اسلام است كه در نصوص ديني مورد تأكيد فراوان
قرارگرفته است، ولي آيا اين حكم را به عنوان
يكفريضه “تعبّدي” بايد تلقي كرد كه “وجوب”،
مراتب، و شرايط آن، به شكل “تأسيسي” از جانب
شرعارائه شده است؟ و يا بايد آن را از “احكام
عقلي”دانسته و نصوص ديني را “ارشاد” به حكم عقل
به حساب آورد؟
اين مقاله، در صدد ارائه مباني عقلاني اين فريضه بر
آمده و آراء مختلف در اين زمينه را مورد بررسي قرار
داده است. البته اگر “وجوب عقلي” امر به معروف و نهي
از منكر پذيرفته شود، لوازم و پيامدهاي خاصي نيز
خواهد داشت و بويژه در استنباط فروع، بايد به اين مبنا
توجه كرد. مقاله كنوني فقط به اصل مسأله پرداخته،
وآثار فقهي آن، به مجال ديگري واگذار شده است.
مباني عقلاني امر به معروف و نهي از منكر
طي ده قرن گذشته پيوسته اين سؤال مطرح بوده است كه آيا ميتوان امر به معروف و نهي
از منكر را به مباني استوار عقلي مستند ساخت به گونهاي كه با صرف نظر از همه ادلّهاي كه از
طريق وحي در كتاب و سنت آمده است، قابل اثبات باشد؟
عدهاي از فقها و متكلمين، به اين سؤال پاسخ منفي دادهاند و بزرگاني مانند سيد مرتضي [1]،
ابيالصلاح حلبي [2]، خواجهنصيرالدين طوسي [3] و صاحب جواهر [4]، از اثبات عقلاني آن اظهار
عجز كردهاند. در مقابل آنان، شيخ طوسي [5]، علامه حلّي [6]، شهيد اول [7]، شهيد ثاني [8]، كاشف
الغطاء [9]، شيخ انصاري [10] و بالاخره امامخميني [11]، تلاش كردهاند تا با كاوشهاي عقلي، ضرورت
و لزوم آن را به اثبات رسانند.
برخي محققان اساساً اين اختلاف علمي را بيهوده تلقي كرده و بررسي در اين زمينه را
بيثمر دانستهاند چرا كه با وجود ادله متقن و معتبر نقلي بر وجوب امر به معروف و نهي از
منكر كه در كتاب و سنت آمده و مورد قبول همه فرق اسلامي قرار دارد، بحث از بود يا نبود
دليل عقلي، نتيجهاي در پي نخواهد داشت و همچنان كه نفي آن، ضرري به اصل مسأله
نميزند، اثبات آن نيز عملاً سودي به دنبال ندارد و به هر حال وظيفه ما روشن است. [12]
اين قضاوت، هر چند نسبت به “اصل وجوب” امر به معروف و نهي از منكر، قابل قبول
است، ولي از آنرو كه با نفي دليل عقلي، مسأله صرفاً “جنبه تعبدي” به خود ميگيرد، و با
اثبات آن از يك حكم تعبدي صرف خارج شده، تابع ملاك عقلاني آن ميگردد و در نتيجه
ادله نقلي “جنبه ارشادي” پيدا ميكند، كاملاً حايز اهميت است و البته اين تفاوت مبنايي آثار
خود را در فروع مسأله نشان ميدهد و در فرصتي ديگر بايد بدان پرداخت.
اينك پيش از بررسي مستندات عقلگرايان، توجه به دو نكته ضروري است:
الف) رابطه حُسن عقلي و ضرورت عقلي
كساني كه حسن و قبح عقلي را ميپذيرند، بر اين باورند كه خرد بشر، قدرت تشخيص
زشتي و زيبايي افعال انسانها را دارد، از اينرو به حُسن عدل و قبح ظلم حكم ميكند، ولي آيا
از زيبايي و نيكي هر كاري كه عقل درك ميكند، ميتوان به “ضرورت” و وجوب عقلي آن
رسيد؟ و آيا در اين باره “رابطه تلازم” وجود دارد؟
به نظر ميرسد كه حُسن عقلاني، اعم از وجوب است و ممكن است در مواردي فعل
پسنديده، به حدّ لزوم نرسد. مثلاً احسان در حق ديگران را به طور كلي نميتوان لازم شمرد.
در اين صورت، انتزاع وجوب متوقف بر آن است كه عقل، ترك آن فعل را موجب استحقاق
مؤاخذه دانسته و شخص متخلف را سزاوار توبيخ و مجازات معرفي كند. [13]
بر اين اساس، در بحث از لزوم عقلي يك فعل، به پسنديده بودن آن در نزد خرد نبايد
اكتفاكرد.
ب) كشف حكم شرعي
وقتي عقل ضرورت و لزوم فعلي را درك كند، بر اساس قاعده “ملازمه بين حكم عقل و
حكم شرع” ميتوان به حكم شرعي نيز دست يافت. در چنين مواردي عقل به عنوان راهنما
عمل ميكند و “كشف حكم شرع” را بر عهده ميگيرد، نه آنكه از جايگاه “صدور حكم”
مستقلاً به فرمان دادن اقدام نمايد.
توضيح آنكه “فرمان”، صرفاً از سوي خداوند صادر ميشود و “حكم”، فقط داراي يك
“منشأ” است، البته “حكم الهي” گاه از سوي رسولان ظاهري – پيامبران – به انسانها ابلاغ
ميشود، و گاه همان حكم از سوي رسولان باطني – عقول انسانها – براي آنان آشكار ميگردد،
و در هر صورت، “حكم الهي” كشف ميشود، چه از طريق وحي و چه از طريق عقل. از اينرو
ادله به دو قسم “سمعي” و “عقلي” تقسيم ميشود و در نهايت هر دو به “حكم شرع” راهنمايي
ميكنند. چه اينكه “عقل” نيز در كنار “كتاب، سنت و اجماع” از منابع “حكم شرعي” شمرده
ميشود و همه از حكم خداوند “كشف” ميكنند و نقش اثباتي دارند نه ثبوتي.
گاه گفته ميشود كه عقل در “يك” مورد “حاكم” است و خود رأساً به صدور حكم اقدام
ميكند و نبايد آن را كاشف از حكم شرع دانست، زيرا در اين مورد استثنائاً صدور حكم از
سوي شارع، “ممتنع” است. اين حكم، فرمان عقل به لزوم اطاعت از مولي و حرمت مخالفت
با وي ميباشد زيرا اگر دستور “اطيعوا اللَّه” جنبه مولوي داشته باشد، قهراً دليل اين لزوم
اطاعت نيز حكم مولوي الهي خواهد بود كه با محذور تسلسل مواجه ميشود، از اينرو،
فرمان اطيعوا اللَّه، صرفاً يك حكم ارشادي است كه به حكم عقل به وجوب اطاعت مولي
ارشاد ميكند. [14]
ولي از اين شبهه در علم اصول فقه، پاسخ داده شده است [15] و با اندك تأملي آشكار
ميشود كه “اراده تشريعي” خداوند ميتواند به “اطاعت عبد” تعلق گرفته و “ثبوتاً” محذوري
وجود ندارد و عقل در مقام اثبات به آن دست مييابد. “اطيعوا اللَّه” ابراز همان اراده تشريعي
است، نه آنكه خداوند نسبت به “اطاعت بندگان” بيتفاوت بوده و بدون آنكه اين موضوع در
اراده او قرار داشته باشد، دستور “اطيعوا اللَّه” صادر نمايد!
