يكى از ادّعاهاى اهل سنّت ، تحت عنوان عدالت تمامى صحابه ، محور بحث جلسات متعددى قرار گرفت . تا كنون تمامى آيات و مهمترين روايات مورد استدلال آنان را نقد كرده و به اين نتيجه رسيديم كه هيچ يك از ادلّه توان اثبات مدّعا را ندارد . بررسى نظريّه عدالت صحابه در جلسه گذشته با افشاى يكى از توطئه هاى بسيار خطرناك برخى از بزرگان صحابه پىگيرى شد . توطئه اى كه شكل گيرى آن در زمان حيات رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم بود . ارتحال نبى مكرّم اسلام صلى الله عليه وآله وسلم راه را براى توطئه گران هموار كرد و دست آنان را به خونهاى مطهرى آغشته كرد كه هيچ آبى در دنيا و نه در آخرت آن را نمىشويد . آن توطئه چيزى جز ممانعت از كتابت و نقل حديث به بهانه هاى واهى ـ از جانب دستگاه خلافت و پس از آن عالمان اهل سنّت در قرون بعدى ـ نبود . در جلسه گذشته اين بهانه ها را مفصلاً نقل و نقد كرديم و اينك به شكل كوتاه مرورى بر آن مىنماييم .
1 ـ ابوبكر به اين بهانه كه شايد سخنان رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم را از افراد غير ثقه و غير امين شنيده باشد ، تمامى پانصد روايتى كه از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم جمع آورى
كرده بود را سوزاند . به همين دليل مردم را نيز از نقل و تدوين روايات منع كرد[1] .
2 ـ عمر به بهانه خلط و اشتباه قرآن با احاديث و اجمال در روايات و عدم فهم صحيح آنها ، از تدوين روايات جلوگيرى كرد[2] .
3 ـ ابن حجر و ابن قتيبه ، بر اين باورند كه چون صحابه ، قادر به خواندن و نوشتن نبودند ، خلفاء براى جلوگيرى از اشتباه مسلمانان ، نشر احاديث را منع كردند[3] .
4 ـ برخى از پيروان و دوست داران خلفاء مىگويند چون نوشتن و تدوين احاديث موجب ضعف و ناتوانى قوّه حافظه مسلمانان مىگردد و در نتيجه حفظ قرآن با مشكل مواجه مىشود ، خلفاء نقل احاديث را ممنوع كردند[4] .
5 ـ برخى ديگر بر اين باورند كه تدوين احاديث موجب عدم توجّه
مسلمانان به قرآن مىگردد ؛ از طرف ديگر همه مسلمانان توان درك صحيح
احاديث را ندارند به همين دليل خلفاء از نقل و تدوين احاديث جلوگيرى كردند[5] .
6 ـ برخى از مستشرقين در توجيه ممنوعيّت نشر احاديث مىگويند ، خلفاء به خصوص خليفه دوم اعتقادى به پيشرفت فرهنگى و رشد علمى مسلمانان نداشتند ، آنان مىخواستند از اعراب ، مسلمانانى شجاع و مبارز بسازند تا بتوانند در نقاط مختلف قلمرو اسلامى حكمرانى كنند[6] .
نظريّه علماى شيعه ، پيرامون ممنوعيّت نشر احاديث ؛
در مقابل اهل سنّت گروهى هستند كه هميشه با بهرهگيرى از معارف ناب وحى و استمداد از اهل بيت عليهمالسلام سخن تازه و متقنى براى ارائه دارند . دانشمندان و صاحب نظران مكتب اهل بيت عليهمالسلام در رابطه با ممنوعيّت نشر احاديث نظرى ديگر دارند . آنان مىگويند علّت اساسى و عمده منع و تدوين روايات ، محدود و محو كردن فضائل و مناقب اهل بيت عليهمالسلام مىباشد .
در اين جلسه مىخواهيم نظريّه دانشمندان شيعه را بررسى نماييم . آيا نظريّه و استنباط تاريخى علماى شيعه پشتوانه تاريخى دارد ؟ آنها براى اثبات نظريّه خود چه دلايلى عرضه مىكنند ؟ آيا دلايل آنان داراى اعتبار بوده و قابل اعتماد مىباشد ؟
علماى شيعه براى اثبات نظر خود مىگويند دل مشغولى و نگرانى عمده صاحبان قدرت و حكومت ، نشر و گسترش فضائل و ويژگىهاى مثبت رقبا و مخالفين مىباشد. از اين رو حاكمان سعى مىكنند وسايل اطّلاع رسانى را محدود كنند و تحت سيطره خود قرار دهند . در صدر اسلام، كتابت ، تبليغ و خطبههاى نماز جمعه مهمترين وسايل اطّلاع رسانى بودند . خلفاء براى جلوگيرى از تزلزل اقتدار و مشروعيّت خود اين وسايل را به شدّت زير نظر داشتند . از طرف ديگرمهمترين و موجّهترين مخالفان آنان ، اهل بيت پيامبر عليهمالسلام بودند ، به همين دليل
حاكمان صدر اسلام به هر نحوى از نشر و اشاعه فضائل اهل بيت وحى عليهمالسلام جلوگيرى مىكردند . علماى شيعه براى تحكيم نظر خود به روايتى از خطيب بغدادى اشاره مىكنند . در اين روايت آمده است كه عبدالرحمن بن اسود از پدرش نقل مىكند كه ،
« جاء علقمة بكتاب من مكّة ـ أو اليمن ـ صحيفة فيها أحاديث في أهل
البيت ، بيت النبي [ عليهمالسلام] فأستأذنا على عبداللّه [بن مسعود] فدخلنا عليه ، فدفعنا إليه الصحيفة ، فدعا الجارية ثم دعا بطست فيها ماء ، فقلنا له : اُنظر فيها ، فإنّ فيها احاديث حسانا ، فجعل يميثها فيه ويقول : «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ»[7] القلوب أوعية فاشغلوها بالقرآن ولا تشغلوها بما سواه »[8] .
علقمه از مكّه يا يمن كتابى آورد نوشتهاى كه در رابطه با اهل بيت
پيامبر [ عليهمالسلام] احاديثى در آن بود . از عبداللّه ابن مسعود اذن ورود
خواستيم و بر او وارد شديم ، و آن نوشته را به او نشان داديم ، ابن
مسعود كنيز خود را صدا زد و طشتى از آب خواست ، به ابن مسعود
گفتيم ، در اين اوراق احاديث صحيحى وجود دارد ، امّا او توجّه نكرد
و اوراق را در ظرف فرو برد و گفت : ما بهترين سر گذشتها را از طريق اين قرآن ـ كه بر تو وحى كرديم ـ بر تو باز گو مىكنيم . پس گفت دلها
همانند ظرف هستند ، آن را با قرآن لبريز كنيد نه با چيز ديگر .
بنابر روايت فوق بايد قائل به انحراف عبداللّه ابن مسعود باشيم و او را يكى از سردمداران منع نقل احاديث بدانيم .
