دركتب اهل سنّت به پيامبر اتهام بت‏ پرستی می زنند !!

تحريف قرآن ، افترايى بر شيعيان

اهل سنّت در راستاى  تنزيه و تبرئه خلفا و صحابه تهمت‏ هاى فراوانى به شيعيان مى‏زنند . از جمله افترائات آنان اين است كه شيعيان قايل به تحريف قرآن مجيد هستند . در برابر اين تهمت از آنان مى‏پرسيم لازمه افسانه غرانيق كه شما آن را پذيرفته‏ايد و اينكه شيطان مى‏تواند در سخن پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تصرّف نمايد ، تحريف قرآن مجيد است . چه تضمينى وجود دارد كه اين تصرّف و القائات شيطانى در موارد ديگرى از جمله قرآن مجيد يافت نشود و آيا براساس اين باور كلّى مى‏توان قائل به عدم تحريف قرآن شد ؟

آيا به راستى شيعيان قائل به تحريف قرآن مجيد هستند ، يا اهل سنّت با رواياتى كه نقل كرده‏اند ، تحريف قرآن را به طور غير مستقيم در اذهان القاء مى‏كنند ؟ تعريف و تمجيد پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از بت‏ها خلاف آيات قرآن مجيد مى‏باشد سوره هايى مانند توحيد ، كافرون و … ديگر سوره‏هاى كوتاه و ساير آيات كه همگى اصل مسلّمى به نام توحيد را ثابت مى‏كنند . حال چگونه ممكن است پيامبرى كه تمام عمر خود را صرف برافراشته كردن عَلَم توحيد مى‏كند ، در ماجرايى كه ناقل آن اهل سنّت‏اند ، از بت‏هاى مشركين تعريف و تمجيد نمايند ؟ اصل توحيد اصل مسلّمى است كه بنيان تمام اديان آسمانى بر آن استوار مى‏باشد ، تمام تلاش پيامبران  عليهم‏السلام بر اين بوده است كه ذات بارى تعالى را برتر و والاتر دانسته و مردم را به يكتاپرستى دعوت نمايند . بنابر مبناى اهل سنّت كه
شيطان مى‏تواند در اين اصل مسلّم ـ توحيد ـ تصرّف نمايد ، مى‏توان ادّعا نمود كه تصرّف شيطان درموارد ديگر به طريق اولى امكان دارد، يعنى اگر شيطان مى‏تواند در بيان مسايل توحيدى در گفتار پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تصرّف نمايد ، در اصول ديگر اسلام نيز مى‏تواند به راحتى القائات خود را بر زبان پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم جارى سازد .

پيامبر خاتم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و تهمت بت پرستى

روايات فراوانى شبيه به رواياتى كه در چند جلسه اخير مطرح گرديد ، در كتب معتبر اهل سنّت يافت مى‏شود . بنابر اساس بعضى از اين روايات پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم پيش از آنكه به پيامبرى مبعوث شوند ، بت پرست بوده‏اند ! چنين تهمت‏ها و افتراءهايى در كتب معتبر اهل سنّت نقل شده است . از علماى اهل سنّت مى‏پرسيم ، با نقل اين گونه روايات چه تضمينى براى پاكى ، پاكيزگى و تنزّه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم باقى مى‏ماند ؟

اكنون به نقل يكى از اين روايات مى‏پردازيم . در مسند أبي يعلى كه يكى از مسانيد معروف اهل سنّت مى‏باشد ، آمده است :

« عن زيد بن حارثه قال : خرجت مع رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم يوماً حارّاً من أيّام مكّة ـ وهو مردفي ـ إلى نصب من الأنصاب وقد ذبحنا له شاة ، فأنضجناها قال : فلقيه زيد بن عمرو بن نفيل فحيّا كلّ واحد منهما صاحبه بتحيّة الجاهليّة فقال النّبي صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم : يا زيد ! مالي أرى قومك قد شنفوا لك ؟ قال : واللّه‏ يا محمّد [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] إنّ ذلك لبغير نائلة لي منهم ولكنّي خرجت أبتغي هذا الدّين حتّى أقدم على أحبار فدك ، فوجدتهم يعبدون اللّه‏ ويشركون به . قال : قلت : ما هذا بالدّين الّذي أبتغي . فخرجت حتّى أقدم على أحبار الشّام فوجدتهم يعبدون اللّه‏ ويشركون به . قلت : ما هذا بالدّين الّذي أبتغي . فقال شيخ منهم : إنّك لتسأل عن دين مانعلم أحداً يعبداللّه‏ به إلاّ شيخ بالحيرة . قال : فخرجت حتّى أقدم عليه فلمّا رآني قال : ممّن أنت ؟ قلت : من أهل بيت اللّه‏ ، من أهل الشّوك والغرب . فقال : إنّ الدّين الّذي تطلب قد ظهر ببلادك قد بعث نبيّ قد طلع نجمه وجميع من رأيتهم في ضلال فلم أحسّ بشى‏ء بعد يا محمّد[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] ! قال : وقرّب إليه السّفرة . قال : فقال : ماهذا يامحمّد[صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم]  ؟ فقال : شاة ذبحناها لنصب من الأنصاب. قال : فقال : ماكنت لآكل ممّا لم يذكر اسم اللّه‏ عليه ؛

