جنگهاى صدر اسلام را به سه بخش تقسسيم می شود، 1 ـ جنگ با مرتدّين ؛ 2 ـ جنگ با مدّعيان نبوّت ؛ 3 ـ كشورگشايى ، در جلسه گذشته در مورد جنگ با مرتدّين بيان نموديم كه ، به اصرار حاكمان عصر به پيشانى افرادى برچسب ارتداد چسبانده شده بود . قبيله بنى تميم كه سركرده آنها مالك بن نويره بود و بسيارى از قبايل در بحرين و يا در منطقه كِنده و يا گروههاى مختلفى كه ممكن است به تدريج از آنها نام برده شود ، از جمله اين افراد هستند . همچنين ذكر كرديم كه با فحص در تاريخ استفاده مىشود كه هرگز اين جنگها از ناحيه حاكمان انگيزه دينى و ريشه معنوى نداشته و با قصد قربت به خداوند متعال انجام نمىشده است . اينگونه حركتها بهانهاى براى سركوب و يا ساكت كردن مخالفان قدرت حاكم و كسانى كه به هر شكلى با اقتدار حاكم به مقابله برخاسته بودند ، به شمار مىرود . در يك كلام آنان مىخواستند با به راه انداختن اين جنگها تصميمى را كه در سقيفه بنى ساعده گرفته بودند ، به كرسى بنشانند . براى اين مدّعا در جلسه گذشته ادلّهاى نيز ذكر كرديم . از جمله ادلّهاى كه در جلسه گذشت به تفصيل مورد بحث قرار گرفت اين بود كه ، خواصّى از اصحاب حضرت رسول اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم ، شش نفر از مهاجرين و شش نفر از انصار ، از جمله خالد بن سعيد كه از بنى اميه بود با تصميم سقيفه مخالفت كردند و به خدمت اميرالمؤمنين عليهالسلامآمدند . حضرت عليهالسلام به آنها فرمودند : « فانطلقوا بأجمعكم إلى الرجل » .
همگى به سوى اين مرد [ابوبكر] برويد .
آنان براساس راهنمايى اميرالمؤمنين عليهالسلام به مسجد آمدند و تك تك سخن گفتند . آنها در مسجد و در جمع مردم خليفه را مخاطب قرار دادند و اعتراضاتى ابراز كردند . نكته جالب اينكه اوّلين كسى كه برخاست؛ خالد بن سعيد اموى بود كه روايتى از حضرت رسول اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم را يادآورى كرد و خليفه دوم ، عمر بن خطاب كه از اصحاب سقيفه بود به شدّت به خالد اعتراض كرد و خالد در پاسخ او گفت :
« اسكت يا عمر (يابن الخطاب) فإنّك تنطق عن لسان غيرك »[1] .
ساكت باش اى پسر خطاب ! تو از زبان ديگران سخن مىگويى . منظور خالد اين بود كه ، اى عمر تو قدر و قيمت اينگونه سخن گفتن را
ندارى ، ديگران در پس پرده تو را به اين گونه موضعگيرى و سخن گفتن وادار كردهاند .
دليل ديگر ارائه شده ، اين بود كه ابىّ بن كعب ـ كه يكى از معترضين بود ـ در شدّت عصبانيّت تهديد كرد و گفت در جمعه آينده به مسجد مىآيم و پشت پرده وقايع را افشا مىكنم . جالب است كه همه تاريخ نگاران نوشتهاند ، ابىّ ابن كعب در همان هفته درگذشت . راوى مىگويد : براى كارى از خانه بيرون آمدم كوچهها را پر از جمعيّت ديدم . پرسيدم چه خبر است ؟ گفتند :
« مات سيّد المسلمين ابيّ ابن كعب »[2] .
آقاى مسلمانان ابىّ ابن كعب مرده است .
قدرت حاكم ، هر كسى را كه احتمال مىداد دست به افشاگرى بزند و پشت پرده حادثه سقيفه و تصميم رخ داده در سقيفه را افشا كند ، يا ساكت كردند و يا از ميان برداشتند .
دليل سوم ، ماجراى عقبه بود كه عدّهاى تصميم به ترور حضرت رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم گرفتند[3] . اين هم شاهد و دليل قوى و نيرومند ديگرى است بر اين كه ماجرا قبلاً طرّاحى شده بود . در طول عمر رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم طرّاحان نگران بودند و تصميم گرفتند به هر شكل و صورت حضرت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را از ميان بردارند .
