اسراف وتبذیر ( در تفسیر نمونه)
[سوره الإسراء (17): آيات 26 تا 30]
وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً (26) إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً (27) وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً (28) وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً (29) إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً (30)
ترجمه:
26- و حق نزديكان را بپرداز و (همچنين) مستمند و وامانده در راه را، و هرگز اسراف و تبذير مكن.
27- چرا كه تبذيركنندگان برادران شياطينند، و شيطان كفران (نعمتهاى) پروردگارش كرد 28- و هر گاه از آنها (يعنى مستمندان) روى برتابى و انتظار رحمت پروردگارت را داشته تفسير نمونه، ج12، ص: 86
باشى (تا گشايشى در كارت پديد آيد و به آنها كمك كنى) با گفتار نرم و آميخته لطف با آنها سخن بگو.
29- هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن (و ترك انفاق و بخشش منما) و بيش از حد آن را مگشا تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرو مانى.
30- پروردگارت روزى را براى هر كس بخواهد گشاده يا تنگ مىدارد، او نسبت به بندگانش آگاه و بيناست.
تفسير:
رعايت اعتدال در انفاق و بخشش.
در اين آيات فصل ديگرى از سلسله احكام اصولى اسلام را در رابطه با اداى حق خويشاوندان و مستمندان و در راه ماندگان، و همچنين انفاق را بطور كلى، دور از هر گونه اسراف و تبذير بيان مىكند.
نخست مىگويد:” حق ذى القربى و نزديكان را به آنها بده” (وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ).
” و همچنين مستمندان و در راه ماندگان را” (و الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ):
در عين حال” هرگز دست به تبذير نيالاى” (وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً).
” تبذير” در اصل از ماده” بذر” و به معنى پاشيدن دانه مىآيد، منتها اين كلمه مخصوص مواردى است كه انسان اموال خود را به صورت غير منطقى و فساد، مصرف مىكند، و معادل آن در فارسى امروز” ريختوپاش” است.
و به تعبير ديگر تبذير آنست كه مال در غير موردش مصرف شود هر چند كم باشد، و اگر در موردش صرف شود تبذير نيست هر چند زياد باشد.
چنان كه در تفسير عياشى از امام صادق ع مىخوانيم: كه در ذيل اين آيه در پاسخ سؤال كنندهاى فرمود:
من انفق شيئا فى غير طاعة اللَّه فهو مبذر و من انفق فى سبيل اللَّه فهو مقتصد:
” كسى كه در غير راه اطاعت فرمان خدا مالى انفاق كند، تبذير كننده است و كسى كه در راه خدا انفاق كند ميانه رو تفسير نمونه، ج12، ص: 87
است” «1» و نيز از آن حضرت نقل شده كه روزى دستور داد رطب براى خوردن حاضران بياورند، بعضى رطب را مىخوردند و هسته آن را به دور مىافكندند، فرمود:” اين كار را نكنيد كه اين تبذير است و خدا فساد را دوست نمىدارد” «2».
دقت در مساله اسراف و تبذير تا آن حد است كه در حديثى مىخوانيم پيامبر ص از راهى عبور مىكرد، يكى از يارانش بنام سعد مشغول وضوء گرفتن بود، و آب زياد مىريخت، فرمود: چرا اسراف مىكنى اى سعد! عرض كرد: آيا در آب وضو نيز اسراف است؟ فرمود:
نعم و ان كنت على نهر جار:
” آرى هر چند در كنار نهر جارى باشى” «3».
در اينكه منظور از ذى القربى در اينجا همه خويشاوندان است يا خصوص خويشاوندان پيامبر ص (زيرا مخاطب در آيه او است) در ميان مفسران گفتگو است.
در احاديث متعددى كه در نكات، بحث آن خواهد آمد مىخوانيم كه اين آيه به ذوى القرباى پيامبر ص تفسير شده، و حتى در بعضى مىخوانيم كه به داستان بخشيدن سرزمين فدك به فاطمه زهرا ع نظر دارد.
ولى همانگونه كه بارها گفتهايم اينگونه تفسيرها مفهوم وسيع آيات را محدود نمىكند، و در واقع بيان مصداق روشن و واضح آن است.
خطاب به پيامبر ص در جمله” و آت” دليل بر اختصاص اين حكم به او نيست، زيرا ساير احكامى كه در اين سلسله آيات وارد شده، مانند نهى از تبذير و يا مداراى با سائل و مستمند و يا نهى از بخل و اسراف، همه به صورت خطاب به پيامبر ص ذكر شده، در حالى كه مىدانيم اين احكام جنبه اختصاصى ندارد، و مفهوم آن كاملا عام است.
__________________________________________________
(1 و 2 و 3) بنا به نقل تفسير صافى ذيل آيه مورد بحث.
تفسير نمونه، ج12، ص: 88
توجه به اين نكته نيز لازم است كه نهى از تبذير بعد از دستور به اداى حق خويشاوندان و مستمند و ابن سبيل اشاره به اين است كه مبادا تحت تاثير عواطف خويشاوندى و يا عاطفه نوعدوستى در مقابل مسكين و ابن السبيل قرار بگيريد و بيش از حد استحقاقشان به آنها انفاق كنيد و راه اسراف را بپوئيد كه اسراف و تبذير در همه جا نكوهيده است.
آيه بعد به منزله استدلال و تاكيدى بر نهى از تبذير است، مىفرمايد:” تبذير كنندگان برادران شياطين هستند” (إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ).
” و شيطان، كفران نعمتهاى پروردگار كرد” (وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً).
اما اينكه شيطان، كفران نعمتهاى پروردگار را كرد روشن است، زيرا خداوند نيرو و توان و هوش و استعداد فوق العادهاى به او داده بود، و او اينهمه نيروها را در غير موردش يعنى در طريق اغوا و گمراهى مردم صرف كرد.
و اما اينكه تبذير كنندگان برادران شياطينند، به خاطر آنست كه آنها نيز نعمتهاى خداداد را كفران مىكنند و در غير مورد قابل استفاده صرف مىنمايند.
تعبير به” اخوان” (برادران) يا به خاطر اين است كه اعمالشان همرديف و هماهنگ اعمال شياطين است، همچون برادرانى كه يكسان عمل مىكنند، و يا به خاطر آنست كه قرين و همنشين شيطان در دوزخند، همانگونه كه در آيه 39 از سوره زخرف بعد از آنكه قرين بودن شيطان را با انسانهاى آلوده بطور كلى بيان مىكند مىفرمايد: وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ:
” امروز اظهار برائت و تقاضاى جدايى از شيطان سودمند به حال شما نيست چرا كه همگى در عذاب مشتركيد”. تفسير نمونه، ج12، ص: 89
و اما اينكه” شياطين” در اينجا به صورت جمع ذكر شده ممكن است اشاره به چيزى باشد كه از آيات سوره” زخرف” استفاده مىشود كه هر انسانى روى از ياد خدا برتابد، شيطانى برانگيخته مىشود كه قرين و همنشين او خواهد بود، نه تنها در اين جهان كه در آن جهان نيز همراه او است وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ … حَتَّى إِذا جاءَنا قالَ يا لَيْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ (سوره زخرف آيه 36 و 38).
و از آنجا كه گاهى مسكينى به انسان رو مىآورد و امكاناتى براى پاسخ گويى به نياز او در اختيارش نيست، آيه بعد طرز برخورد صريح با نيازمندان را در چنين شرائطى بيان مىكند و مىگويد” اگر از اين نيازمندان به خاطر (نداشتن امكانات و) انتظار رحمت خدا كه به اميد آن هستى روى برگردانى نبايد اين روىگرداندن توأم با تحقير و خشونت و بىاحترامى باشد، بلكه بايد با گفتارى نرم و سنجيده و توأم با محبت با آنها برخورد كنى” حتى اگر مىتوانى وعده آينده را به آنها بدهى و مايوسشان نسازى (وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّكَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلًا مَيْسُوراً).
” ميسور” از ماده” يسر” به معنى راحت و آسان است، و در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه سخن نيك و برخورد توأم با احترام و محبت را شامل مىشود.
بنا بر اين اگر بعضى آن را به عبارت خاصى تفسير كردهاند، و يا به معنى وعده دادن براى آينده، همه از قبيل ذكر مصداق است.
در روايات مىخوانيم كه بعد از نزول اين آيه هنگامى كه كسى چيزى از پيامبر ص مىخواست و حضرت چيزى نداشت كه به او بدهد مىفرمود:
يرزقنا اللَّه تفسير نمونه، ج12، ص: 90
و اياكم من فضله:
” اميدوارم خدا ما و تو را از فضلش روزى دهد” «1».
در سنتهاى قديمى ما به هنگام برخورد با سائل چنين بوده و هست كه هنگامى كه تقاضا كنندهاى به در خانه مىآمد و چيزى براى دادن موجود نبود به او مىگفتند:” ببخش”، اشاره به اينكه آمدن تو بر ما حقى ايجاد مىكند و از نظر اخلاقى از ما چيزى طلبكار هستى و ما تقاضا داريم كه اين مطالبه اخلاقى خود را بر ما ببخشى چرا كه چيزى كه پاداش آن باشد موجود نداريم! و از آنجا كه رعايت اعتدال در همه چيز حتى در انفاق و كمك به ديگران، شرط است، در آيه بعد روى اين مساله تاكيد كرده مىگويد:” دست خود را بر گردن خويش بسته قرار مده” (وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ).
اين تعبير كنايه لطيفى است از اينكه دست دهنده داشته باش، و همچون بخيلان كه گويى دستهايشان به گردنشان با غل و زنجير بستهاند و قادر به كمك و انفاق نيستند مباش.
از سويى ديگر” دست خود را فوق العاده گشاده مدار، و بذل و بخشش بى حساب مكن كه سبب شود از كار بمانى، و مورد ملامت اين و آن قرار گيرى، و از مردم جدا شوى” (وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً).
همانگونه كه” بسته بودن دست به گردن” كنايه از بخل،” گشودن دستها به طور كامل” آن چنان كه از جمله” وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ” استفاده مىشود كنايه از بذل و بخشش بى حساب است.
و” تقعد” كه از ماده” قعود” به معنى نشستن است كنايه از توقف و از كار افتادن مىباشد.
تعبير به” ملوم”، اشاره به اين است كه گاه بذل و بخشش زياد نه تنها
__________________________________________________
(1) تفسير مجمع البيان ذيل آيه.
تفسير نمونه، ج12، ص: 91
انسان را از فعاليت و ضروريات زندگى بازمىدارد بلكه زبان ملامت مردم را بر او مىگشايد.
” محسور” از ماده” حسر” (بر وزن قصر) در اصل معنى كنار زدن لباس و برهنه ساختن قسمت زير آن است، به همين جهت” حاسر” به جنگجويى مىگويند كه زره در تن و كلاهخود بر سر نداشته باشد.