زيد بن حارثه مى‏گويد : روز گرمى‏از روزهاى مكّه همراه رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از خانه خارج شديم . ايشان سوار بر اسب شده و هم رديف من حركت مى‏كردند ، تا اينكه به بتى از بت‏ها رسيديم و براى آن گوسفندى را قربانى كرديم پس آن را كباب كرديم . در اين هنگام زيد بن عمرو بن نفيل نزد ما آمد پس پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و زيد بن عمرو به يكديگر طبق رسم جاهليّت تحيّت و درود فرستادند . پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : اى زيد چگونه است كه قوم تو با تو دشمنى كرده و تو را ناسزا مى‏گويند ؟ زيد بن عمرو گفت : اى محمّد[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] ! سوگند به خداوند كه اين دشمنى‏ها بدون دليل مى‏باشد . ولى روزگارى از خانه خود خارج شده و به دنبال دين حقيقى و استوارى رفتم ؛ تا اينكه به علماى يهود كه در سرزمين فدك ساكن بودند
رسيدم و ديدم كه آنها خداوند را مى‏پرستيدند و در عين حال به او شرك مى‏ورزيدند . پيش خود گفتم : آن دينى كه به دنبال آن هستم اين دين نمى‏باشد . به راه خود ادامه دادم تا اينكه به علماى يهود كه در شام ساكن بودند ، رسيدم . آنها نيز خداوند را مى‏پرستيدند ولى در عين حال به او شرك مى‏ورزيدند ، باز پيش خود گفتم : آن دينى كه به دنبال آن هستم اين دين نمى‏باشد . پس پيرمردى از آنان گفت : تو در جست و جوى دينى هستى كه هيچ كس به جز پيرمردى كه در حيره ساكن است خداى را به آن دين نمى‏پرستد . به راه خود ادامه دادم تا بر آن پيرمرد وارد شدم ، پس زمانى كه من را ديد گفت : تو ساكن كجايى ؟ در جواب گفتم : من از اطراف خانه خدا مى‏آيم و از اهالى خارزار و جنگ مى‏باشم . او به من گفت : همانا دينى كه تو به دنبال آن هستى در سرزمين تو ظهور كرده است
پيامبرى در آنجا مبعوث شده و ستاره او طلوع نموده است ، همچنين تمام كسانى كه تو با آنان ملاقات نمودى در گمراهى به سرمى‏برند . اى محمد  [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] ! ديگر به عقايد ديگران يقين ندارم ، سپس ادامه داد : پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم سفره‏اى را نزد او پهن نمودند پس زيد بن عمرو پرسيد : اى محمد [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] ! اين چه غذايى است ؟ پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] فرمودند : گوسفندى است كه براى بتى از بتها قربانى نموده‏ايم . زيد بن عمرو گفت : من از گوسفندى كه به نام خداى يكتا قربانى نشده ، نمى‏خورم .

« قال زيد بن حارثة : فأتى النّبي صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم البيت . قال : وتفرّقنا فطاف به وأنا معه وبالصّفا والمروة . قال : وكان عندالصّفا والمروة صنمان من نحاس ، أحدهما يقال له يساف والآخر يقال له نائلة ، وكان المشركون إذا طافوا تمسّحوا بهما . فقال النّبي  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم : لاتمسحهما فإنّهما رجس . فقلت في نفسي : لأمسّنّهما حتّى أنظر مايقول النّبي صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، فمسستهما ، فقال : يازيد ألم تنهه؟ قال : ومات زيد بن عمرو واُنزل على النّبي[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] فقال النّبي صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلملزيد : إنّه يبعث أمّة وحده »[2] .

