فضیلت وجایگاه علماء راستین

فضیلت وجایگاه علماء راستین
كسانى را از شما كه ايمان آورده‏اند و بهره از علم دارند درجات عظيمى مى‏بخشد” (يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ) «1».
اشاره به اينكه اطاعت اين دستورات دليل بر ايمان و علم و آگاهى است، و نيز اشاره به اينكه اگر پيغمبر اكرم ص به بعضى دستور داد از جا برخيزند و به تازه واردان جا دهند براى يك هدف مقدس الهى و احترام به پيشگامان در ايمان و علم بوده است.
تعبير به” درجات” (به صورت نكره و با صيغه جمع) اشاره به درجات عظيم و والايى است كه خداوند به اينگونه افرادى كه علم و ايمان را تواما دارا هستند مى‏دهد، در حقيقت كسانى كه به تازه واردان در كنار خود جا دهند درجه‏اى دارند و آنها كه ايثار كنند و جاى خود را به آنها بسپارند و از علم و معرفت بهره داشته باشند درجات بيشتر دارند.
و از آنجا كه گروهى اين آداب را با طيب خاطر و از صميم دل انجام مى‏دهند، و گروه ديگرى با كراهت و ناخشنودى، و يا براى ريا و تظاهر، در پايان آيه مى‏افزايد:” خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است” (وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ).

نكته‏ ها:
1- مقام علماء و دانشمندان
گرچه آيه در مورد خاصى نازل شده، ولى با اين حال مفهوم عامى دارد و نشان مى‏دهد آنچه مقام آدمى را نزد خدا بالا مى‏برد، دو چيز است: 1- ايمان
__________________________________________________
(1)” يرفع” در آيه فوق” مجزوم” است به خاطر صيغه امر كه قبل از آن واقع شده كه در حقيقت مفهوم شرط را مى‏بخشد و” يرفع” به منزله جزاى آن شرط است.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 443
2- علم.
مى‏دانيم مقام” شهيد” در اسلام والاترين مقام است، در عين حال در حديثى از پيامبر اكرم ص مى‏خوانيم:
فضل العالم على الشهيد درجة، و فضل الشهيد على العابد درجه … و فضل العالم على سائر الناس كفضلى على ادناهم!:
” عالم يك درجه از شهيد بالاتر است، و شهيد يك درجه از عابد … و برترى عالم بر ساير مردم مانند برترى من بر كوچكترين آنها است «1».
در حديث ديگرى از امير مؤمنان على ع مى‏خوانيم:
من جاءته منيته و هو يطلب العلم فبينه و بين الانبياء درجة!:
” كسى كه مرگ او فرا رسد در حالى كه در طلب علم است، ميان او و پيامبران يك درجه فاصله است”! «2».
مى‏دانيم در شبهاى ماهتابى مخصوصا شب چهاردهم ماه كه” بدر كامل” است، ستارگان در نور ماه محو مى‏شوند، و جالب اينكه در مقايسه عالم و عابد در حديث ديگرى از پيامبر ص آمده
فضل العالم على العابد كفضل القمر ليلة البدر على سائر الكواكب:
” برترى عالم بر عابد همچون برترى ماه در شب بدر، بر ساير ستارگان است” «3».
جالب اينكه عابد عبادتى را انجام مى‏دهد كه هدف آفرينش انسان است ولى از آنجا كه روح عبادت معرفت است عالم بر او برترى فوق العاده دارد.
آنچه در باره برترى عالم بر عابد در روايات فوق آمده، منظور از آن فاصله عظيم ميان اين دو است، و لذا در حديث ديگرى تفاوت ميان اين دو بجاى يك درجه، يكصد درجه ذكر شده كه فاصله هر درجه با درجه ديگر، مقدار حركت سريع اسب در هفتاد سال است! «4».
__________________________________________________
(1 و 2)” مجمع البيان” جلد 9 صفحه 253.
(3 و 4)” جوامع الجامع” (مطابق نقل” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 264-” قرطبى” جلد 9 صفحه 6470).
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 444
اين نيز واضح است كه مقام شفاعت در قيامت از آن هر كس نيست، بلكه مقام مقربان درگاه خدا است، اما در حديثى از پيامبر ص مى‏خوانيم:
يشفع يوم القيامة ثلاثة الانبياء ثم العلماء ثم الشهداء:
” سه گروه در قيامت شفاعت مى‏كنند، پيامبران، علما و شهيدان”! «1».
در حقيقت موفقيت در طريق تكامل و جلب خشنودى خدا و قرب او مرهون دو عامل است: ايمان و علم يا آگاهى و تقوى كه هيچكدام بدون ديگرى براى هدايت و پيروزى كافى نيست.
راه معرفت و شناخت
[43] آنان درباره رسالت محمّد (ص) بدان جهت مجادله مى‏كردند كه او فردى همچون خود ايشان بود، و آيا خدا هرگز مردانى را به رسالت برگزيده است كه به صورتى از ديگران تمايز و برترى داشته باشند؟! وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ- و ما پيش از تو جز مردانى را به رسالت نفرستاديم كه به ايشان وحى مى‏كرديم.»
بر انسان است كه خود به جستجوى حقيقت برخيزد، پس اگر آن را نيافت در جستجوى كسى برآيد كه آن را يافته است، از آن گونه كسان كه علم و معرفت شخصيت آنان را ساخته و پرداخته است، و با شناخت آثار آشكار و نوشته‏هاى موجود در كتابها از جز خود تمايز پيدا كرده‏اند.
فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ- پس، اگر نمى‏دانيد، از آن كسان كه مى‏دانند بپرسيد.»
