عبارت پايانى مناجات ثانيه عشر شامل دو مقسمٌ به است؛ يكى بلاغةحكمتك ويكى هم نفاذ مشيتك. حكمت الهى به معنى تدبير حكيمانهٔ خداوند مىباشد. حال اگر حكمت را صفتى براى غير خداوند در نظر بگيريمآنگاه انسان مدبّرى خواهيم داشت كه تمام كارهاى او از روى انديشه ومحاسبه و حكمت مىباشد. اين انسان حكيم موانعى مانند تنبلى وضعف را براى انجام اعمال حكيمانه خودش پيش روى دارد. اما حكمت الهى داراى اين ويژگى است كه وقتى تدبير شد بالغ است. آيهٔ شريفه مىفرمايد: «إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»(1) يعنى اراده مساوق با تحقّق است در عبارت دعاهم حكمت و تدبير الهى مساوق با بلاغ و تحقّق آن است.
در اين دعا اين گونه ذات اقدس ربوبى را خطاب مىكنيم؛ خدايا به آن حكمت بالغهات و به مشيت نافذه و ماضيهات تو را سوگند مىدهيم كه «أن لاتجعلني لغير جودك متعرّضا».
انسانها ساخته و پرداخته ذات ربوبى هستند. حكمت بالغه خداوند برخلق انسانها تعلّق گرفته است. يعنى همهٔ ما در وجود خود نيازمند جود اوهستيم. يعنى جاى ديگر خبرى نيست فقط از تو بايد خواست، آن هم ازسفرهٔ جود تو، از سفرهٔ احسان تو، از خزانهٔ فضل تو مىخواهيم. نقطه برابرجود، بخل است و بخل در ذات اقدس الهى قابل تصوير نيست چون منشأ بخل فقر است. در مورد ذات اقدس ربوبى وصف جود وغنى وجود دارد و غنا با جود سازگار است. اگر كسى جواد شد نمىتواند فقير باشد، البته فقر مادى اصلاً معنا ندارد. فقر يعنى چيزى كه بايد داشته باشد و ندارد. حال اگر كسى بخيل شد اين بخل «يوجب البغضاء» دشمنى درست مىكند چيزى را بايد به ديگرى بدهد بخل مىكند و نمىدهد در نتيجه دشمنى درست مىكند
«ليس لبخيلٍ حبيبٌ»(2)
آدم بخيل اصلاً نمىتواند دوستى داشته باشد.
«البخيل ذليل بين أعزّته»(3)
يعنى بخيل بين دوستان و نزديگان خود ذليل است.
آدم بخيل ناتوان است و هيچ كس به او توجّهى نمىكند. در روايتى ازأميرالمؤمنين عليه السلام وارد شده است كه فرمودند:
«البخيلُ يبخلُ باليسير من دنياه ويَسمَح لِورّاثه بكلها»(4)
آدمهاى بخيل گاهى فقط نسبت به ديگران بخيلاند اما براى خودشان خوب خرج مىكنند. زمانى كه اين بيمارى همهوجود انسان را فرا گرفت ديگر حاضر نيست براى خودش هم خرج كند. و همهرا مىگذارد براى ورثه، معلوم مىشود خيلى كريم است! چون همه را براى ورثه مىگذارد.
«البخيل خازن لورثته»(5)
يعنى بخيل اموالش را براى ورثهخود نگهدارى مىكند.
ريشهٔ تمامى اين صفات رذيله در روح بيمار انسانها است يعنى روح وروان بيمار انسانها مولّد صفاتى مانند بخل، حرص و جبن مى باشد.
«الجبن والحرص والبخل غرائز سوء يجمعها سوء الظن باللَّه»(6)
يعنى تمام صفات رذيله محصول بدگمانى به خداوند است. آدم بخيل خرج نمىكند مىگويد شايد خرج كنم و خدا ندهد؛ اين سوء ظن به خداست. آدمى كه حريص است مرتب جمع مىكند؛ مىگويد ممكن است روزى نتوانم جمع كنم. آدم ترسو وارد كارى نمىشود؛ مىگويد مىترسم قدرت نداشته باشم، همهٔ اينها سوءظن به خدا است. اين اوصاف در حريم ذات اقدس ربوبى راهى ندارند نقطهٔ برابر اين صفات رذيله عبارت است از جود، قدرت و شجاعت كه در حدّ كامل در ذات اقدس ربوبى وجود دارد. در خصوص جود و عدل روايتى ازأميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه نقل شده است. سائلى مىگويد: يإ؛أميرالمؤمنين! «أيهما أفضل العدل أم الجود» يعنى عدالت بهتر است يا جود؟ امام عليه السلام فرمودند:
«العدل يضع الأمور مواضعها؛ العدل سائسٌ عام والجودعارضٌ خاص»(7)
يعنى (عدالت تمام امور را در جايگاه آنها قرار مىدهدوجود و بخشش امور را از سمت و سوى خود خارج مىكند. عدالت ابزارى فراگير است وجود مربوط به مواردى خاص).
