اسلام با ثروت مخالف نیست باثروت اندوزی مخالف است:(بر اساس تفسیر نمونه)
[سوره القصص (28): آيات 79 تا 82]
فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ (79) وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُونَ (80) فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ (81) وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (82)
ترجمه:
79- (قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه طالب حيات دنيا بودند گفتند: اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهره عظيمى دارد! 80- كسانى كه علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند واى بر شما! ثواب الهى بهتر است براى كسانى كه ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام مىدهند، اما جز صابران آن را دريافت نمىكنند.
تفسير نمونه، ج16، ص: 163
81- سپس ما، او و خانهاش را در زمين فرو برديم، و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمىتوانست خويشتن را يارى دهد.
82- آنها كه ديروز آرزو مىكردند بجاى او باشند (هنگامى كه اين صحنه را ديدند) گفتند: واى بر ما گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مىدهد، يا تنگ مىگيرد، اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را نيز به قعر زمين فرو مىبرد! اى واى گويى كافران هرگز رستگار نمىشوند!
تفسير: جنون نمايش ثروت!
معمولا ثروتمندان مغرور گرفتار انواعى از جنون مىشوند، يك شاخه آن” جنون نمايش ثروت” است، آنها از اينكه ثروت خود را به رخ ديگران بكشند لذت مىبرند، از اينكه سوار مركب راهوار گرانقيمت خود شوند و از ميان پابرهنهها بگذرند و گرد و غبار بر صورت آنها بيفشانند و تحقيرشان كنند احساس آرامش خاطر مىكنند! گرچه همين نمايش ثروت غالبا بلاى جانشان است زيرا كينهها در سينهها پرورش مىدهد، و احساسات را بر ضد آنها بسيج مىكند، و بسيار مىشود كه همين عمل زشت و شرمآور طومار زندگى آنها را درهم مىپيچد، و يا ثروتشان را بر باد مىدهد!.
ممكن است اين كار جنونآميز انگيزهاى مانند” تطميع افراد طمعكار” و” تسليم افراد سركش” داشته باشد، ولى آنها حتى بدون اين انگيزه اين عمل را انجام مىدهند، اين يك نوع هوس است نه برنامه و نقشه.
به هر حال قارون از اين قانون مستثنى نبود، بلكه نمونه بارز آن محسوب مىشد، قرآن در يك جمله در آيات مورد بحث آن را بيان كرده مىفرمايد:
” قارون با تمام زينت خود در برابر قومش (بنى اسرائيل) ظاهر شد” (فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ).
تفسير نمونه، ج16، ص: 164
تعبير به” فى زينته” گوياى اين حقيقت است كه او تمام توان و قدرت خود را به كار گرفت تا آخرين زينت و بالاترين ثروت خود را به نمايش بگذارد و ناگفته پيدا است كه مردى با اين ثروت چهها مىتواند انجام دهد؟! در تواريخ داستانها، يا افسانههاى زيادى در اين زمينه نقل شده است، بعضى نوشتهاند قارون با يك جمعيت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل رژه رفت، در حالى كه چهار هزار نفر بر اسبهاى گرانقيمت با پوششهاى سرخ سوار بودند كنيزان سپيدروى با خود آورد كه بر زينهايى طلايى كه بر استرهاى سفيدرنگ قرار داشت سوار بودند، لباسهايشان سرخ، و همه غرق زينتآلات طلا! بعضى عدد نفرات او را هفتاد هزار نوشتهاند و مسائل ديگرى از اين قبيل.
ولى ما حتى اگر اينها را مبالغهآميز بدانيم باز نمىتوان انكار كرد كه او چيزهاى بسيارى براى نمايش دادن در اختيار داشت.
در اينجا- طبق معمول- مردم به دو گروه شدند: اكثريت دنياپرست كه اين صحنه خيرهكننده قلبشان را از جا تكان داد و آه سوزانى از دل كشيدند و آرزو كه اى كاش به جاى قارون بودند، حتى يك روز، و يك ساعت، و يك لحظه! چه زندگى شيرين و جذابى چه عالم نشاطانگيز و لذت بخشى؟ چنان كه قرآن مىگويد:” كسانى كه طالب زندگى دنيا بودند گفتند اى كاش ما هم مثل آنچه به قارون داده شده است داشتيم”! (قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ).
” به راستى كه او بهره عظيمى از نعمتها دارد”! (إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ).
آفرين بر قارون و بر اين ثروت سرشارش! چه جاه و جلالى؟ و چه حشمتى تاريخ مثل او را به خاطر ندارد، اين عظمت خدادادى است! … و مانند اين حرفها.
در حقيقت در اينجا كوره عظيم امتحان الهى داغ شد، از يك سو قارون در وسط كوره قرار گرفته، و بايد امتحان خيرهسرى خود را بدهد، و از سوى ديگر دنياپرستان بنى اسرائيل در گرداگرد اين كوره قرار گرفته اند.
تفسير نمونه، ج16، ص: 165
و البته مجازات دردناك، مجازاتى است كه بعد از چنين نمايشى باشد، و از آن اوج عظمت به قعر زمين فرو رود! ولى در مقابل اين گروه عظيم گروه اندكى عالم و انديشمند، پرهيزگار و با ايمان كه افق فكرشان از اين مسائل برتر و بالاتر بود در آنجا حاضر بودند، كسانى كه شخصيت را با معيار زر و زور نمىسنجيدند، كسانى كه ارزشها را در امكانات مادى جستجو نمىكردند، كسانى كه بر اينگونه نمايشهاى مسخره هميشه لبخند تمسخرآميز مىزدند، و اين مغزهاى پوك را تحقير مىكردند آرى گروهى از آنها در اينجا بودند چنان كه قرآن مىگويد:” كسانى كه علم و آگاهى به آنها داده شده بود صدا زدند واى بر شما! چه مىگوئيد؟ ثواب و پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام مىدهند بهتر است” (وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً).
و سپس افزودند:” اين ثواب الهى تنها در اختيار كسانى قرار مىگيرد كه صابر و شكيبا باشند” (وَ لا يُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ).
آنها كه در مقابل زرق و برقهاى هيجانانگيز و زينتهاى دنيا استقامت به خرج مىدهند، آنها كه در برابر محروميتها مردانه مىايستند، و در مقابل ناكسان سر فرو نمىآورند، آنها كه در بوته آزمايش الهى، آزمايش مال و ثروت و ترس و مصيبت، همچون كوه پا بر جا مىايستند آرى اينها لياقت ثواب الهى را دارند.
تفسير نمونه، ج16، ص: 166
مسلما منظور از جمله” الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ” دانشمندان مؤمن بنى اسرائيل است كه در ميان آنها مردان بزرگى همچون” يوشع” بودند، ولى جالب اين است در برابر جمله الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا كه در باره گروه اول آمده، تعبير به” الذين يريدون الحياة الآخرة” نمىكند بلكه تنها تكيه بر علم مىكند، چرا كه” علم” خمير مايه و ريشه ايمان و استقامت و عشق به ثواب الهى و سراى آخرت است.
ضمنا تعبير به” الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ” پاسخ كوبندهاى است به قارون كه خود را عالم مىدانست، قرآن مىگويد: عالم اينها هستند كه افق فكرشان اين چنين بلند است، نه تو خيرهسر و مغرور! و به اين ترتيب باز هم مىبينيم كه ريشه همه بركات و خيرات به علم و دانش حقيقى بازمىگردد.
قارون با اين عمل طغيان و سركشى خود را به اوج رسانيد، ولى در تواريخ و روايات در اينجا ماجراى ديگرى نقل شده است كه نشانه نهايت بيشرمى قارون است و آن اينكه: روزى موسى ع به قارون گفت: خداوند به من فرمان داده كه حق نيازمندان زكات مالت را بگيرم، قارون هنگامى كه از كم و كيف زكاة با خبر شد و با يك حساب ساده فهميد چه مبلغ هنگفتى را بايد در اين راه بپردازد سر باز زد، و براى تبرئه خويش به مبارزه با موسى ع برخاست، در ميان جمعى از ثروتمندان بنى اسرائيل برخاست و گفت: مردم! موسى مىخواهد اموال شما را بخورد، دستور نماز آورد پذيرفتيد، امور ديگر را نيز همه پذيرفتيد، آيا زيرا اين بار هم مىرويد كه اموالتان را به او بدهيد؟! گفتند: نه، ولى چگونه مىتوان با او مقابله كرد؟
قارون در اينجا يك فكر شيطانى به نظرش رسيد، گفت من راه خوبى فكر كردهام، به عقيده من بايد براى او پرونده عمل منافى عفت ساخت! بايد به سراغ زن بدكارهاى از فواحش بنى اسرائيل بفرستيم تا به سراغ موسى برود و او را متهم كند كه با او سر و سرى داشته! آنها پسنديدند و به سراغ آن زن فرستادند و گفتند: آنچه خودت بخواهى به تو مىدهيم كه گواهى دهى موسى با تو رابطه نامشروع داشته! او نيز اين پيشنهاد را پذيرفت، اين از يك سو. از سوى ديگر قارون به سراغ موسى آمد و گفت: خوب است بنى اسرائيل را جمع كنى و دستورات خداوند را بر آنها بخوانى، موسى پذيرفت و آنها را جمع كرد.
تفسير نمونه، ج16، ص: 167
گفتند: اى موسى! دستورات پروردگار را بازگو، گفت: خداوند به من دستور داده كه جز او را پرستش نكنيد، صله رحم بجا آوريد و چنين و چنان كنيد، و در مورد مرد زناكار دستور داده است اگر زناى محصنه باشد، سنگسار شود! آنها (ثروتمندان توطئهگر بنى اسرائيل) در اينجا گفتند: حتى اگر خود تو باشى!! گفت: آرى، حتى اگر خود من باشم!! در اينجا وقاحت را به آخرين درجه رساندند و گفتند: ما مىدانيم كه تو خود مرتكب اين عمل شدهاى، و به سراغ فلان زن بدكاره رفتهاى، و فورا به دنبال آن زن بدكاره فرستادند و گفتند: تو چگونه گواهى مىدهى؟
موسى ع رو به او كرد و گفت: به خدا سوگندت مىدهم حقيقت را فاش بگو! زن بدكاره با شنيدن اين سخن تكان سختى خورد، لرزيد و منقلب شد و گفت:
اكنون كه چنين مىگويى من حقيقت را فاش مىگويم، اينها از من دعوت كردند و پاداش سنگينى قرار دادند كه تو را متهم كنم، ولى گواهى مىدهم كه تو پاكى و رسول خدايى! در روايت ديگرى آمده است كه آن زن گفت: واى بر من، من هر كار خلافى را كردهام اما تهمت به پيامبر خدا نزدهام، و سپس دو كيسه پولى را كه به او داده بودند نشان داد و گفتنيها را گفت.
موسى ع به سجده افتاد و گريست، در اينجا بود كه فرمان مجازات قارون زشتسيرت توطئهگر صادر شد.
در همين روايت آمده است كه خدا فرمان” خسف” (فرو رفتن در زمين)را در اختيار موسى ع قرار داد «1».
تفسير نمونه، ج16، ص: 168
در اينجا قرآن مجيد مىگويد:” ما او و خانهاش را در زمين فرو برديم” (فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ).
آرى هنگامى كه طغيان و سركشى و تحقير مؤمنان تهيدست، و توطئه بر ضد پيامبر پاك خدا، به اوج خود برسد، دست قدرت الهى از آستين بيرون مىآيد و به حيات طغيانگران پايان مىدهد، چنان آنها را درهم مىكوبد كه زندگى آنها عبرتى براى همگان مىگردد.
مساله” خسف” كه در اينجا به معنى فرو رفتن و پنهان گشتن در زمين است، بارها در طول تاريخ بشر واقع شده است كه زمين لرزه شديدى آمده و زمين از هم شكافته شده و شهر يا آبادىهايى را در كام خود فرو بلعيده است، ولى اين خسف با موارد ديگر متفاوت بود، طعمه اصلى او فقط قارون و گنجهاى او بود.
عجبا! فرعون در امواج نيل فرو مىرود، و قارون در اعماق زمين، آبى كه مايه حيات است مامور نابودى فرعونيان مىشود، و زمينى كه مهد آرامش است گورستان قارون و قارونيان.
مسلم است كه در آن خانه قارون تنها نبود، او و اطرافيانش، او و همسنگرانش او و ياران ظالم و ستمگرش همه در اعماق زمين فرو رفتند.
” اما او گروهى نداشت كه وى را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمىتوانست خويشتن را يارى دهد”! (فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ).
نه جيرهخوارانش، و نه دوستان صميميش و نه اموال و ثروتش، هيچيك او را از چنگال عذاب الهى نجات ندادند، و همه به قعر زمين فرو رفتند!.
__________________________________________________
(1) در المنثور (طبق نقل تفسير الميزان جلد 16 صفحه 84) و همچنين تفسير روح المعانى و ديگر مفسران اين حديث را با تفاوتهايى ذيل آيات مورد بحث آوردهاند.
تفسير نمونه، ج16، ص: 169
آخرين آيه مورد بحث دگرگونى عجيب تماشاچيان ديروز را كه از مشاهده جاه و جلال قارون به وجد و سرور آمده بودند و آرزو مىكردند كه اى كاش براى هميشه يا لا اقل يك لحظه به جاى او بودند منعكس ميكند كه به راستى عجيب و آموزنده است، مىگويد:” آنها كه ديروز آرزو داشتند كه بجاى او باشند آن گاه كه صحنه فرو رفتن او و ثروتش را به قعر زمين ديدند مىگفتند: واى بر ما! گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مىدهد و بر هر كس بخواهد تنگ مىگيرد” و كليد آن تنها در دست او است (وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ).
امروز بر ما ثابت شد كه هيچكس از خود چيزى ندارد، هر چه هست از ناحيه او است، نه عطايش دليل بر رضايت و خشنودى از كسى است و نه منعش دليل بر عدم ارزش او در پيشگاه خدا است.
او با همين ثروتها افراد و اقوام را به آزمايش مىكشد و نهاد و سيرت آنان را آشكار مىسازد.
سپس در اين فكر فرو رفتند كه اگر دعاى مصرانه آنها ديروز به اجابت مىرسيد و خدا آنها را بجاى قارون مىگذاشت، امروز چه خاكى بر سر مىكردند؟
لذا در مقام شكر اين نعمت بر آمدند و گفتند:” اگر خداوند بر ما منت نگذارده بود، ما را هم به قعر زمين فرو مىبرد”! (لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا).
” اى واى! مثل اينكه كافران هرگز رستگار نمىشوند” (وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ).
الان حقيقت را با چشم خود مىبينيم، و نتيجه غرور و غفلت و سرانجام كفرو شهوت را.
تفسير نمونه، ج16، ص: 170
و نيز مىفهميم كه اين گونه زندگانيهايى كه دورنماى دلانگيزى دارد چه وحشتزا است؟
ضمنا از جمله اخير اين داستان به خوبى روشن مىشود كه سرانجام، قارون مغرور با كفر و بىايمانى از دنيا رفت، هر چند يك روز در اعداد قاريان تورات و دانشمندان بنى اسرائيل بود و خويشاوندى نزديكى با موسى داشت.
نكتهها:
1- قارونهاى ديروز و امروز!
داستان قارون- سمبل ثروتمند مغرور- كه قرآن مجموع آن را ضمن هفت آيه به طرز بسيار جالبى بيان كرده است، پرده از روى حقايق بسيارى در زندگى انسانها برمىدارد.
اين داستان روشنگر اين حقيقت است كه غرور و مستى ثروت گاه انسان را به انواع جنون مىكشاند، جنون نمايش دادن ثروت و به رخ ديگران كشيدن جنون لذت بردن از تحقير تهىدستان! و باز همين غرور و مستى و عشق بىحد و حصر به سيم و زر، گاه سبب مىشود كه دست به زشتترين و ننگينترين گناهان بزند، در مقابل پيامبر پاك خدا، قيام كند و به مبارزه و ستيز با حق و حقيقت برخيزد، و حتى بىشرمانهترين تهمتها را به پاكترين افراد ببندد حتى با استفاده از ثروت خود از زنان آلوده هر جايى براى رسيدن به مقصدش كمك گيرد.
غرور و مستى ناشى از ثروت به انسان اجازه نمىدهد كه نصيحت اندرزگويان را بشنود و سخن خيرخواهان را به كار بندد.
تفسير نمونه، ج16، ص: 171
اين مغروران بيخبر، خود را از همه دانشمندتر و آگاهتر مىدانند، و به گمان اينكه ثروتشان كه گاه از طريق غصب حقوق ديگران به دست آمده است دليل بر عقل و هوش و درايت آنها است، همه را نادان و خود را دانا مىپندارند! حتى كارشان به جايى مىرسد كه در برابر پروردگار اظهار وجود مىكنند و دم از استقلال مىزنند و مىگويند: آنچه را پيدا كردهايم به ابتكار و هوش سرشار و خلاقيت و استعداد و اطلاعات بىنظير خودمان بوده است.
و ديديم سرانجام اين گونه مغروران تبهكار به كجا مىرسد؟! اگر قارون با اطرافيانش و تمام ثروتش به قعر زمين فرو رفت و نابود شد ديگران به اشكال ديگرى نابود مىشوند، و گاه حتى زمين، ثروتشان را به شكل ديگرى مىبلعد، يعنى ثروتهاى عظيم خود را تبديل به كاخها، باغها و زمينهايى مىكنند كه هرگز از آن استفاده نخواهند كرد، و گاه حتى اموال خود را مىدهند و زمينهاى باير و موات را خريدارى مىكنند، به اين خيال كه آن را تقسيم كرده و به قيمتهاى گزافى بفروشند و به اين ترتيب، زمين ثروتشان را مىبلعد!.
اين گونه افراد سبك مغز، چون راهى براى خرج كردن ثروت عظيم خود پيدا نمىكنند رو به سوى ارزشهاى خيالى مىآورند، مجموعهاى از كاسه كوزههاى شكسته قديمى را، به عنوان عتيقههاى گرانبها!، و گاه مجموعهاى از تابلوهاى بيرنگ و يا حتى مجموعهاى از تمبرهاى پستى، اسكناسها و مانند آن كه متعلق به سالها و يا قرون گذشته است، به عنوان با ارزشترين كالاها در قصر و كاخ خود جمعآورى مىكنند كه اگر به دقت به آنها نگاه كنيم گاهى مىبينيم جاى آنها فقط در زبالهدان است!.
آنها اين زندگى تجملى و تخيلى را در حالى فراهم آوردهاند كه در شهر و ديار آنها و گاه در همسايگى ديوار به ديوارشان افراد محرومى هستند كه شب گرسنه مىخوابند، و عجب اينكه چنان و جدان آنها تحليل رفته كه حتى كمترين ناراحتى از اين وضع احساس نمىكنند! گاه حيوانات آنها داراى مرفهترين زندگى هستند، و حتى از معلم و پزشك و دارو بهره مىگيرند، در حالى كه انسانهاى مظلومى در نزديكى آنها در بدترين شرائط زندگى مىكنند، و يا در بستر بيمارى ناله سردادهاند، نه پزشكى بر بالين آنها حاضر مىشود و نه قطره دوائى.
تفسير نمونه، ج16، ص: 172
تمام اين بحثها گاه در باره افراد معينى در يك جامعه است و گاه در باره يك كشور، يعنى يك كشور قارونى مىشود در مقابل ديگر كشورهاى دنيا! همانگونه كه در عصر خود در مورد كشورهايى همچون آمريكا و بسيارى از ممالك اروپايى مىبينيم.
آنها مجللترين زندگى را به قيمت استثمار مردم جهان سوم و كشورهاى فقير و تهيدست براى خود فراهم ساختهاند، به طورى كه گاه مواد غذايى اضافى آنها كه به زبالهدانها ريخته مىشود اگر بطور صحيحى جمعآورى مىشد براى تغذيه مليونها انسان گرسنه كافى بود.
اينكه مىگوئيم كشورهاى فقير نه اين است كه حقيقتا فقير باشند اينها در حقيقت دزد زده و غارت شدهاند، گاهى بهترين و گرانبهاترين منابع زير زمينى در اختيار آنها است، اما اين ابر غارتگران همه را مىبرند و آنها را بر خاك سياه مىنشانند.
اينها قارونهاى زالوصفتى هستند كه پايههاى كاخ بيدادگرى خود را بر ويرانههاى كوخهاى مستضعفين بنا نهادهاند، و تا مستضعفين جهان دست به دست هم ندهند و آنها را همچون قارون به قعر زمين نفرستند اوضاع دنيا به همين صورت خواهد بود، آنها باده مىنوشند و خنده مستانه سر مىدهند، و اينها بايد زانوى غم در بغل گيرند و گريه كنند!
تفسير نمونه، ج16، ص: 173
2- قارون اين ثروت را از كجا آورده بود.
جالب اينكه از آيه 23 و 24 سوره مؤمن به خوبى استفاده مىشود كه رسالت موسى ع از آغاز هم براى مبارزه با سه كس بود: فرعون، وزيرش هامان، و ثروتمند مغرور قارون: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذَّابٌ:” ما موسى را با آيات خود و دلائل و معجزات روشنى فرستاديم به سوى فرعون و هامان و قارون و همگى گفتند موسى ساحر دروغگويى است”.
از اين آيه استفاده مىشود كه او همكار فرعونيان بود و در خط آنها، و در تواريخ نيز مىخوانيم كه او از يك سو نماينده فرعون در بنى اسرائيل بود «1» و از سوى ديگر خزانهدار گنجهاى فرعون «2».
و اينجا است كه پرونده قارون روشنتر مىشود: فرعون براى اينكه بنى اسرائيل را به زنجير كشد و تمام هستى آنها را غارت كند يك نفر مرد منافق حيلهباز و به اندازه كافى بيرحم، از ميان بنى اسرائيل برگزيد و زمام اختيار آنها را به دست او سپرد، تا به نفع دستگاه جبارش آنها را استثمار كند و بر خاك سياه بنشاند، و از اين رهگذر ثروت كلانى نيز براى خود كسب كند.
قرائن نشان مىدهد كه بعد از نابودى فرعونيان مقدار عظيمى از ثروت و گنجهاى آنها در دست قارون ماند، و موسى ع تا آن زمان مجال اين را پيدا نكرده بود كه اين ثروت بادآورده فرعونى را به نفع مستضعفان از او بگيرد.
به هر حال خواه او اين ثروت را در عصر فرعون پيدا كرده باشد، و يا از طريق غارت گنجهاى او، و يا به گفته بعضى از طريق علم كيمياء، و آگاهى بر فنون
__________________________________________________
(1)” تفسير فخر رازى” جلد 25 صفحه 13 و تفسير” مجمع البيان” جلد 7 صفحه 266 (ذيل آيات مورد بحث).
(2)” مجمع البيان” جلد 8 صفحه 520 ذيل آيه 24 سوره مؤمن.
تفسير نمونه، ج16، ص: 174
تجارت سالم، يا آشنايى به اصول استثمار مستضعفان، هر چه بود قارون بعد از پيروزى موسى بر فرعونيان ايمان اختيار كرد، و به سرعت تغيير چهره داد و با زبردستى خاصى كه ويژه اين گروه است خود را در صف قاريان تورات و آگاهان بنى اسرائيل جا زد، در حالى كه بعيد است ذرهاى ايمان در چنين قلبى نفوذ كند.
سرانجام هنگامى كه موسى ع تصميم گرفت زكات از او بگيرد پرده از چهرهاش كنار رفت، و قيافه زشت و منحوسى كه در پشت ماسك فريبنده ايمان داشت بر همگان ظاهر شد، و ديديم كه اين مرد منافق عاقبت كارش به كجا منتهى گشت؟
3- موضع اسلام در برابر مساله ثروت
نبايد از آنچه گفتيم اين چنين استنباط شود كه اسلام در برابر مال و ثروت موضع منفى دارد و با آن مخالف است، نبايد تصور كرد كه اسلام، فقر را مىپسندد و دعوت به فقر مىكند و آن را وسيله كمالات معنوى مىداند.
بلكه به عكس اسلام به عنوان يك وسيله مؤثر و كارساز روى آن تكيه مىكند در آيه 180 سوره بقره از” مال” تعبير به” خير” شده است.
و در حديثى از امام باقر ع مىخوانيم:
نعم العون الدنيا على طلب الآخرة:
” دنيا كمك خوبى است براى رسيدن به آخرت” «1».
بلكه آيات مورد بحث كه شديدترين مذمت را از قارون ثروتمند مغرور مىكند شاهد گويايى بر اين موضوع است، منتها اسلام ثروتى را مىپسندد كه بوسيله آن” ابتغاء دار آخرت” و طلب سراى ديگر شود، چنان كه دانشمندان
__________________________________________________
(1)” وسائل الشيعه” ج 12 ص 17 (حديث 5 از باب 16 از ابواب مقدمات تجارت).
تفسير نمونه، ج16، ص: 175
بنى اسرائيل به قارون گفتند: وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الآخرة.
اسلام ثروتى را مىپسندد كه در آن” أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ” و نيكى به همگان باشد.
اسلام ثروتى را مدح مىكند كه در آن لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا تحقق يابد بالآخره اسلام ثروتى را خواهان است كه مايه فساد در زمين و فراموش كردن ارزشهاى انسانى و گرفتار شدن در مسابقه جنونآميز” تكاثر” نگردد، و انسان را به” خود برتربينى” و” تحقير ديگران” و حتى رويارويى با پيامبر خدا نكشاند.
وسيلهاى باشد براى استفاده همگان، براى پر كردن خلاهاى موجود اقتصادى، براى مرهم نهادن بر زخمهاى جانكاه محرومان، و براى رسيدن به نيازها و مشكلات مستضعفان.
علاقه به چنين ثروتى با چنين هدفهاى مقدسى علاقه به دنيا نيست، علاقه به آخرت است، چنان كه در حديثى مىخوانيم يكى از ياران امام صادق ع خدمتش آمد و شكايت كرد كه ما دنبال دنيا هستيم و به آن علاقمنديم (از اين مىترسيم كه دنياپرست باشيم).
امام (كه پاكى و تقواى آن مرد را مىدانست) فرمود: با اين ثروت دنيا چه مىخواهى انجام دهى؟ در پاسخ عرض كرد: هزينه خود و خانوادهام را تهيه كنم، و به خويشاوندانم كمك نمايم، در راه خدا انفاق كنم، و حج و عمره بجا آورم امام فرمود: ليس هذا طلب الدنيا هذا طلب الآخرة:” اين، دنياطلبى نيست اين طلب آخرت است” «1».
و از اينجا فاسد بودن عقيده دو گروه: گروهى از مسلمان نماهاى بيخبر از تعليمات اسلام كه اسلام را حامى مستكبران معرفى مىكنند و گروهى از دشمنان مغرض كه مىخواهند چهره اسلام را دگرگون نشان داده و آن را ضد ثروت و طرفدار
نه فقر دليل ذلت است و نه ثروت دليل عزت-
در جوامع مادى و مكتبهاى مادهگرا، غالبا اين توهم پيش مىآيد كه فقر و ثروت دليل ذلت و عزت است به همين دليل مىبينيم مشركان عصر جاهليت از يتيم بودن و يا تهيدستى پيامبر اسلام ص تعجب مىكردند و مىگفتند چرا اين قرآن بر يكى از ثروتمندان مكه و طائف نازل نشده؟ لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ (آيه 31 سوره زخرف).
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (1) الَّذِي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ (2) يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ (3) كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ (4)
وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ (5) نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ (6) الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ (7) إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (8) فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (9)
تفسير نمونه، ج27، ص: 308
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان 1- واى بر هر عيبجوى مسخره كنندهاى! 2- همان كس كه مال را جمع آورى و شماره كرده (بى آنكه حساب مشروع و نامشروع كند).
3- گمان مىكند كه اموالش سبب جاودانگى او است! 4- چنين نيست كه او مىپندارد، به زودى در حطمه (آتشى خردكننده) پرتاب مىشود.
5- و تو چه مىدانى حطمه چيست؟
6- آتش برافروخته الهى است.
7- آتشى كه از دلها سرمىزند! 8- اين آتش بر آنها به صورت دربسته است.
9- در ستونهاى كشيده و طولانى!
شان نزول:
جمعى از مفسران چنين گفتهاند كه آيات اين سوره در باره” وليد بن مغيره” نازل شده است كه در پشت سر پيغمبر اكرم ص غيبت مىكرد، و در پيش رو طعن و استهزاء مىنمود.
بعضى ديگر آن را در باره افراد ديگرى از سران شرك و دشمنان كينه توز و سرشناس اسلام مانند” اخنس بن شريق” و” امية بن خلف” و” عاص بن وائل” دانستهاند.
ولى چنانچه اين شان نزولها را بپذيريم باز عموميت مفهوم آيات شكسته نمىشود، بلكه شامل تمام كسانى است كه داراى اين صفاتند.
تفسير نمونه، ج27، ص: 309
تفسير: واى بر عيبجويان و غيبت كنندگان!
اين سوره با تهديدى كوبنده آغاز مىشود مىفرمايد:” واى بر هر عيبجوى مسخره كنندهاى!” (وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ) آنها كه با نيش زبان و حركات، دست و چشم و ابرو در پشت سر و پيش رو، ديگران را استهزاء كرده، يا عيبجويى و غيبت مىكنند، يا آنها را هدف تيرهاى طعن و تهمت قرار مىدهند.
” همزه” و” لمزة” هر دو صيغه مبالغه است «1» اولى از ماده” همز” در اصل به معنى” شكستن” است و از آنجا كه افراد عيبجو و غيبت كننده شخصيت ديگران را درهم مىشكنند به آنها” همزه” اطلاق شده.
و” لمزة” از ماده” لمز” (بر وزن رمز) در اصل به معنى غيبت كردن و عيبجويى نمودن است.
در اينكه آيا اين دو واژه به يك معنى است، و اشاره به غيبت كنندگان و عيبجويان مىكند؟ يا در ميان اين دو فرقى است؟ مفسران احتمالات زيادى دادهاند، بعضى آنها را به يك معنى گرفتهاند، و بنا بر اين ذكر اين دو با هم براى تاكيد است.
ولى بعضى گفتهاند” همزه” به معنى غيبت كننده و” لمزه” به معنى عيبجو است.
بعضى ديگر” همزه” را به معنى كسانى كه با اشارت دست و سر عيبجويى
__________________________________________________
(1) صيغه مبالغه غير از اوزان ششگانه معروف به وزنهاى ديگر نيز مىآيد، از جمله همين وزن است كه اشباه و نظائرى نيز در لغت عرب دارد مانند” ضحكه” به معناى كسى كه بسيار خندان است.
تفسير نمونه، ج27، ص: 310
مىكنند و” لمزه” را به معنى كسانى كه با زبان اين كار را انجام مىدهند دانستهاند.
بعضى” اولى” را اشاره به عيبجويى روبرو، و” دومى” را به عيبجويى پشت سر مىدانند.
بعضى اولى را به معنى عيبجويى آشكار، و دومى را عيبجويى پنهان و با اشاره چشم و ابرو شمردهاند.
و گاه گفته شده هر دو به معنى كسى است كه مردم را با القاب زشت و زننده ياد مىكند.
و بالآخره در سخنى از” ابن عباس” آمده است كه در تفسير اين دو چنين مىگفت: هم المشاؤون بالنميمة، المفرقون بين الاحبة، الناعتون للناس بالعيب:
” آنها كسانى هستند كه سخنچينى مىكنند، و ميان دوستان جدايى مىافكنند، و مردم را با عيوب توصيف مىكنند” «1».
گويا ابن عباس اين سخن را از حديثى كه از پيغمبر اكرم ص نقل شده است استفاده كرده، آنجا كه فرمود:
الا انبئكم بشراركم؟ قالوا: بلى يا رسول اللَّه (ص) قال: المشاؤون بالنميمة، المفرقون بين الاحبة، الباغون للبراء المعايب:
” آيا شما را از شريرترين افراد خبر دهم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا! فرمود: آنها كه بسيار سخنچينى مىكنند، در ميان دوستان جدايى مىافكنند، و براى افراد پاك و بيگناه در جستجوى عيوبند” «2».
ولى از مجموع كلمات ارباب لغت استفاده مىشود كه اين دو واژه به يك معنى است، و مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه عيبجويى و غيبت و طعن و استهزاء به وسيله زبان و علائم و اشارات و سخنچينى و بدگويى را شامل مىشود.
__________________________________________________
(1)” تفسير فخر رازى” جلد 32 صفحه 92.
(2)” اصول كافى” جلد 2 باب النميمة حديث 1.
تفسير نمونه، ج27، ص: 311
به هر حال تعبير به” ويل” تهديد شديدى است نسبت به اين گروه، و اصولا آيات قرآن موضعگيرى سختى در برابر اينگونه افراد نموده، و تعبيراتى دارد كه در باره هيچ گناهى مانند آن ديده نمىشود، مثلا بعد از آنكه منافقان كوردل را به خاطر سخريه مؤمنان به عذاب اليم تهديد مىكند، مىفرمايد:
اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ:
” چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى، حتى اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى خداوند آنها را هرگز نمىبخشد” (توبه 80).
شبيه همين معنى در باره منافقانى كه پيغمبر اكرم ص را استهزا مىكردند در سوره منافقون آيه 5 آمده است.
اصولا آبرو و حيثيت اشخاص از نظر اسلام بسيار محترم است، و هر كارى كه موجب تحقير مردم گردد گناه بزرگى است، در حديثى از پيغمبر اكرم ص آمده است: اذل الناس من اهان الناس:” ذليلترين مردم كسى است كه به مردم توهين كند”! «1».
شرح بيشترى در اين زمينه ذيل آيه 11 و 12 سوره حجرات (جلد 22 صفحه 177 تا 195) آوردهايم.
سپس به سرچشمه اين عمل زشت (عيبجويى و استهزاء) كه غالبا از كبر و غرور ناشى از ثروت مايه مىگيرد) پرداخته، مىافزايد:” همان كسى كه مال را جمع آورى و شماره كرده” بى آنكه حساب مشروع و نامشروع آن را كند (الَّذِي جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ).
