تفسير عمومي آيات 1 تا 6 سوره كهف
جلد 15 صفحه 6 سطر 21
اعراب :
قيما : حال از كتاب . عامل آن ” انزل ” .
ان لهم اجرا : به تقدير ” بان لهم اجرا ” .
ماكثين : حال . يعني ” خالدين ” .
كبرت كلمة : درباره نصب ” كلمة ” اختلاف است : سراج گويد : مفسر ضمير مستتر است . مثل ” نعم رجلا زيد ” يعني ” كبرت الكلمة كلمة تخرج ” مخصوص بذم نيزمحذوف است . برخي گويند : تميز است . مثل ” تصببت عرقا ” و اصل آن ” كبرت كلمتهم الخارجة من افواههم ” است .
شاعر گويد : و لقد علمت اذا الرياح تناوحت هدج الريال تكبهن شمالا
يعني : دانستم كه چون بادها همچون در هم آميختن آب دهان در هم آميزند ، بادهاي شمالي آنها را وارونه ميسازند . در اينجا ” شمالا ” تميز است . كساني كه ” كلمة ” را برفع قرائت كردهاند ، آنرا فاعل ميدانند . منظور از ” كلمه ” جمله ” اتخذ الله ولدا ” است همانطوري كه به قصيده ، كلمه گويند . بنا بر قرائت رفع ، جمله ” تخرج من افواههم ” صفت و مرفوع است . اما بر قرائت نصب ، اين جمله صفت نيست ، زيرا تميز بايد نكره باشد و اگر كلمه اي داراي صفت باشد ، از نكره بودن خارج ميشود و نمي تواند تميز باشد . حال هم نمي تواند باشد ، زيرا حال بجاي صفت است ، ديگر اينكه حال را براي نكره نميآورند . بهتر است كه خبر مبتداي محذوف باشد .
اسفا : حال . زيرا مصدري است كه به جاي صفت نشسته است .
ان لم يومنوا : ” ان ” را ميتوان به فتح خواند و ميتوان به كسر خواند ، لكن در قرآن كريم به كسر قرائت كرده اند .
جلد 15 صفحه 6 سطر 12
لغت :
عوج : كجي و انحرافي است كه به چشم ديده شود . مثل : كجي چوب و ” عوج ” كجي
و انحراف معنوي است و بچشم قابل رويت نيست . مثل كجي در دين و سخن .
قيم : مستقيم .
باخع : قاتل مهلك .
شاعر گويد : الا اي هذا الباخع الوجد نفسه لشىء نحته عن يديه المقادر
يعني : اي كسي كه غم و اندوه ، بخاطر چيزي كه قضا و قدر ، از دسترست خارج ساخته ، ترا كشته است .
اسف : غم و اندوه شديد . اسف و اسيف : اندوهگين .
جلد 15 صفحه 10 سطر 11
اعراب :
ايهم : مبتدا . زيرا اين كلمه استفهام است و استفهام بايد در صدر كلام باشد ، بنابراين
” نبلو ” را كه مفيد معناي علم است ، معلق ساخته است .
جلد 15 صفحه 10 سطر 7
لغت :
صعيد : سطح زمين . زجاج گويد : راهي كه در آن گياه نروييده است .
جرز : زميني كه در آن گياهي نرويد . به سال قحطي هم بر اثر نروييدن گياه و كمي باران ” جرز ” گفته ميشود .
تفسير عمومي آيات 9 تا 12 سوره كهف
جلد 15 صفحه 12 سطر 12
لغت :
كهف : غار . با اين فرق كه به غار بزرگ ، كهف ، و به غار كوچك ، غار ميگويند . رقيم : مرقوم ، نوشته . رقم لباس : خط آن . ارقم : مار خوش خط و خال .
اوي : بازگشت .
فتية : جوانان . جمع فتي . اين جمع قياسي نيست بلكه سماعي است . مثل : صبي و صبيه ، غلام و غلمة . اما غني و غنيه ، صحيح نيست .
ضربنا علي آذانهم : خواب را بر آنها مسلط كرديم . اين كلام بسيار فصيح است .
شاعر گويد : و من الحوادث لا ابالك انني ضربت علي الارض بالاسداد
يعني : يكي از حوادث ، اين است كه من راهها را در روي زمين گم كردهام
حزب : جمعيت .
امد : پايان مدت .
جلد 15 صفحه 13 سطر 8
اعراب :
سنين : ظرف زمان و مفعول فيه
عددا : يا مفعول مطلق است يا صفت ” سنين ” يعني : ” سنين ذات عدد ” و مقصود زيادي سالهاست .
