ایمان به غیب وامامت امام علی علیه السلام

 

ایمان به غیب،نشانه متقین:

بسیاری از اموری که در عالم آفرینش روی می دهد خارج از توان و قدرت بشری و فوق طور عقل و عادت اوست.بسیاری از این امور از محدوده حواس و ادراکات عادی و طبیعی بشر خارج است،اما مسلمانان به حوادثی از این قبیل ایمان و اعتقادی راسخ دارند.

خداوند متعال یکی از ویژگی های مومنین را باور داشتن به مسائلی از این دست بر می شمارد.

(ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین*الذین یومنون بالغیب و یقیمون الصلاه و مما رزقناهم ینفقون).

این کتاب با عظمتی است که شک در آن راه ندارد و مایه هدایت پرهیزگاران است(پرهیزگاران)کسانی هستند که به غیب [آنچه از حس پوشیده و پنهان است] ایمان می آورند و نماز برپا می دارند و از تمام نعمت ها و موتهبی که به آنان روزی داده ایم انفاق می کنند.

ایمان و باور داشتن به حوادثی خارج از توان بشری،غیر عادی و بیرون از توان روال طبیعی را ایمان به غیب می نامند.

نمونه هایی از این موارد در قرآن کریم ذکر شده است که مال به طور اجمال سه نمونه را بیان می نماییم:

ابراهیم (ع) در گلستان:

حضرت ابراهیم (ع) قوم خود را به یکتا پرستی دعوت نمود،اما آنان دعوت وی را نپزیرفتند و از پیروی او سرباز زدند.روزی که همگی برای جشن به خارج از شهر رفته بودند،حضرت ابراهیم (ع) به بتخانه رفت و همه بتها را خرد کرد و تبر را بر دوش بزرگترین بت گذارد.هنگامی که مردم به شهر باز گشتند و بتها را در آن وضع دیدند،دریافتند که کار حضرت ابراهیم (ع) بوده است.

(قالو سمعنا فتنی یذکرهم یقال له ابراهیم )

گروهی گفتند:شنیدم نوجوانی از (مخالفت با)بتها سخن می گفت که او را ابراهیم می گویند.

سپس تصمیم گرفتند ابراهیم (ع) را بر این گستاخی و جسارت به آتش بسوزانند.

(قالو حرقو و انصروا الهتکم ان کنتم فاعلین)

گفتند:او را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید،اگر کاری از شما ساخته است.

به دستور نمرود هیزم فراوانی جمع کردند و آن را آتش زدند.شعله های آتش آنقدر مهیب بود،که کسی یارای نزدیکی به آن را نداشت.سرانجام منجنیقی ساختند و به وسیله آن ابراهیم (ع)را به سوی آتش پرتاب کردند،اما خواست و اراده خداوند متعال چیز دیگری بود. آتشی که طبیعت و عادتش سوزاندن و افروختن است به دستور الهی سرد شد،به گونه ای که حضرت ابراهیم (ع) در درون آتش به خود لرزید و با دستور دیگری از جانب قادر متعال سرمای آتش ملایم گردید.

(قلنا یا نارکونی بردا و سلاما علی ابراهیم)

ای آتش بر ابراهیم (ع) سرد و سالم باش.

به دلیل اینکه داستان حضرت ابراهیم (ع) و گلستان شدن آتش بر وی در قرآن کریم ذکر شده است ما به این واقعه ایمان و اعتقاد داریم و اگر هیچ مورخی این حادثه را نقل و یا تایید نکند باز هم خللی در باورمان ایجاد نمی شود.

عصای موسی (ع):

یکی دیگر از اتفاقات غیر طبیعی که در قرآن بیان شده است،داستان حضرت موسی (ع) می باشد. وقتی حضرت موسی (ع) به نبوت مبعوث گردید،قوم بنی اسرائیل را علیه ظلم و ستم فرعون شورانید و آنها را به گرد خود جمع کرد.فرعون پنداشت که حضرت موسی (ع) جادوگر است،پس بهترین ساحران و جادوگران را جمع کرد و آنان خواست موسی (ع) را شکست دهند.

(فجمع السحره لمیقات یوم معلوم) .

سرانجام ساحران برای وعده گاه روز معینی جمع آوری شدند.

جادوگران به موسی (ع) گفتند :تو کار را آغاز می کنی یا ما نخست دست به کار شویم؟

(قالو یا موسی اما ان تلقی و اما ان نکون اول من القی)

(ساحران) گفتند:ای موسی!آیا تو اول (عصای خود را)می افکنی ، یا ما کسانی باسیم که اول می افکنیم؟

حضرت موسی (ع) به آنان گفت:شما آغاز کنید.آنان چشم مردم را سحرو جادو کردند و مردم پنداشتند که عصا و ریسمان ها تبدیل به مار و اژدها شده است.

(قال بل القو فاذا حبالهم و عصیهم یخیل الیه من سحرهم انها تسعی).

گفت:اول شما بیفکنید!در این هنگام طنابها و عصاهای آنان بر اثر سحرشان چنان به نظر می رسید که حرکت می کند!

حضرت موسی (ع) چون جادوی ساحران را دید اندکی به هراس افتاد.

(فاوحبس فی نفسه خفیه موسی).

موسی (ع) ترس خفیفی در دل احساس کرد.

خداوند متعال به موسی (ع) فرمود: به خود بیم و هراس راه مده،تو بر آنان پیروز خواهی شد.حضرت موسی (ع) به دستور الهی عصا خود را انداخت.عصای موسی (ع) سحر جادوگران را بلعید.حضرت موسی (ع) باید عصای خود را می گرفت ولی از این کار بیم داشت.دستور آمد:

(خذها و لاتخف سنعیدها سیرتها الاولی).

گفت:آن را بگیر و نترس ، ما آن را به صورت اولس باز می گردانیم.

این حادثه نیز در قرآن ذکر شده است و باور به آن جز عقاید مسلمانان می باشد و هیچ مسلمانی در دل خود اندک تردیدی در وقوع این رویداد راه نمی دهد.

عیسی (ع) پیامبری در گهواره:

داستان عیسی (ع) دارای اتفاقات بسیار نادری می باشد،حضرت مریم (س) به طور نامتعارف و بدون شوهر باردار شد.مردم ایشان را ملامت کردند و گفتند:

(یا اخت هارون ما کان ابوک امرا سوء و ما کانت امک بغیا).

ای خواهر هارون!نه پدرت مرد بدی بود نه مادرت زن بدکاره ای.

حضرت مریم (س) به گهواره اشاره کرد.

(فاشارت الیه کیف نکلم من کان فی المهد صبیا).

(مریم) به او اشاره کرد،گفتند:چگونه با کودکی که در گهواره است سخن بگوییم؟!

در این هنگام حضرت عیسی (ع) از تولدش چند روزی گذشته بود،فرمود:

(انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا).

ناگهان عیسی (ع) زبان به سخن گشود و)گفت :من بنده خدایم، او کتاب آسمانی به من داده و مرا پیامبر قرار داده است.

باردار شدن غیر طبیعی حضرت مریم (س) و سخن گفتن و ادعای نبوت حضرت عیسی (ع) در گهواره از باوره های یک مسلمان به شمار می رود.

امیرالمومنین (ع) مولود کعبه:

بعد از بیان مواردی از امور غیر عادی که در قرآن مجید آمده است،به نقل کیفیت ولایت مولود کعبه حضرت امیرالمومنین (ع) می پردازیم.

تمام علما شیعه و اهل تسنن متفق اند که حضرت امیرالمومنین (ع) در شامگاه سیزده رجب در داخل خانه کعبه متولد شدند.شیخ مفید در ارشاد ،شیخ طوسی در امالی و علامه حلی در کشف الحق و علمای اهل تسنن چون مسعودی در اثبات الوصیه ،دهلوی در سیره الخلفاء ،حافظ ابوعبدالله شافعی در کفایه الطالب،ابن صباغ مالکی در فصول المهمه و آلوسی معترف اند که حضرت امیرالمومنین (ع) به نحوه ای غیر عادی در کعبه تولد یافتند.

امام صادق (ع) می فرمایند:

عباس عموی پیامبر (ص) و یزید ابن قعینب روبروی خانه کعبه در میان بنی هاشم و طایفه عبدالعزی نشسته بودند. در این هنگام فاطمه بنت اسد مادر امیرالمومنین (ع) وارد مسجد الحرام شد.ایشان در ماه نهم بارداری به امیر المومنین (ع) بود آن شب از شبهای بود که ماه کامل بود.

فاطمه در حالی که درد زایمان ایشان را فرا گرفته بود روبروی خانه کعبه ایستاد بود.به آسمان نیم نگاهی انداخت و گفت:پروردگارا!من به تو و هر چه فرستادگانت آورده اند و به هر کتابی که فرو فرستادی ای ایمان دارم و سخن جدم ابراهیم خلیل (ع) را تصدیق می کنم و او بود کهخانه تو را ساخت.

پروردگارا تو را سوگند می دهم به این خانه و به کسی که آن را ساخت و به فرزندی که در درون خود دارم که با سخن گفتن با او خو گرفته ام و من یقین دارم که او یکی از نشانه ها و آیات توست ، به دنیا آوردن او را برای من آسان گردان.

عباس گفت : هنگامی که سخنان و دعاهای فاطمه (س) به پایان رسید، خانه کعبه را دیدم که شکافته شد و فاطمه (س) به درون آن رفت و از دیدگان ما پنهان گشت سپس آن شکاف و رخنه به اذن خداوند به صورت نخست بازگشت.

هر جه خواستیم که درب کعبه را باز کنیم تا زنان ما به یاری فاطمه (س) بشتابید، نتوانستیم و دریافتیم این امر الهی است و فاطمه (س) سه روز در آنجا بود.

پس از سه روز خانه کعبه دوباره از همان جایی که فاطمه (س) وارد شده بود شکافته شد و ایشان در حالی که علی (ع) را در آغوش داشت خارج شد.

سپس فاطمه (س) گفت : … خداوند متعال مرا برگزید و بر آسیه و مریم و زنان پیش از خودم ، برتری بخشید، زیرا من در خانه خدا وضع حمل کردم و در آنجا سه روز ماندم و از میوه های بهشتی تناول می کردم.

ابوطالب هنگامی که فرزندش را دید شادمان گشت و علی (ع) به او فرمود : سلام و رحمت خدا بر تو باد ای پدر.

سپس رسول الله وارد شد ، امیرالمومنین (ع) تکانی خوردند و در صورت ایشان خنده ای نمودند و باذن خداوند متعال فرمودند: بنام خداوند بخشنده بخشایشگر ، مومنان رستگار شدند*آنها که در نمازشان خشوع دارند*و آنها که از لغو و بیهودگی روی گردانند* و آنها که زکات را انجام می دهند).

سپس رسول الله (ص) فرمودند : به خدا سوگند تو امیر مومنان هستی و به خدا سوگند تو راهنمای آنان هستی و آنان به وسیله تو هدایت می شوند.

گروه زیادی شاهد شکافته شدن کعبه و وارد شدن فاطمه بنت اسد (س) در آن بودند. ورود ایشان از غیر باب بود و در مدت سه روز هر جه تلاش کردند نتوانستند درب را باز کنند. همه اینها برای این بود که در آینده کسی به سادگی نتواند این واقعه را داستانی خیال پردازانه بداند.ولایت امیرالمومنین (ع) در داخل کعبه واقعیت و حقیقتی تاریخی است که هیج یک از علما اهل سنت یارای انکار آن را ندارد.انکار این واقعه برابر با انکار کتب معتبر و روایات صحیح اهل سنت خواهد بود.

یکی از نشانه های مومنان ایمان به غیب است.به همان مبنا و اساسی که پذیرفته ایک آتش برای حضرت ابراهیم (ع) گلستان گشت ، عصای حضرت موسی (ع) سحر جادوگران رابلعید و حضرت عیسی (ع) بدون پدر متولد شد و در گهواره سخن گفت و ادعای نبوت کرد ، به همان دلیل باور داریم که حضرت امیرالمومنین (ع) در کعبه به دنیا آمدند و هنگامی که رسول الله (ص) را دیدند ، آیاتی از قرآن مجید که هنوز نازل نشده بود را تلاوت نمودند.

تلاوت قرآن پیش از نزول :

پرسشی که ممکن است به ذهن آید این است که چگونه امیرالمومنین (ع) در بدو تولد قرآن تلاوت نمودند ؟ حال آن که پیامبر اسلام (ص) در محدود ده سال دیگر به نبوتمبعوث می گردیدند.با کمی تامل در آنچه بیان شد در خواهیم یافت که پاسخ به این پرسش بسیار روشن است . به همان دلیلی که حضرت عیسی (ع) در گهواره ادعای نبوت میکنند،امیرالمومنین (ع) در نوزادی قرآن تلاوت می نمایند.اگر تلاوت قرآن توسط حضرت امیرالمومنین دور از ذهن و بعید است ، ولادت حضرت عیسی (ع) بدون پدر و ادعای نبوت در گهواره بسیار دورتر از ذهن و عجیبتر می باشد. اگر می توانید داستان عیسی (ع) را انکار کنید ، ولادت امیرالمومنین (ع) در کعبه و تلاوت قرآن توسط ایشان را نیز انکار کنید. اگر اممت امام جواد در 9 سالگی و امام هادی (ع) در 4 سالگی و امامت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در 5 سالگی بعید است ، ادعای نبوت در گهواره بسیار از ذهن دورتر می باشد و باور و اعتقاد به آن دشوارتر. ما به حکم ایمان و اعتقاد خود هیچ یک را انکار نمی کنیم.

ائمه (ع) دارای دو بعد انسانی و نورانی :

برای روشن تر شدن مطلب باید به این نکته توجه کرد که ما برای حضرات معصومین (ع) دو مقام قائل هستیم. 1-مقام بشریت و انسانیت. 2- مقام وحی و نورانیت. خداوند متعال در قرآنکریم این دو جایگاه را بر شمرده است.

(قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی).

بگو : من فقط بشری هستم مثل شما ،(امتیازم این است) که به من وحی می شود.

کسی که دارای مقام وحی و نورانیت است، در همان روزهای نخست ولادت به نبوت مبعوث می گردد. یا در همان روزها به امامت می رسد و قرآن نازل نشده را تلاوت می کند و در دورانی که جنین است با مادر سخن می گوید.نقل است ک هنگامی که امیرالمومنین (ع) در رحم مادر بودند ، روزی مادرشان همراه با جعفر به مسجر احرام رفتند.پس از ورود ، جعفر قصد کرد به سمت بتها برود.ناگهان امیر المومنین (ع) از داخل رحم فریاد برآرود ای برادر ! به کجا ؟ و او را از رفتن به سمت بتها نهی فرمودند.

آری ! هر پیامبر و امامی دارای دو جنبه می باشد.جنبه بشریت و جنبه نورانیت.

مشرکان اعتراض کردند که این جه پیامبری است که غذا می خورد و در بازار راه می رود.

(قالو مال هذا الرسول یاکل الطعام و یمشی فی الاسواق).

گفتند : چرا این پیامبر غذا می خورد و در بازارها راه می رود؟

خداوند در پاسخ به این اعتراض مشزکان فرمود:

(و ما ارسلنا قبلک من المرسلین الا انهم لیاکلو الطعام و یمشون فی الاسواق).

ما هیچ یک از رسولان را پیش تو نفرستادیم مگر این که غذا می خورند و در بازار راه می رفتند.

همه پیامبران و امامان (ع) به حکم این که انسان هستند ، گرسنه و بیمار می شوند ، احساس درد و ناراحتی می کنند و نیازهای جسمی و جنسی دارند. به عنوان نمونه پیامبر اسلام (ص) در جنگ خندق از شدت گرسنگی بر کمر خویش سنگ بستند.

اما اگر جنبه نورانیت آنان لحاظ شود ، در نوزادی قرآن نازل نشده را می خوانند. آنان شاهد و تماشاگر آفرینش تمام مخلوقات هستند ، لذا چیزی از آنان پنهان و غایب نیست.

امام باقر (ع) در رابطه با جایگاه ائمه (ع) به محمد بنسنان می فرمایند :

سپس اشیاء دیگر را آفرید و آنان را شاهد بر خلقت موجودات قرار داد.

خدمت امام رضا (ع) بودم، که امام جواد (ع) را آوردند در حالی که سن او کمتر از چهار سال بود.او با دست خود به زمین زد و به آسمان نگریست و به فکر فرو رفت.

امام رضا (ع) به او فرمودند : چرا به فکر فرو رفتی ؟ امام جواد (ع) پاسخ دادند : رفتاری که با مادرم فاطمه(ع) کردند مرا به فکر فرو برد. به خدا سوگند ، آن دو نفر را از قبر بیرون می آورم ، می سوزانم و سپس خاکستر آنها را به باد و دریا می دهم.

سپس امام (ع) او را در آغوش گرفتند و میان دو چشمش را بوسیدند و فرمودند:پدر و مادرم به فدایت تو برای این کار شایسته ای.(و تو امام خواهی شد.)

شهادت عصای امام جواد (ع) :

یحیی ابن اکثم در سامرا قاضی بود و از دانشمندان دربار خلافت عباسی به شمار می رفت. او می گوید : با امام جواد (ع) در مورد مسائل علوم آل محمد (ص) بحث و گفتگو مناظره داشتم تا این که روزی

به زیارت روضه رسول الله (ص) رفتم و امام جواد (ع) را دیدم که ایشان نیز به زیارت آمده اند. مسائلی را پرسیدم و ایشان پاسخ دادند. سپس عرض کردم :

به خدا سوگند ، می خواهم از شما سوالی بپرسم اما شرم دارم. امام (ع) فرمودند ، پیش از آن که بپرسی من سوالت را بازگو می کنم.

امام (ع) فرمودند : پرسش ات در مورد امام است . عرض کردم : به خدا سوگند پرسشم همین بود . امام (ع) فرمودند: من امام هستم ، پرسیدم علامت آن چیست ؟

در دست ایشان عصایی بود که به سخن در آمد و گفت : مولای من امام و حجت این زمان هستند.

