و اگر انفاق مستحب باشد، در حقيقت يك نحوه تبليغ عملى است كه مردم را به كارهاى خير و حمايت از محرومان و انجام كارهاى نيك اجتماعى و عام المنفعه تشويق مى كند.
و چنانچه انفاق به طور مخفى، و دور از انظار مردم انجام شود، به طور قطع ريا و خودنمائى در آن كمتر است، و خلوص بيشترى در آن خواهد بود، مخصوصاً درباره كمك به محرومان، آبروى آنها بهتر حفظ مى شود، و لذا آيه 271 سوره «بقره» مى گويد:
«اگر انفاق ها را آشكار كنيد، چيز خوبى است، و اگر آنها را مخفى ساخته و به نيازمندان بدهيد براى شما بهتر است»
(إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ).
بعضى از مفسران گفته اند: اين دستور تنها درباره انفاق هاى مستحبى است و انفاق هاى واجب از قبيل زكات و مانند آن بهتر است هميشه آشكار و علنى باشد.ولى مسلّم است كه هيچ يك از اين دو دستور (اظهار و اخفاى انفاق) جنبه عمومى و همگانى ندارد بلكه موارد مختلف است در پاره اى از موارد كه اثر تشويقى آن بيشتر است و لطمه اى به اخلاص نمى زند، بهتر است اظهار گردد، و در مواردى كه افراد آبرومندى هستند كه حفظ آبروى آنها ايجاب مى كند، انفاق به صورت مخفى انجام گيرد و بيم رياكارى و عدم اخلاص مى رود، مخفى ساختن آن بهتر خواهد بود. در بعضى احاديث تصريح شده انفاق هاى واجب بهتر است اظهار گردد، و اما انفاق هاى مستحب بهتر است مخفيانه انجام گيرد.
از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرمود:
«زكات واجب را به طور آشكار از مال جدا كنيد و به طور آشكار انفاق نمائيد اما انفاق هاى مستحب اگر مخفى باشد بهتر است».
اين احاديث با آنچه در بالا گفتيم منافات ندارد; زيرا انجام وظائف واجب كمتر به ريا آميخته مى شود، چون وظيفه اى است كه در محيط اسلامى هر كس ناچار است آن را انجام دهد و همچون يك ماليات قطعى است كه بايد همه بپردازند.
بنابراين، اظهار آن بهتر است و اما انفاق هاى مستحبى چون جنبه الزامى ندارد، ممكن است اظهار آن به خلوص نيت لطمه بزند، لذا اختفاى آن شايسته تر مى باشد.
1. تفسیر نمونه، جلد 2، صفحه 403
حدیث (1) امام هادى عليهالسلام:
اِنَّ الحَرامَ لا يَنمى وَ اِن نَمى لا يُبارَكُ لَهُ فيهِ وَ ما اَنفَقَهُ لَم يُؤجَر عَلَيهِ وَ ما خَلَّـفَهُ كانَ زادَهُ اِلَى النّارِ؛
به راستى كه حرام، افزايش نمىيابد و اگر افزايش يابد، بركتى ندارد و اگر انفاق شود، پاداشى ندارد و اگر بماند، توشهاى به سوى آتش خواهد بود.
كافى، ج 5، ص 125، ح 7
حدیث (2) حضرت زهرا سلام الله علیها:
حُبِّبَ اِلَیَّ مِن دُنیاکم ثَلاثٌ: تَلاوَةُ کِتابِ اللهِ وَ النَّظَرُ فی وَجهِ رَسولِ وَ الانفاقُ فی سَبیلِ اللهِ؛
از دنیای شما سه چیز محبوب من است: 1-تلاوت قرآن 2-نگاه به چهره رسول خدا 3-انفاق در راه خدا.
وقایع الایام خیابانی، جلد صیام، ص295
حدیث (3) امام صادق عليه السلام :
ثَلاثٌ مَنْ اَتَى اللّهَ بِواحِدَةٍ مِنْهُنَّ اَوْجَبَ اللّهُ لَهُ الْجَنَّةَ: اَلاِْنْفاقُ مِنْ اِقْتارٍ وَ الْبِشْرُ لِجَميعِ الْعالَمِ وَ الاِْنْصافُ مِنْ نَفْسِهِ؛
هر كس يكى از اين كارها را به درگاه خدا ببرد، خداوند بهشت را براى او واجب مىگرداند: انفاق در تنگدستى، گشادهرويى با همگان و رفتار منصفانه.
