تحريف قرآن ، افترايى بر شيعيان
اهل سنّت در راستاى تنزيه و تبرئه خلفا و صحابه تهمت هاى فراوانى به شيعيان مىزنند . از جمله افترائات آنان اين است كه شيعيان قايل به تحريف قرآن مجيد هستند . در برابر اين تهمت از آنان مىپرسيم لازمه افسانه غرانيق كه شما آن را پذيرفتهايد و اينكه شيطان مىتواند در سخن پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم تصرّف نمايد ، تحريف قرآن مجيد است . چه تضمينى وجود دارد كه اين تصرّف و القائات شيطانى در موارد ديگرى از جمله قرآن مجيد يافت نشود و آيا براساس اين باور كلّى مىتوان قائل به عدم تحريف قرآن شد ؟
آيا به راستى شيعيان قائل به تحريف قرآن مجيد هستند ، يا اهل سنّت با رواياتى كه نقل كردهاند ، تحريف قرآن را به طور غير مستقيم در اذهان القاء مىكنند ؟ تعريف و تمجيد پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم از بتها خلاف آيات قرآن مجيد مىباشد سوره هايى مانند توحيد ، كافرون و … ديگر سورههاى كوتاه و ساير آيات كه همگى اصل مسلّمى به نام توحيد را ثابت مىكنند . حال چگونه ممكن است پيامبرى كه تمام عمر خود را صرف برافراشته كردن عَلَم توحيد مىكند ، در ماجرايى كه ناقل آن اهل سنّتاند ، از بتهاى مشركين تعريف و تمجيد نمايند ؟ اصل توحيد اصل مسلّمى است كه بنيان تمام اديان آسمانى بر آن استوار مىباشد ، تمام تلاش پيامبران عليهمالسلام بر اين بوده است كه ذات بارى تعالى را برتر و والاتر دانسته و مردم را به يكتاپرستى دعوت نمايند . بنابر مبناى اهل سنّت كه
شيطان مىتواند در اين اصل مسلّم ـ توحيد ـ تصرّف نمايد ، مىتوان ادّعا نمود كه تصرّف شيطان درموارد ديگر به طريق اولى امكان دارد، يعنى اگر شيطان مىتواند در بيان مسايل توحيدى در گفتار پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم تصرّف نمايد ، در اصول ديگر اسلام نيز مىتواند به راحتى القائات خود را بر زبان پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم جارى سازد .
پيامبر خاتم صلىاللهعليهوآلهوسلم و تهمت بت پرستى
روايات فراوانى شبيه به رواياتى كه در چند جلسه اخير مطرح گرديد ، در كتب معتبر اهل سنّت يافت مىشود . بنابر اساس بعضى از اين روايات پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم پيش از آنكه به پيامبرى مبعوث شوند ، بت پرست بودهاند ! چنين تهمتها و افتراءهايى در كتب معتبر اهل سنّت نقل شده است . از علماى اهل سنّت مىپرسيم ، با نقل اين گونه روايات چه تضمينى براى پاكى ، پاكيزگى و تنزّه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم باقى مىماند ؟
اكنون به نقل يكى از اين روايات مىپردازيم . در مسند أبي يعلى كه يكى از مسانيد معروف اهل سنّت مىباشد ، آمده است :
« عن زيد بن حارثه قال : خرجت مع رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم يوماً حارّاً من أيّام مكّة ـ وهو مردفي ـ إلى نصب من الأنصاب وقد ذبحنا له شاة ، فأنضجناها قال : فلقيه زيد بن عمرو بن نفيل فحيّا كلّ واحد منهما صاحبه بتحيّة الجاهليّة فقال النّبي صلىاللهعليهوآلهوسلم : يا زيد ! مالي أرى قومك قد شنفوا لك ؟ قال : واللّه يا محمّد [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] إنّ ذلك لبغير نائلة لي منهم ولكنّي خرجت أبتغي هذا الدّين حتّى أقدم على أحبار فدك ، فوجدتهم يعبدون اللّه ويشركون به . قال : قلت : ما هذا بالدّين الّذي أبتغي . فخرجت حتّى أقدم على أحبار الشّام فوجدتهم يعبدون اللّه ويشركون به . قلت : ما هذا بالدّين الّذي أبتغي . فقال شيخ منهم : إنّك لتسأل عن دين مانعلم أحداً يعبداللّه به إلاّ شيخ بالحيرة . قال : فخرجت حتّى أقدم عليه فلمّا رآني قال : ممّن أنت ؟ قلت : من أهل بيت اللّه ، من أهل الشّوك والغرب . فقال : إنّ الدّين الّذي تطلب قد ظهر ببلادك قد بعث نبيّ قد طلع نجمه وجميع من رأيتهم في ضلال فلم أحسّ بشىء بعد يا محمّد[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] ! قال : وقرّب إليه السّفرة . قال : فقال : ماهذا يامحمّد[صلىاللهعليهوآلهوسلم] ؟ فقال : شاة ذبحناها لنصب من الأنصاب. قال : فقال : ماكنت لآكل ممّا لم يذكر اسم اللّه عليه ؛