به همان دلیلی که می پذیریم عصای موسی (ع) ، سحر جادوگران را بلعید و آن را انکار نمی کنیم ،همین طور می پذیریم که عصای امام جواد (ع) به امامت ایشان شهادت داد.ما به حکم ایمان خود بین این دو واقعه هیچ تفاوتی نمی گذاریم و به هر دو باور و اعتقاد داریم.

تمام ائمه (ع) نشانه هایی بزرگ الهی هستند امام تنها امیرالمومنین (ع) و امام جواد(ع) در یک لقب مشترک هستند که در زیارت نامه هر دو آمده است :

«السلام علیک یا آیه الله العظمی».

سلام بر تو ای نشانه بزرگ خداوند.

تمام ائمه (ع) نشانه های بزرگ خداوند هستند اما فقط در مورد این دو بزرگوار (ع) تصریح شده است.

مناظره امام جواد (ع) با ابن اکثم :

مامون قصر داشت دخترش را به عقد امام جواد (ع) درآورد اما بنی عباس اعتراض کردند. به همین دلیل مامون حیله ای اندیشید و گفت با حضور امام جواد (ع) مجلس مناظره ای تشکیل می دهیم ، اگر امام جواد (ع) پیروز شد ، بنی عباس به ازدواج رضایت می دهند و اگر شکست خورد ، آبروی او می رزد. او در هر دو صورت خود پیروز میدان می دید. مجلس مناظره بگزار شد و یحیی ابن اکثم با سخت ترین سوال ها آمده بود که ناتوانی امام جواد (ع) را ثابت کند. یحیی از مامون اجازه گرفت و از امام جواد (ع) پرسید :

نظر شما در رابطه با کسی که احرام بسته است و صیدی را بکشد چیست ؟

امام جواد (ع) در پاسخ ، پرسش فوق را به یازده جزء تقسیم کرده و فرمودند:

صید را در حرم کشته است یا نه ؟ عالم به حکم بوده است یا جاهل ؟ عمدا بوده یا ندانسته ؟ قاتل برده بوده یا آزاد ؟ کودک بوده یا بزرگسال ؟ بار نخست بوده یا نه ؟ صید پرنده بوده یا نه ؟ کوچک بوده یا نه ؟ قاتل پشیمان شده یا نه ؟ در شب و در لانه اش آن را کشته یا در روز ؟ احرام او برای حج بوده است یا عمره ؟

پس از این که امام جواد (ع) این فروع را بیان کردند ، یحیی ابن اکثم حیرت زده خاموش شد و سخنی نگفت .

هنگامی که امام جواد در جایگاه نورانیت قرار دارد، مسائلی از این دست بسیار طبیعی و عادی است ، زیرا جهان خلقت و آفرینش ، در محضر آنان خلق شده است و چیزی از نظر آنان غایب و مخفی نمی باشد.

امیر المومنین (ع) و شتاب در پاسخ :

روزی عمر (علیه ما علیه) به امیرالمومنین (ع) عرض کرد:

شما در پاسخ مسایل مورد سوال عجله می کنید.

امیرالمومنین (ع) دست خود را به عمر (علیه ما علیه) نشان دادند و فرمودند : چند تا است ؟ عمر عرض کرد : پنج تا. امیرالمومنین (ع) فرمودند :زود پاسخ دادی و عجله کردی. عمر عرض کرد:چیزی بر من پنهان نبود.

امیرالمومنین (ع)فرمودند : من هم در پاسخی که برایمپنهان نیست شتاب می کنم.

آیا چیزی از ائمه اطهار (ع) مخفی و پنهان می باشد ؟ تمامممکنات و عالم خلقت از وجود مبارک و مقدس آنان مستفید و مستفیض شده است و همه چیز در دست و به اختیار آنان است.

آموزگاران خلاق :

معصومین (ع) معلم ومربی همه عالم خلقت هستند.در این رابطه رسول الله (ص) می فرمایند :

ما خداوند را تسبیحنمودیم سپس فرشتگان و ما خداوند را به یکتایی یاد کردیم آنگاه فرشتگان .

تمامملائکه و موجودات عالم ما فوق از پیروان و شیعیانامیرالمومنین (ع) هستند.

خداوند متعال در قرآن کریم کریم می فرماید :

(و ان من شیعته لابراهیم ).

و ابراهیم (ع) جزء پیروان او بود.

در برخی از تفاسیر آمده است که حضرت ابراهیم (ع) نیز از شیعیان امیرالمومنین (ع) می باشد.

هر چند حضرت ابراهیم (ع) تقدم طولی و زمانی بر امیرالمومنین (ع) دارد اما از ایشان متاخر عرضی دارد. یعنی مقام و مرتبت امیرالمومنین (ع) والاتر از تما انبیاء به جز نبی خاتم (ص) است.

کروبیان ، پیروان امیرالمومنین (ع):

حضرت موسی (ع) خداوند متعال را به اسم رب مخاطب قرار داد و عرض کرد : خداوندا! تو تربیت کننده همه مخلوقات هستی ، می خاهم تجلی ربوبیت ات را نظاره کنم:

(قال رب انی انظر الیک).

موسی (ع) عرض کرد :پروردگارا ! خودت را به من نشان ده تا تو را ببینم.

خداوند متعال در پاسخ به حضرت موسی (ع) فرمود:

(قال لن ترانی و لکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خر موسی صعقا).

پروردگار فرمود:«هرگز مرا نخواهی دید ، ولی به کوه بنگر اگر در جای خود ثابت ماند،مرا خواهی دید» اما هنگامی که پروردگارش بر کوه جلوه کرد ، آن را همسان خاک قرار داد و موسی (ع) مدهوش به زمین افتاد.

خداوند فرمود: (لن ترانی) ، یعنی هرگز مرا نخواهی دید. کوه توان تجلی ربوبیت خداوند را نداشت و از هم فرو پاشید ، اگر خداوند با تجلی الوهیت بر کوه جلوه می کرد ، چه اتفاقی رخ می دهد ؟!

برای روشن تر کردن این آیه به روایتی از امام صادق (ع) توجه فرمایید : کر و بیان گروهی از نخستین شیعیان ما هستند که خداوند آنان را در درای عرش قرار داده است. اگر نور یکی از آنان را به زمین بتابد ، اهل زمین دیگر نیازی به نور ندارند.سپس فرمود : هنگامی که حضرت موسی (ع) از خداوند درخواست تجلی کرد ، خداوند متعال بی یکی از آنان دستور داد که بر کوه تجلی کند پس با نور او کوه از هم فرو پاشید.

وقتی نور یکی از شیعیان امیرالمومنین (ع) کوه را متلاشی می کند ، نور خود امیرالمومنین (ع) چه توان و قدرتی خواهد داشت ؟

امیرالمومنین (ع) می فرماید :

من کسی هستم که عیسی (ع) در نماز به او اقتدا می کند.

جاهلان گذشته و حال :

ائمه اطهار (ع) در مقام نورانیت به همه عالم اشراف دارند. امام متاسفانه این بزرگواران در چه عصر و زمانی می زیستند ؟ قدر آنان را نمی دانستند و به جای استفاده از علوم متصل به علم الهی سوالات پیش پا افتاده از آنان می پرسیدند.

امیرالمومنین (ع) بارها فرمودند :

(سلونی قبل تفقدونی).

پیش از آن که مرا دست دهید ( پرسشهایتان را بپرسید.

اما نادانی چون سعر بن ابی وصاق می پرسد : چند مو در سر و صورت من وجود دارد؟!

امیرالمومنین (ع) بارها به سینه خود اشاره موکردند و می فرمودند :

در این جا علم فراوانی است، ای کاش جوینده ای برای آن می یافتیم.

نه در کذشته و نه در حال حاضر و نه در آینده کسی قدر آنان را نشناخت و نمی شناسد و نخواهد شناخت. امروزه ما با گروهی معاند ، لجوج و نادان موجه هستیم که فتوی و دستور ویرانی قبور مطهر آنان را می دهند. این طرز تفکر و اندیشه منحط یک ننگ بسیار بزرگ بر دامن بشریت است.

هنگامی که یزید (لعنه االله) در برابر اسراء و خانواده سیدالشهدا (ع) به سر مطهر و مبارک اباعبدالله (ع) جسارت می کرد ، یک یهودی گفت: شما با فرزند پیامبرتان این گونه رفتار می کنید؟اگر از حضرت موسی نوتده ای در حال حاضر موجود بود شاید او را عبادت می کردیم.

هر از چند گاهی سخنان سخیف آنان به گوش می رسد. حال فتوی داده اند که باید همانند سامرا ، نجف و کربلا را با خاک یکسان نمود ، زهی تفکر باطل و اندیشه سخیف.

جای تعجب و شگفت از کسانی است که می خواند با این موجودات کور دل و پست ، باب گفتگو و مراوده باز کنند!!. انسان خفته را می شود از خواب بیدار کرد ، اما کسی که خود را به خواب زده است هرگز بیدار نخواهد شد.

اینان و سردته هایشان از روز نخست سوگند خورده اند که توحید و یاد اهل بیت (ع) را به خاک بسپارند ، مگر معاویه (لعنه الله) آنگاه که شهادت بر رسالت از بانگ موذن به گوش رسید ،نگفت :

به خدا سوگند آن را به خاک می سپارم.

این گونه فتواها از کسانی که در سرزمین وحی زندگی می کنند و حاکم شان خود را خادم الحرمین می نامد به هیچ وجه پسندیده و زیبا نیست.

انشاء الله خداوند شر آنها را به خودشان بازگرداند، ریشه وهابیت و شلفیان را بخشکاند و پرچم ولایت و امامت که مظهر توحید و یکتاپرستی است را هر چه زودتر بر روی زمین به اهتزاز در آورند.

امامت و ولايت خاتم الانبياء

مقدمه:


بدانكه حضرت خاتم‌الانبيا(ص) را چهار منصب است: نبوت، رسالت، امامت و ولايت. «نبوت» از ريشة «نبأ» به معني خبر است و كسي را «نبي» مي‌گويند كه از جانب خدا بدون واسطة بشري به او خبر داده شده باشد؛ چه آنكه داراي شريعت باشد ـ مانند پيغمبر ما و ساير پيغمبران مرسل(ع) ـ يا آنكه صاحب شريعت نباشد ـ مانند حضرت يحيي و ساير پيغمبران غيرمرسل. و حضرت خاتم الانبيا(ص) به اعتبار اينكه از جانب خداي تعالي خبر مي‌شنيد، نبي خوانده شده و خداوند متعال در قرآن مجيد، در بسياري از آيات او را نبي خوانده و به ايشان خطاب «يا ايّها النّبي» فرموده است. منصب دوم آن حضرت كه «رسالت» باشد به معني پيغام رساندن از جانب خدا به بندگان او است و پيامبر اكرم(ص) به همين دليل «رسول» ناميده شده و نيز در بسياري از آيات قرآن از ايشان با لفظ رسول و با نداي «يا ايّها الرّسول» ياد شده است.


منصب سوم آن حضرت «امامت» مي‌باشد كه به معني پيشوايي و استحقاق پيشوا و مقتدا بودن بر خلق است و به همين دليل،‌ آن حضرت، امام بر همة مردمان مي‌باشد و به سبب دارا بودن اين منصب بر همة اين امت واجب است به ايشان اقتدا و تأسي كنند.
چنانكه در قرآن حميد آمده است: «ولكم في رسول الله اسوةٌ؛ مسلماً براي شما در زندگي رسول خدا سرمشق نيكويي بود. نيز اين آيات مباركه: «و من يطع الرّسول فقد أطاع الله2؛ كسي كه از پيامبر اطاعت نمايد، خدا را اطاعت كرده است.»؛ « أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم3؛ اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولي الامر را.»
و «ما آتاكم الرّسول فخذوه و مانهيكم عنه فانتهوا4؛ آنچه را رسول خدا برايتان آورده بگيريد (تبعيت كنيد) و از آنچه نهي كرده اجتناب نماييد.» و آيات ديگر، و بنابر آية مباركة «قل ان كنتم تحبّون الله فاتّبعوني يحببكم الله؛5 بگو اگر خدا را دوست داريد، از من پيروي نماييد تا خدا نيز شما را دوست بدارد.»


به دليل منصب امامت ، اقتدا به آن بزرگوار و نيز متابعت نمودن از آن حضرت در تمامي امور معاش و معاد بر امت لازم است و بر ايشان فرض است كه او را راه وصول به سوي الله بدانند.


منصب امامت آن جناب از منصب رسالت او بالاتر است زيرا [مقتضاي] مقام نبوت، خبري است كه از جانب خدا به او مي‌رسد و [مقتضاي] مقام رسالت، پيغام آوردن او از جانب خدا است و اين هر دو، در مقام گفتار و قول است اما [اقتضاي] مقام امامت، آن است كه آن حضرت از جانب خدا مقتداي خلق قرار داده شده است يعني خداوند بر تمام خلق واجب كرده كه در جميع امور معاش و معاد خود پيرو و تابع او باشند و او را طريق به سوي خدا و محل اقتدا و اتباع بدانند و در هيچ امري از حكم و فرمان او خارج نشوند. نتيجه اينكه امامت، رياست الهيه، بر جميع مخلوقات از جانب خالق است.
منصب چهارم آن حضرت «ولايت» است يعني «اولي به تصرف بودن» و منظور از آن اين است كه خداوند او را نسبت به مؤمنين، اولي [صاحب امتيازتر] از خودشان قرار داده است و دليل آن اين آية مباركه است «النبّي أولي بالمؤمنين من أنفسهم6؛ پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.»

پدران در امور مربوط به فرزندان خود ـ در صورتي كه صغير يا نادان و نابينا باشند ـ داراي ولايت و اولويت (برتري) مي‌باشند، اين پيغمبر گرامي(ص) نيز بر مؤمنين ولايت و اولويت تصرف دارد و به منزلة پدر براي آنان است و صلاح امور دنيا و دين ايشان در قبضة اقتدار و اختيار او است.

به مقتضاي همين منصب است كه رسول خدا(ص) فرمود:«من و علي دو پدر اين امت هستيم»7 و بيان اين كلام به سبب همان اولويتي است كه خداوند متعال براي آن بزرگوار قرار داده و ايشان را ولي و صاحب اختيار تمام امت نموده به طوري كه حكم آن بزرگوار نسبت به مردم، از خواست خودشان نافذتر است. دو منصب امامت و ولايت، مقام باطني و فعلي است كه از مقام ظاهري و قولي (گفتاري) ـ يعني نبوت و رسالت ـ رفيع‌تر است.
بدانكه مرتبة نبوت و رسالت با مرتبة امامت و ولايت آن حضرت(ص) لازم و ملزوم يكديگرند و انفكاك آنها از يكديگر حقيقتاً متصور نيست و اين ظاهر و باطن از يكديگر جدا نمي‌شوند. پس هر وقت كه اطلاق «نبي» يا «رسول» به آن حضرت مي‌شود… با شرط وجود مراتب ديگر امامت و ولايت است؛ به عبارت ديگر وقتي كه خداي تعالي آن حضرت را به خلعت نبوت و رسالت آراست، آن نبوت و رسالت با امامت و ولايت توأم بود و هيچ زماني قابل تصور نيست كه نبوت و رسالت آن بزرگوار، خالي از دو مرتبة امامت و ولايت باشد. پس بايد گفت كه اين دو مرتبة ظاهري هيچ‌گاه خالي از دو مرتبة باطني نبوده و به همين دليل است كه اطلاق دو اسم رسول و نبي بر آن حضرت(ص) ـ چه در قرآن و چه در غير آن ـ زياد آمده است بلكه بيشتر خطاب‌هاي قرآني كه تعلق به آن حضرت دارد، از طريق همين دو لفظ ـ نبي و رسول ـ مي‌باشد كه اين از جهت استلزام مرتبة نبوت و رسالت با مرتبة امامت و ولايت است. لذا چون مرتبة نبوت و رسالت آن حضرت مخصوص [خودشان] است، از سوي خداوند با اين دو لفظ مورد خطاب قرار گرفته‌اند؛ برخلاف امامت و ولايت كه از مراتب و مناصب اختصاصي آن حضرت نيست، بلكه پس از انتقال پيامبر اكرم(ص) به عالم باقي، اين دو مرتبه ـ امامت و ولايت ـ به جانشينان بر حق و اوصياي آن حضرت، يكي پس از ديگري انتقال يافته است.
از حضرت صادق(ع) روايت شده است كه فرمود: «ناصبي بدتر از يهودي است.»
از آن حضرت سؤال شد كه اي فرزند رسول خدا، چگونه ناصبي بدتر از يهودي است؟ فرمود: «به جهت آنكه يهودي منع كرده است لطف نبوت را و آن خاص [و مخصوص پيامبر] است. ولي ناصبي منع كرده لطف امامت را و آن عام [و شامل امامان(ع)] است.» نتيجه آنكه امامت مختص به شخص خاص و يا زمان خاص نيست و نسبت به زمان و شخص، عام است…

به عبارت ديگر امامت مطلقه در هر يك از ائمة دوزاده‌گانه به صورت تناوبي با توجه به شخص و زمان هر يك از ايشان سريان دارد كه بعد از اين به تفصيل شرح داده خواهد شد.

