ترجمه لغات قران کریم در تفسیر شریف مجمع البیان ج14

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA

/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:”Table Normal”; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:””; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:”Calibri”,”sans-serif”; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:”Times New Roman”; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}

جلد ‌14 صفحه ‌5 سطر ‌2

لغت :

عبرة : پند .

فرث : بقاياي غذا كه پس از هضم و فعل و انفعالات ديگر ، از معده دفع ميشود .

سائغا‌ : گوارا .

سكر : داراي چهار معني است : ‌1 – شرابي كه مست كند‌2 – خوردني . مثل ” جعلت عيب الاكرمين سكرا ” يعني : ذم بزرگان را خوراك خويش ساخته اي ‌3 – سكون . مثل ” و ليست بطلق و لا ساكره ” يعني : نه آزاد است و نه ساكن . و مثل” سكرت الريح ” يعني : باد ساكن شد ‌4 – معناي مصدري . يعني حيران بودن . چنانكه مي‌فرمايد:

” سكرت ابصارنا “ يعني : ديدگان ما حيران شدند ( حجر ، ‌15 )

ذلل : جمع ذلول ، رام

ارذل : پست تر .

اعراب :

بطونه : برخي گويند : مرجع ضمير ” انعام “است . و بنا بر اين برخي از لغات جايز است كه با جمع ، معامله مذكر شود . درسوره مومنين، معامله مونث شده است ( نسقيكم مما في بطونها . آيه ‌21 ) برخي گويند: مرجع ضمير ، مفرد ” انعام ” است . مثل :

” و طاب البان اللقاح فبرد ” . در اينجا ضمير ” برد ” به ” لبن ” برمي‌گردد . برخي گويند : ” انعام ” و ” نعم ” هر دو يكي هستند.

مثل : فان تعهديني ولي لمة فان الحوادث اودي بها يعني : اگر بياد موهاي مجعد

من هستي ، حوادث روزگار ، آنها را تباه كرد ( در اينجا ضمير ” اودي ” به معناي ” حوادث” برميگردد ) . برخي گويند : ” من ” براي تبعيض است . يعني ” نسقيكم مما في بطون بعض الانعام ” . تتخذون منه : درباره مرجع اين ضمير نيز دو وجه است : ‌1 – بازمي‌گردد به مذكور ‌2 – باز مي گردد به معناي ثمرات . فيه شفاء : اين ضمير بقولي به عسل و بقولي بقرآن بازمي‌گردد . لكيلا يعلم بعد علم شي‌‏ا‌ : ” شي‌‏ا‌ ” ممكن است منصوب باشد به ” علم” يا به ” يعلم ” . بهر كدام منصوب باشد ، ديگري مفعول لازم دارد . اولي مذهب سيبويه و دومي مذهب فراء است . بنا بمذهب سيبويه فقط يك مجاز لازم مي آيد .

جلد ‌14 صفحه ‌13 سطر ‌15

اعراب :

فيهم فيه سواء : اين جمله ، اسميه است كه بجاي جمله فعليه قرار گرفته و در محل نصب است ، زيرا جواب نفي است . يعني ” فيستووا ” .

شيئا‌ : يا بدل است از “رزقا ” يا مفعول است براي آن .

جلد ‌14 صفحه ‌13 سطر ‌8

لغت :

حفده : جمع ” حافد ” . اصل اين كلمه به معناي سرعت در عمل است . علت اينكه به ياران ” حفده ” گفته ميشود ، اين است كه آنها در طاعت انسان ، كوشا هستند و سرعت

عمل دارند . جميل گويد : حفد الولا‏د حولها و استسلمت بالفهن ازمة الاجمال يعني: كنيزكان ، اطراف او به سرعت مي چرخند و فرمانبري مي كنند . او مهار شتران را بدست ايشان سپرده است .

جلد ‌14 صفحه ‌17 سطر ‌13

اعراب :

رزقا : مفعول دوم براي ” رزقنا ” و به همين دليل اين فعل دو مفعول مي‌گيرد ، زيرا اگر

” رزق ” مصدر باشد ، جايز نيست گفته شود : ” فهو ينفق منه سرا و جهرا “زيرا انفاق از مال است نه از معناي مصدري .

جلد ‌14 صفحه ‌17 سطر ‌5

لغت :

ابكم : گنگ مادر زاد . برخي گويند : كسي است كه نتواند سخن گويد .

كل : سنگيني . ” كلت السكين ” يعني كارد ، كند شد و ” كل لسانه ” يعني زبانش كند شد . توجيه : به جايي فرستادن .

تفسير عمومي آيات ‌78 تا ‌80 سوره نحل

جلد ‌14 صفحه ‌22 سطر ‌1

لغت :

امهات : اصل اين كلمه ” امات ” است ، كه ” هاء ” براي تاکيد ، زياد شده است . مثل

” ارقت و اهرقت “

افئده : جمع ” فواد “

جو : هواي دور

سكن : هر چه كه به آن پناه برند . مسكن . فراء گويد : ” سكن ” بفتح كاف ، خانه و به سكون كاف ، اهل خانه است . اصل اين كلمه از سكون ضد حركت است . بكارد گويند ” سكين ” زيرا حيوان را از حركت بازمي‌دارد .

