موانع استقامت و پایداری
«إنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»[1]
همانا کسانی که گفتند خدای ما الله است، سپس پایداری کردند، فرشتگان بر آنان فرود می¬آیند که نترسید و ناراحت نباشید و بشارت بادتان به بهشتی که وعده داده شده بودید.
چرا انسان نميخواهد پايداري كند؟
من قبلاً به طور ضمنی، به مطلبی اشاره كرده بودم که میخواهم در این جلسه مستقلاً وارد آن شوم و آن مطلب این است که چه می¬شود که انسان ظاهراً، نمیتواند پایداری کند؟ البتّه بهتر است بگوییم «نمیخواهد»؛ وگرنه ميتواند.[2] همه ما مي-توانيم پايداري كنيم، ولي نمي¬خواهيم. سرّ این «نمی¬خواهم» چیست؟ من بحث را بهطور کلّی مطرح میکنم که چه چیز مانع می¬شود انسان، از همان ابتدا که باید حق را تشخیص دهد، به حسب ظاهر، نمیتواند حق را تشخیص دهد؛ یا اينكه وقتي حق را تشخیص داد، چه چیز موجب می¬شود که راه رسیدن به حق را تشخیص ندهد؛ سوم اينكه وقتي حق و راه رسیدن به آن را تشخیص داد، چه چیز موجب می¬شود که به سوی حق حرکت نکند و چهارم وقتي كه حق را تشخیص داد، راه رسیدن به حق را هم تشخیص داد و حرکت هم کرد، چه چیز موجب می شود که در این سیر، پایداری نکند و تا رسیدن به حق در مسیر نماند. من دارم خيلي مشخّص و دستهبندی شده بحث مي¬كنم.
مؤمن ظنین به خویش است
. خطبه¬ای از علی(علیهالسلام) را در گذشته مطرح کردم که حضرت در آن به پایداری نسبت به حق تأکید کردند.[3] من دو بخش از این خطبه را انتخاب کردهام که ابتدا یک بخش از آن را مطرح می¬کنم، بعد بخش دیگر را و بعد هم روابط این دو بخش را¬ مي-گويم. امّا حضرت در بخش اوّل، در فراز قبل از این جملاتی که در جلسه اوّل آنها را خواندیم و توضیح دادیم، این مطلب را بیان میفرمایند که «وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يُصْبِحُ وَ لَا يُمْسِي إِلَّا وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ فَلَا يَزَالُ زَارِياً عَلَيْهَا وَ مُسْتَزِيداً لَهَا»[4] بندگان خدا بدانید…! خطاب حضرت به كسي است كه می¬گوید: من معتقد به مبداء و معاد هستم؛ این شخص کسی است که به سوی حق حرکت می¬کند و می¬خواهد حق را در بُعد معرفتی و در بُعد اجتماعی بر پا دارد. بدانید که مؤمن، شب را به صبح نمی¬آورد، روز را به شب نمی¬آورد، مگر اینکه به نفس خودش بد گمان است. یعنی در تمام حالات شب و روز حالش اينگونه است.[5]
سوءظنّ ممدوح و سوءظنّ مذموم
حالا من باید به مناسبت، به بحث دیگري اشاره كنم. یکی از رذائل اخلاقی، سوءظن است که من در گذشته در مورد آن بحث کردهام. سوءظن یکی از رذائل اخلاقی است که در آیه قرآن و روایات هم خيلي از آن نهی شده است. امّا یک سوءظن هست که ممدوح است. آن سوءظنّی كه بد است، بدگمانی به دیگران است، امّا بدگمانی به نفس، ممدوح است. علی(علیهالسلام) می¬گوید:«أَنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يُصْبِحُ وَ لَا يُمْسِي إِلَّا وَ نَفْسُهُ ظَنُونٌ عِنْدَهُ» یعنی مؤمن به نفس خود، سوءظن دارد. یعنی پیوسته از خودش عیبجویی می¬کند. «فَلا يَزَالُ زَارِياً عَلَیهَا وَ مُستَزِیداً لَهَا» یعنی همیشه نفس را زیر سؤال میبرد و میگوید: کم گذاشتی! این کار خوبی را که انجام دادی، کم بود! از نفسش نسبت به اعمال خوبش زیاده طلبی میکند. این جنبه درونی دارد.
