اعتقاد اهل سنّت ، به عدالت كلّ صحابه بود . اين اعتقاد موجب شده است كه آنان در مورد عصمت انبياء عليهمالسلام ، خصوصا عصمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دچار اشتباه بزرگى شوند . آن چه كه تاريخ و روايات ، ثبت كرده است ؛ حتّى در كتاب صحيح بخارى و مسلم نيز روايت شده ، اين است كه بعضى از صحابه در مواردى با رأى و قول پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مخالفت ونزاع برخاستند و قول ايشان را رد كردند[1] . عقيده ما اين است كه كسى كه داراى ملكه و صفت عدالت است ، نمىتواند با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ـ كه داراى مقام عصمت است ـ به مخالفت برخيزد. اگر از او مخالفتى نيز مشاهده شد ، قطعا قادح عدالت او بوده و او را از عدالت ساقط مىكند . به هر حال اهل سنّت دو راه بيشتر ندارند ؛ يا بايد مقام عصمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را انكار كنند تا بدين وسيله بگويند مخالفت با ايشان مشكلى ندارد و ضررى به عدالت نمىزند ـ كه البتّه انكار عصمت با نص صريح قرآن اختلاف آشكار دارد ـ و يا بايد از ادّعاى خود ـ كه عدالت همه صحابه مىباشد ـ دست كشيده و عدالت آنان را انكار كنند . البتّه بايد به همه لوازم اين قول ملتزم شوند ؛ يعنى بگويند در ميان صحابه افرادى فاسق هم موجود بودند به خصوص آنهايى كه با قول و رأى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مخالفت كردند . ناگفته نماند كه عصمت را نمىتوانند انكار كنند چون قطعا با مخالفت شيعيان و اهل دقّت مواجهمىشوند و مىتوان آنها را متّهم به مخالفت با نصّ صريح قرآن نمود . به همين دليل براى اينكه بر مقام عصمت و ادّعاى خود ؛ يعنى عدالت صحابه تحفّظ كرده باشند به خيال خود راه ميانه را برگزيدند . به اين صورت كه مقام عصمت را به تلقّى و ابلاغ وحى محدود كردند و قائل شدند كه ممكن است پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در اداره امور به اجتهادات و افكار شخصى خود مراجعه كنند لذا احتمال اشتباه مىرود و اين احتمال اشتباه مواردى را پديد آورد كه صحابه با ايشان به مخالفت برخاستند و به نوعى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به اشتباه خود واقف كردند . به هر جهت اهل سنّت با اين قول ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در معرض احتمال كج فهمى و نفهميدن قرار دادند و گفتهاند بعضى از اصحاب در پارهاى از امور مصالح را بهتر از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درك مىكردند لذا در اجتهاد خود اشتباه نمىكردند[2] .
بررسى ادلّه اهل سنّت ؛
اهل سنّت براى اين ادّعاى خود دلايلى را ذكر كردهاند كه ما در اين مجال كوتاه به نقل و نقد برخى از آنها مىپردازيم .
دليل اول ؛
اين دليل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را يكى از مجتهدين مىداند و قائل است پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در بسيارى از امور كه وحى نازل نمىشد براى استنباط احكام به افكار خويش مراجعه فرمودند لذا طبيعتا اگر مبانى اجتهاد ايشان غلط بود در حكمى هم كه صادر مىكنند دچار اشتباه مىشدند . استناد دليل اول به اين آيه شريفه سوره نساء است :
«وَإِذَا جَاءهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلاَّ قَلِيلاً»[3] .
و هنگامى كه خبرى از پيروزى يا شكست به آنها برسد آن را شايع مىسازند در حالى كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايان باز گردانند از ريشههاى مسائل آگاه خواهند شد . و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود جزء عدّه كمى همگى از شيطان پيروى مىكرديد .
