اصحاب نافرمان پیامبر

 

هشتمين آيه‏اى كه علماى اهل سنّت براى اثبات عدالت تمامى صحابه به‏ آن استناد مى‏كنند، آيه 115 از سوره مباركه نساء است. در اين آيه خداوند سبحان‏ مى‏فرمايد:

«وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ ‏نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِيراً».

كسى كه بعد از آشكار شدن حق، با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مخالفت كند، و از راهى جز راه مؤمنان پيروى نمايد، ما او را به همان راه كه مى‏رود مى‏بريم و به دوزخ داخل مى‏كنيم، و سرانجام بدى است.

بر اساس اين آيه شريفه خداوند متعال وعده قطعى داده است كه جهنّم و عقاب دردناك الهى شامل كسانى گردد كه از مسير رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم و مسير مؤمنين تخلّف نمايند و از راه آنان منحرف گردند. نظريّه پردازان اهل سنّت بااستناد به آيه مدّعى‏اند كه، قدم نهادن در مسير غير مؤمنين به جهنّم و عذاب ‏منتهى مى‏گردد، از اين رو راه و مسير مؤمنين، راهى درست و صحيح مى‏باشد، سپس براى تكميل استدلال خود بيان مى‏كنند كه منظور از مؤمنين، صحابه‏ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم مى‏باشند.

در يك جمله مى‏توان گفت كه خلاصه استدلال علماى اهل سنّت بدين ‏قرار است: خداوند متعال هرگز وعده عقاب براى تخلّف از مسير فاسقان و كافران‏ نمى‏دهد، بلكه وعده عقاب براى سرپيچى و انحراف از مسير رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم و مؤمنين مى‏باشد و مؤمنين كسانى نيستند جز صحابه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم. در نتيجه پيروى و متابعت از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و صحابه به سعادت و جنّت منتهى ‏مى‏گردد و پيروى از ديگران به شقاوت و جهنّم.

 

انحراف از مسير پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و مؤمنين؛

اكنون كه از استدلال اهل سنّت آگاه شديم جا دارد كه با نگاهى عميق‏تر و دقيق‏تر آيه شريفه را مورد بررسى قرار دهيم تا به ابعاد مختلف و چگونگى ‏استدلال اهل سنّت آگاهى بيشترى پيدا كنيم. براى بررسى صحّت و سقم ‏استدلال فوق نخست واژه «انشقاق» را تعريف مى‏كنيم؛ انشقاق در لغت به‏ معناى دو پاره و دو تا شدن امرى است(2). بنابر اين شقّ القمر كه يكى از معجزات ‏پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مى‏باشد، به معناى دو پاره شدن ماه است(3).

 

سوره مباركه انشقاق نيز به معناى، دو پاره و شكافته شدن است. بنابر اين ‏آيه مورد استناد، مضمونى دارد كه در آيات فراوان ديگرى به آن تصريح شده ‏است. خداوند متعال در اين آيه جهنّم را سزاى دو گروه معرّفى مى‏كند؛

 

1 – كسانى كه راهشان از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم جدا گردد؛ يعنى مسيرشان با رسول ‏اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم دو تا شود.

 

2 – كسانى كه مسيرى غير از مسير مؤمنين بپيمايند.

 

به عبارت ديگر كسانى كه در گذشته در مسير پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و مؤمنين حركت‏ مى‏كردند، امّا پس از مدّتى مسير خود را از آنان جدا كنند، سرانجامى جز جهنّم ‏ندارند. همچنين مفهوم ديگرى كه از اين آيه شريفه به دست مى‏آيد اين است كه ‏كسانى در آغاز اسلام، همراه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم و مؤمنين بودند، امّا سپس مسير خود را جدا كردند.

 

بسيارى از مفسّرين اهل سنّت و شيعه بر اين نظرند كه آيه فوق ناظر به ‏مرتّدين و منحرفين مى‏باشد كه نخست اسلام آوردند و به مرور زمان از آن ‏برگشتند و منحرف شدند(4). اهل سنّت بر اين نظرند كه پيروى از مسير مؤمنين؛ يعنى پيروى از صحابه – كه از نظر آنان همگى مؤمن هستند – و تبعيّت از آنان ‏واجب است.

 

 

 

گروه‏بندى صحابه؛

 

پرسش مهم ما از نظريّه پردازان عدالت صحابه اين است كه طريق ايشان ‏در اثبات اين نظريّه چيست؟ با استناد به كدام آيه و يا روايت معتبرى نظر خود را مستدل و مبرهن مى‏كنند؟

 

در مباحث گذشته با استناد به آيات قرآن كريم، همراهان رسول اللَّه ‏صلى الله عليه وآله وسلم‏ را به سه گروه كلّى تقسيم نموديم(5) ، كه عبارتند از: 1 – مؤمنين ؛ 2 – منافقين ؛3- بيماردلان.

