حماسه اقتصادی ، مفاهیم اقتصادی 7- اسلام با ثروت مخالف نیست باثروت اندوزی مخالف است:(بر اساس تفسیر نمونه)

اسلام با ثروت مخالف نیست باثروت اندوزی مخالف است:(بر اساس تفسیر نمونه)
[سوره القصص (28): آيات 79 تا 82]
فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ (79) وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُونَ (80) فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ (81) وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (82)
ترجمه:
79- (قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه طالب حيات دنيا بودند گفتند: اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهره عظيمى دارد! 80- كسانى كه علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند واى بر شما! ثواب الهى بهتر است براى كسانى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام مى‏دهند، اما جز صابران آن را    دريافت نمى‏كنند.

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 163

81- سپس ما، او و خانه‏اش را در زمين فرو برديم، و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمى‏توانست خويشتن را يارى دهد.
82- آنها كه ديروز آرزو مى‏كردند بجاى او باشند (هنگامى كه اين صحنه را ديدند) گفتند: واى بر ما گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى‏دهد، يا تنگ مى‏گيرد، اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را نيز به قعر زمين فرو مى‏برد! اى واى گويى كافران هرگز رستگار نمى‏شوند!

تفسير: جنون نمايش ثروت!
معمولا ثروتمندان مغرور گرفتار انواعى از جنون مى‏شوند، يك شاخه آن” جنون نمايش ثروت” است، آنها از اينكه ثروت خود را به رخ ديگران بكشند لذت مى‏برند، از اينكه سوار مركب راهوار گرانقيمت خود شوند و از ميان پابرهنه‏ها بگذرند و گرد و غبار بر صورت آنها بيفشانند و تحقيرشان كنند احساس آرامش خاطر مى‏كنند! گرچه همين نمايش ثروت غالبا بلاى جانشان است زيرا كينه‏ها در سينه‏ها پرورش مى‏دهد، و احساسات را بر ضد آنها بسيج مى‏كند، و بسيار مى‏شود كه همين عمل زشت و شرم‏آور طومار زندگى آنها را درهم مى‏پيچد، و يا ثروتشان را بر باد مى‏دهد!.
ممكن است اين كار جنون‏آميز انگيزه‏اى مانند” تطميع افراد طمعكار” و” تسليم افراد سركش” داشته باشد، ولى آنها حتى بدون اين انگيزه اين عمل را انجام مى‏دهند، اين يك نوع هوس است نه برنامه و نقشه.
به هر حال قارون از اين قانون مستثنى نبود، بلكه نمونه بارز آن محسوب مى‏شد، قرآن در يك جمله در آيات مورد بحث آن را بيان كرده مى‏فرمايد:
” قارون با تمام زينت خود در برابر قومش (بنى اسرائيل) ظاهر شد” (فَخَرَجَ   عَلى‏ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ‏).

 

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 164

تعبير به” فى زينته” گوياى اين حقيقت است كه او تمام توان و قدرت خود را به كار گرفت تا آخرين زينت و بالاترين ثروت خود را به نمايش بگذارد و ناگفته پيدا است كه مردى با اين ثروت چه‏ها مى‏تواند انجام دهد؟! در تواريخ داستانها، يا افسانه‏هاى زيادى در اين زمينه نقل شده است، بعضى نوشته‏اند قارون با يك جمعيت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل رژه رفت، در حالى كه چهار هزار نفر بر اسبهاى گرانقيمت با پوششهاى سرخ سوار بودند كنيزان سپيدروى با خود آورد كه بر زين‏هايى طلايى كه بر استرهاى سفيدرنگ قرار داشت سوار بودند، لباسهايشان سرخ، و همه غرق زينت‏آلات طلا! بعضى عدد نفرات او را هفتاد هزار نوشته‏اند و مسائل ديگرى از اين قبيل.
ولى ما حتى اگر اينها را مبالغه‏آميز بدانيم باز نمى‏توان انكار كرد كه او چيزهاى بسيارى براى نمايش دادن در اختيار داشت.
در اينجا- طبق معمول- مردم به دو گروه شدند: اكثريت دنياپرست كه اين صحنه خيره‏كننده قلبشان را از جا تكان داد و آه سوزانى از دل كشيدند و آرزو كه اى كاش به جاى قارون بودند، حتى يك روز، و يك ساعت، و يك لحظه! چه زندگى شيرين و جذابى چه عالم نشاطانگيز و لذت بخشى؟ چنان كه قرآن مى‏گويد:” كسانى كه طالب زندگى دنيا بودند گفتند اى كاش ما هم مثل آنچه به قارون داده شده است داشتيم”! (قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ).
” به راستى كه او بهره عظيمى از نعمتها دارد”! (إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ).
آفرين بر قارون و بر اين ثروت سرشارش! چه جاه و جلالى؟ و چه حشمتى تاريخ مثل او را به خاطر ندارد، اين عظمت خدادادى است! … و مانند اين حرفها.
در حقيقت در اينجا كوره عظيم امتحان الهى داغ شد، از يك سو قارون در وسط كوره قرار گرفته، و بايد امتحان خيره‏سرى خود را بدهد، و از سوى ديگر دنياپرستان بنى اسرائيل در گرداگرد اين كوره قرار گرفته‏ اند.

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 165
و البته مجازات دردناك، مجازاتى است كه بعد از چنين نمايشى باشد، و از آن اوج عظمت به قعر زمين فرو رود! ولى در مقابل اين گروه عظيم گروه اندكى عالم و انديشمند، پرهيزگار و با ايمان كه افق فكرشان از اين مسائل برتر و بالاتر بود در آنجا حاضر بودند، كسانى كه شخصيت را با معيار زر و زور نمى‏سنجيدند، كسانى كه ارزشها را در امكانات مادى جستجو نمى‏كردند، كسانى كه بر اينگونه نمايشهاى مسخره هميشه لبخند تمسخرآميز مى‏زدند، و اين مغزهاى پوك را تحقير مى‏كردند آرى گروهى از آنها در اينجا بودند چنان كه قرآن مى‏گويد:” كسانى كه علم و آگاهى به آنها داده شده بود صدا زدند واى بر شما! چه مى‏گوئيد؟ ثواب و پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام مى‏دهند بهتر است” (وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً).
و سپس افزودند:” اين ثواب الهى تنها در اختيار كسانى قرار مى‏گيرد كه صابر و شكيبا باشند” (وَ لا يُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ).
آنها كه در مقابل زرق و برقهاى هيجان‏انگيز و زينتهاى دنيا استقامت به خرج مى‏دهند، آنها كه در برابر محروميتها مردانه مى‏ايستند، و در مقابل ناكسان سر فرو نمى‏آورند، آنها كه در بوته آزمايش الهى، آزمايش مال و ثروت و ترس و مصيبت، همچون كوه پا بر جا مى‏ايستند آرى اينها لياقت ثواب الهى را دارند.

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 166
مسلما منظور از جمله” الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ” دانشمندان مؤمن بنى اسرائيل است كه در ميان آنها مردان بزرگى همچون” يوشع” بودند، ولى جالب اين است در برابر جمله الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا كه در باره گروه اول آمده، تعبير به” الذين يريدون الحياة الآخرة” نمى‏كند بلكه تنها تكيه بر علم مى‏كند، چرا كه” علم” خمير مايه و ريشه ايمان و استقامت و عشق به ثواب الهى و سراى آخرت است.
ضمنا تعبير به” الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ” پاسخ كوبنده‏اى است به قارون كه خود را عالم مى‏دانست، قرآن مى‏گويد: عالم اينها هستند كه افق فكرشان اين چنين بلند است، نه تو خيره‏سر و مغرور! و به اين ترتيب باز هم مى‏بينيم كه ريشه همه بركات و خيرات به علم و دانش حقيقى بازمى‏گردد.
قارون با اين عمل طغيان و سركشى خود را به اوج رسانيد، ولى در تواريخ و روايات در اينجا ماجراى ديگرى نقل شده است كه نشانه نهايت بيشرمى قارون است و آن اينكه: روزى موسى ع به قارون گفت: خداوند به من فرمان داده كه حق نيازمندان زكات مالت را بگيرم، قارون هنگامى كه از كم و كيف زكاة با خبر شد و با يك حساب ساده فهميد چه مبلغ هنگفتى را بايد در اين راه بپردازد سر باز زد، و براى تبرئه خويش به مبارزه با موسى ع برخاست، در ميان جمعى از ثروتمندان بنى اسرائيل برخاست و گفت: مردم! موسى مى‏خواهد اموال شما را بخورد، دستور نماز آورد پذيرفتيد، امور ديگر را نيز همه پذيرفتيد، آيا زيرا اين بار هم مى‏رويد كه اموالتان را به او بدهيد؟! گفتند: نه، ولى چگونه مى‏توان با او مقابله كرد؟
قارون در اينجا يك فكر شيطانى به نظرش رسيد، گفت من راه خوبى فكر كرده‏ام، به عقيده من بايد براى او پرونده عمل منافى عفت ساخت! بايد به سراغ زن بدكاره‏اى از فواحش بنى اسرائيل بفرستيم تا به سراغ موسى برود و او را متهم كند كه با او سر و سرى داشته! آنها پسنديدند و به سراغ آن زن فرستادند و گفتند: آنچه خودت بخواهى به تو مى‏دهيم كه گواهى دهى موسى با تو رابطه نامشروع داشته! او نيز اين پيشنهاد را پذيرفت، اين از يك سو. از سوى ديگر قارون به سراغ موسى آمد و گفت: خوب است بنى اسرائيل را جمع كنى و دستورات خداوند را بر آنها بخوانى، موسى پذيرفت و آنها را جمع كرد.

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 167
گفتند: اى موسى! دستورات پروردگار را بازگو، گفت: خداوند به من دستور داده كه جز او را پرستش نكنيد، صله رحم بجا آوريد و چنين و چنان كنيد، و در مورد مرد زناكار دستور داده است اگر زناى محصنه باشد، سنگسار شود! آنها (ثروتمندان توطئه‏گر بنى اسرائيل) در اينجا گفتند: حتى اگر خود تو باشى!! گفت: آرى، حتى اگر خود من باشم!! در اينجا وقاحت را به آخرين درجه رساندند و گفتند: ما مى‏دانيم كه تو خود مرتكب اين عمل شده‏اى، و به سراغ فلان زن بدكاره رفته‏اى، و فورا به دنبال آن زن بدكاره فرستادند و گفتند: تو چگونه گواهى مى‏دهى؟
موسى ع رو به او كرد و گفت: به خدا سوگندت مى‏دهم حقيقت را فاش بگو! زن بدكاره با شنيدن اين سخن تكان سختى خورد، لرزيد و منقلب شد و گفت:
اكنون كه چنين مى‏گويى من حقيقت را فاش مى‏گويم، اينها از من دعوت كردند و پاداش سنگينى قرار دادند كه تو را متهم كنم، ولى گواهى مى‏دهم كه تو پاكى و رسول خدايى! در روايت ديگرى آمده است كه آن زن گفت: واى بر من، من هر كار خلافى را كرده‏ام اما تهمت به پيامبر خدا نزده‏ام، و سپس دو كيسه پولى را كه به او داده بودند نشان داد و گفتنيها را گفت.
موسى ع به سجده افتاد و گريست، در اينجا بود كه فرمان مجازات قارون زشت‏سيرت توطئه‏گر صادر شد.
در همين روايت آمده است كه خدا فرمان” خسف” (فرو رفتن در زمين)را در اختيار موسى ع قرار داد «1».

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 168
در اينجا قرآن مجيد مى‏گويد:” ما او و خانه‏اش را در زمين فرو برديم” (فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ).
آرى هنگامى كه طغيان و سركشى و تحقير مؤمنان تهيدست، و توطئه بر ضد پيامبر پاك خدا، به اوج خود برسد، دست قدرت الهى از آستين بيرون مى‏آيد و به حيات طغيانگران پايان مى‏دهد، چنان آنها را درهم مى‏كوبد كه زندگى آنها عبرتى براى همگان مى‏گردد.
مساله” خسف” كه در اينجا به معنى فرو رفتن و پنهان گشتن در زمين است، بارها در طول تاريخ بشر واقع شده است كه زمين لرزه شديدى آمده و زمين از هم شكافته شده و شهر يا آبادى‏هايى را در كام خود فرو بلعيده است، ولى اين خسف با موارد ديگر متفاوت بود، طعمه اصلى او فقط قارون و گنجهاى او بود.
عجبا! فرعون در امواج نيل فرو مى‏رود، و قارون در اعماق زمين، آبى كه مايه حيات است مامور نابودى فرعونيان مى‏شود، و زمينى كه مهد آرامش است گورستان قارون و قارونيان.
مسلم است كه در آن خانه قارون تنها نبود، او و اطرافيانش، او و هم‏سنگرانش او و ياران ظالم و ستمگرش همه در اعماق زمين فرو رفتند.
” اما او گروهى نداشت كه وى را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمى‏توانست خويشتن را يارى دهد”! (فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ).
نه جيره‏خوارانش، و نه دوستان صميميش و نه اموال و ثروتش، هيچيك او را از چنگال عذاب الهى نجات ندادند، و همه به قعر زمين فرو رفتند!.
__________________________________________________
(1) در المنثور (طبق نقل تفسير الميزان جلد 16 صفحه 84) و همچنين تفسير روح المعانى و ديگر مفسران اين حديث را با تفاوتهايى ذيل آيات مورد بحث آورده‏اند.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 169
آخرين آيه مورد بحث دگرگونى عجيب تماشاچيان ديروز را كه از مشاهده جاه و جلال قارون به وجد و سرور آمده بودند و آرزو مى‏كردند كه اى كاش براى هميشه يا لا اقل يك لحظه به جاى او بودند منعكس ميكند كه به راستى عجيب و آموزنده است، مى‏گويد:” آنها كه ديروز آرزو داشتند كه بجاى او باشند آن گاه كه صحنه فرو رفتن او و ثروتش را به قعر زمين ديدند مى‏گفتند: واى بر ما! گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى‏دهد و بر هر كس بخواهد تنگ مى‏گيرد” و كليد آن تنها در دست او است (وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ).
امروز بر ما ثابت شد كه هيچكس از خود چيزى ندارد، هر چه هست از ناحيه او است، نه عطايش دليل بر رضايت و خشنودى از كسى است و نه منعش دليل بر عدم ارزش او در پيشگاه خدا است.
او با همين ثروتها افراد و اقوام را به آزمايش مى‏كشد و نهاد و سيرت آنان را آشكار مى‏سازد.
سپس در اين فكر فرو رفتند كه اگر دعاى مصرانه آنها ديروز به اجابت مى‏رسيد و خدا آنها را بجاى قارون مى‏گذاشت، امروز چه خاكى بر سر مى‏كردند؟
لذا در مقام شكر اين نعمت بر آمدند و گفتند:” اگر خداوند بر ما منت نگذارده بود، ما را هم به قعر زمين فرو مى‏برد”! (لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا).
” اى واى! مثل اينكه كافران هرگز رستگار نمى‏شوند” (وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ).
الان حقيقت را با چشم خود مى‏بينيم، و نتيجه غرور و غفلت و سرانجام كفرو شهوت را.

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 170
و نيز مى‏فهميم كه اين گونه زندگانيهايى كه دورنماى دل‏انگيزى دارد چه وحشتزا است؟
ضمنا از جمله اخير اين داستان به خوبى روشن مى‏شود كه سرانجام، قارون مغرور با كفر و بى‏ايمانى از دنيا رفت، هر چند يك روز در اعداد قاريان تورات و دانشمندان بنى اسرائيل بود و خويشاوندى نزديكى با موسى داشت.
نكته‏ها:
1- قارونهاى ديروز و امروز!
داستان قارون- سمبل ثروتمند مغرور- كه قرآن مجموع آن را ضمن هفت آيه به طرز بسيار جالبى بيان كرده است، پرده از روى حقايق بسيارى در زندگى انسانها برمى‏دارد.
اين داستان روشنگر اين حقيقت است كه غرور و مستى ثروت گاه انسان را به انواع جنون مى‏كشاند، جنون نمايش دادن ثروت و به رخ ديگران كشيدن جنون لذت بردن از تحقير تهى‏دستان! و باز همين غرور و مستى و عشق بى‏حد و حصر به سيم و زر، گاه سبب مى‏شود كه دست به زشتترين و ننگين‏ترين گناهان بزند، در مقابل پيامبر پاك خدا، قيام كند و به مبارزه و ستيز با حق و حقيقت برخيزد، و حتى بى‏شرمانه‏ترين تهمتها را به پاكترين افراد ببندد حتى با استفاده از ثروت خود از زنان آلوده هر جايى براى رسيدن به مقصدش كمك گيرد.
غرور و مستى ناشى از ثروت به انسان اجازه نمى‏دهد كه نصيحت اندرزگويان را بشنود و سخن خيرخواهان را به كار بندد.

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 171
اين مغروران بيخبر، خود را از همه دانشمندتر و آگاهتر مى‏دانند، و به گمان اينكه ثروتشان كه گاه از طريق غصب حقوق ديگران به دست آمده است دليل بر عقل و هوش و درايت آنها است، همه را نادان و خود را دانا مى‏پندارند! حتى كارشان به جايى مى‏رسد كه در برابر پروردگار اظهار وجود مى‏كنند و دم از استقلال مى‏زنند و مى‏گويند: آنچه را پيدا كرده‏ايم به ابتكار و هوش سرشار و خلاقيت و استعداد و اطلاعات بى‏نظير خودمان بوده است.
و ديديم سرانجام اين گونه مغروران تبهكار به كجا مى‏رسد؟! اگر قارون با اطرافيانش و تمام ثروتش به قعر زمين فرو رفت و نابود شد ديگران به اشكال ديگرى نابود مى‏شوند، و گاه حتى زمين، ثروتشان را به شكل ديگرى مى‏بلعد، يعنى ثروتهاى عظيم خود را تبديل به كاخها، باغها و زمينهايى مى‏كنند كه هرگز از آن استفاده نخواهند كرد، و گاه حتى اموال خود را مى‏دهند و زمينهاى باير و موات را خريدارى مى‏كنند، به اين خيال كه آن را تقسيم كرده و به قيمتهاى گزافى بفروشند و به اين ترتيب، زمين ثروتشان را مى‏بلعد!.
اين گونه افراد سبك مغز، چون راهى براى خرج كردن ثروت عظيم خود پيدا نمى‏كنند رو به سوى ارزشهاى خيالى مى‏آورند، مجموعه‏اى از كاسه كوزه‏هاى شكسته قديمى را، به عنوان عتيقه‏هاى گرانبها!، و گاه مجموعه‏اى از تابلوهاى بيرنگ و يا حتى مجموعه‏اى از تمبرهاى پستى، اسكناسها و مانند آن كه متعلق به سالها و يا قرون گذشته است، به عنوان با ارزشترين كالاها در قصر و كاخ خود جمع‏آورى مى‏كنند كه اگر به دقت به آنها نگاه كنيم گاهى مى‏بينيم جاى آنها فقط در زباله‏دان است!.
آنها اين زندگى تجملى و تخيلى را در حالى فراهم آورده‏اند كه در شهر و ديار آنها و گاه در همسايگى ديوار به ديوارشان افراد محرومى هستند كه شب گرسنه مى‏خوابند، و عجب اينكه چنان و جدان آنها تحليل رفته كه حتى كمترين              ناراحتى از اين وضع احساس نمى‏كنند! گاه حيوانات آنها داراى مرفه‏ترين زندگى هستند، و حتى از معلم و پزشك و دارو بهره مى‏گيرند، در حالى كه انسانهاى مظلومى در نزديكى آنها در بدترين شرائط زندگى مى‏كنند، و يا در بستر بيمارى ناله سرداده‏اند، نه پزشكى بر بالين آنها حاضر مى‏شود و نه قطره دوائى.

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 172
تمام اين بحثها گاه در باره افراد معينى در يك جامعه است و گاه در باره يك كشور، يعنى يك كشور قارونى مى‏شود در مقابل ديگر كشورهاى دنيا! همانگونه كه در عصر خود در مورد كشورهايى همچون آمريكا و بسيارى از ممالك اروپايى مى‏بينيم.
آنها مجلل‏ترين زندگى را به قيمت استثمار مردم جهان سوم و كشورهاى فقير و تهيدست براى خود فراهم ساخته‏اند، به طورى كه گاه مواد غذايى اضافى آنها كه به زباله‏دانها ريخته مى‏شود اگر بطور صحيحى جمع‏آورى مى‏شد براى تغذيه مليونها انسان گرسنه كافى بود.
اينكه مى‏گوئيم كشورهاى فقير نه اين است كه حقيقتا فقير باشند اينها در حقيقت دزد زده و غارت شده‏اند، گاهى بهترين و گرانبهاترين منابع زير زمينى در اختيار آنها است، اما اين ابر غارتگران همه را مى‏برند و آنها را بر خاك سياه مى‏نشانند.
اينها قارونهاى زالوصفتى هستند كه پايه‏هاى كاخ بيدادگرى خود را بر ويرانه‏هاى كوخهاى مستضعفين بنا نهاده‏اند، و تا مستضعفين جهان دست به دست هم ندهند و آنها را همچون قارون به قعر زمين نفرستند اوضاع دنيا به همين صورت خواهد بود، آنها باده مى‏نوشند و خنده مستانه سر مى‏دهند، و اينها بايد زانوى غم در بغل گيرند و گريه كنند!
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 173
2- قارون اين ثروت را از كجا آورده بود.
جالب اينكه از آيه 23 و 24 سوره مؤمن به خوبى استفاده مى‏شود كه رسالت موسى ع از آغاز هم براى مبارزه با سه كس بود: فرعون، وزيرش هامان، و ثروتمند مغرور قارون: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذَّابٌ:” ما موسى را با آيات خود و دلائل و معجزات روشنى فرستاديم به سوى فرعون و هامان و قارون و همگى گفتند موسى ساحر دروغگويى است”.
از اين آيه استفاده مى‏شود كه او همكار فرعونيان بود و در خط آنها، و در تواريخ نيز مى‏خوانيم كه او از يك سو نماينده فرعون در بنى اسرائيل بود «1» و از سوى ديگر خزانه‏دار گنجهاى فرعون «2».
و اينجا است كه پرونده قارون روشنتر مى‏شود: فرعون براى اينكه بنى اسرائيل را به زنجير كشد و تمام هستى آنها را غارت كند يك نفر مرد منافق حيله‏باز و به اندازه كافى بيرحم، از ميان بنى اسرائيل برگزيد و زمام اختيار آنها را به دست او سپرد، تا به نفع دستگاه جبارش آنها را استثمار كند و بر خاك سياه بنشاند، و از اين رهگذر ثروت كلانى نيز براى خود كسب كند.
قرائن نشان مى‏دهد كه بعد از نابودى فرعونيان مقدار عظيمى از ثروت و گنجهاى آنها در دست قارون ماند، و موسى ع تا آن زمان مجال اين را پيدا نكرده بود كه اين ثروت بادآورده فرعونى را به نفع مستضعفان از او بگيرد.
به هر حال خواه او اين ثروت را در عصر فرعون پيدا كرده باشد، و يا از طريق غارت گنجهاى او، و يا به گفته بعضى از طريق علم كيمياء، و آگاهى بر فنون
__________________________________________________
(1)” تفسير فخر رازى” جلد 25 صفحه 13 و تفسير” مجمع البيان” جلد 7 صفحه 266 (ذيل آيات مورد بحث).
(2)” مجمع البيان” جلد 8 صفحه 520 ذيل آيه 24 سوره مؤمن.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 174
تجارت سالم، يا آشنايى به اصول استثمار مستضعفان، هر چه بود قارون بعد از پيروزى موسى بر فرعونيان ايمان اختيار كرد، و به سرعت تغيير چهره داد و با زبردستى خاصى كه ويژه اين گروه است خود را در صف قاريان تورات و آگاهان بنى اسرائيل جا زد، در حالى كه بعيد است ذره‏اى ايمان در چنين قلبى نفوذ كند.
سرانجام هنگامى كه موسى ع تصميم گرفت زكات از او بگيرد پرده از چهره‏اش كنار رفت، و قيافه زشت و منحوسى كه در پشت ماسك فريبنده ايمان داشت بر همگان ظاهر شد، و ديديم كه اين مرد منافق عاقبت كارش به كجا منتهى گشت؟
3- موضع اسلام در برابر مساله ثروت
نبايد از آنچه گفتيم اين چنين استنباط شود كه اسلام در برابر مال و ثروت موضع منفى دارد و با آن مخالف است، نبايد تصور كرد كه اسلام، فقر را مى‏پسندد و دعوت به فقر مى‏كند و آن را وسيله كمالات معنوى مى‏داند.
بلكه به عكس اسلام به عنوان يك وسيله مؤثر و كارساز روى آن تكيه مى‏كند در آيه 180 سوره بقره از” مال” تعبير به” خير” شده است.
و در حديثى از امام باقر ع مى‏خوانيم:
نعم العون الدنيا على طلب الآخرة:
” دنيا كمك خوبى است براى رسيدن به آخرت” «1».
بلكه آيات مورد بحث كه شديدترين مذمت را از قارون ثروتمند مغرور مى‏كند شاهد گويايى بر اين موضوع است، منتها اسلام ثروتى را مى‏پسندد كه بوسيله آن” ابتغاء دار آخرت” و طلب سراى ديگر شود، چنان كه دانشمندان
__________________________________________________
(1)” وسائل الشيعه” ج 12 ص 17 (حديث 5 از باب 16 از ابواب مقدمات تجارت).
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 175
بنى اسرائيل به قارون گفتند: وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الآخرة.
اسلام ثروتى را مى‏پسندد كه در آن” أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ” و نيكى به همگان باشد.
اسلام ثروتى را مدح مى‏كند كه در آن لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا تحقق يابد بالآخره اسلام ثروتى را خواهان است كه مايه فساد در زمين و فراموش كردن ارزشهاى انسانى و گرفتار شدن در مسابقه جنون‏آميز” تكاثر” نگردد، و انسان را به” خود برتربينى” و” تحقير ديگران” و حتى رويارويى با پيامبر خدا نكشاند.
وسيله‏اى باشد براى استفاده همگان، براى پر كردن خلاهاى موجود اقتصادى، براى مرهم نهادن بر زخمهاى جانكاه محرومان، و براى رسيدن به نيازها و مشكلات مستضعفان.
علاقه به چنين ثروتى با چنين هدفهاى مقدسى علاقه به دنيا نيست، علاقه به آخرت است، چنان كه در حديثى مى‏خوانيم يكى از ياران امام صادق ع خدمتش آمد و شكايت كرد كه ما دنبال دنيا هستيم و به آن علاقمنديم (از اين مى‏ترسيم كه دنياپرست باشيم).
امام (كه پاكى و تقواى آن مرد را مى‏دانست) فرمود: با اين ثروت دنيا چه مى‏خواهى انجام دهى؟ در پاسخ عرض كرد: هزينه خود و خانواده‏ام را تهيه كنم، و به خويشاوندانم كمك نمايم، در راه خدا انفاق كنم، و حج و عمره بجا آورم امام فرمود: ليس هذا طلب الدنيا هذا طلب الآخرة:” اين، دنياطلبى نيست اين طلب آخرت است” «1».
و از اينجا فاسد بودن عقيده دو گروه: گروهى از مسلمان نماهاى بيخبر از تعليمات اسلام كه اسلام را حامى مستكبران معرفى مى‏كنند و گروهى از دشمنان مغرض كه مى‏خواهند چهره اسلام را دگرگون نشان داده و آن را ضد ثروت و طرفدار
نه فقر دليل ذلت است و نه ثروت دليل عزت-
در جوامع مادى و مكتبهاى ماده‏گرا، غالبا اين توهم پيش مى‏آيد كه فقر و ثروت دليل ذلت و عزت است به همين دليل مى‏بينيم مشركان عصر جاهليت از يتيم بودن و يا تهيدستى پيامبر اسلام ص تعجب مى‏كردند و مى‏گفتند چرا اين قرآن بر يكى از ثروتمندان مكه و طائف نازل نشده؟ لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ (آيه 31 سوره زخرف).
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (1) الَّذِي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ (2) يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ (3) كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ (4)
وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ (5) نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ (6) الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ (7) إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (8) فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (9)
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 308
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان 1- واى بر هر عيبجوى مسخره كننده‏اى! 2- همان كس كه مال را جمع آورى و شماره كرده (بى آنكه حساب مشروع و نامشروع كند).
3- گمان مى‏كند كه اموالش سبب جاودانگى او است! 4- چنين نيست كه او مى‏پندارد، به زودى در حطمه (آتشى خردكننده) پرتاب مى‏شود.
5- و تو چه مى‏دانى حطمه چيست؟
6- آتش برافروخته الهى است.
7- آتشى كه از دلها سرمى‏زند! 8- اين آتش بر آنها به صورت دربسته است.
9- در ستونهاى كشيده و طولانى!
شان نزول:
جمعى از مفسران چنين گفته‏اند كه آيات اين سوره در باره” وليد بن مغيره” نازل شده است كه در پشت سر پيغمبر اكرم ص غيبت مى‏كرد، و در پيش رو طعن و استهزاء مى‏نمود.
بعضى ديگر آن را در باره افراد ديگرى از سران شرك و دشمنان كينه توز و سرشناس اسلام مانند” اخنس بن شريق” و” امية بن خلف” و” عاص بن وائل” دانسته‏اند.
ولى چنانچه اين شان نزولها را بپذيريم باز عموميت مفهوم آيات شكسته نمى‏شود، بلكه شامل تمام كسانى است كه داراى اين صفاتند.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 309
تفسير: واى بر عيبجويان و غيبت كنندگان!
اين سوره با تهديدى كوبنده آغاز مى‏شود مى‏فرمايد:” واى بر هر عيبجوى مسخره كننده‏اى!” (وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ) آنها كه با نيش زبان و حركات، دست و چشم و ابرو در پشت سر و پيش رو، ديگران را استهزاء كرده، يا عيبجويى و غيبت مى‏كنند، يا آنها را هدف تيرهاى طعن و تهمت قرار مى‏دهند.
” همزه” و” لمزة” هر دو صيغه مبالغه است «1» اولى از ماده” همز” در اصل به معنى” شكستن” است و از آنجا كه افراد عيبجو و غيبت كننده شخصيت ديگران را درهم مى‏شكنند به آنها” همزه” اطلاق شده.
و” لمزة” از ماده” لمز” (بر وزن رمز) در اصل به معنى غيبت كردن و عيبجويى نمودن است.
در اينكه آيا اين دو واژه به يك معنى است، و اشاره به غيبت كنندگان و عيبجويان مى‏كند؟ يا در ميان اين دو فرقى است؟ مفسران احتمالات زيادى داده‏اند، بعضى آنها را به يك معنى گرفته‏اند، و بنا بر اين ذكر اين دو با هم براى تاكيد است.
ولى بعضى گفته‏اند” همزه” به معنى غيبت كننده و” لمزه” به معنى عيبجو است.
بعضى ديگر” همزه” را به معنى كسانى كه با اشارت دست و سر عيبجويى
__________________________________________________
(1) صيغه مبالغه غير از اوزان ششگانه معروف به وزنهاى ديگر نيز مى‏آيد، از جمله همين وزن است كه اشباه و نظائرى نيز در لغت عرب دارد مانند” ضحكه” به معناى كسى كه بسيار خندان است.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 310
مى‏كنند و” لمزه” را به معنى كسانى كه با زبان اين كار را انجام مى‏دهند دانسته‏اند.
بعضى” اولى” را اشاره به عيبجويى روبرو، و” دومى” را به عيبجويى پشت سر مى‏دانند.
بعضى اولى را به معنى عيبجويى آشكار، و دومى را عيبجويى پنهان و با اشاره چشم و ابرو شمرده‏اند.
و گاه گفته شده هر دو به معنى كسى است كه مردم را با القاب زشت و زننده ياد مى‏كند.
و بالآخره در سخنى از” ابن عباس” آمده است كه در تفسير اين دو چنين مى‏گفت: هم المشاؤون بالنميمة، المفرقون بين الاحبة، الناعتون للناس بالعيب:
” آنها كسانى هستند كه سخن‏چينى مى‏كنند، و ميان دوستان جدايى مى‏افكنند، و مردم را با عيوب توصيف مى‏كنند” «1».
گويا ابن عباس اين سخن را از حديثى كه از پيغمبر اكرم ص نقل شده است استفاده كرده، آنجا كه فرمود:
الا انبئكم بشراركم؟ قالوا: بلى يا رسول اللَّه (ص) قال: المشاؤون بالنميمة، المفرقون بين الاحبة، الباغون للبراء المعايب:
” آيا شما را از شريرترين افراد خبر دهم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا! فرمود: آنها كه بسيار سخن‏چينى مى‏كنند، در ميان دوستان جدايى مى‏افكنند، و براى افراد پاك و بيگناه در جستجوى عيوبند” «2».
ولى از مجموع كلمات ارباب لغت استفاده مى‏شود كه اين دو واژه به يك معنى است، و مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه عيبجويى و غيبت و طعن و استهزاء به وسيله زبان و علائم و اشارات و سخن‏چينى و بدگويى را شامل مى‏شود.
__________________________________________________
(1)” تفسير فخر رازى” جلد 32 صفحه 92.
(2)” اصول كافى” جلد 2 باب النميمة حديث 1.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 311
به هر حال تعبير به” ويل” تهديد شديدى است نسبت به اين گروه، و اصولا آيات قرآن موضعگيرى سختى در برابر اينگونه افراد نموده، و تعبيراتى دارد كه در باره هيچ گناهى مانند آن ديده نمى‏شود، مثلا بعد از آنكه منافقان كوردل را به خاطر سخريه مؤمنان به عذاب اليم تهديد مى‏كند، مى‏فرمايد:
اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ:
” چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى، حتى اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى خداوند آنها را هرگز نمى‏بخشد” (توبه 80).
شبيه همين معنى در باره منافقانى كه پيغمبر اكرم ص را استهزا مى‏كردند در سوره منافقون آيه 5 آمده است.
اصولا آبرو و حيثيت اشخاص از نظر اسلام بسيار محترم است، و هر كارى كه موجب تحقير مردم گردد گناه بزرگى است، در حديثى از پيغمبر اكرم ص آمده است: اذل الناس من اهان الناس:” ذليل‏ترين مردم كسى است كه به مردم توهين كند”! «1».
شرح بيشترى در اين زمينه ذيل آيه 11 و 12 سوره حجرات (جلد 22 صفحه 177 تا 195) آورده‏ايم.
سپس به سرچشمه اين عمل زشت (عيبجويى و استهزاء) كه غالبا از كبر و غرور ناشى از ثروت مايه مى‏گيرد) پرداخته، مى‏افزايد:” همان كسى كه مال را جمع آورى و شماره كرده” بى آنكه حساب مشروع و نامشروع آن را كند (الَّذِي جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ).
آن قدر به مال و ثروت علاقه دارد كه پيوسته آنها را مى‏شمرد، و از برق درهم و دينار، و پولهاى ديگر، لذت مى‏برد و شادى مى‏كند.
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 75 صفحه 142
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 312
هر درهم و دينارى براى او بتى است، نه تنها شخصيت خويش كه تمام شخصيتها را در آن خلاصه مى‏بيند، و طبيعى است كه چنين انسان گمراه و ابلهى مؤمنان فقير را پيوسته به باد سخريه بگيرد.
” عدده” در اصل از ماده” عد” به معنى شمارش است، بعضى نيز احتمال داده‏اند كه از” عده” (بر وزن غده) به معنى آماده كردن اين اموال و ذخيره نمودن براى مشكلات و روز مبادا است.
بعضى نيز آن را به امساك و نگهدارى تفسير نموده‏اند.
ولى معنى اول از همه ظاهرتر است.
به هر حال آيه ناظر به ثروت‏اندوزانى است كه مال را نه به عنوان يك وسيله بلكه به عنوان يك هدف مى‏نگرند، و در جمع‏آورى آن هيچ قيد و شرطى قائل نيستند، از حلال و حرام و تجاوز بر حقوق ديگران، از طريق شرافتمندانه و يا طرق پست و رذيلانه آن را جمع‏آورى مى‏كنند، و آن را تنها نشانه عظمت و شخصيت مى‏دانند.
آنها مال را براى رفع نيازهاى زندگى نمى‏خواهند، و به همين دليل هر قدر بر اموالشان افزوده شود حرصشان بيشتر مى‏گردد، و گرنه مال در حدود معقول و از طرق مشروع نه تنها مذموم نيست، بلكه در قرآن مجيد گاهى از آن به عنوان” فضل اللَّه” تعبير شده، آنجا كه مى‏فرمايد: وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ (جمعه- 10) و در جاى ديگر از آن تعبير به خير مى‏كند: كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ:” بر شما مقرر شده كه وقتى مرگ يكى از شما فرا رسد اگر خيرى از خود به يادگار گذارده وصيت كند”.
چنين مالى مسلما نه مايه طغيان است، نه وسيله تفاخر، نه بهانه استهزاى ديگران، اما مالى كه معبود است و هدف نهايى است، و صاحبان آن را همچون” قارون” دعوت به طغيان مى‏كند ننگ است و ذلت، و مصيبت است و نكبت، و مايه دورى از خدا و خلود در آتش دوزخ است.

