بیان ولایت تشریعی و ولایت تکوینی

 

ام یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله فقد آتینا ال ابراهیم الکتاب والحکمه واتیناهم ملکا عظیما.

یا اینکه نسبت به مردم( پیامبر و خاندانش) برآنچه خداوند از فضلش به آنان بخشیده است حسد می ورزند؟ اما به آل ابراهیم کتاب وحکمت دادیم وحکومت عظیمی دراختیار آنها قرا دادیم .

 

در آیه ای که تلاوت شد دو جایگاه ونصب قطعی و مسلم برای حضرات معصومین ثابت می شود یکی جایگاه تکوینی ودیگری منصب ولایت تشریعی.

 

در این رابطه خداوند متعال می فرماید :

وجعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا وکانوا بایاتنا یوقنون .

از آنان امامانی قراردادیم که به فرمان ما هدایت می کردند چون شکیبایی نمودند وبه آیات ما یقین داشتند .

هدایت به امر ، هدایت نسبت به همه مخلوقات وموجودات است ، هدایت تشریعی مربوط به کسانی است که خداوند به آنها قدرت درک وفهم را اعطا کرده است بنابراین هدایت تشریعی برای افراد بشروانسان نتیجه بخش است .

اما هدایت تکوینی فوق این مطلب است یعنی کسی در جایگاهی قرار داشته باشد که قدرت تصرف در همه عالم خلقت وکائنات را دارا باشد این قدرتی است که خداوند متعال به ائمه عنایت فرموده است.

با مراجعه به مباحث گذشته معنا و مفهوم هدایت تکوینی و تشریعی روشن تر می شود .

برای فهم بیشتر مطالب به نکاتی از زیارت جامعه کبیره اشاره می کنیم . در اواسط زیارت جامعه این عبارات را می خوانیم .

آتاکم الله ما لم یموت احدا من العالمین .

خداوند به شما چیز هایی عنایت کرده که به هیچ یک از موجودات عالم اعطا نفرموده است .

طاطا کل شریف لشرفکم

هر شرافتمندی در مقابل شرافت و عظمت شما سرافکنده وخاضع است . بخع کل متکبر لطاعتکم.

هرانسان دچار کبریایی وغرور در مقابل شما ناتوان است .

بیان بخع کل متکبر لطاعتکم

افراد مغرور و مقتدر در برابر اقتدار الهی امام معصوم ( ع) ناتوان بودند. نمونه ای از این ناتوانی را می توان به روشنی در این فراز تاریخی ملاحظه نمود:

هارون الرشید خلیفه عباسی از مردی هرزه دعوت کرد تا در مجلسی که امام کاظم ( ع) حضور دارند کاری کند که موجب شرمساری امام ( ه) فراهم آید.

آن مرد شروع به کار های تمسخرآمیز کرد وهارون می نگریست ومی خندید. ناگاه امام (ع) سربلند کردند وبه تصویر شیری که در پرده بود اشاره کردفرمودند: ای شیراین دشمن خدا را بگیرد.

شیراز امام اطاعت کرد وهمه حاضرین از هراس این صحنه بیهوش شدند. پس از مدتی که به هوش آمدند،هارون با التماس از حضرت (ع) خواست که آن مرد را باز گردانند امام (ع) فرمودند: اگر عصای موسی (ع) آنچه را بلعیده بود باز می گرداند، این تصویرهم آن مرد را باز خواهد گرداند.

قدرت ولایت چنین است که به تصویر ساخته شده دست بشر فرمان می دهد آن تصویر قدرت می یابد وچنین حرکتی را انجام می دهد .

وخضع کل جبار لفظلکم .

همه جباران عالم در مقابل فضایل شما خاضعند .

بالاتراز آن :

ذل کل شی لکم واشرقت الارض بنورکم .

همه چیز ذلیل وخوار شما است وهمه زمین به نور شما منور وروشن است .

هر چیزی که مصداق شی( چیز) است ودر عالم چیزی پیدا نمی شود که مصداق شی نباشد. در پیشگاه شما ذلیل است عاجز وتسلیم است . می توان با تکیه بر این مطلب مقرب ترین ملایکه مانند جبرائیل را خاضع وتسلیم درگاه موسی بن جعفر دانست .

بیان مقام ولایت تشریعی

ولایت تشریعی یعنی سرپرستی و هدایت کامل انسان ها که روشن شدن آن توضیح فراوانی می طلبد.

درآیه شریفه

یا ایها الذین امنو اطیعوا لله واطیعو الرسول واولی الامر منکم .

ای کسانی که ایمان آورده اید ، اطاعت کنید و پیامبر(ص) خدا را واولوالامر (اوصیای پیامبر)

پیرامون اولی الامر نکته ای وجود دارد .

امر در اطیعوا امر ارشادی است وامر ارشادی مبین قدرت فهم موجوداتی است که قدرت درک دارند. یعنی خداوند جایگاهی برای خود ورسولش واولی الامر مقررمی کند. کسانی که شایسته مقام ولایت هستند. واین نکته است که عقل انسان با دقت وتوجه در می یابد .

