سوره حديد
فضيلت سوره:
1- از جابر جعفى، از ابو جعفر (ع) كه گفت: «هر كس سورههاى مسبّحات (يعنى سورههايى كه با تسبيح آغاز مىشود، مانند: حديد و تغابن و حشر و جمعه) را پيش از خفتن بتمامى بخواند، نميرد مگر آن كه (حضرت) قائم را دريابد، و اگر بميرد در جوار پيامبر خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) باشد.
نور الثقلين/ ج 5/ ص 231 عرباض بن ساريه روايت كرد و گفت: «پيامبر (صلّى اللَّه عليه و آله) پيش از خفتن سورههاى مسبّحات را مىخواند، و مىگفت: «در اين سورههاى آيهاى به فضيلت برتر از هزار آيه باشد».
نور الثقلين/ ج 5/ ص 131
زمينه كلّى سوره
بيشتر آيههاى اين سوره پيرامون دو محور اساسى دور مىزند:
نخست: انفاق در راه خدا، بدون تعيين و تحديد نوع آن، كه به صورت انفاق و بذل جان يا مال يا هر چيز ديگر تحقّق مىيابد. و قرآن، اين كلام حكيم، از طريق برنامهاى واقعى و كارآمد و مؤثّر ما را بدان بر مىانگيزد و تشويق مىكند، و آن تفسير هدايت، ج15، ص: 8
برنامه چنين است:
1- بيگمان خداوند تنها مالك حقيقى همه چيز است، و از لحاظ آفرينش و توانايى و دانش و چارهسازى ولايتى تامّ و تمام دارد، و براستى اوست كه زنده مىكند و مىميراند و همه كارها (و چيزها) به او بازگردانده مىشود (و منوط به اراده اوست)، و ما جز نمايندگان (و گماشتگانى) از جانب او در مورد داراييهايى كه او به ما داده نيستيم، پس روا نيست دستور پرداختى را كه او مىدهد رد كنيم، زيرا اوست كه مالك واقعى و حقيقى است.
2- انفاق تنها گواه راستين بر پايبند بودن انسان به پيمانى است كه خداوند در عالم ذرّ از او گرفته است.
3- چرا انسان بدين دارايى، در حالى كه براى او باقى نمىماند، بخل ورزد؟ مالى كه يا آدمى خود آن را ترك مىكند و مىگذارد، يا آن مال به ديگرى منتقل مىشود. آرى، آدمى لختى آن مال را به عنوان جانشين در اختيار دارد ولى هر دارنده مالى مىميرد تا مال به مالك اصلى آن، خداى تعالى باز گردد.
4- وانگهى، انفاق براستى چيزى به ذات بىنياز ستوده خداوند نمىافزايد، و سود و زيان، هر دو به انسان خود بر مىگردد، زيرا اگر كسى انفاق كند دارايى خود را مىافزايد و جامعه خويش را مىسازد و به پاداش و خرسندى خدا دست مىيابد، امّا اگر بخل ورزد، حاصلى جز تلف و عقب ماندگى در دنيا و گونه گون عذاب در آخرت بر نمىچيند.
اين سوره به مسائلى ديگر نيز كه به انفاق مربوط مىشود مىپردازد.
دوم: عدالت اجتماعى به عنوان هدفى است كه تمام رسالتهاى الهى براى آن فرستاده شده و تمام انبيا و اوليا براى آن كوشيدهاند، چنان كه مىسزد كه تمام مؤمنان به رسالت براى استقرار آن بجنبند و بكوشند، و اين عدالت جز به وسيله رهبر صالح (پيامبر يا ولىّ)، و نظامى شايسته در بعد سياسى، اجتماعى، اقتصادى و پرورشى، و با ترازويى كه خطا كار را از درستكار باز شناساند، و سلاح كارآمد براى نظام، استقرار نمىيابد. تفسير هدايت، ج15، ص: 9
در اين سوره پيوندى استوار ميان محور عدالت و انفاق برقرار شده كه نشان مىدهد، انفاق در راه خدا به گونهاى جدّى و فعّال در برقرارى عدالت و ياورى دادن به حق سهم دارد. مگر نه اين است كه اسلام به تيغ على و دارايى خديجه پا گرفت و نيرو يافت؟
از اين ديدگاه به برترى انفاق و جنگ بر پيروزى و فتحى كه پس از آن مىآيد پى مىبريم.
