عمر احاديث پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله ‏وسلم را نقل نكنيد !!

« وكان لعليّ  عليه‏السلام وجه من الناس ، حياة فاطمة فلمّا توفّيت فاطمة  عليهاالسلام انصرف وجوه النّاس عن عليّ عليه‏السلام »[1] . در زمان حيات حضرت فاطمه  عليهاالسلام ، اميرالمؤمنين  عليه‏السلام نزد مردم آبرومند بودند ، امّا پس از وفات حضرت فاطمه  عليهاالسلام مردم ازاميرالمؤمنين  عليه‏السلام روى گردان شدند .

به مناسبت ايّام شهادت جانگداز حضرت فاطمه زهرا  عليهاالسلام و به دنبال بحث عدالت صحابه بارويكردى ديگر مسأله عدالت صحابه را پى مى‏گيريم . جرايم و جنايات روى داده در صدر اسلام زاويه‏اى است كه در اين بحث مورد نگرش قرار مى‏گيرد . بى ترديد و بر اساس نقل‏هاى فراوان ، جنايات متعدّدى از سوى برخى صحابه رخ داده است . از سوى طرفداران نظريّه عدالت صحابه واكنشهاى مختلفى در برابر چنين نقل هايى به چشم مى‏خورد . انكار وقوع اين جرايم و يا توجيه جنايات صحابه ، دو راه قديمى براى دفاع از صحابه است . در عصر ما گونه‏هاى ديگرى از بر خورد با اين وقايع تاريخى ديده مى‏شود ، كه تماما در يك موضوع اشتراك دارند . زمزمه هايى چون اسلام و پيشرفت جغرافيايى و جهان شمولى آن را مرهون و مديون خدمات و زحمات صحابه دانستن ، و معرّفى
كردن حكومتهاى فاسدى مثل بنى اميّه به عنوان سنبل و مظهر مدنيّت اسلام ، تلاش‏هاى بى ثمر و گفتارهاى بى اساسى است كه ريشه در كم اهميّت جلوه دادن اعمال نا شايست و جرايم اصحاب دارد . از جانب مخالفين نظريّه عدالت صحابه نيز هر چند نوشته‏ها ، كتب و مقالات فراوانى عرضه گرديده است ، امّا هنوز زواياى بسيارى از جنايات صحابه پنهان و پوشيده مانده است ؛ جناياتى كه با هدف تصدّى حكومت و بيرون راندن خلافت از جايگاهى كه خداوند متعال مقرّر فرموده ، صورت پذيرفته است .

نقشه‏ هاى شوم دشمنان ؛

صحابه به اصطلاح عادل ، در راه رسيدن به اهداف نفسانى خود به غير از انحراف مسير خلافت كه نمونه روشن خيانت به وحى ، خاندان وحى  عليهم‏السلام و مسلمانان بود ، بسيارى از معيارهاى بشرى و اصول پذيرفته شده جوامع انسانى و معيارهاى عقلانى و عاطفى را نيز لگد مال كردند . آنان با هر روش و ابزارى مى‏خواستند به قدرت و حكومت دست يابند ، لذا به هيچ معيار اخلاقى و عقلانى پايبند نبودند .

از آغاز تشكيل جوامع و تمدّن انسانى افرادى كه براى رسيدن به حكومت و قدرت مبارزه مى‏كردند اين هدف و شعار را تعقيب مى‏كردند كه مى‏خواهند ارزشهاى اخلاقى و انسانى را احياء و نگهبانى كنند . رسول اللّه‏  صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله ‏وسلم نيز با تلاش و كوشش خستگى‏ناپذير توانستند در عصر جاهليّتِ جزيرة العرب ، ارزشهاى انسانى و اسلامى را پايه گذارى كنند و مردم آن عصر را از ظلمت جهالت به روشنايى ديانت سوق دهند . امّا گروهى پس از پيامبر  صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله ‏وسلم در صدد بر آمدند كه
ارزشها و معيارهاى مورد قبول جامعه را زير پا گذارند و نغمه رهايى بخشى كه از لبان مبارك رسول اللّه‏  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله ‏وسلم برخاسته بود را خاموش كنند ؛ چرا كه مى‏خواستند به قدرت دست يابند و بر قلمرو جهان اسلام حكمرانى كنند . افرادى كه حكومت بر جهان اسلام را در سر مى‏پروراندند براى رسيدن به اميال نفسانى و خواهشهاى شيطانى خود از هيچ جنايتى فروگذار نكردند . آنان در اين راستا راهها و روشهاى مختلفى را تعقيب كردند . ضربه آنان به پيكره نو پاى اسلام به حدّى سخت بود كه آثار زيان بار و شوم حركات خطرناك آنان هنوز پس از گذشت 1419 سال از ارتحال رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله‏ وسلم در جامعه اسلامى مشهود و ملحوظ است . سنگ بناى اختلافات و كژ انديشى‏هايى كه امروزه جوامع اسلامى را گرفتار كرده در آن عصر و به دست مدّعيان طرفدارى از قرآن و پيامبر  صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله  ‏وسلم بنا نهاده شده است .

قصد داريم يكى از حركات شوم آنان را در اين جلسات تجزيه و تحليل كنيم . البتّه ناگفته روشن است كه بسيارى از علما ، محدّثين و مورّخين روش مرموز و شيطانى آنان را شناختند و در راه شناساندن آن تلاشهاى شايان توجّه و در خور تقديرى انجام دادند ، امّا متأسّفانه سعى آنان تا به امروز در كتابها و محافل علمى محدود و منحصر مانده است .

منع از نقل و تدوين روايات ؛

صحابه‏اى كه مدّعى حمايت و پيروى از رسول اللّه‏  صلى ‏ الله ‏عليه‏ و‏آله‏ وسلم بودند در نخستين حركت ناشايست و خطرناك خود ، براى دست يابى به خلافت ، اقدام به منع و پيشگيرى از نقل و تدوين سخنان رسول اللّه‏  صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله ‏وسلم كردند . آنان اين حركت
را نه پس از وفات كه در زمان حيات رسول اللّه‏  صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله ‏وسلم آغاز كردند . على رغم اينكه در آن عصر نقل و نوشتن احاديث رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله‏ وسلم امرى متداول و معمول بود و حتّى خود حضرت  صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله ‏وسلم نسبت به نگارش احاديث تأكيد و تشويق مى‏نمودند دسته‏اى از صحابه به هر نحو و بهانه‏اى از نقل سينه به سينه گفتار رسول اللّه‏ صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله ‏وسلم و تدوين آن به صورت كتابى جامع ممانعت به عمل آوردند .

