسيده قياس كردن احكام و حقايق دينى به شدت محكوم شده است و در اين اخبار مىخوانيم نخستين كسى كه قياس كرد، شيطان بود، امام صادق ع به ابو حنيفه فرمود: لا تقس فان اول من قاس ابليس:” قياس مكن كه نخستين قياس كننده شيطان بود” «1».
در منابع اهل تسنن مانند تفسير” المنار” و تفسير” طبرى” از” ابن عباس” و” ابن سيرين” و” حسن بصرى” نيز اين مطلب نقل شده است «2».
منظور از” قياس” اين است كه موضوعى را به موضوع ديگر كه از بعضى جهات با آن شباهت دارد مقايسه كنيم، و همان حكمى كه درباره موضوع اول است، درباره موضوع دوم نيز اجرا شود، بدون اينكه فلسفه و اسرار حكم اول را كاملا بدانيم، مثل اينكه مىدانيم” بول” انسان محكوم به نجاست و ناپاكى است و بايد از آن پرهيز كرد، سپس” عرق” انسان را هم با آن مقايسه كنيم و بگوئيم چون اين دو در پارهاى از جهات و اجزاى تركيبى با هم شباهت دارند، هر دو ناپاك و نجس هستند، در حالى كه اگر چه در پارهاى از جهات با هم شباهت دارند، ولى از جهاتى هم متفاوتند، يكى رقيقتر و ديگرى غليظتر، پرهيز از يكى كار سادهاى است و پرهيز از ديگرى بسيار مشكل و طاقتفرسا، به علاوه تمام فلسفههاى حكم اول بر ما روشن نيست، و اين يك مقايسه تخمينى بيش نمىباشد.
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد دوم صفحه 6.
(2) المنار جلد 8 صفحه 331 و تفسير طبرى جزء 8 صفحه 98 و تفسير قرطبى جلد 4 صفحه 2607.
تفسير نمونه، ج6، ص: 102
به همين جهت پيشوايان ما با الهام از كلام پيامبر ص قياس را شديدامحكوم كرده و باطل شمردهاند، زيرا گشوده شدن باب قياس سبب مىشود كه هر كس با مطالعه محدود و فكر كوتاه خود، به مجرد اينكه دو موضوع را از پارهاى جهات، مساوى دانست، حكم يكى را در باره ديگرى اجرا كند، و به اين ترتيب هرج و مرجى از نظر قوانين و احكام دينى به وجود آيد.
ممنوع بودن قياس از نظر حكم خرد منحصر به قوانين دينى نيست، پزشكان هم اكيدا توصيه مىكنند كه هرگز نسخه بيمارى را به بيمار ديگر ندهيد، هر چند بيمارى آنها از نظر شما شبيه باشند، فلسفه آن روشن است، زيرا دو بيمار ممكن است در نظر ما با هم شباهت داشته باشند، ولى با اين حال از جهات فراوانى، مثلا از نظر ميزان تحمل نسبت به دارو، و گروه خونى و مثلا ميزان قند و اوره و چربى خون تفاوت ميان اين دو بوده باشد كه افراد عادى هرگز نمىتوانند آنها را تشخيص بدهند، بلكه تشخيص آن منحصرا بوسيله پزشكان ماهر امكان دارد، اگر بدون در نظر گرفتن اين خصوصيات، داروى يكى را به ديگرى بدهيم ممكن است نه تنها مفيد نباشد بلكه گاهى سرچشمه خطرات جبران ناپذيرى گردد.
احكام الهى از اين هم دقيقتر و باريكتر است و به همين دليل در روايات داريم اگر احكام خدا با قياس سنجيده شود، دين خدا از بين خواهد رفت، يا فساد آن بيشتر از صلاح آن است «1».
به علاوه پناه بردن به قياس براى كشف احكام الهى نشانه نارسايى مذهب است، زيرا هنگامى كه براى هر موضوع در مذهب، حكمى وارد شده باشد ديگر نيازى به قياس نيست، به همين جهت شيعه چون تمام نيازمنديها را از نظر حكم مذهبى از مكتب اهل بيت ع كه وارثان مكتب پيامبرند ص گرفته، نيازى نمىبيند كه دست به سوى قياس دراز كند، ولى فقهاى اهل تسنن چون
__________________________________________________
(1) به وسائل الشيعه جلد 18 باب قياس مراجعه شود.
