تلاش وهابیون برای خطاکار معرفی کردن رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم

اعتقاد اهل سنّت ، به عدالت كلّ صحابه بود . اين اعتقاد موجب شده است كه آنان در مورد عصمت انبياء عليهم‏السلام ، خصوصا عصمت پيامبر اكرم  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم دچار اشتباه بزرگى شوند . آن چه كه تاريخ و روايات ، ثبت كرده است ؛ حتّى در كتاب صحيح بخارى و مسلم نيز روايت شده ، اين است كه بعضى از صحابه در مواردى با رأى و قول پيامبر  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم به مخالفت ونزاع برخاستند و قول ايشان را رد كردند[1] . عقيده ما اين است كه كسى كه داراى ملكه و صفت عدالت است ، نمى‏تواند با پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم ـ كه داراى مقام عصمت است ـ به مخالفت برخيزد. اگر از او مخالفتى نيز مشاهده شد ، قطعا قادح عدالت او بوده و او را از عدالت ساقط مى‏كند . به هر حال اهل سنّت دو راه بيشتر ندارند ؛ يا بايد مقام عصمت پيامبر  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم را انكار كنند تا بدين وسيله بگويند مخالفت با ايشان مشكلى ندارد و ضررى به عدالت نمى‏زند ـ كه البتّه انكار عصمت با نص صريح قرآن اختلاف آشكار دارد ـ و يا بايد از ادّعاى خود ـ كه عدالت همه صحابه مى‏باشد ـ دست كشيده و عدالت آنان را انكار كنند . البتّه بايد به همه لوازم اين قول ملتزم شوند ؛ يعنى بگويند در ميان صحابه افرادى فاسق هم موجود بودند به خصوص آنهايى كه با قول و رأى پيامبر  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم مخالفت كردند . ناگفته نماند كه عصمت را نمى‏توانند انكار كنند چون قطعا با مخالفت شيعيان و اهل دقّت مواجهمى‏شوند و مى‏توان آنها را متّهم به مخالفت با نصّ صريح قرآن نمود . به همين دليل براى اينكه بر مقام عصمت و ادّعاى خود ؛ يعنى عدالت صحابه تحفّظ كرده باشند به خيال خود راه ميانه را برگزيدند . به اين صورت كه مقام عصمت را به تلقّى و ابلاغ وحى محدود كردند و قائل شدند كه ممكن است پيامبر  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم در اداره امور به اجتهادات و افكار شخصى خود مراجعه كنند لذا احتمال اشتباه مى‏رود و اين احتمال اشتباه مواردى را پديد آورد كه صحابه با ايشان به مخالفت برخاستند و به نوعى پيامبر  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم را به اشتباه خود واقف كردند . به هر جهت اهل سنّت با اين قول ، پيامبر  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم را در معرض احتمال كج فهمى و نفهميدن قرار دادند و گفته‏اند بعضى از اصحاب در پاره‏اى از امور مصالح را بهتر از پيامبر  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم درك مى‏كردند لذا در اجتهاد خود اشتباه نمى‏كردند[2] .

بررسى ادلّه اهل سنّت ؛

اهل سنّت براى اين ادّعاى خود دلايلى را ذكر كرده‏اند كه ما در اين مجال كوتاه به نقل و نقد برخى از آنها مى‏پردازيم .

دليل اول ؛

اين دليل پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم را يكى از مجتهدين مى‏داند و قائل است پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم در بسيارى از امور كه وحى نازل نمى‏شد براى استنباط احكام به افكار خويش مراجعه فرمودند لذا طبيعتا اگر مبانى اجتهاد ايشان غلط بود در حكمى هم كه صادر مى‏كنند دچار اشتباه مى‏شدند . استناد دليل اول به اين آيه شريفه سوره نساء است :

«وَإِذَا جَاءهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلاَّ قَلِيلاً»[3] .

و هنگامى كه خبرى از پيروزى يا شكست به آنها برسد آن را شايع مى‏سازند در حالى كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايان باز گردانند از ريشه‏هاى مسائل آگاه خواهند شد . و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود جزء عدّه كمى همگى از شيطان پيروى مى‏كرديد .

