موضوع مقالات گذشته اين بود كه آيا فتوحات و موفّقيّتهاى شكلى و صورىِ آغاز خلافت خليفه اول كه براى مسلمانان حاصل شد مىتواند اعتبارى براى صاحبان اين فتوحات به حساب آيد ، تا در نتيجه عدالت آنان مورد پذيرش قرار گيرد ؟ به عبارت ديگر به حسب ظاهر فتوحات ، افتخارى است كه براى خلفاء در تاريخ ثبت شده و در نگاه اول آنها را به عنوان باعث و بانى نشر و توسعه اسلام در انحاء عالم ، معرّفى مىكند ، آيا اين پيروزى و توفيق موجب كسب اعتبار براى خلفاء نمىشود ؟ نحوه استدلال اهل سنّت بر اين مدّعا چنين بود ؛ كسانى كه چنين خدمات بزرگ و شايانى را به اسلام و توحيد عرضه كردند ؛ نه تنها شايسته تكريم و تجليل هستند بلكه نسبت به سيّئات جزئى و ناچيز آنها بايد با ديده اغماض نگاه شود و آنها فوق مرتبه عدالتند .
موضوع اصلى مقالات ما هم در باره همين فتوحات است ؛ چون غير منصفين از اهل سنّت و وهابيّون ، اين فتوحات را دالّ بر عدالت صحابه و به خصوص خلفاى سه گانه مىدانند و حتّى در جديدترين شبهات هم باز روى اين مسئله اصرار فراوان دارند .
نكات اساسى و مهم در اين بحث (مرورى بر مباحث گذشته) ؛
نكته اول ؛
اين سؤال مطرح شد كه آيا صرف صدور يك عمل خير و حَسَن از يك نفر
مىتواند پوشش دهنده سيّئات بعدى او باشد و آيا چنين چيزى با اصول اسلام سازگارى دارد ؟[1] قطعا چنين چيزى مردود است و در جاى خود به تفصيل ثابت كرديم كه صرف اينكه مسلمانى از صحابه در صدر اسلام در جنگ بدر يا احد حضور پيدا كرده يا بعد از وفات پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم منشأ خدمتى شده باشد مجوّز نمىشود كه او بتواند آزادانه مرتكب قتل شود و به نواميس مردم تعدّى نمايد و همه اصول اعتقادى و اخلاقى را زير پا بگذارد[2] .
نكته دوم ؛
اساسا بسيارى از افعال و اعمال علاوه بر حسن فعلى بايد داراى حسن فاعلى نيز باشند ؛ يعنى نيّت فاعل بايد نيّتى صحيح و شرعى باشد تا عمل داراى ارزش شود ؛ مخصوصا در امور عبادى كه بايد فرد نيّت قربت كند و عمل خود را براى خداوند خالص كند تا اعمالش مقبول درگاه احديّت شود ، در غير اين صورت حتّى اگر عمل داراى حسن صورى باشد در درگاه خداوند بدون ارزش خواهد بود . يكى از اعمال عبادى جهاد است كه بايد همانند نماز و روزه داراى نيّت قربت به خداوند متعال باشد تا مورد قبول واقع شود . صرف حضور شخص در جنگها دالّ ، بر خوبى عمل او نيست بايد نيت افراد را هم مورد بررسى قرار داد تا معلوم شود با چه انگيزهاى به جهاد آمدهاند . آيا به قصد ريا در جنگ حاضر شدهاند يا قصد سوء و انحرافى ديگر در ميان بوده است ؟[3] بنابر اين بحث در اين است كه حسن فعل صحابه را بايد در نيّت آنها جستجو كرد ، و از آنها پرسيد نيّت شما از اين جنگها چه بوده ؟
نكته سوم ؛
ما تاريخ را دقيقا بررسى كرديم تا ببينيم هدف خلفاء از اين جنگها و فتوحات چه بوده و چه آثار و نتايجى را به دنبال داشته است . نكته لازم قبل از اين بحث در مورد تاريخ و مورّخين است . هميشه تاريخ و به خصوص تاريخ اسلام را صاحبان قدرتها نوشتهاند ؛ بنابر اين بيشتر مورّخين از اهل سنّت يا از عوامل حكومت بودهاند ؛ لذا يك تاريخ معتبر شيعى پيدا نمىشود . حدّاقل سخن اين است كه مورّخين از دوستداران اهل بيت عليهمالسلام نبودهاند و به همين دليل تحريف در تاريخ ـ مخصوصا در خصوص اهل بيت عليهمالسلام و فضايل و مناقب ايشان ـ فراوان ديده مىشود .