اثاث : متاع خانه . بديهي است كه اين كلمه ، اسم جمع و معناي آن اسباب خانه است و از جنس خود مفرد ندارد . شاعر گويد :

اهاجتك الظعا‏ن يوم بانوا بذي الراي الجميل من الاثاث

آيا هودج ها با اثاثيه هاي خوش منظر و زيبا ، در روز حركت آنها ترا به هيجان آوردند ؟

جلد ‌14 صفحه ‌22 سطر ‌23

اعراب :

لا تعلمون شيئا‌ : جمله حاليه و ذو الحال ” كم ” ” شيئا ” ممكن است منصوب و جانشين مصدر شده باشد و ممكن است مفعول باشد . و ” تعلمون ” : به معناي ” تعرفون “

است ، زيرا بيك مفعول اكتفا كرده است .

اثاثا و متاعا : مفعول براي ” جعل ” .

جلد ‌14 صفحه ‌27 سطر ‌2

لغت :

اكنان : جمع ” كن ” پناهگاه . ” كن ” به معناي پيراهن و زره و … آمده است.

استعتاب : از عتاب است . ” استعتبه ” يعني كار او را مورد انكار قرار دادم و درصدد اصلاحش برآمدم .

جلد ‌14 صفحه ‌27 سطر ‌6

اعراب :

فان تولوا : جمله شرط ، به تقدير : ” فان تولوا لم يلزمك تقصير من اجل توليهم” در اينجا جزاي شرط حذف شده ، زيرا كلام دلالت بر آن دارد .

للذين كفروا : در محل رفع و نايب فاعل ” لا يوذن “

تفسير عمومي آيات ‌86 تا ‌90 سوره نحل

جلد ‌14 صفحه ‌32 سطر ‌11

لغت :

القاء : افكندن . ” لقي ” چيزي كه افكنده شده . ” القيت اليه مقالة ” سخني براي او گفتم . ” تلقاها ” پذيرفت آن را .

سلم : تسليم شدن .

تبيان : بيان . ازهري گويد : عرب مي گويد : ” بينت الشيء تبيينا و تبيانا ” .

تفسير عمومي آيات ‌91 تا ‌94 سوره نحل

جلد ‌14 صفحه ‌40 سطر ‌1

اعراب :

انكاثا : مفعول است ، زيرا معناي مصدر دارد . همچنين ” دخلا ” .

ان تكون امة هي اربي : به تقدير ” بان تكون … ” است . ” هي اربي ” مبتدا و خبر و محلا منصوب ، و خبر ” تكون ” . ممكن است ” تكون ” فعل تام و جمله ” هي اربي ” صفت ” امة ” باشد . در اين صورت ” ان تكون ” مفعول له است .

جلد ‌14 صفحه ‌39 سطر ‌9

لغت :

توكيد : تشديد و سخت گرفتن . اين تلفظ بلغت اهل حجاز است . اهل نجد ، گويند :

” تاکيد ” .

انكاث : جمع ” نكث ” به معناي نقض قسم و مخالفت آن . كسي كه از متابعت امام خارج شود ، ” ناكث ” گفته ميشود ، زيرا بيعت و عهد خود را شكسته است ، مانند زني كه از صبح تا شب به رشتن پنبه مشغول باشد و شبانگاهان ، رشته ها را پنبه كند .

دخل : فسادي كه در چيزي داخل شود . برخي گفته اند : نيرنگ و خدعه . علت اينكه قسم را ” دخل ” ناميده اند ، اين است كه : داخل قلب ، بر مخالفت قسم و بيرون آن بر موافقت قسم است . ابو علي گويد : هر امر نادرستي ” دخل ” است و هر چه عيبي داخل آن باشد ” مدخول ” است .

اربي : تفضيل است از ” ربا ” يعني : زيادتر . رباي مال هم از همين معني است .

شاعر گويد : و اسمر خطي ك‌کن كعوبه نوي القسب قد اربي ذراعا علي العشر

يعني : گويا كعبهاي آن نيزه خطي ، هسته سخت خورماي قسب است و به اندازه يك ذراع ، از حد معمول ، زيادتر است .

تفسير عمومي آيات ‌95 تا ‌99 سوره نحل

جلد ‌14 صفحه ‌45 سطر ‌7

لغت :

نفاد : فنا . در حديث است كه : ” ان نافدتهم نافدوك ” يعني اگر بخواهي دليل آنها را باطل كني و بشكني ، آنها نيز همين معامله را با تو خواهند كرد .

باقي : چيزي كه دوام و استمرار دارد . ضد آن ” فاني ” است . در اينكه : آيا باقي چگونه بقا پيدا مي كند ؟ ميان متكلمان ، اختلاف است . بلخي گويد : به بقا ، باقي مي‌ماند ، بنا بر اين احتياج بيك معناي زايد دارد . لكن عقيده اكثر متكلمان اين است كه احتياج به معناي زايد ندارد ، بقا يعني استمرار وجود و باقي چيزي است كه ذاتا ” مستمر الوجود است ” .

استعاذه : طلب پناه گاه . خداوند ، پناهگاه كساني است كه به او پناه برند واستعاذه كنند . زني به پيامبر عرض كرد : ” از تو به خدا پناه مي برم ” حضرت فرمود : به پناهگاه ، پناه بردي ، به اهلت ملحق شو ” .