“نفق” در لغت به معنی گذشتن هر چيز و از بين رفتن آن با تمام شدن آن چيز است.[1] و در اصطلاح “انفاق” بيرون كردن مال از ملك و قرار دادن آن در ملك ديگرى است که یا از طریق صدقه و یا از بخشش کردن مالهاى خويش در راه جهاد و دين و هر آنچه خدا بدان فرمان داده است می¬باشد.[2]
انواع انفاق
انفاق واجب:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ… » (بقره/254)
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از آنچه به شما روزى دادهايم، انفاق كنيد! پيش از آنكه روزى فرا رسد كه در آن، نه خريد و فروش است و… »
جمله “مِمَّا رَزَقْناكُمْ” (از آنچه به شما روزى دادهايم) مفهوم وسيعى دارد كه هم انفاقهاى مالى واجب و مستحبّ را شامل مىشود و هم انفاقهاى معنوى مانند علم و دانش و امور ديگر، ولى با توجه به تهديدى كه در ذيل آيه آمده، بعيد نيست منظور، انفاق واجب يعنى زكات و مانند آن باشد، به علاوه، انفاق واجب است كه بنيه بيت المال و حكومت را تقويت مىكند، ضمنا از تعبير “مما” استفاده مىشود كه انفاق واجب هميشه بخشى از مال را در بر مىگيرد نه همه آن را ولى با توجه به آخرين جمله آيه كه كافران را ظالمان مىشمرد، اشارهاى است كه ترك انفاق نوعى كفر و ظلم است و اين جز در انفاقات واجب، تصور نمىشود.
سپس مىافزايد: امروز كه توانايى داريد انفاق كنيد پيش از آنكه روزى فرا رسد كه نه خريد و فروش در آن است و نه رابطه دوستى و نه شفاعت، اشاره به اينكه راههاى نجاتى كه در دنيا از طرق مادى وجود دارد هيچكدام در آنجا نيست، نه بيع و معاملهاى مىتوانيد انجام دهيد كه سعادت و نجات از عذاب را براى خود بخريد و نه دوستيهاى مادى اين جهان كه با سرمايههاى خود كسب مىكنيد در آنجا نفعى به حال شما دارد زيرا آنها نيز به نوبه خود گرفتار اعمال خويشاند و از خود به ديگرى نمىپردازند و نه شفاعت در آنجا به حال شما سودى دارد زيرا شفاعت الهى در سايه كارهاى الهى انجام مىگيرد كه انسان را شايسته شفاعت مىكند و شما آن را انجام ندادهايد و اما شفاعتهاى مادى كه با مال و ثروت در اين دنيا قابل بدست آوردن است در آنجا وجود نخواهد داشت. بنابر اين شما با ترك انفاق و انباشتن اموال و بخل نسبت به ديگران تمام درهاى نجات را به روى خود بستهايد.[3]
پاداش انفاق
انفاق، سبب آمرزش:
«إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ »
«اگر انفاقهاى خود را در راه خدا آشكار سازيد خوب است و اگر آن را پنهان داريد و به فقرا بدهيد به سود شما است و از گناهانتان مىبخشد » (بقره271)
انفاق، معامله پر سود با پروردگار:
«إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتابَ اللَّهِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُورَ »
«كسانى كه كتاب الهى را تلاوت مىكنند، و نماز را بر پا مىدارند، و از آنچه به آنها روزى دادهايم در پنهان و آشكار انفاق مىكنند، آنها اميد تجارتى دارند كه نابودى و فساد و كساد در آن نيست.» (فاطر/ 29)
بديهى است كه “تلاوت” در اينجا به معنى قرائت سرسرى و خالى از تفكر و انديشه نيست، خواندنى كه سرچشمه فكر باشد، فكرى كه سرچشمه عمل صالح گردد، عملى كه از يك سو انسان را به خدا پيوند دهد كه مظهر آن نماز است، و از سوى ديگر به خلق خدا ارتباط دهد كه مظهر آن انفاق است، انفاق از تمام آنچه خدا به انسان داده، از علمش، از مال و ثروت و نفوذش، از فكر نيرومندش از اخلاق و تجربياتش، و خلاصه از تمام مواهب خدا دادى.
اين انفاق گاهى مخفيانه صورت مىگيرد تا نشانه اخلاص كامل باشد «سرا» و گاه آشكارا تا مشوق ديگران گردد و تعظيم شعائر شود «علانية».[4]
انفاق مايه فزونى نه كمبود
«قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَهُ وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ »
«بگو: پروردگارم روزى را براى هر كس بخواهد توسعه مىدهد و براى هر كس بخواهد تنگ (و محدود) مىسازد، و هر چيزى را (در راه او) انفاق كنيد جاى آن را پر مىكند و او بهترين روزى دهندگان است.» (سبأ /39)
در روايتى از پيغمبر گرامى اسلام مىخوانيم كه فرمود:
« مَن اَيقَنَ بِالخلف سَخت نَفسه بِالنَفَقَه!»
