بلغ العلي بكماله كشف الدجي بجماله حسنت جميع خصاله صلوا عليه و آله
1- مباحث عام حكومت
الف)حكومت عرفي يا الهي
پيامبر اعظم، حكومت الهي و آثار باقيه آن
صبغه اجتماعي دين مبين اسلام و نظر داشتن دين الهي به حكومت و سياست، شواهد بسياري دارد و مهمترين شاهد آن، سيره پيامبر اسلام، غزوات، فتوحات و پيماننامههاي آن حضرت و پرداختن ايشان به وجوه و شئون ديگر حكومتي است. برخي به اصطلاح، روشنفكران ديني، خواستهاند حكومت پيامبر را امري عرضي و ناشي از انتخاب مردم و بيعت ايشان با آن حضرت قلمداد كنند و از اين طريق به سكولاريسمي رسيدهاند كه نظير آن را در مسيحيت ميتوان مشاهده كرد. در مسيحيت، پاپ و پادشاه، دو عنوان كاملا مجزا بوده است و هرچند در دورهاي تاريخي، پادشاه از دست پاپ، تاج و تخت ميگرفت (مانند شارلماني كه از پاپ رم، تاج گرفت)، اما اين باز به معناي اتحاد سياست و ديانت نبوده است. پيامبر اعظم، اما بنابر آيات قرآني، ولايت عامه و امامت تامه داشته و اين امر را در حكومت اسلامي خويش به منصه ظهور آوردهاند.
مرحوم علامه طباطبايي، با استدلالي ضمني چنين بيان ميكنند كه پيامبر خدا، سمت تعليم و تربيت داشتند: «يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه» (جمعه/ 2) بنابر اين، تنها ايشان بودند كه براي قيام به شأن امت و ولايت امورشان در دنيا و آخرت و امامت كردن بر ايشان متعين بودهاند. اين نشان ميدهد كه مفسر بزرگ قرآن با نظر به آيات مختلف قرآني چنين نتيجه گرفته است كه شريعت (كه در آيه فوق، تحت عنوان تعليم كتاب و حكمت و آيات الهي بدان اشارت رفته است) و سياست، متحدند و تنها يك فرد واحد، حق و بلكه وظيفه بر عهده گرفتن هر دو را دارد. آيات فراواني در قرآن، ولايت الهي پيامبر را ثابت ميكنند و نشان ميدهند كه حاكم مطلق يعني خداوند، حكومت را به پيامبر اسلام تفويض كرده اس
• «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول» (تغابن 12)
• «النبي اولي بالمومنين من انفسهم» (احزاب 6) (پيامبر از خود مومنين بر آنها سزاوارتر است).
• «لتحكم بين الناس بما اريك الله» (نساء 105) (تا ميان مردم بنا بر آنچه خدا به تو نشان داده است حكم براني).
…
از آيه اخير الذكر، نكته ديگري نيز معلوم ميشود كه علامه طباطبايي نيز بدان اشاره دارند؛ حكومت الهي اسلامي كه بزرگ يادگار پيامبر اعظم است، با نظامهاي دموكراسي امروزه كاملا متفاوت است، زيرا اين نظامها بر تمتعات و بهرههاي مادي استوار شدهاند و لذا روح استخدام و استثمار و استكبار انساني در آنها دميده شده و تربيت الهي و معنوي بشر در آنها جايي ندارد. حكومتهاي مبتني بر خواهشهاي مادي، در قديم به صورت قيصرها، كسريها، امپراطورها، خليفهها و سلطنتهاي موروثي خودنمايي ميكردند و امروزه همانها از قالب يك فرد خارج شده و به شكل اجتماعي دموكراسي اجرا ميشود، اما اين همان است چون مبنا در هر دو، تمتعات مادي صرف است. اما حكومت پيامبر اكرم از اين حال و هوا و رويه باطل كاملا بري بود. اسلامي كه پيامبر اكرم معرفي فرمودند تفاوت ميان انسانها را در طبقات و كاستهاي اجتماعي، امير و مامور، حاكم و محكوم، مولا و برده و زن و مرد نميدانست، بلكه تنها تقوا را به عنوان تفاوت انسانها مطرح ميساخت. سيره ارزشمند نبوي به صورت صحيفهاي هميشه تابناك و روشن به عالميان نشان ميدهد كه حكومت اسلام بر مبناي تقوا و رعايت احكام الهي و در يك كلمه، «عبوديت» در برابر خداوند استوار شده است.
نبي اكرم، به عنوان حاكمي الهي، به دوره پس از خود نيز نظر داشتند و براي آن تمهيداتي ايجاد كرده بودند (خصوصا در واقعه غدير) تا به نص الهي، علي عليه السلام و يازده فرزند مطهر ايشان را به حاكميت مطلق اسلام معرفي فرمايند. در دوره غيبت نيز بنابر نص رسيده از امام عصر عليه السلام، فقيه جامع الشرايط، حق و بلكه وظيفه شرعي اداره امور اسلام را بر عهده دارد. ولايت مطلقه فقيه كه امام راحل، استادانه و به طور فني به اثبات آن پرداختند، ادامه دادن سيره نبي اسلام است و كاملترين و مهمترين مصداق اتخاذ پيامبر اعظم به عنوان اسوه. به عبارت ديگر، امام راحل با طرح حكومت اسلامي مبتني بر ولايت فقيه، اصليترين مصداق عملي «لكم في رسول الله اسوه حسنه» را عرضه كردند، مصداقي كه نه تنها مربوط به عرصه سياست است، بلكه تمام اصول اجتماعي (كه تحت عنوان عدالت ميگنجند) و تمام قواعد اخلاقي (كه تحت عنوان تقوا ميگنجند) را نيز در برميگيرد و ثمرهاش جز حكومت عدل الهي و نابودي حتمي و «خود به خود» مستكبران نخواهد بود؛ اين است ثمره عظيمه تاسي به رسول اعظم. امام راحل ميفرمود:
«اگر قشرهاي جوان از هر طبقه كه هستند ماهيت حكومت اسلام را كه با كمال تاسف جز چند سالي در زمان پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و در حكومت بسيار كوتاه امير المومنين، علي عليه السلام جريان نداشت بفهمند، اساس حكومتهاي ظالمانه استعماري و مكتبهاي منحرف كمونيستي و غيره، خود به خود، برچيده ميشود».
پيامبر اعظم و نفي حكومت عرفي
در قرآن كريم، آيه كريمه 17 انفال، «و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمي» (و تو تير نيافكندي آنگاه كه تير افكندي، بلكه خداوند تير افكند) را خواندهايم و استفادههاي عرفاني عارفان از آن را به ياد داريم. وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت؛ عينيت رشته سببسازي و رشته سببسوزي؛ تكثر تجليات در عين وحدت وجود و تعابير ديگري از اين دست. پيامبر اعظم، بر حسب مقام تام بقاي بعد الفنايش، به تير انداختن، جنگ با اعداي الهي و سياست مدن ميپرداخت، اما درعين حال، همه افعال و تاثيرات و تجليات را در وحدت حقه حقيقيه، مندك و مضمحل ميديد. سفر چهارم پيامبر اعظم، بالحق في الخلق، دستگيري مردم و نجات آنان از يوغ ستم و ظلم صاحبان زور و زر بود. رحمت عالميان لقب يافت، چون سياستورزيش، عين وساطت در رسيدن فيض الهي به بندگان بود. مرز و فاصلهاي ميان نماز شبش و اقامه حكومت در مدينه، ميان اعتكافهاي چند روزهاش در مسجد و ارسال نامههاي حكومتي به سران كشورهاي مجاور و ميان معراجش و جهاد سخت با اعداء نبود.
در آيه 64 سوره نساء ميخوانيم: «و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما» (و هيچ پيامبري نفرستاديم مگر براي آنكه به اذن خداوند مورد اطاعت قرار گيرد و اگر آنان هنگامي كه به خود ظلم كردند نزد تو ميآمدند و از خدا طلب غفران ميكردند و پيامبر نيز برايشان استغفار مينمود هر آينه خدا را تواب و رحيم مييافتند).
اطاعت از رسول بر طبق اين آيه شريفه، شرعا واجب است و اطاعت مزبور كه اطلاق هم دارد، به تجميع همه نيروهاي جامعه حول يك محور و منظم شدن همه امكانات در مسيري واحد ميگردد. اين تجميع و تنظيم كه وجوب شرعي اطاعت از پيامبر، آن را ايجاد ميكند، چيزي جز وجهه و بعدي ديگر از ديانت نيست كه البته آن را در نگاه اجتماعي، سياست ميخوانند. در نتيجه، سياست و ديانت، دو روي يك سكه و دو بعد يك امر واحدند. شهيد مدرس، به درستي فرموده بود كه سياست ما عين ديانت ما است و او قطعا از آيات قرآني و سيره پيامبر اعظم به چنين نتيجه بلند و پرمغزي رسيده بود.
تمام زندگاني پيامبر اعظم، به يك معنا اثبات اين بود كه مرزي ميان دنيا و آخرت نيست بدانسان كه بخشي از زندگي و فعاليتهايمان وقف دنيا (در ابعاد اقتصادي، سياسي و …) و بخشي ديگر وقف آخرت (از طريق عبادات فردي) شود، بلكه همه وجود انسان در عين انجام وظايف دنيوي، معطوف به آباد كردن آخرت است و وظيفه دنيوي و اخروي انسان، چيزي جز عبوديت پروردگار نيست.
گويند روزي يكي از اعراب باديه نشين خدمت رسول خدا شرفياب شده و از قيامت و صحنه محشر سوال كرد. حضرت فرمودند: براي قيامت چه حاضر كردهاي؟ عرض كرد: هيچ! ولي خدا و رسولش را دوست دارم. پس پيامبر اعظم بدو فرمودند: «المرء مع من احب» (انسان همراه كسي خواهد بود كه دوستش دارد). آيت الله جوادي آملي توضيح ميفرمايند كه محبت صادقانه، اطاعت را نيز در ضمن خود دارد. با اين توضيح، مشاهده ميشود كه اطاعت از پيامبر (كه توامان امري سياسي و امري ديني است)، تنها توشه آخرت است.
آيا كسي ميتواند حركت پيامبر اكرم به سوي مكه مكرمه، در سالي كه به پيمان صلح انجاميد و نيز در سال فتح مكه و همچنين در حجه الوداع را حركتهايي صرفا سياسي بداند يا آنها را حركتهايي صرفا عبادي بشمارد؟ تنظيم روابط بين الملل در اولي، جنگ با مركز كفر و فتح آن در دومي و تعيين جانشين بعد از خود در سومي، كاملا سياسي و در عين حال كاملا ديني و عبادي بودند.
اين معنا يعني در هم تنيدگي سياست و ديانت، حكمراني و عرفان و دنيا و آخرت، در قرآن كريم موج ميزند. مثال آن، آيه «و ما رميت اذ رميت» است و نيز آيه 64 سوره نساء كه پيشتر گذشت و در آن بلافاصله پس از واجب گرداندن اطاعت از پيامبر، از استغفار كه به ظاهر، عبادتي فردي است سخن به ميان ميآيد.
اين چهره سياستورزي در اسلام است، چهرهاي كه آن را يكسره از معناي سياست در جهان مدرن جدا ميكند. ولايت مطلقه فقيه، كه اوج سياست است، به واقع، چيزي جز يك تكليف شرعي بر فقيه جامع الشرايط نيست. همانگونه كه هر مكلفي در صورت وجود شرط استطاعت، تكليفي بر تكاليف عباديش افزوده ميشود و آن حج بيت الله الحرام است، به همان ترتيب، هر مكلفي كه در فقه الاسلام به اوج علمي اجتهاد نائل شده و ديگر شرايط در او متحقق شود و از همه اقران و همگنان در تقوا، قوت تدبير، شجاعت، آگاهي به زمان و مكان و … سبقت گيرد، تكليفي جديد بر تكاليف عباديش افزوده ميشود و آن، برپايي حكومت اسلامي و گرداندن امور جامعه و مسلمين است و اين در صورتي كه مقبوليت مردمي و حمايت آنان را در وراي خود داشته باشد، به منصه ظهور هم ميرسد. حال چه بايد گفت؟ آيا ولايت چنين فقيهي، عبادت است يا سياست؟ آري به راستي، مرزي ميان اين دو نيست.
ياد باد جمله معروف امام راحل كه «خرمشهر را خدا آزاد كرد»، او كه عرفان را با سياست و سياست را با عرفان، آميخته، بلكه متحد كرده بود و پاي سياسيترين سخنانش كه مينشستي، تو گويي در كلاس اخلاق و عرفان هستي. 14 خرداد 1359، در حسينيه جماران، هياتهاي نمايندگي شركت كننده در كنفرانس بين المللي بررسي مداخلات آمريكا در ايران به حضور امام راحل رسيدند. بخشي از سخنان معظم له چنين بود: «حالا همه كشتيهايتان را هم بياوريد اينجا، همه طيارههايتان را هم بفرستيد اينجا، مساله حالا غير سابق است. ما اتكال به خدا داريم. ما براي اين جهان يك مدبر را ميدانيم هست. آنهايي كه تا كنون توجه نداشتند خوب توجه پيدا كنند كه يك ملتي كه هيچ نداشت جز الله اكبر و او همه چيز است، چه طور همه قوا را كنار زد» .
ولايت پيامبراعظم
پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله، «انسان كامل» است. سه امر مهم و رفيع نبوت، رسالت و امامت در وي جمع است. ايشان از جهت ارتباط با جامعه بشري و داشتن وظيفه هدايت و به كمال رساندن انسانها، رسول است و از جهت ارتباط خاصش با خداوند عالم، ولي است و نبوت ايشان، رابط ميان اين دو مقام رفيع است. ولايت پيامبر اعظم، قرب او به خداوند بود كه در آيه شريفه «دنا فتدلي فكان قاب قوسين او ادني» بدان اشارت رفته است. اگر در آيات متعدد قرآني، مردم به اطاعت محض و بيچون و چرا از پيامبر اكرم امر شدهاند، اين امري گزاف و بي دليل نيست، بلكه علت و مبناي آن، همان ولايت و قربي است كه پيامبر اعظم دارد و اطاعت ديگران، از مقربترين انسان به خداوند، سودي جز هدايت و قرب الهي نخواهد داشت: «و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه فاولئك هم الفائزون» (هر كه از خدا و پيامبرش اطاعت كند و از خدا بترسد و تقواي الهي پيشه كند، چنين كساني همانا رستگارند).
بنابر اين، ولايت باطني و كمال روحي ناشي از قرب الهي، زيربناي نبوت و امامت ميشود. در آيه 124 سوره مباركه بقره آمده است كه امامت به ظالمين نميرسد. اين به خلاف آن نظر غالبي است كه در يهوديت وجود دارد مبني بر اينكه خداوند در اعطاي نبوت و رهبري به انساني از انسانها، هيچ پيش شرطي نظير تقوا يا امور ديگر را در نظر نميگيرد. اهل عامه نيز كمابيش به نظري نزديك به همين در مورد جانشيني پيامبر اكرم معتقدند. اين تنها شيعه اثني عشري است كه معتقد است حتي امامت جماعت يك مسجد ساده نيز بايد عدالت و مروت داشته باشد. مجموعه امور فوق به روشني ميرساند كه پيامبر اعظم، رهبري امت اسلامي را از آن كسي ميدانستند كه به ولايت رسيده و انسان كامل شده باشد و هر كس ديگري كه مدعي رهبري باشد، غاصب است. در عصر غيبت امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف، از باب اينكه «ما لا يدرك كله لا يترك كله»، بايد نزديكترين فرد به ولي خدا به امامت امت برسد. ولايت فقيه، بدين ترتيب، چيزي جز تعميم قاعدهاي كه عمود و ستون سياستورزي پيامبر اعظم بود نيست. آن قاعده عبارت است از اينكه رسالت، نبوت، رهبري سياسي و حاكميت و مطاع بودن، سايهاي از ولايت باطني است و ريشه در آن دارد. كسي كه بيش از ديگران از قرب الهي و صفاي باطن برخوردار نيست، حق مطاع بودن از سوي ديگران را ندارد. به عبارت بهتر، حكمراني سياسي ظاهري بدون پشتوانه حاكميت باطني واقعي، دروغين و فاقد مشروعيت است.
امروزه تحت تاثير موج اومانيسم غربي، بر عنصر مردم در سياست و حاكميت تا آنجا تاكيد ميشود كه هرگونه اتوريته و مرجعيت خارجي حتي الامكان نفي ميشود. در اين نگرش كه از در و ديوار دنياي مدرن، در تبليغات، در فرهنگسازي، در آموزش و پرورش و … به انسانها تحميل ميشود، هيچ فرد انساني، فاقد خطا نيست، لذا هيچ فرد واحدي، حق مطاع شدن ندارد. تنها امري كه حاكميت را برپا ميدارد، توكيل مردم به فرد يا گروهي از نخبگان است كه با سازوكارهاي به اصطلاح، دموكراتيك به تمشيت امور ميپردازند. اما علاوه بر اينكه در مقام ثبوت (وقوع خارجي)، دموكراسيهاي ليبرال غرب، هيچ يك به معناي واقعي كلمه، حاكميت مردم بر مردم تلقي نتوانند شد (به دليل بحران مشاركت سياسي، به دليل احاطه كارتلهاي اقتصادي بر سياست، به دليل …)، در مقام اثبات، نيز نه دليل عقلي از چنين مدل حاكميتي دفاع تواند كرد و نه سيرت سياسي پيامبر اعظم آن را نشان ميدهد.
پاسخگو بودن حكمران در سيره نبوي
در صحيح بخاري آمده كه حماد بن زيد از ايوب و او از نافع و او از عبد الله و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله اين روايت را نقل كرده است: «كلكم راع و كلكم مسئول فالامام راع و هو مسئول … ألا فكلكم راع و كلكم مسئول».
پاسخگو بودن و مسئوليت شناسي، بر خلاف آنچه برخي روشنفكران گمان ميكنند، هيچ منافاتي با منشا الهي قايل بودن براي حكومت ندارد. حاكم و امام جامعه از نظر رسول خدا به صراحت، يك راعي و يك مسئول قلمداد شده است. شايد رعيت به عنوان وصفي براي ملت و توده مردم و رابطه راعي و رعيت ميان حاكم و مردم، با لايهاي از نامطلوبيت و تحقير نگريسته شود، اما به واقع، همانگونه كه شهيد مرتضي مطهري در كتاب سيري در نهج البلاغه نشان دادهاند هيچ رگهاي از تحقير يا فرودست انگاري در اين واژه وجود ندارد. ايشان چنين توضيح ميدهند: «واژه ”رعيت“ علي رغم مفهوم منفوري كه تدريجا در زبان فارسي به خود گرفته است مفهومي زيبا و انساني داشته است. استعمال كلمه ”راعي“ را در مورد حكمران و كلمه رعيت را در مورد توده محكوم، اولين مرتبه در كلمات رسول اكرم و سپس به وفور در كلمات علي عليه السلام ميبينيم. اين لغت از ماده ”رعي“ است كه به معني حفظ و نگهباني است. به مردم از آن جهت كلمه رعيت اطلاق شده است كه حكمران عهدهدار حفظ و نگهباني جان و مال و حقوق و آزاديهاي آنها است». ايشان از تفسير مجمع البيان و تفسير الميزان نقل مينمايد كه آيه شريفه «ان الله يامركم ان تؤدوا الامانات الي اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل»، ميتواند خطاب به حاكمان و فرمانروايان باشد كه بايد امانتدار مردم باشند و به عدالت حكمراني كنند.
همين معنا كه تمام عمر شريف سياسي پيامبر اعظم حاكي از آن است، در نهج البلاغه انعكاس تام دارد. به عنوان مثال در نامه 5، خطاب به عامل آذربايجان ميخوانيم كه: «و ان عملك ليس لك بطعمه و لكنه في عنقك امانه و انت مسترعي لمن فوقك». يعني مبادا بپنداري كه حكومتي كه به تو سپرده شده است يك شكار است كه به چنگت افتاده است. خير، امانتي بر گردنت گذاشته شده است و ما فوق تو، رعايت و نگهباني و حفظ حقوق مردم را از تو ميخواهد.
در نگرش سكولار به حكومت كه حاكم را وكيل و دست نشانده مستقيم مردم ميشمارند، پاسخگويي و امانتدار بودن حاكم، كاملا روشن به نظر ميرسد، در حالي كه امانتدار دانستن حاكم در صورتي كه او را منصوب از سوي خداوند و شارع مقدس بشماريم نياز به تامل و توضيح دارد. اما واقعيت آن است كه در شق اخير، امانتدار بودن حاكم، روشنتر و مفهومتر از شق اول است. هنگامي كه مردم، شخصي را به وكالت، بر منصبي از مناصب حكومتي ميگمارند، بي شك، راي اكثريت، مبناي انتخاب قرار ميگيرد و در اين صورت، تنها ليستي از وظايف كه اكثريت براي وكيل خويش معين نمودهاند در دستور كار و حيطه مسئوليت حاكم قرار ميگيرد. در نتيجه، حاكم، امانتدار و پاسخگوي اقليت و ضامن حقوق و مطالبات و خواستههاي آنان نيست. اما در حكومت ديني مبتني بر الگوي حكومت نبوي (ص)، كه حاكم، منصوب از سوي خدا است، اصول و ارزشهاي خاصي در مورد حقوق مردم وجود دارد كه هيچ گونه وابستگي به خواست يا عدم خواست اين يا آن عده از مردم و گروهها ندارد. حاكم، امانتدار مردم در آن حقوق و وظايفي است كه خداوند بر دوش حاكم در قبال مردم گذارده است. اين امانتداري و پاسخگويي، موجب اجحاف و ظلم و استبداد اكثريت بر اقليت نميگردد، بر اثر تبليغات كور كننده و بمباران رسانهاي، محو يا متغير و متاثر نميشود و هيچ قرار داد انساني، آن را بر هم نميزند و مختل نميسازد.
ب) سياست اخلاقي رسول خدا
سيره سياسي پيامبر اكرم و ماه مبارك رمضان
ارتباط ارگانيك ميان شئون فردي و اجتماعي اسلام، در ميان اديان، بينظير است. عبادات حتي فرديترين آنها، دقيقا كاربرد و آثار سياسي و اجتماعي دارند و اعمال و تحركات سياسي، عبادت و تقرب الي الله محسوب ميشوند. اگر كسي بخواهد اين ارتباط وثيق را به صورت زنده و مجسم مشاهده كند، بايد به زندگي بيمثال رسول اكرم صلي الله عليه و آله بنگرد. عمر مبارك آن حضرت در دوران پس از بعثت، صرف در تعليم اين سيره شريفه شد كه دينداري و سياستورزي، متوافق بلكه متحدند. يك نمونه خواندني در زمينه عجين شدن اخلاق و سياست نبوي، سيره آن بزرگوار درباره ماه مبارك رمضان است.
رسول خدا در وصف ماه مبارك رمضان و تحريض بر روزه داري، تعابير بسياري دارند. از جمله بنابر روايتي فرمودهاند: «ان الله تبارك و تعالي وكّل ملائكته بالدعاء للصائمين و قال: اخبرني جبرئيل عليه السلام عن ربه تعالي ذكره انه قال: ما امرت ملائكتي بالدعاء لاحد من خلقي الا استجبت لهم فيه». خداوند عدهاي از فرشتگان را مامور كرده است تا براي روزه داران دعا كنند. و جبرئيل خبر داد كه پروردگار ميفرمايد: هرگز فرشتگانم را امر به دعا نكردم جز آنكه دعاي آنان را مستجاب نمودم.
