حماسه اقتصادی ، مفاهیم اقتصادی4 – مالکیت در اسلام( بر گرفته از تفسیر نمونه)

مالکیت در اسلام( بر گرفته از تفسیر نمونه)
[سوره يس (36): آيات 45 تا 47]
وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (45) وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ (46) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (47)
ترجمه:
45- هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه پيش رو و پشت سر شما است (از عذابهاى الهى) بترسيد، تا مشمول رحمت الهى شويد (اعتنا نمى‏كنند).
46- و هيچ آيه‏اى از آيات پروردگارشان براى آنها نمى‏آيد مگر اينكه از آن روى گردان مى‏شوند.
47- و هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزى كرده انفاق كنيد كافران به مؤمنان مى‏گويند آيا ما كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مى‏خواست او را اطعام مى‏كرد (پس خدا خواسته كه او گرسنه باشد) شما فقط در گمراهى آشكاريد.

تفسير نمونه، ج‏18، ص: 399
تفسير: تمام آيات الهى را ناديده مى گيرند
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از بحثهاى مهمى از آيات پروردگار در پهنه جهان هستى بود، در آيات مورد بحث عكس العمل كفار لجوج را در برابر آيات الهى، و همچنين دعوت پيامبر ص و انذار به عذاب پروردگار بيان مى‏كند.
در نخستين آيه مى‏فرمايد:” هنگامى كه به آنها گفته مى‏شود از آنچه پيش رو و پشت سر شماست از عذابهاى الهى بپرهيزيد، تا مشمول رحمت الهى شويد، اعراض مى‏كنند و رويگردان مى‏شوند” (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ) «1».
در اينكه منظور از” ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ” (آنچه پيش روى شماست)” و ما خلفكم” (آنچه پشت سر شما قرار دارد) چيست؟ مفسران تفسيرهاى بسيارى گفته‏اند:
از جمله اينكه منظور از” ما بين ايديكم” مجازاتهاى دنياست كه نمونه‏اى از آن در آيات قبل ذكر شده، و منظور از” ما خلفكم” مجازاتهاى آخرت است كه در پشت سر دارند، و تعبير به” پشت سر” به خاطر آنست كه هنوز نيامده، گويى پشت سر انسان در حركت است، و سرانجام روزى به او مى‏رسد و دامانش را مى‏گيرد، و منظور از پرهيز كردن از اين مجازاتها اين است كه عوامل آن را ايجاد نكند و به تعبير ديگر كارى نكند كه مستوجب اين عقوبات گردد.
شاهد اين سخن اينكه تعبير به” اتقوا” در آيات قرآن يا در مورد خداوند به كار رفته، و يا در مورد روز قيامت و مجازات الهى كه در حقيقت هر دو به يك معنى باز مى‏گردد، چرا كه پرهيز از خداوند پرهيز از مجازات اوست.
__________________________________________________
(1) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ … جمله شرطيه است و جزاء آن محذوف مى‏باشد كه از آيه بعد استفاده مى‏شود، و در تقدير چنين بوده: و اذا قيل لهم اتقوا … اعرضوا عنه.
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 400
اين خود دليل بر آنست كه در آيه مورد بحث نيز منظور پرهيز از عذاب و مجازات الهى در اين جهان و جهان ديگر است.
بعضى آيه را به عكس اين معنى تفسير كرده‏اند:” ما بين ايدى” را به عذاب آخرت و” ما خلفكم” را به عذاب دنيا، چرا كه آخرت در پيش روى ما قرار دارد (اين تفسير تفاوت چندانى از نظر نتيجه با تفسير اول ندارد).
ولى بعضى گفته‏اند منظور از” پيش‏رو” گناهانى است كه قبلا انجام شده كه پرهيز از آن به معنى توبه و جبران است، و منظور از” پشت سر” گناهانى است كه بعدا انجام مى‏شود.
بعضى ديگر معتقدند كه منظور از” پيش رو” گناهان آشكار و” پشت سر” به معنى گناهان پنهان است.
بعضى ديگر” ما بين ايديكم” را اشاره به انواع عذاب دنيا، و” ما خلفكم” را اشاره به مرگ مى‏دانند (در حالى كه مرگ چيزى نيست كه قابل پرهيز كردن باشد).
بعضى مانند نويسنده” فى ظلال” اين دو تعبير را كنايه از احاطه موجبات غضب و عذاب الهى دانسته كه كافران را از هر سو فرا گرفته است.
آلوسى در” روح المعانى” و فخر رازى در” تفسير كبير” هر كدام احتمالات متعددى داده‏اند كه قسمتى از آن گفته شد، و علامه طباطبائى در” الميزان”” ما بين ايدكم” را اشاره به شرك و معاصى در دنيا مى‏داند، و” ما خلفكم” را اشاره به عذاب در آخرت «1».
در حالى كه ظاهر آيه اينست كه اين هر دو از يك جنس مى‏باشند تنها تفاوت زمانى دارند، نه اينكه يكى اشاره به شرك و گناه و ديگرى اشاره به مجازات آن باشد.
__________________________________________________
(1)” الميزان” جلد 17 صفحه 96 (ذيل آيات مورد بحث).
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 401
به هر حال بهترين تفسير براى اين جمله همانست كه در آغاز گفته شد و آيات مختلف قرآن نيز گواه بر آن است، و آن اينكه منظور از” ما بين ايديكم” مجازاتهاى دنياست و” ما خلفكم” مجازاتهاى آخرت.
در آيه بعد بار ديگر روى همين معنى تاكيد مى‏كند و لجاجت و پافشارى اين كوردلان را در ناديده گرفتن آيات الهى و تعليمات پيامبران مشخص ساخته، مى‏فرمايد:” هيچ آيه‏اى از آيات پروردگارشان براى آنها نمى‏آيد مگر اينكه از آن رويگردان مى‏شوند” (وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ).
