هيچ آيين آسماني به سرکوب غريزه فرمان نداده است. هيچ آيه و حديثي را نميتوان يافت که به مبارزه با ميل- جنسي به معناي سرکوب سفارش کرده باشد. پندارهاي واهي افراد است که تعابير قرآن و حديث را «سرکوب» تفسير ميکند. از مهمترين تعابير قرآن و روايات «جهاد نفس» است که در هيچ کتاب فرهنگ لغت، به معناي سرکوب غريزه نيست.
«لطف خداوند» يا ابراز محروميت و افسردگي؟
تعريف و تحليلهايي که دربارزة «غريزهجنسي» پيشنهاد و ارائه ميشود گاه بدانجا متناقض و متضاد است که انسان پس از ارزيابي آنها به درستي نمي توان تميز دهد که «ميلجنسي» به واقع «لطفخداوند» به بندگان است يا ماية شکنجه و آزار وي! آيا وسيلة آرامش است يا ماية افسردگي و تشديد ناراحتي اعصاب؟
نوع نگاه ما به «ميلجنسي» مهمترين عاملي است که سرنوشت تأثير آن را بر ما معلوم ميسازد. آنکه مبارزه با ميلجنسي را به هر صورت که باشد مهمترين وظيفة ديني خود ميشمرد آنگاه که به ارضاي صحيح ميلجنسي نيز دست يابد، چه بسا به نکوهش خود بپردازد و دچار خودآزاري گردد؛ اما آن که ارضاي صحيح آن را عبادت بشمرد، پس از آن احساس تقّرب خواهد کرد و براي ادامة زندگي شادابتر ميگردد.
از همين جا معلوم ميشود که انتقادکنندگان به جوامع مذهبي به کدام يک از دو تفکر مينگريستهاند. آيا استفاده از لذت حلالي که خداوند آفرينندة آن است جاي نکوهش دارد!
پسماندههاي افکار اشتباه و کهن نوعي احساس ملامت در افراد مذهبي پديد آورده است که ارضاي غريزه را برخلاف عرفان و مهار نفس بدانند. در اين تفکر رعايت جانب اعتدال نيز افراط است و جانب تفريط اعتدال است؛ تا جايي که افرد متديّن گاه برقراري رابطه جنس با همسر را هم امري نه مورد سفارش، که راهي تنها براي رهيدن از گناه و و رنج شهوت ميپندارند! گاه اينان براي رفتار و عقيدة خود شواهدي نيز از آيات و رويات رديف ميکنند.
اين نوع پندار ميان غريزه و عقايد مذهبي کشمکش جانکاه به وجود ميآورد. در حالي که اين غريزه براي آرامش است نه ناراحتي اعصاب. در اسلام کوچکترين اشارهاي به پليدي علاقة جنسي نشده است و نظر به آن است که علاقة جنسي با معنويت جمع شود.
[اي پيامبر] بگو: «زيورهايي را که خدا براي بندگانش پديد آورده، و[نيز] روزهاي پاکيزه را چه کسي حرام گردانيده؟ » بگو: « اين [نعمتها]در زندگي دنيا براي کساني است که ايمان آوردهاند و روز قيامت [نيز] خاص آنان ميباشد.» اين گونه آيات [خود] را براي گروهي که ميدانند به روشني بيان ميکنيم.
بگو:«پروردگار من فقط زشتکاريها را چه آشکارش [باشد] و چه پنهان و گناه و ستم ناحق را حرام گردانيده است.
آيا اين لذّت جنسي که به فرمودة حضرت صادق عليهالسلام «مردم در دينا و آخرت به لذتي بالاتر از آن بهرهمند نميشوند.» آيا اين خداوند نيست که ميفرمايد: … وجعل بينکم مودة و رحمة: از نشانههاي اوست که از [نوع] خودتان همسراني براي شما آفريد تا بدانها آرام گيريد و ميانتان دوستي و رحمت برقرار ساخت.
اگر آموزههاي ديني، ما را از ارضاي صحيح ميلجنسي بازداشته باشد، چگونه پيامبر ما از سوي يهوديان و نيز مستشرقان معاصر به «توجه بسيار به امور زناشويي» متهم شده است؟!
به همان ميزان که رفتارهاي انحرافيِ جنسي مورد نکوهش دين قرار گرفته است، رفتارهاي صحيح مورد تأکيد و توصيه است. اين تصوري بس خطاست که بپنداريم در دين هشدارهاي بازدارنده در امور جنسي، افزونتر از امور حلال و مورد سفارش است. منشأ اين تصور اشتباه يکي آن است که شمار انحرافات جنسي نسبت به لذتهاي حلال بيشتر است. از اين رو چنين پنداشته ميشود که اموري که بايد از آن پرهيخت بسيار فراتر از لذتهاي حلال است.
دوم آنکه چون ارضاي ميلجنسي با سرشت آدمي آميخته است، خود بدون سفارش ديگري براي دستيابي بدان خواهد کوشيد و چندان نيازمند توصيه نيست؛ اما چون در تمايلات و رفتارهاي او انحراف پديد آيد سرشت او از سلامت و حقيقت دور ميشود. پس از دور شدن از مرکز دايرة سلامت، آدمي براي بازگشت خود به مرکز، نيازمند سفارش فراوانتري است. اين پيامهاي بازدارنده همه تکرار يک پيام است: پرهيز از انحراف. بنابراين در حقيقت همة آن پيامها، يک پيام بيشتر نيست.
سوم: در روزگاري که به هر علت زمينه ارضاي صحيح غرايز و بهرهمندي از لذايذ حلال، فراهم نباشد، چنين خيال ميشود که وظيفه آن است که افراد را تا حد امکان، از جستجوي لذايذ حرام و فرو افتادن در انحرافات، هراسناک ساخت و بدانها هشدار داد که نکنند، نخورند، نروند و…!
فروانسازي و گسترش اينگونه هشدارهاي بازدارنده، اسلام و قرآن و احکام ديني را «نماد پرهيز» معرفي ميکند، نه ماية بهرهجويي بيشتر از مواهب طبيعت. همين تحليلهاي نادرست است که برخي را به اظهارنظر ناروا و دربارة دين واداشته است؛ تا آنجا که ميگويند:
مذهب يکي از اشتباهات عمدهاش تجويز سرکوبي غرايز و تمايلات است. مذهب به عوض راهي براي برتر ساختن تمايلات و غرايز جنسي، به ترک تمکين آنها دستور داده است.
ديگري مينويسد:
التزام به اوامر و نواهي دين يک نوع اختناق در غرايز و عقدههايي در روح ايجاد ميکند و زندگي شخص متديّن را به علت تأثر و تألم از آلودگي به گناه، مکّدر و منغّض ميسازد و حالِ سودا و وسواس در روح او به وجود ميآورد که بر اثر پديد آمدن آن حال، کلية اعمال خود را خطا و آميخته به گناه ميپندارد و براي پاکيزه ساختن جان و دل خويش از آلودگي به گناه، لذتها و کامهاي خود را ترک ميکند و به محروميت و افسردگي دچار ميگردد.
اين در حالي است که بازگشت به لذّت حلال و بهرهمند شدن از آن، در نگاه قرآن تا بدانجا اهميت دارد که سزوار است براي ترک لذت حرام و انحراف جنسي، مشابه آن را در زمينههاي حلال جستجو کرد؛ هر چند که آن لذت مشابه در حالت عادي (پيش از انحراف جنسي) مورد سفارش نباشد.
?
مثال:
قرآن در نکوهش رفتار جنسي قوم لوط ميفرمايد:
و لوط را [فرستاديم] هنگامي که به وقم خود گفت: «آيا آن کار زشت [ي] را مرتکب ميشويد که هيچ کس از جهانيان در آن بر شما پيشي نگرفته است؟ شما از روي شهوت، به جاي زنان با مردان در ميآميزيد. آري، شما گروهي تجاوزکاريد.»
و قوم او شتابان به سويش آمدند، و پيش از آن، کارهاي زشت ميکردند. [لوط] گفت: «اي قوم من، اينان دختران منند. آنان براي شما پاکيزهترند. پس از خدا بترسيد و مرا شرمسار مهمانانم مکنيد. آيا در ميان شما آدمي خرد ورزيده پيدا نميشود»
گفتند: « تو خوب ميداني که ما را به دخترانت حاجتي نيست و خوب ميداني که ما چه ميخواهيم.»
برپاية آنچه در کتابهاي تفسير آمده است، پيشنهاد لوط به قومش بنا به نظر برخي از مفسران آن بود که آنان به جاي ارتباط جنسي با همجنس، با همسرشان از جانبِ غيرمتعارف آميزش کنند.
?
تمايلات جنسي طبيعي و غيرطبيعي
بسيار دشوار ميتوان پذيرفت که در اخلاق جنسي ارائه شده از سوي فرويد يا راسل، برقراري ارتباط جنسي با مردگان، امري پذيرفته (روا) ياد شده باشد. راسل که خود به آزادي جنسي اعتقاد داشت، همة انواع تمايلات جنسي آدمي را طبيعي نميشمرد و اعتراف داشت که شماري از اين تمايلات، طبيعي نيست؛ جز آنکه از بزرگترين اشتباهات وي و فرويد اين بود که از تمايلات و غريزه و اخلاق جنسي تعريف ارائه ميکردند که بشر را به ارضاي تمايلات غيرطبيعي نيز پيش ميبرد.
اخلاق جنسي ارائه شده از سوي راسل به سر اصل استوار بود:
1. آزادي فردي در امور جنسي تا بدانجا که به آزادي ديگران صدمه وارد نسازد بياشکال است.
بر پايه اين اصل همه گونه روابط آزاد افراد که با اختيار آنان باشد، ستودني و روا است.
2. ميل جنسي با اشباع آن کاهش مييابد و با جلوگيري از آن افزايش، تنها راه رهايي از شرارت آن، زدودن قيود و ممنوعيتها است.
3. سعادت آدمي زماني تأمين ميشود که همه تمايلات و استعدادهاي او از جملة غريزهجنسي کاملاً اشباع شود.
بعضي برخلاف راسل و فرويد در پي ارائه معيار طبيعي و غيرطبيعي بودن تمايلات و رفتارهاي جنسي، روش آماري را پيشنهاد ميکنند. برطبق اين روش «رفتارهايي را که اکثراً افراد جامعه انجام ميدهند و مورد قبول آنها است، رفتار عادي و طبيعي تلقي ميشود و هر رفتار جنسي که به ندرت انجام ميپذيرد، انحراف جنسي است.»
اين تعريف نميتواند معيار صحيح و کاملي براي توصيف انحراف جنسي باشد. زيرا برخي رفتارهاي جنسي سالم در ميان افراد يک جامعه به ندرت انجام ميگيرد، که نميتوان آنها را از انحراف ناميد؛ و چه بسا، افراد جامعهاي به يک انحراف جنسي مبتلايند و فراگير بودن آن رفتار نميتواند معيار سلامت تلقي گردد.
روش ديگر، روش جامعهشناختي است که ميگويد:زماني نوعي رفتار جنسي، انحراف است که موجب شکستن قوانين اجتماعي باشد. برپايه اين روش، در هر جامعه نوع خاصي از رفتار جنسي انحراف شمرده ميشود که مخصوص همان جامعه است. گاه نيز نوعي رفتار در واقع انحراف نيست، ولي در فرهنگ خاص، موجب شکستن قوانين اجتماعي و انحراف شمرده ميشود.
در «روانشناختي جديد» که از سوي آرنولد باس ارائه شده است، چهار معيار براي تشخيص انحراف جنسي مطرح گرديده است:
فرد از انجام آن ناراحت و رنجور است.
فرد را در حقيقت اشباع و آرام نسازد.
رفتاري عجيب و نادر باشد.
سبب آسيب بدني به فرد با ديگري باشد.
پيچيدگي رفتارهاي جنسي آدمي و شخصيت او سب شده است که کساني همچون گاپلان و سادوک معتقد شوند:رفتار جنسي طبيعي را نميتوان به طور دقيق تعريف و ترسيم کرد. چه بسا بعضي از رفتارها در شرايط خاص مورد قبول ديگران نباشد، اما نتوان آنها را غيرطبيعي (انحرافي) دانست؛ مانند موردي که فرد با غير همسر خود ارتباط داشته باشد يا غير اعضاي جنسي اولية خود، به تحريک جنسي خويش بپردازد.
با توجه به آنچه گذشت چنين به نظر ميرسد که در مسايل جنسي بايد انحراف جنسي را پديدهاي متمايز با «رفتارغيرطبيعي»دانست. رفتار غيرطبيعي، رفتاري است که هر چند ارضاکننده است، با طبيعت و سليقة سالم بشري ناسازگار است؛ و سرشت عادي افراد بدان عادت ندارد. اما انحراف جنسي به آن دسته از رفتارهاي غيرطبيعي گفته ميشود که در آن، فرد به شيوة طبيعي و متداول ارضا نميگردد. در حقيقت انحراف فرد در نوع ارضاي اوست؛ چنانکه در نوع بارز همجنسبازي، فرد از ارتباط با غيرهمجنس دوري ميکند و به وسيلة همجنس ارضا ميشود. بنابراين نميتوان هر گناه جنسي را انحراف جنسي برشمرد.
به هر تحليل، از نظر مباني ديني ميان چهار رفتار جنسي تمايز است:
رفتارهاي طبيعي و حلال، مانند روابط زناشويي سالم.
رفتارهاي طبيعي و حرام، مانند روابط زناشويي نامشروع.
رفتارهاي غيرطبيعي و حلال، مانند برخي اعمال جنسي در ميان همسران که نامتعارف باشد.
غيرطبيعي و حرام، مانند همجنسبازي.
حال پرسيدني است که تمايل طبيعي و سالم را به چه معيار ميتوان شناخت. معيار اعتدال در غرايز چيست؟ چگونه ميتوان به هر يک از هواداران نظريههاي اخلاق جنسي ثابت کرد که نوعي رفتار خاص، با طبيعت بشر ناسازگار يا به آن آسيب رسان است؟
برپاية نظرية نسبيّت در اخلاق جنسي، در عرصة مسايل جنسي، «معيار»واژهاي بيگانه است که کاربردي ندارد. ممکن است نوعي اخلاق و رفتار جنسي در ميان ملتي، پذيرفته و درست باشد و همان رفتار نزد ملتي ديگر، زشت و ناروا. خوبي و بدي رفتارها به آداب و فرهنگ و افکار و عقايد ملتها بستگي دارد و جز اين، هيچ امري ديگري معيار درستي و نادرستي اخلاق (خوبي و بدي) نيست!
برپاية اين نظريه، آدميان همه راه سعادت ميپيمايند و زشتي و پستي و خبائث، اموري فرضي است و کمتر ميتوان موردي براي آن يافت. چون هر ملتي برپاية روشي که برگزيده است، راه خود را صحيح ميشناسد.
حقيقت اين است که اين نظريه بدين گستردگي شايد چندان پيروان عاقلي نداشته باشد. اينگونه نوعي رفتار در نزد ملتي، زشت قلمداد نشود، هرگز دليل طبيعي (سالم) بودن آن نيست و اثبات اين امر شايد به استدلال نياز نداشته نباشد. همانطور که قضاوت فرد دربارة رفتار خود نميتواند گوياي درستي يا نادرستي رفتار او باشد. قضاوت فرد دربارة رفتار خود نميتواند گوياي درستي يا نادرستي او باشد، قضاوت جمع نيز دربارة رفتار جمعيشان نميتواند طبيعي بودن يا غيرطبيعي بودن رفتارشان را به اثبات رساند. پس در هر صورت به ابزاري نيازمنديم تا بتوانيم رفتار طبيعي و غيرطبيعي (سالم و ناسالم) را بازشناسي کنيم. چه آنکه جمع نيز همانند فرد، دوستدار و خواهان تأييد خود است. «حس تأييد خويشتن» همانگونه که فرد را به تأييد و پذيرش خود وا ميدارد، جمع را هم به چنين تأييدي وادار ميسازد.
براي اين منظور دو ابزار بيشتر وجود ندارد:
1) ياريجويي از نيروي عقل
پس از ايمان هيچ نيرويي بمانند عقل نميتواند غرايز را به سوي هدف صحيح آن پيش ببرد. عقل، نيروي خيرانديش دروني است که وقتي دچار وهم و لغزش و اسير تمايلات نشود پيروي فرمانهايش، عقدهساز نيست. عقده زماني پديد ميآيد که غريزه بخواهد بدون ياري عقل، به وسيلة بازداشتهاي ديگر اجتماعي، از ارضا بازماند.
2) نيروي معنوي
عقل توانمند نيز از تيرهاي زهرآلود غرايز در امان نيست. در کشاکش بين او و غرايز گاه وي چيرة چنگال غرايز ميشود. سپاهيان جهل (خشم، حرص، کينهتوزي، حماقت،گستاخي، شتابزدگي، انتقامجويي، پردهدري، نافرماني، زشتي و بيپروايي و…) پيوسته او را در محاصره دارند. بنابراين، نيرويي که خود گاه اسير غرايز است نميتواند يگانه محافظ غرايز باشد. چه بسا خود تيره و تار شود و خوب را از بد تشخيص ندهد.
افزون بر اينها عقل نميتواند تمام نيازهاي مادي و معنوي خود را تشخيص دهد و در تشخيص آنچه مصلحت است دچار سرگرداني ميشود.
دستيابي به لذايذ طبيعي (تدابير هدايتگر)
اين حقيقت را نميتوان انکار کرد که آدمي چون از لذايذ حرام بهره ببرد از تمايلش به لذايذ حلال کاسته ميشود؛ تا جايي که ديگر از آنها لذّت نميبرد و به انجام حرام مشتاقتر است. رفتهرفته لذتهاي حرام هم براي وي عادي (يکنواخت) ميگردد، به طوري که ديگر لذت دلخواه را از آنها نمييابد و لذايذ جنسي انحرافي که نوع زشتترِ لذايذ حرام است براي وي دلپذير ميگردد. در اين حال او ديگر از انجام هر کار حرام نيز خشنود نميشود و لذت خود را بيشتر در جلوههاي انحرافيِ حرامها جستجو ميکند.
اين وضعيت بدينجا پايان نميپذيرد و پس از مدتي انواع انحرافات پس از آزمون، عادي ميشوند و فرد نه راهي به بازگشت دارد و نه فراروي خود لذتي دست نيافته مشاهده ميکند تا بدانها رو کند. اينجاست که دچار «جنون جنسي»ميشود. در مرحلة جنون جنسي، فرد به تدريج سلامتي روان و جسم خود را از دست ميدهد. زيرا با دارا بودن قدرت جنسي، از لذايذ آن بيبهره است.
بررسي علمي پديدة جنون جنسي نشان ميدهد که «هيجاني جنسي» را رهيدگيِ کامل غريزه فرو نمينشاند. غريزه جنسي زماني مايه لذت و عزّت است که خوب شناخته شود. هيچ آيين آسماني به سرکوب غريزهاي که خداوند آفريده و تا بدين ميزان تأثير گذارش قرار داده است، فرمان نميدهد. هيچ آيه و حديثي را نميتوان يافت که به مبارزه با ميلجنسي به معناي سرکوب سفارش کرده باشد. پندارهاي واهي افراد است که تعابير قرآن و حديث را به «سرکوب» تفسير ميکند. از مهمترين تعابير قرآن و روايات «جهاد با نفس» است که در هيچ کتاب فرهنگ لغت، به معناي سرکوب غريزه نيست. «جهاد با نفس» کوشش براي غلبة عقل بر هوا و چيرگي در شيطان و رعايت اعتدال اخلاقي است؛ همين که فرد از چيرهشدن هواي نفس بر ديگري قواي خود جلوگيري کند و نگذارد همة نيروهاي او به مهار هوا در آيد.
به هر تحليل دستيابي به لذايذ جنسي طبيعي به پيگيري تدابيري چند ميسّر است. آموزههاي آسماني براي اين منظور دوگونه تدبير دارد:
تدابير بازدارنده.
تدابير ارضا کننده.
لذتهاي جنسي حلال، زماني به دلخواه دست يافتني است که فرد به جلوة حرامِ آن آلوده نشده باشد. از اين رو طرح تدابير بازدارنده بدان منظور نيست که فرد را از نعمتي محروم سازد يا از لذتي حلال دور کند، بلکه بدان سبب است که بدون اين تدابير، راه وصول به لذت حلال هم، غيرممکن يا دشوار ميگردد. (دقت شود). بنابراين، پرهيز از عوامل بازدارنده در حقيت براي ياري فرد در بهرهبردن از مجموعه لذتهاي حلال است. چه اينکه هيچ لذت حرامي ارزش آن را ندارد که ماية محروميت از کمترين لذايذ حلال شود. حرام هر چه باشد در مقايسه با حلال، نه کم ارزش، که بيارزش است.
تدابير بازدارنده اموري است که از تشديد و تحرک بيجاي غريزه جنسي و زيادهخواهي و بروز انحراف جلوگيري ميکند. اين تدابير عبارتند از:
1) جلوگيري از خيالات و انديشههاي باطل جنسي
اين خيالات گاه از القائات شيطان و گاه به وسيلة مشاهدة مناظر خاص يا شنيدن صدا مانند موسيقيهاي تحريککنندة جنسي پديد ميآيد.
2) ايجاد موازين ميان افراد غيرمحرم
اين ضابطه با چند امر ممکن است:
الف. منع تماس غيرمشروع بدني
ب. دوري از گفتگوي وسوسهآور با افراد
ج. رعايت پوشش مناسب و ترک خودنمايي
د. منع نگاه آلوده به افراد
ه. استفاده نکردن از يو خوش براي تحريک نامحرم
و. ترک خلوت با نامحرم
3) بازداري خويشتن از آنچه شرم را فرو ميريزد
4) مراقبتهاي روحي و رواني
تدابير ارضاکننده:
1. ازدواج دايم
2. ازدواج موقت
3. روا بودن طلاق در موارد ضروري.
جامعه امروز ما همانند گذشته و چه بسا در آينده در همة اين سه مورد دچار مشکلات پيچيده است. جامعهاي که در آن انجام ازدواج دايم، رؤياي دست نايافتني باشد و ازدواج موقتش ماية خفّت و شرمساري تعريف شود، چارهاي ندارد که مرکز فحشا را از حالت رسمي و علني به حالت غيررسمي و پنهان (به درون خانهها) منتقل کند و افتخار نمايد که مراکز رسمي فحشا برچيده شده است! گناه آنکه ازدواج دايم را دشوار ساخت يا ازدواج موقت را ممنوع گردانيد کمتر از گناه فرعون نيست.
يک روز غفلت از «سياست پيشگيري» روزها و شايد سالها افراد را به پيگيريِ «سياست درمان» گرفتار ميکند. حماقت و زکاوت ملتها و دولتها را از اين حديث ميتوان شناخت:
امام صادق عليهالسلام فرمود:
درهم وقاية، خير من قنطار علاج
… مبلغي [ناچيز] که به منظور پيشگيري خرج شود بهتر [و تأثيرگذارتر] از مبالغ هنگفتي است که براي درمان به مصرف برسد.
در حال حاضر بيشترين سرمايههاي جامعه به مصرف «سياست درمان» ميرسد و به سياست پيشگيري چندان توجهي نميشود. در روزگار ما تدابير ارضاکنندة غريزه جنسي، به کار بسته نميشود و تنها بر تدابير بازدارنده تأکيد ميشود و دير زماني است از آنجا که تدابير بازدارنده نيز مؤثر واقع نشده است، تأکيد بر آنها نيز ميرود که به فراموشي سپرده شود.
«سياست پيشگيري» همان تدابير ارضاکننده است. زماني که فرد بتواند در سن ازدواج، به همسر – دايم يا موقّت – دست يابد و در صورت اختلاف و ناسازگاري با او، از وي جدا شود و زندگي را بيدرنگ با ديگري آغاز کند، چندان نياز نيست که به وي هشدار دهند که با نامحرم خلوت نگزيند، تماس بدني نداشته باشد و نگاه آلودهشان نکند و با به گفتگوي وسوسهآميز نپردازد.
ميلجنسي و پديدة فکر و تخيّل
بخشي از مراقبتهاي روحي و رواني در مسايل جنسي به «کنترل نگاه» و «مراعات ضوابط اخلاقي» ممکن است و بخشي به مهار کردن فکر و تخيل. يکي از مهمترين عوامل تشديد و تحريک ميلجنسي، فکر و تخيل است. «ميل جنسي» در حقيقت با «تخيّل» آبياري ميشود به فرمودة اميرمؤمنان عليهالسلام:کسي که در انديشة گناه باشد سرانجام همان افکار، او را به ارتکاب گناه وا ميدارد.
براي مهار فکر و تخيّل، نخستين چاره، کوشش براي ارضاي غريزه به شيوة حلال است. پس از آن، دو عامل در اين امر مؤثر است:
1) مهار محرکهاي جنسي
محرکهاي جنسي، ماية آشفتگي روح و روان و عامل برهم زدن تعادل فکري و شعلهور گرديدن کانون شهرت است. کشورها امروزه با عرضه بيش از حدّ محرکهاي جنسي، توازن رواني انسانها را به هم زدهاند. انسان در جهان امروز بيشترين انرژي رواني خود را صرف فرو نشاندن «تحرکات جنسي برخاسته از محيط» ميکند.
2) ايجاد زمينههاي اشتغال
وقتي بيکاري رواج يابد فرصت براي شيطنت فراهم ميشود. نبايد جوان فرصت بيکاري داشته باشد. تبهکاري و شيطنت و آزاررساني جوانان بيکار نه بدان سبب است که بر اثر بيکاري شان، از خوراک و لباس و مسکن محروم ماندهاند. رنج بيکاري و احساس شکستخوردگي است که آنان را به انتقام واداشته است. اين احساس، شخصيت و ارادة آنها را متزلزل ساخته و به انجام خطاها واداشته است. در پي اين احساس، نااميد، بياراده و بيهدف ميشوند و روح خوشبيني و داشتن آرزو را که تشويقگر انسان به سوي پيشرفت است، در خود نابوده شده ميبينند.
?
3
اعجاز عشق
در جستجوي نيمة دوم خود
آموزش دوستي و عشق از خردسالي
لذت دوست داشتن
کاميابي در عشق
آغاز يکي شدن با ديگري
دوست داشتن ديگري به معناي تملک او نيست
عشق، هدف است، نه وسيله
بدون نياز به محبت نيز ميتوان عاشق شد
عشق، دلبستگي ويرانگر نيست
عاشق ميتواند کور نباشد
امکان تفکيک عشق و ميل جنسي
عشق، ماية شکوفايي است، نه رکود
عشق بدون پاداش نيز زنده است
شيوه محبت و عشقورزي افراد يکسان نيست
«اوج و فرود عشق» و «قهر و آشتي آن»
رابطه عشق و سن
?
«عشق» نيز همانند «ميلجنسي» واژهاي خوشنام نيست. اين هدر دو به دلايلي چند تقدس خود را از دست دادهاند و جلوههاي ناخوشنامشان معروف گشته است. چون خانوادههاي بشنوند که فرزندشان عاشق شده است چنان ميهراسند که گويا کسي آنها را ربوده است. شايد علت اين است که از ميزان ربايندگي عشق تا حدّي آگاهاند. زماني که فردي ربوده ميشود اين احتمال وجود دارد که دستيابي به او ديگربار ممکن نباشد و در روزگار ربودگياش آسيبي ببيند که هرگز برطرف نشود.
شناخت حقيقي عشق
اسرار عشق به همجنس و غيرهمجنس
فوايد و لذت آن
تداخل عشق و ميلجنسي
آميختگي ميلجنسي و گرايشهاي معنوي
شيوة عشق ورزيدن و رموز موفقيت در آن
در جستجوي نيمة دوم خود
اينها مسايلي است که تصميم دارم دربارة آنها با شما گفتگو کنم.