اين نسبتى كه از عدل و جود ذكر شده در خصوص انسانها مىباشد اما خدا در عين اينكه عادل است جواد است. خدا در عين اينكه هر چيزى را برأساس عدل در جاى خودش قرار داده زيرا
«بالعدل قامت السماوات والأرض»(8)
جواد هم هست. خداوند سفرهٔ گستردهاى دارد به اين دليل كه هر چه بذل مىكند تمام نمىشود. آدمى كه خسّت به خرج مىدهد، نمىتواند جواد باشد زيرا مىترسد خزانهاش خالى شود اما خزانه الهى تهى و كم نمىشود. لذا امام سجادعليه السلام ما را هدايت مىكنند و مىفرمايند اگر از خدا چيزى مىخواهى از جود خدا بخواه، از خزانهٔ لا يتناهى او بخواه، از كرم وفضل و احسان خدا بخواه. اگر قرار شد رفتار خداوند با ما عادلانه باشد نه كريمانه چون عدل ما بإزاء مىخواهد و ما هيچ توشهاى برابر با نعمات خداوند نداريم حتماً متضرّر خواهيم شد. لذا هنگامى كه پاى فضل در بين باشد نه عدل، كاهى را به كوهى معامله مىكند. فضل و احسان اگر باشد ما بإزاء نمىخواهد
«ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء»(9).
چرا هم ندارد، پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در بين مردم در خصوص فضائل حج سخن مىگفتند. شخصى سؤال كرد كه اگر كسى امكان مالى نداشت كه به حج برود چه كند؟ حضرت صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند: هر كس سبحان اللَّه و الحمد للَّه ولا الهالّا اللَّه بگويد، همان ثواب حج را دارد. معترضى بلند شد و اعتراض كرد كه اگرقرار است اينها ذكر بگويند، با ما كه پول خرج كردهايم مساوى بشوند اين با عدل خدا نمىسازد. نكته اينجاست: حضرت در جواب فرمودند:
«ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء»(10)
يعنى اين پاداش خداوند از روى فضل اوست و اين فضل شامل حال كسانى مىگردد كه خداوند خواسته است. اين تفضّل خداوند است كه دليل احتياج ندارد.
گفتند شخصى در قنوت به خود مغرور شده بود، گاهى غرور در عبادت به جاى تعالى انسان موجب كفر او مىگردد، اين شخص مغرور دست بلند كرد و گفت ما كه آدم خوبى هستيم هر چه خدا خواسته عمل كرديم به جاى درخواست از فضل خدا گفت: خدايا! «عاملني بعدلك» يعنى خداوندا با منعادلانه رفتار كن. شب در عالم رؤيا ديد كه صحنهٔ قيامت است. ديد از جمله عقابهايى كه براى او مقرّر كردهاند اين است كه دكل خيلى عظيمى را آوردهاند و قرار است كه بوسيلهٔ اين دكل اين آقا تأديب شود به پيشگاه الهىعرض كرد خدايا من چه كردهام كه اين عقاب من است؟ پاسخ آمد كه يادت هست وقتى پرنده كوچكى يا مگسى را گرفتى و با چوب كبريت او را إيذا كردى؟ خود گفتى «إلهى عاملني بعد لك».
