منابع طبیعی ثروت از دیدگاه قران(بر اساس تفسیر نمونه)
مواهب الهی که در اختیار حکومت اسلامی است:
[سوره الحشر (59): آيات 6 تا 7]
وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (6) ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (7)
ترجمه:
6- آنچه را خدا به رسولش از آنها (از يهود) بازگرداند چيزى است كه شما براى به دست آوردن آن (زحمتى نكشيديد) نه اسبى تاختيد و نه شترى، ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط مىسازد، و خدا بر هر چيز قادر است.
7- آنچه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش باز گرداند از آن خدا، و رسول، و خويشاوندان او و يتيمان، و مستمندان، و در راه ماندگان است، تا (اين اموال عظيم) دست به دست ميان ثروتمندان شما نگردد، آنچه را رسول خدا براى
شما آورده بگيريد و اجرا كنيد، و آنچه را از آن نهى كرده خوددارى نمائيد، و از مخالفت خدا بپرهيزيد كه خداوند شديد العقاب است.
تفسير نمونه، ج23، ص: 501
شان نزول:
از آنجا كه اين آيات تكميلى است بر آيات گذشته كه داستان شكست يهود بنى نضير را بازگو مىكرد شان نزول آن نيز ادامه همان شان نزول است.
توضيح اينكه بعد از بيرون رفتن يهود” بنى نضير” از مدينه، باغها و زمينهاى كشاورزى و خانهها و قسمتى از اموال آنها در مدينه باقيماند، جمعى از سران مسلمين خدمت رسول خدا ص رسيدند و طبق آنچه از سنت عصر جاهليت به خاطر داشتند عرض كردند: برگزيدههاى اين غنيمت، و يك چهارم آن را برگير و بقيه را به ما واگذار، تا در ميان خود تقسيم كنيم! آيات فوق نازل شد و با صراحت گفت: چون براى اين غنائم، جنگى نشده و مسلمانان زحمتى نكشيدهاند تمام آن تعلق به رسول اللَّه (رئيس حكومت اسلامى) دارد (و او هر گونه صلاح بداند تقسيم مىكند و چنان كه بعدا خواهيم ديد پيامبر ص اين اموال را در ميان مهاجرين كه دستهاى آنها در سرزمين مدينه از مال دنيا تهى بود و تعداد كمى از انصار كه نياز شديدى داشتند تقسيم كرد) «1».
تفسير: حكم غنائمى كه بدون جنگ به دست مىآيد
اين آيات چنان كه گفتيم حكم غنائم بنى نضير را بيان مىكند، و در عين حال روشنگر يك قانون كلى در زمينه تمام غنائمى است كه بدون دردسر و زحمت
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” ذيل آيات مورد بحث، و تفاسير ديگر.و رنج عائد جامعه اسلامى مىشود كه در فقه اسلامى به عنوان” فىء” ياد شده است.
تفسير نمونه، ج23، ص: 502
مىفرمايد:” آنچه را خداوند به رسولش از آنها باز گرداند، چيزى است كه شما براى تحصيل آن نه اسبى تاختيد، و نه شترى (وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ) «1».
” افاء” از ماده” فىء” در اصل به معنى” رجوع و بازگشت” است، و اينكه بر اين دسته از غنائم” فىء” (بر وزن شىء) اطلاق شده شايد به خاطر آن است كه خداوند تمام مواهب اين جهان را در اصل براى مؤمنان، و قبل از همه براى پيغمبر گراميش كه اشرف كائنات و خلاصه موجودات است آفريده، و افراد غير مؤمن و گنهكار در حقيقت غاصبان اين اموالند (هر چند بر حسب قوانين شرعى يا عرفى مالك محسوب شوند) هنگامى كه اين اموال به حاصبان حقيقى باز مىگردد شايسته عنوان” فىء” است.
” اوجفتم” از ماده” ايجاف” به معنى راندن سريع است كه معمولا در جنگها اتفاق مىافتد.
” خيل” به معنى اسبها است (جمعى است كه مفرد از جنس خود ندارد) «2»
__________________________________________________
(1)” ما” در” ما افاء اللَّه”” موصوله” است، و” مبتدا” و” ما” در” فما اوجفتم عليه” نافيه است، و مجموع اين جمله خبر است، اين احتمال نيز داده شده كه اولين” ما” شرطيه و دومى با جمله بعد از آن جواب شرط است (آمدن” فا” بر سر خبر در جايى كه شبيه شرط باشد بى مانع است).
(2)” راغب” در” مفردات” مىگويد” خيل” در اصل از ماده” خيال” به معنى پندار و تصورات ذهنى است، و” خيلاء” به معنى تكبر و خود برتر بينى است چرا كه از يك نوع تخيل فضيلت ناشى مىشود، و از آنجا كه وقتى انسان بر اسب سوار مىشود غالبا يك نوع غرور و كبر احساس مىكند لفظ خيل بر اسب اطلاق شده است، قابل توجه اينكه” خيل” هم به اسبها گفته مىشود هم به سواران” ركاب” از ماده” ركوب” معمولا به معنى شتران سوارى مىآيد.
تفسير نمونه، ج23، ص: 503
هدف از مجموع جمله اين است كه در تمام مواردى كه براى به دست آوردن غنيمت هيچ جنگى رخ ندهد غنائم در ميان جنگجويان تقسيم نخواهد شد، و به طور كامل در اختيار رئيس مسلمين قرار مىگيرد، او هم با صلاحديد خود در مصارفى كه در آيه بعد مىآيد مصرف مىكند.
سپس مىافزايد: چنان نيست كه پيروزيها هميشه نتيجه جنگهاى شما باشد،” ولى خداوند رسولان خود را بر هر كس بخواهد مسلط مىسازد، و خداوند بر همه چيز تواناست” (وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ).
آرى پيروزى بر دشمن سرسخت و نيرومندى همچون يهود بنى نضير با امدادهاى غيبى خداوند صورت گرفت، تا بدانيد خداوند بر همه چيز قادر است، و مىتواند در يك چشم بر همزدن قومى نيرومند را زبون سازد، و گروهى اندك را بر آنها مسلط كند، و تمام امكانات را از گروه اول به گروه دوم منتقل نمايد.
اينجاست كه مسلمانان مىتوانند در چنين ميدانهايى هم درس معرفة اللَّه بياموزند، و هم نشانههاى حقانيت پيامبر ص را ببينند، و هم برنامه اخلاص و اتكاء به ذات پاك خدا را در تمام مسير راهشان ياد گيرند.
در اينجا سؤالى مطرح مىشود و آن اينكه غنائم يهود بنى نضير بدون جنگ در اختيار مسلمانان قرار نگرفت بلكه لشكر كشى كردند و قلعههاى يهود را در حلقه محاصره قرار دادند، و حتى گفته مىشود درگيرى مسلحانه محدودى نيز رخ داد.
در پاسخ مىگوئيم قلعههاى بنى نضير چنان كه گفتهاند فاصله چندانى از مدينه نداشت (بعضى از مفسران فاصله را دو ميل، كمتر از 4 كيلومتر، ذكر كردهاند) و مسلمانان پياده به سوى قلعهها آمدند، بنا بر اين زحمتى متحمل نشدند
تفسير نمونه، ج23، ص: 504
اما وقوع درگيرى مسلحانه از نظر تاريخى ثابت نيست، محاصره نيز چندان به طول نيانجاميد، بنا بر اين مىتوان گفت در حقيقت چيزى كه بتوان نام آن را نبرد گذاشت رخ نداد و خونى بر زمين ريخته نشد.
آيه بعد مصرف” فىء” را كه در آيه قبل آمده است به وضوح بيان مىكند و به صورت يك قاعده كلى مىفرمايد:” آنچه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش بازگردانده است از آن خدا، و رسول، و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است” (ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ).
يعنى اين همانند غنائم جنگهاى مسلحانه نيست كه تنها يك پنجم آن در اختيار پيامبر ص و ساير نيازمندان قرار گيرد، و چهار پنجم از آن جنگجويان باشد.
و نيز اگر در آيه قبل گفته شد كه تمام آن متعلق به رسول خدا است مفهومش اين نيست كه تمام آن را در مصارف شخصى مصرف مىكند، بلكه چون رئيس حكومت اسلامى، و مخصوصا مدافع و حافظ حقوق نيازمندان است قسمت عمده را در مورد آنها صرف مىكند.
در اين آيه به طور كلى شش مصرف براى” فىء” ذكر شده:
1- سهم خداوند، بديهى است خداوند مالك همه چيز است، و در عين حال به هيچ چيز نيازمند نيست، و اين يك نوع نسبت تشريفى است تا گروههاى ديگر كه بعد از آن ذكر شدهاند هيچ نوع احساس حقارت نكنند و سهم خود را همرديف سهم خدا محسوب دارند، و ذرهاى از شخصيت آنها در افكار عمومى كاسته شود.
تفسير نمونه، ج23، ص: 505
2- سهم پيامبر ص است كه طبعا نيازمنديهاى شخصى او و سپس نيازمنديهاى مقامى او و انتظاراتى را كه مردم از او دارند تامين مىكند.
3- سهم ذوى القربى است كه بدون شك در اينجا منظور خويشاوندان پيامبر ص و بنى هاشم است كه از گرفتن زكات كه جزء اموال عمومى مسلمين است محرومند «1».
و اصولا معنى ندارد كه منظور خويشاوندان عموم مردم باشد چرا كه در اين صورت همه مسلمانان را بدون استثناء شامل مىشود، زيرا همه مردم خويشاوندان يكديگرند.
در اينكه آيا در ذوى القربى نياز و فقر شرط است يا نه در ميان مفسران گفتگو است هر چند با قرائنى كه در پايان اين آيه و آيه بعد است شرط بودن آن صحيحتر به نظر مىرسد.
4 و 5 و 6- سهم يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان است، در اينكه اين سه گروه تنها از بنى هاشم بايد باشند، يا عموم يتيمان و مستمندان و ابن السبيلها را شامل مىشود؟ در ميان مفسران گفتگو است.
عموم فقهاى اهل سنت و مفسران آنها معتقدند كه اين مساله تعميم دارد در حالى كه رواياتى كه از طريق اهل بيت ع رسيده است در اين زمينه مختلف مىباشد، از بعضى استفاده مىشود كه اين سه سهم نيز مخصوص يتيمان و مستمندان و ابن السبيل بنى هاشم است، در حالى كه در بعضى از روايات تصريح شده كه اين
__________________________________________________
(1) اين تفسير را نه تنها مفسران شيعه كه بسيارى از مفسران اهل سنت نيز به آن تصريح كردهاند، مانند فخر رازى در” تفسير كبير”، برسوئى در” روح البيان” سيد قطب در” فى ظلال القرآن” و مراغى در تفسيرش و آلوسى در” روح المعانى”.
