تفسیز سوره حدید(تفسیر نمونه)

تفسیز سوره حدید(تفسیر نمونه)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (1) لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ (2) هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ (3)
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر 1- آنچه در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مى‏گويند، و او عزيز و حكيم است.
2- مالكيت (و حاكميت) آسمانها و زمين از آن او است، زنده مى‏كند و مى‏ميراند، و او بر هر چيز قادر است.
3- اول و آخر و ظاهر و باطن او است، از هر چيز آگاه است.
تفسير: آيات ژرف‏انديشان!
گفتيم اين سوره با يك بخش توحيدى كه جامع حدود” بيست وصف” از                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 295
اوصاف الهى است آغاز مى‏شود، اوصافى كه شناخت آنها سطح معرفت انسانى را بالا مى‏برد و به ذات مقدس او آشنا مى‏كند، اوصافى كه هر كدام به گوشه‏اى از صفات جلال و جمال او اشاره دارد، و هر قدر انديشمندان بيشتر در آن بينديشند به حقايق تازه‏اى دست مى‏يابند.
چنان كه در حديثى از امام على بن الحسين ع مى‏خوانيم:” وقتى در باره توحيد از حضرتش سؤال كردند در پاسخ فرمود:
ان اللَّه عز و جل علم انه يكون فى آخر الزمان اقوام متعمقون فانزل اللَّه تعالى:” قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ” و الآيات من سورة الحديد، الى قوله:” عليم بذات الصدور”، فمن رام وراء ذلك فقد هلك:
” خداوند متعال مى‏دانست كه در آخر زمان اقوامى مى‏آيند كه در مسائل تعمق و دقت مى‏كنند، لذا سوره قل هو اللَّه احد و آيات آغاز سوره حديد، تا عليم بذات الصدور، را نازل فرمود، پس هر كس ما وراى آن را طالب باشد هلاك مى‏شود” «1».
از اين حديث استفاده مى‏شود كه اين آيات حد اكثر معرفت ممكن را به تشنه‏كامان مى‏دهد.
به هر حال، نخستين آيه اين سوره از تسبيح و تنزيه خدا شروع كرده مى‏فرمايد:” آنچه در آسمانها و زمين است همواره براى خدا تسبيح مى‏گويد، و او است قادرى شكست ناپذير و حكيم على الاطلاق” (سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).
سوره گذشته با امر به تسبيح پايان گرفت، و اين سوره با تسبيح الهى شروع مى‏شود، و قابل توجه اينكه در سوره‏هاى” مسبحات” كه با تسبيح الهى آغاز مى‏شود در سه مورد تسبيح به صورت صيغه ماضى (سبح) آمده است (حديد و حشر و صف) و در دو مورد به صورت صيغه مضارع يعنى يسبح (جمعه و تغابن)، اين
__________________________________________________
(1) اصول كافى طبق نقل تفسير نور الثقلين جلد 5 صفحه 231.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 296
تفاوت تعبير شايد اشاره به اين نكته باشد كه در گذشته و آينده و هميشه موجودات اين جهان تسبيح ذات اقدس او گفته و مى‏گويند.
حقيقت تسبيح عبارت است از نفى هر گونه عيب و نقص «1» و گواهى همه موجودات جهان به پاكى ذات مقدس او از هر گونه عيب و نقص يا به خاطر اين است كه آن چنان نظم و حساب و حكمت و عجائب و شگفتيها در نظام همه آنها به كار رفته كه جملگى با زبان حال ذكر حق مى‏گويند و تسبيح و ثناى او مى‏خوانند و فرياد مى‏كشند كه آفريدگار ما قدرتش بى انتها و حكمتش بى پايان است.
و لذا در پايان آيه جمله” و هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ” آمده است يا اينكه تمامى ذرات جهان از نوعى درك و شعور برخوردارند به گونه‏اى كه در عالم خود تسبيح و حمد خدا مى‏گويند هر چند ما بر اثر محدودى اطلاعات از آن بيخبريم.