«كسى كه يقين به عوض و جانشين داشته باشد در انفاق كردن سخاوتمند خواهد بود.»[5]
آثار فردی انفاق:
«…وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ…»
«…منافع انفاق به خود شما بازگشت مىكند…» (بقره/272)
به اين وسيله انفاق كنندگان را تشويق به اين عمل انسانى مىنمايد، مسلما انسان هنگامى كه بداند نتيجه كار او به خود او باز مىگردد بيشتر به آن كار علاقهمند خواهد شد. ممكن است در ابتدا چنين به نظر برسد كه منظور از بازگشت منافع انفاق به انفاق كننده، همان پاداش و نتائج اخروى آن باشد؛ البته اين معنى صحيح است ولى نبايد تصور كرد كه سود انفاق تنها جنبه اخروى دارد، بلكه از نظر اين دنيا نيز به سود آنها است هم از جنبه “معنوى” و هم از جنبه “مادى” از نظر معنوى، روح گذشت و بخشش و فداكارى و نوع دوستى و برادرى را در انفاق كننده پرورش مىدهد و در حقيقت وسيله مؤثرى براى تكامل روحى و پرورش شخصيت اوست.[6]
آثار اجتماعى انفاق:
جامعه انسانى به منزله تن واحد و داراى اعضاى مختلف است، و اعضاى آن هر چند اسامى و اشكال مختلف دارند، اما در مجموع، يك تن را تشكيل مىدهند، و در غرض و هدف زندگى متحد هستند، از حيث اثر نیز همه مربوط به هم هستند، وقتى يكى از اعضا، نعمتى را از دست مىدهد مثلا فاقد صحت و سلامتى شده و در عمل خود كُند مىگردد، همين عارضه هر چند كه در نظر بدوى، متوجه يك عضو است، ولى در حقيقت تمام بدن در عملكرد خود كند و سست مىگردد، و به خاطر نرسيدن به اغراض زندگى خسران و ضرر مىبيند.
پس يك فرد از جامعه كه عضوى از يك مجموعه است، اگر دچار فقر و احتياج شد، و ما با انفاق خود وضع او را اصلاح كرديم، هم دل او را از رذائلى كه فقر در او ايجاد مىكند پاك كردهايم، و هم چراغ محبت را در دلش ايجاد نمودهايم، و هم زبانش را به گفتن خوبيها به راه انداختهايم، و هم او را در عملكردش نشاط بخشيدهايم، و اين فوائد عايد همه جامعه مىشود، چون همه افراد جامعه به هم مربوط هستند، پس انفاق يك نفر، اصلاح حال هزاران نفر از افراد جامعه است.[7]
انگيزههاى انفاق
1- كمك به موضوع جهاد يا انفاقهاى ديگر به نيازمندان عاملى براى حركت به سوى اين هدف باشد.
2- مساله استخلاف و جانشينى مردم از يكديگر، يا از خداوند در اين ثروتها است كه مالكيت حقيقى را مخصوص خدا مىشمرد، و همه را نماينده او در اين اموال، که اين بينش مىتواند دست و دل انسان را در انفاق باز كند و عاملى براى حركت در اين زمينه باشد.
3- ناپايدارى اموال و سرمايهها و بازماندن آن بعد از همه انسانها حكايت از عاملی دیگر برای تشویق می¬باشد.
4- خدا را وام گيرنده، و انسانها را وام دهنده مىشمرد، وامى كه مساله تحريم ربا در آن راه ندارد و چندين برابر تا هزاران برابر در مقابل آن پرداخته مىشود.[8]
5- بهتر است انفاق اظهار گردد، و در مواردى كه افراد آبرومندى هستند كه حفظ آبروى آنها ايجاب مىكند انفاق به صورت مخفى انجام گيرد و در صورتی که بيم رياكارى و عدم اخلاص مىرود مخفى ساختن آن بهتر خواهد بود.[9]
در بعضى احاديث تصريح شده كه انفاقهاى واجب بهتر است اظهار گردد، و اما انفاقهاى مستحبّ بهتر است مخفيانه انجام گيرد.