 

آيات فراوانى در قرآن كريم وجود دارد كه با صراحت بيان مى‏كند كه همه ‏همراهان پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مؤمن نبودند و ايمانى راستين و راسخ نداشتند. به عنوان ‏نمونه در سوره مباركه بقره آمده است:

 

«وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَكْمْ‏ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ»(6).

 

و هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات مى‏كنند، مى‏گويند: ما ايمان‏ آورده‏ايم، ولى هنگامى كه با شيطانهاى خود خلوت مى‏كنند،مى‏گويند: ما با شماييم، ما فقط آنها را مسخره مى‏كنيم.

 

در اين آيه خداوند سبحان زبان حال منافقين را بيان مى‏كند. آنان هنگام ‏روبرو شدن با مسلمانان اظهار اسلام مى‏كردند و هنگامى كه با كفّار روبرو مى‏شدند، مى‏گفتند ما با شما هستيم و مسلمانان را مسخره مى‏كنيم و به دروغ ‏نزد مسلمانان اظهار اسلام كرده‏ايم.

 

 

 

اطاعت، شرط ايمان؛

 

پيش از اين به اين مطلب اشاره كرديم كه ايمان، تنها با اظهار و بيان ‏شهادتين محقّق نمى‏شود، بلكه شرايط و ويژگى هايى دارد. كه با مراجعه به ‏آموزه‏هاى دينى، اعم از آيات و روايات، مى‏توانيم صراحت بزرگان دين را در خصوص شرايط و ويژگيهاى مؤمنين راستين به وضوح ببينيم.

 

آياتى در قرآن كريم وجود دارد كه با تأمّل در آنها مى‏توانيم به مشخصات‏ و ويژگى‏هاى مؤمنين راستين پى ببريم.

 

در اين باره در قرآن كريم آمده است،

 

«فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي ‏أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيماً»(7).

 

به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اينكه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند، و سپس از داورى تو، در دل‏احساس ناراحتّى نكنند و كاملاً تسليم باشند.

 

در اين آيه خداوند متعال پس از سوگند به خود مى‏فرمايد: كسانى كه ادّعاى ايمان ‏و مسلمانى دارند، مسلمان نيستند مگر آنكه در موارد اختلاف، حكم پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم ‏را با ميل و رغبت بپذيرند و از اين بابت در دل هم هيچ احساس سختى و كدورتى ‏نكنند. مسلمان واقعى كسى است كه در برابر حكم و فرمان رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم‏ تسليم محض باشد. طبق آيه فوق معيار و ميزان ايمان راستين و راسخ اطاعت‏ محض از رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم و تبعيّت و فرمانبردارى از ايشان مى‏باشد. مسلمان ‏واقعى كسى است كه راه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلم را بپيمايد، جز سخن ايشان را نگويد و به چيزى كه ايشان معتقد است اعتقاد داشته باشد.

 

حال كه معيار و ميزانِ مؤمن واقعى شناخته شد، دانستيم كه اگر كسى ‏راهى به جز راه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را طى كند، حكمى بر خلاف حكم رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم ‏صادر كند و سخنى بر خلاف فرمايش ايشان به زبان جارى سازد، داراى ايمان وصفت عدالت نخواهد بود. اكنون كه با اتّكا به آيات نورانى قرآن مجيد كليّت ‏مدّعاى ما – كه عدم ايمان سرپيچى كنندگان از فرامين رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم است – ثابت شد، بسيار مناسب است كه با مراجعه به تاريخ، مصاديق رويگردانى از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را نيز بيابيم. روشن شدن مصاديق و افراد رويگردان معلوم مى‏سازد كه آيا آنچه مالك بن انس با استناد به آن شيعيان را تكفير مى‏كند صحيح است(8) يا آنچه كه شيعيان – با توجّه به مستندات تاريخى كه عمدتاً از اهل سنّت نقل شده‏ است – به آن معتقدند؟ بر اساس باور مستدل شيعه خيل عظيم سرشناسان عرب ‏كه به دلايل مختلف با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم همراه شدند امّا در مقاطع مختلف و به هربهانه‏اى با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و مؤمنان راستين مخالفت مى‏كردند، و در نتيجه از دايره‏ دين خارج شدند بر كرسى اثبات مى‏نشيند.

