منع تدوين سنّت توسط خلفاءآغازانحراف در شريعت

سؤال اساسى اين است كه چگونه مى‏توان به عدالت تمامى صحابه معتقد بود . در حالى كه آنان با جلوگيرى از كتابت ، تدوين و نقل احاديث موجب گرديدند ميراث گرانبهاى رسول اللّه‏   ، احكام ، اخلاق و معارف اسلامى در تاريخ ناپديد شود . اين دورى از معارف حقيقى ، از اساسى‏ترين علل انحرافات در جامعه اسلامى بعد از رسول اللّه‏  مى‏باشد

خلفاء و پيروان آنان توجيهاتى را براى اين عمل ذكر مى‏كنند . اين توجيهات به طور خلاصه عبارتند از :1 ـ خليفه اول احاديثى كه خود جمع كرده بود را سوزاند و از نقل و تدوين روايات جلوگيرى كرد ، او احتمال نقل حديث از افراد ضعيف و غير عادل را علّت اين منع بيان نمود[1] .

2 ـ بهانه عمر براى اين منع خلط و اشتباه قرآن با احاديث و اهتمام بيشتر مسلمانان به روايت و فراموش شدن قرآن ، بود[2] .

3 ـ ابن حجر و ابن قتيبه از بزرگان اهل سنّت ، براى توجيه عمل نادرست خلفا اين گونه استدلال كرده‏اند كه در صدر اسلام ، مسلمانان قادر به نوشتن نبودند . در حالى كه نقل درست احاديث ، مستلزم كتابت آنها است . بنابر اين خلفاء نقل و تدوين احاديث را منع كردند[3] .

4 ـ برخى ديگر از علما اهل سنّت معتقداند نوشتن و تدوين احاديث در آن دوره موجب ضعف و ناتوانى قوه حافظه مى‏گرديد . اين ضعف موجب مى‏شد حفظ قرآن كريم با مشكل مواجه شود[4] .

5 ـ برخى ديگر بر اين باورند كه چون همه مسلمانان توان درك صحيح احاديث را ندارند ، خلفاء از نقل و تدوين احاديث جلوگيرى كردند[5] .

6 ـ مستشرقين نيز مى‏گويند ، عمر ، اعتقادى به پيشرفت علمى و فرهنگى مسلمانان نداشت . از سوى ديگر سرگرم شدن مسلمانان به نقل و نشر احاديث را مانع آشنايى آنان با فنون و رموز جنگى مى‏دانست . عمر تمايل داشت مسلمانان شجاع و جنگجو باشند تا بتوانند ، كشور گشايى و حكمرانى كنند[6] .

اين نظر مستشرقين ، براى مسلمانان باعث تأسّف و شرم مى‏باشد . چرا كه آنان اسلام و مسلمانان را به گونه‏اى مى‏شناسند و معرّفى مى‏كنند ، كه با ذات و گوهر ديانت و شريعت در تضاد است . عملكرد عمر و پيروان وى ، باعث شد مستشرقين اسلام را دين شمشير و جنگ بدانند .

امّا علما شيعه در اين خصوص معتقداند كه خلفاء ، بنى اميّه و بنى عباس ، نشر فضايل اهل بيت عليهم‏السلام را براى ثبات و تداوم كيان حكومت خود مخاطره‏آميز مى‏دانستند . لذا از نقل و تدوين روايات جلوگيرى كردند تا نشر و گسترش فضايل اهل بيت عليهم‏السلام محدود شده ، عموم مردم از آن آگاه نگردند . همان گونه كه در جلسه گذشته بيان نموديم ، نظر علماى شيعه ، نظرى صحيح و كامل نمى‏باشد . چرا كه سردمداران منع نقل احاديث ، يعنى ابو بكر و عمر ، روايات فراوانى در فضايل اهل بيت عليهم‏السلام به خصوص فضايل اميرالمؤمنين  عليه‏السلام نقل كرده‏اند . يكى از علماى اهل سنّت در كتاب خود اين احاديث را در فصل مستقلى گردآورى نموده است[7] .

همچنين بيان شد كه عمر با روش و منش خاص خود ، هيچ ترس ووحشتى از كسى نداشت . او يگانه يادگار رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله‏ وسلم را مورد تهاجم قرار داد . او خانه اهل بيت پيامبر عليهم‏السلام را به آتش كشيد و درب خانه را به سينه حضرت زهرا عليهاالسلام كوبيد[8] . بنابر اين ، نمى‏توان پذيرفت كه منع از نقل روايات ، سرپوشى است براى منع و نشر فضائل اهل بيت عليهم‏السلام .

دو گروه عمده ميان صحابه ؛

براى بيان علّت اصلى و عمده منع از نشر و تدوين روايات ، تأمّل در تاريخ صدر اسلام بسيار راه گشا است . چرا كه از زمان ظهور اسلام ، دو طايفه و به عبارت ديگر دو مكتب عمده كه در مقابل يكديگر بودند ، شكل گرفت . مكتب نخست عموما متدّين ، مطيع و منقاد فرامين وحى و دستورات رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بودند . اين افراد كمترين شك و شائبه‏اى ، نسبت به پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نداشتند . اينان با همه وجود از دستورات وحى و احكامى كه رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله‏وسلم تشريع مى‏نمودند ، اطاعت مى‏كردند . آنان هميشه آيه ذيل را در برابر ديدگان خويش داشتند .

«وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُالْعِقَابِ»[9] . آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد ، و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد ، كه خداوند كيفرش شديد است .

امّا در مكتب دوم ، افرادى بودند كه قرآن كريم ، وحى و رسول اللّه‏   را باور نداشتند . به هر بهانه‏اى در برابر رسول اللّه‏   و تشريعات ايشان ، قد علم مى‏كردند و نداى مخالفت سر مى‏دادند . سرپيچى و عصيان از دستورات وحى
و پيامبر   از نشانه‏هاى بارز آنان به شمار مى‏آيد . در تاريخ عملكرد زشت آنان ثبت و ضبط شده است . به عنوان نمونه ، در صلح حديبيّه شورش كردند و بر خلاف دستور رسول اللّه‏   نمی خواستند ، سرهاى خود را بتراشند[10] . در جنگ بدر نيز بر خلاف فرمان رسول اللّه‏ می خواستند اُسرا را به قتل برسانند[11].

