اخلاق نبوى صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله ‏وسلم زمينه ساز جهانی شدن اسلام

ادامه سخن در مورد فتوحات ؛

بحث ما در مورد فتوحاتى بود كه در صدر اسلام از ناحيه خلفاى اول و دوم و سوم انجام شد . در ادامه سخن به روايتى برخورديم كه ابن ابى الحديد معتزلى در كلمات قصار شرح نهج البلاغه (كلمه 414) از حضرت اميرالمؤمنين  عليه‏السلام نقل كرده بود . حدودا نيمى از روايت را در جلسه گذشته شرح كرديم و نصف ديگر آن باقى ماند . ما به جهت اينكه در خلال بحث به نيمه اوّل نيز احتياج داريم ابتدا ، روايت را تكرار مى‏كنيم تا ببينيم مدّعاى ما چگونه از اين روايت استفاده مى‏شود .

طبق نقل ابن ابى الحديد شخصى به محضر اميرالمؤمنين  عليه‏السلام عرض كرد : يا اميرالمؤمنين  عليه‏السلام ! اگر پيغمبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمپسرى داشتند آيا بعد از وفات آن حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم عرب و قريش حكومت را به او واگذار مى‏كردند يا نه؟ حضرت عليه‏السلام فرمودند : هرگز چنين نمى‏كردند . بلكه اگر فرزند پيغمبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم همان كارى را كه من انجام دادم انجام نمى‏داد او را مى‏كشتند ؛ يعنى اگر در خانه نمى‏نشست و سكوت نمى‏كرد جان خويش را از دست مى‏داد . حضرت در ادامه اوضاع را براى سائل تشريح كرده و فرمودند : عربها از آغاز ، نبوّت حضرت  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را بر نمى‏تافتند . آنها هرگز راضى به عزّت و شوكت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و نبوّت ايشان نبودند و بر او حسادت مى‏ورزيدند . ايشان هر لحظه آرزوى مرگ پيامبر  را
مى‏كردند امّا چاره‏اى جز تحمّل حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نداشتند . آنها براى حذف رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از هيچ اقدامى فروگذار نكردند ؛ تهمت انحراف و خطا كارى به همسرش زدند . ناقه او را در آن داستان عقبه پى كردند و تصميم گرفتند حضرت را در تاريكى شب ترور كنند . همه اين سركشى‏ها در صورتى بود كه منّت و احسان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و الطاف حضرت بر جمع عرب فراوان بود . آنها حتّى در توطئه‏اى بلند مدّت تصميم گرفتند و اجماع كردند كه اگر پيغمبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از دنيا رفت ، نگذارند امر حكومت به خاندان ايشان برسد . حضرت در ادامه مى‏فرمايند : اگر قريش نام پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را وسيله و دستاويز حكومت و رياست و سيادت خودش نمى‏ديد و پيروى ظاهرى از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نردبان عزّت و حكومت آنها نبود ، يك روز هم خدا را عبادت نمى‏كردند . اين سخن حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام روايتى را در ذهن تداعى مى‏كند كه مرحوم مجلسى  رحمه‏الله در بحار نقل نموده است . راوى حديث
ابوحمزه ثمالى است . او مى‏گويد خدمت امام سجاد  عليه‏السلام رسيدم و عرض كردم

«اسألك عن فلان وفلان ؟ قال [ عليه‏السلام] فعليها لعنة اللّه‏ بلعناته كلَّها، ماتا ـ واللّه‏ ـ كافرين مشركين باللّه‏ العظيم »[xix] .

از شما درباره فلانى و فلانى [ابوبكر و عمر] سؤال مى‏كنم ؟ حضرت
فرمودند : لعنت ابدى خدا بر آن دو باد . به خدا سوگند آن دو در حالى مردند كه به خداوند شرك و كفر ورزيدند .

