جملهٔ (كثير الكلام) خيلى قابل تأمّل است؛ ولى چون بحث طولانى شده، سعى بر اختصار آن خواهيم داشت. به صراحت مىتوان ادّعا كرد كه مقولهٔ زياد حرف زدن؛ و به عبارت سادهتر پرحرفى، از جهات مختلف مورد بررسى و توجّه حضرات معصومينعليهم السلام قرار گرفته است. به عنوان نمونه درروايتى از رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم وارد شده است كه فرموده اند: «ألا اُخبركم بأيسرِ العبادةِ وأهونِها على البدنِ: الصمتُ و حسنُ الخلقِ».(2) (آيا مىخواهيد شما را به سادهترينِ عبادتها آگاه كنم: سكوت وحسن خلق).
حسن خلق با كرامت اخلاقى تفاوت مىكند. حسن خلق همان صباحت، بشاشتِ وجه، تبسّم به لب داشتن، و برخورد ليّن و آرام با ديگراناست كه هزينه و مؤونهاى به همراه ندارد. خنده بر لب داشتن و سكوت درمعاشرتها و ملاقاتها بهترين كارى است كه مىتوان انجام داد و براى هر دودر لسانِ روايات تعبير به عبادت شده است.
شايسته است سعى انسان در معاشرتها و برخوردها اين باشد كه ازاضافهگويى، گزافهگويى و حرفهاى زايد اجتناب كند؛ زيرا نفسِ سكوت،عبادت است. در روايتى از امام صادقعليه السلام وارد شده كه فرموده اند:
«الصمتُ… مفتاحُ كلِّ راحةٍ من الدنيا و الآخرةِ ».(3) (سكوت، كليد هر راحتى در دنيا و آخرت است).
انسان اگر به سكوت و حرف نزدن متّهم شود يك اتّهام محسوب مىشود؛ ولى اگر لب باز كرده و سخن به گزافه بگويد شايد هزاران اتّهام متوجّه او شود. بنابراين اگر با يك عيب بسازد بهتر از اين است كه عيوب عديدهاى رابراى خودش تدارك كند. اين جهت دنيوى قضيّه است و در جهت اخروى آن بنا به مناسبتهايى به تفصيل سخن گفته شده است.
از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرموده اند:
«السكوتُ راحةٌ للعقلِ».(4)
( سكوت، مايه آرامشِ فكر و عقل انسان است).
پس سكوت مىتواند موجب آرامشِ انديشه آدمى باشد؛ زيرا شخصى كه مىخواهد حرفِ حسابى بزند بايد عقلش را به كار گيرد. كار انداختن عقل،زحمت دارد؛ بنابراين سكوت، موجب استراحت عقل نيز هست.اميرالمؤمنينعليه السلام فرمودهاند:
« مَنْ كَثُرَ كلامُهُ كَثُرَ خَطَاؤهُ».(5)
( پرگويى و زياده گويى، باعث كثرت خطا و اشتباه مىشود ) .
بعضى از عبارات فقط در مقام تشويق و ترغيب به فعلى است و اين بهوفور در زبان روايات يافت مىشود؛ مثلا در باب ازدواج اگر عزيزان تأمّل كرده باشند بخش عمدهاى از روايات كه تشويق به اين امر كردهاند به امر ازدواج لون و (رنگ) عبادت مىدهند، و اين براى كسانى است كه براى هر كارى، هزينهاى به حساب خدا مىگذارند. و روشن مىكند كه اگر كسى اهل عبادت است اين امر عبادى است. ولى اساس مطلب چيست؟ مىتوان گفت اساس مطلب ايناست كه عمل مورد تأييد شارع مىباشد و شارع در مقام راهنمايى و هدايتِاخلاقى وظايفى را به عهده دارد، از جمله براى تشويق عباراتى را بيان مىكند؛مثلاً در باب ازدواج مىگويد: ازدواج باعث ازدياد روزى مىشود، و اين براى كسانى است كه به دنبال منافع مالى آن هستند. در مقابل مىگويد ازدواج يك نوع عبادت است، و اين براى كسانى است كه جنبهٔ عبادى آن را مورد توجّه قرار مىدهند.