نه بيان آيات انفسى در آنها مؤثر است، و نه شرح آيات آفاقى، نه تهديد و انذار، و نه بشارت و نويد به رحمت الهى، نه منطق عقل و خرد را مى‏پذيرند و نه فرمان عواطف و فطرت را، آنها به كورانى مى‏مانند كه نزديكترين اشياء اطراف خود را مشاهده نمى‏كنند و حتى نور آفتاب را از ظلمت و تاريكى شب فرق نمى‏نهند! سپس قرآن انگشت روى يكى از موارد مهم لجاجت و اعراض آنها گذارده مى‏گويد:” هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزى كرده است در راه او انفاق كنيد كافران به مؤمنان مى‏گويند: آيا ما كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مى‏خواست او را سير مى‏كرد، شما تنها در گمراهى آشكاريد”! (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ).
اين همان منطق بسيار عوامانه‏اى است كه در هر عصر و زمان از ناحيه افراد خود خواه و بخيل مطرح مى‏شود كه مى‏گويند: اگر فلانى فقير است لا بد                       
كارى كرده كه خدا مى‏خواهد فقير بماند، و اگر ما غنى هستيم لا بد عملى انجام داده‏ايم كه مشمول لطف خدا شده‏ايم، بنا بر اين نه فقر آنها و نه غناى ما هيچكدام بى حكمت نيست!! غافل از اينكه جهان ميدان آزمايش و امتحان است، خداوند يكى را با تنگدستى آزمايش مى‏كند، و ديگرى را با غنا و ثروت، و گاه يك انسان را در دو زمان با اين دو در بوته امتحان قرار مى‏دهد كه آيا به هنگام فقر امانت و مناعت طبع و مراتب شكرگزارى را بجا مى‏آورد؟ يا همه را زير پا مى‏گذارد؟
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 402
و به هنگام غنا از آنچه در اختيار دارد در راه او انفاق مى‏كند يا نه؟
گرچه بعضى آيه فوق را بر گروه خاصى، مانند يهود يا مشركان عرب و يا جمعى از ملحدين و منكران آئينهاى انبيا، تطبيق كرده‏اند، ولى ظاهر اين است كه آيه مفهوم عامى دارد كه در هر عصر و زمانى مصداقهايى براى آن مى‏توان يافت، هر چند مصداق آن در عصر نزول آيه افرادى از يهود يا مشركان بوده‏اند، اين يك بهانه عمومى در طول اعصار و قرون بوده و هست كه مى‏گويند اگر رازق خداوند است پس چرا شما از ما مى‏خواهيد كه افراد فقير را روزى دهيم؟ و اگر خدا خواسته است آنها محروم بمانند پس چرا ما كسى را بهره‏مند سازيم كه خدا محرومشان ساخته؟
بيخبر از اينكه گاه نظام تكوين چيزى ايجاب مى‏كند و نظام تشريع چيز ديگر.
نظام تكوين چنين ايجاب كرده كه خداوند زمين را با تمام مواهبش در اختيار بشر قرار دهد، و آنها را در اعمال خود براى طى كردن مسير تكامل آزاد بگذارد، و در عين حال غرائزى در او آفريده كه هر كدام او را به سويى سوق مى‏دهد.
و نظام تشريع چنين ايجاب كرده كه قوانينى براى كنترل غرائز، تهذيب                        تفسير نمونه، ج‏18، ص: 403
نفوس، و تربيت انسانها از طريق ايثار و فداكارى و گذشت و انفاق قرار دهد، و انسان را كه استعداد رسيدن به مقام خليفة اللهى دارد از اين طريق به آن مقام منيع برساند، از طريق زكات تطهير نفوس كند، و از طريق انفاق بخل را از دلها بزدايد، و فاصله طبقاتى را كه منشأ هزاران فساد در زندگى بشر است از بين ببرد.
اين درست به آن مى‏ماند كه افرادى بگويند چه ضرورتى دارد كه ما درس بخوانيم و يا ديگرى را درس بدهيم؟ اگر خدا مى‏خواست به همه ما علم مى‏داد تا هيچكس نياز به فرا گرفتن علم نداشته باشد، آيا هيچ عاقلى اين منطق را مى‏پذيرد؟ «1».
جمله” قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا” كه تكيه روى عنوان كفر آنها كرده با اينكه ممكن بود به جاى آن تنها از ضمير استفاده شود اشاره به اين است كه اين منطقهاى خرافى و بهانه‏جوئيها از” كفر” سرچشمه مى‏گيرد!.
و تعبير” مؤمنان” به” أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ” (انفاق كنيد از آنچه خداوند به شما روزى داده) اشاره به اين است كه در حقيقت مالك اصلى خداست هر چند اين امانت چند روزى به دست ما و شما سپرده شده است، و چقدر بخيلند كسانى كه حاضر نيستند حتى مال كسى را به ديگرى به فرمان او بدهند؟! در تفسير جمله” إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ” (شما در گمراهى آشكارى هستيد) سه احتمال وجود دارد:
__________________________________________________
(1) جمعى از مفسران اين احتمال را نيز داده‏اند كه عرب در آن زمان به مهماندوستى معروف بود، و از انفاق خود دارى نمى‏كرد، هدف كافران اين بود كه مؤمنان را استهزا كنند، چرا كه آنها همه چيز را به مشيت خدا نسبت مى‏دادند، آنها نيز به عنوان استهزا گفتند: اگر خدا مى‏خواست فقيران را بى‏نياز مى‏ساخت، نيازى به انفاقهاى ما نيست، ولى تفسيرى كه در بالا ذكر كرديم مناسبتر به نظر مى‏رسد (به تفسير تبيان و قرطبى و روح المعانى ذيل آيات مورد بحث مراجعه شود).
تفسير نمونه، ج‏18، ص: 404
نخست اينكه دنباله گفتار كفار نسبت به مؤمنان است.
ديگر اينكه خطاب خدا نسبت به كفار مى‏باشد.
