حماسه اقتصادی ، مفاهیم اقتصادی 3- مذمت اسراف وتبذیر در اسلام( در تفسیر نمونه)

اسراف  وتبذیر ( در تفسیر نمونه)
[سوره الإسراء (17): آيات 26 تا 30]
وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً (26) إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً (27) وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً (28) وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً (29) إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (30)
ترجمه:
26- و حق نزديكان را بپرداز و (همچنين) مستمند و وامانده در راه را، و هرگز اسراف و تبذير مكن.
27- چرا كه تبذيركنندگان برادران شياطينند، و شيطان كفران (نعمتهاى) پروردگارش كرد 28- و هر گاه از آنها (يعنى مستمندان) روى برتابى و انتظار رحمت پروردگارت را داشته                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 86
باشى (تا گشايشى در كارت پديد آيد و به آنها كمك كنى) با گفتار نرم و آميخته لطف با آنها سخن بگو.
29- هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن (و ترك انفاق و بخشش منما) و بيش از حد آن را مگشا تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرو مانى.
30- پروردگارت روزى را براى هر كس بخواهد گشاده يا تنگ مى‏دارد، او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست.
تفسير:
رعايت اعتدال در انفاق و بخشش.
در اين آيات فصل ديگرى از سلسله احكام اصولى اسلام را در رابطه با اداى حق خويشاوندان و مستمندان و در راه ماندگان، و همچنين انفاق را بطور كلى، دور از هر گونه اسراف و تبذير بيان مى‏كند.
نخست مى‏گويد:” حق ذى القربى و نزديكان را به آنها بده” (وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ).
” و همچنين مستمندان و در راه ماندگان را” (و الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ):
در عين حال” هرگز دست به تبذير نيالاى” (وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً).
” تبذير” در اصل از ماده” بذر” و به معنى پاشيدن دانه مى‏آيد، منتها اين كلمه مخصوص مواردى است كه انسان اموال خود را به صورت غير منطقى و فساد، مصرف مى‏كند، و معادل آن در فارسى امروز” ريخت‏وپاش” است.

و به تعبير ديگر تبذير آنست كه مال در غير موردش مصرف شود هر چند كم باشد، و اگر در موردش صرف شود تبذير نيست هر چند زياد باشد.
چنان كه در تفسير عياشى از امام صادق ع مى‏خوانيم: كه در ذيل اين آيه در پاسخ سؤال كننده‏اى فرمود:
من انفق شيئا فى غير طاعة اللَّه فهو مبذر و من انفق فى سبيل اللَّه فهو مقتصد:
” كسى كه در غير راه اطاعت فرمان خدا مالى انفاق كند، تبذير كننده است و كسى كه در راه خدا انفاق كند ميانه رو                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 87
است” «1» و نيز از آن حضرت نقل شده كه روزى دستور داد رطب براى خوردن حاضران بياورند، بعضى رطب را مى‏خوردند و هسته آن را به دور مى‏افكندند، فرمود:” اين كار را نكنيد كه اين تبذير است و خدا فساد را دوست نمى‏دارد” «2».
دقت در مساله اسراف و تبذير تا آن حد است كه در حديثى مى‏خوانيم پيامبر ص از راهى عبور مى‏كرد، يكى از يارانش بنام سعد مشغول وضوء گرفتن بود، و آب زياد مى‏ريخت، فرمود: چرا اسراف مى‏كنى اى سعد! عرض كرد: آيا در آب وضو نيز اسراف است؟ فرمود:
نعم و ان كنت على نهر جار:
” آرى هر چند در كنار نهر جارى باشى” «3».
در اينكه منظور از ذى القربى در اينجا همه خويشاوندان است يا خصوص خويشاوندان پيامبر ص (زيرا مخاطب در آيه او است) در ميان مفسران گفتگو است.
در احاديث متعددى كه در نكات، بحث آن خواهد آمد مى‏خوانيم كه اين آيه به ذوى القرباى پيامبر ص تفسير شده، و حتى در بعضى مى‏خوانيم كه به داستان بخشيدن سرزمين فدك به فاطمه زهرا ع نظر دارد.
ولى همانگونه كه بارها گفته‏ايم اينگونه تفسيرها مفهوم وسيع آيات را محدود نمى‏كند، و در واقع بيان مصداق روشن و واضح آن است.
خطاب به پيامبر ص در جمله” و آت” دليل بر اختصاص اين حكم به او نيست، زيرا ساير احكامى كه در اين سلسله آيات وارد شده، مانند نهى از تبذير و يا مداراى با سائل و مستمند و يا نهى از بخل و اسراف، همه به صورت خطاب به پيامبر ص ذكر شده، در حالى كه مى‏دانيم اين احكام جنبه اختصاصى ندارد، و مفهوم آن كاملا عام است.
__________________________________________________
(1 و 2 و 3) بنا به نقل تفسير صافى ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 88
توجه به اين نكته نيز لازم است كه نهى از تبذير بعد از دستور به اداى حق خويشاوندان و مستمند و ابن سبيل اشاره به اين است كه مبادا تحت تاثير عواطف خويشاوندى و يا عاطفه نوع‏دوستى در مقابل مسكين و ابن السبيل قرار بگيريد و بيش از حد استحقاقشان به آنها انفاق كنيد و راه اسراف را بپوئيد كه اسراف و تبذير در همه جا نكوهيده است.
آيه بعد به منزله استدلال و تاكيدى بر نهى از تبذير است، مى‏فرمايد:” تبذير كنندگان برادران شياطين هستند” (إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ).
” و شيطان، كفران نعمتهاى پروردگار كرد” (وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً).
اما اينكه شيطان، كفران نعمتهاى پروردگار را كرد روشن است، زيرا خداوند نيرو و توان و هوش و استعداد فوق العاده‏اى به او داده بود، و او اينهمه نيروها را در غير موردش يعنى در طريق اغوا و گمراهى مردم صرف كرد.
و اما اينكه تبذير كنندگان برادران شياطينند، به خاطر آنست كه آنها نيز نعمتهاى خداداد را كفران مى‏كنند و در غير مورد قابل استفاده صرف مى‏نمايند.
تعبير به” اخوان” (برادران) يا به خاطر اين است كه اعمالشان همرديف و هماهنگ اعمال شياطين است، همچون برادرانى كه يكسان عمل مى‏كنند، و يا به خاطر آنست كه قرين و همنشين شيطان در دوزخند، همانگونه كه در آيه 39 از سوره زخرف بعد از آنكه قرين بودن شيطان را با انسان‏هاى آلوده بطور كلى بيان مى‏كند مى‏فرمايد: وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ:
” امروز اظهار برائت و تقاضاى جدايى از شيطان سودمند به حال شما نيست چرا كه همگى در عذاب مشتركيد”.                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 89
و اما اينكه” شياطين” در اينجا به صورت جمع ذكر شده ممكن است اشاره به چيزى باشد كه از آيات سوره” زخرف” استفاده مى‏شود كه هر انسانى روى از ياد خدا برتابد، شيطانى برانگيخته مى‏شود كه قرين و همنشين او خواهد بود، نه تنها در اين جهان كه در آن جهان نيز همراه او است وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ … حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ (سوره زخرف آيه 36 و 38).
و از آنجا كه گاهى مسكينى به انسان رو مى‏آورد و امكاناتى براى پاسخ گويى به نياز او در اختيارش نيست، آيه بعد طرز برخورد صريح با نيازمندان را در چنين شرائطى بيان مى‏كند و مى‏گويد” اگر از اين نيازمندان به خاطر (نداشتن امكانات و) انتظار رحمت خدا كه به اميد آن هستى روى برگردانى نبايد اين روى‏گرداندن توأم با تحقير و خشونت و بى‏احترامى باشد، بلكه بايد با گفتارى نرم و سنجيده و توأم با محبت با آنها برخورد كنى” حتى اگر مى‏توانى وعده آينده را به آنها بدهى و مايوسشان نسازى (وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً).
” ميسور” از ماده” يسر” به معنى راحت و آسان است، و در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه سخن نيك و برخورد توأم با احترام و محبت را شامل مى‏شود.
بنا بر اين اگر بعضى آن را به عبارت خاصى تفسير كرده‏اند، و يا به معنى وعده دادن براى آينده، همه از قبيل ذكر مصداق است.
در روايات مى‏خوانيم كه بعد از نزول اين آيه هنگامى كه كسى چيزى از پيامبر ص مى‏خواست و حضرت چيزى نداشت كه به او بدهد مى‏فرمود:
يرزقنا اللَّه                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 90
و اياكم من فضله:
” اميدوارم خدا ما و تو را از فضلش روزى دهد” «1».
در سنتهاى قديمى ما به هنگام برخورد با سائل چنين بوده و هست كه هنگامى كه تقاضا كننده‏اى به در خانه مى‏آمد و چيزى براى دادن موجود نبود به او مى‏گفتند:” ببخش”، اشاره به اينكه آمدن تو بر ما حقى ايجاد مى‏كند و از نظر اخلاقى از ما چيزى طلبكار هستى و ما تقاضا داريم كه اين مطالبه اخلاقى خود را بر ما ببخشى چرا كه چيزى كه پاداش آن باشد موجود نداريم! و از آنجا كه رعايت اعتدال در همه چيز حتى در انفاق و كمك به ديگران، شرط است، در آيه بعد روى اين مساله تاكيد كرده مى‏گويد:” دست خود را بر گردن خويش بسته قرار مده” (وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى‏ عُنُقِكَ).
اين تعبير كنايه لطيفى است از اينكه دست دهنده داشته باش، و همچون بخيلان كه گويى دستهايشان به گردنشان با غل و زنجير بسته‏اند و قادر به كمك و انفاق نيستند مباش.
از سويى ديگر” دست خود را فوق العاده گشاده مدار، و بذل و بخشش بى حساب مكن كه سبب شود از كار بمانى، و مورد ملامت اين و آن قرار گيرى، و از مردم جدا شوى” (وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً).
همانگونه كه” بسته بودن دست به گردن” كنايه از بخل،” گشودن دستها به طور كامل” آن چنان كه از جمله” وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ” استفاده مى‏شود كنايه از بذل و بخشش بى حساب است.
و” تقعد” كه از ماده” قعود” به معنى نشستن است كنايه از توقف و از كار افتادن مى‏باشد.
تعبير به” ملوم”، اشاره به اين است كه گاه بذل و بخشش زياد نه تنها
__________________________________________________
(1) تفسير مجمع البيان ذيل آيه.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 91
انسان را از فعاليت و ضروريات زندگى بازمى‏دارد بلكه زبان ملامت مردم را بر او مى‏گشايد.
” محسور” از ماده” حسر” (بر وزن قصر) در اصل معنى كنار زدن لباس و برهنه ساختن قسمت زير آن است، به همين جهت” حاسر” به جنگجويى مى‏گويند كه زره در تن و كلاه‏خود بر سر نداشته باشد.
به حيواناتى كه بر اثر كثرت راه رفتن خسته و وامانده مى‏شوند، كلمه” حسير” و” حاسر” اطلاق شده است، گويى تمام گوشت تن آنها يا قدرت و نيرويشان كنار مى‏رود و برهنه مى‏شوند.
