بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1) لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (2) هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (3)
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر 1- آنچه در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مىگويند، و او عزيز و حكيم است.
2- مالكيت (و حاكميت) آسمانها و زمين از آن او است، زنده مىكند و مىميراند، و او بر هر چيز قادر است.
3- اول و آخر و ظاهر و باطن او است، از هر چيز آگاه است.
تفسير: آيات ژرفانديشان!
گفتيم اين سوره با يك بخش توحيدى كه جامع حدود” بيست وصف” از تفسير نمونه، ج23، ص: 295
اوصاف الهى است آغاز مىشود، اوصافى كه شناخت آنها سطح معرفت انسانى را بالا مىبرد و به ذات مقدس او آشنا مىكند، اوصافى كه هر كدام به گوشهاى از صفات جلال و جمال او اشاره دارد، و هر قدر انديشمندان بيشتر در آن بينديشند به حقايق تازهاى دست مىيابند.
چنان كه در حديثى از امام على بن الحسين ع مىخوانيم:” وقتى در باره توحيد از حضرتش سؤال كردند در پاسخ فرمود:
ان اللَّه عز و جل علم انه يكون فى آخر الزمان اقوام متعمقون فانزل اللَّه تعالى:” قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ” و الآيات من سورة الحديد، الى قوله:” عليم بذات الصدور”، فمن رام وراء ذلك فقد هلك:
” خداوند متعال مىدانست كه در آخر زمان اقوامى مىآيند كه در مسائل تعمق و دقت مىكنند، لذا سوره قل هو اللَّه احد و آيات آغاز سوره حديد، تا عليم بذات الصدور، را نازل فرمود، پس هر كس ما وراى آن را طالب باشد هلاك مىشود” «1».
از اين حديث استفاده مىشود كه اين آيات حد اكثر معرفت ممكن را به تشنهكامان مىدهد.
به هر حال، نخستين آيه اين سوره از تسبيح و تنزيه خدا شروع كرده مىفرمايد:” آنچه در آسمانها و زمين است همواره براى خدا تسبيح مىگويد، و او است قادرى شكست ناپذير و حكيم على الاطلاق” (سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).
سوره گذشته با امر به تسبيح پايان گرفت، و اين سوره با تسبيح الهى شروع مىشود، و قابل توجه اينكه در سورههاى” مسبحات” كه با تسبيح الهى آغاز مىشود در سه مورد تسبيح به صورت صيغه ماضى (سبح) آمده است (حديد و حشر و صف) و در دو مورد به صورت صيغه مضارع يعنى يسبح (جمعه و تغابن)، اين
__________________________________________________
(1) اصول كافى طبق نقل تفسير نور الثقلين جلد 5 صفحه 231.
تفسير نمونه، ج23، ص: 296
تفاوت تعبير شايد اشاره به اين نكته باشد كه در گذشته و آينده و هميشه موجودات اين جهان تسبيح ذات اقدس او گفته و مىگويند.
حقيقت تسبيح عبارت است از نفى هر گونه عيب و نقص «1» و گواهى همه موجودات جهان به پاكى ذات مقدس او از هر گونه عيب و نقص يا به خاطر اين است كه آن چنان نظم و حساب و حكمت و عجائب و شگفتيها در نظام همه آنها به كار رفته كه جملگى با زبان حال ذكر حق مىگويند و تسبيح و ثناى او مىخوانند و فرياد مىكشند كه آفريدگار ما قدرتش بى انتها و حكمتش بى پايان است.
و لذا در پايان آيه جمله” و هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ” آمده است يا اينكه تمامى ذرات جهان از نوعى درك و شعور برخوردارند به گونهاى كه در عالم خود تسبيح و حمد خدا مىگويند هر چند ما بر اثر محدودى اطلاعات از آن بيخبريم.