سلطان : اين كلمه از ” تسلط ” يعني قهر و غلبه است . علت اينكه : دليل را ” سلطان ” گويند ، اين است كه : خصم بوسيله دليل مغلوب ميشود . برخي گويند : اين كلمه از

” سليط ” يعني روغن زيتون ، گرفته شده است ، بنا بر اين علت اينكه : دليل را

” سلطان ” گويند ، اين است كه : همچون روغن زيتون ، روشني بخش تاريكيهاي مشكلات است . در حديث ، از ابن عباس است كه : ” ارايت عليا و كان عينيه سراجا سليط ” يعني : آيا علي را ديدي كه گويا چشمانش دو چراغي بود كه با روغن زيتون شعله مي زد ؟

اعراب:

انما عند الله هو خير : ” ما ” اسم ” ان ” و ” هو ” ضمير فصل و ” خير ” خبر آن است . ما عندكم ينفد : ” ما ” مبتدا و ” ينفد ” خبر آن . همچنين در ” ما عند الله باق “ ” ما ” مبتدا و ” باق ” خبر است .

و لنجزينهم : ضمير ” هم ” به ” من ” برميگردد و مقصود از آن افراد صالح ومومن است.

جلد ‌14 صفحه ‌51 سطر ‌7

لغت :

تبديل : برداشتن چيزي و گذاشتن چيزي ديگر به جاي آن . تبديل و استبدال و ابدال

به يك معني هستند .

لسان : زبان . عرب به قصيده گويد : ” لسان فلان ” يعني زبان فلان كس است .

شاعر گويد : لسان السوء تهديها الينا و حنت و ما حسبتك ان تحينا

يعني : تو قصيده بدي بما اهدا مي كني . گمراه شدي و گمان نميكردم كه گمراه شوي .

جلد ‌14 صفحه ‌56 سطر ‌14

اعراب :

من كفر بالله : زجاج گويد : در محل رفع و بدل است از ” الكاذبون ” و مبتداء نيست . كوفيان گويند : شرط است و جواب آن حذف شده .

من شرح بالكفر : مبتداء و خبر آن ” فعليهم غضب . “

انهم في الاخرة هم الخاسرون : ممكن است در محل رفع و فاعل ” جرم “ باشد . در اين صورت ، اين فعل به معناي ” وجب ” است و ” لا ” براي رد كلام سابق است . ممكن است به معناي ” لا بد من انهم في الاخرة … ” باشد و حرف جر حذف شده باشد .

ثم ان ربك : خبر ” ان ” ” لغفور رحيم ” است و ” ان ” تكرار شده و نمونه آن در قرآن بسيار است . آيه بعد : ” ثم ان ربك للذين عملوا السوء “ نيز چنين است .

جلد ‌14 صفحه ‌62 سطر ‌1

اعراب :

يوم تاتی : نصب ” يوم ” يا بخاطر اين است كه ” غفور رحيم ” در آن عمل كرده

يا به تقدير ” اذكر ” است .

جلد ‌14 صفحه ‌61 سطر ‌8

لغت :

انعم : جمع ” نعمة ” مثل ” شده و اشد ” برخي گويند : جمع ” نعم ” است مثل ” عفن و اغصن ” . برخي گويند : مفرد آن ” نعماء ” است . مثل ” باسا و ابوس “

اذاقها الله : معناي حقيقي آن ” خداوند قريه را چشانيد ” است . لكن در اينجا معناي استعاري آن مراد است . يعني پوشانيد آن را .

مثل ” اركب هذا الفرس و ذقه “ يعني : اين اسب را سوار شو و او را بيازماي .

شاعر گويد : فذاق فاعطته من اللين جانبا كفي و لها ان يغرق السهم حاجز

يعني : كمان را آزمود . اين كمان به اندازه كافي در اختيار بود و تير را به شدت رها

مي كرد . ديگري گويد : و ان الله ذاق حلوم قيس فلما راء خفتها قلاها

خداوند بردباريهاي طايفه قيس را آزمود و چون بي حلمي آنها را مشاهده كرد ، آنها را طرد كرد .

جلد ‌14 صفحه ‌65 سطر ‌2

اعراب :

متاع قليل : خبر براي مبتداي محذوف ، يعني ” متاعهم بهذا الذي فعلوه متاع قليل ” .

تفسير عمومي آيات ‌1 تا ‌3 سوره اسراء

جلد ‌14 صفحه ‌78 سطر ‌2

اعراب :

سبحان : مفعول مطلق براي فعل محذوف .

ان لا تتخذوا : در اينباره ، سه وجه محتمل است : ‌1 – ” ان ” ناصبه و معناي آن ” كراهة ان يتخذوا من دوني وكيلا ” است . ‌2 – ” ان ” بمعناي ” اي ” است ، زيرا بعد از كلام تام آمده و معناي آن ” اي لا تتخذوا ” است . ‌3 – ” ان ” زايده و تقدير آن ” قلنا لا تتخذوا ” است .

ذرية من حملنا : ممكن است مفعول دوم ” لا تتخذوا ” باشد ، زيرا اين فعل ، دو مفعول مي گيرد ، بنابر اين ، كلمه ” وكيلا ” در معني جمع است . مثل ” و حسن اول‌‏ك رفيقا ” . احتمال ديگر اين است كه منادي باشد به تقدير ” يا ذرية من … ” ممكن است اين كلمه را مرفوع بخوانيم تا بدل از ضمير ” لا تتخذوا ” يا مجرور بخوانيم تا بدل از ” بني اسرا‏يل ” باشد .