آن قدر به مال و ثروت علاقه دارد كه پيوسته آنها را مىشمرد، و از برق درهم و دينار، و پولهاى ديگر، لذت مىبرد و شادى مىكند.
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 75 صفحه 142
تفسير نمونه، ج27، ص: 312
هر درهم و دينارى براى او بتى است، نه تنها شخصيت خويش كه تمام شخصيتها را در آن خلاصه مىبيند، و طبيعى است كه چنين انسان گمراه و ابلهى مؤمنان فقير را پيوسته به باد سخريه بگيرد.
” عدده” در اصل از ماده” عد” به معنى شمارش است، بعضى نيز احتمال دادهاند كه از” عده” (بر وزن غده) به معنى آماده كردن اين اموال و ذخيره نمودن براى مشكلات و روز مبادا است.
بعضى نيز آن را به امساك و نگهدارى تفسير نمودهاند.
ولى معنى اول از همه ظاهرتر است.
به هر حال آيه ناظر به ثروتاندوزانى است كه مال را نه به عنوان يك وسيله بلكه به عنوان يك هدف مىنگرند، و در جمعآورى آن هيچ قيد و شرطى قائل نيستند، از حلال و حرام و تجاوز بر حقوق ديگران، از طريق شرافتمندانه و يا طرق پست و رذيلانه آن را جمعآورى مىكنند، و آن را تنها نشانه عظمت و شخصيت مىدانند.
آنها مال را براى رفع نيازهاى زندگى نمىخواهند، و به همين دليل هر قدر بر اموالشان افزوده شود حرصشان بيشتر مىگردد، و گرنه مال در حدود معقول و از طرق مشروع نه تنها مذموم نيست، بلكه در قرآن مجيد گاهى از آن به عنوان” فضل اللَّه” تعبير شده، آنجا كه مىفرمايد: وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ (جمعه- 10) و در جاى ديگر از آن تعبير به خير مىكند: كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ:” بر شما مقرر شده كه وقتى مرگ يكى از شما فرا رسد اگر خيرى از خود به يادگار گذارده وصيت كند”.
چنين مالى مسلما نه مايه طغيان است، نه وسيله تفاخر، نه بهانه استهزاى ديگران، اما مالى كه معبود است و هدف نهايى است، و صاحبان آن را همچون” قارون” دعوت به طغيان مىكند ننگ است و ذلت، و مصيبت است و نكبت، و مايه دورى از خدا و خلود در آتش دوزخ است.
تفسير نمونه، ج27، ص: 313
و غالبا جمعآورى كميت زيادى از اين مال جز با آلودگيهاى فراوان ممكن نمىشود.
لذا در حديثى از امام على بن موسى الرضا ع مىخوانيم: كه فرمود:
لا يجتمع المال الا بخمس خصال: بخل شديد، و امل طويل، و حرص غالب، و قطيعة رحم، و ايثار الدنيا على الآخرة:
” مال جز با پنج خصلت در يك جا جمع نمىشود: بخل شديد، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب، قطع رحم، و مقدم داشتن دنيا بر آخرت” «1».
زيرا كسانى كه سخاوتمندند و گرفتار آرزوهاى دور و دراز نيستند مراقب حلال و حرامند، به ارحام خود كمك مىكنند، و غالبا اموال نزد آنها جمع نمىشود، هر چند درآمدشان زياد باشد.
در آيه بعد مىافزايد:” اين انسان زراندوز و مالپرست گمان مىكند اموالش سبب جاودانگى او است” (يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ) «2».
جالب اينكه” اخلد” در اينجا به صورت” فعل ماضى” آمده، يعنى او گمان مىكند اموالش او را به صورت يك موجود جاودانه در آورده است، نه مرگ مىتواند به سراغ او آيد، نه بيماريها و حوادث جهان مشكلى براى او ايجاد مىكند، چرا كه مشكلگشا در نظرش تنها مال و ثروت است و اين مشكل گشارا در دست دارد.
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 668 حديث 7
(2)” ماله” ممكن است اضافه” مال” به ضمير غالب باشد، يا تركيب از” ما” موصوله و صله آن، جمله” اخلده” كه فعل ماضى است معنى مضارع دارد و يا به معنى موجبات خلود است.
تفسير نمونه، ج27، ص: 314
چه پندار غلط و خيال خامى؟ اموالى كه آن قدر در اختيار قارون بود كه كليد گنجهايش را چندين مرد زورمند به زحمت برمىداشت، ولى به هنگام حمله عذاب الهى نتوانستند مرگ او را ساعتى به تاخير اندازند، و خداوند او و گنجهايش را در يك لحظه با يك زمين لرزه مختصر در زمين فرو برد: فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ (قصص- 81).
اموالى كه نمونه كاملش در دست فراعنه مصر بود، ولى به مصداق” كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ”:
” چه بسيار باغها و چشمهها از خود به جاى گذاشتند و زراعتها و قصرهاى جالب و گرانقيمت و نعمتهاى فراوان ديگر كه در آن متنعم بودند” (دخان- 25 تا 27) ولى همه اينها به آسانى در عرض ساعتى به ديگران رسيد:” كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ” (دخان- 28).
و لذا در قيامت كه پردهها كنار مىرود آنها به اشتباه بزرگشان پى مىبرند و فريادشان بلند مىشود: ما أَغْنى عَنِّي مالِيَهْ هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ:” مال و ثروتم هرگز مرا بى نياز نكرد، قدرت من نيز از دست رفت” (حاقه- 28 و 29).
اصولا انسان از فنا و نيستى متنفر است، و طرفدار خلود و جاودانگى است، و همين علاقه درونى به ما در مباحث معاد كمك مىكند كه بدانيم انسان براى جاودانگى آفريده شده است، و الا غريزه عشق به جاودانگى در او نبود.
ولى اين انسان مغرور و خودخواه و دنياپرست گاه جاودانگى خود را در امورى مىبيند كه درست مايه فنا و نيستى او است، فى المثل مال و مقام را كه غالبا دشمنان بقاى او هستند وسيله جاودانگى مىشمرد.
از اين بيان روشن شد كه پندار جاودانگى به وسيله مال دليلى براى جمع مال، و جمع مال نيز عاملى براى استهزاء و سخريه ديگران در نظر اين كوردلان محسوب مىشود.
تفسير نمونه، ج27، ص: 315
قرآن در پاسخ اين گروه مىفرمايد:” چنان نيست كه او مىپندارد” (كَلَّا).
” بلكه به زودى با كمال ذلت و حقارت در آتشى خرد كننده پرتاب مىشود”! (لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ).
بعد” حطمة” را چنين تفسير مىكند:” و تو چه مىدانى حطمه چيست”؟! (وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ).
” آتش برافروخته الهى است” (نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ).
” آتشى كه از دلها سرمىزند” و نخستين جرقههايش در قلوب ظاهر مىشود! (الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ).
” لينبذن” از ماده” نبذ” (بر وزن سبز) به گفته” راغب” در” مفردات” در اصل به معنى دور انداختن چيزى به خاطر حقارت و بى ارزشى آن است.
يعنى خداوند، اين مغروران خودخواه خود برتربين را در آن روز به صورت موجوداتى ذليل و بى ارزش در آتش دوزخ پرتاب مىكند، تا نتيجه كبر و غرور خود را ببينند.
” حطمه” صيغه مبالغه از ماده” حطم” به معنى درهم شكستن چيزى است، و اين نشان مىدهد كه آتش سوزان دوزخ به شدت اعضاى آنها را درهم مىشكند، ولى از بعضى از روايات استفاده مىشود كه” حطمه” نام تمام جهنم نيست بلكه نام بخش فوق العاده سوزانى از آن است «1».
تفسير نمونه، ج27، ص: 316
فهم اين معنى كه آتش به جاى سوزاندن، اعضا را درهم بشكند شايد در گذشته مشكل بود، ولى امروز كه مساله شدت تاثير امواج انفجار بر همه ما واضح شده كه چگونه ممكن است امواج ناشى از يك انفجار مهيب نه تنها انسانها بلكه ميلههاى محكم آهن و ستونهاى عظيم ساختمانها را درهم بشكند مطلب عجيبى نيست.
تعبير به” نار اللَّه” (آتش الهى) دليل بر عظمت آن است و تعبير به” موقدة” دليل بر فروزان بودن هميشگى آن است.
عجيب اينكه اين آتش بر خلاف تمام آتشهاى دنيا كه نخست پوست را مىسوزاند و سپس به داخل نفوذ مىكند، اول بر دلها شراره مىزند، و درون را مىسوزاند، نخست قلب را، و بعد مغز و استخوان را، و سپس به خارج سرايت مىكند.
اين چه آتشى است كه اولين جرقههايش بر دل آدمى ظاهر مىشود؟ اين چه آتشى است كه درون را قبل از برون مىسوزاند؟ همه چيز قيامت عجيب است و با اين جهان تفاوت بسيار دارد، حتى درگيرى آتش سوزانش!.
چرا چنين نباشد؟ در حالى كه قلبهاى آنها كانون كفر و كبر و غرور بود و مركز حب دنيا و ثروت و مال.
چرا آتش قهر و غضب الهى قبل از هر چيز بر قلوب آنها مسلط نشود در حالى كه آنها دل مؤمنان را در اين دنيا با سخريهها و عيبجويى و غيبت و تحقير سوزاندند، عدالت الهى ايجاب مىكند كه آنها كيفرى همانند اعمالشان را ببينند.
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 3 صفحه 17 و 19 حديث 60 و 64 […..]
تفسير نمونه، ج27، ص: 317
در آخرين آيات اين سوره مىفرمايد: اين آتش سوزان بر آنها به صورت دربسته است”! (إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ).
” مؤصده” از ماده” ايصاد” به معنى بستن در و محكم كردن آن است، و لذا به اطاقكهايى كه در درون كوهها. براى جمع اموال بوجود مىآورند” وصيد” مىگفتند.
در حقيقت همانگونه كه آنها اموال خود را در گاوصندوقها و مخازن در بسته نگاه مىداشتند خداوند هم آنها را در عذاب در بسته دوزخ كه راه خلاص و نجاتى از آن نيست زندانى مىكند!.
و سرانجام مىگويد:
” آنها در ستونهاى كشيده و طولانى قرار خواهند داشت” (فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ)” عمد” جمع” عمود” به معنى ستون يا هر شىء طولانى مانند قطعات چوب و آهن است، و” ممددة” به معنى كشيده و طويل است.
جمعى از مفسران اين تعبير را اشاره به ميخهاى عظيم آهنين دانستهاند كه درهاى جهنم محكم با آنها بسته مىشود، به گونهاى كه راه خروج مطلقا از آن وجود ندارد، و بنا بر اين تاكيدى است بر آيه قبل كه مىگويد درهاى جهنم را بر آنها مىبندند و از هر طرف محصورند.
بعضى نيز آن را اشاره به نوعى از وسائل عذاب و مجازات دانستهاند، شبيه چيزى كه در ميان ما به” كند و زنجير” معروف است، و آن قطعه چوب يا آهن سنگينى است كه دو فرورفتگى در آن به اندازه مچ پاها وجود دارد، پا را در آن مىنهادند، و با ميلهاى روى آن را گرفته و قفل مىكردند، به طورى كه شخص قدرت بر حركت نداشت، و اين جزاى شكنجههاى آنها نسبت به مردم بيگناه در اين دنيا است. تفسير نمونه، ج27، ص: 318
بعضى نيز تفسير سومى به كمك اكتشافات اخير براى آن ذكر كردهاند، و آن اين كه شعلههاى سوزان جهنم به صورت ستونهاى كشيده و طولانى بر آنها مسلط مىشود آنها مىگويند در اكتشافات اخير ثابت شده كه اشعه مخصوص ايكس (رونتگن) بر خلاف اشعههاى ديگر كه به صورت مخروطى پخش مىشود به صورت استوانهاى درست همچون ستون منتشر مىگردد، و عجيب اينكه اين اشعه در تمام وجود انسان نفوذ مىكند، و حتى بر قلب مسلط مىشود، و به همين دليل براى عكسبردارى از اعضاى داخلى از آن استفاده مىكنند، معلوم مىشود اشعهاى از آتش سوزان جهنم برمىخيزد كه بى شباهت به اشعه فوق نيست «1».
ولى از ميان اين تفاسير مناسبتر همان تفسير اول است (البته بنا بر بعضى از اين تفاسير جمله” فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ” بيان حالت دوزخ و در بعضى ديگر بيان حال دوزخيان است
نكته ها:
1- كبر و غرور، سرچشمه گناهان بزرگ است.
” خود برتربينى” بلاى عظيمى است كه خمير مايه بسيارى از معاصى محسوب مىشود، غفلت از خدا، كفران نعمتها، غرق شدن در عياشى و هوسبازى، تحقير ديگران، و استهزاى مؤمنان، همه از آثار شوم اين صفت رذيله است، افراد كم ظرفيت همين كه به نوايى مىرسند، چنان گرفتار كبر و غرور مىشوند كه مطلقا ارزشى براى ديگران قائل نيستند، و همان سبب جدايى آنها از جامعه، و جدايى جامعه از آنها مىشود.
تفسير نمونه، ج27، ص: 319
در عالمى از پندار فرو مىروند، خود را تافتهاى جدا بافته مىپندارند و
__________________________________________________
(1)” طنطاوى” ذيل آيات مورد بحث
حتى از مقربان خدا مىشمارند، و همين سبب مىشود كه عرض و آبرو و حتى جان ديگران در نظر آنها، بى ارزش و بى مقدار باشد، به” همز” و” لمز” مشغول مىشوند، و با عيبجويى و مذمت ديگران، به گمان خود بر عظمت خويش مىافزايند! جالب اينكه در بعضى از روايات اينگونه افراد به” عقرب” تشبيه شدهاند، كه كارشان نيش زدن است، (و اگر نيش عقرب نه از ره كين است، نيش آنها از راه كينهتوزيهاست).
در حديثى آمده است كه پيغمبر اكرم ص فرمود:” من در شب معراج گروهى از دوزخيان را ديدم كه گوشت از پهلويشان جدا مىكردند و به آنها مىخوراندند!، از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟! گفت: هؤلاء الهمازون من امتك، اللمازون!:” اينها عيبجويان و استهزاء كنندگان از امت تواند” «1» همانگونه كه در بالا اشاره كرديم، بحث مشروحى در اين زمينه ذيل آيات سوره حجرات داشتهايم.
2- حرص بر جمع مال
در باره مال و ثروت، نظرات متفاوتى در جهت افراط و تفريط وجود دارد، بعضى چنان اهميتى براى آن قائلند كه حلال تمام مشكلاتش مىدانند، تا آنجا كه طرفداران اين عقيده در اشعار خود داد سخن در اين زمينه دادهاند، از جمله شاعر عرب: مىگويد:
فصاحت سحبان و خط ابن مقلة و حكمة لقمان و زهد بن ادهم
اذا اجتمعت فى المرء و المرء مفلس فليس له قدر بمقدار درهم!
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 667 حديث 5
تفسير نمونه، ج27، ص: 320
:” فصاحت” سحبان” (فصيح معروف عرب) و خط” ابن مقله” (خطاط معروف) و حكمت” لقمان” و زهد” ابراهيم بن ادهم” اگر در انسانى جمع شود و مفلس و بى پول باشد قدر و مقامى حتى به مقدار يك درهم نخواهد داشت”! و لذا جاى تعجب نيست كه اين گروه دائما به جمع اموال پردازند و آنى راحت ننشينند و هيچ قيد و شرطى براى آن قائل نباشند و حلال و حرام در نظرشان يكسان باشد.
در نقطه مقابل اين گروه جمعيتى هستند كه براى مال و ثروت، كمترين ارزشى قائل نيستند، فقر را مىستايند و براى آن ارج قائلند، حتى مال را مزاحم تقوى و قرب خدا مىدانند! ولى در برابر اين دو عقيده كه در طرف” افراط” و” تفريط” قرار دارد آنچه از قرآن مجيد و روايات اسلامى استفاده مىشود، اين است كه مال خوب است اما به چند شرط: نخست اينكه:” وسيله” باشد و نه” هدف”.
ديگر اينكه انسان را” اسير” خود نسازد، بلكه انسان” امير” بر آن باشد.
سوم اينكه از طرق مشروع به دست آيد و در راه رضاى خدا مصرف گردد.
علاقه به چنين مالى نه تنها دنياپرستى نيست بلكه دليلى بر علاقه به آخرت است، و لذا در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم: هنگامى كه حضرت ذهب و فضه (طلا و نقره) را لعن و نفرين فرمود: يكى از ياران تعجب كرد و در اين سؤال نمود امام ع فرمود:
ليس حيث تذهب اليه انما الذهب الذى ذهب بالدين و الفضة التي افاضت الكفر:
” منظور از ذهب چيزى است كه دين را از بين برد و منظور از فضه چيزى است كه سرچشمه كفر و بى ايمانى مىشود” «1».
__________________________________________________
(1) بحار الانوار جلد 73 صفحه 141 حديث 17.
تفسير نمونه، ج27، ص: 321
در حديث ديگرى از امام امير مؤمنان ع مىخوانيم:
السكر اربع سكرات سكر الشراب، و سكر المال، و سكر النوم، و سكر الملك:
” مستى چهار- گونه است، مستى شراب، مستى مال، مستى خواب و مستى قدرت”! «1».
در حديث ديگرى از امام صادق ع آمده است كه مردى خدمتش آمد و عرض كرد پدر و مادرم به فدايت باد، مرا موعظهاى كن، فرمود:
ان كان الحسنات حقا فالجمع لما ذا؟ و ان كان الخلف من اللَّه عز و جل حقا فالبخل لما ذا؟!:
” اگر حسنات حق است و به آن ايمان داريم، جمع مال براى چيست؟ (چرا در راه خدا انفاق نكنيم) و اگر پاداش و جبران الهى حق است، بخل براى چيست”؟ «2».
بسيارى هستند تا پايان عمر به جمع آورى مال مشغولند، و سرانجام براى ديگران وامىگذارند، حسابش را آنها بايد بدهند و بهرهاش نصيب ديگران است لذا در حديثى مىخوانيم از امير مؤمنان على ع سؤال كردند، من اعظم الناس حسرة؟:” چه كسى حسرتش از همه بيشتر است”؟! فرمود: من رأى ماله فى ميزان غيره، و ادخله اللَّه به النار و ادخل وارثه به الجنة!:” كسى كه اموال خود را در ترازوى سنجش اعمال ديگران ببيند، خداوند او را به خاطر اموالش وارد دوزخ كند، و وارث او را به خاطر آن وارد بهشت سازد”! «3».
و در حديث ديگرى از امام صادق ع در تفسير آيه” كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ:” اينگونه خداوند اعمال آنها را مايه حسرتشان قرار مىدهد” فرمود:
هو الرجل يدع المال لا ينفقه فى طاعة اللَّه بخلا ثم يموت
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 73 صفحه 142.
(2)” توحيد صدوق” طبق نقل” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 668 حديث 8.
(3)” بحار الانوار” جلد 73 صفحه 142.
تفسير نمونه، ج27، ص: 322
فيدعه لمن يعمل به فى طاعة اللَّه او فى معصيته
:” اين در باره كسى است كه مالى را وامىگذارد و به خاطر بخل، در راه طاعت الهى انفاق نمىكند، سپس مىميرد و آن را براى كسى مىنهد كه در طاعت الهى يا در معصيتش مصرف مىكند”.
سپس امام ع افزود اگر در طريق اطاعت خدا صرف كند آن را در ميزان عمل ديگرى مىبيند و حسرت مىخورد، چرا كه مال مال او بوده، و اگر در معصيت الهى صرف كند سبب تقويت او شده تا گناه كند (و باز عقوبت و حسرتش متوجه او است) «1».
آرى موضعگيرى انسانها در برابر اموال مختلف است گاه از آن بت خطرناكى مىسازند و گاه وسيله سعادت بزرگى.
اين سخن را با حديث پر معنايى از” ابن عباس” پايان مىدهيم، او مىگويد:
ان اول درهم و دينار ضربا فى الارض نظر اليهما ابليس فلما عاينهما اخذهما فوضعهما على عينيه، ثم ضمهما الى صدره، ثم صرخ صرخة، ثم ضمهما الى صدره، ثم قال: انتما قرة عينى! و ثمرة فؤادى ما ابالى من بنى آدم اذا احبوكما ان لا يعبدوا وثنا! حسبى من بنى آدم ان يحبوكما:
[سوره الفجر (89): آيات 15 تا 20]
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ (15) وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ (16) كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ (17) وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ (18) وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا (19)
وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا (20)
ترجمه:
15- اما انسان هنگامى كه خداوند او را براى آزمايش اكرام مىكند و نعمت مىبخشد (مغرور مىشود و) مىگويد: پروردگارم مرا گرامى داشته!.
16- و اما هنگامى كه براى امتحان روزى را بر او تنگ بگيرد مايوس مىشود و مىگويد پروردگارم مرا خوار كرده! 17- چنان نيست كه شما خيال مىكنيد، بلكه شما يتيمان را گرامى نمىداريد.
18- و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمىكنيد.
تفسير نمونه، ج26، ص: 461
19- و ميراث را (از طريق مشروع و نامشروع) جمع كرده مىخوريد.
20- و مال و ثروت را بسيار دوست مىداريد.
تفسير: نه از نعمتش مغرور باش و نه از سلب نعمت مايوس!
در تعقيب آيات گذشته كه به طغيانگران هشدار مىداد و آنها را به مجازات الهى تهديد مىكرد، در آيات مورد بحث به مساله امتحان كه معيار ثواب و عقاب الهى است و مهمترين مساله زندگى انسان محسوب مىشود مىپردازد.
نخست مىفرمايد:” اما انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش اكرام كند و نعمت بخشد، مغرور مىشود، و مىگويد: خداوند مرا گرامى داشته است”! (فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ).
او نمىداند كه آزمايش الهى گاه با نعمت است، و گاه با انواع بلا، نه روى آوردن نعمت بايد مايه غرور گردد، و نه بلاها مايه ياس و نوميدى، ولى اين انسان كم ظرفيت در هر دو حال هدف آزمايش را فراموش مىكند، به هنگام روى آوردن نعمت چنان مىپندارد كه مقرب درگاه خدا شده، و اين نعمت دليل بر آن قرب است.
قابل توجه اينكه در آغاز آيه مىگويد: خداوند او را مورد اكرام قرار مىدهد ولى در ذيل آيه از اينكه انسان خود را مورد اكرام خدا مىبيند ملامت مىشود اين به خاطر آن است كه اكرام اول به همان معنى انعام است و اكرام دوم به معنى قرب در درگاه خداست.
تفسير نمونه، ج26، ص: 462
و اما هنگامى كه براى امتحان روزى را بر او تنگ بگيرد، مايوس مىشود و مىگويد: پروردگارم مرا خوار كرده”! (وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ).
ياس سر تا پاى او را فرا مىگيرد، و از پروردگارش مىرنجد و ناخشنود مىشود، غافل از اينكه اينها همه وسائل آزمايش و امتحان او است، امتحانى كه رمز پرورش و تكامل انسان، و به دنبال آن سبب استحقاق ثواب، و در صورت مخالفت مايه استحقاق عذاب است.
اين دو آيه هشدار مىدهد كه نه اقبال نعمت دليل بر تقرب به خدا است، و نه ادبار نعمت دليل بر دورى از حق، اينها مواد مختلف امتحانى است كه خداوند طبق حكمتش هر گروهى را به چيزى آزمايش مىكند، اين انسانهاى كمظرفيتند كه گاه مغرور، و گاه مايوس مىشوند.
در آيه 51″ فصلت” نيز آمده است: وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ:” هنگامى كه نعمتى به انسان مىدهيم روى مىگرداند و با تكبر از حق دور مىشود، اما هنگامى كه مختصر ناراحتى به او برسد پيوسته دعا مىكند و بيتابى مىنمايد”.
و در آيه 9 سوره” هود” آمده است: وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَيَؤُسٌ كَفُورٌ:” هر گاه ما به انسان رحمتى بچشانيم سپس از او بگيريم نوميد و ناسپاس مىشود”.
اين دو آيه علاوه بر اينكه مساله آزمايش الهى را از طرق مختلف گوشزد مىكند اين نتيجه را نيز مىبخشد كه هرگز نبايد برخوردار شدن از نعمتها، و يا محروميت از آن را دليل بر شخصيت و مقام در پيشگاه خداوند، و يا دورى از ساحت مقدس او بدانيم، بلكه معيار هميشه و همه جا ايمان و تقوى است.
تفسير نمونه، ج26، ص: 463
چه بسيار پيامبرانى كه به انواع مصائب در اين دنيا گرفتار شدند، و در مقابل چه بسيار كفار ستمگرى كه از انواع نعمتها برخوردار بودند، و اين است طبيعت زندگى دنيا.
در ضمن، اين آيه اشاره سربستهاى به فلسفه بلاها و حوادث دردناك نيز مىكند.
سپس به شرح اعمالى كه موجب دورى از خدا و گرفتارى در چنگال مجازات الهى مىشود پرداخته، مىفرمايد:” چنان نيست كه شما خيال مىكنيد (كه اموالتان دليل بر مقام شما نزد پروردگار است، بلكه اعمالتان حاكى از دورى شما از خدا است) شما يتيمان را گرامى نمىداريد” (كَلَّا بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ).
” و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمىكنيد” (وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ).
قابل توجه اينكه در مورد يتيمان از” اطعام” سخن نمىگويد، بلكه از” اكرام” سخن مىگويد، چرا كه در مورد يتيم تنها مساله گرسنگى مطرح نيست، بلكه از آن مهمتر جبران كمبودهاى عاطفى او است، يتيم نبايد احساس كند كه چون پدرش را از دست داده خوار و ذليل و بىمقدار شده، بايد آن چنان مورد اكرام قرار گيرد كه جاى خالى پدر را احساس نكند، و لذا در روايات اسلامى به مساله محبت و نوازش يتيمان اهميت خاصى داده شده است:
در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم ما من عبد يسمح يده على رأس يتيم رحمة له الا اعطاه اللَّه بكل شعرة نورا يوم القيامة:” هيچ بندهاى دست مرحمت بر سر يتيمى نمىكشد مگر اينكه خداوند به تعداد موهايى كه از زير دست او مىگذرد نورى در قيامت به او مىبخشد” «1».
تفسير نمونه، ج26، ص: 464
در آيه 9 سوره” ضحى” نيز آمده است: فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ:” اما يتيم را مورد قهر و تحقير قرار مده”.
و اين درست در مقابل چيزى است كه در جوامع دور از ايمان و اخلاق همچون جامعه عصر جاهليت ديروز و امروز رواج داشته و دارد، كه نه تنها به انواع حيلهها براى تملك اموال يتيمان متوسل مىشوند بلكه خود او را در جامعه چنان تنها مىگذارند كه درد يتيمى و فقدان پدر را به تلخترين صورتى احساس مىكند.
از آنچه گفتيم روشن مىشود كه اكرام يتيمان منحصر به حفظ اموال آنها نيست، آن چنان كه بعضى از مفسران پنداشتهاند، بلكه معنى وسيع و گستردهاى دارد كه هم آن، و هم امور ديگر را شامل مىشود.
جمله” تحاضون” از ماده” حض” به معنى تحريص و ترغيب است، اشاره به اينكه تنها اطعام مسكين كافى نيست، بلكه مردم بايد يكديگر را بر اين كار خير تشويق كنند، تا اين سنت در فضاى جامعه گسترش يابد «2».
عجب اينكه در آيه 34 سوره” حاقه” اين موضوع را همرديف عدم ايمان به خداوند بزرگ ذكر كرده مىفرمايد: إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ:” او به خداوند بزرگ ايمان نمىآورد و ديگران را به اطعام مستمندان تشويق نمىكند” «3».
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 15 صفحه 120 (چاپ قديم).
(2)” تحاضون” در اصل” تتحاضون” بوده كه يك تاء از آن براى تخفيف حذف شده است.
(3)” طعام” در اين آيه و آيه مورد بحث معنى مصدرى دارد و به معنى” اطعام” است.
تفسير نمونه، ج26، ص: 465
سپس به سومين كار زشت آنها اشاره كرده و آنها را مورد نكوهش قرار مىدهد، و مىافزايد: شما ميراث را (از طريق حلال و حرام) جمع كرده و مىخوريد” (وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلًا لَمًّا) «1».
بدون شك خوردن اموالى كه از طريق ميراث مشروع به انسان رسيده كار مذمومى نيست، بنا بر اين نكوهش اين كار در آيه فوق ممكن است اشاره به يكى از امور زير باشد:
نخست اينكه منظور جمع ميان حق خود و ديگران است، زيرا كلمه” لم” در اصل به معنى” جمع” است، و بعضى از مفسران مانند” زمخشرى” در” كشاف” مخصوصا آن را به جمع ميان” حلال” و” حرام” تفسير كرده است، به خصوص اينكه عادت عرب جاهلى اين بود كه زنان و كودكان را از ارث محروم مىكردند، و حق آنها را براى خود برمىداشتند، و معتقد بودند ارث را بايد كسانى ببرند كه جنگجو هستند (زيرا بسيارى از اموالشان از طريق غارت به دست مىآمد، تنها كسانى را سهيم مىدانستند كه قدرت بر غارتگرى داشته باشند!).
ديگر اينكه وقتى ارثى به شما مىرسد به بستگان فقير و محرومان جامعه هيچ انفاق نمىكنيد، جايى كه با اموال ارث كه بدون زحمت به دست مىآيد چنين مىكنيد، مسلما در مورد درآمد دسترنج خود بخيلتر و سختگيرتر خواهيد بود و اين عيب بزرگى است.
سوم اينكه منظور خوردن ارث يتيمان و حقوق صغيران است زيرا بسيار ديده شده است كه افراد بىايمان، يا بىبندوبار هنگامى كه دستشان به اموال
__________________________________________________
(1)” لم” به معنى جمعآورى كردن است، و گاه به معنى جمعآورى توأم با اصلاح نيز آمده.
تفسير نمونه، ج26، ص: 466
ارث مىرسد به هيچوجه ملاحظه يتيم و صغير را نمىكنند، و از اينكه آنها قدرت بر دفاع از حقوق خويش ندارند حد اكثر سوء استفاده را مىكنند، و اين از زشتترين و شرمآورترين گناهان است.
جمع ميان هر سه تفسير نيز امكان پذير است «1».
بعد به چهارمين عمل نكوهيده آنها پرداخته مىافزايد:” و شما بسيار ثروت و اموال را دوست مىداريد” (وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا) «2».
شما افرادى دنياپرست، ثروتاندوز، عاشق و دلباخته مال و متاع دنيا هستيد، و مسلما كسى كه چنين علاقه فوق العادهاى به مال و ثروت دارد به هنگام جمعآورى آن ملاحظه مشروع و نامشروع و حلال و حرام را نمىكند، و نيز چنين شخصى حقوق الهى آن را اصلا نمىپردازد، و يا كم مىگذارد، و نيز چنين كسى كه حب مال تمام قلبش را فرا گرفته جايى براى ياد خدا در دل او نيست.
و به اين ترتيب بعد از ذكر آزمايش انسانها به وسيله نعمت و بلا آنها را متوجه به چهار آزمايش مهم كه اين گروه مجرم در همه آنها ناكام و مردود شده بودند مىكند: آزمايش در مورد يتيمان.
اطعام مستمندان.
آزمايش جمعآورى سهام ارث از طريق مشروع و نامشروع.
و بالآخره آزمايش جمع اموال بدون هيچ قيد و شرط.
__________________________________________________
(1)” تراث” در اصل” وراث” (بر همان وزن) بوده سپس واو آن تبديل به تا شده است.
(2)” جم” چنان كه در” مصباح اللغه” و” مقاييس” آمده است به معنى كثير و فراوان است، و” جمة” (بر وزن جبه) به معنى موهاى جمع شده پيش سر است.
تفسير نمونه، ج26، ص: 467
و عجب اينكه تمام اين آزمونها جنبه مالى دارد، و در واقع اگر كسى از عهده آزمايشهاى مالى برآيد آزمايشهاى ديگر براى او آسانتر است.
اين مال و ثروت دنيا است كه به قول معروف” ايمان فلك داده به باد” چرا بزرگترين لغزشهاى فرزندان آدم در همين قسمت است؟
كسانى هستند در حدى از” مال” امينند، اما هنگامى پيمانه آنها پر شود و از آن حد بگذرد وسوسههاى شيطان آنها را به خيانت مىكشاند، مؤمنان راستين كسانى هستند كه امانت و درستكارى و رعايت حقوق واجب و مستحبّ ديگران را در هر حدى از مال و بدون هيچ قيد و شرط رعايت كنند چنين كسانى مىتوانند دم از ايمان و تقوى زنند.
كوتاه سخن اينكه كسانى كه از عهده امتحانات مالى در هر اندازه و كميت و در هر شرايط برآيند افرادى قابل اعتماد متقى و پرهيزكار و با شخصيتند، و بهترين دوستان و ياران محسوب مىشوند، آنها در زمينههاى ديگر نيز (غالبا) افراد پاك و درستى هستند، تكيه آيات فوق بر آزمونهاى مالى نيز از همين جهت است.
تفسير نمونه، ج26، ص: 468
[سوره التكاثر (102): آيات 1 تا 8]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ (1) حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ (2) كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (3) ثُمَّ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (4)
كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ (5) لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ (6) ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ (7) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ (8)
تفسير نمونه، ج27، ص: 275
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان 1- تفاخر و تكاثر شما را به خود مشغول داشته (و از خدا غافل كرده).
2- تا آنجا كه زيارت قبرها رفتيد (و قبور مردگان خود را برشمرديد).
3- چنين نيست كه شما خيال مىكنيد به زودى خواهيد دانست.
4- باز چنان نيست كه شما مىپنداريد به زودى خواهيد دانست.
5- چنان نيست كه شما خيال مىكنيد اگر شما علم اليقين (به آخرت) داشتيد (به سراغ اين موهومات و تفاخرها نمىرفتيد).
6- شما قطعا جهنم را خواهيد ديد! 7- سپس (با ورود در آن) آن را به عين اليقين مشاهده خواهيد كرد.
8- سپس در آن روز همه شما از نعمتهايى كه داشتهايد سؤال خواهيد شد.
