لازمهٔ دوست داشتن وصال محبوب ‏است نه دورى از وصل

«إلهى أتراك بعد الإيمان بك تعذّبني أم بعد حبّي إياك تبعدّني أم مع‏رجائي لرحمتك وصفحك تحرمني أم مع استجارتي بعفوك تسلمني حاشالوجهك الكريم أن تخيّبني» اين مناجات، مناجات الخائفين است و بلافاصله ‏بعد از آن مناجات الراجين است و اين همان خوف و رجائى است كه توصيه‏ شده است.

در روايتى از معصومين ‏عليهم السلام و هم در كلمات حكيمانهٔ لقمان به اين‏مطلب اشاره شده كه در قلب مؤمن دو نور وجود دارد؛ نور بيم و نور اميد «نورخيفة ونور رجاء»(1) و اين خوف به حسب آيهٔ شريفه لازمهٔ ايمان است

«إِنَّمَاالْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»(2)

همانها كه چون نام خدا برده ‏مى‏شود، دلهايشان پر از خوف پروردگار مى‏گردد.

ترس از اين است كه خدايا! با اينكه مؤمن هستم باز هم گرفتار عذاب ‏شوم. لازمه ايمان جنّت است نه دوزخ، لازمهٔ دوست داشتن وصال محبوب ‏است نه دورى از وصل، لازمه اميدوارى اعطاء است نه حرمان. خدايا ما مؤمنيم بنابر اين بهشت تو را مى‏خواهيم، خدايا ما به حكم مؤمن بودن‏ دوستدار تو هستيم. چون تو را دوست داريم طالب وصال تو مى‏باشيم.

در دعاى كميل مى‏خوانيم: خدايا اگر ما را به جهنّم بفرستى از آتش ‏عذاب تو غصّه نمى‏خوريم؛ بلكه از اين مسئله ناراحت هستم كه آتش، جايگاه‏كافران و دشمنان توست و من در آنجا از تو دور هستم و با دشمنانت همنشين ‏مى‏گردم.

به هر حال مسئلهٔ خوف و آنچه كه در اين كلمات زيبا و دلنشين كه از دل بر آمده است مى‏بينيم همهٔ اينها ناظر به يك نكته است. مؤمن با همهٔ ‏ايمان باز هم دلش لرزان است، باز هم خائف است. نكتهٔ مهم در مسئله خوف‏ مومن اين است كه او از چه چيزى خائف است؟ از چه امرى اخافه و انذار شده؟ انذار در كلام الهى

در آيات كريمهٔ قرآن تعبير «انذار» متعدّد داريم. به عنوان نمونه به‏ تعدادى از اين آيات اشاره مى‏كنيم

«إِنَّا أَنذَرْنَاكُمْ عَذَاباً قَرِيباً يَوْمَ يَنظُرُ الْمَرْءُ مَاقَدَّمَتْ يَدَاهُ»(3)

«إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَنَرَاهُ قَرِيباً»(4)

با دقّت در دو آيهٔ فوق ‏خداوند سبحان ما را از عذابى سخت كه به لحاظ زمانى آنچنان هم دور نمى‏باشد، مى‏ترساند. حالا چرا بايد از عذاب بترسيم

«يَوْمَ يَنظُرُ الْمَرْءُ مَاقَدَّمَتْ يَدَاهُ»(5)

خداوند در اين آيه، علت اساسى ترس را اعمالى مى‏داند كه ‏بندگان در طول حيات، قبل از خود به سراى ديگر فرستاده‏اند.

آنچه درو خواهيم كرد، محصولى است كه با اعضا و جوارح خود تدارك‏ كرده‏ايم. تمام اعضاء ما از دست و چشم گرفته تا قلب و روحمان در اين اعمال ‏سهيم هستند.

شأن قرآن و رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم هر دو انذار است. در سورهٔ مباركهٔ دخان ‏مى‏فرمايد: ما قرآن را در شبى پر بركت نازل كرديم؛ ما همواره انذار كننده‏ بوده‏ايم:

«إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ»(6)

بنابر اين قرآن براى‏انذار است.

«وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَنَذِيراً»(7)

اى پيامبر همانا ما تو را جز به عنوان بشارت دهنده و انذار كننده نفرستاديم.

اما قرآن و رسول‏اللَّه ‏صلى الله عليه وآله وسلم از چه انذار فرموده‏اند؟

«لِيُنذِرَ يَوْمَ التَّلاَقِ»(8)

يعنى مردم را از روزملاقات بيم دهد. در «يَوْمَ التَّلاَقِ» چه اتّفاقى مى‏افتد كه بايد از آن بيم‏داشت.

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‏ءٌ عَظِيمٌ * يَوْمَ تَرَوْنَهَإ تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا»(9)

اى مردم! ازعذاب پروردگارتان بترسيد، زلزلهٔ رستاخيز امر عظيمى است! روزى كه آن رامى‏بينيد، آنچنان وحشت سرا پاى همه را فرا مى‏گيرد كه هر مادر شير دهى،كودك شير خوارش را فراموش مى‏كند؛ و هر باردارى جنين خود را بر زمين‏ مى‏نهد.

روزى كه همه در پيش داريم از آن به يوم التلاق ياد شده است. يكى‏ديگر از نامهاى روز قيامت كه در سوره حج به آن اشاره شده «يوم الحسرة»است.

«أَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ»(10)

اى پيامبر مردم را از روزحسرت كه براى همه مايهٔ تأسف است بترسان.

نام ديگر روز قیامت «يوم الازفة» مى‏باشد.

«وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كَاظِمِينَ»(11)

و آنها را از روزنزديك بترسان، هنگامى كه از شدت وحشت دلها به گلوگاه مى‏رسد و تمامى‏وجود آنها مملوّ از اندوه مى‏گردد.

همهٔ اين اسامى يوم التلاق، يوم الازفة، يوم‏الحسرة و يوم الزلزال حكايت از واقعه‏اى خاص دارد.

در آيهٔ شريفهٔ سورهٔ مباركهٔ حج كه به آن اشاره شد به روشنى قسمتى ازصحنهٔ قيامت را توصيف مى‏نمايد. علقهٔ مادر و كودك كاملاً روشن است.علاقه و احساس مسئوليت مادر نسبت به نوزاد يكى از الگوهاى بارز ايثار و فداكارى مى‏باشد. اما عليرغم اين رابطه خداوند مى‏فرمايد در روز رستاخيز وضعيت بگونه‏ايى مى‏گردد و مادر آنچنان به خود مشغول مى‏گردد كه كودكش ‏را كاملاً فراموش مى‏كند. در فراز ديگر آيه اين گونه اشاره شده كه هر باردارى ‏نيز بار خود را بر زمين مى‏گذارد و اين وضعيت معلول ترسى است كه حاكم برصحنهٔ قيامت مى‏باشد. در فراز پايانى، خداوند رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم را مخاطب ‏قرار مى‏دهد و مى‏فرمايد: تو در آن روز مردم را مست مى‏بينى. علّت اين‏مستى و سر درگمى، همانا عذاب قريب الهى است. خوفى كه به آن در روايات ‏وادعيه اشاره شده است، ظاهراً به همين وضعيّت باز مى‏گردد.

امام عليه السلام در اين عبارت مى‏فرمايند «أم بعد حبّي إياك تبعدّني» از اين‏ تعبير امام اين گونه استفاده مى‏شود كه يكى از مجازاتها همان دورى از ذات‏اقدس ربوبى است. امام در اين عبارت مى‏فرمايند: پروردگارا آيا ممكن است‏بعد از آنكه من شيفته‏ات شدم و به تو علاقمند شدم، تو مرا از خود دور كنى؟گويى جهنم جايگاه كسانى است كه از رحمت پروردگار دور هستند.

