راز ناپوشيدگي دختران و زنان

رفتار و انگيزه‌هاي زن همانند آفرينش وي اسرار‌آميز و شگفت‌آور است. زن اگر در اصلِ زندگي‌‌کردن خود بي‌هدف باشد حرکات زنانه‌اش بي‌‌هدف و انگيزه نيست. بنابراين، ساده‌انديشي است اگر گمان شود که علت بي‌توجهي بانوان به پوشيدگي اندامشان، فقط سستي ايمان است. از طرفي چون عوامل و انگيزه‌هاي رفتار آنان به طور دقيق و کامل شناسايي نمي‌شود براي درمانش کوششي نتيجه‌بخش صورت نمي‌گيرد و انتظار مي‌رود که يک نسخه براي هر نوع رفتار آنان موثر واقع شود.
بيان «عوامل کم توجهي دختران وزنان به پوشيدگي» را در سه گفتار دنبال مي‌کنيم:‌
اول:‌شناخت عوامل فرهنگي و اعتقادي
دوم:‌تحليل عوامل و انگيزه‌هاي رواني
سوم: شناسايي عوامل اجتماعي
در هر گفتار کوشش شده است تا تحليل‌ها با بيان راه‌حل همراه باشد و از نشان دادن درد، بدون ارائه درمان،‌ اجتناب شود.
عوامل فرهنگي و اعتقادي

1. آگاهي ناچيز
از نظرسنجي و تحقيق هشت‌ ساله نويسنده پيرامون علت کم‌توجهي دختران و زنان به حجاب، اين نتيجه به دست آمد که اساس‌ترين علت اين پديده ناآگاهي است. از پانصد نفر بانوي کم حجاب، اظهارات هشتاد درصد از آنان نشان داد که بي‌اطلاعي از فوايد و آثار پوشيدگي و پيامدهاي ناپوشيدگي، اصلي‌ترين عامل کم حجابي ايشان است.
برخي از نتايج آن  نظرسنجي به قرار زير است:‌
الف) در ميان بانوانِ بي‌تفاوت به حجاب،‌ برخي دختران از خانواده‌هاي مذهبي بودند که خانوادة ايشان در توجيه و تربيت آنان موفق نبوده‌اند. مادران اين گروه اظهار کرده‌اند که با همة اعتقاد خود به خوبي  حجاب،‌ نتوانسته‌اند دلايل قانع‌کننده‌اي به فرزندشان ارائه کنند.
ب) عده‌اي از دختران و زنان، پوششِ ناکامل خود را کافي مي‌دانستند.
ج) به اظهار عده‌اي ديگر، مراعات پوشش اسلامي دشوار و مانع از فعاليت‌هاي اجتماعي است. بعضي با اعتقاد به لزوم پوشش بهتر، اعتراف مي‌کردند که براي اين کار بايد ايمان زيادي داشت که آنها از آن بي‌بهره‌اند.
د) گروهي بدين سبب به پوشيدگي خود اهميّت نمي‌دادند که حجاب را در زندگي‌شان عامل خوشبختي و موفقيّت يا پيشرفت نمي‌دانستند و نقش آن را خنثي مي‌پنداشتند. نزد اين عده نه فقط حجاب، بلکه بيشتر امور اخلاقي،‌ عامل خوشبختگي يا پيشرفت نيست. 
2. سستي و تزلزل ايمان
منشأ برهنگي و بي‌توجهي به پوشش، جز ناآگاهي، سستي و تزلزل اعتقادي است. براي معتقد کردن دختران و زنان به حجاب، تنها دانش افزايي آنان چارة کار نيست. تا زماني که فرد به خداوند و حکيم بودن او نيز به وجود روز واپسين، اعتقاد نداشته باشد بسيار دشوار است که بتوان در وي اعتقاد و رفتاري پايدار نسبت به اين موضوع پديد آورد.
هنوز آدميان ژرفناکي گفتار حضرت محمد صليه الله عليه و آله را در نيافته‌اند که چرا آن همه بر رعايت حقوق زنان و گرامي‌داشت مقام آنان تأکيد مي‌کردند او مي‌‌دانست زنان به موجب لطافت روحي، شيفتة محبّت و احترام‌اند و اگر ايمان استواري نداشته باشند در پي سيراب ساختن حس محبّت خواهي خويش، به شيوه‌هاي ناروا رو خواهند کرد و خود و ديگران را به رنج و مخاطره مي‌افکنند.
هر گاه زن در محيط خانه شکُوه معنوي و عظمت خويش را نيابد، آن را در جاي ديگر جستجو مي‌کند و انجام هر رفتاري که وي را آسان‌تر به مقصود رساند برايش روا جلوه مي‌دهد.  وقتي به جنبه‌هاي معنوي زن توجه نشود ناچار مي‌شود براي حفظ همان يک بخش باقي مانده، آنچه در توان دارد عرضه کند. در آن صورت پاره‌اي از ابعاد وجودش براي وي و جامعه‌اش ناشناخته مي‌ماند يا به مخاطره مي‌افتد.
در پاره‌اي از جملات و رهبران آسماني، اين موضوع مورد تأکيد قرار گرفته است که پدر وظيفه دارد دخترانش را گرمي بدارد، به آنها محبّت بورزد و هداياي خود را نخست به آنها بدهد و سپس به پسران. نيز مرد علاقة‌ خود به همسرش را به زبان آورد و بگويد که او را دوست دارد. 
اين اظهار علاقه و خرسندي، زن را به خانه و شوهر دلخوش و اميدوار مي‌سازد و حس احترام‌‌خواهي و جلب توجّه را در او ارضا مي‌کند و از جلوه‌گري در حضور بيگانگان باز مي‌دارد. بي‌سبب نيست که گفته‌اند: براي زن فقط يک بدبختي و مصيبت وجود دارد و آن هنگامي است که حس کند کسي او را دوست ندارد.
از طرفي گاه تبعيص ميان فرزندان و مقايسة ويژگي‌هاي آنها با يکديگر، حسّ‌ خودنمايي آنها را تحريک مي‌کند. فرد شکست خورده و تحقير شده مي‌کوشد تا به وسيله‌ جلوه‌گري و دلبري در مجامع،‌ حقارت و شکست خود را جبران کند. در واقع راز بسياري از ناپوشيدگي بانوان همان مقايسه‌‌هاي ناروا و بي‌اعتنايي و بي‌مهري‌ها است که آنها در خانه مشاهده کرده‌‌اند.
شايد ديده باشيد که چون به بانوان کم پوشش خيره نشويد و بدون نگاه، به آنها احترام شايان گزاريد بي‌درنگ خود را بهتر مي‌پوشانند. زيرا احساس مي‌کنند با فردي روبه رويند که توجة به ظواهر، او را از توجّه به جبنة‌هاي معنوي زن، غافل نکرده است. بنابراين در مقابل چنين فردي خود را نيازمند جلوه‌نمايي و دلبري نمي‌بينند.
3. الگوهاي ناپذيرفته
“الگوهاي تربيتي” را از عوامل تأثيرگذار بر تربيت افراد ياد کرده‌‌اند. چه دختران و پسران پرتلاش، پاک و با تربيت که رفتار خود را حاصل پيروي از الگويي ياد مي‌کنند که سراسر شايستگي و کمال بوده است. از طرفي وجود برخي الگوها نقش تخريبي دارد و سبب گريز افراد از ارزش‌هاي اخلاقي مي‌شود. آنچه بدين گفتار مربوط است وجود بانواني است که از همه آنچه اسلام از يک زن مسلمان خواسته است گويا فقط حجاب را وظيفه دانسته‌اند؛ غافل از اينکه دينداري زن فقط به دارا بودن حجاب نيست.
«دشمنان همواره کوشيده‌اند که بين حجاب و دين پيوندي ناگسستني به وجود آورند. آنها تمام دينداري زن را در حجاب‌داري او خلاصه کرده‌‌اند. سپس با همين دستاويز،‌ تهاجمي بزرگ براي مقابله با حجاب در کشورهاي اسلامي آغاز گرديد و چون حجاب را از زن مسلمان گرفتند گويي همة‌ دينش را به يغما بردند. از آن پس، زن مسلمان نمازش، روزه‌اش و هر چه نماي دين داشت از دست داد؛ حال آنکه در خيلي از کشورها، زن مسلمان هم بي‌حجاب بود و هم ديندار شناخته مي‌شد.  بنابراين، بي‌مبالاتي نسبت به حجاب هرگز نبايد به بي‌ديني پايان پذيرد يا به مفهوم آن انگاشته شود.»
حجاب يکي از ده‌‌ها شرط مسلماني زن است. صفات ديگري وجود دارد که بدون آنها نمي‌توان زني را مؤمن يا حتي مسلمانِ معتقد شمرد. براي خيلي از زنان حجاب در حدّ‌ چادري معمولي آسان‌ترين علامت مسلمان شناخته شده است؛ در حالي که قرآن چون ويژگي‌‌هاي زن مسلمان را بر مي‌شمارد حجاب را در زمرة صفاتي ديگر، نشانِ مسلماني او مي‌داند. در گفتارهاي امامان عليهم‌السلام مي‌خوانيم که هر گاه زني با خانواده خود بدرفتار باشد جايگاهش دوزخ است. [چه حجاب باشد يا بي حجاب]. کسي که مردم از دست و زبانش در آسايش نباشند مسلمان نيست؛ زن باشد يا مرد؛ با حجاب باشد يا بي‌حجاب. چه سود که زني با حجاب باشد اما کثيف ژوليده، بدخلق و بدزبان! شرور و فتنه‌جو!‌ نادان يا حسود!
حجاب زماني جاذبه دارد که ديگر دافعه‌‌ها در وجود زن راه نيافته باشد. هر گاه زني از ميان همة صفات خوب تنها به داشتن پوشش اسلامي بسنده کند هرگز نخواهد توانست ديگر زنان را به حجاب و اسلام دعوت کند، بلکه همگان را از اسلام و مذهب متنفّر مي‌سازد. وقتي بانويي پوشش اسلامي به تن مي‌کند بايد بداند که مسئوليتش افزون شده است.
«برخي از دختران و زنانِ با حجاب بدين اعتقاد که نبايد با بيگانه به ملايمت سخن بگويند، در برخود با مردان از به جا آوردن آداب صحيح اجتماعي پرهيز مي‌کنند و حتي نسبت به فاميل و آشنايان نيز از احوال‌پرستي متداول دريغ مي‌ورزند؛ غافل از اينکه اين گونه رفتارِ‌غيرعادي که گاه فراتر از حدود شرع است در نگاه بسياري از مردم،‌ جلوة‌ قهرآميز و خشن دارد. هنگام برخورد با چنين افرادي انسان احساس مي‌کند کينه و خشونت وجودشان را اشغال کرده است.»
سلام و احوال‌پرسي را با متانت سخن گفتن، به معناي بروز خشونت و بدخلقي نيست. افراد به منظور احترام و جويا شدن از سلامتي و شادماني يکديگر است که به هم سلام مي‌کنند، نه براي مشاهدة ترشرويي و قهر. خداي متعال به بندگان خود سفارش مي‌کنند که و اذ حييتم بتحيه فحيّوا باحسن منها او ردّوها … : چون به شما درود گفته شد به شيوه‌اي بهتر از آن درود گوييد يا همان را [در پاسخ] برگردانيد. در اخبار خوانده‌‌‌ايم که اميرمؤمنان علي عليه‌السلام به زنان جوان سلام نمي‌کرد،  اما هرگز نشنيده‌‌ايم که سلام کسي را با ترشرويي پاسخ گفته باشد.
4.احساس محدوديت، خشونت و سخت‌گيري
اين احساس  که “پايبندي به نوعي پوششِ تعريف شده، انسان را محدود مي‌سازد و نيروي اختيار و انتخاب او را سلب مي‌کند”، نه تنها در ميان دختران و نوجوان و جوان، که در ميان زنان نيز راه يافته  است. آدمي اگر فرد يا پديده‌اي را بپسندد و به خوبي‌هاي آن با وجود برخي سختي‌‌ها در رابطه با آن معتقد شود، در حفظ ارتباط خود با آن ترديد نمي‌کند و هرگونه تلخي و سختي را تحمل مي‌کند؛ ولي چون تصميم به پذيرش آن يا اعتقاد و اطلاعي به خوبي‌هايش نداشته باشد کمترين دشواري در راه ارتباط خود با آن فرد يا پديده را نوعي خسارت مي‌داند.
اينکه «جواني از اقسام ديوانگي است»  تعبيري حکيمانه است که پشتوانه‌اي بس علمي و روان‌شناختي دارد. رشد جسمي و تحولات رواني و روحي، موجي از سازش ناپذيري را در آنان پديد مي‌آورد که رفتارهاي ايشان را از جانب اعتدال خارج مي‌‌کند و روح عصيان و سنت‌شکني را نزدشان عادي جلوه مي‌دهد. «بسياري از قداست‌‌ها ممکن است درذهنشان فرو بريزد و آنچه را مهم و گرامي و عزيز مي‌دانستند رها کرده،‌ در بوتة فراموشي گذارند.»  ضوابط و آداب و سنن را خرافه بپندارند و بي‌توجهي به آن را علامت رشد فکري و اجتماعي بشناسند و در مواردي دوست داشته باشند با امر و نهي‌ها به مخالفت برخيزند. زيرا امرو نهي ديگران را هر چند خيرخواهانه بدانند نوعي تجاوز به حريم خود مي‌شناسند و به خود حق مي‌دهند که نافرماني‌اش کنند؛ گرچه در اين اقدام به زحمت افتند و طرد شوند. جوان “استقلال رأي” را با تحمل ضرر،‌ بر “تسليم با منفعت” ترجيح مي‌دهد. به شيوه‌اي افراطي و گاه بيمارگونه در پي اثبات هويّت و نشان دادن شخصيت‌ مستقل خويش بر مي‌آيد و براي اثبات اين امر از هر موقعيّت و امکانات استفاده مي‌‌کند.
دورة نوجواني (Adolescence) و جواني را بايد دروة تضمين و استمرار استقلال فکري ياد کرد. اگر فردي نوعي پوشش و رفتار اجتماعي را مناسب شأن و شخصيت آن بداند، از آنجا که مي‌پندارند اين سفارش نوعي تعيين تکليف و محدود کردن اختيار و ارادة آنان است، پيش از آنکه درصدد ارزيابي خوبي با بدي آن نظر برآيند ممکن است در پي‌گريز و مخالفت باشند وچه بسا گاه به رفتار معکوس رو کنند.
کوشش براي استقلال فکري و بلوغ شخصيتي سبب مي‌شود که به هنگام فراخواندن وي به پوشيدگي اندام و رعايت انضباط دوست داشته باشد با انتخاب نوعي لباس کم پوشش‌تر، استقلال رأي و تصميم خود را بيازمايد. او با اين کار در پي فساد آفريني يا آزرده سازي والدين نيست. مي‌خواهد باور کند و به ديگران بباوراند که بزرگ شده است و خود دربارة طرز لباس پوشيدن و بيرون رفتنش تصميم مي‌گيرد. اين دورة آزمون شايد کوتاه‌مدت باشد، ولي نزد وي دوره‌اي لازم شمرده مي‌شود؛ گرچه ممکن است سرآغاز انحرافات ديگري  شود که اصلاح رفتار آيندة او را دچار مشکل سازد.