اهل سنّت گفته‏اند منظور از كلمه « يستنبطونه » در آيه شريفه « اجتهاد » مى‏باشد[4] ؛ يعنى اگر مردم در مشكل‏ها و سختى‏ها به پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم و اولى الأمر مراجعه كنند آنها استنباط و اجتهاد مى‏كنند و مشكل را حل مى‏كنند . پس اين استدلال مبنى بر اين مطلب است كه استنباط را به معناى اجتهاد بگيريم . اجتهاد يعنى رسيدن به مطلبى از طريق ظنّ و گمان . اگر دانشمندى به مطلبى علم و يقين داشت ديگر نيازى به اجتهاد ندارد . اجتهاد فقط در جايى است كه دسترسى به واقع و قطع ، مشكل مى‏باشد[5] .

نقدى بر اين استدلال ؛

روشن شد كه تمام بودن دليل اول بستگى به اثبات معنى مورد نظر از كلمه استنباط دارد . داراى دو معنى مى‏باشد ؛

1 ـ معنى اول ؛ معناى جديد كه در دوره‏هاى اخير مشهور شد و به اصطلاح متأخّر از عصر وحى مى‏باشد . استنباط به اين معنى يعنى به دست آوردن مطلب و نتيجه‏اى از طرق ظنّى و اجتهادى .

2 ـ معنى دوم ؛ معناى لغوى ، كه از زمان وحى تا كنون موجود است . طبق اين معنى استنباط يعنى بيرون كشيدن مطلب و به دست آوردن آن طبق مبانى علمى و قطعى كه در دست مى‏باشد . اين معنا ربطى به ظن و گمان ندارد . اهل سنّت براى اثبات مدّعاى خود استنباط را به معناى اول حمل مى‏كنند ، امّا ادّعاى ما چنين است كه استنباط در فرهنگ قرآن به معناى دوم حمل مى‏شود و بر مدّعاى خود شاهد و گواهى اقامه مى‏كنيم.

شاهد بر ادّعاى ما ؛

شاهد بر اين مطلب ، صدر همين آيه مبارك مى‏باشد . امنيّت مسلمانان دائما به علّت اختلافات قبيله‏اى در مخاطره بود . به محض اين كه خبر مى‏رسيد فلان قبيله قصد حمله دارد ، مسلمانان شروع به سر و صدا و داد و فرياد مى‏كردند كه واى امنيّت ما به خطر افتاد ! نمى‏دانيم چه كنيم ! لذا قرآن در چنين مواردى دستور مى‏دهد به جاى بلوا و اضطراب ، به پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم و اولى الأمر عليهم‏السلام مراجعه كنيد چون آنها به جوانب كار آگاهى كافى داشته و با علمى كه دارند ريشه مطلب را به دست آورده و آن را حل مى‏كنند ؛ لذا در ادامه آيه آمده كه «وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ …» يعنى خداوند به شما تفضّل و بخشش كرده و پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم و اولى الأمر عليهم‏السلام را عنايت كرده و اگر چنين مشكلى پيش آمد ؛ تدبير امور و علاج مشاكل را از پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم و اولى الأمر عليهم‏السلام بخواهيد . علم تدبير امور در مسائل سياسى و اقتصادى و غيره همه به دست ايشان است و آنها از روى علم صحبت مى‏كنند نه با ظنّ و گمان ؛ زيرا آيه مى‏فرمايد : «لَعَلِمَهُ الَّذِينَ …» اگر پيامبر  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم صرفا مجتهد بودند ؛ معنى نداشت كه خداوند علم را به ايشان نسبت بدهد ؛ زيرا هيچ مجتهدى نمى‏تواند ادّعاى علم و قطع به مطلبى كند . نهايتا مى‏گويد من طبق ادلّه‏اى كه در دست داشتم اطمينان به اين مطلب پيدا كرده‏ام . لذا تعليل در ذيل اين آيه نيز دلالت بر اين مطلب دارد كه منظور از استنباط همان معناى لغوى مى‏باشد .