امدا : ممكن است تميز و معمول ” احصي ” به تقدير ” احصي الامد ” و ممكن است منصوب به ” لبثوا ” باشد .
برخي از بزرگان گفتهاند : جايز نيست كه ” احصي ” صفت تفضيل باشد ، بلكه بايد فعل ماضي باشد ، زيرا در قرآن كريم احصاه الله ( مجادله 6 ) بكار رفته است . ديگر اينكه : هر جا بعد از صفت تفضيل ، تميز آورده شود ، در حقيقت ، تميز فاعل است . در حالي كه در آيه ممكن نيست ” امد ” فاعل باشد . بنابراين ” احصي ” فعل و ” امد ” مفعول به است .
تفسير عمومي آيات 13 تا 16 سوره كهف
جلد 15 صفحه 19 سطر 12
لغت :
شطط : خروج از حد و غلو .
اعتزال : كناره گيري . تعزل نيز بهمان معني است . عمر و بن عبيد و اصحابش را
– كه از حلقه درس حسن كناره گرفتند – معتزله گويند .
جلد 15 صفحه 19 سطر 16
اعراب :
انهم فتية : كسر ” ان ” بخاطر استيناف است .
اذ قاموا : متعلق است به ” ربطنا ” .
شططا : يعني : ” قلنا قولا شططا ” نصب آن بنا بر مصدريت است .
و ما يعبدون : منصوب و عطف بر ” هم ” ممكنست ” ما ” مصدريه باشد به تقدير : ” و عبادتهم الا عبادة الله ” بنابراين مستثني منه مفعول ” اعتزلتموهم ” است . بنا بر اول ، مستثني منه مفعول محذوف ” يعبدون ” است .
تفسير عمومي آيات 17 تا 18 سوره كهف
جلد 15 صفحه 23 سطر 1
لغت :
قرض : عبور كردن .
شاعر گويد : الي ظعن يقرضن اجواز مشرف شمالا و عن ايمانهن الفوارس
يعني : به هودجهايي نگريستم كه از ميان ” مشرف ” و ” فوارس ” ميگذشتند ، اولي در سمت چپ و دومي در سمت راست آنها بود . كلمه ” قرض ” در چيدن لباس و در قصيده نيز استعمال ميشود .
فجوة : زميني كه وسعت دارد . فجوه خانه ، و سعت آن .
ايقاظ : جمع ” يقظ ” و ” يقظان ” يعني بيدار .
رقود : جمع ” راقد ” يعني خواب .
و صيد : محل بستن در . آستانه و جلو در .
اعراب :
اذا طلعت … في فجوة : مفعول دوم ” تري ” .
و هم في فجوة منه : حال .
ذراعيه : مفعول ” باسط ” كه اگر چه بمعناي ماضي است ، لكن حكايت حال است . المهتد : اين كلمه را در اينجا بدون ياء و در سوره اعراف به ياء مينويسند . حذف ياء در اسم جايز و در فعل جايز نيست زيرا در فعل اگر حذف شود علامت جزم است .
لو اطلعت : و او مكسور است . ضم آن نيز جايز است .
فرارا : مفعول مطلق . رعبا : تميز .
سوره كهف (18) آيه 19
اعراب :
كم لبثتم : كم يوما لبثتم . ” كم ” مفعول است براي ” لبثتم ” و تميز حذف شده است . بدليل اينكه در جواب گويد : ” لبثنا يوما او بعض يوم ”
ايها ازكي طعاما : اين جمله ، مفعول است براي ” فلينظر ” و ” طعاما ” تميز است .
تفسير عمومي آيات 21 تا 24 سوره كهف
جلد 15 صفحه 34 سطر 17
لغت :
عثر : اطلاع . اعثار : مطلع ساختن . عاثور : گودالي است كه براي شكار شيرحفر
مي كنند .
مراء : جدال
اعراب :
اذ يتنازعون : ممكن است منصوب به ” اعثرنا ” يا به ” ليعلموا ” باشد . علت اينكه : در ” و ثامنهم كلبهم ” و او آورده و در ” رابعهم كلبهم ” و … نياورده اين است كه در اينجا جمله ” و ثامنهم كلبهم ” عطف است بر جمله ” سبعة ” به تقدير ” هم سبعة ” و در موارد سابق بوسيله جمله ، توصيف نكره كرده است .
ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج16
تفسير عمومي آيات 1 تا 8 سوره طه
جلد 16 صفحه 5 سطر 13
لغت :
شقاء : ادامه چيزي كه تحمل آن بر نفس دشوار است . مقابل آن ” سعادت ” است
علي : جمع ” عليا ” .
