تصوف

در آيين اسلام انتساب به صوف «پشم» و صوفي «پشمينه پوش» مردود است و بر عدم جواز اين نسبت، دوازده دليل اقامه ميشود:
1-  هيچ گونه دليل شرعي بر وجوب نسبت «صوف» آن گونه كه صوفيها ادعا ميكنند و بر استحباب و مزيت و حتي بر جواز آن وجود ندارد، با اين كه از ديدگاه صوفيان، اين نسبت يكي از دستورات مهم دين تلقي شده و احكام و اعتقاداتي كلي و اساسي مخالف با اعتقادات شيعه، بر آن مترتب است. بنابراين چگونه روا خواهد بود كه اين افراد خود را به چنين نسبتي «صوف» منتسب سازند و احكام و لوازمي بر آن قيد كنند و بدون دليل، مدعي وجوب آن شوند؟!
در حجيّت و اثبات اين دليل، دوازده وجه قابل يادآوري است:اول: عقل و خرد با جزم و يقين حكم ميكنند كه سخن گفتن بدون دليل و ادعاي بدون بيّنه پذيرفتني نيست.
دوم: اجماع عقلا بر اين است كه بايد از گويندهی سخن، دليل و از مدّعي، بيّنه خواست و تفاوت اين مطلب با قبلي واضح و روشن، بلكه هيچ ملازمهاي بين آن دو وجود ندارد و عقل بر بسياري از امور مورد اتفاق، دلالت ندارد.
سوم: خداي متعال ميفرمايد:((قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين))1اگر راست ميگوييد دليل و برهان خويش را ارائه دهيد؛ در جاي ديگر ميفرمايد:((قل فأتوا بكتاب من عندالله))2بگو، كتابي از پيشگاه خدا بياوريد. و ديگر آياتي كه مضمون آنها درخواست حجّت و دليل از مّدعي است.
چهارم: موضوع ياد شده از ديدگاه تصّوف يكي از بزرگترين دستورهاي ديني و از برجستهترين اركان ايمان شمرده ميشود و مدعّياند كه تنها، اين عمل ميتواند سبب نجات و رهايي از آتش دوزخ باشد و همه حق پويان، قائل بدان هستند.
بنابراين اگر چنين موضوعي حقيقت داشت، قطعا و به طور عادي دليلي بر حقانيت آن ابراز ميشد با اين كه جمعي از علماء و دانشمندان از جمله محقق در «المعتبر»3  با تصريح به اين مطلب، لازمه عدم دليل اين موضوع را عدم مدلول آن در چنين صورتي دانسته است.
پنجم: با توجه به مهر و علاقه نبي اكرم و ائمه معصومين(ع) به شيعيان و عنايت فوق العادهي آنان به دين، معمولا غيرممكن به نظر ميرسد كه آن بزرگواران متعرض چنين موضوع مهمي نشده و آن را بدون دليل و برهان، به خود وانهند و به بيان مسايلي از قبيل آداب و احكام بول و مسائل زناشويي و ديگر احكام جزئي بپردازند و چنين چيزي با عقل سازگار نيست. بنابراين، از اين مطلب پي ميبريم كه براي چنين موضوعي، دستوري از شرع نرسيده وگرنه قطعا از معصومين(ع) ابراز ميشد. زيرا نه مانعي از آشكار شدن چنين دليلي وجود داشت و نه جنبه تقيه در كار بود.
ششم: سخن اميرمومنان(ع) به فرزندش محمد حنفیّه نيز دليل بر همين مدعاست آن جا كه اظهار داشت: ((و اعلم يا بني انه لوكان اله آخر لأتتك رسله و لرأيت آثار ملكه))4 «پسرم بدان! اگر معبودي غير از خداي يكتا وجود داشت بيگمان فرستادگانش به سوي تو آمده بودند و آثار ملك و قدرت او را ديده بودي.»5 ملاحظه ميكنيد كه اين سخن دلالت و اشاره بدين معنا دارد كه آثار امور بسيار با اهميت، بايد آشكار گردد و اخبار مربوط به آن، همه جا منتشر شود و همين سخن دليل بر اين معنا و هر يك از آثار و اخبار، دليل بر اصل مطلباند.