زيد بن حارثه مىگويد : روز گرمىاز روزهاى مكّه همراه رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم از خانه خارج شديم . ايشان سوار بر اسب شده و هم رديف من حركت مىكردند ، تا اينكه به بتى از بتها رسيديم و براى آن گوسفندى را قربانى كرديم پس آن را كباب كرديم . در اين هنگام زيد بن عمرو بن نفيل نزد ما آمد پس پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و زيد بن عمرو به يكديگر طبق رسم جاهليّت تحيّت و درود فرستادند . پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : اى زيد چگونه است كه قوم تو با تو دشمنى كرده و تو را ناسزا مىگويند ؟ زيد بن عمرو گفت : اى محمّد[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] ! سوگند به خداوند كه اين دشمنىها بدون دليل مىباشد . ولى روزگارى از خانه خود خارج شده و به دنبال دين حقيقى و استوارى رفتم ؛ تا اينكه به علماى يهود كه در سرزمين فدك ساكن بودند
رسيدم و ديدم كه آنها خداوند را مىپرستيدند و در عين حال به او شرك مىورزيدند . پيش خود گفتم : آن دينى كه به دنبال آن هستم اين دين نمىباشد . به راه خود ادامه دادم تا اينكه به علماى يهود كه در شام ساكن بودند ، رسيدم . آنها نيز خداوند را مىپرستيدند ولى در عين حال به او شرك مىورزيدند ، باز پيش خود گفتم : آن دينى كه به دنبال آن هستم اين دين نمىباشد . پس پيرمردى از آنان گفت : تو در جست و جوى دينى هستى كه هيچ كس به جز پيرمردى كه در حيره ساكن است خداى را به آن دين نمىپرستد . به راه خود ادامه دادم تا بر آن پيرمرد وارد شدم ، پس زمانى كه من را ديد گفت : تو ساكن كجايى ؟ در جواب گفتم : من از اطراف خانه خدا مىآيم و از اهالى خارزار و جنگ مىباشم . او به من گفت : همانا دينى كه تو به دنبال آن هستى در سرزمين تو ظهور كرده است
پيامبرى در آنجا مبعوث شده و ستاره او طلوع نموده است ، همچنين تمام كسانى كه تو با آنان ملاقات نمودى در گمراهى به سرمىبرند . اى محمد [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] ! ديگر به عقايد ديگران يقين ندارم ، سپس ادامه داد : پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم سفرهاى را نزد او پهن نمودند پس زيد بن عمرو پرسيد : اى محمد [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] ! اين چه غذايى است ؟ پيامبر[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] فرمودند : گوسفندى است كه براى بتى از بتها قربانى نمودهايم . زيد بن عمرو گفت : من از گوسفندى كه به نام خداى يكتا قربانى نشده ، نمىخورم .
« قال زيد بن حارثة : فأتى النّبي صلىاللهعليهوآلهوسلم البيت . قال : وتفرّقنا فطاف به وأنا معه وبالصّفا والمروة . قال : وكان عندالصّفا والمروة صنمان من نحاس ، أحدهما يقال له يساف والآخر يقال له نائلة ، وكان المشركون إذا طافوا تمسّحوا بهما . فقال النّبي صلىاللهعليهوآلهوسلم : لاتمسحهما فإنّهما رجس . فقلت في نفسي : لأمسّنّهما حتّى أنظر مايقول النّبي صلىاللهعليهوآلهوسلم ، فمسستهما ، فقال : يازيد ألم تنهه؟ قال : ومات زيد بن عمرو واُنزل على النّبي[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] فقال النّبي صلىاللهعليهوآلهوسلملزيد : إنّه يبعث أمّة وحده »[2] .