به هر حال كساني كه امر به معروف و نهي از منكر را از جنبه عقلي مورد بررسي قرار
دادهاند، به اين مستندات اشاره كردهاند:
1. قاعده لطف
رايجترين استدلال عقلي بر وجوب امر به معروف و نهي از منكر كه طي قرنهاي متمادي
در فقه و كلام سابقه دارد، استفاده از “قاعده لطف” است.
متكلمان بر اين باورند كه انسان به عنوان موجودي آزاد و مختار، داراي تكاليفي است، و
او ميتواند در مسير اطاعت يا معصيت حركت كند. ولي چون غرض از آفرينش بشر،
سعادت و نيكبختي اوست، لذا خداوند به مقتضاي حكمت خويش، زمينههاي آن را فراهم
ميسازد، مثلاً انبيا را مبعوث، و اسباب هدايت انسانها را در اختيارشان مينهد [16]، همچنين
امر به معروف و نهي از منكر، از اموري است كه به گسترش خوبيها و كاهش بديها كمك
ميكند، لذا لطف الهي، اقتضا ميكند كه انسانها را بدان وا داشته و آنها را بدان تكليف نمايد تا
در پرتو اين تكليف، انسانها بهتر در مسير رشد و سعادت قرار گيرند.
تحليل و بررسي
اگر چه غالب متكلمان اماميه، اين قاعده را پذيرفتهاند، ولي نبايد آن را از سوي قاطبه
متفكران اسلامي مورد تسالم تلقي كرد. مثلاً حضرت امامخميني از معدود عالماني است كه
به صراحت قاعده لطف را انكار كرده است. [17] اينك با صرف نظر از مناقشات مبنايي، بايد
در استنتاج از اين قاعده تأمل نمود و كيفيت استفاده از آن را بررسي كرد:
1. اعتراض محقق نراقي
فقيه و حكيم برجسته قرن سيزدهم هجري، ملااحمد نراقي، طي يك بحث طولاني، با
پذيرش اين قاعده، استفاده از آن را دشوار تلقي كرده و عملاً اين قاعده را در استدلالهاي
كلامي يا فقهي “ناكارآ” ميشمارد. وي بر اين باور است استناد به قاعده لطف در مواردي كه
صورت گرفته است، مخدوش است زيرا:
اولاً: آنچه در واقع و حقيقتاً لطف است، گرچه واجب است، ولي چگونه ميتوان “لطف
واقعي” را تشخيص داد؟ و مگر ميتوان ادعا كرد كه آنچه به حسب درك ما لطف است، بر
خداوند لازم است؟
ثانياً: تحقق لطف در هر مورد، وابسته به آن است كه از يك سو قابليت و استعداد مقتضي
براي آن وجود داشته و از سوي ديگر موانع خارجي مفقود باشد. از اينرو چگونه انسانهاي
عادي كه احاطه كامل بر همه پديدهها ندارند و از تار و پود وجودي آنها بياطلاعاند ميتوانند
مقتضاي لطف در باره هر موجود را درك نموده و آن را واجب بشمارند؟
ثالثاً: چون لطف ميتواند، جايگزين داشته باشد، چه مانعي دارد كه آنچه را ما لطف
ميدانيم به دليل وجود جايگزين مناسب، تحقق نيابد؟
رابعاً: چرا در بسياري از موارد آنچه را كه ما يقيناً لطف ميدانيم، تحقق نيافته است؟ مگر
نه اين است كه ظهور امام عليهالسلام و تصدي امور از سوي ايشان لطف است و در عين حال
از آن محروميم؟ [18]
و به هر حال فاضل نراقي به دليل اين اعتراضات، قاعده لطف را به طور كلي در مباحث
علمي عقيم دانسته و قهراً در باب امر به معروف و نهي از منكر نيز زمينهاي براي استناد به آن
باقي نگذاشته است.
2. اعتراض محقق طوسي
بسياري از فقها و متكلمان شيعه، به دليل محذور خاصي، استناد به قاعده لطف را براي
اثبات وجوب امر به معروف و نهي از منكر، غير ممكن شمردهاند. خواجه نصيرالدين طوسي
كه در بسياري از مباحث كلامي، از اين قاعده استفاده ميكند، در باب امر به معروف و نهي از
منكر، “وجوب عقلي” به استناد آن را نفي كرده و ميگويد: “و الّا لزم خلاف الواقع او الاخلال
بحكمته تعالي”. [19]
تلميذ محقق خواجه، علامه حلّي، ايراد استاد خويش را چنين تقرير ميكند:
وجوب عقلي امر به معروف و نهي از منكر مستلزم يكي از اين دو تالي فاسد است: خلاف
واقع يا اخلال به حكمت الهي، توضيح آنكه: بر مبناي وجوب عقلي، قهراً اين فريضه براي
خداوند نيز خواهد بود زيرا در واجبات عقلي فرقي بين همه كساني كه آن تكليف ميتواند
متوجه آنها باشد وجود ندارد و از سوي ديگر اگر خداوند انسانها را به معروف وادار كرده
باشد، بالضرورة معروفها تحقق يافته و با بازداشتن از منكرات، بالضرورة منكرات منتفي
ميگردد، در حالي كه روشن است چنين واقعهاي رخ نداده است و اگر خداوند امر به معروف
ننموده و از منكرات نهي نكرده باشد، بايد مستلزم به آن شد كه حق تعالي بر خلاف حكمت
الهي، به واجب و مصلحت عمل نكرده است كه در حق او چنين واقعهاي نيز محال است. [20]
البته اصل اين اعتراض در آثار فقهي و كلامي پيش از خواجه و علامه نيز سابقه داشته [21]
و متوجه اين نكته است كه لازمه وجوب عقلي امر به معروف و نهي از منكر، اشتراك اين
تكليف بين انسان و خداست، در حالي كه امر به معروف و نهي از منكر از سوي خداوند،
حتماً قرين موفقيت بوده و تأثير لازم را خواهد داشت زيرا حق تعالي با محدوديتهاي بشري
در انجام اين تكليف مواجه نيست، از اينرو “امر”، به تحقق معروف و “نهيِ او، به ترك منكر
ميانجامد و در اين صورت همه انسانها به صلاح روي آورده و از منكرات پرهيز ميكنند! و
در نتيجه جايي براي “اراده”، اختيار و آزادي بشر باقي نمانده و الجاء و اضطرار بر زندگي
انسانها حاكم ميگردد!