اين فرمايش اميرالمؤمنين  عليه‏السلام است و كسى را استثناء نكردند . ايشان به طور كلّى فرمودند كه اگر مطامع دنيوى و حبّ رياست نبود ، اعراب يك روز هم تظاهر به عبوديّت خداوند نمى‏كردند و به گذشته خويش باز مى‏گشتند . تا بدين جا را در جلسه گذشته توضيح داديم. حضرت‏اميرالمؤمنين عليه‏السلام درادامه به‏سايل مى‏فرمايند:

« ثم فتح اللّه‏ عليها الفتوح » .

سپس خداوند براى قريش و عرب فتوحى را مقرّر كرد .

جا دارد كه در اين كلام حضرت دقّت ويژه‏اى نماييم . از سخن ايشان معلوم مى‏شود فتح و پيروزى مسلمانان از جانب خداوند امر مقرّرى بوده است . اگر اراده خداوند به امرى تعلّق گرفته باشد به يقين محقّق مى‏شود حتّى اگر واسطه انجام آن شخص فاسق باشد[xx] .

« فاثرت بعد الفاقة وتموّلت بعد الجهد والمخمصة » .

بعد از آنكه در نهايت فقر بودند در سايه اين فتوح به ثروت رسيدند و
بعد از اينكه در گرسنگى و مخمصه به سر مى‏بردند ، به مال و ثروت
بى شمار رسيدند .

قريش با اينكه از بركت وجود پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به توانمندى و ثروت رسيدند باز در برابر خدا و رسولش  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم هرگز قلبا خاضع نشدند . اين امر موجب شد تا اميرالمؤمنين على  عليه‏السلام مجبور شوند در خطبه‏اى وضع اسف بار زندگى عرب جاهليّت را به آنها يادآورى كنند . لذا در خطبه‏اى كه سيّد رضى  قدس‏سره آن را در نهج
البلاغه آورده است مى‏فرمايند :

« وأنتم يا معشر العرب ! على شرّ دين وفي شرّ دار ، منيخون بين حجارة خشن وحيّاتٍ صمٍّ تشربون الكدر وتأكلون الجشِب وتسفكون دمائكم وتقطعون أرحامكم ، الأصنام فيكم منصوبة والآثام بكم معصوبة »[xxi] .

شما گروه عرب ، داراى بدترين دين بوديد و در بدترين خانه‏ها زندگى مى‏كرديد . در ميان سنگهاى سخت و مارهاى ناشنوا سكنى داشتيد ، آبهاى تيره مى‏آشاميديد و غذاى خشن مى‏خورديد و خون‏هاى يكديگر را مى‏ريختيد و با خويشاوندان خود قطع رابطه مى‏نموديد . بت‏ها در ميان شما براى پرستش نصب شده و گناهان و انحراف‏ها سخت به شما بسته بود .

« فحسن في عيونها من الإسلام ما كان سمجا وثبت في قلوب كثير منها من الدّين ما كان مضطربا وقالت لو لا أنّه حقّ لما كان كذا » .

[در پى اين موفقيّت‏ها] اسلام در چشم قريش نيكو شد پس از آنكه در
نظر ايشان دين بدى بود و ايمان در قلب بسيارى از آنان كه در ترديد
بودند ثابت شد . آنها گفتند اگر اين دينِ حق نبود پيروز نمى‏شد .

« ثمّ نسبت تلك الفتوح إلى آراء ولاتها وحسن التدبير الأمراء القائمين بها
فتأكّد عند الناس نباهة قوم وخمول الآخرين فكنّا نحن ممّن خمل ذكره
وخبت ناره وانقطع صوته وصيته حتّى أكل الدّهر علينا وشرب مضت السّنون والأحقاب بما فيها ومات كثير ممن يعرف ونشاء كثير ممن لا يعرف وما عسى أن يكون الولد لو كان ، إنّ رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم لم  ظقرّبني بما تعلمونه من القرب للنسب واللّحمة ، بل للجهاد والنصيحة ، أفتراه لو كان له ولد هل كان يفعل ما فعلت ! وكذلك لم يكن يقرّب ما قرّبت ، ثم لم يكن عند قريش والعرب سببا للخطوة والمنزلة ، بل للحرمان والجفوة ، اللّهم إنّك تعلم أنّي لم اُرد الإمرة ولا علوّ الملك والرياسة ، وإنّما أردت القيام بحدودك والأداء لشرعك ووضع الأمور في موضعها وتوفير الحقوق على أهلها والمضيّ على منهاج نبيّك وإرشاد الضّال إلى نور هدايتك »[xxii] .