و بعدا اين مفهوم توسعه يافته به هر شخص خسته و وامانده كه از رسيدن به مقصد عاجز است” محسور” يا” حسير” و” حاسر” گفته مى‏شود.
” حسرت” به معنى غم و اندوه نيز از همين ماده گرفته شده، چرا كه اين حالت به انسان معمولا در مواقعى دست مى‏دهد كه نيروى جبران مشكلات و شكستها را از دست داده، گويى از توانايى و قدرت برهنه شده است.
در مورد مساله انفاق و بخشش اگر از حد بگذرد و تمام توان و نيروى انسان جذب آن گردد، طبيعى است كه انسان از ادامه كار و فعاليت و سامان دادن به زندگى خود وامى‏ماند، برهنه از نيروها و سرشار از غم مى‏گردد، و طبعا از ارتباط و پيوند با مردم نيز قطع خواهد شد.
در بعضى از روايات كه در شان نزول اين آيه نقل شده اين مطلب به وضوح ديده مى‏شود، در روايتى مى‏خوانيم پيامبر ص در خانه بود سؤال كننده‏اى بر در خانه آمد چون چيزى براى بخشش آماده نبود، و او تقاضاى پيراهن كرد، پيامبر ص پيراهن خود را به او داد، و همين امر سبب شد كه نتواند آن روز براى نماز به مسجد برود.
اين پيش آمد زبان كفار را باز كرد، گفتند: محمد خواب مانده يا مشغول                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 92
لهو و سرگرمى است و نمازش را بدست فراموشى سپرده است.
و به اين ترتيب اين كار هم ملامت و شماتت دشمن، و هم انقطاع از دوست را در پى داشت، و مصداق” ملوم حسور” شد، آيه فوق نازل گرديد و به پيامبر ص هشدار داد كه اين كار تكرار نشود.
در مورد تضادى كه اين دستور ظاهرا با مساله” ايثار” دارد و پاسخ آن را در نكات آينده بحث خواهيم كرد.
بعضى نيز نقل كرده‏اند كه گاهى پيامبر ص آنچه را در بيت المال داشت به نيازمند مى‏داد به گونه‏اى كه اگر بعدا نيازمندى به سراغ او مى‏آمد، چيزى در بساط نداشت و شرمنده مى‏شد، و چه بسا شخص نيازمند، زبان به ملامت مى‏گشود و خاطر پيامبر ص را آزرده مى‏ساخت، لذا دستور داده شد كه نه همه آنچه را در بيت المال دارد انفاق كند و نه همه را نگاهدارد، تا اين گونه مشكلات پيش نيايد.
[چرا بعضى از مردم محروم و نيازمندند؟]
در اينجا اين سؤال مطرح مى‏شود كه اصلا چرا بعضى از مردم محروم و نيازمند و مسكين هستند كه لازم باشد ما به آنها انفاق كنيم آيا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هر چه لازم بود مى‏داد تا نيازى نداشته باشند كه ما به آنها انفاق كنيم.
آخرين آيه مورد بحث گويى اشاره به پاسخ همين سؤال است، مى‏فرمايد:
” خداوند روزيش را بر هر كس بخواهد گشاده مى‏دارد و بر هر كس بخواهد تنگ، چرا كه او نسبت به بندگان آگاه و بينا است (إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً).
اين يك آزمون براى شما است و گرنه براى او همه چيز ممكن است، او مى‏خواهد به اين وسيله شما را تربيت كند، و روح سخاوت و فداكارى و از خود                        ير نمونه، ج‏12، ص: 93
گذشتگى را در شما پرورش دهد.
به علاوه بسيارى از مردم اگر كاملا بى نياز شوند راه طغيان و سركشى پيش مى‏گيرند، و صلاح آنها اين است كه در حد معينى از روزى باشند، حدى كه نه موجب فقر گردد نه طغيان.
از همه اينها گذشته وسعت و تنگى رزق در افراد انسان (بجز موارد استثنايى يعنى از كار افتادگان و معلولين) بستگى به ميزان تلاش و كوشش آنها دارد و اينكه مى‏فرمايد خدا روزى را براى هر كس بخواهد تنگ و يا گشاده مى‏دارد، اين خواستن هماهنگ با حكمت او است و حكمتش ايجاب مى‏كند كه هر كس تلاشش بيشتر باشد سهمش فزونتر و هر كس كمتر باشد محرومتر گردد.
بعضى از مفسران در پيوند اين آيه با آيات قبل، احتمال ديگرى را پذيرفته‏اند و آن اينكه آيه اخير در حكم دليل براى نهى از افراط و تفريط در انفاق است، مى‏گويد حتى خداوند با آن قدرت و توانايى كه دارد در بخشش ارزاق حد اعتدال را رعايت مى‏كند، نه آن چنان مى‏بخشد كه به فساد كشيده شوند، و نه آن چنان تنگ مى‏گيرد كه به زحمت بيفتند، همه اينها براى رعايت مصلحت بندگان است.
بنا بر اين سزاوار است كه شما هم به اين اخلاق الهى متخلق شويد، طريق اعتدال در پيش گيريد، و از افراط و تفريط بپرهيزيد «1».
نكته‏ها:
1- منظور از ذى القربى در اينجا كيانند؟
كلمه” ذى القربى” همانگونه كه گفتيم به معنى بستگان و نزديكان است و در اينكه منظور از آن در اينجا معنى عام است يا خاص در ميان مفسران بحث است.
__________________________________________________
(1) الميزان جلد 13 صفحه 88.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 94
1- بعضى معتقدند مخاطب، همه مؤمنان و مسلمانان هستند، و منظور پرداختن حق خويشاوندان به آنها است.
2- بعضى ديگر مى‏گويند مخاطب پيامبر ص است و منظور پرداختن حق بستگان پيامبر ص به آنها است، مانند خمس غنائم و ساير اشيايى كه خمس به آن تعلق مى‏گيرد و بطور كلى حقوقشان در بيت المال.
لذا در روايات متعددى كه از طرق شيعه و اهل تسنن نقل شده مى‏خوانيم كه به هنگام نزول آيه فوق، پيامبر ص فاطمه ع را خواند و سرزمين” فدك” را به او بخشيد «1».
در حديثى كه از منابع اهل تسنن از ابو سعيد خدرى صحابه معروف پيامبر ص نقل شده مى‏خوانيم:
لما نزل قوله تعالى وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ أعطى رسول اللَّه (ص) فاطمه فدكا:
” هنگامى كه آيه وَ آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ نازل شد پيامبر ص سرزمين فدك را به فاطمه ع داد” «2».
از بعضى از روايات استفاده مى‏شود كه حتى امام سجاد ع به هنگام اسارت
__________________________________________________
(1) فدك زمين آباد و محصول خيزى در نزديكى خيبر بود، و از مدينه حدود 140 كيلومتر فاصله داشت، و بعد از خيبر، نقطه اتكاء يهوديان در حجاز به شمار مى‏رفت (به كتاب مراصد الاطلاع ماده فدك مراجعه شود).
بعد از آن كه يهوديان اين منطقه بدون جنگ تسليم شدند پيامبر ص اين سرزمين را طبق تواريخ و اسناد معتبر به فاطمه ع بخشيد، اما بعد از رحلت آن حضرت، مخالفان آن را غصب نمودند و ساليان دراز به صورت يك حربه سياسى در دست آنها بود اما بعضى از خلفا اقدام به تحويل آن به فرزندان فاطمه ع نمودند.
(2) اين حديث را” بزار” و” ابو يعلى” و” ابن ابى حاتم” و” ابن مردويه” از” ابو سعيد” نقل كرده‏اند (به كتاب ميزان الاعتدال جلد 2 صفحه 288 و كنز العمال جلد 2 صفحه 158 مراجعه شود)- طبرسى در مجمع البيان و همچنين در المنثور در ذيل آيه مورد بحث اين حديث را از طرق شيعه و اهل تسنن آورده‏اند.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 95
در شام با همين آيه به شاميان استدلال فرمود و گفت: منظور از آيه” آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ” مائيم كه خدا به پيامبرش دستور داده كه حق ما ادا شود (و اين چنين شما شاميان همه اين حقوق را ضايع كرديد) «1».
ولى با اينهمه همانگونه كه قبلا هم گفتيم اين دو تفسير با هم منافات ندارد، همه موظفند حق ذى القربى را بپردازند پيامبر ص هم كه رهبر جامعه اسلامى است موظف است به اين وظيفه بزرگ الهى عمل كند، در حقيقت اهل بيت پيامبر ص از روشنترين مصداقهاى ذى القربى و شخص پيامبر ص از روشنترين افراد مخاطب به اين آيه است.
به همين دليل پيامبر ص حق ذى القربى را كه خمس و همچنين فدك و مانند آن بود به آنها بخشيد، چرا كه گرفتن زكات كه در واقع از اموال عمومى محسوب مى‏شد براى آنها ممنوع بود.
2- بلاى اسراف و تبذير
بدون شك، نعمتها و مواهب موجود در كره زمين، براى ساكنانش كافى است، اما به يك شرط و آن اينكه بيهوده به هدر داده نشوند، بلكه به صورت صحيح و معقول و دور از هر گونه افراط و تفريط مورد بهره‏بردارى قرار گيرد، و گرنه اين مواهب آن قدر زياد و نامحدود نيست كه با بهره‏گيرى نادرست، آسيب نپذيرد.
و اى بسا اسراف و تبذير در منطقه‏اى از زمين باعث محروميت منطقه ديگرى شود، و يا اسراف و تبذير انسانهاى امروز باعث محروميت نسلهاى آينده گردد.
آن روز كه ارقام و آمار، همچون امروز دست انسانها نبود، اسلام هشدار داد كه در بهره‏گيرى از مواهب خدا در زمين، اسراف و تبذير روا مداريد.
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 3 صفحه 255.
تفسير نمونه، ج‏12، ص: 96
قرآن در آيات فراوانى شديدا مسرفان را محكوم كرده است:
در جايى مى‏گويد:” اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست ندارد” وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (انعام- 141- اعراف 31).
در مورد ديگر” مسرفان را اصحاب دوزخ مى‏شمرد” وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ (غافر- 43).
و” از اطاعت فرمان مسرفان، نهى مى‏كند” وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ (شعراء- 151).
و مجازات الهى را در انتظار مسرفان مى‏شمرد مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ (ذاريات- 34).
و اسراف را يك برنامه فرعونى قلمداد مى‏كند وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ (يونس- 83).
و مسرفان دروغگو را محروم از هدايت الهى مى‏شمرد إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ (غافر- 28).
و سرانجام سرنوشت آنها را هلاكت و نابودى معرفى مى‏كند وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ (انبياء- 9).
و همانگونه كه ديديم آيات مورد بحث نيز تبذير كنندگان را برادران شيطان و قرين آنها مى‏شمرد.
” اسراف” به معنى وسيع كلمه هر گونه تجاوز از حد در كارى است كه انسان انجام مى‏دهد، ولى غالبا اين كلمه در مورد هزينه‏ها و خرجها گفته مى‏شود.