كسى كه مدّعى محبّت است وقتى در مقابل محبوب ايستاد، ازشماتت‏هاى محبوب خائف است، از محاكمه محبوب خائف است.

يكى ديگر از علل خوف از آخرت، ترس از رسوايى است. ترس از روزى ‏كه هيچ چيز در پس پرده نمى‏ماند.

«ولا تفضحني على رؤوس الأشهاد»(12)

شهود آخرت با شهود اين جهان متفاوت مى‏باشند. شهود قلب و دل آدمى‏ مى‏باشد. ديگر فقط زبان سخن نمى‏گويد، بلكه دست و چشم و گوش به زبان ‏مى‏آيند. بالاتر از اين خود دل به زبان مى‏آيد

«الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ‏وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ»(13)

امروز بر دهانشان مهرمى‏نهيم، و دستهايشان با ما سخن مى‏گويند و پاهايشان كارهايى را كه انجام‏مى‏دادند شهادت مى‏دهند.

خوف از اين است كه اين مدّعى دوستى در آن روز رسوا مى‏شود.

همان گونه كه قبلاً اشاره شد، يكى از اسامى روز رستاخير «يوم‏الحسرة» مى‏باشد. مى‏توان گفت يكى از علل ترس از آن بعلت همين حسرت‏ مى‏باشد. حسرت به خاطر اعمال نيكى كه نتوانسته به جا بياورد و اكنون ‏پاداش آن را كه همانا نزديك‏تر شدن به ذات اقدس ربوبى است، بدست ‏نياورده و نيز حسرت بخاطر گناهانى كه انجام داده و لذايذ زود گذرى كه ‏نتوانسته از آنها چشم بپوشد و اكنون گرفتار مكافات آنها شده است. آيهٔ ‏شريفه مى‏فرمايد:

«أَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ»(14)

خداوند در اين آيه از پيامبر مى‏خواهد كه مردم را از سرانجامِ حسرت برانگيز كارشان با خبرسازد. از آن روزى كه همه چيز به پايان مى‏رسد. وقتى كار از كار مى‏گذرد و اهل بهشت به طرف بهشت رهسپار مى‏شوند، و اهل جهنم به طرف جهنم ‏روانه مى‏شوند، آن روز همانا روز حسرت و تأسّف خوردن است.

در آيات ديگرى نيز اين كلمه به كار رفته است

«يَا حَسْرَتَى علَى مَافَرَّطتُ فِي جَنبِ اللَّهِ»(15)

(افسوس بر من از كوتاهى هايى كه در اطاعت ‏خدا مرتكب شدم.)

بنابر اين فرض كه ما واجبات را به جا آوريم و از محرّمات دورى كنيم.به راستى چگونه مى‏توان به اين عبادات دل خوش نمود؟ آيا حقيقتاً اين تركِ‏محرّمات و انجامِ واجبات، حسرت روز رستاخيز را براى ما از بين مى‏برد؟

يكى از مبانى در خصوص روز قيامت، تجسيم اعمال است. به عبارت‏ ديگر در آن روز تمام كردار و رفتار ما اعم از نيك و بد در پيشگاه ما و خداوندِمتعال و ديگر شهودِ روز قيامت حاضر مى‏گردند. نمازى كه به جاى آورده‏ايم و در آن به حدّاقل ممكن اكتفا كرده‏ايم به چه صورتى نمايان مى‏شود؟

انسان حسرت مى‏خورد كه چرا فرائض خود را به نحوه احسن و تمام و كمال بجا نياورده تا اكنون كه با آن رو به رو مى‏گردد از ديدن آن شرمنده ‏نباشد. از ديگر مواقف مشمول حسرت، همين موقف مى‏باشد. از تمام اين‏ حالات تأسّف بارتر آن است كه افرادى به وسيله انسان ارشاد و راهنمايى شده‏باشند و يا در اين دنيا از نظر ظاهرى نسبت به انسان در مرتبه پايين‏ترى ‏باشند اما در آخرت آنها به علّت اعمال نيكشان در مرتبه بالاترى از انسان قراربگيرند. بعنوان مثال همسر انسان كه يار و همراه انسان است او به خاطر توجّه ‏به وظايفش در آخرت در مرتبه اعلا قرار گيرد. اين وضعيّت منتهاى معناى ‏يوم الحسره براى انسان مى‏باشد.