به حيواناتى كه بر اثر كثرت راه رفتن خسته و وامانده مىشوند، كلمه” حسير” و” حاسر” اطلاق شده است، گويى تمام گوشت تن آنها يا قدرت و نيرويشان كنار مىرود و برهنه مىشوند.
و بعدا اين مفهوم توسعه يافته به هر شخص خسته و وامانده كه از رسيدن به مقصد عاجز است” محسور” يا” حسير” و” حاسر” گفته مىشود.
” حسرت” به معنى غم و اندوه نيز از همين ماده گرفته شده، چرا كه اين حالت به انسان معمولا در مواقعى دست مىدهد كه نيروى جبران مشكلات و شكستها را از دست داده، گويى از توانايى و قدرت برهنه شده است.
در مورد مساله انفاق و بخشش اگر از حد بگذرد و تمام توان و نيروى انسان جذب آن گردد، طبيعى است كه انسان از ادامه كار و فعاليت و سامان دادن به زندگى خود وامىماند، برهنه از نيروها و سرشار از غم مىگردد، و طبعا از ارتباط و پيوند با مردم نيز قطع خواهد شد.
در بعضى از روايات كه در شان نزول اين آيه نقل شده اين مطلب به وضوح ديده مىشود، در روايتى مىخوانيم پيامبر ص در خانه بود سؤال كنندهاى بر در خانه آمد چون چيزى براى بخشش آماده نبود، و او تقاضاى پيراهن كرد، پيامبر ص پيراهن خود را به او داد، و همين امر سبب شد كه نتواند آن روز براى نماز به مسجد برود.
اين پيش آمد زبان كفار را باز كرد، گفتند: محمد خواب مانده يا مشغول تفسير نمونه، ج12، ص: 92
لهو و سرگرمى است و نمازش را بدست فراموشى سپرده است.
و به اين ترتيب اين كار هم ملامت و شماتت دشمن، و هم انقطاع از دوست را در پى داشت، و مصداق” ملوم حسور” شد، آيه فوق نازل گرديد و به پيامبر ص هشدار داد كه اين كار تكرار نشود.
در مورد تضادى كه اين دستور ظاهرا با مساله” ايثار” دارد و پاسخ آن را در نكات آينده بحث خواهيم كرد.
بعضى نيز نقل كردهاند كه گاهى پيامبر ص آنچه را در بيت المال داشت به نيازمند مىداد به گونهاى كه اگر بعدا نيازمندى به سراغ او مىآمد، چيزى در بساط نداشت و شرمنده مىشد، و چه بسا شخص نيازمند، زبان به ملامت مىگشود و خاطر پيامبر ص را آزرده مىساخت، لذا دستور داده شد كه نه همه آنچه را در بيت المال دارد انفاق كند و نه همه را نگاهدارد، تا اين گونه مشكلات پيش نيايد.
[چرا بعضى از مردم محروم و نيازمندند؟]
در اينجا اين سؤال مطرح مىشود كه اصلا چرا بعضى از مردم محروم و نيازمند و مسكين هستند كه لازم باشد ما به آنها انفاق كنيم آيا بهتر نبود خداوند خودش به آنها هر چه لازم بود مىداد تا نيازى نداشته باشند كه ما به آنها انفاق كنيم.
آخرين آيه مورد بحث گويى اشاره به پاسخ همين سؤال است، مىفرمايد:
” خداوند روزيش را بر هر كس بخواهد گشاده مىدارد و بر هر كس بخواهد تنگ، چرا كه او نسبت به بندگان آگاه و بينا است (إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبادِهِ خَبِيراً بَصِيراً).
اين يك آزمون براى شما است و گرنه براى او همه چيز ممكن است، او مىخواهد به اين وسيله شما را تربيت كند، و روح سخاوت و فداكارى و از خود ير نمونه، ج12، ص: 93
گذشتگى را در شما پرورش دهد.
به علاوه بسيارى از مردم اگر كاملا بى نياز شوند راه طغيان و سركشى پيش مىگيرند، و صلاح آنها اين است كه در حد معينى از روزى باشند، حدى كه نه موجب فقر گردد نه طغيان.
از همه اينها گذشته وسعت و تنگى رزق در افراد انسان (بجز موارد استثنايى يعنى از كار افتادگان و معلولين) بستگى به ميزان تلاش و كوشش آنها دارد و اينكه مىفرمايد خدا روزى را براى هر كس بخواهد تنگ و يا گشاده مىدارد، اين خواستن هماهنگ با حكمت او است و حكمتش ايجاب مىكند كه هر كس تلاشش بيشتر باشد سهمش فزونتر و هر كس كمتر باشد محرومتر گردد.
بعضى از مفسران در پيوند اين آيه با آيات قبل، احتمال ديگرى را پذيرفتهاند و آن اينكه آيه اخير در حكم دليل براى نهى از افراط و تفريط در انفاق است، مىگويد حتى خداوند با آن قدرت و توانايى كه دارد در بخشش ارزاق حد اعتدال را رعايت مىكند، نه آن چنان مىبخشد كه به فساد كشيده شوند، و نه آن چنان تنگ مىگيرد كه به زحمت بيفتند، همه اينها براى رعايت مصلحت بندگان است.
بنا بر اين سزاوار است كه شما هم به اين اخلاق الهى متخلق شويد، طريق اعتدال در پيش گيريد، و از افراط و تفريط بپرهيزيد «1».
نكتهها:
1- منظور از ذى القربى در اينجا كيانند؟
كلمه” ذى القربى” همانگونه كه گفتيم به معنى بستگان و نزديكان است و در اينكه منظور از آن در اينجا معنى عام است يا خاص در ميان مفسران بحث است.
__________________________________________________
(1) الميزان جلد 13 صفحه 88.
تفسير نمونه، ج12، ص: 94
1- بعضى معتقدند مخاطب، همه مؤمنان و مسلمانان هستند، و منظور پرداختن حق خويشاوندان به آنها است.
2- بعضى ديگر مىگويند مخاطب پيامبر ص است و منظور پرداختن حق بستگان پيامبر ص به آنها است، مانند خمس غنائم و ساير اشيايى كه خمس به آن تعلق مىگيرد و بطور كلى حقوقشان در بيت المال.
لذا در روايات متعددى كه از طرق شيعه و اهل تسنن نقل شده مىخوانيم كه به هنگام نزول آيه فوق، پيامبر ص فاطمه ع را خواند و سرزمين” فدك” را به او بخشيد «1».
در حديثى كه از منابع اهل تسنن از ابو سعيد خدرى صحابه معروف پيامبر ص نقل شده مىخوانيم:
لما نزل قوله تعالى وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ أعطى رسول اللَّه (ص) فاطمه فدكا:
” هنگامى كه آيه وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ نازل شد پيامبر ص سرزمين فدك را به فاطمه ع داد” «2».
از بعضى از روايات استفاده مىشود كه حتى امام سجاد ع به هنگام اسارت
__________________________________________________
(1) فدك زمين آباد و محصول خيزى در نزديكى خيبر بود، و از مدينه حدود 140 كيلومتر فاصله داشت، و بعد از خيبر، نقطه اتكاء يهوديان در حجاز به شمار مىرفت (به كتاب مراصد الاطلاع ماده فدك مراجعه شود).
بعد از آن كه يهوديان اين منطقه بدون جنگ تسليم شدند پيامبر ص اين سرزمين را طبق تواريخ و اسناد معتبر به فاطمه ع بخشيد، اما بعد از رحلت آن حضرت، مخالفان آن را غصب نمودند و ساليان دراز به صورت يك حربه سياسى در دست آنها بود اما بعضى از خلفا اقدام به تحويل آن به فرزندان فاطمه ع نمودند.
(2) اين حديث را” بزار” و” ابو يعلى” و” ابن ابى حاتم” و” ابن مردويه” از” ابو سعيد” نقل كردهاند (به كتاب ميزان الاعتدال جلد 2 صفحه 288 و كنز العمال جلد 2 صفحه 158 مراجعه شود)- طبرسى در مجمع البيان و همچنين در المنثور در ذيل آيه مورد بحث اين حديث را از طرق شيعه و اهل تسنن آوردهاند.
تفسير نمونه، ج12، ص: 95
در شام با همين آيه به شاميان استدلال فرمود و گفت: منظور از آيه” آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ” مائيم كه خدا به پيامبرش دستور داده كه حق ما ادا شود (و اين چنين شما شاميان همه اين حقوق را ضايع كرديد) «1».
ولى با اينهمه همانگونه كه قبلا هم گفتيم اين دو تفسير با هم منافات ندارد، همه موظفند حق ذى القربى را بپردازند پيامبر ص هم كه رهبر جامعه اسلامى است موظف است به اين وظيفه بزرگ الهى عمل كند، در حقيقت اهل بيت پيامبر ص از روشنترين مصداقهاى ذى القربى و شخص پيامبر ص از روشنترين افراد مخاطب به اين آيه است.
به همين دليل پيامبر ص حق ذى القربى را كه خمس و همچنين فدك و مانند آن بود به آنها بخشيد، چرا كه گرفتن زكات كه در واقع از اموال عمومى محسوب مىشد براى آنها ممنوع بود.
2- بلاى اسراف و تبذير
بدون شك، نعمتها و مواهب موجود در كره زمين، براى ساكنانش كافى است، اما به يك شرط و آن اينكه بيهوده به هدر داده نشوند، بلكه به صورت صحيح و معقول و دور از هر گونه افراط و تفريط مورد بهرهبردارى قرار گيرد، و گرنه اين مواهب آن قدر زياد و نامحدود نيست كه با بهرهگيرى نادرست، آسيب نپذيرد.
و اى بسا اسراف و تبذير در منطقهاى از زمين باعث محروميت منطقه ديگرى شود، و يا اسراف و تبذير انسانهاى امروز باعث محروميت نسلهاى آينده گردد.
آن روز كه ارقام و آمار، همچون امروز دست انسانها نبود، اسلام هشدار داد كه در بهرهگيرى از مواهب خدا در زمين، اسراف و تبذير روا مداريد.
__________________________________________________
(1) نور الثقلين جلد 3 صفحه 255.
تفسير نمونه، ج12، ص: 96
قرآن در آيات فراوانى شديدا مسرفان را محكوم كرده است:
در جايى مىگويد:” اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست ندارد” وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (انعام- 141- اعراف 31).
در مورد ديگر” مسرفان را اصحاب دوزخ مىشمرد” وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ (غافر- 43).
و” از اطاعت فرمان مسرفان، نهى مىكند” وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ (شعراء- 151).
و مجازات الهى را در انتظار مسرفان مىشمرد مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفِينَ (ذاريات- 34).
و اسراف را يك برنامه فرعونى قلمداد مىكند وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ (يونس- 83).
و مسرفان دروغگو را محروم از هدايت الهى مىشمرد إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ (غافر- 28).
و سرانجام سرنوشت آنها را هلاكت و نابودى معرفى مىكند وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ (انبياء- 9).