ثري : خاك مرطوب
جهر : بلند كردن صدا . صفت فاعلي آن ” جاهر ” و صفت مفعولي آن ” مجهور ” است . صوت مجهور يعني صداي بلند . در مقابل آن ” صوت مهموس ” است .
جلد 16 صفحه 6 سطر 3
اعراب :
از حسن روايت شده است كه ” طه ” را بفتح طاء و سكون هاء قرات ميكرد . در اين صورت هاء مبدل از همزه است . يعني پاها را بر زمين گذار . زيرا در روايت است كه
پيامبر خدا در نماز يكي از پاها را بلند ميكرد تا در نماز مشقت بيشتري تحمل كند . از اينرو خداوند به او فرمود : پاها را بر زمين گذار . ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را بدردسر اندازي و ناراحت شوي . پس از نزول اين آيه ، رهبر عاليقدر اسلام
پاها را بر زمين نهاد . از امام صادق ( ع ) نيز همينطور روايت شده است . ممكن است
” هاء ” مبدل از همزه نباشد ، بلكه در حال وقف باخر كلمه افزوده شده باشد و اين بنا بقول كساني است كه كلمه را مهموز نميكنند . ممكن است ” طه ” براي قسم و جمله بعد جواب قسم باشد .
تذكرة : مفعول له و بهتر است كه مفعول مطلق براي فعل محذوف باشد و استثناء منقطع است به معناي ” لكن ” و همچنين در مورد ” تنزيلا ” كه مفعول مطلق است براي ” نزلنا ” يا ” نزل ” .
لمن يخشي : صفت براي تذكرة .
تفسير عمومي آيات 9 تا 16 سوره طه
جلد 16 صفحه 11 سطر 15
اعراب :
اذراي : ظرف متعلق بمحذوف در محل نصب و حال از ” حديث موسي ” .
اكادا خفيها : اين جمله در محل رفع و خبر بعد از خبر براي ” ان ” .
لتجزي : متعلق به ” آتية ” يا ” اقم الصلاة ” .
فتردي : منصوب به اضمار ” ان ” در جواب نهي .
تفسير عمومي آيات 17 تا 36 سوره طه
جلد 16 صفحه 17 سطر 21
لغت :
توکو و اتكا : يعني تكيه كردن و خود را نگاه داشتن . هش . شكستن شاخ و برگ
درخت .
مآرب : حوائج جمع ماربه به سه حركت راء
سيره : روش و طريقت . مقصود گذراندن شيئی است در جهتي .
جناح : ميل . علت اينكه به بال پرنده ” جناح ” گويند ، اين است كه پرنده بوسيله آن به اين سوي و آن سوي ميل ميكند . بازوي انسان جناح اوست . زيرا دست انسان از جهت بازوست كه به اين سوي و آن سوي گردش و ميل ميكند . بعضي گفته اند : مقصود از جناح پهلوست . زيرا دنده ها از پهلو مايل ميشوند . ابو عبيده گويد : جناح
يعني ناحيه .
طغيان : گذشتن از حد در عصيان .
شرح صدر : گشايش . شرح معني يعني گشايش معني .
عقده : مجموعه بهم چسبيدهاي كه جدا كردن آن دشوار باشد .
حل : گشودن . ضد عقده .
وزير : كسي كه بار سنگين ريس را بدوش بكشد . اين كلمه از ” وزر ” بمعني بار مشتق است .
ازر : پشت .
جلد 16 صفحه 18 سطر 14
اعراب :
ما تلك بيمينك : زجاج گويد : ” تلك ” بمعناي ” التي ” است . بعضي از متاخرين معتقدند كه : ” تلك ” مبتدا و ” ما ” خبر و ” بيمينك ” در محل نصب و حال است .
اذا هي حية تسعي : اذا ظرف مفاجاة و عامل آن فعل است .
سيرتها : منصوب به نزع خافض .
من غير سوء : در محل نصب و حال از ” بيضاء ” است كه خود حال ديگري است . لنريك : لام متعلق است به ” و اضمم ” و مفعول ثاني ” نري ” محذوف است .
هارون : بدل ” وزير ” .
كثيرا : صفت براي مصدر محذوف .
تفسير عمومي آيات 37 تا 44 سوره طه
جلد 16 صفحه 25 سطر 13
لغت :
من : اين كلمه در اصل بمعناي قطع است و به نعمتي گفته مي شود كه از ديگري براي انسان جدا شود .
مرة : يكبار .
قذف : انداختن
يم : دريا
اصطناع : نيكي كردن
وني : سست گرديد .