اهل سنّت گفتهاند منظور از كلمه « يستنبطونه » در آيه شريفه « اجتهاد » مىباشد[4] ؛ يعنى اگر مردم در مشكلها و سختىها به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اولى الأمر مراجعه كنند آنها استنباط و اجتهاد مىكنند و مشكل را حل مىكنند . پس اين استدلال مبنى بر اين مطلب است كه استنباط را به معناى اجتهاد بگيريم . اجتهاد يعنى رسيدن به مطلبى از طريق ظنّ و گمان . اگر دانشمندى به مطلبى علم و يقين داشت ديگر نيازى به اجتهاد ندارد . اجتهاد فقط در جايى است كه دسترسى به واقع و قطع ، مشكل مىباشد[5] .
نقدى بر اين استدلال ؛
روشن شد كه تمام بودن دليل اول بستگى به اثبات معنى مورد نظر از كلمه استنباط دارد . داراى دو معنى مىباشد ؛
1 ـ معنى اول ؛ معناى جديد كه در دورههاى اخير مشهور شد و به اصطلاح متأخّر از عصر وحى مىباشد . استنباط به اين معنى يعنى به دست آوردن مطلب و نتيجهاى از طرق ظنّى و اجتهادى .
2 ـ معنى دوم ؛ معناى لغوى ، كه از زمان وحى تا كنون موجود است . طبق اين معنى استنباط يعنى بيرون كشيدن مطلب و به دست آوردن آن طبق مبانى علمى و قطعى كه در دست مىباشد . اين معنا ربطى به ظن و گمان ندارد . اهل سنّت براى اثبات مدّعاى خود استنباط را به معناى اول حمل مىكنند ، امّا ادّعاى ما چنين است كه استنباط در فرهنگ قرآن به معناى دوم حمل مىشود و بر مدّعاى خود شاهد و گواهى اقامه مىكنيم.
شاهد بر ادّعاى ما ؛
شاهد بر اين مطلب ، صدر همين آيه مبارك مىباشد . امنيّت مسلمانان دائما به علّت اختلافات قبيلهاى در مخاطره بود . به محض اين كه خبر مىرسيد فلان قبيله قصد حمله دارد ، مسلمانان شروع به سر و صدا و داد و فرياد مىكردند كه واى امنيّت ما به خطر افتاد ! نمىدانيم چه كنيم ! لذا قرآن در چنين مواردى دستور مىدهد به جاى بلوا و اضطراب ، به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اولى الأمر عليهمالسلام مراجعه كنيد چون آنها به جوانب كار آگاهى كافى داشته و با علمى كه دارند ريشه مطلب را به دست آورده و آن را حل مىكنند ؛ لذا در ادامه آيه آمده كه «وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ …» يعنى خداوند به شما تفضّل و بخشش كرده و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اولى الأمر عليهمالسلام را عنايت كرده و اگر چنين مشكلى پيش آمد ؛ تدبير امور و علاج مشاكل را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اولى الأمر عليهمالسلام بخواهيد . علم تدبير امور در مسائل سياسى و اقتصادى و غيره همه به دست ايشان است و آنها از روى علم صحبت مىكنند نه با ظنّ و گمان ؛ زيرا آيه مىفرمايد : «لَعَلِمَهُ الَّذِينَ …» اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم صرفا مجتهد بودند ؛ معنى نداشت كه خداوند علم را به ايشان نسبت بدهد ؛ زيرا هيچ مجتهدى نمىتواند ادّعاى علم و قطع به مطلبى كند . نهايتا مىگويد من طبق ادلّهاى كه در دست داشتم اطمينان به اين مطلب پيدا كردهام . لذا تعليل در ذيل اين آيه نيز دلالت بر اين مطلب دارد كه منظور از استنباط همان معناى لغوى مىباشد .