ايمان به طمع حكومت ؛
همان گونه كه در جلسات گذشته بيان نموديم ، عدّهاى از تيزهوشان عرب مىدانستند ، آيندهاى جزيرة العرب به دست اسلام و مسلمانان خواهد افتاد . اوائل بعثت ، حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم به سراغ قبايل و طوايف مىرفتند و آنها را به ايمان دعوت مىكردند . يكى از اين قبايل و طوايف ، طائفه بنى عامر بن صعصعه بود[4] كه رئيس آن قبيله را به اسلام دعوت كردند . رئيس آنها چون هوش و ذكاوت حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم را مىدانست عرض كرد :
« واللّه لو أنّي أخذت هذا الفتى لأكلت به العرب ؛
به خدا سوگند اگر مىتوانستم اين جوان قريشى را مىتوانستم همراه خود كنم [به وسيله قدرت بيان و نفوذ معنوى او] همه عرب را مىخوردم و مسخّر[5] خود مىكردم .
اين سخن يك رئيس قبيله تيز هوش است . وى سپس سراغ پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم آمد و عرض كرد :
أرأيت إن نحن بايعناك على أمرك ثمّ أظهرك اللّه على من خالفك أيكون لنا الأمر من بعدك ؟ فقال صلىاللهعليهوآلهوسلم : الأمر إلى اللّه يضعه حيث يشاء . قال : أفنهدف نحورنا للعرب دونك فإذا أظهرك كان الأمر لغيرنا ؟
اگر ما به تو دست بيعت بدهيم و همراه تو شويم و خدا هم تو را بر دشمنانت پيروز كند ، آيا بعد از خودت حكومت و رياست را به ما
واگذار مىكنى ؟ حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : اين امر ، امر خدايى است (دست من نيست كه به تو واگذار كنم و با تو پيمان ببندم) خداوند هر كجا بخواهد آن را قرار مىدهد . رئيس قبيله عرض كرد : آيا ما گردنهايمان را هدف شمشير عرب و مخالفان شما قرار دهيم و وقتى پيروز شدى حكومت بعد از شما براى غير ما باشد ؟
لا حاجة لنا بأمرك فأبى عليه »[6] .
ما نيازى به كار تو نداريم و از تن دادن به خواسته پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم خوددارى كرد .
شرايط آن زمان بسيار روشن بود . وقتى قبيله بنى عامر چنين پيش بينى مىكند ، قطعا قريش و قبايل ديگر هم به چنين نتيجهاى رسيده بودند . در يك كلام از همان روزهاى اول ، آينده درخشان و موفقيتآميز اين پيامبر جديد صلىاللهعليهوآلهوسلم براى قبايل عرب روشن بود .
پيشگويى كاهنان ، منجّمان و پيامبران سابق عليهمالسلام ؛
اعراب در آن زمان به اقوال كاهنان و منجّمان فوق العاده اعتماد مىكردند . اقوال و پيش گويىهاى منجّمان و كاهنان خبر از اين مىداد كه در آينده نزديكى يك نفر از قبيله قريش همه عرب را مسخّر خواهد كرد . به عنوان نمونه اهل سنّت نقل مىكنند كه حضرت خديجه عليهاالسلام به نزد ورقه بن نوفل كه به كتب آسمانى و بعضى از علوم آشنايى داشت رفت تا به رسالت و نبوّت رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم مطمئن شود[7] .
نكته مهم ديگر آن كه در كتب تحريف نشده تورات و انجيل مژده آمدن رسول خاتم صلىاللهعليهوآلهوسلم داده شده بود و به همين دليل تمام يهوديان و مسيحيان مترصّد[8] آمدن يك پيامبر بودند و بسيارى از آنها با آدرس هايى كه داشتند ازشامات به مكه و مدينه مهاجرت كردند . برخى از طوايف يهود چون بنى قريظه ، خيبر و بنى قينقاع و … در اطراف مدينه ساكن شدند و مىخواستند كه زودتر از ديگران به حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم ايمان بياورند علاوه بر همه موارد فوق ، طرز رفتار و گفتار رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم و استحكام ايشان بر حقّانيّتشان گواهى مىداد .