هفتم: روايات مربوط به باب امر به طلب علم و دانش و وجوب آن و عدم جواز گفتار و كردار بدون علم و آگاهي، به نحو تواتر نقل شده است.6
هشتم: نهي از عمل به ظن و گمان، ثابت شده و گمان هرگز  انسان را  از حق بينياز نميكند.7 بنابراين چگونه در اعتقادات و ديگر احكام الهي عمل بدون دليل جايز است؟!
نهم: آن گونه كه در جاي خود ثابت شده، رجوع به اهل بيت عصمت و طهارت(ع) در تمام احكام و دستورات؛ واجب است. بنابراين پي ميبريم كه انجام هيچ گونه عملي بدون دليل جايز نيست. و روايتي دال بر امر به این نسبت (صوف) نيز از آن بزرگواران نرسيده است.8
دهم: چنان كه ثابت شده، تقليد در اصول دين جايز نيست. بنابراين، صوفيها در منتسب ساختن خود به اين نسبت (صوف)، تحقيقا بر تقليد متكياند كه در اين صورت تقليد در اصول است و چنين چيزي جايز نيست و مباحث مربوط به آن به خواست خدا يادآوري خواهد شد.
یازدهم: در جاي خود ثابت شده كه رجوع به راويان حديث در رواياتي كه احكام را از ائمه(ع) نقل كردهاند واجب است.9 همه اين راويان، نسبت «صوف» را مردود دانسته و دلايل موجود در رواياتشان، گفتار و كردار بدون دليل را جايز نميداند.
دوازدهم: آنگونه كه ثابت شده در تمام مسايلي كه حكم آنها مشخص نيست و در آن ايجاد شبهه شده، واجب است توقف و احتياط شود. بنابراين پي ميبريم كه در چنين جاهايي انجام كار بدون دليل جايز نيست. والله اعلم.
2- بر اين نسبت زشت ديني (صوف) كه صوفيها بدان منتسباند، مفاسد زشت و پليد فراواني مترتب است و بسيار بديهي و روشن است عملي كه بر آن يك مفسده ديني ترتب يابد شرعا، عملي قبيح و زشت به شمار آمده و ترك آن واجب است تا چه رسد به اين كه انبوهي از مفاسد بر آن مترتب گردد؟!
اين گونه مفاسد فراتر از دوازده مورد است كه نيازي به بيان تعداد آنها نيست و در فهرست ابواب و فصلها بدانها پي برديد و به خواست خدا، مشروحاً يادآوري خواهند شد.
3- در واقع، نسبت ياد شده صوف (پشم) به دشمنان خدا و دشمنان معصومين(ع) و درآمدن به شكل و شمايل آنها و پيمودن راهشان و پيروي از آنها، نسبت دارد. بنابراين، آيا براي كساني كه از خدا بيم و پروا دارند و رواست كه در امور ديني به دشمنان خدا منتسب باشند و در كردار و گفتار و آراء و انديشه، از آنان پيروي و تقليد كنند؟ به خواست خدا، دلايل تحريم اين موارد، در مباحث آينده خواهد آمد.
4- در امور مربوط به دين و آيين الهي بايد از شيوه و گفتار و كردار پيامبر و ائمه معصومين(ع) پيروي نمود و آن جا كه دستور به ترك عملي داده و يا به انكار و اعتراض آن برخاستهاند، به آنان اقتدا شود، زيرا هيچ يك از ائمه(ع) و يا يكي از پيروان واقعي آنان تا اين زمان به چنين نسبتي «صوف» منتسب نبودهاند و دستور به چنين عملي نداده و آن را جايز ندانستهاند و در اين زمينه نه تنها اجماع آن بزرگواران بلكه اگر سخن يك تن از آنها نيز اين كار را روا دانسته بود براي ما حجّت به شمار ميآمد.
5- پيشوايان دين با كساني كه خود را صوفي خواندهاند به احتجاج و بحث و مناقشه پرداخته و آنها را مورد نكوهش قرار دادهاند و در هر زماني، دشمني خود را نسبت به اين قبيل افراد ابراز داشتهاند. چنان كه در اين جا و در باب بعدي به بيان برخي از اين موارد، خواهيم پرداخت و تفاوت بين اين دليل و دليل قبلي آشكار است. زيرا استدلال به دليل قبلي در موردي بود كه راه و روش اهل بيت(ع) با روش و شيوهاي كه اين افراد دنبال ميكنند متفاوت است. ولي اين استدلال به صراحت، بيانگر احتجاج و بحث و مناقشه و اعتراض ائمه(ع) نسبت به اين افراد است.