از خود آيات قرآن به خوبى استفاده مى‏شود، اسراف نقطه مقابل تنگ گرفتن و سختگيرى است آنجا كه مى‏فرمايد وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً:” كسانى كه به هنگام انفاق، نه اسراف مى‏كنند                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 97
و نه سختگيرى و بخل ميورزند بلكه در ميان اين دو” حد اعتدال و ميانه را مى‏گيرند” (فرقان- 67).
3- فرق ميان اسراف و تبذير
در اينكه ميان اسراف و تبذير چه تفاوتى است، بحث روشنى در اين زمينه از مفسران نديده‏ايم، ولى با در نظر گرفتن ريشه اين دو لغت چنين به نظر مى‏رسد كه وقتى اين دو در مقابل هم قرار گيرند” اسراف” به معنى خارج شدن از حد اعتدال، بى آنكه چيزى را ظاهرا ضايع كرده باشد، و يا غذاى خود را آن چنان گرانقيمت تهيه كنيم كه با قيمت آن بتوان عده زيادى را آبرومندانه تغذيه كرد.
در اينجا از حد گذرانده‏ايم ولى ظاهرا چيزى نابود نشده است.
اما” تبذير” و ريخت‏وپاش آنست كه آن چنان مصرف كنيم كه به اتلاف و تضييع بيانجامد مثل اينكه براى دو نفر ميهمان غذاى ده نفر را تهيه ببينيم، آن گونه كه بعضى از جاهلان مى‏كنند و به آن افتخار مى‏نمايند، و باقيمانده را در زباله‏دان بريزيم و اتلاف كنيم.
ولى ناگفته نماند بسيار مى‏شود كه اين دو كلمه درست در يك معنى به كار مى‏رود و حتى به عنوان تاكيد پشت سر يكديگر قرار مى‏گيرند.
على ع طبق آنچه در نهج البلاغه نقل شده مى‏فرمايد. الا ان اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسراف و هو يرفع صاحبه فى الدنيا و يضعه فى الآخرة و يكرمه فى الناس و يهينه عند اللَّه:” آگاه باشيد مال را در غير مورد استحقاق صرف كردن، تبذير و اسراف است، ممكن است اين عمل انسان را در دنيا بلند مرتبه كند اما مسلما در آخرت پست و حقير خواهد كرد، در نظر توده مردم ممكن است سبب اكرام گردد، اما در پيشگاه خدا موجب سقوط مقام انسان خواهد شد”.                        تفسير نمونه، ج‏12، ص: 98
در شرح آيات مورد بحث خوانديم كه در دستورهاى اسلامى آن قدر روى نفى اسراف و تبذير تاكيد شده كه حتى از زياد ريختن آب براى وضوء و لو در كنار نهر آب باشد نهى فرموده‏اند، و نيز از دور افكندن هسته خرما امام نهى مى‏فرمايد.
دنياى امروز كه احساس مضيقه در پاره‏اى از مواد مى‏كند، سخت به اين موضوع توجه كرده است تا آنجا كه از همه چيز استفاده مى‏كند، از زباله بهترين كود مى‏سازند، و از تفاله‏ها، وسائل مورد نياز، و حتى از فاضل آبها پس از تصفيه كردن آب قابل استفاده براى زراعت درست مى‏كنند، چرا كه احساس كرده‏اند مواد موجود در طبيعت نامحدود نيست كه به آسانى بتوان از آنها صرف نظر كرد، بايد از همه به صورت” دورانى” بهره‏گيرى نمود.
4- آيا ميانه روى در انفاق با ايثار تضاد دارد؟!
با در نظر گرفتن آيات فوق كه دستور به” رعايت اعتدال در انفاق” مى‏دهد اين سؤال پيش مى‏آيد كه در سوره” دهر” و آيات ديگر قرآن و همچنين روايات ستايش و مدح ايثارگران را مى‏خوانيم كه حتى در نهايت سختى از خود مى‏گيرند و به ديگران مى‏دهند، اين دو چگونه با هم سازگار است؟! دقت در شان نزول آيات فوق، و همچنين قرائن ديگر، پاسخ اين سؤال را روشن مى‏سازد و آن اينكه: دستور به رعايت اعتدال در جايى است كه بخشش فراوان سبب نابسامانيهاى فوق العاده‏اى در زندگى خود انسان گردد، و به اصطلاح” ملوم و محسور” شود.
و يا ايثار سبب ناراحتى و فشار بر فرزندان او گردد و نظام خانوادگيش را به خطر افكند، و در صورتى كه هيچيك از اينها تحقق نيابد مسلما ايثار بهترين راه است.
از اين گذشته رعايت اعتدال يك حكم عام است و ايثار يك حكم خاص كه مربوط به موارد معينى است و اين دو حكم با هم تضادى ندارند.

[سوره الفرقان (25):
وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً (67)
67- آنها كسانى هستند كه هر گاه انفاق كنند نه اسراف مى‏كنند و نه سخت‏گيرى، بلكه در ميان ايندو حد اعتدالى دارند.
پنجمين صفت ممتاز” عباد الرحمن” كه اعتدال
__________________________________________________
(1)” غريم” هم به” طلبكار” گفته مى‏شود و هم به” بدهكار” (لسان العرب ماده غرم).
تفسير نمونه، ج‏15، ص: 152
و دورى از هر گونه افراط و تفريط در كارها مخصوصا در مساله انفاق است اشاره كرده مى‏فرمايد:” آنها كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مى‏كنند و نه سخت‏گيرى، بلكه در ميان اين دو حد اعتدالى را رعايت مى‏كنند” (وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً).
جالب توجه اينكه اصل انفاق كردن را مسلم مى‏گيرد بطورى كه نياز به ذكر نداشته باشد چرا كه انفاق يكى از وظائف حتمى هر انسانى است، لذا سخن را روى كيفيت انفاق آنان مى‏برد و مى‏گويد: انفاقى عادلانه و دور از هر گونه اسراف و سخت‏گيرى دارند، نه آن چنان بذل و بخششى كنند كه زن و فرزندشان گرسنه بمانند، و نه آن چنان سخت‏گير باشند كه ديگران از مواهب آنها بهره نگيرند.
در تفسير” اسراف” و” اقتار” كه نقطه مقابل يكديگرند مفسران سخنان گوناگونى دارند كه روح همه به يك امر بازمى‏گردد و آن اينكه” اسراف” آن است كه بيش از حد و در غير حق و بيجا مصرف گردد، و” اقتار” آن است كه كمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد.
در يكى از روايات اسلامى تشبيه جالبى براى اسراف و” اقتار” و حد اعتدال شده است و آن اينكه هنگامى كه امام صادق ع اين آيه را تلاوت فرمود مشتى سنگ‏ريزه از زمين برداشت و محكم در دست گرفت، و فرمود اين همان” اقتار” و سخت‏گيرى است، سپس مشت ديگرى برداشت و چنان دست خود را گشود كه همه آن به روى زمين ريخت و فرمود اين” اسراف” است، بار سوم مشت ديگرى برداشت و كمى دست خود را گشود به گونه‏اى كه مقدارى فرو ريخت و مقدارى در دستش بازماند، و فرمود اين همان” قوام” است «1».
واژه” قوام” (بر وزن عوام) در لغت به معنى عدالت و استقامت و حد وسط
__________________________________________________
(1)    كافى- بنا بر نقل تفسير نور الثقلين جلد 4 صفحه 29.
2- سختگيرى و اسراف
بدون شك اسراف يكى از مذموم‏ترين اعمال از ديدگاه قرآن و اسلام است، و در آيات و روايات نكوهش فراوانى از آن شده، اسراف يك برنامه فرعونى است (وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ) (يونس 83).
اسراف كنندگان اصحاب دوزخ و جهنمند (وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ) (غافر 43).
و با توجه به آنچه امروز ثابت شده كه منابع روى زمين با توجه به جمعيت انسانها آن قدر زياد نيست كه بتوان اسراف كارى كرد، و هر اسراف كارى سبب محروميت انسانهاى بى گناهى خواهد بود، بعلاوه روح اسراف معمولا توأم با خودخواهى و خودپسندى و بيگانگى از خلق خدا است.
در عين حال بخل و سختگيرى و خسيس بودن نيز به همين اندازه زشت و ناپسند و نكوهيده است، اصولا از نظر بينش توحيدى مالك اصلى خدا است و ما همه امانت‏دار او هستيم و هر گونه تصرفى بدون اجازه و رضايت او زشت و ناپسند است و مى‏دانيم او نه اجازه اسراف مى‏دهد و نه اجازه بخل و تنگ چشمى.
__________________________________________________
(1)    تفسير روح المعانى ذيل آيه مورد بحث.
[سوره الأنعام (6): آيه 141]
وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (141)
ترجمه:
141- او است كه باغهاى معروش (باغهايى كه درختانش روى داربستها قرار مى‏گيرند) و باغهاى غير معروش (درختانى كه نياز به داربست ندارند) آفريد، و همچنين نخل و انواع زراعت را كه از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند و (نيز) درخت زيتون و انار را كه از جهتى با هم شبيه و از جهتى تفاوت دارند (برگ و ساختمان ظاهريشان شبيه يكديگر است در حالى كه طعم ميوه آنها فوق العاده متفاوت) از ميوه آن به هنگامى كه به ثمر مى‏نشيند بخوريد و حق آن را به هنگام درو بپردازيد، اسراف نكنيد كه خداوند مسرفين را دوست نمى‏دارد.
تفسير: يك درس بزرگ توحيد
در اين آيه به چند موضوع اشاره شده است كه هر كدام در حقيقت نتيجه ديگرى است.
نخست مى‏گويد:” خداوند همان كسى است كه انواع باغها و زراعتها با درختان گوناگون آفريده است كه بعضى روى داربستها قرار گرفته، و با منظره                        تفسير نمونه، ج‏6، ص: 3
بديع و دل‏انگيز خود چشمها را متوجه خويش مى‏سازند، و با ميوه‏هاى لذيذ و پر- بركت كام انسان را شيرين مى‏كنند، و بعضى بدون احتياج به داربست بر سر پا ايستاده و سايه بر سر آدميان گسترده، و با ميوه‏هاى گوناگون به تغذيه انسان خدمت مى‏كنند” (وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ).
مفسران در تفسير كلمه” معروش” و” غير معروش” سه احتمال داده‏اند:
1- همان كه در بالا به آن اشاره شد، يعنى درختانى كه روى پاى خود نمى‏ايستند و نياز به داربست دارند، و درختانى كه بدون نياز به داربست روى پاى خود مى‏ايستند. (زيرا” عرش” در لغت به معنى برافراشتن و هر موجود برافراشته است و به همين جهت به سقف و يا تخت پايه بلند، عرش گفته مى‏شود).
2- منظور از معروش درخت اهلى است كه به وسيله ديوار و امثال آن در باغها حفاظت مى‏شود و” غير معروش” درختان بيابانى و جنگلى و كوهستانى است.