شرح بيشتر در باره حمد و تسبيح عمومى موجودات جهان را ذيل آيه 44 سوره اسراء (جلد 12 صفحه 133 تا 136) مطالعه فرمائيد.
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه” ما” در جمله” سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ” معنى وسيع و گستردهاى دارد كه همه موجودات جهان را اعم از صاحبان عقل و ذى روح و بى روح را شامل مىشود «2».
بعد از ذكر دو وصف از صفات ذات پاك خداوند يعنى” عزت” و” حكمت” به” مالكيت و تدبير و تصرفش در عالم هستى” كه لازمه قدرت و حكمت است
__________________________________________________
(1)” تسبيح” در اصل از ماده” سبح” (بر وزن مسح) به معنى حركت سريع در آب و هوا است، تسبيح نيز حركت سريع در مسير عبادت پروردگار است (راغب در مفردات).
(2) با اينكه” تسبيح” بدون حرف جر متعدى مىشود، مثلا گفته مىشود” سبحوه” ولى در اينجا با” لام” ذكر شده، و اين ممكن است براى تاكيد باشد. […..]
تفسير نمونه، ج23، ص: 297
پرداخته، مىافزايد:” براى خدا است مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين” (لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
او است كه زنده مىكند و مىميراند” (يُحْيِي وَ يُمِيتُ).
” و بر هر كار توانا است” (وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ).
مالكيت خداوند نسبت به عالم هستى مالكيت اعتبارى و تشريعى نيست، بلكه مالكيت حقيقى و تكوينى است، يعنى او به همه چيز احاطه دارد و همه جهان در قبضه قدرت او، و تحت اراده و فرمان او است، لذا به دنبال آن سخن از زنده كردن و ميراندن و توانايى بر هر چيز به ميان آمده است.
و به اين ترتيب تا به اينجا شش وصف از اوصاف او در اين دو آيه بيان شده است.
تفاوت” عزت” و” قدرت” در اين است كه عزت بيشتر توجه به درهم شكستن مدافع دارد، و قدرت توجه به ايجاد اسباب، بنا بر اين دو وصف مختلف محسوب مىشوند، هر چند در ريشه توانايى با هم مشتركند (دقت كنيد).
مساله زنده كردن و ميراندن (احياء و اماته) در بسيارى از آيات قرآن مطرح شده است، و در حقيقت اين دو موضوع از موضوعاتى است كه اسرار پيچيده آن بر هيچكس روشن نيست، نه كسى به درستى از حقيقت حيات با خبر است؟ و نه حقيقت مرگ را كسى مىداند بلكه آنچه از اين دو مىدانيم آثار آنها است، و عجب اينكه از همه چيز نزديكتر به ما حيات و زندگى ما است، در عين حال حقيقت و اسرار آن از همه چيز مخفىتر است! قابل توجه اينكه جمله” يحيى و يميت” به صورت فعل مضارع دليل بر استمرار مساله حيات و مرگ در طول همه زمانها است، و اطلاق اين دو نه تنها شامل حيات و مرگ انسان در اين جهان مىشود كه شامل هر گونه حيات و مرگ، از عالم فرشتگان گرفته تا موجودات زنده ديگر و حيوانات و گياهان، تفسير نمونه، ج23، ص: 298
نه تنها حيات دنيا كه حيات برزخى و رستاخيز را نيز دربر مىگيرد، آرى حيات و مرگ در تمام اشكالش به دست قدرت او است.
سپس به بيان پنج وصف ديگر پرداخته مىفرمايد:” او اول است، و آخر است، و ظاهر است، و باطن است، و از همه چيز آگاه است” (هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ).
توصيف به اول و آخر بودن تعبير لطيفى است از ازليت و ابديت او، زيرا مىدانيم او وجودى است بى انتها و واجب الوجود، يعنى هستيش از درون ذات او است نه از بيرون، تا پايان گيرد يا آغازى داشته باشد، و بنا بر اين از ازل بوده و تا ابد خواهد بود.
