پروردگارا ! كيست كه شيرينى محبّت تو را بچشد و كسى جز تو را بخواهد ، و كيست كه به مقام قرب تو انس بگيرد و لحظهاى از تو روى بگرداند . خداوندا ! ما را از آنانى قرار ده كه براى مقام قرب و دوستى خود برگزيدهاى و خالص براى عشق و محبّت نمودهاى و به لقايت مشتاق كرده اى .
مراتب بالاتر محبّت ؛
اهل معرفت علاوه بر درجات فوق ، در مرحله بالاتر ، درجات رفيعترى را براى محبّت ذكر مىكنند و مىگويند :
« محبّة تبعث على إيثار الحقّ على غيره وتلهج اللسان بذكره وتعلّق القلب بشهوده »[2] .
محبّت باعث ايثار و مقدّم داشتن حق بر غير مىشود و زبان را به ذكر حق حريص مىسازد و قلب را به طلب مشاهده محبوب وابسته مىكند .
انسان محبّ حق را بر غير مقدّم مىدارد ؛ زيرا محبّت راستين جايى براى دوستى غير محبوب باقى نمىگذارد . بنابراين محبوب خواستهاى جز آنچه محبوب مىطلبد ، ندارد . تمام همّت محبّ صرف اين مىشود كه در راهى قدم گذارد كه او را به محبوب برساند .
در روايتى آمده است كه امام صادق عليهالسلام در پاسخ به سؤال شخصى در مورد عشق به امور مادّى و بىمقدار ، فرمودند :
« قلوب خلت من ذكر اللّه فأذاقها اللّه حبّ غيره »[3] .
قلبهايى كه از ذكر و ياد خدا خالى گردد ، خداوند به آن دلها دوستى غير خود را مىچشاند .
نقل شده است كه حضرت سليمان عليهالسلام صداى گنجشك نرى كه مشغول دل ربايى از گنجشك مادهاى بود را شنيد . گنجشك ماده به اظهار عشق گنجشك نر هيچ توجّهى نمىكرد . حضرت سليمان عليهالسلام ، از گنجشك ماده علّت را جويا شد ؛ او در پاسخ گفت : دروغ مىگويد ؛ زيرا به گنجشك ماده ديگرى نيز دلبسته است. نقل است كه حضرت سليمان عليهالسلام پس از شنيدن پاسخ گنجشك ماده ، گريه كرد و فرمود : عشق واقعى را بايد از اين حيوان فرا گرفت.
براى اينكه بدانيم ما چگونه هستيم و آيا غير از خداوند رادوست مىداريم يا نه ، بايد در درون خود جستجو و تأمّل كنيم و ببينيم ، محبّت چه كسى در دلهاى ما غلبه دارد . خداوند متعال در مورد كسانى كه محبّت غير خدا را در دل دارند مىفرمايد :
«قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَآؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ»[4] .
بگو : اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طايفه شما و اموالى كه به دست آوردهايد و تجارتى كه از كساد شدنش مىترسيد و خانههايى كه به آن علاقه داريد در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راهش محبوبتر
است ؛ در انتظار اين باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند ! و داوند جمعيّت نافرمانبردار را هدايت نمىكند .
يكى ديگر از درجات محبّين اين است كه تنها به ياد محبوب هستند و تنها ياد و نام او را بر زبان جارى مىسازند ؛ زيرا چيزى بر زبان جارى مىشود كه بر قلب غلبه دارد و از اين رو گفتهاند : علامت دوستى يك چيز كثرت ذكر آن است و محبّت با كتمان ناسازگار است . انسان عاشق در هر مجلسى علاقه دارد از محبوب و معشوق او ياد شود .
خوشتر آن باشد که سرّ لبران گفته آید در حدیث دیگران[5]
چنين انسانى نمىتواند ، دوستى و علاقه خود را پنهان و كتمان سازد . اميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمايند :
« ما أضمر أحد شيئا إلاّ ظهر في فلتات لسانه وصفحات وجهه »[6] .
هيچ كس چيزى را در درونش مخفى نكرد ، مگر اينكه در جهشهاى لفظى از زبان و صفحات صورت او آشكار گشت .
