يآ أَيهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَي وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَ قَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِير (13)
اي مردم، ما شما را از مرد و زني آفريديم، و شما را ملّتْ ملّت و قبيلهْ قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايي متقابل حاصل كنيد. در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست. بيترديد، خداوند داناي آگاه است.
شأن نزول
در سبب نزول اين آيه آمده است:
1. پيامبر به طايفه «بني بياضه» فرمان داد تا دختري از قبيله خود را به همسري به «ابوهند» دهند، و آنان به رسول خدا گفتند: آيا دخترانمان را به همسري بردگان خود درآوريم؟ خداوند متعال اين آيه را نازل كرد.
2. از ابن عباس روايت شده است كه در روز فتح مكّه پيامبر به بلال دستور داد هنگام ظهر بر بام كعبه رود و اذان گويد. «عتاب بن أسيد» گفت: شكر خداي را كه جان پدرم را گرفت تا چنين روزي را نبيند، و «حارث بن هشام» گفت: محمد كسي جز اين كلاغ سياه را نيافت تا براي او اذان بگويد، و ابو سفيان گفت: من چيزي نميگويم زيرا از آن ميترسم كه پروردگار آسمان از آن با خبر شود. پس جبرييل نزد پيامبر آمد و او را از آنچه گذشته بود، آگاه ساخت. پيامبر آنان را نزد خود خواند و از آنچه گفته بودند پرسيد و آنان اعتراف كردند و خداوند متعال اين آيه را فروفرستاد.
نکات تفسيري
1. منظور از آفرينش مردم از يك مرد و زن، بازگشت نسب انسانها به «آدم»
و «حوا» است، بنابراين چون همه از ريشه واحدي هستند معني ندارد كه از نظر نسب و قبيله بر يكديگر افتخار كنند، و اگر خداوند براي هر قبيله
و طائفهاي ويژگيهايي آفريده براي حفظ نظم زندگي اجتماعي مردم است، چراكه اين تفاوتها سبب شناسايي است، و بدون شناسايي افراد، در اجتماع انساني نظم برپا نميشود، زيرا هر گاه همه يكسان و شبيه يكديگر و همانند بودند، هرج و مرج عظيمي سراسر جامعه انساني را فرا ميگرفت.
2. «شعوب» به معني گروه عظيمي از مردم و گستردهتر از «قبائل» است همانطور كه «شعب» امروز بر يك «ملت» اطلاق ميشود.
3. قرآن مجيد پس از آنكه بزرگترين مايه مباهات و مفاخره عصر جاهلي يعني نسب و قبيله را بيارزش ميشمارد، معيار واقعي برتري را بيان ميدارد
و ميفرمايد: «گراميترين شما نزد خداوند باتقواترين شما است.» به اين ترتيب قرآن کريم تقوا را ملاک برتري بين انسانها ميشمارد و تمام ارزشها
و امتيازات ظاهري و مادي را باطل ميکند. و در پايان آيه تاکيد ميکند که: «خداوند دانا و آگاه است» و ميداند که تقوا ملاک حقيقي برتري و مايه نجات انسانها است نه آنچه برخي از مردم ملاک ارزش و برتري ميپندارند.
بصيرتهاي آيه
ارزشهاي راستين و ارزشهاي کاذب
اين آيه، همه جامعه انساني را مورد خطاب قرار ميدهد و ملاک ارزشگذاري و برتري در بين انسانها را بيان ميدارد و ميفرمايد: «اي مردم! ما شما را
از يك مرد و زن آفريديم، و شما را تيرهها و قبيلهها قرار داديم تا يكديگر
را بشناسيد.»
هر انساني در فطرتش خواهان برتري بر ديگران است و با تمام وجودش براي آن تلاش ميكند. ولي ملاک برتري و ارزش با تفاوت فرهنگها تفاوت ميکند، و گاه ارزشهاي كاذب جاي ارزشهاي راستين را ميگيرد.
گروهي، ارزش واقعي را در انتساب به «قبيله معروف و معتبر» ميدانند،
و با اين نگاه ، پيوسته براي بزرگداشت قبيله و طائفه خود تلاش ميكنند، تا از اين گذر خود را بزرگ دارند. به ويژه در ميان اقوام جاهلي افتخار به انساب
و قبائل رايجترين افتخار موهوم بود، تا آنجا كه هر قبيلهاي خود را «قبيله برتر» و هر نژادي خود را «نژاد والاتر» ميشمرد، كه با تأسّف هنوز رسوبات و بقاياي آن در اعماق روح بسياري از افراد و اقوام وجود دارد.
گروه ديگري مال و ثروت و داشتن كاخ و قصر و خدم و حشم و امثال اين اينها را نشانه ارزش ميدانند، و همواره براي آن تلاش ميكنند، در حالي كه گروه ديگر مقامات بلند اجتماعي و سياسي را معيار شخصيت ميشمرند و به همين ترتيب هر گروهي در مسيري گام برميدارند و به ارزشي دل ميبندند
و آن را ملاک برتري ميشمرند.