او سرآغاز و ابتداى عالم هستى است، و او است كه بعد از فناى جهان نيز خواهد بود.
بنا بر اين تعبير به اول و آخر هرگز زمان خاصى را دربر ندارد و اشاره به مدت معينى نيست.
توصيف به ظاهر و باطن نيز تعبير ديگرى از احاطه وجودى او نسبت به همه چيز است، از همه چيز ظاهرتر است چرا كه آثارش همه جا را گرفته، و از همه چيز مخفىتر است چون كه ذاتش بر كسى روشن نيست.
بعضى از مفسران در اينجا چنين تعبير كردهاند: الاول بلا ابتداء، و الآخر بلا انتهاء، و الظاهر بلا اقتراب، و الباطن بلا احتجاب:” اولى است كه آغاز ندارد، و آخرى است كه پايان ندارد، ظاهرى است كه نزديك نيست، باطنى است كه پوشيده نمىباشد”.
و بعضى ديگر تعبير لطيف ديگرى دارند: الاول ببره، و الآخر بعفوه، تفسير نمونه، ج23، ص: 299
و الظاهر باحسانه، و توفيقه اذا اطعته، و الباطن بستره اذا عصيته:
” او آغازگرى است در نيكيها، و پايانگرى است به عفو و بخشش، هنگامى كه اطاعتش كنى با احسان و توفيقش بر تو ظاهر مىشود، و هنگامى كه معصيتش كنى با ستر و پوشش پنهان مىگردد”.
كوتاه سخن اينكه او به همه چيز احاطه دارد و آغاز و انجام و ظاهر و باطن جهان هستى او است.
بعضى از مفسران” ظاهر” را در اينجا به معنى” غالب” تفسير كردهاند (از ظهور به معنى غلبه) و در بعضى از خطب” نهج البلاغه” نيز قرينهاى بر اين معنى ديده مىشود آنجا كه در باره آفرينش زمين مىفرمايد: هو الظاهر عليها بسلطانه و عظمته، و هو الباطن لها بعلمه و معرفته” او با سلطه و عظمتش بر آن غلبه دارد، و با علم و معرفتش در باطن آن راه دارد” «1» جمع ميان دو تفسير نيز بى مانع است.
و به هر حال يكى از نتائج اين امور همان است كه در پايان آيه آمده:
” وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ” زيرا كسى كه از آغاز بوده و تا پايان باقى است و در ظاهر و باطن جهان است چنين كسى قطعا از همه چيز آگاه مىباشد.
نكته: جمع اضداد در صفات خدا
بسيارى از صفات است كه در ما انسانها و موجودات ديگر غير قابل جمع است، و به صورت صفات متضاد جلوه مىكند، مثلا اگر من اولين نفر در ميان يك جمعيت باشم قطعا آخرين نفر نخواهم بود، اگر ظاهر باشم پنهان نيستم،
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه خطبه 186.
تفسير نمونه، ج23، ص: 300
و اگر پنهان باشم ظاهر نخواهم بود، همه اينها به خاطر آن است كه وجود ما محدود است، و يك وجود محدود جز اين نمىتواند باشد، اما هنگامى كه سخن به صفات خدا مىرسد، اوصاف دگرگون مىشوند و تغيير شكل مىدهند، در آنجا ظاهر و باطن با هم جمع مىشود، و همچنين آغاز و انجام، و با توجه به لا يتناهى بودن ذات مقدسش جاى تعجب نيست.
در احاديثى كه از شخص پيغمبر گرامى اسلام ص و ائمه اهل بيت ع در اين زمينه رسيده توضيحات جالبى ديده مىشود كه به تفسير اين آيات پر محتوى كمك مىكند.