جنبشهاى مكتبى و نهضتهاى پيامبرى دعوت به عدالت و بر پا داشتن حق مىكنند و امّت وظيفه دارد كه مسئوليّت قاطع خود را در پى ريزى و تقويت آن بر عهده گيرد و با انفاق در آن صف قرار گيرد و بايستد تا به خدا و پيامبران و اولياى او، عليه ستمگران يارى دهد و كمك رساند.
[سوره الحديد (57): آيات 1 تا 6]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1) لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (2) هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (3) هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (4)
لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (5) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (6)
تفسير هدايت، ج15، ص: 10
ملك آسمانها و زمين او راست
رهنمودهايى از آيات:
قرآن در آغاز سوره حديد كه براى تحقق بخشيدن به عدالت، يعنى همان هدف رسالتهاى الهى، به ما دستور انفاق مىدهد، ما را يادآور مىشود كه آنچه در آسمانها و زمين است خدا را تسبيح مىگويد. (پس روا نيست كه ما هيچ چيز از اين قبيل را تقديس كنيم و به ستايش گيريم). و خداوند مقتدر و حكيم و يگانه مالك و دارنده آسمانها و زمين است (و از انفاق ما بىنياز، و مائيم كه از عطاى او بهره مىبريم) و اوست اوّل، بى آن كه پيش از او اوّلى ديگر بوده باشد و هموست آخر، پس ذات منزّه او با تغيير زمانها دستخوش دگرگونى نمىشود و ظاهر است بر همه چيز به غلبه (و اقتدار) و باطن داناست به هر چيز.
او آسمانها و زمين را در شش روز بيافريد، و اين گواه كمال قدرت و وسعت دانش و حسن تدبير اوست و او بر جنبش و دگرگونى چيزها چيره و مسلّط است، و آنچه را به زمين فرو مىرود، از باران و مواد و پرتوها، و آنچه را از زمين بيرون مىآيد، از گازها و گياهان، و آنچه را از رحمت خود به وسيله فرشتگان به زمين مىفرستد و آنچه به فراز مىرود از فرشتگان و اعمال و نيّتها، همه را مىداند و مىشناسد، و او با آفريدگان خويش است هر جا باشند. و او مالك حقيقى آسمانها و زمين است و همه كارها مرجوع به اوست. پس اوست كه تقدير مىراند و تدبير مىكند و سرانجام بدوست، و نشانه تدبير او پياپى رسيدن شب و روز در تابستان و تفسير هدايت، ج15، ص: 11
زمستان و آگاهى او به اسرار دلهاست.
اين همه ما را وادار به انفاق در راه خدا مىكند، كه همان موضوع درس آينده است.
شرح آيات:
[1] بودنيها را خود آگاهى و شعورى است كه به مدد آن، هر يك به اندازه و به زبان خود، به تسبيح پروردگار خويش مىپردازند. هنگامى كه خواه به عين ذات و هستى خود يا به آفاق آفرينش (و ديگر بودنيها) بنگرند جلوه نماييهاى پروردگار را مىبينند. و با درك ناتوانى ذات بودنيها به توانايى خداى تعالى راه مىبرند، و با توجّه به نابودى آنها به بقا و جاودانگى ذات سبحان او، و از حدوث و پديد آمدن آنها بدين حقيقت كه او قايم به ذات خود است و همواره بوده و جاودانه خواهد بود و هرگز نابود نمىشود. امّا چون به آفاق درنگرند، به هر جا چشم اندازند آثار آفرينش و تدبير خداى تعالى عيان است، از اين رو تمام آفريدگان او را از نقص و عيب منزّه مىدانند (و تسبيح و تنزيه مىكنند).
«سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ هر چه در آسمانها و زمين است خدا را تسبيح مىكند.»
اين تسبيح همزمان با هستى هر آفريدهاى است، و از همان نخستين لحظهاى كه پروردگار آن را از پس نيستى به جهان هستى مىآورد با آن همراه است. اما چيزها چگونه پروردگار خود را تسبيح مىگويند (و مىستايند)؟
براى اين امر دو معنى را تصوّر مىكنيم:
نخست: براستى آفرينش هر چيز دلالت بر نارسايى و ناتوانى و محدود بودن آن دارد، و اين حقيقت به نوبه خود گواهى است راستين بر كمال آفريننده آن چيز و توانايى و فرا بودن او از حدّ و قيد، و سپس گواهى است راستين بر اين كه او سبّوح «1»
__________________________________________________
1- پاك و زدوده از هر بدى- م.
تفسير هدايت، ج15، ص: 12
قدّوس «2» والايى است منزّه از هر نارسايى و ناتوانى و محدوديّت.
دوم: موضع بدينجا ختم نمىشود و در اين حدّ درنگ نمىكند، بلكه هر «چيز» به اندازه خود احساسى دارد كه به وسيله آن آفريننده را درك مىكند، و زبانى ويژه دارد كه بدان زبان شناخت خود را بيان مىكند، و بدين گونه به تسبيح او مىپردازد.
ما با توجّه و انديشه خود به تسبيح، به معنى نخست، پى مىبريم، ولى از فهم معنى دوّم قاصريم. خداى تعالى مىگويد: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ «3»- آسمانهاى هفتگانه و زمين و آنچه در آنهاست خدا را تسبيح مىكنند (و مىستايند) و هيچ چيزى نيست مگر آن كه به ستايش او تسبيح مىكند ولى شما تسبيح آنها را در نمىيابيد.»
و در بيان تمدّن و حكمرانى داود (ع) گويد: «وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلِينَ «4» و همراه داود (و به آهنگ تسبيح و نغمه او) كوهها و مرغان را مسخّر گردانيديم كه تسبيح مىكنند و ما اين كار را كرديم.» آفريدگان از لحاظ وجود و داشتن هستى در تسبيح خداوند يكسانند، ولى در ديگر انواع و زمينهها متفاوت و گوناگون. و براستى كسى نمىتواند منكر وجود شعور (خودشناسى) و زبان در هر چيزى شود، چه جز اندكى از دانش به ما ندادهاند، و نادانى ما واقعيّت چيزى را تغيير نمىدهد، ما در مسير دانش و شناخت هنوز در نخستين گام از راهى قرار داريم كه هزاران ميل مسافت دارد. و پروردگار ما كه منزّه است گويد: «وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا «5»- جز اندكى از دانش به شما داده نشده»، و از ديدگاه خرد و حكمت ما را همين بس كه اعتراف كنيم بيگمان چيزهايى «هست» كه دانش ما بر آنها احاطه ندارد، و به دشمنى با آنچه نمىدانيم نپردازيم (و به اطلاق منكر آن
__________________________________________________
2- منزّه از هر عيب و نقص- م.
3- الاسراء/ 44.
4- الانبياء/ 79. […..]
5- الاسراء/ 85.
تفسير هدايت، ج15، ص: 13
نشويم).
نيازى به تأويل «ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ- آنچه در آسمانها و زمين است» نداريم كه آن را ناظر بر عاقل شماريم، زيرا چنين تأويلى مخالف ظاهر زبان عربى است كه «ما آنچه» را براى غير عاقل بكار مىبرد، و وقتى تمام عالم هستى خداوند را تسبيح مىكند، تسبيح نكردن انسان تخلّفى است از پيمان تكوينى و فطرى او با پروردگار خود و استثنايى است خلاف قاعده از واقعيّت كاينات و بودنيها.
