استمداد خلفا از اميرمؤمنان عليه‏ السلام

موضوع مقالات گذشته اين بود كه آيا فتوحات و موفّقيّت‏هاى شكلى و صورىِ آغاز خلافت خليفه اول كه براى مسلمانان حاصل شد مى‏تواند اعتبارى براى صاحبان اين فتوحات به حساب آيد ، تا در نتيجه عدالت آنان مورد پذيرش قرار گيرد ؟ به عبارت ديگر به حسب ظاهر فتوحات ، افتخارى است كه براى خلفاء در تاريخ ثبت شده و در نگاه اول آنها را به عنوان باعث و بانى نشر و توسعه اسلام در انحاء عالم ، معرّفى مى‏كند ، آيا اين پيروزى و توفيق موجب كسب اعتبار براى خلفاء نمى‏شود ؟ نحوه استدلال اهل سنّت بر اين مدّعا چنين بود ؛ كسانى كه چنين خدمات بزرگ و شايانى را به اسلام و توحيد عرضه كردند ؛ نه تنها شايسته تكريم و تجليل هستند بلكه نسبت به سيّئات جزئى و ناچيز آنها بايد با ديده اغماض نگاه شود و آنها فوق مرتبه عدالتند .

موضوع اصلى مقالات ما هم در باره همين فتوحات است ؛ چون غير منصفين از اهل سنّت و وهابيّون ، اين فتوحات را دالّ بر عدالت صحابه و به خصوص خلفاى سه گانه مى‏دانند و حتّى در جديدترين شبهات هم باز روى اين مسئله اصرار فراوان دارند .

نكات اساسى و مهم در اين بحث (مرورى بر مباحث گذشته) ؛

نكته اول ؛

اين سؤال مطرح شد كه آيا صرف صدور يك عمل خير و حَسَن از يك نفر
مى‏تواند پوشش دهنده سيّئات بعدى او باشد و آيا چنين چيزى با اصول اسلام سازگارى دارد ؟[1] قطعا چنين چيزى مردود است و در جاى خود به تفصيل ثابت كرديم كه صرف اينكه مسلمانى از صحابه در صدر اسلام در جنگ بدر يا احد حضور پيدا كرده يا بعد از وفات پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم منشأ خدمتى شده باشد مجوّز نمى‏شود كه او بتواند آزادانه مرتكب قتل شود و به نواميس مردم تعدّى نمايد و همه اصول اعتقادى و اخلاقى را زير پا بگذارد[2] .

نكته دوم ؛

اساسا بسيارى از افعال و اعمال علاوه بر حسن فعلى بايد داراى حسن فاعلى نيز باشند ؛ يعنى نيّت فاعل بايد نيّتى صحيح و شرعى باشد تا عمل داراى ارزش شود ؛ مخصوصا در امور عبادى كه بايد فرد نيّت قربت كند و عمل خود را براى خداوند خالص كند تا اعمالش مقبول درگاه احديّت شود ، در غير اين صورت حتّى اگر عمل داراى حسن صورى باشد در درگاه خداوند بدون ارزش خواهد بود . يكى از اعمال عبادى جهاد است كه بايد همانند نماز و روزه داراى نيّت قربت به خداوند متعال باشد تا مورد قبول واقع شود . صرف حضور شخص در جنگها دالّ ، بر خوبى عمل او نيست بايد نيت افراد را هم مورد بررسى قرار داد تا معلوم شود با چه انگيزه‏اى به جهاد آمده‏اند . آيا به قصد ريا در جنگ حاضر شده‏اند يا قصد سوء و انحرافى ديگر در ميان بوده است ؟[3] بنابر اين بحث در اين است كه حسن فعل صحابه را بايد در نيّت آنها جستجو كرد ، و از آنها پرسيد نيّت شما از اين جنگها چه بوده ؟

نكته سوم ؛

ما تاريخ را دقيقا بررسى كرديم تا ببينيم هدف خلفاء از اين جنگها و فتوحات چه بوده و چه آثار و نتايجى را به دنبال داشته است . نكته لازم قبل از اين بحث در مورد تاريخ و مورّخين است . هميشه تاريخ و به خصوص تاريخ اسلام را صاحبان قدرت‏ها نوشته‏اند ؛ بنابر اين بيشتر مورّخين از اهل سنّت يا از عوامل حكومت بوده‏اند ؛ لذا يك تاريخ معتبر شيعى پيدا نمى‏شود . حدّاقل سخن اين است كه مورّخين از دوستداران اهل بيت  عليهم‏السلام نبوده‏اند و به همين دليل تحريف در تاريخ ـ مخصوصا در خصوص اهل بيت  عليهم‏السلام و فضايل و مناقب ايشان ـ فراوان ديده مى‏شود .