نقد استدلال به روايت مربوط به ابن مسعود ؛
روايت فوق از جهات مختلفى قابل نقد مىباشد و اشكالات فراوانى بر آن وارد است .
1 ـ با تتبّع در كتب روايى اهل سنّت و شيعه ، روشن مىگردد كه ، ابن مسعود روايات فراوانى نقل كرده است . به عبارت ديگر ابن مسعود يكى از ناقلين و راويان احاديث رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم مىباشد . همچنين وى يكى از طرفداران تدوين و نقل احاديث بود . بنابر اين چنين شخصى در صورت يافتن حديثى ،آن را هرگز محو نمىكند و در آب از بين نمىبرد .
2 ـ ابن مسعود به اذن خليفه اول براى تعليم و تبليغ احكام اسلامى از مدينه به كوفه مىرود ، امّا در زمان خليفه دوم به جرم نقل و نشر احاديث به مدينه فرا خوانده مىشود و تا پايان عمر خليفه دوم زندانى مىگردد[9] .
3 ـ ابن مسعود هر شب جمعه جلسه نقل احاديث برگزار مىكرد . ابن ميمون در اين باره مىگويد :
« ما أخطاني ابن مسعود عشيّة خميس إلاّ أتيته فيه »[10] .
ابن مسعود هيچ شب جمعهاى را فراموش نمىكرد و من هر شب
جمعه نزد او مىرفتم .
4 ـ در روايتى عبداللّه ابن زبير مىگويد :
« قلت لوالدي ما لي لا أسمعك تحدّث عن رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم كما أسمع ابن مسعود »[11] .
به پدرم گفتم : چرا همان گونه كه ابن مسعود از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم روايت نقل مىكند ، شما روايت نقل نمىكنيد ؟
5 ـ ابو موسى اشعرى در باره عبداللّه ابن مسعود مىگويد :
« قدمت أنا وأخي من اليمن فمكثنا حينا ما نرى إلاّ أنّ عبداللّه بن مسعود
رجل من أهل بيت النبي صلى الله عليه وآله وسلم »[12] .
من و برادرم از يمن آمديم و مدّتى در مدينه مانديم . در اين مدّت عبداللّه ابن مسعود را مردى از دوستان اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم يافتيم .
6 ـ روايات فراوانى در فضائل خاندان پيامبر عليهمالسلام در كتب اهل سنّت و شيعه وجود دارد كه ناقل و راوى آنها ابن مسعود مىباشد . به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مىكنيم. در روايتى آمده است كه ابن مسعود خطاب به قريش مىگويد:
« يا معشر قريش ! قد علمتم وعلم خياركم أنّ أهل بيت نبيّكم صلى الله عليه وآله وسلم أقرب إلى رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم منكم وإن كنتم إنّما تدعون هذا الأمر بقرابة رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم وتقولون : إنّ السابقة لنا ، فأهل نبيّكم أقرب إلى رسول
اللّه صلى الله عليه وآله وسلم منكم وأقدم سابقة منكم وعليّ ابن أبي طالب صاحب هذا الأمر بعد نبيّكم فأعطوه ما جعله اللّه له ولا ترتدّوا على أعقابكم فتنقلبوا خاسرين »[13] .
اى گروه قريش ! شما مىدانيد و برگزيدگان شما نيز مىدانند ، كه اهل
بيت پيامبرتان صلى الله عليه وآله وسلم از شما به رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم نزديكتر هستند . هر چند شما خلافت را به دليل نزديكى به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از آن خود مىدانيد و مىگوييد ما از پيشگامان هستيم . امّا بدانيد ، اهل بيت پيامبرتان صلى الله عليه وآله وسلم از شما به رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم نزديكتر و پيشگامتر
هستند و على ابن ابى طالب عليهالسلام پس از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم صاحب و شايسته خلافت است ، پس به او واگذار كنيد آن چه را كه خداوند به او داده است [خلافت] و به گذشته باز نگرديد ، سرانجام زيان كار خواهيد شد .
در روايتى ديگر آمده است كه شخصى از ابن مسعود سؤال كرد :
« هل حدّثكم نبيّكم كم يكون من بعده خليفة؟ » ؛
آيا پيامبرتان به شما گفته است كه پس از او چند جانشين خواهد داشت؟
ابن مسعود در پاسخ گفت :
« نعم ، كعدّة نقباء بني اسرائيل »[14] .
آرى ، به اندازه سرپرستان بنى اسرائيل [دوازده نفر] .
ابن مسعود در روايتى از رسول اللّه نقل مىكند كه :
« إنّ فاطمة أحصنت فرجها فحرّم اللّه ذريتها على النار »[15] .
[حضرت] فاطمه [ عليهاالسلام] دامن خود را پاكيزه نگه داشت ، به همين دليل خداوند ، آتش را بر فرزندان او حرام كرد .
همچنين ابن مسعود نقل مىكند كه رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند :
« النظر إلى وجه عليٍّ عبادة »[16] .
ديدن ، سيماى على [ عليه السلام] عبادت است .
در روايتى ديگر ، ابن مسعود مىگويد : پس از آنكه اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ خندق عمرو بن عبدود را به قتل رساندند ، رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم در حقّ اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند :
« برز الإيمان كلّه إلى الشرك كلّه »[17] .
تمام ايمان در برابر تمام كفر ايستاد و صف آرايى كرد .
ابن مسعود نقل مىكند كه رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند :
« من زعم إنّه آمن بما جئت وهو مبغض عليّ ، فهو كاذب ليس
بمؤمن »[18] .
هر كس كه مىپندارد به من و آنچه كه آوردهام ايمان آورده است ، امّا
كينه على [ عليهالسلام] را در دل داشته باشد ، بداند كه دروغ مىگويد و ايمان نياورده است .
باز ابن مسعود نقل مىكند ، كه از رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم پرسيدند :
« ما منزلة عليّ منك ؟ » ؛
على [ عليهالسلام] در نزد شما چه مقام و جايگاهى دارد ؟
رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم در پاسخ فرمودند :
« منزلتي من اللّه عزّوجل »[19] .
مقام على عليهالسلام در نزد من ، همانند مقام من در نزد خداوند متعال است .
ابن مسعود معيار شناخت منافقين را اين گونه بيان مىكند :
« ما كنّا نعرف المنافقين على عهد رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم إلاّ ببغضهم عليّ ابن أبي طالب »[20] .
ما منافقين را در زمان پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم نمىشناختيم مگر با كينه على[ عليهالسلام] ، [منافق ، كينه اميرالمؤمنين عليهالسلامرا در دل دارد] .
ابن مسعود كه از جمله علماى اهل سنّت است باستناد به اين فرمايش رسول مكرّم اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم كه فرمودند :
« من صلّى صلاة ولم يصلّ عليّ وعلى أهل بيتي لم تقبل صلاته »[21] .
هر كس نماز بخواند و بر من [پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم] و بر اهل بيتم [عليهم السلام] صلوات نفرستد نماز او پذيرفته [صحيح ]نخواهد شد .