تفسير نمونه، ج23، ص: 506
حكم عموميت دارد از امام باقر ع چنين نقل شده كه فرمود:
كان ابى يقول لنا سهم رسول اللَّه و سهم ذى القربى، و نحن شركاء الناس فيما بقى:
” سهم رسول خدا و ذى القربى از آن ما است، و ما در باقيمانده اين سهام با مردم شريكيم” «1». آيه 8 و 9 همين سوره كه توضيحى است براى اين آيه نيز گواهى مىدهد كه اين سهم مخصوص بنى هاشم نيست، زيرا در آن سخن از عموم فقراى مهاجرين و انصار است.
علاوه بر اين مفسران نقل كردهاند كه پيامبر ص بعد از ماجراى” بنى نضير” اموالى را كه از آنها باقى مانده بود در ميان” مهاجران” كه عموما در شرايط سختى در مدينه زندگى مىكردند و سه نفر از طايفه” انصار” كه سخت نيازمند بودند تقسيم كرد، و اين دليل بر عموميت مفهوم آيه است، و اگر بعضى از روايات با آن سازگار نباشد بايد ظاهر قرآن را ترجيح داد «2».
سپس به فلسفه اين تقسيم حساب شده پرداخته، مىافزايد:” اين به خاطر آن است كه اين اموال عظيم دست به دست ميان ثروتمندان شما نگردد، و نيازمندان از آن محروم نشوند”! (كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ «3».
جمعى از مفسران براى اين جمله مخصوصا شان نزولى ذكر كردهاند كه
__________________________________________________
(1)” مجمع البيان” جلد 9 صفحه 261-” وسائل الشيعه” جلد 6 صفحه 368 (حديث 12 از باب 1 ابواب انفال).
(2)” وسائل الشيعه” جلد 6 صفحه 356 (حديث 4- باب 1 از ابواب انفال).
(3)” دولة” (به فتح دال و به ضم دال) به يك معنى است هر چند بعضى ميان اين دو فرق گذاشتهاند، اولى را مخصوص اموال و دومى را مربوط به جنگ و مقام دانستهاند، و يا اولى را اسم مصدر و دومى را مصدر شمردهاند، و به هر حال با ماده” تداول” كه به معنى دست به دست كردن است ريشه مشترك دارد.
تفسير نمونه، ج23، ص: 507
قبلا نيز اجمالا به آن اشاره شد، و آن اينكه بعد از ماجراى بنى نضير جمعى از رؤساى مسلمين خدمت پيامبر ص آمدند و عرض كردند: برگزيده خود، و يك چهارم از اين غنائم را برگير، و بقيه را در اختيار ما بگذار، تا در ميان خود تقسيم كنيم، آن گونه كه در زمان جاهليت قبل از اسلام بود! آيه فوق نازل شد و به آنها اخطار كرد: نبايد اين اموال دست به دست ميان اغنيا بگردد! اين آيه يك اصل اساسى را در اقتصاد اسلامى بازگو مىكند و آن اينكه جهتگيرى اقتصاد اسلامى چنين است كه در عين احترام به” مالكيت خصوصى” برنامه را طورى تنظيم كرده كه اموال و ثروتها متمركز در دست گروهى محدود نشود كه پيوسته در ميان آنها دست به دست بگردد.
البته اين به آن معنى نيست كه ما پيش خود قوانين وضع كنيم و ثروتها را از گروهى بگيريم و به گروه ديگرى بدهيم، بلكه منظور اين است كه اگر مقررات اسلامى در زمينه تحصيل ثروت و همچنين مالياتهايى همچون خمس و زكات و خراج و غير آن و احكام بيت المال و انفال درست پياده شود خود به خود چنين نتيجهاى را خواهد داد كه در عين احترام به تلاشهاى فردى مصالح جمع تامين خواهد شد، و از دو قطبى شدن جامعه (اقليتى ثروتمند و اكثريتى فقير) جلوگيرى مىكند.
و در پايان آيه مىفرمايد:” آنچه را رسول خدا براى شما آورده است بگيريد، و اجرا كنيد، و آنچه را از آن نهى كرده از آن خوددارى نمائيد و تقواى الهى را پيشه كنيد كه خداوند شديد العقاب است” (وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ).
اين جمله هر چند در ماجراى غنائم بنى نضير نازل شده، ولى محتواى آن يك حكم عمومى در تمام زمينهها و برنامههاى زندگى مسلمانها است، و سند روشنى است براى حجت بودن سنت پيامبر ص.
تفسير نمونه، ج23، ص: 508
بر طبق اين اصل همه مسلمانان موظفند اوامر و نواهى پيامبر ص را به گوش جان بشنوند و اطاعت كنند، خواه در زمينه مسائل مربوط به حكومت اسلامى باشد، يا مسائل اقتصادى، و يا عبادى، و غير آن، به خصوص اينكه در ذيل آيه كسانى را كه مخالفت كنند به عذاب شديد تهديد كرده است.
نكته:
1- مصرف” فىء” (غنائم بدون جنگ).
اموالى كه تحت عنوان” فىء” در اختيار رسول اللَّه ص به عنوان رهبر حكومت اسلامى قرار مىگرفت اموال فراوانى بود كه شامل كليه اموالى مىشد كه از غير طريق جنگ در اختيار مسلمين واقع مىشد، اين اموال مىتوانست نقش مهمى در تعديل ثروت در محيط اسلامى ايفا كند، چرا كه بر خلاف سنت جاهلى هرگز در ميان ثروتمندان اقوام و قبائل تقسيم نمىشد، بلكه مستقيما در اختيار رهبر مسلمانان بود، و او نيز با توجه به اولويتها آن را تقسيم مىكرد.
و چنان كه در بحث انفال گفتهايم” فىء” بخشى از انفال است بخش ديگر آن تمام اموالى است كه مالك مشخص ندارد كه شرح آن در فقه اسلامى آمده و بالغ بر دوازده موضوع مىشود، و به اين ترتيب حجم بيشترى از مواهب الهى از اين طريق در اختيار حكومت اسلامى، و سپس در اختيار نيازمندان قرار مىگيرد «1».
__________________________________________________
(1) موضوعات دوازدهگانه انفال به اين ترتيب است 1- زمينهايى كه اهلش آن را ترك گفته و از آنجا رفتهاند (مانند اراضى يهود بنى نضير) 2- زمينهايى كه صاحبانش با ميل خود آن را به رئيس مسلمانان واگذار كردهاند (مانند فدك) 3- اراضى موات 4- سواحل درياها 5- بلندى كوهها 6- درهها 7- بيشهها و جنگلها 8- اموال برگزيده شاهان كه در جنگها به دست مسلمين مىافتد 9- آنچه را پيشواى مسلمين از ميان غنائم براى خود انتخاب مىكند 10- غنائمى كه به وسيله جنگهايى كه بدون اذن پيشواى مسلمين است به دست مىآيد 11- معادن 12- ميراث كسى كه وارثى ندارد (البته در بعضى از موارد فوق در ميان فقها گفتگو است، ولى اكثريت قاطع اين موارد را قبول دارند، براى توضيح بيشتر به كتب فقهى مراجعه شود).
تفسير نمونه، ج23، ص: 509
از آنچه گفتيم اين نكته روشن مىشود كه در ميان آيه اول و دوم كه در بالا ذكر كرديم تضادى وجود ندارد، هر چند آيه اول ظاهرا” فىء” را در اختيار شخص پيامبر مىگذارد و در آيه دوم مصارف ششگانهاى براى آن ذكر مىكند، زيرا اين مصارف ششگانه ذكر اولويتهايى است كه پيامبر ص در مورد اموالى كه در اختيار دارد بايد رعايت كند، و به تعبير ديگر پيغمبر اكرم ص اينهمه ثروت را براى شخص خودش نمىخواهد بلكه به عنوان رهبر و رئيس حكومت اسلامى در هر موردى لازم است صرف مىكند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه اين حق بعد از پيامبر ص به امامان معصوم ع و بعد از آنها به نواب آنها يعنى مجتهدان جامع الشرائط مىرسد، چرا كه احكام اسلام تعطيل بردار نيست، و حكومت اسلامى از مهمترين مسائلى است كه مسلمانان با آن سر و كار دارند و قسمتى از پايههاى اين حكومت بر مسائل اقتصادى نهاده شده است و بخشى از مسائل اقتصادى اصيل اسلامى همينها است.
2- پاسخ به يك سؤال
در اينجا ممكن است اين سؤال مطرح شود كه چگونه خداوند دستور مىدهد كه همه مردم بدون استثنا آنچه را پيامبر ص مىگويد بى قيد و شرط بپذيرند؟!.
ولى با توجه به اينكه ما پيامبر را معصوم مىدانيم، و اين حق فقط براى او و جانشينان معصوم او است پاسخ سؤال روشن مىشود.
تفسير نمونه، ج23، ص: 510
جالب توجه اينكه در روايات زيادى به اين مساله اشاره شده است كه اگر خداوند چنين اختياراتى را به پيامبرش داده به خاطر آن است كه او را كاملا آزموده و خلق عظيم و اخلاق فوق العاده دارد كه چنين حقى را به او تفويض فرموده است «1».
3- داستان غمانگيز فدك:
” فدك” يكى از دهكدههاى آباد اطراف مدينه در حدود 140 كيلومترى نزديك خيبر بود كه در سال هفتم هجرت كه قلعههاى خيبر يكى پس از ديگرى در برابر رزمندگان اسلام سقوط كرد و قدرت مركزى يهود در هم شكست ساكنان فدك از در صلح و تسليم در برابر پيامبر ص در آمدند و نيمى از زمين و باغهاى خود را به آن حضرت واگذار كردند، و نيم ديگرى را براى خود نگه داشتند و در عين حال كشاورزى سهم پيامبر ص را نيز بر عهده گرفتند و در برابر زحماتشان حقى از آن مىبردند.