عبرت از سرگذشت پیشینیان
بعد حضرت می¬فرماید :«فَكُونُوا كَالسَّابِقِينَ قَبْلَكُمْ وَ الْمَاضِينَ أَمَامَكُمْ قَوَّضُوا مِنَ الدُّنْيَا تَقْوِيضَ الرَّاحِلِ وَ طَوَوْهَا طَيَّ الْمَنَازِلِ»[6] مانند کسانی باشید که از شما پیشی گرفتند و جلوی روی شما گذشتند. آنها از این دنیا رفتند و خیمههایشان را برکندند؛ به اصطلاح مثل کسانی که در مسیری دارند راه را طی میکنند و می¬خواهند از آنجا کوچ کنند، در وسط راه خیمه¬ای مي¬زنند و وقتي می¬خواهند بروند، آن را جمع می¬کنند. مثل آنها باشید. حضرت مثال میزند «وَ طَوَوْهَا طَيَّ الْمَنَازِلِ» شما مثل کسانی که در سیر و سفرند و توقّف¬گاه موقّت دارند، باشید.
«نفس»؛ «دنیا»!
علی(علیهالسلام) اوّل می¬گوید: حواست نسبت به خواسته¬های نفسانی¬ات جمع باشد! حواست جمع باشد كه نفس بر سر تو کلاه نگذارد! بعد متذکّر مسأله¬ای ديگر می¬شود و سراغ بیرون می¬آید. به سراغ مظاهر مادّیتی میرود که نفس با آنها در ارتباط است، از آنها خوشش می¬آید و به آنها پیوند می¬خورد؛ سراغ آنها رفته و پای تعلّقات را پیش میکشد. در قسمت اوّل می¬گوید: به نفس اعتماد نکن؛ در قسمت دوم میگوید: دنیا فریبت ندهد! حضرت مسائلی را مطرح میکند که متعلَّقات پیوند نفسانی است؛ یعنی نفس به آنها تعلّق پیدا میکند؛ مثل مال، مقام، اشخاص و اشیاء و هر چه که هست؛ می¬گوید: دنیا را نگاه کن! کسانی که مثل تو بودند، همه رفتند و از این دنیا کندند. تو هم که استثنا نیستی. میکَنی و می¬روی. حواست باشد! به تعبیر ساده، مواظب باش این دلبستگی به مال، مقام و … سرت کلاه نگذارد! حضرت دارد تطبیقی و تجربی بحث می¬کند و میگوید: تو استثنا نیستی و مثل بقیه خواهی رفت. تو هم می¬روی. می¬گذاری و می¬روی. از این دنيا کوچ می¬کنی. متعلَّقات نفست چه مال باشد، چه مقام باشد، چه اشخاص و چه اشیاء، هر چه که میخواهد باشد، همه را مي¬گذاري و مي¬روي. بدان که همه اينها گذاشتني و رفتني است.[7]
تعلّقات نفسانی، مانع پايداري است
اين را بدانيد آنچه كه مانع است، تعلّقات نفساني است. دو تا کلمه در یک جمله؛ «تعلّقات نفسانی، مانع است»؛ نه می¬گذارد حق را تشخیص دهی، نه راه رسیدن به حق را، نه حرکت در راه حق را و نه مي¬گذارد پایداری در اين راه كني. اگر اینها را کنار بگذاری، حق می¬درخشد؛ راهش را هم خودش نشان می¬دهد. بعد هم وقتی زیباییاش را دیدی، به حرکت میافتی. مانع همه اینها، تعلّقات نفس است. علی(علیهالسلام) بعد از این جملات به «استقامت» و «صبر» سفارش میکنند؛ «وَالِاسْتِقَامَةَ الِاسْتِقَامَةَ ثُمَّ الصَّبْرَ الصَّبْرَ وَ الْوَرَعَ الْوَرَعَ إِنَّ لَكُمْ نِهَايَةً فَانْتَهُوا إِلَى نِهَايَتِكُمْ»[8] بر شما باد به پایداری، پایداری؛ سپس به صبر، صبر؛ ورع و پرهیزکاری؛ همانا برای شما پایانی است، پس خویش را به مقصد خود برسانید!