به گواه تاريخ به فاصله كمى بعد از ارتحال پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ندامت و پشيمانى بر مردم حاكم شد . مردم ناگهان به خود آمدند كه چه كرديم !؟ عجب فاجعه عظيمى ! حقّ صاحب حقّى غصب شد ! به اميرالمؤمنين عليهالسلام ظلم شد ! اذهان عمومى با فرو نشستن آتش هيجان تعيين خليفه رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ، فرصت انديشه پيدا كرد و خواسته و ناخواسته ، وقايع ظلم به خانه اميرالمؤمنين عليهالسلام را محكوم مىكرد . دستگاه حكومت از اين مشكل داخلى و بيدارى عمومى ترسيد و لذا بايد در اين صدد مىبود كه ذهن مردم را مشغول كرده و منحرف نمايد . بهترين راه اين بود كه مردم را درگير جنگها و فتوحات كنند . از سوى ديگر مشكلات خارج از مركز حكومت ـ مثل قضيه مالك بن نويره و مردم يمامه و يمن ـ هم به معضلى بزرگ تبديل شده بود[4] ؛ با يك فرهنگ سازى حساب شده چنين القا كردند كه هر كس با حكم حكومت مخالفت كند گويا با رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم مخالفت كرده و مخالف رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم مخالف خدا و مرتدّ است . آنها با اين بهانه مردم را وادار به جنگ با مرتدّين !! نمودند . گردنهايى به تيغ سپرده شد كه نماز ، روزه و زكات را از مسلّمات دين مىدانستند امّا حكومت را به رسميّت نمىشناختند . خلاصه سخن اينكه مدّعيان خلافت به وسيله جنگها و فتوحات توانستند اشتغال فكرى و ذهنى براى مردم بسازند و آنها را منحرف كنند .
نكته چهارم ؛
در مورد پيروزى و فتح مسلمانان دو پيشگويى موجود بود ؛
1 ـ آياتى از قرآن مجيد ، از جمله آيه شريف ذيل :
«هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»[5] .
او كسى است كه رسولش را با هدايت و آيين حق فرستاد تا آن را بر
همه آيينها غالب گرداند هرچند مشركان كراهت داشته باشند .
2 ـ پيشگويىهاى خود پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ؛ مانند جريان جنگ احزاب . وقتى مسلمين مشغول حفر خندق بودند به سنگ بزرگى رسيدند . پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم شخصا براى شكستن آن سنگ وارد خندق شدند و با هر كلنگى كه مىزدند نورى بالا مىآمد و پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم تكبير مىگفتند . پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : من در اين سه نور ، فتح شامات ، ايران و سيطره بر روم را ديدم[6] . اين تربيتى بود كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به آن اهتمام داشتند . خلفا نيز وقتى تصميم به كشور گشايى گرفتند ـ مخصوصا از زمان خليفه دوم ـ اين پيشگويىها را به ياد مردم مىآوردند تا آنها را به شركت در جنگ ترغيب كنند . آنها همچنين وعدههاى قرآن و رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم را در مورد اجر شهيد به ياد مردم مىآوردند تا با بهرهگيرى از اين دو عامل ، آمادگى و استعداد كاملى در مسلمانها به وجود آورند . اين نقشه مؤثر افتاد و وقتى نداى جنگ بلند مىشد مسلمانها مىگفتند مىرويم ، اگر پيروز شديم كه به سعادتى بزرگ دست يافتيم و اگر هم شهيد شديم به ثواب و اجر شهدا خواهيم رسيد .