 

 

 

سرپيچى عمر از دستور پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم؛

 

مخاطب سخنان ما در درجه اول علماى اهل سنّت و سپس كسانى ‏هستند كه پيرو استدلال و برهان مى‏باشند(9). اين افراد اگر به كتب معتبر تاريخى ‏مراجعه كنند، به يقين در خواهند يافت كه در ميان صحابه افرادى بودند كه بافرامين صريح رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم مخالفت مى‏كردند.

 

داستان بيمارى منجر به در گذشت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم را فراموش‏ نكرده‏ايم. در كتب معتبر اهل سنّت در رابطه با آن واقعه آمده است:

 

«قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم: إئتوني بدواة وصحيفة اكتب لكم كتاباً لا تضلّون ‏بعدي؛

 

پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند: جوهر و كاغذى برايم بياوريد مى‏خواهم براى ‏شما مطلبى را بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نگرديد.

 

فقال عمر كلمة معناها أنّ الوجع قد غلب على رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم»(10).

 

عمر پس از فرمايش رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم جمله‏اى گفت، سخن وى اين ‏معنا را مى‏رساند كه بيمارى بر رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم غلبه نموده است.

 

سخن عمر آنقدر بى شرمانه و جسارت ‏آميز بود كه اغلب محدّثين حتّى بزرگان ‏اهل سنّت هم از ذكر آن إبا دارند و فقط به ذكر معناى سخن وى بسنده مى‏كنند.

 

امّا بسيارى ديگر از نويسندگان از سخن بى شرمانه عمر در آن جمع پرده‏برداشته و مى‏نويسند: خليفه دوم به حاضرين گفت:

 

«إنّ الرجل ليهجر»(11).

 

اين مرد [رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم] هذيان مى‏گويد.

 

 

 

رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم در كلام اللَّه؛

 

اتّهام هذيان گويى عمر به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم غير قابل انكار است. حال ببينيم‏خداوند متعال چگونه شخصيّت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را توصيف و تعريف نموده است و آيا اساساً اين حالت بر كسى كه حامل پيام الهى است و به همين دليل بايد معصوم‏ باشد دست مى‏دهد؟ خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايند:

 

«وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى × مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى × وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى × إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى × عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى × ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى × وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى»(12).

 

سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى‏كند × كه هرگز دوست شما [رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم] منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است × و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد × آنچه مى‏گويد چيزى جز وحى ‏كه بر او نازل شده نيست × آن كس كه قدرت عظيمى دارد او را تعليم‏ داده است × همان كس كه توانايى فوق العاده دارد او سلطه يافت × درحالى كه در افق اعلى قرار داشت.

 

خداوند متعال با صراحت بيان مى‏كند كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم خلاف نمى‏گويد و گمراه نمى‏شود. حال اگر كسى مدّعى هذيان گويى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم شود، آيا سخنى ‏خلاف قرآن كريم بيان نكرده است؟ آيا مى‏توان قائل به عدالت كسى شد كه ‏حكمى بر خلاف قرآن صادر مى‏كند؟ هر چه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مى‏گويد وحى است و از هوا و هوس سخن نمى‏گويد او در بارگاه الهى آموزش يافته است، چگونه مى‏توان ‏جرأت كرد و نسبتى كه لايق گوينده است را به رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم نسبت داد؟

 

 

 

رفتار نا همگون صحابه؛

 

خداوند سبحان غرض نهايى از نزول قرآن كريم را قضاوت و داورى بين ‏مردم بيان مى‏كند و مى‏فرمايد:

 

«إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ»(13).

 

ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم، تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در ميان مردم قضاوت كنى.

 

آيا كسى كه مانع شد پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در بستر بيمارى سخن نهايى را مكتوب ‏كنند، را مى‏توان جز مؤمنين به شمار آورد؟ مگر نه آن است كه مؤمن واقعى در برابر حكم خدا و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم اعتراض نمى‏كند و تسليم محض مى‏باشد؟ همان افرادى كه به بهانه‏اى واهى مانع نگاشتن وصيّت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم شدند، در مرضى كه منجر به مرگ خليفه اول شد و هنگامى كه ابو بكر بى هوش شد وصيّت او را كامل كردند. در كتب اهل سنّت در اين زمينه آمده است:

 

«فاغمي على أبي بكر فأخذ عثمان العهد فكتب فيه اسم عمر فأفاق أبي‏بكر فقال: أرنا العهد فإذا فيه اسم عمر فقال: من كتب هذا؟ قال: [عثمان] أنا، فقال: رحمك اللَّه»(14).

 

ابو بكر بى هوش شد، عثمان وصيّت نامه ابو بكر را گرفت و اسم عمر را در آن نوشت. هنگامى كه ابو بكر به هوش آمد وصيّت نامه خود راديد كه اسم عمر در آن نوشته شده است، پرسيد چه كسى نام او را نوشت؟ عثمان پاسخ داد: من، ابو بكر نيز براى عثمان طلب رحمت‏ نمود.