تفسير عمومي آيات ‌4 تا ‌8 سوره اسراء

جلد ‌14 صفحه ‌88 سطر ‌4

لغت :

قضاء : داوري كردن . اين كلمه به معناي خلقت و ايجاد نيز بكار رفته است .

مثل : ” فقضاهن سبع سماوات ” ( فصلت ‌12 : آنها را هفت آسمان آفريد ) به معناي واجب كردن نيز بكار رفته . مثل : ” و قضي ربك الا تعبدوا الا اياه ” ( همين سوره ‌23 : خداوند واجب كرده است كه جز او را نپرستيد ) همچنين به معناي اعلام و اخبار ، بكار

رفته است . در اينجا همين معني مقصود است .

علو : برتري .

جوس : گردش در خانه ها .

حسان گويد : و منا الذي لاقي بسيف محمد ئ فجاس به الاعداء عرض العساكر يعني : و از ماست كسي كه با شمشير محمد ، لشكر انبوه دشمنان را شكست داد و

خانه هاي آنها را زير پا گذاشت . برخي گويند : اين كلمه به معناي جستجو كردن چيزي است .

كرة : بازگشت .

نفير : گروهي از مردان . زجاج گويد : ممكن است جمع نفر باشد مثل عبيد و عبد . تتبير : هلاك كردن .

حصير : حبس . لبيد گويد : و قماقم غلب الرجال ك‌کنهم جن لدي باب الحصير قيام يعني : آنها بزرگاني هستند داراي گردن هاي سطبر كه گويي بر در زندان ايستاده‌اند .

تفسير عمومي آيات ‌9 تا ‌12 سوره اسراء

جلد ‌14 صفحه ‌96 سطر ‌2

لغت :

مبصرة : درخشان و روشني بخش . ابو عمرو گويد : مقصود اين است كه نور روز وسيله

ديدن است . چنانكه مي گويند : ” ليل نا‏م ” يعني شبي كه وسيله خواب مردم است و

” سر كاتم ” يعني رازي كه مردم آن را كتمان كنند . كسا‏ي گويد : ” ابصر النهار ” يعني :

روز ، روشن است . برخي گويند : ” مبصرة “يعني : چيزي كه در وقت آن مردم مي بينند مثل ” رجل مخبث ” يعني : مردي كه اهلش خبيث و ” رجل مضعف ” يعني : مردي كه اهل او ضعيف است .

يدع : اين كلمه در معني داراي و او است ، لكن و او آن را نمي نويسند .

جلد ‌14 صفحه ‌96 سطر ‌10

اعراب :

ان لهم اجرا كبيرا : به تقدير : ” ب‌کن لهم اجرا كبيرا ” است .

و ان الذين لا يومنون … : عطف بر ” ان لهم اجرا … ” اگر ” ان ” را بنابر استيناف به كسر بخوانيم جايز است ، لكن قرا‏ت نشده .

اعتدنا : در اصل ” اعددنا ” است ، كه دال تبديل به تاء شده تا تضعيف نشود .

كل شيء : منصوب به فعل مقدر كه بوسيله ” فصلناه ” تفسير شده است .

جلد ‌14 صفحه ‌102

لغت :

انسان : اين كلمه هم بمردم گفته ميشود ، هم بزن . هرگاه بخواهند زن و مرد را مشخص كنند ، مي گويند : ” رجل و امراة ” . اشتقاق اين كلمه ، بنظر بصريان از ” انس ” يا “انس ” و بر وزن ” فعلان ” است . كوفيان اين كلمه را از ” نسيان ” مشتق مي دانند و گويند : اصل آن ” انسيان ” بوده و ياء حذف شده است . مي گويند : دليل اين مدعي اين است كه : عرب در تصغير آن ” انيسيان ” مي گويد .

طا‏ر : در اصل به معناي پرنده و در اينجا مقصود عمل انسان است . همانطوري كه مردم

پرندگان را به فال نيك يا بد مي‌گيرند ، عمل نيز به فال بد و نيك ، گرفته ميشود . بنا

بر اين ” طا‏ر ” استعاره است براي عمل انسان . رسم عرب اين بود كه در وقت سفر ، اگر پرنده از راست به چپ مي رفت ، بفال بد مي گرفتند و اگر از سمت چپ براست مي رفت ، بفال نيك مي گرفتند ، زيرا هر گاه بطرف راست مي رفت ، براي تير انداز ممكن بود كه او را صيد كند و هرگاه بطرف چپ مي رفت ، ممكن نبود . ابو زيد مي‌گويد : كلمه طا‏ر را تنها در مورد پرندگان بكار نمي بردند ، بلكه به آهو و … نيز طا‏ر مي‌گفتند . علت اينكه : مي‌گويد ” طا‏ره في عنقه ” يعني عملش در گردنش هست و نمي‌گويد : در دستش ، اين است كه : مي‌خواهد بفهماند كه عمل همچون طوقي بر گردن انسان است و هرگز از انسان جدا نمي‌شود . عرب كلمه ” عنق ” را بمعناي ذات شخص بكار مي‌برد . مثلا هر گاه به برده‌اي بگويند : ” عنقك او رقبتك حر ” ( يعني گردن تو آزاد است ) آزاد مي‌شود . چنانكه ابو حنيفه گفته است ، زيرا گردن ، بجاي همه بدن است . ولي اگر بگويد : ” يدك او شعرك حر ” ( يعني دست يا موي تو آزاد است ) برده آزاد نمي‌شود ، زيرا دست يا مو به جاي همه بدن بكار نمي‌رود .