عشق به همان ميزان که لذتآور، حرکتآفرين و آرامش بخش است. هراسانگيز و ويرانگر است. اين هر دو نمونه تأثير تا حدّي بدين بستگي دارد که فرد از عشق چه ميداند، چگونه عاشق ميشود و چطور پيش ميرود!
حقيقت آن است که زندگي ما از آغاز تا فرجام با عشق آميخته است.
آنان که با دانش فيزيک و شيمي آشنايند به خوبي ميدانند که در چرخة آفرينش، نيروي جاذبه و ربانيش (مغناطيس) چگونه نقش ايفا ميکند.
هرگز هيچ موجودي را حتي جمادات نميتوان يافت که از نيروي جاذبه و ربايش تأثير نپذيرد و بدون آن، ادامه حيات دهد. تنها يک موجود است که در حيات خود به نيروي جاذبه وابسته نيست: خداوند.
«به روايت افلاطون در يک افسانة باستاني، انسان اصولاً دو جنسي است؛ يعني هر فرد در اصل هم نر و هم ماده بوده است. سپس خدايان به کيفر گناهي ناشناخته او را دو نيم کردهاند. از آن زمان تاکنون دو نيمة اين موجود در جستجوي يکديگرند.
برخي جستجوي انسان براي رسيدن به اصل دو جنسيتي گمشده خود را عشق مينامند.»
اگر بتوان پذيرت که همة انسانها در نهان خود احساس خفته دارند که به مهرورزي مشتاقشان ميسازد، شايد بتوان عشق را در درون آدمي امري ذاتي (غريزي) دانست. اگر نيروي عشقورزي در جان انسان نهفته نباشد انتظار عشق به خدا از وي بيهود است. چنانچه بر خداوند فرض است که ابزار شناخت به انسان دهد ابزار عشق را نيز بايد به وي ارزاني کند. هر که به خدا نزديکتر است از نيروي عشقورزي بيشتري برخوردار است و از طرفي هر که از نيروي عشقورزي بيشتري برخوردار باشد اميد آنکه بتواند به خداوند نزديکتر شود بيشتر است.
زماني که انسان به کسي عشق ميورزد نسبت به او اشتياق و محبّت توأم با لذت و شادي و رضايت دارد و همين امر سبب ميشود که به وي گرايش و ميل بيشتري بيابد و به داشتن ارتباط صميمانه به او و يکي شدن با وي حريص گردد. نگريستن به معشوق و با او بودن برايش لذتبخش، و جدايي از او به شدت اندوهآفرين ميگردد. دوست دارد همه حواس خود را به او متمرکز ساد و ساير افراد- که همه چيز را فراموش کند. تنها بدين بينديشد که معشوق خواهان چه چيزي است و از چه پرهيز ميدهد.
حس سخاوت و تمايل به بخشش و خشنود ساختن، ويژگي بارز افراد عاشق است. او از فداکاري نسبت به معشوق و دادن هديه به وي لذتي وصف ناشدني ميبرد. تمايل به شناخت هر چه بيشتر محبوب و تبادل اسرار، امري عادي است. گاه فرد عاشق از حالت عادي جاننثاري براي محبوب، به خيالپردازي در اين باره گرفتار ميشود و خود را در حال جانبازي به خاطر محبوب ميبيند و از آن لذّت ميبرد.
آموزش دوستي و عشق از خردسالي
هر چند برپاية نظر روانشناسان ميپذيريم که عشق به معناي خاص خود نقش خود را پيش از بلوغ نمايان نميسازد، معتقديم که بذر آن از خردسالي در دل افکنده ميشود. افزون بر اين، آثار دوستيهاي پيش از بلوغ، و عشق پس از بلوغ، بسيار شبيه يکديگر است و هر دو در تکامل عاطفي انسان نقش مهمي دارند.
دوستي و عشق همانند بسياري از چيزها آموختني است. برخي آن را از خردسالي فرا ميگيرند و بعضي در پيري. البته هستند زنان و مردان انبوهي که هرگز پيوند عشقي را نميآزمايند. گروهي آن را با دشواري ميآموزند و عدهاي به سادگي. اين همه به علت تربيت خانوادگي، محيط و وراثت است. زماني که فردي بتواند به سادگي با ديگران پيوند عاطفي برقرار کند راه نفوذ در آنان برايش هموارتر ميگردد و خود راحتتر به «ارضاي عاطفي برتر» دست مييابد.
«ارضاي عاطفي» از نخستين نيازهاي ما براي دستيابي به تعادل رواني است. وقتي ميگويند مرد يا زني خوشبخت است به ندرت منظورشان آن است که آنها چون ثروتمندند يا عاقلانه رفتار ميکنند، خوشبختاند؛ بلکه بيشتر مقصود آن است که آن دو از «ارضاي عاطفي برتري» برخوردارند و بهتر ميتوانند خود را با وجود ديگري ارضا کنند.
زماني که انسان درگير برقراري رابطههاي صميمانه با ديگران است، پيوسته به صورت فعّال در پي شادمانسازي آنان است و تأثرات رواني کمتر به سراغ او ميآيد. از زندگي بيشتر لذت ميبرد و سختيهايش را کمتر احساس ميکند و روشهاي نوين ارتباطات را زودتر خواهم آموخت.
ما دوستي و عشقورزي را در آغاز از خانواده ميآموزيم. خانوادة پر مهر و محبت، فرزنداني با محبّت ميپرورند، و بيمهران، فرزنداني بيعاطفه و سرد. خانوادهاي که ارتباطات فرزندان خود را بسيار محدود ميسازند و از بيم خطر دوستان بد،آنها را از هرگونه برقراري ارتباطات مهرآميز و درسآموز محروم ميکنند، سخت در اشتباهاند. بيم والدين از برخورد بچهها با دوستان بد، ستودني است، اما ممانعت جدّي از توسعة روابط دوستانه نيز کم خطرتر از آن نيست.
يکي از دلايلي که روانشناسان همواره با گونههايي از تعليم و تربيت کودک در منزل مخالفت ميکنند آن است که کودک نميتواند دوستان خود را آزادانه برگزيند. روابطش محدود ميگردد و دورة سازندگياش به دراز ميکشد. چنين فرزنداني فقط به خانوادة خود عشق ميورزند و چون با گروه کمتري در ارتباط بودهاند به صورت ناهماهنگ رشد ميکنند. وابستگي به خانواده فرصت آشنايي با جهان پيرامون را از ايشان ميستاند و اعتماد به نفس ايشان را کاسته، از کمترين اظهار صميميت با ديگران ميپرهيزند يا نسبت به ديگران چنان رفتار ميکنند که آنها را از هر نوع ابزار دوستي با ايشان دلسرد ميسازد.
کم نيستند پدران و مادراني که سخت ميکوشند فرزندانشان جز به خود به ديگري دل نبندد و کسي را بيش از اعضاي خانواده دوست نداشته باشد؛ هر چند آنها امتيازات و شايستگي دوستي را بيشتر دارا باشند. زماني که ديگران بهتر بتوانند با فرزند ما روابط محبتآميز و تأثيرگذار برقرار سازند، بايد آنها را به توسعة اين روابط تشويق کرد، نه بازداشت. گاهي اين بازداشتن نه بدين سبب است که ما بيمناک ارتباطات نامناسب آنهاييم، بلکه چون ميترسيم فرزندمان به ضعف روابط صميمي ما در خانه پي ببرد و ما را در انجام وظايف خود مقصر بشناسد.
چه بهتر که ما هر چه زودتر به معايب کار خود پي ببريم و در صورتي که تاکنون نتوانستهايم روابط ممتازي با فرزندان خود برقرار سازيم، به خود آييم و روش محبتآميز و بهتري با آنها پيش گيريم. از طرفي فرزندان خود را نيز از محبت ديگران محروم نکنيم.
با اين همه، زماني به برقراري رابطه با ديگران سفارش ميشود که آن ديگران صلاحيت لازم دوستي را دارا باشد. مشاهدة محبت از کسي که صلاحيت دوستي را دارا نيست، خطرساز است.
لذت دوست داشتن
چنانکه هيچ شرح و عبارتي هرگز نميتواند وصف کامل تجربة عشق را به کسي که خود هيچگاه آن را احساس نکرده است، تفهيم کند، «لذت دوست داشتن» را کسي ميداند که آن را حس کرده باشد.
دوستهاي خود ما هر يک به دلايلي «دوست خوب»اند، اما عدهاي در مهرورزي اندکي ژرفنگرتر و با بقيه متفاوتاند. يک علت اين است که خوبيهاي ما را زودتر شناسايي کردهاند. به سرچشمة محبتي که درون ماست آسانتر پي برده و کوشيدهاند که «لذت دوست داشتن» را در ما بيدا کنند. روابطي که ما با اطرافيان خود داريم دو نمونه است:
عادي و ممتاز. روابط عادي همان است که امروزه ميان مردم متداول است و روابط ممتاز، مترقيتر، صميميتر، تأثيرگذار و پايدارتر است. آنها سعي ميکنند ما را به محبتورزي ممتاز عادت دهند، تا نوعي روابط دوست داشتنيتر داشته باشيم.
?
کاميابي در عشق
«عشقورزيدن» چنانکه ممکن است آسان و دستيافتني باشد، پيچيدگي خاص خود را دارا است. نه هر کس دلي داشت عاشق شد و نه هر عاشق کارش به سرانجام رسيد. در فصل بعد، آنگاه که عوامل نافرجامي و ناکامي عشق را بر ميشمرم، بيشتر روشن ميشود که پيروزي و کاميابي در عشق بدون شناخت راهها و رموز عشق ورزيدن ممکن نيست. اين راهها و رموز را ميتوان روانشناسي عشق ناميد. کسي که روانشناسي عشق را نداند در پيمودن راه دچار اشتباه شده، سرانجام دلسرد و افسرده ميگردد. عشق و محبتورزي اصول و شرايطي دارد که به بعضي از آنها اشاره ميکنم:
1) آغاز يکي شدن با ديگري
آنها که سراسر زندگي خود را بدون عشق سپري ميکنند اگر چنين چيزي ممکن باشد به حقيقت سخت تنهايند. عشق ضدتنهايي است. عاشق در تنهايي نيز تنها نيست. پروردگاري که عشق را در دل آدمي قرار داد به آدمي ثابت کرد که جز خود او همه غير تنهايند. فقط اوست که به تنهايي بوده، هست و خواهد بود.
با اين حال او نميخواهد هستي به سوي غير توحيد پيش رود. همه چيزي به سوي يکي شدن پيش ميرود. در عشق نيز دوگانگي برداشته ميشود و هر دو (عاشق و معشوق) ميکوشند از فرديت و تحکيم و تقويت موقعيت خود منزه شوند. هم «خود» را به نهايت دوست دارند و هم از «خودخواهي» گريزانند. هر يک از خود ميگسلند تا ديگري گردند. رنج و لذت هر يک، رنج و لذت ديگري است و بيماري و بداقبالي هر يک، احساس مشترکي در هر دو پديد ميآورد و در هر حالت به طور خودکار احساس مسئوليت مساوي به وجود ميآيد؛ چنانکه گويي هر دو به طور همزمان دچار بيماري و بداقبالي شدهاند.
شخص، نيازهاي معشوقش را همچون نيازهاي خود احساس ميکند و البته که انتظار دارد نياز خويش نيز تا حدّي نياز او باشد. آنها دو فردند که «من» شدهاند. يک مرد با محبت ميتواند همانقدر از خوشحالي همسرش شاد شود که از خوشحالي خويش خشنود ميگردد؛ همانند مادي که ترجيح ميدهد که خود سرفه کند تا اينکه صداي سرفة فرزندش را بشنود. «يک رابطة عاشقانه سالم، [شايد] مؤثرترين راه پرکردن شکاف بين دو انسان جدا ازهم باشد.»
?
2) دوست داشتن ديگري به معناي تملک او نيست
اين انتظار بيهودهاي است که دوست داشته باشيد معسوق شما قلبش را تنها در اختيار شما قرار دهد و به هيچ چيز و هيچکس نينديشد و همه چيز خود را نثار شما کند. گرچه همه ما دوست داريم وقتي به کسي سخت علامنديم به ميزاني که ما عشق نثارش ميکنيم، او از وجود خويش نثار ما ميکند؛ اما اين امر تا حدّي پذيرفته است که به تملک و تصاحب وي نينجامد و دچار نگراني و رنجش قرار ندهد.
اووراستريت ميگويد: « دوست داشت يک فرد به معناي تصديق (پذيرفتن) اوست، نه تملک وي. يعني با خشنودي و خوشحالي حق کامل انسان وي، به او بخشيده شود.» درست است که هر شخص عاشق ميکوشد با معشوق خود يکي شود، وي اين يکي شدن هرگز به مفهوم قرباني شدن معشوق يا خود عاشق نيست. هر يک از آن دو بايد هويت مستقل خويش را حفظ کند و با همه تفاوتها و تمايز صفاتشان به يکديگر نزديک شوند. در اين ميان کسي قرباني نميشود. آنچه سزاوار قرباني شدن است دوگانگي روش و منش آن دو است. وقتي فردي به ديگري عشق ميورزد ميکوشد تا صفات ناروايي که ميان آن دو تيرگي يا جدايي مياندازد، از خود دور کند و روز به روز به صفات دلخواه معشوق نزديک و نزديکتر شود.
«ما ميتوانيم از يک تابلوي نقاشي، آنکه قصد تصاحبش را داشته باشيم، از يک شاخه گل سرخ، بدون چيدن آن، از يک کودک زيبا، بدون آن که قصد ربودنش را در سر بپرورانيم، و از يک پرنده، بدون اينکه بخواهيم آن را به دام اندازيم، لذت ببريم. به همين ترتيب يک فرد ميتواند به طريقي که نه چيزي به کسي بدهد و يا از او دريافت کند، او را دوست داشته باشد، تحسين کند و از دوستي با او لذّت ببرد. [بيآنکه يکي از آن دو به گناه آلوده شود.]»
3) عشق، هدف است، نه وسيله
از يک نظر هر عشق و علاقهاي ميتواند به وسيلة اوجگيري صفات انساني و دستيابي به کمال باشد. در اين مرحله، عشق، هدف به شمار نميرود. اما از يک نظر عشق هدفنهايي است و نه ابزار دستيابي به هدفي ديگر. فرد عاشق به طمع چيزي نيست که به معشوق علاقهمند ميشود. تنها شيفتة معشوق است. او را دوست دارد. چون شايستة دوست داشتن است.
اصولاًعشق زماني پديد ميآيد که مقصود ديگري در ميان نيست. زماني که فرد به منظوري خاص به کسي نزديک ميشود و در حقيقت عاشقِ آن «منظور» است و وجود معشوق، ابزار دستيابي بدان منظور؛ و اين امر با حقيقت عشق منافات دارد. در عشق، تنها شيفتگي نهفته است. عاشق شيفتة معشوق است نه چيز ديگر. اگر تصور ميکنيد علاقة شديد شما به کسي، براي نيل به مقصودي خاص است مطمئن باشيد که شما به خود و هدفتان عشق ورزيدهايد، نه به آن شخص. اين، جلوة نويني از رياکاري است نه عشقورزي. عاشق راستين دوست دارد که دوست داشته باشد، نه آنکه با دوست داشتن بخواهد به منظوري دست يابد.
4) عشق ورزيدن، بدون نياز به محبت
آيا ممکن است فردي که خود از هر نظر ارضاء شده و از محبت سيراب است عاشق شود؟ آري. ميان اين عشق و عشقي که از کمبود محبت سرچشمه ميگيرد، تفاوت است. اين هر دو براي عشق ورزيدن دليل ويژه دارند. يکي عشق خود را مرهون رشد و بلوغ و پيشرفت فکري خود است و ديگري از سر نياز بدان برانگيخته شده است. هر دو ستودني است؛ گرچه نوع اول والاتر و آرماني تر. يکي مهرورزي ميکند تا به وي مهر بورزد و کمبود خود را جبران کند، و ديگري چون سرشار از محبت وصميميت است مهر ميورزد؛ مانند يک گل که بينياز از بوييدن ديگري عطرافشاني ميکند. بعضي چون به «خود» عشق ميورزند، به ديگران مبحت ميکنند تا شايد خود از محبت سرشار شوند؛ و برخي چون به وجود «ديگران» عشق ميورزند، به آنها محبت ميکنند.
?
5) عشق، دلبستگي ويرانگر نيست
عشق، اوج وابستگي، دلبستگي و بي قراري است، ولي نه دلبستگي ويرانگر. عشق براي رونق و نشاط دل است نه ويرانسازي آن. عاشقان افسانهاي، به دلبستگي ويرانگر دچار بودهاند و عاشقانِ خودشکوفا (سالم) پايدار و با صلابت باقي ميمانند. آنان هر چند به شدت به يکديگر دلبستهاند، به هنگام نياز، بيآنکه سررشتة زندگيشان فروپاشد و به جنون گرفتار شوند ميتوانند مدت زماني از يکديگر دور باشند که آنکه فراق رنجشان ندهد و بيتفاوت باشند، بلکه تنها در اين حدّ که تکية آنها به يکديگر چنان نيست که اگر يکي فرو ريزد يا دور شود آن ديگري نيز فرو افتد. آنها همچون تنة دو درختاند که با يکديگر و در کنار هم رشد ميکنند و نه آنکه هر يک چنان بر ديگري تکيه داشته باشد که با رفتن او، اين نيز از بين برود. فراق و هجران، اساس شخصيت و روان ايشان را متزلزل نميسازد و از بهرهوري اجتماعي آنها نميکاهد.
در دورة دوستي و عشق، گاه زماني رخ ميدهد که يکي از دو طرف يا هر دو به دلبستگي ويرانگر گرفتار ميآيند، اما طولي نميکشد که اگر انديشيده عمل کنند، اين دلبستگي، شوق آفرين خواهد شد و جنبة ويرانگري آن زدوده ميگردد.
?
6) عاشق ميتواند کور نباشد
نميتوان انکار کرد که عاشق به صورتي احساسي، غيرعقلاني و غيرمنطقي، محبوب خود را بيش از حدّ بزرگ ميدارد و معايب او را نميپذيرد؛ اما اين پديده در ميان همة افراد بدين شکل مشاهده نميشود. شايد اين پديده را بتوان به طرزي علمي تحليل و بررسي کرد و عاشقان را از اين اتهام که «چشم آنان به معايب محبوب کور است» رهانيد.
بهتر آن است که بگوييم « از آنجا که ادراک عاشقِ خود شکوفا (سالم)، کارآمدتر و دقيقتر است، خصايصي را در محبوب خود ميبينند که ديگران از آن بيخبرند. نيز آنچه ديگران عيب ميشمارند، آنها عيب نميدانند. از اين روست که به «کوري عشق» متهم شدهاند.»
در حقيقت در عشقِ سالم، ممکن است انسان عاشق افرادي شود که ديگران آنها را به خاطر نقايصشان دوست ندارند. چنين عاشقي را نميتوان نابينا دانست، بلکه ميتوان او را کسي فرض کرد که چون انديشيده عشق ميورزد به سادگي از اين نقايص مشهود چشم ميپوشد، يا اينکه آنها را اصولاً نقيصه به شمار نميآورد. از اينرو، نقايص بدني و کمبودهاي اقتصادي، تحصيلي و اجتماعي در نظر افراد سالم (خودشکوفا) بسيار کمتر از معايب اخلاقي و نقايص شخصيتي اهميت دارد. در نتيجه براي افراد خودشکوفا به آساني ممکن است عميقاً عاشق افرادي شوند که از جمال بيبهرهاند. ديگران اين را کوري و حماقت مينامند، اما صحيحتر آن است که آن را سليقه يا قوة ادراک عالي بناميم. دانشجويان خودشکوفا هر چه بالغتر و پختهتر شوند، کمتر جذب ويژگيهايي مانند زيبايي، تناسب اندام و… ميشوند و بيشتر از سازگاري، شايستگي، نجابت و معاشرت خوب سخن ميگويند و گاه عاشق افردي ميشوند که خصوصياتشان در چند سال قبل در نگاه ايشان ناخوشايند بوده است.
بسيار دشوار ميتوان چنين جلوهاي را در عشقهاي خياباني دختران و پسران مشاهده کرد. آنها ناآگاهانه در پي بدنامي عشق گام بر ميدارند. اين هم نوعي جفا به عشق آرماني و تأثيرگذار و پيش رونده است که آن را با «هوسهاي خياباني» يکسان سازيم. در عشق خياباني جوان خود ميخواهد که کور باشد تا مبادا که انتخاب خود را ناروا و نامناسب ببيند و ناچار شود از معشوق جدا شده، به ملامت خويش بپردازد و به افسردگي گرفتار آيد، و در عشق سالم (خودشکوفا) عاشق نه کور است و نه ميخواهد که کور باشد. او چه بسا عيبهاي معشوق را خوب ميبيند، اما وي را به سبب ديگر خوبيهايش ميپذيرد. در واقع چنين عشقي، وسيلة درک درون ماية شخصيت افراد و استعداد معجزآسايي است که نصيب عاشقان ميشود تا فضايلي را در محبوب ببينند که واقعاً دارا است، ولي از چشم ديگران پنهان است. اين فضايل را عاشق با پندارهاي خود ابداع نميکند، بلکه در حقيقت در معشوق به صورت نهفته وجود دارد.
دربارة قدرت معجزهآساي عشق، از ويکتور فرانکل نقل شده است که ميگويد: عشق تنها راهي است که به وسيلة آن، ميتوان ژرفناي وجود ديگري را دريافت. کسي نميتواند از وجود و سرشت فرد ديگري کاملاً آگاه شود، مگر آنکه عاشق او باشد، به وسيلة اين عمل انساني و روحاني، فرد ميتواند صفات شخصي و الگوي رفتاري محبوب را دريابد و حتي چيزي را که بالقوه در او وجود دارد [و خود نميداند] کشف و درک کند. [سپس] او محبوب را قادر خواهد ساخت که به استعدادهاي نهفته خود، تحقق و فعليت ببخشد.»
7) امکان تفکيک عشق و ميلجنسي
بسيار فراتر و پيچيدهتر از حدّ تصور، ميان « عشق عادي» و «ميلجنسي» پيوند برقرار است؛ و در عشق سالم و متعالي نيز ميتوان به اختيار چنين پيوندي را برقرار ساخت.
رابطة «عشق» و «ميلجنسي» به چند صورت است:
1. آميختگي کامل عشق و ميلجنسي؛ مانند رابطه عشقي و جنسي همسران.
در اينجا عشق و ميل جنسي کاملاً با يکديگر در آميختهاد، اما اين احتمال وجود دارد که گاه يکي باقي بماند و ديگري زايل يا کاسته شود. بقاي عشق يا ميل جنسي و يا هر دوي آنها بستگي به شرايط دارد و هرگز نميتوان اميدوار بود که آميختگي کامل آنها دوام داشته باشد؛ مگر شرايط دوام آن پيوسته فراهم باشد.
2. عشق، بدون ميل جنسي؛ همچون عشق مريد به مراد روحاني خود.
3. ميل جنسي، بدون عشق؛ در موردي که تنها نياز جنسي، ميان دو فرد پيوند برقرار کرده است.
4. آميختگي عشق و ميل جنسي به صورت نهفته.
در اين نوع آخر، فرد در ضمير خودآگاه خود جز عشق چيزي نمييابد، ولي به صورت نهفته، عش قوي با ميل جنسي آميخته است؛ همانند روابط دوستانة دختران با يکديگر، يا پسران با هم، و يا روابط با گروه غيرهمجنس که تمايلات جنسي نبايد در آن راه يابد، مانند روابط شاگرد با استاد. در اين حالت، فرد خود ميپذيرد که معشوق را نبايد اين گونه (با تمايل جنسي) دوست بدارد، ولي از طرفي ميداند که نميتواند عشق خود را از ميل جنسي جدا سازد.
چنانکه «ميل جنسي» در پي ترشح هورمون جنسي در خون پديد ميآيد، دوستي و عشق نيز موجب ترشح هورمونهاي خاص در بدن ميگردد. اين هر دو هورمون وظايف و تأثيرات خاص خود را دارايند ولي گاه ميشود که هر يک به حوزة فعاليت ديگري وارد ميشود و انگيزة انسان را در رفتارش دستخوش نوعي تلاطم ميکند. فرد چه بسا خواهان آن نيست که ميل جنسي در روابط دوستانه و علايقش، ايفاي نقش کند، ولي به صورت غيرارادي از دخالت آن آگاه ميشود. در چنين مواردي شايد مبارزه چندان نتيجهبخش نباشد و تنها بايد کوشيد به صورت عادي، روابط را سالمتر ادامه داد.
تا پيش از ازدواج بيم آن ميرود که دوستيها و عشقورزيها افراد به يکديگر ناخواسته از ميل جنسي تأثير بپذيرد؛ البته نه بدان حد که فرد با محرک جنسي، ديگري را دوست بدارد. عامل دوستي و عشق او نياز جنسي نيست، اما با آن نيز بيپيوند نيست؛ به طوري که مشاهده ميشود همان فرد پس از ازدواج از گرمي روابط دوستانة گذشتهاش تا حدّي کاسته است. اين تغيير تا اندازهاي برگرفته از تأثير ازدواج و ارضاي غريزه جنسي است.
?
8) عشق مايه شکوفايي است نه رکود
شايد يکي از تمايزات عشق خياباني و عشق متعالي همين نکته باشد که عشق خياباني اغلب مايه رکود، خمودي، دلتنگي و درماندگي است و عشق متعالي مايه جوشش، جنبش، نشاط و اميد. يکي استعدادها را کور ميکند و توان را فرسوده و روان را خسته، و ديگري استعدادها را شکوفا، توان را دو چندان و روان را سرزنده ميسازد.
ما عاشق نميشويم تا دچار سرگرداني و اندوه گرديم و سرمايههايمان را به تدريج از کف دهيم. عشق ميورزيم تا نيروهاي نهفته در درون خود و ديگري را شناخته، از آنها بهره ببريم. اگر در طريق دوستيورزي خود احساس درماندگي، کسالت و عقبگرد کرديد، بدانيد روش شما در عشقورزي خطا بوده است و چه بسا شما به يکي از دلايل اشتباه زيرا دچار عشق يا توهم عشق شدهايد:
1. نيازهاي عاطفي، شما را به وادي عشق کشانده است.
2. آنچه دنبال کردهايد «هوس» بوده است نه «عشق».
3. انگيزههاي پنهان جنسي در عملکرد شما تأثير داشته است.
?
9) عشق بدون پاداش نيز زنده است
در هر رابطه دوستانه يا عاشقانه ممکن است لحظهها، روزها و حتي زمانهاي طولاني يکي از دو طرف نسبت به ديگري احساسات قويتري داشته باشد و چنين به نظر آيد که عاشقتر است. رابطهاي که در اکثر اوقات فقط يکي از دو طرف از لحاظ روحي تعقيب کننده و ديگري تعقيب شونده باشد، سالم و متعادل نيست و دو جانبه بودن علاقه در جهتگيري و دوام عشق تأثيرگذار است. اما نبايد از ياد برد که «براي اينکه عشق حقيقي، عاشق شيفتة ويژگيهاي معشوق است نه عاشق علاقة دو جانبة با او. مهمترين هدف او دوست داشتن عميق و راستين است. آدمي براي فوايد عشق،عشق ميورزد و از فوايد آن يکي اين است که «ديگر وي تنها نيست. کسي هست که او را دوست دارد.»؛ هر چند معشوق جوابگوي احساسات وي نباشد يا حتي نسبت به احساسات او بيگانه و بيخبر باشد.
10) شيوة محبت و عشقورزي افراد يکسان نيست
صحيح نيست که هر فرد انتظار داشته باشد ديگري او را به همان شيوهاي که وي عشق ميورزد دوست داشته باشد. اين گفته خطاست که «چون او مرا آن گونه که من او را دوست دارم، دوست ندارد، در دوستياش راستگو نيست.»