«از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمود: زكات واجب را به طور آشكار از مال جدا كنيد و به طور آشكار انفاق نمائيد اما انفاقهاى مستحبّ اگر مخفى باشد بهتر است.»[10]
شرایط انفاق
1- از بهترين قسمت مال انتخاب شود نه از اموال كم ارزش:
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد از اموال پاكيزهاى كه به دست آوردهايد، يا از زمين براى شما خارج ساختهايم انفاق كنيد، و به سراغ قسمتهاى ناپاك براى انفاق نرويد در حالى كه خودتان حاضر نيستيد آنها را بپذيريد مگر از روى اغماض، و بدانيد خداوند بى نياز و شايسته ستايش است.» (بقره- 267)
2- از اموالى كه مورد نياز انسان است باشد:
«آنها ديگران را بر خود مقدم مىدارند هر چند شخصا شديدا نيازمند باشند.» (حشر- 9)
3- به كسانى انفاق كند كه سخت به آن نيازمندند و اولويتها را در نظر گيرد:
«انفاق شما (مخصوصا) براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا در محاصره قرار گرفتهاند.» (بقره 273)
4- انفاق اگر پنهان باشد بهتر است:
«هر گاه آنها را مخفى ساخته و به نيازمندان بدهيد براى شما بهتر است.» (بقره 271)
5- هرگز منت و آزارى با آن همراه نباشد:
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد انفاقهاى خود را با منت و آزار باطل نكنيد.» (بقره 264)
6- انفاق بايد توأم با اخلاص و خلوص نيت باشد:
«كسانى كه اموالشان را براى جلب خشنودى خداوند انفاق مىكنند.» (بقره 265)
7- آنچه را انفاق مىكند كوچك و كم اهميت بشمرد هر چند ظاهرا بزرگ باشد:
«به هنگام انفاق منت مگذار و آن را بزرگ مشمر.» (مدثر 6)
8- از اموالى باشد كه به آن دل بسته است و مورد علاقه او است:
«هرگز به حقيقت نيكوكارى نمىرسيد مگر اينكه از آنچه دوست داريد انفاق كنيد.» (آل عمران92)
9- هرگز خود را مالك حقيقى تصور نكند، بلكه خود را واسطهاى ميان خالق و خلق بداند:
«انفاق كنيد از آنچه خداوند شما را نماينده خود در آن قرار داده است.» (حديد 7)
10- قبل از هر چيز بايد انفاق از اموال حلال باشد، چرا كه خداوند فقط آن را مىپذيرد:
«خداوند تنها از پرهيزگاران قبول مىكند.» (مائده 27)[11]
و مما رزقناهم ینفقون
انفاق چیست؟ معنى اینکه انفاق مىکنند البته این نیست که خودشان را تهى دست و بىچیز مىکنند (چنانکه بعضى گمان کردهاند) بلکه یعنى انباشته شدهها را مصرف مىکنند و ممکن است که انفاق به معناى ازاله باشد یعنى از اله نفق و فقر آنان فقرها و مستمندیها را از بین مىبرند.
انفاق رابطه انسان را با جامعهاش مستقر مىسازد. چنانکه اصل اول یعنى ایمان به غیب مربوط به جهان بینى انسان و اصل دوم اقامه نماز مربوط به رابطه دائمى انسان با غیب بود.
آیا انفاق اختصاص به مال دارد؟
در این آیه مىفرماید: از آنچه که روزى آنها نمودهایم انفاق مىکنند. روزى معناى عامى دارد و در خود قرآن این کلمه به روزیهاى معنوى و مادى اطلاق گشته است دانائیها و دانشها نیز جزء روزىهاى پروردگار است و بایستى آنان که از یک چنین رزقى برخوردارند، انفاق نموده و دیگران را نیز بهرهمند سازند.
فلسفه انفاق
ممکن است برخى گمان کنند که انفاق تنها فلسفهاش پرشدن خلاءهاى اجتماعى است، و لذا مىگویند اگر این مسئله را حکومت و دولت بعهده بگیرد و با سازمانهائى که تشکیل مىدهد مشکلات فقر و مسکنت را حل نماید دیگر نیازى نیست که بصورت انفاقهاى فردى انجام گیرد.
ولى اینچنین نیست، یعنى انفاق فلسفهاش تنها پرشدن خلاءها نمىباشد بلکه رابطهاى با «ساختهشدن» دارد.
اینکه انسان چیزى داشته باشد و از خود جدا کند، و مظهر رحمانیت پروردگار بشود، نقش بزرگى در ساختن انسان دارد. عطوفت که از ماده عطف استیعنى تمایل و توجه به دیگران، با دیگران یکى شدن و دل بجاى دل آنها نهادن خود هدف است و هدفى اساسى و قابل اهمیت اگر چنین مفهومى در جامعه نباشد. عینا مثل آن است که در محیط خانواده محبت و عطوفت مفقود گردد و بجایش مؤسسات تربیتى تشکیل شود.
راسل و پیروانش مىگویند: فلسفه زندگى خانوادگى مگر جز این است که پدر و مادرها بچهها را بزرگ کنند و از حوادث محافظت نموده و در هنگام بیمارى سرپرستى نمایند؟ این نحو تربیت کودک در زندگانىهاى قدیم بوده است. ولى اینک که جامعهها تکامل یافتهاند، بایستى این وظایف از خانوادهها به مؤسسات بزرگ دولتى منتقل گردد. کودک از زایشگاه یکسره به مهد کودک برود و در آنجا در کنار کنار کودکان دیگر بزرگ شود و بدین ترتیب آن مؤسسات جاى پدر و مادر را بگیرند و آن حقوقى که در جوامع قدیم ابوین بر عهده فرزندان داشتند و بالعکس وظائفى که والدین نسبت به آنها باید انجام دهند، همگى بصورت روابط ملت و دولت تبدیل مىگردد!!