نكته پنجم ؛
طبق گواه تاريخ ، خليفه اوّل ، دوم و سوم ـ كه از طرّاحان و فرماندهان اين جنگها بودند ـ از كسانى نبودند كه در سابقه زندگى آنها قهرمانى و رزم آورى و جنگجويى ثبت شده باشد ، بلكه عكس آن از طريق مورّخان اهل سنّت به ما رسيده است . آنها از اولين فراريان جنگهاى صدر اسلام بودند تا جايى كه فخر رازى مىنويسد :
« ومن المنهزمين يوم اُحد عمر … ومنهم أيضا عثمان انهزم مع رجلين من أنصار يقال لهما سعد وعقبه . انهزموا حتّى بلغوا موضعا بعيدا ثمّ رجعوا بعد ثلاثة أيّام »[7] .
از فراريان روز اُحد ، عمر به همراه عثمان و دو تن از انصار به نامهاى سعد و عقبه بودند . آنها فرار كردند تا به مكان دور دستى رسيدند و پس از سه روز باز گشتند .
ما بارها مطرح كرديم اگر يك عالم سنّى دليلى بياورد كه ثابت كند خلفا حتّى يك مشرك يا كافر را كشتهاند ما مىپذيريم . چنين چيزى اصلاً در تاريخ ثبت نشده است . آنها نه تنها خود فرار مىكردند بلكه سعى داشتند پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را منصرف و دلسرد كنند و مىگفتند اين قبيله قريش است كه تا كنون شكست نخورده و ذلّت و خوارى را نمىپذيرد و … .
« واللّه قريش وعزّها ، واللّه ما ذلّت منذ عزّت واللّه ما آمنت منذ كفرت واللّه
لا تسلم عزّها أبدا ولتقاتلنّك فاتّهب لذلك أهبته وأعدّ لذلك عدّته … »[8] .
به خدا سوگند قريش است و عزّتش . به خدا سوگند قريش از روزى كه عزّت يافته ذليل نگرديد . به خدا سوگند قريش از روزى كه كافر شد ايمان نياورد . به خدا سوگند قريش عزّتش را تسليم نمىكند و با تو مىجنگد آنها هر چه دارند براى جنگ آماده مىكنند و تمام استعدادشان را به كار مىگيرند .
نكته ششم ؛
طبق ادّعاى ما ، خلفاى سه گانه كه اكنون بر كرسى حكومت نشستهاند از اوّل براى اجراى مأموريّتى ـ كه همان انحراف مسير رسالت بود ـ وارد صفوف مسلمين شدند نه اينكه واقعا توحيد و نبوّت را پذيرفته باشند . چون از همان اول رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم را تكذيب ، سخريّه ، استهزاء و هتك حرمت كردند و از طرف ديگر قريش ، پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و يارانش را در شعب ابى طالب زندانى كردند[9] . و در واقعهاى ديگر شبانه به داخل خانه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم ريختند تا فاجعهاى عظيم به وجود بياورند و ايشان را به قتل برسانند . پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم شبانه از مكّه هجرت كردند و به مدينه رفتند و اميرالمؤمنين عليهالسلام در بستر ايشان خوابيدند[10] . پس اينها از سوى قريش مأمور نفوذ در صفوف مسلمين بودند و قريش را از نقشه آنان آگاه مىكردند . مشركين در اين انديشه بودند كه با برخوردها و مواجهههاى علنى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را منصرف كنند و اگر به اين هدف نرسند حداقل توانسته بودند نيروهايى براى خود در ميان ياران پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فراهم كنند . تمام كسانى كه در انديشه قدرت و حفظ آن مىباشند به همين روش نقشه طراحى مىكنند[11] . شاهد بر مدّعاى ما آيه قرآن است كه مىفرمايد :
«وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ»[12] .
تعبير قرآن مجيد از بيماردلان تعبير لطيفى است و به منافقين اشاره نمىكند ؛ چون سوره مدثر مكّى است و نفاق و منافق پديده نو ظهور در مدينه است . پس منظور از بيماردلان كسانى هستند كه از اول وارد جرگه مسلمين شدند ولى به توحيد و نبوّت ايمان نداشتند فقط تظاهر مىكردند . آنها فقط به دنبال اين بودند كه مسير دعوت پيامبر جديد را هر طورى هست يا متوقّف كنند يا لا اقل منحرف كنند . در واقع اين گروه را مىتوان آفتهاى درونى ناميد كه بدترين آفتها هستند و تأثير آن خيلى عميقتر مىباشد ؛ چرا كه عامل برونى قابل مبارزه مىباشد . دليل ما بر اين مدّعا ، علاوه بر استدلال به آيه شريفه تدبّر در برخى نكات تاريخى است . در بسيارى از جنگها خليفه اول و دوم در تيررس دشمن بودند ولى دشمن
از آنها روى گردان شده و آنها را رها مىكرد مانند قضيهاى كه در جنگ احد اتّفاق افتاد و يكى از مشركين به عمر پناه داد تا كشته نشود[13] .