زيد بن حارثه مى‏گويد : پس پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به خانه مشرّف شدند ولى زيد بن عمرو از ما جدا شد ، پس پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مشغول طواف خانه خدا و سعى بين صفا و مروه شدند . در صفا و مروه دو بت مسى بود كه نام يكى يساف و نام ديگرى نائله بود . رسم مشركين چنين بود كه هنگام طواف اين دوبت را به عنوان تبرّك ، مسح مى‏كردند . پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : اين دو بت را هرگز مسح نكن زيرا اين دو پليد مى‏باشند ولى من با خود گفتم : عليرغم نهى پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آن دو را مسح مى‏كنم تا عكس العمل پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را مشاهده كنم . زمانى كه آن دو را مسح نمودم پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمفرمودند : اى زيد آيا تو را از اين عمل نهى نكرده بودم ؟ راوى مى‏گويد زيد بن عمرو از دنيا رفت واز طرفى پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به نبوّت برگزيده شدند و در اين زمان پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : همانا زيد بن عمرو روز قيامت به صورت امّت جداگانه‏اى برانگيخته مى‏شود .

البتّه مانند همين روايت در ديگر كتب معتبر اهل سنّت از جمله مسند احمد حنبل[3] ، مستدرك الحاكم[4] ، معجم الكبير[5] و صحيح ابن حبّان[6] . يافت مى‏شود .

ذهبى ؛ يكى از نقّادين علم رجال اهل سنّت كه در علم حديث‏شناسى نيز خبره مى‏باشد ، اين روايت را صحيح دانسته است[7] .

پيش از نقد و بررسى اين روايت به نكته‏اى مهمّ اشاره مى‏كنيم و آن اينكه ناقل اين روايت زيد بن حارثه مى‏باشد . در مورد او در جلسات گذشته، سخن گفته‏ايم . او همان كسى است كه پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دختر عمّه خود زينب را به ازدواج او
در مى‏آورند ولى به دليل مشكلاتى ، زندگى آنان به هم خورده و كار به طلاق و جدايى مى‏كشد . در اينجا بود كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمطبق مصالحى دختر عمّه خود را به همسرى اختيار مى‏كنند . مردم زيد را فرزند خوانده پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏دانستند[8] . جاعلان اين گونه روايات ، او را به عنوان راوى معرفى مى‏كنند ، تا بگويند او كه سالها در خانه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم زندگى كرده و اخلاق ، رفتار و مهمتر از آن به عقيده پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آگاهى كافى دارد ، چنين مطالبى را نقل نموده پس حتما اين امور اتّفاق افتاده است .

بررسى و نقد روايت

1 ـ اگر با دقّت و تأمّل و بدون هيج تعصّبى به روايت اهل سنّت نظر بيفكنيم و لوازم روايت آنان را تجزيه و تحليل نماييم ، با قاطعيّت و يقين به جعلى بودن اين روايت پى خواهيم برد . ساحت مقدّس رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اجلّ از اين گونه سخنان مى‏باشد . پس از خواندن اين دست از روايات سؤالاتى به ذهن انسان خطور مى‏كند كه اهل سنّت براى آنها پاسخى نمى‏دهند . آيا واقعاً خاتم پيامبران صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم قبل از بعثت ، بت‏پرست بوده‏اند ؟ به پاى بت‏ها جهت تبرّك ، گوسفند قربانى مى‏نمودند ؟ آيا از گوشت چنين قربانى ميل مى‏كردند ؟ اگر انسان با تعمّق و تدبّر به اين پرسش‏ها بيانديشد ، بدون هيچ درنگى مى‏گويد اصلاً چنين امرى ممكن نمى‏باشد ، زيرا پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از نوادگان حضرت ابراهيم عليه‏السلام بت شكن و شجره‏اى مى‏باشند كه هرگز بت پرست نبوده‏اند و هرگز به پاى آنان گوسفند قربانى نكرده‏اند .

پرسش ديگر اينكه آيا رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آنقدر به احكام و مسائل جاهل مى‏باشند (العياذ باللّه‏) كه افرادى مانند زيد بن عمرو ، احكام را به ايشان  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم يادآورى كند ؟ آيا مى‏توان پذيرفت كه افرادى مانند زيد در علم و عمل بر پيامبر خاتم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم برترى داشته باشند ؟ اهل سنّت با نقل اين دست روايات چه هدفى را دنبال مى‏كنند و اين چه چهره‏اى است كه از پيامبر خاتم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به جهانيان ارائه مى‏دهند ؟ ظاهراً مهم‏ترين هدف آنان اين است كه چهره پيامبر خاتم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را مخدوش نمايند . اهل سنّت هيچ راه گريزى ندارند و نمى‏توانند ادّعا كنند كه اين روايات را نمى‏پذيريم ، زيرا اين روايات در كتب معتبرى مانند صحاح و مسانيد آنان ذكر شده است .