در فتواى خود كه همسو با معظم فتاوى اهل سنّت است نماز بدون صلوات بر پيامبر و اهل بيت عليهم السلام را باطل مىداند[22] .
7 ـ سيّد مرتضى قدس سره در كتاب الشافي في الإمامة در مورد ابن مسعود مىگويد :
« لا خلاف بين الاُمّة في طهارة ابن مسعود وفضله وايمانه ومدح رسول
اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم وثنائه عليه وإنّه مات على الحالة المحمودة»[23] .
هيچ خلافى بين شيعيان در پاكى ، فضل و ايمان ابن مسعود وجود
ندارد ، پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم او را مدح و ثنا فرموده است و او با دينى سالم و صحيح از دنيا رفت .
با تمام شواهد فوق و شهادت سيّد مرتضى قدس سره نمىتوان پذيرفت كه ابن مسعود طرفدار جريان حاكم بوده است و در منع از نقل احاديث نقشى داشته است . چگونه ابن مسعود مىتواند از مانعين نقل و تدوين احاديث باشد ، در حاليكه هم احاديث فراوانى نقل كرده است و هم در فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام روايات فراوانى از او در كتب فريقين نقل شده است ؟ در نتيجه دو راه در پيش روى داريم ؛ يا قائل به كذب خطيب بغدادى شويم و روايت او مبنى بر از بين بردن روايات توسّط ابن مسعود را دروغ بپنداريم يا اينكه روايت خطيب بغدادى را تحريف شده بدانيم . احتمال دوم مؤيّدى نيز دارد ؛ زيرا برخى بر اين باورند كه ابن مسعود داستان سرايىها و دروغ پردازىهاى كعب الأحبار و ابى درداء را در آب از بين برد نه رواياتى كه در مدح و ثناء اهل بيت عليهمالسلام بود .
نتيجه سخن آن كه روايت خطيب بغدادى نمىتواند سندى محكم و
محكمه پسند باشد و دانشمندان و محقّقين شيعه نمىتوانند به استناد نقل خطيب بغدادى بر اين باور باشند كه تنها هدف منع تدوين و نقل احاديث توسّط خلفاء ايجاد محدوديّت در نشر فضائل و مناقب اهل بيت وحى عليهم السلام بوده است .
خلفاء راويان مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام ؛
اشكال و نقد ديگرى كه بر نظر انديشمندان شيعه وارد مىشود از اين قرار است كه روايات فراوانى در مناقب و فضائل اميرالمؤمنين عليهالسلام در كتب اهل سنّت وجود دارد كه ناقل و راوى آنها ابوبكر و عمر مىباشند . حال آنكه بنابر مبناى محقّقين شيعه نبايد خلفاء ناقلِ روايات فضائل رقبا و مخالفين حكومتى خود باشند .
الف : رواياتى از ابوبكر ؛
به عنوان نمونه به چند مورد از اين روايات اشاره مىنماييم . در كتاب رياض النظرة يك فصلى تحت اين عنوان وجود دارد ،
« باب ما رواه ابوبكر في فضائل على [ عليهالسلام] »[24] .
رواياتى كه ابوبكر در فضائل على [ عليهالسلام] نقل كرده است .
از عنوان اين باب به خوبى روشن است كه احاديث ابوبكر در مدح
اميرالمؤمنين عليهالسلام قابل ملاحظه مىباشد ، كه تحت يك باب جمعآورى شده است . ابوبكر در روايتى از رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم نقل مىكند :
« النظر إلى وجه علي عبادة »[25] .
ديدن ، سيماى على [ عليهالسلام] عبادت است.
در روايتى ديگر ابوبكر نقل مىكند كه از رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم پرسيدند : اميرالمؤمنين عليه السلام در نزد شما داراى چه مقام و منزلتى هستند ؟ رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم در پاسخ فرمودند :
« منزلتي من اللّه عزّوجل »[26] .
همانند مقام و جايگاه من نزد خداوند متعال .
در روايت ديگرى نيز آمده است كه ابوبكر به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد :
« سمعت رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم يقول : لا يجوز أحد الصراط إلاّ من كتب له عليّ الجواز »[27] .
شنيدم كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمودند : هيچ كس از پل صراط نمىگذرد مگر آنكه على [ عليه السلام] اجازه عبور او را بدهند .
در اين جا پرسش ساده و مختصرى از علماى اهل سنّت داريم ، آيا
اميرالمؤمنين عليهالسلام به كسانى كه همسرش حضرت فاطمه عليهاالسلام را زدند ، پهلوى ايشان را شكستند و فرزندش عليهالسلام را سقط كردند ، اجازه عبور از پل صراط مىدهند ؟
ب : رواياتى از عمر ؛
خليفه دوم كه با شدّت بيشترى از خليفه اول ، مسأله منع از نشر احاديث را پىگيرى مىكرد ، احاديث فراوانى در مدح و فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است . اين مورد نيز به عنوان يك نقض به نظريه مطرح شده از سوى علماء شيعه وارد مىشود . به چند مورد از رواياتى كه عمر نقل كرده است ، اشاره مىنماييم . عمر مىگويد :
« لقد اُعطي عليّ بن أبي طالب عليهالسلام ثلاث خصال لأن تكون لي خصلة منها أحب اليّ من أن اُعطي حمر النعم . قيل وما هنّ ؟ قال : تزوّجه فاطمة بنت رسول اللّه وسكناه المسجد مع رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم يحلّ له فيه ما يحلّ له والرّاية يوم خيبر »[28] .
اميرالمؤمنين عليه السلام داراى سه ويژگى بودند كه داشتن يكى از آنها براى من بهتر است از دارا بودن تمام شترهاى سرخ موى . از عمر پرسيدند
آن سه ويژگى كدام اند ؟ گفت : ازدواج با فاطمه دختر رسول اللّه و سكونت در مسجد همراه با رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم هر چه بر پيامبر روا باشد بر اميرالمؤمنين عليه السلام نيز روا مىباشد و به دست گرفتن پرچم
سپاهيان اسلام در روز خيبر .
ويژگى دوم اشاره به دستور پيامبر دارد ؛ زيرا رسول اللّه دستور دادند به جز من و اميرالمؤمنين عليه السلام هر كس كه خانه او دربى به سوى مسجد دارد بايد
آن را ببندد[29] . ويژگى سوم اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد جنگ خيبر است . پس از آنكه در روز اول و دوم ابو بكر و عمر نتوانستند كارى از پيش ببرند و از يهوديان شكست خوردند و فرار را بر قرار ترجيح دادند ، رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند :
« لاُعطينّ هذه الرّاية غدا رجلاً يفتح اللّه على يديه يحبّ اللّه ورسوله
ويحبّه اللّه ورسوله »[30] .
فردا پرچم را به مردى مىسپارم كه خداوند پيروزى را در دست او
قرار مىدهد ، خدا و رسولش[ صلى الله عليه وآله وسلم] را دوست مىدارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مىدارند .