6- خداي متعال فرمود:
((انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا….))10

تنها ولي و سرپرست شما خدا و رسول او است و آنان كه ايمان آوردهاند…؛ شيعه و سني اتفاق نظر دارند كه شأن نزول اين آيه شريفه در حق اميرمؤمنان(ع) است. و اين فرموده خدا:

((اتقوالله و كونوا مع الصادقين))11
از خدا پروا كنيد و با راستگويان همراه باشيد؛ بنا به نقل هر دو فرقه در مورد اهل بيت(ع) فرود آمده است و آن جا كه فرمود:

((ملة ابيكم ابراهيم هو سّماكم المسلمين))12
از آيين پدرتان ابراهيم پيروي كنيد، خداوند شما را در كتابهاي پيشين و در قرآن مسلمان ناميد؛

((و لا تموتّن الا و انتم مسلمون))13
و تا پايان عمر بايد ايمان خويش را حفظ كنيد؛

((و يتّبع غير سبيل المؤمنين))14
و از راهي غير از مؤمنان پيروي نمايد؛

((لا تتخدوا بطانه من دونكم))15
محرم رازي جز خوشتن انتخاب نكنيد؛
((لم تتخدوا من دون الله و لا رسوله و لا المؤمنين و ليجه))16
غير از خدا و رسولش و آنان كه ايمان آوردهاند، كسي را محرم اسرار خود بر نگيريد؛ و موارد ديگر، همه در شأن اهل بيت نبي اكرم(ص) وارد شده است.17
به هر ترتيب، از اين آيات مباركات به ويژه آيهي شريفهي نخست كه ولايت و رهبري را منحصر در خدا و رسول و مومنان دانسته و نيز از موارد ديگري از كتاب و سنت به كمك روايات ياد شده، چنين بر ميآيد كه در دين و آيين الهي منتسب بودن به غير اهل بيت(ع)جايز نيست.
7- همه شيعيان دوازده امامي بر ترك نسبت: «صوفي» و پرهيز از آن، اتفاق نظر دارند و آن گونه كه از تحقيق و بررسي كتب روايي و رجال و اخبار سماعي به دست ميآيد، از عصر ائمه(ع) و بعد از آن دوران تاكنون، هيچ يك از شيعيان در سلك « صوفي گري» قرار نداشتهاند، بلكه در كتب شيعه و سخنان ائمه هر كجا از تصوف و صوفيان ياد شده همراه با مذمت و نكوهش آنان بوده است و علماي شيعه در رد صوفيان كتب متعددي نوشتهاند كه برخي از آنها را در فهرست كتب شيعه يادآور شدهاند.18
برخي از پژوهندگان و بزرگان معاصر ما اظهار داشته اند: نام «تصوف» در مورد گروهي از حكما كه از راه راست منحرف شده بودند، كاربرد داشته و پس از آنها بر جمعي از ملحدان و بي دينان و مخالفين خاندان پیامبر اکرم(ص) مانند حسن بَصری19 و سفیان ثوری20 و نظایر آنها اطلاق شده است.21
پس از افراد یاد شده بر رهروان آنان نظیر غزالی که در رأس دشمنان اهل بیت(ع) قرار داشت اطلاق میشد و هیچ یک از شیعیان در زمان ائمه(ع) و پس از آن بزرگواران تا کنون واژه (تصوّف) را به کار نبردهاند، تنها برخی از شیعیان با مطالعه کتب صوفیان، در آنها به مطالبی برخوردهاند که مغایرت چندانی با احکام و دستورات دینی نداشته و به همین دلیل به مطالعه دیگر کتب نپرداختهاند.
سرانجام برخی از شیعیان به طور کلی به راه و رسم آنان درآمده و عمل برخی از افرادی که به شیوه آنان درآمدند برای دیگران سند تلقی شد و بدان جا منتهی شد که غنا و موسیقی و رقص و دست افشانی، از دیدگاه آنان برترین عبادات به شمار آمد و به اعتقاد اینان، دشمنان اهل بیت و بیدینان و ملحدان، افرادی بر حقاند و بدین ترتیب، دست از احکام دین شستند و راه و رسم صوفیگری را برای توده ناآگاه، شیوهای پسندیده جلوه دادند و در این راستا دو مسأله به آنان کمک کرد: یکی برداشتن رنج و زحمت فراگیری علوم دینی و بیشتر تکالیف الهی از خود، تا آنجا که به چهل روز نشستن تنها در یک مکان (چله نشینی) اکتفا نموده و به هیچ یک از امور دین احساس نیاز نمیکنند.