زيد بن حارثه مىگويد : پس پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به خانه مشرّف شدند ولى زيد بن عمرو از ما جدا شد ، پس پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مشغول طواف خانه خدا و سعى بين صفا و مروه شدند . در صفا و مروه دو بت مسى بود كه نام يكى يساف و نام ديگرى نائله بود . رسم مشركين چنين بود كه هنگام طواف اين دوبت را به عنوان تبرّك ، مسح مىكردند . پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : اين دو بت را هرگز مسح نكن زيرا اين دو پليد مىباشند ولى من با خود گفتم : عليرغم نهى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم آن دو را مسح مىكنم تا عكس العمل پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را مشاهده كنم . زمانى كه آن دو را مسح نمودم پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلمفرمودند : اى زيد آيا تو را از اين عمل نهى نكرده بودم ؟ راوى مىگويد زيد بن عمرو از دنيا رفت واز طرفى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به نبوّت برگزيده شدند و در اين زمان پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : همانا زيد بن عمرو روز قيامت به صورت امّت جداگانهاى برانگيخته مىشود .
البتّه مانند همين روايت در ديگر كتب معتبر اهل سنّت از جمله مسند احمد حنبل[3] ، مستدرك الحاكم[4] ، معجم الكبير[5] و صحيح ابن حبّان[6] . يافت مىشود .
ذهبى ؛ يكى از نقّادين علم رجال اهل سنّت كه در علم حديثشناسى نيز خبره مىباشد ، اين روايت را صحيح دانسته است[7] .
پيش از نقد و بررسى اين روايت به نكتهاى مهمّ اشاره مىكنيم و آن اينكه ناقل اين روايت زيد بن حارثه مىباشد . در مورد او در جلسات گذشته، سخن گفتهايم . او همان كسى است كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم دختر عمّه خود زينب را به ازدواج او
در مىآورند ولى به دليل مشكلاتى ، زندگى آنان به هم خورده و كار به طلاق و جدايى مىكشد . در اينجا بود كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلمطبق مصالحى دختر عمّه خود را به همسرى اختيار مىكنند . مردم زيد را فرزند خوانده پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مىدانستند[8] . جاعلان اين گونه روايات ، او را به عنوان راوى معرفى مىكنند ، تا بگويند او كه سالها در خانه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم زندگى كرده و اخلاق ، رفتار و مهمتر از آن به عقيده پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم آگاهى كافى دارد ، چنين مطالبى را نقل نموده پس حتما اين امور اتّفاق افتاده است .
بررسى و نقد روايت
1 ـ اگر با دقّت و تأمّل و بدون هيج تعصّبى به روايت اهل سنّت نظر بيفكنيم و لوازم روايت آنان را تجزيه و تحليل نماييم ، با قاطعيّت و يقين به جعلى بودن اين روايت پى خواهيم برد . ساحت مقدّس رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم اجلّ از اين گونه سخنان مىباشد . پس از خواندن اين دست از روايات سؤالاتى به ذهن انسان خطور مىكند كه اهل سنّت براى آنها پاسخى نمىدهند . آيا واقعاً خاتم پيامبران صلىاللهعليهوآلهوسلم قبل از بعثت ، بتپرست بودهاند ؟ به پاى بتها جهت تبرّك ، گوسفند قربانى مىنمودند ؟ آيا از گوشت چنين قربانى ميل مىكردند ؟ اگر انسان با تعمّق و تدبّر به اين پرسشها بيانديشد ، بدون هيچ درنگى مىگويد اصلاً چنين امرى ممكن نمىباشد ، زيرا پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم از نوادگان حضرت ابراهيم عليهالسلام بت شكن و شجرهاى مىباشند كه هرگز بت پرست نبودهاند و هرگز به پاى آنان گوسفند قربانى نكردهاند .
پرسش ديگر اينكه آيا رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم آنقدر به احكام و مسائل جاهل مىباشند (العياذ باللّه) كه افرادى مانند زيد بن عمرو ، احكام را به ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم يادآورى كند ؟ آيا مىتوان پذيرفت كه افرادى مانند زيد در علم و عمل بر پيامبر خاتم صلىاللهعليهوآلهوسلم برترى داشته باشند ؟ اهل سنّت با نقل اين دست روايات چه هدفى را دنبال مىكنند و اين چه چهرهاى است كه از پيامبر خاتم صلىاللهعليهوآلهوسلم به جهانيان ارائه مىدهند ؟ ظاهراً مهمترين هدف آنان اين است كه چهره پيامبر خاتم صلىاللهعليهوآلهوسلم را مخدوش نمايند . اهل سنّت هيچ راه گريزى ندارند و نمىتوانند ادّعا كنند كه اين روايات را نمىپذيريم ، زيرا اين روايات در كتب معتبرى مانند صحاح و مسانيد آنان ذكر شده است .