پديدة  «خودآزمايي استقلال فکري» در دخترا ممکن است در طرز پوشش آنان رخ بنمايد و در پسران در انجام کارهاي دور از نزاکت و اخلاق. گاه دختران در اين سن به انجام کارهاي ناروا مي‌کنند، بي‌آنکه از زشتي آن غافل باشند. آنها به ناصواب بودن رفتار خود تا حدي آگاهي دارند اما گويا هنوز نتوانسته‌اند در محدوده‌اي کم آسيب‌‌تر، استقلال خود را بيازمايند. با تأسف، در همين دوره معمولاً انجام يک سلسله رفتارها که به آنها طعم شيريني از استقلال چشانده است سبب انحرافشان مي‌شود. از آن نمونه با برگزيني دوستان غيرهمجنس مي‌‌خواهند نشان دهند که بزرگ شده و داراي قدرت جاذبة اجتماعي‌اند؛ غافل از آنکه همين امر آغاز انحراف و عامل آسيب‌پذيري آنان است.
افزون بر آنچه گذشت، تمايل به نوگرايي و بي‌اعتنايي به آداب و رسوم متداول نزد بزرگ‌ترها، سبب بروز رفتارهاي عجيب و ناشيانه جوانان مي‌شود. آنچه اجتماع مي‌پسندد برايشان زيبا جلوه مي‌‌کند، هر چند بر پيکر ايشان خنده‌آور باشد. مهم محبوب شدن نزد همسالان و جلوه‌کردن نزد ديگران است.
با  توجه به آنچه گذشت بايد پذيرفت که خشونت و سختگيري والدين هر گاه بدون توجيه منطقي و برگرفته از سليقه باشد، يکي از عواملي است که برخلاف انتظار، روح تسليم وسازش فرزند را به سرکشي و گستاخي مبدلّ مي‌کند. براي تربيت دختران نسبت به رعايت پوشش اسلامي بايد با شيوة صحيح عاطفي و توجيه منطقي گام برداشت و فقط تهديد و عتاب و سرزنش راه چاره نيست.
نکته حايز اهميت اينکه نبايد از خردسالي به دختران تفهيم کرد که «دختر موجودي مقيّد، محدود و تحت سلطه است و پسر به عکس، موجودي آزاد، قدرتمند و سلطه‌گر.» اين تفکر و تعريفِ متضاد از زن و مرد، دختر را به کوششِ تلافي جويانه و سرکشي وا مي‌دارد. زيرا از سوي والدين توجيه و تحليل منطقي و قانع کننده‌اي براي چنين آزادي و تقيّدي نمي‌شنود. به همين سبب در بيرون خانه دور از نگاه والدين به بروز رفتاري رومي‌کند که البته بيشتر نماي آزادي دارد نه حقيقت آزادي.
?
خلاصه
از آنجا که جوان در مرحلة کسب شخصيت و آزمون اراده و انتخاب است و روح عصيان و سنت‌شکني در وي شديد است، مي‌کوشد تا در رفتار خود شيوه‌اي پيش گيرد که به تسليم‌پذيري و تقيّد‌گرايي متهم نشود و به نوگرايي و قداست‌شکني شناخته و موجودي مستقل و آزاد معرفي گردد. در اين ميان، دختر که در مقايسه با پسر، خود را در خانواده، محدودتر و مقيّدتر مي‌بيند و از توجيه اين تفاوت‌گذاري عاجز مي‌ماند با شروع دورة‌ جواني به آداب و رسوم متداول به پندار او ديکته شده از سوي بزرگ‌ترها بي‌اعتنايي مي‌کند و از آن نمونه، در پوشش خود شيوة افسار گسيختگي پيش مي‌گيرد و اصول لازم خودنگاهداري را بي‌‌مورد و کم ارزش و هر نوع پايبندي ديني را بر خود دشوار و تلخ مي‌داند.
اين حالت در زنان نيز وجود دارد،‌ اما تحليل روان‌شناختي رفتار آنان به گونه‌اي ديگر است. در ميان زنان کم توجّه به حجاب کساني يافت مي‌شوند که سخت‌گيري و تعصب والدين خود را نسبت به طرز پوشيدن لباس از ياد نبرده‌اند و از طرفي به خاطر ندارند که اعضاي خانواده‌شان در مورد فوايد پوشش اسلامي و آثار زيانبار کم پوششي به آنها آموزش داده باشند.
گاه نيز سخت‌گيري بي‌مورد اعضاي خانواده در امور عادي زندگي سبب مي‌شود که دختر پس از ازدواج بيشتر اصول محدوديت آور را هر چند آن را به نفع خود بداند براي چشيدن طعم آزادي، زير پا گذارد. از آن نمونه اينکه در خانة پدر کمتر به سفر مي‌رفته يا تفريح خانوادگي به ندرت رخ مي‌داده و مهماني، جشن و لذايذ مشروع در زندگي‌اش جايگاهي نداشته است.
پيشگيري و درمان
در طريق پيشگيري از رفتارهاي نابهنجارِ اجتماعي دختران که ناشي از چنين عاملي است و نيز براي درمان، نکاتي در خور توجّه و سزاوارِ پي‌گيري است:‌
1. پيش از هر چيز بايد دانست که علت بروز اين رفتار يا زن،‌ احساس محدوديت و خشونت يا در خطر ديدن روحيه استقلال‌طلبي و نوگرايي است. در اين حالت بايد از فرد دلجويي کرد و به وي تفهيم نمود که هيچ‌گاه مراعات ضوابط صحيح اجتماعي در روابط خود با ديگران، به معناي محروميت و محدوديت و سلب آزادي و انتخاب نيست. سلامت زندگي ما آدميان در هر زمينه نيازمند رعايت ضوابط اخلاقي و اصول اجتماعي است. بي‌اعتنايي به اين ضوابط نه نشان رشد فرهنگي است و نه علامت استقلال و شخصيت فرد.
2. بايد دانست که معمولاً‌ اين دوره، زودگذر است، ولي اگر فرد در همين ايام کوتاه با کساني معاشرت داشته باشد که زمينه‌هاي آلودگي اخلاقي در آنها فراهم‌تر است، ممکن است دورة کوتاهي استقلال طلبيِ وي طولاني گردد يا انحراف تازه‌اي را براي فرد پديد آورد. از طرفي نبايد اين مرحلة کوتاه را با موضع‌گيري‌هاي تند و تخريبي، طولاني کرد و استحکام بخشيد. معمولاً آدمي زماني که که به لجاجت و مقابله واداشته شود نفع خود را نيز در نظر نمي‌گيرد و به بهاي تحمل هر آسيب، بر روش اشتباه خود پافشاري مي‌کند.
گاه سخت‌گيري والدين در ازدواج دختران، عامل بي‌توجهي آنان به پوشش مي‌گردد. آنها بدين شيوه پدر و مادر را در تنگنا قرار مي‌دهند تا به ازدواج‌‌شان رضايت دهند.
3. از دشوارترين وظايف والدين و مربيان، ارائه تصوير و تفسير صحيح از وجود زن و مرد است. گاه والدين با رفتار خود، از وجود پسر و دختر تعريفي ارائه مي‌کنند که با اصول ديني سازگاري ندارد. آنها بايد زن و مرد را مکمل يکديگر بشناسانند، نه ضد هم. تفاوت هم. تفاوت گذاشتن ميان آزادي پسر و دختر در خانه و بيرون آن، بايد با توجيه منطقي صورت گيرد. تفاوت غيرمنطقي و توجيه‌ناپذير سبب مي‌شود دختر در جايي که ميدان را براي آزادي خود گشاده ببيند شتابان به آن رو کند و حتي مصالح خود و خانواده‌اش را در نظر نگيرد و تنها بدين بينديشد که هر روز بيشتر از قبل، مثل مرد شود.
دختران نيز بهتر است بدانند انتظار رعايت پاره‌اي اصول انضباطي از سوي آنها به معناي آزادتر بودن پسران و محدود بودن دختران نيست. آسيب‌پذير بودن دختر است که سبب مي‌شود از او انتظار داشته باشند که اصول انضباطي را بيشتر مراعات کند.
4. از آنجا که دختران و زنان، به طور معمول آزادي را براي گسترش زشتي و بي‌بند و باري جستجو نمي‌کنند اگر مربيان چنين وانمود کنند که آنها اين رفتار را به منظور گسترش فساد دنبال مي‌کنند ناخواسته به ايشان تلقين مي‌شود که گويا خواهان گسترش فسادند. از اين رو روز به روز از پاکي فاصله مي‌گيرند.
5. خودباختگي
در جامعه‌شناسي صنعيت،‌ خودباختگي فرهنگي مقدمة‌ وابستگي فرهنگي و سياسي شمرده شده است. تا آن زمان که ارزش‌هاي معنوي ملتي در نزد آنان بي‌مقدار نشود فريفتة ارزش‌هاي پوشالي بيگانه نمي‌گردند؛ چنين عکس‌ اين امر نيز جاري است.
از آن زمان که غرب اصول اخلاقي و معنويت و بلکه انسانيت را دور افکند، ناچار به علم و رفاه و صنعت، بيشتر بها داد، تا بدين وسيله خلأ فرهنگي خويش را جبران نمايد. غرب در اين جايگزيني بسيار زيرکانه پيش رفت و توانست گروهي بيشمار از مردمان ديگر فرهنگ‌ها را بفريبد و به فرهنگ خود جذب کند. از آن پس، شرق‌نشينان، مجذوب و رفاه و علم و صنعت و اختراعات غرب شدند و آنچه خود داشتند خُرد پنداشتند و غرب در نگاه‌شان عظمت و شکوه يافت. چه پر بها است اين جملة حکم‌آميز. زماني که دنيا به مردمي رو کند خوبي‌‌هاي ديگران را نيز هم به آنان عاريه مي‌دهد و چون پشت کند خوبي‌هاي خود آنان را نيز از ايشان سلب مي‌کند.
پس از اين، از سوي ما شرقيان، پديدة مقايسه و محک‌زني و کشف معيارها آغاز شد و چنان پنداشتيم که آنها با دارا بودن نبوغ و دانش و تخصص، همه چيزشان ستودني است و آنچه ما داريم سراسر نکوهش زا است. رفته‌رفته اين خودباختگي، شرق را همانند نوزاد پرنده‌‌اي ساخت که منتظر مادر است که غذا در دهانش گذارد.
با گذشت زمان، اين خودباختگي براي انسان شرقي معياري کلي استخراج کرد:‌آنچه او (انسان شرقي) معتقد است و انجام مي‌‌دهد با عقب‌افتادگي پيوند دارد، چنانکه آنچه آنها (انسان غربي) معتقدند و در پيش گرفته‌اند با “پيشرفت” رابطه دارد.
پس از اين مرحله،‌ نمونه‌‌يابي آغاز گرديد. در آنجا يافت شدند که بدون پوشش مناسب، به مدارج علمي و سياسي و اقتصادي دست يافته بودند و در اينجا بانواني با بهترين پوشش، در پايين‌ترين مرتبة اجتماعي، علمي و اقتصادي.
اين خودباختگي، به تدريج تبليغات و برنامه‌هاي فرهنگي را هم در برگرفت و تاکنون، در فيلم‌هاي سينمايي و تلويزيوني و مطبوعات، زنانِ با حجاب بيشتر به صورت خدمتکار خانه يا مدرسه، فالگير و جادوگر و عناصر ژوليده و بي‌‌ادب نمايش داده مي‌شوند و بي‌حجابان، نظيف و مؤدبّ و با فرهنگ!
آن مغالطه که غريبان با زيرپاگذاشتن اصول اخلاقي و ديني، رشد کردند و ما را اعتقاد به اين اصول، عقب نگه داشت بي‌خِرَداني چون رضا شاه پهلوي را هم فريفت. وي در نامه‌اي به محمود جم، که کشف حجاب در کابينة او انجام گرفت، نوشت:‌
اين چادر چاقچورها را چطور مي‌شود از بين برد! دو سال است که اين موضوع فکر مرا به خود مشغول داشته. از وقتي که به ترکيه رفتم و زنهاي آنها را ديدم که پيچه و حجاب را دور انداخته و دوش به دوش مردها کار مي‌کنند، ديگر از هر چه زن چادري است بدم آمده است.
پاسخ کوتاه اين مغالطه‌ها اين است که آنچه آنان را به پيش برد کنار نهادن اصول اخلاقي و معيارهاي ديني مانند حجاب نبود؛ چنانکه مانع پيشرفت ما نيز در نظر گرفتن معيارهاي ديني مانند حجاب نيست. پاره‌اي از مسايل را مردمان هر کشوري بها دهند کشورشان توسعه مي‌يابد، هر چند به معيارهاي اخلاقي و ديني پايبند نباشند. و آن که به آن مسايل بها ندهد عقب مي‌ماند، هر چند به اخلاق و دين پايبند باشد.
عوامل و انگيزه‌هاي رواني
1. شايد نتوان انسان متعادلي را يافت که شخصيت اجتماعي نزد او بي‌ارج باشد و به دارا شدن آن خرسند نگردد و براي کسب آن نکوشد. اما آنچه در اين زمينه دانستني است اينکه ميان “بهره‌مند بودن از شخصيت اجتماعي” و “احساس دروني شخصيت” تفاوت است. گاه کسي از موقعيّت اجتماعي برخوردار است،‌ ولي خود احساس شخصيت نمي‌کند. در اين صورت بي‌آنکه کسي متوجه باشد احساس کمبود شخصيت او را رنج مي‌دهد. در ميان مردان سرشناس جهان برخي را عُقده‌‌اي‌ترين افراد بشر ياد کرده‌اند. بتهون (موزيک‌دان مشهور) يکي از آنان است. 
چه افراد ثروتمند، عالي رتبه و سرشناس که از احساس حقارت و کمبود شخصيت رنج مي‌برند. علت اين احساسِ‌ رنج‌آور را بايد چنين ياد کرد:‌
در نهان آدمي يک مرکز سنجش و جستجو وجود دارد که «خويشتن» فرد يعني تفکرات، رفتارها و آرزوهاي او را ارزيابي و قيمت‌گذاري مي‌کند. آن مرکز در درون هر فردي که شخصيت او دچار اختلال،‌ و فطرت وي دستخوش تغيير نشده باشد،‌ به انجام وظيفه مي‌پردازد. از ابعاد دقّت آن مرکز ارزيابي يکي آن است که ميان شخصيت حقيقي فرد و آنچه به وسيلة آنها موقعيّت و نفوذ اجتماعي يافته است، تمايز و تفاوت مي‌‌نهد. ارزش فرد را که به فضايل دروني و صفات انساني اوست با نمودار بيروني او که خانه و پوشاک و شغل و ماشين و … است، از يکديگر جدا مي‌سازد و هر دو را متمايز از يکديگر به شخص تفهيم مي‌کند. 
نوشته‌‌اند:‌زماني ناصر‌الدين شاه در حمام از کيسه‌کش خود پرسيد آيا مي‌‌‌تواني مرا قيمت کني؟‌ وي گفت:‌ اگر در امان باشم، آري! سپس گفت:‌ قيمت شما يک صد تومان است!
بنابراين هرگاه خويشتنِ آدمي را ديگري هم بتوند قيمت‌گذاري کند خود شخص آن را بهتر مي‌تواند بسنجد و ارزش‌گذاري نمايد. آنگاه که فرد در انديشه فرو مي‌رود تا ارزش خويشتن را که به تفکرات، رفتارهاي انساني و‌آروزهاي بهادار است، بسنجد و چيزي در درون نمي‌يابد،‌ به بخش ديگر وجود خود يعني امکانات رفاهي زندگي، شغل، امتيازات جسمي و ظاهري و… رو مي‌کند تا به  کمک آنها منزلتِ نايافته را به شکل مجسمه‌اي تو خالي، تصويرسازي و ترسيم کند و از هيچ،‌ چيزي بسازدو «نفس»،‌ «وجدان» يا «خويشتنِ‌ خودآگاه» ناميد يک دم از فعاليّت باز نمي‌ايستد و پيوسته از وضعيت زندگي و کمبودهاي معنوي و انسانيِ شخص، به خود او خبر مي‌دهد. وقتي فرد مطلع شود که معتقدات،‌ همّت‌ها،‌ آرزوها و کوشش‌‌هاي او عناصر ارزنده‌اي است احساس ارزش self steem)) مي‌کند و امنيت و سلامت رواني مي‌يابد و چون آنها را پوچ و بي‌مقدار ببيند،‌ به ناهنجاري شخصيت و اضطراب دچار مي‌گردد.