2 ـ با دقّت نظر در صدر و ذيل روايت به تناقض آشكارى پى مى‏بريم . همين تناقض ، جعلى بودن اين روايت را بيشتر نمايان مى‏كند . ادّعاى اهل سنّت چنين است كه زيد بن عمرو به دنبال دين جديد بود تا اينكه با پيرمردى آشنا شد و آن پيرمرد به او گفت : دينى كه به دنبال آن هستى در سرزمين خودت ظاهر مى‏شود و پيامبر آن دين مبعوث شده و ستاره او طلوع نموده است . از طرفى ديگر مى‏گويند زيد بن عمرو خود را نزد آن پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم رساند و پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم او را به خوردن گوشت گوسفندى كه در پاى بت‏ها قربانى شده بود دعوت نمودند . آيا پيامبرى كه بايد داعيه در توحيد باشد ، امكان دارد كه در پاى بت‏ها ، گوسفندى را قربانى نمانيد ؟ ! آيا اين دو مطلب قابل ، جمع هستند ؟

درجاى ديگر ، همين پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، زيد بن حارثه را نصيحت مى‏كنند كه ماهيّت بت‏ها پليد است پس هرگز آنها را لمس نكن . حال سؤال اين است كه اگر واقعاً ايشان  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به رجس بودن بت‏ها اعتراف مى‏كنند چرا در پاى بت‏ها گوسفند قربانى مى‏كنند ؟ آيا واقعاً قدرت فهم و درك اهل سنّت ، آن قدر اندك است كه نمى‏توانند مفهوم و لازمه اين روايت را درك كنند ؟ درخواست ما از علماى اهل سنّت اين است كه از سخن و پاسخ روى گردان نباشند ، شايد با سخنان خود بتوانند ما را قانع كنند ؟!

نكته لازم به تذكّر طرح اين سؤال است كه در پشت پرده اين جعليّات چه اغراضى نهفته است ؟ مسلّماً تنها دليل آنان بر جعل اين احاديث ، تخريب سابقه درخشان پيش از بعثت پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏باشد . همان پيامبرى  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم كه بيست وسه سال پرچمدار توحيد بودند و از طرفى چهل سال با نهايت قداست و پاكيزگى زندگى نمودند ، طورى كه همه ايشان  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را به امانت و درستكارى ستايش مى‏كردند . ولى طبق چهره‏اى كه اهل سنّت از ايشان  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ترسيم نموده‏اند ، چنين به نظر مى‏رسد كه ايشان  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به خرافات معتقد و بت پرست بوده‏اند تا جايى كه به عنوان تبرّك در برابر بت‏ها گوسفند قربانى مى‏كنند و مهم‏تر اينكه ايشان  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فردى بى سواد و بى خبر از احكام بوده‏اند (العياذ باللّه‏) !

تنها هدف آنان چنان چه ذكر گرديد تخريب سابقه درخشان زندگى رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏باشد تا بدين وسيله بتوانند خلفاى غاصب و ستمگر را تطهير نمايند ؛ وگرنه چه دليلى دارد كه شخصى مانند زيد بن عمرو ، با حسن سابقه ذكر شود ولى والدين ، جدّ و عموى بزرگوار پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، با بدترين سخنان ، مورد هجوم قرار گيرند ؟

اين تنها دليلى است كه در تمام روايات ساختگى گذشته ، مانند جعل در شأن نزول آيه حجاب ، ماجراى اسراى بدر و نماز ميّت بر منافقين به چشم مى‏خورد . تلاش فراوان قريشيان اين بود كه نه تنها فضائل پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، ناديده گرفته شود بلكه در فضيلت خلفا روايت سازى شده و آنان را هم سطح با پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم قرار دهند و تا جايى پيش رفتند كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را متّهم به سوء اخلاق ، لاابالى گرى و بى‏خِردى نمودند !!

تأخير نماز رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم !

جنگ خندق يكى از جنگ‏هايى بود كه در نهايت ، پيروزى نصيب مسلمانان گرديد . البتّه طبق روايات معتبر از شيعه و اهل سنّت قدرت أميرالمؤمنين  عليه‏السلام بود كه مسلمانان را پيروز نمود . در سوره احزاب آيات فراوانى در مورد اين جنگ بيان شده است ، در يكى از اين آيات خداوند متعال مى‏فرمايد :

«وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْراً وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيّاً عَزِيزاً»[9] .