برتري مرتبة ولايت بر مرتبة رسالت

بدانكه ولايت، نخستين فريضه‌اي است كه خداي متعال واجب كرده و نخستين خلعت كمالي است كه به نبي خود ـ محمد(ص) ـ پوشانيده، پيش از آنكه رداي نبوت و رسالت را بر او بپوشاند. و آن اسم اعظم اعظمي است كه هر چيزي به واسطة آن آفريده شده، و به واسطة آن نوشته و ختم شده است. و به واسطة آن توحيد خدا و دين پيغمبر به انجام مي‌رسد. و آن فوق مرتبة نبوت و رسالت استدر تعريف ولايت و امامت بيان شده كه آن رياست عامة الهيه است. اين تعريف مستلزم اجزايي است كه عبارتند از: تقدم، علم، قدرت و حكم كه بدون اين اجزاء، رياستي متصور نيست. پس «ولي» كسي است كه در خلقت خود، متقدم، عالم، قادر، حاكم و نسبت به ديگر مخلوقات تصرف‌كنندة علي الاطلاق باشد. اما تقدم او براي آن است كه ولي مطلق انساني است كه خداوند او را خلعت جمال و كمال پوشانيده، و قلب او را مكان مشيّت خود قرار داده و خزينة علم خود گردانيده و لباس تصرف [در آفرينش] و حكم [بر مخلوقات] را بر قامت او پوشانيده است. امر الهي در عالم بشري در اختيار او مي‌باشد. او مانند آفتابي درخشان است كه [خالق جهان] در آن درخشش، نور حيات و اشراق و احتراق براي اهل روزگارها قرار داده است.
چنانكه در دعاي رجبيه،‌ در توقيعي از ناحيه مقدسه امام عصر(ع)، توسط يكي از نواب آن حضرت(ع) چنين آمده است: «از تو درخواست مي‌كنم به واسطة آنچه دربارة ايشان (يعني اولي‌الامر) بيان شده است، پس آنها را معدن‌هاي كلمات خود قرار دادي و ركن‌هاي توحيد خود گردانيدي و ايشان را نشانه‌ها و مقامات خود قرار دادي، در هر مكاني كه تعطيلي براي آنها نيست. هر كه بشناسد تو را به واسطة آنها مي‌شناسد؛ [يعني اگر آنها نبودند، خداشناسي نبود.] هيچ فرقي ميان تو و ميان آنها نيست مگر اينكه آنها بندگان و مخلوق تواند؛ [يعني خدا و واجب‌الوجود نيستند.] بستگي و گشايش‌هايي كه مي‌كنند به دست قدرت تو است؛ [يعني در كارهايي كه مي‌كنند از خود استقلالي ندارند.] پيدايش آنها از تو و بازگشت آنها هم به سوي توست. ياري كنندگان دين تو و گواهان كردار و رفتار خلق تو و آزمايش كنندگان ايشانند به امر تو و توشه دهندگان و حفظ كنندگان و طالب خيرند براي ايشان. پس به سبب ايشان پر كردي آسمان و زمين خود را تا ظاهر شد كه نيست خدايي غير از تو.


بدانكه ضمير تأنيث در عبارت «لافرق بينك و بينها؛ تفاوتي ميان تو و آن نيست.» برمي‌گردد به ذوات مقدسة اولوالامر ـ امامان اطهار(ع) ـ  كه مظاهر صفات حق و جمال مطلقند و در عبارت « إنّهم عبادك؛ آنان بندگان تواند.» برگشت ضمير به اجساد مقدسة ايشان است كه ظرف‌هاي امر الهي و روح القدس است و به وسيله اين عبارت در ميان ايشان و ذات خداي متعال تفاوت‌گذاري مي‌شود كه ايشان مخلوقند و خالقشان خداست و هر صفت كمالي كه به ايشان افاضه شده را خدا به آنها افاضه ‌فرموده، و ايشان بندگان خالص و مخلص خدايند و او پروردگار و آفرينندة ايشان است.

مطلب مهم و قابل توجه

بدانكه ولايت كليه الهيه [و] به عبارت ديگر ولايت مطلقه، ذاتاً به ذات اقدس واجب الوجود ـ جلّت عظمته‌ـ اختصاص دارد، و از طريق اعطاي او به وجود حضرت خاتم الانبياء، محمد مصطفي(ص) و حضرت ولي الله اعظم اميرالمؤمنين(ع) و يازده فرزند او ـ حجج بالغة احديت ـ ، و نيز سيدة زن‌هاي جهانيان، فاطمة زهرا و دختر ستودة خاتم الانبيا(ص) اعطا شده است كه هر يك از آن سيزده نفر، به تصريح كتاب و سنت، امام بر حق و ولي مطلق از جانب پروردگار بر تمام ممكنات مي‌باشند. پس در عالم وجود در ميان سلسلة مخلوقات به غير از اين چهارده نفر معصومين پاك، كسي به منصب ولايت كلية مطلقه مفتخر نيست و اين لباس از جانب خداوند متعال بر اندام او دوخته نشده و مخلع به اين خلعت نخواهد بود. كسي كه ايمان به ولايت كليه [مطلقه] آل محمد ندارد، ايمان به نبوت ندارد و كسي كه ايمان به نبوت ندارد، ايمان به خدا ندارد زيرا اقرار به ولايت، مستلزم اقرار به نبوت، و ايمان به نبوت، مستلزم اقرار به توحيد است و فرمودة: «من مات و لم يعرف امام زمانه، مات ميتةً جاهليّة»10 اشاره به همين معني است؛ هر كس كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهليت از دنيا رفته است.

دلايل ولايت خاتم الانبيا(ص)

دليل‌هاي ولايت حضرت خاتم الانبيا(ص) در آيات قرآن و اخبار و احاديث صحيح و معتبر نيز بسيار است و براي تذكر به چند دليل اكتفا مي‌نماييم.
دليل اول: در آية ششم از سورة احزاب آمده است: «النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم و أزواجه امّهاتهم؛ يعني اين پيغمبر اولي به تصرف و سزاوارتر است به مؤمنين از خودشان و زن‌هاي او به منزلة مادرهاي ايشان مي‌باشند.» مراد آيه اين است كه همچنانكه پدران، بر فرزندان نابالغ و يا ديوانة خود كه بينا در كارهاي خود نيستند و صلاح خود را نمي‌دانند، ولايت و اولويت دارند، همين طور اين پيغمبر ولايت و اولويت دارد بر مؤمنين و به منزلة پدر است بر ايشان و اصلاح امور دين و دنياي ايشان در قبضة اختيار و اقتدار او است و مؤمنان به منزلة اولاد صغار غير مختارند نسبت به او؛ پس به اعتبار اين منصب و به نصّ (دليل) اين آية شريفه، خدا او را ولي ناميده است.
و بايد دانست كه ولايت آن حضرت تنها مخصوص مؤمنين نيست كه منحصر در امر دين و دنياي آنها باشد، بلكه ولايت آن حضرت عام است بر تمام مخلوقات، و اثبات ولايت آن حضرت براي مؤمنين، نفي ولايت آن بزرگوار را براي ماسوي (غير مؤمنان) نمي‌كند.
دليل دوم: در آية پنجاه و پنجم سورة مائده آمده است: «إنّما وليّكم الله و رسوله و الذّين آمنوا الذّين يقيمون الصّلوة و يؤتون الزّكوة و هم راكعون؛ يعني غير از اين نيست [كه] ولي شما و صاحب اختيار شما خداست و رسول خدا و كساني كه ايمان آورده‌اند و آنها كساني هستند كه نماز را به پا مي‌دارند و زكات را مي‌دهند در حالي كه در ركوع هستند.»
در اين آية مباركه خداوند متعال، ولايت را بالذات به خود اختصاص داده و پس از آن براي پيغمبر خود و پس از آن براي مؤمنيني كه نماز گذارنده و زكات‌دهنده‌اند در حالتي كه ركوع‌كننده‌اند.

«ولي» در اين آيه به معني صاحب اختيار و متصرف در امور است، نه به معناي دوست و دوست دارنده و دوست داشته شده و مراد از «مؤمنين» در اين آيه به اتفاق جميع مسلمين از اهل حل و عقد ـ از شيعه و سني ـ وجود مبارك اميرالمؤمنين(ع) مي‌باشد.
دليل سوم: در آية 107 سورة انبيا آمده است: «و ما أرسلناك الّا رحمة للعالمين؛ يعني ما نفرستاديم تو را مگر براي اينكه رحمت باشي بر تمام عوالم.» چنانچه بنابر روايت شيخ طوسي(ره) در كتاب مصباح و بنابر آنچه سيدبن طاووس(ره) در كتاب اقبال در خطبة عيد غدير از اميرالمؤمنين(ع) دربارة اوصاف خاتم الانبيا(ص) نموده است، آن حضرت(ع) فرموده: «خداي تعالي او را براي خود خالص قرار داد در قديم بر ساير امت‌ها، و قائم مقام خود گردانيد در اداي اوامر الهيه و انجام كارها در تمام عوالم وجود».11
جملة «او را قائم مقام خود در تمام عوالم وجود گردانيد.» تصريح بر دارا بودن ولايت كليه توسط آن حضرت مي‌نمايد و دليل دارا بودن خلافت و نيابت آن وجود مقدس براي انجام دادن امور از سوي خداوند مي‌باشد.

در تفسير مجمع‌البيان و تعدادي از تفاسير ديگر روايت شده كه چون جبرئيل آية: «ما نفرستاديم تو را مگر براي اينكه رحمت باشي بر تمام عوالم» را براي پيغمبر(ص) آورد، حضرت به او فرمود: «آيا از اين رحمت به تو چيزي رسيده؟» گفت: آري من از عاقبت امر خود مي‌ترسيدم، پس به ميمنت تو امنيت يافتم زيرا كه خدا بر من ثنا گفت به گفتة خود كه فرمود: «ذي قوّةٍ عند ذي العرش مكين؛ صاحب توانايي نزد صاحب عرش با منزلت است.»

دليل چهارم: فرمايش رسول خدا(ص) است كه در كتب شيعه اهل سنت روايت شده و از متواترات اخبار است كه فرموده: «من كنت مولاه فعليّ مولاه؛ هر كه را من بر او ولايت دارم و اولي به تصرف در امور او هستم پس علي بر او ولايت دارد و اولي به تصرف است در امور او.»

علامه اميني (ره) در جلد اول كتاب الغدير پس از بيان مبسوط معاني كلمة «مولي»، چهارده قرينه از كتب بزرگان علماي اهل سنت ارائه نموده، كه «مولي» در حديث شريف غدير به معناي وليّ امر و اولي به تصرف و صاحب اختيار در امور عامه است.
دليل پنجم: جملة: «الخاتم لاسبق و الفاتح لا استقبل»14 است كه در عده‌اي از زيارات حضرت رسول اكرم(ص) وارد شده؛ يعني آن جناب ختم‌كننده  (باب ولايت كلية مطلقه) است زيرا كه آن حضرت اولين كسي است كه خداوند خلعت ولايت كليه را بر او پوشانيده و افتتاح باب ولايت مطلقه، توسط آن جناب شده است. زيرا مقام ولايت كليه الهيه منحصر است در چهارده نفر كه خود آن حضرت و اوصياي او و فاطمة زهرا(س) باشند. و فقط ايشان داراي شرايط ولايت مطلقه‌اند و ولايت جزئية همة انبيا و اولياء فرع بر ولايت كلية ايشان است.

در جلد ششم بحارالانوار در «باب فضايل و خصايص آن حضرت» قسمتي از خطبة اميرالمؤمنين(ع) نقل شده كه از جمله فقرات آن اين است كه فرموده:
[بار خدايا!] قرار ده درودهاي پيوسته باشرافت و بركت‌هاي زياد شونده‌ات را بر محمد ـ بنده و فرستاده‌ات ـ كه ختم‌كنندة وحي و پيغمبري، و گشايندة درهاي بستة ولايت كليه الهيه، و آشكاركنندة حق ثابت به راستي است.

اين جمله نيز دليلي است كه آن جناب داراي ولايت كليه است و افتتاح باب ولايت كليه با ايشان شده [است.]

نتيجة سخن

مختار و برگزيدة خدا براي ولايت و رياست و فرمان فرمايي بر ممكنات و تصرف در محيط عالم امكان براي حفظ نظام احسن، وجود مبارك عقل كلّ و هادي سبل و خاتم رسل محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف(ص) مي‌باشد. به دليل آنكه آن بزرگوار داراي خصايص و امتيازاتي است كه خداوند متعال هيچ يك از پيغمبران خود را به آن خصايص و امتيازات و آثار معرفي ننموده است.

اول، آنكه خداوند خلعت نور او را بر همة ممكنات مقدم داشته [است]. دوم، آنكه پيش از آنكه خداوند آدم ابوالبشر را بيافريند، به هزارها سال نبي بوده است به دليل روايت نبوي: «كنت نبيّاً و آدم بين الماء و الطين؛ من نبي بودم در حالي كه آدم ميان آب و گل بود.»16 يعني هنوز آدم آفريده نشده بود. سوم، آنكه هيچ يك از انبيا و مرسلين قبل از آن حضرت ادعاي چنين مرتبه و مقامي را نكردند.

چهارم، به اين دليل كه ايمان اوبه خدا، مقدم بر تمام مخلوقات بوده [است]. پنجم، اينكه خداوند متعال او را اول المسلمين ناميده [است]. ششم، شفاعت كبراي قيامت را مخصوص او قرار داده [است]. هفتم، لواي حمد را در قيامت اختصاص به او داده [است]. هشتم، مبنر وسيله را در قيامت خاص او قرار داده [است]. نهم، او را افضل و اشرف و اكمل تمام انبيا و مرسلين و ملائكة مقربين گردانيده [است]. دهم، خداوند عهد رسالت و ولايت او و اوصياي او را در «عالم ميثاق» از تمام انبيا و مرسلين و ملائكة مقربين گرفته [است.] يازدهم، او را قائم مقام خود در تمام عوالم قرار داده [است.] دوازدهم، او را سيد و مقتدا و پيشواي انبيا و مرسلين و ملائكة مقربين قرار داده [است.] سيزدهم، او را شاهد اعمال تمام خلايق قرار داده [است.] چهاردهم، او را با جسم ناسوتي به هفت آسمان‌ها بالا برده و از كرسي و سدرةالمنتهي گذرانيده [است.] پانزدهم، هشت بهشت عالم آخرت و درجات و انواع نعمت‌هاي آن را به او نشان داده و دركات هفت دوزخ را نيز به رأي العين مشاهده نموده [است.] شانزدهم، او را در تمام طبقات عالم، تا عرش اعلي سير داده و از حجاب‌ها گذرانيده و در دربار عظمت و كبريايي خود راه داده و به مقام «دني فتدلّي فكان قاب قوسين أو أدني؛ سپس نزديك و نزديك‌تر شد تا آنكه [فاصلة او] به اندازة فاصلة دو كمان يا كمتر بود.17نشانيده و در جايي كه بين حبيب و محبوب هيچ واسطه‌اي نبوده، به دريافت سخنان و خطاب‌هاي الهيه مشرف، و به گفت‌وشنود اسرار بي‌شماري مخاطب شده [است.]
هفدهم، خداي متعال اطاعت او را اطاعت خود و معصيت او را معصيت خود و رضاي او را رضاي خود و خشم و غضب خود خوانده [است.]

هجدهم، نور مقدس او را علت ايجاد كلية موجودات قرار داده [است.] نوزدهم، اوصياي دوازده‌گانة او را افضل تمام انبيا و مرسلين و ملائكة مقربين قرار داده و درفضايل و كمالات نفسانيه و امامت و ولايت كليه ـ به استثناي مقام نبوت و رسالت ـ آنها را هر يك بعد از ديگري رديف او قرار داده [است.]

بيستم، خداوند متعال به حكم «و رفعنا لك ذكرك18» رفعت ذكر او را با ذكر خود توأم قرار داده تا در اذان‌ها و اقامه‌ها، نمازها و خطبه‌ها؛ جمعه‌ها و جماعت‌ها هر كجا «أشهد أن لا إله إلّا الله» گفته شود دنبالة آن «أشهد أنّ محمداً رسول الله» نيز گفته شود

آيه ولايت

يکي از آيات قرآن که دلالت قوي بر امامت و خلافت امام اميرالمؤمنين‏عليه السلام دارد آيه «ولايت» است. خداوند متعال مي‏فرمايد:

(إِنَّما وَلِيُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ)؛ [1]

«همانا سرپرست و وليّ شما تنها خداست و پيامبر او و آن‏ها که ايمان آورده‏اند، همان‏ها که نماز را بر پا مي‏دارند و در حال رکوع زکات مي‏دهند.»

اين آيه گرچه با رواياتي که در کتب فريقين در ذيل آن آمده از دلالت خوبي بر امامت حضرت علي‏عليه السلام برخوردار است، ولي از آنجا که بر خلاف عقيده اهل سنّت است درصدد تشکيک در دلالت قطعي آن برآمده‏اند. اينک به بررسي همه جانبه اين آيه شريفه مي‏پردازيم.

استدلال آیه به ولایت علی بن ابیطالب

دیدگاه اهل سنت و مقصود از ولایت نزد ایشان

اجماع مفسران بر شان نزول آیه ولایت در شان امیر المومنین

الفاظ حدیث پیرامون آیه ولایت

راویان حدیث پیرامون آیه ولایت (از صحابه و از عام)

کیفیت اسدلال بر امامت از طریق آیه ولایت

معنای اولی به تصرف و ربشه واژه ولی

بررسی شبهات آیه ولایت

آيه خير البرية

يکي از آياتي که به يک معنا مربوط به امامت و ولايت اميرالمؤمنين‏عليه السلام است و با ظرافتي خاص، دلالت بر ولايت و امامت آن حضرت دارد، آيه «خير البريّة» است. خداوند متعال در سوره بيّنه مي‏فرمايد:

(إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ…)؛ [1]

«همانا کساني که ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات [خدا] هستند….»

چگونگي استدلال به اين آيه بر امامت و ولايت اميرالمؤمنين‏عليه السلام دقيق و ظريف است و لذا احتياج به شرح و بسط دارد. اينک به توضيح آيه مي‏پردازيم.

[1] سوره بيّنه، آيه 7.

آيه تبليغ

يکي ديگر از آياتي که مي‏توان در باب امامت خاصه اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب‏عليه السلام به آن استشهاد کرد آيه معروف به «تبليغ» است. خداوند متعال مي‏فرمايد:

(يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْکافِرِينَ)؛ [1]

«اي رسول! آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن و اگر چنين نکني رسالت پروردگارت را نرسانده‏اي و خدا تو را از مردم حفظ خواهد کرد. خداوند گروه کافران را هدايت نمي‏کند.»