اسلام اين ملاکات را موهوم و بيارزش ميداند و ارزش حقيقي را در تقوا و پرهيزكاري ميداند. نظام ارزشي اسلام بر تقوا، علم و جهادو تلاش براي ارتقاء جامعه استوار است و اين سه اصل در ارتباط و تلازم با يکديگرند، با اين همه، اسلام حتي براي علم وتلاشي که براي آباداني جامعه باشد امّا در مسير ايمان و تقوا و ارزشهاي اخلاقي، قرار نگيرند ارزشي قائل نيست.
قرآن در محيطي ظهور كرد كه ارزش «قبيله» از همه ارزشها مهمتر بود، اما بهتدريج اين بت ساختگي را در هم شكست، و انسان را از اسارت «خون»
و «قبيله» و «رنگ» و «نژاد» و «مال» و «مقام» و «ثروت» آزاد ساخت،
و او را براي يافتن خويش به درون جانش و صفات والايش رهبري كرد!
در حديثي آمده است، روزي پيامبر در مكه براي مردم خطبه خواند
و فرمود:
اي مردم! خداوند از شما ننگِ جاهليت و تفاخر به پدران و نياكان را زدود، مردم دو گروه بيش نيستند: نيكوكار و با تقوا و ارزشمند نزد خدا، و يا بدكار و شقاوتمند و پست در پيشگاه حق، همه مردم فرزند آدمند،
و خداوند آدم را از خاك آفريده، چنان كه ميگويد: اي مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم، و شما را تيرهها و قبيلهها قرار داديم تا شناخته شويد، از همه گراميتر نزد خداوند كسي است كه از همه پرهيزگارتر باشد، خداوند دانا و آگاه است.
در كتاب «آداب النفوس» طبري آمده كه پيامبر در اثناء ايام تشريق در سرزمين «مِني» در حالي كه بر شتري سوار بود رو به سوي مردم كرد و فرمود:
اي مردم بدانيد! خداي شما يكي است و پدرتان يكي، نه عرب بر عجم برتري دارد و نه عجم بر عرب، نه سياهپوست بر گندمگون و نه گندمگون بر سياهپوست مگر به تقوا، آيا من دستور الهي را ابلاغ كردم؟ همه گفتند: آري! فرمود: اين سخن را حاضران به غائبان برسانند!
با اين تعليمات وسيع و پربار هنوز در ميان مسلمانان كساني بر «نژاد»
و «خون» و «زبان» تكيه ميكنند، و حتّي وحدت آن را بر اخوّت اسلامي،
و وحدت ديني مقدّم ميشمرند، و عصبيّت جاهليّت را بار ديگر زنده كردهاند، و با اينكه از اين رهگذر ضربههاي سختي بر آنان وارد شده، گويي نميخواهند بيدار شوند و به حكم اسلام باز گردند!
حقيقت تقوا
قرآن کريم در اين آيه، يگانه معيار سنجش ارزش انسانها را تقوا ميشمارد. در جاي ديگر تقوي را بهترين زاد و توشه معرّفي ميکند و ميگويد: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيرَ الزَّادِ التَّقْوي». و در جاي ديگر لباس تقوي را بهترين لباس براي انسان ميشمرد «وَ لِباسُ التَّقْوي ذلِكَ خَيرٌ». و در آيات ديگر تقوي را از نخستين اصول دعوت انبياء ياد ميکند.
قرآن مجيد، تقوي را نور الهي ميداند كه هر جا رود، علم و دانش ميآفريند «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَ يعَلِّمُكُمُ اللَّهُ». و نيكي و عدالت را قرين تقوي ميشمرد: «وَتَعاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَ التَّقْوي» «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي».
قرآن کريم، تقوا را مايه بصيرت و تشخيص حق از باطل ميداند«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانا؛ اگر از خدا پروا داريد، براي شما [نيروي] تشخيص
[حقّ از باطل] قرار ميدهد.»
تدبّر در آيات قرآن، روشن ميسازد که تقوا همان احساس مسئوليت
و تعهدي است كه به دنبال رسوخ ايمان در دل بر وجود انسان حاكم ميگردد
و او را از گناه بازميدارد و به نيكي و پاكي و عدالت دعوت ميكند، اعمال آدمي را خالص و فكر و نيت او را از آلودگيها ميزدايد. تقوا تنها به معناي ترس از گناه و دوري از آن نيست، بلکه به معناي صيانت از نفس و خويشنداري از
گناه و آلودگيهاست.
برخي براي تقوي سه مرحله گفتهاند:
1. نگهداري نفس از عذاب جاودانه از راه به دست آوردن اعتقادات درست.
2. پرهيز از هر گونه گناه اعم از تركِ واجب و انجام گناه (فعلِ حرام).
3. خويشتنداري در برابر آنچه قلب را به خود مشغول ميدارد و از حق دور ميسازد، و اين تقواي «خواص» بلكه «خاص الخاص» است.