از جمله در حديثى در” صحيح مسلم” آمده است كه پيامبر ص فرمود:
اللهم انت الاول فليس قبلك شىء، و انت الآخر فليس بعدك شىء، و انت الظاهر فليس فوقك شىء، و انت الباطن فليس دونك شىء:
” خداوندا! تو اولى هستى كه قبل از تو چيزى نيست، و آخرى هستى كه بعد از تو چيزى نمىباشد آن چنان ظاهر و غالبى كه برتر از تو وجود ندارد، و آن چنان باطن و پنهانى كه ما وراى تو چيزى تصور نمىشود” «1».
امير مؤمنان على ع مىفرمايد:
ليس لاوليته ابتداء، و لا لازليته انقضاء هو الاول لم يزل، و الباقى بلا اجل … الظاهر لا يقال مم؟ و الباطن لا يقال فيم؟:
” براى اوليت او آغازى نيست، و براى ازليت او پايانى نخواهد بود، نخستينى است كه همواره بوده، و جاويدى است كه سرآمدى ندارد، آشكارى است كه در بارهاش نتوان گفت از چه چيز پيدا شده؟ و پنهانى است كه نتوان گفت در كجاست”؟ «2».
امام حسن مجتبى ع نيز در خطبهاى مىفرمايد:
الحمد للَّه الذى لم
__________________________________________________
(1)” تفسير قرطبى” جلد 9 صفحه 6406.
(2)” نهج البلاغه” خطبه 163.
تفسير نمونه، ج23، ص: 301
يكن فيه اول معلوم، و لا آخر متناه، … فلا تدرك العقول و اوهامها و لا الفكر و خطراتها، و لا الالباب و اذهانها صفته، فتقول متى؟ و لا بدع مما؟
و لا ظاهر على ما؟ و لا باطن فيما؟:
” حمد براى خدايى است كه نه سرآغاز معلومى دارد، و نه پايان محدودى، عقلها و انديشهها، افكار و خردها هرگز صفات او را درك نمىكند، هرگز نمىتواند بگويد از چه زمان بوده؟ و از چه چيز آغاز شده؟ و بر چه چيز ظاهر است؟ و در چه پنهان است”؟ «1».
به عقل نازى حكيم تا كى؟ به عقل اين ره نمىشود طى
به كنه ذاتش خرد برد پى اگر رسد خس به قعر دريا!
بلكه مىتوان گفت:
خرد به ذاتش نمىبرد پى و گر رسد خس به قعر دريا!
__________________________________________________
(1) تفسير نور الثقلين جلد 5 صفحه 236.
تفسير نمونه، ج23، ص: 302
[سوره الحديد (57): آيات 4 تا 6]
هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (4) لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (5) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (6)
ترجمه:
4- او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد، سپس بر تخت قدرت قرار گرفت (و به تدبير جهان پرداخت) آنچه را در زمين فرو مىرود مىداند و آنچه را از آن خارج مىشود، و آنچه از آسمان نازل مىگردد و آنچه به آسمان بالا مىرود، و او با شماست هر جا كه باشيد و خداوند نسبت به آنچه انجام مىدهيد بيناست.
5- مالكيت آسمانها و زمين از آن او است، و همه چيز به سوى او باز مىگردد.
6- شب را داخل روز مىكند، و روز را داخل شب، و او به آنچه بر دلها حاكم است داناست.
تفسير نمونه، ج23، ص: 303
تفسير: او هميشه بر تخت قدرت است
به دنبال اوصاف يازدهگانهاى كه در آيات قبل در باره ذات پاك پروردگار ذكر شد در اين آيات اوصاف ديگرى بيان شده.
در نخستين آيه مورد بحث به پنج وصف ديگر از اوصاف جمال و جلال او اشاره شده است.
نخست از مساله خالقيت سخن مىگويد و مىفرمايد:” او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد” (هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ).
مساله” خلقت در شش روز” هفت مرتبه در قرآن مجيد ذكر شده است كه نخستين مرتبه در آيه 54 اعراف، و آخرين مورد آن همين آيه مورد بحث (آيه 4 حديد) مىباشد.