تفسير نمونه، ج6، ص: 103
مكتب اهل بيت ع را كه طبق فرمان پيامبر ص بعد از قرآن بايد پناهگاه مسلمانان بوده باشد به دست فراموشى سپرده اند و در احكام اسلامى گرفتار كمبود مدرك گرديدهاند، چارهاى جز اين نمىبينند كه دست به سوى قياس دراز كنند.
و اما در مورد” شيطان” كه در روايات مىخوانيم او نخستين كسى بود كه قياس كرد، نكتهاش اين است كه او آفرينش خود را از نظر مادى با آفرينش آدم، مقايسه نمود و برترى آتش را در پارهاى از جهات، بر خاك دليل بر برترى همه جانبه گرفت، بدون اينكه به ساير امتيازات خاك و از آن بالاتر به امتيازات روحانى و معنوى آدم توجه كند، و به اصطلاح از طريق” قياس اولويت”، اما قياسى كه بر پايه تخمين و گمان و مطالعه سطحى و نامحدودش قرار داشت، حكم به برترى خود بر آدم نمايد، و حتى فرمان خدا را به خاطر همين قياس باطل زير پا بگذارد! جالب اينكه در بعضى از روايات كه از امام صادق ع در كتب شيعه و اهل تسنن هر دو نقل شده است مىخوانيم:
من قاس امر الدين برأيه قرنه اللَّه تعالى يوم القيامة بابليس
:” كسى كه امر دين را با قياس بسنجد، خداوند در روز قيامت او را با ابليس، قرين خواهد كرد” «1».
كوتاه سخن اينكه: مقايسه موضوعى بر موضوعى ديگر بدون آگاهى از تمام اسرار آن نمىتواند دليل بر اتحاد حكم آنها شود، و اگر پاى قياس به مسائل مذهبى كشيده شود، ضابطهاى براى احكام باقى نمىماند، زيرا ممكن است، يك نفر موضوعى را طورى قياس كند و حكم تحريم آن را صادر نمايد و ديگرى
__________________________________________________
(1) تفسير المنار جلد 8 صفحه 331 و نور الثقلين جلد 2 صفحه 7.
تفسير نمونه، ج6، ص: 104
آن را با موضوع ديگر قياس كرده و حلال بشمرد! تنها موضوعى كه مىتوان به عنوان استثناء در اينجا روى آن تكيه كرد، اين است كه خود قانونگذار يا مثلا خود طبيب، دليل و فلسفه حكم خود را بيان كند كه در اين صورت مىتوان هر كجا كه آن دليل و فلسفه موجود است، حكم را جارى ساخت، و اصطلاحا آن را” قياس منصوص العلة” مىگويند، مثلا اگر طبيب به بيمار بگويد بايد از فلان ميوه پرهيز كنى، زيرا ترش است، بيمار مىفهمد كه ترشى براى او ضرر دارد و بايد از آن پرهيز كند هر چند در غير آن ميوه باشد، همچنين اگر در قرآن يا سنت، تصريح شود كه از شراب بپرهيزيد زيرا مسكر است، از آن مىفهميم كه هر مايع مسكرى (اگر چه شراب نباشد) حرام است، اين گونه قياس ممنوع نيست چون دليل آن ذكر شده و قطعى است، تنها در موردى ممنوع است كه ما فلسفه و دليل حكم را به طور قطع از تمام جهات ندانيم.
البته بحث قياس، بحثى است بسيار پردامنه، كه آنچه در بالا گفته شد، تنها فشردهاى از آن بود، براى توضيح بيشتر به كتب اصول فقه و كتب اخبار، باب قياس مراجعه فرمائيد، و ما اين بحث را در اينجا با ذكر حديث زير به پايان مىرسانيم:
در كتاب” علل الشرائع” چنين نقل شده كه” ابو حنيفه وارد بر امام صادق ع شد امام به او فرمود به من خبر دادهاند كه تو در احكام خدا قياس مىكنى، ابو حنيفه گفت: آرى چنين است من قياس مىكنم، امام ع گفت:
اين كار را ديگر تكرار نكن، زيرا نخستين كسى كه قياس كرد ابليس بود، آنجا كه گفت: خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ، او آتش و گل را با هم مقايسه كرد، در حالى اگر نورانيت و روحانيت آدم را با نورانيت آتش مقايسه مىكرد، تفاوت ميان آن دو را در مىيافت، و برترى يكى را بر ديگرى تشخيص مىداد” «1».