شرح بيشتر در باره حمد و تسبيح عمومى موجودات جهان را ذيل آيه 44 سوره اسراء (جلد 12 صفحه 133 تا 136) مطالعه فرمائيد.
اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه” ما” در جمله” سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ” معنى وسيع و گسترده‏اى دارد كه همه موجودات جهان را اعم از صاحبان عقل و ذى روح و بى روح را شامل مى‏شود «2».
بعد از ذكر دو وصف از صفات ذات پاك خداوند يعنى” عزت” و” حكمت” به” مالكيت و تدبير و تصرفش در عالم هستى” كه لازمه قدرت و حكمت است
__________________________________________________
(1)” تسبيح” در اصل از ماده” سبح” (بر وزن مسح) به معنى حركت سريع در آب و هوا است، تسبيح نيز حركت سريع در مسير عبادت پروردگار است (راغب در مفردات).
(2) با اينكه” تسبيح” بدون حرف جر متعدى مى‏شود، مثلا گفته مى‏شود” سبحوه” ولى در اينجا با” لام” ذكر شده، و اين ممكن است براى تاكيد باشد. […..]
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 297
پرداخته، مى‏افزايد:” براى خدا است مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين” (لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
او است كه زنده مى‏كند و مى‏ميراند” (يُحْيِي وَ يُمِيتُ).
” و بر هر كار توانا است” (وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ).
مالكيت خداوند نسبت به عالم هستى مالكيت اعتبارى و تشريعى نيست، بلكه مالكيت حقيقى و تكوينى است، يعنى او به همه چيز احاطه دارد و همه جهان در قبضه قدرت او، و تحت اراده و فرمان او است، لذا به دنبال آن سخن از زنده كردن و ميراندن و توانايى بر هر چيز به ميان آمده است.
و به اين ترتيب تا به اينجا شش وصف از اوصاف او در اين دو آيه بيان شده است.
تفاوت” عزت” و” قدرت” در اين است كه عزت بيشتر توجه به درهم شكستن مدافع دارد، و قدرت توجه به ايجاد اسباب، بنا بر اين دو وصف مختلف محسوب مى‏شوند، هر چند در ريشه توانايى با هم مشتركند (دقت كنيد).
مساله زنده كردن و ميراندن (احياء و اماته) در بسيارى از آيات قرآن مطرح شده است، و در حقيقت اين دو موضوع از موضوعاتى است كه اسرار پيچيده آن بر هيچكس روشن نيست، نه كسى به درستى از حقيقت حيات با خبر است؟ و نه حقيقت مرگ را كسى مى‏داند بلكه آنچه از اين دو مى‏دانيم آثار آنها است، و عجب اينكه از همه چيز نزديكتر به ما حيات و زندگى ما است، در عين حال حقيقت و اسرار آن از همه چيز مخفى‏تر است! قابل توجه اينكه جمله” يحيى و يميت” به صورت فعل مضارع دليل بر استمرار مساله حيات و مرگ در طول همه زمانها است، و اطلاق اين دو نه تنها شامل حيات و مرگ انسان در اين جهان مى‏شود كه شامل هر گونه حيات و مرگ، از عالم فرشتگان گرفته تا موجودات زنده ديگر و حيوانات و گياهان،                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 298
نه تنها حيات دنيا كه حيات برزخى و رستاخيز را نيز دربر مى‏گيرد، آرى حيات و مرگ در تمام اشكالش به دست قدرت او است.
سپس به بيان پنج وصف ديگر پرداخته مى‏فرمايد:” او اول است، و آخر است، و ظاهر است، و باطن است، و از همه چيز آگاه است” (هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ).
توصيف به اول و آخر بودن تعبير لطيفى است از ازليت و ابديت او، زيرا مى‏دانيم او وجودى است بى انتها و واجب الوجود، يعنى هستيش از درون ذات او است نه از بيرون، تا پايان گيرد يا آغازى داشته باشد، و بنا بر اين از ازل بوده و تا ابد خواهد بود.