عملكرد صحابه براى استحكام قدرت ؛

پس از رحلت پيامبر   سردمداران مكتب دوم به قدرت رسيدند . آنان براى مشروعيّت بخشيدن به قدرت و استحكام پايه‏هاى حكومت ، همانند تمام حاكمان گذشته ، حال و آينده ، نياز داشتند كه در سه محور سياسى ، اقتصادى و فرهنگى با اقتدار و مسلّط باشند . از نظر بُعد سياسى ، مى‏بايست داراى قدرت نظامى باشند ، تا اقتدار و حاكميّت خود را تثبيت كنند . از نظر اقتصادى نيز ، بايد منابع مالى به طور انحصارى در دست حاكميّت باشد تا به اين وسيله قدرت ديگرى ظهور نكند . از نظر علمى و فرهنگى نيز بايد طرّاح و نظريه پرداز حكومت از ميان اين گروه باشد . ويژگى سوم در حكومتهايى كه خصلت ايدئولوژيك دارد و يا بر پايه دين استوار مى‏باشد ، بسيار حائز اهميّت است . به طور مثال در كشورهاى كمونيستى ، رهبر حزب ، نظريه پردازِ مكتب مى‏باشد . هدايت جامعه و شريانهاى كليدى در اختيار اوست و نظر نهايى در موارد اساسى توسّط او ارائه مى‏گردد .

در صدر اسلام و در دوران حيات با بركت رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله‏وسلم اين جامعيّت و به عبارت ديگر پايه‏هاى سه گانه حكومت ـ سياسى ، اقتصادى و فرهنگى ـ از آن رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بود . پس از رحلت رسول اللّه‏   كسانى كه به ناحق در جايگاه ايشان   تكيه زدند و عنوان خليفه رسول اللّه‏   را از آن خود كردند ، مى‏بايست در آن سه بُعد ، سياسى ، اقتصادى و فرهنگى ، قدرت و اقتدار رسول اللّه‏  را نيز دار باشند ، و شكل و صورت ظاهرى حكومت را حفظ كنند . به همين دليل به شدّت در تلاش بودند كه پايه‏هاى حكومت خود را استوار سازند . آنان براى بهره مندى از تمام امتيازات و ويژگيهايى رسول اللّه‏   تلاش فراوانى كردند .

فقر فرهنگى خلفاء و عدم فهم قرآن كريم ؛

قرآن كريم ، به عنوان معجزه رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و كتاب مورد اعتماد مسلمانان از لحاظ فرهنگى بسيار حائز اهميّت است . خلفاء رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم براى تحكيم و تقويت بُعد فرهنگى و علمى خود ، نياز داشتند كه از كتاب آسمانى نهايت استفاده را بنمايند . در اين رابطه نيز آنان بسيار پر مدّعا و گزافه‏گو بودند .
زيرا هنگامى كه رسول اللّه‏   در بستر بيمارى ، فرمودند :« إتوني بدواة وصحيفة أكتب لكم كتابا لا تضلّوا بعدي »[12] . جوهر و كاغذى برايم بياوريد ، مى‏خواهم براى شما مطلبى بنويسم كه پس از من گمراه نگرديد .

در پاسخ رسول اللّه‏  صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله‏ وسلم عرض كردند . « حسبنا كتاب اللّه‏ »[13] . كتاب خداوند ما را بس است .

امّا فقر و ناتوانى آنان در استفاده و بهره مندى از قرآن كريم چون آفتاب در ميان ظهر ، آشكار است[14] . در اين زمينه به روايتى از كتب اهل سنّت اشاره مى‏كنيم ، تا روشن شود ، فهم عمر از كتاب خداوند به چه ميزان مى‏باشد و او با چه جرأتى مى‏گويد : كتاب خداوند ما را بس است !

« أتى برجل من المهاجرين الأولين وقد كان شرب فأمر به أن يجلد ؛ مردى از نخستين مهاجرين به مدينه ، كه شراب نوشيده بود ، را نزدعمر آوردند . عمر دستور داد كه او را تازيانه بزنند .

فقال : لم تجلدني بيني وبينك كتاب اللّه‏ عزّوجلّ ؛ آن مرد گفت : چرا مى‏خواهى مرا تازيانه بزنى در حاليكه بين ما كتاب خداوند متعال داورى مى‏كند .

فقال عمر : في أي كتاب اللّه‏ تجد إنّي لا أجلدك ؟ ؛ عمر گفت : در كدام يك از كتابهاى خداوند آمده است كه تو را تازيانه نزنم ؟فقال : إنّ اللّه‏ تعالى يقول في كتابه : «لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْالصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيمَا طَعِمُواْ إِذَا مَا اتَّقَواْ وَّآمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّآمَنُواْ ثُمَّ اتَّقَواْ وَّأَحْسَنُواْ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»[15] ؛

مرد گفت : خداوند متعال در قرآن مى‏فرمايد : بر كسانى كه ايمان آورده‏ اند و اعمال صالح انجام داده‏اند ، گناهى در آن چه خورده‏اند
نيست ؛ اگر تقوا پيشه كنند ، و ايمان بياورند و اعمال صالح انجام دهند ، سپس تقوا پيشه كنند و ايمان آورند ؛ سپس تقوا پيشه كنند ونيكى نمايند و خداوند نيكوكاران را دوست مى‏دارد .

شهدت مع رسول اللّه‏   بدرا و الحديبيّة والخندق والمشاهد ؛ من با رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در جنگ بدر ، حديبيّه ، خندق و ديگر موارد حضور داشتم .
فقال عمر : إلاّ تردّون عليه ما يقول ؟ عمر گفت : آيا كسى نيست كه پاسخ استدلال اين مرد را بدهد ؟

فقال ابن عباس : إنّ هذه الآيات انزلت عذرا للماضين وحجّة على الباقين ،لأنّ اللّه‏ عزّوجلّ يقول : «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»[16] ؛

ابن عباس در پاسخ گفت[17] : اين آيات براى گذشتگان و قبل از نزول حكم تحريم شراب نازل شده است ، به همين دليل بخششى است
براى گذشتگان و حجّتى براى آيندگان زيرا خداوند متعال مى‏فرمايد :اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد ! شراب و قمار و بتها و از لام [نوعى بخت آزمايى] پليد و از عمل شيطان است از آنها دورى كنيد تارستگار شويد .