پاسخ عقلگرايان
متفكراني كه وجوب عقلي امر به معروف و نهي از منكر را پذيرفتهاند، از اعتراض فوق
جواب داده و آن را قابل رفع دانستهاند. پاسخ آنها را در چند بخش ميتوان خلاصه كرد:
الف) منشأ اين اشكال آن است كه امر به معروف و نهي از منكر الهي، دقيقاً بر وفق امر به
معروف و نهي از منكر بشري تلقي شده، و از تفاوتهايي كه در انجام اين وظيفه ميتواند
وجود داشته باشد غفلت گرديده است. آيا دليلي وجود دارد كه همه آمران به معروف بايد به
شكل يكساني نسبت به آن اقدام كنند؟ مگر نه اين است كه در ميان انسانها نيز تكليف امر به
معروف و نهي از منكر تفاوتهايي دارد و برخي بايد با زبان و دست به آن اقدام كنند و برخي
وظيفهاي جز تكليف زباني ندارند و برخي هم فقط موظف به مرتبه قلبي آن هستند، بر اين
اساس چه محذوري وجود دارد كه امر به معروف و نهي از منكر “الهي” هم با امر به معروف
ونهي از منكر “بشري” تفاوت داشته و تنها به بشارت دادن و ترساندن محدود شود تا موجب
اضطرار و سلب اختيار انسانها نگردد؟ آيا به دليل آنكه مرتبه خاصي از امر به معروف و نهي از
منكر در مورد حق تعالي با حكمت الهي ناسازگار است، ميتوان به طور كلي آن را نفي كرد؟
علامه حلي هر چند در برخي از آثار خود، با طرح اشكال استاد خويش، و سكوت نسبت
به آن، به تأييد ضمني آن پرداخته است، ولي در كتاب مختلف الشيعه، از آن پاسخ داده و به
صراحت آن را نفي كرده است. [22]
پس از وي فقهاي برجستهاي مانند شهيد اول و شهيد ثاني نيز به همين بيان، از اين اشكال
پاسخ دادهاند. [23]
ب) از نظر مباني كلامي، اين اصل مورد تسالم است كه “الجاء و اضطرار” با “تكليف”
ناسازگار است و انساني كه “اختيار” را از دست دهد، به تبع آن، “تكليف” هم از او برداشته
ميشود، از اينرو هيچ گونه “لطفي” نبايد و نميتواند با آزادي و اختيار بشر در تضاد بوده و
فرصت رفتار توأم با اراده را از او بگيرد. [24] لذا اصل ِ”حفظ اختيار انسان” بر قاعده لطف حاكم
است و محدوده آن را مشخص ميكند. بر اين اساس، نه فقط در مورد الطاف الهي، به اين اصل
بايد توجه داشت كه خداوند نخواسته است تا بشر بدون اختيار در طريق طاعت به پيش رود،
بلكه انسانها نيز نسبت به يكديگر چنين وظيفهاي نداشته و نبايد براي از بين بردن منكرات و
مفاسد، قدرت گناه كردن را از ميان بردارند. فاضل مقداد كه از فقها و متكلمان برجسته شيعه
است در اين باره ميگويد:
فرضاً كه تكليف خداوند و انسانها در باره امر به معروف و نهي از منكر كاملاً يكسان بوده
و امر به معروف به معني “واداشتن” و نهي از منكر به معني “بازداشتن” باشد، ولي بايد
توجهداشت كه مقصود، نهي و امري نيست كه به “الجاء” بيانجامد، و البته با حفظ اختيار
انسان، هيچ يك از دو محذوري كه در اشكال خردهگيران بر استدلال عقلي مطرح شده، بروز
نخواهد كرد. [25]
ج) امر به معروف و نهي از منكر، هر چند يك تكليف عقلي است، ولي عقلي بودن يك
حكم مستلزم اشتراك آن بين انسان و خداوند نيست [26] و هيچ برهاني وجود ندارد كه تكاليف
عقلي بشر را به حق تعالي بتوان سرايت داد، مثلاً انسانها از آنرو كه “بنده” خدايند، به “حكم
عقل” در برابر خالق و ربّ خويش، تكاليفي دارند، همچنين آدميان در برابر يكديگر وظايفي
دارند مثلاً بايد به پدر و مادر خويش نيكي كنند. چنين تكاليفي برخاسته از فضاي خاص
خلقت انسان و زيست طبيعي اوست.
امر به معروف و نهي از منكر نيز از جمله اموري است كه صرفاً در حوزه “تكاليف بشري”
قرار دارد. توضيح آنكه: هدايت انسان، علاوه بر امتيازات فطري و عقلي كه در خلقت او نهاده
شده است، نيازمند “تشريع الهي” است. از اينرو حق تعالي لطف خود را با “قلم تكوين” و با
“قلم تشريع” به انسان عرضه كرده و راه سعادت را به روي او گشوده است. پس از مرحله
“تقنين الهي”، نوبت به “اجراي بشر” ميرسد. در اين مرحله، انسانها بايد به انجام وظايف
خود مبادرت نمايند. تفاوت اين دو مرحله آن است كه در مرحله نخست، تقنين جنبه “كلي و
عام” دارد و قانون خداوند، وظيفه همه انسانها را مشخص ميكند، ولي در مرحله بعد، اجرا
“جنبه جزيي و خاص” پيدا ميكند و همان گونه كه نماز، روزه، حج و زكات، رفتاري است كه
بايد در شرايط زماني خاصي، از سوي افرادي كه داراي ويژگيهاي خاصي هستند صادر شود،
امر به معروف و نهي از منكر نيز اقدامي است كه بر مبناي “شرايط خاص” صورت ميگيرد،
“مخاطب خاص” دارد، و با توجه به خصلتهاي مخاطب، شيوه خاصي براي آن مشخص
ميگردد. امر به معروف و نهي از منكر، در جايي معقول است كه آمر به معروف و ناهي از
منكر، به شكل جزيي و موردي با افراد ارتباط برقرار ميكند [27]، و چون انسانها، محكوم
محدوديتهاي عالم مادهاند، لذا آمر به معروف نيز بايد در همين فضا با آنها ارتباط برقرار كند و
آنها را نسبت به تك تك منكراتي كه از يكايك ايشان سر ميزند، بازدارد و البته چنين
اقداماتي فقط در شأن خود انسانهاست.
برخي از دانشمنداني كه از قاعده لطف به عنوان پشتوانه عقلاني امر به معروف و نهي از
منكر دفاع كردهاند، پس از آنكه انجام چنين كاري را در دستيابي انسانها به كمالات مؤثر
دانسته و بياعتنايي بدان را از سوي خداوند حكيم، نقض غرض تلقي نموده، افزودهاند:
خردمندان، كسي را كه ناظر صحنه خودكشي ديگري است و او را باز نميدارد، سرزنش
ميكنند، و اين تقبيح عقلايي ريشه در حكم آنها به لزوم نهي از منكر دارد كه انسانها را نسبت
به يكديگر “مسؤول” ميدانند. همچنين به “مسؤوليت وزيران” و رؤساي ادارات نسبت به
كارمندان خود، امري پذيرفته شده و عقلايي است و اگر در باره رفتار ناشايست زيردستان
خويش مسامحه روا دارند و در برابر تخلفات آنها از قبيل رشوهخواري، عكسالعمل نشان
ندهند، مستحق مجازات ميباشند. اين گونه مسؤوليتها، برخاسته از وظيفه امر به معروف و
نهي از منكر است كه مورد تأييد خردمندان ميباشد. [28]
ولي توضيحات فوق نميتواند عقلاني بودن امر به معروف و نهي از منكر را توجيه كند،
زيرا اولاً: مسأله لزوم جلوگيري از ضرر و زيان جاني، خارج از نزاع عقلي يا شرعي بودن امر
به معروف و نهي از منكر است. متكلمان و فقيهاني كه به وجوب عقلي امر به معروف و نهي از
منكر هم قايل نيستند، اذعان دارند كه در خصوص ضرر جاني و قتل نفس، عقل حكم به لزوم
ممانعت ميكند و جلوگيري از زيان جاني را لازم ميشمارد [29]. پس آنچه را كه به عنوان
شاهدي براي عقلي بودن مسأله ذكر شده، اساساً از حريم نزاع خارج است.