معصومین(ع) دارای مقام ولی الله هستند و با توجه به تفاوتی که درجات دارند وبه درگاه خداوند قرب می یابند. قرب ونزدیکی به خداوند آنها را عین الله و اذن الله می کند. آری عبدالله حقیقی به چنین مقامی دسترسی می یابد .

ائمه رب تمام نشانه های الهی هستند .

در زیارت آل یاسین می خوانیم

السلام علیک یا داعی الله وربانی آیاته

سلام بر کسانی که خواننده به سوی خدا رب تمام آیات ونشانه های او است .

انسان وسایر مخلوقات آیت و نشانه ای از خداوند هستند. در قرآن خداوند دستور نگریستن به آیاتی چون آسمان و زمین را می دهد. خداوند تمام اینها را آیه ونشانه می شمرد وامام مربی و تربیت کننده ورب است نسبت به تمام آیات الهی ومی تواند در همه آیات دخل وتصرف نماید .

رب آسمان است یعنی به آسمان می گوید ببار و آسمان را می بارد. به زمین دستور می دهد به هم پیچیده شو تا من تخت بلقیس را بیارم وبه حیوانات دستور سخن گفتن می دهد حیوانات سخن می گویند واو می شنود. سلیمان بنابر آیه شریفه این جملات را از مورچه شنید.

قالت نمله یا ایها النمل ادخلوا مساکنکم لا یطمنکم سلیمان و جنوده وهم لا یشعرون .

مورچه ای گفت : به لانه های خود بروید وتا سلیمان و لشکرش را پایمال نکنند درحالی که نمی فهمند.

امام (ع) با این منزلت و اقتدار در طول تاریخ مورد ستم قرار گرفته و جایگاهش پایین آمده است. تا جایی که امیرالمومنین این گونه فرمودند :

انزلنی الدهر ثم انزلتی حتی یقال معاویه وعلی

روزگارآن قدر مرا فرو آورد تا جایی که ( نام من ومعاویه علیه اللعنه درکنار هم قرار گرفت وگفتند: معاویه وعلی.

کسانی که این گونه مقالات والایی دارند به گونه ای در دیدگاه مردم پایین می آیند که مردم معاویه( علیه اللعنه ) وامیرالمومنین یا موسی بن جعفر هارون علیه اللعنه وامام رضا ومامورین علیه اللعنه را در کنار هم و درعرض هم می دانند .

عبداللهی بالاترین مقام:

مرتبه ای بس والاتر از ید الله ، اذن الله و عین الله بودن ، مقام عبدالهی است. لذا در تشهد نماز گفته می شود:

اشهد ان محمدا عبده ورسوله

این شهادت به عبودیت بالاترین شهادت است. یعنی اگر عبد کامل الهی شد به جایگاهها ومقامات دیگر دسترسی پیدا می کند وحتی کسانیکه به طور نسبی عبد وبنده خوبی می شوند به بعضی از فضایل می رسند. مانند اینکه با یک دعا مریض را شفا می دهند .

روزی برای سلمان مهمانی آمد سلمان دید هیزم در منزل ندارند، غذا را روی اجاق گذارد واز پایش به جای هیزم استفاده کرد و غذا را به طبخ رساند. سلمان هم عبداله بود یعنی حتی اگر کسی به مقدار کمی هم درراه عبودیت پیشرفت کند و به بعضی ازمقامات می رسد حال چه رسد به ائمه که عباداله کامل الهیه هستند .

لذا وقتی نماز می خوانیم اگر به کلمات آن دقت کنیم مطالب بسیاری از درک می کنیم. بنابراین مقام ولایت برتشریع بدین معنا است که امام سرپرست تمام انسان هاست. یک انسان هابط است ، یک انسان ناز ل است و یک انسان عالی است ، انسان عالی می تواند هادی باشد. انسان هابط یعنی کسانی که هبوط کرده واز جایگاه اصلی اش تنزل کرده است. این انسان هابط ونازل راهنمای انسانی است که اسیر نفسانیات و گرفتار ملکات حیوانی ونفسانی است .

ویژگی های امام هدایت گر

هادی باید ویژگی های داشته باشد: علم مطلق، وقوف به همه خیرات وشرور، دانستن همه خوبی ها وبدیها، اطلاع از کمالات ونقایص وعالم به ما کان ومایکون بودن یعنی گذشته و حال وآینده را بداند.

حسن بن جهم می گوید:

حضرت مجلس مامون یوما وعنده علی بن موسی الرضا، وقد اجتمع الفقها واهل الکلام من الفرق المختلفه فساله بعضهم فقال له بعضهم ، یابن الرسول اله بای شی تصح الامامه لمدعیها؟

قال( ع) بالنص و الدلیل . وقال له فدلاله الامام فیها هی ؟ قال (ع) العلم و استجابه الدعوه .

در مجلس مامون که حضرت امام رضا( ع) فقها وعلمای متکلم از مذاهب گوناگون حاضر بودند، حضور یافتم. یکی ازآن دانشمندان به حضرت رضا(ع) عرض کرد که ای فرزند پیامبر(ص) مدعی امامت را از چه راهی می توان تصدیق نمود؟ امام فرمودند بانص و دلیل. عرض کرد مرا از دلیلی چیست؟ فرمودند علم واجابت دعوت. نمونه های فراوان از فرمانبرداری جمادات و حیوانات از امام(ع) وجود دارد که می توانید در کتبی چون بحارالانوار واثبات الهدا ومدینه المعاجز ملاحظه بفرمایید .