با توجه به آيه” فىء” در اين سوره، اين زمين مخصوص پيغمبر گرامى اسلام ص بود و مىتوانست در مورد خودش يا مصارف ديگرى كه در آيه 7 همين سوره اشاره شده مصرف كند، لذا پيامبر آن را به دخترش فاطمه” عليها سلام اللَّه” بخشيد، و اين سخنى است كه بسيارى از مورخان و مفسران شيعه و اهل سنت به آن تصريح كردهاند، از جمله در” تفسير در المنثور” از ابن عباس نقل شده هنگامى كه آيه و آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ” (روم 38) نازل شد پيامبر ص فدك را به فاطمه بخشيد (أقطع رسول اللَّه فاطمة فدكا) «2».
__________________________________________________
(1) رواياتى كه اين بحث در آن مطرح شده متعدد است به جلد 5 تفسير نور الثقلين صفحه 279 تا 283 مراجعه شود.
(2) در المنثور جلد 4 صفحه 177.
تفسير نمونه، ج23، ص: 511
و در كتاب” كنز العمال” كه در حاشيه مسند احمد آمده در مساله صله رحم از” ابو سعيد خدرى” نقل شده هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيامبر ص فاطمه ع را خواست و فرمود: يا فاطمه لك فدك:” اى فاطمه! فدك از آن تو است” «1».
حاكم نيشابورى نيز در تاريخش همين معنى را آورده است «2».
ابن ابى الحديد نيز در شرح نهج البلاغه داستان فدك را به طور مشروح ذكر كرده «3» و همچنين كتب فراوان ديگر.
ولى بعد از پيامبر ص كسانى كه وجود اين قدرت اقتصادى را در دست همسر على ع مزاحم قدرت سياسى خود مىديدند و تصميم داشتند ياران على ع را از هر نظر منزوى كنند به بهانه حديث مجعول” نحن معاشر الانبياء لا نورث” آن را مصادره كردند، و با اينكه فاطمه ع رسما متصرف آن بود و كسى از” ذو اليد” مطالبه شاهد و بينه نمىكند از او شاهد خواستند، حضرت ع نيز اقامه شهود كرد كه پيغمبر ص شخصا فدك را به او بخشيده، اما با اينهمه اعتنا نكردند، در دورانهاى بعد هر يك از خلفا كه مىخواستند تمايلى به اهل بيت نشان دهند فدك را به آنها باز مىگرداندند، اما چيزى نمىگذشت كه ديگرى آن را مجددا مصادره مىكرد! و اين عمل بارها در زمان خلفاى” بنى اميه” و” بنى عباس” تكرار شد.
داستان فدك و حوادث گوناگونى كه در رابطه با آن در صدر اسلام و دورانهاى بعد روى داد از دردناكترين و غمانگيزترين و در عين حال عبرتانگيزترين فرازهاى تاريخ اسلام است كه مستقلا بايد مورد بحث و بررسى دقيق
__________________________________________________
(1) كنز العمال جلد 2 صفحه 158.
(2) به كتاب فدك صفحه 49 مراجعه شود. […..]
(3) شرح ابن ابى الحديد جلد 16 صفحه 209 به بعد.
تفسير نمونه، ج23، ص: 512
قرار گيرد تا از حوادث مختلف تاريخ اسلام پرده بردارد.
قابل توجه اينكه محدث اهل سنت مسلم بن حجاج نيشابورى در كتاب معروفش” صحيح مسلم” داستان مطالبه فاطمه ع فدك را از خليفه اول مشروحا آورده و از عايشه نقل مىكند كه بعد از امتناع خليفه از تحويل دادن فدك فاطمه ع از او قهر كرد و تا هنگام وفات يك كلمه با او سخن نگفت (صحيح مسلم جلد 3 صفحه 1380 حديث 52 از كتاب الجهاد).
تفسير نمونه، ج23، ص: 513
[سوره النحل (16): آيات 3 تا 8]
خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (3) خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ (4) وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فِيها دِفْءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (5) وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ (6) وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلاَّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (7)
وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها وَ زِينَةً وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ (8)
ترجمه:
3- آسمانها و زمين را به حق آفريد، او برتر است از اينكه شريك براى او مىسازند 4- انسان را از نطفه بىارزشى خلق كرد و سرانجام او موجودى فصيح و مدافع آشكار از خويشتن گرديد.
5- و چهار پايان را آفريد در حالى كه براى شما در آنها وسيله پوشش و منافع ديگر است و از گوشت آنها مىخوريد.
6- و در آنها براى شما زينت و شكوه است به هنگامى كه به استراحتگاهشان باز مىگردانيد و هنگامى كه (صبحگاهان) آنها را به صحرا مىفرستيد.
7- آنها بارهاى سنگين شما را به شهرى كه جز با مشقت زياد به آن نمىرسيد حمل مىكنند چرا كه پروردگارتان رءوف و رحيم است.
تفسير نمونه، ج11، ص: 156
8- (و همچنين) اسبها و استرها و الاغها را آفريد تا بر آنها سوار شويد و هم مايه زينت شما باشد و چيزها (وسائل نقليه ديگرى) مىآفريند كه شما نمىدانيد!
تفسير:
منافع گوناگون حيوانات
از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از نفى شرك به ميان آمد در اين آيات براى ريشه كن ساختن شرك و توجه به خداوند يكتا از دو راه وارد مىشود: نخست از طريق دلائل عقلى بوسيله نظام شگرف آفرينش و عظمت خلقت، و ديگر از طريق عاطفى و بيان نعمتهاى گوناگون خداوند نسبت به انسان، تا حس شكر- گزارى او تحريك گردد و سرانجام وى را به خدا نزديك سازد.
در آغاز مىگويد:” خداوند آسمانها و زمين را بحق آفريد” (خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ).
حقانيت آسمان و زمين هم از نظام عجيب و آفرينش منظم و حساب شده آن روشن است و هم از هدف و منافعى كه در آنها وجود دارد.
و به دنبال آن اضافه مىكند:” خدا برتر از آن است كه براى او شريك مىسازند” (تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ).
آيا بتهايى كه آنها را شريك او قرار دادهاند هرگز قادر به چنين خلقتى هستند؟ و يا حتى مىتوانند پشه كوچك و يا ذره غبارى بيافرينند!، با اين حال چگونه آنها را شريك او قرار مىدهند؟! جالب اينكه خود مشركان اين نظام عجيب و خلقت بديع را كه بيانگر علم و قدرت خالق است تنها از” اللَّه” مىدانستند، ولى با اين حال به هنگام عبادت در برابر بتها به خاك مىافتادند.
تفسير نمونه، ج11، ص: 157
بعد از اشاره به مساله آفرينش آسمان و زمين و اسرار بىپايان آنها، سخن از خود انسان مىگويد، انسانى كه به خودش از هر كس نزديكتر است، ميفرمايد:
” انسان را از نطفه بىارزشى آفريد، اما سرانجام به جايى رسيد كه موجودى متفكر و فصيح و بليغ و مدافع از خويشتن و سخنگوى آشكار شد” (خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ).
” نطفه” در اصل به معنى آب كم يا آب صاف است، سپس به قطرات آبى كه از طريق” لقاح” سرچشمه پيدايش انسان مىشود، اطلاق شده است، در حقيقت با اين تعبير مىخواهد عظمت قدرت خدا را مجسم كند كه از قطره آب بىارزشى چه آفرينش عجيبى كرده است كه ميان قوس نزول و صعودى او اينهمه فاصله است.
اين در صورتى است كه” خصيم” را به معنى” مدافع و بيانگر درون خويش” بدانيم، همانگونه كه در آيه 105 سوره نساء مىخوانيم وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً:” اى پيامبر مدافع خائنان مباش”.
ولى در مقابل اين تفسير كه مورد قبول گروهى از مفسران است، تفسير ديگرى از سوى جمع ديگرى از مفسران اظهار شده است، و آن اينكه” خداوند انسان را با قدرت كاملهاش از نطفه بى ارزش آفريد ولى اين انسان ناسپاس، به مجادله و مخاصمه آشكار در برابر خدا برخاست” (آيه 77 سوره يس را گواه بر اين تفسير گرفتهاند).
ولى معنى اول صحيحتر به نظر مىرسد زيرا آيات فوق در مقام بيان عظمت آفرينش خدا است و عظمت آن گاه آشكار مىشود كه از موجود ظاهرا ناچيزى موجود بسيار پر ارزشى بسازد:
در تفسير على بن ابراهيم نيز چنين مىخوانيم: خلقه من فطرة من ماء منتن فيكون خصيما متكلما بليغا:” خداوند انسان را از قطره آب بدبويى آفريد و سرانجام سخنگوى بليغى شد” «1».
تفسير نمونه، ج11، ص: 158
پس از آفرينش انسان به نعمت مهم ديگرى يعنى خلقت چهار پايان، و فوائد مختلفى كه از آنها عايد مىشود اشاره كرده مىگويد” خداوند چهار پايان را آفريد در حالى كه در آنها وسيله پوشش براى شما است و منافع ديگر و از گوشت آنها مىخوريد” (وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فِيها دِفْءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ).
در اين آيه نخست به مساله خلقت چهار پايان كه دليلى بر علم و قدرت خدا است، پرداخته، سپس به بيان نعمتهاى مختلفى كه در آنها وجود دارد مىپردازد، و از ميان اين نعمتها به سه قسمت اشاره كرده نخست مساله” دفء” كه به معنى هر گونه پوشش است مىباشد، (با استفاده از پشم و پوست آنها) مانند لباس و لحاف و كفش و كلاه و خيمه، و ديگر” منافع” كه اشاره به شير و مشتقات آنست، و سوم گوشت كه با جمله وَ مِنْها تَأْكُلُونَ بيان شده است:
جالب اينكه در ميان اينهمه فوائد، قبل از هر چيز مساله پوشش و مسكن را مطرح مىكند، زيرا بسيارى از مردم (بخصوص باديهنشينان) هم لباسشان از پشم و مو يا پوست تهيه مىشود، و هم خيمههايشان كه آنها را از سرما و گرما حفظ مىكند، و به هر حال اين دليل بر اهميت پوشش و مسكن و مقدم بودن آن بر هر چيز ديگر است.
نكته ديگر اينكه آن را قبل از” منافع” ذكر كرده، اشاره به اينكه پوشش در واقع براى دفع ضرر است، و دفع ضرر مقدم بر جلب منفعت مىباشد.
ممكن است كسانى كه مخالف گوشتخوارى هستند، اين استفاده را از آيه فوق نيز بكنند كه خداوند مساله خوردن گوشت حيوانات را جزء منافع آنها نشمرده، لذا بعد از ذكر” منافع” با جمله” وَ مِنْها تَأْكُلُونَ” (از آن حيوانات
__________________________________________________
(1) تفسير نور الثقلين جلد سوم صفحه 39. […..]
