اهل سنت پاسخ دهند2

چرامقام عصمت را بازيچه نظريّه عدالت  صحابه قرار می دهید

بحث در مورد فتوحات و جنگهايى بود كه خلفا مسئوليّت آن را به عهده داشتند . اين سؤال مطرح بود كه آيا اين فتوحات فضيلتى براى خلفا محسوب مى‏شود ؟ و آيا مى‏توان به وسيله آن عدالتِ خلفا را ثابت كرد ؟ در اين جلسه بحثى را شروع مى‏كنيم كه بر بحث قبلى مترتب مى‏شود و آن اينكه : از طرفى اعتقاد به عدالت صحابه از سوى اهل سنّت به صورت يك قانون كلّى و خدشه‏ناپذير مطرح مى‏شود و از اعتبار و جايگاه بسيار والايى برخوردار مى‏باشد و از طرف ديگر طبق نقل تواريخ ، مواردى ديده شده كه صحابه و خلفا ـ مخصوصا خليفه دوم ـ با حكم رسول خدا    مخالفت كرده‏اند و حتّى با رسول خدا    به منازعه پرداخته‏اند[i] . در اين بين علماى اهل سنّت و مدافعان نظريّه عدالت صحابه براى رفع تعارض ميان اين دو سخن قائل به مبانى عجيب و غير قابل پذيرشى شده‏اند . به ديگر بيان آنها بر اين مطلب اصرار دارند كه همه صحابه ، بدون استثناء عادل مى‏باشند . نظريّه پردازان عدالت صحابه دو راه بيشتر ندارند ؛ يا بايد اعتراف كنند كه صدور اين حركت‏ها ، مخالفت‏ها و تمرّد كردن در برابر مقام عصمت ، موجب قدح در عدالت است و انسان را از عدالت ساقط مى‏كند يا اينكه عصمت رسول خدا

را انكار كنند و بدين وسيله او را مانند ديگر انسان‏هاى عادى قلمداد كنند كه مخالفت با اوامر و فرامين آنها ضررى ندارد .

حال با اينكه عدالت صحابه امرى بدون دليل و ساختگى است ؛ بزرگانى از اهل سنّت در مقام رفع تعارض بين مقام عصمت و مخالفت بعضى از صحابه با اوامر رسول خدا   خود را متكفّل توجيهاتى كرده‏اند كه هيچ پايه و اساسى ندارند .

قول علماى بزرگ اهل سنّت ؛

در زمينه عصمت پيامبر اكرم    به قول علماى علم اصول ، علم كلام ، علم حديث و علم فقه در ميان اهل سنّت رجوع مى‏كنيم . علماى اهل سنّت قائلند كه پيامبر    هر چند معصوم مى‏باشند ولى عصمتِ ايشان محدود است ؛ به اين معنا كه حضرت   فقط در گرفتن و بازگو كردن وحى معصوم هستند[ii] ؛ يعنى پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمهمان گونه كه وحى را از جبرئيل دريافت مى‏نمودند ؛ بدون كم و زياد براى مردم بازگو مى‏فرمودند . بدين وسيله مقام عصمت پيامبر    را حفظ مى‏كنند و از طرفى به عدالت جمعى از خلفا خدشه وارد نمى‏آيد . آنها براى نجات صحابه از دايره فساق قائل شدند پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم كه در تدبير امور كشور دارى ، امنيّت و اقتصاد كشور به نظر و رأى شخصى خود رجوع مى‏نمايد و به اجتهاد و استنباطات شخصى خود عمل مى‏كنند . پس امّت هم مى‏توانند با رأى و نظر خود ، نظرى بهتر از پيامبر    ارائه كرده و با رأى پيامبر     مخالفت كنند. چون نظر پيامبر   در اين زمينه قرآن نيست تا مخالفت  ا آن حرام باشد.

قول  جصّاص يكى از علماى اهل سنّت ؛

جصّاص يكى از علماى عامّه متوفّاى قرن 4 هجرى (سال 370) يكى از بزرگترين علماى علم اصول مى‏باشد . او در زمينه علم اصول كتابى به نام « الفصول في الاصول » نگاشته و در كتاب خود در اين زمينه فصلى را مطرح مى‏كند كه :

« القول في أنّ النبيّ   هل يسنّ من طريق الاجتهاد ؟ »[iii] .