تفسير نمونه، ج‏27، ص: 313
و غالبا جمع‏آورى كميت زيادى از اين مال جز با آلودگيهاى فراوان ممكن نمى‏شود.
لذا در حديثى از امام على بن موسى الرضا ع مى‏خوانيم: كه فرمود:
لا يجتمع المال الا بخمس خصال: بخل شديد، و امل طويل، و حرص غالب، و قطيعة رحم، و ايثار الدنيا على الآخرة:
” مال جز با پنج خصلت در يك جا جمع نمى‏شود: بخل شديد، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب، قطع رحم، و مقدم داشتن دنيا بر آخرت” «1».
زيرا كسانى كه سخاوتمندند و گرفتار آرزوهاى دور و دراز نيستند مراقب حلال و حرامند، به ارحام خود كمك مى‏كنند، و غالبا اموال نزد آنها جمع نمى‏شود، هر چند درآمدشان زياد باشد.
در آيه بعد مى‏افزايد:” اين انسان زراندوز و مال‏پرست گمان مى‏كند اموالش سبب جاودانگى او است” (يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ) «2».
جالب اينكه” اخلد” در اينجا به صورت” فعل ماضى” آمده، يعنى او گمان مى‏كند اموالش او را به صورت يك موجود جاودانه در آورده است، نه مرگ مى‏تواند به سراغ او آيد، نه بيماريها و حوادث جهان مشكلى براى او ايجاد مى‏كند، چرا كه مشكل‏گشا در نظرش تنها مال و ثروت است و اين مشكل‏ گشارا در دست دارد.
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 668 حديث 7
(2)” ماله” ممكن است اضافه” مال” به ضمير غالب باشد، يا تركيب از” ما” موصوله و صله آن، جمله” اخلده” كه فعل ماضى است معنى مضارع دارد و يا به معنى موجبات خلود است.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 314

چه پندار غلط و خيال خامى؟ اموالى كه آن قدر در اختيار قارون بود كه كليد گنجهايش را چندين مرد زورمند به زحمت برمى‏داشت، ولى به هنگام حمله عذاب الهى نتوانستند مرگ او را ساعتى به تاخير اندازند، و خداوند او و گنجهايش را در يك لحظه با يك زمين لرزه مختصر در زمين فرو برد: فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ (قصص- 81).
اموالى كه نمونه كاملش در دست فراعنه مصر بود، ولى به مصداق” كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ”:
” چه بسيار باغها و چشمه‏ها از خود به جاى گذاشتند و زراعتها و قصرهاى جالب و گرانقيمت و نعمتهاى فراوان ديگر كه در آن متنعم بودند” (دخان- 25 تا 27) ولى همه اينها به آسانى در عرض ساعتى به ديگران رسيد:” كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ” (دخان- 28).
و لذا در قيامت كه پرده‏ها كنار مى‏رود آنها به اشتباه بزرگشان پى مى‏برند و فريادشان بلند مى‏شود: ما أَغْنى‏ عَنِّي مالِيَهْ هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ:” مال و ثروتم هرگز مرا بى نياز نكرد، قدرت من نيز از دست رفت” (حاقه- 28 و 29).
اصولا انسان از فنا و نيستى متنفر است، و طرفدار خلود و جاودانگى است، و همين علاقه درونى به ما در مباحث معاد كمك مى‏كند كه بدانيم انسان براى جاودانگى آفريده شده است، و الا غريزه عشق به جاودانگى در او نبود.
ولى اين انسان مغرور و خودخواه و دنياپرست گاه جاودانگى خود را در امورى مى‏بيند كه درست مايه فنا و نيستى او است، فى المثل مال و مقام را كه غالبا دشمنان بقاى او هستند وسيله جاودانگى مى‏شمرد.
از اين بيان روشن شد كه پندار جاودانگى به وسيله مال دليلى براى جمع مال، و جمع مال نيز عاملى براى استهزاء و سخريه ديگران در نظر اين كوردلان محسوب مى‏شود.

تفسير نمونه، ج‏27، ص: 315

قرآن در پاسخ اين گروه مى‏فرمايد:” چنان نيست كه او مى‏پندارد” (كَلَّا).
” بلكه به زودى با كمال ذلت و حقارت در آتشى خرد كننده پرتاب مى‏شود”! (لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ).
بعد” حطمة” را چنين تفسير مى‏كند:” و تو چه مى‏دانى حطمه چيست”؟! (وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ).
” آتش برافروخته الهى است” (نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ).
” آتشى كه از دلها سرمى‏زند” و نخستين جرقه‏هايش در قلوب ظاهر مى‏شود! (الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ).
” لينبذن” از ماده” نبذ” (بر وزن سبز) به گفته” راغب” در” مفردات” در اصل به معنى دور انداختن چيزى به خاطر حقارت و بى ارزشى آن است.
يعنى خداوند، اين مغروران خودخواه خود برتربين را در آن روز به صورت موجوداتى ذليل و بى ارزش در آتش دوزخ پرتاب مى‏كند، تا نتيجه كبر و غرور خود را ببينند.
” حطمه” صيغه مبالغه از ماده” حطم” به معنى درهم شكستن چيزى است، و اين نشان مى‏دهد كه آتش سوزان دوزخ به شدت اعضاى آنها را درهم مى‏شكند، ولى از بعضى از روايات استفاده مى‏شود كه” حطمه” نام تمام جهنم                     نيست بلكه نام بخش فوق العاده سوزانى از آن است «1».

تفسير نمونه، ج‏27، ص: 316
فهم اين معنى كه آتش به جاى سوزاندن، اعضا را درهم بشكند شايد در گذشته مشكل بود، ولى امروز كه مساله شدت تاثير امواج انفجار بر همه ما واضح شده كه چگونه ممكن است امواج ناشى از يك انفجار مهيب نه تنها انسانها بلكه ميله‏هاى محكم آهن و ستونهاى عظيم ساختمانها را درهم بشكند مطلب عجيبى نيست.
تعبير به” نار اللَّه” (آتش الهى) دليل بر عظمت آن است و تعبير به” موقدة” دليل بر فروزان بودن هميشگى آن است.
عجيب اينكه اين آتش بر خلاف تمام آتشهاى دنيا كه نخست پوست را مى‏سوزاند و سپس به داخل نفوذ مى‏كند، اول بر دلها شراره مى‏زند، و درون را مى‏سوزاند، نخست قلب را، و بعد مغز و استخوان را، و سپس به خارج سرايت مى‏كند.
اين چه آتشى است كه اولين جرقه‏هايش بر دل آدمى ظاهر مى‏شود؟ اين چه آتشى است كه درون را قبل از برون مى‏سوزاند؟ همه چيز قيامت عجيب است و با اين جهان تفاوت بسيار دارد، حتى درگيرى آتش سوزانش!.
چرا چنين نباشد؟ در حالى كه قلبهاى آنها كانون كفر و كبر و غرور بود و مركز حب دنيا و ثروت و مال.
چرا آتش قهر و غضب الهى قبل از هر چيز بر قلوب آنها مسلط نشود در حالى كه آنها دل مؤمنان را در اين دنيا با سخريه‏ها و عيبجويى و غيبت و تحقير سوزاندند، عدالت الهى ايجاب مى‏كند كه آنها كيفرى همانند اعمالشان را ببينند.
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 3 صفحه 17 و 19 حديث 60 و 64 […..]
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 317
در آخرين آيات اين سوره مى‏فرمايد: اين آتش سوزان بر آنها به صورت دربسته است”! (إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ).
” مؤصده” از ماده” ايصاد” به معنى بستن در و محكم كردن آن است، و لذا به اطاقكهايى كه در درون كوه‏ها. براى جمع اموال بوجود مى‏آورند” وصيد” مى‏گفتند.
در حقيقت همانگونه كه آنها اموال خود را در گاوصندوقها و مخازن در بسته نگاه مى‏داشتند خداوند هم آنها را در عذاب در بسته دوزخ كه راه خلاص و نجاتى از آن نيست زندانى مى‏كند!.
و سرانجام مى‏گويد:
” آنها در ستونهاى كشيده و طولانى قرار خواهند داشت” (فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ)” عمد” جمع” عمود” به معنى ستون يا هر شى‏ء طولانى مانند قطعات چوب و آهن است، و” ممددة” به معنى كشيده و طويل است.
جمعى از مفسران اين تعبير را اشاره به ميخهاى عظيم آهنين دانسته‏اند كه درهاى جهنم محكم با آنها بسته مى‏شود، به گونه‏اى كه راه خروج مطلقا از آن وجود ندارد، و بنا بر اين تاكيدى است بر آيه قبل كه مى‏گويد درهاى جهنم را بر آنها مى‏بندند و از هر طرف محصورند.
بعضى نيز آن را اشاره به نوعى از وسائل عذاب و مجازات دانسته‏اند، شبيه چيزى كه در ميان ما به” كند و زنجير” معروف است، و آن قطعه چوب يا آهن سنگينى است كه دو فرورفتگى در آن به اندازه مچ پاها وجود دارد، پا را در آن مى‏نهادند، و با ميله‏اى روى آن را گرفته و قفل مى‏كردند، به طورى كه شخص قدرت بر حركت نداشت، و اين جزاى شكنجه‏هاى آنها نسبت به مردم بيگناه در اين دنيا است.                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 318
بعضى نيز تفسير سومى به كمك اكتشافات اخير براى آن ذكر كرده‏اند، و آن اين كه شعله‏هاى سوزان جهنم به صورت ستونهاى كشيده و طولانى بر آنها مسلط مى‏شود آنها مى‏گويند در اكتشافات اخير ثابت شده كه اشعه مخصوص ايكس (رونتگن) بر خلاف اشعه‏هاى ديگر كه به صورت مخروطى پخش مى‏شود به صورت استوانه‏اى درست همچون ستون منتشر مى‏گردد، و عجيب اينكه اين اشعه در تمام وجود انسان نفوذ مى‏كند، و حتى بر قلب مسلط مى‏شود، و به همين دليل براى عكسبردارى از اعضاى داخلى از آن استفاده مى‏كنند، معلوم مى‏شود اشعه‏اى از آتش سوزان جهنم برمى‏خيزد كه بى شباهت به اشعه فوق نيست «1».
ولى از ميان اين تفاسير مناسبتر همان تفسير اول است (البته بنا بر بعضى از اين تفاسير جمله” فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ” بيان حالت دوزخ و در بعضى ديگر بيان حال دوزخيان است
نكته‏ ها:
1- كبر و غرور، سرچشمه گناهان بزرگ است.
” خود برتربينى” بلاى عظيمى است كه خمير مايه بسيارى از معاصى محسوب مى‏شود، غفلت از خدا، كفران نعمتها، غرق شدن در عياشى و هوسبازى، تحقير ديگران، و استهزاى مؤمنان، همه از آثار شوم اين صفت رذيله است، افراد كم ظرفيت همين كه به نوايى مى‏رسند، چنان گرفتار كبر و غرور مى‏شوند كه مطلقا ارزشى براى ديگران قائل نيستند، و همان سبب جدايى آنها از جامعه، و جدايى جامعه از آنها مى‏شود.

تفسير نمونه، ج‏27، ص: 319
در عالمى از پندار فرو مى‏روند، خود را تافته‏اى جدا بافته مى‏پندارند و
__________________________________________________
(1)” طنطاوى” ذيل آيات مورد بحث

حتى از مقربان خدا مى‏شمارند، و همين سبب مى‏شود كه عرض و آبرو و حتى جان ديگران در نظر آنها، بى ارزش و بى مقدار باشد، به” همز” و” لمز” مشغول مى‏شوند، و با عيبجويى و مذمت ديگران، به گمان خود بر عظمت خويش مى‏افزايند! جالب اينكه در بعضى از روايات اينگونه افراد به” عقرب” تشبيه شده‏اند، كه كارشان نيش زدن است، (و اگر نيش عقرب نه از ره كين است، نيش آنها از راه كينه‏توزيهاست).
در حديثى آمده است كه پيغمبر اكرم ص فرمود:” من در شب معراج گروهى از دوزخيان را ديدم كه گوشت از پهلويشان جدا مى‏كردند و به آنها مى‏خوراندند!، از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟! گفت: هؤلاء الهمازون من امتك، اللمازون!:” اينها عيبجويان و استهزاء كنندگان از امت تواند” «1» همانگونه كه در بالا اشاره كرديم، بحث مشروحى در اين زمينه ذيل آيات سوره حجرات داشته‏ايم.
2- حرص بر جمع مال
در باره مال و ثروت، نظرات متفاوتى در جهت افراط و تفريط وجود دارد، بعضى چنان اهميتى براى آن قائلند كه حلال تمام مشكلاتش مى‏دانند، تا آنجا كه طرفداران اين عقيده در اشعار خود داد سخن در اين زمينه داده‏اند، از جمله شاعر عرب: مى‏گويد:
فصاحت سحبان و خط ابن مقلة             و حكمة لقمان و زهد بن ادهم‏

اذا اجتمعت فى المرء و المرء مفلس             فليس له قدر بمقدار درهم!

__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 667 حديث 5
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 320
:” فصاحت” سحبان” (فصيح معروف عرب) و خط” ابن مقله” (خطاط معروف) و حكمت” لقمان” و زهد” ابراهيم بن ادهم” اگر در انسانى جمع شود و مفلس و بى پول باشد قدر و مقامى حتى به مقدار يك درهم نخواهد داشت”! و لذا جاى تعجب نيست كه اين گروه دائما به جمع اموال پردازند و آنى راحت ننشينند و هيچ قيد و شرطى براى آن قائل نباشند و حلال و حرام در نظرشان يكسان باشد.
در نقطه مقابل اين گروه جمعيتى هستند كه براى مال و ثروت، كمترين ارزشى قائل نيستند، فقر را مى‏ستايند و براى آن ارج قائلند، حتى مال را مزاحم تقوى و قرب خدا مى‏دانند! ولى در برابر اين دو عقيده كه در طرف” افراط” و” تفريط” قرار دارد آنچه از قرآن مجيد و روايات اسلامى استفاده مى‏شود، اين است كه مال خوب است اما به چند شرط: نخست اينكه:” وسيله” باشد و نه” هدف”.
ديگر اينكه انسان را” اسير” خود نسازد، بلكه انسان” امير” بر آن باشد.
سوم اينكه از طرق مشروع به دست آيد و در راه رضاى خدا مصرف گردد.
علاقه به چنين مالى نه تنها دنياپرستى نيست بلكه دليلى بر علاقه به آخرت است، و لذا در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم: هنگامى كه حضرت ذهب و فضه (طلا و نقره) را لعن و نفرين فرمود: يكى از ياران تعجب كرد و در اين سؤال نمود امام ع فرمود:
ليس حيث تذهب اليه انما الذهب الذى ذهب بالدين و الفضة التي افاضت الكفر:
” منظور از ذهب چيزى است كه دين را از بين برد و منظور از فضه چيزى است كه سرچشمه كفر و بى ايمانى مى‏شود” «1».
__________________________________________________
(1) بحار الانوار جلد 73 صفحه 141 حديث 17.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 321
در حديث ديگرى از امام امير مؤمنان ع مى‏خوانيم:
السكر اربع سكرات سكر الشراب، و سكر المال، و سكر النوم، و سكر الملك:
” مستى چهار- گونه است، مستى شراب، مستى مال، مستى خواب و مستى قدرت”! «1».
در حديث ديگرى از امام صادق ع آمده است كه مردى خدمتش آمد و عرض كرد پدر و مادرم به فدايت باد، مرا موعظه‏اى كن، فرمود:
ان كان الحسنات حقا فالجمع لما ذا؟ و ان كان الخلف من اللَّه عز و جل حقا فالبخل لما ذا؟!:
” اگر حسنات حق است و به آن ايمان داريم، جمع مال براى چيست؟ (چرا در راه خدا انفاق نكنيم) و اگر پاداش و جبران الهى حق است، بخل براى چيست”؟ «2».
بسيارى هستند تا پايان عمر به جمع آورى مال مشغولند، و سرانجام براى ديگران وامى‏گذارند، حسابش را آنها بايد بدهند و بهره‏اش نصيب ديگران است لذا در حديثى مى‏خوانيم از امير مؤمنان على ع سؤال كردند، من اعظم الناس حسرة؟:” چه كسى حسرتش از همه بيشتر است”؟! فرمود: من رأى ماله فى ميزان غيره، و ادخله اللَّه به النار و ادخل وارثه به الجنة!:” كسى كه اموال خود را در ترازوى سنجش اعمال ديگران ببيند، خداوند او را به خاطر اموالش وارد دوزخ كند، و وارث او را به خاطر آن وارد بهشت سازد”! «3».
و در حديث ديگرى از امام صادق ع در تفسير آيه” كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ:” اينگونه خداوند اعمال آنها را مايه حسرتشان قرار مى‏دهد” فرمود:
هو الرجل يدع المال لا ينفقه فى طاعة اللَّه بخلا ثم يموت
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 73 صفحه 142.
(2)” توحيد صدوق” طبق نقل” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 668 حديث 8.
(3)” بحار الانوار” جلد 73 صفحه 142.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 322
فيدعه لمن يعمل به فى طاعة اللَّه او فى معصيته
:” اين در باره كسى است كه مالى را وامى‏گذارد و به خاطر بخل، در راه طاعت الهى انفاق نمى‏كند، سپس مى‏ميرد و آن را براى كسى مى‏نهد كه در طاعت الهى يا در معصيتش مصرف مى‏كند”.
سپس امام ع افزود اگر در طريق اطاعت خدا صرف كند آن را در ميزان عمل ديگرى مى‏بيند و حسرت مى‏خورد، چرا كه مال مال او بوده، و اگر در معصيت الهى صرف كند سبب تقويت او شده تا گناه كند (و باز عقوبت و حسرتش متوجه او است) «1».
آرى موضعگيرى انسانها در برابر اموال مختلف است گاه از آن بت خطرناكى مى‏سازند و گاه وسيله سعادت بزرگى.
اين سخن را با حديث پر معنايى از” ابن عباس” پايان مى‏دهيم، او مى‏گويد:
ان اول درهم و دينار ضربا فى الارض نظر اليهما ابليس فلما عاينهما اخذهما فوضعهما على عينيه، ثم ضمهما الى صدره، ثم صرخ صرخة، ثم ضمهما الى صدره، ثم قال: انتما قرة عينى! و ثمرة فؤادى ما ابالى من بنى آدم اذا احبوكما ان لا يعبدوا وثنا! حسبى من بنى آدم ان يحبوكما:
[سوره الفجر (89): آيات 15 تا 20]
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ (15) وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ (16) كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ (17) وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكِينِ (18) وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا (19)
وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا (20)
ترجمه:
15- اما انسان هنگامى كه خداوند او را براى آزمايش اكرام مى‏كند و نعمت مى‏بخشد (مغرور مى‏شود و) مى‏گويد: پروردگارم مرا گرامى داشته!.
16- و اما هنگامى كه براى امتحان روزى را بر او تنگ بگيرد مايوس مى‏شود و مى‏گويد پروردگارم مرا خوار كرده! 17- چنان نيست كه شما خيال مى‏كنيد، بلكه شما يتيمان را گرامى نمى‏داريد.
18- و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى‏كنيد.

تفسير نمونه، ج‏26، ص: 461
19- و ميراث را (از طريق مشروع و نامشروع) جمع كرده مى‏خوريد.
20- و مال و ثروت را بسيار دوست مى‏داريد.
تفسير: نه از نعمتش مغرور باش و نه از سلب نعمت مايوس!
در تعقيب آيات گذشته كه به طغيانگران هشدار مى‏داد و آنها را به مجازات الهى تهديد مى‏كرد، در آيات مورد بحث به مساله امتحان كه معيار ثواب و عقاب الهى است و مهمترين مساله زندگى انسان محسوب مى‏شود مى‏پردازد.
نخست مى‏فرمايد:” اما انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش اكرام كند و نعمت بخشد، مغرور مى‏شود، و مى‏گويد: خداوند مرا گرامى داشته است”! (فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ).
او نمى‏داند كه آزمايش الهى گاه با نعمت است، و گاه با انواع بلا، نه روى آوردن نعمت بايد مايه غرور گردد، و نه بلاها مايه ياس و نوميدى، ولى اين انسان كم ظرفيت در هر دو حال هدف آزمايش را فراموش مى‏كند، به هنگام روى آوردن نعمت چنان مى‏پندارد كه مقرب درگاه خدا شده، و اين نعمت دليل بر آن قرب است.
قابل توجه اينكه در آغاز آيه مى‏گويد: خداوند او را مورد اكرام قرار مى‏دهد ولى در ذيل آيه از اينكه انسان خود را مورد اكرام خدا مى‏بيند ملامت مى‏شود اين به خاطر آن است كه اكرام اول به همان معنى انعام است و اكرام دوم به معنى قرب در درگاه خداست.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 462
و اما هنگامى كه براى امتحان روزى را بر او تنگ بگيرد، مايوس مى‏شود و مى‏گويد: پروردگارم مرا خوار كرده”! (وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ).
ياس سر تا پاى او را فرا مى‏گيرد، و از پروردگارش مى‏رنجد و ناخشنود مى‏شود، غافل از اينكه اينها همه وسائل آزمايش و امتحان او است، امتحانى كه رمز پرورش و تكامل انسان، و به دنبال آن سبب استحقاق ثواب، و در صورت مخالفت مايه استحقاق عذاب است.
اين دو آيه هشدار مى‏دهد كه نه اقبال نعمت دليل بر تقرب به خدا است، و نه ادبار نعمت دليل بر دورى از حق، اينها مواد مختلف امتحانى است كه خداوند طبق حكمتش هر گروهى را به چيزى آزمايش مى‏كند، اين انسانهاى كم‏ظرفيتند كه گاه مغرور، و گاه مايوس مى‏شوند.
در آيه 51″ فصلت” نيز آمده است: وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى‏ بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ:” هنگامى كه نعمتى به انسان مى‏دهيم روى مى‏گرداند و با تكبر از حق دور مى‏شود، اما هنگامى كه مختصر ناراحتى به او برسد پيوسته دعا مى‏كند و بيتابى مى‏نمايد”.
و در آيه 9 سوره” هود” آمده است: وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ:” هر گاه ما به انسان رحمتى بچشانيم سپس از او بگيريم نوميد و ناسپاس مى‏شود”.
اين دو آيه علاوه بر اينكه مساله آزمايش الهى را از طرق مختلف گوشزد مى‏كند اين نتيجه را نيز مى‏بخشد كه هرگز نبايد برخوردار شدن از نعمتها، و يا محروميت از آن را دليل بر شخصيت و مقام در پيشگاه خداوند، و يا دورى از ساحت مقدس او بدانيم، بلكه معيار هميشه و همه جا ايمان و تقوى است.

تفسير نمونه، ج‏26، ص: 463
چه بسيار پيامبرانى كه به انواع مصائب در اين دنيا گرفتار شدند، و در مقابل چه بسيار كفار ستمگرى كه از انواع نعمتها برخوردار بودند، و اين است طبيعت زندگى دنيا.
در ضمن، اين آيه اشاره سربسته‏اى به فلسفه بلاها و حوادث دردناك نيز مى‏كند.
سپس به شرح اعمالى كه موجب دورى از خدا و گرفتارى در چنگال مجازات الهى مى‏شود پرداخته، مى‏فرمايد:” چنان نيست كه شما خيال مى‏كنيد (كه اموالتان دليل بر مقام شما نزد پروردگار است، بلكه اعمالتان حاكى از دورى شما از خدا است) شما يتيمان را گرامى نمى‏داريد” (كَلَّا بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ).
” و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى‏كنيد” (وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكِينِ).
قابل توجه اينكه در مورد يتيمان از” اطعام” سخن نمى‏گويد، بلكه از” اكرام” سخن مى‏گويد، چرا كه در مورد يتيم تنها مساله گرسنگى مطرح نيست، بلكه از آن مهمتر جبران كمبودهاى عاطفى او است، يتيم نبايد احساس كند كه چون پدرش را از دست داده خوار و ذليل و بى‏مقدار شده، بايد آن چنان مورد اكرام قرار گيرد كه جاى خالى پدر را احساس نكند، و لذا در روايات اسلامى به مساله محبت و نوازش يتيمان اهميت خاصى داده شده است:
در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم ما من عبد يسمح يده على رأس يتيم رحمة له الا اعطاه اللَّه بكل شعرة نورا يوم القيامة:” هيچ بنده‏اى دست مرحمت بر سر يتيمى نمى‏كشد مگر اينكه خداوند به تعداد موهايى كه از زير                    دست او مى‏گذرد نورى در قيامت به او مى‏بخشد” «1».