3-” معروش” درختى است كه بر سر پا ايستاده و يا به روى زمين بلند شده اما” غير معروش” درختى است كه به روى زمين مى‏خوابد و پهن مى‏شود.
ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى‏رسد، و شايد ذكر” معروشات” در آغاز سخن به خاطر ساختمان عجيب و شگفت‏انگيز اين گونه درختان است، يك نگاه كوتاه به درخت انگور و ساقه و شاخه پر پيچ و خم آن، كه با قلابهاى مخصوصى مجهز است، و خود را به اشياء اطراف مى‏چسباند تا كمر راست كند، شاهد اين اين مدعا است.
سپس اشاره به دو قسمت از باغها و جنات كرده مى‏گويد:” و همچنين درختان نخل و زراعت را آفريد” (وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ).
ذكر اين دو بالخصوص به خاطر آن است كه از اهميت ويژه‏اى در زندگانى بشر و تغذيه او برخوردارند (توجه داشته باشيد كه” جنت” هم به باغ و هم                        تفسير نمونه، ج‏6، ص: 4
به زمينهاى پوشيده از زراعت گفته مى‏شود).
بعد اضافه مى‏كند كه” اين درختان از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند يعنى با اينكه از زمين واحدى مى‏رويند هر كدام طعم و عطر و خاصيتى مخصوص به خود دارند، كه در ديگرى ديده نمى‏شود” (مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ) «1».
سپس اشاره به دو قسمت ديگر از ميوه‏هايى مى‏كند كه فوق العاده مفيد و داراى ارزش حياتى هستند، و مى‏گويد:” همچنين زيتون و انار” (وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ) انتخاب اين دو، ظاهرا به خاطر آن است كه اين دو درخت در عين اينكه از نظر ظاهر با هم شباهت دارند، از نظر ميوه و خاصيت غذايى بسيار با هم متفاوتند لذا بلافاصله مى‏فرمايد” هم با يكديگر شبيهند و هم غير شبيه” (مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ) «2» پس از ذكر اين همه نعمتهاى گوناگون، پروردگار مى‏گويد:” از ميوه آنها به هنگامى كه به ثمر نشست، بخوريد ولى فراموش نكنيد كه به هنگام چيدن، حق آن را بايد ادا كنيد” (كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ).
و در پايان، فرمان مى‏دهد كه” اسراف نكنيد، زيرا خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد” (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ).
” اسراف” به معنى تجاوز از حد اعتدال است، و اين جمله مى‏تواند اشاره به عدم اسراف در خوردن و يا عدم اسراف در بخشش بوده باشد، زيرا پاره‏اى از اشخاص به قدرى دست و دل‏بازند كه هر چه دارند به اين و آن مى‏دهند و خود و فرزندانشان معطل مى‏مانند.
__________________________________________________
(1) اكل (با ضم الف و سكون يا ضم كاف) به معنى چيزى است كه خورده مى‏شود (از ماده اكل به معنى خوردن)
(2) در اين باره ذيل آيه 99 همين سوره نيز در جلد پنجم توضيحى گذشت.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 5
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1- پيوند آيه با آيات قبل- در آيات گذشته از اين سوره، سخن از احكام خرافى بت پرستان در ميان بود، كه از زراعت و چهارپايان نصيبى براى خدا قرار مى‏دادند، و عقيده داشتند كه اين سهام بايد به شكل مخصوصى مصرف گردد، و سوار شدن بر پشت بعضى از چهارپايان را تحريم مى‏كردند و بچه‏هاى خود را براى بعضى از بتها قربانى مى‏نمودند.
آيه فوق و آيه‏اى كه بعد از اين مى‏آيد در حقيقت پاسخى به تمام اين احكام خرافى است، زيرا صريحا مى‏گويد:
خالق تمام اين نعمتها خدا است، او است كه همه اين درختان و چهارپايان و زراعتها را آفريده است و هم او است كه دستور داده از آنها بهره گيريد و اسراف نكنيد، بنا بر اين غير او نه حق” تحريم” دارد و نه حق” تحليل”.
2- در اينكه جمله اذا اثمر (هنگامى كه ميوه دهد) با ذكر كلمه” ثمره” قبل از آن چه منظورى را تعقيب مى‏كند، در ميان مفسران گفتگو است، ولى ظاهرا هدف از اين جمله اين است كه به مجرد اينكه ميوه بر درختان، و خوشه و دانه در زراعت آشكار شود، بهره گرفتن از آنها مباح و جائز است، اگر چه حق مستمندان هنوز پرداخته نشده است و اين حق را تنها در موقع چيدن ميوه و در درو كردن (يوم الحصاد) بايد پرداخت (دقت كنيد).
3- منظور از اين حق كه بهنگام درو بايد پرداخت چيست؟ بعضى معتقدند همان زكات واجب، يعنى يك دهم و يك بيستم است، ولى با توجه به اينكه اين سوره در مكه نازل شده و حكم زكات در سال دوم هجرت و يا بعد از آن در مدينه                        تفسير نمونه، ج‏6، ص: 6
نازل گرديده است، چنين احتمالى بسيار بعيد به نظر مى‏رسد.
در روايات فراوانى كه از اهل بيت ع به ما رسيده و همچنين در بسيارى از روايات اهل تسنن اين حق، غير از زكات معرفى شده و منظور از آن چيزى است كه بهنگام حضور مستمند در موقع چيدن ميوه و يا درو كردن زراعت به او داده مى‏شود، و حد معين و ثابتى ندارد «1».
و در اين صورت آيا اين حكم واجب است يا مستحبّ، بعضى معتقدند كه يك حكم وجوبى است كه قبل از تشريع حكم زكات بر مسلمانان لازم بوده ولى بعد از نزول آيه زكات، اين حكم منسوخ شد، و حكم زكات با حد و حدود معينش به جاى آن نشست.
ولى از روايات اهل بيت ع استفاده مى‏شود كه اين حكم نسخ نشده و به عنوان يك حكم استحبابى هم اكنون به قوت خود باقى است.
4- تعبير به كلمه” يوم” ممكن است اشاره به اين باشد كه چيدن ميوه‏ها و درو كردن زراعتها بهتر است در روز انجام گيرد، اگر چه مستمندان حاضر شوند و قسمتى به آنها داده شود، نه اينكه بعضى از افراد بخيل، شبانه اين كار را بكنند، تا كسى با خبر نشود، در رواياتى كه از طرق اهل بيت ع به ما رسيده نيز روى اين موضوع تاكيد شده است «2».
__________________________________________________
(1) روايات مربوط به اين موضوع را صاحب وسائل در كتاب زكات ابواب زكات غلات در باب 13 و بيهقى در كتاب سنن جلد 4 صفحه 132 آورده است.
(2) در اين باره به كتاب وسائل الشيعه كتاب الزكاة ابواب زكاة الغلات باب كراهة الحصاد و الجذاذ … بالليل مراجعه شود. (ج 6 صفحه 136)
[سوره الأعراف (7): آيات 31 تا 32]
يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (31) قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (32)
ترجمه:
31- اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود برداريد و بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمى‏دارد.
32- بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده و روزيهاى پاكيزه را حرام كرده است؟ بگو اينها در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آورده‏اند (اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى) در قيامت خالص (براى مؤمنان) خواهد بود اينچنين آيات (خود) را براى كسانى كه آگاهند شرح مى‏دهيم.
تفسير:
در اين آيات به تناسب سرگذشت آدم در بهشت، هم چنان سخن از مساله پوشش تن و ساير مواهب زندگى و چگونگى استفاده صحيح از آنها است.
نخست به همه فرزندان آدم به عنوان يك قانون هميشگى كه شامل تمام اعصار و قرون مى‏شود دستور مى‏دهد كه” زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود داشته باشيد” (يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ).                        تفسير نمونه، ج‏6، ص: 148
اين جمله مى‏تواند هم اشاره به” زينتهاى جسمانى” باشد كه شامل پوشيدن لباسهاى مرتب و پاك و تميز، و شانه زدن موها، و به كار بردن عطر و مانند آن مى‏شود، و هم شامل” زينتهاى معنوى”، يعنى صفات انسانى و ملكات اخلاقى و پاكى نيت و اخلاص.
و اگر مى‏بينيم در بعضى از روايات اسلامى تنها اشاره به لباس خوب يا شانه كردن موها شده، و يا اگر مى‏بينيم تنها سخن از مراسم نماز عيد و نماز جمعه به ميان آمده است، دليل بر انحصار نيست بلكه هدف بيان مصداقهاى روشن است «1».
و همچنين اگر مى‏بينيم كه در بعضى ديگر از روايات، زينت به معنى رهبران و پيشوايان شايسته تفسير شده «2» دليل بر وسعت مفهوم آيه است كه همه زينتهاى ظاهرى و باطنى را در بر مى‏گيرد.
گرچه اين حكم مربوط به تمام فرزندان آدم در هر زمان است، ولى ضمنا نكوهشى است از عمل زشت جمعى از اعراب در زمان جاهليت كه به هنگام آمدن به مسجد الحرام و طواف خانه خدا كاملا عريان و برهنه مى‏شدند، و هم اندرزى است به آنها كه به هنگام نماز و يا رفتن به مساجد لباسهاى كثيف و مندرس و يا لباسهاى مخصوص منزل را در تن مى‏كنند و در مراسم عبادت خدا به همان هيئت شركت مى‏نمايند، كه متاسفانه هم اكنون نيز در ميان جمعى از بى‏خبران مسلمانان معمول و متداول است، در حالى كه طبق آيه فوق و رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است دستور داريم بهترين لباسهاى خود را به هنگام شركت در مساجد بپوشيم.
در جمله بعد اشاره به مواهب ديگر يعنى خوردنيها و آشاميدنيهاى پاك و پاكيزه مى‏كند و مى‏گويد از آنها” بخوريد و بنوشيد” (وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا).
__________________________________________________
(1) و (2) براى اطلاع از اين اخبار به تفسير برهان جلد دوم صفحه 9 و 10 و تفسير نور الثقلين جلد دوم صفحه 18 و 19 مراجعه فرمائيد.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 149
اما چون طبع زياده طلب انسان، ممكن است از اين دو دستور سوء استفاده كند و به جاى استفاده عاقلانه و اعتدال‏آميز از پوشش و تغذيه صحيح، راه تجمل پرستى و اسراف و تبذير را پيش گيرد، بلافاصله اضافه مى‏كند” ولى اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست نمى‏دارد” (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ).
كلمه” اسراف” كلمه بسيار جامعى است كه هر گونه زياده روى در كميت و كيفيت و بيهوده‏گرايى و اتلاف و مانند آن را شامل مى‏شود، و اين روش قرآن است كه به هنگام تشويق به استفاده كردن از مواهب آفرينش، فورا جلو سوء استفاده را گرفته و به اعتدال توصيه مى‏كند.
در آيه بعد با لحن تندترى به پاسخ آنها كه گمان مى‏برند، تحريم زينتها و پرهيز از غذاها و روزيهاى پاك و حلال، نشانه زهد و پارسايى و مايه قرب به پروردگار است، مى‏پردازد و مى‏گويد: اى پيامبر” بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگانش آفريده و همچنين مواهب و روزى‏هاى پاكيزه را تحريم كرده است” (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ).
