اقای دکتر روحانی زخم کهنه را چگونه درمان می کنید؟ ایا می توانید!!! :

“خبر گزاری فارس به نقل ازشبکه خبری «المیادین» و به نقل ازرئیس جمهور منتخب گفت: روابط تهران واشنگتن پیچیده و سخت است و زخمی کهنه است که باید برای درمانش به دنبال راه‌ حل باشیم”

اری زخمی کهنه است زخمی که تازیانه امریکائیها بر بدن مردم ایران ایجاد کرده است اری زخمی کهنه وسخت دردناک است زخمی که دشنه جلادان خون اشام امریکایی بر پیکرمان ایجاد کرده اند
جناب اقای دکتر روحانی  شما که دکترای حقوق خوانده اید ، اگر فراخوان دهید وتمامی دکترهای عالم را برای ذرمان این زخم کهنه به یاری طلبید مطمئن باشید که راه حلی ارائه نخواهند داد، البته تنها یک راه وجود دارد وان گرفتن پادزهر از صاحب زهر است ، ایا هیچ وقت دچار عقرب زدگی شده اید؟ در طب سنتی ما اگر گسی را عقرب بزند تنها راه التیامش این است ،همان عقربی راکه نیش زده را باید گرفت و انتهای دم اورا زد تا نتواند دیگر زهر بپراکند بعد باید پیکرش را له کرد ودر اتشی ارام سوزاند وقتی نیم سوخته شد ان را بر جای عقرب زدگی مالید تا التیام یابد اری برای درمان این زخم کهنه جز این راهی نیست .
در اینجا به چند مورد از این نیش زدگی شیطان بزگ بر پیکرمان اشاره می کنم امید که پاد زهر ان را بیابید از همین نزدیکیها شروع می کنیم وگذری نیز به گذشته ان هم نه چندان دور خواهیم داشت.

•    عقرب زدگی اول حمله امریکا به ناوها و نفتكشهاى ايران
پس از پيروزيهای نيروهای جمهوری اسلامی در سال 1364 احتمال پيروزی ايران در جنگ قوت گرفت و اين موجب هراس آمريکا و رژيمهای وابسته به غرب در منطقه گرديد. سياست آمريکا بر ممانعت از پيروزی ايران در جنگ قرار گرفت ، برای نيل به اين منظور نيروی دريايی آمريکا وارد منطقه خليج فارس شد . در اين دوران رژيم عراق به شکل وسيع اقدام به حمله به نفتکشها و پايانه های نفتی ايران نمود ، تا از لحاظ اقتصادی ايران را در جنگ به زانو درآورد و در نيل به اين منظور از مقابله به مثل ايران وحشت نداشت ، چرا که نفتش را به واسطه کويت صادر می کرد.هنگامی که ايران نفتکشهای کويتی را به خاطر همکاری با عراق تهديد به تهاجم کرد فرصت خوبی برای واشنگتن به وجود آمد تا به بهانه حفاظت از نفتکشهای کويتی نيروی بيشتری وارد خليج فارس کند و مستقيماً با ايران درگير شود. در اين برهه آمريکاييها همچون يک متحد مستقيم عراق ، ابتدا به حمله به پايانه های  نفتی بی دفاع ايران پرداختند و سپس به ناوچه های نيروی دريايی ايران حمله کردند. هنگامی که ايران از تاکتيک حمله به وسيله قايقهای کوچک تندرو استفاه کرد ، نيروی دريايی آمريکا ، آزادی عمل سابق خود را از دست داد. در اين درگيريها ، يک نفتکش کويتی که با پرچم آمريکا حرکت می کرد کاملاً منهدم شد و چند نفتکش ديگر آسيب ديدند. همچنين يک هليکوپتر نظامی آمريکا سرنگون شد و آمريکاييها نيز چند نفر از رزمندگان ايرانی را به اسارت گرفتند و در عرشه ناو خود ناجوانمردانه به شهادت رساندند و يک ناو آمريکايی هم با يک مين برخورد کرد و به شدت آسيب ديد.
اين درگيری نظامی مستقيم و شجاعانه با نيروی دريايی متجاوز  آمريکا همواره به عنوان يک سند افتخار آميز در تاريخ جمهوری اسلامی ايران باقی خواهد ماند.
•     عقرب زدگی دوم برنامه ریزی واجرای دهها کودتا مانند كودتاىی که به نوژه شهرت یافت
پس از واقعه تسخير لانه جاسوسی و تقويت خط مشی ضد امپرياليستی انقلاب،سياست دولت آمريکا بر سرنگونی دولت جمهوری اسلامی قرار گرفت.در اين راستا کودتای 18 تير 1359 معروف به نوژه بزرگترين و دامنه دارترين تلاش برای سرنگونی جمهوری اسلامی به شمار می رود.ماهيت اين توطئه در همان قالب کودتاهای راست گرايانه در کشورهايی چون شيلی و اندونزی که بوسيله عوامل ثروتمندان بزرگ و سران بلند پايه ارتش پی ريزی می شد و با خشونت هر چه تمام تر به انجام رسيد قابل بررسی است.پس از اين نوع کودتاها دولت هايی صد در صد وابسته به امريکا سرکار می آمدند.تمامی مخالفين به شدت سرکوب می شدند و پايگاه های نظامی و استراتژيک آمريکا در اين کشورها مستقر می شد.نيروهايی که در کودتای نوژه شرکت کردند عبارتند از افسران سلطنت طلب تصفيه نشده درون ارتش همچون بنی عامری و مهديون و محققی و نظاميان مقيم خارج همچون ارتشبد اويسی،بختيار و دستگاه سياسی او در پاريس که گروهی از ليبرال های راست گرا تشکيل يافته بود مانند مهندس دزبان و برادران خادم.گروهی از روحانيون ضد انقلاب همچون شريعتمداری  و سيد حسن قمی که قرار بود با اعلاميه ها و فتواهای خود مشروعيت مذهبی کودتا را تامين کنند .و بالاخره گروهی از فئودالها و خان های وابسته به غرب و رژيم سلطنت در ميان عشاير به خصوص ايل بختياری.
در طرح عمليات قرار بود مراکز مهم قدرت همچون بيت امام، پادگانهای اصلی سپاه و راديو تلويزيون توسط هواپيماهای جنگی بمباران شده و با خاک يکسان شود و سپس نيروی زمينی کودتا  که برخی از واحد های زرهی ارتش را نيز با خود داشت وارد عمل شود و هر نوع مقاومت در برابر کودتا را از بين ببرد.
کودتا چيان که از پايگاه مردمی نظام آگاه بودند، طبق اعترافات صريح خود حاضر بودند برای رسيدن به قدرت حتی 10 ميليون نفر را به قتل برسانند. دولت آمريکا از يکسو با ستاد کودتا در پاريس در ارتباط بود و در سال 59 برخلاف سال قبل موافقت خود را با طرح ابراز داشته بود و از سوی ديگر کمک های مالی کلان دولت های وابسته به آمريکا همچون عربستان سعودی به عوامل کودتا و گرايش هوادارانه نسبت به آمريکا در تمامی عوامل سياسی و نظامی کودتا هيچ ترديدی در اين که آمريکا در پس اين کودتای مخوف و شوم قرار  داشته باقی نمی گزارد. همچنين مطابق اعتراف کودتاچيان رژيم عراق از طريق سيا با کودتا هماهنگ بود. وظيفه رژيم عراق حملات مرزی بود تا باعث شود هواپيماهای نظامی هميشه در حالت آمادگی برای پرواز قرار داشته باشند تا در روز کودتا امکان استفاده از آنها وجود داشته باشد.
اما با عنايت الهی هيچيک از اين تدابير شوم به تحقق نپيوست و با پشت کردن دو نفر از نظاميان شرکت کننده در کودتا به کودتاچيان در شب قبل از عمليات و آگاه کردن مسوولان جمهوری اسلامی از کودتا، در روز مورد نظر کودتا چيان در همه نقاط مورد نظرشان، خود را با تجمع هوشيارانه نيروهای پاسدار انقلاب مواجه ديدند و تقريبا تمامی آنان به دام افتادند. اعترافات صريح آنها پرده از ابعاد اين توطئه امپرياليستی عليه انقلاب اسلامی برداشت ،اری جناب اقای دکت نها حاضر بودند برای تازه نگهداشتن زخم نیش خود 10000000میلیون از مردم ایرا را بکشند .
•    عقرب زدگی سوم حضورمتجاوزانه وسلطه طلبانه در خليج فارس
از سالهای قبل از خروج انگلستان از منطقه خليج فارس ( 1971/1350) آمريكايی ها شروع به تثبيت موقعيت خود در منطقه كردند.كه در اين جا می توان به تلاش آمريكا در صحنه توليد و صادرات نفت كشوهای عراق و عربستان اشاره كرد.در سال 1968 كه انگليس اعلام كرد می خواهد از منطقه خليج فارس و سوئز خارج شود ، آمريكا به شدت بااين مسئله مخالفت كرد.چراكه به نظر ايشان منطقه با “ خلاء قدرت “ روبرو می شد ، چراكه امكان ايجاد جنبش های آزادی بخش در منطقه بسيارزياد بود.پس دو راه در برابر آمريكايی ها قرار داشت: الف ) حضور نظامی مستقيم  ب ) اجرای دكترين  نكسين  ونيكسون كسينجر .
اما سرانجام در اين مقطع طرفداران عدم حضور آمريكا در منطقه فائق آمدند و سياست كسينجر و نيكسون كه همان “ بومی كردن “ مسائل هر منطقه بود مورد توجه قرار گرفت .
در اجرای اين پايه ايالات متحده می بايست به دنبال هم پيمانانی می گشت كه مجری سياست سياست های خود در منطقه باشند و ايران و عربستان مبنای اين سياست قرار گرفتند و می بايست اين دوكشور تقويت گردند ، اما ايران از لحاظ استراتژيك و ژئوپلتيك دارای اهميت بيشتری بود و محمدرضا پهلوی به عنوان ژاندارم آمريكا در منطقه شناخته می شد و پس از ماجرای تحريم نفتی اعراب در پی جنگ اعراب و اسرائيل جايگاه ايران به عنوان مجری و سياست ملی ايالات متحده روشن می شد.
اما انقلاب اسلامی ايران تمامی معادلات امنيتی و سياسی منطقه خليج فارس را برهم ريخت و “جزيره ثبات “كارتر جای خود را با طوفان ضد آمريكايی عوض كرده بود و از اين مقطع به بعد نگاه آمريكا به منطقه تغيير می يابد. آمريكا كشورهای عربی حاشيه خليج را به عنوان نقطه  ثقل سياست خارجی انتخاب می كند.
باشروع جنگ تحميلی عليه ايران توسط عراق ، ايالات متحده با ياری رساندن به عراق برای مبارزه با اين كانون مبارزه با امپرياليزم می كوشيد ايران را مهار نمايد. كمك های اطلاعاتی ، لجستيكی ، فنی و ارسال انواع اقسام اسلحه به عراق در اين راستا بود. اما ايرانيان توانسته بودند طی اين دوره مقاوت نموده و به پايداری خود ادامه دهند.ايالات متحده كه از  —- غير مستقيم نظامی توسط عراق سودی نبرده بود اين بار خود وارد عمل شد و با اعزام نيروی دريايی خود به منطقه خليج فارس كوشيد كه موازنه امنيتی و نظامی را در سطح منطقه به نفع خود تغييردهد.اما باز در اين مسأله طرفی نسبت و وارد درگيری محدود نظامی با ايران شد. حمله به كشتی های نقتی ايران ، اسكورت كشتی های عراقی در خليج و برخورد با ناوهای ايرانی و غرق ناوچه “ سبعان “ در اين مقوله می گنجد. و سرانجام آمريكا با حمله به هواپيمای مسافربری ايران كه برفراز دريای عمان آخرين مرحله از اين عمليات را انجام داد ولكه ننگی از خود به يادگار گذاشت .
منطقه خليج فارس كه پس از اكتشاف نفت دراين منطقه اهميت خاصی دارد‌، همواره محل تعارض ابرقدرت ها و كشورهای زياده خواه بوده است . عراق كه پس از ناكامی از جنگ با ايران به كويت حمله كرد، می كوشيد سيادت خود را بر منطقه تحميل نمايد كه اين امر خلاف مصالح آمريكا بود و آمريكا به بهانه حمايت از كشور اشغال شده كويت يكی از بزرگترين لشگر كشی های تاريخ منطقه را انجام داد و باتمام قوا درمنطقه حضور يافت و با دراختيار گرفتن پايگاه های مختلف از كشوهای عربی منطقه چون عربستان ، بحرين ، قطر و…. حضور خود را در منطقه تثبيت كرد.
البته افكار عمومی منطقه هرگز با اين حضور مواقق نبوده و بارها پايگاه ها ، نيروها و ناوهای آمريكايی مورد حمله گروههای مبارز مردمی و حملات انتحاری قرار گرفته اند.