سخن در مورد اينكه آيا پيامبر   از طريق رأى و نظر خود سنّتى را ابداع مى‏كنند ؟

و در پاسخ به اين سؤال مى‏گويد : اين قول در ميان علما اختلافى است و سه قول مطرح مى‏كند :

قول اول ؛

« لم يكن النبيّ يحكم في شيء من أمر الدين إلاّ من طريق الوحي لقوله تعالى «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى»[iv] »[v] .

پيامبر    در امور دين فقط از طريق وحى اظهار نظر مى‏كنند و هيچ نظر شخصى ندارند دليل آن آيه قرآن است كه « هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد * آنچه مى‏گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست » .

قول دوم ؛

در موردى كه آيه قرآن اظهار نظر نكرده است . در اين مورد پيامبر    مى‏توانند اظهار نظر شخصى كنند و طبق رأى و اجتهاد خود عمل كنند[vi] .

قول سوم ؛

اين نظريّه مى‏گويد بعضى از سنّت‏هاى پيامبر  ، وحيانى است و از طرف خدا به پيامبر    الهام مى‏شود و ايشان هم براى مردم بيان مى‏كنند . امّا در بعضى از موارد كه وحى در كار نبوده پيامبر   شخصا اظهار نظر كرده و رأى و اجتهاد خود را بيان فرموده‏اند . بعد اين عالم اهل سنّت در ادامه قول سوم مى‏گويد :

« وهذا هو الصحيح عندنا »[vii] .

اين [قول سوم] نزد ما صحيح است .

ادلّه‏پذيرش قولِ سوم ؛

وى پس از آنكه قول سوم را بر مى‏گزيند ؛ براى اثبات مدّعاى خود دلايلى اقامه مى‏كند كه شامل موارد ذيل مى‏باشند .

1 ـ آيه : «وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ»[viii] .

اگر آن را به پيامبر و پيشوايان ـ كه قدرت تشخيص كافى دارند ـ باز گردانند، از ريشه‏هاى مسائل آگاه خواهند شد .

مؤلّف اين كتاب در توضيح آيه گفته : وقتى خداوند استنباط را به جمعى منتسب مى‏كند ؛ يعنى پيامبر   هم يكى از افرادى است كه از روى استنباط و رأى شخصى خودشان مبادرت به انجام كارها مى‏نمايند[ix] .

2 ـ آيه : «فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ»[x] .

اى صاحبان عقل و خرد از حوادث پند و عبرت بگيريد .

بعد در توضيح مى‏گويد :

« والنبيّ مِن اَجلّهم »[xi] .

و پيامبر    از بزرگان ايشان [اولى الابصار] مى‏باشند .

در اين آيه به خود پيامبر   هم با همه عظمت و بزرگى دستور عبرت‏گيرى داده شده است . معلوم مى‏شود پيامبر    نيز در بعضى مواقع اشتباه مى‏كنند وإلاّ به ايشان دستور پندگيرى داده نمى‏شد .

3 ـ او به عنوان سومين دليل خود داستانى از قضاوت داود و سليمان بن داود كه در سوره انبياء وارد شده است را نقل مى‏كند خداوند در قرآن مى‏فرمايد :

«فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً»[xii] .

ما حكم آن را به سليمان فهمانديم و به هر يك از آنان شايستگى داورى و علم فراوان داديم .

وى در توضيح مى‏گويد : قضاوتى كه داود و سليمان داشتند از روى اجتهادات شخصيّه بودنه طبق وحى الهى ؛ چون اگر ملاك قضاوت اين دو پيامبر عليهم االسلام وحى بود ؛ مى‏بايست نام حضرت داود  عليه‏ السلام نيز در كنار نام حضرت سليمان  عليه‏ السلام در آيه فوق ذكر مى‏شد ، حال آنكه خداوند متعال تنها نام حضرت سليمان  عليه‏السلام را ذكر كرده و حكم را تنها به ايشان فهمانده است . اگر وحى سرچشمه قضاوت آنها بوده ؛ چون همه انبيا عليهم‏السلام داراى مقام وحى هستند ، به حضرت داود عليه‏السلام هم مى‏بايست وحى مى‏شد[xiii] .

4 ـ اين دليل او تقريبا عقلى است وى مى‏گويد : آنچه كه ظاهر است اين كه همه علما داراى قوه استنباط و اجتهاد مى‏باشند . حال نمى‏شود حافظ و آورنده اين مكتب خود داراى اين درجه نباشد يا درجه‏اى پايين‏تر از علما داشته باشد . پس پيامبر    بالاترين درجه اجتهاد را دارا مى‏باشند .

