اشكالاتى بر نظريه عدالت صحابه:
1 – وجود بيماردلان
با توجّه به قرآن مجيد مىتوان اشكالات متعدّدى بر ادّعاى اهل سنّت وارد نمود. نخستين اشكال بر نظر آنان بدين قرار است كه در قرآن مجيد به آياتى برخورد مىكنيم كه خداوند متعال پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را از حضور و نفوذ عدّهاى درصفوف مسلمانان بر حذر مىنمايد، و از آنان به تعبيراتى تند چون «بيماردلان» ياد مىكند.
با تأمّل و تدّبر در آيات قرآن و مراجعه به تاريخ درمىيابيم كه بيماردلان ويا به تعبير قرآن «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» گروهى هستند كه از روزهاى آغازين ظهور اسلام همراه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بودند و به ظاهر ايمان آوردند و شهادتين گفتندامّا در باطن حتّى براى يك لحظه هم اعتقاد واقعى و حقيقى به توحيد و نبوّترسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم نداشتند؛ آنان به خاطر اغراض و نيّتهاى شوم خود به اسلام گرويدند تا بتوانند در آينده به منافع و مطامع مورد نظر خود دست يابند.
پرسش ما از اهل سنّت اين است كه با وجود اين دسته از آيات نمىتوان وجود بيماردلان را انكار نمود، حال چگونه شما با استناد به عموم و اطلاق آيات مىخواهيد عدالت همه صحابه را اثبات نماييد؟
خداوند متعال به بيماردلان كه وجود آنها و صحابى بودنشان قابل انكار نيست وعده عذاب و عقاب جهنّم، مىدهد، آيا تعبيرات قرآن و وعيدهاى(3) الهى با عدالت آنان سازگار است!؟
2 – هجرت در راه خدا
سؤال و اشكال ديگرى كه بر نظريه عدالت صحابه وارد مىشود بدين قراراست كه واژه هجرت، مهاجرت و مهاجرين در قرآن مجيد به طور متعدد ذكر شدهاست امّا خداوند متعال در آن آيات صرف هجرت و حركت كردن و انتقال بدن وهيكل از مكّه مكرّمه به مدينه منوّره را واجد ارزش و سزاوار پاداش نمىداند، بلكه هجرتى را شايسته ارج نهادن و احترام مىداند كه براى رضاى الهى و نه بهخاطر هواهاى نفسانى صورت گرفته باشد. در اين زمينه به آياتى از قرآن مجيداشاره مىنماييم.
«وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ فِي اللّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةًوَلَأَجْرُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ» (4).
آنها كه پس از ستم ديدن در راه خدا هجرت كردند، در اين دنيا جايگاهو (مقام) خوبى به آنها مىدهيم و پاداش آخرت، از آن هم بزرگتر است اگر مىدانستند.
خداوند سبحان در اين آيه و آيات ديگر هجرت كردن را به قيودى چون در راه خدا بودن مقيّد مىنمايد، يعنى هجرتى كه داراى اين قيد نباشد نزد خداوند داراى هيچ ارزش و قيمتى نيست.
در آيهاى ديگر آمده است:
«وَمَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي الأَرْضِ مُرَاغَماً كَثِيراً وَسَعَةً وَمَنيَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُعَلى اللّهِ وَكَانَ اللّهُ غَفُوراً رَّحِيماً»(5).
كسى كه در راه خدا هجرت كند جاهاى امن فراوان و گستردهاى درزمين مىيابد، و هر كس به عنوان مهاجرت به سوى خدا وپيامبر [صلى الله عليه وآله وسلم] او از خانه خود بيرون رود، سپس مرگش فرا رسد، پاداش او بر خدا است، و خداوند، آمرزنده و مهربان است.
خداوند متعال در اين آيه مىفرمايد: كسانى كه در مكّه دچار فشار اقتصادى بودند و از نظر مادى و معيشتى در تنگنا قرار داشتند اگر براى خداوند بهسوى مدينه هجرت نمايند، رزق و روزى آنان فراخ خواهد شد.