تفسير نمونه، ج‏26، ص: 464
در آيه 9 سوره” ضحى” نيز آمده است: فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ:” اما يتيم را مورد قهر و تحقير قرار مده”.
و اين درست در مقابل چيزى است كه در جوامع دور از ايمان و اخلاق همچون جامعه عصر جاهليت ديروز و امروز رواج داشته و دارد، كه نه تنها به انواع حيله‏ها براى تملك اموال يتيمان متوسل مى‏شوند بلكه خود او را در جامعه چنان تنها مى‏گذارند كه درد يتيمى و فقدان پدر را به تلخ‏ترين صورتى احساس مى‏كند.
از آنچه گفتيم روشن مى‏شود كه اكرام يتيمان منحصر به حفظ اموال آنها نيست، آن چنان كه بعضى از مفسران پنداشته‏اند، بلكه معنى وسيع و گسترده‏اى دارد كه هم آن، و هم امور ديگر را شامل مى‏شود.
جمله” تحاضون” از ماده” حض” به معنى تحريص و ترغيب است، اشاره به اينكه تنها اطعام مسكين كافى نيست، بلكه مردم بايد يكديگر را بر اين كار خير تشويق كنند، تا اين سنت در فضاى جامعه گسترش يابد «2».
عجب اينكه در آيه 34 سوره” حاقه” اين موضوع را همرديف عدم ايمان به خداوند بزرگ ذكر كرده مى‏فرمايد: إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ وَ لا يَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكِينِ:” او به خداوند بزرگ ايمان نمى‏آورد و ديگران را به اطعام مستمندان تشويق نمى‏كند” «3».
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 15 صفحه 120 (چاپ قديم).
(2)” تحاضون” در اصل” تتحاضون” بوده كه يك تاء از آن براى تخفيف حذف شده است.
(3)” طعام” در اين آيه و آيه مورد بحث معنى مصدرى دارد و به معنى” اطعام” است.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 465
سپس به سومين كار زشت آنها اشاره كرده و آنها را مورد نكوهش قرار مى‏دهد، و مى‏افزايد: شما ميراث را (از طريق حلال و حرام) جمع كرده و مى‏خوريد” (وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلًا لَمًّا) «1».
بدون شك خوردن اموالى كه از طريق ميراث مشروع به انسان رسيده كار مذمومى نيست، بنا بر اين نكوهش اين كار در آيه فوق ممكن است اشاره به يكى از امور زير باشد:
نخست اينكه منظور جمع ميان حق خود و ديگران است، زيرا كلمه” لم” در اصل به معنى” جمع” است، و بعضى از مفسران مانند” زمخشرى” در” كشاف” مخصوصا آن را به جمع ميان” حلال” و” حرام” تفسير كرده است، به خصوص اينكه عادت عرب جاهلى اين بود كه زنان و كودكان را از ارث محروم مى‏كردند، و حق آنها را براى خود برمى‏داشتند، و معتقد بودند ارث را بايد كسانى ببرند كه جنگجو هستند (زيرا بسيارى از اموالشان از طريق غارت به دست مى‏آمد، تنها كسانى را سهيم مى‏دانستند كه قدرت بر غارتگرى داشته باشند!).
ديگر اينكه وقتى ارثى به شما مى‏رسد به بستگان فقير و محرومان جامعه هيچ انفاق نمى‏كنيد، جايى كه با اموال ارث كه بدون زحمت به دست مى‏آيد چنين مى‏كنيد، مسلما در مورد درآمد دسترنج خود بخيل‏تر و سخت‏گيرتر خواهيد بود و اين عيب بزرگى است.
سوم اينكه منظور خوردن ارث يتيمان و حقوق صغيران است زيرا بسيار ديده شده است كه افراد بى‏ايمان، يا بى‏بندوبار هنگامى كه دستشان به اموال
__________________________________________________
(1)” لم” به معنى جمع‏آورى كردن است، و گاه به معنى جمع‏آورى توأم با اصلاح نيز آمده.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 466
ارث مى‏رسد به هيچوجه ملاحظه يتيم و صغير را نمى‏كنند، و از اينكه آنها قدرت بر دفاع از حقوق خويش ندارند حد اكثر سوء استفاده را مى‏كنند، و اين از زشت‏ترين و شرم‏آورترين گناهان است.
جمع ميان هر سه تفسير نيز امكان پذير است «1».
بعد به چهارمين عمل نكوهيده آنها پرداخته مى‏افزايد:” و شما بسيار ثروت و اموال را دوست مى‏داريد” (وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا) «2».
شما افرادى دنياپرست، ثروت‏اندوز، عاشق و دلباخته مال و متاع دنيا هستيد، و مسلما كسى كه چنين علاقه فوق العاده‏اى به مال و ثروت دارد به هنگام جمع‏آورى آن ملاحظه مشروع و نامشروع و حلال و حرام را نمى‏كند، و نيز چنين شخصى حقوق الهى آن را اصلا نمى‏پردازد، و يا كم مى‏گذارد، و نيز چنين كسى كه حب مال تمام قلبش را فرا گرفته جايى براى ياد خدا در دل او نيست.
و به اين ترتيب بعد از ذكر آزمايش انسانها به وسيله نعمت و بلا آنها را متوجه به چهار آزمايش مهم كه اين گروه مجرم در همه آنها ناكام و مردود شده بودند مى‏كند: آزمايش در مورد يتيمان.
اطعام مستمندان.
آزمايش جمع‏آورى سهام ارث از طريق مشروع و نامشروع.
و بالآخره آزمايش جمع اموال بدون هيچ قيد و شرط.
__________________________________________________
(1)” تراث” در اصل” وراث” (بر همان وزن) بوده سپس واو آن تبديل به تا شده است.
(2)” جم” چنان كه در” مصباح اللغه” و” مقاييس” آمده است به معنى كثير و فراوان است، و” جمة” (بر وزن جبه) به معنى موهاى جمع شده پيش سر است.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 467
و عجب اينكه تمام اين آزمونها جنبه مالى دارد، و در واقع اگر كسى از عهده آزمايشهاى مالى برآيد آزمايشهاى ديگر براى او آسانتر است.
اين مال و ثروت دنيا است كه به قول معروف” ايمان فلك داده به باد” چرا بزرگترين لغزشهاى فرزندان آدم در همين قسمت است؟
كسانى هستند در حدى از” مال” امينند، اما هنگامى پيمانه آنها پر شود و از آن حد بگذرد وسوسه‏هاى شيطان آنها را به خيانت مى‏كشاند، مؤمنان راستين كسانى هستند كه امانت و درستكارى و رعايت حقوق واجب و مستحبّ ديگران را در هر حدى از مال و بدون هيچ قيد و شرط رعايت كنند چنين كسانى مى‏توانند دم از ايمان و تقوى زنند.
كوتاه سخن اينكه كسانى كه از عهده امتحانات مالى در هر اندازه و كميت و در هر شرايط برآيند افرادى قابل اعتماد متقى و پرهيزكار و با شخصيتند، و بهترين دوستان و ياران محسوب مى‏شوند، آنها در زمينه‏هاى ديگر نيز (غالبا) افراد پاك و درستى هستند، تكيه آيات فوق بر آزمونهاى مالى نيز از همين جهت است.
تفسير نمونه، ج‏26، ص: 468
[سوره التكاثر (102): آيات 1 تا 8]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ (1) حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ (2) كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (3) ثُمَّ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (4)
كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ (5) لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ (6) ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ (7) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ (8)
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 275
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان 1- تفاخر و تكاثر شما را به خود مشغول داشته (و از خدا غافل كرده).
2- تا آنجا كه زيارت قبرها رفتيد (و قبور مردگان خود را برشمرديد).
3- چنين نيست كه شما خيال مى‏كنيد به زودى خواهيد دانست.
4- باز چنان نيست كه شما مى‏پنداريد به زودى خواهيد دانست.
5- چنان نيست كه شما خيال مى‏كنيد اگر شما علم اليقين (به آخرت) داشتيد (به سراغ اين موهومات و تفاخرها نمى‏رفتيد).
6- شما قطعا جهنم را خواهيد ديد! 7- سپس (با ورود در آن) آن را به عين اليقين مشاهده خواهيد كرد.
8- سپس در آن روز همه شما از نعمتهايى كه داشته‏ايد سؤال خواهيد شد.
شان نزول:
همانگونه كه اشاره كرديم مفسران معتقدند كه اين سوره در باره قبائلى نازل شد كه بر يكديگر تفاخر مى‏كردند، و با كثرت نفرات و جمعيت يا اموال و ثروت خود بر آنها مباهات مى‏نمودند تا آنجا كه براى بالا بردن آمار نفرات قبيله به گورستان مى‏رفتند و قبرهاى مردگان هر قبيله را مى‏شمردند!.
منتها بعضى آن را ناظر به دو قبيله از قبائل قريش در مكه مى‏دانند، و بعضى دو قبيله از قبائل انصار پيامبر ص در مدينه و بعضى تفاخر يهود را بر ديگران، هر چند مكى بودن آن صحيحتر به نظر مى‏رسد.
ولى مسلم است كه اين شان نزولها هر چه باشد هرگز مفهوم آيه را محدود نمى‏كند.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 276
تفسير: بلاى تكاثر و تفاخر!
در اين آيات نخست با لحنى ملامت بار مى‏فرمايد:” تفاخر و مباهات بر يكديگر شما را از خدا و قيامت به خود مشغول داشت” (أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ).
” تا آنجا كه به زيارت و ديدار قبرها رفتيد، و قبور مردگان خود را برشمرديد” (حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ).
اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه” تكاثر” و” تفاخر” آن چنان آنها را به خود مشغول داشته كه تا لحظه ورود در قبر نيز ادامه دارد.
ولى معنى اول با تعبير” زُرْتُمُ الْمَقابِرَ” و همچنين شان نزولها و خطبه نهج البلاغه كه به خواست خدا بعدا به آن اشاره مى‏شود سازگارتر است.
” الهاكم” از ماده” لهو” به معنى سرگرم شدن به كارهاى كوچك و غافل ماندن از اهداف و كارهاى مهم است،” راغب” در” مفردات” مى‏گويد:
” لهو” چيزى است كه انسان را به خود مشغول داشته، و از مقاصد و اهدافش بازمى‏دارد.
” تكاثر” از ماده” كثرت” به معنى تفاخر و مباهات و فخرفروشى بر يكديگر است «1».
” زرتم” از ماده” زيارة” و” زور” (بر وزن قول) در اصل به معنى قسمت بالاى سينه است، سپس به معنى ملاقات كردن و روبرو شدن به كار رفته است، و
__________________________________________________
(1) در استعمالات روزمره فارسى” تكاثر” به معنى ثروت‏اندوزى استعمال مى‏شود در حالى كه اين معنى در ريشه لغوى آن نيست، ولى در بعضى از روايات كه بعدا به آن اشاره مى‏كنيم چنين استعمالى آمده است.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 277
” زور” (بر وزن قمر) به معنى كج شدن قسمت بالاى سينه است، و از آنجا كه دروغ نوعى انحراف از حق است، به آن،” زور” (بر وزن نور) اطلاق مى‏شود.
” مقابر” جمع” مقبرة” به معنى محل قبر ميت است، و زيارت كردن مقابر در اينجا يا كنايه از مرگ است (طبق بعضى از تفاسير) و يا به معنى رفتن به سراغ قبرها براى شماره‏كردن و تفاخر نمودن (طبق تفسير مشهور).
و همانگونه كه گفتيم معنى دوم صحيحتر به نظر مى‏رسد، و يكى از شواهد آن سخنى است كه از امير مؤمنان على ع در اين زمينه در نهج البلاغه آمده است كه بعد از تلاوت” أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ” فرمود:
يا له مراما ما ابعده؟
و زورا ما اغفله؟ و خطرا ما أفظعه؟ لقد استخلوا منهم اى مدكر و تناوشوهم من مكان بعيد، ا فبمصارع آبائهم يفخرون؟ ام بعد يد الهلكى يتكاثرون؟ يرتجعون منهم اجسادا خوت، و حركات سكنت، و لان يكونوا عبرا احق من ان يكونوا مفتخرا!:
” شگفتا! چه هدف بسيار دورى؟ و چه زيارت كنندگان غافلى؟ و چه افتخار موهوم و رسوايى؟ به ياد استخوان پوسيده كسانى افتاده‏اند كه سالها است خاك شده‏اند، آنهم چه يادآورى؟ با اين فاصله دور به ياد كسانى افتاده‏اند كه سودى به حالشان ندارند، آيا به محل نابودى پدران خويش افتخار مى‏كنند؟
و يا با شمردن تعداد مردگان و معدومين خود را بسيار مى‏شمرند؟ آنها خواهان بازگشت اجسادى هستند كه تار و پودشان از هم گسسته، و حركاتشان به سكون مبدل شده.
اين اجساد پوسيده اگر مايه عبرت باشند سزاوارتر است تا موجب افتخار گردند”! «1».
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” خطبه 221
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 278
اين خطبه كه تنها به قسمتى از آن در اينجا اشاره كرده‏ايم بقدرى تكان دهنده و گويا و صريح است كه” ابن ابى الحديد” معتزلى مى‏گويد: من به كسى كه همه امتها به او سوگند ياد مى‏كنند قسم مى‏خورم كه از پنجاه سال پيش تا كنون بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده‏ام، و در هر بار در درون قلبم لرزش و ترس و پند و موعظه تازه‏اى پديد آمده، و در روحم به سختى اثر گذارده، اعضاء و جوارحم به لرزه افتاده، و هرگز نشده كه در آن تامل كنم جز اينكه در آن حال به ياد مرگ خانواده و بستگان و دوستانم افتاده‏ام و درست برايم مجسم شده كه من همانم كه امام ع توصيف فرموده است.
چقدر واعظان و خطبا و گويندگان و افراد فصيح در اين باره سخن گفته اند، و من گوش فرا داده‏ام، و در سخنان آنها دقت كرده‏ام، ولى در هيچيك تاثير سخن امام ع را نيافته‏ام!.
اين تاثيرى كه سخن او در قلب من مى‏گذارد يا از ايمانى سرچشمه مى‏گيرد كه به گوينده آن تعلق دارد، و يا نيت يقين و اخلاص او سبب شده است كه اينچنين در ارواح نفوذ كند، و در قلوب جايگزين شود” «1».
او در قسمت ديگرى از سخنانش مى‏گويد: ينبغى لو اجتمع فصحاء العرب قاطبة فى مجلس و تلى عليهم ان يسجدوا له!:” سزاوار است اگر فصحاء عرب همگى در مجلسى اجتماع كنند و اين خطبه براى آنها خوانده شود در برابر آن سجده كنند، و در همين جا اشاره به گفتار معاويه در باره فصاحت امير مؤمنان على ع مى‏كند كه مى‏گويد: و اللَّه ما سن الفصاحة لقريش غيره:
” به خدا هيچكس فصاحت را براى قريش غير او پايه‏گذارى نكرد”!
__________________________________________________
(1) شرح” نهج البلاغه”” ابن ابى الحديد” جلد 11 صفحه 153
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 279
در آيه بعد آنها را با اين سخن مورد تهديد شديد قرار داده، مى‏فرمايد:
” چنين نيست كه شما مى‏پنداريد و با آن تفاخر مى‏كنيد، شما به زودى نتيجه اين تفاخر موهوم خود را خواهيد دانست” (كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ).
باز براى تاكيد مى‏افزايد:” سپس چنين نيست كه شما مى‏پنداريد، به زودى خواهيد دانست” (ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ).
جمعى از مفسران اين دو آيه را تكرار و تاكيد يك مطلب دانسته‏اند و هر دو به صورت سربسته از عذابهايى كه در انتظار اين مستكبران متفاخر است خبر مى‏دهد.
در حالى كه بعضى ديگر اولى را اشاره به عذاب قبر و برزخ كه انسان بعد از مرگ، با آن روبرو مى‏شود دانسته‏اند، و دومى را اشاره به عذاب قيامت.
در حديثى از امير مؤمنان على ع آمده است كه فرمود:”
ما زلنا نشك فى عذاب القبر حتى نزلت أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ، الى قوله كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، يريد فى القبر، ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، بعد البعث
“: گروهى از ما پيوسته در باره عذاب قبر در شك بودند تا اينكه سوره” أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ” نازل شد تا آنجا كه فرمود: كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ منظور از آن عذاب قبر است، سپس مى‏فرمايد: ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ منظور عذاب قيامت است” «1».
در تفسير كبير فخر رازى اين مطلب از يكى از ياران على ع بنام” زر بن جيش” نقل شده كه مى‏گويد: ما از عذاب قبر در شك بوديم تا از على ع
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 534
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 280
شنيديم كه مى‏فرمود:” اين آيه دليل بر عذاب قبر است” «1».
سپس مى‏افزايد:” اينچنين نيست كه شما تفاخر كنندگان مى‏پنداريد اگر شما به آخرت ايمان داشتيد و با علم اليقين آن را مى‏دانستيد هرگز به سراغ اين امور نمى‏رفتيد و تفاخر و مباهات به اين مسائل باطل نمى‏كرديد” (كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ) «2».
باز براى تاكيد و انذار بيشتر مى‏افزايد:” شما قطعا جهنم را خواهيد ديد” (لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ).
” سپس با ورود در آن، آن را به عين اليقين مشاهده خواهيد كرد” (ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ).
” سپس در آن روز همه شما قطعا از نعمتهايى كه داشته‏ايد سؤال خواهيد شد”.
(ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ).
بايد در آن روز روشن سازيد كه اين نعمتهاى خداداد را در چه راهى مصرف كرده‏ايد؟ و از آنها براى اطاعت الهى يا معصيتش كمك گرفته‏ايد، يانعمتها را ضايع ساخته هرگز حق آن را ادا ننموده‏ ايد؟
__________________________________________________
(1)” تفسير فخر رازى” جلد 32 صفحه 78
(2) بعضى معتقدند كه واژه” كلا” در اينگونه موارد براى تاكيد و به معنى” حقا” مى‏باشد اين سخن را طبرسى در مجمع البيان نقل مى‏كند و مى‏گويد:” العرب تؤكد بكلا و حقا”.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 281

نكته‏ ها:
1- سرچشمه تفاخر و فخرفروشى
از آيات فوق استفاده مى‏شود كه يكى از عوامل اصلى تفاخر و تكاثر و فخر فروشى همان جهل و نادانى نسبت به پاداش و كيفر الهى و عدم ايمان به معاد است.
از اين گذشته جهل انسان به ضعفها و آسيب‏پذيريهايش، به آغاز پيدايش و سرانجامش، از عوامل ديگر اين كبر و غرور و تفاخر است، به همين دليل قرآن مجيد براى درهم شكستن اين تفاخر و تكاثر سرگذشت اقوام پيشين را در آيات مختلف بازگو مى‏كند كه چگونه اقوامى با داشتن امكانات و قدرت فراوان با وسائل ساده‏اى نابود شده‏اند.
با وزش بادها، با يك جرقه آسمانى (صاعقه)، با يك زمين لرزه، با نزول باران بيش از حد، خلاصه با” آب” و” باد” و” خاك” و گاه با” سجيل” و” پرندگان كوچك”، نابود شدند و از ميان رفتند.
با اينحال اينهمه تفاخر و غرور براى چيست؟!.
عامل ديگرى براى اين امر همان احساس ضعف و حقارت ناشى از شكستها است كه افراد براى پوشاندن شكستهاى خود پناه به تفاخر و فخرفروشى مى‏برند، و لذا در حديثى از امام صادق ع
ما من رجل تكبر او تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه:
” هيچكس تكبر و فخرفروشى نمى‏كند مگر به خاطر ذلتى كه در نفس خود مى‏يابد” «1» و لذا هنگامى كه احساس كند به حد كمال رسيده است نيازى در اين تفاخر نمى‏بيند.
__________________________________________________
(1)” اصول كافى” جلد 2 صفحه 236 باب الكبر حديث 17 […..]
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 282

در حديث ديگرى از امام باقر ع مى‏خوانيم:
ثلاثة من عمل الجاهلية:
الفخر بالانساب، و الطعن فى الاحساب، و الاستسقاء بالانواء:
” سه چيز است كه از عمل جاهليت است: تفاخر به نسب، و طعن در شخصيت و شرف خانوادگى افراد، و طلبيدن باران به وسيله ستارگان” «1».
در حديث ديگرى از امير مؤمنان على ع مى‏خوانيم:
اهلك الناس اثنان: خوف الفقر، و طلب الفخر:
” دو چيز مردم را هلاك كرده: ترس از فقر (كه انسان را وادار به جمع مال از هر طريق و با هر وسيله مى‏كند) و تفاخر” «2».
و به راستى از مهمترين عوامل حرص و بخل و دنياپرستى و رقابتهاى مخرب و بسيارى از مفاسد اجتماعى همين ترس بى دليل از فقر و تفاخر و برترى‏جويى در ميان افراد و قبائل و امتها است.
و لذا در حديثى از پيغمبر اكرم ص مى‏خوانيم كه فرمود:
ما اخشى عليكم الفقر و لكن اخشى عليكم التكاثر:
” من از فقر بر شما نمى‏ترسم ولى از تكاثر بيم دارم” «3».
” تكاثر” همانگونه كه قبلا اشاره كرديم در اصل به معنى تفاخر است، ولى گاه به معنى فزون‏طلبى و جمع مال آمده چنان كه در حديثى از پيغمبر اكرم ص مى‏خوانيم:
التكاثر، (فى) الاموال جمعها من غير حقها، و منعها من حقها، و شدها فى الاوعية
: تكاثر جمع آورى اموال از طرق نامشروع، و خوددارى از
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 73 صفحه 291
(2)” بحار الانوار” جلد 73 صفحه 290 حديث 12
(3)” الدر المنثور” جلد 6 صفحه 387
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 283
اداى حق آن و بستن آنها در خزينه‏ها و صندوقها است” «1».
اين بحث دامنه‏دار را با حديث پر معنايى از پيغمبر اكرم ص پايان مى‏دهيم، او در تفسير” أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ” فرمود:
يقول ابن آدم مالى مالى، و ما لك من مالك الا ما اكلت فافنيت او لبست فابليت او تصدقت فامضيت:
” انسان مى‏گويد مال من، مال من! در حالى كه مال تو تنها همان غذايى است كه مى‏خورى، و لباسى كه مى‏پوشى، و صدقاتى كه در راه خدا انفاق مى‏كنى”! «2» و اين نكته‏اى است بسيار جالب كه بهره هر كس از اموال فراوانى كه جمع آورى مى‏كند و گاه كمترين دقتى در حلال و حرام بودن آن ندارد چيزى جز همان مختصرى كه مى‏خورد و مى‏نوشد و مى‏پوشد، و يا در راه خدا انفاق مى‏كند نيست، و مى‏دانيم: آنچه را شخصا مصرف مى‏كند، ناچيز است و چه بهتر كه از طريق انفاق بهره خود را بيشتر كند.
2- يقين و مراحل آن:
” يقين” نقطه مقابل” شك” است، همانگونه كه علم نقطه مقابل جهل است، و به معنى وضوح و ثبوت چيزى آمده است، و طبق آنچه از اخبار و روايات استفاده مى‏شود به مرحله عالى ايمان” يقين” گفته مى‏شود، امام باقر ع فرمود:
” ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است، و تقوى يك درجه از ايمان بالاتر، و يقين يك درجه برتر از تقوا است” سپس افزود:” و لم يقسم بين الناس شى‏ء اقل من اليقين”:” در ميان مردم چيزى كمتر از يقين تقسيم نشده است”!
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 662 حديث 8
(2)” صحيح مسلم” (طبق نقل مجمع البيان جلد 10 صفحه 534)
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 284
راوى سؤال مى‏كند يقين چيست؟ مى‏فرمايد: التوكل على اللَّه، و التسليم للَّه، و الرضا بقضاء اللَّه، و التفويض الى اللَّه!:” حقيقت يقين توكل بر خدا، و تسليم در برابر ذات پاك او، و رضا به قضاى الهى، و واگذارى تمام كارهاى خويش به خداوند است” «1».
برترى مقام يقين از مقام تقوى و ايمان و اسلام چيزى است كه در روايات ديگر نيز روى آن تاكيد شده است «2».
در حديث ديگرى از امام صادق ع مى‏خوانيم:
من صحة يقين المرأ المسلم ان لا يرضى الناس بسخط اللَّه، و لا يلومهم على ما لم يؤته اللَّه … ان اللَّه بعدله و قسطه جعل الروح و الراحة فى اليقين و الرضا و جعل الهم و الحزن فى الشك و السخط:
” از نشانه‏هاى صحت يقين مردم مسلمان اين است كه مردم را با خشم الهى از خود خشنود نكند، و آنها را بر چيزى كه خداوند به او نداده است ملامت ننمايد (آنها را مسئول محروميت خود نشمارد) … خداوند به خاطر عدل و دادش آرامش و راحت را در يقين و رضا قرار داده، و اندوه و حزن را در شك و ناخشنودى”! از اين تعبيرات و تعبيرات ديگر به خوبى استفاده مى‏شود كه وقتى انسان به مقام يقين مى‏رسد آرامش خاصى سراسر قلب و جان او را فرا مى‏گيرد.
ولى با اين حال براى يقين مراتبى است كه در آيات فوق و آيه 95 سوره واقعه (إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ) به آن اشاره شده است و آن سه مرحله است «3».
1- علم اليقين و آن اين است كه انسان از دلائل مختلف به چيزى ايمان آورد مانند كسى كه با مشاهده دود ايمان به وجود آتش پيدا مى‏كند.
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 70 صفحه 138 حديث 4
(2)” همان مدرك” صفحه 135- 137
(3)” بحار الانوار” جلد 70 صفحه 143.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 285
2- عين اليقين، و آن در جايى است كه انسان به مرحله مشاهده مى‏رسد و با” چشم” خود مثلا آتش را مشاهده مى‏كند.
3- حق اليقين و آن همانند كسى است كه وارد در آتش شود و سوزش آن را لمس كند، و به صفات آتش متصف گردد، و اين بالاترين مرحله يقين است.
محقق طوسى در يكى از سخنان خود مى‏گويد:” يقين” همان اعتقاد جازم مطابق و ثابت است كه زوال آن ممكن نيست، و در حقيقت از دو علم تركيب يافته، علم به معلوم، و علم به اينكه خلاف آن علم محال است، و داراى چند مرتبه است:” علم اليقين” و” عين اليقين” و” حق اليقين” «1».
در حقيقت مرحله اول جنبه عمومى دارد و مرحله دوم، براى پرهيزگاران است و مرحله سوم مخصوص خاصان و مقربان.
و لذا در حديثى آمده است كه خدمت پيغمبر اكرم ص عرض كردند:
شنيده‏ايم بعضى از ياران عيسى روى آب راه مى‏رفتند؟! فرمود: لو كان يقينه اشد من ذلك لمشى على الهواء: اگر يقينش از آن محكمتر بود بر هوا راه مى‏رفت”! مرحوم” علامه طباطبائى” بعد از ذكر اين حديث مى‏افزايد: همه چيز بر محور يقين به خداوند سبحان، و محو كردن اسباب جهان تكوين از استقلال در تاثير دور مى‏زند، بنا بر اين هر قدر اعتقاد و ايمان انسان به قدرت مطلقه الهيه بيشتر گردد اشياء جهان به همان نسبت در برابر او مطيع و منقاد خواهد شد «2».
و اين است رمز رابطه يقين و تصرف خارق العاده در عالم آفرينش.
__________________________________________________
(1) مطابق نقل” بحار الانوار” جلد 70 صفحه 143.
(2)” الميزان” جلد 6 صفحه 200 (ذيل آيه 105 سوره مائده).
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 286
3- همگى دوزخ را مشاهده مى‏كنند!
جمله” لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ” داراى دو تفسير است: نخست اينكه منظور مشاهده دوزخ در آخرت است، كه مخصوص كفار، و يا براى عموم جن و انس است، چرا كه طبق بعضى آيات قرآن همگى از كنار جهنم بايد بگذرند.
ديگر اينكه منظور مشاهده آن با شهود قلبى در همين عالم دنيا است، و در اين صورت اين جمله جواب قضيه شرطيه است، مى‏فرمايد:” اگر شما” علم اليقين” مى‏داشتيد” جهنم” را در همين جهان با چشم دل مشاهده مى‏كرديد” چرا كه مى‏دانيم بهشت و دوزخ هم اكنون آفريده شده‏اند و وجود خارجى دارند.
ولى همانگونه كه قبلا نيز اشاره كرده‏ايم تفسير اول با آيات بعد كه سخن از روز قيامت مى‏گويد مناسبتر است، بنا بر اين يك قضيه قطعى و غير مشروط است.
4- در قيامت از چه نعمتهايى سؤال مى‏شود؟
در آخرين آيه اين سوره خوانديم كه مسلما همه شما روز قيامت از نعمتها بازپرسى خواهيد شد، بعضى گفته‏اند منظور از اين نعمت” سلامت” و” فراغت خاطر” است، و بعضى آن را” تندرستى” و” امنيت” مى‏دانند و بعضى همه نعمتها را مشمول آيه شمرده‏ اند.

تفسير نمونه، ج‏27، ص: 287
در حديثى از امير مؤمنان على ع مى‏خوانيم:النعيم الرطب، و الماء البارد
“:” نعيم رطب و آب خنك است”! در حالى كه در حديث ديگرى مى‏خوانيم كه” ابو حنيفه” از” امام صادق” ع در باره تفسيراين آيه سؤال كرد، امام ع سؤال را به او برگرداند، و فرمود:” نعيم به عقيده تو چيست”؟ عرض كرد: غذا است و طعام و آب خنك، فرمود: اگر خدا بخواهد تو را روز قيامت در پيشگاهش نگه‏دارد تا از هر لقمه‏اى كه خورده‏اى، و هر جرعه‏اى كه نوشيده‏اى، از تو سؤال كند بايد بسيار در آنجا بايستى”! عرض كرد:” پس نعيم چيست”؟
فرمود:” ما اهل بيت هستيم كه خداوند به وجود ما به بندگانش نعمت داده، و ميان آنها بعد از اختلاف الفت بخشيده، دلهاى آنان را به وسيله ما به هم پيوند داده، و برادر خود ساخته، بعد از آنكه دشمن يكديگر بودند، و به وسيله ما آنها را به اسلام هدايت كرده” … آرى نعيم همان پيامبر ص و خاندان او است” «1».
تفسير اين روايات ظاهرا مختلف، چنين است كه” نعيم” يك معنى بسيار گسترده دارد كه همه مواهب الهى را اعم از” معنوى” مانند دين و ايمان و اسلام و قرآن و ولايت، و انواع نعمتهاى” مادى” را اعم از فردى و اجتماعى شامل مى‏شود، منتها نعمتهايى كه اهميت بيشترى دارند مانند نعمت” ايمان و ولايت” بيشتر از آنها سؤال مى‏شود كه آيا حق آنها ادا شده يا نه؟ و ظاهرا رواياتى كه نعمتهاى مادى را از شمول اين آيه نفى مى‏كند ناظر به اين معنى است كه شما نبايد مصداقهاى مهمتر را رها كرده به مصداقهاى كوچكتر روى آوريد، و در حقيقت هشدارى است به مردم در زمينه سلسله مراتب مواهب و نعمتهاى الهى و اينكه در برابر آنها مسئوليت سنگين دارند.
و چگونه ممكن است از اين نعمتها سؤال نشود در حالى كه سرمايه‏هاى بزرگى هستند كه در اختيار بشر قرار داده شده، و بايد از هر كدام دقيقا قدر- دانى كنند و شكر آن را بجاى آورند، و در موارد خود صرف كنند.
__________________________________________________
(1) مجمع البيان جلد 10 صفحه 535.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 288
خداوندا! نعمتهاى بى پايانت مخصوصا نعمت ايمان و ولايت را بر ما مستدام دار.
پروردگارا! توفيق اداى حق اينهمه نعمت را به ما مرحمت فرما.
بارالها! بر اين نعمتهاى بزرگ بيفزا و آنها را هرگز از ما سلب مكن.
آمين يا رب العالمين پايان سوره تكاثر

[سوره المسد (111): آيات 1 تا 5]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ (1) ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ (2) سَيَصْلى‏ ناراً ذاتَ لَهَبٍ (3) وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ (4)
فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (5)
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان 1- بريده باد هر دو دست ابو لهب (و مرگ بر او باد.)
2- هرگز مال و ثروت او و آنچه را به دست آورد به حالش سودى نبخشيد.
3- و به زودى وارد آتشى مى‏شود كه داراى شعله فروزان است.
4- و همچنين همسرش در حالى كه هيزم به دوش مى‏كشد، 5- و در گردنش طنابى از ليف خرما است!
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 416
تفسير: بريده باد دست ابو لهب!
همانگونه كه در شان نزول سوره گفتيم اين سوره در حقيقت پاسخى است به سخنان زشت” ابو لهب” عموى پيغمبر اكرم ص و فرزند عبد المطلب كه از دشمنان سرسخت اسلام بود و به هنگام شنيدن دعوت آشكار و عمومى پيغمبر اكرم ص و انذار او نسبت به عذاب الهى گفت:” زيان و هلاكت بر تو باد، آيا براى همين حرفها ما را فرا خواندى”؟! قرآن مجيد در پاسخ اين مرد بد زبان مى‏فرمايد:” بريده باد هر دو دست ابو لهب، يا مرگ و خسران بر او باد” (تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ).
” تب” و” تباب” (بر وزن خراب) به گفته” راغب” در” مفردات” به معنى زيان مستمر و مداوم است، ولى” طبرسى” در” مجمع البيان” مى‏گويد:
به معنى زيانى است كه منتهى به هلاكت مى‏شود.
بعضى از ارباب لغت نيز آن را به معنى” قطع كردن” تفسير كرده‏اند، و اين شايد به خاطر آن است كه زيان مستمر و منتهى به هلاكت طبعا سبب قطع و بريدگى مى‏شود، و از مجموع اين معانى همان استفاده مى‏شود كه در معنى آيه گفته‏ايم.
البته اين هلاكت و خسران مى‏تواند جنبه دنيوى داشته باشد، يا معنوى و اخروى، و يا هر دو.
در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه چگونه قرآن مجيد بر خلاف روش و سيره خود در اينجا نام شخصى را برده، و با اين شدت او را مورد حمله قرار داده است؟!                        تفسير نمونه، ج‏27، ص: 417
ولى با روشن شدن موضع ابو لهب پاسخ اين سؤال نيز روشن مى‏شود.
نام او” عبد العزى” (بنده بت عزى) و كنيه او” ابو لهب” بود، انتخاب اين كنيه براى او شايد از اين جهت بوده كه صورتى سرخ و برافروخته داشت، چون لهب در لغت به معنى شعله آتش است.
او و همسرش” ام جميل” كه خواهر ابو سفيان بود از سخت‏ترين و بدزبان ترين دشمنان پيغمبر اكرم ص بودند.
در روايتى آمده است كه شخصى بنام” طارق محاربى” مى‏گويد: من در بازار” ذى المجاز” بودم (ذى المجاز نزديك عرفات در فاصله كمى از مكه است) ناگهان جوانى را ديدم كه صدا مى‏زند:” اى مردم! بگوئيد:
لا اله الا اللَّه تا رستگار شويد”، و مردى را پشت سر او ديدم كه با سنگ به پشت پاى او مى‏زند به گونه‏اى كه خون از پاهايش جارى بود، و فرياد مى‏زد:” اى مردم! اين دروغگو است، او را تصديق نكنيد”! من سؤال كردم اين جوان كيست؟ گفتند:” محمد” است كه گمان مى‏كند پيامبر مى‏باشد، و اين پير مرد عمويش ابو لهب است كه او را دروغگو مى‏داند «1».
در خبر ديگرى آمده است كه” ربيعة بن عباد” مى‏گويد: من با پدرم بودم رسول اللَّه ص را ديدم كه به سراغ قبائل عرب مى‏رفت، و هر كدام را صدا مى‏زد و مى‏گفت: من رسول خدا به سوى شما هستم، جز خداى يگانه را نپرستيد، و چيزى را همتاى او قرار ندهيد …
هنگامى كه او از سخنش فارغ مى‏شد مرد احول خوش صورتى كه پشت سرش بود صدا مى‏زد:” اى قبيله فلان! اين مرد مى‏خواهد كه شما بت لات و عزى، و هم پيمانهاى خود را از جن رها كنيد، و به سراغ بدعت و ضلالت او
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 559.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 418
برويد، به سخنانش گوش فرا ندهيد، و از او پيروى نكنيد”! من سؤال كردم او كيست؟ گفتند: عمويش ابو لهب است «1».
در خبر ديگرى مى‏خوانيم: هر زمان گروهى از اعراب خارج مكه وارد آن شهر مى‏شدند به سراغ ابو لهب مى‏رفتند، به خاطر خويشاونديش نسبت به پيامبر ص و سن و سال بالاى او، و از رسول اللَّه ص تحقيق مى‏نمودند، او مى‏گفت: محمد مرد ساحرى است، آنها نيز بى آنكه پيغمبر ص را ملاقات كنند بازمى‏گشتند، در اين هنگام گروهى آمدند و گفتند: ما از مكه بازنمى‏گرديم تا او را ببينيم، ابو لهب گفت: ما پيوسته مشغول مداواى جنون او هستيم! مرگ بر او باد! «2».
از اين روايات به خوبى استفاده مى‏شود كه او در بسيارى از مواقع همچون سايه به دنبال پيغمبر ص بود، و از هيچ كارشكنى فروگذار نمى‏كرد، مخصوصا زبانى زشت و آلوده داشت، و تعبيرات ركيك و زننده مى‏كرد، و شايد از اين نظر سرآمد تمام دشمنان پيغمبر اسلام ص محسوب مى‏شد، و به همين جهت آيات مورد بحث با اين صراحت و خشونت او و همسرش ام جميل را به باد انتقاد مى‏گيرد.
او تنها كسى بود كه پيمان حمايت بنى هاشم را از پيغمبر اكرم ص امضاء نكرد، و در صف دشمنان او قرار گرفت، و در پيمانهاى دشمنان شركت نمود.
با توجه به اين حقايق دليل وضع استثنايى اين سوره روشن مى‏شود.
سپس مى‏افزايد:” هرگز مال و ثروت او و آنچه را به دست آورده، به حال او سودى نبخشيده، و عذاب الهى را از او بازنمى‏دارد”
__________________________________________________
(1)” فى ظلال القرآن” جلد 8 صفحه 697.
(2)” تفسير الفرقان” جلد 30 صفحه 503.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 419
(ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ) «1».
از اين تعبير استفاده مى‏شود كه او مرد ثروتمند مغرورى بود كه بر اموال و ثروت خود در كوششهاى ضد اسلاميش تكيه مى‏كرد.
در آيه بعد مى‏افزايد:” به زودى وارد آتشى مى‏شود كه داراى شعله برافروخته است” (سَيَصْلى‏ ناراً ذاتَ لَهَبٍ).
اگر نام او” ابو لهب” بود، آتش عذاب او نيز” ابو لهب” است و شعله‏هاى عظيم دارد (توجه داشته باشيد” لهب” در اينجا به صورت نكره و دلالت بر عظمت آن شعله مى‏كند).
نه تنها” ابو لهب” كه هيچيك از كافران و بدكاران اموال و ثروت و موقعيت اجتماعيشان آنها را از آتش دوزخ و عذاب الهى رهايى نمى‏بخشد، چنان كه در آيه 88 و 89 سوره شعراء مى‏خوانيم: يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ:” قيامت روزى است كه نه اموال و نه فرزندان، هيچكدام سودى به حال انسان ندارد، مگر آن كس كه با قلب سالم (روحى با ايمان و با تقوى) در محضر پروردگار حاضر شود”.
مسلما منظور از آيه” سَيَصْلى‏ ناراً ذاتَ لَهَبٍ” آتش دوزخ است، ولى بعضى احتمال داده‏اند كه آتش دنيا را نيز شامل شود.
در روايات آمده است كه بعد از جنگ” بدر” و شكست سختى كه نصيب مشركان قريش شد، ابو لهب كه شخصا در ميدان جنگ شركت نكرده بود پس
__________________________________________________
(1)” ما” در” ما كسب” ممكن است” موصوله”” يا مصدريه” باشد، بعضى براى آن معنى وسيعى قائلند كه نه تنها اموال، بلكه فرزندان او را نيز شامل مى‏شود، و” ما” در” ما اغنى عنه” مسلما” ما نافيه” است.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 420
از بازگشت ابو سفيان ماجرا را از او پرسيد.
ابو سفيان چگونگى شكست و درهم كوبيده شدن لشگر قريش را براى او شرح داد، سپس افزود: به خدا سوگند ما در اين جنگ سوارانى را ديديم در ميان آسمان و زمين كه به يارى محمد آمده بودند! در اينجا” ابو رافع” يكى از غلامان” عباس” مى‏گويد: من در آنجا نشسته بودم، دستم را بلند كردم و گفتم: آنها فرشتگان آسمان بودند.
ابو لهب سخت برآشفت و سيلى محكمى بر صورت من زد، و مرا بلند كرده بر زمين كوبيد، و از سوز دل خود پيوسته مرا كتك مى‏زد، در اينجا همسر عباس” ام الفضل” حاضر بود چوبى برداشت و محكم بر سر ابو لهب كوبيد، و گفت: اين مرد ضعيف را تنها گير آورده‏اى! سر ابو لهب شكست و خون جارى شد، و بعد از هفت روز بدنش عفونت كرد و دانه‏هايى همچون” طاعون” بر پوست تنش ظاهر شد، و با همان بيمارى از دنيا رفت.
عفونت بدن او به حدى بود كه جمعيت جرأت نمى‏كردند نزديك او شوند، او را به بيرون مكه بردند، و از دور آب بر او ريختند، و سپس سنگ بر او پرتاب كردند تا بدنش زير سنگ و خاك پنهان شد! «1».
در آيه بعد به وضع همسرش” ام جميل” پرداخته، مى‏فرمايد:” همسر او نيز وارد آتش سوزان جهنم مى‏شود، در حالى كه هيزم به دوش مى‏كشد” (وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ) «2».
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 19 صفحه 227
(2)” امرأته” عطف بر ضمير مستتر در” سيصلى” است، و” حمالة الحطب” حال است و منصوب، بعضى مانند” زمخشرى” در” كشاف” آن را منصوب به عنوان” ذم” دانسته‏اند، و در تقدير چنين است اذا حمالة الحطب، ولى مسلما معنى اول بهتر است.
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 421
” و در حالى كه در گردنش طناب يا گردن‏بندى از ليف خرما است”! (فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ).
در اينكه همسر ابو لهب كه خواهر” ابو سفيان” و عمه” معاويه” بود در عداوتها و كارشكنيهاى شوهرش بر ضد اسلام شركت داشت حرفى نيست، اما در اينكه قرآن چرا او را حمالة الحطب (زنى كه هيزم بر دوش مى‏كشد) توصيف كرده تفسيرهاى متعددى ذكر كرده‏اند:
بعضى گفته‏اند اين به خاطر آن است كه بوته‏هاى خار را بر دوش مى‏كشيد، و بر سر راه پيغمبر اسلام ص مى‏ريخت تا پاهاى مباركش آزرده شود.
و بعضى گفته‏اند اين تعبير كنايه از سخن‏چينى و نمامى او است، همانگونه كه در ادبيات فارسى نيز همين تعبير در مورد سخن‏چينى آمده است كه مى‏گويند:
ميان دو كس جنگ چون آتش است سخن‏چين بدبخت هيزم‏كش است! بعضى نيز آن را كنايه از شدت بخل او مى‏دانند كه با آن همه ثروت حاضر نبود كمكى به نيازمندان كند به همين دليل تشبيه به” هيزم‏كش” فقير شده است.
بعضى نيز مى‏گويند او در قيامت بار گناهان گروه زيادى را بر دوش مى‏كشد.
از ميان اين معانى معنى اول از همه مناسبتر است، هر چند جمع ميان آنها نيز بعيد نيست.