عبداللّه‏ ابن عمرو عاص ، مى‏گويد :

« كنت أكتب كلّ شيء أسمعه من رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله ‏وسلم وأريد حفظه ، فنهتني قريش عن ذلك وقالوا : تكتب كلّ شيء تسمعه من رسول اللّه‏  صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله ‏وسلم ورسول اللّه‏  صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم بشر يتكلّم في الرضا والغضب ؟ ؛

هر چه كه از رسول اللّه‏  صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله ‏وسلم مى‏شنيدم را مى‏نوشتم و از آن نگهدارى مى‏كردم ، امّا قريش مرا از اين كار باز داشتند و به من گفتند: آيا هر چه از رسول اللّه‏  صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم مى‏شنوى را مى‏نويسى در حالى كه رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله ‏وسلم انسان است و در حال رضا و خشم سخن مى‏گويد ؟

قال : فأمسكت وذكرت ذلك لرسول اللّه‏  صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله ‏وسلم ، فقال: اُكتب. فو الّذي نفسي بيده ما خرج منه إلاّ حقّ وأشار بيده إلى فيه»[2] .

عبداللّه‏ ابن عمرو عاص گفت : دست از نوشتن برداشتم ، و آن چه كه
پيش آمد را به رسول اللّه‏  صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله  ‏وسلم عرض كردم . ايشان  صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله ‏وسلم به من فرمودند : بنويس ، سوگند به آن كه جانم در دست اوست به جز حق از آن خارج نمى‏شود و با دست به دهان خويش اشاره كردند .

از روايت فوق روشن مى‏گردد ، كه مخالفت و ممانعت از نقل و كتابت احاديث از زمان حيات رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله ‏وسلم آغاز شد و مبدأ آن به واقعه بيمارى منجر به در گذشت پيامبر  صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله ‏وسلم باز نمى‏گردد . در كتب معتبر اهل سنّت در رابطه با آن واقعه آمده است :

« قال رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله‏ وسلم : إتوني بدواة وصحيفة أكتب لكم كتابا لا تضلّوني بعدي ؛

پيامبر  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله ‏وسلم فرمودند : جوهر و كاغذى برايم بياوريد مى‏خواهم براى شما مطلبى را بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نگرديد .

فقال عمر : كلمة معناها أنّ الوجع قد غلب على رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم »[3] .

عمر پس از فرمايش رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم جمله‏اى گفت ، سخن وى اين معنا را مى‏رساند كه بيمارى بر رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله ‏وسلم غلبه نموده است .

سپس عمر اضافه مى‏كند :

« قد غلبه الوجع وعندكم القرآن ، حسبنا كتاب اللّه‏ »[4] .

بيمارى به پيامبر  صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله‏ وسلم غلبه كرده است و نزد ما قرآن است ، كتاب خداوند ما را بس است .

اين سخن در حالى از دهان عمر خارج شد كه پيامبر  صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله ‏وسلم بارها و به انحاء مختلف ، نوشتن و كتابت را توصيه و تشويق مى‏كردند . به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مى‏كنيم .

« استعن بيمينك وأو ما بيده للخطّ »[5] . از دست راستت كمك بجو و با دستشان اشاره به نوشتن نمودند .« قيّدوا العلم بالكتاب »[6] . علم را با نوشتن حفظ كنيد و به اسارت در آوريد .

عبداللّه‏ بن عمر و عاص يكى از نويسندگان وحى بود كه سردمداران مبارزه با نقل و نشر احاديث او را از نگاشتن احاديث رسول اللّه‏  صلى‏ الله ‏عليه ‏و‏آله‏ وسلم باز داشتند . يكى از نويسندگان اهل سنّت ، در رابطه با سخن عبداللّه‏ بن عمرو عاص « فنهتني قريش عن ذلك » مبنى بر اين كه قريش مرا از نگاشتن احاديث منع و نهى نمود مى‏نويسد : منظور از قريش غير از خليفه اول و دوم شخص ديگرى نمى‏باشد[7] . افرادى كه در حيات و محضر رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله ‏وسلم براى رسيدن به مقاصد شوم شيطانى خود ، اين گونه از درج احاديث ممانعت مى‏كردند ، طبيعتا پس از وفات آن حضرت  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله ‏وسلم با شدّت و حدّت بيشترى از نشر و گسترش روايات رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله ‏وسلم جلوگيرى كردند .

دليل منع از نشر و نگارش احاديث از زبان مانعين ؛

سردمدارانِ مخالف نقل و تدوين احاديث و پيروان آنان ، فعاليّت ضد
فرهنگى خود را با ادلّه متفاوتى توجيه مى‏كنند . ما با رويكرد هميشگى خود در نقل ادلّه اهل سنّت ـ يعنى صرفا براى روشن شدن حقايق تاريخ آن هم با روشى كاملاً علمى و به دور از هر گونه احساسات ـ در اين قسمت توجيهات گوناگون اهل سنّت را نقل و نقد مى‏كنيم .

الف : ابو بكر و بهانه عدم وثاقت راوى ؛

عايشه در روايتى از پدر خود ابو بكر نقل مى‏كند :

« جمع أبي الحديث عن رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله ‏وسلم فكانت خمسمائة حديث فبات ليلة يتقلّب كثيرا ، قالت فغمّني ، فقلت : تتقلّب لشكوى أو لشيء بلغك ؟ فلمّا أصبح قال : أي بنيّة ! هلّمي الأحاديث الّتي عندك فجئته بها فدعا بنار فأحرقها وقال : خشيت أن أموت وهي عندك فيكون فيها أحاديث عن رجل ائتمنته ووثقت به ولم يكن كما حدّثني ، فأكون قد نقلت ذلك »[8] .

پدرم پانصد حديث از رسول اللّه‏  صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله‏ وسلم جمع آورى كرد . يك شب پريشان بود و به خواب نمى‏رفت ، عايشه مى‏گويد : بسيار ناراحت شدم و گفتم : آيا از مسأله‏اى ناراحتى يا خبرى به تو رسيده است؟ هنگام صبح پدرم به من گفت : دخترم احاديثى كه در نزد توست بياور . آنها را به او دادم و او همه را آتش زد و سوزاند و به من گفت :
مى‏ترسم كه بميرم و اين احاديث در نزد تو باشد ؛ زيرا شايد در اين احاديث ، رواياتى باشد كه ناقل آنها را امانتدار و ثقه مى‏دانستم ، امّانقل او درست نباشد و من احاديث نادرست و دروغ را نقل كنم .