عجاج گويد : فما و ني محمد مذان غفر له الا لاه ما مضي و ما غبر
محمد از زماني كه خداوند او را مشمول عفو و مغفرت خود گردانيد ، هرگز سستي نكرد .
جلد 16 صفحه 26 سطر 1
اعراب :
مرة : مصدر و مفعول مطلق يا ظرف و مفعول فيه
ما يوحي : تکويل بمصدر و مفعول مطلق
ان اقذفيه : در محل نصب و مفعول اوحينا
لتصنع : جارو مجرور متعلق به ” القيت ” .
علي قدر : در محل نصب و حال . يعني : ” جئت مقدرا ما قدر لك ” .
جلد 16 صفحه 33 سطر 21
لغت :
فرط : تقدم . افراط هم بمعني اسراف و تقدم از حق است . تفريط هم بمعني تاخر از حق است .
قرن : مردم هر عصري كه در ميان ايشان پيامبر يا امامي يا عالم مقتدايي باشد و اگر هيچيك از اينها نباشد قرن گفته نميشود .
نهي : جمع نهيه است . علت اينكه خردمندان را ” اولو النهي ” گويند . اين است كه مردم را از زشتيها نهي ميكنند . برخي گويند : علت اين است كه كارها به آراء ايشان منتهي ميشود .
جلد 16 صفحه 34 سطر 5
اعراب :
اسمع : جمله در محل رفع و خبر بعد از خبر يا در محل نصب و حال .
علمها عند ربي في كتاب : ” علمها ” مبتدا و ” في كتاب ” خبر و ” عند ربي ” متعلق به آن يا صفت آن و منصوب بر حاليت يا خبر اول و ” في كتاب ” خبر ثاني يا بدل .
لا يضل ربي : در اينجا ” عنه ” محذوف است .
مثل : ” و اتقوا يوما لا تجزي نفس عن نفس شيئا ” كه ” فيه ” مقدر است .
الذين جعل لكم الارض : يا محلا مجرور و صفت براي ” ربي ” يا خبر مبتداي محذوف است .
من نبات : در محل نصب و صفت ” ازواجا ” .
شتي : صفت بعد از صفت .
تارة : مفعول مطلق .
جلد 16 صفحه 46 سطر 3
لغت :
لقف : به سرعت گرفتن .
كبير : معلم .
ايثار : ترجيح .
تزكي : طلب پاكي و نيكي . زكات مال هم همين است زيرا باعث زيادي مال مي شود .
اعراب :
ما صنعوا : اسم ان
آمنتم له : فرق آن با ” آمنتم به ” اين است كه اولي به معني تصديق و دومي به معني ايمان ضد كفر است .
من خلاف : ممكن است به معني ” عن خلاف ” باشد يا به معني ” علي خلاف ” و حال باشد .
في جذوع النخل : ” في ” به معني ” علي ” است .
اينا اشد عذابا : تعليق است يعني فعل ” لتعلمن ” در لفظ آن عمل نكرده است .
و الذي فطرنا : عطف بر ” ما جاءنا ” يا اينكه و او براي قسم است .
قاض : به تقدير ” قاضيه ” .
هذه الحياة : به تقدير ” امور هذه الحياة ” يا ” مدة هذه الحياة ” بنابر اول ” هذه ” مفعول به و بنا بر ثاني مفعول فيه است .
جنات عدن : بدل از ” درجات ” .
جلد 16 صفحه 53 سطر 13
اعراب :
هم اولاء : مبتدا و خبر يا ” اولاء ” بدل از ” هم ” و ” علي اثري ” خبر بنابر اول
” علي اثري ” حال يا خبر دوم است .
جلد 16 صفحه 53 سطر 10
لغت :
يبس : يا بس و خشك . جمع يبوس .
اسف : شديدتر از خشم ، حزن و اندوه .
تفسير عمومي آيات 87 تا 96 سوره طه
جلد 16 صفحه 59 سطر 23
لغت :
وزر : بار سنگين . اينكه به گناه ، وزر گويند به خاطر اين است كه صاحب گناه ، سنگيني آن را متحمل ميشود . جمع وزر ، اوزار است .
خوار : آوازي كه به شدت ، تغيير مي كند . مثل صداي گاو و غير آن .
عكوف : درنگ كردن . اعتكاف در مسجد ، يعني ماندن در مسجد .
رقبة : انتظار . مرقب جاي بلندي است براي مراقبت و ديدهباني .
بصر : آگاهي و ابصار ديدن .