5 ـ آيه «وَشَاوِرْهُمْ فِي الأَمْرِ»[xiv] .

با آنان مشورت كن .

خداوند در اين آيه شريف به پيامبر   دستور مى‏دهد كه با مسلمانان مشورت نمايد . پيامبر    نيز عملاً با مسلمانان در امور كشور دارى و جنگ‏ها مشورت مى‏كرد[xv] . اين بدان معنا است كه پيامبر    نيز در امور اجتماعى خود مانند ديگران رأى شخصى داشته و استنباط مى‏فرمودند .

نمونه‏ ها ؛

جصّاص پس از ذكر اين دليل چند نمونه از مشورت‏هاى پيامبر    را ذكر مى‏كند . از آن جمله :

1 ـ در جنگ بدر : پيامبر    با مردم براى تعيين محلّ رويارويى مسلمانان با قافله قريش و پس از اتمام جنگ در مورد اينكه با اسرا قريش چه كنند ، با عمر و ابو بكر به مشاوره پرداختند[xvi] .

2 ـ در واقعه خندق : پيامبر    تصميم گرفتند با اهل مكّه و همه طوايفى كه گرد آمده بودند پيمان سازش و ترك مخاصمه امضا كنند . اهل مكّه و طوايف همراه آنها گفتند : يا رسول اللّه‏    ما راه زيادى آمده و پول زيادى خرج كرديم تكليف ما چيست ؟ پيامبر    فرمودند : نصف خرماى امسال مدينه متعلّق به شما مى‏باشد[xvii] . سپس پيامبر    به كاتبى فرمودند : اين سخنان را ثبت كن . وقتى نگارش معاهده به اتمام رسيد پيامبر   عدّه‏اى از انصار را احضار فرمودند تا اين پيمان مورد امضا طرفين قرار بگيرد . انصار حاضر در مجلس از پيامبر    سؤال كردند :

« يا رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ! أرأي رأئيته ؟ أم وحيٌ ؟ فقال  : بل رأيي ؟ فقالوا إنّا لا نعطيهم شيئا وكانوا لا يطمعون فيها في الجاهلية … فكيف وقد أعزّنا اللّه‏ بالإسلام »[xviii] .

اى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ! دستورى كه فرموديد رأى شخصى بود يا وحى از جانب خدا ؟ پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : رأى شخصى است . پس انصار گفتند : ما چيزى به آنها نمى‏دهيم . آنها در زمان جاهليّت هيچ طمعى به مالِ ما نداشتند … و چگونه الآن كه با اسلام عزيز و بزرگ شديم به اموال ما طمع ورزيده‏اند .

او در ادامه مى‏گويد : در اين جريان دستور پيامبر  لى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اجتهاد شخصى و اشتباه بود ، لذا در برابر اجتهاد انصار عقب نشينى كردند.

6 ـ آيه : «عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ»[xix] .

خداوند تو را بخشيد چرا پيش از آنكه راستگويان و دروغگويان را بشناسى به آنها اجازه دادى ؟

در اين آيه ، خداوند پيامبر   را مورد عتاب قرار مى‏دهد كه چرا پيش از آنكه راستگويان از دروغ گويان شناخته شوند به برخى از صحابه اجازه شركت نكردن در جنگ داده‏اند . اين عتاب هم بيانگر آن است كه پيامبر   اشتباه كرده و رأى شخصى صادر نمودند .

7 ـ در جريان تبليغ سوره برائت : قرار بر اين شد كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اين سوره را به اهل مكّه ابلاغ كنند ؛ لذا ابوبكر را مأمور اين كار كردند . سپس :

« فأوحى اللّه‏ عزّوجل إليه لا يؤدّى عنك إلاّ أنت أو رجل منك فدفعها إلى
علي  عليه‏السلام »[xx] .

وحى آمد كه‏اى رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ! اين وظيفه اداء نمى‏شود مگر از طرف خودت يا كسى كه از تو باشد . پس از اين بود كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آيات را از ابوبكر گرفته و به اميرالمؤمنين  عليه‏السلام تحويل دادند .

در اينجا هم مى‏گويد پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اول طبق نظر شخصى خود فرمان ابلاغ آيات را به ابوبكر دادند ولى بعد وحى آمد كه اميرالمؤمنين  عليه‏السلام براى اين كار صلاحيّت دارند . پس پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در مرحله اول ، در اجتهاد خود دچار اشتباه
شدند[xxi] .