تفسير نمونه، ج11، ص: 159
مىخوريد) از آن ياد شده، حد اقل اين استفاده را از تعبير فوق مىتوان كرد كه اهميت لبنيات بمراتب بيشتر است.
جالب اينكه تنها به منافع معمولى و عادى اين چهار پايان سودمند اكتفاء نمىكند بلكه روى جنبه استفاده روانى از آنها در آيه بعد تكيه كرده مىگويد:
” در اين حيوانات براى شما زينت و شكوهى است به هنگامى كه آنها را به استراحتگاهشان باز مىگردانيد، و هنگامى كه صبحگاهان به صحرا ميفرستيد” (وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ).
” تريحون” از ماده” اراحه” به معنى باز گرداندن حيوانات به هنگام غروب به آغلها و استراحتگاهشان است، لذا محلى را كه در آن استراحت ميكنند” مراح” مىگويند.
” تسرحون” از ماده” سروح” به معنى بيرون كردن چهار پايان به هنگام صبح به سوى چراگاه است.
منظره جالب حركت دستجمعى گوسفندان و چهارپايان به سوى بيابان و چراگاه، سپس بازگشتشان به سوى آغل و استراحتگاه كه قرآن از آن تعبير به” جمال” كرده تنها يك مساله ظاهرى و تشريفاتى نيست، بلكه بيانگر واقعيتى است در اعماق جامعه، و گوياى اين حقيقت است كه چنين جامعهاى خودكفا است، فقير و مستمند و وابسته به اين و آن نمىباشد، خودش توليد مىكند، و آنچه را خود دارد مصرف مىنمايد!.
اين در واقع جمال استغناء و خودكفايى جامعه است، جمال توليد و تامين فرآوردههاى مورد نياز يك ملت است، و به تعبير گوياتر جمال استقلال اقتصادى و ترك هر گونه وابستگى است!.
اين واقعيت را روستائيان و روستازادگان بهتر از مردم شهرنشين درك مىكنند كه مشاهده رفت و آمد اين چهار پايان سودمند چگونه به آنها آرامش خيال مىدهد، آرامشى كه از احساس بىنيازى برمىخيزد، آرامشى كه از انجام مؤثر يك وظيفه اجتماعى حاصل مىشود.
تفسير نمونه، ج11، ص: 160
و جالب اينكه در آيه فوق، نخست به بازگشت آنها از صحرا اشاره مىكند چرا كه در هنگام بازگشت پستانهايشان پر شير، شكمهايشان سير، و در چهرههايشان نشانههاى رضايتمندى ديده مىشود، به همين دليل از آن حرص و ولع و عجلهاى كه صبح به هنگام حركت به صحرا دارند در آنها خبرى نيست، آرام و مطمئن گام بر مىدارند و به استراحتگاه نزديك مىشوند و از مشاهده منظره پستانهاى پر شيرشان هر كس احساس بىنيازى مىكند.
در آيه بعد به يكى از منافع مهم اين حيوانات اشاره كرده مىگويد:
” آنها بارهاى سنگين شما را بر دوش خود حمل مىكنند و به سوى شهر و ديارى كه جز با مشقت زياد به آن نمىرسيديد مىبرند” (وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ).
اين نشانه رحمت و رافت خداوند است كه اين چهار پايان را با اين قدرت و نيرو آفريده است، و آنها را رام و تسليم شما نيز گردانيده،” چرا كه پروردگار شما رءوف و رحيم است (إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ).
” شق” از ماده” مشقت” است، ولى بعضى از مفسران احتمال دادهاند كه به معناى شكافتن و نصف كردن باشد، يعنى شما نمىتوانيد خودتان اين بارها را بر دوش كشيده و به مقصد برسانيد مگر اينكه نيمى از قوت شما از ميان برود و به اصطلاح نيم جان شويد، ولى تفسير اول نزديكتر به نظر مىرسد.
به اين ترتيب اين چهار پايان در درجه اول، پوشش و وسائل دفاعى براى انسان در برابر گرما و سرما توليد مىكنند، و در درجه بعد از فرآوردههاى لبنياتى آنها استفاده مىشود، و سپس از گوشتشان، و بعد آثار روانى كه در دلها ميگذارند، مورد توجه قرار گرفته و سرانجام باربرى آنها.
تفسير نمونه، ج11، ص: 161
قابل توجه اينكه حتى در عصر و زمان ما كه عصر ماشين و وسائل ماشينى است، باز در بسيارى موارد تنها بايد از همين چهار پايان استفاده كرد، و راه ديگرى ندارد.
آن گاه به سراغ گروه ديگرى از حيوانات مىرود كه براى سوارى انسان از آنها استفاده مىشود مىفرمايد” خداوند اسبها و استرها و الاغها را آفريد تا شما بر آن سوار شويد، و هم مايه زينت شما باشد” (وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوها وَ زِينَةً).
بديهى است زينت در اينجا باز يك مساله تشريفاتى نيست و براى كسى كه با محتواى تعليمات قرآن آشنا است اين مطلب روشن است، بلكه يك نوع زينت است كه اثر آن در زندگى اجتماعى ظاهر مىگردد، براى پى بردن به اين حقيقت كافى است است منظره و حال كسى كه با پاى پياده يك راه طولانى بيابانى را پيموده، و خسته و كوفته و ناتوان به مقصد رسيده، به طورى كه تا مدتى هيچ كارى از او ساخته نيست و نشاطى در او ديده نمىشود، با منظره كسى مقايسه كنيم كه بر يك مركب را هوار سوار شده زودتر به مقصد رسيده نيروى خود را از دست نداده، نشاط خود را كاملا حفظ كرده و آماده انجام هدفهاى خود و استفاده از وقت و نيروى خويش است، آيا اين زينت نيست؟
در پايان آيه به مساله مهمترى اشاره كرده و افكار را به وسائل نقليه و مركبهاى گوناگونى كه در آينده در اختيار بشر قرار مىگيرد و بهتر و خوبتر از اين حيوانات مىتواند استفاده كند متوجه مىسازد، و مىگويد” خداوند چيزها (وسائل نقليه ديگرى) مىآفريند كه شما نمىدانيد” (وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ)
تفسير نمونه، ج11، ص: 162گر چه بعضى از مفسران پيشين اين جمله را اشاره به حيواناتى گرفتهاند كه در آينده آفريده مىشود و رام بشر مىگردد.
ولى همانگونه كه در تفسير” مراغى” و تفسير” فى ظلال” آمده است درك مفهوم اين جمله براى ما كه در عصر ماشين و وسائل و مركبهاى سريع السير زندگى مىكنيم، ساده و آسان است.
و اگر ملاحظه مىكنيد كه تعبير به يخلق (مىآفريند) كرده است دليلش واضح است، زيرا كار انسان در اين اختراعات در حقيقت چيزى جز جفت و جور كردن و به هم پيوستن نيست، اساس آنها كه مواد اصلى را تشكيل مىدهد، تنها با آفرينش خداوندى است، از اين گذشته آن ابتكارى كه بشر در طريق اختراع اين وسائل به كار مىبرد آن هم مولود استعدادى است كه خدا به او داده است.
اهميت دامدارى و كشاورزى
حتى امروز كه دستگاههاى توليدى، ماشينى آن قدر گسترده شده كه همه چيز را تحت الشعاع قرار داده باز دامدارى و كشاورزى مهمترين بخش توليد زندگى انسان را تشكيل مىدهد، چرا كه مىدانيم پايه اصلى تغذيه در اين دو قسمت نهفته شده، و به همين دليل رسيدن به حد خودكفايى در قسمت دامدارى و كشاورزى نه تنها ضامن استقلال اقتصادى است كه استقلال سياسى نيز تا حد زيادى به آن مربوط است.
بنا بر اين جاى تعجب نيست كه تمام ملتهاى دنيا كوشش مىكنند كه صنعت كشاورزى و دامدارى خود را تا سر حد امكان توسعه دهند و از صنايع مدرن براى اين توسعه كمك گيرند.
تفسير نمونه، ج11، ص: 163
نياز به اين دو، تا آن حد اساسى است كه گاه كشورهاى به اصطلاح ابر قدرتى همچون روسيه براى رفع نيازمندى خود در اين زمينه ناچار مىشوند با دادن امتيازهاى سياسى دست نياز خود را به سوى كشورهايى كه درست در قطب مخالفند دراز كنند! و به همين جهت در اسلام و تعليمات حيات آفرين آن اهميت فوق العاده زيادى به مساله دامدارى و كشاورزى داده شده است و با استفاده از هر فرصت مسلمانان را تشويق به اين دو نموده:
در آيات فوق ديديم كه با چه لحن تشويق آميزى از موضوع دامها سخن مىگويد و منافع آن را اعم از منافع غذايى و پوششى بر مىشمرد و حتى رفت و آمد آنها را به صحرا با تعبير زيبايى كه بسيار شوقانگيز است بيان مىكند.
همچنين درباره اهميت زراعت و ميوههاى مختلف، و كشاورزى بطور كلى، در آيات آينده سخن به ميان خواهد آمد.
در روايات اسلامى در زمينه دامدارى تعبيرات جالبى ديده مىشود و همچنين در زمينه كشاورزى كه به عنوان نمونه احاديث زير را از منابع مختلف يادآور مىشويم:
1- پيامبر به يكى از بستگانش فرمود چرا در خانهات” بركت” نمىآورى؟ عرض كرد منظورتان از بركت چيست؟ فرمود: شاة تحلب:” گوسفند شيرده”! سپس اضافه فرمود:
انه من كانت فى داره شاة تحلب او نعجة او بقرة فبركات كلهن:
” هر كس در خانه خود گوسفند شيرده يا گاو ماده داشته باشد سر تا پا بركت است” «1».
2- و نيز از پيامبر ص نقل شده كه درباره اهميت گوسفند فرمود:
نعم
__________________________________________________
(1) بحار الانوار جلد 14 صفحه 686 ط قديم- در حديث فوق علاوه بر شاة (گوسفند) و بقره (گاو) به نعجه نيز اشاره شده كه در لغت براى آن چند معنى ذكر شده است: گاو وحشى، گوسفند كوهى و گوسفند ماده.
تفسير نمونه، ج11، ص: 164
المال الشاة
” گوسفند سرمايه بسيار خوبى است” «1».