شان نزول:
همانگونه كه اشاره كرديم مفسران معتقدند كه اين سوره در باره قبائلى نازل شد كه بر يكديگر تفاخر مىكردند، و با كثرت نفرات و جمعيت يا اموال و ثروت خود بر آنها مباهات مىنمودند تا آنجا كه براى بالا بردن آمار نفرات قبيله به گورستان مىرفتند و قبرهاى مردگان هر قبيله را مىشمردند!.
منتها بعضى آن را ناظر به دو قبيله از قبائل قريش در مكه مىدانند، و بعضى دو قبيله از قبائل انصار پيامبر ص در مدينه و بعضى تفاخر يهود را بر ديگران، هر چند مكى بودن آن صحيحتر به نظر مىرسد.
ولى مسلم است كه اين شان نزولها هر چه باشد هرگز مفهوم آيه را محدود نمىكند.
تفسير نمونه، ج27، ص: 276
تفسير: بلاى تكاثر و تفاخر!
در اين آيات نخست با لحنى ملامت بار مىفرمايد:” تفاخر و مباهات بر يكديگر شما را از خدا و قيامت به خود مشغول داشت” (أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ).
” تا آنجا كه به زيارت و ديدار قبرها رفتيد، و قبور مردگان خود را برشمرديد” (حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ).
اين احتمال نيز در تفسير آيه داده شده است كه” تكاثر” و” تفاخر” آن چنان آنها را به خود مشغول داشته كه تا لحظه ورود در قبر نيز ادامه دارد.
ولى معنى اول با تعبير” زُرْتُمُ الْمَقابِرَ” و همچنين شان نزولها و خطبه نهج البلاغه كه به خواست خدا بعدا به آن اشاره مىشود سازگارتر است.
” الهاكم” از ماده” لهو” به معنى سرگرم شدن به كارهاى كوچك و غافل ماندن از اهداف و كارهاى مهم است،” راغب” در” مفردات” مىگويد:
” لهو” چيزى است كه انسان را به خود مشغول داشته، و از مقاصد و اهدافش بازمىدارد.
” تكاثر” از ماده” كثرت” به معنى تفاخر و مباهات و فخرفروشى بر يكديگر است «1».
” زرتم” از ماده” زيارة” و” زور” (بر وزن قول) در اصل به معنى قسمت بالاى سينه است، سپس به معنى ملاقات كردن و روبرو شدن به كار رفته است، و
__________________________________________________
(1) در استعمالات روزمره فارسى” تكاثر” به معنى ثروتاندوزى استعمال مىشود در حالى كه اين معنى در ريشه لغوى آن نيست، ولى در بعضى از روايات كه بعدا به آن اشاره مىكنيم چنين استعمالى آمده است.
تفسير نمونه، ج27، ص: 277
” زور” (بر وزن قمر) به معنى كج شدن قسمت بالاى سينه است، و از آنجا كه دروغ نوعى انحراف از حق است، به آن،” زور” (بر وزن نور) اطلاق مىشود.
” مقابر” جمع” مقبرة” به معنى محل قبر ميت است، و زيارت كردن مقابر در اينجا يا كنايه از مرگ است (طبق بعضى از تفاسير) و يا به معنى رفتن به سراغ قبرها براى شمارهكردن و تفاخر نمودن (طبق تفسير مشهور).
و همانگونه كه گفتيم معنى دوم صحيحتر به نظر مىرسد، و يكى از شواهد آن سخنى است كه از امير مؤمنان على ع در اين زمينه در نهج البلاغه آمده است كه بعد از تلاوت” أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ” فرمود:
يا له مراما ما ابعده؟
و زورا ما اغفله؟ و خطرا ما أفظعه؟ لقد استخلوا منهم اى مدكر و تناوشوهم من مكان بعيد، ا فبمصارع آبائهم يفخرون؟ ام بعد يد الهلكى يتكاثرون؟ يرتجعون منهم اجسادا خوت، و حركات سكنت، و لان يكونوا عبرا احق من ان يكونوا مفتخرا!:
” شگفتا! چه هدف بسيار دورى؟ و چه زيارت كنندگان غافلى؟ و چه افتخار موهوم و رسوايى؟ به ياد استخوان پوسيده كسانى افتادهاند كه سالها است خاك شدهاند، آنهم چه يادآورى؟ با اين فاصله دور به ياد كسانى افتادهاند كه سودى به حالشان ندارند، آيا به محل نابودى پدران خويش افتخار مىكنند؟
و يا با شمردن تعداد مردگان و معدومين خود را بسيار مىشمرند؟ آنها خواهان بازگشت اجسادى هستند كه تار و پودشان از هم گسسته، و حركاتشان به سكون مبدل شده.
اين اجساد پوسيده اگر مايه عبرت باشند سزاوارتر است تا موجب افتخار گردند”! «1».
__________________________________________________
(1)” نهج البلاغه” خطبه 221
تفسير نمونه، ج27، ص: 278
اين خطبه كه تنها به قسمتى از آن در اينجا اشاره كردهايم بقدرى تكان دهنده و گويا و صريح است كه” ابن ابى الحديد” معتزلى مىگويد: من به كسى كه همه امتها به او سوگند ياد مىكنند قسم مىخورم كه از پنجاه سال پيش تا كنون بيش از هزار بار اين خطبه را خواندهام، و در هر بار در درون قلبم لرزش و ترس و پند و موعظه تازهاى پديد آمده، و در روحم به سختى اثر گذارده، اعضاء و جوارحم به لرزه افتاده، و هرگز نشده كه در آن تامل كنم جز اينكه در آن حال به ياد مرگ خانواده و بستگان و دوستانم افتادهام و درست برايم مجسم شده كه من همانم كه امام ع توصيف فرموده است.
چقدر واعظان و خطبا و گويندگان و افراد فصيح در اين باره سخن گفته اند، و من گوش فرا دادهام، و در سخنان آنها دقت كردهام، ولى در هيچيك تاثير سخن امام ع را نيافتهام!.
اين تاثيرى كه سخن او در قلب من مىگذارد يا از ايمانى سرچشمه مىگيرد كه به گوينده آن تعلق دارد، و يا نيت يقين و اخلاص او سبب شده است كه اينچنين در ارواح نفوذ كند، و در قلوب جايگزين شود” «1».
او در قسمت ديگرى از سخنانش مىگويد: ينبغى لو اجتمع فصحاء العرب قاطبة فى مجلس و تلى عليهم ان يسجدوا له!:” سزاوار است اگر فصحاء عرب همگى در مجلسى اجتماع كنند و اين خطبه براى آنها خوانده شود در برابر آن سجده كنند، و در همين جا اشاره به گفتار معاويه در باره فصاحت امير مؤمنان على ع مىكند كه مىگويد: و اللَّه ما سن الفصاحة لقريش غيره:
” به خدا هيچكس فصاحت را براى قريش غير او پايهگذارى نكرد”!
__________________________________________________
(1) شرح” نهج البلاغه”” ابن ابى الحديد” جلد 11 صفحه 153
تفسير نمونه، ج27، ص: 279
در آيه بعد آنها را با اين سخن مورد تهديد شديد قرار داده، مىفرمايد:
” چنين نيست كه شما مىپنداريد و با آن تفاخر مىكنيد، شما به زودى نتيجه اين تفاخر موهوم خود را خواهيد دانست” (كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ).
باز براى تاكيد مىافزايد:” سپس چنين نيست كه شما مىپنداريد، به زودى خواهيد دانست” (ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ).
جمعى از مفسران اين دو آيه را تكرار و تاكيد يك مطلب دانستهاند و هر دو به صورت سربسته از عذابهايى كه در انتظار اين مستكبران متفاخر است خبر مىدهد.
در حالى كه بعضى ديگر اولى را اشاره به عذاب قبر و برزخ كه انسان بعد از مرگ، با آن روبرو مىشود دانستهاند، و دومى را اشاره به عذاب قيامت.
در حديثى از امير مؤمنان على ع آمده است كه فرمود:”
ما زلنا نشك فى عذاب القبر حتى نزلت أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ، الى قوله كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، يريد فى القبر، ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، بعد البعث
“: گروهى از ما پيوسته در باره عذاب قبر در شك بودند تا اينكه سوره” أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ” نازل شد تا آنجا كه فرمود: كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ منظور از آن عذاب قبر است، سپس مىفرمايد: ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ منظور عذاب قيامت است” «1».
در تفسير كبير فخر رازى اين مطلب از يكى از ياران على ع بنام” زر بن جيش” نقل شده كه مىگويد: ما از عذاب قبر در شك بوديم تا از على ع
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 534
تفسير نمونه، ج27، ص: 280
شنيديم كه مىفرمود:” اين آيه دليل بر عذاب قبر است” «1».
سپس مىافزايد:” اينچنين نيست كه شما تفاخر كنندگان مىپنداريد اگر شما به آخرت ايمان داشتيد و با علم اليقين آن را مىدانستيد هرگز به سراغ اين امور نمىرفتيد و تفاخر و مباهات به اين مسائل باطل نمىكرديد” (كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ) «2».
باز براى تاكيد و انذار بيشتر مىافزايد:” شما قطعا جهنم را خواهيد ديد” (لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ).
” سپس با ورود در آن، آن را به عين اليقين مشاهده خواهيد كرد” (ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ).
” سپس در آن روز همه شما قطعا از نعمتهايى كه داشتهايد سؤال خواهيد شد”.
(ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ).
بايد در آن روز روشن سازيد كه اين نعمتهاى خداداد را در چه راهى مصرف كردهايد؟ و از آنها براى اطاعت الهى يا معصيتش كمك گرفتهايد، يانعمتها را ضايع ساخته هرگز حق آن را ادا ننموده ايد؟
__________________________________________________
(1)” تفسير فخر رازى” جلد 32 صفحه 78
(2) بعضى معتقدند كه واژه” كلا” در اينگونه موارد براى تاكيد و به معنى” حقا” مىباشد اين سخن را طبرسى در مجمع البيان نقل مىكند و مىگويد:” العرب تؤكد بكلا و حقا”.
تفسير نمونه، ج27، ص: 281
نكته ها:
1- سرچشمه تفاخر و فخرفروشى
از آيات فوق استفاده مىشود كه يكى از عوامل اصلى تفاخر و تكاثر و فخر فروشى همان جهل و نادانى نسبت به پاداش و كيفر الهى و عدم ايمان به معاد است.
از اين گذشته جهل انسان به ضعفها و آسيبپذيريهايش، به آغاز پيدايش و سرانجامش، از عوامل ديگر اين كبر و غرور و تفاخر است، به همين دليل قرآن مجيد براى درهم شكستن اين تفاخر و تكاثر سرگذشت اقوام پيشين را در آيات مختلف بازگو مىكند كه چگونه اقوامى با داشتن امكانات و قدرت فراوان با وسائل سادهاى نابود شدهاند.
با وزش بادها، با يك جرقه آسمانى (صاعقه)، با يك زمين لرزه، با نزول باران بيش از حد، خلاصه با” آب” و” باد” و” خاك” و گاه با” سجيل” و” پرندگان كوچك”، نابود شدند و از ميان رفتند.
با اينحال اينهمه تفاخر و غرور براى چيست؟!.
عامل ديگرى براى اين امر همان احساس ضعف و حقارت ناشى از شكستها است كه افراد براى پوشاندن شكستهاى خود پناه به تفاخر و فخرفروشى مىبرند، و لذا در حديثى از امام صادق ع
ما من رجل تكبر او تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه:
” هيچكس تكبر و فخرفروشى نمىكند مگر به خاطر ذلتى كه در نفس خود مىيابد” «1» و لذا هنگامى كه احساس كند به حد كمال رسيده است نيازى در اين تفاخر نمىبيند.
__________________________________________________
(1)” اصول كافى” جلد 2 صفحه 236 باب الكبر حديث 17 […..]
تفسير نمونه، ج27، ص: 282
در حديث ديگرى از امام باقر ع مىخوانيم:
ثلاثة من عمل الجاهلية:
الفخر بالانساب، و الطعن فى الاحساب، و الاستسقاء بالانواء:
” سه چيز است كه از عمل جاهليت است: تفاخر به نسب، و طعن در شخصيت و شرف خانوادگى افراد، و طلبيدن باران به وسيله ستارگان” «1».
در حديث ديگرى از امير مؤمنان على ع مىخوانيم:
اهلك الناس اثنان: خوف الفقر، و طلب الفخر:
” دو چيز مردم را هلاك كرده: ترس از فقر (كه انسان را وادار به جمع مال از هر طريق و با هر وسيله مىكند) و تفاخر” «2».
و به راستى از مهمترين عوامل حرص و بخل و دنياپرستى و رقابتهاى مخرب و بسيارى از مفاسد اجتماعى همين ترس بى دليل از فقر و تفاخر و برترىجويى در ميان افراد و قبائل و امتها است.
و لذا در حديثى از پيغمبر اكرم ص مىخوانيم كه فرمود:
ما اخشى عليكم الفقر و لكن اخشى عليكم التكاثر:
” من از فقر بر شما نمىترسم ولى از تكاثر بيم دارم” «3».
” تكاثر” همانگونه كه قبلا اشاره كرديم در اصل به معنى تفاخر است، ولى گاه به معنى فزونطلبى و جمع مال آمده چنان كه در حديثى از پيغمبر اكرم ص مىخوانيم:
التكاثر، (فى) الاموال جمعها من غير حقها، و منعها من حقها، و شدها فى الاوعية
: تكاثر جمع آورى اموال از طرق نامشروع، و خوددارى از
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 73 صفحه 291
(2)” بحار الانوار” جلد 73 صفحه 290 حديث 12
(3)” الدر المنثور” جلد 6 صفحه 387
تفسير نمونه، ج27، ص: 283
اداى حق آن و بستن آنها در خزينهها و صندوقها است” «1».
اين بحث دامنهدار را با حديث پر معنايى از پيغمبر اكرم ص پايان مىدهيم، او در تفسير” أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ” فرمود:
يقول ابن آدم مالى مالى، و ما لك من مالك الا ما اكلت فافنيت او لبست فابليت او تصدقت فامضيت:
” انسان مىگويد مال من، مال من! در حالى كه مال تو تنها همان غذايى است كه مىخورى، و لباسى كه مىپوشى، و صدقاتى كه در راه خدا انفاق مىكنى”! «2» و اين نكتهاى است بسيار جالب كه بهره هر كس از اموال فراوانى كه جمع آورى مىكند و گاه كمترين دقتى در حلال و حرام بودن آن ندارد چيزى جز همان مختصرى كه مىخورد و مىنوشد و مىپوشد، و يا در راه خدا انفاق مىكند نيست، و مىدانيم: آنچه را شخصا مصرف مىكند، ناچيز است و چه بهتر كه از طريق انفاق بهره خود را بيشتر كند.
2- يقين و مراحل آن:
” يقين” نقطه مقابل” شك” است، همانگونه كه علم نقطه مقابل جهل است، و به معنى وضوح و ثبوت چيزى آمده است، و طبق آنچه از اخبار و روايات استفاده مىشود به مرحله عالى ايمان” يقين” گفته مىشود، امام باقر ع فرمود:
” ايمان يك درجه از اسلام بالاتر است، و تقوى يك درجه از ايمان بالاتر، و يقين يك درجه برتر از تقوا است” سپس افزود:” و لم يقسم بين الناس شىء اقل من اليقين”:” در ميان مردم چيزى كمتر از يقين تقسيم نشده است”!
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 5 صفحه 662 حديث 8
(2)” صحيح مسلم” (طبق نقل مجمع البيان جلد 10 صفحه 534)
تفسير نمونه، ج27، ص: 284
راوى سؤال مىكند يقين چيست؟ مىفرمايد: التوكل على اللَّه، و التسليم للَّه، و الرضا بقضاء اللَّه، و التفويض الى اللَّه!:” حقيقت يقين توكل بر خدا، و تسليم در برابر ذات پاك او، و رضا به قضاى الهى، و واگذارى تمام كارهاى خويش به خداوند است” «1».
برترى مقام يقين از مقام تقوى و ايمان و اسلام چيزى است كه در روايات ديگر نيز روى آن تاكيد شده است «2».
در حديث ديگرى از امام صادق ع مىخوانيم:
من صحة يقين المرأ المسلم ان لا يرضى الناس بسخط اللَّه، و لا يلومهم على ما لم يؤته اللَّه … ان اللَّه بعدله و قسطه جعل الروح و الراحة فى اليقين و الرضا و جعل الهم و الحزن فى الشك و السخط:
” از نشانههاى صحت يقين مردم مسلمان اين است كه مردم را با خشم الهى از خود خشنود نكند، و آنها را بر چيزى كه خداوند به او نداده است ملامت ننمايد (آنها را مسئول محروميت خود نشمارد) … خداوند به خاطر عدل و دادش آرامش و راحت را در يقين و رضا قرار داده، و اندوه و حزن را در شك و ناخشنودى”! از اين تعبيرات و تعبيرات ديگر به خوبى استفاده مىشود كه وقتى انسان به مقام يقين مىرسد آرامش خاصى سراسر قلب و جان او را فرا مىگيرد.
ولى با اين حال براى يقين مراتبى است كه در آيات فوق و آيه 95 سوره واقعه (إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ) به آن اشاره شده است و آن سه مرحله است «3».
1- علم اليقين و آن اين است كه انسان از دلائل مختلف به چيزى ايمان آورد مانند كسى كه با مشاهده دود ايمان به وجود آتش پيدا مىكند.
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 70 صفحه 138 حديث 4
(2)” همان مدرك” صفحه 135- 137
(3)” بحار الانوار” جلد 70 صفحه 143.
تفسير نمونه، ج27، ص: 285
2- عين اليقين، و آن در جايى است كه انسان به مرحله مشاهده مىرسد و با” چشم” خود مثلا آتش را مشاهده مىكند.
3- حق اليقين و آن همانند كسى است كه وارد در آتش شود و سوزش آن را لمس كند، و به صفات آتش متصف گردد، و اين بالاترين مرحله يقين است.
محقق طوسى در يكى از سخنان خود مىگويد:” يقين” همان اعتقاد جازم مطابق و ثابت است كه زوال آن ممكن نيست، و در حقيقت از دو علم تركيب يافته، علم به معلوم، و علم به اينكه خلاف آن علم محال است، و داراى چند مرتبه است:” علم اليقين” و” عين اليقين” و” حق اليقين” «1».
در حقيقت مرحله اول جنبه عمومى دارد و مرحله دوم، براى پرهيزگاران است و مرحله سوم مخصوص خاصان و مقربان.
و لذا در حديثى آمده است كه خدمت پيغمبر اكرم ص عرض كردند:
شنيدهايم بعضى از ياران عيسى روى آب راه مىرفتند؟! فرمود: لو كان يقينه اشد من ذلك لمشى على الهواء: اگر يقينش از آن محكمتر بود بر هوا راه مىرفت”! مرحوم” علامه طباطبائى” بعد از ذكر اين حديث مىافزايد: همه چيز بر محور يقين به خداوند سبحان، و محو كردن اسباب جهان تكوين از استقلال در تاثير دور مىزند، بنا بر اين هر قدر اعتقاد و ايمان انسان به قدرت مطلقه الهيه بيشتر گردد اشياء جهان به همان نسبت در برابر او مطيع و منقاد خواهد شد «2».
و اين است رمز رابطه يقين و تصرف خارق العاده در عالم آفرينش.
__________________________________________________
(1) مطابق نقل” بحار الانوار” جلد 70 صفحه 143.
(2)” الميزان” جلد 6 صفحه 200 (ذيل آيه 105 سوره مائده).
تفسير نمونه، ج27، ص: 286
3- همگى دوزخ را مشاهده مىكنند!
جمله” لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ” داراى دو تفسير است: نخست اينكه منظور مشاهده دوزخ در آخرت است، كه مخصوص كفار، و يا براى عموم جن و انس است، چرا كه طبق بعضى آيات قرآن همگى از كنار جهنم بايد بگذرند.
ديگر اينكه منظور مشاهده آن با شهود قلبى در همين عالم دنيا است، و در اين صورت اين جمله جواب قضيه شرطيه است، مىفرمايد:” اگر شما” علم اليقين” مىداشتيد” جهنم” را در همين جهان با چشم دل مشاهده مىكرديد” چرا كه مىدانيم بهشت و دوزخ هم اكنون آفريده شدهاند و وجود خارجى دارند.
ولى همانگونه كه قبلا نيز اشاره كردهايم تفسير اول با آيات بعد كه سخن از روز قيامت مىگويد مناسبتر است، بنا بر اين يك قضيه قطعى و غير مشروط است.
4- در قيامت از چه نعمتهايى سؤال مىشود؟
در آخرين آيه اين سوره خوانديم كه مسلما همه شما روز قيامت از نعمتها بازپرسى خواهيد شد، بعضى گفتهاند منظور از اين نعمت” سلامت” و” فراغت خاطر” است، و بعضى آن را” تندرستى” و” امنيت” مىدانند و بعضى همه نعمتها را مشمول آيه شمرده اند.
تفسير نمونه، ج27، ص: 287
در حديثى از امير مؤمنان على ع مىخوانيم:النعيم الرطب، و الماء البارد
“:” نعيم رطب و آب خنك است”! در حالى كه در حديث ديگرى مىخوانيم كه” ابو حنيفه” از” امام صادق” ع در باره تفسيراين آيه سؤال كرد، امام ع سؤال را به او برگرداند، و فرمود:” نعيم به عقيده تو چيست”؟ عرض كرد: غذا است و طعام و آب خنك، فرمود: اگر خدا بخواهد تو را روز قيامت در پيشگاهش نگهدارد تا از هر لقمهاى كه خوردهاى، و هر جرعهاى كه نوشيدهاى، از تو سؤال كند بايد بسيار در آنجا بايستى”! عرض كرد:” پس نعيم چيست”؟
فرمود:” ما اهل بيت هستيم كه خداوند به وجود ما به بندگانش نعمت داده، و ميان آنها بعد از اختلاف الفت بخشيده، دلهاى آنان را به وسيله ما به هم پيوند داده، و برادر خود ساخته، بعد از آنكه دشمن يكديگر بودند، و به وسيله ما آنها را به اسلام هدايت كرده” … آرى نعيم همان پيامبر ص و خاندان او است” «1».
تفسير اين روايات ظاهرا مختلف، چنين است كه” نعيم” يك معنى بسيار گسترده دارد كه همه مواهب الهى را اعم از” معنوى” مانند دين و ايمان و اسلام و قرآن و ولايت، و انواع نعمتهاى” مادى” را اعم از فردى و اجتماعى شامل مىشود، منتها نعمتهايى كه اهميت بيشترى دارند مانند نعمت” ايمان و ولايت” بيشتر از آنها سؤال مىشود كه آيا حق آنها ادا شده يا نه؟ و ظاهرا رواياتى كه نعمتهاى مادى را از شمول اين آيه نفى مىكند ناظر به اين معنى است كه شما نبايد مصداقهاى مهمتر را رها كرده به مصداقهاى كوچكتر روى آوريد، و در حقيقت هشدارى است به مردم در زمينه سلسله مراتب مواهب و نعمتهاى الهى و اينكه در برابر آنها مسئوليت سنگين دارند.
و چگونه ممكن است از اين نعمتها سؤال نشود در حالى كه سرمايههاى بزرگى هستند كه در اختيار بشر قرار داده شده، و بايد از هر كدام دقيقا قدر- دانى كنند و شكر آن را بجاى آورند، و در موارد خود صرف كنند.
__________________________________________________
(1) مجمع البيان جلد 10 صفحه 535.
تفسير نمونه، ج27، ص: 288
خداوندا! نعمتهاى بى پايانت مخصوصا نعمت ايمان و ولايت را بر ما مستدام دار.
پروردگارا! توفيق اداى حق اينهمه نعمت را به ما مرحمت فرما.
بارالها! بر اين نعمتهاى بزرگ بيفزا و آنها را هرگز از ما سلب مكن.
آمين يا رب العالمين پايان سوره تكاثر
[سوره المسد (111): آيات 1 تا 5]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ (1) ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ (2) سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ (3) وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ (4)
فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (5)
ترجمه:
بنام خداوند بخشنده مهربان 1- بريده باد هر دو دست ابو لهب (و مرگ بر او باد.)
2- هرگز مال و ثروت او و آنچه را به دست آورد به حالش سودى نبخشيد.
3- و به زودى وارد آتشى مىشود كه داراى شعله فروزان است.
4- و همچنين همسرش در حالى كه هيزم به دوش مىكشد، 5- و در گردنش طنابى از ليف خرما است!
تفسير نمونه، ج27، ص: 416
تفسير: بريده باد دست ابو لهب!
همانگونه كه در شان نزول سوره گفتيم اين سوره در حقيقت پاسخى است به سخنان زشت” ابو لهب” عموى پيغمبر اكرم ص و فرزند عبد المطلب كه از دشمنان سرسخت اسلام بود و به هنگام شنيدن دعوت آشكار و عمومى پيغمبر اكرم ص و انذار او نسبت به عذاب الهى گفت:” زيان و هلاكت بر تو باد، آيا براى همين حرفها ما را فرا خواندى”؟! قرآن مجيد در پاسخ اين مرد بد زبان مىفرمايد:” بريده باد هر دو دست ابو لهب، يا مرگ و خسران بر او باد” (تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ).
” تب” و” تباب” (بر وزن خراب) به گفته” راغب” در” مفردات” به معنى زيان مستمر و مداوم است، ولى” طبرسى” در” مجمع البيان” مىگويد:
به معنى زيانى است كه منتهى به هلاكت مىشود.
بعضى از ارباب لغت نيز آن را به معنى” قطع كردن” تفسير كردهاند، و اين شايد به خاطر آن است كه زيان مستمر و منتهى به هلاكت طبعا سبب قطع و بريدگى مىشود، و از مجموع اين معانى همان استفاده مىشود كه در معنى آيه گفتهايم.
البته اين هلاكت و خسران مىتواند جنبه دنيوى داشته باشد، يا معنوى و اخروى، و يا هر دو.
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه چگونه قرآن مجيد بر خلاف روش و سيره خود در اينجا نام شخصى را برده، و با اين شدت او را مورد حمله قرار داده است؟! تفسير نمونه، ج27، ص: 417
ولى با روشن شدن موضع ابو لهب پاسخ اين سؤال نيز روشن مىشود.
نام او” عبد العزى” (بنده بت عزى) و كنيه او” ابو لهب” بود، انتخاب اين كنيه براى او شايد از اين جهت بوده كه صورتى سرخ و برافروخته داشت، چون لهب در لغت به معنى شعله آتش است.
او و همسرش” ام جميل” كه خواهر ابو سفيان بود از سختترين و بدزبان ترين دشمنان پيغمبر اكرم ص بودند.
در روايتى آمده است كه شخصى بنام” طارق محاربى” مىگويد: من در بازار” ذى المجاز” بودم (ذى المجاز نزديك عرفات در فاصله كمى از مكه است) ناگهان جوانى را ديدم كه صدا مىزند:” اى مردم! بگوئيد:
لا اله الا اللَّه تا رستگار شويد”، و مردى را پشت سر او ديدم كه با سنگ به پشت پاى او مىزند به گونهاى كه خون از پاهايش جارى بود، و فرياد مىزد:” اى مردم! اين دروغگو است، او را تصديق نكنيد”! من سؤال كردم اين جوان كيست؟ گفتند:” محمد” است كه گمان مىكند پيامبر مىباشد، و اين پير مرد عمويش ابو لهب است كه او را دروغگو مىداند «1».
در خبر ديگرى آمده است كه” ربيعة بن عباد” مىگويد: من با پدرم بودم رسول اللَّه ص را ديدم كه به سراغ قبائل عرب مىرفت، و هر كدام را صدا مىزد و مىگفت: من رسول خدا به سوى شما هستم، جز خداى يگانه را نپرستيد، و چيزى را همتاى او قرار ندهيد …
هنگامى كه او از سخنش فارغ مىشد مرد احول خوش صورتى كه پشت سرش بود صدا مىزد:” اى قبيله فلان! اين مرد مىخواهد كه شما بت لات و عزى، و هم پيمانهاى خود را از جن رها كنيد، و به سراغ بدعت و ضلالت او
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 10 صفحه 559.
تفسير نمونه، ج27، ص: 418
برويد، به سخنانش گوش فرا ندهيد، و از او پيروى نكنيد”! من سؤال كردم او كيست؟ گفتند: عمويش ابو لهب است «1».
در خبر ديگرى مىخوانيم: هر زمان گروهى از اعراب خارج مكه وارد آن شهر مىشدند به سراغ ابو لهب مىرفتند، به خاطر خويشاونديش نسبت به پيامبر ص و سن و سال بالاى او، و از رسول اللَّه ص تحقيق مىنمودند، او مىگفت: محمد مرد ساحرى است، آنها نيز بى آنكه پيغمبر ص را ملاقات كنند بازمىگشتند، در اين هنگام گروهى آمدند و گفتند: ما از مكه بازنمىگرديم تا او را ببينيم، ابو لهب گفت: ما پيوسته مشغول مداواى جنون او هستيم! مرگ بر او باد! «2».
از اين روايات به خوبى استفاده مىشود كه او در بسيارى از مواقع همچون سايه به دنبال پيغمبر ص بود، و از هيچ كارشكنى فروگذار نمىكرد، مخصوصا زبانى زشت و آلوده داشت، و تعبيرات ركيك و زننده مىكرد، و شايد از اين نظر سرآمد تمام دشمنان پيغمبر اسلام ص محسوب مىشد، و به همين جهت آيات مورد بحث با اين صراحت و خشونت او و همسرش ام جميل را به باد انتقاد مىگيرد.
او تنها كسى بود كه پيمان حمايت بنى هاشم را از پيغمبر اكرم ص امضاء نكرد، و در صف دشمنان او قرار گرفت، و در پيمانهاى دشمنان شركت نمود.
با توجه به اين حقايق دليل وضع استثنايى اين سوره روشن مىشود.
سپس مىافزايد:” هرگز مال و ثروت او و آنچه را به دست آورده، به حال او سودى نبخشيده، و عذاب الهى را از او بازنمىدارد”
__________________________________________________
(1)” فى ظلال القرآن” جلد 8 صفحه 697.
(2)” تفسير الفرقان” جلد 30 صفحه 503.
تفسير نمونه، ج27، ص: 419
(ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ) «1».
از اين تعبير استفاده مىشود كه او مرد ثروتمند مغرورى بود كه بر اموال و ثروت خود در كوششهاى ضد اسلاميش تكيه مىكرد.
در آيه بعد مىافزايد:” به زودى وارد آتشى مىشود كه داراى شعله برافروخته است” (سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ).
اگر نام او” ابو لهب” بود، آتش عذاب او نيز” ابو لهب” است و شعلههاى عظيم دارد (توجه داشته باشيد” لهب” در اينجا به صورت نكره و دلالت بر عظمت آن شعله مىكند).
نه تنها” ابو لهب” كه هيچيك از كافران و بدكاران اموال و ثروت و موقعيت اجتماعيشان آنها را از آتش دوزخ و عذاب الهى رهايى نمىبخشد، چنان كه در آيه 88 و 89 سوره شعراء مىخوانيم: يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ:” قيامت روزى است كه نه اموال و نه فرزندان، هيچكدام سودى به حال انسان ندارد، مگر آن كس كه با قلب سالم (روحى با ايمان و با تقوى) در محضر پروردگار حاضر شود”.
مسلما منظور از آيه” سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ” آتش دوزخ است، ولى بعضى احتمال دادهاند كه آتش دنيا را نيز شامل شود.
در روايات آمده است كه بعد از جنگ” بدر” و شكست سختى كه نصيب مشركان قريش شد، ابو لهب كه شخصا در ميدان جنگ شركت نكرده بود پس
__________________________________________________
(1)” ما” در” ما كسب” ممكن است” موصوله”” يا مصدريه” باشد، بعضى براى آن معنى وسيعى قائلند كه نه تنها اموال، بلكه فرزندان او را نيز شامل مىشود، و” ما” در” ما اغنى عنه” مسلما” ما نافيه” است.
تفسير نمونه، ج27، ص: 420
از بازگشت ابو سفيان ماجرا را از او پرسيد.
ابو سفيان چگونگى شكست و درهم كوبيده شدن لشگر قريش را براى او شرح داد، سپس افزود: به خدا سوگند ما در اين جنگ سوارانى را ديديم در ميان آسمان و زمين كه به يارى محمد آمده بودند! در اينجا” ابو رافع” يكى از غلامان” عباس” مىگويد: من در آنجا نشسته بودم، دستم را بلند كردم و گفتم: آنها فرشتگان آسمان بودند.
ابو لهب سخت برآشفت و سيلى محكمى بر صورت من زد، و مرا بلند كرده بر زمين كوبيد، و از سوز دل خود پيوسته مرا كتك مىزد، در اينجا همسر عباس” ام الفضل” حاضر بود چوبى برداشت و محكم بر سر ابو لهب كوبيد، و گفت: اين مرد ضعيف را تنها گير آوردهاى! سر ابو لهب شكست و خون جارى شد، و بعد از هفت روز بدنش عفونت كرد و دانههايى همچون” طاعون” بر پوست تنش ظاهر شد، و با همان بيمارى از دنيا رفت.
عفونت بدن او به حدى بود كه جمعيت جرأت نمىكردند نزديك او شوند، او را به بيرون مكه بردند، و از دور آب بر او ريختند، و سپس سنگ بر او پرتاب كردند تا بدنش زير سنگ و خاك پنهان شد! «1».
در آيه بعد به وضع همسرش” ام جميل” پرداخته، مىفرمايد:” همسر او نيز وارد آتش سوزان جهنم مىشود، در حالى كه هيزم به دوش مىكشد” (وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ) «2».
__________________________________________________
(1)” بحار الانوار” جلد 19 صفحه 227
(2)” امرأته” عطف بر ضمير مستتر در” سيصلى” است، و” حمالة الحطب” حال است و منصوب، بعضى مانند” زمخشرى” در” كشاف” آن را منصوب به عنوان” ذم” دانستهاند، و در تقدير چنين است اذا حمالة الحطب، ولى مسلما معنى اول بهتر است.
تفسير نمونه، ج27، ص: 421
” و در حالى كه در گردنش طناب يا گردنبندى از ليف خرما است”! (فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ).