تفسير نمونه، ج6، ص: 105
پاسخ يك سؤال
در اينجا يك سؤال باقى مىماند، و آن اينكه چگونه شيطان، با خدا سخن گفت، مگر وحى بر او نازل مىشده است؟
پاسخ اين سؤال اين است كه گفتگوى خدا، هميشه جنبه وحى ندارد، بلكه وحى عبارت از پيام رسالت و نبوت است، و هيچ مانعى ندارد كه خداوند با شخص ديگرى نه به عنوان وحى و رسالت، بلكه از طريق الهام درونى، يا به وسيله بعضى از فرشتگان سخن بگويد، خواه اين شخص از صالحان و پاكان باشد، همانند مريم و مادر موسى يا از ناصالحان باشد مانند شيطان!- اكنون به تفسير بقيه آيات باز مىگرديم:
از آنجا كه امتناع شيطان از سجده كردن، براى آدم ع يك امتناع ساده و معمولى نبود و نه يك گناه عادى محسوب مىشد، بلكه يك سركشى و تمرد آميخته به اعتراض و انكار مقام پروردگار بود، زيرا اينكه مىگويد: من از او بهترم در واقع به اين معنى است كه فرمان تو در مورد سجده بر آدم، بر خلاف حكمت و عدالت است، و موجب مقدم داشتن” مرجوح” بر” راجح”! به اين جهت، مخالفت او سر از كفر و انكار علم و حكمت خدا در آورد و به همين جهت، مىبايست تمام مقامها و موقعيتهاى خويش را در درگاه الهى از دست بدهد، به همين سبب
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 2 ص 9.
تفسير نمونه، ج6، ص: 106
خداوند او را از آن مقام برجسته و موقعيتى كه در صفوف فرشتگان پيدا كرده بود بيرون كرد و به او فرمود:” از اين مقام و مرتبه، فرود آى” (قالَ فَاهْبِطْ مِنْها).
در مورد ضمير” منها” جمعى از مفسران معتقدند كه به” آسمان” يا” بهشت” بر مىگردد، و بعضى به” مقام و درجه” باز گرداندهاند كه از نظر نتيجه، چندان تفاوتى با هم ندارند.
سپس سرچشمه اين سقوط و تنزل را با اين جمله، براى او شرح مىدهد كه” تو حق ندارى در اين مقام و مرتبه، راه تكبر، پيش گيرى” (فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها).
و باز به عنوان تاكيد بيشتر، اضافه مىفرمايد:” بيرون رو كه از افراد پست و ذليل هستى” (يعنى نه تنها با اين عمل بزرگ نشدى، بلكه به عكس به خوارى و پستى گرائيدى) (فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ).
از اين جمله به خوبى روشن مىشود كه تمام بدبختى شيطان، مولود تكبر او بود، اين خود برتربينى او، كه خود را در مقامى بيش از آنچه شايسته آن بود قرار داد، سبب شد كه نه تنها بر آدم سجده نكند، بلكه علم و حكمت خدا را انكار نمايد و به فرمان او خرده گيرد، و سرانجام تمام مقام و حيثيت خود را از دست بدهد، و به جاى بزرگى، پستى و ذلت را براى خويش بخرد، يعنى نه تنها به هدف نرسيد، بلكه درست در جهت عكس آن قرار گرفت.
در نهج البلاغه (1)در” خطبه قاصعه” از امير مؤمنان على ع به هنگام نكوهش كبر و خود برتربينى چنين مىخوانيم:
فاعتبروا بما كان من فعل اللَّه بابليس اذا حبط عمله الطويل و جهده الجهيد، و كان قد عبد اللَّه ستة آلاف ..