ولى عیب بزگ این قضیه، خارج شدن از مسیر فطرت انسانى است! مادر و پدر، با عاطفه پدر و مادرى آفریده شدهاند و فرزندان با عاطفه فرزندى، یعنى مادر بدلیل اینکه مادر است، روحش این چنین است که مىخواهد کودکش را در آغوش مهر خود بپروراند و این مطلب فطرى اوست، و حتى چنان ناخود آگاه این اعمال انجام مىگیرد که خودش هم نمىداند چه مىکند.
و از طرفى دیگر همان بوسه مهربانانه مادر که بصورت فرزندش مىزند و آنگونه که او را به سینه خودش مىچسباند در ضمن این رفتار او را به مهر و محبت پرورش مىدهد و به عبارت دیگر با گرمى محبت او را مىپزد. یعنى این محبتها نقش شارژ کردن او را دارد، که زمانى که بزگر مىشود بایستى محبتهائى که به او در کودکى شارژ شده است برق بدهد و با نگاه مهربانى بدیگران بنگرد. و لذا است کودکانى که از آغاز تولد در پرورشگاه تربیتشدهاند و آغوش مادر و محبت پدر را ندیدهاند گاهى اوقات جانیان خطرناکى از آب درمىآیند.
انفاق نیز از این قبیل است نباید از یک جنبه آنرا ملاحظه کرد و گفت فلسفهاش تنها سیر کردن شکم گرسنگاه است و لذا مىشود آنرا از راه دیگر انجام داد. بلکه فلسفه انفاق انسان سازى است زیرا که انسانها در سایه گذشتهها، بخششها و ایثارها، روحشان روح انسان مىگردد.
روى این حساب کسى نمىتواند بگوید من شخص قانعى هستم و به بادامى مىسازم و نمىخواهم چیزى داشته باشیم لذا شخص کاملى هستم. خیر، شخصى که مىتواند داشته باشد بایستى بدست بیاورد و با دهش مال، خود را تکمیل کند. نداشتن و ندادن کمال نیست. بدست آوردن و از خود جدا ساختن عامل سازندگى انسان است.
این نکته از قرآن مجید بخوبى بدست مىآید، آنجا که خطاب به رسول الله مىفرماید: خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم (توبه 104)
در این آیه به همان فلسفه سازندگى صدقه اشاره مىنماید نه به فلسفه اجتماعیش یعنى سیر کردن شکم مستمندان، زیر مىفرماید از اموال آنهاصدقه بگیرد که به این وسیله آنها را پاکیزه مىکنى، آنها را رشد مىدهى درست مثل گیاهى که با وجین کردن رشد بیشترى یابد، و اصولا هر موجود زندهاى این چنین است که گرفتن آفتها مساوى با رشد بیشتر آن است.
و الذین یؤمنون . . .
یکى دیگر از صفات متقین ایمان به وحى است. ممکن است کسى آن را قبول داشته باشد و در عین حال هم قبول نداشته باشد. یعنى آن را بعنوان یک کتاب بزگ از کتابهاى جهان بشناسد و معتقد باشد که در این کتاب تعلیمات نجات بخشى وجود دارد ولى آن را یک کتاب وحى شده و فرود آمده از ناحیه خدا نداند.
چنانکه شاید بیشتر افرادى که مسلمان نیستند، چنین اعتقادى دارند و وقتى مىخواهند کتابهائى را براى تعلیم و تربیت معرفى کنند، قرآن را نیز مىشمرند.
نویسنده کتاب «در آغوش خوشبختى» در فصلى که کتاب خواندن را مطرح مىکند و سپس کتابهاى بزرگ پرورشى را معرفى مىنماید قرآن را نیز نام مىبرد.
شبلى شمیل لبنانى عرب ماتریالیست مادى، راجع به پیامبر اکرم و قرآن مجید اشعار جالبى دارد که خطاب به رشید رضاى مصرى صاحب المنار مىگوید:
انى و ان اک قد کفرت بدینه هل اکفرن بمحکم الایات
من اگر چه بدین او کفر مىورزم ولى چگونه مىتوانم آیات محکم قرآن را منکر شو.؟!
ولى اینگونه قبول داشتن قرآن ایمان به قرآن نیست. بلکه ایمان به قرآن آن است که انسان معتقد باشد که قرآن وحى است و از جانب الله فرود آمده است نزل به الروح الامین على قلبک لتکون من المنذرین (شعرا 194)
یعنى آن را کتابى بداند که مجموعه پیامهائى است که از عالم غیب به عالم شهادت رسیده است.