دلیل دیگر امامت علی است. علمی که خداوند به امام (ع) اختصاص داده است در زیارتنامه امام موسی بن جعفر( ع) می خوانیم :

السلام علیک یا خازن علی النبیین

سلام بر شما که علم همه انبیا نزدتان مخزون است

السلام علیک یا خازن علم المرسلین

سلام بر شما که علم همه رسولان نزدتان مخزون است

السلام علیک یا نائب الاوصیا السابقین السلام علیک یا معدن الوحی المبین

سلام برشما که جانشین اوصیای گذشته هستید سلام بر شما که معدن وحی روشنگر می باشید.و

السلام علیک یا صاحب العلم الیقین.

سلام بر شما که دارای علم الیقین هستید .

مقام علمی امام (ع) به گونه ای است که هیچ امری برایشان پوشیده نیست. امیرالمومنین (ع) می فرمایند:

لو کشف الغطا ما ازددت یقینا .

اگر تمام پرده ها کنار روند هیچ چیز به یقین من اضافه نمی شود .

این مقام علمی اختصاص به امیرالمومنین ندارد بلکه تمام فرزندان ایشان همین گونه هستند.

ذکر چند نمونه از علوم امام کاظم ( ع)

ابوحنیفه شخصی است که از نظر فقهی مسلک خاصی دارد واز نظر اعتقادی اشعری واز جبریون است یعنی همه مردم را در اعمال ورفتارشان مجبور می دانند .

این فرد پس از اعمال حج به مدینه رفت و تا با امام صادق (ع) دیدار کند.

ابوحنیفه جریان را این گونه نقل می کند .

دخلت داره فجلست فی الدهلیز انتظر اذنه .

به مدینه رفتم ووارد خانه به انتظار نشستم تا اجازه شرفیابی داده شود . کودکی خارج شد

در این هنگام ابوحنیفه سوالی سخیف از آن کودک می پرسد.

کودک در پاسخ می فرماید: برای قضای حاجت سراغ جوی آب وزیر درخت و کنار دیوار مسجد و در کوچه وبازار نرو . این کار را پشت دیواری انجام ده ولباس های خود را هم بالا بگیرد.

رو به قبله و پشت به قبله هم نکن .

ابوحنیفه می گویند:

فاجبنی ماسعت من الصبی فقلت له ما اسمک

آنچه از آن کودک شنیدم مرا به تعجب او داشت. از اوپرسیدم که نامت چیست؟

فرمود: من موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب هستم. وقتی ابوحنیفه فهمید که این طفل میوه ای از درخت نبوت وامامت است، همان سوالی را که می خواست ازپدر بپرسد شروع به پرسیدن از این طفل کرد گفت:

یا غلام ممن المعصیه ؟

ای فرزند گناه از چه کسی صادر می شود.

ابوحنیفه جبری بودواعتقاد داشت که گناه از خدا صادر می شود .

امام ( ع) با فصاحت شروع به پاسخ فرمودند :

یا ابا حنیفه ! لا تخلو اما ان تکون ومن الله لیس من العبد شی

ای ابوحنیفه گناه یا از خدا صادر می شود و بنده کاره ای نیست.

فلیس للحکیم ان یاخذ عبده بما لم یفعل

دراین صورت خداوند حکیم نباید هیچ بنده ای را به خاطر کاری که نکرده عقاب کند .

وان تکون من العبد ومن الله والله اقوی الشریکین ، فلیس للشریک الاکبر ان یاخذ الشریک الاصغر بذنبه .

یا اینکه می گویی عبد و خدا در صدور گناه با هم شریکند، اما قدرت خدا بیشتر از شریک دیگر است شریک قوی تر نباید شریک ضعیف را در چیزی با هم مساویند مواخذه وعقاب کند چون در این عمل هر دو مساوی هستند .

اما ان تکون من العبد و لیس من الله شی فان شا عفی وان شا عاقب.

یا اینکه گناه صرفا از عبد صادر می شود خداوند او را مجبور نکرده وشریک هم نیست دراین صورت خدا اگر بخواهد عفو می کند واگر بخواهد او را عقاب می کند .

از امام هفتم (ع) یک برهان مبتنی بر حصر عقلی ارائه می گردید وتمام جوانب وصورت ها واحتمالات مختلف را در چند جمله بسیار ساده بیان فرمودند درصورتیکه برای ابوحنیفه هیچ گونه سوالی باقی نماند ونتوانست در مورد فرمایشات امام (ع) هیچگونه اشکالی وارد کند. ادامه روایت چنین است :

قال ابو حنیفه: فانصرفت ولم الق ابا عبداله و استغنیت بما سمعت .

ابوحنیفه گفت از آنچه شنیدم بی نیاز شدم وبازگشت به دیدار امام صادق (ع) نرفتم .