شاهدى ديگر بر ادّعاى ما ؛
شاهد ديگر كلمه « اولى الأمر » مىباشد . البتّه اهل سنّت منظور از اولى الأمر را هر سلطان و حاكمى كه بر مردم حكومت مىكند[6] ، مىدانند ولى با توجّه به مواردى كه كلمه « امر » در قرآن به كار رفته به اين نكته مىرسيم كه منظور از اولى الأمر كه در مواردى خداوند امر را به آنها عرضه مىكنند همان معصومين عليهمالسلام مىباشند . آگاهى معصومين عليهمالسلام بر امور از راه علم الهى است نه از طريق ظنّ و اجتهاد به معنى مصطلح امروزى .
موارد كاربرد كلمه امر در قرآن ؛
1 ـ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ»[7] .
اى كسانى كه ايمان آوردهايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت پيامبر خدا و اولى الأمر را .
در اين آيه همان طور كه دستور به اطاعت از خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمده ؛ اطاعت از اولى الأمر عليهمالسلام را در كنار اين دو آمده . حال آيا خداوند دستور به اطاعت هر كسى را مىدهد ؟! و ثانيا منظور از امر چيست كه اين افراد ولايت آن امور را به دست دارند ؟ اين امر همان امرى است كه مكرّر در قرآن آمده است :
2 ـ در سوره قدر ،
«تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ»[8] .
فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان براى تقدير هر كارى نازل مىشوند .
در شب قدر ، ملائكه و روح از مقام خود تنزّل مىيابند و چيزى كه عنوان امر دارد را به زمين مىآورند . اين امر به معنى تقدير و قضا و قدر يك ساله عالم و هر آنچه كه قرار است در اين يكسال اتّفاق بيافتد ، مىباشد حال سؤال اين است اين امر به دست چه كسى سپرده مىشود و ولىّ اين امر چه كسى است ؟ جواب اين سؤال واضح است ؛ زيرا در شب قدر بايد به وجود مقدّس امام زمان (عجّل اللّه فرجه الشريف) عرض ارادت كرده و به ايشان متوسّل شويم؛ زيرا ايشان مهبط نزول مقدرات الهى مىباشند. ولايت اين امر به عهده ايشان مىباشد .
3 ـ در سوره مباركه يس خداوند مىفرمايد :
«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»[9] .
فرمان او چنين است كه هرگاه چيزى را اراده كند تنها به آن مىگويد موجود باش ، آن نيز بى درنگ موجود مىشود .
4 ـ خداوند در سوره مباركه دخان مىفرمايد :
«إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ * فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ»[10] .
كه ما آن را در شبى پر بركت نازل كرديم ما همواره انذار كننده بودهايم
در آن شب هر امرى بر اساس حكمت الهى تدبير و جدا مىگردد .
نتيجه كلى از اين آيات ؛
اگر اين آيات را در كنار يكديگر قرار دهيم به اين نتيجه مىرسيم كه اولى الأمر كسانى هستند كه با علم و دانش الهى به همه امور اشراف دارند . اگر خداوند مىفرمايد ما در قرآن هر امر حكيمى را آوردهايم ؛ تعيين موارد امر حكيم به دست كيست ؟ آيا به دست كسى است كه حتّى در امور شخصى خود دچار مشكل است و به خيلى از امور علم ندارد ؟! يا به دست انسان عالم و وارستهاى است كه علم قطعى و يقينى دارد ؟ وقتى امر خدا بر اين افراد نازل مىشود نمىتواند از علوم ظنّى و گمانى باشد . امرى كه از جانب خدا آمد مسلّما از علوم قطعى و يقينى است . وقتى كه در شب قدر همه امور بر آنها نازل مىشود مسلّما بر همه امور آگاهى و علم دارند . از سوى ديگر چگونه مىشود كه خداوند توبيخ نموده و دستور مىدهد «وَلَوْ رَدُّوهُ …» به كسانى رجوع كنيد كه علم آنها ظنّى و گمانى مىباشد ؟ مسلّما بايد دستور رجوع به كسانى بدهند كه علم و دانش آنان بر اساس پايههاى مستحكم علمى باشد .