او سرآغاز و ابتداى عالم هستى است، و او است كه بعد از فناى جهان نيز خواهد بود.
بنا بر اين تعبير به اول و آخر هرگز زمان خاصى را دربر ندارد و اشاره به مدت معينى نيست.
توصيف به ظاهر و باطن نيز تعبير ديگرى از احاطه وجودى او نسبت به همه چيز است، از همه چيز ظاهرتر است چرا كه آثارش همه جا را گرفته، و از همه چيز مخفى‏تر است چون كه ذاتش بر كسى روشن نيست.
بعضى از مفسران در اينجا چنين تعبير كرده‏اند: الاول بلا ابتداء، و الآخر بلا انتهاء، و الظاهر بلا اقتراب، و الباطن بلا احتجاب:” اولى است كه آغاز ندارد، و آخرى است كه پايان ندارد، ظاهرى است كه نزديك نيست، باطنى است كه پوشيده نمى‏باشد”.
و بعضى ديگر تعبير لطيف ديگرى دارند: الاول ببره، و الآخر بعفوه،                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 299
و الظاهر باحسانه، و توفيقه اذا اطعته، و الباطن بستره اذا عصيته:
” او آغازگرى است در نيكيها، و پايان‏گرى است به عفو و بخشش، هنگامى كه اطاعتش كنى با احسان و توفيقش بر تو ظاهر مى‏شود، و هنگامى كه معصيتش كنى با ستر و پوشش پنهان مى‏گردد”.
كوتاه سخن اينكه او به همه چيز احاطه دارد و آغاز و انجام و ظاهر و باطن جهان هستى او است.
بعضى از مفسران” ظاهر” را در اينجا به معنى” غالب” تفسير كرده‏اند (از ظهور به معنى غلبه) و در بعضى از خطب” نهج البلاغه” نيز قرينه‏اى بر اين معنى ديده مى‏شود آنجا كه در باره آفرينش زمين مى‏فرمايد: هو الظاهر عليها بسلطانه و عظمته، و هو الباطن لها بعلمه و معرفته” او با سلطه و عظمتش بر آن غلبه دارد، و با علم و معرفتش در باطن آن راه دارد” «1» جمع ميان دو تفسير نيز بى مانع است.
و به هر حال يكى از نتائج اين امور همان است كه در پايان آيه آمده:
” وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ” زيرا كسى كه از آغاز بوده و تا پايان باقى است و در ظاهر و باطن جهان است چنين كسى قطعا از همه چيز آگاه مى‏باشد.
نكته: جمع اضداد در صفات خدا
بسيارى از صفات است كه در ما انسانها و موجودات ديگر غير قابل جمع است، و به صورت صفات متضاد جلوه مى‏كند، مثلا اگر من اولين نفر در ميان يك جمعيت باشم قطعا آخرين نفر نخواهم بود، اگر ظاهر باشم پنهان نيستم،
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه خطبه 186.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 300
و اگر پنهان باشم ظاهر نخواهم بود، همه اينها به خاطر آن است كه وجود ما محدود است، و يك وجود محدود جز اين نمى‏تواند باشد، اما هنگامى كه سخن به صفات خدا مى‏رسد، اوصاف دگرگون مى‏شوند و تغيير شكل مى‏دهند، در آنجا ظاهر و باطن با هم جمع مى‏شود، و همچنين آغاز و انجام، و با توجه به لا يتناهى بودن ذات مقدسش جاى تعجب نيست.
در احاديثى كه از شخص پيغمبر گرامى اسلام ص و ائمه اهل بيت ع در اين زمينه رسيده توضيحات جالبى ديده مى‏شود كه به تفسير اين آيات پر محتوى كمك مى‏كند.