فانّ اللّه‏ عزّوجلّ قد نهى أن يشرب الخمر . فقال عمر : صدقت . فماذا ترون ؟ ابن عباس اضافه كرد ، خداوند نوشيدن شراب را نهى كرده است ، عمر گفت : راست مى‏گويى ، حال چه كنيم ؟

فقال علي [ عليه‏السلام] : نرى إنّه إذا شرب سكر و إذا سكر هذى وإذا هذى افترى وعلى المفترى ثمانون جلدة »[18] . اميرالمؤمنين  عليه‏ السلام فرمودند : اگر شراب بنوشد ، مست مى‏شود و اگر مست شود ، هذيان مى‏گويد ، و اگر هذيان گويد افترا مى‏بندد و به مفترى بايد هشتاد تازيانه زد .  ذهبى در كتاب خود ، روايت فوق را از لحاظ سند ، صحيح و بدون اشكال دانسته است[19] .

عمر خود را خليفه رسول اللّه‏  صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله ‏وسلم مى‏داند و نيازى به وصيّت پيامبر  ندارد و مدّعى است كه كتاب خداوند او را بس است ! امّا در برابر استدلال يك عرب باديه نشين . در مى‏ماند و از اطرافيان استمداد می ‏جويد .

عمر و عدم درك سخن حذيفه ؛

در تاريخ ، نمونه ‏هاى فراوانى وجود دارد كه نشان مى‏دهد ، عمر ، آشنايى چندانى با معارف و حيانى اسلام نداشته است . ملاقات عمر با حذيفة بن يمان[20] نمونه جالب ديگرى براى بيان عمق جهالت عمر مى‏باشد. روزى عمر ، حذيفه را ملاقات مى‏كند و به او مى‏گويد :
« كيف أصبحت يابن اليمان ؟ فقال : كيف تريدني أصبح ؟ چگونه صبح كردى اى فرزند يمان ؟ حذيفه گفت : چگونه مى‏خواهى كه صبح نمايم .

أصبحت واللّه‏ أكره الحقَّ واُحبّ الفتنة وأشهد بما لم أره وأحفظ غيرالمخلوق واُصلي على غير وضوء ولي في الأرض ما ليس للّه‏ في السماء ؛ به خدا سوگند در حالى صبح كردم كه از حق گريزانم و فتنه را دوست
دارم و به آنچه نديده‏ام شهادت مى‏دهم و آنچه كه آفريده نشده است را حفظ مى‏كنم و بى وضو نماز مى‏خوانم و در زمين چيزى دارم كه خداوند در آسمان ندارد .

عمر از پاسخ حذيفه بسيار خشمگين و ناراحت شد و مى‏خواست، بابت پاسخ حذيفه ، او را تنبيه كند . امّا در ميان راه اميرالمؤمنين  عليه‏السلام را ديد ، حضرت عليه‏السلام فرمودند : چرا آشفته و عصبانى هستى ؟ عمر عرض كرد :« لقيت حذيفة بن اليمان فسألته كيف أصبحت ؟ فقال : أصبحت أكره الحقّ ، فقال : صدق ، يكره الموت وهو حقّ ؛

حذيفه را ديدم و از او پرسيدم چگونه صبح كردى ؟ او پاسخ داد . صبح كردم در حالى كه از حق گريزانم .اميرالمؤمنين  عليه‏ السلام فرمودند :راست مى‏گويد ، او از مرگ گريزان است در حالى كه حق است .

فقال : يقول : واحبّ الفتنة ، قال : صدق يحبّ المال والولد وقد قال اللّه‏ تعالى : «أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ»[21] ؛

عمر گفت : حذيفه مى‏گويد : فتنه را دوست مى‏دارم . اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمودند : راست مى‏گويد او ثروت و اولاد را دوست مى‏دارد . چرا كه خداوند متعال مى‏فرمايد : به درستى كه اموال و اولاد شما وسيله آزمايش است .

فقال : يا عليّ يقول : وأشهد بمالم أره ، فقال : صدق يشهد للّه‏ بالوحدانيّة والموت والبعث والقيامة والجنّة والنار والصّراط ولم ير ذلك كلّه ؛ عمر گفت : اى اميرالمؤمنين  عليه‏السلام او مى‏گويد : به آن چه نديده‏ ام شهادت مى‏دهم ، اميرالمؤمنين  عليه‏السلام فرمودند : راست مى‏گويد : زيرا او شهادت مى‏دهد به توحيد ، مرگ ، رستاخيز ، قيامت ، بهشت ، آتش و صراط در حالى كه آنها را نديده است .

فقال : يا عليّ وقد قال إنّني أحفظ غير المخلوق قال : صدق يحفظ كتاب اللّه‏ تعالى القرآن وهو غير مخلوق ؛
عمر گفت : اى اميرالمؤمنين  عليه‏السلام حذيفه مى‏گويد : آنچه آفريده نشده است را حفظ مى‏كنم . اميرالمؤمنين  عليه‏السلام فرمودند : راست مى‏گويد ، زيرا او قرآن را حفظ مى‏كند در حالى كه آن خلق نشده است .

قال : ويقول : اُصلّي على غير وضوء فقال : صدق يصلّي على ابن عمّي رسول اللّه‏   على غير وضو والصّلاة عليه جائزة ؛عمر گفت : حذيفه مى‏گويد : من بدون وضو نماز مى‏خوانم ،
اميرالمؤمنين  عليه‏السلام فرمودند : راست مى‏گويد او بر پسر عمويم ؛رسول اللّه‏   نماز مى‏خواند (صلوات مى‏فرستد) و صلوات بر پيامبر   جائز است .

فقال : يا أبا الحسن قد قال : أكبر من ذلك ، فقال : وما هو ؟ قال : قال : إنّ لي في الأرض ما ليس للّه‏ في السماء ، قال : صدق له زوجة وولد وتعالى اللّه‏ عن الزوجة والولد ؛ عمر گفت : اى ابوالحسن  عليه‏السلام سخنى بسيار بالاتر و كفرآميز گفت: اميرالمؤمنين  عليه‏السلام فرمودند : چه گفت ؟ عمر عرض كرد : او گفت : من در زمين چيزى دارم كه خدا در آسمان ندارد . اميرالمؤمنين  عليه‏السلام فرمودند : راست مى‏گويد : او همسر و فرزند دارد و خداوند منزّه از همسر و فرزند مى‏باشد .

فقال عمر : كاد يهلك ابن الخطاب لولا عليّ بن أبي طالب »[22] .

عمر گفت : نزديك بود كه عمر فرزند خطاب هلاك شود اگر اميرالمؤمنين  عليه‏ السلام نبود .

