مالکیت در اسلام( بر گرفته از تفسیر نمونه)
[سوره يس (36): آيات 45 تا 47]
وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (45) وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ (46) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (47)
ترجمه:
45- هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه پيش رو و پشت سر شما است (از عذابهاى الهى) بترسيد، تا مشمول رحمت الهى شويد (اعتنا نمىكنند).
46- و هيچ آيهاى از آيات پروردگارشان براى آنها نمىآيد مگر اينكه از آن روى گردان مىشوند.
47- و هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزى كرده انفاق كنيد كافران به مؤمنان مىگويند آيا ما كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مىخواست او را اطعام مىكرد (پس خدا خواسته كه او گرسنه باشد) شما فقط در گمراهى آشكاريد.
تفسير نمونه، ج18، ص: 399
تفسير: تمام آيات الهى را ناديده مى گيرند
از آنجا كه در آيات گذشته سخن از بحثهاى مهمى از آيات پروردگار در پهنه جهان هستى بود، در آيات مورد بحث عكس العمل كفار لجوج را در برابر آيات الهى، و همچنين دعوت پيامبر ص و انذار به عذاب پروردگار بيان مىكند.
در نخستين آيه مىفرمايد:” هنگامى كه به آنها گفته مىشود از آنچه پيش رو و پشت سر شماست از عذابهاى الهى بپرهيزيد، تا مشمول رحمت الهى شويد، اعراض مىكنند و رويگردان مىشوند” (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ ما خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ) «1».
در اينكه منظور از” ما بَيْنَ أَيْدِيكُمْ” (آنچه پيش روى شماست)” و ما خلفكم” (آنچه پشت سر شما قرار دارد) چيست؟ مفسران تفسيرهاى بسيارى گفتهاند:
از جمله اينكه منظور از” ما بين ايديكم” مجازاتهاى دنياست كه نمونهاى از آن در آيات قبل ذكر شده، و منظور از” ما خلفكم” مجازاتهاى آخرت است كه در پشت سر دارند، و تعبير به” پشت سر” به خاطر آنست كه هنوز نيامده، گويى پشت سر انسان در حركت است، و سرانجام روزى به او مىرسد و دامانش را مىگيرد، و منظور از پرهيز كردن از اين مجازاتها اين است كه عوامل آن را ايجاد نكند و به تعبير ديگر كارى نكند كه مستوجب اين عقوبات گردد.
شاهد اين سخن اينكه تعبير به” اتقوا” در آيات قرآن يا در مورد خداوند به كار رفته، و يا در مورد روز قيامت و مجازات الهى كه در حقيقت هر دو به يك معنى باز مىگردد، چرا كه پرهيز از خداوند پرهيز از مجازات اوست.
__________________________________________________
(1) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ … جمله شرطيه است و جزاء آن محذوف مىباشد كه از آيه بعد استفاده مىشود، و در تقدير چنين بوده: و اذا قيل لهم اتقوا … اعرضوا عنه.
تفسير نمونه، ج18، ص: 400
اين خود دليل بر آنست كه در آيه مورد بحث نيز منظور پرهيز از عذاب و مجازات الهى در اين جهان و جهان ديگر است.
بعضى آيه را به عكس اين معنى تفسير كردهاند:” ما بين ايدى” را به عذاب آخرت و” ما خلفكم” را به عذاب دنيا، چرا كه آخرت در پيش روى ما قرار دارد (اين تفسير تفاوت چندانى از نظر نتيجه با تفسير اول ندارد).
ولى بعضى گفتهاند منظور از” پيشرو” گناهانى است كه قبلا انجام شده كه پرهيز از آن به معنى توبه و جبران است، و منظور از” پشت سر” گناهانى است كه بعدا انجام مىشود.
بعضى ديگر معتقدند كه منظور از” پيش رو” گناهان آشكار و” پشت سر” به معنى گناهان پنهان است.
بعضى ديگر” ما بين ايديكم” را اشاره به انواع عذاب دنيا، و” ما خلفكم” را اشاره به مرگ مىدانند (در حالى كه مرگ چيزى نيست كه قابل پرهيز كردن باشد).
بعضى مانند نويسنده” فى ظلال” اين دو تعبير را كنايه از احاطه موجبات غضب و عذاب الهى دانسته كه كافران را از هر سو فرا گرفته است.
آلوسى در” روح المعانى” و فخر رازى در” تفسير كبير” هر كدام احتمالات متعددى دادهاند كه قسمتى از آن گفته شد، و علامه طباطبائى در” الميزان”” ما بين ايدكم” را اشاره به شرك و معاصى در دنيا مىداند، و” ما خلفكم” را اشاره به عذاب در آخرت «1».
در حالى كه ظاهر آيه اينست كه اين هر دو از يك جنس مىباشند تنها تفاوت زمانى دارند، نه اينكه يكى اشاره به شرك و گناه و ديگرى اشاره به مجازات آن باشد.
__________________________________________________
(1)” الميزان” جلد 17 صفحه 96 (ذيل آيات مورد بحث).
تفسير نمونه، ج18، ص: 401
به هر حال بهترين تفسير براى اين جمله همانست كه در آغاز گفته شد و آيات مختلف قرآن نيز گواه بر آن است، و آن اينكه منظور از” ما بين ايديكم” مجازاتهاى دنياست و” ما خلفكم” مجازاتهاى آخرت.
در آيه بعد بار ديگر روى همين معنى تاكيد مىكند و لجاجت و پافشارى اين كوردلان را در ناديده گرفتن آيات الهى و تعليمات پيامبران مشخص ساخته، مىفرمايد:” هيچ آيهاى از آيات پروردگارشان براى آنها نمىآيد مگر اينكه از آن رويگردان مىشوند” (وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ).