در فرموده‌اي آسماني مي‌خوانيم:بل الانسان علي نفسه بصيره و لو القي معاذيره: آدمي به نفس خود بهتر آگاهي دارد،‌ هر چند در ظاهر، عذر آورد. [تا خود را آرام سازد.]
يعني چون فرد در انديشه فرو مي‌رود و در خود چيزي از ارزش‌ها نمي‌بيند و ميان «تصورات از خود چنان که هست» (Selflmage) و «تصور از خود چنان بايد باشد» (Indeal Image) فاصلة زيادي مشاهده کرده،‌ در مقابلِ بزرگي ديگران احساس شکست و کمبود مي‌کند، مکانيسم دفاعي او به کار مي‌افتد تا آن ناتواني واقعي يا حتي خيالي را به کمک پديدة جايگزين آن جبران کند.  گاهي به خودستايي رو مي‌کند و زماني به تحقير آنچه ديگران دارند.
شايد گاه بچه‌ها را به هنگام بازي ديده باشيد که وقتي يکي از آنها به داشتن اسباب‌ بازيِ مخصوصي فخر مي‌فروشد ديگري که اسباب بازي را ندارد ناچار به دارا بودن چيزي افتخار مي‌کند که آن يکي ندارد،‌ تا رنجِ نداشتنِ آن اسباب‌ بازي را کمتر احساس کند. اين پديده در سراسر زندگي انسان حکمفرما است و خصوصاً آنها که در خانواده‌هاي غيرديني رشد کرده‌اند و ارزش‌هاي اخلاقي و فرهنگ پوشش در ميانشان بهايي ندارد،‌ بيشتر بدان گفتارند. آنها چون خود را با معيارهاي اخلاقي مي‌سنجد و ميان آنچه هستند و آنچه دوست دارند باشند،‌ فاصله مي‌بينند و بهايي براي خود نمي‌يابند به ارزش‌‌‌هاي ظاهري چنگ مي‌زنند. نقدترين ابزار براي آنان،‌ ظاهر زندگي،‌ لباس‌هاي فاخر و چهره يا اندام زيبا است. اين ابزارها را گاه زنان فاسد نيز دارايند.
اين تفاوت ميان باطن و ظاهر، گواه آن است که هر چه آدمي از باطن تهي‌تر مي‌شود توجّه او به ظاهر، بيشتر مي‌گردد.  نماي ظاهر (وضع لباس،‌ خانه، ماشين، طرز سخن گفتن و نشستن و غذا خوردن،‌ کيف دستي و کفش و اموري از اين نمونه) بهترين ابزار پوشانيدن “ضعف‌هاي ناپيداي شخصيتي” است و اين نکته را وجدان عادي‌ترين مردم مي‌داند و از آن استفاده مي‌کند.
?
2. اثبات لياقت
بعضي از رفتارهاي اجتماعي مانند ارائه آثار هنري،‌ نشان دادن پيشرفت تحصيلي و محصول کار و فعاليّت توليدي و توصيف وضعيت مرفّه زندگي،‌ گاه به منظور “اثبات و توانايي صورت مي‌گيرد. اين رفتار اگر از احساس ضعف نباشد،‌ نوعي نياز طبيعي و رواني و فراهم‌آورِ زمينة رشد و تعالي استعدادها و عامل معرفي فرد به اجتماع و سبب تشويق ديگران به فعاليّت است.
به گفتة يک پژوهشگر:‌
چه بسا زنها که در خياطي، هنرهاي دستي يا پرورش کودکان زحماتي کشيده و منظومه‌‌ها يا قصايدي سراييده‌اند، نه به منظور اينکه از اين راه شهرت و افتخاري به دست آورند يا پس از قرنها به ياد بود آنها مجسمه بر پا نمايند؛ بلکه با اين مقصود که لياقت خود را در نظر کساني که طرف علاقه آنها هستند آشکار ساخته،‌ از اين راه محبّت آنان را بيشتر به خود جلب نمايند.
“ميل به رجحان داشتن”، به زن لذّت مي‌بخشد. مي‌خواهد يقين کند که همگان به وجودش احتياج وافر دارند. براي همين است که بيشتر مادرها کارهاي اطفالشان را خود انجام مي‌دهند و بزرگ‌ترين فدارکاري‌ها را تحمل مي‌کنند تا معلوم شود که واقعاً امورزي از او بر مي‌آيد که از ديگري ساخته نيست. 
جلوه رفتار زن و مرد در جلب شخصيت، متفاوت است.  زن بخشي از شخصيت خود را در جلب حمايت و عنايت مرد دنبال مي‌کند،‌ اما نه فقط در اينکه به اندام و چهره و موي او بنگرند و شيفته‌اش شوند. بيشتر آنها در اين جلب توجه،‌ در جستجوي هدفي بالاترند و پسند آمدنِ چشم و لب زيبا و اندام، برايشان هدف نهايي نيست؛ هر چند مردان و حتي خود زنان، گاه آن هدف و انگيزة اصي را نمي‌شناسند يا از آن غفلت مي‌ورزند.
در نگاه سطحي مردم،‌ دخترانِ سست ايمان، از آنجا که قدر و بهاي خود را نمي‌دانند به رفتارهاي تحريک‌آميز روي مي‌کنند؛ حال آنکه حقيقت،‌ فراتر از اين است. آنها با جلب توجّه بيگانه اميد دارند که بتوانند نظر مرد را به شخصيت وموقعيّت عاطفي و جنبه‌‌هاي نهفته در وجود خود جلب کنند.
نمي‌توان گفت افراد خودنما (Self disclosing) پيوسته به سبب احساس ضعفِ شخصيت،‌ به خودنمايي رو کرده‌‌اند. در بسياري از موارد علت خودنمايي، احساس ضعف شخصيت نيست، بلکه فرد نيروي متراکمِ‌ آزاد نشده‌اي در درونش احساس مي‌کند که نمي‌داند از چه راهي بايد آن را آزاد کند و ديگران را از وجود آن باخبر سازد. بنابراين از بخشي از نيروي آماده و آشکار خود استفاده مي‌کند تا شايد بتواند راهي براي نفوذ در دلها بيابيد و قدرت و استعداد خود را به اثبات رساند.
هر دختر و زني، هر چند کم دانش و سست ايمان باشد،‌ بيش از آنچه مردان مي‌پندارند براي شخصيت خود ارزش قائل است و خود را به داشتن دو امتياز، شايستة‌ والاترين احترامات مي‌شناسد:‌
1.  جنبه‌‌هاي غيرمادي که هدف آفرينش زن بوده است.
2. برخورداري از ظرافت‌هاي زنانه که نزد مرد بسي داراي اهميّت است.
دختر يا زني که با پوشيدن لباس کمتر مي‌کوشد نظر افراد را به امتيازات ظاهري خود جلب کند تمام هدفش به رخ کشيدن ظرافت‌هاي زنانه نيست. اين هدف،‌ دامِ هدفِ والاتر و مهم‌تر است. او مي‌خواهد بدين وسيله تماشاگرش را مجذوب توانايي خود کند و دلخوش شود که ديگران در وي چيزي يابيده‌اند که در خورِ توجه است.
شيفتگي مرد برگرفته از احساس نياز او به زن است. مرد در وجود زن امتيازاتي مانند استعدادها و جاذبه‌هاي زنانه مي‌بيند که خود ندارد و مي‌داند که در هيچ موقعيّت نمي‌تواند بدان دست يابد. اما از آنجا که جلوة ظاهر اندام زن براي مرد بسيار فريبنده و جاذبه آفرين است، پيش از آنکه آن جلوه، پرده از قدرت معنوي زن بردارد، مرد را گرفتار خود مي‌کند و زن نيز از هدف اصلي‌اش دور مي‌ماند و او را بيش از پيش به زيباسازيِ ظاهر مشغول مي‌سازد و گويا فراموش مي‌کند که در آن همه کوشش‌ها براي جلب توجّه مرد، به هدفي ديگر نظر داشته است که از آن دور مانده است.
آنچه اين حقيقت را به اثبات مي‌رساند يکي آن است که پس از تشکيل زندگي زناشويي، هر گاه زن احساس کند همسرش او را فقط براي زيبايي، موقعيت خانوادگي يا دارايي وي برگزيده است رنجيده خاطر خواهد شد و ارزش اصيل خود را نزد شوهرش فراموش شده مي‌پندارد.
3. آزمودن توانايي خود
«ترس و اضطراب موهوم»، از خصوصيات دختران نوجوان است. آنها گاه از عواملي ناشناخته بيمناک‌اند و مرموزانه و بسيار با احتياط سعي مي‌کنند به تدريج بر اين ترس و اضطرابِ ناشناخته غلبه يابند.  شايد علت اضطراب آنان نامعلوم بودند پاسخ پرسش‌هايي از اين نمونه باشد:‌
آيندة من چگونه است؟‌
آيا مي‌خواهم توانست نظر همسر آينده‌ام را جلب کنم؟‌
آيا در ميان همسالان،‌ فردي “محبوب و پذيرفته‌”ام؟
آيا در وجودم عيبي نيست که افراد را از من دور سازد؟‌
گاهي دتر و حتي زن از زيبايي و کارآمدي خود با اطلاع است،‌ اما چندان اعتماد و اميد ندارد که بتواند به وسيله آن در دلها نفوذ کند. مي‌خواهد به توانايي‌اش ايمان بياورد و آنگاه در ساية اين اعتماد به نفس، اطمينان خاطر بيابد و به زندگي دلگرم شود.
“اعتماد و اطمينان خاطر” زماني به دست خواهد آمد که فرد توانايي‌هاي خود را محک بزند و از ميزان آن اطلاع يابد. براي اين کار يکي از راه‌ها- براي زني که ايمانش کامل نيست به ظهور رساندن جلوه‌هاي اندام و ظرافت‌هاي زنانه است.
4. اشتياق به پسنديدگي و تحسين برانگيزي
تمايل به برانگيختن احساسات ديگران واشتياق به پسنديدگي و پذيرفتگي، شايد نيرومندترين محرک زندگي زن باشد. با موفقيّت در اين تمايل، زن در پيري هم شاداب خواهد زيست. اشتباه مردان اين است که تصور مي‌کنند اگردختر يا زني به طنازي و تحريک مردي پرداخت حتماً به وي علاقه‌مند است؛ حال آنکه معمولاً‌ چنين نيست.
يک هدف زن از جلوه‌گري و ارائه خوش آهنگي صدايش، مجذوب کردن روح افراد است. او بدين مي‌انديشد که وجودش مورد تحسين و تمجيد و مايه شگفتي قرار گيرد. سرشت مرد نيز گويا چنان است که بيش از توجّه به شاهکارهاي روحي زن و امتيازاتي مانند لطافت طبع و برخورداري از انديشه قوي مجذوب زيبايي و دلربايي او مي‌شود و بدين وسيله هم از “درون ماية معنوي” خود غفلت مي‌ورزد و روز به روز به همان سمتي مي‌شتابد که تحسين انگيزتر وجاذبه‌آورتر است.
پذيرفته‌شدن نزدم مردم به ويژه آشنايان و مورد پسند ذوق‌ها قرار گرفتن، زن را آرامش و امنيت مي‌بخشد و اندوه آرزوهاي برباد رفته و ناکامي‌ها را از دور مي‌سازد. شايد براي همين است که رفتارهاي نامناسب اجتماعي و نيمه برهنگي، بيشتر از دختران و زناني مشاهده مي‌شود که در زندگي با شکست روبه‌رو شده‌اند،‌ يا نتوانسته‌اند محبّت فردي را به خود جلب کنند، يا امتيازات خود را نزد آشنايان به اثبات رسانند. مي‌گويند: «زن از فداکاري و حتي مرگ وحشت ندارد. تنها بيمناک است که قبل از آنهايي که در اطراف او گرد آمده و مورد علاقه اويند آن طوري که بايد او را نشناخته و به شخصيت حقيقي او پي نبرده باشند.»
آيا مي‌توان زن را بدين تمايل ذاتي که دوست دارد با تقديم رايگان بخشي از توانايي‌هايش مورد احترام و تحسين قرار گيرد، سرزنش کرد؟‌ آيا اين احساس هديه خدا به اوست يا جلوة نوعي انحراف؟ آيا بانوان پاکدامن و با حجاب از چنين تمايلي بي‌بهره‌اند؟‌ آنها در ارضاي حسّ تحسين برانگيزي و پذيرفتگي اجتماعي چه مي‌کنند؟‌
حقيقت آن است که اين احساس هديه خدا و جزو سرشت زن است و زن پاکدامن و تربيت شده نيز گريزي ندارد، جز آنکه با نداشتن اعتقادات صحيح ديني،‌ ضوابط آن در نظر گرفه نمي‌شود و آنچه هدية خدا است عامل لغزش و انحراف مي‌‌گردد.
در پي هدف‌دار کردن چنين تمايل ذاتي و به منظور بهره‌برداري هر چه بيشتر از آن و در امان ماندن اجتماع از آثار زيانبار انحراف آن، اين اصول را بايد از نظر دور نداشت:
1. زماني که دختران و زنان با آموزه‌هاي ديني تربيت نشوند مرز تمايل آنان به جلوه‌گري و تحسين‌ برانگيزي گسترش مي‌يابد و اشتياق ايشان به پسند آمدن و پذيرفته شدن، به نوعي بي‌قراري مي‌انجامد. ديگر تنها بدين دلخوش و آرام نيستند که نزد دوستان و فاميل،‌ دوست داشتني، زيبا، ستودني و مورد پسند قرار گيرند. مي‌خواهند در حوزه‌اي وسيع‌تر حتي نزد اشخاص که توقع محبّت و انتظار احترام از آنها ندارند. محبوب و دلارا جلوه نمايند. با اين طرز فکر، محيط خانه و مجالس خانوادگي، براي چنين تمايل و انتظاري، کوچک است و هر پديدة بازدارنده مانند حجاب براي زن عامل ناکامي شناخته مي‌شود. او آزادي را براي گسترش فساد نمي‌جويد. مي‌خواهد محيطِ بهر‌ه‌وري از خود را گسترش دهد و دايرة مشتاقان خود را توسعه بخشد و از اينکه شمار بيشتري را مجذوب خويش سازد، لذّت ببرد و ذوق «مورد پسند ديگران واقع شدن» را سيراب و ارضا کند.
وظيفة والدين، مربيان و همسران است که پيش از انحراف اين احساس، در هدايت فرد بشتابند. به او تفهيم کنند که رها کردن اين تمايل نه تنها او را آرامش نمي‌بخشد،‌ در جلبِ نظر افراد،‌ او را بي‌قرار مي‌کند.
نيز بايد: در توجّه به استعدادها، خواسته‌ها و عواطف دختران و زنان بکوشند تا اميالِ ارضا نشدة آنان ايشان را به جلب توجّه بيگانگان دچار نسازد.
گاهي دختران و زنان به علت نازيبايي، نداشتن اندام موزون و نقص بدني هر چند بسيار ساده مانند جوش صورت احساس کمبود و نگراني مي‌کنند و مي‌پندارند که کسي بدانها توجهي ندارد. اين افراد به دلجويي و توجه، بيشتر نيازمندند و خود نيز بايد نيروهاي دروني و استعدادهايشان را به سمتي سوق دهند که موفقيت‌آميزتر است. صدها نيروي باطني شگفت در هر فرد وجود دارد که اگر شناخته و شکوفا باشد همگان را دچار حيرت و شيفتة‌ فرد خواهد کرد و فرد براي کشف آن رموز چندان نيازمند خودنمايي نيست.