ثانياً: مسؤوليت مدير يك سازمان نسبت به كارهايي كه در آن مؤسسه انجام ميگيرد و
تخلفاتي كه از سوي كارمندان آن سر ميزند، امري عقلايي و پذيرفته است، ولي چنين
موضوعي نيز كاملاً خارج از بحث امر به معروف و نهي از منكر است، زيرا نظارت و اشراف
بر ردههاي مختلف تشكيلاتي از “وظايف مدير” بوده و فلسفه مديريت را تشكيل ميدهد و
اساساً به شخصي كه در سمت رياست و مديريت گمارده ميشود اين “مسؤوليت” به عنوان
يك تكليف و حق تفويض ميگردد، ولي پرسش اساسي اين است كه افراد يك جامعه به چه
دليل نسبت به يكديگر چنين تكليفي دارند؟ و چرا در برابر رفتار ديگران قابل مؤاخذهاند؟
چگونه ميتوان از “مسؤوليتي” كه براي “مديران” نسبت به “كارمندانشان” در نزد خردمندان
وجود دارد مسؤوليت افراد جامعه را نسبت به يكديگر، و يا مسؤوليت كارمندان را نسبت به
كارفرمايان و مديران به اثبات رساند؟!
2. مقدمه حفظ نظام
امر به معروف و نهي از منكر، مقدمه برخي از تكاليف عقلي است، از اينرو به حكم عقل،
لازم و واجب است. توضيح آنكه: يكي از احكامي كه عقل آن درك ميكند، “وجوب حفظ
نظام” است. خرد همه انسانها در مييابد كه نظم زندگي بشر، بايد پايدار بوده و لازم است كه
در برابر عوامل تهديدكننده، حفظ گردد. از همين رو است كه عقل، به لزوم تدارك همه
اموري كه در حفظ نظام نقش دارد، حكم ميكند و مثلاً، قضاوت را به عنوان يكي از عوامل
حفظ نظام، واجب ميشمارد، زيرا نبود نهادي كه به اختلافات و دعاوي رسيدگي كند، به
اختلال نظام ميانجامد، و ما وظيفه داريم كه از آن جلوگيري كنيم. يكي ديگر از اين عوامل،
امر به معروف و نهي از منكر است، كه در پايداري زندگي اجتماعي و آسيبناپذيري آن تأثير
جدي دارد، از اينرو، به عنوان مقدمه يك واجب عقلي، واجب است.
برخي محققان، مانند آقاضياء عراقي، اين استدلال را نپذيرفتهاند. ايشان با تأكيد بر اينكه
حفظ نظام، واجب، و هر گونه اخلال در نظام قبيح است، “مقدمه بودن” امر به معروف و نهي
از منكر را براي حفظ نظام مورد انكار قرار ميدهد و بر اين باور است كه نميتوان ادعا كرد كه
ترك ِاين فريضه، نظام زندگي بشر را مختل ميسازد، چه اينكه بياعتنايي نسبت به اين
تكليف در جوامع مختلف، به فروپاشي نظام آنها و يا اختلال در آنها نيانجاميده است. [30]
اشكال: مقصود از “نظام”، خصوص ِ”نظام اسلامي” است، و قابل انكار نيست كه امر به
معروف و نهي از منكر، در تحقق نظام اسلامي مؤثر است، بلكه چنين نظامي، نميتواند بدون
اقامه اين فريضه پابرجا باشد. [31]
پاسخ: آنچه در فقه، تحت عنوان “وجوب حفظ نظام”، شناخته شده است، مفهومي اعم
دارد. مثلاً وقتي از “واجبات نظاميه” سخن گفته ميشود، مقصود همه اموري است كه زندگي
بشر، بدان وابسته است، به گونهاي كه كمبود هر كدام، خللي در زندگي و معيشت انسانها
ايجاد ميكند. از اينرو به كشاورزي و پزشكي مثال زده ميشود. [32]
به علاوه، در اينجا موضوع، “نظامي” است كه “عقل” به حفظ آن حكم ميكند و از نظر
عقل، اخلال در نظام، هر چند نظام غير اسلامي، قبيح است و اين حكم عقل، دائرمدار
اسلاميت نظام نيست. از اين گذشته، محقق عراقي، در باره نقش امر به معروف و نهي از منكر
در برپايي احكام اسلامي – يعني اسلاميت نظام – جداگانه بحث كرده است و اين تفكيك خود
نمايانگر آن است كه در بخش نخست، به حفظ اصل نظام، نظر دارد و همان گونه كه مستشكل
نيز به صورت ضمني پذيرفته است، حفظ نظام، در گرو امر به معروف و نهي از منكر نيست تا
بتوان وجوب عقلي امر به معروف و نهي از منكر را به عنوان مقدمه يك واجب عقلي، به
اثبات رساند. [33]
3. لزوم جلوگيري از معصيت
يكي از وجوهي كه عقلي بودن امر به معروف و نهي از منكر را به اثبات ميرساند، آن
است كه عقل همان گونه كه معصيت مولي را قبيح ميداند، “جلوگيري از معصيت” مولي را
نيز لازم ميداند. امام خميني كه از اين طريق، به وجوب عقلي قايل شده است، در توضيح اين
استدلال ميگويد:
يكي از احكام مستقل عقل آن است كه بايد از معصيت نسبت به مولي و تخلف از
دستورات او جلوگيري كرد. از نظر عقل، تفاوتي در شيوههاي مختلف جلوگيري از
معصيت، مانند نهي زباني، يا اقدامات عملي، كه ممكن است، وجود ندارد. البته همه قبول
دارند كه اگر كاري، به طور كلي مبغوض است – چه از مكلفي صادر شود و چه غير مكلفي به
آن اقدام كند – بايد جلوي آن را گرفت. همچنين اگر انسان مكلفي، اقدام به عمل ناپسند و
زشت كند، بايد مانع آن شد، و در هر دو مورد يك ملاك وجود دارد: وقوع كاري كه مورد
نفرت و بُغض است. از اينرو اگر حيواني بخواهد چيزي را روي زمين بريزد كه به
مصلحتنيست، و انسان شاهد آن باشد، وظيفه جلوگيري دارد و بيتفاوتياش، قبيح است
وحتي چنين فردي قابل مؤاخذه است زيرا در برابر وقوع مبغوض، – با هر مرتبهاي از
اهميت- اقدامي نكرده است، همچنين اگر اين شخص، ناظرمعصيت فرد مكلفي باشد،
وبراي جلوگيري از آن اقدامي نكند از نظر عقل محكوم بوده، و به همان ملاك، قابل
مؤاخذهاست. [34]
تحليل و بررسي
اساس اين استدلال، بر درك رابطه خاص انسان و خدا كه از آن به “عبوديت” تعبير
ميشود، استوار است. خداوند، خالق، مالك و صاحب اختيار انسان است. (مولي) و بشر به
حكم عقل بايد در برابر مولاي حقيقي خويش، رسم عبوديت به جا آورده و سر تسليم فرود
آورد؛ به اوامرش گردن نهد، و از نواهيش، دوري ورزد؛ نسبت به رفتار ديگران نيز آنجا كه به
هتك حرمت مولي روي ميآورند بيتفاوت نباشد و هر چه را كه مبغوض مولي ميبيند، با
احساس وظيفه، براي از ميان برداشتن آن اقدام كند. برخي روايات نيز شاهد اين حكم عقلي
و مؤيد آن است.
اميرالمؤمنين (ع) در مؤاخذه برخي از تاركان امر به معروف و نهي از منكر فرمود: چرا در
برابر تخلف از احكام الهي، فرياد برنميآوريد در حالي كه نسبت به حرمت تعهدات پدران
خود حساسيت داشته و در برابر بياحترامي بدانها برميآشوبيد؟!