دیگری تمایل به لذت جویی حتی نگاه کردن به چهره پسربچههای زیبا و لذت جویی از آن، به آنها کمک کرد.
بدین سان، افراد یاد شده در تحمل ریاضتهایی که در شرع مقدس ما از آن نهی گردیده، خویشتن را به زحمت و مشقت وامیدارند تا ذهنشان جلا و صیقلی یابد و ای کاش میدانستم اگر واقعاً چنین چیزی برای آنان حاصل میشود چه تفاوتی بین مؤمن و کافر وجود دارد؟ زیرا کفار هند و دیگر جاها نیز همان گونه که صوفیان مدعیاند، بلکه به مراتب برتر از آنها، به پیشگویی میپردازند و از تسخیرکنندگان و شعبده بازان کارهایی فراتر از آنچه صوفیان مدّعیاند، به ظهور میرسد و از اهل کشف و کرامات اموری غیر از این ریاضتها ظاهر میشود. ولی انسانهای باتقوا و پرواپیشه، هیچگاه مدعی چنین اموری نشدهاند.
از آن پس، کار بدان جا منتهی شد که گرایش تصوّف مشروط به بهرهمندی از علم و دانش نبود. بلکه به مجرد تغییر لباس معمول میان مردم و ظاهرآرایی به این کار، عملی میشد و باطن را یا عاری از علم و دانش رها میکردند و یا مدّعی بودند بخشی از علم خدا را با خود دارند. و کسانی که از طریق آیین مقدس اسلام در وادی زهد و پارسایی و صلاح و وارستگی گام نهند، از دیدگاه صوفیان افرادی منفور تلقی میشوند. زیرا هرگاه از چنین شخصی پرسشی شود در پاسخ میگوید: رسول خدا(ص) چنین و چنان فرمود، در صورتی که خود آقایان مدعی شده و میگویند: خداوند بدون واسطه چنین و چنان فرمود و چه بسا اظهار دارند که رسول خدا(ص)چنین و چنان فرمود و نیز مدعیاند آن حضرت چهره به چهره با آنان سخن میگوید با این که زمانی بیش از هزار سال میان آنان و رسول خدا(ص) فاصله است.
8- به نقل جمعی از دانشمندان در کتب مورد اعتماد، رسول خدا(ص) فرمود: ((یا علی أنا و أنت مولیاهذه الامّة فمن انتهی الی غیر موالیه فعلیه لعنة الله))22؛ ای علی ! من و تو مولا و سرپرست این امتیم. هرکس به غیر مولا و سرپرست خود انتساب و گرایش داشته باشد، لعنت خدا بر او باد.
از جمله روایاتی که در این زمینه وارد شده روایتی است که شیخ صدوق(ره) بزرگ محدثان در آغاز کتاب «من لا یحضره الفقیه» نقل کرده و همین روایت در این زمینه بسنده است. کلینی نیز روایت یاد شده را در کتاب «دیات» آورده است.
همان گونه که ملاحظه میکنید این حدیث شریف به صراحت منتسب شدن هیچ یک از آحاد امت را به غیر مولا و سرپرست خویش، جایز نمیداند و کسانی را که به دار و دستهای غیر از مولای خویش انتساب داشته باشند، سزاوار لعنت نبّی اکرم(ص)  و دیگران دانسته است.
بنابراین، چگونه انتساب دینی به (تصوف) و (صوفی) که دشمنان خدا و رسول و ائمه معصومین(ع) بوده اند، جایز است؟ بلکه آن گونه که ازاین حدیث و دیگر ادله برمیآید، اگر این افراد حتی در هیچ موردی دشمنی و مخالفتی نیز با اهل بیت(ع) نداشتند، انتسابشان به (صوفی) و (صوفی گری) جایز نبود.