ذيل اين آيه همانند صدر آن مقيّد به در راه خدا شده است، و مىفرمايد: كسانى كه هنگام هجرت به سوى خدا و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فوت مىنمايند اجر و پاداشىعظيم نزد خداوند منّان دارند.
در آيهاى ديگر نيز آمده است،
«وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناًوَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ»(6).
و كسانى كه در راه خدا هجرت كردند، سپس كشته شدند يا به مرگطبيعى از دنيا رفتند، خداوند به آنها روزىِ نيكويى مىدهد، كه او بهترين روزى دهندگان است.
در منطق قرآن مجيد، هجرت، مهاجرت و عزيمت از مكانى به مكان ديگر هنگامى داراى ارزش و پاداش است كه براى خدا و در راه خدا و به تعبيرقرآن مجيد (في اللَّه) و (في سبيل اللَّه) انجام شده باشد.
واجب تعبّدى و توصّلى:
در اصول فقه، علماى شيعه و عامّه براى واجب تقسيمات مختلفى ذكر كردهاند، در يكى از تقسيمات واجب را به تعبّدى و توصّلى تقسيم كردهاند.
واجب توصّلى واجبى است كه براى تحقّق و قوام آن نيازى به نيّت و قصد قربت نداريم؛ به عنوان مثال يكى از شرايط نماز، طهارت لباس مىباشد، براىطاهر كردن لباس نيازى به نيّت و قصد قربت نداريم و حتّى اگر لباس نجس را باددر آب كُر بيندازد لباس طاهر و پاك مىشود.
واجب تعبّدى واجبى است كه حصول و تحقّق خارجى آن بستگى به نيّتو قصد قربت دارد؛ به عنوان مثال اگر براى خنك شدن و يا ريا وضو بگيريم وضوى ما باطل است چون قصد قربت آن محقّق نشده است.
اگر در شهرى طبيب و نانوا نباشد واجب است كه برخى به اين كارها اقدام نمايند، چه قصد قربت داشته باشند يا نداشته باشند(7)؛ چون اين امور از قبيل واجبات توصّلى مىباشد، امّا نماز، روزه و پرداخت حقوق شرعيّه چون خمس وزكات از واجبات تعبّدى مىباشد، و براى پذيرش آنها نزد خداوند متعال بايد نيّتخالص و قصد قربت داشته باشيم. اگر فردى از پرداخت خمس و زكات قصد دارد كه به منفعتى دنيوى دست يابد، اين عمل او باطل بوده و مورد قبول خداوند متعال واقع نخواهد شد. از جمله واجبات ديگر كه نياز به قصد قربت دارد، جهاد مىباشد.
داستانى از جنگ احد:
منقول است كه در جنگ احد فردى بسيار خوب مىجنگيد و با مشركان مبارزه مىكرد. شخصى اين واقعه را ديد و به ياد سخن رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم افتاد كهبه وى فرموده بودند آن فرد اهل جهنّم است. بسيار متعجّب بود كه چگونه فردى كه اين گونه با كفّار مبارزه مىكند مىتواند اهل جهنّم باشد، به او نزديك شدو گفت: «خوب مبارزه مىكنى! » آن فرد در پاسخ گفت: «آرى مشركى را ديدمكه مركب زيبايى دارد، براى تصاحب و به دست آوردن آن مركب است كه مبارزه مىكنم». امّا آن شخص در جنگ كشته شد و به آن مركب هم نرسيد، در تاريخنام او به عنوان «قتيل الحمار» ثبت شد(8).
نيّت خالص، روح عمل:
به طور خلاصه، پاداش و ثواب الهى دائر مدار نيّت افراد است، نيّتى كه (في اللَّه) و (في سبيل اللَّه) باشد ارزش و اجر دارد. به همين ترتيب مهاجرتى كه براى خدا و در راه خدا باشد داراى ارزش مىباشد، امّا اگر كسى مسلمان شود و به مدينه هجرت نمايد به اين قصد و نيّت كه در آينده از قدرت و عزّت مسلمانان بهرهمند گردد و به اميال نفسانى خود دست يابد، هجرت او پشيزى نزد خداوند ارزش نخواهد داشت.