نه بيان آيات انفسى در آنها مؤثر است، و نه شرح آيات آفاقى، نه تهديد و انذار، و نه بشارت و نويد به رحمت الهى، نه منطق عقل و خرد را مىپذيرند و نه فرمان عواطف و فطرت را، آنها به كورانى مىمانند كه نزديكترين اشياء اطراف خود را مشاهده نمىكنند و حتى نور آفتاب را از ظلمت و تاريكى شب فرق نمىنهند! سپس قرآن انگشت روى يكى از موارد مهم لجاجت و اعراض آنها گذارده مىگويد:” هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا به شما روزى كرده است در راه او انفاق كنيد كافران به مؤمنان مىگويند: آيا ما كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مىخواست او را سير مىكرد، شما تنها در گمراهى آشكاريد”! (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ).
اين همان منطق بسيار عوامانهاى است كه در هر عصر و زمان از ناحيه افراد خود خواه و بخيل مطرح مىشود كه مىگويند: اگر فلانى فقير است لا بد
كارى كرده كه خدا مىخواهد فقير بماند، و اگر ما غنى هستيم لا بد عملى انجام دادهايم كه مشمول لطف خدا شدهايم، بنا بر اين نه فقر آنها و نه غناى ما هيچكدام بى حكمت نيست!! غافل از اينكه جهان ميدان آزمايش و امتحان است، خداوند يكى را با تنگدستى آزمايش مىكند، و ديگرى را با غنا و ثروت، و گاه يك انسان را در دو زمان با اين دو در بوته امتحان قرار مىدهد كه آيا به هنگام فقر امانت و مناعت طبع و مراتب شكرگزارى را بجا مىآورد؟ يا همه را زير پا مىگذارد؟
تفسير نمونه، ج18، ص: 402
و به هنگام غنا از آنچه در اختيار دارد در راه او انفاق مىكند يا نه؟
گرچه بعضى آيه فوق را بر گروه خاصى، مانند يهود يا مشركان عرب و يا جمعى از ملحدين و منكران آئينهاى انبيا، تطبيق كردهاند، ولى ظاهر اين است كه آيه مفهوم عامى دارد كه در هر عصر و زمانى مصداقهايى براى آن مىتوان يافت، هر چند مصداق آن در عصر نزول آيه افرادى از يهود يا مشركان بودهاند، اين يك بهانه عمومى در طول اعصار و قرون بوده و هست كه مىگويند اگر رازق خداوند است پس چرا شما از ما مىخواهيد كه افراد فقير را روزى دهيم؟ و اگر خدا خواسته است آنها محروم بمانند پس چرا ما كسى را بهرهمند سازيم كه خدا محرومشان ساخته؟
بيخبر از اينكه گاه نظام تكوين چيزى ايجاب مىكند و نظام تشريع چيز ديگر.
نظام تكوين چنين ايجاب كرده كه خداوند زمين را با تمام مواهبش در اختيار بشر قرار دهد، و آنها را در اعمال خود براى طى كردن مسير تكامل آزاد بگذارد، و در عين حال غرائزى در او آفريده كه هر كدام او را به سويى سوق مىدهد.
و نظام تشريع چنين ايجاب كرده كه قوانينى براى كنترل غرائز، تهذيب تفسير نمونه، ج18، ص: 403
نفوس، و تربيت انسانها از طريق ايثار و فداكارى و گذشت و انفاق قرار دهد، و انسان را كه استعداد رسيدن به مقام خليفة اللهى دارد از اين طريق به آن مقام منيع برساند، از طريق زكات تطهير نفوس كند، و از طريق انفاق بخل را از دلها بزدايد، و فاصله طبقاتى را كه منشأ هزاران فساد در زندگى بشر است از بين ببرد.
اين درست به آن مىماند كه افرادى بگويند چه ضرورتى دارد كه ما درس بخوانيم و يا ديگرى را درس بدهيم؟ اگر خدا مىخواست به همه ما علم مىداد تا هيچكس نياز به فرا گرفتن علم نداشته باشد، آيا هيچ عاقلى اين منطق را مىپذيرد؟ «1».
جمله” قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا” كه تكيه روى عنوان كفر آنها كرده با اينكه ممكن بود به جاى آن تنها از ضمير استفاده شود اشاره به اين است كه اين منطقهاى خرافى و بهانهجوئيها از” كفر” سرچشمه مىگيرد!.
و تعبير” مؤمنان” به” أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ” (انفاق كنيد از آنچه خداوند به شما روزى داده) اشاره به اين است كه در حقيقت مالك اصلى خداست هر چند اين امانت چند روزى به دست ما و شما سپرده شده است، و چقدر بخيلند كسانى كه حاضر نيستند حتى مال كسى را به ديگرى به فرمان او بدهند؟! در تفسير جمله” إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِي ضَلالٍ مُبِينٍ” (شما در گمراهى آشكارى هستيد) سه احتمال وجود دارد:
__________________________________________________
(1) جمعى از مفسران اين احتمال را نيز دادهاند كه عرب در آن زمان به مهماندوستى معروف بود، و از انفاق خود دارى نمىكرد، هدف كافران اين بود كه مؤمنان را استهزا كنند، چرا كه آنها همه چيز را به مشيت خدا نسبت مىدادند، آنها نيز به عنوان استهزا گفتند: اگر خدا مىخواست فقيران را بىنياز مىساخت، نيازى به انفاقهاى ما نيست، ولى تفسيرى كه در بالا ذكر كرديم مناسبتر به نظر مىرسد (به تفسير تبيان و قرطبى و روح المعانى ذيل آيات مورد بحث مراجعه شود).
تفسير نمونه، ج18، ص: 404
نخست اينكه دنباله گفتار كفار نسبت به مؤمنان است.