3- در تفسير نور الثقلين ذيل آيات مورد بحث از امام امير مؤمنان على ع مىخوانيم:
افضل ما يتخذه الرجل فى منزله لعياله الشاة فمن كان فى منزله شاة قدست عليه الملائكة مرتين فى كل يوم:
” بهترين چيزى كه انسان در خانه براى خانواده خود تهيه مىكند گوسفند است، هر كس در منزل خود گوسفندى داشته باشد در هر روز فرشتگان خدا دو بار او را تقديس مىكنند” اشتباه نشود ممكن است شرائط تربيت كردن گوسفند در خانه براى بسيارى فراهم نباشد ولى هدف اصلى اين است كه به تعداد خانوادهها توليد و تربيت گوسفند بطور مستمر انجام گيرد (دقت كنيد).
4- در اهميت زراعت همين بس كه امير مؤمنان على ع مىفرمايد:
من وجد ماء و ترابا ثم افتقر فابعده اللَّه:
” هر كس آب و خاكى داشته باشد و با اين حال فقير باشد، خدا او را از رحمت خويش دور كند” «2».
بديهى است اين گفتار بزرگ همانگونه كه درباره يك فرد صادق است در باره يك ملت نيز صدق مىكند، مردمى كه آب و خاك بقدر كافى دارند، باز هم نيازمند به ديگران هستند، مسلما از رحمت خدا دورند! 5- و نيز از پيامبر ص نقل شده است كه فرمود
عليكم بالغنم و الحرث فانهما يروحان بخير و يغدوان بخير
: وظيفه شماست كه به تربيت گوسفند و كشاورزى بپردازيد كه رفت و آمد هر دو خير و بركت است” «3».
6- از امام صادق ع نقل شده كه فرمود:
ما فى الاعمال شىء احب
__________________________________________________
(1) بحار الانوار جلد 14 صفحه 686 قديم.
(2) بحار الانوار جلد 23 صفحه 19.
(3) بحار الانوار جلد 14 صفحه 304.
تفسير نمونه، ج11، ص: 165
الى اللَّه من الزراعة:
” هيچ عملى نزد خدا از زراعت محبوبتر نيست” «1».
بالآخره در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم
الزارعون كنوز الانام تزرعون طيبا اخرجه اللَّه عز و جل و هم يوم القيامة احسن الناس مقاما و اقربهم منزلة يدعون المباركين:
” كشاورزان گنجهاى مردمند، غذاى پاكيزه را كه خداوند ارزانى داشته زراعت مىكنند و آنها در روز قيامت برترين مقام را دارند و به خدا نزديكترند و آنها را بنام” مباركها” صدا مىزنند” «2».
__________________________________________________
(1) بحار الانوار جلد 23 صفحه 20.
(2) وسائل الشيعه جلد 13 صفحه 194.
تفسير نمونه، ج11، ص: 166
زیر بنای زندگی انسان:
[سوره الغاشية (88): آيات 17 تا 26]
أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ (17) وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ (18) وَ إِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ (19) وَ إِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ (20) فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ (21)
لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ (22) إِلاَّ مَنْ تَوَلَّى وَ كَفَرَ (23) فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذابَ الْأَكْبَرَ (24) إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ (25) ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ (26)
ترجمه:
17- آيا آنها به شتر نمىنگرند چگونه آفريده شده؟
18- و به آسمان نگاه نمىكنند كه چگونه بر پا شده؟
19- و به كوهها كه چگونه در جاى خود نصب گرديده؟
20- و به زمين كه چگونه مسطح گشته؟
21- پس تذكر ده تو فقط تذكر دهندهاى.
22- تو مسلط بر آنها نيستى كه مجبورشان (بر ايمان) كنى.
23- مگر كسى كه پشت كند و كافر شود.
24- كه خداوند او را به عذاب بزرگ مجازات مىكند.
25- مسلما بازگشت آنها به سوى ما است.
26- و مسلما حساب آنها با ما است.
تفسير: به شتر نگاه كن كه خود آيتى است!
در آيات گذشته بحثهاى فراوانى پيرامون بهشت و نعمتهايش آمده بود، اما در آيات مورد بحث سخن از كليد اصلى وصول آن همه نعمتها كه” معرفة اللَّه” است به ميان آمده، و با ذكر چهار نمونه از مظاهر قدرت خداوند، از خلقت بديع خدا، و دعوت انسان به مطالعه در باره آنها راه ورود به بهشت را نشان مىدهد، در ضمن اشارهاى است به قدرت بىپايان خدا كه كليد حل مساله” معاد” است.
نخست مىفرمايد:” آيا آنها به شتر نمىنگرند چگونه آفريده شده”؟! (أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ).
در اينكه چرا در اينجا قبل از هر چيز بر مساله آفرينش” شتر” تكيه شده است مفسران سخنان بسيار دارند، ولى پيدا است كه روى سخن در مرحله اول به اعراب مكه بود كه” شتر” همه چيز زندگى آنها را تشكيل مىداد، و شب و روز با آن سر و كار داشتند.
از اين گذشته اين حيوان ويژگيهاى عجيبى دارد كه او را از حيوانات ديگر ممتاز مىكند، و به حق آيتى است از آيات خدا، از جمله اينكه:
تفسير نمونه، ج26، ص: 428
1- بعضى از چهارپايان تنها از گوشتشان استفاده مىشود، و بعضى ديگر غالبا از شيرشان، بعضى ديگر تنها به درد سوارى مىخورند، و بعضى براى باربرى، اما شتر حيوانى است كه تمام اين جهات در آن جمع است، هم گوشتش قابل استفاده است، و هم شيرش، هم از آن براى سوارى و هم باربرى استفاده مىشود.
2- شتر نيرومندترين و با مقاومتترين حيوانات اهلى است، بار زيادى با خود مىبرد، و عجب اينكه به هنگامى كه خوابيده است بار سنگينى را بر او حمل مىكنند، و او با يك حركت برمىخيزد و روى پا مىايستد، در حالى كه چهارپايان ديگر قدرت بر چنين كارى ندارند.
3- شتر مىتواند روزهاى متوالى (حدود يك هفته الى ده روز) تشنه بماند، و در مقابل گرسنگى نيز تحمل بسيار دارد.
4- شتر مىتواند هر روز مسافتى طولانى راه را طى كند، و از زمينهاى صعب العبور، و شنزارهايى كه هيچ حيوانى قادر بر عبور از آن نيست بگذرد، و به همين دليل عربها آن را” كشتى بيابانها”! مىنامند.
5- او از نظر تغذيه بسيار كم خرج است و هر گونه خار و خاشاكى را مىخورد.
6- او در شرائط نامناسب جوى در ميان طوفانهاى بيابان كه چشم و گوش را كور و كر مىكند با وسائل خاصى كه خداوند در پلكها و گوشها و بينى او آفريده مقاومت مىكند، و به راه خود ادامه مىدهد! 7- شتر با تمام قدرتى كه دارد از رامترين حيوانات است به طورى كه يك كودك خردسال مىتواند مهار يك قطار شتر را در دست گرفته و هر جا كه خاطر خواه او است ببرد.
خلاصه اينكه ويژگيهاى اين حيوان چنان است كه دقت در آفرينش او انسان را متوجه خالق بزرگى مىكند كه آفريننده چنين موجودى است، آرى قرآن مىگويد آيا اين گمشدگان وادى غفلت، به اسرار شگفتانگيز اين موجود انديشه نمىكنند، تا راهى به حق يافته و از بيراهه بازگردند.
تفسير نمونه، ج26، ص: 429
ناگفته پيدا است منظور از” نظر” در جمله” أَ فَلا يَنْظُرُونَ” نگاه كردن عادى نيست، بلكه نگاهى است توأم با تفكر و انديشه و دقت.
و بعد از آن به آسمان مىپردازد، و مىفرمايد:” آيا به آسمان نگاه نمىكنند كه چگونه بر پا شده”؟! (وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ).
آسمان با آن عظمتش، و با آن همه شگفتيهايش، ستارهها و كهكشانها و آن همه جمال و زيبايى و شكوه كه آدمى را غرق در حيرت مىكند، و خود را در مقابل آفريننده اين جهان عظيم و مملو از نظم و حساب كوچك و ناچيز، بلكه همچون” صفر” در مقابل” بىنهايت” مىبيند.
چگونه اين كرات عظيم هر يك در مدار خود ميخكوب شدهاند؟ و بدون ستونى در جاى خود قرار گرفتهاند؟ ميليونها سال بر كرات منظومه شمسى مىگذرد و محورهاى اصلى حركت اين كرات تغيير نمىيابد.
آفرينش آسمان گرچه هميشه عجيب بوده، ولى در پرتو اكتشافات علمى امروز شگفتيهايش به مراتب بيشتر و عظمتش جلوهگرتر شده است.
آيا نبايد در باره خالق و مدبر اين جهان بزرگ انديشيد و به اهداف بزرگ و والاى او نزديك شد؟! سپس از آسمان به” زمين” آمده، مىافزايد: آيا” به كوهها نگاه نمىكنند چگونه در جاى خود نصب شده است”؟! (وَ إِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ). تفسير نمونه، ج26، ص: 430
كوههايى كه ريشههاى آن به يكديگر متصل است، و همچون حلقههاى زره گرداگرد زمين را فرا گرفته، و لرزشهاى ناشى از مواد مذاب درونى، و جزر و مد ناشى از جاذبههاى ماه و خورشيد را به حد اقل مىرساند.
كوههايى كه پناهگاه مطمئن است و سپرى است در مقابل طوفانها كه اگر نبودند كره زمين تبديل به بيابانى مىشد غير قابل زندگى.
و بالآخره كوههايى كه آبها را در خود حفظ مىكند و تدريجا به سوى سرزمينهاى تشنه روان مىسازد، و در دامنههاى خود نشاط حيات و سرسبزى و خرمى و طراوت مىآفريند و شايد به خاطر همين جهات است كه در آيات ديگر قرآن كوهها به عنوان ميخها و اوتاد زمين معرفى شده.
اصولا كوهها مظهر ابهت و عظمت و صلابت، و همه جا مايه خير و بركت است، و شايد به همين دليل انسان در دل كوهها انديشه بيدارترى مىيابد، و بىجهت نيست كه پيغمبر اكرم ص قبل از بعثتش مدتها به عبادت در” جبل النور” و” غار حرا” مشغول بود.