سپس قريش اين پيروزى‏ها را به رأى حاكمان خود و حسن تدبير آنها نسبت دادند كه به آن قيام كردند و در بين مردم به شرافت و شهرت
برخى و گمراهى و انزواى برخى تأكيد كردند و ما از آنان بوديم كه
يادمان كم رنگ شد و صدايمان قطع شد تا روزگار بر ما چيره شد و بر
ما مشقّت سالها را چشاند . بسيارى كه ما را مى‏شناختند مردند و
بسيارى كه ما را نمى‏شناختند به دنيا آمدند . [در اين شرايط] اگر پسر
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم هم بود چه مى‏كرد ؟ مرا خويشاوندى و هم خونى ام با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نزد ايشان عزيز نكرد بلكه قرابت من به جهت جهاد و نصيحت من [در راه دين] بود . آيا چنين مى‏پندارى كه اگر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم پسرى داشت ، آيا چنين مى‏كرد كه من كردم ؟ اصلاً نزد قريش و عرب قرابت با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم سبب آقايى و منزلت آنها نبود بلكه موجب محروميّت و قساوت آنها شد . خدايا ! تو مى‏دانى كه من مايل به امارت و در طلب رياست نبودم بلكه من طالب قيام به حدود تو و اداى دين تو و قرار دادن هر چيز در جاى خود و ردّ حقوق به اهل آن و بازگشتن به سيره نبىّ تو و ارشاد گمراهان به نور هدايت تو بودم .

چند نكته دقيق وقابل تأمّل در فرمايشات حضرت وجود دارد ؛ اوّل اينكه با قطع و يقين مى‏فرمايند ، قريش كه اين فتوحات را شروع كرد اساسا دين و ديانت را دستاويز و ابزارى براى حكومت به خدمت گرفته بود . آنها هرگز از روى رغبت حتّى سجده‏اى به درگاه خدا نكردند . امّا به دليل اينكه بدون نام پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نمى‏توانستد به اهداف خود برسند ، نام ايشان را دستاويز اهداف خود كرده بودند .

مطلب دوم اينكه اينان به دو دليل تظاهر به دين مدارى مى‏كردند ؛ يكى براى رياست ويكى براى ثروت‏اندوزى كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام به آن چنين اشاره فرمودند: فقر و گرسنگى ، مخمصه آنها بود كه توانستند در اين فتوحات ترميم كنند .

نكته سوم كه از فرمايش حضرت  عليه‏السلام استفاده مى‏شود اين است كه اين فتوحات امر مقدّرى بوده هم قرآن وعده آن را داده بود و هم حضرت رسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به آن بشارت داده بودند . گذشته از همه اينها خود اين دين جاذبه داشت ؛ همان گونه كه حضرت  عليه‏السلام فرمودند ، چيزهايى كه در چشم آنها بد بود خوب شد . اين سخن نشان از جذابيّت دين براى عربها دارد .

همان طور كه ذكر شد جنگهايى كه در دوران خلفا اتّفاق افتاد سه گونه بود . 1 ـ جنگ با مرتدّين ؛ 2 ـ جنگ با مدّعيان نبوّت ؛ 3 ـ جنگ براى كشورگشايى كه به بيان همين قسم سوم مى‏پردازيم . قطعا اين كشورگشايى‏ها و فتوحات عظيم كه ايران را با پهناورى آن زمانش كه شامل آسياى ميانه و آسياى صغير مى‏شد تسليم مسلمانان كرد ، مرهون عوامل فراوانى از جمله پيشگويى‏هاى قرآن مجيد است . آياتى در قرآن وجود دارد كه وعده مى‏دهد مسلمانان بر تمام اديان پيروز مى‏شوند[xxiii] .عامل ديگر براى موفقيّت در اين فتوحات ، پيشگويى‏هاى شخص
رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بود ، مثلاً در قضيه‏اى كه قبلاً نقل كرديم كه مشركين به حضرت ابو طالب عليه‏السلام مراجعه كردند و گفتند : برو به فرزند برادرت بگو ما چيزهايى به او مى‏دهيم تا از اين كار دست بردارد . حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در پاسخ فرمودند : من يك
پيشنهاد بهتر دارم . به آنها بگو حرف مرا بپذيرند تا مالك عرب و عجم شوند[xxiv] .