نيز معروف است كه روزي رسول خدا خطبهاي ايراد كرده، فرمودند: «ايها الناس قد اقبل اليكم شهر الله». تعبير «ماه خدا»، معارف بسياري در خود دارد. رسول خدا از مردم ميخواهد كه خودشان را براي اين ماه آماده سازند و از خدا بخواهند تا ماه رمضان را با بركت و رحمت و مغفرتي كه ميآيد ادراك كنند و بدانان سفارش اعمال نيكو در اين ماه ميدهد. در روايتي ديگر از آن حضرت نقل شده است كه فرمودند: «من عرف الله و عظمه منع فاه من الكلام و بطنه من الطعام و عنا نفسه بالصيام و القيام». كسي كه خدا را بشناسد و او را بزرگ بشمارد، دهانش را از سخن گفتن بازميدارد و شكمش را از غذا نگاه ميدارد و عنايت دارد كه خود را با روزه و قيام [براي عبادت] بپروراند.
آن حضرت، سيره قويهاي در عبادت، شبزنده داري و اعتكاف در ماه مبارك رمضان داشتند و با بيان حقايقي نظير باز بودن دربهاي بهشت در اين ماه و بسته بودن دربهاي آتش، مردم و جامعه را به بزرگداشت اين ماه و طلب رحمت بيكران الهي تشويق ميفرمودند. اگر كسي به اين احاديث بنگرد، گمان ميبرد رسول خدا در اين ماه، خود را فارغ براي عبادتهاي فردي ميفرموده و شئون و درگيريهاي اجتماعي و سياسي را موقتا تعطيل ميكرده است. اما به واقع، نه چنين است.
هشتم ماه رمضان، مصادف با سالگرد حركت لشكر اسلام به فرماندهي پيامبر اعظم از مدينه به سوي ذفران است كه در سال دوم هجرت رخ داد. اين لشكر شامل هشتاد و دو نفر مهاجر و صد و هفتاد نفر خزرجي و يك نفر اوسي بود و حتي برخي افراد نابالغ نيز به جهت شدت شوق به شهادت و جانبازي در آن شركت داشتند كه البته توسط رسول خدا به مدينه بازگردانده شدند. هدف از اين حركت، جهاد در راه خدا و هجوم به كاروان قريش جهت ضبط دارايي و كالاهاي تجاري آنان به تقاص ظلمهايشان در مكه و به يغما بردن زندگي مسلمانان بود، اما سپس به جنگي همه جانبه و وسيع تبديل شد و 17 ماه مبارك رمضان سال دوم هجري، به عنوان سالگرد جنگ بدر در تاريخ ثبت گرديد . پيروزي نمايان لشكر اسلام كه با رشادتها، ايثارها و جنگاوري مهاجرين و انصار رقم خورد، در متن ماه خدا، ماه عبادت، ماه روزهداري، ماه شبزنده داري و ماه تقوا، پيامي آشكار دارد: عدم انفكاك وجوه عبادي اسلام از وجوه سياسي، اجتماعي، نظامي و اقتصادي آن. ثمره چنين ادغام و اتحادي، اخلاقي شدن سياست است. مفهوم سياست نزد رسول خدا، متفاوت با مفهوم آن نزد سياستمداران عرفي جهان است كه مشتمل بر تمامي عناصر ضد اخلاقي از خودخواهي و حب جاه گرفته تا ظلم و حق ستيزي ميباشد. سياست نبوي عين رعايت اخلاق، معنويت، طاعت الهي و تعبد است.
ساده زيستي پيامبر اعظم
تاريخ ثبت كرده است وقتي عدي بن حاتم فرزند حاتم طائي كه به سخاوت بسيار معروف بود، راهي مدينه شد و يكسره نزد پيامبر رفت، آن حضرت را در مسجد يافت. در برابر وي نشست و خود را معرفي كرد. وقتي پيامبر او را شناختند از جاي خود برخاستند و دست او را گرفته، به خانه خود بردند. در نيمه راه، پير زني جلو راه ايشان را گرفت و با ايشان سخن گفت. عدي ديد كه رسول خدا با كمال فروتني به سخنان پير زن گوش فراميدهند و پاسخ ميگويند. مكارم اخلاق رسول گرامي اسلام، آنچنان عدي را مجذوب ساخت كه نهايتا اسلام را پذيرفت. وقتي وارد منزل پيامبر اسلام شد، زندگي ساده پيامبر، توجه عدي را به خود جلب كرد. پيامبر اكرم، تشكي از ليف خرما را كه در منزل داشتند در اختيار عدي گذاردند و به وي فرمودند: روي آن بنشين. شخص اول كشور حجاز، كه تمام قدرتها را در اختيار داشت خود به روي حصير و يا زمين نشستند. عدي از فروتني وي غرق حيرت شد و از اخلاق پسنديده و ملكات فاضله و از احترام فوق العادهاي كه نسبت به تمام افراد بشر قائل است دريافت كه وي فرد عادي و فرمانرواي معمولي نيست.
امام خميني درباره فروتني و ساده زيستي رسول خدا صلي الله عليه و آله ميفرمودند: «رئيس اول اسلام هم اين طور بود كه با مردم معاشرت ميكرد؛ مثل معاشرت يك نفر آدم با يك نفر ديگر. مثل دو نفر برادر كه اينجا نشسته بودند. پيغمبر اكرم كه رئيس اسلام بود در مسجد ميآمدند مينشستند و رفقايشان هم، اصحابشان هم دورشان مينشستند با هم. جوري بود كه وقتي يك كسي ميآمد از خارج نميشناخت كه اينها كدام يكي پيغمبرند كدام يكي غير پيغمبر. ميپرسيد كه كدام يكيتان [هستيد]؟ وضع اين طوري بود. اين طور با جامعه رفتار، اين طور با مردم رفتار ميكردند. اين طور نبود كه وقتي كه وارد ميشود، هزار تا پرده جلو باشد و بعد هم بايد ديد كجا بنشيند و سان بدهند و چه. اين حرفها نبود در كار … از آن طرف قدرت اين طور بود كه ايران را، آن امپراتوري بزرگ ايران را شكست دادند، آن امپراتوري بزرگ روم را هم شكست دادند. در عين حالي كه وضع يك وضع سادهاي بود، بين خودشان به دستور قرآن رحمت بود و بر ديگران، شدت».
همچنين امام خميني در جايي ديگر راجع به سادگي و بساطت مسجد پيامبر و اصحاب ايشان فرمودند: «زندگي پيغمبر اكرم معلوم است براي همه كه چه جور بوده است … در مدينه هم كه رفتند وارد نشدند به يك طائفه چيزدار، به همين فقرا؛ به همين مردم ضعيف. مسجد پيغمبر اكرم هم مثل اين مسجدهاي شما نبوده است. مسجد اعظم، يك جاي كوچكي، يك سقفي با اين ليفهاي خرما يك چيزي درست كرده بودند. يك ديوار اين قدري هم براي اين كه مثلا حيوانات وارد نشوند، با يك چيزي يا گلي از همينها درست كرده بودند. اما سرنوشت اسلام را يك همچو مسجدي درست ميكردند، مسجد بود، همچو نبود كه قبه و بارگاه باشد بعد ميان تهي! از آن تشريفات خالي بود، لكن از همان جا روم و ايران را شكست دادند.… پيغمبر اكرم از همين طبقه پايين [بود] به طوري كه وقتي هم مدينه تشريف بردند باز اصحابي ايشان داشتند كه خانه نداشتند، هيچ خانه نداشتند و در مسجد ميخوابيدند. يك صفهاي بود كه اصحاب صفه ميگفتند، عدهاي آنجا پهلوي هم همان جا ميخوابيدند، زندگياشان همان بود، زندگي نداشتند. وقتي هم ميخواستند جنگ بروند هر چند نفرشان يك شتر هر چند نفرشان يك شمشير، اين جوري بود وضعشان، هيچ خبري نبود در كار».
ساده زيستي مسئولان، بدانها شجاعت، جسارت، پافشاري در كار و پايمردي ميبخشد، چرا كه عدم دلبستگي به دنيا و زخرف آن و گرفتار نساختن خود در بند تزيينات و تشريفات مادي، فراغت فكري و زماني ايجاد ميكند تا فرد مسئول، به حوزه وظايف خود بيانديشد و آن را به درستي و دقت انجام دهد. مسئولين ساده زيستي همچون امام راحل كه با اقتدا به جد بزرگوارش، رسول گرامي اسلام، زندگي فوق العاده سادهاي را اختيار كرده بود، تعلقات اندكي در دنيا دارند و در مواقعي كه تصميمات بزرگ نياز به از خود گذشتگي، جان بر كف بودن و ناديده گرفتن منافع خويش دارد، به سهولت و سرعت ميتوانند به تصميم دقيق و قاطع برسند. آن هنگام كه رسول اكرم، سران دول قدرتمند جهان را به اسلام فراميخواندند و با ارسال نامه، آنان را از طغيان و كفر بر حذر ميداشتند، پشتوانه حقيقي ايشان، ايمان، توكل بر قدرت لايزال خداوند و ساده زيستي بود. امام راحل نيز در حسينيه كوچك و محقرانه جماران، جهاني را به تلاطم انداخت و توازن قوا را در جهان بر هم زد. قدرت حقيقي نه در تجمل، لباس فاخر و تشريفات پرخرج، بلكه در ايمان و توكل و رضا همراه با زهد است.
2- مسائل داخلي
الف) مديريت سياسي
سازمانهاي اداري در حكومت نبوي
بسيار بديهي است كه به فعليت رسيدن اهداف عاليه اسلام در ابعاد اجتماعي، فرهنگي، سياسي، اقتصادي و حتي فردي، نيازمند وجود دولت و حكومت است. سنت و رويه رسول گرامي اسلام مبني بر تشكيل حكومت توسط خويش در مدينه منوره و نيز تعيين جانشين پس از خود (كه در واقعه غدير خم اتفاق افتاد و طي آن امير المومنين عليه السلام، امام و خليفه و وصي پس از رسول خدا تعيين و معرفي شدند)، نشان از آن دارد كه تشكيل حكومت اسلامي يعني حكومتي مبتني بر احكام نوراني شريعت و اخلاقيات و آداب اسلامي، تكليفي الهي است كه آحاد مسلمين در آن نقش دارند. شخص پيامبر و امام يا شخص ولي فقيه (در زمان غيبت)، موظف به قرار گرفتن در راس آن و اداره و تدبير امور است و توده مسلمين نيز موظف و مكلف به حمايت و پشتيباني از حكومت اسلامي و تحقق بخشي به شرط مقبوليت هستند.
برخي تاسيس سازمان اداري پيامبر اكرم در مدينه را شامل سه مرحله ميشمارند: مرحله اول از آغاز هجرت تا سال چهارم يعني هنگام جنگ خندق بوده است. در اين مرحله، اداره امور زير نظر شخص پيامبر بود و هيچ يك از امور حكومتي جز اذان و كتابت وحي به ديگران واگذار نشده بود. البته در شرايط جنگي و يا در سفرها، گاهي، مسئوليتهاي اداري به افراد مورد اعتماد تفويض ميشد. مرحله دوم از جنگ خندق تا سال نهم هجري يعني هنگام فتح مكه بوده است. در اين دوره، پيامبر اكرم نمايندگاني در ميان اقوام و قبايل تازه مسلمان شده منصوب ميفرمودند و حل و فصل مشكلات روزمره مردم آن اقوام را به نمايندگان خويش تفويض ميكردند. در مرحله سوم كه از فتح مكه تا هنگام رحلت پيامبر اكرم بوده است، متصرفات حكومت اسلامي توسعه يافت و اين جغرافياي وسيع، طبعا پيچيدگي بيشتري در سازمان اداري اقتضا مينمود.
آنچه در طول هر سه مرحله به طور يكسان ديده ميشود، ايجاد سازمانهايي بوده است كه رتق و فتق ابعاد مختلف زندگي مسلمانان را بر عهده داشتند و نظارت و رياست شخص رسول خدا بر همه آنها به طور مستقيم وجود داشته است (هرچند به تدريج در مراحل دوم و سوم، به اقتضاي پيچيدگي و كثرت بيشتر در امور مملكتي، از موتمنين و كارآزمودگان نيز به فراخور حال، استفاده ميشده است). شايد بتوان شش دستگاه و سازمان مشخص را كه به دست مبارك رسول خدا ايجاد و اداره شدند تشخيص داد: دستگاه قضايي، تشكيلات نظامي و دفاعي، سازمان آموزش قرآن، تبليغ احكام و آشناسازي با اسلام، سازمان ماليات و دارايي، سازمان بازرگاني و اقتصاد و سازمان روابط خارجي (كه در اول محرم سال هفتم پس از صلح حديبيه با نشر دعوت اسلام به بيزانس، ايران، مصر، يمن، بحرين، غسان و … شكل گرفت و با بكارگيري زيد بن ثابت و برخي مترجمان و كاتبان ديگر اداره ميشد).
تشكيلات و سازمانهاي فوق الذكر، به بركت وجود پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله با نشاط و بسيار فعال بودند. جديت، نظارت و مديريت بيوقفه آن جناب، خلوص در اهداف، معنويت توام با درايت و شعور سياسي، علو و تعالي آرمان، همه و همه، از اهم عواملي بودند كه راندمان و بيلان كاري سازمانهاي موجود در حكومت نبوي را بسيار بالا ميبردند، به گونهاي كه در عرض حدود ده سال، تحولات مثبت اوضاع اقتصادي، سياسي، نظامي و اجتماعي اسلام، اعراب منزوي در جهان آن روز را به قدرت اول جهان بدل نمود. به عنوان نمونه، در مورد فعاليت سازمان روابط خارجي پيامبر اعظم، همين بس كه گفتهاند مجموعه اسناد سياسي و اداري كه صدور آنها از پيامبر روايت شده است، بالغ بر 246 فقره است كه شامل نامه، عهد نامه، صلح نامه، امان نامه و دعوت نامه به روساي بلاد مختلف و سران قبايل عرب يا غير عرب ميباشد. اين رقم هنگامي شگفت آور مينمايد كه اوضاع زماني نبي خدا را در نظر بگيريم (جنگهاي متوالي، درگيريهاي داخلي، نوپايي علاوه بر مدت كوتاه حكومت نبوي، خطر شديدي كه از ناحيه قريش و هم پيمانانشان متوجه حكومت نبوي بود، بساطت نسبي امور حكومتي در آن زمان …).
پيامبر اعظم و انسجام سازماني
از ويژگيهاي يك مدير موفق، ايجاد انسجام تشكيلاتي ميان افراد سازمان خويش است. تفكيك كاركرد سازمان به بخشها و عناصر ساده و گماردن هر فرد به تناسب استعداد، خصوصيات و تواناييهايش در بخشي خاص و تنظيم روابط ميان آنان جهت ايجاد نظم ارگانيك، وظيفهاي است كه مدير بر عهده دارد و به هراندازه كه در ايفاي اين نقش حساس، ابتكار و قدرت عمل از خود نشان دهد، مديري موفقتر محسوب ميشود و راندمان آن سازمان به اوج خود نزديكتر ميگردد.
علاوه بر تنظيم روابط سازماني، يك مدير شايسته، بايد به دنبال ايجاد و تقويت روابط غير رسمي نيز باشد. در صورتي كه اعضاي سازمان، خارج از چارچوب وظايف خويش، به درجهاي از صميميت و روابط خصوصي ميان يكديگر مجهز باشند، اهداف سازمان، به نحو مطلوبتري دنبال خواهد شد.
نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله، فرازهاي مهمي در زندگي سياسي خويش دارند كه «مسالهآموز» مديران در مديريت سازماني توانند بود. شايسته است يك دور، زندگي پيامبر اعظم، تنها از اين بعد خوانده شود و نكات دقيق و راهبردي از آن استخراج گردد. در مجال حاضر به چند فراز اشاره ميشود.
عموم مورخين مشهور نوشتهاند كه رسول گرامي اسلام در جريان مهاجرت از مكه، روز جمعه وارد مدينه گرديدند. ايشان بدون آنكه از زحمت سفر و خستگي راه، مجالي براي استراحت بطلبند در نقطهاي كه مركز قبيله بني سالم بود با اصحاب خويش، نماز جمعه به جاي آوردند. نماز جماعت خصوصا نماز جمعه، تجلي وحدت قلبي و ايماني مومنين و تنظيم روابط اجتماعي و خصوصي آنان است. پيامبر اكرم در اين نماز، خطبه بليغي ايراد فرمودند كه در اعماق قلوب آنها كه تا آن روز با چنين كلمات و مضاميني آشنا نبودند اثر بديعي گذارد.
اولين اقدام پيامبر اكرم در يثرب، ايجاد مركزي براي اجتماع اعضاي حزب اسلام (حزب الله) بود. اين مركز جايي جز مسجد به عنوان مركزي عمومي براي برنامههاي آموزشي، پرورشي، سياسي و قضايي در عين عبادت پروردگار نبود. علاوه بر نمازهاي يوميه، هر هفته، اجتماعي عمومي در اين مسجد برگزار ميشد و در سال نيز دو بار در عيد قربان و عيد فطر، مومنين مهاجر و انصار گرد هم ميآمدند. از آنجا كه سازمان تازه تشكيل شده اسلام كه قرار بود به يك حكومت رسمي و فراگير تبديل شود از سوي خطرات بيروني (قريش، احزاب و يهوديان مدينه) شديدا تهديد ميشد و بهعلاوه، عدم مجرب بودن اعضا به وظايف سازماني خويش، وجود منافقان و اختلافات ميان اوس و خزرج و تفاوتهاي فرهنگي ميان مهاجرين و انصار، به عنوان خطرات داخلي، تشكل اسلام را تهديد ميكردند، پيامبر اعظم، به تقويت انسجام سازماني از طريق تشديد روابط غير رسمي پرداختند. از اين روي بود كه ايشان به موازات اقامه نهادهاي رسمي نظير دادگستري (فصل خصومات كه عمدتا در مسجد انجام ميشد)، آموزش و پرورش (كه باز هم در مسجد متمركز بود، آنچنان كه مثلا در صحيح بخاري آمده است كه مساجد اسلام تا سالها در غير اوقات نماز، حكم مدارس داشتند )، نهاد نظامي و …، به عقد اخوت ميان مسلمين پرداختند. «تأخوا في الله اخوين اخوين» (دو تا دوتا با يكديگر برادر ديني شويد)، عبارتي بود كه از پيامبر اكرم خطاب به انجمن عمومي مهاجرين و انصار گزارش شده است . وحدت سياسي و معنوي مسلمانان با اين عمل بينظير تضمين شد. پيامبر اعظم، سيصد نفر از مهاجرين و انصار را با يكديگر برادر نمودند و به تك تك افراد خطاب فرمودند: فلاني! تو برادر فلاني هستي. در پايان نيز رو به علي عليه السلام فرمود و بيان داشت: تو در دنيا و آخرت برادر من هستي.
فراز ديگري از زندگي نوراني پيامبر اعظم كه در راستاي موضوع مورد بحث ميتوان بدان اشاره نمود، حوادث پس از جنگ احد است. در جنگ احد، شكست مسلمين در برابر دشمن، فضايي ايجاد نمود كه نهال نوپاي سازمان اسلام را در خطر مضاعف قرار ميداد. تحريكات داخلي و خارجي براي براندازي اسلام رو به فزوني گذاشت و منافقان و يهوديان مدينه و مشركان خارج از شهر و قبيلههاي مشرك دور دست، جرات زيادي پيدا كردند تا به گردآوري سپاه و سلاح و توطئه چيني عليه حكومت اسلامي پيامبر اعظم بپردازند. پيامبر خدا در اين ميان براي حفظ سازمان و جلوگيري از آشفتگي و نفوذ خلل ميان جمعيت اسلام، دو تدبير جالب توجه را به اجرا نهادند. يكي از اين دو تدبير جهت حمايت و پشتيباني از انسجام و نظم رسمي و سازماني اعضا و ديگري جهت تقويت روابط غير رسمي. در تدبير اول، پيامبر عظيم الشان اسلام، دستههاي نظامي در تعقيب دشمن فرستادند. درست يك روز بعد از پايان يافتن جنگ احد، شخصي از سوي پيامبر در تمامي نقاط شهر ندا داد كه كساني كه ديروز در احد بودهاند فردا بايد براي تعقيب دشمن آماده شوند. تدبير نظامي پيامبر در «حمراء الاسد» و روشن كردن آتشهاي بسيار در بيابان براي قدرتمند و پرتعداد نماياندن لشكر اسلام، دشمن را از تعرض دوباره منصرف نمود و بدين سان، تقويت روابط رسمي ميان آحاد امت اسلامي، سازمان اسلام را از تهديد خارجي مصون داشت. حركت كردن بني عبد الاشهل و برادرش به سوي لشكر اسلام با آنكه هر دو سخت مجروح شده بودند و مركب مناسب نيز نداشتند، نشاني روشن از آن دارد كه تدبير نظامي پيامبر، در تحكيم روابط رسمي مسلمين سخت موثر بود.
در تدبير دوم، پيامبر خدا گروههاي تبليغي به قبايل و مراكز جمعيت اطراف فرستادند. اين مبلغان ورزيده كه حافظ قرآن و احكام و سخنان پيامبر بودند، حاضر بودند حتي به قيمت جان خويش، مردم را از معارف اسلام مطلع سازند. اين كار باعث ميشد، قلوب طوائف بيطرف، به اسلام جلب شده، با تقويت شدن روابط ايماني و عاطفي (روابط غير رسمي) ميان آنان و مسلمين، خطر همدستي آنان با مشركين و كارشكني آنان در برابر سازمان اسلام به صفر برسد.
ساماندهي سازمان در سيره نبوي (ص)
مدير موفق براي ايجاد انسجام پايدار و ماندگار در سازمان، به عنصر «اختيار» نياز دارد. اصل اختيار در سازمان از دو زاويه قابل بررسي است، يكي از جهت مدير و منصوبين او كه بايد داراي اختياراتي درست به اندازه هدف و غايت مطلوب از سازمان مربوطه باشند. ديگري از جهت اعضاي تابع و فرمانبردار در سازمان كه بايد تبعيتشان از روي اختيار و گزينش باشد نه به جبر و تحميل از سوي مدير.
پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله، چه در مكه قبل از هجرت و چه در جريان هجرت و پس از آن، سازماني ايماني ايجاد فرموده بودند تا از طريق آن به فرمان الهي يعني تبليغ و رساندن پيام الهي به انسانها و رهاندن آنان از يوغ دشمن درون (نفس) و دشمنان برون (مستكبرين) قيام نمايند. اين سازمان همچون همه سازمانها سه عنصر داشت:
1. افرادي كه مايل بودند اختيارات فردي خود را در گرو ايجاد هماهنگي گروه و تبعيت از رهبر بنهند.
2. قصد و هدفي مشترك ميان افراد.
3. تفكيك (differentiation) و ادغام (integration) كه موجب تقسيم منظم و هماهنگ كار و تعيين وظايف هر عضو ميشود.
سيره مطهر نبوي هيچگاه استفاده از جبر و فشار جهت مسلمان كردن افراد نبوده است. حكم كلياي كه پيامبر اكرم بدان پايبند بودند اين آيه شريفه سوره بقره بوده است كه «لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي». در صورتي كه نبي مكرم اسلام، به حكم قرآن، «مصيطر» بر دلها نبوده است «لست عليهم بمصيطر»، اگر از قوه قهريه براي جلب افراد به سازمان اسلام استفاده ميفرمود، نتيجهاي جز سست شدن مباني اين سازمان و فروپاشي آن در كوتاه مدت عائد نميشد، چرا كه با قهر و غلبه، تنها بر جسم افراد ميتوان حكم راند، اما دلها را نميتوان تسخير نمود.
«و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك». اين آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه پراكندگي و از دست رفتن هويت سازماني در صورت استفاده از قهر و شدت و ناديده گرفتن اختيار انسانها امري حتمي است.