و همانگونه كه ديديم آيات مورد بحث نيز تبذير كنندگان را برادران شيطان و قرين آنها مىشمرد.
” اسراف” به معنى وسيع كلمه هر گونه تجاوز از حد در كارى است كه انسان انجام مىدهد، ولى غالبا اين كلمه در مورد هزينهها و خرجها گفته مىشود.
از خود آيات قرآن به خوبى استفاده مىشود، اسراف نقطه مقابل تنگ گرفتن و سختگيرى است آنجا كه مىفرمايد وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً:” كسانى كه به هنگام انفاق، نه اسراف مىكنند تفسير نمونه، ج12، ص: 97
و نه سختگيرى و بخل ميورزند بلكه در ميان اين دو” حد اعتدال و ميانه را مىگيرند” (فرقان- 67).
3- فرق ميان اسراف و تبذير
در اينكه ميان اسراف و تبذير چه تفاوتى است، بحث روشنى در اين زمينه از مفسران نديدهايم، ولى با در نظر گرفتن ريشه اين دو لغت چنين به نظر مىرسد كه وقتى اين دو در مقابل هم قرار گيرند” اسراف” به معنى خارج شدن از حد اعتدال، بى آنكه چيزى را ظاهرا ضايع كرده باشد، و يا غذاى خود را آن چنان گرانقيمت تهيه كنيم كه با قيمت آن بتوان عده زيادى را آبرومندانه تغذيه كرد.
در اينجا از حد گذراندهايم ولى ظاهرا چيزى نابود نشده است.
اما” تبذير” و ريختوپاش آنست كه آن چنان مصرف كنيم كه به اتلاف و تضييع بيانجامد مثل اينكه براى دو نفر ميهمان غذاى ده نفر را تهيه ببينيم، آن گونه كه بعضى از جاهلان مىكنند و به آن افتخار مىنمايند، و باقيمانده را در زبالهدان بريزيم و اتلاف كنيم.
ولى ناگفته نماند بسيار مىشود كه اين دو كلمه درست در يك معنى به كار مىرود و حتى به عنوان تاكيد پشت سر يكديگر قرار مىگيرند.
على ع طبق آنچه در نهج البلاغه نقل شده مىفرمايد. الا ان اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسراف و هو يرفع صاحبه فى الدنيا و يضعه فى الآخرة و يكرمه فى الناس و يهينه عند اللَّه:” آگاه باشيد مال را در غير مورد استحقاق صرف كردن، تبذير و اسراف است، ممكن است اين عمل انسان را در دنيا بلند مرتبه كند اما مسلما در آخرت پست و حقير خواهد كرد، در نظر توده مردم ممكن است سبب اكرام گردد، اما در پيشگاه خدا موجب سقوط مقام انسان خواهد شد”. تفسير نمونه، ج12، ص: 98
در شرح آيات مورد بحث خوانديم كه در دستورهاى اسلامى آن قدر روى نفى اسراف و تبذير تاكيد شده كه حتى از زياد ريختن آب براى وضوء و لو در كنار نهر آب باشد نهى فرمودهاند، و نيز از دور افكندن هسته خرما امام نهى مىفرمايد.
دنياى امروز كه احساس مضيقه در پارهاى از مواد مىكند، سخت به اين موضوع توجه كرده است تا آنجا كه از همه چيز استفاده مىكند، از زباله بهترين كود مىسازند، و از تفالهها، وسائل مورد نياز، و حتى از فاضل آبها پس از تصفيه كردن آب قابل استفاده براى زراعت درست مىكنند، چرا كه احساس كردهاند مواد موجود در طبيعت نامحدود نيست كه به آسانى بتوان از آنها صرف نظر كرد، بايد از همه به صورت” دورانى” بهرهگيرى نمود.
4- آيا ميانه روى در انفاق با ايثار تضاد دارد؟!
با در نظر گرفتن آيات فوق كه دستور به” رعايت اعتدال در انفاق” مىدهد اين سؤال پيش مىآيد كه در سوره” دهر” و آيات ديگر قرآن و همچنين روايات ستايش و مدح ايثارگران را مىخوانيم كه حتى در نهايت سختى از خود مىگيرند و به ديگران مىدهند، اين دو چگونه با هم سازگار است؟! دقت در شان نزول آيات فوق، و همچنين قرائن ديگر، پاسخ اين سؤال را روشن مىسازد و آن اينكه: دستور به رعايت اعتدال در جايى است كه بخشش فراوان سبب نابسامانيهاى فوق العادهاى در زندگى خود انسان گردد، و به اصطلاح” ملوم و محسور” شود.
و يا ايثار سبب ناراحتى و فشار بر فرزندان او گردد و نظام خانوادگيش را به خطر افكند، و در صورتى كه هيچيك از اينها تحقق نيابد مسلما ايثار بهترين راه است.
از اين گذشته رعايت اعتدال يك حكم عام است و ايثار يك حكم خاص كه مربوط به موارد معينى است و اين دو حكم با هم تضادى ندارند.
[سوره الفرقان (25):
وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً (67)
67- آنها كسانى هستند كه هر گاه انفاق كنند نه اسراف مىكنند و نه سختگيرى، بلكه در ميان ايندو حد اعتدالى دارند.
پنجمين صفت ممتاز” عباد الرحمن” كه اعتدال
__________________________________________________
(1)” غريم” هم به” طلبكار” گفته مىشود و هم به” بدهكار” (لسان العرب ماده غرم).
تفسير نمونه، ج15، ص: 152
و دورى از هر گونه افراط و تفريط در كارها مخصوصا در مساله انفاق است اشاره كرده مىفرمايد:” آنها كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مىكنند و نه سختگيرى، بلكه در ميان اين دو حد اعتدالى را رعايت مىكنند” (وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً).
جالب توجه اينكه اصل انفاق كردن را مسلم مىگيرد بطورى كه نياز به ذكر نداشته باشد چرا كه انفاق يكى از وظائف حتمى هر انسانى است، لذا سخن را روى كيفيت انفاق آنان مىبرد و مىگويد: انفاقى عادلانه و دور از هر گونه اسراف و سختگيرى دارند، نه آن چنان بذل و بخششى كنند كه زن و فرزندشان گرسنه بمانند، و نه آن چنان سختگير باشند كه ديگران از مواهب آنها بهره نگيرند.
در تفسير” اسراف” و” اقتار” كه نقطه مقابل يكديگرند مفسران سخنان گوناگونى دارند كه روح همه به يك امر بازمىگردد و آن اينكه” اسراف” آن است كه بيش از حد و در غير حق و بيجا مصرف گردد، و” اقتار” آن است كه كمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد.
در يكى از روايات اسلامى تشبيه جالبى براى اسراف و” اقتار” و حد اعتدال شده است و آن اينكه هنگامى كه امام صادق ع اين آيه را تلاوت فرمود مشتى سنگريزه از زمين برداشت و محكم در دست گرفت، و فرمود اين همان” اقتار” و سختگيرى است، سپس مشت ديگرى برداشت و چنان دست خود را گشود كه همه آن به روى زمين ريخت و فرمود اين” اسراف” است، بار سوم مشت ديگرى برداشت و كمى دست خود را گشود به گونهاى كه مقدارى فرو ريخت و مقدارى در دستش بازماند، و فرمود اين همان” قوام” است «1».
واژه” قوام” (بر وزن عوام) در لغت به معنى عدالت و استقامت و حد وسط
__________________________________________________
(1) كافى- بنا بر نقل تفسير نور الثقلين جلد 4 صفحه 29.
2- سختگيرى و اسراف
بدون شك اسراف يكى از مذمومترين اعمال از ديدگاه قرآن و اسلام است، و در آيات و روايات نكوهش فراوانى از آن شده، اسراف يك برنامه فرعونى است (وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ) (يونس 83).
اسراف كنندگان اصحاب دوزخ و جهنمند (وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ) (غافر 43).
و با توجه به آنچه امروز ثابت شده كه منابع روى زمين با توجه به جمعيت انسانها آن قدر زياد نيست كه بتوان اسراف كارى كرد، و هر اسراف كارى سبب محروميت انسانهاى بى گناهى خواهد بود، بعلاوه روح اسراف معمولا توأم با خودخواهى و خودپسندى و بيگانگى از خلق خدا است.
در عين حال بخل و سختگيرى و خسيس بودن نيز به همين اندازه زشت و ناپسند و نكوهيده است، اصولا از نظر بينش توحيدى مالك اصلى خدا است و ما همه امانتدار او هستيم و هر گونه تصرفى بدون اجازه و رضايت او زشت و ناپسند است و مىدانيم او نه اجازه اسراف مىدهد و نه اجازه بخل و تنگ چشمى.
__________________________________________________
(1) تفسير روح المعانى ذيل آيه مورد بحث.
[سوره الأنعام (6): آيه 141]
وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (141)
ترجمه:
141- او است كه باغهاى معروش (باغهايى كه درختانش روى داربستها قرار مىگيرند) و باغهاى غير معروش (درختانى كه نياز به داربست ندارند) آفريد، و همچنين نخل و انواع زراعت را كه از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند و (نيز) درخت زيتون و انار را كه از جهتى با هم شبيه و از جهتى تفاوت دارند (برگ و ساختمان ظاهريشان شبيه يكديگر است در حالى كه طعم ميوه آنها فوق العاده متفاوت) از ميوه آن به هنگامى كه به ثمر مىنشيند بخوريد و حق آن را به هنگام درو بپردازيد، اسراف نكنيد كه خداوند مسرفين را دوست نمىدارد.
تفسير: يك درس بزرگ توحيد
در اين آيه به چند موضوع اشاره شده است كه هر كدام در حقيقت نتيجه ديگرى است.
نخست مىگويد:” خداوند همان كسى است كه انواع باغها و زراعتها با درختان گوناگون آفريده است كه بعضى روى داربستها قرار گرفته، و با منظره تفسير نمونه، ج6، ص: 3
بديع و دلانگيز خود چشمها را متوجه خويش مىسازند، و با ميوههاى لذيذ و پر- بركت كام انسان را شيرين مىكنند، و بعضى بدون احتياج به داربست بر سر پا ايستاده و سايه بر سر آدميان گسترده، و با ميوههاى گوناگون به تغذيه انسان خدمت مىكنند” (وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ).
مفسران در تفسير كلمه” معروش” و” غير معروش” سه احتمال دادهاند:
1- همان كه در بالا به آن اشاره شد، يعنى درختانى كه روى پاى خود نمىايستند و نياز به داربست دارند، و درختانى كه بدون نياز به داربست روى پاى خود مىايستند. (زيرا” عرش” در لغت به معنى برافراشتن و هر موجود برافراشته است و به همين جهت به سقف و يا تخت پايه بلند، عرش گفته مىشود).