در باب سكوت هم اين قاعده إعمال شده است؛ مثلاً پرگويى، باعث كثرت خطا و اشتباه مىشود، يا سكوت عبادت است و اينها همه اوّلاً توصيه؛ وثانياً تشويق و ترغيب است كه بنا به توصيهٔ شرع انسان بايد زبان خودش را تحت كنترل و اختيار خود بگيرد و از آثار جبرانناپذير پرگويى خود را حفظ كند.
بعضى از رواياتِ بيان شده ناظر به ريشهٔ زيادهگويى و پرگويى، هستند واين حاكى از كمخردى فرد است؛ زيرا آدمِ عاقل چون بايد اوّل فكر كرده بعد حرف بزند زياد مؤونه مصرف نمىكند، پس مىتوان گفت زياد سخن گفتن ريشه در كمخردى دارد. بعضى از روايات هم كه بيان شد ناظر به عواقب و آثارمخرّب آن است؛ مثلاً زياد حرف زدن موجب خطا و لغزش مىشود. حال به جهاتِ ديگر نيز رسيدگى اجمالى مىكنيم. در روايتى از امام صادقعليه السلام وارد شده است كه فرمودهاند:
«مَن عرَف شيئاً قلَّ كلامُه».(6)
( كسى كه موضوع را شناخت، كلامش در بيان آن كوتاه مىشود) .
اگر انسان به موضوعى احاطه پيدا كند براى بيان آن موضوع دو يا سه عبارت كوتاه به كار مىبرد، به عبارت ديگر موضوع را در دو يا سه عبارت خلاصه و مفيد بيان مىكند؛ اما كسى كه مطلب را نفهميده باشد مجبور است از رى به روم رفته و از كربلا به كنگو برود. شرق و غرب عالم را به هم مىدوزد ودر پايان هم تحصّل ممّا ذكره(7)، هيچ.
بنابراين بايد به اين حديث و احاديث قبلى عمل كنيم و بيشتر از اين در اين باب سخن را طول ندهيم. و خلاصه اينكه اهل دنيا افرادى زياده گو وپرحرف هستند و كسى كه اينگونه باشد كمتر اهل عمل است. اگر واقعاً قصد اين را دارى كه خود را در زمرهٔ اهل دنيا قرار ندهى، بيش از نياز سخن نگو؛ زيرا دوصد گفته چون نيم كردار نيست.
خطاى فراوان در سايهٔ به حركت در آوردن زبان و دهان، آن هم در غيرآن جايى كه بايد، بروز مىكند و به دنبال آن ميزان سرمايهٔ فرد آشكارمىشود. كسى كه داراى سرمايه باشد وقتى درب مغازهاش را باز مىكند به مقدار و كميّت و كيفيّت سرمايهاش پى مىبرند؛ اما كسى كه سرمايه ندارد تا وقتى كه درب مغازهاش را باز نكرده، كسى به عدم سرمايه او آگاه نمىشود؛ولى وقتى باز كرد همه به آن پى مىبرند. بازكردن دهان و به حركت در آوردن زبان نشان از اين سرمايه وجودى است؛ و لذا در روايات و احاديث سفارشات بسيارى در اين امر شده است. حكما و اهل ادب نيز كه داراى ذوقى بودهاند دراين باب سخن به ميان آوردهاند:
چون ندارى مايه، از لافِ سخن خاموش باش
خنده رسوا مىكند پستهٔ بى مغز را
عبارت بعدى حديث، جملهٔ
« قليلُ الخوفِ، كثيرُ الفرحِ عند الطعامِ»
مىباشد. در مناجات الشاكين امام سجادعليه السلام از نفس امّاره و طغيان اين نفسِ حيوانى بر وجود خود شكوه مىكند و در گفتگويش با خدا مىگويد اين نفسمرا به جايى كشانده كه:
«عيناً عن البكاءِ من خوفِك جامدةٌ».(8)
چشمى كهبايد در خوف خدا اشك ريز باشد خشك شده است. در حالى كه اين اشك ريختن از خوف خدا از علايم مؤمنين و شيعيان است. در روايتى از امام صادقعليه السلام كه به تناسبهايى قبلاً نيز به آن اشاره شده است آمده است كه:
« إنَّ قوماً استَقبَلوا علياًعليه السلام فسلَّموا عليه، وقالوا: نحن شيعتُكم يا أميرَالمؤمنين، فقال: مالي لاأرى عليكم سيماءَ الشيعةِ، قالوا: وما سيماءُ الشيعةِ يا أميرَالمؤمنين، فقال: صُفْرُ الوجوهِ مِن السَّهَرِ، عُمْشُ العيونِ مِن البُكاءِ، خُمْصُ البطونِ، ذُبْلُ الشِّفاهِ، حُدْبُ الظُّهورِ مِن القيامِ».(9)