نمونه ای دیگر

ابی الخطاب مدتی از اصحاب امام صادق (ع) بود وبعد منحرف از رهبران ملحدین شد ومدعی شد که امام صادق(ع) خدا است . این فرد کارهای خیلی عجیبی می کرد اصحاب این فرد گاهی از فعل واجبی مثل روزه گرفتن درروزهای گرم خسته می شدند و انجام آن برایشان سخت می شد. نزد ابی الخطاب می آمدند واز او تقاضا می کردند که برای آنها تخفیف قائل شود. او می گفت اگر روزه گرفتن سخت است نمی خواهد روزه بگیرد. به همین صورت آرام آرام تمام واجبات تعطیل شد و تمام اعمال حرام نیز حلال گردید. مبنای او ین بود که: من عرف الامام حل له جمیع ما حرمت له.

هر کس امام را بشناسد آن چه را که براو حرام بوده حلال می شود .

تا جایی که امام صادق( ع) در ملا عام از او تبری فرموده واو را لعن کردند. یکی از اصحاب امام به نام عیسی شاقان به حضور امام صادق( ع) رسید ومی خواست از ایشان راجع به ابی الخطاب سوال کند. امام (ع) پیش از سوال او فرمودند :

یا عیسی – ما منعک ان تلقی ابنی و فتساله عن جمیع ما ترید

ای عیسی چرا نزد فرزندم ( موسی (ع) نمی روی تا در مورد هر چه می خواهی از ایشان سوال کنی؟

عیسی می گوید من آمدم خدمت موسی بن جعفر( ع) ودیدم طفلی است که در سن اطفال مکتبخانه ای تا چشم ایشان به من افتاد قبل از اینکه سوال کنم به من فرمود :

یا عیسی ان الله تبارک وتعالی اخذ میثاق النبیین علی النبوه فلم یتحلوا عنها ابدا واعار قوما الایمان زمانا ثم یسلبهم ایاه .

خداوندا از انبیا واوصیا پیمان گرفته واصلا منحرف نمی شوند وایمان را به قومی به عنوان عاریه عطا می فرمود سپس ازآنان باز می گرفت و اگر ایمان را به صورت درست نگه داری نکردند خداوند آن را باز پس می گیرد .

ان ابا الخطاب ممن اعیرالایمان ثم سلبه الله تعالی.

ابی الخطاب از کسانی است که خدا ایمان را به آنها عاریه داد وبعد ازآنها پس گرفت .

بعد از این پاسخ امام عیسی برخاست وایشان را در آغوش کشیدوبین دو دیده ایشان را بوسید وگفت: پدر ومادرم فدای شما و گفت :

ذریه بعضها من بعض

آنان فرزندانی بودند که بعضی از بعض دیگر گرفته شده بود

وقتی عیسی خدمت امام صادق (ع) رسید و گزارش واقعه را عرض کرد. امام صادق( ع) فرمودند:

یا عیسی ان ابنی هذا الذی رایت لوسالته عما بین دفتی المصحف لاجابک فیه بعلم.

اگر از تمام آنچه در قرآن است که از این پسرم که او را دیدی سوال کنی همه را عالمانه وآگاهانه پاسخ می دهد .

نمونه ای دیگر

ابوحنیفه خدمت امام صادق (ع)رسید و عرضه داشت :

رایت ابنک موسی یصلی والناس یمرون بین یدیه فلاینها هم وفیه ما فیه .

فرزندت موسی (را دیدم که نماز می خواند ومردم از جلوی او عبور می کردند و او چیزی نمی گفت در حالی که این موجب باطل شدن نماز است .

اهل سنت از لحاظ فقهی قائلند که اگر کسی ازجلوی نماز گزار عبور کند نمازباطل است اما شیعیان چنین چیزی را مکروه می دانند .

امام صادق ( ع) فرزندشان را احضار فرمودند. هنگامی که موسی بن جعفر( ع) آمدند امام صادق(ع) مطلب ابوحنیفه را برای ایشان گفتند. موسی بن جعفر( ع) فرمودند: او درست می گوید اما،

ان الذی کنت اصلی له کان اقرب الی منهم یقول اله عزوجل ( نحن اقرب الیه من حبل الورید)

آن که من برای او نماز می خوانم از مردم به من نزدیک تر است خداوند می فرماید: ما به او از رگ قلبش نزدیک تریم .

دین را باید فهمید اگر دین به دست امثال ابوحنیفه بیافتد همین گونه خواهد شد وعبور کسی از جلوی نماز گزار مبطل نماز خواهد شد و بین نمازگزار وخدا حایل خواهد شد مگر خدا مکان دارد که کسی بتواند بین او ونمازگزار فاصله شود .

اما دین وقتی بدست امام صادق وموسی بن جعفر (ع) باشد این گونه یاد می دهند که خداوند از رگ گردن به انسان نزدیک تراست لذا هیچ چیز بین او وبنده اش حائل گردد.

نمونه ای دیگر

موسی بن جعفر( ع) در میان گهواره بود. کسی خدمت امام صادق( ع) رسید آن که فرد اسم دخترش که به تازگی متولد شده بود او را حمیرا گذارده بود به دستورامام صادق (ع) جلو رفت وبه طفل داخل گهواره سلام کرد. طفل میان گهواره به سخن درآمد وپس از جواب سلام فرمود: باز گرد واسم دخترت را عوض کن .