شاهدى ديگر بر ادّعاى ما ؛

شاهد ديگر كلمه « اولى الأمر » مى‏باشد . البتّه اهل سنّت منظور از اولى الأمر را هر سلطان و حاكمى كه بر مردم حكومت مى‏كند[6] ، مى‏دانند ولى با توجّه به مواردى كه كلمه « امر » در قرآن به كار رفته به اين نكته مى‏رسيم كه منظور از اولى الأمر كه در مواردى خداوند امر را به آنها عرضه مى‏كنند همان معصومين  عليهم‏السلام مى‏باشند . آگاهى معصومين  عليهم‏السلام بر امور از راه علم الهى است نه از طريق ظنّ و اجتهاد به معنى مصطلح امروزى .

موارد كاربرد كلمه امر در قرآن ؛

1 ـ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ»[7] .

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت پيامبر خدا و اولى الأمر را .

در اين آيه همان طور كه دستور به اطاعت از خدا و رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم آمده ؛ اطاعت از اولى الأمر عليهم‏السلام را در كنار اين دو آمده . حال آيا خداوند دستور به اطاعت هر كسى را مى‏دهد ؟! و ثانيا منظور از امر چيست كه اين افراد ولايت آن امور را به دست دارند ؟ اين امر همان امرى است كه مكرّر در قرآن آمده است :

2 ـ در سوره قدر ،

«تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ»[8] .

فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان براى تقدير هر كارى نازل مى‏شوند .

در شب قدر ، ملائكه و روح از مقام خود تنزّل مى‏يابند و چيزى كه عنوان امر دارد را به زمين مى‏آورند . اين امر به معنى تقدير و قضا و قدر يك ساله عالم و هر آنچه كه قرار است در اين يكسال اتّفاق بيافتد ، مى‏باشد حال سؤال اين است اين امر به دست چه كسى سپرده مى‏شود و ولىّ اين امر چه كسى است ؟ جواب اين سؤال واضح است ؛ زيرا در شب قدر بايد به وجود مقدّس امام زمان (عجّل اللّه‏ فرجه الشريف) عرض ارادت كرده و به ايشان متوسّل شويم؛ زيرا ايشان مهبط نزول مقدرات الهى مى‏باشند. ولايت اين امر به عهده ايشان مى‏باشد .

3 ـ در سوره مباركه يس خداوند مى‏فرمايد :

«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»[9] .

فرمان او چنين است كه هرگاه چيزى را اراده كند تنها به آن مى‏گويد موجود باش ، آن نيز بى درنگ موجود مى‏شود .

4 ـ خداوند در سوره مباركه دخان مى‏فرمايد :

«إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ * فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ»[10] .

كه ما آن را در شبى پر بركت نازل كرديم ما همواره انذار كننده بوده‏ايم
در آن شب هر امرى بر اساس حكمت الهى تدبير و جدا مى‏گردد .

نتيجه كلى از اين آيات ؛

اگر اين آيات را در كنار يكديگر قرار دهيم به اين نتيجه مى‏رسيم كه اولى الأمر كسانى هستند كه با علم و دانش الهى به همه امور اشراف دارند . اگر خداوند مى‏فرمايد ما در قرآن هر امر حكيمى را آورده‏ايم ؛ تعيين موارد امر حكيم به دست كيست ؟ آيا به دست كسى است كه حتّى در امور شخصى خود دچار مشكل است و به خيلى از امور علم ندارد ؟! يا به دست انسان عالم و وارسته‏اى است كه علم قطعى و يقينى دارد ؟ وقتى امر خدا بر اين افراد نازل مى‏شود نمى‏تواند از علوم ظنّى و گمانى باشد . امرى كه از جانب خدا آمد مسلّما از علوم قطعى و يقينى است . وقتى كه در شب قدر همه امور بر آنها نازل مى‏شود مسلّما بر همه امور آگاهى و علم دارند . از سوى ديگر چگونه مى‏شود كه خداوند توبيخ نموده و دستور مى‏دهد «وَلَوْ رَدُّوهُ …» به كسانى رجوع كنيد كه علم آنها ظنّى و گمانى مى‏باشد ؟ مسلّما بايد دستور رجوع به كسانى بدهند كه علم و دانش آنان بر اساس پايه‏هاى مستحكم علمى باشد .