به گواه تاريخ به فاصله كمى بعد از ارتحال پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ندامت و پشيمانى بر مردم حاكم شد . مردم ناگهان به خود آمدند كه چه كرديم !؟ عجب فاجعه عظيمى ! حقّ صاحب حقّى غصب شد ! به اميرالمؤمنين  عليه‏السلام ظلم شد ! اذهان عمومى با فرو نشستن آتش هيجان تعيين خليفه رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، فرصت انديشه پيدا كرد و خواسته و ناخواسته ، وقايع ظلم به خانه اميرالمؤمنين  عليه‏السلام را محكوم مى‏كرد . دستگاه حكومت از اين مشكل داخلى و بيدارى عمومى ترسيد و لذا بايد در اين صدد مى‏بود كه ذهن مردم را مشغول كرده و منحرف نمايد . بهترين راه اين بود كه مردم را درگير جنگها و فتوحات كنند . از سوى ديگر مشكلات خارج از مركز حكومت ـ مثل قضيه مالك بن نويره و مردم يمامه و يمن ـ هم به معضلى بزرگ تبديل شده بود[4] ؛ با يك فرهنگ سازى حساب شده چنين القا كردند كه هر كس با حكم حكومت مخالفت كند گويا با رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مخالفت كرده و مخالف رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مخالف خدا و مرتدّ است . آنها با اين بهانه مردم را وادار به جنگ با مرتدّين !! نمودند . گردنهايى به تيغ سپرده شد كه نماز ، روزه و زكات را از مسلّمات دين مى‏دانستند امّا حكومت را به رسميّت نمى‏شناختند . خلاصه سخن اينكه مدّعيان خلافت به وسيله جنگها و فتوحات توانستند اشتغال فكرى و ذهنى براى مردم بسازند و آنها را منحرف كنند .

نكته چهارم ؛

در مورد پيروزى و فتح مسلمانان دو پيشگويى موجود بود ؛

1 ـ آياتى از قرآن مجيد ، از جمله آيه شريف ذيل :

«هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»[5] .

او كسى است كه رسولش را با هدايت و آيين حق فرستاد تا آن را بر
همه آيين‏ها غالب گرداند هرچند مشركان كراهت داشته باشند .

2 ـ پيشگويى‏هاى خود پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ؛ مانند جريان جنگ احزاب . وقتى مسلمين مشغول حفر خندق بودند به سنگ بزرگى رسيدند . پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم شخصا براى شكستن آن سنگ وارد خندق شدند و با هر كلنگى كه مى‏زدند نورى بالا مى‏آمد و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تكبير مى‏گفتند . پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمودند : من در اين سه نور ، فتح شامات ، ايران و سيطره بر روم را ديدم[6] . اين تربيتى بود كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به آن اهتمام داشتند . خلفا نيز وقتى تصميم به كشور گشايى گرفتند ـ مخصوصا از زمان خليفه دوم ـ اين پيش‏گويى‏ها را به ياد مردم مى‏آوردند تا آنها را به شركت در جنگ ترغيب كنند . آنها همچنين وعده‏هاى قرآن و رسول خدا  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را در مورد اجر شهيد به ياد مردم مى‏آوردند تا با بهره‏گيرى از اين دو عامل ، آمادگى و استعداد كاملى در مسلمانها به وجود آورند . اين نقشه مؤثر افتاد و وقتى نداى جنگ بلند مى‏شد مسلمانها مى‏گفتند مى‏رويم ، اگر پيروز شديم كه به سعادتى بزرگ دست يافتيم و اگر هم شهيد شديم به ثواب و اجر شهدا خواهيم رسيد .