اگر اين امور، بد بود، خدا نمى‏آفريد، و اكنون كه براى استفاده بندگانش آفريده است چگونه ممكن است آنها را تحريم كند؟ مگر ميان دستگاه آفرينش و دستورات دينى تضاد ممكن است وجود داشته باشد؟! سپس براى تاكيد اضافه مى‏كند: به آنها” بگو اين نعمتها و موهبتها براى افراد با ايمان در اين زندگى دنيا آفريده شده، اگر چه ديگران نيز بدون داشتن شايستگى از آن استفاده مى‏كنند ولى در روز قيامت و زندگى عاليتر كه صفوف كاملا از هم مشخص مى‏شوند، اينها همه در اختيار افراد با ايمان و درستكار قرار مى‏گيرد، و ديگران به كلى از آن محروم مى‏شوند”! (قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ)                        تفسير نمونه، ج‏6، ص: 150
بنا بر اين چيزى كه در دنيا و آخرت مال آنها است و مخصوصا در جهان ديگر اختصاص به آنها دارد چگونه ممكن است تحريم گردد؟ حرام چيزى است كه مفسده‏انگيز باشد، نه نعمت و موهبت.
اين احتمال نيز در تفسير اين جمله داده شده است كه اين مواهب در دنيا اگر چه آميخته با گرفتاريها و گاهى با غم و رنجها و اندوه‏ها است، ولى در سراى ديگر، خالص از همه اين ناملايمات در اختيار مؤمنان قرار خواهد گرفت (ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى‏رسد).
در پايان آيه به عنوان تاكيد مى‏گويد:” اين چنين آيات و احكام خود را براى جمعيتى كه آگاهند و مى‏فهمند تشريح مى‏كنيم” (كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).
زينت و تجمل از نظر اسلام
در مورد استفاده از انواع زينتها، اسلام مانند تمام موارد، حد اعتدال را انتخاب كرده است، نه مانند بعضى كه مى‏پندارند استفاده از زينتها و تجملات هر چند به صورت معتدل بوده باشد، مخالف زهد و پارسايى است، و نه مانند تجمل‏پرستانى كه غرق در زينت و تجمل مى‏شوند، و تن به هر گونه عمل نادرستى براى رسيدن به اين هدف نامقدس مى‏دهند.
و اگر ساختمان روح و جسم انسان را در نظر بگيريم مى‏بينيم كه تعليمات اسلام در اين زمينه درست هماهنگ ويژگيهاى روح انسان و ساختمان جسم او است.
توضيح اينكه: به گواهى روانشناسان، حس زيبايى يكى از چهار بعد روح انسانى است، كه به ضميمه حس نيكى، و حس دانايى، و حس مذهبى، ابعاد اصلى روان آدمى را تشكيل مى‏دهند، و معتقدند تمام زيبائيهاى ادبى، شعرى،                        تفسير نمونه، ج‏6، ص: 151
صنايع ظريفه، و هنر به معنى واقعى همه مولود اين حس است، با وجود اين چگونه ممكن است، يك قانون صحيح، اين حس اصيل را در روح انسان خفه كند، و عواقب سوء عدم اشباع صحيح آن را ناديده بگيرد.
لذا در اسلام: استفاده كردن از زيبائيهاى طبيعت، لباسهاى زيبا و متناسب، به كار بردن انواع عطرها، و امثال آن، نه تنها مجاز شمرده شده بلكه به آن توصيه و سفارش نيز شده است، و روايات زيادى در اين زمينه از پيشوايان مذهبى در كتب معتبر نقل شده است.
به عنوان نمونه در تاريخ زندگى امام حسن مجتبى ع مى‏خوانيم هنگامى كه به نماز برمى‏خاست بهترين لباسهاى خود را مى‏پوشيد سؤال كردند چرا بهترين لباس خود را مى‏پوشيد؟ فرمود:
ان اللَّه جميل يحب الجمال، فاتجمل لربى و هو يقول خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ.
” خداوند زيبا است و زيبايى را دوست دارد و به همين جهت، من لباس زيبا براى راز و نياز با پروردگارم مى‏پوشم و هم او دستور داده است كه زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگيريد” «1».
در حديث ديگرى مى‏خوانيم كه يكى از زاهدان ريايى به نام” عباد بن كثير” با” امام صادق” ع روبرو شد، در حالى كه امام ع لباس نسبتا زيبايى بر تن داشت، به امام گفت: تو از خاندان نبوتى، و پدرت (على ع) لباس بسيار ساده مى‏پوشيد چرا چنين لباس جالبى بر تن تو است؟ آيا بهتر نبود كه لباسى كم اهميت‏تر از اين مى‏پوشيدى، امام فرمود: واى بر تو اى عباد!، مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ:
” چه كسى حرام كرده است زينتهايى را كه خداوند براى بندگانش آفريده و روزيهاى پاكيزه را”؟ «2» … و روايات متعدد ديگر.
__________________________________________________
(1) وسائل جلد سوم ابواب احكام الملابس.
(2) وسائل جلد سوم ابواب احكام الملابس باب 7 حديث 4.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 152
اين تعبير كه خداوند زيبا است و زيبايى را دوست دارد، و يا تعبير به اينكه خداوند زيبائيها را آفريده، همگى اشاره به اين حقيقت است كه اگر استفاده از هر گونه زيبايى، ممنوع بود، خداوند هرگز اينها را نمى‏آفريد، آفرينش زيبائيها در جهان هستى خود دليل بر اين است كه خالق زيبائيها آن را دوست دارد.
ولى مهم اينجاست كه غالبا در اين گونه موضوعات، مردم راه افراط را مى‏پويند، و با بهانه‏هاى مختلف رو به تجمل‏پرستى مى‏آورند، و به همين دليل قرآن مجيد- همانطور كه گفتيم- بلافاصله بعد از ذكر اين حكم اسلامى از اسراف و زياده روى و تجاوز از حد، مسلمانان را بر حذر مى‏دارد، در بيش از بيست مورد در قرآن مجيد به مساله اسراف اشاره شده و از آن نكوهش گرديده است (درباره اسراف در ذيل آيات متناسب مشروحا سخن خواهيم گفت).
به هر حال روش قرآن و اسلام در اين مورد، روش موزون و معتدلى است كه نه جمود دارد و تمايلات زيباپسندى روح انسان را در هم مى‏كوبد، و نه بر اعمال مسرفان و تجمل‏پرستان و شكمخواران صحه مى‏گذارد، مخصوصا در جوامعى كه افراد محروم و بينوا وجود داشته باشد حتى از زينتهاى معتدل نيز نهى مى‏كند، و لذا مى‏بينيم در بعضى از روايات هنگامى كه از بعضى امامان سؤال مى‏كردند چرا لباس فاخر پوشيده‏ايد در حالى كه جد شما على ع چنين لباسى در تن نمى‏كرد؟ در پاسخ مى‏فرمودند مردم آن زمان در شدت و فشار بودند و مى‏بايست چنين شود، اما مردم زمان ما زندگى مرفه‏ترى دارند و در چنين شرائطى استفاده از اين زينتها (در حدود معقول) مانعى ندارد.
يك دستور مهم بهداشتى
جمله” كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا”:” بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد” كه در آيه فوق آمده است، گرچه بسيار ساده به نظر مى‏رسد، اما امروز                        تفسير نمونه، ج‏6، ص: 153
ثابت شده است كه يكى از مهمترين دستورات بهداشتى همين است، زيرا تحقيقات دانشمندان به اين نتيجه رسيده كه سرچشمه بسيارى از بيماريها، غذاهاى اضافى است كه به صورت جذب نشده در بدن انسان باقى مى‏ماند، اين مواد اضافى هم بار سنگينى است براى قلب و ساير دستگاههاى بدن، و هم منبع آماده‏اى است براى انواع عفونتها و بيماريها، لذا براى درمان بسيارى از بيماريها، نخستين گام همين است كه اين مواد مزاحم كه در حقيقت زباله‏هاى تن انسان هستند، سوخته شوند و پاكسازى جسم عملى گردد.
عامل اصلى تشكيل اين مواد مزاحم، اسراف و زياده‏روى در تغذيه و به اصطلاح” پرخورى” است، و راهى براى جلوگيرى از آن جز رعايت اعتدال در غذا نيست، مخصوصا در عصر و زمان ما كه بيماريهاى گوناگونى مانند بيمارى قند، چربى خون، تصلب شرائين، نارساييهاى كبد و انواع سكته‏ها، فراوان شده، افراط در تغذيه با توجه به عدم تحرك جسمانى كافى، يكى از عوامل اصلى محسوب مى‏شود، و براى از بين بردن اينگونه بيماريها راهى جز حركت كافى و ميانه‏روى در تغذيه نيست.
مفسر بزرگ ما، مرحوم” طبرسى” در” مجمع البيان” مطلب جالبى نقل مى‏كند كه هارون الرشيد طبيبى مسيحى داشت كه مهارت او در طب معروف بود، روزى اين طبيب به يكى از دانشمندان اسلامى گفت: من در كتاب آسمانى شما چيزى از طب نمى‏يابم، در حالى كه دانش مفيد بر دو گونه است: علم اديان و علم ابدان، او در پاسخش چنين گفت: خداوند همه دستورات طبى را در نصف آيه از كتاب خويش آورده است كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا:” بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد” و پيامبر ما نيز طب را در اين دستور خويش خلاصه كرده است
المعدة بيت الادواء و الحمية رأس كل دواء و اعط كل بدن ما عودته
:” معده خانه همه بيماريها است، و امساك سرآمد همه داروها است و آنچه بدنت را                        تفسير نمونه، ج‏6، ص: 154
عادت داده‏اى (از عادات صحيح و مناسب) آن را از او دريغ مدار”.
طبيب مسيحى هنگامى كه اين سخن را شنيد گفت: ما ترك كتابكم و لا نبيكم لجالينوس طبا!:” قرآن شما و پيامبرتان براى جالينوس (طبيب معروف) طبى باقى نگذارده است”.
كسانى كه اين دستور را ساده فكر مى‏كنند، خوب است در زندگى خود آن را بيازمايند تا به اهميت و عمق آن آشنا شوند، و معجزه رعايت اين دستور را در سلامت جسم و تن خود ببينند.
[سوره الأعراف (7): آيه 33]
قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (33)
ترجمه:
33- بگو خداوند تنها اعمال زشت را، چه آشكار باشد چه پنهان، حرام كرده است و (همچنين) گناه و ستم بدون حق، و اينكه چيزى را كه خداوند دليلى براى آن نازل نكرده شريك او قرار دهيد، و به خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمى‏دانيد.