رابطه صبر و استقامت
من ابتدا یک مقدمه راجع به صبر بگویم و بعد وارد فرمایش حضرت شوم. من بحث صبر را كردهام و نمي¬¬خواهم موضوع صبر را بحث كنم. ولي میخواهم در اینجا به یک نکته¬ اشاره کنم که چرا علی(علیهالسلام) بعد از توصیه به استقامت بلافاصله می-گوید: «ثُمَّ الصَّبْرَ الصَّبْرَ» علمای اخلاق، صبر را چند گونه تقسیمبندی می¬کنند. من در جلسات قبل گفته¬ام که صبر یعنی شکیبایی و با استقامت و فرق¬هایی دارد که به آنها هم اشاره کردم. استقامت استواری است و صبر شکیبایی است. آن پایداری است؛ این بردباری است.
انواع صبر
در مورد صبر تقسیمبندیهای متعددی وجود دارد که در موارد گوناگون اسم¬های مختلفی پیدا می¬کند. مثلاً اگر درباره قوّه غضب به کار رود و انسان بخواهد جلوی غضبش را بگیرد، این یک اصطلاح خاص دارد و از آن صبر، به «حلم و بردباری» تعبیر میشود. یعنی وقتی آدم کظم غیظ می¬کند و به اصطلاح خشمش را فرو می¬نشاند، اسم این کار را می¬گذاریم حلم و میگوییم او بردباري کرده است. این همان صبر است، که در مقابلِ خشم، به کار رفته است؛ یعنی فرد با صبر بر غضب، جلوی خشم خود را گرفت و مهار نفس را کشید و او را نگاه داشت. همین صبر در جای دیگر، نام دیگری پیدا میکند. مثلاً صبر کردن در مورد شهوت، «عفّت» نامیده میشود.
صبر بر ناخواستهها و صبر در برابر خواستهها
یک تقسیمبندی صبر، اين است كه مي¬گويند: یک صبر بر ضرّاء داریم و یک صبر بر سرّاء که در آيات و رواياتی هم به آنها اشاره شده است. من در اینجا، تا حدودي آنها را معنی مي¬كنم. صبر بر ضرّاء يعني اینکه انسان، نسبت به اموری که با میل درونی¬اش همسو نیست و از آنها بدش می¬آید و دوستشان ندارد، صبر پیشه کند. مثلاً در حوادث ناگواری که براي آدم پیش می¬آید، خودش را نبازد و شکایت نکند. ما به این می¬گوییم: صبر بر ضرّاء. يك صبر هم داريم كه صبر بر سراء است. این صبر نسبت به چیزهایی است که من دوست دارم و می¬خواهم از آن دست برندارم. میدان برای من باز است و همه چیز برايم فراهم است، امّا به من می¬گویند: این کار را نکن! دست و بالم بسته نیست و می¬خواهم کِیف کنم؛ امّا بايد بر خلاف میلم عمل کنم. این هم صبر و شکیبایی می¬خواهد امّا این صبر بر سرّاء است. حضرت در اینجا این مسأله را مطرح کردهاند كه نفس می¬خواهد تو دست روی چیزی بگذاری که میدانش برایت باز است و از آن سوء استفاده کنی؛ چه مال، چه مقام، چه اشخاص و تعلّقات. تو می¬توانی از اينها سوءاستفاده كني، امّا تو باید از آن دست برداری! زیرا پرداختن به این امیال نفسانی، تو را از حرکت باز میدارد. اگر میخواهی پایداری¬ات ادامه پیدا کند و به مقصد برسی، به این صبر احتیاج داری. در اين حركت، یعنی وصول به حق یا اقامه حق، به اين نوع از صبر احتياج داري.