در اينكه همسر ابو لهب كه خواهر” ابو سفيان” و عمه” معاويه” بود در عداوتها و كارشكنيهاى شوهرش بر ضد اسلام شركت داشت حرفى نيست، اما در اينكه قرآن چرا او را حمالة الحطب (زنى كه هيزم بر دوش مىكشد) توصيف كرده تفسيرهاى متعددى ذكر كردهاند:
بعضى گفتهاند اين به خاطر آن است كه بوتههاى خار را بر دوش مىكشيد، و بر سر راه پيغمبر اسلام ص مىريخت تا پاهاى مباركش آزرده شود.
و بعضى گفتهاند اين تعبير كنايه از سخنچينى و نمامى او است، همانگونه كه در ادبيات فارسى نيز همين تعبير در مورد سخنچينى آمده است كه مىگويند:
ميان دو كس جنگ چون آتش است سخنچين بدبخت هيزمكش است! بعضى نيز آن را كنايه از شدت بخل او مىدانند كه با آن همه ثروت حاضر نبود كمكى به نيازمندان كند به همين دليل تشبيه به” هيزمكش” فقير شده است.
بعضى نيز مىگويند او در قيامت بار گناهان گروه زيادى را بر دوش مىكشد.
از ميان اين معانى معنى اول از همه مناسبتر است، هر چند جمع ميان آنها نيز بعيد نيست.
تفسير نمونه، ج27، ص: 422
جيد (بر وزن ديد) به معنى” گردن” است، و جمع آن” اجياد” مىباشد، بعضى از ارباب لغت معتقدند كه” جيد” و” عنق” و” رقبه” هر سه معنى مشابهى دارند، با اين تفاوت كه” جيد” به قسمت بالاى سينه گفته مىشود، و” عنق” به پشت گردن يا همه گردن و” رقبه” به گردن گفته مىشود، و گاه به يك انسان نيز مىگويند مانند” فَكُّ رَقَبَةٍ” يعنى آزاد كردن انسان «1».
” مسد” (بر وزن حسد) به معنى طنابى است كه از الياف بافته شده. بعضى گفتهاند” مسد” طنابى است كه در جهنم بر گردن او مىنهند كه خشونت الياف را دارد، و حرارت آتش و سنگينى آهن را! بعضى نيز گفتهاند از آنجا كه زنان اشرافى شخصيت خود را در زينت آلات مخصوصا گردن بندهاى پر قيمت مىدانند، خداوند در قيامت براى تحقير اين زن خودخواه اشرافى گردنبندى از ليف خرما در گردن او مىافكند و يا اصلا كنايه از تحقير او است.
بعضى نيز گفتهاند علت اين تعبير آن است كه” ام جميل” گردنبند جواهر نشان پر قيمتى داشت، و سوگند ياد كرده بود كه آن را در راه دشمنى پيغمبر اكرم ص خرج كند، لذا به كيفر اين كار خداوند چنين عذابى را براى او مقرر داشته.
نكتهها:
1- باز هم نشانه ديگرى از اعجاز قرآن
مىدانيم اين آيات در مكه نازل شد، و قرآن با قاطعيت خبر داد كه ابو لهب
__________________________________________________
(1)” التحقيق فى كلمات القرآن الكريم” جلد 2 صفحه 158
تفسير نمونه، ج27، ص: 423
و همسرش در آتش دوزخ خواهند بود، يعنى هرگز ايمان نمىآورند، و سرانجام چنين شد، بسيارى از مشركان مكه واقعا ايمان آوردند، و بعضى ظاهرا، اما از كسانى كه نه در واقع و نه در ظاهر ايمان نياوردند اين دو نفر بودند، و اين يكى از اخبار غيبى قرآن مجيد است، و قرآن از اينگونه اخبار در آيات ديگر نيز دارد كه فصلى را در اعجاز قرآن تحت عنوان خبرهاى غيبى قرآن به خود اختصاص داده، و ما در ذيل هر يك از اين آيات بحث مناسب را داشتهايم.
2- پاسخ به يك سؤال
در اينجا سؤالى مطرح است و آن اينكه با اين پيشگويى قرآن مجيد ديگر ممكن نبوده است ابو لهب و همسرش ايمان بياورند، و الا اين خبر كذب و دروغ مىشد.
اين سؤال مانند سؤال معروفى است كه در باره مساله” علم خدا” در بحث جبر مطرح شده، و آن اينكه مىدانيم خداوندى كه از ازل عالم به همه چيز بوده، معصيت گنهكاران و اطاعت مطيعان را نيز مىدانسته است، بنا بر اين اگر گنهكار گناه نكند علم خدا جهل شود! پاسخ اين سؤال را دانشمندان و فلاسفه اسلامى از قديم دادهاند و آن اينكه خداوند مىداند كه هر كس با استفاده از اختيار و آزاديش چه كارى را انجام مىدهد، مثلا در آيات مورد بحث خداوند از آغاز مىدانسته است كه ابو لهب و همسرش با ميل و اراده خود هرگز ايمان نمىآورند نه از طريق اجبار و الزام.
و به تعبير ديگر عنصر آزادى اراده و اختيار نيز جزء معلوم خداوند بوده، او مىدانسته است كه بندگان با صفت اختيار، و با اراده خويش چه عملى را انجام مىدهند.
مسلما چنين علمى، و خبر دادن از چنان آيندهاى تاكيدى است بر مساله
تفسير نمونه، ج27، ص: 424
اختيار، نه دليلى بر اجبار (دقت كنيد).
3- هميشه نزديكان بى بصر دورند!
اين سوره بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مىكند كه خويشاوندى در صورتى كه با پيوند مكتبى همراه نباشد كمترين ارزشى ندارد، و مردان خدا در برابر منحرفان و جباران و گردنكشان هيچگونه انعطافى نشان نمىدادند هر چند نزديكترين بستگان آنها بودند.
با اينكه ابو لهب عموى پيغمبر اكرم ص بود و از نزديكترين نزديكانش محسوب مىشد وقتى خط مكتبى و اعتقادى و عملى خود را از او جدا كرد همچون ساير منحرفان و گمراهان زير شديدترين رگبارهاى توبيخ و سرزنش قرار گرفت، و به عكس افراد دور افتادهاى بودند كه نه تنها از بستگان پيغمبر ص محسوب نمىشدند، بلكه از نژاد او و اهل زبان او هم نبودند، ولى بر اثر پيوند فكرى و اعتقادى و عملى آن قدر نزديك شدند كه طبق حديث معروف سلمان منا اهل البيت:” سلمان از خانواده ما است” گويى جزء خاندان پيغمبر شدند «1».
درست است كه آيات اين سوره تنها از ابو لهب و همسرش سخن مىگويد، ولى پيدا است كه آنها را به خاطر صفاتشان اينچنين مورد نكوهش قرار مىدهد، بنا بر اين هر فرد يا گروهى داراى همان اوصاف باشند سرنوشتى شبيه آنها دارند.
__________________________________________________
(1) توضيح بيشترى در اين زمينه در جلد نهم صفحه 118 ذيل آيه 46 سوره هود به تناسب شرح حال فرزند نوح (ع) داده ايم
تفسير نمونه، ج27، ص: 425
خداوندا! قلب ما را از هر گونه لجاجت و عناد پاك كن.
پروردگارا! ما همه از عاقبت كار بيمناكيم، تو ما را امنيت و آرامش بخش و اجعل عاقبة امرنا خيرا.
بار الها! ما مىدانيم در آن دادگاه بزرگ نه مال و ثروت و نه رابطه خويشاوندى سودى نمىبخشد تنها لطف تو كارساز است ما را مشمول الطاف فرما.
آمين يا رب العالمين پايان سوره تبت
تفسير نمونه، ج27، ص: 427
[سوره سبإ (34): آيات 34 تا 38]
وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (34) وَ قالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (35) قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (36) وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ (37) وَ الَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ (38)
ترجمه:
34- ما در هيچ شهر و ديارى پيامبرى انذار كننده نفرستاديم مگر اينكه مترفين آنها (همانها كه مست ناز و نعمت بودند) گفتند: ما به آنچه شما فرستاده شدهايد كافر هستيم! تفسير نمونه، ج18، ص: 105
35- و گفتند: اموال و اولاد ما (از همه) بيشتر است (و اين نشانه علاقه خدا به ماست) و ما هرگز مجازات نخواهيم شد! 36- بگو: پروردگار من روزى را براى هر كس بخواهد وسيع يا تنگ مىكند (اين ارتباطى به قرب در درگاه او ندارد) ولى اكثر مردم نمىدانند.
37- اموال و فرزندان شما هرگز شما را نزد ما مقرب نمىسازد، جز كسانى كه ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند كه براى آنها پاداش مضاعف در برابر اعمالى است كه انجام دادهاند، و آنها در غرفههاى (بهشتى) در (نهايت) امنيت خواهند بود 38- و آنها كه براى انكار و ابطال آيات ما تلاش مىكنند و مىپندارند از چنگال قدرت ما فرار خواهند كرد در عذاب (الهى) احضار مىشوند.
تفسير: مال و فرزند دليل قرب به خدا نيست!
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از اغواگرى مستكبران بود در آيات مورد بحث گوشهاى از اين اغواگرى را منعكس مىسازد و ضمنا به پيامبر گرامى اسلام ص نيز دلدارى مىدهد كه اگر با تو مخالفت كنند تعجب مكن مخالفت مستكبران مرفه با پيامبران راستين يك شيوه دائمى آنها بوده است.
مىگويد:” ما هرگز در هيچ شهر و ديارى پيامبر انذار كنندهاى نفرستاديم مگر اينكه مترفين- همان متنعمان مغرور و مست نعمت- مىگفتند ما به آنچه شما به آن فرستاده شدهايد كافريم، و آنچه را نامش پيام الهى مىنهيد قبول نداريم” (وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ).
” نذير” به معنى بيم دهنده، اشاره به پيامبران الهى است كه مردم را از عذاب الهى در برابر كجروىها و بيدادگرىها و گناه و فساد بيم مىدادند.
” مترفوها” جمع” مترف” از ماده” ترف” (بر وزن طرف) به معنى تنعم است، و مترف به كسى مىگويند كه فزونى نعمت و زندگى مرفه او را مست تفسير نمونه، ج18، ص: 106
و مغرور و غافل كرده و به طغيان گرى واداشته است «1».
آرى معمولا كسانى كه در صف اول مخالفين انبياء بودند اين گروه مترف طغيانگر غافل بودند كه چون تعليمات انبياء را از يك سو مزاحم كامجويى و هوسرانى خود مىديدند، و از سوى ديگر مدافع حقوق محرومانى كه با غصب حقوق آنها به اين زندگى پر زرق و برق رسيده بودند، و از سوى سوم آنها هميشه براى پاسدارى مال و ثروتشان قدرت حكومت را يدك مىكشيدند، و پيامبران را در تمام اين جهات در نقطه مقابل خود مىديدند، لذا فورا به مبارزه برمىخاستند.
عجب اينكه آنها انگشت روى حكم و تعليم خاصى نمىگذاشتند، بلكه در بست مىگفتند” ما به تمام آنچه شما مبعوث شدهايد كافريم” و حتى يك گام هم با شما همراه نيستيم كه اين خود بهترين دليل بر لجاجت و عناد آنها در برابر حق بود.
اين معنى مساله مهمى است كه قرآن در آيات مختلف از آن پرده برداشته كه غالبا محرومان، نخستين كسانى بودند كه دعوت انبياء را” لبيك” مىگفتند، و متنعمين مغرور نيز اولين گروهى بودند كه علم مخالفت را برمىداشتند.
با اينكه منكران دعوت انبياء مسلما منحصر به اين گروه نبودند، ولى غالبا عاملان فساد و داعيان به شرك و خرافات آنها بودند كه دائما سعى داشتند ديگران را هم به زور به اين طرق به كشانند.
در آيات 23 زخرف، 116 سوره هود، و 33 سوره مؤمنون نيز همين معنى آمده است.
نه تنها در برابر انبياء كه در برابر هر قدم اصلاحى از ناحيه هر دانشمند مصلح و عالم مجاهدى برداشته شود اين گروه سر به مخالفت برمىدارند، و براى در هم شكستن برنامههاى مصلحان توطئه مىچينند و از هيچ جنايتى روى گردان نيستند.
__________________________________________________
(1)” لسان العرب” جلد 9 صفحه 17. […..]
تفسير نمونه، ج18، ص: 107
آيه بعد به منطق پوشالى آنها كه در هر زمانى براى اثبات برترى خود متوسل مىشدند و به اغفال عوام مىپرداختند اشاره كرده، مىگويد:” و آنها گفتند ما از همه ثروتمندتر و پراولادتريم” (وَ قالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً).
خداوند به ما محبت دارد هم اموال فراوان در اختيار ما نهاده، و هم نيروى انسانى بسيار، و اين دليل بر لطف او در حق ما و نشانه مقام و موقعيت ما در نزد او است” و ما (نور چشمىها) هرگز مجازات نخواهيم شد”! (وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ).
مگر خداوند عزيز كردههاى خود را هم مجازات مىكند؟! اگر ما مطرود درگاه او بوديم اين همه نعمت چرا به ما مىداد؟! خلاصه آبادى دنياى ما دليل روشنى بر آبادى آخرت ماست! بعضى از مفسران احتمال دادهاند كه جمله” و ما نحن بمعذبين” دليل بر آن است كه آنها بطور كلى منكر قيامت و عذاب بودند. ولى آيات بعد نشان مىدهد كه اين جمله ناظر به اين معنا نيست، بلكه منظورشان اين بوده كه آنها به دليل ثروتشان مقرب درگاه خدايند.
آيه بعد اين منطق پوشالى و عوامفريبانه را به عاليترين وجهى پاسخ مىدهد و در هم مىكوبد، روى سخن را به پيامبر ص كرده، مىفرمايد:” به آنها بگو پروردگار من روزى را براى هر كس بخواهد گسترش مىدهد، و براى هر كس بخواهد سخت مىگيرد” (و اينها همه طبق مصالحى است كه براى آزمون خلق و نظام زندگى انسان لازم مىداند و ربطى به قدر و مقام در درگاه خدا ندارد (قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ).
تفسير نمونه، ج18، ص: 108
بنا بر اين هرگز نبايد وسعت روزى را دليل بر سعادت، و تنگى روزى را دليل بر شقاوت شمرد” اما اكثر مردم از اين واقعيت بىخبرند” (وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ).
البته اكثريت ناآگاه و بيخبر چنين هستند و گرنه اين مساله براى آگاهان واضح و روشن است.
سپس با صراحت بيشترى همين معنى را تعقيب كرده، مىگويد:” هرگز چنان نيست كه اموال و اولادتان شما را نزد ما مقرب سازد” (وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى) «1».
اين اشتباه بزرگى است كه دامنگير گروهى از عوام شده است كه تصور مىكنند آنها كه در اين جهان از نظر مادى گرفتار محروميتند مغضوب و مطرود درگاه خدا هستند و آنها كه در رفاه نعمت غوطهورند محبوب و مقبول او مىباشند.
چه بسيار افراد محرومى كه با اين وسيله آزمايش مىشوند و به برترين مقامات مىرسند، و چه بسيار افراد متنعمى كه اموال و ثروتشان بلاى جانشان و مقدمه مجازاتشان است.
مگر قرآن در آيه 15 سوره تغابن صريحا نمىگويد:نَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ
” اموال فرزندان شما وسيله آزمايش شما هستند و پاداش عظيم نزد خدا است”.
اين سخن بدان معنى نيست كه انسان دست از تلاش و كوشش لازم براى
__________________________________________________
(1)” زلفى” و” زلفة” به معنى مقام و منزلت و منزلگاه آمده است (مفردات راغب) و به همين دليل منازل شب را زلف الليل گويند- تعبير به” التي” به خاطر آن است كه در بسيارى از موارد ضمير مفرد مؤنث به جمع مكسر بر مىگردد، بنا بر اين در اين جا نيازى به تقدير نيست.
تفسير نمونه، ج18، ص: 109
زندگى بر دارد، بلكه هدف اين است كه داشتن امكانات اقتصادى و نيروى انسانى فراوان هرگز معيار ارزش معنوى انسانها در پيشگاه خدا نمىشود.
سپس به معيار اصلى ارزشهاى انسانها و آنچه مايه تقرب به درگاه خدا مىشود پرداخته (به صورت يك استثناى منفصل) مىگويد:” مگر كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه براى آنها در برابر اعمالشان پاداش مضاعف است، و در غرفههاى بهشتى در نهايت امنيت به سر مىبرند” (إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ) «1».
بنا بر اين تمام معيارها به اين دو امر باز مىگردد” ايمان” و عمل” صالح” از هر كس و در هر زمان و در هر مكان، و از هر قشر و هر گروه، و تفاوت انسانها در پيشگاه خدا به تفاوت درجات ايمان و مراتب عمل صالح آنها است، و جز اين چيز ديگرى نيست.
حتى علم دانش و انتساب به افراد بزرگ، حتى به پيامبران، اگر توأم با اين دو معيار نباشد به تنهايى چيزى بر ارزش انسان نمىافزايد.
اينجا است كه قرآن با صراحت بىنظيرش قلم بطلان بر تمام پندارهاى انحرافى و خرافى در زمينه عوامل قرب به پروردگار، و ارزش وجودى انسان كشيده، و معيار اصيل را در دو چيز خلاصه كرده كه همه انسانها قدرت بر تحصيل آن را دارند، و امكانات و محروميتهاى مادى در آن مؤثر نيست.
آرى اموال و اولاد نيز اگر در اين مسير قرار گيرند به همين صبغه الهى در مىآيند و رنگ ايمان و عمل صالح مىپذيرند، و مايه قرب خدا مىشوند، اما اموال و اولادى كه انسان را از خدا دور سازند و همچون بتى مورد پرستش قرار گيرند و مايه فساد و افساد گردند آتشگيرههاى جهنمند، و به گفته قرآن: دشمن جان انسان و دشمن سعادت او هستند:
__________________________________________________
(1) تعبير به” جزاء الضعف” از قبيل اضافه موصوف به صفت است.
تفسير نمونه، ج18، ص: 110
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ:” اى كسانى كه ايمان آوردهايد بعضى از همسران و فرزندان شما دشمن شما هستند، از آنها بر حذر باشيد”! (تغابن- 14).
ضمنا چنان كه قبلا نيز اشاره كردهايم” ضعف” تنها به معنى” دو چندان” نيست، بلكه به معنى” چند برابر” آمده است، و در آيه مورد بحث به همين معنى است، زيرا مىدانيم پاداش هر كار نيك در نزد خدا حد اقل ده برابر است، مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها (انعام- 160) و گاه به مراتب از اين هم فراتر مىرود.
” غرفات” جمع” غرفه” به معنى حجرههايى است در طبقه بالا قرار گرفته كه هم نور بيشتر دارد و هم هواى بهتر، و هم از آفات به دور است، به همين دليل اين تعبير در مورد برترين منازل بهشت به كار رفته است.
اين لغت در اصل از ماده” غرف” (بر وزن برف) به معنى بالا بردن و برداشتن چيزى است.
تعبير به آمنون (كسانى كه در امنيت به سر مىبرند) در مورد بهشتيان تعبير بسيار جامعى است كه آرامش روح و جسم آنها را از هر نظر منعكس مىكند، چرا كه نه ترس فنا و زوال و مرگ دارند، و نه ترس هجوم دشمن، و نه بيمارى و آفت و اندوه، و نه حتى ترس از ترس! و نعمتى برتر از اين نيست كه انسان از هر نظر در امنيت به سر برد، همان گونه كه بلائى بدتر از ناامنى در جنبههاى مختلف زندگى وجود ندارد.
و در آيه بعد گروه مقابل آنها را توصيف كرده و مىگويد:” اما آنها كه براى انكار و ابطال آيات ما تلاش و كوشش مىكنند، نه خود ايمان دارند و نه اجازه مىدهند ديگران در راه حق گام نهند، در حالى كه چنين مىپندارند كه مىتوانند از چنگال قدرت ما فرار كنند، آنها در عذاب دردناك روز قيامت احضار مىشوند” تفسير نمونه، ج18، ص: 111
(وَ الَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ).
آنها همان كسانى هستند كه با استفاده از اموال و اولاد و نفرات خود به تكذيب انبياء پرداختهاند و به وسوسه خلق خدا مشغول شدند و آن چنان مغرور بودند كه گمان مىكردند از چنگال عذاب الهى مىگريزند، ولى همگى به فرمان خدا در دل آتش سوزان دوزخ احضار مىشوند.
جمله” أُولئِكَ فِي الْعَذابِ مُحْضَرُونَ” چون سخنى از زمان آينده در آن نيست، ممكن است اشاره به اين معنى باشد كه آنها هم اكنون نيز گرفتار عذابند، چه عذابى برتر از اين زندانى كه با مال و اولاد براى خود ساختهاند؟! اين احتمال نيز وجود دارد كه تعبير فوق به خاطر آن باشد كه اين وعده الهى چنان مسلم است كه گويى الان در آن قرار دارند، همان گونه كه در جمله” فهم فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ” آمده است.
تعبير به” مُعاجِزِينَ” به طورى كه بعضى از ارباب لغت گفتهاند به معنى اين است كه آنها چنين مىپندارند كه مىتوانند از حوزه قدرت خدا و مجازاتش فرار كنند، در حالى كه اين پندارى باطل و بىاساس است «1».
نكتهها: ارزيابى ارزشها!
مساله مهم در زندگانى فرد و جامعهها مساله معيارهاى سنجش، و نظام ارزشى حاكم بر فرهنگ آن جامعه است.
زيرا تمام حركتها در زندگى فرد و جمع از همين نظام ارزشى سرچشمه
__________________________________________________
(1)” لسان العرب” و” مفردات راغب”” معاجزين” را به معنى” ظانين انهم يعجزون اللَّه” تفسير كردهاند و در حقيقت شبيه تعبير” يخادعون اللَّه و رسوله” كه در آيه 9 سوره بقره است، زيرا باب مفاعله گاه به اين معنا مىآيد.
تفسير نمونه، ج18، ص: 112
مىگيرد، و براى آفريدن اين ارزشها است.
اشتباه يك قوم و ملت در اين مساله، و روى آوردن به ارزشهاى خيالى و بىاساس، كافى است كه تاريخ آنها را به تباهى بكشد، و درك ارزشهاى واقعى و معيارهاى راستين محكمترين زيربناى كاخ سعادت آنها است.
دنيا پرستان مغرور ارزش را تنها منحصر در مال و قدرتهاى مادى و نفرات خود مىدانند، حتى معيار شخصيت در پيشگاه خدا را در اين چهار چوب تصور مىكنند، چنان كه در آيات فوق نمونهاى از آن ديديم، و نمونههاى فراوان ديگرى از آن در قرآن مجيد به چشم مىخورد.
1- فرعون جبار و زر و زورپرست به اطرافيانش مىگويد: من باور نمىكنم موسى از طرف خدا باشد اگر راست مىگويد پس چرا دست بند طلا به او داده نشده است؟!” فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ” (سوره زخرف آيه 53).
او حتى نداشتن چنين زر و زيورى را دليل بر پستى مقام موسى مىشمرد و مىگويد: (أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ) (سوره زخرف آيه 52).
2- مشركان عصر پيامبر ص از اينكه قرآن به مرد تهيدستى نازل شده تعجب مىكردند، و مىگفتند” لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ”:” چرا اين قرآن بر شخصيت بزرگ و مرد ثروتمندى از سرزمين مكه يا طائف نازل نشده است”؟! (زخرف آيه 31).
3- بنى اسرائيل به” اشموئيل” پيغمبر زمانشان در مورد انتخاب” طالوت” به فرماندهى لشكر ايراد كردند، و گفتند:” نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ”:” ما از او به فرماندهى و حكومت سزاوارتريم، چرا كه از دودمان معروفيم، بعلاوه طالوت ثروتى ندارد”؟! (سوره بقره 247).
4- مشركان ثروتمند قوم نوح به او ايراد كردند” چرا اين افراد اراذل و پست اطراف تو را گرفتهاند”؟! و منظورشان از پستى، نداشتن مال و ثروت بود! تفسير نمونه، ج18، ص: 113
” قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ”:” آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه اراذل به تو ايمان آوردهاند”؟! (سوره شعراء آيه 111).
5- همين ايراد را ثروتمندان مكه به پيامبر اسلام ص كردند كه از چه رو اطراف تو را پا برهنهها گرفتهاند؟ ما حتى از بوى بدن اينها ناراحت مىشويم، اگر آنها را از خود برانى ما در كنار توايم، قرآن در سوره كهف سخت به آنها مىتازد، با شديدترين لحنى آنها را تهديد مىكند، و به پيامبر ص دستور مىدهد: تو بايد با مردانى همنشين باشى كه هر چند تهيدستند اما قلبشان مملو از عشق خدا است و صبح و شام رو به درگاه خدا مىآورند، و جز او كسى را نمىخواهند، اى پيامبر ص با اينها باش و هرگز روى از اينها مگردان” وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ” (كهف- 28).
روى اين جهات نخستين و مهمترين گام اصلاحى انبياء در هم شكستن اين چارچوبههاى ارزشى دروغين بود، آنها با تعليماتشان اين معيارهاى غلط را در هم ريختند، و ارزشهاى اصيل الهى را جانشين آن ساختند و با يك” انقلاب فرهنگى” محور شخصيت را از اموال و اولاد و ثروت و جاه و شهرت قبيله و فاميل به تقوا و ايمان و عمل صالح مبدل ساختند.
نمونه آن را در آيات مورد بحث خوانديم كه بعد از كشيدن خط بطلان بر” اموال” و” اولاد” به عنوان يك وسيله تقرب در پيشگاه الهى و گفتن وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى بلافاصله ارزش اصيل را با جمله” إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً” جانشين آن مىكند.
آيه شريفه:” إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ” كه به صورت يك شعار اسلامى درآمده، بعد از نفى ارزشهاى وابسته به قبيله و عشيره بيانگر همين انقلاب فكرى و ارزشى است. تفسير نمونه، ج18، ص: 114
طبق اين آيه (سوره حجرات- 13) هيچ چيز جز تقوا، ايمان توأم با احساس مسئوليت و پاكى عمل، معيار ارزيابى شخصيت انسانها و قربشان در درگاه خدا نيست، و هر كس از اين معيار اصيل سهم بيشترى دارد مقربتر و گرامىتر است.
جالب اينكه در محيط عربستان قبل از آنكه تعليمات حياتبخش اسلام و قرآن ظهور كند بر اثر حاكميت نظام ارزشى زر و زور محصول آن محيط مشتى غارتگر و زورگو همچون” ابو سفيانها” و” ابو جهلها” و” ابو لهبها” بود.
اما از همان محيط بعد از انقلاب نظام ارزشى” سلمانها” و” بوذرها” و” مقدادها” و” عمار ياسرها” برخاستند.
جالب اينكه قرآن مجيد در سوره” زخرف” بعد از ذكر آياتى كه در فوق به آن اشاره كرديم، مىگويد:” نه تنها زرق و برق مادى دليل بر شخصيت نيست بلكه اگر مفاسدى از اين رهگذر به وجود نمىآمد ما براى كافران خانههايى قرار مىداديم كه سقفهايش از نقره و پلهها و نردبانهاى (گرانقيمتى) داشته باشد كه به وسيله آن به طبقات بالا روند، و براى اطاقهاى آنها درهايى (پر زرق و برق) و تختهايى (زيبا) قرار مىداديم كه بر آن تكيه كنند، و هر گونه زيورى را در اختيار آنها مىگذارديم، ولى اينها همه متاع زندگى دنيا است و سراى آخرت نزد پروردگارت براى پرهيزگاران است” (وَ لَوْ لا أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَيْها يَظْهَرُونَ- وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُنَ- وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ) (زخرف آيات 33- 34- 35).
اينها همه براى اين است كه ارزشهاى دروغين جاى ارزشهاى واقعى انسانى را نگيرد.
تفسير نمونه، ج18، ص: 115
[سوره التوبة (9): آيات 34 تا 35]
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (34) يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ (35)
ترجمه:
34- اى كسانى كه ايمان آوردهايد بسيارى از علما (ى اهل كتاب) و راهبان، اموال مردم را به باطل مىخورند و (آنان را) از راه خدا باز مىدارند، و آنها را كه طلا و نقره را گنجينه (و ذخيره و پنهان) مىسازند، و در راه خدا انفاق نمىكنند، به مجازات دردناك بشارت ده.
35- در آن روز كه آنها را در آتش جهنم گرم و سوزان كرده و با آن صورتها و پهلوها و پشتهايشان را داغ مىكنند (و به آنها مىگويند) كه اين همان چيز است كه براى خود گنجينه ساختيد پس بچشيد چيزى را كه براى خود اندوختيد!.
تفسير نمونه، ج7، ص: 390
تفسير:
كنز ممنوع است
در آيات گذشته سخن از اعمال شرك آميز يهود و نصارى بود كه براى دانشمندان خود يك نوع الوهيت قائل بودند، آيه مورد بحث مىگويد: آنها نه تنها مقام الوهيت را ندارند بلكه صلاحيت رهبرى خلق را نيز دارا نيستند، بهترين گواه اين سخن خلافكاريهاى گوناگون آنها بود.
در اينجا روى سخن را به مسلمانان كرده، مىگويد:
” اى كسانى كه ايمان آوردهايد بسيارى از علماى اهل كتاب و راهبان، اموال مردم را به باطل مىخورند، و خلق را از راه خالق باز مىدارند” (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ).
جالب اينكه همانگونه كه سيره قرآن است در اينجا حكم را روى همه افراد دانشمندان يهود و راهبان نبرده بلكه با تعبير” كثيرا” در حقيقت اقليت صالح را استثناء كرده است، و اينگونه دقت در ساير آيات قرآن نيز ديده مىشود كه در سابق به آن اشاره كردهايم.
اما اينكه آنها چگونه اموال مردم را بيهوده و بدون مجوز و به تعبير قرآن از طريق” باطل” مىخورند در آيات ديگر كم و بيش به آن اشاره شده و قسمتى هم در تواريخ آمده است.
يكى اينكه: حقايق تعليمات آئين مسيح ع و موسى ع را كتمان مىكردند تا مردم به آئين جديد (آئين اسلام) نگروند، منافع آنها به خطر نيفتد و هدايايشان قطع نشود، چنان كه در آيات 41 و 79 و 174 سوره بقره به آن اشاره تفسير نمونه، ج7، ص: 391
شده است.
و ديگر اينكه: با گرفتن” رشوه” از مردم حق را باطل و باطل را حق مىكردند و به نفع زورمندان و اقويا حكم باطل مىدادند، چنان كه در آيه 41 سوره” مائده” به آن اشاره شده است.
يكى ديگر از طرق نامشروع در آمدشان اين بود كه به نام” بهشت فروشى” و يا” گناه بخشى” مبالغ هنگفتى از مردم مىگرفتند و بهشت و آمرزش را كه منحصرا در اختيار خداوند است به مردم مىفروختند كه در تاريخ مسيحيت سر و صداى زيادى بپا كرده و بحثها و جدالهايى برانگيخته است!.
و اما جلوگيرى كردنشان از راه خدا روشن است زيرا آيات الهى را تحريف مىكردند و يا به خاطر حفظ منافع خويش مكتوم مىداشتند، بلكه هر كس را مخالف مقام و منافع خود مىديدند متهم مىساختند، و با تشكيل” محكمههاى تفتيش مذهبى” آنها را به بدترين وجهى محاكمه و به شديدترين وضعى محكوم و مجازات مىكردند.
و اگر به راستى آنها اقدام به چنين كارى نكرده بودند و پيروان خويش را قربانى مطامع و هوسهاى خود نمىساختند امروز گروههاى زيادترى آئين حق يعنى اسلام را از جان و دل پذيرفته بودند، بنا بر اين به جرئت مىتوان گفت: گناه ميليونها انسان كه در ظلمت كفر باقى ماندهاند به گردن آنها است!.
هم اكنون نيز دستگاه كليسا و يهود براى دگرگون ساختن افكار عمومى مردم جهان در باره اسلام به چه كارهايى كه دست نمىزنند و چه تهمتهاى عجيب و وحشتناكى كه نسبت به پيامبر ص روا نمىدارند.
اين موضوع به قدرى دامنهدار است كه جمعى از علماى روشنفكر مسيحى صريحا به آن اعتراف كردهاند كه روش سنتى كليسا در مبارزه ناجوانمردانه با اسلام يكى از علل بيخبر ماندن غربيها از اين آئين پاك است. تفسير نمونه، ج7، ص: 392
سپس قرآن به تناسب بحث دنيا پرستى پيشوايان يهود و نصارى به ذكر يك قانون كلى در مورد ثروتاندوزان پرداخته، مىگويد:” كسانى كه طلا و نقره را جمعآورى و پنهان مىكنند و در راه خدا انفاق نمىنمايند آنها را به عذاب دردناكى بشارت ده” (وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ).
” يكنزون” از ماده” كنز” بر وزن و به معنى” گنج” است كه در اصل به معنى جمع و جور كردن اجزاء چيزى گفته مىشود لذا شتر پر گوشت را” كناز اللحم” مىنامند سپس به جمعآورى و نگهدارى و پنهان نمودن اموال و يا اشياء گران قيمت اطلاق گرديده است.
بنا بر اين در مفهوم آن جمعآورى و نگاهدارى و گاهى پنهان كردن نيز افتاده است.
” ذهب” به معنى” طلا” و” فضه” به معنى” نقره” است. بعضى از دانشمندان لغت (طبق نقل طبرسى در مجمع البيان) در باره اين دو لغت تعبير جالبى كردهاند و گفتهاند: اينكه به” طلا”” ذهب” گفته مىشود براى آن است كه به زودى از دست مىرود و بقايى ندارد (ماده” ذهاب” در لغت به معنى رفتن است) و اينكه به” نقره”” فضه” گفته مىشود به خاطر آن است كه به زودى پراكنده و متفرق مىگردد (” انفضاض” در لغت به معنى پراكندگى است) و براى پى بردن به چگونگى حال اينگونه ثروتها همين نامگذارى آنها كافى است!.