ولى اگر مى‏دانيد حق تقليد كردن از ديگران را نداريد، به همان گونه كه پيروى از كسانى كه از بينات و زبر آگاهى ندارند نيز روا نيست، يا اين كه چنين آگاهى را دارند ولى عملا از آن سودى نمى‏برند و خود شخصا از وحى سودى و از پندهاى راهنماى آن بهره‏اى نگرفته‏اند. و اين آيه و آن كه پس از آن مى‏آيد، شرطهاى تقليد را بيان مى‏كند و به عبارتى ديگر، شرايط پيروى جاهل از عالم را معلوم مى‏سازد، و آنها به حقايقى عقلى اشاره دارند كه جان بشر فطرتا آنها را مى‏پذيرد.
تفسير هدايت، ج‏6، ص: 62
(فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ).
اهل ذكر كيانند؟
بدون شك” اهل ذكر” از نظر مفهوم لغوى، تمام آگاهان و مطلعان را در بر مى‏گيرد و آيه فوق بيانگر يك قانون كلى عقلايى در مورد” رجوع جاهل به عالم” است، هر چند مورد و مصداق آيه، دانشمندان اهل كتاب بودند ولى اين مانع كليت قانون نيست.
به همين دليل دانشمندان و فقهاى اسلام به اين آيه براى مساله” جواز تقليد از مجتهدان اسلامى” استدلال كرده‏اند.
و اگر مى‏بينيم در رواياتى كه از طرق اهل بيت ع به ما رسيده، اهل ذكر به على ع يا ساير امامان اهل بيت ع تفسير شده به معنى انحصار نيست، بلكه بيان واضحترين مصداقهاى اين قانون كلى است.
[سوره النحل (16): آيات 43 تا 44]
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (43) بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (44)
ترجمه:
43- ما پيش از تو جز مردانى كه به آنها وحى مى‏كرديم نفرستاديم، اگر نمى‏دانيد از اهل اطلاع سؤال كنيد.
44- (از آنها كه آگاهند) از دلائل روشن و كتب (پيامبران پيشين) و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها تبيين كنى، شايد انديشه كنند.
تفسير: اگر نمى‏دانيد بپرسيد!
گرچه دو آيه اخير به تناسب بحثهاى مربوط به مشركان سخن از مهاجران راستين داشت، ولى آيات مورد بحث بار ديگر به بيان مسائل گذشته در رابطه با اصول دين مى‏پردازد، و به يكى از اشكالات معروف مشركان پاسخ مى‏گويد:
آنها مى‏گفتند: چرا خداوند فرشته‏اى را براى ابلاغ رسالت نازل نكرده است (و يا مى‏گفتند چرا پيامبر ص مجهز به يك نيروى فوق العاده نيست كه ما را مجبور به ترك كارهايمان بنمايد).

 

تفسير نمونه، ج‏11، ص: 241
خداوند در پاسخ آنها مى‏گويد:” ما پيش از تو نيز رسولانى فرستاديم و اين رسولان جز مردانى كه وحى به آنها فرستاده مى‏شد نبودند” (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ).
آرى اين مردان از جنس بشر بودند، با تمام غرائز و عواطف انسانى، دردهاى آنها را از همه بهتر تشخيص مى‏دادند، و نيازهاى آنها را به خوبى درك مى‏كردند، در حالى كه هيچ فرشته‏اى نمى‏تواند از اين امور به خوبى آگاه گردد، و آنچه را در درون يك انسان مى‏گذرد به وضوح درك كند.
مسلما مردان وحى وظيفه‏اى جز ابلاغ رسالت نداشتند، كار آنها گرفتن وحى و رساندن به انسانها و كوشش از طرق عادى براى تحقق بخشيدن به اهداف وحى بود، نه اينكه با يك نيروى خارق العاده الهى، و بر هم زدن همه قوانين طبيعت، مردم را مجبور به قبول دعوت و ترك همه انحرافات كنند، كه اگر چنين مى‏كردند ايمان آوردن افتخار و تكامل نبود.
سپس براى تاكيد و تاييد اين واقعيت اضافه مى‏كند:” اگر اين موضوع را نمى‏دانيد برويد و از اهل اطلاع بپرسيد” (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ).
” ذكر” به معنى آگاهى و اطلاع است و اهل ذكر مفهوم وسيعى دارد كه همه آگاهان و اهل اطلاع را در زمينه‏هاى مختلف شامل مى‏شود، و اگر بسيارى از مفسرين اهل ذكر را در اينجا به معنى علماى اهل كتاب تفسير كرده‏اند نه به اين معنى است كه اهل ذكر مفهوم محدودى داشته باشد بلكه در واقع از قبيل تطبيق كلى بر مصداق است زيرا سؤال درباره پيامبران و رسولان پيشين و اينكه آنها مردانى از جنس بشر با برنامه‏هاى تبليغى و اجرايى بودند قاعدتا مى‏بايست از دانشمندان اهل كتاب و علماى يهود و نصارى بشود، درست است كه آنها با مشركان در تمام جهات هم عقيده نبودند، ولى همگى در اين جهت كه بااسلام مخالفت داشتند، هماهنگ بودند، بنا بر اين علماى اهل كتاب براى بيان حال پيامبران پيشين منبع خوبى براى مشركان محسوب مى‏ شدند.
راغب در” مفردات” مى‏گويد: ذكر دو معنى دارد گاهى به معنى حفظ و گاهى به معنى يادآورى است، البته اين يادآورى ممكن است بوسيله دل بوده باشد (كه ذكر درونى و باطنى محسوب مى‏شود) و ممكن است بوسيله زبان باشد (كه ذكر لفظى محسوب مى‏گردد) و اگر مى‏بينيم به قرآن، ذكر گفته شده است به خاطر همانست كه حقايقى را بازگو مى‏كند.