2- منظور از معروش درخت اهلى است كه به وسيله ديوار و امثال آن در باغها حفاظت مىشود و” غير معروش” درختان بيابانى و جنگلى و كوهستانى است.
3-” معروش” درختى است كه بر سر پا ايستاده و يا به روى زمين بلند شده اما” غير معروش” درختى است كه به روى زمين مىخوابد و پهن مىشود.
ولى معنى اول مناسبتر به نظر مىرسد، و شايد ذكر” معروشات” در آغاز سخن به خاطر ساختمان عجيب و شگفتانگيز اين گونه درختان است، يك نگاه كوتاه به درخت انگور و ساقه و شاخه پر پيچ و خم آن، كه با قلابهاى مخصوصى مجهز است، و خود را به اشياء اطراف مىچسباند تا كمر راست كند، شاهد اين اين مدعا است.
سپس اشاره به دو قسمت از باغها و جنات كرده مىگويد:” و همچنين درختان نخل و زراعت را آفريد” (وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ).
ذكر اين دو بالخصوص به خاطر آن است كه از اهميت ويژهاى در زندگانى بشر و تغذيه او برخوردارند (توجه داشته باشيد كه” جنت” هم به باغ و هم تفسير نمونه، ج6، ص: 4
به زمينهاى پوشيده از زراعت گفته مىشود).
بعد اضافه مىكند كه” اين درختان از نظر ميوه و طعم با هم متفاوتند يعنى با اينكه از زمين واحدى مىرويند هر كدام طعم و عطر و خاصيتى مخصوص به خود دارند، كه در ديگرى ديده نمىشود” (مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ) «1».
سپس اشاره به دو قسمت ديگر از ميوههايى مىكند كه فوق العاده مفيد و داراى ارزش حياتى هستند، و مىگويد:” همچنين زيتون و انار” (وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ) انتخاب اين دو، ظاهرا به خاطر آن است كه اين دو درخت در عين اينكه از نظر ظاهر با هم شباهت دارند، از نظر ميوه و خاصيت غذايى بسيار با هم متفاوتند لذا بلافاصله مىفرمايد” هم با يكديگر شبيهند و هم غير شبيه” (مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ) «2» پس از ذكر اين همه نعمتهاى گوناگون، پروردگار مىگويد:” از ميوه آنها به هنگامى كه به ثمر نشست، بخوريد ولى فراموش نكنيد كه به هنگام چيدن، حق آن را بايد ادا كنيد” (كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ).
و در پايان، فرمان مىدهد كه” اسراف نكنيد، زيرا خداوند مسرفان را دوست نمىدارد” (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ).
” اسراف” به معنى تجاوز از حد اعتدال است، و اين جمله مىتواند اشاره به عدم اسراف در خوردن و يا عدم اسراف در بخشش بوده باشد، زيرا پارهاى از اشخاص به قدرى دست و دلبازند كه هر چه دارند به اين و آن مىدهند و خود و فرزندانشان معطل مىمانند.
__________________________________________________
(1) اكل (با ضم الف و سكون يا ضم كاف) به معنى چيزى است كه خورده مىشود (از ماده اكل به معنى خوردن)
(2) در اين باره ذيل آيه 99 همين سوره نيز در جلد پنجم توضيحى گذشت.
تفسير نمونه، ج6، ص: 5
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1- پيوند آيه با آيات قبل- در آيات گذشته از اين سوره، سخن از احكام خرافى بت پرستان در ميان بود، كه از زراعت و چهارپايان نصيبى براى خدا قرار مىدادند، و عقيده داشتند كه اين سهام بايد به شكل مخصوصى مصرف گردد، و سوار شدن بر پشت بعضى از چهارپايان را تحريم مىكردند و بچههاى خود را براى بعضى از بتها قربانى مىنمودند.
آيه فوق و آيهاى كه بعد از اين مىآيد در حقيقت پاسخى به تمام اين احكام خرافى است، زيرا صريحا مىگويد:
خالق تمام اين نعمتها خدا است، او است كه همه اين درختان و چهارپايان و زراعتها را آفريده است و هم او است كه دستور داده از آنها بهره گيريد و اسراف نكنيد، بنا بر اين غير او نه حق” تحريم” دارد و نه حق” تحليل”.
2- در اينكه جمله اذا اثمر (هنگامى كه ميوه دهد) با ذكر كلمه” ثمره” قبل از آن چه منظورى را تعقيب مىكند، در ميان مفسران گفتگو است، ولى ظاهرا هدف از اين جمله اين است كه به مجرد اينكه ميوه بر درختان، و خوشه و دانه در زراعت آشكار شود، بهره گرفتن از آنها مباح و جائز است، اگر چه حق مستمندان هنوز پرداخته نشده است و اين حق را تنها در موقع چيدن ميوه و در درو كردن (يوم الحصاد) بايد پرداخت (دقت كنيد).
3- منظور از اين حق كه بهنگام درو بايد پرداخت چيست؟ بعضى معتقدند همان زكات واجب، يعنى يك دهم و يك بيستم است، ولى با توجه به اينكه اين سوره در مكه نازل شده و حكم زكات در سال دوم هجرت و يا بعد از آن در مدينه تفسير نمونه، ج6، ص: 6
نازل گرديده است، چنين احتمالى بسيار بعيد به نظر مىرسد.
در روايات فراوانى كه از اهل بيت ع به ما رسيده و همچنين در بسيارى از روايات اهل تسنن اين حق، غير از زكات معرفى شده و منظور از آن چيزى است كه بهنگام حضور مستمند در موقع چيدن ميوه و يا درو كردن زراعت به او داده مىشود، و حد معين و ثابتى ندارد «1».
و در اين صورت آيا اين حكم واجب است يا مستحبّ، بعضى معتقدند كه يك حكم وجوبى است كه قبل از تشريع حكم زكات بر مسلمانان لازم بوده ولى بعد از نزول آيه زكات، اين حكم منسوخ شد، و حكم زكات با حد و حدود معينش به جاى آن نشست.
ولى از روايات اهل بيت ع استفاده مىشود كه اين حكم نسخ نشده و به عنوان يك حكم استحبابى هم اكنون به قوت خود باقى است.
4- تعبير به كلمه” يوم” ممكن است اشاره به اين باشد كه چيدن ميوهها و درو كردن زراعتها بهتر است در روز انجام گيرد، اگر چه مستمندان حاضر شوند و قسمتى به آنها داده شود، نه اينكه بعضى از افراد بخيل، شبانه اين كار را بكنند، تا كسى با خبر نشود، در رواياتى كه از طرق اهل بيت ع به ما رسيده نيز روى اين موضوع تاكيد شده است «2».
__________________________________________________
(1) روايات مربوط به اين موضوع را صاحب وسائل در كتاب زكات ابواب زكات غلات در باب 13 و بيهقى در كتاب سنن جلد 4 صفحه 132 آورده است.
(2) در اين باره به كتاب وسائل الشيعه كتاب الزكاة ابواب زكاة الغلات باب كراهة الحصاد و الجذاذ … بالليل مراجعه شود. (ج 6 صفحه 136)
[سوره الأعراف (7): آيات 31 تا 32]
يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (31) قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (32)
ترجمه:
31- اى فرزندان آدم! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود برداريد و بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست نمىدارد.
32- بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده و روزيهاى پاكيزه را حرام كرده است؟ بگو اينها در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آوردهاند (اگر چه ديگران نيز با آنها مشاركت دارند ولى) در قيامت خالص (براى مؤمنان) خواهد بود اينچنين آيات (خود) را براى كسانى كه آگاهند شرح مىدهيم.
تفسير:
در اين آيات به تناسب سرگذشت آدم در بهشت، هم چنان سخن از مساله پوشش تن و ساير مواهب زندگى و چگونگى استفاده صحيح از آنها است.
نخست به همه فرزندان آدم به عنوان يك قانون هميشگى كه شامل تمام اعصار و قرون مىشود دستور مىدهد كه” زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد با خود داشته باشيد” (يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ). تفسير نمونه، ج6، ص: 148
اين جمله مىتواند هم اشاره به” زينتهاى جسمانى” باشد كه شامل پوشيدن لباسهاى مرتب و پاك و تميز، و شانه زدن موها، و به كار بردن عطر و مانند آن مىشود، و هم شامل” زينتهاى معنوى”، يعنى صفات انسانى و ملكات اخلاقى و پاكى نيت و اخلاص.
و اگر مىبينيم در بعضى از روايات اسلامى تنها اشاره به لباس خوب يا شانه كردن موها شده، و يا اگر مىبينيم تنها سخن از مراسم نماز عيد و نماز جمعه به ميان آمده است، دليل بر انحصار نيست بلكه هدف بيان مصداقهاى روشن است «1».
و همچنين اگر مىبينيم كه در بعضى ديگر از روايات، زينت به معنى رهبران و پيشوايان شايسته تفسير شده «2» دليل بر وسعت مفهوم آيه است كه همه زينتهاى ظاهرى و باطنى را در بر مىگيرد.
گرچه اين حكم مربوط به تمام فرزندان آدم در هر زمان است، ولى ضمنا نكوهشى است از عمل زشت جمعى از اعراب در زمان جاهليت كه به هنگام آمدن به مسجد الحرام و طواف خانه خدا كاملا عريان و برهنه مىشدند، و هم اندرزى است به آنها كه به هنگام نماز و يا رفتن به مساجد لباسهاى كثيف و مندرس و يا لباسهاى مخصوص منزل را در تن مىكنند و در مراسم عبادت خدا به همان هيئت شركت مىنمايند، كه متاسفانه هم اكنون نيز در ميان جمعى از بىخبران مسلمانان معمول و متداول است، در حالى كه طبق آيه فوق و رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است دستور داريم بهترين لباسهاى خود را به هنگام شركت در مساجد بپوشيم.
در جمله بعد اشاره به مواهب ديگر يعنى خوردنيها و آشاميدنيهاى پاك و پاكيزه مىكند و مىگويد از آنها” بخوريد و بنوشيد” (وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا).
__________________________________________________
(1) و (2) براى اطلاع از اين اخبار به تفسير برهان جلد دوم صفحه 9 و 10 و تفسير نور الثقلين جلد دوم صفحه 18 و 19 مراجعه فرمائيد.
تفسير نمونه، ج6، ص: 149
اما چون طبع زياده طلب انسان، ممكن است از اين دو دستور سوء استفاده كند و به جاى استفاده عاقلانه و اعتدالآميز از پوشش و تغذيه صحيح، راه تجمل پرستى و اسراف و تبذير را پيش گيرد، بلافاصله اضافه مىكند” ولى اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست نمىدارد” (وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ).
كلمه” اسراف” كلمه بسيار جامعى است كه هر گونه زياده روى در كميت و كيفيت و بيهودهگرايى و اتلاف و مانند آن را شامل مىشود، و اين روش قرآن است كه به هنگام تشويق به استفاده كردن از مواهب آفرينش، فورا جلو سوء استفاده را گرفته و به اعتدال توصيه مىكند.