ديگر اينكه خطاب خدا نسبت به كفار مىباشد.
سوم سخن مؤمنان در برابر كافران است.
ولى تفسير اول از همه مناسبتر است چرا كه ارتباط و اتصال با كلمات كفار دارد در حقيقت آنها مىخواستند در برابر مؤمنان مقابله به مثل كنند و آنان را به” ضلال مبين” نسبت دهند!
[سوره الفاتحة (1): آيه 4]
مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4)
ترجمه:
4- خدايى كه مالك روز جزاست.
تفسير: ايمان به رستاخيز دومين پايگاه
در اينجا به دومين اصل مهم اسلام يعنى قيامت و رستاخيز توجه مىكند و مىگويد:” خداوندى كه مالك روز جزا است” (مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ).
و به اين ترتيب محور مبدء و معاد كه پايه هر گونه اصلاح اخلاقى و اجتماعى است در وجود انسان تكميل مىگردد.
جالب اينكه در اينجا تعبير به” مالكيت خداوند” شده است، كه نهايت سيطره و نفوذ او را بر همه چيز و همه كس در آن روز مشخص مىكند، روزى كه همه انسانها در آن دادگاه بزرگ براى حساب حاضر مىشوند، و در برابر مالك حقيقى خود قرار مىگيرند، تمام گفتهها و كارها و حتى انديشههاى خود را حاضر مىبينند، هيچ چيز حتى به اندازه سر سوزنى نابود نشده و به دست فراموشى نيفتاده است، و اكنون اين انسان است كه بايد بار همه مسئوليتهاى اعمال خود را بر دوش كشد!.
حتى در آنجا كه خود فاعل نبوده، بلكه بنيانگذار سنت و برنامهاى بوده است، باز بايد سهم خويش را از مسئوليت بپذيرد.
بدون شك مالكيت خداوند در آن روز يك مالكيت اعتبارى، نظير مالكيت ما نسبت به آنچه در اين جهان ملك ما است، نمىباشد، چرا كه اين يك مالكيت قراردادى است با تشريفات و اسنادى مىآيد و با تشريفات و اسناد ديگرى از ميان مىرود، ولى مالكيت خدا نسبت به جهان هستى مالكيت حقيقى است، و آن پيوند و ارتباط خاص موجودات با خدا است كه اگر يك لحظه از او بريده شوند نابود مىشوند، همانگونه كه اگر رابطه لامپهاى برق با كارخانه اصلى بريده شود روشنايى در همان لحظه محو و نابود خواهد شد.
تفسير نمونه، ج1، ص: 39
و تعبير ديگر اين مالكيت نتيجه خالقيت و ربوبيت است، آن كس كه موجودات را آفريده و تحت حمايت خود پرورش مىدهد، و لحظه به لحظه فيض وجود و هستى به آنها مىبخشد، مالك حقيقى موجودات است.
نمونه ضعيفى از مالكيت حقيقى را در خودمان نسبت به اعضاء پيكرمان مىتوانيم پيدا كنيم، ما مالك چشم و گوش و قلب و اعصاب خويش هستيم، نه به معنى مالكيت اعتبارى، بلكه يك نوع مالكيت حقيقى كه از ارتباط و پيوند و احاطه سرچشمه مىگيرد.
در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه مگر خداوند مالك تمام اين جهان نيست كه ما از او تعبير به” مالك روز جزا” مىكنيم؟
پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مىشود و آن اينكه مالكيت خداوند گر چه شامل” هر دو جهان” مىباشد، اما بروز و ظهور اين مالكيت در قيامت بيشتر است، چرا كه در آن روز همه پيوندهاى مادى و مالكيتهاى اعتبارى بريده مىشود، و هيچكس در آنجا چيزى از خود ندارد، حتى اگر شفاعتى صورت گيرد باز به فرمان خدا است، يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ:” روزى كه هيچكس مالك هيچ چيز براى كمك بديگرى نيست، و همه كارها به دست خدا است” (سوره انفطار آيه 19).
به تعبير ديگر انسان در اين دنيا گاه به كمك ديگرى مىشتابد، با زبانش از او دفاع مىكند، با اموالش از او حمايت مىنمايد، با نفرات و قدرتش به كمكش برمىخيزد، و گاه با طرحها و نقشههاى گوناگون، او را زير پوشش حمايت تفسير نمونه، ج1، ص: 40
خود قرار مىدهد.
ولى آن روز هيچيك از اين امور وجود ندارد، و به همين دليل هنگامى كه از مردم سؤال شود لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ” حكومت امروز از آن كيست”؟! مىگويند:
لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ:” براى خداوند يگانه پيروز است!” (سوره مؤمن آيه 16).
اعتقاد به روز رستاخيز، و ايمان به آن دادگاه بزرگ كه همه چيز در آن بطور دقيق مورد محاسبه قرار مىگيرد، اثر فوق العاده نيرومندى در كنترل انسان در برابر اعمال نادرست و ناشايست دارد، و يكى از علل جلوگيرى كردن نماز از فحشاء و منكرات همين است كه نماز انسان را هم بياد مبدئى مىاندازد كه از همه كار او با خبر است و هم بياد دادگاه بزرگ عدل خدا.
تكيه بر مالكيت خداوند نسبت به روز جزا اين اثر را نيز دارد كه با اعتقاد مشركان و منكران رستاخيز به مبارزه بر مىخيزد، زيرا از آيات قرآن به خوبى استفاده مىشود كه ايمان به” اللَّه” يك عقيده عمومى حتى براى مشركان عصر جاهلى بوده، لذا هنگامى كه از آنها مىپرسيدند: آفريدگار آسمانها و زمين كيست؟ مىگفتند: خدا! وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ (لقمان- 25) در حالى كه آنها با گفتار پيامبر ص در زمينه معاد با ناباورى عجيبى روبرو مىشدند وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ:
” كافران گفتند آيا مردى را به شما معرفى بكنيم كه مىگويد هنگامى كه خاك شديد و پراكنده گشتيد، بار ديگر آفرينش جديدى خواهيد داشت! آيا او بر خدا دروغ بسته يا ديوانه است؟!” (سبا آيه 8).