[سوره العنكبوت (29): آيات 41 تا 44]
مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (41) إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (42) وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ (43) خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ (44)
ترجمه:
41- كسانى كه غير از خدا را اولياء خود برگزيدند، همچون عنكبوتند كه خانه‏اى براى خود انتخاب كرده و سست‏ترين خانه‏ها خانه عنكبوت است اگر مى‏دانستند! 42- خداوند آنچه را غير از او مى‏خوانند مى‏داند و او شكست ناپذير و حكيم است.
43- اينها مثال‏هايى است كه ما براى مردم مى‏زنيم و جز عالمان آن را درك نمى‏كنند.
44- خداوند، آسمانها و زمين را به حق آفريد، در اين آيتى است براى مؤمنان.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 277
تفسير: تكيه گاههاى سست همچون لانه عنكبوت!
در آيات گذشته سرنوشت دردناك و غم‏انگيز مشركان مفسد و مستكبران لجوج و ظالمان بيدادگر و خودخواه بيان شد، به همين تناسب در آيات مورد بحث مثال جالب و گويايى براى كسانى كه غير خدا را معبود و ولى خود قرار مى‏دهند بيان مى‏كند كه هر چه درباره اين مثال بينديشيم نكات بيشترى از آن، عائدمان مى‏شود.
مى‏فرمايد:” كسانى كه غير از خدا را ولى و معبود خود برگزيدند، همچون عنكبوتند كه خانه‏اى براى خود برگزيده، و سست‏ترين خانه‏ها، خانه عنكبوت است، اگر مى‏دانستند”! (مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ).
چه مثال رسا و جالبى و چه تشبيه گويا و دقيقى؟! درست دقت كنيد: هر حيوان و حشره‏اى براى خود خانه و لانه‏اى دارد، اما هيچيك از اين خانه‏ها به سستى خانه عنكبوت نيست.
اصولا خانه بايد ديوار و سقف و درى داشته باشد، و صاحب آن را از حوادث حفظ كند طعمه و غذا و نيازهاى او را در خود نگاه دارد. بعضى از خانه‏ها سقف ندارند اما لا اقل ديوارى دارند يا اگر ديوار ندارند سقفى دارند.
اما لانه عنكبوت كه از تعدادى تارهاى بسيار نازك ساخته شده نه ديوارى دارد، نه سقفى، نه حياطى و نه درى، اينها همه از يك سو.
از سوى ديگر مصالح آن بقدرى سست و بى دوام است كه در برابر هيچ حادثه‏اى مقاومت نمى‏كند.
اگر نسيم ملايمى بوزد تار و پودش را درهم مى‏ريزد!

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 278
اگر چند قطره باران بر آن ببارد آن را متلاشى مى‏كند! كمترين شعله آتشى به آن برسد نابودش مى‏سازد.
حتى اگر گرد و غبار بر آن بنشيند پاره پاره مى‏شود و از سقف خانه آويزان مى‏گردد.
معبودهاى دروغين اين گروه نيز نه سودى دارند و نه زيانى، نه مشكلى را حل مى‏كنند، و نه در روز بيچارگى پناهگاه كسى هستند.
درست است كه اين خانه براى عنكبوت با آن پاهاى بلند و طولانيش هم مركز استراحت است و هم در و دكان و دامى براى صيد حشرات و تحصيل غذا.
ولى در مقايسه با خانه‏هاى حيوانات و حشرات ديگر بى نهايت سست و بى دوام است.
كسانى كه غير خدا را تكيه‏گاه خود قرار دهند تكيه آنها بر تار عنكبوت است.
آنها كه غير از خدا را معبود خويش برگزينند تكيه آنها بر تار عنكبوت است تخت و تاج فرعونها، اموال بى حساب قارونها، قصرها و گنج‏هاى شاهان، همه مانند تارهاى عنكبوت است.
بى دوام، سست، غير قابل اعتماد و ناپايدار در برابر طوفان حوادث.
تاريخ نيز نشان مى‏دهد كه به راستى هيچ يك از اين امور نمى‏تواند تكيه گاه انسان گردد.
ولى آنها كه بر ايمان و توكل بر خدا تكيه مى‏كنند تكيه بر سد پولادين دارند.
ذكر اين نكته نيز در اينجا ضرورى است: خانه عنكبوت و تارهاى او با اينكه ضرب المثل در سستى مى‏باشد خود از عجائب آفرينش است كه دقت در آن انسان را به عظمت آفريدگار آشناتر مى‏ كند.
تارهاى عنكبوت از مايع لزجى ساخته مى‏شود كه در حفره‏هاى بسيار كوچكى همچون سر سوزن در زير شكم او قرار دارد، اين مايع داراى تركيب خاصى است كه هر گاه در مجاورت هوا قرار گيرد سخت و محكم مى‏شود.
عنكبوت آن را به وسيله چنگال مخصوصش از اين حفره‏ها بيرون كشيده و تارهاى خود را از آن مى‏سازد.
مى‏گويند هر عنكبوت قادر است با همين مايع بسيار مختصر كه در اختيار دارد در حدود پانصد متر از اين تارها بتند! بعضى نوشته‏اند كه سستى اين تارها بر اثر نازكى فوق العاده است و گرنه از تار فولادينى كه به ضخامت آن باشد محكمتر است!.
عجيب اينكه اين تارها گاهى هر كدام از چهار رشته تشكيل شده و هر رشته‏اى نيز خود از هزار رشته! تشكيل يافته كه هر كدام از سوراخ بسيار كوچكى كه در بدن او است بيرون مى‏آيد اكنون فكر كنيد هر يك از اين تارهاى فرعى چه اندازه ظريف و دقيق و باريك تهيه مى‏شود.
علاوه بر عجائبى كه در مصالح ساختمانى خانه عنكبوت به كار رفته، شكل ساختمانى و مهندسى آن نيز جالب است، اگر به خانه‏هاى سالم عنكبوت دقت كنيم منظره جالبى همچون يك خورشيد با شعاعهايش بر روى پايه‏هاى مخصوصى از همين تارها مشاهده مى‏كنيم البته اين خانه براى عنكبوت خانه مناسب و ايده‏آلى است ولى در مجموع سست‏تر از آن تصور نمى‏شود، و اين چنين است معبودهايى كه غير از خدا مى‏پرستند.