تفسير نمونه، ج‏27، ص: 422
جيد (بر وزن ديد) به معنى” گردن” است، و جمع آن” اجياد” مى‏باشد، بعضى از ارباب لغت معتقدند كه” جيد” و” عنق” و” رقبه” هر سه معنى مشابهى دارند، با اين تفاوت كه” جيد” به قسمت بالاى سينه گفته مى‏شود، و” عنق” به پشت گردن يا همه گردن و” رقبه” به گردن گفته مى‏شود، و گاه به يك انسان نيز مى‏گويند مانند” فَكُّ رَقَبَةٍ” يعنى آزاد كردن انسان «1».
” مسد” (بر وزن حسد) به معنى طنابى است كه از الياف بافته شده. بعضى گفته‏اند” مسد” طنابى است كه در جهنم بر گردن او مى‏نهند كه خشونت الياف را دارد، و حرارت آتش و سنگينى آهن را! بعضى نيز گفته‏اند از آنجا كه زنان اشرافى شخصيت خود را در زينت آلات مخصوصا گردن بندهاى پر قيمت مى‏دانند، خداوند در قيامت براى تحقير اين زن خودخواه اشرافى گردن‏بندى از ليف خرما در گردن او مى‏افكند و يا اصلا كنايه از تحقير او است.
بعضى نيز گفته‏اند علت اين تعبير آن است كه” ام جميل” گردن‏بند جواهر نشان پر قيمتى داشت، و سوگند ياد كرده بود كه آن را در راه دشمنى پيغمبر اكرم ص خرج كند، لذا به كيفر اين كار خداوند چنين عذابى را براى او مقرر داشته.
نكته‏ها:
1- باز هم نشانه ديگرى از اعجاز قرآن
مى‏دانيم اين آيات در مكه نازل شد، و قرآن با قاطعيت خبر داد كه ابو لهب
__________________________________________________
(1)” التحقيق فى كلمات القرآن الكريم” جلد 2 صفحه 158
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 423
و همسرش در آتش دوزخ خواهند بود، يعنى هرگز ايمان نمى‏آورند، و سرانجام چنين شد، بسيارى از مشركان مكه واقعا ايمان آوردند، و بعضى ظاهرا، اما از كسانى كه نه در واقع و نه در ظاهر ايمان نياوردند اين دو نفر بودند، و اين يكى از اخبار غيبى قرآن مجيد است، و قرآن از اينگونه اخبار در آيات ديگر نيز دارد كه فصلى را در اعجاز قرآن تحت عنوان خبرهاى غيبى قرآن به خود اختصاص داده، و ما در ذيل هر يك از اين آيات بحث مناسب را داشته‏ايم.
2- پاسخ به يك سؤال
در اينجا سؤالى مطرح است و آن اينكه با اين پيشگويى قرآن مجيد ديگر ممكن نبوده است ابو لهب و همسرش ايمان بياورند، و الا اين خبر كذب و دروغ مى‏شد.
اين سؤال مانند سؤال معروفى است كه در باره مساله” علم خدا” در بحث جبر مطرح شده، و آن اينكه مى‏دانيم خداوندى كه از ازل عالم به همه چيز بوده، معصيت گنهكاران و اطاعت مطيعان را نيز مى‏دانسته است، بنا بر اين اگر گنهكار گناه نكند علم خدا جهل شود! پاسخ اين سؤال را دانشمندان و فلاسفه اسلامى از قديم داده‏اند و آن اينكه خداوند مى‏داند كه هر كس با استفاده از اختيار و آزاديش چه كارى را انجام مى‏دهد، مثلا در آيات مورد بحث خداوند از آغاز مى‏دانسته است كه ابو لهب و همسرش با ميل و اراده خود هرگز ايمان نمى‏آورند نه از طريق اجبار و الزام.
و به تعبير ديگر عنصر آزادى اراده و اختيار نيز جزء معلوم خداوند بوده، او مى‏دانسته است كه بندگان با صفت اختيار، و با اراده خويش چه عملى را انجام مى‏دهند.
مسلما چنين علمى، و خبر دادن از چنان آينده‏اى تاكيدى است بر مساله

تفسير نمونه، ج‏27، ص: 424
اختيار، نه دليلى بر اجبار (دقت كنيد).
3- هميشه نزديكان بى بصر دورند!
اين سوره بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى‏كند كه خويشاوندى در صورتى كه با پيوند مكتبى همراه نباشد كمترين ارزشى ندارد، و مردان خدا در برابر منحرفان و جباران و گردنكشان هيچگونه انعطافى نشان نمى‏دادند هر چند نزديكترين بستگان آنها بودند.
با اينكه ابو لهب عموى پيغمبر اكرم ص بود و از نزديكترين نزديكانش محسوب مى‏شد وقتى خط مكتبى و اعتقادى و عملى خود را از او جدا كرد همچون ساير منحرفان و گمراهان زير شديدترين رگبارهاى توبيخ و سرزنش قرار گرفت، و به عكس افراد دور افتاده‏اى بودند كه نه تنها از بستگان پيغمبر ص محسوب نمى‏شدند، بلكه از نژاد او و اهل زبان او هم نبودند، ولى بر اثر پيوند فكرى و اعتقادى و عملى آن قدر نزديك شدند كه طبق حديث معروف سلمان منا اهل البيت:” سلمان از خانواده ما است” گويى جزء خاندان پيغمبر شدند «1».
درست است كه آيات اين سوره تنها از ابو لهب و همسرش سخن مى‏گويد، ولى پيدا است كه آنها را به خاطر صفاتشان اينچنين مورد نكوهش قرار مى‏دهد، بنا بر اين هر فرد يا گروهى داراى همان اوصاف باشند سرنوشتى شبيه آنها دارند.
__________________________________________________
(1) توضيح بيشترى در اين زمينه در جلد نهم صفحه 118 ذيل آيه 46 سوره هود به تناسب شرح حال فرزند نوح (ع) داده‏ ايم
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 425
خداوندا! قلب ما را از هر گونه لجاجت و عناد پاك كن.
پروردگارا! ما همه از عاقبت كار بيمناكيم، تو ما را امنيت و آرامش بخش و اجعل عاقبة امرنا خيرا.
بار الها! ما مى‏دانيم در آن دادگاه بزرگ نه مال و ثروت و نه رابطه خويشاوندى سودى نمى‏بخشد تنها لطف تو كارساز است ما را مشمول الطاف فرما.
آمين يا رب العالمين پايان سوره تبت
تفسير نمونه، ج‏27، ص: 427

[سوره سبإ (34): آيات 34 تا 38]
وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (34) وَ قالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (35) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (36) وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى‏ إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ (37) وَ الَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ (38)
ترجمه:
34- ما در هيچ شهر و ديارى پيامبرى انذار كننده نفرستاديم مگر اينكه مترفين آنها (همانها كه مست ناز و نعمت بودند) گفتند: ما به آنچه شما فرستاده شده‏ايد كافر هستيم!                        تفسير نمونه، ج‏18، ص: 105
35- و گفتند: اموال و اولاد ما (از همه) بيشتر است (و اين نشانه علاقه خدا به ماست) و ما هرگز مجازات نخواهيم شد! 36- بگو: پروردگار من روزى را براى هر كس بخواهد وسيع يا تنگ مى‏كند (اين ارتباطى به قرب در درگاه او ندارد) ولى اكثر مردم نمى‏دانند.
37- اموال و فرزندان شما هرگز شما را نزد ما مقرب نمى‏سازد، جز كسانى كه ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند كه براى آنها پاداش مضاعف در برابر اعمالى است كه انجام داده‏اند، و آنها در غرفه‏هاى (بهشتى) در (نهايت) امنيت خواهند بود 38- و آنها كه براى انكار و ابطال آيات ما تلاش مى‏كنند و مى‏پندارند از چنگال قدرت ما فرار خواهند كرد در عذاب (الهى) احضار مى‏شوند.
تفسير: مال و فرزند دليل قرب به خدا نيست!
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از اغواگرى مستكبران بود در آيات مورد بحث گوشه‏اى از اين اغواگرى را منعكس مى‏سازد و ضمنا به پيامبر گرامى اسلام ص نيز دلدارى مى‏دهد كه اگر با تو مخالفت كنند تعجب مكن مخالفت مستكبران مرفه با پيامبران راستين يك شيوه دائمى آنها بوده است.
مى‏گويد:” ما هرگز در هيچ شهر و ديارى پيامبر انذار كننده‏اى نفرستاديم مگر اينكه مترفين- همان متنعمان مغرور و مست نعمت- مى‏گفتند ما به آنچه شما به آن فرستاده شده‏ايد كافريم، و آنچه را نامش پيام الهى مى‏نهيد قبول نداريم” (وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ).
” نذير” به معنى بيم دهنده، اشاره به پيامبران الهى است كه مردم را از عذاب الهى در برابر كج‏روى‏ها و بيدادگرى‏ها و گناه و فساد بيم مى‏دادند.
” مترفوها” جمع” مترف” از ماده” ترف” (بر وزن طرف) به معنى تنعم است، و مترف به كسى مى‏گويند كه فزونى نعمت و زندگى مرفه او را مست                        تفسير نمونه، ج‏18، ص: 106
و مغرور و غافل كرده و به طغيان گرى واداشته است «1».
آرى معمولا كسانى كه در صف اول مخالفين انبياء بودند اين گروه مترف طغيانگر غافل بودند كه چون تعليمات انبياء را از يك سو مزاحم كامجويى و هوسرانى خود مى‏ديدند، و از سوى ديگر مدافع حقوق محرومانى كه با غصب حقوق آنها به اين زندگى پر زرق و برق رسيده بودند، و از سوى سوم آنها هميشه براى پاسدارى مال و ثروتشان قدرت حكومت را يدك مى‏كشيدند، و پيامبران را در تمام اين جهات در نقطه مقابل خود مى‏ديدند، لذا فورا به مبارزه برمى‏خاستند.
عجب اينكه آنها انگشت روى حكم و تعليم خاصى نمى‏گذاشتند، بلكه در بست مى‏گفتند” ما به تمام آنچه شما مبعوث شده‏ايد كافريم” و حتى يك گام هم با شما همراه نيستيم كه اين خود بهترين دليل بر لجاجت و عناد آنها در برابر حق بود.
اين معنى مساله مهمى است كه قرآن در آيات مختلف از آن پرده برداشته كه غالبا محرومان، نخستين كسانى بودند كه دعوت انبياء را” لبيك” مى‏گفتند، و متنعمين مغرور نيز اولين گروهى بودند كه علم مخالفت را برمى‏داشتند.
با اينكه منكران دعوت انبياء مسلما منحصر به اين گروه نبودند، ولى غالبا عاملان فساد و داعيان به شرك و خرافات آنها بودند كه دائما سعى داشتند ديگران را هم به زور به اين طرق به كشانند.
در آيات 23 زخرف، 116 سوره هود، و 33 سوره مؤمنون نيز همين معنى آمده است.
نه تنها در برابر انبياء كه در برابر هر قدم اصلاحى از ناحيه هر دانشمند مصلح و عالم مجاهدى برداشته شود اين گروه سر به مخالفت برمى‏دارند، و براى در هم شكستن برنامه‏هاى مصلحان توطئه مى‏چينند و از هيچ جنايتى روى گردان نيستند.
__________________________________________________
(1)” لسان العرب” جلد 9 صفحه 17. […..]
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 107

آيه بعد به منطق پوشالى آنها كه در هر زمانى براى اثبات برترى خود متوسل مى‏شدند و به اغفال عوام مى‏پرداختند اشاره كرده، مى‏گويد:” و آنها گفتند ما از همه ثروتمندتر و پراولادتريم” (وَ قالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً).
خداوند به ما محبت دارد هم اموال فراوان در اختيار ما نهاده، و هم نيروى انسانى بسيار، و اين دليل بر لطف او در حق ما و نشانه مقام و موقعيت ما در نزد او است” و ما (نور چشمى‏ها) هرگز مجازات نخواهيم شد”! (وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ).
مگر خداوند عزيز كرده‏هاى خود را هم مجازات مى‏كند؟! اگر ما مطرود درگاه او بوديم اين همه نعمت چرا به ما مى‏داد؟! خلاصه آبادى دنياى ما دليل روشنى بر آبادى آخرت ماست! بعضى از مفسران احتمال داده‏اند كه جمله” و ما نحن بمعذبين” دليل بر آن است كه آنها بطور كلى منكر قيامت و عذاب بودند. ولى آيات بعد نشان مى‏دهد كه اين جمله ناظر به اين معنا نيست، بلكه منظورشان اين بوده كه آنها به دليل ثروتشان مقرب درگاه خدايند.
آيه بعد اين منطق پوشالى و عوام‏فريبانه را به عاليترين وجهى پاسخ مى‏دهد و در هم مى‏كوبد، روى سخن را به پيامبر ص كرده، مى‏فرمايد:” به آنها بگو پروردگار من روزى را براى هر كس بخواهد گسترش مى‏دهد، و براى هر كس بخواهد سخت مى‏گيرد” (و اين‏ها همه طبق مصالحى است كه براى آزمون خلق و نظام زندگى انسان لازم مى‏داند و ربطى به قدر و مقام در درگاه خدا ندارد (قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ).
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 108
بنا بر اين هرگز نبايد وسعت روزى را دليل بر سعادت، و تنگى روزى را دليل بر شقاوت شمرد” اما اكثر مردم از اين واقعيت بى‏خبرند” (وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ).
البته اكثريت ناآگاه و بيخبر چنين هستند و گرنه اين مساله براى آگاهان واضح و روشن است.
سپس با صراحت بيشترى همين معنى را تعقيب كرده، مى‏گويد:” هرگز چنان نيست كه اموال و اولادتان شما را نزد ما مقرب سازد” (وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى‏) «1».
اين اشتباه بزرگى است كه دامنگير گروهى از عوام شده است كه تصور مى‏كنند آنها كه در اين جهان از نظر مادى گرفتار محروميتند مغضوب و مطرود درگاه خدا هستند و آنها كه در رفاه نعمت غوطه‏ورند محبوب و مقبول او مى‏باشند.
چه بسيار افراد محرومى كه با اين وسيله آزمايش مى‏شوند و به برترين مقامات مى‏رسند، و چه بسيار افراد متنعمى كه اموال و ثروتشان بلاى جانشان و مقدمه مجازاتشان است.
مگر قرآن در آيه 15 سوره تغابن صريحا نمى‏گويد:نَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ‏
” اموال فرزندان شما وسيله آزمايش شما هستند و پاداش عظيم نزد خدا است”.
اين سخن بدان معنى نيست كه انسان دست از تلاش و كوشش لازم براى
__________________________________________________
(1)” زلفى” و” زلفة” به معنى مقام و منزلت و منزلگاه آمده است (مفردات راغب) و به همين دليل منازل شب را زلف الليل گويند- تعبير به” التي” به خاطر آن است كه در بسيارى از موارد ضمير مفرد مؤنث به جمع مكسر بر مى‏گردد، بنا بر اين در اين جا نيازى به تقدير نيست.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 109
زندگى بر دارد، بلكه هدف اين است كه داشتن امكانات اقتصادى و نيروى انسانى فراوان هرگز معيار ارزش معنوى انسانها در پيشگاه خدا نمى‏شود.
سپس به معيار اصلى ارزشهاى انسانها و آنچه مايه تقرب به درگاه خدا مى‏شود پرداخته (به صورت يك استثناى منفصل) مى‏گويد:” مگر كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه براى آنها در برابر اعمالشان پاداش مضاعف است، و در غرفه‏هاى بهشتى در نهايت امنيت به سر مى‏برند” (إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ) «1».
بنا بر اين تمام معيارها به اين دو امر باز مى‏گردد” ايمان” و عمل” صالح” از هر كس و در هر زمان و در هر مكان، و از هر قشر و هر گروه، و تفاوت انسانها در پيشگاه خدا به تفاوت درجات ايمان و مراتب عمل صالح آنها است، و جز اين چيز ديگرى نيست.
حتى علم دانش و انتساب به افراد بزرگ، حتى به پيامبران، اگر توأم با اين دو معيار نباشد به تنهايى چيزى بر ارزش انسان نمى‏افزايد.
اينجا است كه قرآن با صراحت بى‏نظيرش قلم بطلان بر تمام پندارهاى انحرافى و خرافى در زمينه عوامل قرب به پروردگار، و ارزش وجودى انسان كشيده، و معيار اصيل را در دو چيز خلاصه كرده كه همه انسانها قدرت بر تحصيل آن را دارند، و امكانات و محروميت‏هاى مادى در آن مؤثر نيست.
آرى اموال و اولاد نيز اگر در اين مسير قرار گيرند به همين صبغه الهى در مى‏آيند و رنگ ايمان و عمل صالح مى‏پذيرند، و مايه قرب خدا مى‏شوند، اما اموال و اولادى كه انسان را از خدا دور سازند و همچون بتى مورد پرستش قرار گيرند و مايه فساد و افساد گردند آتش‏گيره‏هاى جهنمند، و به گفته قرآن: دشمن جان انسان و دشمن سعادت او هستند:
__________________________________________________
(1) تعبير به” جزاء الضعف” از قبيل اضافه موصوف به صفت است.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 110
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ:” اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بعضى از همسران و فرزندان شما دشمن شما هستند، از آنها بر حذر باشيد”! (تغابن- 14).
ضمنا چنان كه قبلا نيز اشاره كرده‏ايم” ضعف” تنها به معنى” دو چندان” نيست، بلكه به معنى” چند برابر” آمده است، و در آيه مورد بحث به همين معنى است، زيرا مى‏دانيم پاداش هر كار نيك در نزد خدا حد اقل ده برابر است، مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها (انعام- 160) و گاه به مراتب از اين هم فراتر مى‏رود.
” غرفات” جمع” غرفه” به معنى حجره‏هايى است در طبقه بالا قرار گرفته كه هم نور بيشتر دارد و هم هواى بهتر، و هم از آفات به دور است، به همين دليل اين تعبير در مورد برترين منازل بهشت به كار رفته است.
اين لغت در اصل از ماده” غرف” (بر وزن برف) به معنى بالا بردن و برداشتن چيزى است.
تعبير به آمنون (كسانى كه در امنيت به سر مى‏برند) در مورد بهشتيان تعبير بسيار جامعى است كه آرامش روح و جسم آنها را از هر نظر منعكس مى‏كند، چرا كه نه ترس فنا و زوال و مرگ دارند، و نه ترس هجوم دشمن، و نه بيمارى و آفت و اندوه، و نه حتى ترس از ترس! و نعمتى برتر از اين نيست كه انسان از هر نظر در امنيت به سر برد، همان گونه كه بلائى بدتر از ناامنى در جنبه‏هاى مختلف زندگى وجود ندارد.
و در آيه بعد گروه مقابل آنها را توصيف كرده و مى‏گويد:” اما آنها كه براى انكار و ابطال آيات ما تلاش و كوشش مى‏كنند، نه خود ايمان دارند و نه اجازه مى‏دهند ديگران در راه حق گام نهند، در حالى كه چنين مى‏پندارند كه مى‏توانند از چنگال قدرت ما فرار كنند، آنها در عذاب دردناك روز قيامت احضار مى‏شوند”                        تفسير نمونه، ج‏18، ص: 111
(وَ الَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ).
آنها همان كسانى هستند كه با استفاده از اموال و اولاد و نفرات خود به تكذيب انبياء پرداخته‏اند و به وسوسه خلق خدا مشغول شدند و آن چنان مغرور بودند كه گمان مى‏كردند از چنگال عذاب الهى مى‏گريزند، ولى همگى به فرمان خدا در دل آتش سوزان دوزخ احضار مى‏شوند.
جمله” أُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ” چون سخنى از زمان آينده در آن نيست، ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه آنها هم اكنون نيز گرفتار عذابند، چه عذابى برتر از اين زندانى كه با مال و اولاد براى خود ساخته‏اند؟! اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير فوق به خاطر آن باشد كه اين وعده الهى چنان مسلم است كه گويى الان در آن قرار دارند، همان گونه كه در جمله” فهم فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ” آمده است.
تعبير به” مُعاجِزِينَ” به طورى كه بعضى از ارباب لغت گفته‏اند به معنى اين است كه آنها چنين مى‏پندارند كه مى‏توانند از حوزه قدرت خدا و مجازاتش فرار كنند، در حالى كه اين پندارى باطل و بى‏اساس است «1».
نكته‏ها: ارزيابى ارزشها!
مساله مهم در زندگانى فرد و جامعه‏ها مساله معيارهاى سنجش، و نظام ارزشى حاكم بر فرهنگ آن جامعه است.
زيرا تمام حركتها در زندگى فرد و جمع از همين نظام ارزشى سرچشمه
__________________________________________________
(1)” لسان العرب” و” مفردات راغب”” معاجزين” را به معنى” ظانين انهم يعجزون اللَّه” تفسير كرده‏اند و در حقيقت شبيه تعبير” يخادعون اللَّه و رسوله” كه در آيه 9 سوره بقره است، زيرا باب مفاعله گاه به اين معنا مى‏آيد.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 112
مى‏گيرد، و براى آفريدن اين ارزشها است.
اشتباه يك قوم و ملت در اين مساله، و روى آوردن به ارزشهاى خيالى و بى‏اساس، كافى است كه تاريخ آنها را به تباهى بكشد، و درك ارزشهاى واقعى و معيارهاى راستين محكم‏ترين زيربناى كاخ سعادت آنها است.
دنيا پرستان مغرور ارزش را تنها منحصر در مال و قدرتهاى مادى و نفرات خود مى‏دانند، حتى معيار شخصيت در پيشگاه خدا را در اين چهار چوب تصور مى‏كنند، چنان كه در آيات فوق نمونه‏اى از آن ديديم، و نمونه‏هاى فراوان ديگرى از آن در قرآن مجيد به چشم مى‏خورد.
1- فرعون جبار و زر و زورپرست به اطرافيانش مى‏گويد: من باور نمى‏كنم موسى از طرف خدا باشد اگر راست مى‏گويد پس چرا دست بند طلا به او داده نشده است؟!” فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ” (سوره زخرف آيه 53).
او حتى نداشتن چنين زر و زيورى را دليل بر پستى مقام موسى مى‏شمرد و مى‏گويد: (أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ) (سوره زخرف آيه 52).
2- مشركان عصر پيامبر ص از اينكه قرآن به مرد تهيدستى نازل شده تعجب مى‏كردند، و مى‏گفتند” لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ”:” چرا اين قرآن بر شخصيت بزرگ و مرد ثروتمندى از سرزمين مكه يا طائف نازل نشده است”؟! (زخرف آيه 31).
3- بنى اسرائيل به” اشموئيل” پيغمبر زمانشان در مورد انتخاب” طالوت” به فرماندهى لشكر ايراد كردند، و گفتند:” نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ”:” ما از او به فرماندهى و حكومت سزاوارتريم، چرا كه از دودمان معروفيم، بعلاوه طالوت ثروتى ندارد”؟! (سوره بقره 247).
4- مشركان ثروتمند قوم نوح به او ايراد كردند” چرا اين افراد اراذل و پست اطراف تو را گرفته‏اند”؟! و منظورشان از پستى، نداشتن مال و ثروت بود!                        تفسير نمونه، ج‏18، ص: 113
” قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ”:” آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه اراذل به تو ايمان آورده‏اند”؟! (سوره شعراء آيه 111).
5- همين ايراد را ثروتمندان مكه به پيامبر اسلام ص كردند كه از چه رو اطراف تو را پا برهنه‏ها گرفته‏اند؟ ما حتى از بوى بدن اينها ناراحت مى‏شويم، اگر آنها را از خود برانى ما در كنار توايم، قرآن در سوره كهف سخت به آنها مى‏تازد، با شديدترين لحنى آنها را تهديد مى‏كند، و به پيامبر ص دستور مى‏دهد: تو بايد با مردانى همنشين باشى كه هر چند تهيدستند اما قلبشان مملو از عشق خدا است و صبح و شام رو به درگاه خدا مى‏آورند، و جز او كسى را نمى‏خواهند، اى پيامبر ص با اينها باش و هرگز روى از اينها مگردان” وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ” (كهف- 28).
روى اين جهات نخستين و مهمترين گام اصلاحى انبياء در هم شكستن اين چارچوبه‏هاى ارزشى دروغين بود، آنها با تعليماتشان اين معيارهاى غلط را در هم ريختند، و ارزشهاى اصيل الهى را جانشين آن ساختند و با يك” انقلاب فرهنگى” محور شخصيت را از اموال و اولاد و ثروت و جاه و شهرت قبيله و فاميل به تقوا و ايمان و عمل صالح مبدل ساختند.
نمونه آن را در آيات مورد بحث خوانديم كه بعد از كشيدن خط بطلان بر” اموال” و” اولاد” به عنوان يك وسيله تقرب در پيشگاه الهى و گفتن وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى‏ بلافاصله ارزش اصيل را با جمله” إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً” جانشين آن مى‏كند.
آيه شريفه:” إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ” كه به صورت يك شعار اسلامى درآمده، بعد از نفى ارزشهاى وابسته به قبيله و عشيره بيانگر همين انقلاب فكرى و ارزشى است.                        تفسير نمونه، ج‏18، ص: 114
طبق اين آيه (سوره حجرات- 13) هيچ چيز جز تقوا، ايمان توأم با احساس مسئوليت و پاكى عمل، معيار ارزيابى شخصيت انسانها و قربشان در درگاه خدا نيست، و هر كس از اين معيار اصيل سهم بيشترى دارد مقرب‏تر و گرامى‏تر است.
جالب اينكه در محيط عربستان قبل از آنكه تعليمات حياتبخش اسلام و قرآن ظهور كند بر اثر حاكميت نظام ارزشى زر و زور محصول آن محيط مشتى غارتگر و زورگو همچون” ابو سفيانها” و” ابو جهلها” و” ابو لهب‏ها” بود.
اما از همان محيط بعد از انقلاب نظام ارزشى” سلمانها” و” بوذرها” و” مقدادها” و” عمار ياسرها” برخاستند.
جالب اينكه قرآن مجيد در سوره” زخرف” بعد از ذكر آياتى كه در فوق به آن اشاره كرديم، مى‏گويد:” نه تنها زرق و برق مادى دليل بر شخصيت نيست بلكه اگر مفاسدى از اين رهگذر به وجود نمى‏آمد ما براى كافران خانه‏هايى قرار مى‏داديم كه سقفهايش از نقره و پله‏ها و نردبانهاى (گرانقيمتى) داشته باشد كه به وسيله آن به طبقات بالا روند، و براى اطاقهاى آنها درهايى (پر زرق و برق) و تختهايى (زيبا) قرار مى‏داديم كه بر آن تكيه كنند، و هر گونه زيورى را در اختيار آنها مى‏گذارديم، ولى اينها همه متاع زندگى دنيا است و سراى آخرت نزد پروردگارت براى پرهيزگاران است” (وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ- وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ- وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ) (زخرف آيات 33- 34- 35).
اينها همه براى اين است كه ارزشهاى دروغين جاى ارزشهاى واقعى انسانى را نگيرد.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 115
[سوره التوبة (9): آيات 34 تا 35]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (34) يَوْمَ يُحْمى‏ عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ (35)
ترجمه:
34- اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بسيارى از علما (ى اهل كتاب) و راهبان، اموال مردم را به باطل مى‏خورند و (آنان را) از راه خدا باز مى‏دارند، و آنها را كه طلا و نقره را گنجينه (و ذخيره و پنهان) مى‏سازند، و در راه خدا انفاق نمى‏كنند، به مجازات دردناك بشارت ده.
35- در آن روز كه آنها را در آتش جهنم گرم و سوزان كرده و با آن صورتها و پهلوها و پشتهايشان را داغ مى‏كنند (و به آنها مى‏گويند) كه اين همان چيز است كه براى خود گنجينه ساختيد پس بچشيد چيزى را كه براى خود اندوختيد!.
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 390
تفسير:
كنز ممنوع است
در آيات گذشته سخن از اعمال شرك آميز يهود و نصارى بود كه براى دانشمندان خود يك نوع الوهيت قائل بودند، آيه مورد بحث مى‏گويد: آنها نه تنها مقام الوهيت را ندارند بلكه صلاحيت رهبرى خلق را نيز دارا نيستند، بهترين گواه اين سخن خلافكاريهاى گوناگون آنها بود.
در اينجا روى سخن را به مسلمانان كرده، مى‏گويد:
” اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بسيارى از علماى اهل كتاب و راهبان، اموال مردم را به باطل مى‏خورند، و خلق را از راه خالق باز مى‏دارند” (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ).
جالب اينكه همانگونه كه سيره قرآن است در اينجا حكم را روى همه افراد دانشمندان يهود و راهبان نبرده بلكه با تعبير” كثيرا” در حقيقت اقليت صالح را استثناء كرده است، و اينگونه دقت در ساير آيات قرآن نيز ديده مى‏شود كه در سابق به آن اشاره كرده‏ايم.
اما اينكه آنها چگونه اموال مردم را بيهوده و بدون مجوز و به تعبير قرآن از طريق” باطل” مى‏خورند در آيات ديگر كم و بيش به آن اشاره شده و قسمتى هم در تواريخ آمده است.
يكى اينكه: حقايق تعليمات آئين مسيح ع و موسى ع را كتمان مى‏كردند تا مردم به آئين جديد (آئين اسلام) نگروند، منافع آنها به خطر نيفتد و هدايايشان قطع نشود، چنان كه در آيات 41 و 79 و 174 سوره بقره به آن اشاره                        تفسير نمونه، ج‏7، ص: 391
شده است.
و ديگر اينكه: با گرفتن” رشوه” از مردم حق را باطل و باطل را حق مى‏كردند و به نفع زورمندان و اقويا حكم باطل مى‏دادند، چنان كه در آيه 41 سوره” مائده” به آن اشاره شده است.
يكى ديگر از طرق نامشروع در آمدشان اين بود كه به نام” بهشت فروشى” و يا” گناه بخشى” مبالغ هنگفتى از مردم مى‏گرفتند و بهشت و آمرزش را كه منحصرا در اختيار خداوند است به مردم مى‏فروختند كه در تاريخ مسيحيت سر و صداى زيادى بپا كرده و بحثها و جدالهايى برانگيخته است!.
و اما جلوگيرى كردنشان از راه خدا روشن است زيرا آيات الهى را تحريف مى‏كردند و يا به خاطر حفظ منافع خويش مكتوم مى‏داشتند، بلكه هر كس را مخالف مقام و منافع خود مى‏ديدند متهم مى‏ساختند، و با تشكيل” محكمه‏هاى تفتيش مذهبى” آنها را به بدترين وجهى محاكمه و به شديدترين وضعى محكوم و مجازات مى‏كردند.
و اگر به راستى آنها اقدام به چنين كارى نكرده بودند و پيروان خويش را قربانى مطامع و هوسهاى خود نمى‏ساختند امروز گروه‏هاى زيادترى آئين حق يعنى اسلام را از جان و دل پذيرفته بودند، بنا بر اين به جرئت مى‏توان گفت: گناه ميليونها انسان كه در ظلمت كفر باقى مانده‏اند به گردن آنها است!.
هم اكنون نيز دستگاه كليسا و يهود براى دگرگون ساختن افكار عمومى مردم جهان در باره اسلام به چه كارهايى كه دست نمى‏زنند و چه تهمتهاى عجيب و وحشتناكى كه نسبت به پيامبر ص روا نمى‏دارند.
اين موضوع به قدرى دامنه‏دار است كه جمعى از علماى روشنفكر مسيحى صريحا به آن اعتراف كرده‏اند كه روش سنتى كليسا در مبارزه ناجوانمردانه با اسلام يكى از علل بيخبر ماندن غربيها از اين آئين پاك است.                        تفسير نمونه، ج‏7، ص: 392
سپس قرآن به تناسب بحث دنيا پرستى پيشوايان يهود و نصارى به ذكر يك قانون كلى در مورد ثروت‏اندوزان پرداخته، مى‏گويد:” كسانى كه طلا و نقره را جمع‏آورى و پنهان مى‏كنند و در راه خدا انفاق نمى‏نمايند آنها را به عذاب دردناكى بشارت ده” (وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ).
” يكنزون” از ماده” كنز” بر وزن و به معنى” گنج” است كه در اصل به معنى جمع و جور كردن اجزاء چيزى گفته مى‏شود لذا شتر پر گوشت را” كناز اللحم” مى‏نامند سپس به جمع‏آورى و نگهدارى و پنهان نمودن اموال و يا اشياء گران قيمت اطلاق گرديده است.
بنا بر اين در مفهوم آن جمع‏آورى و نگاهدارى و گاهى پنهان كردن نيز افتاده است.
” ذهب” به معنى” طلا” و” فضه” به معنى” نقره” است. بعضى از دانشمندان لغت (طبق نقل طبرسى در مجمع البيان) در باره اين دو لغت تعبير جالبى كرده‏اند و گفته‏اند: اينكه به” طلا”” ذهب” گفته مى‏شود براى آن است كه به زودى از دست مى‏رود و بقايى ندارد (ماده” ذهاب” در لغت به معنى رفتن است) و اينكه به” نقره”” فضه” گفته مى‏شود به خاطر آن است كه به زودى پراكنده و متفرق مى‏گردد (” انفضاض” در لغت به معنى پراكندگى است) و براى پى بردن به چگونگى حال اينگونه ثروتها همين نامگذارى آنها كافى است!.
از آن روز كه جامعه‏هاى انسانى شكل گرفت مسئله مبادله فرآورده‏هاى مختلف در ميان انسانها رواج داشت، هر كس ما زاد احتياجات خود را از فراورده‏هاى كشاورزى و دامى و غير آن در معرض فروش قرار مى‏داد، ولى در آغاز مبادله‏ها همواره به صورت مبادله جنس به جنس بود، زيرا پول اختراع نشده بود، و از آنجا كه مبادله جنس به جنس مشكلات فراوانى ايجاد مى‏كرد، زيرا چه بسا افراد                        تفسير نمونه، ج‏7، ص: 393
ما زاد نياز خود را مى‏خواستند بفروشند ولى چيز ديگرى در آن حال مورد نيازشان نبود كه با آن بخرند اما مايل بودند آن را به چيزى تبديل كنند كه هر گاه بخواهند بتوانند با آن اجناس مورد نظر خويش را فراهم سازند، از اينجا مسئله اختراع” پول” مطرح شد.
پيدايش” نقره” و از آن مهمتر” طلا” به اين فكر تحقق بخشيد و اين دو فلز به ترتيب پول ارزان قيمت و گران‏قيمت را تشكيل دادند و به وسيله آنها گردش معاملات رونق بيشتر و چشمگيرترى پيدا كرد.
بنا بر اين فلسفه اصلى پول همان گردش كاملتر و سريعتر چرخهاى مبادلات اقتصادى است، و آنها كه پول را به صورت” گنجينه” پنهان مى‏كنند نه تنها موجب ركود اقتصادى و زيان به منافع جامعه مى‏شوند بلكه عمل آنها درست بر ضد فلسفه پيدايش پول است.
آيه فوق صريحا ثروت‏اندوزى و گنجينه‏سازى اموال را تحريم كرده است و به مسلمانان دستور مى‏دهد كه اموال خويش را در راه خدا، و در طريق بهره گيرى بندگان خدا به كار اندازند، و از اندوختن و ذخيره كردن و خارج ساختن آنها از گردش معاملات به شدت بپرهيزند، در غير اين صورت بايد منتظر عذاب دردناكى باشند.
اين عذاب دردناك تنها كيفر شديد روز رستاخيز نيست بلكه مجازاتهاى سخت اين دنيا را كه بر اثر بهم خوردن موازنه اقتصادى و پيدايش اختلافات طبقاتى دامان فقير و غنى را مى‏گيرد نيز شامل مى‏شود.
اگر در گذشته مردم دنيا به اهميت اين دستور اسلامى درست آشنا نبودند امروز ما به خوبى مى‏توانيم به آن پى ببريم، زيرا نابسامانيهايى كه دامن بشر را، بر اثر ثروت‏اندوزى گروهى خود خواه و بيخبر، گرفته و به شكل آشوبها و جنگها و خونريزيها ظاهر مى‏شود بر هيچكس پوشيده نيست.
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 394
جمع ثروت تا چه اندازه” كنز” محسوب مى‏شود؟
در ميان مفسران در مورد آيه فوق گفتگو است كه آيا هر گونه گرد آورى ثروت اضافه بر نيازمنديهاى زندگى” كنز” محسوب مى‏شود، و طبق آيه فوق حرام است؟
يا اين كه اين حكم مربوط به آغاز اسلام و قبل از نزول حكم زكات بوده و سپس با نزول حكم زكات بر داشته شده؟
و يا اين كه اصولا آنچه واجب است پرداختن زكات سالانه است و نه غير آن، بنا بر اين هر گاه انسان اموالى را جمع‏آورى كند و هر سال مرتبا ماليات اسلامى آن يعنى زكات را بپردازد مشمول آيه فوق نخواهد بود.
در بسيارى از روايات كه در منابع شيعه و اهل تسنن وارد شده تفسير سوم به چشم مى‏خورد مثلا در حديثى از پيامبر ص چنين مى‏خوانيم:
” اى مال اديت زكاته فليس بكنز
“:” هر مال كه زكات آن را بپردازى كنز نيست” «1».
و نيز مى‏خوانيم: هنگامى كه آيه فوق نازل شد كار بر مسلمانان مشكل گرديد و گفتند با اين حكم هيچيك از ما نمى‏تواند چيزى براى فرزندان خود ذخيره كند و آينده آنها را تامين نمايد … سرانجام از پيامبر سؤال كردند، پيغمبر ص فرمود:”
ان اللَّه لم يفرض الزكاة الا ليطيب بها ما بقى من اموالكم و انما فرض المواريث من اموال تبقى بعدكم
“:” خداوند زكات را واجب نكرده است مگر به خاطر اين كه باقيمانده اموال شما براى شما پاك و پاكيزه باشد، لذا قانون ارث را در باره اموالى كه بعد از شما مى‏ماند قرار داده است” «2» يعنى اگر گردآورى مال به كلى ممنوع بود قانون ارث موضوع نداشت.
__________________________________________________
(1) و (2)” المنار” جلد 10 صفحه 404.
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 395
در كتاب” امالى”” شيخ” از پيامبر نيز همين مضمون نقل شده است كه” هر كس زكات مال خود را بپردازد باقيمانده آن كنز نيست «1».
ولى روايات ديگرى در منابع اسلامى مشاهده مى‏كنيم كه مضمون آن با تفسير فوق ظاهرا و در بدو نظر سازگار نيست، از جمله حديثى است كه در” مجمع البيان” از على ع نقل شده كه فرمود:”
ما زاد على اربعة آلاف فهو كنز ادى زكاته او لم يودها و ما دونها فهى نفقة فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ‏