2. هر گاه اشتياق وافر دختر و زن به طنّازي و دلبري، هدايت و مهار نشود به تدريج روحه خفتة گناه، شخص را به انجام امور ناروا علاقه‌مند مي‌سازد و از موضوعي ساده مسأله‌اي دشوار پديد خواهد آورد که زمينة لغزش و انحراف ايشان را گسترش مي‌‌دهد. زن با ضميري بي‌آلايش به خودنمايي مي‌پردازد و مرد که از بي‌آلايشي زن آگاهي ندارد آن رفتار را نوعي اظهار تمايل به گناه تلقّي مي‌کند و به دام گرفتار مي‌شود و خود و او را رسوا مي‌سازد.
5. کشف دنياي اسرار آميز درون
در فرمودة يکي از دانشمندان مردان تاريخ، حضرت جعفر صادق عليه السلام مي‌خوانيم:‌
حياداري ده بهره و سهم است که نه بخش آن در زنان و يک سهم در مردان است. از آن نه سهم زنان، چون ايشان عادت زنانه شوند يک سهم زايل مي‌شود. چون ازدواج کند يک سهم و چون باردار شود سهم ديگري از حياي او زدوده مي‌شود. با تولد فرزند سهم ديگر آن زايل مي‌شود و آنگاه فقط پنج سهم براي وي باقي مي‌ماند… اگر پاکدامني بورزد آن پنج سهم برايش باقي مي‌ماند. 
چگونه عادت زنانه، ازدواج، بارداري و تولّد فرزند سبب کاستي حياي زن مي‌شود؟‌آيا خوب است با ترک ازدواج و جلوگيري از بارداري، اين حيا را حفظ کرد؟‌آيا پيشگيري از رخداد اين چهارده پديده براي زن ممکن و روا است؟‌
اين حديث يکي از ژرف‌ترين احاديث و در بردارندة اسرار مهمي است. شک نيست که با سير طبيعي زندگي، نمي‌تواند از اين چهار رخداد بگريزد. بنابراين در از دست دادن آن چهار سهم حيا چاره‌اي نداردو بلکه بايد براي از دست دادن آن سخت شادمان باشد. چون در هر مرحله به شگفتي‌هاي تازه‌اي از وجودش پي مي‌برد و دريچه‌اي از اطلاعات يا لذّت‌هاي زندگي به رويش گشوده مي‌شود.
ازدواج و بارداري و تولد و پرورش فرزند، به زندگي يکنواخت زن شور تازه مي‌بخشد و گنجينة‌ احساسات، عواطف و غرايز او را که در اعماق وجودش نهفته است، بيرون مي‌کشد و لذّت مشاهده و استفاده از آن را به وي مي‌چشاند. بايد پذيرفت که در وجود همة ما انواع  تمايلات و توان انجام هر کاري نهفته است که تا زمينة شکوفايي و بهره‌جويي از آن پيش نيايد، شناخته و شکوفا نمي‌‌شود.
چنانکه کشفِ نيروي باطني خود، در موقعيّت مناسب، استعدادها را پرورش مي‌دهد، کشف آن در زمان نامناسب، بحران ساز است. در پي تحقيق و گفتگو با چندين نفر از دختران فريب خوردة زنداني اين حقيقت براي من پيش از پيش روشن شد که يکي از عوامل لغزش اين افراد آشنا شدن زود هنگام و يکبارة آنها با ويژگي‌ها و استعدادهاي زنانه خود بوده است. آنها در اثر گفتگو و تماس با افراد بيگانه به ماهيت خود پي برده و خويشتن را زودتر از زمان لازم يا در موقعيّت نامناسب شناخته و چون از فهم ديني و ايمان بهره‌اي نداشته‌اند به لغزش دچار شده‌اند. وقايع اجتماعي و تجربه‌ها نشان مي‌دهد که برهنگي و کم پوشيدگي دختران،‌ ماهيت زنانة آن را بسيار زودتر از زمان مناسب به ايشان مي‌شناساند و مانند بلوغِ زود هنگام، ايشان را دچار وسوسه و آلودگي مي‌کند.
ناپوشيدگي زنان و دخترانِ، از آنجا که جاذبة آنها را علني مي‌کند، مردان را مجذوب و شيفته مي‌سازد و همين شيفتگي بر روحيه زن تأثير مي‌گذارد احساس مي‌کند با چنين رفتاري، نگاه‌ها را در جستجوي رموز وجود خود بي‌قرار مي‌کند و کساني براي پي بردن به ويژگي‌هاي او و توجّه کردن به آن در تکاپويند. با خود مي‌گويد حال که کسي درصدد شناخت نيروي جاذبه آفرين من است چرا خود را با پوشش، از چنين توجهي بي‌بهره کنم!‌
شايد سرّ اينکه بعضي از بانوان قبل از ازدواج بيشتر درصدد جلوه‌گري و دلبري هستند و پس از ازدواج حتي براي همسرشان خودآرايي نمي‌کنند يکي همين امر باشد که زن وقتي مرد را به خويش علاقه‌مند ببيند تا حدي منظور اصلي خودنمايي و عشوه‌گري وي از بين مي‌رود. اگر زني ديده شود که پس از ازدواج همچنان در حضور بيگانه شيوة خودنمايي پيش گرفته است احتمالاً، پاسخ عواطف دروني خويش را نزد شوهر نيافته است.
6. شوقِ نظارة شادماني ديگران
اشتياق زن به برانگيختن احساسا ديگران و تحسين برانگيزي، يکي بدان علت است که او از مشاهدة هيجان و خوشي اطرافيانش دلشاد مي‌گردد. همين “دگر خواهي” سبب مي‌شود که وي لذّت‌هاي مربوط به خود را فراموش کند و زندگي و فداکاري را بيشتر براي ديگران بخواهد و به همين علت است که از قدرداني يا ناسپاسي اطرافيانش بيش از حد انتظار، شادمان يا آزرده مي‌شود. “ديگري دوستي” او سبب مي‌شود که اگر کسي در کنارش نباشد تا زن به او شادي بچشاند بي‌قرار و پژمرده شده، جانش در شکنجه قرار مي‌گيرد.
«مغز زن مانند ذره‌بيني است که احساسات سايرين را قوي‌تر و شديدتر جلوه مي‌دهد و از همين رو به، جلب لذّت و دفع آلام ديگران بيش از کسب شادي و دفع اندوه خويش مي‌انديشد و گاه خود را قرباني شاد و لذت آنها مي‌کند.»  دور نيست که بگوييم بخشي از فعاليت‌ها و خدمات زن در خانه يا حتي شادي آفريني‌هاي او در مجالس جشن، به همين سبب است که ديگران را مسرور کند و مورد محبّت آنها واقع شود.
در ميان آنچه زن براي تحريک احساسات ديگران در بيرون از حريم خانواده و شادي رساندن به آنها در دست دارد آماده‌ترين وسيله اندام اوست. زن از بي‌قراري مرد در توجّه به اندام و سيماي خود باخبر است و از رنج يا خرسندي مرد اطلاع دارد. بدين سبب مي‌کوشد تا با جلوه دادن آنچه مرد را شادمان مي‌کند به او لذّت بچشاند و خود از اين شادمان سازي تسکين يابد. زن در اين داد و ستد بدانچه خود از دست مي‌‌دهد توجّه ندارد و تنها بدين مي‌‌انديشد که با رفتار و طنازي‌اش قلبي را به هيجان وا دارد و به او لذّت ببخشد. جز خود زن هيچ‌کس نمي‌تواند خرسندي دروني او را در چنين حالتي درک کند. (دقّت شود).
پيشگري و درمان
شادمان شدن از لذت چشاندن به ديگران، جزو سرشت زن است و پاکدامني يا بي‌تفاوتي فرد به رعايت اصول اخلاقي، در آن تأثير ندارد؛ جز آنکه دختران و زنان پاکدامن اين حسّ را به  نوعي ديگر جستجو و ارضا مي‌کنند و چه بسا سرچشمة اين عطش دروني در ايشان جوشنده‌تر از افراد سست ايمان است. زيرا فطرت و نهاد ايشان سالم‌تر و متعادل‌تر است و به طور طبيعي حسّ فداکاري و علاقه به ديگران در آنها شديدتر است.
رواتر اين است که زن پيش از جستجوي شادماني افراد،‌شادماني‌هاي پايدار و حقيقي را بشناسد، تا کوشش وي در شاداب ساختن ديگران به هدر نرود و به جاي سود رساني،‌ تباهي نيافريند. فردِ جواني را به لحظه‌اي فريفتة زيبايي و دلربايي خود کردن و رشتة محبّت او و همسرش را گسستن يا به انجام گناهي آلوده ساختن، ماية شادماني واقعي نيست.
بنابراين پيوسته بايد در انجام هر کار به جوانب آن نيز انديشيد که مبادا نوعي شادي آفريني در حقيقت تلخکامي براي خود و ديگران به دنبال آورد.
البت کسي را بدين ويژگي که از شادماني ديگران دلشاد مي‌شود، نمي‌توان سرزنش کرد، بلکه بايد او را بدين صفت ستود و تشويق کرد. آنچه ماية اندوه و سزاوار پيشگيري است اينکه دختر يا زني بخواهد با ناپوشيدگيِ اندامش به دلربايي بپردازد تا ديگران را خشنود کند. هر گاه آدمي تنها به خود تعلق داشت کسي به داشتن چنين انديشه‌اي،‌ بر او خرده نمي‌گرفت. اما هر يک از ما،‌ چنان که به خويشتن تعلق داريم، به آفريدگار خود و همة هستي پيوسته‌ايم. شادماني‌اي که با يک نيم نگاه اوج گيرد، با نگاهي ديگر به حسرت مبدّل مي‌شود. چه عشق‌ها و علاقه‌ها و برانگيختگي‌هاي زودگذر که عمري اندوه به بار آورده است.
7. ناکامي جنسي
در ميان مردان، نوعي بيماري جسمي يا رواني وجود دارد که فرد به مباشرت با يک همسر قانع نيست و ناچار همسران متعدد بر مي‌انگيزد. اما زن هر چند در ميل جنسي، فزون خواه باشد در صورت سلامت اخلاقي هرگز خواهان چند همسري نيست و بلکه از آن تنفّر دارد. به فرموده امام صادق عليه السلام چهار چيز هرگز از چهار چيز سير نمي‌شود: زمين از باران،‌ چشم از نگاه، زن از مرد،‌ دانش پژوه از دانش‌اندوزي.  با اين حال، با انحراف جنسي و بيماري اخلاقي يا کوتاهي شوهر در وظايف زناشويي، اين رفتار استثنا مي‌پذيرد و زن نيز چه بسا با دارا بودن همسر، از ناکامي جنسي رنج ببرد.
ناکامي جنسي گاه حقيقي است و گاه مجازي. در نوع اول فرد حقيقتاً بر اثر محروميت، ناکام مانده است؛ اما در نوع دوم عواملي سبب شده است که او « احساس ناکامي» کند. در زماني که فرد بر اثر ارتباطات آزاد با غيرهمجنس،‌ به تنوع طلبي و فزون خواهي گرفتار مي‌شود حقيقتاً ناکام نيست، ولي «احساس ناکامي» او را مي‌رنجاند و به رفتارهاي آزادانه‌تر آلوده مي‌سازد.
طبيعت عادت‌پذير آدمي طوري است که هر گاه طعم شيرين چيزي را بچشد به تدريج بدان خو مي‌کند؛ تا جايي که ترک آن برايش دشوار مي‌شود. در مسايل جنسي اين پديده شدّت و پيچيدگي خاصي دارد. اگر فردي در موقعيّت ويژه به انجام کاري تمايل يافت و بدان خو کرد ديگر نمي‌تواند از چشيدن طعم آن به آساني چشم بپوشد.  در زنان،‌ عادتِ همصحبتي با مردان چنانچه با سهل‌انگاري اخلاقي و ناپوشيدگي بياميزد. پس از مدّّت زمان کوتاهي، نوعي تمايل به بيگانه را در آنان پديد مي‌آورد که فرد به سبب آن از گفتگو و تماس با افراد غيرهمجنس لذّت مي‌برد. چشيدن طعم گناه روز به روز اين تمايل را افزون مي‌سازد. و آن را به نوعي انحراف اخلاقي مبدّل مي‌کند. در آن صورت،  زن هر چند همسر داشته باشد نهادي ناآرام مي‌يابد که از جلب توجّه مردان احساس خرسندي مي‌کند و خود را به بروز چنين رفتاري نيازمند مي‌بيند.
پيش از هر چيز بايد دانست که تنوع‌طلبي غرايز و لذت‌جويي زن، داراي مراتب مختلف است، ولي دو محور فرعي و اصلي دارد:‌
1- جلسه علاقه و محبّت فرد غيرهمجنس (محور فرعي)
2- برقراري رابطة زناشويي (محور اصلي)
زنان تا آن هنگام که به اصول اخلاقي و حجاب معتقدند اين هر دو تمايل را نسبت به يک فرد (همسر) بروز مي‌دهند. زن مسلمانِ تربيت يافته در صدد برانگيختن توجه و علاقة فرد بيگانه نيست و پيوسته از آن پرهيز مي‌کند؛ ولي چون از تربيت دين يدور شود و به ناپوشيدگي اندام و موها عادت کند رفته رفته آن تمايل اول را که پيش از اين فقط نسبت به همسرش به کار مي‌بست، نسبت به ديگران نيز بروز مي‌‌دهد و ناخودآگاه دوست دارد زيبايي‌هاي خود را به همسر محدود نسازد و بدين وسيله حسّ‌ جلب علاقه و محبّت افراد غيرهمجنس را که در وجودش مهار نشده است ارضا کند؛ حسّي که تا پيش از اين به خوبي به وسيلة همسر ارضا مي‌شد و او در اين زمينه احساس کمبودي نمي‌کرد. آنها در اين مرحله، همچنان تمايل نوع دوم را براي شوهر حفظ مي‌کنند.
رفته رفته انحراف در تمايل اول (جلب محبّت فرد غيرهمجنس)، به تمايل نوع دوم نيز سرايت مي‌کند و همسخني با بيگانه و جلب توجّه و محبت‌ آنان، روح انحراف يافتة فرد را دستخوش انحراف تازه‌اي مي‌کند و تمايل به برقراري رابطة صميمي‌تر با بيگانه  در وي تشديد مي‌‌گردد و به تدريج کشش نوع دوم نيز به وجود مي‌آيد؛ چنانکه فساد اخلاق و متلاشي شدن نظام خانواده در غرب همين گونه پديد آمد.
در جوامع غربي پس از بيدار شدن اين حسّ در زنان، به سبب نامحدود بودن آزادي‌هاي جنسي،‌ برقراري رابطه با غير همسر متداول گرديد و هيچ‌کس ديگري را از آن باز نداشت و نکوهش نکرد.  اما در شرق، آن حسّ‌ بيدار شده، از آنجا که زمينة ظهورش کمتر فراهم است، به شکلي ديگر رخ مي‌نمايد. در اينجا زنانِ کم پوشش چون شرايط اجتماعي را براي ارضاي تمايلات انحراف يافتة خود نامساعد مي‌بينند مي‌کوشند در همان حدّ که ممکن است اين حس را ارضا کنند. از همين‌رو، ناپوشيدگي بدن براي آنان بهترين و آخرين وسيلة ارضاي آن حسّ ناکام مانده است.  رفتار برخي از اين زنان گاه چنان پيام‌دار است که بيننده هيچ ترديد نمي‌کند که آنها از طغيان غرايزِ ناکام مانده رنج مي‌برند. اين رفتارها را بايد نوعي شهوتراني خاموش دانست که نقش آشکاري از خود بر جاي نمي‌‌نهد و به راحتي نمي‌توان به رخداد آن، گواه گرفت و شخص را بدان متهم نمود.