اينها براى تنبّه ماست و لذا اگر مىخواهيم چيزى بخواهيم بايد ازسفرهٔ فضل و احسان خدا مطالبه كنيم خدايا «لا تجعلني لغير جودك متعرّضاً» نبايد اشتباه كرد و مغرورانه گفت «إلهى عاملنا بعد لك» اين خطاست زيرا ابراهيم خليل الرحمان عليه السلام هم كه به مقام خلّت رسيد يعنى ميان همهٔ انبياى الهى ابراهيم خليل و حبيب رسول خاتم صلى الله عليه وآله وسلم است. او با آن مقام همه عبادات را كه انجام مىداد در آخر مىفرمود «أين التراب وربّ الارباب»چگونه مىتوانم حقّ عبوديّت و بندگى خودم را درست به جا بياورم و حقّ الوهيّت خالق را به جا بياورم. اينجاست كه معنى «لا تجعلني لغير جودك متعرّضا» معلوم مىشود. اگر ما باشيم و عبادات صورى كه داريم يعنى انجام واجباتى مانند نماز و روزه و يا ترك محرّماتى مانند دروغ و غيبت آيا با اين مقدار اعمال كه به جا مىآوريم، آيا حقّ الوهيّت و عبوديّت تحقّق پيدا كردهاست؟ چگونه ما مىتوانيم شكر نعمات الهى را به جاى آوريم؟
عايشه گفت: شبى نوبت من بود بيدار شدم ديدم رسول اللَّه صلى الله عليه وآله وسلم نيستند «دخلني بعض ما يدخل النساء» يعنى، احساسى مانند احساس ديگرزنان كه همان حسادت است مرا فرا گرفت. آيا سراغ ديگر همسران خود رفته است؟ به جستجوى ايشان برخواستم ديدم حضرت گوشه خانه در حال سجدهاست، گفتم: يا رسول اللَّه! «أفلا يكون: ليغفر لك ما تقدم من ذنبك وما تأخر» يعنى مگر خداوند نفرموده: اى پيامبر من گناهان گذشته و آينده تو رإ مىبخشم. شما براى چه اين كارها را انجام مىدهيد؟
عايشه مىگويد: حضرت جواب فرمودهاند: «عايشة! أفلا أكون عبداً شكوراً» (اى عايشه! آيا نبايد بنده شاكرى باشم) بنابر اين فرض كه مىتوانيم شكر نعمات خداوند را به جاى بياوريم؛ آيا واقعاً اين سجدهها ونمازهاى ما حقّ عبوديّت است؟ اين عبادات شكلى و صورى كه انجام مىدهيم آيا واقعاً آن كارى است كه بايد انجام دهيم؟
يك موجود محدود در مقابل يك متفضّل نامحدود چگونه مىتواند شاكر باشد؟ هر جزئى از وجودش را كه تصوّر كنيم نعمت الهى است كه توجّه به اين نعمت خودش يك نعمت است. چگونه مىشود شكر اين نعمات را به جا آورد؟ چون نمىتوانيم امام عليه السلام به ما آموزش داده كه خدايا ما را اين گونه قرار بده كه «لا تجعلني لغير جودك متعرّضا» اصلاً نبايد نگاهمان جز به خزانهٔ فضل و كرم او به جاى ديگرى باشد. «ولا تصيّرنى للفتن غرضا» اين همعبارت خيلى عجيبى است اصلاً «دارٌ بالبلاء محفوفة» مگر مىشود كه فتنه وبليّه نباشد
«أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ»(11)
اينكه ما مىگوييم «لا تصيّرني للفتن غرضا» يعنى خدايا به ما فرزند، مال و مكنت نده؟ اينكه بر خلاف تكوين و طبيعت خلقت است. يعنى خدايا ما را به اين نعمتها امتحان نكن.يا اگر هم قرار است امتحان بشويم ما را براى موفقيت در اين امتحان يارى بده.
امام عليه السلام مىفرمايند: اينگونه نباشد كه ما آماج فتنهها و امتحانات وبلايا كه شأن اين عالم خلقت است قرار بگيريم و موفق نشويم. فرمايش أميرالمؤمنين عليه السلام است كه
«دار بالبلاء محفوفة»(12)
يعنى زندگى دنيا با مصائب و امتحانات, پيچيده شده است. و همچنين مىفرمايند
«أولها عناء وآخرها فناء»(13)
يعنى زندگى همراه با درد و رنج است و آخر آن نابودى است. دردنيايى اين چنين پر فتنه چه بايد كرد؟ چگونه مىتوان از نابودى زير فشاربلايا و امتحانات جلوگيرى كرد؟ «وكن لي على الاعدآء ناصرا» (خدايا تو مرابر دشمنان پيروز گردان) دشمنان هم دشمنهاى خارجى نيستند بلكه دشمنهاى درونى هستند كه در متن اين مناجات از اول تا به آخر از آن صحبت كرديم برخى از اين دشمنان عبارتند از نفس امّاره بالسوء، نفس مولعه به دنيا و تمايلات و خواهشها و وسواس صدر و قلب قاسى و چشم جامد. خدايا در قبال اين دشمنها تو ما را يارى كن.