در حديثى از امام سجاد ع مىخوانيم: هنگامى كه به آيه” مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ” مىرسيد، آن قدر آن را تكرار مىكرد كه نزديك بود روح از بدنش پرواز كند. تفسير نمونه، ج1، ص: 41
كان على بن الحسين اذا قرء مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ يكررها حتى يكادان يموت
«1».
اما كلمه” يَوْمِ الدِّينِ” اين تعبير در تمام مواردى كه در قرآن استعمال شده به معنى قيامت آمده است چنان كه در قرآن در آيه 17 و 18 و 19 سوره انفطار با صراحت به اين معنى اشاره شده است (اين تعبير متجاوز از ده بار در قرآن مجيد به همين معنى آمده).
و اينكه چرا آن روز، روز دين معرفى شده؟ به خاطر اين است كه آن روز روز جزا است و” دين” در لغت به معنى” جزا” مىباشد، و روشنترين برنامهاى كه در قيامت اجرا مىشود همين برنامه جزا و كيفر و پاداش است، در آن روز پرده از روى كارها كنار مىرود، و اعمال همه دقيقا مورد محاسبه قرار مىگيرد و هر كس جزاى اعمال خويش را اعم از خوب و بد مىبيند.
در حديثى از امام صادق ع مىخوانيم كه فرمود: يَوْمِ الدِّينِ، روز حساب است «2».
اما طبق اين روايت” دين” به معنى” حساب” است، شايد اين تعبير از قبيل ذكر علت و اراده معلول باشد، زيرا هميشه حساب مقدمهاى براى جزا است.
بعضى از مفسران نيز عقيده دارند كه علت نامگذارى رستاخيز به” يَوْمِ الدِّينِ” اين است كه در آن روز هر كسى در برابر دين و آئين خود جزا مىبيند.
ولى معنى اول (حساب و جزا) صحيحتر به نظر مىرسد.
__________________________________________________
(1) تفسير نور الثقلين جلد اول صفحه 19.
(2) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.
[سوره هود (11): آيات 94 تا 95]
وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ (94) كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ (95)
ترجمه:
94- و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد شعيب و آنها را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود، نجات داديم و آنها را كه ستم كردند صيحه (آسمانى) فرو گرفت و در ديار خود به رو افتادند (و مردند).
95- آن چنان كه گويى هرگز از ساكنان آن ديار نبودند، دور باد مدين (از رحمت خدا) همانگونه كه قوم ثمود دور شدند!.
تفسير: پايان عمر تبهكاران مدين.
در سرگذشت اقوام پيشين بارها در قرآن مجيد خواندهايم كه در مرحله نخست، پيامبران به دعوت آنها به سوى خدا بر مىخاستند و از هر گونه آگاه سازى و اندرز و نصيحت مضايقه نمىكردند، در مرحله بعد كه اندرزها براى گروهى سود نمىداد، روى تهديد به عذاب الهى تكيه مىكردند، تا آخرين كسانى كه آمادگى پذيرش دارند تسليم حق شوند و به راه خدا باز گردند و اتمام حجت شود، در مرحله سوم كه هيچيك از اينها سودى نمىداد به حكم سنت الهى در زمينه تصفيه و پاكسازى روى زمين، مجازات فرا مىرسيد و اين خارهاى سر راه را از ميان مىبرد.
در مورد قوم شعيب يعنى مردم” مدين” نيز، سرانجام مرحله نهايى فرا رسيد، چنان كه قرآن گويد: تفسير نمونه، ج9، ص: 217
” هنگامى كه فرمان ما (دائر به مجازات اين قوم گمراه و ستمكار و لجوج) فرا رسيد، نخست شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به بركت رحمت خود از آن سرزمين نجات داديم” (وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا).
” سپس فرياد آسمانى و صيحه عظيم مرگ آفرين، ظالمان و ستمگران را فرو گرفت” (وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ).
” صيحه” همانگونه كه سابقا هم گفتهايم به معنى هر گونه صداى عظيم است، و قرآن حكايت از نابودى چند قوم گنهكار بوسيله صيحه آسمانى مىكند، اين صيحه احتمالا وسيله صاعقه و مانند آن بوده است، و همانگونه كه در داستان قوم ثمود بيان كرديم، گاهى ممكن است امواج صوتى بقدرى قوى باشد كه سبب مرگ گروهى شود.
و به دنبال آن مىفرمايد:” قوم شعيب بر اثر اين صيحه آسمانى در خانههاى خود برو افتادند و مردند” و اجساد بىجانشان به عنوان درسهاى عبرتى تا مدتى در آنجا بود (فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ).
آن چنان طومار زندگانى آنها در هم پيچيده شد كه” گويا هرگز ساكن آن سرزمين نبودند” (كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها).
تمام آن ثروتهايى كه به خاطر آن گناه و ظلم و ستم كردند و تمام آن كاخها و زينتها و زرق و برقها و غوغاها، همه از ميان رفت و همه خاموش شدند.
سر انجام همان گونه كه در آخر سرگذشت قوم عاد و ثمود بيان شد مىفرمايد” دور باد سرزمين مدين از لطف و رحمت پروردگار همانگونه كه قوم ثمود دور شدند” (أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ).
روشن است كه منظور از” مدين” در اينجا اهل مدين است، آنها بودند كه از رحمت خدا دور افتادند.
تفسير نمونه، ج9، ص: 218
درسهاى تربيتى در داستان شعيب.