سومين عامل موفقيّت در فتوحات پيشگويى‏هايى كاهنان و منجمّان بود. اعتقاد به اين پيشگويى‏ها جزء باور مردم شده بود .

صاحب كتاب الفتوح سخن از نامه‏اى مى‏گويد كه عمر براى معاويه نگاشته بود . در آن نامه آمده است :

« اعلم يا معاوية ! بأنّ اللّه‏ تعالى قد أعزّ الإسلام وأذلّ المشركين وصدق
وعده وأخبر نبيّه بفتح بلاد شام وغيره ، بشّرنا بتمليك خزائنهم وأموالهم
وقد حصل ذلك فعلاً وخاصّة مدينة قيساريّة الشهيرة بحصائنها كما
أخضع لنا الروم وأمّا الآن فيجب أن تتمّ الفتوح في عسقلان وغزّة
وتوابعهما »[xxv] .

بدان اى معاويه ! خداى متعال اسلام را عزيز گردانيد و مشركان را خوار نمود و به وعده خويشتن وفا نمود و امّت پيغمبر خود را خبر
داد از فتح ولايت شام و غير آن و از حاصل گشتن اموال و خزائن آنان
و آن وعده اكنون به وقوع پيوسته است . و بشارت داد به فتح شهر
قيساريّه از ولايات شام كه استحكام حصار آن مشهور است . همچنان
كه روميان در برابر ما سر تسليم فرود آوردند . اكنون لازم است كه
فتوحات را با فتح عسقلان و غزّه و توابع آن دو به پايان برسانى .

عمر در واقع معاويه را از بشارت حضرت رسول  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مطلّع مى‏كند . البتّه ناگفته روشن است كه سرمايه گذارى امثال عمر روى سخن پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به اين جهت بود كه اوّلاً به گفته‏هاى پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اطمينان كامل داشتند و ثانيا با محقّق
كردن پيشگوييهاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم قصد داشتند مردم را به سوى خويش راغب كنند.

در جنگ خندق سنگى پيدا شد كه كسى را يا راى شكستن آن نبود .
حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خود گلنگ را به دست گرفتند و وارد خندق شدند . اوّلين ضربه‏اى كه زدند برقى جهيد ، حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تكبير گفتند . مردم از سبب تكبير سؤال كردند ، حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمود : قصور حيره و مدائن را در تسخير سپاه مسلمين مى‏بينم . با ضربه دوم برقى جهيد ، حضرت صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمفرمودند : روم را در تسخير مسلمين مى‏بينم و برقى كه از ضربه سوم جهيد به معناى تسخير قصرهاى صنعا
و يمن تعبير شد[xxvi] . چنين اخبارى جزء باور قريش شده بود و به عامل مهمّى براى لشكركشى‏ها تبديل شده بود و آنها مى‏دانستند كه يقينا فاتح مى‏شوند .

نكته ديگرى كه جالب توجّه است جاذبه‏اى است كه دين براى قريش ايجاد كرده بود به نحوى كه اميرالمؤمنين  عليه‏السلامفرمودند : قريش اول ايمان نداشتند بعد از فتوحات عدّه‏اى دين را باور كردند . آنها اگر چه با سوءنيّت وارد اين عرصه شدند امّا پس از آنكه به احكام دين ـ هر چند با اكراه ـ عمل كردند ، شيفته آن شدند .