مثال روشن ؛

انسانى كه مريض است و مى‏خواهد براى مداوا نزد پزشك برود ؛ سعى مى‏كند دكترى را انتخاب كند كه نسخه اشتباه براى او تجويز نكند . اين بيمار اگر مطمئن شد كه دكتر به جاى نسخه كمر درد براى او نسخه سردرد تجويز مى‏كند به هيچ وجه براى مداوا به او مراجعه نمى‏كند . خدا هم دستور رجوع به كسى كه بر پايه ظنّ و گمان صحبت مى‏كند و ممكن است اشتباه كند را نمى‏دهد ؛ بلكه دستور مى‏دهد به پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم و اولى الأمرى عليهم‏السلام مراجعه كنيد كه در شب قدر امور بر آنها نازل شده و بر پايه علم رأى مى‏دهند نه محتملات و ظنيّات .

اگر كسى قائل شود كه خداوند چنين دستورى به بندگان مى‏دهد ؛ يعنى ما را مجبور كرده به شخصى رجوع كنيم كه گاهى ما را به راه راست هدايت مى‏كند و گاهى هم اشتباه مى‏كند و انسان را به بيراهه مى‏برد ؛ مسلّما خداى خود را نشناخته و در خداشناسى سرگردان است . پس از او بعيد نيست كه در نبوّت هم مشكل داشته باشد و از آيات قرآن استفاده‏هايى كند كه از انسان معمولى بعيد است چه رسد به كسى كه ادّعاى دانش و علم مى‏كند . چنين شخصى پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم
را مانند روات و مجتهدين مى‏داند و در نهايت اگر مجبور شد مى‏گويد پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم فقط در مقام تلقّى و ابلاغ وحى معصوم است . چنين شخصى فرق ميان علم حصولى و حضورى و لدنىّ را درك نمى‏كند .

نقد جصّاص و ديگر علماى اهل سنّت ؛

اين افراد تنها چيزى كه براى پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم قائل شدند اين است كه پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم فقط مقام تلقّى و ابلاغ وحى را دارا مى‏باشند . براساس آيات قرآن موجودات ديگرى هم هستند كه به آنها وحى مى‏شود . خداوند مى‏فرمايند :

«وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ»[11] .

و پروردگار توبه زنبور عسل وحى نمود كه از كوه‏ها و درختان و داربستهايى كه مردم مى‏سازند خانه هايى برگزين .

از سوى ديگر با توجّه به اين مبناى اهل سنّت رسول اكرم  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم العياذ باللّه‏ شأن و مقام فوق العاده‏اى نخواهند داشت اگر پيامبر  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم تنها حامل وحى مى‏باشند چرا در قرآن به ايشان دستور داده شده كه موارد اختلاف را براى مردم بيان كنند ؟ به اين آيه قرآن دقّت فرماييد :

«وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُواْ فِيهِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ»[12] .

ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف دارند براى آنها روشن كنى و اين قرآن مايه هدايت و رحمت است براى قومى كه ايمان مى‏آورند .

كسى امور را براى مردم بيان و روشن مى‏كند كه خودش به آن علم و قطع داشته باشد اگر پيامبر  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم به امور ، ظنّ و گمان داشتند ، بيان كردن معنى ندارد و اگر قرار باشد كه پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم هم از روى اجتهاد و نظر شخصى امور را بيان كنند؛ هر مجتهدى مى‏تواند اين كار را انجام دهد و معنى نداشت كه تنها به ايشان اين دستور داده شود . اگر ايشان فقط حامل وحى مى‏باشند دستور رجوع به ايشان در منازعات و مرافعات چه معنايى دارد ؟

«فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ»[13] .

و هر گاه در چيزى نزاع داشتيد آن را به خدا و پيامبر باز گردانيد اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد .

ايشان در اين منازعات بر چه اساسى حكم صادر مى‏كنند ؟ با علم ظنّى امر به رجوع به ايشان معنى ندارد . خداوند متعال در آيه‏اى ديگر از قرآن مى‏فرمايند :

«إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ * لاَّ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»[14] .