مثال روشن ؛
انسانى كه مريض است و مىخواهد براى مداوا نزد پزشك برود ؛ سعى مىكند دكترى را انتخاب كند كه نسخه اشتباه براى او تجويز نكند . اين بيمار اگر مطمئن شد كه دكتر به جاى نسخه كمر درد براى او نسخه سردرد تجويز مىكند به هيچ وجه براى مداوا به او مراجعه نمىكند . خدا هم دستور رجوع به كسى كه بر پايه ظنّ و گمان صحبت مىكند و ممكن است اشتباه كند را نمىدهد ؛ بلكه دستور مىدهد به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اولى الأمرى عليهمالسلام مراجعه كنيد كه در شب قدر امور بر آنها نازل شده و بر پايه علم رأى مىدهند نه محتملات و ظنيّات .
اگر كسى قائل شود كه خداوند چنين دستورى به بندگان مىدهد ؛ يعنى ما را مجبور كرده به شخصى رجوع كنيم كه گاهى ما را به راه راست هدايت مىكند و گاهى هم اشتباه مىكند و انسان را به بيراهه مىبرد ؛ مسلّما خداى خود را نشناخته و در خداشناسى سرگردان است . پس از او بعيد نيست كه در نبوّت هم مشكل داشته باشد و از آيات قرآن استفادههايى كند كه از انسان معمولى بعيد است چه رسد به كسى كه ادّعاى دانش و علم مىكند . چنين شخصى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
را مانند روات و مجتهدين مىداند و در نهايت اگر مجبور شد مىگويد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فقط در مقام تلقّى و ابلاغ وحى معصوم است . چنين شخصى فرق ميان علم حصولى و حضورى و لدنىّ را درك نمىكند .
نقد جصّاص و ديگر علماى اهل سنّت ؛
اين افراد تنها چيزى كه براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قائل شدند اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فقط مقام تلقّى و ابلاغ وحى را دارا مىباشند . براساس آيات قرآن موجودات ديگرى هم هستند كه به آنها وحى مىشود . خداوند مىفرمايند :
«وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ»[11] .
و پروردگار توبه زنبور عسل وحى نمود كه از كوهها و درختان و داربستهايى كه مردم مىسازند خانه هايى برگزين .
از سوى ديگر با توجّه به اين مبناى اهل سنّت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم العياذ باللّه شأن و مقام فوق العادهاى نخواهند داشت اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تنها حامل وحى مىباشند چرا در قرآن به ايشان دستور داده شده كه موارد اختلاف را براى مردم بيان كنند ؟ به اين آيه قرآن دقّت فرماييد :
«وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»[12] .
ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف دارند براى آنها روشن كنى و اين قرآن مايه هدايت و رحمت است براى قومى كه ايمان مىآورند .
كسى امور را براى مردم بيان و روشن مىكند كه خودش به آن علم و قطع داشته باشد اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به امور ، ظنّ و گمان داشتند ، بيان كردن معنى ندارد و اگر قرار باشد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هم از روى اجتهاد و نظر شخصى امور را بيان كنند؛ هر مجتهدى مىتواند اين كار را انجام دهد و معنى نداشت كه تنها به ايشان اين دستور داده شود . اگر ايشان فقط حامل وحى مىباشند دستور رجوع به ايشان در منازعات و مرافعات چه معنايى دارد ؟
«فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ»[13] .
و هر گاه در چيزى نزاع داشتيد آن را به خدا و پيامبر باز گردانيد اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد .
ايشان در اين منازعات بر چه اساسى حكم صادر مىكنند ؟ با علم ظنّى امر به رجوع به ايشان معنى ندارد . خداوند متعال در آيهاى ديگر از قرآن مىفرمايند :
«إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ * لاَّ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»[14] .
به راستى كه آن قرآن كريمى است كه در كتاب محفوظى جاى دارد و جز پاكان نمىتوانند به آن دست زنند .