طبرى نكتهاى را نقل مىكند كه عدّهاى از قريش چون ابوجهل بن هشام و عاص بن وائل و اسود بن مطلب ، جلسهاى تشكيل دادند و گفتند : با اين مدّعى رسالت ـ فرزند عبداللّه ـ چه كنيم ؟ در آخر تصميم گرفتند شخصى را نزد حضرت ابوطالب عليهالسلام بفرستند تا ايشان مسأله را حل كند و گفتند ما به همين مقدار كه از خدايان ما بدگويى نكند راضى هستيم[9] حضرت ابوطالب عليهالسلام نزد حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم آمد و پيام قريش را بازگو كرد . حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم در پاسخ فرمودند :
« أي عمّ أولا أدعوهم إلى ما هو خير لهم منها ؟ قال أبو طالب إلى ما تدعوهم ؟ قال صلىاللهعليهوآلهوسلم أدعوهم إلى أن يتكلّموا بكلمةٍ تدين لهم بها العرب ويملكون بها العجم »[10] . عمو جان ! آيا من آنها را به چيزى كه براى آنها از هر كارى بهتر است ، دعوت نكنم ؟ ابوطالب عليهالسلام ، گفت : به چه چيزى آنها را دعوت مىكنى ؟ رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : به آنها بگو من شما را به مطلبى دعوت مىكنم كه اگر بپذيريد هم مالك عرب مىشويد و هم مالك عجم (يعنى اقتدار جهانى پيدا مىكنيد) .
از اين مطلب معلوم مىشود كه براى قريش پيروزى و موفّقيت اين شخص مسلّم گرديده بود امّا كينه و رياستطلبى آنها و خوف از بر هم ريختن وضع موجودشان مانع ايمان آنها مىشد . آنان به همين دليل به رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ايمان نياوردند .
طرح قريش براى ترور رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ؛
وقتى كه قريش نتوانستند با حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم به تفاهم برسند تصميم به يك اقدام جدّى گرفتند . قرار آنان اين شد كه از قريش افرادى را مأموريت بدهند كه به حسب ظاهر اظهار اسلام كنند . (اين يك ادّعا است كه در جلسات آتى به اثبات آن خواهيم پرداخت) مقرّر شد كه آن افراد اظهار اسلام كنند و قريش به كار خود كه تخريب و تهديد و حتّى نقشه قتل هم بود بپردازد . به عنوان مثال قضيّه ليلة المبيت كه از هر طايفه قريش يك نفر انتخاب شد تا شبانه به منزل پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم حمله كنند و ايشان صلىاللهعليهوآلهوسلم را به قتل برسانند ولى خداوند به حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم خبر داد
و دستور مهاجرت به مدينه داده شد[11] . قرار آنان اين گونه بود كه در صورت عدم موفقيّت قريش در اجراى اين توطئهها افراد به ظاهر مسلمان و نفوذى از طرف قريش در گروه مسلمانان باشند تا قدرت از ميان قريش بيرون نرود و اقتدار براى قريش و سادات عرب باقى بماند . اين اتّفاق افتاد و بر اين ادّعا ما چند دليل داريم .
اولاً ، رفتارشناسى عدّهاى از اصحاب و بررسى چگونگى عملكرد آنها از همان آغاز . رفتار و موضعگيرىها و برخورد آنها با حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم چگونه بود ؟ در طول دوران حيات حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم در مكّه و به خصوص در مدينه چگونه با حضرت برخورد مىكردند ؟
ثانيا آيات وحى از همان سالهاى اوّليه بعثت به وجود چنين افرادى در ميان مسلمانان اشاره مىكند . (در ادامه سخن اين آيات را بيان مىكنيم همانگونه كه در جلسات پيشين به تفصيل روشن گرديد)[12] .
بيماردلان در آيينه قرآن مجيد ؛
در آيات مكّى سخنى از منافق و منافقين نداريم . آياتى كه تعبير به نفاق و منافق و منافقين دارد همه در مدينه نازل شده است ولى يك سلسله آيات داريم كه در مكه نازل شده و در مدينه تعقيب شده است .
آيات مكّى دو قسم افراد را نام مىبرد مسلمان و كافر . فقط در سوره مبارك مدثّر كه از سورههاى مكّى است از گروه جديدى نام برده مىشود به نام « بيماردلان » و به تعبير قرآن مجيد :«الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ»[13] . در اكثر آيات مدنى هر كجا سخن از منافقين آمده ، «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» هم به آن عطف شده است .