سوم سخن مؤمنان در برابر كافران است.
ولى تفسير اول از همه مناسبتر است چرا كه ارتباط و اتصال با كلمات كفار دارد در حقيقت آنها مى‏خواستند در برابر مؤمنان مقابله به مثل كنند و آنان را به” ضلال مبين” نسبت دهند!
[سوره الفاتحة (1): آيه 4]
مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4)
ترجمه:
4- خدايى كه مالك روز جزاست.
تفسير: ايمان به رستاخيز دومين پايگاه
در اينجا به دومين اصل مهم اسلام يعنى قيامت و رستاخيز توجه مى‏كند و مى‏گويد:” خداوندى كه مالك روز جزا است” (مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ).
و به اين ترتيب محور مبدء و معاد كه پايه هر گونه اصلاح اخلاقى و اجتماعى است در وجود انسان تكميل مى‏گردد.
جالب اينكه در اينجا تعبير به” مالكيت خداوند” شده است، كه نهايت سيطره و نفوذ او را بر همه چيز و همه كس در آن روز مشخص مى‏كند، روزى كه همه انسانها در آن دادگاه بزرگ براى حساب حاضر مى‏شوند، و در برابر مالك حقيقى خود قرار مى‏گيرند، تمام گفته‏ها و كارها و حتى انديشه‏هاى خود را حاضر مى‏بينند، هيچ چيز حتى به اندازه سر سوزنى نابود نشده و به دست فراموشى نيفتاده است، و اكنون اين انسان است كه بايد بار همه مسئوليتهاى اعمال خود را بر دوش كشد!.
حتى در آنجا كه خود فاعل نبوده، بلكه بنيانگذار سنت و برنامه‏اى بوده است، باز بايد سهم خويش را از مسئوليت بپذيرد.
بدون شك مالكيت خداوند در آن روز يك مالكيت اعتبارى، نظير مالكيت ما نسبت به آنچه در اين جهان ملك ما است، نمى‏باشد، چرا كه اين يك مالكيت قراردادى است با تشريفات و اسنادى مى‏آيد و با تشريفات و اسناد ديگرى از ميان مى‏رود، ولى مالكيت خدا نسبت به جهان هستى مالكيت حقيقى است، و آن پيوند و ارتباط خاص موجودات با خدا است كه اگر يك لحظه از او بريده شوند نابود مى‏شوند، همانگونه كه اگر رابطه لامپهاى برق با كارخانه اصلى بريده شود روشنايى در همان لحظه محو و نابود خواهد شد.
تفسير نمونه، ج‏1، ص: 39
و تعبير ديگر اين مالكيت نتيجه خالقيت و ربوبيت است، آن كس كه موجودات را آفريده و تحت حمايت خود پرورش مى‏دهد، و لحظه به لحظه فيض وجود و هستى به آنها مى‏بخشد، مالك حقيقى موجودات است.
نمونه ضعيفى از مالكيت حقيقى را در خودمان نسبت به اعضاء پيكرمان مى‏توانيم پيدا كنيم، ما مالك چشم و گوش و قلب و اعصاب خويش هستيم، نه به معنى مالكيت اعتبارى، بلكه يك نوع مالكيت حقيقى كه از ارتباط و پيوند و احاطه سرچشمه مى‏گيرد.
در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه مگر خداوند مالك تمام اين جهان نيست كه ما از او تعبير به” مالك روز جزا” مى‏كنيم؟
پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى‏شود و آن اينكه مالكيت خداوند گر چه شامل” هر دو جهان” مى‏باشد، اما بروز و ظهور اين مالكيت در قيامت بيشتر است، چرا كه در آن روز همه پيوندهاى مادى و مالكيتهاى اعتبارى بريده مى‏شود، و هيچكس در آنجا چيزى از خود ندارد، حتى اگر شفاعتى صورت گيرد باز به فرمان خدا است، يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ:” روزى كه هيچكس مالك هيچ چيز براى كمك بديگرى نيست، و همه كارها به دست خدا است” (سوره انفطار آيه 19).
به تعبير ديگر انسان در اين دنيا گاه به كمك ديگرى مى‏شتابد، با زبانش از او دفاع مى‏كند، با اموالش از او حمايت مى‏نمايد، با نفرات و قدرتش به كمكش برمى‏خيزد، و گاه با طرحها و نقشه‏هاى گوناگون، او را زير پوشش حمايت                        تفسير نمونه، ج‏1، ص: 40
خود قرار مى‏دهد.
ولى آن روز هيچيك از اين امور وجود ندارد، و به همين دليل هنگامى كه از مردم سؤال شود لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ” حكومت امروز از آن كيست”؟! مى‏گويند:
لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ:” براى خداوند يگانه پيروز است!” (سوره مؤمن آيه 16).
اعتقاد به روز رستاخيز، و ايمان به آن دادگاه بزرگ كه همه چيز در آن بطور دقيق مورد محاسبه قرار مى‏گيرد، اثر فوق العاده نيرومندى در كنترل انسان در برابر اعمال نادرست و ناشايست دارد، و يكى از علل جلوگيرى كردن نماز از فحشاء و منكرات همين است كه نماز انسان را هم بياد مبدئى مى‏اندازد كه از همه كار او با خبر است و هم بياد دادگاه بزرگ عدل خدا.
تكيه بر مالكيت خداوند نسبت به روز جزا اين اثر را نيز دارد كه با اعتقاد مشركان و منكران رستاخيز به مبارزه بر مى‏خيزد، زيرا از آيات قرآن به خوبى استفاده مى‏شود كه ايمان به” اللَّه” يك عقيده عمومى حتى براى مشركان عصر جاهلى بوده، لذا هنگامى كه از آنها مى‏پرسيدند: آفريدگار آسمانها و زمين كيست؟ مى‏گفتند: خدا! وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ (لقمان- 25) در حالى كه آنها با گفتار پيامبر ص در زمينه معاد با ناباورى عجيبى روبرو مى‏شدند وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى‏ رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ أَفْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ:
” كافران گفتند آيا مردى را به شما معرفى بكنيم كه مى‏گويد هنگامى كه خاك شديد و پراكنده گشتيد، بار ديگر آفرينش جديدى خواهيد داشت! آيا او بر خدا دروغ بسته يا ديوانه است؟!” (سبا آيه 8).