با توجه به اينكه عنكبوت تنها يك نوع نيست بلكه بعضى از دانشمندان مدعى هستند كه تا كنون بيست هزار نوع عنكبوت شناخته شده است! و هر كدام ويژگيهايى دارند عظمت قدرت خدا در آفرينش اين موجود كوچك آشكارتر مى‏شود.

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 280
ضمنا تعبير به” اولياء” (جمع ولى) به جاى” اصنام” و بتها شايد براى اشاره به اين نكته است كه نه فقط معبودهاى ساختگى كه پيشوايان و رهبران غير الهى نيز در همين حكمند.
جمله لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (اگر مى‏دانستند) كه در آخر آيه آمده است مربوط به بتها و معبودهاى دروغين است، نه مربوط به سستى خانه عنكبوت، چرا كه سستى آن را همه مى‏دانند، بنا بر اين مفهوم جمله چنين است اگر آنها از سستى معبودان و پايگاه‏هايى كه غير از خدا برگزيده‏اند با خبر بودند بخوبى مى‏دانستند كه اينها در سستى همانند تار عنكبوتند.
در آيه بعد هشدار تهديدآميزى به اين مشركان غافل و بيخبر مى‏دهد مى‏گويد:” خداوند آنچه را آنها غير از او مى‏خوانند مى‏داند” (إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ).
شرك آشكار آنها، و شرك مخفى و پنهانشان، هيچيك بر خدا پوشيده نيست.
” و او است قادر شكست ناپذير و حكيم على الاطلاق” (وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).
اگر مهلت به آنها مى‏دهد، نه به خاطر آنست كه نمى‏داند يا قدرتش محدود است، بلكه حكمت او ايجاب مى‏كند كه فرصت كافى دهد تا بر همه اتمام حجت شود، و آنها كه شايسته هدايتند، هدايت گردند.
بعضى از مفسران، اين جمله را اشاره به بهانه‏هايى دانسته‏اند كه مشركان براى خود مى‏تراشيدند و آن اينكه اگر ما اين بتها را مى‏پرستيم نه به خاطر خودشان است اينها در حقيقت مظهر و سمبل هستند از ستارگان آسمان، و از پيامبران و فرشتگان ما در حقيقت براى آنها سجده مى‏كنيم، و از آنها احترام به عمل مى‏آوريم، و خير و شر ما و سود و زيان ما در دست آنها است.
قرآن مى‏گويد: خدا مى‏داند شما چه چيزهايى را مى‏خوانيد، هر كه باشند  و هر چه باشند، در برابر قدرت فرمان او چون تار عنكبوتند و از خود چيزى ندارند كه به شما بدهند.
سومين آيه مورد بحث گويا اشاره به ايرادى است كه دشمنان پيامبر ص در برابر اين مثالها به او مى‏كردند و مى‏گفتند: چگونه ممكن است خدايى كه آفريننده زمين و آسمان است به عنكبوت و مگس و حشرات و مانند اينها مثال بزند.
قرآن در پاسخ آنها مى‏گويد:” اينها مثالهايى است كه ما براى مردم مى‏زنيم و جز عالمان آن را درك نمى‏كنند” (وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ).
اهميت و ظرافت مثال در بزرگى و كوچكى آن نيست، بلكه در انطباق آن بر مقصود است، گاه كوچك بودن آن بزرگترين نقطه قوت آن است.
فى المثل هنگامى كه سخن از تكيه‏گاههاى سست و بى اساس است، بايد مثال را از تار عنكبوت انتخاب كرد كه بهتر از هر چيز مى‏تواند اين سستى و ناپايدارى و عدم ثبات را منعكس كند، اين عين فصاحت و بلاغت است.
اينجا است كه مى‏گويد تنها عالمان هستند كه ريزه‏كاريهاى مثالهاى قرآن را درك مى‏كنند
َ إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ (28)
(آرى) حقيقت چنين است، از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مى‏ترسند، خداوند عزيز و غفور است.
بندگان خردمند و دانشمند است در دنباله آيه مى‏فرمايد:” تنها بندگان عالم و دانشمندند كه از خدا مى‏ترسند” (إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ).
آرى از ميان تمام بندگان، دانشمندانند كه به مقام عالى خشيت يعنى” ترس از مسئوليت توأم با درك عظمت مقام پروردگار” نائل مى‏گردند، اين حالت” خشيت” مولود سير در آيات آفاقى و انفسى و آگاهى از علم و قدرت پروردگار، و هدف آفرينش است.
” راغب” در” مفردات” مى‏گويد:” خشيت به معنى ترسى است آميخته با تعظيم، و غالبا در مواردى به كار مى‏رود كه از علم و آگاهى به چيزى سرچشمه مى‏گيرد و لذا در قرآن مجيد اين مقام مخصوص عالمان شمرده شده است”.
كرارا گفته‏ايم ترس از خدا به معنى ترس از مسئوليتهايى است كه انسان در برابر او دارد، ترس از اينكه در اداى رسالت و وظيفه خويش كوتاهى كند، و از اين گذشته اصولا درك عظمت آن هم عظمتى كه نامحدود و بى پايان است براى موجود محدودى همچون انسان خوف آفرين است (دقت كنيد).
از اين جمله ضمنا اين نتيجه به خوبى گرفته مى‏شود كه عالمان واقعى آنها هستند كه در برابر وظائف خود احساس مسئوليت شديد دارند و به تعبير ديگر اهل علمند نه سخن چرا كه علم بى‏عمل دليل بر عدم خشيت است، و صاحبان آن در آيه فوق در زمره علماء محسوب نيستند.