خاطرات پيامبران و ماجراى زندگى اقوام پيشين هميشه الهام بخش براى اقوام بعد است چرا كه آزمايشهاى زندگى آنان- همان آزمايشهايى كه گاهى دهها سال يا صدها سال بطول انجاميده- در لابلاى چند صفحه از تاريخ در اختيار همگان قرار مىگيرد، و هر كس مىتواند در زندگى خود از آن الهام بگيرد.
سرگذشت اين پيامبر بزرگ (شعيب) نيز درسهاى فراوانى به ما مىدهد از جمله:
1- اهميت مسائل اقتصادى
– در اين سرگذشت خوانديم كه شعيب بعد از دعوت به توحيد آنها را دعوت به حق و عدالت در امور مالى و تجارت كرد، اين خود نشان مىدهد كه مسائل اقتصادى يك جامعه را نمىتوان ساده شمرد، و نيز نشان مىدهد كه پيامبران فقط مامور مسائل اخلاقى نبودهاند، بلكه اصلاح وضع نابسامان اجتماعى و اقتصادى نيز بخش مهمى از دعوت آنها را تشكيل مىداده است تا آنجا كه آن را بعد از دعوت به توحيد قرار مىدادند.
2- اصالتها را نبايد فداى تعصب كرد
– در اين سرگذشت خوانديم كه يكى از عوامل سقوط اين قوم گمراه در دامان بدبختى اين بود كه آنها به خاطر كينهها و عداوتهاى شخصى، حقايق را بدست فراموشى مىسپردند، در حالى كه انسان عاقل و واقع بين كسى است كه حق را از هر كس هر چند دشمن شماره يك او باشد بشنود و بپذيرد.
3- نماز دعوت به توحيد و پاكى مىكند
– قوم گمراه شعيب از روى تعجب از او پرسيدند كه آيا اين نماز تو دعوت به ترك پرستش بتها و ترك كم فروشى و تقلب مىكند؟.
شايد آنها فكر مىكردند اين حركات و اذكار چه اثرى مىتواند در اين تفسير نمونه، ج9، ص: 219
امور بگذارد، در حالى كه ما مىدانيم نيرومندترين رابطه ميان اين دو بر قرار است، اگر نماز به معنى واقعى يعنى حضور انسان با تمام وجودش در برابر خدا باشد، اين حضور نردبان تكامل و وسيله تربيت روح و جان و پاك كننده زنگار گناه از قلب او است، اين حضور، اراده انسان را قوى، عزمش را راسخ و غرور و كبر را از او دور مىسازد.
4- خود بينى رمز توقف است
– قوم شعيب چنان كه از آيات فوق استفاده كرديم افرادى خودخواه و خودبين بودند، خود را فهميده و شعيب را نادان مى- پنداشتند، او را به باد مسخره مىگرفتند، سخنانش را بىمحتوا و شخصش را ضعيف و ناتوان مىخواندند، و اين خود بينى و خود خواهى سرانجام آسمان زندگيشان را تاريك ساخت و آنها را به خاك سياه نشاند!.
نه تنها انسان كه حيوان نيز اگر خود بين باشد در راه متوقف خواهد شد، مىگويند: يك نفر اسب سوار به نهر آبى رسيد ولى با تعجب ملاحظه كرد كه اسب حاضر نيست از آن نهر كوچك و كم عمق بگذرد، هر چه در اين كار اصرار ورزيد سودى نداشت، مرد حكيمى فرا رسيد و گفت: آب نهر را به هم زنيد تا گل آلود شود مشكل حل خواهد شد! اين كار را كردند اسب به آرامى عبور كرد، تعجب كردند و از او نكته حل مشكل را خواستند.
مرد حكيم گفت: هنگامى كه آب صاف بود اسب عكس خود را در آب مىديد و مىپنداشت خود او است، و حاضر نبود پا به روى خويشتن بگذارد، همين كه آب گل آلود شد و خويش را فراموش كرد با سادگى از آن گذشت!.
5- ايمان و عمل از هم جدا نيستند
– هنوز بسيارند كسانى كه فكر مىكنند با داشتن يك عقيده ساده مىتوان مسلمان بود، هر چند عملى از آنها سر نزند، هنوز زيادند كسانى كه دينى را مىخواهند كه بر سر راه هوسهاى سركش آنها مانعى ايجاد نكند و از هر نظر آنان را آزاد بگذارد. تفسير نمونه، ج9، ص: 220
داستان شعيب نشان مىدهد كه اين قوم نيز خواهان چنين آئينى بودند، لذا به او مىگفتند ما نه حاضريم بتهاى نياكان را فراموش كنيم و نه آزادى عمل در اموال و ثروتمان را از دست دهيم.
آنها فراموش كرده بودند كه اصولا ميوه درخت ايمان، عمل است و آئين انبياء براى اين بوده است كه خودكامگىها و انحرافات عملى انسان را اصلاح كنند و گر نه يك درخت بىشاخ و برگ و ميوه به هيچ كار جز سوزاندن نمىآيد.
امروز اين طرز فكر، با نهايت تاسف، در ميان عدهاى از مسلمانان قوت گرفته كه اسلام را در مجموعهاى از عقائد خشك خلاصه مىكنند كه در داخل مسجد همراه آنها است و همين كه از در مسجد بيرون آمدند با آن خداحافظى مىكنند و در ادارات و بازارها و محوطه كار آنها اثرى از اسلام نيست.
سير و سياحت در بسيارى از كشورهاى اسلامى حتى كشورهايى كه كانون ظهور اسلام بوده اين واقعيت تلخ را نشان مىدهد كه اسلام در يك مشت عقيده و چند عبادت كم روح خلاصه شده، نه از آگاهى، و نه از عدالت اجتماعى، و نه از رشد فرهنگى، و نه از بينش و اخلاق اسلامى در آنها خبرى نيست.