8. آشنا شدن با دنياي اسرار آميز مردان
در بعضي از خانواده‌ها که اصول اخلاقي و ضوابط اجتماعي به درستي به فرزندان آموخته نمي‌شود، سليقه‌ها، نما و تفسير احکام خداوند را موهوم مي‌کند و فرزندان به ويژه دختران افراد غيرهمجنس را موجود ناامن، با دنيايي مرموز،‌ مي‌شناسد که بايد در هر حال از او گريخت. “نامحرم”‌در نظر آنان واژه‌اي هراس‌آور و برخورد با او داراي آداب و انضباط ويژه است که گويا از عهدة هر کس بر نمي‌آيد. اين طرز تفکّر بيش از آنکه عامل شناخت باشد زمينه‌ساز پيدايش سليقه‌هاي ناموزون و رکود اخلاقي است.
حس کنجکاوي که در دورة نوجواني و جواني، فرد را به شناخت بيشتر پديده‌ها سوق مي‌دهد، شخص را وا مي‌دارد تا هر پديده را که پيش از اين او را به پرهيز از آن هشدار مي‌داده اند، بيازمايد و از موارد مصرف آن و خطرهاي احتمالي‌اش اطلاعاتي به دست آورد و حتي اگر اين آزمودن به شهامت و تحمل ضرر ناچيز نيازمند باشد از آن نگريزد تا تجربه‌اش کند.
براي کسي که سالها وي را بدون توجيه و دليل منطقي، از مرد بيم داده و از برخورد با او هراسناک ساخته‌اند يک راهِ شناخت و آزمودن مرد، روآوري به اوست. چنين شخصي چون جز پاره‌اي هشدارها، اطلاعاتي دربارة موجود مذکر ندارد دوست دارد از روحيات و تمايلات او چيزهايي بداند. مي‌خواهد بفهمد مردان با چشم‌اندازي به زنان در جستجوي چه هستند. چه عاملِ جاذبه آفرين زن، مرد را به شيفتگي وا مي‌دارد!‌
“کم پوشيدگي و نيمه برهنگي”‌براي عده‌اي راهي براي نفوذ به دنياي افراد غيرهمجنس است. زيرا زماني که اندام زن کم پوشش مي‌شود پارسايي و متانت مرد و نيز حياي زن دستخوش هوس مي‌گردد. نگاه‌‌هاي خيره، پرده از روحيات و تمايلات مرد به کنار مي‌زند و جنبه‌هاي ضعفِ مرد را به زن مي‌شناساند. زن با هر حرکتي که نگاه خيرة مرد را به دنبال آورد از ويژگي‌هاي خود و نقش ان در تحريک هيجانات مردان اطلاعاتي به دست مي‌آورد و دنياي متلاطم و اسرار آميز مردان و راه گمراه کردن آنها را بهتر مي‌شناسد.
در امان داشتن دختران، مستلزم پرهيز دادنِ افراطي آنان از پسران و مردان نيست. آموزش و راهنمايي دختران بدين شيوه، گاه تأثير عکس دارد و آنها را در پي شناخت و آزمونِ گروه غيرهمجنس، ناخواسته به دنياي آنان نزديک‌تر مي‌کند. آن پرهيز دادن‌ها زماني تأثير صحيح دارد که با اصول تربيتي و سفارش‌هاي منطقي آميخته باشد. بدين منظور بايد نکات زير در نظر گرفته شود.
1. در تشريح و بيان هر موضوع و خاطره، از افراط و دروغ‌سازي پرهيز کرد و رخدادهاي تجربه شده را همان‌گونه که به وقوع پيوسته‌اند، براي جوان بيان کرد و هرگز براي ايجاد ترسِ اضافي، به تحريف واقعيت رو ننمود. اگر از پسري يا مردي نسبت به زني رفتار ناروا صورت پذيرفته است با درجِ مطالبِ غيرواقعي، مسئله تشديد نگردد و حادثه بزرگ‌تر از آنچه بوده نشان داده نشود.
2. در تعليم اصول ديني قدم فراتر از آنچه دين خواسته است ننهيم و نخواهيم پرهيزگارتر از آن باشيم که خداوند خواسته است. بدين منظور بايست چنانکه از رفتارهاي ممنوع ياد مي‌شود از آنچه حلال است نيز استفاده شود و دختران در انجام آنچه خدا روا دانسته است آزاد باشند؛ هر چند سزاوار است که اين آزادي با دقّت خود فرد و نظارت والدين او همراه باشد.
در فرموده‌اي از حضرت محمد امين صلي‌الله عليه و آله مي‌خوانيم: بهترين زنان کساني‌‌اند که در برابر شوهر رام و در مقابل ديگران نفوذ ناپذيرند. نيز فرمود:‌آنها با محارم خود مهربان و با بيگانه متين و “خود نگهدارند”.
چنانکه در زندگي‌نامة بانو فاطمه زهرا عليها السلام آورده‌اند،‌ آن حضرت به ندرت با نامحرمان گفتگو و برخورد داشته است، ولي زماني که لازم مي‌شد، در حضور مردان چنان استوار سخن مي‌گفت که کمتر مردي مي‌توانست همانند وي با صلابت از حقّ خود دفاع کند.
شرم نسبت به افراد غيرهمجنس، زماني حافظ حدود و شئون رفتار دختر و پسر با يکديگر است، که درون‌مايه‌اي از دلايل منطقي با خود داشته باشد. آن شرم افراطي که مورد نکوهش قرار گرفته است عامل زبوني و ترس است نه حافظ پاکدامني. «شرم افراطي گاه فرد را چنان زبون مي‌سازد که در مقابل افراد غيرهمجنس، اراده را از او سلب مي‌کند، تا جايي که ناخواسته تسليم مي‌شود.»
هر مربي هوشمند وظيفه دارد رعايت حدود و ضوابط را به متربي خود بياموزد. به او ياد دهد که در ارتباط با هر فرد محرم باشد يا نامحرم بايد اصولي در نظر گرفته شود. اين اصول گاهي بازدارنده و بيم‌دهنده است و گاه تعريف‌کنندة روابط انساني و اسلامي. فردِ غير همجنس، هيولا نيست، موجودي است با طبيعي متفاوت با جنسيت ما؛ جز آنکه اصول و آداب اجتماعي و مذهبي رابطه با وي، مخصوص به خود است. در نظر گرفتن اين اصول نيز نه تنها از ارزش اجتماعي انسان نمي‌کاهد،‌ موقعيّت و منزلت او را نزد سايرين بالا مي‌برد و نشانگر آشنايي فرد با ضوابط اخلاقي و اجتماعي است.
عوامل اجتماعي
1) تأثيرپذيري از محيط
محيط نامساعد، از عوامل تأثيرگذار بر رفتار اشخاص است.  محيط سبب مي‌شود که گاه زن نسبت به پوشش خود اهميّت ندهد يا رعايت پوشش کامل را براي خود دشوار بداند.
هرگاه بانويي به هر علت نتواند براي مدتي پوشش مورد اعتقاد خود را رعايت کند، پس از تغيير شرايط محيطي‌اش نيز، باز گرداندن وي به فرهنگ پوشيدگي بسيار سخت است. زير علاوه بر آنکه زشتي گناه نزد او عادي مي‌شود، گذشت زمان در  وي اعتقاد جديد پديد مي‌آورد که بدان خو مي‌کند و به راحتي از آن دست بر نمي‌دارد.
براي رهنمايي اين افراد ناچار بايد مدّت زمان طولاني، آنها را در موقعيّت بهتر قرار دارد تا رفته‌رفته تأثير محيطِ گذشته در آنها خنثي شود. دوشيزه‌اي که از سنين نوجواني تا پس از جواني به طور پيوسته يا بزرگسالانِ غيرمحرم در تماس و گفتگو بوده و در مجامع آنها با پوشش نامناسب حضور مي‌يافته است بدون ترديد پس از اين مدّت حفظ پوشش کامل براي وي بسيار دشوار خواهد بود.
اگر بگوييم سرنوشت افراد را وراثت و محيط رقم مي‌زند سخني گزاف نگفته‌ايم. دختر جواني که در دامن مادري ناآشنا به اصول اخلاقي تربيت شده و در محيط مدرسه و اجتماع و در ميان فاميلش نيز به اين اصول بهايي داده نشده است، چگونه رشد خواهد کرد! هيچ  نمي‌توان اميدوار بود که در ميان اين خانواده‌ها دختران به پوشش معتقد باشند. نه اينکه آنان از خوبيِ حجاب چيزي ندانند يا ايمانشان ضعيف است، بلکه چون اصلاً بدين موضوع معتقد نيستند و براي اين کار هيچ انگيزة ديني ندارند.
2) انگيزة سياسي
در بخشي از مباحث جامعه‌شناسي، به موضوع “تأثيرپذيري افراد از پديده‌ها و کُنش‌هاي سياسي” پرداخت شده است، که به موجب آن، فرد زماني که به هر علت بجا يا نابجا با موجوديّت سياسي حاکم مخالف شود يا بخشي از عملکرد آن را نپسندد و از سويي نتواند به واکنشي ستيزه‌جويانه دست زند،‌ مخالفت خود را در رفتارهاي اجتماعي ظاهر مي‌سازد. اگر حاکميت سياسي و اجتماعي با مذهب گرايان است او سعي مي‌کند هر چه نشانِ مذهب دارد از خود دور سازد و بر ضد آن، موضع‌گيري کنند.
در پوشش بانوان نيز اين پديده راه يافته و امروزه گروه زيادي از کم حجابان سعي دارند با بي‌توجهّي به حجاب،‌ به ارزش‌هاي پذيرفته نزد مذاهب‌گرايانِ حاکم بي‌اعتنايي کنند. در ميان آقايان نيز گاه فرد به همين انگيزه از پوشش کامل همسر يا دختر خود جلوگيري مي‌کند و در حقيقت براي اظهار مخالفت خود يا طرز تفکّري خاص، حيا را از ناموش خويش دور مي‌دارد تا بدين وسيله رنجش خود را از آن طرز تفکر التيام بخشد.
3) ستيز با جامعه و گريز از تحقير
در چندين صد سال پيش آدمياني يافت مي‌شدند که داشتن دختر را ماية ننگ و شرمساري مي‌شمردند. برخي که در حماقت و قساوت، رتبة اول قبيلة خود بودند دخترانشان را در اوان ولادت در گور مي‌کردند. ديگرانشان هم که او را در گور نمي‌کردند نگاهش مي‌داشتند تا در پرداخت خونبها، به جاي شتر و گاو، تني چند دختر دهند. در آستانة ازدواج دختر حق تصممي و انتخاب نداشت و پس از آن نيز به بهانه‌اي او را طلاق مي‌دادند. نه مهريه‌اي داشت، نه ارثي مي‌برد و نه قدرتي داشت که بتواند از حق خود دفاع کند. از آنان هزاران هزار وجود داشت، اما همه تنها و بي‌توان.
در آن ايام، آنکه از خوبي زن مي‌گفت، خود شرمسار و بي‌مقدار مي‌شد و جز يک تن کسي نتوانست با شهامت نام از بزرگي زن ببرد و معاصران خود را بر حماقت و قساوتشان نکوهش کند. آن مرد حضرت محمد صلي‌الله عليه و آله بود که به آينده تعلق داشت. هيچ‌کس جز آن که او تربيت کرد نمي‌دانست چرا وي در روزگارِ زنده به گور کردن دختران مي‌گويد: بر ايمان هيچ‌کس افزوده نمي‌شود مگر آنکه زن را بيشتر دوست خواهد داشت.  از دنياي شما تنها محبّت زن و علاقه به بوي خوش در دلِ من جاي داده شده است و… .  زن را بزرگ نمي‌دارد مگر بزرگواره، و کوچک نمي‌شمرد مگر فرومايه.
آن روز که آن مرد آسماني چنين مي‌گفت کسي از معاصران ساده انديش او نمي‌دانست که وي از اين همه گفته به چه مي‌انديشد و از آينده چه مي‌داند. حال صدها سال از روزگار وي مي‌گذرد و رفته رفته برخي از مردمان عصر ما به گوشه‌اي از آنچه که او در انديشه داشت پي برده و دانسته‌اند که ” گاه رفتار زن،‌ تلافيِ تحقيري است که از آن رنجيده است.”
همّت و کوشش آن برگزيدة خدا يکي آن بود که زن با بزرگ يافتن خود، خويشتن را دوست و ياور و همدم مرد بپندارد و مرد نيز او را مکمل خود بشناسد، نه رقيب. آنگاه که زن گرامي داشته شود و مرد نيز او را درک و هوش و هنر و فرهنگ، خُردتر از خود نمي‌شناسد و زن نيز در کنار او امنيت و آرامش دارد. زيرا خود را در نگاه وي شکست خورده و تحقير شده نمي‌پندارد. اما اگر وي پنداشت که فرد يا تفکري او را کوچک مي‌شمرد نيرويش به مقابله با آن بسيج مي شود.
در حواس آدمي هرگاه يک حس آسيب ببيند به تدريج نيروي نهفته در حواس ديگر تقويت و شکوفا مي‌شود. براي همين است که معمولاً حس شنوايي نابينايان قوي‌تر از ديگران است. زن نيز اگر شخصيت خود را آسيب ديده و تحقير شده بپندارد مي‌کوشد تا همة نيروهاي دروني خود را به کار گيرد و حق خود را از روزگار و از نظام محروم‌کنندة زن، بازستاند. او براي اين منظور، نخست ضعف مرد را شناسايي مي‌کند تا بدين‌وسيله وي را از جايگاه بلند خود به زير کشد و ديگر درصدد بي‌مقدار کردن زن برنيايد و اگر هم به ظاهر خود را قدرتمند بشناسد در نها بداند که زن در بسياري از جلوه‌هاي الهي از وي گرانقدرتر، اعجاب‌ برانگيزتر و دوست‌ داشتني‌تر است و در برخي امور نياز مرد به وي بيشتر از نياز او به مرد است.
زن در اجراي اين تصميم، براي دستيابي به حق خويش، چند برنامه را زيرکانه دنبال مي‌کند:‌
1) کوشش براي اثبات استعدادها و توانايي خود.
2) حضور در حوزة فعاليّت مردان براي استفاده از آنچه مرد از آن بهره‌مند است.
3) شبيه شدن به مردان.
4) سلطه‌جويي بر مرد.
5) تلافي و آزار رساني.
نمي‌توان انکار کرد که پاره‌اي از کوشش‌هاي اجتماعي و فردي زن به منظور اثبات استعداد و توان خود است. هرگونه احساس تحقير وي را وا مي‌دارد تا برتري خود را از همه نظر (زيبايي، هوش، صفات اخلاقي و قدرت انجام کار) به اثبات رساند.
همدوش مردان
دنياي زن و مر، متمايز از يکديگر نيست، اما هر يک امتيازات و توانايي‌هايي دارند که ميدان فعاليّت آنان را تا حدّي ويژه مي‌سازد. با اين حال دير زماني است که زنان مي‌کوشند تا مي‌توانند به حوزة ويژة فعاليّت مردان نزديک شوند و به هر قلمروي که وي پا نهاده است، قدم گذارند، تا اگر در “زن‌بودن” خود ناکام شده‌اند، دست کم، موجودي بدلِ مرد شوند؛ موجودي با اندام ويژگي‌هاي زنانه و با توقّعات و رفتارهاي مردانه. به گفتة فلورانس نايتينگل: زنها به هيچ وجه ترقّي نکرده‌اند. فقط سعي کرده‌اند مرد بشوند؛ البته مردان درجه سوم.