در حديثى از امام سجاد ع مى‏خوانيم: هنگامى كه به آيه” مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ” مى‏رسيد، آن قدر آن را تكرار مى‏كرد كه نزديك بود روح از بدنش پرواز كند.                        تفسير نمونه، ج‏1، ص: 41

كان على بن الحسين اذا قرء مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ يكررها حتى يكادان يموت
«1».
اما كلمه” يَوْمِ الدِّينِ” اين تعبير در تمام مواردى كه در قرآن استعمال شده به معنى قيامت آمده است چنان كه در قرآن در آيه 17 و 18 و 19 سوره انفطار با صراحت به اين معنى اشاره شده است (اين تعبير متجاوز از ده بار در قرآن مجيد به همين معنى آمده).
و اينكه چرا آن روز، روز دين معرفى شده؟ به خاطر اين است كه آن روز روز جزا است و” دين” در لغت به معنى” جزا” مى‏باشد، و روشنترين برنامه‏اى كه در قيامت اجرا مى‏شود همين برنامه جزا و كيفر و پاداش است، در آن روز پرده از روى كارها كنار مى‏رود، و اعمال همه دقيقا مورد محاسبه قرار مى‏گيرد و هر كس جزاى اعمال خويش را اعم از خوب و بد مى‏بيند.
در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم كه فرمود: يَوْمِ الدِّينِ، روز حساب است «2».
اما طبق اين روايت” دين” به معنى” حساب” است، شايد اين تعبير از قبيل ذكر علت و اراده معلول باشد، زيرا هميشه حساب مقدمه‏اى براى جزا است.
بعضى از مفسران نيز عقيده دارند كه علت نامگذارى رستاخيز به” يَوْمِ الدِّينِ” اين است كه در آن روز هر كسى در برابر دين و آئين خود جزا مى‏بيند.
ولى معنى اول (حساب و جزا) صحيحتر به نظر مى‏رسد.
__________________________________________________
(1) تفسير نور الثقلين جلد اول صفحه 19.
(2) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.
[سوره هود (11): آيات 94 تا 95]
وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ (94) كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ (95)
ترجمه:
94- و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد شعيب و آنها را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود، نجات داديم و آنها را كه ستم كردند صيحه (آسمانى) فرو گرفت و در ديار خود به رو افتادند (و مردند).
95- آن چنان كه گويى هرگز از ساكنان آن ديار نبودند، دور باد مدين (از رحمت خدا) همانگونه كه قوم ثمود دور شدند!.
تفسير: پايان عمر تبهكاران مدين.
در سرگذشت اقوام پيشين بارها در قرآن مجيد خوانده‏ايم كه در مرحله نخست، پيامبران به دعوت آنها به سوى خدا بر مى‏خاستند و از هر گونه آگاه سازى و اندرز و نصيحت مضايقه نمى‏كردند، در مرحله بعد كه اندرزها براى گروهى سود نمى‏داد، روى تهديد به عذاب الهى تكيه مى‏كردند، تا آخرين كسانى كه آمادگى پذيرش دارند تسليم حق شوند و به راه خدا باز گردند و اتمام حجت شود، در مرحله سوم كه هيچيك از اينها سودى نمى‏داد به حكم سنت الهى در زمينه تصفيه و پاكسازى روى زمين، مجازات فرا مى‏رسيد و اين خارهاى سر راه را از ميان مى‏برد.
در مورد قوم شعيب يعنى مردم” مدين” نيز، سرانجام مرحله نهايى فرا رسيد، چنان كه قرآن گويد:                        تفسير نمونه، ج‏9، ص: 217
” هنگامى كه فرمان ما (دائر به مجازات اين قوم گمراه و ستمكار و لجوج) فرا رسيد، نخست شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به بركت رحمت خود از آن سرزمين نجات داديم” (وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا).
” سپس فرياد آسمانى و صيحه عظيم مرگ آفرين، ظالمان و ستمگران را فرو گرفت” (وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ).
” صيحه” همانگونه كه سابقا هم گفته‏ايم به معنى هر گونه صداى عظيم است، و قرآن حكايت از نابودى چند قوم گنهكار بوسيله صيحه آسمانى مى‏كند، اين صيحه احتمالا وسيله صاعقه و مانند آن بوده است، و همانگونه كه در داستان قوم ثمود بيان كرديم، گاهى ممكن است امواج صوتى بقدرى قوى باشد كه سبب مرگ گروهى شود.
و به دنبال آن مى‏فرمايد:” قوم شعيب بر اثر اين صيحه آسمانى در خانه‏هاى خود برو افتادند و مردند” و اجساد بى‏جانشان به عنوان درسهاى عبرتى تا مدتى در آنجا بود (فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ).
آن چنان طومار زندگانى آنها در هم پيچيده شد كه” گويا هرگز ساكن آن سرزمين نبودند” (كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها).
تمام آن ثروتهايى كه به خاطر آن گناه و ظلم و ستم كردند و تمام آن كاخها و زينتها و زرق و برقها و غوغاها، همه از ميان رفت و همه خاموش شدند.
سر انجام همان گونه كه در آخر سرگذشت قوم عاد و ثمود بيان شد مى‏فرمايد” دور باد سرزمين مدين از لطف و رحمت پروردگار همانگونه كه قوم ثمود دور شدند” (أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ).
روشن است كه منظور از” مدين” در اينجا اهل مدين است، آنها بودند كه از رحمت خدا دور افتادند.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 218
درسهاى تربيتى در داستان شعيب.