عنصر دوم فوق الذكر، يعني هدف مشترك، همانند موتور محركه سازمان است. هر عضو سازمان بايد خود را ضمن فعاليتهاي سازمانيش، در حال تلاش جهت نيل به هدف خويش كه البته هدف ديگر اعضا نيز هست حس كند. با پراكندگي اهداف اعضا، انگيزه كافي جهت باقي ماندن در سازمان و هزينه كردن براي آن باقي نميماند.
به يقين ميتوان گفت ميزان انسجام سازماني با نوع هدف و شدت اشتراك آن و ميزان اختيار افراد در پذيرش آن، رابطه مستقيم دارد. در سازمان ايماني نبي خدا، از آنجا كه برترين هدف هستي يعني تعبد در برابر خداوند عالم در همه شئون فردي و اجتماعي مطرح بود و اعضا به اختيار خود و با بصيرت كامل به پذيرش آن اقدام ميكردند، برترين نوع انسجام سازماني در جهان وجود داشت.
سومين عنصر فوق الذكر با اختيارات مديريتي گره ميخورد. سازمان در صورتي بر پا شده، نضج و انسجام ميگيرد كه مدير، اختياراتي كاملا به اندازه جهت تحقق بخشي به اهداف سازمان داشته باشد. اما سوال در اينجا است كه اين اختيارات در چه صورت و چرا از سوي اعضا به رسميت شناخته شده، داراي مشروعيت (legitimacy) تلقي ميشوند؟
نبي مكرم اسلام تنها چهرهاي بشاش و مهربان با مومنين نداشتند، بلكه به عنوان يك مدير و يك رهبر داراي اتوريته، شناخته ميشدند، رهبري كه اوامر و نواهيش نافذ و وجودش، كاريزماتيك بود. عدهاي از روشنفكران در پي نفي الهي و خداداد بودن اين اتوريته هستند تا رهبري پيامبر اعظم را از ساحت نبوت و مآلا سياست را از ساحت دين تجزيه نمايند. اينان غافلند از اين آيه شريفه كه «و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا» (احزاب 36)، هيچ مرد و زن مومني زماني كه خدا و رسولش در امري، قضاوت ميكنند، اختيار در امرشان ندارند و هر كس از خدا و رسولش سرپيچي كند به گمراهي آشكار افتاده است.
همين آيه شريفه و آيات مشابه، منشاي الهي براي اختيارات نبي خدا معرفي مينمايند. legitimacy بدين ترتيب با مشروعيت به معني شرعي و ديني بودن، يكي ميشود. انسجام و integrity حزب الهي با تبعيت محض، مختارانه و همراه با بصيرت، از مركز قدرت، يعني خداوند متعال و بالتبع كسي كه منصوب اوست (رسول خدا) و كساني كه منصوب رسولند محقق ميشود.
امام صادق عليه السلام ميفرمايند: «ان الله عز و جل ادب نبيه فاحسن ادبه فلما اكمل له الادب قال انك لعلي خلق عظيم ثم فوض اليه امر الدين و الامه ليسوس عباده فقال عز و جل ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا …» . خداوند عز و جل پيامبرش را نيكو تاديب نمود … سپس امر دين و امت را بدو تفويض فرمود تا بر بندگانش سياست ورزد و فرمود: آنچه رسول بر شما ميآورد بگيريد و آنچه نهيتان ميكند پرهيز كنيد.
سيره نبوي نشان ميدهد كه چگونه رسول خدا، اختياراتي مشخص را به مسئولاني كه نصب ميشدند تفويض ميفرمود. از جمله، ايشان پس از فتح مكه، عتاب ابن اسيد را كه جواني هجده ساله بود امير مكيان قرار داد. برخي از اين امر ناخشنود بودند. اما عتاب بن اسيد، عهدنامهاي را از رسول خدا بر مكيان خواند بدين مضمون كه … بدانيد محمد رسول خدا عتاب بن اسيد را براي مصالح و احكام و شئون گوناگون شما نصب نمود و به او اموري همچون تنبيه غافلان و تعليم جاهلان و مستقيم نمودن منحرفان و تاديب بي ادبان شما را تفويض كرد … . تاريخ ميگويد عتاب به عدل و انصاف در مكه حكم راند و احكام خدا را جاري ساخت و مطابق اختيارات تفويض شده عمل نمود، بي آنكه بخواهد در تصميمات، مكررا مزاحم رسول خدا شود.
سيره نبوي و ابزار انسجام سازماني
اسلام، به جمع و ائتلاف ميان نيروهاي مسلمان توجهي بسيار دارد. «يد الله مع الجماعه» نمايانگر اين معنا است. ترك غير موجه نماز جماعت و نماز جمعه، مذموم است. در برابر دشمنان، بايد منسجم بود و بر گرد غايتي واحد يعني «اعدوا لهم ما استطعتم من قوه» اجتماع كرد. ولايت فقيه، عاليترين مجلاي وحدت و يگانگي اعضاي سازمان اسلامي است.
بنابر اين دين مبين اسلام حتي از فرديترين شعائر نظير نماز، براي تحكيم ائتلاف اسلامي استفاده ميكند. برخي حتي حكم اعدام براي مرتد را از اين زاويه تفسير كردهاند. پرفسور مارسل بوازار استاد حقوق دانشگاه ژنو چنين مينويسد: «علت سختگيري اسلام درباره مرتد شايد بدان جهت باشد كه در نظام حكومتي و سيستم اداري جوامع اسلامي، ايمان به خدا صرفا جنبه اعتقادي و درون قلبي نداشته بلكه جزء بندهاي پيوستگي امت و پايههاي حكومت است؛ به طوري كه با فقدان آن، قوام جامعه متلاشي ميشود و مانند قتل نفس يا فتنه و فساد است كه نميتواند قابل تحمل باشد».
عنصر مهم در تشكيل سازمان اسلامي و شكلگيري كار گروهي در جامعه مسلمين (كه متاسفانه امروزه، غربيها در عمل بدان پيشتاز شدهاند)، يافتن يا ايجاد منافع مشترك در گروه است. اهداف الهي و نيت عمل به تكاليف شرعي همراه با خلوص، از بهترين بندهاي پيوستگي است، اما به دلايل ضعف بينش در بسياري از افراد جامعه و دوري از اخلاص و كلمه توحيد ناب، در عمل لازم مينمايد كه به منافع مشترك ديگري نيز انديشيده شود. در اينباره به سراغ سيره پيامبر اعظم ميرويم.
رسول خدا صلي الله عليه و آله، به دستور الهي با پول و هديه، عدهاي را جذب سازمان اسلام كرد. ايشان در جنگ حنين با رؤساي قريش و مضر مانند ابوسفيان و غيره چنين كرد. در قرآن نيز سهمي از زكات براي «مولفه قلوبهم» قرار داده شده است. بنابر رواياتي كه از امام باقر و امام صادق عليهما السلام رسيده است، اين حكم به زمان و مكان خاصي محدود نميشود. در همه زمانها، چه صدر اسلام و چه غير آن، چه در مساله جهاد و چه در غير آن ميتوان براي استمالت قلوب و ايجاد هدفي واحد و داعيهاي كافي جهت قوام يابي سازمان اسلامي، به پرداخت امتيازاتي اقدام كرد. اين امتيازات نبايد الزاما پول و مانند آن باشد، بلكه هر امتيازي كه رئيس تشكيلات اسلامي صلاح بداند ميتواند در اين حيز قرار گيرد.
در سيره نبوي، مشاهده ميشود به عنوان ايجاد منافع مشترك، پستهايي نيز به برخي افراد داده شده است تا با زير بار مسئوليت رفتن، عملا آن افراد در سازمان اسلامي جاي بگيرند. به عنوان نمونه، ابوسفيان، فرماندهي دو هزار نفر از قريش را در يك عمليات نظامي بر عهده گرفت و حتي مامويت بتشكني بتهاي طائف را بر دوش او نهادند. او بتها را شكست و از آنها هيزم درست كرد و فروخت و قرضهاي عدهاي را پرداخت. عمرو عاص در ذات السلاسل، فرمانده شد. وحشي هم پس از تربيت شدن، ماموريت جنگي گرفت. معاويه هم جزء كاتبان رسول خدا شد.
اميد بخشي در سيره نبوي
هرچند اسلام تمام آحاد مسلمين و اعضاي جامعه اسلامي را نسبت به حفظ كيان اسلامي در برابر بلاد كفر، مسئول دانسته است و خطاب «كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته» و خطاب «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله» را به طور عام بيان فرموده است و با آنكه برآورده كردن نيازهاي جامعه از حرفهها و تخصصها و تعلم علوم ديني براي تعليم آنها و ارشاد ديگران، به صورت واجب كفايي بر دوش همگان نهاده شده است، با اين حال، مديران، وظيفهاي بس ويژه و خاص دارند. در هر بخش و هر گروه اجتماعي، اهم وظايف مدير عبارت است از نظمبخشي، انسجامآفريني و سوق دادن گروه به هدف تعيين شده براي آن. اين ليست از وظايف مدير را ميتوان با مراجعه دقيقتر به سيره پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله كاملتر نمود.
مدير، شخصا مسئول ترويج روح شوق و اميد به موفقيت و تقويت اعتماد به نفس، انگيزه كار و تلاش، افزايش انظباط اجتماعي و احساس مسئوليت در مومنين و متوطنين بلاد اسلامي است. در اين مختصر، از سيره نبوي مرتبط با اين امر، به چند نمونه زير بسنده ميشود:
1- در قرآن كريم، سوره توبه آيه 103 ميخوانيم: «و صل عليهم ان صلاتك سكن لهم»، بر آنان نماز بخوان كه نماز تو مايه آرامش آنان است. شخصيت رسول گرامي اسلام و نفس رفتار عبادي آن حضرت، داراي چنان خصوصياتي از جاذبه و دافعه و قدسيت و صفاي باطن بود كه مومنين را در سختيها و مشقات ياري ميداد و تشويش و دودلي و نااميدي نسبت به هدف را از آنان ميزدود.
2- در سال دوم هجري پيامبر اكرم براي مقابله با كاروان بازرگاني قريش از مدينه به ذفران رفته بودند. خبر رسيد كه مردم مكه براي حفاظت كاروان از مكه بيرون آمدهاند و طوائفي نيز با آنها متحد شده، ارتشي عظيم تشكيل دادهاند. رسول خدا گرچه به فرمان الهي، مورد اطاعت و تبعيت مسلمين بودند، اما جهت ايجاد احساس مسئوليت در تك تك افراد و نيز ايجاد اعتماد به نفس در آنان، در اينجا شورايي نظامي تشكيل دادند و فرمودند: «اشيروا الي ايها الناس» يعني اي مردم به من مشورت دهيد. با اين اقدام مدبرانه پيامبر خدا، سخناني در جلسه، از سوي مقداد و سعد بن معاذ ايراد شد كه سايه شوم ياس و نوميدي را از عموم حاضرين دور نموده، اشعه حياتبخش رجاء و اميد، استقامت و ايستادگي در راه هدف را در دل آنان برافروخت. آنگاه پيامبر خدا نيز با سخنان خويش، روح اميد به موفقيت را در آنها تكميل فرمود: اكنون منم؛ كشتارگاه قريش را مينگرم كه صدمات سنگيني بر آنها وارد شده است. اين همان جنگ بدر بود كه با موفقيت مسلمين همراه بود.
3- در جنگ خندق هنگامي كه با پيشنهاد سلمان مبني بر حفر خندق به دور شهر موافقت شد و قرار شد خندق حدودا پنج كيلومتري با عمق 5 متر و عرض 5 متر كنده شود، پيامبر خدا براي تشويق مسلمين و ايجاد شوق به كار در آنان، خود به عنوان اولين فرد مشغول كندن خندق شد و علي عليه السلام نيز خاكها را بيرون ميريخت. عرق از صورت و پيشاني آن حضرت جاري بود و زمزمه ميفرمودند:
«لا عيش الا عيش الآخره اللهم اغفر الانصار و المهاجره» ،
يعني زندگي واقعي، زندگي اخروي است، پروردگارا انصار و مهاجرين را بيامرز.
اولويت رفع موانع انسجام سازماني
«زماني كه پيروزي خدا و فتح [مكه] فرار رسيد و مردم را ديدي كه فوج فوج در آيين خدا وارد ميشوند در اين حالت، خدايت را با ستايش او تسبيح گو و طلب آمرزش نما كه او توبه پذير است» (سوره مباركه نصر).
در كلمه توحيد كه لبّ دعوت نبي معظم صلي الله عليه و آله بود، كلمه نفي «لا اله» مقدم بر اثبات (الا الله) آمده است. بر اين اساس، رسول اعظم در ابتدا، نفي طواغيت و موانع گسترش اسلام را در دستور كار خود قرار دادند و از سال اول هجرت تا سال نهم دائما به جهاد در راه خداوند مشغول بودند. نتيجه اين جهادها و فتح مكه به عنوان پايگاه مستكبرين زمان، آن بود كه سال نهم هجري به «عام الوفود» (سال هيئتهاي نمايندگي) ملقب گرديد، زيرا از اقوام و گروههاي مختلف، دسته دسته نمايندگاني بر پيامبر اكرم وارد شده، اسلام ميآوردند. محمد بن سعد، سيره نويس معروف، از هفتاد و سه هيئت نمايندگي ياد ميكند.
مديران جامعه اسلامي با الهام گرفتن از سيره نبوي، بايد گام اول خويش را تشخيص موانع انسجام ميان اعضاي سازمان تحت سرپرستي خويش و سپس حذف نمودن ساعيانه آنها بدانند. از طريق اعمال زور و توسل به اجبار نميتوان ميان اجزا و عناصر مختلف، هماهنگي به وجود آورد. لذا اولين وظيفه مديران فراهم ساختن «موقعيت» (situation) جهت توليد طبيعي و آزادانه انسجام و نظم است.
بر اساس آن فلسفهاي كه انسان را ذاتا موجوي مقتضي و طالب ارتباط منظم با ديگران ميشمارد (نظريه مدني بالطبع بودن انسان)، افراد، تمايلي دروني و اصيل به تشكيل گروه و سازمان دارند و در صورت حذف موانع، به فعليت رسيدن گروه سازمان يافته كاملا طبيعي است.
موانع انسجاميابي گروه و سازمان اسلامي، به چند دسته مختلف تقسيم ميشوند: 1- موانع رواني 2- موانع اجتماعي 3- موانع فيزيكي. در سيره نبوي، ارسال معلمين قرآن به اطراف و اكناف، خوشرفتاري پيامبر خدا و برقراري ارتباط عاطفي با قبايل و افراد بيگانه، در راستاي حذف موانع نوع اول قابل تفسيرند. مبارزه با آداب و سنن ناصحيح جاهلي، زدودن تعصبات قومي- قبيلهاي اعراب، محصور كردن عامل امتياز در تقوي (ان اكرمكم عند الله اتقيكم) و نهايتا عقد اخوت اسلامي ميان مهاجرين و انصار به عنوان يك نماد، نمونههايي از سيره نبوي در زدودن موانع نوع دوم فوق الذكر هستند. موانع فيزيكي، دشمنان داخلي (منافقين و يهوديان يثرب) و دشمنان خارجي (مشركين قريش و اقوام ديگر عرب و حتي غير اعراب) بودند كه پيامبر خدا به الهام و تعليم الهي، با در پيش گرفتن يك استراتژي مركب و پيچيده (شامل جهاد ابتدايي، دفاع، عقد صلح و پيمان)، بر سران مستكبرين كه به دليل منافع شخصي، مانع اسلام آوردن اقوام و قبايل بودند چيره شدند. با رفع موانع سه گانه فوق، شاهد آن هستيم كه در سال نهم هجري، بدون فعاليت خاصي از سوي پيامبر رحمت، انبوهي از مردمان از اقوام مختلف به حضور ايشان مشرف شده، وارد اسلام ميشدند.
امام خميني (ره) آن اسلامشناس كامل و عارف واصل نيز با شناخت دقيق سيره نبوي و معرفت درست به هويت انسان، ابتدا تلاش وافر نمود تا با بيان واقعيات سياسي روز (كاپيتالاسيون، اصلاحات ارضي و …)، تشجيع و بازگردان خودباوري و اعتماد به نفس مردم، موانع رواني را برطرف نمايند. ايشان دائما با گوشزد كردن وحدت به عنوان عامل اصلي پيروزي و كنار زدن اختلافات (نظير اختلاف بر سر كتاب «شهيد جاويد» كه امام، ياران خود را از آن برحذر داشت)، به حذف مانع اجتماعي همت گماشتند و از طريق مبارزات خياباني، اعتصابات و … رسما با قدرت رژيم پهلوي به عنوان عامل خارجي به ستيز برخاستند. نتيجه كاملا شگفتانگيز بود: درگير شدن فوج فوج و يكپارچه ملت در انقلاب همراه با انسجام و نظم و نهايتا پيروزي سريع انقلاب.
ويژگيهاي اتحادبخش رهبر در سيره پيامبر اعظم
گرد هم آمدن در موقعيتهاي حاد سياسي و احساس خطر مشترك، امري شايع در عرصه سياسي است. در چنين شرايطي، عقلانيت سياسي، جاي خود را به احساس و عواطف ناشي از فوريتهاي سياسي ميبخشد. بسياري از شخصيتهاي سياسي، تنها به هنگام كمرنگ شدن عقلانيت سياسي و برجسته شدن عواطف در موقعيتهاي اورژانسي، داراي جذبه و قدرت ائتلافبخشي هستند، اما همين كه وضعيت، تغيير نمود و اوضاع به حالت عادي بازگشت، اتوريته آنان در هم شكسته، ائتلاف پيشين فروميريزد. مثال بارزي از اتوريتههاي ماندگار در دوران ما، حضرت امام راحل بود كه قدرت انسجامبخشي و ائتلافسازي ايشان منحصر در بحبوحه انقلاب و مبارزات عليه رژيم سابق نبود. اوج و كمال اين امر، در سيره نبوي قابل مشاهده است.
پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله، الگوي كامل يك رهبر ماندگار است كه مديران و رهبران بايد بدو اقتدا نمايند. انسجام امت اسلامي به رغم نيروهاي پراكندهساز فراواني كه در ميان آن حضور داشتند (شامل تعصبات قومي، منافقين، فشارهاي اجتماعي و اقتصادي- سياسي مشركين، دشواريهايي كه گريبانگير مصلحين اجتماعي است، جنگهاي دشوار و پرتلفات …)، حول شمع وجود مقدس پيامبر اكرم، نه در يك برهه زماني، بلكه در تمام طول زندگي آن حضرت استمرار داشته است. خصوصيات فراواني كه بسترساز چنين وضعيتي بودهاند، شامل زهد و سادهزيستي، همدلي و همراهي با مردم در سختيها و مشكلات، اخلاص در هدف، همت عالي، هويتبخشي الهي به استراتژي سياسي، رعايت انصاف و مدارا حتي با دشمنان، منع تملق و چاپلوسيهاي سياسي، پرهيز از رانتخواري و رانتدهي، پايبندي نظري و عملي به تفوق و عزت جامعه اسلامي، … هستند. اين ليست كه تكميل آن، موضوع و در گنجايش نوشتار حاضر نيست در يك عنوان كلي قابل احصاء است: «اصول و موازين اخلاقي در عرصه سياسي».
مقارن با ظهور نبوت پيامبر گرانقدر اسلام، تاريخ، شاهد شكافهاي عميق و ريشهدار قبايل عرب حاضر در مدينه يعني عشيرههاي اوس و خزرج بود. تعارضات تيرههاي قريش خصوصا بنيهاشم، بني اميه و بني مخزوم، شكاف طبقاتي ميان فقرا و اغنيا و بردگان و مالكان را نيز نبايد از قلم انداخت. اصولا جامعه عرب از قبايلي بسيار متعصب تشكيل شده بود كه دائما در رقابت بودند كه چه بسا به جدال و جنگهاي سختي نيز منجر ميشد. پس از تشكيل حكومت نبوي در مدينه نيز تفاوتها و اختلافات مهاجرين و انصار، تعارضات نوكيشان (طلقاء و مولفه قلوبهم) و مومنين سابقهدار، رقابتهاي فردي – گروهي بر سر غنائم، سنگاندازيهاي منافقين داخلي و فشارهاي اقتصادي را شاهديم كه همه و همه زمينهساز وضعيتي دشوار براي تشكيل و پيشرفت و پيروزي نهايي اسلام بر كفر بودند. تنها قدرتي كه ميتوانست بر اين نابسامانيها غلبه كند و نيروها را بر يك هدف واحد و متعالي متحد سازد، وجود رهبري پيامبر اعظم بود كه در پرتو رعايت كامل و صد در صد اصول و موازين اخلاقي در همه عرصههاي زندگي، از اتوريته و ظرفيت بالاي اتحادبخشي برخوردار شده بود. تاريخ نشان ميدهد مومنين نه تنها در زمان جنگها در صفوفي «كأنهم بنيان مرصوص» به هم ميپيوستند بدون آنكه تفاوتهاي عشيرهاي، طبقاتي و مانند آن را لحاظ كنند، بلكه در عرصه سازندگي (توسعه شهري مدينه النبي) و عرصه فرهنگي (تبليغ دين و تعليم قرآن به اطراف و اكناف) نيز بدون هيچ حد و مرز قومي- قبيلهاي با يكديگر به صورت يكپارچه عملي ميكردند.
«ان اكرمكم عند الله اتقيكم»، پيامي بس عظيم بود كه در شكستن مرزهاي پوشالي نقش عظيمي ايفا نمود. برخورد پيامبر اعظم با افراد و قبايل مختلف تنها بر اساس ايمان و تقوا مبتني بود نه بر قوميت و انديشه تعصب. ايشان با معيارهايي جز تقوا، نه احدي را به امتياز اجتماعي- سياسي خاصي مختص ميساخت و نه از بيت المال، بدو بيشتر ميبخشيد. اگر علي عليه السلام و اهل بيت پيامبر، امتيازاتي نظير جانشيني، وجوب احترام و لزوم تبعيت از آنان را يافتند تنها به جهت تقوا بود نه به جهت خويشي و همين عامل شخصيتي بود كه به عموم جامعه ايماني تعليم داد چگونه يارگيريهاي قومي را به يارگيري ايماني تبديل كنند.
جايگاه مصلحت انديشي در سيره سياسي پيامبر اعظم
مفهوم مصلحت، جايگاه بسيار مهمي در انديشه سياسي اسلام دارد. البته تفاوتهاي چشمگيري ميان مفهوم مصلحت در ميان اهل سنت با همين مفهوم در ميان شيعيان وجود دارد كه در مجال حاضر بدانها نميپردازم. مصلحت عبارت است از تامين منافع و دفع مفاسد و ضررها. غايت و هدف مصلحت شرعي، كسب برترين منفعت يعني «حيات طيبه» است. اين مفهوم را بايد از معادلهاي پوزيتيويستي و يوتيليتر «مصلحت» در كليه سطوح (اعم از مصلحت فردي، خير عمومي، مصلحت ملي، امنيت ملي و …) متمايز دانست. مفهوم مصلحت در نظامهاي سكولار، هيچ جايي براي سعادت ديني و اخروي اختصاص نميدهد، زيرا انسانشناسي آن مبتني بر مفهوم «مخلوق خدا بودن» نيست.