شباهت به مردان
در هر محلّه بچه‌‌هاي ضعيف در مقابل بچه‌هاي جسور و قلدر، براي حفظ موقعيّت خود و در امان بودن از آسيب، ناچار از انتخاب يکي از سه راه هستند: يا بايد باج دهند و هميشه ضعيف بمانند يا پيوسته به دعوا و جنجال رو کنند، يا از درِ آشتي و مشابهت در آيند؛ بدين‌گونه که با بچه‌هاي قلدر محلّه دوست شوند و در زمرة آنان و يکي همانند خودشان گردند.
زن نيز اگر احساس کند جامعه‌اش نمي‌خواهد حقوق او را محترم شمرد و زمينة رشد فکري و اجتماعي‌اش را فراهم آورد،‌ آنگاه که بپندارد با شباهت رساندن به مردان مي‌تواند به حق خود دست يابد، مي‌کوشد تا در همه چيز شبيه مرد شود؛ حتي در طرز لباس پوشيدن و رفتارهاي اجتماعي.
در صدها سال پيش حضرت محمد صلي‌الله عليه و آله به پيروانش هشدار داد:‌
روزي خواهد رسيد که زنان لباس مردانه بپوشند و خود را به زينت مردانه بيارايند. اما آيا مردمِ پيرامون او مي‌دانستند وي چه مي‌فرمايد و به مشاهده چه چيزي،‌ از چنين واقعة هولناکي خبر مي‌دهد؟! شايد با خود مي‌‌انديشيدند که ممکن است روزي‌ زنان از لباس‌هاي مردانه خوششان آيد و بخواهند مانند آنها لباس بپوشند! حال آنکه حقيقت بسيار فراتر از اين است.
سُلطه بر مرد
جز راه‌‌هاي گذشته،‌ چاره ديگر براي زنِ تحقير شده “سلطه‌گري”  است. چون کسي ستم ببيند و توان مقابله و مبارزه نداشته باشد فرياد و پرخاش مي‌کند و ناسزار مي‌گويد. اگر از اين هم ناتوان باشد کينة ستمگر را در دل جاي مي‌دهد تا در فرصت مناسب بر او بتازد و مجازاتش کند، هر چند حقِ از دست رفته‌اش به وي باز نگردد.
هيچ ترديد نيست که يکي از علل بدخُلقي، پرخاشگري و بهانه‌جويي زنان در خانه يا حتي در اجتماع،‌ احساس ستمديدگي است. نمودِ اين حق‌طلبي در محيط خانه،‌ بد خلقي و بهانه‌جويي و انجام ندادن مسئوليت همسري است و در خارج از خانه گاه يا بي‌حجابي و کم‌حجابي؛‌ بدين شيوه که زن، مرد بيگانه را با تحريک غرايزش رنج دهد و روح او را تسخير و مقهور خود سازد.
احساس ستمديدگي فقط به سبب مشاهدة محروميت‌هاي حقوقي و اجتماعي نيست. زن خواه با حجاب باشد يا بي‌حجاب چون رابطه و مواجهة مردان را با خود بيشتر بر محور نگاه‌ةا و تعارفات هوس‌آلود ببيند، آن را براي خود بدترين تحقير مي‌داند و مرد را با چنين نگرش،‌ بي‌مقدار مي‌پندارد و ارزش او را فراتر از ارزش‌‌هاي عاليِ عاطفيِ خويش و پست‌تر از شخصيت خود تصور مي‌کند. وقتي مرد در نگاه زن بي‌لياقت و کم‌‌خرد و سست همّت شناخته شود شک نيست که زن درصد سلطه بر وي بر مي‌آيد و او را اسير هوس‌هاي خود مي‌کند، تا آن شود که زن مي‌خواهد.
آزار رساني (ساديسم)
پاره‌اي از واکنش‌هاي افراد که جلوة آزاررساني دارد ناشي از نوعي ناکامي، احساس حقارت و اضطراب است. هر مرد يا زن، در مقايسة توانايي‌هاي خود و ديگري، به جنبه‌هاي ضعف و قوّت خود پي مي‌برد و براي شکوفايي توانِ نهفته‌اش کوشش را آغاز مي‌کند. اما از آنجا که به سبب شرايط زيستي و اجتماعي، امکان شکوفايي استعداد و نيروي مرد بيشتر فراهم است، حق زن کمتر شناخته مي‌شود و آنان خود را محروم و بلکه ستمديده مي‌پندارند. در چنين حالتي زنان فرا روي خود جز دو راه چاره نمي‌بينند. نخست آنکه از هر “طرح و نظر جانبدارانه از زن” پشتيباني کنند و بدين وسيله، منزلت خود را ارتقاء دهند. دوم اينکه با عرصة علنيِ توانايي‌هاي خويش به مقابله با حريف خود (مرد) برخيزند.
زن در نيروي عاطفي برتر از مرد است و از اينکه مشاهده مي‌کند مرد با تکيه بر قدرت جسمي سعي دارد در همه چيز خود را برتر از زن بشناساند، ناخرسند است. از طرفي زن به خوبي ضعف مرد را در نياز غريزي به زن،‌ حس مي‌کند و مي‌داند که آفريدگار، مرد را در اين طلب و نياز ضعيف آفريده و زن را در غريزة جلوه‌گري و نازآفريني،‌ قدرت بخشيده تا بدين وسيله ضعف جسمي زن در برابر قدرت بدني مرد جبران شود. از سويي چون زن در شناخت لذت و درد ديگران مهارتي ستودني دارد و راه تسلّي يا بي قرار کردن دلها را خوب مي‌داند، از همين قدرت سود مي‌جويد تا حريف پرجنجال خود را آرام کند.
در اين حال اگر ايمان زن کم باشد با نشان دادن زيبايي‌هاي خود و سود جستن از ضعف مرد، قدرت خود را به رخ مي‌کشد. مي‌داند که هر چه در بدن نمايي و عشوه‌گري بتازد قدرت مرد را بهتر در هم خواهد شکست. زيرا با عشوة او غريزة زن‌خواهيِ مرد اوج مي‌گيرد و همين امر زن را در نگاه مرد تا آنجا بالا مي‌برد که وي را موجودي فوق طبيعت مي‌شناسد. آهن گداخته به هر حالتي که گدازنده بخواهد در خواهد آمد.
مردِ شيفته و نيازمند نيز در شدّت نياز خود ارده‌اش سست شده، به شکلي در مي‌آيد که زن مي‌خواهد. در اين حالت وجودِ آهنين مرد چون موم در دست زن قرار مي‌گيرد و در حقيقت نيروي مرد به توان زن افزوده مي‌شود. وقتي مرد مقهور زيبايي و فريفتة دلربايي زن شود رفتارهاي غريزي‌اش، اعتراف به ضعف خود و نيرومندي زن است و زن از اين حالت لذّت مي برد و مطمئن مي‌شود که بخشي از قدرت مرد را به چنگ آورده يا دست کم به سوي امتيازات زن متمايل ساخته است.
انسان چون چهرة جذابي مشاهده کند و در نگاه به آن، بي‌قرار شود در واقع با خيرگيِ نگاه خود نشان داده است که نزد دارندة آن چهره چيزي شايستة توجّه وجود دارد:‌نگاه‌هاي خيرة مردان، براي اين گروه از زنان، بهترين عامل آرامش‌آور است. زيرا نگاه، نماد شيفتگي و شيفتگي علامت مغلوب شدن در مقابل وجود شگفتي‌آور است.
يک علت اينکه بعضي زنان از شنيدن طعنه و کناية افراد رنجيده نمي‌شوند همين است که آن طعنه‌ها را نشان شکست طرف مي‌شناسند. شخص طعنه‌زننده در حقيقت در مقابل زيبايي زن، شکست خورده و آزار ديده است و اينک آن آزار را با کنايه و متلک پاسخ مي‌دهد. “طعنه” علامت آن است که غريزة فرد از رفتار زن تأثير پذيرفته و پس از تحريک، ناکام مانده و حال بدين شيوه جلوه مي‌‌کند.
در اين مرحله نيروي ديگر زن که بر مرد ناپيداست “کمک گرفتن زن از مرد به اسارت کشيدن مرد” است. مردِ فريفته و دلباخته، گرچه مي‌داند در شيفتگي، اراده‌اش سست و تفکرش خام مي‌شود، براي درک بيشتر زيبايي‌هاي زن،‌ خود به زن کمک مي‌کند. نگاهش مي‌کند، به دنبال مي‌رود و با اظهار علاقه، او را در دلبري مدد مي‌کند؛ ولي در حقيقت براي اسارت خود مي‌کوشد.
تحقيرپذيري
چنانکه زن ممکن است در مقابل مشاهدة تحقيرها به واکنش‌هاي تدافعي و تلافي جويانه واداشته شود، اين احتمال نيز وجود دارد که اهانت و تحقير جامعه را باور کند و بپذيرد و آنگاه بي‌اعتماد به شخصيت خود، همان‌گونه شود که جامعه،‌ از او خواسته است. در اين حالت چون براي خود منزلتي قائل نيست بيش از پيش بازيچة خواسته مردان مي‌گردد و تا مي‌تواند در جلب توجّه آنها مي‌کوشد. چون باور کرده است که او وسيلة بهره‌جويي مرد است نه آفريده‌اي مقدس براي آفرين خوبي‌ها.
جواهري متعلق به مرد!‌
درس تلخي که زن از خاطرة برتري‌جويي مرد و حقارت‌هاي گذشته خود مي‌آموزد اين است که به آنچه ديکته شدة مرد است به ديدة ترديد بنگرد. زيرا مي‌بيند مرد، زن را انساني چند درجه پايين‌تر از خود مي‌شناسد و حال از او مي‌خواهد که پيکرش را در حجاب کند. گويا در اين تقاضا و سفارش نيز قرار است زن مانند يک شيء گران‌قيمتِ متعلق به مرد، خود را براي مرد حفظ کند؛ مردي که اينک همسر اوست يا در آينده همسر وي خواهد شد. حال آنکه زن نمي‌‌خواهد با اجبار ديگري و براي منافع او خود را حفظ کند.
«زن بايد شخصيت خويش را باور کند. پس از آنکه خود را والاتر از يک شيء گرانبها شناخت بدون کمترين سفارش آنچه لازمه محافظت از خويشتن است به کار خواهد بست و در رفتارش طوري عمل مي‌کند که مرد او را يک انسان تمام عيار ببيند، نه يک شيء. وقتي او خود را برهنه مي‌کند نمي‌تواند از مرد انتظار داشته باشد که به او به عنوان يک انسان کامل نگاه کند.» 
تا آن زمان که مرد حقيقتاً اعتماد زن را جلب نکرده و شيوه‌هاي عملي براي اعطاي امنيت به زن فراهم نشده باشد، تا وي باور کند که همگان قدر او را شناخته‌اند، بيم آن مي‌رود که زن پذيرش حجاب را نيز به نفع خود نپندارد و آن را طرحي مردانه براي حفظ منافع مرد بداند.
حجاب حق مرد نيست که زن ناچار از مراعات آن باشد. زن براي حفظ پاکي خود است که ازبرهنگي مي‌پرهيزد؛ هر چند از پاک‌ماندن او، مرد (همسر) نيز بهره‌مند مي‌شود. اگر مراعات حجاب براي حفظ حق شوهر و پدر باشد بايست با رخصت آنها و بي‌تفاوتي‌شان نسبت به حجاب، زن بتواند ناپوشيده در مجامع حاضر شود؛ حال آن که وي شرعاً چنين اختياري ندارد.
در گذشته،‌ بسياري از قبايل چون زن را وجودي متعلق به مرد مي‌شناختند او را در مقابل غيرشوهر به گونه‌اي وحشتناک نشان مي‌دادند تا همه از او بگريزند. اين تفکر خواستة اسلام نيست. اگر از زن خواسته مي‌شود که با پوشش ويژه، خود و ديگران را حفظ کند، نه بدان سبب است که با اين کوشش، از کالاي نفيسي متعلق به مرد نگاهداري شده باشد. هدف از پوشش آن نيست که زن از دستبرد راهزنان حفظ شود تا ويژة بهر‌جويي يک فرد (شوهر) باشد. ترسيم حجاب بدين‌گونه سبب شده است که غريبان گويند: چرا کالاي نفيسي بدين امتيازات را بايد ويژه يک نفر ساخت!‌بگذاريد آزاد باشد که گروه بيشتري از وجود او بهره‌مند شوند. 
خلاصه
يکي از عوامل رو آوردن زن به برهنگي و خودنمايي، چاره‌جويي براي پايان بخشيدن به تحقير است. او بدين شيوه نياز دروني مرد به زن را به وي تفهيم مي‌کند و گويا از او بابت تحقيرهايش انتقام مي‌کشد. در اين کار با نمايش بخشي از قدرت خود،‌ توانايي خويش و ضعف مرد را به اثبات مي‌رساند.
آنان که در تفکر و فرهنگ‌شان، بر  “بي‌ارج کردن شخصيت زن” تأکيد مي‌ورزند به ژرفاي اين فرمودة حضرت هادي عليه السلام پي نبرده‌اند که:‌از شرّ آن که خود را حقير و بي‌مقدار بپندارند در امان مباش.  تنها کساني چون اين پيشواي معصوم مي‌دانند که کوچک‌پنداري جايگاه زن تا چد حدّ در نابهنجاري رفتار زن “و جامعه ستيزي” او سهيم است.
زن برهنگي را دوست ندارند، اما اگر ايمانش کامل نباشد و ارزش خود را در پوشيدگي به دست نياورد بر خلاف ميل باطني‌اش ممکن است براي نيل به اين منظور، از برهنگي کمک گيرد. اما زنان ناپوشيده از يک نکته غفلت مي‌ورزند که “تا فرهنگ اجتماعي و تفکر بشري، زن را آنچنان که آفريدگارش خواسته است نشناسد زن با خودنمايي‌هاي خياباني به حقي دست نمي‌يابد.» آنچه زن با توسل به خودنمايي به دست مي‌آورد “نماي آزادي”‌است نه خود ” آزادي”.
4. تظاهر به ترقّي اجتماعي
رفتارهاي مردم از نظر مرتبة  اجتماعي سه گونه است:‌ ضعيف (غير اجتماعي)، عاديع مترقي. همة افراد دوست دارند نوع روابط اجتماعي خود را با ديگران در سطح عالي حفظ کنند و خود و خانواده‌ شان را “مردماني با فرهنگ و آداب مترقي” نشان دهند. اين تمايل، بدون در نظر گرفتن جوانب آن، کوششي مفيد و نتيجه‌بخش است و چه بهتر که همة خانواده‌‌ها پيوسته از سطح غيراجتماعي و عادي به سطح عالي ارتقاء يابند. اما گاه اين کوشش با موانعي روبه‌رو مي‌شود که نابهنجاري اجتماعي مي‌آفريند. از آن نمونه به دو مورد اشاره مي‌شود.
1. گاه موقعيت خانواده‌اي به سبب عوامل جغرافيايي، محدود بودن روابط اجتماعي، وضع درآمد و اموري ديگر، به شکلي است که زمينة رشد فرهنگ و آداب اجتماعي (Folk Ways) براي ايشان فراهم نيست، اما از طرفي مظاهر فرهنگ و نمونه‌هاي مترقيِ رفتارهاي اجتماعي از نگاه آنان دور نيست؛ مانند آنکه به وسيلة رسانه‌هايي همچون تلويزيون شاهد نوعي منش‌‌هاي اجتماعي‌اند که به نظر ايشان مترقي‌تر از مرحله‌اي است که خود در آن قرار گرفته‌اند. يا فرزندي از خانواده به محيطي گسترده‌تر با آدابي پيشرفته، راه يافته است و اينک خانوادة خود را در سطحي پايين و دور از فرهنگ و رسوم متعالي مشاهده مي‌کند.