در پايان آيه 29 سورهٔ مريم كه به آن اشاره شد، خداوند مى‏فرمايد:

«آنگاه كه كار به اتمام مى‏رسد»

يعنى آن زمان كه حسرت انسان را فرا مى‏گيرد، ديگر راهى براى جبران اين حسرت وجود ندارد. زيرا كار به پايان ‏رسيده وقتى انسان از دنيا رفت و همه آنچه كه بر او پنهان بوده مكشوف شد،عرض مى‏كند

«رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيَما تَرَكْتُ»

جواب مى‏آيد

«كَلاَّ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ»(16)

يعنى كه مرگ ‏يكى از آنان فرا مى‏رسد مى‏گويد: پروردگار من! مرا باز گردانيد؛ شايد در آنچه ‏ترك كردم و كوتاهى نمودم عمل صالحى انجام دهم. ولى به او مى‏گويند:چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مى‏گويد و اگر باز گردد، كارش ‏همچون گذشته است؛ پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته ‏شوند.

انذار، چگونه؟

در آيات گذشته انذار به عنوان يكى از وظايف پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم  بيان شد. در آيه

«وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُواْ كَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي‏الدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ»(17)

«شايسته نيست مومنان همگى كوچ كنند؛ چرا ازهر گروهى از آنان، طايفه ايى كوچ نمى‏كند تا در دين و معارف اسلام آگاهى‏يابند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود آنها را بيم دهند»؟!

وظيفهٔ انذار به عهدهٔ مومنينِ آشنا به معارف نيز گذاشته شده است. به‏عبارت ديگر علما موظف به انذار بندگان خدا از يوم الحسره، يوم التّلاق و يوم‏الازفة مى‏باشند.

براى انذار نبايد به سخنانى كه از مغز انسانها تراوش مى‏كند و مشخص ‏نيست چه نسبتى با وحى الهى دارد تكيه كرد.

علما موظّف هستند تا مردم را به سر چشمهٔ وحى و مفسّران حقيقى ‏آن متّصل كنند، ساخته و بافته‏هاى بشرى و مخلوقِ اذهان انسانها براى ‏ارشاد و هدايت كارايى ندارد.

اقوال و افعال تمام كسانى كه براى هدايت به وحى متّصل نبوده‏اند، درتاريخ ذكر شده است. عاقبت اين گونه افراد و فرقه‏ها روشن است. خداوند مى‏فرمايد: اين گونه افراد را اگر به وحى هم انذار كنيد سودى نمى‏بخشد. حال‏اگر غير وحى باشد كه كاملاً تكليف آن روشن است.

«سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ‏لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ»(18)

براى آنان تفاوت نمى‏كند كه آنان را از عذاب الهى‏ بترسانى يا نترسانى؛ ايمان نخواهند آورد.

انذار نفس

اولين قدم براى انذار، انذار نفس است. شرط انذار هم فهم دين است.

«من كان باللَّه أعرف كان من اللَّه أخوف»(19)

هر كه بيشتر مى‏فهمد بيشترمى‏ترسد.

«رأس الحكمة مخافة اللَّه»(20)

انسان حكيم بايد خائف باشد. بنابراين غير خائف، فاقد حكمت است، دست و مغزش تهى است. وضع كسى كه‏ هم مغزش و هم دستش تهى است، روشن است. «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ‏يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً»(21)

آنها به نذر خود وفا مى‏كنند، و از روزى كه ‏شر و عذابش گسترده است مى‏ترسند.