خدا احزاب كافر را با دلى مملوّ از خشم بازگرداند بى آنكه نتيجه‏اى از كار خود گرفته باشند و خداوند در اين ميدان مؤمنان را از جنگ بى نياز ساخت، (و پيروزى را نصيبشان كرد) و خدا قوى و شكست‏ناپذير است .

در روايات معتبرى كه اهل سنّت نيز ناقل آن مى‏باشند ، آمده است كه ابن مسعود آيه فوق را چنين تلاوت مى‏كرد :

أنّه كان يقرأ هذا الحرف «وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ» بعليّبن أبي طالب »[10] .

او اين آيه را چنين قرائت مى‏كرد : خداوند مؤمنين را از جنگ بى نياز ساخت يعنى به وسيله على‏بن‏أبى‏طالب[ عليه‏السلام] بى نياز نمود .

در اين جنگ بود كه فضيلت ديگرى براى اميرالمؤمنين على  عليه‏السلام به ثبت رسيد . اهل‏سنّت در مورد جنگ خندق رواياتى مبنى بر تأخير رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در خواندن نماز نقل مى‏كنند . پيش از نقد اين روايات ، به بعضى از اين روايات اشاره‏اى مى‏نماييم .

« أنّ عمر بن الخطّاب جاء يوم الخندق بعد ما غربت الشّمس ، فجعل يسبّ كفّار قريش ، قال : يا رسول اللّه‏[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] ! ماكدت اُصلّي العصر حتّى كادت الشّمس تغرب . قال النّبي  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم واللّه‏ ماصلّيتها فقمنا إلى بطحان فتوضّأ للصّلاة وتوضّأنا لها فصلّى العصر بعد ماغربت الشمس ثمّ صلّى بعدها المغرب»[11] .

عمر بن خطاب در روز جنگ خندق پس از غروب خورشيد ، آمد در حالى كه دائماً به كفّار قريش دشنام مى‏داد و گفت اى رسول خدا[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] ! من نماز عصر را نخواندم تا اينكه نزديك بود خورشيد غروب كند رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نيز فرمودند : به خدا سوگند من نيز نماز عصر را نخوانده‏ام . پس با يكديگر به پاخواسته و به بطحان رفتيم . رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و ما براى نماز وضو گرفتيم . ايشان صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نماز عصر را بعد از غروب آفتاب خواندند و بعد از آن ، نماز مغرب را به جا آوردند .

در روايتى ديگر اهل سنّت نقل مى‏كنند :

« قال رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم يوم الأحزاب وهو قاعد على فرضة من فرض الخندق : شغولنا عن الصّلاة الوسطى حتّى غربت الشّمس ملأ اللّه‏ قبورهم وبيوتهم أو قال قبورهم وبطونهم ناراً »[12] .

رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در روز جنگ احزاب در حالى‏كه كنار خندقى نشسته بودند ، فرمودند : با كار زياد ما را از نماز عصر
بازداشتند تا اينكه خورشيد غروب كرد . خداوند متعال قبور و خانه‏هايشان را پر از آتش كند يا فرمودند : قبور و شكمهايشان را .

راوى اين روايت آن قدر متديّن و مواظب بود كه چون در مورد جمله اخير
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم شك كرد ، هر دو احتمال را نقل نمود تا جلمه‏اى از كلام ايشان صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم كاسته نشود !

علماى اهل سنّت در مورد توجيه روايات فوق مى‏گويند :

« إنّما حلف النّبي  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تطييبا لقلب عمر فإنّه شقّ عليه تأخير العصر إلى قريب من المغرب فأخبره النّبي  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم أنّه لم يصلّها بعد ليكون لعمر به اسوة ولايشقّ عليه ماجرى وتطيب نفسه»[13].

همانا رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم سوگند ياد نمود تا قلب عمر را آرام كند زيرا بر عمر سخت بود كه نماز خود را تا نزديك غروب به
تأخير انداخته است . پس پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به او خبر داد كه من تا به حال نماز را نخوانده‏ام تا اينكه بگويد حال من بدتر از توست (اگر تو نماز را با تأخير خوانده‏اى من كه هرگز نخوانده‏ام) و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم الگوى عمر در تأخير نماز باشند و عمر خيلى برخود سخت نگيرد .

از اين سخن شگفت انگيزتر ، سخن ابن حجر عسقلانى در كتاب فتح البارى است . او مى‏گويد : احتمالاً تأخير نماز رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تا زمان مغرب عمدى بوده است و در ادامه مى‏نويسد :

« وقد اختلف في سبب تأخير النّبي  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم الصّلاة ذلك اليوم ، فقيل : كان ذلك نسياناً واستبعد أن يقع ذلك من الجميع »[14] .