 

عجب از كسانى است كه در آن هنگام كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مى‏خواهند براى‏ هدايت و جلوگيرى از گمراهى مسلمانان مطلبى بگويند با اتهام بى اساس و وقيحانه غلبه بيمارى بر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از اين كار ممانعت مى‏كنند امّا همان افراد احتمال هذيان گويى ابو بكر را نمى‏دهند و پيشاپيش حتّى بدون هماهنگى با ابوبكر نام عمر را در وصيّت نامه اضافه مى‏كنند. چگونه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم كه از عصمت برخوردار است هذيان مى‏گويد امّا فرد عادى چون ابو بكر هذيان ‏نمى‏گويد؟

 

در مورد خليفه دوم نيز واقعه فوق تكرار مى‏شود. عمر پس از جراحت وشكافته شدن شكمش، در بستر بيمارى و آستانه مرگ، نام شش نفر را براى ‏ايجاد شورى پس از مرگ خود مى‏نويسد(15). چگونه عمر حق دارد در مرض ‏الموت نام شش نفر را بنويسد و هذيان نمى‏گويد امّا پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در بستر بيمارى‏ هذيان مى‏گويند و حق ندارند نام يك نفر را بنويسند؟ اگر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم با دارا بودن مقام عصمت هذيان مى‏گويند، ابو بكر و عمر نيز به طريق اولى هذيان‏ مى‏گويند و مسلمانان نبايد به وصيّت آن دو عمل كنند.

 

اگر رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم حق ندارند براى پس از خود خليفه و جانشينى ‏انتخاب نمايند، به طريق اولى ابو بكر و عمر نيز از چنين حقّى برخوردار نخواهند بود.

 

ممانعت برخى از حاضرين از نوشتن وصيّت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم، ايستادگى ‏در برابر حكم قطعى خداوند و رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم است و نمونه گوياى انشقاق از مسير رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم است؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مى‏خواستند كارى انجام دهند، وآنان هم مانع شدند و هم راه ديگرى غير از راه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را طى كردند و طبق ‏نصّ صريح قرآن كريم، كسانى كه راهى غير از راه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم را بپيمايند، گرفتار عذاب دردناك الهى خواهند شد.

 

در يك كلام كسانى كه در عصر حضور پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مسير خود را از مسيررسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم جدا كردند، شايسته هر لعن و نفرينى هستند، نه سزوار ملقّب ‏شدن به صفت عدالت.

 

 

 

اطاعت رمز سعادت؛

 

يكى ديگر از ويژگى‏هايى كه خداوند متعال براى مؤمنين واقعى بر مى‏شمارد، عدم انتخاب و اختيار حكمى به جز حكم خدا و رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم ‏است، در اين زمينه خداوند سبحان مى‏فرمايد:

 

«وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ‏ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِيناً»(16).

 

هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند اختيارى در برابر فرمان خدا داشته باشد، و هر كس ‏نافرمانى خدا و رسولش را كند به گمراهى آشكارى گرفتار شده‏ است.

 

در آيه‏اى ديگر آمده است:

 

«وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ»(17).

 

و هر كس خدا و پيامبرش را اطاعت كند و از خدا بترسد و از مخالفت ‏فرمانش بپرهيزد، چنين كسانى همان پيروزمندان واقعى هستند.

 

از كنار هم قرار دادن دو آيه فوق به اين نتيجه مهم دست مى‏يابيم كه ‏اطاعت از رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم اطاعت از خداوند است، و معصيّت و سرپيچى از دستورات رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم سرپيچى از دستورات خداوند است و كليد سعادت، اطاعت است و رمز شقاوت، عصيان و نافرمانى مى‏باشد.

 

 

 

تخلّفاتى ديگر از صحابه؛

 

داستان تمرّد و نافرمانى كسانى كه از روى تسامح به آنان صحابه ‏مى‏گوييم به همين جا ختم نمى‏شود. در كتب تاريخى و روايى معتبر اهل سنّت، تخلّفات فراوانى براى صحابه ذكر شده است. يك نمونه از اين نافرمانى‏ها سرپيچى از سپاه اسامه است كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم آنها را مورد لعن و نفرين قرار داده ‏است(18). همچنين در ماجراى صلح حديبيّه(19)، پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم به سپاهيان خود دستور دادند كه سرشان را بتراشند و از احرام خارج شوند، امّا گروهى به سركردگى ‏عمر از دستور پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم سرپيچى كردند و پس از گفتگوهاى فراوان مجبور به ‏اطاعت شدند(20).