در هر فرد زماني که علايق اوج ميگيرد بخش ويژهاي از وجودش به واکنش واداشته ميشود. بعضي به صورت شگفتانگيز و افراطي، عشق خود را با نگاه و بهتزدگي نشان ميدهند. اگر ساعتها با آنها گفتگو کنيد تنها پاسخي که به شما ميدهند سکوت و نگاه مبهوت است. همچون شيفتگان به شما خيره ميشوند و هيچ نميگويند. حتي وقتي از آنها پرسشي ميکنيد با لحظهاي درنگ به شما پاسخ ميدهند. گويا در فضايي سير ميکنند که مستعد پاسخگويي نيست. بودن در آن فضاي آرام برايشان لذتبخشتر است. شايد بي از حدّ متداول، از گفتگو به شور و شعف واداشته ميشوند، اما به شرط آنکه بيشتر شنونده و بيننده باشند. در چنين حالت براي کسي که خود چنين نيست، رفتار فرد مقابل به نوعي کممهري و بيعلاقگي تفسير ميشود.
جمعي ديگر احساساتشان را بيشتر با زبان اظهار ميکنند و عدهاي در اظهار علاقة زباني، ضعيف يا کم تجربه اند. عدهاي نيز نوازش گرايند و حس لامسة آنها بيشتر از ديگر حواسشان از ارتباط و دوستي بهره ميبرد. اگر کسي در ارتباط هر يک با اين گروهها، همانند خود آنها نباشد چندان نميتوان رابطة عشق آفريني با ايشان برقرار کند و به خونسردي متهم خواهد شد.
عدهاي نيز در روابط عاطفي خود از حواس مختلف استفاده ميکنند. در هر صورت براي موفقيت در برقراري ارتباط رضايت بخشتر بايد روحيات طرف مقابل را شناخت.
به هر تحليل، پايداري روابط عشق آفرين در گرو آن است که انتظار نداشته باشيد شيوة مهرورزي محبوبتان همانند شما باشد. از طرفي بکوشيد علايق خود را آن گونه که محبوب ميخواهد ابراز کنيد و چندان به روش خود تأکيد نورزيد. همة انواع روشها را بيازمايد تا هم خود در عشق ورزيدن چيره دست شويد و هم فرد مورد علاقهتان را به شيوهاي که دوست دارد از محبت سيراب سازيد.
11) «اوج و فرود عشق» و «قهر و آشتي آن»
در مبحث «مرگ عشق» خواهم گفت که چه عواملي سبب ناکامي در عشق را فراهم ميآورد؛ اما در اينجا ميخواهم از مرحلهاي بگويم که گويا عشق به ناکامي نزديک ميشود.
به ندرت ميتوان رابطهاي عاشقانه يافت که اوج و فرود نداشته باشد و به قهر آشتي نينجامد. نخستين نکته دانستني در اين باره آن است که «اوج و فرود عشق» و «قهر و آشتي»آن، پديدهاي کاملاًعادي است عشق بدون اين دو حالت، سير يکنواخت خواهد داشت و جوشش خود را از دست ميدهد.
بدين نکته بيش از حد معمول توجيه کنيدکه براي پديدآوردن عشق در دل ديگران، گذشت زمان لازم است. چون عشق يکباره به وجود نميآيد، شتاب در شکلگيري آن چه بسا اقدامات شما را بيفرجام ميسازد و وضعيت ميان شما را به طرزي تيره ميکند که اقدام دوباره براي شکلگيري آن با مشکل مواجه ميشود.
انتظار نداشته باشيد همانگونه که شما شتابزده به کسي علاقهمند شدهايد، او نيز در زمان کوتاه به شما علاقهمند شود و علاقهاش را هم به شما ابراز کند. علاقه نخست بايد در دل ايجاد شود و پس از گذشت مدتي به مرحلهاي برسد که فرد را به اظهار آن وابدارد. نه در زمان کوتاه ميتوان منتظر ايجاد علاقه بود و نه بايد در انتظار اظهار آن به سر برد. مطمئن باشيد که پس از گذشت زمان خود او نخواهد توانست علاقهاش را کتمان کند. البته از ياد نبريد که اظهار علاقه نيز در همة افراد به يک شيوه نيست.
در زماني که عشق را در حال فرود ( به سوي دلسردي) ديديد فوري مأيوس نشويد. شايد شما خود نيز گاه به چنين حالتي دچار شويد. حالات و روحيات افراد در زمانهاي مختلف يکسان نيست. زماني که از دوست و محبوب خود دلسردي مشاهده ميکنيد در ابتدا مدتي صبر کنيد. يکباره زبان به گله نگشاييد. شايد تصورات شما درست نباشد. بنابر اين لزومي ندارد که به او چيزي که خود بدان توجه نداشته، القا کنيد.
آنگاه اگر دلسردي، حقيقي بود به روابط گذشته خود دقت کنيد. شايد بتوانيد به موردي برخويد که اشتباه شما سبب به وجود آمدن آن دلسردي بوده است. در آن صورت هيچکس بهتر از شما نميتواند آن دلسردي را برطرف کند.
هيچگاه در دوستي و محبتورزي «واقعبيني» را از دست ندهيد. هميشه خود را به جاي دوستتان فرض کنيد و سپس در مورد رفتارش قضاوت کنيد. در آن صورت هم کمتر رنجيده خواهيد شد و هم بيسبب دچار توهمّات و تصميمات اشتباه نميشويد.
«قهر» نيز محصول طبيعي عشق است. وقتي دو نفر به همديگر سخت علاقهمندند توقعاتشان از هم فراتر از حدّ عادي است. پس چه بسا روابطشان بيشتر به قهر طولاني شود. از ياد نبريد که بعضي اوقات قهر کردن براي جلب محبت بيشتر است. وقتي شما در اظهار علاقه کوتاهي ميکنيد طرف مقابل را به قهر وا ميداريد. او قهر ميکند تا بدين وسيله عواطف شما را تحريک کرده، به اظهار علاقه وا دارد.
?
12) رابطة عشق و «سن»
گرچه عشق بيشتر در جواني رخ مينمايد، امکان پديد آمدن آن در هر سنيّ ممکن است. نوجواني و جواني نخستين دورة دچار آمدگي به عشق است نه دورة انحصاري آن. بداقبالي جوانان در عشق ورزي بدان است که چون کم تجربهاند، به زودي پيوندهاي عشقيشان هويدا ميشود و بزرگسالان که باتجربهتر و زيرکترند بيآنکه آن را نمايان سازند سالها با آن زندگي ميکنند. افزون بر اين، تأکيد بر حفظ آبرو در بزرگسالان بيشتر است. به همين سبب عشق آنان ديرتر علني ميشود.
از نظر آمادگي و استعداد نميتوان براي عشق زمان خاصي مشخص کرد. چنانکه هرگز نميتوان مطمئن بود که فردي در سنين مختلف به طور پياپي عاشق نشود حتي اگر اين عشق از نوع خاص باشد، مثل عشق زناشويي. بنابراين ممکن است فردي متأهل، هم به همسر خود عشق بورزد و هم به عشق دوم يا سوم گرفتار شود. شايد پذيرش اين امر دشوار باشد، اما حقيقتي است که بهترين گواه آن رخداد آن در ميان مردم است. هرگز نميشود اثبات کرد «عشق نوع خاص – مانند عشق به همسر- از عشق مشابه جلوگيري ميکند.» هيچ تضميني براي پديد نيامدن اين مشکل وجود ندارد، جز اينکه با چارهانديشيهايي ميتوان ضريب وقوع آن را پايين آورد. راههايي که براي جلوگيري از اين مشکل وجود دارد بدين قرار است:
1. کوشش براي ازدياد ايمان همسر.
2. مواظبت و مراقبت از اخلاق و رفتار او. (پيشگيري از وقوع ارتباطهاي غيرلازم و بيپروا با نامحرمان).
3. کوتاهي نکردن در وظايف همسري، به ويژه در مسايل جنسي.
4. تلاش براي تقويت رابطة عاشقانه با همسر.
از نگاهي ديگر،گاه در فصل مناسب عشق، بدان دست نيافته و در بزرگسالي بدان رو ميکند. سالها ميگذرد فردي عمر خود را به راه غير عشق و محبت (جاهطلبي، رياست، انباشتگيِثروت و …) سپري ميند و سپس به خلأيي در زندگياش پي ميبرد که همان روابط محبتآميز با ديگران است و آنگاه تازه به انديشة عشق رو ميکند.
از تفاوتهاي عشق در دورة جواني و ميانسالي يکي اين است که عشقهاي ميانسالي بادوامتر، معيارهاي آن مشخصتر و از گزينشي استوارتر برخوردار است.
?
4
آغاز عشق و عوامل پديد آورنده آن
زماني که عش، روانشناسي شود.
دلباختة افراد شبيه خود
احساس فشار، تنهايي و بيپناهي
عقدهها و آرمانها
آزمودن قدرت عشقورزي
به منظور برآوردن آرزوها
دلباختة جلوههاي ويژه
رهيدن از رنجهاي زندگي
احساس بودن (شور آفريني و هيجاني)
ترحم و همدردي
در جستجوي حمايتگر
انتظارات و پندارهاي نادرست از عشق
عشق به تنهايي کافي نيست
معشوق، تنها يکي نيست
او براي شما همه چيز نيست
و …
?
«نخستين عشق» همان اندازه که ممکن است زودگذر باشد، تقريباً هميشه از نظر رواني داراي اهميت زيادي است و هرگز نفوذ خوب يا بد آن بر عشق هاي آينده از دست نميرود.
پسر و دختر جواني که نخستين بار عاشق کسي ميشوند که ارزش عشق را ندارد و با قلبي پاک و بيتجربه به کسي اطمينان ميکنند که چه بسا از آن استفاده ناروا ميکند در حقيقت با انتخاب نادرست خود باعث ميشوند که فرصتهاي بعدي خود را براي عشق دوباره و با دوام کاهش دهند و آن اعتماد و اطمينان که لازمة عشق درست است از بين برود.
زماني که عشق، روانشناسي شود
زماني که عشق، روانشناسي شود ديگر شگفتزده نميشويم که بشنويم زني پر جاذبه به عشق مردي گرفتار شده است که بيمارگون و زشت است، يا مردي عاشق خدمتکار خود شده است. دوستي و عشق کم و بيش داراي انگيزههاي پنهاني است، اما شناخت اين انگيزهها چندان دشوار نيست. در ناخودآگاه انسان وابستگيها و ارتباطات ناشناختهاي وجود دارد که سبب ميشود دو فرد يکديگر را براي دوستي يا عشق برگزينند.
شايد گاه سالها بگذرد تا کسي به انگيزههاي عشق خود يا ديگري پي ببرد. آنچه قطعي است اينکه:عشق در هيچ صورت بدون سبب پديد نميآيد؛ جز اينکه افراد در تأثيرپذيري از اسباب عشق متفاوتاند. برخي سرسخت و مقاوماند که البته اين خود دلايل بسيار دارد و بعضي شکننده و غيرمقاوم.
گفتارهاي اين قسمت به شما کمک ميکند تا بهتر بتوانيد وظايف خود را در مراحل عشق به انجام رسانيد و از خطرهاي احتمالي برهيد.
دلايلي که سبب عشق را فراهم ميآورند برخي طبيعي و اختياري است و بعضي غيراختياري است و تنها بخش ناخودآگاه آدمي تصميمگيرنده است. گاهي لازم است در برابر وضعيت پديد آمده بدان علت که سبب عشق نادرست بوده است مقاومت کرد و گاه فقط بايد به شيوهاي درست همراهش شد.
زماني که عشق روان شناسي شود براي گرفتارآمدن به آن، اين دلايل خودنمايي ميکند:
1. دلباخته افراد شبيه خود
آيا تا به حال ديدهايد که اردک و خروس يا کبوتر و کلاغي با هم انس گيرند؟قانون گزينش مشابه در همه جا حکمفرما است. انسانها پيوسته مجذوب شبيه خودند. حتي در مواردي که کسي به فردي علاقهمند ميشود که به ظاهر شباهتي با او ندارد، نوعي شباهت دلخواه ميان آن دو وجود دارد که از نگاه ديگران پوشيده است. تأثيرپذيري از اين قانون در سراسر زندگي ما مشاهده ميشود. ما هميشه دوست داريم در جاي مخصوصي بخوابيم يا در محل کار ماشين خود را در همان جاي پيشين نگه داريم و تعطيلات خود را در محلي بگذرانيم که هميشه بدانجا ميرفتهايم.
جهان پيرامون ما بسيار ناامن، متغير و ناشناخته است و يک غريزة دروني به ما فرمان ميدهد که پيوسته براي احساس ايمني و رهيدن از ناشناختگي، به سويي رويم که تا حدّي شناخته شده است. با کسي انس گيريم که شبيه خودمان فکر ميکند و سليقهاي همانند ما دارد. زماني که شبيه خود را مييابيم به او علاقهمند ميشويم و ممکن است اين علاقه شدت گيرد و به تدريج به عشق تبديل شود. پس از تبديل آن به عشق، ديگر بقيه جنبههاي غيرمشابه مشکلساز نيست، يا نميخواهيم به جنبههاي نامشابه توجه کنيم.
2. احساس فشار، تنهايي و بيپناهي
اين احساس از عواملي است که افراد ضعيف و کم ثبات را بسيار زود و ساده به عشق دچار ميسازد. آنها که از قدرت تمرکز و استقلال کمتري برخوردارند بيشتر در معرض عشق قرار ميگيرند. کمبود عاطفي، احساس پذيرفته نشدن در جمع، خودپسندي و غرور گاه القاکنندة حس تنهايي (منفرد بودن) است. و همين حس زمينهساز سير فرد به سوي برقراري ارتباطات عاطفي با ديگران است.
همين که سن جوان افزايش مييابد فکر ميکند بايد هر چه زودتر عاشق کسي شود. گاهي هم دوستان خود را ميبيند که اغلب عاشق شدهاند و از لذت آن سخن ميگويند. اين امر وي را به عاشق شدن تحريک ميکند.
وقتي انسان از رنج تنهايي سينهاش به تنگ ميآيد، احتمال عاشق شدن و انتخاب ضعيف دوستي، قوّت ميگيرد؛ حال آنکه بيشتر اين روابط، او را ارضاء نميکند. بهترين راه مبارزه با چنين حالت، انتخاب دوستان زياد است. وقتي کسي دوستان خوب زيادي داشته باشد احساس تنهايي نميکند تا به دام عشق بيفتد.
البته «تنهايي» به معناي نداشتن دوست نيست؛ نداشتن رابطة محبتآميز دوستانه است. کم نيستند افرادي که دوستان فراواني دارند، ولي با هيچ يک رابطهاي با اطرافيانش ندارد احساس خلا روحي آزارش ميدهد. براي رهايي از درد تنهايي ميکوشد به رابطهاي محبتآميز و مهرآفرين رو کند. در اينجاست که اگر اندکي ناانديشيده پيش رود به شدت آسيب ميبيند. چه در همين موقعيتها، هستند افراد تنهاي ديگري که تشنة بهرهجويي از وضعيت نابسامان روحي اشخاصاند.
به خوبي معلوم است که يک فرد در چنين موقعيتي تا چد حد آسيبپذير است. در اين مواقع تنها پس از گذشت دوران اوجِ رابطه با يک فرد است که انسان با ماهيت حقيقي او آشنا ميشود و آنگاه ممکن است دريابد که چه انتخاب نامناسبي داشته است. انسان در حال گرسنگي و يا خلأ روحي ممکن است هر غذاي ناسالم يا رابطة نامناسب را برآورده ساز نياز خود بداند و سپس که از آن استفاده کرد دريابد که چه خطاي بزرگي مرتکب شده است!
3. عقدهها و آرمانها
در نظر داشتن اين عامل از تعجب ما خواهد کاست، آنگاه که بشنويم يک دانشجوي زيبا و باهوش فريفته جواني شده است که کمترين بهرهاي از زيبايي و هوش ندارد. بايد به گذشتههاي دور زندگي وي بازگشت تا دريابيم که او در کودکياش پدر و برادراني خودکامه داشته است که هر دم وي را بيمقدار و ناتوان ميشمردهاند. حال او بزرگ شده و هوش و استعداد خود را آشکار ساخته است و اينک فريفتة جواني است که نه زيبا وباهوش است و نه با استعداد. اين وضعيت براي وي فرصتي است تا استعداد خود را در نگهداري و ادارة اشخاص ناتوانتر از خود بيازمايد. ناخودآگاهش وي را به زدودن تحقيري واداشته که سالها رنجش داده و اينک او گمشدة خود را يافته است. فردي که سخت نيازمند حفاظت ديگران است.
ديگري پسري است سخت دلبسته و وابسته به مادر، که زود هنگام وي را از دست داده است. او خود قامتي بلند دارد، اما اينک به دختري دلبسته است که کوتاه قد است. تنها امتياز دختر اين است که شبيه مادر آن جوان است.
زماني نيز دختري سخت به پدر دلبسته و علاقهمند است، اما از يک خوي او بسيار آزرده و متنفر است: بي ادبي. اينک پسري با وي آشنا شده است که کاملاً شبيه پدر اوست، اما بسيار مؤدب. او هيچ امتياز خاصي که سبب عشق گردد، ندارد. تنها همين که شبيه پدر است، ولي مودب. پس ميتواند به جاي پدر محبوب قرار گيرد.
پسر يا دختري که در خانوادههاي فقير زيسته باشند، شايد آرزو کنند که همسري ثروتمند بيابند، اما اين احتمال نيز وجود دارد که در کنار يک فرد ثروتمند هميشه احساس خواري کنند و دوست داشته باشند عشق خود را نثار کسي کنند که همچون خود آنان فقير است. به طور طبيعي کمتر رخ ميدهد که جواني ثروتمند به ازدواج با دختري فقير مباهات کند. زندگي در کنار فردي که از نظر اجتماعي و اقتصادي موقعيتي برتر دارد چندان شورآفرين و لذتبخش نيست. براي چنين دختري فقير، مرداني مناسبترند که به زندگي با آن دختر افتخار کنند. بدين وسيله دختر ميتواند در کنار چنين مردي از حس احترام بيشتري برخوردار باشد. با اين تحليل به سادگي ميتوان پذيرفت که شاهزادهاي عاشق دختر چوپاني شود، با زني جوان از طبقة اجتماعي بالا گرفتار عشق مردي مستمند گردد.
آنچه در اين انتخابها مايه اندرز است، اينکه يکي از عوامل پديدآورندة عشق نادرست وجود روابطي است که ضوابط ديني در آن مراعات نميشود. رفت و آمدها و گفتگوهاي غيرلازم، نگاههاي ناسالم و انگيزههاي نادرست در برقراري ارتباط و ادامه آن، بيتوجهي به گذشتة افراد و غفلت از آيندة تصميمات، همه مسايلي است که زمينه ساز عشقهاي نادرست است.
البته اين امر نه بدان معناست که عشق به گروه اجتماعي پايينتر از خود، يا فرد متفاوت با ما از نظر ظاهر، عشق بيپايه است؛ بلکه منظور اين است که گا بذر چنين عشقها، بيتوجهي به ضوابط اخلاقي (ديني) است. گرچه ميپذيريم که در ديگر موارد عاشق شدن- مثلا ً به منظور برآوردن آرزوها يا آزمودن قدرت عشقورزي – نيز همين مشکل وجود دارد که فرد به سبب بيتوجهي به ضوابط، دچار عشق شده باشد.
افزون بر موارد نامبرده گاهي رخ ميدهد که شخص به فردي علاقهمند ميشود که خصوصياتش يادآور شخص مهمي در زندگي گذشتة اوست که وجودش منبع عشق و عاطفه براي او بوده است. سالها کسي را الگوي خود ميدانسته که دستيابي بدان ممکن نشده است و اينک کسي را يافته است که آينة تمام نماي آن فرد است و عشق ورزيدن به او نيز ناممکن نيست.
4. آزمون قدرت عشقورزي
زماني که شخصي را به شيوهاي نادرست از چيزي پرهيز دهند، ممکن است آن پرهيز نتيجة واژگونه دهد. هراسان کردن فرزندان از عشق و پرهيز دادن ايشان از آن، به همان ميزان که هشيارساز است، لغزنده ميباشد. گاه فرد چنان از ابراز عشق و پذيرش آن بيم داده شده است که ميپندارد در خود هيچ توان و جرأتي براي اين کار ندارد. با گذشت زمان و برخورد با کساني که به سادگي عاشق شده و چه بسا از لذت آن اظهار شادماني ميکنند، درصدد بر ميآيد که نيرو و شهادت خود را بيازمايد و عشق خود را به ديگري اظهار کند و راه عاشقان پيش گيرد. با اين حال، وسوسة ياد شده آفت ويژة اين گروه نيست و بيم آن ميرود که هر کس را گرفتار کند.
5. به منظور برآوردن آرزوها
نيازهاي برآورده نشدة دوران کودکي چه بسا سبب شود که انسان به فردي سخت دلبسته شود؛ بدان اميد که وي برآورده ساز آن نياز باشد. گرچه اين امکان وجود دارد که در آينده آن نيازها در پي دوستي با آن شخص برطرف شود، نميتوان اميدوار بود که چنين عشقي با دوام باشد. به ظاهر چنين به نظر ميرسد که فردِ برآوردهسازِ نيازها هميشه محبوب باقي ميماند، اما از سويي اين خطر وجود دارد که «چون پاية عشق، برآوردن نياز خاص بوده است، پس از برآورده شدن نياز، عشق دوام نياورد، مگر آنگاه که عاشق و معشوق تا پيش از برآورده شدن نيازها، به ديگر ابزارهاي استحکامبخش محبت و عشق، روابط خود را مستحکم کرده باشند.»
6. دلباختة جلوههاي ويژه
از شايعترين عوامل پديد آورنده عشق، «مجذوب جلوههاي ويژه ديگري شدن» است. فرد تنها به مشاهدة يک رفتار، يک نگاه، يک محبّت، دار بودن امتيازي ظاهري در يک عضو چهره، يا حتي يک سخن، عاشق کسي ميشود و سپس ميکوشد با ديگر جنبههاي ظاهري و رفتاري او به سازگاري برسد.
موقعيت تربيتي هر شخص، سليقه، عقايد و افکار او گاه نوعي از رفتار يا شمايل را برايش بيش از حد مهم ميگرداند و فرد يک سونگر ميشود. اين يک سونگري، وي را بر آن ميدارد که شخصيت افراد را تنها با همان جلوة خاص ارزيابي کند و بدان بها دهد؛ بهايي فراتر از حقيقت آن. فردي که «زيبايي چهره»، « خوشرفتاري» يا «مراعات بهداشت و شيکپوشي» را مهمترين عنصر شکلدهندة شخصيت افراد ميپندارد بسيار طبيعي است که تنها به همان يک جنبه توجه کند و از توجه به ديگر جنبهها غفلت ورزد. همة آنچه او از محبوبش ميداند و ميخواهد همان يک ويژگي است و ديگر هيچ. گاه مجذوب مهارت شغلي کسي ميشود، بيآنکه از روحيات او کمترين چيزي بداند؛ يا فريفتة چهرة زيباي اوست، بيآنکه از شخصيت نهفته در زير آن چهره چيزي بشناسد.
همين که دختري ازدواج ميکند دوستانش ميپرسند:همسرت چه شغلي دارد؟و چون پسري ازدواج ميکند، ديگران از يکديگر ميپرسند: آيا او زيبا است؟اين امر حکايت از آن دارد که موقعيت، شغل، زيبايي و مانند آن در انتخاب افراد بسيار تأثير دارد. افراد بيشتر فريفتة ظاهر، وضع اقتصادي، قدرت، شغل و شهرت هستند.
اگري براي گروهي از زنان از امتيازات والاي مردي سخن بگويند، همه دوست دارند همسرشان چنين مردي باشد. در حالي که اگر در پايان بدانند چنين مردي تنگدست است، بيشترشان او را برنخواهند گزيد. چنانکه اگر براي گروهي از مردان از امتيازات والاي زني سخن بگويند، ولي يادآوري کنند که او زيبا نيست، اغلب او را براي همسري انتخاب نميکنند.
اگر از چند فردِ بدون همسر بخواهند که با چشمان بسته با پنج زن دربارة معيارها، علايق، روحيات و مسايل مختلف صحبت کنند و سپس بدون اينکه چشمها را باز کنند ميان آنان امتيازبندي کنند و بگويند که کدام يک را براي همسري آينده انتخاب ميکنند، چه بسا آنها کسي را برگزينند که اگر با چشمان باز با وي گفتگو ميکردند، وي انتخاب نميشد. اين امر حکايت از آن دارد که انتخابهاي افراد تا چه ميزان به جلوههاي ظاهر ارتباط دارد.
وقتي ما ميآموزيم که ديگران را با قلب – نه با چشم – ببينيم مجذوب کساني ميشويم که با ما تفاهم بيشتري دارند. بنابراين بهتر است هرگاه شيفتة کسي شديم، از خود بپرسيم: اگر او چشماني آبي، موهايي دلربا و صداي زيبايي نداشت و يا هنرمند و قهرمان و … نبود، آيا همچنان برايم جذّاب بود و ميخواستم به او عشق بورزم؟
7. رهيدن از رنجهاي زندگي
«عاشق بودن» تا حدّي از تمرکز به امور ناملايم زندگي ميکاهد. وقتي مدام مشغول عشق ورزيدن به کسي باشيم و تمام وقت بکوشيد که او را خوشحال کنيد و نيازهايش را شناخته، برآوريد، ديگر وقت چنداني برايتان باقي نميماند که به مشکلات خود فکر کنيد. از اين رو در روزگار عشقورزي بيش از هر زمان ديگر از زندگي لذت ميبريد. چون درگير مشکلات زندگي نبودهايد.
8. احساسِ بودن (شور آفريني و هيجان)
بسياري از اين رو به عشق نياز دارند که از کمبود شور و شوق وبيهدفي در زندگي خود خسته شدهاند و به جاي آنکه به درون خود نگاه کنند و دليل اين احساس را از درون خود جويا شوند خود را درگير روابط عشقي کرده، آن را هدف قرار ميدهند. آنها ميخواهند در چرخة آفرينش جايي داشته باشند، دوستشان بدارند و پذيرفته شوند، در کنار ديگري احساس شادماني کنند، يا نوعي تعلق خاطر بيابند. انسان از طريق احساس ِ «دوست داشتن و دوسته داشته شدن» احساس خودباوري ميکند.
9. ترحّم و همدردي
گاهي شخصي براي ترحّم و همدردي، با کسي دوست ميشود و ميکوشد تا با جلب رضايت او، شادمانش سازد. بيمناک است که اگر عشق او را پاسخ منفي دهد، وي را رنجيده خاطر کند و گناهکار باشد. پس به سوي عشقي دروغين دچار ميشود. از اين نمونه عشقها در ميان جوانان کم نيست.
10. در جستجوي حمايتگر
آسيبهاي رواني دوران کودکي يا نوجواني چه بسا موجبات وابستگي به پدر و مادر يا فردي ديگر را در شخص آسيبديده فراهم مي آورد شخص وابسته دير بزرگ ميشود و آنگاه هم که به نظر بزرگ مي آيد همچنان مايههايي از خردسالي در او باقي است. دختراني که در خردسالي پدر مهربان خود را از دست دادهاند و يا پسراني که زود هنگام از نمعت مادر محروم شدهاند بيشتر در معرض اين آسيب هستند که پس از بزرگسالي، در جستجوي فردي باشند که از آنها حمايت کند و نقش مادر يا پدر را داشته باشد. از اينرو احتمالاً به کسي علامهمند ميشوند که سن او بسيار بيشتر و تجاربش انبوهتر از خود است.