اینها همه مربوط به دوران طفولیت و کودکی است. اما وقتی موسی بن جعفر به طور رسمی پس از شهادت پدرشان عهده دار منصب امامت شدند، نقل کرده اند که درآن دوران فشار واختناق هارون عباسی متجاوز از سیصد نفر شاگرد از محضر ایشان استفاده می کرده اند .

در فقه بعد از امام باقر( ع) امام صادق امام رضا بیشترین روایات فهقی از امام موسی بن جعفر نقل گردیده است .

بنی عباس و ایجاد انحراف دردین :

در عصر بنی عباس انحرافات شدت پیدا کرد و یکی از بدترین و سخت ترین دوران تاریخ اسلام بود. در همین دوران بود که توسط دستگاه خلافت افکار انحرافی غیر اسلامی از بلاد دیگر داخل دردین اسلام شد. همان کاری که بنی امیه می خواستند با ایجاد خوف وناامنی و کشتن صاحبان علم انجام دهند و همان کاری که خلفای اول ودوم بوسیله منع نقل حدیث می خواستند انجام دهند بنی عباس از راهی دیگر انجام داد .

در دوران وعصر رسول اکرم (ص) دشمنان چون می فهمیدند دین اسلام آینی جاوید وپایدار است وقدرت تسخیر عقول همه انسان ها را دارد شروع به توطئه کردند تا بتوانند جلوی پیشروی این دین را بگیرند . کارهایی مانند اینکه خلیفه دوم ( عمربن خطاب) مانع نقل حدیث شد و هر کس که نقل حدیث می کرد مورد بازخواست قرار می گرفت وناقلان احادیث را به اجرای حد تهدید می کرد.

در زمان بنی امیه با کشتن و شایعه سازی ودروغ پراکنی و تبلیغات سنگین علیه چهره هایی مانند امیرالمومنین (ع) می خواستند مانع پیشرفت دین گردند .

اما در زمان بنی عباس ادامه این توطئه به گونه ای دیگری پیگیری شد. آرام آرام دین رامسموم می کردند وجنگ رویا روی انجام می دادند. مانند اینکه باب ورود افکار انحرافی گروههایی مانند مانوی ها ومزدکی ها ویونانی ها و دیگر تفکرات الحادی را به داخل دین وجامعه اسلامی باز کردند و در همین دوران این مقفع وابن ابی العوجا بسیاری از کتاب ها و متون فارسی و یا یونانی زبان را به عربی ترجمه کرد.

موسی بن جعفر( ع) در مقابل چنین انحرافاتی ایستاده مانع نفوذاین افکار شدند .

روایات فقهی و اخلاقی وتربیتی بسیاری از این امام بزرگوار نقل شده است. مثلا یک رساله مفصل پیرامون عقل از ایشان نقل شده و در کتاب اصول کافی موجود است. شاگردانی مانند هشام بن حکم دست پرورده امام صادق علیه امام وموسی بن جعفر هستند که محکم و استوار در مقابل ابوحنیفه ودیگرعالمان مخالف امامان شیعه ایستادگی می کردند ودشمنان دین وشیعه را عاجز کرده بودند و همه آنها در مقابل او اظهار ناتوانی می کردند .

روایات زیادی در این باب کلام واعتقادات ازامام موسی بن جعفر( ع) رسیده وتمام وافکار انحرافی والتقاطی که در مورد حرکت ، جسمانیت، علم ودیگر صفات خداوند، ایجاد شده بود را مورد توجه قرارداده وپیرامون همه آنها سخن گفته است.

دست يابى به كمال دور از خانه أئمّهٔ اطهار؟!

الحمد للَّه ربّ العالمين وصلّى اللَّه على سيّدنا محمّد وآله الطاهرين ولعنة اللَّه‏على أعدائهم أجمعين.

«إلهى أتراك بعد الإيمان بك تعذّبني أم بعد حبّي إيّاك تبعّدني أم مع ‏رجائي لرحمتك وصفحك تحرمني أم مع استجارتى بعفوك تسلّمنى حاشا لوجهك الكريم أن تخيّبنى ليت شعري أللشَّقاء ولدتني اُمّي أم للعناء ربّتني».

اين جملات از فرمايشات امام سجاد عليه السلام در مناجات ثالثه «مناجات‏الخائفين» مى‏باشد. گاهى امام سجاد عليه السلام از زبان يك تائب پشيمان سخن مى‏گويد؛مناجات التائبين، گاهى از جانب يك شاكى پريشان حرف مى‏زند؛ مناجات ‏الشاكين، گاهى از زبان خائفى وحشت زده با خدا راز و نياز مى‏كند؛ مناجات الخائفين ‏و گاهى از زبان اميدوارى مصرّ و طمّاع سخن مى‏گويد؛ مناجات الراجين.

همانگونه كه جسم ما براى بقا، رشد و كمال به غذا محتاج است، روح هم‏ براى زنده ماندن و طى كردن مسير كمال به تغذيه محتاج است. پيوند با ذات اقدس ‏ربوبى، مناجات و گفتگو با خدا باعث تقريب به ذات اقدس الهى و غذاى روح است.گاهى غذا، غذاى لذيذ است ؛ گاهى سفره، سفره‏اى رنگين و مشتمل بر اغذيه رنگين ‏و واقعاً مفيد است. گاهى هم يك شِبه غذاهايى داخل سفره مى‏گذارند كه فقط شكم‏پر كن است.