نكته پنجم ؛

طبق گواه تاريخ ، خليفه اوّل ، دوم و سوم ـ كه از طرّاحان و فرماندهان اين جنگها بودند ـ از كسانى نبودند كه در سابقه زندگى آنها قهرمانى و رزم آورى و جنگجويى ثبت شده باشد ، بلكه عكس آن از طريق مورّخان اهل سنّت به ما رسيده است . آنها از اولين فراريان جنگهاى صدر اسلام بودند تا جايى كه فخر رازى مى‏نويسد :

« ومن المنهزمين يوم اُحد عمر … ومنهم أيضا عثمان انهزم مع رجلين من أنصار يقال لهما سعد وعقبه . انهزموا حتّى بلغوا موضعا بعيدا ثمّ رجعوا بعد ثلاثة أيّام »[7] .

از فراريان روز اُحد ، عمر به همراه عثمان و دو تن از انصار به نامهاى سعد و عقبه بودند . آنها فرار كردند تا به مكان دور دستى رسيدند و پس از سه روز باز گشتند .

ما بارها مطرح كرديم اگر يك عالم سنّى دليلى بياورد كه ثابت كند خلفا حتّى يك مشرك يا كافر را كشته‏اند ما مى‏پذيريم . چنين چيزى اصلاً در تاريخ ثبت نشده است . آنها نه تنها خود فرار مى‏كردند بلكه سعى داشتند پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را منصرف و دلسرد كنند و مى‏گفتند اين قبيله قريش است كه تا كنون شكست نخورده و ذلّت و خوارى را نمى‏پذيرد و … .

« واللّه‏ قريش وعزّها ، واللّه‏ ما ذلّت منذ عزّت واللّه‏ ما آمنت منذ كفرت واللّه‏
لا تسلم عزّها أبدا ولتقاتلنّك فاتّهب لذلك أهبته وأعدّ لذلك عدّته … »[8] .

به خدا سوگند قريش است و عزّتش . به خدا سوگند قريش از روزى كه عزّت يافته ذليل نگرديد . به خدا سوگند قريش از روزى كه كافر شد ايمان نياورد . به خدا سوگند قريش عزّتش را تسليم نمى‏كند و با تو مى‏جنگد آنها هر چه دارند براى جنگ آماده مى‏كنند و تمام استعدادشان را به كار مى‏گيرند .

نكته ششم ؛

طبق ادّعاى ما ، خلفاى سه گانه كه اكنون بر كرسى حكومت نشسته‏اند از اوّل براى اجراى مأموريّتى ـ كه همان انحراف مسير رسالت بود ـ وارد صفوف مسلمين شدند نه اينكه واقعا توحيد و نبوّت را پذيرفته باشند . چون از همان اول رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را تكذيب ، سخريّه ، استهزاء و هتك حرمت كردند و از طرف ديگر قريش ، پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و يارانش را در شعب ابى طالب زندانى كردند[9] . و در واقعه‏اى ديگر شبانه به داخل خانه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ريختند تا فاجعه‏اى عظيم به وجود بياورند و ايشان را به قتل برسانند . پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم شبانه از مكّه هجرت كردند و به مدينه رفتند و اميرالمؤمنين  عليه‏السلام در بستر ايشان خوابيدند[10] . پس اينها از سوى قريش مأمور نفوذ در صفوف مسلمين بودند و قريش را از نقشه آنان آگاه مى‏كردند . مشركين در اين انديشه بودند كه با برخوردها و مواجهه‏هاى علنى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را منصرف كنند و اگر به اين هدف نرسند حداقل توانسته بودند نيروهايى براى خود در ميان ياران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فراهم كنند . تمام كسانى كه در انديشه قدرت و حفظ آن مى‏باشند به همين روش نقشه طراحى مى‏كنند[11] . شاهد بر مدّعاى ما آيه قرآن است كه مى‏فرمايد :

«وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ»[12] .

تعبير قرآن مجيد از بيماردلان تعبير لطيفى است و به منافقين اشاره نمى‏كند ؛ چون سوره مدثر مكّى است و نفاق و منافق پديده نو ظهور در مدينه است . پس منظور از بيماردلان كسانى هستند كه از اول وارد جرگه مسلمين شدند ولى به توحيد و نبوّت ايمان نداشتند فقط تظاهر مى‏كردند . آنها فقط به دنبال اين بودند كه مسير دعوت پيامبر جديد را هر طورى هست يا متوقّف كنند يا لا اقل منحرف كنند . در واقع اين گروه را مى‏توان آفت‏هاى درونى ناميد كه بدترين آفتها هستند و تأثير آن خيلى عميق‏تر مى‏باشد ؛ چرا كه عامل برونى قابل مبارزه مى‏باشد . دليل ما بر اين مدّعا ، علاوه بر استدلال به آيه شريفه تدبّر در برخى نكات تاريخى است . در بسيارى از جنگها خليفه اول و دوم در تيررس دشمن بودند ولى دشمن
از آنها روى گردان شده و آنها را رها مى‏كرد مانند قضيه‏اى كه در جنگ احد اتّفاق افتاد و يكى از مشركين به عمر پناه داد تا كشته نشود[13] .