از مضمون رواياتى كه محدّثين شيعه و عامّه در كتب خود نقل نمودهاند به روشنى قابل دريافت است كه هجرتى داراى ارزش است كه براى خدا و در راه اوباشد، و حكم هجرت از نظر ترتيب اثر، دائر مدار نيّت مهاجر است، هجرتى كه در راه خدا باشد داراى پاداش اخروى است. و در روايات از آن تعبير شده است به،
«فله الحسنى في العقبى».
براى اوست پاداشى در آخرت.
اگر عمل انسان نه براى خدا بلكه براى تأمين منافع مادى و حطام دنيوى باشد، در آخرت بهرهاى نخواهد داشت. در اين باره خداوند متعال مىفرمايد:
«مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ» (9).
كسى كه زراعت آخرت را بخواهد به كشت او بركت و افزايش مىدهيم و بر محصولش مىافزاييم و كسى كه فقط كشت دنيا رابطلبد، كمى از آن به او مىدهيم، امّا در آخرت هيچ بهرهاى ندارد.
با توجّه به آيات فوق كه در آنها مهاجرت مقيّد به در راه خدا شده است مىتوان به ادّعاى اهل سنّت كه قائل به عدالت همه مهاجرين هستند خدشه وارد نمود چرا كه بسيارى از آنان با قصد قربت و براى خدا هجرت نكردند.
دو نكته مهمّ علمى:
مناسب است كه در اين جا به نكتهاى تفسيرى و فقهى اشاره كوتاهى نماييم.
اگر در قرآن و روايات به حكمى برخورد نماييم كه به طور عام آمده است و در موارد ديگر آن حكم به امور ديگرى مقيّد شده باشد، ما نمىتوانيم به عموم و اطلاق حكم استناد و تمسّك نماييم(10)؛ به عنوان مثال اگر در آيات و رواياتى مشاهده نماييم كه مطلق هجرت را واجد ارزش و سزاوار پاداش مىداند،نمىتوانيم به اين عموم استناد نماييم و همه مهاجرين را صالح و عادل و مستحقثواب و پاداش الهى بدانيم، زيرا در آيات و روايات ديگر هجرت مقيّد به قيد في سبيل اللَّه شده است، و همين يك قيد كافى است كه ديگر نتوانيم به عموم و اطلاق آيات و روايات ديگر استناد نماييم.
نكته ديگرى كه حائز اهميّت است اين كه، از نظر فقهى بايد بر كسانى كه به زبان اظهار اسلام مىكنند و شهادتين مىگويند، هر چند كه در دل مؤمننباشند احكام اسلام را جارى نماييم يعنى خون و مال او محترم خواهد بود و ازدواج و وصلت كردن با آنان اشكالى نخواهد داشت.
خداوند متعال در اين زمينه به مسلمانان دستور داده است كه:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلاَ تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لاَ هُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ وَلاَ هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَآتُوهُم مَّا أَنفَقُوا وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ أَن تَنكِحُوهُنَّ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَلاَ تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ وَاسْأَلُوا مَا أَنفَقْتُمْ وَلْيَسْأَلُوا مَا أَنفَقُوا ذَلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»(11).
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هنگامى كه زنان با ايمان به عنوان هجرت نزد شما ايند، آنها را آزمايش كنيد – خداوند به ايمانشان آگاهتر است – هر گاه آنان را مؤمن يافتيد، آنها را به سوى كفّار بازنگردانيد، نه آنها براى كفار حلالند و نه كفّار براى آنها حلال، و آنچهرا همسران آنها (براى ازدواج با اين زنان) پرداختهاند به آنانبپردازيد، و گناهى بر شما نيست كه با آنها ازدواج كنيد، هر گاه مهرشان را به آنان دهيد. و هرگز زنان كافر را در همسرى خود نگه نداريد (و اگر كسى از زنان شما كافر شد و به بلاد كفر فرار كرد) حق داريد مهرى را كه پرداختهايد مطالبه كنيد، همان گونه كه آنها حق دارند مهر (زنانشان را كه از آنان جدا شدهاند) از شما مطالبه كنند، اين حكم خداوند است كه در ميان شما حكم مىكند و خداوند دانا وحكيم است.