•    عقرب زدگی چهارم قانون داماتو و تحريم ايران زهری که هر سال بر ان افزوده اند تا به خیال خام خود ملت مقاوم ما را به زانو در اورند 
يكی از مهمترين راهكارهايی كه آمريكا در برابر كشوهايی كه به انحاء گوناگون در برابر سياست زياده خواهانه ايالات می ايستند و بابرچسب های مختلف حمايت از تروريسم ، تلاش برای دستيابی به سلاح های كشتار جمعی و نقض حقوق بشر متهم می گردند ، استفاده از حربه های اقتصادی است. در جهان امروز يكی از مهمترين ابزارها و جلوه های قدرت ، “ امور اقتصادی و مالی “ است و بسياری از رويارويی كشوها در اين عرصه روی ميدهد.
اين يك واقعيت است كه آمريكا عليرغم ركود اقتصادی كه هراز چندگاهی بر اقتصاد كشورش مستولی می گردد واين كه رقبای اقتصادی در شرق آسيا و اتحاديه اروپا سربر  آورده اند  و موجب كاهش نقش آمريكا در عرصه اقتصاد جهانی شده اند، اما در آ مريكا هنوز نبض اقتصاد جهان می زند. بزرگترين توليد ناخالص داخلی مربوط به آمريكاست و آمريكا در نهادهای مختلف مالی اقتصادی بين المللی دارای بيشترين نفوذ است. و فرايند جهانی شدن اقتصاد دارای تأثيرات مثبتی براقتصاد آمريكا از يك سو و انتقال و شكوفايی فرهنگی اجتماعی آمريكا خواهد شد.
ايالات متحده می كوشد بااستفاده از اين مزيت به بهره برداری های سياسی و استراتژيك دست بزند . همان طور كه گفته شد اقتصاد و سرمايه داری و امپرياليستی آمريكا توانست هنوز خود را با تمام مسائل پيش رو حفظ نمايد و به عنوان يكی از اصلی ترين مؤلفه های سطح اقتصاد جهانی مطرح نمايد.يكی از سياست های اقتصادی در برابر كشورهای مخالف اعمال تحريم است. آمريكا با اعمال تحريم های يك سويه و ناعادلانه خود بوسيله نفوذ خود در نهادهای اقتصاد بين المللی و هم چنين برتری سياسی خود ، می كوشد كشورهای متعارض را با چالش روبرو سازد و آنان را به پذيرش سياست ها و خط مشی های خود مجبور نمايد.
می دانيم كه يكی از عناصر تأثير گذار در سياست خارجی ايالات متحده لابی ها صهيونيستی هستند .يهوديان وابسته به صهيونيسم در ايالات متحده دارای قدرت فراوانی در سياست خارجی ايالات متحده هستند. شايد گمان شود كه در اين زمينه اغراق وجود دارد.اما واقعاً دستگاه سياست گذاری خارجی آمريكا چه در سطح تصميم گيری و چه در سطح اجرا تحت تأثير صهيونيست ها است. گروه های فشار يهودی مقيم آمريكا چون AIPAC  و … نقش مهمی در تدوين سياست های خارجی آمريكا عليه كشورهای مستقل دارند .تحريم اقتصادی ايران كه از يك سو تجارت با ايران را محدود و از سوی ديگر سرمايه گذاری در صنايع گاز و نفت ايران را در حد 20 ميليون دلار محدود می سازد، لابی صهيونيست كنگره آمريكا كوشيده است به اتهام دستيابی ايران به سلاح های كشتار جمعی مخالفت با روند صلح خاورميانه ايران را تحت فشار قراردهند و ايران را تحريم نمايند.در يكی از دلايل اين تحريم آمده است كه چون منبع در آمدايران نفت بوده و ايران اكثر در آمد خود را در جهت كسب سلاح های كشتار حمعی می نمايد، می بايست جلوی اين مسأله را گرفت و منبع در آمد را قطع نمود.اين گروه های فشار هم چنين می كوشند با اعمال محدوديت های اقتصادی بر ايران موقعيت اسرائيل به عنوان رقيب منطقه ای را  در منطقه از لحاظ اقتصادی بهبود بخشند ، اما ايرانی ها نشان داده اند كه با تكيه برنيروی داخلی می توان بسياری از مشكلات را حل كرد و هم چنين بسياری از شركت ها و كشورهای ديگر را باناديده گرفتن اين تحريم ها به مراوده آزاد با ايران می پردازند . همين مسأله موجب گشته است كه بسياری از شركت های آمريكايی بارها از دولت آمريكا تقاضا كنند برای عقب نماندن از صحنه رقابت با شركت های اروپايی و ساير كشورها تحريم را حذف نمايند.
•     عقرب زدگی پنجم ماموريت هايزر
در آستانه پيروزی انقلاب اسلامی و در حالی که آمريکا نگران متلاشی شدن يکی از مهمترين متحدان منطقه ای خود بود در 14 دی ماه 1357 ژنرال رابرت.ای هايزر از فرماندهان عاليرتبه ارتش آمريکا و معاون فرماندهی ناتو  وارد تهران شد.نکته جالب اينکه هايزر ورود خود را نه به شاه و نه دولت ايران اطلاع داد! در خاطرات ارتشبد فردوست آمده است محمد رضا پهلوی 20 روز پس از ورود هايزر از مسافرت او مطلع شد و در اين مدت هايزر چندين ملاقات طولانی با فرماندهان ارتش محمدرضا پهلوی داشته است.اين موضوع به خوبی ماهيت روابط ميان آمريکا و رژيم پهلوی را بيان می کند.
ماموريت هايزر در ايران شامل چند مورد اساسی بود.اول آن که وفاداری ارتش به دولت بختيار را تامين کند تا شايد بتواند پايه های دولت بختيار را به عنوان دولت آينده ايران مستحکم کند.مورد دوم آنکه امکان يک کودتای نظامی عليه جنبش انقلابی-اسلامی ايران را بررسی کند و در نهايت آن که تمامی تصميمات و کنش های سياسی ژنرال های شاه را به کنترل خود در آورد تا آنها هيچ تصميمی را بدون خواست او اتخاذ نکنند.يکی از نگرانی های آمريکا اين بود که ژنرال های شاه دست به يک کودتای شتابزده و نسنجيده بزنند که منجر به جنگ داخلی شديدی گردد که دامنه ها و شعله های آن خطرات پيش بينی نشده ای برای واشنگتن بوجود آورد.هايزر در طول مدت ماموريت خود در تهران متوجه شد که امکان انجام يک کودتا عليه انقلاب وجود ندارد. او همچنين در تلاش برای تقويت دولت بختيار نيز شکست خورد.او زمانی که ژنرال الکساندر هيگ برژينسکی و ديگر سران کاخ سفيد از وی خواستند که برای انجام يک کودتا به تهران بازگردد پاسخ داد که کودتا «عملی نيست».