در هر حال، هر حاكمي نيازمند مصلحتانديشي است. نگاهي ولو اجمالي به فعاليتهاي مبارك رسول خدا در مدينه منوره، حاكي از آن است كه موارد پنجگانهاي را ميتوان به عنوان محورهاي مصلحتانديشي ايشان تشخيص داد. اين محورها، در واقع، خطوط قرمزي هستند كه رسول گرامي اسلام، از آنها هرگز تخطي نميفرمود و تصميمات عالي نظام را بر اساس آنها پي ريزي ميكرد: حفظ دين، حفظ نظام اسلامي، حفظ جان، مال و نسل مردم. در زير به توضيح دو مورد نخست ميپردازيم:
1- حفظ دين:
نبي مكرم اسلام تمام عمر مبارك خود پس از بعثت را به تبليغ دين خدا گذراند. ايشان از هيچ فرصتي جهت جذب مردم به دينداري دريغ نميفرمود. ارسال گروههاي تبليغي و آموزش كلام خدا به اطراف و اكناف آن هم در بحبوحه جنگها و در متن گرفتاريها و شدتها و در حالي كه جان مبلغان در خطر بود، نشان از اين مهم دارد كه تبليغ و حفظ دين مردم، از اولويت بالاتري نسبت به ساير امور برخوردار است. خداوند متعال در سوره بقره ميفرمايد: «و الفتنه اشد من القتل». روشن است كه ايجاد فتنه، شبهه افكني و تزلزل آفريني در دين مردم، بدتر از كشتن مردمان است، زيرا در كشتن، تنها تن خاكي آنان مورد اضرار واقع ميشود، حال آنكه در دينزدايي از جامعه، سعادت دنيا و آخرت مردم تباه ميشود. اين سيره، در جانشينان به حق رسول خدا نيز كاملا ديده ميشود. امير المومنين عليه السلام در جنگ صفين به پاسخ سوالي اعتقادي ميپردازد، آن هم در بحبوحه جنگ، چه اينكه اصولا هدف از اين جنگها، اموري همچون صفآرايي و قدرتنمايي در برابر دشمن نبوده، بلكه اشاعه دين الهي و نشان دادن معالم دين به همه آحاد جامعه بوده است. پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله، در حفظ دين، حتي از اهداي جان خود دريغ نداشتند. در سفر تبليغي به طائف، سران قبيله ثقيف نه تنها اسلام نياوردند، بلكه توسط ولگردان و ساده لوحان، زخمها و صدمات زيادي بر آن حضرت وارد شد. وضعيت رقتبار آن حضرت موجب شد به باغي پناه آورده، زير درختي نشسته و چنين دعا نمايند: خدايا كمي نيرو و ناتواني خود را به درگاهت عرضه ميدارم …. در جنگ احد، وجود مطهر آن حضرت، هدف اصلي دشمنان بود و به هنگام بحراني شدن وضعيت جنگ عليه مسلمانان، يك گروه پنجاه نفري براي كشتن شخص رسول خدا حمله آوردند. ابن قميئه ليثي زخمي بر چهره رسول خدا وارد ساخت. اين زخم به قدري شديد بود كه حلقههاي كلاهخود، در گونههاي پيامبر فرو رفت. پس از جنگ، ابوعبيده جراح، اين حلقهها را با دندانهاي خود درآورد و چهار دندان او در اين بين شكست. علي عليه السلام ميفرمايد: پيامبر در ميدان نبرد، نزديكترين فرد به دشمن بود و هر موقع كار جنگ سختتر ميشد ما را پناه ميداد. نمونههاي رشادت و ايثار و شهادتطلبي آن حضرت در راه حفظ ايمان مردم و دفاع از كيان اسلامي، بيشمار است. اين همه نشان ميدهند حفظ جان خويش، گرچه امري مهم و واجب است، اما حفظ دين الهي، اوجب و اهم است و در مصلحتانديشي، بايد مقدم داشته شود. مرحوم آيت الله شاهآبادي استاد امام راحل ميفرمودند: «ما وارث ديني هستيم كه از زمان رسول اكرم تا كنون گذشته از شهادت ائمه اطهار و اصحاب و يارانش، هزاران شهيد از علماي بزرگان در به ثمر رساندن آن نقش داشتهاند … لذا وظيفه است تا جان در بدن داريم در حفظ آن بكوشيم و اين هديه گرانبهاي الهي را كه با خون بسياري از شهدا آبياري شده محافظت كنيم … چون معتقديم كه خون ما رنگينتر از خون گذشتگان نيست» .
2- حفظ نظام اسلامي:
درست به خلاف آنچه برخي روشنفكرمآبان جديدا متعرض شدهاند مبني بر اينكه حكومتداري پيامبر اكرم، از باب اتفاق راي و اقبال مردم يثرب بوده است و ريشه ديني ندارد، در سراسر قرآن و روايات و سيره عملي پيامبر ميتوان ريشههاي ديني و الهي حكومت ايشان را مشاهده نمود. پرداختن به اين امر در مجال نوشتار حاضر نيست و تنها به يك آيه شريفه در اين رابطه بسنده ميشود: «و ما كان لمومن و لا مومنه اذا قضي الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا» (احزاب، 36). خداوند در اين آيه شريفه، وجوب اطاعت بيچون و چرا از فرامين رسول خدا را در كنار اطاعت از فرامين خود مطرح مينمايد و پيامبر را اختياردار امور مومنين از مرد و زن معرفي ميفرمايد. قطعا چنين حكمي، به معناي مطلق بودن حكومت رسول الله است.
بنابر اين، حكومت رسول خدا (ص) مشروعيتي الهي داشت و تكليفي از سوي خدا بر عهده پيامبر بود. در چنين بينشي، طبيعتا حفظ حكومت به عنوان امانتي الهي، بر پيامبر واجب بود. ايشان، وظيفه رسيدگي به امور اجتماعي، سياسي، اقتصادي و نظامي جامعه را نه از مردم دريافت كرده بود و نه از استبداد و خودرايي و نه از سرنيزه و قدرت نظامي، بلكه مستقيما از سوي خداوند دريافت نموده بود، همو كه به نبوتش برگزيد و بر او قرآن را وحي فرمود. لذا ايشان حق نداشت رياست و حاكميت را از جانب خود يا با راي مردم به ديگري واگذارد.
سراسر دوران زندگي نبوتي آن حضرت در مكه، نشان از داعيه حكومتي دارد، حكومتي كه هنوز به دليل عدم حمايت از سوي مردم، به منصه ظهور نرسيده بود. اين يكي از مسلمات نزد مورخان است كه پيامبر خدا در مكه، روزي خويشاوندان خود از سران بني هاشم را دعوت فرمود و اسلام را بر آنان عرضه داشت و در همان مجلس، علي عليه السلام را به عنوان «برادر» خويش، «وصي» و «خليفه» خود معرفي فرمود. ايشان دائما در صدد آن بودند كه موانع از سوي مردم برطرف شده، مقدمات ظهور حكومت الهي فراهم آيد. بيعتهاي عقبه از سوي نمايندگان اوس و خزرج با ايشان در راستاي همين امر بود. در مدينه نيز، حفظ نظام اسلامي را در مصلحتانديشيها بر واجبات اوليه مقدم ميفرمودند. از همين باب بود كه پيامبر تن به صلح حديبيه دادند و از انجام حج در سال ششم هجري منصرف شدند. روشن بود كه بدون پذيرش صلح مزبور با توجه به كثرت دشمنان و عدم مجهز بودن مسلمين به سلاح نبرد، حكومت اسلامي، فداي انجام حج ميشد و از ميان ميرفت.
نبي مكرم الهي، از هر فرصتي براي نشان دادن عظمت و شوكت نظام اسلامي استفاده ميفرمودند. يكي از مواردي كه تاريخ ثبت كرده است را در اينجا نقل ميكنم. در حديبيه كه مسلمين به مدت 19 روز در آن اقامت گزيدند و سپس با انجام صلح حديبيه به مدينه بازگشتند، سفرايي از سوي قريش به نزد پيامبر اكرم ميآمدند. چهارمين سفير، عروه بن مسعود ثقفي بود. كار او بر تضعيف روحيه پيامبر و مسلمين متمركز شده بود. او ميگفت قريش مانع ورود تو به مكه خواهند شد و اين يارانت نيز فردا از كنارت پراكنده خواهند شد. او براي تحقير مقام پيامبر موقع مذاكره دست به ريش پيامبر ميبرد و سخن ميگفت. در ميان سخنان تفرقهافكن عروه، ناگهان پيامبر اكرم برخاستند و وضو گرفتند. عروه با چشم خود ديد كه ياران پيامبر نگذاشتند حتي قطرهاي از آب وضوي ايشان به زمين بريزد. عروه از آنجا برخاست و وارد محفل قريش شد و گفت: من شاهان بزرگ را ديدهام. قدرتهاي بزرگي مانند قدرت كسري، قيصر روم، سلطان حبشه را مشاهده كردهام و موقعيت هيچ كدام را ميان قوم خود مانند محمد نديدهام. من با ديدگان خود ديدم كه ياران او نگذاشتند قطره آبي از وضوي او به زمين بريزد و براي تبرك آن را تقسيم مينمودند. اگر مويي از محمد بيافتد فورا آن را برميدارند. بنابر اين، سران قريش بايد در اين موقعيت خطرناك فكر و تامل كنند.
نقش قاطعيت در سيره سياسي پيامبر اعظم
در روش زمامداري و نيز روش تربيتي پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله، به روشني مشهود است كه آن حضرت براي پيشبرد اهداف و مقاصد الهي خويش، با ارشاد و تبليغ و منطق ابتدا ميكردند. در اين مرحله، قرآن، پيامبر خدا را چنين توصيف ميفرمايد: «فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم …» (آل عمران، 159) (به واسطه رحمتي از سوي خداوند، بر آنان نرم شدي و اگر تندخو و سنگدل بودي از اطراف تو پراكنده ميشدند پس آنان را عفو كن و برايشان استغفار نما). در زندگي امير المومنين و جنگهاي ايشان با دشمنان خدا و نيز در سيره امام حسن و امام حسين عليهما افضل السلام و ساير ائمه عليهم السلام آشكار است كه چنين مرحلهاي وجود داشته است. مواعظ و پندهاي متعدد و طويل در صحنه كربلا پيش از جنگ نشان از تبعيت از همين سيره نبوي دارد.
نكته حائز اهميت آن است كه سيره تربيتي و حكمراني نبوي تنها به اين مرحله مقصور نبوده، بلكه در مرحله بعد، توسل به زور و شدت، نيز مطرح بوده است. خداوند در سوره الحاقه آيات 43 تا 47 در مورد پيامبر خويش ميفرمايد: «و لو تقول علينا بعض الاقاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنه حاجزين» (اگر سخني بر ما ميبست دست راست او را ميگرفتيم و رگ گردن او را قطع ميكرديم و هيچ يك از شما مانع و حافظ او نميتوانست باشد). در واقع، خود شخص پيامبر نيز از سوي خداوند به شديدترين تنبيه در صورت عدم ايفاي وظيفه تهديد ميشود. بنابر اين، قاطعيت در تربيت و زمامداري، مبنايي الهي دارد. همچنين در سوره قلم آيات 48 و 49 ميفرمايد: «فاصبر لحكم ربك و لا تكن كصاحب الحوت …» (بر حكم پروردگارت صبر پيشه كن و مانند صاحب حوت نباش). در حقيقت، پيامبر تهديد ميشود كه در صورت عدم پايمردي در انجام حكم و فرمان الهي، به تنبيهي شديد دچار ميشود همانگونه كه حضرت يونس عليه السلام به حبس در بطن ماهي دچار گرديد. اين آيات، از آنجا كه نبي خدا عصمت تامه داشته است، كنايهاي است خطاب به امت، يعني امت پيامبر بايد بدانند كه در سير تربيتي، تنبيه نيز وجود دارد و كار همواره به نرمخويي و ارشاد زباني سپري نميشود.
حضرت امير عليه السلام در نامهاي به يكي از فرمانداران خويش، سياست كلياي كه بايد در مديريت رعايت شود را چنين نشان دادهاند: «ارفق ما كان الرفق ارفق و اعتزم بالشده حين لا يغني عنك الا الشده» (نهج البلاغه خطبه 168) (تا مادامي كه مدارا شايستهتر است مدارا كن و هنگامي كه جز سختگيري جواب نميدهد سختگيري نما).
آنچه در سراسر زندگي نبوتي و حكومتي پيامبر خدا ديده ميشود رعايت همين اصلي است كه حضرت امير سالها بعد به تبع رسول خدا بيان فرمودند. به عنوان مثال، ميتوان به برخورد قاطعانه نبي مكرم اسلام با يهوديان مدينه اشاره نمود. وجود پيامبر در شهر مدينه از ابتدا تداعيگر صلح و دوستي و مهرباني بود. با تشريف فرمايي ايشان به يثرب، اختلافات داخلي اوسيان و خزرجيان خاتمه يافت يا به شدت تقليل پيدا كرد، ميان اين دو قبيله با قبايل يهود عهد و پيمان صلح بسته شد، مهاجرين و انصار عقد اخوت بستند و شهر داراي نظم و نسق شد. در چنين فضايي، ارشادات پيامبر خدا بسيار موثر بود و بسياري را به دين خدا رهنمون شد. اما طوايف سه گانه يهود، هر سه به گونهاي پيمان شكني نمودند. بني قينقاع، مسلماني را كشتند، بني النضير، نقشه ترور پيامبر را در كنار دژ خود طراحي كردند و بني قريظه نيز با سپاه عرب عليه مسلمانان همكاري نمودند. قاطعيت پيامبر در برخورد تنبيهي با اين سه قبيله كاملا قابل توجه است. مثلا در مورد بني قريظه، پس از پايان جنگ احزاب، پيامبر اكرم نماز ظهر را با مسلمين كه دچار خستگي زيادي بودند اقامه فرمودند و آنگاه اعلام كردند نماز عصر در محله بني قريظه اقامه خواهد شد. پرچم را به دست علي عليه السلام سپردند. دژ بني قريظه محاصره شد. حدت و تندي پيامبر براي اين قبيله بي سابقه بود. پيامبر نه به مهاجرت كلي اين قبيله راضي شد (چون احتمال حمله آنان به مدينه يا همكاري با سپاه عرب وجود داشت) و نه تسليم عواطف برخي در مورد گريه زنان و فرزندان اين قبيله گرديد. بيشتر مردان جنگنده اين قبيله اعدام شدند و زنان و فرزندان آنان به اسارت رفتند.
سيره پيامبر اعظم و قوه قهريه
در مديريت يك سازمان، نيروي اجبار (Coercive Power) در كنار نيروهاي تشويق بايد مد نظر باشد. اين نيرو مبتني بر وعيد و تهديد است و با ايجاد نوعي ترس از پيامدهاي منفي تخلف يا سستي در انجام وظايف، توان حفظ و ابقاي نظم سازماني را دارد. شكل و انواع مجازات و تنبيههايي كه تحت عنوان «نيروي اجبار» در مديريت مرسومند در دوره سنتي با دوره مدرن تفاوتهاي عمدهاي را نشان ميدهند. امروزه، تنبيههاي رواني بجاي جسمي جايگاه عمدهتري از گذشته پيدا كردهاند. اخراج موقت از سازمان، جابهجايي ناخواسته در سازمان و نقشها، تحريم يا تعليق احترام و موقعيت اجتماعي، رفع ايمني از مال، جان يا آبرو و … اندك مواردي هستند از مجازاتهاي رواني.
در اسلام و خصوصا رفتار سياسي- اجتماعي پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله، به وضوح ميتوان جايگاه نيروي اجبار را تشخيص داد. به عنوان مثال، مهدور الدم شدن به معني رفع ايمني از مال و جان فرد، يكي از تنبيههايي است كه اسلام براي كافر حربي يا مرتد فطري در نظر گرفته است. برخي در وارد كردن اشكال بر اين حكم، هيچ ملاحظهاي روا نميدارند و آن را سراسر، مخالف آزادي انديشه و عقيده ميشمارند. اگر به طور گذرا به پاسخ بپردازيم بايد يادآور شويم كه پيش از بررسي و انتقاد از يك حكم اسلامي بايد مجموع رهآورد اسلام در آن باب يكجا سنجيده شود. اسلام دو صد چندان در تبيين مباني عقلي اعتقادات ديني ميكوشد و سپس جنبههاي تشويقي (وصول به مقام قرب، نعمات اخرويه، بركات دنيويه) را بيان ميدارد. جنبه تنبيهي، جزء اخير اين سلسله و بعد تكميل كننده مديريت جامعه اسلامي است.
پيامبر اسلام پس از جنگ با بني المصطلق كه تيرهاي از قبيله خزاعه و همجوار قريش بودند و قصد جمع سلاح و محاصره مدينه را داشتند، با اولين آتش اختلاف ميان مهاجر و انصار مواجه شدند. ريشه جريان اين بود كه پس از خاموش شدن آتش جنگ، دو مسلمان يكي به نام «جهجاه مسعود» از مهاجران و ديگري به نام «سنان جهني» از انصار بر سر موضوعي بسيار پيش پا افتاده يعني آب با يكديگر اختلاف پيدا كردند. هر كدام طايفه خود را به كمك خويش طلبيد و در نتيجه، مقدمات برپا شدن آتش اختلاف و جنگ مهيا شد. در اين شرايط، پيامبر اسلام از قدرت اجبار و مجازات استفاده كرده و دستور بايكوت شدن اين دو نفر و تحريم كمك رساني احدي به اين دو نفر را صادر فرمودند. ايشان از واژهاي در توصيف اين كمك طلبي استفاده كردند كه خود تنبيهي معنوي و رواني محسوب ميشود؛ ايشان فرمودند: «دعوها فانها منتنه» يعني اين فرياد كمك را رها كنيد چون «بدبو» [و نفرت انگيز] است.
در جريان فتح مكه، پس از اعلان عمومي جهاد، مسلماني به نام حاطب ابن ابي بلتعه، با پرداخت مبلغ ده دينار به زني به نام ساره، او را به جاسوسي واداشت و تصميم پيامبر براي فتح مكه را طي نامهاي همراه اين زن نمود تا به مكه برساند. به دستور پيامبر اكرم، سه تن يعني علي عليه السلام، مقداد و زبير، راه اين زن را در ميان مدينه و مكه بستند و نامه را به تهديد و اجبار از او بازگرفتند. وقتي خيانت حاطب برملا شد، عمر از پيامبر خواست تا گردن او را بزند. نبي مكرم اسلام، از اين تنبيه جسمي به دليل سوابق حاطب در اسلام در گذشتند. حاطب قسم ياد كرد كه كوچكترين تزلزلي در ايمان او راه نيافته است بلكه چون فرزندان و خويشان او همگي در مكه تحت فشار و شكنجه هستند بدين ترتيب قصد داشتم تا حدي از اين فشار و شكنجه كاسته شود. پيامبر شركت او در جنگ بدر را يادآور شدند و اينكه روزي مورد لطف ايشان بوده است. با آنكه نبي اسلام از تنبيه جسمي حاطب در گذشتند، اما تنبيهي رواني و معنوي به سوي حاطب آمد: نزول آيهاي در توبيخ و نهي. «يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوي و عدوكم اولياء تلقون اليهم بالموده» (سوره ممتحنه، 1 و نيز آيات بعدي تا آيه 9).
مبارزه نبوي با قوم و خويشسالاري
در نامه نهم نهج البلاغه آمده است كه امير المومنين، علي عليه السلام، چنين نگاشتند: «خويشاوندان ما [يعني قريش] ميخواستند پيامبرمان را بكشند و ريشه ما را درآورند و در اين راه، انديشهها از سر گذراندند و هر چه خواستند نسبت به ما انجام دادند و زندگي خوش را از ما سلب كردند و با ترس و وحشت به هم آميختند و ما را به پيمودن كوههاي صعب العبور مجبور كردند [يعني شعب ابي طالب] و براي ما آتش جنگ افروختند، اما خدا خواست كه ما پاسدار دين او باشيم و شر آنان را از حريم دين باز داريم … و كان رسول الله اذا احمر الباس و احجم الناس قدم اهل بيته فوقي بهم اصحابه حر السيوف و الاسنه، هرگاه شرايط سخت ميشد و دشمن پا پيش ميگذاشت، پيامبر خدا، اهل بيت خود را پيش ميفرستاد تا به وسيله آنها اصحابش را از گرمي شمشيرها و نيزهها حفظ فرمايد، چنانكه عبيده بن حارث در جنگ بدر و حمزه در احد و جعفر در موته شهيد شدند. كساني هم بودند (اگر ميخواستم نامشان را ميآوردم) كه دوست داشتند چون شهيدان اسلام شهيد گردند، اما مقدر چنين بود كه آنان زودتر به شهادت رسند و اينان مرگشان به تاخير افتد».
يكي از آفات عظيم در سيستمهاي مديريتي، جانشيني قوم و خويش سالاري به جاي شايسته سالاري است. جايگذاري هر فرد در موضع شايسته و لايق خويش، موجب بالندگي سيستم و زود ثمر دهي آن ميگردد. تفكيك اعضا به تبع دانش تخصصي و پتانسيل مديريتي آنها، باعث مصرف بهينه سرمايه و ذخاير مالي و انساني شده، حد اكثر سود ممكن از منابع موجود حاصل ميشود. حال اگر مديري صرفا تحت تاثير عواطف خانوادگي و فاميلي، به گزينش مبادرت ورزد و يا رفاقت و دوستي ديرين را ملاك كار قرار دهد، از شايسته سالاري عقب ميماند. هرچند همواره اين امكان وجود دارد كه از ميان قوم و خويش يا جمع رفقاي ديرين، شايستگاني يافت شوند، اما با برجسته شدن رابطه خويشاوندي و عطف توجه خاص به عواطف به جاي عقلانيت، موارد لغزش كثرت يافته، مظنه دور شدن از شايسته سالاري به طور طبيعي حاصل ميشود. در نتيجه، سيستم، ره به سوي تهي شدن از نخبگان و متخصصين خواهد پيمود. علاوه بر اين، روابط اعضاي زير دست با مديران، به گونهاي مختل خواهد گرديد، زيرا عضو عادي، بيعدالتي محض را مشاهده ميكند و سبب علو و برتري مدير خود را صرفا به جهت امري عارضي و فاقد ارزش ذاتي يعني رابطه خويشاوندي او با مدير كل ميبيند نه تخصص كه يك ارزش ذاتي و اصالي است. در نتيجه، طبعا از فرمانبرداري يا انجام وظايف محوله هر چه بتواند شانه خالي خواهد نمود و خود را چندان موظف به پاسخگويي نخواهد دانست.
سيره نبوي در رابطه با خويشاوندان كاملا دال بر اين است كه آن جناب، هرگز شايسته سالاري را فداي رابطه سالاري نمينمود. آنچنان كه گذشت، در جنگها و شدائد روزگار، هيچ برتري براي خويشان نبي مكرم اسلام وجود نداشت، بلكه آنان سپر بلاي ديگر مومنين ميشدند و بيش و پيش از همگان، در معرض رنجها قرار ميگرفتند. آن حضرت به شدت از چاپلوسان و كساني كه در پي پست و مقام، خود را به ايشان نزديك مينمودند پرهيز ميفرمودند و راه ورود فساد اداري و مديريتي را از همان بدو امر، سد ميكردند. امير المومنين عليه السلام، در حكمت 96 نهج البلاغه، ملاك قرب به رسول خدا را بدين گونه تشريح ميفرمايند: «ان ولي محمد من اطاع الله و ان بعدت لحمته و ان عدو محمد من عصي الله و ان قربت قرابته» يعني دوست محمد [صلي الله عليه و آله] كسي است كه خدا را اطاعت كند هر چند پيوند خويشاوندي او دور باشد و دشمن محمد [صلي الله عليه و آله] كسي است كه خدا را نافرماني كند هر چند خويشاوند نزديك او باشد.
سيره نبوي بدينسان به ما ميآموزد كه بايد تنها ملاك قرب و نيل افراد به مناصب مديريتي، شايستگي آنها براي هدف و غرض مورد انتظار از سيستم قرار گيرد، چه اين شايستگي در يكي از خويشاوندان شخص مدير يافت شود و چه در فردي غير خويشاوند.