همانگونه كه قبلا نيز گفتهايم منظور از” يوم” (روز) در اين آيات روز معمولى نيست، بلكه منظور از آن” دوران” است خواه اين دوران كوتاه باشد، و يا طولانى هر چند ميليونها سال به طول انجامد، و اين تعبيرى است كه در لغت عرب و زبانهاى ديگر نيز به كار مىرود، مثلا مىگويند امروز نوبت فلان جمعيت است كه حكومت كنند و فردا نوبت ديگران يعنى دوران آنها.
اين معنى را با شواهد و شرح مبسوط در جلد ششم ذيل آيه 54 سوره اعراف آوردهايم «1».
البته براى خداوند هيچ مانعى نداشت كه تمام عالم را در يك لحظه بيافريند، ولى مسلما اگر چنين بود كمتر عظمت و قدرت و علم آفريدگار ظاهر مىگشت
__________________________________________________
(1)” تفسير نمونه” جلد 6 صفحه 200 به بعد.
تفسير نمونه، ج23، ص: 304
ولى هنگامى كه آن را در طى ميلياردها سال در دورانهاى مختلف و چهرههاى گوناگون طبق برنامههاى منظم و حساب شده بيافريند دلائل آشكارترى بر قدرت و حكمت او دربر خواهد داشت.
بعلاوه اين تدريجى بودن سرمشقى است براى تدريجى بودن سير تكاملى انسان و عدم عجله و شتاب در رسيدن به اهداف مختلف.
سپس به مساله حكومت و تدبير جهان پرداخته، مىافزايد:” خداوند بعد از آفرينش جهان بر تخت قدرت قرار گرفت” (ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ).
و زمام حكومت و تدبير جهان را هميشه در دست داشته و دارد.
بدون شك خداوند نه جسم است و نه” عرش” به معنى” تخت سلطنت” مىباشد، بلكه اين تعبير كنايهاى است لطيف از حاكميت مطلقه خداوند و نفوذ تدبير او در عالم هستى.
” عرش”- در لغت به معنى چيزى است كه مسقف باشد و گاه به خود سقف نيز گفته مىشود- به معنى تختهاى بلند همانند تخت سلاطين نيز آمده است ولى به عنوان كنايه از قدرت نيز به كار مىرود، همانگونه كه در فارسى مىگوئيم:” پايههاى تختش فرو ريخت” و يا در عربى مىگويند” فلان ثل عرشه”: كنايه از اينكه قدرتش بر باد رفت «1».
به هر حال بر خلاف آنچه گروهى از ناآگاهان مىپندارند كه خداوند جهان را آفريده و به حال خود واگذارده، او هميشه زمام حكومت و تدبير عالم را در كف قدرت دارد، و وابستگى نظامات اين جهان بلكه فرد فرد موجودات به ذات پاكش آن چنان است كه اگر يك لحظه نظر لطف از آنها برگيرد، و فيضش را قطع كند” فرو ريزند قالبها”!
__________________________________________________
(1) در باره حقيقت عرش توضيحات بيشترى در جلد 6 تفسير نمونه صفحه 204 (ذيل آيه 54 اعراف) آوردهايم، و در جلد دوم صفحه 200 (ذيل آيه 255 بقره).
تفسير نمونه، ج23، ص: 305
توجه به اين حقيقت به انسان درك و ديدى مىدهد كه خدا را در همه جا و با همه چيز و در درون جان خود ببيند و احساس كند، و به او عشق ورزد.
سپس شاخه ديگرى از علم بىپايانش را بيان كرده، مىافزايد:” آنچه را در زمين نفوذ مىكند، آنچه از آن برمىآيد، و آنچه از آسمان نازل مىشود، و آنچه به آسمان بالا مىرود، همه را مىداند، و از همه با خبر است” (يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها).