تفسير: محرمات الهى
بارها ديده‏ايم كه قرآن مجيد هر گاه سخن از امر مباح يا لازمى به ميان مى‏آورد، بلافاصله از نقطه مقابل آن يعنى زشتيها و محرمات سخن مى‏گويد، تا هر دو بحث، يكديگر را تكميل كنند، در اينجا نيز به دنبال اجازه استفاده از مواهب الهى و زينتها و نفى تحريم آنها، سخن از محرمات به ميان آورده و به                        تفسير نمونه، ج‏6، ص: 155
طور عموم، و سپس به طور خصوص انگشت روى چند نقطه مهم مى‏گذارد.
در آغاز از تحريم فواحش سخن مى‏گويد و مى‏فرمايد:” اى پيامبر بگو:
پروردگار من تنها اعمال زشت و قبيح را حرام كرده است، اعم از اينكه آشكار باشد يا پنهان” (قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ).
” فواحش” جمع” فاحشه” به معنى خصوص اعمالى است كه فوق العاده زشت و ناپسند است نه همه گناهان، و شايد تاكيد روى اين مطلب كه خواه پنهان باشد يا آشكار، از اين جهت است كه عربهاى جاهلى، عمل زشت منافى عفت را اگر پنهانى انجام مى‏شد، مجاز مى‏شمردند، و تنها در صورتى كه آشكار باشد ممنوع مى‏دانستند.
سپس موضوع را تعميم داده” و به تمام گناهان اشاره مى‏كند” و مى‏گويد (وَ الْإِثْمَ).
” اثم” در اصل به معنى هر گونه كارى است كه زيانبخش باشد و موجب انحطاط مقام انسان گردد، و او را از رسيدن به ثواب و پاداش نيك باز دارد، بنا بر اين هر نوع گناهى در مفهوم وسيع اثم داخل است.
ولى بعضى از مفسران،” اثم” را در اينجا تنها به معنى” شراب” گرفته‏اند، و شعر معروف،
شربت الاثم حتى ضل عقلى             كذاك الاثم يصنع بالعقول «1»
” آن قدر اثم (شراب) نوشيدم كه عقلم گم شد، آرى شراب، با عقل آدمى اين چنين مى‏كند”.
ولى ظاهر اين است كه اين معنى تمام مفهوم اثم نيست، بلكه يكى از افراد روشن آن است.
بار ديگر انگشت روى چند قسمت از بزرگترين گناهان گذارده، مى‏گويد:
__________________________________________________
(1) تبيان ذيل آيه مورد بحث و تاج العروس ماده” اثم”
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 156
” و هر گونه ستم و تجاوز به ناحق به حقوق ديگران” (وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ).
” بغى” به معنى كوشش و تلاش براى بدست آوردن چيزى است، ولى غالبا به كوششهايى گفته مى‏شود كه براى غصب حق ديگران است و لذا مفهوم آن غالبا با مفهوم ظلم و ستم مساوى است.
روشن است توصيف” بغى” در آيه مورد بحث، به” غير الحق” از قبيل توضيح و تاكيد روى معنى” بغى” است.
سپس اشاره به مساله شرك كرده، مى‏گويد: و نيز پروردگار من، حرام كرده كه” شريكى بى‏دليل براى او قائل شويد” (وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً).
در اينجا نيز روشن است كه جمله ما لم يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً براى تاكيد و توجه به اين حقيقت است كه مشركان هيچگونه دليل و گواه منطقى و خردپسندى در كار خود ندارند، و كلمه” سلطان” به معنى هر گونه دليل و گواهى است كه باعث تسلط و پيروزى انسان بر مخالف مى‏شود.
آخرين چيزى را كه به عنوان محرمات روى آن تكيه مى‏كند” نسبت دادن چيزى به خدا بدون علم و آگاهى است” (وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).
درباره سخن گفتن بدون علم، ذيل آيه 28 همين سوره نيز بحث كرده‏ايم.
در آيات قرآن و روايات اسلامى روى اين مساله زياد تاكيد شده و مسلمانان به شدت از گفتن چيزهايى كه نمى‏دانند، ممنوع شده‏اند، تا آنجا كه در حديثى از پيامبر اسلام ص نقل شده:
من افتى بغير علم لعنته ملائكة السماوات و الارض
:” آن كس كه بدون علم و آگاهى فتوا دهد، فرشتگان آسمان و زمين او را لعنت مى‏كنند” «1».
__________________________________________________
(1) عيون اخبار الرضا” ع” طبق نقل تفسير نور الثقلين جلد دوم صفحه 26.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 157
و اگر درست در وضع جوامع انسانى و بدبختيهايى كه دامن آنها را مى‏گيرد دقت كنيم خواهيم ديد كه قسمت مهمى از اين بدبختيها از شايعه‏سازى و سخن گفتن بدون اطلاع و گواهى به ناحق و اظهار نظرهاى بى‏مدرك سرچشمه مى‏گيرد.
[سوره الأعراف (7): آيه 34]
وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (34)
ترجمه:
34- براى هر قوم و جمعيتى زمان و مدت (معينى) است و به هنگامى كه مدت آنها فرا رسد نه ساعتى از آن تاخير مى‏كنند و نه بر آن پيشى مى‏گيرند.
تفسير:
هر جمعيتى سرانجامى دارد
در اين آيه خداوند به يكى از قوانين آفرينش يعنى فنا و نيستى ملتها، اشاره مى‏كند و بحثهاى مربوط به زندگى فرزندان آدم در روى زمين و سرانجام و سرنوشت گنهكاران كه در آيات قبل گفته شد با اين بحث روشنتر مى‏شود.
نخست مى‏گويد:” براى هر امتى زمان و مدت معينى وجود دارد” (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ).
” و به هنگامى كه اين اجل فرا رسد، نه لحظه‏اى تاخير خواهند كرد و نه لحظه‏اى بر آن پيشى مى‏گيرند” (فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ).
يعنى ملتهاى جهان همانند افراد، داراى مرگ و حياتند، ملتهايى از صفحه روى زمين برچيده مى‏شوند، و بجاى آنها ملتهاى ديگرى قرار مى‏گيرند، قانون مرگ و حيات مخصوص افراد انسان نيست بلكه اقوام و جمعيتها و جامعه‏ها را نيز                        تفسير نمونه، ج‏6، ص: 158
در بر مى‏گيرد.
با اين تفاوت كه مرگ ملتها غالبا بر اثر انحراف از مسير حق و عدالت و روى آوردن به ظلم و ستم و غرق شدن در درياى شهوات و فرو رفتن در امواج تجمل پرستى و تن‏پرورى مى‏باشد.
هنگامى كه ملتهاى جهان در چنين مسيرهايى گام بگذارند، و از قوانين مسلم آفرينش منحرف گردند، سرمايه‏هاى هستى خود را يكى پس از ديگرى از دست خواهند داد و سرانجام سقوط مى‏كنند. بررسى فناى تمدنهايى همچون تمدن بابل، و فراعنه مصر، و قوم سبا، و كلدانيان، و آشوريان، و مسلمانان اندلس، و امثال آنها، اين حقيقت را نشان مى‏دهد كه در لحظه فرا رسيدن فرمان نابودى كه بر اثر اوج گرفتن فساد صادر شده بود، حتى ساعتى نتوانستند پايه‏هاى لرزان حكومتهاى خويش را نگاه دارند.
بايد توجه داشت كه” ساعت” در لغت به معنى كمترين وقت است، گاهى به معنى لحظه و گاهى به معنى مقدار كمى از زمان مى‏آيد اگر چه امروز معنى معروف آن يك بيست و چهارم مدت شبانه روز است.
پاسخ به يك اشتباه
بعضى از مذاهب ساختگى كه در قرون اخير پيدا شده‏اند براى رسيدن به اهداف خود، لازم ديده‏اند كه قبل از هر چيز پايه‏هاى خاتميت پيامبر اسلام ص را به گمان خويش متزلزل سازند، لذا بعضى از آيات قرآن را كه هيچ دلالتى بر هدف آنها ندارد به كمك تفسير به رأى، و سفسطه بر مقصود خود منطبق ساخته‏اند از جمله آيه مورد بحث است، آنها مى‏گويند: قرآن گفته است هر امتى پايانى دارد و منظور از امت، مذهب است بنا بر اين مذهب اسلام نيز بايد پايانى داشته باشد!                        تفسير نمونه، ج‏6، ص: 159
بهترين راه براى درك چگونگى اين استدلال اين است كه معنى واقعى” امت” را در لغت، و سپس در قرآن مجيد، مورد بررسى قرار دهيم.
از بررسى كتب لغت و همچنين موارد استعمال اين كلمه در قرآن كه بالغ بر 64 مورد مى‏شود چنين استفاده مى‏گردد كه” امت” در اصل به معنى جمعيت و گروه است.
مثلا در داستان موسى مى‏خوانيم وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ:” هنگامى كه به آبگاه شهر مدين رسيد، جمعيتى را مشاهده كرد كه (براى خود و چهارپايانشان) مشغول آب كشيدن هستند” «1» و نيز در مورد امر به معروف و نهى از منكر مى‏خوانيم: وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ:
” بايد جمعيتى از شما باشند كه دعوت به نيكيها كنند” «2».
و نيز مى‏خوانيم: وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً:” ما بنى اسرائيل را به دوازده قبيله و گروه تقسيم كرديم” «3».
و نيز مى‏خوانيم: وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ:
” جمعيتى (از ساكنان شهر ايله از بنى اسرائيل) گفتند: چرا اندرز مى‏دهيد افراد گناهكارى را كه خداوند آنها را هلاك خواهد كرد …” (اعراف- 164) از اين آيات به خوبى روشن مى‏شود كه امت به معنى جمعيت و گروه است، نه به معنى مذهب و نه به معنى پيروان مذهب، و اگر مى‏بينيم كه به پيروان مذهب، امت گفته مى‏شود، به خاطر آن است كه آنها نيز براى خود گروهى هستند.
بنا بر اين معنى آيه مورد بحث اين است كه هر جمعيت و گروهى، سرانجامى
__________________________________________________
(1) سوره قصص آيه 23.
(2) سوره آل عمران آيه 104. […..]
(3) سوره اعراف آيه 160.
تفسير نمونه، ج‏6، ص: 160
خواهند داشت، يعنى نه تنها تك تك مردم، عمرشان پايان مى‏پذيرد، بلكه ملتها هم مى‏ميرند و متلاشى مى‏شوند و منقرض مى‏گردند، اصولا در هيچ مورد امت، در معنى مذهب به كار نرفته است، و به اين ترتيب آيه مورد بحث هيچگونه ارتباطى به مساله خاتميت ندارد.
[سوره الشعراء (26):
وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ (151) الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ (152)
151- و اطاعت فرمان مسرفان نكنيد.
152- همانها كه در زمين فساد مى‏كنند و اصلاح نمى‏كنند.
رابطه اسراف و فساد در ارض
مى‏دانيم اسراف همان تجاوز از حد قانون آفرينش و قانون تشريع است، اين نيز روشن است كه در يك نظام صحيح هر گونه تجاوز از حد موجب فساد و از هم گسيختگى مى‏شود، و به تعبير ديگر سرچشمه فساد، اسراف است و نتيجه اسراف فساد.
البته بايد توجه داشت كه اسراف معنى گسترده‏اى دارد، گاه در مسائل ساده‏اى مانند خوردن و آشاميدن است (چنان كه در آيه 31 سوره اعراف آمده).