جلد 16 صفحه 60 سطر 6
اعراب :
فكذلك القي : كاف صفت مصدر محذوف است . يعني : ” القي السامري القاء مثل القانا “. جسدا : بدل از عجلا .
ان لا يرجع : يعني ” انه لا يرجع ” ممكن است ” يرجع ” را نصب داد .
ضلوا : در محل نصب و حال به تقدير ” قد ضلوا ” .
الا تتبعني : در محل جربه ” من ” محذوف يا در محل نصب . يعني ” ما منعك من اتباعي ” و حرف لاء زائده است . مثل : ” ما منعك الا تسجد ” .
جلد 16 صفحه 67 سطر 22
لغت :
ظلت : اين كلمه در اصل ” ظللت ” بوده كه پس از حذف لام بعضي بفتح ظاء و بعضي بكسر ظاء ميخوانند .
نسف : بهوا دادن غلات براي جدا شدن كاه و پوست آنها .
صفصف : زمين بي گياه .
قاع : زمين هموار . جمع ” اقواع ” و ” قيعان ” و ” قيعه ” .
امت : گره و ناهمواري .
جلد 16 صفحه 73 سطر 17
لغت :
همس : مخفي داشتن سخن و صداي پنهان .
عنوه : خضوع و خواري . چيزي كه به عنوه گرفته شود ، يعني به غلبه . لازم نيست كه هميشه خضوع و خواري در مفهوم ” عنوه ” از روي قهر و غلبه باشد ، بلكه گاه نيز ناشي از حالت تسليم طرف است .
هضم : نقص . هضم غذا بوسيله معده نيز به معني كم كردن غذاست .
عزم : اراده و تصميم بر فعل .
جلد 16 صفحه 74 سطر 1
اعراب :
يومئذ : ظرف متعلق به ” يتبعون ” .
لا عوج له : جمله حاليه .
قرآنا : حال .
عربيا : صفت آن . در حقيقت حال همين كلمه است .
كذلك : كاف در محل نصب و صفت مصدر محذوف .
جلد 16 صفحه 80 سطر 16
لغت :
ضحي : گرم شدن در برابر خورشيد .
ضنك : ناگواري .
جلد 16 صفحه 86 سطر 11
اعراب :
كم اهلكنا : در اينجا فاعل ” يهد ” مقدر و مفسر آن همين ” كم اهلكنا ” است .
جلد 16 صفحه 86 سطر 2
لغت :
آناء الليل : ساعات شب . مفرد آن ” اني ” است .
جلد 16 صفحه 90 سطر 12
اعراب :
زهرة : منصوب است به معني ” متعنا ” يعني ” جعلنا لهم زهرة … ” ممكن است حال از هاء ” به ” باشد .
لو انا اهلكناهم : يعني ” لو ثبت اهلاكهم ” زيرا ” لو ” فعل مي خواهد .
پس ” انا اهلكناهم ” در محل رفع و فاعل فعل مقدر است .
من اصحاب الصراط : مبتدا و خبر است و فعل ” تعلمون ” تعليق شده است .
تفسير عمومي آيات 1 تا 5 سوره انبياء
جلد 16 صفحه 96 سطر 7
اعراب :
من ذكر : در محل رفع و فاعل .
من ربهم : صفت ” من ذكر ” .
استمعوه : حال به اضمار ” قد ” .
هم يلعبون : ” حال از ضمير ” استمعوا ” .
لاهية : حال از ضمير ” يلعبون ” .
الذين ظلموا : در محل رفع و بدل از ضمير ” اسروا ” يا خبر مبتداي محذوف يا فاعل
” اسروا ” بنا بلغت ” اكلوني البراغيث ” در اين صورت و او ” اسروا ” حرف است و علامت جمع مثل تاء ” قالت ” . ممكن است . ” الذين ” در محل نصب و مفعول فعل محذوف باشد .
تفسير عمومي آيات 6 تا 10 سوره انبياء
جلد 16 صفحه 100 سطر 1
اعراب :
اهلكناها : در محل جر و صفت ” قرية ” .
جسدا : مفرد در معني جمع . بهمين دليل گفته شده است ” لا ياکلون ” .
من نشاء : در محل نصب و عطف بر ” انجيناهم ” .
تفسير عمومي آيات 11 تا 20 سوره انبياء
جلد 16 صفحه 104 سطر 12
لغت :
قصم : شكستن .
انشاء : ايجاد و اختراع .
ركض : دويدن .
مترف : متنعم .
زاهق : هلاك شونده .
دمغ : شكافتن سر تا دماغ .
استحسار : خسته شدن .
اعراب :
كم : در محل نصب و مفعول ” قصمنا ” .