“” هر چه از چهار هزار (درهم)- كه ظاهرا اشاره به مخارج يك سال است- بيشتر باشد” كنز” است خواه زكاتش را بپردازند يا نه، و آنچه كمتر از آن باشد نفقه و هزينه زندگى محسوب مى‏شود، بنا بر اين ثروت‏اندوزان را به عذاب دردناك بشارت ده” «2».
و در كتاب” كافى” از” معاذ بن كثير” چنين نقل شده كه مى‏گويد از امام صادق ع شنيدم مى‏گفت:” شيعيان ما فعلا آزادند كه از آنچه در دست دارند در راه خير انفاق كنند (و باقيمانده براى آنها حلال است) اما هنگامى كه” قائم” ما قيام كند تمام كنزها و ثروتهاى اندوخته را تحريم خواهد كرد تا همه را نزد او آرند و از آن در برابر دشمنان كمك گيرد و اين مفهوم كلام خداست كه در كتابش فرموده” وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ …” «3».
در شرح حال” ابو ذر” نيز كرارا و در بسيارى از كتب اين مطلب نقل شده است كه او آيه فوق را در برابر معاويه در شام هر صبح و شام مى‏خواند و با صداى بلند فرياد مى‏زد:” بشر اهل الكنوز بكى فى الجباه و كى بالجنوب و كى بالظهور ابدا حتى يتردد الحر فى اجوافهم”:” به گنج‏اندوزان بشارت ده
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 2 صفحه 213.
(2)” مجمع البيان” ذيل آيه و” نور الثقلين” جلد 2 صفحه 213.
(3)” نور الثقلين” جلد 2 صفحه 213.
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 396
كه هم پيشانى آنها را با اين اموال داغ مى‏كنند و هم پهلوها و هم پشتهايشان را تا سوزش گرما، در درون وجود آنها به حركت در آيد”! «1».
و نيز استدلال” ابو ذر” در برابر” عثمان” به آيه فوق نشان مى‏دهد كه او معتقد بوده است كه آيه مخصوص مانعان زكات نيست، بلكه غير آنها را نيز شامل مى‏شود.
از بررسى مجموع احاديث فوق به ضميمه خود آيه مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه در شرائط عادى و معمولى يعنى در مواقعى كه جامعه در وضع ناگوار و خطرناكى نيست و مردم از زندگانى عادى بهره‏مندند پرداختن زكات كافى است و باقيمانده كنز محسوب نمى‏شود (البته بايد توجه داشت كه اصولا با رعايت موازين و مقررات اسلامى در درآمدها، اموال به صورت فوق العاده متراكم نمى‏شود، زيرا اسلام آن قدر قيد و شرط براى آن قائل شده است كه تحصيل چنين مالى غالبا غير ممكن است).
و اما در مواقع فوق العاده و هنگامى كه حفظ مصالح جامعه اسلامى ايجاب كند حكومت اسلامى مى‏تواند محدوديتى براى جمع‏آورى اموال قائل شود (آن چنان كه در روايت على ع خوانديم) و يا به كلى همه اندوخته‏ها و ذخيره‏هاى مردم را براى حفظ موجوديت جامعه اسلامى مطالبه كند (آن چنان كه در روايت امام صادق ع در باره زمان قيام قائم آمده است كه با توجه به ذكر علت در آن روايت ساير زمانها را نيز شامل مى‏شود زيرا مى‏فرمايد: (
فيستعين به على عدوه
). ولى تكرار مى‏كنيم كه اين موضوع تنها در اختيار حكومت اسلامى است و او است كه مى‏تواند چنين تصميمى را در مواقع لزوم بگيرد (دقت كنيد).
و اما داستان” ابو ذر”، ممكن است ناظر به همين موضوع باشد كه در آن روز جامعه اسلامى آن چنان نياز شديدى داشت كه اندوختن ثروت در آن روز مخالف
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 2 صفحه 214 و تفسير برهان جلد 1 صفحه 122.
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 397
منافع جامعه و حفظ موجوديت آن بود.
و يا اينكه نظر” ابو ذر” به اموال بيت المال بود كه در دست” عثمان” و” معاويه” قرار داشت، و مى‏دانيم اين گونه اموال را با وجود مستحق و نيازمند لحظه‏اى نمى‏توان ذخيره كرد، بلكه بايد به صاحبانش داد و مسئله زكات در اينجا به هيچوجه مطرح نيست.
به خصوص همه تواريخ اسلامى اعم از شيعه و اهل سنت گواهى مى‏دهد كه عثمان اموال كلانى از بيت المال را به خويشاوندان خود داد، و معاويه از آن كاخى ساخت كه افسانه كاخهاى ساسانيان را زنده كرد و” ابو ذر” حق داشت كه در برابر آنها اين آيه را خاطرنشان سازد!.
ابو ذر و اشتراكيت
مى‏دانيم از ايرادهاى مهمى كه به خليفه سوم گرفته شده مسئله تبعيد خشونت آميز” ابو ذر” به سرزمين بد آب و هواى” ربذه” است كه منتهى به مرگ اين صحابى بزرگ و اين مجاهد فداكار راه اسلام گرديد همان كسى كه از پيامبر ص در باره او نقل كرده‏اند:” آسمان سايه نيفكند و زمين در روى خود حمل نكرد كسى را كه راستگوتر از ابو ذر باشد”.
اين را نيز مى‏دانيم كه اختلاف” ابو ذر” با” عثمان” بر سر تمناى مال و مقام نبود، چه اينكه او مردى از هر نظر پارسا و وارسته بود، بلكه سرچشمه اختلاف تنها ريخت‏وپاش خليفه سوم از بيت المال و بذل و بخشش بى حساب او به اقوام و بستگانش بود.
” ابو ذر” در مسائل مالى مخصوصا آنجا كه به” بيت المال” مربوط مى‏شد بسيار سخت‏گير بود و مى‏خواست همه مسلمانان روش پيامبر ص را در اين زمينه تعقيب كنند، اما مى‏دانيم در عصر خليفه سوم جريان امور طور ديگرى بود.
به هر صورت هنگامى كه سخنان صريح و قاطع اين صحابى بزرگ بر خليفه                        تفسير نمونه، ج‏7، ص: 398
سوم سخت آمد نخست او را به شام فرستاد اما” ابو ذر” اين بار صريحتر و قاطعتر در برابر اعمال” معاويه” بپاخاست تا آنجا كه” ابن عباس” مى‏گويد معاويه به عثمان نوشت اگر نيازى به شام دارى” ابو ذر” را باز گردان كه اگر در شام بماند اين منطقه از دست تو خواهد رفت.
” عثمان” نامه‏اى نوشت و” ابو ذر” را احضار كرد و طبق بعضى از تواريخ به” معاويه” دستور داد او را با ماموران خشن كه شب و روز او را به سوى” مدينه” راه ببرند و لحظه‏اى راحت نگذارند، بفرستد، به گونه‏اى كه” ابو ذر” به هنگام ورود به” مدينه” بيمار شد و چون حضور او در مدينه نيز قابل تحمل براى دستگاه خلافت نبود، وى را به” ربذه” فرستاد و در همانجا از دنيا رفت.
كسانى كه مى‏خواهند از خليفه سوم در اين باره دفاع كنند گاهى” ابو ذر” را متهم مى‏كنند كه او عقيده اشتراكى داشت و تمام اموال را مال خدا مى‏دانست و مالكيت شخصى را انكار مى‏كرد!!.
و اين تهمت بسيار عجيبى است، آيا با اينكه قرآن با صراحت تمام مالكيت شخصى را با شرائطى محترم شمرده، با اينكه” ابو ذر” از نزديكترين افراد به پيامبر ص بود و در دامان قرآن پرورش يافته بود، و در زير آسمان راستگوتر از او پيدا نمى‏شد، چگونه مى‏توان چنين نسبتى را به او داد؟
بيابان‏نشينهاى دور افتاده اين حكم اسلامى را مى‏دانستند، آيات مربوط به تجارت و ارث و مانند آن را شنيده بودند، آيا باوركردنى است كه نزديكترين شاگردان پيامبر از اين حكم بى خبر باشد؟
آيا جز اين است كه متعصبان لجوج براى تبرئه خليفه سوم و از آن عجيبتر براى تبرئه دستگاه معاويه چنين تهمتى را بر او بسته‏اند، و هنوز هم گروهى چشم و گوش بسته آن را تعقيب مى‏كنند؟! آرى ابو ذر با الهام از آيات قرآن مخصوصا آيه” كنز” معتقد بود، و                        تفسير نمونه، ج‏7، ص: 399
صريحا اين عقيده خود را اظهار مى‏داشت، كه بيت المال اسلام نبايد به صورت ملك خصوصى اشخاص در آيد، و نبايد از اين اموال كه حق محرومان و نيازمندان در آن است و بايد در راه تقويت اسلام و مصالح مسلمين به كار افتد، حاتم بخشى كرد، و يا افسانه كاخهاى” كسرى” و” قيصر” را از نو زنده نمود.
به علاوه” ابو ذر” عقيده داشت در آن روز كه گروهى از مسلمانان سخت در مضيقه هستند ثروتمندان جمعيت نيز به زندگى ساده‏ترى قانع شوند و از اموال خود در راه خدا انفاق نمايند.
اگر ابو ذر گناهى داشته همين بوده است، ولى مورخان مزدور و بنى اميه و راويان چاپلوس و متملق و دين‏فروش براى دگرگون ساختن چهره اين مرد مجاهد چنين تهمتهاى ناروايى را به او بسته‏اند.
گناه ديگر” ابو ذر” اين بود كه عشق و علاقه خاصى به امير مومنان على ع داشت اين گناه نيز به تنهايى كافى بود كه دروغپردازان بنى اميه قدرت جهنمى خود را براى لكه‏دار ساختن حيثيت” ابو ذر” به كار گيرند، ولى دامان او آن چنان پاك بود و راستگويى و آگاهى او نسبت به مسائل اسلامى آن چنان روشن كه همه اين دروغپردازان را رسوا ساخت! از جمله دروغهاى عجيبى كه براى تبرئه خليفه سوم در اينجا به ابو ذر بسته‏اند اين است كه طبق نقل” ابن سعد” در” طبقات” مى‏گويند: جمعى از اهل كوفه به” ابو ذر” در همان زمان كه در” ربذه” بود گفتند: اين مرد (يعنى عثمان) اينهمه كارها را با تو كرد آيا حاضرى پرچمى برافرازى و ما در زير آن با او به نبرد برخيزيم؟” ابو ذر” گفت: نه، اگر عثمان مرا از مشرق به مغرب بفرستد مطيع فرمانش خواهم بود! «1».
اين دروغپردازان هيچ توجه نكردند كه اگر او چنين تسليم فرمان خليفه
__________________________________________________
(1) تفسير المنار جلد 10 صفحه 406. […..]
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 400
بود اين قدر مزاحم او نمى‏شد كه حضورش در مدينه بار سنگينى بر خاطر خليفه باشد و به هيچ وجه نتواند او را تحمل كند.
و عجيبتر از آن سخنى است كه نويسنده” المنار” در ذيل همين آيه مورد بحث ضمن اشاره به جريان” ابو ذر” مى‏گويد كه داستان” ابو ذر” نشان مى‏دهد كه در عصر صحابه (مخصوصا عثمان) چه اندازه اظهار عقيده آزاد بود! و دانشمندان محترم بودند! و خلفاء محبت داشتند! تا آنجا كه” معاويه” جرئت نكرد به” ابو ذر” چيزى بگويد بلكه به بالاتر از خود يعنى خليفه نوشت و از او دستور خواست! به راستى تعصب چه كارها كه نمى‏كند آيا تبعيد به سرزمين گرم و خشك و سوزان” ربذه” سرزمين مرگ و آتش نمونه احترام به آزادى فكر و محبت به علماء بود؟ آيا سپردن اين صحابى بزرگ را به دست مرگ دليل بر حريت عقيده محسوب مى‏شد؟ آيا اگر معاويه از ترس سيل افكار عمومى به تنهايى نقشه‏اى براى ابو ذر نكشيد دليل بر اين است كه نسبت به او احترام مى‏گذاشت؟
و باز از عجائب اين داستان اين است كه مدافعان از خليفه مى‏گويند:
تبعيد ابو ذر به حكم قانون” تقديم دفع مفسده بر جلب مصلحت” صورت گرفت، زيرا گرچه بودن ابو ذر در مدينه مصالح بزرگى داشت و مردم از علم و دانش او بهره فراوان مى‏بردند ولى عثمان عقيده داشت كه ماندن او در مدينه به خاطر طرز تفكر انعطاف‏ناپذير و خشنى كه در باره اموال داشت سرچشمه مفاسدى خواهد شد و لذا از منافع وجود او چشم پوشيده و او را به خارج از مدينه فرستاد و چون هم ابو ذر مجتهد بود و هم عثمان، در اينجا ايرادى به عمل هيچكدام وارد نخواهد شد!. «1»
راستى ما نمى‏دانيم چه مفسده‏اى بر وجود ابو ذر در مدينه مترتب مى‏شد؟
__________________________________________________
(1) المنار جلد 10 صفحه 407.
تفسير نمونه، ج‏7، ص: 401
آيا باز گرداندن مردم به سنت پيامبر ص مفسده است؟
چرا” ابو ذر به خليفه اول و دوم كه در امور مالى برنامه‏ هاى عثمان را نداشتند ايراد نكرد؟
آيا باز گرداندن مردم به برنامه‏هاى مالى صدر اسلام منشا فساد بود؟
آيا تبعيد” ابو ذر” و بريدن زبان حقگوى او سرچشمه اصلاح شد؟
آيا ادامه كار عثمان مخصوصا در مسائل مالى به انفجارى عظيم كه خود او هم قربانى آن شد نيانجاميد؟
آيا اين مفسده بود و ترك آن مصلحت؟! ولى چه مى‏توان كرد؟ هنگامى كه تعصب از در وارد مى‏شود منطق از در ديگر فرار مى‏كند.
به هر حال راه و رسم اين صحابى بزرگ بر هيچ محقق منصفى پوشيده نيست و نيز هيچ راه منطقى براى تبرئه خليفه سوم از آزارى كه به ابو ذر رسانيد وجود ندارد.
كيفر ثروت‏اندوزان!
در آيه بعد اشاره به يكى از مجازاتهاى اينگونه افراد در جهان ديگر مى‏كند و مى‏گويد:” روزى فرا خواهد رسيد كه اين سكه‏ها را در آتش سوزان دوزخ داغ و گداخته مى‏كنند و پيشانى و پهلو و پشتشان را با آن داغ خواهند كرد” (يَوْمَ يُحْمى‏ عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ).
و در همين حال فرشتگان عذاب به آنها مى‏گويند:” اين همان چيزى است كه براى خودتان اندوختيد و به صورت كنز در آورديد و در راه خدا به محرومان انفاق نكرديد” (هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ).
” اكنون بچشيد آنچه را براى خود اندوخته بوديد” و عواقب شوم آن را دريابيد

تفسير نمونه، ج‏7، ص: 402
(فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ).
اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى‏كند كه اعمال انسانها از بين نمى‏روند و هم چنان باقى مى‏مانند و همانها هستند كه در جهان ديگر برابر انسان مجسم مى‏شوند و مايه سرور و شادى و يا رنج و عذاب او مى‏گردند.
در اينكه در آيه فوق چرا از ميان تمام اعضاء بدن تنها” پيشانى” و” پشت” و” پهلو” ذكر شده در ميان مفسران گفتگو است، ولى از ابو ذر چنين نقل شده است كه: او مى‏گفت: اين به خاطر آن است كه حرارت سوزان در فضايى كه در پشت اين سه نقطه قرار دارد نفوذ مى‏كند و تمام وجود آنها را فرا مى‏گيرد (حتى يتردد الحرفى اجوافهم) «1».
و نيز گفته شده اين به خاطر آن است كه با اين سه عضو در مقابل محرومان عكس العمل نشان مى‏دادند: گاهى صورت را در هم مى‏كشيدند، و زمانى به علامت بى اعتنايى از روبرو شدن با آنها خود دارى مى‏كردند و منحرف مى‏شدند و گاهى به آنان پشت مى‏نمودند لذا اين سه نقطه از بدن آنها را با اندوخته‏هاى زر و سيمشان داغ مى‏كنند! در پايان اين بحث مناسب است به يك نكته ادبى كه در آيه موجود است نيز اشاره كنيم و آن اينكه در آيه مى‏خوانيم:” يَوْمَ يُحْمى‏ عَلَيْها” يعنى در آن روز آتش به روى سكه‏ها ريخته مى‏شود تا داغ و سوزان گردند، در حالى كه معمولا در اين گونه موارد كلمه” على” به كار برده نمى‏شود، بلكه فى المثل گفته مى‏شود:” يحمى الحديد” آهن را داغ مى‏كنند.
اين تغيير عبارت شايد به خاطر اين باشد كه اشاره به سوزندگى فوق العاده سكه‏ها شود، چون اگر سكه‏اى را در آتش بيفكنند آن قدر داغ و سوزان نمى‏شود كه اگر آن را به زير آتش كنند و آتش به روى آن بريزند، قرآن نمى‏گويد
__________________________________________________
(1)    نور الثقلين جلد 2 صفحه 214.
[سوره الإسراء (17): آيات 16 تا 17]
وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً (16) وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفى‏ بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (17)
ترجمه:
16- و هنگامى كه بخواهيم شهر و ديارى را هلاك كنيم نخست اوامر خود را براى” مترفين” آنها (ثروتمندان مست شهوت) بيان مى‏داريم سپس هنگامى كه به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات يافتند آنها را شديدا درهم مى‏كوبيم! 17- چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مى‏كردند (و طبق همين سنت) آنها را هلاك كرديم، و كافى است كه پروردگارت از گناهان بندگانش آگاه و نسبت بر آن بيناست.
تفسير: مراحل چهارگانه مجازات الهى
در تعقيب آخرين آيه بحث گذشته كه خاطر نشان مى‏كرد” هرگز فرد يا گروهى را بدون بعث رسولان و بيان دستورات خود مجازات نمى‏كنيم” در نخستين آيه مورد بحث همين اصل اساسى به صورت ديگرى تعقيب شده است، مى‏گويد:
هنگامى كه ما تصميم بر هلاكت قومى بگيريم نخست اوامر خود را براى” مترفين” و سردمداران آنها بيان مى‏كنيم، سپس به هنگامى كه آنها به مخالفت و خروج از اطاعت برخيزند و استحقاق مجازات پيدا كنند، ما آنها را شديدا درهم               مى‏ كوبيم و هلاك مى‏كنيم” (وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً
) «1».

تفسير نمونه، ج‏12، ص: 59
گر چه بسيارى از مفسران احتمالات متعددى در تفسير اين آيه داده‏اند، ولى به اعتقاد ما آيه طبق ظاهر آن يك تفسير روشن بيشتر ندارد، و آن اينكه:
خداوند هرگز قبل از اتمام حجت و بيان دستوراتش كسى را مؤاخذه و مجازات نمى‏كند، بلكه نخست به بيان فرمانهايش مى‏پردازد، اگر مردم از در اطاعت وارد شدند و آنها را پذيرا گشتند چه بهتر كه سعادت دنيا و آخرتشان در آنست، و اگر به فسق و مخالفت برخاستند و همه را زير پا گذاشتند اينجا است كه فرمان عذاب در باره آنها تحقق مى‏پذيرد و به دنبال آن هلاكت است.
اگر درست در آيه دقت كنيم، چهار مرحله مشخص براى اين برنامه بيان شده است:
1- مرحله اوامر (و نواهى).
2- مرحله فسق و مخالفت.
3- مرحله استحقاق مجازات.
4- مرحله هلاكت.
و همه اين مراحل با فاء تفريع به يكديگر عطف شده‏اند.
در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه چرا امر شدگان تنها مترفين هستند؟
(مترفين از ماده” ترفه” به معنى نعمت فراوان يعنى متنعمين و ثروتمندان از خدا بى خبر).
در پاسخ اين سؤال توجه به يك نكته راه‏گشا است و آن اينكه در بسيارى از جوامع (منظور جامعه‏هاى ناسالم است) مترفين، سردمداران اجتماعند و ديگران تابع و پيرو آنها.
__________________________________________________
(1)” قول” گر چه معنى وسيعى دارد ولى در اين گونه موارد به معنى فرمان عذاب است.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 60

به علاوه در اين تعبير اشاره به نكته ديگرى نيز هست، و آن اينكه سرچشمه غالب مفاسد اجتماعى نيز ثروتمندان از خدا بى خبرى هستند كه در ناز و نعمت و عيش و هوس غرقند، و هر نغمه اصلاحى و انسانى و اخلاقى در گوش آنها ناهنجار است، به همين دليل هميشه در صف اول در مقابل پيامبران ايستاده بودند، و دعوت آنها را كه به نفع عدل و داد و حمايت از مستضعفان بوده هميشه بر ضد خود مى‏ديدند.
روى اين جهات از آنها بالخصوص ياد شده است چرا كه ريشه اصلى فساد همين گروهند.
ضمنا” دمرنا” و” تدمير” از ماده” دمار” به معنى هلاكت است.
به هر حال آيه فوق، هشدارى است به همه مردم با ايمان كه مراقب باشند، حكومت خويش را بدست مترفين و ثروتمندان مست شهوت ندهند و از آنها دنباله روى نكنند كه جامعه آنان را سرانجام به هلاكت و نابودى مى‏كشانند.
آيه بعد به نمونه‏هايى از اين مساله به صورت يك اصل كلى اشاره كرده مى‏گويد:” چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مى‏كردند (و طبق همين سنت) هلاك و نابود شدند” (وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ).
سپس اضافه مى‏كند: چنان نيست كه ظلم و ستم و گناه فرد يا جمعيتى از ديده تيز بين علم خدا مخفى بماند،” همين مقدار كافى است كه خدا از گناهان بندگانش آگاه و نسبت به آن بينا است” (وَ كَفى‏ بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً).
” قرون” جمع” قرن” به معنى جمعيتى است كه در عصر واحدى زندگى مى‏كنند و سپس به مجموع يك عصر اطلاق شده است.
در اينكه قرن چند سال است، نظرات گوناگونى داده‏اند، بعضى آن را چهل سال، بعضى هشتاد، بعضى صد، و بالآخره بعضى آن را صد و بيست سال دانسته‏اند، ولى ناگفته پيدا است كه اين يك امر قراردادى است كه بر حسب قرار دادها متفاوت مى‏باشد، اما معمول در عصر ما اين است كه قرن را به يكصد سال اطلاق مى‏كنند «1».

تفسير نمونه، ج‏12، ص: 61
و اينكه مخصوصا روى” قرون بعد از نوح” تكيه شده، ممكن است به خاطر آن باشد كه زندگى انسانها قبل از نوح بسيار ساده بود و اينهمه اختلافات مخصوصا تقسيم جوامع به” مترف” و” مستضعف” كمتر وجود داشت و به همين دليل كمتر گرفتار مجازاتهاى الهى شدند.
ذكر” خبير” و” بصير” (آگاه و بينا) همراه هم اشاره به اين است كه” خبير” به معنى آگاه از نيت و عقيده است و” بصير” به معنى بينا نسبت به اعمال، بنا بر اين خدا هم از انگيزه‏هاى باطنى اعمال اشخاص با اطلاع است، و هم از خود اعمالشان، و چنين كسى هرگز ظلم و ستمى در باره هيچكس روا نمى‏دارد و حق كسى در حكومتش ضايع نمى‏شود.
__________________________________________________
(1) در ذيل آيه 13 سوره يونس نيز به اين موضوع اشاره‏اى كرديم (تفسير نمونه جلد 8 صفحه 243).
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 62
[سوره الإسراء (17): آيات 18 تا 21]
مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً (18) وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً (19) كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً (20) انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلاً (21)
ترجمه:
18- آن كس كه (تنها) زندگى زودگذر (دنياى مادى) را مى‏طلبد آن مقدار از آن را كه بخواهيم و به هر كس اراده كنيم مى‏دهيم، سپس دوزخ را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش سوزانش مى‏سوزد در حالى كه مذموم و رانده (درگاه خدا) است.
19- و آن كس كه سراى آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را براى آن انجام دهد، در حالى كه ايمان داشته باشد، سعى و تلاش او (از سوى خدا) پاداش داده خواهد شد.
20- هر يك از اين دو گروه را از عطاى پروردگارت بهره و كمك مى‏دهيم، و عطاى پروردگارت هرگز از كسى منع نشده است.

تفسير نمونه، ج‏12، ص: 63
21- ببين چگونه بعضى را (در دنيا بخاطر تلاششان) بر بعضى ديگر برترى بخشيده‏ايم، درجات آخرت و برتريهايش از اينهم بيشتر است.
تفسير: خطوط زندگى طالبان دنيا و آخرت
از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از مخالفت گردنكشان در برابر اوامر الهى و سپس هلاكت آنها بود، در آيات مورد بحث، به علت واقعى اين تمرد و عصيان كه همان حب دنيا است اشاره كرده مى‏گويد:” كسانى كه تنها هدفشان همين زندگى زودگذر دنياى مادى باشد، ما آن مقدار را كه بخواهيم به هر كس صلاح بدانيم در همين زندگى زودگذر مى‏دهيم سپس جهنم را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش آن مى‏سوزد در حالى كه مورد سرزنش و دورى از رحمت خدا است” (مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً).
” عاجله” به معنى نعمتهاى زودگذر يا دنياى زودگذر است.
قابل توجه اينكه نمى‏گويد هر كس به دنبال دنيا برود، به هر چه بخواهد مى‏رسد، بلكه دو قيد براى آن قائل مى‏شود، اول اينكه تنها بخشى از آنچه را مى‏خواهد به آن مى‏رسد، همان مقدارى را كه ما بخواهيم (ما نَشاءُ).
ديگر اينكه: همه افراد به همين مقدار نيز نمى‏رسند، بلكه تنها گروهى از آنها به بخشى از متاع دنيا خواهند رسيد، آنها كه بخواهيم (لِمَنْ نُرِيدُ).
و به اين ترتيب نه همه دنيا پرستان به دنيا مى‏رسند و نه آنها كه مى‏رسند به همه آنچه مى‏خواهند مى‏رسند، زندگى روزمره نيز اين دو محدوديت را به وضوح به ما نشان مى‏دهد، چه بسيارند كسانى كه شب و روز مى‏دوند و به جايى نمى‏رسند، و چه بسيار كسانى كه آرزوهاى دور و درازى در اين دنيا دارند كه تنها بخش كوچكى از آن را بدست مى‏آورند.

تفسير نمونه، ج‏12، ص: 64
و اين هشدارى است براى دنيا پرستان كه اگر خيال كنيد آخرت را به دنيا بفروشيد به تمام هدفتان نائل مى‏شويد، اشتباه بزرگى كرده‏ايد، بلكه گاهى هيچ و گاه به كمى دسترسى پيدا مى‏كنيد.
و اصولا دامنه آرزوهاى انسان آن قدر گسترده است كه با محدوديت جهان ماده قابل اشباع نيست، تمام دنيا را به يك نفر بدهند، بسيار مى‏شود كه اشباع نمى‏گردد.
اما آنها كه تلاش مى‏كنند و به هيچ نمى‏رسند، ممكن است به دلائل مختلفى باشد يا بخاطر آنست كه هنوز اميد بيدارى و نجاتشان است، و خدا به آنها محبت مى‏كند، و يا به خاطر آنست كه اگر به جايى برسند آن چنان طغيان مى‏كنند كه عرصه را بر خلق خدا تنگ مى‏نمايند.
” يصلى” از ماده” صلى” به معنى آتش افروختن و به آتش سوختن است و منظور در اينجا همان معنى دوم مى‏باشد.
قابل توجه اينكه كيفر اين گروه، ضمن اينكه آتش جهنم شمرده شده است، با دو تعبير” مذموم” و” مدحور” تاكيد گرديده، كه اولى به معنى مورد سرزنش و نكوهش قرار گرفتن و دومى به معنى دور ماندن از رحمت خدا است.
در حقيقت آتش دوزخ، كيفر جسمانى آنها است، و مذموم و مدحور بودن كيفر روحانى آنها، چرا كه معاد هم جسمانى است و هم روحانى و كيفر و پاداش آن نيز در هر دو جنبه است.
سپس به شرح حال گروه دوم مى‏پردازد، تا با قرينه مقابله، آن چنان كه روش قرآن است، مطلب آشكارتر شود، مى‏فرمايد:” اما كسى كه آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را در اين راه به كار بندد، در حالى كه ايمان داشته باشد، اين سعى و تلاش او مورد قبول الهى خواهد بود” (وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى‏ لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً).