خاطرات پيامبران و ماجراى زندگى اقوام پيشين هميشه الهام بخش براى اقوام بعد است چرا كه آزمايشهاى زندگى آنان- همان آزمايشهايى كه گاهى دهها سال يا صدها سال بطول انجاميده- در لابلاى چند صفحه از تاريخ در اختيار همگان قرار مى‏گيرد، و هر كس مى‏تواند در زندگى خود از آن الهام بگيرد.
سرگذشت اين پيامبر بزرگ (شعيب) نيز درسهاى فراوانى به ما مى‏دهد از جمله:
1- اهميت مسائل اقتصادى
– در اين سرگذشت خوانديم كه شعيب بعد از دعوت به توحيد آنها را دعوت به حق و عدالت در امور مالى و تجارت كرد، اين خود نشان مى‏دهد كه مسائل اقتصادى يك جامعه را نمى‏توان ساده شمرد، و نيز نشان مى‏دهد كه پيامبران فقط مامور مسائل اخلاقى نبوده‏اند، بلكه اصلاح وضع نابسامان اجتماعى و اقتصادى نيز بخش مهمى از دعوت آنها را تشكيل مى‏داده است تا آنجا كه آن را بعد از دعوت به توحيد قرار مى‏دادند.
2- اصالتها را نبايد فداى تعصب كرد
– در اين سرگذشت خوانديم كه يكى از عوامل سقوط اين قوم گمراه در دامان بدبختى اين بود كه آنها به خاطر كينه‏ها و عداوتهاى شخصى، حقايق را بدست فراموشى مى‏سپردند، در حالى كه انسان عاقل و واقع بين كسى است كه حق را از هر كس هر چند دشمن شماره يك او باشد بشنود و بپذيرد.
3- نماز دعوت به توحيد و پاكى مى‏كند
– قوم گمراه شعيب از روى تعجب از او پرسيدند كه آيا اين نماز تو دعوت به ترك پرستش بتها و ترك كم فروشى و تقلب مى‏كند؟.
شايد آنها فكر مى‏كردند اين حركات و اذكار چه اثرى مى‏تواند در اين                        تفسير نمونه، ج‏9، ص: 219
امور بگذارد، در حالى كه ما مى‏دانيم نيرومندترين رابطه ميان اين دو بر قرار است، اگر نماز به معنى واقعى يعنى حضور انسان با تمام وجودش در برابر خدا باشد، اين حضور نردبان تكامل و وسيله تربيت روح و جان و پاك كننده زنگار گناه از قلب او است، اين حضور، اراده انسان را قوى، عزمش را راسخ و غرور و كبر را از او دور مى‏سازد.
4- خود بينى رمز توقف است
– قوم شعيب چنان كه از آيات فوق استفاده كرديم افرادى خودخواه و خودبين بودند، خود را فهميده و شعيب را نادان مى- پنداشتند، او را به باد مسخره مى‏گرفتند، سخنانش را بى‏محتوا و شخصش را ضعيف و ناتوان مى‏خواندند، و اين خود بينى و خود خواهى سرانجام آسمان زندگيشان را تاريك ساخت و آنها را به خاك سياه نشاند!.
نه تنها انسان كه حيوان نيز اگر خود بين باشد در راه متوقف خواهد شد، مى‏گويند: يك نفر اسب سوار به نهر آبى رسيد ولى با تعجب ملاحظه كرد كه اسب حاضر نيست از آن نهر كوچك و كم عمق بگذرد، هر چه در اين كار اصرار ورزيد سودى نداشت، مرد حكيمى فرا رسيد و گفت: آب نهر را به هم زنيد تا گل آلود شود مشكل حل خواهد شد! اين كار را كردند اسب به آرامى عبور كرد، تعجب كردند و از او نكته حل مشكل را خواستند.
مرد حكيم گفت: هنگامى كه آب صاف بود اسب عكس خود را در آب مى‏ديد و مى‏پنداشت خود او است، و حاضر نبود پا به روى خويشتن بگذارد، همين كه آب گل آلود شد و خويش را فراموش كرد با سادگى از آن گذشت!.
5- ايمان و عمل از هم جدا نيستند
– هنوز بسيارند كسانى كه فكر مى‏كنند با داشتن يك عقيده ساده مى‏توان مسلمان بود، هر چند عملى از آنها سر نزند، هنوز زيادند كسانى كه دينى را مى‏خواهند كه بر سر راه هوسهاى سركش آنها مانعى ايجاد نكند و از هر نظر آنان را آزاد بگذارد.                        تفسير نمونه، ج‏9، ص: 220
داستان شعيب نشان مى‏دهد كه اين قوم نيز خواهان چنين آئينى بودند، لذا به او مى‏گفتند ما نه حاضريم بتهاى نياكان را فراموش كنيم و نه آزادى عمل در اموال و ثروتمان را از دست دهيم.
آنها فراموش كرده بودند كه اصولا ميوه درخت ايمان، عمل است و آئين انبياء براى اين بوده است كه خودكامگى‏ها و انحرافات عملى انسان را اصلاح كنند و گر نه يك درخت بى‏شاخ و برگ و ميوه به هيچ كار جز سوزاندن نمى‏آيد.
امروز اين طرز فكر، با نهايت تاسف، در ميان عده‏اى از مسلمانان قوت گرفته كه اسلام را در مجموعه‏اى از عقائد خشك خلاصه مى‏كنند كه در داخل مسجد همراه آنها است و همين كه از در مسجد بيرون آمدند با آن خداحافظى مى‏كنند و در ادارات و بازارها و محوطه كار آنها اثرى از اسلام نيست.
سير و سياحت در بسيارى از كشورهاى اسلامى حتى كشورهايى كه كانون ظهور اسلام بوده اين واقعيت تلخ را نشان مى‏دهد كه اسلام در يك مشت عقيده و چند عبادت كم روح خلاصه شده، نه از آگاهى، و نه از عدالت اجتماعى، و نه از رشد فرهنگى، و نه از بينش و اخلاق اسلامى در آنها خبرى نيست.