در روايتى ديگر در رابطه با عملكرد ابو بكر چنين آمده است .

« إنّ الصدّيق جمع الناس بعد وفاة نبيّهم ، فقال : إنّكم تحدّثون عن رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم أحاديث تختلفون فيها والنّاس بعدكم أشدّ اختلافا فلا تحدّثوا عن رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم شيئا فمن سألكم فقولوا بيننا وبينكم كتاب اللّه‏ فاستحلّوا حلاله وحرّموا حرامه »[9] .

ابو بكر پس از وفات رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مردم را جمع كرد و گفت : شما احاديثى از پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نقل مى‏كنيد و در آن اختلاف نظر داريد و مردم پس از شما اختلافشان بيشتر خواهد شد . لذا هيچ سخنى از پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نقل نكنيد و هر كس از شما سؤالى كرد ، بگوييد در ميان ما كتاب خداوند است ، حلال آن را حلال و حرام آن را حرام مى‏دانيم .

خليفه اول با اين بهانه كه ممكن است احاديث رسيده از رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله‏وسلم تحريف شده و يا در نقل آن اشتباهى رخ داده باشد ، احاديثى را كه خود جمع كرده بود سوزاند و ديگران را نيز از نقل و نگاشتن احاديث نهى و منع كرد .

نقد و بررسى دليل اوّل ؛

در نقد توجيه و بهانه فوق بيان مى‏كنيم كه مسلّما رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دستورى مبنى بر نهى از نقل احاديث صادر نكرده‏اند . بلكه همانطور كه اشاره شد بر نگاشتن و كتابت احاديث تأكيد و تشويق مى‏كردند . از طرف ديگر ، خداوند متعال نيز نوشتن را امرى مقدّس مى‏داند و در نخستين سوره به قلم كه ابزار كتابت است سوگند مى‏خورد .

«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الاْءِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ»[10] .
بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد * همان كس كه انسان را ازخون بسته‏اى خلق كرد * بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتراست * همان كسى كه به وسيله قلم تعليم نمود .

و در سوره‏اى ديگر مى‏فرمايد : «ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ»[11] . ن ، سوگند به قلم و آنچه مى‏نويسد .

همچنين در آيات 283 و 282 سوره بقره ، آياتى مبتنى بر اهميّت كتابت وجود دارد . حتّى از برخى آيات مى‏توان اين گونه برداشت كرد كه خداوند هم هر گاه مى‏خواهد زائل شدن علمى را نفى كند آن را به كتابت نسبت مى‏دهد . آيه ذيل از همين قبيل است .

«قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لاَّ يَضِلُّ رَبِّي وَلاَ يَنسَى»[12] . گفت : آگاهى مربوط به آنها ، نزد پروردگارم در كتابى ثبت است ،پروردگارم هرگز گمراه نمى‏شود ، و فراموش نمى‏كند. در روايتى اهل سنّت نقل مى‏كنند كه رسول اللّه‏  صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله ‏وسلم به حذيفه أمر فرمودند:

« اكتبوا لي من تلفّظ بالإسلام »[13] . نام هر كسى كه اسلام آورده است را براى من بنويسيد .

اين روايت نيز به خوبى روشن مى‏كند كه نوشتن و كتابت مورد تأكيد پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بوده است . بنابر روايت عايشه ، اين سؤال مطرح است كه چرا خليفه اول شبى تا صبح آرام و قرار نداشت و نتوانست پلك بر هم گذارد ؟ و صبح فردا پانصد حديثِ رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را در آتش سوزاند ؟ توجيه مهم ابو بكر اين است كه هر چند احاديث رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را از وسايط ثقه و افراد مورد اعتماد جمع آورى كرده است امّا به صحّت آنها يقين ندارد . اين توجيه با توجّه به نزديكى و قربى كه ابوبكر با رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دارد ، پذيرفتنى نمى‏باشد ؛ زيرا اهل سنّت مدّعى‏اند كه او نخستين مؤمن به پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بود[14] و به دليل نزديكىِ خود كودك خردسالش
را به نكاح رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در آورد . آيا ممكن است شخصى كه اين اندازه به رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نزديك مى‏باشد تمام احاديث را با واسطه نقل كرده باشد و يك حديث را خود مستقيم و بدون واسطه نشنيده باشد ؟! اينك بايد خطاب به وى گفت : جناب خليفه! دست كم 50 روايت از 500 حديث را بدون واسطه شنيده‏اى، حال چرا همه را طعمه حريق مى‏كنى ؟ از سوى ديگر به صرف احتمال كذب و خلاف ، روايت از درجه اعتبار ساقط نمى‏شود چرا كه در اين صورت ديگر به احاديث كتب صحاح نمى‏توان اعتماد كرد و همه آنها از درجه اعتبار ساقط مى‏شوند ؛ زيرا احتمال كذب در رجال احاديث صحاح وجود دارد .

خليفه اول و دوم هنگامى كه زمام خلافت را به دست گرفته و بر اريكه قدرت تكيه دادند ، با شدّت بيشترى از تدوين‏احاديث جلوگيرى مى‏كردند ، حال آنكه مى‏توانستند از قدرت خود استفاده كنند و با ايجاد يك محفل علمىِ متشكّل از انديشمندان آن زمان احاديث منقول از پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را مورد صرّافى و نقادى قرار دهند و سره را از ناسره باز شناسند و در انتها احاديث نادرست را بسوزانند .