خوف از عقوبت

آنچه كه امام سجّاد عليه السلام در اين عبارات مى‏فرمايند:

«أتراك بعدالإيمان بك تغذّبنى أم بعد حبّي إيّاك تبعدّني أم مع رجائي لرحمتك وصفحك‏ تحرمني» خوف داراى مراتبى است كه يكى از مراتب آن خوف از عقوبت‏ مى‏باشد. اين مرتبه از خوف مختصّ عوام است. عقوبت، ثمرهٔ عمل انسان ‏است. اما آن خوفى كه مختصّ اولياى الهى است، خوف از مكر است. ما ظاهراً خيلى آدم‏هاى خوبى هستيم. به واجبات و مستحبات ملتزم هستيم.از محرمات و مكروهات پروا داريم امّا آيا ايمن از مكر دنيا و ماديات شده‏ايم؟خوف از مكر يعنى اينكه عليرغم تمام التزامات دينى، انسان يك لحظه دچار لغزش شود. لغزش هم مساوق نابودى است. يك كوتاهى موجب سقوط انسان و هبوط اعمال مى‏شود.

«كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّيَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَى شَيْ‏ءٍ»(22)

اعمال كسانى كه به خدا كافر شدند،همچون خاكسترى است در برابر تند باد در يك روز طوفانى؛ آنها توانايى‏ ندارند كمترين چيزى از آنچه را انجام داده‏اند به دست آورند.

به ظاهر اعمال زيادى را جمع آورى كرده است اما به تعبير قرآن تمام ‏اين اعمال مانند كوهى از خاكستر در مقابل باد مى‏باشند. اعمالى كه بعد از آن ‏يك لغزش اساسى صورت گرفته است فاقد كيفيّت لازم براى رستگارى انسان‏ است.

بنابر اين كثرت اعمال ملاك نيست. كيفيّت اعمال مهم است. واعمالى داراى كيفيّت است كه همراه با خلوص نيّت باشد. به عبارت ديگر نمازى كه انسان از روى عادت مى‏خواند معراج مومن نيست. نمازى كه انسان ‏از خواندن آن لذّت نبرد فاقد كيفيّت لازم براى رستگارى حقيقى است.

در حالات رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم اين گونه نوشته‏اند كه وقتى حضرت ازمجالست و مذاكره با مردم خسته مى‏شدنى؛ مى‏فرمودند: «ارحنا يا بلال» اى‏بلال؛ با بانگ اذان روح و جان مرا آسوده كن و آرامش بده. آن كسى كه صداى ‏اذان نوازشش مى‏دهد، نماز او را به معراج مى‏برد، نماز بين او و همهٔ مخلوقات‏ انقطاع ايجاد مى‏كند؛ نماز او قيمتى است و باقى مى‏ماند.

اما بقيهٔ اعمال كه فاقد كيفيّت هستند

«كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ‏عَاصِفٍ»

«كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاء»(23)

مانند سراب باعث مى‏شوند انسان تصوّر نمايد عملى را ذخيره كرده در حالى كه هيچ عملى در كار نمى‏باشد.

در آيهٔ شريفه فرموده است:

«يَوْمَ يَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ»(24)

گمان‏ مى‏كنيم اعمالى را فرستاده‏ايم؟ خوف اصلى از اين مسئله است كه انسان ‏اعمالى كه فرستاده همگى بى كيفيّت باشند.

«إنّ من العبادة شدة الخوف من‏اللَّه عزوجلّ»(25)

اصلاً نفس خوف عبادت است. چرا؟ چون خائف ولو ازعقوبت خائف نباشد، گناه نمى‏كند. خائف مكروه مرتكب نمى‏شود؛ زيرا مى‏ترسد عمل او مكروه و مبغوض خدا باشد. آنان كه به مرتبه خوف مى‏رسند واقعاً در هر حال خود را در حضور ذات اقدس ربوبى مى‏بينند. لذا اعمال‏ مكروه را هم انجام نمى‏دهند.