اين قرآن كتابى است كه فقط مطهّرون به آن دسترسى دارند البتّه معنى آيه تنها اين نيست كه بدون وضو نمىتوان به قرآن دست زد ، بلكه معنى آن فراتر از اين است و آن اينكه تنها اذهانى به مفاهيم حقيقى قرآن دسترسى دارند كه هيچ آلودگى ، خباثت ، انحراف و اشتباهى در آنها نباشد و طاهر محض باشند . آيه ديگر قرآن مىفرمايد :
«مَّا فَرَّطْنَا فِي الكِتَابِ مِن شَيْءٍ»[15] .
هيچ چيز را در اين كتاب فرو گذار نكرديم .
اگر همه چيز به طور مطلق در قرآن موجود است بيان آن به دست كيست و چه كسى مىتواند اين مطالب را براى ما روشن كند ؟ آيا او كسى به جز صاحب علم لدنّى و وحيانى است ؟ باز در ايه ديگر قرآن آمده:
«يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاء وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»[16] .
خداوند هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مىكند و امّ الكتاب نزد اوست .
بيان « امّ الكتاب » به دست كيست و چه كسى بايد بيان كند كه منظور خدا از امّ الكتاب چيست ؟ آيا مبيّن آن غير از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اولى الأمر عليهمالسلام هستند ؟
آيه ديگر قرآن مىفرمايد :
«وَمَا يَعْزُبُ عَن رَّبِّكَ مِن مِّثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّمَاء وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذَلِكَ وَلا أَكْبَرَ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ»[17] .
و هيچ چيز در آسمان و زمين از پروردگار تو مخفى نمىماند حتّى به اندازه سنگينى ذرهاى و نه كوچكتر و نه بزرگتر از آن نيست مگر اينكه در كتابِ آشكار ثبت است .
حتّى كوچكترين موارد كه از مثقال هم كمتر باشد در قرآن آمده و از بيان چيزى فروگذار نكرده . بيان اين همه مطالب به دست كيست ؟ اين شخص چه كسى است كه بايد معارف را از منبع وحى دريافت كند و براى انسانها بيان كند آيا مىتواند شخصى به غير از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اولى الأمر كه معصومين عليهمالسلام هستند ، باشد ؟!
مرحوم فيض قدسسره در تفسير قرآن روايتى از رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم نقل نموده است ،
« إنّ للقرآن ظهرا وبطنا ولبطنه بطنا إلى سبعة اَبطن »[18] .
براى قرآن ظاهر و باطنى است و براى باطن آنها هفت باطن وجود دارد .
نتيجه كلّى از اين آيات ؛
واقعا چه كسى مىتواند به اين همه حقايق برسد ؟ مطمئنّا تنها كسى را قدرت و توان رسيدن به اين حقايق است كه داراى علم وحيانى و علم حصولى باشد و مراتب عاليه از تلقّى وحى را گذرانده و داراى علم لدنّى باشد . پس ادّعاى جصّاص و ديگر علماى اهل سنّت كه مبتنى بر اين آيه بود باطل شده و نمىتوان به وسيله اين آيه ثابت كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم داراى علم ظنّى و گمانى بودهاند و مانند ديگر
مجتهدين اجتهاد مىكردند .
بررسى دليل دوم اهل سنّت ؛
يكى ديگر از ادلّه اهل سنّت ـ مخصوصا جصّاص ـ استدلال به آيه شريفه سوره انبياء است . در اين آيه آمده است :
«فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً»[19] .
ما حكم آن را به سليمان فهمانديم و به هر يك از آنان شايستگى داورى و علم فراوان داديم .
اهل سنّت چنين استدلال مىكنند كه طبق اين آيه ، سليمان و داود عليهماالسلام طبق افكار خود اجتهاد كردند و هر كدام از اين دو پيامبر عليهماالسلام به نتيجهاى رسيدند كه ديگرى نرسيد ؛ پس انبياء عليهمالسلام هم اجتهاد مىكردند و گاهى هم دچار اشتباه مىشدند[20] .