تفسير نمونه، ج‏12، ص: 65
بنا بر اين براى رسيدن به سعادت جاويدان سه امر اساسى شرط است:
1- اراده انسان آن هم اراده‏اى كه تعلق به حيات ابدى گيرد، و به لذات زودگذر و نعمتهاى ناپايدار و هدفهاى صرفا مادى تعلق نگيرد، همتى والا و روحيه‏اى عالى پشت بند آن باشد كه او را از پذيرفتن هر گونه رنگ تعلق و وابستگى آزاد سازد.
2- اين اراده به صورت ضعيف و ناتوان در محيط فكر و انديشه و روح نباشد بلكه تمام ذرات وجود انسان را به حركت وادارد و آخرين سعى و تلاش خود را در اين به كار بندد (توجه داشته باشيد كه كلمه” سعيها” كه به عنوان تاكيد ذكر شده نشان مى‏دهد او آخرين، سعى و تلاش و كوشش را كه براى رسيدن آخرت لازم است انجام مى‏دهد و چيزى فروگذار نمى‏كند).
3- همه اينها توأم با” ايمان” باشد، ايمانى ثابت و استوار، چرا كه تصميم و تلاش هنگامى به ثمر مى‏رسد كه از انگيزه صحيحى، سرچشمه گيرد و آن انگيزه چيزى جز ايمان به خدا نمى‏تواند باشد.
درست است كه سعى و تلاش براى آخرت بدون ايمان نخواهد بود و بنا بر اين مفهوم ايمان در آن نهفته شده است، ولى از آنجا كه ايمان يك اصل اساسى و پايه اصلى در اين راه است به آن مقدار از دلالت التزامى قناعت نكرده و با صراحت ايمان را به عنوان يك شرط بازگو مى‏كند.
قابل توجه اينكه در مورد دنيا پرستان مى‏گويد:” جهنم را براى آنها قرار مى‏دهيم”، ولى در مورد عاشقان آخرت مى‏گويد:” سعى و تلاش آنها مشكور خواهد بود” يعنى مورد تشكر و قدردانى پروردگار.
اين تعبير از اين كه بگويد پاداششان بهشت است بسيار جامعتر و والاتر است، چرا كه تشكر و قدردانى هر كس به اندازه شخصيت و سعه وجودى او است، نه به اندازه عملى كه انجام گرفته است، و روى اين حساب تشكر و قدردانى خدا      متناسب با ذات بى پايان او است انواع نعمتهاى مادى و معنوى و هر آنچه در تصور ما بگنجد و نگنجد در آن جمع است.
گر چه بعضى از مفسران،” مشكور” را به معنى” اجر مضاعف” «1» و يا به معنى” قبولى عمل «2»” گرفته‏اند، ولى روشن است كه” مشكور” معنى وسيعترى از همه اينها دارد.

تفسير نمونه، ج‏12، ص: 66
در اينجا ممكن است اين توهم پيش آيد كه نعمتهاى دنيا، تنها سهم دنيا- پرستان خواهد شد و آخرت‏طلبان از آن محروم مى‏گردند، آيه بعد به اين توهم پاسخ مى‏گويد كه:” ما هر يك از اين گروه و آن گروه را از عطاى خود بهره مى‏دهيم و امداد مى‏كنيم” (كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ).
” چرا كه بخشش پروردگار از هيچكس ممنوع نيست” و گبر و ترسا و مؤمن و مسلم همه از خوان نعمتش وظيفه مى‏خورند (وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً).
” نمد” از ماده” امداد” به معنى افزودن است.
آيه بعد يك اصل اساسى را در همين رابطه بازگو مى‏كند و آن اينكه:
همانگونه كه تفاوت تلاشها در اين دنيا باعث تفاوت در بهره‏گيريها است، در كارهاى آخرت نيز همين اصل كاملا حاكم است، با اين تفاوت كه اين دنيا محدود است و تفاوتهايش هم محدود، ولى آخرت نامحدود، و تفاوتهايش نيز نامحدود است، مى‏گويد:
” بنگر چگونه بعضى از آنها را بر بعضى ديگر (بخاطر تفاوت در سعى و كوشششان) برترى داديم، اما آخرت درجاتش بزرگتر و برتريش بيشتر است”
__________________________________________________
(1) تفسير قرطبى جلد 6 صفحه 3852.
(2) تفسير صافى ذيل آيه.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 67
(انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلًا).
ممكن است گفته شود، افرادى را در اين جهان مى‏بينيم كه بدون تلاش و كوشش بهره‏هاى وسيع مى‏گيرند، ولى بدون شك اينها موارد استثنايى است و نمى‏توان در برابر اصل كلى تلاش و كوشش و رابطه آن با ميزان موفقيت به آن اعتنايى كرد، و اين گونه بهره‏گيريهاى انحرافى منافات با آن اصل كلى ندارد.
ضمنا بايد توجه داشت كه منظور از تلاش و كوشش تنها كميت آن نيست، گاه مى‏شود تلاش كم با كميت عالى اثرش بسيار بيشتر از تلاش فراوان با كيفيت پائين باشد.
نكته‏ ها:
1- آيا دنيا و آخرت با هم تضاد دارند؟
در آيات بسيارى، مدح و تمجيد از دنيا يا امكانات مادى آن شده است:
در بعضى از آيات، مال به عنوان خير، معرفى شده (سوره بقره آيه 180).
و در بسيارى از آيات، مواهب مادى تحت عنوان فضل خدا آمده است وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ (سوره جمعه آيه 10).
در جاى ديگر مى‏فرمايد” همه نعمتهاى روى زمين را براى شما آفريده است” خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً (بقره- 29).
و در بسيارى از آيات آنها را تحت عنوان سخر لكم (آنها را مسخر شما گردانيد) ذكر كرده كه اگر بخواهيم اين همه آياتى را كه در رابطه با محترم شمردن امكانات مادى اين جهان جمع‏آورى كنيم، مجموعه قابل ملاحظه‏اى خواهد شد.
ولى با اينهمه اهميتى كه به مواهب و نعمتهاى مادى داده شده، تعبيراتى كه قويا آن را تحقير مى‏كند در آيات قرآن به چشم مى‏خورد.

تفسير نمونه، ج‏12، ص: 68
در يك جا آن را عرض و متاع فانى مى‏شمرد تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا (نساء- 94).
و در جاى ديگر آن را مايه غرور و غفلت مى‏شمرد وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ (سوره حديد آيه 20).
و در مورد ديگر آن را وسيله سرگرمى و بازيچه شمرده وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ (عنكبوت 64).
و در جايى ديگر مايه غفلت از ياد خدا رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ (نور- 37).
اين تعبيرات دوگانه عينا در روايات اسلامى نيز ديده مى‏شود:
از يك سو دنيا، مزرعه آخرت، تجارتخانه مردان خدا مسجد دوستان حق، محل هبوط وحى پروردگار، سراى موعظه و پند، شمرده شود (
مسجد احباء اللَّه و مصلى ملائكة اللَّه و مهبط وحى اللَّه و متجر اولياء اللَّه
) «1».
و از سوى ديگر مايه غفلت و بيخبرى از ياد خدا و متاع غرور و مانند آن.
آيا اين دو گروه از آيات و روايات با هم تضاد دارند؟
پاسخ اين سؤال را در خود قرآن مى‏توان يافت.
چرا كه آنجا كه از دنيا و مواهبش نكوهش مى‏كند، كسانى را مى‏گويد كه اين زندگى تنها هدفشان را تشكيل مى‏دهد، در سوره نجم آيه 29 مى‏خوانيم وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا” كسانى كه جز زندگى دنيا را نخواهند”.
به تعبير ديگر سخن از كسانى است كه آخرت را به دنيا مى‏فروشند و براى رسيدن به ماديات از هيچ خلافكارى و جنايتى ابا ندارند.
در سوره توبه آيه 38 مى‏خوانيم ا رضيتم بالحياة الدنيا من الآخرة:” آيا راضى شديد كه زندگى دنيا را به جاى آخرت بپذيريد”؟!
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه كلمات قصار جمله 131.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 69
آيات مورد بحث، خود شاهد اين مدعا است، آنجا كه مى‏گويد: مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ … يعنى تنها هدفشان همين زندگى زودگذر مادى است.
اصولا تعبير به” مزرعه” و يا” متجر” (تجارتخانه) و مانند آن خود شاهد زنده‏اى براى اين موضوع است.
كوتاه سخن اينكه مواهب جهان مادى كه همه از نعمتهاى خدا است و حتما وجودش در نظام خلقت لازم بوده و هست اگر به عنوان وسيله‏اى براى رسيدن به سعادت و تكامل معنوى انسان مورد بهره‏بردارى قرار گيرد از هر نظر قابل تحسين است.
و اما اگر به عنوان يك هدف و نه وسيله مورد توجه قرار گيرد و از ارزشهاى معنوى و انسانى بريده شود كه در اين هنگام طبعا مايه غرور و غفلت و طغيان و سركشى و ظلم و بيدادگرى خواهد بود، درخور هر گونه نكوهش و مذمت است.
و چه زيبا فرموده است على ع در آن گفتار كوتاه و پرمغزش:
من ابصر بها بصرته و من ابصر اليها اعمته:
” آن كس كه با چشم بصيرت به آن بنگرد (و آن را وسيله بينايى قرار دهد) دنيا به او آگاهى مى‏بخشد، و آن كس كه به خود آن نگاه كند دنيا او را نابينا خواهد كرد” «1».
در حقيقت تفاوت ميان دنياى مذموم و ممدوح، همان چيزى است كه از” اليها” و” بها” استفاده مى‏شود كه اولى هدف را مى‏رساند و دومى وسيله را.
2- نقش سعى و تلاش در پيروزيها
اين نخستين بار نيست كه قرآن با تكيه كردن روى سعى و تلاش به افراد تنبل و بيكار هشدار مى‏دهد كه سعادت سراى ديگر را تنها با اظهار ايمان و سخن نمى‏توان بدست آورد، بلكه عامل اصلى سعادت سعى و تلاش است.
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه خطبه 82.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 70
اين حقيقت در بسيارى از آيات قرآن منعكس است.
در اينجا انسان را در گرو اعمالش مى‏شمرد (كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ) (مدثر- 38).
و در جاى ديگر بهره او را تنها در گرو سعيش مى‏شمرد (وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏).
و در بسيارى از آيات، بعد از ذكر ايمان، روى عمل صالح تكيه مى‏كند.
تا همگان اين خيال خام را از سر بدر كنند كه بى سعى و تلاش به جايى مى‏توان رسيد مواهب دنياى مادى را بى سعى و تلاش نمى‏توان بدست آورد، چگونه مى‏توان انتظار داشت كه سعادت جاودانى بدون آن بدست آيد.
3- امدادهاى الهى
” نمد” از ماده” امداد” به معنى كمك رساندن است، راغب در كتاب مفردات مى‏گويد: كلمه امداد غالبا در مورد كمكهاى مفيد و مؤثر به كار برده مى‏شود و كلمه” مد” در موارد مكروه و ناپسند.
به هر حال در آيات مورد بحث مى‏خوانيم كه خداوند بخشى از نعمتهايش را در اختيار همگان مى‏گذارد و نيكان و بدان همگى از آن استفاده مى‏كنند، اين اشاره به آن بخش از نعمتها است كه ادامه حيات، متوقف بر آنست و بدون آن نمى‏تواند يك انتخابگر باشد.
به تعبير ديگر اين همان مقام رحمانيت خدا است كه فيض عامش، مؤمن و كافر را شامل مى‏شود، ولى در ما وراء اينها نعمتهايى است بى‏پايان كه مخصوص مؤمنان و نيكان است.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 71
[سوره القلم (68): آيات 17 تا 25]
إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ (17) وَ لا يَسْتَثْنُونَ (18) فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ (19) فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ (20) فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ (21)
أَنِ اغْدُوا عَلى‏ حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ (22) فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ (23) أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ (24) وَ غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرِينَ (25)
ترجمه:
17- ما آنها را آزموديم همانگونه كه صاحبان باغ را آزمايش كرديم، هنگامى كه

تفسير نمونه، ج‏24، ص: 393
سوگند ياد كردند كه ميوه‏هاى باغ را صبحگاهان (دور از انظار مستمندان) بچينند.
18- و هيچ از آن استثنا نكنند.
19- اما عذابى فراگير (شبانه) بر تمام باغ آنها فرود آمد در حالى كه همه در خواب بودند.
20- و آن باغ سرسبز همچون شب سياه و ظلمانى شد.
21- صبحگاهان يكديگر را صدا زدند.
22- كه به سوى كشتزار و باغ خود حركت كنيد اگر قصد چيدن ميوه‏ها را داريد.
23- آنها حركت كردند در حالى كه آهسته با هم مى‏گفتند.
24- مواظب باشيد امروز حتى يك فقير وارد بر شما نشود! 25- آنها صبحگاهان تصميم داشتند كه با قدرت از مستمندان جلوگيرى كنند.
تفسير: داستان عبرت‏انگيز” أَصْحابَ الْجَنَّةِ”
به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون ثروتمندان خودخواه و مغرور بود كه بر اثر فزونى مال و فرزندان پشت‏پا به همه چيز مى‏زنند، در اين آيات داستانى را در باره عده‏اى از ثروتمندان پيشين كه داراى باغ خرم و سرسبزى بودند، و سرانجام بر اثر خيره‏سرى نابود شدند ذكر مى‏كند، داستانى به نظر مى‏رسد در آن عصر در ميان مردم معروف بوده، و به همين دليل به آن استشهاد شده است.
نخست مى‏فرمايد:” ما آنها را آزموديم همانگونه كه صاحبان باغ را آزمايش كرديم” (إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ).
در اينكه باغ كجا بوده؟ در سرزمين يمن در نزديكى شهر بزرگ صنعاء؟
يا در سرزمين حبشه؟ يا در ميان بنى اسرائيل در سرزمين شام؟ و يا طائف؟ گفتگو                        تفسير نمونه، ج‏24، ص: 394
است ولى مشهور همان يمن است.
ماجرا چنين بود كه اين باغ در اختيار پير مرد مؤمن قرار داشت، او به قدر نياز از آن برمى‏گرفت، و بقيه را به مستحقان و نيازمندان مى‏داد، اما هنگامى كه چشم از دنيا پوشيد، فرزندانش گفتند: ما خود به محصول اين باغ سزاوارتريم، چرا كه عيال و فرزندان ما بسيارند، و ما نمى‏توانيم مانند پدرمان عمل كنيم! و به اين ترتيب تصميم گرفتند تمام مستمندان را كه هر ساله از آن بهره مى‏گرفتند محروم سازند، و سرنوشت آنها همان شد كه در اين آيات مى‏خوانيم:
مى‏گويد:” ما آنها را آزموديم، آن زمان كه سوگند ياد كردند كه ميوه‏هاى باغ را صبحگاهان و دور از انظار مستمندان بچينند” (إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ) «1».
” و هيچ از آن استثنا نكنند” و براى مستمندان چيزى فرو نگذارند (وَ لا يَسْتَثْنُونَ).
اين تصميم آنها نشان مى‏دهد كه اين كار ناشى از نياز نبود، بلكه ناشى از بخل و ضعف ايمان آنها بود، زيرا انسان هر قدر هم نيازمند باشد مى‏تواند كمى از محصول يك باغ پردرآمد را به نيازمندان اختصاص دهد، بعضى گفته‏اند منظور از عدم استثناء اين است كه آنها” إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ” نگفتند، يعنى آن قدر مغرور بودند كه گفتند مى‏رويم و اين كار را مى‏كنيم حتى خود را از گفتن” إِنْ شاءَ اللَّهُ” بى‏نياز ديدند.
__________________________________________________
(1)” يصرمن” از ماده” صرم” (بر وزن شرم) به معنى چيدن ميوه است، و به معنى قطع كردن به طور مطلق، و همچنين محكم كردن كار نيز آمده است.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 395
ولى تفسير اول صحيحتر است «1».
سپس در ادامه اين سخن مى‏افزايد:” به هنگام شب، در آن موقع كه همه آنها در خواب بودند عذاب و بلائى فراگير از ناحيه پروردگارت بر تمام باغ فرود آمد در حالى كه همه در خواب بودند” (فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ).
آتشى سوزان و صاعقه‏اى مرگبار چنان بر آن مسلط شد كه” آن باغ خرم و سرسبز همچون شب سياه و ظلمانى گرديد” و جز مشتى خاكستر از آن باقى نماند (فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ).
” طائف” از ماده” طواف” در اصل به معنى كسى است كه بر گرد چيزى مى‏گردد، ولى گاه كنايه از بلا و مصيبتى است كه در شب روى مى‏دهد، و منظور در اينجا همين است.
” صريم” از ماده” صرم” به معنى” قطع” است و در اينجا به معنى” شب ظلمانى”، يا” درخت بدون ميوه” يا” خاكستر سياه” است: زيرا شب با فرا رسيدن روز قطع مى‏شود همانگونه كه روز با فرارسيدن شب، و لذا گاهى به شب و روز” صريمان” مى‏گويند، به هر حال منظور اين است كه آن چنان اين بلاى آسمانى كه ظاهرا صاعقه عظيمى بوده است در اين باغستان فرود آمد كه تمام آن را يك جا آتش زد، و چيزى جز مشتى زغال و خاكستر سياه از آن باقى نماند، و صاعقه‏ها هر گاه به چيزى بزنند همين گونه خواهد بود.
__________________________________________________
(1) زيرا علاوه بر تناسب خاصى كه معنى اول با اصل ماجرا دارد، اگر معنى دوم منظور بود بايد به جاى” وَ لا يَسْتَثْنُونَ”” و لم تستثنوا” گفته شود (دقت كنيد).
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 396
به هر حال صاحبان باغ به گمان اينكه درختهاى پربارشان آماده براى چيدن ميوه است” در آغاز صبح يكديگر را صدا زدند” (فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ) «1».
و گفتند:” به سوى كشتزار و باغستان خود حركت كنيد، اگر مى‏خواهيد ميوه‏هاى خود را بچينيد”! (أَنِ اغْدُوا عَلى‏ حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ):
” اغدوا” از ماده” غدوة” به معنى اول روز است، و لذا به غذايى كه در آغاز روز خورده مى‏شود (صبحانه)” غداء” مى‏گويند (هر چند در تعبيرات عربى روزمره كنونى” غداء” به ناهار گفته مى‏شود).
به اين ترتيب” آنها به سوى باغشان حركت كردند در حالى كه آهسته با هم سخن مى‏گفتند” (فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ).
” كه مواظب باشيد امروز حتى يك فقير وارد بر شما نشود”! (أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ).
و چنان آهسته سخن مى‏گفتند كه صداى آنها به گوش كسى نرسد، مبادا مسكينى خبردار شود، و براى خوشه‏چينى، يا گرفتن مختصرى ميوه براى سير كردن شكم خود، به سراغ آنها برود! چنين به نظر مى‏رسد كه به خاطر سابقه اعمال نيك پدر، جمعى از فقرا همه سال در انتظار چنين ايامى بودند كه ميوه‏چينى باغ شروع شود و بهره‏اى
__________________________________________________
(1)” تنادوا”” راغب” در” مفردات” مى‏گويد: اصل” نداء” از” ندى” (بر وزن عنا) به معنى رطوبت گرفته شده، زيرا معروف است كسانى كه دهانشان رطوبت كافى دارد به راحتى سخن مى‏گويند، و كلامى فصيح (و صدايى رسا) دارند.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 397
عائد آنها گردد، و لذا اين فرزندان بخيل و ناخلف چنان مخفيانه حركت كردند كه هيچكس احتمال ندهد چنان روزى فرا رسيده، و هنگامى فقرا با خبر شوند كه كار از كار گذشته باشد.
و به اين ترتيب” آنها صبحگاهان به قصد باغ و كشتزار خود با قدرت تمام بر منع مستمندان حركت كردند” (وَ غَدَوْا عَلى‏ حَرْدٍ قادِرِينَ).
” حرد” (بر وزن سرد) به معنى ممانعت توأم با شدت و غضب است، آرى آنها از تمنا و انتظار مستمندان عصبانى بودند، و تصميم داشتند با كمال قدرت از آنها جلوگيرى كنند (و لذا اين تعبير در مورد سالهايى كه باران قطع مى‏شود، يا شترى كه شير آن نيز قطع شده بكار مى‏رود).
اكنون ببينيم سرانجام كار آنها به كجا انجاميد:
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 398
[سوره القلم (68): آيات 26 تا 33]
فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (26) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27) قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (28) قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (29) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ (30)
قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ (31) عَسى‏ رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا راغِبُونَ (32) كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (33)
ترجمه:
26- هنگامى كه (وارد باغ شدند، و) آن را ديدند گفتند: ما راه را گم كرده‏ايم!

تفسير نمونه، ج‏24، ص: 399
27- (آرى همه چيز به طور كامل از دست ما رفته) بلكه ما محروميم.
28- يكى از آنها كه از همه عاقلتر بود گفت: آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمى‏گوئيد؟
29- گفتند: منزه است پروردگار ما، مسلما ما ظالم بوديم.
30- سپس آنها رو به هم كردند و به ملامت يكديگر پرداختند.
31- (و فريادشان بلند شد) گفتند: واى بر ما كه طغيانگر بوديم.
32- اميدواريم پروردگارمان (ما را ببخشد و) بهتر از آن را بجاى آن به ما بدهد، چرا كه ما به او دل بسته‏ايم.
33- اينگونه است عذاب خداوند (در دنيا) و عذاب آخرت از آن هم بزرگتر است اگر مى‏دانستند.
تفسير سرانجام دردناك صاحبان باغ سرسبز
اين آيات ادامه داستان” أَصْحابَ الْجَنَّةِ” است كه در آيات پيشين گذشت صاحبان باغ به اين اميد كه محصول فراوان خود را بچينند، و دور از نظر مستمندان جمع‏آورى كنند، و همه را در انحصار خويش گيرند، و حتى يك فقير بر سر اين خوان نعمت گسترده الهى ننشيند، صبحگاهان به راه افتادند اما بى‏خبر از اينكه صاعقه‏اى مرگبار شب هنگام درست در موقعى كه آنها در خواب بوده‏اند باغ را تبديل به يك مشت خاكستر كرده است.
قرآن مى‏گويد:” هنگامى كه آنها باغ خود را ديدند چنان اوضاع به هم ريخته بود كه گفتند اين باغ ما نيست، ما راه را گم كرده‏ايم”! (فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ).
منظور از” ضالون” ممكن است گم كردن راه باغ باشد، چنان كه در بالا گفتيم، و يا گم كردن راه حق، چنان كه بعضى احتمال داده‏اند. ولى معنى    اول مناسبتر به نظر مى‏رسد.

تفسير نمونه، ج‏24، ص: 400

سپس افزودند:” بلكه ما محرومان واقعى هستيم” (بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ) مى‏خواستيم مستمندان و نيازمندان را محروم كنيم اما خودمان از همه بيشتر محروم شديم، هم محروم از درآمد مادى، و هم بركات معنوى كه از طريق انفاق در راه خدا و به نيازمندان به دست مى‏آيد.
” در اين ميان يكى از آنها كه از همه عاقلتر بود گفت: آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمى‏گوئيد”: (قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ).
نگفتم خدا را به عظمت ياد كنيد، و از مخالفت او بپرهيزيد، شكر نعمت او را بجا آوريد، و نيازمندان را از اموال خود بهره‏مند سازيد؟ ولى شما گوش نكرديد، و به روزگار سياه افتاديد! از اين آيه استفاده مى‏شود كه در ميان آنها فرد مؤمنى بود كه آنها را از بخل و حرص نهى مى‏كرد، و چون در اقليت بود كسى گوش به حرفش نمى‏داد، اما پس از اين حادثه دردناك، زبان او گشوده شد، و منطقش تيزتر و برنده‏تر گشت، و آنها را زير رگبار ملامت و سرزنش گرفت.
آنها نيز لحظه‏اى بيدار شدند و به گناه خود اعتراف كردند، و” گفتند منزه است پروردگار ما، مسلما ما ظالم و ستمگر بوديم” هم بر خويشتن ستم كرديم و هم بر ديگران (قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ).
تعبير به” اوسط” در آيه قبل به معنى كسى است كه در سرحد اعتدال از نظر عقل و خرد و دانش باشد، بعضى آن را حد وسط در سن و سال معنى كرده‏ اند، ولى اين معنى بسيار بعيد به نظر مى‏رسد، چرا كه ارتباطى ميان سن و گفتن چنين سخن پرمحتوايى نيست، ارتباط ميان عقل و خرد و چنين سخنانى است.

تفسير نمونه، ج‏24، ص: 401
تعبير به” لَوْ لا تُسَبِّحُونَ” (چرا تسبيح خدا نمى‏گوئيد؟) از اين جهت است كه ريشه همه اعمال نيك ايمان و معرفة اللَّه و تسبيح و تنزيه خدا است.
بعضى نيز تسبيح را در اينجا به معنى شكر نعمت كرده‏اند كه لازمه آن بهره‏مند ساختن محرومان است، ولى اين دو تفسير منافاتى با هم ندارد، و در مفهوم آيه جمع است.
و اما تسبيح آنها قبل از اعتراف به گناه ممكن است از اين جهت باشد كه مى‏خواهند” خدا” را در مورد اين بلاى عظيمى كه بر باغشان فرود آمد و نابودش كرد از هر گونه ظلم و ستمى منزه شمرند، و بگويند خداوندا! اين ما بوديم كه بر خود و ديگران ستم كرديم و مستحق چنين عذاب دردناكى شديم، اما كار تو عين عدالت و حكمت بود.
در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز قبل از اقرار به ظلم همين تسبيح ديده مى‏شود، چنان كه در داستان يونس ع مى‏خوانيم: موقعى كه در شكم آن ماهى عظيم قرار گرفت گفت:” لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ”.
” معبودى جز تو نيست، منزهى، من از ظالمان و ستمگران بودم” (انبياء 87).
البته ظلم در مورد اين پيامبر بزرگ به معنى ترك اولى است چنان كه در تفسير همين آيه در جلد 13 گفته‏ايم.
ولى مطلب به اينجا خاتمه نيافت” آنها رو به هم كردند و شروع به ملامت و سرزنش يكديگر نمودند” (فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ).

تفسير نمونه، ج‏24، ص: 402
و احتمالا هر كدام در عين اعتراف به خطاى خويش گناه اصلى را به دوش ديگرى مى‏انداخت، و او را شديدا سرزنش مى‏كرد كه تو عامل اصلى بدبختى ما شدى؟ و گرنه ما اينقدر هم از خدا و عدالت بيگانه نبوديم! آرى اينچنين است سرنوشت همه ظالمانى كه در چنگال عذاب الهى گرفتار مى‏شوند كه در عين اعتراف به گناه، هر كدام سعى دارد عامل اصلى بدبختى خود را ديگرى بشمرد، شايد به اين دليل كه در اينگونه موارد معمولا يكى پيشنهاد مى‏كند، و ديگرى تاييد مى‏نمايد، و يكى اجراى آن را بر عهده مى‏گيرد و ديگرى با سكوت خود ابراز رضايت مى‏كند، ولى روشن است كه همه آنها شريك جرم و دخيل در گناهند.
سپس مى‏افزايد: هنگامى كه به عمق بدبختى خود آگاه شدند فريادشان بلند شد و” گفتند: واى بر ما كه طغيانگر بوديم”! (قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ).
آنها در مرحله قبل اعتراف به” ظلم” و ستم كردند، و در اينجا اعتراف به” طغيان” و در حقيقت طغيان مرحله‏اى است بالاتر از ظلم، زيرا ظالم ممكن است اصل قانون را بپذيرد ولى بر اثر غلبه هواى نفس ستم كند، اما طغيانگر اصلا زير بار قانون نمى‏رود و آن را به رسميت نمى‏شناسد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه ظلم اشاره به” ظلم بر خويشتن” است، و طغيان اشاره به” تجاوز بر حق ديگران”.
اين نكته نيز قابل توجه است كه عرب هنگامى كه با مصيبتى روبرو مى‏شود و يا مى‏خواهد اظهار انزجار از چيزى كند گاه” ويس” مى‏گويد و گاه” ويح” و گاه” ويل” كه اولى در مصيبت خفيف است، و دومى شديدتر،

تفسير نمونه، ج‏24، ص: 403
و سومى اشد آنها است، و اين نشان مى‏دهد كه صاحبان باغ خود را مستحق شديدترين سرزنشها مى‏دانستند.
سرانجام آنها بعد از اين بيدارى و هشيارى و اعتراف به گناه و بازگشت به سوى خدا، رو به درگاه او آوردند، و گفتند:” اميد است پروردگارمان گناهان ما را ببخشد، و باغستان بهتر از اين باغ بجاى آن در اختيار ما بگذارد” (عَسى‏ رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها).
” چرا كه ما به سوى او روى آورده‏ايم، و به ذات پاكش دل بسته‏ايم، و حل اين مشكل را نيز از قدرت بى‏پايان او مى‏طلبيم”.
(إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا راغِبُونَ) «1».
آيا به راستى اين گروه از كار خود پشيمان شدند، و در برنامه خويش تجديد نظر كردند، و تصميم قاطع گرفتند كه اگر در آينده مشمول نعمت الهى شوند حق شكر آن را ادا كنند؟ و يا مانند بسيارى از ظالمان كه وقتى گرفتار طوفان عذاب مى‏شوند موقتا بيدار مى‏گردند اما همين كه طوفان فرو نشست باز همان برنامه‏ها تكرار مى‏گردد؟
در اين زمينه در ميان مفسران گفتگو است، آنچه از لحن آيه بعد احتمالا استفاده مى‏شود اين است كه توبه آنها به خاطر اينكه شرائطش جمع نبود پذيرفته نشد، ولى در بعضى از روايات مى‏خوانيم كه آنها از روى خلوص نيت توبه كردند، و خداوند توبه آنها را قبول كرد، و باغى بهتر به آنها عنايت
__________________________________________________
(1)” راغبون” از ماده” رغبت” است، اين ماده هر گاه با” الى” يا” فى” متعدى شود به معنى تمايل به چيزى است، و هر گاه با” عن” متعدى شود به معنى انصراف و بى‏اعتنايى نسبت به چيزى است.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 404
فرمود كه مخصوصا درختان انگور پربار با خوشه‏هاى بسيار بزرگ داشت.
در آخرين آيه مورد بحث به عنوان يك نتيجه‏گيرى كلى و درس همگانى مى‏فرمايد:” عذاب خداوند اينگونه است، و عذاب آخرت از آن هم بزرگتر است اگر مى‏دانستند” (كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ).
شما نيز اگر به خاطر مال و ثروت و امكانات مادى مست و مغرور شويد، و روح انحصار طلبى بر شما چيره گردد، همه چيز را براى خود بخواهيد، و نيازمندان را محروم كنيد، سرنوشتى بهتر از اين نخواهيد داشت، منتها يك روز” صاعقه” آمد و آن باغ را آتش زد، امروز ممكن است آفتهاى ديگر، و حتى جنگهاى خانمانسوز جهانى و منطقه‏اى اين نعمتها را بر باد دهد.
نكته‏ ها:
1- انحصار طلبى بلاى بزرگ ثروتمندان
انسان خواه‏ناخواه علاقه به مال دنيا دارد چرا كه گذران زندگى او به وسيله آن مى‏باشد، و اين علاقه در حد اعتدال مذموم نيست، مهم آن است كه نيازمندان را هم در اموال خود سهيم كنيد، نه تنها حقوق واجب الهى را بپردازد بلكه از انفاقهاى مستحبّ نيز خوددارى نكند.
مخصوصا در مورد باغ و زراعت در روايات اسلامى دستور داده شده كه به نيازمندان حاضر سهمى بدهند كه با اقتباس از آيه شريفه (وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ) (حق آن را به هنگام درو بپردازيد) (انعام 141) به عنوان” حق الحصاد” معروف شده است، و آن حقى است غير از زكات معروف، و منظور از آن چيزى است كه هنگام حضور مستمندان در موقع چيدن ميوه، يا درو كردن زراعت به آنها پرداخته مى‏شود، و حد معنى ندارد «1».

تفسير نمونه، ج‏24، ص: 405
ولى هنگامى كه علاقه به مال و ثروت در شكل افراطى و انحرافى ظاهر مى‏شود صورت انحصار طلبى به خود مى‏گيرد، و حتى گاهى بى‏آنكه خود نياز به چيزى داشته باشد دوست دارد ديگران از آن محروم باشند! و به تعبير ديگر از منحصر بودن مواهب الهى به خودش لذت مى‏برد، و اين بلاى بزرگى است كه مخصوصا امروز هم در جوامع انسانى نمونه‏هاى بسيار دارد، و مى‏توان آن را يك نوع بيمارى خطرناك شمرد.
داستان” أَصْحابَ الْجَنَّةِ” و صاحبان باغستان كه در آيات فوق آمده ترسيم روشنى از روحيه انحصار طلبى گروهى از ثروتمندان است كه چگونه دست به دست هم مى‏دهند، و براى محروم ساختن نيازمندان نقشه مى‏كشند، و دور از چشم آنها به برداشتن محصول و استفاده‏هاى كلان مى‏پردازند، ولى بسيار مى‏شود كه آه اين محرومان به صاعقه‏هاى سوزانى تبديل مى‏گردد و خرمن زندگى اين ثروتمندان انحصار طلب را به آتش مى‏كشد، و بسيار ديده شده است كه اين صاعقه‏ها در شكل انقلابها ظاهر مى‏شود، و آنچه را آنها باور نمى‏كردند با چشم خود مى‏بينند، آه و فريادشان به آسمان بلند مى‏شود و دم از توبه و جبران خطاهاى گذشته مى‏زنند اما كار از كار گذشته است.
2- رابطه ميان” گناه” و” قطع روزى”
از داستان فوق ضمنا استفاده مى‏شود كه در ميان” گناه” و” قطع روزى”
__________________________________________________
(1) روايات مربوط به اين موضوع را در جلد 6″ وسائل الشيعه” ابواب زكات الغلات باب 13، و در” سنن بيهقى” در جلد 4 صفحه 133 مطالعه فرمائيد.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 406
رابطه نزديكى است، لذا در حديثى از امام باقر ع مى‏خوانيم:
ان الرجل ليذنب الذنب فيدرأ عنه الرزق، و تلا هذه الاية: إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ وَ لا يَسْتَثْنُونَ فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ‏

:” گاه انسان گناهى مى‏كند و روزى او قطع مى‏شود” سپس امام ع آيات بالا را تلاوت فرمود:
” هنگامى كه صاحبان باغ سوگند ياد كردند كه صبحگاهان ميوه‏ها را بچينند، و اجازه ندهند حتى يك نفر غير از آنها استفاده كند، اما بلائى از سوى پروردگارت در حالى كه آنها در خواب بودند بر آن باغ مسلط شد و آن را نابود كرد” «1».
از ابن عباس نيز نقل شده كه” رابطه گناه و قطع روزى از آفتاب هم روشن‏تر است، چنان كه خداوند آن را در سوره ن و القلم (سوره مورد بحث) بيان فرموده”! «2»
__________________________________________________
(1)” تفسير نور الثقلين” جلد 5 صفحه 395 (حديث 44).
(2)” تفسير الميزان” جلد 20 صفحه 37.
تفسير نمونه، ج‏24، ص: 407
[سوره الشورى (42): آيات 27 تا 31]
وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ (27) وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ (28) وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى‏ جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ (29) وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ (30) وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (31)
ترجمه:
27- هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد در زمين طغيان و ستم مى‏كنند، لذا به مقدارى كه مى‏خواهد نازل مى‏كند كه او نسبت به بندگانش آگاه و بينا است.
28- او كسى است كه باران نافع را بعد از آنكه مايوس شدند نازل مى‏كند، و دامنه رحمت خويش را مى‏گستراند، و او ولى و حميد است.
29- و از آيات او است آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها خلق و منتشر نموده، و او هر گاه بخواهد قادر بر جمع آنها است.