من قرية : در محل نصب و تميز يا صفت ” كم ” .
اذا : ظرف مكان و متعلق به ” يركضون ” .
تلك : در محل رفع و اسم ” زالت ” .
دعواهم : منصوب و خبر ” زالت ” .
ان كنا : ممكن است شرطيه يا نافيه باشد .
من عنده : مبتدا ” لا يستكبرون ” خبر آن و ممكن است عطف بر ” من في السماوات ” باشد . در اين صورت ” لا يستكبرون و يسبحون و لا يفترون ” همه حال هستند .
تفسير عمومي آيات 21 تا 30 سوره انبياء
جلد 16 صفحه 110 سطر 20
اعراب :
ام اتخذوا : ” ام ” منقطعه است و معادل همزه استفهام نيست .
الا الله : صفت براي ” آلهة ” يعني ” غير الله ” .
عما يفعل : ” ماء ” مصدريه است و ممكن است موصوله و اسم باشد .
تفسير عمومي آيات 31 تا 35 سوره انبياء
جلد 16 صفحه 118 سطر 1
لغت :
رواسي : كوه ها .
ميد : اضطراب و سرگرداني .
فج : راه گشاده ميان دو كوه . جمع فجاج .
فلك : هر چيز گردندهاي .
سباحة : حركت كردن و شناور بودن .
جلد 16 صفحه 118 سطر 7
اعراب :
ان تميد : در محل نصب و مفعول له يعني : ” كراهة ان تميد بكم . ”
سبلا : بدل از فجاج .
كل في فلك يسبحون : جمله حاليه .
ا فان مت فهم الخالدون : جمله شرط و جزا .
فتنه : مفعول له يا مصدر در محل حال يا مفعول مطلق .
تفسير عمومي آيات 36 تا 40 سوره انبياء
جلد 16 صفحه 122 سطر 2
اعراب :
اذاراك : ” اذا ” متعلق به ” اتخذوا ” كه مستفاد است از ” ان يتخذونك ” .
اهذا الذي : تقدير ” قالين اهذا … ” كه حال است .
بذكر الرحمان : متعلق به ” كافرون ” .
حين لا يكفون : مفعول به ” يعلم ” يا مفعول فيه و جواب ” لو ” حذف شده است .
بغتة : حال از مفعول يا فاعل .
جلد 16 صفحه 121 سطر 14
لغت :
هزو : ظاهر كردن چيزي كه خلاف باطن است براي عيبجويي .
عجله : شتاب و جلو انداختن چيزي از وقت خود . اينكار مذموم است .
سرعت : انجام چيزي در نزدكترين اوقات . اين كار پسنديده است .
تفسير عمومي آيات 41 تا 45 سوره انبياء
جلد 16 صفحه 126 سطر 6
لغت :
كلاة : حفظ . فرق ميان ” سخريه ” و ” هزء ” اين است كه در اولي تسخير و تذليل است ولي در دومي نه .
جلد 16 صفحه 126 سطر 10
اعراب :
ام لهم آلهة : اين ” ام ” منقطعه است يعني ” بل ” .
لا يستطيعون : جمله مستانفه و نميتواند حال يا صفت براي ” آلهة ” باشد .
تفسير عمومي آيات 46 تا 50 سوره انبياء
جلد 16 صفحه 130 سطر 4
لغت :
نفحه : واقعه كوچك .
قسط : عدل . اين مصدر به معناي ” ذوات القسط ” است .
جلد 16 صفحه 130 سطر 7
اعراب :
شيئا : مفعول ثاني ” تظلم ” يا مفعول مطلق به معني ” ظلما ” .
مثقال : اگر رفع دهيم فاعل ” كان ” تامه و اگر نصب دهيم خبر ” كان ” ناقصه است . حاسبين : تميز يا حال . دخول باء بر سر ” بنا ” بخاطر اين است كه خبر به معني امر است . يعني ” اكتفوا بنا … ” .
الذين يخشون : در محل جر و صفت ” المتقين ” يا در محل رفع .
بالغيب : حال .
جلد 16 صفحه 137 سطر 13
اعراب :
علي اعين الناس : حال . كبيرهم هذا ممكن است مبتدا و خبر باشد و ممكن است
” كبيرهم ” فاعل براي ” فعله ” و ” هذا ” صفت آن .
ان كانوا ينطقون : جواب شرط محذوف است .
جلد 16 صفحه 137 سطر 11
لغت :
نكس : چيزي را وارونه كردن .