آنها در حقيقت نه به خاطر امتيازات فرد، که به منظور پرکردن خلأهاي روحي خود به چنين رابطهاي رو کردهاند.
انتظارات و پندارهاي نادرست از عشق
باورهاي نادرست دربارة عشق گاه سبب ميشود که از انتخاب هوشمندانه در زندگي باز بمانيم. کمبود آموزش دربارة عشق، تماشاي فيلمها و خواندن داستانهاي عشقي، ناآگاهانه يا آگاهانه بر تصميمات ما در مورد انتخاب دوست و همسر تأثير جدّي دارد. آن آموزههاي ناروا به ما چنين وانمود ميکند که «با عشق ميتوان هر مشکلي را از سر راه زندگي برداشت.»، «هيچکس بدون عشق نميتواند به زندگي ادامه دهد.» يا «تنها يک فرد است که سزاوار عشق ورزيدن است.»!
عشق به تنهايي کافي نيست
« همة ما در اعماق وجود خود به طرز اسرارآميزي اين افسانه را دربارة عشق باور کردهايم. اگر واقعاً عاشق باشيم خوشبخت خواهيم شد و بر تمامي مشکلات پيروز خواهيم گرديد. پس مثلاً ديگر اهميتي ندارد که معشوق در رفتارش عادت زشتي مانند وسواس داشته يا جاذبة جنسي بين ما وجود نداشته باشد يا بسيار انتقادگر باشد يا با وي در مسايل تربيتي فرزندان اختلافنظر داشته باشيم يا هنوز نامزد قبلياش را فراموش نکرده باشد يا پانزده سال با ما اختلاف سن داشته باشد.
بايد دانست که عشق براي موفقيت يک ازدواج کافي نيست. رابطة خوب و پايدار به تفاهم و تعهد نيازمند است. حقيقت تلخ اين است که تنها تعداد کمي از روابط به اين خاطر که دو طرف يکديگر را به اندازه کافي دوست ندارد، پايان ميپذيرد. رابطه به اين خاطر پايان ميپذيرد که آن دو با هم تفاوت ندارند.
گاهي ما همانند بسياري از مردم که دوست يا همسر مناسبي ندارند، سعي ميکنيم نبود تفاهم را با سعي بيشتر و با شدت هر چه تمامتر عشق ورزيدن، جبران کنيم؛ اما مشاهده ميکنيم که در پايان باز تفاهم کافي براي زندگي و آرامش و خوشبختي نداريم. مدتي بعد با خود فکر ميکنيم اگر در گذشته بيشتر مهر ورزيده بوديم تفاوتهايمان ديگر مهم نبود؛ غافل از اينکه اين اشتباهي بزرگ است. شايد بتوان با محبتورزي، از بحراني شدن اوضاع جلوگيري کرد، ولي قطعاً نميتوان به رابطهاي سالم و لذتبخش دست يافت.»
معشوق، تنها يکي نيست
بعضي به اشتباه با خود پيش فرضي دارند که فقط در اين دنيا يک دوست يا همسر مناسب برايشان وجود دارد و اگر آن يکي پيدا نشود يا از دست رود، ديگر خوشبختي معنا ندارد. اين «پيشفرض» قدرت دارد که زندگي ما را به کلّي ويران کند و فرصت دوستيهاي بيشمار را از ما بگيرد اين خطاي کوچکي نيست که انسان بپندارد تنها با عشق و دوستي يک نفر خوشبخت ميشود. از اين گفته منظور آن نيست که فردي با دارا بودن همسر يا نامزد، معشوقههاي متعدد بگيرد. شايد هرگز نتوان چنين فردي را عاشق صادق ناميد يا آنکه بايد او را فردي خودخواه دانست که ميخواهد از ميان چند نفر يکي را برگزيند و بقيه را رها سازد. منظور از آنچه گفتيم اين است که عشق را نبايد محدود و انحصاري ساخت و تحقق آن را فقط در يک فرد جست؛ به طوري که اگر آن يک مورد از دست رود امکان پديد آمدن عشق ديگر وجود نداشته باشد. از طرفي هر فرد به طور همزمان ميتواند عاشق همسر يا نامزد خود باشد و به يکايک اعضاي خانوادة خود يا دوستانش نيز عشق بورزد، بيآنکه ميان آن علايق تضاد و تزاحمي پديد آيد.
او براي شما همه چيز نيست.
اين هم از خطاهاي هلاکتآور است که خيال کنيم يک فرد (دوست، همسر يا مربي) ميتوان ما را از هر لحاظ خرسند و خوشبخت کند. شمار زيادي از زنان و مردان به طرزي ناخودآگاه از ديگران توقع دارند که همه گونه نيازهايشان را برآورده سازند و وقتي هم چنين نشود از او دلسرد يا منزجر ميشوند.
خيلي چيزها در زندگي و روابط وجود دارد که انسان خود بايد آنها را به دست آورد و هيچکس نميتواند به او کمکي کند. وقتي انسان چنين توقعي از کسي داشته باشد بيترديد به او فشار خواهد آورد تا وي همه چيزش شود. اين فشار و انتظار، دوستي و عشق را به چيزي تبديل ميکند که ديگر عشق و دوستي نيست. عشق به دو فرد کمک ميکند تا همزمان به پيش روند، نه يکي عهدهدار برآوردن تمام نيازهاي ديگري باشد.
آنچه عشق نيست (توهّم عشق)
اين هم دردي است جانکاه که کسي بيآنکه حقيقتاًعاشق باشد، تاوان عشق بپردازد. جوانان همين که در وجود خود کوچکترين کشش جنسي يا هيجان عاطفي مشاهده ميکنند، ميپندارند که در «عشق هولناک» فرو افتادهاند. تشخيص «عشق» و «توهّم عشق» نه چندان دشوار است و نه آسان. شناخت عواملي که سبب پديد آمدن عشق ميشود و پيشتر گذشت، ما را در اين تشخيص ياري ميرساند؛ اما گذشته از آن، يک معيار ديگري براي حقيقي بودن يا توهّم عشق وجود دارد: ارزيابي بخش ناخودآگاه وجود خويش.
زماني که هر يک از ما به درون خويش نظر ميافکنيم گاه بهتر از هر روانکاو ميتوانيم انگيزههايمان را ارزيابي کنيم. آيا ما به واقع عاشق شدهام؟ آيا آنچه رخ داده از انگيزههاي جنسي و نيازهاي آن سرچشمه نگرفته است؟ آيا به منظور رقابت و مباهات به ديگر دوستانم نيست که خود را به چنين حالتي گرفتار ميبينيم؟مبادا آنچه پديد آمده دلباختگي، فريفتگي و شيفتگي زودگذر باشد! حقيقتاً در معشوق چه امتيازاتي وجود دارد که من شيفتة آن شدهام؟آيا اين امتياز در ديگران وجود ندارد؟چرا عاشق غير او نشدم؟
گاهي عاشق ميخواهد به کس ديگري که به او بيوفايي کرده نشان دهد که در بند او در واقع در بند هيچکس نيست و همه ميتوانند جاي دوستي او را در دل وي بگيرند. يا اينکه فردي از سوي والدين يا دوستانش به «ناتواني در عشق ورزيدن» متهم شده است و اينک او درصدد است توان خود را بيازمايد. در چنين حالتي ممکن است شخص در طي دوران آزمون، خود را در بند عشق اين و آن بپندارد، در حالي که اصلاً از عشق راستين در وي خبري نيست.
نخستين عشق
«نخستين عشق» همان اندازه که ممکن است زودگذر باشد، تقريباً هميشه از نظر رواني داراي اهميت زياد است و هرگز نفوذ خوب يا بد آن بر عشقهاي آينده از دست نميرود. پسر و دختر جواني که نخستين بار عاشق کسي ميشوند که ارزش عشق را ندارد و با قلبي پاک و بيتجربه به کسي اطمينان ميکنند چه بسا از آن استفاده ناروا ميکند در حقيقت باعث ميشوند که فرصتهاي بعدي خود را براي عشق دوباره و با دوام کاهش دهند و آن اعتماد و اطمينان که لازمة عشق درست از بين برود.
آنچه براي بيشتر دختران و پسران جوان نگرانکننده است شکست در نخستين عشق است. در فصل بعد به عوامل شکست در عشق اشاره ميشود، اما آنچه در اينجا گفتني است اينکه معمولاً افراد نه تنها در نخستين عشق ممکن است دچار اشتباه شوند، پس از تجربه اندوزي همچنان امکان اشتباه در عشق وجود دارد. درسآموزي از تلخيهاي عشق چندان آسان نيست. زيرا کانون تصميمگيري دربارة آن بيشتر دل است، نه قوة انديشه. دل نيز پرخطاتر از انديشه است.
آنچه از تلخي ناکامي در عشق ميکاهد:
1. چه رويدادها که نخست براي ما سراسر تلخي و ناکامي تفسير ميشود و پس از زماني چند، جلوههاي سازنده و تأثيرگذار آن رخ مينمايد. آنگاه بر گذشته افسوس ميخوريم که چرا ايام خود را به ناآگاهي تلخ و ناگوار ساختهايم! چه تصميمات ناروا که دنبال شد و چه بدگمانيها که روحمان را آزار داد و چه پيوندهاي خوب که گسسته گشت! همه بدان سبب که حجابِ زمان فرا روي ديدگانمان، مانع از آيندهنگري ميشد.
2. تجربههاي بسيار ارزنده، خريد و فروش نميشود تا فقط ثروتمندان بدان دست يابند. تجربهها خود ثروتاند که تنها با بذل تلخي به چنگ ميآيند. هرگز نميتوان با پرداخت پول آنها را به دست آورد؛ که اگر چنين بود خريداراني انبوه نداشت. اين هم از خيرخواهي خدا است که چنين سرمايهاي را از تهيدستان دريغ نميکند؛ هر چند خود خواهان آن نباشند.
زماني که تلخي ناکامي در عشق شما را ميآزارد آثار شيرين تجربة آن را به ياد آوريد. بيآنکه به ملامت خود يا ديگري بپردازيد. از آغاز تا فرجام کارهايتان را مورد بازبيني قرار دهيد و معايب آن را جستجو کنيد تا ديگر بار آموختهها را نيازماييد.
عشق در نخستين نگها (عشق ناگهاني)
آيا شما از کساني هستيد که معمولاً در ن خستين نگاه دلباخته ميشويد؟
آيا احساس کردهايد که گاه در نخستين نگاه به کسي سخت علاقهمند شدهايد؟
چه عواملي سبب ميشود که در نخستين برخورد ميان دو فرد، جرقة محبت و علاقه پديد آيد و روزگار آيندة آنان به عشق و دلبستگي شديد بينجامد؟ آيا ميتوان آن نخستين احساس پديد آمده را «عشق» ناميد؟
آيا ممکن است عشق به طور ناگهاني (يکباره) به وجود آيد؟
به اعتقاد بيشتر روانشناسان انتظار به وجود آمدن عشق به صورت ناگهاني اشتباه است؛ گرچه نميتوان پديد آمدن جرقة آن را نفي کرد. عشق پديدهاي است که به تدريج در دل رسوخ ميکند. ممکن است دو فرد سالها همديگر را بشناسد، بدون آنکه کشش خاصي ميانشان حکمفرما باشد، و سپس احساس کنند که گويا فراتر از دو دوست خوب، شيفتة يکديگرند و آنگاه چنين بپنداريد که شيفتگي آنان سابقهاي ديرينه داشته است.
آيا دو فرد ميتوانند سالها عاشق يکديگر باشند، بيآنکه خود بدانند؟ هرگز زوجهايي وجود دارند که سالها با يکديگر زندگي کردهاند و ميگويند که در همان اولين ملاقات، يکديگر را همسر آرماني خود يافتهاند. در حقيقت موضوع بدين سادگي رخ نداده است. آنها در اولين ملاقات، بين خود جاذبهاي قوي و ارتباطي روحي مشاهده کردهاند و سپس در طي سالها آن را به رابطهاي قوي و موفق بدل ساختهاند. در نگاه اول جاذبهاي را در همديگر کشف کردهاند، اما عشق حقيقي بين آن دو، بايست در طول ساليان شکل گرفته باشد.
اين حالت از مهمترين دلايلي است که تدريجي بودن عشق را ثابت ميکند. پديدهاي که به تدريج شکل ميگيرد شانس دوام بيشتري دارد. تصور کنيد که در يک شب سرد در کلبهاي نشستهايد و ميخواهيد آتش روشن کنيد تا گرم شويد. براي اين کار ميتوانيد روزنامه يا هيزم انتخاب کنيد. روزنامه سريعتر ميتواند شعله بزرگي درست کند، ولي همچنان سريعتر خاموش ميشود؛ اما هيزم ممکن است در زمان طولانيتر شعلهور شود، ليکن به آرامي و يکنواخت ميسوزد.
بسياري از ما به اشتباه در روابط خود به دنبال همان شعلههاي ناگهاني هستيم و کمتر به برافروختن شعلهاي فکر ميکنيم که شايد مهيب نباشد، اما با دوامتر است. همة عناصري که پيشتر در زمرة «عوامل پديد آورندة عشق» برشمرديم در تبديل دوستي به عشق نقش آفرين است.
ممکن است دو فرد مدتها با يکديگر دوست باشند و حادثه يا عاملي از عوامل پديدآورنده عشق سبب شود که دوستي آنها به تدريج به عشق تبديل شود. بنابراين نميتوان گفت عشق آنان يکباره پديد آمده است.
هرگاه در نخستين ملاقات، احساس شيفتگي و علاقه در شما به وجود آمد مطمئن باشيد که آن، «عشق» نيست. بيسبب خود را درگير آن نسازيد. افرادي که داراي شخصيت با ثباتاند و معيارهاي مهم زندگي را بيشتر شناختهاند کمتر دچار چنين حالتي ميشوند.
شايد بتوان «عشق در نگاه نخست» را نوعي اعتياد يا نشان چيرگي عواطف دانست. کساني که به چنين حالتي معتادند، فرصتهاي بهتر را براي عشق واقعي با دوام از دست ميدهند. اگر انسان داراي شخصيت با ثبات باشد و در برقراري ارتباط با ديگران و روش محبتورزياش از ضريب هوشي بالا برخوردار باشد در نگاه نخست چنين آشفته حال نميشود. آن اعتياد سبب ميشود که نتوانيم به جوانب ضعف شخصيت فرد مورد نظر توجه کنيم. تنها به يک جنبة دلخواه متمرکز ميشويم و از توجه به جوانب شخصيت او باز ميمانيم.
حالتي که به هنگام «نخست ملاقات» پديد ميآيد، گاه «هوس» و گاه «شيفتگي و دلباختگي زودگذر» است. «هوس» نيز روانشناسي مخصوص خود را دارا است و چنين نيست که پيوسته بدون علت و زمينه رخ دهد.
«هوس و شيفتگي» در نگاه نخست
چنانکه «دوستي» ممکن است مقدمة شيفتگي يا عشق باشد، هوس نيز ممکن است مقدمة دوستي و عشق گردد. برخلاف تصور عاميانه که «هوس» را پديدهاي فقط برگرفته از هواهاي نفساني نکوهيده ميدانند، چه بسا عواملي ديگر در شکلگيري آن مؤثر باشد. نيازهاي عاطفي و رواني از عواملي است که در پديدآمدن هوس تأثير دارد. بگذاريد هوس را اندکي متفاوت با معناي لغوي آن (= ديوانگي و سبکي عقل) تفسير کنيم؛ يعني: ميل ناپايداري که نه بر پاية تشخيص عقل، که برگرفته از نيازهاي عاطفي و رواني زودگذر است.
گاه جاذبة جنسي، کسي را نسبت به فردي – غير همجنس يا همجنس دچار برانگيختگي عواطف و احساسات ميسازد. در اينجا شخص «تحريک جنسي»را «عشق» احساس ميکند؛ به ويژه در وقتي که پيوسته به او فکر کند. بايد دانست که جاذبة جنسي شديد، به خصوص نسبت به فردي که ميتوان او را به همسري دلخواه براي آينده برگزيد، به سادگي با عشق اشتباه گرفته ميشود. نياز جنسي سبب ميشود که انسان پذيراي رابطه با هر تازه وارد شويد و به هر کس بر ميخورد رابطة جدّي برقرار کند و چشم به همة مسايل ببندد.
زماني هم رخ ميدهد که انسان به واقع شيفتة مجموعة ويژگيهاي يک فرد نيست. تنها يک امتياز (زيبايي چهره، شغل ممتاز، موقعيت زندگي، نوع فعاليت ويژه يا …) سبب چنين شيفتگياي را پديد آورده است و فرد مبهوت آن يک امتياز شده، خود را فريفتة مجموعة شخصيت او ميداند. در چنين وضعيت، توجه به يک اصل علمي ممکن است از خطري بزرگ جلوگيري کند و آن اينکه : اولين تأثيري که کسي بر ما ميگذارد براي انتخاب او به عنوان يک دوست، يک معشوق واقعي و همسر آرماني کافي نيست. بايد به تأثيرات بعدي نيز توجه کرد. بايد زماني بگذرد تا ما علاوه بر ظاهر فرد، ماهيت و شخصيت او را نيز کشف کنيم. بايد هميشه به خاطر داشت که شايد عاشق شدن کاري ساده باشد، اما عاشق ماندن و خلق يک رابطة سالم، مستلزم گذشت زمان، واقعنگري و مدارا است.
عوامل شگفتآور
شايد به درستي نتوان دانست که چه عواملي آشکار يا پنهان سبب شيفتگي ميشود. آنچه قطعيتر به نظر ميرسد اينکه هر کس به فراخور نوع نگاه، تربيت، احساسات و اعتقاداتش شيفته ميشود. بر اين اساس عوامل شگفتآور نيز متفاوت است. چنين نيست که هميشه انسان شيفتة کساني شود که از خود او زيباتر، باهوشتر يا دلرباتر است. نيز نمي توان پيوسته با قاطعيت يک عامل را سبب شيفتگي بر شمرد. ممکن است هميشه در کنار يک عامل اصلي چندين عامل فرعي نيز سهم داشته باشد.
هنگامي که فرد به صورت اتفاقي به کسي علاقهمند ميشود يا پرسش از ضمير آگاه او نميتوان علت اين علاقه و انتخابش را جويا شد. در اين موارد چند چيز تأثيرگذارتر است:
الف) شيوة اولين تماس
چگونگي برقراري ارتباط، وضعيت جسمي فرد، طرز برخورد نخست، زيبايي و توانايي بدني، شماي چشم، بيني، دهان و.. ممکن است ما را آگاهانه يا ناخودآگاه به سوي کسي جذب کند. در اين حالت «معمولاً بين ناحية عشقآفرين نزد عاشق، و بخشي از بدن معشوق که موجب کشش عاشق ميشود پيوندي برقرار ميشود. مثال:جواني شيفتة دهان کسي ميشود. زيرا نزد وي، دهان برترين جايگاه در تمايلات جنسي را دارا است. ديگري به مشاهده چهره مجذوب ميشود. چون چهره برايش مهمترين جلوه است.»
ب) دانستههاي پيشين (تلقين)
شنيدهها دربارة شخصيت و موقعيت افراد در ما تأثير ميگذارد. آن شنيدهها در دورن ما انباشتهاي از تلقين به وجود ميآورد و چون با وي روبهرو ميشويم احساس شيفتگي ميکنيم؛ به ويژه آنگاه که در اولين برخورد شواهدي بر درستي آن شنيدهها مشاهده کنيم. در همينجا است که افراد ميپندارد به طور ناگهاني شيفته شدهاند.
ج) نياز
وقتي بدانيم که نياز ما را فردي خاص برآورده ميسازد ناخواسته به وي علاقهمند ميشويم. زماني که براي اولين بار او را ميبينيم گويي ندايي از درونمان ما را به دوست داشتن او فرمان ميدهد. چه بسا همين آشنايي کوتاه، زماني بعدتر به دوستياي عميق تبديل شود.
?
د) هالههاي نامريي (امواج معنوي)
اين حقيقت را نميشود انکار کرد که پيرامون هر کس هالهاي امواج نامريي – منفي يا مثبت است که بر ديگران تأثير مينهد. ديرزماني است که فيزيکدانان در اين باره به اظهار نظر پرداختهاند. آنها ميگويند يک مه نامريي به نام اُرا (Aura) از امواج هفتگانه و مجزاي نور به صورت تخم مرغي شکل هر فرد را احاطه کرده است و نشانگر عصارة زندگي شخص، شخصيت وي، احساسات، قدرت ذهني و مرحلة سلامت و رشد روحاني فرد است.«اُرا» داراي هفت لايه است که مجموعه آن به صورت غلاف فروزان اطراف هر فرد را گرفته است. همة اعمالِ خوب و بد ما حتي عملکرد ذهني بر روي «اُرا» ضبط ميگردد. هر چه فرد خودخواهتر و بدسرشتتر باشد «اُرا»ي تيرهتري دارد. افراد پاک و سالم «اُرا»ي درخشان دارند. وقتي «اُرا» در اثر انجام اعمال بد و افکار آلوده تيره ميشود، کساني را که «اُرا»ي شفاف دارند، ميآزارد و ميان آن دو فرد که اُراي تيره و شفاف دارند، ناهماهنگي به وجود ميآيد. ممکن است فردي با هالة تيره، در کنار فردي با هالة روشن احساس رنجش نکند، اما بدون ترديد مصاحبت اين دو براي آن که هالة روشن دارد بسي ناگوار است. کارهاي گذشته و حال اشخاص و اعتقادات و پندارهايشان، به نوعي آنها را داراي انرژي مثبت يا منفي (خوب يا بد) ميگرداند. هر گاه دو فرد با يکديگر برخورد ميکنند هر يک بدون اختيار از اين انرژي به ديگري منتقل ميسازد. بسيار کم رخ ميدهد که کسي بتواند از تأثير اين انرژيها خود را برهاند.
آميختگي اعجابآور ميلجنسي و گرايشهاي معنوي
«تمايلات جنسي»و «گرايشهاي معنوي» در جامعة پيرامون ما حتي در نزد مذهبيان سطحينگر، دو عنصر گسسته از يکديگر و بلکه متضاد تفسير ميشوند؛ حال آنکه اين دو نه گسسته از هم، که به يکديگر کاملاً پيوستهاند. بايد ديد هر فرد آن دو فرد را چگونه معنا و تفسير ميکند.
نخست بايد دانست که آيا در شرايط عادي، اين دو براي همه ميسّر است يا فقط گروه خاصي ميتوانند «ميلجنسي» و کوشش براي ارضاي آن را جلوهاي از يک «گرايش معنوي» قرار دهند.
آنچه در آغاز بدون ارائه استدلال علمي پذيرش اين امر را آسان ميکند، مشاهدة زندگي افرادي است که در اوج معنويت، از ميلجنسي و جلوههاي ويژه آن برخوردارند. نه سيرو سلوک معنوي، ايشان را از ارضاي ميلجنسي محروم داشته و نه تمايلات جنسي، آنها را از معنويت بازداشته است. اگر بتوانيم به درستي به انديشة انان راه يابيم به سرّ زندگيشان پي خواهيم برد. آيا ميتوان معتقد شد که پيامبران و مردان برگزيدة معنوي، در هنگام توجه به ارضاي غرايز، از سير خود به سوي خدا باز ميماندند؟! يا لذايذ جنسي براي آنان چندان و جودآور نبوده است؟ اعتقاد اول دور از شأن آنان، و فرض دوم اثبات نشدني است.
نکته ديگر آنکه خدايي که آفرينش را فقط به منظور سير آفريدگان به سوي خود پديد آورد، آيا ممکن است نوعي تمايل خاص را در آفريدة خود قرار دهد که کوشش حلال براي ارضاي آن، وي را حتي اندکي از سير به سوي خود باز دارد؟!
آبراهام مزلو در روانشناسي افراد خود شکوفا (نخبه) تحليلهايي ارائه ميکند که ما را در اثبات موضوع ياد شده ياري ميرساند. به اعتقاد او اوج لذتجنسي در افراد خود شکوفا، در مقايسه با افراد معمولي، به طور همزمان هم مهمتر است و هم کم اهميتتر. در نگاه آنان، يک رفتار ممکن است هم از اهميتي والا برخوردار باشد و هم کم اهميت. به همين خاطر است که نداشتن رابطة جنسي براي اين افراد بسي راحتتر از بقية مردم است. اين يک تناقض يا تضاد نيست که فردي هم چيزي برايش خيلي با اهميت باشد و همزمان و نه در زمان ديگر بتواند از آن دست بردارد. هم بتواند کسي را فراتر از حدّ عادي دوست داشته باشد و هم بتواند از او جدا شود.
علت اين است که انگيزههاي اين افراد با بقية مردم تفاوت دارد. آنها انگيزهاي پويا دارند و نگاهشان به همه چيز متعالي است. در نگاه سطحي، پوست ميوهاي که بدور انداخته شده است هيچ ارزشي براي توجه ندارد، اما با نگاه عميق، در چرخة آفرينش، آن پوست به همان ميزان داراي اهميت است که اصل ميوهاش.
نيازهاي طبيعي بشر همه در اين نگرش، طور ديگري معنا و تفسير ميشود. يک قطره آب آنگاه که سرچشمة حيات فرض شود، به سهم خود، مانند هستي اهميّت مييابد و زماني که بخواهد درختي تنومند را کاملاً سيراب سازد، کم ارزش (بيتأثير) شناخته ميشود. نياز به غذا، دفع آن از بدن، خواب و بيداري، نشستن و حرکتکردن و هر فعاليت ساده، از نگاه يک فرد نخبه از بالاترين اهميت برخوردار است.
زماني که نيازهاي پست انساني مانند نياز به تخليه مواد زايد از بدن برآورده نشود دستيابي به هر نياز والا ناممکن است. بنابراين در اين نگاه، توجه به نياز پست مانند توجه به نياز والا از اهميت برخوردار ميشود؛ البته هر يک در حدّ خود. يک فرد ممکن است هم از غذا خوردن لذت فراوان ببرد و در همان لحظة لذت بردنش، در طرح کلي زندگي، آن لذت برايش کم اهميت و بلکه بياهميت باشد. هنگامي که از آن بهرهمند ميشود بدون آنکه آنرا خوي حيواني و نياز پست بشمرد از آن لذت ميبرد، و چون آن را با ديگر نيازهاي والاتر مقايسه ميکند آن را بياهميت ميشناسد. در اين حالت است که گذشت از آن برايش آسان ميگردد. چنين افرادي چندان به لذايذ جسمي نيازي ندارند، اما هنگامي که بدان مشغول شوند ميتوانند به سادگي از آن لذت ببرند؛ آن هم لذتي فراتر از آنچه مردم عادي احساس ميکنند. بنابراين هر چند غذا و ديگر نيازها در آرمانها و ارزشهاي مهم نزد آنها جايگاهي بياهميت دارا است، نيازي اساسي پنداشته ميشود که زيربناي برآورده ساختن ديگر نيازهاي والاست.
آنها که از سلامت رواني کافي برخوردارند و نگاهشان به چرخة هستي نگاه اوج يافته است خيلي فراتر از انديشة مردم متوجه اين حقيقت شدهاند که تا نيازهاي پستتر ارضا نشود، نيازهاي ارجمندتر آنچنان که سزاوار آنها است به درستي برآورده نميشوند. زماني هم که ارضا ميشوند، ديگر آن نيازهاي پست ذهنشان را مشغول نميکند.
اين حقيقت دربارة تمايلات جنسي نيز جاري است. بدون ترديد کوشش براي ارضاي تمايلات جنسي و توجه بدان، کم بهاتر از کوشش براي دستيابي به غذا نيست. غذا نيازي است که حيات آدمي در گرو آن است، ولي دستيابي به آن و اشباع آدمي از آن، چندان دشوار و پيچيده نيست؛ در حالي که غريزه جنسي امري بسيار پيچيده و کيفيت ارضاي آن دقيق، و انحراف آن ويرانگر است و زندگي آدمي با انحراف پيدا کردن آن، به مراتب از زيست حيواني پستتر ميشود.