شافعي مي‌گويد : اينها فرقي ندارند ، و در هر دو صورت ، برده آزاد مي‌شود .

جلد ‌14 صفحه ‌102 سطر ‌6

اعراب :

بنفسك : در محل رفع و فاعل است براي ” كفي “

حسيبا : تميز . ابو بكر سراج گويد : يعني : ” كفي الاكتفاء بنفسك ” بنا بر اين فاعل محذوف و جار و مجرور در محل نصب و ” حسيبا ” حال است .

تفسير عمومي آيات ‌16 تا ‌20 سوره اسراء

جلد ‌14 صفحه ‌109 سطر ‌4

لغت :

ترفه : نعمت . برخي گويند : ” مترف ” يعني كسي كه بحال خود واگذارده شده است ، تا هر چه خواهد بكند .

تدمير : هلاك كردن .

مذموم و مذْووم : مورد مذمت و سرزنش .

مدحور : مطرود و دور شده . گويند : ” اللهم ادحر عنا الشيطان ” يعني : خدايا شيطان

را از ما دور كن .

جلد ‌14 صفحه ‌109 سطر ‌11

اعراب :

كم اهلكنا : ” كم ” منصوب است به ” اهلكنا ” .

كفي بربك : باء براي زينت است . مثل ” جاء بثوبك ثوبا ” و ما بعد آن در محل رفع و فاعل است . شاعر گويد :

و يخبرني عن غا‏ب المرء هديه كفي الهدي عما غيب المرء مخبرا

در اينجا ” الهدي ” بعد از ” كفي ” مرفوع شده است . يعني : سيره شخص از نهان او خبر ميدهد و كافي است كه سيره اشخاص معرف باطن آنها باشد .

يصليها : جمله حاليه .

لمن نريد : بدل از ” له ” .

مذموما : حال از ضمير مستتر در ” يصليها ” .

كلانمد : ” كلا ” منصوب است به ” نمد ” .

هولاء : بدل از ” كلا ” يعني : ” نمد كل واحد من هولاء و هولاء ” .

تفسير عمومي آيات ‌23 تا ‌24 سوره اسراء

جلد ‌14 صفحه ‌117 سطر ‌9

اعراب :

بالوالدين : متعلق به قضي . يعني : ” قضي بالوالدين احسانا ” ممكن است به تقدير

” اوصي بالوالدين … ” باشد . و حذف آن بخاطر دلالت كلام است . نظير آن شعر زير است : عجبت من دهماء اذ تشكونا و من ابي دهماء اذ يوصينا خيرا بهاکاننا خافونا

يعني : تعجب دارم كه دهماء از ما شكايت مي‌كند و از ابي دهماء كه ما را سفارش مي‌كند كه درباره او نيكي كنيم ، مثل اينكه ما ترسيده‌ايم . در اينجا ” يوصينا ” در ” خيرا ” عمل كرده است .

كما ربياني : كرحمة تربيتهما . يعني : رحمت و محبتي كه هنگام تربيت ايشان پديدار مي‌گشت . برخي گويند : كاف به معناي ” علي ” است .

تفسير عمومي آيات ‌26 تا ‌30 سوره اسراء

جلد ‌14 صفحه ‌124 سطر ‌16

اعراب :

اما تعرضن : ان تعرضن . ” ما ” زايده است .

ابتغاء : مفعول له و بقول حال است به تقدير” مبتغيا “رحمة من ربك ترجوها : راجيا اياها. جمله ” ترجوها ” در محل جر و صفت ” رحمة ” است . ممكن است در محل نصب و حال از ضمير ” تعرضن ” باشد .

جلد ‌14 صفحه ‌123 سطر ‌15

لغت :

تبذير : پراكنده كردن مال است بوسيله اسراف . مثل پاشيدن و پراكندن بذر . بديهي است كه اگر مال را در راه صحيح پراكنده كنند ، تبديز گفته نمي‌شود .

نابغه گويد : ترا‏ب يستضيء الحلي فيها كجمر النار بذر بالظلام

يعني : سينه هاي بلوريني كه زيورها در آن مي درخشند . به دانه هاي آتش مي مانند كه ظلمتها را پراكنده مي سازند .

اعراض : روي گرداني ، از روي تنفر يا مشغول شدن به چيزي بهتر . گاهي هم منظور از روي گرداني از كسي خوار شمردن اوست . مثل ” و اعرض عن الجاهلين ”

( اعراف ‌199 : از مردم نادان اعراض كن ) .

محسور : محزون و اندوهگين .

” دابة حسير ” يعني : حيواني كه بر اثر تندرفتن ، فرو مانده باشد . در قرآن كريم مي‌فرمايد : ” ينقلب اليك البصر خاس‌‏ا‌ و هو حسير “ ( ملك ‌4 : نظر ، در حالي كه از هدف دور مانده ، و او را مانده شده است ، بتو بازمي‌گردد ) شاعر گويد : ان العسير بهاداء مخامرها فشطرها نظر العينين محسور يعني : شتري كه بار نمي برد ، مرضي دارد كه در جسمش نفوذ كرده و چشم اميد از او برداشته شده است .