3 – نصرت در راه خدا:
تا بدين جا پى برديم كه نمىتوان به طور كلّى تمام مهاجرين را عادل وصالح دانست و تنها مهاجرينى كه در راه خدا هجرت كردهاند واجد صفت عدالت هستند، امّا در رابطه با انصار نيز نمىتوان به عموم و اطلاق آن تمسّك نمود وتمام انصار و افرادى كه در مدينه منوّره بودند را صالح و عادل دانست هر چند كه بارويى گشاده از مهاجرين پذيرايى نموده باشند.
در اين زمينه خداوند متعال مىفرمايد:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا كُونوا أَنصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآَمَنَت طَّائِفَةٌ مِّن بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَت طَّائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آَمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ»(12).
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! ياوران خدا باشيد همان گونه كه عيسى بن مريم [عليها السلام] به حواريّون گفت: چه كسانى در راه خدا ياوران من هستند؟ حواريّون گفتند: ما ياوران خداييم، در اين هنگام گروهى ازبنى اسرائيل ايمان آوردند و گروهى كافر شدند، ما كسانى را كه ايمان آورده بودند، در برابر دشمنانشان تأييد كرديم و سرانجام بر آنان پيروز شدند.
از آيه شريفه فوق دريافتيم كه عيسى عليه السلام يارى خودش را هم مقيّد به براى خدا بودن كرد. نه اينكه گروهى با هدف دستيابى به مقام دنيايى از اوحمايت كرده باشند.
در آيهاى ديگر خداوند متعال مىفرمايد:
«فَالَّذِينَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِيَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِكَ هُمُالْمُفْلِحُونَ» (13).
… پس كسانى كه به او ايمان آوردند و حمايت و ياريش كردند و از نورى كه با او نازل شده پيروى نمودند(14) آنان رستگارند.
اگر در سوره مباركه توبه اندكى دقّت نماييم در مىيابيم كه در آن سوره ساكنين مدينه به دو گروه عمده تقسيم مىشوند،
1 – مردمان صالح و مخلص اعمّ از مهاجرين و انصار.
2 – مردم زشتكار و منافق صفت.
در منطق قرآن مجيد اطلاق عنوان انصار بر دو قبيله اوس و خزرج يا اهالى مدينه صادق نيست؛ انصار رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم كسانى هستند كه براى خدا،پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را يارى مىدهند و براى جلب رضايت خداوند و با نيّتى خالص ازمهاجرين پذيرايى مىنمايند. مهاجرين حقيقى كسانى هستند كه همراه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و در راه خدا از مكّه به مدينه هجرت نمودند و تا آخر عمر بر طهارت و نيّتخالص خود استوار و باقى بودند مهاجرت و نصرت دو فضيلت عظيمى است كهرايگان و به آسانى به كسى نمىدهند و عبادت و طاعتى است كه بدون نيّت پاك وخالص فاقد هر گونه ارزشى مىباشد.
4 – وفا به عهد و پيمان
بر مدّعاى اهل سنّت مبنى بر عدالت همه صحابه مىتوان اشكال ديگرى وارد دانست و آن بدين بيان مىباشد كه با توجّه به آياتى كه در رابطه با مدح وستايش مهاجرين و انصار مىباشد، در مىيابيم كه مدح و ثناى آنان دائر مدار قيودى خاصّ مىباشد، مهاجرين و انصارى كه داراى اين قيود باشند شامل مدح الهى قرار گرفتهاند نه همه آنان.
به آياتى چند از قرآن مجيد در اين زمينه اشاره مىنماييم.
«إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراًعَظِيماً»(15).
كسانى كه با تو بيعت مىكنند در حقيقت تنها با خدا بيعت مىنمايند ودست خدا بالاى دست آنهاست پس هر كس پيمان شكنى كند، تنهابه زيان خود پيمان شكسته است و آن كس كه نسبت به عهدى كه باخدا بسته وفا كند به زودى پاداش عظيمى به او خواهد داد.
وفادارى به عهد و پيمان از مهمترين شروط و قيدوى است كه فرد را در زمره صالحين و عادلين قرار مىدهد شكستن پيمان و زير پاى قرار دادن آن تمام فضايل را از بين مىبرد.