از مشكلات بشر اين است كه دلباخته طبيعت يا گوشهاى از آن مىشود و آن گاه آنچه در طبيعت است به عنوان «اله» مىگيرد (و خدا مىشمارد) و به صفات ظاهرى آن، از زينت و قوّت و زيبايى فريفته مىشود، در حالى كه اگر ژرف بدان بينديشد در مىيابد كه آن «چيز» نيز خود تسبيح گويى ديگر نسبت به پروردگار خويش است، پس چگونه سزاست كه آن را شريك پروردگارش گيرد؟ طبيعت، وقتى كسى بجاى خدا آن را بپرستد، رنج مىبرد و آزار مىبيند. در اخبار آمده است از آن گاه كه مردمى كه سامرى ايشان را گمراه كرده بود، گاو را به پرستش گرفتند، گاوان سر به زير افكندند. و شايد از اين روست كه در پايان اين آيه كريمه عزّت (تسلّط) خدا و حكمت او خاطرنشان شده است.
«وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ- و اوست عزيز حكيم.»
او چنين است، خواه آفريده تسبيحش كند يا او را تسبيح نكنند، او به ذات و بخودى خود عزيز و مسلّط است و تسبيح به عزّت (و تسلّط) او نمىافزايد، و حكيمى است كه حكمتش در نظامى دقيق جلوهگر است كه آفريدگان خود را بر اساس آن آفريده و حكمتش اقتضا كرده است، هم چنان كه اين حكمت در تدبير او در امور و شؤون گوناگون هويداست، و ذات سبحانش را نيازى به اعتراف و شناخت از جانب ما نسبت به حكمتش نيست، و اگر ما به خداوندى او معتقد باشيم اين دو صفت جز او به ديگرى تعلّق نمىگيرد، و شايد حكمتى كه در بيان اين دو صفت نهفته است اين باشد كه خداوند بودنيها را نه تنها به قوّت و نيروى خود بلكه به تفسير هدايت، ج15، ص: 14
حكمت خويش نيز تدبير كرده (و آفريده) و براستى بودنيها را سزاست كه او را تسبيح كنند زيرا ذات والاى او به قوت و حكمت بر كاينات مسلّط و فرمانروا و شايسته چنين تسبيحى است.
[2] اين آيات هم چنان پياپى تا آيه ششم ما را از خلال صفات و نامها و افعال خداوند كه در آفريدگان جلوهگر مىشود با پروردگارمان، عزّ و جلّ، آشنا مىكند و اينهمه ما را به اين امر رهنمون مىشود كه بر ما سزاست كه او را تسبيح كنيم. آدمى به سبب جهل خود نسبت به پروردگار والاى خود براى او شريك مىسازد، اما اگر بزرگى و تسلّط مطلق او را بر آفريدگان بشناسد، اين شناخت تمام انديشهها و گرههاى شرك انگيز را در ضمير آدمى از ميان مىبرد. ما افرادى از بشر را كه همانندمان هستند با او شريك مىآوريم زيرا چيزى از دارايى و نيرو بديشان داده شده، و اين شريك آورى خداوند راستين را از ديده ما مستور و محجوب مىسازد. آرى، اين كسان مالك قطعهاى از اين زمين و پارهاى نعمتها هستند، يا بر مردم تسلّطى دارند، ولى اين هم محدود است و آنان را «خداوندان» نمىگرداند، و ملك و قوّتشان با آنچه خدا دارد قابل مقايسه نيست.
«لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ- ملك آسمانها و زمين او راست.»
با هر آنچه در اين دو وجود دارد، و اين براستى ملكى است پهناور مطلق و حقيقى، زيرا تملّك مردم بر چيزها تملّكى است اعتبارى و از لحاظ زمانى محدود، چه آنان مىميرند و از دارايى خود مىگسلند، و از لحاظ چندى نيز محدود است، زيرا نسبت به ملك خداوند كه تمامى هستى را در بر مىگيرد، بسيار اندك است و از ديدگاه چونى محدود است زيرا توانايى آنان بر تصرّف در آن محدود شده، در حالى كه ملك خداوند مطلق و توانايى او نامحدود است، كه زنده كردن و ميراندن از نمودارهاى اين توانايى است.