در روايتى كه راوى آن عمر مىباشد آمده است كه رسول اللّه به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند :
« يا عليّ ! لك سبع خصال لا يحاجّك فيها أحد يوم القيامة ؛ أنت أوّل المؤمنين باللّه إيمانا وأوفاهم بعهد اللّه وأقومهم بأمر اللّه وأرأفهم بالرعيّة
وأقسمهم بالسويّة وأعلمهم بالقضيّة وأعظمهم مزية يوم القيامة »[31] .
اى على [ عليه السلام] تو داراى هفت خصلت هستى و هيچ كس در روز
قيامت به خاطر آنها عليه تو حجّت نمىآورد و اعتراض نمىكند ؛ تو
نخستين مؤمن به خداوند هستى ، و وفادارترين آنها به عهد و پيمان با
خدا و ثابت قدمترين آنها در دين خدا و مهربانترين آنها با مردم و
عادلترين آنها در تقسيم و مساوات با مردم و داناترين آنان به
قضاوت و بالاترين آنان از لحاظ مقام و منزلت در روز قيامت .
عمر بارها و با بيانهاى مختلف احتياج مبرم خود را به اميرالمؤمنين عليه السلام اظهار داشته است ، به عنوان نمونه بارها گفته است :
« لولا عليّ لهلك عمر »[32] .
اگر على [ عليه السلام] نبود عمر هلاك مىشد .
« أقضانا علي »[33] .
داناترين قاضى در ميان ما على[ عليه السلام] مىباشند .
« لا أبقاني اللّه بعدك يا عليّ] أبو الحسن[34]] .
اى على (ابو الحسن) [ عليه السلام] خداوند پس از شما مرا زنده نگه ندارد .
عمر ابن الخطّاب شهادت مىدهد كه :
« توفّي النبي وهو عنه أي عن علي راض »[35] .
پيامبر رحلت فرمودند ، در حالى كه از ايشان ـ على ابن ابى طالب عليهمالسلام ـ راضى بودند .
علّت ممنوعيّت نشر تمام احاديث ؛
با توجّه به شواهدى كه تا كنون بيان كرديم ، روشن مىشود كه تنها انگيزه منع نشر ، نقل و تدوين احاديث جلوگيرى از گسترش و آگاهى مردم نسبت به فضايل اهل بيت عليهم السلام نمىباشد . علاوه بر تمام مطالب فوق مىتوان اضافه كرد كه ، نظر دانشمندان شيعه اخصّ از مدّعا است به اين معنا كه بنابر نظر آنان ، خلفاء مىبايست مانع نشر و تدوين احاديث مربوط به فضائل اهل بيت عليهم السلام باشند در حاليكه چنين نبود و سردمداران آن جريان خطرناك ، از نقل و تدوين همه احاديث جلوگيرى كردند . برخى از علماء ، در صدد پاسخگويى بر آمده و مىگويند ،
چون خلفاء نمىتوانستند به صورت علنى و صريح از نقل احاديث مربوط به
فضايل اميرالمؤمنين عليه السلام جلوگيرى كنند ، مجبور شدند از نقل و تدوين تمام روايات جلوگيرى كنند ، تا در اين بين بتوانند ، به هدف نهايى خود دست يابند .
عدم مداراو پنهان كارى عمر ؛
در نقد پاسخ فوق بيان مىكنيم كه در زمان خليفه دوم ، منع از نقل و تدوين احاديث به صورتى جدّى پيگيرى مىشد ، و عمر با تمام تلاش خود از نقل هر روايتى جلوگيرى مىكرد . از طرف ديگر مىدانيم كه عمر فردى بسيار خشن و سنگدل بود و اهل مدارا و ملاطفت نبود . با توجّه به روحيّات عمر ، اگر هدف از منع نقل احاديث جلوگيرى از نشر فضايل اهل بيت عليهم السلام مىبود ، عمر بسيار جدّى و بدون ملاحظه كارى ، تنها از نقل آن دسته از احاديث جلوگيرى مىكرد و نقل و تدوين ديگر روايات را منع نمىكرد .
نمونههاى از رفتار عمر با حضرت زهرا عليهاالسلام ؛
براى شناخت روحيّات عمر ، بررسى رفتار او با دختر گرامى رسول اللّه عليهاالسلام نمونه مناسبى است .
رفتار عمر با دختر گرامى پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم نمونه بسيار روشن سنگدلى و قساوت است . به نمونههايى از رفتارعمر با حضرت زهرا عليهاالسلام كه در كتب معتبر اهل سنّت ذكر شده است ، اشاره مىكنيم .
در مورد يكى از برخوردهاى عمر با حضرت زهرا عليهاالسلام اهل سنّت نقل مىكنند :
« فأقبل بقبس من نار على أن يضرم عليهم الدّار فلقيته فاطمة ، فقالت : يا بن الخطّاب ، أجئت لتحرق دارنا ، قال : نعم »[36] .
عمر به همراه شعلهاى از آتش براى آتش زدن خانه [اهل بيت پيامبر عليهمالسلام] حركت كرد. در اين ميان حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمودند: اى پسر خطّاب! آيا آمدهاى كه خانه ما را به آتش بكشى ؟ عمر گفت : آرى.
در روايت ديگرى اهل سنّت نقل مىكنند كه عمر به حضرت فاطمه عليهاالسلام عرض كرد :
« وما أحد أحبّ إلى أبيك منك وما ذلك بمانعي إن أجتمع هؤلاء النفر
عندك أن أمرتهم أن يحرقوا عليك الباب »[37] .
شما [ عليهاالسلام] نزد پدرت [ صلى الله عليه وآله وسلم] محبوبترين فرد بودى ، و آن مانع نمىشود كه من گروهى را جمع كنم و دستور بدهم كه درب خانه شما را آتش زنند .
در روايت ديگرى ، سخن عمر اين گونه نقل شده است .
« والّذي نفس عمر بيده لتخرجّن أو لاُحرقنّها على من فيها . فقيل له : يا أبا حفص إنّ فيها فاطمة ، فقال : وإن »[38] .
سوگند به آن كه جان عمر در دست اوست ، از خانه خارج مىشويد يا
خانه را با تمام اهلش به آتش مىكشانم . به او گفته شد : اى ابا حفص !
[كنيه عمر] حضرت فاطمه [ عليهاالسلام] در خانه حضور دارند ، او گفت : هر چند كه باشند .
در روايتى ديگر رفتار عمر اين گونه گزارش شده است :
« فجاء عمر ومعه فتيلة فتلقته فاطمة على الباب ، فقالت فاطمة : يا ابن الخطّاب أتراك محرقا عليّ بأبي ؟ قال : نعم وذلك أقوى فيما جاء به
أبوك »[39] .
عمر با پارهاى از آتش آمد حضرت فاطمه عليهاالسلام او را در كنار درب خانه ديد و فرمودند : اى پسر خطاب آمدهاى كه درب خانه ما را آتش بزنى؟
او گفت : آرى و اين براى محكم كردن كار پدرت [صلى الله عليه وآله وسلم] مىباشد .