به راستى كه آن قرآن كريمى است كه در كتاب محفوظى جاى دارد و جز پاكان نمى‏توانند به آن دست زنند .

اين قرآن كتابى است كه فقط مطهّرون به آن دسترسى دارند البتّه معنى آيه تنها اين نيست كه بدون وضو نمى‏توان به قرآن دست زد ، بلكه معنى آن فراتر از اين است و آن اينكه تنها اذهانى به مفاهيم حقيقى قرآن دسترسى دارند كه هيچ آلودگى ، خباثت ، انحراف و اشتباهى در آنها نباشد و طاهر محض باشند . آيه ديگر قرآن مى‏فرمايد :

«مَّا فَرَّطْنَا فِي الكِتَابِ مِن شَيْءٍ»[15] .

هيچ چيز را در اين كتاب فرو گذار نكرديم .

اگر همه چيز به طور مطلق در قرآن موجود است بيان آن به دست كيست و چه كسى مى‏تواند اين مطالب را براى ما روشن كند ؟ آيا او كسى به جز صاحب علم لدنّى و وحيانى است ؟ باز در ايه ديگر قرآن آمده:

«يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاء وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ»[16] .

خداوند هر چه را بخواهد محو و هر چه را بخواهد اثبات مى‏كند و امّ الكتاب نزد اوست .

بيان « امّ الكتاب » به دست كيست و چه كسى بايد بيان كند كه منظور خدا از امّ الكتاب چيست ؟ آيا مبيّن آن غير از پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم و اولى الأمر عليهم‏السلام هستند ؟

آيه ديگر قرآن مى‏فرمايد :

«وَمَا يَعْزُبُ عَن رَّبِّكَ مِن مِّثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّمَاء وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذَلِكَ وَلا أَكْبَرَ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ»[17] .

و هيچ چيز در آسمان و زمين از پروردگار تو مخفى نمى‏ماند حتّى به اندازه سنگينى ذره‏اى و نه كوچكتر و نه بزرگتر از آن نيست مگر اينكه در كتابِ آشكار ثبت است .

حتّى كوچكترين موارد كه از مثقال هم كمتر باشد در قرآن آمده و از بيان چيزى فروگذار نكرده . بيان اين همه مطالب به دست كيست ؟ اين شخص چه كسى است كه بايد معارف را از منبع وحى دريافت كند و براى انسان‏ها بيان كند آيا مى‏تواند شخصى به غير از پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم و اولى الأمر كه معصومين عليهم‏السلام هستند ، باشد ؟!

مرحوم فيض قدس‏سره در تفسير قرآن روايتى از رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم نقل نموده است ،

« إنّ للقرآن ظهرا وبطنا ولبطنه بطنا إلى سبعة اَبطن »[18] .

براى قرآن ظاهر و باطنى است و براى باطن آنها هفت باطن وجود دارد .

نتيجه كلّى از اين آيات ؛

واقعا چه كسى مى‏تواند به اين همه حقايق برسد ؟ مطمئنّا تنها كسى را قدرت و توان رسيدن به اين حقايق است كه داراى علم وحيانى و علم حصولى باشد و مراتب عاليه از تلقّى وحى را گذرانده و داراى علم لدنّى باشد . پس ادّعاى جصّاص و ديگر علماى اهل سنّت كه مبتنى بر اين آيه بود باطل شده و نمى‏توان به وسيله اين آيه ثابت كرد كه پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم داراى علم ظنّى و گمانى بوده‏اند و مانند ديگر
مجتهدين اجتهاد مى‏كردند .

بررسى دليل دوم اهل سنّت ؛

يكى ديگر از ادلّه اهل سنّت ـ مخصوصا جصّاص ـ استدلال به آيه شريفه سوره انبياء است . در اين آيه آمده است :

«فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً»[19] .

ما حكم آن را به سليمان فهمانديم و به هر يك از آنان شايستگى داورى و علم فراوان داديم .