تفسير نمونه، ج‏20، ص: 431

30- هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام داده‏ايد، و بسيارى را نيز عفو مى‏كند.
31- و شما هرگز نمى‏توانيد در زمين از قدرت خداوند فرار كنيد، و غير از خدا هيچ ولى و ياورى براى شما نيست!
شان نزول:
از” خباب بن ارت” صحابى معروف نقل شده كه آيه نخست (وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ …)
در باره ما نازل شد، و اين به خاطر آن بود كه ما به اموال فراوان طوايف” بنى قريظه” و” بنى نظير” و” بنى قينقاع” از يهود نظر افكنديم، و آرزو داشتيم كه اى كاش ما هم چنين اموالى داشتيم، آيه نازل شد و به ما هشدار داد كه اگر خداوند روزى را براى بندگانش گسترده كند طغيان خواهند كرد «1».
در تفسير” در المنثور” حديث ديگرى نقل شده و آن اينكه اين آيه در مورد اصحاب” صفه” نازل گرديد، چرا كه آنها آرزو داشتند دنيايشان رو به راه شود «2».
(در باره اصحاب صفه و اينكه آنها چه كسانى بودند شرحى در پايان اين آيات به خواست خدا خواهيم داشت).
تفسير:
مرفهين طغيانگر!
پيوند اين آيات با آيات گذشته ممكن است از اين نظر باشد كه در آخرين آيه از آيات پيشين آمده بود كه خداوند درخواست مؤمنان را اجابت مى‏كند، و به دنبال آن اين سؤال پيش مى‏آيد كه پس چرا در ميان آنها گروهى فقيرند،و هر چه درخواست مى‏كنند به جايى نمى‏رسد؟
__________________________________________________
(1) تفسير فخر رازى، تفسير ابو الفتوح رازى و تفسير قرطبى (ذيل آيه مورد بحث)
. (2) در المنثور اين حديث را از حاكم و بيهقى و ابو نعيم نقل كرده است (ج 6 ص 8)
تفسير نمونه، ج‏20، ص: 432

مى‏فرمايد:” هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد در زمين طغيان و سركشى و ستم مى‏كنند” (وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ).
” و لذا به مقدارى كه مى‏خواهد و مصلحت مى‏بيند روزى را نازل مى‏كند” (وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ).
و به اين ترتيب مساله تقسيم روزى بر اساس حساب دقيقى است كه پروردگار در باره بندگان دارد” چرا كه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست” (إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ).
او پيمانه و ظرفيت وجودى هر كس را مى‏داند و طبق مصلحت او به او روزى مى‏دهد، نه چندان مى‏دهد كه طغيان كنند، و نه چندان كه از فقر فريادشان بلند شود.
شبيه اين معنى در آيه 6 و 7 سوره علق آمده است إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏” انسان طغيان مى‏كند هر گاه احساس بى‏نيازى و غنى نمايد”.
و به راستى چنين است، و مطالعه در حال انسانها گواه صادق اين واقعيت است كه وقتى دنيا به آنها روى مى‏آورد و صاحب زندگى مرفه مى‏شوند و مسير حوادث بر وفق مراد آنها است، ديگر خدا را بنده نيستند، به سرعت از او فاصله مى‏گيرند، در درياى شهوات غرق مى‏شوند، و آنچه ناگفتنى است آن مى‏كنند، و هر گونه ظلم و ستم و فساد را در زمين گسترش مى‏دهند.

تفسير نمونه، ج‏20، ص: 433

در تفسير ديگرى از” ابن عباس” در مورد اين آيه مى‏خوانيم كه منظور از” بغى” در اينجا ظلم و ستم و طغيان نيست بلكه بغى به معنى طلب است، يعنى اگر خداوند روزى را براى بندگانش گسترده سازد باز طلب بيشتر مى‏كنند و هرگز سير نخواهند شد! ولى تفسير اول كه از سوى بسيارى از مفسران انتخاب شده صحيحتر به نظر مى‏رسد، چرا كه تعبير” يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ” كرارا در آيات قرآن به معنى فساد و ظلم در زمين آمده است، مانند” فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ” (يونس- 23) و” إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ” (آيه 42 همين سوره).
درست است كه” بغى” به معنى” طلب” نيز آمده، اما هنگامى كه با” فى الارض” همراه شود به معنى فساد و ظلم در زمين است.
در اينجا دو سؤال پيش مى‏آيد:
نخست اينكه اگر برنامه تقسيم روزى چنين است، پس چرا گروهى را مى‏بينيم كه روزى فراوان دارند و طغيان و فساد كرده‏اند و دنيا را به تباهى كشانده‏اند و خداوند جلو آنها را نگرفته، هم در مقياس افراد و هم در مقياس دولتهاى غارتگر زورگو.
در پاسخ اين سؤال بايد به اين نكته توجه داشت كه گاه گسترش روزى وسيله‏اى است براى امتحان و آزمايش، چرا كه همه انسانها بايد در اين جهان آزمايش شوند گروهى نيز با ثروت آزمايش مى‏شوند.
و گاه به خاطر اين است كه هم خودشان و هم انسانهاى ديگر بدانند كه ثروت خوشبختى نمى‏آفريند، شايد راه را پيدا كنند، و به سوى خدا باز گردند، هم اكنون جامعه‏هايى را مى‏بينيم كه غرق انواع نعمت و ثروت و رفاهند و در عين حال گرفتار انواع مصائب و بدبختيها مى‏باشند، ناامنى، كشتار، آلودگى فراوان اخلاقى، اضطراب و انواع نگرانيها جسم و روح آنها را فرا گرفته است.
گاهى نيز ثروت بى‏حساب يك مجازات الهى است كه خدا بعضى را گرفتار آن مى‏سازد، دورنماى زندگانيشان دل‏انگيز، اما اگر از نزديك نگاه كنيم  مى‏بينيم از خودشان بدبخت‏تر خودشانند!، در اين زمينه سرگذشتهاى فراوانى از سلاطين ثروت دنيا وجود دارد كه بسيارى شنيده‏اند، و نقل آنها سخن را به درازا مى‏كشد.

تفسير نمونه، ج‏20، ص: 434

سؤال ديگر اينكه: آيا مفهوم اين سخن اين نيست كه هر گاه انسان فقير و محروم است نبايد دست و پايى براى وسعت روزى كند، به احتمال اينكه خدا مصلحت او را در اين دانسته است؟
در پاسخ اين سؤال نيز بايد توجه داشت كه گاهى كمبود روزى به خاطر سستى و تنبلى خود انسان است، اين كمبودها و محروميتها خواست حتمى خداوند نيست، بلكه نتيجه اعمال او است كه دامنگيرش شده، و اسلام بر اساس اصل سعى و كوشش كه هم در آيات قرآن منعكس است و هم در سنت پيامبر ص و ائمه هدى ع همه را دعوت به تلاش و جهاد كرده است.
ولى هر گاه انسان نهايت تلاش خود را به كار گرفت در عين حال درها به روى او بسته شد، بايد بداند در اين امر مصلحتى بوده، بيتابى نكند، مايوس نشود، زبان به كفران نگشايد، و به تلاش خود ادامه دهد، و تسليم رضاى الهى نيز باشد.
اين نكته نيز قابل ذكر است كه تعبير به” عباده” (بندگانش) هرگز منافاتى با طغيان آنها در صورت گسترش روزى ندارد، چرا كه اين تعبير در مورد بندگان خوب و بد و متوسط الحال همه به كار مى‏رود، مانند قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ:” بگو اى بندگان من! كه در باره خويش اسراف كرده‏ايد از رحمت خدا نوميد نشويد”.
درست است كه خداوند روزى را با حساب نازل مى‏كند تا بندگان طغيان نكنند اما چنان نيست كه آنها را محروم و ممنوع سازد، لذا در آيه بعد مى‏افزايد:

تفسير نمونه، ج‏20، ص: 435

” او كسى است كه باران نافع را بعد از آنكه مردم مايوس شدند نازل مى‏كندو دامنه رحمت خويش را مى‏گستراند (وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ).
و بايد هم چنين باشد” چرا كه او ولى و سرپرستى است شايسته ستايش” (وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ). اين آيه در عين اينكه بيان نعمت و لطف پروردگار است از آيات و نشانه‏هاى توحيد نيز سخن مى‏گويد، چرا كه نزول باران نظام بسيار دقيق و حساب شده‏اى دارد، از موقعى كه آفتاب بر اقيانوسها مى‏تابد و ذرات لطيف آب را از املاح جدا كرده و به صورت توده‏هاى ابر به آسمان مى‏فرستد، و هنگامى كه قشر سرد فوقانى هوا آنها را متراكم مى‏سازد، و سپس بادها آنها را بر دوش خود حمل مى‏كنند، و بر فراز زمينهاى تشنه و خشكيده مى‏برند، و بر اثر برودت و فشار مخصوص هوا تبديل به دانه‏هاى كوچك باران مى‏شود كه به نرمى بر زمين نشيند، و در آن نفوذ مى‏كند، بى‏آنكه ويرانى بيافريند.
آرى اگر اين نظام را با دقت بررسى كنيم نشانه‏هاى علم و قدرت خداوند در آن نمايان است. او ولى حميدى است كه نيازهاى بندگان را تامين كرده و آنها را مشمول الطاف خويش مى‏گرداند.
قابل توجه اينكه” غيث”- چنان كه بسيارى از مفسران و بعضى از اهل لغت تصريح كرده‏اند- به معنى باران نافع است، در حالى كه مطر به هر گونه باران گفته مى‏شود خواه نافع باشد يا غير نافع.
و لذا به دنبال آن جمله و ينشر رحمته (رحمت خود را گسترش مى‏دهد) آمده است.
چه تعبير زيبا و جامعى؟ رحمت خود را در زنده كردن زمينهاى مرده، در رويانيدن گياهان، در شستشوى هوا، در تامين آب آشاميدنى انسانها و موجودات زنده ديگر، و خلاصه در تمام زمينه‏ها مى‏گستراند.

تفسير نمونه، ج‏20، ص: 436
اگر انسان بخواهد مفهوم اين جمله قرآنى را درك كند بايد پس از نزول باران در يك ساعت آفتابى قدم به كوه و دشت و بيابان بگذارد و لطافت و زيبايى و طراوت را كه رحمت گسترده خدا است در همه جا مشاهده كند.
اين استفاده از واژه” غيث” شايد به خاطر آن باشد كه با ماده” غوث” كه به معنى فريادرسى است ريشه مشترك دارد، و به همين دليل بعضى از مفسران تعبير فوق را اشاره‏اى به هر گونه فريادرسى خداوند بعد از نوميديها و نشر رحمت او دانسته‏اند «1».
و باز به همين مناسبت در آيه بعد از يكى از مهمترين آيات علم و قدرت پروردگار سخن به ميان آورده مى‏گويد:” از آيات و نشانه‏هاى او است آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها خلق و پراكنده ساخته است” (وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ).
آسمانها با آن همه عظمت، با آن منظومه‏هاى و كهكشانها، و ميليونها ميليون ستاره عظيم و درخشان، آسمانها با آن نظامى كه انسان از مطالعه آن در حيرت فرو مى‏رود، و زمين با انواع منابع حياتيش، با گياهان متنوع و رنگارنگ، و گلها و ميوه‏ها، با انواع مواهب و بركات، و انواع زيبائيهايش، همه آيات و نشانه‏هاى او است اين از يك سو.
از سوى ديگر جنبندگان زمين و آسمان، انواع پرندگان، صدها هزار نوع حشرات، انواع حيوانات وحشى و اهلى، و خزندگان، و ماهيان بسيار كوچك و ظريف و غول‏پيكر و عظيم، و انواع آبزيان و عجائب و شگفتيهايى كه در ساختمان هر يك از آنها به كار رفته، و از همه مهمتر در اصل حقيقت” حيات” و زندگى
__________________________________________________
(1)” راغب” در” مفردات” مى‏گويد:” غوث” در مورد يارى كردن گفته مى‏شود و” غيث” در مورد باران (الغوث يقال فى النصرة و الغيث فى المطر)
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 437
و اصول اسرار آميزى كه بر آن حاكم است كه هنوز بعد از هزاران سال مطالعه ميليونها دانشمند، كسى به عمق آن نرسيده، همه و همه آيات خدا است.
جالب اينكه” دابة” هم موجودات زنده ذره‏بينى را شامل مى‏شود كه داراى حركت ظريف و مرموزى است، و هم حيوانات غول‏پيكرى كه دهها متر طول و دهها تن وزن دارد، هر يك به نوعى تسبيح حق مى‏گويند، و ثناخوان او هستند و با زبان حال بيانگر عظمت و قدرت علم بى‏پايان او.
و در پايان آيه مى‏فرمايد:” او هر گاه بخواهد قادر بر جمع كردن آنها است” (وَ هُوَ عَلى‏ جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ «1».
در اينكه منظور از جمع كردن تمام جنبندگان در اين آيه چيست؟ بسيارى از مفسران آن را به معنى جمع براى حساب و جزاى اعمال در قيامت دانسته‏اند، و مى‏توان آياتى را كه از قيامت به عنوان” يوم الجمع” ياد مى‏كند گواه بر اين معنا گرفت (مانند آيه 7 همين سوره شورى و 9 تغابن).
در اين صورت اين سؤال پيش مى‏آيد كه آيا همه جنبندگان در قيامت محشور مى‏شوند، حتى غير انسانها؟ بلكه گاه گفته مى‏شود كه دابة (جنبنده) معمولا به غير انسانها اطلاق مى‏شود، در اين صورت اين مشكل مطرح خواهد شد كه چگونه جنبندگان غير انسان حشر و حساب دارند در حالى كه عقل و شعور و تكليفى ندارند؟
پاسخ اين سؤال را ذيل آيه 38 سوره انعام وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ:” هيچ جنبنده‏اى در زمين، و هيچ پرنده‏اى كه با دو بال خود
__________________________________________________
(1)” اذا”- همانگونه كه صاحب كشاف گفته است همانگونه كه بر فعل ماضى داخل مى‏شود بر فعل مضارع نيز داخل مى‏شود، مانند وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى‏، ولى بايد توجه داشت كه فعل بعد از اذا بيشتر به صورت ماضى است و كمتر به صورت مضارع است
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 438
(در آسمان) پرواز مى‏كند نيست مگر اينكه امتهايى همانند شما هستند، ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم سپس همه آنها به سوى پروردگارشان جمع و محشور مى‏شوند” داده‏ايم.
و گفتيم زندگى بسيارى از حيوانات آميخته با نظام جالب و شگفت‏انگيزى است، چه مانعى دارد كه اين اعمال بيانگر نوعى عقل و شعور در آنها باشد؟ چه لزومى دارد كه همه اينها را به غريزه تقسيم كنيم؟ در اين صورت نوعى از حشر و حساب براى آنها متصور خواهد بود (شرح بيشتر اين موضوع را در جلد پنجم صفحه 224 به بعد ذيل آيه فوق مطالعه فرمائيد).
اين احتمال نيز در تفسير آيه مورد بحث وجود دارد كه منظور از” جمع” نقطه مقابل” بث” (پراكندن) است، به اين معنى كه” بث” اشاره به آفرينش و گسترش انواع موجودات زنده و جنبندگان است، سپس مى‏فرمايد هر گاه خدا بخواهد آنها را” جمع” كرده و نابود يا منقرض مى‏سازد.
همانگونه كه در طول تاريخ تا كنون بسيارى از انواع جنبندگان در روى زمين گسترش عجيبى پيدا كرده، و در زمانى بعد از آن منقرض و جمع شده‏اند، هم گسترش آنها به دست خدا است و هم جمع آنها، و در حقيقت شبيه آياتى است كه مى‏گويد: حيات دهنده خدا است، و ميراننده هم او است.
در اين صورت مساله حساب و جزاى حيوانات در اين آيه مطرح نخواهد شد.
ستارگان مسكون آسمان
از نكات قابل ملاحظه‏اى كه از اين آيه استفاده مى‏شود اين است كه دلالت بر وجود انواع موجودات زنده در آسمانها دارد، گرچه هنوز دانشمندان به صورت قاطعى در اين زمينه قضاوت نمى‏كنند، همين قدر سربسته مى‏گويند: در ميان كواكب آسمان به احتمال قوى ستارگان زيادى هستند كه داراى موجودات زنده‏اند،

تفسير نمونه، ج‏20، ص: 439
ولى قرآن با جمله” وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ” (آنچه در آسمان و زمين از جنبندگان گسترده است)، با صراحت اين حقيقت را اعلام مى‏دارد كه در پهنه آسمان نيز جنبندگان زنده فراوان است.
و اينكه بعضى از مفسران احتمال داده‏اند” فيهما” منحصر به كره زمين باشد بسيار بعيد به نظر مى‏رسد، زيرا” ضمير تثنيه” است و به آسمان و زمين هر دو برمى‏گردد، همانگونه كه تفسير دابة به فرشتگان آسمان تفسيرى است بسيار بعيد، چرا كه” دابة” معمولا به جنبندگان مادى اطلاق مى‏شود.
اين معنى از آيات متعدد ديگر قرآن مجيد نيز استفاده مى‏شود.
در حديث معروفى از امير مؤمنان امام على بن ابى طالب نقل شده است كه فرمود:
هذه النجوم التي فى السماء مدائن مثل المدائن التي فى الارض مربوطة كل مدينة الى عمود من نور:
” اين ستارگانى كه در آسمان است شهرهايى همچون شهرهاى زمين دارد، هر شهرى با شهر ديگر (هر ستاره‏اى با ستاره ديگر) با ستونى از نور مربوط است” «1».
روايات متعدد ديگرى نيز در اين زمينه نقل شده است (براى اطلاع بيشتر مى‏توان به كتاب” الهيئة و الاسلام” مراجعه كرد).
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از رحمت خدا در ميان بود و اين سخن طبعا اين سؤال را برمى‏انگيزد كه اين مصائبى كه ما با آن دست به گريبانيم از كجا است؟
آيه بعد به اين سؤال پاسخ مى‏گويد:” كه آنچه از مصائب و ناملايمات به شما رسد به خاطر اعمالى است كه خود انجام داده‏ايد” (وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ).
__________________________________________________
(1) سفينة البحار ماده نجم جلد 2 صفحه 574 نقل از تفسير على بن ابراهيم قمى تازه اين تمام مجازات اعمال نارواى شما نيست چرا كه” بسيارى از كارهاى شما را مورد عفو قرار مى‏دهد” (وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ).
مصائبى كه دامان ما را مى گيرددر اين آيه نكاتى است كه بايد به آن توجه داشت:

تفسير نمونه، ج‏20، ص: 440
1- اين آيه به خوبى نشان مى‏دهد مصائبى كه دامنگير انسان مى‏شود يك نوع مجازات الهى و هشدار است (هر چند استثنائاتى دارد كه بعد به آن اشاره خواهد شد) و به اين ترتيب يكى از فلسفه‏هاى حوادث دردناك و مشكلات زندگى روشن مى‏شود.
جالب اينكه در حديثى از امير مؤمنان على ع مى‏خوانيم: كه از پيامبر گرامى خدا ص نقل مى‏كند كه فرمود:
خير آية فى كتاب اللَّه هذه الاية! يا على! ما من خدش عود، و لا نكبة قدم الا بذنب، و ما عفى اللَّه عنه فى الدنيا فهو اكرم من ان يعود فيه و ما عاقب عليه فى الدنيا فهو اعدل من ان يثنى على عبده:
” اين آيه (وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ …) بهترين آيه در قرآن مجيد است، اى على! هر خراشى كه از چوبى بر تن انسان وارد مى‏شود، و هر لغزش قدمى، بر اثر گناهى است كه از او سر زده، و آنچه خداوند در دنيا عفو مى‏كند گرامى‏تر از آن است كه (در قيامت) در آن تجديد نظر فرمايد، و آنچه را كه در اين دنيا عقوبت فرموده عادلتر از آن است كه در آخرت بار ديگر كيفر دهد”! «1» و به اين ترتيب اينگونه مصائب علاوه بر اينكه بار انسان را سبك مى‏كند
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 9 صفحه 31 (ذيل آيات مورد بحث) شبيه اين حديث در” در المنثور” و تفسير” روح المعانى” با تفاوتهايى ذيل آيات مورد بحث آمده است و حديث در اين زمينه فراوان است […..]
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 441
او را نسبت به آينده كنترل خواهد نمود.
2- گرچه ظاهر آيه عام است و همه مصائب را در بر مى‏گيرد، ولى مطابق معمول در عمومات استثناهايى وجود دارد، مانند مصائب و مشكلاتى كه دامنگير انبيا و ائمه معصومين ع مى‏شد كه براى ترفيع مقام يا آزمايش آنها بود.
و همچنين مصائبى كه گريبان غير معصومين را مى‏گيرد و جنبه آزمون دارد.
و يا مصائبى كه بر اثر ندانم كاريها و عدم دقت و مشورت و سهل‏انگارى در امور حاصل مى‏شود كه اثر تكوينى اعمال خود انسان است.
و به تعبير ديگر جمع ميان آيات مختلف قرآن و روايات ايجاب مى‏كند كه عموم اين آيه در مواردى تخصيص پيدا كند، و اين مطلب تازه‏اى نيست كه مايه گفتگوى بعضى از مفسران شده است.
كوتاه سخن اينكه مصائب و گرفتاريهاى سخت، فلسفه‏هاى مختلفى دارد، كه در بحثهاى توحيدى، و مباحث عدل الهى، به آن اشاره شده است.
شكوفايى استعدادها تحت فشار مصائب، هشدار نسبت به آينده، آزمون الهى، بيدارى از غرور و غفلت، و كفاره گناه و …
اما از آنجا كه بيشتر افراد آن جنبه كيفرى و كفاره‏اى دارد آيه فوق آن را به صورت عموم مطرح ساخته است.
و لذا در حديثى مى‏خوانيم: هنگامى كه امام على بن الحسين ع وارد بر يزيد شد، يزيد نگاهى به او كرد و گفت: يا على! ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ! (اشاره به اينكه حوادث كربلا نتيجه اعمال خود شما بود).
ولى امام على بن الحسين ع فورا در پاسخ فرمود:
كلا! ما هذه فينا نزلت، انما نزل فينا” ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ” فنحن الذين لا ناسى على ما فاتنا من امر الدنيا، و لا                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 442
نفرح بما اوتينا «1».
” چنين نيست، اين آيه در مورد ما نازل نشده، آنچه در باره ما نازل شده آيه ديگرى است كه مى‏گويد: هر مصيبتى در زمين يا در جسم و جان شما روى دهد پيش از آفرينش شما در كتاب (لوح محفوظ) بوده، و آگاهى بر اين امر بر خداوند آسان است، اين براى آن است كه شما به خاطر آنچه از دست مى‏دهيد غمگين نشويد، و به خاطر آنچه در دست داريد زياد خوشحال نباشيد (هدف از اين مصائب عدم دلبستگى شما به مواهب زودگذر دنيا است و يك نوع تربيت و آزمون براى شما است).
سپس امام افزود:” ما كسانى هستيم كه هرگز به خاطر آنچه از دست داده‏ايم غمگين نخواهيم شد، و به خاطر آنچه در دست داريم خوشحال نيستيم (همه را زودگذر مى‏دانيم و چشم به لطف و عنايت خدا بسته‏ايم).
اين سخن را با حديث ديگرى از امام صادق ع پايان مى‏دهيم: هنگامى كه از حضرتش تفسير آيه فوق را خواستند فرمود: مى‏دانيد على ع و اهل بيتش بعد از او گرفتار مصائبى شدند، آيا به خاطر اعمالشان بود؟ در حالى كه آنها اهل بيت طهارتند، و معصوم از گناه، سپس افزود:
ان رسول اللَّه كان يتوب الى اللَّه و يستغفر فى كل يوم و ليلة مائة مرة من غير ذنب ان اللَّه يخص اوليائه بالمصائب لياجرهم عليها من غير ذنب:
” رسول خدا ص پيوسته توبه مى‏كرد و در هر شبانه روز صد بار استغفار مى‏نمود، بى‏آنكه گناهى مرتكب شده باشد، خداوند براى اولياء و دوستانش مصائبى قرار مى‏دهد تا به خاطر صبر در برابر آن از او پاداش گيرند بى‏آنكه گناهى مرتكب شده باشند” «2».
__________________________________________________
(1) تفسير” على بن ابراهيم” مطابق” نور الثقلين” جلد 4 صفحه 580
. (2) اصول كافى طبق نقل نور الثقلين جلد 4 صفحه 581
.                        تفسير نمونه، ج‏20، ص: 443
3- گاه بعضى در اين مساله ترديد كرده‏اند كه مصائب در آيه فوق اشاره به مصائب دنيا باشد چرا كه دنيا دار عمل است نه دار پاداش و كيفر.
ولى اين اشتباه بزرگى است چرا كه” آيات” و” روايات” فراوانى نشان مى‏دهد كه گاه انسان در همين دنيا گوشه‏اى از كيفر اعمالش را مى‏بيند، و اينكه مى‏گويند دنيا دار مجازات نيست، يعنى تمام حسابها تصفيه نمى‏شود، نه اينكه مطلقا مجازاتى وجود ندارد، و انكار اين حقيقت از نظر آشنايان به آيات و روايات شبيه انكار يك امر بديهى است.
4- گاه مصائب، جنبه دستجمعى دارد، و محصول گناهان جمعى است، همانگونه كه در آيه 41 سوره روم مى‏خوانيم: ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ:” فساد در خشكى و دريا به خاطر اعمال مردم آشكار شد، تا نتيجه بعضى از اعمالى را كه انجام داده‏اند به آنها بچشاند شايد باز گردند”.
روشن است كه اين در باره جوامع انسانى است، كه به خاطر اعمالشان گرفتار نابسامانيها مى‏شوند.
و در آيه 11 سوره رعد آمده است: إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ:” خداوند سرنوشت هيچ جمعيتى را تغيير نمى‏دهد مگر اينكه خويشتن را تغيير دهند”.
[سوره النحل (16): آيه 90]
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى‏ وَ يَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (90)
ترجمه:
90- خداوند فرمان به عدل و احسان و بخشش به نزديكان مى‏دهد، و از فحشاء و منكر و ظلم و ستم نهى مى‏كند، خداوند به شما اندرز مى‏دهد شايد متذكر شويد.
تفسير:
جامع‏ترين برنامه اجتماعى
در تعقيب آيه گذشته كه قرآن را بيانگر همه چيز مى‏شمرد، در اين آيات نمونه‏اى از جامعترين تعليمات اسلام در زمينه مسائل اجتماعى، و انسانى و اخلاقى بيان شده است.
در نخستين آيه به شش اصل مهم كه سه اصل، جنبه مثبت و مامور به، و سه اصل جنبه منفى و منهى عنه دارد، ديده مى‏شود.
در آغاز مى‏گويد:” خداوند فرمان به عدل و احسان مى‏دهد و (همچنين) بخشش به نزديكان” (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى‏).
چه قانونى از” عدل” وسيعتر و گيراتر و جامعتر تصور مى‏شود؟ عدل همان قانونى است كه تمام نظام هستى بر محور آن مى‏گردد، آسمانها و زمين و همه موجودات با عدالت بر پا هستند (بالعدل قامت السماوات و الارض).
جامعه انسانى كه گوشه كوچكى از اين عالم پهناور است نيز نمى‏تواند از اين قانون عالم شمول، بر كنار باشد، و بدون عدل به حيات سالم خود ادامه دهد.
مى‏دانيم عدل به معنى واقعى كلمه آنست كه هر چيزى در جاى خود باشد،

تفسير نمونه، ج‏11، ص: 367
بنا بر اين هر گونه انحراف، افراط، تفريط، تجاوز از حد، تجاوز به حقوق ديگران بر خلاف اصل عدل است.
يك انسان سالم كسى است كه تمام دستگاههاى بدن او هر يك كار خودش را بدون كم و زياد انجام دهد، اما به محض اينكه يك يا چند دستگاه در انجام وظيفه كوتاهى كرد يا در مسير تجاوز گام نهاد، فورا آثار اختلال در تمام بدن نمايان مى‏شود، و بيمارى حتمى است.
كل جامعه انسانى نيز همانند بدن يك انسان است، كه بدون رعايت اصل عدالت بيمار خواهد بود.
اما از آنجا كه عدالت با همه قدرت و شكوه و تاثير عميقش در مواقع بحرانى و استثنايى به تنهايى كارساز نيست، بلافاصله دستور به احسان را پشت سر آن مى‏آورد.
به تعبير روشنتر در طول زندگى انسانها مواقع حساسى پيش مى‏آيد كه حل مشكلات به كمك اصل عدالت به تنهايى امكان پذير نيست، بلكه نياز به ايثار و گذشت و فداكارى دارد، كه با استفاده از اصل” احسان” بايد تحقق يابد.
فى المثل دشمن غدارى به جامعه‏اى حمله كرده است، و يا طوفان و سيل و زلزله، بخشى از كشورى را ويران نموده، اگر مردم در چنين شرائطى بخواهند در انتظار آن بنشينند كه مثلا مالياتهاى عادلانه و ساير قوانين عادى، مشكل را حل كند، امكان پذير نيست، اينجاست كه بايد همه كسانى كه داراى امكانات بيشتر از نظر نيروى فكرى و جسمانى و مالى هستند، دست به فداكارى بزنند، و تا آنجا كه در قدرت دارند، ايثار كنند، و گرنه دشمن جبار ممكن است كل جامعه آنها را از بين ببرد و يا حوادث دردناك طبيعى، جمع كثيرى را به كلى فلج كند.

تفسير نمونه، ج‏11، ص: 368
اتفاقا اين دو اصل در سازمان بدن يك انسان نيز بطور طبيعى حكومت مى‏كند، در حال عادى تمام دستگاههاى بدن نسبت به يكديگر خدمت متقابل دارند و هر عضوى براى كل بدن كار مى‏كند و از خدمات اعضاى ديگر نيز بهره‏مند است (اين همان اصل عدالت است).
ولى گاه عضوى مجروح مى‏شود و توان متقابل را از دست مى‏دهد، آيا ممكن است در اين حال، بقيه اعضاء او را به دست فراموشى بسپارند، به خاطر اينكه از كار افتاده است؟ آيا ممكن است دست از حمايت و تغذيه عضو مجروح بردارند؟ مسلما نه (و اين همان احسان است).
در كل جامعه انسانى نيز اين دو حالت بايد حاكم باشد و گرنه جامعه سالمى نيست.
در اخبار اسلامى و همچنين گفتار مفسران در فرق ميان اين دو يعنى عدل و احسان بيانات مختلفى ديده مى‏شود كه شايد غالبا به آنچه در بالا گفتيم باز مى‏گردد.
در حديثى از على ع مى‏خوانيم
العدل الانصاف، و الاحسان التفضل:
” عدل آنست كه حق مردم را به آنها برسانى، و احسان آن است كه بر آنها تفضل كنى” «1» اين همان است كه در بالا اشاره شد.
بعضى گفته‏اند عدل، اداء واجبات و احسان انجام مستحبات است.
بعضى ديگر گفته‏اند عدل، توحيد است، و احسان اداء واجبات (طبق اين تفسير عدل به اعتقاد اشاره مى‏كند و احسان به عمل).
بعضى گفته‏اند عدالت، هماهنگى ظاهر و باطن است، و احسان آن است كه باطن انسان از ظاهر او بهتر باشد.
بعضى ديگر عدالت را مربوط به جنبه‏هاى عملى دانسته‏اند و احسان را مربوط به گفتار:
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه كلمات قصار جمله 231.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 369
ولى همانگونه كه گفتيم بعضى از اين تفسيرها با تفسيرى كه در بالا آورديم هماهنگ است و بعضى ديگر نيز منافات با آن ندارد و قابل جمع:
اما مساله نيكى به نزديكان (إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى‏) در واقع بخشى از مساله احسان است با اين تفاوت كه احسان در كل جامعه است، وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى‏ در خصوص خويشاوندان و بستگان كه جامعه كوچك محسوب مى‏شود، و با توجه به اينكه جامعه بزرگ از جامعه كوچكتر يعنى جامعه فاميلى تركيب شده، هر گاه، اين واحدهاى كوچكتر از انسجام بيشترى برخوردار گردند، اثر آن در كل جامعه ظاهر مى‏شود، و در واقع وظائف و مسئوليتها به صورت صحيحى در ميان مردم تقسيم مى‏گردد، چرا كه هر گروه در درجه اول به ضعفاى بستگان خود مى‏پردازد، و از اين طريق همه اين گونه اشخاص زير پوشش حمايت نزديكان خود قرار مى‏گيرند.
در بعضى از احاديث اسلامى مى‏خوانيم كه منظور از ذى القربى، نزديكان پيامبر يعنى امامان اهل بيتند، و منظور از إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى‏، اداء خمس مى‏باشد.
اين تفسير هرگز نمى‏خواهد مفهوم آيه را محدود كند، بلكه هيچ مانعى ندارد آيه به مفهوم وسيعش باقى باشد و اين قسمت نيز يكى از مصاديق روشن آن مفهوم عام محسوب گردد.
بلكه اگر ما” ذى القربى” را به معنى مطلق نزديكان اعم از نزديكان در فاميل و نسب و يا نزديكان ديگر بدانيم، آيه مفهوم وسيعترى پيدا مى‏كند كه حتى همسايگان و دوستان و مانند آن را شامل مى‏شود (هر چند معروف در معنى ذى القربى، خويشاوندان است) مساله كمك به جامعه‏هاى كوچك (يعنى بستگان و خويشاوندان) از آن نظر كه از پشتوانه عاطفى نيرومندى برخوردار است، از ضمانت اجرايى بيشترى   بهره‏ مند خواهد بود.