2 ـ با دقّت نظر در صدر و ذيل روايت به تناقض آشكارى پى مىبريم . همين تناقض ، جعلى بودن اين روايت را بيشتر نمايان مىكند . ادّعاى اهل سنّت چنين است كه زيد بن عمرو به دنبال دين جديد بود تا اينكه با پيرمردى آشنا شد و آن پيرمرد به او گفت : دينى كه به دنبال آن هستى در سرزمين خودت ظاهر مىشود و پيامبر آن دين مبعوث شده و ستاره او طلوع نموده است . از طرفى ديگر مىگويند زيد بن عمرو خود را نزد آن پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم رساند و پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم او را به خوردن گوشت گوسفندى كه در پاى بتها قربانى شده بود دعوت نمودند . آيا پيامبرى كه بايد داعيه در توحيد باشد ، امكان دارد كه در پاى بتها ، گوسفندى را قربانى نمانيد ؟ ! آيا اين دو مطلب قابل ، جمع هستند ؟
درجاى ديگر ، همين پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ، زيد بن حارثه را نصيحت مىكنند كه ماهيّت بتها پليد است پس هرگز آنها را لمس نكن . حال سؤال اين است كه اگر واقعاً ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم به رجس بودن بتها اعتراف مىكنند چرا در پاى بتها گوسفند قربانى مىكنند ؟ آيا واقعاً قدرت فهم و درك اهل سنّت ، آن قدر اندك است كه نمىتوانند مفهوم و لازمه اين روايت را درك كنند ؟ درخواست ما از علماى اهل سنّت اين است كه از سخن و پاسخ روى گردان نباشند ، شايد با سخنان خود بتوانند ما را قانع كنند ؟!
نكته لازم به تذكّر طرح اين سؤال است كه در پشت پرده اين جعليّات چه اغراضى نهفته است ؟ مسلّماً تنها دليل آنان بر جعل اين احاديث ، تخريب سابقه درخشان پيش از بعثت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم مىباشد . همان پيامبرى صلىاللهعليهوآلهوسلم كه بيست وسه سال پرچمدار توحيد بودند و از طرفى چهل سال با نهايت قداست و پاكيزگى زندگى نمودند ، طورى كه همه ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم را به امانت و درستكارى ستايش مىكردند . ولى طبق چهرهاى كه اهل سنّت از ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم ترسيم نمودهاند ، چنين به نظر مىرسد كه ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم به خرافات معتقد و بت پرست بودهاند تا جايى كه به عنوان تبرّك در برابر بتها گوسفند قربانى مىكنند و مهمتر اينكه ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم فردى بى سواد و بى خبر از احكام بودهاند (العياذ باللّه) !
تنها هدف آنان چنان چه ذكر گرديد تخريب سابقه درخشان زندگى رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم مىباشد تا بدين وسيله بتوانند خلفاى غاصب و ستمگر را تطهير نمايند ؛ وگرنه چه دليلى دارد كه شخصى مانند زيد بن عمرو ، با حسن سابقه ذكر شود ولى والدين ، جدّ و عموى بزرگوار پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ، با بدترين سخنان ، مورد هجوم قرار گيرند ؟
اين تنها دليلى است كه در تمام روايات ساختگى گذشته ، مانند جعل در شأن نزول آيه حجاب ، ماجراى اسراى بدر و نماز ميّت بر منافقين به چشم مىخورد . تلاش فراوان قريشيان اين بود كه نه تنها فضائل پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم ، ناديده گرفته شود بلكه در فضيلت خلفا روايت سازى شده و آنان را هم سطح با پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم قرار دهند و تا جايى پيش رفتند كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را متّهم به سوء اخلاق ، لاابالى گرى و بىخِردى نمودند !!
تأخير نماز رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم !
جنگ خندق يكى از جنگهايى بود كه در نهايت ، پيروزى نصيب مسلمانان گرديد . البتّه طبق روايات معتبر از شيعه و اهل سنّت قدرت أميرالمؤمنين عليهالسلام بود كه مسلمانان را پيروز نمود . در سوره احزاب آيات فراوانى در مورد اين جنگ بيان شده است ، در يكى از اين آيات خداوند متعال مىفرمايد :
«وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْراً وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيّاً عَزِيزاً»[9] .