عن كبر ساعة واحدة فمن ذا بعد ابليس يسلم على اللَّه بمثل معصيته؟! كلا ما كان اللَّه سبحانه ليدخل الجنة بشرا بامر اخرج به منها ملكا ان حكمه فى اهل السماء و اهل الارض لواحد
«1»:” پند و عبرت گيريد به آنچه خداوند با ابليس رفتار كرد، در آن هنگام كه اعمال و عبادات طولانى و تلاش و كوششهاى او را كه شش هزار سال بندگى خدا كرده بود … به خاطر ساعتى تكبر ورزيدن بر باد داد، با اينحال چه كسى بعد از ابليس مىتواند از كيفر خدا در برابر انجام همان معصيت مصون بماند؟ نه، هرگز، ممكن نيست خداوند، انسانى را به بهشت بفرستد، در برابر كارى كه به خاطر آن فرشتهاى را از بهشت رانده است «1» حكم خداوند در باره اهل آسمان و زمين يكى است”.
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه خطبه 192 طبق نهج البلاغه صبحى صالح.
در حديثى نيز از امام على بن الحسين ع چنين نقل شده كه فرمود:” گناهان شعب و سرچشمههايى دارد، اولين سرچشمه گناه و معصيت پروردگار،” تكبر” است كه گناه ابليس بود و به خاطر آن از انجام فرمان خدا امتناع كرد و تكبر ورزيد و از كافران شد و سپس” حرص” بود كه سرچشمه گناه (و ترك اولى) از ناحيه آدم و حوا شد … سپس” حسد” بود كه سرچشمه گناه فرزندش (قابيل) گرديد و نسبت به برادرش (هابيل) حسد ورزيد و او را به قتل رسانيد” «2».
از امام صادق ع نيز نقل شده كه فرمود:
اصول الكفر ثلاثة الحرص و الاستكبار و الحسد فاما الحرص فان آدم حين نهى عن الشجرة، حمله الحرص على ان اكل منها و اما الاستكبار فابليس حيث امر بالسجود لادم فابى و اما الحسد فابنا آدم حيث قتل احدهما صاحبه
«3».
” اصول و ريشههاى كفر و عصيان، سه چيز است، حرص و تكبر و حسد، اما حرص سبب شد كه آدم از درخت ممنوع بخورد، و اما تكبر سبب شد كه ابليس از فرمان خدا سرپيچى كند، و اما حسد، سبب شد كه يكى از فرزندان آدم ديگرى را به قتل رساند!”.
__________________________________________________
(1) اطلاق” فرشته” بر شيطان به خاطر آن است كه در صفوف آنها جاى داشت و هم رديف آنها بود نه اينكه از خود آنها باشد چنان كه سابقا هم اشاره كرديم.
(2) سفينة البحار جلد 2 صفحه 458 (ماده كبر).
(3) اصول كافى جلد 2 صفحه 219 باب اصول الكفر.
تفسير نمونه، ج6، ص: 108
اما داستان شيطان به همين جا پايان نيافت، او به هنگامى كه خود را مطرود دستگاه خداوند ديد، طغيان و لجاجت را بيشتر كرد و به جاى توبه و بازگشت به سوى خدا و اعتراف به اشتباه، تنها چيزى كه از خدا تقاضا كرد اين بود كه گفت:
” خدايا! مرا تا پايان دنيا مهلت ده، و زنده بگذار” (قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ).
اين تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند فرمود:” به تو مهلت داده خواهد شد” (قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ) گرچه در اين آيات تصريح نشده است كه چه اندازه از تقاضاى شيطان پذيرفته گرديد، ولى در آيه 38 سوره حجر مىخوانيم كه به او گفته شد فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ:” به تو تا روز معينى مهلت داده خواهد شد” يعنى تمام تقاضاى او به اجابت نرسيد، بلكه به مقدارى كه خداوند مىخواست انجام شد (در باره معنى” إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ” ذيل آيه 38 سوره حجر به خواست خدا بحث خواهيم كرد).
ولى او نمىخواست براى جبران گذشته زنده بماند و عمر طولانى كند، بلكه هدف خود را از اين عمر طولانى چنين بيان كرد:” اكنون كه مرا گمراه ساختى! بر سر راه مستقيم تو كمين مىكنم و آنها را از راه بدر مىبرم” (قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ) تا همانطور كه من گمراه شدم، آنها نيز به گمراهى بيفتند!.
نخستين پايهگذار مكتب جبر شيطان بود!