ب)عدالت اجتماعي
«لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان الله قوي عزيز» (حديد 25) همانا رسولانمان را با دلايل فرستاديم و با آنان كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم به قسط بپا خيزند و آهن را نازل كرديم كه در آن، باس (خشم و سختي) شديدي است و منافعي براي مردم و براي آنكه خدا بداند چه كسي او و رسولانش را در نهان ياري ميدهد. خداوند نيرومند و عزيز است.
از محورهاي سيره سياسي پيامبر اعظم، تحقق بخشي به عدالت اجتماعي است. تاريخ، سراسر شهادت ميدهد كه ايشان نهايت تلاش خويش را به كار ميگرفتند تا در قلمرو نظام ولايي ايشان كوچكترين حقي از كسي تضييع نشود. ايشان حتي در مورد شخص خود، بدون آنكه بخواهد حقي ممتاز و ويژه قايل باشد و ولايت خود را دستاويز ضابطهشكني، فراروي از قوانين الهيه و مطالبه حقوقي اضافي نمايد، در معاملات اجتماعي، رعايت عدالت ميفرمود. ايشان حتي در نگاه به حضار، مراعات ميكرد كه به همگان يكسان نظر نمايد؛ كان رسول الله يقسم لحظاته بين اصحابه ينظر الي ذا و ينظر الي ذا بالسويه .
عدالت در عرف پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله، به معني رعايت استحقاق بوده است نه توزيع يكسان امكانات. وقتي طعامي خدمت حضرت آوردند. آن حضرت طعام را ميان اهل صفه تقسيم فرمود اما از آنجا كه طعام اندك بود و به همگان نميرسيد، تنها به كساني كه نيازشان شديدتر بود، اعطا فرمودند و از بقيه عذر خواستند؛ «فخصصت به اناسا منكم خشينا جزعهم و هلعهم» .
دقت آن پيامبر رحمت در توزيع بيت المال و رساندن آن به مصارف حقهاش بسيار خواندني و تامل برانگيز است. تاريخ دارد كه ايشان اگر چيزي از بيت المال اضافه ميآمد و مورد هزينهاش پيدا نميشد، حتي تا نيمههاي شب بيدار ميماندند و تا نياز و مورد هزينه را نمييافتند به خانه نميرفتند . اين تلاش شبانه روزي براي تامين حقوق و استقرار عدالت و اطمينان يافتن از خرج صحيح بيت المال، بايد الگوي زمامداران باشد. روايت معروف «من اصبح لا يهتم بامور المسلمين فليس منهم» نيز اشاره بدان دارد كه تلاش و همت گماردن به حل مشكلات جامعه مسلمين، صبح و شام نميشناسد و سراسر بايد تلاش نمود.
در بيماري آخر عمر شريف پيامبر اعظم، به ايشان اطلاع رسيد كه چند درهم از بيت المال بدون آنكه تقسيم شود، نزد وي مانده است. ايشان آن چند درهم را در موردش تقسيم فرمودند و خطاب به خويش نمودند كه تو چه فكر ميكردي، اگر خدا را ملاقات ميكردي، در حالي كه اين درهمها نزد تو بودند!
عدالت اجتماعي، چنان كه در آيه شريفه سابق الذكر گذشت، هدفي عالي براي رسالت شمرده شده است و علي عليه السلام نيز در روايات متعددي به اهميت فوق العاده آن توجه دادهاند:
– «خير السياسات العدل»
– «ملاك السياسه العدل».
سياست عدالتگستري پيامبر اعظم بر چند اصل استوار بوده است كه ميتوان آنها را از شواهد تاريخي، استنباط نمود:
1- نرمي در عين دورانديشي: اصولا در قرآن شريف در توصيف آن حضرت آمده است كه «فبما رحمه من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك» (بواسطه رحمتي از سوي خداوند با آنان نرم شدي و اگر تندخو و سختدل بودي از پيرامون تو پراكنده ميشدند). پيامبر اعظم، در عين نرمخويي، دورانديش بودند و با كسي كه قصد سوء استفاده از عدالتگستري آن حضرت را داشت با صلابت برخورد ميفرمودند و به او اجازه دخل و تصرف در امور نميدادند.
2- فراگيري عدالت: پيامبر الهي، عدالت را مختص به خويشان، محله خويش يا شهر خود نميدانستند و آن را تا اقصا نقاطي كه تحت امر ولايي آن حضرت بودند گسترش ميدادند.
3- اختصاص دادن برخي به امكانات بيشتر در عين ميانه روي: پيامبر اعظم، از مصرف امكانات و درآمدهاي حاصله در امور غير صحيح جلوگيري ميفرمودند. جلوگيري از تبذير و اسراف و حفظ بيت المال براي موارد مورد نياز همان ادب الهي است كه آن حضرت بدان متادب بودند؛ «و لا تجعل يدك مغلوله الي عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا» (اسراء 29). در عين حال، آن حضرت، بنابر مصالح و شرايط، تشخيص ميدادند كه عدهاي را به بخشش بيشتر مختص سازند. به عنوان مثال، گاه براي تاليف قلوب و حفظ مصالح جامعه اسلامي، امتيازاتي اعطا ميكردند.
مجموع اين سه امر را امير المومنين چنين بيان فرمودهاند: «سياسه العدل ثلاث: لين في حزم و استقصاء في عدل و افضال في قصد».
در جمهوري اسلامي كه گفتمان غالب از همان ابتداي قيام الهي تا پيروزي انقلاب و نيز پس از آن و امروزه در دولت نهم، عدالت اجتماعي بوده و هست، بايد توجه به مناطق روستايي و محروم كشور، جزو اولويتها باشد. فراگيري عدل به استناد سنت نبوي، مقتضي آن است كه امكانات رفاهي، درماني، اشتغال، مسكن و … مخصوص به پايتخت و چند شهر بزرگ نشود و در حالي كه بشاگردي كپرنشين، آب سالم آشاميدني را به سختي مييابد، تهراني مرفهنشين، به شستشوي ماكسيماي خود با آب تصفيه شده نپردازد.
ج) حقوق مردم
سيره سياسي پيامبر اعظم و تعامل با مردم
رهبران سياسي در تعامل با مردم، در معرض افراط يا تفريط قرار دارند. برخي به استبداد، سخني از مردم نميشنوند و تعاملشان در چارچوب صدور فرمان از سوي آنان و فرمانبرداري از سوي مردم است. مردم صرفا بازوي اجرايي و خدمه رهبر محسوب ميشوند و ياراي نقد، پيشنهاد و يا رويارويي را ندارند. بر عكس، برخي ديگر از رهبران، آنچنان دچار ضعف نفس و فقدان تدبيرند كه در ورطه عوام زدگي و آلت دست شدن قرار ميگيرند. در حكومتهاي پادشاهي قديم، تاريخ از هر دو گروه، شواهدي نشانمان ميدهد. طرفه آنكه در رژيمهاي مدرن ليبرال دموكراسي، معجوني از هر دو امر مشاهده ميشود؛ از يكسوي، استبداد نهان حاكمان و تسلط حزبي بر افكار عمومي، در موارد بسياري مانع از رسيدن سخن مردم به گوش سياستمداران ميشود (نظير تظاهرات بي حاصل مردم جهان عليه جنگ در عراق، افغانستان و لبنان) و از سوي ديگر، آلت دست شدن هيات حاكمه تحت سيطره كارتلهاي بزرگ اقتصادي و لابيهاي سياسي، فقدان قاطعيت و استحكام راي رهبران سياسي را رقم ميزند.
سيره سياسي و شخصيت حكومتي نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله، سراسر، نشان از حفظ حد اعتدال در تعامل با مردم را دارد. از يكسوي با مردم مهربان است، به سخنان و آرايشان گوش ميدهد و با آنان مشورت مينمايد؛ «فبما رحمه من الله لنت لهم … فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم في الامر» (آل عمران/ 159)، اما مآلاً تصميم نهايي با شخص رهبر است؛ «فاذا عزمت فتوكل علي الله». روح مردمسالاري ديني در صدر اسلام را مثلا هنگامي ميتوان ديد كه پيش از جنگ احد، پيامبر اكرم، ياران را جمع ميفرمايد و در مسائل نظامي و شيوه دفاع با آنان مشورت مينمايد؛ «اشيروا اليّ» . در جنگ خندق نيز شاهد آنيم كه رسول خدا در عين علم و آگاهي وسيع و الهي خويش، به مشورت ميپردازد و راي سلمان فارسي مبني بر حفر خندق را ميپذيرد.
از سوي ديگر، اين رهبر الهي، در برابر تمايلات بيبنيه و خام گروهي از مردم، سر خم نميكند و به اميد ازدياد حامي و جلب رضايت مردم، راه عوام زدگي را پيش نميگيرد. در سال يازدهم بعثت، پيامبر اكرم در ايام حج با روساي عرب تماسهايي ميگرفتند و از همه آنها منزل به منزل ديدن به عمل ميآوردند و حقيقت دين خود را به آنها عرضه ميداشتند. اما تلاشهاي منفي ابولهب، عموي مشرك پيامبر، تبليغات آن حضرت را درباره سران قبايل كم اثر مينمود. در اين بين، گروهي از قبيله بني عامر، وارد مكه شدند. پيامبر آيين خود را بر آنها عرضه كردند. آنان حاضر شدند كه به وي ايمان بياورند، اما شرطي را نيز براي ايمان آوردنشان مطرح ساختند. آنان گفتند رهبري جامعه پس از درگذشت پيامبر بايد به قبيله آنها واگذار شود. ميتوان ديد كه قبول اين شرط يكي به بهانه مردمداري و قبول پيشنهاد مردم و ديگر به عذر عقلانيت سياسي كه كسب حامي و ناصر را در اين موقعيت بحراني الزام ميكند، امري معقول به نظر ميرسد. اما عقلانيت مزبور، عقلانيتي نيست كه مطلوب اسلام باشد، بلكه عقلانيتي ابزاري است كه بهترين ابزار مادي را براي رسيدن به هدفي مادي تعقيب ميكند. رسول گرامي اسلام به قبيله بني عامر فرمودند: كار در دست خدا است، هر كس را مصلحت ديد او را برميگزيند. نتيجه آن شد كه قبيله مذكور از پذيرش اسلام سر باز زدند.
رسول خدا، سالها بعد، پس از حجه الوداع، به دستور الهي، پسر عموي جوان خويش، علي عليه السلام را به جانشيني خويش معرفي فرمودند و در اينباره، دو خطاب الهي رسيد: «و الله يعصمك من الناس» (مائده/ 67) و «فلا تخشوهم و اخشون» (مائده/ 3) بدين معنا كه در راه نصب جانشين، نبايد از خواست و راي برخي مردم تبعيت كرد و در صورت تعرض آنان، بايد بر خداوند و ياري او توكل نمود. بدين سان، رهبري الهي، از عوام سالاري مصون ميماند.
سيره سياسي پيامبر اعظم و مهرورزي
تعاملي كه نبي مكرم اسلام با مردم داشتند، از وجوه بسيار درسآموز سيره سياسي آن وجود مطهر است. از آنجا كه در سياست مدن، رابطه ميان رهبر و مردم، از اهم اركان است و كم و كيف آن بر ديرپايي حكومت، استحكام و حتي كارايي آن تاثير مستقيم دارد، بايد زندگاني سياسي پيامبر اعظم را از اين زاويه مورد بررسي قرار داد.
پيامبر اسلام، «رحمه للعالمين» معرفي شده است. در سوره توبه، آيه 128 آمده است: «لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رئوف رحيم» (به واقع، رسولي از خود شما به سويتان آمد كه رنج بردن شما بر او سخت است، نسبت به شما حريص است و به مومنين داراي رافت و مهرباني است). رهبر جامعه بايد اين چنين، دل خود را بدون چشمداشت و توقعي معطوف به سختيهايي كه مردم در زندگي با آن مواجه ميشوند نمايد. پيامبر خدا، دلسوزي نسبت به مردم را وسيلهاي جهت تحكيم سلطه خود بر آنان قرار نداده بود، بلكه واقعا همچون والدين نسبت به فرزند خود، يكسويه (و بدون انتظار عوض) به آحاد جامعه مهر ميورزيد. همين خصوصيت (يعني خلوص در مهرورزي) است كه سبب گسترش آيين اسلام شد و نام پيامبر اسلام را براي هميشه تاريخ، بلندآوازه نگاه داشت.
قرآن، دو بار، تعبير شگفتي را درباره شدت مهرورزي پيامبر اعظم به مردم به كار برده است: «فلعلك باخع نفسك علي آثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث اسفا» (كهف، 6) (گويي بخاطر اعمال آنان در صورتي كه به اين گفتار ايمان نياورند، خود را از تاسف و اندوه به هلاكت خواهي افكند). «لعلك باخع نفسك الا يكونوا مومنين» (گويي خود را به خاطر اين كه آنان ايمان نياوردهاند به هلاكت ميافكني).
تعبير «طبيب دوار بطبه» در نهج البلاغه امير المومنين عليه السلام درباره شخصيت پيامبر خدا به كار رفته است. اين چنين طبيبي كه منتظر آمدن بيماران جهت مداوا به نزد خود نميماند، بلكه خود به نزد آنان ميرود، بيماريشان را بدانان گوشزد ميكند و درمان دردهايشان را عرضه ميكند، محبت و مهري بيشائبه دارد و به دنبال كسب منافع از طريق مردمداري نيست. جملهاي از پيامبر اكرم نقل شده است كه بر لزوم مهرورزي و شفقت و دلسوزي نسبت به ديگران تصريح دارد: «شخصي كه دلش بر حال ديگران نسوزد، مورد رحمت الهي قرار نميگيرد». اين جمله را آن حضرت پس از وفات فرزندشان، ابراهيم و در پاسخ عبد الرحمن بن عوف مطرح فرمودند. عبد الرحمن بن عوف به گريه كردن آن حضرت بر فرزندشان اعتراض كرده بود.
اين شخصيت اجتماعي و سياسي پيامبر اسلام است كه در عين ايذاء بسيار (به گونهاي كه «ما اوذي نبي مثل ما اوذيت»)، باز زبان به نفرين نميگشود و از مردم اعراض نميكرد. در طائف، بزرگان قبيله بني ثقيف، اوباش را عليه پيامبر شوراندند و صدمات زياد بر جسم آن حضرت وارد آوردند، اما آن حضرت زبان به نفرين نگشود. همچنين عفو عمومي پيامبر پس از فتح مكه، نكات حائز اهميتي دارد. مكه سالها از سوي قريش به مركز توطئه و تخريب عليه پيامبر تبديل شده بود. 13 سال رنجهاي شكننده كه مسلمانان و شخص رسول خدا در مكه تحمل نمودند و چندين جنگ كه با دخالت مستقيم يا غير مستقيم قريش و اهالي مكه بر امت اسلامي در مدينه تحميل شد، براي يك رهبر متنفذ كافي است تا تصميمات قاطعي در تنبيه مردم مكه اتخاذ نمايد، تصميماتي نظير توقيف اموال، نفي بلد، اعدام سركردگان و …. اما رسول خدا بر اساس مهر و عطوفت الهي كه به مردم داشت، عفو عمومي اعلام نمود و چنين فرمود: «شما مردم هموطنان بسيار نامناسبي بوديد، رسالت مرا تكذيب كرديد و مرا از خانهام بيرون ساختيد و در دورترين نقطه كه من به آنجا پناهنده شده بودم با من به نبرد برخاستيد، ولي من با اين جرائم، همه شماها را بخشيده، بند بندگي را از پاي شما باز ميكنم و اعلام مينمايم كه: اذهبوا فانتم الطلقاء، برويد به دنبال زندگي خود، همه شماها آزاديد».
ملا حسين كاشفي، از مشهورترين دانشمندان قرن نهم هجري، كتابي دارد به نام: «الرساله العليه في الاحاديث النبويه» كه در آن چهل حديث نبوي را به زبان فارسي توضيح داده است و اشاراتي به مسائل سياسي بر اساس سنت نبوي نيز نموده است.
ملا حسين در كتاب مزبور، دو ويژگي عمده براي وزرا برميشمارد: يكي تعظيم امر خدا و ديگري شفقت بر خلق خدا. او تعظيم امر خدا را همان اقامه عدالت بين ملت ميشمارد و شفقت بر خلق خدا را داراي سه علامت معرفي ميكند: «ياري كردن مظلومان و شر ظالمان را از سر ايشان دور كردن و ارباب ستم را ماليده و مزجور داشتن و اهل فساد را منكوب و مقهور ساختن. قال النبي (ص): من نصر مؤمنا ينصره الله في الدنيا و الآخره».
او همچنين مينويسد: «از امارات شفقت جفا كشيدن است و ناخوشي قبول كردن و ضعفا و عجزه را خوش دل ساختن. خُلق مهتر عالم (ص) چنين بوده كه تلخ خورده و شيرين به چاكران داده و بدين صفت، سران و سروران را تعليم ميدهد كه نوش نعمت و شيرين مراد و صاف آرزو به زير دستان و رعايا دهيد و لقمه ناگوار محنت و مشقت در كام رعيت منهيد تا بر سنت و روش من باشيد».
از ديگر خصوصيات و ويژگيهاي مهرورزي و شفقت حاكم نسبت به مردم، آنچنان كه از سنت نبوي به دست ميآيد، تواضع و فروتني است. كاشفي در توضيح تواضع، آن را از صفات انبيا و اولياي خدا و تكبر را صفت اشرار و فجار كه عاقبتش وخيم و عذاب اليم است دانسته و با تمسك به روايتي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مينويسد: «تواضع را سرانجام رفعت است و تكبر را عاقبت، لعنت و محقق اين معنا و مصدق اين دعوا، قصه آدم صفي و واقعه ابليس دني است كه تواضع، آدم خاكي را به اوج اصطفا رسانيد كه: ”ثم اجتباه ربه“ و تكبر، ابليس لعين را بر زمين ادبار فرو برد كه: ”و ان عليك لعنتي الي يوم الدين“. ابليس، همه، خود را ميديد كه: ”انا خير منه“. از ”انا“ نميتوانست گذشت. زيرا كه ”انا“ را چندان كه مقلوب كني، همان ”انا“ باشد. پس متواضع، آن است كه خود را فروتر نمايد، زيرا كه چون فرو رود برآيد».
يكي ديگر از عناصر مطرح در شفقت و مهرورزي حاكم، همراهي و يكرنگي مسئولين حكومتي با مردم است. حاكم بايد خود را تافته جدا بافته از مردم نداند، خود را در كاخ سلطنتي يا دفتر كاري كاملا حفاظت شده به گونهاي كه از مردم محبوس و به دور باشد نگاه ندارد و بايد در غم و شادي مردم سهيم و شريك گردد. آنچنان كه تاريخ شهادت ميدهد، رسول خدا در تمامي دوران زمامداري الهي خويش، در دسترس مردم و در كنار مردم و غمخوار مردم بودند. در جنگها، در صف مقدم بودند و در محاصره اقتصادي، همچون بقيه، گرسنگي و تشنگي ميكشيدند. در غزوه خندق، وقتي پيشنهاد سلمان فارسي به اتفاق آرا پذيرفته شد و قرار شد به وسيله حفر خندقي ژرف، نقاط آسيب پذير مدينه كه عبور و مرور وسايل نقلي و جنگي به آساني از آنها صورت ميگرفت، مسدود و محفوظ گردد، شخص پيامبر خدا، خود به همراه گروهي موارد آسيب پذير را بررسي فرمود و محل حفر خندق را با خط مخصوصي تعيين كرد. پيامبر اكرم، خود اولين كلنگ را بر زمين زد و مشغول كندن زمين شد در حالي كه از صورت و پيشاني آن حضرت عرق ريزش ميكرد. پيامبر با اين كار، گوشهاي از برنامه سياسي اسلام را نشان داد و به جامعه اسلامي تفهيم كرد كه فرمانده و حاكم و پيشواي جمعيت بايد بسان افراد ديگر شريك غم بوده و پيوسته باري از دوش آنان بردارد.
نهضت «خدمت رساني» بر اساس سنت نبوي
پيامبر خدا هم در عمل و رفتار به تاديب اصحاب، جامعه نوپاي ديني و بلكه كل تاريخ تا آخر الزمان قيام فرموده بودند و هم در مواردي كه نياز اقتضا ميكرد، به طور صريح نيز در بيان مباركشان آداب يك جامعه اسلامي را تعليم ميفرمودند. خدمتگزاري حاكمان به مردم، متوليان بخشي از جامعه نسبت به زيردستان و بلكه آحاد جامعه نسبت به يكديگر، از آداب مهم و اصلي حكومتداري در اسلام است. پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله، يكجا خطاب به مردم فرمودند:
«ألا انبئكم بشرار الناس؟ قالوا : بلى يا رسول الله، قال: من نزل وحده و منع رفده، وجلد عبده، ألا انبئكم بشر من ذلك؟ قالوا: بلى يا رسول الله، قال: من لا يقيل عثره و لا يقبل معذره، ثم قال: ألا انبئكم بشر من ذلك؟ قالوا: بلى يا رسول الله، قال: من لا يرجى خيره، و لا يؤمن شره، ثم قال: ألا انبئكم بشر من ذلك؟ قالوا: بلى يا رسول الله، قال: من يبغض الناس و يبغضونه».
يعني آن حضرت، از مردم پرسيدند آيا به شما نگويم كه بدترين مردم چه كسي است؟ عرض شد بلي يا رسول خدا. آنگاه فرمودند: كسي كه تنها مينشيند و كمكش را دريغ ميكند و زيردستش را تنبيه بدني ميكند. سپس آن حضرت، بدتر از اين فرد را كسي معرفي فرمود كه از لغزشي چشم نميپوشد و عذر را نميپذيرد. بدتر از اين فرد، كسي است كه هيچ اميدي به خيرش نيست و كسي از شرش در امان نميباشد. بدتر از اين فرد نيز كسي است كه از مردم بدش ميآيد و مردم هم متقابلا از او بدشان ميآيد.
آن حضرت، علاوه بر آنچه در سيره عملي ايشان كاملا مشهود است، در كلام فوق نيز صريحا، خدمت رساني به ديگران را بسيار مهم و از برترين خيرها معرفي فرمودهاند، به گونهاي كه فاقد اين خير، از بدترين مردم تلقي ميشود. لذا نهضت خدمت رساني در دولت و حكومت اسلامي بايد احيا و تشديد شود و سرلوحه امور قرار گيرد. در اين مسير بايد ابتدا هرگونه مانعي كه در امر خدمت به خلق الله اختلال ايجاد مينمايد شناخته و از آن پرهيز شود. اموري نظير ضعف معرفت نسبت به مصداق خدمت (جا به جا شدن ضد خدمت به جاي خدمت)، دنياگرايي و تجمل طلبي، غرايز و امراض نفساني از تنبلي و سست عنصري و آسايش خويي گرفته تا بخل و حسد و عجب، فريب موقعيت و قدرت، حزب گرايي و آلوده شدن به بازيهاي سياسي غير اخلاقي، همه و همه اموري هستند كه جلوي تسريع و بهبود يافتن نهضت خدمت رساني را ميگيرند.