در آيه بعد با لحن تندترى به پاسخ آنها كه گمان مىبرند، تحريم زينتها و پرهيز از غذاها و روزيهاى پاك و حلال، نشانه زهد و پارسايى و مايه قرب به پروردگار است، مىپردازد و مىگويد: اى پيامبر” بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگانش آفريده و همچنين مواهب و روزىهاى پاكيزه را تحريم كرده است” (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ).
اگر اين امور، بد بود، خدا نمىآفريد، و اكنون كه براى استفاده بندگانش آفريده است چگونه ممكن است آنها را تحريم كند؟ مگر ميان دستگاه آفرينش و دستورات دينى تضاد ممكن است وجود داشته باشد؟! سپس براى تاكيد اضافه مىكند: به آنها” بگو اين نعمتها و موهبتها براى افراد با ايمان در اين زندگى دنيا آفريده شده، اگر چه ديگران نيز بدون داشتن شايستگى از آن استفاده مىكنند ولى در روز قيامت و زندگى عاليتر كه صفوف كاملا از هم مشخص مىشوند، اينها همه در اختيار افراد با ايمان و درستكار قرار مىگيرد، و ديگران به كلى از آن محروم مىشوند”! (قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ) تفسير نمونه، ج6، ص: 150
بنا بر اين چيزى كه در دنيا و آخرت مال آنها است و مخصوصا در جهان ديگر اختصاص به آنها دارد چگونه ممكن است تحريم گردد؟ حرام چيزى است كه مفسدهانگيز باشد، نه نعمت و موهبت.
اين احتمال نيز در تفسير اين جمله داده شده است كه اين مواهب در دنيا اگر چه آميخته با گرفتاريها و گاهى با غم و رنجها و اندوهها است، ولى در سراى ديگر، خالص از همه اين ناملايمات در اختيار مؤمنان قرار خواهد گرفت (ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مىرسد).
در پايان آيه به عنوان تاكيد مىگويد:” اين چنين آيات و احكام خود را براى جمعيتى كه آگاهند و مىفهمند تشريح مىكنيم” (كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).
زينت و تجمل از نظر اسلام
در مورد استفاده از انواع زينتها، اسلام مانند تمام موارد، حد اعتدال را انتخاب كرده است، نه مانند بعضى كه مىپندارند استفاده از زينتها و تجملات هر چند به صورت معتدل بوده باشد، مخالف زهد و پارسايى است، و نه مانند تجملپرستانى كه غرق در زينت و تجمل مىشوند، و تن به هر گونه عمل نادرستى براى رسيدن به اين هدف نامقدس مىدهند.
و اگر ساختمان روح و جسم انسان را در نظر بگيريم مىبينيم كه تعليمات اسلام در اين زمينه درست هماهنگ ويژگيهاى روح انسان و ساختمان جسم او است.
توضيح اينكه: به گواهى روانشناسان، حس زيبايى يكى از چهار بعد روح انسانى است، كه به ضميمه حس نيكى، و حس دانايى، و حس مذهبى، ابعاد اصلى روان آدمى را تشكيل مىدهند، و معتقدند تمام زيبائيهاى ادبى، شعرى، تفسير نمونه، ج6، ص: 151
صنايع ظريفه، و هنر به معنى واقعى همه مولود اين حس است، با وجود اين چگونه ممكن است، يك قانون صحيح، اين حس اصيل را در روح انسان خفه كند، و عواقب سوء عدم اشباع صحيح آن را ناديده بگيرد.
لذا در اسلام: استفاده كردن از زيبائيهاى طبيعت، لباسهاى زيبا و متناسب، به كار بردن انواع عطرها، و امثال آن، نه تنها مجاز شمرده شده بلكه به آن توصيه و سفارش نيز شده است، و روايات زيادى در اين زمينه از پيشوايان مذهبى در كتب معتبر نقل شده است.
به عنوان نمونه در تاريخ زندگى امام حسن مجتبى ع مىخوانيم هنگامى كه به نماز برمىخاست بهترين لباسهاى خود را مىپوشيد سؤال كردند چرا بهترين لباس خود را مىپوشيد؟ فرمود:
ان اللَّه جميل يحب الجمال، فاتجمل لربى و هو يقول خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ.
” خداوند زيبا است و زيبايى را دوست دارد و به همين جهت، من لباس زيبا براى راز و نياز با پروردگارم مىپوشم و هم او دستور داده است كه زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد برگيريد” «1».
در حديث ديگرى مىخوانيم كه يكى از زاهدان ريايى به نام” عباد بن كثير” با” امام صادق” ع روبرو شد، در حالى كه امام ع لباس نسبتا زيبايى بر تن داشت، به امام گفت: تو از خاندان نبوتى، و پدرت (على ع) لباس بسيار ساده مىپوشيد چرا چنين لباس جالبى بر تن تو است؟ آيا بهتر نبود كه لباسى كم اهميتتر از اين مىپوشيدى، امام فرمود: واى بر تو اى عباد!، مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ:
” چه كسى حرام كرده است زينتهايى را كه خداوند براى بندگانش آفريده و روزيهاى پاكيزه را”؟ «2» … و روايات متعدد ديگر.
__________________________________________________
(1) وسائل جلد سوم ابواب احكام الملابس.
(2) وسائل جلد سوم ابواب احكام الملابس باب 7 حديث 4.
تفسير نمونه، ج6، ص: 152
اين تعبير كه خداوند زيبا است و زيبايى را دوست دارد، و يا تعبير به اينكه خداوند زيبائيها را آفريده، همگى اشاره به اين حقيقت است كه اگر استفاده از هر گونه زيبايى، ممنوع بود، خداوند هرگز اينها را نمىآفريد، آفرينش زيبائيها در جهان هستى خود دليل بر اين است كه خالق زيبائيها آن را دوست دارد.
ولى مهم اينجاست كه غالبا در اين گونه موضوعات، مردم راه افراط را مىپويند، و با بهانههاى مختلف رو به تجملپرستى مىآورند، و به همين دليل قرآن مجيد- همانطور كه گفتيم- بلافاصله بعد از ذكر اين حكم اسلامى از اسراف و زياده روى و تجاوز از حد، مسلمانان را بر حذر مىدارد، در بيش از بيست مورد در قرآن مجيد به مساله اسراف اشاره شده و از آن نكوهش گرديده است (درباره اسراف در ذيل آيات متناسب مشروحا سخن خواهيم گفت).
به هر حال روش قرآن و اسلام در اين مورد، روش موزون و معتدلى است كه نه جمود دارد و تمايلات زيباپسندى روح انسان را در هم مىكوبد، و نه بر اعمال مسرفان و تجملپرستان و شكمخواران صحه مىگذارد، مخصوصا در جوامعى كه افراد محروم و بينوا وجود داشته باشد حتى از زينتهاى معتدل نيز نهى مىكند، و لذا مىبينيم در بعضى از روايات هنگامى كه از بعضى امامان سؤال مىكردند چرا لباس فاخر پوشيدهايد در حالى كه جد شما على ع چنين لباسى در تن نمىكرد؟ در پاسخ مىفرمودند مردم آن زمان در شدت و فشار بودند و مىبايست چنين شود، اما مردم زمان ما زندگى مرفهترى دارند و در چنين شرائطى استفاده از اين زينتها (در حدود معقول) مانعى ندارد.
يك دستور مهم بهداشتى
جمله” كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا”:” بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد” كه در آيه فوق آمده است، گرچه بسيار ساده به نظر مىرسد، اما امروز تفسير نمونه، ج6، ص: 153
ثابت شده است كه يكى از مهمترين دستورات بهداشتى همين است، زيرا تحقيقات دانشمندان به اين نتيجه رسيده كه سرچشمه بسيارى از بيماريها، غذاهاى اضافى است كه به صورت جذب نشده در بدن انسان باقى مىماند، اين مواد اضافى هم بار سنگينى است براى قلب و ساير دستگاههاى بدن، و هم منبع آمادهاى است براى انواع عفونتها و بيماريها، لذا براى درمان بسيارى از بيماريها، نخستين گام همين است كه اين مواد مزاحم كه در حقيقت زبالههاى تن انسان هستند، سوخته شوند و پاكسازى جسم عملى گردد.
عامل اصلى تشكيل اين مواد مزاحم، اسراف و زيادهروى در تغذيه و به اصطلاح” پرخورى” است، و راهى براى جلوگيرى از آن جز رعايت اعتدال در غذا نيست، مخصوصا در عصر و زمان ما كه بيماريهاى گوناگونى مانند بيمارى قند، چربى خون، تصلب شرائين، نارساييهاى كبد و انواع سكتهها، فراوان شده، افراط در تغذيه با توجه به عدم تحرك جسمانى كافى، يكى از عوامل اصلى محسوب مىشود، و براى از بين بردن اينگونه بيماريها راهى جز حركت كافى و ميانهروى در تغذيه نيست.
مفسر بزرگ ما، مرحوم” طبرسى” در” مجمع البيان” مطلب جالبى نقل مىكند كه هارون الرشيد طبيبى مسيحى داشت كه مهارت او در طب معروف بود، روزى اين طبيب به يكى از دانشمندان اسلامى گفت: من در كتاب آسمانى شما چيزى از طب نمىيابم، در حالى كه دانش مفيد بر دو گونه است: علم اديان و علم ابدان، او در پاسخش چنين گفت: خداوند همه دستورات طبى را در نصف آيه از كتاب خويش آورده است كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا:” بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد” و پيامبر ما نيز طب را در اين دستور خويش خلاصه كرده است
المعدة بيت الادواء و الحمية رأس كل دواء و اعط كل بدن ما عودته
:” معده خانه همه بيماريها است، و امساك سرآمد همه داروها است و آنچه بدنت را تفسير نمونه، ج6، ص: 154
عادت دادهاى (از عادات صحيح و مناسب) آن را از او دريغ مدار”.
طبيب مسيحى هنگامى كه اين سخن را شنيد گفت: ما ترك كتابكم و لا نبيكم لجالينوس طبا!:” قرآن شما و پيامبرتان براى جالينوس (طبيب معروف) طبى باقى نگذارده است”.
كسانى كه اين دستور را ساده فكر مىكنند، خوب است در زندگى خود آن را بيازمايند تا به اهميت و عمق آن آشنا شوند، و معجزه رعايت اين دستور را در سلامت جسم و تن خود ببينند.
[سوره الأعراف (7): آيه 33]
قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (33)
ترجمه:
33- بگو خداوند تنها اعمال زشت را، چه آشكار باشد چه پنهان، حرام كرده است و (همچنين) گناه و ستم بدون حق، و اينكه چيزى را كه خداوند دليلى براى آن نازل نكرده شريك او قرار دهيد، و به خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمىدانيد.