نكته هفتم ؛

نكته ديگرى كه مستدّلين بر عدالت صحابه آن را دالّ بر مدّعاى خود
مى‏دانند ، همراهى اميرالمؤمنين  عليه‏السلام با خلفاست . با دقّت در تاريخ به اثبات رسانديم كه نه خود اميرالمؤمنين  عليه‏السلام و نه فرزندان در هيچ جنگى شركت نكردند و اين ادّعاى كذب طبرى است[14] .

روايات را از دو جنبه مورد بررسى قرار مى‏دهيم 1 ـ سند ؛ 2 ـ متن ؛ كه هردو بايد صحيح باشند و متن بايد با اصول و مبانى اسلام سازگار باشد ؛ لذا اگر حديثى را ديديم و صحيح السند بود ولى متن آن با اصول ما ناسازگار بود آن را باطل مى‏دانيم[15] . در اينجا هم چون از نظر اميرالمؤمنين  عليه‏السلام حكومت خلفا ظالمانه و غاصبانه است مرضىّ پروردگار نيست ؛ بنابر اين همراهى اميرالمؤمنين  عليه‏السلامكه از روى ميل و اراده باشد مردود است ، حتّى اگر اينكه تاريخ يا روايتى هم آن را نگاشته باشد . از نظر ما اميرالمؤمنين  عليه‏السلاماوّل مظهر عدل و عدالت است و محال است كه دست يارى به ظلم و ظالم داده باشد ؛ بنابر اين قطعا حضرت وارد اين ماجرا نشده‏اند . بله ! بعضى مواقع استثناء شده و حضرت عليه‏السلام دست بيعت دادند ، امّا بيعت حضرت مربوط به زمانى بود كه شمشير برهنه بالاى سر ايشان بود و در بعضى مواقع ديگر هم جبر و فشار بود . پاره‏اى از اوقات دخالت نكردن حضرت عليه‏السلام منجر به ريختن خون مظلومى مى‏شد و گاهى هم عرض و آبروى مؤمنى كه براى اميرالمؤمنين عليه‏السلام خيلى اهميّت داشت در ميان بود . در اين شرايط اميرالمؤمنين  عليه‏السلام مجبور به همكارى بودند .

گاهى هم حضرت  عليه‏السلام كيان اسلام و مسلمين را در خطر مى‏ديدند . آنجا كه ، بقاء و دوام اسلام در مخاطره بود حضرت  عليه‏السلام على رغم ميل باطنى تن به يارى آنان مى‏دادند . درست شبيه كشورى كه در آن حاكميّت ملّى برقرار است و چندين حزب هم در اين كشور موجود است . ولى وقتى كه يك حزب حاكم مى‏شود ديگر حزب‏ها با وجود اينكه مسلّما با اين حزب از نظر فكر و انديشه موافق نيستند امّا اگر يك مسأله ملّى براى آن كشور پيش آيد ؛ همه حزب‏ها اختلافات را كنار
گذاشته و براى حفظ وطن خود همگام با يكديگر در فضايى فرا حربى حركت
مى‏كنند . اميرالمؤمنين  عليه‏السلام در چند موردى كه طرف مشاوره خلفا قرار گرفتند چنين وضعيتى داشتند[16] .