پاسخ  به پرسشى مهم ؛

او پس از بيان اين هفت دليل و در ادامه بحث خود ، سؤالى را مطرح مى‏كند و براى آن دو پاسخ ذكر مى‏كند .

آنچه در جريان بيان اين هفت دليل براى ما محرز مى‏شود اين است كه وقتى پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از روى اجتهاد خود نظر مى‏دهند و ممكن است اشتباه كنند ؛ پس اشكالى ندارد كه ديگران هم بتوانند مانند پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اجتهاد كرده و رأيى غير از رأى پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمصادر كنند و در نتيجه با قول پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مخالفت نمايند .

حال آيا مخالفت با پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نزد شما جايز است ؟ اينجا دقيقا همان محل درماندگى علما اهل سنّت است . بى‏اساس‏تر از اين سؤال ، پاسخ‏هايى است كه براى آن ارائه مى‏كنند .

1 ـ ممكن است كه پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در مسأله‏اى به اشتباه ، رأيى را طبق اجتهاد خود صادر كنند ولى نكته‏اى را از خارج مى‏دانيم و آن اينكه قبل از اينكه پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم راه اشتباهى را طى كنند خداوند ايشان را متنبّه كرده و راه درست را به حضرت يادآورى مى‏كنند . لذا چون خداوند ، پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را از پيمودن راه اشتباه در امان نگه مى‏دارند ؛ پس نمى‏توانيم با گفته پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مخالفت كنيم[xxii] .

2 ـ در مورد اين مسأله اجماعى موجود است و آن اينكه هر كجا پيامبر    سخن و رأيى را صادر فرمودند حتّى اگر از اجتهادات شخصى ايشان بود ما حق مخالفت نداريم و بايد رأى ايشان را بپذيريم[xxiii] .

نقد اين سخن ؛

اين افراد براى اينكه در دام مخالفت با رأى پيامبر     گرفتار نشوند ؛ خواسته و ناخواسته دچار اشتباه ديگرى شده‏اند . طبق اين قول ، اعتبار اجماع بالاتر از قولِ خود پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏باشد ؛ يعنى اگر اجماع نبود نمى‏توانستيم با قولِ پيامبر    مخالفت كنيم .

قول آمدى يكى از علماى اهل سنّت ؛

آمدى ، كتابى در علم اصول به نام « الاحكام في اصول الاحكام » در 4 جلد نگاشته است . وى در جلد چهارم كتاب خود مى‏گويد : بين علماى اهل سنّت در اين مسأله اختلاف است كه آيا پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏توانند در مواردى كه از طرف خداوند ، وحى و دستورى نيامده است به اجتهاد شخصى خود عمل نمايد ؟ سپس مى‏گويد : اكثر علماى ما و حنبلى‏ها و اهل حديث و جماعتى از معتزله قائل به اجتهاد پيامبر    هستند[xxiv] . او در ادامه براى اين ادّعاى خود ادلّه‏اى را اقامه مى‏كند .

1 ـ «عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ»[xxv] .

خداوند تو را بخشيد ، چرا به آنان اجازه دادى ؟

كه توضيح آن در سطور قبل گذشت .

2 ـ «مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الأَرْضِ»[xxvi] .

هيچ پيامبرى حق ندارد اسيرانى از دشمن بگيرد تا كاملاً بر آنها پيروز
گردد و جاى پاى خود را در زمين محكم كند .

طبق اين آيه هيچ پيامبرى حق ندارد اسيران را در مقابل دريافت فديه آزاد كند ؛ بلكه بايد آنقدر جنگيد تا ناپاكان از روى زمين محو شوند ، سپس اسراء را آزاد كرد . بنابر اين پيامبر   كه دستور آزادى اسرا را صادر كردند دچار اشتباه شدند و بعد مى‏گويد :

« لو نزّل من السماء إلى الأرض عذاب ما نجى منه إلاّ عمر »[xxvii] .

اگر عذاب خداوند از آسمان به زمين مى‏رسيد همه عذاب مى‏شدند به
غير از عمر .

يعنى حتّى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم هم چون اشتباه كرد عذاب مى‏ديد ولى عمر چون با اين عمل مخالفت كرد عذاب نمى‏شود ؛ يعنى عمر هم اجتهاد كرد و به واقع رسيد . او با اين بيان مى‏خواهد اين مخالفت را نوعى فضيلت و منقبت براى عمر محسوب مى‏كنند .