انسان محبّ در پى مشاهده محبوب خود است . او در اين طلب آنى از كوشش دست بر نمىدارد . يكى از علماى يهودى خدمت اميرالمؤمنين عليهالسلام شرفياب شد وپرسيد: آيا خدايت را هنگام عبادت ديدهاى؟ اميرالمؤمنين عليهالسلام در پاسخ فرمودند :
« ويلك ! ما كنت أعبد ربّا لم أره . قال : وكيف رأيته ؟ قال : ويلك ! لا تدركه
العيون في مشاهدة الأبصار ولكن رأته القلوب بحقائق الإيمان »[7] .
واى بر تو ! خدايى را كه نبينم عبادت نمىكنم . عالم يهودى پرسيد : چگونه او را ديدهاى ؟ اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمودند : واى بر تو ! او را نمىتوان با چشم ديد ، ولى دل او را به حقيقت ايمان مىنگرد .
هنگامى كه دل انسان سرشار و لبريز از محبّت محبوب شود ؛ نمىتواند كس ديگرى را دوست بدارد ، غير از او را نمىبيند و خود را هميشه و در همه آن در محضر محبوب احساس مىكند .
اهل معرفت براى رسيدن به اين درجات روشهايى ذكر مىكنند ومىگويند:
« تظهر من مطالعة الصفات والنظر في الآيات والارتياض بالمقامات »[8] .
اين محبّت از مطالعه و ملاحظه صفات حُسناى الهى و نظر به آيات الهى و رياضت ، جهد و تلاش در مقامات پديدار مىگردد .
آدمى هر چه بيشتر در صفات و اوصاف الهى تأمّل و تدبّر نمايد ؛ علاقه و علقه بيشترى به محبوب پيدا مىكند . انسان ، موجودى ضعيف ، جاهل و ناتوان است ، امّا خداوند متعال جامع صفات حسنا مىباشد . او قوى ، عالم و قادر است . آدمى در هر زمينهاى كه احساس ضعف و ناتوانى كند ، نياز به نيرويى دارد كه ضعف او را جبران نمايد . خداوند سبحان تنها موجودى است كه مىتواند انسان را در اين زمينه يارى دهد . از طرف ديگر آدميان با همين صفات و اوصاف ، خداوند را شناخته و عبادت مىكنند و در نهايت به او عشق مىورزند . امّا آدميانى كه در درجه عالى از معرفت سير مىكنند ، خداوند را با اين اوصاف نمىشناسند . اميرالمؤمنين عليهالسلام كه شاه فرد چنين انسانهايى مىباشند مىفرمايند :
« يا مَنْ دَلَّ عَلى ذاتِهِ بِذاتِهِ وَتَنَزَّهَ عَنْ مُجانَسَةِ مَخْلُوقاتِهِ »[9] .
اى آنكه دلالت مىكند خودش بر وجودش و پاك و منزّه است از همنشينى با آفريدگانش .
به طور خلاصه ، هر كس در صفات الهى تأمّل كند و معانى آنها را به خوبى دريابد ، شيفته خداى تعالى كه موصوف به آن صفات است مىگردد. انسان محبّ بايد علاوه بر مطالعه در صفات ، دست از تلاش و كوشش بر ندارد . اگر طالب سلوك الى اللّه در مقام محبّت دچار لغرش باشد امّا تلاش و كوشش و جدّ و جهد فراوان كند ، اميد مىرود كه در قلبش محبّت الهى پديدار گردد . چه زيبا و دلنشين امام زين العابدين عليهالسلام مىفرمايند :
« اِلهى مَنْ ذَاالَّذي ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلاً » .
خداوندا ! كسى كه لذّت در جوار و در قرب تو را چشيده باشد ، چگونه مىتواند لذّت ديگرى را برگزيند و يا با كس ديگرى همنشين و هم سخن شود .
« اِلهي فَاجْعَلْنا مِمَّنِ اصْطَفَيْتَهُ لِقُرْبِكَ وَوِلايَتِكَ وَاَخْلَصْتَهُ لِوُدِّكَ وَمَحَبَّتِكَ وَشَوَّقْتَهُ إِلى لِقاَّئِكَ » .
خداوندا ! ما را از كسانى قرار ده كه براى دوستى خود برگزيدهاى خالص براى عشق و محبّتت نمودهاى و به لقايت مشتاق كردهاى .
خداوند متعال هر پيامبرى را به ويژگى خاصّى متّصف كرده است . بين تمام انبيا عليهمالسلام حضرت موسى عليهالسلامبه كليم اللّه متّصف شده است ، در روايتى آمده است كه :
« إنّ اللّه تعالى إختصّ موسى [ عليهالسلام] بالكلام وإبراهيم [عليهالسلام] بالخلّة ومحمّدا[ صلىاللهعليهوآلهوسلم]بالرؤية »[10] .