باید توجه داشت که ایمان به غیب شامل وحى هم بود و ذکر مجدد آن تفصیل بعد از اجمال است چون مسئله وحى به وضوح مسائلیى مثل «خدا» نیست لذا مجددا بیان شده است.
و بالاخرة هم یوقنون . . .
آنان به آخرت یقین مىورزند.
کلمه آخرة که در فارسى بصورت «آخرت» نوشته مىشود مؤنث آخر است که در مقابل کلمه اول بکار مىرود که مؤنث آن اولى است.
آنکه قرآن آخرة را به صورت مؤنث آورده بجهت آن است که معمولا در موارد دیگر صفت براى کلمه دیگرى مثل کلمه دار و یا حیات آورده مىشده است و چون موصوف مؤنث بوده صفت به تبع موصوف مؤنث استعمال مىگردد.
آخرة گاهى در مقابل دینا قرار مىگیرد و گاهى در مقابل اولى. کلمه دنیا، ممکن است از ماده دنو باشد به معناى قرب و نزدیکى، و ممکن است از ماده دنى به معناى پس باشد. اگر از دنو باشد یعنى این زندگى کنونى که نزدیکتر است بما و قهرا معناى آخرت یعنى زندگى دورتر ما. و اگر از ماده «دنى» باشد یعنى این زندگى که نسبت به آن دیگرى، در سطح پائینتر است و آخرت یعنى آن که در سطح بالاتر قرار دارد.
ولى در سوره و الظحى; آخرت در مقابل الاولى قرار گرفته است. در آنجا خداوند در مقام تسلى خاطر رسول الله(ص) مىفرماید: از انقطاع وحى خاطرت آزرده نگردد خدایت با تو وداع ننموده و لسوف یعطیک ربک فترضى پروردگار آرزوهایى که نسبت به هدایت مردم دارى، برآورده خواهد کرد تا خشنود گردى، و للآخرة خیر لک من الاولى یعنى آخر کار تو از اول کار تو بهتر استیعنى هرچه رو به پیش روى به کمال والاترى خواهى رسید.
در هر حال اینجا که مىفرماید و بالاخرة هم یوقنون یعنى آنها که به هدایت قرآن مهتدى هستند، یقین دارند که یک زندگى دیگرى وراء این زندگى وجود دارد که همان جهان پاداش و کیفر است.
اعتقاد به آخرت مساوى با اعتقاد به جاودانگى است. چون فرق دنیا و آخرت یکى همین است که دنیا پایان پذیر است و آخرت پایانناپذیر و جاودانه. چه انسان اهل سعادت باشد و چه اهل شقاوت. البته بعضى از اهل شقاوت یک شقاوت موقت دارند و بعد در سعادت جاودانه بسر مىبرند و بعضى هم شقاوت جاودانه دارند و این است معناى خلود که مکرر به تعبیرات گوناگونى در قرآن آمده است.
اعتقاد به جاودانگى از امتیازات مکتبهاى الهى است و چنین اندیشهایست که مىتواند جهان را توجیه کند. زیرا لازمه مکتبهاى مادى که به جاودانگى معتقد نیستند و انسان را همچون حبابى مى دانند که پس از ترکیدن هیچ و فانى مىگردد پوچى گرائى و بدبینى به هستى است.
این مطلب که ثمره طز تفکر آنان است، سخت آنها را ناراحت کرده و لذا بعضى از ماتریالیستها اخیرا نیرنگى بکار بردهاند که بتوانند مکتب خود را از پوچى نجات دهند.
مىگویند: درست است که فرد فانى مىشود ولى از آنجا که جامعه در مسیر تکامل است این فرد راهش ادامه مىیابد. اگر من و تو کشته شویم از آنجا که راه ما جاوید است ما جاوید هستیم!!
این گونه توجیهات واضح است که دست و پائى است که آنها براى دفاع از فلسفه خودشان مىکنند ولى آنچه که مایه تاسف است این است که عدهاى مىخواهند مفاهیم قرآن را با همین حرفها تطبیق کنند چنانکه مىگویند:بالاخرة هم یوقنون یعنى به نظام برتر و به نظام تکاملى جهان ایمان دارند!! یعنى فرد جاودانه نیست نوع جاودان است.
ولى باید به آنها گفت اگر ما قائل به جاودانگى فرد نباشیم خواهیم گفت نوع هم جاودان نیست. زیرا طبق محاسباتى که دانشمندان فیزیک کردهاند از عمر زمین میلیونها سال مىگذرد و روزى خواهد رسید که نه زمینى باقى خواهد ماند و نه انسانى بر روى آن در این صورت جاودانگى نوع چه معنا دارد؟!
اولئک على هدى من ربهم . . .