براى بلاد اطراف نيز وضع به همين منوال بود . آوازه و شهرت اسلام و احكام آن به تمام عالم رسيده بود . پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمده سال در مدينه كه گذرگاه كاروان‏هاى تجارى بود حكومت كردند . در اين مدّت تاجران بلاد مختلف از مدينه عبور مى‏كردند و خبر حضور پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمو سلوك ايشان با مردم و نحوه اداره كردن
كشور و حتّى رفتار ايشان با دشمنان را به تمام عالم رسانده بودند . با شنيدن اوصاف پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تصوّرى زيبا از سپاه اسلام در اذهان مردم گوشه و كنار عالم نقش بسته بود كه خود سبب تسهيل كار مى‏شد . اگر وضع اسف بار مردم كشورهاى فتح شده را هم به اين جاذبه دينى اضافه كنيم ، خواهيم ديد كه مسير فتوحات از پيش هموار شده بود . رومى‏ها به نوعى تحت قيد و بندگى حاكمانشان بودند . ايرانى‏ها به نوع ديگرى تحت قيموميّت و بردگى حاكمانشان بودند . اهرام ثلاثه هم حكايتى از بردگى مردم مصر توسّط حاكمانشان است . سنگ‏هاى يك تكه را با آن بزرگى چگونه حمل مى‏كردند ؟ جز زورگويى و ظلم و به كارگيرى بردگان و غلامان بود ؟ اهرام ثلاثه و تخت جمشيد ، اگر چه امروزه از مفاخر
تمدّن‏هاى گذشته به حساب مى‏آيند امّا تصوّر اينكه با نبود ابزار چگونه اين بناها درست شده است چيزى جز ستم بر بردگان و كشته شدن بسيارى از آنان را زير فشار سنگ‏هاى سخت در خاطر تداعى نمى‏كند . اين بردگان بر اساس آنچه كه شنيده بودند منتظر منجى و سپاه ناجى بودند ؛ لذا سربازان اين كشورها نه تنها مقاومت جدّى نداشتند بلكه گاهى درها را باز مى‏كردند . هر چند ما در مقام نقل تاريخ نيستيم بلكه هدفمان تجزيه و تحليل تاريخ است امّا با مراجعه به تاريخ مى‏بينيم كه مسلمان‏ها وقتى وارد ايران شدند در بسيارى از شهرها ، مردم به استقبال سپاه مسلمين مى‏رفتند .

نكته ديگرى كه مى‏توان آن را هم عاملى براى تحريك مسلمين و هم علّت براى مقاومت نكردن مردم كشورهاى فتح شده دانست ، ترغيب و تشويق قرآن كريم براى جهاد في سبيل اللّه‏ و نجات بندگان مستضعف خدا است . آياتى چون :

«وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء
وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا
مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيراً»[xxvii] .

چرا در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكانى كه به دست ستمگران
تضعيف شده‏اند پيكار نمى‏كنيد ؟ همان افراد ستمديده كه مى‏گويند :
پروردگارا ما را از اين شهر كه اهلش ستمگرند بيرون ببر و از طرف
خود ، براى ما سرپرستى قرار ده و از جانب خود يار و ياورى براى ما
تعيين فرما .