 

از مجموع مطالبى كه تا كنون بيان نموديم روشن شد كه تمام صحابه از راه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم پيروى نمى‏كردند و در نتيجه همه آنان مؤمن واقعى نبودند. اكنون مى‏خواهيم اين مطلب را ثابت كنيم كه برخى از صحابه و همراهان رسول‏ اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم علاوه بر اينكه در مسير پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم حركت نمى‏كردند، راهشان را از مسير مؤمنين واقعى جدا كردند و دنباله‏رو آنان نيز نبودند. به عنوان نمونه در جنگ بدر كه نخستين جنگ مسلمانان و در سالهاى آغازين هجرت به مدينه بود، منافقان و بيماردلان، مسلمانان واقعى را متّهم به فريبكارى كردند، در اين باره در قرآن كريم آمده است:

 

«إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ غَرَّ هَؤُلاء دِينُهُمْ وَمَن يَتَوَكَّلْ ‏عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»(21).

 

و هنگامى را كه منافقان و آنها كه در دلهايشان بيمارى است مى‏گفتند: اين گروه (مسلمانان) را دينشان مغرور ساخته است. آنها نمى‏دانستند كه هر كس بر خدا توكّل كند، پيروز مى‏گردد، خداوند قدرتمند وحكيم است.

 

از اين آيه كه مربوط به سالهاى آغازين هجرت است نيز به خوبى روشن مى‏گردد، كه مسلمانان صدر اسلام سه گروه بودند؛ 1 – مسلمانان راستين؛ 2 – منافقين؛ 3 -بيماردلان.

 

علاوه بر جنگ بدر، در جنگ احد نيز همه صحابه، از مؤمنين پيروى ‏نكردند و به روشهاى مختلف سرپيچى كردند. خداوند سبحان درباره صفوف ‏مسلمانان در جنگ احد مى‏فرمايد:

 

«ثُمَّ أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُّعَاساً يَغْشَى طَآئِفَةً مِّنكُمْ وَطَآئِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ ‏الأَمْرِ مِن شَيْ‏ءٍ»(22).

 

سپس به دنبال اين غم و اندوه، آرامشى بر شما فرستاد. اين آرامش به ‏صورت خواب سبكى بود كه گروهى از شما را فرا گرفت، امّا گروه ‏ديگرى در فكر جان خويش بودند، آنها گمانهاى نادرستى همچون‏ گمانهاى دوران جاهليّت درباره خدا داشتند و مى‏گفتند: آيا چيزى ازپيروزى نصيب ما مى‏شود؟

 

بنابر اين در ميان مسلمانان هم مؤمنين بودند كه آرامش و سكون پيدا كردند و هم دنيا طلبانى كه به فكر جان و مال خود بودند، و راهى به غير از راه ‏مؤمنين را طى مى‏كردند. در همان جنگ احد پس از سرپيچى و بى توجّهى ‏گروهى از مسلمانان كه منجر به شكست مسلمانان شد، وحشت عظيمى بر سپاهيان اسلام حاكم شد و هنگامى كه مشركان شايع كردند كه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم‏در ميدان جنگ، جان باخته‏اند عدّه‏اى كه به ظاهر مسلمان بودند در همان ميدان‏ جنگ به مسلمانان پشت كردند. در قرآن كريم در رابطه اين افراد آمده است:

 

«وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى ‏أَعْقَابِكُمْ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِي اللّهُ ‏الشَّاكِرِينَ»(23).

 

محمد صلى الله عليه وآله وسلم فرستاده خداست، و پيش از او، فرستادگان ديگرى نيزبودند، آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به عقب بر مى‏گرديد؟! (اسلام‏ را رها به دوران جاهليّت و كفر باز مى‏گرديد) و هر كس به عقب باز گردد، هرگز به خدا ضررى نمى‏زند و خداوند به زودى شاكران را پاداش‏خواهد داد.

 

خلاصه اينكه گروهى در زمان حيات رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم و برخى ديگر پس‏ از رحلت ايشان چهره واقعى خود را نشان دادند و راهى به جز راه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و مؤمنين را طى كردند.

 

همانطور كه در جلسات گذشته بيان نموديم منافقان پس از هجرت به ‏مدينه به وجود آمدند، امّا بيماردلان از همان روزهاى آغازين بعثت، در كنار رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم مشغول به توطئه و كار شكنى بودند و تا آخرين لحظات نيز چهره خود را پنهان كردند(24).

 

از مجموع آيات و حوادث تاريخى كه بيان شد، استفاده مى‏شود كه همه ‏صحابه در راه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و مؤمنين قدم ننهادند؛ لذا نمى‏توانيم همه صحابه را مؤمن و پيروى از آنان را واجب بدانيم. تنها گروه اندكى از صحابه موفّق به پيروى ‏از رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم و مؤمنين شدند.