روايتى از امام صادق عليه السلام ذيل آيه شريفه

«فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ»

نقل شده است امام صادق عليه السلام فرموده‏اند:

«فلينظر الإنسان إلى طعامه قال: قلت ‏ما طعامه؟ قال عليه السلام: علمه الذي يأخذه، عمن يأخذه.

يعنى منظور از آيهٔ ‏شريفه كه مى‏فرمايد: بايد انسان به غذاى خود توجّه كند، اين

است كه توجّه كندعلمى را كه بدست مى‏آورد از چه طريقى مى‏باشد. بايد ببيند از دست چه كسى غذا را دريافت مى‏كند؟ آيا دستى كه از آن علم و غذاى روح خود را دريافت مى‏كند آلوده ‏نمى‏باشد؟

چگونه در مورد غذاى جسم دقّت مى‏كنيم و اگر از سلامتى غذا مطمئن ‏نباشيم از آن استفاده نمى‏كنيم. ما موظّف به توجّه فوق العاده در خصوص غذاى روح ‏خود مى‏باشيم، زيرا منشأ انحراف همين بى توجّهى مى‏باشد .

با كمال تأسّف در حال حاضر بازار تغذيه روحى از غير درِ خانه وحى آن هم درحوزهٔ علميّه بسيار داغ شده است. در حالى كه فلسفه وجودى حوزه ، تبيين

معارف ‏اهل بيت عليهم السلام است اما عدّه‏ايى در حوزه به جاهايى مى‏روند كه فقط شِبه غذا است.غذاهايى است كه شكم را پر مى‏كند. اينگونه غذاها مغذّى، تقويت كننده و كمال‏آفرين نمى‏باشد بلكه مضرّ و فاسد كننده روح است. دو نفر محضر امام باقر عليه السلام‏ رسيدند. حضرت فرمودند:

«شرّقا وغرّبا فلا تجدان علماً صحيحاً إلّا شيئاً خرج‏ من عندنا أهل البيت.

اگر شرق و غرب عالم را جستجو كنى علمى صحيح جزآنچه از خانه اهل بيت منتشر شده، پيدا نمى‏كنيد. اين كلام امام عليه السلام مفهوم دارد.يعنى هر علمى از منبعى جز اهل بيت‏عليهم السلام غير صحيح است.

وقتى به جاى مكتب اهل بيت‏عليهم السلام به منبع ديگرى مرتبط و متّصل شد، درنتيجه حتّى در مورد فرعون خواهد گفت: فقبضه (أي الحقّ) طاهراً مطهّراً(ليس فيه شي‏ء من الخبث لأنّه قبضه عند إيمانه قبل أن يكتسب شيئاً من‏الآثام والإسلام يجبّ ما قبله) خداوند او را پاك و پاكيزه قبض روح كرد. به‏ راستى اين فرعونِ پاك و پاكيزه! در قرآن و ديگر نصوص چگونه توصيف شده است؟

آيات محكمات و روايات صحيحه بسيارى در لعن و مذمّت فرعون وجود دارد. كسى كه

«مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِي»

(هيچ خدايى جزخود، براى شما نمى‏شناسم).

«أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى»

گفت من پروردگار برتر شما هستم)

نتيجه‏اش هم اينكه‏خداوند در مورد او فرمود:

«فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكَالَ الْآخِرَةِ وَالْأُولَى»

(از اين روخداوند او را به عذاب آخرت و دنيا گرفتار ساخت).

گويا فرعون هم قائل به وحدت وجود بوده! زيرا كلام فرعون همان كلام‏ وحدت وجودى‏ها مى‏باشد. وقتى حالات و كلمات وحدت وجودى‏ها و يا حلاّج وخرقانى و ديگر متفلسفين را مطالعه نمانيد ، چيزى جز اينگونه اباطيل نمى‏يابيد. لذاهر معرفتى جز آنچه از مكتب اهل بيت‏عليهم السلام باشد، ضلالت است. زيرا با توجّه به‏ روايات نقطه برابر هدايت، ضلالت است.

هدايت، تنها شأن اهل بيت عليهم السلام

«أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ»

آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى‏كند براى پيروى شايسته‏تر است يا آن كس كه‏خود هدايت نمى‏شود، مگر هدايتش كنند؟!

بر اساس مبانى همين مكاتب ضالّه‏معطى شى‏ء نمى‏تواند فاقد شى‏ء باشد. هدايت شده، توانايى هدايت‏گرى دارد. امام ‏باقر عليه السلام فرمودند: ما هم اگر مى‏خواستيم از پيش خودمان حرف بزنيم اباطيل بود.