روى سخن ما با كسانى است كه زمزمه « كتاب خدا ما را بس است » را سر داده‏اند . اگر قرآن كريم شما را از احاديث بى نياز مى‏كند ، چرا در پاسخ به پرسش مقدار ميراث جدّه (مادر بزرگ) در مانديد و پاسخى نداشتيد تا آن هنگام كه از مغيرة بن شعبه پرسيديد[15] ؟ اگر چنين مسأله‏اى را از پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏پرسيديد آن را نقل نمى‏كرديد ؟ آيا اين نقل با آن منع ناسازگار نيست ؟ از يك سو مى‏گويد قرآن ما را بس است و از سوى ديگر احاديث را مى‏سوزاند و در آخر درمانده و بى‏نوا از سر دسته تبهكاران يعنى مغيرة بن شعبه علم گدايى مى‏كند ! چگونه قرآن تو را بس است در حاليكه معناى «أَبّا» در آيه شريفه «وَفَاكِهَةً وَأَبّاً»[16] را نمى‏دانى[17]؟

گرفتارى و مصيبت مسلمانان نشأت يافته از سنّت ناپسندى است كه در صدر اسلام پايه گذارى شد و از آن زمان تا ظهور حضرت قائم (عجّل اللّه‏ فرجه الشريف) مسلمانان از درد و رنجش آن در امان نخواهند ماند . اميرالمؤمنين  عليه‏السلام را خانه نشين كردند و ايشان را مجبور كردند كه لب فرو بندند و سخنى نگويند ؛ كسى كه اعلم الناس[18] ، اشجع الناس[19] و افقه الناس[20] و اقضى الناس بود[21] و رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در حق ايشان فرمودند :

« أنا مدينة العلم وعليّ بابها »[22] . من شهر علم هستم و على [ عليه‏السلام] درب آن شهر .

گوشه نشين كردن قرآن ناطق و تكيه زدن عدّه‏اى بى سواد بر جايگاه رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم چه پيامد شوم و خفّت بارى جز آنكه امروز شاهد آن هستيم مى‏تواند براى جهان اسلام داشته باشد ؟ خلاصه سخن آنكه نخستين توجيه اهل سنّت ، چه گوينده آن ابو بكر باشد يا ارادتمندان او غير قابل قبول مى‏باشد .

ب : عمر و بهانه فراموشى قرآن ؛

توجيه دومِ منع نشر و گسترش احاديث را از زبان خليفه دوم مى‏شنويم . اهل سنّت در رابطه با وى نقل مى‏كنند :« إنّ عمر بن الخطّاب بلغه أنّه قد ظهر في أيدي الناس كتب فاستنكرها وكرهها ؛به عمر بن خطّاب خبر رسيد كه در دست مردم كتابهايى پيدا شده است ، او آنها را رد كرد و ناپسند دانست .

وقال : أيّها الناس إنّه قد بلغني أنّه قد ظهرت في أيديكم كتب ، فأحبّها إلى اللّه‏ أعدلها وأقومها، فلا يبقينّ أحد عنده كتاب إلاّ أتاني به فأرى فيه رأيي؛گفت : اى مردم به من خبر رسيده است كه در دست شما كتابهايى پيداشده است ، بهترين آنها نزد خداوند ، راست‏ترين و استوارترين آنهااست . هيچ كس در نزد خود كتابى نگه ندارد إلاّ اينكه آن را به من نشاندهد تا من نظر خود را در مورد آن كتاب بيان كنم .

قال : فظنّوا أنّه يريد أن ينظر فيها ويقوّمها على أمر لا يكون فيها اختلاف ، فأتوه بكتبهم فأحرقها بالنار ثمّ قال : اُمنيّة كاُمنيّة أهل الكتاب »[23] . راوى مى‏گويد : مردم گمان كردند عمر مى‏خواهد كتابها را بررسى وارزيابى كند تا در آنها اختلاف و مشكلى نباشد ، لذا كتابهاى خود را بهاو دادند ، امّا عمر همه را سوزاند و در رابطه با كتابها گفت : قصه هايىهمانند قصه‏هاى يهوديان و مسيحيان .

در نقل قولى ديگر عمر مى‏گويد :

« إنّي كنت أريد أن أكتب السنن وإنّي ذكرت قوما كانوا قبلكم كتبوا كتبا فاكبّوا عليها وتركوا كتاب اللّه‏ وإنّي واللّه‏ لا أشوب كتاب اللّه‏ بشيء أبدا»[24].من مى‏خواستم روايات را بنويسم ، امّا به ياد اقوام گذشته افتادم كه كتاب نوشتند و به آن اكتفا كردند و كتاب خدا را فراموش نمودند ، به خدا سوگند من چيزى را با كتاب خدا معاوضه و مخلوط نمى‏كنم .

نقد و بررسى دليل دوم ؛

بطلان و ضعف اين توجيه نيز بسيار آشكار است ؛ زيرا خليفه دوم ، هدف از منع نقل احاديث را فراموشى قرآن و يا اشتباه و خلط قرآن با احاديث مى‏داند . از خليفه دوم و كسانى كه اين توجيه را مى‏پذيرند مى‏پرسيم ، آيا واقعا صحابه به اين اندازه جاهل و نادان بودند كه بين قرآن و احاديث تفاوتى نمى‏گذاردند ؟ صحابه عادلى كه آنان را چون ستارگان درخشان مى‏دانيد ، اگر نتوانند بين قرآن و حديث تفاوت بنهند ، ديگر چه كارى از آنان ساخته است ؟ لازمه توجيه شما اين است كه صحابه ، فاقد قدرتِ تمييز و تشخيص باشند .

اشكال ديگرى كه بر اين توجيه وارد مى‏شود از اين قرار است كه جايگاه و منزلت تبيين و تبيان رسول اللّه‏  صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله‏ وسلم انكار شود؛ چون رسالت رسول اللّه‏  صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم اقتضا مى‏كرد كه ايشان علاوه بر ابلاغ وحى الهى به مردم ، آن را توضيح و تبيين كنند و اين وظيفه خطيرِ دوم در چار چوب احاديث و روايات گنجانده مى‏شود . خداوند متعال در رابطه با رسالت دوم پيامبر  صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله ‏وسلم مى‏فرمايد :

«وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»[25] . و ما اين ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم ، تا آن چه را كه به سوى مردمنازل شده است ، براى آنها روشن سازى ، و شايد انديشه كنند .

بنابر اين پيامبر  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نبايد صرفا قرآن كريم را قرائت نمايند ، بلكه بايد آن را تبيين نيز بنمايد . لذا مسلمانان بايد به احاديث توجّه كنند ؛ چرا كه فهم قرآن كريم بدون توجّه به احاديث را اگر محال ندانيم لا اقل اين است كه كارى بسيار مشكل مى‏باشد . خداوند سبحان در سوره واقعه مى‏فرمايد :

«إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ * لاَّ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»[26] .

كه آن ، قرآن كريمى است * كه در كتاب محفوظى جاى دارد * و جز
پاكان نمى‏توانند به آن دست زنند .