 

جايگاه صحابه در نزد اهل سنّت؛

 

علماى بزرگوار اهل سنّت(25) عدالت را به معناى وسيع آن براى صحابه ‏ثابت مى‏كنند و بر اين نظرند كه جايز نيست در روايات صحابه شك شود، و هيچ ‏كس حق ندارد نسبت به آنان سوء ظن داشته باشد و نبايد نسبت به آنان زبان به‏بد گويى گشود. اگر كسى حدود فوق را رعايت نكند، و گمان بد، زبان تند و شك ‏نسبت به آنان داشته باشد، از دايره ايمان خارج و كافر مى‏گردد.

 

پرسشى از علماى اهل سنّت داريم؛ شما كه نسبت به صحابه چنين ‏احترام و اعتقادى قائل هستيد، چرا براى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم چنين احترام و حرمتى ‏قائل نيستيد(26)؟

 

مى‏گوييد بد زبانى و سوء ظن نسبت به صحابه مساوق كفر است، امّا اگر كسى عصمت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم را انكار كند و ارتكاب به خطا و اشتباه را در مورد ايشان جايز بداند كافر نيست!!

 

چرا به همان مقدار كه مقام صحابه را بالا مى‏بريد، پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را از مقام ‏واقعيشان پايين مى‏آوريد؟ چرا و به چه علّت اجتهاد صحابه در حضور و غيبت ‏رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم را جايز مى‏دانيد؟

 

علماى اهل سنّت در رابطه با اجتهاد صحابه بر اين باورند كه اگر عدّه‏اى از مسلمانان در مورد مسأله‏اى به نتيجه و حكمى بر خلاف حكم رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم‏ دست يابند اشكالى ندارد و پيروى از آنان جايز است(27)؟

 

به چه علّت بين پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و ساير مسلمانان در جواز اجتهاد در احكام ‏الهى هيچ تفاوتى قائل نيستيد؟ بى صبرانه منتظر شنيدن پاسخهاى مستدل و مبرهن اهل سنّت به پرسشهاى مطرح شده فوق هستيم.

 

 

 

خدا و رسول‏اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم داور نهايى؛

 

در رابطه با نظرات اهل سنّت و پرسشهاى طرح شده، مناسب است اندكى ‏در قرآن كريم تأمّل نماييم. قرآن كريم به صراحت بيان مى‏كند كه اطاعت تنها ازآن خدا و رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم است و مرجع نهايى در حلّ اختلافات و تنازعات فقط آنان هستند. بنابر اين اجتهاد در مقابل نص صريح رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم سخنى ياوه‏ و گزاف است. در اين باره در قرآن كريم آمده است:

 

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن ‏تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ ‏الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً»(28).

 

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الامر [اوصياى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم] را و هر گاه در چيزى ‏نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم باز گردانيد و از آنها داورى ‏بطلبيد اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد. اين كار براى شما بهتر است، و عاقبت و پايانش نيكوتر است.

 

و در آيه‏اى ديگر آمده است؛

 

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ‏ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ وَيُرِيدُالشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيداً»(29).

 

آيا نديدى كسانى را كه گمان مى‏كنند به آنچه از كتابهاى آسمانى كه بر تو و به آنچه پيش از تو نازل شده ايمان آورده‏اند، ولى مى‏خواهند براى داورى نزد طاغوت و حكّام باطل بروند؟ با اينكه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كافر شوند. امّا شيطان مى‏خواهد آنان را گمراه‏كند و به بيراهه‏هاى دور دستى بيفكند.

 

بر اساس منطق قرآن كريم، كسانى كه از حكم خدا و رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم‏ سرپيچى كنند طاغوت(30) هستند لذا وظيفه مؤمنين واقعى اين است كه در موارد اختلاف به خدا و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم رجوع كنند و پذيرش هر حكمى به جز حكم آنان‏ پيروى از طاغوت است. در يك كلام حاكم نهايى در احكام الهى، قرآن كريم و يانص رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم مى‏باشد.

 

مبناى اجتهاد علما مسائل ظنّى مى‏باشد؛ در نتيجه حاصل اجتهاد نيز امرى پيش از ظنّ و گمان نمى‏باشد. حال چگونه اهل سنّت اجتهاد ظنّى را در مقام كلام صريح وحى يعنى سخن رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم كه قطعى و يقينى است قرار مى‏دهند؟!

 

درخواست حكم از غير از خدا و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم حكم خواستن از طاغوت ‏است و نتيجه‏اى جز گمراهى، ضلالت و ظلم به نفس در پى ندارد.