و گاه در انتقام‏گيرى و قصاص بيش از حد (چنان كه در آيه 33 سوره اسراء آمده است).
و گاه در انفاق و بذل و بخشش بيش از اندازه (چنان كه در آيه 67 سوره فرقان آمده).
و گاه در داورى كردن و قضاوت نمودنى كه منجر به كذب و دروغ مى‏شود، (چنان كه در آيه 28 سوره غافر،” مسرف و كذاب” در رديف هم قرار گرفته).
و گاه در اعتقادات است كه منتهى به شك و ترديد مى‏شود (همانگونه كه در آيه 34 سوره غافر” مسرف و مرتاب” با هم آمده است).
و گاه به معنى برترى جويى و استكبار و استثمار آمده (چنان كه درباره فرعون در آيه 31 سوره دخان مى‏خوانيم: إِنَّهُ كانَ عالِياً مِنَ الْمُسْرِفِينَ:” او برترى‏جوى و مسرف بود”).                        تفسير نمونه، ج‏15، ص: 308
و بالآخره گاه به معنى هر گونه گناه مى‏آيد (چنان كه در آيه 53 زمر مى‏خوانيم: قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً:” بگو اى بندگان من كه بر خود اسراف كرديد از رحمت خدا مايوس نشويد كه خداوند همه گناهان را مى‏بخشد” (.
با توجه به آنچه گفتيم رابطه اسراف و فساد به خوبى آشكار مى‏شود.
به گفته” علامه طباطبائى” در” الميزان” عالم هستى يك پارچه نظم و صلاح است و حتى با تضادى كه احيانا در ميان اجزاى آن ديده مى‏شود تاليف و التيام و هماهنگى فراوان دارد، اين نظام به سوى اهداف صالحى در جريان است، و براى هر يك از اجزاى خود، خط سيرى تعيين مى‏كند، حال اگر يكى از اين اجزاء از مدار خود خارج شود و راه فساد را پيش گيرد، ميان آن و ساير اجزاى اين جهان درگيرى ايجاد مى‏شود، اگر توانستند اين جزء نامنظم اسرافكار را به مدار اصليش بازگردانند چه بهتر، و الا نابودش مى‏كنند، تا نظام به خط سير خود ادامه دهد!.
انسان كه يكى اجزاى اين عالم هستى است از اين قانون عمومى مستثنى نيست، اگر بر اساس فطرت، بر مدار خود حركت كند و هماهنگ نظام هستى باشد به هدف سعادتبخش كه براى او مقدر شده است مى‏رسد، اما اگر از حد خود تجاوز كند و قدم در جاده” فساد در ارض” بگذارد، نخست خداوند او را گوشمالى داده، و با حوادث سخط و دردناك او را هشدار مى‏دهد، چنان كه در آيه 41 سوره روم مى‏خوانيم ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ:” فساد بر صفحه دريا و صحرا بر اثر اعمال مردم آشكار گشت خدا مى‏خواهد نتيجه سوء پاره‏اى از اعمال مردم را به آنها بچشاند شايد بازگردند”.                        تفسير نمونه، ج‏15، ص: 309
اما اگر اين هم مؤثر نيفتاد و فساد در اعماق جان او ريشه دوانيد، خداوند با عذاب” استيصال” صفحه زمين را از لوث وجود چنين كسانى پاكسازى مى‏كند «1».
و از اينجا روشن مى‏شود كه چرا در آيات فوق، خداوند” اسراف” را با” فساد در ارض” و عدم اصلاح هماهنگ ذكر كرده است.
__________________________________________________
(1)    الميزان جلد 15 صفحه 333.
[سوره يونس (10): آيات 11 تا 12]
وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (11) وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى‏ ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (12)
ترجمه:
11- اگر همانگونه كه مردم در بدست آوردن خوبيها عجله دارند، خداوند (به كيفر اعمالشان) مجازاتشان كند عمرشان به پايان مى‏رسد (و همگى نابود خواهند شد) ولى آنها كه اميد لقاى ما را ندارند بحال خودشان رها مى‏كنيم تا در طغيانشان سرگردان شوند.
12- و هنگامى كه به انسان زيان (و ناراحتى) برسد ما را (در همه حال) در حالى كه به پهلو خوابيده، يا نشسته، يا ايستاده است مى‏خواند، اما هنگامى كه ناراحتى او را بر طرف ساختيم چنان مى‏رود كه گويى هرگز ما را براى حل مشكلى كه به او رسيده نخوانده، اينگونه براى اسرافكاران اعمالشان زينت داده شده است.
تفسير نمونه، ج‏8، ص: 237
تفسير: انسانهاى خودرو!
در اين آيات نيز هم چنان سخن پيرامون مساله پاداش و كيفر بدكاران است.
در آيه نخست مى‏گويد:” اگر خداوند مجازات مردم بد كار را سريعا و در اين جهان انجام دهد و همانگونه كه آنها در بدست آوردن نعمت و خير و نيكى عجله دارند، در مجازاتشان تعجيل كند، عمر همگى به پايان مى‏رسد و اثرى از آنها باقى نمى‏ماند” (وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ).
ولى از آنجا كه لطف خداوند همه بندگان حتى بدكاران و كافران و مشركان را نيز شامل مى‏شود، در مجازاتشان عجله به خرج نمى‏دهد، شايد بيدار شوند و توبه كنند، و از بيراهه به راه بازگردند.
به علاوه اگر مجازات با اين سرعت انجام مى‏گرفت، حالت اختيار كه پايه تكليف است تقريبا از ميان مى‏رفت، و اطاعت مطيعان جنبه اضطرارى به خود مى‏گرفت، چرا كه در صورت تخلف فورا مجازات دردناكى را در برابر خود مى‏ديدند.
اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق داده شده است كه گروهى از كفار لجوج- همانگونه كه آيات قرآن كرارا بازگو كرده- به پيامبران مى‏گفتند اگر شما راست مى‏گوئيد هر چه زودتر از خدا بخواهيد ما را نابود يا مجازات كند، و اگر خدا مى‏خواست اين تقاضاى آنها را بپذيرد احدى از آنها باقى نمى‏ماند.
ولى تفسير اول نزديكتر به نظر مى‏رسد.                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 238
و در پايان آيه مى‏فرمايد:” مجازاتشان همين بس كه افرادى را كه ايمان به رستاخيز و لقاى ما ندارند به حال خود رها مى‏كنيم تا در طغيانشان حيران و سرگردان شوند”، نه حق را از باطل بشناسند، و نه راه را از چاه (فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).
آن گاه اشاره به وجود نور توحيد در فطرت و عمق روح آدمى كرده مى‏گويد:
” هنگامى كه به انسان زيانى مى‏رسد، و دستش از همه جا كوتاه مى‏شود، دست به سوى ما دراز مى‏كند و ما را در همه حال در حالى كه به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده است مى‏خواند” (وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً) آرى خاصيت مشكلات و حوادث دردناك، كنار رفتن حجابها از روى فطرت پاك آدمى است، در كوره حوادث تمام قشرهاى سياهى كه روى اين فطرت را پوشانده است مى‏سوزد و از ميان مى‏رود، و براى مدتى، هر چند كوتاه درخشش اين نور توحيدى آشكار مى‏گردد.
سپس مى‏گويد اما اين افراد، چنان كم ظرفيت و بى خردند كه” به مجرد اينكه بلا و ناراحتى آنها را بر طرف مى‏سازيم، آن چنان در غفلت فرو مى‏روند كه گويا هرگز از ما تقاضايى نداشتند” و ما نيز به آنها كمكى نكرديم (فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى‏ ضُرٍّ مَسَّهُ)” آرى اين چنين اعمال مسرفان در نظرشان جلوه داده شده است” (كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
در اينكه چه كسى اعمال اينگونه افراد را در نظرشان جلوه و زينت مى‏دهد، در ذيل آيه 122 سوره انعام جلد پنجم تفسير نمونه صفحه 428 بحث كرده‏ايم و اجمال سخن اين است كه:
زينت دهنده خداوند است اما از اين طريق كه اين خاصيت را در اعمال                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 239
زشت و آلوده آفريده كه هر قدر انسان به آنها بيشتر آلوده شود، بيشتر خو مى‏گيرد و نه تنها قبح و زشتى آنها تدريجا از ميان مى‏رود بلكه كم كم به صورت عملى شايسته در نظرشان مجسم مى‏گردد! و اما چرا در آيه فوق اينگونه افراد به عنوان” مسرف” (اسرافكار) معرفى شده‏اند به خاطر اين است كه چه اسرافى از اين بالاتر كه انسان مهمترين سرمايه وجود خود يعنى عمر و سلامت و جوانى و نيروها را بيهوده در راه فساد و گناه و عصيان و يا در مسير بدست آوردن متاع بى ارزش و ناپايدار اين دنيا به هدر دهد، و در برابر اين سرمايه چيزى عائد او نشود.
آيا اين كار اسراف نيست و چنين كسان مسرف محسوب نمى‏شوند.
در اينجا به يك نكته بايد توجه كرد انسان در قرآن كريم
در باره” انسان” تعبيرات مختلفى در قرآن مجيد آمده است.
در آيات زيادى از او به” بشر” تعبير شده.
و در آيات فراوانى به انسان، و در آياتى نيز به عنوان” بنى آدم” و عجيب اينكه در بسيارى از آياتى كه از او به انسان تعبير شده صفات نكوهيده و مذمومى براى او ذكر گرديده است.
مثلا در آيات مورد بحث انسان به عنوان يك موجود فراموشكار و حق‏نشناس معرفى شده.
در جاى ديگر به عنوان يك موجود ضعيف (خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً- نساء- 28) و در جاى ديگر به عنوان يك موجود ستمگر و كفران كننده (إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ- ابراهيم- 34).
و در جايى ديگر انسان را بخيل (كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً- اسراء- 100).                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 240
و در مورد ديگر موجودى عجول (وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا- اسراء- 11).
و در جاى ديگر كفور و كفران كننده (وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً- اسراء- 67).
و در مورد ديگر موجودى پرخاشگر (كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ‏ءٍ جَدَلًا- كهف- 54).
و در جاى ديگر ظلوم و جهول (إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا- احزاب- 72).
و در جاى ديگر كفور مبين و كفران كننده آشكار (إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ- زخرف- 19).
و در مورد ديگر موجودى كم ظرفيت و دمدمى مزاج كه هنگام نعمت بخيل و به هنگامى بلا پر جزع است (إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً- معارج- 19 و 20 و 21).
و در جاى ديگر مغرور حتى در برابر خدا (يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ- انفطار- 6).
و در مورد ديگر موجودى كه به هنگام نعمت طغيان مى‏كند (إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏- علق- 6).
به اين ترتيب مى‏بينيم” انسان” در قرآن مجيد به عنوان موجودى كه داراى جنبه‏هاى منفى فراوان و نقطه‏هاى ضعف متعددى است معرفى شده است.