در آيهاى ديگر خداوند متعال مىفرمايد:
«مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً × لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِن شَاء أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً»(16).
در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند صادقانه ايستادهاند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و بعضى ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادند × هدف اين است كه خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش دهد، و منافقان را هر گاه اراده كند عذاب نمايد يا (اگر توبه كنند) توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند آمرزنده و رحيم است.
در اين آيه خداوند متعال مىفرمايد برخى از مؤمنان بر سر عهد و پيمان خود باقى ماندند و از آن روى بر نگرداندند، بدين جهت ما به آنان پاداشى بزرگ خواهيم داد.
پرسش اين است كه اگر اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم همه صادق بودند ونقض عهد نكردند، چرا خداوند سبحان در اين آيه راستگو بودن و وفادارى در پيمان را به برخى نسبت مىدهد؟
با توجّه به اين مطلب كه همه منافقين شناخته نشدند و برخى تا آخر عمر در پشت پرده نفاق و در ميان اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم پنهان ماندند، نمىتوان همه صحابه را واجد صفت عدالت دانست.
يادى از حضرت امام صادق عليه السلام:
در ايّام شهادت حضرت امام صادق عليه السلام قرار داريم. بايد اذعان و اعتراف نماييم كه در شناخت ائمّه اطهار عليهم السلام و به خصوص اين امام همام عليه السلام قصور وتقصير داريم. ممكن نيست كتابى روايى را ورق بزنيم و ولا اقل يك روايت از آنحضرت را در آن نيابيم. ايشان عليه السلام بحر ذخّار(17) و درياى موّاجى بودند كه در همه علوم متداول آن زمان مطالب مهمّى بيان نمودند و شاگردان فراوانى پرورش دادند. چهار هزار نفر از شاگردانشان، كه هر كدام در رشتهاى علمى كار آمد و سر آمد بودند، در تشيّع جنازه امام خود شركت نمودند و بر مظلوميّت، فقدان و فراق فرزند رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم اشك ريختند.
كميّت و كيفيّت شاگردان امام صادق عليه السلام بگونهاى بود كه محضر ايشان تبديل به يك دانشگاه بزرگ گرديد، و شاگردانى برجسته در رشتههاى گوناگون علمى در آن دانشگاه تربيت يافتند.
زرارة ابن أعين(18) از شاگردان خاصّ امام باقر و امام صادق عليهما السلام در روايتى مىگويد: «خدمت امام صادق عليه السلام عرض نمودم: بيش از چهل سال است كه دررابطه با اعمال حجّ پرسشهايى از شما مىكنم و شما همه آنها را پاسخمىدهيد». امام عليه السلام در پاسخ فرمودند:
«يا زرارة بيت يحجّ قبل آدم بألفي عام تريد أن تفنى مسائلهُ في أربعينعام؟» (19).
اى زراره خانهاى كه دو هزار سال قبل از حضرت آدم عليه السلام در آن حجّ مىكردند، مىخواهى در چهل سال مسائل آن تمام شود؟
امام صادقعليه السلام از زبان مالك ابن انس(20)؛
موافقين و مخالفين و به عبارتى دوستان و دشمنان امام عليه السلام به عظمت ايشان واقف بودند، به قول شاعر:
خوشتر آن باشد كه سرّ دلبران
گفته آيد در حديث ديگران(21)
بهتر است از زبان مخالفان آن حضرت عليه السلام سخنانى بيان نماييم، مالكابن انس معروف به فقيه اهل مدينه، در رابطه با امام صادق عليه السلام مىگويد.
«كان عليه السلام رجلاً لا يخلوا من إحدى ثلاث خصال: إمّا صائماً، وإمّا قائماً وإمّا ذاكراً، وكان من عظماء العبّاد وأكابر الزهّاد الّذين يخشون اللَّه عزّوجلّ وكان كثير الحديث، طيّب المجالسة، كثير الفوائد؛
امام صادق عليه السلام از سه حال خارج نبودند، يا روزه بودند، يا نماز مىخواندند و يا ذكر مىگفتند، عابدى بزرگ و زاهدى والا مرتبه بودند، كه از خداوند مىترسيدند، فراوان سخن مىگفتند [درسهاى علمى] خوش مجلس بودند و به اطرافيان منفعت و سود مىرساندند.