توقّف پایداری،بر «دلبریدن» از تعلقات
حضرت چهقدر زیبا این مطلب را مطرح می¬کند که اگر بخواهی به حركتت ادامه دهی، بدان پایداری متوقف بر صبر است. صبر باید باشد تا بتوانی استقامت کنی. باید این حالت در تو باشد وگرنه وسط کار، میمانی و مي¬بُری. اینکه مي¬گويند: فلانی بُريد! برای این است که صبر نداشت. برای اینکه نتوانست نفس و دلش را، از آنچه که دوست دارد، ببُرد و اگر از آن دل می¬بُرید، در بین راه از حرکت به سوی حق نمیبُرید و نمي¬ايستاد. این بُرش¬هاي ما برای این است که آن بُرش در کار نیست. اگر آن بريدن باشد، این برش نیست. حركت ادامه پیدا می¬کند.
پایداری در اصحاب رسول خدا صليالله عليهوآله
من به عنوان نمونه، هم از مردان نقل می¬کنم هم از زنان. جریان در تاریخ جنگ احد است که این حادثه واقعاً از دلخراشترین غزوات پیغمبر صليالله عليهوآله بود؛ من قطعه¬ای از آن را نقل میکنم. بعد از آن که عده¬ای از مسلمانان که پیغمبر آنها را گماشته بود تا سنگر را حفظ کنند، تخلّف کرده و این کار را نکردند، مشرکین برگشتند، مسلمانان را دور زدند و جنگ مغلوبه شد. بالاخره خیلی از مسلمانان کشته شدند و بقیه هم فرار کردند. تعارف كه نداريم همه فرار کردند و رفتند. پیغمبر صليالله عليهوآله ماند و حوضش. حوض پيغمبر هم علی عليهالسلام بود. عدهای روی زمین افتاده و بقیه درحال فرار و پیغمبر با علی مانده بودند. کسی به نام ابودجانه، كه در تاریخ هم معروف است که فرار نکرد، خدمت پیغمبر اکرم صليالله عليهوآله آمد و ديد که امر دایر است بین اینکه جان خود را حفظ کند یا جان پیغمبر صليالله عليهوآله را، لذا ماند و فرار نکرد. پيغمبر چشمش به او افتاد و ديد که او به سمت حضرت آمد و فرار نکرده است. حضرت به او گفت كه ابودجانه من بیعتم را از تو برداشتم. یعنی تعلّق به من نداشته باش؛ برو به سلامت! هر جا كه خواستی برو! این کسی را هم که می¬بینی کنار دستم ایستاده، عليعليهالسلام است؛ علی از من است و من از علی هستم. حساب تو با او فرق می¬کند. در تاریخ می¬نویسند: ابودجانه شروع کرد به گریه کردن و سخت گریه کرد. گفت: به خدا قسم، من هرگز از این بیعت با تو و از این تعلّقی که به تو دارم، دست برنمی¬دارم. بعد چهار مطلب گفت که غرض من هم این قسمت ماجرا است. این چهار مطلب را به ترتیب می¬گویم. ابودجانه به پيغمبر صليالله عليهوآله گفت: کجا بروم؟ يك؛ به سوی همسرم بروم که خواهد مُرد. دو؛ به خانه خود بروم که خراب خواهد شد. سه؛ به طرف مال خود برگردم که فانی هستند. چهار؛ یا اینکه از مرگ و أجل بگریزم که بالاخره مرا خواهد گرفت. چقدر زیبا! از اشخاص و اموال گرفته، تا جان خودش را مطرح کرد. کجا بروم؟
عاقبت فریب تعلّقات را نخوردن
این همان حرفي بود که علیعلیهالسلام گفت؛ نگاه کنید که قبلی¬ها گذاشتند و رفتند، شما فریب نخورید. پیغمبر صليالله عليهوآله به او نگاه کرد و در تاریخ اینگونه دیده¬ام که حضرت از قطرات درشت اشکش که پشت سر هم می¬بارید، خیلی ناراحت شد و خيلي رقّت پیدا كرد. به او اجازه داد و گفت: باشد، بمان! حالا مي¬خواهي چه كار كني؟ گفت: ميخواهم بجنگم. گفت: برو بجنگ. او با علی(علیهالسلام) رفتند و شروع کردند به جنگیدن. آنقدر به بدن او جراحت وارد شد که روي زمین افتاد. علی(علیهالسلام) بدن نیمه جان ابودجانه را برداشت و جلوی پیغمبر گذاشت. چشمش که به پیغمبر افتاد یک جمله گفت. گفت: آیا بیعت خودم را به آخر رساندم یا نه؟ پایداری کردم یا نه؟ به مقصد رسیدم یا نه؟ پیغمبر به او فرمود: نعم؛ آری. و در حقّش دعا کرد. چقدر زیبا! موانع را قشنگ گفت. هر چهار مورد را گفت چون همینها است كه نمي¬گذارد انسان پایداری کند. اين موانع هم كه وضعشان اين است که همه فانی هستند. چرا برای اینها بماند؟! «قُل رَبِّیَ اللهُ فَاستَقِم» اگر مي¬خواهی به خدا برسی، بايد پای آن بایستی. اگر مي¬خواهی دین خدا را اقامه کنی، پای آن باید بایستی.