تعداد و موارد مشورت خلفا با اميرالمؤمنين عليه ‏السلام ؛

برخى كه در نهج البلاغه و تاريخ صدر اسلام تتبّع كرده‏اند در مورد مشورت خلفا با اميرالمؤمنين  عليه‏السلام به نتايج قابل تأمّلى دست يافته‏اند . ابوبكر در دوره خلافت دو سال و نيمه خود ، چهارده بار با اميرالمؤمنين  عليه‏السلام مشورت كرد كه 13 مورد آن در رابطه با مسائل علمى ، فقهى و شرعى و تنها يك مورد در رابطه با مسائل نظامى بود . عمر نيز در طول ده سال خلافت ، هشتاد و پنج بار با اميرالمؤمنين  عليه‏السلام مشورت كرد ، كه هشتاد مورد آن در رابطه با مسائل علمى ،
فقهى و قضايى ؛ يك مورد مسائل مالى و دو مورد در مسائل نظامى بود . عثمان نيز در طول دوازده سال خلافت ، تنها هشت بار با اميرالمؤمنين  عليه‏السلام مشورت كرد ؛ يعنى مجموعا در طول بيست و پنج سال خلافتِ خلفاء سه گانه ، صد و هفت مورد مشورت گزارش شده است ؛ يعنى به طور ميانگين هر سال در حدود پنج مورد همچنين از مجموع صد و هفت مورد ، تنها هفده بار خلفا مستقيما به اميرالمؤمنين  عليه‏السلام مراجعه كردند ، و در نود مورد باقى مانده ، مسلمانان هنگامى كه درماندگى خلفا را مى‏ديدند به اميرالمؤمنين  عليه‏السلام مراجعه مى‏كردند و نظر ايشان را جويا مى‏شدند .

مشاوره‏ هاى اميرالمؤمنين عليه‏ السلام در زمان خليفه دوم ؛

يكى از اين مشاوره‏ها در آغاز جنگ ايران بود . طبق نقل «فتوح البلدان»
مسلمانان در جريان لشكر كشى به ايران دچار مشكلات شديدى شده بودند . از سوى ديگر همه حاضرين در جنگ از مسلمانان حتّى از بهترين آنان بودند ولى جهل و نادانى ، بسيارى از آنها را نسبت به اصل امامت منحرف كرده بود . حضرت عليه‏السلام به دليل آنكه به اسلام و ديانت آنها و هدايت آنها در آينده اميدوار بودند با اعلام نظر خود سپاه مسلمانان را براى رسيدن به پيروزى يارى فرمودند . در آغاز جنگ خليفه دوم خبرهاى ناخوشايندى دريافت كرد . به همين جهت تصميم گرفت شخصا وارد ميدان جنگ شود تا مسلمانان تشويق شده و رهسپار جنگ شوند . او در اين مورد با اميرالمؤمنين  عليه‏السلام مشورت كرد ، و چنين پاسخ شنيد :

«والرأىُ عندي أن لا تصير إلى العراق بنفسك ؛ فإنّك إن صرت إلى العراق وكان مع القوم حرب واختلط الناس لم تأمن أن يكون عدو من الأعداء يرفع صوته ويقول : قتل أميرالمؤمنين فيضطرب أمر الناس ويفشلوا عن حرب عدوّهم ويظفر بهم العدوّ ولكن أقم بالمدينة ووجّه برجل يكفيك أمر العدوّ وليكن من المهاجرين والأنصار البدريّين »[17] .

نظر من اين است كه خودت به سمت عراق حركت نكنى ؛ زيرا اگر به عراق رفتى و جنگى روى داد و جنگجويان درهم آويختند ، ايمن نيستى كه يكى از دشمنان با صداى بلند فرياد بزند اميرالمؤمنين كشته شده است . در اين هنگام سپاهيان تو نگران مى‏شوند و در جنگ شكست مى‏خورند و دشمن پيروز مى‏شود ، به همين دليل در مدينه بمان و يكى از مردانت كه از مهاجرين و انصارى كه در جنگ بدر شركت كرده باشد را به سوى دشمن گسيل دار .

پس از اين سخنان عمر سؤال كرد

« مَن اُوَجّه ؟ » .

چه كسى را گسيل دارم ؟

طبق اين نقل اميرالمؤمنين  عليه‏ السلام در پاسخ سعد بن ابى وقّاص را به عمر معرفى كردند[18] .

نمونه بعدى ؛

در بخشى از فتوحات اسلامى كه فتح الفتوح نام گرفت (جنگ نهاوند) صاحب كتاب الفتوح[19] نقل مى‏كند خبرى از ميدان جنگ به عمر رسيد كه باعث شد از شدّت وحشت دندانهاى او به هم بخورد . وحشت و اضطراب شديد او را به مسجد كشاند تا شايد بتواند با مشورت مردم راهى براى رهايى بيابد . اميرالمؤمنين  عليه‏السلام ساكت در گوشه‏اى نشسته بودند كه عمر ، خطاب به ايشان گفت :

« ياعلىّ ! لِمَ لاتُشيرُ بشى‏ء »[20] .