همين حقيقت در حديثى از امام زين العابدين على بن الحسين ع آمده است كه فرمود:
و ما العلم باللَّه و العمل الا الفان مؤتلفان فمن عرف اللَّه خافه، و حثه الخوف على العمل بطاعة اللَّه، و ان ارباب العلم و اتباعهم (هم) الذين عرفوا اللَّه فعملوا له، و رغبوا اليه، و قد قال اللَّه: إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ:
” علم و عمل دو دوست صميمى‏اند، كسى كه خدا را بشناسد از او مى‏ترسد، و همين ترس او را وادار به عمل و اطاعت فرمان خدا مى‏كند، صاحبان علم و پيروان آنها كسانى هستند كه خدا را به خوبى شناخته‏اند و براى او عمل مى‏كنند، و به او عشق مى‏ورزند، چنان كه خداوند فرموده: إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ” «1».
و در حديث ديگرى از امام صادق ع در تفسير همين آيه مى‏خوانيم:
يعنى بالعلماء من صدق قوله فعله و من لم يصدق قوله فعله فليس بعالم:
” منظور از علما كسانى هستند كه اعمال آنها هماهنگ با سخنان آنها باشد كسى كه گفتار و كردارش هماهنگ نباشد عالم نيست” «2».
و در حديث ديگرى آمده: اعلمكم باللَّه اخوفكم للَّه:” از همه شما عالمتر كسى است كه ترسش از خدا از همه بيشتر باشد” «3».
كوتاه سخن اينكه” عالمان” در منطق قرآن كسانى نيستند كه مغزشان صندوقچه آراء و افكار اين و آن، و انباشته از قوانين و فورمولهاى علمى جهان و زبانشان گوياى اين مسائل، و محل زندگيشان مدارس و دانشگاهها و كتابخانه‏هاست، بلكه علما آن گروه از صاحب‏نظران و دانشمندانند كه نور علم و دانش تمام وجودشان را به نور خدا و ايمان و تقوا روشن ساخته، و نسبت به وظائفشان سخت احساس مسئوليت مى‏كنند و از همه پاى‏بندترند.
در سوره قصص نيز خوانديم كه وقتى كه قارون مغرور و از خود راضى كه مدعى مقام علم نيز بود، ثروت خود را به نمايش گذاشت جمعيت دنيا پرستان كه سخت تحت تاثير آن زرق و برق قرار گرفته بودند آرزو كردند كه اى كاش آنها نيز داراى چنين بهره‏اى از اموال دنيا بودند، ولى” عالمان” بنى اسرائيل بر آنها فرياد زدند واى بر شما پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام داده‏اند بهتر است، و اين مقام تنها در اختيار شكيبايان و افراد پر استقامت قرار
__________________________________________________
(1)” روضه كافى” طبق نقل تفسير نور الثقلين جلد 4 صفحه 359.
(2 و 3)” مجمع البيان” ذيل آيات مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 249
مى‏گيرد: و قال الذين اتوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ (قصص- 80).
و در پايان آيه به عنوان يك دليل كوتاه بر آنچه گذشت مى‏فرمايد” خداوند عزيز و غفور است” (إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ).
” عزت” و قدرت بى‏پايانش سرچشمه خوف و خشيت انديشمندان است، و” غفوريتش” كه نشانه رحمت بى‏انتهاى او است سبب رجاء و اميد آنان است، و به اين ترتيب اين دو نام مقدس، بندگان خدا را در ميان خوف و رجاء نگهميدارد، و مى‏دانيم حركت مداوم به سوى تكامل بدون اتصاف به اين دو وصف ممكن نيست.
وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (122)
ترجمه:
122- شايسته نيست، مؤمنان همگى (به سوى ميدان جهاد) كوچ كنند، چرا از هر گروهى، طايفه‏اى از آنان كوچ نمى‏كند (و طايفه‏اى بماند) تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهى پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود آنها را انذار نمايند تا (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خوددارى كنند.
شان نزول:
مرحوم طبرسى در مجمع البيان از ابن عباس چنين روايت كرده است كه هنگامى كه پيامبر ص به سوى ميدان جهاد حركت مى‏كرد، همه مسلمانان به استثناى منافقان و معذوران در خدمتش حركت مى‏كردند، اما پس از آنكه آياتى در مذمت منافقان نازل شد و مخصوصا متخلفان جنگ تبوك را به باد ملامت گرفت، مؤمنان را بيش از پيش مصمم به شركت در ميدانهاى جهاد كرد، حتى در جنگهايى كه پيغمبر ص شخصا شركت نمى‏كرد (سريه‏ها) همگى به سوى ميدان مى‏رفتند و پيامبر ص را تنها مى‏گذاردند، آيه فوق نازل شد و اعلام كرد كه در غير مورد ضرورت، شايسته نيست همه مسلمانان به سوى ميدان جنگ بروند (بلكه گروهى در مدينه بمانند، و معارف و احكام اسلام را از پيامبر ص بياموزند، و به دوستان مجاهدشان پس از بازگشت تعليم دهند).

تفسير نمونه، ج‏8، ص: 190
همان مفسر بزرگ شان نزول ديگرى به اين مضمون نيز نقل كرده است كه گروهى از ياران پيامبر ص براى تبليغ اسلام به ميان قبائل باديه‏نشين رفتند، باديه‏نشينان مقدم آنها را گرامى داشتند، و به آنها نيكى كردند، ولى بعضى به آنها ايراد گرفتند كه چرا پيامبر ص را رها كرديد و به سراغ ما آمديد، آنها از اين نظر ناراحت و افسرده شدند و به خدمت پيامبر ص بازگشتند آيه نازل شد و برنامه تبليغى آنها را تصويب كرد و از آنها رفع نگرانى شد.