پایداری در حمایت از امام حسین عليهالسلام
حالا به سراغ یک نمونه از زنانی میروم که پایداری کردند. یک زن و شوهر نشسته¬اند و دارند صبحانه میخورند. هر دو هم پیرند. دو پیر مرد و پیر زن هستند که در میزنند. مرد در را باز کرد و برگشت. همسرش دید نامه¬ای در دست شوهر است. گفت: که بود؟ پاسخ داد: قاصد. نامه را خواند و آن را جمع کرد. گفت: چه بود؟ گفت: نامه از حسین است. «بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ. مِنَ الحُسَینِبنِعَلِیٍ إلَی الرَّجُلِ الفَقِیهِ، حَبِیبِبنِمَظَاهِرِ الأسَدِی، أمَّا بَعدُ فَقَد نَزَلتُ بِکَربَلَا، وَأنتَ تَعلَمُ قَرَابَتَنَا مِن رَسُولِ اللهِ. فَإن أرَدتَ نُصرَتَنَا فَاقدِم إلَینَا عَاجِلاً سَرِيعاً» از حسین به مرد فقیه و فهمیده! چهقدر حسین از حبیب تجلیل می¬کند. ما وارد کربلا شده¬ایم. گویا حبیب قضایا را میدانست. تو هم که نزدیکي من به پیغمبر را مي¬داني، اگر میخواهی ما را یاری کنی زود بیا كه عقب نمانی.
التماس دعا دارم. می¬گویند: حبیب آنجا تقیّه کرد و دید اگر كسي بفهمد كه او مي¬خواهد برود، نمي¬تواند خود را به امام برساند. چون تمام کوفه محاصره بود و یک نفر را هم نمی¬گذاشتند که سمت کربلا برود و حسین(علیهالسلام) را یاری کند. هر چه بود به سمت لشکر یزید میرفتند. عبیدالله راهها را اين¬طور مسدود كرده بود. فضا، جنبه امنیتی داشت. خلاصه همسرش گفت: چه می¬خواهی بکنی؟ نمی¬خواست او بفهمد كه حبیب مي¬خواهد مخفیانه برود. بیایید این پاسخها را با حرفهای ابودجانه مقایسه کنید. به او گفت: می¬دانی چيست؛ اگر من بروم، عبیدالله خانۀ مرا خراب می¬کند. گفت: خانه¬ام را خراب می¬کند. می-دانی چه كار میکند؟ اموالم را غارت می¬کند. تو را به اسارت میگیرد. نگاه کنید! خانه و مال و همسر و همه را پیش کشید. عبیدالله این کارها را می¬کند براي همين من نمی¬روم. با اين وضع آیا رفتن دارد؟ خوب دقت کنید!