تفسير عمومي آيات ‌36 تا ‌40 سوره اسراء

جلد ‌14 صفحه ‌134 سطر ‌18

لغت :

قفو : دنبال كردن اثر . قيافه هم از همين اصل است ، زيرا تابع و اثر كسي است كه سبقت گرفته .

خرق : شكافتن .

مرح : خوشحالي شديد

جلد ‌14 صفحه ‌134 سطر ‌23

اعراب :

كل اولئک : براي جمع كم است و هرگاه بخواهند جمع بسيار بگويند ، ” كل هذه ” گويند . ذم المنازل بعد منزلة اللوي و العيش بعد اولئک الايام

يعني : بعد از آن منزل و بعد از آن ايام ، همه منزلها و زندگي مورد مذمت واقع شدند . بنا بر اين بوسيله ” اولئک ” هم مي توان به عاقل اشاره كرد ، هم به غير عاقل .

كان عنه مسئولا : ضمير به ” كل ” برمي‌گردد . يعني از همه اين اشياء پرسش بعمل

مي آيد . ممكن است به

انسان برگردد .

طولا : مصدر و جانشين حال است . ذو الحال يا فاعل فعل است يا جبال . برخي هم آن را تميز گرفته اند .

فتلقي : اين فعل منصوب است به اضمار ” ان ” زيرا در جواب نهي واقع شده است . ملوما مدحورا : حال .

مرحا : تميز . ممكن است مصدر و جانشين حال باشد .

تفسير عمومي آيات ‌45 تا ‌48 سوره اسراء

جلد ‌14 صفحه ‌145 سطر ‌7

اعراب :

ان يفقهوه : اين كلمه در محل نصب و مفعول له است .

نفورا : حال . يعني : نافرين . برخي گويند : مصدر است . يعني : نفروا نفورا :

جلد ‌14 صفحه ‌145 سطر ‌1

لغت :

وقر : سنگيني گوش و بكسر و او يعني : بار

نفور : جمع نافر . هر اسم فاعلي كه مصدر آن بر وزن ” فعول ” باشد ، بر همين وزن جمع بسته ميشود . مثل : ركوع ، سجود ، شهود .

نجوي : مصدري است كه جانشين صفت شده ، بنا بر اين مي تواند بر مفرد ، مثني

و جمع ، دلالت كند .

جلد ‌14 صفحه ‌150 سطر ‌1

لغت :

رفات : هر چيز كهنه و شكسته . كلماتي كه بر اين وزن هستند ، معمولا در چيز هاي شكسته و كهنه ، استعمال ميشوند . مثل : حطام ، دقاق ، تراب و … مبرد گويد

: رفات ، چيزي است كه كاملا كوفته و نرم شده باشد . فراء گويد : اين كلمه ، اسم جمع

است .

انغاض : حركت دادن و بلند كردن و بزير آوردن سر . شاعر گويد : ” اصك نغضا

لايني مستهدجا ” يعني : زانوانش بحركت درآمده اند و از شتاب عاجز نيست .

جلد ‌14 صفحه ‌150 سطر ‌8

اعراب :

اذا : در محل نصب است به فعلي كه ” مبعوثون ” بر آن دلالت مي كند . البته معمول آن نيست ، زيرا كلمه بعد از ” ان ” و لام ابتداء در ما قبل آن عمل نمي‌كند .

بحمده : حال است ، يعني حامدين .

يدعوكم : اين جمله در محل جر است ، زيرا مضاف اليه يوم است .

تستجيبون : عطف بر يدعوكم .

و تظنون ان … : جمله حاليه .

جلد ‌14 صفحه ‌154 سطر ‌15

اعراب :

يقولوا : جواب شرط محذوف . ابو عثمان معتقد است كه اين فعل بجاي فعل امر نشسته است . مثل : ” تومنون بالله و رسوله ” ( صف ‌11 : بخدا و رسولش ايمان بياوريد ) اولئک : مبتدا .

الذين يدعون : صفت

يبتغون : خبر

ايهم اقرب : مبتدا و خبر . ممكن است بدل باشد از ” يبتغون ” .

جلد ‌14 صفحه ‌154 سطر ‌11

لغت :

وسيله : قربت و نزديكي . واسل يعني راغب . لبيد گويد : ” بلي كل ذي دين الي

الله واسل ” يعني : هر دينداري به خدا نزديك است . سوال و طلب داراي يك معني هستند .

تفسير عمومي آيات ‌58 تا ‌60 سوره اسراء

جلد ‌14 صفحه ‌160 سطر ‌3

لغت :

مسطور : مكتوب ، نوشته .

شاعر گويد : و اعلم بان ذالجلال قد قدر في الصحف الاولي الذي كان سطر

يعني : بدانكه خداوند بزرگ ، در كتابهاي نخستين ، آنچه نوشته شده است ، به تدبير و مصلحت خويش بيان داشته است .

منع : جلوگيري كردن از فعل . بديهي است كه خداوند بر هر كاري قادر است و نمي توان در راه او مانعي ايجاد كرد ، زيرا قدرت او بي پايان است . اين تعبير ، در مورد پروردگار متعال ، در صورتي جايز است كه نخواهد فعلي را انجام دهد .