وقتي فردي به اوج معنويت دست مييابد معنويت و عرفانش در همه چيز وظيفهاش سنگينتر بر دوش وي مينهد. نگاه او به همة پديدههاي مادي نيز با ديگران فرق ميکند. براي وي هيچ چيز مادي نيست. سراسر اجزاي هستي برايش معنويت است. چون ميداند که هر جزء هستي، جلوهاي از وجود هستيبخش است که ماديت در آن هيچ تصور نميشود. پس، از اين نظر او هيچ جلوة مادي محض پيرامون خود مشاهده نميکند تا رفتارش با آن، مادي باشد. در اين مرحله هر چيز براي ارزش همة هستي را دارا است.
اما از طرفي او جز مقصد و معبود هستي بخش، همه چيز را فناپذير، غيراصيل و بيمقدار ميشناسد. اشتغال به هر چه غيرِ او را بيهوده و ماية تباهي ميداند. از اين نظر چشمپوشي از آنها را براي خود دشوار نميپندارد؛ که بسي آسان ميشمرد. همان غذا و پوشاکي که حافظ اوست و ابزار سيرش به سوي معبود، در نظرش جلوهاي استقلالي و بهايي پربار ندارد و گذشت از آن برايش آسان است.
غريزه جنسي نيز براي او چنين است. از آنجا که اين ميل، جزو سرشت وي و هدية آفريدگار به اوست، وظيفه دارد در استفاده از آن کوتاهي نکند. آن گونه که آفريدگارش انتظار داشته است قدر آن را بداند. از لذت نهفته در آن بهرهمند شود و آن را تلف نسازد؛ که در آن صورت به آفريدگار و آفرينش بيمهري شده و بهاي نعمت دانسته نشده است.
معنويت بدون تعادل رواني!
اين نکته نيازي به استدلال ندارد که بدون ارضاي سالم غريزه جنسي نميتوان به تعادل رواني دست يافت. تعادل رواني نيز در اشخاص مراتب مختلف دارد. کسي که در اوج معنويت قرار دارد به همان ميزان که کامل است از تعادل رواني کامل برخوردار است. فردي که در ارضاي ميل جنسي ناموفق باشد نخواهد توانست به مراتبِ کمال تعادل رواني دست يابد. در چنين حال شايد فرد بر اثر ارضاي سادة غريزه، از انحراف، لغزش و اضطراب رواني مصون بماند، اما از مرتبة کمالِ تعادل نيز دور خواهد ماند و چنين فردي نميتواند انسان کامل (نخبة آدميان) و از نظر معنوي فرد بر گزيده شناخته شود.
افزون بر اين هر چه دانش فرد نسبت به چيزي اوج ميگيرد شرايط و کيفيت بهروري از آن را بهتر و بيشتر از ديگران خواهد دانست و انتظارش از آن چيز بيش از بقيه است. در چنين حالتي وي نه ميتواند از آن چيز استفاده نکند و نه بدون استفاده، از آن بهرهمند شود. لذت کامل آن در ساية استفاده کامل است.
روابط عشقي رشد يافتگان
افراد نخبه (انسان کامل) از آنجا که راه استفادة بهتر ميلجنسي را بيش از ديگران ميدانند و از آن، لذت مورد انتظار را ميچشند و به تعادل رواني ممتاز دست مييابند، هرگز به سوي روابط عاشقانة خارج از زناشويي حلال کشيده نميشوند. اين حقيقت را بايد پذيرفت که هرگونه کوشش براي برقراري ارتباط زناشويي ناسالم، گوياي ي نوعي تمايل خاموش نشده يا انحراف است. زماني که فرد هيچ تمايل خفتة ناآرام (خاموش نشده ) در خود سراغ نداشته باشد بدين روابط اشتياق نمييابد و کسي نميتواند حس ناشايست در اين افراد پديد آورد. چون در آنها کمبودي وجود ندارد تا کسي بتواند با استفاده از آن ضعف، وي را به لغزش وا دارد.
به همين سبب روابط اين زنان و مردان نخبه با گروه غيرهمجنس خيلي عاديتر، سالم و راحتتر است. در آبهاي سطحي است که نميتوان کشتيهاي پهناور به راه انداخت. در اقيانوسها ميتواند صدها کشتي بزرگ به راه انداخت. بدون آنکه تلاطمي در اقيانوس پديد آيد آنها که در ارتباط با فرد غيرهمجنس دچار تلاطم جنسي ميشوند، همان آبهاي سطحياند که با باد نيز به موج ميافتند.
زماني که فردي پديدهاي را نه محرمانه و رازناک، که بسيار عادي بپندارد، سخن گفتنش هم از آن آزادتر، عاديتر و غيرقرارداديتر از بقيه مردم است. مسايل جنسي در نگاه افراد نخبه همينطور است. رابطة عشقي شديد و سالم، ارضاي ميلجنسي و واقعيتهاي پيوسته به آن، همه نزد اين گونه افراد، کاملاً پذيرفته و معمولي است.
نوابع و پرهيز از «سرکوب ميلجنسي»
ميان نخبگان که منظور سخن ماست، و نوابغِ عرصة علم تفاوت است. نخبه فرد رشد يافتهاي است که از تعادل رواني ممتاز برخوردار است و نابغة علم داراي هوش يا استعداد سرشار. نخبگان به مسايل جنسي توجه دارند و نوابع کمتوجه يا بيتوجهاند. شايد کمتر نابغهاي را بتوان يافت که به مسايل جنسي چندان توجهي داشته باشد. پرداختن به تحقيق و اکتشاف به طور طبيعي آنها را از توجه به مسايل جنسي باز ميدارد. با اين حال نميتوان گفت آنها به سرکوب غريزه ميپرداختند. ميان «کمتوجهي» و «سرکوب» تفاوت است. گاهي شخص به چيزي وسوسه ميشود و سپس به سرکوب آن ميپردازد و گاهي در اثر بيتوجهي، بدان وسوسه نميشود تا بخواهد با آن مبارزه کند و به سرکوبش بپردازد.
ازدواج آغاز يا فرجام عشق
براي عدهاي ازدواج، آثار عشق است و براي گروهي پايان آن. چگونه برخي زندگيها با عشق آغاز ميشود و با آن به پايان ميرسد و براي بعضي اين عشق پايدار نميماند؟
آيا ميتوان اميدوار بود که زندگياي که با عشق شروع نشده است، روزي با عشق ادامه مييابد؟
آيا زندگي بدون عشق ممکن است؟ چه عواملي علايق ميان همسران را استمرار ميبخشد يا سبب گسستن آن ميشود؟
عوامل تهديد کنندة عشق چيست؟
اينها مسايلي است که تصميم دارم تا حدّي به آنها پاسخ دهم.
ازدواج، دشمن عشق!
تاکنون کسي نتوانسته است در روابط زن و مرد چيزي بهتر از ازدواج ابداع کند؛ چيزي که ميان انگيزة جنسي و عشق و خوشبختي فرزندان پيوند برقرار سازد. ادامةزندگي بدون عشق محال نيست. اما دشوار و ناگوار است. حضرت محمد امين صليالله عليه و آله فرموده است: از ازدواج با زن احمق بپرهيزيد که زندگي با او جانکاه و فرزندش تباه است. آري، برقراي پيوند عشق با فرد احمق ممکن نيست و زماني که عشق حکمفرما نباشد شايد زندگي جانگداز شود؛ مگر آنگاه که هر دو در حماقت از باشند.
گاه همسران بهاي عشق ميان خود را نخواهند دانست. آنگونه که گسستن رابطة عاشقانه خود باشند. به «تأثير عشق در زندگي زناشويي؛ زماني بيشتر ميتوان پي برد بدانيم هنگامي که زندگي از عشق خالي ميشود ناخواسته حس بياعتمادي و بيکفايتي، وجود زن و مرد را فرا ميگيرد. احساس شکست، ضعف و ناتواني، قدرت هر دو را براي انجام هر فعاليتي ميکاهد. شايد به زماني طولاني نياز باشد که اين احساس تلقين و آن دو را رها سازد و آنها بتوانند با مدد از نيروي گذشتة خويش به فعاليتهاي دلخواهشان بپردازند و از آن نتايج خوب دريافت کنند.
زن و مردي که به يکديگر عشق ميورزند با گرمي عشق، به وجودشان نيرويي ميبخشند که حتي هنگامي که عشق گرمي اوليه خود را از دست ميدهد، تأثير آن کم و بيش دوام خواهد داشت. از نظر رواني، برافروختن دوباره شعلة عشقي که مرده است اگر غيرممکن نباشد، بسيار دشوار است، ولي هميشه امکان جلوگيري از مرگ آن وجود دارد.
اين حقيقت را نميتوان انکار کرد که پيوسته در گذشته و حال زمينة پديد آمدن عشق براي مردان هنگام انتخاب همسر، فراهمتر بوده است و دختران از آنجا که معمولاً انتخاب ميشوند و نه آنکه انتخابگر باشند زندگي را کمتر با عشق آغاز کردهاند. با اين حال بسيار رخ داده است که در ادامة زندگي، آنها به زندگي خود بيش از مردان عشق بورزند. شايد دو عامل در پديد آمدن اين تفاوت ميان زن و مرد موثر باشد:
1. انعطافپذيري زن سبب ميشود که وي هر چند زندگياش را با عشق آغاز نکند، بتواند بدان سبب يابد و زندگي را با آن ادامه دهد.
2. انگيزههاي جنسي در آغاز ازدواج، در مردان بيش از زنان است و همين امر سبب ميشود که آنان نسبت به زن احساس عشق بيشتري در خود بيابند. يا ازدواج چون از شدت ميل جنسي مرد کاسته ميشود به تدريج آن احساس عشق نيز ميکاهد؛ ولي در زنان از طرفي آن انگيزهها در آغاز کم بوده است و تازه با گذشت زمان است که غرايز بيدار ميشود و ميان او و شوهر کشش به وجود مي آيد.
ازدواج براي اکثر مردان هدف نهايي و اصيل نيست. بيشتر آنها ازدواج را ابزار نيل به آرمانها و آرزوهايشان ميدانند و آن را هدف اصلي و پاياني نميشمرند. اما زنان اغلب ازدواج را نه يک وسيله، که هدف ميدانند. آنها گويا انتظار دارند همه چيز را در ازدواج بيابند. با اين حال هر دو تکامل عاطفي خود را فقط در ازدواجي ميبينند که بر مبناي عشق استوار باشد.
ازدواج زماني دشمن عشق پنداشته ميشود که فرد پيش از آن به عشق دست يافته و با ازدواج از دستش داده باشد. آنها که پيش از ازدواج با افراد زيادي روابط عاشقانه داشتهاند معمولاً به ندرت ميتوانند پس از ازدواج رابطة عاشقانة خوبي با همسرشان داشته باشند. گر چه به نظر ميرسد که تجربههاي گذشته آنان را ورزيدهتر ساخته است، اين خطر هم وجود دارد که آن تجربهها، ايشان را حساستر و آسيبپذير نموده باشد. هر تجربة عشقي چنانکه ممکن است مفيد باشد، چه بسا زيانبار است. خاطرات عشق گذشته، در عشق آينده هميشه نقش سازنده ندارد. ذهن مقايسهگر آدمي گاه به وسوسه رو ميکند و فرد را ميآزارد.
رمز دوام عشق
تاکنون ديده نشده است که چيزي بيش از «تشويش در دوام عشق» خاطر دو عاشق را تا بدين ميزان دچار نگراني کرده باشد. اگر آنها به جاي تشويش، به تقويت و ارتقاي فکر خود بپردازند از اين نگراني کمتر رنج خواهند برد. چون مهمترين عاملي که عشق را به سوي مرگ راهي ميسازد کمبود آگاهي است.حال بايد دانست که مردان و زنان چگونه ميتوانند به جاوداني عشق خود اطمينان داشته باشند. آنها در اين باراه بايد چه اصولي فراگيرند؟
اريک فروم مينويسد:
«عشق ورزي نوعي هنر است که به تمرين نياز دارد و تمرين به چند چيز نيازمند است:انضباط، تمرکز، بردباري. اگر کاري را با انضباط انجام ندهيم، هرگز نميتوانيم در آن به مهارت برسيم. اگر فقط در مواقعي که حوصلهاش را داريم بدان بپردازيم. شايد آن کار تفريح و سرگرمي خوبي باشد، ولي هرگز ما در آن هنر ورزيده نميکند. انضباطِ تنها نيز کافي نيست. اين انضباط بايد در سراسر زندگي شخص رعايت شود.
«تمرکز» شرط دوم چيرهدستي در هر هرني است. انجام چندين کار با هم از بازده کار به شدت ميکاهد. [کسي که ميخواهد در قلب ديگري نفوذ کند بايد بخشي از ذهن و وقت خود را ويژة او سازد. با آشفتگي ذهن و پراکندهکاري نميتوان فرصت چنداني براي برقراري ارتباط با افراد يافت.]
بدون«بردباري» هم هيچ هنري آموخته نميشود. شخصي که به دنبال نتايج فوري باشد، هرگز نميتواند هنري را بياموزد. جز اين سه، علاقه شديد نيز رمز موفقيت است؛ همين که به شدت خواهان آن باشيد که هنر عشق ورزيدن را بدانيد.»
اگر ميخواهيد هنر عشقورزيدن را بياموزيد راهي جز اين نداريد که با انضباط کامل و به طور متمرکز اصول آن را فراگيريد. نميتوان بدون دانش، يا تفريح و شوخي زندگي را سپري ساخت و از آن، انتظار عشق بادوام داشت. بدون بردباري نيز نه ميشود عاشق خوبي بود و نه معشوق خوبي. فردِ کم طاقت، واقعنگر نيست و به محض مشاهدة رفتار بظاهر کم مهر، آن را نوعي تلخکامي جبرانناپذير جلوه ميدهد و از محبوب خويش ميرنجد.
زماني که رويدادهاي تلخ ميان خود و دوستانتان را ارزيابي ميکنيد موارد بيشماري را خواهيد جست که علت تيرگي روابط شما ترک واقعبيني بوده است. شما در موقعيت ويژة خود، بياطلاع از وضعيت دوستتان، از او انتظاراتي داشتهايد که برآوردن آنها در آن وضعيت ناممکن يا دشوار بوده است. چون در موقعيت او قرار نگرفتهايد پياپي با خيالپردازي به روح خود آسيب ميرسانيد و رفتار او را نشانِ بيمهري قلمداد ميکنيد. در اين ميان گاهي شما نيز تصميمات نسنجيده ميگيريد و به تيرگي روابط کمک ميکنيد.
گمان ميرود که مهمترين عاملي که در اين گونه موارد، زمينة انس و الفت بيشتر و پايدار را فراهم ميآورد و مانع از پديد آمدن کدورت است «کوشش براي اثبات ميزان علاقة خود به طرف مقابل» است. هنگامي که شما ميزان علاقة خود را به کسي کاملاً اثبات کرده باشيد در حقيقت به او اطمينان دادهايد که وي را در هر حال دوست داريد و نبايد چيزي او را نگران سازد. اگر رفتاري مشاهده کرد که نشانِ بيمهري است، آن را توجيهي مناسب کند تا زمان توضيح آن فرا برسد.
گذشته از آنچه بر شمردم براي تداوم عشق و پايداري آن به چند نکته بايد توجه داشت:
الف) دو کس که به يکديگر عشق ميورزند زن و شوهر، دو خواهر يا برادر، يا دو دوست تا آن زمان که شخصيتي قدرتمند و يا ثبات نيافته باشد نميتوان به پايداري دوستي شان اطمينان داشت. هر يک از آن دو بايد بکوشند يکديگر را با معيارهاي صحيح سازگار کنند و از پيروي تمايلات اخلافانگيز بپرهيزند. هنگامي که عاملي خاص ميان دو فرد پيوند دوستي و عشق برقرار ميسازد و سپس آن دو همديگر را براي دوستي پايدار بر ميگزينند بايد پيوندهاي خود را در همة زمينهها استحکام ببخشند؛ مبادا بر اثر ضعف عامل اصلي و اولية دوستيشان، روابطشان به سردي گرايد.
باغچة گل را بايد هم به وقت آبياري کرد و هم از آفت دور داشت. عشق مانند بدن آدمي به تغذيه نيازمند است. وقتي سلولهايش تغذيه نشود زود پير ميشود و ميميرد. نبايد در روزگاري که همه چيز به خوشي پيش ميرود از اين امر غفلت ورزيد که « نيروي محبت و عشق همچون هر نيروي ديگر اگر تغذيه نشود، روزي به سردي و ناتواني ميگرايد…» مهمترين راه تغذيه آن، کوشش براي تکامل و استغناي شخصيت خويش است. روايتي که ميگويد «آن که ديروز و امروزش يکسان باشد، زيانکار است.» اين امر را نيز در بر ميگيرد.
ب) تمايلات جنسي شايد بتوان حلقه وصل دو فرد به يکديگر باشد، ولي هرگز عامل دوام دوستي و عشق نخواهد بود. ماهيت تمايلات جنسي چنان است که به تدريج شدت خود را از دست داده، چه بسا گاهي بر اثر بيماري به خاموشي کامل گرايد. در آن صورت بايد چيزي وجود داشته باشد که پيوند دوستي را حفظ کند.
ج) چون دو فرد تصميم ميگيرند ماهها و شايد سالها ارتباطي صميمي و عشق آفرين فراتر از دوستي ساده داشته باشند بايد بدين نکته توجه کنند که روزي خواهد رسيد که آن دو، چيز تازهاي براي يکديگر ندارند. تنها همين قدر از صميميت روابطشان باقي مانده است که در حضور يکديگرند و چه بسا گاهي مانند يک زن و شوهر، اثر وجوديشان براي ديگري فقط آن است که مراقب يکديگرند و ديگر هيچ.
هر چه زندگي مشترک طولانيتر شود، اين احساس بيشتر جلوه ميکند که گويا آن دو آنچه گفتني است به هم گفتهاند و همديگر را چنان ميشناسند که بايد بشناسند و ديگري چيزي براي کشف و شناسايي باقي نمانده است. به اين خطر بايد بيش از حدّ معمول توجه داشت.
در چنين حالتي زندگي و رابطة دوستي به سردي و يکنواختي ميگرايد. آنها بايد بکوشند هر دم در پي ارتقاي وضعيت فکري، علمي و احساسي خود باشند. چيزهاي تازه بيابند و رفتارهاي جديدي از خود نشان دهند. شرط خوشبختي در عشق آن است که عشق موجب گسترش شخصيت هر دو شود. هر گاه چنين گسترشي رخ ندهد چه دو جانبه و چه از يک جانب باشد بيم آن ميرود که عشق، مرگ را ملاقات کند.
?
5
ناکامي در عشق
(تبديل عشق به نفرت)
ترس و گريز از دوستي و مهرورزي
تبديل عشق به نفرت
چندان نگران نباشيد
نفرت تدريجي و نه يکباره
دلايل تيرگي روابط
الف) ارزيابيهاي نادرست
ب) ناتواني در استمرار عشق
ج) ناتواني در پيگيري روشهاي صحيح مهرورزي
د) مزاحمت عشقها
ه) احساس فريفتگي
و) اشتباهات آغاز روابط
ز) عاشق شدن به دلايل نادرست
دو فرد که به يکديگر دلبستهاند مهمترين چيز برايشان «اطمينان از دوام دوستي» است؛ ولي شايد سزاوار باشد که بدين حقيقت نيز توجه کنند که «حفظ عشق از فرسايشي که زمان به وجود مي آورد، ساده نيست». وقتي دو عاشق درباره حفظ رابطهاي که برايشان خيلي مهم است چيزي نميدانند چگونه ميتوانند به دوام رابطة خود اطمينان داشته باشند!
ما هميشه بر اين باوريم که وقتي کسي را به دوستي انتخاب ميکنيم انتخابمان درست است؛ ولي حقيقت تلخ اين است که بسياري از اين انتخابها به نتايج ناگوار و دردناک بدل ميشود. خيلي از ما فرد نامناسب را بر ميگزينيم و سپس که روابطمان به تيرگي ميگرايد از خود ميپرسيم چرا دوستيمان پايدار نماند!
مهمترين اشتباهات ما در هنگام انتخاب دوست چيست که سبب نافرجامي دوستي ميشود؟
دلايل درستي و نادرستي روابط چيست؟
چرا گاه عشقهاي آتشين به سردي يا حتي به نفرت ميانجامد؟
چگونه ميتوان اطمينان يافت که دوستي و روابط ما به تيرگي نميگرايد؟
اينها مسايلي است که ميخواهم دربارة آن با شما گفتگو کنم.
?
ترس و گريز از دوستي و مهرورزي
آيا شما هم جزو کساني هستيد که وقتي کسي به شما ابراز علاقه ميکند وحشتزده ميشويد؟ آيا شما از ايجاد صميميت ميگريزيد؟ آيا هميشه دوستان و اطرافيانتان شما را به بيمهري و سردي متهم ميکنند؟
اگر پاسخ شما آري است، احتمالاً شما دست کم يک بار در عشق شکست خوردهايد يا چندان از اعتماد به نفس برخوردار نيستيد که اين خود علتهاي مختلف دارد. وقتي انسان به دلايلي خود را سزاوار محبت و دوستي عيمق نداند، در پيوند خود با ديگران خونسرد، بيتفاوت و کم احساس ميشود. بيشتر کساني که در خود احساس شخصيت نميکنند يا از بدي خود باخبرند، در دوستي پيشقدم نميشوند و زماني هم که کسي دست دوستي و محبت به سويشان دراز ميکند خود را عقب ميکشند. مشکل آنها اين است که خود را شايستة عشق نميبينند. شايد هم از کودکي احساس مرموزي در آنها به وجود آمده است که «دوست داشتني نيستند.»
خاطرات دوران کودکي، تلقينهاي ديگران، قضاوت ديگران دربارة هوش و استعداد ما، همه در آيندة ما تأثير دارد. ما سالها با پدر و مادر زندگي کردهايم و به احتمال زياد هميشه آنها را از خود باهوشتر، آگاهتر و با تجربهتر ديدهايم. در حقيقت آنها را باور و دوست داشتهايم. نظر آنها دربارة ما به شدت در روح و روان ما تأثير گذاشته است. اگر يکي از آنها به ما ميگفت که به اندازة کافي خوب و باهوش يا دوست داشتني نيستيم، سخن و قضاوت آنها در اعماق جان ما تأثير مينهاده و برنامة فکري آيندة ما را تنظيم ميکرده است. وقتي بزرگ ميشويم آن برنامهها که در درون ما اندوخته و تنظيم شده است تأثير خود را خواهد بخشيد.
از طرفي وقتي انسان شاهد مرگ عشق در زندگي خود يا ديگري باشد سعي ميکند تا حد امکان از پديد آمدن آن در زندگي خود بگريزد و بدان بدبين باشد و جلوگيري از آن را بهتر از رنجهاي بعدياش بداند. در حقيقت اين ترس از عشق و ايجاد رابطه صميمي، ترس از اصل آن رابطه نيست، ترس از عواقب آن است. اين افراد شايد در کودکي يا نوجواني با کسي بسيار صميمي بودهاند و سرانجام روابط شان به سردي گراييده و روحشان صدمه ديده است و اينک نميخواهند دوباره در موقعيتي قرار گيرند که آيندهاش روشن نيست.
تبديل عشق به نفرت
آيا تا به حال فکر کردهايد که چرا بعضي از روابط سرانجام خوبي ندارند؟ آيا ممکن است تيرگي روابط بيسبب – بدون کوتاهي از جانب بکي از دو طرف رخ دهد؟
«تقريباً تمام زن و شوهرهايي که در دادگاه طلاق، سيل کلمات سرزنشآميز و تنفرانگيز به همديگر نثار ميکنند، در زماني گاه نه چندان دور، مدعي جاوداني نسبت به يکديگر بودهاند. زن جواني که به علت کشتن شوهرش به دادگاه کشانده ميشود چه بسا زماني با عشق ازدواج کرده است.»
روابط اينان چگونه به سردي يا نفرت گراييده است؟
من بسيار مايلم که اين نظر روانشناسان را بپذيرم که «مخالف عشق، نفرت نيست، بلکه بيتفاوتي و سردي است.» اما مردم گويا به دلايل رواني دوست دارند حالت بيتفاوتي خود را در مقايسه با عشق گدازندة قبل نفرت بنامند؛ حال آنکه در حقيقت عشق به نفرت تبديل نشده است. بسيار رخ ميدهد که در همان زمان که به نظر ما روابط دو فرد به تيرگي (نفرت) گراييده است، در زواياي وجودشان نور ضعيف عشق همچنان وجود دارد. در حقيقت چون آنها ديگر نميتوانند شاهد همان عشق گدازنده باشند و يادآوري لذت دوستي گذشته که در حال حاضر اثري از آن باقي نيست رنجشان ميدهد، ترجيح ميدهند که به يکباره همه چيز را دگرگون کنند و ديگر همان نور ضعيف را هم خاموش نمايند.
چنانکه پيشتر يادآوري کردم دو فرد که به يکديگر دلبستهاند مهمترين چيز برايشان «اطمينان از دوام دوستي»است؛ ولي شايد سزاوار باشد که بدين حقيقت نيز توجه کنند که «حفظ عشق از فرسايشي که زمان به وجود ميآورد، ساده نيست». وقتي دو عاشق درباره حفظ رابطهاي که برايشان خيلي مهم است چيزي نميدانند چگونه ميتوانند به دوام رابطة خود اطمينان داشته باشند!
دردناکي تبديل عشق به نفرت يکي بدان سبب است که فرد از شکست در عشق احساس ناتواني، بيکفايتي و نااميدي ميکند و به شدت اعتماد به نفس خود را از دست ميدهد. يکي از بدترين رنجهاي آدمي پيبردن به اشتباه انتخاب خود است. وقتي کسي مطمئن ميشود که در انتخاب خود دچار اشتباه بزرگي شده و علايق خود را نثار فردي کرده است که لايق آن نبوده، سخت دچار انبوه ميشود و به ملامت خود ميپردازد. اين اندوه و ملامت براي وي بسيار دردآور است.
حال شايد دوست داشته باشيد که چه عواملي دوستي و عشق را به نفرت تبديل ميکند و چه عواملي زمينهساز يا پيشگيريکننده آن است. چرا برخي روابط سرانجام خوبي ندارند؟دلايلي که روابط و علايق را با شکست روبهرو ميسازد، چيست؟ در اين باره چه دانستنيهاي ضروري وجود دارد؟
پيش از شناخت عواملي که سبب تيرگي روابط دوستي و عشق ميشود بيان دو نکتة اميدوارکننده از اهميت برخوردار است.
?
1) چندان نگران نباشيد
اين انتظار که عشق شما هيچ اوج و فرودي نداشته باشد چندان عاقلانه نيست. عشق نيز مانند هر پديدة ديگر دستخوش تغيير و تلاطم است. همانگونه که در بحث «اوج و فرود عشق» گفتم حالات و روحيات افراد در دورههاي مختلف عمر يکسان نيست. يک کشتي بسيار بزرگ و مجهز هم ممکن است همچنان که با سرعت پيش ميرود به کوه يخ برخورد کند و آسيب ببيند. بنابراين نبايد اگر عشق شما دچار اندکي تلاطم شد نگران شويد. گاه ميشود که اين تلاطم شما را به تفکر و توجه بيشتر وامي دارد و پايههاي دوستي شما را محکم ميکند.