بازار ، سرگرمى عمر ؛

عمر در واقعه‏اى ديگر نيز به نادانى خود اعتراف كرده است . درباره اين واقعه در كتب معتبر اهل سنّت آمده است ؛

« إنّ أبا موسى استأذن على عمر ثلاثا فكأنّه وجده مشغولاً فرجع . فقال عمر : ألم تسمع صوت عبداللّه‏ بن قيس ؟ ائذنوا له ؛ابو موسى اشعرى ، سه بار اذن ورود براى ملاقات با عمر درخواست كرد ، امّا هر بار عمر را مشغول كارى مى‏ديد و باز مى‏گشت . عمرمتوجه شد و گفت : مگر صداى عبداللّه‏ ابن قيس (ابو موسى اشعرى) را نمی ‏شنويد ، به او اجازه ورود بدهيد .

فدعي به فقال : ما حملك على ما صنعت ؟ قال : إنّا كنّا نؤمر بهذا ؛ عمر او را به حضور پذيرفت و گفت : به چه علت اين گونه رفتاركردى ـ سه بار اذن ورود خواستى ـ ابو موسى گفت : اين چنين به مادستور داده ‏اند ؟
قال : لتقيمّن على هذا بيّنة أو لا فعلنّ . فخرج فانطلق إلى مجلس من الأنصار ؛ عمر به ابو موسى گفت : يا بر سخن خود شاهدى مى‏آورى يا تو راتنبيه شديدى خواهم كرد . ابو موسى خارج شد و به سوى انصار رفت . فقالوا : لا يشهد لك على هذا إلاّ أصغرنا . فقام أبو سعيد فقال : كنّا نؤمر بهذا ؛ ابو موسى از انصار خواست تا به نفع او شهادت دهند ، امّا آنان گفتند :به جز كم سن‏ترين ما كسى به نفع تو شهادت نمى‏دهد . بنابر اين ابوسعيد ، نزد عمر شهادت داد و گفت : به ما اين چنين دستور داده‏اند .

فقال عمر : خفي عليّ هذا من أمر رسول اللّه‏   ألهاني عنه ألصفق بالأسواق »[23] . عمر گفت : اين دستور پيامبر   از من پوشيده ماند ، زيرا فعّاليّت در بازار مرا سرگرم و مشغول كرده بود .

كسى كه اعتراف مى‏كند در بازار مشغول كسب و كار بوده است و بارها بر نادانى خود اقرار كرده است ، چگونه مى‏خواهد بر جايگاه رسول اللّه‏  تكيه زند و مفسّر و مبيّن قرآن كريم باشد ؟!

اعترافاتى ديگر از عمر ؛

درماندگى‏هاى عمر و استدلالها و استنباطهاى نادرست او به قرآن كريم ، در كتب معتبر اهل سنّت ذكر شده است . به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مى‏نماييم .

عمر ، روزى دستور داد ، كه زن ديوانه زنا كارى را تازيانه بزنند . در همين هنگام اميرالمؤمنين  عليه‏السلام آگاه مى‏شوند و از اين كار ممانعت مى‏كنند . ايشان مى‏فرمايند : بر ديوانه حدّ جارى نمى‏شود . عمر نيز از گفته خود ، طبق معمول ، پشيمان مى‏شود و جمله معروف خود را بر زبان جارى مى‏كند و مى‏گويد :

« لا أبقاني اللّه‏ لمعضلة ليس فيها أبو الحسن »[24] . خداوند مرا زنده نگذارد در مشكلى كه در آن ابوالحسن  عليه‏ السلام نباشد.

در موردى ديگر ، عمر ، دستور مى‏دهد كه نبايد زنان ، مهريه‏اى بالاتر از مهر سنّت رسول اللّه‏   تقاضا كنند . در اين مورد باز عمر مورد اعتراض موجّه زنان قرار مى‏گيرد و از پاسخ خود شرمگين مى‏شود و مى‏گويد :

« كل الناس أفقه من عمر حتّى ربات الحجال »[25] . همه مردم حتّى زنان پرده نشين از عمر فقيه‏ تر هستند .

در موردى ديگر معاذ ابن جبل ، عمر را از مهلكه نجات مى‏دهد ، و عمر مى‏گويد : « لولا معاذ لهلك عمر »[26] . اگر معاذ نبود عمر هلاك مى‏شد .

دانش عمر در نزد اهل سنّت ؛

با اين همه رسوايى و فضاحتى كه عمر در دوره خلافت خود به يادگار گذاشت ، برخى از علماى اهل سنّت ، رواياتى نقل كرده‏اند ، گويى عمر بزرگترين دانشمند عصر خود بوده است . به چند نمونه در اين زمينه اشاره مى‏كنيم :

اهل سنّت روايتى به اميرالمؤمنين  عليه‏السلام منتسب كرده‏اند كه ايشان فرموده‏ اند : « كنّا نتحدّث إنّ ملكا ينطق على لسان عمر »[27] . می پنداشتيم كه فرشته‏اى از زبان عمر سخن مى‏گويد .

در روايتى ديگر از زبان پيامبر   می گويند :

« لو وضع علم عمر في كفة وعلم أهل الأرض في كفة لرحج علم عمر »[28] .اگر علم عمر در كفّه‏اى از ترازو و علم تمام انسانهاى روى زمين ، بركفه ديگرى باشد ، علم عمر از علم همه آنان سنگين‏تر است .

 

بنابر روايت آنان ، رسول اللّه‏  صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله‏ وسلم فرموده‏ اند : «لو كان نبيّ بعدي لكان عمر بن الخطاب »[29] . اگر پس از من پيامبرى ، مبعوث می شد ، آن پيامبر ، عمر می بود .

در مورد ديگر از زبان رسول اللّه‏   نقل مى‏كنند : « قد كان في الاُمم محدّثون ، فإنّ يكن في اُمّتي أحد فهو عمر »[30] . در امّتهاى گذشته محدثينى وجود داشتند . اگر قرار بود در امّت من نيزباشند ، آن عمر مى‏بود .

اگر واقعا علم اولين و آخرين نزد عمر است چرا او در برابر استدلال عرب باديه نشين در مى‏ماند ؟ در جايى ديگر به نقل اهل سنّت ، عمر به نادانى خود اعتراف مى‏كند و زنان پرده نشين را اعلم از خود مى‏داند .

آيا مى‏توان گفت عمر تواضع و فروتنى كرده است و چنين جملاتى به زبان رانده است ؟!

در پاسخ مى‏گوييم خير . تواضع در علم معنا ندارد . همانطور كه طبيب نمى‏تواند به بهانه تواضع ، بيمار خود را معالجه نكند ، عالم نيز نبايد به بهانه فروتنى از پاسخ طفره رود . نادانى و جهالت عمر را نمى‏توان با هيچ دليلى توجيه كرد . در برابر روايات فراوانى كه دال بر نادانى عمر است، با چند روايت جعلى و ساختگى ، نمى‏توان او را دانشمندى برجسته معرّفى نمود .