مفسّران و متکلمان شيعه، اين آيه را درباره ابلاغ ولايت و امامت و خلافت امام علي‏عليه السلام مي‏دانند و در اين قول متّفقند

آيه اکمال

از جمله آياتي که دلالت بر امامت و ولايت حضرت علي‏عليه السلام دارد و مي‏تواند پشتوانه بسيار محکمي براي حديث «غدير» در افاده معناي ولايت و امامت باشد، آيه معروف به «اکمال» است. خداوند متعال مي‏فرمايد:

(أَلْيَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِينَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْکُمْ نِعْمَتي وَرَضِيتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِيناً)؛

«امروز دين شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم.»[1]

در ذيل آيه، روايات بسياري از فريقين وارد شده که آيه در شأن امير المؤمنين‏عليه السلام وارد شده است

آيه سأل سائل يکي از آياتي که درباره قصه غدير خم نازل شده و دلالت حديث غدير بر امامت و ولايت و خلافت حضرت علي‏عليه السلام را تأييد مي‏کند، آيه «سأل سائل» است. خداوند متعال مي‏فرمايد: (سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ، لِلْکافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ)؛ [1]  «تقاضاکننده‏اي تقاضاي عذابي کرد که واقع شود. اين عذاب مخصوص کافران است، و هيچ کس نمي‏تواند آن را دفع کند.»

1. عصاي موسي(ع)
امامباقر فرمود
عصاي موسي از آن آدم(ع) بود كه به شعيب رسيد و سپس به موسي‏بن عمران رسيد، آن عصا نزد ماست و اندكي پيش نزدم بود؛ مانند وقتي كه از درختش جدا شده سبز است و چون از او سؤال شود جواب گويد و براي قائم ما (حضرت مهدي(ع)) آماده گشته است، او (حضرت مهدي) با آن، همان كار كه موسي مي‏كرد انجام دهد. آن عصا هراس‏آور است و ساخته‏‌هاي جادوگران را مي‏بلعد و به هر چه مأمور شود انجام دهد؛ چون حمله كند هر چه به نيرنگ ساخته‏اند مي‏بلعد و برايش دو شعبه باز شود كه يكي در زمين و ديگري در سقف باشد و ميان آنها (ميان دو فكش) چهل ذراع باشد و نيرنگ ساخته‏‌ها را با زبانش مي‏بلعد. (به‏طوري كه در زمان حضرت موسي(ع) سحر ساحران را بلعيد)2.
امام صادق(ع) نيز فرمود:
الواح موسي(ع) (تورات) و عصاي او نزد ماست و ما وارث پيامبرانيم3.
با توجه به اين روايت مي‏توان گفت: عصاي حضرت موسي(ع) و تورات دست به دست به حضرت صادق(ع) و پس از ايشان هم دست به دست به ساير ائمه رسيده است و اكنون نيز اين عصا در اختيار امام مهدي(ع)كه خداوند ظهورش را نزديك گرداند قرار دارد.
عصاي حضرت موسي چندين معجزه داشته كه قرآن به آنها اشاره كرده است:
1. مار شدن عصا هنگام مبعوث شدن حضرت موسي(ع) به پيامبري: در سورة قصص، آية 31 مي‏فرمايد:
و [فرمود:] «عصاي خود را بيفكن». پس چون ديد آن مثل ماري مي‏جنبد، پشت كرد و برنگشت. «اي موسي، پيش آي و مترس كه تو در اماني».
2. اژد‌ها شدن عصا نزد فرعون: در سورة شعراء، آية 32 مي‏فرمايد:
پس عصاي خود بيفكند و به ‏ناگاه آن اژد‌هايي نمايان شد.
3. بلعيدن سحر ساحران توسط عصا: در سورة شعراء، آيات 45 و 46 مي‏فرمايد:
پس موسي عصايش را انداخت و به ‏ناگاه هر چه را به دروغ برخاسته بودند بلعيد. در نتيجه، ساحران به حالت سجده در افتادند.
4. زدن عصا به دريا و باز شدن راه براي نجات قوم بني‏اسراييل: در سورة شعراء، آية 63 مي‏فرمايد:
پس به موسي وحي كرديم: «با عصاي خود برين دريا بزن». تا از هم شكافت، و هر پاره‏اي همچون كوهي سترگ بود.
5. زدن عصا به سنگ و بيرون آمدن دوازده چشمه آب براي اسباط بني‏اسراييل: در سورة بقره، آية 60 مي‏فرمايد:
و هنگامي كه موسي براي قوم خود در پي آب برآمد، گفتيم: «با عصايت بر آن تخته سنگ بزن». پس دوازده چشمه از آن جوشيدن گرفت… .
اين عصا، در ابتدا متعلق به حضرت آدم(ع) بوده و سپس به حضرت شعيب(ع) رسيده و آنگاه كه موسي(ع) به خدمت حضرت شعيب(ع) درآمد آن عصا به او رسيد. در كتاب‌هاي تاريخ انبيا براي اين عصا حوادث و وقايع گوناگوني نقل شده است.

2. سنگ حضرت موسي(ع)
قرآن كريم در دو مورد از اين سنگ ياد كرده است؛ يكي آية 60 سورة بقره كه پيش از اين ذكر آن گذشت و ديگري آية 160 سورة اعراف كه مي‏فرمايد:
و آنان را به دوازده عشيره كه هر يك امتي بودند تقسيم كرديم، و به موسي وقتي قومش از او آب خواستند وحي كرديم كه با عصايت بر آن تخته سنگ بزن. پس، از آن دوازده چشمه جوشيد. هر گروهي آبشخور خود را بشناخت.
امام باقر(ع) دربارة اين سنگ مي‏فرمايد:
چون حضرت قائم در مكه قيام كند و خواهد كه متوجه كوفه شود مناديش فرياد كشد كه كسي خوردني و آشاميدني همراه خود برندارد و سنگ حضرت موسي(ع) كه به وزن يك بار شتر است با آن حضرت است. در هر منزلي كه فرود آيند، چشمه آبي از آن سنگ بجوشد كه گرسنه را سير و تشنه را سيراب كند و همان سنگ توشة آنهاست تا هنگامي كه در نجف به پشت كوفه فرود آيند4.
در خصوص سنگ موسي(ع) ذكر چند نكته لازم است:
الف) الف و لام «حجر» در اين آيه (بعصاك الحجر)، الف و لام معرفه است؛ يعني اين سنگ خاص و نه هر سنگي، لذا اين سنگ به عنوان يكي از ودايع نبوت به دست امام عصر(ع) رسيده است و در هنگام ظهور و قيام حضرت مهدي(ع) اين سنگ به عنوان توشة بين راه ياران آن حضرت مورد استفاده قرار مي‏گيرد و احاديث مربوط مبين اين موضوع است.
ب) در زمان موسي(ع) چون قوم بني‏اسراييل دوازده سبط بودند5، و اين اسباط با هم اختلاف داشتند، دوازده چشمه از آن سنگ بيرون آمد تا هر گروهي چشمة آبي براي خود داشته باشند، امّا در هنگام ظهور و قيام حضرت مهدي(ع) چون اختلاف و تفرقه‏اي بين ياران امام مهدي(ع) نيست، از آن سنگ فقط يك چشمه آب بيرون خواهد آمد و اين توضيح قسمت ديگر آيه است كه فرمود: « فانفجرت منه اثنتا عشرة عيناً».
سنگ حضرت موسي(ع) به عنوان يكي از ودايع نبوت دست به دست به وسيلة اوصياي بعد از موسي(ع) به دست پيامبر اكرم(ص) رسيده و بعد از ايشان هم به دست امام الوصي، علي(ع)، تا حال حاضر كه نزد خاتم‏الاوصياء، مولانا المهدي(ع) است.

3. تابوت الشهاد (تابوت سكينه)
امام صادق(ع) فرمود:
داستان سلاح در خاندان ما، داستان تابوت است در بني‏اسراييل؛ تابوت در هر خانداني از بني‏اسراييل كه پيدا مي‏گشت، نبوت به آنها داده مي‏شد، هر كس از ما هم كه سلاح به دستش رسد امامت به او داده مي‏شود6.
نام «تابوت سكينه» يك بار در سورة بقره، آية 248 ذكر شده است كه مي‏فرمايد:
و پيامبرشان گفت: دليل و نشانه بر پادشاهي او اين است كه تابوتي به سوي شما مي‏آيد كه در آن سكينه و آرامشي از ناحية پروردگارتان وجود دارد و از آنچه را كه آل موسي و آل ‌هارون باقي گذاشته‏اند و آن تابوت به‏وسيلة فرشتگان حمل مي‏شود، به راستي در آن معجزه و دليل براي شماست چنانكه مؤمن باشيد.
«تابوت سكينه» با نام‌هاي صندوق عهد، تابوت يهوديان، تابوت مقدس، صندوق تورات، تابوت بني‏اسرائيل و تابوت‏الشهاده ناميده شده است. كه اين نام اخير در دعاي «سمات» ذكر شده است، آنجا كه مي‏فرمايد:
تابوت سكينه، طبق نوشته‏‌ها، صندوقي بوده است كه الواح سنگي و احكام ده‏گانه (تورات) در آن قرار داشته بود و هر وقت قوم بني‏اسراييل حركت مي‏كرد، اين صندوق را با حرمت فراوان در ارابه‏اي نهاده و پيشاپيش خود روان مي‏داشتند و در جنگ نيز آن را پيشاپيش صفوف قرار مي‏دادند تا باعث ثبات قدم و آرامش لشكريان گردد. اين صندوق به فرمان حضرت موسي(ع) ساخته شده بود و علاوه بر آن الواح (دو لوح سنگي)، كاسه‏اي از «منّ»؛ يعني همان غذاي آسماني كه در سورة اعراف، آية 160 از آن ياد شده است، نيز در آن قرار داده بودند7.
تا اينكه فلسطيني‌‌ها به يهوديان تاختند و بر آنها مسلط شدند و صندوق عهد را از ايشان گرفتند. بعد از آن حضرت داود(ع) جالوت، پادشاه فلسطيني‌ها را كشت و صندوق را به يهوديان باز گرداند.
تا زمان حضرت سليمان(ع) اين صندوق در معبد «قبةالرّمان» قرار داشت.
گفتني است كه از قبةالرّمان نيز در دعاي سمات ياد شده است:
و [تو را مي‌خوانم] به آن مجد و بزرگواري است كه براي موسي بن عمران(ع) بر فراز قبة الرّمان قرار داشت8.
مطالب ديگري نيز در خصوص تابوت سكينه رسيده است؛ از جمله در كتاب قرب الإسناد حميري (ص164) حديثي از امام موسي بن جعفر(ع) نقل شده كه حضرت دربارة تفسير «سكينه» در آية « فيه سكينة من ربّكم…» فرمود:
اين سكينه رايحه‏اي است بهشتي كه به شكل صورت انساني از صندوق خارج مي‏شد و آن صندوق هم اينك نزد ماست.
و همين معنا نيز از حضرت رضا(ع) رسيده است.
تابوت الشهاده اكنون نزد امام مهدي(ع) است. پيامبر اكرم(ص) دراين باره مي‏فرمايد:
صندوق مقدس از درياچة طبريه به دست وي (امام مهدي(ع)) آشكار مي‏شود و آن را آورده و در پيشگاه مقدس او در بيت‏المقدس قرار مي‏دهند و چون يهوديان آن را مشاهده مي‏نمايند به جز اندكي، بقية آنان ايمان مي‏آورند.9

4. پيراهن حضرت يوسف(ع)
مفضل بن عمر گويد، امام صادق(ع) به من فرمود:
مي‏داني پيراهن يوسف(ع) چه بود؟ عرض كردم، نه، فرمود: چون براي ابراهيم(ع) آتش افروختند، جبرئيل(ع) جامه‏اي از جامه‏‌هاي بهشت برايش آورد، او پوشيد و با آن جامه گرما و سرما به ابراهيم زياني نمي‏رسانيد. چون مرگ ابراهيم رسيد، آن را در غلافي نهاد و به اسحاق آويخت و اسحاق آن را به يعقوب آويخت و چون يوسف(ع) متولد شد آن را به او آويخت و در بازوي او بود تا امرش به آنجا كه بايست رسيد (زمام حكومت مصر را به دست گرفت)؛ چون يوسف آن را در مصر از غلاف بيرون آورد، يعقوب بوي خوش آن را دريافت و همين است كه گفت: «اگر نادانم نمي‏خوانيد من بوي يوسف را احساس مي‏كنم»10 و آن همان پيراهني بود كه خدا از بهشت فرستاده بود. عرض كردم: قربانت گردم، آن پيراهن به چه كسي رسيد؟ فرمود: به اهلش رسيد و هنگامي كه قائم ما (امام مهدي(ع)) ظهور كند، با او خواهد بود، سپس فرمود: هر پيغمبري كه دانش يا چيز ديگري را به ارث گذاشته به آل محمد(ص) رسيده است.11
همان‌طور كه در اين حديث طولاني آمده است، امام صادق(ع) حقيقت اين پيراهن را بيان فرموده كه از كجا آمده و در نهايت به دست اهل بيت(ع) رسيده است و اين پيراهن از جمله مواريث انبيا(ع) به شمار مي‏آيد.
همين يك حديث در توضيح پيراهن حضرت يوسف(ع) ما را كفايت مي‏كند. اين پيراهن نيز هم‏اكنون نزد حضرت حجةبن‏الحسن العسكري(ع) است.

5. طشت حضرت موسي(ع)، انگشتر حضرت سليمان(ع)، شمشير، پرچم و زره پيامبر اكرم(ص)
تعدادي ديگر از مواريث انبيا(ع) نيز هستند كه آنها هم هر كدام بنا بر حكمت و مصلحتي، در اختيار امام مهدي(ع)اند. براي روشن شدن مطلب به ذكر يك حديث مفصل اكتفا مي‏كنيم.
بخشي از حديثي كه از امام صادق(ع) در اين زمينه نقل شده، به شرح ذيل است:
همانا شمشير رسول خدا(ص)، پرچم، جوشن، زره و خُود پيامبر(ص)، پرچم ظفربخش پيامبر(-ص)، الواح موسي و عصاي او، انگشتر سليمان بن داود، طشتي كه موسي(ع) قرباني را در آن انجام داد، اسمي كه نزد پيامبر(ص) بود و چون آن را ميان مسلمانان و كفار مي‏گذاشت كه از مشركان به مسلمانان نشانه‏اي نرسد (و من آن را مي‏دانم) و هر آنچه را كه فرشتگان آورده‏اند نزد من است، داستان سلاح در خاندان ما همان داستان تابوت است در بني‏اسراييل، و بر در هر خانه‏اي كه تابوت پيدا مي‏شد، نشانة اعطاي نبوت بود و سلاح به هر كس از خانوادة ما رسد امامت به او داده مي‏شود. همانا پدرم، امام باقر(ع)، زره رسول خدا(ص) را پوشيد، دامنش اندكي به زمين مي‏كشيد و من آن را پوشيدم همچنان بود؛ قائم ما، امام مهدي(ع)، كسي است كه چون آن را پوشد به اندازة قامتش باشد. ان‏شاءالله.12
اين حديث به‏طور صريح بخشي از ودايع نبوت و مواريث انبياي الهي(ع) را ذكر كرده است و تصريح نموده كه همة آنها به دست ائمه رسيده و در نهايت نيز به خدمت امام عصر، حضرت مهدي(ع) مي‏رسد.
همچنين در كتاب الغيبة نعماني از محمد ابن مسلم روايت شده است كه امام صادق(ع) فرمود:
خداوند بر خلاف وقتي كه تعيين كنندگان وقت ظهور امام مهدي(ع) معين كرده‏اند، عمل مي‏كند. پرچم قائم، همان پرچم رسول خداست كه جبرييل در روز جنگ بدر از آسمان آورد و آن را در ميان جنگ به اهتزاز درآورد، آنگاه جبرييل عرض كرد: اي ابامحمد، به خدا قسم اين پرچم، از پنبه و كتان و ابريشم و حرير نيست. پيامبر فرمود: پس از چيست؟ گفت: برگ درخت بهشت است. پيغمبر آن را در جنگ برافراشت، سپس پيچيد و به دست علي(ع) داد و پيوسته نزد آن حضرت بود تا اينكه در روز جنگ بصره (جمل) حضرت آن را برافراشته نمود و خدا او را پيروز گردانيد؛ آنگاه علي(ع) آن را پيچيد و هميشه نزد ما بوده و هست و ديگر هيچ‏كس آن را نمي‏گشايد تا اينكه قائم ما(ع) قيام كند. وقتي قائم قيام نمود، آن را به اهتزاز درمي‏آورد و هركس در شرق و غرب عالم باشد آن را مي‏بيند؛ رعب و ترس از وي يك ماه زودتر، از پيش روي و چپ و راست او رفته و در دل‌ها جاي مي‏گيرد. آنگاه گفت: اي ابا محمد او به خونخواهي پدرانش قيام مي‏كند و سخت خشمگين است و از اينكه خداوند بر اين خلق غضب نموده متأسف است. او پيراهن پيامبر(ص) را كه در جنگ احد پوشيده بود، به تن دارد و عمامه و زره پيغمبر را كه به قامت وي، رساست مي‏پوشد و ذوالفقار، شمشير پيغمبر را در دست دارد، سپس شمشير برمي‏كشد و هشت ماه از كشته‏‌هاي بي‏دينان، پشته‏‌ها مي‏سازد…»13
دو روايت يادشده دقيقاً روشن مي‏كند كه تمامي مواريث انبياي الهي در ن‌هايت به دست باكفايت جان جهان، امام مهدي(ع)، مي‏رسد.
و حديث ذيل اثبات مي‏كند كه تمامي ودايع و وصاياي انبياي الهي(ع) توسط حضرت ابوطالب(ع) به دست پيامبراكرم(ص) رسيده است.
درست بن ابي منصور مي‏گويد:
از امام هفتم(ع) پرسيدم: آيا رسول خدا(ص) مأمور پيروي از ابوطالب(ع) بود؟ و ابوطالب از طرف خدا بر او حجت بود؟ فرمود: نه، ولي ابوطالب نگهدار ودايع نبوت بود و وصايا نزد وي سپرده شد، و او آنها را به آن حضرت(ص) داد. گفتم وصايا را به او داد به حساب اينكه حجت بر او (پيغمبر) بود؟ فرمود: اگر حجت بر او بود وصيت را به او نمي‏داد. گفتم: پس ابوطالب حالش چگونه بود؟ فرمود: به پيغمبر و هر چه آورده بود اقرار كرد و وصايا را به او داد و همان روز درگذشت.14

ولايت و عبادت

مرج البحرين يلتقيان. بينهما برزخ لا يبغيان. فباى الاء ربكما تكذبان. يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان. فباى الاء ربكما تكذبان. (1)

دو دريا را [به گونه اى] روان كرد [كه] با هم برخورد كنند. ميان آن دو، حد فاصلى است كه از هم عبور نكنند. پس به كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان منكريد؟ از هر دو [دريا] مرواريد و مرجان برآيد. پس كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را منكريد؟

اگر ميان دو درياى سوره الرحمن، برزخى است كه به هماغوشى آنها رشك مى برد و اختلاط و اتحاد آن دو را بر نمى تابد، نماز و ولايت آن چنان اقيانوسهايى هستند كه چون برگهاى گل در هم تنيده اند و چون دو مصراع يك شعر وامدار يكديگرند.