( عدهاى براى ديدار اميرالمؤمنينعليه السلام به خانه آن حضرت رفتند. بعد ازعرض سلام براى معرفى خود گفتند كه ما از شيعيان شما هستيم. حضرت فرمودند: پس چرا من سيماى شيعه را در چهرهٔ شما نمىبينم؟ – سيماىشيعيان بايد گواه اعتقادشان باشد؛ چرا در چهرهٔ شما چنين گواهى بر عقيدهتانديده نمىشود؟ – عرض كردند: مگر سيماى شيعيان چگونه بايد باشد؟حضرت فرمودند: شيعيان ما كسانىاند كه رنگ چهرهٔ آنها از فرط بىخوابى به زردى گراييده است. چشمانشان از فرط گريه و راز و نيازِ شبانه به درگاه خدا،كم نور شده است. شكمهاى آنها از شدّت گرسنگى به پشت چسبيده ولبهايشان از كثرت دعا كردن به پيشگاه الهى خشكيده است. كمرهاى آنها ازعبادت شبانه خميده شده است ) .
البته اين سخنان به اين معنا نيست كه اگر كسى چنين علايمى درچهره و جسمش يافت نشد، به معناى اصطلاحى شيعه نيست. اين سخنان در مقابل مدّعيانى بود كه داعيهٔ پيروى از اميرالمؤمنينعليه السلام را داشتند وحضرت در مقام بيان يك شيعه واقعى بودند.
بنابراين معلوم مىشود كه گريه و بكاء عن الخوف و خوف من اللَّه،مطلوب خداوند تبارك و تعالى است. در اين باب روايات زيادى وارد شده است كه به عنوان نمونه كلامى از امام صادقعليه السلام را بيان مىكنيم، حضرت مىفرمايند:
« كُلُّ عَيْنٍ بَاكِيَةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إلّا ثَلاثَ أَعْيُنٍ عَيْنٌ بَكَتْ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ…».(10)
(همهٔ چشمها در روز قيامت گريان خواهند بود؛ مگر چشمى كه ازخوف خدا گريان بوده باشد).
خداوند در قرآن مىفرمايد: « وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِالْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى».(11)
( و اما كسى كه از مقام پروردگار خويش ترسيد؛ و نفس خود را از عمل هوى و هوس نهى كرد، پس همانا بهشت جايگاه اوست) .
از « خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ » معلوم مىشود كه خود خدا چيز مُوَحِّش و ترسناكى نيست؛ بلكه مقام الهى است كه بايد از آن خائف بود:
« وَيَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَيَخَافُونَعَذَابَهُ» .(12)
خوف از عذاب الهى است نه از ذات الهى. «يَخَافُونَ عَذَابَهُ» در مقام تحذير از معاصى است؛ چون خداوند به حكم اينكه اعدل العادلين است واساس همهٔ اعمال او، در دنيا و آخرت، بر مبناى حكمت است محال است كه در آخرت هم عذابش بدون حكمت بوده باشد؛ و لذا «ذَلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِعِبَادَهُ»(13). تخويف بر معصيت و تحذير از ارتكاب است؛ زيرا قاضى اوست.
اين مطلب در قالب مثال اينگونه بيان مىشود كه اگر كسى امروز درمنصب قضاوت يا دادستانى باشد مجرم از او مىترسد؛ ولى اگر اين شخص ازمقام قضاوت كنار برود مجرم از او نخواهد ترسيد؛ زيرا از منصب او مىترسيد نه از خود او. لذا خوف از خدا، خوف از ذات اقدس ربوبى نيست؛ بلكه از مقامىاست به نام «أَشَدُّ الْمُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِعِ النَّكَالِ وَ النَّقِمَةِ».(14) به هر حال خوف ازمقام الهى است.