خدا احزاب كافر را با دلى مملوّ از خشم بازگرداند بى آنكه نتيجهاى از كار خود گرفته باشند و خداوند در اين ميدان مؤمنان را از جنگ بى نياز ساخت، (و پيروزى را نصيبشان كرد) و خدا قوى و شكستناپذير است .
در روايات معتبرى كه اهل سنّت نيز ناقل آن مىباشند ، آمده است كه ابن مسعود آيه فوق را چنين تلاوت مىكرد :
أنّه كان يقرأ هذا الحرف «وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ» بعليّبن أبي طالب »[10] .
او اين آيه را چنين قرائت مىكرد : خداوند مؤمنين را از جنگ بى نياز ساخت يعنى به وسيله علىبنأبىطالب[ عليهالسلام] بى نياز نمود .
در اين جنگ بود كه فضيلت ديگرى براى اميرالمؤمنين على عليهالسلام به ثبت رسيد . اهلسنّت در مورد جنگ خندق رواياتى مبنى بر تأخير رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم در خواندن نماز نقل مىكنند . پيش از نقد اين روايات ، به بعضى از اين روايات اشارهاى مىنماييم .
« أنّ عمر بن الخطّاب جاء يوم الخندق بعد ما غربت الشّمس ، فجعل يسبّ كفّار قريش ، قال : يا رسول اللّه[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] ! ماكدت اُصلّي العصر حتّى كادت الشّمس تغرب . قال النّبي صلىاللهعليهوآلهوسلم واللّه ماصلّيتها فقمنا إلى بطحان فتوضّأ للصّلاة وتوضّأنا لها فصلّى العصر بعد ماغربت الشمس ثمّ صلّى بعدها المغرب»[11] .
عمر بن خطاب در روز جنگ خندق پس از غروب خورشيد ، آمد در حالى كه دائماً به كفّار قريش دشنام مىداد و گفت اى رسول خدا[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] ! من نماز عصر را نخواندم تا اينكه نزديك بود خورشيد غروب كند رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم نيز فرمودند : به خدا سوگند من نيز نماز عصر را نخواندهام . پس با يكديگر به پاخواسته و به بطحان رفتيم . رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم و ما براى نماز وضو گرفتيم . ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم نماز عصر را بعد از غروب آفتاب خواندند و بعد از آن ، نماز مغرب را به جا آوردند .
در روايتى ديگر اهل سنّت نقل مىكنند :
« قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم يوم الأحزاب وهو قاعد على فرضة من فرض الخندق : شغولنا عن الصّلاة الوسطى حتّى غربت الشّمس ملأ اللّه قبورهم وبيوتهم أو قال قبورهم وبطونهم ناراً »[12] .
رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم در روز جنگ احزاب در حالىكه كنار خندقى نشسته بودند ، فرمودند : با كار زياد ما را از نماز عصر
بازداشتند تا اينكه خورشيد غروب كرد . خداوند متعال قبور و خانههايشان را پر از آتش كند يا فرمودند : قبور و شكمهايشان را .
راوى اين روايت آن قدر متديّن و مواظب بود كه چون در مورد جمله اخير
پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم شك كرد ، هر دو احتمال را نقل نمود تا جلمهاى از كلام ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم كاسته نشود !
علماى اهل سنّت در مورد توجيه روايات فوق مىگويند :
« إنّما حلف النّبي صلىاللهعليهوآلهوسلم تطييبا لقلب عمر فإنّه شقّ عليه تأخير العصر إلى قريب من المغرب فأخبره النّبي صلىاللهعليهوآلهوسلم أنّه لم يصلّها بعد ليكون لعمر به اسوة ولايشقّ عليه ماجرى وتطيب نفسه»[13].
همانا رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم سوگند ياد نمود تا قلب عمر را آرام كند زيرا بر عمر سخت بود كه نماز خود را تا نزديك غروب به
تأخير انداخته است . پس پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به او خبر داد كه من تا به حال نماز را نخواندهام تا اينكه بگويد حال من بدتر از توست (اگر تو نماز را با تأخير خواندهاى من كه هرگز نخواندهام) و پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم الگوى عمر در تأخير نماز باشند و عمر خيلى برخود سخت نگيرد .
از اين سخن شگفت انگيزتر ، سخن ابن حجر عسقلانى در كتاب فتح البارى است . او مىگويد : احتمالاً تأخير نماز رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم تا زمان مغرب عمدى بوده است و در ادامه مىنويسد :
« وقد اختلف في سبب تأخير النّبي صلىاللهعليهوآلهوسلم الصّلاة ذلك اليوم ، فقيل : كان ذلك نسياناً واستبعد أن يقع ذلك من الجميع »[14] .