«يُحْيِي وَ يُمِيتُ- زنده مىكند و مىميراند.»
هر گونه بخواهد، و هر وقت اراده كند، و هرگز هيچ مانعى او را از اين كار باز نمىدارد، و جز او كس را چنين توانايى در ملك، و تسلّطى بر آن نباشد. در تفسير هدايت، ج15، ص: 15
حالى كه زندگى انسان همواره به دست خداست، آيا انسان مالك است يا خدا؟
چگونه كسى كه مالك زندگى خود نيست، مالك چيزى تواند بود؟ آيا نه اين است كه انسان به مدد زندگى خود كه بدو امكان جنبش و تصرّف مىدهد، مالك داراييها مىشود؟
با توجه بدين نكته كه زندگى و مرگ از برجستهترين نمودارهاى ملك و تسلّط الهى بر آفريدگان است و توانايى خداى تعالى نه تنها در اين باره محدود نيست بلكه قدرتى است مطلق.
«وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ- و او بر هر چيزى تواناست.»
امّا ما نمىتوانيم هر چيزى و به هر گونهاى كه مىخواهيم در آنچه مالك آنيم بكنيم.
[3] «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ- اوست نخستين و آخرين.»
كس مانند او نباشد چه او ازلى است، و از آنجا كه هستى متأخّر از اوست پس او، عزّ و جلّ ايجاد كننده هستى به صنع خويش است، اين حقيقت هنگامى كه آفريدگان به ديار نيستى مىروند و تنها ذات والاى او باقى مىماند، ديگر بار جلوهگر مىشود. از آنجا كه او اوّل است، پس اوست كه آفريدگان را زندگى بخشيده و به وجود آورده و از آنجا كه او آخر است، پس اوست كه به قدرت و حكمت خود آفريدگان را مىميراند، هم چنان كه او پيداست بىپنهان بودن، و هستى بتمامى نشانههايى است كه ما را بدو راهنمايى مىكند، زيرا او قاهر (مسلّط) فرداست بندگان خود است.
«وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ- و پيدا و پنهان.»
پيداست، با نامها و صفات و جلوهگريهاى خود در هستى، و اين امر را حواس آدمى درك مىكند و دل و عقل انسان او را مىبيند، و او به ذات خود كه هيچ يك از آفريدگانش كنه آن (ذات منزّه) را در نمىيابند، نهان (و نهفته) است. امّا اين بدان معنى نيست كه از آفريدگان غايب و پنهان است، بلكه براستى دانش خود را به اعماق هر چيزى مىتاباند و نفوذ مىدهد. تفسير هدايت، ج15، ص: 16
«وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ- و اوست كه به هر چيز داناست.»
وسعت دانش او مانند وسعت توانايى اوست، و همين آيه كافى است تا انسان پروردگار خود را هماره شاهد و ناظر احساس كند و مانعى است كه آدمى را از ارتكاب نافرمانى بازدارد. در اينجا پيوندى ميان اين دو آيه: «وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ- وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ با آيه «وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ وجود دارد.
پس عزّت (و تسلّط) به قدرت مطلق است، و حكمت به دانش مطلق كه برجستهترين جوانب و سنجههاى آن است. پروردگار ما به دانش خود مقدّر مىكند و قضا مىراند، و به قدرت خود آنچه را (بر آن قلم) قضا رانده، اجرا مىكند و مىگذراند.
در تفسير اين آيه كريمه پارهاى اخبار رسيده كه آگاهى ما را نسبت بدان مىافزايد. مفسّران دعايى از پيامبر (ص) را ذكر كرده و آن را تفسيرى بر اين آيه شمردهاند، و آن تفسير، اين گفته اوست: «بار الها تويى اوّل كه پيش از تو چيزى نيست، و تويى آخر كه پس از تو چيزى نيست، و تويى ظاهر (و چيره) كه فرداست تو چيزى نيست، و تويى باطن (در ژرفاى همه چيز) كه فرو دست تو چيزى نيست.