گرچه تمام اين امور در تعبير” هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ” كه در آيات قبل آمده جمع است، اما شرح اين معانى توجه بيشترى به انسان در زمينه وسعت علم خداوند مىدهد.
آرى او از آنچه در زمين فرو مىرود آگاه است: از تمام قطرههاى باران.
از امواج سيلابها.
از دانههاى گياهان كه با كمك باد يا حشرات در زمين پراكنده مىشوند و نفوذ مىكنند.
از ريشههاى درختان به هنگامى كه در جستجوى آب و غذا به اعماق زمين پيش فرو روند.
از انواع معادن و ذخائرى كه روزى بر صفحه زمين بوده و سپس در آن دفن شده.
از گنجها و دفينهها.
از اجساد مردگان.
از انواع حشراتى كه در زمين لانه مىسازند.
آرى از همه اينها آگاه است.
و نيز از گياهانى كه از زمين برمىآيند.
از چشمههايى كه از دل خاك و صخرهها مىجوشد. تفسير نمونه، ج23، ص: 306
از معادن و گنجينههايى كه ظاهر مىشوند.
از انسانهايى كه از آن برخاستهاند.
از آتشفشانهايى كه از دل زمين زبانه مىكشد.
از حشراتى كه از لانهها سر برمىآورند.
از گازهايى كه از زمين متصاعد مىشوند.
و از امواج جاذبه كه از درون آن برمىخيزد، خداوند از تمامى اينها جزء به جزء و ذره به ذره آگاه است.
و همچنين آنچه از آسمان نازل مىشود:
از دانههاى باران گرفته تا اشعه حياتبخش آفتاب.
از خيل فرشتگان گرفته تا امواج نيرومند وحى و كتب آسمانى.
از اشعه كيهانى گرفته تا شهابها و سنگريزههاى سرگردان كه به سوى زمين جذب مىشوند، او از همه اينها مو به مو آگاه است.
و نيز آنچه به آسمان صعود مىكند: اعم از فرشتگان، ارواح انسانها، اعمال بندگان، انواع دعاها، اقسام پرندگان، و بخارات، و ابرها، و غير اينها، آنچه مىدانيم و آنچه نمىدانيم همه در پيشگاه علم او روشن و آشكار است.
اگر كمى در اين باره بينديشيم كه در هر لحظه ميليونها ميليون موجود مختلف وارد زمين مىشود، و ميليونها ميليون موجود از آن برمىخيزد، و ميليونها ميليون از آسمان نازل مىگردد، يا به آسمان صعود مىكند، كه از شماره و حد و حصر بيرون است، و هيچكس جز خدا نمىتواند آنها را احصا كند آن گاه به وسعت علم پروردگار آشنا مىشويم.
و بالآخره در چهارمين و پنجمين توصيف روى نقطه حساسى تكيه كرده، مىفرمايد:” او با شماست هر جا كه باشيد” (وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ).
” و چون چنين است او به آنچه انجام مىدهيد بصير و بينا است” (وَ اللَّهُ بِما تفسير نمونه، ج23، ص: 307
تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ
).
چگونه او با ما نباشد در حالى كه ما نه تنها در وجود كه در بقاء خود لحظه به لحظه به او متكى هستيم و از وى مدد مىگيريم، او روح عالم هستى است، او جان جهان است، بلكه او برتر از اين و آن است! از زمانى كه به صورت ذره خاكى در گوشهاى افتاده بوديم، و از آن لحظهاى كه به صورت جنين در شكم مادر قرار داشتيم او با ما بود، و در تمام عمر، و در عالم و برزخ نيز همه جا با ما است، آيا با اين حال ممكن است از ما بيخبر باشد؟! راستى اين احساس كه او همه جا با ما است از يك سو به انسان عظمت و شكوه مىبخشد و از سوى ديگر اطمينان و اعتماد به نفس مىدهد و شجاعت و شهامت در او مىآفريند، و از سوى سوم احساس مسئوليت شديد مىبخشد، چرا كه او همه جا حاضر و ناظر و مراقب است، و اين بزرگترين درس تربيت است، آرى اين اعتقاد ريشه اصلى تقوى و پاكى و درستكارى انسان است و هم رمز عظمت و بزرگى او.