•     عقرب زدگی ششم حمله به طبس
انقلاب اسلامی ايران برای منافع حياتی آمريکا و اولويتهای سياست خارجی اين کشور فاجعه ای بزرگ بود . اين انقلاب ترتيبات امنيتی خاور ميانه را که آمريکايی ها از دهها سال پيش ترتيب داده بودند ، بر هم زد و دست آمريکا را برای استفاده ازمنابع اقتصادی ايران و قدرت نظامی شاه برای پيش برد مقاصد بين المللی اش بست . يک سال بعد اشغال سفارت آمريکا در تهران ( که بيشتر به شعبه يک سازمان اطلاعاتی امنيتی شبيه بود ) فاجعه جديدی برای آمريکا بوجود آورد .
اقتدار بين المللی آمريکا به چالش گرفته شده بود و از آنجا که واشنگتن به هيچ عنوان حاضر به تحويل محمدرضا پهلوی به دولت ايران نبود راه حل مسالمت آميزی برای حل قضيه باقی نمانده بود . محمدرضا پهلوی از نظر اکثريت جهانيان متهم به جنايات سنگينی بود و به جز 2 يا 3 کشور هيچ يک از کشورهای دنيا به سبب هراس از بدنامی های بعدی ، حاضر به پذيرش او نبود . هنگای که آمريکا به بهانه مسائل پزشکی او را در خاک خود پذيرفت خشم انقلابيون  مسلمان در ايران برانگيخته شد و حادثه حمله به سفارت را در پی داشت ايالات متحده برای بازسازی ابهت و اقتدار خود تصميم داشت به يک محمل قاطع و تهاجمی دست بزند .
به دليل پشتوانه مردمی نيرومند انقلاب اسلامی ، شرايط منطقه و تزلزلی که پس از شکست در جنگ ويتنام سياست خارجی آمريکا را تحت تأثير خود قرار داده بود ، آمريکا جرأت حمله نظامی گسترده به ايران را پيدا نکرد و عمليات محدود و سريعی در نظر گرفته شد . واشنگتن اميدوار بود با يک عمليات ماهرانه کماندويی و هوابر ضمن کشتن محافظان و دانشجويان ، گروگانها را آزاد کرده و درس سريع و خشنی به جمهوری اسلامی بدهد . برای انجام اين عمليات گروه کماندويی برجسته دلتا که در طی سالهای جنگ ويتنام شکل گرفته بود برگزيده شد و چند پايگاه بزرگ متعلق به پنتاگون و سيا در آمريکا برای تمرين و شبيه سازی عمليات در اختيار آنها گذاشته شد . از همکاری کشورهای متحد آمريکا همچون مصر ، عربستان سعودی، عمان  وپاکستان ، بهره برداری کامل به عمل آمد و عوامل سابقه دار آمريکا در ايران هم بطور کامل با عمليات هماهنگ شدند
يوسف مازندی در کتاب «ايران ابرقدرت قرن» مدعی شده است که يکی از مأموران دورگه ايرانی – آمريکايی سيا در ايران به نام « دانا فارابی »  به دستور سيا در حدود يک سال پيش از انقلاب فرو دگاهی را در دهکده پشت بادام طبس احداث کرده است تا در احتمالات آينده مورد استفاده قرار گيرد . به گفته مازندی خود فارابی به همراه يک افسر ايرانی به نام ستوان جوادی ( که کشته می شود ) در ماجرای طبس همراه کماندوهاى آمريکايی بوده اند . مطابق طرح عمليات قرار بود که 8 فروند هليکوپتر حمل و نقل دريايی و دوفروند هواپيمای سی – 130 از مصر و عمان و عرشه ناوهای آمريکايی خليج فارس عازم طبس شده و پس از توقفی کوتاه برای اجرای عمليات راهی تهران شوند . ورزشگاه شيرودی فعلی به عنوان فرودگاه نيروی دلتا در تهران در نظر گرفته شده بود و در شب عمليات چراغهای آن به نحو مرموزی روشن بود .
نتيجه عمليات را طوفان شن تعيين کرد ( البته ما کوته نظران ان را طوفان شن می نامیم در حقیقت چیزی جز نصرت الهی نبود)در انجا. دو فروند از هليکوپتر ها هرگز به مقصد نرسيدند يکی ديگر دچار اشکال فنی شد و يک هليکوپتر و هواپيما به يکديگر برخورد کردند و 8 کشته برجای گذاشتند . افراد گروه  مجبور شدند به سرعت سوار هواپيما و هليکوپتر های باقی مانده شده و بازگردند . اين شکست ضربه سنگينی به حيثيت دولت جيمی کارتر وارد کرد و نام های انقلاب ايران و گروگان گيری را برای هميشه به تلخی در خاطره آمريکاييان حک کرد.
با توجه به اينکه تمام تمهيدات و پيش بينی های نظامی و فنی صورت گرفته بود ، شکست عمليات به اين شکل قاطع منجر به حيرت و بهت فرماندهان نظامی ارتش آمريکا گرديد و با معيارها و موازين آنها به هيچ عنوان قابل توجيه نبود .