مراتب در خوف بسيار است و آنچه كه امام سجاد عليه السلام مى‏فرمايند اين‏ است كه خدايا من از همهٔ اين احتمالات مى‏ترسم. با اينكه من ايمان دارم و سزاى ايمان بهشت است اما باز هم از جهنم در هراس هستم. سزاى دوستى‏خالصانه، قرب و وصال است اما باز هم از بعد و فراق مى‏ترسم. با اينكه همهٔ‏ٔ وجودمان مملوّ از اميدوارى است امّا به خاطر ناتوانى‏هاى خودمان از حرمان و محروميّت مى‏ترسم. با اينكه در واقع دست به ذيل عنايت و عفو تو دراز كرده‏ايم امّا باز هم مى‏ترسيم.

ولى به محضر خدا عرض مى‏كنيم: «حاشا لوجهك الكريم»!

آرى در مقابل اين بيم‏ها و اين اعمال اندك، بى بضاعتى و كوله بارى ازمعاصى و نافرمانى، خداى كريمى است كه بايد همواره به رحمت او چشم‏ دوخت زير تمامى اين اعمال در مقابل يك كريم مى‏باشد.

شخصى مشغول نماز خواندن بود، بسيار سريع و بى توجه نماز مى‏خواند به او گفتند: مگر نمى‏خواهى روز قيامت در مورد نماز خود به‏ خداوند پاسخگو باشى؟ گفت: چه كسى در روز قيامت به حساب رسيدگى ‏مى‏كند؟ مگر عمل من در مقابل يك كريم نيست؟ پس هر چه باشد چون در مقابل, يك رحمان و رحيم است، مى‏پذيرد.

كرامت او بى حساب است كرامت الهى يك اقيانوس لا يتناهى است.خدايا تو كريمى و ما را محروم نمى‏نمايى. كريم, ملتجى را رد نمى‏كند و دست‏رد بر سينه گدا نمى‏زند.

در روايت توصيه شده كه اگر متكدّى نزد شما آمد و شما مى‏دانيد اونيازمند نيست عليرغم عدم اهليّت او سؤال او را با كرامت خود پاسخ بگوئيد.يعنى هر چند او قابل نمى‏باشد، اما اين گونه سفارش شده‏ايم كه كريمانه ‏برخورد نمائيم.

حالا خدا كه خود اين گونه دستور داده، آيا سزاوار است كه او اين گونه‏نباشد؟ «أن تأمر بالسؤال وتمنع العطيّة» خداوندا آيا ممكن است تو ما را به‏گدايى در خانه خود بخوانى امّا از اجابت سرباز زنى؟

«وفقنا اللَّه وإياكم انشاء اللَّه»

——————————————————————————–

1) اُصول كافي، جلد 2، صفحهٔ 71، حديث 13.

2) سورهٔ حج، آيه 35.

3) سورهٔ معارج، آيه 6 و 7.

4) سورهٔ نبأ، آيه 40.

5) سورهٔ نبأ، آيه 40.

6) سورهٔ دخان، آيه 3.

7) سورهٔ فرقان، آيه 56.

8) سورهٔ غافر، آيه 15.

9) سورهٔ حج‏آيه 1 و2.

10) سورهٔ مريم، آيه 39.

11) سورهٔ غافر، آيه 18.

12) بحار الأنوار، جلد 7، صفحهٔ 147.

13) سورهٔ يس، آيه 65.

14) سورهٔ مريم، آيه 39.

15) سورهٔ زمر، آيه 56.

16) سورهٔ مؤمنون، آيه 99 و100.

17) سورهٔ توبه، آيه 122.

18) سورهٔ بقرة، آيه 6.

19) بحار الأنوار، جلد 67، صفحهٔ393، حديث 64.

20) مستدرك الوسائل، جلد 11، صفحهٔ 229، حديث 12823.

21) سورهٔ انسان، آيه 7.

22) سورهٔ إبراهيم، آيه 18.

23) سورهٔ نور، آيه 39.

24) سورهٔ نبأ، آيه 40.

25) وسائل الشيعة، جلد 15، صفحهٔ220، حديث 20326.


جستجو