هر چند خوشبختانه در پرتو پارهاى از انقلابهاى اسلامى مخصوصا در ميان قشر جوان يك نوع حركت به سوى اسلام راستين و آميزش” ايمان” و” عمل” پيدا شده است، و ديگر اين جمله كه اسلام را با اعمال ما چكار؟ يا اسلام مربوط به دل است نه زندگى كمتر شنيده مىشود.
و نيز اين” تز” كه گروههاى التقاطى مىگويند ما عقيده را از اسلام و اقتصاد را از ماركس گرفتهايم، كه شبيه طرز تفكر گمراهان قوم شعيب است نيز محكوم شمرده مىشود، ولى بهر حال اين جدايى و تفرقه از قديم بوده و امروز نيز هست كه بايد با آن به مبارزه برخاست.
تفسير نمونه، ج9، ص: 221
6- مالكيت بىقيد و شرط سرچشمه فساد است
– قوم شعيب نيز گرفتار اين اشتباه بودند كه هيچكس نمىتواند كمترين محدوديتى براى تصرف در اموال نسبت به مالكين قائل شود حتى از شعيب تعجب مىكردند و مىگفتند: مثل تو با اين عقل و درايت ممكن است جلو آزادى عمل ما را در اموال ما بگيرد اين سخن را خواه به عنوان استهزاء خواه به عنوان حقيقت گفته باشند نشان مىدهد كه آنها محدوديت در تصرفات مالى را دليل بر عدم عقل و درايت مىدانستند! در حالى كه اشتباه بزرگ آنها همين بود اگر مردم در تصرف در اموالشان آزاد باشند، سراسر جامعه را فساد و بدبختى فرا خواهد گرفت، هميشه امور مالى بايد تحت ضوابط صحيح و حساب شدهاى كه پيامبران الهى بر مردم عرضه كردهاند و گرنه جامعه به تباهى خواهد كشيد.
7- هدف پيامبران تنها اصلاح بود
– شعار إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ، تنها شعار شعيب نبوده، بلكه از شعارهاى همه انبياء و تمام رهبران راستين بوده است گفتار و كردار آنها نيز شاهدى بر اين هدف محسوب مىشود، آنها نه براى سر گرمى مردم آمده بودند و نه بخشش گناهان، و نه فروختن بهشت به آنان، و نه براى حمايت از زورمندان و تخدير تودهها بلكه هدفشان، اصلاح به معنى مطلق و به معنى وسيع كلمه بود، اصلاح در تفكر و انديشه، اصلاح در اخلاق، اصلاح در نظامات فرهنگى و اقتصادى و سياسى جامعه، اصلاح در همه ابعاد اجتماع.
و در تحقق اين هدف تكيهگاهشان تنها خدا بود، و از هيچ توطئه و تهديدى هراس نداشتند چنان كه شعيب گفت” وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ”.
[سوره الأنعام (6): آيه 165]
وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (165)
ترجمه:
165- و او كسى است كه شما را جانشينان (و نمايندگان خود) در زمين قرار داد، و بعضى را بر بعض ديگر، درجاتى، برترى داد تا شما را به آنچه در اختيارتان قرار داده بيازمايد، مسلما پروردگار تو سريع الحساب، و آمرزنده مهربان است (به حساب آنها كه از بوته امتحان نادرست در آيند زود مىرسد، و نسبت به آنها كه در مسير حق گام بر مىدارند مهربان مىباشد).
تفسير:
در اين آيه كه آخرين آيه سوره انعام است به اهميت مقام انسان و موقعيت او در جهان هستى اشاره مىكند تا بحثهاى گذشته در زمينه تقويت پايههاى توحيد و مبارزه با شرك، تكميل گردد، يعنى انسان ارزش خود را به عنوان برترين موجود در جهان آفرينش بشناسد تا در برابر سنگ و چوب و بتهاى گوناگون ديگر سجده نكند و اسير آنها نگردد، بلكه بر آنها امير باشد و حكومت كند.
لذا در جمله نخست مىفرمايد:” او كسى است كه شما را جانشينان (و نمايندگان خود) در روى زمين قرار داد” (وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ «1».
تفسير نمونه، ج6، ص: 69
انسانى كه نماينده خدا در روى زمين است، و تمام منابع اين جهان در اختيار او گذارده شده، و فرمان فرمانروائيش بر تمام اين موجودات از طرف پروردگار صادر شده است، نبايد آن چنان خود را سقوط دهد كه از جمادى هم پستتر گردد و در برابر آن سجده كند.
سپس اشاره به اختلاف استعدادها و تفاوت و مواهب جسمانى و روحى مردم و هدف از اين اختلاف و تفاوت كرده، مىگويد:” و بعضى از شما را بر بعض ديگر درجاتى برترى داد تا به وسيله اين مواهب و امكانات كه در اختيارتان قرار داده است شما را بيازمايد” (وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ).
و در پايان آيه ضمن اشاره به آزادى انسان در انتخاب راه خوشبختى و بدبختى نتيجه اين آزمايشها را چنين بيان مىكند:” پروردگار تو (در برابر آنها) كه از بوته اين آزمايشها سيهروى بيرون مىآيند” سريع العقاب” و در برابر آنها كه در صدد اصلاح و جبران اشتباهات خويش بر آيند آمرزنده و مهربان است (إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ).
تفاوت در ميان انسانها و اصل عدالت
شك نيست كه در ميان افراد بشر يك سلسله تفاوتهاى مصنوعى وجود دارد
__________________________________________________
(1) همانطور كه راغب در كتاب مفردات گفته” خلائف” جمع” خليفه” و” خلفاء” جمع” خليف” مىباشد و خليف و خليفه هر دو به معنى جانشين و نماينده است، گاهى گفته مىشود كه اضافه” ت” در” خليفه” براى مبالغه مىباشد، بعضى ديگر از اهل لغت خلائف را جمع خليف و خليفه هر دو دانستهاند.