هر چند خوشبختانه در پرتو پاره‏اى از انقلابهاى اسلامى مخصوصا در ميان قشر جوان يك نوع حركت به سوى اسلام راستين و آميزش” ايمان” و” عمل” پيدا شده است، و ديگر اين جمله كه اسلام را با اعمال ما چكار؟ يا اسلام مربوط به دل است نه زندگى كمتر شنيده مى‏شود.
و نيز اين” تز” كه گروه‏هاى التقاطى مى‏گويند ما عقيده را از اسلام و اقتصاد را از ماركس گرفته‏ايم، كه شبيه طرز تفكر گمراهان قوم شعيب است نيز محكوم شمرده مى‏شود، ولى بهر حال اين جدايى و تفرقه از قديم بوده و امروز نيز هست كه بايد با آن به مبارزه برخاست.
تفسير نمونه، ج‏9، ص: 221
6- مالكيت بى‏قيد و شرط سرچشمه فساد است
– قوم شعيب نيز گرفتار اين اشتباه بودند كه هيچكس نمى‏تواند كمترين محدوديتى براى تصرف در اموال نسبت به مالكين قائل شود حتى از شعيب تعجب مى‏كردند و مى‏گفتند: مثل تو با اين عقل و درايت ممكن است جلو آزادى عمل ما را در اموال ما بگيرد اين سخن را خواه به عنوان استهزاء خواه به عنوان حقيقت گفته باشند نشان مى‏دهد كه آنها محدوديت در تصرفات مالى را دليل بر عدم عقل و درايت مى‏دانستند! در حالى كه اشتباه بزرگ آنها همين بود اگر مردم در تصرف در اموالشان آزاد باشند، سراسر جامعه را فساد و بدبختى فرا خواهد گرفت، هميشه امور مالى بايد تحت ضوابط صحيح و حساب شده‏اى كه پيامبران الهى بر مردم عرضه كرده‏اند و گرنه جامعه به تباهى خواهد كشيد.
7- هدف پيامبران تنها اصلاح بود
– شعار إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ، تنها شعار شعيب نبوده، بلكه از شعارهاى همه انبياء و تمام رهبران راستين بوده است گفتار و كردار آنها نيز شاهدى بر اين هدف محسوب مى‏شود، آنها نه براى سر گرمى مردم آمده بودند و نه بخشش گناهان، و نه فروختن بهشت به آنان، و نه براى حمايت از زورمندان و تخدير توده‏ها بلكه هدفشان، اصلاح به معنى مطلق و به معنى وسيع كلمه بود، اصلاح در تفكر و انديشه، اصلاح در اخلاق، اصلاح در نظامات فرهنگى و اقتصادى و سياسى جامعه، اصلاح در همه ابعاد اجتماع.
و در تحقق اين هدف تكيه‏گاهشان تنها خدا بود، و از هيچ توطئه و تهديدى هراس نداشتند چنان كه شعيب گفت” وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ”.
[سوره الأنعام (6): آيه 165]
وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (165)
ترجمه:
165- و او كسى است كه شما را جانشينان (و نمايندگان خود) در زمين قرار داد، و بعضى را بر بعض ديگر، درجاتى، برترى داد تا شما را به آنچه در اختيارتان قرار داده بيازمايد، مسلما پروردگار تو سريع الحساب، و آمرزنده مهربان است (به حساب آنها كه از بوته امتحان نادرست در آيند زود مى‏رسد، و نسبت به آنها كه در مسير حق گام بر مى‏دارند مهربان مى‏باشد).
تفسير:
در اين آيه كه آخرين آيه سوره انعام است به اهميت مقام انسان و موقعيت او در جهان هستى اشاره مى‏كند تا بحثهاى گذشته در زمينه تقويت پايه‏هاى توحيد و مبارزه با شرك، تكميل گردد، يعنى انسان ارزش خود را به عنوان برترين موجود در جهان آفرينش بشناسد تا در برابر سنگ و چوب و بتهاى گوناگون ديگر سجده نكند و اسير آنها نگردد، بلكه بر آنها امير باشد و حكومت كند.
لذا در جمله نخست مى‏فرمايد:” او كسى است كه شما را جانشينان (و نمايندگان خود) در روى زمين قرار داد” (وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ‏ «1».                  

تفسير نمونه، ج‏6، ص: 69
انسانى كه نماينده خدا در روى زمين است، و تمام منابع اين جهان در اختيار او گذارده شده، و فرمان فرمانروائيش بر تمام اين موجودات از طرف پروردگار صادر شده است، نبايد آن چنان خود را سقوط دهد كه از جمادى هم پست‏تر گردد و در برابر آن سجده كند.
سپس اشاره به اختلاف استعدادها و تفاوت و مواهب جسمانى و روحى مردم و هدف از اين اختلاف و تفاوت كرده، مى‏گويد:” و بعضى از شما را بر بعض ديگر درجاتى برترى داد تا به وسيله اين مواهب و امكانات كه در اختيارتان قرار داده است شما را بيازمايد” (وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ).
و در پايان آيه ضمن اشاره به آزادى انسان در انتخاب راه خوشبختى و بدبختى نتيجه اين آزمايشها را چنين بيان مى‏كند:” پروردگار تو (در برابر آنها) كه از بوته اين آزمايشها سيه‏روى بيرون مى‏آيند” سريع العقاب” و در برابر آنها كه در صدد اصلاح و جبران اشتباهات خويش بر آيند آمرزنده و مهربان است (إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ).