نكته هفتم ؛
نكته ديگرى كه مستدّلين بر عدالت صحابه آن را دالّ بر مدّعاى خود
مىدانند ، همراهى اميرالمؤمنين عليهالسلام با خلفاست . با دقّت در تاريخ به اثبات رسانديم كه نه خود اميرالمؤمنين عليهالسلام و نه فرزندان در هيچ جنگى شركت نكردند و اين ادّعاى كذب طبرى است[14] .
روايات را از دو جنبه مورد بررسى قرار مىدهيم 1 ـ سند ؛ 2 ـ متن ؛ كه هردو بايد صحيح باشند و متن بايد با اصول و مبانى اسلام سازگار باشد ؛ لذا اگر حديثى را ديديم و صحيح السند بود ولى متن آن با اصول ما ناسازگار بود آن را باطل مىدانيم[15] . در اينجا هم چون از نظر اميرالمؤمنين عليهالسلام حكومت خلفا ظالمانه و غاصبانه است مرضىّ پروردگار نيست ؛ بنابر اين همراهى اميرالمؤمنين عليهالسلامكه از روى ميل و اراده باشد مردود است ، حتّى اگر اينكه تاريخ يا روايتى هم آن را نگاشته باشد . از نظر ما اميرالمؤمنين عليهالسلاماوّل مظهر عدل و عدالت است و محال است كه دست يارى به ظلم و ظالم داده باشد ؛ بنابر اين قطعا حضرت وارد اين ماجرا نشدهاند . بله ! بعضى مواقع استثناء شده و حضرت عليهالسلام دست بيعت دادند ، امّا بيعت حضرت مربوط به زمانى بود كه شمشير برهنه بالاى سر ايشان بود و در بعضى مواقع ديگر هم جبر و فشار بود . پارهاى از اوقات دخالت نكردن حضرت عليهالسلام منجر به ريختن خون مظلومى مىشد و گاهى هم عرض و آبروى مؤمنى كه براى اميرالمؤمنين عليهالسلام خيلى اهميّت داشت در ميان بود . در اين شرايط اميرالمؤمنين عليهالسلام مجبور به همكارى بودند .
گاهى هم حضرت عليهالسلام كيان اسلام و مسلمين را در خطر مىديدند . آنجا كه ، بقاء و دوام اسلام در مخاطره بود حضرت عليهالسلام على رغم ميل باطنى تن به يارى آنان مىدادند . درست شبيه كشورى كه در آن حاكميّت ملّى برقرار است و چندين حزب هم در اين كشور موجود است . ولى وقتى كه يك حزب حاكم مىشود ديگر حزبها با وجود اينكه مسلّما با اين حزب از نظر فكر و انديشه موافق نيستند امّا اگر يك مسأله ملّى براى آن كشور پيش آيد ؛ همه حزبها اختلافات را كنار
گذاشته و براى حفظ وطن خود همگام با يكديگر در فضايى فرا حربى حركت
مىكنند . اميرالمؤمنين عليهالسلام در چند موردى كه طرف مشاوره خلفا قرار گرفتند چنين وضعيتى داشتند[16] .