تفسير نمونه، ج6، ص: 70
كه نتيجه مظالم و ستمگرى بعضى از انسانها نسبت به بعض ديگر است، مثلا جمعى مالك ثروتهاى بىحسابند، و جمعى بر خاك سياه نشستهاند، جمعى بر اثر فراهم نبودن وسائل تحصيل، جاهل و بىسواد ماندهاند و جمع ديگرى با فراهم شدن همه گونه امكانات به عاليترين مدارج علمى رسيدهاند، عدهاى به خاطر كمبود تغذيه و فقدان وسائل بهداشتى، عليل و بيمارند، در حالى كه عده ديگرى بر اثر فراهم بودن همه گونه امكانات، در نهايت سلامت به سر مىبرند.
اينگونه اختلافها: ثروت و فقر، علم و جهل، و سلامت و بيمارى، غالبا زائيده استعمار و استثمار و اشكال مختلف بردگى و ظلمهاى آشكار و پنهان است.
مسلما اينها را به حساب دستگاه آفرينش نمىتوان گذارد، و دليلى ندارد كه از وجود اينگونه اختلافات بىدليل دفاع كنيم.
ولى در عين حال نمىتوان انكار كرد كه هر قدر اصول عدالت در جامعه انسانى نيز رعايت شود باز همه انسانها از نظر استعداد و هوش و فكر و انواع ذوقها و سليقهها و حتى از نظر ساختمان جسمانى يكسان نخواهند بود.
ولى آيا وجود اين گونه اختلافات مخالف با اصل عدالت است يا به عكس عدالت به معنى واقعى، يعنى هر چيز را به جاى خود قرار دادن ايجاب مىكند كه همه يكسان نباشند.
اگر همه افراد جامعه اسلامى مانند پارچه يا ظروفى كه از يك كارخانه بيرون مىآيد، يك شكل، يك نواخت با استعداد مساوى و همانند بودند، جامعه انسانى يك جامعه مرده، بىروح، خالى از تحرك و فاقد تكامل بود.
درست به اندام يك گياه نگاه كنيد، ريشههاى محكم و خشن، با ساقههاى ظريفتر اما نسبتا محكم، و شاخههايى لطيفتر و بالآخره برگها و شكوفهها و گلبرگهايى كه هر كدام از ديگرى ظريفتر است دست به دست هم داده و يك بوته گل زيبا را ساختهاند، و سلولهاى هر يك به تفاوت ماموريتهايشان كاملا مختلف و استعدادهايشان به تناسب وظائفشان متفاوت است.
تفسير نمونه، ج6، ص: 71
عين اين موضوع در جهان انسانيت ديده مىشود، افراد انسان رويهمرفته نيز يك درخت بزرگ و بارور را تشكيل مىدهند كه هر دسته بلكه هر فردى رسالت خاصى در اين پيكر بزرگ بر عهده دارد، و متناسب آن ساختمان مخصوص به خود، و اين است كه قرآن مىگويد اين تفاوتها وسيله آزمايش شما است زيرا همانطور كه سابقا هم گفتيم” آزمايش” در مورد برنامههاى الهى به معنى” تربيت و پرورش” است، و به اين ترتيب پاسخ هر گونه ايرادى كه بر اثر برداشت نادرست از مفهوم آيه عنوان مىشود روشن خواهد گرديد.
خلافت انسان در روى زمين
نكته جالب ديگر اينكه: قرآن كرارا انسان را به عنوان” خليفه” و” نماينده خدا در روى زمين” معرفى كرده است، اين تعبير ضمن روشن ساختن مقام بشر، اين حقيقت را نيز بيان مىكند كه اموال و ثروتها و استعدادها و تمام مواهبى كه خدا به انسان داده، در حقيقت مالك اصليش او است، و انسان تنها نماينده و مجاز و ماذون از طرف او مىباشد و بديهى است كه هر نمايندهاى در تصرفات خود استقلال ندارد بلكه بايد تصرفاتش در حدود اجازه و اذن صاحب اصلى باشد.
و از اينجا روشن مىشود كه مثلا در مساله مالكيت، اسلام هم از اردوگاه” كمونيسم” فاصله مىگيرد و هم از اردوگاه” كاپيتاليسم” و سرمايهدارى، زيرا دسته اول مالكيت را مخصوص اجتماع، و دسته دوم در اختيار فرد مىداند، اما اسلام مىگويد: مالكيت نه براى فرد است و نه براى اجتماع، بلكه در واقع براى خدا است و انسانها وكيل و نماينده اويند و به همين دليل اسلام، هم در طرز درآمد افراد، نظارت مىكند، و هم در چگونگى مصرف، و براى هر دو قيود و شروطى قائل شده است كه اقتصاد اسلامى را به عنوان يك مكتب مشخص در برابر مكاتب ديگر قرار مىدهد.
سوره اعراف اين از سورههاى مكى است بجز آيه و اسئلهم عن القريه- تا- بما كان يفسقون كه در مدينه نازل شده است. عدد آيات اين سوره 206 آيه و به عقيده بعضى 205 آيه است.
تفسير نمونه، ج6، ص: 74
دورنمايى از مباحث اين سوره
همانطور كه مىدانيم بيشتر سورههاى قرآن (80 تا 90 سوره) در مكه نازل شده است، و با توجه به وضع محيط مكه، و چگونگى حال مسلمانان در آن 13 سال، و همچنين با مطالعه تاريخ اسلام بعد از هجرت، كاملا روشن مىشود كه چرا لحن سورههاى” مكى” با” مدنى” فرق دارد.