9- دانشمند جلیل القدر شیخ بهاءالدین محمد عامِلی (شیخ بهایی) در کتاب کشکول از رسول خدا(ص) روایت کرده که فرمود: ((لا تقوم الساعة حتی یخرج قوم من امتّی اسمهم صوفّیة لیسوا منّی و انهّم یهود امتی… هم اضل من الكفّار، و هم اهل النّار))؛ رستخیز به پا نمیشود تا آن گاه که دستهای به نام (صوفی) از امتم پدیدار شوند که از هوادارن و پیروان من نیستند، اینان یهود امت مرا تشکیل میدهند… آنان گمراهتر از کفار بوده و اهل دوزخ اند.
به عقیدهی من، اگر کسی در روایاتی که پیش از این و بعداً به صراحت وارد شده بنگرد، پی خواهد برد که در بسیاری از احکام و دستورات دینی تا این پایه تصریح و مبالغه وارد نشده و آن را اقتضای حکمت شرع مقدس اسلام باید دانست. زیرا ائمه(ع) به خوبی میدانستند که این فتنه برای برخی از شیعیان ناآگاه، از بزرگترین فتنههای دینی و قویترین شبهات، تلقّی میشود. زیرا صوفیان از دوران گذشته، همچنین متأخرین آنها، همواره با تظاهر به زهد و پارسایی و ورع و تقوا و عبادت، مردم را به گمراهی کشانده و فریب میدادند تا تصور کنند این قبیل امور از برترین علل و اسباب سعادت آدمی است. در همین اثنا بدعتهایی نظیر حلول و اتحاد و دیگر مواردی که آنان را از دین استوارشان بیرون کند و از راه راست منحرف سازد، برایشان زیبا جلوه میدادند به گونهای که موجب شد شیعیان به دو دسته تقسیم شوند و هریک دیگری را گمراه بشمرند در صورتی که پیروان هر دسته با سران هر دو گروه معاشرت دارند و سخن هر یک از آنان را میپذیرند و دستهی دیگر را به طور کلی از دین خارج میدانند. از شرّ چنین مصیبتی به خدا پناه میبریم!
10- فاضل کامل و دانشمند عامل استاد بزرگمان ملا احمد اردبیلی (مقدس اردبیلی) در کتاب «حدیقة الشیعه»1 آورده است که: شیخ مفید(اعلی الله مقامه) محمد بن محمد بن نعمان، از محمد بن حسین بن ابوالخطاب حدیثی طولانی از امام هادی(ع) روایت کرده که فرمود: ((الصوفیة كلّهم مخالفونا و طریقتهم مغایرة لطریقتنا و إن هم إلا نصاری او مجوس هذه الامّة)) ؛ صوفیان، همه مخالف ما و راه و رسم آنان متفاوت با شیوهی ماست. اینان، نصارا و یا مجوسیان این امت به شمار میآیند.
به اعتقاد من، از این روایت به روشنی پیداست که پیروی از صوفیه و انتساب به طریقت و مسلک آنان، به هیچ وجه جایز نیست.
11- روایتی را مقدس اردبیلی در کتاب یاد شده23 به إسناد خود از اما رضا(ع) نقل کرده که فرمود: ((لا یقول بالتصوّف احد الا لخدعة او ضلالة او حماقة24 و امّا من سمّی نفسه صوفیاًَ للتقیّه25 فلا إثم علیه))؛ هرکس قائل به تصوف باشد یا برای فریبکاری و یا در جهت به گمراهی کشاندن دیگران و یا حماقت است، ولی کسی که به جهت تقیّه خود را صوفی بنامد، گناهی مرتکب نشده است.
همین روایت را به إسناد26 دیگری آورده و در آن افزوده است: ((و علامته یكتفی بمجرد التسمیة ولا یقول بشییءٍ من عقائد هم الباطلة))؛ نشان و علامت کسی که به جهت تقیّه خود را صوفی مینامد این است که به صِرف نامگذاری اکتفا کند و قائل به هیچ یک از اعتقادات فاسد آنان نباشد.
به نظر من در این حدیث به تحریم و عدم جواز وابستگی (به تصوّف) در غیر مورد تقیّه، تصریح شده است و روایت نیز قابل تأویل نیست و با عنایت به نهی آغاز و پایان حدیث، افرادی را که در غیر مورد تقیّه خویش را (صوفی) بنامند گناهکار میداند و آیا گناه، جز بر انجام کار  حرام مترتّب میشود؟
بنابراین، روایت یاد شده به روشنی دلالت دارد که صوفیان مخالف حقاند و اگر چنین نبود، بیان تقیّه در روایت معنا نداشت.