تعداد و موارد مشورت خلفا با اميرالمؤمنين عليه السلام ؛
برخى كه در نهج البلاغه و تاريخ صدر اسلام تتبّع كردهاند در مورد مشورت خلفا با اميرالمؤمنين عليهالسلام به نتايج قابل تأمّلى دست يافتهاند . ابوبكر در دوره خلافت دو سال و نيمه خود ، چهارده بار با اميرالمؤمنين عليهالسلام مشورت كرد كه 13 مورد آن در رابطه با مسائل علمى ، فقهى و شرعى و تنها يك مورد در رابطه با مسائل نظامى بود . عمر نيز در طول ده سال خلافت ، هشتاد و پنج بار با اميرالمؤمنين عليهالسلام مشورت كرد ، كه هشتاد مورد آن در رابطه با مسائل علمى ،
فقهى و قضايى ؛ يك مورد مسائل مالى و دو مورد در مسائل نظامى بود . عثمان نيز در طول دوازده سال خلافت ، تنها هشت بار با اميرالمؤمنين عليهالسلام مشورت كرد ؛ يعنى مجموعا در طول بيست و پنج سال خلافتِ خلفاء سه گانه ، صد و هفت مورد مشورت گزارش شده است ؛ يعنى به طور ميانگين هر سال در حدود پنج مورد همچنين از مجموع صد و هفت مورد ، تنها هفده بار خلفا مستقيما به اميرالمؤمنين عليهالسلام مراجعه كردند ، و در نود مورد باقى مانده ، مسلمانان هنگامى كه درماندگى خلفا را مىديدند به اميرالمؤمنين عليهالسلام مراجعه مىكردند و نظر ايشان را جويا مىشدند .
مشاوره هاى اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان خليفه دوم ؛
يكى از اين مشاورهها در آغاز جنگ ايران بود . طبق نقل «فتوح البلدان»
مسلمانان در جريان لشكر كشى به ايران دچار مشكلات شديدى شده بودند . از سوى ديگر همه حاضرين در جنگ از مسلمانان حتّى از بهترين آنان بودند ولى جهل و نادانى ، بسيارى از آنها را نسبت به اصل امامت منحرف كرده بود . حضرت عليهالسلام به دليل آنكه به اسلام و ديانت آنها و هدايت آنها در آينده اميدوار بودند با اعلام نظر خود سپاه مسلمانان را براى رسيدن به پيروزى يارى فرمودند . در آغاز جنگ خليفه دوم خبرهاى ناخوشايندى دريافت كرد . به همين جهت تصميم گرفت شخصا وارد ميدان جنگ شود تا مسلمانان تشويق شده و رهسپار جنگ شوند . او در اين مورد با اميرالمؤمنين عليهالسلام مشورت كرد ، و چنين پاسخ شنيد :
«والرأىُ عندي أن لا تصير إلى العراق بنفسك ؛ فإنّك إن صرت إلى العراق وكان مع القوم حرب واختلط الناس لم تأمن أن يكون عدو من الأعداء يرفع صوته ويقول : قتل أميرالمؤمنين فيضطرب أمر الناس ويفشلوا عن حرب عدوّهم ويظفر بهم العدوّ ولكن أقم بالمدينة ووجّه برجل يكفيك أمر العدوّ وليكن من المهاجرين والأنصار البدريّين »[17] .
نظر من اين است كه خودت به سمت عراق حركت نكنى ؛ زيرا اگر به عراق رفتى و جنگى روى داد و جنگجويان درهم آويختند ، ايمن نيستى كه يكى از دشمنان با صداى بلند فرياد بزند اميرالمؤمنين كشته شده است . در اين هنگام سپاهيان تو نگران مىشوند و در جنگ شكست مىخورند و دشمن پيروز مىشود ، به همين دليل در مدينه بمان و يكى از مردانت كه از مهاجرين و انصارى كه در جنگ بدر شركت كرده باشد را به سوى دشمن گسيل دار .
پس از اين سخنان عمر سؤال كرد
« مَن اُوَجّه ؟ » .
چه كسى را گسيل دارم ؟
طبق اين نقل اميرالمؤمنين عليه السلام در پاسخ سعد بن ابى وقّاص را به عمر معرفى كردند[18] .
نمونه بعدى ؛
در بخشى از فتوحات اسلامى كه فتح الفتوح نام گرفت (جنگ نهاوند) صاحب كتاب الفتوح[19] نقل مىكند خبرى از ميدان جنگ به عمر رسيد كه باعث شد از شدّت وحشت دندانهاى او به هم بخورد . وحشت و اضطراب شديد او را به مسجد كشاند تا شايد بتواند با مشورت مردم راهى براى رهايى بيابد . اميرالمؤمنين عليهالسلام ساكت در گوشهاى نشسته بودند كه عمر ، خطاب به ايشان گفت :
« ياعلىّ ! لِمَ لاتُشيرُ بشىء »[20] .