در اين حالت فردي که خانواده‌اش را دور از فرهنگ و آداب اجتماعي و ضعيف مي‌پندارد در مقابل همسالان خويش احساس شکست و رنج مي‌کند و مي‌کوشد تا به هر وسيلة ممکن، ضعف خانوادگي‌اش را با تظاهر به رفتارهاي نوين اجتماعي، پنهان کند يا خود را ممتاز ازخانواده و در سطحي والاتر نشان دهد. با تأسف، در چنين موقعيت بعضي از دختران جوان مي‌پندارند که سنّت‌شکني و بي‌اعتنايي به اصول مذهبي علامت رشد فکري و اجتماعي است و به همين سبب از هر چه نشان‌دهندة پايبندي آنان به اصول اخلاقي و مذهبي است فاصله مي‌گيرند و در رفتار خود شيوة بي‌تفاوتي و آزادمنشانه بر مي‌گزينند.
گاه در اين خانواده‌ها نه يک فرد، بلکه همگي سعي مي‌کنند پايين بودن سطح درآمد يا فرهنگ اجتماعي خود را با رفتارهاي مترقّيانه پنهان کنند و خويشتن را از نظر وضع اقتصادي و فرهنگي رشد يافته و امروزي جلوه دهند.
2. پيوسته در خانواده‌هايي که افزايش يکبارة درآمدِ خانواده با رشد اجتماعي و فرهنگي آنان همسان و همزمان نبوده است نوعي ناهنجاري رخ مي‌‌دهد که توازن جنبه‌هاي رفتاري آنان را بر هم مي‌زند. خانواده‌هايي که درآمد ايشان در مدّتي کوتاه افزايش چشمگير مي‌يابد، مي‌کوشنند تا سطح اجتماعي و فرهنگي خود را نيز رشد يافته نشان دهند و خود را در زمرة خانواده‌هاي سطح بالا وانمود کنند. «آنها بدون کسب مقدمات لازم فرهنگي با اين تصوّر که رشد اجتماعي نيز ممکن است به سهولتِ کسب درآمد،‌ رشد کند به انجام کارهايي رو مي‌کنند که براي خود و نظام اجتماعي مشکل‌آفرين است. توصية فرزندان به بروز رفتارهاي به اصطلاح اجتماعي،‌ رفتن به مهماني‌هاي مجللّ، پوشيدن لباس‌هايي با رنگ‌ها و مدل‌هاي عجيب،‌ اختلاط دختران و پسران جوان در مراسم، رقص دختران با پسران و کارهايي از اين نمونه، نمايي از همان رفتارهاي مشکل‌آفرين است.»
اين خانواده‌ها بدين نکته کمتر توجّه دارند که هيچ‌گاه رشد سريعِ درآمدِ به مفهوم رشد سطح فرهنگ و تفکر افراد آن خانواده نيست و گاه ميان اين دو هيچ متوازن و تناسبي وجود ندارد. ديگر آنکه «خانواده‌هايي که داراي هويت اجتماعي روشني هستند و براي روابط اجتماعي خود، حدود مشخص و تعريف شده قائل‌اند، چنين ناشيانه به افراط‌گري گرفتار نمي‌شوند.»
?
8
 نگاه و افکار نهان
 تأثير نگاه
 تفاوت چهره‌ها و موها
 لذت نگاه
 حالت تجسم (تناوري)
 نگاه‌هاي ناکام
 تيرهاي زهرآگين
 امواج الکترمانيتيک چشم
 فشار رواني و فرما هيپوتالاموس
 تنش در محيط خانه

?
وقتي دو نفر علاقه‌مند به يکديگر،‌ به هم نگاه مي‌کنند امواجِ چشم هر دو به يکديگر برخورد مي‌کند و چيزي مانند جرقة نامريي به سوي هر دو باز مي‌گردد و علاقه،‌ به وسيلة همان امواج، به ايشان الهام مي‌شود. در اين حال، بدون آنکه ميان آن دو کمترين گفتگوي محبت‌آميزي رخ داده باشد هر يک به علاقة ديگري پي مي‌برد. حال اگر  آن دو نفر دختر و پسر بيگانه باشند معلوم است که چه فاجعه‌اي رخ مي‌دهد.
تأثيرنگاه
از پديده‌هايي که در نگرش سطحي بي‌اهميّت است و با ژرف‌نگري بسيار حايز اهميت، موضوع نگاه‌هاي افراد به يکديگر است. بيشتر مسايل زندگي ما به همين نگاه‌ها بستگي دارد. نگاه‌هايي کوتاه که گاه کرانة تلاطم و آشوب آفريني آن معلوم نيست. از ميان اقسام نگاه‌ها، نگاه مرد به زن با ديگر نگاه ها تفاوت دارد و آنگاه کن سنّ‌ بيشتر شود بخصوص در دورة جواني نگاه ها معني‌دارتر و با نفوذ‌تر مي‌گردد. انتخاب همسر، شغل، خانه، دوست و صدها موضوع ديگر همه با نگاه پيوند دارد. چشم و نگاه آدمي از مهم‌ترين عناصر موثر در تصميم‌گيري اوست. منشأ برخي از نفرت‌ها، اشتياق‌ها و انتخاب‌ها،‌ نگاه است و منظور از اين نگاه،‌ ديدن بدون توجّه و اراده نيست. نگاهي که منشأ تصميم و انتخاب است ديدني است که با توجّه و انگيزه همراه باشد.
نگاه‌‌ها انواع مختلف دارند. برخي عبادت‌اند و برخي مايه حسرت و رنج. بعضي درمان‌اند و بعضي درد. گاهي نگاه، آدمي را هشيار مي‌کند و زماني مست و بي‌قرار. بعضي از آنها زهرآلودند و بعضي مانند نگاه مادر، محبّت‌آور و اميدبخش. نگاه گاهي با التماس همراه است و گاهي با خشم. بعضي از صد نهيب و خشم بُرنده‌تر و بعضي از صد هديه ارزشمند‌تر.
در اين همه،‌ ويرانگرترين نگاه،‌ نگاه شهوت آلود افراد به يکديگر است که حدود ويراني آن نامعلوم است. مي‌نويسد: «در قرون وسطي مردم اروپا، طنازي و عشوه‌گري زن در مجامع را سحر و جادو مي‌دانستند. زيرا موجب سلب اراده و اختلال رواني مردان مي‌شد؛ به طوري که اگر شخصي زن را در خواب مي‌ديد، پس از بيداري به محکمه شکايت مي‌برد و قاضي نيز آن زن را به عنوان جادوگري که حتي در عالم خواب هم درصدد اغواي مردان است مجازت مي‌کرد. به همين سبب زني را که مرتکب عمل فحشا مي‌شد،  به مرگ محکوم مي‌کردند،‌ اما مردان تبهکار را به عنوان کساني که مورد اغواي زن واقع شده‌اند، مورد تفقّّد و آمرزش و سپس عفو و بخشش قرار مي‌دادند.»
توجه به آثار زيانبار نگاه سبب شده است که قرآن، از اهل ايمان بخواهد که براي حفظ پاکي خود و جامعه،‌ نگاهشان را مهار سازند. با اين حال، در هيچ آيه و روايتي لذّت آدمي از نگاه،‌ و دشواريِ «پارسايي از نگاه به مناظر شهوت‌انگيز» انکار نشده است.
آدمي نمي‌تواند از تأثير شنيده‌ها و ديدني‌‌هايش بر مغز جلوگيري کند. اين تأثيرپذيري به کم شبکة اعصاب و فعاليّت مغز است و شخص نمي‌تواند با تلقين، چندان از تأثير آن بکاهد.
نگاه زن و مرد به يکديگر و نيز به ديگر پديده‌ها، داراي تفاوت‌هايي است. نگاه هر دو تنوع طلب و لذّت جوست؛ جز اينکه ميدان تنوع‌طلبي نگاه زن بيشتر طبيعت است و حوزه لذّت‌جويي مرد، در امور غريزي. به همين سبب نگاه مرد کمترين تفاوتِ ظاهري زنان را در مي‌يابد و همين امر، ميزان توجة جدّي او در فعاليت‌هاي روزانه‌اش را کاهش مي‌دهد و ذهن او را بي سبب در پي مقايسة امتيازات زنان، دچار آشفتگي مي‌سازد. زنان هم کم و بيش مي‌دانند که يک عامل مهم انحرافات مردان، توجّه به تفاوت‌هاي زنان با يکديگر است.
تفاوت چهره‌ها و موها
هيچ قسمتي از بدن زن، پس از پوشيدگي اندام، به اندازة‌ چهرة زيبا (گردي صورت) حساسيت برانگيز و جاذبه آفرين نيست و در نظر گرفتن همين ويژگي است که سبب شده برخي آشکار کردن چهرة بسيار زيبا را براي زنان روا ندانند.
به وسيلة چهره است که افراد از يکديگر باز شناخته شده، يکي زيبا و ديگري نازيبا، سياه و سفيد، خوشرو يا عبوس و کم سنّ يا بزرگسال معرفي مي‌شود. زن خوش سيما،‌ هر چند از بسياري امتيازات بي‌بهره باشد، اغلب خواستني است و در جاذبه آفريني و خيره کردن چشم‌ها موفق‌تر از ديگران.
بنابراين، مهم‌ترين قسمتي که جاذبه پايدار ايجاد مي‌کند چهره تناسب اجزاي آن است.  هرگز نشنيده‌‌ايم که کسي در توصيف علاقة خود به ديگري، بگويد که وي دلباختة پا يا دست او شد است. اگر اينها نيز نخستين عوامل تحريک‌کننده بوده است، در نهايت آنچه علاقه را استمرار بخشيده و تمايل قلبي پديد آورده است، چهره مي‌باشد. اين عضو در ارضاي غرايز نيز سهم بسزايي دارد.
آيا تا به حال شنيده‌ايد که جواني در هنگام خواستگاري، چندان خواهان ديدن دست يا ساق باشد، تنها قسمتي که پيش از هر چيز خواستار ديدار آن است سيما است. پرسش‌هاي بعدي نيز دربارة تناسب اجزاي صورت (لب، چشم، گونه، ابرو و ..) است. پسنديدن چهره، کليد انتخاب است. وقتي رخسار را بپسندد گويا سراسر بدن را ديده و پسنديده است. يعني پديد آمدن اين کشش، ناخودآگاه کشش‌هاي بعدي را به دنبال خواهد آورد.
در تأييد آنچه گذشت در جمله‌اي از حضرت محمدامين صلي‌الله عليه و آله مي‌خوانيم:‌
زماني که تصميم به ازدواج با زني داشتيد سزاوار است چنانکه از زيبايي سيمايش پرسش و تحقيق مي‌کنيد، دربارة مويش نيز بپرسيد. زيرا مو يکي از دو [عنصر من در ]زيبايي زن است.
اصرار و تأکيد مردان به مشاهدة چهره و موي زنان، يکي به اين علت است که چهره و مو و تناسب آنها، از فرد، شمايلي منحصر به خود مي‌سازد که مرد نمونة آن را در نزد شخص ديگر مانند همسرش نمي‌يابد؛ ولي در ساير اعضا (مانند گردن و دست و پا و..) ميان افراد تشابه زيادي مي‌‌توان يافت.
لذّت نگاه
آدمي موجودي لذّت جوست که دوست دارد از همة حواس خود به نوعي لذّت ببرد و چشم نيز ابزار لذّت بردن است و نگاهش زماني منشأ لذّت است که با تمرکز همراه باشد و ذهن را به خدمت بگيرد. فلسفة چشم چراني بيشتر اين است که فرد با تمرکز در هنگام نگاه، تخيلاتش را به خدمت گيرد و در دنياي خيالات به هوسراني بپردازد. بنابراين، آنچه نگاه را لذت آفرين مي‌کند بيشتر تخيّلات پس از نگاه است.
حالت تجسّم (تناوري)
پس از نگاه متمرکز به چهرة زيبا، قوه لذّت جوي ‌آدمي در وجود او بيدار مي‌شود و تصاوير ذهني Eidetic Image))، آن را تقويت مي‌کند. آدمي در اين مرحله از درون براي ارضاي غريزة تحريک شده به صحنه‌سازي ذهني رو مي‌کند و خيلي زود تصوير کاملي از خصوصيات پيدا و ناپيداي شخصي به مغز مخابره مي‌شود و مغز همانند يک دستگاه رايانه آنها را به هم مي‌پيوندد.
در اين حال، فرد ببينده با آنچه مي‌بيند، تماس ندارد، ولي ذهن مي‌تواند در دنياي خيالات، با چشم ديده،‌ هر طور که بخواهد رابطه برقرار کند. در چنين حالتي، ذهن انسان دچار اشتغال و اختلال حواس مي‌شود.
در نگاه‌هاي عادي،‌ شخص به سرعت مي‌تواند چشم و ذهن را از توجّه به يک نقطه به سمتي ديگر متمايل سازد، ولي پس از نگاه متمکز و ايجاد حالت تجسّم، چون شبکه‌‌هاي مغز به فعاليّت واداشته شده است، انتقال ذهني به کُندي صورت مي‌گيرد. براي همين است که هر گاه فردي غرق تفکّر و خيال يا اندوه باشد نمي‌توان ذهن او را به سرعت از آن حالت  دور ساخت و به فعاليّت تازه واداشت.
در هر حال،‌ پس از نگاه متمرکز به زن و اوج گرفتن اوهامِ غريزي و ايجاد حالت تجسيم در ذهن، بيننده احساس مي‌کند بي‌اختيار به طرف شخصِ مورد نظر در حال حرکت و نزديک‌شدن است. اين احساس،‌ در حقيقت نشانِ تمايلِ سرکشي است که در اثر نگاه،‌ پديد آمده است. کم‌کم شخص دوست دارد صحنه را از فاصلة نزديک‌تر ببيند و از بقيه آنچه نمي‌بيند هم لذّت ببرد. اودر خيال خود با شخص مشاهده شده،‌ به بهره‌وري جنسي (Erotic Daydreaming Sexual) مي‌پردازد و در همان دنياي خيالات از اين رابطه لذّت مي‌برد. اين آخرين کوشش نقدي است که او بر مي‌آيد. در آن حالت، فرد دچار نوعي استثمار فکري مرموز مي‌شود که وي را از هر تفکّر ديگر باز مي‌دارد. (دقّت شود.)
نگاه و تخيّل را به سختي مي‌توان از يکديگر جدا ساخت و بيننده، به ويژه اگر پاکدامن نباشد و نگاه هوس‌آلود کند،‌ نمي‌توان ذهن خود را از تخيلات غيراراديِ پس از نگاه فارغ سازد.
به فرمودة حضرت امير مؤمنان علي عليه‌السلام: چشم، ديدبان عقل و پرچمدار و جاسوس دل است. ديدبان، مشاهدات خود را به مرکزِ اطلاعات گزارش مي‌کند. در مرکز است که نسبت به مشاهداتِ ديدبان تصميم‌گيري و نيروها بسيج مي‌شود. چشم نيز بيان رسانِ دل است. در مغز است که تلاطم پديد مي‌آيد و فرمان ترشح هورمون محرک غرايز به سراسر بدن صادر مي‌شود. آنچه در مغز رخ مي‌دهد شايد همان باشد که امام صادق عليه السلام فرموده است:‌النظره بعد النضره تزرع في القلب الشهوده و کفي بها لصاحبها فتنه:‌نگاه پياپي، بذر شهوت را در دل مي‌افشاند و همين براي هلاکت بيننده کافي است.