 

بعثت رسول خاتم صلى الله عليه وآله وسلم براى اطاعت مردم از دستورات ايشان است، حال اگر كسى از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم پيروى نكند و به اجتهاد خود عمل كند مى‏تواند مؤمن و يا عادل باشد؟!

 

در آيه‏اى ديگر تصريح شده است كه ايمان راستين مشروط به پذيرش و تسليم بدون چون و چرا در برابر حكم رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم مى‏باشد.

 

«فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي ‏أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيماً»(31).

 

به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اينكه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند، و پس از داورى تو، در دل ‏خود احساس ناراحتّى نكنند و كاملاً تسليم باشند.

 

در آيه‏اى ديگر آمده است:

 

«مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ»(32).

 

آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد و اجرا كنيد و از آنچه نهى‏ كرده خود دارى نماييد و از مخالفت خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است.

 

و در آيه‏اى ديگر نيز آمده است:

 

«قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ‏ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»(33).

 

بگو: اگر خدا را دوست مى‏داريد از من پيروى كنيد، تا خدا نيز شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد و خدا آمرزنده مهربان است.

 

اهل سنّت آيات فوق را چگونه تفسير مى‏كنند تا با مبانى اعتقادى آنان در تعارض نباشد؟ در تمام آيات فوق تصريح شده است كه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم داراى‏ مقام رسالت و امامت هستد و فرمانرواى مطلق و حاكم نهايى ايشان مى‏باشند. آيا صحابه‏اى كه در صدر اسلام در برابر حكم صريح خداوند متعال مقاومت كردند و از هيچ امرى براى تخلّف، فروگذار نكردند و راه را به گونه‏اى منحرف كردند كه ‏امروز شاهد هستيم. مى‏توانند در زمره عدول قرار گيرند؟!

 

در مقابل گفتار صريح رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم عَلَم اجماع(34) بلند كردن و سازمخالف نواختن به چه معنا مى‏باشد؟ نظرات اهل سنّت در رابطه با عدالت‏ صحابه، هيچ تكيه گاهى از قرآن و حديث ندارد؛ بلكه صريح قرآن و روايات معتبربر خلاف نظرات آنان مى‏باشد.

 

 

 

اهل سنّت و تحريف روايات؛

 

اهل سنّت گاهى مجبور مى‏شوند براى اثبات عقايدشان در احاديث متواتر كه اهل سنّت و شيعه بر ثبت و ضبط آن اتّفاق دارند، تحريف ايجاد كنند. به ‏عنوان نمونه در روايتى معتبر و متواتر آمده است كه رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند:

 

«إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه وعترتي ولن يفترقا حتّى يردا عليّ ‏الحوض»(35).

 

من در ميان شما دو امر گرانبها به جا مى‏گذارم؛ كتاب خداوند و اهل‏ بيتم و اين دو از هم جدا نمى‏شوند و در حوض كوثر بر من وارد مى‏شوند.

 

روايت فوق را تحريف كرده‏اند و به جاى كلمه «عترتي»، «سنّتي» آورده‏اند(36).

 

تمام محدّثين روايت نخست را صحيح مى‏دانند و روايت دوّم را روايتى ‏ضعيف مى‏دانند و تمام رجال سند روايت دوّم را تضعيف كرده‏اند(37).

 

حال بنا را بر اين بگذاريم كه يكى از آن دو امر گرانبها سنّت ‏رسول‏ اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم است و پيروى از آن موجب عدم گمراهى مى‏گردد. از اهل سنّت‏ مى‏پرسيم، سنّت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم چه بود و آيا شما به آن عمل مى‏كنيد؟

 

يكى از سنّتهاى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم اين بود كه اگر براى چند روزى مى‏خواستند به مكانى بروند و از مدينه خارج شوند كسى را به عنوان جانشين به جاى خود انتخاب مى‏كردند. چگونه است كه ايشان براى مفارقت هميشگى از دنياى فانى ‏كسى را انتخاب نكردند؟

 

1) سوره نساء، آيه 115.

 

2) مفردات الفاظ القرآن، صفحه 271.

 

3) بحار الانوار، جلد 17 صفحه 352.

 

4) التّبيان في تفسير القرآن، جلد 3 صفحه 328، منابع اهل سنت تفسير فخر رازى، جلد 11صفحه 43.

 

5) براى اطّلاع بيشتر به جزوه شماره 29 صفحات 14 – 18 رجوع كنيد.

 

6) سوره بقره، آيه 14.

 

7) سوره نساء، آيه 65.

 

8) استدلال كامل مالك بن انس در جزوه شماره 47 آورده شده است.