تفسير: محرمات الهى
بارها ديدهايم كه قرآن مجيد هر گاه سخن از امر مباح يا لازمى به ميان مىآورد، بلافاصله از نقطه مقابل آن يعنى زشتيها و محرمات سخن مىگويد، تا هر دو بحث، يكديگر را تكميل كنند، در اينجا نيز به دنبال اجازه استفاده از مواهب الهى و زينتها و نفى تحريم آنها، سخن از محرمات به ميان آورده و به تفسير نمونه، ج6، ص: 155
طور عموم، و سپس به طور خصوص انگشت روى چند نقطه مهم مىگذارد.
در آغاز از تحريم فواحش سخن مىگويد و مىفرمايد:” اى پيامبر بگو:
پروردگار من تنها اعمال زشت و قبيح را حرام كرده است، اعم از اينكه آشكار باشد يا پنهان” (قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ).
” فواحش” جمع” فاحشه” به معنى خصوص اعمالى است كه فوق العاده زشت و ناپسند است نه همه گناهان، و شايد تاكيد روى اين مطلب كه خواه پنهان باشد يا آشكار، از اين جهت است كه عربهاى جاهلى، عمل زشت منافى عفت را اگر پنهانى انجام مىشد، مجاز مىشمردند، و تنها در صورتى كه آشكار باشد ممنوع مىدانستند.
سپس موضوع را تعميم داده” و به تمام گناهان اشاره مىكند” و مىگويد (وَ الْإِثْمَ).
” اثم” در اصل به معنى هر گونه كارى است كه زيانبخش باشد و موجب انحطاط مقام انسان گردد، و او را از رسيدن به ثواب و پاداش نيك باز دارد، بنا بر اين هر نوع گناهى در مفهوم وسيع اثم داخل است.
ولى بعضى از مفسران،” اثم” را در اينجا تنها به معنى” شراب” گرفتهاند، و شعر معروف،
شربت الاثم حتى ضل عقلى كذاك الاثم يصنع بالعقول «1»
” آن قدر اثم (شراب) نوشيدم كه عقلم گم شد، آرى شراب، با عقل آدمى اين چنين مىكند”.
ولى ظاهر اين است كه اين معنى تمام مفهوم اثم نيست، بلكه يكى از افراد روشن آن است.
بار ديگر انگشت روى چند قسمت از بزرگترين گناهان گذارده، مىگويد:
__________________________________________________
(1) تبيان ذيل آيه مورد بحث و تاج العروس ماده” اثم”
تفسير نمونه، ج6، ص: 156
” و هر گونه ستم و تجاوز به ناحق به حقوق ديگران” (وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ).
” بغى” به معنى كوشش و تلاش براى بدست آوردن چيزى است، ولى غالبا به كوششهايى گفته مىشود كه براى غصب حق ديگران است و لذا مفهوم آن غالبا با مفهوم ظلم و ستم مساوى است.
روشن است توصيف” بغى” در آيه مورد بحث، به” غير الحق” از قبيل توضيح و تاكيد روى معنى” بغى” است.
سپس اشاره به مساله شرك كرده، مىگويد: و نيز پروردگار من، حرام كرده كه” شريكى بىدليل براى او قائل شويد” (وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً).
در اينجا نيز روشن است كه جمله ما لم يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً براى تاكيد و توجه به اين حقيقت است كه مشركان هيچگونه دليل و گواه منطقى و خردپسندى در كار خود ندارند، و كلمه” سلطان” به معنى هر گونه دليل و گواهى است كه باعث تسلط و پيروزى انسان بر مخالف مىشود.
آخرين چيزى را كه به عنوان محرمات روى آن تكيه مىكند” نسبت دادن چيزى به خدا بدون علم و آگاهى است” (وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).
درباره سخن گفتن بدون علم، ذيل آيه 28 همين سوره نيز بحث كردهايم.
در آيات قرآن و روايات اسلامى روى اين مساله زياد تاكيد شده و مسلمانان به شدت از گفتن چيزهايى كه نمىدانند، ممنوع شدهاند، تا آنجا كه در حديثى از پيامبر اسلام ص نقل شده:
من افتى بغير علم لعنته ملائكة السماوات و الارض
:” آن كس كه بدون علم و آگاهى فتوا دهد، فرشتگان آسمان و زمين او را لعنت مىكنند” «1».
__________________________________________________
(1) عيون اخبار الرضا” ع” طبق نقل تفسير نور الثقلين جلد دوم صفحه 26.
تفسير نمونه، ج6، ص: 157
و اگر درست در وضع جوامع انسانى و بدبختيهايى كه دامن آنها را مىگيرد دقت كنيم خواهيم ديد كه قسمت مهمى از اين بدبختيها از شايعهسازى و سخن گفتن بدون اطلاع و گواهى به ناحق و اظهار نظرهاى بىمدرك سرچشمه مىگيرد.
[سوره الأعراف (7): آيه 34]
وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (34)
ترجمه:
34- براى هر قوم و جمعيتى زمان و مدت (معينى) است و به هنگامى كه مدت آنها فرا رسد نه ساعتى از آن تاخير مىكنند و نه بر آن پيشى مىگيرند.
تفسير:
هر جمعيتى سرانجامى دارد
در اين آيه خداوند به يكى از قوانين آفرينش يعنى فنا و نيستى ملتها، اشاره مىكند و بحثهاى مربوط به زندگى فرزندان آدم در روى زمين و سرانجام و سرنوشت گنهكاران كه در آيات قبل گفته شد با اين بحث روشنتر مىشود.
نخست مىگويد:” براى هر امتى زمان و مدت معينى وجود دارد” (وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ).
” و به هنگامى كه اين اجل فرا رسد، نه لحظهاى تاخير خواهند كرد و نه لحظهاى بر آن پيشى مىگيرند” (فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ).
يعنى ملتهاى جهان همانند افراد، داراى مرگ و حياتند، ملتهايى از صفحه روى زمين برچيده مىشوند، و بجاى آنها ملتهاى ديگرى قرار مىگيرند، قانون مرگ و حيات مخصوص افراد انسان نيست بلكه اقوام و جمعيتها و جامعهها را نيز تفسير نمونه، ج6، ص: 158
در بر مىگيرد.
با اين تفاوت كه مرگ ملتها غالبا بر اثر انحراف از مسير حق و عدالت و روى آوردن به ظلم و ستم و غرق شدن در درياى شهوات و فرو رفتن در امواج تجمل پرستى و تنپرورى مىباشد.
هنگامى كه ملتهاى جهان در چنين مسيرهايى گام بگذارند، و از قوانين مسلم آفرينش منحرف گردند، سرمايههاى هستى خود را يكى پس از ديگرى از دست خواهند داد و سرانجام سقوط مىكنند. بررسى فناى تمدنهايى همچون تمدن بابل، و فراعنه مصر، و قوم سبا، و كلدانيان، و آشوريان، و مسلمانان اندلس، و امثال آنها، اين حقيقت را نشان مىدهد كه در لحظه فرا رسيدن فرمان نابودى كه بر اثر اوج گرفتن فساد صادر شده بود، حتى ساعتى نتوانستند پايههاى لرزان حكومتهاى خويش را نگاه دارند.
بايد توجه داشت كه” ساعت” در لغت به معنى كمترين وقت است، گاهى به معنى لحظه و گاهى به معنى مقدار كمى از زمان مىآيد اگر چه امروز معنى معروف آن يك بيست و چهارم مدت شبانه روز است.
پاسخ به يك اشتباه
بعضى از مذاهب ساختگى كه در قرون اخير پيدا شدهاند براى رسيدن به اهداف خود، لازم ديدهاند كه قبل از هر چيز پايههاى خاتميت پيامبر اسلام ص را به گمان خويش متزلزل سازند، لذا بعضى از آيات قرآن را كه هيچ دلالتى بر هدف آنها ندارد به كمك تفسير به رأى، و سفسطه بر مقصود خود منطبق ساختهاند از جمله آيه مورد بحث است، آنها مىگويند: قرآن گفته است هر امتى پايانى دارد و منظور از امت، مذهب است بنا بر اين مذهب اسلام نيز بايد پايانى داشته باشد! تفسير نمونه، ج6، ص: 159
بهترين راه براى درك چگونگى اين استدلال اين است كه معنى واقعى” امت” را در لغت، و سپس در قرآن مجيد، مورد بررسى قرار دهيم.
از بررسى كتب لغت و همچنين موارد استعمال اين كلمه در قرآن كه بالغ بر 64 مورد مىشود چنين استفاده مىگردد كه” امت” در اصل به معنى جمعيت و گروه است.
مثلا در داستان موسى مىخوانيم وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ:” هنگامى كه به آبگاه شهر مدين رسيد، جمعيتى را مشاهده كرد كه (براى خود و چهارپايانشان) مشغول آب كشيدن هستند” «1» و نيز در مورد امر به معروف و نهى از منكر مىخوانيم: وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ:
” بايد جمعيتى از شما باشند كه دعوت به نيكيها كنند” «2».
و نيز مىخوانيم: وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْباطاً أُمَماً:” ما بنى اسرائيل را به دوازده قبيله و گروه تقسيم كرديم” «3».
و نيز مىخوانيم: وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ:
” جمعيتى (از ساكنان شهر ايله از بنى اسرائيل) گفتند: چرا اندرز مىدهيد افراد گناهكارى را كه خداوند آنها را هلاك خواهد كرد …” (اعراف- 164) از اين آيات به خوبى روشن مىشود كه امت به معنى جمعيت و گروه است، نه به معنى مذهب و نه به معنى پيروان مذهب، و اگر مىبينيم كه به پيروان مذهب، امت گفته مىشود، به خاطر آن است كه آنها نيز براى خود گروهى هستند.
بنا بر اين معنى آيه مورد بحث اين است كه هر جمعيت و گروهى، سرانجامى
__________________________________________________
(1) سوره قصص آيه 23.
(2) سوره آل عمران آيه 104. […..]
(3) سوره اعراف آيه 160.
تفسير نمونه، ج6، ص: 160
خواهند داشت، يعنى نه تنها تك تك مردم، عمرشان پايان مىپذيرد، بلكه ملتها هم مىميرند و متلاشى مىشوند و منقرض مىگردند، اصولا در هيچ مورد امت، در معنى مذهب به كار نرفته است، و به اين ترتيب آيه مورد بحث هيچگونه ارتباطى به مساله خاتميت ندارد.
[سوره الشعراء (26):
وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ (151) الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ (152)
151- و اطاعت فرمان مسرفان نكنيد.
152- همانها كه در زمين فساد مىكنند و اصلاح نمىكنند.
رابطه اسراف و فساد در ارض
مىدانيم اسراف همان تجاوز از حد قانون آفرينش و قانون تشريع است، اين نيز روشن است كه در يك نظام صحيح هر گونه تجاوز از حد موجب فساد و از هم گسيختگى مىشود، و به تعبير ديگر سرچشمه فساد، اسراف است و نتيجه اسراف فساد.