و قد ترون عهد اللَّه منقوضة فلا تفزعون و انتم لبعض ذمم ابائكم تفزعون. [35]
در اين روايت، امام عليهالسلام بر مبناي درك فطري انسانها كه خود را در برابر “حقوق
پدر” موظف و مكلف ميبينند و لذا بر كساني كه اين حدود و حقوق را ناديده بگيرند،
اعتراض ميكنند، از اصحاب خود ميخواهد كه در برابر ناديده انگاشتن حدود الهي،
اعتراض كنند و در برابر آن حق بسيار بزرگتر، تسامح نورزند. هيچ كس نبايد در برابر
صحنههاي معصيت، نظارهگري بيتفاوت باشد. به فرموده سيدالشهداء (ع) براي هيچ چشم
باايماني روا نيست كه صحنه ارتكاب معصيت خداوند را بنگرد و چشم بر هم بگذارد، مگر
آنكه آن را تغيير داده و دگرگون كند:
لا يحلّ لعين مؤمنة تري اللَّه يعصي فتطرق، حتي يغيّره. [36]
كسي كه با در اختيار داشتن قدرت و امكانات، در برابر منكر بيتفاوت باشد، در حقيقت
به “معصيت الهي”، رضايت داده و خود، به عداوت با خداوند برخاسته است:
و اذا رأي المنكر فلم ينكره و هو يقدر عليه فقد احبّ ان يعصي اللَّه و من احبّ ان يعصي
اللَّه فقد بارز اللَّه بالعداوة. [37]
براي بررسي دقيقتر و تحليل عميقتر اين حكم عقلي، كه در روايات نيز ديده ميشود،
بايد توجه داشت كه قُبح معصيت (ارتكاب حرام و يا ترك واجب) از سه جنبه مطرح است:
1. قُبح به لحاظ آثار فردي: هر گناه، يك پله از نردبان سقوط و انحطاط انسان است و كسي
كه به معصيت، روي ميآورد، اسباب تباهي خويش را فراهم ميسازد و سرمايههايي كه بايد
در مسير سعادت به كار گرفته شود، تباه ميكند. مثلاً با شرابخواري يا اعتياد، تواناييهاي عقلي
و استعدادهاي فطري خويش را نابود ميكند.
2. قُبح به لحاظ آثار اجتماعي: پيوند انسانها در جامعه و زيست جمعي آنها، آثار نارواي
جرايم و گناهان را در اجتماع ميپراكند و آثار مفاسد را به ديگران نيز منتقل ميسازد. يك
فردسارق و يا معتاد، علاوه بر خود، گروهي را به تباهي كشانده و محيط اجتماعي را
آلودهميسازد.
جلوگيري از منكرات، از جنبه اول، ممانعت از سقوط يك انسان، و دخالت در رفتار و
اعمال شخصي او در جهت سلامت خود اوست، ولي آيا عقل چنين دخالتي را مجاز
ميشمارد و يا آن را لازم ميداند؟ آيا بدون در نظر گرفتن حكم شرع – ميتوان افراد را بر
خلاف ميل و خواست خودشان به خير وا داشت و از شر بازداشت؟ آيا عقل، ما را در برابر
انتخاب ديگران – در شرايطي كه سود و زياني براي ما ندارد – متعهد و مسؤول ميداند؟
از جنبه دوم، روشن است كه هر شخص، ميتواند در برابر مفاسد، اعتراض كرده و عقل،
او را براي سالمسازي محيط، مسؤول ميداند. در حقيقت، در چنين مواردي دفع منكر، دفاع
از حق خويش، براي بهرهگيري از يك محيط سالم و فضاي پاك است. بر اين اساس است كه
امروزه، مبارزه با بيماريهاي واگيردار و جلوگيري از شيوع آنها، حتي اگر بر خلاف ميل
بيماران باشد و محدوديتهايي براي آنها به وجود آورد، كاملاً موجه شمرده ميشود، چه اينكه
با آلودگيهاي زيست محيطي نيز با همين استدلال مبارزه ميشود و آزادي انسانها، در جهت
رعايت اين حق، محدود ميگردد.
نزد انسانهاي موحد، جرم و گناه، از جنبه ديگري نيز
برخوردار است. جنبه سوم، “معارضه با حق عبوديت” است.
عقل، بدون در نظر گرفتن آثار فردي و اجتماعي معصيت،
سكوت و بيتفاوتي را در اين باره مجاز نميشمرد و بياعتنايي
در برابر اقداماتي را كه به تحقق امور مبغوض حق تعالي
ميانجامد، تجويز نميكند. همان گونه كه حفظ و رعايت حق پدر
ومادر اقتضا ميكند فرزند نه خود در مقام اذيت و آزار آنان برآيد،
و نه در برابر كساني كهتصميم به چنين كاري ميگيرند، بيتفاوت
نباشد و در شرايطي كه ميتواند، آنها را از اين كار زشت باز دارد؛
همچنين حق عبوديت چنين اقتضايي دارد. شايد برخي از بزرگان
مانند شيخ جعفر كاشف الغطاء نيز كه امر به معروف و نهي از منكر
را از باب “شكر منعم و نصرت دين الهي”، “عقلاً” واجب
دانستهاند [38]، به همين نكته توجه دادهاند.
شبهه الجاء
اگر عقل جلوگيري از معصيت و ممانعت از گناه را به وسيله
امر به معروف و نهي از منكر زباني و يا هر گونه اقدام عملي، لازم
ميشمارد، پس چه جايي براي “آزادي و اختيار” انسانها باقي
ميماند؟ آيا عقل ما را به ساختن جامعهاي كه در آن امكان گناه
وجود ندارد فرا ميخواند؟ در اين صورت سعادت “جبري” چه
سودي براي انسانها دارد؟ حكمت آفرينش انسان اقتضا ميكند،
كه عنصر اصلي جوهره وجودي او – يعني اختيار و آزادياش –
حفظ گردد، و “جلوگيري از معصيت” كه به بستن برخي راهها به
روي انسانها ميانجامد، با اين اصل در تضاد است. البته امر به
معروف و نهي از منكر اگر جنبه ارشاد و آگاهيبخشي داشته وبه
تقويت انگيزههاي خيرخواهانه درانسانها بيانجامد، هرگز با
آزادي بشر، منافاتي ندارد، بلكه ميتواند در مسير كمال انسان
مفيد بوده و به اصلاح جامعه بيانجامد. به هر حال، با سلب اختيار
از انسان، نميتوان او را جبراً به اطاعت وادار ساخت، به علاوه
كهابتلا و آزمايش الهي – كه بالضروره در زندگي دنيوي بايد
رخدهد – در گرو بقاء اختيار و تداوم آزادي اوست تا انسانها
باتعيين مسير زندگي خويش، به سعادت يا شقاوت رسيده، و با
وجود زمينههاي هدايت و گمراهي، بر مبناي گزينش خويش،
عمل كنند. [39]
آيا با اين تحليل ميتوان حكم عقل به جلوگيري از معصيت را
منكر شد؟ مبناي فوق، از زواياي مختلفي قابل نقد است:
اولاً: اين اعتراض – بر فرض صحت – اصل حكم عقل، به
جلوگيري از معصيت را نفي نميكند، زيرا اعتراض بالا، حداكثر
اثبات ميكند كه در جلوگيري از گناه، از شيوهها وروشهايي كه به
سلب اختيار مكلف ميانجامد، نبايد استفاده كرد و او را در حالت
اضطرار والجاء، نبايد قرار داد. در نتيجه، مرتبه سوم از امر به
معروف و نهي از منكر، منتفي ميشود، ولي با اين بيان چگونه
ميتوان امر به معروف و نهي از منكر زباني را نيز با محذور عقلي
مواجه دانست؟ آيا وجود اختيار و آزادي در انسان، با لزوم امر
زباني به معروفها و نهي زباني از منكرات، ناسازگار است؟ آيا
ميتوان ادعا كرد كه براي حفظ اختيار انسانها، هيچ گونه
جلوگيري از گناه نبايد وجود داشته باشد؟ هرگز. پس اين مبنا
نميتواند اصل حكم عقل را در زمينه تكليف انسان به مقتضاي
حق عبوديت، براي سوق دادن ديگران در مسير اطاعت وبندگي،
انكار كند و به هر حال، عقل اجازه بيتفاوتي در برابر معصيت
مولي را نميدهد.