آن دو دريا، نه آسمان و زمين، و نه درياى روم و هند، و نه دنيا و عقبا، و نه زندگى و مرگ، و نه درياى فارس و درياى روم، و نه درياى شيرين و درياى شور، كه هر زلالى است كه با زلالى ديگر درآميزد. چونان على، عليه السلام، كه رهاورد همسرى و همسفرى او با زهرا، سلام الله عليها، مرواريد حسن و ياقوت حسين بود. (2) و چونان تلاقى ولايت و عبادت كه هزار هزار طبق اسرار و آسمان آسمان خورشيد حقيقت و ستاره معرفت پيش روى هر بينا دلى نهاد. ولايت پيشگى را جز به بهاى سجده و ركوع نتوان خريد و سجاده عبادت را جز به مى ولايت، رنگين نبايست كرد:

به مى سجاده رنگين كن، گرت پير مغان گويد كه سالك بى خبر نبود ز راه و رسم منزلها

هم بدين خاطر است كه به زير يك سايه نشاندن نماز و ولايت در گنجنامه حكمت الهى، شايسته تشريع و بايسته تكوين است. اين دو تنها همسايگانى هستند كه از هم ارث مى برند (3) و از خانه خود نه روزنى كه درى به روى هم گشاده دارند. در شيوا سخن وحى، هرجا كه نشان از سروهاى بوستان ولايت است – بصراحت يا كنايت – سجاده نماز نيز گسترده است، و هرگاه مؤذن عرش از مناره تنزيل، سرود نياز سر مى دهد، بانگ عزت علوى و نجابت فاطمى و سخاوت حسنى و لابت حسينى شورها مى افكند و گوشها را نوازشى ديگر مى دهد.

ثواب روزه و حج قبول آن كس برد كه خاك ميكده عشق را زيارت كرد نماز در خم آن ابروان محرابى كسى كند كه به خون جگر طهارت كرد

آب اين دريا را نمى توان كشيد، اما آنقدر كه مرغ جان از قفس حرمان و بيم خذلان رهيده باشد. دل و دين را به نفس رحمانى قرآن، تازه مى كنيم و بر شمارى چند از ستارگان اين پهنه لاجوردى انگشت مى نهيم.

مجملش گفتم نكردم من بيان ورنه هم لبها بسوزد، هم دهان هرچه گويم عشق را شرح و بيان چون به عشق آيم خجل باشم از آن گرچه تفسير زبان روشنگر است ليك عشق بى زبان روشنتر است چون قلم اندر نوشتن مى شتافت چون به عشق آمد قلم برخود شكافت آفتاب آمد دليل آفتاب گر دليلت بايد از وى رو متاب (4)

آيه ولايت
انما وليكم الله و رسوله و الذين و امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكات و هم راكعون. و من يتول الله و رسوله و الذين امنوا فان حزب الله هم الغابون. (5)

ولى شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده اند; همان كسانى كه نماز بر پر مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند. و هر كس خدا و پيامبر او و كسانى را كه ايمان آورده اند، ولى خود بداند [پيروز است، چرا كه] حزب خدا همان پيروزمندان اند.

اين آيه، در شمار آياتى است كه نام و عنوانى ويژه دارند. دانشمندان علوم قرآنى و مفسران شيعى (6) از آن به آيه ولايت نام برده، آن را از دلايل محكم امامت حضرت امير، عليه السلام، مى شمارند.

مفسران بزرگى چون «شيخ طوسى »، «ابوالفتوح » و «طبرسى »، به هنگام تفسير اين آيات، در حقانيت و آشكارايى امامت على بن ابى طالب، عليه السلام، نكات و لطايف بسيارى بر قلم آورده اند. (7) تقريبا همه مفسران اهل سنت نيز اين كريمه را در حق و شان حضرتش مى دانند. تفاوت اساسى ميان آنچه در كتب تفسيرى شيعه و تفاسير عامه وجود دارد، معنا و تفسير ولايت و مشتقات ديگر آن است; كه البته اين نزاع، به همين جا ختم نشده، سر از مباحث كلامى و اصول اعتقادات مذهبى برمى آورد.

«ميبدى »، «زمخشرى »، «قرطبى »، «بيضاوى »، «آلوسى » و گروهى ديگر از مفسران اهل سنت در شان نزول اين بخش از سوره مائده و اينكه اين آيات جامه اى با شكوه و فاخر بر بالاى على بن ابى طالب، عليه السلام، است، با شيعيان آن حضرت همداستان اند. (8)

جاى دارد كه نخست تفسير يكى از نامدارترين مفسران شيعى را پيش رو گيريم تا جايگاه كلامى و اعتقادى آيه ولايت، بيش از پيش آشكار گردد.

مرحوم ملا محسن فيض كاشانى، سخن خود را در تفسير آيه ولايت اينگونه آغاز مى كنند:

در كتاب كافى از حضرت صادق، عليه السلام، در تفسير اين آيه نقل شده است كه «ولى شما» يعنى كسى كه به شما و جان و مالتان اولى و سزاوارتر است. مراد از «الذين امنوا» على و اولاد معصومش، عليهم السلام، مى باشد. ايشان را اينگونه وصف كرد، زيرا امير مؤمنان در ركوع دوم از نماز ظهر خود به سائلى حله خود را انفاق فرمود. سپس اين آيات از سوره مائده نازل شد… در مجمع البيان آمده است كه حضرت بدان سائل انگشترى خود را زكات داد. (9)

هرچند در شمارش انفاقات حضرت و همچنين در آنچه ايشان به سائل عطا كردند، اختلاف است، در اينكه اين سخاوت علوى در پاكيزه ترين حالات معنوى، يعنى نماز واقع شده است، نزاعى ميان مفسران نيست.

به زبان نحوى، «ولى » در آيه ولايت مبتدا (نهاد) است و «الله »، «رسول » و «الذين امنوا»، اخبار (گزاره هاى) پى در پى آن اند. از آنجا كه «الذين امنوا» بر خلاف «الله » و «رسول »، نياز به گزارش و تعريف دارد، خداوند ايشان را چنين مى شناساند:

«الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون.»

اينگونه شناساندن – گويا – بدان خاطر است كه خداوند اراده فرموده است كه شكوهمندترين شمايل ولى خود را از منتظر منزه ترين قاب بتاباند.

علوى ترين آفريده خدا را تنها مقدس ترين آيين او، تاب مى آورد و در اين آيينه است كه مى توان بازتاب روحى به شكوه همه خوبيها و مهربانيها و بزرگيها را ديد. پس ما بر مدار ولايتى هستيم كه كانون آن پرستش حضرت حق (نماز) و افت بر خلق (زكات) است. بحقيقت اين آيين الهى (نماز) راستگوترين آيينه اى بود كه مى توانست رخسار ولايت را بتاباند و رشك ماه و خورشيد گرداند.

جلوگاه رخ تو ديده من تنها نيست ماه و خورشيد همين آينه مى گردانند

سخن عبدالرزاق لاهيجى
آفرينندگان آثار كلامى، هماره بخش معتنابهى از كتاب خود را به بيان دلايل پنهان و آشكار بر امامت و ولايت اميرالمؤمنين، عليه السلام، اختصاص داده اند. اين بخش از مباحث كلامى كه با عنوان «امامت » مورد مداقه قرار گيرد، ناظر به دلايل عقلى و نقلى بر اثبات موضوع است. بتقريب در همه اين آثار آيه ولايت مورد بحث و نظر است. مرحوم ملا عبدالرزاق لاهيجى (فياض) از نامدارترين متكلمان شيعى در قرن يازدهم است. وى حكمت را از محضر صدرالمتالهين شيرازى آموخته و سپس به افتخار دامادى استاد نايل آمده است. مدرسه معصوميه قم كه اينك به نام اين دانشمند گرانقدر، فيضيه ناميده مى شود، سالها شاهد درس و بحثهاى عميق او بوده است. مهمترين اثر كلامى لاهيجى «شوارق الالهام » است.

شوارق، شرحى ناتمام بر كتاب تجريد خواجه نصير طوسى است و بى هيچ ترديدى، شيواترين تاليف فارسى او، «گوهر مراد» است. گوهر مراد، يكى از خواندنى ترين و استوارترين متنهاى علمى – كلامى در روزگار ماست. نصر شيوا و تركيب و سامان هنجار اين كتاب، آن را به گوهرى كه مراد همگان است تبديل نموده است. فياض لاهيجى در كتاب ياد شده از آيه ولايت اينگونه سخن مى گويد:

قوله تعالى: « انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا … جمهور مفسرين متفق اند كه اين آيه در شان على، عليه السلام، نازل شده و در اكثر كتب اهل سنت مذكور است و بلا شبهه به حد تواتر رسيده. و بيان دلالتش بر مطلوب آن است كه «انما» كلمه حصر است و معناى آيه اين است كه نيست ولى شما مگر خدا و رسول و مؤمنانى كه نماز كنند و در حالت ركوع صدقه دهند. سپس هرگاه حصر مراد باشد بايد كه مراد از ولى متصرف در امور باشد، چه معناى ديگر از معناى لفظ ولى مانند محب و ناصر مناسب حصر نيست. و لفظ «الذين » اگرچه صيغه جمع است ليكن متصف به اوصاف مذكوره به اعتبار دادن صدقه در حالت ركوع، نيست بالاتفاق مگر على، عليه السلام. پس مضمون آيه اين باشد كه على متصرف در امور شماست. چنانكه خدا و رسول. و مراد از امام نيست مگر متصرف در امور به وجه استحقاق. (10)

سخن سيد عبدالله شبر
يكى از فشرده ترين و مفيدترين تفسيرهايى كه در دو سه قرن اخير نگاشته شده از آن محقق جليل القدر مرحوم سيد عبدالله شبر است. توضيحات كوتاه اما مفيد اين مفسر ژرف نگر در فهم بيشتر و درك روشنتر از آيه ولايت فايده بخش است. وى در چند سطرى كه در تفسير آيه ولايت مى نويسد به چند نكته اساسى اشاره مى كند:

1. ولى در ابتداى اين آيه به معناى متولى امور و «الاولى بكم » است. اين نكته نشان مى دهد كه ولايت گستره اى جديتر و اجتماعى تر دارد.

2. خداوند كلمه «ولى » را به صيغه مفرد ذكر فرموده و اين بدان خاطر است كه ولى جز يكى نيست اصالتا; اما رسول، صلى الله عليه وآله، و على، عليه السلام، به تبع نيابت از ولايت الهى، ولى امر همه انسانها هستند.

اين سخن نيز با روح توحيدى، وحدت گرايانه اسلام هماهنگ و همسوست.

3. كلمه اى كه در آيه ولايت به حضرت على، عليه السلام، قابل انطباق است «الذين امنوا الذين يقيمون الصلوة » است. حال آنكه مى دانيم الذين جمع است. مرحوم شبر در توجيه اين ناهماهنگى لفظى و معنايى مى نويسد:

عبر عنه بصيغة الجمع تعظيما او لدخول اولاده الطاهرين.

تعبير فرموده از حضرت به صيغه جمع به جهت تعظيم و تفخيم مقام حضرت و يا به خاطر داخل كردن فرزندان پاك و معصومش. (11)

4. دلالت اين آيت بر امامت حضرت على، عليه السلام، به خاطر حصر آن بر آن جناب است. همچنين در ذكر اوصاف و حالات حضرت به بيان نمونه اى اكتفا شده است كه مشهور خاص و عام بود; يعنى زكات در حال نماز. (12)

نكته سنجى صاحب مثنوى
مولانا، جلال الدين رومى بلخى در كتاب جاودانى خود، مثنوى، كه برخى آن را قرآن پهلوى خوانده اند، بارها و بارها به ساحت پاك علوى اظهار ارادت نموده و عرشى ترين مدايح معنوى را به پاى اين سدرة المنتهاى عارفان نثار كرده است. پايان بخش دفتر نخست مثنوى حكايت نبرد خندق است. در اين مصاف كه پيشتر كارزار پاكى با پليدى است داستانى رخ مى دهد كه دستمايه مولانا براى پردازش و تصويرگرى اخلاص عمل است:

از على آموز اخلاص عمل شير حق را دان منزه از دغل (13)

آنگاه كه افراسياب خندق و بنده بت احزاب از سكون و آرامش على، عليه السلام، در جنگ حيرت مى كند و پرسان مى شود كه: «سبب افكندن شمشير از دست چه بوده است در آن حالت؟» از شاه ولايت و امير ايمان و مولاى تقوا مى شنود:

گفت من تيغ از پى حق مى زنم بنده حقم نه مامور تنم شير حقم، نيستم شير هوا فعل من بر دين من باشد گوا خون نپوشد گوهر تيغ مرا باد از جا كى برد ميغ مرا!؟ كه نيم، كوهم ز حلم و صبر و داد كوه را كى در ربايد تندباد آنكه از بادى رود از جا خسى است زانكه باد ناموافق خود بسى است باد خشم و باد شهوت، باد آز برد آن را كه نبود اهل نماز (14)

بازنگرى در تفسير «ولى »
اختلاف بر سر معنا و مفهوم ولايت، عمرى به درازاى تاريخ اسلام دارد. اين اختلاف به يك معنا، ريشه بسيارى از نزاعهاى عمده كلامى است و از منظرى ديگر خود شاخ و برگ درخت ناساز تفرقه است. آنان كه اساس غدير و حديث آن را پذيرفته اند; اما به ولايت غديرى تن در نمى دهند، حجت ناموجه خود را در معناى مولا جسته اند. برخى مولا را دوست و برخى آزاده معنا كرده اند. اين خطا – به عمد يا به سهو – منشا كژ انديشيهاى بسيارى شد; كه گفته اند: «ماهى از سر گنده گردد…». اين مقال، گنجايى تفصيل ندارد و نگارنده آن نيز سر آن ندارد كه داخل كوچه پس كوچه هاى مباحث كلامى شود. اما گريزى از ياد كرد اين دقيقه نيز نيست كه اين معنا از ولايت هر جاى ديگر كه پذيرفتنى باشد. در سوره مباركه مائده مقبول نمى افتد. زيرا اولا پيش از آيه « انما وليكم الله…» قرآن كريم مؤمنان را – به كنايت – از ارتداد نهى كرده، آنان را تهديد به جايگزينى قومى ديگر مى كند:

يا ايها الذين امنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياتى الله بقوم يحبهم و يحبونه… (15)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر كس از شما از دين خود برگردد، بزودى خدا گروهى [ديگر] را مى آورد كه آنان را دوست مى دارد و آنان [نيز] او را دوست دارند.

در اين آيت، سخن از ارتداد است; ارتدادى كه باطل السحر آن ولايت است. هرچند روح و جان ولايت بازتابى از ارادت قلبى است، اما اين مقدار، پاسخگوى آفت ارتداد نيست. پس جاى دارد كه درد (ارتداد) و درمان (ولايت) با يكديگر و در كنار هم ذكر شوند.

ثانيا، به فاصله ده آيه بعد در همين سوره مباركه خداوند رسول گرامى خود را به تبليغ رسالتى امر مى فرمايد كه با آن رسالت احمدى به غايت خود مى رسد و بى آن گويا هنوز كلمه توحيد بر زبانها جارى نشده است. (16)

و از همه مهمتر آيه سوم همين سوره است كه بروشنى سخن از ياس كافران، اكمال دين و اتمام نعمت مى گويد:

… اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم واخشون اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا… (17)

امروز كسانى كه كافر شده اند، از [كارشكنى در] دين شما نوميد گرديده اند. پس، از ايشان مترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آيينى برگزيدم…

يكى ديگر از ترجمه ها و دريافتهاى نسنجيده از كلمه مولا و ولايت، آزاد و آزادگى است. هرچند در فرهنگ و زبان دينى ما مولا گاه به معناى آزاد، در مقابل عبد (بنده) به كار مى رود، ليكن مولاى حديث غدير به هيچ روى چنين معنايى را پذيرا نيست. زيرا شواهد و قراين بسيارى چنين تطبيقى را انكار مى كنند. از جمله موقعيت زمانى و مقدمات واقعه غدير، معنايى بيش از آزاد و آزادگى براى مولا رقم مى زند.

مولوى از جمله كسانى است كه چنين رهيافتى از حديث غدير دارد:

زين سبب پيغمبر با اجتهاد نام خود و آن على مولا نهاد گفت هر كو را منم مولا و دوست ابن عم من على، مولاى اوست كيست مولا؟ آنكه آزادت كند بند رقيت ز پايت بر كند چون به آزادى نبوت هادى است مؤمنان را ز انبيا آزادى است اى گروه مؤمنان شادى كنيد هم چو سرو و سوسن آزادى كنيد (18)

اين فهم نادرست از كلمه مولا در حديث غدير، داستان تازه اى نيست. آنان كه از تخريب سند اين واقعه شگفت، خود را ناتوان يافتند، دست به معنا و تفسير نارواى آن بردند. و برخى نيز ناخواسته حديثى را كه مى توانست سرنوشت همه ملتها و اقوام اسلامى را دگرگون سازد، چنين از پاى در آوردند. به گفته صاحب همين تفسير نادرست از حديث غدير: «مردم اندر حسرت فهم درست.».

به اعتقاد و باور دانشمندان اماميه، مولا در ماجراى غدير و ولى در آيت ولايت، كسى است كه تصرف همه امور به دست اوست و اين امور گستره اى به پهناى عالم تكوين و ژرفاى جهان تشريع دارد. هر معنايى جز اين براى كلمه «ولى » آن چنان نامانوس و ناهموار است كه شيرازه معنوى آيات را از هم مى پاشد.