12- نسبت (تصوّف) در اصل و ریشه به جهت انتساب به صوف (پشم) وضع شده در صورتی که پوشیدن لباس پشمینه در آیین اسلام نکوهیده است.
کلینی(ره) و دیگران از ائمه معصومین(ع) نقل کردهاند که فرمودهاند: ((لا یلبس الصوف و الشعر الاّ من علّة))27 ؛ پوشیدن لباسی که از پشم و یا مو تهیه شده، جز به جهت مداوای بیماری، جایز نیست.
نیز از ائمه(ع) روایت شده که فرمودهاند: ((خیر ثیابكم القطن الا بیض فلیلبسه أحیاؤكم و كفنّوا فیه موتاكم))28 ؛ بهترین لباسهای شما، پارچههای سفیدیاند که از پنبه تهیه شده باشند. چرا که زندگانتان آن را به تن میکنند و مردگانتان را در آن کفن میکنید.
بدین سان، از روایت فوق چنین برداشت میشود که لباس پشمی، عنوان بهترین لباس را دارا نیست. از این رو، پوشیدن آن نکوهیده و مکروه است29 و یا از اولویتی برخوردار نیست. بنابراین، مفاسدی که بر همراه داشتن (پوشیدن) و یا انتساب به پشم و لباس پشمی مترتّب است، در نکوهش و شوم بودن آن کفایت میکند. پس چگونه جایز است به چیزی که از دیدگاه شرع مقدس نکوهیده و مذموم است، انتساب و به فضیلت و برتری آن اعتقاد و باور داشت؟ آیا چنین عملی مخالف با شرع و تغییر و تبدیل احکام دین وآیین الهی نیست؟!
شگفت آورتر از آن، این است که صوفیان، زهد و پارسایی را تنها در پوشیدن و ظاهر ساختن خِرقهی پشمینه میدانند و آن را شعار خود قرار میدهند و با نقل روایتی از پیامبر اکرم(ص) که در آن آمده است حضرت لباس پشمینه پوشید و یا همواره لباس پشمینه به تن میکرد.30 در مقام توجیه این عمل برمیآیند. در صورتی که اگر چنین چیزی فرضاً ثابت شود دلالتی بر جواز این نسبت ندارد تا چه رسد به رجحان و برتری و وجوب آن. و اگر رسول اکرم(ص) همواره چنین لباسی میپوشید بدان لباس منتسب میگشت و به پوشیدن آن فرمان میداد و تردیدی نیست که پیامبر و ائمه معصومین(ع) بیشتر لباسهای مباح را به اقتضای حال پوشیدهاند و هدف آنان از این کار، بیان جواز و تصریح به عدم تحریم پوشیدن این قبیل لباسها بوده است. زیرا بیان عملی به مراتب برتر از سخن و گفتار است.
پیامبر و ائمه(ع) غالباً با پوشیدن اینگونه لباسها خواستهاند بین پوشیدن این دو نوع لباس را جمع کنند. بنابراین، در مباح بودن لباسهای یاد شده هیچ گونه سخنی نیست بلکه سخن در رجحان و انتساب ویژه به این گونه لباسهاست.

مجله ی نورالصادق، شماره ی11
________________________________________
پی نوشتها:
1- بقره؛ آيه 111، انبياء، آيه 24، نحل آيه 64
2- قصص، آيه 49
3- چاپ اول،صفحه 6
4- نهج البلاغه فيض الاسلام ص 909 در وصيت نامه های اميرمومنان به محمد حنفيه
5- این فقره با عبارت فوق در نهج البلاغه نیامده بلکه در وصیت امام علی(ع) به فرزندش امام حسن مجتبی به این عبارت وارد شده است ((واعلم یا بنی انه لوکان لربک شریک لاتتک رسله)) پسرم بدان اگر پروردگارت شریکی داشت بی گمان فرستادگانش به سوی تو آمده بودند.
6- کافی از 1/30
7- اشاره به فرمودۀ خدا سبحان ((ان الظن لا یغنی من الحق شیئاً))

8- به کافی و بحار در باب نهی از سخن گفتن بدون علم و آگاهی مراجعه شود.