نقدى بر اين استدلال ؛
براى روشن شدن مفهوم آيه ، به ناچار داستان اين آيه را نقل مىكنيم. اصل ماجرا از اين قرار است كه در ميان قوم بنى اسرائيل سنتى بود كه اگر هنگام شب گوسفندان از جاى خود خارج شده و براى چريدن به باغ و كشتزار مردم هجوم برده و از آن مىخوردند ؛ صاحب باغ مىتوانست به جاى خسارت ، صاحب گوسفندان شود . اراده خداوند بر اين تعلّق گرفته بود كه اين سنّت را از بين ببرد . روزى چنين اتّفاقى افتاد و دو طرف دعوا براى قضاوت خدمت داود و سليمان عليهماالسلام رسيدند . منابع روايى ماجرا را چنين حكايت مىكند ،
« عن معاوية بن عمّار عن أبي عبداللّه عليهالسلام قال : إنّ الإمامة عهد من اللّه عزّوجلّ معهود لرجال مسمّين ليس للإمام أن يزويها عن الّذي يكون من بعده ؛
به درستى كه امامت عهدى تخلّفناپذير از جانب خداوند متعال براى مردانى مشخص مىباشد كه هيچ امامى نمىتواند اين مقام را از شخص بعدى دور نگه دارد .
إنّ اللّه تبارك وتعالى أوحى إلى داود عليهالسلام أن اتّخذ وصيا من أهلك فانّه قد سبق في علمي أن لا اُبعث نبيّا إلاّ وله وصيّ من أهله ؛
به درستى كه خداوند متعال به داود وحى كرد كه از اهل بيت خود جانشينى انتخاب كن . پس به درستى كه در علم من ثبت شده كه پيامبرى را مبعوث نمىكنم مگر اينكه از اهل بيت او جانشينى باشد .
وكان لِداود عليهالسلام أولاد عدّة وفيهم غلام كانت اُمّه عند داود وكان لها محبّا فدخل داود عليهالسلام عليها حين أتاه الوحي فقال لها :
و داود فرزندان زيادى داشت ، و يكى از آنها فرزند زنى بود كه داود او را دوست داشت پس وقتى كه به او وحى شد نزد آن زن رفت و گفت :
إنّ اللّه عزّوجلّ أوحى إليّ أن أتّخذ وصيّا من أهلي فقالت له امرأته : فليكن إبني ؟ قال : ذلك أريد وكان السابق في علم اللّه المحتوم عنده أنّه سليمان ؛
خداوند متعال به من دستور داده جانشين خود را انتخاب كنم آن زن گفت : حتما پسر من جانشين توست داود گفت : من هم او را انتخاب مىكنم و نزد خداوند نيز سليمان جانشين او بود .
فأوحى اللّه تبارك وتعالى إلى داود عليهالسلام : أن لا تعجل دون أن يأتيك أمري فلم يلبث داود عليهالسلام أن ورد عليه رجلان يختصمان في الغنم والكرم فأوحى اللّه عزّوجل إلى داود أن أجمع ولدك فمن قضى بهذه القضيّة
فأصاب فهو وصيّك من بعدك فجمع داود عليهالسلام ولده فلمّا أن قصّ الخصمان قال سليمان عليهالسلام ؛
پس خداوند به داود وحى كرد كه داود در اين مورد عجله نكن . زمانى نگذشت كه دو مرد بر داود وارد شدند در حالى كه در مورد باغ و گوسفند با هم نزاع داشتند . پس خداوند دستور داد فرزندان خود را جمع كن و هر كدام در مورد اين جريان حكم صواب صادر كرد او جانشين توست . پس داود فرزندان خود را جمع كرد و وقتى دو طرف جريان را تعريف كردند ، سليمان گفت :