از آن روز كه جامعههاى انسانى شكل گرفت مسئله مبادله فرآوردههاى مختلف در ميان انسانها رواج داشت، هر كس ما زاد احتياجات خود را از فراوردههاى كشاورزى و دامى و غير آن در معرض فروش قرار مىداد، ولى در آغاز مبادلهها همواره به صورت مبادله جنس به جنس بود، زيرا پول اختراع نشده بود، و از آنجا كه مبادله جنس به جنس مشكلات فراوانى ايجاد مىكرد، زيرا چه بسا افراد تفسير نمونه، ج7، ص: 393
ما زاد نياز خود را مىخواستند بفروشند ولى چيز ديگرى در آن حال مورد نيازشان نبود كه با آن بخرند اما مايل بودند آن را به چيزى تبديل كنند كه هر گاه بخواهند بتوانند با آن اجناس مورد نظر خويش را فراهم سازند، از اينجا مسئله اختراع” پول” مطرح شد.
پيدايش” نقره” و از آن مهمتر” طلا” به اين فكر تحقق بخشيد و اين دو فلز به ترتيب پول ارزان قيمت و گرانقيمت را تشكيل دادند و به وسيله آنها گردش معاملات رونق بيشتر و چشمگيرترى پيدا كرد.
بنا بر اين فلسفه اصلى پول همان گردش كاملتر و سريعتر چرخهاى مبادلات اقتصادى است، و آنها كه پول را به صورت” گنجينه” پنهان مىكنند نه تنها موجب ركود اقتصادى و زيان به منافع جامعه مىشوند بلكه عمل آنها درست بر ضد فلسفه پيدايش پول است.
آيه فوق صريحا ثروتاندوزى و گنجينهسازى اموال را تحريم كرده است و به مسلمانان دستور مىدهد كه اموال خويش را در راه خدا، و در طريق بهره گيرى بندگان خدا به كار اندازند، و از اندوختن و ذخيره كردن و خارج ساختن آنها از گردش معاملات به شدت بپرهيزند، در غير اين صورت بايد منتظر عذاب دردناكى باشند.
اين عذاب دردناك تنها كيفر شديد روز رستاخيز نيست بلكه مجازاتهاى سخت اين دنيا را كه بر اثر بهم خوردن موازنه اقتصادى و پيدايش اختلافات طبقاتى دامان فقير و غنى را مىگيرد نيز شامل مىشود.
اگر در گذشته مردم دنيا به اهميت اين دستور اسلامى درست آشنا نبودند امروز ما به خوبى مىتوانيم به آن پى ببريم، زيرا نابسامانيهايى كه دامن بشر را، بر اثر ثروتاندوزى گروهى خود خواه و بيخبر، گرفته و به شكل آشوبها و جنگها و خونريزيها ظاهر مىشود بر هيچكس پوشيده نيست.
تفسير نمونه، ج7، ص: 394
جمع ثروت تا چه اندازه” كنز” محسوب مىشود؟
در ميان مفسران در مورد آيه فوق گفتگو است كه آيا هر گونه گرد آورى ثروت اضافه بر نيازمنديهاى زندگى” كنز” محسوب مىشود، و طبق آيه فوق حرام است؟
يا اين كه اين حكم مربوط به آغاز اسلام و قبل از نزول حكم زكات بوده و سپس با نزول حكم زكات بر داشته شده؟
و يا اين كه اصولا آنچه واجب است پرداختن زكات سالانه است و نه غير آن، بنا بر اين هر گاه انسان اموالى را جمعآورى كند و هر سال مرتبا ماليات اسلامى آن يعنى زكات را بپردازد مشمول آيه فوق نخواهد بود.
در بسيارى از روايات كه در منابع شيعه و اهل تسنن وارد شده تفسير سوم به چشم مىخورد مثلا در حديثى از پيامبر ص چنين مىخوانيم:
” اى مال اديت زكاته فليس بكنز
“:” هر مال كه زكات آن را بپردازى كنز نيست” «1».
و نيز مىخوانيم: هنگامى كه آيه فوق نازل شد كار بر مسلمانان مشكل گرديد و گفتند با اين حكم هيچيك از ما نمىتواند چيزى براى فرزندان خود ذخيره كند و آينده آنها را تامين نمايد … سرانجام از پيامبر سؤال كردند، پيغمبر ص فرمود:”
ان اللَّه لم يفرض الزكاة الا ليطيب بها ما بقى من اموالكم و انما فرض المواريث من اموال تبقى بعدكم
“:” خداوند زكات را واجب نكرده است مگر به خاطر اين كه باقيمانده اموال شما براى شما پاك و پاكيزه باشد، لذا قانون ارث را در باره اموالى كه بعد از شما مىماند قرار داده است” «2» يعنى اگر گردآورى مال به كلى ممنوع بود قانون ارث موضوع نداشت.
__________________________________________________
(1) و (2)” المنار” جلد 10 صفحه 404.
تفسير نمونه، ج7، ص: 395
در كتاب” امالى”” شيخ” از پيامبر نيز همين مضمون نقل شده است كه” هر كس زكات مال خود را بپردازد باقيمانده آن كنز نيست «1».
ولى روايات ديگرى در منابع اسلامى مشاهده مىكنيم كه مضمون آن با تفسير فوق ظاهرا و در بدو نظر سازگار نيست، از جمله حديثى است كه در” مجمع البيان” از على ع نقل شده كه فرمود:”
ما زاد على اربعة آلاف فهو كنز ادى زكاته او لم يودها و ما دونها فهى نفقة فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ
“” هر چه از چهار هزار (درهم)- كه ظاهرا اشاره به مخارج يك سال است- بيشتر باشد” كنز” است خواه زكاتش را بپردازند يا نه، و آنچه كمتر از آن باشد نفقه و هزينه زندگى محسوب مىشود، بنا بر اين ثروتاندوزان را به عذاب دردناك بشارت ده” «2».
و در كتاب” كافى” از” معاذ بن كثير” چنين نقل شده كه مىگويد از امام صادق ع شنيدم مىگفت:” شيعيان ما فعلا آزادند كه از آنچه در دست دارند در راه خير انفاق كنند (و باقيمانده براى آنها حلال است) اما هنگامى كه” قائم” ما قيام كند تمام كنزها و ثروتهاى اندوخته را تحريم خواهد كرد تا همه را نزد او آرند و از آن در برابر دشمنان كمك گيرد و اين مفهوم كلام خداست كه در كتابش فرموده” وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ …” «3».
در شرح حال” ابو ذر” نيز كرارا و در بسيارى از كتب اين مطلب نقل شده است كه او آيه فوق را در برابر معاويه در شام هر صبح و شام مىخواند و با صداى بلند فرياد مىزد:” بشر اهل الكنوز بكى فى الجباه و كى بالجنوب و كى بالظهور ابدا حتى يتردد الحر فى اجوافهم”:” به گنجاندوزان بشارت ده
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 2 صفحه 213.
(2)” مجمع البيان” ذيل آيه و” نور الثقلين” جلد 2 صفحه 213.
(3)” نور الثقلين” جلد 2 صفحه 213.
تفسير نمونه، ج7، ص: 396
كه هم پيشانى آنها را با اين اموال داغ مىكنند و هم پهلوها و هم پشتهايشان را تا سوزش گرما، در درون وجود آنها به حركت در آيد”! «1».
و نيز استدلال” ابو ذر” در برابر” عثمان” به آيه فوق نشان مىدهد كه او معتقد بوده است كه آيه مخصوص مانعان زكات نيست، بلكه غير آنها را نيز شامل مىشود.
از بررسى مجموع احاديث فوق به ضميمه خود آيه مىتوان چنين نتيجه گرفت كه در شرائط عادى و معمولى يعنى در مواقعى كه جامعه در وضع ناگوار و خطرناكى نيست و مردم از زندگانى عادى بهرهمندند پرداختن زكات كافى است و باقيمانده كنز محسوب نمىشود (البته بايد توجه داشت كه اصولا با رعايت موازين و مقررات اسلامى در درآمدها، اموال به صورت فوق العاده متراكم نمىشود، زيرا اسلام آن قدر قيد و شرط براى آن قائل شده است كه تحصيل چنين مالى غالبا غير ممكن است).
و اما در مواقع فوق العاده و هنگامى كه حفظ مصالح جامعه اسلامى ايجاب كند حكومت اسلامى مىتواند محدوديتى براى جمعآورى اموال قائل شود (آن چنان كه در روايت على ع خوانديم) و يا به كلى همه اندوختهها و ذخيرههاى مردم را براى حفظ موجوديت جامعه اسلامى مطالبه كند (آن چنان كه در روايت امام صادق ع در باره زمان قيام قائم آمده است كه با توجه به ذكر علت در آن روايت ساير زمانها را نيز شامل مىشود زيرا مىفرمايد: (
فيستعين به على عدوه
). ولى تكرار مىكنيم كه اين موضوع تنها در اختيار حكومت اسلامى است و او است كه مىتواند چنين تصميمى را در مواقع لزوم بگيرد (دقت كنيد).
و اما داستان” ابو ذر”، ممكن است ناظر به همين موضوع باشد كه در آن روز جامعه اسلامى آن چنان نياز شديدى داشت كه اندوختن ثروت در آن روز مخالف
__________________________________________________
(1)” نور الثقلين” جلد 2 صفحه 214 و تفسير برهان جلد 1 صفحه 122.
تفسير نمونه، ج7، ص: 397
منافع جامعه و حفظ موجوديت آن بود.
و يا اينكه نظر” ابو ذر” به اموال بيت المال بود كه در دست” عثمان” و” معاويه” قرار داشت، و مىدانيم اين گونه اموال را با وجود مستحق و نيازمند لحظهاى نمىتوان ذخيره كرد، بلكه بايد به صاحبانش داد و مسئله زكات در اينجا به هيچوجه مطرح نيست.
به خصوص همه تواريخ اسلامى اعم از شيعه و اهل سنت گواهى مىدهد كه عثمان اموال كلانى از بيت المال را به خويشاوندان خود داد، و معاويه از آن كاخى ساخت كه افسانه كاخهاى ساسانيان را زنده كرد و” ابو ذر” حق داشت كه در برابر آنها اين آيه را خاطرنشان سازد!.
ابو ذر و اشتراكيت
مىدانيم از ايرادهاى مهمى كه به خليفه سوم گرفته شده مسئله تبعيد خشونت آميز” ابو ذر” به سرزمين بد آب و هواى” ربذه” است كه منتهى به مرگ اين صحابى بزرگ و اين مجاهد فداكار راه اسلام گرديد همان كسى كه از پيامبر ص در باره او نقل كردهاند:” آسمان سايه نيفكند و زمين در روى خود حمل نكرد كسى را كه راستگوتر از ابو ذر باشد”.
اين را نيز مىدانيم كه اختلاف” ابو ذر” با” عثمان” بر سر تمناى مال و مقام نبود، چه اينكه او مردى از هر نظر پارسا و وارسته بود، بلكه سرچشمه اختلاف تنها ريختوپاش خليفه سوم از بيت المال و بذل و بخشش بى حساب او به اقوام و بستگانش بود.
” ابو ذر” در مسائل مالى مخصوصا آنجا كه به” بيت المال” مربوط مىشد بسيار سختگير بود و مىخواست همه مسلمانان روش پيامبر ص را در اين زمينه تعقيب كنند، اما مىدانيم در عصر خليفه سوم جريان امور طور ديگرى بود.
به هر صورت هنگامى كه سخنان صريح و قاطع اين صحابى بزرگ بر خليفه تفسير نمونه، ج7، ص: 398
سوم سخت آمد نخست او را به شام فرستاد اما” ابو ذر” اين بار صريحتر و قاطعتر در برابر اعمال” معاويه” بپاخاست تا آنجا كه” ابن عباس” مىگويد معاويه به عثمان نوشت اگر نيازى به شام دارى” ابو ذر” را باز گردان كه اگر در شام بماند اين منطقه از دست تو خواهد رفت.
” عثمان” نامهاى نوشت و” ابو ذر” را احضار كرد و طبق بعضى از تواريخ به” معاويه” دستور داد او را با ماموران خشن كه شب و روز او را به سوى” مدينه” راه ببرند و لحظهاى راحت نگذارند، بفرستد، به گونهاى كه” ابو ذر” به هنگام ورود به” مدينه” بيمار شد و چون حضور او در مدينه نيز قابل تحمل براى دستگاه خلافت نبود، وى را به” ربذه” فرستاد و در همانجا از دنيا رفت.
كسانى كه مىخواهند از خليفه سوم در اين باره دفاع كنند گاهى” ابو ذر” را متهم مىكنند كه او عقيده اشتراكى داشت و تمام اموال را مال خدا مىدانست و مالكيت شخصى را انكار مىكرد!!.
و اين تهمت بسيار عجيبى است، آيا با اينكه قرآن با صراحت تمام مالكيت شخصى را با شرائطى محترم شمرده، با اينكه” ابو ذر” از نزديكترين افراد به پيامبر ص بود و در دامان قرآن پرورش يافته بود، و در زير آسمان راستگوتر از او پيدا نمىشد، چگونه مىتوان چنين نسبتى را به او داد؟
بياباننشينهاى دور افتاده اين حكم اسلامى را مىدانستند، آيات مربوط به تجارت و ارث و مانند آن را شنيده بودند، آيا باوركردنى است كه نزديكترين شاگردان پيامبر از اين حكم بى خبر باشد؟
آيا جز اين است كه متعصبان لجوج براى تبرئه خليفه سوم و از آن عجيبتر براى تبرئه دستگاه معاويه چنين تهمتى را بر او بستهاند، و هنوز هم گروهى چشم و گوش بسته آن را تعقيب مىكنند؟! آرى ابو ذر با الهام از آيات قرآن مخصوصا آيه” كنز” معتقد بود، و تفسير نمونه، ج7، ص: 399
صريحا اين عقيده خود را اظهار مىداشت، كه بيت المال اسلام نبايد به صورت ملك خصوصى اشخاص در آيد، و نبايد از اين اموال كه حق محرومان و نيازمندان در آن است و بايد در راه تقويت اسلام و مصالح مسلمين به كار افتد، حاتم بخشى كرد، و يا افسانه كاخهاى” كسرى” و” قيصر” را از نو زنده نمود.
به علاوه” ابو ذر” عقيده داشت در آن روز كه گروهى از مسلمانان سخت در مضيقه هستند ثروتمندان جمعيت نيز به زندگى سادهترى قانع شوند و از اموال خود در راه خدا انفاق نمايند.
اگر ابو ذر گناهى داشته همين بوده است، ولى مورخان مزدور و بنى اميه و راويان چاپلوس و متملق و دينفروش براى دگرگون ساختن چهره اين مرد مجاهد چنين تهمتهاى ناروايى را به او بستهاند.
گناه ديگر” ابو ذر” اين بود كه عشق و علاقه خاصى به امير مومنان على ع داشت اين گناه نيز به تنهايى كافى بود كه دروغپردازان بنى اميه قدرت جهنمى خود را براى لكهدار ساختن حيثيت” ابو ذر” به كار گيرند، ولى دامان او آن چنان پاك بود و راستگويى و آگاهى او نسبت به مسائل اسلامى آن چنان روشن كه همه اين دروغپردازان را رسوا ساخت! از جمله دروغهاى عجيبى كه براى تبرئه خليفه سوم در اينجا به ابو ذر بستهاند اين است كه طبق نقل” ابن سعد” در” طبقات” مىگويند: جمعى از اهل كوفه به” ابو ذر” در همان زمان كه در” ربذه” بود گفتند: اين مرد (يعنى عثمان) اينهمه كارها را با تو كرد آيا حاضرى پرچمى برافرازى و ما در زير آن با او به نبرد برخيزيم؟” ابو ذر” گفت: نه، اگر عثمان مرا از مشرق به مغرب بفرستد مطيع فرمانش خواهم بود! «1».
اين دروغپردازان هيچ توجه نكردند كه اگر او چنين تسليم فرمان خليفه
__________________________________________________
(1) تفسير المنار جلد 10 صفحه 406. […..]
تفسير نمونه، ج7، ص: 400
بود اين قدر مزاحم او نمىشد كه حضورش در مدينه بار سنگينى بر خاطر خليفه باشد و به هيچ وجه نتواند او را تحمل كند.
و عجيبتر از آن سخنى است كه نويسنده” المنار” در ذيل همين آيه مورد بحث ضمن اشاره به جريان” ابو ذر” مىگويد كه داستان” ابو ذر” نشان مىدهد كه در عصر صحابه (مخصوصا عثمان) چه اندازه اظهار عقيده آزاد بود! و دانشمندان محترم بودند! و خلفاء محبت داشتند! تا آنجا كه” معاويه” جرئت نكرد به” ابو ذر” چيزى بگويد بلكه به بالاتر از خود يعنى خليفه نوشت و از او دستور خواست! به راستى تعصب چه كارها كه نمىكند آيا تبعيد به سرزمين گرم و خشك و سوزان” ربذه” سرزمين مرگ و آتش نمونه احترام به آزادى فكر و محبت به علماء بود؟ آيا سپردن اين صحابى بزرگ را به دست مرگ دليل بر حريت عقيده محسوب مىشد؟ آيا اگر معاويه از ترس سيل افكار عمومى به تنهايى نقشهاى براى ابو ذر نكشيد دليل بر اين است كه نسبت به او احترام مىگذاشت؟
و باز از عجائب اين داستان اين است كه مدافعان از خليفه مىگويند:
تبعيد ابو ذر به حكم قانون” تقديم دفع مفسده بر جلب مصلحت” صورت گرفت، زيرا گرچه بودن ابو ذر در مدينه مصالح بزرگى داشت و مردم از علم و دانش او بهره فراوان مىبردند ولى عثمان عقيده داشت كه ماندن او در مدينه به خاطر طرز تفكر انعطافناپذير و خشنى كه در باره اموال داشت سرچشمه مفاسدى خواهد شد و لذا از منافع وجود او چشم پوشيده و او را به خارج از مدينه فرستاد و چون هم ابو ذر مجتهد بود و هم عثمان، در اينجا ايرادى به عمل هيچكدام وارد نخواهد شد!. «1»
راستى ما نمىدانيم چه مفسدهاى بر وجود ابو ذر در مدينه مترتب مىشد؟
__________________________________________________
(1) المنار جلد 10 صفحه 407.
تفسير نمونه، ج7، ص: 401
آيا باز گرداندن مردم به سنت پيامبر ص مفسده است؟
چرا” ابو ذر به خليفه اول و دوم كه در امور مالى برنامه هاى عثمان را نداشتند ايراد نكرد؟
آيا باز گرداندن مردم به برنامههاى مالى صدر اسلام منشا فساد بود؟
آيا تبعيد” ابو ذر” و بريدن زبان حقگوى او سرچشمه اصلاح شد؟
آيا ادامه كار عثمان مخصوصا در مسائل مالى به انفجارى عظيم كه خود او هم قربانى آن شد نيانجاميد؟
آيا اين مفسده بود و ترك آن مصلحت؟! ولى چه مىتوان كرد؟ هنگامى كه تعصب از در وارد مىشود منطق از در ديگر فرار مىكند.
به هر حال راه و رسم اين صحابى بزرگ بر هيچ محقق منصفى پوشيده نيست و نيز هيچ راه منطقى براى تبرئه خليفه سوم از آزارى كه به ابو ذر رسانيد وجود ندارد.
كيفر ثروتاندوزان!
در آيه بعد اشاره به يكى از مجازاتهاى اينگونه افراد در جهان ديگر مىكند و مىگويد:” روزى فرا خواهد رسيد كه اين سكهها را در آتش سوزان دوزخ داغ و گداخته مىكنند و پيشانى و پهلو و پشتشان را با آن داغ خواهند كرد” (يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ).
و در همين حال فرشتگان عذاب به آنها مىگويند:” اين همان چيزى است كه براى خودتان اندوختيد و به صورت كنز در آورديد و در راه خدا به محرومان انفاق نكرديد” (هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ).
” اكنون بچشيد آنچه را براى خود اندوخته بوديد” و عواقب شوم آن را دريابيد
تفسير نمونه، ج7، ص: 402
(فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ).
اين آيه بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مىكند كه اعمال انسانها از بين نمىروند و هم چنان باقى مىمانند و همانها هستند كه در جهان ديگر برابر انسان مجسم مىشوند و مايه سرور و شادى و يا رنج و عذاب او مىگردند.
در اينكه در آيه فوق چرا از ميان تمام اعضاء بدن تنها” پيشانى” و” پشت” و” پهلو” ذكر شده در ميان مفسران گفتگو است، ولى از ابو ذر چنين نقل شده است كه: او مىگفت: اين به خاطر آن است كه حرارت سوزان در فضايى كه در پشت اين سه نقطه قرار دارد نفوذ مىكند و تمام وجود آنها را فرا مىگيرد (حتى يتردد الحرفى اجوافهم) «1».
و نيز گفته شده اين به خاطر آن است كه با اين سه عضو در مقابل محرومان عكس العمل نشان مىدادند: گاهى صورت را در هم مىكشيدند، و زمانى به علامت بى اعتنايى از روبرو شدن با آنها خود دارى مىكردند و منحرف مىشدند و گاهى به آنان پشت مىنمودند لذا اين سه نقطه از بدن آنها را با اندوختههاى زر و سيمشان داغ مىكنند! در پايان اين بحث مناسب است به يك نكته ادبى كه در آيه موجود است نيز اشاره كنيم و آن اينكه در آيه مىخوانيم:” يَوْمَ يُحْمى عَلَيْها” يعنى در آن روز آتش به روى سكهها ريخته مىشود تا داغ و سوزان گردند، در حالى كه معمولا در اين گونه موارد كلمه” على” به كار برده نمىشود، بلكه فى المثل گفته مىشود:” يحمى الحديد” آهن را داغ مىكنند.
اين تغيير عبارت شايد به خاطر اين باشد كه اشاره به سوزندگى فوق العاده سكهها شود، چون اگر سكهاى را در آتش بيفكنند آن قدر داغ و سوزان نمىشود كه اگر آن را به زير آتش كنند و آتش به روى آن بريزند، قرآن نمىگويد
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 2 صفحه 214.
[سوره الإسراء (17): آيات 16 تا 17]
وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً (16) وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (17)
ترجمه:
16- و هنگامى كه بخواهيم شهر و ديارى را هلاك كنيم نخست اوامر خود را براى” مترفين” آنها (ثروتمندان مست شهوت) بيان مىداريم سپس هنگامى كه به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات يافتند آنها را شديدا درهم مىكوبيم! 17- چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مىكردند (و طبق همين سنت) آنها را هلاك كرديم، و كافى است كه پروردگارت از گناهان بندگانش آگاه و نسبت بر آن بيناست.
تفسير: مراحل چهارگانه مجازات الهى
در تعقيب آخرين آيه بحث گذشته كه خاطر نشان مىكرد” هرگز فرد يا گروهى را بدون بعث رسولان و بيان دستورات خود مجازات نمىكنيم” در نخستين آيه مورد بحث همين اصل اساسى به صورت ديگرى تعقيب شده است، مىگويد:
هنگامى كه ما تصميم بر هلاكت قومى بگيريم نخست اوامر خود را براى” مترفين” و سردمداران آنها بيان مىكنيم، سپس به هنگامى كه آنها به مخالفت و خروج از اطاعت برخيزند و استحقاق مجازات پيدا كنند، ما آنها را شديدا درهم مى كوبيم و هلاك مىكنيم” (وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفِيها فَفَسَقُوا فِيها فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِيراً
) «1».
تفسير نمونه، ج12، ص: 59
گر چه بسيارى از مفسران احتمالات متعددى در تفسير اين آيه دادهاند، ولى به اعتقاد ما آيه طبق ظاهر آن يك تفسير روشن بيشتر ندارد، و آن اينكه:
خداوند هرگز قبل از اتمام حجت و بيان دستوراتش كسى را مؤاخذه و مجازات نمىكند، بلكه نخست به بيان فرمانهايش مىپردازد، اگر مردم از در اطاعت وارد شدند و آنها را پذيرا گشتند چه بهتر كه سعادت دنيا و آخرتشان در آنست، و اگر به فسق و مخالفت برخاستند و همه را زير پا گذاشتند اينجا است كه فرمان عذاب در باره آنها تحقق مىپذيرد و به دنبال آن هلاكت است.
اگر درست در آيه دقت كنيم، چهار مرحله مشخص براى اين برنامه بيان شده است:
1- مرحله اوامر (و نواهى).
2- مرحله فسق و مخالفت.
3- مرحله استحقاق مجازات.
4- مرحله هلاكت.
و همه اين مراحل با فاء تفريع به يكديگر عطف شدهاند.
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه چرا امر شدگان تنها مترفين هستند؟
(مترفين از ماده” ترفه” به معنى نعمت فراوان يعنى متنعمين و ثروتمندان از خدا بى خبر).
در پاسخ اين سؤال توجه به يك نكته راهگشا است و آن اينكه در بسيارى از جوامع (منظور جامعههاى ناسالم است) مترفين، سردمداران اجتماعند و ديگران تابع و پيرو آنها.
__________________________________________________
(1)” قول” گر چه معنى وسيعى دارد ولى در اين گونه موارد به معنى فرمان عذاب است.
تفسير نمونه، ج12، ص: 60
به علاوه در اين تعبير اشاره به نكته ديگرى نيز هست، و آن اينكه سرچشمه غالب مفاسد اجتماعى نيز ثروتمندان از خدا بى خبرى هستند كه در ناز و نعمت و عيش و هوس غرقند، و هر نغمه اصلاحى و انسانى و اخلاقى در گوش آنها ناهنجار است، به همين دليل هميشه در صف اول در مقابل پيامبران ايستاده بودند، و دعوت آنها را كه به نفع عدل و داد و حمايت از مستضعفان بوده هميشه بر ضد خود مىديدند.
روى اين جهات از آنها بالخصوص ياد شده است چرا كه ريشه اصلى فساد همين گروهند.
ضمنا” دمرنا” و” تدمير” از ماده” دمار” به معنى هلاكت است.
به هر حال آيه فوق، هشدارى است به همه مردم با ايمان كه مراقب باشند، حكومت خويش را بدست مترفين و ثروتمندان مست شهوت ندهند و از آنها دنباله روى نكنند كه جامعه آنان را سرانجام به هلاكت و نابودى مىكشانند.
آيه بعد به نمونههايى از اين مساله به صورت يك اصل كلى اشاره كرده مىگويد:” چه بسيار مردمى كه در قرون بعد از نوح زندگى مىكردند (و طبق همين سنت) هلاك و نابود شدند” (وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنَ الْقُرُونِ مِنْ بَعْدِ نُوحٍ).
سپس اضافه مىكند: چنان نيست كه ظلم و ستم و گناه فرد يا جمعيتى از ديده تيز بين علم خدا مخفى بماند،” همين مقدار كافى است كه خدا از گناهان بندگانش آگاه و نسبت به آن بينا است” (وَ كَفى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً).
” قرون” جمع” قرن” به معنى جمعيتى است كه در عصر واحدى زندگى مىكنند و سپس به مجموع يك عصر اطلاق شده است.
در اينكه قرن چند سال است، نظرات گوناگونى دادهاند، بعضى آن را چهل سال، بعضى هشتاد، بعضى صد، و بالآخره بعضى آن را صد و بيست سال دانستهاند، ولى ناگفته پيدا است كه اين يك امر قراردادى است كه بر حسب قرار دادها متفاوت مىباشد، اما معمول در عصر ما اين است كه قرن را به يكصد سال اطلاق مىكنند «1».
تفسير نمونه، ج12، ص: 61
و اينكه مخصوصا روى” قرون بعد از نوح” تكيه شده، ممكن است به خاطر آن باشد كه زندگى انسانها قبل از نوح بسيار ساده بود و اينهمه اختلافات مخصوصا تقسيم جوامع به” مترف” و” مستضعف” كمتر وجود داشت و به همين دليل كمتر گرفتار مجازاتهاى الهى شدند.
ذكر” خبير” و” بصير” (آگاه و بينا) همراه هم اشاره به اين است كه” خبير” به معنى آگاه از نيت و عقيده است و” بصير” به معنى بينا نسبت به اعمال، بنا بر اين خدا هم از انگيزههاى باطنى اعمال اشخاص با اطلاع است، و هم از خود اعمالشان، و چنين كسى هرگز ظلم و ستمى در باره هيچكس روا نمىدارد و حق كسى در حكومتش ضايع نمىشود.
__________________________________________________
(1) در ذيل آيه 13 سوره يونس نيز به اين موضوع اشارهاى كرديم (تفسير نمونه جلد 8 صفحه 243).
تفسير نمونه، ج12، ص: 62
[سوره الإسراء (17): آيات 18 تا 21]
مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً (18) وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً (19) كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً (20) انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلاً (21)
ترجمه:
18- آن كس كه (تنها) زندگى زودگذر (دنياى مادى) را مىطلبد آن مقدار از آن را كه بخواهيم و به هر كس اراده كنيم مىدهيم، سپس دوزخ را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش سوزانش مىسوزد در حالى كه مذموم و رانده (درگاه خدا) است.
19- و آن كس كه سراى آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را براى آن انجام دهد، در حالى كه ايمان داشته باشد، سعى و تلاش او (از سوى خدا) پاداش داده خواهد شد.
20- هر يك از اين دو گروه را از عطاى پروردگارت بهره و كمك مىدهيم، و عطاى پروردگارت هرگز از كسى منع نشده است.
تفسير نمونه، ج12، ص: 63
21- ببين چگونه بعضى را (در دنيا بخاطر تلاششان) بر بعضى ديگر برترى بخشيدهايم، درجات آخرت و برتريهايش از اينهم بيشتر است.
تفسير: خطوط زندگى طالبان دنيا و آخرت
از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از مخالفت گردنكشان در برابر اوامر الهى و سپس هلاكت آنها بود، در آيات مورد بحث، به علت واقعى اين تمرد و عصيان كه همان حب دنيا است اشاره كرده مىگويد:” كسانى كه تنها هدفشان همين زندگى زودگذر دنياى مادى باشد، ما آن مقدار را كه بخواهيم به هر كس صلاح بدانيم در همين زندگى زودگذر مىدهيم سپس جهنم را براى او قرار خواهيم داد كه در آتش آن مىسوزد در حالى كه مورد سرزنش و دورى از رحمت خدا است” (مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً).
” عاجله” به معنى نعمتهاى زودگذر يا دنياى زودگذر است.
قابل توجه اينكه نمىگويد هر كس به دنبال دنيا برود، به هر چه بخواهد مىرسد، بلكه دو قيد براى آن قائل مىشود، اول اينكه تنها بخشى از آنچه را مىخواهد به آن مىرسد، همان مقدارى را كه ما بخواهيم (ما نَشاءُ).
ديگر اينكه: همه افراد به همين مقدار نيز نمىرسند، بلكه تنها گروهى از آنها به بخشى از متاع دنيا خواهند رسيد، آنها كه بخواهيم (لِمَنْ نُرِيدُ).
و به اين ترتيب نه همه دنيا پرستان به دنيا مىرسند و نه آنها كه مىرسند به همه آنچه مىخواهند مىرسند، زندگى روزمره نيز اين دو محدوديت را به وضوح به ما نشان مىدهد، چه بسيارند كسانى كه شب و روز مىدوند و به جايى نمىرسند، و چه بسيار كسانى كه آرزوهاى دور و درازى در اين دنيا دارند كه تنها بخش كوچكى از آن را بدست مىآورند.
تفسير نمونه، ج12، ص: 64
و اين هشدارى است براى دنيا پرستان كه اگر خيال كنيد آخرت را به دنيا بفروشيد به تمام هدفتان نائل مىشويد، اشتباه بزرگى كردهايد، بلكه گاهى هيچ و گاه به كمى دسترسى پيدا مىكنيد.
و اصولا دامنه آرزوهاى انسان آن قدر گسترده است كه با محدوديت جهان ماده قابل اشباع نيست، تمام دنيا را به يك نفر بدهند، بسيار مىشود كه اشباع نمىگردد.
اما آنها كه تلاش مىكنند و به هيچ نمىرسند، ممكن است به دلائل مختلفى باشد يا بخاطر آنست كه هنوز اميد بيدارى و نجاتشان است، و خدا به آنها محبت مىكند، و يا به خاطر آنست كه اگر به جايى برسند آن چنان طغيان مىكنند كه عرصه را بر خلق خدا تنگ مىنمايند.
” يصلى” از ماده” صلى” به معنى آتش افروختن و به آتش سوختن است و منظور در اينجا همان معنى دوم مىباشد.
قابل توجه اينكه كيفر اين گروه، ضمن اينكه آتش جهنم شمرده شده است، با دو تعبير” مذموم” و” مدحور” تاكيد گرديده، كه اولى به معنى مورد سرزنش و نكوهش قرار گرفتن و دومى به معنى دور ماندن از رحمت خدا است.
در حقيقت آتش دوزخ، كيفر جسمانى آنها است، و مذموم و مدحور بودن كيفر روحانى آنها، چرا كه معاد هم جسمانى است و هم روحانى و كيفر و پاداش آن نيز در هر دو جنبه است.
سپس به شرح حال گروه دوم مىپردازد، تا با قرينه مقابله، آن چنان كه روش قرآن است، مطلب آشكارتر شود، مىفرمايد:” اما كسى كه آخرت را بطلبد و سعى و كوشش خود را در اين راه به كار بندد، در حالى كه ايمان داشته باشد، اين سعى و تلاش او مورد قبول الهى خواهد بود” (وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُوراً).
تفسير نمونه، ج12، ص: 65
بنا بر اين براى رسيدن به سعادت جاويدان سه امر اساسى شرط است:
1- اراده انسان آن هم ارادهاى كه تعلق به حيات ابدى گيرد، و به لذات زودگذر و نعمتهاى ناپايدار و هدفهاى صرفا مادى تعلق نگيرد، همتى والا و روحيهاى عالى پشت بند آن باشد كه او را از پذيرفتن هر گونه رنگ تعلق و وابستگى آزاد سازد.