در مورد اينكه پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در روز احزاب به چه دليلى نماز خود را به تأخير انداختند ، اختلاف شده است . پس گفته شده : اين تأخير به دليل فراموشى بوده است امّا بعيد است همه اطرافيان پيامبر[صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] دچار فراموشى شده باشند .

نقد و بررسى اين روايات

با مراجعه به سيره پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، جعلى بودن اين روايات بسيار روشن است . جعلى بودن اين روايات زمانى آشكارتر مى‏شود كه با مراجعه به كتب تاريخى و روايى اهل سنّت متوجه مى‏شويم ، اصلاً عمر بن خطاب در روز جنگ خندق در ميدان نبرد حضور نداشت و در باغى اطراف مدينه مخفى شده بود .

« أنّه كان مختبأفى بستان من المدينة بعيداً عن المعركة »[15] .

همانا عمر در باغى اطراف مدينه مخفى شده بود و از صحنه جنگ به دور بود .

علماى اهل سنّت سند اين روايت را صحيح و بدون اشكال دانسته‏اند[16].

حال كسى كه اصلاً در اين جنگ حضور نداشته چگونه است كه به خاطر اشتغال زياد در جنگ ، از خواندن نماز باز مى‏ماند ؟ محلّ جنگ خندق جايى است كه مساجد سبعه موجود مى‏باشد . بالاى اين مساجد تپه‏اى قرار دارد كه به عنوان مقرّ فرماندهى بوده است . فاصله اين مساجد تا مدينه حدود شش يا هفت فرسخ مى‏باشد . سؤال اين است كه خليفه دوم چگونه اين راه را پيموده تا به صحنه معركه رسيده است ؟ علاوه براينكه اصلاً جنگى روى نداد كه افراد را به خود مشغول كند ، بلكه شخصى به نام عمرو بن عبدود به هر صورت كه بود از خندق عبور كرد و هماوردى طلبيد ، ولى هيچ پاسخى نشنيد . آن قدر رجز خواند كه خود او صدا زد : آيا هيچ شجاعى در ميان شما نيست ؟ از بس فرياد كشيدم گلوى من خشك شد. در اين هنگام اميرالمؤمنين على  عليه‏السلام نداى او را پاسخ داده و به
رويارويى با او شتافتند . در اين هنگام رسول خدا   لى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمودند :

« لقد برز الإيمان كلّه إلى الشّرك كلّه »[17] .

به تحقيق كه همه ايمان در مقابل همه كفر قرار گرفته است .

وقتى كه اميرالمؤمنين على عليه‏السلام توانستند سر او را جدا كنند ، رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در حقّ ايشان عليه‏السلام فرمودند :

« ضربة علىّ يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين »[18] .

ضربه شمشير على[ عليه‏السلام] در روز جنگ خندق ، از عبادت انس و جن از آغاز آفرينش تا به حال ، برترى دارد .

آنچه كه به نظر مى‏رسد اين است كه اهل سنّت با جعل اين‏گونه احاديث مى‏خواستند خليفه دوم نيز از اين فضائل بهره‏اى داشته باشد .

واقعاً هدف اهل سنّت از نقل و نشر اين اكاذيب چيست ؟ اگر غرضى در پس اين ماجرا نهفته نيست چرا وقايع تاريخى ، مهمّ و معتبر ، در برخى كتب معتبر اهل‏سنّت نقل نشده است؟ چرا بخارى در كتاب خود، فضايلى از اميرالمؤمنين عليه‏السلام را كه فريقين نقل كرده‏اند ، ننوشته است ، امّا قضيه‏اى كه جعلى بودن آن از واضحات است را نقل مى‏كند ؟! با اين گونه سخنان آيا مى‏توان صحيح بخارى را تالى قرآن ناميد ؟! طبق آنچه كه ملاحظه نموديد ، در صحيح بخارى و مسلم آمده بود كه عمر به خاطر اشتغال فراوان به جنگ ، نماز خود را نسياناً ترك نمود و به اين دليل ناراحت بوده و خود را سرزنش مى‏كرد . ولى درست برعكس اين روايت ، روايت ديگرى در مورد عمر نقل شده است :

« … قال كنّا عند عمر ، فأتاه رجل فقال : يا أميرالمؤمنين ! ربّما إنّما نمكث الشّهر والشّهرين ولانجد الماء ، فقال عمر : أمّا أنا فإذا لم أجد الماء لم أكن لاُصلّى حتّى أجد الماء . فقال عمّار بن ياسر : أتذكّر يا أميرالمؤمنين حيث كنت بمكان كذا وكذا ونحن نرعى الإبل فتعلم أنّا أجنبنا ؟ قال : نعم ، أمّا أنا فترغمت في التّراب فأتينا النبي صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فضحك فقال: إن‏كان الصّعيد لكافيك وضرب بكفّيه إلى الأرض ثمّ نفخ فيهما ثمّ مسح وجهه وبعض ذراعيه . فقال : إتّق اللّه‏ يا عمّار فقال : يا اميرالمؤمنين ! إن شئت لم أذكره. فقال : لا …»[19] .