نگاه مانند کليد برق است. به وسيلة آن، نيروي نهفتة خواهش‌هاي نفساني در سراسر وجود آدمي به جريان مي‌افتد و آنگاه فروغ عقل هر خردمندي خاموش، و پند و نصيحت بي‌اثر، و ترس از آبروريزي و لغزش، فراموش مي‌گردد.
آنجا که شهوت خيمه زند جاي عقل نيست
  غوغا بود دو پادشه اندر ولايتي

و آنگه که شهوت، دست به تجاوز دراز کند
  معلوم شود که عقل ندارد کفايتي

نگاه‌هاي ناکام
شايد بپرسيد:‌زيان نگاه‌هاي آلوده و تخيّلات نامبرده چيست؟‌
پاسخ: آنها که به زنانِ کم پوشش نگاه مي‌کنند، يا افراد بدون همسرند يا هسمر دارند. افراد بدون همسر يا بايد براي ارضاي غريزة تحريک شده به گناه آلوده شوند يا تلخي تحمّل را بچشند و دچار اشتغالات رنج‌آور ذهني و بيماري‌‌هاي رواني شوند. (از آن بيمار‌ي‌ها ياد خواهيم کرد.) امّا از گروه دوم،‌چون مردي سيما و اندام زنان ناپوشيده (کم حجاب) را مشاهده کند به سب وجود همان تفاوت‌ها که در چهره، مو،‌ صدا و اندام و عشوه‌هاي آن افراد براي وي جذّاب‌تر و لذّت آفرين‌تر از همسر خود او جلوه مي‌کند و رفتار آنها برايش تحريک آميز‌تر و دلپسندتر است. چون:‌
اول اينکه:‌بانوان براي حضور در بيرون خانه معمولاً خود را نظيف و زيبا مي‌سازند و عيب جسمي يا اخلاقي آنها بر بيننده مخفي است؛ حال آنکه در خانه هميشه مرتب و تميز نيستند و شوهر نيز از عيوب آنها با اطلاع است.
دوم: سرشت آدمي گاه به آنچه در اختيار ديگري است بيشتر اشتيقا دارد تا آنچه در دست خودِ اوست. تصور مي‌کند اگر آنچه ديگري دارد به دست آورد از زندگي‌اش بهتر لذّت مي‌برد. به همين سبب است که گاه فردي با دارا بودن همسر زيبا، به کسي دل مي‌بندد که هيچ زيبا نيست.
سوم:‌ از نظر رواني، ديدة مرد نسبت به زنان زشت‌رو و نامتناسب اندام، بي‌دقت است. خاطر او معمولاً زناني را به ياد مي‌سپارد که از همسر خود وي زيباتر و خوش اندام‌ترند. علت اين امر به طور خلاصه آن است که چهرة نازيبا، خواهش‌هاي نفساني را کمتر به هيجان مي‌آورد و از همين رو جلب‌نظر نمي‌کند ودر خاطر نمي‌ماند. شايد براي شما رخ داده باشد که گاه به دنبالِ فروشگاهي خاص (مثلاً لوازم برقي) صداها فروشگاه را نگاه مي‌کنيد تا به محل مورنظر برسيد. در آن حالت اگر از شما بپرسند در بين راه چند کتاب‌فروشي ديديد،‌ نخواهيد دانست. چون در جستجوي آن نبوده تا تعداد يا حتي وجود آنها را به ذهن بسپاريد.
مرد نيز در برخورد و تماس خود با زنان، از آنجا که چهره‌هاي نازيبا نظر او را جلب نمي‌کند،‌ جز زيبا رويان خاطره‌اي از مشاهدات ديگر در ذهنش باقي نمي‌ماند؛ زيبا روياني که به تصّور صحيح يا غلط از همسر خود وي جاذبة بيشتري دارند. چنين مردي به طور پيوسته نظاره‌گر چهره‌ها و اندام‌هاي زيباتر و دلرباتر از همسر خود است. افزون بر اينکه ديگر ويژي‌‌ها مانند صداي مهيّج،‌ عشوه‌هاي مخصوص زنانه، بوي عطر و لباس‌هاي خوش رنگ، همه در شدتّ  بخشيدن به اين حالت تأثير مي‌نهد.
حال آيا اين مرد تنها ساعاتي به چنين مشاهدات مي‌پردازد و آنگاه خيالي آسوده دارد؟‌هرگز! در هر سال صدها خانواده به سبب همين موضوع متلاشي مي‌شود و هزاران خردسال از سايه پدر و مادر محروم مي‌مانند و هزاران رابطة ناسالم با عواقب تباهي‌آور رخ مي‌دهد که کسي هم از آنها خبر ندارد. بي‌سبب نيست که امام علي عليه‌السلام فرموده است:‌آنکه نگاهش را مهار ند، دلش را آسوده سازد.
گذشته از اين،‌ ناکامي (Frustration ) در نگاه،‌ پيامدهاي ديگري نيز دارد که در زير به تشريح آن مي‌پردازيم.
تيرهاي زهرآگين
در تعبيري بسيار دقيق از حضرت صادق عليه‌السلام چنين آمده است:‌نگاه به نامحرمن، تيري از تيرهاي زهرآگين ابليس (شيطان بزرگ) است. اثر تيرهاي معمولي پس از مدّتي التيام مي‌يابد و درد آن به پايان مي‌رسد و گاه حتي جاي زخم ناپديد مي‌شود. اما تير زهرآگين را چون از بدن بيرون کشند نه جاي زخم ناپديد مي‌شود. اما تير زهرآگين را چون از بدان بيرون کشند نه جاي زخم آن به زودي التيام مي‌يابد و نه اثر زهر آن که به سراسر بدن سرايت کرده است به راحتي برطرف مي‌شود. گاه شخص نه در اثر اصابت تير، بلکه در اثر سرايت زهر آن هلاک مي‌گردد.
زهرِِ نگاه‌ِ آلود يکي همان اوهام و فشارهاي رواني است که در کوتاه‌ترين زمان، سراسر جسم و روح آدمي را دستخوش تلاطم مي‌کند. خاطرة صحنة‌ مشاهده شده در مغز تداعي مي‌شود. فرد که مي‌داند دستيابي به آنچه ديده و نيل به ارضاي شهوت برايش به آساني ميسّر نيست در انديشه فرو مي‌رود و اندوه خود را به درون مي‌فرستد و اين همان زهرِ تيري است که از نگاه به قلب و از آنجا به همة اعضا سرايت مي‌کند. فرويد اين پديده را «اميال واپس مانده» مي‌ناميد که  از بخش خودآگاه شخص به بخش ناخودآگاه(unconscious) منتقل مي‌شود و فرد را دچار عقده مي‌سازد.
امواج الکترومانيتيک چشم
تحقيقات فيزيک‌دانان پس از کشف پديدة امواج الکترومانيتيک ثابت کرد که از چشم بعضي از موجودات، امواجي فرستاده مي‌شود که سرعت آن مانند سرعت نور (سيصد هزار کيلومتر در ثانيه) است. اين امواج که مانند امواج راديويي است، بر چشم  ديگران و بقية اعضاء تأثير مي‌نهد.
آزمايش‌ها و مشاهدات تجربي نشان داده است که از چشم مار امواجي فرستاده مي‌شود که گنجشک‌ها را از حرکت باز مي‌دارد، تا آنکه مار يکي از آنها را شکار کند.  چنانکه برخي مرتاضان مي‌توانند با امواج چشم جلو حرکت لوکوموتيو را بگيرند. 
مراتب ضعيف و قوي اين امواج در نگاه هر انساني وجود دارد و چون نگاه با خشم يا خيانت و هرس در آميزد مؤثرتر مي‌گردد. زماني در همين باره از يک دوست پژوهشگرِ مورد اعتماد خاطره‌اي شنيدم که آموختني است. وي گفت:‌
در يک شب زمستاني به حياط خانه آمدم تا در را قفل کنم و بخوابم. پس از قفل کردن در،‌همين که داشتم بر مي‌گشتم احساس کردم کسي در گوشة حياط مخفي شده است. به پشت سر و اطراف نگاه کردم ولي کسي را نديدم. هنوز چند قدم حرکت نکرده بودم که وجود او را بيش از قبل احساس کردم. اين بار همه جا را به دقت بازرسي کردم ولي کسي نبود. با اين حال هيچ ترديد نداشتم که کسي از جايي در کمين من است. در يک لحظه برقي نگاهي از بالاي پشت بام همسايه، نظرم را جلب کردم  و ديدم دزدي در پشت کولر مخفي شده و به من خيره شده است. همين که مرا ديد گريخت.
وقتي دو نفر علاقه‌مند به يکديگر، به هم نگاه مي‌کنند امواجِ چشم هر دو به يکديگر برخورد مي‌کند و چيزي مانند جرقة نامريي به سوي هر دو باز مي‌گردد و علاقه، به وسيلة همان امواج، به ايشان الهام مي‌شود. در اين حال، بدون آنکه ميان آن دو کمترين گفتگوي محبت‌آميزي رخ داده باشد هر يک به علاقة ديگري پي مي‌برد. حال اگر آن دو نفر دختر و پسري بيگانه باشند معلوم است که چه فاجعه‌اي رخ مي‌دهد.
فشار رواني و فرمان هيپوتلاموسhypathlamus))
چون چهره و اندام زنانِ کم و پوشش، روح زيباپسندي و تنوع طلبي افراد را وسوسه کند و پس از تحريک، زمينة کاميابي و ارضاي غرايز فراهم نباشد روانِ شخص در فشار قرار مي‌گيرد و رفته رفته ظرفيت عصبي او به انتها مي‌رسد.  در اين هنگام، به سرعت هورمون‌هاي آزار دهندة سمّي (زهرآلود) در خون ترشّح مي‌شود. در زماني کمتر از 1/10 ثانيه مغز که با شبکه‌هاي ارتباطي به سراسر بدن وصل است به کمک غدة هيپوفيز و فرمان‌‌هاي مرکز هيپوتالاموس اين سمّ را به همة اعضا روانه مي‌کند. 
بدن براي بيرون راندن اين سمّ به تکاپو مي‌افتد و جنگ داخلي اعصاب آغاز مي‌شود. شخص در خود احساس اضطراب (Anxiety) و خستگي (Netuasthenea) مي‌نمايد. تصور مي‌کند چيزي ناشناخته بر روان وي فشار مي‌آورد. علايم اين حالت، سردرد خفيف، ازدياد تنفس و احساس خفقان در اطراف قلب و ناآرامي است. فرد نسبت به وقوع خطري ناشناخته، دلهره و هراس دارد.   با استمرار اين حالت، بيماري‌هاي جسمي مانند زخم معده و اثني‌عشر فرد را آزار مي‌دهد و به گفتة روانکاوان او به بيماري‌هاي روان‌تني دچار مي‌گردد؛ بيماري‌هايي که نه کاملاً جسمي است و نه کاملاً رواني. وقتي فرد دچار فشار رواني مي‌شود. فعاليّت قلب، ريه، جهاز هاضمه و غُدد درون‌ريز و دستگاه‌هاي عصبي افزايش مي‌يابد و در صورت ادامة عوامل فشار، فرد دچار ضعف و اختلال جسمي مي‌شود.  تحقيقات نيز نشان داده است که يکي از عوامل مهم حملات قلبي، فشار رواني است. 
در اين باره هنوز آدميان سخني پر ارج‌تر و سنجيده‌تر از اين نگفته‌اند که پيشواي شيعه حضرت صادق عليه‌السلام فرموده است:‌ هيچ‌کس غنيمتي به چنگ نياورده است که پرفايده‌تر باشد از غنيمتي که آدمي از راه فرو آوردن چشم،  به دست آورده است. 
امام علي عليه‌السلام فرموده است:‌ آن که چشم خود را آزاد نهد تأسف و اندوه وي بي‌پايان شود.  نيز امام صادق عليه‌السلام فرمود: بسا نگاهي کوتاه که حسرت دامنه‌‌داري در پي آورد. 
شخصي که نگاهش را مهار نکند، بي‌آنکه پس از نگاه بهره‌اي به چنگ آورده باشد، تنها حسرت تلخ برايش بر جاي خواهد ماند.
به هر تحليل، آنچه گذشت ويژة نگاه مرد به زن نيست. نگاه معني دارِ زن به مرد نيز همين آثار را به جاي خواهد گذاشت. از فرموده‌هاي حضرت محمدامين صلي‌الله عليه و آله است که: خشم خداوند نسبت به زن شوهر‌داري که ديدگانش را به غير همسرش يا به نامحرمان بدوزد، شديد است. در اين صورت، خداوند همة اعمال او را بي‌نتيجه (بدون پاداش) مي‌گرداند.
تنش در محيط خانه
بسيار رخ مي‌‌دهد که انسان رخسار و رفتار ويژة افراد را پس از گذشت زمان از ياد مي‌برد،‌ اما تصوير کلّي آن را در خاطر دارد. چون مردي به چهره و پيکر زنان و دختران کم پوشش چشم بدوزد پس از آنکه به خانه باز مي‌گردد مجموعه‌اي از ويژگي‌هاي آنان را پيش رو مجسّم مي‌بيند و برايش تسلسل خاطر پديد مي‌آيد. سپس در مقام مقايسة آنها با همسر خود برآمده، به همسرش بي‌رغبت مي‌شود. زيرا انس و مصاحبت با همسر، زيبايي و جاذبه و امتيازات اورا عادي مي‌نمايد يا به طور کلّي مرد را از آن غافل مي‌کند و امتيازات عادي ديگران را نزدش چشمگيرتر و مهم‌تر مي‌سازد.
پس از مدّتي اين تلاطم دروني، مرد کم ظرفيت و تنوع‌طلب را به خرده‌گيري از زن وا مي‌دارد و زن نيز ناخواسته از زندگي و شوهر دلسرد مي‌شود و در ظوايف خود در خانه و نظافت و آرايش براي همسرع بيش از گذشته کوتاهي مي‌کند و همين امر مشکل آنان را پيچيده‌تر مي‌گرداند. اگر زندگي آنان به جدايي نينجامد کمترين حاصل آن اين است که مرد را زود رنج و شکننده مي‌کند و رفتارش را تنش‌اور و بهانة‌جويانه مي‌گرداند؛ هر چند، گاه علت بهانه‌گيري خود را هم نمي‌داند. گويا هر دم آماده ستيز است. رفته‌رفته به لجبازي رو مي‌کند. بچه‌ها و مادرشان را بي‌سبب مي‌رنجاند و محيط خانه را کانون عوامل تلخي و تنش مي‌گرداند و اين هديه‌اي است که از زنان و دختران کم‌پوشش دريافت داشته و به خانه برده است.
چون کامينکس، جامعه‌شناس معروف، مي‌نويسد:‌به عقيدة من عامل اصلي اختلاف [زن و شوهر در طلاق] اين است که براي مردان، امکان‌نظر اندازي و روابط نامشروع با ديگران، فراهم‌تر از قبل شده است.
آنچه در پايان گفتني است اينکه:‌ آدمي زماني که خود نخواهد به خويشتن خيري رساند هيچ کس نمي‌تواند براي او خيري فراهم سازد. خداوند نيز چون کسي را خيرخواه خويش نبيند و لياقت خير را در او مشاهده نکند تأکيدي بر خير رساني به او ندارد. پس در اين ميان ما خوديم که سرنوشت خويش را رقم مي‌زنيم.  زندگي امروز و آيندة ما در گرو کارهاي خود ما است. شايد بيشتر مشکلات و امور ناملايمي که ما در زندگي شخصي خود مشاهده مي‌کنيم بازتاب نوع نگاه ما به حقايق و وقايع و شيوه ارتباط ما با ديگران است. گذشته از آنکه برخي از آنها نتيجة کردار نادرست ما است.


جستجو