2- اين اراده به صورت ضعيف و ناتوان در محيط فكر و انديشه و روح نباشد بلكه تمام ذرات وجود انسان را به حركت وادارد و آخرين سعى و تلاش خود را در اين به كار بندد (توجه داشته باشيد كه كلمه” سعيها” كه به عنوان تاكيد ذكر شده نشان مىدهد او آخرين، سعى و تلاش و كوشش را كه براى رسيدن آخرت لازم است انجام مىدهد و چيزى فروگذار نمىكند).
3- همه اينها توأم با” ايمان” باشد، ايمانى ثابت و استوار، چرا كه تصميم و تلاش هنگامى به ثمر مىرسد كه از انگيزه صحيحى، سرچشمه گيرد و آن انگيزه چيزى جز ايمان به خدا نمىتواند باشد.
درست است كه سعى و تلاش براى آخرت بدون ايمان نخواهد بود و بنا بر اين مفهوم ايمان در آن نهفته شده است، ولى از آنجا كه ايمان يك اصل اساسى و پايه اصلى در اين راه است به آن مقدار از دلالت التزامى قناعت نكرده و با صراحت ايمان را به عنوان يك شرط بازگو مىكند.
قابل توجه اينكه در مورد دنيا پرستان مىگويد:” جهنم را براى آنها قرار مىدهيم”، ولى در مورد عاشقان آخرت مىگويد:” سعى و تلاش آنها مشكور خواهد بود” يعنى مورد تشكر و قدردانى پروردگار.
اين تعبير از اين كه بگويد پاداششان بهشت است بسيار جامعتر و والاتر است، چرا كه تشكر و قدردانى هر كس به اندازه شخصيت و سعه وجودى او است، نه به اندازه عملى كه انجام گرفته است، و روى اين حساب تشكر و قدردانى خدا متناسب با ذات بى پايان او است انواع نعمتهاى مادى و معنوى و هر آنچه در تصور ما بگنجد و نگنجد در آن جمع است.
گر چه بعضى از مفسران،” مشكور” را به معنى” اجر مضاعف” «1» و يا به معنى” قبولى عمل «2»” گرفتهاند، ولى روشن است كه” مشكور” معنى وسيعترى از همه اينها دارد.
تفسير نمونه، ج12، ص: 66
در اينجا ممكن است اين توهم پيش آيد كه نعمتهاى دنيا، تنها سهم دنيا- پرستان خواهد شد و آخرتطلبان از آن محروم مىگردند، آيه بعد به اين توهم پاسخ مىگويد كه:” ما هر يك از اين گروه و آن گروه را از عطاى خود بهره مىدهيم و امداد مىكنيم” (كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ).
” چرا كه بخشش پروردگار از هيچكس ممنوع نيست” و گبر و ترسا و مؤمن و مسلم همه از خوان نعمتش وظيفه مىخورند (وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً).
” نمد” از ماده” امداد” به معنى افزودن است.
آيه بعد يك اصل اساسى را در همين رابطه بازگو مىكند و آن اينكه:
همانگونه كه تفاوت تلاشها در اين دنيا باعث تفاوت در بهرهگيريها است، در كارهاى آخرت نيز همين اصل كاملا حاكم است، با اين تفاوت كه اين دنيا محدود است و تفاوتهايش هم محدود، ولى آخرت نامحدود، و تفاوتهايش نيز نامحدود است، مىگويد:
” بنگر چگونه بعضى از آنها را بر بعضى ديگر (بخاطر تفاوت در سعى و كوشششان) برترى داديم، اما آخرت درجاتش بزرگتر و برتريش بيشتر است”
__________________________________________________
(1) تفسير قرطبى جلد 6 صفحه 3852.
(2) تفسير صافى ذيل آيه.
تفسير نمونه، ج12، ص: 67
(انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضِيلًا).
ممكن است گفته شود، افرادى را در اين جهان مىبينيم كه بدون تلاش و كوشش بهرههاى وسيع مىگيرند، ولى بدون شك اينها موارد استثنايى است و نمىتوان در برابر اصل كلى تلاش و كوشش و رابطه آن با ميزان موفقيت به آن اعتنايى كرد، و اين گونه بهرهگيريهاى انحرافى منافات با آن اصل كلى ندارد.
ضمنا بايد توجه داشت كه منظور از تلاش و كوشش تنها كميت آن نيست، گاه مىشود تلاش كم با كميت عالى اثرش بسيار بيشتر از تلاش فراوان با كيفيت پائين باشد.
نكته ها:
1- آيا دنيا و آخرت با هم تضاد دارند؟
در آيات بسيارى، مدح و تمجيد از دنيا يا امكانات مادى آن شده است:
در بعضى از آيات، مال به عنوان خير، معرفى شده (سوره بقره آيه 180).
و در بسيارى از آيات، مواهب مادى تحت عنوان فضل خدا آمده است وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ (سوره جمعه آيه 10).
در جاى ديگر مىفرمايد” همه نعمتهاى روى زمين را براى شما آفريده است” خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً (بقره- 29).
و در بسيارى از آيات آنها را تحت عنوان سخر لكم (آنها را مسخر شما گردانيد) ذكر كرده كه اگر بخواهيم اين همه آياتى را كه در رابطه با محترم شمردن امكانات مادى اين جهان جمعآورى كنيم، مجموعه قابل ملاحظهاى خواهد شد.
ولى با اينهمه اهميتى كه به مواهب و نعمتهاى مادى داده شده، تعبيراتى كه قويا آن را تحقير مىكند در آيات قرآن به چشم مىخورد.
تفسير نمونه، ج12، ص: 68
در يك جا آن را عرض و متاع فانى مىشمرد تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا (نساء- 94).
و در جاى ديگر آن را مايه غرور و غفلت مىشمرد وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ (سوره حديد آيه 20).
و در مورد ديگر آن را وسيله سرگرمى و بازيچه شمرده وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ (عنكبوت 64).
و در جايى ديگر مايه غفلت از ياد خدا رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ (نور- 37).
اين تعبيرات دوگانه عينا در روايات اسلامى نيز ديده مىشود:
از يك سو دنيا، مزرعه آخرت، تجارتخانه مردان خدا مسجد دوستان حق، محل هبوط وحى پروردگار، سراى موعظه و پند، شمرده شود (
مسجد احباء اللَّه و مصلى ملائكة اللَّه و مهبط وحى اللَّه و متجر اولياء اللَّه
) «1».
و از سوى ديگر مايه غفلت و بيخبرى از ياد خدا و متاع غرور و مانند آن.
آيا اين دو گروه از آيات و روايات با هم تضاد دارند؟
پاسخ اين سؤال را در خود قرآن مىتوان يافت.
چرا كه آنجا كه از دنيا و مواهبش نكوهش مىكند، كسانى را مىگويد كه اين زندگى تنها هدفشان را تشكيل مىدهد، در سوره نجم آيه 29 مىخوانيم وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا” كسانى كه جز زندگى دنيا را نخواهند”.
به تعبير ديگر سخن از كسانى است كه آخرت را به دنيا مىفروشند و براى رسيدن به ماديات از هيچ خلافكارى و جنايتى ابا ندارند.
در سوره توبه آيه 38 مىخوانيم ا رضيتم بالحياة الدنيا من الآخرة:” آيا راضى شديد كه زندگى دنيا را به جاى آخرت بپذيريد”؟!
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه كلمات قصار جمله 131.
تفسير نمونه، ج12، ص: 69
آيات مورد بحث، خود شاهد اين مدعا است، آنجا كه مىگويد: مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ … يعنى تنها هدفشان همين زندگى زودگذر مادى است.
اصولا تعبير به” مزرعه” و يا” متجر” (تجارتخانه) و مانند آن خود شاهد زندهاى براى اين موضوع است.
كوتاه سخن اينكه مواهب جهان مادى كه همه از نعمتهاى خدا است و حتما وجودش در نظام خلقت لازم بوده و هست اگر به عنوان وسيلهاى براى رسيدن به سعادت و تكامل معنوى انسان مورد بهرهبردارى قرار گيرد از هر نظر قابل تحسين است.
و اما اگر به عنوان يك هدف و نه وسيله مورد توجه قرار گيرد و از ارزشهاى معنوى و انسانى بريده شود كه در اين هنگام طبعا مايه غرور و غفلت و طغيان و سركشى و ظلم و بيدادگرى خواهد بود، درخور هر گونه نكوهش و مذمت است.
و چه زيبا فرموده است على ع در آن گفتار كوتاه و پرمغزش:
من ابصر بها بصرته و من ابصر اليها اعمته:
” آن كس كه با چشم بصيرت به آن بنگرد (و آن را وسيله بينايى قرار دهد) دنيا به او آگاهى مىبخشد، و آن كس كه به خود آن نگاه كند دنيا او را نابينا خواهد كرد” «1».
در حقيقت تفاوت ميان دنياى مذموم و ممدوح، همان چيزى است كه از” اليها” و” بها” استفاده مىشود كه اولى هدف را مىرساند و دومى وسيله را.
2- نقش سعى و تلاش در پيروزيها
اين نخستين بار نيست كه قرآن با تكيه كردن روى سعى و تلاش به افراد تنبل و بيكار هشدار مىدهد كه سعادت سراى ديگر را تنها با اظهار ايمان و سخن نمىتوان بدست آورد، بلكه عامل اصلى سعادت سعى و تلاش است.
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه خطبه 82.
تفسير نمونه، ج12، ص: 70
اين حقيقت در بسيارى از آيات قرآن منعكس است.
در اينجا انسان را در گرو اعمالش مىشمرد (كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ) (مدثر- 38).
و در جاى ديگر بهره او را تنها در گرو سعيش مىشمرد (وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى).
و در بسيارى از آيات، بعد از ذكر ايمان، روى عمل صالح تكيه مىكند.
تا همگان اين خيال خام را از سر بدر كنند كه بى سعى و تلاش به جايى مىتوان رسيد مواهب دنياى مادى را بى سعى و تلاش نمىتوان بدست آورد، چگونه مىتوان انتظار داشت كه سعادت جاودانى بدون آن بدست آيد.
3- امدادهاى الهى
” نمد” از ماده” امداد” به معنى كمك رساندن است، راغب در كتاب مفردات مىگويد: كلمه امداد غالبا در مورد كمكهاى مفيد و مؤثر به كار برده مىشود و كلمه” مد” در موارد مكروه و ناپسند.
به هر حال در آيات مورد بحث مىخوانيم كه خداوند بخشى از نعمتهايش را در اختيار همگان مىگذارد و نيكان و بدان همگى از آن استفاده مىكنند، اين اشاره به آن بخش از نعمتها است كه ادامه حيات، متوقف بر آنست و بدون آن نمىتواند يك انتخابگر باشد.
به تعبير ديگر اين همان مقام رحمانيت خدا است كه فيض عامش، مؤمن و كافر را شامل مىشود، ولى در ما وراء اينها نعمتهايى است بىپايان كه مخصوص مؤمنان و نيكان است.
تفسير نمونه، ج12، ص: 71
[سوره القلم (68): آيات 17 تا 25]
إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ (17) وَ لا يَسْتَثْنُونَ (18) فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ (19) فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ (20) فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ (21)
أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ (22) فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ (23) أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ (24) وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ (25)
ترجمه:
17- ما آنها را آزموديم همانگونه كه صاحبان باغ را آزمايش كرديم، هنگامى كه
تفسير نمونه، ج24، ص: 393
سوگند ياد كردند كه ميوههاى باغ را صبحگاهان (دور از انظار مستمندان) بچينند.
18- و هيچ از آن استثنا نكنند.
19- اما عذابى فراگير (شبانه) بر تمام باغ آنها فرود آمد در حالى كه همه در خواب بودند.
20- و آن باغ سرسبز همچون شب سياه و ظلمانى شد.
21- صبحگاهان يكديگر را صدا زدند.
22- كه به سوى كشتزار و باغ خود حركت كنيد اگر قصد چيدن ميوهها را داريد.
23- آنها حركت كردند در حالى كه آهسته با هم مىگفتند.
24- مواظب باشيد امروز حتى يك فقير وارد بر شما نشود! 25- آنها صبحگاهان تصميم داشتند كه با قدرت از مستمندان جلوگيرى كنند.
تفسير: داستان عبرتانگيز” أَصْحابَ الْجَنَّةِ”
به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون ثروتمندان خودخواه و مغرور بود كه بر اثر فزونى مال و فرزندان پشتپا به همه چيز مىزنند، در اين آيات داستانى را در باره عدهاى از ثروتمندان پيشين كه داراى باغ خرم و سرسبزى بودند، و سرانجام بر اثر خيرهسرى نابود شدند ذكر مىكند، داستانى به نظر مىرسد در آن عصر در ميان مردم معروف بوده، و به همين دليل به آن استشهاد شده است.
نخست مىفرمايد:” ما آنها را آزموديم همانگونه كه صاحبان باغ را آزمايش كرديم” (إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ).
در اينكه باغ كجا بوده؟ در سرزمين يمن در نزديكى شهر بزرگ صنعاء؟
يا در سرزمين حبشه؟ يا در ميان بنى اسرائيل در سرزمين شام؟ و يا طائف؟ گفتگو تفسير نمونه، ج24، ص: 394
است ولى مشهور همان يمن است.
ماجرا چنين بود كه اين باغ در اختيار پير مرد مؤمن قرار داشت، او به قدر نياز از آن برمىگرفت، و بقيه را به مستحقان و نيازمندان مىداد، اما هنگامى كه چشم از دنيا پوشيد، فرزندانش گفتند: ما خود به محصول اين باغ سزاوارتريم، چرا كه عيال و فرزندان ما بسيارند، و ما نمىتوانيم مانند پدرمان عمل كنيم! و به اين ترتيب تصميم گرفتند تمام مستمندان را كه هر ساله از آن بهره مىگرفتند محروم سازند، و سرنوشت آنها همان شد كه در اين آيات مىخوانيم:
مىگويد:” ما آنها را آزموديم، آن زمان كه سوگند ياد كردند كه ميوههاى باغ را صبحگاهان و دور از انظار مستمندان بچينند” (إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ) «1».
” و هيچ از آن استثنا نكنند” و براى مستمندان چيزى فرو نگذارند (وَ لا يَسْتَثْنُونَ).
اين تصميم آنها نشان مىدهد كه اين كار ناشى از نياز نبود، بلكه ناشى از بخل و ضعف ايمان آنها بود، زيرا انسان هر قدر هم نيازمند باشد مىتواند كمى از محصول يك باغ پردرآمد را به نيازمندان اختصاص دهد، بعضى گفتهاند منظور از عدم استثناء اين است كه آنها” إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ” نگفتند، يعنى آن قدر مغرور بودند كه گفتند مىرويم و اين كار را مىكنيم حتى خود را از گفتن” إِنْ شاءَ اللَّهُ” بىنياز ديدند.
__________________________________________________
(1)” يصرمن” از ماده” صرم” (بر وزن شرم) به معنى چيدن ميوه است، و به معنى قطع كردن به طور مطلق، و همچنين محكم كردن كار نيز آمده است.
تفسير نمونه، ج24، ص: 395
ولى تفسير اول صحيحتر است «1».
سپس در ادامه اين سخن مىافزايد:” به هنگام شب، در آن موقع كه همه آنها در خواب بودند عذاب و بلائى فراگير از ناحيه پروردگارت بر تمام باغ فرود آمد در حالى كه همه در خواب بودند” (فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ).
آتشى سوزان و صاعقهاى مرگبار چنان بر آن مسلط شد كه” آن باغ خرم و سرسبز همچون شب سياه و ظلمانى گرديد” و جز مشتى خاكستر از آن باقى نماند (فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ).
” طائف” از ماده” طواف” در اصل به معنى كسى است كه بر گرد چيزى مىگردد، ولى گاه كنايه از بلا و مصيبتى است كه در شب روى مىدهد، و منظور در اينجا همين است.
” صريم” از ماده” صرم” به معنى” قطع” است و در اينجا به معنى” شب ظلمانى”، يا” درخت بدون ميوه” يا” خاكستر سياه” است: زيرا شب با فرا رسيدن روز قطع مىشود همانگونه كه روز با فرارسيدن شب، و لذا گاهى به شب و روز” صريمان” مىگويند، به هر حال منظور اين است كه آن چنان اين بلاى آسمانى كه ظاهرا صاعقه عظيمى بوده است در اين باغستان فرود آمد كه تمام آن را يك جا آتش زد، و چيزى جز مشتى زغال و خاكستر سياه از آن باقى نماند، و صاعقهها هر گاه به چيزى بزنند همين گونه خواهد بود.
__________________________________________________
(1) زيرا علاوه بر تناسب خاصى كه معنى اول با اصل ماجرا دارد، اگر معنى دوم منظور بود بايد به جاى” وَ لا يَسْتَثْنُونَ”” و لم تستثنوا” گفته شود (دقت كنيد).
تفسير نمونه، ج24، ص: 396
به هر حال صاحبان باغ به گمان اينكه درختهاى پربارشان آماده براى چيدن ميوه است” در آغاز صبح يكديگر را صدا زدند” (فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ) «1».
و گفتند:” به سوى كشتزار و باغستان خود حركت كنيد، اگر مىخواهيد ميوههاى خود را بچينيد”! (أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ):
” اغدوا” از ماده” غدوة” به معنى اول روز است، و لذا به غذايى كه در آغاز روز خورده مىشود (صبحانه)” غداء” مىگويند (هر چند در تعبيرات عربى روزمره كنونى” غداء” به ناهار گفته مىشود).
به اين ترتيب” آنها به سوى باغشان حركت كردند در حالى كه آهسته با هم سخن مىگفتند” (فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ).
” كه مواظب باشيد امروز حتى يك فقير وارد بر شما نشود”! (أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ).
و چنان آهسته سخن مىگفتند كه صداى آنها به گوش كسى نرسد، مبادا مسكينى خبردار شود، و براى خوشهچينى، يا گرفتن مختصرى ميوه براى سير كردن شكم خود، به سراغ آنها برود! چنين به نظر مىرسد كه به خاطر سابقه اعمال نيك پدر، جمعى از فقرا همه سال در انتظار چنين ايامى بودند كه ميوهچينى باغ شروع شود و بهرهاى
__________________________________________________
(1)” تنادوا”” راغب” در” مفردات” مىگويد: اصل” نداء” از” ندى” (بر وزن عنا) به معنى رطوبت گرفته شده، زيرا معروف است كسانى كه دهانشان رطوبت كافى دارد به راحتى سخن مىگويند، و كلامى فصيح (و صدايى رسا) دارند.
تفسير نمونه، ج24، ص: 397
عائد آنها گردد، و لذا اين فرزندان بخيل و ناخلف چنان مخفيانه حركت كردند كه هيچكس احتمال ندهد چنان روزى فرا رسيده، و هنگامى فقرا با خبر شوند كه كار از كار گذشته باشد.
و به اين ترتيب” آنها صبحگاهان به قصد باغ و كشتزار خود با قدرت تمام بر منع مستمندان حركت كردند” (وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ).
” حرد” (بر وزن سرد) به معنى ممانعت توأم با شدت و غضب است، آرى آنها از تمنا و انتظار مستمندان عصبانى بودند، و تصميم داشتند با كمال قدرت از آنها جلوگيرى كنند (و لذا اين تعبير در مورد سالهايى كه باران قطع مىشود، يا شترى كه شير آن نيز قطع شده بكار مىرود).
اكنون ببينيم سرانجام كار آنها به كجا انجاميد:
تفسير نمونه، ج24، ص: 398
[سوره القلم (68): آيات 26 تا 33]
فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ (26) بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ (27) قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ (28) قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (29) فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ (30)
قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ (31) عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنَّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ (32) كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (33)
ترجمه:
26- هنگامى كه (وارد باغ شدند، و) آن را ديدند گفتند: ما راه را گم كردهايم!
تفسير نمونه، ج24، ص: 399
27- (آرى همه چيز به طور كامل از دست ما رفته) بلكه ما محروميم.
28- يكى از آنها كه از همه عاقلتر بود گفت: آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمىگوئيد؟
29- گفتند: منزه است پروردگار ما، مسلما ما ظالم بوديم.
30- سپس آنها رو به هم كردند و به ملامت يكديگر پرداختند.
31- (و فريادشان بلند شد) گفتند: واى بر ما كه طغيانگر بوديم.
32- اميدواريم پروردگارمان (ما را ببخشد و) بهتر از آن را بجاى آن به ما بدهد، چرا كه ما به او دل بستهايم.
33- اينگونه است عذاب خداوند (در دنيا) و عذاب آخرت از آن هم بزرگتر است اگر مىدانستند.
تفسير سرانجام دردناك صاحبان باغ سرسبز
اين آيات ادامه داستان” أَصْحابَ الْجَنَّةِ” است كه در آيات پيشين گذشت صاحبان باغ به اين اميد كه محصول فراوان خود را بچينند، و دور از نظر مستمندان جمعآورى كنند، و همه را در انحصار خويش گيرند، و حتى يك فقير بر سر اين خوان نعمت گسترده الهى ننشيند، صبحگاهان به راه افتادند اما بىخبر از اينكه صاعقهاى مرگبار شب هنگام درست در موقعى كه آنها در خواب بودهاند باغ را تبديل به يك مشت خاكستر كرده است.
قرآن مىگويد:” هنگامى كه آنها باغ خود را ديدند چنان اوضاع به هم ريخته بود كه گفتند اين باغ ما نيست، ما راه را گم كردهايم”! (فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ).
منظور از” ضالون” ممكن است گم كردن راه باغ باشد، چنان كه در بالا گفتيم، و يا گم كردن راه حق، چنان كه بعضى احتمال دادهاند. ولى معنى اول مناسبتر به نظر مىرسد.
تفسير نمونه، ج24، ص: 400
سپس افزودند:” بلكه ما محرومان واقعى هستيم” (بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ) مىخواستيم مستمندان و نيازمندان را محروم كنيم اما خودمان از همه بيشتر محروم شديم، هم محروم از درآمد مادى، و هم بركات معنوى كه از طريق انفاق در راه خدا و به نيازمندان به دست مىآيد.
” در اين ميان يكى از آنها كه از همه عاقلتر بود گفت: آيا به شما نگفتم چرا تسبيح خدا نمىگوئيد”: (قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ).
نگفتم خدا را به عظمت ياد كنيد، و از مخالفت او بپرهيزيد، شكر نعمت او را بجا آوريد، و نيازمندان را از اموال خود بهرهمند سازيد؟ ولى شما گوش نكرديد، و به روزگار سياه افتاديد! از اين آيه استفاده مىشود كه در ميان آنها فرد مؤمنى بود كه آنها را از بخل و حرص نهى مىكرد، و چون در اقليت بود كسى گوش به حرفش نمىداد، اما پس از اين حادثه دردناك، زبان او گشوده شد، و منطقش تيزتر و برندهتر گشت، و آنها را زير رگبار ملامت و سرزنش گرفت.
آنها نيز لحظهاى بيدار شدند و به گناه خود اعتراف كردند، و” گفتند منزه است پروردگار ما، مسلما ما ظالم و ستمگر بوديم” هم بر خويشتن ستم كرديم و هم بر ديگران (قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ).
تعبير به” اوسط” در آيه قبل به معنى كسى است كه در سرحد اعتدال از نظر عقل و خرد و دانش باشد، بعضى آن را حد وسط در سن و سال معنى كرده اند، ولى اين معنى بسيار بعيد به نظر مىرسد، چرا كه ارتباطى ميان سن و گفتن چنين سخن پرمحتوايى نيست، ارتباط ميان عقل و خرد و چنين سخنانى است.
تفسير نمونه، ج24، ص: 401
تعبير به” لَوْ لا تُسَبِّحُونَ” (چرا تسبيح خدا نمىگوئيد؟) از اين جهت است كه ريشه همه اعمال نيك ايمان و معرفة اللَّه و تسبيح و تنزيه خدا است.
بعضى نيز تسبيح را در اينجا به معنى شكر نعمت كردهاند كه لازمه آن بهرهمند ساختن محرومان است، ولى اين دو تفسير منافاتى با هم ندارد، و در مفهوم آيه جمع است.
و اما تسبيح آنها قبل از اعتراف به گناه ممكن است از اين جهت باشد كه مىخواهند” خدا” را در مورد اين بلاى عظيمى كه بر باغشان فرود آمد و نابودش كرد از هر گونه ظلم و ستمى منزه شمرند، و بگويند خداوندا! اين ما بوديم كه بر خود و ديگران ستم كرديم و مستحق چنين عذاب دردناكى شديم، اما كار تو عين عدالت و حكمت بود.
در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز قبل از اقرار به ظلم همين تسبيح ديده مىشود، چنان كه در داستان يونس ع مىخوانيم: موقعى كه در شكم آن ماهى عظيم قرار گرفت گفت:” لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ”.
” معبودى جز تو نيست، منزهى، من از ظالمان و ستمگران بودم” (انبياء 87).
البته ظلم در مورد اين پيامبر بزرگ به معنى ترك اولى است چنان كه در تفسير همين آيه در جلد 13 گفتهايم.
ولى مطلب به اينجا خاتمه نيافت” آنها رو به هم كردند و شروع به ملامت و سرزنش يكديگر نمودند” (فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ).
تفسير نمونه، ج24، ص: 402
و احتمالا هر كدام در عين اعتراف به خطاى خويش گناه اصلى را به دوش ديگرى مىانداخت، و او را شديدا سرزنش مىكرد كه تو عامل اصلى بدبختى ما شدى؟ و گرنه ما اينقدر هم از خدا و عدالت بيگانه نبوديم! آرى اينچنين است سرنوشت همه ظالمانى كه در چنگال عذاب الهى گرفتار مىشوند كه در عين اعتراف به گناه، هر كدام سعى دارد عامل اصلى بدبختى خود را ديگرى بشمرد، شايد به اين دليل كه در اينگونه موارد معمولا يكى پيشنهاد مىكند، و ديگرى تاييد مىنمايد، و يكى اجراى آن را بر عهده مىگيرد و ديگرى با سكوت خود ابراز رضايت مىكند، ولى روشن است كه همه آنها شريك جرم و دخيل در گناهند.
سپس مىافزايد: هنگامى كه به عمق بدبختى خود آگاه شدند فريادشان بلند شد و” گفتند: واى بر ما كه طغيانگر بوديم”! (قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا طاغِينَ).
آنها در مرحله قبل اعتراف به” ظلم” و ستم كردند، و در اينجا اعتراف به” طغيان” و در حقيقت طغيان مرحلهاى است بالاتر از ظلم، زيرا ظالم ممكن است اصل قانون را بپذيرد ولى بر اثر غلبه هواى نفس ستم كند، اما طغيانگر اصلا زير بار قانون نمىرود و آن را به رسميت نمىشناسد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه ظلم اشاره به” ظلم بر خويشتن” است، و طغيان اشاره به” تجاوز بر حق ديگران”.
اين نكته نيز قابل توجه است كه عرب هنگامى كه با مصيبتى روبرو مىشود و يا مىخواهد اظهار انزجار از چيزى كند گاه” ويس” مىگويد و گاه” ويح” و گاه” ويل” كه اولى در مصيبت خفيف است، و دومى شديدتر،
تفسير نمونه، ج24، ص: 403
و سومى اشد آنها است، و اين نشان مىدهد كه صاحبان باغ خود را مستحق شديدترين سرزنشها مىدانستند.
سرانجام آنها بعد از اين بيدارى و هشيارى و اعتراف به گناه و بازگشت به سوى خدا، رو به درگاه او آوردند، و گفتند:” اميد است پروردگارمان گناهان ما را ببخشد، و باغستان بهتر از اين باغ بجاى آن در اختيار ما بگذارد” (عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها).
” چرا كه ما به سوى او روى آوردهايم، و به ذات پاكش دل بستهايم، و حل اين مشكل را نيز از قدرت بىپايان او مىطلبيم”.
(إِنَّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ) «1».
آيا به راستى اين گروه از كار خود پشيمان شدند، و در برنامه خويش تجديد نظر كردند، و تصميم قاطع گرفتند كه اگر در آينده مشمول نعمت الهى شوند حق شكر آن را ادا كنند؟ و يا مانند بسيارى از ظالمان كه وقتى گرفتار طوفان عذاب مىشوند موقتا بيدار مىگردند اما همين كه طوفان فرو نشست باز همان برنامهها تكرار مىگردد؟
در اين زمينه در ميان مفسران گفتگو است، آنچه از لحن آيه بعد احتمالا استفاده مىشود اين است كه توبه آنها به خاطر اينكه شرائطش جمع نبود پذيرفته نشد، ولى در بعضى از روايات مىخوانيم كه آنها از روى خلوص نيت توبه كردند، و خداوند توبه آنها را قبول كرد، و باغى بهتر به آنها عنايت
__________________________________________________
(1)” راغبون” از ماده” رغبت” است، اين ماده هر گاه با” الى” يا” فى” متعدى شود به معنى تمايل به چيزى است، و هر گاه با” عن” متعدى شود به معنى انصراف و بىاعتنايى نسبت به چيزى است.
تفسير نمونه، ج24، ص: 404
فرمود كه مخصوصا درختان انگور پربار با خوشههاى بسيار بزرگ داشت.
در آخرين آيه مورد بحث به عنوان يك نتيجهگيرى كلى و درس همگانى مىفرمايد:” عذاب خداوند اينگونه است، و عذاب آخرت از آن هم بزرگتر است اگر مىدانستند” (كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ).
شما نيز اگر به خاطر مال و ثروت و امكانات مادى مست و مغرور شويد، و روح انحصار طلبى بر شما چيره گردد، همه چيز را براى خود بخواهيد، و نيازمندان را محروم كنيد، سرنوشتى بهتر از اين نخواهيد داشت، منتها يك روز” صاعقه” آمد و آن باغ را آتش زد، امروز ممكن است آفتهاى ديگر، و حتى جنگهاى خانمانسوز جهانى و منطقهاى اين نعمتها را بر باد دهد.
نكته ها:
1- انحصار طلبى بلاى بزرگ ثروتمندان
انسان خواهناخواه علاقه به مال دنيا دارد چرا كه گذران زندگى او به وسيله آن مىباشد، و اين علاقه در حد اعتدال مذموم نيست، مهم آن است كه نيازمندان را هم در اموال خود سهيم كنيد، نه تنها حقوق واجب الهى را بپردازد بلكه از انفاقهاى مستحبّ نيز خوددارى نكند.
مخصوصا در مورد باغ و زراعت در روايات اسلامى دستور داده شده كه به نيازمندان حاضر سهمى بدهند كه با اقتباس از آيه شريفه (وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ) (حق آن را به هنگام درو بپردازيد) (انعام 141) به عنوان” حق الحصاد” معروف شده است، و آن حقى است غير از زكات معروف، و منظور از آن چيزى است كه هنگام حضور مستمندان در موقع چيدن ميوه، يا درو كردن زراعت به آنها پرداخته مىشود، و حد معنى ندارد «1».
تفسير نمونه، ج24، ص: 405
ولى هنگامى كه علاقه به مال و ثروت در شكل افراطى و انحرافى ظاهر مىشود صورت انحصار طلبى به خود مىگيرد، و حتى گاهى بىآنكه خود نياز به چيزى داشته باشد دوست دارد ديگران از آن محروم باشند! و به تعبير ديگر از منحصر بودن مواهب الهى به خودش لذت مىبرد، و اين بلاى بزرگى است كه مخصوصا امروز هم در جوامع انسانى نمونههاى بسيار دارد، و مىتوان آن را يك نوع بيمارى خطرناك شمرد.
داستان” أَصْحابَ الْجَنَّةِ” و صاحبان باغستان كه در آيات فوق آمده ترسيم روشنى از روحيه انحصار طلبى گروهى از ثروتمندان است كه چگونه دست به دست هم مىدهند، و براى محروم ساختن نيازمندان نقشه مىكشند، و دور از چشم آنها به برداشتن محصول و استفادههاى كلان مىپردازند، ولى بسيار مىشود كه آه اين محرومان به صاعقههاى سوزانى تبديل مىگردد و خرمن زندگى اين ثروتمندان انحصار طلب را به آتش مىكشد، و بسيار ديده شده است كه اين صاعقهها در شكل انقلابها ظاهر مىشود، و آنچه را آنها باور نمىكردند با چشم خود مىبينند، آه و فريادشان به آسمان بلند مىشود و دم از توبه و جبران خطاهاى گذشته مىزنند اما كار از كار گذشته است.
2- رابطه ميان” گناه” و” قطع روزى”
از داستان فوق ضمنا استفاده مىشود كه در ميان” گناه” و” قطع روزى”
__________________________________________________
(1) روايات مربوط به اين موضوع را در جلد 6″ وسائل الشيعه” ابواب زكات الغلات باب 13، و در” سنن بيهقى” در جلد 4 صفحه 133 مطالعه فرمائيد.
تفسير نمونه، ج24، ص: 406
رابطه نزديكى است، لذا در حديثى از امام باقر ع مىخوانيم:
ان الرجل ليذنب الذنب فيدرأ عنه الرزق، و تلا هذه الاية: إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ وَ لا يَسْتَثْنُونَ فَطافَ عَلَيْها طائِفٌ مِنْ رَبِّكَ وَ هُمْ نائِمُونَ
:” گاه انسان گناهى مىكند و روزى او قطع مىشود” سپس امام ع آيات بالا را تلاوت فرمود:
” هنگامى كه صاحبان باغ سوگند ياد كردند كه صبحگاهان ميوهها را بچينند، و اجازه ندهند حتى يك نفر غير از آنها استفاده كند، اما بلائى از سوى پروردگارت در حالى كه آنها در خواب بودند بر آن باغ مسلط شد و آن را نابود كرد” «1».
از ابن عباس نيز نقل شده كه” رابطه گناه و قطع روزى از آفتاب هم روشنتر است، چنان كه خداوند آن را در سوره ن و القلم (سوره مورد بحث) بيان فرموده”! «2»
__________________________________________________
(1)” تفسير نور الثقلين” جلد 5 صفحه 395 (حديث 44).
(2)” تفسير الميزان” جلد 20 صفحه 37.
تفسير نمونه، ج24، ص: 407
[سوره الشورى (42): آيات 27 تا 31]
وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ (27) وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ (28) وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ (29) وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ (30) وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (31)
ترجمه:
27- هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد در زمين طغيان و ستم مىكنند، لذا به مقدارى كه مىخواهد نازل مىكند كه او نسبت به بندگانش آگاه و بينا است.