از آيه فوق بر مىآيد كه شيطان براى تبرئه خويش، نسبت جبر به خداوند داد، و گفت: چون تو مرا گمراه ساختى، من نيز در گمراهى نسل آدم كوشش خواهيم كرد.
تفسير نمونه، ج6، ص: 109
گرچه بعضى از مفسران، اصرار دارند كه جمله” فبما اغويتنى” را طورى تفسير كنند كه مفهوم آن جبر نباشد، ولى ظاهرا هيچ موجبى براى اين اصرار نيست، زيرا ظاهر جمله معنى جبر را مىرساند و از شيطان هم، هيچ بعيد به نظر نمىرسد كه چنين سخنى را بگويد.
گواه بر اين سخن، حديثى است كه از امير مؤمنان على ع نقل شده كه” به هنگام مراجعت از صفين، پير مردى از” قضا و قدر” سؤال كرد و حضرت در پاسخ فرمود: آنچه انجام داديم همه قضا و قدر الهى بوده، پير مرد چنين پنداشت كه منظور همان مساله جبر است، حضرت با شدت تمام، او را از اين پندار باطل باز داشت و ضمن سخنان مفصلى به او فرمود: تلك مقالة اخوان عبدة الاوثان و خصماء الرحمن و حزب الشيطان:” اين گفتار بتپرستان و دشمنان خدا و حزب شيطان است” «1» سپس قضا و قدر را به معنى قضا و قدر تشريعى يعنى فرمانها و تكاليف پروردگار تفسير فرمود”. و از اينجا روشن مىشود نخستين كسى كه دم از مكتب جبر زد شيطان بود.
سپس شيطان، براى تاييد و تكميل گفتار خود، اضافه كرد كه نه تنها بر سر راه آنها كمين مىكنم بلكه” از پيشرو، و از پشت سر، و از طرف راست، و از طرف چپ از چهار طرف، به سراغ آنها مىروم، و اكثر آنها را شكرگزار نخواهى يافت” (ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ).
ممكن است تعبير بالا، كنايه از اين باشد كه شيطان، انسان را” محاصره” مىكند و سعى دارد به هر وسيلهاى كه ممكن است براى وسوسه و گمراهى او
__________________________________________________
(1) اصول كافى جلد 1 باب جبر و قدر صفحه 120.
تفسير نمونه، ج6، ص: 110
بكوشد، و اين تعبير در كلمات روزمره نيز ديده مىشود، كه مىگوئيم فلان كس از چهار طرف گرفتار قرض يا بيمارى يا دشمن شده است.
و اينكه سمت بالا و پائين ذكر نشده به خاطر آن است كه انسان معمولا در چهار سمت، حركت و فعاليت دارد.
اما در روايتى كه از امام باقر ع نقل شده، تفسير عميقترى براى اين چهار جهت ديده مىشود، آنجا كه مىفرمايد:” منظور از آمدن شيطان به سراغ انسان از” پيش” رو اين است كه آخرت و جهانى را كه در پيش دارد در نظر او سبك و ساده جلوه مىدهد، و منظور از” پشت سر” اين است كه آنها را به گرد- آورى اموال و تجمع ثروت و بخل از پرداخت حقوق واجب به خاطر فرزندان و وارثان دعوت مىكند، و منظور از” طرف راست” اين است كه امور معنوى را به وسيله شبهات و ايجاد شك و ترديد، ضايع مىسازد، و منظور از” طرف چپ” اين است كه لذات مادى و شهوات را در نظر آنها جلوه مىدهد «1».
در آخرين آيه مورد بحث بار ديگر فرمان بيرون رفتن ابليس از حريم قرب خدا و مقام و منزلت بالا صادر مىشود، با اين تفاوت كه در اينجا حكم طرد او به صورت تحقيرآميزتر و شديدتر صادر شده است و شايد به خاطر لجاجتى بود كه شيطان در مورد اصرار در وسوسه افراد انسان به خرج داد، يعنى در آغاز تنها گناه او سركشى از اطاعت فرمان خدا بود و به همين جهت فرمان خروج او صادر شد، اما بعدا گناه بزرگ ديگرى بر گناه خود افزود و آن تصميم گمراه ساختن دگران بود، به او فرمود:” از اين مقام با بدترين ننگ و عار بيرون رو و با خوارى و ذلت فرود آى”! (قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً) «2».