در سورههاى” مكى” غالبا بحث از مبدء و معاد، اثبات توحيد و دادگاه رستاخيز، و مبارزه با شرك و بتپرستى، و تثبيت مقام و موقعيت انسان در جهان آفرينش به ميان آمده است، زيرا دوران مكه دوران سازندگى مسلمانان از نظر عقيده و تقويت مبانى ايمان به عنوان زيربناى يك” نهضت ريشهدار” بود.
در” دوران مكه” پيغمبر اسلام ص وظيفه داشت، افكار خرافى بتپرستى را از مغزها بشويد، و به جاى آن روح توحيد و خداپرستى و احساس مسئوليت قرار دهد.
انسانهايى را كه در دوران بتپرستى، تحقير شده و شكستخورده بودند، به عظمت مقام و موقعيت خويش آشنا سازد، و در نتيجه از آن ملت پست و زبون و خرافى و منفى، مردمى با شخصيت، با اراده، با ايمان و مثبت بسازد، و دليل پيشرفت سريع و برقآساى اسلام در مدينه نيز همين زير بناى محكم بود كه در دوران مكه به دست پيامبر ص و در پرتو آيات قرآن ساخته شده بود.
آيات سورههاى مكى نيز همه متناسب با همين هدف خاص است.
اما دوران مدينه، دوران تشكيل حكومت اسلامى، دوران جهاد در برابر دشمنان، دوران ساختن يك جامعه سالم بر اساس ارزشهاى انسانى و عدالت
اجتماعى بود. لذا سورههاى مدنى در بسيارى از آياتش به جزئيات مسائل حقوقى، اخلاقى، اقتصادى، جزائى و ساير نيازمنديهاى فردى و اجتماعى مىپردازد.
اگر مسلمانان امروز نيز بخواهند عظمت ديرين خود را تجديد كنند، بايد همين برنامه را عينا اجرا كنند، و اين دو دوران را بطور كامل طى نمايند، و تا آن زيربناى عقيدهاى محكم بنا نشود، مسائل روبنايى، استقامت و استحكامى نخواهد داشت.
به هر حال چون سوره اعراف از سورههاى مكى است، تمام مشخصات يك سوره مكى در آن منعكس است، لذا مىبينيم:
در آغاز اشاره كوتاه و محكمى به مساله” مبدء و معاد” كرده.
سپس براى احياى شخصيت انسان، داستان آفرينش آدم را با اهميت فراوان شرح مىدهد.
بعد پيمانهايى را كه خدا از فرزندان آدم در مسير هدايت و صلاح گرفته يك يك بر مىشمرد.
سپس براى نشان دادن شكست و ناكامى اقوامى كه از مسير توحيد و عدالت و پرهيزگارى منحرف مىشوند، و هم براى نشان دادن پيروزى مومنان راستين، سرگذشت بسيارى از اقوام پيشين و انبياى گذشته مانند” نوح” و” لوط” و” شعيب” را بيان كرده و با سرگذشت مشروح بنى اسرائيل و مبارزه” موسى” با فرعون پايان مىدهد.
در آخر سوره بار ديگر به مساله مبدء و معاد باز مىگردد و انجام و آغاز را بدينوسيله تكميل مىكند.
تفسير نمونه، ج6، ص: 76
اهميت اين سوره
در تفسير” عياشى” از امام صادق ع نقل شده كه فرمود:” هر كس سوره اعراف را در هر ماه بخواند در روز قيامت، از كسانى خواهد بود كه نه ترسى
بر آنها است و نه غمى دارند (من الذين لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ) و اگر در هر جمعه بخواند، در روز قيامت از كسانى مىباشد كه بدون حساب به بهشت مىرود” و نيز فرمود:” در اين سوره آيات محكمهاى است،” قرائت” و” تلاوت” و” قيام به آنها” را فراموش نكنيد، زيرا اينها روز رستاخيز در پيشگاه خدا براى كسانى كه آنها را خواندهاند گواهى مىدهند”! «1» نكتهاى كه از روايت فوق به خوبى استفاده مىشود، اين است كه رواياتى كه درباره فضيلت سورهها آمده است به اين معنى نيست كه تنها قرائت اين سورهها داراى آن همه نتائج و ثمرات بزرگ است، بلكه آنچه به اين خواندن ارزش نهايى مىبخشد همان ايمان به مفاد آنها و سپس عمل كردن بر طبق آن است.
و لذا در روايت فوق مىخوانيم قراءتها و تلاوتها و القيام بها، و نيز در همين روايت مىخوانيم كه فرمود: كسى كه اين سوره را بخواند، در قيامت مصداق الذين لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ است و اين در حقيقت اشاره لطيفى به آيه 35 همين سوره است كه مىفرمايد: فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ:” آنها كه تقوا پيشه كنند و (خويش و جامعه را) اصلاح نمايند، نه ترسى خواهند داشت و نه غمى”.
همانگونه كه ملاحظه مىكنيد، اين مقام مخصوص كسانى است كه تقوا داشته باشند و در مسير اصلاح گام بردارند، به علاوه اصولا قرآن كتاب” عقيده” و” عمل” است، و قرائت و تلاوت مقدمهاى بر اين موضوع محسوب مىشود.
” راغب” در كتاب” مفردات”، در ذيل ماده” تلاوت” مىگويد مراد از يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ «2» اين است كه با علم و عمل از آيات قرآن، پيروى مىكنند يعنى” تلاوت” مفهومى بالاتر از مفهوم” قرائت” دارد و با يك نوع تدبر و تفكر و عمل همراه است.
__________________________________________________
(1) تفسير برهان جلد دوم صفحه 2 و نور الثقلين جلد دوم صفحه 2.
(2) سوره بقره آيه 121.