آنان بر هدایت پروردگارند. پروردگار که مربى و پرورش دهنده عالم است همه موجودات را بکمال خودشان هدایت مىکند. بعضى را با هدایت تکوینى و انسان را با هدایت تشریعى یعنى بوسیله انبیاء و فرستادگان خویش. ولى تنها این گونه افراد هستند که بوسیله هدایت تشریعى حق به کمال رسیدهاند.
و اولئک هم المفلحون
تنها این دسته رستگارانند و باقى هیچ گروهى رستگا نیستند. در اینجا بخش ایمان در این سوره پایان مىپذیرد و بخش کفر شروع مىشود.
ان الذین کفروا . . .
نخست لازم است که ما دو لغت را توضیح دهیم و سپس در مفهوم آیه بحث کنیم.
کلمه کفر ریشهاش «کفر» است به معناى «ستر» و پوشاندن. قرآن منکران دین را کافر مىگوید بخاطر آن است که آنان حقیقت برایشان روشن شده است ولى بجاى آنکه تسلیم شوند، روى حقیقت را پوشاندهاند.
انذار این کلمه را معمولا به «بیم دادن» ترجمه مىکنند ولى کاملا ر سا نیست. زیرا بیم دادن ترجمه تخویف است. مثلا مثلا اگر کسى در محلى عبور مىکند شخصى ناگهان در جلوى پایش ترقهاى را به زمین بزند، او مىترسد. این را تخویف مىگویند ولى انذار نیست. انذار اعلام خطر استیعنى اگر آینده خطرناکى در پیش روى کسى قرار داشته باشد اگرشما از حال به او خبر بدهید و او را بترساند، این نوع خاص از ترساندن را انذار مىگویند. بنظر مىرسد که واژه «هشدار» که امروز در فارسى معمول شده است با این مفهوم نزدیکتر است. پیامبران هشدار دهنده هستند.
حال ببینیم، اینکه قرآن مىفرماید، آنان که کافر شدهاند چه هشدار بدهى و چه هشدار ندهى سودى ندارد یعنى چه؟ آیا مردم، باید مؤمن باشند تا مورد دعوت پیامبران قرار گیرند؟ اگر چنین است که باصطلاح ما تحصیل حاصل است!
…پیامبر آمده است تا کافران را تبدیل به مؤمن کند نه مؤمنان را مؤمن سازد!
این مطلب دستاوز عدهاى قرار گرفته که مىگویند اصولا قرآن در توجیه جامعه و تاریخ، جامعه را بشکل مادى توجیه مىکند یعنى مىگویند مردم دو گروهند یک گروه استثمارشده و گروه دیگر استثمارگر استثمار شدهها هستند که آمادگى قبول دعوت دارند و اصولا پیامبر براى آنان مبعوث شده است و مخاطب او هم آنان هستند. و گروه استثمارگر مورد دعوت رسول الله نیستند.
و حال این که این سخن بسیار نامربوط است. زیرا خطابهاى قرآن عام است و مخاطب رسول الله همه مردمند.
یا ایهاالناس انى رسول الله الیکم جمیعا (اعراف 158)
ناس یعنى عموم مردم و این اشتباه است که مىگویند ناس یعنى توده مردم!
پیامبر که مبعوث شده است دعوتش سیاه و سفید استعمارگر و استعمار شده غنى و فقیر. همه و همه را شامل مىگردد. پس معناى این آیه چیست؟
در اصطلاح قرآن، اگر نگوئیم در همه موارد در اکثر موارد، کلمه «کافر» به هر غیر مسلمانى گفته نشده است. بلکه قرآن کسانى را کافر مىگوید که بعد از آنکه پیامبر مبعوث شده و از آنها دعوت کرده و حقیقت براى آنها روشن گشته است آنان در مقابل پیامبر ایستاده و انکار نمودهاند یعنى قبل از دعوت پیامبر هنوز مردم نه مؤمند و نه کافر و نه منافق، بلکه الناس هستند.
و بعد از آمدن او و دعوت نمودن او مردم به سه گروه تقسیم مىگردند. گروهى مؤمن مىگردند و گروهى انکار مىکنند و گروه دیگر به ظاهر تسلیم مىگردند و در باطن مخالفند.
در این آیه شریفه مقصود از کفار نه آنانیست که قبلا اسلام نیاوردهاند بلکه آنهائى که تو دعوت کردى و پس از آگاهى و شناختحقیقت، با درک عقلى و خرد خودشان مبارزه نموده و تو را انکار کردند و جحد و ابها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا (نمل 14)
اصولا اگر انسان روحا تسلیم حقیقت باشد، وقتى حقیقت بر او عرضه گردد تسلیم مىشود آنچه که انسان را به هلاکت مىکشاند موضع گیرى در مقابل حقیقت است.