__________________________________________________
(1) تفسير مجمع البيان جلد 4 صفحه 403.
(2)” مذءوم” از ماده” ذئم” (بر وزن طعم) به معنى عيب شديد است، و” مدحور” از ماده” دحر” (بر وزن دهر) به معنى بيرون راندن توأم با ذلت و خوارى است.
[سوره النحل (16): آيات 19 تا 23]
وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (19) وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ (20) أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (21) إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ (22) لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ (23)
ترجمه:
19- خداوند آنچه را پنهان مىداريد و آنچه را آشكار مىسازيد مىداند.
20- معبودهايى را كه غير از خدا مىخوانند چيزى را خلق نمىكنند بلكه خودشان هم مخلوقند.
21- آنها موجودات مردهاى هستند كه هرگز استعداد حيات ندارند، و نمىدانند در چه زمانى عبادت كنندگانشان محشور مىشوند.
22- معبود شما خداوند يگانه است، اما آنها كه به آخرت ايمان ندارند دلهايشان حق را انكار مىكند، و مستكبرند.
23- قطعا خداوند از آنچه پنهان مىدارند و آنچه آشكار مىسازند با خبر است او مستكبران را دوست نمىدارد.
تفسير نمونه، ج11، ص: 190
تفسير: معبودهاى مرده و فاقد شعور!
از آنجا كه در آيات گذشته به دو قسمت از مهمترين صفات خدا اشاره شد كه هيچيك از آن در بتها و معبودهاى ساختگى نيستند (خالقيت موجودات، و بخشيدن نعمتها) در نخستين آيات مورد بحث به سومين صفت” معبود حقيقى” اشاره مىشود كه علم و دانايى است، مىگويد:” و خداوند مىداند آنچه را پنهان مىداريد و آنچه را آشكار مىسازيد” (وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ).
پس چرا به دنبال بتها مىرويد كه نه كمترين سهمى در خالقيت جهان دارند، نه كوچكترين نعمتى به شما بخشيدهاند، و نه از اسرار درون و اعمال برون شما آگاهند؟ اينها چگونه معبودى هستند كه فاقد همه صفات لازم و ارزشمندند؟! بار ديگر روى مساله خالقيت تكيه مىكند، ولى از آيه مشابه آن كه قبلا داشتيم فراتر مىرود و مىگويد:” معبودهايى را كه آنها مىخوانند نه تنها چيزى را خلق نمىكنند بلكه خودشان مخلوقند” (وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ).
تا كنون بحث در اين بود كه اينها خالق نيستند و به همين دليل لايق عبادت نمىباشند اكنون مىگويد آنها خود مخلوقند، نيازمند و محتاجند، با اينحال چگونه مىتوانند تكيه گاه انسانها گردند و گروهى از كارشان بگشايند؟ اين چه داورى ابلهانهاى است؟! تفسير نمونه، ج11، ص: 191
از اين گذشته” آنها موجودات مردهاى هستند كه هرگز بويى از حيات نبرده و نه استعداد آن را دارند” (أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ).
آيا نبايد معبود حد اقل موجود زندهاى باشد، و از نياز يا عبادت عابدانش آگاه گردد؟ بنا بر اين چهارمين صفت معبود حقيقى يعنى” حيات” نيز در آنها به كلى منتفى است.
سپس اضافه مىكند” اين بتها اصلا نمىدانند در چه زمانى عبادت كنندگانشان معبوث خواهند شد” (وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ).
اگر پاداش و جزا به دست آنها بود حد اقل بايد از” رستاخيز بندگان خود” با خبر باشند، با اين نادانى چگونه لائق عبادتند؟
و اين پنجمين صفتى است كه معبود به حق بايد داشته باشد و آنها فاقد آنند «1».
شايد بارها تا كنون گفتهايم كه بت و بت پرستى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد، بسيار وسيعتر از خدايان ساختگى از سنگ و چوب و فلزات.