شان نزول سومى نيز در تفسير” تبيان” براى آيه فوق نقل شده و آن اينكه باديه‏نشينان هنگامى كه مسلمان شدند براى فرا گرفتن احكام اسلام همگى به سوى مدينه حركت كردند، و اين سبب بالا رفتن قيمت اجناس و ارزاق و مشكلات و گرفتاريهاى ديگرى براى مسلمانان مدينه شد، آيه نازل گرديد و به آنها دستور داد، لازم نيست همگى شهر و ديار خود را خالى كنند و براى فهم معارف اسلام به مدينه بيايند، بلكه كافى است گروهى اين عمل را انجام دهند.
تفسير: جهاد با جهل و جهاد با دشمن
آيه فوق كه با آيات گذشته در زمينه جهاد پيوند دارد، اشاره به واقعيتى مى‏كند كه براى مسلمانان جنبه حياتى دارد و آن اينكه: گر چه جهاد بسيار پر اهميت است و تخلف از آن ننگ و گناه، ولى در مواردى كه ضرورتى ايجاب نمى‏كند كه همه مؤمنان در ميدان جهاد شركت كنند، مخصوصا در مواقعى كه پيامبر ص شخصا در مدينه باقى مانده” نبايد همه به جهاد بروند بلكه لازم است هر جمعيتى از مسلمانان به دو گروه تقسيم شوند گروهى فريضه جهاد را انجام دهند، و گروه ديگرى در مدينه بمانند و معارف و احكام اسلام را بياموزند”

تفسير نمونه، ج‏8، ص: 191
(وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ).
” و به هنگامى كه ياران مجاهدشان از ميدان بازگشتند احكام و فرمانهاى الهى را به آنها تعليم دهند و از مخالفت آن انذارشان نمايند” (وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ).
” باشد كه اين برنامه موجب شود كه آنها از مخالفت فرمان خدا بپرهيزند و وظائف خويش را انجام دهند” (لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ).
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1- آنچه در تفسير آيه گفته شد علاوه بر اينكه با شان نزول معروف آن سازگار است، با ظاهر جمله‏هاى آيه نيز از هر تفسير ديگر موافقتر است، تنها چيزى كه در آن است، اين است كه بايد جمله” لتبقى طائفة” بعد از” مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ طائفة” در تقدير گرفته شود، يعنى از هر فرقه‏اى گروهى بروند، و گروه ديگرى بمانند، و البته اين موضوع با توجه به قرائن موجود در آيه مشكلى ايجاد نخواهد كرد (دقت كنيد).
ولى بعضى از مفسران احتمال داده‏اند كه در آيه هيچگونه تقديرى وجود ندارد، و منظور آن است كه گروهى از مسلمانان به عنوان واجب كفايى به ميدان جهاد بروند، و در صحنه جهاد به تعليمات اسلام آشنا شوند، و پيروزى مسلمانان را بر دشمنان كه نمونه‏اى از آثار عظمت و حقانيت اين آئين است با چشم خود ببينند، و به هنگام مراجعت به دوستان خود گوشزد كنند «1».
__________________________________________________
(1) اين تفسير را طبرى طبق نقل قرطبى در تفسيرش انتخاب كرده، و جمعى از مفسران نيز به عنوان احتمال آن را ذيل آيه آورده‏اند.
تفسير نمونه، ج‏8، ص: 192
احتمال سومى كه بعضى ديگر از مفسران داده‏اند اين است كه آيه حكم مستقلى را جدا از مباحث جهاد بيان مى‏كند و آن اينكه مسلمانان وظيفه دارند كه به عنوان يك واجب كفايى از هر قوم و جمعيتى عده‏اى برخيزند، و براى فرا گرفتن معارف و تعليمات اسلام به مراكز بزرگ اسلامى بروند، و پس از فرا گرفتن علوم، به شهر و ديار خود بازگردند، و به تعليم ديگران بپردازند «1» ولى همانگونه كه گفتيم تفسير اول به مفهوم آيه نزديكتر است هر چند اراده همه اين معانى نيز چندان بعيد نيست «2».
2- بعضى چنين تصور كرده‏اند كه ميان اين آيه و آيات سابق نوعى منافات ديده مى‏شود، زيرا در آيات گذشته به همه دستور شركت در ميدان جهاد داده شده، و تخلف كنندگان به شدت مورد سرزنش قرار گرفتند، ولى در آيه مورد بحث، دستور مى‏دهد كه همه نبايد به سوى ميدان جهاد حركت كنند.
اما روشن است كه اين دو دستور با توجه به شرائط مختلف صادر شده، مثلا در مورد جنگ تبوك و روبرو شدن با ارتش نيرومند امپراطورى روم، چاره‏اى جز اين نبود كه همه مسلمانان آماده جهاد شوند، ولى در مورد مقابله با گروه‏هاى كوچكتر، ضرورتى ندارد كه همه مسلمانان حركت كنند، مخصوصا در مواردى كه خود پيامبر ص در مدينه مى‏ماند، نبايد مدينه را خالى نمايند، و خطرات احتمالى آن را ناديده بگيرند، و از فرا گيرى معارف و احكام اسلام غافل بمانند.
بنا بر اين هيچگونه نسخ در آيات فوق وجود ندارد، و اينكه بعضى چنين تصور كرده‏اند، اشتباه است.
__________________________________________________
(1) اين تفسير با شان نزولى كه مرحوم شيخ طوسى در تبيان آورده است سازگار مى‏باشد.
(2) توجه داشته باشيد كه ما استعمال يك لفظ در چند معنى را جايز مى‏شمريم.