” نصبت” از ماده” نصب” به معنى ثابت قرار دادن است، و ممكن است اين تعبير ضمنا اشارهاى به كيفيت خلقت كوهها در آغاز آفرينش نيز بوده باشد، همان چيزى كه علم امروز پرده از آن برداشته، و پيدايش كوهها را به عوامل متعددى نسبت مىدهد، و انواع و اقسامى براى آن قائل است:
كوههايى كه بر اثر چينخوردگى زمين پيدا شده.
كوههايى كه از آتشفشانها به وجود آمده.
كوههايى كه نتيجه آبرفتهاى ناشى از باران است.
و كوههايى كه در دل درياها تكوين مىيابد و مجموعهاى است از رسوبات دريا و باقى مانده حيوانات آن (مانند كوهها و جزائر مرجانى).
آرى هر كدام از اين كوهها، تكوين آنها، و آثار و بركات آنها درخور دقت و اهميت است، و براى انسانهاى بيدار نشانههاى زندهاى است از قدرت پروردگار.
تفسير نمونه، ج26، ص: 431
سپس به زمين مىپردازد، و مىگويد:” آيا به زمين نگاه نمىكنند چگونه مسطح شده”؟! (وَ إِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ).
چگونه بارانهاى مداوم كوهها را شسته، و ذرات خاك را به وجود آورده، سپس در گودالها پهن كرده و زمينهاى صافى كه هم آماده كشاورزى است و هم قابل هر گونه ساختمان، در اختيار انسان قرار داده است؟
اگر به راستى كره زمين تماما كوه و دره بود زندگى كردن بر آن چقدر مشكل و طاقتفرسا بود؟ چه كسى آن را پيش از تولد ما مسطح و قابل استفاده ساخت؟
اينها همه امورى است كه قرآن ما را به انديشه كردن در آن دعوت مىكند.
در اينجا اين سؤال مطرح است كه چه ارتباط و پيوندى ميان اين امور چهارگانه وجود دارد: شتر، آسمان، كوهها و زمين؟
فخر رازى در تفسير خود مىگويد:” اين به خاطر آن است كه قرآن به لغت عرب نازل شده، و آنها غالبا اقدام به مسافرت مىكردند چون بلادشان خالى از زراعت و فرآوردههاى كشاورزى بود، از طرفى بيشتر سفرهاى آنها با شتر صورت مىگرفت، و هنگامى كه در اين بيابانهاى هولناك و دور از اجتماع سفر مىكردند انديشه و فكر در آنان زنده مىشد، كسى نبود كه با آنها سخن گويد، و چيزى نبود كه چشم و گوش آنها را به خود مشغول دارد، در اين حال هنگامى كه فكر مىكردند قبل از هر چيز چشمشان به شترى مىافتاد كه بر آن سوار بودند، منظره عجيب آن را مىديدند و در فكر فرو مىرفتند، و هنگامى كه نگاه بالاى سرشان مىكردند چيزى جز آسمان مشاهده نمىنمودند، و هنگامى كه به چپ و راست خود نظر مىافكندند، جز كوهها چيزى مشاهده نمىشد، و هنگامى كه به زير پاى خود نظر مىافكندند چيزى جز زمين وجود نداشت، گويى خداوند مىخواهد به آنها دستور انديشه كردن دهد، انديشهاى به هنگام تنهايى كه طبعا بر محور اين چهار چيز دور مىزند” «1».
تفسير نمونه، ج26، ص: 432
ولى اگر بخواهيم نظر را از محيط زندگى محدود عرب برداريم و در جوى وسيعتر به انديشه پردازيم، مىتوان گفت: امور چهارگانهاى كه در آيات فوق آمده زير بناى زندگى انسان را تشكيل مىدهد:
آسمان كانون نور است و باران و هوا، و زمين مركز پرورش انواع مواد غذايى كوهها رمز آرامش و ذخيره آب و مواد معدنى، و شتر نمونه روشنى از چهارپايان اهلى كه در اختيار بشر قرار دارد.
به اين ترتيب هم مسائل كشاورزى، هم دامدارى و هم صنعتى در اين امور چهارگانه نهفته شده است، و انديشه در اين نعمتهاى گوناگون، خواه ناخواه انسان را به شكر منعم وامىدارد، و شكر منعم او را به معرفت اللَّه و شناخت خالق نعمت دعوت مىكند.
و به دنبال اين بحث توحيدى روى سخن را به پيامبر كرده مىگويد:
” اكنون كه چنين است آنها را يادآورى كن، تو فقط يادآورى كنندهاى” (فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ).
تو هرگز مسلط بر آنان نيستى كه مجبورشان به ايمان سازى” (لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ).
آرى آفرينش آسمان و زمين و كوهها و حيوانات نشان مىدهد كه اين عالم بىحساب نيست، و آفرينش انسان نيز هدفى داشته، اكنون كه چنين است آنها
__________________________________________________
(1)” تفسير فخر رازى” جلد 31 صفحه 158.
تفسير نمونه، ج26، ص: 433
را با تذكرات خويش به اهداف خلقت و آفرينش آشنا ساز، و راه قرب خدا را به آنها نشان ده، و در مسير تكامل رهبر و راهنمايشان باش.
البته راه كمال در صورتى پيموده مىشود كه با ميل و اراده و اختيار همراه باشد، و گرنه تكامل اجبارى سخنى بىمفهوم است، تو هرگز نمىتوانى آنها را مجبور سازى، و اگر هم مىتوانستى فايدهاى نداشت.
بعضى تصور كردهاند كه اين دستور قبل از نزول فرمان” جهاد” بوده، و با نزول حكم جهاد نسخ شد.
چه اشتباه بزرگى؟ مساله تذكر و تبليغ پيامبر ص از نخستين روز شروع شد، و تا آخرين دقيقه حيات آن حضرت ادامه داشت، و بعد از او نيز به وسيله جانشينان معصوم و علماى دين تداوم داشته و خواهد داشت اين مطلبى نسخ شدنى نيست، همچنين عدم اجبار مردم بر ايمان نيز يك اصل ثابت است، و هدف جهاد عمده مبارزه با طغيانگران و برداشتن موانع از راه مردم حق طلب است.
اين مطلب شبيه چيزى است كه در آيه 80 سوره نساء آمده است كه مىگويد:
وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً:” هر كس روىگردان شود ما تو را مسئول آنها قرار نداديم” و آيه 107 انعام، و 48 شورى كه همين معنى را بازگو مىكند.
” مصيطر” از ماده” سطر” به معنى همان سطور كتاب است و” مسيطر” كسى است كه سطربندى مىكند، و سطور كتاب را تنظيم مىنمايد، سپس به عنوان هر شخصى كه بر چيزى مسلط باشد، و خطوط آن را تنظيم كند، يا او را به اجبار وادار بر انجام كارى نمايد اطلاق شده است.
در آيه بعد به صورت يك استثناء مىفرمايد:” مگر كسى كه پشت كند و كافر شود” (إِلَّا مَنْ تَوَلَّى وَ كَفَرَ).
تفسير نمونه، ج26، ص: 434
” كه خداوند او را به عذاب بزرگ مجازات مىكند” (فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذابَ الْأَكْبَرَ).
در اينكه اين استثناء از كدام جمله است؟ تفسيرهاى مختلفى وجود دارد:
نخست اينكه استثناء از مفعول جمله” فذكر” است، يعنى لزومى ندارد افراد معاندى را كه از حق روىگردانند و اندرزناپذيرند تذكر دهى، و در حقيقت شبيه چيزى است كه در آيه 83 سوره زخرف آمده است: فَذَرْهُمْ يَخُوضُوا وَ يَلْعَبُوا حَتَّى يُلاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي يُوعَدُونَ:” آنها را به حال خود واگذار تا در باطل خود غوطهور باشند و بازى كنند، تا روزى را كه وعده داده شده ملاقات نمايند”! دوم اينكه از جمله محذوفى است، و در معنى چنين است:” تذكر ده كه تذكر براى همه نافع است، مگر آنها كه با حق دشمنى دارند” شبيه چيزى كه در آيه 9 سوره اعلى آمده: فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى (بنا بر اينكه آيه معنى شرطى داشته باشد).
سوم اينكه استثناء از ضمير” عليهم” در آيه قبل است، يعنى:” تو سلطهاى بر آنها ندارى مگر كسانى كه رويگردان شوند، و از در لجاج و عناد درآيند كه موظفى با آنها به مقابله برخيزى” «1».
اينها همه در صورتى است كه استثناء به اصطلاح” متصل” باشد، ولى
__________________________________________________
(1) از حديثى كه در” در المنثور” از پيغمبر اكرم (ص) نقل شده استفاده مىشود كه پيغمبر (ص) موظف بود در برابر بتپرستان مبارزه كند و در غير اين صورت تنها وظيفه تذكر داشت.
تفسير نمونه، ج26، ص: 435
اين احتمال نيز وجود دارد كه استثناى” منقطع” باشد كه تقريبا مفهوم” بلكه” دارد، و معنى جمله چنين مىشود، بلكه كسانى كه رويگردان شوند و كافر گردند خداوند بر آنها مسلط است، يا خداوند آنها را به عذاب اكبر مجازات مىكند.
از ميان اين تفاسير دو تفسير مناسبتر است نخست اينكه استثنا متصل باشد و به جمله” لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ” بازگردد، و اشاره به توسل به زور در مقابل زورگويان باشد، و يا منفصل و به معنى مشمول عذاب الهى نسبت به كافران لجوج باشد.
منظور از عذاب اكبر” عذاب آخرت” است در برابر” عذاب دنيا” كه عذاب كوچك و كم اهميت نسبت به آن است، همانگونه كه در آيه 26 سوره” زمر” مىخوانيم:
فَأَذاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْيَ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ:” خداوند خوارى را در زندگى اين دنيا به آنها چشانيد، و عذاب آخرت اكبر است اگر مىدانستند”.
اين احتمال نيز وجود دارد كه مراد از” عذاب اكبر” قسمت شديدترى از عذاب قيامت و دوزخ باشد، زيرا عذاب همه مجرمان در دوزخ يكسان نيست.
و در پايان اين سوره با لحنى تهديد آميز مىگويد:” مسلما بازگشت آنها به سوى ما است” (إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ).
و بعد مىافزايد:” سپس مسلما حساب آنها بر ما است” (ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ).
و اين در حقيقت نوعى دلدارى و تسلى خاطر به پيامبر ص است كه در مقابل لجاجت آنها ناراحت و دلسرد نشود، و به كار خود ادامه دهد، و در ضمن تهديدى است نسبت به همه اين كافران لجوج كه بدانند حسابشان با كيست.