در اين آيه ، منظور از «الْمُطَهَّرُونَ» فقط طهارت شرعى (وضو ، غسل) نمى‏باشد . قرآن كريم كتابى است آسمانى و كسانى كه باطنى طاهر دارند مى‏توانند آن را فهم و درك كنند . افرادى كه باطنى آلوده دارند نمى‏توانند به فهم آن دست يابند .

امام صادق  عليه‏السلام مى‏ فرمايند : « إنّما يعرف القرآن من خوطب به »[27] . به درستى كه مخاطبان قرآن ، قرآن را مى‏ فهمند .

رسول اللّه‏  صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلم و خاندان ايشان عليهم‏السلام مخاطبان واقعى قرآن كريم هستند ، در نتيجه بهترين و كامل‏ترين ، مفسّرين قرآن كريم آنان عليهم‏السلام مى‏باشند . حال ، كسانى كه مانع نشر و نقل احاديث مى‏باشند بايد پاسخ دهند ، چگونه بدون استفاده از احاديث و باطنهاى آلوده خود ، مى‏خواهند قرآن كريم را تفسير و تبيين كنند ؟

ج : جهالت و بى سوادى صحابه ؛

«ابن حجر» در كتاب «هدى السارى»[28] و «ابن قتيبه » در كتاب « تأويل مختلف الحديث »[29] توجيه ديگرى بر ممنوعيّت نقل و تدوين احاديث اقامه كرده‏اند . اين دو مى‏گويند : چون صحابه قادر به خواندن و نوشتن نبودند ، خلفاء تدوين احاديث مروى از رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را ممنوع كردند .

نقد و بررسى دليل سوم ؛

در پاسخ به اين دليل مى‏گوييم : دليل شما اخصّ از مدّعا است ؛ چرا كه بنابر ادّعاى شما بايد تنها كتابت حديث ممنوع مى‏شد حال آنكه خليفه اول و دوم نقل سينه به سينه احاديث را نيز منع كردند . از طرف ديگر دليل شما نگارش قرآن كريم را نيز در بر مى‏گيرد ، و بايد آن دو خليفه تدوين قرآن كريم را هم نهى مى‏كردند . از سوى ديگر اگر بگوييد شايد در نقل زبان به زبان روايات ، كم و كاستى ايجاد شود همين اشكال بر نقل قرآن كريم نيز وارد مى‏شود ، حال آنكه هيچ كس نقل قرآن كريم را نهى و منع نكرده است . سيره نويسان كاتبان وحى را 42 نفر معرّفى كرده‏اند[30] ، امّا شما به طور كلّى همه صحابه را بى سواد و جاهل دانسته‏ايد[31] .

پاسخ ديگرى كه به توجيهات بى اساس اهل سنّت مى‏توان ارايه كرد اين است كه با توجّه به آنچه در ابتداى اين بحث بيان كرديم ، رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، صحابه را به نوشتن و كتابت امر مى‏كردند . حال اگر بگوييم كه صحابه قادر به نوشتن نبودند ، رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به امرى محال دستور داده‏اند و سخنى لغو
فرموده‏اند . به نظر مى‏رسد كه توجيه كنندگان لوازم سخن خود را نمى‏دانند يا لزومى براى التزام به آنها نمى‏بينند .

د : نوشتن و ضعف قوّه حافظه ؛

دو نفر از علماى حال حاضر اهل سنّت به نامهاى « ابو زهو » در كتاب « الحديث و المحدّثون »[32] و « عبدالغنى » در كتاب «حجّية السنّة»[33] توجيه ديگرى بر ممنوعيّت تدوين و تأليف احاديث ذكر مى‏كنند . اين دو بر اين نظرند كه علّت منع از تدوين احاديث ، خلط قرآن كريم با احاديث و يا نقل احاديث غير موثّق نمى‏باشد . بلكه خليفه اول و دوم مى‏پنداشتند در صورت نوشتن احاديث ، مسلمانان ديگر از حافظه خود بهره نمى‏گيرند و به آن اتكاء نمى‏كنند ، در نتيجه قوّه حافظه آنان ضعيف مى‏گردد .

نقد و بررسى دليل چهارم ؛

در پاسخ به اين استدلال واهى كه بيانگر منتهاى استيصال و درماندگى اهل سنّت در برابر عمل مذموم جلوگيرى از تدوين و نقل احاديث است مى‏گوييم ، اين ادّعا نيز اخص از مدّعا است ؛ چرا كه خليفه اول و دوم ، نه تنها تأليف و تدوين احاديث را منع كردند كه نقل زبان به زبان آن را نيز نهى و ممنوع نمودند . در حالي كه بنابر مبناى شما ، نبايد آنان نقل احاديث را منع مى‏كردند .

ه : ابهام و اجمال در روايات ؛

خطيب بغدادى در كتاب « شرف اصحاب الحديث » توجيه ديگرى بيان مى‏كند . وى مى‏گويد :

« فعل ذلك عمر احتياطا للدين وحسن نظر للمسلمين ، لأنّه خاف أن يتّكلوا عن الأعمال ويتّكلوا ظاهر الأخبار وليس حكم جميع الأحاديث على ظاهرها ولاكّل من سمعها عرف فقهها فقد يرد الحديث مجملاً ويستنبط معناه وتفسيره من غيره ، فخشى عمر أن يحمل حديث على غير وجهه ، أو يؤخذ بظاهر لفظه »[34] .

عمر به خاطر احتياط در دين و گمان نيك به مسلمانان از نشر احاديث جلوگيرى كرد ؛ زيرا ترسيد كه مسلمانان عمل نكنند و تنها به ظاهر احاديث توجّه كنند . چرا كه تمام احاديث بر ظاهر آن حمل نمى‏شودو هر كه آن را بشنود ، نمى‏فهمد . شايد حديثى مجمل بيان شود و براى يافتن معنا و تفسير آن بايد از چيز ديگرى كمك خواست ، به هميندليل عمر ترسيد حديثى به غير معناى آن حمل شود و يا به ظاهر آناكتفاء گردد .

نقد و بررسى دليل پنجم ؛

در پاسخ به توجيه فوق ، بيان مى‏كنيم كه احتمال اجمال و عدم فهم كامل روايات بر قرآن كريم نيز منطبق است . بنابر اين عمر مى‏بايست از نقل و تدوين قرآن نيز جلوگيرى مى‏كرد . احتمال اجمال در قرآن كريم بسى بيشتر از روايات مى‏باشد ؛ زيرا هنگامى كه اميرالمؤمنين  عليه‏السلام ابن عباس را براى احتجاج با خوارج مى‏فرستاد به او فرمودند :

« لا تخاصمهم بالقرآن فإنّ القرآن حمّال ذو وجوه »[35] .