ارزش نهادن به سخنان و اجتهاد صحابه ؛

برخى از صحابه ، تا مدّتى جهالت و نادانى خلفاء را تحمّل مى‏كردند . خلفاء نيز ، هر بار اشتباهات خود را توجيه مى‏كردند و بهانه‏اى مى‏آوردند . امّا پس از مدّتى ، كاسه صبر صحابه لبريز شد . آنان در برابر خلفاء مقاومت و ايستادگى مى‏كردند و براى دستورات آنان ، ارزش و احترامى قائل نبودند . خلفاء موقعيّت حكومتى خود را متزلزل‏تر از هميشه مى‏ديدند ، درماندگى و بى سوادى آنان نيز ، مزيد بر علّت شد . آنان به هر فريب و روشى مى‏بايست بُعد فرهنگى و علمى حكومت خود را استوار مى‏كردند . نخستين راه حل آنان ، ارزش نهادن براى گفتار
صحابه بود . آنان براى گفتار و رفتار صحابه ، اعتبار و امتياز خاصّى قائل شدند ، و قول و فعل آنان را حجّت دانستند[31] .

شيعيان در اين مورد ، نظرى ديگر دارند . آنان هيچ سخنى را حتّى از كسانى كه بلا فصل روايتى از ائمّه عليهم‏السلام شنيده باشند ، نمى‏پذيرند ، مگر آنكه در علم رجال ، عدالت و وثاقت راوى ثابت شود .

خلفاء در راستاى جعل اعتبار براى قول صحابه ، اجتهاد صحابه را نيز معتبر و صحيح دانستند . هم چنين معتقداند كه صحابه در صورت اجتهاد صحيح ، داراى دو اجر خواهند بود و در صورت اجتهاد نادرست ، داراى يك اجر و ثواب[32] .

در رابطه با اجتهاد صحابه ، واقعه ذيل بسيار روشنگر است . خالد ابن وليد ، به بهانه‏اى واهى مالك ابن نويره را به قتل مى‏رساند و سر وى را از بدن جدا و از آن به عنوان هيزم استفاده مى‏كند . همان شب نيز با همسر مالك هم بستر مى‏شود[33] . پس از بازگشت خالد از مأموريت ، عمر به دليل كار نادرست خالد ، مى‏خواهد بر او حدّ جارى سازد . امّا ابوبكر به عمر مى‏گويد : « تأوّل (اجتهد) فاخطأ »[34] . خالد اجتهاد كرد ، امّا به اشتباه .  آنان براى سر پوش گذاشتن بر خطاها و اشتباهات خود ، درب اجتهاد را اين گونه باز گذاشتند . آيا آنان نمى‏دانستند كه ، اجتهاد ، مبانى ، مبادى ، قواعد و اصول دارد ؟! آرى ! مى‏دانستند ، امّا چه كنند ، و چگونه نادانى خود را پنهان نمايند ؟

خليفه و فتواى مصلحتى ؛

راه حلّ ديگر آنان اجتهاد بر طبق مصلحت بود[35] كه آن را در انحصارخليفه قرار دادند . به اين معنا كه اگر خليفه صلاح بداند ، مى‏تواند براى مصلحت مسلمانان ، بر خلاف نص صريح قرآن و سنّت رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و اجماع مسلمانان فتوى دهد .

فتاوى فراوانى بر خلاف قرآن كريم و سنّت رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از عمر نقل شده است . در اين باره به چند نمونه اشاره‏اى كوتاه مى‏نماييم .

1 ـ خداوند متعال در قرآن كريم ، مستحقّين زكات را نام مى‏برد و
مى‏فرمايد : «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاء وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»[36] . زكاتها مخصوص فقرا و مساكين و كاركنانى است كه براى جمع آورى آن زحمت مى‏كشند ، و كسانى كه براى جلب محبّتشان اقدام مى‏شود ، و براى آزادى بردگان و اداى دين بدهكاران و در راه تقويت آيين خدا و وا ماندگان در راه ؛ اين ، يك فريضه الهى است ؛ و خداوند دانا و حكيم است .

بر اساس آيه فوق ، مى‏توان مقدارى از زكات را به كفّار داد تا به اسلام جذب شوند . عمر ، بر خلاف نصّ صريح قرآن كريم ، قسمتى از زكات كه براى جلب محبّت غير مسلمانان پرداخت مى‏شد را حذف كرد و گفت :

« إنّا لا نعطي على الإسلام شيئا فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر »[37] . ما به خاطر اسلام پولى نمى‏پردازيم ، هر كس كه مى‏خواهد ايمان آورد و هر كس كه مى‏خواهد كافر شود .

2 ـ بر خلاف دستور صريح پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نبايد نمازهاى مستحبّى را به جماعت ، خواند ، عمر دستور مى‏دهد ، نمازهاى مستحبى به جماعت خوانده شود . در ماه رمضانى كه مسلمانان در مسجد مشغول خواندن نمازهاى مستحبّى بودند ، عمر به مسجد مى‏آيد و مسلمانان را متفرّق مى‏بيند ، عدّه‏اى در حال ركوع و گروهى در حال سجود و … عمر از ديدن اين وضعيّت ناخرسند مى‏گردد و دستور مى‏دهد كه اين نمازها به جماعت خوانده شود و أبي ابن كعب را به عنوان امام جماعت معرّفى مى‏كند . بعد از آنكه نماز مستحبّى به جماعت برقرار مى‏گردد ، عمر با نگاه به نماز گزاران مى‏گويد :« هي بدعة ونعمة البدعة »[38] . اين (نماز تراويح) بدعت است و چه خوب بدعتى است .

3 ـ عمر به اين بهانه كه شايد مسلمانان نماز را برتر از جهاد بدانند و ديگر به جهاد نروند ، دستور داد كه ،

« حيّ على خير العمل » . به شتابيد به سوى بهترين كار .  از اذان حذف شود[39] و به جاى آن در نماز صبح گفته شود ، « الصلاة خير من النوم »[40] . نماز بهتر از خواب است .

4 ـ مسلمانان را از گريه بر اموات منع كرد و در برابر ديدگان مبارك رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم گروهى از زنان كه بر ميّت خود شيون مى‏كردند را مورد ضرب و شتم قرار داد[41] .

5 ـ در مورد بلوغ ، نشانه‏اى جديد آورد و گفت : اگر كسى شش وجب شد بالغ مى‏گردد[42] .