تفسير نمونه، ج‏8، ص: 193
3- شك نيست كه منظور از” تفقه” در دين فرا گيرى همه معارف و احكام اسلام اعم از اصول و فروع است، زيرا در مفهوم تفقه، همه اين امور جمع است، بنا بر اين آيه فوق دليل روشنى است بر اينكه همواره گروهى از مسلمانان به عنوان انجام يك واجب كفايى بايد به تحصيل علم و دانش در زمينه تمام مسائل اسلامى بپردازند، و پس از فراغت از تحصيل براى تبليغ احكام اسلام به نقاط مختلف، مخصوصا به قوم و جمعيت خود باز گردند، و آنها را به مسائل اسلامى آشنا سازند.
بنا بر اين آيه فوق دليل روشنى است بر وجوب تعليم و تعلم در مسائل اسلامى، و به تعبير ديگر هم تحصيل را واجب مى‏كند، و هم ياد دادن را، و اگر دنياى امروز به تعليمات اجبارى افتخار مى‏كند، قرآن در چهارده قرن پيش علاوه بر آن بر معلمين نيز اين وظيفه را فرض كرده است.
[قرآن و جواز تقليد از فقيه‏]
4- گروهى از علماى اسلامى به آيه فوق بر مساله جواز تقليد استدلال كرده‏اند، زيرا فرا گيرى تعليمات اسلام و رساندن آن به ديگران در مسائل فروع دين و لزوم پيروى شنوندگان از آنها همان تقليد است.
البته همانگونه كه گفتيم آيه فوق، تنها از فروع دين بحث نمى‏كند و مسائل اصولى را نيز شامل مى‏شود، ولى به هر حال فروع دين را نيز در بر دارد.
تنها اشكالى كه در اينجا به نظر مى‏رسد اين است كه آن روز سخنى از اجتهاد و تقليد در ميان نبود و آنها كه مسائل اسلامى را فرا مى‏گرفتند و به ديگران مى‏رساندند، حكم مساله‏گوهاى زمان ما را داشتند نه حكم مجتهدان را، يعنى مساله را از پيامبر ص گرفته و عينا بدون هيچگونه اظهار نظر براى دگران نقل مى‏كردند.
ولى با توجه به اينكه اجتهاد و تقليد، مفهوم وسيعى دارد مى‏توان اشكال فوق

تفسير نمونه، ج‏8، ص: 194
را پاسخ داد.
توضيح اينكه: شك نيست كه علم فقه با وسعتى كه امروز دارد در آن زمان وجود نداشت، و مسلمانان به راحتى مسائل را از پيامبر ص مى‏آموختند، ولى با اين حال چنان نبوده كه همه بزرگان اسلام در حكم مساله‏گويان زمان ما باشند، زيرا بسيارى از آنها به عنوان قضاوت و يا امارت به نقاط ديگر مى‏رفتند و طبعا مسائلى پيش مى‏آمد كه عين آن را از پيامبر ص نشنيده بودند، ولى در عمومات و اطلاقات آيات قرآن مجيد، وجود داشت، مسلما آنها با تطبيق كليات بر جزئيات، و به اصطلاح علمى” رد فروع به اصول” و” رد اصول بر فروع”، احكام آنها را درك مى‏كردند و اين يك نوع اجتهاد ساده بوده است (دقت كنيد).
مسلما اين كار و امثال آن در زمان پيامبر ص بوده و بهمين دليل ريشه اصلى اجتهاد در ميان صحابه و ياران او وجود داشت، هر چند همه ياران و اصحاب در اين حد نبودند.
و از آنجا كه آيه فوق يك مفهوم عام دارد، هم قبول گفتار مساله‏گويان را شامل مى‏شود، و هم قبول قول مجتهدان را، و به اين ترتيب با عموم آيه مى‏توان استدلال بر جواز تقليد كرد.
[اهميت” تعليم” و” تعلم”]
5- مساله مهم ديگرى كه از آيه مى‏توان استفاده كرد، احترام و اهميت خاصى است كه اسلام براى مساله” تعليم” و” تعلم” قائل شده است، تا آنجا كه مسلمانان را ملزم مى‏سازد كه همه در ميدان جنگ شركت نكنند، بلكه گروهى بمانند و معارف اسلام را بياموزند.
يعنى جهاد با جهل همانند جهاد با دشمن بر آنها فرض است، و اهميت يكى كمتر از ديگرى نيست، بلكه تا مسلمانان در مساله جهاد با جهل، پيروز نشوند در جهاد با دشمن پيروز نخواهند شد، زيرا يك ملت جاهل همواره محكوم به               شكست است.

تفسير نمونه، ج‏8، ص: 195
يكى از مفسران معاصر در ذيل اين آيه مطلب جالبى دارد، او مى‏گويد:
من در” طرابلس” مشغول تحصيل علم بودم، روزى فرماندار آنجا كه خود از معارف اسلامى اطلاعات قابل ملاحظه‏اى داشت، به من گفت: چرا دولت، علما و طلاب علوم دينى را از خدمت سربازى معاف مى‏كند، در حالى كه اين خدمت مقدس، شرعا بر همه واجب است، و طلاب علوم دينى از همه مردم به انجام اين فريضه دينى شايسته‏ترند، آيا اين كار اشتباه نيست؟
من بدون مقدمه به فكر آيه فوق افتادم و گفتم اين كار ريشه‏اى در قرآن مجيد دارد، آنجا كه مى‏گويد: گروهى جهاد كنند و گروهى به تحصيل علم پردازند! او بسيار از اين جواب لذت برد، بخصوص اينكه از يك فرد مبتدى مانند من كه در آن روز تازه مشغول به تحصيل شده بودم صادر شده بود «1».
[سوره التوبة (9): آيه 123]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (123)
ترجمه:
123- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد با كافرانى كه به شما نزديكترند پيكار كنيد (و دشمن دورتر شما را از دشمنان نزديك غافل نكند) و آنها بايد در شما شدت و خشونت احساس كنند، و بدانيد خداوند با پرهيزكاران است.
تفسير: دشمنان نزديكتر را دريابيد!