با قرآن بر آنان حجّت مياور ، كه قرآن تاب معنيهاى گوناگون دارد .

ظاهرا خليفه دوم از رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله‏ وسلم بر مسلمانان دل سوزتر است ؛ چرا كه رسول اللّه‏  صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏آله ‏وسلم از اجمال احاديث نگران نيستند و صريحا به حفظ و كتابت آنها دستور مى‏دهند. رسول اللّه‏ صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله ‏ وسلم در صحراى منا خطبه‏اى ايراد كردند وفرمودند :

«رحم اللّه‏ من سمع مقالتي فوعاها ثمّ أدّاها إلى من لم يسمعها»[36]. خداوند بيامرزد كسى را كه سخن مرا بشنود و آن را در يابد و سپس به كسى كه آن را نشنيده است بگويد .

محروم كنندگان جامعه از انوار احاديث رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله‏وسلم پاسخ دهند كه آيا لازمه توجيه شما ، هتك و توهين به صحابه نيست ؟ آيا آن چه در رابطه با عدالت و علوّ درجه و منزلت صحابه نقل كرده‏ايد ، با اين توجيه ، كه آنان در فهم احاديث مشكل دارند و احاديث مجمل را نمى‏فهمند ، قابل جمع و سازگارى است ؟ خلفاء بر خلاف نصّ صريح رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مبنى بر شنيدن ، فرا گرفتن ، ثبت و ضبط احاديث ، دستور به منع نقل و تدوين احاديث دادند . بنابر اين آنان هيچ راه مفرّى بر اين مخالفت و نافرمانى ندارند .

و : عدم اهميّت روايات ؛

برخى از مستشرقين و اسلام شناسان اروپايى بر اين باورند كه تمام سعى و تلاش عمر اين بود كه فرهنگ قوم عرب را تعالى بخشد و از آنان انسانهاى شجاع و با ايمان بسازد ، تا بتوانند در نقاط مختلف قلمرو اسلامى حاكم و فرمانروا شوند . به همين دليل عمر توجّه خود را مصروف به نشر و گسترش احاديث نكرد ؛ زيرا احاديث و روايات در چار چوب فكرى عمر حائز اهميّت نبودند[37] . پاسخ توجيه فوق روشن است ؛ چرا كه بدون توسعه فرهنگى و تدوين و تأليف كتب ، عمر ، امكان دست‏يابى به اهداف خويش را نداشت . همچنان كه تاريخ شاهد عدم موفّقيّت او در رسيدن به اين هدف است .

همين كژ انديشيهاى خلفاء و اعمال سليقه‏هاى شيطانى آنها كه براى رسيدن به هدف خود كه چيزى جز بازگرداندن امّت اسلامى به دوران جاهليّت و بازيابى شوكت از دست رفته نبود ، باعث شد برخى از مستشرقين به اين نتيجه برسند كه اسلام يك نظام حقوقى و فقهى منسجم و صحيح ندارد و هر كس مى‏تواند يافته‏هاى خود را به اسلام نسبت دهد[38] . ممنوعيّت از نقل و تدوين احاديث مهمترين علّتى است كه مستشرقين را به نتيجه فوق رهنمود كرده است . البتّه اين اشكال متوجّه اهل سنّت است و بايد آنان پاسخگوى آن باشند .

به فراموشى سپردن فضائل اهل بيت  عليهم‏السلام ؛

علماى بزرگوار شيعه در مورد خط مشى خليفه اول و دوم نظرى ديگر دارند و تمام توجيهات فوق را باطل و بى‏اساس مى‏دانند . آنان بر اين باورند كه دليل اصلى ممانعت از نشر ، تدوين ، نقل و گسترش احاديث از زمان حيات پر بركت رسول اللّه‏  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تا پس از وفات ايشان  صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، جلوگيرى از نشر فضائل اهل بيت  عليهم‏السلام بود . آنان مى‏خواستند كه مسلمانان در جهالت بمانند ؛ زيرا جهالت اقوام هميشه براى حكومتهاى مستبد و هوا پرست مطلوب بوده است . براى آنان حكومت بر انسانهاى جاهل به مراتب آسان‏تر است . اين دسته از مردم ناخواسته نظام فاسد حاكمان غير الهى را تقويت نموده و استوارى مى‏بخشند .

ارادتمندان و پيروان خلفا امروزه نيز دست از كار و فعاليّت بر نداشته‏اند و سعى و تلاش فراوانى مى‏كنند تا سر پوشى بر جرايم و جنايات صحابه بگذارند . اين كه گروهى زمزمه سر مى‏دهند كه اميرالمؤمنين على  عليه‏السلام خانه نشين نشدند و حضرت فاطمه زهرا  عليهاالسلام سيلى نخوردند و پهلويشان نشكست ، مرهون تلاش مرموز فوق مى‏باشد .
« موسى بن عقبه » (م 141 ه ق) بر خلاف نظر برخى از اهل سنّت مى‏گويد : « إنّ رجالاً من المهاجرين غضبوا في بيعة أبي بكر ، منهم علي والزبير … ومعها السلاح »[39] .مردانى از مهاجرين كه سلاح همراهشان بود از بيعت با ابو بكر سر باززدند على  عليه‏السلام و زبير از آنان بودند .

اين كه گروهى ادّعا مى‏كنند اميرالمؤمنين  عليه‏السلام با رضايت كامل با خلفاء بيعت نمودند ، دروغى آشكار مى‏باشد و ريشه آن را بايد در مخفى نگاه داشتن جرايم صحابه جستجو كرد .
« نصر بن مزاحم منقرى متوفى » (م 212 ه ق) از زبان اميرالمؤمنين  عليه‏السلام نقل مى‏كند : « لو وجدت أربعين ذو عزم لنهاضت القوم[40] ؛ اگر چهل مرد با عزم مى‏داشتم عليه اين قوم بر مى‏خواستم .

ابن ابى الحديد ذيل اين كلام اميرالمؤمنين  عليه‏السلام مى‏نويسد : « ذكره كثير من أرباب السيرة »[41] . بسيارى از سيره نويسان سخن اميرالمؤمنين  عليه‏السلام را نقل كرده‏اند.