يك خطا در يك ترجمه
ترجمه آقاى بهاء الدين خرمشاهى از قرآن كريم كه در زمستان 74 به شمار ترجمه هاى اخير پيوست، اسلوبى تازه و امروزين دارد. ترجمه آيات 55 و56 از سوره مائده به قلم ايشان چنين آمده است:

همانا سرور شما خداوند است و پيامبر او و مؤمنانى كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند و كسانى كه خداوند و پيامبر او و مؤمنان را دوست بدارند [بدانند كه] خدا خواهان پيروزند. (19)

مترجم، كلمه «ولى » را در آيه 55 سرور معنا كرده اند. اما فعل «يتول » را كه عضوى از همان خانواده است «دوست بدارند» ترجمه نموده اند. گويا ايشان ولايت در «ولى » را غير از ولايت در «يتول » دانسته و در هر يك به سويى رفته اند. اين ناهمگونى گذشته از آنكه خود ضعفى در ترجمه به حساب مى آيد. هيچ توجيه صرفى و يا نحوى را به همراه خود ندارد. ترجمه كلمه ولى به سرور همسو با فهم و تفسير درست دانشمندان شيعى است. اما ترجمه فعل يتول در يك آيه بعد از آن (آيه 56) توجيه پذيرفته اى را برنمى تابد.

آيا در قرآن آيه اي بر ولايت و امامت حضرت علي (عليه السلام) وجود دارد؟
بنا به نقل مفسرين و مورخين عامه و خاصه آيات زيادى (بيش از سيصد آيه )درباره ولايت على(عليه السلام) و فضائل و مناقب آن حضرت در قرآن كريم آمده است كه نقل همه آنها از عهده اين پاسخ خارج است لذا ما در اينجا فقط به نقل چند مورد از كتب معتبره اهل سنّت اشاره مى نمائيم:

1 ـ آيه تبليغ: ابو اسحاق ثعلبى در تفسير خود و طبرى در كتاب الولاية و ابن صبّاغ مالكى و همچنين ديگران نوشته اند كه آيه تبليغ يعنى آيه 67 سوره مائده «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ…» درباره على(عليه السلام) نازل شد و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دست على(عليه السلام) را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتَ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ اَللّهُمَّ و الِ مَنْ والاهُ…[1]».

2 ـ آيه ولايت: عموم مفسّرين و محدّثين مانند فخر رازى و نيشابورى و زمخشرى و ديگران از ابن عباس و ابوذر و سايرين نقل كرده‌اند كه روزى سائلى در مسجد از مردم سؤال نمود و كسى چيزى به او نداد على(عليه السلام) كه مشغول نمار و در حال ركوع بود با انگشت دست راست اشاره به سائل نمود و سائل متوجه شد و آمد انگشتر را از دست او خارج نمود و آيه 55 سوره مائده «إِنّما وَلِيُّكُمُ الله وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمونَ الصَّلوةَ و يُؤتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُون» نازل گشت يعنى ولى و صاحب اختيار شما فقط خدا و رسول او و مؤمنينى هستند كه نماز را بر پا مى‌دارند و در حال ركوع زكات مى دهند. در آن حال رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) از سائل پرسيد: آيا كسى به تو چيزى داد؟ سائل ضمن اشاره به على(عليه السلام) عرض كرد: اين انگشتر را او به من داد[2].

3 ـ آيه اطاعت: يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا الله و اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اوُلى الاَْمْرِ مِنْكُمْ يعنى اى مؤمنين خدا و رسول او و صاحبان امر از خودتان را اطاعت كنيد[3].

شيخ سليمان بلخى و ديگران نوشته اند كه اين آيه درباره اميرالمؤمنين نازل شده و منظور از اولى الامر، ائمّه از اهل بيت اند[4].

4 ـ آيه تطهير: در تفسير طبرى و فخر رازى و همچنين در كتب ديگر اهل سنّت نقل شده است كه آيه تطهير: «اَنَّما يُريُد اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً[5]»، در خانه ام سلمه بر پيغمبر اكرم(عليه السلام)نازل شده و آن حضرت فاطمه و حسنين و على(عليهم السلام) را جمع كرد پس گفت: «اَللّهُمَّ هؤُلاءِ اَهْلُ بَيْتى فَاذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تطهيرا»، يعنى خدايا اينها اهل بيت من هستند پليدى را از اينها دور گردان و به تطهير خاصى پاكشان فرما

آیه ولایت

«اِنّما وَلیّکم الله و رسوله والّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلوة و یؤتون الزّکاة و هم راکعون»

«ولیّ شما تنها خدا و رسول او و کسانی که ایمان آورده‌اند؛

همان کسانی که نماز را بر پا می‌دارند و در حال رکوع نماز زکات می‌پردازند، میباشند.» (سوره مائده، آیه 55

بر طبق بینش اسلامی و بر پایه حکم عقلانی، آدمی مأمور به تبعیت و اطاعت همه جانبه از خالق خویش و پروردگار جهان است؛ چرا که انسان از ساعات و یا حتی دقایق بعدی عمر خویش آگاه نیست و در جزئی‌ترین امور، نیازمند خداوند است؛ اما در مقابل، خداوندی که او را خلق نموده، حتی بر کوچکترین اسرار وجودی مخلوق خود واقف است و مقصد و منتهای حرکت او را نیز می‌‌داند. لذاست که عقل بشر، او را به درگاه او رهنمون می‌‌سازد؛ چرا که علاوه بر این مطالب، او بی‌نیاز مطلق و غنی در تمام امور است و به مخلوقات خود کمترین نیازی ندارد، لذا جز خیر آدمی را نمی‌‌خواهد. اما این اطاعت در دیدگاه اسلام و قرآن کریم، تنها به خداوند منحصر نمی‌‌شود. بلکه به امر الهی و فرمان خداوند، یک مسلمان باید از وجود مقدس رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان معصوم (علیهم السلام) نیز پیروی و تبعیت نماید. بنا بر این نگرش، تبعیت به طور مطلق و بدون قید و شرط تنها مختص خداوند است و بر طبق فرمان اوست که ما مأمور به اطاعت و پیروی از رسول اکرم و امامان معصوم در تمامی امور می‌باشیم. رفتار و گفتار آنان هم در تمامی امور، راهی را که به رضایت پروردگار و سعادت ابدی انسان منتهی می‌‌شود، مشخص می‌‌نماید. به این دلیل که در اعمال و رفتار آنان، هوا و هوس راهی ندارد و آنان به لطف خداوند و عنایت او، معصوم از هر خطا و اشتباه می‌باشند. بر طبق آموزه‌های اسلامی، به جز خداوند و به واسطه او رسول اکرم و امامان معصوم، آدمی نباید در برابر هیچکس و یا هیچ چیز دیگر به طور مطلق و بدون قید و شرط، مطیع و فرمانبردار باشد. منشأ آغازین اطاعت از خداوند و معصومین (همان گونه که ذکر گردید)، عقل بشری است؛ اما در ادامه و همراه با عقلانیت آدمی، این رابطه محبت نسبت به پروردگار است که آنرا تکمیل می‌‌کند. آن هنگام که انسان قدری بیشتر می‌‌اندیشد، خود را در دریای لطف و نعمتهای الهی غرق می‌‌بیند. او می‌یابد هر چه که دارد همه از خداوند است و علیرغم ناسپاسی‌های فراوان آدمی، نه تنها لطف و مهربانی او قطع نگشته بلکه لحظه به لحظه نیز ادامه دارد. بنا بر این هر چه بیشتر سعی می‌‌نماید تا در مسیر اطاعت چنین پروردگار مهربانی، گام بر دارد. مسیری که جز به کمال و سعادت او، به چیز دیگری ختم نمی‌‌گردد.

حقیقت و مفهوم کلی ولایت نیز که در دیدگاه اسلامی تبیین می‌شود، چیزی خارج از اطاعت و پیروی از خداوند و معصومین نمی‌باشد. از سوی دیگر رابطه میان مسلمانان و شیعیان با نبی اکرم و تک تک ائمه معصومین، رابطه‌ای بسیار عمیق و دو طرفه است. طرف اول این رابطه از پیامبر اکرم و ائمه آغاز می‌گردد. آنان چنان مهربانی و شفقتی نسبت به فرد فرد مسلمین دارند که کوچکترین ناراحتی و اندوه یک مسلمان، باعث رنجش خاطر آنان می‌گردد. (که شواهد بسیاری از آن در متون اسلامی موجود می‌‌باشد.) اما در طرف دیگر، مسلمانان نیز به خاطر جمع بودن مکارم اخلاقی و کمالات روحانی در وجود معصومین، از صمیم جان به آنان عشق می‌‌ورزند. این رابطه عمیق آنچنان تبعیتی را رقم می‌‌زند که مسلمانان نه تنها در برابر کلام و رفتار امام و ولی خویش مطیع و فرمانبردار هستند، بلکه حتی در ذهن خویش نسبت به آن کوچکترین دغدغه‌ای احساس نمی‌‌نمایند.

در قرآن کریم (که کلام خداوند و نازل شده از جانب اوست)، دلایل متعددی در جهت اثبات مقام ولایت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علی (علیه السلام) ـ امام اول ـ از جانب خداوند وجود دارد. اما ولایت سایر ائمه بنا بر ابلاغ رسول اکرم از جانب خداوند تأیید می‌‌گردد.

ما در این حال به بررسی و دقت و تأمل در یکی از آیات شریفه قرآن می‌پردازیم که در آن مسأله ولایت بر مؤمنین مطرح شده و این مقام علاوه بر خداوند، برای رسول اکرم و امام علی (علیه السلام) اثبات گشته است. به همین منظور ابتدا به بررسی کلمات(1) به کار رفته در این آیه به صورت مجزا می‌پردازیم، و سپس به شأن نزول آیه اشاره می‌نماییم و در پایان فرازهای مختلف آیه را هر چه بیشتر مورد دقت و توجه قرار می‌دهیم.

بررسی کلمات آیه به صورت مجزا

إنّما

کلمه‌ایست که در زبان عربی برای نشان دادن یک انحصار به کار می‌رود؛ بدین معنا که گوینده منظور خویش را به معنی و مفهومی خاص و یا اشخاصی معین، محدود می‌نماید و آن را از سایر مفاهیم و یا اشخاص نفی می‌نماید. به عنوان مثال اگر گفته شود فقط خداوند معبود ماست، به این معناست که الوهیت و معبود بودن، تنها منحصر در خداوند است و سایر موجودات، از جایگاه الوهیت، خارج شده‌اند. بر این اساس و بر طبق سایر قوانین مربوط به استفاده از این کلمه در زبان عرب (که در قسمت توضیح بیشتر آمده است) آوردن انّما در آغاز این آیه، مقام ولایت بر مؤمنین را در عده‌ای خاص منحصر می‌کند. به بیان دیگر، تنها سه مورد را در هنگام نزول آیه به عنوان ولیّ مؤمنین معرفی می‌کند و این مقام را از سایرین نفی می‌نماید. پس معنای این آیه بدین گونه می‌باشد که: «ولیّ شما تنها خدا و رسول او و کسانی که ایمان آورده‌‌اند؛ همان کسانی که نماز را بر پا می‌دارند و در حال رکوعِ نماز زکات می‌پردازند، می‌باشند.»

توضیح بیشتر مربوط به انّما

در زبان عربی برای بیان یک مفهوم، دو نوع جمله از لحاظ ساختاری وجود دارد. (یکی را فعلیه و دیگری را اسمیه گویند. جمله فعلیه جمله ایست که با فعل شروع شود و جمله اسمیه به جمله‌ای گفته می‌‌شود که با اسم شروع گردد. هر یک از انواع مختلف جمله، دارای پایه‌ها و ارکانی اصلی می‌باشند که به وسیله آنها، معنای جمله تکمیل می‌شود و در صورتی که هر یکی از آنها حذف گردد، معنا ناقص باقی می‌ماند.

گوینده با توجه به مقصود خود از کلام، می‌‌تواند این ارکان را در محلهای مختلف کلام خود ذکر کند و ترتیب قرار گرفتن آنها را تغییر دهد.

انّما بر سر هر دو نوع جمله می‌‌آید و آخرین رکن جمله (و یا رکنی را که پیش از ذکر تمامی ارکان ذکر گردیده است) حصر می‌نماید. حال برای روشن‌تر شدن بحث، مثالی را ذکر می‌کنیم. فرض کنیم فردی به نام محمد ایستاده است. این واقعیت را می‌توان به دو صورت بیان نمود:

1-  فرد ایستاده محمد است.  2- محمد ایستاده است.

در حالت اول اگر از انّما استفاده شود و بر سر جمله بیاید، محمد را که در انتها آمده حصر می‌نماید. بدین معنا که فرد ایستاده فقط محمد است. (یعنی کس دیگری ایستاده نیست.) اما در حالت دوم در صورتی که از انّما استفاده گردد، ایستادن که در انتها آمده حصر می‌شود. یعنی محمد فقط ایستاده است. (و کار دیگری غیر از ایستادن انجام نمی‌دهد). در آیه محل بحث نیز، آخرین رکنی که از جمله ذکر شده است، معرفی افرادی است که بر مؤمنین ولایت دارند. در نتیجه بنا بر مطالبی که ذکر گردید، انّما این اشخاص را حصر می‌نماید و آیه بیان می‌کند که ولی شما تنها خدا و رسول و مؤمنینی که نماز می‌گذارند و در حال رکوع زکات می‌دهند، می‌باشند.

ولیّ

در کتب لغت عرب همانند مفردات القرآن و لسان العرب و … برای این کلمه، معانی متعددی آورده شده است. که می‌توان از آن جمله داماد، هم‌‌قَسَم، دوست، سرپرست، یاور و … را ذکر نمود. بسیاری از این معانی گفته شده در توضیح کلمه «ولیّ« نه تنها در این آیه بلکه در آیات دیگر قرآن کریم (که در آنها نیز، کلمه ولیّ بکار رفته است) مفهوم درستی را نمی‌رساند. {به عنوان مثال اگر معنای داماد را از بین معانی ولیّ در این آیه جایگزین نماییم معنای آیه این‌‌گونه می‌شود: «فقط خدا و رسولش و کسانی که در حال رکوع نماز زکات می‌دهند، داماد شما هستند.» که عدم صحت این معنی کاملا آشکار است.} با توجه به این مطلب، مفسرین و صاحبنظران اسلامی درباره معنای ولیّ در این آیه فقط یکی از سه معنی

1- دوست

2- یاور و ناصر

3- سرپرست و صاحب اختیار

را برگزیده‌اند. (ما در قسمت‌های بعد این سه معنی را بررسی بیشتری خواهیم کرد.)

زکات

زکات یعنی «اعطای مال در راه رضای خداوند متعال« و یکی از موارد آن اعطای مال به مستمندان می‌باشد. که در این آیه به آن اشاره شده است.

رکوع

به این دلیل که پیش از آوردن لفظ رکوع صحبت از به جای آوردن نماز توسط مؤمنین می‌باشد (یقیمون الصلوة)، رکوع در این آیه به همان معنی عمل خاص در نماز است که پس از قرائت حمد و سوره می‌باشد و عبارتست از خم شدن و انحنای سر).

توضیح بیشتر مربوط به رکوع

رکوع دارای سه معنی لغوی و اصطلاحی و مجازی است. معنای لغوی آن انحنای سر و خم شدن می‌باشد، که اگر این حالت با قصد قربت و در نماز باشد به عنوان فعلی در نماز به حساب می‌آید و این همان معنای اصطلاحی است. به عبارت دیگر معنای اصطلاحی رکوع از همان معنی انحنای سر و خم شدن گرفته شده است، با این تفاوت که یک عمل اصلی در نماز است و به همین خاطر باید با قصد قربت انجام شود (قصد قربت یعنی همه توجه به سمت پروردگار باشد و عمل فقط برای رضایت او انجام شود، نه به منظور دیگر). معنای مجازی آن ذلت و خضوع در مقابل یک فرد می‌باشد.

همیشه در هنگام مطالعه یک متن ابتدا معنای لغوی کلمات به ذهن می‌رسد و اگر دلیل و قرینه‌ای وجود داشته باشد، معنای اصطلاحی یا مجازی آن کلمه در نظر گرفته می‌شود. قرآن هم، این‌گونه است که باید اول معنای لغوی بررسی شود و در صورت وجود قرینه و دلیل، به معنای اصطلاحی یا مجازی آن روی آوریم. رکوع نیز مستثنای از این قاعده نیست و هر جا در قرآن با این کلمه مواجه شدیم، باید ابتدا معنای لغوی آن در نظر گرفته شود. مثلاً در صورتی که در آن صحبت از نماز و نمازگزاران بود به قرینه نماز، ناگزیر به معنای اصطلاحی برمی‌گردد و در صورت وجود قرائن دیگر به معنای مجازی آن روی می‌آوریم. در این آیه هم به علت اینکه در ابتدای آیه صحبت از بر پا داشتن نماز است (یقیمون الصلوة) رکوع را باید در معنای اصطلاحی آن (یعنی یکی از اعمال خاص نماز)، به کار برد.(2)

در ابتدای بحث گفتیم که ولیّ با سه معنی دوست، ناصر (یاور) و سرپرست مورد بحث و گفتگوی مفسرین است. ما نیز دو معنی دوست و ناصر (معنای اول و دوم) را بررسی می‌کنیم و بعد به معنای سوم می‌پردازیم، تا به معنای بهتر «ولیّ» در این آیه دست یابیم.

1- دوست           2- ناصر (یاور)

با در نظر گرفتن این دو معنی آیه این‌گونه معنا می‌شود:

«تنها دوست یا ناصر شما، خدا و رسولش و آن کسانی هستند که ایمان آوردند. کسانی‌که در حال رکوع نماز زکات می‌دهند.»