بدهى ما را بپرداز و ما را از فقر بى نياز ساز.» «6».
از امام رضا (ع) روايتى نقل شده كه بيان مىكند «اشتراك كلمات ميان ما و پروردگارمان اشتراك لفظى است نه معنوى، و برخى از نامهاى خدا را برمىشمارد كه معانى آنها با نظاير همان نامها كه نزد ما معروف و متداول است، تفاوت دارد، تا آن كه در معنى ظاهر و باطن گويد: «امّا الظّاهر» نه از آن روست كه براستى او بر چيزها، با سوار شدن بر فراز آنها و نشستن بر آنها و بالا نشينى بر قلّه آنها، بالا رود (و بلندا و ظهور يابد) بلكه اين به سبب چيرگى و قهر و غلبه او بر چيزها و قدرت او بر آنهاست، چنان كه كسى گويد: «ظهرت على اعدائى» «بر دشمنانم پيروز شدم» و «اظهرنى اللَّه على خصمى» «خداوند مرا بر دشمنم غالب كرد» كه خبر از پيروزى و چيرگى مىدهد، همچنين است «ظهور» (چيرگى)
__________________________________________________
6- نور الثقلين، ج 5، ص 234.
تفسير هدايت، ج15، ص: 17
خداوند بر چيزها. و وجهى ديگر اين كه خداوند ظاهر (پيدا) است براى كسى كه او را بخواهد، و چيزى بر او پوشيده و پنهان نيست، و براستى او مدبّر هر چيزى است كه مىآفريند. پس كدام «ظاهر» (و پيدايى) پيداتر و آشكارتر از خداى تبارك و تعالى است؟ زيرا به هر جا بنگرى، صنعت او را مىبينى و در شخص تو نيز از آثار او چندان وجود دارد كه تو را (از ديگر دلايل خارجى) بىنياز مىسازد. «ظاهر پيدا» در مورد ما آن است كه براى خود آشكار و به حدّ و تعريف خود معلوم و شناخته باشد.
پس ما در اين اسم (با خداوند) اشتراك (لفظى) داريم و جمع مىشويم ولى در معناى آن اشتراك نداريم و جمع نمىشويم. اما «باطن» به معنى «استبطان» درون شدن در چيزها بدانسان كه به بطن و عمق آن روند نيست. (اين صفت) در مورد خداوند به معنى نفوذ آگاهى و حفظ و تدبير او در درون چيزهاست، چنان كه كسى گويد: ابطنته، يعنى از درون او خبر يافتم و راز نهانش را دانستم. «باطن» از ديدگاه ما آن است كه در چيزى غايب و پنهان باشد، پس در اين اسم نيز مشتركيم و در معنى آن متفاوت.» «7»
از امام صادق (ع) شرح و توضيحى براى معنى «قبل و بعد» آمده و گويد:
«دانشمندى از دانايان (يهود) نزد امير مؤمنان (ع) آمد و گفت: اى امير مؤمنان! پروردگار تو كى بود؟ بدو گفت: مادرت به عزايت نشيند! كى نبود تا «كى بود» (مصداق داشته باشد)؟ پروردگار من پيش از پيش، بى پيشى از خود بود، و پس از پس، بى پسى بر خود (باشد) و پايان او را پايان و نهايتى نيست، نهايتها بدو سپرى شود و او خود پايان بخش هر پايانى است». «8»
در خطبهاى از امير مؤمنان (ع) كه نامهاى خدا را ياد مىكند و در ضمن معانى آنها را بيان مىنمايد چنين آمده است:
«آن كه در نخستينى او نهايتى نيست، و در پسين بودنش حدّ و غايتى
__________________________________________________
7- نور الثقلين، ج 5، ص 234.
8- همان مأخذ، ص 233.