اميرالمؤمنين  عليه‏السلام در رابطه با شرايط سخت دوران خود مى‏فرمايند: « أمّا واللّه‏ لو كان لي عدّة أصحاب طالوت أو عدّة أهل بدر و هم أعداؤكم لضربتكم بالسيف حتّى تؤولوا إلى الحقّ وتنيبوا للصدق فكان أرتق للفتق وآخذ بالرّفق ، الّلهم فاحكم بيننا بالحقّ وأنت خير الحاكمين ؛ به خدا سوگند اگر به اندازه ياران طالوت يا مبارزان جنگ بدر [313نفر] همراه داشتم و آنان دشمنان شما بودند ، به جنگ با شمابرمى‏خاستم تا به حق روى آوريد و به راستى عمل كنيد . و در اين راه از گسست امّت جلوگيرى مى‏كردم و با مدارا عمل مى‏كردم . خداوندا !تو بين ما به حق حكم كن تو بهترين حاكم هستى .

ثمّ خرج من المسجد فمرّ بصيرة فيها نحو من ثلاثين شاة ، فقال : واللّه‏ لو أنّ لي رجالاً ينصحون للّه‏ عزّوجلّ ولرسوله بعدد هذه الشياه لأزلت ابن آكلة الذّبّان عن مُلكه ؛ سپس اميرالمؤمنين  عليه‏السلام از مسجد خارج شدند و طويله‏اى كه در آن 30 گوسفند بود مشاهده كردند و فرمودند : اگر به تعداد اين گوسفندان مردانى داشتم كه در راه خدا و رسول اللّه‏  صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله ‏وسلم نصيحت مى‏كردند [قيام] ، فرزند مگس خور را از حكومت بر كنار مى‏كردم .

فلمّا أمسى بايعه ثلاثمائة وستّون رجلاً على الموت . فقال لهم أميرالمؤمنين  عليه‏السلام : اغدوا بنا إلى أحجار الزّيت محلّقين ، وحلّق أميرالمؤمنين  عليه‏السلام فما وافى من القوم محلّقا إلاّ أبوذر والمقداد و حذيفة بن اليمان و عمّار بن ياسر و جاء سلمان في آخر القوم ؛ هنگام عصر سيصد و شصت مرد با اميرالمؤمنين  عليه‏السلام بيعت كردند كه تا مرگ همراه ايشان باشند . اميرالمؤمنين  عليه‏السلام به آنان فرمودند : فردا در كنار احجار زيت [منطقه‏اى در مدينه] سر تراشيده بياييد . اميرالمؤمنين عليه‏السلام سر خود را تراشيدند و از آن تعداد تنها ابوذر ،مقداد ، حذيفه بن يمان ، عمّار ياسر و در آخر سلمان به عهد خود عمل كردند و سر تراشيده آمدند .

فرفع يده إلى السماء فقال : … لو لا عهد عهده إلّي النّبي الامّي  صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله ‏وسلم لأوردت المخالفين خليج المنيّة ولأرسلت عليهم شآبيب صواعق الموت »[42] . اميرالمؤمنين  عليه‏السلام دستان خود را به سوى آسمان بلند كردند وفرمودند : … اگر پيمانى نبود كه با رسول اللّه‏  صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله‏ وسلم بسته بودم ، هر آن مخالفان را در چاه آرزوهايشان غرق مى‏كردم و بر آنان باران و رگبار مرگبارى مى‏فرستادم .

اميرالمؤمنين  عليه‏السلام كه اشجع الناس بودند و به فرموده خودشان  عليه‏السلام : « واللّه‏ ما زلت أضرب بسيفي صبيّا حتّى صرت شيخا »[43] . به خدا سوگند از كودكى تا پيرى شمشير مى‏زنم (با دشمنان مى‏جنگم) .

و در واقعه جنگ خيبر ، درب قلعه خيبر را كه چهل مرد تنومند باز و بسته مى‏كردند با دست خود از جاى كندند و بر روى خندق انداختند تا سپاهيان اسلام از آن به عنوان پل استفاده كنند[44] ، به خاطر ضرورتهاى آن روز اسلام ، در خانه نشستند و هنگامى كه برخى از جنايتكاران درب خانه را به صدا در آوردند ، همسر خود را براى باز كردن درب خانه فرستادند . وإلاّ هيچ عقل سليمى نمى‏پذيرد ، شخصى كه نامش لرزه بر اندام دشمنان مى‏انداخت در خانه بنشيند و نظاره‏گر سيلى خوردن همسرش باشد .

« وكان لعلي  عليه‏السلام وجه من الناس ، حياة فاطمة فلمّا توفّيت فاطمة  عليهاالسلام انصرف وجوه النّاس عن علي عليه‏السلام »[45] .

در زمان حيات حضرت فاطمه  عليهاالسلام ، اميرالمؤمنين  عليه‏السلام نزد مردم آبرومند بودند ، امّا پس از وفات حضرت فاطمه  عليهاالسلام مردم ازاميرالمؤمنين  عليه‏السلام روى گردان شدند .

انشاء اللّه‏ عشق و علاقه نسبت به اهل بيت  عليهم‏السلام در دلهاى همه ما زنده بماند و در نسلهاى ما نيز شعله‏ور باشد و بغض دشمنان اهل بيت  عليهم‏السلام را به همراه محبّت آنان در دلهاى همه ما استوارتر گردد .

[1] ـ بحار الانوار ، جلد 28 صفحه 353 ، از منابع اهل سنّت بنگريد به صحيح بخارى ، جلد 5 صفحه 83 ، صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 154 وسنن الكبرى ، جلد 6 صفحه 300 .

[2] ـ مسند احمد ، جلد2 ، صفحه 162 ، مستدرك حاكم ، جلد1 صفحه 105 ، فتح البارى ، جلد 1 صفحه 185، سنن الدارمى، جلد1 صفحه 125 وتاريخ مدينة دمشق، جلد 31 ، صفحه 260 .

[3] ـ صحيح بخارى، جلد1 صفحه 37 ، مسند احمد ، جلد 1 صفحه 336 و صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 75 .

[4] ـ صحيح بخارى، جلد1 صفحه 136، مسند احمد، جلد1 صفحه 325 و صحيح مسلم، جلد 5 صفحه 76 .

[5] ـ بحار الانوار ، جلد 2 صفحه 152 ، از منابع اهل سنّت بنگريد به : كنز العمّال ، جلد 10 صفحه 245 و سنن ترمذى ، جلد 4 صفحه 146 .