تفسير نمونه، ج26، ص: 436
به اين ترتيب سوره غاشيه كه از مساله قيامت آغاز شد به مساله قيامت نيز پايان مىيابد، و در اثناء آن به توحيد و نبوت كه پايههاى معاد را تشكيل مىدهد اشاره شده است، و در ضمن آيات آغاز اين سوره بخشى از مجازاتهاى سنگين مجرمان، و سپس قسمت مهمى از پاداشهاى روحپرور مؤمنان آمده است، ضمنا اختيار انتخاب طريق به مردم واگذار شده در عين حال هشدار داده است كه بازگشت همگى به سوى خدا و حسابشان با او است.
در ضمن روشن مىسازد كه پيامبر ص مامور ابلاغ رسالت است، و در برابر كفر و خطا و گناه مردم مسئول نيست، و اينگونه است وظيفه همه مبلغان راه حق.
خداوندا! در آن روز كه بازگشت همه خلايق به سوى تو است و حساب همگى بر تو، ما را مشمول لطف و رحمت گردان.
پروردگارا! ما را با رحمت كبرايت از عذاب اكبرت رهايى بخش.
بار الها! نعمتهاى بهشتيت كه گوشهاى از آن را در اين سوره بازگو كردهاى بسيار پر بها و شوقانگيز است، اگر به اعمالمان مستحق آنها نيستيم با فضلت آنها را به ما مرحمت كن.
(89) سوره فجر اين سوره در مكه نازل شده و داراى 30 آيه است
تاريخ شروع 3: رمضان المبارك: 1407
تفسير نمونه، ج26، ص: 438
اب ، مرتع واتش برای زندگی انسان ضروری است:
[سوره الواقعة (56): آيات 68 تا 74]
أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ (68) أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ (69) لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ (70) أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ (71) أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ (72)
نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ (73) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ (74)
ترجمه:
68- آيا به آبى كه مىنوشيد انديشيدهايد؟
69- آيا شما آن را از ابر نازل مىكنيد؟ يا ما نازل مىكنيم؟
70- هر گاه بخواهيم اين آب گوارا را، تلخ و شور قرار مىدهيم، پس چرا شكر نمىكنيد؟، 71- آيا در باره آتشى كه مىافروزيد فكر كردهايد؟
72- آيا شما درخت آن را آفريدهايد؟ يا ما آفريدهايم؟
73- ما آن را وسيله يادآورى (براى همگان) و وسيله زندگى براى مسافران قرار دادهايم.
74- حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن (و او را پاك و منزه بشمار).
تفسير نمونه، ج23، ص: 254
تفسير: اين آب و آتش از كيست؟
در اين آيات اشاره به ششمين و هفتمين دليل معاد، در اين بخش از آيات سوره واقعه مىكند كه بيانگر قدرت خداوند بر همه چيز و بر احياى مردگان است.
نخست مىفرمايد:” آيا به آبى كه مىنوشيد انديشيدهايد”؟ (أَ فَرَأَيْتُمُ الْماءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ).
” آيا شما آن را از ابر نازل مىكنيد؟ يا ما نازل مىكنيم”؟ (أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ).
” مزن” (بر وزن حزن) آن گونه كه” راغب” در” مفردات” مىگويد:
به معنى” ابرهاى روشن” است، و بعضى آن را به” ابرهاى بارانزا” تفسير كردهاند «1».
اين آيات و جدان انسانها را در برابر يك سلسله سؤالها قرار مىدهد و از آنها اقرار مىگيرد، و در واقع مىگويد: آيا در باره اين آبى كه مايه حيات شما است و پيوسته آن را مىنوشيد هرگز فكر كردهايد؟
چه كسى به آفتاب فرمان مىدهد بر صفحه اقيانوسها بتابد، و از ميان آبهاى شور و تلخ تنها ذرات آب خالص و شيرين و پاك از هر گونه آلودگى را جدا ساخته، و به صورت بخار به آسمان بفرستد؟
چه كسى به اين بخارات دستور مىدهد دست به دست هم دهند و فشرده شوند، و قطعات ابرهاى بارانزا را تشكيل دهند؟
__________________________________________________
(1)” لسان العرب” ماده” مزن”.
تفسير نمونه، ج23، ص: 255
چه كسى دستور حركت به بادها و جابجا كردن قطعات ابرها و فرستادن آنها را بر فراز زمينهاى خشك و مرده مىدهد؟
چه كسى به طبقات بالاى هوا اين خاصيت را بخشيده كه به هنگام سرد شدن توانايى جذب بخار را از دست دهد، و در نتيجه بخارات موجود به صورت قطرات باران، نرم و ملايم، آهسته و پى در پى، بر زمينها فرود آيند؟
اگر يك سال خورشيد اعتصاب كند، بادها از حركت بايستند، قطعات بالاى جو بخارات را مصرانه در خود نگهدارند، و آسمان بر زمين بخيل گردد، آن چنان كه زرع و نخيل لب تر نكنند، همه شما از تشنگى هلاك مىشويد، و حيوانات و باغها و زراعتهاى شما مىخشكد.
كسى كه اين قدرت را دارد كه با وسايلى اينچنين ساده آن چنان بركاتى براى شما فراهم سازد، آيا قادر بر احياى مردگان نيست؟ اين خود يك نوع احياى مردگان است احياى زمينهاى مرده كه، هم نشانه توحيد و عظمت خدا است و هم دليل بر رستاخيز و معاد.
و اگر مىبينيم در آيات فوق فقط روى آب نوشيدنى تكيه شده و از تاثير آن در مورد حيات حيوانات و گياهان سخنى به ميان نيامده به خاطر اهميت فوق العاده آب براى حيات خود انسان است، بعلاوه در آيات قبل اشارهاى به مساله زراعت شده بود و نيازى به تكرار نبود.
جالب اينكه اهميت آب و نقش آن در زندگى بشر نه تنها با گذشت زمان و پيشرفت صنايع و علم و دانش انسان كم نمىشود، بلكه بر عكس، انسان صنعتى نياز بيشترى به آب دارد، لذا بسيارى از مؤسسات عظيم صنعتى فقط در كنار رودخانههاى عظيم قدرت فعاليت دارند.
سرانجام در آيه بعد براى تكميل همين بحث مىافزايد:” اگر بخواهيم اين آب گوارا و شيرين را به صورت تلخ و شور قرار مىدهيم” (لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً) «1».
تفسير نمونه، ج23، ص: 256
” پس چرا شكر اين نعمت بزرگ را بجا نمىآوريد”؟ (فَلَوْ لا تَشْكُرُونَ).
آرى اگر خدا مىخواست به املاح محلول در آب نيز اجازه مىداد كه همراه ذرات آب تبخير شوند، و دوش به دوش آنها به آسمان صعود كنند، و ابرهايى شور و تلخ تشكيل داده، قطرههاى بارانى درست همانند آب دريا شور و تلخ فرو ريزند! اما او به قدرت كاملهاش اين اجازه را به املاح نداد، نه تنها املاح در آب، بلكه ميكربهاى موذى و مضر و مزاحم نيز اجازه ندارند همراه بخارات آب به آسمان صعود كنند، و دانههاى باران را آلوده سازند به همين دليل قطرات باران هر گاه هوا آلوده نباشد خالصترين، پاكترين، و گواراترين آبها است.
” اجاج” از ماده” اج” (بر وزن حج) در اصل از” اجيج” آتش يعنى برافروختگى و سوزندگى آن گرفته شده است، و به آبهايى كه به خاطر شورى يا تلخى و حرارت دهان را مىسوزاند اجاج مىگويند.
اين سخن را با حديثى از پيغمبر اكرم ص پايان مىدهيم در اين حديث مىخوانيم:
ان النبى كان اذا شرب الماء قال الحمد للَّه الذى سقانا عذبا فراتا برحمته و لم يجعله ملحا اجاجا بذنوبنا!:
” هنگامى كه حضرت آب مىنوشيد مىفرمود: حمد براى خداوندى كه به رحمتش ما را از آب شيرين و گوارا سيراب كرد، و آن را به خاطر گناهانمان شور و تلخ قرار نداد”! «2».
سرانجام به هفتمين و آخرين دليل معاد در اين سلسله آيات مىرسيم و آن
__________________________________________________
(1) در اين جمله” لام” حذف شده و در تقدير چنين است” لو نشاء لجعلناه”.
(2) تفسير” مراغى” جلد 27 صفحه 148 و تفسير” روح المعانى” جلد 27 صفحه 129.
تفسير نمونه، ج23، ص: 257
آفرينش آتش است، آتشى كه از مهمترين ابزار زندگى بشر، و مؤثرترين وسيله در تمام صنايع است، مىفرمايد:” آيا هيچ در باره آتشى كه مىافروزيد انديشيدهايد”؟ (أَ فَرَأَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ).
” آيا شما درخت آن را آفريدهايد يا ما آفريدهايم”؟ (أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ الْمُنْشِؤُنَ).
” تورون” از ماده” ورى” (بر وزن نفى) به معنى مستور ساختن است و به آتشى كه در وسائل آتشافروزى نهفته است و آن را از طريق جرقه زدن بيرون مىآورند” ورى” و” ايراء” مىگويند.
توضيح اينكه: براى افروختن آتش و ايجاد جرقه نخستين كه امروز از كبريت و فندك و مانند آن استفاده مىكنند در گذشته گاه از آهن و سنگ چخماق بهره مىگرفتند، و آنها را به يكديگر مىزدند و جرقه ظاهر مىشد، اما اعراب حجاز از دو نوع درخت مخصوص كه در بيابانها مىروئيد و بنام” مرخ” و” عفار” ناميده مىشد به عنوان دو چوب آتشزنه استفاده مىكردند، اولى را زير قرار مىدادند و دومى را روى آن مىزدند، و مانند سنگ و چخماق جرقه از آن توليد مىشد.
غالب مفسران آيات فوق را به همين معنى تفسير كردهاند كه خداوند مىخواهد از آتشى كه در چوب اينگونه درختان نهفته شده و از آن به عنوان آتشزنه استفاده مىشود استدلال بر نهايت قدرت خود كند، كه در” شجر اخضر” (درخت سبز) آتش و نار آفريده است، در حالى كه جان درخت در آب است، آب كجا و آتش كجا؟! آن كس كه چنين توانايى دارد كه اين آب و آتش را در كنار هم بلكه در درون هم نگهدارى كند چگونه نمىتواند مردگان را لباس حيات بپوشاند و در رستاخيز زنده كند؟
تفسير نمونه، ج23، ص: 258
شبيه همين دليل براى معاد در آيات آخر سوره” يس” نيز آمده است، الَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ” همان كسى كه براى شما از درخت سبز آتش آفريد و شما به وسيله آن آتش مىافروزيد” (يس 80).