با توجّه به قساوت و سنگدلى عمر ، نمىتوان قائل به ملاحظه كارى عمر شد ، در نتيجه آخرين توجيه و استدلالى كه از طرف علما شيعه مطرح شده است ، قابل قبول نمىباشد .
تحقيقى ديگر در مورد ممنوعيّت نقل احاديث
دو گروه عمده صحابه ؛
نظر ديگرى در مورد علّت منع از نشر احاديث وجود دارد . اين نظر با بيانى كه مطرح مىكنيم تا كنون قائلى نداشته است . براى تبيين نظر مورد قبول ، بيان مقدّمهاى كوتاه ضرورى مىباشد .
تأمّل در تاريخ صدر اسلام نشان مىدهد كه در ميان صحابه رسول
اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم دو گروه متمايز از يكديگر وجود داشتند ؛ گروهى ، واقعا مطيع ، منقاد و تسليم محض بودند و به احكام الهى و دستورات رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلمگردن مىنهادند و از آنها سرپيچى نمىكردند . در ميان صحابه ، افراد فراوانى از اين دسته بودند . اطاعت خدا و رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم و پذيرفتن احكام الهى از نشانههاى اين افراد است . آنان هميشه آيات ذيل را در برابر ديدگان خويش داشتند .
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ»[40] .
اى كسانى كه ايمان آوردهايد ! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر
خدا و اولو الامر را .
«وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ»[41] .
و هر كس خدا و پيامبرش را اطاعت كند و از خدا بترسد و از مخالفت
فرمانش بپرهيزد ، چنين كسانى همان پيروزمندان واقعى هستند .
«وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ
الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِيناً»[42] .
هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را
لازم بدانند ، اختيارى در برابر فرمان خدا داشته باشد ، و هر كس
نافرمانى خدا ورسولش را كند ، به گمراهى آشكارى گرفتار شده است .
«وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ
الْعِقَابِ»[43] .
آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد و از آنچه نهى كرده خود دارى نماييد، واز مخالفت خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است.
امّا در ميان صحابه ، گروه ديگرى نيز بودند ، كه از فرمان وحى و دستورات رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم سرپيچى مىكردند ، و براى خود آراء و نظرات شخصى داشتند . آنان براى خود و باورهايشان جايگاه خاصّى قائل بودند . پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را همانند
ديگر انسانها مىدانستند كه گاهى اشتباه مىكند و همه افعال رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم را صواب و درست نمىدانستند . آنها بر اين باور بودند كه رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم گاهى
برخى از افراد را به نا حق و به اشتباه دشنام و نفرين مىكنند[44] . اين دسته از صحابه بر خلاف شيعيان ، براى رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم عظمت و عصمت قائل نبودند . آنها در برابر رسول اللّه مىايستادند و مراعات ادب و احترام نمىكردند. خداوند متعال در رابطه با اين افراد مىفرمايد :
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ
بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ»[45] .
اى كسانى كه ايمان آوردهايد ! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد ، و در برابر او بلند سخن نگوييد و داد و فرياد نزنيد آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مىكنند ، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمىدانيد .
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انفِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الأَرْضِ أَرَضِيتُم بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ
إِلاَّ قَلِيلٌ»[46] .
اى كسانى كه ايمان آوردهايد ! چرا هنگامى كه به شما گفته مىشود : به
سوى جهاد در راه خدا حركت كنيد ، بر زمين سنگينى مىكنيد و
سستى به خرج مىدهيد ؟ آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى
شدهايد ؟ با اينكه متاع زندگى دنيا ، در برابر آخرت ، جز اندكى نيست .
«إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالاْخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً
مُّهِيناً»[47] .
آنها كه خدا و پيامبرش را آزار مىدهند ، خداوند آنان را از رحمت
خود در دنيا و آخرت دور ساخته ، و براى آنها عذاب خوار كنندهاى
آماده كرده است .
اين دسته از افراد با روشهاى مختلفى رسول اللّه را اذيّت مىكردند ، گاهى نافرمانى مىكردند و به جنگ نمىرفتند ، گاهى در مورد زنان رسول اللّه سخن هاى ناشايستى بيان مىكردند[48]. خداوند متعال در باره آنان مىفرمايد:
«وَمَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلاَ أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً إِنَّ ذَلِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِيماً»[49] .
و شما حق نداريد ، رسول خدا را آزار دهيد ، و نه هرگز همسران او را
بعد از او به همسرىِ خود در آوريد كه اين كار نزد خدا [جرمى] بزرگ
است !
در آيهاى خداوند سبحان به صراحت از آنان ياد مىكند و مىفرمايد :
«وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ»[50] .
از آنها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مىدهند .
آيه فوق به روشنى بيان مىكند كه گروهى از صحابه ، حقيقت نبوّت را در نيافتند و يا نمىخواستند كه آن را دريابند . آنان از پيامبر مىخواستند كه احكام الهى را تغيير دهند . خداوند سبحان ، در رابطه با درخواست آنان و پاسخ پيامبر مىفرمايد :
«وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ
هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاء نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا يُوحَى
إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ»[51] .
و هنگامى كه آياتِ روشن ما بر آنها خوانده مىشود ، كسانى كه ايمان
به لقاى ما ندارند مىگويند : قرآنى غير از اين بياور ، يا آن را تبديل
كن . بگو : من حق ندارم كه از پيش خود آن را تغيير دهم ، فقط از چيزى كه بر من وحى مىشود ، پيروى مىكنم ، من اگر پروردگارم را نافرمانى كنم ، از مجازات روزِ بزرگ (قيامت) مىترسم .
خداوند متعال در رابطه با پيامبر مىفرمايد :
«وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَى»[52] .
و هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد * آنچه مىگويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده ، نيست .
در آيهاى ديگر خداوند سبحان به رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم دستور مىدهد :
«ثُمَّ جَعَلْنَكَ عَلَى شَرِيعَةٍ مِّنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا ولاَ تَتَّبِعْ أَهْوَآءَ الَّذِينَ
لاَيَعْلَمُونَ»[53] .
سپس تو را بر شريعت و آيين حقّى قرار داديم ، از آن پيروى كن و از
هوسهاى كسانى كه آگاهى ندارند پيروى مكن .
در عصر رسول اللّه روش و منش برخى از صحابه حقّه بازى و نيرنگ بود[54] ، آنان با نقاب ايمان چهره نفاق خود را پنهان كرده بودند . آنان چون به خداوند ايمان نداشتند و بى تقوا بودند ، دست به هر كارى مىزدند تا به مقاصد شيطانى خود دست يابند . اميرالمؤمنين عليهالسلام در مورد خود مىفرمايند :
« لولا التُّقى لكنت أدهى العرب »[55] .
اگر پرهيزگارى و تقوى نبود ، از تمام اعراب زيركتر بودم .
آنان بدون ترس و واهمهاى با احكام خداوند بازى مىكردند : رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم خطاب به آنان مىفرمايند :
« أيتلعب بكتاب اللّه وأنا بين أظهركم »[56] .