اى على [ عليه السلام] چرا نظر خود را بيان نمىكنى ؟
اميرالمؤمنين عليه السلام وقتى استمداد عمر را ديدند با اطّلاعى كه از اوضاع و احوال گوشه و كنار بلاد اسلامى داشتند توصيه فرمودند كه از شام ، يمن و مدينه نيروى كمكى به سوى نهاوند گسيل نشود ؛ چرا كه شام در معرض حمله « هر قل » و سقوط مناطق مفتوح قرار داشت و يمن نيز با خالى شدن از نيرو در معرض خطر حمله حبشىها قرار مىگرفت . ارسال نيرو از مدينه هم تأثير روانى خوبى در پى نداشت ؛ زيرا با حضور خليفه و يارانش ايرانىها مىگفتند :
« اّن ملك العرب قد غزانا بنفسه لقلّة أتباعه وأنصاره »[21] .
به درستى كه پادشاه عرب به دليل كمى نيرو و ياورانش خودش به ما حمله كرد .
سپس حضرت عليهالسلام توصيه فرمودند كه يك سوم نيروهاى موجود در كوفه و بصره به يارى مسلمانان بروند و يك سوم ديگر محافظت از شهر را به عهده بگيرند و يك سوم ديگر با حضور در مساجد ، ظاهر اسلامى شهر را حفظ كنند .
نمونه بعدى ؛
نمونه ديگرى از مشورتهاى اميرالمؤمنين عليهالسلام ، مربوط به جنگ روم مىشود . رومىها در شهرى به نام « ايليا » به مسلمانان پيشنهاد صلح دادند امّا به شرطى كه خود خليفه حاضر شده و پيمان صلح را امضا نمايد . « ابو عبيده جرّاح » فرمانده سپاه اسلام طى نامهاى از خليفه كسب تكليف كرد . خليفه پس از دريافت نامه ابو عبيده به مسجد رفت وتا با مردم مشورت كند . اينجا نيز اميرالمؤمنين عليهالسلام با اعلام نظر خود و ارشاد خليفه ، مسلمين را يارى كردند . ايشان در بيان خود به عمر فرمودند :
« أنّ القوم قد سألوك المنزلة الّتي لَهُم فيها الذلّ والصغار ونزولهم على حكمك عزّ لَك وفتح للمسلمين … فإذا قدّمت إليهم كان الأمر والعافية والصلح والفتح ؛
به راستى كه روميان از تو مقامى را درخواست كردهاند كه براى آنها
ذلّت و كوچكى است و سر سپردن به حكم تو براى تو عزّت و براى مسلمين فتح و پيروزى است … پس اگر به سوى آنها بروى صلح و سلامت و پيروزى به همراه دارد .
پس از سخن اميرالمؤمنين عليهالسلام عمر گفت :
«يا أبا الحسن ! قد أحسنت النظر لأهل الإسلام وأنا سائر إلى الشام »[22].
اى ابا الحسن ! بهترين راى را براى اهل اسلام دادى و من به سوى شام
مىروم .
در پايان ذكر اين نكته لازم است كه همين مقدار از دخالت و تأثير
اميرالمؤمنين عليهالسلام در فتح ايران و شامات براى عموم مورّخين اهل سنّت قابل تحمّل نبوده و آن را انكار كردهاند فقط صاحب الفتوح به نقش حضرت عليهالسلام اشارهاى نموده است .
و اين جالب است كه اميرالمؤمنين عليهالسلام در همان خطبهاى هم كه خواندند فرمودند : مىدانيد كه من اراده علوّ و حكومت و سلطنت ندارم اين تنها يك وظيفه الهى است و من فقط براى صيانت مسلمين اقدام مىكنم[23] .
در سخن مفصلى كه ابن ابى الحديد از اميرالمؤمنين عليهالسلام نقل كرده ، روشن است كه حضرت مىدانستند همين مقدار از خدمات را يا كتمان مىكنند و يا به نفع خودشان مصادره مىكنند امام عليهالسلام در آن سخن بيان كردند : زحمتها را ديگران كشيدند و برخى آن را به نفع خودشان مصادره كردند[24] .