اهل سنّت چنين استدلال مى‏كنند كه طبق اين آيه ، سليمان و داود  عليهماالسلام طبق افكار خود اجتهاد كردند و هر كدام از اين دو پيامبر عليهماالسلام به نتيجه‏اى رسيدند كه ديگرى نرسيد ؛ پس انبياء عليهم‏السلام هم اجتهاد مى‏كردند و گاهى هم دچار اشتباه مى‏شدند[20] .

نقدى بر اين استدلال ؛

براى روشن شدن مفهوم آيه ، به ناچار داستان اين آيه را نقل مى‏كنيم. اصل ماجرا از اين قرار است كه در ميان قوم بنى اسرائيل سنتى بود كه اگر هنگام شب گوسفندان از جاى خود خارج شده و براى چريدن به باغ و كشتزار مردم هجوم برده و از آن مى‏خوردند ؛ صاحب باغ مى‏توانست به جاى خسارت ، صاحب گوسفندان شود . اراده خداوند بر اين تعلّق گرفته بود كه اين سنّت را از بين ببرد . روزى چنين اتّفاقى افتاد و دو طرف دعوا براى قضاوت خدمت داود و سليمان عليهماالسلام رسيدند . منابع روايى ماجرا را چنين حكايت مى‏كند ،

« عن معاوية بن عمّار عن أبي عبداللّه‏  عليه‏السلام قال : إنّ الإمامة عهد من اللّه‏ عزّوجلّ معهود لرجال مسمّين ليس للإمام أن يزويها عن الّذي يكون من بعده ؛

به درستى كه امامت عهدى تخلّف‏ناپذير از جانب خداوند متعال براى مردانى مشخص مى‏باشد كه هيچ امامى نمى‏تواند اين مقام را از شخص بعدى دور نگه دارد .

إنّ اللّه‏ تبارك وتعالى أوحى إلى داود  عليه‏السلام أن اتّخذ وصيا من أهلك فانّه قد سبق في علمي أن لا اُبعث نبيّا إلاّ وله وصيّ من أهله ؛

به درستى كه خداوند متعال به داود وحى كرد كه از اهل بيت خود جانشينى انتخاب كن . پس به درستى كه در علم من ثبت شده كه پيامبرى را مبعوث نمى‏كنم مگر اينكه از اهل بيت او جانشينى باشد .

وكان لِداود  عليه‏السلام أولاد عدّة وفيهم غلام كانت اُمّه عند داود وكان لها محبّا فدخل داود  عليه‏السلام عليها حين أتاه الوحي فقال لها :

و داود فرزندان زيادى داشت ، و يكى از آنها فرزند زنى بود كه داود او را دوست داشت پس وقتى كه به او وحى شد نزد آن زن رفت و گفت :

إنّ اللّه‏ عزّوجلّ أوحى إليّ أن أتّخذ وصيّا من أهلي فقالت له امرأته : فليكن إبني ؟ قال : ذلك أريد وكان السابق في علم اللّه‏ المحتوم عنده أنّه سليمان ؛

خداوند متعال به من دستور داده جانشين خود را انتخاب كنم آن زن گفت : حتما پسر من جانشين توست داود گفت : من هم او را انتخاب مى‏كنم و نزد خداوند نيز سليمان جانشين او بود .

فأوحى اللّه‏ تبارك وتعالى إلى داود  عليه‏السلام : أن لا تعجل دون أن يأتيك أمري فلم يلبث داود  عليه‏السلام أن ورد عليه رجلان يختصمان في الغنم والكرم فأوحى اللّه‏ عزّوجل إلى داود أن أجمع ولدك فمن قضى بهذه القضيّة
فأصاب فهو وصيّك من بعدك فجمع داود  عليه‏السلام ولده فلمّا أن قصّ الخصمان قال سليمان  عليه‏السلام ؛

پس خداوند به داود وحى كرد كه داود در اين مورد عجله نكن . زمانى نگذشت كه دو مرد بر داود وارد شدند در حالى كه در مورد باغ و گوسفند با هم نزاع داشتند . پس خداوند دستور داد فرزندان خود را جمع كن و هر كدام در مورد اين جريان حكم صواب صادر كرد او جانشين توست . پس داود فرزندان خود را جمع كرد و وقتى دو طرف جريان را تعريف كردند ، سليمان گفت :