«قل هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا

وَهُمْ‏يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً»

بگو: آیا به شما خبر دهیم زیانکار ترین (مردم) و در کارها چه کسانی هستند؟ * آنها که تلاشهایشان در زندگی دنیا گم (ونابود) شده با این حال می پندارند کار نیک انجام می دهند

اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏فرمايند: نماز مى‏خوانند، روزه مى‏گيرند، اما مسيرى كه براى معرفت مى‏روند مسير اشتباهى است. اين‏چگونه مسلكى است كه مى‏خواهيم با خدا ارتباط برقرار كنيم ولى حاصل حرف‏آقايان اين مى‏شود كه:

مسلمان گر بدانستى كه بت چيست

بدانستى كه دين در بت پرستى‏است

آيا اين توحيدى است كه از خانه اهل بيت ‏عليهم السلام بيرون مى‏آيد؟ امام‏صادق‏عليه السلام فرمودند:

«من زعم أنّ اللَّه عزّوجلّ في شي‏ء أو من شي‏ء أو علی شي‏ء فقد كفر»

هر كس تصوّر نمود كه خداوند تبارك و تعالى داخل در چيزى است يا از چيزى است و يا بر چيزى است همانا مشرك شده است.

با دقّت در اين روايت،چگونه مى‏توان حلول را پذيرفت؟ به نظر مى‏رسد اصل مسلك و بنيانگذار آن همان ‏فرعون است.

امام سجاد عليه السلام مى‏فرمايد:

«إلهي أتراك بعد الإيمان بك تعذّبني»

ايشان‏از زبان يك خائف وحشت زده اينگونه به محضر خداوند عرضه مى‏دارد،

خدايا! آيا بعد از آنكه به تو ايمان آوردم ، مرا عذاب مى‏نمايى؟ مگر نه آنكه عذاب مخصوص كفّاراست. من كه به تو ايمان دارم و با تمام وجود لا اله إلّا اللَّه مى‏گويم.

به اين آيات دقّت نمائيد؛

«فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداً»،

«لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُّهِيناً»

«بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً»

خداوند در اين آيات صريحاًعذاب را مختصّ به كفّار و منافقين مى‏شمارد. آنانكه يا صريحاً مى‏گويند كه ما كافرهستيم، يا آنكه به دروغ اظهار ايمان مى‏نمايند و وقتى به نزد كفّار مى‏روند ، مى‏گويند ما با شما هستيم

«وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَكْمْ إِنَّمَا نَحْنُ‏ مُسْتَهْزِؤُونَ»

اين معارفى كه از فرمايشات امام سجاد عليه السلام استفاده مى‏شود ريشه

در وحى‏ دارد. زيرا اينان اهل بيت وحى مى‏باشند

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ‏ قُلُوبُهُمْ.

«إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ»

مؤمنِ عالم خوف دارد ومى‏ترسد. حالا ثمره اين ترس چيست؟ و چرا مى‏ترسد؟

«وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ‏ مَخْرَجاً»

«إَن تَتَّقُواْ اللّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً»(18)

با توجه به اين آيات ثمرهٔ اين‏ ترس گشايش و بصيرت مى‏باشد.گشايش در سايهٔ بصيرت حاصل مى‏گردد. انسان ‏جاهل و بى بصيرت قطعاً توانايى عمل صحيح ندارد. كسى هم كه توانايى عمل صواب ‏نداشته باشد خطا مى‏كند و گرفتار مى‏گردد.

«من كان باللَّه أعرف كان من اللَّه ‏أخوف

هر چه معرفت بالا برود خوف بيشتر مى‏شود. هر چه شناخت به ذات‏اقدس ربوبى عميق‏تر شود خوف هم بيشتر مى‏شود.

يكى از مواعظ لقمان به فرزندش اين است كه

«خف اللَّه خيفة لو جئته ببّر الثقلين ‏لعذّبك»

يعنى اگر سرمايه خوبى‏هاى جن و انس در پرونده تو باشد وقتى درپيشگاه خدا قرار مى‏گيرى اينگونه حساب كن كه ممكن است تو را عذاب كند.

«وارجُ اللَّه رجاءً لو جئتهُ بذنوب الثقلين لَرَحمك».

يعنى طورى به رحمت‏خداوند ايمان داشته باش كه اگر در پرونده تو گناه جن و انس باشد باز هم تو را خواهد بخشيد.

«ليس من عبدٍ مؤمن إلّا وفي قلبه نوران، نور خيفةٍ ورجاء»

در واقع‏ خوف و رجاء، بيم و اميد دو نيرويى هستند كه براى كمال جويى به هر دوى آنها نيازمى‏باشد و هر يك بدون ديگرى باعث تباهى مى‏شود. اگر ترس بيشتر شود، يأس‏ حاكم مى‏شود و اگر رجا زيادتر شود، طغيان مى‏كنيم.

«من خاف اللَّه أخاف اللَّه منه ‏كلّ شي‏ء».

هر كس خدا ترس باشد، آنگاه خداوند به او نيرويى عطا مى‏كند كه همه ‏كسانى كه از خدا پروايى ندارند، از او خوف داشته باشند. لذا يك روحانى دستِ خالىِ‏ مؤمنِ متديّنِ خائفِ از خدا مى‏تواند قدرتمندترين قدرتها را متزلزل كند. عكس اين ‏مسئله هم صادق است.

«من لم يخف اللَّه أخافه اللَّه من كل شي‏ء.