«وأعدى عدوّك نفسك التي بين جنبك»(14)
(دشمنترين دشمنان تو نفس تو است).
اگر نصرت الهى نباشد اگر خدا ما را در مقابل فشار دشمنى نفس، يارى نكند و دستمان را نگيرد چه اتّفاقى خواهد افتاد؟ در عبارت بعدى به طورضمنى به اين سؤال پاسخ گفته شده است. «وعن المعاصي عاصماً». عاصم به معناى نگهدارى كننده است. عصمت هم از همين ماده است.
«المعصوم منعصمه اللَّه»(15)
(معصوم كسى است كه خداوند او را از گناه نگهدارى مىكند).
اهل كلام مىفرمايند: عصمت از مقوله علم است يعنى امام ريشه گناه وعوارض گناه و آثار گناه را مىداند ولذا معصوم نه تنها به سراغ گناه نمىرود بلكه حتى فكر گناه را هم نمىكند. انسان به خاطر آگاهى كاملى كه از خباثت قاذورات دارد هيچ وقت تخيّلش را هم نمىكند كه آنها را بخورد، اشمئزاز ونفرتى در انسان ايجاد مىشود حتى در عالم خيال. همين حال را عصومينعليهم السلام نسبت به معاصى دارند.
روى ديگر دروغ و غيبت، همان خباثت است آيهٔ شريفه مىفرمايد:
«وَلاَ يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضاً أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً»(16).
واقعيت غيبت يزى نيست مگر خوردن گوشت ميته برادر. متأسفانه نوعاً به آن مبتلا هستيم.
به نظر مىرسد عصمتى كه اينجا امام سجاد عليه السلام بيان مىفرمايند وراىآن عصمت است. اين عصمت از مقوله علم نيست يعنى خدايا اصلاً تو مرانگهدار. اگر تو مرا نگاه ندارى من عالمِ داناىِ حافظِ قرآن و حافظ همه رواياتباز هم غيبت مىكنم. تو قدرت و توانايى معصيت نكردن و نگهدارى نفس رابه ما عطا كن. «من المعاصى عاصماً». همان گونه كه در عالم تكوين قائليم كهعالم كون با التفات خداوند و با عنايت خداوند بر سر پاست و اگر لحظهاىعنايت الهى دريغ شود، همهٔ عالم كون و خلقت به هم مىريزد در مورد انسانها و حالات روحى آنها هم همين گونه است. يعنى اگر خداوند متعالعاصم. نگهدار و نگهبان نباشد؛ ما در گناه غرق مىشويم. مآل گناه و نهايتشكفر است
«ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِؤُون»(17)
سپس سر انجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آنرا به مسخره گرفتند. در اين خصوص مناسب است كه شواهد تاريخى را بيان نماييم.
داستان اول مربوط به حميد بن قحطبه است. عبداللَّه ابن بزازمىگويد، ظهر ماه رمضان بود رفتم به ملاقات حميد بن قحطبه. ديدم سرظهر مشغول نهار خوردن است. گفتم: يا أمير خداوند شما را از كسالت وبيمارى شفا بدهد. گفت: من بيمار نيستم. گفتم: شايد بيمار هستى كه ظهررمضان، نشستهاى نهار مىخورى. گفت: نه بيمار نيستم، ديگر اطاعت من فايدهاى ندارد. گفتم: چطور فايدهاى ندارد. گفت: من نماز نمىخوانم روزه هم نمىگيرم براى اينكه من كارم از اين حرفها گذشته. رسيده بود به جايى كه ديگر كاملاً از خدا بريده بود. حميد بن قحطبه اين قصه را گفت: هارون مرا نيمه شبى خواست و گفت: تا چه اندازه همراه مايى؟ گفتم: جان و مالم فداى خليفه. گفت برگرد برو. به خانه رسيدم، حاجب آمد و گفت «أجب الأمير»(امير را اجابت كن) برگشتم، گفت: تا چه اندازه همراه مايى؟ گفتم: جان ومال و فرزند و همهٔ چيزم فداى امير، گفت: برگرد برو. دفعه سوم كه برگشتم گفت چه قدر همراه مايى؟ گفتم: جان و مال و فرزند و دينم فداى امير، گفت دنبال همين مىگشتم مىخواستم ببينم حاضرى دينت را هم بدهى يا نه؟ (18)
در اين داستان حميد بن قحطبه دين خود را در ازاى پول و مقام فروخته است. زمانى كه ما بخاطر يك خطاى كوچك برادر ايمانى خود شروع به غيبت او و رديف كردن زشتىهاى او مىكنيم در واقع دين خود را در ازاىهيچ مىفروشيم. اينكه «من المعاصى عاصماً» خدايا تو نگهدار، نگذار با يك عصبانيّت دينم از دست برود.