جلد ‌14 صفحه ‌160 سطر ‌11

اعراب :

و ما منعنا ان نرسل بالايات الا ان كذب بها : ” ان ” اول در محل نصب و ” ان ” دوم در محل رفع است . يعني : ” ما منعنا الارسال الا تكذيب الاولين ” .

مبصرة : حال .

و الشجرة الملعونة : تقدير آن ” و ما جعلنا الشجرة الملعونة في القرآن الا فتنة للناس ” يعني : درختي كه اهل آن و خورندگان ثمر آن ملعون هستند . اينان كافر و فاجر هستند . فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا : فما يزيدهم التخويف . ” طغيانا ” مفعول دوم .

تفسير عمومي آيات ‌61 تا ‌65 سوره اسراء

جلد ‌14 صفحه ‌167 سطر ‌17

لغت :

احتناك : از بيخ و بن كندن و همه را فرا گرفتن . ” احتنك الجراد الزرع ” يعني : ملخ ، همه مزرعه را خورد . شاعر گويد :

اشكو اليك سنة قد اجحفت جهد الي جهد بنا و اضعفت و احتنكت اموالنا و جلفت يعني : پيش تو از سالي شكايت مي كنم كه بما سختگيري و اجحاف كرد و اموال ما را بكلي از بين برد .

موفور : كامل شده . زهير گويد :

و من يجعل المعروف من دون عرضه يفره و من لا يتق الشتم يشتم

يعني : هر كس پايه زندگي را بر نيكي گذارد ، كامل ميشود و هر كس از سخن زشت نپرهيزد ، از سخن زشت ديگران مصون نيست .

استفزاز : با تردستي و سرعت ، كسي را لغزانيدن و او را از راه صواب دور كردن . استطاعت : نيرويي در اعضا كه بتوانند كارها را انجام دهند . طوع و طاعت ، رام بودن براي انجام كار .

اجلاب : راندن . ابن اعرابي گويد : ” اجلب الرجل علي صاحبه ”

يعني : او را تهديد كرد و سپاهيان خود را بر سر او فرود آورد .

جلد ‌14 صفحه ‌168 سطر ‌9

اعراب :

طينا : زجاج گويد : اين كلمه حال است . يعني : او را آفريده اي در حالي كه

از خاك است . ممكن است به تقدير ” من طين ” باشد . مثل : ” ان تسترضعوا اولادكم” ( بقره ‌233 : ان تسترضعوا لاولادكم ) برخي گفته اند : تميز است .

ارايتك : اين كاف ، محلي از اعراب ندارد ، زيرا حرف خطاب و براي تاکيد است .

هذا الذي : هذا منصوب است به : ارايت . يعني : اخبرني عن هذا الذي كرمته علي و قد خلتتني من نار و …

تفسير عمومي آيات ‌66 تا ‌69 سوره اسراء

جلد ‌14 صفحه ‌173 سطر ‌11

لغت :

ازجاء : راندن تدريجي چيزي .

حاصب : سنگهايي كه پي در پي افكنده شوند . قتيبي گويد : بادي كه سنگريزه بيندازد . فرزدق گويد : مستقبلين شمال الشام يضربنا بحاصب كنديف القطن مندوف

يعني : ما به شمال شام روي آورده بوديم و او ما را همچون پنبه كوبيده ، با سنگ مي زد . قاصف : شكننده .

جلد ‌14 صفحه ‌183 سطر ‌11

اعراب :

لولا ان ثبتناك : لولا تثبيتنا اياك و ” ان ثبتناك ” مبتدا و خبر آن در تقدير است . تفسير عمومي آيات ‌76 تا ‌77 سوره اسراء

جلد ‌14 صفحه ‌188 سطر ‌1

اعراب :

لا يلبثون : اين فعل مرفوع است ، زيرا ” اذا ” بعد از واو واقع شده و ملغي شده است . هرگاه اين كلمه در وسط كلام واقع شود ، جايز است كه عمل نكند و هرگاه در آخر ، واقع شود بطور حتم عمل نمي كند .

سنة : نصب اين كلمه به معناي ” لا يلبثون ” است .

يعني : ” سننا هذه السنة فيمن ارسلناهم قبلك ”

تفسير عمومي آيات ‌78 تا ‌81 سوره اسراء

جلد ‌14 صفحه ‌190 سطر ‌13

لغت :

دلوك : رسيدن خورشيد بوسط نصف النهار . برخي گويند : از ظهر تا غروب .

برخي گويند : غروب . اصل اين كلمه ، از ” دلك ” به معناي ماليدن است ، زيرا هنگام ظهر ، هر كس بخورشيد ، نگاه كند ، بر اثر شدت شعاع آن چشمش را مي‌مالد . به غروب هم ” دلوك ” گويند ، زيرا كسي كه هنگام غروب بر آن نگاه كن ، براي يافتن آن چشمش را مي مالد .

غسق : تاريكي شب .

التهجد : بيدار ماندن . هجود ، يعني : خواب .

تهجيد : به خواب كردن . لبيد گويد :

قلت هجدنا و قد طال السري و قدرنا ان خنا الدهر غفل

يعني : گفتم بخواب كرديم او را و شب روي طول كشيد و اگر آفت روزگار ، دست از ما بدارد ، ما قدرت داريم . مبرد گويد : تهجد ، يعني بيدار ماندن براي نماز يا بياد خدا . نافله : نفل ، غنيمت .

اعراب :

قرآن الفجر : منصوب ، به تقدير ” و اقم قرآن الفجر ” .