يعنى اگركسى از خداوند نترسد و پرواى الهى نداشته باشد، آنگاه از هر كوچك و بزرگى ‏مى‏ترسد. اگر از خدا نترسد از سايهٔ خودش هم مى‏ترسد. ولى اگر از خدا خائف شد، ازهيچ چيز نخواهد ترسيد. سرگذشتهاى فراوان در حالات اهل معرفت و بزرگان وعلماء و فقهاى شيعه مويّد اين مطلب است. دستگاههاى حاكم هر عصر از آنها متوحّش بوده در مقابلشان خاضع بودند. مرحوم حاج ملا على كنى با يك پيغام ‏دستگاه قاجاريه را متزلزل مى‏كرد.

«الخوف سجن النفس و رادعها عن المعاصي.

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ‏ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»

وجل، خوف، ترس، وحشت به معناى حبس ‏كردن آن طاغيه داخل نفس انسانى است. ترس از خدا توانايى به انسان مى‏دهد كه‏ انسان قادر به كنترل نفس  مى‏گردد. اگر اين نفس را حبس كرد آن وقت زمام نفس رابه دست مى‏گيرد. بنابر اين خوف در آيه شريفه و فرمايش امام سجاد عليه السلام و رواياتى ‏كه بيان شد اساساً بازگشت به كنترل و مهار كردن اين طاغيه درونى دارد و الّا خدا رحيم، رحمان، غفار و كريم است. همهٔ اوصاف جماليّه از آنِ ذات اقدس ربوبى‏است. خدا يك موجود موحش و ترسناك نيست. خداوند يك ديو سركش نيست.ترس به اين نفس امّاره درونى باز مى‏گردد. اين نفس امّاره مبادره به خطيئه وعلاقمند به طغيان و سركشى و گناه، اين با وصف خوف مهار مى‏شود هر كس ترس وخوفش از خداوند كم شد گناهان او بسيار مى‏گردد:

«من قلّت مخافته كثرت ‏آفته»..

امام صادق عليه السلام در آن روايت فرمودند:

«إنّ الإيمان له عشر درجات ‏بمنزلة السُلَّم».

ايمان مانند نردبان داراى ده مرتبه است.

خوف هم داراى مراتب ‏است هر چه ايمان بيشتر باشد، خوف هم بيشتر خواهد بود. هر چه ايمان ضعيف‏ترباشد، خوف كمتر است. رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم آمدند داخل مسجد، جوانى را ديدند آنقدر اشك ريخته، نماز خوانده و با خدا مناجات كرده كه آثار ضعف بر او كاملاً نمايان‏است. حضرت به او فرمودند: «كيف أصبحت»

گفت: «يا رسول اللَّه! اصبحت‏ موقنا»

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمودند: علامت اين يقين چيست؟ گفت: مثل آنكه بهشت را درحالى كه نيكان در حال بهره بردارى از نعمات الهى هستند مى‏بينم و همچنين ‏جهنّم را مى‏بينم، در حالى كه گناهكاران در آن به عذاب الهى گرفتار هستند..

اين‏عاليترين مرتبه ايمان است. اگر به اين مرتبه برسيم كه هر لحظه بهشت و جهنّم را ببينيم، ديگر امكان تخطّى و تخلّف نيست. اما اگر مخافه ضعيف شد، آفات زندگى‏ ايمانى انسان فراوان خواهد بود.

در دعاى ابو حمزه مى‏خوانيم

«إذا رأيت مولاى ذنوبي فزعتُ»

خداوندا!به اعمال خود نگاه مى‏كنم، به فزع در مى‏آيم. فزع نهايت تأثّر است، يعنى فرياد مى‏كشم. آنقدر خلاف و گناه كرده‏ام كه خود نيز توانايى روبه ‏رو شدن با آنها را ندارم.

«إذا رأيت كرمك طمعت »

امّا گناهانى كه انجام داده‏ام، در مقابل يك كريم بوده‏است لذا مأيوس نمى‏شوم. نه تنها مأيوس نمى‏شوم، بلكه طمعم هم زياد مى‏شود.چون نه تنها او مى‏بخشد بلكه پاداش هم مى‏دهد.

«يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ‏ حَسَنَاتٍ»

كسى كه توبه نمود خداوند گناهان او را به حسنات تبديل مى‏كنند.

خدايا ما تو را دوست داريم دوستدار و محبّ در مقام نزديك شدن به محبوب ‏است. محبوب مگر سنگدل باشد كه دست رد به سينهٔ او بزند، اما خدايا تو كه‏ رحيمى، تو سنگدل و قسىّ نيستى، «أم بعد حبّي إيّاك تبعدّني» خدايا ما تو را دوست داريم، واقعاً هم راست مى‏گوييم، اما عالم به آداب دوستى و مهر ورزى‏ نيستيم. خطا مى‏كنيم و سر قرار خوابمان مى‏برد. به جاى اينكه يك ساعت به اذان‏ بلند شويم، از صميم دل استغفار كنيم، العفو بگوييم، ادعيه و قرآن بخوانيم و فرمان ‏تو را اجابت كنيم؛ كه گفتى

«يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَلِيلاً * نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ‏مِنْهُ قَلِيلاً * أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً»

به خواب غفلت فرو رفتيم. خدايا اين خطا و نسيان ما را, با رحمت و مغفرت فراگيرت به نيكويى پاسخ بده.

 


جستجو