•    عقرب زدگی هفتم كودتاى 28 مرداد
کودتا برعليه دولت مصدق را بيش از هر چيز بايد در چهارچوب منافع و اوليتهاى استراتژيک خاص آمريکا در دوران آغازين جنگ سرد بررسى کرد . در اين دوران متوقف کردن نفوذ اتحاد شوروى در سراسر جهان دغدغه اصلى طراحان سياست خارجى آمريکا به شمار مى رفت .در فرايند اجراى اين سياست مناطق مختلف جهان از لحاظ ميزان اهميت براى منافع استراتژيک آمريکا طبقه بندى مى شدند . تنگه ها و مناطق مهم ژئوپلتيکى ، نقاط داراى منابع  معدنى ارزشمند و يا کشورهاى داراى سرحد مشترک با شوروى يا کشورهاى مهم کمونيستى در اولويت قرار مى گرفتند
ايران از قضا داراى تمام اين ويژگيها بود و از آغاز جنگ سرد توجه آمريکا و بلوک غرب به ايران براى تحکيم نفوذ سياسى و نظامى و اقتصادى خود جلب شد. تا دوره نخست وزيرى دکترمصدق مشکلى براى حفظ نفوذ غرب در ايران بوجود نيامد .اما سياستهاى مستقل و ملى گرايانه مصدق اوضاع را تغيير داد. سياست او درملى کردن صنعت نفت ايران پايه نفوذ اقتصادى غرب را در ايران متزلزل کرد و روش او در اعطاى حق فعاليت آزادانه به احزاب و مطبوعات منجر به افزايش قدرت حزب توده گشت که نگرانى شديد آمريکائيها را بدنبال داشت .
به علاوه انگليسيها به دليل زيانى که از ملى شدن صنعت نفت ديده بودند و شاه و دربار نيز که نگران مصدود شدن قدرت خود توسط مصدق بودند آمريکا را براى وارد عمل شدن عليه دولت مصدق تحت فشار گذاشتند . با روى کار آمدن آيزنهاور سياست ملايم آمريکا نسبت به دولت مصدق تغيير کرد و سياست آمريکا به سرعت به سمت سرنگونى حکومت مصدق حرکت کرد سازمان اطلاعات مرکزى آمريکا (سيا) با همکارى سازمان اطلاعاتى انگلستان و هماهنگى عوامل ايرانى خود ( نزديکان به دربار، افسران ارشد ارتش و فئودال ها ) طرح سرنگونى دولت مصدق را تدوين کرد . روزولت از طرف سيا وارد ايران شد و هدايت عمليات را بر عهده گرفت . سپهبد فضل الله زاهدى به عنوان نامزد آمريکا و انگليس براى جانشينى مصدق مطرح شد . گروهى از اوباش حرفه اى به سرکردگى شعبان بى مخ و چند تن ديگر با پولهاى آمريکايى تجهيز شدند و انگليسى ها نيز شبکه عوامل خود را در ايران به رهبرى برادران رشيديان در اختيار آمريکايى ها قرار دادند .
دولت مصدق از آنجا که فاقد نيروى دفاعى قابل توجهى بودکه از وفادارى آنها اطمينان داشته باشد قادر به مقابله نظامى مؤثر با يک کودتاى نظامى بود و علاوه بر آن روز قبل از کودتا مأموران پليس به دستور مصدق که از اخطار هندرسون وزير امور خارجه آمريکا مرعوب شده بود ، خيابانها را از تظاهرات کنندگان مخالف شاه خالى کردند . هنگام کودتا تنهاگارد محافظ منزل مصدق به فرماندهى سرهنگ ممتاز بود که به او وفادار ماند دخالت آمريکا در کودتا از نظر تمامى کارشناسان سياسى محرز است و کودتاچيان اگر از حمايت آمريکا برخوردار نبودند هرگز دست به عمل نمى زدند . پس از به قدرت رسيدن دولت کودتا آمريکا ضمن در اختيار گذاشتن کمکهاى اقتصادى بلاعوض ، ارتش و نيروى امنيتى آن را با تجهيزات و کارشناسان خود تقويت نمود و به سرعت رژيم شاه به يکى از محکمترين پايگاههاى خود در سراسر جهان تبديل کرد . تشکيلات سرکوبگر و وحشى فرماندارى نظامى و سپس ساواک به رياست تيمور بختيار در اصل توسط کارشناسان آمريکايى سازماندهى شدند .
دولت آمريکا بارها از منتشر کردن اسناد دخالت خود در کودتاى 28 مرداد خوددارى کرده است . ريچارد نيکسون در کتاب « 1999 پيروزى بدون جنگ » ضمن اعتراف به دخالت مستقيم آمريکا در کودتا مى گويد : « عمليات پنهانى آيزنهاور رژيمى را درايران بوجود آورد که به مدت يک ربع قرن نه تنها به منافع آمريکا بلکه به منافع مردم ايران (!) و دوستان و متحدان ما در منطقه نيز خدمت کرد
اری عقربهای امریکایی منافع ملت ایران را در چپاول سرمایه ایرانی ، دریافت حق توحش ونهایتا کاپیتولاسیون میدیدند
•     عقرب زدگی هشتم غارت منابع ايران
رژيم منحوس  شاهنشاهی ايران از سال 1342 باطرح و اجرای اصلاحات ارضی و تلاش برای دستيابی به تمدن بزرگ دام  كوشيدند جهش نوين را برای دگرگونی اجتماعی را آغاز كنند و به علت فقدان بينش معنوی مبتنی بر مدرنيته صرفاً بر عناصر مادی روند توسعه يافتگی تأكيد و به مدرنيزاسيون جامعه و اقتصاد ايران آن هم به سبك خاض خود پرداختند. دولت ايالات متحده طبق  سياست خاص خود برای ايجاد كشورهای نمونه ، در مقابل بلوك شرق به اتخاذ سياست همكاری با ايران در جهات گوناگون پرداختند.در اوايل دهه پنجاه به سبب افزايش در آمد دولت از فروش نفت و وضعيتی بوجود آمد كه آمريكا به طو مستقيم و روز افزون در مسائل ايران در گير شد ونقش مهمی در اقتصاد و سياست ايران به عهده گرفت. ايران به عنوان كشور پيرامونی در قبال كشور متروپل يا مركز آمريكا تن به مبادله نابرابر سرمايه ، نيروی كار و كالا داده بود .در اواسط سال 1355 قراردادی ميان دو كشور ايران و آمريكا بسته شد كه حجم مبادلات كالای ايران و آمريكا را درسال 1359 به 40 ميليارد دلار می رساند و ايران را به عنوان يكی از بزرگترين بازارهای مصرف آمريكا تبديل می كرد.
آمريكا توانسته بود سلطه اقتصادی خود را بر ايران تحميل كند و در كنار تبديل ايران به بزرگترين بازار صادرات برای كالای ساخت خود ، دلارهای حاصل از فروش نفت ايران را جذب اقتصاد خود و كشورهای اروپای غربی نمايد.واردات ايران از آمريكا از 4/170 ميليون دلار در سال 1344 به 3/487 ميليون رسيده بود و موازنه صادرات و واردات غير نفتی ايران و آمريكا 5/443 – در سال 1353 گشت .
از ابزارهای ديگری كه نقش مهمی در غارت منابع ملی ايران و خروج سرمايه های ايران داشتند شركت های مختلف آمريكايی بودند كه در بعضی آمارها در سال 1357 به چهل شركت بالغ می شود. بعضی از اين شركت ها كه در بازار ايران نقش مهمی داشتند عبارتند از : جنرال دينايسكس ، مك دامن ، داگلاس ، بل هليكوپتر ، رامبلر ، شورلت ، جنرال موتورز، پپسی كولا، كوكاكولا ، فيلكو ، هيوز ، وستينگهاوس و ….
شركت های ايالات متحده و شركت های چند مليتی از نوعی مصونيت در بازار پرسود ايران برخوردار بودند و بانقش مستقيمی كه در طرح و اجرای برنامه های پنج ساله عمرانی كشور داشتند بودجه كشور را از وابستگی به توليدات داخلی در جهت وابستگی روز افزون به دلارهای حاصل از درآمد های نفت و قرضه های خارجی سوق دادند.
باحضور مستقيم و غير مستقيم صنايع و شركت های آمريكايی و صنايع وابسته و مونتاژ داخلی شريان اقتصاد ايران به دست آمريكايی ها افتاده بود و خون ارزان نفت ايران به راحتی در رگ های اقتصاد آمريكا به جريان افتاده بود.
عمق زهر عقرب امریکا را ببینید می توانید درمان کنید؟
در پايان جنگ جهاني دوم، ايالات متحده براي خنثي كردن تاثير و نفوذ شوروي در اروپا، اقدام به ايجاد شبكه‌اي از نخبگان حامي آمريكا نمود. در همين راستا بود كه سازمان سيا “كنگره آزادي فرهنگي ” را كه بسياري از روشنفكران اروپايي در آن حضور داشتند، تامين مالي نمود.
از جمله مشهورترين افراد حاضر در اين كنگره مي‌توان به “ريموند آرون ” (Raymond Aron) و “ميشل كرازير ” (Michel Crozier) اشاره كرد.
اما اين شبكه‌ها كه در واقع مسئول طراحي يك ايدئولوژي ضد كمونيستي بودند كه طي جنگ سرد مورد استقبال راست‌ محافظه كاران و چپ‌هاي سوسياليست و اصلاح‌طلب اروپا قرار گرفت. 
________________________________________