آيا با كتاب خداوند بازى مىكنيد در حاليكه من در ميان شما هستم .
سرپيچى خالد ابن وليد ؛
بى شرمى برخى از صحابه به قدرى بود ، كه در برابر فرمان صريح رسول اللّه سرپيچى مىكردند . به عنوان نمونه رسول اللّه ، خالد ابن وليد را
به سوى قبيله بنى جذيمه فرستادند ، امّا بر خلاف دستور رسول اللّه و عليرغم ايمان آوردن افراد قبيله بنى جذيمه ، خالد ابن وليد بسيارى از آنان را از دم تيغ گذراند و آنان را غارت كرد . هنگامى كه خبر جنايت ، خالد ابن وليد به رسول اللّه رسيد ، فرمودند :
« اللّهم إنّي أبراُ إليك ممّا صنع خالد »[57] .
خداوندا ! از كارى كه خالد انجام داد نزد تو بيزارى مىجويم .
سپس رسول اللّه براى جبران خسارت قبيله بنى جذيمه ، اميرالمؤمنين عليه السلام را نزد آنان فرستادند ، تا آنان را راضى نمايند و حقوق و خون بهاى كشته شدگان قبيله را بپردازند[58] .
ابو بكر و عمر ، تابع يا مخالف ؛
اكنون كه دو گروه عمده صحابه را شناختيم ، مناسب است به اين پرسش پاسخ دهيم كه ابو بكر و عمر در كدام يك از اين دو گروه جاى مىگيرند ؟ آيا از گروه متعبّدين و مطيعين بودند ؟ يا از متمرّدين و مخالفين ؟
براى پاسخ به اين پرسش، روايتى را از كتب اهل سنّت نقل مىكنيم. تأمّل در اين روايت مىتواند ، بيانگر رفتار ابوبكر و عمر در قبال رسول اللّه باشد .
« جاء أبو بكر إلى رسول اللّه وقال : يا رسول اللّه إنّي مررت بوادي كذا ، فإذا رجل حسن الهيئة متخشّع يصلّي فيه ، فقال : إذهب إليه فاقتله ، فذهب إليه أبوبكر فلمّا رآه يصلّي كره أن يقتله فرجع ؛
ابوبكر خدمت رسول اللّه شرفياب شد و عرض كرد ، در منطقهاى مردى خوش سيما و فروتن ديدم كه نماز مىخواند ، رسول
اللّه فرمودند : برو و او را بكش . ابوبكر رفت ، امّا چون او را در حال خواندن نماز ديد ، كشتن او را امرى ناپسند دانست و بازگشت .
فقال النبي لعمر : إذهب فاقتله ، فرآه يصلّي على تلك الحالة فرجع ؛
پيامبر به عمر فرمودند : برو و او را بكش . عمر نيز چون آن فرد را در حال خواندن نماز ديد او را نكشت و باز گشت .
فقال النبي : يا عليّ إذهب إليه فاقتله ، فذهب عليّ فلم يره ، فقال النبي : إنّ هذا وأصحابه يقرؤون القرآن لا يجاوز تراقيهم »[59] .
سپس پيامبر فرمودند : اى على برو و او را بكش ، اميرالمؤمنين رفتند امّا او را نديدند . پيامبر فرمودند : اين فرد و يارانش قرآن مىخوانند امّا قرآن از سينه [ترقوه] آنان بالاتر نمىرود .
پيامبر مىدانستند كه اين فرد نماز گزار در آينده به خوارج نهروان ملحق مىشود و بر اميرالمؤمنين عليهالسلامخروج مىكند به همين دليل فرمودند : آنان قرآن مىخوانند ، امّا آن را درك نمىكنند . از طرف ديگر رسول اللّه به هيچ وجه قصد قصاص پيش از جنايت نداشتند بلكه مىخواستند با اين دستور ، ابوبكر و عمر به ذات خود بيشتر آگاه شوند و مسلمانان نيز بدانند كه اطاعت و فرمانبردارى خلفا چگونه و به چه اندازه بوده است .
نمونههايى از سرپيچىهاى عمر ؛
سرپيچى و نافرمانىهاى عمر ، در كتب معتبر ثبت و ضبط شده است و كسى ياراى توجيه و يا انكار آن را ندارد . در ماجراى صلح حديبيّه پيامبر به سپاهيان خود دستور دادند كه سرشان را بتراشند و از احرام خارج شوند امّا گروهى به سر كردگى عمر از دستور پيامبر سرپيچى كردند و پس از گفتگوهاى فراوان مجبور به اطاعت شدند[60] .
در رابطه با يكى ديگر از نافرمانىهاى عمر آمده است هنگامى كه
پيامبر بر جنازه عبداللّه ابن اُبيّ ـ از منافقين با سابقه مدينه ـ نماز خواندند و طلب استغفار كردند عمر بسيار خشمگين شد و به پيامبر اعتراض كرد و عباى ايشان را به نشانه ناراحتى كشيد[61] . يكى ديگر از موارد اعتراض عمر بر پيامبر مربوط به جنگ بدر مىشود. در آن جنگ مسلمانان عدّهاى را به اسارت مىگيرند . در آن زمان چون وضعيّت اقتصادى مسلمانان بسيار نابسامان بود پيامبر دستور مىدهند در قبال پرداخت فديه (جزاى نقدى) اسرا آزاد شوند. عمر در اين مورد نيز به رسول اللّه اعتراض كرد و خواستار قتل اسرا شد[62].
اقدام خلفا براى تصاحب قدرت ؛
به طور خلاصه از زمان ظهور اسلام ، در ميان صحابه دو گروه عمده وجود داشتند ؛ گروهى مطيع ، منقاد و تسليم محض اوامر و نواهى خدا و رسول اللّه و گروه ديگر كه در برابر خدا و رسول خدا ايستادند و مخالفت كردند و براى رسيدن به قدرت و حكومت ، بسيار حساب شده و مرموزانه حركت
خود را آغاز كردند . نخست نگذاشتند كه رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم در آستانه رحلت وصيّت نامه خود را بنويسند[63] . سپس بر خلاف نصّ صريح پيامبر در سقيفه جمع شدند و خود را جانشين بر حقّ رسول اللّه معرّفى كردند[64] . در هنگام مرگ ابو بكر ، در وصيّت نامهاش ، نام عمر را بدون هماهنگى با ابوبكر اضافه كردند[65] . عمر نيز در آستانه مرگ در وصيّت نامه خود نام شش نفر را مىنويسد[66] و به گونهاى شرايط را تنظيم مىكند ، كه حتما عثمان يا يكى از هم پيمانان او به خلافت برسد و حق همچنان مكتوم بماند و به صاحبش نرسد .