فإذا قال: قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم اخضرّ مرّة واصفرّ اُخرى حتّى ينكره منكان يعرّفه؛
هنگامى كه نام رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم را به زبان جارى مىنمودند رنگ چهره شان تغيير مىكرد و سبز و زرد مىشدند به گونهاى كه ديگر او را نمىشناختيم.
ولقد حججت معه سنة فلمّا استوت به راحلته عند الإحرام كان كلّما همّ بالتلبية انقطع الصوت في حلقه وكاد أن يخرّ من راحلته، فقلت: قل يا ابن رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم ولابدّ لك من أن تقول،
سالى با او به حجّ رفتم هنگامى كه احرام كرديم ايشان را ديدم كه نمىتوانند لبيك گويند و هر بار كه سعى مىنمودند صدا در گلويشان قطع مىشد و نزديك بود كه از مركب به زمين برخورد نمايند. به ايشان عرض كردم: اى فرزند رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم بايد لبيك بگوييد.
فقال: يا ابن عامر كيف أجسر أن أقول: لبّيك اللهمّ لبّيك وأخشي أن يقولاللَّه عزّوجلّ لي: لا لبّيك ولا سعديك»(22).
ايشان فرمودند: اى فرزند عامر چگونه به خود اجازه دهم كه بگويم:لبّيك اللّهم لبيك، حال آنكه مىترسم خداوند متعال در پاسخ منبگويد: لا لبّيك ولا سعديك.
روزى امام صادق عليه السلام به نماز ايستاده بودند كه يك باره بى هوش شدند، از ايشان سبب آن را پرسيدند، در پاسخ فرمودند:
«ما زلت أردّد إيّاك نعبد حتّى سمعتها من قائلها» (23).
آن قدر (ايّاك نعبد) را در نماز تكرار كردم كه آن را از گويندهاش شنيدم.
هنگامى كه در حالات روحى امام صادق عليه السلام دقّت مىكنيم، مىبينيم كه ايشان هنگامىكه نام مبارك جدّشان را مىشنوند به گونهاى رنگ صورتشان متغيّر مىشود كه شناخته نمىشوند و يا موقع احرام و تلبيه، منقلب مىشوند و يا هنگام خواندن نماز بىهوش، در مىيابيم روح آن حضرتعليه السلام با ارواح ديگران متفاوتاست، روح ايشان در ملأ اعلى و در عوالم ملكوت است و منقطع الى اللَّه مىباشد.
جايگاه ائمّه عليهم السلام در بيان امام صادق عليه السلام:
امام صادق عليه السلام در دو برخورد جداگانه به تبيين جايگاه ائمه اطهار عليهم السلام مىپردازند.
سالم ابن حفصة(24) مىگويد، پس از فوت امام باقر عليه السلام براى عرضتسليت خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم:
«انّا للَّه و انّا إليه راجعون، ذهب واللَّه من كان يقول قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم فلا يسأل عمّن بينه وبين رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم لا واللَّه لا يرى مثله أبداً؛
همه از خداييم و به سوى او باز مىگرديم، به خدا سوگند كسى از ميانما رخت بر بست كه از قول رسول اللَّهصلى الله عليه وآله وسلم سخن مىفرمود، و هيچ كس نمىپرسيد كه اين سخن را با چه وسايطى از رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم نقل مىنمايى؟ به خدا سوگند ديگر همانند او نخواهيم داشت.
ابن حفصة مىگويد: پس از اتمام سخنم، امام صادق عليه السلام كمى صبر نمودند و سپس فرمودند:
«قال اللَّه عزّوجلّ إنّ من يتصدّق بشقّ تمرة فاربيّها له كما يربّي أحدكم فلوه، حتّى أجعلها له مثل أحد»(25).
خداوند عزّوجل مىفرمايد: هر كس صدقهاى بدهد هر چند كه نيمىاز خرما باشد، من صدقه او را همچنان كه شما گوسفندان خود را پرورش مىدهيد، پرورش مىدهم و آن را همانند كوه احد بزرگ مىكنم.