6 ـ بر خلاف دستور صريح رسول اللّه‏   كه فرمودند : « لا فضل لعربي على عجمي »[43] . هيچ فضلى عرب بر غير عرب ندارد .

عمر مى‏گويد عجم ( غير عرب) از عرب ارث نمى‏برد[44] .

7 ـ عمر در واقعه‏اى دستور مى‏دهد ، به شارب خمرى ، شصت تازيانه زده شود[45] ، در صورتى كه حدّ شرب خمر به اتّفاق همه مذاهب اسلامى هشتاد تازيانه است[46] .

8 ـ بر خلاف دستور پيامبر   كه نماز بدون حمد باطل است[47] ، عمر نمازى بدون حمد مى‏خواند .

« صلّى بنا عمر بن الخطاب فترك القراءة فلمّا انقضت الصلاة قيل له تركت القراءة ، قال : كيف كان الركوع والسجود ؟ قال : حسنا ، قال : لا بأس اذن »[48] .

عمر نماز مغرب را بدون قرائت حمد خواند ، پس از نماز به او گفته شد ، حمد را ترك كردى . در پاسخ گفت : آيا ركوع و سجود را خوب
به جا آوردم ؟ به او گفته شد : آرى او نيز گفت : بنابر اين اشكالى ندارد .

9 ـ بر خلاف دستور صريح رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم عمر مى‏گويد :

« متعتان كانتا على عهد رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم أنا أنهي عنهما وأعاقب عليهما ؛ متعة النساء ومتعة الحجّ[49] » .در زمان رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دو نوع متعه وجود داشت و بى اشكال بود ، من آن دو را نهى مى‏كنم و انجام دهنده آن را تنبيه مى‏كنم ، تمتع زنان (عقد موقّت) و حجّ تمتّع .

10 ـ عمر در يك مسأله واحد دو حكم متفاوت مى‏دهد ، هنگامى كه مورد اعتراض قرار مى‏گيرد ، مى‏گويد :

« تلك على ما قضينا وهذه على ما نقضي »[50] . آن حكم بر اساسى قضاوت گذشته بود و اين حكم بر اساس قضاوت حال حاضر .

تثبيت سيره شيخين ؛

نظرات و مصلحت انديشى‏هاى نادرست خليفه اول و دوم ، اندك اندك در ميان مسلمانان مورد پذيرش قرار گرفت . اين تخلّفات و احكام و تشريعات با گذر زمان به صورت قواعد دينى شناخته شد . به همين جهت ، هنگامى كه عمر ، خلافت پس از خود را به شورى سپرد ، عبدالرحمن بن عوف ، به اميرالمؤمنين عليه‏السلام عرض كرد :

« أبايعك على كتاب اللّه‏ وسنة رسول اللّه‏ وسيرة الشيخين »[51] . با تو بيعت مى‏كنم ، بر اساس كتاب خدا و سنّت رسول خدا   و سيره و روش ابوبكر و عمر .

آرى ! با سعى و تلاش فراوان ، سيره و سنّت ، شيخين به عنوان اصلى مسلّم و واقعى در كنار قرآن كريم به رسميّت شناخته شد . سيره‏اى كه در اصل ، يك انحراف و اعوجاج بود به مثابه يك خشت كژ ، بناى رفيع اسلام را به تزلزل و سستى سوق داد . پيروان خلفا ، براى آنكه سنّت شيخين را تثبيت كنند ، روايت متواتر و معتبرى كه فريقين نقل كرده‏اند را تحريف نمودند .

به نقل منابع روايى معتبر سنّى و شيعه ، رسول اللّه‏ صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله ‏وسلم مى‏فرمايند : « إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه‏ وعترتي ولن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض »[52] . من در ميان شما دو امر گرانبها به جا مى‏گذارم ، كتاب خداوند و اهل بيتم . اين دو از هم جدا نمى‏شوند ، تا در حوض كوثر ، بر من وارد مى‏شوند .

امّا برخى از دوست‏داران خلفا ، روايت فوق را تحريف كردند و واژه عترتى را به سنّتى تبديل كردند[53] .

خلفا و صحابه ، با كارهاى نا شايست خود ، شريعتى كه رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم براى استقرار آن زحمتهاى فراوانى كشيدند را به آشوب و هرج و مرج كشاندند . به گونه‏اى كه امروزه ، علماء ، محققين و حقوقدانان اهل سنّت ، گرفتار تناقض گويى‏ها و سخنان بى اساس و بى پايه گذشتگان خود شده‏اند . اين تناقضات از يك سو و دورى از معارف اهل بيت عليهم‏السلام از سوى ديگر ، هيچ راه مفرّى را براى انديشمندان اهل سنّت باقى نگذاشته است .

شرايط خليفه در نزد اهل سنّت ؛

خلفا در ادامه تحكيم قدرت خود ، دست به كار ديگرى زدند . آنان در زمينه امامت و خلافت ، تئورى جديدى ارائه دادند ، تا در زمينه قدرت سياسى با مشكلى مواجه نگردند . التزام به اين نظريّه موجب مى‏گردد آنان  بتوانند به راحتّى و بدون اندك مقاومتى مخالفان حكومتى خود را سركوب كنند .

اكنون به طور اجمالى به برخى از تئورى‏هاى آنان در زمينه خلافت اشاره مى‏نماييم .

يكى از علماى اهل سنّت به نام باقلانى معتقد است خليفه بايد داراى يك شرط باشد و آن ، قدرت و توان قضاوت و داورى مى‏باشد .

«أن يكون من العلم بمنزلة من يصلح أن يكون قاضيا من قضاة المسلمين»[54]. از نظر علمى بايد توان و شايستگى قضاوت بين مسلمانان را دارا باشد .

ابن تيميه در كتاب منهاج السنة در مورد شرايط حاكم مى‏نويسد : « المقصود من الإمامة إنّما يحصل بالقدرة والسلطان »[55] . منظور از امامت ـ در نزد اهل سنّت ـ آن است كه با قدرت و سلطنت به دست آيد .

يكى ديگر از علماى اهل سنّت ، در مورد شرايط خليفه مسلمانان مى‏گويد : « ومن غلب عليهم بالسيف حتّى صار خليفة وسمي أميرالمؤمنين ، فلا يحلّ لأحد يؤمن باللّه‏ يبيت ولا يراه امام »[56] .

هر كس كه با شمشير پيروز شود و خليفه گردد و به اميرالمؤمنين شناخته شود ، براى كسى كه به خدا ايمان دارد ، جايز نيست شب را به صبح برساند ، مگر آنكه او را امام خود بداند[57] .