تفسير نمونه، ج‏11، ص: 370

بعد از تكميل اين سه اصل مثبت به سه اصل منفى و منهى مى‏پردازد و مى‏گويد:” خداوند از فحشاء و منكر و بغى، نهى مى‏كند” (وَ يَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ).
پيرامون اين تعبيرات سه گانه” فحشاء”” منكر” و” بغى” نيز مفسران سخن بسيار گفته‏اند، اما آنچه مناسبتر با معنى لغوى و قرينه مقابله اين صفات با يكديگر به نظر مى‏رسد آنست كه” فحشاء” اشاره به گناهان پنهانى” منكر” اشاره به گناهان آشكار، و بغى، هر گونه تجاوز از حق خويش و ظلم و خود برتربينى نسبت به ديگران است.
بعضى از مفسران «1» گفته‏اند: سرچشمه انحرافات اخلاقى، سه قوه است:
قوه شهوانى و غضبى و نيروى وهمى شيطانى.
اما قوه شهوانى، انسان را به لذت‏گيرى هر چه بيشتر مى‏خواند، و غرق در” فحشاء” و زشتيها مى‏كند.
قوه غضبيه، انسان را به انجام” منكرات” و آزار مردم وا مى‏دارد.
اما قوه وهميه شيطانيه، حس برترى‏طلبى و رياست خواهى و انحصار جويى و” تجاوز به حقوق ديگران” را در انسان زنده مى‏كند و او را به اين اعمال وا مى‏دارد.
خداوند با تعبيرهاى سه گانه فوق نسبت به طغيان اين غرائز، هشدار داده و با يك بيان جامع كه همه انحرافات اخلاقى را در بر مى‏گيرد به راه حق، هدايت نموده است.
و در پايان آيه، به عنوان تاكيد مجدد روى تمام اين اصول ششگانه مى‏فرمايد:” خداوند به شما اندرز مى‏دهد شايد متذكر شويد” (يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ).
__________________________________________________
(1) تفسير كبير فخر رازى جلد 20 صفحه 104.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 371
جامعترين آيات خير و شر
جاذبه محتواى اين آيه و طرز بيان آن چنان است كه در روايتى مى‏خوانيم،” عثمان بن مظعون” كه از صحابه معروف پيامبر اسلام ص است مى‏گويد:
” من در آغاز، اسلام را تنها به طور ظاهرى پذيرفته بودم نه با قلب و جان، دليل آن هم اين بود كه پيامبر ص كرارا پيشنهاد اسلام به من كرد و من هم از روى حيا پذيرفتم، اين وضع هم چنان ادامه يافت تا اينكه روزى خدمتش بودم، ديدم سخت در انديشه فرو رفته است ناگهان چشم خود را به طرف آسمان دوخت، گويى پيامى را دريافت مى‏دارد، وقتى به حال عادى بازگشت از ماجرا پرسيدم، فرمود: آرى هنگامى كه با شما سخن مى‏گفتم ناگهان جبرئيل را مشاهده كردم كه اين آيه را براى من آورد إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى‏ … پيامبر ص آيه را تا آخر براى من خواند، چنان محتواى آيه در قلب من اثر گذاشت كه از همان ساعت اسلام در جان من نشست، من به سراغ ابو طالب عموى پيامبر ص آمدم و جريان را به او خبر دادم، فرمود:
اى طايفه قريش از محمد ص پيروى كنيد كه هدايت خواهيد شد، زيرا او شما را جز به مكارم اخلاق دعوت نمى‏كند، سپس به سراغ” وليد بن مغيره” (دانشمند معروف عرب و يكى از سران شرك) آمدم و همين آيه را بر او خواندم، او گفت اگر اين سخن از خود محمد ص است بسيار خوب گفته و اگر از پروردگار او است باز هم بسيار خوب است” «1».
در حديث ديگرى مى‏خوانيم كه پيامبر ص اين آيه را براى وليد بن مغيره خواند، وليد گفت: فرزند برادر «2» دو باره بخوان، پيامبر ص تكرار
__________________________________________________
(1) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.
(2) اين تعبير به خاطر آنست كه وليد بن مغيره عموى ابو جهل و هر دو از قريش بودند.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 372
كرد، وليد گفت: ان له لحلاوة، و ان عليه لطلاوة، و ان اعلاه لمثمر، و ان اسفله لمغدق، و ما هو قول البشر:” شيرينى خاصى دارد و زيبايى و درخشندگى مخصوصى، شاخه‏هايش پر بار، و ريشه‏هايش پر بركت است، و اين گفتار بشر نيست” «1».
در حديث ديگر از پيامبر ص مى‏خوانيم
جماع التقوى فى قوله تعالى إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ:
” مجموعه تقوا در اين گفتار خدا است، كه مى‏فرمايد: خداوند به عدل و احسان فرمان مى‏دهد” «2».
از احاديث بالا و احاديث متعدد ديگر به خوبى استفاده مى‏شود كه آيه فوق به عنوان يك دستور العمل كلى اسلامى و يكى از مواد قانون اساسى اسلام و منشور جهانى آن، همواره مورد توجه مسلمانان بوده است، تا آنجا كه طبق حديثى، هر گاه امام باقر ع نماز جمعه مى‏خواند آخرين سخنش در خطبه نماز همين آيه بود و به دنبال آن چنين دعا مى‏كرد:
اللهم اجعلنا ممن يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى‏

:” خداوندا ما را از كسانى قرار ده كه اندرزها را مى‏شنوند و به حالشان مفيد است” سپس از منبر فرود مى‏آمد «3».
احياى اصول سه‏گانه عدل و احسان وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى‏ و مبارزه با انحرافات سه‏گانه فحشاء و منكر و بغى در سطح جهانى، كافى است كه دنيايى آباد و آرام و خالى از هر گونه بدبختى و فساد بسازد، و اگر از ابن مسعود صحابى معروف نقل شده كه” اين آيه جامعترين آيات خير و شر در قرآنست” به همين دليل است.
__________________________________________________
(1) مجمع البيان ذيل آيه.
(2) نور الثقلين جلد 3 صفحه 78.
(3) كافى طبق نقل تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 77.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 373
محتواى آيه فوق ما را به ياد حديث تكان دهنده‏اى از پيامبر ص مى‏اندازد كه فرمود:
صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى و اذا فسدا فسدت امتى:
” دو گروه از امت منند كه اگر اصلاح شوند امت من اصلاح مى‏شوند و اگر فاسد شوند امت من فاسد مى‏شوند”.
عرض كردند اى رسول خدا اين دو گروه كيانند فرمود:
الفقهاء و الامراء:
” دانشمندان و زمامداران”! مرحوم” محدث قمى” در” سفينة البحار” بعد از نقل اين حديث، حديث مناسب ديگرى از پيامبر ص نقل مى‏كند:
قال تكلم النار يوم القيامة ثلاثة:
اميرا، و قاريا، و ذا ثروة من المال، فيقول للامير يا من وهب اللَّه له سلطانا فلم يعدل، فتزدرده كما تزدرد الطير حب السمسم، و تقول للقارى يا من تزين للناس و بارز اللَّه بالمعاصى فتزدرده، و تقول للغنى يا من وهب اللَّه له دنيا كثيرة واسعة فيضا و سأله الحقير اليسير قرضا فابى الا بخلا فتزدرده:
” در روز رستاخيز آتش دوزخ با سه گروه سخن مى‏گويد، زمامداران، دانشمندان و ثروتمندان:
به زمامداران مى‏گويد اى كسانى كه خدا به شما قدرت داد اما اصول عدالت را به كار نبستيد، و در اين هنگام آتش آنها را مى‏بلعد همانگونه كه پرندگان دانه كنجد را! و به دانشمند مى‏گويد اى كسى كه ظاهر خود را براى مردم زيبا ساختى، اما به معصيت خدا پرداختى، سپس او را مى‏بلعد.
و به ثروتمند مى‏گويد اى كسى كه خداوند به تو امكانات وسيعى بخشيد و از تو خواست مختصرى از آن را انفاق كنى اما تو بخل كردى سپس او را نيز  مى‏ بلعد” «1».

تفسير نمونه، ج‏11، ص: 374

در زمينه عدالت كه يك ركن بسيار مهم اسلامى است در ذيل آيه 8 سوره مائده بحث مشروحى آورديم (به جلد چهارم تفسير نمونه صفحه 299 مراجعه شود).
__________________________________________________
(1) سفينة البحار جلد اول صفحه 30.
تفسير نمونه، ج‏11، ص: 375
[سوره القصص (28): آيات 79 تا 82]
فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ (79) وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُونَ (80) فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ (81) وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (82)
ترجمه:
79- (قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه طالب حيات دنيا بودند گفتند: اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهره عظيمى دارد! 80- كسانى كه علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند واى بر شما! ثواب الهى بهتر است براى كسانى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام مى‏دهند، اما جز صابران آن را  دريافت نمى‏كنند.

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 163

81- سپس ما، او و خانه‏اش را در زمين فرو برديم، و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمى‏توانست خويشتن را يارى دهد.
82- آنها كه ديروز آرزو مى‏كردند بجاى او باشند (هنگامى كه اين صحنه را ديدند) گفتند: واى بر ما گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى‏دهد، يا تنگ مى‏گيرد، اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را نيز به قعر زمين فرو مى‏برد! اى واى گويى كافران هرگز رستگار نمى‏شوند!
تفسير: جنون نمايش ثروت!
معمولا ثروتمندان مغرور گرفتار انواعى از جنون مى‏شوند، يك شاخه آن” جنون نمايش ثروت” است، آنها از اينكه ثروت خود را به رخ ديگران بكشند لذت مى‏برند، از اينكه سوار مركب راهوار گرانقيمت خود شوند و از ميان پابرهنه‏ها بگذرند و گرد و غبار بر صورت آنها بيفشانند و تحقيرشان كنند احساس آرامش خاطر مى‏كنند! گرچه همين نمايش ثروت غالبا بلاى جانشان است زيرا كينه‏ها در سينه‏ها پرورش مى‏دهد، و احساسات را بر ضد آنها بسيج مى‏كند، و بسيار مى‏شود كه همين عمل زشت و شرم‏آور طومار زندگى آنها را درهم مى‏پيچد، و يا ثروتشان را بر باد مى‏دهد!.
ممكن است اين كار جنون‏آميز انگيزه‏اى مانند” تطميع افراد طمعكار” و” تسليم افراد سركش” داشته باشد، ولى آنها حتى بدون اين انگيزه اين عمل را انجام مى‏دهند، اين يك نوع هوس است نه برنامه و نقشه.
به هر حال قارون از اين قانون مستثنى نبود، بلكه نمونه بارز آن محسوب مى‏شد، قرآن در يك جمله در آيات مورد بحث آن را بيان كرده مى‏فرمايد:
” قارون با تمام زينت خود در برابر قومش (بنى اسرائيل) ظاهر شد” (فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ‏).

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 164
تعبير به” فى زينته” گوياى اين حقيقت است كه او تمام توان و قدرت خود را به كار گرفت تا آخرين زينت و بالاترين ثروت خود را به نمايش بگذارد و ناگفته پيدا است كه مردى با اين ثروت چه‏ها مى‏تواند انجام دهد؟! در تواريخ داستانها، يا افسانه‏هاى زيادى در اين زمينه نقل شده است، بعضى نوشته‏اند قارون با يك جمعيت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل رژه رفت، در حالى كه چهار هزار نفر بر اسبهاى گرانقيمت با پوششهاى سرخ سوار بودند كنيزان سپيدروى با خود آورد كه بر زين‏هايى طلايى كه بر استرهاى سفيدرنگ قرار داشت سوار بودند، لباسهايشان سرخ، و همه غرق زينت‏آلات طلا! بعضى عدد نفرات او را هفتاد هزار نوشته‏اند و مسائل ديگرى از اين قبيل.
ولى ما حتى اگر اينها را مبالغه‏آميز بدانيم باز نمى‏توان انكار كرد كه او چيزهاى بسيارى براى نمايش دادن در اختيار داشت.
در اينجا- طبق معمول- مردم به دو گروه شدند: اكثريت دنياپرست كه اين صحنه خيره‏كننده قلبشان را از جا تكان داد و آه سوزانى از دل كشيدند و آرزو كه اى كاش به جاى قارون بودند، حتى يك روز، و يك ساعت، و يك لحظه! چه زندگى شيرين و جذابى چه عالم نشاطانگيز و لذت بخشى؟ چنان كه قرآن مى‏گويد:” كسانى كه طالب زندگى دنيا بودند گفتند اى كاش ما هم مثل آنچه به قارون داده شده است داشتيم”! (قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ).
” به راستى كه او بهره عظيمى از نعمتها دارد”! (إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ).
آفرين بر قارون و بر اين ثروت سرشارش! چه جاه و جلالى؟ و چه حشمتى تاريخ مثل او را به خاطر ندارد، اين عظمت خدادادى است! … و مانند اين حرفها.
در حقيقت در اينجا كوره عظيم امتحان الهى داغ شد، از يك سو قارون                        تفسير نمونه، ج‏16، ص: 165
در وسط كوره قرار گرفته، و بايد امتحان خيره‏سرى خود را بدهد، و از سوى ديگر دنياپرستان بنى اسرائيل در گرداگرد اين كوره قرار گرفته‏اند.
و البته مجازات دردناك، مجازاتى است كه بعد از چنين نمايشى باشد، و از آن اوج عظمت به قعر زمين فرو رود! ولى در مقابل اين گروه عظيم گروه اندكى عالم و انديشمند، پرهيزگار و با ايمان كه افق فكرشان از اين مسائل برتر و بالاتر بود در آنجا حاضر بودند، كسانى كه شخصيت را با معيار زر و زور نمى‏سنجيدند، كسانى كه ارزشها را در امكانات مادى جستجو نمى‏كردند، كسانى كه بر اينگونه نمايشهاى مسخره هميشه لبخند تمسخرآميز مى‏زدند، و اين مغزهاى پوك را تحقير مى‏كردند آرى گروهى از آنها در اينجا بودند چنان كه قرآن مى‏گويد:” كسانى كه علم و آگاهى به آنها داده شده بود صدا زدند واى بر شما! چه مى‏گوئيد؟ ثواب و پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام مى‏دهند بهتر است” (وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً).
و سپس افزودند:” اين ثواب الهى تنها در اختيار كسانى قرار مى‏گيرد كه صابر و شكيبا باشند” (وَ لا يُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ).
آنها كه در مقابل زرق و برقهاى هيجان‏انگيز و زينتهاى دنيا استقامت به خرج مى‏دهند، آنها كه در برابر محروميتها مردانه مى‏ايستند، و در مقابل ناكسان سر فرو نمى‏آورند، آنها كه در بوته آزمايش الهى، آزمايش مال و ثروت و ترس و مصيبت، همچون كوه پا بر جا مى‏ايستند آرى اينها لياقت ثواب الهى را دارند.
مسلما منظور از جمله” الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ” دانشمندان مؤمن بنى اسرائيل است كه در ميان آنها مردان بزرگى همچون” يوشع” بودند، ولى جالب اين است                        تفسير نمونه، ج‏16، ص: 166
در برابر جمله الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا كه در باره گروه اول آمده، تعبير به” الذين يريدون الحياة الآخرة” نمى‏كند بلكه تنها تكيه بر علم مى‏كند، چرا كه” علم” خمير مايه و ريشه ايمان و استقامت و عشق به ثواب الهى و سراى آخرت است.
ضمنا تعبير به” الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ” پاسخ كوبنده‏اى است به قارون كه خود را عالم مى‏دانست، قرآن مى‏گويد: عالم اينها هستند كه افق فكرشان اين چنين بلند است، نه تو خيره‏سر و مغرور! و به اين ترتيب باز هم مى‏بينيم كه ريشه همه بركات و خيرات به علم و دانش حقيقى بازمى‏گردد.
قارون با اين عمل طغيان و سركشى خود را به اوج رسانيد، ولى در تواريخ و روايات در اينجا ماجراى ديگرى نقل شده است كه نشانه نهايت بيشرمى قارون است و آن اينكه: روزى موسى ع به قارون گفت: خداوند به من فرمان داده كه حق نيازمندان زكات مالت را بگيرم، قارون هنگامى كه از كم و كيف زكاة با خبر شد و با يك حساب ساده فهميد چه مبلغ هنگفتى را بايد در اين راه بپردازد سر باز زد، و براى تبرئه خويش به مبارزه با موسى ع برخاست، در ميان جمعى از ثروتمندان بنى اسرائيل برخاست و گفت: مردم! موسى مى‏خواهد اموال شما را بخورد، دستور نماز آورد پذيرفتيد، امور ديگر را نيز همه پذيرفتيد، آيا زيرا اين بار هم مى‏رويد كه اموالتان را به او بدهيد؟! گفتند: نه، ولى چگونه مى‏توان با او مقابله كرد؟
قارون در اينجا يك فكر شيطانى به نظرش رسيد، گفت من راه خوبى فكر كرده‏ام، به عقيده من بايد براى او پرونده عمل منافى عفت ساخت! بايد به سراغ زن بدكاره‏اى از فواحش بنى اسرائيل بفرستيم تا به سراغ موسى برود و او را متهم كند كه با او سر و سرى داشته! آنها پسنديدند و به سراغ آن زن فرستادند و گفتند: آنچه خودت بخواهى به تو مى‏دهيم كه گواهى دهى موسى با تو رابطه نامشروع داشته! او نيز اين پيشنهاد را پذيرفت، اين از يك سو. از سوى ديگر قارون به سراغ موسى آمد و گفت: خوب است بنى اسرائيل را جمع كنى و دستورات خداوند را بر آنها بخوانى، موسى پذيرفت و آنها را جمع كرد.

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 167
گفتند: اى موسى! دستورات پروردگار را بازگو، گفت: خداوند به من دستور داده كه جز او را پرستش نكنيد، صله رحم بجا آوريد و چنين و چنان كنيد، و در مورد مرد زناكار دستور داده است اگر زناى محصنه باشد، سنگسار شود! آنها (ثروتمندان توطئه‏گر بنى اسرائيل) در اينجا گفتند: حتى اگر خود تو باشى!! گفت: آرى، حتى اگر خود من باشم!! در اينجا وقاحت را به آخرين درجه رساندند و گفتند: ما مى‏دانيم كه تو خود مرتكب اين عمل شده‏اى، و به سراغ فلان زن بدكاره رفته‏اى، و فورا به دنبال آن زن بدكاره فرستادند و گفتند: تو چگونه گواهى مى‏دهى؟
موسى ع رو به او كرد و گفت: به خدا سوگندت مى‏دهم حقيقت را فاش بگو! زن بدكاره با شنيدن اين سخن تكان سختى خورد، لرزيد و منقلب شد و گفت:
اكنون كه چنين مى‏گويى من حقيقت را فاش مى‏گويم، اينها از من دعوت كردند و پاداش سنگينى قرار دادند كه تو را متهم كنم، ولى گواهى مى‏دهم كه تو پاكى و رسول خدايى! در روايت ديگرى آمده است كه آن زن گفت: واى بر من، من هر كار خلافى را كرده‏ام اما تهمت به پيامبر خدا نزده‏ام، و سپس دو كيسه پولى را كه به او داده بودند نشان داد و گفتنيها را گفت.
موسى ع به سجده افتاد و گريست، در اينجا بود كه فرمان مجازات قارون زشت‏سيرت توطئه‏گر صادر شد.
در همين روايت آمده است كه خدا فرمان” خسف” (فرو رفتن در زمين) را در اختيار موسى ع قرار داد «1».

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 168

در اينجا قرآن مجيد مى‏گويد:” ما او و خانه‏اش را در زمين فرو برديم” (فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ).
آرى هنگامى كه طغيان و سركشى و تحقير مؤمنان تهيدست، و توطئه بر ضد پيامبر پاك خدا، به اوج خود برسد، دست قدرت الهى از آستين بيرون مى‏آيد و به حيات طغيانگران پايان مى‏دهد، چنان آنها را درهم مى‏كوبد كه زندگى آنها عبرتى براى همگان مى‏گردد.
مساله” خسف” كه در اينجا به معنى فرو رفتن و پنهان گشتن در زمين است، بارها در طول تاريخ بشر واقع شده است كه زمين لرزه شديدى آمده و زمين از هم شكافته شده و شهر يا آبادى‏هايى را در كام خود فرو بلعيده است، ولى اين خسف با موارد ديگر متفاوت بود، طعمه اصلى او فقط قارون و گنجهاى او بود.
عجبا! فرعون در امواج نيل فرو مى‏رود، و قارون در اعماق زمين، آبى كه مايه حيات است مامور نابودى فرعونيان مى‏شود، و زمينى كه مهد آرامش است گورستان قارون و قارونيان.
مسلم است كه در آن خانه قارون تنها نبود، او و اطرافيانش، او و هم‏سنگرانش او و ياران ظالم و ستمگرش همه در اعماق زمين فرو رفتند.
” اما او گروهى نداشت كه وى را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمى‏توانست خويشتن را يارى دهد”! (فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ).
نه جيره‏خوارانش، و نه دوستان صميميش و نه اموال و ثروتش، هيچيك او را از چنگال عذاب الهى نجات ندادند، و همه به قعر زمين فرو رفتند!.
__________________________________________________
(1) در المنثور (طبق نقل تفسير الميزان جلد 16 صفحه 84) و همچنين تفسير روح المعانى و ديگر مفسران اين حديث را با تفاوتهايى ذيل آيات مورد بحث آورده‏اند.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 169
آخرين آيه مورد بحث دگرگونى عجيب تماشاچيان ديروز را كه از مشاهده جاه و جلال قارون به وجد و سرور آمده بودند و آرزو مى‏كردند كه اى كاش براى هميشه يا لا اقل يك لحظه به جاى او بودند منعكس ميكند كه به راستى عجيب و آموزنده است، مى‏گويد:” آنها كه ديروز آرزو داشتند كه بجاى او باشند آن گاه كه صحنه فرو رفتن او و ثروتش را به قعر زمين ديدند مى‏گفتند: واى بر ما! گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى‏دهد و بر هر كس بخواهد تنگ مى‏گيرد” و كليد آن تنها در دست او است (وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ).
امروز بر ما ثابت شد كه هيچكس از خود چيزى ندارد، هر چه هست از ناحيه او است، نه عطايش دليل بر رضايت و خشنودى از كسى است و نه منعش دليل بر عدم ارزش او در پيشگاه خدا است.
او با همين ثروتها افراد و اقوام را به آزمايش مى‏كشد و نهاد و سيرت آنان را آشكار مى‏سازد.
سپس در اين فكر فرو رفتند كه اگر دعاى مصرانه آنها ديروز به اجابت مى‏رسيد و خدا آنها را بجاى قارون مى‏گذاشت، امروز چه خاكى بر سر مى‏كردند؟
لذا در مقام شكر اين نعمت بر آمدند و گفتند:” اگر خداوند بر ما منت نگذارده بود، ما را هم به قعر زمين فرو مى‏برد”! (لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا).
” اى واى! مثل اينكه كافران هرگز رستگار نمى‏شوند” (وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ).
الان حقيقت را با چشم خود مى‏بينيم، و نتيجه غرور و غفلت و سرانجام كفر   و شهوت را.

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 170

و نيز مى‏ فهميم كه اين گونه زندگانيهايى كه دورنماى دل‏انگيزى دارد چه وحشتزا است؟
ضمنا از جمله اخير اين داستان به خوبى روشن مى‏شود كه سرانجام، قارون مغرور با كفر و بى‏ايمانى از دنيا رفت، هر چند يك روز در اعداد قاريان تورات و دانشمندان بنى اسرائيل بود و خويشاوندى نزديكى با موسى داشت.
نكته‏ ها:
1- قارونهاى ديروز و امروز!
داستان قارون- سمبل ثروتمند مغرور- كه قرآن مجموع آن را ضمن هفت آيه به طرز بسيار جالبى بيان كرده است، پرده از روى حقايق بسيارى در زندگى انسانها برمى‏دارد.
اين داستان روشنگر اين حقيقت است كه غرور و مستى ثروت گاه انسان را به انواع جنون مى‏كشاند، جنون نمايش دادن ثروت و به رخ ديگران كشيدن جنون لذت بردن از تحقير تهى‏دستان! و باز همين غرور و مستى و عشق بى‏حد و حصر به سيم و زر، گاه سبب مى‏شود كه دست به زشتترين و ننگين‏ترين گناهان بزند، در مقابل پيامبر پاك خدا، قيام كند و به مبارزه و ستيز با حق و حقيقت برخيزد، و حتى بى‏شرمانه‏ترين تهمتها را به پاكترين افراد ببندد حتى با استفاده از ثروت خود از زنان آلوده هر جايى براى رسيدن به مقصدش كمك گيرد.
غرور و مستى ناشى از ثروت به انسان اجازه نمى‏دهد كه نصيحت اندرزگويان را بشنود و سخن خيرخواهان را به كار بندد.                        تفسير نمونه، ج‏16، ص: 171
اين مغروران بيخبر، خود را از همه دانشمندتر و آگاهتر مى‏دانند، و به گمان اينكه ثروتشان كه گاه از طريق غصب حقوق ديگران به دست آمده است دليل بر عقل و هوش و درايت آنها است، همه را نادان و خود را دانا مى‏پندارند! حتى كارشان به جايى مى‏رسد كه در برابر پروردگار اظهار وجود مى‏كنند و دم از استقلال مى‏زنند و مى‏گويند: آنچه را پيدا كرده‏ايم به ابتكار و هوش سرشار و خلاقيت و استعداد و اطلاعات بى‏نظير خودمان بوده است.
و ديديم سرانجام اين گونه مغروران تبهكار به كجا مى‏رسد؟! اگر قارون با اطرافيانش و تمام ثروتش به قعر زمين فرو رفت و نابود شد ديگران به اشكال ديگرى نابود مى‏شوند، و گاه حتى زمين، ثروتشان را به شكل ديگرى مى‏بلعد، يعنى ثروتهاى عظيم خود را تبديل به كاخها، باغها و زمينهايى مى‏كنند كه هرگز از آن استفاده نخواهند كرد، و گاه حتى اموال خود را مى‏دهند و زمينهاى باير و موات را خريدارى مى‏كنند، به اين خيال كه آن را تقسيم كرده و به قيمتهاى گزافى بفروشند و به اين ترتيب، زمين ثروتشان را مى‏بلعد!.
اين گونه افراد سبك مغز، چون راهى براى خرج كردن ثروت عظيم خود پيدا نمى‏كنند رو به سوى ارزشهاى خيالى مى‏آورند، مجموعه‏اى از كاسه كوزه‏هاى شكسته قديمى را، به عنوان عتيقه‏هاى گرانبها!، و گاه مجموعه‏اى از تابلوهاى بيرنگ و يا حتى مجموعه‏اى از تمبرهاى پستى، اسكناسها و مانند آن كه متعلق به سالها و يا قرون گذشته است، به عنوان با ارزشترين كالاها در قصر و كاخ خود جمع‏آورى مى‏كنند كه اگر به دقت به آنها نگاه كنيم گاهى مى‏بينيم جاى آنها فقط در زباله‏دان است!.

تفسير نمونه، ج‏16، ص: 172

آنها اين زندگى تجملى و تخيلى را در حالى فراهم آورده‏اند كه در شهر و ديار آنها و گاه در همسايگى ديوار به ديوارشان افراد محرومى هستند كه شب گرسنه مى‏خوابند، و عجب اينكه چنان و جدان آنها تحليل رفته كه حتى كمترين               ناراحتى از اين وضع احساس نمى‏كنند! گاه حيوانات آنها داراى مرفه‏ترين زندگى هستند، و حتى از معلم و پزشك و دارو بهره مى‏گيرند، در حالى كه انسانهاى مظلومى در نزديكى آنها در بدترين شرائط زندگى مى‏كنند، و يا در بستر بيمارى ناله سرداده‏اند، نه پزشكى بر بالين آنها حاضر مى‏شود و نه قطره دوائى.
تمام اين بحثها گاه در باره افراد معينى در يك جامعه است و گاه در باره يك كشور، يعنى يك كشور قارونى مى‏شود در مقابل ديگر كشورهاى دنيا! همانگونه كه در عصر خود در مورد كشورهايى همچون آمريكا و بسيارى از ممالك اروپايى مى‏بينيم.
آنها مجلل‏ترين زندگى را به قيمت استثمار مردم جهان سوم و كشورهاى فقير و تهيدست براى خود فراهم ساخته‏اند، به طورى كه گاه مواد غذايى اضافى آنها كه به زباله‏دانها ريخته مى‏شود اگر بطور صحيحى جمع‏آورى مى‏شد براى تغذيه مليونها انسان گرسنه كافى بود.
اينكه مى‏گوئيم كشورهاى فقير نه اين است كه حقيقتا فقير باشند اينها در حقيقت دزد زده و غارت شده‏اند، گاهى بهترين و گرانبهاترين منابع زير زمينى در اختيار آنها است، اما اين ابر غارتگران همه را مى‏برند و آنها را بر خاك سياه مى‏نشانند.
اينها قارونهاى زالوصفتى هستند كه پايه‏هاى كاخ بيدادگرى خود را بر ويرانه‏هاى كوخهاى مستضعفين بنا نهاده‏اند، و تا مستضعفين جهان دست به دست هم ندهند و آنها را همچون قارون به قعر زمين نفرستند اوضاع دنيا به همين صورت خواهد بود، آنها باده مى‏نوشند و خنده مستانه سر مى‏دهند، و اينها بايد زانوى غم در بغل گيرند و گريه كنند!
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 173
2- قارون اين ثروت را از كجا آورده بود.
جالب اينكه از آيه 23 و 24 سوره مؤمن به خوبى استفاده مى‏شود كه رسالت موسى ع از آغاز هم براى مبارزه با سه كس بود: فرعون، وزيرش هامان، و ثروتمند مغرور قارون: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذَّابٌ:” ما موسى را با آيات خود و دلائل و معجزات روشنى فرستاديم به سوى فرعون و هامان و قارون و همگى گفتند موسى ساحر دروغگويى است”.
از اين آيه استفاده مى‏شود كه او همكار فرعونيان بود و در خط آنها، و در تواريخ نيز مى‏خوانيم كه او از يك سو نماينده فرعون در بنى اسرائيل بود «1» و از سوى ديگر خزانه‏دار گنجهاى فرعون «2».
و اينجا است كه پرونده قارون روشنتر مى‏شود: فرعون براى اينكه بنى اسرائيل را به زنجير كشد و تمام هستى آنها را غارت كند يك نفر مرد منافق حيله‏باز و به اندازه كافى بيرحم، از ميان بنى اسرائيل برگزيد و زمام اختيار آنها را به دست او سپرد، تا به نفع دستگاه جبارش آنها را استثمار كند و بر خاك سياه بنشاند، و از اين رهگذر ثروت كلانى نيز براى خود كسب كند.
قرائن نشان مى‏دهد كه بعد از نابودى فرعونيان مقدار عظيمى از ثروت و گنجهاى آنها در دست قارون ماند، و موسى ع تا آن زمان مجال اين را پيدا نكرده بود كه اين ثروت بادآورده فرعونى را به نفع مستضعفان از او بگيرد.
به هر حال خواه او اين ثروت را در عصر فرعون پيدا كرده باشد، و يا از طريق غارت گنجهاى او، و يا به گفته بعضى از طريق علم كيمياء، و آگاهى بر فنون
__________________________________________________
(1)” تفسير فخر رازى” جلد 25 صفحه 13 و تفسير” مجمع البيان” جلد 7 صفحه 266 (ذيل آيات مورد بحث).
(2)” مجمع البيان” جلد 8 صفحه 520 ذيل آيه 24 سوره مؤمن.
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 174
تجارت سالم، يا آشنايى به اصول استثمار مستضعفان، هر چه بود قارون بعد از پيروزى موسى بر فرعونيان ايمان اختيار كرد، و به سرعت تغيير چهره داد و با زبردستى خاصى كه ويژه اين گروه است خود را در صف قاريان تورات و آگاهان بنى اسرائيل جا زد، در حالى كه بعيد است ذره‏اى ايمان در چنين قلبى نفوذ كند.
سرانجام هنگامى كه موسى ع تصميم گرفت زكات از او بگيرد پرده از چهره‏اش كنار رفت، و قيافه زشت و منحوسى كه در پشت ماسك فريبنده ايمان داشت بر همگان ظاهر شد، و ديديم كه اين مرد منافق عاقبت كارش به كجا منتهى گشت؟
3- موضع اسلام در برابر مساله ثروت
نبايد از آنچه گفتيم اين چنين استنباط شود كه اسلام در برابر مال و ثروت موضع منفى دارد و با آن مخالف است، نبايد تصور كرد كه اسلام، فقر را مى‏پسندد و دعوت به فقر مى‏كند و آن را وسيله كمالات معنوى مى‏داند.
بلكه به عكس اسلام به عنوان يك وسيله مؤثر و كارساز روى آن تكيه مى‏كند در آيه 180 سوره بقره از” مال” تعبير به” خير” شده است.
و در حديثى از امام باقر ع مى‏خوانيم:
نعم العون الدنيا على طلب الآخرة:
” دنيا كمك خوبى است براى رسيدن به آخرت” «1».
بلكه آيات مورد بحث كه شديدترين مذمت را از قارون ثروتمند مغرور مى‏كند شاهد گويايى بر اين موضوع است، منتها اسلام ثروتى را مى‏پسندد كه بوسيله آن” ابتغاء دار آخرت” و طلب سراى ديگر شود، چنان كه دانشمندان
__________________________________________________
(1)” وسائل الشيعه” ج 12 ص 17 (حديث 5 از باب 16 از ابواب مقدمات تجارت).
تفسير نمونه، ج‏16، ص: 175
بنى اسرائيل به قارون گفتند: وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الآخرة.
اسلام ثروتى را مى‏پسندد كه در آن” أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ” و نيكى به همگان باشد.
اسلام ثروتى را مدح مى‏كند كه در آن لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا تحقق يابد بالآخره اسلام ثروتى را خواهان است كه مايه فساد در زمين و فراموش كردن ارزشهاى انسانى و گرفتار شدن در مسابقه جنون‏آميز” تكاثر” نگردد، و انسان را به” خود برتربينى” و” تحقير ديگران” و حتى رويارويى با پيامبر خدا نكشاند.
وسيله‏اى باشد براى استفاده همگان، براى پر كردن خلاهاى موجود اقتصادى، براى مرهم نهادن بر زخمهاى جانكاه محرومان، و براى رسيدن به نيازها و مشكلات مستضعفان.
علاقه به چنين ثروتى با چنين هدفهاى مقدسى علاقه به دنيا نيست، علاقه به آخرت است، چنان كه در حديثى مى‏خوانيم يكى از ياران امام صادق ع خدمتش آمد و شكايت كرد كه ما دنبال دنيا هستيم و به آن علاقمنديم (از اين مى‏ترسيم كه دنياپرست باشيم).
امام (كه پاكى و تقواى آن مرد را مى‏دانست) فرمود: با اين ثروت دنيا چه مى‏خواهى انجام دهى؟ در پاسخ عرض كرد: هزينه خود و خانواده‏ام را تهيه كنم، و به خويشاوندانم كمك نمايم، در راه خدا انفاق كنم، و حج و عمره بجا آورم امام فرمود: ليس هذا طلب الدنيا هذا طلب الآخرة:” اين، دنياطلبى نيست اين طلب آخرت است” «1».
و از اينجا فاسد بودن عقيده دو گروه: گروهى از مسلمان نماهاى بيخبر از تعليمات اسلام كه اسلام را حامى مستكبران معرفى مى‏كنند و گروهى از دشمنان مغرض كه مى‏خواهند چهره اسلام را دگرگون نشان داده و آن را ضد ثروت و طرفدار


جستجو