2) نفرت تدريجي و نه يکباره
جز در مواردي که يک حادثه يا خطاي بزرگ، عشق را يکباره به نفرت تبديل ميکند در بقية موارد، نميتوان نفرت يکباره را پذيرفت. وقتي از عشق سخن به ميان ميآيد از پديدهاي ياد ميشود که پايههايي استوار و ريشهاي عميق در دل دارد و نميتوان پذيرفت که چنين چيزي به يکباره متلاشي شود. بنابراين ترديد نيست که آنچه ما يکبارهاش ميپنداريم به تدريج به وجود آمده است؛ گرچه نتوانيم دلايل آشکاري براي سير تدريجي آن بيابيم.
هنگامي که دو فرد به يکديگر عشق ميورزند ترديد نيست که دوست ندارند چيزي موجب تيرگي روابط آنان را فراهم آورد. در آن صورت اگر رفتار با گفتاري را هم مشاهده کنند که بر پيکر عشقشان صدمه وارد ميسازد آن را در انديشة خودآگاهشان نگاه نميدارند و به بايگاني ناخودآگاهشان ميسپرند. درآنجا کمترين جمله يا رفتار بيمهرانه باقي ميماند؛ تا آنکه به ميزاني برسد که افزون بر گنجايش باشد.
در آن صورت عشق به تدريج راه کاستي پيش ميگيرد. در اين برهه است که تحمل هر دو فرد اندک ميشود و ديگر همانند قبل نيستند و هر چه بشنوند و ببينند دم فرو بندند. پس رفتهرفته چون پيشامدي خاطر آنها را از يکديگر اندوهگين کند هر يک به سراغ حافظة ناخودآگاه ميروند و پروندههاي بايگاني شدة دورههاي گذشته را يکييکي بيرون ميکشاند و دربارهاش به قضاوت مينشينند. طولي نميکشد که همين امر کدورتهاي ناخواسته و پيشبيني نشدهاي ميان آنان ايجاد ميکند. پردة شرم از ميانشان برداشته ميشود و کمکم چيزهايي به هم ميگويند که هرگز در ايام عشق نثار هم نميکردند. بدين سان هر جمله سبب ميشود که پارهاي عشق به شعلههاي نفرت تبديل گردد.
وسوسهاي که در اين هنگام بيشتر عاشقان را رنج ميدهد «انکار عشق گذشته»است. گويا آنهايي تمايل نيستند که اعترافکنند که هرگز عاشق نبودهاند و تنها خود را با باور عشق فريب داده و زندگي خود را بر مبناي يک توهم بنا نهادهاند. اين وسوسه و واکنش در حقيقت مرهمي براي کاهش درد است وگرنه آنها خود بهتر از بقيه ميدانند که به واقع ايشان سالها عاشق يکديگر بودهاند.
دلايل تيرگي روابط
الف) ارزيابيهاي نادرست
تيرگي روابط ميان افراد گاهي بدين علت است که آنها از مسايل ارزيابي درستي ندارند؛ از آن نمونه اينکه فرونشيني ميل جنسي را در سالهاي مياني زندگي، کاهش عشق قلمداد ميکنند. کساني که عشق و ميلجنسي را يک پديده فرض ميکنند يا ميان آن دو آميختگي شديدي برقرار ميبينند، زماني که يک کاهش يابد تصور ميکنند ديگري نيز از بين رفته است.
اين توهّم و خطا همواره خطر ساز است و بيشتر کساني را تهديد ميکند که ميان عشق و کشش شديد جنسي، تساوي و تشابه قائلاند. پس از فروشناني ميلجنسي گويا نفرت فراگير در ديگر جنبهها به ايشان تلقين ميشود و همين تلقينها به حقيقت ميپيوندد. آنها مدت زماني درنگ ميکنند تا شايد ميلجنسي کاهش يافته باز گردد و احساس عشق در آنها زنده شود و چون چنين بازگشتي مشاهده نميکنند گمان ميکنند همسرشان در ديگر جنبهها جاذبهاي نداشته که موجب عشق را فراهم آورد. از اين رو از علايقشان به شدت کاسته ميشود.
اين احتمال نيز وجود دارد که گاهي دو نفر بيش از روزهاي نخستِ دوستي عاشق يکديگرند. ولي به شيوهاي متفاوت با گذشته. در اين صورت نبايد احساس کرد که عشق و علاقه گذشته نابود شده است. در اين صورت نبايد احساس کرد که عشق و علاقه گذشته نابود شده است. در حقيقت شکل آن تغيير کرده است. بعضي اوقات نيز آنچه به سردي گراييده، عشق نبوده است، در حقيقت آنها پيشتر دچار توهّم عشق بودهاند، نه عشق.
ب) ناتواني در استمرار عشق
وقتي انسان نتواند به هر علت جنبههايي را که پيشتر سبب عشق را فراهم آورده است، حفظ کند، ترجيح ميدهد خود را از آن دور سازد. گاهي هم تفاهم اخلاقي گذشته که به وجود آورندة پيوند دوستي بوده از بين رفته است و ديگر هر دو ميان خود پيوندي نميبينند که بخواهند بر اساس آن دوستي و عشق را ادامه دهند.
هميشه بايد بکوشيد که در روابط دوستانه و عاشقانه روزبه روز نقاط مشترک تازهاي کشف کرد که بتوان براساس آن دوستي را استمرار و توسعه بخشيد.
ج) ناتواني در پيگيري روشهاي صحيح مهرورزي
براي اينکه دوستي و عشق به شکست نينجامد تنها همين کافي نيست که دو فرد به يکديگر اظهار علاقه و محبت کنند. اگر انسان طرز صحيح مهرورزي را نداند و از روشها و عادتهاي ضعيف ارتباطي استفاده کند يا نداند چطور صميميت واقعي و پايدار به وجود آورد بسيار دشوار خواهد توانست رابطة دوستي را حفظ کند.
د) مزاحمت عشقها
شايد نتوان کسي را يافت که در جهان تنها به يک فرد يا يک چيز عشق بورزد. بدون شک در قلب هر فرد دهها و بلکه صدها پيوند با پيرامونش برقرار است. چه بسا فردي همچنان که به ديگري عشق ميورزد،علايق فراواني به حد عشق، در سر داشته باشد که به واقع برايش بسيار با ارزش است؛ مانند عشق به درس، ثروت و مقام. در آن صورت هرگاه يک رابطة عشق آفرين بخواهد سدَ راه ديگر علايق شود رفته رفته عشق جايگاه نخست خود را در قلب از دست ميدهد. موارد زيادي را ميتوان يافت که فردي براي موفقيت تحصيلي خود يا دستيابي به ثروت و يا مقام، علايق خود را با ديگران گسسته است.
?
ه) احساس فريفتگي
زماني که فردي بپندارد که کسي او را فريفته و راه بازگشت به وضعيتِ گذشته را بر او مسدود ساخته است از وي متنفر ميشود. دختري جوان مدتها با پسري دوستي ميورزد و سرانجام ازدواج ميکنند. هنوز چند ماهي نميگذرد که دختر در مييابد که جوان او را فريفته است و وي قلب خود را اسير عشق کسي ساخته که شايستة آن نبوده است. اينجاست که با نفرت، از او انتقام ميگيرد. «نفرت» آخرين کوشش فردي است که راه ديگري براي انتقام نميشناسد يا نميتواند.
بيپايه نيست که در آموزههاي ديني بر صداقت در آغاز و ادامة زندگي بسيار تأکيد شده است. (النجاه في الصدق:رهايي در راستي است.) ترک صداقت، عشق را به نفرت تبديل ميکند.
و) اشتباهات آغاز روابط
باربارا دي آنجليس (روانشناس آمريکايي) مينويسد:
« در طي سالها کار با هزاران مرد و زن، و تجزيه و تحليل زندگي خود و ديگران، چنين دانسته ميشود که ما ميتوانيم از قسمت اعظم رنج، دلشکستگي و نااميدي که در عشق مشاهده ميکنيم، جلوگيري نماييم؛ اگر فقط توجه بيشتري به «شروع» يک رابطه داشته باشيم.
بسياري از ما قبل از شروع يک رابطه حتي به اندازهاي که ميخواهيم يک جفت کفش بخريم پرسش نميکنيم. با اين اشتباه ما فرصت کشف چيزهايي را که ميتواند دربارة شريک زندگيمان از اهميت حياتي برخوردار باشد و در موفقيت يا شکست ازدواج و دوستيمان سهم بسزايي داشته باشد از دست ميدهيم.
کسي که براي مهرورزي انتخاب ميکنيد شخصيتش به همان اندازة «روشي» که براي مهر ورزيدن، به اندازة کافي از او و اطرافيانش پرسش نميکنيم؟!
شايد در حقيقت شما نميخواهيد جوابها را بدانيد. چون ممکن است جوابهايي را که خواهيد شنيد، دوست نداشته باشيد. نميخواهيد چيز بدي بشنويد که رابطه را ويران کند. ما چنان به دنبال اينکه «چرا بايد کسي را دوست داشته باشيم» هستيم، که ديگر وقت کافي براي پرداختن به اينکه «چرا نبايد او را دوست داشته باشيم» پيدا نميکنيم.
تصور کنيد پس از مدتها تنهايي، کسي را براي ازدواج انتخاب کردهايد. از اينکه به طور مرتب به اين و آن فکر کردهايد، خستهايد و ميخواهيد سرانجامي بگيريد. بنابراين از پرسيدن مسايلي که ممکن است اين «رابطة خوب» را خراب کند، بيزاريد.
شايد هم از اينکه طرف مقابل از شما نيز سوالاتي کند، هراس داريد! با ترک سوال از او، ميخواهيد وي را هم از سوال دربارة خود باز داريد. وقتي از وضعيت خود احساس خوبي نداريد، به طرزي ناخودآگاه از دقت در زندگي همسر آيندهتان خودداري ميکنيد. گويي با وي قرار ميگذاريد که: « من کاري به کار تو ندارم. تو هم کاري به کار من نداشته باش.»واضح است که چنين رابطهاي سرانجام خوبي ندارد.
اي کاش ما باور ميکرديم که «ندانستن» خوشبختي نميآورد و چيزي که از آن آگاهي نداريم به ما صدمه ميزند. هر چه اطلاعات ما دربارة کسي بيشتر باشد بهتر ميتوانيم دربارة دوستي او تصميم بگيريم.
نکتة ديگر ناديده گرفتن علامتهاي هشداردهنده است که در آغاز روابط مشاهده ميشود. کوچکترين سخن يا رفتار هر يک از ما ممکن است گوياي وضعيت تربيتي، فرهنگ و اخلاق ما باشد.» بيتوجهي به اين علايم هشداردهنده، يکي از خطرناکترين اشتباهاتي است که ما به هنگام انتخاب دوست يا شريک زندگي مرتکب ميشويم. وقتي ضريب هوشي پايين باشد انسان نميتواند از رفتارهاي ساده، استنباطهاي کليتر کند و شخصيت هر کس را با همان رفتارها و گفتارهاي سادهاش تشخيص دهد. ما چشممان را به روي چيزهايي که نميخواهيم ببينيم، ميبنديم و بدين گونه خود را براي آينده گرفتار نااميدي، خشم و احجاف ميکنيم.
گاه به سازش عجولانه و زودهنگام دچار ميشويم و گويا تصميم ميگيريم با هر چه پيش آمد، بسازيم.» يا خود را در مقابل کار انجام شده ميپنداريم و از ترس ملامت ديگران، تصميم ميگيريم انتخاب خود را ادامه ميدهيم و از آن اظهار پشيماني نکنيم. سپس سعي ميکنيم فرد برگزيده را همانطور که پيشتر دوستش داشتهايم دوست بداريم؛ ولي هر چه زمان به پيش ميرود در مييابيم که فرد مورد نظر هيچ شايستة دوستي و محبت نبوده است.
ز) «عاشق شدن» به دلايل نادرست
وقتي شما راه رسيدن به جايي را اشتباه انتخاب کنيد، هر چه مسير خود را به بهترين صورت طي کنيد به محل مقصود نميرسيد. در دوستي و عشق نيز اگر با دلايل نادرست به کسي علاقهمند شويد، نخواهيد توانست از لذت آن دوستي تا پايان بهرهمند شويد. وقتي انسان به دلايل واهي عاشق ميشود احساس خوب عاشق شدن در زماني کوتاه به تأسف تبديل ميشود.
برخي ديگر از دلايل نادرست براي عاشق شدن را در فصل سوم ياد کردهايم.
?
6
آغاز و فرجام رهاسازي روابط زنان و مردان
اگر برهنگي مد ميشد
هيجان جنسي
طرحي براي اعطاي ….
کاخي با هزاران نقاشي حيرتآور
در محافظت خدا
بخل خدا نسبت به زنان!
فاصله از کجا تا کجا!
حجاب عامل سلب آزادي!
سختيهاي پوشش
حجاب، ميوة شناخت
سرمايه، نه سود
گزيدة يکصد کتاب
پوشيدگي زنان حريصتر شدن مردان!
آيا زنان پوشيده اندام، هيچ عامل تحريک نيستند؟
سخن گفتن و راه رفتن، از دشوارترين کارها
اين واقعيت را نميشود انکار کرد که تاکنون تئوري ناپوشيدگي زنان، مردان را بيش از زنان، بهرهمند و خرسند نموده است. اين که به زنان گفتند آزادانه بدون پوشش يرون آييد و مرز ميان خود و مردان را فرو ريزد، نه براي آن بود که زنان را از مواهب طبيعت بهرهمندتر کنند. بلکه تا قدرت مردان را در کامجويي و استفادة ناروا از زن بيشتر کنند.
در حقيقت درهمآميزي حوزة حضور اجتماعي زن و مرد، امضاي رسمي اين معاهدة اجتماعي است که «مرد بر زن حقّ حيات بيشتري دارد.»! و اين امر را شواهد تاريخي و اجتماعي ثابت کرده است. زيرا زماني که فاصله ميان دو چيز برداشته ميشود حقّ آزادي و حيات بيشتر نصيب کسي ميگردد که زورمندتر و با ارادهتر است.
در پايان فصل اول کتاب وعده کردم تا دربارة نظريه فرويد راسل در مورد آزادي جنسي مطالبي ارائه کنم و اينکه در اين فصل اين فرصت فراهم شده است.
اگر برهنگي مُد ميشد
زيگموند فرويد، روانکاو اتريشي، که به پدر روانکاوي غرب شهرت يافت، در طرح خود براي استفاده بهتر از «ميلجنسي»خواسته يا ناخواسته، چيزي را ترويج کرد که به کمک انگيزه هاي آلودة صاحبان سرمايه و قدرت در اروپا، مشکل ميلجنسي و ناامني زنان و بيقراري مردان دربارة مسايل جنسي را بسي پيچيدهتر، ناگوار و بحراني ساخت و نتيجة آنچه او در جهان منتشر ساخت «قانوني کردن روابط آزاد جنسي» بود. او به صراحت اعلام داشت:
«خويشتنداري و تقواي ديني در برابر ميلجنسي گناهي است نابخشودني و جنايتي است به جامعه و بلکه تاريخ و بشريت…»
پس از فرويد، کساني ديگر مانند برتراندراسل با او در اين طرح همنوا شدند. راسل ميگويد:
اگر برهنگي مُد روز ميشد مسلماً مردان از ديدن بدنِ برهنة يک زن دچار تحريک نميشدند. چرا پدران و مادران اصرار دارند که عورت خود را از فرزندان بپوشانند! اين اصرار، خود سبب تحريک حس کنجکاوي آنها ميگردد. بنابراين من بهتر ميدانم که آنان عورت خود را مرتب که آنان عورت خود را مرتب به بچهها نشان دهند تا آنان از کودکي همه چيز را بشناسند. فرض کنيد چاپ و نشر عکسهاي عريان، آزاد و فراوان بشود. در اين صورت مشاهده ميشود که اين اوراق براي يکي دو سال مورد استقبال قرار ميگيرد، ولي به تدريج مردم از آن خسته ميشوند و ديگر کسي حتي يک لحظه به آنها نگاه نميکند.
وي در جاي ديگر مينويسد: «بشر توانسته است تا حدّي در مورد مال و ثروت، بر خودخواهي و بُخل غلبه يابد، ولي در مورد زن نتوانسته است بر اين خودخواهي تسلط پيدا کند.» از نظر راسل غيرت صفت پسنديدهاي نيست و ريشه آن نوعي بُخل و امساک است.
جهانيان در آزمودن طرح فرويد و نظريه راسل بهايي بس گزاف پرداختند. به نظر ميرسيد که آن نظريهپردازيها همه به منظور تعادل رواني، ايجاد امنيت براي زنان، آرامش مردان و بهرهجويي هر چه بيشتر و بهتر از غريزه صورت گرفته باشد، ولي همة آنچه از آن افکار نصيب جهانيان شد چيزهايي بود غير از اين. شايد هيچ متفکر منصفي را نتوان در جهان يافت که معتقد باشد جهانيان پس از رهاسازي روابط زن و مرد به تعادل رواني دست يافتند. رقم تجاوز به زنان، دختران و حتي خردسالان، در طول سالهاي قبل و بعد از نظرية فرويد تقريباً پنجاه تا صد برابر افزايش نشان ميدهد. اين پديده چگونه ممکن است نتيجه تعادل رواني بشر باشد!
چون سالها از روزگار فرويد گذشت به تدريج بيشتر روشن شد که آن طرح به هر مقصدي اظهار گرديد، پشتوانهاي سياسي و اقتصادي داشت. فرويد اگر خود نيز سرسپردة جهانخواران نبود، طرحش جز به نفع آنان پايان نپذيرفت.
امروزه آنچه مردمان لذتجوي آمريکايي و اروپايي را به رنج بيپايان دچار ساخته محروميت از راضاي تمايلات جنسي نيست، بهرهمندي بيش از حدّ است که رنجيده و تيره بختشان کرده است.
اينک در اروپا، ژاپن و آمريکا زنان و مردانِ رنجديده از «جنون جنسي»، براي خاموش ساختن غريزه، با پرداخت مباغلي، از مراکز ويژه ميخواهند که از روشهاي آزاردهنده، ميلجنسي جنون يافتهشان را فرو نشانند.
راستي «ميلجنسي» چگونه به هيجان ميآيد؟ «عقدة جنسي» چگونه شکل ميگيرد؟در چه شرايطي «ميلجنسي» به «جنون جنسي» ميانجامد؟آيا آنچه بر اثر ناکامي ميل جنسي پديد ميآيد «عقدة جنسي» است يا «جنون جنسي»؟
در گفتارهاي بعد بدين پرسشها پاسخ خواهم داد.
هيجان جنسي
گرچه تحقيقات فرويد در زمينة مسايل جنسي به واقع در عصر خود تحول آفرين و بديع بود، ابعاد پيچيدهاي از آن مسايل باقي ماند که وي فرصت نيافت بدانها بپردازد. بخشي از همان نيز که بدان دست يافته بود پيراسته از اغراض درونياش نبود. آنان که به زندگي فرويد آشنايند بهتر ميدانند که او خود دورة کودکي و پس از آن را با تعادل رواني سپري نکرده است.
روانکاوان پس از فرويد، پارهاي از نظريات وي را ارج نهادند و به پارهاي از آن، اشکالات بنيادي نمودند. از آن نمونه آنکه:
1) «ميلجنسي» داراي دو منشأ است: جمسي، روحي، ميل جنسي با منشأ جسمي، شبيه ساير اميال غريزي مثل خوردن و آشاميدن است که پس از رفع احتياج از بين ميرود يا به حاقل کاهش مييابد. در اين مرحله، ميلجنسي بر اراده فرمانروايي نميکند و پس از دفع طبيعي تضعيف ميشود. ولي ميلجنسي با منشأ روحي، تا بدانجا با ميلجنسي نوع اول متفاوت است که گويا پديدهاي ديگر است. در اينجا ديگر ميلجنسي بر اراده حکومت ميکند و آن را به شدت تضعيف ميکند، بيآنکه خود تضعيف شود.
چون ارتباط زن و مرد، بدون ضابطه شود و در مرد نسبت به زن چشمهاي از غرايز، جوشيدن ميگيرد که ظرفيّت و قواي جسمي او پاسخگوي آن نيست. مرد هر چند قدرت جسمي قوي نداشته باشد هرگاه تحت تأثير اين چشمة جوشان قرار گيرد در وي نسبت به فرد غير همجنس رغبتي پديد ميآيد که جسمش بر ارضاي کامل آن توانا نيست. يک مرد شايد از نظر قدرت جنسي نتواند بيش از يک همسر را ارضا کند، ولي از نظر روحي ممک است به داشتن دهها همسر اشتياق داشته باشد.
با اين سرشت اگر او در محيطي با فرهنگ ديني پرورش يافته باشد که زنان بيگانه غرايز مردان را تحريک نميکنند، زندگي بر مرد شيرين و گوارا خواهد گذشت. امّا اگر در محيط وي زنان هر دم در مقابل او عرض اندام کنند افکار و آينه چنين مردي دستخوش اضطراب و آشفتگي و روحيهاش مهار گسيخته ميگردد. خويشتنداري نيز وي را با مشکلات رواني فراوان و افسردگي و کسالت روحي يا کم حوصلگي و پرخاشگري دچار ميسازد.
غريزهجنسي در آدمي، به خلاف ديگر حيوانات، حد و مرز نميشناسد. اين غريزه در حيوانات به جفتگيري پايان ميپذيرد، اما در بشر چنين نيست. براي آدمي همة حرکتها و اشارتهاي فرد غيرهمجنس، دوستداشتني، تحريککننده و پرجاذبه و لذّتبردني است. او ميخواهد با کمترين نگاه، به بيشترين لذت دست يابد.
2) چون نياز جنسي به روان و روح پيوند دارد و تنها برگرفته از نياز جسم نيست، نوع هيجان و فرونشاني آن نيز همانند نيازهاي جسمي نيست. غريزه تا آنجا که طبيعي، عادي و هدايت شده باشد، با ارضاي طبيعي، آرام ميگيرد، ولي وقتي غيرطبيعي، غيرعادي و هدايت نشده باشد، عطش آن اشباعناپذير است. مسايل جنسي با پيشروي چه بسا از قدرتطلبي، رياستجويي و مالپرستي، خطرآفرينتر ميگردد.
«نهايت جهالت است که غريزه جنسي يا غريزه قدرت طلبي يا پولپرستي بشر را از اين قبيل [مانند نياز به غذا و پوشاک] بدانيم و توجه خود را تنها به جنبههاي محروميت و اشابع نشدن غريزه معطوف کنيم و عوارض حيرتآور و پايانناپذير جهت مخالف را ناديده بگيريم.
اگر انسان در اين زمينهها مانند حيوانات ظرفيت محدود و پايانپذيري ميداشت به مقررات سياسي و اقتصادي و جنسي احتياجي نبود از نظر اخلاقي نيز نه نيازي به اخلاق سياسي و اجتماعي بود، نه به اخلاق اقتصادي و اخلاق جنسي، همان ظرفيت محدود طبيعي همة مشکلات را حل ميکرد. اما همچنان که از مقررات و اخلاق محدودکننده در روابط اجتماعي و امور اقتصادي، و از عفت و تقواي سياسي و اجتماعي گزيري نيست، از مقررات و اخلاق محدودکنندة جنسي و از عفت و تقواي جنسي نيز گريزي نميباشد.»
3. يکي از بزرگترين اشتباهات فرويد و راسل اين بود که طغيان نفس و احساسات شهواني را تنها معلول محروميت و عقدههاي ناشي از محروميت ميدانستند. زمان به آنان فرصت نداد تا دورة پيري محض از تمايلات جنسي را مشاهده کنند و مطمئن شوند که زيان اين آزادگذاري کمتر از زيان محروميت نيست. چنانچه نميتوان تراکم و تجمع گاز را فقط با ايجاد محدوديت مهار کرد، با انفجار و آزادگذاري نيز نميتوان بهرهبردارياش نمود.
فرويد و راسل هرگونه محروميت و محدوديت در زمينة مسايل جنسي را عامل طغيان و اضطراب و سرکشي قواي نفساني برشمردند، ولي به منظور آرامسازي و اعتدال قواي جنسي تنها «آزادگذاري» را شرط لازم و نيز کافي بر شمردند و گذشت زمان نادرستي اين نظر را به اثبات رساند.
4) در طرح فرويد و راسل «خانواده» نه فقط ناديده انگاشته شد، فروپاشيده فرض گرديد. در سالهاي نخستِ ترويج تز فرويد چندان ميشد آيندة وضعيت خانواده را پيشبيني کرد، ولي طولي نکشيد که دستيابي به زن از دستيابي به شغل آسانتر گرديد و جدايي پيوند زناشويي همچون پديدههاي بسيار عادي زندگي امري ساده پنداشته شد. چه آنکه ديگر موضوع پوشش زنان و مرز اخلاقي ميان زن و مرد برچيده و فراموش شده بود. پوشيده داشتن ظرافتهاي دلرباي زنانه نوعي کوشش براي ايجاد عقدة رواني و پديدهاي زاييده از خرافه و محروميت از مدارج و منصبهاي اجتماعي ياد ميشد.
به تدريج با رايگان شدن زن، خوي تنوعطلبي مردان صد چندان شد. مرداني که تا پيش از آن، مدتها با يک همسر به خوشي زندگي ميکردند، چنان خودسر و وسعتطلب شدند که اصولاً «رابطه آزد جنسي» را بر دارا بودن همسر نيز ترجيح دادند. ديگر چند همسري نيز برايشان شاديآور نبود. چون اين «چند»نيز برايشان محدوديتآور بود و آنان «چندين و چند»ميخواستند. آنها چگونه ميتوانستند با وجود انبوه زنان رهيده از فرهنگ پوشيدگي، مسئوليت ازدواج بپذيرند و به زندگي در کنار يک زن دلخوش باشند!
پس از اين، مردان از تشکيل زندگي دست کشيدند و تا 35 سالگي آزاد زيستن. سنّت ازدواج و تشکيل خانواده شکسته شد و آزاديهاي بيمرزِ مردان روابط سالم زناشويي را از هم گسست يا سست کرد. در مدّتي کوتاه همة امکانات اقتصادي و استعدادهاي فردي و اجتماعي در طريق کامجويي آزاد جنسي به کار گرفته شد.
برپاية گزارشها، در قبال هر شش هزار ازدواج، روزانه دو هزار طلاق صورت ميگيرد؛ يعني يک سوم ازدواجها از همان نخست با طلاق امضا ميشود و هر زن آنگاه که به عقد مردي در ميآيد، زندگي را با ترديد شروع ميکند. وضع زندگيهايي که با اميد و اطمينان کامل شروع ميشود نامعلوم است، تا چه رسد به آنها که از روز نخست با اضطراب و ناامني آغاز ميگردد.
ويل دورانت، تاريخ نگار و فيلسوف آمريکايي، مينويسد:
ما اکنون [درغرب] به همان مشکلي گرفتاريم که انديشة سقراط را به خود مشغول ساخته بود. اکنون تعليمات ديني و آسماني در ميان مردم بيخاصيت شده و ما نميدانيم چگونه ميشود بدون دين و ايمان به اخلاق سالم دست يافت. ما گرفتار مفاسدي شدهايم که با وجود آن، همة ميراثهاي اجتماعيمان به خطر افتادند…
در گذشته، اخلاق اقتضا ميکرد که زن و مرد با يکديگر پيوند زناشويي ببندند. ازدواج سبب ميشد که مرد، پدر بشود، و زن، مادر و نتواد از هم جدا شوند. آنها از اين رهگذر ناگزير بودند مسئوليتهاي زناشويي و ازدواج را پذيرا شوند. اما امروز بدون ازدواج، رابطههاي غيرمشروع برقرار ميشود و از توليد نسل ممانعت به عمل ميآيد. در نتيجه سنّتهاي مقدس گذشته رو به زوال گذاشته و اخلاق پسنديدة گذشتگان نسخ شده است. هيچکس انگيزهاي براي ازدواج ندارد. هر مردي ميتواند در اين بازار آشفته خود را ارضا کند. دولت و قوانين مملکتي هم حامي همين بازار آشفته است و هيچکس به فکر اصلاح نيست.