تفاوت در ميان انسانها و اصل عدالت
شك نيست كه در ميان افراد بشر يك سلسله تفاوتهاى مصنوعى وجود دارد
__________________________________________________
(1) همانطور كه راغب در كتاب مفردات گفته” خلائف” جمع” خليفه” و” خلفاء” جمع” خليف” مى‏باشد و خليف و خليفه هر دو به معنى جانشين و نماينده است، گاهى گفته مى‏شود كه اضافه” ت” در” خليفه” براى مبالغه مى‏باشد، بعضى ديگر از اهل لغت خلائف را جمع خليف و خليفه هر دو دانسته‏اند.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 70
كه نتيجه مظالم و ستمگرى بعضى از انسانها نسبت به بعض ديگر است، مثلا جمعى مالك ثروتهاى بى‏حسابند، و جمعى بر خاك سياه نشسته‏اند، جمعى بر اثر فراهم نبودن وسائل تحصيل، جاهل و بى‏سواد مانده‏اند و جمع ديگرى با فراهم شدن همه گونه امكانات به عاليترين مدارج علمى رسيده‏اند، عده‏اى به خاطر كمبود تغذيه و فقدان وسائل بهداشتى، عليل و بيمارند، در حالى كه عده ديگرى بر اثر فراهم بودن همه گونه امكانات، در نهايت سلامت به سر مى‏برند.
اينگونه اختلافها: ثروت و فقر، علم و جهل، و سلامت و بيمارى، غالبا زائيده استعمار و استثمار و اشكال مختلف بردگى و ظلمهاى آشكار و پنهان است.
مسلما اينها را به حساب دستگاه آفرينش نمى‏توان گذارد، و دليلى ندارد كه از وجود اينگونه اختلافات بى‏دليل دفاع كنيم.
ولى در عين حال نمى‏توان انكار كرد كه هر قدر اصول عدالت در جامعه انسانى نيز رعايت شود باز همه انسانها از نظر استعداد و هوش و فكر و انواع ذوقها و سليقه‏ها و حتى از نظر ساختمان جسمانى يكسان نخواهند بود.
ولى آيا وجود اين گونه اختلافات مخالف با اصل عدالت است يا به عكس عدالت به معنى واقعى، يعنى هر چيز را به جاى خود قرار دادن ايجاب مى‏كند كه همه يكسان نباشند.
اگر همه افراد جامعه اسلامى مانند پارچه يا ظروفى كه از يك كارخانه بيرون مى‏آيد، يك شكل، يك نواخت با استعداد مساوى و همانند بودند، جامعه انسانى يك جامعه مرده، بى‏روح، خالى از تحرك و فاقد تكامل بود.
درست به اندام يك گياه نگاه كنيد، ريشه‏هاى محكم و خشن، با ساقه‏هاى ظريفتر اما نسبتا محكم، و شاخه‏هايى لطيفتر و بالآخره برگها و شكوفه‏ها و گلبرگهايى كه هر كدام از ديگرى ظريفتر است دست به دست هم داده و يك بوته گل زيبا را ساخته‏اند، و سلولهاى هر يك به تفاوت ماموريتهايشان كاملا مختلف و استعدادهايشان به تناسب وظائفشان متفاوت است.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 71
عين اين موضوع در جهان انسانيت ديده مى‏شود، افراد انسان رويهمرفته نيز يك درخت بزرگ و بارور را تشكيل مى‏دهند كه هر دسته بلكه هر فردى رسالت خاصى در اين پيكر بزرگ بر عهده دارد، و متناسب آن ساختمان مخصوص به خود، و اين است كه قرآن مى‏گويد اين تفاوتها وسيله آزمايش شما است زيرا همانطور كه سابقا هم گفتيم” آزمايش” در مورد برنامه‏هاى الهى به معنى” تربيت و پرورش” است، و به اين ترتيب پاسخ هر گونه ايرادى كه بر اثر برداشت نادرست از مفهوم آيه عنوان مى‏شود روشن خواهد گرديد.
خلافت انسان در روى زمين
نكته جالب ديگر اينكه: قرآن كرارا انسان را به عنوان” خليفه” و” نماينده خدا در روى زمين” معرفى كرده است، اين تعبير ضمن روشن ساختن مقام بشر، اين حقيقت را نيز بيان مى‏كند كه اموال و ثروتها و استعدادها و تمام مواهبى كه خدا به انسان داده، در حقيقت مالك اصليش او است، و انسان تنها نماينده و مجاز و ماذون از طرف او مى‏باشد و بديهى است كه هر نماينده‏اى در تصرفات خود استقلال ندارد بلكه بايد تصرفاتش در حدود اجازه و اذن صاحب اصلى باشد.
و از اينجا روشن مى‏شود كه مثلا در مساله مالكيت، اسلام هم از اردوگاه” كمونيسم” فاصله مى‏گيرد و هم از اردوگاه” كاپيتاليسم” و سرمايه‏دارى، زيرا دسته اول مالكيت را مخصوص اجتماع، و دسته دوم در اختيار فرد مى‏داند، اما اسلام مى‏گويد: مالكيت نه براى فرد است و نه براى اجتماع، بلكه در واقع براى خدا است و انسانها وكيل و نماينده اويند و به همين دليل اسلام، هم در طرز درآمد افراد، نظارت مى‏كند، و هم در چگونگى مصرف، و براى هر دو قيود و شروطى قائل شده است كه اقتصاد اسلامى را به عنوان يك مكتب مشخص در برابر مكاتب ديگر قرار مى‏دهد.
سوره اعراف اين از سوره‏هاى مكى است بجز آيه و اسئلهم عن القريه- تا- بما كان يفسقون كه در مدينه نازل شده است. عدد آيات اين سوره 206 آيه و به عقيده بعضى 205 آيه است.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 74
دورنمايى از مباحث اين سوره
همانطور كه مى‏دانيم بيشتر سوره‏هاى قرآن (80 تا 90 سوره) در مكه نازل شده است، و با توجه به وضع محيط مكه، و چگونگى حال مسلمانان در آن 13 سال، و همچنين با مطالعه تاريخ اسلام بعد از هجرت، كاملا روشن مى‏شود كه چرا لحن سوره‏هاى” مكى” با” مدنى” فرق دارد.