خداوند متعال در مورد جنگ بدر مىفرمايد :
«إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ غَرَّ هَؤُلاء دِينُهُمْ»[14] .
و هنگامى را كه منافقان و آنها كه در دلهايشان بيمارى است مىگفتند :
اين گروه (مسلمانان) را دينشان مغرور ساخته .
همچنين خداوند متعال در مورد جنگ خندق مىفرمايد :
«هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً * وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ
وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً»[15] .
آنجا بود كه مؤمنان آزمايش شدند و تكان سختى خوردند * و زمانى
را كه منافقان و بيماردلان مىگفتند : خدا و پيامبرش جز و عدههاى
دروغين به ما ندادهاند .
ماجراى جنگ خندق (احزاب) ماجراى عجيبى بود . مسلمانان در شهر خود بودند ، قريش و تمام گروههاى مخالف چون مشركان و يهوديان اطراف مدينه با هم متحّد شدند . منافقين و بيماردلان كه در بين مسلمانان بودند شروع كردند به آزار دادن مسلمانان و مىگفتند پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم كه گفته بود ما پيروز مىشويم ، چه شده او ما را فريب داده است ؟
همچنين در سوره احزاب خداوند سبحان مىفرمايد :
«يَا نِسَاء النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ
فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاً مَّعْرُوفاً»[16] .
اى همسران پيامبر ! شما همچون يكى از زنان معمولى نيستيد ، اگر تقوا پيشه كنيد ، پس به گونهاى هوسانگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند و سخن شايسته بگوييد .
در اين آيه ، مخاطب زنان پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم هستند كه در سخن نرم گفتار نباشند تا افراد بيماردل در آنها طمع نمايند . معمولاً مفسّرين و فقها از اين آيه استفاده حرمت سخن گفتن با ناز و كرشمه و غمزه با نامحرم را كردهاند . تفسيرى كه ارائه خواهيم كرد را هيچ مفسّرى بيان نكرده است . آن تفسير اين است كه افرادى كه به عنوان طمع ورز در اين آيه ذكر شدهاند ، محارم اين خانمها ، پدران آنان
بودهاند . پدر نسبت به فرزند هيچ طمع شهوانى نمىتواند داشته باشد . اينجا داستان بالاتر و فراتر از اينهاست ، به قرينه «وَقُلْنَ قَوْلاً مَّعْرُوفاً» استفاده مىشود كه مخاطب آيه ، همسران رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم مىباشند . خداوند سبحان به آنان مىفرمايد شما در داخل خانه از اسرار رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم با خبر مىشويد مبادا طورى صحبت كنيد كه بيماردلان اسرار را از شما متوجّه شوند . اين كارى بوده كه اينها انجام مىدادند و تنها اين بيماردلان بودهاند كه به خانه رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم راه داشتهاند .
خداوند متعال در آيهاى ديگر در مورد بيماردلان مىفرمايد :
«وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا لَوْلاَ نُزِّلَتْ سُورَةٌ فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ مُّحْكَمَةٌ وَذُكِرَ
فِيهَا الْقِتَالُ رَأَيْتَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ
مِنَ الْمَوْتِ فَأَوْلَى لَهُمْ»[17] .
كسانى كه ايمان آوردهاند مىگويند : چرا سورهاى نازل نمىشود كه در
آن فرمان جهاد باشد ؟ امّا هنگامى كه سوره واضح و روشنى نازل مىگردد كه در آن سخنى از جهاد است ، منافقان و بيماردلان را
مىبينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته به تو نگاه
مىكنند ، پس مرگ و نابودى براى آنها سزاوارتر است .
و در همين سوره آمده است ،
«أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَن لَّن يُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ»[18] .
آيا كسانى كه در دلهايشان بيمارى است گمان كردند ، خدا كينه
هايشان را آشكار نمىكند ؟
و در آيه ديگر آمده است :
«وَلَوْ نَشَاء لَأَرَيْنَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسِيمَاهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَاللَّهُ
يَعْلَمُ أَعْمَالَكُمْ»[19] .
و اگر ما بخواهيم آنها را به تو نشان مىدهيم تا آنان را با قيافه هايشان
بشناسى و خداوند اعمال شما را مىداند .