در مورد اينكه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در روز احزاب به چه دليلى نماز خود را به تأخير انداختند ، اختلاف شده است . پس گفته شده : اين تأخير به دليل فراموشى بوده است امّا بعيد است همه اطرافيان پيامبر[صلىاللهعليهوآلهوسلم] دچار فراموشى شده باشند .
نقد و بررسى اين روايات
با مراجعه به سيره پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ، جعلى بودن اين روايات بسيار روشن است . جعلى بودن اين روايات زمانى آشكارتر مىشود كه با مراجعه به كتب تاريخى و روايى اهل سنّت متوجه مىشويم ، اصلاً عمر بن خطاب در روز جنگ خندق در ميدان نبرد حضور نداشت و در باغى اطراف مدينه مخفى شده بود .
« أنّه كان مختبأفى بستان من المدينة بعيداً عن المعركة »[15] .
همانا عمر در باغى اطراف مدينه مخفى شده بود و از صحنه جنگ به دور بود .
علماى اهل سنّت سند اين روايت را صحيح و بدون اشكال دانستهاند[16].
حال كسى كه اصلاً در اين جنگ حضور نداشته چگونه است كه به خاطر اشتغال زياد در جنگ ، از خواندن نماز باز مىماند ؟ محلّ جنگ خندق جايى است كه مساجد سبعه موجود مىباشد . بالاى اين مساجد تپهاى قرار دارد كه به عنوان مقرّ فرماندهى بوده است . فاصله اين مساجد تا مدينه حدود شش يا هفت فرسخ مىباشد . سؤال اين است كه خليفه دوم چگونه اين راه را پيموده تا به صحنه معركه رسيده است ؟ علاوه براينكه اصلاً جنگى روى نداد كه افراد را به خود مشغول كند ، بلكه شخصى به نام عمرو بن عبدود به هر صورت كه بود از خندق عبور كرد و هماوردى طلبيد ، ولى هيچ پاسخى نشنيد . آن قدر رجز خواند كه خود او صدا زد : آيا هيچ شجاعى در ميان شما نيست ؟ از بس فرياد كشيدم گلوى من خشك شد. در اين هنگام اميرالمؤمنين على عليهالسلام نداى او را پاسخ داده و به
رويارويى با او شتافتند . در اين هنگام رسول خدا لىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند :
« لقد برز الإيمان كلّه إلى الشّرك كلّه »[17] .
به تحقيق كه همه ايمان در مقابل همه كفر قرار گرفته است .
وقتى كه اميرالمؤمنين على عليهالسلام توانستند سر او را جدا كنند ، رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم در حقّ ايشان عليهالسلام فرمودند :
« ضربة علىّ يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين »[18] .
ضربه شمشير على[ عليهالسلام] در روز جنگ خندق ، از عبادت انس و جن از آغاز آفرينش تا به حال ، برترى دارد .
آنچه كه به نظر مىرسد اين است كه اهل سنّت با جعل اينگونه احاديث مىخواستند خليفه دوم نيز از اين فضائل بهرهاى داشته باشد .
واقعاً هدف اهل سنّت از نقل و نشر اين اكاذيب چيست ؟ اگر غرضى در پس اين ماجرا نهفته نيست چرا وقايع تاريخى ، مهمّ و معتبر ، در برخى كتب معتبر اهلسنّت نقل نشده است؟ چرا بخارى در كتاب خود، فضايلى از اميرالمؤمنين عليهالسلام را كه فريقين نقل كردهاند ، ننوشته است ، امّا قضيهاى كه جعلى بودن آن از واضحات است را نقل مىكند ؟! با اين گونه سخنان آيا مىتوان صحيح بخارى را تالى قرآن ناميد ؟! طبق آنچه كه ملاحظه نموديد ، در صحيح بخارى و مسلم آمده بود كه عمر به خاطر اشتغال فراوان به جنگ ، نماز خود را نسياناً ترك نمود و به اين دليل ناراحت بوده و خود را سرزنش مىكرد . ولى درست برعكس اين روايت ، روايت ديگرى در مورد عمر نقل شده است :
« … قال كنّا عند عمر ، فأتاه رجل فقال : يا أميرالمؤمنين ! ربّما إنّما نمكث الشّهر والشّهرين ولانجد الماء ، فقال عمر : أمّا أنا فإذا لم أجد الماء لم أكن لاُصلّى حتّى أجد الماء . فقال عمّار بن ياسر : أتذكّر يا أميرالمؤمنين حيث كنت بمكان كذا وكذا ونحن نرعى الإبل فتعلم أنّا أجنبنا ؟ قال : نعم ، أمّا أنا فترغمت في التّراب فأتينا النبي صلىاللهعليهوآلهوسلم فضحك فقال: إنكان الصّعيد لكافيك وضرب بكفّيه إلى الأرض ثمّ نفخ فيهما ثمّ مسح وجهه وبعض ذراعيه . فقال : إتّق اللّه يا عمّار فقال : يا اميرالمؤمنين ! إن شئت لم أذكره. فقال : لا …»[19] .