امير مؤمنان علي در مقايسه تقوي با گناه ميفرمايد:
أَلَا وَ إِنَّ الْخَطَايا خَيلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي النَّارِ أَلَا وَ إِنَّ التَّقْوَي مَطَايا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَيهَا أَهْلُهَا وَ أُعْطُوا أَزِمَّتَهَا فَأَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّة!
بدانيد گناهان همچون مركبهاي سركش است كه گنهكاران بر آنها سوار ميشوند، و لجامشان گسيخته ميگردد، و آنان را در قعر دوزخ سرنگون ميسازد. اما تقوي مركبي است راهوار و آرام كه صاحبانش بر آن سوار ميشوند، زمام آنها را به دست ميگيرند، و تا قلب بهشت پيش ميتازند!
در اين تشبيه لطيف، تقوي حالت خويشتنداري و كنترل نفس و تسلط بر شهوات است، در حالي كه بيتقوايي تسليم شدن در برابر شهوات سركش
و از دست دادنِ هر گونه كنترل بر آنها است.
همو در جاي ديگر ميفرمايد:
اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ التَّقْوَي دَارُ حِصْنٍ عَزِيزٍ وَ الْفُجُورَ دَارُ حِصْنٍ ذَلِيلٍ لَا يمْنَعُ أَهْلَهُ وَ لَا يحْرِزُ مَنْ لَجَأَ إِلَيهِ أَلَا وَ بِالتَّقْوَي تُقْطَعُ حُمَةُ الْخَطَايا.
بدانيد اي بندگان خدا كه تقوا قلعهاي محكم و شكستناپذير است، اما فجور وگناه حصاري است سست و بي دفاع كه اهلش را از آفات نجات نميدهد و كسي كه به آن پناهنده شود در امان نيست، بدانيد انسان تنها به وسيله تقوا از گزند گناه مصون ميماند.
اين سخنان، حقيقت و روح تقوي را بهخوبي روشن ميسازد. تقوي ميوه درخت ايمان است و براي به دست آوردن آن بايد پايه ايمان را محكم ساخت. ممارست بر اطاعت، پرهيز از گناه، و توجّه به برنامههاي اخلاقي،صفت تقوي را در نفس راسخ ميسازد، و نتيجة آن پيدايش نور يقين و ايمان شهودي در جان انسان است، و هر قدر نور تقوي افزون شود نور يقين نيز افزون خواهد شد. امام رضا ميفرمايد:
الْإِيمَانُ فَوْقَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقْوَي فَوْقَ الْإِيمَانِ بِدَرَجَةٍ وَ الْيقِينُ فَوْقَ التَّقْوَي بِدَرَجَةٍ وَ مَا قُسِمَ فِي النَّاسِ شَيءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيقِينِ.
ايمان يك درجه بالاتر از اسلام است، و تقوي يك درجه بالاتر از ايمان است، و يقين يك درجه بالاتر از تقوي است؛ ميان مردم چيزي كمتر از يقين پخش نشده است.
نکتهها و پيامها
1) بعضي مفسّران اين آيه را مرتبط با آيات پيشين دانسته و گفتهاند: چون مسخره و غيبت كردن، برخاسته از روحية خود برتربيني و تحقير ديگران است، اين آيه ميفرمايد: ملاك برتري و كرامت، تقواست، نه جنس و نژاد.
2) دراين آيه به سه اصل مهم اشاره شده است: اصل مساوات در آفرينش زن و مرد، اصل تفاوت در ويژگيهاي بشري و اصل برتري ملاك تقوا. البتّه در آيات ديگر قرآن، ملاكهايي از قبيل علم، سابقه، امانت، توانايي و هجرت نيز به چشم ميخورد.
3) تفاوتهايي كه در شكل و قيافه و نژاد انسانها ديده ميشود، حكيمانه
و براي شناسائي يكديگر است، نه براي تفاخر. اين تفاوتها لازمه نظام احسن آفرينش و حکيمانه است و با تبعيض و نابرابريهايي که انسانها در بين خود ايجاد کردهاند تفاوت بنيادي دارند. «لتعارفوا»
4) كرامت در نزد مردم زودگذر است، كسب كرامت در نزد خداوند مهم است. «اكرمكم عنداللّه»
5) قرآن، تمام تبعيضهاي نژادي، حزبي، قومي، قبيلهاي، اقليمي، اقتصادي، فكري، فرهنگي، اجتماعي و نظامي را مردود ميشمارد و ملاك فضيلت را تقوا ميداند. «ان اكرمكم عنداللّه أتقاكم»
6) برتريجويي، در فطرت انسان وجود دارد ولي اسلام مسير اين خواستة فطري را تقوا قرار داده است. «انّ اكرمكم عنداللّه أتقاكم»
7) ادّعاي تقوا و تظاهر به آن نكنيم كه خالق هستي همه را خوب ميشناسد. «عليم خبير»