28- او كسى است كه باران نافع را بعد از آنكه مايوس شدند نازل مىكند، و دامنه رحمت خويش را مىگستراند، و او ولى و حميد است.
29- و از آيات او است آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها خلق و منتشر نموده، و او هر گاه بخواهد قادر بر جمع آنها است.
تفسير نمونه، ج20، ص: 431
30- هر مصيبتى به شما رسد به خاطر اعمالى است كه انجام دادهايد، و بسيارى را نيز عفو مىكند.
31- و شما هرگز نمىتوانيد در زمين از قدرت خداوند فرار كنيد، و غير از خدا هيچ ولى و ياورى براى شما نيست!
شان نزول:
از” خباب بن ارت” صحابى معروف نقل شده كه آيه نخست (وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ …)
در باره ما نازل شد، و اين به خاطر آن بود كه ما به اموال فراوان طوايف” بنى قريظه” و” بنى نظير” و” بنى قينقاع” از يهود نظر افكنديم، و آرزو داشتيم كه اى كاش ما هم چنين اموالى داشتيم، آيه نازل شد و به ما هشدار داد كه اگر خداوند روزى را براى بندگانش گسترده كند طغيان خواهند كرد «1».
در تفسير” در المنثور” حديث ديگرى نقل شده و آن اينكه اين آيه در مورد اصحاب” صفه” نازل گرديد، چرا كه آنها آرزو داشتند دنيايشان رو به راه شود «2».
(در باره اصحاب صفه و اينكه آنها چه كسانى بودند شرحى در پايان اين آيات به خواست خدا خواهيم داشت).
تفسير:
مرفهين طغيانگر!
پيوند اين آيات با آيات گذشته ممكن است از اين نظر باشد كه در آخرين آيه از آيات پيشين آمده بود كه خداوند درخواست مؤمنان را اجابت مىكند، و به دنبال آن اين سؤال پيش مىآيد كه پس چرا در ميان آنها گروهى فقيرند،و هر چه درخواست مىكنند به جايى نمىرسد؟
__________________________________________________
(1) تفسير فخر رازى، تفسير ابو الفتوح رازى و تفسير قرطبى (ذيل آيه مورد بحث)
. (2) در المنثور اين حديث را از حاكم و بيهقى و ابو نعيم نقل كرده است (ج 6 ص 8)
تفسير نمونه، ج20، ص: 432
مىفرمايد:” هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد در زمين طغيان و سركشى و ستم مىكنند” (وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ).
” و لذا به مقدارى كه مىخواهد و مصلحت مىبيند روزى را نازل مىكند” (وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ).
و به اين ترتيب مساله تقسيم روزى بر اساس حساب دقيقى است كه پروردگار در باره بندگان دارد” چرا كه او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست” (إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ).
او پيمانه و ظرفيت وجودى هر كس را مىداند و طبق مصلحت او به او روزى مىدهد، نه چندان مىدهد كه طغيان كنند، و نه چندان كه از فقر فريادشان بلند شود.
شبيه اين معنى در آيه 6 و 7 سوره علق آمده است إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى” انسان طغيان مىكند هر گاه احساس بىنيازى و غنى نمايد”.
و به راستى چنين است، و مطالعه در حال انسانها گواه صادق اين واقعيت است كه وقتى دنيا به آنها روى مىآورد و صاحب زندگى مرفه مىشوند و مسير حوادث بر وفق مراد آنها است، ديگر خدا را بنده نيستند، به سرعت از او فاصله مىگيرند، در درياى شهوات غرق مىشوند، و آنچه ناگفتنى است آن مىكنند، و هر گونه ظلم و ستم و فساد را در زمين گسترش مىدهند.
تفسير نمونه، ج20، ص: 433
در تفسير ديگرى از” ابن عباس” در مورد اين آيه مىخوانيم كه منظور از” بغى” در اينجا ظلم و ستم و طغيان نيست بلكه بغى به معنى طلب است، يعنى اگر خداوند روزى را براى بندگانش گسترده سازد باز طلب بيشتر مىكنند و هرگز سير نخواهند شد! ولى تفسير اول كه از سوى بسيارى از مفسران انتخاب شده صحيحتر به نظر مىرسد، چرا كه تعبير” يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ” كرارا در آيات قرآن به معنى فساد و ظلم در زمين آمده است، مانند” فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ” (يونس- 23) و” إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ” (آيه 42 همين سوره).
درست است كه” بغى” به معنى” طلب” نيز آمده، اما هنگامى كه با” فى الارض” همراه شود به معنى فساد و ظلم در زمين است.
در اينجا دو سؤال پيش مىآيد:
نخست اينكه اگر برنامه تقسيم روزى چنين است، پس چرا گروهى را مىبينيم كه روزى فراوان دارند و طغيان و فساد كردهاند و دنيا را به تباهى كشاندهاند و خداوند جلو آنها را نگرفته، هم در مقياس افراد و هم در مقياس دولتهاى غارتگر زورگو.
در پاسخ اين سؤال بايد به اين نكته توجه داشت كه گاه گسترش روزى وسيلهاى است براى امتحان و آزمايش، چرا كه همه انسانها بايد در اين جهان آزمايش شوند گروهى نيز با ثروت آزمايش مىشوند.
و گاه به خاطر اين است كه هم خودشان و هم انسانهاى ديگر بدانند كه ثروت خوشبختى نمىآفريند، شايد راه را پيدا كنند، و به سوى خدا باز گردند، هم اكنون جامعههايى را مىبينيم كه غرق انواع نعمت و ثروت و رفاهند و در عين حال گرفتار انواع مصائب و بدبختيها مىباشند، ناامنى، كشتار، آلودگى فراوان اخلاقى، اضطراب و انواع نگرانيها جسم و روح آنها را فرا گرفته است.
گاهى نيز ثروت بىحساب يك مجازات الهى است كه خدا بعضى را گرفتار آن مىسازد، دورنماى زندگانيشان دلانگيز، اما اگر از نزديك نگاه كنيم مىبينيم از خودشان بدبختتر خودشانند!، در اين زمينه سرگذشتهاى فراوانى از سلاطين ثروت دنيا وجود دارد كه بسيارى شنيدهاند، و نقل آنها سخن را به درازا مىكشد.
تفسير نمونه، ج20، ص: 434
سؤال ديگر اينكه: آيا مفهوم اين سخن اين نيست كه هر گاه انسان فقير و محروم است نبايد دست و پايى براى وسعت روزى كند، به احتمال اينكه خدا مصلحت او را در اين دانسته است؟
در پاسخ اين سؤال نيز بايد توجه داشت كه گاهى كمبود روزى به خاطر سستى و تنبلى خود انسان است، اين كمبودها و محروميتها خواست حتمى خداوند نيست، بلكه نتيجه اعمال او است كه دامنگيرش شده، و اسلام بر اساس اصل سعى و كوشش كه هم در آيات قرآن منعكس است و هم در سنت پيامبر ص و ائمه هدى ع همه را دعوت به تلاش و جهاد كرده است.
ولى هر گاه انسان نهايت تلاش خود را به كار گرفت در عين حال درها به روى او بسته شد، بايد بداند در اين امر مصلحتى بوده، بيتابى نكند، مايوس نشود، زبان به كفران نگشايد، و به تلاش خود ادامه دهد، و تسليم رضاى الهى نيز باشد.
اين نكته نيز قابل ذكر است كه تعبير به” عباده” (بندگانش) هرگز منافاتى با طغيان آنها در صورت گسترش روزى ندارد، چرا كه اين تعبير در مورد بندگان خوب و بد و متوسط الحال همه به كار مىرود، مانند قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ:” بگو اى بندگان من! كه در باره خويش اسراف كردهايد از رحمت خدا نوميد نشويد”.
درست است كه خداوند روزى را با حساب نازل مىكند تا بندگان طغيان نكنند اما چنان نيست كه آنها را محروم و ممنوع سازد، لذا در آيه بعد مىافزايد:
تفسير نمونه، ج20، ص: 435
” او كسى است كه باران نافع را بعد از آنكه مردم مايوس شدند نازل مىكندو دامنه رحمت خويش را مىگستراند (وَ هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ يَنْشُرُ رَحْمَتَهُ).
و بايد هم چنين باشد” چرا كه او ولى و سرپرستى است شايسته ستايش” (وَ هُوَ الْوَلِيُّ الْحَمِيدُ). اين آيه در عين اينكه بيان نعمت و لطف پروردگار است از آيات و نشانههاى توحيد نيز سخن مىگويد، چرا كه نزول باران نظام بسيار دقيق و حساب شدهاى دارد، از موقعى كه آفتاب بر اقيانوسها مىتابد و ذرات لطيف آب را از املاح جدا كرده و به صورت تودههاى ابر به آسمان مىفرستد، و هنگامى كه قشر سرد فوقانى هوا آنها را متراكم مىسازد، و سپس بادها آنها را بر دوش خود حمل مىكنند، و بر فراز زمينهاى تشنه و خشكيده مىبرند، و بر اثر برودت و فشار مخصوص هوا تبديل به دانههاى كوچك باران مىشود كه به نرمى بر زمين نشيند، و در آن نفوذ مىكند، بىآنكه ويرانى بيافريند.
آرى اگر اين نظام را با دقت بررسى كنيم نشانههاى علم و قدرت خداوند در آن نمايان است. او ولى حميدى است كه نيازهاى بندگان را تامين كرده و آنها را مشمول الطاف خويش مىگرداند.
قابل توجه اينكه” غيث”- چنان كه بسيارى از مفسران و بعضى از اهل لغت تصريح كردهاند- به معنى باران نافع است، در حالى كه مطر به هر گونه باران گفته مىشود خواه نافع باشد يا غير نافع.
و لذا به دنبال آن جمله و ينشر رحمته (رحمت خود را گسترش مىدهد) آمده است.
چه تعبير زيبا و جامعى؟ رحمت خود را در زنده كردن زمينهاى مرده، در رويانيدن گياهان، در شستشوى هوا، در تامين آب آشاميدنى انسانها و موجودات زنده ديگر، و خلاصه در تمام زمينهها مىگستراند.
تفسير نمونه، ج20، ص: 436
اگر انسان بخواهد مفهوم اين جمله قرآنى را درك كند بايد پس از نزول باران در يك ساعت آفتابى قدم به كوه و دشت و بيابان بگذارد و لطافت و زيبايى و طراوت را كه رحمت گسترده خدا است در همه جا مشاهده كند.
اين استفاده از واژه” غيث” شايد به خاطر آن باشد كه با ماده” غوث” كه به معنى فريادرسى است ريشه مشترك دارد، و به همين دليل بعضى از مفسران تعبير فوق را اشارهاى به هر گونه فريادرسى خداوند بعد از نوميديها و نشر رحمت او دانستهاند «1».
و باز به همين مناسبت در آيه بعد از يكى از مهمترين آيات علم و قدرت پروردگار سخن به ميان آورده مىگويد:” از آيات و نشانههاى او است آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها خلق و پراكنده ساخته است” (وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ).
آسمانها با آن همه عظمت، با آن منظومههاى و كهكشانها، و ميليونها ميليون ستاره عظيم و درخشان، آسمانها با آن نظامى كه انسان از مطالعه آن در حيرت فرو مىرود، و زمين با انواع منابع حياتيش، با گياهان متنوع و رنگارنگ، و گلها و ميوهها، با انواع مواهب و بركات، و انواع زيبائيهايش، همه آيات و نشانههاى او است اين از يك سو.
از سوى ديگر جنبندگان زمين و آسمان، انواع پرندگان، صدها هزار نوع حشرات، انواع حيوانات وحشى و اهلى، و خزندگان، و ماهيان بسيار كوچك و ظريف و غولپيكر و عظيم، و انواع آبزيان و عجائب و شگفتيهايى كه در ساختمان هر يك از آنها به كار رفته، و از همه مهمتر در اصل حقيقت” حيات” و زندگى
__________________________________________________
(1)” راغب” در” مفردات” مىگويد:” غوث” در مورد يارى كردن گفته مىشود و” غيث” در مورد باران (الغوث يقال فى النصرة و الغيث فى المطر)
. تفسير نمونه، ج20، ص: 437
و اصول اسرار آميزى كه بر آن حاكم است كه هنوز بعد از هزاران سال مطالعه ميليونها دانشمند، كسى به عمق آن نرسيده، همه و همه آيات خدا است.
جالب اينكه” دابة” هم موجودات زنده ذرهبينى را شامل مىشود كه داراى حركت ظريف و مرموزى است، و هم حيوانات غولپيكرى كه دهها متر طول و دهها تن وزن دارد، هر يك به نوعى تسبيح حق مىگويند، و ثناخوان او هستند و با زبان حال بيانگر عظمت و قدرت علم بىپايان او.
و در پايان آيه مىفرمايد:” او هر گاه بخواهد قادر بر جمع كردن آنها است” (وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَدِيرٌ «1».
در اينكه منظور از جمع كردن تمام جنبندگان در اين آيه چيست؟ بسيارى از مفسران آن را به معنى جمع براى حساب و جزاى اعمال در قيامت دانستهاند، و مىتوان آياتى را كه از قيامت به عنوان” يوم الجمع” ياد مىكند گواه بر اين معنا گرفت (مانند آيه 7 همين سوره شورى و 9 تغابن).
در اين صورت اين سؤال پيش مىآيد كه آيا همه جنبندگان در قيامت محشور مىشوند، حتى غير انسانها؟ بلكه گاه گفته مىشود كه دابة (جنبنده) معمولا به غير انسانها اطلاق مىشود، در اين صورت اين مشكل مطرح خواهد شد كه چگونه جنبندگان غير انسان حشر و حساب دارند در حالى كه عقل و شعور و تكليفى ندارند؟
پاسخ اين سؤال را ذيل آيه 38 سوره انعام وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ:” هيچ جنبندهاى در زمين، و هيچ پرندهاى كه با دو بال خود
__________________________________________________
(1)” اذا”- همانگونه كه صاحب كشاف گفته است همانگونه كه بر فعل ماضى داخل مىشود بر فعل مضارع نيز داخل مىشود، مانند وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى، ولى بايد توجه داشت كه فعل بعد از اذا بيشتر به صورت ماضى است و كمتر به صورت مضارع است
. تفسير نمونه، ج20، ص: 438
(در آسمان) پرواز مىكند نيست مگر اينكه امتهايى همانند شما هستند، ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم سپس همه آنها به سوى پروردگارشان جمع و محشور مىشوند” دادهايم.
و گفتيم زندگى بسيارى از حيوانات آميخته با نظام جالب و شگفتانگيزى است، چه مانعى دارد كه اين اعمال بيانگر نوعى عقل و شعور در آنها باشد؟ چه لزومى دارد كه همه اينها را به غريزه تقسيم كنيم؟ در اين صورت نوعى از حشر و حساب براى آنها متصور خواهد بود (شرح بيشتر اين موضوع را در جلد پنجم صفحه 224 به بعد ذيل آيه فوق مطالعه فرمائيد).
اين احتمال نيز در تفسير آيه مورد بحث وجود دارد كه منظور از” جمع” نقطه مقابل” بث” (پراكندن) است، به اين معنى كه” بث” اشاره به آفرينش و گسترش انواع موجودات زنده و جنبندگان است، سپس مىفرمايد هر گاه خدا بخواهد آنها را” جمع” كرده و نابود يا منقرض مىسازد.
همانگونه كه در طول تاريخ تا كنون بسيارى از انواع جنبندگان در روى زمين گسترش عجيبى پيدا كرده، و در زمانى بعد از آن منقرض و جمع شدهاند، هم گسترش آنها به دست خدا است و هم جمع آنها، و در حقيقت شبيه آياتى است كه مىگويد: حيات دهنده خدا است، و ميراننده هم او است.
در اين صورت مساله حساب و جزاى حيوانات در اين آيه مطرح نخواهد شد.
ستارگان مسكون آسمان
از نكات قابل ملاحظهاى كه از اين آيه استفاده مىشود اين است كه دلالت بر وجود انواع موجودات زنده در آسمانها دارد، گرچه هنوز دانشمندان به صورت قاطعى در اين زمينه قضاوت نمىكنند، همين قدر سربسته مىگويند: در ميان كواكب آسمان به احتمال قوى ستارگان زيادى هستند كه داراى موجودات زندهاند،
تفسير نمونه، ج20، ص: 439
ولى قرآن با جمله” وَ ما بَثَّ فِيهِما مِنْ دابَّةٍ” (آنچه در آسمان و زمين از جنبندگان گسترده است)، با صراحت اين حقيقت را اعلام مىدارد كه در پهنه آسمان نيز جنبندگان زنده فراوان است.
و اينكه بعضى از مفسران احتمال دادهاند” فيهما” منحصر به كره زمين باشد بسيار بعيد به نظر مىرسد، زيرا” ضمير تثنيه” است و به آسمان و زمين هر دو برمىگردد، همانگونه كه تفسير دابة به فرشتگان آسمان تفسيرى است بسيار بعيد، چرا كه” دابة” معمولا به جنبندگان مادى اطلاق مىشود.
اين معنى از آيات متعدد ديگر قرآن مجيد نيز استفاده مىشود.
در حديث معروفى از امير مؤمنان امام على بن ابى طالب نقل شده است كه فرمود:
هذه النجوم التي فى السماء مدائن مثل المدائن التي فى الارض مربوطة كل مدينة الى عمود من نور:
” اين ستارگانى كه در آسمان است شهرهايى همچون شهرهاى زمين دارد، هر شهرى با شهر ديگر (هر ستارهاى با ستاره ديگر) با ستونى از نور مربوط است” «1».
روايات متعدد ديگرى نيز در اين زمينه نقل شده است (براى اطلاع بيشتر مىتوان به كتاب” الهيئة و الاسلام” مراجعه كرد).
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از رحمت خدا در ميان بود و اين سخن طبعا اين سؤال را برمىانگيزد كه اين مصائبى كه ما با آن دست به گريبانيم از كجا است؟
آيه بعد به اين سؤال پاسخ مىگويد:” كه آنچه از مصائب و ناملايمات به شما رسد به خاطر اعمالى است كه خود انجام دادهايد” (وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ).
__________________________________________________
(1) سفينة البحار ماده نجم جلد 2 صفحه 574 نقل از تفسير على بن ابراهيم قمى تازه اين تمام مجازات اعمال نارواى شما نيست چرا كه” بسيارى از كارهاى شما را مورد عفو قرار مىدهد” (وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ).
مصائبى كه دامان ما را مى گيرددر اين آيه نكاتى است كه بايد به آن توجه داشت:
تفسير نمونه، ج20، ص: 440
1- اين آيه به خوبى نشان مىدهد مصائبى كه دامنگير انسان مىشود يك نوع مجازات الهى و هشدار است (هر چند استثنائاتى دارد كه بعد به آن اشاره خواهد شد) و به اين ترتيب يكى از فلسفههاى حوادث دردناك و مشكلات زندگى روشن مىشود.
جالب اينكه در حديثى از امير مؤمنان على ع مىخوانيم: كه از پيامبر گرامى خدا ص نقل مىكند كه فرمود:
خير آية فى كتاب اللَّه هذه الاية! يا على! ما من خدش عود، و لا نكبة قدم الا بذنب، و ما عفى اللَّه عنه فى الدنيا فهو اكرم من ان يعود فيه و ما عاقب عليه فى الدنيا فهو اعدل من ان يثنى على عبده:
” اين آيه (وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ …) بهترين آيه در قرآن مجيد است، اى على! هر خراشى كه از چوبى بر تن انسان وارد مىشود، و هر لغزش قدمى، بر اثر گناهى است كه از او سر زده، و آنچه خداوند در دنيا عفو مىكند گرامىتر از آن است كه (در قيامت) در آن تجديد نظر فرمايد، و آنچه را كه در اين دنيا عقوبت فرموده عادلتر از آن است كه در آخرت بار ديگر كيفر دهد”! «1» و به اين ترتيب اينگونه مصائب علاوه بر اينكه بار انسان را سبك مىكند
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 9 صفحه 31 (ذيل آيات مورد بحث) شبيه اين حديث در” در المنثور” و تفسير” روح المعانى” با تفاوتهايى ذيل آيات مورد بحث آمده است و حديث در اين زمينه فراوان است […..]
. تفسير نمونه، ج20، ص: 441
او را نسبت به آينده كنترل خواهد نمود.
2- گرچه ظاهر آيه عام است و همه مصائب را در بر مىگيرد، ولى مطابق معمول در عمومات استثناهايى وجود دارد، مانند مصائب و مشكلاتى كه دامنگير انبيا و ائمه معصومين ع مىشد كه براى ترفيع مقام يا آزمايش آنها بود.
و همچنين مصائبى كه گريبان غير معصومين را مىگيرد و جنبه آزمون دارد.
و يا مصائبى كه بر اثر ندانم كاريها و عدم دقت و مشورت و سهلانگارى در امور حاصل مىشود كه اثر تكوينى اعمال خود انسان است.
و به تعبير ديگر جمع ميان آيات مختلف قرآن و روايات ايجاب مىكند كه عموم اين آيه در مواردى تخصيص پيدا كند، و اين مطلب تازهاى نيست كه مايه گفتگوى بعضى از مفسران شده است.
كوتاه سخن اينكه مصائب و گرفتاريهاى سخت، فلسفههاى مختلفى دارد، كه در بحثهاى توحيدى، و مباحث عدل الهى، به آن اشاره شده است.
شكوفايى استعدادها تحت فشار مصائب، هشدار نسبت به آينده، آزمون الهى، بيدارى از غرور و غفلت، و كفاره گناه و …
اما از آنجا كه بيشتر افراد آن جنبه كيفرى و كفارهاى دارد آيه فوق آن را به صورت عموم مطرح ساخته است.
و لذا در حديثى مىخوانيم: هنگامى كه امام على بن الحسين ع وارد بر يزيد شد، يزيد نگاهى به او كرد و گفت: يا على! ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ! (اشاره به اينكه حوادث كربلا نتيجه اعمال خود شما بود).
ولى امام على بن الحسين ع فورا در پاسخ فرمود:
كلا! ما هذه فينا نزلت، انما نزل فينا” ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ” فنحن الذين لا ناسى على ما فاتنا من امر الدنيا، و لا تفسير نمونه، ج20، ص: 442
نفرح بما اوتينا «1».
” چنين نيست، اين آيه در مورد ما نازل نشده، آنچه در باره ما نازل شده آيه ديگرى است كه مىگويد: هر مصيبتى در زمين يا در جسم و جان شما روى دهد پيش از آفرينش شما در كتاب (لوح محفوظ) بوده، و آگاهى بر اين امر بر خداوند آسان است، اين براى آن است كه شما به خاطر آنچه از دست مىدهيد غمگين نشويد، و به خاطر آنچه در دست داريد زياد خوشحال نباشيد (هدف از اين مصائب عدم دلبستگى شما به مواهب زودگذر دنيا است و يك نوع تربيت و آزمون براى شما است).
سپس امام افزود:” ما كسانى هستيم كه هرگز به خاطر آنچه از دست دادهايم غمگين نخواهيم شد، و به خاطر آنچه در دست داريم خوشحال نيستيم (همه را زودگذر مىدانيم و چشم به لطف و عنايت خدا بستهايم).
اين سخن را با حديث ديگرى از امام صادق ع پايان مىدهيم: هنگامى كه از حضرتش تفسير آيه فوق را خواستند فرمود: مىدانيد على ع و اهل بيتش بعد از او گرفتار مصائبى شدند، آيا به خاطر اعمالشان بود؟ در حالى كه آنها اهل بيت طهارتند، و معصوم از گناه، سپس افزود:
ان رسول اللَّه كان يتوب الى اللَّه و يستغفر فى كل يوم و ليلة مائة مرة من غير ذنب ان اللَّه يخص اوليائه بالمصائب لياجرهم عليها من غير ذنب:
” رسول خدا ص پيوسته توبه مىكرد و در هر شبانه روز صد بار استغفار مىنمود، بىآنكه گناهى مرتكب شده باشد، خداوند براى اولياء و دوستانش مصائبى قرار مىدهد تا به خاطر صبر در برابر آن از او پاداش گيرند بىآنكه گناهى مرتكب شده باشند” «2».
__________________________________________________
(1) تفسير” على بن ابراهيم” مطابق” نور الثقلين” جلد 4 صفحه 580
. (2) اصول كافى طبق نقل نور الثقلين جلد 4 صفحه 581
. تفسير نمونه، ج20، ص: 443
3- گاه بعضى در اين مساله ترديد كردهاند كه مصائب در آيه فوق اشاره به مصائب دنيا باشد چرا كه دنيا دار عمل است نه دار پاداش و كيفر.
ولى اين اشتباه بزرگى است چرا كه” آيات” و” روايات” فراوانى نشان مىدهد كه گاه انسان در همين دنيا گوشهاى از كيفر اعمالش را مىبيند، و اينكه مىگويند دنيا دار مجازات نيست، يعنى تمام حسابها تصفيه نمىشود، نه اينكه مطلقا مجازاتى وجود ندارد، و انكار اين حقيقت از نظر آشنايان به آيات و روايات شبيه انكار يك امر بديهى است.
4- گاه مصائب، جنبه دستجمعى دارد، و محصول گناهان جمعى است، همانگونه كه در آيه 41 سوره روم مىخوانيم: ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ:” فساد در خشكى و دريا به خاطر اعمال مردم آشكار شد، تا نتيجه بعضى از اعمالى را كه انجام دادهاند به آنها بچشاند شايد باز گردند”.
روشن است كه اين در باره جوامع انسانى است، كه به خاطر اعمالشان گرفتار نابسامانيها مىشوند.
و در آيه 11 سوره رعد آمده است: إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ:” خداوند سرنوشت هيچ جمعيتى را تغيير نمىدهد مگر اينكه خويشتن را تغيير دهند”.
[سوره النحل (16): آيه 90]
إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (90)
ترجمه:
90- خداوند فرمان به عدل و احسان و بخشش به نزديكان مىدهد، و از فحشاء و منكر و ظلم و ستم نهى مىكند، خداوند به شما اندرز مىدهد شايد متذكر شويد.
تفسير:
جامعترين برنامه اجتماعى
در تعقيب آيه گذشته كه قرآن را بيانگر همه چيز مىشمرد، در اين آيات نمونهاى از جامعترين تعليمات اسلام در زمينه مسائل اجتماعى، و انسانى و اخلاقى بيان شده است.
در نخستين آيه به شش اصل مهم كه سه اصل، جنبه مثبت و مامور به، و سه اصل جنبه منفى و منهى عنه دارد، ديده مىشود.
در آغاز مىگويد:” خداوند فرمان به عدل و احسان مىدهد و (همچنين) بخشش به نزديكان” (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى).
چه قانونى از” عدل” وسيعتر و گيراتر و جامعتر تصور مىشود؟ عدل همان قانونى است كه تمام نظام هستى بر محور آن مىگردد، آسمانها و زمين و همه موجودات با عدالت بر پا هستند (بالعدل قامت السماوات و الارض).
جامعه انسانى كه گوشه كوچكى از اين عالم پهناور است نيز نمىتواند از اين قانون عالم شمول، بر كنار باشد، و بدون عدل به حيات سالم خود ادامه دهد.
مىدانيم عدل به معنى واقعى كلمه آنست كه هر چيزى در جاى خود باشد،
تفسير نمونه، ج11، ص: 367
بنا بر اين هر گونه انحراف، افراط، تفريط، تجاوز از حد، تجاوز به حقوق ديگران بر خلاف اصل عدل است.
يك انسان سالم كسى است كه تمام دستگاههاى بدن او هر يك كار خودش را بدون كم و زياد انجام دهد، اما به محض اينكه يك يا چند دستگاه در انجام وظيفه كوتاهى كرد يا در مسير تجاوز گام نهاد، فورا آثار اختلال در تمام بدن نمايان مىشود، و بيمارى حتمى است.
كل جامعه انسانى نيز همانند بدن يك انسان است، كه بدون رعايت اصل عدالت بيمار خواهد بود.
اما از آنجا كه عدالت با همه قدرت و شكوه و تاثير عميقش در مواقع بحرانى و استثنايى به تنهايى كارساز نيست، بلافاصله دستور به احسان را پشت سر آن مىآورد.
به تعبير روشنتر در طول زندگى انسانها مواقع حساسى پيش مىآيد كه حل مشكلات به كمك اصل عدالت به تنهايى امكان پذير نيست، بلكه نياز به ايثار و گذشت و فداكارى دارد، كه با استفاده از اصل” احسان” بايد تحقق يابد.
فى المثل دشمن غدارى به جامعهاى حمله كرده است، و يا طوفان و سيل و زلزله، بخشى از كشورى را ويران نموده، اگر مردم در چنين شرائطى بخواهند در انتظار آن بنشينند كه مثلا مالياتهاى عادلانه و ساير قوانين عادى، مشكل را حل كند، امكان پذير نيست، اينجاست كه بايد همه كسانى كه داراى امكانات بيشتر از نظر نيروى فكرى و جسمانى و مالى هستند، دست به فداكارى بزنند، و تا آنجا كه در قدرت دارند، ايثار كنند، و گرنه دشمن جبار ممكن است كل جامعه آنها را از بين ببرد و يا حوادث دردناك طبيعى، جمع كثيرى را به كلى فلج كند.
تفسير نمونه، ج11، ص: 368
اتفاقا اين دو اصل در سازمان بدن يك انسان نيز بطور طبيعى حكومت مىكند، در حال عادى تمام دستگاههاى بدن نسبت به يكديگر خدمت متقابل دارند و هر عضوى براى كل بدن كار مىكند و از خدمات اعضاى ديگر نيز بهرهمند است (اين همان اصل عدالت است).
ولى گاه عضوى مجروح مىشود و توان متقابل را از دست مىدهد، آيا ممكن است در اين حال، بقيه اعضاء او را به دست فراموشى بسپارند، به خاطر اينكه از كار افتاده است؟ آيا ممكن است دست از حمايت و تغذيه عضو مجروح بردارند؟ مسلما نه (و اين همان احسان است).
در كل جامعه انسانى نيز اين دو حالت بايد حاكم باشد و گرنه جامعه سالمى نيست.
در اخبار اسلامى و همچنين گفتار مفسران در فرق ميان اين دو يعنى عدل و احسان بيانات مختلفى ديده مىشود كه شايد غالبا به آنچه در بالا گفتيم باز مىگردد.
در حديثى از على ع مىخوانيم
العدل الانصاف، و الاحسان التفضل:
” عدل آنست كه حق مردم را به آنها برسانى، و احسان آن است كه بر آنها تفضل كنى” «1» اين همان است كه در بالا اشاره شد.
بعضى گفتهاند عدل، اداء واجبات و احسان انجام مستحبات است.
بعضى ديگر گفتهاند عدل، توحيد است، و احسان اداء واجبات (طبق اين تفسير عدل به اعتقاد اشاره مىكند و احسان به عمل).
بعضى گفتهاند عدالت، هماهنگى ظاهر و باطن است، و احسان آن است كه باطن انسان از ظاهر او بهتر باشد.
بعضى ديگر عدالت را مربوط به جنبههاى عملى دانستهاند و احسان را مربوط به گفتار:
__________________________________________________
(1) نهج البلاغه كلمات قصار جمله 231.
تفسير نمونه، ج11، ص: 369
ولى همانگونه كه گفتيم بعضى از اين تفسيرها با تفسيرى كه در بالا آورديم هماهنگ است و بعضى ديگر نيز منافات با آن ندارد و قابل جمع:
اما مساله نيكى به نزديكان (إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى) در واقع بخشى از مساله احسان است با اين تفاوت كه احسان در كل جامعه است، وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى در خصوص خويشاوندان و بستگان كه جامعه كوچك محسوب مىشود، و با توجه به اينكه جامعه بزرگ از جامعه كوچكتر يعنى جامعه فاميلى تركيب شده، هر گاه، اين واحدهاى كوچكتر از انسجام بيشترى برخوردار گردند، اثر آن در كل جامعه ظاهر مىشود، و در واقع وظائف و مسئوليتها به صورت صحيحى در ميان مردم تقسيم مىگردد، چرا كه هر گروه در درجه اول به ضعفاى بستگان خود مىپردازد، و از اين طريق همه اين گونه اشخاص زير پوشش حمايت نزديكان خود قرار مىگيرند.
در بعضى از احاديث اسلامى مىخوانيم كه منظور از ذى القربى، نزديكان پيامبر يعنى امامان اهل بيتند، و منظور از إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى، اداء خمس مىباشد.
اين تفسير هرگز نمىخواهد مفهوم آيه را محدود كند، بلكه هيچ مانعى ندارد آيه به مفهوم وسيعش باقى باشد و اين قسمت نيز يكى از مصاديق روشن آن مفهوم عام محسوب گردد.
بلكه اگر ما” ذى القربى” را به معنى مطلق نزديكان اعم از نزديكان در فاميل و نسب و يا نزديكان ديگر بدانيم، آيه مفهوم وسيعترى پيدا مىكند كه حتى همسايگان و دوستان و مانند آن را شامل مىشود (هر چند معروف در معنى ذى القربى، خويشاوندان است) مساله كمك به جامعههاى كوچك (يعنى بستگان و خويشاوندان) از آن نظر كه از پشتوانه عاطفى نيرومندى برخوردار است، از ضمانت اجرايى بيشترى بهره مند خواهد بود.
تفسير نمونه، ج11، ص: 370
بعد از تكميل اين سه اصل مثبت به سه اصل منفى و منهى مىپردازد و مىگويد:” خداوند از فحشاء و منكر و بغى، نهى مىكند” (وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ).
پيرامون اين تعبيرات سه گانه” فحشاء”” منكر” و” بغى” نيز مفسران سخن بسيار گفتهاند، اما آنچه مناسبتر با معنى لغوى و قرينه مقابله اين صفات با يكديگر به نظر مىرسد آنست كه” فحشاء” اشاره به گناهان پنهانى” منكر” اشاره به گناهان آشكار، و بغى، هر گونه تجاوز از حق خويش و ظلم و خود برتربينى نسبت به ديگران است.