ولى همانگونه كه در تفسير آيه فوق مشروحا بيان كرديم اين تعبير قرآنى مىتواند اشاره به دليل لطيفترى كه همان رستاخيز انرژيهاست بوده باشد، و به تعبير ديگر در اينجا سخن تنها از” آتشزنه” نيست، بلكه سخن از خود آتشگير يعنى چوب و هيزم كه به هنگام سوختن آن همه حرارت و انرژى را آزاد مىكند، نيز هست.
توضيح اينكه: از نظر علمى ثابت شده آتشى كه امروز به هنگام سوختن چوبها مشاهده مىكنيم همان حرارتى است كه درختان طى ساليان دراز از آفتاب گرفته، و در خود ذخيره كردهاند، ما فكر مىكنيم تابش پنجاه سال نور آفتاب بر بدنه درخت از ميان رفته، غافل از اينكه تمام آن حرارت در درخت ذخيره شده، و به هنگامى كه جرقه آتش به چوبهاى خشك مىرسد و شروع به سوختن مىكند آن حرارت و نور و انرژى را پس مىدهند.
يعنى در اينجا رستاخيز و معادى برپا مىشود، و انرژيها مرده از نو زنده مىشوند و جان مىگيرند، و به ما مىگويند: خدايى كه رستاخيز ما را فراهم ساخت قدرت دارد كه رستاخيز شما انسانها را نيز فراهم سازد! (براى توضيح بيشتر در اين زمينه به بحث مشروحى كه در جلد 18 صفحه 461 تا 467 بيان كردهايم مراجعه كنيد).
جمله” تورون” كه به معنى آتش افروختن است گرچه معمولا در اينجا به استفاده از” آتشزنه” تفسير شده، ولى هيچ مانعى ندارد كه آتشگيره (هيزم) را نيز شامل مىشود، زيرا به هر حال آتشى است پنهان كه آشكار مىگردد.
تفسير نمونه، ج23، ص: 259
البته اين دو معنى با هم منافات ندارد، معنى اول را عموم مردم مىفهمند و معنى دوم كه معنى دقيقترى است با گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش آشكار گشته.
در آيه بعد براى تاكيد بحثهاى فوق مىافزايد:” ما اين آتشى را كه از اين درختان خارج مىشود وسيله يادآورى براى همگان و نيز وسيله زندگى براى مسافران قرار دادهايم” (نَحْنُ جَعَلْناها تَذْكِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِينَ).
بازگشت آتش از درون درختان سبز از يك سو يادآور بازگشت روح به بدنهاى بيجان در رستاخيز است، و از سوى ديگر اين آتش تذكرى است نسبت به آتش دوزخ، چرا كه طبق حديثى پيغمبر گرامى اسلام ص فرمود:
ناركم هذه التي توقدون جزء من سبعين جزءا من نار جهنم
اين آتشى كه برمىافروزيد يك جزء از هفتاد جزء آتش دوزخ است”! «1».
و اما تعبير به” متاعا للمقوين” اشاره كوتاه و پر معنى به فوائد دنيوى اين آتش است، زيرا در معنى” مقوين” دو تفسير آمده، نخست اينكه: از ماده” قواء” (بر وزن كتاب) به معنى بيابان خشك و خالى است، بنا بر اين” مقوين” به كسانى مىگويند كه در بيابانها گام مىنهند، و از آنجا كه افراد باديهنشين غالبا فقيرند گاه اين تعبير در معنى” فقير” نيز به كار رفته است.
تفسير دوم اينكه: از ماده” قوت” و به معنى” نيرومندان” است، بنا بر اين واژه مزبور از لغاتى است كه در دو معنى متضاد به كار مىرود «2».
__________________________________________________
(1) تفسير قرطبى جلد 9 صفحه 6392 و تفسير روح المعانى جلد 27 صفحه 131.
(2) توجه داشته باشيد كه” متاع” به هر وسيلهاى كه انسان در زندگى خويش از آن بهرهمند مىشود اطلاق مىگردد.
تفسير نمونه، ج23، ص: 260
درست است كه آتش و درختان” آتشزنه” و” آتشگيره” مورد استفاده همگان است، ولى چون مسافران براى دفع سرما و طبخ غذا مخصوصا در سفرهاى قديم به وسيله قافلهها بيش از همه محتاج به آن بودند روى آن تكيه شده است.
استفاده” اقوياء” از آتش نيز به خاطر گستردگى زندگى آنها روشن است، مخصوصا اگر اين بحث را گسترش به جهان امروز دهيم كه چگونه حرارت ناشى از انواع آتشها دنياى صنعتى را به حركت در مىآورد، و چرخهاى عظيم كارخانجات را به گردش وامىدارد كه اگر اين شعله عظيم (كه همه از درختان است، حتى آتشى كه از زغال سنگ و يا مواد نفتى گرفته مىشود آن هم نيز بلاواسطه يا بالواسطه به گياهان باز مىگردد) روزى خاموش شود نه تنها چراغ تمدن كه چراغ زندگى انسانها نيز خاموش خواهد گشت.
بدون شك آتش يكى از مهمترين اكتشافات بشر است در حالى كه تمام نقش ايجاد در آن را آفرينش بر عهده گرفته، و نقش انسان در آن بسيار ناچيز و بى ارزش است، و نيز بدون شك از زمانى كه آتش كشف شد بشريت در مرحله تازهاى از تمدن خود گام نهاد.
آرى قرآن مجيد در همين يك جمله كوتاه به تمام اين حقايق به صورت سربسته اشاره كرده است.
اين نكته نيز قابل توجه است كه در آيه فوق نخست فايده معنوى آتش كه تذكر رستاخيز است مطرح شده، و بعد فايده دنيوى آن، چرا كه اولى اهميت بيشترى دارد بلكه اصل و اساس را تشكيل مىدهد.
در مورد ذكر اين نعمتهاى سهگانه (دانههاى غذايى- آب- آتش) ترتيبى رعايت شده كه يك ترتيب كاملا طبيعى است، انسان نخست به سراغ دانههاى غذايى مىرود، بعد آنها را با آب مىآميزد، و سپس آن را با آتش طبخ و آماده براى تغذيه مىكند! تفسير نمونه، ج23، ص: 261
در آخرين آيه مورد بحث به عنوان نتيجهگيرى مىفرمايد:” حال كه چنين است به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن و او را پاك و منزه بشمر” (فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ) «1».
آرى خداوندى كه اينهمه نعمت را آفريده، و هر كدام يادآور توحيد و معاد و قدرت و عظمت او است شايسته تسبيح و تنزيه از هر گونه عيب و نقص است.
او هم” رب” است و پروردگار، و هم” عظيم” است و قادر و مقتدر گرچه مخاطب در اين جمله پيامبر ص است ولى ناگفته پيدا است كه منظور همه انسانها مىباشد.
نكته:
در اينجا لازم است به چند حديث پر معنى در ارتباط با آيات فوق از پيامبر ص و امير مؤمنان على ع اشاره كنيم:
1- در تفسير” روح المعانى” در حديثى از على ع مىخوانيم:” شبى از شبها حضرت به هنگام نماز و خواندن سوره واقعه وقتى به آيه أَ فَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ رسيد، سه بار عرض كرد: بل انت يا رب:
” بلكه تو خالق انسان هستى اى پروردگار” و هنگامى كه به آيه أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ رسيد باز سه مرتبه عرض كرد: بل انت يا رب” بلكه زارع حقيقى تويى اى پروردگار” و هنگامى كه به آيه أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ رسيد باز سه مرتبه عرض كرد: بل انت يا رب:” تويى كه باران
__________________________________________________
(1)” باء” در” باسم ربك” ممكن است براى تعديه باشد (به اين ترتيب كه فعل متعدى” سبح” به منزله لازم گرفته شده) بعضى نيز احتمال دادهاند كه” باء” در اينجا براى” استعانت”، يا” زائده” يا” ملابست” بوده باشد، ولى معنى اول مناسبتر است.
تفسير نمونه، ج23، ص: 262
را از ابرها فرو مىفرستى اى پروردگار” سپس آيه أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها أَمْ نَحْنُ المنشئون را تلاوت فرمود، و سه بار عرض كرد: بل انت يا رب:” تويى كه درختان آتشزا را آفريدهاى پروردگار” «1».
از اين حديث استفاده مىشود كه مناسب است انسان در برابر جملههايى كه به عنوان استفهام تقريرى در قرآن مجيد آمده است پاسخ مساعد دهد گويى خدا با او سخن مىگويد سپس حقيقت آن را در روح و جان خود زنده كند و تنها به تلاوت بى روح و فاقد انديشه قناعت نكند.
2- در حديث ديگرى از پيغمبر گرامى اسلام ص آمده است كه فرمود:
لا تمنعوا عباد اللَّه فضل الماء و لا كلاء و لا نارا فان اللَّه تعالى جعلها متاعا للمقوين و قوة للمستضعفين:
” هرگز بندگان خدا را از آب اضافى كه در اختيار داريد منع نكنيد، و نه از مرتع اضافى، و نه از آتش، چرا كه خداوند اينها را وسيله زندگى مسافران و مايه قوت نيازمندان قرار داده است” «2».
3- در حديث ديگرى مىخوانيم:” هنگامى كه آيه فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ نازل شد پيغمبر اكرم ص فرمود:
اجعلوها فى ركوعكم
” آن را ذكر ركوع خود قرار دهيد” (در ركوع خود بگوئيد سبحان ربى العظيم و بحمده) «3».
__________________________________________________
(1) تفسير” روح المعانى” جلد 27 صفحه 130.
(2) تفسير در المنثور جلد 6 صفحه 161.
(3) اين حديث را مرحوم طبرسى در” مجمع البيان” به عنوان يك حديث صحيح آورده است (جلد 9 صفحه 224) و در كتاب من لا يحضره الفقيه نيز آمده است (مطابق نقل نور الثقلين جلد 5 صفحه 225) و همچنين در تفسير” در المنثور” جلد 6 صفحه 168.
تفسير نمونه، ج23، ص: 263