اين يك واقعيت است كه او هميشه و همه جا با ما است، نه يك كنايه و مجاز، حقيقتى كه از يك سو دلپذير و دلانگيز و روحپرور است، و از سوى ديگر رعبانگيز و مسئوليت آفرين! لذا در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام ص نقل شده است كه فرمود:
ان من افضل ايمان المرء ان يعلم ان اللَّه تعالى معه حيث كان:
” برترين مرحله ايمان انسان اين است كه بداند هر جا باشد خدا با او است” «1».
در حديث ديگرى مىخوانيم كه موسى عرض كرد: اين اجدك يا رب؟.
__________________________________________________
(1) در المنثور جلد 6 صفحه 171.
تفسير نمونه، ج23، ص: 308
” كجا تو را بيابم اى پروردگار”؟! قال: يا موسى اذا قصدت الى فقد وصلت الى!:” خطاب آمد كه اى موسى هر زمان اراده من كنى به من رسيدهاى”! «1».
اصولا اين” معيت” (همراه بودن خدا با بندگان) به قدرى ظريف و دقيق است كه هر انسان متفكر و مؤمنى به مقدار انديشه و ايمانش آن را درك مىكند و از عمق آن با خبر مىگردد.
بعد از مساله حاكميت و تدبير سخن به مساله مالكيت او در كل جهان هستى مىرسد، مىفرمايد:” مالكيت آسمانها و زمين از آن او است” (لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
و سرانجام به مساله مرجعيت او اشاره كرده مىافزايد:” و همه كارها به او بازگشت مىكند” (وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ).
آرى وقتى او خالق و مالك و حاكم و مدبر ما است و همه جا با ما مىباشد مسلما بازگشت همه ما و همه كارها نيز به سوى او است.
ما رهروان منزل عشق او هستيم كه با كولهبارى از اميد و نيروها از سرمنزل عدم به راه افتادهايم، و تا به اقليم وجود اينهمه راه آمدهايم، ما از او هستيم و به سوى او باز مىگرديم، چرا كه مبدأ و منتهى او است.
قابل توجه اينكه در سه آيه قبل نيز عين اين توصيف آمده بود: له ملك السماوات و الارض اين تكرار ممكن است به آن خاطر باشد كه در آنجا تنها از مساله حيات و مرگ موجودات زنده سخن در ميان بود، و اينجا دامنه بحث گستردهتر شده و سخن از بازگشت همه امور به سوى او است.
و نيز در آنجا مقدمهاى بود براى بيان قدرت خداوند بر همه چيز و در اينجا
__________________________________________________
(1) روح البيان جلد 9 صفحه 351.
تفسير نمونه، ج23، ص: 309
مقدمهاى براى بازگشت همه چيز به سوى او است كه اين هر دو لازمه مالكيت خداوند نسبت به آسمانها و زمين است.
تعبير به” الامور” به صيغه جمع نشان مىدهد كه نه تنها انسانها كه همه موجودات به سوى او در حركتند حركتى دائم و توقف ناپذير! بنا بر اين مفهوم آيه منحصر به بازگشت انسانها در آخرت به او نيست، هر چند موضوع معاد يكى از مصاديق روشن آن محسوب مىشود.
در آخرين آيه مورد بحث به دو وصف ديگر نيز اشاره كرده مىفرمايد:
” او شب را در روز، و روز را در شب داخل مىكند” (يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ) «1».
آرى تدريجا از يكى مىكاهد و به ديگرى مىافزايد و طول شب و روز را در سال تغيير مىدهد، همان تغييرى كه همراه با فصول چهارگانه سال است با تمام بركاتى كه براى انسانها در اين فصول نهفته است.