در منازل سلوك، خوف در سلسلهٔ ابواب قرار دارد؛ يعنى اگر خواهان ورود در منزل سلوك هستى بايد از باب خوف كه يكى از ورودىهاى اين منزل است گذر كنى. مدخل ورودى معرفت الهى، خوف الهى است و اگر مىخواهى به مقام معرفت برسى بايد خائف باشى « يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ».(15)
در مراتبى كه اين منازل دارد مرتبه اوّل خوف از عقوبت است، و عقوبت هم بى اساس نيست؛ زيرا تا گناهى نباشد عقوبتى نيست. و لذا اين مرتبه مربوط به تمام كسانى است كه خدا را مىشناسند. در روايتى از امام صادقعليه السلام وارد شده است كه فرمودهاند:
« إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إلّا وَ فِي قَلْبِهِ نُورَانِ نُورُ خِيفَةٍ وَ نُورُ رَجَاءٍ».(16)
(از بندگانِ خدا كسى مؤمن نيست مگر اينكه در دل و قلب او دو نورباشد، يكى نور خوف و ترس و ديگرى نور رجا و اميد) .
با نور خوف، از ارتكاب معاصى پروا مىكند؛ و با نور رجاء، به تمامى فرامين اعمّ از واجب و مستحب تن داده و اتيان مىكند. پس آنچه كه او را ازارتكاب معاصى باز مىدارد نور خوف است؛ زيرا خوف، نور است نه جُبن. خوفعلم و معرفت و درك است نه ترس و واهمه و سست عنصرى و ضعف؛ و لذا درروايت وارد شده است:
« أعلمُكم باللَّهِ، أخوَفُكم للَّهِ».(17)
( هر كه بيشتر از خداوند ترس دارد به خداوند معرفت بيشترى دارد) .
در روايتى از امام صادقعليه السلام بيان شده است كه فرمودهاند:
« من كان باللَّهِ أعرفُ، كان مِن اللَّهِ أخوفُ» .(18)
( هركه شناخت بيشترى ازخدا داشته باشد، خوفش ازخدا بيشتراست) .
اميرالمؤمنينعليه السلام فرمودهاند:
« أَكْثَرُ النَّاسِ مَعْرِفَةً، أَخْوَفُهُمْ لِرَبِّهِ » .(19)
( از مردم آنان كه معرفت بيشترى نسبت به خدا دارند، خائفترند) .
بنابراين نمىتوانيم ادّعا كنيم معرفت داريم در حالى كه نمىترسيم.نمىتوانيم بگوييم خائفيم در حالى كه گناه مىكنيم. نمىتوانيم بگوييم خائفيم در حالى كه چشم و گوش و زبان را رها كردهايم. خائف كسى است كه مالك چشم و زبان و گوش و چشم و دل است.
از مرحوم مقدّس اردبيلى قدس سره كه به دو تعبير از او ياد مىشود نقلمىكنند: -وقتى سخن از مقام علمى اوست محقّق اردبيلى گفته مىشود،وقتى سخن از مقام سلوك اوست مقدّس اردبيلى گفته مىشود- از او سؤال شد اگر شما را در يك باغ وسيعى با نامحرمى محبوس كنند چه مىكنيد؟ درهمان حين رنگ از رخسار ايشان پريد و در حال لرزش و رعشه فرمود: خدا به داد احمد برسد.
در اين عصر و زمان درها باز شده و زنان از داخل باغ و خانه كه دستور برحفظ حريم داريم بيرون آمدهاند و به حدّى جسور شدهاند كه در رياستجمهورى هم شركت مىكنند. اين تجرّىهايى كه در جامعه ايجاد مىكنيم مخطور است. به بهانه روشنفكرى، ديانت مردم را در معرض سقوط قرارمىدهيم. اين معتقدات اسلامى كه در جامعه ما حفظ شده، سينه به سينه ازگذشتگان به ما رسيده، و با علم اليقين حاصل شده و اين آراء متجدّد در مورد تعاليم اسلامى، باعث حرمت شكنى مىشود.
چند روز پيش به مناسبتى سخن به ميان آمد كه متأسفانه آقايى گفته،اينكه استحباب از نماز جماعت زنان برداشته شده روايتش ضعيف است، واين در حالى است كه تمام فقهاى ما به آن فتوا دادهاند. آقايان به رسالههاىعمليّه و هم چنين عروهٔ سيّد قدس سره مراجعه كنيد، احدى از فقها بر اين حكم حاشيهاى ندارند. واين بيانگر اجماع علماست كه (مسجدُ المرأةِ بيتُها).(مسجد زن خانه اوست) .