هر موجود و هر كسى را كه تكيه گاه خود در برابر خدا قرار دهيم و سر نوشت خود را دست او بدانيم او بت ما محسوب مىشود، به همين دليل تمام آنچه در آيات فوق آمده درباره كسانى كه امروز ظاهرا خداپرستند اما استقلال يك فرد مؤمن راستين را از دست داده و تكيهگاهى براى خود از بندگان ضعيف
__________________________________________________
(1) در تفسير آيه” أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ” مفسران غير از آنچه در بالا گفتيم احتمالات ديگرى هم دادهاند، از جمله اينكه منظور اين است كه بتها نمىدانند كى مبعوث مىشوند سپس به بعضى از آيات استشهاد كردهاند كه مىگويد:” مشركان و بتهايشان هر دو در جهنم خواهند بود” (سوره انبياء 68).
ولى روشن است كه اگر منظور اين باشد ارتباط قابل ملاحظهاى با محتواى آيات قبل و بعد نخواهد داشت، بنا بر اين صحيح همان تفسيرى است كه در بالا آوردهايم (دقت كنيد).
تفسير نمونه، ج11، ص: 192
انتخاب كردهاند و به صورت وابسته زندگى مىكنند، شامل مىشود.
آنهايى كه تصور مىكنند قدرتهاى بزرگ جهان مىتوانند تكيهگاه روزهاى تاريكشان باشند، هر چند اين قدرتها جهنمى هستند و بيگانه از خدا، آنها نيز عملا بتپرست و مشركند و بايد به آنها گفت آيا اين معبودهاى شما چيزى آفريدهاند؟ آيا سرچشمه نعمتى هستند؟ آيا از اسرار درون و برون شما آگاهند؟ و آيا مىدانند شما چه زمانى مبعوث مىشويد تا جزا و كيفرتان بدهند؟
پس چرا آنها را همچون بت مىپرستيد؟
به دنبال اين استدلالات زنده و روشن بر نفى صلاحيت بتها، چنين نتيجهگيرى مىكنند؟ بنا بر اين” معبود شما معبود واحدى است” (إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ).
و از آنجا كه ايمان به مبدء و معاد همه جا با يكديگر قرين و لازم و ملزوم يكديگرند بلافاصله اضافه مىكند:” آنها كه ايمان به آخرت ندارند (و طبعا ايمان درستى به مبدء نيز ندارند) دلهايشان حقيقت را انكار مىكند و در برابر حق مستكبرند” (فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ) «1».
و گرنه دلائل توحيد براى آنها كه حقجو و متواضع در مقابل حقيقتند آشكار است، و هم دلائل معاد، ولى خوى استكبار و عدم تسليم در برابر حق سبب مىشود كه آنها دائما حالت انكار و نفى به خود بگيرند، حتى حقائق حسى را نيز منكر شوند تا آنجا كه اين معنى به صورت حالت و ملكهاى در مىآيد و با وجود آن هيچ سخن حق و دليل و منطقى در آنها نفوذ نمىكند.
__________________________________________________
(1) كلمه” ف” در” فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ” چنان كه مىدانيم براى تفريع است، يعنى انكار قيامت و رستاخيز كه از استكبار سرچشمه مىگيرد به خاطر انكار مبدء است.
تفسير نمونه، ج11، ص: 193
آيا دلائل زندهاى كه در آيات قبل در زمينه عدم شايستگى بتها براى پرستش گذشت كافى نيست كه هر ذى شعورى تصديق كند بت لايق پرستش نيست؟
ولى باز مىبينيم اين جمعيت با كمال تعجب از پذيرفتن اين حقيقت آشكار خوددارى مىكردند.
آخرين آيه مورد بحث بار ديگر روى علم خدا به غيب و شهود و پنهان و آشكار مجددا تكيه كرده، مىگويد: قطعا خداوند از آنچه پنهان مىدارند و آنچه آشكار مىسازند با خبر است” (لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ).
اين جمله در واقع تهديدى است در برابر كفار و دشمنان حق كه خدا از حال آنها هرگز غافل نيست، نه تنها برون بلكه درونشان را هم مىداند و به موقع به حسابشان خواهد رسيد.
آنها مستكبرند، و” خداوند مستكبران را دوست نمىدارد” (إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ).
چرا كه استكبار در برابر حق اولين نشانه بيگانگى از خدا است.
كلمه” لا جرم” كلمهاى است مركب از” لا” و” جرم” كه معمولا براى تاكيد و به معنى” قطعا” به كار مىرود، و گاهى به معنى” لا بد” (ناچار) و حتى گاهى به معنى” قسم” استعمال مىشود، مثل اين كه مىگوئيم” لا جرم لافعلن”” سوگند مىخورم كه اين كار را انجام مىدهم”.