اكنون نيز بار ديگر اين شبكه‌ها توسط دولت آمريكا فعال شدند و در واقع آنها عامل انتشار عقايد محافظه‌كاران آمريكايي هستند. “دنيس بونيو ” (Denis Boneau)، روزنامه‌نگار فرانسوي پايگاه خبري-تحليلي “ولترنت “، طي مقاله‌اي با تشريح چگونگي حمايت مالي سازمان سيا از روشنفكران اروپايي نوشت: سال 1945 و بر اثر ويراني‌هاي جنگ جهاني دوم، اروپا تبديل به هدف تاثيرگذاري ايالات متحده و اتحاديه شوروي شد كه هر دو قصد داشتند تا كنترل اين قاره را در دست بگيرند.
از سال 1947، دولت‌هاي آمريكايي با هدف ممانعت از توسعه احزاب كمونيست، سياست مداخله‌گرانه‌اي را در اروپا اجرا كردند كه البته با پشتيباني سرويس‌هاي مخفي به ويژه سازمان سيا همراه بود.
اما هدف اين اقدامات توسعه و ايجاد گروهي از نخبگان طرفدار آمريكا از طريق ” طرح مارشال ” (Marshal Plan) بود كه در فرانسه توسط ” كميسيون نقشه‌پردازي ” (Commissariat du Plan)، مورد حمايت واقع مي‌شد تا نخبگان ضدكمونيست را تامين مالي كند.
اين پروژه ديپلماسي فرهنگي با بنياد ” كنگره آزادي فرهنگي ” تركيب شد و موجب گرد آوردن افرادي شد كه اغلب در فعاليت‌هاي گوناگون مداخله‌گرانه آمريكا در اروپا مشاركت داشتند.( كميسيون‌هاي نوسازي، پروژه اروپاي فدرال و …)
كنگره آزادي فرهنگي، تا قبل از رسوايي سال 1967 به مدت 17 سال به طور مخفيانه از سوي سازمان سيا حمايت مالي مي‌شد و نوك نيزه ديپلماسي فرهنگي پس از جنگ آمريكا بود. به طوري كه از روشنفكران، نويسندگان، خبرنگاران و هنرمندان براي طراحي يك برنامه ديپلماتيك با هدف شكست ايدئولوژيكي ماركسيسم، استفاده مي‌شد.
همزمان بهره‌گيري از مجلات، سمينارهاي رسانه‌اي، برنامه‌هاي تحقيقاتي،‌ بورس‌هاي دانشگاهي و توسعه شبكه‌هاي ارتباطي غيررسمي به اين سازمان اجازه داد تا يك تاثير واقعي و مشهود بر حوزه‌هاي دانشگاهي، سياسي، هنري و ديگر حوزه‌ها داشته باشد.
كنگره آزادي فرهنگي به مدت 25 سال روشنفكران را جذب كرد تا شبكه‌هاي مداخله‌گر ماندگاري را در اروپا و به ويژه فرانسه كه براي واشنگتن هدف اولويت‌دار و مهمي بود، بوجود آورد. اين شبكه‌ها توانستند سازمان كنگره آزادي فرهنگي را از تجزيه و انحلال نجات دهند تا بار ديگر توسط دولت بوش فعال شود.
امروزه، ‌اروپا عامل انتشار عقايد ديپلماسي فرهنگي اروپاست كه توسط نومحافظه‌كاران آمريكايي و نوليبرال‌هايي كه خود از كنگره آزادي فرهنگي آمده‌اند، طراحي شده است.

*اساس كنگره آزادي فرهنگي

كنگره آزادي فرهنگي سال 1950 در برلين، پايتخت آلمان، و بطور خاص در ناحيه تحت اشغال آمريكا، بوجود آمد. “ملوين لاسكي ” (Melvin Lasky)، دبير كل اين كنگره نيز روزنامه نگار نشريه “نيويوركر ” بود كه از پايان جنگ در آلمان زندگي مي‌كرد. همچنين يك جنگ‌طلب چپ ضدسوسياليست، نيز سردبير نشريه ” درمونات ” (به معني ماه) شد كه در سال 1947 و با حمايت “دفتر نظامي دولت ايالات متحده ” و بويژه ژنرال “لوسيوس كلي ” (Lucius Clay)، فرماندار نظامي ناحيه اشغالي آمريكا در آلمان، تاسيس شد.
اما ملوين لاسكي، با حمايت يك كميته “غير دولتي و مستقل ” كوشيد تا روشنفكران ليبرال و سوسياليست را در يك سازمان ضدكمونيستي “بين‌المللي ” گردآوري كند. كميته پشتيباني نيز شامل شخصيت‌هايي مثل “كارل جاسپرز ” (Karl Jaspers)، فيلسوف آلماني، “لئون بلوم ” (Leon Blum)، سوسياليت فرانسوي، نويسندگان فرانسوي همچون “اندره گيد ” (Andre Gide) و “فرانسوا ماورياك ” (Francois Mauriac) و روشنفكران آمريكايي همچون “جيمز برنهام ” (James Burnham)، و “سيدني هوك ” (Sidney Hook)، تئوريسين‌هاي برجسته روشنفكران نيويورك، بود.
البته بايد دانست كه اگرچه كنگره شخصيت‌هايي را از سراسر دنيا از جمله جهان سوم گردآوري كرد اما حوزه عملياتي آن منحصر به اروپا مي‌شد.
كنگره آزادي فرهنگي توسط روشنفكران آمريكايي و اغلب تروتسكيت‌هايي مثل ” سول لويتاس ” (Sol Levitas)، كسي كه از انتشار هفته‌نامه “رهبر جديد ” حمايت كرد، “اليوت كوهن ” (Elliot Cohen)، بنيانگذار “كامنتري ” (1)، نشريه ظاهرا رسمي كنگره آزادي فرهنگي و حاميان “اروپاي فدرال ” (التيرو اسپينلي (Altiero Spinelli)، دنيس روگمونت (Denis de Rougemont) و …)، كنترل مي‌شد.
اما در پشت چهره ظاهري كنگره، مسئولين كنگره آزادي فرهنگي روابط چندگانه‌اي با شبكه‌هاي مداخله‌گر پس از جنگ آمريكا يعني اداره “نقشه مارشال ” و “كميته آمريكايي اتحاديه اروپا ” (ACUE)، داشتند.
كميته آمريكايي اتحاديه اروپا كه پاييز سال 1948 با حمايت شخصيت‌هاي دولتي همچون “رابرت پترسون “، (Robert Peterson)، وزير جنگ، “پال هافمن “، (Paul Hoffman)، رييس اداره نقشه مارشال و لوسيوس كلي (Lucius Clay)، و با تامين مالي سازمان سيا تاسيس شد، به دنبال پيشبرد و حمايت از ساخت يك اروپاي فدرال بر اساس منافع واشنگتن، بود.(2)
اين روابط حسنه، سال 1951، هنگامي كه “هنري فرني ” (Henry Freney)، از طرف كميته آمريكايي اتحاديه اروپا بطور رسمي با برخي مسئولين كنگره آزادي فرهنگي ديدار كرد، علني شد.