از جمله در حديثى در” صحيح مسلم” آمده است كه پيامبر ص فرمود:
اللهم انت الاول فليس قبلك شى‏ء، و انت الآخر فليس بعدك شى‏ء، و انت الظاهر فليس فوقك شى‏ء، و انت الباطن فليس دونك شى‏ء:
” خداوندا! تو اولى هستى كه قبل از تو چيزى نيست، و آخرى هستى كه بعد از تو چيزى نمى‏باشد آن چنان ظاهر و غالبى كه برتر از تو وجود ندارد، و آن چنان باطن و پنهانى كه ما وراى تو چيزى تصور نمى‏شود” «1».
امير مؤمنان على ع مى‏فرمايد:
ليس لاوليته ابتداء، و لا لازليته انقضاء هو الاول لم يزل، و الباقى بلا اجل … الظاهر لا يقال مم؟ و الباطن لا يقال فيم؟:
” براى اوليت او آغازى نيست، و براى ازليت او پايانى نخواهد بود، نخستينى است كه همواره بوده، و جاويدى است كه سرآمدى ندارد، آشكارى است كه در باره‏اش نتوان گفت از چه چيز پيدا شده؟ و پنهانى است كه نتوان گفت در كجاست”؟ «2».
امام حسن مجتبى ع نيز در خطبه‏اى مى‏فرمايد:
الحمد للَّه الذى لم
__________________________________________________
(1)” تفسير قرطبى” جلد 9 صفحه 6406.
(2)” نهج البلاغه” خطبه 163.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 301
يكن فيه اول معلوم، و لا آخر متناه، … فلا تدرك العقول و اوهامها و لا الفكر و خطراتها، و لا الالباب و اذهانها صفته، فتقول متى؟ و لا بدع مما؟
و لا ظاهر على ما؟ و لا باطن فيما؟:
” حمد براى خدايى است كه نه سرآغاز معلومى دارد، و نه پايان محدودى، عقلها و انديشه‏ها، افكار و خردها هرگز صفات او را درك نمى‏كند، هرگز نمى‏تواند بگويد از چه زمان بوده؟ و از چه چيز آغاز شده؟ و بر چه چيز ظاهر است؟ و در چه پنهان است”؟ «1».
به عقل نازى حكيم تا كى؟             به عقل اين ره نمى‏شود طى‏

به كنه ذاتش خرد برد پى             اگر رسد خس به قعر دريا!
بلكه مى‏توان گفت:
خرد به ذاتش نمى‏برد پى             و گر رسد خس به قعر دريا!

__________________________________________________
(1) تفسير نور الثقلين جلد 5 صفحه 236.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 302
[سوره الحديد (57): آيات 4 تا 6]
هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (4) لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (5) يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (6)
ترجمه:
4- او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد، سپس بر تخت قدرت قرار گرفت (و به تدبير جهان پرداخت) آنچه را در زمين فرو مى‏رود مى‏داند و آنچه را از آن خارج مى‏شود، و آنچه از آسمان نازل مى‏گردد و آنچه به آسمان بالا مى‏رود، و او با شماست هر جا كه باشيد و خداوند نسبت به آنچه انجام مى‏دهيد بيناست.
5- مالكيت آسمانها و زمين از آن او است، و همه چيز به سوى او باز مى‏گردد.
6- شب را داخل روز مى‏كند، و روز را داخل شب، و او به آنچه بر دلها حاكم است داناست.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 303
تفسير: او هميشه بر تخت قدرت است
به دنبال اوصاف يازده‏گانه‏اى كه در آيات قبل در باره ذات پاك پروردگار ذكر شد در اين آيات اوصاف ديگرى بيان شده.
در نخستين آيه مورد بحث به پنج وصف ديگر از اوصاف جمال و جلال او اشاره شده است.
نخست از مساله خالقيت سخن مى‏گويد و مى‏فرمايد:” او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد” (هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ).
مساله” خلقت در شش روز” هفت مرتبه در قرآن مجيد ذكر شده است كه نخستين مرتبه در آيه 54 اعراف، و آخرين مورد آن همين آيه مورد بحث (آيه 4 حديد) مى‏باشد.