سالم مىگويد: «نزد دوستانم رفتم و به آنان گفتم: ما فكر مىكرديم امام باقر عليه السلام بدون واسطه از رسول اللَّهصلى الله عليه وآله وسلم سخن نقل مىنمايند اما امروز امام صادق عليه السلام بدون واسطه از خداوند متعال سخنى نقل نمودند»! در واقع امامصادق عليه السلام مىخواستند با اين سخن منزلت و عظمت ائمّهعليهم السلام را به سالم گوشزد نمايند.
و در روايتى ديگر هنگامىكه شخصى از غُلات خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب مىشود، امام عليه السلام دستور مىدهند كه «مقدارى آب براى من بياوريدمىخواهم وضو بگيرم و [نماز بخوانم]». امام عليه السلام مىخواهند با اين عمل به اينشخص غالى بياموزند ما بندگان خداوند هستيم و او را عبادت مىكنيم، سپس فرمودند:
«لا تحمل على البناء فوق ما يطيق فيهدم، إنّا عبيد مخلوقون»(26).
بر ساختمان بارى بيش از توانش قرار نده كه ويران مىشود. به درستى كه ما بندگان و مخلوق خداونديم.
ائمه عليهم السلام بارها فرمودهاند كه:
«لا تتجاوزوا بنا العبوديّة ثم قولوا فينا ما شئتم»(27).
ما را عبادت نكنيد [ما را خدا نپنداريد] و هر چه خواستيد در حقّ مابگوييد.
مىگويند، شخصى از فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام سخن مىگفت، يك صوفى آن جا بود رو به سخنران كرد و گفت: «آخرش را بگو، و بگو كه على عليه السلامخدا است». در واقع عقل آن مرد صوفى و اشخاصى مانند او از درك اين مطلبكه موجودى مىتواند تا به اين حدّ بالا رود در عين حال انسان هم باشد عاجز است.
ائمّه عليه السلام با اين طرز تفكّر به شدّت مخالفت مىكردند، هر چند كه ائمّه اطهارعليهم السلام به اعلى درجه كمال انسانيّت دست يافتهاند و امتيازات و كمالاتويژهاى دارند، امّا همه آنان عبداللَّه هستند و افتخارشان نيز همين است كه بهتحقيق به مقام عبوديّت رسيدهاند.
آتش زدن بيت امام صادق عليه السلام:
هنگامى كه منصور (لعنة اللَّه عليه) دستور داد خانه امام صادق عليه السلام را بهآتش بكشند، امام عليه السلام در ميان شعلهها قدم مىزدند و مىفرمودند:
«أنا إبن أعراق الثرى، أنا ابن إبراهيم خليل اللَّه»(28).
من فرزند كسى هستم كه ريشه در زمين دارد [حضرت اسماعيل عليه السلام] ، من فرزند ابراهيم خليل اللَّهعليه السلام هستم.
آتش براى حضرت ابراهيم عليه السلام گلستان شد، چگونه امام صادق عليه السلامنتوانند در ميان شعلهها گام نهند؟
امام صادق عليه السلام در آن هنگام احتمالاً به ياد دو واقعه افتادند. هنگامى كه آتش درب خانه را ديدند به ياد خانه مادرشان، فاطمه زهرا عليها السلام افتادند و هنگامىكه ديدند بچهها از اين اتاق به اتاق ديگر فرار مىكنند، به ياد عاشورا و اطفال اباعبداللَّه عليه السلام افتادند كه خيمههاى آنان در آتش مىسوخت و آنها از اين خيمه به آن خيمه در ميان آتش مىدويدند.
پروردگارا! معرفت ما را به قرآن، رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم و ائمه اطهارعليهم السلام افزون بگردان.
دست ما را از دامن قرآن و اهل بيتعليهم السلام در دنيا و آخرت كوتاه مفرما.
در نسل و ذريّه ما دشمن اهل بيتعليهم السلام قرار مده.
ما را دوست دار و محبّ واقعى خاندان رسالت عليهم السلام قرار بده.
از بركات انفاس قدسيّه حضرات معصومين عليهم السلام همه ما را بهرهمند بفرما.