اين آيات بيماردلان را از منافقين ممتاز مىكند و در ابتدا با تخصيص به ذكر فقط نام آنها را مىبرد و سخن از منافقين نيست . سپس ويژگى هايى از آنها را ذكر مىكند كه مختصّ به آنهاست و منافقين اين ويژگىها را ندارند . در سوره محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم خداوند متعال مىفرمايد:
«فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِن تَوَلَّيْتُمْ أَن تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ»[20] .
اگر از اين دستورها روى گردان شويد جز اين انتظار مىرود كه در
زمين فساد و قطع پيوند خويشاوندى كنيد ؟
و در سوره بقره مىفرمايد :
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيِهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الفَسَادَ»[21] .
و از مردم ، كسانى هستند كه گفتار آنان ، در زندگى دنيا مايه اعجاب تو
مىشود (و در ظاهر اظهار محبّت شديد مىكنند) و خدا را به آن چه در
دل دارند گواه مىگيرند ، اين در حالى است كه آنان ، سرسختترين
دشمنانند . * هنگامى كه روى بر مىگردانند در راه فساد در زمين ،
كوشش مىكنند و زراعتها و چهارپايان را نابود مىسازند . با اينكه
مىدانند خدا فساد را دوست نمىدارد .
و در سوره توبه مىفرمايد :
«وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُواْ وَهُمْ
كَافِرُونَ»[22] .
و امّا آنها كه در دلهايشان بيمارى است پليدى بر پليدشان افزوده و از
دنيا رفتند در حالى كه كافر بود .
و در سوره احزاب مىفرمايد :
«لَئِن لَّمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ
لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لاَ يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلاَّ قَلِيلاً»[23] .
اگر منافقان و بيماردلان و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بى اساسى در
مدينه پخش مىكنند دست از كار خود بر ندارند ، تو را بر ضد آنان
مىشورانيم ، سپس جز مدّت كوتاهى نمىتوانند در كنار تو در اين
شهر بمانند .
در سوره مائده مىفرمايد :
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ
وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ * فَتَرَى الَّذِينَ
فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَيُصْبِحُواْ عَلَى مَا أَسَرُّواْ فِي أَنْفُسِهِمْ
نَادِمِينَ»[24] .
اى كسانى كه ايمان آوردهايد ! يهود و نصارى را ولى و دوست خود
انتخاب نكنيد ، آنها اولياى يكديگرند و كسانى كه از شما با آنان
دوستى كنند از آنها هستند و خداوند جمعيّت ستمكاران را هدايت
نمىكند * كسانى كه در دلهايشان بيمارى است مىبينى كه در دوستى
با آنان بر يكديگر پيشى مىگيرند و مىگويند : مىترسيم حادثهاى
براى ما اتّفاق بيفتد . شايد خداوند پيروزى يا حادثه ديگرى از سوى
خود به نفع مسلمانان پيش بياورد و اين دسته از آن چه در دل پنهان
داشتند ، پشيمان گردند .
پيوند بيماردلان با منافقان و مشركان ؛
از مجموعه اين آيات و قطعات تاريخى استفاده مىشود كه يك ارتباط پنهان و پيوند مخفى ميان بيماردلان با اهل كتاب ، كفّار و مشركين وجود داشته و قصههاى تاريخ هم گواه اين مطلب است .
به عنوان نمونه در جلسه گذشته نقل كرديم كه خالد بن وليد در مسجد شام روى منبر اينگونه قصه جنگ احد را مىگفت ، وقتى كه براى جنگ احد به مدينه آمديم و لشكر مسلمانان از پيرامون پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم پراكنده شدند و فرار كردند ، عمر بن خطاب را ديدم كه كسى همراه او نبود ، من ترسيدم اگر آشنايى بدهم و به او
پناه بدهم ديگران او را بكشند و لذا با چشم به او اشاره كردم كه برو در فلان شعب مخفى شو[25] .
با در نظر گرفتن نقل فوق اين سؤال به وجود مىآيد كه چه ارتباطى و پيوندى ميان عمر و مشركين مىتواند وجود داشته باشد ؟!
همچنين عاص بن سعيد بن اميه مىگويد : در جنگ بدر با عمر روبرو شدم ولى او را نكشتم و عمر هم گفت من عاص را نكشتم[26] . همچنين در جنگ خندق ضرار بن خطاب مىگويد نيزه را به عمر رساندم و او آن را احساس كرد امّا او را نكشتم و به او گفتم :
« هذه نعمة مشهورة فاحفظها يابن الخطاب »[27] .