[6] ـ تحف العقول ، صفحه 36 ، از منابع اهل سنّت بنگريد به جامع الصغير ، جلد 2 صفحه 261 و كنز العمّال ، جلد 10 صفحه 249 .

[7] ـ احمد حسين يعقوب نويسنده معاصر اهل سنّت كه به تشيّع گراييد در كتاب « أين سنّة الرسول وماذا فعلوا بها » مى‏نويسد : راوى اين واقعه عبداللّه‏ بن عمرو عاص نام قريش را بر ابو بكر و عمر و ابى عبيده نهاد چون اينان در سقيفه خود را سخنگوى قريش مى‏دانستند و از جانب قريش صحبت مى‏كردند ، صفحه 252 . همين نويسنده در تأليف ديگر خود به صراحت مى‏نويسد : چه كسى جز ابو بكر و عمر جسارت گفتن چنين مطلبى را به خود مى‏دهد ؟ « الخطط السياسيّة لتوحيد الاُمّة الإسلاميه » ، صفحه 192 .

[8] ـ از منابع اهل سنّت : تذكرة الحفاظ ، جلد 1 صفحه 5 و كنز العمّال ، جلد 10 صفحه 285 .

[9] ـ از منابع اهل سنّت : تذكرة الحفاظ ، جلد 1 صفحه 3 .

[10] ـ سوره علق ، آيات 4 ـ 1 .

[11] ـ سوره قلم ، آيه 1 .

[12] ـ سوره طه ، آيه 52 .

[13] ـ صحيح بخارى ، جلد 4 صفحه 34 و سير اعلام النبلاء ، جلد 2 صفحه 367 .

[14] ـ از منابع اهل سنّت : الإصابة ، جلد 1 صفحه 84 و سنن الكبرى ، جلد 6 صفحه 369 .

[15] ـ بحار الانوار ، جلد 30 صفحه 507 از منابع اهل سنّت بنگريد به الإحكام ، جلد 1 صفحه 128 و سنن ترمذى ، جلد 3 صفحه 283 .

[16] ـ سوره عبس ، آيه 31 .

[17] ـ بحار الانوار ، جلد 30 صفحه 693 ، از منابع اهل سنّت بنگريد به ، فتح البارى ، جلد 13 صفحه 229 ، فتح القدير ، جلد 5 صفحه 387 و ميزان الإعتدال ، جلد 3 صفحه 139 .

[18] ـ بحار الانوار ، جلد 40 صفحه 179 ، از منابع اهل سنّت : تاريخ الكبير ، جلد 2 صفحه 255 و عمدة القاري ، جلد 2 صفحه 53 .

[19] ـ شرح احقاق الحق ، جلد 5 صفحه 12 ، از منابع اهل سنّت : الاستيعاب ، جلد 3 صفحه 363 و ينابيع المودّة ، جلد 2 صفحه 395 .

[20] ـ از منابع اهل سنّت، تاريخ يعقوبى، جلد2 صفحه 163 والكامل في التاريخ ، جلد2 صفحه 384 .

[21] ـ امالى صدوق قدس‏سره ، صفحه 642 ، از منابع اهل سنّت : مسند احمد ، جلد 5 صفحه 113 و فتح الباري ، جلد 8 صفحه 127 .

[22] ـ ارشاد مفيد قدس‏سره ، جلد 1 صفحه 33 از منابع اهل سنّت بنگريد به مستدرك حاكم ، جلد 3 صفحه 126 و مجمع الزوائد ، جلد 2 صفحه 114 .

[23] ـ از منابع اهل سنّت: تقييد العلم، صفحه52 والطبقات، جلد5 صفحه 188 با اندكى تفاوت.

[24] ـ از منابع اهل سنّت : الطبقات ، جلد 3 صفحه 206 و المصنّف صنعاني ، جلد 4 صفحه 225 .

[25] ـ سوره نحل ، آيه 44 .

[26] ـ سوره واقعه ، آيات 79 ـ 77 .

[27] ـ كافى ، جلد 8 صفحه 312 .

[28] ـ هدى الساري ، مقدمة فتح الباري ، صفحه 8 .

[29] ـ تأويل مختلف الحديث ، صفحه 366 .

[30] ـ اضواء البيان ، جلد 9 صفحه 20 و السيّرة الحلبية ، جلد 3 صفحه 422 .

[31] ـ العجاج الخطيب در كتاب السنّة قبل التدوين ، صفحه 301 ، اشكال فوق را بر اين حجر وابن قتيبه وارد كرده است .

[32] ـ الحديث والمحدّثون ، صفحه 123 .

[33] ـ حجيّة السنة ، صفحه 428 .

[34] ـ شرف أصحاب الحديث ، صفحه 97 .

[35] ـ نهج البلاغة ، نامه 77 ، از منابع اهل سنّت : الإتقان ، جلد 1 صفحه 410 و فتح القدير ، جلد 1 صفحه 12 .

[36] ـ از منابع اهل سنّت بنگريد به : صحيح بخارى ، جلد 1 صفحه 24 ، طبع بولاق ، مسند احمد ، جلد 3 صفحه 224 ، كنز العمّال ، جلد 10 صفحه 291 ، تاريخ مدينة دمشق ، جلد 37 صفحه 304 و سنن الدارمى ، جلد 1 صفحه 74 .

[37] ـ دلائل التوثيق ، صفحه 230 .

[38] ـ دلائل التوثيق ، صفحه 231 .

[39] ـ بحار الانوار ، جلد 28 صفحه 184 ، از منابع اهل سنّت بنگريد به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ، جلد 2 صفحه 50 و سبل الهدى و الرشاد ، جلد 12 صفحه 317 .

[40] ـ شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد ، جلد 2 صفحه 22 .

[41] ـ همان .

[42] ـ كافى ، جلد 8 صفحه 32 .

[43] ـ ارشاد مفيد قدس‏سره ، جلد 1 صفحه 284 .

[44] ـ بحار الانوار ، جلد 21 صفحه 19 و امالى طوسى قدس‏سره ، صفحه 552 از منابع اهل سنّت بنگريد به ميزان الاعتدال ، جلد 3 صفحه 113 و تاريخ بغداد ، جلد 11 صفحه 323 .

[45] ـ بحار الانوار ، جلد 28 صفحه 353 ، از منابع اهل سنّت بنگريد به صحيح بخارى ، جلد 5 صفحه 83 ، صحيح مسلم ، جلد 5 صفحه 154 وسنن الكبرى ، جلد 6 صفحه 300 .

 


جستجو