يا صاحب الكرم متى دخلت غنم هذا الرجل كرمك ؟ قال : دخلته ليلاً قال : قضيت عليك يا صاحب الغنم ! بأولاد غنمك وأصوافها في عامك هذا ثمّ قال له داود : فكيف لم تقض برقاب الغنم وقد قوّم ذلك علماء بني إسرائيل وكان ثمن الكرم قيمة الغنم ؟ فقال سليمان : إنّ الكرم لم يجتثّ من أصله وإنّما أكل حمله وهو عائد في قابل فأوحى اللّه‏ عزّوجل إلى داود : أنّ القضاء في هذه القضيّة ما قضى سليمان به ، يا داود أردت أمرا وأردنا أمرا غيره ؛

اى صاحب باغ ، اين گوسفند چه زمانى وارد باغ شد ؟ گفت : در شب . سليمان فرمود : اى صاحب گوسفند : تا يك سال برّه‏ها و پشم‏هاى اين گوسفند از آنِ صاحب باغ مى‏باشد . پس داود به سليمان گفت : چرا طبق حكم علماى بنى اسرائيل خود گوسفند را به او ندادى ؟ سليمان گفت : به درستى كه تنها از ثمره آن باغ خورده شده و اصل آن باقى است در حالى كه ثمره در سال بعد بر مى‏گردد . پس خداوند به داود وحى كرد كه سليمان به درستى قضاوت كرد . و تو در مورد جانشينى چيزى اراده كردى و ما چيز ديگرى .

فدخل داود على امرأته فقال : أردنا أمرا وأراد اللّه‏ عزّوجل أمرا غيره ولم يكن إلاّ ما أراد اللّه‏ عزّوجل فقد رضينا بأمر اللّه‏ عزّوجلّ وسلّمنا . وكذلك الأوصياء  عليهم‏السلام ليس لهم أن يتعدّوا بهذا الأمر فيتجاوزون صاحبه إلى غيره»[21].

پس داود نزد آن زن آمده و گفت : ما امرى خواستيم و خداوند امر ديگرى اراده كرده بود ، و امرى نخواهد بود مگر آنكه خداوند آن را اراده كرده باشد ، و ما هم به حكم او راضى هستيم و تسليم مى‏شويم . همچنين اوصيا و امامان  عليهم‏السلام ديگر نمى‏توانند در اين مورد تعدّى كنند و امامت را به غير صاحب آن بسپارند .

حال با توجّه به اصل ماجرا براى توضيح بيشتر مراجعه به آيه مى‏كنيم . در آيه قبل از آيه محلّ بحث خداوند مى‏فرمايند :

«وَدَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ»[22] .   و داود و سليمان را به خاطر بياور هنگامى كه درباره كشتزارى كه گوسفندان بى شبان قوم شبانگاه در آن چريده و آن را تباه كردند داورى مى‏كردند و ما بر حكم آنان شاهد بوديم .

قرآن مجيد جريان قضاوت اين دو پيامبر  عليهماالسلام را در مورد باغى كه خسارت ديده بود نقل مى‏كند . عرب زبان‏ها به گوسفندى كه در شب به چراگاه مى‏رود «نفش» مى‏گويند[23] امّا اگر در روز به چراگاه برود به آن «رعى» مى‏گويند[24] . به هر جهت خداوند مى‏فرمايد ما شاهد حكم آنها بوديم ؛ يعنى مجلس حكم زير نظر ما بود . لذا قبل از اينكه به داود چيزى را بگوييم به سليمان فهمانديم كه چه بگويد . به همين جهت هر نظرى كه سليمان داد از اجتهادات ظنّى و شخصى خودش نبود ، بلكه از طريق وحى به او فهمانديم . از طرفى داود در اين قضيه حكم و رأيى صادر نكرد كه بگوييم هر كدام اجتهاد مجزايى داشتند و دو حكم با هم مخالف بود[25] . نكته ديگر اينكه خداوند نسبت فهم و علم را به خود سليمان نمى‏دهد بلكه مى‏فرمايد ما به او فهمانديم و ما به همه انبياء  عليهم‏السلام از طريق وحى علم و حكمت مى‏آموزيم .