يا صاحب الكرم متى دخلت غنم هذا الرجل كرمك ؟ قال : دخلته ليلاً قال : قضيت عليك يا صاحب الغنم ! بأولاد غنمك وأصوافها في عامك هذا ثمّ قال له داود : فكيف لم تقض برقاب الغنم وقد قوّم ذلك علماء بني إسرائيل وكان ثمن الكرم قيمة الغنم ؟ فقال سليمان : إنّ الكرم لم يجتثّ من أصله وإنّما أكل حمله وهو عائد في قابل فأوحى اللّه عزّوجل إلى داود : أنّ القضاء في هذه القضيّة ما قضى سليمان به ، يا داود أردت أمرا وأردنا أمرا غيره ؛
اى صاحب باغ ، اين گوسفند چه زمانى وارد باغ شد ؟ گفت : در شب . سليمان فرمود : اى صاحب گوسفند : تا يك سال برّهها و پشمهاى اين گوسفند از آنِ صاحب باغ مىباشد . پس داود به سليمان گفت : چرا طبق حكم علماى بنى اسرائيل خود گوسفند را به او ندادى ؟ سليمان گفت : به درستى كه تنها از ثمره آن باغ خورده شده و اصل آن باقى است در حالى كه ثمره در سال بعد بر مىگردد . پس خداوند به داود وحى كرد كه سليمان به درستى قضاوت كرد . و تو در مورد جانشينى چيزى اراده كردى و ما چيز ديگرى .
فدخل داود على امرأته فقال : أردنا أمرا وأراد اللّه عزّوجل أمرا غيره ولم يكن إلاّ ما أراد اللّه عزّوجل فقد رضينا بأمر اللّه عزّوجلّ وسلّمنا . وكذلك الأوصياء عليهمالسلام ليس لهم أن يتعدّوا بهذا الأمر فيتجاوزون صاحبه إلى غيره»[21].
پس داود نزد آن زن آمده و گفت : ما امرى خواستيم و خداوند امر ديگرى اراده كرده بود ، و امرى نخواهد بود مگر آنكه خداوند آن را اراده كرده باشد ، و ما هم به حكم او راضى هستيم و تسليم مىشويم . همچنين اوصيا و امامان عليهمالسلام ديگر نمىتوانند در اين مورد تعدّى كنند و امامت را به غير صاحب آن بسپارند .
حال با توجّه به اصل ماجرا براى توضيح بيشتر مراجعه به آيه مىكنيم . در آيه قبل از آيه محلّ بحث خداوند مىفرمايند :
«وَدَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ»[22] . و داود و سليمان را به خاطر بياور هنگامى كه درباره كشتزارى كه گوسفندان بى شبان قوم شبانگاه در آن چريده و آن را تباه كردند داورى مىكردند و ما بر حكم آنان شاهد بوديم .
قرآن مجيد جريان قضاوت اين دو پيامبر عليهماالسلام را در مورد باغى كه خسارت ديده بود نقل مىكند . عرب زبانها به گوسفندى كه در شب به چراگاه مىرود «نفش» مىگويند[23] امّا اگر در روز به چراگاه برود به آن «رعى» مىگويند[24] . به هر جهت خداوند مىفرمايد ما شاهد حكم آنها بوديم ؛ يعنى مجلس حكم زير نظر ما بود . لذا قبل از اينكه به داود چيزى را بگوييم به سليمان فهمانديم كه چه بگويد . به همين جهت هر نظرى كه سليمان داد از اجتهادات ظنّى و شخصى خودش نبود ، بلكه از طريق وحى به او فهمانديم . از طرفى داود در اين قضيه حكم و رأيى صادر نكرد كه بگوييم هر كدام اجتهاد مجزايى داشتند و دو حكم با هم مخالف بود[25] . نكته ديگر اينكه خداوند نسبت فهم و علم را به خود سليمان نمىدهد بلكه مىفرمايد ما به او فهمانديم و ما به همه انبياء عليهمالسلام از طريق وحى علم و حكمت مىآموزيم .