[1] ـ مثل اينكه شخصى در اوائل بلوغ يا زندگىاش مرتكب عمل خير و حسنى شود و بعد از آن تا آخر عمر هر گناهى را كه بخواهد مرتكب شود و اين گناهان ناديده گرفته شوند . قطعا چنين چيزى مردود است .
[3] ـ شاهد ما بر اين مدّعا اين است كه بسيار كسانى بودند كه حتّى در عصر پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در جنگها حضور پيدا مىكردند امّا پيامبر صلى الله عليهوآلهوسلم پيشاپيش به آنها وعده جهنّم داده بودند . وقتى سؤال مىشد حضرت مىفرمودند : اينها در آمدن به جنگ قصد قربت ندارند . ماجراى قتيل الحمار يك نمونه آن است . جامع السعادات ، جلد 3 صفحه 89
[4] ـ براى اطلاع بيشتر به جزوه شماره 66 رجوع كنيد .
[5] ـ سوره توبه ، آيه 33 .
[6] ـ بحار الأنوار ، جلد 17 صفحه 170 .
[7] ـ از منابع اهل سنّت: تفسير فخر رازى، جلد9 صفحه 52 والدرّ المنثور ، جلد 2 صفحه 355.
[8] ـ از منابع اهل سنّت: المغازى ، جلد 1 صفحه 48 و تاريخ الاسلام ذهبى ، جلد 2 صفحه 106.
[9] ـ بحار الانوار جلد 19 صفحه1، از منابع اهل سنّت: تاريخ الإسلام ذهبى، جلد1 صفحه 221.
[10] ـ شرح الاخبار جلد 1 صفحه 254 ، از منابع اهل سنّت شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 13 صفحه 262 .
[11] ـ مانند تدبيرهايى كه سازمانهاى جاسوسى دنيا مىانديشند . اين طور نيست كه سياست ، فكر جديدى باشد كه به فكر سياستمداران امروز خطور كرده باشد .
[12] ـ سوره مدثر ، آيه 31 .
[13] ـ از منابع اهل سنّت : مغازى واقدى ، جلد 1 صفحه 297 .
[14] ـ تاريخ طبرى ، جلد 3 صفحه 323 . براى اطّلاع بيشتر به جزوه شماره 61 رجوع كنيد .
[15] ـ شبيه نسبتى كه اخيرا در يكى از فيلمها به دو تن از انبياى عظام ؛ يعنى داوود و يعقوب عليهماالسلامداده شده ، كه به اولى عمل زشت نسبت داده شده و به ديگرى جمع بين دو خواهر . در جواب مىگوييم بر فرض كه حديث صحيحى حتّى از جانب سنّىها بر اين مطلب باشد امّا چون متن آن با اصل عصمت انبياء عليهمالسلام ناسازگار است ، روايت مردود مىباشد .
[16] ـ دقيقا جريان مشورتهاى اميرالمؤمنين عليهالسلام مثل قصه يوسف است كه قرآن نقل مىكند . حضرت يوسف عليهالسلام خواب عزيز مصر را چنين تعبير كرد كه 7 سال فراوانى است ؛ هم بخوريد و هم ذخيره كنيد ؛ چون كه 7 سال خشكسالى در پى مىآيد بعد از اين تعبير حضرت يوسف عليهالسلام فرمودند : « اجعلنى على خزائن الأرض » اين مأموريت را به من بده تا خوب انجام دهم . با اين كه عزيز مصر ظالم و مشرك بود امّا يوسف آمد وزارت يك حاكم غير مؤمن را براى صيانت از جان بندگان خدا پذيرفت .
[17] ـ الفتوح جلد 1 صفحه 137 .
[18] ـ الفتوح جلد 1 صفحه 137 .
[19] ـ الفتوح جلد 2 صفحه 194 .
[20] ـ الفتوح جلد 2 صفحه 293 .
[21] ـ الفتوح جلد 2 صفحه 294 .
[22] ـ الفتوح جلد 1 صفحه 224 .
[23] ـ نهج البلاغه ، خطبه شماره 3 شقشقيّة .
[24] ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 20 صفحه 298 .