*يك اعلاميه؛ عصر موسسان جيمز برنهام

كنگره آزادي فرهنگي بر اساس يك اعلاميه بنيان نهاده شده است، يعني كتاب “جيمز برنهام ” (James Burnham) كه سال 1941 با نام ” انقلاب مديرانه ” (The Managerial Revolution)، منتشر شد(3). اين كتاب اساس و بنياد يك ايدئولوژي جديد يعني لفاظي تكنوكراتيك، را تشريح مي‌كند.
اما جيمز برنهام در مخالفت با تاريخ فلسفه ماركسيست و بر اساس كشمكش ‌هاي فرقه‌اي، بر شكست اقتصادي و ايدئولوژيكي اتحاديه شوروي تاكيد كرد و ظهور “عصر مديران ” را اعلام داشت. بر اساس خط فكري او بود كه يك طبقه برجسته نوين، كنترل كشورها و شركت‌ها را در شرق و غرب بر عهده داشت. اين طبقه كه آن را به عنوان مديران يا كارفرمايان مي‌ناميدند، ديد متفاوتي در فرق دادن ميان سرمايه و كار داشت.
بنابراين، ‌جيمز برنهام بطور غيرمستقيم نظريه‌هاي ماركسيستي تاريخ فلسفه را با اظهار اين كه تقسيم سرمايه/كارمزد هم‌اكنون منسوخ شده است، و دورنماي پيروزي دموكراسي‌هاي پارلماني را با ابراز اميدواري براي اينكه تصميمات به جاي پارلمان توسط دفاتر كاري، رد كرد.
در حقيقت سياستمداران و مالكان سنتي به تدريج توسط نوع جديدي از تكنسين‌هاي مديران، جايگزين شد. با اين نظريه، بايد در ذهن داشت كه طي جنبش تكنوكراتيك “سينارشيست ” دهه 30، برنهام تبديل به مدافع يك منظر ديگر شد كه بر اساس اظهارنظر ريموند آرون، خواستار آينده ” نه چپ و نه راست ” بود. همچنين هدف اين منظر نيز دقيقا اين بود؛ جذب محافظه‌كاران و در صدر همه آنها روشنفكران غير كمونيست جناح چپ براي جنگ عليه كمونيست.
اما جيمز برنهام به عنوان پسر رييس يك شركت راه‌آهن بعد از آنكه در آكسفورد و پرينستون درس خواند، با بنيانگزاري مجله “سمپوزيوم “( Symposium) مشهور شد. وي پس از رها كردن فلسفه تاميستيك، (توضيح مترجم: فلسفه‌اي كه از تركيب دكترين مسيحي با عناصر سيستم فلسفي ارسطو ايجاد شده)، ترجمه اولين كار “تروتسكي ” (Trotsky)، يعني ” تاريخ انقلاب روسيه ” را مطالعه كرد. او با سيدني هوك (Sidney Hook) ديدار كرد و با بنيانگزاري حزب “كارگران سوسياليست ” در سال 1937، بر فعاليت‌هاي سياسي تروتسكيستي متمركز شد.
وي پس از آنكه براي مدتي تبديل به يك جنگ طلب شد و طي يك مجادله با تروتسكي، آغاز تغيير سياسي خود را رقم زد. بنابراين در سال 1950 در بينيانگزاري كنگره آزادي فرهنگي برلين مشاركت داشته و تا پايان دهه 60، پست‌هاي مهمي را در اختيار داشت. اما عليرغم مشاركتش در شبكه‌هاي كنگره‌اي و سابقه انقلابيش، طي دوران مك‌كارتيسم، پست دانشگاهي‌اش را از دست داد.
اما در اواسط چرخش سياسي او از تروتسكيسم به ضد كمونيست بود كه ” انقلاب مديترانه ” را به رشته تحرير درآورد كه البته براي تغيير سياسي او ابزار مناسب و كاربردي بود. (براي نويسنده و ديگر اعضاي كنگره كه اغلب از محافل تروتسكيستي و بويژه از حلقه روشنفكران نيويورك آمده بودند.) (4)

*فصاحت ورود و صدور “راه سوم ”

فصاحت “راه سوم ” ( ” پايان ايدئولوژي‌ها “، ” رقابت اصولي سران “) گروه‌هاي سياسي حاضر در فعاليت‌هاي كنگره را در سراسر اروپاي غربي گرد هم آورد تا گروهي از متخصصان و اتاق فكري براي طراحي يك ايدئولوژي ضدكمونيست ايجاد شده و از سوي راست‌هاي محافظه‌كار، سوسياليت‌ها و اصلاح‌طلبان چپ اروپا مورد استقبال قرار گيرد.
در فرانسه، سه نظام سياسي با كنگره همكاري كردند: “جنگ‌طلبان و آلتمن سابق “، ” روشنفكران گليست ” مجله فرانسوي “لابرت دسپريت “(توضيح مترجم: گليست‌ها يا گاوليست‌ها، حامي مرام سياسي چارلز دوگل، ژنرال مشهور فرانسوي هستند) و “مالرو ” (Malraux)، نويسنده فرانسوي و فدراليست‌هاي اروپايي.
در همين حال، دكترين رسمي كنگره در اصل توسط روشنفكران نيويورك طراحي شد و انتشاراتش نيز توسط رابطان (پاسادورها) آنسوي اقيانوس اطلس در كشورهاي اروپايي توزيع مي‌شد و انتقال اطلاعات را تضمين مي‌كرد. براي مثال ريموند آرون (Raymond Aron) از همان ابتدا در ترجمه كتاب (L’ère des organisateurs) مشاركت داشت.
در فرانسه اين رابطان (پاسادورها) بطور كلي كساني بودند كه از دواير دانشگاهي محروم شده بودند. بطوريكه “مركز مطالعات جامعه‌شناسي ” (CSS)، به عنوان ذخيره و اندوخته يارگيري كنگره مطرح بود كه توسط “كميسيون نقشه‌پردازي ” حمايت مي‌شد (5).
در واقع طراحان بيشترين اعتبار تحقيقاتي را به اقتصاددانان و جامعه‌شناساني كه قصد داشتند تصميمات خود را مشروع و قانوني سازند، اعطا مي‌كردند. بنابراين “جورج فريدمن ” (Georges Friedmann )، “ادگار مورين ” (Edgar Morin) و “اريك دامپير ” (Eric de Dampierre)، در جلسه سالانه كنگره در سال 1960 حضور داشتند.
روشنفكران فرانسوي كنگره نيز افكار و ايده‌هاي خود را در مجله ” پرويوس ” (Preuves)، كه نسخه فرانسوي “درمونات ” بود، منتشر مي‌كردند. يارگيري نيز توسط نماينده فرانسوي كنگره كه به عهده “دانيل بل ” (Daniel Bell )، روشنفكر نشريه نيويوركر بود، تضمين مي‌شد. كسي كه در ازاي همكاري و مشاركت روشنفكران جوان اروپايي در مبارزات ضدكمونيستي، اعتبارات تحقيقاتي و بورسيه‌هاي مختلفي را در ايالات متحده به آنها اعطا مي‌كرد.
اما كارايي استراتژي يارگيري در “دماركسيزاسيون ” ( عبارتي كه توسط “دومناخ ” Domenach، رييس اسپريت به كار رفت) دواير مشخص روشنفكراني كه به هر طريقي با حزب كمونيست مرتبط بودند، به اوج خود رسيد.