نافله : حال .

جلد ‌14 صفحه ‌197 سطر ‌2

لغت :

شاكله : طريقه و مذهب . مي‌گويند : ” هذا طريق ذو شواكل ” اين است راهي كه از آن راه ها منشعب ميشود .

تفسير عمومي آيات ‌85 تا ‌89 سوره اسراء

جلد ‌14 صفحه ‌200 سطر ‌3

لغت :

ظهير : پشتيبان و ياور .

تصريف : گردانيدن چيزي به اطراف . تصريف سخن اين است كه بوسيله آن معاني مختلف ، خواسته شود .

جلد ‌14 صفحه ‌200 سطر ‌7

اعراب :

الا رحمة من ربك : استثناي منقطع .

يعني : ” و لكن الله تعالي رحمك فاثبت ذلك في قلبك … “ لا ياتون : اين فعل مرفوع است ، زيرا هرگاه شرط و قسم ، هر دو در كلام باشند ، غلبه با قسم است و جواب براي قسم آورده ميشود . يعني : ” و الله لا ياتون بمثله “

شاعر گويد : لئن عادلي عبد العزيز بمثلها و امكنني منها اذا لا اقبلها

يعني : اگر عبد العزيز ، مثل آنرا بمن باز گرداند و بدان دست يابم بخدا صرف نظر نخواهم كرد . يعني : ” و الله لا اقيلها ” .

تفسير عمومي آيات ‌90 تا ‌95 سوره اسراء

جلد ‌14 صفحه ‌207 سطر ‌6

لغت :

تفجير : دريدن چيزي براي ظاهر شدن آب يا روشني . به صبحدم ” فجر ” مي گويند ، زيرا پرده شب شكافته مي شود و طليعه صبح نمايان مي گردد . به كار زشت ” فجور “ مي گويند ، زيرا بوسيله آن پرده حق ، دريده ميشود .

ينبوع : جوشش آب .

قبيل : كفيل . ممكن است به معناي مقابل باشد و در اين صورت ، مصدر است و تثنيه و جمع بسته نميشود .

زخرف : طلا و در اصل به معناي زينت .

ترقي : بالا بروي ، با نردبان يا بي نردبان .

جلد ‌14 صفحه ‌214 سطر ‌18

اعراب :

كفي بالله شهيدا : باء زا‏ده است . ” الله ” فاعل و ” شهيدا ” تميز . مفعول فعل محذوف است . من يهدي الله : شرط ، مانند ” من يضلل الله “

فلن تجدلهم : جواب شرط . در اينجا ضمير ، جمع و در جمله شرط مفرد است ، زيرا در اينجا حمل بر معني و در آنجا حمل بر لفظ شده است .

كلما خبت زدناهم سعيرا : اين جمله ، در محل حال است از ” جهنم ” ممكن است محلي از اعراب نداشته باشد و حرف عطف از آن حذف شده باشد .

علي وجوههم : حال .

انتم تملكون : ” انتم ” فاعل است براي فعل محذوف ، زيرا پس از ” لو “جز فعل درنمي‌آيد، بنا بر اين هر گاه بدنبال آن اسم درآيد ، فعلي در تقدير است .

شاعر گويد : لو غيركم علق الزبير بحبله ادي الجوار الي بني العوام

يعني : اگر غير از شما به پيمان زبير پيوسته بود ، به مجاورت بني العوام درمي‌آمد .

جلد ‌14 صفحه ‌214 سطر ‌12

لغت :

خبو : فرو نشستن آتش .

شاعر گويد : وسطه كاليراع او سرج المجدل حينا يخبو و حينا ينير

يعني : ميان آن همچون مگس شب فروز يا چراغهاي قصر است كه گاهي فرو

مي نشيند و گاهي نور افشاني مي كند .

قتر : گرفتار تنگي كردن .

قتور : صيغه مبالغه است .

جلد ‌14 صفحه ‌220 سطر ‌20

لغت :

ثبور : هلاك كردن .

رجل مثبور : مردي كه از خيرات محروم شده است .

شاعر گويد : اذا جاري الشيطان في سنن الغي و من قال مثله مثبور

يعني : در راه رسم گمراهي موافق شيطانم و هر كه چنين سخني بگويد ، هلاك ميشود . لفيفا : جمع شدن . زجاج گويد : جماعتهايي كه از قبايل مختلف هستند .

تفسير عمومي آيات ‌106 تا ‌111 سوره اسراء

جلد ‌14 صفحه ‌226 سطر ‌15

اعراب :

قرآنا : منصوب است به فعل مقدر . يعني ” فرقنا قرآنا فرقناه ” علت اينكه جمله فعليه آورده ، اين است كه : قبلا نيز جمله فعليه آورده ، گفته بود : ” و بالحق انزلناه … ” . علي مكث : حال . يعني متمهلا ، متوقفا غير مستعجل .

يخرون للاذقان : در محل رفع و خبر ” ان ” .

سجدا : حال .

ان كان وعد ربنا : ” ان ” مخفف از ” ان ” است . ” ان ” و لام براي تاکيدند .

ايا ما تدعوا : اين فعل مجزوم است ، زيرا ” اي ” متضمن معناي شرط است . ” ايا ” نيز منصوب و مفعول است براي ” تدعوا ” ” ما ” زايده و براي تاکيد است .


جستجو