ببینید وقتي اینهایی که تربیت شده مکتب اسلام¬اند وارد عمل مي¬شوند، چه می¬کنند! همسر حبیب رو کرد به او و گفت: نمی-روی پسر پیغمبر صليالله عليهوآله را یاری کنی؟ اولاً بگو چگونه روز قیامت می¬خواهی جواب پیغمبر را بدهی؟ فکر قیامتت را کرده¬ای!؟ اين حرفها و سؤال و جوابها برای آخر کار بود. این زن همان اول میدانید چه کرد؟ مقنعه خود را از سرش برداشت و انداخت روي سر حبیب. گفت: اگر این است پس مثل زنان در خانه بنشین. بعد یک جمله گفت که یا ابا عبدالله! ای کاش من مرد بودم؛ ای کاش مرد بودم، میآمدم کربلا و من یاریات می¬کردم. در تاریخ می¬نویسند: حبیب وقتی فهمید: نه! قضيه طور ديگري است و اطمینان پیدا کرد که از همسرش خبری درز نمی¬کند، گفت: يك کربلایی بروم که تا قیام قیامت زبانزد شود. بلند شد. از خانه آمد بیرون و رفت.
در بازار دید همه دارند نيزه¬ها و شمشیرها را تیز می¬کنند. بساطی است. نقل مي¬كند: چشم حبیب افتاد به مسلم بن اوسجه؛ هم سن خودش است، از رفقایش است. گفت: مسلم! خبر داری حسین به کربلا آمده است!؟ میآیی برویم؟ گفت: برویم. راه افتادند و به کربلا آمدند.
ورود دو پیر مرد به صحرای کربلا
در تاریخ دارد بی¬بی¬ها و بچه¬ها می¬دیدند هر روز هزار هزار لشگر از کوفه می¬آید، نیزه¬ها و خنجرها همه آماده شده ولی به سمت عبیدالله و لشكر عبیدالله و عمر سعد مي¬روند. همه براي آن طرف هستند، امّا یک نفر هم سمت خیام حسینعليهالسلام نمی¬آید. خبر دادند از دور دو پیرمرد دارند به سمت خیام حسینعلیهالسلام می¬آیند. اين دو نفر به آن سمت نمی¬روند. دارند به این سمت می¬آیند. حسینعلیهالسلام گفت: به استقبال آنان بروید! به اهل حرم خبر دادند که حبیب بن مظاهر و مسلم بن اوسجه هستند. ببینید این بی¬بی¬ها چه حالتی داشتند که یک وقت کسی از خیام حرم، به سمت حبیب آمد و گفت: حبيب! زینب دختر علی به تو سلام می¬رساند. بفهميد اهلبیتعليهمالسلام در چه وضعیّتی بودند. حبیب فهمید که بی¬بی¬ها در چه اضطرابی هستند. می¬گویند: خاک¬ها را از زمین برمی¬داشت، بر روی سر می¬ریخت و میگفت: من که باشم که دختر علی به من سلام برساند.
________________________________________
[1]. سوره مبارکه فصّلت، آیه 30
. گاهي ديدم بعضي¬ها به من مراجعه مي¬كنند مي¬گويند: نمي¬توانم جلوي زبانم را بگيرم. اين حرف را نگو! بگو: نمي¬خواهم بگيرم. نمی¬توانم درست نیست؛ نمی¬خواهم صحیح است. در پايداري هم همينطور است.
[3]. خطبۀ 175 در نهج البلاغه است. بعضی¬ها هم خطبه 176 نقل كرده¬اند.
[4]. نهجالبلاغه، خطبه 176
[5]. علی(علیهالسلام) در بخش دیگر این خطبه، مانعی را بيان مي¬كند که نسبت به همه موارد و مراحل مطرح است. يعني اين مراحل چهارگانه، در اين مورد با هم اشتراک دارند که بعداً به آن بحث هم خواهیم رسید.
[6]. همان
[7]. این «الِاسْتِقَامَةَ الِاسْتِقَامَةَ» برای قبل است که هنوز به مقصد نرسیده و تازه مي¬خواهد به آن مرحله برسد. بعد وارد این فراز می شود که: «الْعَمَلَ الْعَمَلَ ثُمَّ النِّهَايَةَ النِّهَايَةَ وَ الِاسْتِقَامَةَ الِاسْتِقَامَةَ»
[8]. نهجالبلاغه، خطبه 176