وقتى باب اين مسايل باز و چشمها آلوده شد، دلها چركين شده و ديگرخوف معنايى نخواهد داشت؛ زيرا در دلى كه گناه جا بگيرد ديگر خوف باقى نخواهد ماند. دلى كه با گناه خو بگيرد ديگر خائف نخواهد بود و مثل دل مقدّس اردبيلى قدس سره نخواهد شد.
انسانِ خائف از اينكه در مخيّلهاش فكر گناه رسوخ پيدا كند خائفاست، از فكر و انديشهٔ گناه، دچار خوف و ترس است. ادعيه فراوانى كه ما ازلسان حضرات معصومينعليهم السلام داريم و از جمله دعاى ابو حمزه ثمالى كه امام سجّادعليه السلام، و دعاى كميل كه اميرالمؤمنينعليه السلام تعليم فرمودهاند همه تأكيد برپروا و استغفار از گناه دارند و جنبه تعارف ندارند. انسان موجودى است كه اگرخود را رها كند به سرعت در وادى ضلالت و نابودى سقوط خواهد كرد.
منزل اوّل، خوف از عقوبت است؛ زيرا باب معرفت را باز مىكند. چگونه امكان دارد كسى ادعا كند به خداوند معرفت دارد؛ ولى مرتكب گناه شود. اگرتأمّلى كوتاه شود شايد مطلب بهتر فهميده شود كه چگونه ممكن است من ادّعا كنم خدا را مىشناسم؛ ولى مرتكب غيبت و تهمت و دروغ و هرزگى چشم باشم. گناهان پيش پا افتادهاى كه هر روز به آن مبتلا هستيم، و خيلى هم كه مقدّس باشيم دروغش را به دروغ مصلحتى، غيبتش را به انجام وظيفه و نظربه ناموس مردم را به النظرةُ الاُولى لك تعبير و توجيه مىكنيم.
اگر خوف در دل جا گرفت معرفت مىآورد وگرنه منجرّ به شرك وخدانشناسى مىشود، به همين دليل گناهكار و عاصى معرفت ندارند.
منزل دوّم، خوف از مكر و فريبِ نفس است. سعى كرده خائف باشد و دراين بين خدا را شناخته و گناه هم نمىكند؛ اما اين آدم آرام آرام با وساوس نفسانى به وادى فنا كشيده مىشود. اگر وسوسه نفس نبود، تكرار عبادت ضرورت نداشت؛ اينكه ما موظّفيم روزانه پنج مرتبه در پيشگاه الهى بايستيم براى صيانت از مكر نفس است؛ زيرا اين وساوس نفسانى، در دلِ بزرگتريناولياى الهى هم راه پيدا كرده إلّا من عصمه اللَّه؛(20) و لذا رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلّم فرمودند:
« رَأْسُ الْحِكْمَةِ مَخَافَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».(21)
( اساس حكمت، خوف از خداوند است) .
خوف از خدا، عارفِ حكيم را به مرتبهٔ حكمت مىرساند نه معرفت.يعنى از معرفت هم يك پله بالاتر، و اين در سايهٔ حسابرسىِ نفس حاصل مىشود. امام صادقعليه السلام فرمودهاند:
« إِنَّ مِنَ الْعِبَادَةِ شِدَّةَ الْخَوْفِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ».(22)
مرحوم طبرسىقدس سره در مجمع البيان قصهٔ برصيصاى عابد را آورده كهخيلى خدا را عبادت مىكرده، تا جايى كه در سايهٔ عبادت خيلى كارها هم مىكرد (أوتى به المجانين) (23) بيماران و كوران را شفا مىداد. ولى يك نگاهِ آلوده به دختر بيمارى، دل را آلوده كرد و تسليم شيطان شد. زنا كرد و بعد دختر راكشت. وقتى برادرانِ دختر متوجّه امر شدند به محكمه مراجعه كردند وآخرالامر حكم به اعدام او داده شد. وقتى بالاى چوبه دار بود شيطان آمد وگفت: مىخواهى كمكت كنم. برصيصاى گفت: آرى. شيطان گفت برايم سجده كن. پرسيد چگونه؟ گفت با اشارهٔ چشم. او هم چنين كرد و تباه شد.(24)
عزيزان شما اكثراً در سنين جوانى هستيد، هوشيار باشيد. وقتى شيطان عابدِ عارف در عبادت كه زماناً من الدهر مشغول عبادت بود را فريب مىدهد ما كه سهل هستيم. بنابراين مخصوصاً چشم و زبان و گوش را ازمعاصى باز داريم.