راوى مىگويد : ما نزد عمر بوديم كه مردى نزد او آمد و گفت : اى اميرالمؤمنين ! گاهى يك يا دو ماه مىگذرد و ما آبى نمىيابيم ، چه كنيم ؟ عمر در جواب گفت : اگر من باشم تا زمانى كه آب نجويم نماز نمىخوانم . عمّار ياسر كه آنجا بود گفت : اى اميرمؤمنان ! آيا به ياد دارى كه در فلان مكان با يكديگر بوديم و مشغول چراندن شتران بوديم و به ياد دارى كه ما جُنُب شديم ؟ عمر گفت : بلى به ياد دارم و من آنجا بود [كه لباسهاى خود را از تن در آورده ]و در خاك غلطيدم . وقتى نزد رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم ماجرا را تعريف كرديم ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم خنديده و فرمودند : اگر خاك باشد براى تو كافى است . آنگاه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم دو دست خود را بر خاك زدند و سپس در دو دست دميدند سپس صورت و مقدارى از دستِ خود را مسح نمودند . عمر گفت اى عمّار تقوا پيشه كن ، عمّار گفت : اگر دوست دارى اين ماجرا را ذكر نكنم عمر گفت نه … .
عمر خلافت جامعه اسلامىرا به عهده گرفته است و حدود ده سال همراه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم بوده است امّا در مقام جواب مىگويد نماز نخوانيد ؟ مگر نه اينكه طبق آيه قرآن وظيفه نماز گزار در چنين مواقعى تيمّم است ؟ پس خليفه چه مىگويد ؟ آيا آيه قرآن[20] را بپذيريم يا سخن خليفه را ؟
به هرجهت جاعلين اينگونه روايت ، اهداف و اغراضى را دنبال مىكردند و گرنه ممكن نيست پيامبرى كه احكام نماز را تبيين نموده و بر به پاداشتن آن تأكيد نمودهاند نماز را ترك كنند و ديگرى به ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم يادآورى نمايد .
خداوند متعال خواندن نماز شب را كه مستحب است ، بر پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم واجب كرده و مىفرمايد :
«وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحْمُوداً»[21] .
پاسى از شب را برخيز و قرآن و نماز بخوان ، اين يك وظيفه اضافى براى تو است ، تا پرودگارت تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزد.
همچنين پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم در مورد فضايل نماز مىفرمايند :
«الصّلاة عمود الدّين … فإن قبلت، قبل ماسواها وإن ردّت، ردّ ماسواها»[22].
نماز ستون دين است … كه اگر پذيرفته شود ، ديگر اعمال نيز پذيرفته مىشود و اگر پذيرفته نشود ، ديگر اعمال نيز پذيرفته نمىشود .
از اينگونه تناقضها در كتب روايى و تاريخى اهل سنّت فراوان يافت مىشود . مانند سخنى كه در جلسات گذشته مطرح نموديم[23] كه عمر در جايى گفت : « وافقت ربّي في ثلاث » و در جايى ديگر گفت : « وافقني ربّي في ثلاث » و بالاخره روشن نشد كه آيا خدا با عمر موافق بود ، يا عمر با خدا موافقت نمود ؟ !
مانند اين قضايا كه تعجّب هر مسلمانى را برمىانگيزد ، در صحيح بخارى فراوان يافت مىشود كه بايد به ظلم علماى اهل سنّت نسبت به مقام شامخ نبوّت ، امامت و ولايت اعتراف نمود . مانند اينكه بخارى مىگويد : پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم زياد مىخوابيدند وخواب سنگينى داشتند و به همين دليل نماز صبح ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم قضا مىشد تا اينكه در موردى عمر كه صداى بلندى هم داشت با صداى بلند ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم را از خواب بيدار كردند .