البته بايد توجه داشت كه اسراف معنى گستردهاى دارد، گاه در مسائل سادهاى مانند خوردن و آشاميدن است (چنان كه در آيه 31 سوره اعراف آمده).
و گاه در انتقامگيرى و قصاص بيش از حد (چنان كه در آيه 33 سوره اسراء آمده است).
و گاه در انفاق و بذل و بخشش بيش از اندازه (چنان كه در آيه 67 سوره فرقان آمده).
و گاه در داورى كردن و قضاوت نمودنى كه منجر به كذب و دروغ مىشود، (چنان كه در آيه 28 سوره غافر،” مسرف و كذاب” در رديف هم قرار گرفته).
و گاه در اعتقادات است كه منتهى به شك و ترديد مىشود (همانگونه كه در آيه 34 سوره غافر” مسرف و مرتاب” با هم آمده است).
و گاه به معنى برترى جويى و استكبار و استثمار آمده (چنان كه درباره فرعون در آيه 31 سوره دخان مىخوانيم: إِنَّهُ كانَ عالِياً مِنَ الْمُسْرِفِينَ:” او برترىجوى و مسرف بود”). تفسير نمونه، ج15، ص: 308
و بالآخره گاه به معنى هر گونه گناه مىآيد (چنان كه در آيه 53 زمر مىخوانيم: قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً:” بگو اى بندگان من كه بر خود اسراف كرديد از رحمت خدا مايوس نشويد كه خداوند همه گناهان را مىبخشد” (.
با توجه به آنچه گفتيم رابطه اسراف و فساد به خوبى آشكار مىشود.
به گفته” علامه طباطبائى” در” الميزان” عالم هستى يك پارچه نظم و صلاح است و حتى با تضادى كه احيانا در ميان اجزاى آن ديده مىشود تاليف و التيام و هماهنگى فراوان دارد، اين نظام به سوى اهداف صالحى در جريان است، و براى هر يك از اجزاى خود، خط سيرى تعيين مىكند، حال اگر يكى از اين اجزاء از مدار خود خارج شود و راه فساد را پيش گيرد، ميان آن و ساير اجزاى اين جهان درگيرى ايجاد مىشود، اگر توانستند اين جزء نامنظم اسرافكار را به مدار اصليش بازگردانند چه بهتر، و الا نابودش مىكنند، تا نظام به خط سير خود ادامه دهد!.
انسان كه يكى اجزاى اين عالم هستى است از اين قانون عمومى مستثنى نيست، اگر بر اساس فطرت، بر مدار خود حركت كند و هماهنگ نظام هستى باشد به هدف سعادتبخش كه براى او مقدر شده است مىرسد، اما اگر از حد خود تجاوز كند و قدم در جاده” فساد در ارض” بگذارد، نخست خداوند او را گوشمالى داده، و با حوادث سخط و دردناك او را هشدار مىدهد، چنان كه در آيه 41 سوره روم مىخوانيم ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ:” فساد بر صفحه دريا و صحرا بر اثر اعمال مردم آشكار گشت خدا مىخواهد نتيجه سوء پارهاى از اعمال مردم را به آنها بچشاند شايد بازگردند”. تفسير نمونه، ج15، ص: 309
اما اگر اين هم مؤثر نيفتاد و فساد در اعماق جان او ريشه دوانيد، خداوند با عذاب” استيصال” صفحه زمين را از لوث وجود چنين كسانى پاكسازى مىكند «1».
و از اينجا روشن مىشود كه چرا در آيات فوق، خداوند” اسراف” را با” فساد در ارض” و عدم اصلاح هماهنگ ذكر كرده است.
__________________________________________________
(1) الميزان جلد 15 صفحه 333.
[سوره يونس (10): آيات 11 تا 12]
وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (11) وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (12)
ترجمه:
11- اگر همانگونه كه مردم در بدست آوردن خوبيها عجله دارند، خداوند (به كيفر اعمالشان) مجازاتشان كند عمرشان به پايان مىرسد (و همگى نابود خواهند شد) ولى آنها كه اميد لقاى ما را ندارند بحال خودشان رها مىكنيم تا در طغيانشان سرگردان شوند.
12- و هنگامى كه به انسان زيان (و ناراحتى) برسد ما را (در همه حال) در حالى كه به پهلو خوابيده، يا نشسته، يا ايستاده است مىخواند، اما هنگامى كه ناراحتى او را بر طرف ساختيم چنان مىرود كه گويى هرگز ما را براى حل مشكلى كه به او رسيده نخوانده، اينگونه براى اسرافكاران اعمالشان زينت داده شده است.
تفسير نمونه، ج8، ص: 237
تفسير: انسانهاى خودرو!
در اين آيات نيز هم چنان سخن پيرامون مساله پاداش و كيفر بدكاران است.
در آيه نخست مىگويد:” اگر خداوند مجازات مردم بد كار را سريعا و در اين جهان انجام دهد و همانگونه كه آنها در بدست آوردن نعمت و خير و نيكى عجله دارند، در مجازاتشان تعجيل كند، عمر همگى به پايان مىرسد و اثرى از آنها باقى نمىماند” (وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ).
ولى از آنجا كه لطف خداوند همه بندگان حتى بدكاران و كافران و مشركان را نيز شامل مىشود، در مجازاتشان عجله به خرج نمىدهد، شايد بيدار شوند و توبه كنند، و از بيراهه به راه بازگردند.
به علاوه اگر مجازات با اين سرعت انجام مىگرفت، حالت اختيار كه پايه تكليف است تقريبا از ميان مىرفت، و اطاعت مطيعان جنبه اضطرارى به خود مىگرفت، چرا كه در صورت تخلف فورا مجازات دردناكى را در برابر خود مىديدند.
اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق داده شده است كه گروهى از كفار لجوج- همانگونه كه آيات قرآن كرارا بازگو كرده- به پيامبران مىگفتند اگر شما راست مىگوئيد هر چه زودتر از خدا بخواهيد ما را نابود يا مجازات كند، و اگر خدا مىخواست اين تقاضاى آنها را بپذيرد احدى از آنها باقى نمىماند.
ولى تفسير اول نزديكتر به نظر مىرسد. تفسير نمونه، ج8، ص: 238
و در پايان آيه مىفرمايد:” مجازاتشان همين بس كه افرادى را كه ايمان به رستاخيز و لقاى ما ندارند به حال خود رها مىكنيم تا در طغيانشان حيران و سرگردان شوند”، نه حق را از باطل بشناسند، و نه راه را از چاه (فَنَذَرُ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ).
آن گاه اشاره به وجود نور توحيد در فطرت و عمق روح آدمى كرده مىگويد:
” هنگامى كه به انسان زيانى مىرسد، و دستش از همه جا كوتاه مىشود، دست به سوى ما دراز مىكند و ما را در همه حال در حالى كه به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده است مىخواند” (وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً) آرى خاصيت مشكلات و حوادث دردناك، كنار رفتن حجابها از روى فطرت پاك آدمى است، در كوره حوادث تمام قشرهاى سياهى كه روى اين فطرت را پوشانده است مىسوزد و از ميان مىرود، و براى مدتى، هر چند كوتاه درخشش اين نور توحيدى آشكار مىگردد.
سپس مىگويد اما اين افراد، چنان كم ظرفيت و بى خردند كه” به مجرد اينكه بلا و ناراحتى آنها را بر طرف مىسازيم، آن چنان در غفلت فرو مىروند كه گويا هرگز از ما تقاضايى نداشتند” و ما نيز به آنها كمكى نكرديم (فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ)” آرى اين چنين اعمال مسرفان در نظرشان جلوه داده شده است” (كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
در اينكه چه كسى اعمال اينگونه افراد را در نظرشان جلوه و زينت مىدهد، در ذيل آيه 122 سوره انعام جلد پنجم تفسير نمونه صفحه 428 بحث كردهايم و اجمال سخن اين است كه:
زينت دهنده خداوند است اما از اين طريق كه اين خاصيت را در اعمال تفسير نمونه، ج8، ص: 239
زشت و آلوده آفريده كه هر قدر انسان به آنها بيشتر آلوده شود، بيشتر خو مىگيرد و نه تنها قبح و زشتى آنها تدريجا از ميان مىرود بلكه كم كم به صورت عملى شايسته در نظرشان مجسم مىگردد! و اما چرا در آيه فوق اينگونه افراد به عنوان” مسرف” (اسرافكار) معرفى شدهاند به خاطر اين است كه چه اسرافى از اين بالاتر كه انسان مهمترين سرمايه وجود خود يعنى عمر و سلامت و جوانى و نيروها را بيهوده در راه فساد و گناه و عصيان و يا در مسير بدست آوردن متاع بى ارزش و ناپايدار اين دنيا به هدر دهد، و در برابر اين سرمايه چيزى عائد او نشود.
آيا اين كار اسراف نيست و چنين كسان مسرف محسوب نمىشوند.
در اينجا به يك نكته بايد توجه كرد انسان در قرآن كريم
در باره” انسان” تعبيرات مختلفى در قرآن مجيد آمده است.
در آيات زيادى از او به” بشر” تعبير شده.
و در آيات فراوانى به انسان، و در آياتى نيز به عنوان” بنى آدم” و عجيب اينكه در بسيارى از آياتى كه از او به انسان تعبير شده صفات نكوهيده و مذمومى براى او ذكر گرديده است.
مثلا در آيات مورد بحث انسان به عنوان يك موجود فراموشكار و حقنشناس معرفى شده.
در جاى ديگر به عنوان يك موجود ضعيف (خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً- نساء- 28) و در جاى ديگر به عنوان يك موجود ستمگر و كفران كننده (إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ- ابراهيم- 34).
و در جايى ديگر انسان را بخيل (كانَ الْإِنْسانُ قَتُوراً- اسراء- 100). تفسير نمونه، ج8، ص: 240
و در مورد ديگر موجودى عجول (وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا- اسراء- 11).
و در جاى ديگر كفور و كفران كننده (وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً- اسراء- 67).
و در مورد ديگر موجودى پرخاشگر (كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا- كهف- 54).
و در جاى ديگر ظلوم و جهول (إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا- احزاب- 72).
و در جاى ديگر كفور مبين و كفران كننده آشكار (إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ- زخرف- 19).
و در مورد ديگر موجودى كم ظرفيت و دمدمى مزاج كه هنگام نعمت بخيل و به هنگامى بلا پر جزع است (إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً- معارج- 19 و 20 و 21).
و در جاى ديگر مغرور حتى در برابر خدا (يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ- انفطار- 6).
و در مورد ديگر موجودى كه به هنگام نعمت طغيان مىكند (إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى- علق- 6).
به اين ترتيب مىبينيم” انسان” در قرآن مجيد به عنوان موجودى كه داراى جنبههاى منفى فراوان و نقطههاى ضعف متعددى است معرفى شده است.