گوينده سخن فوق كه ابى يعلى است از بنيانگذاران حقوق مدرن شهروندى در ميان اهل تسنّن به شمار مى‏آيد .

خلفا و پيروان آنان علاوه بر تمام نظريه سازى‏هاى فوق ، در مورد خلافت بر اين باورند كه در صورت جاهل يا فاسق شدن خليفه ، او از خلافت عزل نمى‏گردد . آنان با اين نظر سست و غير عاقلانه ، نهايت تلاش خود را براى تثبيت و استحكام و توجيه خلافت خلفا به كار گرفتند . در اين زمينه آنان مى‏گويند :

« لا ينعزل السلطان بالفسق »[58] . سلطان و خليفه با فسق و فساد ، عزل نمى‏شوند .

يكى ديگر از علماى اهل سنّت در اين زمينه مى‏گويد : « لو كان المتغلب فاسقا أو جاهلاً انعقدت امامته »[59] . اگر شخص غالب و پيروز فاسق با جاهل هم باشد ، او خليفه و امام مى‏شود .

كيفيّت بيعت اميرالمؤمنين  عليه‏السلام ؛ خلفا و صحابه بعد از اظهار نظرهاى متفاوت ، متناقض و مخالف با كتاب و سنّت در خصوص عدالت صحابه و اصل خلافت ، اميرالمؤمنين  عليه‏السلام را مجبور نمودند با خلفا بيعت نمايند . آن گاه اين گونه وانمود كردند كه اميرالمؤمنين  عليه‏السلام با طوع و رغبت با خلفا بيعت كرده است . در حالى كه ، با رجوع به تاريخ ، كذب ادّعاى آنان روشن مى‏گردد .

اميرالمؤمنين  عليه‏السلام در پاسخ به نامه معاويه نوشتند : « كنت اُقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتّى اُبايع »[60] . مرا مانند شترى كه از بينى مهار كرده باشند ، براى بيعت كردن مى‏كشاندند .

آرى ! اميرالمؤمنين  عليه‏السلام را با اكراه به مسجد بردند و از ايشان بيعت گرفتند .

به ايشان گفتند :« لست متروكا حتّى تبايع »[61] . تو را رها نمى‏كنيم تا اينكه بيعت نمايى .  و اميرالمؤمنين  عليه‏السلام را تهديد كردند كه در صورت عدم بيعت او را به قتل مى‏رسانند و صريحا گفتند .

« اذن نضرب عنقك »[62] . در صورت عدم بيعت ، گردن تو را مى‏زنيم .

ابوبكر نيز دستور داد : « ائتيني بأعنف العنف »[63] . با بدترين وضعيّت اميرالمؤمنين  عليه‏السلام را به مسجد آوريد .

حال كه مى‏خواهند اميرالمؤمنين  عليه‏السلام را با چنين شرايطى به مسجد ببرند ، حضرت زهرا  عليهاالسلام به دفاع از همسر ، بر مى‏خيزند امّا قنفذ جنايت تلخ تاريخ را رقم مى‏زند :

« ضربها بالسوط فصار في عضدها كالدملج »[64] .

قنفذ به گونه‏اى حضرت زهرا  عليهاالسلام را مى‏زند گويى كه در بازوانش
دست بند وجود دارد (اشاره به شدّت تورّم) .

[1] ـ از منابع اهل سنّت : تذكرة الحفاظ ، جلد 1 صفحه 5 .

[2] ـ از منابع اهل سنّت : الطبقات ، جلد 5 صفحه 188 و جلد 3 صفحه 206 .

[3] ـ از منابع اهل سنّت : هدى السارى ، صفحه 8 و تأويل مختلف الحديث ، صفحه 366 .

[4] ـ از منابع اهل سنّت : الحديث و المحدّثون ، صفحه 123 .

[5] ـ از منابع اهل سنّت : شرف اصحاب الحديث ، صفحه 97 .

[6] ـ دلائل التوثيق ، صفحه 230 .

[7] ـ رياض النضرة ، تأليف محبّ الدين طبرى .

[8] ـ از منابع اهل سنّت : انساب الاشراف ، جلد 1 صفحه 586 و الامامة والسياسة ، جلد 1 صفحه 19 و 30 .

[9] ـ سوره حشر ، آيه 7 .

[10] ـ از منابع اهل سنّت : البداية و النهاية ، جلد 4 صفحه 191 .

[11] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 157 و مسند احمد ، جلد 1 صفحه 31 .

[12] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 1 صفحه 37 و صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 75 .

[13] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 1 صفحه 136 و صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 76.

[14] ـ برادران اهل سنّت ، توجّه و دقّت داشته باشند ، ما هيچ تهمّت و نسبتى به عمر متوجّه نساخته‏ايم و تنها رواياتى از عمر نقل كرده‏ايم كه در كتب معتبر شما اهل سنّت ذكر شده است .

[15] ـ سوره مائده ، آيه 93 .

[16] ـ سوره مائده ، آيه 90 .

[17] ـ عمر در مشكلات علمى و قرآنى نظر ابن عباس را جويا مى‏شد و از او يارى مى‏طلبيد . حال آنكه ابن عباس در هنگام خلافت عمر در عنفوان جوانى بود ، زيرا هنگام رحلت رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، ابن عباس حدّاقل ده ساله و حدّاكثر پانزده ساله بود ، بنابر اين در آغاز خلافت عمر ، ابن عباس حدّاكثر هيجده سال سن داشت . از منابع اهل سنّت : تاريخ مدينة دمشق ، جلد 12 صفحات 330 ـ 292 .

[18] ـ از منابع اهل سنّت : مستدرك الحاكم ، جلد 4 صفحه 376 و الموطأ ، جلد 2 صفحه 842 .

[19] ـ سير اعلام النبلاء ، جلد 14 صفحه 210 .

[20] ـ حذيفة بن يمان در جنگ تبوك منافقانى كه قصد ترور رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را داشتند ، شناسايى كرد رجوع كنيد به جزوه شماره 36 ، صفحه 15 عمر نيز به همين دليل ، هنگام قرائت نماز ميّت از حذيفه مى‏پرسيد آيا اين شخص از منافقين است يا خير ؟ (از منابع اهل سنّت: المحلّى، جلد 11 صفحه221) .

[21] ـ سوره انفال ، آيه 28 .

[22] ـ از منابع اهل سنّت : كفاية الطالب ، صفحه 96 و الفصول المهمّة ، صفحه 18 .

[23] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 3 صفحه 7 ، صحيح مسلم ، جلد 6 صفحه 178 و تفسير ابن كثير ، جلد 3 صفحه 289 .