اى عمر ! مىتوانستم ترا بكشم ولى نكشتم يادت باشد .
سؤال اين است كه چه ارتباطى و پيوندى ميان اين افراد و مشركين و اهل كتاب بود ؟ در تاريخ از اين قضايا زياد است . مثلاً نامه نگاريهايى كه ميان برخى از صحابه و مشركين بوده از باب نمونه حاطب ابن بلتعه براى مشركين مكه نامهاى نوشته بود كه خداوند به پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم خبر داد و ايشان حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام را فرستادند ، اميرالمؤمنين عليهالسلام زنى را در قافله پيدا كردند . حضرت عليهالسلام به آن زن فرمودند نامه را بده ، زن انكار كرد . حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام شمشير كشيدند ، آن زن ترسيد و نامه را از لابه لاى موهايش در آورد . اين نامهاى بود كه حاطب ابن بلتعه براى سركرده و بزرگ مشركين در مكّه نوشته بود[28] .
اگر در جنگ بدر ، احد و خندق سپاهيان مشرك لشكر كشى مىكنند و براى از بين بردن مسلمانان مىآيند وقتى يك نفر مسلمان را به چنگ مىآورند چرا او را نمىكشند ؟ چه پيوند و ارتباطى وجود دارد ؟ و قضاياى ديگرى كه مايه شرمسارى جامعه مسلمين است چرا كسانى را به عنوان خلافت و جانشينى رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم مىپذيرند در حالى كه چنين آياتى وجود دارد ،
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُكَارَى حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ»[29] .
اى كسانى كه ايمان آوردهايد در حال مستى به نماز نزديك نشويد تا
بدانيد چه مىگوييد .
مفسّرين نقل كردهاند وقتى اين آيه نازل شد ، باز هم بعضى به شرابخوارى ادامه مىدادند .
« فشربها من شربها من المسلمين و تركها من تركها حتّى شربها عمر
فأخذ بلحى بعير فشجّ به رأس عبدالرحمن بن عوف ثم قعد ينوح على
قتلى بدر بشعر الأسود بن يعفر » .
يك عدّه باز هم شراب مىخوردند و يك عدّه ترك كردهاند ولى عمر
شراب نوشيد و يك استخوان فك شتر پيدا كرد و به فرق عبدالرحمن
بن عوف كوبيد بعد نشست و شروع كرد به مرثيه سرايى براى كشته
شدههاى جنگ بدر و اشعار اسود بن يعفر را مىخواند .
وكائن بالقليب قليب بدر
من الفتيان والعرب الكرام
أيوعدنى ابن كبشة أن سنحيا
وكيف حياة أصداء وهام
أيعجز أن يردّ الموت عني
وينشرني إذا بليت عظامي
ألا من مبلغ الرحمن عنّي ؟
بأنّي تارك شهر الصيام
فقل اللّه يمنعني شرابي وقل للّه يمنعنى طعامي[30]
به جوانان و بزرگواران عرب كه در چاههاى بدر جسدهايشان
مىباشد بگو . آيا ابن كبشه [رسول اللّه لىاللهعليهوآلهوسلم ]وعده زندگى به ما مىدهد و چگونه جسدهاى بى جان زنده خواهند شد . آيا ناتوان است كه مرگ را از من باز گرداند امّا هنگامى كه پوسيده شوم دوباره مرا زنده مىكند . چه كسى از طرف من به خدا مىگويد كه من روزه نمىگيرم . بگو خدا مانع نوشيدن و خوردن من شود[31] .
در حال مستى انسان اختيار خودش را ندارد و هر چه در درون و باطن دارد بيرون مىريزد و ما في الضمير[32] خود را آشكار مىكند ـ داستان مفصل است حضرت رسول اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم خبر دار شدند و غضبناك شدند بعد آيه نازل شد .
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»[33] .
اى كسانى كه ايمان آوردهايد شراب و قمار و بتها و ازلام (نوعى بخت آزمايى) پليد و از عمل شيطان است از آنها دورى كنيد تا رستگار شويد .