در آيه فوق به تناسب بحثهايى كه تا كنون پيرامون جهاد در اين سوره ذكر
__________________________________________________
(1) تفسير المنار جلد 11 صفحه 78.
تفسير نمونه، ج‏8، ص: 196
شده به دو دستور ديگر در زمينه اين موضوع مهم اسلامى اشاره گرديده است.
نخست روى سخن را به مؤمنان كرده، مى‏گويد:” اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد با كفارى كه به شما نزديكترند پيكار كنيد” (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ).
درست است كه با تمام دشمنان بايد مبارزه كرد، و تفاوتى در اين وجود ندارد، ولى از نظر تاكتيك و روش مبارزه، بدون شك بايد نخست از دشمنان نزديكتر شروع كرد، چرا كه خطر دشمنان نزديكتر بيشتر است همانگونه كه به هنگام دعوت به سوى اسلام و هدايت مردم به آئين حق بايد از نزديكتر شروع كرد، پيامبر ص دعوت خود را به فرمان خداوند از بستگانش شروع كرد و سپس مردم مكه را تبليغ فرمود، بعد از آن به سراسر جزيره عرب، مبلغ فرستاد و سپس نامه براى سلاطين جهان نوشت، و بدون شك اين روش به پيروزى نزديكتر است.
البته هر قانونى استثنايى دارد، ممكن است مواقع فوق العاده‏اى پيش بيايد كه دشمن دورتر به مراتب خطرناكتر باشد، و قبلا بايد به دفع او شتافت، اما همانگونه كه گفتيم اين يك استثناء است نه يك قانون هميشگى.
و اما اينكه گفتيم پرداختن به دشمن نزديكتر لازمتر است، دلائلش واضح است زيرا.
اولا- خطر دشمن نزديك از خطر دشمنان دور بيشتر مى‏باشد.
ثانيا- آگاهى و اطلاعات ما نسبت به دشمنان نزديكتر افزونتر است و اين خود به پيروزى كمك مى‏كند.
ثالثا پرداختن به دور و رها كردن نزديك اين خطر را نيز دارد كه دشمنان نزديك ممكن است از پشت سر حمله كنند و يا كانون اصلى اسلام را به هنگام خالى شدن مركز درهم بكوبند.                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 197
رابعا وسائل و هزينه مبارزه با نزديك، كمتر و ساده‏تر، و تسلط بر جبهه در آن آسانتر است به اين جهات و جهات ديگر دفع اينگونه دشمنان، لازمتر است.
ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى‏رسد: در آن موقع كه آيه فوق نازل شد، اسلام تقريبا همه جزيره العرب را گرفته بود و بنا بر اين نزديكترين دشمن در آن روز شايد امپراطورى روم شرقى بود كه مسلمانان براى مبارزه با آنان به تبوك شتافتند.
اين را نيز نبايد فراموش كرد كه آيه فوق گر چه از” پيكار مسلحانه”، و از” فاصله مكانى” سخن مى‏گويد، ولى بعيد نيست كه روح آيه در پيكارهاى منطقى و فاصله‏هاى معنوى نيز حاكم باشد، به اين معنى كه مسلمانان به هنگام پرداختن به مبارزه منطقى و تبليغاتى با دشمنان، اول بايد به سراغ كسانى بروند كه خطرشان براى جامعه اسلامى بيشتر و نزديكتر است، مثلا در عصر ما كه خطر الحاد و ماديگرى همه جوامع را تهديد مى‏كند، بايد مبارزه با آن را مقدم بر مبارزه با مذاهب باطله قرار داد، نه اينكه آنها فراموش شوند، بلكه بايد لبه تيز حمله متوجه گروه خطرناكتر گردد، يا مثلا مبارزه با استعمار فكرى و سياسى و اقتصادى بايد در درجه اول قرار گيرد.
دومين دستورى كه در زمينه جهاد، در آيه فوق مى‏خوانيم، دستور شدت عمل است، آيه مى‏گويد دشمنان بايد در شما يك نوع خشونت احساس كنند (وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً).
اشاره به اينكه تنها شجاعت و شهامت درونى، و آمادگى روانى براى ايستادگى و مبارزه سرسختانه با دشمن كافى نيست، بلكه بايد اين آمادگى و سر سختى خود را به دشمن نشان بدهيد، و آنها بدانند در شما چنين روحيه‏اى هست، و همان سبب عقب‏نشينى و شكست روحيه آنان گردد، و به تعبير ديگر وجود قدرت كافى نيست، بلكه بايد در برابر دشمن نمايش قدرت داد.

تفسير نمونه، ج‏8، ص: 198
و لذا در تاريخ اسلام مى‏خوانيم كه به هنگام آمدن مسلمانان به مكه براى مراسم زيارت خانه خدا پيامبر ص به آنها دستور داد به هنگام طواف با سرعت راه بروند بلكه بدوند و شدت و سرعت و ورزيدگى خود را به دشمنانى كه ناظر آنها بودند نشان دهند.
و نيز در داستان فتح مكه مى‏خوانيم كه پيامبر ص شب هنگام دستور داد مسلمانان همگى در بيابان آتش بيفروزند تا مردم مكه به عظمت ارتش اسلام آشنا شوند و اتفاقا اين كار در روحيه آنها اثر گذاشت و نيز دستور داد كه ابو سفيان بزرگ مكه را در گوشه‏اى نگهدارند و ارتش نيرومند اسلام در مقابل او رژه روند.
و در پايان آيه به مسلمانان با اين عبارت نويد پيروزى مى‏دهد كه بدانيد كه خدا با پرهيزكاران است.
اين تعبير ممكن است علاوه بر آنچه گفته شد، اشاره به اين معنى نيز باشد كه توسل به خشونت و شدت عمل بايد توام با تقوا باشد، و هيچگاه از حدود انسانى تجاوز نكند.


جستجو