آيا اين همان انسانى است كه خدا او را در” احسن تقويم” و” بهترين ساختمان”، آفريده است؟ (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ- تين- 4).
و نيز آيا اين همان انسانى است كه خدا معلم او بوده و آنچه را نمىدانسته است به وى آموخته است (عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ- علق- 5).
و آيا اين همان انسانى است كه خدا بيان به او آموخته (خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ- رحمان- 3).
و بالآخره آيا اين همان انسانى است كه خدا او را در مسير پروردگار به تفسير نمونه، ج8، ص: 241
سعى و تلاش واداشته (يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً- انشقاق- 6).
بايد ديد اينها چه انسانى هستند كه با آن همه كرامت و محبت الهى اينهمه نقاط ضعف و نارسايى از خود نشان مىدهند؟! ظاهر اين است كه اين بحثها همه مربوط به انسانهايى است كه تحت تربيت رهبران الهى قرار نگرفته بلكه به صورت گياهى خودرو پرورش يافتهاند، نه معلمى و نه راهنمايى، و نه بيدار كنندهاى داشتهاند، شهواتشان آزاد و در ميان هوسها غوطهور هستند.
بديهى است چنين انسانى نه تنها از امكانات فراوان و سرمايههاى عظيم وجود خويش بهره نمىگيرد، بلكه با بكار انداختن آنها در مسيرهاى انحرافى و غلط به صورت موجودى خطرناك و سرانجام ناتوان و بينوا در مىآيد.
و الا انسانى كه با استفاده از وجود رهبران الهى و بكار گرفتن انديشه و فكر و قرار گرفتن در مسير حركت تكاملى و حق و عدالت به مرحله” آدميت” گام مىنهد و شايسته نام” بنى آدم” مىشود، بجايى مىرسد كه بجز خدا نمىبيند، آن چنان كه قرآن مىگويد وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلًا:
” ما آدميزادگان را گرامى داشتيم و صفحه خشكى و دريا را جولانگاه آنها قرار داديم و از روزيهاى پاكيزه به او بخشيديم و بر بسيارى از مخلوقات خود فضيلت و برتريش داديم” (سوره اسراء آيه 70).
[سوره يونس (10): آيات 83 تا 86]
فَما آمَنَ لِمُوسى إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ (83) وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ (84) فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (85) وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (86)
ترجمه:
83- (در آغاز) هيچكس به موسى ايمان نياورد مگر گروهى از فرزندان قوم او، (آن هم) با ترس از فرعون و اطرافيانش مبادا آنها را (با فشار و يا تبليغات گمراه كننده) از آئينشان منحرف سازند، فرعون برترىجويى (و طغيان) در زمين داشت، و او از اسرافكاران بود.
84- موسى گفت: اى قوم من! اگر شما ايمان به خدا آوردهايد بر او توكل كنيد اگر تسليم فرمان او هستيد.
85- گفتند تنها بر خدا توكل داريم پروردگارا ما را تحت تاثير گروه ستمگر قرار مده.
86- و ما را به رحمتت از (دست) گروه كافران رهايى بخش.
__________________________________________________
(1) در باره جزئيات و نكات جالب مبارزه موسى با فرعون و فرعونيان ذيل آيات 113 به بعد سوره اعراف جلد ششم صفحه 289 به بعد مشروحا بحث كردهايم و در باره سحر و حقيقت آن به جلد اول صفحه 265 به بعد ذيل آيه 102 بقره مراجعه شود.
تفسير نمونه، ج8، ص: 365
تفسير: سومين مرحله مبارزه موسى با طاغوت مصر
در اين آيات مرحله ديگرى از داستان مبارزات انقلابى موسى و فرعون منعكس شده است.
در آغاز وضع نخستين گروه ايمان آورندگان به موسى را بيان مىكند و مىگويد” بعد از اين ماجرا تنها گروهى كه به موسى ايمان آوردند، فرزندانى از قوم او بودند” (فَما آمَنَ لِمُوسى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ).
اين گروه كوچك و اندك كه به مقتضاى ظاهر كلمه ذريه، بيشتر از جوانان و نوجوانان تشكيل مىشدند، تحت فشار شديدى از ناحيه فرعون و اطرافيانش قرار داشتند، و هر زمان” از اين بيم داشتند كه دستگاه فرعونى با فشارهاى شديدى كه روى مؤمنان وارد مىكرد، آنان را وادار به ترك آئين و مذهب موسى كند” (عَلى خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِمْ أَنْ يَفْتِنَهُمْ).
چرا كه” فرعون مردى بود كه در آن سرزمين برترىجويى داشت” (وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِي الْأَرْضِ).
” و اسرافكار و تجاوز كار بود” و هيچ حد و مرزى را به رسميت نمىشناخت (وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ).
در اينكه اين ذريه كه به موسى ايمان آوردند چه گروهى بودند و ضمير من قومه به چه كسى (به موسى يا به فرعون) بازگشت مىكند، در ميان مفسران گفتگو است.
بعضى خواستهاند بگويند اين گروه نفرات اندكى از قوم فرعون و قبطيان بودند، مانند مؤمن آل فرعون، و همسر فرعون و مشاطه او و كنيزش، و ظاهرا تفسير نمونه، ج8، ص: 366
دليل انتخاب اين نظر آن است كه بنى اسرائيل، بيشتر نفراتشان ايمان آوردند، و اين متناسب با تعبير” ذُرِّيَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ” نيست، زيرا اين گروه كوچكى را مىرساند.
ولى بعضى ديگر معتقدند كه اين گروه از بنى اسرائيل بودند، و ضمير به موسى بر مىگردد، چرا كه قبل از آن نام موسى ذكر شده، و طبق قواعد ادبى ضمير بايد به او باز گردد.
شك نيست كه معنى دوم با ظاهر آيه موافقتر است، شاهد ديگرى كه آن را تاييد مىكند آيه بعد است كه مىگويد: وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ … (موسى به گروه مؤمنان گفت اى قوم من …) يعنى مؤمنان را به عنوان قوم من خطاب مىكند.
تنها ايرادى كه ممكن است بر اين تفسير بماند، اين است كه تمام بنى اسرائيل به موسى ايمان آوردند نه گروه كوچكى.
ولى با توجه به يك نكته اين ايراد قابل دفع است، چرا كه مىدانيم در هر انقلابى نخستين گروهى كه به آن جذب مىشوند، جوانان هستند، گذشته از اينكه قلبهايى پاكتر و افكارى دست نخورده دارند، شور و جوشش انقلابى در آنها بيشتر است، به علاوه وابستگيهاى مادى كه بزرگسالان را به محافظه كارى و ملاحظات مختلف دعوت مىكند در آنها نيست، نه مال و ثروتى دارند كه از ضايع شدن آن بترسند، و نه پست و مقامى، كه از به خطر افتادنش وحشت كنند! بنا بر اين طبيعى است كه اين گروه بسيار زود جلب و جذب به موسى بشوند، و تعبير” ذريه” بسيار با اين معنى متناسب است.
به علاوه بزرگسالانى هم بعدا به اين گروه ملحق شدند به خاطر اينكه نقشى در جامعه آن روز نداشتند و ضعيف و ناتوان بودند، اين تعبير- چنان كه از ابن عباس نقل شده- در مورد آنان چندان بعيد نيست، درست مثل اين است تفسير نمونه، ج8، ص: 367
كه وقتى افراد عادى و معمولى از دوستان خود را دعوت مىكنيم، مىگوئيم برو بچهها دعوت داشتند، هر چند بزرگسال بوده باشند! و اگر اين تعبير را بعيد بدانيم احتمال اول به قوت خود باقى است.
علاوه بر اين ذريه گر چه معمولا به فرزندان اطلاق مىشود ولى از نظر ريشه لغوى- چنان كه” راغب” در كتاب مفردات گفته: صغير و كبير هر دو را شامل مىگردد.
نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه كرد اين است كه منظور از” فتنه” كه از جمله أَنْ يَفْتِنَهُمْ استفاده مىشود، منحرف ساختن از دين و آئين موسى بر اثر تهديد و ارعاب و شكنجه بوده است و يا به معنى هر گونه توليد ناراحتى و درد سر اعم از دينى و غير دينى.
به هر حال موسى براى آرامش فكر و روح آنها با لحنى محبت آميز به آنان گفت:” اى قوم من اگر شما به خدا ايمان آوردهايد، و در گفتار خود و ايمان و اسلام خود صادقيد، بايد بر او توكل و تكيه كنيد” از امواج و طوفان بلا نهراسيد، چرا كه ايمان از توكل جدا نيست (وَ قالَ مُوسى يا قَوْمِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمِينَ).
حقيقت” توكل” واگذارى كار به ديگرى و انتخاب او به وكالت است.
مفهوم توكل اين نيست كه انسان دست از تلاش و كوشش بردارد، و به گوشه انزوا بخزد و بگويد تكيه گاه من خدا است، بلكه مفهوم آن اين است كه هر گاه نهايت تلاش و كوشش خود را به كار زد و نتوانست مشكل را حل كند و موانع را از سر راه خود كنار زند، وحشتى به خود راه ندهد، و با اتكاء به لطف پروردگار و استمداد از ذات پاك و قدرت بى پايان او، ايستادگى به خرج دهد، و به جهاد پىگير خود هم چنان ادامه دهد، حتى در جايى كه توانايى دارد نيز تفسير نمونه، ج8، ص: 368
خود را بى نياز از لطف خدا نداند، چرا كه هر قدرتى هست بالآخره از ناحيه او است.
اين است مفهوم توكل كه از ايمان و اسلام نمىتواند جدا باشد، چرا كه يك فرد مؤمن و تسليم در برابر فرمان پروردگار، او را بر هر چيز قادر و توانا، و هر مشكلى را در برابر اراده او سهل و آسان مىداند، و به وعدههاى پيروزى او اعتقاد دارد.
اين مؤمنان راستين دعوت موسى را به توكل اجابت كردند،” و گفتند ما تنها بر خدا توكل داريم” (فَقالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا).
سپس از ساحت مقدس خدا تقاضا كردند كه از شر دشمنان و وسوسهها و فشارهاى آنان در امان باشند، و عرضه داشتند” پروردگارا ما را وسيله فتنه و تحت تاثير و نفوذ ظالمان و ستمگران قرار مده” (رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ).
” پروردگارا ما را به رحمت خود از قوم بى ايمان رهايى بخش” (وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكافِرِينَ).
جالب اينكه فرعون در آيه نخست از” مسرفين” و در سومين آيه او و اطرافيانش به عنوان” ظالمين” و در آخرين آيه به عنوان” كافرين” توصيف شدهاند.
اين تفاوت تعبيرها شايد به خاطر اين باشد كه انسان در مسير گناه و خطا نخست از” اسراف” يعنى تجاوز از حدود و مرزها شروع مىكند، بعد بناى” ستمكارى” مىگذارد و سرانجام كارش به” كفر و انكار” منتهى مىگردد!