*ريموند آرون؛ روشنفكري از نسل اول

ريموند آرون كه تا رسوايي سال 1967، در فعاليت‌هاي فرانسوي كنگره مشاركت داشت، وارد كننده فرضيه‌هاي روشنفكري نيويورك بود. وي در سال 1947، موجب شد تا كتاب دوستش، جيمز برنهام ( كه “لئو بلوم ” (Léon Blum) سوسياليست مقدمه ويرايش اول آنرا نوشت)، ترجمه شود و تصميم گرفت كه تئوري‌هاي “راه سوم ” به چه طريقي مي‌بايست توزيع شوند.
بعد از انتشار ” لهوم كنترلس تيرانس ” (L’homme contre les tyrans)، در سال 1946 و “گراند شيسم ” (Grand schisme )، (مانيفست‌هاي اصلي محافظه‌كاران فرانسوي) در سال 1948، ريموند آرون از زمان بنيانگزاري شبكه‌هاي كنگره در برلين يعني سال 1950، به آنها پيوست.
بطوريكه آرون نيز كه به اندازه “ميشل كوليني ” (Michel Colliny) و “مانس اسپربر ” (Manes Sperber) در ساختارهاي تصميم‌گيري مشاركت داشت به عنوان يكي از نظريه‌پردازان اصلي ضدكنونيست شناخته شد.
وي در كنفرانس بين‌المللي ميلان در سال 1955، در كنار “هيو گايتسكل ” (Hugh Gaitskell)، “مايكل پولاني ” ( Michael Polanyi)، سيدني هوك و “فردريش ون‌هايك ” (Friedrich bon Hayek) (6)، يكي از پنج سخنران فصل آغازين اين كنفرانس بود.
آرون همچنين در همان سال كتاب ” روشنفكران لوپيوم ” را كه از ايده‌هاي جيمز برنهام الهام گرفته بود، منتشر كرد. متني كه عليه بي‌طرفي چپ‌ها و روشنفكران غيركمونيست بود. وي در سال 1957 مقدمه كتاب “انقلاب مجارستان “، ” ملوين لاسكي ” و “فرانسوا باندي ” (François Bondy)، دو تن از شخصيت‌هاي مهم كنگره را نوشت.
ريموند آرون كه سال 1905 و در يك خانواده يهودي طبقه متوسط فرانسه به دنيا آمد (7)، قبل از جنگ جهاني دوم شروع به مطالعه فلسفه نمود. سال 1948، عليرغم موفقيت فرضيه پديدارشناختي اگزيستانسياليست، وي براي جايگزيني “آلبرت بي ” (Albert Bayy) در “سوربون ” (هيئت علمي دانشگاه فرانسه)، انتخاب نشد و مجبور شد تا پست‌هاي نه چندان پراعتباري را در مدارس دولتي بپذيرد. ( مدرسهENA,IEP Paris)
همزمان وي پست‌هاي مهمي نيز در نشريات ( سرمقاله‌نويس نشريه فرانسوي فيگارو بين سال‌هاي 1947 تا 1977 ، كار در مجله “ال‌اكسپرس، تا زمان مرگش در 1983) و در محافل سياسي ( در 1945 وي عضو دولت ژنرال دوگل بود) بر عهده داشت.
اما اين تغيير به “راست ” (آرون قبل از جنگ يك روشنفكر سوسياليست بود.)، در هنگامي كه “سارتره ” (Sartre) ( توضيح مترجم: جين پاول سارتره، نويسنده و فيلسوف فرانسوي معتقد به فلسفه وجودي)، بر محافل روشنفكري حاكم شده بود، با مشاركت آرون در شبكه‌هاي كنگره و مداخله فعالانه‌اش در كميسيون نوسازي “جامعه فرانسوي بهره‌وري “، تقويت شد. جامعه فرانسوي بهره‌وري نيز سال 1950 بنيان نهاده شد و به كميسيون نقشه‌پردازي ضميمه شد.

*ايجاد روشنفكر طرفدار آمريكا؛ زندگي سياسي ميشل كروزير

“ميشل كروزير ” (Michel Crozier)، عضو ديگر گروه است كه مي‌توان وي را محصولي دانست كه توسط شبكه‌هاي كنگره توليد شده است. وي در پايان دهه 50 به اين كنگره پيوست و مسير زندگيش نمونه‌اي از اين مطلب است كه روشنفكران جوان چگونه توسط ديپلماسي فرهنگي آمريكا مورد استفاده قرار گرفتند.
در ابتداي دهه 50، ميشل كروزير، روشنفكر جواني بود كه به دليل موفقيت مقاله‌اش در “لس‌تمپز مدرنز “، مجله‌اي كه توسط سارتره اداره مي‌شد، معروف شد. در اين مقاله كه با عنوان ” مهندسي انسان ” منتشر شده است، نويسنده به “نيوديل ” يا روش جديد ( توضيح مترجم: روش سياسي و اقتصادي جديدي كه از دوران روزولت در آمريكا اجرايي شد) به طرز زهرآگيني حمله كرده و با محكوم كردن جذب و استخدام دانشمندان، روش‌هاي حمايتي را مورد انتقاد قرار داد.
اين مقاله اساسا “ضد آمريكايي ” و ” افراطي جناح چپ ” بود. ميشل كروزير همچنين در گروه ” سوسياليسم ات‌بارباريه ” (Socialisme et Barbarie) كه توسط “كرونيلوس كاستورياديس ” (Cornelius Castoriadis)، اداره مي‌شد، نيز عضويت داشت. وي مجله جهان سومي ” لا تريبون داس‌پيوپلز ” را نيز بنيان نهاد كه اين اقدامش توسط “دانيل گوئرين ” (Daniel Guirin)، تروتسكيست فرانسوي، حمايت شد.
در سال 1953، كروزير از شبكه‌هاي فرانسوي تروتسكيسم جدا و به گروه “اسپريت ” پيوست و اقدام به انتشار مقاله‌اي در نكوهش روشنفكري چپ نمود. البته اين جدايي با ديدار با “دانيل بل ” (Daniel Bell)، در سال 1956 كه بل نماينده فرانسه در كنگره بود، تقويت شد و بل بورسيه‌اي در دانشگاه استنفورد به كروزير اعطا كرد (8).
در سال 1957، كروزير در كنگره وين شركت داشت. و نفوذ او در اتحاديه‌گرايي فرانسه در نشريه “پريووس ” منتشر شد. همچنين او به عنوان بخشي از شبكه‌هاي رابطين، عضو كميسيون‌هاي نوسازي بود و طي چرخشي كوشيد تا در كنار ريموند آرون يكي از ايدئولوگ‌هاي “راه سوم ” باشد.
وي بخشي از مانيفست ” كلاب جين مولين ” (Club Jean Moulin)، را نوشت (9) كه در واقع اجتماعي از شخصيت‌هايي بود كه كاملا به طراحان يعني “جورج سافرت ” (Georges Suffert)، “جين ريپرت ” (Jean Ripert)، “كلاود گراسون ” (Claude Gruson)، نزديك بود.
اين نوشته بطور صادقانه‌اي رهنمون‌هاي تبليغاتي و پروپاگانداي راه سوم را بطور مختصر بيان مي‌كرد: پايان ايدئولوژي‌ها، عقلانيت سياسي، مشاركت كارگران در مديريت بنگاه اقتصادي، كاهش فعاليت پارلماني و ترفيع تكنوكرات‌ها …
سال 1967، ميشل كروزير در پرتو حمايت “استنلي هافمن ” (Stanley Hoffmann) ( شريك اسپريت و بنيانگزار مركز مطالعات اروپايي)، در دانشگاه هاروارد استخدام شد. و با ” هنري كسينجر ” (Henry Kissinger)و ” ريچارد نئوستاد ” (Richard Neustadt)، مشاور خارجي “ترومن ” (Truman)، نويسنده كتاب پرفروش قدرت رياست‌جمهوري، مرتبط شد.
در همين حال، كروزير از طريق باشگاهي كه نئوستاد آن را سازمان‌دهي كرده بود،‌ بطور منظم با “جو باور ” (Joe Bower)، شاگرد “مك‌جورج باندي ” (MacGeourge)، رييس كاركنان “كندي ” و “جانسون ” و رييس ستاد “بنياد فورد “، ديدار مي‌كرد.
بعد از رسوايي سال 1969، ميشل كروزير به عنوان روشنفكر طرفدار آمريكايي كه توسط كنگره ساخته شده بود، يكي از شخصيت‌هايي بود كه بيشترين درخواست از وي براي بازسازي سازمان ضد كمونيست مي‌شد.