تفسير هدايت، ج15، ص: 18
نباشد. آن كه وقت بر او پيشى نگيرد و زمان بر او مقدّم نباشد. نخستين پيش از هر چيز، و پسينى پس از هر چيز و ظاهر (غالب) بر هر چيز به چيرگى و قهر مختصّ به خود.» «9»
ابو يعفور گويد: از امام صادق (ع) درباره اين گفته خداى عزّ و جلّ: يعنى «الاوّل و الآخر» پرسيدم و (جمعى كه در خدمتش بوديم) گفتيم: مفهوم «اوّل» نخستين را دريافتهايم امّا تفسير «آخر» پسين را براى ما بيان كن. گفت:
«براستى، چيزى نيست مگر آن كه آغاز مىشود و (يا خود) دگرگون مىگردد يا دگرگونى و زوال بدان راه مىيابد، و از رنگى به رنگى، و از شكلى به شكلى، و از صفتى به صفتى، و از فزونيى به كاهشى، و از كاهشى به فزونيى انتقال مىيابد، مگر پروردگار جهانيان، كه براستى همواره به يك حالت بوده و خواهد بود، و او نخستينى است پيش از هر چيز، و پسينى است جاودانه، و صفات و نامهاى او تغيير نمىپذيرد، بدان گونه كه در مورد ديگرى چون انسان تغيير مىپذيرد و يك بار خاك است و ديگر بار گوشت و خون و بارى استخوان ريزه و پوسيده، و همچون بسر (خرماى نارس) كه يك بار بلح (خرماى سبز) است و يك بار بسر و براى رطب (خرماى رسيده تازه) و ديگر با تمر (خرماى مانده)، پس نامها و صفات آن دگرگون مىشود، و خداوند عزّ و جلّ به خلاف اين است». «10»
[4] «هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ- اوست كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد.»
آفريدگان نشانهاى بر چيرگى و قدرت اويند، و تقدير «در شش روز» نشانهاى از علم و حكمت اوست. ما ديگر بار اين پرسش را به ميان مىآوريم:
چرا آن دو را در شش روز آفريد، در حالى كه او قادر بود آن دو را در كمتر از چشم بر هم زدنى بيافريند؟ «وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ- و فرمان ما جز يكى نباشد،
__________________________________________________
9- نور الثقلين، ج 5، ص 235.
10- نور الثقلين، ج 5، ص 232.
تفسير هدايت، ج15، ص: 19
مانند چشم بر هم زدنى» «11» پيش از اين در (تفسير) سوره اعراف آمده است كه اين (تأنّى) دلالت بر سنّت و روش تكامل در آفرينش دارد كه خداوند بدان بركت مىبخشد و آن را طور به طور، روز بروز و لحظه به لحظه رشد و نموّ مىدهد، كه براى عامل زمان در عالم تأثيرى بزرگ قرار مىدهد، به تعبيرى ديگر: روزهاى ششگانه همان ظرف آفريده است و ما ناگزير بايد آفريدگان را از خلال ظرف زمانى آنها بشناسيم و اين مطلب را از گفته خداى سبحان الهام مىگيريم كه گويد «ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى- خدا آسمانها و زمين (و هر چه را در ميان آنهاست) جز به حق و به وقت معيّن نيافريد.» «12» كه مىرساند وقت معيّن با حق، از اين لحاظ كه جزئى از حقيقت آن است، همطراز است، و خدا داناست.
آفرينش آسمانها و زمين در شش روز صادقترين دلالت و روشنترين گواهى بر تقدير (بكار بردن قدرت) و تدبير (چارهگرى با حكمت) است، و اين خود بطلان شبهه كسانى است كه قايل به تصادفاند، زيرا اگر اصل هستى بر اثر تصادف مىبود چگونه تدبير (و چارهگرى) و تكميل مسير (و حركت) آن تصادفى صورت مىگرفت؟ و به تعبيرى ديگر: عمل آفرينش مستمرّ (و مداوم) است و همين گواهى است بر وجود آفريننده سبحان.