گفتیم «انّما» برای حصر نمودن بکار می‌رود. پس با توجه به انّما و معنای دوست یا ناصر نتیجه می‌گیریم که فقط دوست و یاور ما، خدا و رسولش و آنهایی که در حال رکوع نماز زکات می‌دهند، می‌باشند. با توجه به این معنی ما دیگر نباید هیچ دوست و یاوری داشته باشیم. و نمی‌توانیم کس دیگری را (که مثلاً زکات در حال رکوع نداده است) دوست یا ناصر خطاب کنیم.

این دو معنی با آیات دیگر قرآن در تناقض می‌باشند (لازم به توضیح نیست که در قرآن چون کلام خداست و در آن اشتباه جای ندارد، تناقض یافت نمی‌شود). همانند:

«و إن استنصروکم فی الدّین فعلیکم النصر» (سوره انفال، آیه 72)

« اگر در دین از شما یاری خواستند پس بر شما است یاری کردن. »

این آیه معلوم می‌نماید یاری رساندن و نصرت دادن به دیگران فقط مختص افرادی خاص نیست و می‌گوید هر آنکس، از شما در دینش یاری خواست به او یاری نمایید.

« تعاونوا علی البرّ و التقوی » (سوره مائده، آیه 2)

« کمک کنید همدیگر را بر نیکو کاری و پرهیزکاری. »

در این آیه هم کمک کردن به یکدیگر بر اساس نیکی و تقوا خواسته شده است و اختصاص به افراد خاص ندارد.

«انّما المؤمنون إخوة» (سوره حجرات، آیه 10)

« جز این نیست که مؤمنان برادرند.»

خداوند متعال در این آیه مؤمنین را با یکدیگر برادر خوانده است، حال آنکه مشخص است رابطه برادری اسلامی، بالاتر از رابطه دوستی است. (یا بالاتر از به هم یاری رساندن می‌باشد.) پس چگونه ممکن است که ما بتوانیم فقط از زکات‌دهندگان در حال رکوع دوست انتخاب کرده و از آنها یاری بخواهیم، در حالی‌که قرآن همه مؤمنان را برادران یکدیگر معرفی می‌کند!

پس معلوم می‌شود معنای ولیّ در آیه مورد بحث، نمی‌تواند دوست یا ناصر باشد. چون معنای دوست و ناصر معنای کلی می‌باشد و در افرادی خاص منحصر نمی‌شود.

3- ولیّ به معنای سرپرست

حال اگر ما ولیّ را به معنای سرپرست و صاحب‌‌اختیار معنی کنیم، با سایر آیات قرآن در تناقض نیست. چون امر سرپرستی نمی‌تواند مختص همه باشد. و این‌گونه نیست که هر کس، بتواند بر ما امر و فرمان کند و سرپرست ما شود. مگر فرد یا افرادی خاص که از جانب خدا باشد. و این آیه می‌گوید که امر ولایت به معنای سرپرستی بعد از خدا و رسولش به عهده فرد یا افرادی است که در حال رکوع نماز زکات می‌دهند.

در اینجا باید ببینیم که زکات‌دهندگان در حال رکوع نماز چه کسی یا کسانی در هنگام نزول آیه می‌باشند که امر مهم سرپرستی بعد از خدا و رسولش در اختیار آنان می‌باشد. که بهترین شاهد و گواه برای این موضوع، مراجعه به شأن نزول این آیه می‌باشد.

شأن نزول آیه

مفسرین و صاحبنظران شیعی(3) و اهل تسنن(4) این مطلب را گفته‌اند که:

فقیری به مسجدالنبی آمد و از مسلمانان طلب کمک کرد و هیچ کس به فقیر کمک نکرد مگر حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) که در حال رکوع نماز، انگشتری خود را به فقیر بخشید و این آیه (آیه 55 سوره مائده) بر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل گشت.

بررسی قسمتهای مختلف آیه

وصف مؤمنینی که دارای مقام ولایت هستند

در این آیه خداوند برای آن دسته از مؤمنین که دارای مقام ولایت هستند، نشانی خاصی را بیان نموده است و آنان را کسانی معرفی می‌نماید که در حال رکوع نماز، زکات می‌دهند.

برای فهم بهتر این آیه لازم است این مطلب را بررسی نماییم که چگونه می‌توان شخصی را به وسیله توصیف نمودن او به مردم معرفی نمود، تا مردم به او مراجعه نمایند.

به طور کلی می‌توان شخص را به دو گونه وصف نمود. یکی آنکه گوینده نشانی خاصی را می‌دهد و منظور گوینده فقط فرد خاصی است و کس دیگری را در بر نمی‌گیرد. نوع دوم آنست که گوینده نشان عامی را می‌‌دهد و هر کس که آن خصوصیت را داشته باشد مورد نظر گوینده قرار می‌گیرد. برای روشن‌تر شدن مسأله مثالی را برای هر دو وصف به ترتیب می‌آوریم.

مثال وصف نوع اول:

از استادی سؤال می‌شود: کدام یک از شاگردانت از بقیه عالمتر می‌باشد؟ استاد در جواب می‌گوید: آن شاگردی که از همه تمیزتر است.

چون تمیز بودن و عالم بودن با یکدیگر تناسبی ندارد، پس استاد با دادن این پاسخ خواسته است نشانه‌ای را مشخص نماید و بگوید فقط این فرد (و با این مشخصه)، مورد نظر من است. در واقع استاد با این نشانه ملاکی خاص را برای فردی خاص معین کرده است. و این‌‌گونه نیست که اگر کسی بعد از این خود را تمیز نماید جزء جواب استاد قرار گیرد. چون پاسخ استاد در زمانی خاص داده شده است و اشاره به عالم‌ترین فرد دارد و در غیر آن زمان، دیگر معنایی ندارد. در این مورد و در موارد مشابه، از پاسخ استاد این نکته نیز می‌‌تواند به ذهن بیاید که یکی از موارد مورد پسند استاد تمیز بودن است و او تمیز بودن را دوست دارد. همچنین استاد به‌طور غیر مستقیم خواسته به بقیه شاگردان بگوید که اگر نمی‌توانید عالم‌ترین بشوید، ولی خود را تمیز نگاه داريد.

مثال وصف نوع دوم:

حال اگر استاد در پاسخ اینگونه گفته بود: آن فردی عالمتر است که از همه بیشتر درس می‌خواند، این دیگر ملاک خاص نبود. چون درس خواندن و عالم شدن با هم تناسب دارد و هر کس که بیشتر درس بخواند می‌تواند عالم‌ترین باشد. پس، استاد در اینجا ملاک عامی را معرفی کرده است و درس خواندن را مساوی با عالم شدن مطرح کرده است و منوط به فردی خاص نمی‌باشد.

برای استفاده از این مطلب، به سراغ آیه مورد بحث می‌رویم.

خداوند متعال در این آیه گفته است بعد از خود و رسولش، کسانی که در حال رکوع نماز زکات می‌دهند، سرپرست مؤمنین می‌باشند. مشاهده می‌کنیم که بین زکات در حال رکوع و اینکه کسی سرپرست مؤمنین باشد هیچ‌گونه تناسبی وجود ندارد. پس وصفی که در این آیه به‌وسیله آن، مؤمنین (آنهایی که بر سایرین ولایت دارند) مشخص شده‌اند، از نوع وصف اول می‌باشد. و خدا نشانه‌ای را در زمانی خاص داده است تا مشخص کند بعد از خود و رسولش چه کسی سرپرست مردم می‌باشد. با توجه به شأن نزول مشاهده می‌شود که منظور خدا کسی جز علی بن ابیطالب (علیه السلام) نمی‌‌باشد. همچنین از این آیه مشخص می‌شود که یکی از عوامل مورد پسند خداوند، زکات دادن در حال رکوع نماز می‌باشد. بدین معنی که خداوند متعال به‌طور غیر مستقیم به مؤمنین می‌گوید: با اینکه تمامی شما نمی‌توانید سرپرست سایر مؤمنین باشید ولی سعی در انجام این عمل پسندیده داشته باشید و دادن زکات را به علت خواندن نماز به تأخیر نیندازید، که این عمل مورد رضای خداوند می‌باشد.

کلمه جمع، منظور از آن شخصی واحد

در اینجا لازم است به نکته مهم دیگری توجه کنیم؛ در این آیه کلمه مؤمنین به صورت جمع آورده شده است، حال ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا این کلمه به صورت جمع آمده است، در حالی‌که گفته شد، مراد از مؤمنین حضرت علی (علیه السلام) می‌باشد.

در این رابطه باید این نکته را در نظر داشته باشیم که کلمه مفرد در زبان عربی نباید بیشتر از یک نفر به‌کار رود، ولی عکس آن جایز و صحیح است.

بدین معنا که کلمه به صورت جمع آورده شده در حالی‌که منظور از آن یک شخص واحد است. در قرآن نیز در موارد متعدد این گونه عمل شده است. به عنوان مثال (در قرآن آمده است):

«و اذا قیل لهم تعالوا یستغفر لکم رسول الله لوّوا رءوسهم و رأیتهم یصدّون و هم مستکبرون» (آیه 5، سوره منافقون)

«و هرگاه به آنها گفته شود بیایيد تا رسول خدا برای شما از حق آمرزش طلبد، سرپیچند و مشاهده می‌کنی با تکبر و نخوت روی برمی‌گردانند.»

«هم الذین یقولون لاتنفقوا علی من عند رسول الله حتّی ينفضّوا …» (آیه 7، سوره منافقون)

«اینها همان کسانی هستند که می‌گویند بر آنان که نزد رسول خدا هستند انفاق نکنید تا پراکنده شوند …»

در این دو آیه خداوند، حکمی کلی را در مورد منافقین آورده است که با تکبر و نخوت روی برمی‌گردانند و می‌گویند بر اصحاب رسول انفاق نکنید. در حالی‌که با مراجعه با شأن نزول مشاهده می‌شود در عین اینکه خدا در این آیات منافقین را مورد خطاب قرار داده است و حکمی را صادر کرده است، ولی مصداق خارجی این آیات شخصی واحد، به نام عبدالله بن أبی بوده است. (می‌‌توان در تفسیر طبری و همچنین در تفسیر سیوطی از قول ابن عباس در ذیل این آیات، مطلب فوق را مشاهده نمود.)

در ادامه برای رعایت اختصار، فقط به نشانی آیات و بیان مفسرین در ذیل آن، اشاره می‌شود.

1- سوره آل عمران، آیه 181 (تفسیر قُرطُبی، جلد 4، صفحه 294)

2- سوره توبه، آیه 61 (تفسیر قرطبی، جلد 8، صفحه 192 – تفسیر خازن، جلد 2، صفحه 253)

3- سوره نساء، آیه 10 (تفسیر قرطبی، جلد 5، صفحه 53 – الإصابة، جلد 3، صفحه 397)

4- سوره ممتحنه، آیه 8 (بخاری؛ مسلم؛ احمد؛ ابن جریر ـ ابن ابی حاتم؛ همین‌طور در تفسیر قرطبی، جلد 18، صفحه 59)

5- سوره مائده، آیه 41 (تفسیر قرطبی، جلد 6، صفحه 177 – الإصابه، جلد 2، صفحه 326)

و …

از مطالب گفته شده به این نتیجه می‌رسیم که آوردن کلمه جمع برای مفرد بلامانع است و موارد متعدد از آن وجود دارد. از سوی دیگر این آیه با آوردن جمع و مورد نظر داشتن شخص واحدی به عنوان ولیّ، معنای کامل‌تری را به ذهن می‌آورد، بدین معنی که خداوند با آوردن جمع در این آیه به‌طور غیر مستقیم به مؤمنین گفته است با اینکه نمی‌توانید ولیّ و سرپرست باشید ولی می‌توانید دو عبادت را با هم جمع نمایید. همان گونه که حضرت علی (علیه السلام) دو عبادت نماز و زکات دادن را با هم جمع نمود و یکی را به علت دیگری به تأخیر نینداخت. (این مطلب در قسمت قبل با تفسیر بیشتری آورده شده است.)

در انتهای این بحث به قول زمخشری (در این رابطه) می‌پردازیم. (زمخشری از مفسرین بزرگ اهل تسنن می‌باشد که در تفسیر کشاف ذیل این آیه، مطلب زیر را آورده است.)

«پس اگر بگوییم: چگونه صحیح است که این لفظ (الذین آمنوا) در مورد حضرت علی (رضی الله عنه) باشد در صورتی که به صورت جمع آورده شده، خواهم گفت این لفظ با وجود آنکه سبب نزول در آن یک مرد می‌باشد، به صورت جمع آورده شده تا مردم را در مانند کار او ترغیب کند، که سرانجام ایشان به ثوابی مانند ثواب او نایل شوند. و تا توجه دهد که خلق و خوی مؤمنین باید در چنان درجه‌ای از علاقمندی و نیکی و احسان و رسیدگی به فقرا باشد که حتی اگر در حال نماز، کار نیکی برای ایشان پیش آمد که تأخیرپذیر نبود، (تأخیر موجب فوت آن کار می‌‌شد) آنها تا پایان نماز هم آن کار را به تأخیر نیفکنند.»

ماهیت و سنخ ولایت رسول اکرم  (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علی (علیه السلام)

با دقتی بیشتر مطلبی دیگر نیز از آیه دریافت می‌شود: با وجود اینکه خدا ولایت بر مؤمنین را بعد از خودش برای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت علی (علیه السلام) نیز مطرح می‌کند، ولی به جای بکار بردن کلمه اولیائکم به صورت جمع از ولیّکم که مفرد است استفاده نموده است.

از مطرح شدن کلمه ولیّ به صورت مفرد می‌توان فهمید که خداوند متعال خواسته است ولایت خویش را در اختیار رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت علی (علیه السلام) نیز قرار دهد بدون آنکه این مقام را از خود سلب کند. که ولایت آنها از همان سنخ ولایت خداوند می‌باشد. بدین معنی که اگر خداوند گفته بود اولیائکم معلوم بود که صحبت از چند نوع ولایت متفاوت است که افرادی آنرا بر مؤمنین دارند. در حالی‌که خدا این‌ گونه نگفته است و یک نوع ولایت را مشخص کرده است. در حقیقت ولایت خداوند و ولایت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت علی (علیه السلام) یک نوع ولایت است با این تفاوت که ولایت خدا، ذاتی و به طور مستقل است. بدین معنی که ولایت خداوند را کسی در اختیارش نگذاشته است. (خدا به این علت که خالق همه چیز است، باید ولیّ و سرپرست و صاحب اختیار همه موجودات باشد.) اما ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت علی (علیه السلام) را خدا به آنها اعطا نموده است و ولایت آنها به ولایت خدا وابسته می‌باشد.

همان‌طور که شیعه نیز قائل است رسول اکرم و ائمه معصومین (علیهم السلام) بنده خدا می‌باشند و هر آنچه که در اختیار دارند از جانب خداوند می‌باشد و خدا به آنها اعطا کرده است و آنها از خود به تنهایی هیچ ندارند

عیسی در اسلام

عیسی بن مریم یکی از پیامبران اولوالعزم[۱] و صاحب شریعت[۲] است. نام و داستان وی به کرّات در قرآن و احادیث اسلامی آمده‌است. مسلمانان برای عیسی معجزاتی قائل‌اند، از جمله سخن‌گفتن در گهواره در دفاع از مادر و نیز زنده‌کردن مردگان و شفای بیماران و کوران مادرزاد، و دمیدن حیات در گِلِ بیجان. با این حال قرآن عیسی را فقط بنده و فرستادهٔ خدا می‌شناسد و هرگونه اعتقاد به تثلیث یا تجسد خدا در عیسی در نزد مسلمانان کفر است. نظر مسلمانان پیرامون مرگ عیسی نیز با آنِ مسیحیان متفاوت است. طبق گفتهٔ قرآن این عیسی نبود که مصلوب شد، بلکه امر بر آنان مشتبه شد. به روایتی خدا صورت عیسی را بر یکی از دشمنان وی افکند و وی به جای عیسی مصلوب شد. به اعتقاد مسلمانان عیسی در آخرالزمان همراه مهدی ظهور خواهد کرد. پشت مهدی نماز خواهد خواند و دجال یا ضد مسیح بر دست عیسی کشته خواهد شد

عیسی در قرآن

نام «عیسی» ۲۵ بار در قرآن آمده‌است.[۳] برای مثال در آیات ۱۵۷، ۱۶۳ و ۱۷۱ سوره نساء، آیات ۷۸ و ۱۱۴ سوره مائده، آیه ۸۵ سوره انعام، ۳۴ سوره مریم، ۷ سوره احزاب، ۱۳ شوری، ۶۳ زخرف و آیات ۶ و ۱۴ سوره زخرف این نام ذکر شده‌است. در آیه ۸۷ سوره بقره درباره عیسی چنین آمده است:

ما به موسی كتاب (تورات) داديم، و بعد از او پيامبرانی پشت سر يكديگر فرستاديم و به عيسی بن مريم دلائل روشن بخشيديم، و او را به وسيله روح‌القدس تاءييد نموديم، آيا هر زمان پيامبری بر خلاف هوای نفس شما آمد در برابر او تكبر كرديد (و از ايمان آوردن به او خود داری نموديد و به اين قناعت نكرديد بلكه) عده‏ای را تكذيب نموده، جمعی را به قتل رسانديد؟![۴] ترجمه مکارم شیرازی

در آیه ۳۶ سوره آل عمران هنگامی که مادر مریم، مریم را به دنیا آورد و دانست که او دختر است، چنین گفت: «چون فرزند خویش بزاد، گفت: ای پروردگار من، این که زاییده‏ام دختر است- و خدا به آنچه زاییده بود داناتر است- و پسر چون دختر نیست. او را مریم نام نهادم. او و فرزندانش را از شیطان رجیم در پناه تو می‌آورم.»[۵]

سخن گفتن عیسی در گهواره : در هنگامی که مریم به فرمان خداوند روزهٔ سکوت گرفته بود و مردم علت فرزند دار شدن او را از او سوال می‌کردند ، او تنها به عیسی که در گهواره بود اشاره کرد و عیسی با آنان سخن گفت و خود را پیامبر خدا معرفی کرد

خدادانستن عیسی

بنا بر آیات قرآن؛ کسی که عیسی بن مریم را خدا بداند، کافر شده‌است.