در سوره‏هاى” مكى” غالبا بحث از مبدء و معاد، اثبات توحيد و دادگاه رستاخيز، و مبارزه با شرك و بت‏پرستى، و تثبيت مقام و موقعيت انسان در جهان آفرينش به ميان آمده است، زيرا دوران مكه دوران سازندگى مسلمانان از نظر عقيده و تقويت مبانى ايمان به عنوان زيربناى يك” نهضت ريشه‏دار” بود.
در” دوران مكه” پيغمبر اسلام ص وظيفه داشت، افكار خرافى بت‏پرستى را از مغزها بشويد، و به جاى آن روح توحيد و خداپرستى و احساس مسئوليت قرار دهد.
انسانهايى را كه در دوران بت‏پرستى، تحقير شده و شكست‏خورده بودند، به عظمت مقام و موقعيت خويش آشنا سازد، و در نتيجه از آن ملت پست و زبون و خرافى و منفى، مردمى با شخصيت، با اراده، با ايمان و مثبت بسازد، و دليل پيشرفت سريع و برق‏آساى اسلام در مدينه نيز همين زير بناى محكم بود كه در دوران مكه به دست پيامبر ص و در پرتو آيات قرآن ساخته شده بود.
آيات سوره‏هاى مكى نيز همه متناسب با همين هدف خاص است.
اما دوران مدينه، دوران تشكيل حكومت اسلامى، دوران جهاد در برابر دشمنان، دوران ساختن يك جامعه سالم بر اساس ارزشهاى انسانى و عدالت                       
اجتماعى بود. لذا سوره‏هاى مدنى در بسيارى از آياتش به جزئيات مسائل حقوقى، اخلاقى، اقتصادى، جزائى و ساير نيازمنديهاى فردى و اجتماعى مى‏پردازد.
اگر مسلمانان امروز نيز بخواهند عظمت ديرين خود را تجديد كنند، بايد همين برنامه را عينا اجرا كنند، و اين دو دوران را بطور كامل طى نمايند، و تا آن زيربناى عقيده‏اى محكم بنا نشود، مسائل روبنايى، استقامت و استحكامى نخواهد داشت.
به هر حال چون سوره اعراف از سوره‏هاى مكى است، تمام مشخصات يك سوره مكى در آن منعكس است، لذا مى‏بينيم:
در آغاز اشاره كوتاه و محكمى به مساله” مبدء و معاد” كرده.
سپس براى احياى شخصيت انسان، داستان آفرينش آدم را با اهميت فراوان شرح مى‏دهد.
بعد پيمانهايى را كه خدا از فرزندان آدم در مسير هدايت و صلاح گرفته يك يك بر مى‏شمرد.
سپس براى نشان دادن شكست و ناكامى اقوامى كه از مسير توحيد و عدالت و پرهيزگارى منحرف مى‏شوند، و هم براى نشان دادن پيروزى مومنان راستين، سرگذشت بسيارى از اقوام پيشين و انبياى گذشته مانند” نوح” و” لوط” و” شعيب” را بيان كرده و با سرگذشت مشروح بنى اسرائيل و مبارزه” موسى” با فرعون پايان مى‏دهد.
در آخر سوره بار ديگر به مساله مبدء و معاد باز مى‏گردد و انجام و آغاز را بدينوسيله تكميل مى‏كند.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 76
اهميت اين سوره
در تفسير” عياشى” از امام صادق ع نقل شده كه فرمود:” هر كس سوره اعراف را در هر ماه بخواند در روز قيامت، از كسانى خواهد بود كه نه ترسى                       
بر آنها است و نه غمى دارند (من الذين لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) و اگر در هر جمعه بخواند، در روز قيامت از كسانى مى‏باشد كه بدون حساب به بهشت مى‏رود” و نيز فرمود:” در اين سوره آيات محكمه‏اى است،” قرائت” و” تلاوت” و” قيام به آنها” را فراموش نكنيد، زيرا اينها روز رستاخيز در پيشگاه خدا براى كسانى كه آنها را خوانده‏اند گواهى مى‏دهند”! «1» نكته‏اى كه از روايت فوق به خوبى استفاده مى‏شود، اين است كه رواياتى كه درباره فضيلت سوره‏ها آمده است به اين معنى نيست كه تنها قرائت اين سوره‏ها داراى آن همه نتائج و ثمرات بزرگ است، بلكه آنچه به اين خواندن ارزش نهايى مى‏بخشد همان ايمان به مفاد آنها و سپس عمل كردن بر طبق آن است.
و لذا در روايت فوق مى‏خوانيم قراءتها و تلاوتها و القيام بها، و نيز در همين روايت مى‏خوانيم كه فرمود: كسى كه اين سوره را بخواند، در قيامت مصداق الذين لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ است و اين در حقيقت اشاره لطيفى به آيه 35 همين سوره است كه مى‏فرمايد: فَمَنِ اتَّقى‏ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ:” آنها كه تقوا پيشه كنند و (خويش و جامعه را) اصلاح نمايند، نه ترسى خواهند داشت و نه غمى”.
همانگونه كه ملاحظه مى‏كنيد، اين مقام مخصوص كسانى است كه تقوا داشته باشند و در مسير اصلاح گام بردارند، به علاوه اصولا قرآن كتاب” عقيده” و” عمل” است، و قرائت و تلاوت مقدمه‏اى بر اين موضوع محسوب مى‏شود.
” راغب” در كتاب” مفردات”، در ذيل ماده” تلاوت” مى‏گويد مراد از يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ «2» اين است كه با علم و عمل از آيات قرآن، پيروى مى‏كنند يعنى” تلاوت” مفهومى بالاتر از مفهوم” قرائت” دارد و با يك نوع تدبر و تفكر و عمل همراه است.
__________________________________________________
(1) تفسير برهان جلد دوم صفحه 2 و نور الثقلين جلد دوم صفحه 2.
(2) سوره بقره آيه 121.

 


جستجو