3 ـ «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ»[xxviii] .

اى پيامبر ! به مردم بگو من هم بشرى مانند شما هستم .

در بيان استدلال به اين آيه مى‏گويد : يعنى بين پيامبر   و مردم مماثله هست ، پس همان طور كه مردم اشتباه مى‏كنند پيامبر   هم داراى اشتباه مى‏باشد . و اين يك قاعده اصولى است و مورد اتّفاق همه كه :

« ما جاز على أحد المثلين يكون جائزا على الآخر »[xxix] .

يعنى حكم مماثل‏ها در آن چيزى كه جايز است يا جايز نمى‏باشد يكى است .

3 ـ دليل ديگر آمدى روايتى است كه از پيامبر    نقل مى‏كند :

« إنّما أنا بشر مثلكم أنسى كما تنسون فإذا نسيتُ فاذكروني »[xxx] .

من بشرى همانند شما هستم ، فراموش مى‏كنم همچنان كه شما
فراموش مى‏كنيد ، پس اگر فراموش كردم به من يادآورى كنيد .

4 ـ پيامبر اكرم    در جاى ديگر مى‏فرمايند :

« إنّما أحكم بالظاهر وإنّكم لتختصمون إلىّ ولعلّ أحدكم ألحن بحجّته من
صاحبه فمن حكمتُ له بشيء من مال أخيه فلا يأخذه »[xxxi] .

به درستى كه كه من طبق ظاهر حكم مى‏كنم و هنگامى كه شما براى رفع خصومت پيش من مى‏آييد و ممكن است يكى از شما با سخن گفتن زيبا من را وادار كند كه به نفع او حكم كنم پس اگر من به نفع او حكم كردم در حالى‏كه مى‏داند اشتباه كرده‏ام حق‏ندارد آن مال‏را بگيرد.

در اين روايت پيامبر   مى‏فرمايند : ممكن است من هم اشتباه كنم و اگر شما رأيى بهتر داريد با من مخالفت كنيد .

5 ـ روايتى ديگرى در صحيح مسلم و بخارى نقل شده است كه پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در نماز اشتباه كردند و نماز چهار ركعتى را دو ركعت خواندند بعد شخصى به نام ذى اليدين كه آنجا بود به پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم گفت :

« أقصرتِ الصلاة أم سهوت ؟ » .

آيا نماز كوتاه شده يا شما اشتباه كرديد ؟

بعد پيامبر    رو به نماز گزاران كردند و فرمودند :

« أحقٌ ما يقول ذواليدين ؟ قالوا : نعم »[xxxii] .

آيا ذى اليدين درست مى‏گويد ؟ نماز گزاران عرض كردند : بله يا
رسول اللّه‏  .

نقدى بر ادلّه اهل سنّت ؛

قبل از پاسخ به اين شبهه‏ ها نكاتى را عرض مى‏كنيم و بعد وارد بحث
مى‏شويم . علماى اهل سنّت با اين سخنان نه تنها عصمت پيامبر  بلكه وجوب تأسّى به پيامبر  صلى ‏الله‏عليه ‏و‏آله ‏وسلم را هم زير سؤال برده و انكار مى‏كنند در حالى‏كه ما به نصّ صريح قرآن و روايات موظّف هستيم از پيامبر اكرم    پيروى كرده و به او تأسّى نمائيم نمونه‏هايى از دستور صريح قرآن عبارت است از:

1 ـ «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا»[xxxiii] .

آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد و اجر كنيد و از آنچه نهى
كرده خوددارى نماييد .

2 ـ «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»[xxxiv] .

مسلّما براى شما در زندگى رسول خدا سر مشق نيكويى بود .

اصرار و پا فشارى كور كورانه و متعصّبانه بر مكتب عدالت صحابه و خلفا، علماى اهل سنّت را به اين سمت و سو كشانده كه حتّى خدا را در تشريع مسلوب الارادة مى‏دانند و مى‏گويند حكم خداوند طبق آراء مجتهدين شكل مى‏گيرد و خداوند در لوح محفوظ و عالم واقع هيچ حكمى ندارد . اگر مجتهدى فتوايى صادر كرد حكم خدا هم همان مى‏شود و همان را در لوح محفوظ به عنوان حكم مى‏نگارد . طبق نظر آنها اگر در مورد موضوعى 10 نفر از فقهاء 10 حكم مخالف دادند خداوند هم هر 10 حكم مخالف را در لوح محفوظ ثبت مى‏كند . و صاحب معالم وقتى در كتاب معالم اين قول را از علماى اهل سنّت نقل مى‏كند مى‏گويد : اشكالات فراوانى بر اين نظريّه وارد است[xxxv] .