تفسير عمومي آيات 71 تا 75 سوره انبياء
جلد 16 صفحه 144 سطر 1
لغت :
نافله : بخشش خاص . نفل آن نفعي است كه زاد بر حد واجب باشد . نافله نماز زاد بر حد واجب است . برخي گفتهاند : نافله غنيمت است .
شاعر گويد : لله نافلة الاعز الافضل براي خداست غنيمت كسي كه عزيزتر و برتر است .
جلد 16 صفحه 144 سطر 6
اعراب :
نافلة : حال و بقولي مفعول مطلق .
يهدون : صفت براي ” امة ” و دو مفعول آن محذوف است .
اقام : حذف تاء آن بخاطر اضافه است .
لوطا : منسوب به فعل مقدر و مفسر آن فعل بعد و در اين صورت جمله فعليه عطف شده بر جمله فعليه و اولي است .
فاسقين : صفت قوم يا خبر بعد از خبر .
تفسير عمومي آيات 76 تا 80 سوره انبياء
جلد 16 صفحه 147 سطر 9
لغت :
نفش : راه يافتن گوسفند و شتر در شب بمزرعه .
لبوس : زره يا شمشير يا نيزه . برخي گفتهاند : هر چه پوشيده شود . خواه زره باشد خواه لباس .
احصان : حفظ كردن .
جلد 16 صفحه 147 سطر 14
اعراب :
نوحا : عطف بر ” لوطا ” .
اذ نفشت : متعلق به ” يحكمان ” .
و كنا لحكمهم شاهدين : حال .
كلا : مفعول اول ” آتينا ” و ” حكما ” مفعول ثاني .
يسبحن : حال از ” جبال ” .
الطير : عطف بر ” جبال ” يا مفعول معه .
تفسير عمومي آيات 81 تا 86 سوره انبياء
جلد 16 صفحه 152 سطر 6
لغت :
ريح : باد .
عصوف : حركت شديد باد .
جلد 16 صفحه 152 سطر 9
اعراب :
لسليمان : متعلق به ” سخرنا ” .
عاصفة : حال .
تجري بامره : حال .
من يغوصون : عطف بر ” ريح ” .
من الشياطين : حال از ” سخرنا ” .
معهم : صفت بعد از صفت به تقدير ” اهلا مثلهم كانين معهم ” .
رحمة : مفعول له .
جلد 16 صفحه 164 سطر 16
لغت :
حدب : ارتفاع زمين .
نسول : خروج .
شخوص : خيره شدن .
حسيس : حركت .
جلد 16 صفحه 164 سطر 21
اعراب :
و اقترب : گفتهاند : اين واو مطروح و فعل جواب شرط است . لكن بعقيده بصريان واو غير مطروح و جواب شرط ” يا ويلنا ” است به تقدير ” قالوا يا ويلنا ” .
اذا هي شاخصة : ” اذا ” ظرف مكان و عامل آن ” شاخصة ” است و ” هي ” مبتداست . ابصار الذين كفروا : مبتداي ديگري است كه خبر آن ” شاخصة ” و جمله خبر ” هي ” است .
تفسير عمومي آيات 104 تا 112 سوره انبياء
جلد 16 صفحه 170 سطر 17
اعراب :
كطي السجل : كاف در محل نصب و صفت مصدر محذوف است .
وعدا : مفعول مطلق .
كما بدانا : متعلق به ” نعيده ” .
رحمة : حال يا مفعول له .
انما الهكم اله واحد : نايب فاعل براي ” يوحي ” .
علي سواء : حال از فاعل و مفعول .
ما توعدون : فاعل ” قريب ” يا مبتدا و ” قريب ” خبر . در هر صورت مفعول معلق
” ادري ” هستند .
تفسير عمومي آيات 1 تا 5 سوره حج
جلد 16 صفحه 179 سطر 7
اعراب :
يوم ترونها : متعلق به ” تذهل ” .
ارضعت : مفعول اين فعل محذوف است .
سكاري : حال و اگر ” تري ” بمعني ظن باشد مفعول ثاني .
نقر : مرفوع و عطف بر ” خلقناكم ” يا بنابر استيناف و خبر مبتداي محذوف و مفعول آن
” ما نشاء ” يا محذوف و ” ما نشاء ” ظرف .
لتبلغوا : جار و مجرور و متعلق بمحذوف .
لكيلا يعلم : متعلق به ” يرد ” و ” كي ” بمعني ” ان ” .
جلد 16 صفحه 178 سطر 20
لغت :
زلزله و زلزال : حركت شديد .
ذهول : غفلت .
حمل : بار داري .
مريد : آماده فساد .
مضغه : مقداري از گوشت كه جويده شده .
همود : خشكيدن و كهنه شدن .