آيا اين همان انسانى است كه خدا او را در” احسن تقويم” و” بهترين ساختمان”، آفريده است؟ (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ- تين- 4).
و نيز آيا اين همان انسانى است كه خدا معلم او بوده و آنچه را نمى‏دانسته است به وى آموخته است (عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ- علق- 5).
و آيا اين همان انسانى است كه خدا بيان به او آموخته (خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ- رحمان- 3).
و بالآخره آيا اين همان انسانى است كه خدا او را در مسير پروردگار به                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 241
سعى و تلاش واداشته (يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً- انشقاق- 6).
بايد ديد اينها چه انسانى هستند كه با آن همه كرامت و محبت الهى اينهمه نقاط ضعف و نارسايى از خود نشان مى‏دهند؟! ظاهر اين است كه اين بحثها همه مربوط به انسانهايى است كه تحت تربيت رهبران الهى قرار نگرفته بلكه به صورت گياهى خودرو پرورش يافته‏اند، نه معلمى و نه راهنمايى، و نه بيدار كننده‏اى داشته‏اند، شهواتشان آزاد و در ميان هوسها غوطه‏ور هستند.
بديهى است چنين انسانى نه تنها از امكانات فراوان و سرمايه‏هاى عظيم وجود خويش بهره نمى‏گيرد، بلكه با بكار انداختن آنها در مسيرهاى انحرافى و غلط به صورت موجودى خطرناك و سرانجام ناتوان و بينوا در مى‏آيد.
و الا انسانى كه با استفاده از وجود رهبران الهى و بكار گرفتن انديشه و فكر و قرار گرفتن در مسير حركت تكاملى و حق و عدالت به مرحله” آدميت” گام مى‏نهد و شايسته نام” بنى آدم” مى‏شود، بجايى مى‏رسد كه بجز خدا نمى‏بيند، آن چنان كه قرآن مى‏گويد وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلًا:
” ما آدميزادگان را گرامى داشتيم و صفحه خشكى و دريا را جولانگاه آنها قرار داديم و از روزيهاى پاكيزه به او بخشيديم و بر بسيارى از مخلوقات خود فضيلت و برتريش داديم” (سوره اسراء آيه 70).
[سوره يونس (10): آيات 83 تا 86]
فَما آمَنَ لِمُوسى‏ إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى‏ خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ (83) وَ قالَ مُوسى‏ يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ (84) فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (85) وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (86)
ترجمه:
83- (در آغاز) هيچكس به موسى ايمان نياورد مگر گروهى از فرزندان قوم او، (آن هم) با ترس از فرعون و اطرافيانش مبادا آنها را (با فشار و يا تبليغات گمراه كننده) از آئينشان منحرف سازند، فرعون برترى‏جويى (و طغيان) در زمين داشت، و او از اسرافكاران بود.
84- موسى گفت: اى قوم من! اگر شما ايمان به خدا آورده‏ايد بر او توكل كنيد اگر تسليم فرمان او هستيد.
85- گفتند تنها بر خدا توكل داريم پروردگارا ما را تحت تاثير گروه ستمگر قرار مده.
86- و ما را به رحمتت از (دست) گروه كافران رهايى بخش.
__________________________________________________
(1) در باره جزئيات و نكات جالب مبارزه موسى با فرعون و فرعونيان ذيل آيات 113 به بعد سوره اعراف جلد ششم صفحه 289 به بعد مشروحا بحث كرده‏ايم و در باره سحر و حقيقت آن به جلد اول صفحه 265 به بعد ذيل آيه 102 بقره مراجعه شود.
تفسير نمونه، ج‏8، ص: 365
تفسير: سومين مرحله مبارزه موسى با طاغوت مصر
در اين آيات مرحله ديگرى از داستان مبارزات انقلابى موسى و فرعون منعكس شده است.
در آغاز وضع نخستين گروه ايمان آورندگان به موسى را بيان مى‏كند و مى‏گويد” بعد از اين ماجرا تنها گروهى كه به موسى ايمان آوردند، فرزندانى از قوم او بودند” (فَما آمَنَ لِمُوسى‏ إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ).
اين گروه كوچك و اندك كه به مقتضاى ظاهر كلمه ذريه، بيشتر از جوانان و نوجوانان تشكيل مى‏شدند، تحت فشار شديدى از ناحيه فرعون و اطرافيانش قرار داشتند، و هر زمان” از اين بيم داشتند كه دستگاه فرعونى با فشارهاى شديدى كه روى مؤمنان وارد مى‏كرد، آنان را وادار به ترك آئين و مذهب موسى كند” (عَلى‏ خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ).
چرا كه” فرعون مردى بود كه در آن سرزمين برترى‏جويى داشت” (وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ).
” و اسرافكار و تجاوز كار بود” و هيچ حد و مرزى را به رسميت نمى‏شناخت (وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ).
در اينكه اين ذريه كه به موسى ايمان آوردند چه گروهى بودند و ضمير من قومه به چه كسى (به موسى يا به فرعون) بازگشت مى‏كند، در ميان مفسران گفتگو است.
بعضى خواسته‏اند بگويند اين گروه نفرات اندكى از قوم فرعون و قبطيان بودند، مانند مؤمن آل فرعون، و همسر فرعون و مشاطه او و كنيزش، و ظاهرا                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 366
دليل انتخاب اين نظر آن است كه بنى اسرائيل، بيشتر نفراتشان ايمان آوردند، و اين متناسب با تعبير” ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ” نيست، زيرا اين گروه كوچكى را مى‏رساند.
ولى بعضى ديگر معتقدند كه اين گروه از بنى اسرائيل بودند، و ضمير به موسى بر مى‏گردد، چرا كه قبل از آن نام موسى ذكر شده، و طبق قواعد ادبى ضمير بايد به او باز گردد.
شك نيست كه معنى دوم با ظاهر آيه موافقتر است، شاهد ديگرى كه آن را تاييد مى‏كند آيه بعد است كه مى‏گويد: وَ قالَ مُوسى‏ يا قَوْمِ … (موسى به گروه مؤمنان گفت اى قوم من …) يعنى مؤمنان را به عنوان قوم من خطاب مى‏كند.
تنها ايرادى كه ممكن است بر اين تفسير بماند، اين است كه تمام بنى اسرائيل به موسى ايمان آوردند نه گروه كوچكى.
ولى با توجه به يك نكته اين ايراد قابل دفع است، چرا كه مى‏دانيم در هر انقلابى نخستين گروهى كه به آن جذب مى‏شوند، جوانان هستند، گذشته از اينكه قلبهايى پاكتر و افكارى دست نخورده دارند، شور و جوشش انقلابى در آنها بيشتر است، به علاوه وابستگيهاى مادى كه بزرگسالان را به محافظه كارى و ملاحظات مختلف دعوت مى‏كند در آنها نيست، نه مال و ثروتى دارند كه از ضايع شدن آن بترسند، و نه پست و مقامى، كه از به خطر افتادنش وحشت كنند! بنا بر اين طبيعى است كه اين گروه بسيار زود جلب و جذب به موسى بشوند، و تعبير” ذريه” بسيار با اين معنى متناسب است.
به علاوه بزرگسالانى هم بعدا به اين گروه ملحق شدند به خاطر اينكه نقشى در جامعه آن روز نداشتند و ضعيف و ناتوان بودند، اين تعبير- چنان كه از ابن عباس نقل شده- در مورد آنان چندان بعيد نيست، درست مثل اين است                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 367
كه وقتى افراد عادى و معمولى از دوستان خود را دعوت مى‏كنيم، مى‏گوئيم برو بچه‏ها دعوت داشتند، هر چند بزرگسال بوده باشند! و اگر اين تعبير را بعيد بدانيم احتمال اول به قوت خود باقى است.
علاوه بر اين ذريه گر چه معمولا به فرزندان اطلاق مى‏شود ولى از نظر ريشه لغوى- چنان كه” راغب” در كتاب مفردات گفته: صغير و كبير هر دو را شامل مى‏گردد.
نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه كرد اين است كه منظور از” فتنه” كه از جمله أَنْ يَفْتِنَهُمْ استفاده مى‏شود، منحرف ساختن از دين و آئين موسى بر اثر تهديد و ارعاب و شكنجه بوده است و يا به معنى هر گونه توليد ناراحتى و درد سر اعم از دينى و غير دينى.
به هر حال موسى براى آرامش فكر و روح آنها با لحنى محبت آميز به آنان گفت:” اى قوم من اگر شما به خدا ايمان آورده‏ايد، و در گفتار خود و ايمان و اسلام خود صادقيد، بايد بر او توكل و تكيه كنيد” از امواج و طوفان بلا نهراسيد، چرا كه ايمان از توكل جدا نيست (وَ قالَ مُوسى‏ يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ).
حقيقت” توكل” واگذارى كار به ديگرى و انتخاب او به وكالت است.
مفهوم توكل اين نيست كه انسان دست از تلاش و كوشش بردارد، و به گوشه انزوا بخزد و بگويد تكيه گاه من خدا است، بلكه مفهوم آن اين است كه هر گاه نهايت تلاش و كوشش خود را به كار زد و نتوانست مشكل را حل كند و موانع را از سر راه خود كنار زند، وحشتى به خود راه ندهد، و با اتكاء به لطف پروردگار و استمداد از ذات پاك و قدرت بى پايان او، ايستادگى به خرج دهد، و به جهاد پى‏گير خود هم چنان ادامه دهد، حتى در جايى كه توانايى دارد نيز                        تفسير نمونه، ج‏8، ص: 368
خود را بى نياز از لطف خدا نداند، چرا كه هر قدرتى هست بالآخره از ناحيه او است.
اين است مفهوم توكل كه از ايمان و اسلام نمى‏تواند جدا باشد، چرا كه يك فرد مؤمن و تسليم در برابر فرمان پروردگار، او را بر هر چيز قادر و توانا، و هر مشكلى را در برابر اراده او سهل و آسان مى‏داند، و به وعده‏هاى پيروزى او اعتقاد دارد.
اين مؤمنان راستين دعوت موسى را به توكل اجابت كردند،” و گفتند ما تنها بر خدا توكل داريم” (فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا).
سپس از ساحت مقدس خدا تقاضا كردند كه از شر دشمنان و وسوسه‏ها و فشارهاى آنان در امان باشند، و عرضه داشتند” پروردگارا ما را وسيله فتنه و تحت تاثير و نفوذ ظالمان و ستمگران قرار مده” (رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ).
” پروردگارا ما را به رحمت خود از قوم بى ايمان رهايى بخش” (وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكافِرِينَ).
جالب اينكه فرعون در آيه نخست از” مسرفين” و در سومين آيه او و اطرافيانش به عنوان” ظالمين” و در آخرين آيه به عنوان” كافرين” توصيف شده‏اند.
اين تفاوت تعبيرها شايد به خاطر اين باشد كه انسان در مسير گناه و خطا نخست از” اسراف” يعنى تجاوز از حدود و مرزها شروع مى‏كند، بعد بناى” ستمكارى” مى‏گذارد و سرانجام كارش به” كفر و انكار” منتهى مى‏گردد!

 


جستجو