اين چه نسبتى است كه به خداوند مى‏دهند ؟! البته آنها چاره‏اى جز اينكه مقام عصمت را زير سؤال برده و انكار كنند و از طرفى لوح محفوظ را انكار كنند ، ندارند ؛ چرا كه در غير اين صورت بايد مذهب اجتهاد به رأى را تخطئه كنيم و مخالفت‏هاى صحابه را كفر بدانيم .

حاصل و فهرستى از مباحث گذشته ؛

بنابر آنچه گفته شد طبق نظر علماى اهل سنّت ، نتايج ذيل حاصل مى‏شود ؛

1 ـ پيامبر  فقط در تلقّى و ابلاغ وحى معصوم مى‏باشند و در موارد ديگر با مردم هيچ تفاوتى ندارد و حتّى ممكن است كسى بهتر از پيامبر   اجتهاد كرده و رأى صادر كند .

2 ـ دليل لزوم اطاعت از پيامبر    اجماع است . اگر اجماع نبود لزومى هم در اطاعت نبود . پس اعتبار اجماع بيشتر از گفتار خود پيامبر   مى‏باشد ؛ زيرا با رأى رسول خدا    مى‏توان مخالفت كرد ولى مخالفت با اجماع معنى ندارد .

3 ـ دليل اصلى و اساسى عدم مخالفت با رأى پيامبر    حفظ نظام اسلامى است ؛ حال اگر موردى موجب اختلال نظام اسلامى نشود ، مخالفت با قول ايشان مشكلى ندارد .

4 ـ مخالفت با پيامبر ص  مستند به گفته‏هاى خود پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏باشد ؛ زيرا خود ايشان فرمودند كه اگر اشتباه كردم به من يادآورى كنيد و طبق اين بيان مخالفت‏هاى خليفه دوم با رسول اللّه‏    فضيلت و منقبتى براى او به شمار مى‏آيد .

5 ـ علم پيامبر   به لوح محفوظ را انكار مى‏شود و در واقع پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم براى دستيابى به حكمى بايد راه‏هاى ظنّى و اجتهادى را طى كنند .

[i] ـ براى اطّلاع بيشتر به جزوه‏هاى 34 ، 30 ، 42 و 41 بنگريد .

[ii] ـ از منابع اهل سنّت : المحصول ، جلد 3 صفحه 225 .

[iii] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 237 .

[iv] ـ سوره نجم ، آيه 4 و 3 .

[v] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 237 .

[vi] ـ همان .

[vii] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 239 .

[viii] ـ سوره نساء ، آيه 83 .

[ix] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 240 .

[x] ـ سوره حشر ، آيه 2 .

[xi] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 240 .

[xii] ـ سوره انبياء ، آيه 79 .

[xiii] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 240 .

[xiv] ـ سوره آل عمران ، آيه 159 .

[xv] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 240 .

[xvi] ـ همان .

[xvii] ـ همان .

[xviii] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 241 .

[xix] ـ سوره توبه ، آيه 43 .

[xx] ـ بحار الانوار ، جلد 21 صفحه 275 ، از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 1 صفحه 151 .

[xxi] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 241 .

[xxii] ـ الفصول في الاصول ، جلد 3 صفحه 242 .

[xxiii] ـ همان .

[xxiv] ـ الاحكام ، جلد 4 صفحه 164 .

[xxv] ـ سوره توبه ، آيه 43 .

[xxvi] ـ سوره انفال ، آيه 67 .

[xxvii] ـ الاحكام ، جلد 4 صفحه 166 .

[xxviii] ـ سوره كهف ، آيه 110 .

[xxix] ـ الاحكام ، جلد 4 صفحه 216 .

[xxx] ـ الاحكام ، جلد 4 صفحه 216 .

[xxxi] ـ الاحكام آمدى ، جلد 4 صفحه 186 .

[xxxii] ـ مسند احمد ، جلد 2 صفحه 423 و صحيح بخارى ، جلد 2 صفحه 66 .

[xxxiii] ـ سوره حشر ، آيه 7 .

[xxxiv] ـ سوره احزاب ، آيه 21 .

[xxxv] ـ معالم الدين ، صفحه 242 .

 


جستجو