اى على [ عليه‏ السلام] چرا نظر خود را بيان نمى‏كنى ؟   

اميرالمؤمنين  عليه‏ السلام وقتى استمداد عمر را ديدند با اطّلاعى كه از اوضاع و احوال گوشه و كنار بلاد اسلامى داشتند توصيه فرمودند كه از شام ، يمن و مدينه نيروى كمكى به سوى نهاوند گسيل نشود ؛ چرا كه شام در معرض حمله « هر قل » و سقوط مناطق مفتوح قرار داشت و يمن نيز با خالى شدن از نيرو در معرض خطر حمله حبشى‏ها قرار مى‏گرفت . ارسال نيرو از مدينه هم تأثير روانى خوبى در پى نداشت ؛ زيرا با حضور خليفه و يارانش ايرانى‏ها مى‏گفتند :

« اّن ملك العرب قد غزانا بنفسه لقلّة أتباعه وأنصاره »[21] .

به درستى كه پادشاه عرب به دليل كمى نيرو و ياورانش خودش به ما حمله كرد . 

سپس حضرت  عليه‏السلام توصيه فرمودند كه يك سوم نيروهاى موجود در كوفه و بصره به يارى مسلمانان بروند و يك سوم ديگر محافظت از شهر را به عهده بگيرند و يك سوم ديگر با حضور در مساجد ، ظاهر اسلامى شهر را حفظ كنند .

نمونه بعدى ؛

نمونه ديگرى از مشورت‏هاى اميرالمؤمنين  عليه‏السلام ، مربوط به جنگ روم مى‏شود . رومى‏ها در شهرى به نام « ايليا » به مسلمانان پيشنهاد صلح دادند امّا به شرطى كه خود خليفه حاضر شده و پيمان صلح را امضا نمايد . « ابو عبيده جرّاح » فرمانده سپاه اسلام طى نامه‏اى از خليفه كسب تكليف كرد . خليفه پس از دريافت نامه ابو عبيده به مسجد رفت وتا با مردم مشورت كند . اينجا نيز اميرالمؤمنين عليه‏السلام با اعلام نظر خود و ارشاد خليفه ، مسلمين را يارى كردند . ايشان در بيان خود به عمر فرمودند :

« أنّ القوم قد سألوك المنزلة الّتي لَهُم فيها الذلّ والصغار ونزولهم على حكمك عزّ لَك وفتح للمسلمين … فإذا قدّمت إليهم كان الأمر والعافية والصلح والفتح ؛ 

به راستى كه روميان از تو مقامى را درخواست كرده‏اند كه براى آنها
ذلّت و كوچكى است و سر سپردن به حكم تو براى تو عزّت و براى مسلمين فتح و پيروزى است … پس اگر به سوى آنها بروى صلح و سلامت و پيروزى به همراه دارد .

پس از سخن اميرالمؤمنين  عليه‏السلام عمر گفت :

«يا أبا الحسن ! قد أحسنت النظر لأهل الإسلام وأنا سائر إلى الشام »[22].

اى ابا الحسن ! بهترين راى را براى اهل اسلام دادى و من به سوى شام
مى‏روم .

در پايان ذكر اين نكته لازم است كه همين مقدار از دخالت و تأثير
اميرالمؤمنين  عليه‏السلام در فتح ايران و شامات براى عموم مورّخين اهل سنّت قابل تحمّل نبوده و آن را انكار كرده‏اند فقط صاحب الفتوح به نقش حضرت  عليه‏السلام اشاره‏اى نموده است .

و اين جالب است كه اميرالمؤمنين  عليه‏السلام در همان خطبه‏اى هم كه خواندند فرمودند : مى‏دانيد كه من اراده علوّ و حكومت و سلطنت ندارم اين تنها يك وظيفه الهى است و من فقط براى صيانت مسلمين اقدام مى‏كنم[23] .

در سخن مفصلى كه ابن ابى الحديد از اميرالمؤمنين  عليه‏السلام نقل كرده ، روشن است كه حضرت مى‏دانستند همين مقدار از خدمات را يا كتمان مى‏كنند و يا به نفع خودشان مصادره مى‏كنند امام  عليه‏السلام در آن سخن بيان كردند : زحمتها را ديگران كشيدند و برخى آن را به نفع خودشان مصادره كردند[24] .