اين آيه خطابش به مسلمانان است كه چرا در راه خدا و براى نجات بيچارگان كه در زير دست و پاى ظالمان لگد كوب مى‏شوند جهاد نمى‏كنيد؟ به اين ترغيب ، وعده‏ها و پاداش‏هايى كه براى شهيد ذكر شده است را بيافراييد . مثلاً از حضرت رسول  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم سؤال كردند : چرا شهيد در قبرش مورد سؤال و جواب قرار نمى‏گيرد ؟ ايشان در پاسخ فرمودند : شهيد از اين دنيا كه رفت مستقيم وارد بهشت مى‏شود . اين تعبيرات شوق و اشتياق فراوانى را بين مسلمين ايجاد مى‏كرد . تمام آنچه تاكنون گفتيم فقط يك روى سكّه بود . روى ديگر سكه اين است كه اساسا چرا حاكمان به تجهيز سپاه مى‏پرداختند ؟ يكى از علل اساسى فتوحات اين بود كه اصحاب خاصّ رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و افراد آگاه و مؤمن و دين مداران واقعى را از مدينه بيرون كنند . حاكمان چون دليلى براى تبعيد اين دسته از افراد نداشتند بايد با تدبيرى آنها را از مدينه خارج مى‏كردند . در واقع سران حكومت از اين كار خود انتظار دو نتيجه را داشتند ؛ يكى اينكه مدينه و به خصوص اطراف اميرالمؤمنين عليه‏السلام را از كسانى كه حكومت را حقّ حضرت عليه‏السلام مى‏دانستند خلوت كنند و ديگر اينكه بقيّه مردم را به نوعى سرگرم سازند . لذا بر آن شدند تا با
طرّاحى نمايش فتوحات اذهان را از وقايع پس از رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم منحرف كنند . نقل‏هاى برخى از تاريخ نگاران مثل يعقوبى بر اين ادّعاها مهر صحّت مى‏زند . يعقوبى مى‏نويسد : ابوبكر وقتى تصميم به جنگ با روم گرفت ، فرماندهى لشكر را به خالد بن سعيد اموى سپرد[xxviii] ؛ زيرا او جزء شش نفر مهاجرينى بود كه خطر نشستن ابوبكر بر منبر پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمرا به اميرالمؤمنين  عليه‏السلام گوشزد كرده بود . حتّى اولين كسى كه در مسجد زبان به اعتراض گشود همين خالد بن سعيد بود[xxix] .

چرا ابو بكر اين شخص كه خلافتش را قبول نكرده ، به عنوان فرمانده لشكر انتخاب مى‏كند ؟ آيا مى‏خواهد به او باج بدهد تا او را راضى كند ؟ اين يك احتمال است ، و يا مى‏خواهد اين آدم مزاحم را از مدينه خارج كند ؟

يعقوبى در ادامه اين ماجرا از نزاع عمر با ابوبكر پرده بر مى‏دارد . آنگاه كه مى‏نويسيد عمر گفت :

« أتولّى خالدا وقد حبس عنك بيعته »[xxx] .

كسى را امير مى‏كنى كه بيعتش را از تو دريغ كرده است ؟

پس از اين منازعه ابوبكر تسليم شد و يزيد بن ابى سفيان و ابو عبيده جرّاح و عمر بن عاص را فرمانده لشكر كرد[xxxi] .
.

[xix] ـ بحار الانوار ، جلد 3 صفحه 145 ، باب 20 .

[xx] ـ در منابع اهل سنّت از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نقل شده كه فرمودند : «إنّ اللّه‏ عزّوجلّ يؤيّد هذا الدين بالرجل الفاجر» خدا [بسيارى از مواقع] اين دين را به وسيله افراد فاسق و فاجر تأييد [و يارى] كرده . [مسند احمد ، جلد 2 صفحه 309 و صحيح مسلم ، جلد 1 صفحه 74]

[xxi] ـ نهج البلاغه ، خطبه شماره 26 .

[xxii] ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 20 صفحه 299 .

[xxiii] ـ سوره توبه 33 و فتح 28 و صف 9 .

[xxiv] ـ تاريخ طبرى ، جلد 2 صفحه 66 .

[xxv] ـ كتاب الفتوح ، جلد 1 صفحه 262 .

[xxvi] ـ بحار الانوار ، جلد 17 صفحه 170 .

[xxvii] ـ سوره نساء ، آيه 75 .

[xxviii] ـ تاريخ يعقوبى ، جلد 2 صفحه 133 .

[xxix] ـ احتجاج ، جلد 1 صفحه 102 و از منابع اهل سنّت : تاريخ يعقوبى ، جلد 2 صفحه 114 .

[xxx] ـ تاريخ يعقوبى ، جلد 2 صفحه 133 .

[xxxi] ـ همان .

 


جستجو