« وكان رجلاً جليداً فكبّر و رفع صوته بالتكبير فمازال يكبّر ويرفع صوته بالتكبير حتّى استيقظ لصوته النبي[ صلىاللهعليهوآلهوسلم] »[24] .
عمر صدايى رسا و بلند داشت ، او همچنان با صداى بلند تكبير مىگفت تا اينكه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم از صداى بلند عمر از خواب بيدار شدند.
اين روايات چه چهرهاى از پيامبر خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم ترسيم مىنمايد ؟ زمانى هم كه به شرحهاى كتب صحّاح اهل سنّت مراجعه مىكنيم تا شايد آنان جهت رفع اشكال اين سخنان راه حلّى ارائه داده باشد ، مىبينيم متأسّفانه آنها سخنان بدتر و زشتترى را به پيامبر خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم نسبت مىدهند .
[1] ـ براى آگاهى بيشتر به جزوه شماره 86 رجوع نماييد .
[2] ـ از منابع اهل سنّت : مسند أبي يعلى ، جلد 13 صفحه 171 ، مجمع الزوائد ، جلد 9 صفحه 418 و سنن الكبرى ، جلد 5 صفحه 54 .
[3] ـ جلد 2 صفحات : 68 و 89 و 127 .
[4] ـ جلد 3 صفحه 216 .
[5] ـ جلد 5 صفحه 86 .
[6] ـ جلد 12 صفحه 47 .
[7] ـ مسند أبي يعلى ، جلد 13 صفحه 172 .
[8] ـ براى اطلاع بيشتر به جزوه شماره 79 مراجعه نماييد .
[9] ـ سوره احزاب آيه 25 .
[10] ـ بحار الأنوار جلد 36 صفحه 26 ، از منابع اهل سنّت : الدّر المنثور جلد 5 صفحه 192 و تفسير آلوسى جلد 21 صفحه 175 .
[11] ـ از منابع اهلسنّت: صحيحبخارى، جلد1 صفحه 147 وصحيحمسلم، جلد2 صفحه113.
[12] ـ از منابع اهلسنّت: صحيح مسلم جلد 2 صفحه 112 وصحيح بخارى جلد 5 صفحه 48.
[13] ـ از منابع اهل سنّت : شرح مسلم نووى جلد 5 صفحه 131 و عمدة القارى جلد 5 صفحه 91 .
[14] ـ فتح البارى جلد 2 صفحه 56 .
[15] ـ الف سوال و اشكال ، جلد 2 صفحه 282 ، از منابع اهل سنّت : مجمع الزوائد ، جلد 6 صفحه 136 ، سير أعلام النبلاء ، جلد 1 صفحه 284 ، تاريخ طبرى ، جلد 2 صفحه 241 و مسند أحمد ، جلد 6 صفحه 142 . نقل به مضمون
[16] ـ از منابع اهل سنّت : مجمع الزوائد جلد 6 صفحه 138 .
[17] ـ بحار الأنوار جلد 20 صفحه 215 ، و از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 13 صفحه 261 و ينابيع المودة جلد 1 صفحه 281 .
[18] ـ مناقب آل أبي طالب جلد 2 صفحه 326 ؛ از منابع اهل سنّت : نهاية العقول في دراية الاُصول فخر رازى صفحه 114 .
[19] ـ از منابع اهلسنّت: سنن النسائى، جلد1 صفحه 168، السنن الكبرى، جلد1 صفحه133، مسند أبى يعلى ، جلد 3 صفحه 181 .
[20] ـ «فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَيَمَّمُواْ صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَفُوّاً غَفُوراً» سوره نساء ، آيه 43 ، (اگر آب براى [وضو يا غسل ]نيافتيد با خاك پاك تيمّم كنيد . صورتها و دست هايتان را با آن مسح كنيد . خداوند بخشنده و آمرزنده است) .
[21] ـ سوره اسراء آيه 79 .
[22] ـ وسائل الشيعه ، جلد 4 صفحه 27 ، بحارالأنوار ، جلد 10 صفحه 394 و از منابع اهل سنّت : الموطأ ، جلد 1 صفحه 173 و الجامع الصغير ، جلد 2 صفحه 120 .
[23] ـ براى اطلاع بيشتر به جزوههاى شماره 86 و 85 مراجعه نماييد .
[24] ـ از منابع اهلسنّت: صحيح بخارى، جلد1 صفحه 88، صحيح مسلم، جلد2 صفحه 141، عمدة القارى ، جلد 4 صفحه 25 .