و اما اينكه چگونه اين معانى از” لا جرم” استفاده شده از اين جهت است كه” جرم” در اصل به معنى چيدن و قطع كردن ميوه از درخت است، و هنگامى كه” لا” بر سر آن در آيد مفهومش اين مىشود كه هيچ چيزى نمىتواند اين موضوع را قطع كند، و از آن جلوگيرى نمايد و به اين ترتيب معنى” مسلما” و” ناچار” و گاهى” سوگند” از آن استفاده مىشود.
تفسير نمونه، ج11، ص: 194
نكتهها: مستكبران كيانند؟!
در چندين آيه از آيات قرآن” استكبار” به عنوان يك صفت ويژه كفار به كار رفته، و از همه آنها استفاده مىشود، كه منظور از آنها تكبر از قبول حق است.
در سوره نوح آيه 7 مىخوانيم: وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً:
هنگامى كه من اين گروه بىايمان را دعوت مىكنم تا مشمول عفو تو شوند انگشتها را در گوش گذارده و در زير لباس خود را پنهان مىكنند، و در گمراهى اصرار مىورزند و در برابر حق استكبار دارند.
و در سوره” منافقين” آيه 5 مىخوانيم: وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ:” و هنگامى كه به آنها بگويى بيائيد تا رسول خدا براى شما آمرزش بطلبد، سرپيچى مىكنند و آنها را مىبينى كه مردم را از راه حق باز مىدارند و استكبار مىورزند”.
و در سوره” جاثيه” آيه 8 درباره همين گروه مىخوانيم: يَسْمَعُ آياتِ اللَّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها:” آيات خدا را كه بر او خوانده مىشود مىشنود، اما چنان با حالت استكبار اصرار بر كفر دارد كه گويى آن آيات را هرگز نشنيده است”! و در حقيقت بدترين استكبار همان تكبر از قبول حق است، چرا كه تمام راههاى هدايت را به روى انسان مىبندد و تمام عمر در بدبختى و گناه و بىايمانى مىماند.
تفسير نمونه، ج11، ص: 195
على ع” در نهج البلاغه” در خطبه” قاصعه” صريحا شيطان را به عنوان” سلف المستكبرين”” پيشكسوت و سر سلسله مستكبران) معرفى مىكند، چرا كه او نخستين گام را در مخالفت با حق و عدم تسليم در مقابل اين واقعيت كه آدم از او كاملتر است برداشت.
و به اين ترتيب تمام كسانى كه از پذيرش حق سر باز مىزنند، خواه از نظر مالى تهيدست باشند يا متمكن، مستكبرند، ولى نمىتوان انكار كرد كه در بسيارى از اوقات تمكن زياد مالى سبب مىشود كه انسان از پذيرش حق خوددارى كند.
در روضه كافى از امام صادق ع مىخوانيم:
و من ذهب يرى ان له على الآخر فضلا فهو من المستكبرين، فقلت انما يرى ان له عليه فضلا بالعافية اذا رآه مرتكبا للمعاصى؟ فقال هيهات هيهات! فلعله ان يكون قد غفر له، ما اتى، و انت موقوف تحاسب، أ ما تلوت قصة سحرة موسى (ع) «1».
” كسى كه براى خود بر ديگرى امتياز قائل است، از مستكبران است- راوى حديث مىگويد از امام پرسيدم كه آيا مانعى دارد اگر انسان كسى را مشغول گناه ببيند، براى خود كه مرتكب گناه نيست امتيازى بر او قائل باشد؟
امام فرمود اشتباه كردى! چه بسا خدا سرانجام گناه او را ببخشد، ولى تو را در پاى حساب حاضر سازد، آيا قصه ساحران زمان موسى را در قرآن نخواندى” (كه يك روز به خاطر پاداش فرعون و تقرب به دربار او حاضر شدند در برابر پيامبر اولوا العزم پروردگار قيام كنند، ولى با ديدن چهره حق ناگهان تغيير مسير دادند تا آنجا كه در برابر تهديد فرعون به كشتن نيز مقاومت كردند و خدا آنها را مشمول عفو و رحمت خود قرار داد؟!).
__________________________________________________
(1) تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 48.