سخن پايانى ؛

تمام اين سخنان ـ كه بطلان آنها واضح است ـ ناشى از اين است كه اهل سنّت ، اهل بيت  عليهم‏السلام عصمت و طهارت را رها كرده و مى‏خواهند تمام مشكلات و امور را تنها با قرآن حلّ كنند در حالى كه فهميدن آيات قرآن خود ، كار بسيار مشكلى است امام كاظم  عليه‏السلام مى‏فرمايند :

« إنّما يعرف القرآن من خوطب به »[26] .

قرآن را مى‏شناسد كسى كه مخاطب آن قرار گرفته است .

پس ما براى اينكه گمراه نشويم بايد طبق حديث ثقلين به قرآن و اهل بيت عليهم‏السلام با يكديگر و نه جداگانه تمسك بجوييم تا از راه حق و حقيقت منحرف نشويم .

« والسّلام عليكم ورحمة اللّه‏ وبركاته »

خودآزمايى ؛

1   منشأ اعتقاد اهل سنّت به بروز خطا از پيامبر  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم چيست ؟

2   اهل سنّت براى اثبات ادّعاهاى خود عصمت پيامبر  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم و خطاهاى منسوب به ايشان را چگونه جمع كرده‏اند ؟

3   وجه استدلال اهل سنّت به آيه 83 سوره نساء براى اثبات خطاى صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله ‏و سلم در اجتهاداتشان چيست ؟

4   استدلال به آيه 83 سوره نساء چگونه رد مى‏شود و آيا شاهدى بر رد آن وجود دارد ؟ توضيح دهيد .

5   دو مورد از موارد كاربرد معنى « امر » در قرآن را بيان كنيد .

6   از جمع بندى آيات مربوط به امر به چه نتيجه كلّى مى‏رسيم ؟

7   معنا و مفهوم ادّعاى جصّاص و ساير علماء اهل سنّت چيست ؟

8   آيه شريفه « لا يسمه إلاّ المطهّرون » به چه معنا است ؟

9   وجه استدلال اهل سنّت به آيه 79 سوره انبياء را بيان نموده و آن را نقد كنيد .

10   بنابر نظر امام موسى بن جعفر  عليه‏السلام چه كسانى به قرآن شناخت كامل دارند ؟

——————————————————————————–

[1] ـ براى اطّلاع بيشتر به جزوه‏هاى 30 ، 34 ، 41 و42 بنگريد .

[2] ـ المحصول ، جلد 6 صفحه 15 .

[3] ـ سوره نساء ، آيه 83 .

[4] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 240 .

[5] ـ الاحكام ، ابن حزم ، جلد 8 صفحه 1155 .

[6] ـ از منابع اهل سنّت: الدرّالمنثور، جلد2 صفحه176 والاحكام، ابن حزم، جلد4 صفحه 497.

[7] ـ سوره نساء ، آيه 59 .

[8] ـ سوره قدر ، آيه 4 .

[9] ـ سوره يس ، آيه 82 .

[10] ـ سوره دخان ، آيه 3 و 4 .

[11] ـ سوره نحل ، آيه 68 .

[12] ـ سوره نحل ، آيه 64 .

[13] ـ سوره نساء ، آيه 59 .

[14] ـ سوره واقعه ، آيات 79 ـ 77 .

[15] ـ سوره انعام ، آيه 38 .

[16] ـ سوره رعد ، آيه 39 .

[17] ـ سوره يونس ، آيه 61 .

[18] ـ تفسير صافى ، جلد 1 صفحه 31 .

[19] ـ سوره انبياء ، آيه 79 .

[20] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 240 .

[21] ـ كافى ، جلد 1 صفحه 279 ، بحار الأنوار ، جلد 14 صفحه 132 .

[22] ـ سوره انبياء ، آيه 78 .

[23] ـ مفردات الفاظ القرآن ، صفحه 523 .

[24] ـ لسان العرب ، جلد 14 صفحه 325 .

[25] ـ براى آگاهى بيشتر به تفسير الميزان ، جلد 14 صفحه 310 رجوع كنيد .

[26] ـ كافى ، جلد 8 صفحه 312 .

 


جستجو