راوى مى‏گويد : ما نزد عمر بوديم كه مردى نزد او آمد و گفت : اى اميرالمؤمنين ! گاهى يك يا دو ماه مى‏گذرد و ما آبى نمى‏يابيم ، چه كنيم ؟ عمر در جواب گفت : اگر من باشم تا زمانى كه آب نجويم نماز نمى‏خوانم . عمّار ياسر كه آنجا بود گفت : اى اميرمؤمنان ! آيا به ياد دارى كه در فلان مكان با يكديگر بوديم و مشغول چراندن شتران بوديم و به ياد دارى كه ما جُنُب شديم ؟ عمر گفت : بلى به ياد دارم و من آنجا بود [كه لباس‏هاى خود را از تن در آورده ]و در خاك غلطيدم . وقتى نزد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ماجرا را تعريف كرديم ايشان  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خنديده و فرمودند : اگر خاك باشد براى تو كافى است . آنگاه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دو دست خود را بر خاك زدند و سپس در دو دست دميدند سپس صورت و مقدارى از دستِ خود را مسح نمودند . عمر گفت اى عمّار تقوا پيشه كن ، عمّار گفت : اگر دوست دارى اين ماجرا را ذكر نكنم عمر گفت نه … .

عمر خلافت جامعه اسلامى‏را به عهده گرفته است و حدود ده سال همراه پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بوده است امّا در مقام جواب مى‏گويد نماز نخوانيد ؟ مگر نه اينكه طبق آيه قرآن وظيفه نماز گزار در چنين مواقعى تيمّم است ؟ پس خليفه چه مى‏گويد ؟ آيا آيه قرآن[20] را بپذيريم يا سخن خليفه را ؟

به هرجهت جاعلين اين‏گونه روايت ، اهداف و اغراضى را دنبال مى‏كردند و گرنه ممكن نيست پيامبرى كه احكام نماز را تبيين نموده و بر به پاداشتن آن تأكيد نموده‏اند نماز را ترك كنند و ديگرى به ايشان  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم يادآورى نمايد .

خداوند متعال خواندن نماز شب را كه مستحب است ، بر پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم واجب كرده و مى‏فرمايد :

«وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحْمُوداً»[21] .

پاسى از شب را برخيز و قرآن و نماز بخوان ، اين يك وظيفه اضافى براى تو است ، تا پرودگارت تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزد.

همچنين پيامبر اكرم  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در مورد فضايل نماز مى‏فرمايند :

«الصّلاة عمود الدّين … فإن قبلت، قبل ماسواها وإن ردّت، ردّ ماسواها»[22].

نماز ستون دين است … كه اگر پذيرفته شود ، ديگر اعمال نيز پذيرفته مى‏شود و اگر پذيرفته نشود ، ديگر اعمال نيز پذيرفته نمى‏شود .

از اين‏گونه تناقض‏ها در كتب روايى و تاريخى اهل سنّت فراوان يافت مى‏شود . مانند سخنى كه در جلسات گذشته مطرح نموديم[23] كه عمر در جايى گفت : « وافقت ربّي في ثلاث » و در جايى ديگر گفت : « وافقني ربّي في ثلاث » و بالاخره روشن نشد كه آيا خدا با عمر موافق بود ، يا عمر با خدا موافقت نمود ؟ !

مانند اين قضايا كه تعجّب هر مسلمانى را برمى‏انگيزد ، در صحيح بخارى فراوان يافت مى‏شود كه بايد به ظلم  علماى اهل سنّت نسبت به مقام شامخ نبوّت ، امامت و ولايت اعتراف نمود . مانند اينكه بخارى مى‏گويد : پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم زياد مى‏خوابيدند وخواب سنگينى داشتند و به همين دليل نماز صبح ايشان صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم قضا مى‏شد تا اينكه در موردى عمر كه صداى بلندى هم داشت با صداى بلند ايشان صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را از خواب بيدار كردند .