اين آيه نازل و دستور قطعى براى ترك شراب خوارى داده شد . از تمام اين قضايا به اين نتيجه مىرسيم كه اين جنگها از طرف حاكمان براى مبارزه با ارتداد و كسانى كه علم مخالفت با توحيد برداشته بودند نبوده است .
ابن ابى الحديد يك روايتى را در شرح نهج البلاغه در كلمات قصار اميرالمؤمنين عليهالسلام آورده[34] . حضرت در كلمه 414 در پاسخ به سؤال شخصى افشاگرى فرموده است ،
« قال له قائل : يا أميرالمؤمنين ! أرأيت لو كان رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ترك ولدا ذكرا قد بلغ الحلم وآنس منه الرشد كانت العرب تسلّم إليه أمرها ؟ قال : لا بل كانت تقتله إن لم يفعل ما فعلت . إنّ العرب كرهت أمر محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم و حسدته على ما آتاه اللّه من فضله واستطالت أيّامه حتّى قذفت زوجته ونفّرت به ناقته مع عظيم إحسانه إليها وجسيم مننه عندها وأجمعت مذ
كان حيّا على صرف الأمر عن أهل بيته بعد موته ولو لا أنّ قريشا جعلت اسمه ذريعة إلى الريّاسة وسلّما إلى العزّ والإمرة لما عبدت اللّه بعد موته يوما واحدا ولارتدّت في حافرتها عاد قارحها جذعا وبازلها بكرا … »[35] .
شخصى از حضرت سؤال كرد يا اميرالمؤمنين عليهالسلام اگر پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرزند پسرى داشت كه هنگام وفات حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم به حد بلوغ رسيد بود و رشد كافى هم داشت آيا اين عربها امر حكومت را به او
مىدادند ؟ حضرت فرمودند : نه به او نمىدادند بلكه اگر اين كارى را كه من انجام دادم انجام نمىداد او را مىكشتند[36] اين عربها گريزان بودند از اين امر پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و از آن كراهت داشتند و بر ايشان حسادت مىكردند به اين تفضّلى كه خداوند متعال در حقّ ايشان روا داشته بود . عمر حكومت و نبوت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم طولانى شد تا اينكه به همسر حضرت نسبت نارواى فحشا دادند[37] شتر ايشان را پى كردند . چقدر پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم براى اين عربها زحمت كشيد و چقدر منّت بر اين عربها دارد . همين عربها جمع شدند و تصميم گرفتند كه نگذارند امر حكومت و خلافت در خانه ايشان بماند و در زمان حيات حضرت چنين تصميمى گرفتند . اگر قريش اسم پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم را دستاويز رياست نمىكرد[38] و اگر نردبان براى حكومت و رياست آنها نبود ،
اين عربها خدا را يك روز هم عبادت نمىكردند و بعد از رحلت
حضرت صلىاللهعليهوآلهوسلم به همان وضع اوّلشان بر مىگشتند .
[1] ـ احتجاج ، جلد 1 صفحه 102 و تاريخ يعقوبى ، جلد 2 صفحه 114 .
[2] ـ بحار الانوار، جلد28 صفحه117 واز منابع اهل سنّت: مستدرك الحاكم، جلد2 صفحه227.
[3] ـ از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 6 صفحه 391 و المحلّى ، جلد 12 صفحه 136 . (براى آگاهى بيشتر از اين واقعه به جزوه شماره 36 مراجعه بفرماييد)
[4] ـ نزديك مسجد الحرام محلى است سمت غزّه به نام شعب بنى عامر كه مركز آن طائفه بود .
[5] ـ مسخّر : به تصرّف آوردن . فرهنگ معين
[6] ـ بحار الانوار ، جلد 28 صفحه 271 از منابع اهل سنّت : سيره ابن هشام ، جلد 1 صفحه 424 والسيرة الحلبية ، جلد 2 صفحه 2 .
[7] ـ مناقب ، جلد 1 صفحه 72 و از منابع اهل سنّت : دلائل النبوة ، جلد 2 صفحه 135 و تاريخ اسلام ذهبى ، جلد 2 صفحه 128 .
[8] ـ مترصّد : منتظر . فرهنگ معين
[9] ـ خدايان آنها بتها بود از قبيل لات و عُزى و منات و … كه وسيله مفاخره آنها بود و قدرت آنها در سايه همين بتها بود .
[10] ـ تاريخ طبرى ، جلد 2 صفحه 66 .