قصّه دوم در مورد يزيد بن معاويه است. او در حال مستى اين شعر رامىخواند. «لعبت هاشم بالملك فلا خبرٌ جاءَ ولا وحيٌ نزل»(19)
(يعنى اينكه بنىهاشم براى به دست آوردن قدرت ادّعاى نبوّت كرد و در واقع نه وحى نازلشد و نه پيامبرى در كار بود). كشتن امام عليه السلام مآلش نفى نبوت و وحى است نفى الوهيت است.
«على المخازي والعيوب ساتراً ومن البلاء واقيا» خدايا عيوب فراوان ما را بپوشان. ما عيوبى داريم كه اگر غير از تو كسى بر آنها مطلع شود توان حفظ اسرار ما را ندارد. اگر همسايهاى در خانهاش باز باشد وبطور اتّفاقى صحنهاى را ببينيم، آيا مىتوانيم خودمان را نگه داريم و جايى نقل نكنيم. ذات اقدس اللَّه ستّار العيوب است. ساتر نيست بلكه ستّار است. عيبها را مىپوساند. البتّه تخلّق به اخلاق اللَّه براى همهٔ ما فريضه است. خدايا اين ويژگىهاى تومىباشد با, ما با جود، فضل و كرمت معامله كن، با ستّاريّتت عمل كن. همان گونه كه اين تقاضاها را از خدا داريم و از او مىخواهيم كه ما را صيانت كند همان گونه انتظار و دستور ذات الهى از بندگانش اين است كه بندگان هم اينگونه باشند. يعنى عيوب همديگر را بپوشانند. اگر با كسى رفيق بوده و از اوعيوبى ديده حال كه از او جدا شده نبايد اسرار او را افشا كند.
اين اعمال شأن انسانيت نيست. چگونه مىتوان از خداوند انتظارعيب پوشى داشت انتظار حفظ آبرو داشت اما خود انسان آبروى برادر دينى خود را ببرد. و آن وقت چگونه انسان نصف شب بلند شود و بگويد ياستّارالعيوب. اگر قرار باشد من عيب برادرم را نپوشانم چطور مىشود از خدا انتظار داشته باشم كه خدا عيب مرا بپوشاند.
1) سورهٔ يس آيه 82.
2) عيون الحكم والمواعظ صفحهٔ410.
3) غرر الحكم صفحهٔ293، حديث 6554.
4) غرر الحكم صفحهٔ292، حديث 6515.
5) غرر الحكم صفحهٔ292، حديث 6511.
6) غرر الحكم صفحهٔ292، حديث 6514.
7) بحار الأنوار، جلد 72، صفحهٔ350.
8) عوالى اللئالى، جلد 4، صفحهٔ 102 و صفحهٔ103 حديث 150.
9) سورهٔ مائده، آيه 54.
10) سورهٔ مائده، آيه 54.
11) سورهٔ انفال، آيه 7.
12) بحار الأنوار، جلد 70، صفحهٔ82 حديث 45.
13) بحار الأنوار، جلد 75، صفحهٔ23، حديث 88.
14) عوالى اللئالى، جلد 4، صفحهٔ118 حديث 187.
15) عوالى اللئالى، جلد 4، صفحهٔ118 حديث 187.
16) سورهٔ حجرات، آيه 12.
17) سورهٔ روم: آيه 10.
18) بحار الأنوار، جلد 48، صفحهٔ 176 و صفحهٔ 177.
19) تاريخ طبري، جلد 8، صفحهٔ 188.