چون خانواده فروپاشيد، موضوع اشتغال زنان به منظور تأمين نيازمنديهاي زندگي، جلوة رسميتر يافت؛ گرچه بهرهجويي از نيروي زنان در کارخانهها ومؤسسات از سالها پيش – همزمان با انقلاب صنعتي اروپا آغاز شده بود.
صاحبان سرمايه پس از شناخت زن و جداسازي پوشش از پيکر او، با تزيين اندام وي و تأکيد و تبليغ فراوان برارزشهاي ظاهري او کوشيدند تا ديگر ارزشهاي آسماني او فراموش شود و زن ابزار افزايش ثروت ايشان قرار گيرد.
آنها با شناخت جنبههاي روحي و جسمي زن وي را به کار گرفتند و مطمئن بودند که چون قدرت اعتراض و توان جسمي او کمتر از مرد است، پس از استخدام، به مزد کم قانع است و شورش و اعتصاب نميکند.
مارکس بنيانگذار و طراح مکتب کمونيسم، در کتابش اين پديده را از يک کارخانهدار بزرگ چنين نقل ميکند:
آقاي E کارخانهدار است. ميگويد:من براي کارخانة بافندگيام، فقط زنان را استخدام ميکنم؛ البته تنها زنان شوهردار. اما نه هر زن شوهرداري را، بلکه زني را که اقتصاد و معاش خانه به او وابسته است. زيرا اين دسته زنان، به کار بيرون خانه، نياز اقتصادي بيشتري دارند. به همين منظور مجبورند تا حدّ امکان نيروي خود را در کارخانه به کار گيرند تا بتوانند درآمد بيشتري براي تأمين وسايل ضروري زندگي به دست آورند؛ به علاوه آنان به سبب داشتن فرزند وشوهر،عواطف بيشتري دارند و اين به نفع ماست. زيرا همين خوي انساني وادارشان ميکند تا براي سيرکردن شکم فرزندان خود و تأمين نيازمنديهاي خانواده، در کارخانه تلاش بيشتري کنند.
از طرفي، چون زن بيش از مرد، جذّاب و تأثيرگذار است مسئوليت مراکز و فروشگاههاي بزرگ را به وي سپردند، تا در جلب مشتري و فروش جنس موفقتر باشد و درآمد افزونتري براي صاحبان سرمايه کسب کند. با مسئوليت سپردن به زن هم از خصايص وجودي او بهرهمند شدند و هم به محيط کار رونق وگرمي بيشتري دادند و نيز مهار مردان را بيش از پيش در دست گرفتند.
رفته رفته هيچ ادارهاي بدون وجود چند زن کارمند داير نبود و هيچ فيلمي بدون او ساخته و نمايش داده نميشد و اين همه نه از خيرخواهي براي معطل نماندن قدرت زنان، بلکه همه به منظور سودجويي انجام ميگرفت. زيرا در کشوري با چندين ميليون پسران جوان بيکار، شعارِ «اشتغال زنان به منظور معطل نماندن نيروي آنان» جز نيرنگ چيزي نيست.
در زماني کوتاه مصاحبه با بانوان شروع شد و در اين مصاحبه فقط بانواني پذيرفته ميشدند که زيبا، خوشاندام، باادب، مهربان و خوشبرخورد باشند. آنان پس از يک آموزش کوتاه مدّت، اصول اداره کردن مراکز و فروشگاهها را فرا ميگرفتند و به کار مشغول ميشدند. حقوق ماهانة ايشان نيز به ميزان فروش کالا و جلب مشتري بستگي داشت. مهمترين وظيفة اينان در محل کار يا فروشگاه ايجاد جاذبه و دلربايي براي جلب مراجعهکنندگان بود.
رفتهرفته هيچ کالايي به فروش نميرسيد مگر اينکه يک زن، معرّف آن بود خواه آن کالا غذاي گربه و سک باشد يا مادّة تميزکننده دستشويي. تنها مانع پيشرفت اين طرح سودجويانه، عامل بازدارندة فرهنگي بود که دنياي زنان را از مردان متمايز ميساخت و آن پوشش زن بود. عاملي که زن را از جلوهگري در حضور بيگانه باز ميدارد و افراد هوسران را از او نااميد ميسازد. اگر آنها ميتوانستند اين مانع را از ميان بردارند به همة منظور خود نايل ميشدند.
در ابتدا بايد به شيوهاي خيرخواهانه و زيرکانه ثابت ميکردند که حجاب تنها به پوشيدن لباسهاي سنتي نيست. ميشود زني بدون اين پوشش، خود را از بقيه افراد بهتر حفظ کند؛ چنان که ميتوان پوشش سنّتي داشت و کم حجاب بود.
اين سخن بدون در نظر گرفتن انگيزة طرح آن گفتهاي نسنجيده نبود، ولي چون انگيزه آن پايمال کردن حقوق زن بود جز تباهي براي وي رهاوردي نداشت.
طرحي براي اعطاي حقّ حيات بيشتر به مرد
اين واقعيت را نميشود انکار کرد که تاکنون تئوري ناپوشيدگي زنان، مردان را بيش از زنان، بهرهمند و خرسند نموده است. اين که به زنان گفتند “آزادانه بدون پوشش بيرون آييد و مرز ميان خود و مردان را فرو ريزيد”، نه براي آن بود که زنان را از مواهب طبيعت بههرمندتر کنند، بلکه تا قدرت مردان را در کامجويي و استفادة ناروا از زن بيشتر کنند.
در حقيقت درهمآميزي حوزة حضور اجتماعي زن و مرد، امضاي رسمي اين معاهدة اجتماعي است که «مرد بر زن حقّ حيات بيشتري دارد.»! و اين امر را شواهد تاريخي و اجتماعي ثابت کرده است. زيرا زماني که فاصله ميان دو چيز برداشته ميشود حقّ آزادي و حيات، بيشتر نصيب کسي ميگردد که زورمندتر و با ارادهتر است. آنگاه که گنجشک و عقابي را در محلي آزاد و حيات، بيشتر نصي کسيب ميگردد که زورمندتر و باارادهتر است. آنگاه که کنجشک و عقابي را در محلي آزاد نهند و ميانشان حدّ و مرزي قرار ندهند نميتوان ادعا کرد که اين کار براي آزادي بيشتر گنجشک انجام گرفته است. در حقيقت چون عقاب از نظر توانايي بدني به مراتب از گنجشک قويتر است، وقتي عرصة حضور آن دو در هم آميزد عقاب است که به طعمه ميرسد نه گنجشک؛ بلکه برداشتن فاصله ميان اين دو يعني رأي حتمي به تباهي گنجشک!
دنياي زن و مرد از هم متمايز نيست، امّا زماني که ضوابط و مرزها ميان اين دو برداشته شود آن که به حريم ديگري حملهور ميشود وبهرة بيشتري عايدش ميگردد مرد است نه زن. با فرمان برهنگي به زنان، مردانند که دامنة فرمانرواييشان براي بهرهجويي از زن گستردهتر ميشود، نه زن. به همين علت چندان تعجبآور نيست که اغلب مناديان آزادي زن، مردند. يعني بانگ آزادي زن بيشتر از حنجره مردان بيرون آمده است تا بانوان.
تحقيقات و مطالعات و نيز مفاد آيات قرآن وروايات نشان ميدهد که پوشش براي زن پيش از آنکه زن را در تنگنا و محدوديت قرار دهد، قدرت مرد را در سودجويي از زن محدود ميسازد. اگرچه بار پوشش بر دوش زن است، هيبت و قدرت آن بر دوش مرد بيشتر سنگيني ميکند. گويا پوشش آن براي دربند کردن دست و پاي اين است.
سفارش به حجاب زن به سبب فتنه آفريني او نيست، بلکه حقيقتاً چون مرد در برابر حاذبههاي جنسي وي شکيبا نيست از ايشان خواسته شده است تا از جلوهدادن اندام ناپوشيده خود در حضور مردان اجتناب ورزند.
کاخي با هزاران نقاشي حيرتآور
زني يکي از زيباترين نقشهاي خدا است. در سراسر وجود او نمايي از قدرت پروردگار پيدا است. او مانند کاخ باشکوهي است که درهر زاوية آن، منظرة زيبا و حيرتآوري نصب شده است. هر کس به يکي از آنها بنگرد به گونهاي مجذوب ميگردد که از ديگر مناظر کاخ غافل ميشود و از نظارة يکبارة همة منظرهها محروم ميماند.
افزون بر ويژگيهاي ظاهري، صدها نعمت معنوي آفريدگار در وجود زن نهفته که اگر کسي چشم به ظواهر او خيره کند، از نظارة ويژگيهاي معنوي وي باز ميماند؛ مگر در محيطي مانند خانواده که امکان استفاده از همه جنبههاي وجود زن فراهم است.
در اين ميان، آنچه به جنبة پيدايي او مربوط ميشود در نگاه سطحي و براي ديدگان ظاهربين اغلب مردم، چشمگيرتر از جنبههاي ناپيدا و غيرمادي اوست. براين اساس وقتي قرارداد اجتماعي جامعهاي بر ناپوشيدگي (بي حجابي و کم حجابي) استوار ميگردد و معيار ارزش و حقيقتِ زن را تشکيل ميدهد با اين نگرش، مفقود ميگردد و رفته رفته فراموش و بلکه انکار ميشود. آنگاه نظام اجتماعي و سياسي حاکم بر جامعه و چه بسا نظام خانواده، اصلِ وجود چنين استعدادهاي غيرمادي را براي زن از ياد ميبرد و بلکه آن را درک نميکند و نميپذيرد و هرگاه فرد يا فرهنگي بخواهد همان استعدادهاي ظاهر زن را با طرح حجاب، به ضابطه در آورد و برايش محدوديت تعيين کند از سوي همگان حتي زنان طرحش مخالف آزادي زن و عامل عقبگرد قلمداد ميگردد. زيرا آنان زن را همان ويژگيهاي پيدا تعريف کردهاند و چون کسي بخواهد براي اين عرصه نيز ضابطه و قانون مشخص کند به عنصر نامتمدن و مخالف حقوق زن شناخته و معرفي ميشود؛ چنانکه امروزه حاميان حجاب چنين ياد ميشوند. در حالي که حقيقتاً پيروان ناپوشيدگياند که با تفکّر اشتباه در بارة زن او را محدود ساخته و حقوق را ناديده انگاشتهاند.
جنبههاي غيرمادي زن که در مقايسه با جنبههاي پيدا و مادي، از اهميّت بيشتر برخوردار است يکي “ويژگي مادي” است. هديهاي خدايي که در نظام پايهريزي شده بر فرهنگ برهنگي، از زن ستانده شده است.
در ميان جوامع مخالف حجاب، مفهوم مادر، پدر، برادر و خانواده و رابطة فاميلي، همه مفاهيمي کم بها و تربيت عاطفي فرزند و عشق به شوهر و بچهها، رخت بربسته است. زن در اين جوامع عنصري است که آفرينش او براي لذّت مرد و هوسراني اوست! وسيلهاي براي سودجويي اقتصادي صاحبان سرمايه و…! وجودي که گاهي فروخته ميشود تا به ديگري خوشي بچشاند و گاهي خريده ميشود تا محيط کار را گرمي ببخشد.
هرگاه در صحنة اجتماع، زن بتواند با کمترين خوش خندگي و زيباسازي ظاهري، به بهترين مقامات و احترامات دست يابد به سراغ فضايل اخلاقي و رشد معنوي نميرود. وي ميبيند با کمترين جلوهگري ميتوان قلب هر فروشنده و تاجرو رئيس را به خود متمايل سازد. در آن صورت چه نيازي به کسب معنويت دارد؟! آنگاه گزينشها و استخدامها همه بر پايه تواناييهاي ظاهري استوار ميگردد نه داشتن کمالات. از آن سو، آن که زيبايياش را به رخ نميکشد بايست از همه چيز محروم ماند و شانس موفقيت و ارتقاء را به ناپوشيدگان واگذارد.
زنان خود بهتر از مردان، از شيفتگي مرد نسبت به ظواهر زن اطلاع دارند و خود ميگويند:تنها «آشکار بودن يک وجب صورت ما زنان» قادر است تا همه ارزشها را به هم بزند و کمالات واقعي يک زن را بپوشاند.
زماني که بانوان در گفتگو و حضور نزد بيگانگان از امتيازات ظاهري و تحريککننده خود براي جلب توجه بهره نگيرند تفاوتهاي پيداي آنان بحرانساز نميشود و هيچ بانويي به سبب نازيبايي طرد نميشود و عقده و فشار عصبي و رقابت ناصحيح و حسادت کاهش مييابد و زمينه براي رشد هر استعداد با هر سيما و اندامي که فرد دارد فراهم است و زن به معيارهاي معنوي و کمالات اخلاقي و اجتماعياش محک زده ميشود، نه به داشتن سيماي جذاب و… در آن صورت بانوان بهتر به تواناييياي دروني خود پي ميبرند و خواهند دانست که آن ويژگيها و محدود و منحصر به ظاهر سر و صورت نيست، تا بهره وري از خويشتن منحصر به جلوهدادن هر چه بهتر اينها باشد.
با پوشش اسلامي، فقير و غني، زيبا و نازيبا، جوان و پير، چندان شناسايي نميشود و امکان سودجويي و هوسانگيزي کاهش مييابد و آنگاه انحراف و فشار رواني هم براي کسي ايجاد نميگردد. در حالي که با آشکار بودن چهره، لباس، اندام و…، محکزدن پاکدامني افراد به آساني ممکن است و به سادگي ميتوان دختران بدون همسر را از زنان شناسايي کرد و زمينهساز انحراف آنان شد.
زنان خود تا حدّي بدين نکته پي بردهاند که پوشش ناکامل، تا تقدّس و شخصيت ايشان سازگاري ندارد. از همينرو در اماکن مقدس پوشيدهتر حضور مييابند. زيرا ميدانند که آنجا صحنة نمايش ظاهر نيست و در آنجا خريدار آن سوي چهرههايند؛ حقيقتي که هر زن دارا است و ميتواند شکوفايش کند.
برپاية اصول جامعهشناسي زماني که توجّه و معيار شايستگي نزد مردم، وضع ظاهر لباس و زندگي افراد است آنها بيشتر به دنبال سامان دادن همين شاخصها گام بر ميدارند و آرمانها و کوششها، همه بدين سو رو ميکند. زماني که بانويي خود را با ناپوشيدگياش، بيشتر مورد توجه ميبيند ناخواسته به برهنگي سوق داده ميشود و بدون هيچ تبليغ و اندرز، بدان اشتياق مييابد و رفتهرفته سعي مي کند خود را براي جلب نگاهها آنگونه کند که پسندآورتر است. در آن صورت، ديگر هيچ بند و هشداري او را متوجّه حقيقت نميکند و به بازگشت از اين شيوه وا نميدارد.
در محافظت خدا
در جهان آفرينش همه موجودات ظريف و ضربهپذير در پوششهاي تقريباً آسيبپذير قرار گرفتهاند. اين پوشش مطابق موقعيّت هر موجود به خوبي از آن محافظت ميکند. از آن نمونه، مغز گردو و بادام در پناه پوست محکم خويش ماهها و بلکه چند سال از خطر فرسودگي حفظ مي شود، اما همين که پوست از آنها جدا ميگردد ضعيفترين موجودات آنها را فاسد ميکند. در آن صورت مورچهها، پشهها، خاک و حتي هوا و رطوبت آنها را از بين ميبرد. مغز بادام که با داشتن پوست، از خطر آتش نيز مصون ميماند با دور شدن از پوست نميتواند حتي در برابر هوا از فساد خود جلوگيري کند.
مغز ظريف و حسّاس آدمي نيز با کمترين آسيب لطمه بسيار ميبيند. ترشّحات و فرمانهاي مغز به وسيلة بخش هيپوتالاموس (Hipotalamus)و غدّه هيپوفيز (Piluitary) انجام ميگيرد که به اندازة يک قطره آب ميباشد و با حساسترين رگها به پايين مغز متصّل است. خداي متعال مغز را در محل سخت و نفوذناپذيري قرار داده است تا از آسيبها دور بماند. شش کاسة محکم، مغز را احاطه کرده است؛ به طوري که اگر جمجمة کسي به جايي اصابت کند غدّة هيپوفيز و بخشهاي ظريف هيپوتالاموس به سادگي آسيب نميبيند.
زيان ضربهپذيري زن و پيامدهاي آسيب او به مراتب بيشتر از آسيب مغز است. اگر زن آسيب ببيند و به انحراف افتد هزاران نفر به وسيلة او گمراه ميشوند.
زن با پوشش، مانند باغ ميوه است که درونش حصار باشد. باغي که ديوار دارد بدون هيچ تابلو و اعلاميه به رهگذران خود ميفهماند که دسترسي به گل و ميوة من جز براي صاحبم ممنوع است…
قسمتي از نامة بانويي دربارة پوشش زنان:
خداوند که مرا زن آفريد مسئوليت اداره و تربيت کودکانِ امروز و مردانِ فرداي روزگار را به من سپرد و فرمود:تو رئيس روابط عمومي خانواده باش و با عواطف خداداد خويش به اعضاي خانواده، گرمي ببخش. از آن روز که به اين مسئوليت و منصب مهم خود آگاه گشتم، با خود عهد کردم که لحظهاي از اين تکليف سرباز نزنم و فکرم به جانب ديگر نرود و حتي نگذرم بيسبب فکر ديگران به سوي من متمايل گردد. من که نميتوانم هر جوان بيکار و بيعاري را که در خيابان و اداره و بازار ديدم از خود برانم و به يکايک آنها بگويم اهل فساد و زشتي نيستم … . به همين منظور با روسري و چادرم به کنايه آنان را هشدار دادهام تا بدانند که من اهل انحراف نيستم و از مسئوليت همسري و مادري خويش، براي هيچ و پوچ دست بر نميدارم. من با اين کار، هم خود را حفظ ميکنم و هم آنها را بر خلاف خانمهاي بيحجاب که نه به حفظ خود توانايند و نه به دور کردن بُلهوسان از خود.
من به دخترم تعليم دادهام که هرگاه از خانه بيرون ميروي اولاً لباسي ساده و عادي بپوش تا حسّ تمايل پسران را تحريک نکني و آنها را عليه خود بسيج ننمايي. ثانياً چادري دور خود بگير، بدون اد و اطوار، بدون رنگ خيرهکننده. با حرکاتي موزون راه برو تا به آنها بفهماني که اگر قصد ازدواج با تو را دارند بايد به خانهات آيند و در حضور پدر و مادر نه در حاشية خيابان و پارک- مقصد و پيشنهاد خود را اظهار کنند.
بُخل خدا نسبت به زنان!
جاي اين پرسش باقي است: هرگاه زن ناچار باشد زيباييهاي خود را از نگاه بپوشاند، نظام آفرينش در پي چه حکمتي او را چنين دلربا ساخته است؟چرا بايد از آن همه موهبت تنها افرادي مانند شوهر استفاده کنند؟
بايد دانست که زمينة ارضاي حس خودنمايي زن به شيوة مشروع، هميشه فراهم است. و نشان دادن زيباييها به ديگر زنان و مردان محرم تا آن زمان که فسادي به بار نياورد و نيز به همسر، بياشکال است. ديگر اينکه هرگاه بهرهبردن از موهبتهاي ظاهري زن براي همگان ممکن باشد به زودي همان موهبتها به ضد ارزش تبديل ميشود. آنگاه که زيبايي زن مهار نشود و دلها دربند آن گرفتار شود از همان زيبايي نيز استفادة صحيح نميشود و زن به حال و روزي ميافتد که با وجود همة زيباييها ارزش حقيقي خود را از دست ميدهد. اگر به نظاره گذاشتن زيباييهاي زن فساد نميآفريد هرگز پروردگار پربخشش که خوبان وبدان گيتي را از نعمتهاي خود بهرهمند ميسازد، زنان را از آن کار باز نميداشت و مردان را از آن محروم نميکرد.
تأکيد برپوشيدگي و پرهيز از برهنگي، به منظور خودسازي براي اهداف بزرگتر است. داشتن حجاب تمريني است براي مهار خواهشهاي ديگر. کسي که در انجام اين وظيفه پيروز شود انجام کارهاي لازم ديگر برايش دشوار نخواهد بود.
نکته مهم ديگر اينکه:
هر قسمت از پيکر زن که علني ميشود براي مدتي داراي جلوة تازه است، ولي پس از گذشت زمان طولانيتر، از آنجا که چشمها به ديدن آن قسمتِ ناپوشيده عادت ميکند، به تدريج از دلربايي آن بخش کاسته ميگردد و بيم آن ميرود که ديگر جاذبة گذشته را نداشته باشد. بنابراين، اشتباه است که اين جلوه نمايي را به سود زن بدانيم. در حقيقت کوشش براي ناپوشيده داشتن هر بخش از اندام، تلاش براي بيارزش نمودن آن بخش و عادي جلوه دادن آن است و هيچ يک از زنان و مردان چنين وظيفهاي ندارند که بکوشند خود را چنين عادي سازند و از دلربايي بخشهاي وجود خود بکاهند.
فاصله از کجا تا کجا!
نوشتهاند زماني مرد نابينايي از ياران پيامبر اکرم صليالله عليه و اله بر آن جناب وارد شد. چون دختر گرامي آن حضرت، فاطمه عليها السلام چنين ديد از اتاق ميهمان بيرون رفت و پس از خروج ميهمان، بازگشت. پيامبر فرمود: او نابينا بود، به چه علت بيرون رفتي؟ وي گفت:او مرا نميديد، اما من وي را ميديدم و نيز او بو را استشمام ميکرد.
پيامبر از پاسخ دخترش که سرشار از شکوه و کرامت بود بسيار خشنود شد و نه تنها او را به پايبنيد شديدي که به حفظ خود داشت سرزنش نکرد، رفتارش را مورد تأييد و تشويق قرار داد و فرمود:گواهي ميدهم که تو پارة تن من هستي. اين تأييد در حقيقت نشانگر آن است که رفتار آن بانو بر طبق همان معيارهاي پذيرفته در نزد رسول خدا صليالله عليه و اله بوده است.
اينک ما پس از گذشت قرنها با مطالعه آن رفتار با ناباوري از خود ميپرسيم:پوشاندن خود از مرد نابينا چه مفهومي دارد؟! غافل از اينکه آن رفتار در بردارنده پارهاي از اصول روانشناسي است که هنوز آدميان به درستي بدان پي نبردهاند. شايد آن بانو با رفتار خود به امروز زيان ميگويد: مرد اگر مرد باشد ظرافت سنج است و پيوسته به ظرافتهاي زن توجه دارد. مرد ازحضور زن در نزد خود احساس رضايت ميکند و هر چند نابينا باشد حضور وي را احساس ميکند.
هر قدر زن در حضور بيگانه زيباييهاي خود را کمتر بپوشاند و بيشتر نرمش نشان دهد، براي بيگانه رضايت بخشتر است و براي همين است که در اجتماعات، افراد بيگانه، از حضور دختران بيش از زنان خشنود ميشوند. چه در هر صورت وجود شوهر تا حدّي کامجويي ديگران از زن را حتي اگر کم پوشش باشد محدود و ممنوع ميسازد. اين کشش و هوس بيپايه وقتي سرکوب ميشود که مرد مطمئن شود زن حاضر نيست در هيچ حال، در حضور بيگانه ناپوشيده و با نرمش برخورد کند. زماني که زن از نشان دادن اندام و سيماي خود به نامحرم پرهيز کندو در صحبت کردن و رفتارش نرمش نشان ندهد بيدرنگ همة کششهاي فرد بيگانه را در وي خاموش ميسازد و جرأت جسارت را در او از بين ميبرد.
آن بانوي فهيم با رفتار خود به زنان امروز هشدار داده است که : شما مردان خيره چشم پيرامون خود را کور ميپنداريد و من کور آنان را بينا ميبينم و اين نگرش نه بدان سبب است که بايد به مردان بدبين بود. هرگز! حقيقت اين است که مردان در شناسايي وضعيت زن، ابزارهايي فراتر از چشم دارند که اگر بخواهند ميتوانند از آنها استفاده کنند.
حجّاب، عامل سلب آزادي!
آزادي از جمله واژگاني است که هميشه در گذر ايام شعار مردمان استعمار شده و استمعارگر بوده است و هر کس مفهوم ويژهاي از آن در انديشه دارد و در هيچ زمان از سودجويي نرهيده است. در عرصة حقوق و اختيارات زنان به عقيدة گروهي پوشش براي زن عامل سلب آزادي و مانع نيل وي به حقوق خويش است.
عقيدهمندان به حجاب نيز ميپذيرند که پوشش زن آن گونه که اسلام در نظر دارد معاشرت او را با بيگانگان محدود ميسازد. انجام پارهاي کارها مانند رقص و خوانندگي را در حضور بيگانه به وي اجازه نميدهد. خودنمايي و تحريک غرايز افراد را بر وي نميپسندد و بهرهجويي جنسي از او را جزء براي همسر ممنوع ميداند. از نظر اسلامي هرکاري که برخلاف شخصيت ارجمند زن است نه بر او جايز است و نه کسي حق چنين بهرهکشي را دارد. اسلام به زن اجازه نداده است که به بهانة آزادي، با نعمتهاي عطا شده از سوي آفريدگار، خدا را به بند کشد و به اسارت خود در آورد.
حقيقت ديگر اينکه آنچه سبب شده است تا عدهاي ناآگاهانه و گروه بيشتري آگاهانه پوشش را براي زن پديدهاي برخلاف آزادي و اختيارات او قلمداد کنند طرز تفکر غلطي است که از زن در ذهن دارند. آنها ميپندارند که زن بايد در همه چيز مانند مرد باشد؛ حال آنکه اين نخستين انحراف از شناخت آفرينش زن و مرد و برخلاف حقايق طبيعي و اصول جامعهشناسي و روانشناسي است. اگر زن و مرد از نظر آفرينش و صفات ويژه، يکسان بودند البته که انتظار داشتيم حدود اختيارات و حقوق آن دو در همه چيز مانند هم باشد. در آن صورت روا ميداشتيم که زن همانند مرد، کارگر معدن، رانندة تراکتور و جرثقيل و قطار و پليس راهنمايي و مأمور نظافت شهر و فروشندة بليت سينما و روزنامه باشد. اما چون مرد را مرد و زن را غير از او ميدانيم هرگز وظيفة هيچ کدام را از ديگري توقع نداريم. به همين سبب است که از مرد هم نميخواهند که به وظايف و مشاغل زن بپردازد.
آيا اگر نظام آفرينش، زن را براي اموري و مرد را براي امور ديگر شايستهتر ببيند، وظيفهآي برخلاف آزادي و اختيار آدمي به هر يک سپرده است؟!
راستي چرا در ميان انواع آزاديها، آزادي جنسي هواداران بيشتري يافته است؟! آدمي بجز آزادي در طرز پوشش و…، آزاديهاي ديگري نيز دارد که با رها کردن مهار نفس در اين جنبه، همة آن آزاديها در بند ميشود. ميان حيوان آزاد و انسان آزاد تفاوت بسيار است. زماني آزادي انسان بها دارد که زمينهساز همة ارزشهاي انساني و الهي نهفته وي باشد و موانع را فراراه همة ارزشهايي که ميتواند بدانها دست يابد برطرف سازد؛ نه آنکه يکي از ارز شهاي انساني موردنظر او، راه رسيدن وي به ساير ارزشها را سد کند. پاکي، راستي، بهرهمندي از کانون گرم خانواده و فرزند درستکار و جامعة دور از پليدي، و امنيت اجتماعي، همه ارزشهايي است که بهاي آن بسيار بيشتر از آزادي جنسي به معناي غربي آن است. آدمي بخش عمدهاش از کوششهاي شبانه روزياش را براي نيل به اين ارزشها صرف ميکند. چگونه روا است که براي نيل به يکي از اين ارزشها، بقيه ارزشها را قرباني کند! او نه ميتواند براي دستيابي به علم، زندگي را فدا کند و نه به خاطر شهوت، علم و معرفت را به کنار نهد. اين همه را بايد در کنار هم داشت. آن آزادي که ديگر آزاديها و ارزشها را در بند کند نوعي اسارت است که نام آزادي به خود گرفته است.