[11] ـ الغدير ، جلد 2 صفحه 48 و از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 1 صفحه 348 و مجمع الزوائد ، جلد 9 صفحه 119 .
[12] ـ براى اطّلاع بيشتر به جزوه شماره 37 مراجعه كنيد .
[13] ـ سوره مدثّر ، آيه 31 .
[14] ـ سوره مدثّر ، آيه 31 .
[15] ـ سوره احزاب ، آيات 12 و 11 .
[16] ـ سوره احزاب ، آيه 32 .
[17] ـ سوره محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم ، آيه 20 .
[18] ـ سوره محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم ، آيه 29 .
[19] ـ سوره محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم ، آيه 30 .
[20] ـ سوره محمّد صلىاللهعليهوآلهوسلم ، آيه 22 .
[21] ـ سوره بقره ، آيات 205 و 204 .
[22] ـ سوره توبه ، آيه 125 .
[23] ـ سوره احزاب ، آيه 60 .
[24] ـ سوره مائده ، آيه 52 و 51 .
[25] ـ از منابع اهل سنّت : مغازى واقدى ، جلد 1 صفحه 297 .
[26] ـ ارشاد مفيد ، جلد 1 صفحه 75 .
[27] ـ از منابع اهل سنّت : مغازى واقدى ، جلد 1 صفحه 471 .
[28] ـ تاريخ پيامبر اسلام ، جلد 4 صفحه 118 و از منابع اهل سنّت : سيره ابن هشام ، جلد 4 صفحه 4 و صحيح مسلم ، جلد 4 صفحه 1942 .
[29] ـ سوره نساء ، آيه 43 .
[30] ـ تفسير المزيان ، جلد 6 صفحه 123 و از منابع اهل سنّت : المستطرف ، جلد 2 صفحه 260 ،
تاريخ المدينة المنوّرة ، جلد 3 صفحه 863 و حياة عمر بن الخطاب ، صفحه 42 .
[31] ـ در مورد شرابخوارى عمر در منابع معتبر اهل سنّت روايات فراوانى وجود دارد به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مىنماييم . 1 ـ روزى عمر فرد مستى را تازيانه زد ، امّا فرد مست به عمر گفت : از [باقى مانده] شراب تو نوشيدم ، عمر در پاسخ گفت : هر چند كه از آن نوشيده باشى [مستحق حد هستى] . 2 ـ مرد تشنهاى به نزد نگهبان عمر آمد و از او آب درخواست كرد ، امّا وى به او آب نداد ، و خُم [ظرف] عمر را گرفت و از آن نوشيد و مست شد . سپس به نزد عمر رفت و از اين بابت معذرت خواهى كرد و گفت : از ظرف تو نوشيدم ، و عمر گفت : من به دليل مست بودنت تو را مىزنم و او را زد . 3 ـ در راه مكّه دو ظرف كشمش به عمر داده شد ، عمر يكى از آن دو را نوشيد و ديگرى را ننوشيد ، و محتويات ظرف غليظ شد و عمر از ظرف دوم نوشيد و ديد كه آن غليظ شده است و گفت : مقدار غلظت آن را با آب كم كنيد . شرح معانى الآثر ، جلد 4 صفحه 218 ، احمد بن محمّد بن سلامة الأزدى الحنفى ، متوفى 321 ه ق .
[32] ـ ما في الضمير : حال خود را آشكار كردن . فرهنگ معين
[33] ـ سوره مائده ، آيه 90 .
[34] ـ ابن ابى الحديد كلمات قصار حضرت را دو برابر سيد رضى رحمهالله جمع آورى كرده است كه نزديك به هزار كلمه و روايت است .
[35] ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 20 صفحه 298 .
[36] ـ همانگونه كه حضرت زهرا عليهاالسلام را به شهادت رساندند .
[37] ـ به ماريه قبطيّة به قول شيعه و به قول اهل سنّت عايشه ، كسى كه دوستدار رهبر و پيشوايى خود است مگر مىشود او را يا خانواده او را به زشتترين عمل متهم كند . دلائل النبوّة ، جلد 4 صفحه 163
[38] ـ چون خليفه اول خودش را خليفه رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم مىدانست و خليفه دوم ، خليفه خليفه رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم مىدانست امّا چون ديد لقبش طولانى مىشود گفت به من اميرالمؤمنين بگوييد.