خوف ديگرى هست كه چندان به ما مرتبط نمىباشد ولى بدانيم بد نيست، و آن خوف از عدمِ درك مطلوب است. خدا را شناخته، بر نفس هم صيانت دارد و به سمتى و سويى مىرود؛ ولى مىترسد به آنجا نرسد با اينكه بالاخره « إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ» (25) است. به سمت او مىرود، اويى كه مىشناسد يا نمىشناسد. مىترسد كه نشناسد، قرآن مىگويد:
(( فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ موسَى صَعِقاً )).(26)
«اما هنگامى كه پروردگارش بر كوه جلوه كرد، آن را همسان خاك قرارداد، و موسى مدهوش به زمين افتاد».
موسى هم نتوانست تحمّل كند با اينكه خودش نرفته بود، بلكه به مهمانى دعوت شده بود.
(( وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ )) .(27)
( و ما با موسى سى شب وعده گذاشتيم سپس آن را با ده شب (ديگر) تكميل نموديم)
مهمان خاص هم نمىتواند آن مرتبه را درك كند؛ و لذا اولياى خاصّالهى نيز خائفند. رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم فرمودند:
(أنا أتقيكم و أَشَدُّكُمْ مِنْهُ خَوْفاً) .
( من پرهيزكارترين شمايم و با اين حال از همه شما بيشتر از خداوندخائفم)
اين خوف از عقوبت نيست خوف از مكر نفس نيست اين قسم سوم خوف است كه ( ما للترابِ و ربَّ الأربابِ» به او نمىتوانيم برسيم با اينكه مىخواهيم به ( اليه راجعون) دسترسى پيدا كنيم. اين مقام مقامى است كه دربيان آن، زبان به لكنت مىافتد.
1) بحار الانوار، جلد 74، صفحهٔ 23، حديث 6.
2) محجة البيضاء، جلد 5، صفحهٔ 194.
3) بحار الانوار، جلد 68، صفحهٔ 284، حديث 38.
4) بحار الانوار، جلد 68، صفحهٔ 276، حديث 6.
5) نهج البلاغه، صفحهٔ 218، حكمت 349.
6) تحف العقول، صفحهٔ 359، بحار الانوار، جلد 75، صفحهٔ 241.
7) نتيجه آنچه گفته.
8) بحار الانوار، جلد 91، صفحهٔ 143، حديث 21.
9) ارشاد القلوب، صفحهٔ 108.
10) وسايل الشيعه، جلد 7، صفحهٔ 75، حديث 8770.
11) سورهٔ نازعات، آيات 40 و 41.
12) سورهٔ اسراء، آيه 57.
13) سورهٔ زمر. آيه 16.
14) بحار الانوار، جلد 94، صفحهٔ 336.
15) سورهٔ نحل، آيه 50.
16) كافى، جلد 2، صفحهٔ 71، حديث 13، مستدرك الوسايل، جلد 11، صفحهٔ 224، حديث 12807.
17) بحار الانوار، جلد 67، صفحهٔ 344.
18) بحار الانوار، جلد 67، صفحهٔ 393، حديث 64.
19) مستدرك الوسايل، جلد 11، صفحهٔ 236، حديث 12846.
20) مگر كسى كه خداوند محفوظش بدارد.
21) وسايل الشيعة، جلد 15، صفحهٔ 221، حديث 20327.
22) كافى، جلد 2، ص 69، حديث 7.
23) ديوانگان را براى شفا نزد او مىآوردند.
24) تفسير مجمع البيان، جلد 6، صفحهٔ 36 ، بحار الانوار، جلد 14، صفحهٔ 486.
25) سورهٔ بقره، آيه 156.
26) سورهٔ اعراف، آيه 143.
27) سورهٔ اعراف، آيه 142.