در مستدرك الوسائل مرحوم ميرزاي نوري، آمده است كه: «قال رسول الله صلى الله عليه و آله: من اصبح لا يهتم بأمر المسلمين فليس من المسلمين، و من شهد رجلا ينادي يا للمسلمين فلم يجب فليس من المسلمين». يعني «هر كه صبحي را بدون اهتمام به امر مسلمانان (حل مشكل مسلمانان) آغاز نكند از مسلمانان نيست و هر كس شاهد آن باشد كه مردي ندا ميدهد كه مسلمانان به دادم برسيد و جواب نگويد از مسلمانان نيست». اين روايت به خودي خود، كافي است تا ثابت كند خدمت رساني، ريشه در دينداري دارد، به گونهاي كه ترك آن، ترك اسلام تلقي ميشود. ترويج اين معنا، باعث تثبيت و استقرار «فرهنگ كار» در قالب ارزشهاي ديني و نشر آن در كل جامعه خواهد شد. ايجاد تحول فرهنگي در باورهاي جامعه نسبت به ارزش وجدان كاري، مد نظر گرفتن منافع مصرف كنندگان در توليد كالاها، سعي در زدودن فردگرايي، قدرگرايي منفي، عزلت و گوشه نشيني رهباني و ترويج فرهنگ وقف، ايثار و ارزشهايي از اين دست، مولفههاي نهضت خدمت رساني هستند كه همگي در كلمات نوراني و سيره عملي رسول خدا ريشه دارند.
آنچه گفته شد، مبناي ديني و الهي خدمت رساني دولت و حكومت نسبت به مردم نيز هست. اگر دولت به بسط تفكر خدمت رساني در اقشار مختلف جامعه بپردازد و آن را چونان مطالبهاي مردمي درآورد كه خود، موظف به ارضا و برآوردن آن است، ميتوان مطئمن بود كه نهضت خدمت رساني در بالاترين سطوح مديريتي نيز به راه افتاده، ثمر خواهد بخشيد. وقتي رسول خدا به عنوان رئيس امت اسلامي، به بيانات و انحاء مختلف بر ارزش والاي كار، خدمت به مردم و اهتمام به امر مسلمين تاكيد ميورزد، به همه حكمرانان تعليم ميدهد كه صريحا به ترويج اين ارزشها بپردازند كه در اين صورت، به طور غير مستقيم، مطالبهاي در آحاد ملت ايجاد كردهاند تا از دولتيان و حكمرانانشان، كار و تلاش و اهتمام به امور را مطالبه نمايند و در صورت سستي و كم كاري، توبيخشان كنند.
جايگاه جوانان در سيره پيامبر اعظم
رهبري و هدايت نسل جوان در هر جامعه، هم از مسئوليتهاي مهم و وظايف خطير حاكمان است و هم از فرصتهاي بسيار درخشاني كه حاكمان ميتوانند از آن در جهت اهداف عاليه، تضمين آينده جامعه، حركت به سوي قلههاي پيشرفت و تعالي، بهره برداري مناسب نمايند.
نسل جوان و نوگرايي آنها، گاه به نظر مسئولان فرهنگي و برنامه ريزان كشور كه غالبا به نسل پيشين تعلق دارند، چندان جدي گرفته نميشود و حتي برخي، تصويري منفي از آن در حد يك نسل هواپرست و فاقد عقلانيت كافي، خام و نپخته و فاقد كارآيي و كفايت و درايت در ذهن دارند كه طبعا چنين تصويرها و ذهنيتهاي ناصحيحي، بر برنامه ريزيها و جهت گيري آنها تاثير گذار خواهد بود.
مساله رهبري و هدايت نسل جوان از لحاظ تاكتيك و كيفيت عمل در عصور مختلف و شرايط فرهنگي- اجتماعي مختلف، متفاوت است. لذا در هر دورهاي بايد در اولين گام، به شناخت نسل جوان، مميزات و مشخصات آن، مطالبات و معضلاتش، منابع تاثر پذيري و اموري از اين دست پرداخت. اين مرحله، كاملا حساس و زيربنايي است، چه بدون شناخت مخاطب نميتوان براي او سخن متناسب با احوال او بيان كرد و برنامهاي در خور او ارائه كرد.
سيره رسول اكرم صلي الله عليه و آله، درباره جوانان، گوياي ارزش والايي است كه ايشان هم نظرا و هم عملا براي جوانان قائل بودند. در يك جمع بندي سريع و اجمالي ميتوان برخي از رئوس سيره نبوي درباره جوانان را چنين برشمرد:
1- تذكر اينكه جواني، امر ارزشمندي است: در وهله اول، جواني و شباب، از نظر رسول خدا، يك فرصت والا است. از ايشان روايت شده است: «اغتنم خمسا قبل خمس، شبابك قبل هرمك …» ، يعني پنج چيز را قبل از پنج چيز غنيمت شمار كه اولين آنها را رسول خدا، جواني قبل از كهنسالي قلمداد فرمودند.
2- رواج اخلاق ميان جوانان: رسول خدا به اخلاقي بودن و رواج شئون اخلاقي ميان جوانان اهميت فراوان قائل بودند. در روايات فراواني از طاعت خدا، توبه و … به عنوان اموري زيبنده جوانان، اموري كه خداوند با رويت آنها در جوانان، بدانها محبت ميورزد و نظاير آن ياد فرمودهاند. در روايتي هست كه رسول خدا چنين فرمودند: «ان الله يحب الشاب الذي يفني شبابه في طاعه الله» . يعني همانا خداوند، جواني كه جوانيش را در طاعت خداوند به پايان ميبرد دوست ميدارد.
3- كنترل غرائز و پرهيز از شهوت پرستي: پيامبر خدا فرمودند: «ان الله تعالي ليباهي بالشاب العابد الملائكه يقول انظروا الي عبدي ترك شهوته من اجلي» . يعني همانا خداوند متعال، هر آينه بر ملائكه در مورد جوان عابد مباهات ميورزد و ميگويد بنگريد به بنده من كه شهوتش را به خاطر من ترك گفته است.
4- بها دادن به جوانان در امور حكومتي، نظامي و فرهنگي: آن حضرت براي تبليغ و تعليم قرآن از جوانان بهره ميگرفت. در جنگها نيز جوانان جايگاه ويژهاي داشتند؛ نمونه بسيار مشهور اين امر، در اواخر عمر شريف آن حضرت رخ داد، هنگامي كه اسامه در عين جواني، فرمانده يك جنگ بسيار مهم گرديد و همگان حتي شيوخ و كهن سالان از مهاجر و انصار، مامور به اطاعت و فرمانبري از وي شدند. با اين نصب، رسول خدا، پيامي زنده براي تمام حكام الي الابد باقي گذاردند مبني بر اينكه كارداني و لياقت در گرو سن و سال نيست و مسئوليتهاي سنگين اجتماعي را ميتوان بر دوش جوانان شايسته و لايق نهاد. تاريخ نشان ميدهد كه پيامبر در اثناء بيمارياي كه منجر به رحلت آن حضرت شد، آگاه گرديد كه در حركت سپاه از لشكرگاه كارشكنيهايي ميشود و گروهي به فرماندهي اسامه طعن ميزنند. آن حضرت بسيار خشمگين شدند و در حالي كه حولهاي بر دوش انداخته و دستمالي بر سر بسته بودند آهنگ مسجد كردند تا از نزديك با مسلمانان سخن بگويند. آن حضرت با تب شديد بالاي منبر قرار گرفتند و پس از حمد و ثناي الهي فرمودند: «… گويا فرماندهي اسامه بر گروهي از شماها گران آمده و زبان به انتقاد گشودهايد ولي اعتراض و سرپيچي شما تازگي ندارد … من او را سخت دوست دارم. مردم درباره او نيكي نماييد و ديگران را در حق او به نيكي سفارش كنيد. او از نيكان شما است». همچنين نقل شده كه آن حضرت در بستر بيماري، بر كساني كه از سپاه اسامه جدا شوند و در مدينه بمانند لعنت ميفرستاد.
حمايت از اقشار آسيب پذير در حكومت نبوي
در كتاب سنن النبي (ص) مرحوم علامه طباطبائي، آمده است كه زيد شحام از أبي عبد الله امام صادق (عليه السلام) چنين نقل نمود كه: «ما منع رسول الله (صلى الله عليه و آله) سائلا قط، إن كان عنده أعطى، و إلا قال: يأتي الله به». بر طبق اين روايت شريف، رسول خدا هيچ مستمندي را بدون بخشش و عطا رد نميكرد، يا بدو چيزي ميبخشيد يا برايش دعا ميكرد كه خداوند به وي عطا كند.
در بادي امر هنگامي كه از سياستهاي حمايتي حاكمان نسبت به قشر آسيب پذير جامعه سخن به ميان آورده ميشود، نظر غالب، معطوف به تخصيص بودجهاي ويژه جهت پرداخت مستقيم نقدي يا غير مستقيم يارانهاي به اقشار كم درآمد جامعه ميشود. بيمههاي مختلف درماني و غير درماني، توزيع اقلام پر مصرف خوراكي نظير گوشت و برنج و روغن، تخصيص مسكنهايي با اجاره بهاي اندك، پرداخت وامهاي خود اشتغالي و غير آن، موارد بسيار بارز و شاخصي هستند كه با سنجش كميت آنها، ميزان رسيدگي دولت به قشر كم درآمد معين ميگردد. اما آيا همين امور كافي است و نهايت كار، همين است؟ آيا تنها سياست درست، به حد اكثر رساندن اينگونه كمكها است تا جايي كه نتوان هيچ مستمندي در جامعه يافت (البته اگر اصولا چنين وضعيتي قابل دسترس باشد)؟ آيا اجراي چنين سياستي، ضامن رضايت مندي و اقناع مستضعفين خواهد بود؟
اگر به سيره نبوي رجوع نماييم، مشاهده ميشود كه ايشان در نهايت توان به وضعيت مادي مستمندين جامعه بذل توجه ميفرمودند و تلاش ميكردند هيچ شخص مستضعفي در جامعه تحت تدبير ايشان، با پريشان حالي، روزگار را سپري ننمايد. البته بايد توجه داشت كه به علت نوپا بودن حكومت اسلامي پيامبر اكرم و فشارهاي اقتصادي از ناحيه دشمنان و بلوكه شدن اموال و داراييهاي مسلمانان در مكه، چندان توانايي اقتصادي جهت ارضاي تمامي مستضعفين وجود نداشت. اما در حد توان، بنا بر حمايت مادي از مستضعفين بود. مهم، در اين ميان، آن است كه سياست حمايتي پيامبر نسبت به اقشار ضعيف جامعه، به تخصيص بودجه منحصر نميشد.
در كتاب المكارم باز هم از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه رسول الله فرمودند: «لست أدع … الأكل على الحصير مع العبيد و مناوله السائل بيدي». يعني غذا خوردن با بردگان بر روي حصير و نيز عطا كردن به سائل با دست خويش را هرگز ترك نميكنم. بر طبق اين روايت و روايات ديگري كه در معنا مطابق با آن هستند، هم نشيني با فقرا، ساده زيستي و پرهيز از زندگي فاخر از برنامههاي مهمي بودكه نبي مكرم اسلام نسبت به مستضعفين جامعه اجرا ميفرمود. اقشار آسيب پذير هنگامي كه مشاهده كنند اول شخص مملكت و رئيس حكومت كه دسترسي به منابع مالي عظيم دارد و با يك دستور ميتواند از آنها به مقدار دلخواه بهرهمند شود يا با رانت اقتصادي يا اطلاعاتي، زندگي مرفهي براي خود و بستگانش فراهم سازد، همسان آنها ميزيد و از زخرف دنيا و حطام پست مادي چشم پوشيده است، همانند آنها غذا ميخورد، همانند آنها اسكان مييابد و همانند آنها معاشرت ميكند، بر فقر و ناداري خويش، صبر و بردباري مييابند و آلام آنان تسكين مييابد. به علاوه، مهمترين اثر چنين رفتاري از سوي حاكمان آن است كه توقعات و انتظارات قشر مستمند از حكومت، متعادل شده و معقول ميگردد و سياستهاي حمايتي حكومت در نظر آنان، جلوهگر شده، آنان را از متهم كردن حكومت به بيتوجهي باز ميدارد. در چنين وضعيتي، رابطه و تعامل اين قشر با حكومت، رابطهاي وثيق و مستحكم ميشود. تحكيم رابطه قشر مستضعف جامعه يا كوخ نشينان با حكومت، در جاي خود، ضامن استحكام پايههاي حكومت، شكست ناپذيري آن در برابر تهديدات خارجي و داخلي و پيشرفت روز افزون آن است، چه اينكه تاريخ نشان داده است عمده كساني كه در اوضاع نابسامان جنگ يا مصائب اجتماعي و سياسي ديگر به پشتيباني دولتهاي عدالت محور شتافتهاند، همان اقشار آسيب پذير و كوخ نشينان بودهاند نه كاخ نشينان. در تاريخ نبوي نيز مشاهده ميشود كه استحكام پايههاي حكومت نوظهور اسلام، وابسته به حمايت بي دريغ همين اقشار بوده است، امري كه حكومت اسلامي را در كوران حوادث فاجعه آميز، راست قامت و استوار نگاه داشت.
رسول خدا، دأب و روش بسيار محترمانهاي با مستمندين داشتند و آنان را به جهت مستمند بودن تحقير نميفرمودند. در كتاب شريف بحار الانوار نيز به نقل از دعوات راوندي آمده است كه حضرت أمير المؤمنين (عليه السلام) فرمودند: «كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) إذا سئل شيئا، فإذا أراد أن يفعله قال: نعم، و إذا أراد أن لا يفعل سكت، و كان لا يقول لشئ: لا». يعني رسول خدا چنين بودند كه وقتي از ايشان چيزي درخواست ميشد اگر اراده انجام آن را داشتند، جواب مثبت ميفرمودند و اگر اراده انجام آن را نداشتند ساكت ميماندند و نسبت به هيچ چيزي، جواب منفي نميدادند.
در واقع، جواب منفي دادن به طور صريح، به جهت تاثير رواني آن، متضمن حد اقلي از تحقير و طرد است و رسول خدا به همين مقدار نيز راضي به مخدوش كردن شان و شخصيت فقرا نبودند. سلامي الهي بر او و خاندان مطهرش.
جايگاه مشورت در سيره نبوي
اصل و عمده در تصميم گيريهاي مهم، مشورت كردن است. مشورت با اصحاب عقل و ارباب تجارب كه با مشورت خير، تجارب و تعقل خويش را در اختيار مشورت گيرنده قرار ميدهند. مشورت كردن، نشان از آن دارد كه شخص، به راي و فكر خود، معجب نيست و استبداد نميورزد. به علاوه، عدم مشورت، خويي ناپسنديده است كه گاه از عدم اعتماد شخص به ديگران حاصل ميشود.
اشخاصي كه طرف مشورت واقع ميشوند، بايد فكور، اهل حزم و دور انديشي، بي باك و شجاع، اميدوار و مصمم، داراي احاطه علمي و تجربتي در موضوع مورد مشاوره باشند. اگر هر يك از اين صفات، در مشاورين، مفقود باشد، مشورت، كاملا نتيجهاي معكوس داده، به جاي منفعت، ضرري چه بسا عظيم متوجه مشورت گيرنده خواهند نمود. نكته ديگر كه در مشورت، مهم است آن است كه شخص مشورت گيرنده، بايد خود، داراي درايت، اعتماد به نفس، قدرت تصميم گيري و عزم جدي داشته باشد تا نهايتا پس از مشورتها، به تصميمي نهايي منتهي شود و با قدرت، به تنفيذ تصميمش بپردازد. اگر مشورت گيرنده، فاقد اين روحيه و قدرت تصميم گيري باشد، در ميان انواع توصيههايي كه از سوي مشاورين مختلف به او ميشود، دچار سر در گمي شده، فرايند تصميم را عقيم ميسازد.
در قرآن كريم، به رسول خدا امر شده كه مشورت نمايد و وقتي در مورد گزينهاي عزم يافت، بر خداوند توكل نمايد. سيره رسول اكرم صلي الله عليه و آله و نيز ائمه اطهار عليهم السلام، پرهيز كامل از استبداد به راي و اجتناب از خوي بي توجهي و بها ندادن به نظرات و مطالبات مردمي و نخبگان جامعه بوده است. همين سيره است كه مستند مباحث ولايت فقيه قرار ميگيرد و بر اساس آن ثابت ميشود كه فقيه جامع الشرايط نميتواند با زور سر نيزه و ايجاد استبداد و تحميل خود، بر جامعه مستولي شود و حكومت تشكيل دهد. فقيه در صورت انجام چنين اعمالي، از عدالت ساقط ميشود و ديگر جامع شرايط ولايت و زعامت نخواهد بود. به عبارت ديگر، براي فعليت يافتن ولايت فقيه جامع الشرايط، دو مقدمه لازم است، يكي مشروعيت الهي (از ادله خاص عقلي و نقلي به دست ميآيد كه در زمان غيبت، شرعا، فقها، داراي ولايت هستند) و ديگري مقبوليت مردمي.
رسول گرامي اسلام، آنچنان كه در تاريخ ثبت شده است، پيش از آغاز جنگ بدر، شورايي تشكيل داد و از مهاجرين و انصار، نظر و مشورت خواست. در جنگ احد نيز آن حضرت، نظر اصحاب را جويا شدند. حضرت آيت الله جعفر سبحاني مينويسند: «پيامبر از جانب خدا مامور است كه در مسائل نظامي و نظاير آن با ياران خود مشورت كند … تا از طريق اين عمل، سرمشق بزرگي به پيروان خود بدهد و روح دموكراسي و حق طلبي و واقع بيني را در ياران خود پديد آورد. … اين شوراها راه و روش زندهاي است كه از پيامبر گرامي به يادگار مانده است. روش او به قدري آموزنده و موثر بود كه خلفاي اسلام پس از فوت پيامبر از شيوه او پيروي ميكردند».
هنگامي كه قريش، بني سليم، غطفان و بني اسد، به طور سيل آسا در اطراف مدينه فرود آمدند تا مدينه را تسخير و حكومت اسلامي تازه تشكيل شده را از ميان ببرند، باز رسول خدا، فورا شوراي دفاعي تشكيل دادند تا از تجربيات تلخ احد نتيجه گرفته شود و تصميمي مناسب و درخور اتخاذ شود. زماني كه در اين شوراي دفاعي، سلمان فارسي به حفر خندق راهنمايي نمود، نظر او به اتفاق آراء تصويب شد و به سرعت، اجرايي گرديد.
از ديگر مواردي كه رسول گرامي اسلام صريحا نظر مسلمين را مبناي كار قرار دادند، بيعت رضوان است. وقتي پيامبر اسلام، عثمان را مامور كردند تا پيام آن حضرت را به قريش در مكه برساند، بازگشت او قدري به تاخير افتاد، زيرا قريش از بازگشتش ممانعت نمودند تا راه حلي بيابند. احتمال حمله قريش بر مسلميني كه در بيرون مكه اردو زده بودند، بسيار بالا بود. مسلمين تنها براي زيارت خانه خدا آمده بودند و ساز و برگ جنگي نداشتند. رسول خدا در اين هنگام زير درختي نشستند و ياران تك تك با آن حضرت بيعت نموده و وفاداري و حمايت خويش را ابراز داشتند و خود را آماده نبرد تا آخرين قطره خون اعلام داشتند. اگر آن روز، مسلمين، بيعت نميكردند و بر بازگشت به مدينه و عدم رويارويي با قريش تاكيد ميكردند، شايد به جرات بتوان گفت كه رسول گرامي اسلام، با استبداد به راي و با تكيه بر زور و تحميل، آنان را وادار به ماندن نميكردند.
د) امنيت
ايجاد امنيت در جامعه و پاسداري از آن از مؤلفههاي شاخص سيره سياسي نبي مكرم اسلام است. امنيت در دو سطح قابل طرح است:
1- امنيت داخلي
2- امنيت خارجي
در محيط مكه پيش از اسلام، مهمترين ناامني، ناامني داخلي بود. اختلاف طبقاتي و گرسنگي و فقر يك قشر گسترده از مردم، ناامني معيشتي را ايجاد كرده بود و اين امر به نوبه خود، موجب بروز قتل و غارت و هجمه به يكديگر گشته بود (ناامني جاني و مالي و عرضي). قرآن كريم، ناامني را از موارد امتحان و ابتلاي مومنين ميشمارد: «و لنبلونكم بشيء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين» (سوره بقره، 155).
ناامني جاني در عربستان پيش از اسلام، مورد قابل توجهي است. زنان و بردگان، بيشترين ناامني جاني را داشتند. برخي دختران زنده به گور ميشدند و جان بردگان، همچون كالايي در يد قدرت و تصميم مولا بود. در خطبه 26 نهج البلاغه ميخوانيم كه امير المومنين عليه السلام در توصيف اوضاع عرب پيش از اسلام ميفرمايند: «… و شما گروه عرب در بدترين آيين و بدترين جاها به سر ميبرديد.… خون يكديگر را ميريختيد و از خويشاوندان دوري ميكرديد و …». نزاع طولاني مدت ميان دو قبيله يثرب يعني اوس و خزرج در تاريخ مشهور است. گويند اسعد بن زراره از سركردگان خزرج، روزي به مكه رفت تا از قريش عليه اوس كمك بگيرد. عتبه بن ربيعه از سران قريش به او گفت: ما نميتوانيم به تقاضاي شما پاسخ مثبت بدهيم زيرا خود گرفتاري داخلي عجيبي پيدا كردهايم و آنگاه به دعوت جوانان توسط پيامبر اكرم اشاره نمود …. اسعد پيش از خروج از مكه بنابر سنت عرب به زيارت كعبه رفت و در آنجا پيامبر را در حلقه عدهاي از بني هاشم يافت. پيامبر اعظم براي او آيات 152 و 153 سوره انعام را خواند كه متضمن درد و درمان ملتي بود كه صد و بيست سال دچار ناامني داخلي بودند. در اين دو آيه اهداف رسالت برشمرده شده است كه از جمله آنها منع كامل قتل و خونريزي (ناامني جاني)، تحريم خيانت به مال يتيم و كم فروشي (ناامني مالي) است. اسعد فورا اسلام آورد و پيامبر، مصعب بن عمير را براي تعليم قرآن و اسلام به مدينه فرستادند.
پس از تشكيل عيني حكومت نبوي در مدينه منوره، عمدهترين ناامنيها، ناامنيهاي خارجي بود. پيامبر مكرم اسلام براي ايجاد امنيت خارجي، مدت كوتاه 10 سال حكومت را به جهادهاي ابتدايي يا دفاعي گذراندند. 26 يا 27 غزوه را تاريخ ثبت كرده است و تعداد سريههاي پيامبر را نيز مختلف و از 35 تا 66 مورد شمردهاند. جنگ بدر اصولا يك جهاد ابتدايي بود كه با تعقيب يك كاروان قريش به سرپرستي ابوسفيان آغاز شد. هدف از اين اقدام ابتكاري به دستور پيامبر گرامي اسلام، عمدتا نشان دادن قدرت اسلام و بيم دادن به دشمن در مورد حمله به سرزمين اسلامي بود. به علاوه، ضبط كالاهاي اين كاروان در ازاي كالاها و اموال مهاجرين كه در مكه ضبط شده بودند، ميتوانست وضعيت اقتصادي مسلمين را بهبود بخشد. در جنگ احد، كه يك سال بعد يعني سال سوم هجري رخ داد، وضعيت متفاوت بود و مسلمين در آن به دفاع از امنيت، سرزمين، اموال و از همه بالاتر، دين خود پرداختند.
ثمره مجاهدتهاي بيوقفه پيامبر، امنيتي شد كه خداوند طي يك رويا به پيامبرش نويد داده بود: «لقد صدق الله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله آمنين …» (سوره فتح، 27). ورود پيامبر و مسلمين در ماه ذي قعده سال هفتم هجري به مكه و برخورداري از امنيت كامل طي سه روز اقامت در آنجا و انجام مناسك عمره القضاء، ثمره كوچكي نبود. شهري كه يك روز ناامنترين نقطه براي پيامبر بود و جان آن حضرت در آنجا تهديد ميشد و مسلمين به دليل آزار و شكنجههاي بيحد و طاقتفرسا در آن شهر، مجبور به مهاجرت به حبشه شده بودند، در ذي قعده سال هفتم، شهري امن گشته بود.