سخن پايانى ؛
تمام اين سخنان ـ كه بطلان آنها واضح است ـ ناشى از اين است كه اهل سنّت ، اهل بيت عليهمالسلام عصمت و طهارت را رها كرده و مىخواهند تمام مشكلات و امور را تنها با قرآن حلّ كنند در حالى كه فهميدن آيات قرآن خود ، كار بسيار مشكلى است امام كاظم عليهالسلام مىفرمايند :
« إنّما يعرف القرآن من خوطب به »[26] .
قرآن را مىشناسد كسى كه مخاطب آن قرار گرفته است .
پس ما براى اينكه گمراه نشويم بايد طبق حديث ثقلين به قرآن و اهل بيت عليهمالسلام با يكديگر و نه جداگانه تمسك بجوييم تا از راه حق و حقيقت منحرف نشويم .
« والسّلام عليكم ورحمة اللّه وبركاته »
خودآزمايى ؛
1 منشأ اعتقاد اهل سنّت به بروز خطا از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چيست ؟
2 اهل سنّت براى اثبات ادّعاهاى خود عصمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و خطاهاى منسوب به ايشان را چگونه جمع كردهاند ؟
3 وجه استدلال اهل سنّت به آيه 83 سوره نساء براى اثبات خطاى صلى الله عليه و آله و سلم در اجتهاداتشان چيست ؟
4 استدلال به آيه 83 سوره نساء چگونه رد مىشود و آيا شاهدى بر رد آن وجود دارد ؟ توضيح دهيد .
5 دو مورد از موارد كاربرد معنى « امر » در قرآن را بيان كنيد .
6 از جمع بندى آيات مربوط به امر به چه نتيجه كلّى مىرسيم ؟
7 معنا و مفهوم ادّعاى جصّاص و ساير علماء اهل سنّت چيست ؟
8 آيه شريفه « لا يسمه إلاّ المطهّرون » به چه معنا است ؟
9 وجه استدلال اهل سنّت به آيه 79 سوره انبياء را بيان نموده و آن را نقد كنيد .
10 بنابر نظر امام موسى بن جعفر عليهالسلام چه كسانى به قرآن شناخت كامل دارند ؟
——————————————————————————–
[1] ـ براى اطّلاع بيشتر به جزوههاى 30 ، 34 ، 41 و42 بنگريد .
[2] ـ المحصول ، جلد 6 صفحه 15 .
[3] ـ سوره نساء ، آيه 83 .
[4] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 240 .
[5] ـ الاحكام ، ابن حزم ، جلد 8 صفحه 1155 .
[6] ـ از منابع اهل سنّت: الدرّالمنثور، جلد2 صفحه176 والاحكام، ابن حزم، جلد4 صفحه 497.
[7] ـ سوره نساء ، آيه 59 .
[8] ـ سوره قدر ، آيه 4 .
[9] ـ سوره يس ، آيه 82 .
[10] ـ سوره دخان ، آيه 3 و 4 .
[11] ـ سوره نحل ، آيه 68 .
[12] ـ سوره نحل ، آيه 64 .
[13] ـ سوره نساء ، آيه 59 .
[14] ـ سوره واقعه ، آيات 79 ـ 77 .
[15] ـ سوره انعام ، آيه 38 .
[16] ـ سوره رعد ، آيه 39 .
[17] ـ سوره يونس ، آيه 61 .
[18] ـ تفسير صافى ، جلد 1 صفحه 31 .
[19] ـ سوره انبياء ، آيه 79 .
[20] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 240 .
[21] ـ كافى ، جلد 1 صفحه 279 ، بحار الأنوار ، جلد 14 صفحه 132 .
[22] ـ سوره انبياء ، آيه 78 .
[23] ـ مفردات الفاظ القرآن ، صفحه 523 .
[24] ـ لسان العرب ، جلد 14 صفحه 325 .
[25] ـ براى آگاهى بيشتر به تفسير الميزان ، جلد 14 صفحه 310 رجوع كنيد .
[26] ـ كافى ، جلد 8 صفحه 312 .