کشته‌نشدن

در سوره نسا در قرآن، به صراحت آمده‌است که عیسی را نکشتند. در آیه‌های ۱۵۷ و ۱۵۸ این سوره آمده است:[۷] ترجمه مکارم شیرازی

 

و گفتارشان كه ما مسيح عيسی بن مريم پيامبر خدا را كشتيم در حالی كه نه او را كشتند و نه به دار آويختند لكن امر بر آنها مشتبه شد و كسانی كه در مورد (قتل) او اختلاف كردند از آن در شک هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پيروی می‌كنند و قطعا او را نكشتند. بلكه خدا او را به سوی خود برد و خداوند توانا و حكيم است.

عیسی در دیگر منابع اسلامی

 

حمل عیسی در روز جمعه

در برخی احادیث اسلامی، دلیل اهمیت روز جمعه و تبدیل شدن آن به مهمترین عید برای مسلمانان، حامله شدن مریم به عیسی، در این روز توسط روح الامین دانسته شده است.[۸]

[ویرایش] تبارنامه عیسی

از دید مسلمانان عیسی فرزند مریم بود و مریم به نوبه خود فرزند عمران و از تبار هارون پدر تمام کاهنان بنی اسرائیل پس از موسی و از طایفه لاوی بود.[۹][۱۰] اگر بر اساس روایات اسلامی داود را نه از طایفه یهودا بلکه از طایفه لاوی بدانیم نظر مسلمانان و مسیحیان یکی خواهد شد.[۱۱]

[ویرایش] عیسی و آخر الزمان از دید احادیث اسلام

در احادیث اسلامی آمده‌است که در آخر الزمان، مهدی موعود ظهور خواهد کرد و عیسی نیز به همراه او باز خواهد گشت و دجال یا ضد مسیح به دست عیسی کشته خواهد شد و عیسی پشت سر مهدی نماز خواهد خواند

حضرت ابراهيم عليه السلام

حضرت ابراهيم عليه السلام در ميان همه انبياء داستان جالب و قابل تأمل دارد. در روايات  معصومين عليهم السلام آمده است كه آن حضرت در زمان نمرود، يكي از حاكمان ظالم و  مستبد، زاده شده است.

منجمان گفتند: براي نمرود آورده شده است كه در اين سال فرزندي زاده خواهد شد كه تاج و تخت، يال و كوپال، جلال و جبروت تو را به خاك مذلّت خواهد كوفت.

نمرود براي پيشگيري از خطر، دستور داد تا همه فرزندان پسر را كه از در آن سال زاده مي شود، نابود نمايد. بدين منظور براي هر زن حامله اي خبرچيني گماشت تا از تولّد فرزند پسر او، حكومت را مطّلع نمايد. مادر حضرت ابراهيم عليه السلام هنگام وضع حمل از شهر خارج شد و در غاري دور افتاده حضرت ابراهيم را به دنيا آورد. حضرت ابراهيم مدت چند سال در آن غار مخفي بود تا به سن نوجواني رسيد و اين زماني بود كه آن حضرت با گوشه ها و زواياي دنيای ناشناخته رسالت ارتباط برقرار مي كرد و بارقه هايي از الهام الهي بر قلب مبارك او مي تابيد. حضرت ابراهيم از غار خارج مي شود و به ميان قوم خود باز مي گردد. حضرت ابراهيم عمويي داشته، كه در قرآن از او به نام آذر و به عنوان پدر او ياد شده است. آذر مردي مشرك و بت پرست بوده است و هيچ گاه جانب حمايت از حضرت ابراهيم را نگرفته است. در اينجا لازم است كه به مسئله اي مهم اشاره شود. آن مسأله اين است كه يكي از اعتقادات ما پيروان ائمه معصومين عليهم السلام اين است كه انبياء و امامان از پدر و مادري كافر و مشرك زاده نشده اند. بلكه والدين آنها  موحّد و مؤمن به روز جزا و پيرو پيامبران الهي بوده اند.

بنابراين چگونه بايد اين مسئله را كه از آذر به عنوان پدر حضرت ابراهيم ياد شده است، حل نموده در جواب اين مسأله دو جواب ارائه مي نمائيم.

اول ـ اعراب، بسياري اوقات از عمو، مخصوصاً اگر بزرگتر از پدر شخص باشد و متكفل و نان آور خانواده باشد، به عنوان پدر ياد مي كند. لذا از آذر در قرآن به عنوان پدر ياد كرده است با اينكه نام پدر او تارُخ بوده است.

دوم ـ در قرآن بعضاً آياتي وجود دارد كه كه از ظاهر لفظ آن نمي توان معناي واقعي آن را به دست آورد. مثلاً در يكي از آيات قرآن آمده است:

« خداوند بر عرش نشسته است » اما پرواضح است كه نشستن، كار موجودات مادي و هر موجود مادي نيز مركب است. هر چيزي كه مركب باشد محتاج است و همه مي دانيم كه خداوند بزرگ نه محتاج و نه مركب و نه ماده است. پس اين آيه بايد معناي ديگري داشته باشد. آن آيه كه آذر را پدر حضرت ابراهيم معرفي مي كند، نيز از همين گونه آيات است. براي فهم اين گونه آيات ما راهي جز مراجعه به بيانات نوراني ائمه معصومین عليهم السلام نداريم. زيرا مفسّرين و مبيّنين حقيقي قرآن غير از امامان كسي ديگر نمي باشد و زماني كه به بيان و كلام نوراني آن بزرگواران مراجعه مي كنيم، مي بينيم كه در روايات از آذر، به عنوان حضرت ابراهيم ياد شده، نه پدر او.

حضرت ابراهيم تنها پيامبري است كه خداوند از او به عنوان، « خليل » ياد ميكند. خليل يعني دوست، آن هم يك نوع خاصي از دوستي به گونه اي كه هيچ گونه پرده اي ميان دو دوست واسطه نباشد و آنها هر لحظه كه اراده نمايند، در اختيار هم باشند. به همين دليل است كه حضرت ابراهيم در هيچ جايي و در هيچ لحظه اي خود را تنها احساس نمي كند. بنابراين يكه و تنها در مقابل عالم كفر مي ايستد و از هيچ پيامدي هم نمي هراسد.

اولين موضع گيري حضرت ابراهيم در برابر كفار، شكستن بتها است كه او را به عنوان « بت شكن » تاريخ معروف مي كند. در روزي كه همه مردم براي جشن به بيابان و صحرا رفته بودند، آن حضرت به درون بتخانه مي رود و همه بتها را ميشكند. آن گاه تبر را به دوش بت بزرگ بتخانه مي گذارد و به خانه باز ميگردد. بعد از جشن مردم به منازلشان باز مي گردند. روز بعد كه براي عبادت به بتخانه مي روند، با منظره اي عجيب روبه رو مي شوند. همه بتها شكسته شده است و تبر بر دوش بت بزرگ جاخوش كرده است. اينجاست كه اواين جرقه در ذهن مردم زده مي شود و اين سئوال در ذهن آنها جاري مي گردد كه آيا بت بزرگ بتها را شكسته است؟ اگر بله، به چه دليل؟ و اگر نه، چرا تبر بر دوش اوست و او تنها سالم مانده است؟

كاهنان مي گويند: كسي اين بتها را شكسته است. پرس و جو براي يافتن شكننده بتها شروع مي شود. كسي مي گويد: ابراهيم در مراسم جشن همراه ما نبوده است. ديگري حرف او را    تأييد مي كند و مي گويد: آري! او گفت كه مريض است و نمي تواند به جشن بيايد. حضرت ابراهيم را آوردند و از او پرسيدند: آيا تو بتها راشكسته اي؟ حضرت مي فرمايد: از بت بزرگ بپرسيد. تبر بر دوش اوست. او شكسته است!

كاهنان مي گويند: بت نمي تواند اين كار را بكند. حضرت مي فرمايد: چيزي كه نمي تواند كاري انجام دهد آيا لايق پرستش و عذر و التماس مي باشد؟ در اينجا دومين جرقه در ذهن گروهي از مردم كه دو دل شده بودند، زده مي شود و با اين سئوال مواجه مي شوند كه به راستي آيا سزاوار بوده است كه ما از موجوداتي خواهش و تمنّا مي كرديم كه قدرت حفاظت از خود را ندارند و آن قدر زبون و حقير و بي اراده هستند كه توان دفاع از خود را ندارند؟ و ….

به اين ترتيب گروهي از مردم، بت پرستي را رها و به حضرت ابراهيم ايمان آوردند.

در اينجا سئوالي مطرح مي شود كه با وجود اينكه حضرت ابراهيم بتها را شكسته بود، اما فرمود: بت بزرگ اين كار را كرده است و اين البته دروغ و خلاف عصمت انبياء است. لذا چگونه به اين سؤال بايد پاسخ داد؟ براي پاسخ به اين سؤال، ذكر اين نكته ضروري است كه ما در محاورت روزمره خود به انواع گوناگوني صحبت مي كنيم. مثلاً مي گوييم، سؤال مي كنيم و پاسخ مي دهيم. مثلاً شما كار بزرگي انجام داده ايد و اين كار بزرگ و صحيح، تبعات گوناگوني به دنبال دارد. شما نمي خواهيد كه تبعات آن كار نتيجه دهد و آنچه را مي خواستيد به ظهور برسانيد. اينجاست كه در برابر سوالات مردم، كار انجام شده را بر دوش كس يا كساني كه نزد مردم داراي احترام هستند مي گذاريد تا بدين وسيله هم به مقصود برسيد و هم مردم را به اشتباهاتشان واقف نمائيد. كار حضرت ابراهيم هم از همين قسم امور بود. اين نه تنها دروغ نيست بلكه يك عمل كاملاً صحيح است. زيرا موجب شد تا گروه كثيري از مردم ناآگاه به سوي حق تمايل پيدا كرده و هدايت و  موحّد شوند.

حضرت ابراهيم را به جرم شكستن بتها و اهانت به مقدسات خرافي بازداشت، و در دادگاهي او را محكوم به سوزانده شدن در ميان تلي از هيزم شعله ور مينمايند.

به اين منظور كوهي از هيزم جمع كردند و آتش روشن شد. دماي آتش به حدي است كه كسي را ياراي نزديكي به اطراف آن نيست. منجنيقي را حاضر كردند. حضرت ابراهيم علیه السلام را در ميان آن نشانده و به ميان آتش پرتاب کردند. اما خداوند قادر متعال در هيچ لحظه وآني دوستان و بندگان مخلص خود را تنها نمي گذارد. مخصوصاً اگر آن بنده مخلص، پيامبر او باشد. خداوند هميشه آنها را مشمول لطف لايتناهي خود قرار مي دهد. حضرت حق جل و علا، به ياري حضرت ابراهيم مي شتابد و او را بشارت به گلستان مي دهد. با امري الهي، خطاب به آتش مي فرمايد:

« اي آتش براي ابراهيم چون گلستاني روح افزا، لذّت ناك و فرح بخش باش ».

با كمال ناباوري همه مردم ـ اعم از موحّدين و كفّار ـ مشاهده مي كنند كه آن آتش كه تا لحظه اي قبل از فاصله دور نيز موجب سوزاندن مي شد، اينك تبديل به گلستاني شده است و ابراهيم در كمال خوشي و راحتي در سايه درختان نشسته است. وقتي مردم با اين اعجاز رو به رو مي شوند، نوري ديگر در قلب و اذهان خفته آنها نمايان مي شود كه ابراهيم تنها نيست. آري ابراهيم تنها نيست.

قدرتي ماوراي قدرتهاي عادي او را حمايت مي كند. قدرتي كه نه در توان نمرود است و نه در توان آذر و نه در توان بتها كه در كمال ذلت و خواري تن به شكسته شدن دادند.

اينجا بود كه گروهي ديگر به عظمت و جلال خداوند بزرگ مؤمن شدند و به دوستداران و پيروان حضرت ابراهيم افزوده شد.

همانگونه كه قبلاً گفته شد يكي از كارهاي مهم حضرت ابراهيم، خلق سؤال در اذهان خفته و انحراف يافته كساني بود كه دل و دين به غير از خداوند متعال سپرده بودند. سئوالات حضرت ابراهيم به گونه اي بود كه تا بن استخوان آنها را مي سوزاند و راهي جز ترك دين خرافي و گرويدن به دين حق براي آنها باقي نمي گذاشت.

براي اين منظور آن حضرت گاهي خود را متمايل و متظاهر به دين آنها نشان مي داد و بعد سؤالي را طرح مي نمود و بدين وسيله « ماه پرستان » و گاهي ديگر نيز در كيش « خورشيد پرستان » با طلوع زهره، ماه و خورشيد، به همراه پيروان آنها تظاهر به عبادت آنها مي كرد و به محض غروب آنها، مي فرمود: من چيزي را كه غروب مي كند، شايسته پرستش نمي دانم. زيرا آنكه شايسته پرستش است، هيچ گاه غروب نمي كند تا دوباره زاده شود.

وقتي مردم با اين سؤال مواجه مي شدند، براي اولين بار براي آنها طلوع و غروب خدايشان مطرح مي شد و البته طلوع و غروب دليل بودن و نبودن نبود. همان گونه كه خودشان روزي زاده مي شدند و روزي ديگر مي مردند و خدايي كه در گرو زاده شدن و مردن باشد، به درد خدايي نمي خورد. زيرا فرقي با خودشان ندارد. لذا از دين منحرف خود، روي گردان و به گرد حضرت ابراهيم جمع مي شدند.

خوب است به سئوالي كه راجع به اين قصّه قرآني مطرح شده است بپردازيم.

سؤال اين است: زماني كه حضرت با ماه و زهره و خورشيد مواجه مي شد، ميفرمود: هذا ربي ـ اين خداي من است ـ آيا، اين گفته حضرت ابراهيم آن چيزي است كه او به آن ايمان و اعتقاد داشت؟

اگر بله، مستلزم شرك است و اگر نه، پس منظور آن حضرت از اين گفته چيست؟

در جواب بايد گفت: كه حضرت به آنها ايمان نداشت. اما مي خواست از اين طريق آنها را از عمل و اعتقاد ناصوابشان مطلع نمايد.

به عبارت بهتر، اين كار حضرت ابراهيم نوعي فرض بود و پرواضح است كه فرض، واقعيت را تغيير نمي دهد.

مثلاً شما در اين لحظه، در گوشه اتاقتان نشسته و مشغول مطالعه ميباشيد. ناگهان به ياد دوستتان مي افتيد كه ديروز شما را براي جشن تولد خود دعوت كرده بود. اما شما دعوت او را فراموش كرده بوديد. الآن آرزو مي كنيد كه چقدر خوب بود تا در همين لحظه در جشن حضور داشتيد. اگر خوب دقّت كنيد، مي بينيد كه اين آرزوي شما يك آرزوي محال است. ولي شما لحظه اي جشن را در ذهن خود تصور مي كنيد و خود را در جشن فرض مي كنيد. همان گونه كه ملاحظه شد اين تصوّر شما صرفاً يك فرض است و فرض نمي تواند واقعيت را تغيير دهد. قصّه حضرت ابراهيم نيز از همين گونه است.

گفته حضرت ابراهيم به اين معني است كه: فرض مي كنيم اين « زهره، ماه و خورشيد » پرودگار من باشد. پس بايد او را عبادت كرد. بعد به قوم مشرك ميفرمايد: اين اشياء نمي توانند پرودگار باشند. زيرا اوصاف پرودگار حقيقي را ندارند و بعد با شمردن اوصاف پرودگار متعال، آن قوم گمراه را هدايت و مؤمن به خداي كريم مي نمايد.

گفتيم كه حضرت ابراهيم تنها پيامبري است كه خداوند او را « خليل » خود قرار داده است. راجع به معني خليل نيز گفتيم كه نوعي دوستي و محبّت كه هيچ حد و مرز نمي شناسد.

اين گونه است كه خداوند آتش را براي آن حضرت گلستان مي نمايد و در همه شدائد و گرفتاريها به او ياري مي رساند و او را حفظ مي كند. با شديدترين آزمايشها او را مي آزمايد و ….

نيز گفتيم كه يكي از كارهاي جالب توجّه آن حضرت، خلق سؤال بود. اين سؤال خلق كردن گاهي نسبت به مردماني بود كه مشرك بودند و گاهي خود آن حضرت از خداي بزرگ، بعضي سئوالها داشت و بعضي كارها را ميخواست.

قرآن كريم به چند مورد كه ايجاد سؤال در ذهن مشركان باشد اشاره مي كند كه در قسمتهاي قبل بيان شد. غير از آن موارد، به قصه اي ديگر نيز اشاره ميفرمايد كه عبارت از سؤال حضرت ابراهيم راجع به نحوه زنده شدن مردگان باشد. اين سؤال و جواب به نحو بسيار شيرين در قرآن بيان شده است كه با هم آن را مرور مي كنيم.

حضرت ابراهيم خطاب به خداوند مي فرمايد: پرودگار من به من نشان بده كه چگونه مردگان را زنده مي نمايي؟ خداوند نيز در جواب حضرت ابراهيم به نحو عتاب مي فرمايد: مگر به زنده گردانيدن مردگان ايمان نداري؟

حضرت ابراهيم نيز مي فرمايد: ايمان دارم اما مي خواهم بدين وسيله ايمانم افزون و قلبم بيشتر آرام بگيرد. خداوند متعال براي برآورده نمودن خواهش پيامبر خليل خودش مي فرمايد: چهار پرنده از انواع مختلف را بِكُش. آنگاه قطعه قطعه و با هم مخلوط بنما. سپس آنها را به چهار قسمت تقسيم و در چهار نقطه دور از هم قرار ده. پس از آن هر پرنده را به نام، مورد خطاب قرار داده و صدا كن. حضرت ابراهيم همانگونه كه خداوند متعال فرمودند عمل كرد. پرندگان را صدا زد. به نحو اعجازآسا مشاهده نمود كه اجزاء پرنده مزبور، از اجزاء پرندگان ديگر جدا و با هم جمع مي شود و پرنده به شكل اول درمي آيد و پرواز مي كند. به همين گونه ساير پرندگان نيز يكي پس از ديگري بعد از صدا زدن، زنده مي شدند. پرندگان زنده شدند و يكي ديگر از قدرتهاي الهي را بر بشر نمايان نمودند.

 


جستجو