خداوند متعال حضرت موسى [ عليهالسلام] را براى تكلّم و سخن گفتن با خود و حضرت ابراهيم [ عليهالسلام] را براى دوستى و محبّت خود و رسول اللّه [ صلىاللهعليهوآلهوسلم] را براى رؤيت و ديدار خود برگزيد .
خداوند سبحان در رابطه با رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم مىفرمايد :
«مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى * أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يَرَى * وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى * عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى * عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى»[11] .
قلب (رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم) در آن چه ديد هرگز دروغ نگفت * آيا با او درباره آنچه با چشم خود ديد مجادله مىكنيد ؟ * و بار ديگر نيز او را مشاهده كرد * نزد سدرة المنتهى * كه جنّت الماوى در آنجا است .
انسان وقتى به مقام قرب إلى اللّه برسد ؛ فقط خدا و رضايت و خشم او را مىبيند و به جز خداوند هيچ چيز ديگرى نمىبيند . در اين مرحله براى سالك هيچ چيز سختتر از سلب توفيق رؤيت نيست . اگر چنين اتّفاقى براى عارفى روى دهد ، او را به بدترين و سختترين شكل عذاب و شكنجه كردهاند . در ادامه اين نيايش دلنشين امام سجاد عليهالسلام مىفرمايند:
« وَرَضَّيْتَهُ بِقَضائِكَ وَمَنَحْتَهُ بِالنَّظَرِ اِلى وَجْهِكَ » .
خداوندا ما را از آنان قرار ده كه به مشيّتت خشنود باشيم و بخشيده باشى به آنان نگاه كردن به سوى جمالت را .
انسانى كه به اين مقام رسيده باشد ؛ هر چه را از محبوب ببيند مىپسندد و دوست مىدارد ، آنى و لحظهاى دلتنگ و ناخشنود نمىگردد. زبان حال و قال او اين است كه هر چه از دوست رسد نكوست . در يك كلام انسان محبّ راضى به قضاى الهى است و هيچ شكوه و شكايتى نمىكند .
گاهى براى شخصى حادثهاى رخ مىدهد كه در نگاه اول مصيبت و بلايى عظيم به نظر مىرسد امّا در واقع همين ناملايمت سبب مىشود كه فرد از همه مأيوس شود و تمام تعلّقات را رها كند ، فقط در چنين حالى است كه مىتواند گمشده واقعى خود كه ذات اقدس ربوبى است را بيابد و به او دل سپرد . در اين هنگام است كه فرد گام در راه راست بر مىدارد . و همان حادثهاى كه در بدو نظر مصيبت مىنمود ، مبدأ و منبع تمام خيرات و گشايشها خواهد شد[12] .
« والسّلام عليكم ورحمة اللّه وبركاته »
——————————————————————————–
[1] ـ مناجات خمسة عشر ، مناجات المحبّين .
[2] ـ شرح منازل السائرين ، صفحه 221 .
[3] ـ امالى صدوق قدسسره صفحه 765 .
[4] ـ سوره توبه ، آيه 24 .
[5] ـ مثنوى معنوى ، دفتر اول بيت 136 .
[6] ـ نهج البلاغه ، حكمت 26 .
[7] ـ كافى ، جلد 1 صفحه 98 .
[8] ـ شرح منازل السائرين ، صفحه 221 .
[9] ـ مفاتيح الجنان ، دعاى صباح .
[10] ـ عمدة القاري ، جلد 15 صفحه 143 .
[11] ـ سوره نجم ، آيات 15 ـ 11 .
[12] ـ نقل مىكنند جوانى كه مدّتها از معشوق خود دور و او را گم كرده بود . نيمه شبى سر گشته و حيران به دنبال او مىگشت كه نگهبان شهر به گمان اينكه دزد است او را دنبال كرد . اين جوان از اين كوچه به آن كوچه فرار مىكرد ، تا اينكه درب خانهاى را ديد كه باز است به آن خانه رفت و درب را به روى خود بست و به نگهبان ناسزا مىگفت . در اين هنگام صاحب خانه چراغ به دست بيرون آمد كه علّت سر و صدا را جويا شود . ناگهان جوان عاشق خود را در خانه معشوق يافت . بلا فاصله نگهبان شهر را مدح و ثنا كرد كه تو چه انسان خوبى هستى و من به خاطر گريز از تو، معشوق خود را يافتم .