با اين بيان چه آزاديها را ميتوان يافت که نه تنها سبب سلب آزادي و رشد ديگران است، از خودِ فرد نيز ديگر آزاديهايش را سلب ميکند؛ چنانکه در غب آزادي جنسي، فرا روي اغلب آزاديهاي تعالي آور آنان را سد کرده است.
از طرفي چگونه سد کشيدن در مقابل حرکت قدرتمند آب، ستودني است، اما سد کشيدن در برابر بخش ويرانگر غرايز نکوهش ميشود؟! احداث سد در مقابل امواج بلند آب نه براي محروم کردن انسانها از نعمت آب است. بدان منظور است که از هدر رفتن آب و نيروي آن پيشگيري شود تا آدمي از وجود آن بهتر استفاده کند. پوشش زن سدّي در مقابل سرکشي غريزه است تا نيرويش هرز نرود و تباهي نيافريند.
در بعضي از کشورهاي اروپايي حرکت دوچرخه در پيادهرو و عبور پيادگان از خطوط ويژه و حتي ورود مردان در خيابان با لباس استراحت، جريمه دارد. در کشور ما نيز مردي که با لباس استراحت از خانه بيرون آيد مورد تمسخر قرار ميگيرد و کار او برخلاف شئون اجتماعي ياد ميشود. اين همه، جرم قانوني يا اجتماعي شناخته ميشود، اما در آنجا اگر زنان به طور کامل برهنه بيرون آيند فريادي به اعتراض بلند نميشود و بسا که اعتراض کننده سرکوب شود که چرا از آزادي افراد جلوگيري ميکند!
راستي چرا اجراي قوانين راهنمايي و رانندگي و محدويتهاي برگرفته از آن، پديدهاي بر ضد آزادي و اختيار افراد و عامل زحمت و رنج ياد نميشود! چرا براي همه دواير دولتي و خصوصي آييننامه وضع ميشود و تخلفکنندگان از آن، محروم و مجرم شناخته ميشوند! آيا اين برخلاف آزادي نيست!
?
سختيهاي پوشش
نميتوان انکار کرد که پوشيدن لباس بيشتر، دشوارتر از کمپوشيدگي است، ولي دشواريها و نابسمانيهاي اخلاقي، رواني و اجتماعي که در اثر ناپوشيدگي پديد ميآيد به مراتب افزونتر و سهمگينتر و تباهيآورتر از سختي پوشش بهتر است. تا اين زمان آن اندازه که بيحجابي براي زنان محروميت و دشواري پديد آورده، حجاب محروميت ايجاد نکرده است. آيا بيماريهاي رواني و تناسلي، دخترربايي و….، خودکشي، تزلزل و تلاشيِ نظام خانواده و انحرافات جنسي، محصول بيحجابي است يا داشتن حجاب؟!
زحمت ِ طبيعي حجاب انکار نميشود، اما نسبت به آنچه با اين زحمت حفظ ميشود نبايد آن را زحمت ياد کرد؛ چنانکه جواهرفروشان پيش از هر اقدام در تهيه جواهر، به فکر وسيلة حفظ جواهر خويشاند و مبالغ هنگفتي براي تهية جايگاه مخصوص نگهداري آنها صرف ميکنند و آن مبلغ را براي فايدهاي که بعدها از آن ميبرند، زياد نميپندارند. زيرا ميدانند که شيء گرانبها دشواري که برخي بانوان از پوشش اظهار ميکنند به علت بياطلاعي از حکمت آن است. تحمل چيزي که آدمي از فلسفه و حکمتش اطلاعي ندارد، سخت است.
گاه نيز عادت است که کار را بر فرد سخت جلوه ميدهد. کسي که هيچگاه با چادر بيرون نرفته باشد نخستين بار احساس ميکند باري سنگين به دوش گرفته است.
از نظر ديگر، پوشيدگي برخلاف تصور سطحي، نه تنها مانع ترقي زن نيست، او را در رسيدن به مقاصد علمي و فرهنگي بيشتر کمک ميکند. چه آنکه خطرها را به راحتي از وي دور ميدارد و ديدگان جستجوگر و لذتطلب را از او نااميد ميکند.
قرآن در اين باره به طور صريح فرموده است:
اي پيامبر، به زنان و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو پوششهاي خود را بر خود فرو گيرند. اين براي آنکه [به پاکي] شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند [به احتياط] نزديکتر است.
زن با پوشش، در کار خود آزادتر است. زيرا باناپوشيدگي و نماياندن مواضع حساس اندام، ديگران در ايجاد مانع براي وي بيشتر بسيج ميشوند تا با پوشيدگي.
حجاب، ميوة شناخت
حجاب ميوة درخت شناخت است و کساني ميتوانند اين ميوه را بر فراز وجود خود تحمل کنند که از زمينهها و ريشههاي محکمي برخوردار باشند؛ زمينههاي معرفتي و ريشههاي اعتقادي.
تا آن زمان که تلقّي ما از انسان و برداشت ما از خويش دگرگون نشده ونقش انسان مجهول مانده و بينش او از اين نقش در حد تنوع، زندگي تکراري مدار بسته، خوشيها و سرگرميها، بازيگر شدن و بازيچه ماندن و تماشاچي بودن، خلاصه شده باشد، حجاب هيچ مفهومي نخواهد داشت و چيزي جز نابودي شاديها، عنوان نخواهد گرفت. آنگاه براي رهايي از آن هزاران عذر، خواهي داشت.
تو که هنوز نقش خود را عوص نکردهاي در هر لباس همان خواهي بود و همان بازيها را خواهي داشت. کسي که تمام عمرش و عمق زندگياش همين چندمتر پارچه گرفتن و دوختن و پوشيدن و نمايش دادن و جالب بودن و درچشمها نشستن است، آيا ميتواند خودش را در لباس محبوس کند و خودش را بپوشد؟! براي او پوشش يعني مرگ، يعني تمام شدن و به بنبست رسيدن.
من براي رسيدن به لذت و رفاه، به اين همه استعداد نياز نداشتم. با غرايزم ميتوانستم همه آنها را به دست آورم. اين حجم عظيم از استعدادها براي لذت و خوشي، نه فقط زياد است که حتي مزاحم است. وجدان و خودآگاهي من نميگذارد که من حتي در اوج خوشيها، خوش باشم. چون من با آينده و گذشته رابطه دارم و در لحظه و حال، محبوس نميشوم. آيا من براي خوردن و خوابيدن و خوش بودن، به فکر و عقل، به آزادي و انتخاب و به وجدان و روح نياز دارم؟ اين عقل که مزاحم خوشي من است.
ما همانطور که از مقدار نفتي که در چراغ است ميتوانيم حدود روشن بودنش را حدس بزنم و از مقدار سوختي که در ماشين است حدود حرکت آن را، همينطور از استعدادهاي عظيم انسان مييابيم که براي اين محدوده هفتاد سال نيست. چون بيش از اين حرفها، سرمايه دارد. آيا ميلياردها تومان سرمايه براي شغلم فروشي؟ آيا يک نيروي اتمي براي روشن کردن يک چراغ فتيلهاي؟
حجاب درختي است که زمينهاش شناختها و ريشهاش اعتقادها است. هنگامي که زمينهها غني و سرشار و ريشهها محکم بود و زنده، در هر بهاري اين درخت شکوفه ميدهد و بار ميآورد و حتي هيچ آفتي نميبيند. چون آفتها از کمبود تغذيه و فقر، مايه ميگيرد. در زمينهاي که انسان و هستي و نقش انسان مجهول است، ريشة هيچ عقيدهاي زنده نخواهد ماند و در اين کوير، اعتقادي سبز نخواهد شد و ميوة حجابي نخواهد روييد.
در جامعهاي که … انسان تا حد يک حيوان تنزل کرده و تمام قلمرو حکومت و حرکت او از گهواره تا گور است و تمام هدفش زنده به گور کردن استعدادهاي خودش، مسأله حجاب مطرح نميگردد.
در قرآن آيههايي که حکم حجاب را مطرح ميکند (قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلک ازکي لهم) به مردها و زنهايي خطاب ميکند که مؤمن هستند. يعني هدف و جهتي پيدا کردهاند و به آن هدف، گرايش و عشق دارند. چون تا مادمي که انسان به اين هدف نرسيده باشد نميتوان به او دستور داد.
حجاب در مدينه مطرح ميشود. هنگامي که زير بناها و زمينهها مطرح شده است؛ آن هم براي کساني که هدف دارند. بدون اينکه مغزها به شناخت و دلها به عشق رسيده باشد، عوض شدن لباس، سودي نخواهد داشت و تا در سر شناختي، و در وجود حرکتي و عمقي نباشد کوشش ظاهري به فرض تحقق جز سنگيني ونفرت نتيجهاي به بار نميآورد.
در هر جامعه نوع و کيفيت لباس زنان و مردان تابع جهانبيني و ارزشهاي حاکم بر فرهنگ آن جامعه و حتي مبيّن و آينة آن است. از اين رو پوشيدگي در اسلام و برهنگي در غرب را بايد در جهانبيني آنان و تلقّي و تعريفي که از انسان دارند جستجو کرد. وقتي انسان وجودي است فقط مادي و دنيايي و همپاي ديگر حيوانات، و آنچه که اصالت دارد تنها لذت است، برهنگي پديدهاي ميشود طبيعي و لازم. ابتدا نبايد زمينههاي تاريخي (عقايد انحرافي کليسا) و سرمايهداري منحط، و بازوهاي علمي (روانشناسي فرويد) و فلسفي (اگزيستانسياليزم) را در دامن زدن به اين برهنگي از ياد برد.
وقتي که انسان عظمت خود را شناخت و به سرچشمهها رسيد، به کمها و حقارتها قانع نميشود و از کوزه شکستهها آب نميخورد و وقتي که دنيا را راه ديد، در راه نميماند.
کسي که دنيا را راه ديد و انسان را متحرک، و استعدادهاي عظيم انسان را شناخت و به ارزش خود پي برد، ديگر نميتواند در اين راه و در برابر اين انسانهاي متحرک، با نگاهش، با حرفش و با تُن صدايش انحراف و لغزشي ايجاد کند و در اين راه نبايد گَردي به پا کند و دلي را بلرزاند و خودش را در چشمها بنشاند.
سرمايه، نه سود!
از عجيبترين فرمودههاي حضرت محمد امين صليالله عليه و آله يکي اين است:
حيا براي همگان خوب است و براي زنان، خوبتر.
زماني که دزد به يک مرکز اقتصادي دستبرد زند و مشتي اثاث ببرد،اگر اصل سرمايه باقي بماند سرمايهدار ميتواند بار ديگر با استفاده از آن سرمايه، ضررها را جبران کند و تجارتخانه را داير سازد. مشکل زماني است که اصلِ سرمايه ربوده شود. در آن صورت با بقية اجناس باقي مانده نميتوان تجارتخانه را حفظ کرد. تاجر، ورشکسته ميشود و راهي براي نجات او وجود ندارد.
حديث مورد گفتگو شايد به همين حقيت نظر دارد که برخلاف تصور جهان امروز که زن را ابزار ازدياد توليدات کارخانجات بر شمردهاند، زن سرمايه است نه سود و نه ابزار سودآوري. آسيب به او آسيب به سرمايه است. بنابراين، حيا و حفاظت از او لازمتر و پسنديدهتر است.
آنکه در راه حفظ زن ميکوشد براي حفظ سرمايه کوشيده و آنکه به تاراجش ميسپارم هم سرمايه و هم سود را يکجا از کف داده است.
گزيدة يکصد کتاب
حکايتي از دختر گرامي رسول اکرم صلي الله عليه و آله نقل شده است که بهاي آن ناشناخته است.
زماني پيامبر گرامي اسلام پس از ازدواج دخترش با امير مؤمنان علي عليهالسلام به خانة ايشان رفت و فرمود:من امروز کارهاي متداول ميان شما دو نفر را چنين تقسيم ميکنم:انجام کارهاي بيرون خانه به عهدة علي باشد و امور داخل خانه به عهدة فاطمه.
در اين هنگام حضرت فاطمه عليها السلام فرمود:هيچ کس جز خداوند نميداند که من تا چه اندازه از اين تقسيم کار پدرم شادمان شدم. زيرا پدرم با اين تقسيم کار، مرا از تماس با دنياي مردان معاف داشت.
راستي، آيا اگر از زن خواسته شود تا به احترام فراوان، کارهاي بيرون خانه را همسر يا خدمتکاري برايش به جاي آورد و او با آسودگي به تربيت فرزند و رشد فکري خود و مهرورزي به همسر بپردازد، به وي ستم شده و از چيزي محروم مانده است؟!
آنچه گذشته به معناي ممنوعيت فعاليّت اجتماعي زن نيست. امروزه موقعيّت زندگي بشر به گونهاي است که بسياري از کارها بدون وجود زن سامان نميپذيرد و گاه طوري است که انجام آن کارها به وسيلة زنان اطمينان بخشتر است؛ مانند آموزش يا مداواي زنان به وسيله مردان. ترديد نيست که اسلام هرگز نميپسندد که عمل جراحي زنان يا آموزشهاي ضروري ايشان به وسيلة مردان صورت گيرد. اما چيزي که گفتني است اينکه با تأسف امروزه آنچه «ضرورت حضور اجتماعي زن» ناميده ميشود بيشتر بهانهاي براي درهم آميختن فضاي فعاليّت زن و مرد و عادي نمودن برخورد ميان اين دو موجود است، تا به تدريج حيا و عفت عمومي کاسته شود.
کساني که سخن از ضرورت حضور اجتماعي زن به ميان ميآورند بايد بدين پرسشها پاسخ دهند که:آيا اين نيز از ضرورتها است که زنان عهدهدار مصاحبهگري با مردان شوند يا در بيشتر مراکزي که اغلب مراجعهکنندگان آن مردند، زنان به فعاليّت گرفته شوند يا در تبليغ شامپو و صابون از وجود آنها استفاده کنند؟
اگر بر ضرورت فعاليّت اجتماعي زن تأکيد ميشود چرا هيچ تلاشي براي به پيشگيري از اختلاط زن و مرد صورت نميگيرد و شيوهاي برگزيده نميشود تا زنان در محيط کار از نگاه و حضور مردان در امان باشند؟!
پوشيدگي زنان، حريصتر شدن مردان!
ميگويند آدمي به آنچه از آن منع شود حريصتر است؛ چنانکه حضرت آدم عليهالسلام همة نعمتهاي بهشت را در اختيار داشت و تنها از يک چيز منع شده بود و سرانجام اين قدر به استفاده از آن چيز وسوسه شد تا بدان دست يازيد و از بهشت رانده گشت!
پاسخ
اول اينکه: برپاية برخي گفتارهاي پيشوايان برگزيده عليهم السلام، حقيقت درختي که حضرت آدم عليهالسلام به ترک استفاده از آن امر شده بود درخت حسد و گناه بود، نه بوتة گندم و انگور. آيا سزاست بگوييم نخستين پيامبر الهي با آن همه عظمت که فرشتگان به سجدهاش او امر شدند، با داشتنِ همة نعمتهاي بهشت، هوس خوردن دانة گندم کرد! آنچه از آدم عليهالسلام خواستند اين بود که به پاسِ بهرهمندي از نعمتهاي آفريدگار، به صفات زشت نزديک نگردد، که هرکس در پي خواستههاي دل برود جايش بهشت نيست.
نکتة ديگر اينکه:شايد پوشيده بودن، اندکي حساست مشاهده را بيفزايد، ولي ميان «حساسيت» و «تحريک» تفاوت است. انسان ممکن است با مشاهدة زنان پوشيده اندام دوست داشته باشد پيکر و چهرة کامل آنان را بهتر ببيند، ولي اين بدان معنا نيست که پوشش سبب تحريک جنسي شده است.
آيا زنانِ پوشيده اندام، هيچ عاملي تحريک نيستند؟
با تأسف اغلب زنان به اشتباه، مفهوم حجاب را فقط پوشش اندام ميدانند و بيحجاب و کم حجاب را کسي ميشناسند که پوشش اندامش کامل نيست. در حالي که چه باحجاباني که نظر بيگانه را بيشتر از کم حجابان، به خود جلب ميکنند. آنها از اين نکته غافلاند که حجاب مجموعهاي از رفتارها است که پوشش صحيح، نخستين مرحلة آن است و نه همه آن. بنابراين هيچ طرز پوششي کامل شناخته نميشود مگر مجموع رفتارهاي فرد انضباط يابد.
شک نيست که گاه پوشيدگي نيز مانند برهنگي تحريکآفرين است. لباس چنانکه وسيلة پوشاندن و حفظ کردن است، ممکن است در شرايطي خاص حساسيت برانگيز باشد. اين نقش دوگانه به طرز استفاده از لباس بستگي دارد. قرآن کريم با بياني لطيف در اين باره ميفرمايد:… و يحفظن فروجهنّ. يعني به زنان با ايمان بگو شرمگاهشان را حفظ کنند. تعبير يحفظن به جاي يسترن که به معناي پوشاندن است بدين منظور است که هدف، حفظ کردن است، نه فقط پوشاندن. پوششي که عامل تحريک و جلبنظر باشد خواستة خداي متعال نيست. هدف از پوشاندن، حفظ کردن است و البته که بدون پوشاندن، حفظ کردن بيمعنا است؛ ولي ميتوان خود را پوشاند، اما از نگاه و خطر حفظ نکرد. همان طور که افراد نميتوانند ادعا کنند که بدون پوشش ميتوانند خود را حفظ کنند، نميشود ادعا کرد که هميشه هر پوشيدن آميخته با حفظ کردن است.
لباسي که برجستگي اندام را نپوشاند و زيبايي آن را دو چندان کند وسيلة خودآرايي است نه عامل پاکدامني. حجاب اسلامي فقط پارچهاي نيست که اندام را بپوشاند. وسيلهاي است براي پاکيزه ماندن زن و جامعة او و مانعي براي جلوگيري از خطرهايي که از انسان به ديگري ميرسد يا از ديگري به انسان.
بنابراين اگر بانويي پوشش خود را وسيلة تحريک يا سرپوشي براي رفتار زشت قرار دهد (در حال پوشيدگي، با رفتار و گفتارش زمينة تهييج و جلب توجه اشخاص را فراهم ميآورد) وي را نبايد با حجاب دانست. در اين موارد، پوشيدن بدن نميتواند از حساسيتها نسبت به زن جلوگيري نمايد. پوشش اندام زماني مانع از تحريک هوسها است که زن به وسيلة عامل ديگر، بيننده را تحريک نکند. صورت آشکار و زيبا و همسخني با نامحرم به شيوة دلربا، عامل تحريک و توجه است؛ هر چند همة بدن به طور کامل پوشيده باشد. اين حساسّيت برانگيزي را پوشيدگي به وجود نياورده است. (دقت شود!) جلوه دادن يک موضع يا يک رفتار، و پوشاندن بقيّه مواضع است که حساسيّت ايجاد ميکند. بانويي که با وجود چادر يا روپوش، سيماي زيباي خود را زيباتر ارائه ميکند و با آشنا و بيگانه گرم صحبت ميشود همانند صيادي است که در محلي دور بيآنکه ديده شود در کمين صيد نشسته است تا او را به دام اندازد و هلاکش کند.
هيچ گاه نبايد از ياد برد که حجابِ مورد نظر اديان، تنها به استفادة از چندمتر پارچه نيست. حجاب سلسلهاي از پيشبينيها و عاقبتانديشيها براي دور نگاه داشتن زن از آسيب است. پوششي که او را از گزند هر نوع توهين و تحقير و استفادة نابجا حفظ کند و زن را آن گونه تربيت کند که فريفتة تحسين و تمجيدهاي هوسبازان نشود. چه اين تمجيدها از طرف ولگردهاي خياباني ابراز شود، چه از طرف نظريهپردازان حيلهگر نظام سرمايهداري با عنوان جانبداري از حقوق زن.
سخن گفتن و راه رفتن، از دشوارترين کارها
رفتار زن به هر شکل باشد داراي پيام است. راه رفتن، نگاه کردن، سخن گفتن و پوشش او همه زبانِ ارتباط وي با ديگران است و اين امر، انکار نشدني است. به ياد دارم که زماني دختر و پسر جواني را به جرم ناپاکي، دستگير و محاکمه ميکردند. از پسر پرسيدند: چگونه مطمئن شدي که اين دختر به پيشنهاد گناه پاسخ مساعد ميدهد؟ او گفت: نگاههاي او بدون کمترين صحبت، نشان از رضايت داشت! پرسيدند: آيا با چشم حرکتي انجام داد؟گفت:نه، جز اينکه احساس کردم اگر به گناه تمايل نداشت، از نگاه من به نرمي استقبال نميکرد!
بر اين اساس بايد سخن گفتن و راه رفتن را به ويژه براي زنان يکي از دشوارترين کارها بر شمرد. قرآن عظيم در اين باره ميفرمايد:و عباد الرحمن الذين يمشون علي الارض هونا: بندگان خداي رحمان کسانياند که رو زمين به نرمي گام بر ميدارند. هنگامي که آدمي به نرمي گام بر ميدارد از راه رفتنش گرد و غبار بر ديدگان نميرود. صداي پايش جنجال نميآفريند و گوشي کر نميشود و دلي نميلرزد. آنها که به هنگام راه رفتن، بر ديدة افراد غبار افسردگي و غم ميافشانند و دلها را اسير خود ميکنند، بندة شيطان هستند نه خداي رحمان.
قرآن دربارة حدود پوشش زنان که طرز سخن گفتن را نيز شامل است، ميفرمايد:
اي زنان پيامبر، شما همانند هيچ يک از زنان نيستيد. [از آنان برتر و مسئوليت شما سنگينتر است.] اگر تقوا پيشهايد، پس در سخن گفتن نرمي نشان ندهيد که فرد بيمار دل به طمع افتد، و به نيکي (سنجيده) سخن گوييد.
اين آيه در روزگار برهنگي زنان نازل نشده است بلکه زماني بيان شده است که اغلب زنان داراي پوشش بوده، ولي قانون آن همة زنان مسلمان را شامل ميشود. مفاد آن نشان ميدهد که با متانت سخن گفتن، بخشي از وظيفة خود نگهداري زن است و حجاب بدون آن، گاه جز عامل تحريک بيشتر چيزي نيست. زيرا در صورتي که زني خود را خوب بپوشاند، اما در صحبت کردن، هدفش تحريک طرف مقابل باشد، هر چه پوشيدهتر باشد وجود او تحريک کنندهتر است. زيرا چنين زني اگر زشترو باشد و چهرهاش را آشکار کند، صداي دلربا و محرّک وي نميتواند جاذبه بيافريند؛اما هر گاه زشتي خود را بپوشاند و تنها صداي ظريف و پرجاذبهاش را به گوش برساند به راحتي قادر است شنونده را مجذوب و گرفتار سازد.
برپاية نظرسنجي اينجانب از يکصد جوان و بزرگسال، بيشتر افراد به جاذبة صدا اعتراف کرده و افردي نيز اظهار کردهاند که تنها از رهگذر تأثير صدا، کسي را براي زندگي زناشويي انتخاب کرده يا از او روي گرداندهاند.
آيه مورد نظر، پاسخگوي اين شبهه است که ميگويند:اگر کسي پاکدل باشد چندان نيازمند خودپوشي نيست! اين آيه با توجه با پاکي دلهاي همسران پيامبر صليالله عليه و آله، بدانها چنين سفارش فرموده است که اگر همسر پيامبر برگزيدة الهي نيز باشي و قلبت پاک بوده، قصد فتنهانگيزي و جلب نظرها را نداشته باشي، باز هم لازم است در سخن گفتن به گونهاي رفتار نکني که جلب توجه کند. دلهاي شما هر چند پاک باشد آنگاه که آداب صحيح سخن گفتن را مراعات نکنيد دلهاي بيمارِ شنوندگان گفتار شما را دچار اضطراب ميکند و آنگاه آنان براي شما يا خودشان خطر ميآفرينند. چنانکه وقتي طرز سخن، بيجاذبه باشد ريشة طمع و تمايل در شنونده قطع ميگردد و هر وسوسه را از او دور ميسازد.
بر اين اساس در حضور افراد با ايمان هم نبايد سهلانگاري کرد. نيز کسي از نهادِ ديگري و وسوسههاي شيطاني خبر ندارد. از طرفي افرادي که در اثر سهلانگاري، در اين گرداب گرفتار شدهاند کم نيستند. افزن بر اين دو نکته، هميشه پوشش کامل براي دفع خطر نيست، بلکه گاهي براي پيشگري از وقوع وسوسههاي احتمالي است که هيچکس جز معصومان از آن در امان نيست. آنها که به انحراف يا لغزش دچار شدهاند معلوم نيست حتماً ناپاکدل بودهاند. چه پاکدلاني که از زيادي اعتماد به خود، دچار غرور و لغزش شدهاند.
شنيدني است که مردان، سهلانگاري بانوان در طرز پوشش و رفتار و گفتار را علامت تمايل آنها به تماس با بيگانه قلمداد ميکنند. آنها همين که بانويي را خوشرو و خوش برخورد و کم پوشش ببينند تصور ميکنند وي به سبب نياز رواني و عاطفي است که چنين به ملايمت برخورد ميکند. در حالي که معمولاً چنين نيست. از طرفي بسيار ديده شده که کمترين خوشبرخوردي زن بيگانه، اسباب بدگماني ديگران بخصوص همسر را به دنبال داشته يا دست کم، مهر و علاقه مرد به زنش را کاهش داده است. چه وي گمان ميکند اين رفتارِ ملايم شايد به علت بيعللاقگي زن به شوهر باشد.
?
7
کالبد شکافي حجاب گريزي
عوامل فرهنگي و اعتقادي
آگاهي ناچيز
سستي و تزلزل ايمان
الگوهاي ناپذيرفته
احساس محدوديت، خشونت و سختگيري
خودباختگي
عوامل و انگيزههاي رواني
جستجوس شخصيت
اثبات لياقت
و … کم پوشيدگي و نيمه برهنگي براي عدهاي راهي براي نفوذ به دنياي افراد غيرهمجنس است. زيرا زماني که اندام زن کم پوشش ميشود پارسايي و متانت مرد دستخوش هوس ميگردد. نگاههاي خيره، پرده از روحيات و تمايلات مرد به کنار ميزند و جنبههاي ضعفِ را به زن ميشناساند. زن با نگاه خيرة مرد از ويژگيهاي خود و نقش آن در تحريک هيجانات مردان اطلاعاتي به دست ميآورد و دنياي متلاطم و اسرارآميز مردان و راه گمراه کردن آنها را بهتر ميشناسد.
از طرفي در بيشتر مواقع علت خودنمايي، احساس ضعف شخصيت نيست، بلکه فرد نيروي متراکم آزاد نشدهاي در درونش احساس ميکند که نميداند از چه راهي بايد آن را آزاد کند و ديگران را از وجود آن باخبر سازد.
اندام زن چه کم پوشش باشد يا به قصد دلبري به گونهاي تحريکآميز پوشانده شود، منبع نيرومند ايجاد جاذبه و تحريک اميال جنسي است و بسيار کم رخ ميدهد که زن از تعقيب نگاهها در امان باشد.
راستي در جلوهگري زن چه اسراري نهفته است و در افکار و اوهام مرد پس از نگاه به زن چه ميگذرد و زن از امواج نگاهها چه ميداند؟
اينها پرسشهايي است که اين بخش بدانها پاسخ ميدهد.
?