بعضى از مفسران «1» گفتهاند: سرچشمه انحرافات اخلاقى، سه قوه است:
قوه شهوانى و غضبى و نيروى وهمى شيطانى.
اما قوه شهوانى، انسان را به لذتگيرى هر چه بيشتر مىخواند، و غرق در” فحشاء” و زشتيها مىكند.
قوه غضبيه، انسان را به انجام” منكرات” و آزار مردم وا مىدارد.
اما قوه وهميه شيطانيه، حس برترىطلبى و رياست خواهى و انحصار جويى و” تجاوز به حقوق ديگران” را در انسان زنده مىكند و او را به اين اعمال وا مىدارد.
خداوند با تعبيرهاى سه گانه فوق نسبت به طغيان اين غرائز، هشدار داده و با يك بيان جامع كه همه انحرافات اخلاقى را در بر مىگيرد به راه حق، هدايت نموده است.
و در پايان آيه، به عنوان تاكيد مجدد روى تمام اين اصول ششگانه مىفرمايد:” خداوند به شما اندرز مىدهد شايد متذكر شويد” (يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ).
__________________________________________________
(1) تفسير كبير فخر رازى جلد 20 صفحه 104.
تفسير نمونه، ج11، ص: 371
جامعترين آيات خير و شر
جاذبه محتواى اين آيه و طرز بيان آن چنان است كه در روايتى مىخوانيم،” عثمان بن مظعون” كه از صحابه معروف پيامبر اسلام ص است مىگويد:
” من در آغاز، اسلام را تنها به طور ظاهرى پذيرفته بودم نه با قلب و جان، دليل آن هم اين بود كه پيامبر ص كرارا پيشنهاد اسلام به من كرد و من هم از روى حيا پذيرفتم، اين وضع هم چنان ادامه يافت تا اينكه روزى خدمتش بودم، ديدم سخت در انديشه فرو رفته است ناگهان چشم خود را به طرف آسمان دوخت، گويى پيامى را دريافت مىدارد، وقتى به حال عادى بازگشت از ماجرا پرسيدم، فرمود: آرى هنگامى كه با شما سخن مىگفتم ناگهان جبرئيل را مشاهده كردم كه اين آيه را براى من آورد إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى … پيامبر ص آيه را تا آخر براى من خواند، چنان محتواى آيه در قلب من اثر گذاشت كه از همان ساعت اسلام در جان من نشست، من به سراغ ابو طالب عموى پيامبر ص آمدم و جريان را به او خبر دادم، فرمود:
اى طايفه قريش از محمد ص پيروى كنيد كه هدايت خواهيد شد، زيرا او شما را جز به مكارم اخلاق دعوت نمىكند، سپس به سراغ” وليد بن مغيره” (دانشمند معروف عرب و يكى از سران شرك) آمدم و همين آيه را بر او خواندم، او گفت اگر اين سخن از خود محمد ص است بسيار خوب گفته و اگر از پروردگار او است باز هم بسيار خوب است” «1».
در حديث ديگرى مىخوانيم كه پيامبر ص اين آيه را براى وليد بن مغيره خواند، وليد گفت: فرزند برادر «2» دو باره بخوان، پيامبر ص تكرار
__________________________________________________
(1) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.
(2) اين تعبير به خاطر آنست كه وليد بن مغيره عموى ابو جهل و هر دو از قريش بودند.
تفسير نمونه، ج11، ص: 372
كرد، وليد گفت: ان له لحلاوة، و ان عليه لطلاوة، و ان اعلاه لمثمر، و ان اسفله لمغدق، و ما هو قول البشر:” شيرينى خاصى دارد و زيبايى و درخشندگى مخصوصى، شاخههايش پر بار، و ريشههايش پر بركت است، و اين گفتار بشر نيست” «1».
در حديث ديگر از پيامبر ص مىخوانيم
جماع التقوى فى قوله تعالى إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ:
” مجموعه تقوا در اين گفتار خدا است، كه مىفرمايد: خداوند به عدل و احسان فرمان مىدهد” «2».
از احاديث بالا و احاديث متعدد ديگر به خوبى استفاده مىشود كه آيه فوق به عنوان يك دستور العمل كلى اسلامى و يكى از مواد قانون اساسى اسلام و منشور جهانى آن، همواره مورد توجه مسلمانان بوده است، تا آنجا كه طبق حديثى، هر گاه امام باقر ع نماز جمعه مىخواند آخرين سخنش در خطبه نماز همين آيه بود و به دنبال آن چنين دعا مىكرد:
اللهم اجعلنا ممن يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى
:” خداوندا ما را از كسانى قرار ده كه اندرزها را مىشنوند و به حالشان مفيد است” سپس از منبر فرود مىآمد «3».
احياى اصول سهگانه عدل و احسان وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى و مبارزه با انحرافات سهگانه فحشاء و منكر و بغى در سطح جهانى، كافى است كه دنيايى آباد و آرام و خالى از هر گونه بدبختى و فساد بسازد، و اگر از ابن مسعود صحابى معروف نقل شده كه” اين آيه جامعترين آيات خير و شر در قرآنست” به همين دليل است.
__________________________________________________
(1) مجمع البيان ذيل آيه.
(2) نور الثقلين جلد 3 صفحه 78.
(3) كافى طبق نقل تفسير نور الثقلين جلد 3 صفحه 77.
تفسير نمونه، ج11، ص: 373
محتواى آيه فوق ما را به ياد حديث تكان دهندهاى از پيامبر ص مىاندازد كه فرمود:
صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى و اذا فسدا فسدت امتى:
” دو گروه از امت منند كه اگر اصلاح شوند امت من اصلاح مىشوند و اگر فاسد شوند امت من فاسد مىشوند”.
عرض كردند اى رسول خدا اين دو گروه كيانند فرمود:
الفقهاء و الامراء:
” دانشمندان و زمامداران”! مرحوم” محدث قمى” در” سفينة البحار” بعد از نقل اين حديث، حديث مناسب ديگرى از پيامبر ص نقل مىكند:
قال تكلم النار يوم القيامة ثلاثة:
اميرا، و قاريا، و ذا ثروة من المال، فيقول للامير يا من وهب اللَّه له سلطانا فلم يعدل، فتزدرده كما تزدرد الطير حب السمسم، و تقول للقارى يا من تزين للناس و بارز اللَّه بالمعاصى فتزدرده، و تقول للغنى يا من وهب اللَّه له دنيا كثيرة واسعة فيضا و سأله الحقير اليسير قرضا فابى الا بخلا فتزدرده:
” در روز رستاخيز آتش دوزخ با سه گروه سخن مىگويد، زمامداران، دانشمندان و ثروتمندان:
به زمامداران مىگويد اى كسانى كه خدا به شما قدرت داد اما اصول عدالت را به كار نبستيد، و در اين هنگام آتش آنها را مىبلعد همانگونه كه پرندگان دانه كنجد را! و به دانشمند مىگويد اى كسى كه ظاهر خود را براى مردم زيبا ساختى، اما به معصيت خدا پرداختى، سپس او را مىبلعد.
و به ثروتمند مىگويد اى كسى كه خداوند به تو امكانات وسيعى بخشيد و از تو خواست مختصرى از آن را انفاق كنى اما تو بخل كردى سپس او را نيز مى بلعد” «1».
تفسير نمونه، ج11، ص: 374
در زمينه عدالت كه يك ركن بسيار مهم اسلامى است در ذيل آيه 8 سوره مائده بحث مشروحى آورديم (به جلد چهارم تفسير نمونه صفحه 299 مراجعه شود).
__________________________________________________
(1) سفينة البحار جلد اول صفحه 30.
تفسير نمونه، ج11، ص: 375
[سوره القصص (28): آيات 79 تا 82]
فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ (79) وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُونَ (80) فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ (81) وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (82)
ترجمه:
79- (قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آنها كه طالب حيات دنيا بودند گفتند: اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهره عظيمى دارد! 80- كسانى كه علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند واى بر شما! ثواب الهى بهتر است براى كسانى كه ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام مىدهند، اما جز صابران آن را دريافت نمىكنند.
تفسير نمونه، ج16، ص: 163
81- سپس ما، او و خانهاش را در زمين فرو برديم، و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمىتوانست خويشتن را يارى دهد.
82- آنها كه ديروز آرزو مىكردند بجاى او باشند (هنگامى كه اين صحنه را ديدند) گفتند: واى بر ما گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مىدهد، يا تنگ مىگيرد، اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را نيز به قعر زمين فرو مىبرد! اى واى گويى كافران هرگز رستگار نمىشوند!
تفسير: جنون نمايش ثروت!
معمولا ثروتمندان مغرور گرفتار انواعى از جنون مىشوند، يك شاخه آن” جنون نمايش ثروت” است، آنها از اينكه ثروت خود را به رخ ديگران بكشند لذت مىبرند، از اينكه سوار مركب راهوار گرانقيمت خود شوند و از ميان پابرهنهها بگذرند و گرد و غبار بر صورت آنها بيفشانند و تحقيرشان كنند احساس آرامش خاطر مىكنند! گرچه همين نمايش ثروت غالبا بلاى جانشان است زيرا كينهها در سينهها پرورش مىدهد، و احساسات را بر ضد آنها بسيج مىكند، و بسيار مىشود كه همين عمل زشت و شرمآور طومار زندگى آنها را درهم مىپيچد، و يا ثروتشان را بر باد مىدهد!.
ممكن است اين كار جنونآميز انگيزهاى مانند” تطميع افراد طمعكار” و” تسليم افراد سركش” داشته باشد، ولى آنها حتى بدون اين انگيزه اين عمل را انجام مىدهند، اين يك نوع هوس است نه برنامه و نقشه.
به هر حال قارون از اين قانون مستثنى نبود، بلكه نمونه بارز آن محسوب مىشد، قرآن در يك جمله در آيات مورد بحث آن را بيان كرده مىفرمايد:
” قارون با تمام زينت خود در برابر قومش (بنى اسرائيل) ظاهر شد” (فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ).
تفسير نمونه، ج16، ص: 164
تعبير به” فى زينته” گوياى اين حقيقت است كه او تمام توان و قدرت خود را به كار گرفت تا آخرين زينت و بالاترين ثروت خود را به نمايش بگذارد و ناگفته پيدا است كه مردى با اين ثروت چهها مىتواند انجام دهد؟! در تواريخ داستانها، يا افسانههاى زيادى در اين زمينه نقل شده است، بعضى نوشتهاند قارون با يك جمعيت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل رژه رفت، در حالى كه چهار هزار نفر بر اسبهاى گرانقيمت با پوششهاى سرخ سوار بودند كنيزان سپيدروى با خود آورد كه بر زينهايى طلايى كه بر استرهاى سفيدرنگ قرار داشت سوار بودند، لباسهايشان سرخ، و همه غرق زينتآلات طلا! بعضى عدد نفرات او را هفتاد هزار نوشتهاند و مسائل ديگرى از اين قبيل.
ولى ما حتى اگر اينها را مبالغهآميز بدانيم باز نمىتوان انكار كرد كه او چيزهاى بسيارى براى نمايش دادن در اختيار داشت.
در اينجا- طبق معمول- مردم به دو گروه شدند: اكثريت دنياپرست كه اين صحنه خيرهكننده قلبشان را از جا تكان داد و آه سوزانى از دل كشيدند و آرزو كه اى كاش به جاى قارون بودند، حتى يك روز، و يك ساعت، و يك لحظه! چه زندگى شيرين و جذابى چه عالم نشاطانگيز و لذت بخشى؟ چنان كه قرآن مىگويد:” كسانى كه طالب زندگى دنيا بودند گفتند اى كاش ما هم مثل آنچه به قارون داده شده است داشتيم”! (قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ).
” به راستى كه او بهره عظيمى از نعمتها دارد”! (إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ).
آفرين بر قارون و بر اين ثروت سرشارش! چه جاه و جلالى؟ و چه حشمتى تاريخ مثل او را به خاطر ندارد، اين عظمت خدادادى است! … و مانند اين حرفها.
در حقيقت در اينجا كوره عظيم امتحان الهى داغ شد، از يك سو قارون تفسير نمونه، ج16، ص: 165
در وسط كوره قرار گرفته، و بايد امتحان خيرهسرى خود را بدهد، و از سوى ديگر دنياپرستان بنى اسرائيل در گرداگرد اين كوره قرار گرفتهاند.
و البته مجازات دردناك، مجازاتى است كه بعد از چنين نمايشى باشد، و از آن اوج عظمت به قعر زمين فرو رود! ولى در مقابل اين گروه عظيم گروه اندكى عالم و انديشمند، پرهيزگار و با ايمان كه افق فكرشان از اين مسائل برتر و بالاتر بود در آنجا حاضر بودند، كسانى كه شخصيت را با معيار زر و زور نمىسنجيدند، كسانى كه ارزشها را در امكانات مادى جستجو نمىكردند، كسانى كه بر اينگونه نمايشهاى مسخره هميشه لبخند تمسخرآميز مىزدند، و اين مغزهاى پوك را تحقير مىكردند آرى گروهى از آنها در اينجا بودند چنان كه قرآن مىگويد:” كسانى كه علم و آگاهى به آنها داده شده بود صدا زدند واى بر شما! چه مىگوئيد؟ ثواب و پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام مىدهند بهتر است” (وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً).
و سپس افزودند:” اين ثواب الهى تنها در اختيار كسانى قرار مىگيرد كه صابر و شكيبا باشند” (وَ لا يُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ).
آنها كه در مقابل زرق و برقهاى هيجانانگيز و زينتهاى دنيا استقامت به خرج مىدهند، آنها كه در برابر محروميتها مردانه مىايستند، و در مقابل ناكسان سر فرو نمىآورند، آنها كه در بوته آزمايش الهى، آزمايش مال و ثروت و ترس و مصيبت، همچون كوه پا بر جا مىايستند آرى اينها لياقت ثواب الهى را دارند.
مسلما منظور از جمله” الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ” دانشمندان مؤمن بنى اسرائيل است كه در ميان آنها مردان بزرگى همچون” يوشع” بودند، ولى جالب اين است تفسير نمونه، ج16، ص: 166
در برابر جمله الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا كه در باره گروه اول آمده، تعبير به” الذين يريدون الحياة الآخرة” نمىكند بلكه تنها تكيه بر علم مىكند، چرا كه” علم” خمير مايه و ريشه ايمان و استقامت و عشق به ثواب الهى و سراى آخرت است.
ضمنا تعبير به” الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ” پاسخ كوبندهاى است به قارون كه خود را عالم مىدانست، قرآن مىگويد: عالم اينها هستند كه افق فكرشان اين چنين بلند است، نه تو خيرهسر و مغرور! و به اين ترتيب باز هم مىبينيم كه ريشه همه بركات و خيرات به علم و دانش حقيقى بازمىگردد.
قارون با اين عمل طغيان و سركشى خود را به اوج رسانيد، ولى در تواريخ و روايات در اينجا ماجراى ديگرى نقل شده است كه نشانه نهايت بيشرمى قارون است و آن اينكه: روزى موسى ع به قارون گفت: خداوند به من فرمان داده كه حق نيازمندان زكات مالت را بگيرم، قارون هنگامى كه از كم و كيف زكاة با خبر شد و با يك حساب ساده فهميد چه مبلغ هنگفتى را بايد در اين راه بپردازد سر باز زد، و براى تبرئه خويش به مبارزه با موسى ع برخاست، در ميان جمعى از ثروتمندان بنى اسرائيل برخاست و گفت: مردم! موسى مىخواهد اموال شما را بخورد، دستور نماز آورد پذيرفتيد، امور ديگر را نيز همه پذيرفتيد، آيا زيرا اين بار هم مىرويد كه اموالتان را به او بدهيد؟! گفتند: نه، ولى چگونه مىتوان با او مقابله كرد؟
قارون در اينجا يك فكر شيطانى به نظرش رسيد، گفت من راه خوبى فكر كردهام، به عقيده من بايد براى او پرونده عمل منافى عفت ساخت! بايد به سراغ زن بدكارهاى از فواحش بنى اسرائيل بفرستيم تا به سراغ موسى برود و او را متهم كند كه با او سر و سرى داشته! آنها پسنديدند و به سراغ آن زن فرستادند و گفتند: آنچه خودت بخواهى به تو مىدهيم كه گواهى دهى موسى با تو رابطه نامشروع داشته! او نيز اين پيشنهاد را پذيرفت، اين از يك سو. از سوى ديگر قارون به سراغ موسى آمد و گفت: خوب است بنى اسرائيل را جمع كنى و دستورات خداوند را بر آنها بخوانى، موسى پذيرفت و آنها را جمع كرد.
تفسير نمونه، ج16، ص: 167
گفتند: اى موسى! دستورات پروردگار را بازگو، گفت: خداوند به من دستور داده كه جز او را پرستش نكنيد، صله رحم بجا آوريد و چنين و چنان كنيد، و در مورد مرد زناكار دستور داده است اگر زناى محصنه باشد، سنگسار شود! آنها (ثروتمندان توطئهگر بنى اسرائيل) در اينجا گفتند: حتى اگر خود تو باشى!! گفت: آرى، حتى اگر خود من باشم!! در اينجا وقاحت را به آخرين درجه رساندند و گفتند: ما مىدانيم كه تو خود مرتكب اين عمل شدهاى، و به سراغ فلان زن بدكاره رفتهاى، و فورا به دنبال آن زن بدكاره فرستادند و گفتند: تو چگونه گواهى مىدهى؟
موسى ع رو به او كرد و گفت: به خدا سوگندت مىدهم حقيقت را فاش بگو! زن بدكاره با شنيدن اين سخن تكان سختى خورد، لرزيد و منقلب شد و گفت:
اكنون كه چنين مىگويى من حقيقت را فاش مىگويم، اينها از من دعوت كردند و پاداش سنگينى قرار دادند كه تو را متهم كنم، ولى گواهى مىدهم كه تو پاكى و رسول خدايى! در روايت ديگرى آمده است كه آن زن گفت: واى بر من، من هر كار خلافى را كردهام اما تهمت به پيامبر خدا نزدهام، و سپس دو كيسه پولى را كه به او داده بودند نشان داد و گفتنيها را گفت.
موسى ع به سجده افتاد و گريست، در اينجا بود كه فرمان مجازات قارون زشتسيرت توطئهگر صادر شد.
در همين روايت آمده است كه خدا فرمان” خسف” (فرو رفتن در زمين) را در اختيار موسى ع قرار داد «1».
تفسير نمونه، ج16، ص: 168
در اينجا قرآن مجيد مىگويد:” ما او و خانهاش را در زمين فرو برديم” (فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ).
آرى هنگامى كه طغيان و سركشى و تحقير مؤمنان تهيدست، و توطئه بر ضد پيامبر پاك خدا، به اوج خود برسد، دست قدرت الهى از آستين بيرون مىآيد و به حيات طغيانگران پايان مىدهد، چنان آنها را درهم مىكوبد كه زندگى آنها عبرتى براى همگان مىگردد.
مساله” خسف” كه در اينجا به معنى فرو رفتن و پنهان گشتن در زمين است، بارها در طول تاريخ بشر واقع شده است كه زمين لرزه شديدى آمده و زمين از هم شكافته شده و شهر يا آبادىهايى را در كام خود فرو بلعيده است، ولى اين خسف با موارد ديگر متفاوت بود، طعمه اصلى او فقط قارون و گنجهاى او بود.
عجبا! فرعون در امواج نيل فرو مىرود، و قارون در اعماق زمين، آبى كه مايه حيات است مامور نابودى فرعونيان مىشود، و زمينى كه مهد آرامش است گورستان قارون و قارونيان.
مسلم است كه در آن خانه قارون تنها نبود، او و اطرافيانش، او و همسنگرانش او و ياران ظالم و ستمگرش همه در اعماق زمين فرو رفتند.
” اما او گروهى نداشت كه وى را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمىتوانست خويشتن را يارى دهد”! (فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ).
نه جيرهخوارانش، و نه دوستان صميميش و نه اموال و ثروتش، هيچيك او را از چنگال عذاب الهى نجات ندادند، و همه به قعر زمين فرو رفتند!.
__________________________________________________
(1) در المنثور (طبق نقل تفسير الميزان جلد 16 صفحه 84) و همچنين تفسير روح المعانى و ديگر مفسران اين حديث را با تفاوتهايى ذيل آيات مورد بحث آوردهاند.
تفسير نمونه، ج16، ص: 169
آخرين آيه مورد بحث دگرگونى عجيب تماشاچيان ديروز را كه از مشاهده جاه و جلال قارون به وجد و سرور آمده بودند و آرزو مىكردند كه اى كاش براى هميشه يا لا اقل يك لحظه به جاى او بودند منعكس ميكند كه به راستى عجيب و آموزنده است، مىگويد:” آنها كه ديروز آرزو داشتند كه بجاى او باشند آن گاه كه صحنه فرو رفتن او و ثروتش را به قعر زمين ديدند مىگفتند: واى بر ما! گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مىدهد و بر هر كس بخواهد تنگ مىگيرد” و كليد آن تنها در دست او است (وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ).
امروز بر ما ثابت شد كه هيچكس از خود چيزى ندارد، هر چه هست از ناحيه او است، نه عطايش دليل بر رضايت و خشنودى از كسى است و نه منعش دليل بر عدم ارزش او در پيشگاه خدا است.
او با همين ثروتها افراد و اقوام را به آزمايش مىكشد و نهاد و سيرت آنان را آشكار مىسازد.
سپس در اين فكر فرو رفتند كه اگر دعاى مصرانه آنها ديروز به اجابت مىرسيد و خدا آنها را بجاى قارون مىگذاشت، امروز چه خاكى بر سر مىكردند؟
لذا در مقام شكر اين نعمت بر آمدند و گفتند:” اگر خداوند بر ما منت نگذارده بود، ما را هم به قعر زمين فرو مىبرد”! (لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا).
” اى واى! مثل اينكه كافران هرگز رستگار نمىشوند” (وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ).
الان حقيقت را با چشم خود مىبينيم، و نتيجه غرور و غفلت و سرانجام كفر و شهوت را.
تفسير نمونه، ج16، ص: 170
و نيز مى فهميم كه اين گونه زندگانيهايى كه دورنماى دلانگيزى دارد چه وحشتزا است؟
ضمنا از جمله اخير اين داستان به خوبى روشن مىشود كه سرانجام، قارون مغرور با كفر و بىايمانى از دنيا رفت، هر چند يك روز در اعداد قاريان تورات و دانشمندان بنى اسرائيل بود و خويشاوندى نزديكى با موسى داشت.
نكته ها:
1- قارونهاى ديروز و امروز!
داستان قارون- سمبل ثروتمند مغرور- كه قرآن مجموع آن را ضمن هفت آيه به طرز بسيار جالبى بيان كرده است، پرده از روى حقايق بسيارى در زندگى انسانها برمىدارد.
اين داستان روشنگر اين حقيقت است كه غرور و مستى ثروت گاه انسان را به انواع جنون مىكشاند، جنون نمايش دادن ثروت و به رخ ديگران كشيدن جنون لذت بردن از تحقير تهىدستان! و باز همين غرور و مستى و عشق بىحد و حصر به سيم و زر، گاه سبب مىشود كه دست به زشتترين و ننگينترين گناهان بزند، در مقابل پيامبر پاك خدا، قيام كند و به مبارزه و ستيز با حق و حقيقت برخيزد، و حتى بىشرمانهترين تهمتها را به پاكترين افراد ببندد حتى با استفاده از ثروت خود از زنان آلوده هر جايى براى رسيدن به مقصدش كمك گيرد.
غرور و مستى ناشى از ثروت به انسان اجازه نمىدهد كه نصيحت اندرزگويان را بشنود و سخن خيرخواهان را به كار بندد. تفسير نمونه، ج16، ص: 171
اين مغروران بيخبر، خود را از همه دانشمندتر و آگاهتر مىدانند، و به گمان اينكه ثروتشان كه گاه از طريق غصب حقوق ديگران به دست آمده است دليل بر عقل و هوش و درايت آنها است، همه را نادان و خود را دانا مىپندارند! حتى كارشان به جايى مىرسد كه در برابر پروردگار اظهار وجود مىكنند و دم از استقلال مىزنند و مىگويند: آنچه را پيدا كردهايم به ابتكار و هوش سرشار و خلاقيت و استعداد و اطلاعات بىنظير خودمان بوده است.
و ديديم سرانجام اين گونه مغروران تبهكار به كجا مىرسد؟! اگر قارون با اطرافيانش و تمام ثروتش به قعر زمين فرو رفت و نابود شد ديگران به اشكال ديگرى نابود مىشوند، و گاه حتى زمين، ثروتشان را به شكل ديگرى مىبلعد، يعنى ثروتهاى عظيم خود را تبديل به كاخها، باغها و زمينهايى مىكنند كه هرگز از آن استفاده نخواهند كرد، و گاه حتى اموال خود را مىدهند و زمينهاى باير و موات را خريدارى مىكنند، به اين خيال كه آن را تقسيم كرده و به قيمتهاى گزافى بفروشند و به اين ترتيب، زمين ثروتشان را مىبلعد!.
اين گونه افراد سبك مغز، چون راهى براى خرج كردن ثروت عظيم خود پيدا نمىكنند رو به سوى ارزشهاى خيالى مىآورند، مجموعهاى از كاسه كوزههاى شكسته قديمى را، به عنوان عتيقههاى گرانبها!، و گاه مجموعهاى از تابلوهاى بيرنگ و يا حتى مجموعهاى از تمبرهاى پستى، اسكناسها و مانند آن كه متعلق به سالها و يا قرون گذشته است، به عنوان با ارزشترين كالاها در قصر و كاخ خود جمعآورى مىكنند كه اگر به دقت به آنها نگاه كنيم گاهى مىبينيم جاى آنها فقط در زبالهدان است!.
تفسير نمونه، ج16، ص: 172
آنها اين زندگى تجملى و تخيلى را در حالى فراهم آوردهاند كه در شهر و ديار آنها و گاه در همسايگى ديوار به ديوارشان افراد محرومى هستند كه شب گرسنه مىخوابند، و عجب اينكه چنان و جدان آنها تحليل رفته كه حتى كمترين ناراحتى از اين وضع احساس نمىكنند! گاه حيوانات آنها داراى مرفهترين زندگى هستند، و حتى از معلم و پزشك و دارو بهره مىگيرند، در حالى كه انسانهاى مظلومى در نزديكى آنها در بدترين شرائط زندگى مىكنند، و يا در بستر بيمارى ناله سردادهاند، نه پزشكى بر بالين آنها حاضر مىشود و نه قطره دوائى.
تمام اين بحثها گاه در باره افراد معينى در يك جامعه است و گاه در باره يك كشور، يعنى يك كشور قارونى مىشود در مقابل ديگر كشورهاى دنيا! همانگونه كه در عصر خود در مورد كشورهايى همچون آمريكا و بسيارى از ممالك اروپايى مىبينيم.
آنها مجللترين زندگى را به قيمت استثمار مردم جهان سوم و كشورهاى فقير و تهيدست براى خود فراهم ساختهاند، به طورى كه گاه مواد غذايى اضافى آنها كه به زبالهدانها ريخته مىشود اگر بطور صحيحى جمعآورى مىشد براى تغذيه مليونها انسان گرسنه كافى بود.
اينكه مىگوئيم كشورهاى فقير نه اين است كه حقيقتا فقير باشند اينها در حقيقت دزد زده و غارت شدهاند، گاهى بهترين و گرانبهاترين منابع زير زمينى در اختيار آنها است، اما اين ابر غارتگران همه را مىبرند و آنها را بر خاك سياه مىنشانند.
اينها قارونهاى زالوصفتى هستند كه پايههاى كاخ بيدادگرى خود را بر ويرانههاى كوخهاى مستضعفين بنا نهادهاند، و تا مستضعفين جهان دست به دست هم ندهند و آنها را همچون قارون به قعر زمين نفرستند اوضاع دنيا به همين صورت خواهد بود، آنها باده مىنوشند و خنده مستانه سر مىدهند، و اينها بايد زانوى غم در بغل گيرند و گريه كنند!
تفسير نمونه، ج16، ص: 173
2- قارون اين ثروت را از كجا آورده بود.
جالب اينكه از آيه 23 و 24 سوره مؤمن به خوبى استفاده مىشود كه رسالت موسى ع از آغاز هم براى مبارزه با سه كس بود: فرعون، وزيرش هامان، و ثروتمند مغرور قارون: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذَّابٌ:” ما موسى را با آيات خود و دلائل و معجزات روشنى فرستاديم به سوى فرعون و هامان و قارون و همگى گفتند موسى ساحر دروغگويى است”.
از اين آيه استفاده مىشود كه او همكار فرعونيان بود و در خط آنها، و در تواريخ نيز مىخوانيم كه او از يك سو نماينده فرعون در بنى اسرائيل بود «1» و از سوى ديگر خزانهدار گنجهاى فرعون «2».
و اينجا است كه پرونده قارون روشنتر مىشود: فرعون براى اينكه بنى اسرائيل را به زنجير كشد و تمام هستى آنها را غارت كند يك نفر مرد منافق حيلهباز و به اندازه كافى بيرحم، از ميان بنى اسرائيل برگزيد و زمام اختيار آنها را به دست او سپرد، تا به نفع دستگاه جبارش آنها را استثمار كند و بر خاك سياه بنشاند، و از اين رهگذر ثروت كلانى نيز براى خود كسب كند.
قرائن نشان مىدهد كه بعد از نابودى فرعونيان مقدار عظيمى از ثروت و گنجهاى آنها در دست قارون ماند، و موسى ع تا آن زمان مجال اين را پيدا نكرده بود كه اين ثروت بادآورده فرعونى را به نفع مستضعفان از او بگيرد.
به هر حال خواه او اين ثروت را در عصر فرعون پيدا كرده باشد، و يا از طريق غارت گنجهاى او، و يا به گفته بعضى از طريق علم كيمياء، و آگاهى بر فنون
__________________________________________________
(1)” تفسير فخر رازى” جلد 25 صفحه 13 و تفسير” مجمع البيان” جلد 7 صفحه 266 (ذيل آيات مورد بحث).
(2)” مجمع البيان” جلد 8 صفحه 520 ذيل آيه 24 سوره مؤمن.
تفسير نمونه، ج16، ص: 174
تجارت سالم، يا آشنايى به اصول استثمار مستضعفان، هر چه بود قارون بعد از پيروزى موسى بر فرعونيان ايمان اختيار كرد، و به سرعت تغيير چهره داد و با زبردستى خاصى كه ويژه اين گروه است خود را در صف قاريان تورات و آگاهان بنى اسرائيل جا زد، در حالى كه بعيد است ذرهاى ايمان در چنين قلبى نفوذ كند.
سرانجام هنگامى كه موسى ع تصميم گرفت زكات از او بگيرد پرده از چهرهاش كنار رفت، و قيافه زشت و منحوسى كه در پشت ماسك فريبنده ايمان داشت بر همگان ظاهر شد، و ديديم كه اين مرد منافق عاقبت كارش به كجا منتهى گشت؟
3- موضع اسلام در برابر مساله ثروت
نبايد از آنچه گفتيم اين چنين استنباط شود كه اسلام در برابر مال و ثروت موضع منفى دارد و با آن مخالف است، نبايد تصور كرد كه اسلام، فقر را مىپسندد و دعوت به فقر مىكند و آن را وسيله كمالات معنوى مىداند.
بلكه به عكس اسلام به عنوان يك وسيله مؤثر و كارساز روى آن تكيه مىكند در آيه 180 سوره بقره از” مال” تعبير به” خير” شده است.
و در حديثى از امام باقر ع مىخوانيم:
نعم العون الدنيا على طلب الآخرة:
” دنيا كمك خوبى است براى رسيدن به آخرت” «1».
بلكه آيات مورد بحث كه شديدترين مذمت را از قارون ثروتمند مغرور مىكند شاهد گويايى بر اين موضوع است، منتها اسلام ثروتى را مىپسندد كه بوسيله آن” ابتغاء دار آخرت” و طلب سراى ديگر شود، چنان كه دانشمندان
__________________________________________________
(1)” وسائل الشيعه” ج 12 ص 17 (حديث 5 از باب 16 از ابواب مقدمات تجارت).
تفسير نمونه، ج16، ص: 175
بنى اسرائيل به قارون گفتند: وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الآخرة.
اسلام ثروتى را مىپسندد كه در آن” أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ” و نيكى به همگان باشد.
اسلام ثروتى را مدح مىكند كه در آن لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا تحقق يابد بالآخره اسلام ثروتى را خواهان است كه مايه فساد در زمين و فراموش كردن ارزشهاى انسانى و گرفتار شدن در مسابقه جنونآميز” تكاثر” نگردد، و انسان را به” خود برتربينى” و” تحقير ديگران” و حتى رويارويى با پيامبر خدا نكشاند.
وسيلهاى باشد براى استفاده همگان، براى پر كردن خلاهاى موجود اقتصادى، براى مرهم نهادن بر زخمهاى جانكاه محرومان، و براى رسيدن به نيازها و مشكلات مستضعفان.
علاقه به چنين ثروتى با چنين هدفهاى مقدسى علاقه به دنيا نيست، علاقه به آخرت است، چنان كه در حديثى مىخوانيم يكى از ياران امام صادق ع خدمتش آمد و شكايت كرد كه ما دنبال دنيا هستيم و به آن علاقمنديم (از اين مىترسيم كه دنياپرست باشيم).
امام (كه پاكى و تقواى آن مرد را مىدانست) فرمود: با اين ثروت دنيا چه مىخواهى انجام دهى؟ در پاسخ عرض كرد: هزينه خود و خانوادهام را تهيه كنم، و به خويشاوندانم كمك نمايم، در راه خدا انفاق كنم، و حج و عمره بجا آورم امام فرمود: ليس هذا طلب الدنيا هذا طلب الآخرة:” اين، دنياطلبى نيست اين طلب آخرت است” «1».
و از اينجا فاسد بودن عقيده دو گروه: گروهى از مسلمان نماهاى بيخبر از تعليمات اسلام كه اسلام را حامى مستكبران معرفى مىكنند و گروهى از دشمنان مغرض كه مىخواهند چهره اسلام را دگرگون نشان داده و آن را ضد ثروت و طرفدار