بهيج : نيكي صورت .
و ان ادري : مفعول اين فعل محذوف است ، يعني ” كيف يكون الحال ” .
تفسير عمومي آيات 6 تا 10 سوره حج
جلد 16 صفحه 184 سطر 14
اعراب :
ثاني عطفه : حال
له في الدنيا خزي : مبتدا و خبر و جمله خبر بعد از خبر براي ” من يجادل ”
ذلك بما قدمت يداك : ممكن است مبتدا و خبر و ممكن است ” ذلك ” خبر مبتداي محذوف باشد .
جلد 16 صفحه 188 سطر 14
لغت :
حرف : طرف و جانب
اطمينان : آرامش
فتنه : محنت
انقلاب : بازگشت
عشير : همدم
نصرت : ياري
سبب : وسيله . به ريسمان و راه و پول ” سبب ” گفته مي شود .
جلد 16 صفحه 188 سطر 22
اعراب :
لمن ضره اقرب : برخي گويند : اين لام در اصل مْخر است . يعني ” من لضره … ” علت اين است كه لام براي قسم است و بهتر است كه مقدم شود .
( مطالب و اقوال ديگري هم هست كه براي رعايت حال خوانندگان محترم از بيان آنها صرف نظر شد ) البته ممكن است لام را لام ابتدا گرفت و فعل ” يدعو ” تكرار فعل
” يدعو ” قبل ) .
جلد 16 صفحه 193 سطر 3
اعراب :
خبر ” ان ” اول جمله ” ان الله يفصل … ” است .
تفسير عمومي آيات 19 تا 24 سوره حج
جلد 16 صفحه 196 سطر 10
لغت :
خصم : اين كلمه مفرد و جمع و مذكر و مونثش يكسان است . در عين حال مثناي آن هم جايز است و اينكه در آيه مثني آورده ، بخاطر اين است كه آنها دو گروه و دو خصم
هستند كه با يكديگر بمخاصمه پرداختهاند . نظير ” ان طافتان من المومنين ” ( حجرات9 ) صهر : پختن و ذوب شدن .
مقامع : جمع ” مقمعه ” وسيله اي كه با آن سر را بكوبند .
حريق : محرق و سوزنده .
اساور : جمع اسوار . دستبندها . سوار و سوار هم جايز است .
تفسير عمومي آيات 25 تا 30 سوره حج
جلد 16 صفحه 202 سطر 7
اعراب :
ان الذين كفروا : خبر ” ان ” محذوف بقرينه ” و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه .. . ”
بالحاد : باء زاده است ولي باء ” بظلم ” براي تعديه است .
علي كل ضامر : در محل نصب و حال .
ياتين : در محل جر و صفت . بمعني ” علي ابل ضامرة آتية … ”
جلد 16 صفحه 201 سطر 19
لغت :
عاكف : كسي كه در يك مكان معين اقامت ميكند .
بادي : بيابان نشين و در آيه غير بومي .
مكان : جاي شيء .
رجال : جمع راجل : پيادگان .
ضامر : لاغر .
عميق : دور .
باس : كسي كه سخت گرسنه است .
فقير : كسي كه تهيدست است .
تفث : بر طرف كردن زوائد بدن .
تفسير عمومي آيات 31 تا 35 سوره حج
جلد 16 صفحه 210 سطر 11
لغت :
خطف : ربودن .
سحيق : بعيد .
شعار : نشانه هاي مناسك حج و قربانيهايي كه بقربانگاه رانده ميشود .
منسك : موضع عبادت
اخبات : خضوع
جلد 16 صفحه 216 سطر 6
لغت :
بدن : جمع بدنه : شتر فربه
وجوب : افتادن
صواف : جمع صاف : به صف ايستادگان
قانع : قناعت كننده اي كه آبروي خود را نريزد .
معتر : كسي كه سوال كند .
صومعه : محل تجمع مسيحيان .
بيع : كنيسه يهوديان .
اعراب :
بدن : منصوب به فعل مقدر
صواف : حال .
الذين اخرجوا : در محل جر و بدل از ” الذين يقاتلون ” يا خبر مبتداي محذوف يا منصوب بفعل محذوف .
الا ان يقولوا : استثناء در اينجا براي نقض نفي است .
يعني ” الا بقولهم ” بعضهم : بدل از ” الناس ” بدل بعض از كل .
تفسير عمومي آيات 41 تا 45 سوره حج
جلد 16 صفحه 221 سطر 13
لغت :
خاوية : خالي .
تعطيل : ابطال عمل .
مشيد : مرتفع و بقولي گچكاري شده .