ه) اطلاعات
سيره نبوي و اهتمام به كسب اطلاعات و حفاظت اطلاعات
بي شك، ورود به حوزه خصوصي افراد و كسب اطلاعات از روابط داخلي خانواده و هر آنچه مربوط به زندگي فردي آحاد جامعه ميشود، زير پا نهادن اخلاق سياسي و حدود شرعي است. اما در حوزه اجتماعي و روابط عام افراد با يكديگر، مساله متفاوت است. حكومت در عين احترام نهادن به روابط فردي و پرهيز كردن از ورود بيجا به منازل، شنود مكالمات تلفني توده مردم، جستجوي بيمورد اتومبيلهاي كاملا عادي و …، بايد از اهميت كسب اطلاعات راجع به تحركات مشكوك و توطئههاي مخفي غفلت نورزد. يك مشكل البته تفكيك دقيق ميان حوزه فردي و عمومي است، اما مشكل بزرگتر، عدول نكردن از طرق شرعي كسب اطلاعات است، چه اينكه هدف، وسيله را توجيه نميكند و در حكومت اسلامي نميتوان از هر طريقه و روشي (مثلا شكنجه جسمي يا روحي) جهت كسب اطلاعات استفاده نمود.
سيره نبي اكرم صلي الله عليه و آله، دليلي گويا و گواهي رسا است براي لزوم رعايت همين حد و مرزها. ايشان هيچگاه از شكنجه جهت كسب اطلاعات استفاده نفرمود، هيچگاه ماموريني را استخدام نكرد تا به تفتيش درون خانههاي مردم عادي بپردازند، هرگز دستگاه تفتيش عقايد به راه نيانداخت و در عين تمامي اين پرهيزها، به اصل كسب اطلاعات اهميت فراوان ميداد. كسب اطلاعات هم در مورد اخباري بود كه افراد غير موثق ميآوردند و رسول خدا بنا به دستور قرآني «و ان جائكم فاسق بنبا فتبينوا» (اگر فاسقي خبري برايتان آورد در مورد آن تحقيق كنيد)، افرادي را مامور به تحقيق و كشف واقعيت امر ميفرمودند و هم در مورد تحركات توطئهآميزي كه در صورت بياعتنايي نسبت به آنها ميتوانستند به حركتي نظامي يا شورشي قبيلهاي عليه حكومت اسلام تبديل شوند. در اين موارد، رسول خدا از كنار مساله به راحتي عبور نميفرمود و كساني را جهت كسب اطلاعات مامور مينمود.
به عنوان مثال، پس از فتح مكه، جنب و جوشي در مناطق قبائل هوازن و ثقيف به چشم ميخورد و تماسهاي مشكوكي ميان دو تيره وجود داشت. آنان با هم تصميم گرفته بودند پيش از حمله سپاه اسلام با استفاده از حيله و نيرنگ نظامي، ضربتي مهلك بر اسلام وارد سازند. فرمانده آنان كه جواني سي ساله بود، دستور داد زنان و كودكان و احشام را در پشت لشكر حركت دهند تا لشكر براي حفظ زنان و اموال خود به پايداري در برابر لشكر اسلام بپردازند. پيامبر اكرم در اين موقع، عبد الله اسلمي را براي كسب اطلاعات از تجهيزات و منويات و خط سير دشمن به صورت فردي ناشناس به سوي آنان فرستاد. او در ميان لشكر دشمن به گردش پرداخت و اطلاعاتي را براي پيامبر آورد. وقتي جنگ حنين درگرفت، همين اطلاعات، كمك شاياني در پيروزي لشكر اسلام داشت.
همچنين در سال پنجم هجرت، وقتي گزارشهايي به مدينه رسيد مبني بر اينكه حارث بن ابي ضرار، رئيس قبيله بني مصطلق در صدد جمع سلاح و سرباز است و ميخواهد مدينه را محاصره كند. پيامبر گرامي اسلام، تصميم گرفتند فتنه را در نطفه خفه كنند و لذا براي كسب اطلاعات، فردي از ياران خود به نام «بريده» را رهسپار سرزمين قبيله مزبور فرمود. او به صورت ناشناس با رئيس قبيله تماس گرفت و از جريان آگاه شد و به مدينه برگشته، گزارش را تاييد كرد. همين اطلاعات سبب شد با آمادگي لشكر اسلام و حركتش به سوي چاه مريسيع، جنگ بني مصطلق، پس از زد و خوردي كوتاه به نفع مطلق مسلمانان پايان يابد.
مآلا بايد چنين نتيجه گرفت كه رعايت حد و مرزهاي شرعي در كسب اطلاعات و روشهاي آن در عين اهميت فوق العاده و استراتژيك قائل شدن به اصل كسب اطلاعات، عناصري است كه سيره و شيوه حكومتي پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله بيانگر آن است و بايد الگوي نظام اطلاعات در حكومت اسلامي باشد.
رازنگهداري پيامبر (ص) و حفاظت اطلاعات در سيره آن حضرت نيز امر قابل توجهي است. در جريان فتح مكه، آمده است كه اين پيروزي بزرگ در سايه محفوظ ماندن اسرار نظامي به دست آمد. رسول خدا وقتي براي فتح مكه حركت فرمود هيچ كس نفهميد كه پيامبر كجا ميخواهد برود. همه لشكر را بسيج فرمود، اما قريش تا موقعي كه آن حضرت با لشكريانش نزديك مكه رسيدند از موضوع خبر نيافتند. حتي جاسوسان قريش نيز از حركت مسلمانان آگاه نشدند، زيرا تمام طرق و شوارع منتهي به مكه تحت مراقبت بود. حاطب بن ابي بلتعه كه طي نامهاي به قريش ميخواست آنان را از جريان حمله پيامبر آگاه سازد و نامه را همراه زني به نام ساره به مكه فرستاده بود، نقشهاش بر آب شد و در ميانه راه، اين زن توسط مسلمانان دستگير شد. در هر حال، در اين جنگ سرنوشت ساز و مهم، تا لحظه فرمان حركت، وقت حركت و مسير و مقصد براي كسي از لشكريان كه تعداد آنها بالغ بر ده هزار نفر، آن هم متشكل از گروهها و قبايل مختلف بود، روشن نبود. وقتي به نزديكي مكه رسيدند، قريش از خواب غفلت بيدار شده و شعلههاي بسياري را در كليه نقاط مرتفع بيرون مكه مشاهده كردند كه اين عمل، رعب و وحشتي فراوان در دل كفار قريش ايجاد كرد و زمينه را جهت فتح بدون خونريزي مكه فراهم آورد.
همچنين در سيره نبوي، حفظ اسرار و حفاظت اطلاعات، با مفهوم و بار اخلاقي نيز آمده است. در ميزان الحكمه حجت الاسلام محمد ريشهري، آمده است: «عنه (صلى الله عليه و آله): إنما يتجالس المتجالسان بأمانه الله، فلا يحل لاحدهما أن يفشي على أخيه ما يكره». يعني دو نفر كه در يك جلسه مينشينند، با امانت خدا گرد هم ميآيند، پس حلال نيست براي هيچ يك كه چيزي را كه برادرش نميپسندد افشا كند.
و) اقتصاد
سياستهاي مالي در حكومت نبوي
در صدر اسلام، هنگامي كه حكومت الهي پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله، تشكيل شد، پيچيدگي جامعه، تعاملات و تبادلات اقتصادي و ساز و كارهاي اداره آنها، به حدي كم بود كه شايد به نظر برسد، از سيره آن حضرت در بعد سياستهاي مالي، هيچ درسي براي امروز جامعه نميتوان گرفت. در مقابل اين نظر، بايد توجه نمود كه به هر حال، هر زمان كه سخن از انسان و جمع انسانها ميرود، به دليل اراده آزاد و اختياري كه خداوند به انسان داده است و بر طبق آن، به خلاف حيوانات و جمادات ميتواند فعال ما يشاء باشد و تصميم و فعل آتي او غير قابل پيش بيني است، لذا براي جلوگيري از تعارض تصميمات و افعال آزاد در يك گروه از انسانها، نياز به قانون و اجراي آن وجود دارد. به عبارت ديگر، همواره يك گروه از انسانها به مديريت محتاج است تا دچار اضمحلال از طريق تخاصم و تضاد ارادهها نشود. اگر ذات حقيقي انسانها در همه زمانها همسان است و نوع تخاصمها و تداخل ارادهها كمابيش مشابه است، لذا ميتوان اميدوار بود كه بتوان قواعد مشترك چندي براي مديريت جامعه انساني در همه زمانها يافت. بنابر اين، ما معتقديم، ميتوان از نوع مديريت جامعه كوچك و بسيط و فاقد بسياري از پيچيدگيهاي امروزي توسط رسول خدا، درسهاي عامي را برگيريم كه رعايت نكردن آنها در اقتصاد پيچيده امروز، مشكلات عديدهاي را ايجاد كرده و ميكند. در زمينه مديريت مالي، سيره نبي مكرم اسلام، حاكي از رعايت شديد عدالت، وفاي به عهود، اخذ دقيق ماليات، نظارت بر معاملات بازار و … است.
پيامبر خدا، به توانمند سازي جامعه اسلامي از لحاظ مالي، عنايت خاصي داشتند. طرق خاص اين توانمندي، هم شامل مالياتهاي سرانه (جزيه) و مالياتهاي زمين (خراج) بود، هم شامل پرداختهاي شرعي (خمس و زكات). به علاوه، رسول گرامي اسلام، به مساله بازپس گيري و استرداد اموال مسدود شده مسلمين مهاجر در مكه نيز پرداختند. بدين سان در طول تاريخ تثبيت گرديد كه اسلام، انظلام و سر خم كردن در برابر ظلم را نميپذيرد، بلكه شجاعانه از اموال و داراييهايش دفاع ميكند، نه آنكه تحت عناوين زهد (از نوع انحرافي و منفي آن)، آخرت گرايي افراطي، رهبانيت و مانند آن، از حق خويش بگذرد و ظلم ظالمين را تثبيت و به طور غير مستقيم، تاييد كند.
در نيمه جمادي الاولي سال دوم، گزارشي به مدينه رسيد كه كاروان بزرگ قريش كه همه آنها در آن سهم داشتند، به سرپرستي ابوسفيان از مكه به شام ميرود. در اين كاروان، به هنگام بازگشت، هزار شتر، مال التجاره را حمل ميكردند و ارزش كالاي آنها حدود پنجاه هزار دينار بود. رسول خدا از اين فرصت جهت تقاص بخاطر اموال مصادره شده مسلمين در مكه استفاده فرمودند و به حكم قرآني «اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علي نصرهم لقدير» (سوره حج، آيه 39)، دستور حمله بر كاروان مزبور را صادر كردند كه البته جريانات به نحوي تغيير نمود كه به جنگ بزرگ بدر انجاميد و پيروزي عظيمي را براي اسلام رقم زد، پيروزياي هم در عرصه سياسي و هم در عرصه نظامي كه بسي مهمتر از كسب غنائم بود.
غنائم جنگي كه در جنگ بدر، عائد مسلمين شد، به دستور پيامبر، توسط عبد الله بن كعب، در مكاني خاص، گردآوري و ضبط گرديد تا توسط شخص رسول خدا با لحاظ عدالت، توزيع شود. حتي براي جلوگيري از هر گونه حيف و ميل و سوء استفادههاي مالي، معيقب بن ابي فاطمه مامور شد تا غنايم را در دفاتر ويژه ثبت كند. شدت اهتمام در مكتوب و مضبوط نمودن دخل و خرج دولت، مانع از دست اندازيهاي حريصانه به منابع بيت المال و مانع ايجاد منافذ رانتي جهت هدر رفتن سرمايههاي يك مملكت ميشود.
يكي ديگر از نشانههاي اهتمام فراوان رسول خدا در توانمند سازي مالي امت اسلامي، گستردگي سازمان مالي در حكومت ايشان است. اداره مالي از جهت نظم و توزيع مسئوليتها، به سطح پيشرفتهاي ارتقا يافته بود، مسئوليتهايي نظير عمال صدقات، مصدقين، جابيان كه وظيفه ايشان گردآوري زكات از مالكين بود، الخارصون و المخنون كه مقدار و اندازه آن را تخمين ميزدند و كاتبان و محررين كه اموال صدقه را ثبت ميكردند.
يكي ديگر از خصوصيات نظام مالي رسول خدا، رعايت انصاف و عدم اجحاف در مورد مالياتها بود. سازگاري ماليات زمين (خراج) با كيفيت زمين، نوع محصول برداشت شده، نوع آبياري و عواملي از اين دست، در عهد رسول خدا به دقت اجرا ميشد. خصوصا در مورد خيبر كه حاصلخيز و پر محصول بود، سواد بن غزيه انصاري ماموريت يافت تا عدالت را در گرفتن خراج رعايت كند.
سيره نبوي و احترام به حوزه خصوصي اقتصاد
اموال و داراييهاي خصوصي افراد در حكومت و سيره سياسي نبي اكرم صلي الله عليه و آله، به غايت محترم بوده است. «الناس مسلطون علي اموالهم»، عبارتي مشعشع است كه بر تارك تدبيرات اقتصادي اسلام ميدرخشد. در اسلامي كه نبي اكرم به ما معرفي فرموده است، هيچ كس حق تعرض به داراييهاي شخص ديگر را ندارد و در صورت وارد كردن ضرر و زيان از روي افراط و تفريط و تعدي، ضامن جبران تام و تمام آن است. «علي اليد ما اخذت حتي تؤدي» بدان معنا است كه هر كس بايد حفاظت از آنچه را از ديگري گرفته است ضمانت نمايد و تا زمان بازگرداندن سالم و صحيح آن به صاحبش، مشغول الذمه است.
مفهوم «حق الناس» و حرمت بسيار زياد سهگانه «دماء، فروج و اموال»، هر كدام عمق توجه اسلام نبوي را به حوزه خصوصي اقتصاد نشان ميدهند. همچنين نظر به جاي جاي سيره عملي پيامبر اعظم در حكومت، حاكي از همين توجه است. لقب امين قريش يا «محمد امين» (صلي الله عليه و آله)، يادآور دوران جواني پيامبر اسلام است. اين سيره امانتداري و احترام به اموال مردم، اعم از مسلمان و غير مسلمان، در همه دورانهاي زندگي پيامبر جلوهگر است. حتي در جريان هجرت پيامبر كه در اوضاعي آشفته و بيم قتل انجام شد، ميبينيم كه پيامبر خدا، به علي عليه السلام وصيت فرمودند كه فردا در روز روشن با صداي رسا اعلام كند كه هر كس پيش محمد امانتي دارد يا از او طلبكار است بيايد و پس بگيرد. در غار نيز به ابوبكر كه از قبل، دو شتر براي مهاجرت به مدينه آماده كرده بود فرمود: من با پرداخت قيمت آن، حاضرم قبول كنم.
تاريخ حكايت ميكند كه در جريان جنگ خيبر، گرسنگي شديدي بر مسلمانان مستولي شده بود و آنان با خوردن گوشت حيواناتي خود را از گرسنگي ميرهاندند كه خوردن آنها مكروه است. در اين اثنا، شبان سياه چردهاي كه براي يهوديان چوپاني ميكرد، خدمت پيامبر اكرم شرفياب شد و درخواست نمود كه حقيقت اسلام را بر او عرضه فرمايد. او در همان جلسه بر اثر سخنان نافذ پيامبر ايمان آورد و رسما مسلمان شد. او در پي مسلمان شدنش، عرض كرد: اين گوسفندان همگي در دست من امانت است و اكنون كه رابطه من با صاحبان گوسفندان بريده شده تكليف من چيست؟
رسول خدا در برابر ديدگان صدها سرباز گرسنه، با كمال صراحت فرمودند: «در آيين ما خيانت به امانت يكي از بزرگترين جرمها است. بر تو لازم است گوسفندان را تا در قلعه ببري و همه را به دست صاحبانشان برساني». اين تازه مسلمان پس از انجام دستور رسول خدا در جنگ شركت نموده و در راه اسلام به شهادت رسيد.
در همين جنگ خيبر، آنچنان كه تاريخ گواهي داده است، در تمام دوران محاصره، رفت و آمد گلههاي قلعه در صبح و عصر كاملا آزاد بود و حتي يك نفر از لشكر مسلمين در فكر ربودن گوسفندان دشمن نبود، زيرا در پرتو تعاليم رهبر خويش و سيره نبوي آموخته بودند كه نميتوان عذر و بهانههاي واهي را جهت تعرض به اموال خصوصي ديگران، مدخليت داد. ابن هشام در كتاب سيره خود، اين عبارت را دارد كه پيامبر به لشكريان خود، «هرگز اجازه نميداد، بدون فتح و پيروزي به اموال مردم دستبرد بزنند».
بدينسان سيره نبوي به روشني نشان ميدهد كه كشاكش امور و جريانات مهم سياسي همچون هجرت، مبارزه نظامي و …، نبايد زمامداران و حاكمان را از احترام نهادن و به رسميت شناختن مالكيتهاي خصوصي بازدارد. حكومت اسلامي بايد با صيانت از حدود خصوصي اقتصاد، در عين حال، از رشد مفاسد اقتصادي كه حدود و ثغور را شكسته، حوزه خصوصي اقتصاد را به حوزهاي ناامن بدل ميسازند، با تمام نيرو جلوگيري نمايند.
مديريت بازار در سيره پيامبر اعظم
مديريت اقتصادي رسول اكرم صلي الله عليه و آله، بسيار درس آموز است. البته شئون و ابعاد اين قضيه در اين مجال قابل گزارش نيست و مجملا بايد گفت كه اصول مبتني بر احترام مالكيت خصوصي مشروع، التزام و الزام به وفاي به عهود و عقود و تعهدات، حرمت استثمار و نپرداختن اجرت در قبال كار، مراقبت و كنترل بازار و … از رئوس و خطوط اصلي مديريت نبوي بر اقتصاد است.
در مورد كنترل بازار نقل شده است كه رسول گرامي اسلام، گاه متخلفين از حدود شرع را تنبيه ميفرمود. توسعه مدينه (رشد جمعيت، تكثير اموال و منابع طبيعي و بهبود امر بازرگاني در اين شهر) پس از هجرت رسول خدا و به دست گرفتن مديريت جامعه اسلامي، آرام آرام مواردي از سوء استفادههاي تجاري از غله و مواد روغني و خرما و غيره را شاهد بود. گاه كمبود برخي مواد غذايي در بازار، عدهاي از بازرگانان را به احتكار آن مواد و فروش آن با قيمتهاي زياد واميداشت. هر محتكري كه از عرضه كالاهاي خود و فروش آن با قيمت مناسب و سودآور كه متناسب با قدرت خريد مصرف كننده باشد امتناع ميورزيد به دستور پيامبر تحت پيگرد قرار ميگرفت.
در نهج البلاغه از امام علي بن ابي طالب عليه السلام، آمده است: «فامنع من الاحتكار فإن رسول الله صلى الله عليه و آله منع منه».
در ميزان الحكمه، جلد 1 ، ذيل مبحث احتكار، روايات چندي از رسول خدا آمده است كه نشان ميدهد، آن حضرت، احتكار را به مناسبتهاي مختلف مورد نكوهش قرار داده و با تعابيري بسيار تند از آن پرهيز ميدادهاند. از جمله از آن حضرت نقل شده است كه فرمودند: «لا يحتكر إلا الخوانون» و عنه صلى الله عليه و آله: «لا يحتكر إلا خاطئ». يعني فقط خيانتكاران و خاطيان هستند كه به احتكار روي ميآورند. همچنين عبارت «المحتكر ملعون» از آن حضرت نقل شده است. رسول خدا همچنين در حكمي اقتصادي، شرايط بايكوت عمومي و اجتماعي براي محتكرين را فراهم نمودند، چنانكه فرمودند: «المحتكر في سوقنا كالملحد في كتاب الله». محتكر در بازار ما همانند ملحد و شخص بيدين در كتاب خدا است. روشن است كه چنين تعبيري در جامعه اسلامي آن روزگار، موجب قطع روابط مسلمانان با شخص ملحد ميشده است. بدين ترتيب، مشخص است كه عنايت رسول خدا بر بازار و ايجاد تناسب ميان عرضه و تقاضا بسيار كامل بوده است و آن حضرت با عاملان آشفتگي بازار، قاطعانه مبارزه ميفرمودند.
در كنار مبارزه حكومتي با احتكار، مبارزه فرهنگي رسول اكرم با اين مساله را نيز مشاهده ميكنيم. آن حضرت، عواقب سوء اخروي اين عمل را گوشزد ميفرمودند، كما اين كه بيان داشتند: «يقوم المحتكر مكتوب بين عينيه: يا كافر! تبوأ مقعدك من النار» يعني محتكر [در قيامت] از جاي برميخيزد در حالي كه بين ديدگانش نگاشته شده كه اي كافر، در آتش جاي بگير. همچنين ميبينيم كه آن حضرت، آثار سوء رواني احتكار را گوشزد ميفرمودند: «بئس العبد المحتكر، إن أرخص الله تعالى الأسعار حزن و إن أغلاها الله فرح». يعني محتكر، بد بندهاي است. اگر خداوند قيمتها را پايين بياورد، اندوهناك ميگردد و اگر قيمتها را بالا ببرد، او شاد ميشود.
ابهام قوانين، يكي از مشكلات جدي تقنين و اجرا است. اما در مورد احتكار، روايت شده است كه رسول الله صلى الله عليه و آله ضرب الاجل براي آن معين فرمودند: «من جمع طعاما يتربص به الغلاء أربعين يوما فقد برئ من الله و برئ الله منه» يعني اگر كسي آذوقهاي را بياندوزد و به انتظار گران شدن آن، چهل روز آن را نگاه دارد، هر آينه او از خداوند بيزار است و خداوند نيز از او بيزار است. و نيز نقل شده است كه فرمودند: «أيما رجل اشترى طعاما فحبسه أربعين صباحا يريد به غلاء المسلمين، ثم باعه فتصدق بثمنه لم يكن كفاره لما صنع». هر آن كس كه آذوقهاي را بخرد و آن را چهل روز نگاه دارد تا گراني بر مسلمين عارض شود و سپس قيمت حاصل از فروش آن را صدقه دهد، اين امر كفاره آنچه انجام داده است نخواهد بود.
سياست مالي پيامبر با قوانين روشن و بدون ابهام، با اجرا و نظارت قاطع و جدي، با كار فرهنگي و رواني، تاثيري تام در وضعيت اقتصادي زمان خويش داشت، به گونهاي كه در تاريخ از بروز بحران، آنومي معيشت و اختلال نظام اقتصادي در زمان رسول خدا هيچ گزارشي نرسيده است.
ز) تعزيرات
امير المومنين عليه السلام در خطبه 127 كه پيرامون انحراف خوارج است، ويژگي تعزيرات نبوي را چنين بيان ميدارند:
«… ان رسول الله صلي الله عليه و آله رجم الزاني المحصن ثم صلي عليه ثم ورثه اهله و قتل القاتل و ورث ميراثه اهله و قطع السارق و جلد الزاني غير المحصن ثم قسم عليهما من الفيء و نكحا المسلمات فاخذهم رسول الله صلي الله عليه و آله بذنوبهم و اقام حق الله فيهم و لم يمنعهم سهمهم من الاسلام و لم يخرج اسمائهم من بين اهله». يعني همانا رسول خدا، زناكاري را كه همسر داشت سنگسار كرد، سپس بر او نماز گزارد و ميراثش را به خانوادهاش سپرد، و قاتل را كشت و ميراث او را به خانوادهاش بازگرداند. دست دزد را بريد و زناكاري را كه همسر نداشت تازيانه زد و سهم آنان را از غنائم ميداد تا با زنان مسلمان ازدواج كنند. پس پيامبر آنها را براي گناهانشان كيفر ميداد و حدود الهي را بر آنان جاري ميساخت، اما سهم اسلامي آنها را از بين نميبرد و نام آنها را از دفتر مسلمين خارج نميساخت.