همانگونه كه قبلا نيز گفته‏ايم منظور از” يوم” (روز) در اين آيات روز معمولى نيست، بلكه منظور از آن” دوران” است خواه اين دوران كوتاه باشد، و يا طولانى هر چند ميليونها سال به طول انجامد، و اين تعبيرى است كه در لغت عرب و زبانهاى ديگر نيز به كار مى‏رود، مثلا مى‏گويند امروز نوبت فلان جمعيت است كه حكومت كنند و فردا نوبت ديگران يعنى دوران آنها.
اين معنى را با شواهد و شرح مبسوط در جلد ششم ذيل آيه 54 سوره اعراف آورده‏ايم «1».
البته براى خداوند هيچ مانعى نداشت كه تمام عالم را در يك لحظه بيافريند، ولى مسلما اگر چنين بود كمتر عظمت و قدرت و علم آفريدگار ظاهر مى‏گشت
__________________________________________________
(1)” تفسير نمونه” جلد 6 صفحه 200 به بعد.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 304
ولى هنگامى كه آن را در طى ميلياردها سال در دورانهاى مختلف و چهره‏هاى گوناگون طبق برنامه‏هاى منظم و حساب شده بيافريند دلائل آشكارترى بر قدرت و حكمت او دربر خواهد داشت.
بعلاوه اين تدريجى بودن سرمشقى است براى تدريجى بودن سير تكاملى انسان و عدم عجله و شتاب در رسيدن به اهداف مختلف.
سپس به مساله حكومت و تدبير جهان پرداخته، مى‏افزايد:” خداوند بعد از آفرينش جهان بر تخت قدرت قرار گرفت” (ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ).
و زمام حكومت و تدبير جهان را هميشه در دست داشته و دارد.
بدون شك خداوند نه جسم است و نه” عرش” به معنى” تخت سلطنت” مى‏باشد، بلكه اين تعبير كنايه‏اى است لطيف از حاكميت مطلقه خداوند و نفوذ تدبير او در عالم هستى.
” عرش”- در لغت به معنى چيزى است كه مسقف باشد و گاه به خود سقف نيز گفته مى‏شود- به معنى تختهاى بلند همانند تخت سلاطين نيز آمده است ولى به عنوان كنايه از قدرت نيز به كار مى‏رود، همانگونه كه در فارسى مى‏گوئيم:” پايه‏هاى تختش فرو ريخت” و يا در عربى مى‏گويند” فلان ثل عرشه”: كنايه از اينكه قدرتش بر باد رفت «1».
به هر حال بر خلاف آنچه گروهى از ناآگاهان مى‏پندارند كه خداوند جهان را آفريده و به حال خود واگذارده، او هميشه زمام حكومت و تدبير عالم را در كف قدرت دارد، و وابستگى نظامات اين جهان بلكه فرد فرد موجودات به ذات پاكش آن چنان است كه اگر يك لحظه نظر لطف از آنها برگيرد، و فيضش را قطع كند” فرو ريزند قالبها”!
__________________________________________________
(1) در باره حقيقت عرش توضيحات بيشترى در جلد 6 تفسير نمونه صفحه 204 (ذيل آيه 54 اعراف) آورده‏ايم، و در جلد دوم صفحه 200 (ذيل آيه 255 بقره).
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 305
توجه به اين حقيقت به انسان درك و ديدى مى‏دهد كه خدا را در همه جا و با همه چيز و در درون جان خود ببيند و احساس كند، و به او عشق ورزد.
سپس شاخه ديگرى از علم بى‏پايانش را بيان كرده، مى‏افزايد:” آنچه را در زمين نفوذ مى‏كند، آنچه از آن برمى‏آيد، و آنچه از آسمان نازل مى‏شود، و آنچه به آسمان بالا مى‏رود، همه را مى‏داند، و از همه با خبر است” (يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها).
گرچه تمام اين امور در تعبير” هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ” كه در آيات قبل آمده جمع است، اما شرح اين معانى توجه بيشترى به انسان در زمينه وسعت علم خداوند مى‏دهد.