1) سوره توبه، آيه 100.
2) به اعتقاد فقها و اصوليون ظاهر الفاظ قرآن حجّت است و مىتوان به آن تمسّك كرد؛ با اينتوضيح اگر در قرآن كلامى به صورت عام بيان شود و يا قضيّهاى به شكل مطلق و بدون هيچ قيدى مطرح شود، تا زمانى كه حكم ديگرى آن را تخصيص نزند يا مقيد نكند، بههمان حكم عام يا مطلق مىتوان عمل كرد. به اعتقاد شيعه اين تخصيص و تقييدها را درمورد آيات قرآن، مىتوان در روايات اهل بيتعليهم السلام جستجو كرد لذا دست شيعه در اين زمينه بازتر از اهل سنّت است. امّا اهل سنت كه خودشان را از اين درياى بيكران معارف آسمانى محروم كردهاند در دام اين تناقض متحيّر ماندهاند و از يك سو نمىتوانند صحابه بودن افراد را نا ديده بگيرند و از سوى ديگر نمىدانند يا اين دسته از آيات چه بايد بكنند. هر چند با كمى دقت مىتوان به تخصيص و تقييد آيات ذكر شده در كتاب خدا نيز دست يافت كه آنها را بيان مىكنيم.
3) وعيد يعنى تهديد به عقاب و عذاب در مقابل وعده كه بشارت به نعمتها است. از ديدگاه متكلّمين شيعه تخلّف خداوند از وعدهاش قبيح است ولى به مقتضاى قاعده لطف تخلّفاو (سبحانه و تعالى) از وعيد قبيح نيست.
4) سورهٔ نحل، آيه 4.
5) سورهٔ نساء، آيه 100.
6) سورهٔ حج، آيه 58.
7) به اين واجب، واجب كفايى مىگويند و در مقابل آن واجب عينى قرار دارد يعنى اينكه عملى به تكاتك افراد جامعه واجب باشد چه به اندازه كافى براى آن قيام كرده باشند يا نهمثل نماز خواندن.
8) جامع السعادات، جلد 2 صفحهٔ 89.
9) سورهٔ شورى، آيه 20.
10) العُدّه، جلد1 صفحه329 و از منابع اهل سنّت بنگريد به المحصول، جلد3 صفحهٔ 145-141.
11) سورهٔ ممتحنه، آيه 10.
12) سورهٔ صف، آيه 14.
13) سورهٔ اعراف، آيه 157.
14) در برخى از روايات آمده كه منظور از نور، اميرالمؤمنين عليه السلام مىباشند. (بحار الانوار،جلد 23 صفحهٔ 309).
15) سورهٔ فتح، آيه 10.
16) سورهٔ احزاب، آيات 23 24.
17) پر ذخيره.
18) زرارة ابن أعين، از شاگردان امام باقر، امام صادق و امام كاظم عليهم السلام است وى داراى تأليفاتى مىباشد چون (الاستطاعة) و(الجبر)، وى از اصحاب اجماع است (اجماع فقهاء بر پذيرش روايات او است) و در سال 150 هـ ق در گذشت، (معجم رجال الحديث، جلد 7صفحهٔ 218).
19) من لا يحضره الفقيه، جلد 2 صفحهٔ 306.
20) وى يكى از ائمه اربعه مذهب اهل سنت است در سال179 در مدينه فوت كرد. كتاب موطأيكى از تأليفات اوست كه از صحاح ششگانه به شمار مىرود. (تحفة الاحباب، صفحهٔ 424)
21) مثنوى معنوى دفتر اول بيت 136.
22) بحار الانوار، جلد 47 صفحهٔ 16.
23) المحجّة البيضاء، جلد 1 صفحهٔ 352.
24) امام صادقعليه السلام او را لعن، تكذيب و تكفير فرموده است وى در سال 137 فوت نمود.(تحفة الاحباب، صفحهٔ 174)
25) بحار الانوار، جلد 47 صفحهٔ 27.
26) الخرائج والجرائح، جلد 2 صفحهٔ 637.
27) احتجاج، جلد 2 صفحهٔ 233.
28) بحار الانوار، جلد 47 صفحهٔ 136.