9- اشاره به فرمودۀ حضرت صاحب الامر مهدی عج که فرموده ((فاما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواة احادیثنا: در رویدادهایی که در آینده رخ خواهد داد به روایان احادیث ما رجوع کنید.))
10- مائده : 55
11- توبه : 119
12- حج : 78
13- آل عمران : 102
14- نساء : 115
15- آل عمران : 118
16- توبه : 16
17- به احقاق الحق 2/.399 تاج 6 مراجعه شود.
18-  1 -رد بر صوفیه، از محقق قمی (ره)
2- رد بر صوفیه، از مولا احمد بن محمود تونی[خ] مولی عبدالله تونی صاحب ((الوفیه))
3-رد بر صوفیه، از مولی اسماعیل بن محمد حسین مازندرانی مشهور به خواجویی
4-رد بر صوفیه، از سید اعظم علی، بنکوری
5-رد بر صوفیه، برگزیدهای از کتاب حدیقة الشیعه(مقدس اردبیلی) که برخی معاصرین وی آن را استخراج کردهاند.
6-رد بر صوفیه، از برخی سران سپاه دوران فتحعلی شاه
7- رد بر صوفیه، از محمد رفیع تبریزی به زبان فارسی که نسخهی آن در کتابخانهی دانشمند فاضل سید مهدی حسینی لاجوردی وجود دارد.
8- ردّ بر صوفیه، از امیر محمد تقی کشمیری
9- ردّ بر صوفیه، از مولی حسن بن محمد علی یزدی
10- ردّ بر صوفیه، از سید دلدار علی، از سید بحرالعلوم
11- ردّ بر صوفیه، از حاج محمد رضی قزوینی
12- ردّ بر صوفیه، از مولی محمد طاهر بن حسین شیرازی نجفی قمی
13- ردّ بر صوفیه، از شیخ علی بن میرزا فضل الله مازندرانی
14- ردّ بر صوفیه، از سید محمد علی بن محمد مومن طباطبایی
15- ردّ بر صوفیه، از سید فاضل ابن سید قاضی هاشمی، به زبان فارسی
16- ردّ بر صوفیه، از شیخ محمد بن عبد علی قطیفی
17- ردّ بر صوفیه، از مولی مطهر بن محمد مقدادی به زبان فارسی
18- ردّ بر صوفیه، از مولی فتح الله متخلص به (وفایی) و دیگر کتب چاپی و خطی
18- ابوسعید حسن بن یسار بصری در سال 21 هجری متولد و در سال 110 هجری درگذشت. زمانی که عمربن عبدالعزیز به خلافت رسید، طی نامه ای به حسن بصری نوشت: اینک مسئولیت زمامداری به عهده من نهاده شده، از این رو، در اندیشه یارانی برای من باش که مرا در این امر خطیر یاری رسانند حسن بصری در پاسخ وی نوشت: دنیاطلبان را که تو دوست نداری و علاقهمندان به آخرت علاقهای به تو ندارند، بنابراین از خدا کمک بخواه.
19- ابوعبدالله سفیان بن سروق ثوری از قبیله ثور بن عبدمناة تیره ای از مُضر می باشد که در سال 97 هـ متولد و در سال 161 هجری از دنیا رفت و کتاب های جامع کبیر و صغیر از اوست.
20-ابوحامد ، محمدبن محمدبن محمدبن محمدبن محمدبن غزالی طوسی شافعی در سال 450 هجری متولد و در سال 505 درگذشت و کتب:(اسرارالانوار الالهیه بالایات المتلوه) ، ( اسرار الحروف والکلمات) و (اسرار الملکوت) اثر اوست و دارای تألیفات دیگری نیز هست .
21- کافی ج 7 ص 175 ، علامه مجلسی نیز آن را در بحار ج 42 ص  205 نقل کرده است.
22- ص 250 ، چاپ سال 1265 هـ
23- همان 251
24- در بعضی نسخه ها: لخدعته او ضلالته او حماقته آمده است.
25- در برخی نسخه ها: لتقّیه وارد شده است.
26- ص 251
27- کافی ج 6، ص 449
28- مستدرک ج 1 ص107
29- به کتاب وسائل حدیث 1 و 2 (احکام ملابس و باب کراهت پوشیدن لباس پشمی و مویی) مراجعه شود.
30- به وسائل (کتاب العشره) باب استحباب سلام کردن بر کودکان حدیث 1 و 2 مراجعه شود.


جستجو