چنانکه گروه زیادى این چنیناند که پیشاپیش در مقابل حقیقت موضعگیرى مىکنند.
قرآن تابلوى این گونه موضعگیریها را در یک آیه شریفه زیبا مجسم فرموده است. آنجا که مىفرماید:
و اذ قالوا اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء (انفال 32)
آنگاه گفتند: خدایا اگر این قرآن حق است از جانب تو پس سنگى از آسمان بفرست و ما را از بین ببر که طاقت تحملش را نداریم.
یعنى بجاى اینکه بگویند خدایا اگر حق است و از جانب توست توفیق پذیرش آن را بما عطا کن مىگویند اگر حق است ما را نابود کن!!
این است معناى موضع گیرى در مقابل حق! براى این گونه افراد هشدا دادن هیچگونه ارزشى ندارد و به اصطلاح فقهاء اینها مقصرند نه قاصر.
خلاه اینکه; اینطور نیست که هر کس که مسلمان نباشد پس کافر است، خیر، بلکه چنانکه گفتیم در اصطلاح قرآن کفر یعنى انکار پوشانیدن. و کافر بر کسانى اطلاق مىگردد که در مقابل فرستادگان حق و آورندگان دین خدا جبهه گرفتهاند و عکسالعمل مخالف نشان دادهاند و موضع منفى دارند.
البته ممکن استسؤال شود که کسانیکه اصولا اسلام و یا دین دیگرى بر آنها عرضه نشده است و طبعا نه مخالفتى نشان دادهاند و نه موافقتى پس آنها چه نام دارند؟
جواب این استکه; بدون شک آنان مؤمن نیستند و احکام خاص مؤمن بر آنها مترتب نیست ولى در عین حال آیاتى از قبیل آیه مورد بحث نیز شامل آنها نمىگردد. بلکه این دعوت انبیاء است که سه گروه (مؤمن – کافر – منافق) را بوجود مىآورد.
کفر مقدس
ضمنا این نکته را نیز متذکر مىگردیم که از آنجا که ریشه اصلى لغت کفر همان پوشاندن و مخالفت کردن و جبهه گرفتن است لذا گاهى اوقات در قرآن چهره مقدس به خود مىگیرد یعنى در مورد جبهه گیرى در مقابل باطل بکار مىرود. که از همه روشنتر در آیات الکرسى است:
لا اکراه فى الدین قد تبین الرشد من الغى. فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله…
اجبارى در دین نیست -رشد و هدایت از گمراهى آشکار شده است. هرکس که کافر به طاغوت گردد و به خدا ایمان آورد آنکس بدستگیره محکم متمسک گردیده است…
یعنى هر مؤمنى باید کافر نیز باشد یعنى بحق که ایمان دارد بایستى در مقابل باطل موضع بگیرد. و آن را انکار کند و این است همان کفر مقدس!
شیعه معتقد است که فروع دین ده تا است و نهم و دهم را تولى و تبرى مىشمارند و معنى آن این است که هر کس باید بولایت على ابن ابیطالب(ع) معتقد باشد، ولى همینقدر کافى نیست، بلکه درهمان حال بایستى یک حالت منفى نیز داشته باشد یعنى آنجه را که ضد على و راه او است نفى و انکار کند. در اینجا هم تنها ایمان به الله کافى نیست بلکه بایستى نفى طاغوت در کنار آن قرار بگیرد
________________________________________
[1] – راغب اصفهانى، حسين بن محمد؛ المفردات في غريب القرآن، دارالعلم الدار الشامية، تحقيق صفوان عدنان داودى ، دمشق، 1412 ق چاپ اول
[2] – طبرسى، فضل بن حسن؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن، تحقيق محمد جواد بلاغى، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1372 ش، چاپ سوم ،ج2 ص 515
[3] – مکارم شیرازی، ناصر؛ تفسیر نمونه،انتشارات دارالکتب الاسلامیه، تهران، چاپ اول ،سال1374 ج2، ص 257
تفسیر نمونه، پیشین، ج18، ص 251 – [4]
[5] – عروسى حويزى، عبد على بن جمعه؛ تفسير نور الثقلين، انتشارات اسماعيليان،تحقيق سيد هاشم رسولى محلاتى، قم، 1415 ق، چاپ چهارم، ج 4 ص 340.
[6] – همان ج2، ص 354.
[7] – علامه طباطبائی، محمد حسین؛ تفسیر المیزان، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ترجمه سید محمد باقرموسوی همدانی، چاپ5، سال1374 ، ج2، ص 595
[8] – تفسیر نمونه، پیشین، ج23، ص 322
[9] – همان ج2 ص 346
[10] – مجمع البيان فى تفسير القرآن، پیشین، ج2، ص662
[11] – تفسیر نمونه، پیشین، ج23، ص 323