ثانياً: از كساني كه مبناي فوق را در باب لزوم حفظ آزادي
انسان پذيرفتهاند و آن را يك “اصل عقلي” شمردهاند، بايد پرسيد
كه چرا در احكام فقهي بدان ملتزم نبودهاند و مانند همه فقها،
مرتبه “اقدام عملي” را به عنوان امر به معروف و نهي از منكر واجب دانستهاند و اين گونه
فتواداده اند:
مرتبه سوم: توسل به زور و جبر است، پس اگر بداند كه منكر را ترك نميكند يا واجب را
به جا نميآورد مگر با ا ِعمال زور وجبر، واجب است. اگر جلوگيري از معصيت توقف داشته
باشد بر اينكه دست معصيتكار را بگيرد يا او را از محل معصيت بيرون كند يا در وسيلهاي كه
با آن معصيت ميكند تصرف كند، عمل به آن جايز، بلكه واجب است، و اگر جلوگيري از
معصيت بر حبس نمودن معصيتكار، يا كتك زدن و سخت گرفتن بر او توقف داشته باشد،
جايز است [40].
آراء فوق، با قبح الجاء و ممنوعيت عقلي استفاده از زور در جلوگيري از معصيت چگونه
سازگار است؟!
علاوه بر اين دو پاسخ كه جنبه “نقضي” دارد، پاسخ “حلّي” نيز براي اين شبهه وجود دارد،
زيرا اختيار بشر، هر چند به عنوان يك امتياز براي انسان و ملاك ثواب و عقاب الهي است و
بدون اختيار، زمينهاي براي رشد آگاهانه و تكليف باقي نميماند، ولي اقدامات عملي براي
جلوگيري از معصيت، چنين امتيازي را ابطال نكرده واساس تكليف را از بين نميبرد، زيرا:
اولاً: بين الجاء قبل از تكليف، و الجاء بعد از تكليف، فرق است. الجاء قبل از تكليف آن
است كه انسان بدون اراده و اختيار، خلق شود و در عين حال مورد خطاب و تكليف قرار
گيرد. روشن است كه از نظر عقل، تكليف عاجز، قبيح است و چنين كاري در حق خداوند
مستحيل ميباشد. الجاء بعد از تكليف آن است كه انسان قادر و مختار، مورد تكليف قرار
گيرد و راه براي تصميمگيري او باز گذاشته شود، سپس جلوي خلافكاري او گرفته شود. در
فرض اول، اساساً شخص بدون اراده و اختيار است، ولي در فرض دوم، كاملاً از اراده
برخوردار است، و لذا تكليف او هيچ محذوري ندارد، هر چند كه پس از انتخاب، وقتي كه
تصميم به معصيت ميگيرد، جلوي اقدام عملي او گرفته ميشود. در اين صورت، سلب
اختيار، به تكليف آسيبي نميرساند و آن را نفي نميكند. اتفاقاً فقهايي كه جلوگيري از
معصيت را عقلاً واجب ميدانند، به اين نكته توجه دادهاند كه مقصود، ردع و ممانعت در
مورد كسي است كه “تصميم” به گناه گرفته است و به آن نزديك شده است، نه آنكه “سلب
قدرت” از كسي كه در آينده تصميم به گناه خواهد گرفت، لازم باشد. [41]
ثانياً: هر چند انسان در اثر اختيار، از موجودات ديگر، امتياز پيدا ميكند، ولي اين بدان
معني نيست كه ضرورتاً انسانها در تك تك امور خود، بايد از اختيار برخوردار بوده، و هر
گونه محدوديتي در اين زمينه گوهر انساني انسان را نابود ميسازد. به هر حال در همه
نظامهايحقوقي، و در نزد همه خردمندان، نوعي الزامات غير اختياري و اقدامات اجباري،
پذيرفته شده است و هرگز مخالف با مسؤوليت داشتن انسان تلقي نميشود، مثلاً شخص
بدهكار، اجبار به اداء دين ميشود. قائلان به لزوم جلوگيري از معصيت هم بيش از اين ادعا
نميكنند كه در زمينه گناهان علني، نبايد بيتفاوت بود و در حالي كه تفحص و جستجو از
زواياي پنهان زندگي مردم و رفتار اشخاص، ممنوع است و مفاسدي را به دنبال دارد،
نسبتبه بخش آشكار آن بايد حساسيت داشت و از مخالفتهاي بيپرده، جلوگيري نمود. در
اثر چنين اقدامي، قهراً جرأت براي معصيت كاهش مييابد و سهولت در تخلف از بين
ميرود. اين گونه “الجائات جزيي” نه از نظر عقل محذوري دارد، و نه در نزد عقلاء شيوه
ناشناختهاي است.
قابل توجه است كه شبهه “الجاء”، در برابر لزوم اقدام عملي براي جلوگيري از منكرات،
از گذشته در فقه مورد توجه بوده است و بخصوص فقهاي عقلگرا مانند ابوالصلاح حلبي،
بهپاسخ آن پرداختهاند. وي با موردي دانستن چنين اقداماتي، آن را مغاير با “حاكميت
اراده”به عنوان يك اصل، نميداند، بلكه “الجاء موردي” را – مانند تنبيه كودكان در
برخيموارد – ، زمينهساز رشد آگاهانه انسانها تلقي ميكند. در كتاب “الكافي”
پاسخهايچهار گانه او از اين شبهه منعكس شده است. [42]
شگفتآور است كه برخي معاصران، از يك سو، وجوب عقلي امر به معروف و نهي از
منكر را نفي ميكنند، [43] و حكم عقل به لزوم ريشهكن كردن فساد را به دليل آنكه بايد اختيار
انسانها براي كفر و ايمان، هدايت و ضلالت، باقي بماند، انكار ميكنند، [44] ولي از سوي ديگر
به “حكم عقل” و “بناي عقلا”، جلوگيري از وقوع جرم و معصيت را لازم ميدانند و فتوا
ميدهند كه همه مكلفان موظفند تا از زمينههايي كه به وقوع گناه ميانجامد، ممانعت كنند،
مثلاً انگور در اختيار سازنده خمر قرار ندهند، به كسي كه ميخواهد آلات لهو و قمار بسازد،
چوب و ديگر لوازم آن را نفروشند. [45] آيا تجويز اين اقدامات، به معني ايجاد محدوديت در
شعاع آزادي و انتخاب افراد نيست و اگر نهي از منكر، فراتر از “منع زباني و قولي”، دلالتي
ندارد، پس استناد به حكم عقل، آن هم تحت عنوان “جلوگيري از منكرات ديگران”، چه
وجهي دارد؟!
4. مصلحت جامعه
استدلال عقلي ديگري كه براي لزوم امر به معروف و نهي از منكر ارائه شده است، بر نگاه
اجتماعي بر زندگي بشر استوار است. چون انسانها داراي زندگي اجتماعياند و در پيمودن
مسير حيات نميتوانند به شكل فردي نيازهاي خود را تأمين كرده و از همكاري ديگران
بينياز باشند، از اينرو در جامعه، تحت تأثير انديشهها، اخلاق و رفتار ديگران قرار دارند،
وعقل حكم ميكند كه براي حفظ كيان جامعه از فساد و تباهي، بايد با منكرات برخورد شود.