[24] ـ وسايل الشيعه ، جلد 28 صفحه 23 ، از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 8 صفحه 21 ، مستدرك الحاكم ، جلد 1 صفحه 258 و شرح نهج‏البلاغة ابن ابى الحديد ، جلد 12 صفحه 205 .

[25] ـ از منابع اهل سنّت : تفسير القرطبى ، جلد 5 صفحه 99 و شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ، جلد 1 صفحه 182 .

[26] ـ از منابع اهل سنّت : سنن الدار قطني ، جلد 3 صفحه 222 و السنن الكبرى ، جلد 7 صفحه 443 .

[27] ـ از منابع اهل سنّت : كنز العمّال ، جلد 12 صفحه 59 و حليلة الاولياء ، جلد 1 صفحه 42 .

[28] ـ از منابع اهل سنّت: اعلام الموقّعين، صفحه 6 ومستدرك الحاكم ، جلد3 صفحه 86 .

[29] ـ از منابع اهل سنّت : المعجم الكبير ، جلد 17 صفحه 180 .

[30] ـ از منابع اهل سنّت: صحيح ابن حبان ، جلد 15 صفحه 317 و تاريخ مدينة دمشق، جلد 44 صفحه 92 .

[31] ـ از منابع اهل سنّت : المحصول ، جلد 6 صفحه 129 .

[32] ـ از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 4 صفحه 198 و سنن ابن ماجه ، جلد 2 صفحه 776 .

[33] ـ از منابع اهل سنّت : البداية والنهاية ، جلد 6 صفحه 354 .

[34] ـ از منابع اهل سنّت : أسد الغابة ، جلد 4 صفحه 295 و تاريخ الخميس ، جلد 2 صفحه 233 .

[35] ـ از منابع اهل سنّت : المحصول ، جلد 6 صفحه 162 .

[36] ـ سوره توبه ، آيه 60 .

[37] ـ از منابع اهل سنّت : المجموع ، جلد 6 صفحه 197 .

[38] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 3 صفحه 58 و الموطأ ، جلد 1 صفحه 114 .

[39] ـ المسترشد ، صفحه 111 ، شرح تجريد قوشچى ، صفحه 374 .

[40] ـ از منابع اهل سنّت : الموطاء ، جلد 1 صفحه 72 و المصنّف ابن أبي شيبة ، جلد 1 صفحه 236 .

[41] ـ از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 1 صفحه 237 و 335 و مستدرك الحاكم ، جلد 3 صفحه 190 .

[42] ـ از منابع اهل سنّت كنز العمّال ، جلد 5 صفحه 544 و المصنف الصنعانى ، جلد 10 صفحه 178 .

[43] ـ از منابع اهل سنّت : نيل الاوطار ، جلد 5 صفحه 164 ومسند احمد ، جلد 5 صفحه 411 .

[44] ـ از منابع اهل سنّت : الموطاء ، جلد 2 صفحه 27 و جامع الاصول ، جلد 10 صفحه 368 .

[45] ـ از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ، جلد 12 صفحه 137 و السنن الكبرى ، جلد 85 صفحه 317 .

[46] ـ جواهر الكلام ، جلد 41 صفحه 456 ، از منابع اهل سنّت : كتاب الفقه على المذاهب الاربعة ، جلد 5 صفحه 10 .

[47] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 1 صفحه 184 ، مسند احمد ، جلد 5 صفحه 314 و صحيح مسلم ، جلد 2 صفحه 9 .

[48] ـ از منابع اهل سنّت : المجموع ، جلد 3 صفحه 330 .

[49] ـ از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 3 صفحه 325 و كنز العمّال ، جلد 16 صفحه 521 .

[50] ـ از منابع اهل سنّت : المغني جلد 11 صفحه 406 و السنن الكبرى ، جلد 6 صفحه 255 .

[51] ـ از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ، جلد 12 صفحه 273 .

[52] ـ عيون الاخبار الرضا  عليه‏السلام ، جلد 1 صفحه 68 و بحار الانوار ، جلد 5 صفحه 21 ، از منابع اهل سنّت : صحيح مسلم ، جلد 7 صفحه 123 ، مسند احمد ، جلد 3 صفحه 17 ، مستدرك الحاكم ، جلد 3 صفحه 148 و تفسير ابن كثير ، جلد 4 صفحه 122 .

[53] ـ السنن الكبرى ، جلد 10 صفحه 114 .

[54] ـ التمهيد ، صفحه 181 .

[55] ـ منهاج السنة النبوية ، جلد 1 صفحه 141 .

[56] ـ الأحكام السلطانيّة ، جلد 1 صفحه 23 .

[57] ـ عملكرد برخى از صحابه ، در مورد بيعت با خلفا بسيار آموزنده و عبرت‏انگيز مى‏باشد . به عنوان نمونه ، عبداللّه‏ ابن عمر ؛ فرزند خليفه دوم ، با اميرالمؤمنين عليه‏السلام به خاطر شك و شبهه بيعت نكرد . امّا هنگامى كه هشام ابن عبدالملك در شام به خلافت رسيد ، او در شام حضور نداشت . لذا شبانه نزد حجاج ابن يوسف ثقفى رفت و گفت : چون از خليفه دور هستم مى‏خواهم با تو بيعت كنم . چرا كه مى‏ترسم ، شب را به صبح نرسانم و با امام زمان خود بيعت نكرده باشم . حجاج در اين هنگام فرصت را براى تحقير عبداللّه‏ ابن عمر غنيمت شمرد ، پاى خود را دراز كرد و به عبداللّه‏ ابن عمر گفت : پاى مرا بگير و بيعت كن المسترشد ، صفحه 16 ، الكنى و الالقاب ، جلد 1 صفحه 363 .

[58] ـ از منابع اهل سنّت ، شرح صحيح مسلم ، جلد 12 صفحه 229 .

[59] ـ از منابع اهل سنّت : مأثر الإنافة في معالم الخلافة ، جلد 1 صفحه 58 تأليف احمد بن عبداللّه‏ القلقشندي .

[60] ـ نهج البلاغه ، نامه شماره 28 .

[61] ـ از منابع اهل سنّت : الامامة والسياسة ، جلد 1 صفحه 29 .

[62] ـ از منابع اهل سنّت : الامامة والسياسة ، جلد 1 صفحه 20 .

[63] ـ از منابع اهل سنّت : انساب الاشراف ، جلد 1 صفحه 587 .

[64] ـ بحار الانوار ، جلد 28 صفحه 317 از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ، جلد 2 صفحه 60 .


جستجو