آرى او از آنچه در زمين فرو مى‏رود آگاه است: از تمام قطره‏هاى باران.
از امواج سيلابها.
از دانه‏هاى گياهان كه با كمك باد يا حشرات در زمين پراكنده مى‏شوند و نفوذ مى‏كنند.
از ريشه‏هاى درختان به هنگامى كه در جستجوى آب و غذا به اعماق زمين پيش فرو روند.
از انواع معادن و ذخائرى كه روزى بر صفحه زمين بوده و سپس در آن دفن شده.
از گنجها و دفينه‏ها.
از اجساد مردگان.
از انواع حشراتى كه در زمين لانه مى‏سازند.
آرى از همه اينها آگاه است.
و نيز از گياهانى كه از زمين برمى‏آيند.
از چشمه‏هايى كه از دل خاك و صخره‏ها مى‏جوشد.                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 306
از معادن و گنجينه‏هايى كه ظاهر مى‏شوند.
از انسانهايى كه از آن برخاسته‏اند.
از آتشفشانهايى كه از دل زمين زبانه مى‏كشد.
از حشراتى كه از لانه‏ها سر برمى‏آورند.
از گازهايى كه از زمين متصاعد مى‏شوند.
و از امواج جاذبه كه از درون آن برمى‏خيزد، خداوند از تمامى اينها جزء به جزء و ذره به ذره آگاه است.
و همچنين آنچه از آسمان نازل مى‏شود:
از دانه‏هاى باران گرفته تا اشعه حياتبخش آفتاب.
از خيل فرشتگان گرفته تا امواج نيرومند وحى و كتب آسمانى.
از اشعه كيهانى گرفته تا شهابها و سنگريزه‏هاى سرگردان كه به سوى زمين جذب مى‏شوند، او از همه اينها مو به مو آگاه است.
و نيز آنچه به آسمان صعود مى‏كند: اعم از فرشتگان، ارواح انسانها، اعمال بندگان، انواع دعاها، اقسام پرندگان، و بخارات، و ابرها، و غير اينها، آنچه مى‏دانيم و آنچه نمى‏دانيم همه در پيشگاه علم او روشن و آشكار است.
اگر كمى در اين باره بينديشيم كه در هر لحظه ميليونها ميليون موجود مختلف وارد زمين مى‏شود، و ميليونها ميليون موجود از آن برمى‏خيزد، و ميليونها ميليون از آسمان نازل مى‏گردد، يا به آسمان صعود مى‏كند، كه از شماره و حد و حصر بيرون است، و هيچكس جز خدا نمى‏تواند آنها را احصا كند آن گاه به وسعت علم پروردگار آشنا مى‏شويم.
و بالآخره در چهارمين و پنجمين توصيف روى نقطه حساسى تكيه كرده، مى‏فرمايد:” او با شماست هر جا كه باشيد” (وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ).
” و چون چنين است او به آنچه انجام مى‏دهيد بصير و بينا است” (وَ اللَّهُ بِما                        تفسير نمونه، ج‏23، ص: 307
تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ
).
چگونه او با ما نباشد در حالى كه ما نه تنها در وجود كه در بقاء خود لحظه به لحظه به او متكى هستيم و از وى مدد مى‏گيريم، او روح عالم هستى است، او جان جهان است، بلكه او برتر از اين و آن است! از زمانى كه به صورت ذره خاكى در گوشه‏اى افتاده بوديم، و از آن لحظه‏اى كه به صورت جنين در شكم مادر قرار داشتيم او با ما بود، و در تمام عمر، و در عالم و برزخ نيز همه جا با ما است، آيا با اين حال ممكن است از ما بيخبر باشد؟! راستى اين احساس كه او همه جا با ما است از يك سو به انسان عظمت و شكوه مى‏بخشد و از سوى ديگر اطمينان و اعتماد به نفس مى‏دهد و شجاعت و شهامت در او مى‏آفريند، و از سوى سوم احساس مسئوليت شديد مى‏بخشد، چرا كه او همه جا حاضر و ناظر و مراقب است، و اين بزرگترين درس تربيت است، آرى اين اعتقاد ريشه اصلى تقوى و پاكى و درستكارى انسان است و هم رمز عظمت و بزرگى او.