 

9) امروزه متأسفانه نظريّه پردازانى پيدا شده‏اند كه به دنبال قدرت‏اند و پيروانى را مى‏پسندند و مى‏جويند كه برهان و دليل نخواهند. آنها مخاطبان چشم و گوش بسته را بيشتر دوست ‏مى‏دارند. در اين سلسله مباحث با استدلال و برهان تمام نظراتمان را مستدل نمودايم و با استنادات علمى، منطقى و برهانى از قرآن كريم و كتب روايى اهل سنّت به بيان عقايد خود پرداختيم و آمادگى داريم همين كرسى را به كسانى تحويل دهيم كه با برهان واستدلال به رد و نقض سخنانمان بپردازد. امّا متأسّفانه آنچه كه تا كنون از اهل سنّت در كتب ‏و فيلم پيامهاى تلفنى و تصويرى يافته‏ايم جز فحش، ناسزا و احساسات نبوده است.

 

10) صحيح بخارى، جلد 1 صفحه 37، مسند احمد، جلد 1 صفحه 336 و صحيح مسلم، جلد5 صفحه 75.

 

11) از منابع اهل سنّت بنگريد به الطبقات الكبرى، جلد 2 صفحه 242 و فتح البارى، جلد 8 صفحه 101.

 

12) سوره نجم، آيات 1 – 7.

 

13) سوره نساء، آيه 105.

 

14) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 1 صفحه 163، كنز العمّال، جلد 5 صفحه 680 و تاريخ مدينة دمشق، جلد 39 صفحه 158.

 

15) بحار الانوار، جلد 31 صفحه 366 و از منابع اهل سنّت بنگريد به الاستيعاب، جلد 3 صفحه 1098 والوافي بالوفيات، جلد 21 صفحه 178.

 

16) سوره احزاب، آيه 36.

 

17) سوره نور، آيه 52.

 

18) از منابع اهل سنّت بنگريد به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6 صفحه 52.

 

19) براى اطّلاع بيشتر از اين واقعه به جزوه شماره 32 صفحه 7 و جزوه شماره 34 صفحه 12رجوع كنيد.

 

20) البداية والنهاية، جلد 4 صفحه 191 و تاريخ طبرى، جلد 2 صفحه 278.

 

21) سوره انفال، آيه 49.

 

22) سوره آل عمران، آيه 154.

 

23) سوره آل عمران، آيه 144.

 

24) براى آگاهى بيشتر رجوع كنيد به جزوه شماره 29 صفحه 17.

 

25) تلاشمان بر اين است كه در مباحث اعتقادى با اهل سنّت جانب ادب و احترام طرف مقابل‏ را مراعات نماييم.

 

26) نا گفته روشن است كه اهل سنّت براى تمام صحابه چنين احترامى نمى‏گذارند و منظور آنان از صحابه گروه محدودى مى‏باشند، امّا براى اينكه بتواند حرمت همان چند نفر را حفظ كنند مجبور به كلّى گويى شده‏اند، در حقيقت آنان فقط نسبت‏ به چند نفر خاص ‏تعصّب دارند.

 

27) براى آگاهى بيشتر و اطّلاع از اجتهادات برخى از صحابه در برابر قرآن كريم و نظر صريح ‏رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم به كتاب النص و الاجتهاد مرحوم شرف الدين مراجعه شود.

 

28) سوره نساء، آيه 59.

 

29) سوره نساء، آيه 60.

 

30) طاغوت تنها به معناى حكومت همراه با جبر و تهديد نمى‏باشد.

 

31) سوره نساء، آيه 65.

 

32) سوره حشر، آيه 7.

 

33) سوره آل عمران، آيه 31.

 

34) شيخ انصارى قدس سره در مورد نظر اهل سنّت در رابطه با اجماع مى‏گويد: هم الأصل له وهو الاصل لهم (فرائد الأصول، جلد 1 صفحه 184) اساس اجماع از اهل سنّت است و اساس‏ و بناى اهل سنّت بر اجماع استوار است.

 

35) عيون اخبار الرضا عليه السلام، جلد 1 صفحه 68، بحار الانوار، جلد 5 صفحه 21، از منابع اهل ‏سنّت بنگريد به: صحيح مسلم، جلد 7 صفحه 123، مسند احمد، جلد 3 صفحه 17،مستدرك حاكم، جلد 3 صفحه 148، كنز العمّال، جلد 1 صفحه 186 و تفسير ابن كثير، جلد 4 صفحه 122.

 

36) السنن الكبرى، جلد 10 صفحه 114.

 

37) براى اطّلاع بيشتر به كتاب خلاصة عبقات الانوار، جلد 1 رجوع شود.

 

 

 


جستجو