عدالت كه شالوده و اساس حكومت نبوي بوده است، اقتضا ميكند با آن كه حدود الهي آنگونه كه در شرع، معين گشتهاند به مرحله اجرا درميآيند، اما در عين حال، در تعزير و اجراي حدود، زياده روي نشود. حاكم اسلامي، آنگونه كه از سيره پيامبر اعظم به دست ميآيد، نبايد اغراض و سوداي ذهني خود را در صدور احكام تعزيري دخالت دهد. حتي ضربات تازيانه نبايد محكمتر از حد مقرر در شرع، بر بدن مجرمين نواخته شوند. مجري در حين اجراي حد و تعزير حق ندارد به هل دادن، دشنام دادن، نگاه توهين آميز يا هرگونه تحقيري اضافه بر آنچه شرعا مقرر گشته است بپردازد. قطع كردن سهم فرد مجرم از بيت المال، سلب حقوق شهروندي، محروم ساختن وي از شغل مناسب، مصادره اموال و ميراث و … اموري هستند كه همگي آنها بنا بر سيره حكومتي نبي مكرم اسلام، مردود و باطل است.
اصولا حد و تعزير، داراي دو جنبه تربيتي هستند، يكي براي خود فرد مجرم و تنبيه او از خواب غفلت و پرهيز دادن او از ادامه جرم (يا تطهير شرعي او از گناه در مواردي كه محكوم به قتل يا رجم است) و دوم براي جامعه و افراد ديگر اجتماع تا از ديدن عاقبت شوم و تنبيه سخت فرد مجرم، درس عبرت بگيرند و در كارهاي خويش انديشه كنند و ديگر گرد جرم و گناه نگردند. حال، براي ايجاد هر دو جنبه و حد اكثر نمودن تاثير حد و تعزير، لازم است حاكم اسلامي و مجريان، به دقت، مرزها را حفظ كنند و از افراط و تفريط در تنبيه جدا بپرهيزند. با وارد شدن اغراض و كينههاي شخص حاكم، قاضي يا مجري، و دخالت كردن عقدههاي رواني آنان در اجراي حدود و تعزيرات، فرد مجرم به جاي حس كردن تنبيه شرعي، نوعي عقده گشايي شخصي را لمس خواهد كرد و درونش مالامال از حقد و كينه و حس انتقام نسبت به قاضي يا مجري خواهد شد. روشن است كه در اين صورت، آثار تربيتي حد و تعزير به كمترين ميزان خود رسيده، بلكه چه بسا، معكوس ميگردد.
بسط حكمراني نبوي و علوي (عليهما و آلهما السلام) مقتضي آن است كه دستگاههاي مرتبط با تعزير همچون نيروي انتظامي و نيز دستگاه قضايي كشور، سازمان زندانها و … به استخدام افرادي همت گمارند كه به لحاظ روحي- رواني از شايستگي و آمادگي لازم جهت اجراي عدل اسلامي و دخالت ندادن عقدهها و اغراض رواني خويش برخوردار باشند. به علاوه، بايد به تعليم تئوريك و پرورش روحي اين افراد، اهتمام ويژهاي نهاد و با استفاده از ناظران متدين و دقيق، از هرگونه تخلف تا حد ميسور جلوگيري نمود.
3- مسائل بين المللي
پيامبر اعظم و ديپلماسي اخلاقي
ديپلماسي را چنين تعريف كردهاند: «1- علم و هنر نمايندگي كشورها و فن مذاكره. 2- اداره روابط بين الملل به وسيله مذاكره سياسي و روشي كه سفرا و نمايندگان براي اصلاح و اداره اين روابط به كار ميبرند و شغل يا فن ديپلماتها … 5- دانش روابط بين الملل كه بر بنياد قواعد به رسميتشناخته شده همگاني استوار شده و به وسيله يك سلسله مراتب ديپلماتيك رهبري ميشود. تكامل حيات اقتصادي و اجتماعي قرون وسطايي اروپا يعني به وجود آمدن و استوار شدن پايههاي به دولت رسيدن طبقه بورژوازي سرمايهدار و انحطاط اصول و سرنگوني رژيم فئودالي و قدرت فئودالها سبب و علت اصلي پيدا شدن ديپلماسي دائم يعني ديپلماسي معاصر است».
آنچه از مجموع تعاريف، به دست ميآيد آن است كه ديپلماسي يعني گفتگوي مسالمتآميز براي حل مشكلات فيمابين و برقراري زندگي صلحآميز يا استفاده از هرگونه واسطههاي بين المللي و اموري از اين دست براي رفع به دور از نزاع مسائل. پيوند ميان سياست و اخلاق، ريشه در نصوص و متون ديني اسلام دارد و سعادت و فضيلت كه غايت زندگي فردي و اجتماعي و سياست هستند، در سايه گره خوردن همه شئون انسان با اخلاق قابل وصول ميباشند. پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله، فرمودهاند: «من براي تكميل و تتميم فضايل اخلاقي مبعوث شدم». با توجه به اينكه بخش عظيمي از فضايل اخلاقي مرتبط با روابط اجتماعي است، بنابر اين تتميم و احياي فضايل اخلاقي در برنامههاي اجتماعي پيامبر مطرح ميباشد. ديپلماسي، سياست خارجي و روابط بين الملل در سيره نبوي بدينسان قابل بررسي و استنباط درسهاي فراوان است. از آنجا كه مجال حاضر گنجايش استدلال تاريخي ندارد، تنها به رئوس سته (ششگانه) سياست خارجي و ديپلماسي نبي مكرم اسلام آنچنان كه سيره ايشان نشان ميدهد اشاره ميشود:
1- اصل دعوت سران كشورهاي ديگر از جمله ابرقدرتهاي بيهمتاي زمانه به اسلام
2- اصل جهاد با سركشان و مهاجمين
3- اصل نفي سبيل
4- اصل تعهد و پايبندي به معاهدات بين المللي: حديث نبوي «المومنون عند شروطهم» و آياتي چند از قرآن، پايبندي به تمام ميثاقها را بر مومنين شرط و لازم مينمايند.
5- اصل مصونيت ديپلماتها و فرستادگان سياسي: روايت شده كه پيامبر اكرم فرمودند: «لا يقتل الرسل و لا الرهن» يعني فرستادگان و گروگانها كشته نميشوند.
6- اصل سيادت و عزت ديني.
سياست خارجي و ديپلماسي پيامبر خدا، تنها در چارچوب مرزهاي ايدئولوژيكي و اعتقادي ميگنجيد. مراودات و نحوه رفتار آن حضرت با يهوديان مدينه و اطراف و انعقاد پيمان سياسي با آنها از اين باب قابل فهم است. به گفته ويل دورانت، پيامبر در مدينه حكومتي دنيوي بنياد كرد و به ناچار بايد قسمت روزافزوني از وقت خويش را به تنظيم امور اجتماعي و مناسبات سياسي قبايل و امور جنگي صرف ميكرد، اما همه مردم مدينه به قدرت بيچون و چراي او تن در ندادند و يهوديان مدينه از اين جمله بودند كه ضمن استقامت در دين خود، روابط تجاري خود با مكه را نيز حفظ كردند. پيامبر با اين يهوديان پيمان بست كه نشان كمال مهارت او بود.
نكته بسيار مهمي كه تذكرش در اينجا لازم به نظر ميرسد، محتواي ساختارشكنانه ديپلماسي پيامبر بود. پيامبر اعظم در روابط خود، نقض ميثاق نميفرمود، موازين اخلاقي را كاملا رعايت ميكرد، اما هرگز در قالب خشك و كلاسيك ديپلماسي رايج زمان، متوقف نميشد و با نوعي ساختارشكني، اهداف تبليغي خويش را دنبال ميفرمود. پيامبر اعظم (ص) پس از تثبيت اركان دولت و جامعه اسلامي و دفاع در برابر مشركين و منافقين، سرانجام پس از امضاي معاهده صلح حديبيه، فراغ و مجالي يافتند تا سفرائي به رهبران كشورهاي ديگر بفرستند. دانشمند گرامي، آقاي علي احمدي در كتاب «مكاتيب الرسول» از حدود 185 نامه كه از سوي پيامبر اعظم فرستاده شد ياد ميكند. محتواي اين نامهها، در فضاي ديپلماتيك آن زمان، كاملا ساختارشكنانه است؛ با نام خداوند آغاز ميشود و پيامبر اعظم در ابتدا خود را رسول الله معرفي ميفرمايد و از طرف مقابل به سادگي و بدون عبارات و احترامات فائقه ياد ميكند (مثلا از خسرو پرويز به رغم آن عظمتي كه داشت به «كسري عظيم فارس» ياد فرمود ). سپس بلافاصله و بدون مقدمه و موخره، عقايد اسلامي (ايمان به خدا و رسول و شهادت دادن به وحدت الهي) را عرضه مينمايند و در انتها با عبارت «اسلم تسلم» (اسلام بياور تا در امان باشي) نوعي تهديد و در عين حال، ترغيب ايجاد ميفرمايند. در نامه ايشان به خسرو پرويز آمده است كه «فان ابيت فعليك اثم المجوس» اگر از پذيرش اسلام اباء كني، گناه ملت مجوس (زرتشتي) بر گردن تو است. يكي از دلايل بر ساختارشكنانه بودن اين نامهها، آن است كه خسرو پرويز بلافاصله فرياد كشيد و نامه را از مترجم گرفت و پاره كرد.
امروزه رفتارهاي موجود در بعد سياست خارجي ايران انقلابي كه بسيار ساختارشكنانه هستند همچون عدم به رسميت شناختن اسرائيل، پيام تاريخي امام به گورباچف، پيام آقاي احمدي نژاد به بوش، پافشاري بر حق ايران در برخورداري از انرژي هستهاي و رفتارهاي جزئيتري همچون عدم استفاده ديپلماتهاي جمهوري اسلامي از كراوات، دست ندادن با زنان، حاضر نشدن بر ضيافتهايي كه مسكرات يا گوشتهاي فاقد حليت شرعي در آنها وجود دارد و … همگي استنان به سنت رسول خدا است. باشد كه آن سنت شريفه و مقدسه، در تمام ابعادش مورد تمسك سياست خارجه ايران اسلامي باشد.
پيامبر اعظم و صدور دين الهي
تاريخ نشان ميدهد كه پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله، مصعب بن عمير را مامور كردند تا به يثرب رفته و در آن ديار به ترويج اسلام و بيان احكام آن بپردازد. مصعب، جواني زيبارو از بني هاشم و عموزاده عبدالله، پدر بزرگوار حضرت پيامبر بود. وي در يثرب، ميهمان ابوامامه گرديد. او در يثرب، مسائل دين اسلام را بازگفت و در بين يثربيان، آيات قرآن كريم را با لحني دلكش تلاوت ميكرد و لذا ملقب به «مقري» گرديد. بر اثر كوششهاي او و ديگر مسلمانان، اسلام در يثرب چنان جاي گرفت كه او حتي در آن ايام، براي مسلمانان نماز جماعت اقامه ميكرد. در اين ميان، تشكلي بالغ بر چهل مسلمان شكل گرفت و اين اولين تشكل در خارج مرزهاي مكه بود. همين تشكل به پيمان عقبه دوم و سپس مهاجرت و نهايتا تشكيل حكومت الهي به دست رسول اعظم در مدينه گرديد.
ميبينيم كه اولين گامهاي گسترش برونمرزي اسلام، در فضايي مسالمت جويانه و بدون دخالت شمشير صورت گرفت، با تعليم معارف و قرائت آيات دلكش قرآن. بنابر اين، سخن برخي شرقشناسان كه با تعبير «روح ستيزهجويي» درباره رشد مرزهاي اسلامي سخن گفتهاند نادرست است. اما نكته مهمتر، سيره تربيتي پيامبر گرامي (ص) است كه در اين فراز تاريخي هويدا است. ايشان در تعليم انسانها به محدوده خانه و خويشان يا حتي به محدوده موطن (مكه مكرمه) اكتفا نفرمود و معلمي به نمايندگي خويش به شهرهاي ديگر فرستاد. اگر يقين بدان هست كه تعاليم الهي و آيات روحبخش قرآن، چونان درّ و گوهري يكتا ميدرخشند و گنجي عظيم براي مومنين شمرده ميشوند، چرا بايد در خويشان يا برخي از مردم مكه محدود بماند و ديگر انسانها از آن محروم باشند؟!
اكتفا به حوزهاي محدود براي تبليغ معارف حقيقي، علل مختلفي ميتواند داشته باشد. يكي از علل، جبن و مذلت نفس است. انسان بزدل، جرات يا اعتماد به نفس آن را ندارد كه همگان را به عقايد خويش بخواند و لذا به تبليغي محدود در حد رفقا و نزديكان خويش بسنده ميكند. علت ديگر، عدم يقين به معارف خويش است. آن كس كه خود در معارفش شك دارد و آنها را صرفا علي العجاله و براي صرف مصلحت پذيرفته است، به خود چندان حق نميدهد كه همگان را به آن معارف دعوت كند. همچنين كسي كه قايل به پلوراليسم معرفتي است و همگان را در عقايدشان قابل تصديق ميداند و به وجود حقيقتي واحد و يكسان براي همه باور ندارد، اصولا نيازي به دعوت ديگران به دين و عقايد خويش نميبيند.
اما رسول گرامي اسلام با سيره تابناك و درخشان خويش نشان ميدهد، حق و حقيقت و دين الهي، يكي است نه متكثر. آن را ميتوان و بلكه بايد به همه جا صادر كرد و به جهالت و ظلمت تقليدهاي كوركورانه اجازه نداد كه انسانها را در چنبره خويش گرفته، مانع وصولشان به حقيقت گردد. فردگرايي (individualism) كه ناشي از تلفيق اومانيسم (انسان محوري) و پلوراليسم (تكثر حقيقت و عدم حقيقت واحد) است، در منطق پيامبر اعظم راهي و جايي نداشت. انزواي صوفيانه (برخي متصوفه) كه متضمن پرداختن به خويشتن و ناديده گرفتن بالكليه ديگران است با شيوه عملي پيامبر اكرم ناخوانا است.
به لحاظ تاريخي كاملا آشكار است كه همين جنبه از دين پيامبر بود كه موجب دشمني دشمنان و كساني كه موقعيت و ثروت خود را در خطر ميديدند گرديد و گرنه دين فردي محدود به يك محله يا خانواده، براي كسي تهديد محسوب نميشود تا با شمشيرهاي آخته در برابر آن بايستند و نهايت مقاومت را نشان دهند.
حكومت اسلامي، با استنان به سنت نبي، بايد تبليغ دين و رساندن پيام حقيقي اسلام به ديگر ملل را وظيفه خويشتن بداند. دولت اسلامي با حمايت و پشتوانه حوزههاي علميه بايد طراحي و تدبيري نمايند تا امكان دسترسي تعداد بيشتري از مردم جهان به معارف ناب اسلام حاصل شود و البته مسلم است كه چنين راهي، دشمن بسيار دارد. اين معنا (ترويج و تبليغ معارف اسلام) در كلمات و تفكرات امام راحل قابل پيگيري است. تأكيد بر «صدور ارزشهاي انقلاب»، در سخنان حضرت امام، فراوان و صريح است. كساني كه اندك آشنايي با انديشههاي حضرت امام دارند، بر اين امر صحه خواهند گذاشت كه «استراتژي امام»، انقلاب جهاني و مقدمه سازي براي ظهور حضرت بقيه الله بوده است. ايشان در جايي فرمودند: «با صدور انقلابمان كه همان اسلام راستين محمدي است به سيطره سلطه و ظلم جهانخواران خاتمه ميدهيم و به ياري خدا، راه را براي ظهور منجي مصلح هموار ميكنيم». و نيز فرمودند: « جنگ ما جنگ عقيده است و جغرافيا و مرز نميشناسد و ما بايد در جنگ اعتقاديمان، بسيج بزرگ سربازان اسلام را در جهان راه اندازيم».
ويژگيهاي جهاد نبوي
«و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين» (انبياء 107) (و ما تو را نفرستاديم مگر رحمتي براي جهانيان). كليد اصلي براي آموختن درسهايي از جهاد پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله، مطلق بودن جنبه رحمت آن وجود نوراني است. در آيه شريفه فوق، پيامبر گرامي اسلام، رحمت براي همه جهانيان و نه تنها مسلمين يا مومنين شمرده شدهاند. برخي مفسرين، اين رحمت را به «رحمت شأني» در مقابل «رحمت فعلي» تفسير كردهاند (رك. الميزان، جلد 9، صفحه 315). يعني پيامبر اكرم (ص) با ابلاغ وحي و تبليغ دين اسلام، فطرت بشر را بيدار نموده، زمينهاي را فراهم فرمود تا انسانها به صراط مستقيم ملائم با فطرت و عقل بگرايند و سعادت دنيا و آخرت خويش را بدينسان تامين نمايند، حال كساني كه از آن حضرت پيروي نمايند، اين رحمت بالقوه و «شأني»، در حق آنها بالفعل ميشود.
به نظر ميرسد اين توضيح در مورد آيه شريفه فوق الذكر، درست اما ناكامل است. از آيه، اين نتيجه به دست ميآيد كه تمام تعاملات پيامبر با انسانها چه به صورت صلحآميز و چه در قالب جنگ و خونريزي، همه از روي رحمت و شفقت بوده است. اين در مورد تعاملات صلحآميز، قابل درك است، اما چگونه ميتوان جهاد پيامبر اعظم (ص) را رحيمانه و مشفقانه شمرد؟ اين نياز به توضيح دارد.
1. پيامبر اعظم، تمام فعاليتهاي خود را بر اساس كلمه توحيد سامان داده بود؛ «قولوا لا اله الا الله تفلحوا».
2. توحيد فعلي، حالتي در دل انسان ايجاد ميكند كه رحمت رحمانيه خداوند را در تمام عالم ساري و جاري ميبيند و لذا بدين بيت مترنم ميشود: «به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست».
3. توحيد به طبيعت خود، مستلزم آن است كه بنده در برابر الله تعالي، عبوديت محض پيشه كند و سر تعظيم در برابر احكام الهي فرود آورد. لذا است كه تعليم يافتهايم هر روز، لا اقل، 9 بار، وصف اول پيامبر را «عبد» بخوانيم و سپس به رسالت ايشان شهادت دهيم. عبوديت هدف خلقت است: «و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» (ذاريات 56).
4. عبوديت و تسليم محض خدا بودن، مستلزم تزكيه نفس و رها شدن از منيت و انانيت و هواپرستي است. اين همان است كه رسول خدا از آن به «جهاد اكبر» تعبير فرمود و آن را وظيفه جهادگران در راه خدا دانست.
5. رها شدن از منيت و دوري از «ارايت من اتخذ الهه هواه» (فرقان 43) اين نتيجه عاليه را در پي دارد كه مومن، هيچ فعلي را بخاطر راضي كردن خويش انجام نميدهد، چرا كه خودمحوري از او رخت بربسته است. در نتيجه اين امر و نيز در اثر نظر رحمت به عالم كه در شماره 2 گذشت، شخص مومن، به هنگام جهاد با دشمن، تشفي خاطر خود و كينهورزي و تصفيهحسابهاي شخصي را مد نظر نميگيرد.
6. پيامبر اعظم (ص) تيغ بر روي منافقين و كافرين تنها از آن روي ميكشيد كه آنان را با دارويي تلخ از شرور نفس و شيطان رها سازد يا جامعه مسلمين را از گزند فتنههاي شيطاني بازدارد.
از ديگر خصوصيات در جهاد پيامبر اعظم (ص) آن است كه دو جهاد اصغر و اكبر، در آن در هم تنيدهاند و هيچ يك بدون ديگري معنا نمييابد. سرّ اين معنا آن است كه عدو مومن، نفس اماره و شيطان است كه در دو قالب درون و برون بروز مينمايند. مبارزه ظاهري با دشمن، در صورتي كه با ريشه كن نمودن دشمن درون، همراه نشود، جهاد نبوي نخواهد بود و جنگ مطابق با سيره رسول گرامي نيست، زيرا صرفا مبارزهاي است ميان شيطان درون و شيطان برون، آن هم بر محور خواستههاي نفساني. در حقيقت، در سيره نبي اكرم، چنين مجاهدي، بدستور ديو نفس و شيطان درون مي جنگد. اما از آن سوي نيز دعوي مبارزه با دشمن درون (در قالب زهد انزواطلب و عزلت گزين) بدون مبارزه با دشمن برون، بيهوده است و جهاد اكبر نبوي شمرده نميشود، زيرا حكم خداوند، چنين است: «اذله علي المومنين اعزه علي الكافرين يجاهدون في سبيل الله و لا يخافون لومه لائم» (مائده 54) و هر كس به حكم خدا تعبد نورزد:
• «و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون» (مائده 44)،
• «و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون» (مائده 45)،
• «و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون» (مائده 47).
ده سال حكومت پيامبر در مدينه، به غزوات و سريههاي فراواني گذشت. اين سيره نبوي نشان ميدهد جهاد و جنگ با دشمنان خدا، بخشي از اسلام و بخشي از تدين مسلمين است، هرچند، اين جهاد بايد با جهاد اكبر همراه شده و روح رحماني در آن بدمد و خالي از دواعي و انگيزههاي نفساني گردد. با اين توضيح، دو ادعا باطل ميشود: يكي ادعاي برخي مستشرقين است كه جهادهاي پيامبر اعظم را نوعي جنگ فرقهاي و از مصاديق كژكاركردهاي دين (!) ميشمارند و از روح معنوي اسلام غافلند. آنان نميدانند كه جنگ فرقهاي مذموم، آن است كه از سر تعصب باشد و تعصب، منيت و خودخواهي كامل است، حال آنكه پيامبر اعظم صريحا سفارش به تهذيب نفس و كنار نهادن منيتها ميفرمود و ضربه كاملا خالصانه علي عليه السلام در جنگ خندق را افضل عبادت ثقلين ميشمرد و بدين وسيله، او را الگوي جهاد نبوي قرار ميداد. ادعاي ديگري كه با توضيح فوق باطل ميشود، ادعاي برخي «روشنفكران ديني» است كه «دين رحماني» را خالي از هرگونه خشونت و جهاد فيزيكي ميدانند. آنان نميدانند كه نگاه رحيمانه با جهاد و خشونت ظاهري منافاتي ندارد و اين دو در طول هم توانند بود، همچون داروي تلخي كه پدر مهربان به فرزند بيمارش ميخوراند.
يكي ديگر از خصوصيات بارز جهاد نبوي كه از خصوصيت پيشين ناشي ميشود، صلابت و عدم ترس و بيم در آن است. «الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل» (آل عمران 173) (كساني كه مردم بدانها گفتند مردم براي [نابودي] شما جمع شدهاند، پس از آنها بهراسيد، [اما اين امر] بر ايمانشان افزود و گفتند خدا براي ما كافي است و خوب وكيلي است). اين خصوصيت از آنجا ناشي ميشود كه سرانجام جهاد نبوي، احدي الحسنيين است يا پيروزي عليه دشمنان است و يا شهادت و نيل به فوز عظيم الهي.
جهاد نبوي با اين خصوصيات عاليه، بايد سرمشق همه مسلمين قرار گيرد و آنان در برابر دشمنان مسلم انسانيت قد برافراشته، ترسي را كه موجب ذلت و سرافكندگي و شكست است كنار نهند: «و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم صادقين» (آل عمران 139) (سست نشويد و محزون نباشيد. شما برتريد اگر صادق باشيد).