هيچ يك از افراد بشر، زندگي جداگانه از ديگران ندارند. انسان مدني بالطبع است و همه
از عقايد و رفتار يكديگر، تأثير ميپذيرند. انحراف “يك فرد”، نه تنها خود او را ساقط
ميكند، بلكه بر محيط اجتماعي نيز اثر گذاشته و جامعه را به سوي تباهي ميبرد، لذا عقل
فرمان ميدهد كه همه افراد، با نظارت فراگير خويش، جامعه را حتيالامكان حفظ كنند. شرع
نيز همين وظيفه را واجب كرده است. همان گونه كه در بيماريهاي جسمي واگيردار، بايد با
جلوگيري از سرايت بيماري، سلامت جامعه را حفظ كرده در مورد امراض روحي و اخلاقي
نيز اين مسؤوليت وجود دارد و هر گونه سهلانگاري در برخورد با آن، به سقوط جامعه
وفراگير شدن فساد در آن ميانجامد. [46]
پايه و اساس اين استدلال بر “مسؤوليت انسان در قبال جامعه” قرار گرفته است. اينك
بايد پرسيد كه آيا اين مبنا، صرفنظر از آموزههاي ديني و احكام شرعي، از پشتوانه عقلي
برخوردار است و چگونه ميتوان مسؤوليت انسان در قبال ديگران را به اثبات رساند؟ آيا اين
مسؤوليت، از آن رو است كه بياعتنايي، به شيوع منكرات ميانجامد و با فاسد شدن جامعه،
فساد در خود انسان هم اثر خواهد گذاشت؟ يعني براي “مصونيت خود” بايد با ايجاد آلودگي
از سوي ديگران مبارزه كرد؟ در اين صورت، اقدام براي تأمين “مصلحت جامعه”، اصالت
خود را از دست ميدهد و به لزوم تأمين “مصلحت خود” برميگردد و مسؤوليت در برابر
ديگران، به عنوان مسؤوليت جداگانهاي در قبال مسؤوليت در برابر خود، نخواهد بود. نتيجه
اين تحليل آن است كه افرادي كه از “قوت روحي” بالاتري برخوردار بوده و به نوعي از
مصونيت اخلاقي دست يافتهاند، وظيفهاي در قبال انحرافات اجتماعي ندارند و به خصوص
كساني كه به “مقام عصمت” ميرسند، از مسؤوليتهاي اجتماعي معاف باشند!
به علاوه در اينجا استفاده از مثال لزوم جلوگيري از شيوع بيماريهاي واگيردار، قياس
معالفارق است زيرا در مورد امراض جسماني، يك اراده جمعي براي گريز ازآن وجود دارد
وهمه افراد با علايق مختلف فكري و فرهنگي و با گرايشهاي متنوع اخلاقي و ديني، در برابر
آن، وحدت نظر دارند، ولي اگر در برابر مفاسد اجتماعي، اين اراده همگاني وجود نداشته
باشد و اكثريت مردم، با اراده و انتخاب خويش، شيوه خاصي از زندگي را بپذيرند و از فساد
استقبال كنند، “فرد” در قبال “جامعه” چه مسؤوليتي دارد؟ و به چه دليلي مجاز به دخالت در
انتخاب و اراده ديگران است؟
استدلال چهارم بر وجوب عقلي امر به معروف و نهي از منكر، در برابر فلسفه ليبراليسم
قرار دارد، از اينرو تنها با ابطال فرضيات آن، ميتواند مسؤوليت فرد در برابر ديگران را به
اثبات رساند.
نميتوان انكار كرد كه امر به معروف و نهي از منكر، ناظر به صيانت جامعه، و راهكاري
براي سالمسازي محيط اجتماعي است و همان گونه كه آيتاللَّه شهيد بهشتي توضيح داده
است “حساب امر به معروف و نهي از منكر، حساب محيط سازي است، محيط سالم براي
پرورش سالم و صحيح استعدادهاي خير نهفته در انسانها به وجود آوردن. مسأله بهداشت
محيط اجتماعي است” [47]، و به تعبير آيتاللَّه شهيد مطهري: “امر به معروف و نهي از منكر،
ايجاد نوعي تعهد و مسؤوليت اجتماعي در افراد نسبت به سرنوشت اجتماع است” [48] ولي
نبايد فراموش كرد كه اين تعهد و مسؤوليت، مبتني بر نگرش خاصي نسبت به انسان است.
نگرشي كه انسان را “خليفة اللَّه” ميبيند، ارزش و كرامت او را، در “ايمان” دانسته،
و انسانيت،را در سطح زيست طبيعي، تنزل نميدهد. مبدأ قانون را خداوند ميداند و به
عبوديت انسانها در برابر خداوند حكم ميكند. براي جامعه، در برابر اراده تشريعي خداوند،
حقي قايل نيست و انسان را در برابر حق تعالي نسبت به سرنوشت ديگران مسؤول ميداند.
آيا پس از اين مقدمات و پيشفرضها، ميتوان لزوم امر به معروف و نهي از منكر را يك
“مسأله عقلي” دانست؟ آيا اين گونه استدلال بدون قبول “مسؤوليت انسان در برابر جامعه”،
به نتيجه ميرسد؟
5. ضمانت اجراي قانون
از نظر عقل، و به حكم عقلاي عالم، دو نكته، مسلم است، يكي آنكه بشر در زندگي خود
نيازمند قانون است و زندگي اجتماعي، بدون قانون سامان نمييابد. ديگر آنكه قانون، نيازمند
ضمانت اجراست، زيرا تدوين قانون و ارائه آن، به تنهايي مشكل انسان را حل نميكند و به
دليل آنكه انسانها طبعاً از محدوديتهاي قانوني گريزانند، قانون اگر از پشتوانه اجرايي
برخوردار نباشد، جامعه را به نظم مطلوب نميرساند. از اينرو در دانش حقوق، “ضمانت
اجرا” يكي از ويژگيهاي اساسي قانون، تلقي ميشود. [49]
ضمانت اجرا، دو گونه است: الف) تمهيداتي كه انسانها را در سمت و سوي قانون سوق
ميدهد و از تخلفات جلوگيري ميكند.
ب) كيفرهايي كه براي متخلفان از قانون در نظر گرفته ميشود و قهراً در بازدارندگي از
تخلف مؤثر است.
بر اساس اين مبادي، امر به معروف و نهي از منكر را “در بخش اول” راهكاري در جهت
ضمانت اجراي قانون، ميتوان دانست، چه اينكه ضمانت اجرا، به دخالت مراجع رسمي و
نهادهاي دولتي، اختصاص ندارد و حمايت عرف، و نيز افكار عمومي، از جمله روشهاي آن
شمرده ميشود. [50]
با اين تحليل، امر به معروف و نهي از منكر، از احكام ابداعي شرع نيست، و در همه
جوامع و نظامهاي حقوقي، ماهيتي شناختهشده و مقبول دارد، هر چند كه اسلام براي اين
موضوع عقلايي – مانند موضوعات ديگري از قبيل نكاح – احكام و ضوابط خاصي قرار داده
است. با اين تفاوت كه در ديگر نظامهاي حقوقي، چون قانون، به “روابط اجتماعي” انسانها
اختصاص دارد، از اين ضمانت اجرا نيز در همان محدوده، ايفاي نقش ميكند، ولي در نظام
حقوقي اسلام، چون قانون دايره گستردهتري دارد و ابعاد فردي زندگي را نيز در بر ميگيرد،
لذا ضمانت اجراي آن نيز به شكل وسيعتري، نقشآفريني ميكند. همچنين اين ضمانت
اجرا، انحصاراً در اختيار دولت قرار ندارد تا نيازمند يك تشكيلات وسيع باشد و نيز اختيار
اجراي آن به انحصار دولت در نيامده است، تا كارشكني دولتمردان، خللي در آن ايجاد كرده و
يا نهادهاي دولتي را از شمول آن معاف دارد، بلكه چنين نقشي بر عهده عموم مردم نهاده
شده، و البته دولت اسلامي نيز وظايف خاصي در اين زمينه بر عهده دارد.