ناتوانى فكرى و اقتصادى خلفا و راه حل آنان ؛
با هر نيرنگ و فريبى كه بود صحابهاى كه در برابر قرآن و رسول
خدا ايستاده بودند و دائم تخلّف و سرپيچى مىكردند ، حكومت را به دست گرفتند . اينان همانند ديگر صاحبان قدرت براى تحكيم و استوارى پايههاى حكومت خود نياز به دو منبع و پشتوانه اساسى داشتند اين دو منبع عبارتند از قدرت علمى و فرهنگى[67] و قدرت مادّى .
در زمان حيات مبارك رسول اللّه به طور طبيعى قدرت فكرى و مادّى در اختيار ايشان بود . امّا پس از رحلت رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم صحابهاى
كه حكومت را به نا حق از آن خود كردند و آن را غصب نمودند بايد در دو محور اساسى ـ علمى و مادّى ـ به گونهاى عمل مىكردند كه تمام افراد جامعه در تأمين نيازهاى فرهنگى و اقتصادى خود به حاكمان و قدرت مسلّط وابسته باشند و هيچ قدرت علمى و اقتصادى در مقابل قدرت آنان تاب ايستادگى نداشته باشد . اگر در آن زمان شخصى به عنوان محور علمى شناخته مىشد و محور نقل روايات رسول اللّه صلى الله عليه وآله وسلم معرّفى مىگرديد پايه هاى حكومت آنان متزلزل مىشد ؛ زيرا
سقيفه نشينان ، بهره علمى چندانى نداشتند و به تازگى به قدرت سياسى دست يافته بودند در حالى كه از نظر علمى و مالى هنوز ناتوان بودند .
در چنين شرايطى اگر اميرالمؤمنين عليهالسلام به عنوان محور فكرى و فرهنگى شناخته مىشدند و از طرف ديگر ، فدك نيز به عنوان پشتوانه اقتصادى در دست اهل بيت پيامبر عليهمالسلام باقى مىماند ، پايههاى حكومت و اقتدار علمى و مالى خلفاى غاصب متزلزلتر مىشد . لذا آنان از يك سو اميرالمؤمنين عليه السلام را خانه نشين كردند و از سوى ديگر فدك را از دست صاحبان واقعى آن ربودند . اين كه مىگويند ابوبكر راضى به باز گرداندن فدك شد و نوشتهاى را نيز به حضرت فاطمه عليهاالسلام داد ، امّا در بين راه عمر آگاه شد و آن نوشته را گرفت و پاره كرد ، نقشهاى از پيش طرّاحى شده بود[68] . آنان به هيچ وجه فدك را به حضرت فاطمه عليهاالسلام باز نمىگرداندند ؛ زيرا باز پس دادن فدك براى آنان مساوى با از دست دادن حكومتى بود كه از صدر اسلام براى تصاحب آن تلاش مىكردند . عمر در رابطه با ديدن حضرت فاطمه عليهاالسلام در كوچه و مقاومت در برابر باز گرداندن نامه ابوبكر مىگويد :
« فصفقت صفقة على خدّيها من ظاهر الخمار فانقطع قرطها وتناثرت إلى الأرض »[69] .
ضربه شديدى از روى چادر بر صورت حضرت زهرا عليهاالسلام زدم به
صورتى كه گوشواره ايشان پاره شد و بر زمين فرو افتاد .
عمر نه تنها در كوچه كه بار ديگر در منزل نيز حضرت فاطمه عليهاالسلام را مورد ضرب قرار مىدهد .
أخذت سوط قنفذ فضربت وقلت لخالد بن الوليد : أنت ورجالنا هلمّوا في
جمع الحطب »[70] .
تازيانه را از قنفذ گرفتم و [به حضرت زهرا عليهاالسلام] زدم و به خالد بن
وليد گفتم : تو به همراه مردانمان ، هيزم گرد آوريد .
[1] ـ از منابع اهل سنّت تذكرة الحفاظ ، جلد 1 صفحه 5 .
[2] ـ از منابع اهل سنّت الطبقات ، جلد 5 صفحه 188 و جلد 3 صفحه 206 .
[3] ـ از منابع اهل سنّت : هدى السارى ، صفحه 8 و تأويل مختلف الحديث ، صفحه 366 .
[4] ـ از منابع اهل سنّت : الحديث و المحدّثون ، صفحه 123 و حجيّة السّنة ، صفحه 428 .
[5] ـ شرف اصحاب الحديث ، صفحه 97 .
[6] ـ دلائل التوثيق ، صفحه 230 .
[7] ـ سوره يوسف ، آيه 2 .
[8] ـ تقييد العلم ، صفحه 54 .
[9] ـ از منابع اهل سنّت: العواصم من القواصم، صفحه 76 ومستدرك حاكم ، جلد 1 صفحه 110.
[10] ـ از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 1 صفحه 452 ، سنن ابن ماجه ، جلد 1 صفحه 10 و سنن الدارمى ، جلد 1 صفحه 83 .
[11] ـ از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 1 صفحه 165 و سنن ابن ماجه ، جلد 1 صفحه 14 .
[12] ـ از منابع اهل سنّت صحيح بخارى ، جلد 4 صفحه 21 ، سنن ترمذى ، جلد 5 صفحه 337 وتهذيب الكمال ، جلد 32 صفحه 413 .
[13] ـ كتاب الخصال ، صفحه 464 .
[14] ـ از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 1 صفحه 406 و ينابيع المودّة ، جلد 2 صفحه 315 .
[15] ـ از منابع اهل سنّت : مستدرك حاكم ، جلد 3 صفحه 152 و تاريخ مدينة دمشق ، جلد 63 صفحه 30 .
[16] ـ از منابع اهل سنّت، مستدرك حاكم، جلد3 صفحه 142 ومناقب ابن المغازلى ، صفحه 209.
[17] ـ از منابع اهل سنّت ، ينابيع المودّة جلد 1 صفحه 281 .
[18] ـ از منابع اهل سنّت : مناقب خوارزمى ، صفحه 35 ، سير اعلام النبلاء ، جلد 15 صفحه 542 و تاريخ مدينة دمشق ، جلد 42 صفحه 350 .
[19] ـ از منابع اهل سنّت : كشف الحثيث ، صفحه 229 و لسان الميزان ، جلد 5 صفحه 161 .
[20] ـ از منابع اهل سنّت: الدّر المنثور، جلد 6 صفحه 66 وسبل الهدى والرشاد، جلد 11 صفحه 290 .
[21] ـ از منابع اهل سنّت: سنن الدّار قطنى، جلد1 صفحه 348 و نيل الأوطار ، جلد 2 صفحه 322.
[22] ـ كتاب الخلاف ، جلد 1 صفحه 373 .
[23] ـ الشافي في الامامة ، جلد 4 صفحه 283 .
[24] ـ كتاب رياض النظرة تأليف محبّ الدين طبرى ، باب ما رواه ابوبكر في فضائل على [ عليهالسلام] .
[25] ـ از منابع اهل سنّت : مناقب خوارزمى ، صفحه 261 .
[26] ـ رياض النظرة در باب ما رواه ابوبكر في فضائل على عليهالسلام .