[1] ـ مثل اينكه شخصى در اوائل بلوغ يا زندگى‏اش مرتكب عمل خير و حسنى شود و بعد از آن تا آخر عمر هر گناهى را كه بخواهد مرتكب شود و اين گناهان ناديده گرفته شوند . قطعا چنين چيزى مردود است .

[3] ـ شاهد ما بر اين مدّعا اين است كه بسيار كسانى بودند كه حتّى در عصر پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در جنگها حضور پيدا مى‏كردند امّا پيامبر  صلى‏ الله ‏عليه‏و‏آله‏وسلم پيشاپيش به آنها وعده جهنّم داده بودند . وقتى سؤال مى‏شد حضرت مى‏فرمودند : اينها در آمدن به جنگ قصد قربت ندارند . ماجراى قتيل الحمار يك نمونه آن است . جامع السعادات ، جلد 3 صفحه 89

[4] ـ براى اطلاع بيشتر به جزوه شماره 66 رجوع كنيد .

[5] ـ سوره توبه ، آيه 33 .

[6] ـ بحار الأنوار ، جلد 17 صفحه 170 .

[7] ـ از منابع اهل سنّت: تفسير فخر رازى، جلد9 صفحه 52 والدرّ المنثور ، جلد 2 صفحه 355.

[8] ـ از منابع اهل سنّت: المغازى ، جلد 1 صفحه 48 و تاريخ الاسلام ذهبى ، جلد 2 صفحه 106.

[9] ـ بحار الانوار جلد 19 صفحه1، از منابع اهل سنّت: تاريخ الإسلام ذهبى، جلد1 صفحه 221.

[10] ـ شرح الاخبار جلد 1 صفحه 254 ، از منابع اهل سنّت شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 13 صفحه 262 .

[11] ـ مانند تدبيرهايى كه سازمان‏هاى جاسوسى دنيا مى‏انديشند . اين طور نيست كه سياست ، فكر جديدى باشد كه به فكر سياستمداران امروز خطور كرده باشد .

[12] ـ سوره مدثر ، آيه 31 .

[13] ـ از منابع اهل سنّت : مغازى واقدى ، جلد 1 صفحه 297 .

[14] ـ تاريخ طبرى ، جلد 3 صفحه 323 . براى اطّلاع بيشتر به جزوه شماره 61 رجوع كنيد .

[15] ـ شبيه نسبتى كه اخيرا در يكى از فيلم‏ها به دو تن از انبياى عظام ؛ يعنى داوود و يعقوب عليهماالسلامداده شده ، كه به اولى عمل زشت نسبت داده شده و به ديگرى جمع بين دو خواهر . در جواب مى‏گوييم بر فرض كه حديث صحيحى حتّى از جانب سنّى‏ها بر اين مطلب باشد امّا چون متن آن با اصل عصمت انبياء عليهم‏السلام ناسازگار است ، روايت مردود مى‏باشد .

[16] ـ دقيقا جريان مشورت‏هاى اميرالمؤمنين  عليه‏السلام مثل قصه يوسف است كه قرآن نقل مى‏كند . حضرت يوسف  عليه‏السلام خواب عزيز مصر را چنين تعبير كرد كه 7 سال فراوانى است ؛ هم بخوريد و هم ذخيره كنيد ؛ چون كه 7 سال خشكسالى در پى مى‏آيد بعد از اين تعبير حضرت يوسف عليه‏السلام فرمودند : « اجعلنى على خزائن الأرض » اين مأموريت را به من بده تا خوب انجام دهم . با اين كه عزيز مصر ظالم و مشرك بود امّا يوسف آمد وزارت يك حاكم غير مؤمن را براى صيانت از جان بندگان خدا پذيرفت .

[17] ـ الفتوح جلد 1 صفحه 137 .

[18] ـ الفتوح جلد 1 صفحه 137 .

[19] ـ الفتوح جلد 2 صفحه 194 .

[20] ـ الفتوح جلد 2 صفحه 293 .

[21] ـ الفتوح جلد 2 صفحه 294 .

[22] ـ الفتوح جلد 1 صفحه 224 .

[23] ـ نهج البلاغه ، خطبه شماره 3 شقشقيّة .

[24] ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 20 صفحه 298 .

 


جستجو