علامه طباطبايي در تفسير الميزان همين مطلب را مطرح كرده است، هر چند تعبير ايشان
مسامحهآميز است:
در جامعه اسلامي، “قوه مجريه” از يك گروه خاص و تعداد محدود تشكيل نميشود
بلكه اين قوه همه شهروندان را در بر ميگيرد و تك تك افراد وظيفه دارند دعوت به خير
نموده و امر به معروف و نهي از منكر كنند. [51]
البته روشن است كه “قوه مجريه”، از افراد خاصي تشكيل ميشود و اين قوه بخشي از
حاكميت است، ولي “ضمانت اجرا” فقط در اختيار اين قوه قرار نگرفته، بلكه عموم مردم، بر
مبناي امر به معروف و نهي از منكر، براي عينيت يافتن احكام اسلامي تلاش ميكنند.
________________________________________
پي نوشت ها:
[1] . سيد مرتضي علمالهدي، الذخيرة في علم الكلام، ص553.
[2] . ابيالصلاح حلبي، الكافي، ص264.
[3] . خواجه نصيرالدين طوسي، تجريد الاعتقاد، ص428.
[4] . محمدحسن النجفي، جواهرالكلام، ج21، ص358.
[5] . شيخ طوسي، الاقتصاد، ص147.
[6] . علامه حلّي، قواعد الاحكام، (متن جامع المقاصد، ج3، ص483).
[7] . شهيد اول، الدروس الشرعيه، ج2، ص118.
[8] . شهيد ثاني، الروضة البهيه، ج2، ص224.
[9] . كاشف الغطاء، كشف الغطاء، ص419.
[10] . شيخ انصاري، المكاسب، ص18.
[11] . امام خميني، المكاسب المحرمه، ج1، ص204.
[12] . مولي احمد اردبيلي، مجمع الفائدة و البرهان، ج7، ص530.
[13] . همان.
[14] . ر.ك: حسينعلي منتظري، دراسات في المكاسب المحرمه، ج2، ص353.
[15] . ر.ك: محمدحسين اصفهاني، نهايةالدراية، ج3، ص332.
[16] . علامه حلي، كشف المراد، ص324.
[17] . ر.ك: امام خميني، انوار الهداية، ج1، ص257.
[18] . ملااحمد نراقي، عوائد الايام، ص705.
[19] . نصيرالدين طوسي، تجريد الاعتقاد، (كشف المراد)، ص428.
[20] . علامه حلي، كشف المراد، ص428.
[21] . ابوالصلاح حلبي، الكافي، ص264، شيخ طوسي، التبيان، ج5، ص258. سيدمرتضي به نقل از علامه
حلي در مختلف ص 338، ابنزهره، غنية النزوع، ج2، ص255.
[22] . علامه حلي، مختلف الشيعه، ص338.
[23] . شهيد ثاني، الروضة البهية، ج2، ص412، شهيد اول، غاية المراد، ج1، ص508.
[24] . علامه حلي، كشف المراد، ص324.
[25] . فاضل مقداد، التنقيح، ج1، ص592.
[26] . سيدمحمدكاظم يزدي، حاشية المكاسب، ج1، ص14.
[27] . شهيد مطهري پس از اشاره به اينكه “كليگويي” امر به معروف و نهي از منكر نيست، ميگويد: امر به
معروف و نهي از منكر اين است كه كسي را به يك معروف معين و مشخص و خارجي امر، يا از منكري
معين و خارجي نهي كنند. اگر كسي مشغول غيبت است و منعش كنيم، نهي از منكر كردهايم، اما در مذمت
غيبت يك ساعت بحث كنيم نهي از منكر نيست. ر.ك: يادداشتهاي استاد مطهري، ج1، ص246.
|62|
[28] . سيد محسن خرازي، قاعدة اللطف، ص53.
[29] . سيدمرتضي علمالهدي كه از منكران وجوب عقلي است ميگويد: و الصحيح ان الامر بالمعروف
والنهي عن المنكر يوجب بمجرد العقل اذا لم يكن علي سبيل دفع الضرر و التحرز عن المضرة، لان ازالة
الضرر عن النفس واجبة في العقول، ر.ك: الذخيره، ص553. محقق اردبيلي هم، وجوب عقلي را در چنين
مواردي ميپذيرد. ر.ك: مجمع الفائدة و البرهان، ج7، ص530.
[30] . ضياءالدين عراقي، شرح تبصرة المتعلمين، ج6، ص531.
[31] . محسن الخرازي، الامر بالمعروف و النهي عن المنكر، ص39.
[32] . شيخ انصاري، كتاب المكاسب، ج2، ص137، 139.
[33] . تقريرهاي ديگري نيز براي وجوب مقدّمي امر به معروف و نهي از منكر وجود دارد. ر.ك: شرح تبصرة
المتعلمين، ج6، ص531.
[34] . امام خميني، المكاسب المحرمه، ج1، ص204.
[35] . جامع احاديث الشيعه، ج18، ص224.
[36] . همان، ص230.
[37] . همان، ص231.
[38] . شيخ جعفر كاشف الغطاء، كشف الغطاء، ص419.
[39] . ر.ك: حسينعلي منتظري، دراسات في المكاسب المحرمه، ج2، ص353 تا 355. و پيش از آن:
سيدابوالقاسم خوئي، مصباح الفقاهه، ج1، ص351 (مسأله حفظ كتب ضلال).
[40] . حسينعلي منتظري، رساله توضيح المسائل، مسأله 2177 تا 2182 (به اختصار) و دراسات في ولاية
الفقيه، ج2، ص219 و 239. و ر.ك: سيدابوالقاسم خوئي، منهاج الصالحين، ج1، ص352: المرتبة الثالثة
الافكار باليد بالضرب المؤلم الرادع عن المعصية.
[41] . شيخ انصاري، مكاسب، ج1، ص143: لم يقم دليل علي وجوب تعجيز من يعلم انه يهتمّ بالمعصية و انما
الثابت وجوب ردع من همّ بها و اشرف عليها. امام خميني، المكاسب المحرمه، ج1، ص205: و ما يدركه
العقل قبحه هو هذا المقدار الذي ادعاه شيخنا الانصاري لا التعجيز بنحو مطلق.
[42] . ابوالصلاح حلبي، الكافي في الفقه، ص267: و ليس لاحد أن يقول: اي فائدة في وقوع الحسن و ارتفاع
القبيح عن الجاء مع منافاته للتكليف؟ لانّ فيه وجوهاً حكمية منها.
[43] . الشيخ جواد التبريزي، ارشاد الطالب، ج1، ص100.
[44] . همان، ص140.
[45] . همان، ص89.
[46] . حسينعلي منتظري، دراسات في ولاية الفقيه، ج2، ص214.
[47] . شهيد بهشتي، بايدها و نبايدها، ص178.
[48] . شهيد مطهري، سلسله يادداشتها، ج1، ص247.
[49] . ناصر كاتوزيان، فلسفه حقوق، ج1، ص523.
[50] . جعفري لنگرودي، ترمينولوژي حقوق، ج3، ص2421.
[51] . سيد محمدحسين طباطبايي، تفسير الميزان، ج4، ص124.