[27] ـ از منابع اهل سنّت مناقب خوارزمى ، صفحه 222 و ينابيع المودّة ، جلد 2 صفحه 404 .
[28] ـ از منابع اهل سنّت : مستدرك حاكم ، جلد 3 صفحه 125 ، مناقب خوارزمى ، صفحه 261 و مجمع الزوائد ، جلد 9 صفحه 120 .
[29] ـ از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 4 صفحه 369 ، فتح البارى ، جلد 7 صفحه 12 .
[30] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 4 صفحه 20 ، مسند احمد ، جلد 5 صفحه 333 و مجمع الزوائد ، جلد 6 صفحه 150 .
[31] ـ از منابع اهل سنّت: كنز العمّال ، جلد 11 صفحه 617 و ميزان الاعتدال ، جلد 1 صفحه 313.
[32] ـ از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 1 صفحه 18 ، مناقب خوارزمى ، صفحه 81 و نظم درر السمطين ، صفحه 130 .
[33] ـ از منابع اهل سنّت : استيعاب ، جلد 3 صفحه 41 و تاريخ مدينه دمشق ، جلد 2 صفحه 325 .
[34] ـ از منابع اهل سنّت : شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ، جلد 1 صفحه 81 ، مناقب خوارزمى ، صفحه 101 ، ارشاد الساري ، جلد 3 صفحه 195 .
[35] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 4 صفحه 207 و فتح البارى ، جلد 7 صفحه 58 .
[36] ـ از منابع اهل سنّت : العقد الفريد ، جلد 5 صفحه 13 و الإمامة والسياسة ، جلد 1 صفحه 30 .
[37] ـ از منابع اهل سنّت : كنز العمّال ، جلد 3 صفحه 140 .
[38] ـ از منابع اهل سنّت : الامامة والسياسة ، جلد 1 صفحه 19 .
[39] ـ از منابع اهل سنّت : انساب الاشراف ، جلد 1 صفحه 586 .
[40] ـ سوره نساء ، آيه 59 .
[41] ـ سوره نور ، آيه 52 .
[42] ـ سوره احزاب ، آيه 36 .
[43] ـ سوره حشر ، آيه 7 .
[44] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح مسلم ، جلد 8 صفحه 24 و فتح البارى ، جلد 11 صفحه 147 .
[45] ـ سوره حجرات ، آيه 2 .
[46] ـ سوره توبه ، آيه 38 .
[47] ـ سوره احزاب ، آيه 57 .
[48] ـ برخى از آنان مىخواستند پس از وفات رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم با همسران ايشان ازدواج كنند . از منابع اهل سنّت : فتح القدير ، جلد 4 صفحه 299 الدّر المنثور ، جلد 5 صفحه 214 .
[49] ـ سوره احزاب ، آيه 53 .
[50] ـ سوره توبه ، آيه 61 .
[51] ـ سوره يونس ، آيه 15 .
[52] ـ سوره نجم ، آيات 4 ـ 3 .
[53] ـ سوره جاثيه ، آيه 18 .
[54] ـ برخى از مردم به وسيله نيرنگ ، حقّه بازى و عوام فريبى ، قدرت و مكنتى به دست مىآورند و فكر مىكنند عاقل اند و از خرد بالايى بهرهمند مىباشند ، در حالى كه آنان از عقل و خرد بهرهاى نبردهاند و به حقّه بازى و شيطنت ، نام عقل نهادهاند ، فردى از امام صادق عليهالسلام مىپرسد عقل چيست ؟ امام عليهالسلام در پاسخ مىفرمايند : « ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان » ؛ بوسيله عقل خداوند عبادت [و شناخته ]مىشود و بهشت بدست مىآيد . سپس سائل از امام عليهالسلام پرسيد ، آنچه معاويه داشت چه بود ؟ امام عليهالسلام فرمودند : « تلك النكراء ! تلك الشيطنة وهي شبيهة بالعقل وليست بالعقل » . [معاويه عقل نداشت] بلكه حقّه بازى و شيطنت داشت كه به عقل شبيه است امّا عقل نيست . كافى ، جلد 1 صفحه 11 . انسان عاقل ، انسانى است كه بتواند سعادت اخروى را تحصيل نمايد و پيوند خود را با خالق مستحكم سازد ، به كسى كه بتواند از هر راهى قدرت و ثروت فراوان بيندوزد ، عاقل نمىگويند .
[55] ـ كافى ، جلد 8 صفحه 24 ، از منابع اهل سنّت ، شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ، جلد 1 صفحه 28 .
[56] ـ از منابع اهل سنّت : سنن نسايى ، جلد 6 صفحه 142 ، كنز العمال ، جلد 1 صفحه 175 ، صحيح مسلم ، كتاب الايمان .
[57] ـ از منابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 4 صفحه 67 و مسند احمد ، جلد 2 صفحه 151 .
[58] ـ از منابع اهل سنّت : فتح البارى ، جلد 8 صفحه 46 ، سبل الهدى والرشاد ، جلد 6 صفحه 201 والبداية والنهاية ، جلد 4 صفحه 358 .
[59] ـ از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 3 صفحه 15 ، مجمع الزوائد ، جلد 6 صفحه 225 ، نيل الأوطار ، جلد 7 صفحه 350 .
[60] ـ از منابع اهل سنّت : البداية والنهاية ، جلد 4 صفحه 191 .
[61] ـ از منابع اهل سنّت : الدّر المنثور ، جلد 3 صفحه 473 و أسد الغابة ، جلد 3 صفحه 197 .
[62] ـ تاريخ پيامبر اسلام ، جلد 4 صفحه 915 از منابع اهل سنّت : صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 157 و مسند احمد ، جلد 1 صفحه 31 .
[63] ـ از مابع اهل سنّت : صحيح بخارى ، جلد 1 صفحه 37 و صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 75 .
[64] ـ از منابع اهل سنّت : المصنّف أبي شيبة ، جلد 8 صفحه 571 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 2 صفحه 37 و الكامل في التاريخ ، جلد 2 صفحه 325 .
[65] ـ از منابع اهل سنّت : كنز العمّال ، جلد 5 صفحه 680 وتاريخ مدينة دمشق ، جلد 39 صفحه 158.
[66] ـ از منابع اهل سنّت : الاستيعاب ، جلد 3 صفحه 10988 والوافي بالوفيات ، جلد 21 صفحه 178 .
[67] ـ حكومتهاى ايدئولوژيك و يا مبتنى بردين بيشتر به قدرت علمى و فكرى نياز دارند . جوانان و نسل معاصرى كه امروزه تماشگر تفكّرات مختلف و فرهنگهاى سياسى متفاوتى هستند بايد توجّه ويژهاى به بعد فكرى و فرهنگى ، حكومتها داشته باشند .
[68] ـ الغدير، جلد7 صفحه 194، از منابع اهل سنّت بنگريد به: السّيرة الحلبيّة، جلد2 صفحه 458 .
[69] ـ بحار الانوار ، جلد 30 صفحه 294 .
[70] ـ بحار الانوار ، جلد 3 صفحه 293 .