اين يك واقعيت است كه او هميشه و همه جا با ما است، نه يك كنايه و مجاز، حقيقتى كه از يك سو دلپذير و دل‏انگيز و روحپرور است، و از سوى ديگر رعب‏انگيز و مسئوليت آفرين! لذا در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام ص نقل شده است كه فرمود:
ان من افضل ايمان المرء ان يعلم ان اللَّه تعالى معه حيث كان:
” برترين مرحله ايمان انسان اين است كه بداند هر جا باشد خدا با او است” «1».
در حديث ديگرى مى‏خوانيم كه موسى عرض كرد: اين اجدك يا رب؟.
__________________________________________________
(1) در المنثور جلد 6 صفحه 171.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 308
” كجا تو را بيابم اى پروردگار”؟! قال: يا موسى اذا قصدت الى فقد وصلت الى!:” خطاب آمد كه اى موسى هر زمان اراده من كنى به من رسيده‏اى”! «1».
اصولا اين” معيت” (همراه بودن خدا با بندگان) به قدرى ظريف و دقيق است كه هر انسان متفكر و مؤمنى به مقدار انديشه و ايمانش آن را درك مى‏كند و از عمق آن با خبر مى‏گردد.
بعد از مساله حاكميت و تدبير سخن به مساله مالكيت او در كل جهان هستى مى‏رسد، مى‏فرمايد:” مالكيت آسمانها و زمين از آن او است” (لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
و سرانجام به مساله مرجعيت او اشاره كرده مى‏افزايد:” و همه كارها به او بازگشت مى‏كند” (وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ).
آرى وقتى او خالق و مالك و حاكم و مدبر ما است و همه جا با ما مى‏باشد مسلما بازگشت همه ما و همه كارها نيز به سوى او است.
ما رهروان منزل عشق او هستيم كه با كوله‏بارى از اميد و نيروها از سرمنزل عدم به راه افتاده‏ايم، و تا به اقليم وجود اينهمه راه آمده‏ايم، ما از او هستيم و به سوى او باز مى‏گرديم، چرا كه مبدأ و منتهى او است.
قابل توجه اينكه در سه آيه قبل نيز عين اين توصيف آمده بود: له ملك السماوات و الارض اين تكرار ممكن است به آن خاطر باشد كه در آنجا تنها از مساله حيات و مرگ موجودات زنده سخن در ميان بود، و اينجا دامنه بحث گسترده‏تر شده و سخن از بازگشت همه امور به سوى او است.
و نيز در آنجا مقدمه‏اى بود براى بيان قدرت خداوند بر همه چيز و در اينجا
__________________________________________________
(1) روح البيان جلد 9 صفحه 351.
تفسير نمونه، ج‏23، ص: 309
مقدمه‏اى براى بازگشت همه چيز به سوى او است كه اين هر دو لازمه مالكيت خداوند نسبت به آسمانها و زمين است.
تعبير به” الامور” به صيغه جمع نشان مى‏دهد كه نه تنها انسانها كه همه موجودات به سوى او در حركتند حركتى دائم و توقف ناپذير! بنا بر اين مفهوم آيه منحصر به بازگشت انسانها در آخرت به او نيست، هر چند موضوع معاد يكى از مصاديق روشن آن محسوب مى‏شود.
در آخرين آيه مورد بحث به دو وصف ديگر نيز اشاره كرده مى‏فرمايد:
” او شب را در روز، و روز را در شب داخل مى‏كند” (يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ) «1».
آرى تدريجا از يكى مى‏كاهد و به ديگرى مى‏افزايد و طول شب و روز را در سال تغيير مى‏دهد، همان تغييرى كه همراه با فصول چهارگانه سال است با تمام بركاتى كه براى انسانها در اين فصول نهفته است.


جستجو