« وكان رجلاً جليداً فكبّر و رفع صوته بالتكبير فمازال يكبّر ويرفع صوته بالتكبير حتّى استيقظ لصوته النبي[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم] »[24] .

عمر صدايى رسا و بلند داشت ، او همچنان با صداى بلند تكبير مى‏گفت تا اينكه پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از صداى بلند عمر از خواب بيدار شدند.

اين روايات چه چهره‏اى از پيامبر خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ترسيم مى‏نمايد ؟ زمانى هم كه به شرح‏هاى كتب صحّاح اهل سنّت مراجعه مى‏كنيم تا شايد آنان جهت رفع اشكال اين سخنان راه حلّى ارائه داده باشد ، مى‏بينيم متأسّفانه آنها سخنان بدتر و زشت‏ترى را به پيامبر خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نسبت مى‏دهند .

[1] ـ براى آگاهى بيشتر به جزوه شماره 86 رجوع نماييد .

[2] ـ از منابع اهل سنّت : مسند أبي يعلى ، جلد 13 صفحه 171 ، مجمع الزوائد ، جلد 9 صفحه 418 و سنن الكبرى ، جلد 5 صفحه 54 .

[3] ـ جلد 2 صفحات : 68 و 89 و 127 .

[4] ـ جلد 3 صفحه 216 .

[5] ـ جلد 5 صفحه 86 .

[6] ـ جلد 12 صفحه 47 .

[7] ـ مسند أبي يعلى ، جلد 13 صفحه 172 .

[8] ـ براى اطلاع بيشتر به جزوه شماره 79 مراجعه نماييد .

[9] ـ سوره احزاب آيه 25 .

[10] ـ بحار الأنوار جلد 36 صفحه 26 ، از منابع اهل سنّت : الدّر المنثور جلد 5 صفحه 192 و تفسير آلوسى جلد 21 صفحه 175 . 

[11] ـ از منابع اهل‏سنّت: صحيح‏بخارى، جلد1 صفحه 147 وصحيح‏مسلم، جلد2 صفحه113.

[12] ـ از منابع اهل‏سنّت: صحيح مسلم جلد 2 صفحه 112 وصحيح بخارى جلد 5 صفحه 48.

[13] ـ از منابع اهل سنّت : شرح مسلم نووى جلد 5 صفحه 131 و عمدة القارى جلد 5 صفحه 91 .

[14] ـ فتح البارى جلد 2 صفحه 56 .

[15] ـ الف سوال و اشكال ، جلد 2 صفحه 282 ، از منابع اهل سنّت : مجمع الزوائد ، جلد 6 صفحه 136 ، سير أعلام النبلاء ، جلد 1 صفحه 284 ، تاريخ طبرى ، جلد 2 صفحه 241 و مسند أحمد ، جلد 6 صفحه 142 . نقل به مضمون

[16] ـ از منابع اهل سنّت : مجمع الزوائد جلد 6 صفحه 138 .

[17] ـ بحار الأنوار جلد 20 صفحه 215 ، و از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 13 صفحه 261 و ينابيع المودة جلد 1 صفحه 281 .

[18] ـ مناقب آل أبي طالب جلد 2 صفحه 326 ؛ از منابع اهل سنّت : نهاية العقول في دراية الاُصول فخر رازى صفحه 114 .

[19] ـ از منابع اهل‏سنّت: سنن النسائى، جلد1 صفحه 168، السنن الكبرى، جلد1 صفحه133، مسند أبى يعلى ، جلد 3 صفحه 181 .

[20] ـ «فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَيَمَّمُواْ صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَفُوّاً غَفُوراً» سوره نساء ، آيه 43 ، (اگر آب براى [وضو يا غسل ]نيافتيد با خاك پاك تيمّم كنيد . صورت‏ها و دست هايتان را با آن مسح كنيد . خداوند بخشنده و آمرزنده است) .

[21] ـ سوره اسراء آيه 79 .

[22] ـ وسائل الشيعه ، جلد 4 صفحه 27 ، بحارالأنوار ، جلد 10 صفحه 394 و از منابع اهل سنّت : الموطأ ، جلد 1 صفحه 173 و الجامع الصغير ، جلد 2 صفحه 120 .

[23] ـ براى اطلاع بيشتر به جزوه‏هاى شماره 86 و 85 مراجعه نماييد .

[24] ـ از منابع اهل‏سنّت: صحيح بخارى، جلد1 صفحه 88، صحيح مسلم، جلد2 صفحه 141، عمدة القارى ، جلد 4 صفحه 25 .

 


جستجو