*از كنگره آزادي فرهنگي تا جامعه بين‌المللي آزادي فرهنگي

رسوايي كمك‌هاي مالي مخفي كنگره آزادي فرهنگي در سال 1967 و طي جنگ ويتنام توسط يك كمپين رسانه اي، علني شد. اگرچه از سال 1964، روزنامه نيويورك تايمز نيز تحقيقاتي در رابطه با بنياد “فيرفيلد ” (Fairfield)، مهمترين مقامات تامين كننده وام براي كنگره و پيوندهاي مالي كنگره با سازمان سيا را منتشر كرد.
در آن زمان،‌آژانس اطلاعاتي آمريكا از طريق “جيمز آنگليون ” (James Anglyon) (10) كوشيد تا مراجعات به كنگره را نكوهش كند. سران كنگره نيز با كمك بنياد فورد كه از سال 1966 در همه قضاياي مالي حضور داشت، اقدام به اجراي يك پاكسازي در سازمان نمودند.
اما “مك‌جورج باندي ” (MacGeorge Bundy) تحت تاثير سازمان‌دهي مجدد كنگره، به ريموند آرون پيشنهاد داد تا رياست نوسازي كنگره را به عهده بگيرد. با اين وجود آرون به دليل رسوايي سال 1967 كنگره در اروپا از قبول اين پيشنهاد خودداري كرد.
در آن سال با وجود اينكه كمپيني از افتراء و دروغ‌پراكني توسط سرويس‌هاي مخفي (11) به راه افتاده بود اما مقاله‌اي در مجله “رامپارتز ” منتشر شد كه موجد برانگيخته شدن رسوايي‌هايي بي‌سابقه‌اي در تاريخ كنگره آزادي فرهنگي شد.
همزمان، ” توماس باردن ” (Thomas Barden) (نيروي سازمان سيا در سال 1950 و رييس “دسته سازمان‌هاي بين‌المللي ‌يا IOD) نيز طي مقاله‌اي مسايل مخفي افشا شده كنگره را تاييد كرد و عنوان بسيار محرك و برانگيزاننده‌اي را براي مقاله‌اش برگزيد: “خوشحالم كه سيا بدون احساس مسئوليت اخلاقي است. ”
پس از رخدادهاي مي 1968، “جين جاكوئس سروان اشرايبر ” (Jean-Jacques Servan-Schreiber)(خبرنگار فرانسوي)،‌ كه يكي از شخصيت‌هاي اصلي باشگاه “جين مولين ” (Jean Moulin Club ) بود، به عنوان “شبه‌رييس ايالت ” با همراهاني به پرينستون رفت كه همه را شگفت‌زده كرد.(12)
ميشل كروزير هم كسي بود كه بيانيه نهايي سمينار پرينستون را نوشت. ( اين اولين ديدار “انجمن بين‌الملل ” بود.) از سال 1973، مك‌جورج باندي به تدريج فعاليت‌هاي خود را در بنياد فورد اروپا كاهش داد. انجمن بين‌الملل نيز تاثير خود را از دست داد و در سال 1975 يعني زمان امضاي “توافقنامه هلسينكي “، بر خلاف بوجود آمدن سازمان‌هاي موازي، محو شد.
اما علاوه بر نقشه مارشال، كميته آمريكايي اتحاديه اروپا و شاخه نظامي نيروهاي باقي‌مانده( Stay Behind)، كنگره آزادي فرهنگي با يك روش پايدار و با استفاده از زمينه جنگ سرد، عناصري را ايجاد كرد كه به اعتبارات آمريكايي وابسته بودند و كساني بودند كه ديپلماسي مداخله‌گرانه واشنگتن را اجرا كرده بودند.
اين همكاري همچنان از طريق كمك‌هايي كه از سوي بنيادهاي آمريكايي به روشنفكران ” راه سوم فرانسه ” اعطا مي‌شود، همچنان وجود دارد.

توضيحات:
(1)كامنتري مجله نيمه رسمي كنگره آزادي فرهنگي است. اين نشريه بين سال‌هاي 1947 تا 1952 توسط “ايروينگ كريستول ” (Irving Kristol)، و در فاصله سال‌هاي 1960 تا 1995 توسط “نورمن پودهورتز ” (Norman Podhoretz) مديريت مي‌شد. امروزه آن دو چهره‌هاي كليدي جنبش نومحافظه‌كار آمريكا هستند. بطوريكه “ويليام كريستول ” (William Kristol)، پسر ايروينگ كريستول رييس “ويكلي استاندارد “، مجله نومحافظه‌كاران است.
(2) “رمي كاوفر ” (Rémi Kauffer)، “سيا ساخت اروپا را تامين مالي نمود ” (The CIA finances the European construction)، تاريخ، 27 فوريه 2003.
(3)جيمز برنهام، انقلاب مديرانه يا در جهان امروز چه رخ مي‌دهد؟ (The managerial revolution or what is happening in the world now)، نيويورك، 1941. L’ère des organisateurs، انتشارات كالمن-لوي، 1947
(4) “جوزف رومانو ” (Joseph Romano)، “James Burnham en France: L’import-export de la “révolution managériale ” après 1945 “, Revue Française de Science Politique,، 2003
(5)كميسيون نقشه‌پردازي در سال 1946 و با هدف كنترل توزيع اعتبارات نقشه مارشال ( شاخه اقتصادي ديپلماسي پس از جنگ آمريكا) ايجاد شد و اجازه همكاري بين مقامات فرانسوي و ديپلمات‌هاي آمريكايي را با كمك ” جين مانت ” (Jean Monnet) داد. جانشين او،‌ “اتنه هايرش ” (Etienne Hirsch)، پيكره‌هاي ” هماهنگي ” را بنيان نهاد كه اساتيد دانشگاهي، اتحاديه‌گرايان، مقامات بلندپايه و … را گرد هم آورد. بنابراين، نقشه‌پردازان به اشخاصي پيوستند كه به منافع واشنگتن وصل بودند و بر ترفيع ” مدل آمريكايي ” متمركز شده بودند. به ويژه باشگاه‌هاي سياسي نظير باشگاه جين مولين ( جورجز سافرت، جين-جاكوئس سروان شرايبر)، باشگاه “سيتوينز 60، ( جاك دلورز Jacques Delors) و حلقه “تاسكوئويلي ” (Tocqueville). (كلاود برناردين Claude Bernardin).
(6)در 1947، هايك بطور فعالي در بنياد “سوشيتي دو مونت-پلرين ” (Société du Mont-Pèlerin) مشاركت داشت. اين سازمان به عنوان مركز اتاق‌هاي فكر نئوليبرال با حمايت “بنياد امور اقتصادي “(1955)، معماران اصلي پيروزي “مارگارت تاچر ” (Margaret Thatcher) در سال 1979 را گرد هم آورد. در اين رابطه كتاب Les évangélistes du marché, Raisons d’agir نوشت “كيت ديكسون ” (Keith Dixon) در سال 1988 را ببينيد. همچنين مراجعه كنيد به نوشته فرانسوي شبكه ولتر، در رابطه با “جامعه مونت پلرين “.
(7)ريموند آرون، “ميموريز ” Mémoires، “50 انزدرفلكشن پوليتكو ” (50 ans de réflexion politique)، جوليارد (Julliard)، 1983.
(8)ميشل كرايزر، Ma belle époque, Mémoires, Librairie Arthème Fayard,، 2002
(9) “مانيفست دو كلاب جين مولين “، L’?tat et le citoyen، سيويل Seuil، 1961
(10)جيمز آنگلتون (James Angelton)، عضو سازمان سيا كه در عمليات‌هاي نيروهاي باقي مانده در خط دشمن، در اروژا مشاركت داشت. او رييس بهش ضد جاسوسي X2 بود و در همان زمان نيز با “هنري ريبري ” (Henry Ribiere)، رييس سرويس‌هاي مخفي فرانسه، SDECE رابطه داشت. ببينيد: نيروهاي باقي مانده: چگونه دموكراسي‌هاي را كنترل كنيم. شبكه‌هاي بي‌ثبات‌سازي و مداخله آمريكا.
(11) “فرانسز استونور ساوندرس ” (Frances Stonor Saunders )، Qui mène la danse? La CIA et la guerre froide culturelle, Ediciones Denoël,، 2003
(12) پير گريميون (Pierre Grémion)، Intelligence de l’anticommunisme, Le Congrès pour la liberté de la culture à Paris,، 1950-1975، آرتم فايارد (Artheme Fayard)

 


جستجو